بسم الله الرحمن الرحيم
تاریخ : 87/12/24
استاد حسيني قزويني
قبلا عرض کرديم که امروز وهابيت از همه ظرفيتها و امکانات استفاده ميکنند براي زير سوال بردن فرهنگ ائمه عصمت و طهارت (عليهم السلام). هدف نهائي آنها حذف اهل بيت (عليهم السلام) است از فرهنگ اسلامي و دنبال اسلامِ منهاي اهل بيت (عليهم السلام) هستند و در نتيجه، دنياي جهانِ اسلامِ منهاي شيعه. براي اين هدف، از هيچ کوششي فروگذاري نميکنند و سرمايههاي هنگفتي که در اختيار دارند و نيروهاي ورزيدهاي که تربيت کردهاند و امکاناتي که امروز به دست گرفتهاند، در اين زمينه، يکّهتازي ميکنند.
من وقتي بررسي ميکردم شبهاتي را که وهابيت عليه شيعه داشتند، نزديک به ده هزار شبهه در کتابها و جزوات و سايتها و ماهوارهها بود و من آنها را جمع کردم. ده هزار شبهه، رقم بزرگي است. بر فرض که 70٪ اين شبهات، بياساس و بيپايه و تهمت و افتراء است ـ گرچه همان تهمتها هم نياز به پاسخ دارد ـ ، ولي 30٪ از اين شبهات را بايد بنشينيم و جوابهاي مستند و قوي و محکم و دندانشکن بدهيم تا جوانان ما خيال نکنند که آنها عددي هستند يا شبهات آنها، چيزي است. خود آنها بايد احساس کنند که نيروهاي توانمندي در برابر القائات و شبهاتشان وجود دارد که پاسخ ميدهند و آنها را مفتضح ميکنند.
فقط در مورد حديث ثقلين ـ از اساسيترين ادله شيعه ـ که شبهات آن را ديدم، حدود 148 مورد شبهه و ترديد در اين روايت مطرح کردهاند. ما اگر به فکر پاسخ نباشيم، انتظار داريم که کسبه، تجّار، مسئولين نظامي و انتظامي يا دانشگاهيها بيايند به اين پاسخها بپردازند؟! در مرتبه اول، مسئوليت پاسخگويي به عهده ماست. اگر دوستان به جسارت تلقّي نکنند، بايد بگويم که ما بايد در اين زمينه استغفار کنيم و عذر تقصير به پيشگاه حضرت ولي عصر (ارواحنا لتراب مقدمه الفداه) ببريم که در اين زمينه کوتاهي کردهايم. اگر ما بخواهيم يک مورد مصداق دقيق واجب عيني فوري تعييني معرفي کنيم، امروز، بحث پاسخگويي به شبهات است. در بررسياي که در مورد حديث غدير داشتيم، سايتهاي مختلف و دوستان که در داخل يا خارج از کشور، پيرامون غدير سوالاتي دارند و بعضي از شبهات مطرح ميشود که حتي در کتابهاي اينها هم سابقه ندارد. چون آنها مينشينند 30، 40 ساعت فکر ميکنند و يک شبهه مطرح ميکنند و وقتي اين شبهه را در سايت ميگذارند، يک دفعه اين شبهه روي 10 يا 20 هزار سايت منتشر ميشود، ولي وقتي ما جواب ميدهيم، اگر خيلي زياد شقّ القمر کنيم، بر روي 50 يا 60 سايت، پاسخهاي ما منتشر ميشود. اين هم دليل ديگري بر بيحالي ما و نياز ديگري بر استغفار است.
ما تمام شبهاتي که از زمانهاي سابق از اولين کتابي که عليه شيعه نوشته شده به نام العثمانية براي آقاي جاحظ ـ متوفاي 255 هجري - و بعد از او هم قاضي عبد الجبار ـ متوفاي 415 هجري ـ و بعد از او هم شبههها به اوج خود رسيد توسط ابنتيميه ـ متوفاي 728 هجري ـ ، فقط در رابطه غدير، 53 مورد شبهه دارند. اين شبهات احتياج به جواب دارد. من در اين جلسه و جلسه بعد، يکي دو مورد از شبهات را عرض ميکنم و راه پاسخگويي را هم اشاره ميکنم. باشد که ان شاء الله ران ملخي به پيشگاه سليمان هستي، حضرت بقية الله الأعظم (ارواحنا لتراب مقدمه الفداه).
در رابطه با حديث غدير، ابنتيميه حراني يک تعبيري دارد که ميگويد:
إن لم يکن النبي صلي الله عليه و سلم قاله فلا کلام، فإن قاله فلم يرد به قطعا الخلافة بعده، اذ ليس في اللفظ ما يدل عليه و هذا الأمر العظيم يجب أن يبلّغ بلاغا مبينا.
اگر نبي مكرم صلي الله عليه و سلم حديث غدير را نفرموده است و اين حديث دروغ است، ما حرفي نداريم. اگر هم حديث غدير را فرموده باشد، قطعا مراد پيامبر اكرم صلي الله عليه و سلم، خلافت بعد از خويش نبوده است؛ زيرا در حديث غدير، مطلبي که نشانگر اراده نبي مكرم صلي الله عليه و سلم بر خلافت باشد، نميبينيم. اين امر خلافت به اين بزرگي، بايد به يک جمله صريح و واضح و روشن بيان شود.
بعد ايشان يک بحثهايي را مطرح ميکند و عبارتي را از حسن مثني ـ حسن بن حسن علي بن أبي طالب که در خيلي از اين سايتها، در اين چند ماه أخير، اين عبارت حسن مثني آمده است و بعضي از جوانان ما هم که با اينچنين تعابيري برميخورند، جا ميخورند که علي آباد هم شهري است ـ نقل ميکند:
قال الحسن بن الحسن بن علي کما يروي البيهقي حين ما قيل له أ لم يقل رسول الله لعلي: من کنت مولاه فعلي مولاه، فقال: أ ما و الله إن رسول الله صلي الله عليه و سلم إن کان يعني الإمرة و السلطان و القيام علي الناس بعده لأفصح لهم بذلک کما أفصح لهم بالصلاة و الزکاة و الصيام و حج البيت و لقال لهم: إن هذا ولي أمركم من بعدي فاسمعوا له و أطيعوا.
آيا پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در غدير نفرمود: من کنت مولاه فعلي مولاه. اگر نبي مکرم هدفش إمارت و خلافت و جانشيني بود، بايد با يک کلام فصيح و روشني بيان ميکرد، مانند نماز و زکات و روزه و حج، و بايد ميفرمود: علي، ولي امر شماست بعد از من سخن او را گوش کنيد و از او اطاعت کنيد.
أصول مذهب الشيعة للدکتر القفاري، ج2، ص840
عبد العزيز دهلوي در کتاب تحفة الإثني عشرية ـ که در عصر خودش به خيال خودش، کليه شبهاتي که از سابق عليه شيعه مطرح بود را در اين کتاب جمع کرده است و مرحوم مير حامد حسين (ره) کتاب عبقات الأنوار را در نقد اين کتاب نوشته است ـ ميگويد:
إن أول ما في هذا الإستدلال هو أن أهل العربية قاطبتا ينکرون أن يکون المولي قد جاء بمعني الأولي.
أدباي عرب و بنيانگذاران و آشنايان به قواعد عربي، منکر هستند که کلمه مولي به معني أولي آمده باشد.
شرح مقاصد تفتازاني، ج2، ص290 ـ عبقات الأنوار، ج8، ص15
مشابه اين بحثها در کتابهاي جديدي که وهابيت نوشتهاند، بهويژه در کتابي که عبد الرحمان سليمي ـ از علماي اهل سنت ايران که اصالتا اهل تربت است و در همين دانشگاه فردوسي مشهد تدريس دارد ـ نوشته است به نام خلافت و انتخاب از ديدگاه اهل سنت ـ که با کمال تأسف، اين کتاب در همين دانشگاه فردوسي چاپ شد ـ و همان شبهات وهابيت و حرفهاي ابنتيميه را با يک زبان فارسي سليس و روان در اين کتاب از اول تا آخر مطرح شده و در رابطه با غدير هم 18 مورد شبهه مطرح ميکند و رد ميشود. يکي از اساسيترين شبهاتي که اين آقايان مطرح ميکنند، اين است که در رابطه با کلمه مولي، آقايان ادباي عرب و اهل لغت معترفاند که کلمه مولي به معناي أولي نيامده است و اگر به معني أولي آمده بود، مسئله تمام بود. به معناي محبت و دوستي است.
در اين رابطه، ما چند جواب به صورت طلبگي و خودماني به اين شبهه جواب ميدهيم تا روشن شود اينها در القاء شبهه، حتي ضروريات مسائل ادبي خودشان را هم ناديده ميگيرند. اينها آگاه هستند، ولي يا از جهل ما يا از عدم اطلاع جوانان ما ميآيند يکدفعه ميگويند که هيچيک از لغويين نگفتهاند که مولي به معني أولي است و اگر اينگونه بود، حرف شيعه تمام بود. ما بنيانگذاران ادبيات عرب مانند أخفش و فراء و زجاج را به ميدان ميآوريم تا ببينيم که اينها از اصول ادبيات عرب بيخبر و جاهل و ناداناند يا عالماند و خود را به تغافل ميزنند.
از بنيانگذاران ادبيات عرب، ابو اسحاق زجاج ـ متوفاي 311 هجري ـ و فراء، ابو زکريا يحيي بن زياد ـ متوفاي 207 هجري ـ ابو عبيدة لغوي ـ که از مادران علم لغت به شمار ميرود و متوفاي 210 هجري ـ و أخفش ابو الحسن سعيد بن مسعده ـ که شخصيتي شناخته شده است و متوفاي 215 هجري ـ هستند و ما فعلا از همينها که از بنيانگذاران نحو و صرف و ادبيات عرب هستند ـ که اگر اينها نبودند، ادبياتي براي عرب نبود ـ عباراتي را نقل ميکنيم تا ببينيم اينها چه ميگويند.
جواب اول:
فخر رازي ـ که نظرياتش مورد قبول تمام مذاهب اسلامي است ـ در ذيل آيه شريفه:
مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلَاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (سوره حديد/آيه15)
ميگويد:
قال الکلبي: يعني أولى بكم و هو قول الزجاج و الفراء و أبي عبيدة.
تفسير الرازي، ج29، ص227
پس اين آقايان که ميگويند: ادبيات عرب، منکر اين قضيه هستند و ادباي عرب و لغويين منکرند که کلمه مولي به معني أوليآمده باشد، سه تن از بنيانگذاران ادبيات عرب ميگويند که مولاکم يعني أولي بکم. پس کلمه مولي به معني أولي آمده است به تصريح بنيانگذاران ادبيات عرب.
همچنين فخر رازي در ذيل اين آيه شريفه ميگويد:
معناه هي أولى بكم و ذكر هذا أيضا الأخفش.
در رابطه با اين چهار تن، مختصري توضيح بدهم. ذهبي ـ از علماي بزرگ علم رجال ـ در رابطه با زجاج ـ که از شخصيتهاي برجسته ادبيات عرب است و متوفاي 311 هجري ـ ميگويد:
شيخ العربية.
استاد عربية است.
سير أعلام النبلاء للذهبي، ج14، ص482
خطيب بغدادي ميگويد:
کان من أهل الفضل و الدين، حسن الإعتقاد، جميل المذهب و له مصنّفات حسان في الأدب.
. . . تأليات زيادي در ادبيات عرب دارد.
تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج6، ص87
خطيب بغدادي در رابطه با فرّاء ميگويد:
کان ثقة إماما لو لا الفرّاء لما کانت عربية.
اگر فرّاء نبود، ادبيات عرب وجود نداشت.
تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج14، ص154
ذهبي نسبت به ابو عبيده ميگويد:
الإمام العلامة البحر، النحوي، صاحب التصانيف. قال الجاحظ: لم يكن في الأرض جماعي و لا خارجي أعلم بجميع العلوم من أبي عبيدة.
پيشوا و علامه و درياي علم است . . . ، در ادبيات عرب، مانند ابوعبيده وجود ندارد.
سير أعلام النبلاء للذهبي، ج9، ص445
ابن خلّکان و ديگران در رابطه با أخفش گفتهاند:
أحد نحاة البصرة من ائمة العربية و أخذ النحو عن سيبويه و كان أكبر منه.
يکي از نحوييون بصره است و از پيشوايان عربية است و با اينکه شاگرد سيبويه بود، در ادبيات عرب از او قويتر است.
وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان لإبن خلكان، ج2، ص380
اينها بنيانگذاران ادبيات عرب هستند که اگر مفسّرين، مطالبي در واژههاي قرآني دارند، از اين بنيانگذاران ادبيات عرب گرفتهاند. اين چهار تن، صراحت دارند که معناي مولي، أولي است. کساني که ميآيند روي ماهوارهها و سايتها مانور ميدهند و ميگويند حديث غدير را که پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
من کنت مولاه فعلي مولاه.
به درد امامت نميخورد، در صورتي حديث غدير ميتواند دلالت بر خلافت حضرت علي (عليه السلام) داشته باشد که مولي به معني أولي باشد، آيا شما گفته اين بنيانگذاران ادبيات عرب را قبول ميکنيد يا نه؟ يا به تعبير يکي از وهابيها که دو سال قبل در يکي از سايتها گفت:
ما معتقديم که توسّل به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شرک است و اگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم زنده شود و از قبر بيرون بيايد و بگويد که توسّل جايز است، ما از او هم قبول نميکنيم.
اگر اين منطق است، ما حرفي نداريم و ميگوييم:
تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ (سوره مسد/آيه1)
غير از اين، منطق ديگري نداريم. در اينجا، منطق:
فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى (سوره طه/آيه44)
تأثير ندارد و بايد بگوييم:
خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (سوره بقره/آيه7)
ولي اگر اهل منطق هستيد، اين هم منطق.
جواب دوم:
از همه اينها جالبتر اينکه خود صحيح بخاري ـ که براي اهل سنت، مخصوصا وهابيت، از سخن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم بالاتر باشد و معتقد هستند که صحيح بخاري، تالي تلو قرآن است و أصح الکتب بعد القرآن است. حتي آقايان احناف همايشي به نام ختم صحيح بخاري در سال گذشته در زاهدان داشتند و رسما اعلام کردند: هرگونه تحقيق و بررسي در صحيح بخاري، بدعت است. يعني گفتههاي بخاري، همانند گفتههاي قرآن است ـ در تفسير سوره حديد ميگويد:
مولاکم، أولي بکم.
صحيح البخاري، ج6، ص57
آقاي ابنتيميه! آقاي دهلوي! آيا حاضريد بپذيريد؟ يا نه، چون بخاري در اينجا به نفع شيعه نظر ميدهد، حرف بخاري ارزش ندارد. آيا اين مردانگي را داريد که بگوييد حرف بخاري را قبول نداريد؟ بر سر دو راهي قرار ميگيريد و يا بايد بگوييد حرفي که من گفتم که مولي به معني أولي نيامده است، اشتباه بود و حرف شيعه درست است و يا بايد بگوييد آقاي بخاري در اينجا اشتباه کرده است و راه سومي نداريد.
همچنين آقاي ابن حجر عسقلاني ـ از ارکان علماي رجال اهل سنت و از شخصيتهاي برجسته علمي اهل سنت و متوفاي 852 هجري که از او به الحافظ تعبير ميکنند ـ در کتاب فتح الباري في شرح صحيح البخاري در ذيل عبارت بخاري ميگويد:
قال الفراء في قوله تعالى مأواكم النار هي مولاكم يعني أولى بكم و كذا قال أبو عبيدة و في بعض نسخ البخاري هو أولي بكم و كذا هو في كلام أبي عبيدة.
فتح الباري في شرح صحيح البخاري، ج8، ص482
اسم دو تن از بنيانگذاران ادبيات عرب را ميآورد و ميگويد اين کلمه مولي به معني أولي آمده است.
جواب سوم:
شما کتابهاي تفسيري اهل سنت و آندسته از مفسّراني که براي آنها ارزش قائلاند و قولشان در نزد امثال ابنتيميه اعتبار دارد را تورّقي بکنيد و ببينيد که آيا در کلمه مولي و أولي چه دارند؟
اولين تفسيري که ميبينيم، تفسير طبري است ـ متوفاي 310 هجري ـ که خود ابنتيميه ميگويد:
تفسير طبري از تفاسير معتبر است و مانند ديگر مفسران مثل ثعلبي، احاديث جعلي و دروغ را در کتاب تفسيرش نياورده است.
حتي ابن کثير دمشقي هم تلخيصي از تفسير طبري را آورده است و چيز زائدي ندارد.
آقاي طبري در تفسيرش ميگويد:
قوله: هي مولاكم، يقول: النار أولى بكم.
جامع البيان للطبري، ج27، ص296
آقاي ابو الليث سمرقندي ـ از مفسران بنام اهل سنت ـ ميگويد:
يعني أولي بکم بما أسلفتم من الذنوب.
اين آتش، أولي به شماست به خاطر گناهاني که در گذشته از شما سر زده است.
تفسير السمرقندي، ج3، ص384 - تفسير ابن كثير، ج4، ص332
تفسير سمعاني ميگويد:
هي مولاكم أي النار أولى بكم.
تفسير السمعاني، ج5، ص371
آقاي ابن جوزي هم در زاد المسير، جلد 7، صفحه 304 همين تعبير را دارد.
آقاي ابن کثير دمشقي سلفي ـ که وهابيت معتقدند حتي يک کلمه و يک حرف از تفسير او، از روي حساب بيان شده است ـ ميگويد:
و قوله تعالي هي مولاکم أي هي أولي بکم.
تفسير ابن كثير، ج4، ص332
علامه اميني (ره) تعبير زيبائي دارد و من حيفم آمد که تعبير ايشان را براي شما عرض نکنم. ايشان ميفرمايد:
أنا لا ألوم القوم على عدم وقوفهم على كلمات أهل اللغة و استعمالات العرب لألفاظها، فإنهم بعداء عن الفن، بعداء عن العربية، فمن رازي إلى أيجي و من هندي إلى كابلي و من دهلوي إلى پاني پتي و أين هؤلاء من العرب الأقحاح؟ و أين هم من العربية؟ نعم ـ حن قدح ليس منها ـ و إذا اختلط الحابل بالنابل طفق يحكم في لغة العرب من ليس منها في حل و لا مرتحل.
من اين آقاياني را که در حديث غدير شبهه ميکنند و بحث اهل لغت را پيش ميکشند، مذمّت و ملامت نميکنم که چطور اينچنين حرف بيپروا ميزنند که در لغت، مولي به معني أولي نيامده است، اينها از فنّ ادبيات و قواعد عربي به دور هستند؛ از فخر رازي گرفته تا ايجي و از هندي تا کابلي و از دحلوي تا پاني پتي. کجايند که اينها که سخن عرب صحيح و سالم را ياد بگيرند؟ آشنائي اينها به قواعد عربي کجاست؟
الغدير للشيخ الأميني، ج1، ص357
جواب چهارم:
ما حديث غدير را کنار ميگذاريم و ابدا به آن استدلال نميکنيم. ما در رابطه با غدير، روايات صحيحي داريم از نظر سند که حتي استوانههاي رجالي معاصر شما مانند الباني هم گفتهاند صحيح است و ذهبي و ابن کثير و ديگران گفتهاند روايت صحيح است و کلمه مولي هم ندارد که پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در روز غدير فرمود:
من کنت وليه فعلي وليه.
آيا در اينجا هم حرف داريد؟ ما اصلا به حديث من کنت مولاه فعلي مولاه استدلال نميکنيم. روايات صحيح با سندهاي معتبر با شواهد زنده که پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اين حديث را فرموده است.
سنن ابن ماجه ـ از صحاح سته ـ در جلد 1، صفحه 43 نقل ميکند از براء بن عازب ـ صحابه جليل القدر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ـ که ميگويد:
در حجة الوداع بوديم که پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد:
فأخذ بيد على، فقال: ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ قالوا: بلى. قال: ألست أولى بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلى. قال: فهذا ولى من أنا مولاه. أللهم وال من والاه، أللهم عاد من عاداه.
بحث در مورد ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم، بحث جداگانهاي است که بهترين شاهد و گواه است که مراد، تثبيت ولايت مطلقه حضرت علي (عليه السلام) بر مردم است. يکي از بالاترين مقامي که قرآن براي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مطرح کرده است، همين آيه است:
النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ (سوره احزاب/آيه6)
يعني ولايت تامّه و مطلقه بر خود مؤمنين. شما تفسير طبري و ابن کثير و ديگر تفاسير اهل سنت را ببينيد که در ذيل اين آيه، درباره ولايت مطلقه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بر خود مردم چه تعابير زيبائي دارند! نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) قبل از بيان غدير، يکي از شاخصترين مقامي را که خداوند براي او مقدر کرده است، مطرح ميکند.
در اين حديثي که خوانديم، کلمه مولي ندارد که آقاي ايجي و دهلوي و ابنتيميه بگويند مولي به معني أولي نيست. اگر حرف دارند، ما جواب ميدهيم که کلمه ولي به معني سرپرست است، در صحيح مسلم، خود جناب آقاي عمر بن خطاب، خِطاب به حضرت علي (عليه السلام) و عباس ميگويد:
لما توفى رسول الله صلى الله عليه و سلم قال أبو بكر: أنا ولى رسول الله صلى الله عليه و سلم، . . . ، ثم توفى أبو بكر و أنا ولى رسول الله صلى الله عليه و سلم.
صحيح مسلم، ج5، ص152، کتاب الجهاد، باب الفئ
خود خليفه دوم وقتي داشت از دنيا ميرفت، گفت:
لو کان سالم مولي أبي حذيفه حيّا لولّيته.
اگر سالم، مولاي ابو حذيفه زنده بود، من او را ولي شما قرار ميدادم.
در اينجا که ديگر به معناي دوست و ناصر نيست؛ يعني به معني ولي أمر شما و حاکم و خليفه و امام شما قرار ميدادم.
آقاي ناصر الدين الباني ـ که از او به بخاري دوران ياد ميکنند که خود بنباز، مفتي أعظم عربستان سعودي گفته بود بايد به ألباني بگوييم إمام الحديث ـ وقتي به اين روايت ميرسد، در ذيل سنن ابن ماجه با تحقيق خودش، ج1، ص43 ميگويد:
الحديث صحيح.
روايت صحيح است.
همچنين در مسند بزار، جلد 4، صفحه 41 از سعد بن أبي وقاص نقل ميکند:
إن رسول الله أخذ بيد علي، فقال: ألست أولي بالمؤمنين من أنفسهم؟ من کنت وليه فإن عليا وليه.
هر کس که من ولي او بودم، علي هم ولي اوست.
آقاي هيثمي ـ از استوانههاي علمي اهل سنت ـ در مجمع الزوائد، جلد9، صفحه 107 ميگويد:
رواه البزار و رجاله ثقات.
روايت ديگري را آقاي نسائي در خصائص اميرالمؤمنين نقل ميکند از نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) که فرمود:
إن الله مولاي و أنا ولي کل مؤمن، ثم أخذ بيد علي فقال: من کنت وليه فهذا وليه.
هر کس که من ولي او بودم، اين علي هم ولي اوست.
خصائص اميرالمؤمنين (عليه السلام)، ص93 ـ أسد الغابة لإبن الأثير، ج1، ص308 ـ انساب الأشراف للبلاذري، ص111
حاکم نيشابوري اين را در مستدرک الصحيحين آورده است و ميگويد:
هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين.
اين حديث، صحيح است و شرايط صحتِ صحيح مسلم و صحيح بخاري را دارد.
مستدرک الصحيحين للحاکم النيشابوري، ج3، ص109
بعد از اين قضايا، آقايان چه ميفرمايند؟ آيا باز هم مدعي هستند که پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در غدير مطلبي را که گفته، به تعبير ابنتيميه:
فلم يرد به قطعا الخلافة بعده.
پيامبر اكرم صلي الله عليه و سلم، قطعاً اراده خلافت علي را اراده نکرده است.
پس ما در جواب، چند نکته را عرض کرديم. بنيانگذاران ادبيات عرب مانند اخفش و زجاج و فراء و ابو عبيده گفتهاند که موليبه معني أولي است. مفسران بنامشان گفتهاند که مولي به معني أولي است. همچنين در روايات صحيح داشتهاند که کلمه مولي نيامده است و کلمه ولي آمده است. اينها را به ما جواب بدهيد.
اما نسبت به حديثي که از حسن مثني نقل کردهاند که حديث غدير دلالت بر ولايت ندارد، جواب دادهايم. چند روز پيش، دوستان، مرتب نسبت به اين جمله حسن مثني سوال ميکردند. اينها ميگردند از گوشه و کنار، عباراتي را از بعضي از شيعيان يا روايات ضعيفي را از بحار الأنوار پيدا ميکنند يا در شرح نهجالبلاغه ابن ميثم يا در لابلاي نهجالبلاغه که ذو وجوه (چند وجهي) است پيدا ميکنند و به زور ميخواهند بچسبانند که در ميان شيعيان، کساني هستند که منکر خلافت اميرالمؤمنين (عليه السلام) هستند.
يکي از بحثهايي که اينها در ماه رمضان امسال، خيلي بيحيائي کردند، برخي عبارت نهجالبلاغه يا شرح نهجالبلاغه ابن ميثم يا إبن أبي الحديد را آوردهاند که تعدادي از بزرگان شيعه، معتقدند که پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، اميرالمؤمنين (عليه السلام) را به عنوان امام و جانشين و خليفه معين نکرده است.
پاسخ به شبهه روايت حسن مثني
در رابطه با حديث حسن مثني ـ که عمدتا در کتاب الإعتقاد بيهقي، صفحه 355 نقل شده است و همچنين مرحوم مير حامد حسين (ره) در عبقات الأنوار، جلد 9، صفحه 240 آورده است ـ آمده است:
إن کان يعني الإمرة و السلطان و القيام علي الناس بعده لأفصح لهم بذلک کما أفصح لهم بالصلاة و الزکاة و الصيام و حج البيت و لقال لهم: إن هذا ولي أمركم من بعدي فاسمعوا له و أطيعوا.
اگر بنا بود که پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، حضرت علي (عليه السلام) را به عنوان خليفه و جانشين معيّن کند، يک عبارت فصيحتري بيان ميکرد.
آقاي قفاري هم در أصول مذهب الشيعة، جلد 2، صفحه 840، با آب و تاب نقل ميکند.
در پاسخگويي به اينگونه شبهات، اساس کار و يکي از اهرمهاي اساسي، تسلط به علم رجال است. يعني در جايي که توپ را به زمين ما مياندازند و بعضي از روايات ضعيف و مرسل يا تقيهاي را که صادر شده، اگر در مباحث رجالي، ضعيف باشيم، قطعا نميتوانيم جواب بدهيم. يعني اگر در تسلّط به رجال، نيمه متخصص نباشيم، در پاسخگويي، با مشکلات زيادي مواجه ميشويم.
جواب اول:
خود ابنتيميه اين روايت حسن مثني را از آقاي ابو نُعيم نقل ميکند. ما از همينجا، مُچ ابنتيميه را ميگيريم. ما عبارت ابنتيميه را از جاي ديگري ميآوريم و در اين مورد، او را تخريب ميکنيم. ابنتيميه در منهاج السنة لإبنتيمية، جلد7، صفحه52، در جايي که ميخواهد حديث ابو نُعيم را رد کند، ميگويد:
فإن أبا نعيم روي کثيرا من الأحاديث التي ضعيفة بل موضوعة بإتفاق علماء الحديث و اهل السنة و الشيعة.
کتاب ابو نعيم، مملوّ است از أحاديث جعلي و ضعيف، به إجماع علماي حديث و اهل سنت و شيعه.
خب، آقاي ابنتيميه! چطور شد؟ يک بام و دو هوا؟ در جايي که ميخواهي از ابو نعيم، عليه شيعه استفاده کني، اين حرفها را نميزني و مسئله را مسلّم و قطعي ميگيري، ولي در جايي که ميخواهي رد کني، اجماع علماء و اهل سنت و شيعه را ميآوري؟!!!
همچنين ابنتيميه در همين کتاب، در جلد 5، صفحه 79 ميگويد:
مجرد رواية صاحب الحلية و نحوه لا يفيد و لا يدل على الصحة، فإن صاحب الحلية قد روى في فضائل أبي بكر و عمر و عثمان و علي و الأولياء و غيرهم أحاديث ضعيفة، بل موضوعة بإتفاق أهل العلم.
اگر يک روايت در حلية الأولياء آقاي ابو نُعيم آمده باشد، هيچ فائدهاي ندارد و دلالت بر صحت نميکند. ابو نعيم، رواياتي را در فضائل خلفاء و ديگر اولياء نقل کرده است که يا ضعيفاند و يا جعلي، به اتفاق اهل علم.
جواب دوم:
اشکال سندي
در سند روايت آمده است:
عن يحيي بن ابراهيم بن محمد بن علي.
اگر شما تمام کتابهاي رجالي اهل سنت را ببينيد، مانند تهذيب الكمال مزي و سير أعلام النبلاء ذهبي و تهذيب التهذيب إبن حجر عسقلاني، يک نفر هم در رابطه با ايشان، سخن نگفته است و مجهول است. آقايان ميگويند که روايتِ راويِ مجهول، بيارزش است.
در ادامه آمده است:
عن فضيل بن مرزوق.
آقاي ذهبي در ميزان الإعتدال از قول آقاي نَسائي ـ صاحب کتاب سنن و از شخصيتهاي برجسته يکي از صحاح سته ـ ميگويد:
قال النَسائي: ضعيف.
قال ابن حبان: منكر الحديث جدا، كان ممن يخطئ على الثقات و يروى عن عطية الموضوعات.
احاديث او منکر است. نسبت به برخي از ثقات، مطالب ضعيفي نقل ميکند و از عطيه، احاديث جعلي.
ميزان الاعتدال للذهبي، ج3، ص362
همچنين در کتاب المغني في الضعفاء آقاي ذهبي در جلد 2، صفحه 515 ميگويد:
ضعّفه النسائي و ابن معين و قال الحاکم عيب علي المسلم إخراجه في الصحيح.
نسائي و ابن معين گفتهاند که او ضعيف است. يکي از اشکالاتي که به صحيح مسلم گرفتهاند، اين است که ايشان در صحيحش از اين آقا روايت نقل کرده است.
پس اين روايتي که آقايان از حسن مثني به رخ ما ميکشند، از نظر سندي بيارزش است و روايتي که بيارزش باشد، شايستگي ذکر کردن ندارد. يعني اينها به رواياتي که بر مبناي خودشان، ضعيف است، استناد ميکنند. اگر ما به همچنين روايتي استناد کنيم، آقايان، هفت آسمان را بر سر ما خراب ميکنند که علم رجال بلد نيستيد و تحقيق نکردهايد و اين روايت، جعلي و موضوع است و ... . در همين منهاج السنة، رواياتي را که علامه حلي (ره) به آنها استناد ميکند و گاهي در روايتش، يک راوي ضعيف پيدا ميکند، ابنتيميه آسمان و ريسمان را به هم ميپيوندد.
جواب سوم:
اشکال دِلالي
اولا:
اين روايت، در کتب اهل سنت آمده است نه در کتب شيعه. روايتي که در کتب اهل سنت آمده باشد، شما حق نداريد آن را به رخ شيعه بکشيد. ابن حزم اندلسي صراحت دارد:
لا معنا لإستدلالنا علي الشيعة بکتبنا و هم لا يصدقونها و لا معنا لاستدلالهم علينا بکتبهم و نحن لا نصدقونها.
معنا ندارد که ما بر کتابهاي خودمان که شيعيان قبول ندارند، بر آنها استدلال کنيم. همچنين معنا ندارد که آنها از کتابهاي خودشان که ما قبول نداريم، بر ما استدلال کنند.
ثانيا:
اين روايت حسن مثني در هيچکدام از صحاح سته نيامده است. آقاي ابنتيميه، بارها عليه علامه حلي (ره) سخن ميگويد که فلان روايت در صحيحين نيامده است و بيارزش است. اين روايت در مسند احمد ـ که خارج از صحاح سته است، ولي رواياتش اعتبار دارد ـ هم نيامده است. خود احمد بن حنبل ميگويد:
فإن وجدتموه فيه و إلا فليس بحجة.
اگر روايتي را در کتاب من پيدا نکرديد، بدانيد که آن روايت، حجت نيست.
سير أعلام النبلاء للذهبي، ج11، ص329
جواب چهارم:
بر فرض که اين روايت صحيح است و با سند صحيح آمده است و متواتر است. آيا حسن مثني معصوم است که سخنش براي ما حجت باشد؟ ايشان از ديدگاه شيعه چه جايگاهي دارد؟ ما به جز 14 معصوم، سخن احدي را حجت نميدانيم. آنچه که ما در مباني فقهي و اصولي و رجالي به آن پايبنديم، قول و فعل و تقرير امام (عليه السلام) است و سنت از ديدگاه ما همين است. آقاي حسن مثني هم جزء معصومين نيست.
جواب پنجم:
اينکه آقاي حسن مثني چنين گفته است، منافات دارد با دهها و صدها رواياتي که از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) و ديگر ائمه (عليهم السلام) آمده است که براي امامت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بر حديث غدير استدلال کردهاند.
جواب ششم:
اين سخن حسن مثني، متضاد است با استدلال خود اميرالمؤمنين (عليه السلام) به حديث غدير براي اثبات حقانيت خودش. اين را به ما جواب بدهيد:
احمد حنبل در مسندش نقل ميکند از ابو طفيل صحابي و ميگويد:
جمع على رضى الله تعالى عنه الناس في الرحبة، ثم قال لهم: أنشد الله كل امرئ مسلم سمع رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول يوم غدير خم ما سمع لما قام، فقام ثلاثون من الناس و قال أبو نعيم: فقام ناس كثير، فشهدوا حين أخذ بيده، فقال للناس أتعلمون انى أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ قالوا: نعم يا رسول الله، قال: من كنت مولاه فهذا مولاه، أللهم وال من والاه و عاد من عاداه.
علي مردم را در رُحبه ـ در حيات مسجد کوفه يا منطقهاي در نزديک کوفه ـ جمع کرد و قسم داد آنهايي را که در روز غدير خم از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هر چه شنيدهاند، بلند شوند و شنيدههايشان را بگويند. 30 نفر از ميان مردم بلند شدند و شهادت دادند که ما در غدير خم بوديم و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دست مردم را گرفت و فرمود: من كنت مولاه فهذا مولاه، أللهم وال من والاه و عاد من عاداه.
مسند احمد، ج4، ص370
آقاي هيثمي ـ از بنيانگذاران علم رجال اهل سنت ـ در کتاب مجمع الزوائد اين روايت را نقل ميکند و ميگويد:
رواه احمد و رجاله رجال الصحيح.
احمد اين روايت را نقل کرده و راويانش، صحيح هستند.
مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص104
آقاي احمد زين ـ از محققين بنام اهل سنت ـ مسند احمد را تحقيق کرده و در ذيل روايت نوشته است:
اسناده صحيح.
مسند احمد با تحقيق احمد زين، ج14، ص436
آقاي شعيب ارنؤط ـ از محققين بنام معاصرين اهل سنت ـ بر احاديث احمد بن حنبل تعليقه و شرح زده است و در تعليقه همين روايت ميگويد:
اسناده صحيح، رجاله ثقات، رجال الشيخين.
مسند احمد با تحقيق شعيب ارنؤط، ج4، ص370
آقاي الباني وقتي به اين روايت ميرسد، ميگويد:
اسناده صحيح علي شرط البخاري.
سلسلة الأحاديث الصحيحة، ج4، ص331
پس اميرالمؤمنين (عليه السلام) استناد و استشهاد ميکند به حديث غدير براي حقانيت خودش و اثبات ولايت و خلافت و جانشيني خودش و 30 نفر هم بلند ميشوند و شهادت ميدهند که همچنين سخني را از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيدهاند.
همچنين روايات متعددي داريم در رابطه با مناشده اميرالمؤمنين (عليه السلام)، از جمله مناشده اميرالمؤمنين (عليه السلام) در جنگ جمل با طلحه. اين هم شنيدني است. وقتي اميرالمؤمنين (عليه السلام)، سه تن از صحابه مانند طلحة الخير و زبير سيف الله و عايشه أم المؤمنين را در يک طرف ميبيند و در طرف ديگر، آقا اميرالمؤمنين (عليه السلام) و نزديک به 400 نفر از أصحاب بدر هستند، براي اينکه اميرالمؤمنين (عليه السلام) براي ديگران اثبات کند که حق با اوست و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، اميرالمؤمنين (عليه السلام) را به عنوان خليفه معين کرده بود و آن سه نفر هم آمدند و حق حضرت علي (عليه السلام) را غصب کرده بودند، حاکم نيشابوري نقل ميکند:
رفاعة بن اياس الضبي عن أبيه عن جده، قال: كنا مع علي يوم الجمل فبعث إلى طلحة بن عبيد الله ان القنى فأتاه طلحة، فقال: نشدتك الله! هل سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه، أللهم وال من والاه و عاد من عاداه؟ قال: نعم، قال: فلم تقاتلني، قال: لم أذكر، قال: فانصرف طلحة.
طلحه آمد و حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند ميدهم! آيا نشنيدي که رسول الله فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه؟ طلحه گفت: بله، شنيدم. حضرت فرمود: پس چرا با من ميجنگي؟ گفت: فراموش کرده بودم. سپس طلحه از جنگ منصرف شد.
مستدرک الصحيحين للحاکم النيشابوري، ج3، ص371
البته بعدا قضايايي پيش آمد که خود زبير هم منصرف شد و ... اينها نشان ميدهد که حضرت علي (عليه السلام) حتي در گير و دار جنگ هم براي سرکرده جنگ جمل که اينهمه جمعيت را از شهرهاي اسلامي کشانده و آورده و حدود 30 هزار انسان کشته شدند، بحث امامت و خلافت و حقانيت خودش را مطرح کرده است. اينها به دنبال چه بودند؟ به قول ابنتيميه که اينها آمده بودند براي انتقام خون عثمان. عثمان را که در بصره نکشتند، او را در مدينه کشتند و قاتلين او هم در مدينه بودند.
اين عبارتي را که آقايان از حسن مثني نقل کردند، اضافه بر آن اشکالات اساسي که داشت، مخالف با مناشده و احتجاج اميرالمؤمنين (عليه السلام) بر حقانيت خودش با حديث غدير است. چرا طلحه برنگشت بگويد مراد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اين نبود که شما خليفه و جانشين هستي. ادبيات عرب که نگفتهاند مولي به معني أولي است و ... .؟
طلحه که بهتر از شما به سخن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) وارد بود. طلحه که از شما واردتر است به ادبيات عرب. خود طلحه که در همايش بزرگ غدير بوده است، چرا او همچنين اشکالي نکرد؟
اين خلاصهاي از اين شبهه بود.
بعد از پايان سخنان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در روز غدير، صحابه آمدند و به اميرالمؤمنين (عليه السلام) تبريک گفتند. در پيشاپيش اينها هم خليفه اول و خليفه دوم بودند.
من اين روايت را که از نظر سندي هم صحيح است، عرض کنم و الان فرصت بررسي سند آن نيست. روايت هم از ابوهريره است و شما (اهل سنت) هم حرفي در مورد او نداريد:
أخذ النبي بيد علي بن أبي طالب، فقال: ألست ولي بالمؤمنين؟ قالوا: بلى يا رسول الله، قال: من كنت مولاه فعلي مولاه، فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لك يا ابن أبي طالب، أصبحت مولاي و مولى كل مسلم، فأنزل الله: اليوم أکملت لکم دينکم و أتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام دينا.
تاريخ بغداد للخطيب بغدادي، ج8، ص284
از نظر سندي هيچ مشکلي ندارد و ما حاضريم با هر سني و وهابي روي سند اين روايت مناظره کنيم؛ بلکه مباهله کنيم. چون از روايات خيلي حساسي است.
اگر چنانچه مراد از مولي، خلافت و إمارت نبود و به معني محبت و نصرت بود، بايد اينچنين ميفرمود:
من أنا أحبه فعلي يحبه * يا من أنا ناصره فعلي ناصره
که در اين صورت معناي لَغْوي ميشد و دون شأن نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است که 120 هزار نفر را جمع کند و بگويد که هر که را که من دوست دارم، علي هم او را دوست دارد. يعني چه؟
اگر مراد از مولي، محبت بود، مگر خود قرآن نگفته است:
وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ (سوره توبه/آيه71)
و ارتباطي به اين قضيه نداشته است. آقاي عمر بن خطاب که ميآيد اينگونه تبريک ميگويد، آيا با غير از ولايت، سازگاري دارد؟ اگر کلمه مولي با ولايت سازگاري ندارد، اليوم أکملت لکم دينکم را براي ما معني کنيد و ما نميفهميم. يعني هر کس که علي را دوست داشته باشد، دينش کامل است؟ چه ارتباطي دارد اين کلمه مولي به معني محبت و نصرت با إکمال دين؟ شما با اين توجيهتان، نه تنها به نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) جسارت ميکنيد، به ساحت أقدس ربوبي هم جسارت ميکنيد! معناي آيه از فصاحت و بلاغت ميافتد!
در همانجا آقاي حسان بن ثابت برميخيزد و شعري را ميسرايد و ميگويد:
قال له: قم يا علي فإني رضيتک من بعدي اماما و هاديا
الإزدهار للسيوطي، ص19
شعراء، يکي از أدباي عرب هستند و آشنا به عرفيات عرب هستند.
مطالب متعدد ديگري در اينجا هست که ما حديث غدير را جز به معناي أولي الأمر و ولي أمر و خلافت و إمارت و جانشيني، نميتوانيم معنا کنيم. اينها همه شبهاتي است که آنها از باب:
الغريقُ يَتَشَبّثُ بِکُلّ حَشيش.
مطرح ميکنند.
* * * * * * *
* * * * * * *
* * * * * * *
««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»»