2024 March 28 - پنج شنبه 09 فروردين 1403
دلالت آیه سی ام سوره مبارکه بقره بر وجود حجت و خلیفه خداوند در روی کره زمین تا روز قیامت
کد مطلب: ٩٢٣٩ تاریخ انتشار: ٠٢ خرداد ١٣٩٥ - ٠١:١٩ تعداد بازدید: 17351
مقالات » امامت و خلافت
دلالت آیه سی ام سوره مبارکه بقره بر وجود حجت و خلیفه خداوند در روی کره زمین تا روز قیامت

اثبات استمرار نصب حجت الهي با دلايل ادبي و روايي

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه:

یکی از مهم ترین آیاتی که ضرورت وجود حجت الهی در روی کره­ی زمین و دیدگاه شیعه درباره وجود امام زمان، به عنوان خلیفه و حجت الهی را بيان می نماید، آیه شریفه سی و سوم از سوره مبارکه بقره است. بسیاری از مفسرین اهل سنت، با استفاده از دلالت کلمات و واژگان این آیه­ی شریفه و به اصطلاح ظاهر این آیه، به قرار دادن مستمر حجت و خلیفه بر روی زمین، توسط خداوند متعال، اعتراف کرده اند.

در مقاله پیش رو، ابتدا دلالت این آیه بر استمرار نصب و جعل حجت و خلیفه الهی در کره زمین، از دیدگاه قواعد و قوانین ادبیات عرب بررسی گردیده و سپس تصریح برخی از بزرگان مفسرین شیعه و اهل سنت، بر دلالت آیه بر این مطلب، نقل می­گردد.

دلالت کلمات و الفاظ آیه بر استمرار نصب و جعل خلیفه الهی تا روز قیامت

«وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ‏ فِي‏ الْأَرْضِ‏ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون‏»

«و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من مي­خواهم، به طور مستمر، در زمين جانشينى بيافرينم؛ گفتند: در آن جا مخلوقى پديد مى‏آورى كه تباهى كند و خون­ها بريزد؟ با اين كه ما تو را به پاكى مى‏ستائيم و تقديس مى‏گوييم؟ گفت من آن چه مي­دانم كه شما نمي­دانيد.»

در این آیه­ی شریفه، خداوند می­فرماید که «انی جاعل فی الارض خلیفة» یعنی من در کره زمین خلیفه و جانشین منصوب می نمایم. در این عبارت، واژه­ی «جاعل» به کار رفته که از دیدگاه علم «نحو» اسم فاعل است. این اسم فاعل، در این جا، بدون الف و لام استعمال شده است و در واژه­ی «خلیفه» عمل کرده و اِعراب «نصب» به داده است. بر اساس ادبیات عرب و تصریح علمای علم صَرف و علم نحو عربی، اسم فاعل هرگاه بدون الف و لام بیاید و عمل نصبی انجام داده باشد، دلالت بر استمرار دارد و بنابراین در این آیه شریفه نیز، دلالت بر استمرار دارد و بر این اساس معنای این عبارت، این چنین می­شود: «من همواره و به طور مستمر، در روی زمین خلیفه و جانشین قرار می­دهم» و همان گونه که روشن است، بر اساس این قسمت از آیه­ی مبارکه، برای همیشه و به طور مستمر – از زمان خلقت آدم تا زمان قیامت - خداوند در زمین، جانشین و خلیفه قرار خواهد داد و به بیان دیگر، تا روز قیامت زمین خالی از حجت و امام نخواهد شد و هر دوره­ای امام زمان خودش را خواهد داشت. در ادامه­ی این آیات، خداوند متعال درباره­ی اولین مصداق این خلافت و جانشینیِ الهی یعنی جناب آدم علی نبینا و آله و علیه السلام صحبت کرده است و پس از ایشان دیگر پیامبران و جانشینان پیامبران، مصداق خلیفه­ی الهی هستند.

دیدگاه علمای ادبیات عرب بر این مطلب

در ادامه دیدگاه برخی از نحوی­ها که بر دلالت اسم فاعل بر استمرار تصریح کرده­اند، بیان می­گردد. با شناخت این قاعده از قواعد عربی، به خوبی ظهور این آیه بر مطلبی که گذشت، آشکار می­گردد.

آقای هادی نهر، در کتاب النحو التطبیقی وفقا لمقررات النحو العربی فی المعاهد و الجامعات العربی، می­نویسد: نحوی­ها بسیار فراوان درباره­ی این که اسم فاعل هم چون فعل عمل می­کند و دلیل این مطلب صحبت کرده­اند و گفته­اند که فعل مضارع و اسم فاعل، هر دو دلالت بر وقوع کاری و تکرار و استمرارش دارند:

«و قد أكثر النحاة في الحديث عن سبب عمل اسم الفاعل في أنّ كلا منهما يدلّ على الحدوث و التجدد و الاستمرار زيادة على توافقهما في المعنى و اللفظ الذي أشار إليه النحاة.»

«نحوی­ها بسیار زیاد درباره دلیل عمل کردن اسم فاعل صحبت کرده­اند [و گفته اند که] هر دو [فعل و اسم فاعل] دلالت بر حدوث، تجدد و استمرار دارند؛ علاوه بر این که در معنا و لفظ، که نحوی­­ها به آن اشاره کرده­اند، نیز شباهت دارند»

نهر، هادى، النحو التطبيقي وفقا لمقررات النحو العربي في المعاهد و الجامعات العربية، عالم الكتب الحديث، اربد - اردن، چاپ: اول، ج 2، ص 897.

دیدگاه مرحوم رضی

هم­چنین مرحوم رضی الدين استر آبادي در شرحش بر الکافیة، درباره­ی دلالت اسم فاعل و اسم مفعول بر استمرار می­نویسد:

«و أمّا اسما الفاعل و المفعول، فعملهما في مرفوع ... جائز مطلقا، سواء كانا بمعنى الماضي أو بمعنى الحال أو بمعنى الاستقبال أو لم يكونا لأحد الأزمنة، بل كانا للإطلاق المستفاد منه الاستمرار، نحو: زيد ضامر بطنه، و مسود وجهه، و مؤدّب خدّامه.»

«این که اسم فاعل و اسم مفعول، این که عمل رفعی انجام دهند، به صورت مطلق جایز است: چه این که اسم فاعل و اسم مفعول به معنای ماضی باشند یا به معنای حال یا آینده باشند و چه این که برای یکی از این سه زمان نباشند، بلکه مطلقی باشند [و قید به یکی از این سه زمان نخورده باشند] که از آن استمرار استفاده می­شود؛ مانند این که زید همواره شکمش لاغر است و همواره صورتش سیاه است و همواره خادمانش را تربیت می­کند.»

رضى الدين استر آبادى، محمد بن حسن، شرح الرضي على الكافية، 4 جلد، موسسة الصادق للطباعه و النشر، تهران - ايران، چاپ: اول، 1384 ه.ش، ج 2، ص 221.

همان گونه که در متن بالا روشن است، مرحوم رضی ­می­نویسد که اسم فاعل و مفعول اگر بخواهند عمل رفعی انجام دهند [اسم بعد از خودشان به عنوان فاعل آنها باشد]، به طور مطلق می­توانند این عمل را انجام داده و معمولشان را مرفوع نمایند چه به یکی از زمان­های سه­گانه – گذشته یا حال یا آینده – قید خورده باشند، مثلا گفته شود که زید مسود وجهه امس - زید صورتش دیروز سیاه بود - یا زید مسود وجهه غدا - زید صورتش فردا سیاه است – و چه قید به یکی از این سه زمان نخورده باشند بلکه مطلق باشند و دلالت بر استمرار کنند؛ مثلا وقتی گفته می­شود که زید مسود وجهه، یعنی این که زید همواره و به طور مستمر صورتش سیاه است.

اگرچه اصل مطلب ایشان، در این جا، درباره­ی عمل رفعی اسم فاعل و مفعول است اما شاهد مثال ما، همین قسمت پایانی کلام ایشان است که نشان می­دهد اسم فاعل اگر قید به یکی از سه زمان گذشته، حال و آینده نخورده باشد، مطلق است و از آن استمرار استفاده می­شود.

با بررسی آیه­ی محل بحث ما نیز، روشن می­شود که اسم فاعل در این آیه قید به یکی از سه زمان گذشته، حال و آینده نخورده است، مثلا خداوند متعال نفرموده است که «انی جاعل فی الارض خلیفة الان» یعنی من الان در کره زمین خلیفه و جانشین قرار می­دهم؛ بلکه به طور مطلق گفته است که من در زمین خلیفه قرار می­دهم و بنابراین دلالت بر استمرار دارد و نشان می­دهد که تا روز قیامت و به صورت مستمر، خداوند در زمین خلیفه و جانشین قرار می­دهد.

مرحوم رضی در جای دیگری، از عمل نصبی اسم فاعل بحث می­کند و در آن جا نیز به همین مطلب تصریح می­نماید:

«و أمّا عمل اسمي الفاعل و المفعول، في المفعول به، و غيره من المعمولات الفعلية، فمحتاج إلى شرط، لكونها أجنبية؛ و هو مشابهتهما للفعل معنى، و وزنا، و يحصل هذا الشرط لهما، إذا كانا بمعنى الحال أو الاستقبال، أو الإطلاق المفيد للاستمرار

«عمل کردن اسم فاعل و اسم مفعول در مفعول به و سایر مفعول­ها، احتیاج به یک شرط دارد؛ به دلیل این که این مفعول­ها، [با اسم فاعل و مفعول] بیگانه هستند و این شرط، شباهت اسم فاعل و اسم مفعول در معنا و وزن با فعل است و این شرط هنگامی برای اسم فاعل و مفعول حاصل می­شود که به معنای حال یا آینده باشند یا اطلاق داشته باشند که مفید استمرار است.»

رضى الدين استر آبادى، محمد بن حسن، شرح الرضي على الكافية، 4 جلد، موسسة الصادق للطباعه و النشر، تهران - ايران، چاپ: اول، 1384 ه.ش، ج 2، ص 222.

مرحوم رضی در متن پیشین، درباره­ی عمل رفعی اسم فاعل و مفعول صحبت کردند، در متن بالا، صحبت از جایی است که این دو بخواهند عمل نصب انجام دهند برای نمونه در جمله­ی «زید ضارب عَمرا» ضارب که اسم فاعل است در عَمرو عمل کرده و آن را نصب داده است. ایشان می­فرماید که در صورتی اسم فاعل و مفعول می­توانند عمل نصبی انجام دهند که به معنای گذشته نباشند بلکه به معنای حال یا آینده باشند یا این که مطلق باشند و قید به حال و آینده نخورده باشند که این اطلاق دلالت بر استمرار دارد.

جالب این جاست محل بحث ما در آیه­ی شریفه نیز، دقیقا از همین نوع است و در این آیه، واژه­ی «جاعل» که اسم فاعل است در کلمه­ی «خلیفة» عمل کرده و آن را نصب داده است. حالا اگر عبارت قید به حال یا آینده خورده بود و مثلا خداوند متعال می­فرمود: «من الان در زمین خلیفه قرار می­دهم» یا «من در آینده در زمین خلیفه قرار می­دهم» در این صورت، اسم فاعل فقط به معنای حال یا آینده بود اما از آن جا که کلام مطلق است و قید به هیچ کدام نخورده، دلالت بر استمرار دارد یعنی «من به صورت مستمر و همواره در زمین خلیفه قرار می­دهم» و همین استمرار باعث شده است که اسم فاعل در کلمه­ی خلیفه عمل نصبی انجام دهد. از طرف دیگر بر اساس متن مرحوم رضی، نمی­شود که اسم فاعل در این جا دلالت بر زمان ننماید؛ زیرا فقط زمانی می­تواند عمل نصبی انجام دهد که شباهت به فعل داشته باشد و این شباهت یا به این است که به معنای حال یا آینده باشد و یا به مطلق بودن است که دلالت بر استمرار می­نماید؛ و در غیر این سه صورت، اسم فاعل عمل، نمی­تواند عمل نصبی انجام دهد بنابراین کسی نمی­تواند ادعا کند که این آیه اصلا دلالت بر زمان ندارد.

از آن چه گذشت روشن شد که اولا: چون در آیه­ی محل بحث، اسم فاعل عمل نصبی انجام داده، حتما باید دلالت بر زمان داشته باشد و ثانیا: چون اسم فاعل قید به حال یا آینده نخورده و مطلق است، دلالت بر استمرار دارد و نشان می­دهد که قرار دادن خلیفه و جانشین در زمین، برای همیشه است و استمرار دارد.

عالم اهل سنت، آقای احمد بن قاسم الصباغ المصری، رساله­ای مستقل به نام رسالة في إسم الفاعل المراد به الإستمرار في جميع الأزمنة – یعنی رساله­ای در اسم فاعلی که مراد از آن استمرار در همه­­ی زمان­هاست - نوشته و با بررسی دلالت اسم فاعل بر استمرار در صورتی که مطلق باشد، همین مطالب بالا را از مرحوم رضی نقل کرده و دلالت اسم فاعل بر استمرار را تبیین کرده است.

أحمد بن قاسم الصباغ العبادي القاهري المصري، رسالة في إسم الفاعل المراد به الإستمرار في جميع الأزمنة، دار الفرقان للنشر والتوزيع – عمان، الطبعة الأولى، 1983 م، تحقيق: د.محمد حسن عواد.

دیدگاه سکاکی

سكاكي، نحوی و ادیب مهم اهل سنت نيز، در کتاب مفتاح العلوم تصریح می­نماید که اسم فاعل در صورتی عمل می­نماید که به معنای مضارع یا آینده باشد و یا این که دلالت بر استمرار داشته باشد:

«اسم الفاعل‏: كيف كان، مفردا أو مثنى أو مجموعا جمع تكسير أو تصحيح، نكرة في جميع ذلك، أو معرفة ظاهرا أو مقدرا، مقدما أو مؤخرا، يعمل عمل فعله المبني للفاعل، إذا كان على أحد زماني ما يجري هو عليه، و هو المضارع دون المضي أو الاستمرار.»

«اسم فاعل هر طور که باشد چه مفرد باشد یا مثنی یا جمع مکسر یا جمع سالم، چه نکرده باشد در تمام صورت­های قبلی و چه معرفه­ی ظاهری باشد یا تقدیری، چه مقدم باشد و چه موخر، عمل فعل معلوم خودش، که مضارع است را انجام می­دهد البته هنگامی که یکی از دو زمان فعل مضارع [حال یا آینده] را داشته باشد یا دلالت بر استمرار نماید.»

سكاكى، يوسف بن ابى­بكر، مفتاح العلوم، دار الكتب العلمية - بيروت - لبنان، چاپ: اول، ص 197.

دلالت همیشگی اسم فاعل بر استمرار، در صورتی که تنوين داشته باشد

مهم­تر این که برخی از نحوی­ها تصریح کرده­اند که اگر اسم فاعل با الف و لام نباشد مثل «الضارب» یا اضافه نشده باشد مثل «ضاربُ زیدٍ» بلکه با تنوین باشد مثل «ضاربٌ» همیشه عمل نصبی انجام می­دهد و دلالت بر استمرار دارد. برای نمونه عفیف دمشقیة در این زمینه می­نویسد:

«ان اسم الفاعل «المنوّن» يعمل النصب دائما و أنه في اساسه غير محدّد بزمن؛ لأن فيه معنى الاستمرار.»

«اسم فاعلِ تنوین­دار همیشه نصب می­دهد و اساسا محدود به زمان خاصی نیست به خاطر این که در آن معنای استمرار وجود دارد.»

دمشقيه، عفيف، خطى متعثرة على طريق تجديد النحو العربي (الأخفش - الكوفيون)، دار العلم للملايين - بيروت - لبنان، چاپ دوم، ص 140.

همان­گونه که روشن است، در متن بالا بر چند نکته تصریح شده: اول این که اسم فاعل تنوین­دار همیشه عمل نصبی انجام می­دهد؛ دوم این که اصل و اساس در این نوع از اسم فاعل این است که محدود و مقید به زمان خاصی نیست و دلالت بر استمرار می­نماید. این همان مطلبی است که پیش از این نیز گفتیم یعنی این که اگر اسم فاعل مطلق باشد و قیدی نخورده باشد، دلالت بر استمرار دارد و این اصل در اسم فاعل است، مگر این که قید بخورد به زمان خاصی که در این صورت، به خاطر آن قید خاص، فقط دلالت بر زمان خاصی می­نماید. با دقت در آیه­ی مورد بحث «انی جاعلٌ فی الارض خلیفة» کاملا روشن است که اسم فاعل در این آیه نیز دارای تنوین است و قید به زمان خاصی نیز نخورده است و بنابراین، به طور یقینی و بر اساس اصل در اسم فاعل، دلالت بر استمرار در همه­ی زمان­ها دارد. فراموش نشود که بنابر سخن علمای نحو، اصل در اسم فاعل، دلالت بر استمرار است و این دلیل نمی­خواهد، بلکه آن چه که دلیل می­خواهد قید خوردن و دلالتش بر زمان خاصی است.

تصریح گروه زیادی از مفسرین اهل سنت و شیعه بر دلالت این آیه­ی شریفه بر استمرار نصب خلیفه و حجت الهی

تفاسیر اهل سنت

1- آلوسی در تفسیر روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم

وی که از مفسرین به نام و مطرح اهل سنت است و تفسیرش نیز از مفصل­ترین و جامع­ترین تفاسیر اهل سنت به شمار می­آید، ذیل این آیه­ی مبارکة می­نویسد:

«لكن لقصور المستخلف عليه لما أنه في غاية الكدورة و الظلمة الجسمانية و ذاته تعالى في غاية التقدس و المناسبة شرط في قبول الفيض على ما جرت به العادة الإلهية فلا بد من متوسط ذي جهتي تجرد و تعلق ليستفيض من جهة و يفيض بأخرى ... و عند أهل اللّه تعالى المراد بالخليفة آدم و هو عليه السلام خليفة اللّه تعالى و أبو الخلفاء و المجلى له سبحانه و تعالى، و الجامع لصفتي جماله و جلاله، ... و به جمعت الأضداد و كملت النشأة و ظهر الحق، و لم تزل تلك الخلافة في الإنسان الكامل إلى قيام الساعة و ساعة القيام بل متى فارق هذا الإنسان العالم مات العالم لأنه الروح الذي به قوامه، فهو العماد المعنوي‏ للسماء، و الدار الدنيا جارحة من جوارح جسد العالم الذي الإنسان روحه. و لما كان هذا الاسم الجامع قابل الحضرتين بذاته صحت له الخلافة و تدبير العالم.»

«لکن به خاطر این که کسانی که خلیفه برای آن­ها قرار داده شده [انسان­ها] در قعر تاریکی و ظلمت جسمانیت هستند و خداوند متعال در اوج تقدس است و بر اساس سنت الهی، وجود مناسبت [میان خداوند و کسی که فیض را دریافت می­نماید] شرط در قبول فیض است بنابراین لازم است که یک واسطه [میان خداوند و خلق] باشد که هر دو جهت تجرد و تعلق دنیوی را داشته باشد تا بتواند از فیض را از یک طرف [خداوند متعال] دریافت کند و به طرف دیگر [مردم] برساند. ... و نزد اهل الله این خلیفه آدم علیه السلام است و ایشان خلیفه­ی خداوند و پدر جانشینان خداوند و تجلی خداوند و جامع صفات جمال و جلال اوست و به وسیله­ی او اضداد جمع شد و خلقت کامل و حق آشکار گردید و برای همیشه و تا روز قیامت و لحظه قيامت این خلافت در انسان کامل وجود دارد؛ بلکه اگر این انسان عالم – خلیفه­ی خداوند – وجود نداشته نباشد همه­ی عالم نیز از میان می­رود؛ زیرا این خلیفه­ی خداوند، روح عالَم است که قوامش به اوست و او ستون معنوی آسمان است و دنیا عضوی از اعضای عالَم است که این انسان کامل روح آن است و چون این اسم جامع خداوند – انسان کامل و خلیفه الهی – قابلیت هر دو عالم دنیا و ملکوت را دارد، می­تواند خلافت و اداره­ی عالم را بر عهده داشته باشد.»

سید محمود الآلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج ‏1، ص 222 - 223، دارالكتب العلميه، بيروت‏، 1415 ق، چاپ اول، تحقيق: على عبدالبارى عطية.

همان­گونه که آشکارست، آلوسی علاوه بر این که شخصیت خلیفه­ی الهی را تبیین نموده و او را مظهر و تجلی همه­ی صفات خداوند می­داند، تصریح می­نماید که این خلافت الهی تا روز قیامت در زمین وجود دارد و انسان کامل مصداق خلیفه­ی خداوند است. بنابراین آلوسی بر اساس این آیه­ی مبارکه اعتقاد به وجود حجت و امام و خلیفه­ی الهی در هر دوره­ای دارد، که باید انسان کامل باشد و جالب­تر این جاست که آلوسی دلیل این مطلب را نیز بیان کرده و معتقد است که انسان کامل و خلیفه­ی الهی، روح همه­ی عالم است و ستون معنوی آسمان­هاست و اگر وجود نداشته باشد، همه­ی عالم از میان می­رود و این خلیفه­ی الهی است که قابلیت اداره­ی همه­ی عالم را دارد.

عارف مشهور اهل سنت، محیی الدین ابن عربی

وی نیز ذیل همین آیه­ی شریفه تصریح می­نماید که امامت تا روز قیامت در فرزندان آدم علیه السلام وجود دارد و هدف از خلقت عالم، انسان کامل یا همان خلیفه الهی است و این خلیفه باید در هر دوره­ای وجود داشته باشد و اگر لحظه­ای نباشد، همه­ی عالم از میان رفته و خورشید و ستارگان نابود شده و آسمان به زمین سقوط می­نماید و این انسان کامل است که همه­ی دنیا را حفظ کرده و نگه می­دارد. بنابراین، ابن عربی نیز قائل است که وجود امام زمان و خلیفه­ی الهی در هر دوره­ای لازم است. متن ابن عربی در این زمینه بسیار طولانی و مفصل است که ما در ادامه بخشی از آن را نقل می­نماییم:

«خلق آدم عليه السلام الإنسان الكامل الأول، و الخليفة الأول، باليدين و على الصورة الإلهية: لما أراد اللّه بالإنسان الخلافة و الإمامة بدأ بإيجاد العالم، و هيأه و سواه و عدله و رتبه مملكة قائمة، فلما استعد لقبول أن يكون مأموما أنشأ اللّه جسم الإنسان الطبيعي و نفخ فيه من الروح الإلهي، فخلقه على صورته لأجل الاستخلاف، فظهر بجسمه فكان المسمى آدم فجعله في الأرض خليفة، و كان من أمره و حاله مع الملائكة ما ذكر اللّه في كتابه لنا، و جعل الإمامة في بنيه إلى يوم القيامة، فالإنسان الكامل هو المقصود الذي به عمرت الدنيا و قامت، و إذا رحل عنها زالت الدنيا، و مارت السماء، و انتثرت النجوم، و كورت الشمس، و سيرت الجبال، و عطلت العشار، و سجرت البحار، و ذهبت الدار الدنيا بآخرها، و انتقلت العمارة إلى الدار الآخرة، بانتقال الإنسان، ... و اعلم أن اللّه جمع لنشأة جسد آدم بين يديه فقال «لما خلقت بيدي» فإنه لما أراد اللّه كمال هذه النشأة الإنسانية جمع لها بين يديه، و أعطاها جميع حقائق العالم، و تجلى لها في الأسماء كلها، فحازت الصورة الإلهية، و الصورة الكونية، و جعلها روحا للعالم و جعل أصناف العالم له كالأعضاء من الجسم للروح المدبرة له، فلو فارق العالم هذا الإنسان مات العالم، فالدار الدنيا جارحة من جوارح جسد العالم الذي الإنسان روحه، فلما قابل الإنسان الحضرتين بذاته (الحضرة الإلهية و الحضرة الكونية) صحت له الخلافة، و تدبير العالم ... و أنزله خليفة عنه في أرضه، و الخليفة معلوم أنه لا يظهر إلا بصفة من استخلفه، فلا مخلوق أعظم رحمة من الإنسان الكامل الذي هو مجلى حقائق العالم، فهو آخر نوع ظهر، فأوليته حق و آخريته خلق ...

«خداوند آدم علیه السلام را به عنوان انسان کاملِ اول و خلیفه­ی اول با دو دست و بر صورت الهی خلق کرد. هنگامی که خداوند خواست که خلافت و امامت را در انسان قرار دهد، شروع به ایجاد عالَم کرد و آن را به عنوان مملکت باقی و استوار تهیه کرده و ساخت و هنگامی که عالَم خلقت، آمادگی پیدا کرده که ماموم – پیرو – قرار گیرد، خداوند جسم انسان طبیعی را خلق کرده و در آن از روح الهی­اش دمید و او را بر صورت خودش برای جانشینی خلق کرد و انسان با بدنش ظهور پیدا کرد و نامش آدم شد و خداوند او را خلیفه­ی در زمین قرار داد و ماجراهایی با فرشتگان پیدا کرد که خداوند برایمان در کتابش بیان کرده است و خداوندامامت را در فرزندان آدم تا روز قیامت قرار داده است؛ بنابراین انسان کامل همان هدف و مقصودی است که دنیا به خاطرش ساخته شده و بر پا شده و اگر در آن نباشد، دنیا از بین می رود و آسمان نابود شده و ستارگان پراکنده گشته و خورشید خاموش شده و کوه ها به حرکت در آمده و اموال با ارزش و قیمتی رها شده و دریاها برافروخته شده و دنیا به پایان خودش می­رسد و آبادانی با انتقال انسان، به عالم آخرت منتقل می­شود ... و بدان که خداوند آدم را با دست خودش خلق کرده است و می­فرماید: «هنگامی که با دست خودم خلق کردم» و هنگامی که خداوند کمال این مخلوق انسانی [آدم] را اراده کرد او را با دست خودش خلق کرد و به او تمام حقائق عالم را بخشیده و برایش همه­ی اسماء را تجلی داد به همین خاطر صورت الهی و صورت خاکی را به دست آورد و او را روح جهان قرار داد و همه­ی انواع مخلوقات را مانند اعضای جسم برای این روح قرار داد که آن­ها را اداره می­کند؛ بنابراین اگر این انسان کامل در جهان نباشد، جهان نابود می­شود بنابراین عالم دنیا یکی از اعضای جسدی است که انسان روح آن است و هنگامی که انسان کامل، هر دو جهت الهی و خاکی را پیدا کرد، شایسته­ی خلافت و اداره­ی جهان گردید ... و خداوند آدم را به عنوان جانشین خودش بر زمین نازل کرد و روشن است که خلیفه باید صفات کسی را داشته باشد که او را به جانشینی انتخاب کرده است بنابراین مخلوقی گران­قدرتر از انسان کامل که تجلی حقائق جهان است وجود ندارد و او آخرین نوعی است که تجلی پیدا می­کند و اولش حق است و آخرش خلق است ... .»

محیی الدین ابن عربی، رحمة من الرحمن فى تفسير و اشارات القرآن، ج ‏1، ص 96، مطبعه نصر، دمشق، 1410 ق، چاپ اول، تحقيق: محمود محمود غراب.‏

همان گونه که روشن است، این کلام ابن عربی مشتمل بر چند نکته است:

اول این که حضرت آدم علیه السلام خلیفه­ و جانشین خداوند متعال است و امامت تا قیامت در فرزندانش باقی است؛

دوم این که همه­ی جهان و مخلوقات به خاطر خلفاء و جانشینان خداوند خلق شده و اگر آن­ها نباشند، لحظه­ای جهان باقی نمانده و در هم پیچیده می­شود؛

سوم این که جانشین خداوند تمام حقائق و معارف را داراست و تجلی همه­ی اسماء و صفات الهی است؛

چهارم این که اداره­ی همه­ی جهان، به اذن الهی، در اختیار جانشین و خلیفه­ی خداوند است؛

پنجم این که از آن جا که خداوند مجرد محض است، مخلوقات نمی­توانند مستقمیا با او در ارتباط باشند و باید واسطه­ای میان مردم باشد که از طرفی الهی و ملکوتی باشد و از طرف دیگر مخلوق باشد و این واسطه خلیفه­­ی خداوند است که در هر دوره­ای وجود دارد.

هم چنین روشن است که بر اساس تصریح ابن ­عربی، خلیفه­ و جانشین الهی در جهان، نمی­تواند یک انسان عادی باشد؛ بلکه آن­قدر شخصیت گران­قدر و والایی دارد که خداوند متعال همه­ی جهان را به خاطر او خلق کرده و اگر نباشد بساط جهان در هم پیچیده خواهد شد.

ابن عربی پس از این بحث مهم و دقیق، وارد این مطلب می­شود که خلیفه­ی خداوند در هر دوره یک نفر است و نمی­تواند متعدد باشد:

«الخليفة واحد: جمع الأنام على إمام واحد عين الدليل على الإله الواحد

قال اللّه عز و جل: (وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ) و قال تعالى: (لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا) و قال سبحانه: (إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً) و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم: إذا بويع لخليفتين فاقتلوا الآخر منهما و قال صلّى اللّه عليه و سلم: [الخلفاء من قريش‏] و التقريش التقبض و الاجتماع، كذلك الإمام إن لم يكن متصفا بأخلاق من استخلفه جامعا لها مما يحتاج من استخلف عليهم و إلا فلا تصح خلافته، فهو الواحد المجموع.»

«خلیفه یکی است :خداوند همه­ی مردم را بر امام واحد گرد آورده است و او را دلیل و راهنمای بر خداوند واحد قرار داده است.

خداوند عز و جل می­فرماید: «خداوند شما خداوند واحد است» و هم چنین می­فرماید: «اگر در آسمان و زمین خدایانی جز خداوند بود، هر آینه فاسد می­شدند» و هم چنین می­فرماید: «من در زمین، به طور مستمر، جانشینی قرار می­دهم» ... اگر امام متصف به همه­ی اخلاق کسی که او را جانشین قرار داده و آن چه که برای خلافت بر جهانیان نیاز دارد، نباشد، خلافتش درست نیست بنابراین خلیفه­ی خداوند یکی است که دارای همه­ی صفات الهی است.»

محیی الدین ابن عربی، رحمة من الرحمن فى تفسير و اشارات القرآن، ج ‏1، ص 107، مطبعه نصر، دمشق، 1410 ق، چاپ اول، تحقيق: محمود محمود غراب.‏

همان گونه که روشن است، ابن عربی می­گوید که امام و خلیفه­ی الهی، اولا باید تجلی همه­ی صفات الهی باشد و هر آن چه را که برای اداره­ی جهان نیاز است داشته باشد و ثانیا به همین دلیل در هر دوره فقط یک امام وجود دارد و همان گونه که خداوند متعال یکی است امام و کسی که راهنمایی به او نیز می کند واحد است.

این عربی در ادامه در فصلی به این که خلفاء یکی پس از دیگری در کره­ی زمین وجود دارند پرداخته و تصریح می­نماید که خلفای خداوند در زمین پشت سر هم وجود دارند و در ابتدا پیامبران علیهم السلام بوده­اند و پس از آن­ها، بازهم جانشینان خداوند یکی پس از دیگری در زمین حضور دارند:

«تتابع الخلفاء في الأرض‏ اعلم أن اللّه تعالى لما شاء أن يجعل في أرضه خلفاء على من يعمرها من الإنس و الجان و جميع الحيوانات، و قدمهم و رشحهم للإمامة دون غيرهم من جنسهم جعل بينه و بينهم سفيرا و هو الروح الأمين، و سخر لهم ما في السموات من ملك و كوكب سابح في فلك، و ما في الأرض و ما بينهما من الخلق جميعا منه، و أباح لهم جميع ما في الأرض أن يتصرفوا فيه، و أيد هؤلاء الخلفاء بالآيات البينات ليعلم المرسلون إليهم أن هؤلاء خلفاء اللّه عليهم، و مكنهم من الحكم في رعيتهم بالأسماء الإلهية على وجه يسمى التعلق، و شرع لهم في نفوسهم شرائع، و حد لهم حدودا، و رسم لهم مراسم، ... في منزلة الرسل خلفاء من عند اللّه، ... فمن هؤلاء النواب من يكشف اللّه عنه الغطاء فيكون من أهل العين و الشهود، فيدعو إلى اللّه على بصيرة، كما دعا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم، و لولا أن الزمان اقتضى أن لا يكون مشرع بعد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم لكان هؤلاء مشرعين، و إن لم يأتوا إلا بشرع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم، ... و لا يتمكن لهذا الخليفة المشعور به و غير المشعور به أن يقوم في الخلافة إلا بعد أن يحصل معاني حروف أوائل السور سور القرآن المعجمة، مثل «ألف لا م ميم» و غيرها الواردة في أوائل بعض سور القرآن، فإذا أوقفه اللّه على حقائقها و معانيها تعينت له الخلافة، و كان أهلا للنيابة، هذا في علمه بظاهر هذه الحروف، و أما علمه بباطنها فعلى تلك المدرجة يرجع إلى الحق فيها، فيقف على أسرارها و معانيها من الاسم الباطن إلى أن يصل إلى غايتها ... و لا يكون في الزمان إلا واحدا ... و هو الذي ينفرد الحق و يخلو به دون خلقه، فإذا فارق هيكله المنور انفرد بشخص آخر لا ينفرد بشخصين في زمان واحد، و ذلك العبد عين اللّه في كل زمان، لا ينظر الحق في زمانه إلا إليه.»

«یکی پس از دیگری بودن جانشینان خداوند در زمین بدان که خداوند هنگامی که خواست در زمین جانشینانی و خلفایی بر اهل زمین از انسان­ها و جنیان و همه­ی حیوانات، قرار دهد و این خلفاء را، برای امامت برگزیده و پیش بیندازد و نه دیگران را، میان خودش و این خلفاء [پیامبران] پیک و رابطی قرار داد و او همان روح الامین [جناب جبرییل علیه السلام] است و خداوند برای خلفایش آن چه را که در آسمان­هاست شامل فرشته­گان و ستاره­هایی که در مدارشان می­چرخند، رام و مسخر کرده و همه­ی آن چه که در زمین است را برایشان قرار داده تا هرگونه که می­خواهند در آن تصرف کنند و این خلفاء را با نشانه­های آشکار تایید ساخته تا همه بدانند که آن­ها جانشینان خداوند بر مردم هستند و برای خلفایش حکومت در مردم با قدرت نام­های الهی قرار داده است و برایشان شریعت و حدود الهی قرار داده و مراسم و آیین­های ویژه گذاشته است ... و همانند این پیامبران، جانشینانی هستند که از سوی خداوند انتخاب می­شوند ... و خداوند پرده را از جلوی چشم برخی از این جانشینان کنار زده و از اهل دیدن حقیقت و شهود واقعیت شده­اند و به سوی خداوند با بصیرت دعوت می­کنند همان­گونه که رسول الله صلی الله علیه و آله به سوی خداوند دعوت می­کرد و اگر این نبود که شرایط زمانی اقتضاء دارد که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، شریعت­گذاری نباشد، آن­ها شریعت­گذار بودند ... و امکان ندارد این خلیفه­ی الهی – چه این که برای مردم آشکار و ظاهر باشد و چه این که آشکار نباشد – خلافت کند مگر این که علم حروف مقطعه­ی ابتدای سوره­های قرآن هم چون «الم» را داشته باشد و هنگامی که خداوند بر حقائق و معانی این حروف آگاهش نماید، برای خلافت الهی انتخاب می­شود و اهلیت جانشینی را پیدا می­نماید. این­ کیفیت علم خلیفه­ی خداوند به ظاهر این حروف است و اما علمش به باطن آن­ها، همان چیزی است که با آن به حق این حروف را تشخیص می­دهد و بر اسرار و معانی باطنی این حروف دست می­یابد و به غایت و نهایت این اسرار می­رسد ... و این خلیفه در هر دوره فقط یک نفر است و او تنهاست که حق می­باشد و دیگران حق نیستند و اگر بدن نورانی­اش از زمین برود [وفات یابد] شخص دیگری جایش را می­گیرد و امکان ندارد که در یک زمان دو امام وجود داشته باشد و این بنده­ی حقیقی خداوند، چشم خداوند در هر زمانی است که حق دیده نمی­شود مگر به واسطه­ی او.»

محیی الدین ابن عربی، رحمة من الرحمن فى تفسير و اشارات القرآن، ج ‏1، ص 107 - 108، مطبعه نصر، دمشق، 1410 ق، چاپ اول، تحقيق: محمود محمود غراب.‏

همان­گونه که روشن است، در این متن نیز، ابن عربی به چند نکته تصریح کرده است:

اول این که خداوند همه­ی مخلوقات و هر آن چه در زمین و آسمان است را به خاطر خلفایش خلق کرده و قدرت و اذن اداره و تصرف در همه را به خلفایش داده است؛

دوم این که در مرتبه اول، این خلفاء پیامبران الهی هستند که جبرییل امین علیه السلام واسطه­ی میان خداوند و آن­هاست؛

سوم این که پس از پیامبران، در هر دوره یک جانشین الهی در زمین قرار دارد که همانند پیامبران است و همه­ی علوم و حقائق معارف الهی به او داده شده است و حتی می­تواند شریعت بیاورد اما به خاطر شرایط زمان و مکان این کار به او واگذار نشده است؛

چهارم این که یکی از علامت­های این خلیفه­ی الهی این است که علم ظاهر و باطن حروف مقطعه­ی قرآن به او داده شده و با این علم بر همه­ی حقائق عالم واقف شده است؛

پنجم این که حق تنها با این خلفا و جانشینان الهی تشخیص داده می­شود.

خلاصه­ی تصریحات ابن عربی

همان­گونه که روشن است، محیی الدین ابن عربی، با استدلال به همین آیه­ی شریفه معتقد است که امامت تا روز قیامت در زمین وجود دارد و در هر دوره فقط یک امام و حجت و خلیفه­ی الهی در زمین وجود دارد که انسان کامل و تجلی همه­ی صفات الهی است.

«حقی برسوی» در تفسیر روح البیان

حقی برسوی، یکی دیگر از مفسرین اهل سنت نیز، در ذیل این آیه­ی شریفه تصریح کرده که خلیفه­ی خداوند، در هر دوره­ای، روی کره­ی زمین وجود دارد و خداوند متعال به وسیله­ی او جهان را حفظ می­نماید:

«اعلم ان اللّه تعالى يحفظ العالم بالخليفة كما يحفظ الخزائن بالختم و هو القطب الذي لا يكون في كل عصر الا واحدا فالبدء كان بآدم عليه السلام و الختام يكون بعيسى عليه السلام و الحكمة في الاستخلاف قصور المستخلف عليه عن قبول فيضه و تلقى امره بغير واسطة لان المفيض تعالى في غاية التنزه و التقدس و المستفيض منغمس غالبا في العلائق الدنيئة كالاكل و الشرب و غيرهما و العوائق الطبيعية كالاوصاف الذميمة فالاستفاضة منه انما تحصل بواسطة ذى جهتين اى ذى جهة التجرد وجهة التعلق و هو الخليفة أيا كان و لذا لم يستنبئ اللّه ملكا فان البشر لا يقدر على الاستفادة منه لكونه خلاف جنسه.»

«بدان که خداوند جهان را با خلیفه و جانشین نگهداری می­نماید همان گونه که گنج­ها با حرز نگهداری می­شود و او همان قطب و محور عالم است که در هر دوره فقط یک نفر است و شروع خلافت با آدم علیه السلام بوده و پایانش با عیسی علیه السلام است [اشاره دارد به برخی روایات اهل سنت که در آن کسی که در آخر الزمان قیام کرده و دنیا را پر از عدل و داد می­نماید، حضرت عیسی علیه السلام معرفی شده است. این روایات مورد اعتراض علمای اهل سنت قرار گرفته و آن­ها تصریح کرده­اند که این روایات متعارض با روایات متواتری است که نشان می­دهد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در آخر الزمان قیام کرده و دنیا را پر از عدل و داد می­نماید و حضرت عیسی علیه السلام نیز به ایشان اقتدا می­نماید.] اما دلیل این که خداوند، خلیفه قرار می­دهد این است که مخلوقاتی که این خلیفه بر آن­ها گمارده شده است، از پذیرش مستقیم و بدون واسطه­ی فیض الهی و دستورات خداوند عاجز هستند؛ زیرا خداوند در غایت تنزه و تقدس است و کسانی که فیض به آن­ها می­رسد غالبا غرق در وابستگی­های دنیوی همانند خوردن و نوشیدن و غیر این­ها هستند و وابستگی­های دنیوی مانند مانند صفت­های مذموم هستند و رسیدن فیض خداوند نیاز به واسطه­ای دارد که دارای هر دو جهت تجرد و عدم وابستگی و تعلق و وابستگی با هم باشد [یعنی هر دو جهت را داشته باشد تا از طرفی با تجرد الهی سنخیت داشته باشد و بتواند از او فیض را دریافت نماید و از طرف دیگر جسمانی و مادی باشد و بتواند با مخلوقات ارتباط بر قرار کرده و فیض را به آن­ها برساند] و این واسطه فقط همان خلیفه و جانشین خداوند است و به همین دلیل خداوند هیچ فرشته­ای را پیامبر قرار نداده است؛ زیرا بشر امکان استفاده از فرشته را ندارد به این دلیل که جنسش با او فرق دارد ... .»

اسماعیل حقی برسوی، تفسير روح البيان، ج ‏1، ص 94، دارالفكر، بيروت، چاپ اول، بی­تا.‏

مفسر بزرگ اهل سنت، قرطبی در تفسیر الجامع لاحکام القرآن

قرطبی که یکی از مشهورترین و مهم­ترین مفسرین اهل سنت به شمار می­آید، در تفسیرش ذیل این آیه­ی شریفه، تصریح می­کند که از دیدگاه همه­ی امت اسلامی و همه­ی فرق آن، جز برخی از معتزله که از فهم شریعت اسلامی ناتوان و کور بوده­اند، وجود امام و مساله­ی امامت امری واجب است و اصل و اساس در این زمینه، همین آیه­ی قرآن است. به بیان دیگر، قرطبی معتقد است که دلالت همین آیه بر استمرار نشان می­دهد که باید همیشه در زمین خلیفه­ی خداوند و امامی برای مردم وجود داشته باشد و همین آیه باعث شده که علمای اهل سنت معتقد به لزوم و وجوب وجود امام شده­اند:

«الرابعة- هذه الآية أصل في نصب إمام و خليفة يسمع له و يطاع، لتجتمع به الكلمة، و تنفذ به أحكام الخليفة. و لا خلاف في وجوب ذلك بين الامة و لا بين الأئمةإلا ما روي عن الأصم‏ حيث كان عن الشريعة أصم و كذلك كل من قال بقوله و اتبعه على رأيه و مذهبه، قال: إنها غير واجبة في الدين بل يسوغ ذلك ... و دليلنا قول الله تعالى: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» [البقرة: 30] و قوله تعالى: «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ» [ص: 26] و قال: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ‏» [النور: 55] أي يجعل منهم خلفاء إلى غير ذلك من الآي.»

«مساله­ی چهارم: این آیه اصل و اساس در نصب امام و خلیفه­ای است که حاکم مردم باشد و در نصب خلیفه­ای است که باید سخنش شنیده شده و اطاعت شود تا بدین وسیله جامعه متحد شده و احکام خلیفه جاری گردد و در میان امت اسلام و امامان دین، هیچ اختلافی در این زمینه وجود ندارد به جز آن چه که از یکی از معتزله به نام ابوبکر الاصم، که از فهم شریعت کور و ناتوان بود، نقل شده که او می­گفته: امامت در دین واجب نیست بلکه این مساله جایز است ... هم­چنین مانند او هستند همه­ی کسانی که از دیدگاه و مبانیش پیروی کرده­اند. دلایل ما اهل سنت در این مساله، این فرمایش خداوند متعال است که می­فرماید: «انی جاعل فی الارض خلیفه» [من در زمین به طور مستمر خلیفه قرار می­دهم] و می­فرماید: «یا داود ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم» و می­فرماید: «خداوند به کسانی که از شما ایمان آورده­اند و عمل صالح انجام می­دهند، وعده می­دهد که آن­ها را در زمین خلیفه قرار دهد» یعنی این که از میان آن­ها، خلفا و جانشینان قرار می­دهد و دیگر آیات قرآنی به جز این آیات است.»

الجامع لأحكام القرآن، أبو عبد الله محمد بن أحمد الأنصاري القرطبي، دار الشعب – القاهرة، ج 1، ص 264.

همان گونه که روشن است، قرطبی با استناد به این سه آیه از آیات قرآن کریم، ثابت می­کند که امامت امری واجب و لازم است و بر اساس قرآن کریم، خداوند است که در زمین جانشین و خلیفه قرار می­دهد. این که قرطبی از این آیه­ی مبارکه، لزوم نصب امام و خلیفه در هر دوره­ای را استفاده می­نماید، تصریح ضمنی به دلالت آیه بر استمرار است. هم چنین قرطبی تصریح می­نماید که کسانی که اعتقاد به لزوم امامت ندارند، کور بوده و شریعت را نفهمیده­اند.

ابن کثیر دمشقی در تفسیر القرآن العظیم

ابن کثیر دمشقی، از علمای مورد اعتماد اهل سنت و هم چنین وهابیت و از مفسرین مهم اهل سنت، در تفسیرش ذیل این آیه­ی شریفه، ابتدا از طبری نقل می­نماید که خلیفه­ی خداوند آدم علیه السلام و هر کسی است که در زمین به عدالت قضاوت نماید، سپس برداشت قرطبی را تقریر کرده و تصریح می­نماید که این آیه، دلیل اصلی و اساسی برای این است که بر خداوند واجب است خلیفه را نصب نماید و این کار انتخابی نیست:

«قال ابن جرير: فكان تأويل الآية على هذا إني جاعل في الأرض خليفة مني يخلفني في الحكم بالعدل بين خلقي و إن ذلك الخليفة هو آدم و من قام مقامه في طاعة اللّه و الحكم بالعدل بين خلقه، و أما الإفساد و سفك الدماء بغير حقها فمن غير خلفائه‏ ... و قد استدل القرطبي و غيره بهذه الآية على وجوب نصب الخليفة ليفصل بين الناس فيما اختلفوا فيه و يقطع تنازعهم و ينتصر لمظلومهم من ظالمهم و يقيم الحدود و يزجر عن تعاطي الفواحش إلى غير ذلك من الأمور المهمة التي لا تمكن إقامتها إلا بالإمام، و ما لا يتم الواجب إلا به فهو واجب.»

«ابن جریر طبري می­گوید: تاویل این آیه این است که خداوند می­فرماید من در زمین خلیفه­ای قرار می­دهم که در حکم کردن به عدالت در میان مخلوقاتم، جانشینی مرا کند و این جانشین آدم است و هر کسی که جانشین او در اطاعت خداوند و حکم به عدل در میان خلق من است اما فساد کردن و ریختن خون ناحق، کار خلفای من نیست ... . قرطبی و غیر او به این آیه استدلال کرده­اند بر وجوب نصب خلیفه تا میان مردم، در آن چه که اختلاف کرده­اند، حکم نماید و اختلافاتشان را بر طرف کرده و مظلوم را در برابر ظالم یاری کند و حدود را اقامه کرده و از انجام فحشا جلوگیری نماید و هم چنین دیگر کارهای مهمی را که امکان انجامش جز با امام نیست و فراهم کردن مقدماتی که واجب جز با آن کامل نمی­شود، انجام دهد.»

تفسير القرآن العظيم، إسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي أبو الفداء، دار الفكر، بيروت، 1401، ج 1، ص 73.

همان گونه که روشن است، ابن کثیر معتقد است که طبری این آیه را این گونه تاویل کرده است:

خداوند فرموده: اولا من در زمین جانشینی قرار می­دهم تا به عدالت در میان خلق حکومت کند و ثانیا این جانشین آدم و خلفای پس از او هستند و منحصر در آدم نیست و ثالثا این خلیفه فساد در زمین نکرده و به ناحق خونی را نمی­ریزد.

در این جا، شایسته است از برادران اهل سنت یپرسیم: آیا بسیاری از خلفای اهل سنت همان گونه بوده­اند که طبری گفته و خون به ناحقی نریخته و فسادی انجام نداده­اند؟ آیا این تاویل طبری، نشان نمی­دهد که جانشینان خداوند در مرتبه و منزلت بالایی از معنویت و مقام روحانیت قرار دارند تا جایی که به جای خداوند در زمین حکومت می کنند بدون این که ذره­ای فساد نمایند؟ آیا یزید بن معاویه که به اعتراف علمای اهل سنت انسان فاسقی بود و نوه­ی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سید جوانان اهل بهشت علیه السلام را شهید کرده و در فاجعه­ی حرة جمعی زیادی از صحابه و تابعین را به خاک و خون کشیده و زنانشان را برای سه روز حلال اعلام کرده و خانه­ی خداوند را به منجنیق بسته است، می­تواند مصداق این کلام طبری باشد و خلیفه­ای باشد که خداوند تعیین کرده و ذره­ای فساد و خون­ریزیِ به ناحق نمی­کند؟ و اگر یزید این خلیفه­ و جانشین خداوند نیست، بنابر اعتقاد شما چه کسی در زمان یزید خلیفه و جانشین به حق خداوند بوده است که بر اساس این آیه­ی قرآن خداوند او را انتخاب کرده و قرار داده است؟ هم چنین در زمان ديگر خلفاي بني اميه و خلفای خون­ریز و فاسد بنی عباس چه کسی خلیفه­ی خداوند بوده است که خداوند او را انتخاب کرده؟ و بر اساس دلالت این آیه شریفه، الان چه کسی خلیفه­ی خداوند در روی زمین است که ذره­ای فساد نکرده و خون به ناحقی را نمی­ریزد و جانشین خداوند در روی کره زمین است؟

زحیلی در تفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج

وی نیز در مطلبی که بسیار شبیه به نوشته­ی قرطبی است، تصریح می­کند که از دیدگاه همه­ی علما و بزرگان اهل سنت، جز برخی از معتزله که هم اکنون از میان رفته و وجود ندارند، وجود امام و مساله­ی امامت امری واجب است و اصل و اساس در این زمینه، همین آیه­ی قرآن است. به بیان دیگر، وی نیز معتقد است که دلالت همین آیه بر استمرار نشان می­دهد که باید همیشه در زمین خلیفه­ی خداوند و امامی برای مردم وجود داشته باشد و همین آیه باعث شده که علمای اهل سنت معتقد به لزوم و وجوب وجود امام شده­اند:

«ثم إن هذه الآية أصل في نصب إمام حاكم و خليفة يسمع له و يطاع، لتجتمع به الكلمة، و تنفذ به أحكام الخليفة. و لا خلاف بين العلماء في وجوب ذلك، إلا ما روي عن أبي بكر الأصم من المعتزلة أنه قال: الإمامة غير واجبة في الدين، بل يسوغ ذلك ... و أدلة الجمهور: قول اللّه تعالى: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً و قوله تعالى: يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ‏ [ص 38/ 26] و قوله عز و جل: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ‏» [النور 24/ 55] أي يجعل منهم خلفاء.»

«این آیه اصل و اساس در نصب امامی است که حاکم مردم باشد و در نصب خلیفه­ای است که باید سخنش شنیده شده و اطاعت شود تا بدین وسیله جامعه متحد شده و احکام خلیفه جاری گردد و در میان علما هیچ اختلافی در این زمینه وجود ندارد، به جز آن چه که از یکی از معتزله به نام ابوبکر الاصم نقل شده که او می­گفته: امامت در دین واجب نیست بلکه این مساله جایز است ... دلیل جمهور اهل سنت در این مساله، این فرمایش خداوند متعال است که می­فرماید: «من در زمین به طور مستمر خلیفه قرار می­دهم» و می­فرماید: «یا داود ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم» و می­فرماید: «خداوند به کسانی که از شما ایمان آورده­اند و عمل صالح انجام می­دهند، وعده می­دهد که آن­ها را در زمین خلیفه قرار دهد» یعنی این که از میان آن­ها، خلفا و جانشینان قرار می­دهد.»

زحيلى وهبة بن مصطفى، ‏التفسير المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج، دار الفكر المعاصر، بيروت – دمشق، 1418 ق.، ج 1، ص 129.

ثناء الله مظهری در تفسیر مظهری

از دیگر علمای اهل سنت که ذیل این آیه به این مطلب اشاره کرده که آدم علیه السلام خلیفه­ی خداوند شده زیرا بشریت امکان دریافت مستقیم فیض الهی را ندارند، ثناء الله مظهری است. وی در این زمینه می­نویسد:

«المراد بالخليفة آدم عليه السلام فانه خليفة اللّه في ارضه لاقامة أحكامه و تنفيذ قضاياه و هداية عباده و جذبهم الى اللّه و اعطائهم مراتب قربه تعالى و ذلك لا لاحتياج من اللّه تعالى الى الخليفة بل لقصور المستخلف عليهم عن قبول فيضه و تلقى امره بغير وسط- و كذلك كل نبى بعده خليفة اللّه‏.»

«مراد از خلیفه، آدم علیه السلام است؛ زیرا او جانشین خداوند در زمین برای اجرای احکام خداوند و هدایت بندگانش و جذبشان به سوی خداوند و دادن مراتب قرب الهی به آن­ها بوده است و این جانشنی، به خاطر نیاز خداوند متعال به جانشین نیست بلکه بدین دلیل است که کسانی که خداوند بر آن­ها خلیفه تعیین کرده است، امکان پذیرش فیض الهی و دریافت دستوراتش را بدون واسطه نداشته­اند و هم چنین هر پیامبری پس از آدم علیه السلام جانشین خداوند است.»

التفسير المظهرى‏، مظهرى محمد ثناءالله، مكتبة رشديه، پاكستان، 1412 ق، چاپ اول، تحقيق: غلام نبى تونسى، ج 1، ص 49.‏

مظهری در این نوشته، اولا پذیرفته است که مراد از خلیفه در این آیه­ی شریفه، خلافت و جانشینی الهی است و ثانیا این جانشینی بدان جهت است که مردم امکان دریافت فیض و دستورات الهی را بدون واسطه ندارند و ثالثا هر پیامبری نیز پس از آدم علیه السلام خلیفه خداوند است. اما مظهری درباره­ی این که پس از پیامبران نیز نیاز به خلیفه است یا خیر، سکوت کرده و چیزی نگفته اما دلیلش نشان می­دهد که پس از ختم نبوت نیز، نیاز به جانشین و خلیفه­­ی الهی هم چنان ادامه دارد؛ و لو این که، این خلیفه، پیامبر نباشد. دلیل این مطلب این است که اگرچه اكنون دیگر دستورات الهی نازل نمی­شود و آن چه که نیاز بوده، توسط حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله ابلاغ شده است، اما فیض اعم از دستورات الهی است و به تصریح مظهری، بشریت امکان دریافت مستقیم فیض الهی را ندارند، بنابراین در هر دوره­ای باید خلیفه و جانشین الهی وجود داشته باشد تا فیض الهی را به مردم برساند. همان گونه که پیش از این نیز برخی دیگر از مفسرین اهل سنت به آن تصریح کرده بودند.

ابن عطیه­ی آندلسی در تفسیر المحرر الوجیز

وی نیز که از مفسرین قرن ششم اهل سنت است، در تفسیرش از ابن مسعود، صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله، نقل می­نماید که مراد از خلافت در این آیه، جانشینی خداوند متعال در حکومت میان مردم است.

وی پس از نقل این کلام ابن مسعود، توضیح می­دهد که مراد از این کلام، آدم علیه السلام و کسانی از فرزندانش است که جانشین او در این زمینه هستند:

«قال ابن مسعود: «إنما معناه خليفة مني في الحكم بين عبادي بالحق و بأوامري يعني بذلك آدم عليه السلام و من قام مقامه بعده من ذريته.»

«ابن مسعود می­گوید: معنای آن [جاعل فی الارض خلیفه] این است که جانشین من در حکومت به حق و بر اساس دستوراتم در میان بندگانم است و خداوند از این آیه، آدم علیه السلام و کسانی از فرزندانش را که پس از او جانشینش می­شوند، اراده کرده است.»

این عطیه الآندلسی، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، دارالكتب العلميه، بيروت، 1422 ق، چاپ اول، تحقيق: عبدالسلام عبدالشافى محمد، ج 1، ص 117.

البته این دیدگاه ابن مسعود را برخی دیگر از مفسرین اهل سنت نیز نقل کرده­اند. برای نمونه ماوردی در تفسیرش به نام النکت و العیون تصریح می­نماید که دیدگاه ابن مسعود همین بوده است.

النكت والعيون (تفسير الماوردي)، أبو الحسن علي بن محمد بن حبيب الماوردي، دار الكتب العلمية، بيروت، تحقيق: السيد ابن عبد المقصود بن عبد الرحيم، بی­تا، ج 1، ص 95.

مفسر بزرگ اهل سنت، ابن جریر طبری در تفسیر جامع البیان

طبری در تفسیر جامع البیان، ذیل این آیه­ی شریفه، ابتدا معنای خلیفه را بیان کرده و می­نویسد:

«و الخليفة الفعيلة، من قولك: خلف فلان فلانا في هذا الأَمر إذا قام مقامه فيه بعده.»

«خلیفه بر وزن فعیله است. هنگامی که می­گویی: فلانی فلان شخص را جانشین خود در این کار کرد، هنگامی این عبارت را می­گویی که آن شخص جانشین شخص اول پس او شود و مقامش را به دست آورد.»

طبرى ابو جعفر محمد بن جرير، جامع البيان فى تفسير القرآن، دار المعرفه، بيروت، 1412 ق، چاپ اول، ج 1، ص 156.‏

طبری سپس اقوال گوناگونی را که درباره­ی معنای خلیفه­ی الهی مطرح شده، بیان کرده و پس از نقل دیدگاه برخی از تابعین می­نویسد:

«و يحتمل أن يكون أراد ابن زيد أن الله أخبر الملائكة أنه جاعل في الأَرض خليفة له، يحكم فيها بين خلقه بحكمه، نظير ما: حدثني به موسى بن هارون، قال: حدثنا عمرو بن حماد، قال: حدثنا أسباط، عن السدي في خبر ذكره عن أبي مالك، و عن أبي صالح، عن ابن عباس و عن مرة عن ابن مسعود، و عن ناس من أصحاب النبي صلى الله عليه و سلم‏: «أن الله جل ثناؤه قال للملائكة: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالوا: ربنا و ما يكون ذلك الخليفة؟ قال: يكون له ذرية يفسدون في الأَرض و يتحاسدون و يقتل بعضهم بعضا.» فكان تأويل الآية على هذه الرواية التي ذكرناها عن ابن مسعود و ابن عباس: إني جاعل في الأَرض خليفة مني يخلفني في الحكم بين خلقي و ذلك الخليفة هو آدم و من قام مقامه في طاعة الله و الحكم بالعدل بين خلقه و أما الإِفساد و سفك الدماء بغير حقها فمن غير خلفائه، و من غير آدم و من قام مقامه في عباد الله؛ لأَنهما أخبرا أن الله جل ثناؤه قال لملائكته إذ سألوه: ما ذاك الخليفة: إنه خليفة يكون له ذرية يفسدون في الأَرض و يتحاسدون و يقتل بعضهم بعضا. فأضاف الإِفساد و سفك الدماء بغير حقها إلى ذرية خليفته دونه و أخرج منه خليفته.»

«احتمال دارد که مراد ابن زید [از معنایی که گفته است] این باشد که خداوند متعال به فرشتگان خبر داد که من در زمین جانشینی قرار می­دهم که در میان مردم با حکم و قانون خداوند قضاوت و حکومت نماید؛ همان­گونه که در روایتی که یک بار از ابن عباس و گاهی از ابن مسعود و گاهی از تعدادی از صحابه نقل شده [آمده است] و پیامبر اسلام صلی الله علیه [و آله] فرمود: خداوند متعال به فرشته­گان فرمود که من در زمین جانشین قرار می­دهم. فرشته­ها گفتند که این جانشین چگونه است؟ فرمود: برای او فرزندانی خواهد بود که در زمین فساد کرده و حسد می­ورزند و برخی از آن­ها برخی دیگر را می­کشند. تاویل این آیه بنابر روایتی که از ابن مسعود و ابن عباس نقل شد، این چنین است که [خداوند متعال می­فرماید:] من در زمین جانشینی قرار می­دهم که جانشین من در حکومت و قضاوت در میان مخلوقاتم باشد و آن خلیفه آدم است و کسانی که در پیروی از خداوند و حکومت با عدالت بر مردم، جانشین آدم می­شوند و اما فساد کردن و خون­ریزیِ به ناحق، از طرف دیگر انسان­ها که جانشین خداوند نیستند سر خواهد زد از کسانی غیر آدم و غیر کسانی که جانشین آدم در میان بندگان هستند؛ به این دلیل که ابن مسعود و ابن عباس روایت کرده­اند که خداوند متعال هنگامی که فرشته­گان از او سوال کردند: این جانشین چگونه است، پاسخ داد: او جانشینی است که برایش فرزندانی خواهد بود که در زمین فساد کرده و حسد می­ورزند و برخی از ایشان برخی دیگر را می­کشند؛ بنابراین خداوند متعال فساد کردن و خون­ریزی به ناحق را به فرزندان جانشینش نسبت داده و نه به جانشینش و جانشنیش را از این حکم خارج کرده است.»

همان گونه که روشن است، طبری نیز بنابر این تاویل اولا: خلیفه­ی خداوند را کسی می­داند که دارای مرتبه­ی بلندی است و از طرف خداوند انتخاب شده و اصلا فساد و خون­ریزی به ناحق نمی­کند، حسد نمی­ورزد و به حکم و قانون الهی در میان مردم با عدالت حکومت و قضاوت می­نماید. ثانیا: آدم اولین خلیفه و جانشین الهی است و همواره جانشینانی دارد که از سوی خداوند نصب شده و وظیفه­ی حکومت به حق و عدل را بر عهده دارند.

نعمت الله النخجوانی در الفواتح الالهیة

وی نیز که از مفسرین مهم اهل سنت در قرن دهم هجری است، اگرچه متعرض دلالت این آیه بر استمرار نشده است، اما تصریح می­نماید که هر کسی نمی­تواند خلیفه خداوند باشد و کسی می­تواند این رسالت سنگین را بر عهده بگیرد که تجلی همه­ی اسماء و صفات الهی باشد و مظهر خداوند متعال در روی زمین باشد:

«جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ‏ اى العالم السفلى‏ خَلِيفَةً مرآة مجلوة عن صدأ الإمكان و رين التعلق لاتجلى فيها بجميع أوصافي و أسمائي ليصلح خليفتي هذا مفاسد عموم عبادي و يحسن أخلاقهم نيابة عنى ... ‏.»

«قرار می­دهم در زمین یعنی عالم پایین؛ جانشینی که آینه­­ای است که از تاریکی امکان و گرفتاری­های تعلقات پاک شده و گسسته است؛ برای این که در او با همه­ی صفات و اسمایم تجلی نمایم تا این جانشینم، به جای من، مفاسد عموم بندگانم را اصلاح و اخلاقشان را نیکو گرداند ... .»

نعمت الله بن محمد النخجوانی، الفواتح الالهیة و المفاتح الغیبیة، دار ركابى للنشر، مصر، 1999 م، چاپ اول، ج 1، ص 27.‏

همان­گونه که روشن است، نخجوانی تصریح می­نماید که اولا: مراد از این آیه­ی شریفه، خلیفه و جانشین خود خداوند در روی زمین است و ثانیا: این خلیفه از هر گونه ظلمت عالم امکان و هرگونه تعلق مادی وارسته و جداست و همه­ی صفات الهی و اسمای خداوند، در او تجلی پیدا کرده است و به خاطر این تجلی شایسته­ی جانشینی و اصلاح مردم شده است و باید دقت کرد که اگرچه نخجوانی تصریح به استمرار وجود خلیفه­ی الهی در زمین نکرده است اما استدلالش همه­ی زمان­ها را در بر می­گیرید؛ زیرا تا زمانی که انسان­ها در روی کره­ی زمین باشند، نیاز است که شخصی که خودش هیچ مفسده­ای ندارد و مصداق صفات کمال الهی است و خودش انسان کامل است، مفاسد بندگان را اصلاح و اخلاقشان را نیکو بکند و این استدلال اختصاص به گذشته ندارد و در هر دوره­ای جاری است و اتفاقا با توجه به رشد فزاینده­ی بی بند و باری و بی اخلاقی، اولویت بیش­تری نسبت به زمان انبیاء علیه السلام نیز پیدا می­نماید و جالب این جاست که این توصیف نخجوانی از خلیفه­ی الهی، با دیدگاه شیعه در این زمینه که معتقد است خلیفه­ی خداوند باید انسان کامل و تجلی همه­ی صفات و اسمای الهی باشد، یکی است.

مطلب دیگر این که بر اساس تصریح نخجوانی، خلیفه­ی الهی کسی است که به هیچ وجه درگیر تاریکی­های عالم امکان و گرفتاری­های تعلقات نشده است و مصداق تمام صفات و اسمای الهی است. تاریکی­های عالم امکان شامل هر گونه خطا، گناه، نافرمانی، شرک و ... می­شود و خلیفه­ی الهی نباید مرتکب هیچ کدام از این­ها شده باشد و این بدان معناست که خلیفه­ی الهی باید معصوم باشد و الا اگر معصوم نباشد و اشتباه و خطا کند، در این صورت، در گرفتاری­های عالم مادی گرفتار آمده است. از طرف دیگر به تصریح نخجوانی، این خلیفه­ی الهی، مصداق همه­­ی صفات و اسمای الهی است و تمام صفات خداوند متعال، در او تجلی یافته است و روشن است که یکی از مهم­ترین صفات الهی این است که هرگز دچار خطا و اشتباه نمی­شود و این صفت نیز یکی از صفات الهی است و بر اساس گفته­ی نخجوانی باید در خلیفه­ی الهی تجلی داشته باشد و این نیز به معنای عصمت است و باید دقت کرد که عصمت و تجلی همه­ی صفات الهی در یک شخص، امری درونی است و جز خداوند متعال از آن اطلاع ندارد.

در ميان علماي اهل سنت فخر رازي نيز به اين مطلب تصريح مي كند:

فخر رازي در كتاب المطالب العالية

فخر رازی پیرامون عصمت و صاحب الزمان بودن امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف چنین می نویسد:

ثم إن ذلك الإنسان الواحد هو أكمل الأشخاص الموجودين في ذلك الدور كان المقصود الأصلي من هذا العالم العنصري، هو وجود ذلك الشخص. ولا شك أن المقصود بالذات هو الكامل....[فثبت: أن ذلك الشخص هو الكامل وثبت: أن ذلك الشخص] هو القطب لهذا العالم العنصري، و ما سواه فكتبع له وجماعة من الشيعة الامامية يسمونه بالامام المعصوم. وقد یسمونه بصاحب الزمان ویقولون بأنه غائب. ولقد صدقوا فی الوصفین ایضا لأنه لما کان خالیا عن النقائص التی هی حاصلة فی غیره کان معصوما من تلک النقائص وهو ایضا صاحب الزمان.

[قطب عالَم] انسان يگانه اي است كه كامل ترين موجود در هر زمان است كه مقصود اصلي از خلقت اين عالَم همان فرد است و شكي نيست كه مقصود اصلي و ذاتي خلقت اين عالَم همان انسان كامل است .... پس ثابت شد كه آن شخص كامل قطب عالَم است و غير از او همه انسانها مانند تابعين او هستند. عده اي از شیعيان دوازده امامی ايشان را امام معصوم مي دانند. و گاهی نیز به او صاحب الزمان گفته و می گویند که غائب است. شيعيان در این دو وصف اخیر (معصوم بودن و صاحب الزمان بودن حضرت مهدي عج) راست گفته اند. چرا که او [امام زمان] از نواقصی که در دیگران وجود دارد؛ مبرا است و همچنین صاحب الزمان مي باشد.

فخر رازي، المطالب العالیة، محقق: احمد حجازي السقاء، ناشر: دار الكتاب العربي، بيروت، ج 8 ص 106.

مفسرین شیعه

اما مفسرین و اندیشمندان شیعه نیز، در ذیل این آیه نوشته­اند که آیه نشان­ می­دهد: خداوند به طور مستمر و همواره خلفایی را در روی زمین قرار خواهد داد که حجت خداوند هستند و به حق و عدالت بر روی زمین حکم کرده و جانشین او و واسطه در رساندن فیضش به مردم هستند. این مطلب در روایاتی که شیعیان ذیل این آیه نقل کرده­اند نیز، منعکس شده است. برای نمونه، کلام دو نفر از مفسرین شیعه نقل می­گردد:

آیت الله مکارم شیرازی در تفسیر نمونه

ایشان در این زمینه می­نویسد:

«خليفه" به معنى جانشين است، ولى در اينكه منظور از آن در اينجا جانشين چه كسى و چه چيزى است مفسران احتمالات گوناگونى داده‏اند.
بعضى گفته‏اند منظور جانشين فرشتگانى است كه قبلا در زمين زندگى مى‏كردند.
و بعضى گفته‏اند منظور جانشين انسان­هاى ديگر يا موجودات ديگرى كه قبلا در زمين مى‏زيسته‏اند. بعضى آن را اشاره به جانشين بودن نسل­هاى انسان از يك ديگر دانسته‏اند.

ولى انصاف اين است كه- همان گونه كه بسيارى از محققان پذيرفته‏اند - منظور خلافت الهى و نمايندگى خدا در زمين است؛ زيرا سؤالى كه بعد از اين فرشتگان مى‏كنند و مى‏گويند: نسل آدم ممكن است مبدء فساد و خون­ريزى شود و ما تسبيح و تقديس تو مى‏كنيم، متناسب همين معنى است؛ چرا كه نمايندگى خدا در زمين با اين كارها سازگار نيست. هم ­چنين مسئله" تعليم اسماء" به آدم كه شرح آن در آيات بعد خواهد آمد قرينه روشن ديگرى بر اين مدعا است، و نيز خضوع و سجود فرشتگان در مقابل‏ آدم شاهد اين مقصود است! به هر حال خدا مى‏خواست موجودى بيافريند كه گل سر سبد عالم هستى باشد و شايسته، مقام خلافت الهى و نماينده" اللَّه" در زمين گردد. در حديثى كه از امام صادق ع در تفسير اين آيات آمده نيز به همين معنى اشاره شده است كه فرشتگان بعد از آگاهى از مقام آدم دانستند كه او و فرزندانش سزاوارترند كه خلفاى الهى در زمين و حجتهاى او بر خلق بوده باشند.»

آیت الله مکارم شیرازی، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374 ش، چاپ اول،‏ ج‏1، ص: 173 – 172.

قمی مشهدی در تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب

وی نیز که از مفسرین قرن دوازدهم شیعه است، با بیان این که مراد از خلافت در این آیه خلافت الهی است، تصریح می­نماید که خداوند متعال به جانشین نیاز ندارد و علت نیاز به جانشین نقصان و قصور مردم و مخلوقات در پذیرش فیض الهی است و به همین دلیل نیاز به وجود خلیفه و حجت الهی است و همان گونه که روشن است، این نیاز منحصر به زمان خاصی نیست و در هر دوره بشریت به دلیل مادی بودن و ... نیاز به واسطه ای دارد که میان مردم و خداوند در رساندن فیض واسطه باشد:

«و الاحتياج الى الخليفة، انما هو في جانب المستخلف‏ عليه، لقصورهم عن قبول فيضه، بغير وسط. و لذلك لم يستنبئ ملكا.»

«احتیاج به خلیفه، همانا این احتیاج در طرف کسانی است که بر آن­ها خلیفه انتخاب شده است به این خاطر که در پذیرش فیض الهی، بدون واسطه، ناتوان هستند و به همین خاطر بر هیچ فرشته­ای وحی نازل نشده است.»

تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، قمى مشهدى محمد بن محمدرضا، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران، 1368 ش‏، چاپ اول، تحقيق: حسين درگاهى، ج 1، ص 321.

نتيجه

از مطالب فوق روشن شد انتخاب خليفه و جانشين در زمين به عهده خداوند متعال است و خلیفه­ی الهی باید به نصب و انتخاب خداوند متعال باشد و این نیز یکی دیگر از صفاتی است که شیعه برای امام و خلیفه­ی الهی هر زمان و دوره­ای قائل است كه اگر لحظه اي او نباشد زمين اهلش را در خود فرو مي برد علاوه بر اينكه از آنجايي كه آن شخص جانشين خداوند در زمين است بايد معصوم باشد و فقط خداوند است که می­داند چه کسی معصوم مطلق و مصداق همه­ی صفاتش است.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي ولي عصر (عج)



Share
1 | سیدمجید | Iran - Qom | ٢٠:٥٤ - ٠٢ خرداد ١٣٩٥ |
عشق او هست و جانان نیز هم / جان فدایش بادو جانان نیز هم
درهمه عالم حجت،ولی الله اوست / دررهش جان باش وجانان نیزهم
جهان بی اوهمه ظلم است وبیداد / من دعا گویم و جانان نیز هم
اوکه آیدجهان پر شود ازعدل وداد / من منتظراویم وجانان نیزهم
اوست مهدی حجت بن الحسن العسکری / دررهش سرمیدم وجانان نیزهم
اوست همان منتقم خون حسین / روح وجان بفدایش بادوجانان نیزهم
اللهم عجل لولیک الفرج بگودائم ای مومن / وردزبان دعای فرج است وجانان نیزهم
2 | ابوالفضل | Iran - Shahr-e Qods | ٠٨:٤٩ - ١٧ خرداد ١٣٩٥ |
با سلام. مقاله ی خوبی بود. ممنون.
یک سوال در ذهنم ایجاد شده که: اگر مثلا بین حضرت محمد صل الله علیه و آله و سلم و حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام، وصی ها و خلفای الهی بودند، چرا در دین مسیحیت تحریف های شگرفی مانند تثلیث و ... ایجاد شد؟ یا چرا مثلا این خلفا، که خلفای حضرت عیسی بودند، انجیل اصلی را نداشتند؟
ممنون.

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
قابل توجه اينكه قرآن در آيه مورد بحث( آيه 3 آل عمران) و هر جا كه از كتاب عيسى ع نام برده" انجيل" را به صورت مفرد آورده است، و نزول آن را از طرف خدا معرفى مى‏كند، بنابراين اناجيل بسيارى كه بين مسيحيان متداول است، حتى معروف‏ترين آنها يعنى انجيلهاى چهارگانه (لوقا، مرقس، متى و يوحنا) وحى الهى، نيستند، همانگونه كه خود مسيحيان نيز انكار نمى‏ كنند كه اين انجيلهاى موجود، همه به دست شاگردان، يا شاگرد شاگردان، حضرت مسيح ع و مدتها بعد از او نوشته شده است، منتها آنان ادعا مى‏ كنند كه شاگردان مسيح، اين اناجيل را با الهام الهى نوشته ‏اند...
از مندرجات اين اناجيل كه عموما داستان به دار آويختن مسيح و حوادث بعد از آن را شرح مى‏دهند به خوبى ثابت مى‏شود كه همه اين اناجيل، سالها بعد از مسيح نگاشته شده‏اند و هيچكدام كتاب آسمانى نازل شده بر مسيح ع نيستند
..بنابراين طبق تصريح مورخان مسيحى و طبق گواهى صريح اناجيل و ساير كتب و رساله‏ هاى عهد جديد، هيچ يك از اينها، كتاب آسمانى نيستند و عموما كتابهايى هستند كه بعد از مسيح ع نگاشته شده‏اند و از اين بيان، چنين نتيجه مى‏گيريم كه انجيل، كتاب آسمانى مسيح از ميان رفته و امروز در دست نيست، تنها قسمتهايى از آن را شاگردان مسيح در اناجيل خود، آورده ‏اند كه متاسفانه آن نيز آميخته با خرافاتى شده است
تفسير نمونه، ج‏2، ص: 423- 425
پس گذشته از اينکه خداوند فقط حفظ قرآن را تضمين کرده است، چنين چيزي که بشود انجيل را آنهم با گستردگي مناطق در آن زمان، تحريف کرد چيز بعيدي نيست غير از اين مگر با توجه به ودجود ائمه عليهم السلام که مفسر قرآن بودند مگر برخي قرآن را به دلخواه خود تفسير و تحريف معنوي نمي کردند آيا مي شود گفت چرا ائمه جلوي آنها را نمي گرفتند؟!
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
3 | معین | Iran - Tehran | ١٣:٢٠ - ٢١ خرداد ١٣٩٥ |
آیه مذکور؛آیه30میباشدنه33

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
تشکر از تذکر شما اصلاح شد
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
4 | سپهر | Iran - Karaj | ٠٥:٤٢ - ١٦ تير ١٣٩٥ |
جناب قزوينى و گروه محترم پاسخ به شبهات !
سلام و اما بعد .... انصافاً از اين جوابى كه به كاربر آقا ابوالفضل داديد خودتان هم قانع شديد ؟ كلى شرح و تفصيل داديد در مورد تحريف اناجيل ! اما دريغ از يك كلمه در باره اوصياء حضرت عيسى ! ايشون ميپرسه اگر ادعاى شما در مورد وصايت و خلافت پيامبران صحيحست پس چرا انجيل يا بقول خودتان اناجيل تحريف شد ؟ توجه فرموديد ؟ صادقانه اين بود كه به كاربر مذكور ميفرموديد پس از مطالعه و پرس و جو جوابتان را خواهيم نگاشت ، امّا ....

پاسخ:
با سلام
دوست گرامی
تحریف شدن انجیل چه ربطی به خلافت انبیاء دارد مگر عدم تحریف انجیل با وصی داشتن حضرت عیسی با هم لازم و ملزوم هستند!!! مگر پیامبر (ص) جانشین نداشت ولی باز در خصوص قرآن تحریف معنوی صورت گرفت
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
5 | مسعود خضرایی | Iran - Tehran | ١٧:٠٥ - ٠٤ شهریور ١٣٩٥ |
با سلام به شما زخمتکشان راه حق
بحثی با سلفیت داشتم که محمد ص از دیگر پیامبران برتر و ازقرآن بالا تر است و اگر هست با دلیل بفرمایید. و اینکه محمد ص از زریه ابراهیم ع است و امامت دارد آیا اسماعیل ع هم امامت داشت و چرا؟با تشکر از شما تلاشگران حق

پاسخ:
باسلام
دوست گرامی
در خصوص برتری پیامبر صلی الله علیه و آله بر تمام انبیاء باید بگوییم از نظر شیعه نه تنها پیامبر (ص) بلکه ائمه علیهم السلام را نیز بر انبیاء دیگر برتر می دانند
علامه مجلسی نقل می کند که پیامبر و ائمه بر سایر انبیاء برتر هستند
تأكيد و تأييد اعلم أن ما ذكره رحمه الله من فضل نبينا و أئمتنا صلوات الله عليهم على جميع المخلوقات و كون أئمتنا ع أفضل من سائر الأنبياء هو الذي‏ لا يرتاب‏ فيه من تتبع أخبارهم ع على وجه الإذعان و اليقين و الأخبار في ذلك أكثر من أن تحصى و إنما أوردنا في هذا الباب قليلا منها و هي متفرقة في الأبواب لا سيما باب صفات الأنبياء و أصنافهم ع و باب أنهم ع كلمة الله و باب بدو أنوارهم و باب أنهم أعلم من الأنبياء و أبواب فضائل أمير المؤمنين و فاطمة
بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏26 ص297
در روایات نیز آمده است ائمه از انبیاء برتر هستند
 كل وصي من أوصيائي أولهم علي بن أبي طالب و آخرهم مهدي أمتي فقلت يا رب أهؤلاء أوصيائي من بعدي فنوديت يا محمد هؤلاء أوليائي و أحبائي و أصفيائي و حججي بعدك على بريتي و هم أوصياؤك و خلفاؤك و خير خلقي‏ بعدك‏ و عزتي و جلالي لأظهرن بهم ديني و لأعلين بهم كلمتي و لأطهرن الأرض بآخرهم من أعدائي و لأملكنه مشارق الأرض و مغاربها و لأسخرن له الرياح و لأذللن له الرقاب الصعاب و لأرقينه في الأسباب و لأنصرنه بجندي و لأمدنه بملائكتي حتى يعلن دعوتي و يجمع الخلق على توحيدي ثم لأديمن ملكه و لأداولن الأيام بين أوليائي إلى يوم القيامة و الحمد لله رب العالمين و الصلاة على نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و سلم تسليما.
‏ابن بابويه، كمال الدين و تمام النعمة ج‏1 ص256
در منابع اهل سنت نیز روایاتی وجود دارد که برتری پیامبر (ص) بر سایر انبیاء را ثابت می کند از جمله روایتی است که مسلم نقل کرده است که پیامبر (ص) فرمود من سید اولاد آدم هستم
حدثني الْحَكَمُ بن مُوسَى أبو صَالِحٍ حدثنا هِقْلٌ يَعْنِي بن زِيَادٍ عن الْأَوْزَاعِيِّ حدثني أبو عَمَّارٍ حدثني عبد اللَّهِ بن فَرُّوخَ حدثني أبو هُرَيْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أنا سَيِّدُ وَلَدِ آدَمَ يوم الْقِيَامَةِ وَأَوَّلُ من يَنْشَقُّ عنه الْقَبْرُ وَأَوَّلُ شَافِعٍ وَأَوَّلُ مُشَفَّعٍ
صحيح مسلم  ج 4   ص 1782
نووي در ذيل اين روايت گويد اين روايت دليل بر اين است که پيامبر بر تمام خلائق برتر است
وهذا الحديث دليل لتفضيله صلى الله عليه وسلم على الخلق كلهم لأن مذهب أهل السنة أن الآدميين أفضل من الملائكة و هو افضل الآدميين وغيرهم
شرح النووي على صحيح مسلم  ج 15   ص 37
در خصوص برتری پیامبر (ص) بر قرآن نیز باید بگوییم اگر مراد از قرآن خطوط آن باشد، به یقین بر پیامبر (ص) مقدّم نیست و پیامبر (‌ص) هم جسمش و هم شخصیتش افضل از آن است  اما اگر  مراد از قرآن، حقایق و محتوا و روح آن باشد، باید گفت این قرآن با روح پیامبر متحد شده است و در حقیقت قرآن همان شخصیت پیامبر اکرم است پس برتر از هر آفرینش دیگری است
البته در روایات نیز نقل شده است که ائمه علیهم السلام قیم و سرپرست قرآن هستند
همچنانکه امده است
فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ قَيِّمَ‏ الْقُرْآنِ‏ وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً وَ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَنَّ مَا قَالَ فِي الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ.
الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص169
و یا نقل شده است که حضرت علی علیه السلام قرآن ناطق و کلام  خدا صامت است
 أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: أَنَا كَلَامُ‏ اللَّهِ‏ النَّاطِقُ‏ وَ هَذَا كَلَامُ اللَّهِ الصَّامِتُ‏
بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏30 ؛ ص546
که این نشان می دهد که اهل بیت علیهم السلام برتر از قرآن هستند وقتی اهل بیت قیم و ناطق قرآن شدند و این دلالت بر برتری دارد به یقین خود پیامبر (ص) نیز برتر از قران است
نووی نیز اشاره کرده است که پیامبر (ص) از تمام مخلوقات چه ادم و غیره برتر است
و هو افضل الآدميين وغيرهم
شرح النووي على صحيح مسلم  ج 15   ص 37
پس پیامبر (ص)  به منزله غیب، روح، باطن و حقیقت قرآن  است.
اما در خصوص امامت حضرت ابراهیم نیز باید بگوییم مفسران در ذیل آیه لا ینال عهدی الظالمین اشاره کرده اند که اساعیل نیز از جمله امامان در نسل حضرت ابراهیم می باشد:
فخر رازی می نویسد:
قوله : ) وَمِن ذُرّيَتِى ( أو لم يكن مأذوناً فيه ؟ فإن أذن الله تعالى في هذا الدعاء فلم رد دعاءه ؟ وإن لم يأذن له فيه كان ذلك ذنباً ، قلنا : قوله : ) وَمِن ذُرّيَتِى ( يدل على أنه عليه السلام طلب أن يكون بعض ذريته أئمة للناس ، وقد حقق الله تعالى إجابة دعائه في المؤمنين من ذريته كاسماعيل وإسحق ويعقوب ويوسف وموسى وهرون وداود وسليمان وأيوب ويونس وزكريا ويحيى وعيسى وجعل آخرهم محمداً صلى الله عليه وسلم من ذريته الذي هو أفضل الأنبياء والأئمة عليهم السلام .
التفسير الكبير  ج 4   ص ۳۸
نظام الدین نیشابوری نیز می نویسد:
 ومن ذريتي ( عطف على الكاف كأنه قال : وجاعل بعض ذريتي كما يقال ( سأكرمك فتقول وزيداً ) ولا يخفى أن ( من ) التبعيضية تدل على أنه طلب الإمامة لبعض ذريته لعلمه بأن كلهم قد لا يليق بذلك لأن ناساً غير محصورين لا يخلو من ظالم فيهم غالباً , ولعلمه بأن بعضهم يليق بها كإسماعيل وإسحق . وقد حقق الله تعالى أمله فجعل في أولاده وأحفاده كإسماعيل وإسحق ويعقوب ويوسف وموسى وهارون وداود وسليمان وأيوب ويونس وزكريا ويحيى وعيسى وإلياس ثم محمد صلى الله عليه وسلم أفضلهم وأشرفهم , ولأنه لم يطلب الإمامة إلا للبعض فكان يكفي في
تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان  ج 1   ص ۳۸۷
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
 
6 | جواد | Iran - Isfahan | ٢٢:٢١ - ٠٨ دي ١٣٩٦ |
با سلام
ممنون از تحلیل ادبی عرب در مورد استمرار
لطفا متن را تصحیح کنید آیه 30 بقره ست
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها