نسخه موبایل
www.valiasr-aj .com
منهج الاجابه عن الشبهات – «انواع حدیث در نزد شیعه و اهل سنت»
کد مطلب: 12505 تاریخ انتشار: 22 فروردين 1398 - 18:44 تعداد بازدید: 3172
خارج کلام مقارن » عمومی
منهج الاجابه عن الشبهات – «انواع حدیث در نزد شیعه و اهل سنت»

جلسه هفتاد و چهارم 98/01/18

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هفتاد و چهارم 98/01/18

موضوع: منهج الاجابه عن الشبهات – «انواع حدیث در نزد شیعه و اهل سنت»

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله إلی یوم لقاء الله

... الان یكی از مسائلی كه این‌ها خیلی دارند در شبكه‌های‌شان مانور می‌دهند این است كه اصحاب ائمه خودشان از نام ائمه خبر نداشتند، این را من در تعطیلات یك مقدار بررسی كردم این‌ها دارند كه بزرگان صحابه مانند «زراره» خبر نداشت كه امام بعد از امام صادق چه كسی است؟ این برایم تعجب آور بود كه ما نزدیك به صد تا روایت داریم كه نام ائمه در آن ذكر شده است؛ ولی «زراره» خبر ندارد كه امام بعد از امام صادق چه كسی است!

البته ما همه روایت‌ها را جواب دادیم، یك دانه روایت صحیح دارد ما بقی همه ضعیف است؛ اما من دنبال این بودم كه آیا از این صد و اندی روایت اصلا خود «زراره» ناقل دوازده امام بوده و یا نبوده است؟ ما خیلی گشتیم در «تاریخ آل زراره» چند تا روایت پیدا كردیم كه خود «زراره» ناقل این قضیه است. نمی‌شود كه «زراره» ناقل قضیه باشد و نداند بعد از امام صادق مثلا امام كاظم امام است! یا مثلا در مورد «هشام ابن سالم» چند تا روایت داریم كه «هشام» نمی‌داند امام پس از امام صادق، امام كاظم علیه السلام است، ایشان سرگردان است که می‌گوید:

فقمت مستغيثا برسول الله فاتيت القبر فقلت يا رسول الله صلى الله عليه وآله إلى من إلى القدرية إلى الحرورية إلى المرجئية إلى الزيدية قال فانى كذلك إذ اتاني غلام صغير دون الخمس فجذب ثونى فقال لي أجب قلت من قال قال سيدي موسى بن جعفر فدخلت إلى صحن الدار فإذا هو في بيت وعليه كلة فقال يا هشام قلت لبيك فقال لي لا إلى المرجئة ولا إلى القدرية ولكن إلينا ثم دخلت عليه .

الصفار، أبو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ (متوفاي290هـ) بصائر الدرجات، ص271، تحقيق: تصحيح وتعليق وتقديم: الحاج ميرزا حسن كوچه باغي، ناشر: منشورات الأعلمي – طهران، سال چاپ : 1404 - 1362 ش

... «الی الزیدیه، الی المرجئه، الی القدریه و...» بعد امام كاظم می‌گوید: «لا الی زیدیه، لا الی القدریه، الیّ الیّ» و همچنین روایت در مورد «ابو بصیر» داریم، شما می‌دانید كه «ابو بصیر» شخصیت كمی نیست، یك شخصیت خیلی بزرگی است، می‌گوید خدایا چه كار كنم؟ سرگردان بوده نمی‌دانسته امام بعد از امام صادق چه كسی است؟ درباره چهار - پنج نفر از بزرگان این‌ چنین نقل شده است. البته «مرحوم شیخ صدوق» این را جواب داده معلوم است كه آن زمان هم این شبهه بوده است.

«شیخ صدوق» خودش را راحت كرده می‌گوید اشكالی ندارد از میان این همه روات چهار- پنج نفر هم ندانند اسامی ائمه چه كسانی است؛ ولی این در صورتی است كه این چهار- پنج نفر صحابه از روات عادی باشند، هیچ غصه‌ای نیست چون نمی‌دانستند! اما كسی كه ملازم امام باقر و امام صادق (سلام الله علیهما) بوده ؛ این كار را مشكل می‌كند «فضیل ابن یسار» یكی از اوتاد و صاحب كرامت بوده، «ابو بصیر» یكی از شخصیت‌های برجسته‌ی عصر امام باقر و امام صادق سلام الله علیهما) است. همین‌طور «زراره» و «هشام ابن سالم»! اگر این‌ها ندانند مشكل ایجاد می‌شود و اصل قضیه زیر سوال می‌رود.

پرسش:

بحث تقیه نیست؟

پاسخ:

نه، بحث تقیه نیست، می‌گویند كه خدایا «الی القدریه، الی الزیدیه» ما چه كار كنیم؟ ما دو تا جواب در این مورد می‌توانیم بدهیم: یكی این‌كه این روایت‌ها همه ضعیف هستند، شاید حكومت بنی العباس این‌ها را ساخته‌اند تا هم چهره اصحاب را مخدوش كنند و هم یك مقداری این‌كه نام ائمه برای همه روشن بوده این‌ها را زیر سوال ببرند.

جواب دیگر این‌كه اصلا این‌ها با توجه به آن قضایایی كه پیش آمد و «منصور دوانقی» به حاكم مدینه دستور داده بود هركسی را كه امام صادق بعد از خودش خلیفه معین كرده است سرش را بِبُر و با این نامه برایم بفرست! روی این جهت این برای خیلی از افراد عادی روشن نبود، این‌ها سراغ «عبدالله افطح» رفتند و سوالاتی را مطرح كردند كه نتوانست جواب بدهد، عملا ثابت كردند كه «عبدالله افطح» یكی از كسانی است كه امام صادق وصیت كرده، یكی از كسانی را كه وصیت كرده است «عبدالله» است، ثابت كنیم كه این به درد امامت نمی‌خورد و حتی از احكام اولیه اسلام خبر ندارد و این نقش را بازی می‌كردند كه مردم را متوجه كنند.

یا مثلا «زراره» وقتی كه مرگش فرا می‌رسد و خبر ندارد امام بعد از امام صادق چه كسی است، قرآن را جلوی همه باز می‌كند و می‌گوید خدایا امام من آن كسی است كه در این قرآن او را معین كردی! این درسی برای عموم است كه در زمان حیرت و غیره ببینیم قرآن امام را چه كسی معین كرده است، آیا «منصور دوانیقی»، «هارون الرشید» و «مأمون» است و یا ائمه اطهار هستند؟

البته در مورد روایت «زراره» جواب روشن است؛ چون تمام روایاتی که می‌گویند «زراره» شك داشت تعبیر این است كه «زراره» پسرش را در «مدینه» فرستاد تا خبر بیاورد كه امام بعد از امام صادق چه كسی است؟ پسرش رفت قبل از این‌كه پسرش بیاید مرگش فرا رسید، در حال احتضار قرآن را باز كرد و گفت خدایا امام من آن كسی است كه تو معین كردی و از دنیا رفت. امام صادق سال 148 از دنیا رفته و «زراره» سال 150 از دنیا رفته است؛ یعنی دو سال بعد از امام صادق «زراره» زنده بوده این كسانی كه این روایت‌ها را جعل كردند مشخص است كه حواس‌شان نبوده!

این مسئله قطعی است كه «زراره» متوفای سال 150 است و امام صادق (سلام الله علیه) هم سال 148 شهید شده است. به قولی رسواترین دروغ آن دروغی است كه تاریخ او را رسوا كند؛ یعنی بدترین دروغ، دروغی است كه تاریخ و واقعیت تاریخی او را رسوا كند!

وقتی قضیه به این شكلی است همه چیز به هم می‌ریزد! «زراره‌»ی كه دو سال بعد از شهادت امام صادق زنده بوده و روایت از امام كاظم هم دارد، این را چه كار كنیم؟ لذا یك مقداری در این قضایا خوب كار نشده است.

شما می‌دانید «قلمداران» یا «سید ابوالفضل برقعی» سی – چهل سال قبل از انقلاب این شبهات را مطرح كرده اند. این‌كه الان افرادی می‌آیند این‌ها را مطرح می‌كنند اگر آن زمان به این‌ها خوب جواب داده می‌شد دیگر «مصطفی طباطبایی»، «عابدینی» و یا اقای «غروی»‌ و امثال این‌ها دوباره این شبهات را مطرح نمی‌كردند و جایی برای مطرح كردن این شبهات نمی‌ماند. اگر نگوییم این‌ها عناد دارند قضیه این است كه این‌ها تصور می‌كنند یك شبهه‌ای است این‌ها در حقیقت این را تصور می‌كنند و یا اصلا نمی‌توانند جواب پیدا كنند! «قلمداران» در این بخش نه بلكه در بخش بعدی نزدیك هشت روایت آورده كه اصحاب ائمه از اسامی ائمه بی‌خبر بودند.

آغاز بحث...

بحث ما در رابطه با ضوابط حدیث صحیح و ضعیف است. دیروز عرض كردیم در هر حوزه‌ای بخواهیم وارد بشویم در حوزه فقه، اصول، تفسیر و یا در مباحث امامت و غیره هر كجا كه پای روایت در آن‌جا رسیده علم رجال هم دوشادوش روایت رسیده است. یك سری بحث‌هایی در رجال هست كه ما باید این‌ها را خوب كار كنیم. دیروز عرض كردم كه این مباحث باید مانند حمد و سوره برایمان ملكه بشود نه این‌كه فقط مطالعه كنیم!

بعضی از مصطلحات هست كه این‌ها از صفت روایت است این‌ها باید كاملا برایمان روشن بشود. مثلا «صحیح، حسن، موثق، خبر» شما می‌دانید «صاحب جواهر» از این‌ها زیاد دارد «صحیحة الزراره، حسنة الزراره، موثقة الزراره، خبر زراره». ما باید بدانیم منظورش چیست؟ شیخنا می‌توانید بگویید فرق بین صحیح و موثقه چیست؟

پاسخ شاگرد:

صحیح از نظر فقه شیعه ثقة، عدل، امامی شرایط را داشته باشد تا به امام علیه السلام برسد.

سوال استاد:

عادل، ضابط. موثقه چیست؟

پاسخ شاگرد:

موثقه این‌كه مثلا قسمت امامی بودنش مخدوش بشود، ثقه و مورد اعتماد باشد اگر سنی هم باشد اشكال ندارد

پاسخ استاد:

غیر امامی باشد. اگر ما مثلا ده تا راوی یا پنج تا راوی داریم، از این ده تا راوی نه تای آن امامی، عادل، ضابط باشد ما این سه تا را ملاك قرار می‌دهیم آن یكی را كار نداریم «امامی، عادل، ضابط» امامی هم كه می‌گوییم عزیزان دقت كنند، باید معتقد به امامت زمان خودش باشد. مثلا در عصر امام سجاد است معتقد به امامت امام سجاد باشد. این‌كه امامت بعدی را هم معتقد باشد و یا نباشد این را ما از ضروریات نمی‌دانیم مثلا در زمان امام عسكری است معتقد به امامت امام عسكری باشد و من سبق!

اما در موثقه از این ده تا راوی نه تا امامی عادل ضابط و یكی از این‌ها غیر امامی است. غیر امامی كه ما می‌گوییم مثلا فطحی مذهب است، فطحی مذهب‌ها، سیزده امامی هستند دوازده امام را قبول دارند و «عبدالله افطح» را هم قبول دارند مثلا واقفی مذهب است یعنی جزء كسانی است كه بعد از امام كاظم ائمه دیگر را قبول ندارد یا زیدی است بعد از امام سجاد ائمه بعدی را قبول ندارد و لذا در خود رجال طوسی و غیره هم دارد كه مثلا «فطحی ثقه» یا دارد: «إنه ثقة اِلا أنه واقفی»؛ این تعابیر غالبا در كتب رجالی ما هست.

البته بعضی از بزرگان ما به موثقه عمل نمی‌كنند مثل «صاحب مدارك» و «صاحب معالم» این‌ها معتقدند ما روایت موثقه را عمل نمی‌كنیم. خود «صاحب جواهر» هم تعبیرش این است كه:

«لا فسق أعظم من فساد العقيدة»

فسقی بالاتر از فساد عقیده نیست

جواهر الكلام - الشيخ الجواهري - ج 13 ص 290

یعنی كسی كه عقیده‌اش فاسد شد و امامت امام زمانش را انكار كرد، این بالاترین فسق است. و لذا ما به روایات موثقه عمل نمی‌كنیم؛ ولی غالب فقهای ما به روایات موثقه عمل كرده‌اند. مرحوم «شیخ طوسی» هم در کتاب «العُدّه» در این باره ادعای اجماع می‌کند و می‌گوید امامیه اجماع دارند بر عمل به روایت کسانی که شیعه نبودند؛ ولی در مذهب خودشان ثقه بودند، ثقه بودن در مذهب هم یعنی معتقد است که این دروغ، حرام است و دروغ نمی‌گوید طرف «واقفی»، «فَطحی»، «زیدی» و «سنی» است ولی معتقد است دروغ گفتن حرام است و از دروغ احتراز دارد.

عزیزان به این نکته دقت داشته باشند که در امام جماعت، عدالت موضوعیت دارد؛ ولی در راوی، عدالت موضوعیت ندارد طریقیت دارد. ما می‌خواهیم ببینیم آیا این آقایی که گفته «حدثنی الصادق» واقعاً «حدثَهُ الصادق ام لا»؟ شما از عدالتش پی می‌برید، از جمع بین دو سه تا روایت ضعیف پی می‌برید، از پریدن کلاغ پی می‌برید، خواب می‌بینید پی می‌برید، بستگی دارد در قطع کسی که علم بر صدور روایت پیدا می‌کند!

لذا اگر کسی اهل شراب و اهل زنا است ولی ما یقین داریم دروغ نمی‌گوید به طور مثال خیلی از افراد هر کار بدی انجام می‌دهند، ولی پدرشان را در بیاورید دروغ نمی‌گویند. ما دنبال این هستیم این که گفته امام صادق برای من روایت کرده «حدثنی زراره» حدثَهُ زراره ام لا؟

مطلب بعدی این است كه ما یک سری مصطلحاتی در روات داریم، عزیزان این را هم دقت بکنند «حسن» هم آن روایتی است که ممدوح است «دون مرتبة الوثاقه» به طور مثال «کلینی» طبقه 9 است از پیغمبر اکرم، با 8 واسطه روایت نقل می‌کند. از این 8 تا 7 تایش «امامیٌ، عادلٌ، ضابط»! ولی یکی از این‌ها «امامیٌ عادلٌ» نیست، «امامیٌ ممدوحٌ» است. مثلا امام صادق (سلام الله علیه) بعد از این‌که این فرد از دنیا رفته گفته (رضی الله عنه) و ما می‌دانیم امام، به هر کسی نمی‌گوید (رضی الله عنه) یا امام یک نامه‌ای را به او داده گفته این نامه را در «کوفه» به فلانی بده این‌ها یک سری قرائنی است که نشان می‌دهد آدم خوبی بوده است.

از قرائن اگر فهمیدیم این «ممدوح» بوده ولی «ممدوح دون مرتبة الوثاقه»، روایتش حسن می‌شود. الان ما درباره «ابراهیم ابن هاشم» پدر «علی ابن ابراهیم» درباره‌اش توثیقی نداریم؛ ولی می‌گوید وقتی به شهر «قم» آمد

«أول من نشر حديث الكوفيين بقم»

الخلاف - الشيخ الطوسي - ج 1 ص 105

قمی‌هایی که این همه افراط می‌کردند مثل «احمد ابن محمد ابن خالد» که از فقهای بزرگ عصر معصوم است از «قم» به خاطر نقل از ضعیف به «کاشان» تبعید می‌کنند، «سهل ابن زیاد» که بیش از دو سه هزار روایت دارد به «ری» تبعید می‌کنند ولی روایات «ابراهیم ابن هاشم»‌را قبول می‌کنند، این‌ها قرینه است بر این‌که این آقا آدم خوبی بوده گرچه ما توثیقی درباره‌اش نداریم.

پرسش:

استاد! توثیق مرحوم آقای «خویی» و «سید ابن طاوس» که درباره ایشان هست.

پاسخ:

توثیقات متأخرین ملاک نیست. بحث توثیقات حدسی، نه حسی و اجتهادی. توثیقات متأخرین بعد از «شیخ طوسی» حتی خود «علامه حلی» «ابن داود» که در قرن ششم و هفتم بودند توثیقات‌شان حدسی است حسّی نیست؛ ولی «شیخ طوسی»، «نجاشی»، «کشّی» و غیره سینه به سینه نقل کردند ما زمان «آخوند» و «شیخ انصاری» را درک نکردیم ولی وثاقت «شیخ انصاری» برای ما به قدری قطعی است می‌توانیم قسم حضرت عباسی بخوریم.

ما غیر از تعبیر «سید ابن طاوس» که روایت نقل می‌کند «ابراهیم ابن هاشم» هم در سندش است می‌گوید این روایت صحیح است یا رواتش ثقه هستند بالإتفاق شاید از باب تغلیب گفته باشد.

پرسش:

«علامه حلی»‌ هم دارد.

پاسخ:

«علامه حلی» هم بعد از «سید ابن طاوس»‌ است تقریباً «سید» 640 و «علامه حلی» 726 است.

یک سری مصطلحات، صفات حدیث است، یک سری مصطلحات، صفات راوی است. می‌گوییم فلانی ثقةٌ، فلانی موثقٌ. بین ثقةٌ و موثقٌ زمین تا آسمان تفاوت است. ثقه یعنی عادلٌ، موثقٌ یعنی غیر امامیٌ هر کجا در کتاب‌های رجالی شیعه از عصر مرحوم «برقی» 274 یا 278 تا عصر حاضر واژه موثق می‌آید می‌گویند فلانی موثقٌ یعنی غیر امامیٌ ثقه. مانند این اصطلاحات باید برای ما ملکه بشود.

فلانی ممدوحٌ همان که ما گفتیم مدح شده یعنی «دون مرتبة الوثاقه» فلانی مجهولٌ، فلانی مهملٌ این‌ها یک سری مصطلحات خیلی پیچیده است، معمولاً واژه مجهول، دو معنا دارد مجهول در نزد متقدمین، مجهول در نزد متأخرین. البته اگر دوستان «المدخل الی علم الرجال» را ببینند من مصطلحات عمومی را آن‌جا توضیح دادم.

«مجهول عند المتقدمین» از الفاظ جرح است؛ یعنی این آقا شناخته شده نیست فلانی چطور آدمی است؟ می‌گوید آدم شناخته شده‌ای نیست. آدم شناخته شده‌ای نیست یعنی چه؟ یعنی آدم مورد اعتمادی نیست. ولی یک دفعه می‌گوید مجهول است ما نمی‌شناسیم، فرق است بین این‌که بگوییم فلانی شناخته شده نیست یا فلانی را ما نمی‌شناسیم.

متأخرین واژه مجهول می‌آورند؛ یعنی ذکر این آقا در کتاب‌های «رجالی» اسمش آمده ولی نه مدحی دارد و نه ذمی دارد این را مجهول می‌گویند. به عکس مهملٌ شما «رجال مامقانی» را ملاحظه کنید اسامی روات را در یک ستون آورده جلویش هم نوشته ثقةٌ، موثقٌ، مجهولٌ، مهملٌ، مهملٌ، مجهولٌ به همین شکل ردیف کرده.

مهمل آن است که اسم این راوی در کتاب‌های روائی ما آمده؛ ولی اصلاً در کتاب‌های «رجالی» متذکر نشده‌اند، مجهول آن است که متذکر شده‌اند ولی مدح و ذمی ندارد. آقایان مثل «علامه حلی» و «ابن داود» بعضی از برزگان مثل «سید مجاهد» پسر «صاحب ریاض» این‌ها بر «اصالة العداله» معتقد هستند.

آقای «خوئی» هم خیلی از دست این‌ها عصبانی است و در کتاب «معجم الرجال» هر گاه به این «اصالة العداله» می‌رسد خیلی با عصبانیت از این‌ها تعبیر می‌کند. منظور از «اصالة العداله» هم از نظر آقایان این است که یک مسلمان و یک مؤمن وقتی به تکلیف می‌رسد بین خودش و بین خدای خودش عهد می‌کند گناه نکند، یعنی ملتزم به عدم گناه می‌شود! التزام بر عدم گناه بر هر مؤمنی هنگام بلوغ برای ما ثابت است، بعد ما شک می‌کنیم گناه کرده یا نکرده؟ فسقی انجام داده یا نداده؟ چون التزام به عمل به شرایع، مسبوق بوده می‌گوییم اصل عدم ارتکاب فسق است. یا اصلا استصحاب می‌کنیم آن زمان تکلیف را که آن لحظه گناه نکرده می‌گوییم این شخص گناه نکرده استصحاب می‌کنیم تا زمان صدور روایت .

ما یک روزی خدمت آیت‌الله العظمی «شبیری زنجانی» بودیم معمولاً ما در بحث «رجالی» هر چه داریم از این بزرگوار داریم. من سال 49- 50 که وارد «قم» شدم ملازم ایشان بودم، نماز صبح ماشینم را جلوی منزل ایشان پارک می‌کردم با ایشان تا حرم بحث‌های رجالی داشتیم نماز ایشان که تمام می‌شد با ایشان تا منزل ایشان بحث می‌کردیم گاهی وقت‌ها حرف‌مان تمام نمی‌شد می‌گفت فلانی بیا به کتابخانه من در زیر زمین برویم و بحث را ادامه بدهیم.

به قول حاج آقای «سبحانی» ایشان از افراد بی‌نظیر تاریخ شیعه در «رجال» است. خدای عالم هم یک حافظه‌ی خیلی خوبی به این بزرگوار داده است. با این‌که سن ایشان نزدیک به 92 است حافظه ایشان ماشاء الله دست نخورده است!

در هر صورت ...

ایشان یک روزی به من گفت «اصالة العداله»ای که آقای «خوئی» دارد من ندیدم که این بزرگان اصلاً مطرح کرده باشند. آقای «خوئی» از کجا در آورده؟ گفتم حاج آقا، مرحوم «سید مجاهد» کتاب اصولی به نام «مفاتیح الأصول» دارد -کتاب رحلی است و حدود 800- 900 صفحه است اگر هم بخواهد چاپ بشود گمانم 25- 30 جلد بشود- گفتم ایشان مفصل مطرح کرده، گفت من این کتاب را ندارم گفتم حاج آقا، ما خدمت‌تان تقدیم می‌کنیم ولی به شرط این‌که برگردانید! ما کتاب را خدمت ایشان دادیم به گمانم 20 سالی است که ایشان کتاب را به ما بر نگرداندند!

-ایشان بنا است مطالعه کنند و برگردانند تا آخر مطالعه نکردند! ما یک جایی همین قضیه را گفتیم یکی از شاگردهای ما «مفاتیح الأصول» را داشت ایشان هم به ما داد گفت آقا شما مطالعه کردید به ما برگردانید ما هم هنوز تا آخر مطالعه نکردیم!-

ایشان مفصل اقوال قدماء که معتقد به «اصالة العداله» بودند را مطرح کرده است.

عرض كردم مرحوم آقای «خوئی» هم خیلی عصبانی است به «اصالة العداله» می‌رسد یک مقداری با عصبانیت به این‌ها حمله می‌کند ولذا قضیه مجهول که ما گفتیم اگر کسی در کتب «رجالی» ذمی نداشته باشد قدماء اصل را بر عدالت می‌گذارند، می‌گویند این آقا عادل بوده و به روایتش هم عمل می‌کنند.

عزیزان خوب دقت کنند خیلی ظریف است که مجهول را یک دفعه «علامه حلی» می‌گوید مثلاً مجهولٌ یک دفعه «ابو علی حائری» و «منهج المقال استرآبادی» و «وحید بهبهانی» این‌ها دارند مجهولٌ می‌گویند، این‌ها خیلی با هم تفاوت دارد.

مهمل هم نه، در کتاب‌های روائی ما اسم این راوی آمده ولی متقدمین -متقدمین مرز «شیخ طوسی» و «من سَبق» است- این‌ها اصلاً متعرض راوی نشدند و اسمش در کتاب‌های رجالی نیامده تا این‌که ذمی باشد یا ذمی نباشد معمولاً در مهمل یک مقداری بعضی‌ها تساهل دارند می‌گویند چون ذمی نیامده چون در سند کتب روائی ما قرار گرفته راوی‌های قبل و بعدش امامی هستند این هم حتماً امامی بوده و مجهول بوده ذمی نیامده این برای ما حجت است.

این‌ها یک سری مصطلحاتی است که مربوط به شیعه است؛ ولی اهل‌سنت مصطلحات فراتر از این دارند.

پرسش:

بین علمای معاصر قاعده «اصالة العداله» را داریم یا نه؟

پاسخ:

بله، برخی از مراجع ما قائل به ‌«اصالة العداله» هستند من در کتاب‌های فقهی امام «خمینی» خیلی دیدم که ایشان می‌گوید ذمی درباره راوی نیامده باشد برای ما حجت است.

پرسش:

تمام قدماء قائل به «اصالة العداله» هستند؟

پاسخ:

نه تمام قدماء قائل نیستند. خود «شیخ طوسی» در کتاب «العُده» می‌گوید وقتی روایاتی برای علماء نقل می‌کردند، از این‌ها سوال می‌کردند آیا این راوی، ثقه بوده یا ثقه نبوده؟ اگر ثقه بوده قبول می‌کردند ثقه نبوده زیر بار نمی‌رفتند، من در اول کتاب «المدخل» هفت - هشت تا دلیل آن‌جا آوردم بر این‌که علم رجال لازم و ضروری است.

برخلاف آن‌هایی که می‌گویند علم رجال، علم مذموم است، افرادی مثل «صاحب حدائق» و «فیض کاشانی» و این‌هایی که مسلک اخباری دارند می‌گویند علم رجال، علم مذموم است؛ یعنی لغزش‌های روات را بیرون آوردن! این آدم بدی بوده این آدم خوبی بوده این ثقه بوده این اهل فسق بوده! ما روایت داریم که:

«مَنْ تَتَبَّعَ عَثَرَاتِ أَخِيه تَتَبَّعَ اللَّه عَثَرَاتِه ومَنْ تَتَبَّعَ اللَّه عَثَرَاتِه يَفْضَحْه ولَوْ فِي جَوْفِ بَيْتِه»

الكافي - الشيخ الكليني - ج 2 ص 355

من اسم یکی از اعاظم را آوردم که به او گفتند شما این همه دنبال لغزش‌های مؤمنین هستید که روات ثقه هستند یا آن یکی بد است فردای قیامت سوال پیغمبر را چه جواب می‌دهی؟ می‌گوید به پیغمبر جواب می‌دهم آیا حفظ آبروی مؤمن، مهم‌تر بود یا حفظ شریعت؟! قطعاً حفظ شریعت، احترامش بالاتر از حفظ مؤمن است.

در رابطه با اهل‌سنت، ما بحث «صحیح» و «حسن»‌ را داریم اهل‌سنت «موثق» ندارند چون اهل‌سنت سنی امامی و سنی غیر امامی ندارند. هر چه هست کلّهم ملا قلی! ولی «صحیح» را دو دسته کردند کلاً می‌گویند روایت یا صحیح است یا حسن است یا ضعیف است. ولی در رجال ما، صحیح، موثق، حسن و ضعیف بود.

آن‌ها روی سه محور کار می‌کنند؛ ولی صحیح آن‌ها دو قسم است. «صحیحٌ لذاته»، «صحیحٌ لغیره»، «حسنٌ لذاته»، «حسنٌ لغیره» در حقیقت چهار دسته می‌شود و بعدش هم ضعیف می‌شود؛ یعنی در حقیقت آن‌ها پنج قسم می‌شود و بحث سر این است که آیا همه «صحیحٌ لغیره» را عمل می‌کنند یا عمل نمی‌کنند؟ چون «صحیحٌ لغیره» اهل سنت همان «حسنٌ لذاته»‌شان است؛ ولی در حدیث که آیا «صحیح لذاته او صحیح لغیره» را من مفصل آوردم که: «مالفرق بین حدیث الصحیح لذاته و الصحیح لغیره؟» بعد از چند تا سوال هم آوردم که:«مالفرق بین حدیث الحسن لذاته والحسن لغیره؟» در جلسه قبل گفتم در این بخش و فصلی که ما هستیم از اهمیت خاصی برخوردار است من همه را به صورت سوال و جواب در آوردم که یک مقداری تفهیم و تفهم راحت‌تر باشد ولذا اگر دوستان موافق باشند ما یک خودآزمای می‌کنیم ببینیم دوستان این سوالاتی که ما طرح می‌کنیم چقدر تلاش كرده‌اند و پاسخ داده‌اند؟

لذا این بحث خیلی مهم است اگر ما بخواهیم در هر بحثی، مخصوصاً در قسمت پاسخ به شبهات و مناظرات موفق باشیم، حرف اول را «بحث رجال» می‌زند شما پنجاه تا روایت اقامه می‌کنید با یک جمله مثلا تمام روایات ضعیف است تمام شد رفت! تمام این روایات جعلی و دروغ است، شما را بلافاصله خلع سلاح می‌کند ولذا دوستان روی بحث‌های «قواعد رجالی» و «ضوابط رجالی» خیلی باید کار بکنند.

ما در هجمه‌ای که به شیعه است امثال «قلمداران» و غیره بهترین و قوی‌ترین دلیل ما، ورود به بحث رجال است که وقتی ده تا روایت نقل می‌کند ما وقتی ثابت می‌کنیم ضعیف بوده و بعضی از راویانش کذاب بودند مخصوصاً واژه کذاب که می‌آید یا واژه وضّاع می‌آید، یعنی شما هزار تا راوی کذاب کنار هم بگذارید مثل این‌که هزار تا صفر را کنار هم می‌‌گذارید، ارزشی ندارد، هر چه تعداد روایت بیشتر باشد علم به کذب در آن‌جا بیشتر می‌شود.

در هر صورت ...

این‌ها یک بحث «صحیحٌ لذاته» دارند «صحیحٌ لذاته» را می‌گویند عادل باشد و ضابط باشد شاذّ و معلل هم نباشد ما می‌گوییم «امامیٌ عادلٌ ضابط» این‌ها می‌گویند نه، «عادلٌ ضابطٌ» حالا «ضابط» را هم من معنا می‌کنم مراد از ضابط چه است؟ «عادلٌ ضابطٌ» به شرط این‌که شاذّ و معلل نباشد. در رابطه با شاذ معلل هم این‌ها اختلاف عریض و طویلی دارند.

معمولاً واژه شاذ، به آن روایتی می‌گویند روایتی که این آقای ثقه نقل کرده مخالف با ثقه دیگر نباشد همان که ما تعارض حدیثین می‌گوییم اگر بین نقل این ثقه با نقل ثقه دیگر تعارض باشد این روایت از درجه اعتبار می‌افتد. یا ثقه روایتی نقل کرده است که مخالف با مشهور است باز آقایان می‌گویند از شرایط روایت صحیح این است که مخالف مشهور نباشد.

پرسش:

معلل یعنی چه؟

پاسخ:

معلل یعنی این‌که روایت بیمار نباشد، معلل از علّت می‌آید یعنی اشکالات مخفی نداشته باشد فرض بفرمایید «ابراهیم ابن هاشم» روایتی از «زراره» نقل می‌کند «زراره» طبقه 4 است و «ابراهیم ابن هاشم» طبقه 7 است این نمی‌تواند از او روایت نقل کند اصلاً عصرش را درک نکرده.

ولذا بعضی از روایات ما داریم ظاهرش، متصل است؛ ولی وقتی به باطنش می‌رویم می‌بینیم به هم ریخته است، به عنوان نمونه که آقایان در ذهن مبارک‌شان داشته آقای «بروجردی» می‌گوید: « روایة حسن بن محبوب عن ابی حمزة الثمالی مرسلة بلا ریب». بعد دلیل می‌آورد می‌گوید «زراره» متوفای 150 است «زراره»، «محمد ابن مسلم»، «جمیل ابن درّاج» هفت - هست تاز شخصیت‌های برجسته سال 150 از دنیا رفتند سال حزن یا تناثر نجوم شهرت گرفته یعنی فرو ریختن ستاره‌ها!

«زراره» متوفای 150 است. «حسن ابن محبوب» متوفای 224 است؛ یعنی در حقیقت 74 سال با هم تفاوت دارند بلوغ در راوی را هم ما 20 یا 18 می‌دانیم این‌ها یک سری فوت و فن رجالی است که معمولاً در حوزه و یا در درس‌های فقهی به این‌ها پرداخته نمی‌شود. یک راوی زمانی می‌تواند از راوی دیگر حدیث نقل کند که حداقل سنش به 18 یا 20 سال رسیده باشد.

یعنی اگر کسی در سن 14- 15 سالگی روایت نقل کرد می‌گویند این بلوغ فکری نداشته یعنی نمی‌توانست بین حدیث صحیح و حدیث غیر صحیح تشخیص بدهد. اگر 74 از این طرف، از آن طرف هم 20 سال به آن اضافه می‌کنیم 94 می‌شود، 94 معمر می‌شود و حال آن‌که «حسن ابن محبوب» در 224 تقریباً در 62 سالگی از دنیا رفته ولذا سن «حسن ابن محبوب» اجازه نمی‌دهد از «ابو حمزه ثمالی» روایت نقل کند.

در کتاب‌های روائی ما من یک زمانی شمردم الان یادم نیست شاید 400- 500 تا روایت ما داریم كه: «حسن ابن محبوب عن ابی حمزة الثمالی»!

البته ما این را جواب دادیم این روایت، وجادَه است نه روایت، روایت وجادَه یعنی کتابی از او به دستش آمده از کتابش نقل کرده، روایت وجادَه یکی از روایت‌های مهمی است که بحث خیلی پیچیده‌ای دارد.

«والسلام علیکم ورحمة الله»



مطالب مرتبط:
منهج الاجابه عن الشبهات – «آشنایی با قواعد رجالی و حدیثی اهل سنت (2)»لعن در زیارت عاشوراء – بخشی از تناقضات و دروغ‌های احمد الحسنمنهج الاجابه عن الشبهات – «آشنایی با قواعد رجالی و حدیثی اهل سنت (1)»اهم منابع حدیثی اهل سنت- (کتابهای سنن ترمذی و ابن ماجه، موطأ مالک، سنن دارمی و مسند احمد)
Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :