2024 April 16 - سه شنبه 28 فروردين 1403
بررسي حديث دوات و قلم 02
کد مطلب: ٥٧٣١ تاریخ انتشار: ٠٢ تير ١٣٨٥ تعداد بازدید: 10192
سخنراني ها » نقد خلافت خلفای سه گانه
بررسي حديث دوات و قلم 02

توجیهات علمای اهل سنت برای نافرمانی در حدیث دوات و قلم
پاسخ به شبهات 85/04/02

بسم الله الرحمن الرحيم

تاریخ : 02/ 04 / 85

استاد حسيني قزويني

اهل سنت، احاديث صحيح بخاري و صحيح مسلم را - كه أصح الكتب بعد از قرآن است - غير قابل انكار مي دانند و احاديث آنها به منزله وحي منزل است. حتي اگر كسي بگويد احاديث صحيح بخاري و صحيح مسلم مخدوش است، او را بدعت گذار و زنديق ملحد مي دانند.

ادامه بحث جلسه قبل ...

اينها آمدند بر سر دوراهي قرار گرفتند: يكي اين كه اينها ديدند روايت دروغ است و با آن اصلي كه درباره صحيح بخاري و صحيح مسلم دارند، سازش ندارد. از طرف ديگر هم مي گويند كه حديث صحيح است، اين تعبيري كه از عمر است:

قد غلبه الوجع يا إن الرجل ليهجر

و هم چنين:

فاختلفوا و كثر اللغط.

صحيح البخاري، ج1، ص37 و ج7، ص9- مسند احمد، ج1، ص325

اينها با منطق قرآن هم خواني ندارد. لذا آمدند روايت دوات و قلم را مسلّم گرفتند و صحت روايت، غير قابل مخدوش است و آمدند توجيه كردند. توجيهات متعددي را شارحين صحيح بخاري و صحيح مسلم آورده اند؛ آقاي نووي در شرح صحيح مسلم و ابن حجر عسقلاني در فتح الباري و قسطلاني در ارشاد الساري. من دوست دارم كه عزيزان به توجيهات اين آقايان توجه كنند. به نظر من اساس جلسات ما امروز باشد كه ببينيم اينها در برابر روايات دوات و قلم، چه موضعي گرفتند و چگونه توجيه مي كنند. گويا يك آيه قرآن نازل شده است و ما مراد خداوند را نمي فهميم و بياييم بگوييم كه شايد خداوند فلان اراده را كرده است. آن توجيهاتي را كه ما بر آن آيه مي كنيم، عين همان را اين عزيزان در رابطه با حديث دوات و قلم دارند.

مرحوم شرف الدين (ره) در كتاب المراجعات، مراجعه 48 به برخي از اين توجيهات جواب داده است. مرحوم سيد محسن امين (ره) در كتاب أعيان الشيعه، جلد اول، صفحه 424 با ذكر اين توجيهات، آنها را مفصل جواب داده است. مرحوم قاضي نور الله شوشتري (ره) هم در كتاب إحقاق الحق، در 7 ، 8 جا اين توجيهات را جواب داده است. من به عصاره اين توجيهات اشاره اي مي كنم:

توجيه اول

اولين توجيهي كه هم عسقلاني دارد و هم قسطلاني اين است:

پيامبر (صلي الله عليه و سلم) از اين كه فرمود:

ائتوني بكتاب اكتب لكم كتابا لا تضلوا بعدي

قصد امر واقعي نكرده بود؛ بلكه مراد پيامبر (صلي الله عليه و سلم)، امتحان صحابه بود. همان طوري كه خداوند حضرت ابراهيم (عليه السلام) را امتحان كرد و از امتحان خوب درآمد، خداوند فرمود:

قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا

سوره صافات/105

همان طور هم پيامبر (صلي الله عليه و سلم) آن جمله را فرمود تا صحابه را امتحان كند و آنها هم اختلاف كردند و يكي گفت بنويسيد و يكي هم گفت ننويسيد و پيامبر (صلي الله عليه و سلم) هم صلاح را در اين ديدند كه ننويسند.

اين، عصاره حرف ابن حجر است.

ما براي اين، 4 جواب داريم:

جواب اول

پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در حال احتضار و رفتن است و در حال مريضي، وقت امتحان كردن افراد نيست؛ بلكه حال احتضار، حال وصيت و اهميت به مواردي است كه موجب نگراني اين مريض است. خصوصا كه اگر اين مريض، نبي يا پيامبر باشد كه آينده را مي بيند و حقايق براي او روشن است و آنچه كه موجب دغدغه اوست، در حال احتضار آن را بيان مي كند. شما هيچ مريضي ـ حتي چوپان بيابان - را پيدا نمي كنيد كه بيايد در حال احتضار تصميم بگيرد كه ورّاث و دوستان خود را امتحان كند. وقت احتضار، وقت امتحان نيست؛ وقت دغدغه نسبت به بعضي از مهمات است، خصوصا كه اگر آن مريض، نبي باشد.

جواب دوم

آيا شما در طول مدت 23 سال رسالت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، يك مورد سراغ داريد كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) امر و دستوري را امتحاني صادر كرده باشد؟ چه مردم تبعيت بكنند يا نكنند. فقط يك مورد را نشان بدهيد كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) صحابه را امتحان كرده باشد تا ما بگوييم اين هم دومين مورد آن است. پس زمان احتضار، زمان اختبار و امتحان نيست و سابقه اين اختبار و امتحان در طول عمر رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، حتي يك مورد هم ولو با سند ضعيف، ثبت نشده است.

جواب سوم

اين كه مي گوييد امتحان است، اگر واقعا امتحان بود، بايد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده باشد كه شما از امتحان خوب يا بد در آمديد. آيا شما عبارتي داريد غير از:

قوموا عني

صحيح البخاري، ج1، ص37

كه نشان گر ايذاء و و متأذي شدن رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است، آيا غير از اين، عبارت ديگري هم داريد؟ كه حداقل براي يك طرف دعوا بگويد كه خوب بود يا بد بود. جز اين عبارت، چيز ديگري نمي بينيم.

جواب چهارم

وقتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

هلّم اكتب لكم كتابا لن تضلوا بعدي.

صحيح البخاري، ج8، ص161

اينها گفتند:

هجر رسول الله صلي الله عليه و سلم.

پيامبر (صلي الله عليه و سلم) هذيان مي گويد.

صحيح البخاري، ج4، ص31

اين نشان مي دهد كه اينها فهميدند پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) چيزي را مي خواهد بنويسد كه به صلاح اينها نيست و با اهداف اينها هم خواني ندارد. لذا آمدند در برابر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ايستادند و:

يردّون عليه قوله.

سخن او را ردّ كردند.

و سخنان ديگري گفتند. اگر واقعا امتحان بود، اين جملات چه معنايي دارد؟!!!

جواب پنجم

با صرف نظر از تمام اينها، ابن عباس از اين حادثه به رزيه - و مصيبت سنگين و جان گداز - تعبير مي كند و هر وقت كه اين قضيه به ياد ابن عباس مي آمد، مي گفت:

الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله صلي الله عليه و سلم و بين أن يكتب لهم ذلك الكتاب.

صحيح البخاري، ج5، ص138 و ج7، ص9 - صحيح مسلم، ج5، ص76 - مسند احمد، ج1، ص325

اگر واقعا بحث امتحان بود، با اين تعبير ابن عباس كه به مصبت ياد كرده است، چه تناسبي دارد؟

پس اين كه مي گويند پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) قصد امتحان داشت و نمي خواست چيزي را بنويسد، سخني پوچ و بي اساس و باطل است و نه با روايت مي سازد و نه با دلايل حاليه و مقاليه.

اگر امتحان هم باشد، با آن سخن عمر، آيا او در دينش از اين امتحان سربلند بيرون آمده است؟ و وقتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به آنها فرمود:

قوموا عني

معلوم مي شود كه تيم عمر و يارانش، شكست خورده از منزل پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بيرون رفتند.

توجيه دوم

إن عمر موفقا للصواب في إدراك المصالح و كان صاحب إلهام من الله تعالي.

و قد أراد التخفيف عن النبي إشفاقا عليه من التعب الذي يلحقه بسبب إملاء الكتاب في حال المرض و الوجع و قد رأي رضي الله عنه، أن ترك إحضار الدواة و البياض أولي و ربما خشي أن يكتب النبي عليه السلام أمورا يعجز عنها الناس.

اين توجيه نيست. مي گويد كه آقاي عمر چون صاحب الهام بود و عواقب را درك مي كرد، تشخيص داد كه به صلاح نيست و لذا پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم تسليم رأي آقاي عمر شد.

اگر اين مطلب را يك چوپان بيابان گرد بگويد، آدم گلايه نمي كند. ولي به قدري مسئله شور و بي مزه شده است كه شخصيتي مانند ابن حجر عسقلاني - كه حافظ علي الإطلاق است و أرج و قُربي كه اهل سنت براي ابن حجر دارند، ما آن را نسبت به شيخ طوسي (ره) و علامه حلي (ره) و سيد مرتضي (ره) و شيخ مفيد (ره) نداريم - اين مطلب را گفته است. اين نشان مي دهد پيامبري كه اين خصوصيت را دارد:

وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي

سوره نجم/آيه4-3

اين خصوصيت را ندارد:

موفقا للصواب و صاحب إلهام

و نمي توانست حقائق را درك كند و مقام و مرتبه آقاي عمر در اين موضوعات، بالاتر از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بوده است و ادعاي نبوت براي عمر شده است و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) با آن عظمتش، نه صاحب الهام بود و نه حقائق را درك مي كرد. اين يك نوع انكار خاتميت و تحقير مقام پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است براي اين كه بتوانند حرف عمر را توجيه كنند.

توجيه سوم

إن عمر أراد التخفيف عن النبي إشفاقا عليه من التعب الذي يلحقه بسبب إملاء الكتاب في حال المرض.

وقتي پيامبر (صلي الله عليه و سلم) براي وصيت نوشتن دستور فرمود چيزي را بياورند، چون عمر آدم ظريف و صاحب دقت بود و حال پيامبر (صلي الله عليه و سلم) را درك كرد، ديد كه اگر پيامبر (صلي الله عليه و سلم) بخواهد چند صفحه را املاء كند، با اين وضع و مرض او نمي سازد و براي اين كه پيامبر (صلي الله عليه و سلم) به زحمت نيفتد، گفت كه نيازي به املاء اين نامه نيست.

آيا يك آدم عاقل، نه، ديوانه هم چنين توجيهي مي كند؟! يعني اين آقايان مي گويند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اگر مي خواست آن وصيت را بنويسد، لحظاتي طول مي كشيد و با آن حالش نمي توانست بنويسد، لذا عمر دلش به حال پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) سوخت و گفت كه ما نيازي به آن نامه نداريم و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم تسليم شد.

جواب

اگر يك مريض عادي، چيزي را از ما بخواهد، - بيننا و بين ربنا - براي راحت و آسايش مريض بهتر است خواسته آن مريض را اداء كنيم يا اين كه با او مخالفت كنيم؟ اگر واقعا اشفاق است، براي نشان دادن آن، دو راه است: يكي اين كه با خواسته مريض، موافقت كنيم و با اين كار، محبت كنيم و ديگر اين كه اين حرف هاي او را به مصلحت ندانيم و برآورده نكنيم. مضافا كه او پيامبر است و از روي هوي و هوس حرف نمي زند و جز وحي، چيزي نمي گويد. قرآن مي فرمايد:

وَ مَا آَتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا

سوره حشر/آيه7

يك امر مهمي را مي طلبد كه:

أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعدي

چيزي را مي خواهم بنويسم كه شما را براي هميشه از گمراهي بيمه كند.

اين آقايان كه مي خواستند براي اشفاق اين كار را بكنند، آيا اين سر و صداها و داد و بيداد ها نزد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كه حتي زنان هم اعتراض كردند كه چرا قلم و كاغذ نمي دهيد تا پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بنويسد و عمر برگشت گفت:

إنكن صواحبات يوسف إذا مرض رسول الله صلي الله عليه و سلم عصرتن أعينكن و إذا صح ركبتن رقبته.

شما مانند دل باخته هاي يوسف هستيد كه اگر رسول الله صلي الله عليه و سلم مريض شود، قطرات اشك مي ريزيد و اگر سلامت شود، بر گردن او سوار مي شويد.

و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

دعوهن فإنهن خير منكم.

زنان را رها كنيد، آنها بهتر از شما هستند.

و:

فاختلفوا و كثر اللغط.

كه باعث شد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بفرمايد:

قوموا عني

و آنها را از خانه بيرون كرد، آيا اين با توجيه شما مي سازد؟! شما وجدان تان را ـ اگر داريد - قاضي قرار بدهيد و ببينيد واقعا اين مخالفت، آن هم با اين تعبير:

قد غلبه الوجع يا إن الرجل ليهجر

آيا با اشفاق مي سازد؟! يا نه، اينها هم بر خلاف اشفاق است. شما شعري را مي گوييد كه خودتان در قافيه اش مي مانيد. اين كار عمر، در طول تاريخ مورد اعتراض اهل بيت (عليهم السلام) بوده است. حتي خيلي از اهل سنت، - حتي از معاصرين - با ديدن اين توجيهات، نتوانستند قانع شوند. آقاي عبد الرحمن سليمي - از اساتيد حوزه علميه زاهدان - در كتاب خلافت و انتخاب از ديدگاه اهل سنت وقتي به اين قضيه مي رسد، مي ماند كه چه كند و احساس مي كند كه توجيه كردن، كار را درست نمي كند. توجيه اين آقايان، خود جوانان اهل سنت را نمي تواند قانع كند، تا چه رسد به غير.

توجيه چهارم

إن عمر رأي أن ترك إحضار الدواة و الورق أولي.

عمر تشخيص داد كه نياوردن دوات و قلم، از آوردن آنها بهتر است.

معنايش اين است كه - نستجير بالله - عقل پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نمي رسيد و تشخيص نمي داد كه خوب و خوب تر چيست و آقاي عمر اين را مي تواند تشخيص بدهد! اين هم نوعي اهانت به رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است.

جواب

اينها ديدند كه اگر بخواهند در برابر اهل بيت (عليهم السلام) و حديث ثقلين و آيه ولايت و حديث غدير بايستند، بايد پايگاه و پناهگاهي داشته باشند كه غير از صحابه، چيز ديگري نيست. اگر اينها بخواهند در برابر اهل بيت (عليهم السلام) مخالفت كنند، بايد كساني مانند صحابه را عَلَم كنند، نه علقه مضغه بيابان را. صحابه را هم علم كردند در برابر اهل بيت (عليهم السلام) و ديدند كه صحابه، سوابق نادرستي دارند در زمان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و مخالفت هاي سنگيني با پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) داشتند. حتي در صلح حديبيه، عمر در برابر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ايستاد و گفت:

والله! ما شككت منذ أسلمت إلا يومئذ.

صحيح ابن حبان، ج11، ص224 ـ المصنف لعبد الرزاق، ج5، ص339 - المعجم الكبير للطبراني، ج20، ص14 - الدر المنثور للسيوطي، ج6، ص77 - تاريخ الإسلام للذهبي، ج2، ص371

ما إرتبت كارتيابي في هذا اليوم.

بحث، فراتر از اين قضايا است. بحث شك در نبوت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است. عايشه خانم - كه اساس روايات اهل سنت بر او استوار شده است - وقتي به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي گويد:

أ تزعم أنك رسول الله؟

تو خيال مي كني كه پيامبري؟

السيرة الحلبية، ج3، ص313

به طوري كه ابوبكر مي آيد سيلي مي زند به صورت عايشه و خون مي آيد.

اينها ديدند كه نمي توانند بدون عدالت و عصمت صحابه، دكّاني در برابر اهل بيت (عليهم السلام) باز كنند. از طرفي هم از اين طور قضايا در طول 23 ساله نبوت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و بعد از او مواجه هستند. هيچ راهي ندارند جز اين كه يك كار اساسي بكنند و بگويند پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در كارهايش دو عنوان داشت: يكي وحي بود كه به مردم ابلاغ مي كرد و در آنجا معصوم بود. گاهي هم روايات و مسائل ديگري را بيان مي كرد و در اين طور قضايا از خداوند الهام نمي گرفت و اجتهاد مي كرد. وقتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اجتهاد مي كرد و مجتهد بود، پس:

إذا أصاب فله أجران و إذا أخطا فله أجر واحد

و صحابه هم مجتهد بودند و كمتر از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نبودند و در برابر سخنان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، اجتهاد مي كردند.

اي كاش اينها مي گفتند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم مجتهد بود و عمر هم مجتهد بود و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم):

أصاب و له أجران.

و عمر:

أخطأ و له أجر واحد.

اينها به عكس مي گويند و توجيه شان اين است كه عمر:

موفقا للصواب في إدراك المصالح و كان صاحب إلهام من الله تعالي.

و:

رأي أن ترك إحضار الدواة و الورق أولي.

قضيه خيلي به هم مي ريزد و اينها پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را اين گونه نشان مي دهند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم):

أخطأ و له أجر واحد.

و عمر:

أصاب و له أجران.

اين مصيبت است!!!

توجيه پنجم

خشي عمر أن يكتب النبي أمورا يعجز عنها الناس فيستحقون العقوبة بتركها.

با آن كياستي كه عمر داشت، فهميد كه پيامبر (صلي الله عليه و سلم) مي خواهد چه بنويسد و ديد اگر پيامبر (صلي الله عليه و سلم) بنويسد، مردم نمي توانند به اين دستورات پيامبر (صلي الله عليه و سلم) عمل كنند و با پيامبر (صلي الله عليه و سلم) مخالفت مي كنند و مستحق عذاب مي شوند.

يعني پيامبري كه مي گويد:

أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعدي

عواقب اين را درك نكرده است كه اگر اين را بنويسد و مردم مخالفت كنند، مردم مستحق عذاب مي شوند؛ ولي آقاي عمر اين را درك كرده است.

جواب اول

اگر اين طور باشد، نبايد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هيچ امر و نهيي را بگويد. چون هيچ امر و نهيي از طرف پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نيست، مگر اين كه عده اي موافقت و عده اي هم مخالفت مي كنند و قطعا عده اي كه مخالفت مي كنند، مستحق عذاب هستند.

هم چنين بايد بگوييم كه كار أنبياء (عليهم السلام) درست نبوده است. زيرا حضرت نوح (عليه السلام) 950 سال تلاش كرد و مردم به گفته او عمل نكردند و همه شان مستحق عذاب شدند. اي كاش آقاي عمر هم در آن زمان بود و به حضرت نوح (عليه السلام) اعلام مي كرد شما كه مردم را به توحيد دعوت مي كنيد، اگر مردم دعوت تو را قبول نكنند، مستحق عقاب مي شوند؛ پس اين كار را نكن. ساير أنبياء (عليهم السلام) هم همين طور و فقط يك عمر را كم داشتند.

جواب دوم

پس نبايد هيچ قانون گذاري در دنيا، هيچ قانوني را وضع كند. چون هر قانوني را كه در دنيا وضع مي كنند، يك دسته از قانون تبعيت مي كنند و يك دسته هم سرپيچي مي كنند؛ مانند قوانين راهنمايي و رانندگي و جرائم عمومي. اگر يك عمر در كنار اينها داشته باشيم، نبايد قوانيني كه استحقاق عقوبت دارد، براي مردم تصويب شود. اگر اين طور باشد، غير از مجانين، كسي به اين وضع تن نمي دهد؛ چه رسد به عقلا.

توجيه ششم

لعل عمر خاف من المنافقين أن يقدحوا في صحة ذلك الكتاب، لكونه في حال المرض فيصير سببا للفتنة.

عمر از اين مي ترسيد كه منافقين زير بار حرف پيامبر (صلي الله عليه و سلم) نروند و اين باعث شود كه اين منافقين، فتنه به پا كنند.

يعني اين كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اين مسائل را درك نكرده است، ولي آقاي عمر مي بيند كه اگر اين وصيت نوشته شود، با اين كه از ضلالت مردم جلوگيري مي شود، ولي در كنارش فتنه هم درست مي شود و در دَوَران بين ضلالت و فتنه، فتنه را انتخاب كرد.

جواب اول

اگر واقعا اين است، اگر شما اين حرف را به شاگردان سال اولي خود بگوييد، اين حرف را از شما مي پذيرند كه اگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آن وصيت را بنويسد، با اين كه از ضلالت جلوگيري شده است، ولي دچار فتنه مي شوند؟

جواب دوم

مضافا كه اين ها مي گويند با رفتن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، اساس منافقين برچيده شد و تا وقتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بود، منافقين هم بودند. شما كتاب هاي آنها را مطالعه كنيد، اگر ردّ پايي از منافقين ديديد، من به شما جايزه مي دهم. اگر توانستيد يك حديث در رابطه با فعاليت منافقين بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) براي من بياوريد، من به شما جايزه مي هم. به تعبير حضرت آيت الله العظمي سبحاني:

پس معلوم مي شود كه وجود پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، مايههء نفاق بود و وقتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفت، تمام منافقين در همان لحظه اول، مؤمن و تابع خدا و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شدند.

اگر شما مي گوييد كه بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، منافقين از بين رفتند، عمر از چه مي خواهد بترسد؟ از كدام منافقين؟ اگر ردّ پايي از منافقين در مكه و مدينه بود، به ما نشان بدهيد. اگر شما نشان نمي دهيد، ما آدرس هاي خوبي داريم و به شما نشان مي دهيم:

1. آقاي حُذيفه يماني، تنها كسي است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اسامي و اسرار منافقين را به او آموخته بود. اين آقا نزد آقاي عمر رفت و به او درباره خلافتش اعتراض كرد. حذيفه مي بينيد كه آقاي عمر، منافقين را در رأس امور اساسي به كارگيري كرده و اعتراض مي كند كه چرا به آنها مسئوليت هاي كليدي داده است. عمر گفت:

نستعين بقوة المنافق و إثمه عليه.

ما از نيروي منافق استفاده مي كنيم و گناهش گردن خودش است.

المصنف لإبن أبي شيبة الكوفي، ج7، ص269 - كنز العمال للمتقي الهندي، ج4، ص614

شما كه مي گوييد آقاي عمر از منافقين ترسيد كه مبادا فتنه كنند! ولي منافقين كه در هيئت دولت و كابينه آقاي عمر بودند.

2. عمر، هر كس از صحابه را كه از دنيا مي رفت، براي او نماز نمي خواند و منتظر بود تا حذيفه بيايد و بگويد او جز منافقين است يا خير. اگر شهادت مي داد كه او از منافقين نيست و خودش هم به نماز مي ايستاد، عمر هم نماز مي خواند و إلا عمر براي او نماز نمي خواند.

3. وقتي ابوبكر از دنيا رفت، عمر وارد مسجد شد و حذيفه با تعدادي از صحابه در مسجد نشسته بودند و به او گفتند كه ابوبكر مرده است، چرا نمي آيي؟ آقاي حذيفه با اشاره گفت كه ما در نماز ابوبكر شركت نمي كنيم و در روايت آمده است كه چشمان عمر از ناراحتي، نزديك بود از حدقه بيرون بيايد.

اين كه شما از منافقين مي ترسي، آيا حذيفه در نماز ابوبكر شركت كرد يا خير؟ اگر شركت كرده است، حدأقل يك سند ضعيف به ما نشان بدهيد.

4. عمر نزد حذيفه مي آيد و مي گويد:

يا حذيفة! بالله أنا من المنافقين؟

اي حذيفه! تو را به خدا! آيا من هم از منافقين هستم.

ميزان الإعتدال للذهبي، ج2، ص107 - تاريخ الإسلام للذهبي، ج3، ص494 - مقدمة فتح الباري لإبن حجر، ص402

مگر شما نمي گوييد كه آقاي عمر جزء عشره مبشره است و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به آنها بشاره بهشت را داده است؟ آيا در حرف پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شك داشت كه اين سوال را از حذيفه پرسيد؟

شما كه مي گوييد كه آقاي عمر از منافقين مي ترسيد، آيا از خودش مي ترسيد؟ از اعضاي كابينه خود مي ترسيد؟ از دوست خود ابوبكر مي ترسيد؟

اگر بگوييد كه اين سوال از حذيفه، استفهام انكاري بوده است نه حقيقي، مي گوييم آيا سلمان و ابوذر و مقداد و ... هم آمدند بگويند كه آيا ما هم جزء منافقين هستيم يا نه؟ اگر بنده و جناب عالي در جايي هستيم و يك آقايي از وزارت اطلاعات آمده است به آنجا و ما از او بپرسيم كه آيا ما هم نزد شما پرونده ضد انقلابي داريم؟ اين مشخص است ... . مگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نفرمود كه اينها اهل بهشت هستند؟ مگر در صدر عشره مبشره، نام عمر نيست؟ كسي كه اين گونه است، آيا هم چنين سوالي را مطرح مي كند؟

آيا مگر ابوسفيان اين گونه نبود:

و كان ابوسفيان كهفا للمنافقين

اولين كسي بود كه به عنوان خليفه و حاكم معين شد، چرا ابوذر و مقداد و سلمان و حذيفه حاكم شام نشدند، ولي پسر ابوسفيان حاكم شام شد؟ و امروز، هر مصيبتي را كه در جهان اسلام داريم، سر منشأ آن همين جاست. عمر، از دهان ابو هريره - صحابه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) - مي گيرد و مي گويد: اموال مردم را چرا بالا كشيده اي؟ تمام اموالي را كه ابوهريره اختلاس كرده بود، از او گرفت. با ابن عباس آن برخورد را كرد. ولي وقتي ابوسفيان از شام برگشت، عمر گفت:

چه خبر؟ ابوسفيان گفت: هيچ، رفته بودم پسرم را ببينم و برگردم. عمر گفت: چه سوغاتي را آورده اي؟ ابوسفيان گفت: هيچ. عمر در آن جلسه، انگشتر ابوسفيان را در آورد و به غلامش داد و گفت: به منزل ابوسفيان مي روي و به زن او مي گويي: به اين نشاني، آن خورجين هدايايي را كه از شام آورده اند، بياوريد. آوردند و ديدند كه پر از طلا و نقره است.

چرا عمر يك دينار و يك دِرهم از اين ها را مصادره نكرد؟! چه فرقي است بين ابوسفيان و فرزندش يزيد ـ برادر معاويه و غير از آن يزيدي است كه فرزند معاويه است - با ابوهريره و ابن عباس؟

توجيه هفتم

اين كه آقاي عمر گفت:

حسبنا كتاب الله

ما احتياجي به نوشتن پيامبر (صلي الله عليه و سلم) نداريم و قرآن براي ما كافي است.

ابن حجر مي گويد:

چون عمر كاملا آگاه به قرآن است و تمام مسائل قرآني و علوم قرآن را مي داند و مي دانست:

مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ

سوره انعام/آيه38

و لذا چون اينها را مي دانست، مردم نيازي به كتابت پيامبر (صلي الله عليه و سلم) نداشتند.

جواب اول

اگر واقعا پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعدي

و عمر هم ديد كه همه چيز در كتاب خدا هست و نياز به چيز ديگري نيست كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آن را بنويسد و مردم را از گمراهي بيمه كند و خود قرآن مردم را از گمراهي بيمه مي كند، آيا اين قرآن بعد از رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، أمت اسلامي را از افتراق و گمراهي بيمه كرد؟ يا نه، با رفتن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، امت اسلامي، دسته دسته شدند و هر كدام از اينها، دسته ديگر را تكفير و مهدور الدم كردند؟ وقتي معاويه در برابر حضرت علي (عليه السلام) در صفين مي ايستد، يعني حضرت علي (عليه السلام) را مهدور الدم مي داند، و إلا كه نمي تواند با او بجنگد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) هم كه مقابل عايشه و طلحه و زبير مي ايستد، اينها را مهدور الدم مي داند. هم چنين عايشه و طلحه و زبير هم حضرت علي (عليه السلام) و ياران او را مهدور الدم مي دانستند. اگر قرآن، واقعا بيمه كننده ملت اسلامي از گمراهي بود، پس چرا اين گونه نشد؟

جواب دوم

قرآن صراحت دارد:

وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ

سوره نحل/آيه44

قرآن، بدون پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، پاسخ گو نيست و هميشه بايد مبيّن قرآن در كنار قرآن باشد و استنباط احكام الهي بدون مبيّن قرآن، امكان پذير نيست و:

حسبنا كتاب الله

نفي اين آيه شريفه است.

جواب سوم

شما در روايات متعددي آورده ايد كه:

كان جبريل ينزل بالسنة كما ينزل بالقرآن

الدر المنثور للسيوطي، ج6، ص122 - تفسير الآلوسي، ج17، ص183

خود آقاي بيهقي با سند صحيح مي گويد:

كان جبريل ينزل علي النبي صلي الله عليه و سلم بالسنة كما ينزل عليه بالقرآن و يجمع ذلك كله «وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي» الآية

فتح الباري لإبن حجر، ج13، ص248

جواب چهارم

طبق فتواي شما اهل سنت، حفظ سنت، واجب است؛ همان گونه كه حفظ قرآن واجب است. آقاي خطيب بغدادي - از استوانه هاي علمي اهل سنت - مي گويد:

ينبغي لنا أن نحفظ حديث رسول الله صلي الله عليه و سلم، كما نحفظ القرآن لأن الله تعالي يقول: «وَمَا آَتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ».

الكفاية في علم الرواية للخطيب البغدادي، ص27 - تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج8، ص436 - تهذيب الكمال للمزي، ج3، ص148

جواب پنجم

خود شما مي گوييد:

إن الكتاب أحوج إلي السنة من السنة إلي الكتاب.

احتياج قرآن به سنت، بيش از احتياج سنت به قرآن است.

جامع بيان العلم و فضله لإبن عبد البر، ج2، ص191

همان طوري كه قرطبي نقل مي كند از اوزاعي:

القرآن أحوج إلي السنة من السنة إلي القرآن.

تفسير القرطبي، ج1، ص39

خودتان از آقاي ابوحنيفه نقل كرده ايد كه گفته است:

لولا السنة ما فهم أحد منّا القرآن.

اگر سنت نبود، يك نفر از ما هم قرآن را نمي فهميد.

قواعد التحويز قاسمي، ص52

جواب ششم

شما فتوا داده ايد:

تمسك به قرآن بدون استفاده از سنت، موجب ضلالت است.

آقاي ايوب سختياني - از علماي بزرگ اهل سنت - مي گويد:

إذا حدثت الرجل بالسنة، فقال: دعنا من هذه و حدثنا من القرآن، فاعلم أنه ضال مضل.

اگر روايتي را براي مردي خواندي و او گفت ما را از اين روايات كنار بگذار و قرآن را براي ما بخوان، بدان كه او گمراه و گمراه كننده است.

الكفاية في علم الرواية للخطيب البغدادي، ص31 - معرفة علوم الحديث للحاكم النيشابوري، ص65 -

پس: ثبت ولاية علي بن أبي طالب (عليه السلام).

پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم فرمود:

أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعدي

توجيه كلام ابن عباس

نكته بعدي، عبارت ابن عباس است كه هر وقت قضيه دوات و قلم به يادش مي افتاد، قطرات اشكش مانند لؤلؤ و مرجان از گونه هايش سرازير مي شد و مي گفت:

الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله صلي الله عليه و سلم و بين أن يكتب لهم ذلك الكتاب.

صحيح البخاري، ج5، ص138 و ج7، ص9 - صحيح مسلم، ج5، ص76 - مسند احمد، ج1، ص325

اين را چه جواب دادند؟ مي گويند:

إبن عباس كان مجتهدا و عمر كان مجتهدا و أفضل و أفقه من إبن عباس

ببينيد چه توجيهي آورده اند!

جواب اول

آيا خود پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از عمر و إبن عباس أفضل و أفقه است يا خير؟

اگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بگويد كه چيزي بياوريد تا براي شما بنويسم ... و عمر بگويد كه چيزي را نياوريد، كدام يك أفضل و أفقه هستند؟

جواب دوم

تمام كتاب هاي روائي و تاريخي و تفسيري شما در مورد ابن عباس آورده اند:

حبر الأمة

و در تفسير قرآن، أحدي به ابن عباس نمي رسد. حتي اهل سنت ابن عباس را در تفسير قرآن از حضرت علي (عليه السلام) بالاتر مي دانند. خب! وقتي آقاي ابن عباس، اعلم از صحابه به تفسير بود، چطور شما مي گوييد كه عمر أفضل است؟!

جواب سوم:

مرحوم علامه اميني (ره) به دانشگاه الأزهر رفته بود و در آنجا تعدادي از رؤسا و اساتيد دانشگاه جمع شده بودند و هر كدام شان درباره فضيلت عمر و ابوبكر بحث مي كردند و علامه اميني (ره) هم ساكت بود. صحبت اينها كه تمام شد، به آنها گفت: شما به من بگوييد كه آيا اين آقاي عمر شما، به اندازه يك چوپان روايت نقل كرده است يا خير؟

تاريخ نشان مي دهد كه بي سوادترين و جاهل ترين صحابه به قرآن و احكام اسلامي بوده است و در موارد متعددي گفته است:

لولا علي لهلك عمر.

اين روايت را اگر نگوييم در حد تواتر است، در حد مستفيض است.

هم چنين خود عمر گفت:

كل الناس أفقه من عمر - حتي المخدرات في البيوت - .

تمام مردم از منِ عمر أفقه هستند؛ حتي زنان در منزل.

مجمع الزوائد للهيثمي، ج4، ص284 - شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج1، ص182 - تفسير الرازي، ج10، ص13 - تفسير القرطبي، ج15، ص179 - تفسير ابن كثير، ج1، ص478 - الدر المنثور للسيوطي، ج2، ص133 - فتح القدير للشوكاني، ج1، ص443 - تفسير الآلوسي، ج4، ص244

هم چنين در قضيه ديگري يكي از زنان به او گفت:

كل واحد أفقه منك حتي العجائز يا عمر.

الغدير للشيخ الأميني، ج6، ص144 و 328

در مصادر متعددي از اهل سنت آمده است كه آقاي عمر بي سواد و جاهل بوده است. حتي پير زن هاي خانه دار هم اطلاعات علمي بيشتري نسبت به عمر داشتند.

* * * * * * *

* * * * * * *

* * * * * * *

««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»»



Share
1 | سرباز كوي عترت | United States - Cheyenne | ١٧:٠٧ - ٢٣ دي ١٣٩٢ |
ابوبکر سيلي به عايشه مي زند نه ابوذر

پاسخ:
باسلام

باتشكر از تذكر شما، به مسئول مربوطه براي اصلاح اطلاع داده شد.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

(1)
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب