بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه بیست و ششم 98/09/03
موضوع: مقایسه مقام علمی امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) با «خلفاء» (11)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله واللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله إلی یوم لقاء الله.
پرسش:
نظر حضرتعالی پیرامون مطالب «شهید مطهری» در مورد تاریخ خصوصاً كربلا چیست؟
پاسخ:
من تندروی هایش را زیاد قبول ندارم، مخصوصا در «حماسه حسینی» بعضی از مطالبی دارد كه با واقعیت نمیسازد. با همه احترامی كه ما برای «شهید مطهری» قائل هستیم و با اینكه من ارادت فوق العاده به ایشان دارم!
«حماسی حسینی» سخنرانیهای ایشان است و تألیف خود ایشان نیست! تألیفات ایشان همه به تعبیر حضرت امام بلا استثنا خوب است. البته «بلا استثنا» در حقیقت نمیشود گفت؛ زیرا غیر از كلام خدا «بلا استثنا» ما چیزی نداریم؛ ولی كتاب «حماسی حسینی» در بعضی از جاها یك تندرویهای دارد كه با واقعیت كربلا نمیسازد.
من معتقدم در این زمینه كتاب «نفس المهوم» مرحوم «محدث قمی» بهترین كتابی است كه انسان اگر ماه رمضان بخواند روزهاش باطل نمیشود. ایشان هر آنچه امكان پذیر بوده كه بشود درباره امام حسین گفت آورده است، چیزی جا نگذاشته است. ما اگر این را ملاك قرار بدهیم، خیلی خوب است.
«حماسه حسینی» سخنرانیهای «شهید مطهری» است، در سخنرانی یك مطالبی از این طرف و آن طرف به ذهن انسان میرسد و آن را مطرح میكند؛ ولی وقتی انسان میخواهد بنویسد وضعیت فرق میكند.
ما خودمان وقتی مطالب سخنرانی خودمان را میخواهیم روی سایت بگذاریم، بعضی از قسمتها را حذف میكنیم زیرا صلاح نیست؛ چون موقع نوشتن انسان كاملا مسلط است، هم بر مطالب و هم بر اعصابش، و تمام جوانب كار را انسان در نوشتار ملاحظه میكند بعد مینویسد.
بعضی از قسمتها كه یاداشتهای ایشان است، خیلی بهم ریخته است. من احساس میكنم ایشان مطالبی را از جایی یاداشت كرده بوده كه جواب بدهد، ولی آقایان همین را بر داشتند به عنوان نظر ایشان آوردند. لذا بعضی از مطالبی که آورده اند مثل "شیعیان آدمهای قالتاقی هستند" اصلا این عبارتها با روحیه شهید مطهری نمیسازد.
این عبارتها نه تنها با «شهید مطهری» بلكه حتی با یك شیعه عادی نمیسازد كه آنطور تند نسبت به شیعه حرف بزند. یكی از صبیههای ایشان در رساله ارشد و یا دكترا بود از ما هم كمك خواسته بود، كل آثار «شهید مطهری» را هم برای ما هدیه آورده بود.
من به ایشان هم گلایه كردم گفتم: شما یك مقداری دقت كنید فرمایشات ایشان را همینطوری بر میدارید فله ای چاپ میكنید و بیرون میدهید فردای قیامت برای خود «شهید مطهری» درد سر درست میكنید.
شما «اعیان الشیعه»، سید محسن امین (رضوان الله تعالی علیه) را ببینید آقا زادهشان قبل از وفاتشان «قم» آمد مهمان ما هم بود؛ تا كلمه «سین» خود مرحوم «سید محسن امین» كار كرده كه مشخص است از یك وزانت خاصی برخوردار است، خیلی به طور دقیق كار شده، عین یك غواصی ماهری كه بیاید در اقیانوس شنا كند کار کرده است.
ولی بعد از رحلت ایشان، یاداشتهایش را برداشتند مطرح كردند و مشخص است خیلی سطحی است. آدم احساس میكند یك بچه طلبهای كه تازه دارد «لمعه» میخواند مطلب مینویسد.
لذا نسبت به «شهید مطهری» به نظر میرسد آقایان جفا كردند كه كل یاداشتهای ایشان را به این شكلی چاپ كردند. اگر یك كسی بود كه تالی تلو «شهید مطهری» بود، یك شاگرد برجستهای كه تمام افكار «مطهری» دستش بود، میآمد اینها را با توجه به تفكرات مرحوم «مطهری» تنظیم میكرد آن وقت چاپ میكردند خوب بود.
الان در شبكههای وهابی حرفهای «مطهری» را علیه شیعه دارند مطرح میكنند. وهابیها میگوید ببینید «مطهری» در كتابش این مطالب را علیه شیعه گفته است. نتیجه بی دقتی آقایان این شده كه شبكههای وهابی الان از خود «مطهری» علیه شیعه دارند استفاده میكنند.
«مجموعه آثار» ایشان هم پانزده، شانزده جلد ششصد، هفتصد صفحهای است. دو سه روز قبل بود دیدم در كانال «درایتی» از عبارتهای مرحوم «مطهری» علیه حوزه و علیه سنّت پیامبر دارند استفاده میكنند!!
پرسش:
درباره کتاب «مجمع الفائدة والبرهان» مرحوم «محقق اردبیلی» توضیح دهید.
پاسخ:
در حقیقت از زمان «شیخ مفید» و «شیخ صدوق» تا قرن نهم دهم كتابی به این شكل مبسوط نداریم. «مرحوم شهید» در «مسالك» واقعا غوغا كرده است؛ ولی اینكه به این شكلی بیاید تمام بحثها را زیر رو كند، گذشته را شخم بزند و از نو برنامه ریزی كند و نو آوری داشته باشد، ما نداریم. این اولین بار در تاریخ شیعه است كه مباحث رجالی را به صورت علمی مطرح كرده است.
ایشان آمده نسبت به یك راوی بحثهایی كه بزرگان گفتهاند را «ان قلتَ، قلتُ» كرده است. ما قبل از مرحوم «مقدس اردبیلی» نداریم كه بحثهای رجالی در كتب فقهی با حالت «ان قلتَ قلتُ» و حالت جواهری بحث بشود.
البته آقایان معتقدند كه صاحب «مجمع الفائده»، اولین بار است كه میآید بحث رجالی را مطرح میكند. لذا مشخص است خیلی پخته نیست و یا فرصت مطالعه نداشته است.
اما ایشان دو تا شاگرد تربیت كرده که این دو تا شاگردش متخصص رجال است. یكی «صاحب مدارك» و دیگری «صاحب معالم» است. ایشان دو تا درس داشت؛ یك درس عمومی كه به قولی چند صد نفر پای درس ایشان میآمدند و یك درس خصوصی برای دو نفر داشت. از آن چهارصد، پانصد نفر ما نداریم كسی را كه واقعا بالا آمده باشد ولی از درس خصوصی ایشان هردو نفر بالا آمدند.
من توصیه میكنم دوستان كتاب «منتقی الجمان فی احادیث الصحاح والحسان» مرحوم «صاحب معالم» را مطالعه كنند. این كتاب در بحث رجالی غوغا كرده است.
شما از زمان غیبت صغری تا قرن دهم و یازدهم به این شكلی كه بحثهای رجالی را در لابلای فقه به صورت پخته در بیاورد، ندیدید. یك كتابی هم ایشان در شرح «من لایحضره الفقیه» دارد که جدیدا جامعه مدرسین تحقیق و چاپ كرده است.
من كتاب مخطوط آن را در سال 50 و 51 كه «مشهد» بودم در كتابخانه آستان قدس رضوی یك دوره مطالعه كردم. در رابطه با بحثهای رجالی خیلی قشنگ كار كرده است.
آغاز بحث...
بحث امروز را من از آقایان تقاضا دارم یك مقدار با دقت بیشتری پی بگیرند. بحث ما این بود که آیا صحابه میتوانند برای ما مصدر تشریع باشند یا نه؟ و اینكه آیا ما در مسائل فقهی و یا شرعی میتوانیم به اینها مراجعه كنیم یا نه؟
این بحث در بحثهای مناظره و پاسخ به شبهات، یكی از بحثهای تقریبا ریشهای و اساسی است. ما «از ابن قیم جوزیه» متوفای 751 كه از شاگردان «ابن تیمیه» است، موارد متعددی را از عدم آگاهی خلیفه دوم به احكام شرعی آوردیم، یك مورد دو مورد هم نیست؛ موارد مخلتفی بوده ما چند مورد را آوردیم.
دیروز ما بحث «متعة الحج» را آوردیم، بحث «متعة النسا» هم جدا است كه خودش یك دنیایی برای خودش دارد.
«مُتْعَتَانِ كَانَتَا على عَهْدِ رسول اللَّهِ وأنا أنهى عنهما وَأُعَاقِبُ عَلَيْهِمَا مُتْعَةُ النِّسَاء وَمُتْعَةُ الْحَجِّ»
المحلى، اسم المؤلف: علي بن أحمد بن سعيد بن حزم الظاهري أبو محمد، دار النشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي؛ ج 7، ص 107
بحث «متعه» خودش یك بحث مفصلی است كه ما سال اول دوم بحث فقه مقارن در 14- 15 سال قبل تقریبا پنج، شش ماه روی مسئله متعه بحث كردیم.
بحث دیگری كه «ابن جوزی» مطرح می کند این است که:
«وَخَفِيَ عليه جَوَازُ التَّسَمِّي بِأَسْمَاءِ الْأَنْبِيَاءِ»
إعلام الموقعين عن رب العالمين؛ اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدين محمد بن أبي بكر بن أيوب بن سعد الزرعي الدمشقي الوفاة: 751 هـ، دار النشر: دار الجيل - بيروت - 1973، تحقيق: طه عبد الرؤوف سعد، ج 2، ص 271
خلیفه دوم هركس اسم بچهاش را «ابراهیم» میگذاشت یا «آدم» میگذاشت، یا اسم رسول اكرم را روی بچهاش میگذاشت، یا «موسی»، «عیسی» میگذاشت، بدن طرف را با آن شلاقش تبرك میكرد، میگفت باید اسم تان را عوض كنید. این هم یك دنیایی برای خودش دارد، اگر بخواهیم بحث كنیم چند روز وقت میبرد.
این را علاوه بر «ابن جوزی»، آقایان در كتابهای مختلف آوردهاند. حتی «ابن اثیر» متوفای 630 میگوید:
«قال نَظَرَ عُمَرُ إلى بن عبد الْحَمِيدِ وكان اسْمُهُ مُحَمَّدًا وَ رَجُلٌ يقول له فَعَلَ اللَّهُ بِكَ يا محمد و يَسُبُّهُ فَدَعَاهُ عُمَرُ»
اسم ابن عبد الحمید، «محمد» بود، یك كسی هم داشت به او فحش و ناسزا میگفت، بعد عمر او را خواست و گفت:
« يا بن زَيْدٍ لا أَرَى مُحَمَّدًا يُسَبُّ بِكَ»
اینكه دارند به خاطر تو پیغمبر را فحش میدهند نمیبینی؟
خلاصه تو حق نداری بعد از این اسمت «محمد» باشد، اسمت را عوض كن!
«لا تَدْعي مُحَمْداً ابدا ما دُمْتُ حَيًّا فَسَمَّاهُ عَبْدَ الرحمن»
أسد الغابة في معرفة الصحابة؛ اسم المؤلف: عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد الجزري الوفاة: 630هـ، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان - 1417 هـ - 1996 م، الطبعة: الأولى، تحقيق: عادل أحمد الرفاعي، ج 5، ص 102
از این موارد ما زیاد داریم. شاید ایشان اسم سی چهل نفر از صحابه را عوض كرده، كه اسامی: «موسی، عیسی، ابراهیم و...» داشتند.
پرسش:
ظاهراً این کار عُمَر یك منقبت برایش میشود. به خاطر اینكه «محمد» مورد سب واقع نشود اسمش را عوض كرده است!
پاسخ:
اینها سوراخ دعا را گم كردهاند، اگر فحش میدهد به این شخص فحش میدهد چه ربطی به پیغمبر دارد. بله اگر به كسی كه اسمش «محمد، ابراهیم و...» است به قصد انبیاء به این شخص توهین كند، این اصلا باید كشته بشود.
شما صدر و ذیلش را ببینید:
«فَأَرْسَلَ إلى بني طَلْحَةَ وَهُمْ سَبْعَةٌ وَسَيِّدُهُمْ وَكَبِيرُهُمْ محمد بن طَلْحَةَ لِيُغَيِّرَ أَسْمَاءَهُمْ»
عمر به سوی «بنی طلحه» كسی را فرستاد كه آنها هفت نفر بودند و سید و كیبرشان هم اسمش «محمد ابن طلحه» بود تا اسامیشان را تغییر دهند.
«فقال مُحَمَّدٌ أُذَكِّرُكَ اللَّهَ يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ»
ای عمر حواست باشد، یادت میآید
«فَوَاللَّهِ لِمُحَمَّدٌ سَمَّانِي مُحَمَّدًا»
پیغمبر اسم من را «محمد» گذاشته است
«فقال قُومُوا لا سَبِيلَ إلى شَيْءٍ سَمَّاهُ رسول اللَّهِ»
أسد الغابة في معرفة الصحابة؛ اسم المؤلف: عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد الجزري الوفاة: 630هـ، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان - 1417 هـ - 1996 م، الطبعة: الأولى، تحقيق: عادل أحمد الرفاعي، ج 5، ص 102
حالا بفرمایید؟ حرف ما این است که رسول اكرم اسم افرادی را «محمد» گذاشته ولی به گوش این آقا نرسیده است؛ یك چیزی عادی هم است. مسلمانها در آن زمان در چند تا قاره كه نبودند؟ همه در یكجا در «مدینه» یك شهر كوچكی كه تقریبا یك پنجاهم «قم» در آن زمان بوده زندگی میكردند. شاید به اندازه «كهك» بوده است.
هر اتفاقی هم در «مدینه» میافتاد به همه جا میپیچید و همه متوجه میشدند؛ ولی این آقا خبر ندارد. اسامی افراد را دارد تغییر میدهد و میگوید چرا اسمت «محمد» است؟ چرا اسمت «ابراهیم» است؟ چرا اسمت «عیسی» است؟ چرا اسمت «موسی» است؟
شما روایاتی كه ما از خود رسول اكرم داریم را ملاحظه بکنید. شاید بیش از سی چهل تا روایت داریم كه خود پیغمبر میفرماید: "فرزندان تان را به اسماء انبیاء و به اسماء صالحین بگذارید"
«قال رسول الله: سموا أولادكم أسماء الأنبياء»
النكت على كتاب ابن الصلاح؛ المؤلف: أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلاني (المتوفى: 852هـ) المحقق: ربيع بن هادي عمير المدخلي؛ الناشر: عمادة البحث العلمي بالجامعة الإسلامية، المدينة المنورة، المملكة العربية السعودية الطبعة: الأولى، 1404هـ/1984م؛ ج 2، ص 788
حضرت رسول اكرم اسم بچهاش را «ابراهیم» گذاشته است. این را كه دیده بود و میفهمیده است! اصلا میگوییم هیچ نمیدانسته است، عمر در بیابان زندگی میكرده؛ ولی میدانسته كه رسول اكرم فرزندی به نام «ابراهیم» دارد. آیا این سنت پیغمبر نیست؟
(لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يرْجُو اللَّهَ وَالْيوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا)
مسلما براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيکويي بود، براي آنها که اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد ميکنند.
سوره احزاب (33): آیه 21
ما میگوییم این آقا جاهل به سادهترین مسائل جامعه اسلامی بوده است، یك مطلبی كه مستحب مؤكد است كه شما فرزندانتان را به نام انبیاء اسم بگذارید.
این آقا از یك مستحب مؤكد نهی كرده است. آیا ما میتوانیم این را مصدر تشریع قرار بدهیم و احكاممان را از این آقا بگیریم؟ هدف ما این است.
ما بیش از این نمیخواهیم. ما به اینکه آیا این عبارت طعن است یا طعن نیست کاری نداریم. این آقا ضروریترین مسائل را نمیدانست. پیغمبر اسم فرزندش را «ابراهیم» به نام حضرت «ابراهیم خلیل» گذاشت. حال یک کسی به فرزند پیغمبر ناسزا بگوید چه ربطی به حضرت ابراهیم خلیل دارد؟
این از همان قضایایی است که طرف میگوید من وارد «شام» شدم دیدم یکی از نواصب اسم فرزندش را «علی» گذاشته، گفتم: شما که با «علی» میانه ندارید. گفت: "من همیشه دوست دارم به «علی» ناسزا بگویم؛ برای اینکه راه را گم نکنم، اسم فرزندم را «علی» گذاشتم تا مرتب به این بچه به یاد علی فحش بدهم" این کار، کار «نواصب» است.
همچنین «ابن اثیر» میگوید:
«ونشأ عبد الرحمن في حِجْر عمر، وكان اسمه إبراهيم فغيّر عمر اسمه لما غير أسماءَ من تَسمَّى بالأنبياء، وسماه عبد الرحمن»
أسد الغابة في معرفة الصحابة؛ اسم المؤلف: عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد الجزري الوفاة: 630هـ، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان - 1417 هـ - 1996 م، الطبعة: الأولى، تحقيق: عادل أحمد الرفاعي، ج 3، ص 445
باز دارد «عبدالرحمن ابن عوف» میگوید:
«كان أبوه سماه إبراهيم فغير عمر اسمه»
الإصابة في تمييز الصحابة؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852، دار النشر: دار الجيل - بيروت - 1412 - 1992، الطبعة: الأولى، تحقيق: علي محمد البجاوي، ج 5، ص 29
«ابن حجر» دارد:
«كتب عمر إلى أهل الكوفة الا تسموا أحدًا باسم نبى»
فتح الباري شرح صحيح البخاري؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852 ، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق: محب الدين الخطيب، ج10، ص572
یعنی بخشنامه هم کرده، اینها یک مورد دو مورد نیست، موارد متعددی ما از اینها داریم از اینها رد شویم خیلی مهم نیست. دوستان به این قسمت دقت کنند که می گوید:
«وَكَمَا خَفِيَ عليه قَوْلُهُ تَعَالَى (إنَّك مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ)»
اینجا غوغا است!
«وَقَوْلُهُ (وما مُحَمَّدٌ إلَّا رَسُولٌ قد خَلَتْ من قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أو قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ على أَعْقَابِكُمْ)»
إعلام الموقعين عن رب العالمين؛ اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدين محمد بن أبي بكر بن أيوب بن سعد الزرعي الدمشقي الوفاة: 751 هـ، دار النشر: دار الجيل - بيروت - 1973، تحقيق: طه عبد الرؤوف سعد، ج 2، ص 271
داستانش چیست؟ در این رابطه حرف زیاد است اگر ما ده پانزده جلسه در این زمینه بحث کنیم جا دارد.
رسول اکرم وقتی از دنیا رفت، ابوبکر در «مدینه» نبود به «سُنْح» در ده دوازده کیلومتری «مدینه» رفته بود، عمر دید مردم بعد از رسول اکرم سراغ امیر المؤمنین خواهند رفت برای اینکه جوّ را آشفته کند، آشوب به پا کند و مردم به فکر خلیفه نیافتند گفت: پیغمبر از دنیا نرفته است.
در «صحیح بخاری» آمده:
«لقد خَوَّفَ عُمَرُ الناس وَإِنَّ فِيهِمْ لَنِفَاقًا»
این روایت «عایشه» است که می گوید: عمر بعد از رحلت پیغمبر مردم را ترساند و به وحشت انداخت! بعد می گوید: «وَإِنَّ فِيهِمْ لَنِفَاقًا» یعنی در میان صحابه نفاق بوده است، حالا موضوع چیست؟ بحثهای دیگر را ببینید. قبل از این عبارت دارد که:
« عن عَائِشَةَ زَوْجِ النبي أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ مَاتَ وأبو بَكْرٍ بِالسُّنْحِ »
پیغمبر از دنیا رفت ابوبکر در «مدینه» نبود در «سُنْح» بود
« قال إِسْمَاعِيلُ يَعْنِي بِالْعَالِيَةِ»
منطقه اعیان نشین «مدینه» بوده است.
«فَقَامَ عُمَرُ يقول والله ما مَاتَ رسول اللَّهِ وَلَيَبْعَثَنَّهُ الله فَلَيَقْطَعَنَّ أَيْدِيَ رِجَالٍ وَأَرْجُلَهُمْ »
به خدا پیغمبر خواهد آمد و دست و پای عدهای را قطع خواهد کرد.
الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا، ج3، ص1341، ح3467
دارد میگوید پیغمبر نمرده است! روایات دیگر بعداً میآید که می گوید: پیغمبر به معراج رفت همانطوری که حضرت موسی رفته بود و بر میگردد و دست یک عده و پای یک عده را قطع خواهد کرد.
دست و پا را در کجا قطع میکنند؟ ما یک جا داریم که دست و پا قطع میشود آن هم
(الَّذِينَ يحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ)
کيفر آنها که با خدا و پيامبرش به جنگ برميخيزند
سوره مائده (5): آیه 33
این (الَّذِينَ يحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ) در میان صحابه چه کسانی بودند که پیغمبر بنا است بر گردد دست و پای آنها را قطع کند؟
جلوتر برویم تهدیدها را ببینید. در «سنن کبری» دارد:
«فلما توفي النبي قال عمر لا يتكلم أحد بموته إلا ضربته بسيفي»
وقتی پیامبر از دنیا رفت عمر گفت کسی نگوید پیامبر مرده است وگرنه با شمشیر میزنمش!
باز دارد:
«قال أبو بكر مات رسول الله إن عمر يقول لا يتكلم أحد بموته إلا ضربته بسيفي»
السنن الكبرى؛ اسم المؤلف: أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن النسائي الوفاة: 303 ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411 - 1991، الطبعة: الأولى ، تحقيق: د.عبد الغفار سليمان البنداري , سيد كسروي حسن، ج4، ص263
یک نکته را عزیزان در نظر داشته باشند، آقای خلیفه دوم شمشیر کشیده میگوید هر کس بگوید پیغمبر از دنیا رفته با شمشیرم او را میزنم. این شمشیر آقای عمر در «جنگ احد» چرا از غلاف بیرون نیامد؟ چرا در جنگهای «بدر»، «احزاب» و «حنین» از غلاف بیرون نیامد؟
ما بارها با وهابیها تحدی کردیم گفتیم شما یک روایت ضعیف، یک روایتی که «ابن جوزی» در «موضوعات» آورده باشد بیاورید که آقای عمر با شمشیر نه، با مشت، دماغ یک منافق، یک مشرک، یک یهودی را زده باشد و خون آمده باشد. یا نه، یک روزی دیده خرمگسی روی شانه پیغمبر است با لنگه کفش زد آن خرمگس را کشته! اگر دارید بیاورید!؟
بله ما یک مورد در قضیه «خیبر» داریم که رفت و برگشت؛ هم خودش میترسید و هم لشکر را میترساند؛ ابوبکر هم رفت و برگشت، رسول اکرم فرمود:
« لأعطين الراية رجلا يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله كرار غير فرار يفتح الله عليه جبريل عن يمينه وميكائيل عن يساره»
تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1995، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ج 41، ص 219
بله این را دارند! ولی این شمشیری که روز وفات پیغمبر کشیده شده، در جنگهای مسلمین کجا بوده؟ خیلی عجیب است.
باز هم ببینید در «المختصر فی اخبار البشر» نوشته «ابو الفداء» از کتابهای معتبر اهلسنت است میگوید عمر گفت:
«من قال: إن رسول الله مات علوت رأسه بسيفي هذا»
اگر کسی بگوید پیغمبر مرده گردنش را میزنم سر بریدهاش در هوا بچرخد. مثل کسانی که ورزش ژیمیناستیک میکنند! حالا اینچطوری گردنش را میزده كه سرش در هوا چرخ میخورده؟
«وإنما ارتفع إِلى السماء»
پیغمبر به آسمان رفته!
المختصر في أخبار البشر؛ اسم المؤلف: أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (المتوفى: 732هـ) الوفاة: 732، دار النشر: ج 1، ص 107
در «دلائل النبوه بیهقی» که «ابن تیمیه» میگوید «دلائل النبوه» یکی از کتابهای معتبر اهلسنت است جلد 7، صفحه 217 نقل می کند:
«قام عمر بن الخطاب يخطب الناس ويوعد من قال قد مات بالقتل والقطع »
هر کس بگوید پیغمبر مرده او را میکشم و او را قطعه قطعه میکنم!
دلائل النبوة؛ اسم المؤلف: للبيهقي الوفاة: 458، دار النشر: مؤسسة البراق؛ ج7، ص217
یا «عمرو بن قیس ابن زائده»، همان «ابن ام مکتوم» میگوید در پایین مسجد داشت آیه: (وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ) را می خواند ولی هیچ کس گوش نکرد!
در «معجم کبیر طبرانی» دارد:
«و قال عمر لا أَسْمَعُ رَجُلا يقول مَاتَ رسول اللَّهِ إِلا ضَرَبْتُهُ بِالسَّيْفِ »
عمر گفت نشنوم مردی بگوید پیغمبر مرده والا با شمیر او را می زنم.
المعجم الكبير؛ اسم المؤلف: سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم الطبراني الوفاة: 360، دار النشر: مكتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983، الطبعة: الثانية، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ج7، ص57
در «سنن نسائی» به همین شکل. «مجمع الزوائد هیثمی» دارد:
«لا أسمع أحدا يقول مات رسول الله إلا ضربته بالسيف»
مجمع الزوائد ومنبع الفوائد؛ اسم المؤلف: علي بن أبي بكر الهيثمي الوفاة: 807 ، دار النشر: دار الريان للتراث/دار الكتاب العربي - القاهرة , بيروت – 1407، ج5، ص182
«ابن حزم اندلسی» هم نقل می کند که عمر گفت: هر کس بگوید پیغمبر مرده؛ «ضربتُه بالسیف»؛
جالبش اینجا است؛ عزیزان این را دقت كنند که خیلی جالب است میگوید:
«قام عمر بن الخطاب فقال إن رجالا من المنافقين يزعمون أن رسول الله توفي وإن رسول الله والله ما مات ولكنه ذهب إلى ربه كما ذهب موسى بن عمران فغاب عن قومه أربعين ليلة ثم رجع بعد»
بعد گفت:
«والله ليرجعن رسول الله فليقطعن أيدي رجال وأرجلهم يزعمون أن رسول الله مات»
تاريخ الطبري؛ اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري الوفاة:310، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، ج2، ص232
اینجا مشخص کرد پیغمبر، دست و پای چه کسانی را میخواهد ببرد! میگوید هر کس بگوید پیغمبر مرده پیغمبر بنا است بر گردد دست و پایشان را قطع کند اینها محارب الله و رسول الله هم هستند.
«آلوسی» در «تفسیر روح المعانی» همین تعبیر را دارد:
«إن رجالا من المنافقين يزعمون أن رسول الله توفي وإن رسول الله والله ما مات ولكن ذهب إلى ربه كما ذهب موسى بن عمران فقد غاب عن قومه أربعين ليلة ثم رجع إليهم بعد أن قيل: قد مات والله ليرجعن رسول الله كما رجع موسى فليقطعن أيدي رجال وأرجلهم زعموا أن رسول الله مات»
روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، اسم المؤلف: العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود الألوسي البغدادي الوفاة: 1270هـ ، دار النشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت، ج4، ص74
«کامل ابن اثیر» جلد 2، صفحه 187 هم دارد. «مسند دارمی» در جلد 1، صفحه 52 یک چیزی اضافه دارد:
«تُوُفِّيَ رسول اللَّهِ»
تا آنجای كه میگوید:
«رجاله ثقات»
بعد میگوید وقتی كه پیغمبر از دنیا رفت
«فلم يَزَلْ عُمَرُ يَتَكَلَّمُ حتى أَزْبَدَ شِدْقَاهُ»
به قدری عصبانی بود چشمهایش از حدقه بیرون میآمد که مبادا کسی بگوید پیغمبر از دنیا رفت.
سنن الدارمي؛ اسم المؤلف: عبدالله بن عبدالرحمن أبو محمد الدارمي الوفاة: 255، دار النشر: دار الكتاب العربي - بيروت - 1407 ، الطبعة: الأولى، تحقيق: فواز أحمد زمرلي , خالد السبع العلمي، ج1، ص52
«عباس» عموی پیغمبر آمد گفت: پیغمبر از دنیا رفت آی مردم والله رسول الله از دنیا رفته است.
«مجمع الزوائد» روایت را اینطوری دارد - روایتش را هم میگوید صحیح است -؛
«قال المغيرة لعمر مات رسول الله قال كذبت بل أنت رجل تحوسك فتنة»
مغیره به عمر گفت پیغمبر از دنیا رفت. عمر گفت: دروغ می گویی، تو دنبال فتنهگری هستی، پیغمبر از دنیا نرفته است!
«إن رسول الله لا يموت حتى يفني الله المنافقين»
پیغمبر نخواهد مرد تا تمام منافقین را از کره زمین بر دارد!
مجمع الزوائد ومنبع الفوائد؛ اسم المؤلف: علي بن أبي بكر الهيثمي الوفاة: 807 ، دار النشر: دار الريان للتراث/دار الكتاب العربي - القاهرة , بيروت – 1407، ج 9، ص32
«البدایه و النهایه» هم دارد که آقای ابوبکر از «سُنح» بر میگردد وقتی برگشت:
«فدخل و رسول الله قد توفي على الفراش والنسوة حوله فخمرن وجوههن واستترن من أبي بكر»
ابوبکر آمد بالای منبر رفت گفت: آی مردم پیغمبر از دنیا رفت همه شما هم خواهید مرد؛ بعد این آیه را خواند
(وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ)
محمد (ص) فقط فرستاده خداست؛ و پيش از او، فرستادگان ديگري نيز بودند؛ آيا اگر او بميرد و يا کشته شود، شما به عقب برميگرديد؟
سوره آلعمران (3): آیه 144
عزیزان خوب دقت کنند یک نتیجهگیری خوبی میخواهم داشته باشم؛ این از بحثهای نفس گیر است.
«فقال عمر هذه الآية في القرآن»
عمر به ابوبکر گفت: اینکه داری میخوانی آیه قرآن است یا نه حدیث میخوانی؟
البداية والنهاية؛ اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي أبو الفداء الوفاة: 774، دار النشر: مكتبة المعارف – بيروت، ج 5، ص243
به خاطر دارم شهید مطهری (رضوان الله تعالی علیه) چند روز بعد از انقلاب در «فیضیه» سخنرانی میکرد، میگفت: ما با «شریعتی» در پرواز به یکی از کشورهای خارج بودیم، یک بحثی در رابطه با حقوق زن و مرد داشتیم، من این آیه را خواندم:
(فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ)
براي هر مذکر، دو برابر سهم مؤنث است.
سوره نساء (4): آیه 176
و معنا کردم؛ «شریعتی» گفت: آقای «مطهری» از شما بعید است كه این روایتهای اسرائیلی را مطرح بکنید و این را ملاک قضاوت خودتان قرار بدهید؛ گفتم: آقا این روایت نیست آیه قرآن است!
حالا عمر میگوید:
«هذه الآية في القرآن والله ما علمت أن هذه الآية أنزلت قبل اليوم»
البداية والنهاية؛ اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي أبو الفداء الوفاة: 774، دار النشر: مكتبة المعارف – بيروت، ج 5، ص243
به الله قسم میخورد كه نمی دانست این آیه قبل از امروز نازل شده و می گوید اصلاً نمیدانستم.
بعد گفت:
(إِنَّكَ مَيتٌ وَإِنَّهُمْ مَيتُونَ)
تو میميری و آنها نيز خواهند مرد!
سوره زمر (39): آیه 30
متأسفانه «بخاری» برای اینکه جهل آقای عمر را بپوشاند گفته: صحابه هم خبر نداشتند این آیه در قرآن است!! خواست ابرو درست کند چشمش را هم کور کرده است:
«وقال والله لَكَأَنَّ الناس لم يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ هذه الْآيَةَ حتى تَلَاهَا أبو بَكْرٍ فَتَلَقَّاهَا منه الناس كلهم فما أَسْمَعُ بَشَرًا من الناس إلا يَتْلُوهَا»
الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا، ج 4، ص 1618، ح4187
همه مردم داشتند این آیه را میخواندند:
(أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ)
آيا اگر او بميرد و يا کشته شود، شما به عقب برميگرديد؟
سوره آلعمران (3): آیه 144
عبارت «کان الناس لم یعلَمُ» را داشته باشید، از طرفی عمر هم گفت:
«فقال عمر هذه الآية في القرآن»
یعنی این آیه در قرآن است؟ والله نمیدانستم!
البداية والنهاية؛ اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي أبو الفداء الوفاة: 774، دار النشر: مكتبة المعارف – بيروت، ج5، ص243
حالا «تفسیر طبری» را ببینید:
« عاصم بن كليب عن أبيه قال خطب عمر يوم الجمعة فقرأ آل عمران وكان يعجبه إذا خطب أن يقرأها فلما انتهى إلى قوله إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان قال لما كان يوم أحد هزمناهم ففررت حتى صعدت الجبل فلقد رأيتني أنزو كأنني أروى والناس يقولون قتل محمد فقلت لا أجد أحدا يقول قتل محمد إلا قتلته حتى اجتمعنا على الجبل فنزلت إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان»
جامع البيان عن تأويل آي القرآن؛ اسم المؤلف: محمد بن جرير بن يزيد بن خالد الطبري أبو جعفر الوفاة: 310، دار النشر: دار الفكر - بيروت – 1405، ج 4، ص 144
آقای عمر می گوید: ما در «جنگ احد» مثل بز کوهی بالای کوه فرار می کردیم. آخرش همان آیه:
(وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ)
محمد (ص) فقط فرستاده خداست؛ و پيش از او، فرستادگان ديگري نيز بودند؛ آيا اگر او بميرد و يا کشته شود، شما به عقب برميگرديد؟
سوره آلعمران (3): آیه 144
است. اصلاً شأن نزول آیه را خود عُمَر نقل میکند: فنزلت هذه الایة: (وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ..)
اینجا میگوید: «هذه الآية في القرآن؟»؛ پس شأن نزول آیه را خودش نقل میكند میگوید ما مثل بز کوهی داشتیم فرار میکردیم مردم گفتند که پیغمبر از دنیا رفت؟ جبرئیل در همان جا این آیه را آورد: (أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ)
آدم وقتی این قضایا را کنار هم میگذارد به این نتیجه میرسد، این آقایان برای رسیدن به ریاست و خلافت هر کاری میکردند، جالب این است همانجا قبل از این که ابوبکر برسد «عباس» عموی پیغمبر این آیه را خواند، هیچ کس گوش نکرد؛ «ابن ام مکتوم» که دوازده بار توسط پیغمبر در «مدینه» به جای پیغمبر نماز خوانده، این آیه را خواند هیچ کس گوش نکرد. «ام سلمه» این آیه را خواند هیچ کس گوش نکرد؛ ولی به مجرد اینکه ابوبکر خواند بلافاصله عمر گفت «هذه الآیه فی القرآن»!؟
اینجا را دقت كنید همین که این آیه را آقای ابوبکر خواند عمر میگوید:
« قوموا فبايعوا أبا بكر »
بلند شوید با ابابکر بیعت کنید.
الإمامة والسياسة؛ اسم المؤلف: أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة الدينوري الوفاة: 276هـ.، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م، تحقيق: خليل المنصور، ج 1، ص 15
«محمود ابو ریّه» از اساتید «دانشگاه الازهر» اگر اشتباه نکنم در کتاب «اضواءٌ علی السنة المحمدیه» یک تعبیری دارد میگوید: "هر کس تصور کند قضیه خلافت ابوبکر محصول مذاکره چند دقیقهای «سقیفه» بوده، سخت در اشتباه است، قضیه خلافت ابوبکر قبل از رحلت پیغمبر تمام مقدماتش فراهم شده و تمام زمینهها تهیه دیده شده و قهرمانان خلافت، «ابوبکر»، «عمر» و «ابو عبیده جراح» بودند، و پشتیبانی این قضیه به عهده «عایشه» و «حفصه» بود."
میگوید در «سقیفه» اینها توطئهای که قبلاً چیده بودند را در «سقیفه» نتیجهاش را به دست آوردند.
«ابن کثیر دمشقی» میگوید: وقتی که ابوبکر آمد به مجرد اینکه این آیه را خواند «عمر» گفت:
«قوموا فبايعوا أبا بكر»
بلند شوید و با ابابکر بیعت کنید
اینها در ابتدا «بنی امیه» را بازی ندادند؛ «ابو سفیان» شمشیر کشید، اول سراغ امیر المؤمنین رفت گفت: یا علی اینها حق تو را غصب کردند ما حاضر هستیم در رکاب تو بجنگیم و جوی خون در «مدینه» راه بیاندازیم، امیرالمؤمنین فرمود: «ابو سفیان»! تو کی خیرخواه مسلمین بودی که امروز خیرخواه مسلمین شدی؟ از دهان تو جز فتنه چیزی بیرون نمیآید برو دنبال کارت!
«ابو سفیان» جمعیتی جمع کرد، عبارت خیلی وقیحی نسبت به ابوبکر دارد که این شخص فلان شده خودش را خلیفه معین کرده، «مدینه» را پر از لشکر میکنم و جوی خون راه میاندازم، اینها با همدیگر ساخت و پاخت کردند و گفتند شما کارتان نباشد شما هم در کارهای ما سهیم هستی نگران نباش، «ابو سفیان» را خاموش کردند و قولهایی هم به او دادند.
بعد پسرش «یزید» را در زمان ابوبکر خلیفه «شام» کردند بعد از او هم برادرش «معاویه» رفت. دوستان دقت کنند که یک «یزید» داریم که پسر «ابو سفیان» است و یک «یزید» داریم که پسر «معاویه» است آقایان اشتباه نکنند.
بعد جالب این است ده، دوازده تا روایت داریم که عمر دید این قضیه خیلی در میان مردم پیچید، از این طرف میگوید هر کس بگوید پیغمبر مرد گردنش را میزنم. از آن طرف ابوبکر همچنین مسئله ای را مطرح کرده، بلافاصله میگوید: «ابن عباس» میدانی چرا من همچنین حرفی زدم؟ من یادم رفته بود که همچنین قضایایی اتفاق افتاده؛ آنچنان قضیه رحلت پیغمبر من را دحشتزده کرده بود که اصلاً نمیفهمیدم چه دارم میگویم؟
اینها در حقیقت یکی از بحثهای ریشهای است که دوستان میتوانند در این زمینه کار علمی بیشتری بکنند.
«ابن ابی الحدید» یک بحث خوبی از «نقیب» دارد، جلسه آینده به دوستان آدرس میدهم میگوید چرا خلافت را از علی گرفتند؟ بحث اختلاف ابوبکر و علی بحث خلافت نبود، بحث دیگری بود که اینها توجیهاتی کردند و گفتند پیغمبر علی را معین کرده، نص خاصی دارد، این نص خاص که قطعی نبود، نص خلافت نسخ شده بود؛ اینها شنیده بودند: «الائمةِ من قریش»!
به اضافه پیغمبر مجتهد بوده ما هم مجتهد هستیم! رأی پیغمبر این بود علی خلیفه باشد، اجتهاد ما این است که صلاح نیست علی خلیفه باشد ما باید خلیفه باشیم؛ اصلاً علی اگر خلیفه میشد فتنه میشد؛ ما برای اینکه فتنه نشود علی را کنار زدیم. بعد میگوید هیچ کدام از صحابه پایبند به سنت پیغمبر نبودند. این تعبیر را دارد اینها دنبال این بودند که اجتهادی جلو بروند!!
«والسلام علیکم ورحمة الله»