2024 April 16 - سه شنبه 28 فروردين 1403
بدعت از دیدگاه فریقین : مجازات مبدعین از دیدگاه وهابیت
کد مطلب: ٧٠٠٧ تاریخ انتشار: ٢٦ آبان ١٣٩٣ - ١٤:٢٩ تعداد بازدید: 3037
خارج فقه مقارن » بدعت از دیدگاه فریقین
بدعت از دیدگاه فریقین : مجازات مبدعین از دیدگاه وهابیت

جلسه بیستم 1393/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه بیستم 1393/08/26

موضوع درس : بدعت از دیدگاه فریقین : مجازات مبدعین از دیدگاه وهابیت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله

بحث ما در رابطه با مسئله «بدعت» بود، که وسیله ای است برای تکفیر و قتل مسلمانها. ما در روز گذشته، مفصل در مورد برخی از مصادیق «بدعت»، که این آقایان مطرح می کنند، صحبت کردیم.

نکته ای ظریف، که مورد غفلت واقع شده

یک نکته ظریف و بسیار مهمی باقی مانده، که عمدتاً از نگاه بزرگوارانی که در زمینه مسئله «بدعت» کتاب یا مقاله نوشته اند، مورد غفلت قرار گرفته است.

در مورد حرمت بدعت، به «سنت و روایت» استدلال می شود. روایتی که به صدر روایت، مخالفین استدلال می کنند؛ و به ذیل روایت، وهابیون استدلال می کنند.

البته این استدلال به ذیل روایت؛ مسئله تازه ای نیست و در عصر جناب «ابوبکر»، وقتی که خود ابوبکر، دستور کشتن «اصحاب رده» را داد؛ به همین روایت استدلال کرد!

من یک مروری داشتم به کتاب های جدید وهابی ها، مخصوصاً کتاب «الدررالسنیه فی الأجوبة النجدیه»، دیدم در جای جای این کتاب، وهابی ها برای مشروعیت کار خودشان، خیلی از مسائل را «بدعت» می شمارند؛ حتی «تارک الصلاة»، و «تارک صلاة العیدین»، را مهدور الدم معرفی کرده اند.

بالاتر از این، حتی فتوا داده اند: اگر کسی که می خواهد نماز بخواند، نیّت نماز را به زبان بیاورد مثلاً بگوید دو رکعت نماز می خوانم قربة الی الله، قتلش واجب است!

چرا نباید نیت نماز را به زبان آورد؟ چون آقای «ابوبکر» و «عمر» وقتی نماز می خواندند، نیّت نماز را به زبان نمی آوردند.

«ابوبکر» برای کشتن «صحابه»، به این روایت استناد می کرد

روایتی را که گفتم جناب «ابوبکر» وقتی دستور کشتن «اصحاب رده» را داد؛ به همین روایت استدلال کرد؛ مشهور است به احادیث «بحقها...».

البته این حدیث با عبارت های مختلف مطرح شده، که من این روایات را می خوانم، تا ببینیم وهابی ها چه کار می کنند و قضیه «ابوبکر» چه بوده است.

در «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» شاید بالای بیست و پنج شش روایت، با عبارت های مختلف آمده که پیغمبر اکرم فرمود:

«أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَإِذَا قَالُوهَا، وَصَلَّوْا صَلاَتَنَا، وَاسْتَقْبَلُوا قِبْلَتَنَا، وَذَبَحُوا ذَبِيحَتَنَا، فَقَدْ حَرُمَتْ عَلَيْنَا دِمَاؤُهُمْ وَأَمْوَالُهُمْ، إِلَّا بِحَقِّهَا وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ»

من مأمور هستم با مردم بجنگم، تا اینکه بگویند: لااله الاالله و محمد رسول الله. وقتی که گفتند و مثل ما نماز خواندند و رو به قبله ما ایستادند و مثل ما حیوان را ذبح کردند؛ خونشان و اموالشان محترم است؛ مگر اینکه خودشان مستحق قتل و تصاحب اموال باشند. و حساب آنهایی که مستحق قتل هستند، با خداست.

صحیح بخاری ج1 ص 153 ح 385 باب فضل استقبال القبله

صدر روایت، می گوید با «لااله الا الله» گفتن و نماز خواندن و... جان و مال انسان، محترم است؛ و ذیل روایت، می گوید: «الّا بحقها...». مگر اینکه مستحق قتل و غارت اموال باشند! یعنی در واقع، کشته شدن حقش باشد! و ما حق داشته باشیم که او را بکشیم.

این عبارت «الّا بحقها...» همه چیز را خراب کرده، و هر کس آمده از این عبارت یک برداشتی کرده. وهابی ها می گویند، مستحق قتل، یعنی:

آن کسی که دست می کشد به پرده کعبه!

یعنی کسی که با تسبیح ذکر می گوید!

یعنی کسی که جشن تولد می گیرد! این ها همه مشمول «بحقها» می شود.

روایت دوم باز هم از «انس بن مالک» است:

«سَأَلَ مَيْمُونُ بْنُ سِيَاهٍ، أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ، قَالَ: يَا أَبَا حَمْزَةَ، مَا يُحَرِّمُ دَمَ العَبْدِ وَمَالَهُ؟ فَقَالَ: «مَنْ شَهِدَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَاسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا، وَصَلَّى صَلاَتَنَا، وَأَكَلَ ذَبِيحَتَنَا، فَهُوَ المُسْلِمُ، لَهُ مَا لِلْمُسْلِمِ، وَعَلَيْهِ مَا عَلَى المُسْلِمِ»

«میمون بن سیاه» از «انس بن مالک» پرسید، ای ابا حمزه! چه چیزی خون و مال بنده را محترم می کند؟ گفت: هر کس به یگانگی خداوند شهادت بدهد، و رو به قبله ما بایستد، و مثل ما نماز بخواند، و از ذبیحه ما بخورد؛ مسلمان است. و تمام حقوق یک مسلمان را دارد. صحیح بخاری ج1 ص 153 ح 385 باب فضل استقبال القبله

بخاری از «عبدالله بن عمر» نقل می کند:

«عَنِ ابْنِ عُمَرَ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ، وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّ الإِسْلاَمِ، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ»

عبدالله بن عمر نقل می کند که پیغمبر فرمود: من مأمور هستم با مردم بجنگم تا اینکه به وحدانیت خداوند، و رسالت پیغمبر، شهادت بدهند، و نماز به پا دارند، و زکات را بپردازند. پس هر گاه چنین کردند، خون و مالشان از ناحیه من محترم است. مگر اینکه اسلام، کشته شدن و تصاحب اموالش را حق دانسته باشد! و حساب این ها با خداست.

صحیح بخاری ج1 ص 17 ح 25

این روایت، نسبت به روایت قبلی، دو عبارت اضافه دارد. یکی «وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ» است و عبارت دیگری «وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ» است.

البته عرض کردم، این روایات، با عبارت مختلف در کتب معتبر حدیثی، نقل شده است ولی مضمون همه اینها، یک چیز است. و مفصل ترین عبارت هم همین روایت «بخاری» است که آوردیم.

روایت «صحیح مسلم» هم عیناً مثل روایت «صحیح بخاری» است، فقط به جای «إِلَّا بِحَقِّ الإِسْلاَمِ»؛ «إِلَّا بِحَقِّهَا» آمده است.

صحیح مسلم ج1 ص 53 ح 22

خداوند هیچ بنده ای را دوبار عذاب نمی کند

عبارت «وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ» به این معنی است که اگر بنده ای به خاطر یک گناه در دنیا مجازات می شود، در آخرت خداوند او را می بخشد.

ما معتقدیم کسی که در دنیا «حد» می خورد، در آخرت دیگر حد نمی خورد و بخشیده می شود. چون «حد» خودش عذاب است، و از عدالت خداوند به دور است که یک عبدی را به خاطر یک گناه، دوبار عذاب کند. یعنی هم در دنیا به خاطر فلان گناه شلاق بخورد و هم در آخرت به خاطر همان گناه به جهنم برود. این از عدالت خداوند به دور است.

همانطوری که اگر حاکمی فردی را به خاطر یک گناه تعزیر بکند، حاکمی دیگر، نمی تواند دوباره او را به خاطر همان گناه، تعزیر کند.

مثل قضیه «عبد الله بن عمر» بود یا «عبدالرحمن»، که شراب خورده بود، یک بار حاکم بصره او را شلاق زد، و یک بار هم آمد مدینه، «عمر» شلاق زد.

یک معلول با سه علت!

«فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم»

پس چون ماه های حرام، تمام شد؛ مشرکان را هر کجا یافتید، به قتل برسانید. و آنها را دستگیر و محاصره کنید. و هر سو در کمین آنها باشید. چنانچه از شرک توبه کرده، موحد شدند، و نماز به پا داشتند، و زکات دادند، پس از آنها دست بردارید. که خداوند آمرزنده و مهربان است.

سوره توبة، آیه 5 ‏

«ابن تیمیه» در ذیل این آیه شریفه می گوید:

«فأمر بالقتل مطلقا واستثنى منه ما إذا تابوا و أقاموا الصلاة و آتوا الزكاة فمن لم يفعل ذلك بقي على العموم و لأنه علق تخلية السبيل على ثلاثة شروط و الحكم المعلق بشرط ينعدم عند عدمه و لأن الحكم المعلق بسبب عرف أنه يدل على إن ذلك السبب علة له فإذا كان علة التخلية هذه الأشياء الثلاثة لم يجز إن تخلى سبيلهم دونها»

در این آیه، خداوند از دستور مطلق قتل مشرکین، سه مورد را استثنا کرده است، زمانی که توبه کنند، و نماز به پا دارند، و زکات بدهند. اگر کسی این را انجام نداد، بر حکم عمومی آیه باقی خواهند ماند. و از آن جائی که «تخلیه سبیل» را معلق کرده است بر این سه شرط؛ و حکم معلق به شرط، با نبود شرطش معدوم می شود، و از طرفی چون حکم معلق، عرفاً دلالت بر علیت آن می کند، پس وقتی علت تخلیه سبیل، این اشیاء ثلاثه شد، با نبود علت(شروط ثلاثه)، معلول(تخلیه سبیل) هم نخواهد بود.

شرح عمدة الفقه ج1ص60

یعنی در حقیقت، عبارت «فَخَلُّوا سَبيلَهُمْ»، قید تک تک عبارات قبلی است. یعنی:

اگر توبه کردند ولی نماز نخواندند، قتلشان واجب است. و «فَخَلُّوا سَبيلَهُمْ» شامل اینها نمی شود.

و اگر توبه کردند، نماز هم خواندند، ولی زکات ندهند، باز قتلشان واجب است.

نکته ظریف مغفول مانده، این جاست

نکته ظریف این جاست. این که گفتیم غالباً، بزرگواران آمده اند و رد شدند؛ تفسیر عبارت «الّا بحقها...» است که از خود نبی مکرم(صلی الله علیه و آله) صادر شده است. و در چندین جای «صحیح بخاری» هم مطرح شده است.

«عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَإِذَا قَالُوهَا عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ، إِلَّا بِحَقِّهَا» قِيلَ: وَمَا حَقُّهَا؟ قَالَ: «زِنًى بَعْدَ إِحْصَانٍ، أَوْ كُفْرٌ بَعْدَ إِسْلَامٍ، أَوْ قَتْلُ نَفْسٍ فَيُقْتَلُ بِهِ»

انس بن مالک می گوید پیغمبر فرمود: من من مأمور هستم تا با مردم بجنگم، تا اینکه بگویند: لااله الاالله. وقتی گفتند، جان و مالشان از ناحیه من محفوظ است. مگر اینکه خودشان مستحق قتل و تصاحب اموال باشند. شخصی پرسید که مستحقین قتل و تصاحب اموال چه کسانی هستند؟ فرمود: کسی که زنای محصنه بکند، یا مرتد بشود و از اسلام برگردد، و یا اینکه کسی را کشته باشد؛ که در این صورت کشته می شود.

المعجم الأوسط، طبرانی، ج 3 ص 300 ح 3221

در این روایت، نبی مکرم، برای «الّا بحقها...»،(مستحقین کشته شدن)، سه مصداق آورد: زنای محصنه، ارتداد، و قتل نفس.

این روایت را «طبری» در کتاب «جامع البیان»؛ دارد. «متقی هندی» هم در کتاب «کنزل العمال» آورده است.

«هیثمی» متوفای 807 هجری، هم بعد از این که این روایت را درکتاب «مجمع الزوائد» خودش می آورد، می گوید:

«و الأكثر على توثيقه»

اکثر علما، این روایت را توثیق کرده اند.

مجمع الزوائد، ج1 ص 26

پیغمبراکرم چه کسانی را می کشت!

«بخاری» هم روایتی را نقل می کند از «ابی قلابه»، که مورد وثوق آقایان بوده و از او تعبیر به «امام» میکنند:

«عن أَبِي قِلاَبَةَ: قَالَ: فَوَاللَّهِ مَا قَتَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَحَدًا قَطُّ إِلَّا فِي إِحْدَى ثَلاَثِ خِصَالٍ: رَجُلٌ قَتَلَ بِجَرِيرَةِ نَفْسِهِ فَقُتِلَ، أَوْ رَجُلٌ زَنَى بَعْدَ إِحْصَانٍ، أَوْ رَجُلٌ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ، وَارْتَدَّ عَنِ الإِسْلاَمِ»

ابی قلابه می گوید: به خدا قسم پیغمبر، احدی را نکشت مگر اینکه یکی از این سه خصلت را داشت: فردی که از روی خودخواهی، کسی را کشته بود، یا مردی که زنای محصنه کرده بود، یا کسی که از اسلام برگشته بود و مرتد شده بود و با خدا و رسولش به محاربه بر خواسته بود.

صحیح بخاری ج6 ص 2529 ح 6503

«قَتَلَ بِجَرِيرَةِ نَفْسِهِ» یعنی اینکه اگر کسی از روی خودخواهی و هوای نفس، کسی را بکشد، باید کشته شود. ولی اگر از بابت دفاع از خود، کسی را کشت، استحقاق قتل ندارد.

این حدیث بخاری، هم قسم دارد (فَوَاللَّهِ) و هم ادات حصر(مَا قَتَلَ أَحَدًا قَطُّ) دارد.

در روایات قبلی شاید می توانستند بگویند که اثبات شیء، نفی ما عدا نمی کند، ولی اینجا نمی توانند. چون با کلمه «قسم» و کلمه «استثناء» منحصر شده است. یعنی قتل های که توسط پیغمبر، در میان مسلمین، صورت گرفته در این سه مورد بوده است. یعنی در این سه مورد، پیغمبر مسلمان را کشته است!!

البته در این روایت که «ثلاث خصال» آمده، در حقیقت «اربع خصال» است. چون ایشان «ارتداد از اسلام» را با «محارب»، یکی حساب کرده، در حالی که آنها، دو چیز و دو موضوع است.

چرا که چه بسا ممکن است شخصی مرتد باشد ولی محارب نباشد. و یا محارب باشد ولی مرتد نباشد.

مثل کسی که نماز می خواند، زکات هم می دهد، خدا را هم قبول دارد، ولی مفسد فی الأرض است! در جامعه خوف و وحشت ایجاد می کند.

یکی از مصادیق افساد فی الأرض، ایجاد رعب و وحشت در میان مردم است. حالا فرقی نمی کند که رعب و وحشت اجتماعی باشد، سیاسی باشد، و یا اقتصادی باشد.

تفسیر پیغمبراکرم مقدم است یا تفسیر ابوبکر؟

اینها آمدند تفسیر پیغمبر را در مورد عبارت «الّا بحقها...» کنار گذاشتند، و تفسیر «ابوبکر» را جایگزین کردند، گفتند که ابابکر گفته: مردم اگر نماز بخوانند،حج بروند و... ولی زکات به من ندهند، من اینها را خواهم کشت! می گوید: زکات به من ندهند، نه منکر زکات باشند!

عبارت «محمدبن عبدالوهاب» را در ادامه خواهیم خواند که می گوید: علت قتل مانع الزکات، انکار زکات نیست، بلکه ممانعت از پرداخت زکات، علت و عامل قتل است. استناد هم می کنند به عبارت «الّا بحقها...».

«بخاری» هم نقل میکند که «ابوبکر» گفته است:

«والله لأقاتلن من فرق بين الصلاة والزكاة، والله لو منعوني عناقاً كانوا يؤدونها إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم، لقاتلتهم على منعها»

به خدا قسم با کسی که بین نماز و زکات جدایی ایجاد کند(نماز بخواند ولی زکات ندهد) خواهم جنگید. به خدا قسم اگر یک عناقی از زکات را که به رسول خدا می دادند، به من ندهند، به خاطر این ممانعت از پرداخت زکات به من؛ با آنها خواهم جنگید.

صحیح بخاری ج2 ص 507 ح 1335

«عناق» یا افسار شتر را می گویند، یا جهازی که روی شتر می بندند، را می گویند.

حتی بعضی ها گفته اند: منظور از «عناق»، ریسمانی است که با آن جهاز شتر را می بندند.

ابوبکر می گوید اگر حتی اگر یک عناقی از زکات را که به پیغمبر می دادند، به من ندهند، آنها را خواهم کشت!

در این گفتار جناب ابوبکر، چند نکته و عبارت قابل تأمل وجود دارد:

«من فرق بين الصلاة والزكاة»: یعنی کسانی که به ابوبکر زکات نمی دهند، مؤمن هستند، و نماز می خوانند.

«كانوا يؤدونها إلى رسول الله»: یعنی این مانعین زکات به ابوبکر، معتقد به رسالت پیغمبر هم هستند.

«لو منعوني»: یعنی اینها معتقد به وجوب زکات هم هستند، فقط ممانعت می کنند از پرداخت آن به ابوبکر.

و این است مصیبت بزرگ، که یک انسان مسلمان، معتقد به رسالت پیغمبر، معتقد به نماز و زکات، و پرداخت کننده زکات به پیغمبر؛ چون ابوبکر را به عنوان خلیفه پیغمبر قبول ندارد و زکات به او نمی دهد؛ باید کشته شود!

این عبارت را حتماً در ذهن داشته باشید

ابن کثیر دمشقی سلفی متوفای 774 هجری می گوید:

«وَجَعَلَتْ وُفُودُ الْعَرَبِ تَقْدَمُ الْمَدِينَةَ. يُقِرُّونَ بِالصَّلَاةِ وَيَمْتَنِعُونَ مِنْ أَدَاءِ الزَّكَاةِ، وَمِنْهُمْ مَنِ امْتَنَعَ مِنْ دَفْعِهَا إِلَى الصِّدِّيقِ،

وَذَكَرَ أَنَّ مِنْهُمْ مَنِ احْتَجَّ بِقَوْلِهِ تَعَالَى: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِها وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ» [سوره توبه، آیه 103]

قَالُوا: فَلَسْنَا نَدْفَعُ زَكَاتَنَا إِلَّا إِلَى مَنْ صَلَاتُهُ سَكَنٌ لَنَا»

دسته ها و هیئت های عربی وارد مدینه می شدند. که اعتراف به وجوب «نماز» داشتند ولی از پرداخت «زکات» ممانعت می کردند. البته بعضی ها زکات هم میدادند ولی از پرداخت زکات به «ابوبکر» خودداری می کردند.

بعضی ها به قول خداوند احتجاج می کردند که به پیامبر فرمود: «از اموال اینها صدقات را اخذ کن تا به این وسیله نفوس آنها را پاک سازی و آنها را به دعای خیر یاد کن که دعای تو در حق آنها موجب تسلّی خاطر آنها می شود».

آنها می گفتند ما زکات را فقط به کسی می دهیم که دعایش تسلی بخش خاطر ما باشد.

البدایه والنهایه ج 6 ص 311

در اینجا اصلاً بحث انکار زکات نیست، آنها زکات را قبول داشتند، زکات هم می دادند؛ فقط می گفتند ما به کسی که استحقاق دریافت زکات باشد، زکات می دهیم.

جالب این جاست که «عباس محمود عقاد» هم که از نویسندگان مشهور مصری هست، در مورد قضیه مانعان زکات می نویسد:

«قبایلی که از پرداخت زکات به ابوبکر ممانعت می کردند، می گفتند تا زمانی که پیغمبر در میان ما بود ما از ایشان اطاعت می کردیم، و اطاعت پیغمبر را هم بر خودمان واجب می دانستیم. ولی الآن وجوب اطاعت از ابوبکر برای ما ثابت نیست. یعنی اینها به اصل وجوب زکات ایمان داشتند ولی به کسی که می خواست از اینها زکات بگیرد ایمان نداشتند.»

عبقریة الصدیق، ص 124

یک سؤال مهم «عمر» از جناب «ابوبکر»

«عبدالرزاق صنعانی» متوفای 211 قمری و استاد «بخاری» است، می گوید:

« قَالَ عُمَرُ: سَأَلْتُ عَنِه عَنِ قَوْمٍ قَالُوا: نُقِرُّ بِالزَّكَاةِ فِي أَمْوَالِنَا وَلَا نُؤَدِّيهَا إِلَيْكَ أَيَحِلُّ قِتَالُهُمْ أَمْ لَا قَالَ: «وَكَانَ أَبُو بَكْرٍ يَرَى الْقِتَالَ»

عمر می گوید از ابوبکر پرسیدم: عده ای می گویند ما به وجوب زکات در اموال خود، معترف هستیم، ولی به ابوبکر زکات نمی دهیم؛ نظر تو درباره این افراد چیست؟ آیا کشتن اینها جایز است؟ عمر میگوید: دیدم نظر ابوبکر بر کشتن اینهاست.

مصنف عبدالرزاق ج 10 ص302 ح 19185

مشکل اصلی همین جاست که این اقدام جناب «ابوبکر» و برداشت غلط از این «الّا بحقها...» باعث شده است که «وهابیت» الآن آمده اند قتل مسلمانها را جایز شمردند. و با وقاحت تمام گفته اند:

«فدل الحديث، وعمل الصحابة، على أن من ترك شيئا من شرائع الدين الظاهرة، و كانوا طائفة مجتمعة على ذلك، أنهم يقاتلون»

آن چه که احادیث و عمل صحابه به آن دلالت می کند این است که اگر کسی یکی از شرایع آشکار دینی را ترک کند، در حالی که عده ای به آن عمل می کنند، باید کشته شوند.

الدررالسنیه فی الأجوبة النجدیه ج 9 ص 246

با این فتوا باید تمام حدود و دیات و قصاص و ... را دور بریزیم.

حتی اگر کسی «غیبت» کند باید کشته شود! چرا؟ چون «غیبت» نکردن، شیء من شرایع الدین.

«دروغ» گفت، باید کشته شود. چون دروغ، شیء من شرایع الدین.

«کم فروشی» کرد باید کشته شود. چون کم فروشی، شیء من شرایع الدین.

یعنی جواز قتل تمام این مصادیق را با یک جمله صادر می کنند. تمام علمایی هم که با اینها مخالفت کنند، همه را از دم تیغ شمشیر می گذرانند.

«طبری» هم از خود رسول اکرم نقل می کند که فرمود:

«أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَإِذَا قَالُوهَا عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ، إِلَّا بِحَقِّهَا» قِيلَ: وَمَا حَقُّهَا؟ قَالَ: «زِنًى بَعْدَ إِحْصَانٍ، أَوْ كُفْرٌ بَعْدَ إِسْلَامٍ، أَوْ قَتْلُ نَفْسٍ فَيُقْتَلُ بِهِ»

پیغمبر فرمود: من من مأمور هستم تا با مردم بجنگم، تا اینکه بگویند: لااله الاالله. وقتی گفتند، جان و مالشان از ناحیه من محفوظ است. مگر اینکه خودشان مستحق قتل و تصاحب اموال باشند. شخصی پرسید که مستحقین قتل و تصاحب اموال چه کسانی هستند؟ فرمود:کسی که زنای محصنه بکند، یا مرتد بشود و از اسلام برگردد، و یا اینکه کسی را کشته باشد؛ که در این صورت کشته می شود.

تفسیرطبری، ج 15 ص 81

«ابن ابی حاتم» هم در تفسیرش که آقای «ابن تیمیه» می گوید:

«وَتَفْسِيرِ ابْنِ جَرِيرٍ الطَّبَرِيِّ وَ ابْنِ أَبِي حَاتِمٍ، تَفَاسِيرُهُمْ مُتَضَمِّنَةٌ لِلْمَنْقُولَاتِ الَّتِي يُعْتَمَدُ عَلَيْهَا فِي التَّفْسِيرِ»

تفسیر ابن جریر طبری و ابن ابی حاتم، متضمن روایاتی است که در تفسیر قرآن می شود به آنها اعتماد کرد.

منهاج السنه ج 7 ص 178

«ابن ابی حاتم»، تفسیر نبی مکرم را از روایت «الّا بحقها...» بیان کرده و می گوید:

قَالُوا: يَا نَبِيَّ اللَّهِ وَمَا حَقُّهَا؟ قَالَ: النَّفْسُ بِالنَّفْسِ وَالثَّيِّبُ الزَّانِي وَالْمُرْتَدُّ عَنِ الإِسْلامِ التَّارِكُ لِدِينِهِ فَغَيَّرَ إِيمَانَهُ الْمُفَارِقُ لِلْجَمَاعَةِ»

گفتند: ای نبی خدا، مراد از «مستحقین قتل» چه کسانی هستند؟ فرمود: کسی که انسانی را کشته باشد، کسی که زنای محصنه کرده باشد، و کسی که از اسلام برگشته باشد، دینش را ترک کرده باشد و از جماعت مسلمین جداشده باشد.

تفسیر ابن ابی حاتم، ج8 ص 2729

«مقدسی» که از فقها و علمای بزرگ اهل سنت است در کتاب «احادیث المختاره» که می گویند این کتاب، از اول تا به آخر، تمام روایاتش، صحیح است، همین تعبیر را دارد.

«قيل: وما حقها؟ قال زنى بعد إحصان أو كفر بعد إسلام أو قتل نفس فيقتل به»

از رسول خدا، پرسیده شد که «مستحقین قتل» چه کسانی هستند؟ فرمود: کسی که زنای محصنه کرده باشد. یا بعد از اسلام آوردن کافر شده باشد. و یا انسانی را کشته باشد، که در این صورت کشته می شود.

الأحادیث المختاره ج 5 ص 280 ح 1917

ارکان اسلام، این پنج چیز است

این کل روایاتی است که از نبی مکرم آمده و سؤال شده که شرط حرمت خون و مال مردم چیست؟ فرمودند: شهادتین؛ و عمل به دستورات اسلامی مثل نماز و حج و زکات و... که این ها تعبیر میکنند به «ارکان دین». می گویند:

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: بُنِيَ الإِسْلاَمُ عَلَى خَمْسٍ: شَهَادَةِ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَ إِقَامِ الصَّلاَةِ، وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ، وَ الحَجِّ، وَ صَوْمِ رَمَضَانَ»

پیغمبر فرمود: اسلام بر پنج چیز استوار است؛ شهادت به وحدانیت خداوند، و رسالت پیغمبر اکرم، اقامه نماز، ادای زکات، حج خانه خدا، و روزه ماه رمضان.

صحیح بخاری ج1 ص 12 ح 8 ؛ صحیح مسلم ج1 ص 45 ح 16

البته ما هم در روایات خودمان داریم که امام باقر(علیه السلام) فرمودند:

«بُنِيَ‏ الْإِسْلَامُ‏ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ‏ءٍ مَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ.

اسلام بر پنج چیز استوار است؛ بر نماز و زکات و روزه و حج و ولایت؛ و هیچ چیزی مثل ولایت مورد توجه قرار نگرفته است.

وسائل الشیه ج1 ص 18

این پنج مورد، در حقیقت جزء معالم دین است، نشانه مسلمان بودن است. یعنی اگر کسی میخواهد مسلمان باشد، ظاهر و مظهر اسلامی او این پنج مورد است.

اگر این موارد را انجام داد، مسلمان است. ولی اگر یکی از این موارد را انکار کند، ما معتقد هستیم که خونش هدر است.

یعنی اگر ضرورتی از ضروریات دین را انکار کرده باشد، باید کشته شود. مثلاً اگر «زکات» را انکار کند، بله قبول داریم که خونش هدر است. و یا «نماز» را انکار کند، همین طور.

ولی نه اینکه اگر «نماز» را ترک کرد، «اذان و اقامه» را ترک کرد – البته اگر اذان و اقامه را از ضروریات دین بدانیم- «نماز عیدین» را ترک کرد. بگوئیم قتلش واجب است!

ما نمی توانیم بگوئیم که به مجرد ترک اینها، یستحق القتل! اینجا انکار ضرورتی از ضروریات دین، مهم است نه صرف ترک آنها.

والسلام علیکم و رحمة الله




Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب