نسخه موبایل
www.valiasr-aj .com
آيا امام علي عليه السلام خلافت خلفاء را مشروع مي دانست ؟
کد مطلب: 5267 تاریخ انتشار: 28 اسفند 1397 - 12:00 تعداد بازدید: 19967
پرسش و پاسخ » امام علي (ع)
آيا امام علي عليه السلام خلافت خلفاء را مشروع مي دانست ؟

سؤال كننده : محمد ميربلوك

توضيح سؤال :

سلام لطفاً در مورد نامه حضرت علي عليه السلام به معاويه در مورد بيعت مردم با خلفاي قبلي و خشنودي خدا از آن بيعت ها توضيح دهيد .

ممنون از لطف شما

آيا امام علي عليه السلام خلافت خلفاء را مشروع مي دانست ؟

پاسخ :

حضرت امير عليه السلام در نامه خود به معاويه مي نويسد:

إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَي مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَي لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَي رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَي مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَي قَاتَلُوهُ عَلَي اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّي.

نهج البلاغة: الكتاب رقم 6.

همانا كساني با من، بيعت كرده اند كه با ابابكر و عمر و عثمان، با همان شرايط بيعت نمودند، پس آنكه در بيعت حضور داشت نميتواند خليفه اي ديگر برگزيند، و آنكه غايب است نمي تواند بيعت مردم را نپذيرد، همانا شوراي مسلمين، از آنِ مهاجرين و انصار است، پس اگر بر امامت كسي گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودي خدا هم در آن است.

حال اگر كسي كار آنان را نكوهش كند يا بدعتي پديد آورد، او را به جايگاه بيعت قانوني باز مي گردانند، اگر سر باز زد با او پيكار ميكنند، زيرا كه به راه مسلمانان درنيامده، خدا هم او را در گمراهيش وامي گذارد.

برخي به اين نامه استناد مي كنند و آن را دليل مشروعيت خلافت ابوبكر و عمر دانسته ومي گويند:

در اين نامه إمام صريحاً اجماع مهاجرين و انصار را بر امامت كسي، باعث مشروعيت آن دانسته، از جمله آن رامصحح خلافت خود مي داند و آن را مورد رضايت خدا وباعث طعن بر مخالفين آن و حتي حلال بودن قتال با آنان مي داند.

در پاسخ بايد گفت: در نامه حضرت امير(عليه السلام) به معاويه توجه به چند نكته ضروري است .

احتجاج علي (عليه السلام) به معاويه از باب الزام

1 . آنچه كه مسلم است ، امام ( عليه السلام ) در اين نامه در مقام بيان يك قاعده كلي كلامي نيست ؛ بلكه در مقام احتجاج با دشمن عنودي است كه معتقد به مشروعيت خلافت خلفاء از طريق بيعت مهاجرين و انصار بود ؛ يعني از باب استدلال به خصم از راه عقايد و افكار و اعمال خود اوست ، كه از او بعنوان «وجادلهم بالتي هي أحسن» تعبير مي شود .

به عبارت ديگر، حضرت امير (عليه السلام) به معاويه كه از طرف عمر و عثمان استاندار و حاكم شام بود ، و آنان را خليفه مشروع مي دانست ، خطاب كرده و مي فرمايد :

اگر از نظر تو معيار مشروعيت خلافت آنان ، اجتماع مهاجرين و انصار بود ، همان معيار در خلافت من نيز وجود دارد .

2 . از آنجا كه قصد مؤلف نهج البلاغه ، نقل بخش هاي بليغ سخنان حضرت بوده ؛ از اين رو ، بخشي از اين نامه را نقل نكرده و ديگر مؤلفان ؛ همانند نصر بن مزاحم و ابن قتيبه دينوري اين نامه را به صورت مبسوط نقل كرده اند و نكاتي در نقل آنان هست كه نشانگر حقيقت ياد شده است .

3 . در آغاز نامه حضرت عليه السلام آمده :

فإنّ بيعتي بالمدينة لزمتك و أنت بالشام .

همانگونه كه بيعت با ابوبكر و عمر در مدينه بود و تو در شام به آن ملتزم گرديدي ، بايد به بيعت من نيز تسليم شوي .

وقعة صفين- ابن مزاحم المنقري - ص 29 - با تحقيق عبدالسلام محمد هارون- چاپ مؤسسة العربيّة الحديثة و الامامة والسياسة - ابن قتيبة الدينوري - با تحقيق شيري - ج 1- ص 113 و با تحقيق زيني - ج 1 - ص 84 و المناقب - موفق الخوارزمي - متوفاي 568 - ص 202 - با تحقيق شيخ مالك محمودي - چاپ جامعه مدرسين قم و جواهر المطالب - ابن دمشقي شافعي - ج 1 - ص 367- با تحقيق شيخ محمودي - چاپ مجمع احياء الثقافة الاسلاميّة و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 59 - ص 128 - با تحقيق علي شيري - چاپ دارالفكر و شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 3 - ص 75 و ج 14- ص 35 و 43 .

و اين فرمايش حضرت ، در برابر استدلال سخيف معاويه است كه دليل تسليم نشدن خويش در برابر حضرت را ، سرپيچي مردم شام از بيعت با حضرت عنوان كرده بود :

وأما قولك أنّ بيعتي لم تصحّ لأنّ أهل الشام لم يدخلوا فيها كيف وإنّما هي بيعة واحدة ، تلزم الحاضر والغائب ، لا يثني فيها النظر ، ولا يستانف فيها .

شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 14- ص 43 و بحار الأنوار - علامه مجلسي - ج 33 - ص82 و الغدير - علامهء اميني - ج 10- ص 320 و نهج السعادة - محمودي - ج 4 - ص 263 .

اما گفتار تو كه به خاطر بيعت نكردن اهل شام ، خلافت مرا زير سؤال بردي ، سخن بي اساس و سخيف است ؛ زيرا بيعتي كه با خليفه مسلمين در مركز حكومت اسلامي انجام مي گيرد ، رعايت آن بر تمام حاضران و غائبان لازم است و كسي حق ندارد در آن تجديد نظر كند و يا بيعتي جديدي را از سر گيرد .

4 . حضرت در بخش پاياني نامه، داستان بيعت شكني طلحه و زبير را گوشزد نموده و سپس از معاويه مي خواهد همانند ساير مسلمانها در برابر حكومت ، سر تسليم فرود آورد و خود را گرفتار ننمايد و در غير اين صورت با وي به ستيز خواهد برخاست :

وإن طلحة والزبير بايعاني ثم نقضا بيعتي، وكان نقضهما كردّهما، فجاهدتهما . علي ذلك حتي جاء الحق وظهر أمر اللّه وهم كارهون. فادخل فيما دخل فيه المسلمون، فإن أحب الأمور إلي فيك العافية، إلا أن تتعرض للبلاء . فإن تعرضت له قاتلتك واستعنت اللّه عليك .

به جانم سوگند ! اگر شرط انتخاب رهبر ، حضور تمامي مردم باشد ، هرگز راهي براي تحقق آن وجود نخواهد داشت ، بلكه آنان كه صلاحيت دارند، رهبر و خليفه را انتخاب مي كنند و عمل آن ها نسبت به ديگر ، مسلمانان نافذ است ، آنگاه نه حاضران بيعت كننده ، حق تجديد نظر دارند و نه آنان كه در انتخابات حضور نداشتند حق انتخابي ديگر را خواهند .

وقعة صفّين: ص 20 و 29، الامامة والسياسة: ج 1، ص 113، المناقب خوارزمي: ص 202، جواهر المطالب: ج 1، ص 367، تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر: ج 59، ص 128 و شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد: ج 14، ص 36.

. اگر امام علي عليه السلام بيعت با خلفاي سه گانه را دليل بر مشروعيت آن ها مي دانست ، چرا خودش از بيعت كردن با آنان امتناع كرد ؟

اين كه امام علي عليه السلام با آن ها بيعت نكرده است ، از قطعيات تاريخ است كه حتي صحيح ترين كتاب هاي اهل سنت نيز به آن اعتراف كرده اند .

محمد بن اسماعيل بخاري مي نويسد :

وعاشت بعد النبي صلي الله عليه وسلم، ستة أشهر فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا ولم يوءذن بها أبا بكر وصلي عليها وكان لعلي من الناس وجه حياة فاطمة فلما توفيت استنكر علي وجوه الناس فالتمس مصالحة أبي بكر ومبايعته ولم يكن يبايع تلك الأشهر .

فاطمهء زهرا [ سلام الله عليها ] بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شش ماه زنده بود ، وقتي از دنيا رفت ، شوهرش او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را خبر نكرد و خود بر او نماز خواند . تا فاطمه زنده بود ، علي [ عليه السلام] در ميان مردم احترام داشت ؛ اما وقتي قاطمه از دنيا رفت ، مردم از او روي گرداندند و اين جا بود كه علي با ابوبكر مصالحه و بيعت كند . علي [ عليه السلام ] در اين شش ماه كه فاطمه زنده بود ، با ابوبكر بيعت نكرده بود .

صحيح البخاري، ج 5، ص 82 .

بعد هم كه بيعت كردند ، از روي ميل و اختيار نبوده است ؛ بلكه با زور و اجبار بوده است ؛ چنانچه امام علي عليه السلام در نهج البلاغه نامه 28 مي فرمايد :

إنّي كنت أقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتي أبايع .

مرا از خانه ام كشان كشان به مسجد بردند ؛ همان گونه اي كه شتر را مهار مي زنند و هر گونه فرار و اختيار از او مي گيرند .

و جالب اين است كه مي گويد وقتي آقا امير المؤمنين عليه السلام وارد مسجد شد ، گفتند با ابوبكر بيعت كن . حضرت فرمود : اگر من بيعت نكنم ، چه مي شود ؟ گفتند : قسم به خداي كه شريك ندارد ، گردنت را مي زنيم . حضرت فرمود : در اين هنگام بندهء خدا و برادر پيامبر را كشته ايد . ابوبكر ساكت شد و چيزي نگفت .

فقالوا له : بايع . فقال : إن أنا لم أفعل فمه ؟ ! قالوا : إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك ! قال : إذا تقتلون عبد الله وأخا رسوله . وأبو بكر ساكت لا يتكلم .

الإمامة والسياسة بتحقيق الشيري: 31، باب كيف كانت بيعة علي بن أبي طالب .

و از آن جالب تر اين كه در اثبات الوصيهء مسعودي آمده است كه امير المؤمنين عليه السلام را كشان كشان بردند به طرف آقاي ابوبكر و گفتند كه بايد بيعت كني . دست علي عليه السلام مشت بود و باز نبود . تمام اين ها جمع شدند تا مشت آن حضرت را باز كنند و در درون دست ابوبكر قرار دهند ، نتوانستند . جناب ابوبكر تشريف آورند جلو و دست خود را بر روي دست بستهء امير المؤمنين عليه السلام به عنوان بيعت كشيدند .

فروي عن عدي بن حاتم أنه قال : والله ، ما رحمت أحدا قط رحمتي علي بن أبي طالب عليه السلام حين اتي به ملببا بثوبه يقودونه إلي أبي بكر وقالوا : بايع ، قال : فإن لم أفعل ؟ قالوا : نضرب الذي فيه عيناك ، قال : فرفع رأسه إلي السماء ، وقال : اللهم إني اشهدك أنهم أتوا أن يقتلوني فإني عبد الله وأخو رسول الله ، فقالوا له : مد يدك فبايع فأبي عليهم فمدوا يده كرها ، فقبض علي أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم يقدروا ، فمسح عليها أبو بكر وهي مضمومة ... .

إثبات الوصية للمسعودي: 146، الشافي : 3 / 244 ، علم اليقين : 2 / 386 - 388 . بيت الأحزان للمحدث القمي: 118، الأسرار الفاطميّة للشيخ محمد فاضل المسعودي: 122، علم اليقين للكاشاني: 686، المقصد الثالث ، الهجوم علي بيت فاطمة (عليه السلام) لعبد الزهراء مهدي: 136، 343 .

امام عليه السلام ، سيره شيخين را غير مشروع مي داند .

6. اگر امام علي عليه السلام خلافت آنان را مشروع مي دانست ، چرا در روز شوراي ششه نفره وقتي سه بار به حضرت پشنهاد دادند كه بر طبق سنت ابوبكر و عمر رفتار كند تا با او بيعت كنند ، حضرت با قاطعيت تمام رد نموده و اعلام كرد معيار و ملاك حكومت من فقط كتاب خدا و سنّت پيامبر است و با وجود اين دو ، نيازي به ضميمه كردن سيره ديگري نيست.

يعقوبي ، تاريخ نويس معروف اهل سنت اين قضيه را اين گونه نقل مي كند :

وخلا بعلي بن أبي طالب ، فقال : لنا الله عليك ، إن وليت هذا الامر ، أن تسير فينا بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر . فقال : أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه ما استطعت . فخلا بعثمان فقال له : لنا الله عليك ، إن وليت هذا الامر ، أن تسير فينا بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر . فقال : لكم أن أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر ، ثم خلا بعلي فقال له مثل مقالته الأولي ، فأجابه مثل الجواب الأول ، ثم خلا بعثمان فقال له مثل المقالة الأولي ، فأجابه مثل ما كان أجابه ، ثم خلا بعلي فقال له مثل المقالة الأولي ، فقال : إن كتاب الله وسنة نبيه لا يحتاج معهما إلي إجيري أحد . أنت مجتهد أن تزوي هذا الامر عني . فخلا بعثمان فأعاد عليه القول ، فأجابه بذلك الجواب ، وصفق علي يده .

تاريخ اليعقوبي - اليعقوبي - ج 2 - ص 162

عبد الرحمن بن عوف آمد پيش علي بن أبي طالب [عليه السلام ] و گفت : ما با تو بيعت مي كنيم به شرطي كه وقتي حكومت به دست تو رسيد ، به كتاب خدا ، سنت پيامبر و روش ابو بكر و عمر رفتار كني . امام فرمود : من فقط بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبر ؛ تا اندازه اي كه توان دارم رفتار خواهم كرد .

عبد الرحمن بن عوف رقت پيش عثمان و گفت : ما با تو بيعت مي كنيم به شرطي كه وقتي حكومت به دست تو رسيد ، به كتاب خدا ، سنت پيامبر و روش ابو بكر و عمر رفتار كني . عثمان در جواب گفت : بر طبق كتاب خدا ، سنت رسول و روش ابو بكر و عمر با شما رفتار خواهم كرد .

عبد الرحمن دو باره رفت پش امام و همان جواب اول را شنيد ، دو باره رفت پيش عثمان و بازهم همان سخني را گفت كه بار اول گفته بود . براي بار سوم پيش علي بن أبي طالب رفت و همان پشنهاد را داد ، امام علي [ عليه السلام ] فرمود :

وقتي كتاب خدا و سنت پيامبر در ميان ما هست ، هيچ نيازي به عادت و روش كسي ديگري نداريم ، تو تلاش مي كني كه خلافت را از من دور كني .

براي بار سوم پيش عثمان رفت و همان پشنهاد اول را داد و عثمان هم همان جواب اول را داد . عبد الرحمن دست عثمان را فشرد و خلافت را به او داد .

احمد بن حنبل نيز در مسندش قضيه را از زبان عبد الرحمن بن عوف اين گونه روايت مي كند :

عن أبي وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف كيف بايعتم عثمان وتركتم عليا رضي الله عنه قال ما ذنبي قد بدأت بعلي فقلت أبايعك علي كتاب الله وسنة رسوله وسيرة أبي بكر وعمر رضي الله عنهما قال فقال فيما استطعت قال ثم عرضتها علي عثمان رضي الله عنه فقبلها .

مسند احمد - الإمام احمد بن حنبل - ج 1 - ص 75 و مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 5 - ص 185 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 39 - ص 202 و أسد الغابة - ابن الأثير - ج 4 - ص 32 و ... .

أبي وائل مي گويد به عبد الرحمن بن عوف گفتم : چطور شد كه با عثمان بيعت و علي را رها كرديد ؟ عبد الرحمن گفت : من گناهي ندارم ، من به علي [ عليه السلام ] گفتم كه با تو بيعت مي كنم به شرطي كه به كتاب خدا ، سنت رسول و روش ابي بكر و عمر رفتار كني ، علي [ عليه السلام ] فرمود : " نمي توانم " . به عثمان پشنهاد دادم ، او قبول كرد .

معناي سخن امام عليه السلام اين است كه كتاب خدا و سنت رسول نقصي ندارند تا نياز باشد كه عادت و سيرهء كسي ديگري را به آن ضميمه كنيم ؛ يعني اين كه من سيره و روش آن ها را مشروع نمي دانم و محال است كه چيزي را جزء اسلام نبوده و در اسلام مشروعيت ندارد ، وارد اسلام كنم .

و عبد الرحمن بن عوف نيز كاملاً بر اين مطلب واقف بود كه امام علي عليه السلام چنين شرطي را نمي پذيرد و هرگز زير بار آن نخواهد رفت ؛ از اين رو ، اين پشنهاد را داد تا عملاً خلافت را از امام دور كرده باشد و آن را به كسي واگذارد كه از قبل جامهء خلافت را براي او دوخته بودند .

اگر امير المؤمنين عليه السلام خلافت و سيره و روش آن دو را مشروع مي دانست ، قطعاً در آن موقعيت حساس پشنهاد عبد الرحمن بن عوف را رد نمي كرد تا مجبور نباشد بيش از دوازده سال ديگر خانه نشين باشد .

و باز حتي در زمان حكومت ظاهري خودش ، وقتي ربيعة بن أبي شداد خثعمي به آن حضرت پشنهاد داد كه من در صورتي با شما بيعت خواهم كرد كه بر طبق سنت ابو بكر و عمر رفتار كني ، حضرت نپذيرفت و فرمود :

ويلك لو أن أبا بكر وعمر عملا بغير كتاب الله وسنة رسول الله صلي الله عليه وسلم لم يكونا علي شئ من الحق فبايعه ... .

واي بر تو ! اگر ابو بكر و عمر بر خلاف كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عمل كرده باشند ، چه ارزشي مي تواند داشته باشد ؟

تاريخ الطبري ، الطبري ، ج 4 ، ص 56 .

آيا علي (عليه السلام) معتقد به خلافت شورايي است ؟

اما جمله حضرت مي فرمايد:

وَ إِنَّمَا الشُّورَي لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَي رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا

گرچه برخي به اين فراز از سخن حضرت براي مشروعيت بخشيدن به خلافت بر خواسته از شوراي مهاجران وانصار استدلال نموده اند ولي كاملا اشتباه و نادرست است زيرا ؛

معاويه نه انصار ونه از مهاجرين بود

1. طرف سخن علي (عليه السلام) معاويه است كه مي خواهد با عدم شركت خود و ديگر طلقاء ، بيعت حضرت را زير سؤال ببرد حضرت در اين نامه مي فرمايد :

وَ إِنَّمَا الشُّورَي لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ

اگر بر فرض ، انتخاب خليفه بر اساس شورا هم باشد ، شورا حق مسلم مهاجرين و انصار است و تو نه از انصاري و نه از مهاجرين ؛ بلكه در سال فتح مكه در زير سايه شمشير آن هم به ظاهر اسلامي آوردي .

علي (عليه السلام) در قضيه جنك صفين در رابطه با ياران معاويه صراحتا مي فرمايد:

فَوَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ .

خطبه 16.

قسم بخدايي كه دانه را شكافت ، و پديده ها را آفريد ، آن ها اسلام را نپذيرفتند ؛ بلكه به ظاهر تسليم شدند ، و كفر خود را پنهان داشتند ، آنگاه كه ياوراني يافتند آن را آشكار ساختند .

عمار ياسر ، يار باوفاي امير المؤمنبن نيز به تبعيت از امام مي گويد :

واللّه ما أسلموا ، ولكن استسلموا وأأَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا رأوا عليه أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ .

مجمع الزوائد: 113/1، عن الطبراني.

به خدا سوگند اين ها إسلام نياوردند ؛ بلكه به ظاهر تسليم شدند و آنگاه كه نيرو يافتند ، كفر خود را اظهار نمودند .

و با فتح مكه هجرت پايان پذيرفت ؛ همان طوري بخاري كرده كه رسول اكرم (ص) فرمود :

لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ فَتْحِ مَكَّةَ .

صحيح البخاري، ج 4، ص 38، ح 3079، كتاب الجهاد والسير، ب 194 ، باب لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ .

و از قول عائشه نيز نقل كرده كه گفت:

انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ مُنْذُ فَتَحَ اللَّهُ عَلَي نَبِيِّهِ صلي الله عليه وسلم مَكَّةَ.

صحيح البخاري، ج 4، ص 38، ح 3080 ، كتاب الجهاد والسير، ب 194 ، باب لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ .

از روزي كه خداوند مكه را براي پيامبرش فتح نمود، ديگر هجرت قطع شد و پايان گرفت.

خلافت ابوبكر فلته و امر ناگهاني بود

2. در قضيه ابوبكر كه شورايي در كار نبود ؛ بلكه بنا به تصريح شخص ابوبكر كه گفت:

إنّ بيعتي كانت فلتة وقي اللّه شرّها وخشيت الفتنة .

أنساب الأشراف للبلاذري، ج 1 ص 590، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج 6 ص 47 بتحقيق محمد ابوالفضل .

بيعت من يك امر ناگهاني و اتفاقي بيش نبود ؛ ولي خداوند ما را از شر او حفظ نمود و به خاطر جلوگيري از فتنه به قبول خلافت تن دادم .

و جناب عمر نيز صراحت دارد كه :

إنّ بيعة أبي بكر كانت فلتة وقي اللّه شرّها فمن عاد إلي مثلها فاقتلوه .

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج 2 ص 26، و ر.ك: صحيح البخاري، ج 8، ص 26، كتاب المحاربين، باب رجم الحبلي من الزنا؛ مسند احمد، ج 1، ص 55 .

بيعت با ابوبكر ، يك امر ناگهاني بود ؛ ولي خداوند ما را از شر آن حفظ كرد و اگر كسي دوباره خواست با چنين بيعتي ، خليفه شود ، او را بكشيد ! .

علي معتقد به خلافت انتصابي است

3. حضرت امير (عليه السلام) معتقد به خلافت انتصابي است و خلافت انتخابي را مخالف كتاب و سنت مي داند ، اين نكته در جاي جايِ نهج البلاغه به چشم مي خورد . حضرت در خطبه دوم نهج البلاغه، خلافت را ويژه آل محمد (ص) دانسته و وصيت پيامبر گرامي (ص) گواه بر ادعاي خويش بيان مي كند :

ولهم خصائصُ حقِّ الولاية، وفيهم الوصيّةُ والوِراثةُ.

ولايت حق مسلم آل محمد است ، و اين ها وصي و وارث رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله هستند .

نهج البلاغة عبده ج 1 ص 30، نهج البلاغة ( صبحي الصالح ) خطبة 2 ص 47، شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 1 ص 139، ينابيع المودة قندوزي حنفي ج 3 ص 449 .

و در نامه خود به مردم مصر مي نويسد :

فو اللّه ماكان يُلْقَي في رُوعِي ولا يَخْطُرُ بِبالي أنّ العَرَب تُزْعِجُ هذا الأمْرَ من بعده صلي اللّه عليه وآله عن أهل بيته ، ولا أنّهم مُنَحُّوهُ عَنّي من بعده.

بخدا سوگند باور نمي كردم، و به ذهنم خطور نمي كرد كه ملت عرب اين چنين به توصيه هاي رسول اكرم پشت و پا زده، و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد.

نهج البلاغة، الكتاب الرقم 62، كتابه إلي أهل مصر مع مالك الأشتر لمّا ولاه إمارتها، شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد: 95/6، و151/17، الإمامة والسياسة: 133/1 بتحقيق الدكتور طه الزيني ط. مؤسسة الحلبي القاهرة .

و در خطبه 74 مي فرمايد :

لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.

همانا ميدانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم، سوگند به خدا! به آنچه انجام داده ايد گردن مي نهم، تا هنگامي كه اوضاع مسلمين روبراه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به ديگري ستم نشود، و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زيوري كه بدنبال آن حركت ميكنيد، پرهيز ميكنم.

علي (عليه السلام) خلافت ابو بكر را حكومت استبدادي مي داند

4. حضرت امير (عليه السلام) خلافت خلفا را مبتني بر اساس دموكراسي نمي داند ؛ بلكه صراحت دارد كه حكومت را به استبداد قبضه كردند ؛ همان طوري كه در خطاب به به ابوبكر فرمود :

ولكنّك استبددت علينا بالأمر وكنّا نري لقرابتنا من رسول اللّه صلي اللّه عليه وسلم نصيباً حتّي فاضت عينا أبي بكر .

تو در حق من استبداد كردي و بخاطر جايگاه من با رسول اكرم 6، خلافت حق مسلم من بود، كه قطرات اشك ابوبكر با شنيدن اين سخن علي 7 سرازير گشت.

صحيح البخاري: 82/5، كتاب المغازي، با غزوة خيبر، مسلم، ج 5، ص 154، (چاپ جديد: ص 729 ح 1758)، كتاب الجهاد، باب قول النبي (ص) لانورَث ما تركناه صدقة .

علي (عليه السلام) عمر را شايسته خلافت نمي داند

5 . و همچنين وقتي مطلع مي شود كه ابوبكر تصميم دارد عمر را به عنوان خليفه منصوب كند ، اعتراض شديد خود را با صراحت اعلام مي كند ؛ همان طوري كه در نقل ابن سعد در طبقات آمده :

عن عائشة قالت لما حضرت أبا بكر الوفاة استخلف عمر فدخل عليه علي وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربك قال بالله تعرفاني لأنا أعلم بالله وبعمر منكما أقول استخلفت عليهم خير أهلك.

عائشه نقل مي كند : در آخرين لحظات زندگي ابوبكر ، علي (عليه السلام) و طلحه نزد او رفتند و از وي پرسيدند: چه كسي را خليفه خود قرار داده اي ؟

پاسخ داد: عمر را.

به وي گفتند : پاسخ خداوند را چه خواهي داد.

پاسخ داد : آيا خدا را به من مي شناسانيد، من به خدا و عمر از شما آگاه ترم، اگر به ملاقات خداوند بروم خواهم گفت: كه بهترين بنده تو را براي خلافت انتخاب كردم .

الطبقات: 196/3، تاريخ مدينة دمشق: 251/44، عمر بن الخطاب للاستاذ عبد الكريم الخطيب ص 75 .

علي (عليه السلام) به انتخاب عثمان به شدت اعتراض مي كند

6. و نيز نسبت به خلافت عثمان نيز مخالفت خود را اعلام كرده و مقاومت مي كند تا جايي كه عبد الرحمن بن عوف او را تهديد به قتل مي كند :

قال عبد الرحمن بن عوف : فلا تجعل يا علي سبيلاً إلي نفسك ، فإنّه السيف لا غير .

الامامة والسياسة ، تحقيق الشيري ج 1 ص 45، تحقيق الزيني ج 1 ص 31 .

و از قضيه شوري شش نفره عمر به شدت مي نالد و فرياد در مي آورد :

فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَي مَتَي اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّي صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَي هَذِهِ النَّظَائِرِ لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إِلَي أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَي أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.

پناه به خدا از اين شورا ! در كدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم كه هم اكنون مرا همانند آن ها پندارند و در صف آن ها قرارم دهند ، ناچار ، باز هم كوتاه آمدم ، و با آنان هماهنگ گرديدم ، يكي از آن ها با كينه اي كه از من داشت روي برتافت و ديگري دامادش را بر حقيقت برتري داد و آن دو نفر ديگر (طلحه و زبير) كه زشت است آوردن نامشان .

تا آن كه سومي به خلفت رسيد ، دو پهلويش از پرخوري باد كرده ، همواره بين آشپزخانه و دستشويي سرگردان بود ، و خويشاوندان پدري او از بني اميه بپا خاستند ، و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند ، چون شتر گرسنه اي كه به جان گياه بهاري بيافتد ، عثمان آن قدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد ، و اعمال او مردم را برانگيخت ، و شكم بارگي او نابودش ساخت .

نهج البلاغه، خطبه 3 .

علي (عليه السلام) ابوبكر وعمر را خائن وحيله گر مي داند

7 . اميرمؤمنان (عليه السلام)، ابوبكر وعمر را دروغگو، گنهكار، حيله گر و خائن مي داند،

همان طوري در كتاب صحيح مسلم كه از ديدگاه اهل سنت صحيح ترين كتاب بعد از قرآن كريم مي باشد ، از زبان عمر ، خطاب به عباس و علي مي گويد :

فلمّا توفّي رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله، قال أبو بكر: أنا ولي رسول اللّه... فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً... ثمّ توفّي أبو بكر فقلت : أنا وليّ رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله، ولي أبي بكر، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً ! واللّه يعلم أنّي لصادق، بارّ، تابع للحقّ! .

پس از رحلت پيامبر گرامي (ص) ، ابوبكر مدعي خلافت آن حضرت شد ، و شما دو نفر (علي وعباس) ابوبكر را دروغگو، گنهكار ، حيله گر و خائن دانستيد ، و پس از درگذشت ابوبكر من مدعي خليفه پيامبر و ابوبكر نمودم شما باز هم مرا دروغگو ، گنهكار ، حيله گر و خائن دانستيد .

صحيح مسلم ج 5 ص 152، (ص 728 ح 1757) كتاب الجهاد باب 15 حكم الفئ حديث 49، فتح الباري ج 6 ص 144 .

علي (عليه السلام) خلفاي گذشته غاصب خلافت مي داند

8 .علي (عليه السلام) براي خلافت خلفاي گذشته مشروعيتي قائل نيست و آنان غاصب خلافت حق خود مي داند، همان طوري كه در نامه خود به عقيل مي نويسد :

فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي.

خدا قريش را به كيفر زشتيهايشان عذاب كند ، آن ها پيوند خويشاوندي مرا بريدند ، و حكومت فرزند مادرم (پيامبر ص ) را از من ربودند .

نهج البلاغة، كتاب رقم 36 .

و در نقل ابن ابي الحديد آمده كه حضرت فرمود:

وغصبوني حقي ، وأجمعوا علي منازعتي أمرا كنت أولي به.

قريش حق مرا غصب كردند و در امر خلافت كه از همه شايسته تر بودم با من به نزاع برخاستند .

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج 4، ص 104، ج 9، ص 306 .

بنا به ابن قتيبه وقتي ابو بكر قنفذ را نزد علي (عليه السلام) فرستاد و به اوگفت :

يدعوكم خليفة رسول الله (ص)

خليفه پيامبر تو را احضار كرده است.

علي (عليه السلام) در پاسخ فرمود :

لسريع ما كذبتم علي رسول الله (ص)

چه زود بر پيامبر گرامي (ص) دروغ بستيد و خود را خليفه او ناميديد.

ثمّ قال أبو بكر : عد إليه فقل : أمير المؤمنين يدعوكم ، فرفع علي صوته فقال : سبحان الله لقد ادعي ما ليس له .

ابو بكر براي مرتبه دوم قنفذ را نزد علي (عليه السلام) فرستاد و گفت: به او بگو: امير المؤمنين تو را احضار كرده است. علي (عليه السلام) با شنيدن اين سخن فرياد بر آورد: سبحان اللّه چه ادعاي بي جايي كرده است.

الإمامة والسياسة بتحقيق الزيني، ص 19 وبتحقيق الشيري، ص 30 .

آيا با توجه به نكات هفتتگانه يادشده ، باز هم جاي آن دارد كه بگوييم علي (عليه السلام) به نقش شوري در خلافت عقيده دارد و يا خلافت خلفاي گذشته را مشروع مي داند ؟!!

آيا إجماع صحابه دليل بر رضايت خداوند است؟

اما نسبت به جمله حضرت كه مي فرمايد:

فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَي رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا .

پس اگر مهاجرين و انصار بر امامت كسي گرد آمدند ، و او را امام خود خواندند ، خشنودي خدا هم در آن است .

آقايان اهل سنت نمي توانند به اين فراز از سخن حضرت امير (عليه السلام) براي اثبات حقانيت خلافت خلفا استدلال نمايند ؛ زيرا :

أوّلاً : در برخي از نسخ نهج البلاغه بجاي جمله «كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا»

عبارت «كَانَ ذَلِكَ رِضًا» بدون ذكر كلمه «لِلَّهِ» آمده است

( رجوع شود به نهج البلاغة چاپ: مصر، قاهره، الاستقامة. كه كلمه «للّه» داخل گيومه قرار گرفته است. )

يعني اگر مهاجرين و انصار كسي را براي خلافت برگزيدند ، دليل بر رضايت آنان بر اين انتخاب مي باشد و اين بيعت در اثر زور و شمشير صورت نگرفته است .

ثانياً: بر فرض اين كه كلمه «للّه» نيز در خطبه وجود داشته باشد ، معنايش اين است كه همه مهاجرين و انصار كه حضرت علي ، صديقه طاهره ، حسن و حسين عليهم السلام نيز داخل آنان باشد ، بر امامت كسي اجماع كنند ، قطعاً دليل بر رضايت خداوند مي باشد .

آيا فاطمه زهرا (س) با ابوبكر بيعت نمود؟

مگر نه اين است كه صديقه طاهره بنا به روايات صحيح رضايت او رضايت پيامبر و غضب او غضب پيامبر مي باشد كه بنا به نقل حاكم نيشابوري رسول اكرم(ص) به فاطمه زهرا (س)

إنّ اللّه يغضب لغضبك، ويرضي لرضاك.

خدا به غضب تو غضباك و به رضايت تو راضي مي شود .

آن گاه گفته:

هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.

اين روايت صحيح است ولي بخاري و مسلم ذكر نكرده اند .

مستدرك: 153/3، مجمع الزوائد: 203/9، الآحاد والمثاني للضحاك: 363/5، الإصابة: 266265/8، تهذيب التهذيب: 392/21، سبل الهدي والرشاد للصالحي الشامي: 11/ 44 .

و به نقل بخاري حضرت فرمودند :

فاطمة بَضْعَة منّي فمن أغضبها أغضبني .

فاطمه پاره تن من است و هر كس او را به غضب آورد مرا به غضب آورده است .

صحيح البخاري 210/4، (ص 710، ح 3714)، كتاب فضائل الصحابة، ب 12 - باب مَنَاقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم . و 219/4 ، (ص 717، ح 3767) كتاب فضائل الصحابة ، ب 29 - باب مَنَاقِبُ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ .

و به نقل مسلم نيشابوري ، حضرت فرمود:

إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا.

فاطمه پاره تن من است و هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده است .

صحيح مسلم 141/7 ح 6202 كتاب فضائل الصحابة رضي الله تعالي عنهم، ب 15 -باب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِيِّ عَلَيْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلاَمُ .

شكي نيست كه حضرت زهرا (س) نه تنها با ابو بكر بيعت نكرد ؛ بلكه در حال غضب و خشم و قهر از ابوبكر دار فاني را وداع نمود .

به نقل بخاري :

فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّي تُوُفِّيَتْ.

حضرت فاطمه دختر پيامبر اكرم (ص) بر ابوبكر غضب نمود و از وي قهر كرد تا روزي كه از دنيا رفت .

صحيح البخاري: 42/4، ح 3093، كتاب فرض الخمس، ب 1 - باب فَرْضِ الْخُمُسِ .

و بنا به وصيت آن حضرت ، علي (عليه السلام) او را شبانه دفن كرد ، بدون آن به ابوبكر كه خود را به عنوان خليفه پيامبر قلمداد مي كرد ، اطلاع دهند بر بدن وي نماز خواند :

فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ، دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلاً، وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّي عَلَيْهَا .

صحيح بخاري، ج 5، ص 82، ح 4240، كتاب المغازي، ب 38، باب غَزْوَةُ خَيْبَرَ، صحيح مسلم، ج 5، ص 154، ح 4470، كتاب الجهاد والسير (المغازي )، ب 16 - باب قَوْلِ النَّبِيِّ صلي الله عليه وسلم «لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا فَهُوَ صَدَقَةٌ» .

آيا علي (عليه السلام) در ميان مهاجرين و انصار بود؟

مگر نه اين است كه علي (عليه السلام) بنا به نقل بخاري و مسلم تا مدت 6 ماه از بيعت با ابوبكر خود داري نمود :

وعاشت بعد النبي صلي الله عليه وسلم، ستة أشهر... ولم يكن يبايع تلك الأشهر .

حضرت فاطمه بعد از رحلت پيامبر 6 ماه زند بود و در طول اين مدت علي (عليه السلام) با ابوبكر بيعت ننمود .

صحيح البخاري، ج 5، ص 82، صحيح مسلم، ج 5، ص 154.

آيا بيعت ننمودن علي (عليه السلام) دليل بر عدم مشروعيت خلافت ابوبكر نيست؟

مگر بني هاشم به تبعيت از علي (عليه السلام) از بيعت خود داري نكردند ؟

بنا به نقل عبد الرزاق استاد بخاري :

فقال رجل للزهري : فلم يبايعه عليّ ستة أشهر ؟ قال : لا ، ولا أحد من بني هاشم .

مردي به زهري گفت : آيا درست است كه علي در طول 6 ماه بيعت نكرد ؟ پاسخ داد : نه علي و نه هيچيك از بني هاشم در طول اين مدت بيعت نكردند .

المصنف لعبد الرزاق الصنعاني، ج 5، ص 472 - 473.

همين تعبير را بيهقي در سنن ، طبري در تاريخ خود وابن اثير در دو كتاب رجال و تاريخ خود نقل كرده اند .

اسد الغابة: 222/3 و الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص 325 و السنن الكبري، ج 6، ص 300 و تاريخ الطبري، ج 2، ص 448 .

مگر آقاي ابن حزم از علماي بزرگ اهل سنت نمي گويد :

ولعنة اللّه علي كلّ إجماع يخرج عنه علي بن أبي طالب ومن بحضرته من الصحابة .

لعنت خداوند بر آن اجماعي كه علي (عليه السلام) و همراهانش در داخل آن اجماع نباشند .

المحلي: ج 9، ص 345، بتحقيق أحمد محمد شاكر، ط. بيروت - دارالفكر .

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)



Share
1 | علي.م | United Kingdom - London | 12:00 - 27 آبان 1387 |
7
 
 
1
پاسخ نظر
چرا نظرات خوانندگان را نشان نميدهيد. شما هميشه عادت داشته ايد يک طرفه حرف بزنيد.
مسلم است علي از اينکه انتخاب نشده ناراحت است. مساله غدير هم حکومت ايشان را ثابت نمي کند. چه اينکه اگر پيامبر مي خواست براحتي او راهنگام مريضي و آخر عمر بطور شفاهي خليفه اعلام مينمود.روش بي اثري بود که در بيابان جانشين اعلام شود. جانشين براحتي مي شد هنگام مريضي و در يک اتاق و نزد بزرگان اعلام گردد.مي شد پيامبر هنگام مريضي به جاي ابوبکر علي را براي پش نماز شدن به مسجد بفرسد. ولي پيامبر هيچ کدام از اين کارها را نکرد.فکر نکنيد من سني هستم. شيعه هستم و فکرم اين را ميگويد نميدانم از اين به بعد هم چکار کنم.حتما محمد نظرش دموکراسي و راي مردم بوده است.

پاسخ:





جناب علي ، يا همان خطاب سابق !


ما هيچ نظري از نظرات دوستان شيعه و سني را سانسور نخواهيم كرد ؛ مگر اين كه به عقائيد ديگران توهين و يا فحاشي شده باشد .


رسول خدا امير المؤمنين عليه السلام را در نخستين روزهاي رسالتش و در يوم الدار انتخاب كرد . بلي امير المؤمنين عليه السلام ناراحت است ؛ اما نه از انتخاب نشدنش كه پيش از آن توسط رسول خدا صلي الله عليه وآله انتخاب شده بود ؛ بلكه از غصب خلافت توسط كساني كه تا همين چند سال پيش خود از دشمنان اسلام و از سران شرك و كفر به حساب مي&zwnjآمدند و مسلمانان از ترس آن&zwnjها نمي&zwnjتوانستند اسلام خود را علني نمايند .


رسول خدا صلي الله عليه وآله ، نه تنها يكبار كه صدها بار به صورت شفاهي به همه اعلام كرده ؛ از جمله در همان بياباني كه شما ذكر كرده&zwnjايد ، جالب اين است كه خليفه شما در همان بيابان تعهد كرد كه ولايت امير المؤمنين عليه السلام را پذيرفته است ؛ اما بعدها حبّ رياست و هواي نفس باعث شد كه تعهد&zwnjها فراموش شود .


امام الحرمين غزالي از برترين علماي تاريخ اهل سنت به اين مطلب تصريح كرده و مي&zwnjگويد :


... واجمع الجماهير على متن الحديث من خطبته في يوم عيد يزحم باتفاق الجميع وهو يقول:  « من كنت مولاه فعلي مولاه » فقال عمر بخ بخ يا أبا الحسن لقد أصبحت مولاي ومولى كل مولى فهذا تسليم ورضى وتحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار وسقاهم كأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول: « فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا » .


ولما مات رسول الله صلى الله عليه وسلم قال قبل وفاته ائتوا بدواة وبيضاء لأزيل لكم إشكال الأمر واذكر لكم من المستحق لها بعدي.


قال عمر رضي الله عنه دعوا الرجل فإنه ليهجر ...


سر العالمين جزء 1 ، ص 4 ، باب في ترتيب الخلافة والمملكة .


از خطبه&zwnjهاي رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) خطبه آن حضرت به اتفاق همه مسلمانان در روز عيد غدير خم است كه در آن فرمود : هر كس من مولا و سرپرست او هستم ، علي مولا و سرپرست او است . عمر پس از اين فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به علي (عليه السلام) اين گونه تبريك گفت :


«افتخار ، افتخار اي ابوالحسن ، تو اكنون مولا و رهبر من و هر مولاي ديگري هستي.»


اين سخن عمر حكايت از تسليم او در برابر فرمان پيامبر و امامت و رهبري علي (عليه السلام) و  نشانه رضايتش از انتخاب علي (عليه السلام) به رهبري امت دارد ؛ اما پس از گذشت آن روز&zwnjها ، عمر تحت تأثير هواي نفس و علاقه به رياست و رهبري خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلي تغيير داد و با لشكر كشي&zwnjها ، برافراشتن پرچم&zwnjها و گشودن سرزمين&zwnjهاي ديگر ،  راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلي هموار كرد و [مصداق اين آيه قرآن شد :]


پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن ، بهايى ناچيز به دست آوردند، و چه بد معامله&rlmاى كردند.


و زماني كه رسول خدا از دنيا رفتند ، قبل از رحلت&zwnjشان ، فرمودند : كاغذ و دواتي براي من بياوريد تا مشكل شما را در امر خلافت بعد از خودم حل و كسي را كه مستحق آن است ، براي شما ذكر نمايم .


اما عمر گفت : به سخنان اين مرد توجه نكنيد كه او هذيان مي&zwnjگويد .


 


اما بحث نماز ابوبكر ! رسول خدا صلي الله عليه وآله ، هيچ&zwnjگاه ابوبكر را براي امامت نماز نفرستاده بود ؛ بلكه اين دخترش عائشه بود كه به پدرش اشاره كرد كه رسول خدا نمي&zwnjتواند به مسجد برود و زود خودت را به مسجد برسان . رسول خدا نيز با شنيدن اين مطلب ، فوراً از جاي خود حركت كرد و با كمك امير المؤمنين عليه السلام و فضل بن عباس خود را به مسجد رساند و ابوبكر را كنار و خواست با اين كارش بفهماند كه شما حتي لياقت نداريد كه امامت نماز جماعت را به عهده بگيريد ؛ چه رسد به امامت عامه مردم ...


البته طبق نظر اهل سنت ،&zwnj بعيد نمي&zwnjدانيم كه رسول خدا ابوبكر را براي امامت جماعت فرستاده باشد ؛ زيرا اهل سنت در امام جماعت عدالت را شرط نمي&zwnjدانند و نماز خواندن پشت سر هر فاسق و فاجري را جايز مي&zwnjدانند .


همچنين اهل سنت ادعا مي&zwnjكنند كه رسول خدا در آخرين روزهاي زندگي خود هنگامي كه خواست وصيت بنويسد ، (نعوذ بالله) هذيان مي&zwnjگفته است ؛ بنابراين طبق نظر اهل سنت بعيد نيست كه در هنگام فرستادن ابوبكر نيز هذيان گفته باشد .!!


و نيز مشهور اهل سنت رسول خدا را تنها در بحث وحي و قرآن معصوم مي&zwnjدانند و معلوم نيست كه دستور رسول خدا براي امامت جماعت ابوبكر ، طبق وحي باشد ؛ پس طبق نظر اهل سنت احتمال دارد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله اشتباه كرده باشد !!!


بلي اين روش جديد وهابي&zwnjها است كه خود را شيعه جا مي&zwnjزنند و با اين پوشش هر چه دلشان خواست مي&zwnjگويد . به راستي چرا سني&zwnj ها حتي جرأت ندارند خودشان را معرفي كنند ؟!!





والسلام علي من اتبع الهدي





گروه پاسخ به شبهات

1 |ارش شاهدی|Iran - Ardabil |14:26 - 10 ارديبهشت 1399 |
1
 
2
ما به آقایانی که می‌گویند: "چرا در منا و عرفات بحث غدیر مطرح نشد؟!" می‌گوییم پیغمبر اکرم در عرفات فرمودند: ایها الناس! جانشینان من دوازده نفر هستند.

صحابه نگذاشتند سخن پیغمبر اکرم تمام شود و اجازه ندادند کلام رسول الله به پایان برسد. در کتاب «مسند أحمد بن حنبل» جلد 5 وارد شده است:

«لاَ یزَالُ هذا الأَمْرُ عَزِیزاً مَنِیعاً ینْصَرُونَ علی من ناواهم علیه إلی اثنا عَشَرَ خَلِیفَةً»

راوی سپس می‌گوید:

«کلِمَةً أَصَمَّنِیهَا الناس»

مردم به قدری سروصدا کردند که گوشم کر شد.

مسند الإمام أحمد بن حنبل، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشیبانی، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر، ج 5، ص 98، ح 20964

راوی به صراحت می‌گوید: مردم نگذاشتند سخن پیغمبر اکرم را بشنوم. این روایت صحیح است. همچنین در جلد 5 صفحه 98 وارد شده است:

«لاَ یزَالُ هذا الأَمْرُ عَزِیزاً إلی اثنا عَشَرَ خَلِیفَةً فَکبَّرَ الناس وَضَجُّوا»

مسند الإمام أحمد بن حنبل، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشیبانی، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر، ج 5، ص 98، ح 20965

مردم به هنگام سخن گفتن رسول الله شروع به تکبیر گفتن، ضجه زدن و فریاد برآوردن کردند و نگذاشتند سخن پیغمبر اکرم به گوش مردم برسد. این کار روی چه اصلی و برای چه منظوری بود؟! همچنین در کتاب «مسند أحمد بن حنبل» صفحه 99 وارد شده است:

«لَنْ یزَالَ هذا الأَمْرُ عَزِیزاً ظَاهِراً حتی یمْلِک اثْنَا عَشَرَ کلهم ثُمَّ لَغَطَ الْقَوْمُ»

مسند الإمام أحمد بن حنبل، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشیبانی، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر، ج 5، ص 99، ح 20974

گفتنی است «لَغَطَ» به معنای جیغ و داد کشیدن و فریاد بی‌هدف برآوردن است. اطرافیان نگذاشتند سخن پیغمبر اکرم به گوش مردم برسد.

کلمه «لَغَطَ» را در نظر داشته باشید که به معنای جیغ و داد کشیدن، فریاد برآوردن و بیهوده صدای بلند کردن است. در روایت دیگر بازهم وارد شده است:

«لاَ یزَالُ هذا الدِّینُ عَزِیزاً مَنِیعاً ینْصَرُونَ علی من ناواهم علیه إلی اثنا عَشَرَ خَلِیفَةً»

راوی می‌گوید:

«فَجَعَلَ الناس یقُومُونَ وَیقْعُدُونَ»

مسند الإمام أحمد بن حنبل، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشیبانی، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر، ج 5، ص 99، ح 20976

مردم دائماً می‌نشستند و بلند می‌شدند و اصلاً نمی‌گذاشتند دیگران پیغمبر اکرم را ببینند، چه رسد به اینکه صدای آن بزرگوار را بشنوند. پیغمبر اکرم می‌خواستند چه بگویند؟! حضرت می‌خواستند بفرمایند که خلفای من دوازده نفر هستند.

آیا این احتمال وجود ندارد که حضرت می‌خواستند در همانجا نام امیرالمؤمنین و یازده امام دیگر را معین بفرمایند؟! چرا این افراد سروصدا به راه انداختند؟! چرا داد و بیداد کردند؟! چرا تکبیر و ضجه کردند؟! چرا نگذاشتند صدای پیغمبر اکرم به گوش صحابه برسد؟!

علمای اهل سنت ادعا می‌کنند که چرا رسول اکرم در مکه علی بن أبی طالب را به خلافت انتخاب نکردند، در حالی که این روایات گویای حقیقت است. جالب است که بنده وقتی این مباحث را بیان می‌کنم، حدیث قرطاس برایم تداعی می‌شود.

کلمه «لَغَطَ» در دو مورد آمده است؛ یک بار در قضیه خلفایی اثناعشر در عرفات و منا آمده است و بار دیگر در آخرین لحظه‌ای که پیغمبر اکرم از دنیا می‌رود درخواست می‌کنند تا کاغذ و قلم بیاورند تا چیزی بنویسند که قوم بعد از آن بزرگوار گمراه نشوند.

در کتاب «صحیح بخاری» روایتی وارد شده است که می‌نویسد:

«هَلُمَّ أَکتُبْ لَکمْ کتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ»

در این موقعیت باید مسلمانان به جای کاغذ برای پیغمبر اکرم جان می‌آوردند و می‌گفتند: یا رسول الله! ما حاضریم قلب خود را بشکافیم تا این مطالب را بر روی قلب ما بنویسید. این برخوردها چه معنایی داشت؟!

«وَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَیتِ اختصموا فَمِنْهُمْ»

صحابه با یکدیگر درگیر شدند و شروع به مخالفت و مخاصمت کردند.

«أَکثَرُوا اللَّغَطَ وَالِاخْتِلَافَ»

صحابه شروع به گفتن حرف‌های لغو و بیهوده کردند.

الجامع الصحیح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی، دار النشر: دار ابن کثیر, الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفی دیب البغا، ج 6، ص 2680، ح 6932

آن‌ها به پیغمبر اکرم نسبت هذیان دادند، همو که قرآن کریم در شأن آن بزرگوار می‌فرماید:

(وَ ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْی یوحی)

و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید. آنچه آورده چیزی جز وحی نیست که به او وحی شده است.

سوره نجم (53): آیات 3 و 4

همچنین در کتاب «صحیح بخاری» در حدیث دیگری وارد شده است:

«قال عُمَرُ إِنَّ النبی غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَعِنْدَنَا کتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا فَاخْتَلَفُوا وَکثُرَ اللَّغَطُ»

در این روایت هم کلمه «لغَطُ» به معنای جیغ و داد بیهوده و فریاد بی‌هدف است. پیغمبر اکرم که مفتخر به:

(وَ إِنَّک لَعَلی خُلُقٍ عَظِیم)

و تو اخلاق عظیم و برجسته‌ای داری.

سوره قلم (68): آیه 4

است، فرمود:

«قُومُوا عَنِّی»

از خانه من بیرون بروید.

«فَخَرَجَ بن عَبَّاسٍ یقول إِنَّ الرَّزِیةَ کلَّ الرَّزِیةِ ما حَالَ بین رسول اللَّهِ وَبَینَ کتَابِهِ»

ابن عباس خارج شد در حالی که می‌گفت: مصیبت از زمانی شروع شد که مانع نوشتن نامه پیغمبر اکرم شدند.

الجامع الصحیح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی، دار النشر: دار ابن کثیر, الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفی دیب البغا، ج 1، ص 54، ح 114

پیغمبر اکرم می‌خواستند چه مطالبی بنویسند؟! دوستان عزیز مشاهده کنید آقای «بدرالدین عینی» یکی از استوانه‌های علمی اهل سنت و یکی از شارحین منصف «صحیح بخاری» است.

ایشان همانند «ابن حجر» یا «قسطلانی» متعصب نیست و در «شرح صحیح بخاری» توضیحاتی می‌دهد که کاملاً روایات را شرح می‌دهد به طوری که انسان متوجه مضمون کلمات می‌شود.

«ابن حجر عسقلانی» و «قسطلانی» روایات را گزینشی توضیح داده‌اند، اما «عینی» کلمه به کلمه و حرف به حرف کتاب «صحیح بخاری» را توضیح داده است. ایشان در جلد دوم صفحه 171 می‌نویسد: پیغمبر اکرم چه چیزی می‌خواست بنویسد تا مردم گمراه نشوند؟!

شما حرف ایشان را با عمل صحابه که در مقابل فرمایشات پیغمبر اکرم جیغ و داد کشیدند، قرینه قرار دهید. ایشان می‌نویسد:

«أنه أراد أن ینص علی الإمامة بعده»

پیغمبر اکرم می‌خواست امامت بعد از خود را در این نامه بنویسد.

«وقال سفیان بن عیینة: أراد أن ینص علی أسامی الخلفاء بعده حتی لا یقع منهم الاختلاف»

سفیان بن عیینه می‌گوید: پیغمبر اکرم در آخرین لحظه می‌خواست نام خلفا را بنویسد

عمدة القاری شرح صحیح البخاری، اسم المؤلف: بدر الدین محمود بن أحمد العینی، دار النشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت، ج 2، ص 171، ح 114

پیغمبر اکرم می‌خواست اسامی خلفای دوازده‌گانه‌ای که در مکه نگذاشتند بنویسند را در آخرین لحظه بنویسند تا دیگر «ابن کثیر»، «ابن حجر»، «ابن جوزی» و دیگران افرادی مانند یزید و معاویه و دیگران را جزء خلفاء اثنا عشر معرفی نکنند. «شهد شاهدٌ من أهلها»!!

«ابن حجر» هم همین عبارت را در کتاب «شرح صحیح بخاری» جلد اول صفحه 209 نقل می‌کند و می‌نویسد:

«أراد أن ینص علی أسامی الخلفاء بعده حتی لا یقع بینهم الاختلاف»

فتح الباری شرح صحیح البخاری، اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی، دار النشر: دار المعرفة - بیروت، تحقیق: محب الدین الخطیب، ج 1، ص 209، ح 114

«قسطلانی» هم این عبارت را در کتاب خود نقل می‌کند. «أحمد امین مصری» که یکی از دانشمندان معاصر مصری است، در کتاب «یوم الإسلام» این عبارت را نقل می‌کند و می‌نویسد:

«قد أراد الرسول فی مرضه الذی مات فیه أن یعین من یلی الأمر من بعده»

پیغمبر اکرم در آخرین لحظه زندگی می‌خواست اسامی کسانی که خلافت و امامت بعد از خود را متولی می‌شوند، بنویسد.

یوم الاسلام ، احمد امین مصری، ص 41

متأسفانه نگذاشتند پیغمبر اکرم سخن حق را مکتوب کند.
برادران شیعه این مطلب را منتشر کنید.
2 | علي.م | United Kingdom - London | 12:00 - 29 آبان 1387 |
1
 
 
0
پاسخ نظر
با سلام
من نه وهابيم ونه سني نه ازشون خوشم مياد. با اينحال قضاوت خاصي هم در موردشون نمي کنم چون نه مرامشونا ميشناسم نه پاي صحبت آخوندشون نشستم.
اين که ميگوييد پيامبر هنگام مرگ گفت: " کاغذ و دواتي براي من بياوريد تا مشكل شما را در امر خلافت بعد از خودم حل و كسي را كه مستحق آن است ، براي شما ذكر نمايم ."
1-خواهشمندم سند آن را ونيز متن عربي آن را بياوريد.
2-پيامبر که بيسواد بوده چگونه ميخواسته بنويسه؟
اين که اين مطالب را ميگم نه اينکه بخوام بگم حق با سني هاس .واقعا برام سواله.
با تشکر.

پاسخ:
دوست گرامي سلام !

براي آگاهي از حديث قرطاس و شبهات آن به آدرس&zwnjهاي ذيل مراجعه بفرماييد :



http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=25



http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=28



http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=74



http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=23



و در باره سواد رسول خدا صلي الله عليه وآله به اين آدرس مراجعه بفرماييد :



http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=1324
3 | نجات قاضي پور | Iran - Rasht | 23:18 - 09 دي 1389 |
1
 
 
1
پاسخ نظر
سلام خواهش ميكنم منو روشن كنين اين حديثي كه شما از صحيح مسلم نقل ميكنين: فلمّا توفّي رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، قال أبو بكر: أنا ولي رسول اللّه... فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً... ثمّ توفّي أبو بكر فقلت : أنا وليّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، ولي أبي بكر، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً ! واللّه يعلم أنّي لصادق، بارّ، تابع للحقّ! . خواهشاً حديث را كامل نقل كنين... و اين كه مگر عمر عين حرفهاي عباس را که خطاب به علي گفته بود، تکرار کرد که نوعي کنايه است که شما از اول درباره اين مال ، از اين حرفها ميزديد! در مورد من و ابوبکر هم ميگفتيد! عصبانيت عمر از اين بود که حالا که فدک را به شما دادم چرا دعوايتان پايان نمي يايد! مگر اين شبيه اين نيست كه كسي به كسي بگويد فلان چيز را نخر و آن كس برود و بخرد و بگويد: اين چيز فلان ايراد دارد و فلان ايراد ... سپس ديگري بگويد تو از اول من را دروغگو و ... تصور كرده بودي... حالا خواهش دارم حديث را كامل نقل كنين و استدلال را كاملتر كنين تا مشخص شود ، كه آيا عمر به منظور كنايه اين حرف را زد يا واقعا امام علي چنين گفت؟... و اگر حديث را كامل نقل كنين سوال دارم اگر امام علي معتقد بود كه عمر دروغگو حيله گر خائن و گناه كار است پس چرا براي قضاوت پيش عمر آمد؟ متن كامل روايت مگر اين نيست: وحدثني عبد الله بن محمد بن أسماء الضبعي حدثنا جويرية عن مالك عن الزهري أن مالك بن أوس حدثه قال أرسل إلي عمر بن الخطاب فجئته حين تعالى النهار قال فوجدته في بيته جالسا على سرير مفضيا إلى رماله متكئا على وسادة من آدم فقال لي يا مال إنه قد دف أهل أبيات من قومك وقد أمرت فيهم برضخ فخذه فاقسمه بينهم قال قلت لو أمرت بهذا غيري قال خذه يا مال قال فجاء يرفا فقال هل لك يا أمير المؤمنين في عثمان وعبد الرحمن بن عوف والزبير وسعد فقال عمر نعم فأذن لهم فدخلوا ثم جاء فقال هل لك في عباس وعلي قال نعم فأذن لهما فقال عباس يا أمير المؤمنين اقض بيني وبين هذا الكاذب الآثم الغادر الخائن فقال القوم أجل يا أمير المؤمنين فاقض بينهم وأرحهم فقال مالك بن أوس يخيل إلي أنهم قد كانوا قدموهم لذلك فقال عمر اتئدا أنشدكم بالله الذي بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمون أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لا نورث ما تركنا صدقة قالوا نعم ثم أقبل على العباس وعلي فقال أنشدكما بالله الذي بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمان أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لا نورث ما تركناه صدقة قالا نعم فقال عمر إن الله جل وعز كان خص رسوله صلى الله عليه وسلم بخاصة لم يخصص بها أحدا غيره قال " ما أفاء الله على رسوله من أهل القرى فلله وللرسول " ما أدري هل قرأ الآية التي قبلها أم لا قال فقسم رسول الله صلى الله عليه وسلم بينكم أموال بني النضير فوالله ما استأثر عليكم ولا أخذها دونكم حتى بقي هذا المال فكان رسول الله صلى الله عليه وسلم يأخذ منه نفقة سنة ثم يجعل ما بقي أسوة المال ثم قال أنشدكم بالله الذي بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمون ذلك قالوا نعم ثم نشد عباسا وعليا بمثل ما نشد به القوم أتعلمان ذلك قالا نعم قال فلما توفي رسول الله صلى الله عليه وسلم قال أبو بكر أنا ولي رسول الله صلى الله عليه وسلم فجئتما تطلب ميراثك من بن أخيك ويطلب هذا ميراث امرأته من أبيها فقال أبو بكر قال رسول الله صلى الله عليه وسلم ما نورث ما تركنا صدقة فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا والله يعلم إنه لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفي أبو بكر وأنا ولي رسول الله صلى الله عليه وسلم وولي أبي بكر فرأيتماني كاذبا آثما غادرا خائنا والله يعلم إني لصادق بار راشد تابع للحق فوليتها ثم جئتني أنت وهذا وأنتما جميع وأمركما واحد فقلتما ادفعها إلينا فقلت إن شئتم دفعتها إليكما على أن عليكما عهد الله أن تعملا فيها بالذي كان يعمل رسول الله صلى الله عليه وسلم فأخذتماها بذلك قال أكذلك قالا نعم قال ثم جئتماني لأقضي بينكما ولا والله لا أقضي بينكما بغير ذلك حتى تقوم الساعة فإن عجزتما عنها فرداها إلي ممنونم اينو منطقي تر كنين خدا نگهدار

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

به اين علت كه اين روايت ، در كتب اهل سنت آمده است ،نمي‌توان تحليل دقيقي از آن ارائه كرد ، زيرا بسياري از روايات انان تحريف شده است ، و استدلال ما به اين روايت ، تنها از باب الزام است .

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

4 | امين آغا | Iran - Tehran | 21:44 - 19 ارديبهشت 1390 |
1
 
 
5
پاسخ نظر
شما كه آيات قرآن رو قبول ندارين اين همه روايت قانع كننده هم از كتاب هاي خودتون براتون نقل ميشه كمه!
اصلا ميخواين ما خدا را بيخيال شيم همون ابوقيسه رو بپرستيم(بوزينه اميرالمؤمنينتون يزيد خوشگله رو ميگم)
با اين استدلالائي كه شماها دارين نتيجه گيري اهل عقل و بنده در مورد شما :
1-خودتون احاديث به قولي صحيح خودتون رو قبول ندارين يعني مسلم وبخاري ول معطلند.
2-ظاهرا بعضي از احاديث تحريفي شما از قرآن بالاترند يعني خداي واقعي شما معاويه ي حديث ساز قرآن سوز است!
3-محتواي جمجمه شما با بقيه انسانها فرق داردوسيستم تعصب ودرماندگي طي 1400 سال ، تعقل وآزادگي مختان را نابود كرده است!
اگه غير از اينه برا ما هم بگين تا بدونيم


يا علــــــــــــــــــــي
5 | مجتبي | Iran - Tehran | 17:37 - 18 تير 1390 |
0
 
 
1
پاسخ نظر
[ رؤية الامام علي عليه السلام لابي بكر ولعمر] : ظَالِمًا فَاجِرًا
اسم الكتاب: مصنف عبد الرزاق
اسم المصنف: عبد الرزاق الصنعاني
سنة الوفاة: 211
عدد الأجزاء: 11
دار النشر: المكتب الإسلامي
بلد النشر: بيروت
سنة النشر: 1403
رقم الطبعة: الثانية
المحقق: حبيب الرحمن الأعظمي


(9549)- [9772] عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ مَالِكِ بْنِ أَوْسِ بْنِ الْحَدَثَانِ النَّصْرِيِّ، قَالَ: " أَرْسَلَ إِلَيَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ أَنَّهُ قَدْ حَضَرَ الْمَدِينَةَ أَهْلُ أَبْيَاتٍ مِنْ قَوْمِكَ، وَإِنَّا قَدْ أَمَرْنَا لَهُمْ بِرِضْحٍ فَاقْسِمْهُ بَيْنَهُمْ، فقُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مُرْ بِذَلِكَ غَيْرِي، قَالَ: اقْبِضْهُ أَيُّهَا الْمَرْءُ، قَالَ: فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ جَاءَهُ مَوْلاهُ، فَقَالَ: هَذَا عُثْمَانُ، وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ، وَسَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ، وَالزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّامِ، قَالَ: وَلا أَدْرِي أَذَكَرَ طَلْحَةَ أُمْ لا؟ يَسْتَأْذِنُونَ عَلَيْكَ، قَالَ: ائْذَنْ لَهُمْ، قَالَ: ثُمَّ مَكَثَ سَاعَةً، ثُمَّ جَاءَ، فَقَالَ: هَذَا الْعَبَّاسُ وَعَلِيٌّ يَسْتَأْذِنَانِ عَلَيْكَ، قَالَ: ائْذَنْ لَهُمَا، قَالَ: ثُمَّ مَكَثَ سَاعَةً، قَالَ: فَلَمَّا دَخَلَ الْعَبَّاسُ، قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، اقْضِ بَيْنِي وَبَيْنَ هَذَا وَهُمَا يَوْمَئِذٍ يَخْتَصِمَانِ فِيمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) مِنْ أَمْوَالِ بَنِي النَّضِيرِ، فَقَالَ الْقَوْمُ: اقْضِ بَيْنَهُمَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، وَأَرِحْ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِنْ صَاحِبِهِ، فَقَدْ طَالَتْ خُصُومَتُهُمَا، فَقَالَ عُمَرُ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ الَّذِي بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَوَاتُ وَالأَرْضُ، أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَالَ: لا نُورَثُ، [ ج 5 : ص 470 ] مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ؟، قَالَ: قَالُوا: قَدْ، قَالَ ذَلِكَ، ثُمَّ قَالَ لَهُمَا مِثْلَ ذَلِكَ، فَقَالا: نَعَمْ، قَالَ لَهُمْ: فَإِنِّي سَأُخْبِرُكُمْ عَنْ هَذَا الْفَيْءِ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى، خَصَّ نَبِيَّهُ (ص) مِنْهُ بِشَيْءٍ، لَمْ يُعْطِهِ غَيْرَهُ، فَقَالَ:ف وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلا رِكَابٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ يَشَاءُق فَكَانَتْ هَذِهِ لِرَسُولِ اللَّهِ (ص) خَاصَّةً، ثُمَّ وَاللَّهِ مَا احْتَازَهَا دُونَكُمْ، وَلا اسْتَأْثَرَ بِهَا عَلَيْكُمْ، لَقَدْ قَسَمَ وَاللَّهِ بَيْنَكُمْ، وَبَثَّهَا فِيكُمْ حَتَّى بَقِيَ مِنْهَا هَذَا الْمَالُ، فَكَانَ يُنْفِقُ عَلَى أَهْلِهِ مِنْهُ سَنَةً، قَالَ: وَرُبَّمَا، قَالَ: وَيَحْبِسُ قُوتَ أَهْلِهِ مِنْهُ سَنَةً، ثُمَّ يَجْعَلُ مَا بَقِيَ مِنْهُ مَجْعَلَ مَالِ اللَّهِ، فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) قَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ (ص) بَعْدَهُ، أَعْمَلُ فِيهِ بِمَا كَانَ يَعْمَلُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فِيهَا، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى عَلِيٍّ وَالْعَبَّاسِ، فَقَالَ: وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنَّهُ فِيهَا ظَالِمٌ فَاجِرٌ، وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَنَّهُ فِيهَا صَادِقٌ بَارٌّ تَابِعٌ لِلْحَقِّ، ثُمَّ وُلِّيتُهَا بَعْدَ أَبِي بَكْرٍ سَنَتَيْنِ مِنْ إِمَارَتِي، فَعَمِلَتُ فِيهَا بِمَا عَمِلَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَأَبُو بَكْرٍ، وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنِّي فِيهَا ظَالِمٌ فَاجِرٌ، وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَنِّي فِيهَا صَادِقٌ بَارٌّ تَابَعٌ لِلْحَقِّ، ثُمَّ جِئْتُمَانِي، جَاءَنِي هَذَا يَعْنِي الْعَبَّاسَ يَسْأَلُنِي مِيرَاثَهُ مِنِ ابْنِ أَخِيهِ، وَجَاءَنِي [ ج 5 : ص 471 ] هَذَا يَعْنِي عَلِيًّا يَسْأَلُنِي مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا، فَقُلْتُ لَكُمَا: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص)قَالَ: لا نُوَرَّثُ، مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ، ثُمَّ بَدَا لِي أَنْ أَدْفَعَهَا إِلَيْكُمَا، فَأَخَذْتُ عَلَيْكُمَا عَهْدَ اللَّهِ وَمِيثَاقَهُ لَتَعْمَلانِ فِيهَا بِمَا عَمِلَ فِيهَا رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَأَبُو بَكْرٍ وَأَنَا مَا وُلِّيتُهَا، فَقُلْتُمَا: ادْفَعْهَا إِلَيْنَا عَلَى ذَلِكَ، أَتُرِيدَانِ مِنَّا قَضَاءً غَيْرَ هَذَا؟ وَالَّذِي بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالأَرْضُ، لا أَقْضِي بَيْنَكُمَا بِقَضَاءٍ غَيْرِ هَذَا، إِنْ كُنْتُمَا عَجَزْتُمَا عَنْهَا فَادْفَعَاهَا إِلَيَّ، قَالَ: فَغَلَبَهُ عَلِيٌّ عَلَيْهَا، فَكَانَتْ بِيَدِ عَلِيٍّ، ثُمَّ بِيَدِ حَسَنٍ، ثُمَّ بِيَدِ حُسَيْنٍ، ثُمَّ بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ حُسَيْنٍ، ثُمَّ بِيَدِ حَسَنِ بْنِ حَسَنٍ، ثُمَّ بِيَدِ زَيْدِ بْنِ حَسَنٍ، قَالَ مَعْمَرٌ: ثُمَّ بِيَدِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ، ثُمَّ أَخَذَهَا هَؤُلاءِ يَعْنِي بَنِي الْعَبَّاسِ "


الحكم على المتن: صحيح

إسناده متصل ، رجاله ثقات ، رجاله رجال الشيخين

الحديث الحسن [ رؤية الامام علي عليه السلام لابي بكر ولعمر] : ظَالِمًا فَاجِرًا

بتحقيق شعيب الأرنؤوط

اسم الكتاب: صحيح ابن حبان
اسم المصنف: أبو حاتم بن حبان
سنة الوفاة: 354
عدد الأجزاء: 18
دار النشر: مؤسسة الرسالة
بلد النشر: بيروت
سنة النشر: 1414 - 1993
رقم الطبعة: الثانية
المحقق: شعيب الأرنؤوط

(6758)- [6608] أَخْبَرَنَا .............
الحكم على المتن: صحيح لغيره
إسناده حسن رجاله ثقات عدا محمد بن المتوكل القرشي وهو صدوق حسن الحديث
6 | اميد | Iran - Tehran | 19:01 - 05 مرداد 1391 |
1
 
 
3
پاسخ نظر
بسم رب الشهدا. والصديقين ×××××××××××× وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى×××××××××××××××××××××× اين بنده حقير درجواب برادران ديني اهل سنت تنها جوابي كه ميدهم اين است كه مراجعه فرمايند به آييه شريفه قرآن ابتداي سوره مباركه النجم كه خداوند متعال فرموده ( قسم به آن ستاره چون پنهان شد (1) كه يار شما نه گمراه شده ونه به راه كج رفته است (2) و سخن از روي هوا و هوس نميگويد (3) نيست اين سخن جز آنچه بدو وحي ميشود (4) ) ايا اين كافي نيست كه پيامبر اسلام از جانب خودش سخني به زبان نمي آورد مگر آنكه به او حي شود و به مردم منتقل كند و ولايت و امامت حضرت علي نه از طرف رسول الله است نه ازطرف شورا است نه از طرف انصار است نه از طرف مهاجرين بلكه فقط و فقط از جانب خداوند متعال است .ضمنا" اگرتمام اسناد دنيا رو براي اين برادران بياوري باز هم استناد ميكنند به چند روايت وحديث ساختگي خودشان . با درود فراوان بر رسول الله و ائمه اطهار
7 | فانتوم | Iran - Tehran | 04:17 - 21 فروردين 1392 |
1
 
 
0
پاسخ نظر
سلام عليکم و رحمه الله ولكنّك استبددت علينا بالأمر وكنّا نرى لقرابتنا من رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم نصيباً حتّى فاضت عينا أبى بكر . تو در حق من استبداد كردى و بخاطر جايگاه من با رسول اكرم‏6، خلافت حق مسلم من بود، كه قطرات اشك ابوبكر با شنيدن اين سخن على 7 سرازير گشت. اين روايت درمورد غصب فدک نيست؟! ان شاءالله هميشه موفق و سربلند باشيد

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي
اين روايت را حضرت علي عليه السلام درباره غضب خلافت فرمودند
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
8 | محمد | Türkiye - Ankara | 16:00 - 04 ارديبهشت 1392 |
0
 
 
2
پاسخ نظر
شخصي که ميگويد اعلام حکومت حضرت علي در بيابان از سوي پيامبر بي اثر بود!
به نظر شما اگر جانشيني پيامبر اکرم (ص) در يک اتاق و فقط در حضور چند نفر از بزرگان اعلام ميشد، موثرتر بود؟ اگر دست بر قضا بلايي طبيعي بر سر اين چند نفر مي آمد، يا مريض شده و فوت ميکردند، ديگر چه کسي بود که اين امر بسيار مهم را به امت اسلامي اطلاع دهد؟
فکر نميکنيد اعلان در بيابان بدين دليل بود که بيشترين تعداد مردم اعم از بيسواد تا بزرگان را فقط در چنين جايي ميشد جمع نمود و بيان کرد تا بعدها از يادها نرود؟ و کسي نگويد من اين مهم را نشنيده بودم؟؟
در ثاني، چرا اهل سنت فکر ميکنند از چندين و چند معني کلمه "ولي" و "مولي"، فقط ميتوان به "دوست" اشاره کرد؟ در حديث غدير، پيامبر اکرم ابتدا به حاضرين فرمودند" الست اولى بكم من انفسكم." يعني آيا من از خودتان به شما اولي تر نيستم؟ آيا اين جمله به معني دوستي بيشتر پيامبر اکرم به مردم از خودشان است؟؟ و آيا با اين دليل است که پيامبر اکرم فرمودند پس اي مردم، هر که من دوست او بودم، از اين به بعد علي دوست اوست؟؟
آيا واقعا اين معني را ميدهد؟؟؟
فرض محال! که دوستي مردم با حضرت علي مد نظر پيامبر بود!! پس چرا عايشه اين دستور پيامبر (و شوهرش) را ناديده گرفت و با دوست امت، جنگ و دشمني کرد؟؟؟ و چرا معاويه نيز چنين کاري را با حضرت علي انجام داد؟؟ کدام را باور کنيم؟؟
9 | فاطمه املشي | Iran - Tehran | 12:42 - 05 ارديبهشت 1392 |
0
 
 
2
پاسخ نظر
و مانقموا منهم الّا أن يؤمنوا بالله العزيز الحميد
سلام بر اول مظلوم عالم امير المؤمنين علي عليه السلام ، سلام بر کسي که در مدينه سلامهايش بي جواب ماند ، سلام بر برادر و وارث و جانشين پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله و سلم
10 | محمد | Türkiye - Ankara | 22:02 - 05 ارديبهشت 1392 |
0
 
 
1
پاسخ نظر
و به علي. م عرض ميکنم: حرف قشنگي زدي که گفتي پيامبر ميتوانست خلافت علي را اعلام کند ولي خلفاي شما متاسفانه مثل شما فکر نميکردند و از اين رو پيغمبر را هذيان گو (در اثر بيماري) فرض کرده و نگذاشتند ايشان حرف خود را زده و مکتوب کند و گفتند قرآن ما را بس است. اگر قرآن شما را بس است، پس پيغمبر بنده خدا چي؟ مگر خدا در همين قرآن نگفته که اطيعوا الله و اطيعوا الرسول؟؟ راستي، مگر شما مفهوم همه آيات خدا را ميدانيد که اينطور قاطعانه ميگوييد قرآن ما را بس است؟؟
11 | اكبر | Iran - Rasht | 04:53 - 05 تير 1392 |
0
 
 
1
پاسخ نظر
سلام عليكم عزيزان درخواستي از شما داشتم چند مدت پيش استاد يزداني امدند تصاويري را از كتاي الباني در كانال ولايت نمايش دادند كه همان نظر علي ع درباره خليفه اول و دوم اهل سنت بود كه به شرح ذيل هست فَرَأيتُماهُ کاذِباً آثِماً غادِراً خائِناً، اما كتاب الباني مضاف بر اين چهار صفت 2 صفت ديگه نيز از بان مولا نگارش كرده بنده تصاوير ان كتاب الباني را مي خواستم كه خود سيد يزداني دارد اگر مي شود ان تصاوير را بهم بدهيد ممنون مي شوم

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
تصوير اين مطلب بزودي در سايت گذاشته مي شود اما آن دو صفت ديگر در روايتي كه الباني نقل كرده است چنين است: وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنَّهُ كَانَ فِيهَا ظَالِمًا فَاجِرًا .الباني، التعليقات الحسان على صحيح ابن حبان وتمييز سقيمه من صحيحه، وشاذه من محفوظه، الناشر: دار با وزير للنشر والتوزيع، جدة - المملكة العربية السعودية، ج9 ص317حديث6574
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
12 | نیشابوری | Iran - Tehran | 13:15 - 12 تير 1395 |
0
 
 
0
پاسخ نظر
سلام.در پست اول قسمت پرسش و پاسخ روایتی از حسکانی در شواهد التنزیل اوردم و درخواست بررسی سندیشو داشتم لطفاً هرچه زودتر پاسخ فرمایید چون عجله دارم.با سپاس از عنایت شما

پاسخ:
باسلام
دوست گرامی
اگر امکان دارد سوال خود را دوباره بفرستید
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
13 | شیعه اهل بیت | Iran - Tehran | 12:34 - 31 تير 1395 |
0
 
 
0
پاسخ نظر
سلام علیکم خسته نباشید ایا در کتب شیعه روایتی با این مضمون هست که از یکی از صحابه نقل شده باشد فضائل حضرت علی نسبت به ما صحابه بسیار زیادتر است اگر نقل شده در کتب شیعه لطفا ددو منبع حداقل معرفی کرده و لطفا بررسی رجالی کنید

پاسخ:
با سلام
دوست گرامی
از نظر ما فضائل حضرت علی علیه السلام از انبیاء نیز بالاتر است لذا باید فضائل حضرت با آنها مقایسه شود نه صحابه که اگر برخی از آنها فضیلتی نیز داشته باشند آن فضیلت نیز در صورتی مورد مدح و قبول است که ولایت حضرت علی علیه السلام را قبول بکنند والا اگر صحابه شب و روز به عبادت مشغول باشند اگر حب حضرت علی علیه السلام را نداشته باشند، عبادت آنها هیچ ارزشی ندارد
این مبنای ما شیعه می باشد که حضرت علی و سایر ائمه علیهم السلام از انبیاء نیز افضل هستند
تأكيد و تأييد اعلم أن ما ذكره رحمه الله من فضل نبينا و أئمتنا صلوات الله عليهم على جميع المخلوقات و كون أئمتنا ع أفضل من سائر الأنبياء هو الذي‏ لا يرتاب‏ فيه من تتبع أخبارهم ع على وجه الإذعان و اليقين و الأخبار في ذلك أكثر من أن تحصى و إنما أوردنا في هذا الباب قليلا منها و هي متفرقة في الأبواب لا سيما باب صفات الأنبياء و أصنافهم ع و باب أنهم ع كلمة الله و باب بدو أنوارهم و باب أنهم أعلم من الأنبياء و أبواب فضائل أمير المؤمنين و فاطمة
بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏26 ص297
در روایات نیز آمده است ائمه از انبیاء برتر هستند
كل وصي من أوصيائي أولهم علي بن أبي طالب و آخرهم مهدي أمتي فقلت يا رب أهؤلاء أوصيائي من بعدي فنوديت يا محمد هؤلاء أوليائي و أحبائي و أصفيائي و حججي بعدك على بريتي و هم أوصياؤك و خلفاؤك و خير خلقي‏ بعدك‏ و عزتي و جلالي لأظهرن بهم ديني و لأعلين بهم كلمتي و لأطهرن الأرض بآخرهم من أعدائي و لأملكنه مشارق الأرض و مغاربها و لأسخرن له الرياح و لأذللن له الرقاب الصعاب و لأرقينه في الأسباب و لأنصرنه بجندي و لأمدنه بملائكتي حتى يعلن دعوتي و يجمع الخلق على توحيدي ثم لأديمن ملكه و لأداولن الأيام بين أوليائي إلى يوم القيامة و الحمد لله رب العالمين و الصلاة على نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و سلم تسليما.
‏ابن بابويه، كمال الدين و تمام النعمة ج‏1 ص256
البته روایاتی که در منابع اهل سنت درباره برتری حضرت بر سایر صحابه نیز در منابع شیعه نقل شده است
همچنین شیخ مفید بعد از نقل روایتی به منقبت حضرت علی علیه السلام اشاره می کند که احدی از صحابه نداشتند
و هذه أيضا منقبة لأمير المؤمنين ع ليس‏ لأحد من‏ الصحابة مثلها و لا مقاربها و ذلك أنه لما وقف الأمر فيما بعث له خالد و خيف الفساد به لم يوجد من يتلافى ذلك سوى أمير المؤمنين ع فندب له فقام به أحسن قيام و جرى على عادة الله عنده في التوفيق لما
الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد ج‏1 ؛ ص62
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
14 | محمد رضا | Iran - Tehran | 04:50 - 22 فروردين 1396 |
0
 
 
1
پاسخ نظر
با سلام
اهل سنت میگن خلیفه رو باید شورا تعیین کنه اما من چند تا سوال دارم
1 - آیا واقعا سقیفه بنی ساعده رو میتوان شورا و اجماع در نظر گرفت در حالی که از مهاجرین فقط ابوبکر عمر و ابوعبیده جراح در اونجا بودن و بسیاری از ماجرا بی خبر بودن . اینکه عده معدودی بیان یک نفر رو انتخاب کنند و بعد به بقیه بگن بیعت کنید این واقعا اسمش شورا و اجماع هست
2- در مورد انتخاب خلیفه دوم توسط خلیفه اول این چه جور شورا و اجماعی است که یک نفر تصمیم می گیره و بعد بقیه باید بیان اعتراض کنن که چرا فلانی را گذاشتی
3- در مورد شورای شش نفره چرا باید فقط نظر 6 نفر سوال بشه . چرا سایر امت نقشی ندارند . چرا در صورت تقسیم مساوی آرا خلیفه کسی هست که عبدالرحمن ابن عوف به اون رای داده . چرا عبدالرحمن تبعیت از شیوه خلیفه اول و دوم رو به عنوان شرط بیعت معرفی میکنه . اینها با کدوم دلایل عقلی و نقلی ثابت میشه . چه آیه ای یا چه حدیثی
4 - اگر تبعیت از شیوه خلیفه اول و دوم شرط بیعت هست چه طور حضرت علی که این شرط رو در روز شورا قبول نکرد بعدا خلیفه چهارم شد .
5- نظر شما در رابطه با خلفای اموی و بنی عباس چیست . آیا کسی که خلافت را همچون شاهنشاهی به ارث برده امیرالمومنین می دانید
6 - بعضی علمای اهل سنت ذیل حدیث 12 خلیفه نام بعضی خلفای اموی و بنی عباس را جز 12 خلیفه مورد نظر رسول خدا آورده اند . آیا کسی که خلافت را هم چون شاهنشاهی به ارث برده و هیچ اجماع و شورایی در رابطه با خلافتش نبوده می تواند مصداق حدیث باشد .
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :