2024 March 29 - جمعه 10 فروردين 1403
امام حسين (عليه السلام) و إبن تيميه 02
کد مطلب: ٥٦٩٧ تاریخ انتشار: ٢٦ بهمن ١٣٨٥ تعداد بازدید: 5089
سخنراني ها » وهابیت
امام حسين (عليه السلام) و إبن تيميه 02

دفاع ابن تیمیه از جنایت یزید در شهادت امام حسین علیه السلام
شبكه سلام 85/11/26

بسم الله الرحمن الرحيم

تاریخ : 26 /11/ 85

آقاي هدايتي

آقاي إبن تيميه در آثار خودش اصرار دارد كه يزيد را از قتل امام حسين (عليه السلام) مبرا و جدا كند و كار را به گردن إبن زياد مي اندازد. چرا ايشان اين قدر اصرار دارد بر اين امر؟ تا آيا نظرات ايشان صحت دارد؟

استاد حسيني قزويني

اول، قبل از اين كه وارد بشوم به قطعيت دستور يزيد بر شهادت امام حسين (عليه السلام)، عبارتي را از تفتازاني بگويم كه از شخصيت هاي علمي أهل سنت و از بنيانگزاران علم كلام است و دليل خود را بر دفاع از يزيد آورده و مي گويد:

فإن قيل: من علماء المذهب من لا يجوز اللعن علي يزيد مع علمهم بأنه يستحق ما يربو علي ذلك و يزيد.

اگر كسي به ما اين را اشكال كند: از علماي مذهب أهل سنت كساني هستند نه تنها لعن بر يزيد را جايز مي دانند، بلكه چندين برابر لعنت بر يزيد را هم جائز مي دانند.

قلنا: تحاميا عن أن يرتقي إلي الأعلي فالأعلي.

در جواب مي گوئيم: چون ما أهل سنت مي ترسيم كه اين لعن به مراتب بالاتر هم برسد.

يعني اگر ما لعن يزيد را جائز شمرديم، به تبع آن سرايت مي كند به لعن معاويه و ديگران، و لذا در همان لعن يزيد مقاومت مي كنيم و لعن او را جايز نمي دانيم.

شرح المقاصد للتفتازاني، ج5، ص312 و 311

إبن عساكر تعبيري زيبا دارد و از يكي از فقهاي أهل سنت نقل مي كند به نام وكيع، مي گويد:

معاوية بمنزلة حلقة الباب، من حركه إتهمناه علي من فوقه.

معاويه به منزله حلقه در است (در زمان سابق درب ها حلقه داشت نه زنگ)، هر كس اين حلقه را بكوبد و به حركت در بياورد، ما او را متهم مي كنيم كه مي خواهد به مراتب بالاتر برسد و كساني كه به معاويه ميدان دادند و موقعيت معاويه را تثبيت كردند و دست او را باز گذاشتند و امثال او.

تاريخ مدينه دمشق، ج59، ص210

لذا در معاويه هم مقاومت مي كنيم. گر چه در ميان أهل سنت هستند كساني كه حتي لعن معاويه را هم جائز مي دانند و حتي يكي از أهل سنت، كتاب مستقلي در لعن معاويه نوشته و مذمت ها و كارهاي قبيح معاويه را در آن نوشته به نام النصايح الكافية.

اما در مورد حمايت إبن تيميه از يزيد و مبرا كردن او از قتل امام حسين (عليه السلام)؛ كساني كه با تاريخ سر و كار دارند و مورخيني كه در اين زمينه حقائق را نقل كرده اند را ملاحظه كنند، مي بينند بر اين كه عبارت إبن تيميه، يك عبارت بي اساس است. مخصوصا ايشان در كتاب منهاج السنة، جلد 4، صفحه 472 (چاپ جديد 8جلدي عربستان)، صراحت دارد كه:

إن يزيد لم يأمر بقتل الحسين بإتفاق اهل النقل.

يزيد دستور قتل حسين را نداده و تمام مورخين در اين زمينه اتفاق نظر دارند.

در جلسه گذشته، تقريبا بخشي از آراء و نظريات بزرگان أهل سنت را در اين كه يزيد دستور قتل امام حسين (عليه السلام) را صادر كرده، بيان كرديم و من به چند نمونه خيلي دقيق و ظريف ديگر اشاره مي كنم و عزيزان به آدرس هايي كه مي دهم بيشتر توجه كنند، تماما از منابع أهل سنت است:

در تاريخ يعقوبي، جلد 2، صفحه 241 نقل شده:

كتب إلي الوليد بن عتبة بن أبي سفيان، و هو عامل المدينة: إذا أتاك كتابي هذا، فأحضر الحسين بن علي، وعبدالله بن الزبير، فخذهما بالبيعة لي، فإن امتنعا فاضرب أعناقهما، وابعث لي برؤوسهما، و خذ الناس بالبيعة، فمن امتنع فأنفذ فيه الحكم، وفي الحسين بن علي و عبدالله بن الزبير، و السلام.

يزيد بن معاويه به والي مدينه به نام وليد بن عتبه نامه مي نويسد كه مي گويد: حسين بن علي و عبدالله زبير را بگير و وادار كن به بيعت و اگر امتناع كردند، گردنشان را بزن و سرشان را براي من بفرست.

ابن اعثم كوفي كه از مورخان بنام أهل سنت، در كتاب الفتوح، جلد 5، صفحه 10و 9 همين تعبير را دارد و مي گويد:

من عبدالله يزيد بن معاوية أميرالمؤمنين إلي الوليد بن عتبة:... فخذ الحسين بن علي و عبدالرحمن بن أبي بكر و عبدالله بن الزبير و عبدالله بن عمر بن الخطاب أخذا عنيفا ليست فيه رخصة، فمن أبي عليك منهم فاضرب عنقه و إبعث إلي برأسه.

هر كدام از اينها كه از بيعت امتناع كردند، گردنش را بزن و سر او را براي من بفرست.

مشابه اين تعبير در منابع زير آمده است:

تاريخ الطبري، ج5، ص338 ـ الرد علي المتعصب العنيد لإبن جوزي، ص34 ـ مقتل الحسين للخوارزمي، ج1، ص180

آقاي ذهبي در سير اعلام النبلاء، جلد 3، صفحه 305 اين تعبير را دارد:

فكتب يزيد إلي بن زياد نائبه: إن حسينا صائر إلي الكوفة، و قد ابتلي به زمانك من بين الأزمان، و بلدك من بين البلدان، و أنت من بين العمال، و عندها تعتق، أو تعود عبدا. فقتله إبن زياد، و بعث برأسه إليه.

يزيد بن معاويه به عبيدالله بن زياد يزيد به حاكم كوفه نوشت: شنيده ام كه حسين به طرف كوفه مي آيد ... به وظيفه ات عمل بكن و در غير اين صورت تو در نزد من همانند يك عبد خوار خواهي بود. پس إبن زياد، حسين را كشت و سرش را به سوي يزيد فرستاد.

سير اعلام النبلاء، ج3، ص305 ـ تاريخ خلفاء سيوطي، ص207

جالب اين كه آقاي إبن اثير كه از مورخين بنام أهل سنت و مورد تائيد همه است، در كتاب الكامل، جلد 4، صفحه 127 و 128 نامه اي را كه يزيد به إبن عباس نوشته و پاسخ إبن عباس به يزيد را مفصل آورده. عزيزان به اين نامه خوب دقت كنند:

در پاسخ إبن عباس به يزيد آمده بر اين كه:

فكتب إليه إبن عباس أما بعد فقد جاءني كتابك فأما تركي بيعة إبن الزبير فوالله ما أرجو بذلك برك و لا حمدك و لكن الله بالذي أنوي عليم و زعمت أنك لست بناس بري فاحبس أيها الانسان برك عني فإني حابس عنك بري و سألت أن أحبب الناس إليك و أبغضهم و أخذلهم لابن الزبير فلا و لا سرور و لا كرامة كيف و قد قتلت حسينا و فتيان عبد المطلب مصابيح الهدي و نجوم الأعلام غادرتهم خيولك بأمرك في صعيد واحد، مرملين بالدماء، مسلوبين بالعراء، مقتولين بالظماء، لا مكفنين و لا مسودين، تسفي عليهم الرياح، و ينشي بهم عرج البطاح، حتي أتاح الله بقوم لم يشركوا في دمائهم، كفنوهم و أجنوهم و بي و بهم لو عززت و جلست مجلسك الذي جلست فما أنس من الأشياء فلست بناس اطرادك حسينا من حرم رسول الله صلي الله عليه و سلم إلي حرم الله و تسييرك الخيول إليه فما زلت بذلك حتي أشخصته إلي العراق فخرج خائفا يترقب فنزلت به خيلك عداوة منك لله و لرسوله و لأهل بيته اللذين أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا فطلب إليكم الموادعة و سألكم الرجعة فاغتنمتم قلة أنصاره و استئصال أهل بيته و تعاونتم عليه كأنكم قتلتم أهل بيت من الترك و الكفر فلا شيء أعجب عندي من طلبتك ودي و قد قتلت ولد أبي و سيفك يقطر من دمي و أنت أحد ثاري و لا يعجبك ان ظفرت بنا اليوم فلنظفرن بك يوما و السلام.

اي يزيد! تو به من گفتي كه بيعت عبدالله بن زبير را من قبول كنم، ولي قبول نكردم؛ مرا مدح كردي و مي خواهي براي من جايزه بفرستي و مورد رضايت تو بود و به من دستور دادي كه از فضائل تو براي مردم بگويم و بغض و كينه تو را از قلب مردم بردارم... اين چگونه امكان پذير است كه من از تو دفاع كنم؟ تو حسين را كشتي و جوانان عبدالمطلب را به خاك و خون كشيدي، اينها ستارگان هدايت بودند. لشكريان تو بدستور تو، در يك روز همه را به خاك و خون كشاندند و با بدن عريان رها كردند و با لب تشنه اينها را كشتند و نه اينها را كفن كردند و نه دفن كردند. در آن سرزمين بيابان، بادها بر بدن پاره پاره آنها وزيدن گرفت و ريگ ها روي بدن ها نشست... قبيله بني اميه اسد آمدند و آنها را كفن پوشاندند و دفن كردند... تو آدم نيستي... بدستور تو لشكريانت اين جنايت را در حق حسين كردند و به خاطر عداوتي كه تو با خدا داشتي، و با پيامبر و اهل بيتي كه آيه تطهير در حق آنها نازل شده ... گويا در كربلاء آنچنان جنات كرديد كه اهل بيت كفر و شرك را اين گونه از بين مي بريد ... .

الكامل لأبن الأثير، ج4، ص127 و 128 ـ تاريخ اليعقوبي، ج2، ص247 ـ أنساب الاشراف للبلاذري، ج2، ص85 ـ سير اعلام النبلاء للذهبي، ج3، ص319 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج8، ص109 ـ تاريخ الطبري، ج5، ص463 ـ المنتظم لإبن جوزي، ج5، ص341

اينها اين قضيه را نقل مي كنند كه سر امام حسين (عليه السلام) را بريدند و به نزد يزيد بردند و سر او را 3 شبانه روز در شام آويزان كردند و أهل بيت امام حسين (عليه السلام) را زنجير به گردن انداخته و در برابر امام حسين (عليه السلام) نگه داشتند.

عبارتي را آقاي آلوسي دارد در رابطه با يزيد و كساني كه از او دفاع مي كنند و مي گويد:

لا توقف في لعن يزيد لكثرة أوصافه الخبيثة و ارتكابه الكبائر في جميع أيام تكليفه و يكفي ما فعله أيام استيلائه بأهل المدينة و مكة فقد روي الطبراني بسند حسن: اللهم من ظلم أهل المدينة و أخافهم فأخفه و عليه لعنة الله و الملائكة و الناس أجمعين لا يقبل منه صرف و لا عدل، و الطامة الكبري ما فعله بأهل البيت و رضاه بقتل الحسين علي جده و عليه الصلاة و السلام و استبشاره بذلك و إهانته لأهل بيته مما تواتر معناه و إن كانت تفاصيله آحادا، و في الحديث: ستة لعنتهم - و في رواية ـ لعنهم الله و كل نبي مجاب الدعوة المحرف لكتاب الله - و في رواية ـ الزائد في كتاب الله و المكذب بقدر الله و المتسلط بالجبروت ليعز من أذل الله و يذل من أعز الله و المستحل من عترتي و التارك لسنتي، و قد جزم بكفره و صرح بلعنه جماعة من العلماء منهم الحافظ ناصر السنة إبن الجوزي و سبقه القاضي أبو يعلي، و قال العلامة التفتازاني: لا نتوقف في شأنه بل في إيمانه لعنة الله تعالي عليه و علي أنصاره و أعوانه، و ممن صرح بلعنه الجلال السيوطي عليه الرحمة وفي تاريخ إبن الوردي. و كتاب الوافي بالوفيات أن السبي لما ورد من العراق علي يزيد خرج فلقي الأطفال و النساء من ذرية علي. و الحسين رضي الله تعالي عنهما و الرؤس علي أطراف الرماح و قد أشرفوا علي ثنية جيرون فلما رآهم نعب غراب فأنشأ يقول:

لما بدت تلك الحمول وأشرفت * تلك الرؤس علي شفا جيرون نعب الغراب فقلت قل أو لا تقل * فقد اقتضيت من الرسول ديوني يعني أنه قتل بمن قتله رسول الله صلي الله عليه و سلم يوم بدر كجدة عتبة و خاله ولد عتبة و غيرهما و هذا كفر صريح فإذا صح عنه فقد كفر به.

تفسير روح المعاني، ج26، ص72 تا 74

آقاي هدايتي

إبن تيميه در چه كتابي از كتاب هايش نقل كرده كه وقتي خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) به يزيد رسيد، يزيد قلبش درد گرفت و ناراحت شد؟ منبع اين مطلب را براي ما بيان كنيد و علت ادعاي إبن تيميه در اين مورد چيست؟

استاد حسيني قزويني

در كتاب رأس الحسين، مشابه اين مطلب را دارد و در مجموع فتاوا دارد و تعبير خيلي صريحي دارد در كتاب منهاج السنه، جلد 4، صفحه 472 و 473 (چاپ جديد 8جلدي در عربستان):

و لما بلغ ذلك يزيد اظهر التوجع علي ذلك و ظهر البكاء في داره و لم يسب له حريما أصلا، بل أكرم أهل بيته و أجازهم حتي ردهم إلي بلدهم.

وقتي خبر شهادت حسين به يزيد رسيد، قلب او به درد آمد و اظهار ناراحتي كرد و مراسم گريه در خانه اش به پا كرد، حرم اهل بيت حسين را اصلا اسير نكردند، بلكه آنها را اكرام و احترام كرد و به آنها اجازه داد كه به شهر خود برگردند.

اين تعبير آقاي إبن تيميه در مجموع فتاوا، جلد 4، صفحه 486 هم هست و مي گويد:

و أما قتل الحسين فلم يأمر به و لم يرضي به، بل ظهر منه التألم لقلته.

يزيد دستور قتل حسين را نداد و راضي به قتل او نبود، و وقتي خبر شهادت حسين را شنيد، قلبش به درد آمد و اظهار تألم كرد.

در بعضي از آثار آمده كه شروع كرد به لعنت كردن عبيد الله بن زياد و پشت سر او حرف زدن كه چرا إبن زياد، امام حسين (عليه السلام) را مظلومانه كشته و شهيد كرده.

حتي اين تعبير در منهاج السنة آمده است:

فقاتلوه حتي قتل شهيدا مظلوما رضي الله عنه.

حسين را مظلومانه شهيد كردند.

منهاج السنه، ج4، ص472

توجه عزيزان را به اين نكته جلب مي كنم كه: تمام كارهايي كه نسبت به امام حسين (عليه السلام) انجام شد، همه به دستور خود يزيد بن معاويه بوده و اينها بدون دستور يزيد هيچ كاري نمي كردند.

آقاي بلازري مي نويسد:

و لما كتب إبن زياد، إلي يزيد بقتل مسلم و بعثته إليه برأسه و رأس هانئ بن عروة و رأس إبن صلحب و ما فعل بهم: كتب إليه [يزيد]: إنك لم تعد ان كنت كما أحب، عملت عمل الحازم، وصلت صولة الشجاع، و حققت ظني بك، و قد بلغني أن حسينا توجه إلي العراق، فضع المناظر و المسالخ و أذك العيون و احترس كل الاحتراس، فاحبس علي الظنة، و خذ بالتهمة، غير أن لا تقاتل إلا من قاتلك، و اكتب إلي في كل يوم بما يحدث من خبر إن شاء الله.

... وقتي إبن زياد، سر بريده مسلم و هاني و... را به يزيد فرستاد، يزيد نوشت: به من خبر رسيده كه حسين به سوي عراق مي آيد، عرصه را بر او تنگ كن و جاسوسان را از هر جهت بگمار و هر كس را كه كوچك ترين ارتباطي كه با حسين دارد، او را بگير و زنداني كن... و هر روز تمام وقايعي را كه در كربلاء مي گذرد براي من بنويس.

أنساب الأشراف بلاذري، ج2، ص85 (چاپ جديد 12 جلدي)

برخي از مورخين هم صراحت دارند مثل طبري در تاريخش، جلد 5، صفحه 506 مي گويد:

لما قتل عبيد الله بن زياد الحسين بن علي عليه السلام و بني أبيه بعث برؤوسهم إلي يزيد بن معاوية فسر بقتلهم أولا و حسنت بذلك منزلة عبيد الله عنده ثم لم يلبث إلا قليلا حتي ندم علي قتل الحسين.

عبيدالله بن زياد وقتي حسين بن علي (عليه السلام) را كشت و سر شهداء را به يزيد فرستاد، يزيد ابتداء خيلي خوشحال شد و نسبت به عبيدالله بن زياد خيلي خوشحال شد و خيلي نگذشت كه از كشتن حسين (عليه السلام) پشيمان شد.

سير أعلام النبلاء للذهبي، ج3، ص317 ـ تاريخ الإسلام للذهبي، ج5، ص20 ـ الكامل إبن اثير الجزري، ج4، ص87

آقاي إبن اثير جزري الكامل، جلد 4، صفحه 87 تعبير كامل تري دارد و مي گويد:

و لما وصل رأس الحسين إلي يزيد حسنت حال إبن زياد عنده و زاده و وصله و سره ما فعل، ثم لم يلبث إلا يسيرا حتي بلغه بغض الناس له و لعنهم و سبهم، فندم علي قتل الحسين.

وقتي سر حسين به يزيد رسيد، نسبت به إبن زياد خيلي محبت كرد و جوايزي به او داد و از اين كار خوشحال شد. بعد از كمي ديد هستند مردم بخاطر اين قضيه مردم او را دشمن مي دارند و او را سب ناسزا مي كنند، سپس يزيد پشيمان شد از كشتن حسين.

عزيزان دقت كنند، اين مردم چه كساني بودند كه بغض يزيد را در قلب خود نشاندند؟ شيعيان؟ مردم مدينه؟ نه، خود مردم شام. بخاطر خطبه هايي كه امام سجاد (عليه السلام) و حضرت زينب (سلام الله عليها) و ام كلثوم (سلام الله عليها) خواندند و جنايات يزيد را در منطقه شامات برملاء كردند و مردم فهميدند كه يزيد يك جنايتكار است و لذا بغض و كينه يزيد را در دل خود كاشتند و شروع كردند به لعنت كردن و ناسزا گفتن به يزيد.

همين تعبير را آقاي سيوطي در تاريخ الخلفاء، صفحه 208 دارد:

و لما قتل الحسين و بنو أبيه بعث إبن زياد برؤوسهم إلي يزيد، فسر بقتلهم أولا، ثم ندم لما مقته المسلمون علي ذلك، و أبغضه الناس و حق لهم أن يبغضوه.

وقتي حسين كشته شد، و سر شهداء را نزد يزيد فرستادند، ابتداء يزيد خوشحال شد، سپس پشيمان شد، بخاطر اين كه مسلمانان، كينه و بغض يزيد را در دل گرفتند و مردم حق دارند كه كينه يزيد را در دل داشته باشند.

الصواعق المحرقة لإبن حجر الهيثمي، ص119 ـ الرد علي المتعصب العنيد لإبن الجوزي، ص48

ببينيد كار به كجا رسيد كه معاويه، پسر يزيد بن معاويه، پس از مرگ يزيد رفت بالاي منبر و گفت:

ما ولي معاوية بن يزيد بن معاوية صعد المنبر فقال: إن هذه الخلافة حبل الله و إن جدي معاوية نازع الأمر أهله، و من هو أحق به منه، علي بن أبي طالب، و ركب بكم ما تعلمون حتي أتته منيته فصار في قبره رهينا بذنوبه، ثم قلد أبي الأمر، و كان غير أهل له، و نازع إبن بنت رسول الله صلي الله عليه و سلم فقصف عمره، و انبتر عقبه، و صار في قبره رهينا بذنوبه ثم بكي. و قال: إن من أعظم الأمور خسارة علينا علمنا بسوء مصرعه، و بئس منقلبه، و قد قتل عترة رسول الله صلي الله عليه و سلم و أباح الخمر، و خرب الكعبة، و لم أذق حلاوة الخلافة، فلا أذوق مرارتها، و لا أتقلدها، فشأنكم في أمركم، و الله، لئن كانت الدنيا خيرا فقد نلنا منها حظا، و إن كانت شرا فكفي ذرية أبي سفيان ما أصابوا منها.

اين خلافت، ريسمان الهي است و جدم معاويه با علي كه شايسته خلافت بود منازعه و جدال كرد. جدم معاويه، آن كارهاي خلافي كه انجام داد، رفت به درون قبر و با گناهانش در آنجا قرين است؛ سپس پدرم يزيد آمد خلافت را تصاحب كرد و اهليت نداشت، و با فرزند دختر رسول الله (صلي الله عليه و سلم) نزاع و جنگ كرد و او هم رفت به درون قبر، چه بد جايگاهي رفته ... عترت پيامبر (صلي الله عليه و سلم) را مظلومانه كشت و خمر را مباح دانست و كعبه را ويران كرد و شيريني خلافت را نتوانست درك كند... از آنجائي كه خلافت شايسته من نيست و حق أهل بيت است، حاضر نيستم آن را تصاحب كنم و ... .

الصواعق المحرقة لإبن حجر، ص134

آقاي هدايتي

در راستاي همين افكار و انديشه ها، اخيرا در برخي از نماز جمعه هاي برخي شهرها، اطلاعيه هايي پخش شده مبني بر اين كه از يزيد دفاع كرده اند، خبر و تحليل اين مطلب و اين كه چرا اين مطلب صورت گرفته است را توضيح دهيد.

استاد حسيني قزويني

بله، اين مطلب درست است و از بندرعباس متن آن اطلاعيه را براي من فكس كرده اند و عنوان آن اين است: موضع أهل سنت در مورد يزيد بن معاويه. عبارتي را از ذهبي نقل كرده اند كه مي گويد:

أهل سنت، يزيد را لعن و نفرين نمي كنند، زيرا لعنت فرستادن بر مرده اي كه خدا و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) او را لعنت نكرده اند، جايز نيست.

بعد مي گويد:

هيچ فسقي از يزيد نيامده كه واقعا ثابت كند مستحق لعن است، و ناسزا گفتن به مسلمان فاسق درست نيست و از دين خارج نشده بوده و ... .

من واقعا وقتي اين اطلاعيه را خواندم ناراحت شدم، آن هم در كشور ايران، كه افتخارش به تشيع و أهل بيت (عليهم السلام) است. من با بسياري از بزرگان أهل سنت ارتباط دارم و واقعا اين عزيزان را دوست دارم و بر ارتباطم با آنها مي افزاييم، و مي بينيم كه آنها هم نسبت به أهل بيت (عليهم السلام) احترام قائلند البته با كمي تفاوت. چون در قضيه آيه مودت كه اجر رسالت قرار داده شده:

قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي

سوره شوري/آيه23

قطعا يكي از مصاديق آن، امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) هستند و وجوب مودت و احترام به اين بزرگواران، ريشه قرآني دارد. آنوقت مي بينيم كه بعضي ها تحت تأثير برنامه ها و تبليغات وهابيت قرار مي گيرند و بيانيه هائي را صادر مي كنند.

من باز هم اين تعبير را كه براي آقاي آلوسي است تكرار مي كنم كه بعد از نقل نظريه هاي افراطيون در مورد يزيد مي گويد:

و أنا أقول: الذي يغلب علي ظني أن الخبيث لم يكن مصدقا برسالة النبي صلي الله عليه و سلم و أن مجموع ما فعل مع أهل حرم الله تعالي و أهل حرم نبيه عليه الصلاة و السلام و عترته الطيبين الطاهرين في الحياة و بعد الممات و ما صدر منه من المخازي ليس بأضعف دلالة علي عدم تصديقه من إلقاء ورقة من المصحف الشريف في قذر؛ و لا أظن أن أمره كان خافيا علي أجلة المسلمين إذ ذاك و لكن كانوا مغلوبين مقهورين لم يسعهم إلا الصبر ليقضي الله أمرا كان مفعولا، ولو سلم أن الخبيث كان مسلما فهو مسلم جمع من الكبائر ما لا يحيط به نطاق البيان، و أنا أذهب إلي جواز لعن مثله علي التعيين ولو لم يتصور أن يكون له مثل من الفاسقين، و الظاهر أنه لم يتب، و احتمال توبته أضعف من إيمانه، و يلحق به إبن زياد و إبن سعد. لعنة الله عزوجل عليهم أجمعين، و علي أنصارهم و أعوانهم و شيعتهم و من مال إليهم إلي يوم الدين ما دمعت عين علي أبي عبد الله الحسين.

منِ آلوسي مي گويم: ... آنچه كه براي من محرز است اين است كه يزيد رسالت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و سلم) را قبول نداشته و مجموع آنچه كه انجام داد با أهل بيت، كمتر از اين نيست كه يك ورق قرآن را اهانت كرده باشد ... اگر هم يزيد خبيث، مسلمان باشد، جنايات و معاصي و كبائري كه در پرونده او هست، نطق از بيان آن عاجز است. من عقيده ام اين است كه جايز است لعن كردن مانند يزيد به اسم، ... و آنچه كه براي من ثابت است اين كه او توبه نكرده و احتمال توبه اش ضعيف تر از ايمان اوست ... لعنت خداوند بر تمامي آنها و ياران و ياوران و پيروان آنها و لعنت بر كساني كه به يزيد تمايل پيدا مي كنند تا روز قيامت ... .

روح المعاني للآلوسي، ج26، ص74ـ72

آقاي هدايتي

يك خبري منتشر شده كه در كنفرانسي دوحه قطر برگزار شده، برخي از علماء أهل سنت در مورد أبو لؤلؤ، قاتل خليفه دوم، مطالبي را عنوان كرده اند، در اين مورد توضيحاتي بدهيد.

استاد حسيني قزويني

بله، اين در سايت ها و خبرگزاري ها و... ديده شده و يكي از اعتراضات آنها به هيئت ايراني اين بود كه چرا ايراني ها نسبت به قاتل خليفه دوم، تجليل و قدرداني مي كنند.

من كاري نسبت به عبارت هايي كه در اين كنفرانس مطرح شده ندارم و همين طور نسبت به جوابي كه هيئت ايراني به آنان داده اند. ولي آنچه كه من به عنوان بي طرف و به عنوان محقق و تحليل گر مي توانم در اينجا عرض كنم اين است:

آنچه كه در تاريخ ثابت است اين است: قضيه قتل خليفه دوم توسط أبو لؤلؤ انجام گرفت و اين كاملا روشن و واضح است و هيچ شك و شبهه اي نيست. آقايان أهل سنت اين قضيه را مفصل در كتاب هاي خود آورده اند. آقاي إبن عبد البر كه از مورخان بزرگ أهل سنت، در الإستيعاب، جلد 3، صفحه 1154 آورده است. آقاي صالحي شامي در سبل الهدي و الرشاد، جلد 11، صفحه 274 و هم چنين آقاي ذهبي در سير اعلام النبلاء و تاريخ اسلام و تاريخ طبري و...، همه آورده اند.

من فقط عبارتي را كه آقاي إبن عبد البر آورده، اشاره اي مي كنم و رد مي شوم:

عبدالله إبن الزبير عن أبيه، قال: غدوت مع عمر بن الخطاب رضي الله عنه إلي السوق و هو متكئ علي يدي. فلقيه أبو لؤلؤة غلام المغيرة بن شعبة، فقال: ألا تكلم مولاي يضع عني من حراجي، قال: كم خراجك؟ قال: دينار، قال: ما أري أن أفعل إنك لعامل محسن و ما هذا بكثير، ثم قال له عمر: ألا تعمل لي رحي؟ قال: بلي، فلما ولي، قال: أبو لؤلؤة لأعملن لك رحي يتحدث بها ما بين المشرق و المغرب، قال: فوقع في نفسي قوله،... و جأه بسكين له طرفان، فلما جرح عمر، جرح معه ثلاثة عشر رجلا في المسجد، ثم أخذ، فلما أخذ قتل نفسه.

أبو لؤلؤ، غلام مغيرة بن شعبه بود و يك روز آمد پيش خليفه دوم و از برخورد آقاي مغيره شكايت كرد و گفت خيلي به من سخت گيري مي كند و خراج زيادي براي من بسته است و ...، خليفه دوم گفت كه نه اين چنين نيست و اين كارآيي كه تو داري، همين دستمزد براي تو كافي است. بعد أبو لؤلؤ مي گويد كه يكي از كارهايي كه من انجام مي دهم اين است كه من آسياب درست مي كنم. خليفه دوم گفت براي من هم يك آسياب درست كن. أبو لؤلؤ برگشت گفت: يك آسيابي برايت درست كنم كه در شرق و غرب عالم از آن گفتگو بشود. خليفه دوم در اينجا خنديد.... سپس خليفه دوم را در مسجد مجروح كرد با چاقوي دو سري كه تيز بود و در دست داشت و 13 نفر ديگر را در مسجد مجروح كرد و وقتي أبو لؤلؤ را محاصره كردند، با همان چاقوئي كه خليفه دوم و آن 13 نفر را مجروح كرده بود، خودش را كشت و بعد از كشتن خود، در همان مدينه دفن شد.

الاستيعاب، ج3، ص1154

يكي از مراجع عظام تقليد، حضرت آيت الله صافي گلپايگاني، در كتاب مجموعة الرسائل، جلد 2، صفحه 395، قضيه أبو لؤلؤ را مفصل آورده و مي گويد كه بعضي نقل كرده اند كه ابو لؤلؤ، مجوسي بوده يا نصراني، آن را رد مي كند و مي گويد قطعا مسلمان بوده:

الظاهر أنه اعتنق الاسلام، لان رسول الله صلي الله عليه و آله أمر باخراج الكفار من المدينة المنورة المكرمة، فلو كان كافرا لم يكن مأذونا من الخليفة في المقام بالمدينة، و الدخول في مسجد النبي صلي الله عليه و آله.

اگر واقعا مجوسي و نصراني بود، خليفه به او اجازه نمي داد كه در مدينه زندگي كند؛ چون رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) دستور اخراج كفار را داده بود و يك مجوسي و نصراني، جرأت ورود به مسجد را نداشت.

اما آنچه كه مطرح است و ما شيعيان بايد به آن توجه كنيم، اين است كه اين قضيه در مدينه اتفاق افتاده و او هم خود كشي كرده و اين صراحت مورخان است. و قضيه كاشان كه شخصي به نام شجاع الدين به ابو لؤلؤ ملقب شده، ايشان از كجا آمده و به چه نحوي است، نمي دانم. بنده خودم خيلي در تاريخ گشتم تا ببينم ريشه اين قضيه به كجا و كِي بر مي گردد، و همين امروز دو ساعت قبل از برنامه، با يكي از مورخين معاصر به نام رسول جعفريان تماس داشتم، از ايشان پرسيدم كه آيا در اين مورد مدركي داريد؟ گفت مدرك زنده اي كه ثابت كند آنچه در كاشان است، همان ابو لؤلؤ است، نيافتم و سر نخي پيدا نكردم. اما شايد ايشان تشابه اسمي داشته باشد با قاتل خليفه دوم و مردم عوام اين چنين كرده اند.

يك جمله از شخصيت هاي بنام شيعه و از مدافعان سخت كوش شيعه، كه در راه دفاع از شيعه هم به شهادت رسيده نقل مي كنم و عزيزان دقت كنند:

مرحوم قاضي نور الله شوشتري (ره)، صاحب كتاب إحقاق الحق و ... كه در دفاع از أهل بيت (عليهم السلام) نوشته و من گمان نمي كنم كه در تاريخ شيعه، كسي همانند ايشان از ولايت أهل بيت (عليهم السلام) دفاع كرده باشد و در اين راه هم به شهادت رسيده باشد؛ ايشان كتابي دارد به نام مصائب النواصب در ج2، ص244 مي گويد:

هيچ يك از علماي اماميه، فتوا به آنچه كه در كاشان مي گذرد، نداده اند. اينها، كارهايي است كه افراد جلف و سبك از خود در آورده اند.

سؤالات بينندگان

سؤال

شما چرا در مورد عايشه ام المؤمنين بد مي گوئيد، مگر ايشان همسر رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نبودند؟

جواب

آيا ازدواج با پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) مي تواند براي كسي عصمت بياورد؟ گناه و لغزش او ناديده گرفته شود؟ ما با اين مخالفيم نه به اين كه او را قبول نداريم. ازدواج با پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله)، افتخار و شرف است؛ ولي عدالت آور و عصمت آور نيست. آيات قرآن هم به اين اشاره دارد:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ

سوره تحريم/آيه10

خداوند زن حضرت نوح (عليه السلام) و حضرت لوط (عليه السلام) را مثال مي زند كه همسر دو بنده صالح خدا بودند و خيانت كردند به آن دو. با اين كه اين دو همسر پيامبر بودند و اين باعث عصمت آنها نبود و فرداي قيامت داخل آتش جهنم خواهند شد.

البته اين خيانت، خيانت اخلاقي و ناموسي نيست و و زنان پيامبران از اين فساد، به دور هستند. گرچه آقاي الباني، بخاري دوران و ايدئولوك وهابيت، رسما در بعضي از كتاب هاي خود نوشته كه زنان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) ـ نستجير بالله ـ از زنا مبرا نبودند.

جالب اين است كه آقاي إبن جوزي در كتاب زاد المسير، جلد 8، صفحه 56 و آقاي طبري تفسيرش، جلد 28، صفحه 217 و آقاي قرطبي در تفسيرش، جلد 18، صفحه 202 مي گويند:

قوله [عز وجل]: (فلم يغنيا عنهما من الله شيئا)، أي: يدفعا عنهما من عذاب الله شيئا. و هذه الآية تقطع طمع من ركب المعصية و رجا أن ينفعه صلاح غيره.... قال يحيي بن سلام: ضرب الله المثل الأول يحذر به عائشة و حفصة رضي الله عنهما. ثم ضرب لهما هذا المثل يرغبهما في التمسك بالطاعة.

اين ضرب المثل قرآني، تعريض و اعلام خطر است بر دو همسر پيامبر؛ عايشه و حفصه.

زاد المسير لإبن الجوزي، ج8، ص56 ـ تفسير الطبري، ج28، ص217 ـ تفسير القرطبي، ج18، ص201 ـ الأمثال في القرآن، ص57

روايات هم نقل كرده اند از إبن عباس كه مي گويد:

من در دوران خلافت خليفه دوم، دنبال اين مي گشتم كه از ايشان سؤالي بكنم. از او سؤال كردم كه مراد از اين فَخَانَتَاهُمَا چيست؟ خليفه دوم گفت: مراد، عايشه و حفصه است.

سؤال

در مورد آيه تطهير، أهل سنت مي گويند مصداق اول آيه، همسران رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است، بعد بقيه أهل بيت (عليهم السلام) هستند و مي گويند اين آيه دليل بر عصمت نمي باشد. لطفا در اين مورد هم توضيحاتي بدهيد.

جواب

ما حتي يك روايت ضعيف هم در منابع أهل سنت نداريم كه زنان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ادعا كرده باشند كه آيه تطهير شامل ما هم هست. اگر يك روايت از امهات المؤمنين دارند، براي ما از منابع خودشان بياورند.

اما ما در مورد ادعاي خودمان، روايات متعدد با سندهاي صحيح داريم، مثلا خود ام سلمه مي گويد:

عن أم سلمة زوج النبي (ص) أن هذه الآية نزلت في بيتها إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا قالت: و أنا جالسة علي باب البيت، فقلت: أنا يا رسول الله ألست من أهل البيت؟ قال: إنك إلي خير، أنت من أزواج النبي صلي الله عليه و سلم قالت: و في البيت رسول الله ( ص ) و علي و فاطمة و الحسن و الحسين رضي الله عنهم.

وقتي آيه تطهير نازل شد، پيامبر (صلي الله عليه و سلم) علي و فاطمه و حسن و حسين را در زير عباي يماني جمع كرد و آيه تطهير را خواند و من در خانه نشسته بودم و گفتم: يا رسول الله! آيا من جزو اهل بيت نيستم؟ رسول الله (صلي الله عليه و سلم) گفت: تو از ازواج رسول (صلي الله عليه و سلم) هستي.

جامع البيان الطبري، ج22، ص11 ـ تفسير إبن كثير، ج3، ص493 ـ شواهد التنزيل للحسكاني، ج2، ص82 ـ الدر المنثور للسيوطي، ج5، ص198 ـ معاني القرآن للجصاص، ج5، ص348 ـ تفسير الآلوسي، ج22، ص14

باز نقل كرده اند كه ام سلمه مي گويد:

قالت: فقلت: يا رسول الله و أنا؟ قالت فوالله ما أنعم و قال: إنك إلي خير.

قسم به خداي عالم، وقتي من به پيامبر گفتم: آيا من هم جزو أهل بيت هستم؟ اگر به من مي گفت: بله تو از اهل بيت هستي، اين از تمام دنيا براي من ارزشش بيشتر بود. گفت: نه، تو بر خير هستي.

تفسير إبن كثير، ج3، ص493 ـ جامع البيان للطبري، ج22، ص12

ابن كثير دمشقي سلفي در تفسيرش از قول خود ام المؤمنين عايشه نقل مي كند:

حدثنا أبي حدثنا شريح بن يونس أبو الحارث حدثنا محمد بن يزيد عن العوام يعني إبن حوشب رضي الله عنه عن إبن عم له قال: دخلت مع أبي علي عائشة رضي الله عنها فسألتها عن علي رضي الله عنه فقالت رضي الله عنها: تسألني عن رجل كان من أحب الناس إلي رسول الله صلي الله عليه و سلم و كانت تحته ابنته و أحب الناس إليه؟ لقد رأيت رسول الله صلي الله عليه و سلم دعا عليا و فاطمة و حسن و حسينا رضي الله عنهم فألقي عليهم ثوبا فقال: أللهم هؤلاء أهل بيتي فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا. قالت: فدنوت منهم، فقلت: يا رسول الله و أنا من أهل بيتك؟ فقال صلي الله عليه و سلم: تنحي فإنك علي خير.

به رسول الله (صلي الله عليه و سلم) گفتم: آيا من از اهل بيت تو هستم؟ گفت: از اهل بيت من دور شو، تو در خير هستي.

تفسير إبن كثير، ج3، ص493

شبيه همين تعبير هم نسبت به ساير زنان رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) هم هست. أم سلمه مي گويد:

فرفعت الكساء لأدخل معهم، فجذبه من يدي و قال أنك علي خير.

من با گفتار رسول اكرم (صلي الله عليه و سلم)، ديدم اين مقام آيه تطهير خيلي بالاست، قانع نشدم و رفتم جلو و عباي يماني را گرفتم كه داخل شوم، رسول اكرم (صلي الله عليه و سلم) عبا را محكم از دست من گرفت.

الدر المنثور للسيوطي، ج5، ص198 ـ تفسير الآلوسي، ج22، ص14ـ مسند احمد، ج6، ص323 ـ مسند أبو يعلي، ج12، ص344 ـ المعجم الكبير للطبراني، ج3، ص53 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص645 ـ شواهد التنزيل للحسكاني، ج2، ص115 ـ تاريخ مدينه دمشق لإبن عساكر، ج13، ص203

و ده ها روايات ديگر كه زنان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) ادعا نكرده اند، بلكه خلافش هم ثابت است. حالا اين آقايان اين چنين مي فرمايند، ديگر ما چكار كنيم؟!!! مرغ آنها يك پا دارد.

سؤال

پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله)، قبل از رسالت خود، داراي چه ديني بوده است؟

جواب

عقيده شيعه بر اين است كه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) از همان آغاز ولادت و طفوليت خود، دين اسلام را داشت؛ ولي مأمور به ابلاغ نبود. هم چنين آقا اميرالمؤمنين (عليه السلام) در نهج البلاغه، در خطبه قاصعه، صراحت دارد:

أري نور الوحي و الرسالة و أشم ريح النبوة

من نور وحي و رسالت را در پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) مي ديدم و بوي نبوت را احساس مي كردم.

و امثال اين را ما زياد داريم.

إنك تسمع ما أسمع و تري ما أري إلا أنك لست بنبي.

عقيده شيعه بر اين است و حتي بعضي از أهل سنت هم همين است كه آقا رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از همان اول دين اسلام را داشت.

سخن پاياني

در پايان، با توجه به بحث هائي كه داشتيم نسبت به يزيد، كه إبن تيميه اين چنين در مقام دفاع از اوست، اگر واقعا نظر او اين چنين است و بخواهد دامن يزيد را از اين جنايت مبرا كند و در مقام تبرئه ايشان باشد، جنايات يزيد يك جنايتي است كه اين ننگ با هيچ رنگي پاك شدني نيست. ما در اينجا از عزيزان أهل سنت و طلبه ها و روحانيون آنها تقاضا داريم حقائق را از تاريخ بررسي كنند. مطالبي را كه ما گفتيم، اگر احساس مي كنند خلاف واقع و يك جانبه است، تماس بگيرند و بگويند و نقد معقول بكنند. عزيزان دچار توهم نشوند و تبليغت وهابيت، آنها را از مسير أهل بيت (عليهم السلام) منحرف نكند.

* * * * * * *

* * * * * * *

* * * * * * *

««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»»



Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب