2024 April 18 - پنج شنبه 30 فروردين 1403
آيا روايت نام گذاري فرزند امير مؤمنان (عليه السلام) به اسم عثمان، صحيح است؟
کد مطلب: ٤٩٠٣ تاریخ انتشار: ١٣ تير ١٣٩٤ تعداد بازدید: 9589
پرسش و پاسخ » امام علي (ع)
آيا روايت نام گذاري فرزند امير مؤمنان (عليه السلام) به اسم عثمان، صحيح است؟

سؤال كننده: محسن نصر

با سلام ببخشيد در مورد اين روايت كه حضرت علي عليه السلام در باره نامگذاري فرزندان خود مي فرمايند:

هذا عثمان بن علي سميته باسم عثمان بن عفان، و......

ممكن است توضيح فرماييد؟ با تشكر

پاسخ: سند روايت ضعيف است

روايت فوق ، از نظر سند ضعيف است؛ زيرا در سند آن افراد «متروك الحديث و ضعيف الحديث» وجود دارد، از اين جهت نمي شود به آن استدلال و استناد كرد.

متن اين روايت در كتاب «تاريخ مدينة دمشق» با اين سند نقل شده است:

أَخْبَرَنَا أبو عَبْد اللَّه مُحَمَّد بْن إِبْرَاهِيم النشابي، أنا أبو الفضل أَحْمَد بْن عَبْد المنعم بْن أَحْمَد بْن بندار، أنا أبو الْحَسَن العتيقي، أنا أبو الْحَسَن الدَّارَقُطْنِيّ، نا أبو بَكْر الشافعي، نا عَبْد اللَّه بْن ناجية، نا عباد بْن أَحْمَد العرزمي، نا عمي، عَنْ أبيه، عَنْ عَمْرو بْن قيس، عَنْ عطية ، عَنْ أبي سعيد، قَالَ: مررت بغلام له ذؤابة وجمة إِلَي جنب علي بْن أبي طالب، فقلت: مَا هَذَا الصبي إِلَي جانبك؟ قَالَ: هَذَا عُثْمَان بْن علي ، سميته بعثمان بْن عفان، وقد سميته بعُمَر بْن الخطاب، وسميت بعباس عم النبي صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وسميت بخير البرية مُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فأما حسن وحسين ومحسن، فإنما سماهم رَسُول اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وعق عنهم، وحلق رءوسهم، وتصدق بوزنها، وأمر بهم فسروا وختنوا...

ابو سعيد خدري مي گويد: نزد علي بن ابي طالب كودكي را ديدم كه موهايش پر پشت و بافته شده بر روي شانه هايش آويزان بود. عرضه داشتم : اين كودك در نزد شما كيست؟ حضرت فرمودند: پسرم عثمان است كه به خاطر عثمان بن عفان، اين نام را بر او نهاده ام و به نام عمر بن خطاب و به نام عباس عموي پيامبر و به نام بهترين بندگان محمد (صلي الله عليه وآله) ، فرزندان ديگرام را نام گذاري كره ادم. اما حسن و حسين و محسن را رسول خدا صلي الله عليه و آله نامگذاري نموده و برايشان عقيقه كرده اند و موهايشان را تراشيده و به وزن آن صدقه داده اند ...

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج45، ص304، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

بررسي سند روايت:

از نظر دلالت، ظاهر اين روايت بيان مي كند كه امير مؤمنان عليه السلام فرزندان خود را به «نام عثمان بن عفان و به نام عمر بن خطاب» نامگذاري كرده است ؛ اما صحت و سقم اين مطلب را بايد از راه بررسي سند روايت به دست آورد.

در تحقيق سند، روشن مي شود كه برخي راوايان آن از نظر علماي رجال اهل سنت تضعيف شده و يا مجهول هستند:

1. عبد الله بن ناجيه:

اين شخص را هيچ يكي از علماي رجال توثيق و مدح نكرده اند.

2. عباد بن احمد عرزمي:

اين راوي از نظر علماي رجال اهل سنت متروك الحديث است. ذهبي سخن دارقطني را در باره وي آورده است:

عباد بن أحمد العرزمي ... قال الدار قطني متروك.

عباد بن احمد عرزمي ... دار قطني گفته: او متروك الحديث است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج4 ص25، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1995م.

در موسوعه اقوال دار قطني، سخن وي را اين گونه نقل كرده اند.

1760 - عباد بن أحمد العرزمي. قال البَرْقانِيّ: سَمِعْتُ الدَّارَقُطْنِيّ يقول عباد بن أحمد العرزمي، يحدث عن المقانعي، متروك.

عباد بن احمد عرزمي، برقاني گفته: از دار قطني شنيدم كه مي گفت: عباد بن احمد عرزمي از مقانعي روايت مي كند، وي متروك است.

مجموعة من المؤلفين (الدكتور محمد مهدي المسلمي - أشرف منصور عبد الرحمن - عصام عبد الهادي محمود - أحمد عبد الرزاق عيد - أيمن إبراهيم الزاملي - محمود محمد خليل)، موسوعة أقوال أبي الحسن الدارقطني في رجال الحديث وعلله، ج 2، ص 343، الناشر: عالم الكتب للنشر والتوزيع - بيروت، لبنان، الطبعة: الأولي، 2001 م

3. عمي:

عم عباد بن احمد، «محمد بن عبد الرحمن بن محمد» است كه دارقطني او را اين گونه معرفي كرده است:

ومحمد بن عبد الرحمن بن محمد بن عبد الله بن أبي سليمان العرزمي هو عم عباد بن أحمد العرزمي وأبو سليمان ميسرة هو الفزاري .

محمد بن عبد الرحمن بن محمد بن عبد الله بن ابو سليمان عرزمي، همان عموي عباد بن احمد عرزمي است و ابو سليمان ميسره همان فزاري است.

الدارقطني البغدادي، ابوالحسن علي بن عمر (متوفاي 385هـ)، سؤالات البرقاني، ج 1، ص 60 ، تحقيق: د. عبدالرحيم محمد أحمد القشقري، ناشر: كتب خانه جميلي - باكستان، الطبعة: الأولي، 1404هـ.

همانگونه كه از عبارت فوق به دست مي آيد، پدر محمد بن عبد الرحمن، «عبد الرحمن بن محمد» و جدش «محمد بن عبد الله بن ابي سليمان» است.

دار قطني در يك عبارت كوتاه در شماره 443 هر سه نفر را «متروك الحديث» اعلام كرده و رواياتش را از اعتبار ساقط كرده است:

ومحمد بن عبد الرحمن متروك وأبوه وجده.

سؤالات البرقاني ج 1، ص 60

ابن رجب حنبلي همانند دار قطني پدر، جد و خود اين شخص را تضعيف كرده و از ابو نعيم نقل كرده كه اين خانواده ضعف در روايت را به ارث برده اند:

ومنهم محمد بن عبيد الله العرزمي . ضعيف الحديث . ...

وابنه ، عبد الرحمن بن محمد بن عبيد الله ، وابنه محمد بن عبد الرحمن بن محمد كلهم ضعفاء.

از جمله آنها، محمد بن عبيد الله عرزمي است كه روايتش ضعيف است. ... و پسر او، عبد الرحمن بن محمد بن عبيد الله است و پسر وي، محمد بن عبد الرحمن بن محمد است كه همه آنها ضعيف هستند.

آنگاه سخن دارقطني را نقل كرده و پس از آن مي گويد:

وروي ابن شاهين من طريق محمد بن عثمان بن أبي شيبة : قال : سمعت أبي يقول : ذكرت لأبي نعيم : عبد الرحمن بن محمد بن عبيد الله العرزمي ، فقال : كان هؤلاء أهل بيت يتوارثون الضعف قرناً بعد قرن .

ابن شاهين از طريق محمد بن عثمان بن ابي شيبه نقل كرده كه وي مي گويد: از پدرم شنيدم كه مي گفت: در نزد ابو نعيم از عبد الرحمن بن محمد ... عرزمي سخن گفتم. وي گفت: اين خانواده ضعف را از يكديگر در همه قرنها به ارث برده اند.

الحنبلي، الإمام الحافظ ابن رجب (متوفاي795هـ) ، شرح علل الترمذي، ج 2، ص 887، تحقيق : الدكتور همام عبد الرحيم سعيد، دار النشر : مكتبة المنار - الزرقاء - الأردن، الطبعة : الأولي ، 1407هـ - 1987م

4. ابيه:

بنابر آنچه بيان شد، مراد از «ابيه» «عبد الرحمن بن محمد بن عبيد الله الفزاري العرزمي» است. تضعيف او در عبارات قبل روشن است و ابو حاتم رازي نيز در كتاب «الجرح والتعديل»، تصريح مي كند كه او قوي نيست:

1343 عبد الرحمن بن محمد بن عبيد الله الفزاري العرزمي روي عن ... وأبيه وجويبر روي عنه ابنه محمد بن عبد الرحمن العرزمي ... نا عبد الرحمن قال سألت أبي عنه فقال ليس بقوي.

ابن أبي حاتم الرازي التميمي، عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس (متوفاي 327هـ)، الجرح والتعديل، ج 5 ، ص 282، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولي، 1271هـ ـ 1952م.

در موسوعه اقوال دار قطني نيز ايشان در جايي كه برادر عبد الرحمن را معرفي كرده، تصريح نموده كه «عبد الرحمان بن محمد» متروك است:

وقال الدَّارَقُطْنِيّ : إسحاق بن عبيد الله العرزمي ، أخو عبد الرحمان ، وأخوه متروك أيضًا. ((الضعفاء والمتروكون)) (100).

دار قطني گفته: اسحاق بن عبيد الله عرزمي، برادر عبد الرحمان است و برادر او نيز متروك است.

[موسوعة أقوال أبي الحسن الدارقطني في رجال الحديث 2/ 35]

نتيجه:

اين روايت هرچند در ظاهر دلالت دارد كه امير مؤمنان به خاطر عثمان بن عفان اسم پسرش را «عثمان» گذاشته اند، اما روايت از نظر دلالت با اين راويان مجهول و ضعيف به شدت اعتبارش زير سؤال رفته است. در نهايت اگر كسي به آن احتجاج كند، در نهايت جهل و ناداني به سر مي برد.

ابو الفرج اصفهاني: نامگذاري فرزند علي (ع) به نام «عثمان بن مظعون» بوده است

حال كه ضعف سند روايت مورد سؤال روشن شد، ديگر هيچ مدركي وجود ندارد كه نشان دهد امير مؤمنان عليه السلام فرزند خود را به نام «عثمان بن عفان» نامگذاري كرده باشد. به نقل برخي علماي اهل سنت، امير مؤمنان عليه السلام تصريح نمود كه نام گذاري فرزندش به نام «عثمان بن مظعون» يكي از صحابه رسول خدا صلي الله عليه وآله بوده است نه «عثمان بن عفان». ابو الفرج اصفهاني مي نويسد:

وعثمان بن علي الذي روي عن علي أنه قال: إنما سميته باسم أخي عثمان بن مظعون.

عثمان بن علي همان فردي است كه علي در باره اش فرموده اند: من او را به اسم برادرم عثمان بن مظعون نامگذاري كرده ام.

الاصفهاني، أبو الفرج علي بن الحسين (متوفاي356هـ)، مقاتل الطالبيين، ج1، ص23، طبق برنامه الجامع الكبير

در اين روايت بحث نامگذاي به نام «عمر بن خطاب» نيز مطرح شده است كه ضعف سند روشن شد.

براي اطلاع بيشتر از موضوع نام گذاري فرزند امير مؤمنان عليه السلام به اسم «عمر بن خطاب» به آدرس زير مراجعه فرماييد:

چرا حضرت علي (ع) نام سه فرزند خود را عمر ، ابوبكر و عثمان گذاشت؟

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)



Share
1 | امين عباسي | Iran - Tehran | ٢٣:٣٣ - ٠١ بهمن ١٣٩٣ |
ممنون عالي بود دستتون درد نکنه.
اگر ممکنه متن زير را ترجمه کنيد :
حدثنا سُلَيْمَانُ أبو الرَّبِيعِ قال حدثنا إِسْمَاعِيلُ بن جَعْفَرٍ قال حدثنا نَافِعُ بن مَالِكِ بن أبي عَامِرٍ أبو سُهَيْلٍ عن أبيه عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي صلى الله عليه وسلم قال آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ إذا حَدَّثَ كَذَبَ وإذا وَعَدَ أَخْلَفَ وإذا أؤتمن خَانَ .
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح البخاري، ج 1 ص 21، ح 33، بَاب عَلَامَةِ الْمُنَافِقِ ،
تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
حدثنا أبو بَكْرِ بن أبي شَيْبَةَ حدثنا عبد اللَّهِ بن نُمَيْرٍ ح وحدثنا بن نُمَيْرٍ حدثنا أبي حدثنا الْأَعْمَشُ ح وحدثني زُهَيْرُ بن حَرْبٍ حدثنا وَكِيعٌ حدثنا سُفْيَانُ عن الْأَعْمَشِ عن عبد اللَّهِ بن مُرَّةَ عن مَسْرُوقٍ عن عبد اللَّهِ بن عَمْرٍو قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أَرْبَعٌ من كُنَّ فيه كان مُنَافِقًا خَالِصًا وَمَنْ كانت فيه خَلَّةٌ مِنْهُنَّ كانت فيه خَلَّةٌ من نِفَاقٍ حتى يَدَعَهَا إذا حَدَّثَ كَذَبَ وإذا عَاهَدَ غَدَرَ وإذا وَعَدَ أَخْلَفَ وإذا خَاصَمَ فَجَرَ غير أَنَّ في حديث سُفْيَانَ وَإِنْ كانت فيه خَصْلَةٌ مِنْهُنَّ كانت فيه خَصْلَةٌ من النِّفَاقِ .
النيسابوري القشيري ، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحيح مسلم، ج 1 ص 78، ح 58،
بَاب بَيَانِ خِصَالِ الْمُنَافِقِ ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.


پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

تر جمه روايت اول چنين است: نشان منافق سه چيز است، سخن به دروغ گويد، از وعده تخلف كند و در امانت خيانت نمايد.

روايت دوم نيز اين است رسول خدا فرمود: چهار خصلت است كه در هر كس باشد منافق است و چنانچه يكى از اين‏ خصلت‏ها در كسى باشد يك خصلت از نفاق در او است تا آنگاه كه آن خصلت را ترك گويد كسى كه چون سخنى گويد دروغ گويد و چون وعده دهد به وعده خويش عمل نكند و چون پيمان بندد به مكر و حيله بر سر پيمان نماند و چون با كسى در افتد ناسزا گويد.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
2 | آريان | Iran - Tehran | ٢٤:٣٠ - ٠٢ بهمن ١٣٩٣ |
ســــــــــــــــــــلام عزيزان خسته نباشيد.
ببخشيد که اين پرسشم به مطلب شما مربوط نيست.
ميخواستم بدونم معجزة زنده شدن حضرت سام بن نوح (عليهما السلام) به اذن خدا و به وسيله امام علي (عليه السلام) واقعيت دارد؟
آيا روايت مذکور در بحار صحيح السند ميباشد؟(بحار ج‌41 ص‌212)
آيا در ساير کتب شيعة هم اين روايت وجود دارد؟
اين روايت در کتب اهل سنت هم وجود دارد؟
آيا ميشه اسم اين کار امام رو معجزه گذاشت؟ يا معجزه صرفاً مختص انبيا (عليهم السلام) ميباشد؟
با سپاس فراوان

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

هر چند اين روايت بدون سند ذکر شده است ولي بايد به اين نکته توجه داشت که معجزاتي مانند زنده کردن مردگان توسط ائمه آنهم به اذن الهي ممکن بوده و موارد فرواني از آن نيز در منابع نقل شده است

سيد مرتضي در اين خصوص گويد: وقد يجوز اظهار المعجزات على أيدي الأئمة عليهم السلامرسائل المرتضى - الشريف المرتضى - ج 1 ص 282

شيخ مفيد نيز مي گويد:

قال الشيخ أبو عبد الله المفيد في أوائل المقالات : فأما ظهور المعجزات على الأئمة والاعلام - أي العلامات - فإنه من الممكن الذي ليس بواجب عقلا الثاقب في المناقب - ابن حمزة الطوسي - ص 6

شيخ طوسي نيز همين نظر دارد

لان عندنا يجوز اظهار المعجزات على يد الأئمة والصالحين . التبيان - الشيخ الطوسي - ج 1 ص 255

روايتي در بصائر الدرجات درباره زنده شدن مرده توسط حضرت علي عليه السلام چنين نقل شده است:

3- حَدَّثَنَا سَلَمَةُ بْنُ خَطَّابٍ‏ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عِيسَى بْنِ شَلَقَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ‏ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً ع كَانَتْ‏ لَهُ‏ خُئُولَةٌ فِي بَنِي مَخْزُومٍ وَ إِنَّ شَابّاً مِنْهُمْ أَتَاهُ فَقَالَ يَا خَالِي إِنَّ أَخِي وَ ابْنِ أَبِي مَاتَ وَ قَدْ حَزِنْتُ عَلَيْهِ حُزْناً شَدِيداً قَالَ فَتَشْتَهِي أَنْ تَرَاهُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَأَرِنِي قَبْرَهُ فَخَرَجَ وَ مَعَهُ بُرْدُ رَسُولِ اللَّهِ ص الْمُسْتَجَابُ فَلَمَّا انْتَهَى إِلَى الْقَبْرِ تَمَلْمَلَتْ شَفَتَاهُ ثُمَّ رَكَضَهُ بِرِجْلِهِ فَخَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ وَ هُوَ يَقُولُ رميكا بِلِسَانِ الْفُرْسِ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ أَ لَمْ تَمُتْ وَ أَنْتَ رَجُلٌ مِنَ الْعَرَبِ قَالَ بَلَى وَ لَكِنَّا مِتْنَا عَلَى سُنَّةِ فُلَانٍ فَانْقَلَبَتْ أَلْسِنَتُنَا

از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه امير المؤمنين عليه السّلام چند دائى پدرى در ميان بنى مخزوم داشت، روزى جوانى از آنها خدمت امام عليه السّلام رسيد و عرض كرد:

برادرم، مرد و برايش خيلي محزونيم؟ امام عليه السّلام فرمود: آيا مي خواهي او را ببيني راوي گويد:آرى، راوى گفت: امام عليه السّلام برد (و لباس) رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را پوشيد و با آن جوان به آرامگاه ميّت رفت، سپس با پاى مبارك به قبر زد، آن ميّت در حالى از قبر خارج شد كه با زبان فارسي مى ‏گفت: ويه ويه، حضرت فرمود: اى فلانى مگر تو از اعراب نبودى، كه مردى؟ گفت: ما راه فلان را در دنيا قبول داشتيم و امام عليه السّلام به او فرمود: به گورت بازگرد، مخزومى و همراهان به منزل خود بازگشتند

بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم ؛ ج‏1 ؛ ص273

در منابع اهل سنت نيز روايات و حکايات فراواني نقل شده است که ثابت مي‌کند غير انبياء يعني اولياء الهي نيز داراي معجزه و کرامات هستند تا آنجا که ابن حبان در ذيل «باب المعجزات» عناويني را ذکر کرده و در ذيل آن رواياتي را نقل مي‌کند که ثابت مي‌کند غير از انبياء نيز داراي معجزه‌ هستند،. وي در اين خصوص مي‌نويسد:

ذكر الخبر الدال على إثبات كون المعجزات في الأولياء دون الأنبياء . ذکر خبري که دلالت دارد بر اثبات معجزات در اولياء نه پيامبران

التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاى354 هـ)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج 14 ص 408 ،تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ ـ 1993م.

ابن تيميه نيز گويد نه تنها انبياء بلکه صالحين نيز قدرت زنده کردن را دارند:

وهو خروج ناقة من الأرض بخلاف احياء الموتى فانه اشترك فيه كثير من الانبياء بل ومن الصالحين

النبوات ، ج 1 ص 218 أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس الوفاة: 728 ، دار النشر : المطبعة السلفية - القاهرة - 1386

از باب نمونه زنده شدن مردگان توسط دجال است که روايات فراوان و معتبري در کتب اهل سنت در اين خصوص نقل شده است از جمله روايتي که بخاري چنين نقل کرده است:

فيقول الدَّجَّالُ أَرَأَيْتَ إن قَتَلْتُ هذا ثُمَّ أَحْيَيْتُهُ هل تَشُكُّونَ في الْأَمْرِ فَيَقُولُونَ لَا فَيَقْتُلُهُ ثُمَّ يُحْيِيهِ فيقول حين يُحْيِيهِ

صحيح البخاري ج 2 ص 665

بنابراين زنده شدن مردگان چيزي است که در قرآن به آن اشاره شده است و امکان آن وجود دارد لذا ائمه نيز به اذن الهي چنين قدرتي را خدا به آنان داده است که مي تواند مرده را زنده کنند

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
3 | امين عباسي | Iran - Rasht | ٢٢:٣٥ - ٠٣ بهمن ١٣٩٣ |
با سلام لطفا به اين سوال من پاسخ دهيد...
در صحيح مسلم از زيد بن أرقم صحابي نقل مي‌کنند که از او پرسيدند :
مراد از اهلبيت چه کساني هستند و آيا زنان پيامبر اكرم (ص) هم جزء اهل بيت هستند يا خير؟ ايشان فرمود : قال لا وأيم الله ...
و در جاي ديگر آمده که :
يا زيد أليس نساؤه من أهل بيته قال نساؤه من أهل بيته ولكن أهل بيته من حرم الصدقة بعده .
زنان پيامبر از اهل بيت او هستند، اما اهل بيت منظور در اينجا کساني هستند که صدقه بر آنها حرام است! (و نه زن هاي پيامبر)
صحيح مسلم، ج 7 ص 123، (رقم 6381)
در اينجا منظور از " من حرم الصدقة " يعني چي؟؟؟
و آِيا صدقه بر زنان پيامبر هم حرام بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنون ميشم جواب بديد.....

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

اولا: اين مطلب که از زيد نقل شده است، حرف خود او مي باشد جزء اصل روايت نمي باشد؛ چون در اصل روايت اهل بيت که پنج نفر بودند مشخص شدند. طبق روايت صحيح مسلم و غيره وقتي آيه تطهير نازل شد رسول اکرم (ص) حضرت علي و فاطمه و حسن و حسين را زير کساء قرار داد و آيه شريفه قرائت فرمود روايت صحيح مسلم:

قَالَتْ عَائِشَةُ خَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم غَدَاةً وَعَلَيْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعْر أَسْوَدَ فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيّ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ جَاءَ الْحُسَيْنُ فَدَخَلَ مَعَهُ ثُمَّ جَاءَتْ فَاطِمَةُ فَأَدْخَلَهَا ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ قَالَ (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا).

صحيح مسلم: 7 /130 ح 6414.

در روايت ديگر نيز خود پيامبر (ص) اعلام کردند که اينها فقط اهل بيت من مي باشند

وروى أيضاً عن عن عمر بن أبي سلمة قال: (لما نزلت هذه الآية على النبي (صلى الله عليه وآله): (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا) في بيت أم سلمة، فدعا فاطمة وحسناً وحسيناً، فجللهم بكساء وعلي خلف ظهره، فجلله بكساء، ثم قال: اللهم، هؤلاء أهل بيتي، فاذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً، قالت أم سلمة: وأنا معهم يا رسول الله؟ قال: أنت على مكانك وأنت إلى خير

سنن الترمذي 5: 328. قال عنه الألباني: صحيح. صحيح سنن الترمذي، الألباني 3: 306 ح 3205.

در اين روايت اگر واقعا زنان جزء اهل بيت بودند جا نداشت که پيامبر (ص) آنها را از داخل شدن در زير کساء منع کند و بگويد اينها فقط اهل بيت هستند !

ثانيا: در روايت ديگر که از زيد بن ارقم نقل شده است در آنجا زيد به صراحت گفته است زنان جزء اهل بيت نيستند

إنّ زيد بن أرقم سئل عن المراد بأهل البيت هل هم النساء ؟ قال: لا / وأيم اللّه ، إنّ المرأة تكون مع الرجل العصر من الدهر ، ثمّ يطلّقها ، فترجع إلى أبيها وقومها.

از زيد بن ارقم سؤال شد آيا به زنان پيامبر (ص) اهل بيت پيامبر گفته مي شود يا خير؟ پاسخ داد همسر يک مرد از اهل بيت آن به حساب نمي آيد زيرا چه بسا زني با مردي يک عمر زندگي مي کند ولي در آخر عمر طلاق گرفته و به خانه پدرش رفته و جزء اهل بيت پدر محسوب مي شود:

صحيح مسلم: ج 7 ص 123، (رقم 6381)، كتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علي بن أبي طالب (ع).

ثالثا: از ظاهر کلام خود زيد اسفاده مي شود که کلام او به صورت استفام بوده است يعني چنين بوده است أنساؤه من أهل بيته؟! و دليل اين مطلب آمدن «ولكن» است که دلالت مي کند که مابعدش صحيح است والا بايد مي گفت «نساؤه من أهل بيته، وكذا من حرم الصدقة بعده».

رابعا:در روايات معتبر اهل سنت نقل شده است که زنان پيامبر (ص )صدقه دريافت کرده اند لذا خود به خود از مصداق اهل بيت که صدقه بر آنان حرام است خارج مي شوند

حدثني زُهَيْرُ بن حَرْبٍ حدثنا إسماعيل بن إبراهيم عن خَالِدٍ عن حَفْصَةَ عن أُمِّ عَطِيَّةَ قالت بَعَثَ إلي رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بِشَاةٍ من الصَّدَقَةِ فَبَعَثْتُ إلى عَائِشَةَ منها بِشَيْءٍ فلما جاء رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إلى عَائِشَةَ قال هل عِنْدَكُمْ شَيْءٌ قالت لَا إلا أَنَّ نُسَيْبَةَ بَعَثَتْ إِلَيْنَا من الشَّاةِ التي بَعَثْتُمْ بها إِلَيْهَا قال إِنَّهَا قد بَلَغَتْ مَحِلَّهَا ام عطيه گويد : کسي براي پيامبر گوسفندي را به عنوان صدقه فرستاد من نيز مقدراي از آن را نزد عايشه بردم زماني که پيامبر نزد عايشه آمد فرمود آيا چيزي نزد تو هست عايشه گفت نه الا اينکه نسيبه مقداري از گوسفند را که شما فرستاده بوديد نزد ما آورد حضرت فرمود اين به همان جايي که بايد مي رسيد، رسيد

صحيح مسلم ، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري الوفاة: 261 ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ج 2 ص 756

اين روايت به صراحت دلالت بر اين دارد که زنان پيامبر (ص ) صدقه گرفتند لذا هر توجيهي را در اين خصوص بياورند مقابله با نص صريح صحيح مسلم است

حتي برخي از علماي اهل سنت اعتراف کرده اند که زنان پيامبر جزء کساني که صدقه بر آنان حرام است نيستند. عيني گويد:

وقيل : إنما أورد البخاري هذه الترجمة ليحقق أن الأزواج لا يدخلن ولا تحرم عليهن الصدقة ، وكذا قال ابن بطال : إن الأزواج لا يدخلن في ذلك باتفاق الفقهاء ،ابن بطال گويد: به اتفاق فقهاء زنان پيامبر داخل در اين مورد نيستند

عمدة القاري شرح صحيح البخاري ، اسم المؤلف: بدر الدين محمود بن أحمد العيني الوفاة: 855هـ ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت ج 9 ص 87

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
4 | امين عباسي | Iran - Rasht | ٢٢:٤٢ - ٠٣ بهمن ١٣٩٣ |
درمورد آيه تطهير و روايت زيد بن ارقم که گفت منظور از اهل بيت کساني هستند که صدقه بر آنها حرام است.
يکي از برادران اهل سنت شبهه اي براي من آورد که :
آيا روايتي داريد که زنان پيامبر صدقه ميگرفتن؟؟؟؟
ميخاستم دراين باره پاسخ مرا بديد.. فقط اگه زحمتي نيست پاسخ مرا زودتر بدهيد

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

اولا: طبق نص صريح روايات، زنان از اهل بيت خارج هستند

در صحيح مسلم آمده که از زيد بن ارقم سؤال شد آيا به زنان پيامبر (ص) اهل بيت پيامبر گفته مي شود يا خير؟ پاسخ داد همسر يک مرد از اهل بيت آن به حساب نمي آيد زيرا چه بسا زني با مردي يک عمر زندگي مي کند ولي در آخر عمر طلاق گرفته و به خانه پدرش رفته و جزء اهل بيت پدر محسوب مي شود:

إنّ زيد بن أرقم سئل عن المراد بأهل البيت هل هم النساء ؟ قال: لا / وأيم اللّه ، إنّ المرأة تكون مع الرجل العصر من الدهر ، ثمّ يطلّقها ، فترجع إلى أبيها وقومها.

صحيح مسلم: ج 7 ص 123، (رقم 6381)، كتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علي بن أبي طالب (ع).

و اگر واقعا آنها جزء اهل بيت بودند چرا پيامبر که فقط اهل بيت را داخل کساء مي کردند ، وقتي زنان حضرت خواستند داخل کساء شوند حضرت اجازه نداد؟!!


ثانيا: بسياري از بزرگان اهل سنت، اعتراف کرده اند که آيه تطهير،در حق پنج تن آل عبا نازل شده و تاکيد کرده اند بر اينکه زنان پيامبرص،جزو اين اهل بيت مخصوص نيستند. اين حجر هيثمي مي گويد:(إنما يريد الله ليذهب عنکم الرجس أهل البيت ويطهرکم تطهيرا)، أكثر المفسرين على أنها نزلت في علي وفاطمة والحسن والحسين لتذكير ضمير عنكم وما بعده .اکثر مفسرين نظرشان اين است که اين آيه در حق علي،فاطمه،حسن و حسين نازل شده است بخاطر ضمير عنکم که مذکر آمده است . الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ج 2 ص 421

قسطلاني از بزرگان اهل سنت مي گويد : أن الراجح أنهم من حرمت عليهم الصدقة، کما نص عليه الشافعى، واختاره الجمهور، ويؤيده قوله- صلى الله عليه وسلم- للحسن بن على: «إنا آل محمد لا تحل لنا الصدقة»

قول راجح (بهتر و صحيح ) اين است که منظور از اهل بيت در آيه کساني هستند که صدقه بر آنها حرام است ، همانطوري که شافعي به اين مطلب تصريح کرده و جمهور ( اکثر) علماي اهل سنت نيز اين قول را پذيرفته اند .

مؤيد اين قول و نظر ما کلامي است که پيامبر اکرم صلي الله عليه (وآله) و سلم در آن به حسن بن علي (عليهما السلام ) فرمود : همانا صدقه بر ما آل محمد حلال نيست .

قسطلاني همچنين مي گويد :

الجمهور على أنّهم: على وفاطمة والحسن والحسين. قال: وحجة الجمهور قوله تعالى: عَنْکُمُ، وَيُطَهِّرَکُمْ «2» ب «الميم» ولو کان للنساء خاصة لقال: عنکن.

{ابن عطية مي گويد :} جمهور ( اکثريت ) علماي اهل سنت نظرشان اين است که منظور از

در آيه علي و فاطمه و حسن و حسين ( عليهم السلام ) هستند و دليل آنها ضمير( ک ) مي باشد که در واژه هاي عنکم و يطهرکم با ( ميم ) ذکر شده و اگر اين آيه شامل زنان پيامبر مي شد ، مي بايست به جاي واژه عنکم خداوند واژه عنکن را يعني به صورت مؤنث در اين آيه مي آورد. المواهب اللدنيه ج3ص340 و ص361 المکتب الاسلامي

ابن عساکر از ام سلمه رضي الله عنها نقل مي کند: اهل البيت رسول الله و علي و فاطمه والحسن و الحسين(رضي الله عنهم اجمعين) و هذا حديث صحيح و الايه نزلت خاصه في هولا المذکورين. م سلمه گفت اهل بيت، رسول خدا علي و فاطمه و حسن وحسين هستند.

ابن عساکر در ادامه ميگويداين حديث صحيح است و اين آيه{انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس} مختص است به اين افراد که ذکر شد . الاربعين ابن عساکرص 106

ثالثا: در روايات معتبر اهل سنت نقل شده است که زنان پيامبر (ص )صدقه دريافت کرده اند

حدثني زُهَيْرُ بن حَرْبٍ حدثنا إسماعيل بن إبراهيم عن خَالِدٍ عن حَفْصَةَ عن أُمِّ عَطِيَّةَ قالت بَعَثَ إلي رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بِشَاةٍ من الصَّدَقَةِ فَبَعَثْتُ إلى عَائِشَةَ منها بِشَيْءٍ فلما جاء رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إلى عَائِشَةَ قال هل عِنْدَكُمْ شَيْءٌ قالت لَا إلا أَنَّ نُسَيْبَةَ بَعَثَتْ إِلَيْنَا من الشَّاةِ التي بَعَثْتُمْ بها إِلَيْهَا قال إِنَّهَا قد بَلَغَتْ مَحِلَّهَا ام عطيه گويد : کسي براي پيامبر گوسفندي را به عنوان صدقه فرستاد من نيز مقدراي از آن را نزد عايشه بردم زماني که پيامبر نزد عايشه آمد فرمود آيا چيزي نزد تو هست عايشه گفت نه الا اينکه نسيبه مقداري از گوسفند را که شما فرستاده بوديد نزد ما آورد حضرت فرمود اين به همان جايي که بايد مي رسيد، رسيد

صحيح مسلم ، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري الوفاة: 261 ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ج 2 ص 756

اين روايت به صراحت دلالت بر اين دارد که زنان پيامبر (ص ) صدقه گرفتند لذا هر توجيهي را در اين خصوص بياورند مقابله با نص صريح صحيح مسلم است

حتي برخي از علماي اهل سنت اعتراف کرده اند

که زنان پيامبر جزء کساني که صدقه بر آنان حرام است نيستند

عيني مي نويسد:

وقيل : إنما أورد البخاري هذه الترجمة ليحقق أن الأزواج لا يدخلن ولا تحرم عليهن الصدقة ، وكذا قال ابن بطال : إن الأزواج لا يدخلن في ذلك باتفاق الفقهاء ،ابن بطال گويد: به اتفاق فقهاء زنان پيامبر داخل در اين مورد نيستند

عمدة القاري شرح صحيح البخاري ، اسم المؤلف: بدر الدين محمود بن أحمد العيني الوفاة: 855هـ ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت ج 9 ص 87

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
5 | امين | Iran - Rasht | ١١:١٥ - ٠٤ بهمن ١٣٩٣ |
آيا در زمان پيامبر و خلفا حى على خير العمل جزي از اذان بوده؟؟؟؟ لطفا طبق منابع شيعه و سني ذکر کنيد.. ممنون

پاسخ:
باسلام

دوست گرامي

در راويات شيعه نقل شده است که اذان در شب معراج بر پيامبر (ص ) گفته شد که حي علي خير العمل نيز جزء آن بوده است

محمد بن علي بن محبوب عن علي بن السندي عن ابن أبي عمير عن ابن أذينة عن زرارة والفضيل بن يسار عن أبي جعفر عليه السلام قال : لما أسري برسول الله صلى الله عليه وآله فبلغ البيت المعمور حضرت الصلاة فأذن جبرئيل عليه السلام وأقام فتقدم رسول الله صلى الله عليه وآله وصف الملائكة والنبيون خلف رسول الله صلى الله عليه وآله قال فقلنا له : كيف اذن ؟ فقال : الله أكبر الله أكبر ، أشهد أن لا إله إلا الله أشهد أن لا إله إلا الله ، أشهد أن محمدا رسول الله اشهد ان محمدا رسول الله ، حي على الصلاة حي على الصلاة ، حي على الفلاح حي على الفلاح ، حي على خير العمل ، حي على خير العمل ، الله أكبر الله أكبر ، لا إله إلا الله لا إله إلا الله ، والإقامة مثلها إلا أن فيها قد قامت الصلاة قد قامت الصلاة بين حي على خير العمل حي على خير العمل ، وبين الله أكبر الله أكبر ، فأمر بها رسول الله صلى الله عليه وآله بلالا فلم يزل يؤذن بها حتى قبض الله رسوله صلى الله عليه وآله

تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏2 ؛ ص60 .

اين روايت نيز معتبر مي باشد

الحديث الثالث: حسن كالصحيح.

مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار، ج‏3 ؛ ص483جلد، كتابخانه آيه الله مرعشي نجفي - قم، چاپ: اول، 1406 ق.

در منابع اهل سنت نيز نقل شده است که حي علي خير العمل در زمان پيامبر و خلفاء نيز بوده است اما بعد توسط عمر حذف شد و الصلاة خير من النوم اضافه شد

تفتازاني در اين خصوص گويد عمر خودش دگفت سه چيز متعه حج و نساء و حي علي خير العمل در زمان پيامبر بود اما من نهي کردم:

ما روي عنه أنه قال ثلاث كن على عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم أنا أنهى عنهن وأحرمهن وهي متعة النساء ومتعة الحج وحي على خير العمل

شرح المقاصد في علم الكلام ، ج 2 ص 294 سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله التفتازاني الوفاة: 791هـ ، دار النشر : دار المعارف النعمانية - باكستان - 1401هـ - 1981م ، الطبعة : الأولى

صنعاني نيز روايتي را چنين نقل کرده است:

عبد الرزاق عن بن جريج عن نافع عن بن عمر أنه كان يقيم الصلاة في السفر يقولها مرتين أو ثلاثا يقول حي على الصلاة حي على الصلاة حي على خير العمل

المصنف ، ج 1 ص 464 أبو بكر عبد الرزاق بن همام الصنعاني الوفاة: 211 ، دار النشر : المكتب الإسلامي - بيروت - 1403 ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : حبيب الرحمن الأعظمي

ابن حجر گويد:

أن علي ابن حسين كان يؤذن ، فإذا بلغ حي على الفلاح قال : حي على خير العمل ، ويقول : هو الأذان الأول . وقال البيهقي : روي ذلك عن أبي أمامة .

فتح الباري في شرح صحيح البخاري ج 3 ص 416

در اينجا نقل شده است که امام سجاد عليه السلام اذان اول را که حي علي خير العمل داشت، مي گفت

ابن حجر نيز در لسان الميزان گويد:

رفيع عن أبي محذورة رضي الله عنه قال كنت غلاما فقال لي النبي صلى الله عليه وسلم اجعل في آخر أذانك حي على خير العمل. ابي مخدره گويد: من کودکي بودم که پيامبر به من فرمود در آخر اذانت حي علي خير العمل را قرار بده

لسان الميزان ج 1 ص 268

بنابراين طبق روايات در اذان با لفظ حي علي خير العمل در زمان پيامبر (ص) تشريع شده است

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

6 | الف | Germany - Falkenstein | ١٩:٠٢ - ٠٤ بهمن ١٣٩٣ |
1-چرا شغيب الارنووط در تحقيق مسند احمد روايت حبيب بن ابي ثابت را از ابوطفيل به خاطر تدليس حبيب ضعيف ميداند اما در جاهاي ديگر روايت حبيب عن ابي واءل ياحبيب عن يحيي بن جعده را صحيح ميداند مگر به اين ها چه تفاوتي وجود دارد؟

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

اما در خصوص تضعيفات شعيب الارنووط بايد عرض کنيم او نيز مانند الباني گاهي احاديث را به ميل و دلخواه خود جرح و تعديل مي كرده است. و لذا هر گاه حديثي با رأي و نظر آنها سازگار نبوده، به هر نحو ممكن آن را تضعيف مي كردند؛ در حالي كه در موارد ديگر حديثي را كه مضمون آن موافق با رأي و نظرشان بوده، با همان راوي كه قبلاً او را تضعيف كرده در اين روايت او را توثيق نموده و در نتيجه حديث را تصحيح مي كند. حسن بن علي سقاف از علماي اهل سنت براي اثبات تناقضات الباني او سه جلد كتاب تأليف نموده است.

در نقل روايت حبيب بن ابي ثابت از ابوطفيل که با اعتقاد او سازگار نبوده و جريان خلافت حضرت علي (ع) بوده است آن را تضعيف کرده است

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
7 | ALI | Iran - Pardis | ٠٧:٥١ - ٠٥ بهمن ١٣٩٣ |
با عرض سلام و خسته نباشيد. در اخبار کتب اهل سنت آمده است که حضرت خديجه داراي اموالي بودند که اموال تجاري آن حضرت برابر با اموال کل تجار ديگر بوده است. اگر متن اين خبر را در اختيار ما قرار ميداديد ممنون ميشديم. با تشکر

پاسخ:
باسلام

دوست گرامي

در بحار الانوار در خصوص ثروت حضرت خديجه عليها السلام چنين آمده است:ليس بمكة أكثر مالا من خديجة . در مکه کسي از خديجه(س) ثروتمندتر نبود

مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، ج16، ص 21) دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق.

همچنين آمده است:

کان لخديجه(س) في کل ناحيه عبيد و مواشي، حتي قيل ان لها ازيد من ثمانين الف جمل متفرقه في کل مکان و کان لها في کل ناحيه تجاره و في کل بلد مال، مثل مصر و الحبشه و غيرها؛ براي حضرت خديجه(س) در هر سو و ناحيه غلامان، احشام و اغنامي بود تا جايي که گفته شده: براي ايشان بيش از هشتاد هزار شتر در مناطق مختلف براي تجارت قرار داشت و در مناطق مختلفي چون مصر و حبشه تجارت­خانه داشتند . بحار الانوار، ج16، ص 22

کان لخديجه عليها السلام دارا واسعه تسع اهل مکه جميعا؛ براي حضرت خديجه(س) منزل وسيعي بود که تمامي مردم مکه را در بر مي گرفت «و قدجعلت اعلاها قبه من الحرير الرزق؛ که در بالاي اين منزل گنبدي از ابريشم آبي قرار داده بودند». بحار الانوار، ج16، ص 22

و نيز ذکر شده است: و قد رمقت في جوانبها صفه الشمس و القمر و النجوم و قد ربطته من حبال الابريسم و اوتاد الفولاد: و در آن نقش هاي خورشيد و ماه و ستارگان بود و آن گنبد ابريشمي زيبا را با طناب هايي از ابريشم و ميخ هايي از فولاد محکم کرده بودند بود . بحار الانوار، ج16، ص 25

اموال حضزت بقدري بود که حتي مردم و تجار ديگر نيز از آن استفاده مي کردند

قد انتفع بمالها أكثر الناس و هي تعطي مالها سائر من يسألها التجارة

بحار ج 16 ص 22

حضرت خديجه(س) با اين همه ثروت از پاک ترين زن مکه بود که ايشان را در دوره جاهليت «طاهره» مي ناميدند و همين که پيامبر اکرم(ص) توسط حضرت ابوطالب(ع) خواهان تجارت با مال التجاره او مي شوند، بهترين دليل بر پاک بودن آن بانو است

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
8 | ارسلان | Iran - Isfahan | ١٠:٤٣ - ٠٦ بهمن ١٣٩٣ |
با توجه به طلاق دادن خانم عايشه توسط حضرت امام حسين و سواي از مسئله ي وحدت آيا اطلاق ام المومنين بر اين خانم کماکان صحيح است؟

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

بديهى است كه تشبيه همسران پيامبر (ص) به مادران مؤمنين، تشبيه به برخى از آثار مادرى است و شامل همه آثار آن نشده و تمام احكام، حقوق و ضوابطى كه بر مادر واقعى هر فرد حكمفرما و جارى است، شامل آنان نمى‌شود؛ از جمله محرميت طرفينى، ارث بردن از يكديگر، ازدواج با دخترى كه از همسر قبلى دارد و...واضح است كه كسى نمى‌تواند ادعا كند كه همسران پيامبر با همه مؤمنان محرم هستند و تمام احكام و آثار محرميت بين آن‌ها برقرار است و نيز نمى‌تواند ادعا كند كه مؤمنان از همسران پيامبر ارث مى‌برند و آن‌ها نيز از تمام مؤمنان ارث خواهند برد و...

تنها اثرى كه با روايات و شواهد تاريخى قطعى ثابت شده است، حرمت ازدواج با خود آن‌ها بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله است و بيشتر از آن از آيه استفاده نمى‌شود.ده‌ها نفر از بزرگان اهل سنت در ذيل آيه «وازواجه امهاتهم» به همين مسأله تأكيد كرده‌اند جهت اطلاع بيشتر به اين آدرس رجوع کنيد


اين‌كه قرآن‌كريم‌، همسران پيامبر صلي الله عليه وآلعه را مادران مؤمنان معرفي كرده فقط از اين جهت است كه در جايگاه و مقام همسري رسول‌خدا صلي الله عليه وآله هستند يعني جايگاه همسر بودن پيامبر، محترم و با ارزش است‌. اين‌جا بحث شخص نيست‌; بلكه سخن در شأن و جايگاه همسري پيامبر اكرم است و خطاب قرآن كريم شخصيت و عنوان همسران است‌.هرچند بگوييم كه عايشه طبق آيه (وأزواجه أمهاتهم) ام المومنين است، ولي او برخلاف آيه33 همان سوره (وقرن في بيوتکن) در برابر امام زمان خود حضرت علي عليه السلام قيام کرد و موجب کشتار حدود 30 هزار نفراز مسلمانان در جنگ جمل شد و اين کار او خلاف قرآن و دستور رسول اکرم (ص) بوده

از آية 10 سورة تحريم نيز روشن مي‌شود كه زن پيامبر بودن‌، به تنهايي باعث تبرئة شخص نمي‌شود، چنان كه قرآن مجيد در اين آية شريفه‌، زن حضرت نوح و لوط را جهنمي مي‌داند:ضَرَب‌َ اللَّه‌ُ مَثَلاً لِّلَّذِين‌َ كَفَرُواْ امْرَأَت‌َ نُوح‌ٍ وَ امْرَأَت‌َ لُوطٍ كَانَتَا تَحْت‌َ عَبْدَيْن‌ِ مِن‌ْ عِبَادِنَا صَـَـلِحَيْن‌ِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَم‌ْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِن‌َ اللَّه‌ِ شَيْ ئ‹ًا وَ قِيل‌َ ادْخُلاَ النَّارَ مَع‌َ الدَّ َخِلِين‌َ ;(تحريم‌،10)

بنابراين ام المومنين به تنهايي فضيلتي نيست بلکه زنان رسول خدا فقط اگر تقوي پيشه کنند و از خدا بترسند داراي ارزش و مقام مي باشند. و به همين جهت است که قرآن مي فرمايد:

يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً. يعني: اى همسران پيامبر! شما اگر پرهيزكارى پيشه كنيد [از نظر منزلت و موقعيت‏] مانند هيچ يك از زنان نيستيد، پس در گفتار خود، نرمى و طنّازى نداشته باشيد تا كسى كه بيمار دل است طمع كند، و سخن پسنديده و شايسته گوييد.. (احزاب/32)

لذا اطلاق ام المومنين بر زنان پيامبر (ص) از باب حرمت ازدواج است

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
9 | امين عباسي | Iran - Rasht | ٢٢:٥٩ - ٠٦ بهمن ١٣٩٣ |
باسلام خدمت گروه پاسخ به شبهات لطفا به اين روايات پاسخ دهيد. ممنون
پيامبر(ص) مي‌فرمايد: «لا يسمه باسمه ظاهراً قبل قيامه الا کافر به»؛«در آشکارا نام او را تا قبل از قيام او، جز کافر به او نمي‌برد».(مستدرک الوسايل، ج۱۲، ص۲۸۵)
امام باقر(ع) نيز فرموده است: «لا يسمي حتي يظهر امره»؛«نام او نبايد برده شود تا اينکه امر (قيام) او آشکار شود».(کافي، ج۱، ص۵۲۵)
امام رضا(ع) نقل شده است: «لا يسمي باسمه بعد غيبه احد حتي يراه و يعلن باسمه فليسمه کل الخلق»؛«کسي نام او را پس از غيبت او نبرد تا زماني که او را ببيند و نامش آشکار شود و تمام مردم نام او را ببرند».(مستدرک، ج۱۲، ص۲۸۵)
امام حسن عسکري(ع) مي‌فرمايد: «لا يحل لاحد ان يسميه و يکنيه بکنيته الي ان يظهر الله دولته و سلطنته»؛« براي هيچ کس حلال نيست که نام و کنيه او را ببرد تا وقتي که خدا دولت و حکومتش را آشکار سازد.(مستدرک، ج۱۲،ص۲۸۵).
چرا بردن نام امام زمان حرام است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

با توجه به روايات فراوان و گوناگوني که در خصوص حرمت و يا جواز نام بردن اسم حضرت مهدي (ع) نقل شده است، اقوال نيز مختلف است،و برخي نيز اين روايات را با هم جمع کرده و برخي نيز حرمت را حمل بر تقيه و برخي نيز از اطلاق رواياتي مانند رواياتي که شما ذکر کرديد، حرمت بدون قيد را فهيده اند

در اين خصوص آيت الله مکارم شيرازي چنين مي فرمايد:

المشهور بين جمع من المحدثين حرمة تسميته أرواحنا له الفداء باسمه الخاص، دون ألقابه المعروفة، ...

مشهور بين محدثان، حرمت «تسميه » به اسم شريف حضرت است لکن در آن احتمالاتي وجود دارد

ايشان سه قول را مطرح مي کند:

1 . حرمت تسميه به دوران غيبت صغري اختصاص داشت;

2 . حرمت تسميه دائر مدار «تقيه و خوف » است و اين راي و نظر علامه حر عاملي است;

3 . حرمت تسميه مطلق و تا زمان ظهور است; مانند شيخ مفيد، طبرسي، محقق داماد، محدث نوري، محدث جزائري، علامه مجلسي، صدوق و . . . .

روايات در اين باره، چهار طايفه است:

1 . حرمت تسميه مطلقا و بدون هيچ قيد و شرطي; مانند روايت کليني از ابي عبدالله عليه السلام: «صاحب هذا الامر لايسميه باسمه الا کافر; (46) نام صاحب امر را جز کافر نبرد» .

2 . رواياتي که تصريح به حرمت تسميه به اسم شريف دارند تا زمان ظهور حضرت مهدي (عج) ; مانند روايت عبدالعظيم حسني از امام هادي عليه السلام: انه قال في القائم . . . لا يحل ذکره باسمه حتي يخرج . . . ; حلال نيست ياد آن حضرت به اسم شريف تا زمان ظهور . . .» .

3 . رواياتي که معلل به خوف هستند; مانند روايت ابوخالد کابلي از امام باقر عليه السلام که قبلا ذکر شد .

4 . رواياتي که ائمه اطهار عليهم السلام و يا اصحابشان تصريح به اسم شريف حضرت نموده اند; مانند روايات صدوق از محمد بن ابراهيم کوفي در مورد عقيقه که قبلا ذکر شد .

ايشان بعد از تقسيم بندي روايات گويد: نظر ما اين است که منع دائر مدار تقيه است و در زمان ما که جاي تقيه نيست، پس مانعي از ذکر نام آن حضرت وجود ندارد .

القواعد الفقهية، ج‏1، ص: 494- 503

به طور کلي علماى شيعه با توجّه به احاديث نهى، از ذكر اسم خاص آن حضرت، پرهيز كرده اند، ولى در مورد زمان و مدّت اين نهى، اختلاف دارند

در خصوص کافر که دربرخي روايت نقل شده است مراد خروج از دين نيست بلکه مانند آن مواردي است که به برخي از گناهان نيز کفر اطلاق مي شود

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
10 | الف | Germany - Nuremberg | ١١:٣٢ - ٠٧ بهمن ١٣٩٣ |
هل سمع شعبي(عامر شعبي)من جابر بن عبدالله انصاري؟

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

ذهبي در شرح حال شعبي مي گويد او از عده از بزرگان صحابه نقل روايت کرده است که از جمله آنها جابر بن عبدالله انصاري مي باشد

وسمع من عدة من كبراء الصحابة

وحدث عن سعد بن أبي وقاص وسعيد بن زيد وأبي موسى الأشعري وعدي بن حاتم وأسامة بن زيد وأبي مسعود البدري وأبي هريرة وأبي سعد وعائشة وجابر بن سمرة وابن عمر وعمران بن حصين والمغيرة بن شعبة وعبد الله بن عمرو وجرير بن عبد الله وابن عباس وكعب بن عجرة وعبد الرحمن بن سمرة وسمرة بن جندب والنعمان بن بشير والبراء بن عازب وزيد بن أرقم وبريدة بن الحصيب والحسن بن علي وحبشي بن جنادة والأشعث بن قيس الكندي ووهب بن خنبش الطائي وعروة بن مضرس وجابر بن عبد الله وعمرو بن حريث وأبي

سير أعلام النبلاء ،ج 4 ص 296 محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله الوفاة: 748 ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413 ، الطبعة : التاسعة ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
11 | الف | Iran - Tehran | ٢٤:٤٠ - ٠٨ بهمن ١٣٩٣ |
در حديث زير منظور از يحيي کيست؟أخبرنا : محمد بن المثنى قال : ، حدثنا : يحيى بن حماد قال : ، حدثنا : الوضاح وهو أبو عوانة قال : ، حدثنا : (يحيى) قال : ، حدثنا : عمرو بن ميمون قال : أني لجالس إلى بن عباس إذ أتاه تسعة رهط فقالوا : أما إن تقوم معنا وأما إن تخلونا يا هؤلاء وهو يومئذ صحيح قبل أن يعمى قال : أنا أقوم معكم فتحدثوا فلا أدري ما قالوا : فجاء وهو ينفض ثوبه وهو يقول أف وتف يقعون في رجل له عشر وقعوا في رجل قال رسول الله (ص) : لأبعثن رجلاً يحب الله ورسوله لا يخزيه الله إبدأً فأشرف من إستشرف فقال : أين علي هو في الرحا يطحن وما كان أحدكم ليطحن فدعاه وهو أرمد ما يكاد أن يبصر فنفث في عينيه ، ثم هز الراية ثلاثاً فدفعها إليه فجاء بصفية بنت حيي وبعث أبابكر بسورة التوبة وبعث علياً خلفه فأخذها منه فقال : لا يذهب بها إلاّ رجل هو مني وأنا منه ودعا رسول الله (ص) الحسن والحسين وعليا وفاطمة فمد عليهم ثوباً فقال : اللهم هؤلاء أهل بيتي فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا.منبع:سنن الکبري نسايي.

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

مراد از اين شخص ، يحيى بن أبي إسحاق الحضرمي مي باشد که از ورايت بخاري و سلم است

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
12 | امين عباسي | Iran - Rasht | ١٠:٤٥ - ٠٩ بهمن ١٣٩٣ |
باسلام بخدمت اساتيد محترم و بزرگوار.. اين بار دومه که دارم سوالمو ميکنم خواهشا جواب بديد .. ممنون
در دارم از حريم شيعه دفاع ميکنم و شبهات وهابيت رو پاسخ ميدم و فقط در يک چيز ضعيفم.. چطور ميشه صحيت يک حديث رو تعيين کرد؟؟؟؟
لطفا يک اسامي از راويان ضعيف و غيرقابل اعتماد از کتب اهل سنت (بخاري و مسلم) بديد که از طريق اونا بتونم صحت يا ضعف حديث رو تعيين کنم خيلي ممنون ميشم پاسخ منو بديد و همينطور راويان کتابهاي خودمون. (بحارالانوار، اصول کافي و غيره...)

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

شما که در اين مسير دفاع از حريم تشيع هستيد نياز داريد که حتما با رجال اهل سنت آشنا باشيد در خصوص صحت روايت بايد گفت اگر روايتي در صحيحين باشند نياز به بررسي ديگر ندارد و صحيح است در مرحله بعد اگر از محدثين اهل سنت روايتي را تصحيح کرده باشند به آنها استدال مي شود و اگر رايتي تصحيح نداشت بايد بررسي سندي کنيد

در خصوص سوال آخرتان نيز بايد يگوييم اين کاري که شما از ما انتظار داريد نه تنها در وسع ما نيست بلکه هيچ کس نمي تواند ادعا کند در وقت محدود بتواند اين کار را بکند با توجه به اينکه بررسي راويان اجتهادي است و يا عده اي راوي را موثق وبرخي آن را ضعيف دانسته اند در اين صورت کدام را بايد مقدم کرد ؟! بويژه اينکه اين کار نه ضرورت دارد و نه نتيجه اي براي شما

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

13 | محمد امير پور | Iran - Tehran | ١٨:٣٣ - ٠٩ بهمن ١٣٩٣ |
(خدا قوت )
14 | امين عباسي | Iran - Rasht | ٢٢:٣٧ - ٠٩ بهمن ١٣٩٣ |
درمورد نحوه وضو گرفتن که در اصول کافي ج 3 ص 35 با سند صحيح آمده :
(ان نسيت مسح راسک حتي تغسل رجليک فامسح راسک ثم اغتسل رجليک.)
آيا در اين حديث تقيه محسوب ميشه؟؟؟؟ لطفا توضيح دهيد؟؟؟؟؟؟

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

اولا: اين روايت را مرحوم شيخ صدوق نقل کرده است که متن آن دلالت بر مسح مي کند:

إن نسيت مسح رأسك فامسح عليه و علي رجليك من بلة وضوئك. : اگر مسح سرت را فراموش كردى، پس بر آن و بعد بر پاهاى خود از آب وضويت مسح كن، من لا يحضره الفقيه للشيخ الصدوق، ج1، ص60

ثانيا: در نزد شيعه اين چنين نيست که هر روايتي که از نظر سند صحيح بود، مورد قبول است بلکه روايات صحيحي وجود دارد اما چون متن آن با مباني شيعه نمي سازد لذا مورد پذيرش نيست چون احتمال دارد روايت از باب تقيه بوده باشد از جمله اين روايتي که شما ذکر کرديد در کتاب وسائل الشيعه بعد از نقل اين روايت حر عاملي گويد: أقول : غسل الرجلين محمول على التقية لما مر . وسائل الشيعة (آل البيت) - الحر العاملي - ج 1 ص ۴۵۲

بيشترين موارد تقيّه در اين خصوص در روايات امام صادق عليه السلام وجود دارد .اما عواملى باعث صدور روايات تقيّه‏ اى از آن حضرت شد چند چيز است :الف: تقيّه از حكومت در دوران هشام و منصور.ب: مختلف بودن اصحاب امام صادق عليه السلام از جهت مذهب كه در مواردى حضرت، طبق مذهب فقهى سئوال کنندگان جواب مى‏ داد.ج: حفظ جان اصحاب خود و موارد ديگر

ثالثا: قبول چنين روايت، موجب مخالفت با قرآن است که مسح پا را مي گويد

رابعا : بيش از ده ها روايت صحيح وجود دارد که دلالت بر اين دارد که پا را در وضوء بايد مسح کرد که اين روايت که اشاره کرديد توان مقابله به اين روايات را ندارد به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مي کنيم:

1-عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبَانٍ وَ جَمِيلٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: حَكَى لَنَا أَبُو جَعْفَرٍ ع وُضُوءَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَدَعَا بِقَدَحٍ فَأَخَذَ كَفّاً مِنْ مَاءٍ فَأَسْدَلَهُ عَلَى وَجْهِهِ‏ ثُمَّ مَسَحَ وَجْهَهُ مِنَ الْجَانِبَيْنِ جَمِيعاً ثُمَّ أَعَادَ يَدَهُ الْيُسْرَى فِي الْإِنَاءِ فَأَسْدَلَهَا عَلَى يَدِهِ الْيُمْنَى ثُمَّ مَسَحَ جَوَانِبَهَا ثُمَّ أَعَادَ الْيُمْنَى فِي الْإِنَاءِ فَصَبَّهَا عَلَى الْيُسْرَى ثُمَّ صَنَعَ بِهَا كَمَا صَنَعَ بِالْيُمْنَى ثُمَّ مَسَحَ بِمَا بَقِيَ فِي‏ يَدِهِ‏ رَأْسَهُ‏ وَ رِجْلَيْهِ‏ وَ لَمْ يُعِدْهُمَا فِي الْإِنَاءِ.

2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: أَ لَا أَحْكِي لَكُمْ وُضُوءَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخَذَ بِكَفِّهِ الْيُمْنَى كَفّاً مِنْ مَاءٍ فَغَسَلَ بِهِ وَجْهَهُ ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِهِ الْيُسْرَى كَفّاً مِنْ مَاءٍ فَغَسَلَ بِهِ يَدَهُ الْيُمْنَى ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِهِ الْيُمْنَى كَفّاً مِنْ مَاءٍ فَغَسَلَ بِهِ يَدَهُ الْيُسْرَى ثُمَّ مَسَحَ بِفَضْلِ يَدَيْهِ رَأْسَهُ وَ رِجْلَيْهِ.

3-عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: يَأْخُذُ أَحَدُكُمُ الرَّاحَةَ مِنَ الدُّهْنِ فَيَمْلَأُ بِهَا جَسَدَهُ وَ الْمَاءُ أَوْسَعُ مِنْ ذَلِكَ أَ لَا أَحْكِي لَكُمْ وُضُوءَ رَسُولِ اللَّهِ ص قُلْتُ بَلَى قَالَ فَأَدْخَلَ يَدَهُ فِي الْإِنَاءِ وَ لَمْ يَغْسِلْ يَدَهُ فَأَخَذَ كَفّاً مِنْ مَاءٍ فَصَبَّهُ عَلَى وَجْهِهِ ثُمَّ مَسَحَ جَانِبَيْهِ حَتَّى مَسَحَهُ كُلَّهُ ثُمَّ أَخَذَ كَفّاً آخَرَ بِيَمِينِهِ فَصَبَّهُ عَلَى يَسَارِهِ ثُمَّ غَسَلَ بِهِ ذِرَاعَهُ الْأَيْمَنَ ثُمَّ أَخَذَ كَفّاً آخَرَ فَغَسَلَ بِهِ ذِرَاعَهُ الْأَيْسَرَ ثُمَّ مَسَحَ رَأْسَهُ وَ رِجْلَيْهِ بِمَا بَقِيَ فِي يَدِهِ.

كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏3 ؛ ص24 دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
15 | امين عباسي | Iran - Lāhījān | ٠١:٢٣ - ١٠ بهمن ١٣٩٣ |
و همچنين يک شبهه ديگر از کتاب کافي با سند صحيح آمده که :
نماز تراويح سنت پيامبر بوده است.
اصول کافي ج 4 ص 155

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

اصل روايت که شما آدرس داديد، چنين است :قال كان رسول اللَّه ص يزيد في صلاته في شهر رمضان إذا صلى العتمة صلى بعدها فيقوم الناس خلفه فيدخل و يدعهم ثم يخرج أيضا فيجيئون و يقومون خلفه فيدخل و يدعهم مرارا قال و قال لا تصلى بعد العتمة في غير شهر رمضان

اتفاقا با دقت در اين روايت روشن خواهد شد که رسول خدا (ص) در اين روايت با جماعت خواندن نماز ترواح مخالفت کردند پيامبر (ص) بعد از نماز عشاء شروع مي‌كردند نوافل را مي‌خواندند؛ اما مردم مي‌آمدند پشت سر حضرت نماز مي‌خواندند. بعد از اين كه حضرت متوجه مي‌شدند نماز را رها كرده و به خانه ميرفتند. بعد از مدتي رسول خدا فكر مي‌كرد كه مردم پراكنده شده اند دوباره براي نماز مي‌آمدند و شروع به نماز مي‌كردند دوباره مي‌ديدند كه مردم پشت سرش آمده اند دوباره آنها را رها مي‌كردند:

فَيَدْخُلُ وَ يَدَعُهُمْ ثُمَّ يَخْرُجُ أَيْضاً فَيَجِيئُونَ وَ يَقُومُونَ خَلْفَهُ فَيَدَعُهُمْ وَ يَدْخُلُ مِرَاراً.

اين عبارت نشان مي‌دهد كه رسول خدا به جماعت خواندن نافله را مشروع نمي‌دانسته است و الا دليلي نداشت كه وقتي متوجه حضور مردم و اقتداي آنها به نماز مي شود، نماز را رها كند.

همچنين در روايت آمده، رسول خدا نافله رمضان را به جا مي‌آورده است، اما بعد از اين كه چند مرتبه متوجه حضور مردم شد و نماز را قطع ‌كردند بعد از نماز صبح، رسما به مردم اعلام فرمودند كه بعد از نماز عتمه (نماز عشاء) در غير ماه رمضان نافله را نخوانيد:

وَ قَالَ لَا تُصَلِّ بَعْدَ الْعَتَمَةِ فِي غَيْرِ شَهْرِ رَمَضَان.

يعني رسول خدا بعد از قطع كردن نماز نافله و ترك كردن آنها، و براي فهماندن عدم مشروعيت نماز نافله را به جماعت خواندن،‌ اين مطلب را بيان فرموده است كه اين نافله مخصوص ماه رمضان است.

شيخ طوسي بعد از نقل روايات اين چنيني مي گويد: فالوجه في هذه الأخبار وما جرى مجراها انه لم يكن رسول الله صلى الله عليه وآله يصلي صلاة النافلة جماعة في شهر رمضان ولو كان فيه خير لما تركه ، ولم يرد أنه لا يجوز أن يصلي على الانفراد حسب ما ذهب إليه قوم . وجه دراين روايات اين است که پيامبر (ص) نماز نافله رمضان را به جماعت نخواند و اگر واقعا در جماعت خواندن خيري بود چرا حضرت آن را ترک کردند همچنين در جايي نيامده است که جايز نيست آن را به فرادا خواند . الاستبصار - الشيخ الطوسي - ج 1 ص 467

بنابراين اين روايات به نفع مذهب شيعه است كه نماز نافله رمضان را به جماعت مشروع نمي‌دانند

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
16 | امين عباسي | Iran - Rasht | ١٤:٠٨ - ١١ بهمن ١٣٩٣ |
سلام . از پاسخ گويي به موقع شما نهايت تشکرو دارم خداوند به شما بزرگواران و استاتيد که از حريم اهل بيت (ع) و شيعيان دفاع ميکنيد اجرو پاداش و خيرو برکت بدهد. انشاالله. اللهم عجل لوليک الفرج
17 | امين عباسي | Iran - Rasht | ١٦:١٣ - ١١ بهمن ١٣٩٣ |
و سوال ديگري که داشتم اين بود : اينکه امام زمان عج فرموده : کتاب کافي براي شيعيان ما بس است يعني چي؟؟
آيا بايد تمام روايات کافي رو بپذيريم يا منظور امام چيزي ديگري بود؟؟
آيا نرم افزاري داريد که بتوانم شبکه ولايت رو با آن از طريق اينترنت ببينم چون با وب سايت شبکه ولايت نميتونم بهتر ببينم حتي اگر فقط به صورت صوت هم باشه خوبه... ممنون

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

اين روايت اصل و اساسي ندارد همچنانکه ميرزاي نوري گويد:

وانه قال عنه : ( ان هذا کاف لشيعتنا ) فبين انه لا أصل له ولا أثر في مؤلفات أصحابنا ، ولم تأت به رواية قط لا صحيحة ولا ضعيفة

اين گفته‌اند که امام فرموه باشد : « ان هذا کاف لشيعتنا » اصل و اساسي ندارد و اثري از اين روايت در کتاب‌هاي علماي شيعه ديده نمي‌شود . و نيز هيچ روايتي ، نه صحيح و نه ضعيف در اين باره وارد

خاتمة المستدرک - الميرزا النوري - ج 1 - ص مقدمة التحقيق 39

در خصوص سوال آخري از سايت شبکه ولايت پي گيري کنيد

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

18 | الف | Germany - Nuremberg | ١٨:٣١ - ١١ بهمن ١٣٩٣ |
آيا در ميان راويان موثق اهل سنت سي هست امام را بر عثمان تفضيل داده باشد؟يا کسي که امام را بر ابوبکر و عمر تفضيل دهد؟چند مورد را نام ببريد

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

در بين راويان اهل سنت فراوان راويان شيعه به چشم وجود دارد تا آنجا که ذهبي بعد از اينکه شرح حال ابان بن تغلب را در خصوص ثقه بودن او ذکر مي کند گويد: اگرحديث شيعه رد شود آثار نبوت نابود مي شود :ابان بن تغلب الكوفي شيعي جلد لكنه صدوق فلنا صدقه وعليه بدعته

وقد وثقه أحمد بن حنبل ويحيى بن معين وابو حاتم واورده ابن عدي وقال كان غاليا في التشيع.

وقال السعدي زائغ مجاهر فلقائل ان يقول كيف ساغ توثيق مبتدع وحد الثقة العدالة والاتقان فكيف يكون عدلا من هو صاحب بدعة.

وجوابه ان البدعة على ضربين فبدعة صغرى كغلو التشيع أو كالتشيع بلا غلو ولا تحرف فهذا كثير في التابعين وتابعيهم مع الدين والورع والصدق فلو ردٌ حديث هؤلاء لذهب جملة من الاثار النبوية وهذه مفسدة بينة.


لسان الميزان ، ج 1 ص 9 اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852 ، دار النشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - 1406 - 1986 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : دائرة المعرف النظامية - الهند لسان الميزان

از جمله اين روايان کميل است که

وَقَال محمد بن عَبد الله بن عمار : كميل بن زياد رافضي ، وهو ثقة من أصحاب علي

تهذيب الكمال ج 24 ص 219

و يا درخصوص قابوس بن أبي ظبيان الجنبي الكوفي آمده است:

وقال يعقوب بن سفيان ثقة وقال بن سعد فيه ضعف ولا يحتج به وقال الساجي ليس بثبت يقدم عليا على عثمان

تهذيب التهذيب ج 8 ص 274

در خصوص آمده است: عدي بن ثابت على روى السلمي عن الدارقطني أنه رافضي وروى عنه البرقاني أنه ثقة

ذكر من تكلم فيه وهو موثق ج 1 ص 134

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
19 | مجنون و عاشق سينه چاك اهل البيت سلام الله عليها | Iran - Tehran | ٠٩:٤٠ - ١٢ بهمن ١٣٩٣ |
سلام بر اساتيد بزرگوار.جايي شنيدم که مهريه ي برترين بانوي دوعالم سرور زنان دوجهان آب نبوده است ميشه برسي کنيد بايد جواب کساني را بدهم ممنون.

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

در خصوص مهر حضرت فاطمه عليها السلام بايد بگوييم حضرت دو نوع مهريه داشتند يکي ظاهري که همان چهارصد درهم يا اندكي بيش تر يا كم تر بود, كه با اين پول وسايلي خريدند

وَ رُوِيَ‏ أَنَّ مَهْرَهَا أَرْبَعُمِائَةِ مِثْقَالِ فِضَّةٍ. رُوِيَ‏ أَنَّهُ كَانَ خَمْسَمِائَةِ دِرْهَمٍ. بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏43 ؛ ص112

مهريه ديگر که (مهريه اصطلاحي و معروف نيست) بلکه معنوي است که همان آب فرات و...و بهشت است که در روايات فراوان در حد مستفيض به آن اشاره شده است

علامه مجلسي چنين نقل مي کند:

َ فِي الْجِلَاءِ وَ الشِّفَاءِ فِي خَبَرٍ طَوِيلٍ‏ عَنِ الْبَاقِرِ ع‏ وَ جُعِلَتْ نِحْلَتُهَا مِنْ عَلِيٍّ خُمُسَ الدُّنْيَا وَ ثُلُثَ الْجَنَّةِ وَ جُعِلَتْ لَهَا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةُ أَنْهَارٍ الْفُرَاتُ وَ نِيلُ مِصْرَ وَ نَهْرَوَانُ وَ نَهَرُ بَلْخٍ فَزَوِّجْهَا أَنْتَ يَا مُحَمَّدُ بِخَمْسِمِائَةِ دِرْهَمٍ تَكُونُ سُنَّةً لِأُمَّتِكَ.

حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود: صداقيه فاطمه اطهر يك پنجم دنيا، يك سوم بهشت، چهار نهر كه عبارتند از: 1- نهر فرات 2- نيل مصر 3- نهروان 4- نهر بلخ. خدا فرمود: يا محمّد! تو مهريه فاطمه را بحسب ظاهر مبلغ پانصد درهم قرار بده كه براى امت تو سنت و دستورى باشد.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏43 ؛ ص113

در روايت ديگر نيز آمده است:

إِسْحَاقُ بْنُ عَمَّارٍ وَ أَبُو بَصِيرٍ قَالَ الصَّادِقُ ع‏ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى مَهَرَ فَاطِمَةَ رُبُعَ الدُّنْيَا فَرُبُعُهَا لَهَا وَ مَهْرُهَا الْجَنَّةُ وَ النَّارُ فَتُدْخِلُ أَوْلِيَاءَهَا الْجَنَّةَ وَ أَعْدَاءَهَا النَّارَ .


از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: خداى عليم يك چهارم‏ دنيا را مهريه فاطمه زهراء قرار داد، پس يك چهارم زمين از آن بانو ميباشد. نيز بهشت و جهنم را صداق آن بانوى معظم قرار داد، فاطمه دوستان خود را داخل بهشت و دشمنان خويشتن را داخل جهنم خواهد كرد.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏43 ؛ ص113

اين روايات حاکي از آن است که حضرت زهرا عليها السلام چقدر نزد خداوند مورد احترام است

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

20 | خادم اهل بيت | Iran - Qom | ١٠:٠٢ - ١٣ بهمن ١٣٩٣ |
ايا روايت صحيحي براي مصحف حضرت فاطمه وجود دارد. لطفا برسي سندي شود ؟

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

در روايات فراوان و معتبر به وجود مصحف فاطمه عليها السلام اشاره شده است که به چند مورد اشاره و روايت آخري را بررسي سندي نيز مي‌کنيم:

کليني روايتي را در اين خصوص چنين نقل کرده است

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَجَّالِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ‏ عُمَرَ الْحَلَبِيِ‏ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ‏ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أَسْأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ هَاهُنَا أَحَدٌ يَسْمَعُ كَلَامِي‏ قَالَ فَرَفَعَ‏ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع سِتْراً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ بَيْتٍ آخَرَ فَاطَّلَعَ فِيهِ‏ ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ شِيعَتَكَ يَتَحَدَّثُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص عَلَّمَ عَلِيّاً ع بَاباً يُفْتَحُ لَهُ مِنْهُ أَلْفُ بَابٍ‏ قَالَ فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ عَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص- عَلِيّاً ع أَلْفَ بَابٍ يُفْتَحُ مِنْ كُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ قَالَ قُلْتُ هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ‏ قَالَ فَنَكَتَ‏ سَاعَةً فِي الْأَرْضِ‏ ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ‏ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ‏ قَالَ ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَامِعَةَ وَ مَا يُدْرِيهِمْ‏ مَا الْجَامِعَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الْجَامِعَةُ قَالَ صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِمْلَائِهِ‏ مِنْ فَلْقِ فِيهِ‏ وَ خَطِّ عَلِيٍّ بِيَمِينِهِ فِيهَا كُلُّ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ حَتَّى الْأَرْشُ فِي الْخَدْشِ‏ وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَيَ‏ فَقَالَ تَأْذَنُ لِي‏ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّمَا أَنَا لَكَ‏ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ قَالَ فَغَمَزَنِي بِيَدِهِ وَ قَالَ حَتَّى أَرْشُ هَذَا كَأَنَّهُ مُغْضَبٌ‏ قَالَ قُلْتُ هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ‏ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَفْرُ قَالَ قُلْتُ وَ مَا الْجَفْرُ قَالَ وِعَاءٌ مِنْ أَدَمٍ‏ فِيهِ عِلْمُ النَّبِيِّينَ‏ وَ الْوَصِيِّينَ وَ عِلْمُ الْعُلَمَاءِ الَّذِينَ مَضَوْا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ قَالَ قُلْتُ إِنَّ هَذَا هُوَ الْعِلْمُ‏ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ ع وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ ع قَالَ قُلْتُ وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ ع قَالَ مُصْحَفٌ فِيهِ مِثْلُ قُرْآنِكُمْ هَذَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ اللَّهِ مَا فِيهِ مِنْ قُرْآنِكُمْ‏ حَرْفٌ وَاحِدٌ قَالَ قُلْتُ هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ إِنَّ عِنْدَنَا عِلْمَ مَا كَانَ وَ عِلْمَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَوَ اللَّهِ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ إِنَّ عِنْدَنَا عِلْمَ مَا كَانَ وَ عِلْمَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَدٌ قَالَ قُلْتُ هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ إِنَّ عِنْدَنَا عِلْمَ مَا كَانَ وَ عِلْمَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَقَالَ قُلْتُ هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ إِنَّ عِنْدَنَا عِلْمَ مَا كَانَ وَ عِلْمَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَقَالَ قُلْتُ هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ إِنَّ عِنْدَنَا عِلْمَ مَا كَانَ وَ عِلْمَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَيُّ شَيْ‏ءٍ الْعِلْمُ قَالَ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِ الْأَمْرِ وَ الشَّيْ‏ءُ بَعْدَ الشَّيْ‏ءِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

ابو بصير گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرض كردم: قربانت گردم، از شما پرسشى دارم» آيا در اينجا كسى (نامحرم) هست كه سخن مرا بشنود؟ امام صادق عليه السلام پرده‏اى را

كه در ميان آنجا و اطاق ديگر بود، بالا زد و آنجا سر كشيد، سپس فرمود: اى ابا محمد هر چه خواهى بپرس، عرضكردم: قربانت گردم. شيعيان حديث ميكنند كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بعلى عليه السلام بابى از علم آموخت كه از آن هزار باب علم گشوده گشت، فرمود: اى ابا محمد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بعلى هزار باب از علم آموخت كه از هر باب آن هزار باب گشوده ميشد (مانند جزئيات و مصاديقى كه بر قواعد كلى منطبق مى‏شود) عرضكردم: بخدا كه علم كامل و حقيقى اينست. امام عليه السلام ساعتى (براى اظهار تفكر) بزمين اشاره كرد و سپس فرمود: آن علم است ولى علم كامل نيست. سپس فرمود: اى ابا محمد همانا جامعه نزد ماست، اما مردم چه ميدانند؟ جامعه چيست؟

عرضكردم: قربانت گردم جامعه چيست؟ فرمود: طوماريست بطول هفتاد ذراع پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله باملاء زبانى آن حضرت و دستخط على، تمام حلال و حرام و همه احتياجات دينى مردم، حتى جريمه خراش در آن موجود است، سپس با دست ببدن من زد و فرمود: بمن اجازه ميدهى اى ابا محمد؟ عرضكردم من از آن شمايم هر چه خواهى بنما آنگاه با دست مبارك مرا نشگون گرفت و فرمود: حتى جريمه اين نشگون در جامعه هست و حضرت خشمگين بنظر ميرسيد (مانند حالتى كه طبعا براى نشگون‏گيرنده پيدا مى‏شود) من عرضكردم بخدا كه علم كامل اين است، فرمود: اين علم است ولى باز هم كامل نيست، آنگاه ساعتى سكوت نمود.

سپس فرمود: همانا جفر نزد ماست، مردم چه ميدانند جفر چيست؟ عرضكردم: جفر چيست فرمود: مخزنى است از چرم كه علم انبياء و اوصياء و علم دانشمندان گذشته بنى اسرائيل در آنست عرضكردم‏

همانا علم كامل اينست، فرمود: اين علم است ولى علم كامل نيست، باز ساعتى سكوت كرد.

سپس فرمود: همانا مصحف فاطمه عليها السلام نزد ماست، مردم چه ميدانند مصحف فاطمه چيست! عرضكردم مصحف فاطمه عليها السلام چيست؟ فرمود مصحفى است سه برابر قرآنى كه در دست شماست بخدا حتى يك حرف قرآن هم در آن نيست (يعنى مطالبى كه شما از ظاهر قرآن و تفسير آن ميفهميد، در مصحف فاطمه نيست ولى از نظر تأويل و معناى باطنى قرآن كه ما آن را ميفهميم مصحف تفصيل قرآنست- مرآت-) عرضكردم: بخدا علم كامل اينست. فرمود: اين هم علم است ولى علم كامل نيست. آنگاه ساعتى سكونت نمود.

سپس فرمود: علم گذشته و آينده تا روز قيامت نزد ماست عرضكردم بخدا علم كامل همين است، فرمود: اين هم علم است ولى علم كامل نيست عرضكردم: قربانت گردم. پس علم كامل چيست؟ فرمود:

علمى است كه در هر شب و هر روز راجع بموضوعى پس از موضوع ديگر و چيزى پس از چيز ديگر تا روز قيامت پديد آيد

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 239

تمام روايات ثقه هستند و علامه مجلسي نيز آن را صحيح دانسته است

صحيح.

مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج‏3 ؛ ص54 دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: دوم، 1404 ق.

همچنين روايت ديگري را نيز چنين نقل کرده است

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ‏ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ قَالَ: سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ الْجَفْرِ فَقَالَ هُوَ جِلْدُ ثَوْرٍ مَمْلُوءٌ عِلْماً قَالَ لَهُ فَالْجَامِعَةُ قَالَ تِلْكَ صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فِي عَرْضِ الْأَدِيمِ مِثْلُ فَخِذِ الْفَالِجِ فِيهَا كُلُّ مَا يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ وَ لَيْسَ مِنْ قَضِيَّةٍ إِلَّا وَ هِيَ فِيهَا حَتَّى أَرْشُ الْخَدْشِ قَالَ فَمُصْحَفُ فَاطِمَةَ ع‏ قَالَ فَسَكَتَ طَوِيلًا ثُمَّ قَالَ إِنَّكُمْ لَتَبْحَثُونَ‏ عَمَّا تُرِيدُونَ‏ وَ عَمَّا لَا تُرِيدُونَ‏ إِنَّ فَاطِمَةَ مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً وَ كَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِيدٌ عَلَى أَبِيهَا وَ كَانَ جَبْرَئِيلُ ع يَأْتِيهَا فَيُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَى أَبِيهَا وَ يُطَيِّبُ نَفْسَهَا وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أَبِيهَا وَ مَكَانِهِ وَ يُخْبِرُهَا بِمَا يَكُونُ بَعْدَهَا فِي ذُرِّيَّتِهَا وَ كَانَ عَلِيٌّ ع يَكْتُبُ ذَلِكَ فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ ع.

ابو عبيده گويد: يكى از شيعيان از حضرت صادق عليه السلام راجع بجفر پرسيد، حضرت فرمود:

جفر پوست گاويست پر از علم، عرضكرد: جامعه چيست؟ فرمود: طوماريست بطول هفتاد ذراع و عرض‏ يك پوست مانند ران شتر فربه كه تمام احتياجات مردم در آن نوشته است، (يعنى نوشته‏ها در آنست نه آنكه روى خود آن پوست نوشته باشد- مرآت) همه قضايا حتى جريمه خراش در آنجا هست، عرضكرد:

مصحف فاطمه چيست؟ حضرت مدتى سكوت كرد و سپس فرمود: شما از آنچه ميخواهيد و نميخواهيد بحث ميكنيد (يعنى بعضى از پرسشهايت بقصد فهميدن نيست يا بدردت نميخورد) همانا فاطمه بعد از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله هفتاد و پنج روز در دنيا بود و از فراق پدر اندوه بسيارى داشت و جبرئيل عليه السلام مى‏آمد و او را در مرگ پدر تسليت ميداد و خوشدل ميساخت و از احوال و مقام پدرش خبر ميداد و سرگذشت اولادش را پس از او برايش ميگفت و على عليه السلام اينها را مينوشت و آن نوشته‏ها مصحف فاطمه عليها السلام است.

الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص241

علامه مجلسي آن را صحيح دانسته است

مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول ؛ ج‏3 ؛ ص59

الحديث الخامس‏: صحيح.

اين روايت را از باب نمونه بررسي سندي نيز مي‌کنيم:

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى

نجاشي گويد:

شيخ أصحابنا في زمانه ثقة عين

رجال‏ النجاشي /ص‏353

علامه حلي:

شيخ من أصحابنا في زمانه ثقة عين

الخلاصةللحلي /ص‏157

أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ:

نجاشي گويد:

أبو جعفر رحمه الله شيخ القميين و وجههم و فقيههم غير مدافع و كان أيضا الرئيس الذي يلقي السلطان بها

رجال ‏النجاشي /ص‏83

شيخ طوسي گويد:

ثقة

رجال ‏الطوسي /ص‏351

ابْنِ مَحْبُوبٍ:

شيخ طوسي گويد:

ثقة

رجال‏ الطوسي /ص‏334

در فهرست نيز گويد:

ثقة

فهرست ‏الطوسي /ص‏123

علامه حلي گويد:

ثقة عين

الخلاصةللحلي /ص‏37

ابْنِ رِئَابٍ‏:

شيخ طوسي گويد:

هو ثقة جليل القدر

فهرست ‏الطوسي /ص‏263

علامه حلي گويد:

هو ثقة جليل القدر

الخلاصةللحلي /ص‏93

ابي عبيده:

نجاشي گويد:

ثقة

رجال‏ النجاشي /ص‏171

علامه حلي گويد:

ثقة صحيح

الخلاصةللحلي /ص‏74

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
21 | محمد احمدي | Iran - Āmol | ١٥:٠٠ - ١٤ بهمن ١٣٩٣ |
سلام عليکم
منظور از ايه مباهله که صدرصد پيامبر براي ابنائنا امام حسن و امام حسين را اوردند. ما شيعيان يکي از استدلال هايي که ازاين قسمت براي اين دو بزرگوار ميکنيم انست که اين دو از پسران پيامبرند حال براي من مشخص کنيد که منظور انست که اين دو بزرگوار حقيقتا پسران پيامبرن ( که اگر اين را قبول کنيم اشتباه است چون سبب بدنيا امدن اين دو بزرگوار امام علي و بي بي فاطمه بودند) و اگر مجازا اين را بر اين دو بزرگوار حمل کنيم بازهم قابل اشکال است چون اين حمل هيچ ربطي به اين ندارد که اين دو ازنسل پيامبرند مثل اين است که من بعنوان بزرگتر به يک فردکوچکتر از خود که هيچ نسبتي با من ندارد مجازا بگويم پسرم ايا اين دلالت بر اين مي کند که او از نسل من است؟ خير هيچ وقت اين دلالت بر اين استدلال نمي کند .
لطفا پسخ قانع کندده دهيد.

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

شما که مي گوييد امام حسن و حسين عليهما السلام چون از فرزندان حضرت علي و فاطمه عليهما السلام هستند پس فرزند پيامبر (ص) نيست، اگر در آيات ديگر از قرآن دقت مي کرديد براي شما روش مي شد که اتفاقا در قرآن فرزندان دختر نيز فرزند ناميده شده اند مثلا در قران حضرت عيسي (ع) که پدر نداشت فرزند حضرت ابراهيم اطلاق شده است در سوره انعام آمده است:وَ تِلْكَ حُجَّتُنَا ءَاتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلىَ‏ قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ(83 وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنَا وَ نُوحًا هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَ مِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَنَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسىَ‏ وَ هَرُونَ وَ كَذَالِكَ نجَْزِى الْمُحْسِنِينَ(84) وَ زَكَرِيَّا وَ يحَْيىَ‏ وَ عِيسىَ‏ وَ إِلْيَاسَ كلُ‏ٌّ مِّنَ الصَّالِحِينَ(85 انعام

اگر در اين آيه دقت کنيد حضرت عيسي به عنوان ذريته و فرزند حضرت ابراهيم ذکر شده است در حالي که پدر نداشت و فقط از طريق مادر خود يعني حضرت مريم (ع) بعنوان فرزند ابراهيم شمرده است

در اين صورت آيا فرزندان حضرت زهراء (ع) حسنين که با پيامبر (ص) فاصله کمي دارند، فرزندان و پسران پيامبر نيستند اما عيسي با فاصله طولاني از ابراهيم فرزند و پسر او شمرده شده است؟!!

با اين وجود حتي فرزندان دختر نيز به عنوان فرزند اطلاق مي شود همچنانکه علماي اهل سنت نيز در ذيل اين آيه به اين مطلب اشاره کرده اند و به آن استدلال کرده اند

بيضاوي گويد:

وزكريا ويحيى وعيسى ( هو ابن مريم وفي ذكره دليل على أن الذرية تتناول أولاد البنت.

اين دلالت دارد که ذريه شامل اولاد دختر نيز مي شود

تفسير البيضاوي البيضاوي الوفاة: 685 ، دار النشر : دار الفكر - بيروت ج 2 ص 427

البته در کتابهاي علماي اهل سنت و شيعه اين آيه از جمله آياتي است که براي فرزند دانستن امام حسن و حسين (ع)

براي پيامبر (ص) فراوان استدلال شده است.

در تفسير نسفي آمده است

وعيسى وإلياس كل ( أى كلهم ) من الصالحين ( وذكر عيسى معهم دليل على أن النسب يثبت من قبل الأم ايضا لأنه جعله من ذرية نوح عليه السلام وهو لا يتصل به إلا بالأم وبذا أجيب الحجاج حين أنكر أن يكون بنو فاطمة اولاد النبى عليه السلام . ذکر عيسي با ساير پيامبران دليل بر اين است که نسب از طريق مادر نيز ثابت است چون عيسي را از نسل نوح قرار داد در حالي که او فقط از طريق مادر به نوح منتسب است و با اين استدال به حجاج در خصوص انکار اين مسئله که اولاد فاطمه باشند، جواب داد شد

تفسير النسفي ج 1 ص 333

در کتابهاي ديگر اين جريان با تفصيل بيشتر به اين صورت نقل شده است

وكان يحيى يومئذ بخراسان فكتب الحجاج إلى قتيبة بن مسلم والي خراسان وقد تقدم ذكره أيضا أن ابعث إلي بيحيى بن يعمر فبعث به إليه فقام بين يديه فقال أنت الذي تزعم أن الحسن والحسين من ذرية رسول الله صلى الله عليه وسلم والله لألقين الأكثر منك شعرا أو لتخرجن من ذلك قال فهو أماني إن خرجت قال نعم قال فإن الله جل ثناؤه يقول ) ووهبنا له إسحاق ويعقوب كلا هدينا ونوحا هدينا من قبل ومن ذريته داود وسليمان وأيوب ويوسف وموسى وهارون وكذلك نجزي المحسنين وزكريا ويحيى وعيسى ( الآية الأنعام 85 قال وما بين عيسى وإبراهيم أكثر مما بين الحسن والحسين ومحمد صلوات الله عليه وسلامه فقال له الحجاج ما أراك إلا قد خرجت والله لقد قرأتها وما علمت بها قط وهذا من الاستنباطات البديعة الغريبة العجيبة فلله دره ما أحسن ما استخرج وأدق ما استنبط قال عاصم ثم إن الحجاج قال له أين ولدت فقال بالبصرة قال أين نشأت قال بخراسان قال فهذه العربية أنى هي لك قال رزق قال خبرني عني هل ألحن فسكت فقال أقسمت عليك فقال أما إذ سألتني أيها الأمير فإنك ترفع ما يوضع وتضع ما يرفع فقال ذلك والله اللحن السيء قال ثم كتب إلى قتيبة إذا جاءك كتابي هذا فاجعل يحيى بن يعمر على قضائك والسلام

وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان ج 6 ص 174

در جاي ديگر آمده است:

أثخنتموهم فشدوا الوثاق فإما مناً بعد وإما فداءً فوالله ما مننت ولا فاديت ؛ فقال الحجاج : أف ؟ لهذه الجيف ، أما كان منهم من يحسن مثل هذا ؟ وأمر بإطلاق من بقي وعفا عنهم . وحكى أن الرشيد سأل موسى بن جعفرٍ فقال : لم قلتم إنا ذرية رسول الله صلى الله عليه وسلم ، وجوزتم للناس أن ينسبوكم إليه ويقولوا : يا بني نبي الله وأنتم بنو علي ، وإنما ينسب الرجل إلى أبيه دون جده ؛ فقرأ : ومن ذريته داود وسليمان وأيوب ويوسف وموسى وهارون وكذلك نجزي المحسنين وزكريا ويحيى وعيسى والياس وليس لعيسى أب ، وإنما لحق بذرية الأنبياء من قلب أمه ؛ وكذلك ألحقنا بذرية الرسول صلى الله عليه وسلم من قبل أمنا فاطمة - عليها السلام - وأزيدك يا أمير المؤمنين ، قال الله تعالى : فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا وأبناءكم ونساءنا ونساءكم وأنفسنا وأنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين ولم يدع صلى الله عليه وسلم في مباهلة النصارى غير فاطمة والحسن والحسين ، وهما الأبناء .

نهاية الأرب في فنون الأدب ج 8 ص 131

يحيي بن يعمر بخاطر اين استدلال به قضاوت منصوب شد

سيوطي نيز آورده است:

أخرج ابن أبي حاتم عن أبي حرب بن أبي الأسود قال : أرسل الحجاج إلى يحيى بن يعمر فقال : بلغني أنك تزعم أن الحسن والحسين من ذرية النبي صلى الله عليه وسلم تجده في كتاب الله وقد قرأته من أوله إلى آخره فلم أجده

قال : ألست تقرأ سورة الأنعام ) ومن ذريته داود وسليمان ( حتى بلغ ) ويحيى وعيسى ( قال : أليس عيسى من ذرية إبراهيم وليس له أب قال : صدقت

الدر المنثور ج 3 ص 311

بنابراين وقتي قرآن فرزندان دختر مانند حضرت عيسي را از ذريه ابراهيم حساب مي کند، چطور در سوره مباهله اشکال مي شود که ابناء يعني حسنين فرزندان دختري پيامبر ، اولاد پيامبر نيستند؟!!!

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
22 | ارسلان | Iran - Isfahan | ١٥:١٣ - ١٤ بهمن ١٣٩٣ |
در يکي از برنامه هاي شبکه ولايت شنيدم که آهني دور گردن خالد بن وليد پيچيده شد که آن زمان به جز کوره وسيله اي براي خم کردن آهن نبوده
هرچي جستجو کردم نتونستم مطلب تفصيلي اين رو پيدا کنم ميشه راهنمايي کنيد

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

اين نقل به صورت تفصيل در کتاب الخرائج نقل شده است هر چند شيخ طوسي آن را ضعيف دانسته است

فَلَمَّا خَرَجُوا مِنَ الْمَدِينَةِ وَ كَانَ عَلَى خَالِدٍ السِّلَاحُ التَّامُ‏ وَ حَوَالَيْهِ شُجْعَانٌ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَفْعَلُوا كُلَّمَا يَأْمُرُهُمْ خَالِدٌ وَ أَنَّهُ رَأَى عَلِيّاً يَجِي‏ءُ مِنْ ضَيْعَةٍ لَهُ مُنْفَرِداً بِلَا سِلَاحٍ فَقَالَ خَالِدٌ فِي نَفْسِهِ الْآنَ وَقْتُ ذَلِكَ.

فَلَمَّا دَنَا مِنْ عَلِيٍّ ع وَ كَانَ‏ فِي‏ يَدِ خَالِدٍ عَمُودُ حَدِيدٍ رَفَعَهُ لِيَضْرِبَهُ عَلَى رَأْسِ عَلِيٍّ فَوَثَبَ ع إِلَيْهِ فَانْتَزَعَهُ مِنْ يَدِهِ وَ جَعَلَهُ فِي عُنُقِهِ كَالْقِلَادَةِ وَ فَتَلَهُ.فَرَجَعَ خَالِدٌ إِلَى أَبِي بَكْرٍ وَ احْتَالَ الْقَوْمُ فِي كَسْرِهِ فَلَمْ يَتَهَيَّأْ لَهُمْ شَيْ‏ءٌ فَاسْتَحْضَرُوا جَمَاعَةً مِنَ الْحَدَّادِينَ فَقَالُوا هَذَا لَا يُمْكِنُ انْتِزَاعُهُ إِلَّا بِالنَّارِ وَ إِنَّ ذَلِكَ يُؤَدِّي إِلَى هَلَاكِهِ.

وَ لَمَّا عَلِمَ الْقَوْمُ بِكَيْفِيَّةِ الْحَالِ قَالَ بَعْضُهُمْ إِنَّ عَلِيّاً هُوَ الَّذِي يُخَلِّصُهُ مِنْ ذَلِكَ كَمَا جَعَلَهُ فِي رَقَبَتِهِ‏ وَ قَدْ أَلَانَ اللَّهُ لَهُ الْحَدِيدَ كَمَا أَلَانَهُ لِدَاوُدَ.

فَشَفَعَ أَبُو بَكْرٍ إِلَى عَلِيٍّ فَأَخَذَ الْعَمُودَ وَ فَكَّ بَعْضَهُ مِنْ بَعْضٍ بِإِصْبَعَيْنِ.

الخرائج و الجرائح ؛ ج‏2 ؛ ص758

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
23 | حاجي | Iran - Tehran | ٢١:٣٥ - ١٥ بهمن ١٣٩٣ |
سلام.سوالي دارم . مگر امام علي مرد جهاد نيستند کجاي اسلام گفته شده که دربرابر دشمنان نايستيد و تسليم شويد. امام هيچ وقت نفرموده اند که ازمقابل دشمن بگريزيد. خب بااين وجود استناد خطبه اي ازنهج البلاغه که دران حمله مغول را پيشبيني و فرموده اند که انها پيروزند و......به امام غير ممکن است. خيلي عذر ميخواهم ولي بعضي ها ميگويند افرادي در شيعه بعد از همکاري با مغول اين را به خطبه افزوده تا کارخود را توجيح کرده باشند. ممنون ميشم جواب بديد.

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
جريان پيشگويي درباره حمله مغول، اين نقل را علامه حلي نقل کرده است و در نهج البلاغه پيدا نکرديم
و من ذلك إخباره بعمارة بغداد و ملك بني العباس و ذكر أحوالهم و أخذ المغول‏ الملك‏ منهم‏ رواه والدي رحمه الله تعالى و كان ذلك سبب سلامة أهل الحلة و الكوفة و المشهدين الشريفين من القتل لأنه لما وصل السلطان هولاكو إلى بغداد و قبل أن يفتحها هرب أكثر أهل الحلة إلى البطائح إلا القليل فكان من جملة القليل والدي رحمه الله و السيد مجد الدين بن طاوس و الفقيه ابن أبي العز فأجمع رأيهم على مكاتبة
السلطان بأنهم مطيعون داخلون تحت الإيلية و أنفذوا به شخصا أعجميا فأنفذ السلطان إليهم فرمانا مع شخصين أحدهما يقال له تكلم و الآخر يقال له علاء الدين و قال لهما إن كانت قلوبهم‏ كما وردت به كتبهم‏ فيحضرون‏ إلينا فجاء الأميران فخافوا لعدم معرفتهم بما ينتهي الحال إليه.
فقال والدي رحمه الله إن جئت وحدي كفى فقالا نعم فأصعد معهما فلما حضر بين يديه و كان ذلك قبل فتح بغداد و قبل قتل الخليفة قال له كيف أقدمتم على مكاتبتي و الحضور عندي قبل أن تعلموا ما ينتهي إليه أمري و أمر صاحبكم و كيف تأمنون أن صالحني و رحلت عنه‏ فقال له والدي إنما أقدمنا على ذلك لأنا
علامه حلى، حسن بن يوسف بن مطهر، ، كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين عليه السلام ؛ النص ؛ ص80 وزارت ارشاد - تهران، چاپ: اول، 1411 ق.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
24 | امين عباسي | Iran - Rasht | ٠٣:٥١ - ١٦ بهمن ١٣٩٣ |
باسلام. برخي از برادران سني ما ميگن ما با روايات کاري ندارم و روايات دروغن ولي قرآن عربي قوائد خاص خودشو داره و منظور از کلمه « وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ » يعني شستن پا.. البته اين موضوع براي من کاملا روشن شدست ولي ازتون ميخوام فقط طبق قرآن اين موضوع اثبات بشه :
شخصي به اسم عبدالله يک کليپي ساخته که در آنجا دراين مورد توضيح ميده :؟؟؟
منظورم اين نيست که اين شخص داره راست ميگه ولي براي اطمينان بيشتر ازتون ميخوام در اين باره بيشتر توضيح بدهيد.. ممنون ميشم جواب بدهيد..

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

اين حرف که روايات را دروغ مي دانند ما از آنها سوال مي کنيم احکامي که در قرآن نيامده از کجا مي گيرند ؟! در قرآن نماز ميت نقل نشده است اين نماز را از کجا در آورده و مي خوانند يا بايد بگويند چون در قران نيست ما نماز ميت را نمي خوانيم و يا اينکه مي خوانند در اينصورت اگر مي خوانند از کجا گرفته اند آيا غير از اين است که از روايات ياد گرفته اند ؟!! تعداد رکعات نماز در قرآن ذکر نشده است پس نماز را چگونه مي خوانند آيا از روايات دروغ استباط کرده اند؟!!اگر واقعا تمام روايات دروغ است چرا نمازي را مي خوانند که از روايات دروغ مي گيريند !! چگونگي عقد ازدواج در قرآن ذکر نشده اينها براي محرم شدن با نامحرم چکار مي کنند مگر غير اين است که از روايات اين را برداشت کرده اند؟!!

البته نمي خواهيم اقوال علماي اهل سنت را در اين خصوص نقل کنيم که گفته اند هر کس فقط قرآن بگويد گمراه است بويژه اينکه نياز قران به سنت از نياز سنت به قران بيشتر است

وروى سعيد بن منصور : حدثنا عيسى ابن يونس عن الأوزاعي عن مكحول قال : القرآن أحوج إلى السنة من السنة إلى القرآن

الجامع لأحكام القرآن ،أبو عبد الله محمد بن أحمد الأنصاري القرطبي الوفاة: 671 ، دار النشر : دار الشعب - القاهرة ج 1 ص 39

در ضمن اينهايي که مي گويند فقط از قرآن، خوب اگر واقعا راست مي گويند چرا به اين حرف خود عمل نمي کنند مگر قران نگفته است َ «أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاس» «ما اين ذكر [قرآن‏] را بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى»نحل 44

آيا اين تاييد روايات نيست؟!!

اما در خصوص اينکه ادعا مي کنند قران قواعد خاص خودش را دارد حالا که اين ادعا را دارند آيا واقعا با اين قواعد خاص آشنا هستند يا نه؟! اتفاقا اگر با قواعد خاص قرآن اشنا بودند نمي گفتند مراد از « وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ » شستن است و آن را به فاغسلوا عطف نمي کردند که چنين نتيجه بگيرند!! زيرا اگر بنا باشد « أَرْجُلَكُمْ» عطف بر فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ باشد، لازم مي‌آيد كه ميان معطوف و معطوف عليه توسط «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُم» که جمله جدايي است، فاصله باشد و اين خلاف فصاحت است و هيچ عرب فصيحي زير بار اين نمي‌رود،در صورتي بين عطف و معطوف فاصله جايز است که جمله اي يا ظرف باشد و يا قسم باشد که در اينجاچنين نيست

مضافا كه از نظر قاعده نحوي، أقرب العاملين بايد در معمول عمل كند و با وجود عامل دوم، نوبت به عامل اول نميرسد. اگر يك مولايي به غلامش بگويد:أكرم زيدا و عمرا و إضرب خالدا و بكرا. به ذهن كسي نميآيد كه بكرا را عطف كند به محل زيدا تا بكر را مانند زيد و عمر إكرام كند و فقط خالد را بزند. مگر اينكه بخواهد توجيه كند كه بكر، جزء اقوامش است و نميتواند او را بزند و مجبور است عطف كند بر زيدا. در اين صورت، همه به او مي‌خندند. چون با وجود عامل قريب، نوبت به عامل بعيد نمي‌رسد.در اين آيه هم وَ امْسَحُوا عامل بر رُءُوسِكُمْ و أَرْجُلَكُمْ است و نوبت به فَاغْسِلُوا كه با معمول فاصله دارد، نمي‌رسد. اما ذکر اين نکته هم خالي از لطف نيست: ﴿وَأَرۡجُلَکُمۡ﴾ در بعضي قرائت‌ها به صورت مجرور وارد شده است، يعني بر «رُءُوسِکُمۡ» عطف شده است

حتي صحابه نيز که قران را مستقيم از پيامبر (ص) مي گرفتند مسح را مي فهيمد نه شستن را از جمله ابن عباس که گويد: قال افترض الله غسلتين ومسحتين

مصنف عبد الرزاق ج 1 ص 19

انس نيز بر پاسيش مسح مي کشيد

وكان أنس إذا مسح قدميه بلهما إسناد صحيح

تفسير ابن كثير ج 2 ص 26

وقتي صحابه از آيه مسح را فهميدند ما چرا بايد به دنبال توجيه آيه باشيم تا حرف خود را ثابت کنيم؟!!

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
25 | امين عباسي | Iran - Rasht | ١٣:١٧ - ١٦ بهمن ١٣٩٣ |
درود بر شما ممنون از پاسخگويي به موقع شما. البته اين رواياتي که شما نقل کرديد که صحابه پاهاشونو مسح مي کردند منجمله(ابن عباس و انس و حضرت علي (ع) و غيره..) من براي اونا ذکر کردم ولي زير بار نرفتن و گفتن ما روايات رو قبول نداريم و همچنين باز ايراد از روايت اصول کافي گرفتند که چرا امام صادق (ع) اين کارو کرده؟؟ گفتم اولا ما خلاف اين ادعادي شما رو در روايت شيخ صدوق داريم دلالت بر مسح مي کند و گفتم اين روايت از روي تقيه مي باشد.. اصلا زير بار اين حرفم نرفتن و گفتن هرکس تقيه کنه کافره.. روايت از امام صادق آوردم که در کتاب خودشان بر مسئله تقيه تاکيد کرده :
لا ايمان لمن لا تقية له. و همچين سفارش پيامبر(ص) به ابوذر براي تقيه کردن وغيره...
ولي باز قبول نکردند!!!! من نميدونم چرا اين برادران نميخان از گمراهي نجات يابند...... و از نظر من اين آيات درباره آنها نازل شده :
خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (7)
فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ (10)
26 | موسوي | Iran - Tehran | ١٨:٣٩ - ١٧ بهمن ١٣٩٣ |
سلام.يا پيشگويي حضرت علي در نهج البلاغه مبني بر حمله مغول به بلاد اسلامي از نظر سندي صحيح است؟

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
اين نقل را علامه حلي نقل کرده است و در نهج البلاغه پيدا نکرديم
و من ذلك إخباره بعمارة بغداد و ملك بني العباس و ذكر أحوالهم و أخذ المغول‏ الملك‏ منهم‏ رواه والدي رحمه الله تعالى و كان ذلك سبب سلامة أهل الحلة و الكوفة و المشهدين الشريفين من القتل لأنه لما وصل السلطان هولاكو إلى بغداد و قبل أن يفتحها هرب أكثر أهل الحلة إلى البطائح إلا القليل فكان من جملة القليل والدي رحمه الله و السيد مجد الدين بن طاوس و الفقيه ابن أبي العز فأجمع رأيهم على مكاتبة
السلطان بأنهم مطيعون داخلون تحت الإيلية «1» و أنفذوا به شخصا أعجميا فأنفذ السلطان إليهم فرمانا مع شخصين أحدهما يقال له تكلم و الآخر يقال له علاء الدين و قال لهما إن كانت قلوبهم‏ كما وردت به كتبهم‏ فيحضرون‏ إلينا فجاء الأميران فخافوا لعدم معرفتهم بما ينتهي الحال إليه.
فقال والدي رحمه الله إن جئت وحدي كفى فقالا نعم فأصعد معهما فلما حضر بين يديه و كان ذلك قبل فتح بغداد و قبل قتل الخليفة قال له كيف أقدمتم على مكاتبتي و الحضور عندي قبل أن تعلموا ما ينتهي إليه أمري و أمر صاحبكم و كيف تأمنون أن صالحني و رحلت عنه‏ فقال له والدي إنما أقدمنا على ذلك لأنا
علامه حلى، حسن بن يوسف بن مطهر، ، كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين عليه السلام ؛ النص ؛ ص80 وزارت ارشاد - تهران، چاپ: اول، 1411 ق.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
27 | امين عباسي | Iran - Rasht | ٠١:٣١ - ١٨ بهمن ١٣٩٣ |
درمورد گريه حضرت زهرا سلام الله عليها که بعد از شهادت پيامبر اکرم (ص) شب و روز گريه ميکرد و صحابه آمدند نزد حضرت امير شکايت حضرت زهرا رو کردند و گفتند به زهرا بگو يا شب گريه کنه يا روز... لطف کنيد اين روايت رو از کتب شيعه و سني جواب دهيد . ممنون

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
با دقت در ماهيت و علل گريه‌هاي حضرت زهرا (س) معلوم مي‌شود که چرا عده ای به گريه ايشان اعتراض می‌کردند. در روايتی، قسمتی از گفتار حضرت زهرا (س) در هنگام عزاداری بر سر مزار پدر اين گونه بيان شده است:
مَا أَعْظَمَ ظُلْمَةَ مَجَالِسِكَ فَوَا أَسَفَاهْ عَلَيْكَ إِلَى أَنْ أَقْدِمَ عَاجِلًا عَلَيْكَ وَ أُثْكِلَ أَبُو الْحَسَنِ الْمُؤْتَمَنُ أَبُو وَلَدَيْكَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ أَخُوكَ وَ وَلِيُّكَ وَ حَبِيبُكَ وَ مَنْ رَبَّيْتَهُ صَغِيراً وَ وَاخَيْتَهُ كَبِيراً وَ أَحْلَى أَحْبَابِكَ وَ أَصْحَابِكَ إِلَيْكَ مَنْ كَانَ مِنْهُمْ سَابِقاً وَ مُهَاجِراً وَ نَاصِراً وَ الثُّكْلُ شَامِلُنَا وَ الْبُكَاءُ قَاتِلُنَا وَ الْأَسَى لَازِمُنَا ثُمَّ زَفَرَتْ زَفْرَةً وَ أَنَّتْ أَنَّةً كَادَتْ رُوحُهَا أَنْ تَخْرُجَ ثُمَّ قَالَت‏
َقالَتْ ثُمَّ رَجَعَتْ إِلَى مَنْزِلِهَا وَ أَخَذَتْ بِالْبُكَاءِ وَ الْعَوِيلِ لَيْلَهَا وَ نَهَارَهَا وَ هِيَ لَا تَرْقَأُ دَمْعَتُهَا وَ لَا تَهْدَأُ زَفْرَتُهَا وَ اجْتَمَعَ شُيُوخُ أَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ أَقْبَلُوا إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالُوا لَهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ فَاطِمَةَ ع تَبْكِي اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ فَلَا أَحَدٌ مِنَّا يَتَهَنَّأُ بِالنَّوْمِ فِي اللَّيْلِ عَلَى فُرُشِنَا وَ لَا بِالنَّهَارِ لَنَا قَرَارٌ عَلَى أَشْغَالِنَا وَ طَلَبِ مَعَايِشِنَا وَ إِنَّا نُخْبِرُكَ أَنْ تَسْأَلَهَا إِمَّا أَنْ تَبْكِيَ لَيْلًا أَوْ نَهَار
«پدر جان! آن مجالسى كه تو داشتى (با رفتن تو) دچار ظلمت بزرگى شده‏اند. ... ابو الحسن تو را از دست داد، همان ابو الحسنى كه: مؤتمن، پدر دو فرزند تو حسن و حسين، برادر تو دوست تو و محبوب تو مى‏باشد. همان على كه تو او را از زمان كودكى پرورش دادى در زمان بزرگسالى او با وى برادر شدى، همان على كه محبوبترين دوستان و اصحاب تو بود، همان على كه در اسلام آوردن و هجرت نمودن و يارى كردن تو بر همه سبقت گرفت، ما تو را از دست داديم، گريه قاتل ما خواهد بود، تأسف همراه و مونس ما گرديد. سپس آن بانو فريادى زد و ناله‏اى كرد كه نزديك بود روح از بدنش مفارقت نمايد، آنگاه اين اشعار را قرائت كرد:... دين اسلام كه در ميان مردم يكى از غربا به شمار مى‏رود در مصيبت تو گريان شد. - كاش آن منبرى را كه بر فراز آن مى‏رفتى مى‏ديدى كه چگونه بعد از نور وجودت، اكنون ظلمت آن را فرا گرفته و ..سپس به جانب منزل خود بازگشت و شب و روز شروع به گريه و ناله كرد، اشك وى خشك نمى‏ شد و ناله و ضجّه‏ اش آرام نمى‏گرفت. بزرگان اهل مدينه اجتماع كردند و به حضور امير المؤمنين على عليه السّلام آمدند و گفتند: اى ابو الحسن! فاطمه شب و روز گريه مى‏كند، هيچ كدام از ما شب در رختخواب به خواب نمى ‏رويم، در حالى كه روزها به علّت مشغله و طلب معاش قرار و آرام نداريم، ما از تو تقاضا مى‏كنيم كه فاطمه يا شب گريه كند و يا روز»
علامه سيد جعفر مرتضي عاملي در اين‌باره مي‌گويد:
إننا لا نتصور أن بكاءها على أبيها هو الذي أزعج المعترضين، و اثار حفيظتهم، و إنما الذي أحفظهم و ازعجهم هو ما يثيره وجود الزهراء الى جانب قبر أبيها على حالة من الحزن و الكآبة و الانكسار الذي يذكر الناس بالمأساة التي تعرضت لها عليها السلام فور وفاة أبيها، حيث إن ذلك يمثل حالة اثارة مستمرة للناس الطيبين و المؤمنين و المخلصين، و هو إدانة لكل ذلك الخط الذي لم يتوقف عن فعل أي شي‏ء في سبيل ما يريده.
فلم يكن البكاء على شخص الرسول، بقدر ما كان تجسيدا للمأساة التي حاقت بالاسلام و برموزه بمجرد وفاته و فقده صلوات الله و سلامه عليه
فالبكاء إذن لم يكن بكاء الجزع من المصاب، و استعظام فقد الشخص لكي يتنافى ذلك مع الانفتاح على قضاء الله و قدره. كما يريد هذا القائل أن يوحي به.
الا إذا كان هذا القائل يعتبر الاستسلام للقضاء و القدر و السكوت عن و على الظلم انفتاحا على القضاء و القدر
ما تصور نمى‏كنيم كه گريه زهرا عليها السّلام در فراق پدرش، آسايش مردم را به هم زد و موجب اعتراض آنان شد، بلكه آنچه آنان را ناراحت كرد و به واكنش‏ واداشت، چيزى است كه وجود زهرا عليها السّلام در كنار قبر پدرش با حالتى از حزن و اندوه، و دلتنگى و دل شكستگى بر مى‏انگيخت: مظلوميت زهرا عليها السّلام كه بلافاصله پس از درگذشت پدرش به سراغ او آمد. چه نمايانگر حالت تحريك مداوم مردم پاك نهاد، و مخلص با ايمان و در نتيجه نابودى خطى بود كه از انجام هيچ عملى در راه رسيدن به خواسته‏هايش فروگذار نكرد. گريه زهرا عليها السّلام در فراق شخص رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به اندازه گريه آن بانو در تجسّم سرنوشت غمبارى كه به مجرد وفات پيغمبر، اسلام و اسوه‏هايش را در خود فرو برد، نبود. بنابراين گريه زهرا عليها السّلام، جزع از مصيبت و بزرگ شمردن فقدان شخص نيست كه با پذيرش قضا و قدر الهى منافات داشته باشد. مگر اينكه وى تسليم قضا و قدر بودن، و سكوت در قبال ظلم را پذيرش قضا و قدر الهى بداند.
مأساة الزهراء(ع)، مرتضى العاملي ج‏1 335
همچنين طبق آيه‌ی تطهير، حضرت زهراء عليها السلام از معصومين بوده و از هر گونه نقص و عيب مبری است لذا ايشان از اينکه مردم آزاري کنند، به دورهستند و با عصمت حضرت منافات دارند . و خود حضرت عالم به احکام شرع بوده و مي ‌دانند که چه چيز حرام و چه چيز حلال است
همچنين اين با عقل کدام بشر سازگار است که حضرت زهراء عليها السلام را بزنند، غصب خلافت بکنند، فدک را از ايشان بگيرند، دين را تحريف بکنند ، در خانه‌اش را بسوزاندند، بعد وقتي حضرت در مقابل اين ظلم‌ها گريه مي‌کند ، بگوييم اين گريه مردم آزاري است!
مگر می‌شود امروز به زنان بحرين، سوريه، فلسطين گفت: ما همسران و کودکان شما را قطعه‌قطعه می‌کنيم، خانه‌هايتان را خراب می کنيم اما مبادا شما گريه کنيد؟! اين مردم آزاري است؟! . اين اشکال شرعي دارد؟!
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
28 | محد احمدی | Iran - Tehran | ١١:٤٧ - ١٩ بهمن ١٣٩٣ |
سلام عليكم
1.سخاوی در كتاب المقاصدالحسنه در مورد اينكه امام حسن و امام حسين از فرزندان پیامبرند نکته ای می گوید روایات ضعیف است اما این روایات هم دیگر را قوی می کنند و در ادامه حرفی از ابن جوزی می اورد که این حرف ا قبول ندارد ایا این نظر خود سخاوی است یا فقط نظر ابن جوزی است و خود سخاوی این را قبول ندارد؟
حديث: كل بني آدم ينتمون إلى عصبة أبيهم إلا ولد فاطمة فإني أنا أبوهم وأنا عصبتهم، الطبراني في الكبير من طريق عثمان بن أبي شيبة عن جرير عن شيبة بن نعامة عن فاطمة ابنة الحسين عن جدتها فاطمة الكبرى به مرفوعاً، وكذا أخرجه أبو يعلى ومن طريقه الديلمي في مسنده عن عثمان بن أبي شيبة بلفظ: لكل بني آدم عصبة ينتمون إليه إلا ولدي فاطمة فأنا وليهما وعصبتهما، ولم ينفرد به ابن أبي شيبة بل رواه الخطيب في تاريخه من طريق محمد ابن أحمد بن يزيد بن أبي العوام حدثنا أبي حدثنا جرير بلفظ: كل بني آدم ينتمون إلى عصبتهم إلا ولد فاطمة فإني أنا أبوهم وأنا عصبتهم، ومن طريق حسين الأشقر عن جرير بنحوه ولكن شيبة ضعيف، ورواية فاطمة عن جدتها مرسلة، ولكن له شاهد عند الطبراني في ترجمة الحسن من الكبير أيضاً من طريق يحيى بن العلاء الرازي عن جعفر بن محمد عن أبيه عن جابر مرفوعاً: إن الله جعفر ذرية كل نبي في صله وإن الله جعل ذريتي في صلب علي، ويروى أيضاً عن ابن باس كما كتبته في ارتقاء الغرف وبعضها يقوي بعضاً وقول ابن الجوزي في العلل المتناهية: إنه لا يصح ليس بجيد منظر از عبارت اخر چیست ؟
2. ایا اینکه روایات اگر به چند طریق نقل شده باشد و اگر همه این روایات ضعیف باشند ، هم دیگر را قوی می کنند نظر همه علمای اهل سنت می باشد یا نه فقط نووی و الابانی و ابن تیمیه این را قبول دارند؟

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
در حقيقت مقدسي با نقل اين روايت و ذکر شواهدي ديگر مي خواهد حرف ابن جوزي را رد و نقد کند اين جوزي گفته است اين روايت صحيح نيست «إنه لا يصح» اما مقدسي بعد ذکر ادله گويد اين حرف او « ليس بجيد » نيکو نيست
بحث تعدد طرق يک قاعده رجالي است که شيعه و سني قبول دارد
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
29 | امین عباسی | Iran - Rasht | ١٢:٢٠ - ٢٠ بهمن ١٣٩٣ |
باسلام ضمن تبریک بخاطر طرح جدید و زیبایی سایتتون عالیه....
یکی از دوستان در مورد جانشینی امام زمان ازم سوال کرد که چرا امام زمان عج بعد از نایبان چهارگانه کا با امام ارتباط داشتند بعد از آنها در هر عصر جانشینی برای خود انتخاب نمیکند تا مشکلات و مسائل فقهی مردم را جواب بدند؟؟؟؟
در یکی از سخنرانی ها شنیدم که امام زمان عج در هر عصری با یک یا چند نفر ارتباط مستقیم دارند و کارهای حضرت را انجام می دهند. میخواستم ازتون سوال کنم اگر این گفته صحت دارد لطفا روایت رو همراه با ذکر منبع بیان کنید..
ممنون میشوم پاسخ مرا بدهید

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
اين طور نيست که امام مهدي عليه السلام در زمان غيبت کبري براي خود نائب نگذاشته باشد
حضرت امام عصر(عج) با یک بیان کلی که فرمودند: «و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله علیهم»یعنی اما وقایعی که رخ خواهد داد و مسائل مستحدثه، پس در مورد آنها به راویان احادیث ما رجوع کنید که آنان حجت من بر شما و من حجت خداوند بر آنان هستم. لغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة ؛ النص ؛ ص162
و با این بیان،حضرت فقهاء را به عنوان نوّاب عام خود بر مسلمانان قرار داد و فقهاء به خاطر آن نیابت، در بعضی از امور مردم مانند وجوه شرعی و اموال مجهول المالک و قضاوت و... دخالت و تصرّف می کنند. بهر حال امروزه مسائل اجتماعی و سیاسی جامعه از طرف امام عصر(عج) به نائب عام او که ولی فقیه می باشد، واگذار شده است و مشکلات فقهي مردم را حل مي کنند و نائب عام بودن به معنای ارتباط مستقیم داشتن با امام عصر(عج) نیست.
اما در خصوص ارتباط مستقيم داشتن برخي با حضرت بايد بگوييم طبق برخي از روايات افرادي مانند حضرت خضر و عيسي عليهما السلام و غيره به عنوان مونس امام مهدي (ع) در کنار ايشان هستند البته ديگران نيز با داشتن لياقت و يا در صورت مصلحت مي توانند حضرت را ببينند
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
30 | امین عباسی | Iran - Rasht | ١٧:٠٧ - ٢٠ بهمن ١٣٩٣ |
خدا خیرتون بده ممنون پاسختون عالی بود
31 | الف | Iran - Tehran | ١٩:٢٨ - ٢١ بهمن ١٣٩٣ |
در حديث زير منظور از يحيي,يحيي بن سليم است يا يحيي بن ابي اسحاق الحضرمي ؟أخبرنا : محمد بن المثنى قال : ، حدثنا : يحيى بن حماد قال : ، حدثنا : الوضاح وهو أبو عوانة قال : ، حدثنا : (يحيى) قال : ، حدثنا : عمرو بن ميمون قال : أني لجالس إلى بن عباس إذ أتاه تسعة رهط فقالوا : أما إن تقوم معنا وأما إن تخلونا يا هؤلاء وهو يومئذ صحيح قبل أن يعمى قال : أنا أقوم معكم فتحدثوا فلا أدري ما قالوا : فجاء وهو ينفض ثوبه وهو يقول أف وتف يقعون في رجل له عشر وقعوا في رجل قال رسول الله (ص) : لأبعثن رجلاً يحب الله ورسوله لا يخزيه الله إبدأً فأشرف من إستشرف فقال : أين علي هو في الرحا يطحن وما كان أحدكم ليطحن فدعاه وهو أرمد ما يكاد أن يبصر فنفث في عينيه ، ثم هز الراية ثلاثاً فدفعها إليه فجاء بصفية بنت حيي وبعث أبابكر بسورة التوبة وبعث علياً خلفه فأخذها منه فقال : لا يذهب بها إلاّ رجل هو مني وأنا منه ودعا رسول الله (ص) الحسن والحسين وعليا وفاطمة فمد عليهم ثوباً فقال : اللهم هؤلاء أهل بيتي فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا.منبع:سنن الکبري نسايي.

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
مراد از يحيي، يحيى بن أبي إسحاق الحضرمي مي باشد
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
32 | حسین | Iran - Tehran | ٠٨:٢١ - ٢٥ اسفند ١٣٩٣ |
سلام سوالی داشتم
اینکه در پاسخ به یکی از نظرات همین صفحه گفته شد زن جزو اهل بیت مرد حساب نمیاد.
پس فرزندانشون اهل بیت مرد میشن درسته؟
آیا از نظر زن همون فرزندان اهل بیت اون زن حساب میشن؟

پاسخ:
با سلام
دوست گرامی
این روایتی که گفته شد زن جزو اهل بیت محسوب نمی شود روایتی بود که از کتب اهل سنت ذکر شده است .
فرزندان جزو اهل بیت مرد محسوب می شوند چرا که فرزند از جهت نسل به پدر متصل است نه به مادر .
در مورد اینکه فرزندان جزو اهل بیت محسوب می شوند، باید گفته شود که اهل بیت به دو معناست، یکی لغوی و یکی اصطلاحی .
بنابر معنای لغوی اگر بخواهیم مد نظر بگیریم، زن نیز شامل اهل بیت مرد می شود و همچنین فرزندان ولی مراد اصلی در آیه تطهیر، بحث اصطلاحی است .
پس طبق روایات اهل سنت زن جزو اهل بیت فرد محسوب نشده ولی فرزندان چون از نسب به پدر منتسب هستند، جزو اهل بیت محسوب می شوند .
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
33 | حسین | Iran - Tabriz | ١١:٥٣ - ٢٦ اسفند ١٣٩٣ |
دستتون درد نکنه ژس به این ترتیب اگر زنان پیامبر هم در مقام 5 تن بودن اونها هم بصورت اصطلاحی در اون سوره اهل بیت خطاب میشدن؟و چون به اون مقام نرسیدن بهشون اشاره نشد؟

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
چنانكه از روايات ظاهر است، پيامبر (ص) در موارد گوناگون مراد از «اهل‌بيت» را بيان مي‌كند، امّا در اين معرّفي‌ها منظور پيامبر(ص) اين نبوده كه افرادي را كه بحسب معناي لغوي تحت كلمه «اهل‌بيت» مندرج بودند، معرّفي كند، زيرا افرادي كه بحسب معناي لغوي جزء خاندان پيامبر بودند براي همه معلوم بودند و خفائي براي كسي و مخصوصاً براي امثال ام سلمة و عايشه كه روايات مذكور از ناحيه آنها روايت شده، وجود نداشت، بلكه مراد پيامبر از اين معرّفي‌ها اين بود كه افرادي را كه در دستگاه رسالت پيامبر از خاصان و مقربان او بودند را معرّفي كند، مخصوصاً كه در بسياري از روايات منقوله كلمه «خاصتي» بدنبال «اهل‌بيتي» ضميمه شده و پيامبر بعد از اين‌كه اين چهار نفر حضرت علي، حضرت زهرا، حسنين عليهم السلام را جمع مي‌كند مي‌گويد «هؤلاء اهل بيتي و خاصتي» و كلمه خاصّة به افراد كاملاً مقرب به يك نفر، كه در مقامات اجتماعي او صاحب سرّ اويند اطلاق مي‌شود مثلاً به افراد بسيار نزديك به پادشاه كه در اداره حكومت او صاحب سرّند، خاصة الملك گفته مي‌شود، بنابراين در اين معرّفي‌ها پيامبر مي‌خواهد افراد مقرب در دستگاه رسالت خود را به مردم معرفي كند، نه افرادي را كه در مسكن و بيت مادي او زندگي مي‌كردند كه براي همه معلوم بود.
با توجّه به روايات و مطالب فوق، زنان پيامبر نمي‌توانند جزء اهل‌بيت پيامبر و خاصان دستگاه رسالت باشند، زيرا طبق تصريح قرآن همه زن‌هاي پيامبر حتّي جزء محسنات هم نبودند، چه رسد به اين‌كه جزء خاصان رسالت او باشند، قرآن درباره زن‌هاي پيامبر (ص) مي‌گويد «اعد للمحسنات منكنّ اجراً عظيماً» (خداوند براي خوبان از شما اجر بزرگي آماده كرده) اگر همه زنهاي پيامبرخوب بودند، خداوند تعبير «محسنات» را براي همه آنها بكار مي‌برد. نه براي برخي از آنها كه از كلمه من تبعيضيه در «منكنّ» فهميده مي‌شود، بنابراين طبق اين آيه زنهاي پيامبر(ص) همه خوب نبودند و همانطور كه فرزند نوح بخاطر خوب نبودن از اهل نوح نبود، چنانكه قرآن مي‌گويد إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ زنهاي غير خوب پيامبر اسلام هم جزء اهل بيت رسول‌الله و خاصان او نبودند روي اين حساب اهل‌بيت در آيه مورد بحث شامل زن‌هاي پيامبر (ص) نيست، چون كسي بين زنان خوب و بد تفكيك نكرده، يا همه را داخل اهل‌بيت مي‌دانند و يا همه را خارج مي‌كنند.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
1 |حیدر کرار|Norway - Oslo |١٦:١٧ - ١٢ خرداد ١٣٩٥ |
0
 
0
سلام
اگه میشه توضیح بدید که به چه دلیل «من» در این آیه ای که آوردید («اعد للمحسنات منكنّ اجراً عظيماً») تبعیضیه است و نه بیانیه
پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
هر چند برخي از مفسران اهل سنت تلاش کرده اند تا «من» را بيانيه جلوه بدهند تا ثابت بکنند که تمام زنان، اجر عظيم دارند، اما با دقت در خود آيه و آيات ديگر اين نوع برداشت اشتباه است چون اگر قبول بکنيم که من بيانيه هست در اين صورت بايد آيات ديگر که در مذمت زنان پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شده را ناديده گرفت مانند آيات
وَلا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسي أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ» که درباره مسخره کردن عايشه زنان ديگر پيامبر (ص) نازل شده است
نزلت في عائشة بنت أبي بكر ، رضي الله عنهما ، استهزأت من قصر أم سلمة بنت أبي أمية.
آيه : «ولا نساء ...» درباره عائشه نازل شده است؛ در آن هنگام كه ام سلمه را به خاطر كوتاه قد بودنش ريشخند كرد
الأزدي البلخي، أبو الحسن مقاتل بن سليمان بن بشير (متوفاي150هـ) ، تفسير مقاتل بن سليمان، ج 3، ص 262، تحقيق : أحمد فريد ، ناشر : دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت ، الطبعة : الأولي ، 1424هـ - 2003م .
قرطبي متوفاي 671 مفسر پرآوازه اهل سنت در اين باره مي نويسد:
قال المفسرون : نزلت في امرأتين من أزواج النبي صلي الله عليه وسلم سخرتا من أم سلمة
الجامع لأحكام القرآن، ج 16، ص 326
جهت اطلاع به اين آدرس رجوع کنيد
البته برخي از مفسرين نيز گفته اند که اين آيه شامل آن زناني مي شود که عمل صالح انجام بدهند نه هر کس بدون قيد و شرط
اعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنكُنَّ ( أي لمن عمل صالحاً منكن
التفسير الكبير ج 25 ص 178
در ضمن اگر قبول بکنيم که تمام زنان پيامبر اهل احسان هستند و داراي اجر و ثواب در اين صورت زنان حضرت که پيامبر (ص) را آزار مي دادند نيز مشمول اجر مي شوند و اين اذيت و آزار ثواب دارد آيا کسي اين را قبول مي کند!!!
مسلم نيشابورى به نقل از عمر بن الخطاب مى‌نويسد كه عائشه و حفصه با همپيمانى خود بر ضدّ رسول خدا صلى الله عليه وآله آن حضرت را اذيت كرده بودند:
فَدَخَلْتُ عَلَى عَائِشَةَ فَقُلْتُ يَا بِنْتَ أَبِي بَكْر أَقَدْ بَلَغَ مِنْ شَأْنِكِ أَنْ تُؤْذِي رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَقَالَتْ مَا لِي وَمَا لَكَ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ عَلَيْكَ بِعَيْبَتِكَ. قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَى حَفْصَةَ بِنْتِ عُمَرَ فَقُلْتُ لَهَا يَا حَفْصَةُ أَقَدْ بَلَغَ مِنْ شَأْنِكِ أَنْ تُؤْذِي رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم لاَ يُحِبُّكِ. وَلَوْلاَ أَنَا لَطَلَّقَكِ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم.
نزد عائشه رفتم، گفتم: اى دختر ابوبكر كارت به آن‌جا رسيده است كه رسول خدا را اذيت مى‌كنى؟! گفت: اى پسر خطاب! تو با من چه كار داري؟ به فكر مشكلات دختر خودت باش! سپس نزد حفصه رفتم و گفتم: چرا پيامبر خدا را اذيت مى‌كنى؟ به خدا سوگند خودت مى‌دانى كه رسول خدا (ص) تو را دوست ندارد و اگر من نبودم تو را طلاق مى‌داد.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 2، ص 1105، ح1479، كتاب الطلاق، باب فِي الإِيلاَءِ وَاعْتِزَالِ النِّسَاءِ وَتَخْيِيرِهِنَّ وَقَوْلِهِ تَعَالَى ( وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ )، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
34 | مرتضی | Iran - Tehran | ٠٩:٤٧ - ٢٧ تير ١٣٩٤ |
با سلام.

روایت ابن عساکر سندش ضعیف است.می شود لطف کنید سند ابوالفرج را هم بررسی کنید.

پاسخ:
باسلام
دوست گرامی
اولا: اینها در کتب اهل سنت نقل شده است و برای ما مهم نیست که سند معتبر باشد یا نه والا در کتب خود ما در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده است که نامگذاری بخاطر عثمان بن مظعون بوده است
السلام على عثمان إبن أمير المؤمنين سميّ عثمان بن مظعون
ثانیا: طبق قرائن نیز حضرت علی علیه السلام نسبت به عثمان بن مظعون محبت داشته است وعثمان خلیفه سوم را قبول نداشته و رابطه خوبی بین آن دو نبوده است تا جایی که عثمان به حضرت اهانت نیز کرده است در این صورت طبق قرائن مشخص است که اسم گذاری فرزند به نام کدام عثمان است
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
35 | امیرحسین | Iran - Mashhad | ١٢:٣٩ - ١١ مرداد ١٣٩٤ |
سلام علیکم
ایا ائمه درذات معصوم بودند ومعصوم بودن انهابه اختیار خدابود یامعصومیتشان اختیاری وخودانها گناه نمی کنند

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
در اين خصوص به اين آدرس رجوع کنيد
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
36 | سعد بن عبدالله | Norway - Oslo | ١٢:١٧ - ١٥ اسفند ١٣٩٤ |
با سلام.
شعیب ارنووط تو تصحیح بعضی از روایت های مسند احمد اختلاط ابواسحاق رو اشکال نگرفته مثلا یه جایی گفته:
وزهير - وهو ابن معاوية - وإن سمع من أبي إسحاق - وهو السبيعي - بعد الاختلاط قد انتقى البخاري روايته هذه مما صح من حديثه.
بخاری که علم غیب نداشته پس چطوری تشخیص داده اون حدیث صحیحه در صورتی که در موارد زیادی بخاری و مسلم با همین حالت(زهیر از ابواسحاق) تو صحیح شون روایت نقل کردند بدون اینکه برای اون حدیث شاهد یا متابع دیگه بیارن تا ضعف ناشی اختلاط مورد ادعا رو جبران کنه؟
میخواستم بدونم این حرف ارنووط چقدر از نظر علمی درسته؟

پاسخ:
باسلام
دوست گرامی
این یکی از اشکال های رجالی بر صحیح بخاری وصحیح مسلم می باشد که از خود اهل سنت در این زمینه کتابها نوشته شده، یکی از این اشکالها وجود روایانی هستند که از نظر رجالی قابل اعتبار نمی باشند، از جمله این روات همین ابو اسحاق سبیعی می باشد که اختلاط این شخص، چالشی را برای اهل سنت ایجاد کرده و صحت بخاری رو زیر سوال برده، احمد بن حنبل و چندین بزرگ دیگر از اهل سنت به اختلاط سبیعی در اواخر عمرش را تصریح کردند ولی از طرفی بخاری بعد از اختلاطش در 38مورد از او روایت کردند، از این رو متعبدان به بخاری در به در دنبال توجیه این مشکل بزرگ هستند که تا الان هیچ جواب منطقی و مفید ارائه ندادند
از جمله جواب های که دادند این است که ذهبی گفته این صرفا یک تغییر کوچک است و اختلاط نیست لذا از این باب روایات سبیعی را کاملا معتبر دانسته
همچنانکه خود علماي اهل سنت مانند ذهبي گفته اند ابواسحاق اختلاط نداشنه است أبو اسحاق السبيعي ثقة إمام لكنه كبر وساء حفظه وما اختلط وصلى الله على محمد وآله وسلم .
ذهبي، الرواة الثقات المتكلم فيهم بما لا يوجب ردهم ص: 203
بعضی دیگر مانند همین شعیب الارنووط، در صدد توجیه برامده تا بین کلام کسانی که گفتند سبیعی اختلاط کرده وبین روایت بخاری از سبیعی جمع کنند، گفتند: که بخاری روایات بخاری را «انتقاء»کرده است، یعنی اینکه بخاری بعضی از روایات را انتخاب کرده وهمه روایات سبیعی را نقل نکرده، که باز هم این توجیه فقط به درد خود شعیب ارناووط می خورد چون مبتنی بر هیچ دلیل علمی نمی باشد
در ضمن خیلی از اوقات راوی را بخاطرنقل روایت فضائل ضعیف دانسته و اما در غیر این موارد مثلا قبول کرده است
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
37 | 0
 
0
پاسخ نظر
ممنون از سایت خوبتون
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب