2024 October 11 - جمعه 20 مهر 1403
دوازده سؤال عبد الله حيدري از شيعيان و دوازده سؤال ما از او
کد مطلب: ٥٠٦٢ تاریخ انتشار: ٢٠ شهریور ١٣٩١ تعداد بازدید: 24639
پرسش و پاسخ » عمومي
دوازده سؤال عبد الله حيدري از شيعيان و دوازده سؤال ما از او

مقدمه

سؤالات عبد الله حيدري از شيعيان

پنج سؤال اول:

پاسخ به پنج سوال تنها با يك روايت صحيح السند

سؤال ششم: يك سند صحيح و متصل از اهل بيت به پيامبر (ص)

پاسخ:

سؤال هفتم: سند صحيح براي ولادت امام زمان (عج)

پاسخ:

سؤال هشتم: سند خطبه شقشقيه و اثبات امامت بلا فصل تمام ائمه از اين روايت!

پاسخ:

سؤال نهم : سند معتبر براي خطبه فدكيه

پاسخ:

سؤال دهم: سند صحيح براي قرآن كريم در كتب شيعه

پاسخ:

سؤال يازدهم و دوازدهم: يك كتاب فقهي يا تفسيري از اهل بيت !

پاسخ:

دوازده سؤال ما از عبد الله حيدري

سؤال اول: دليلي براي مشروعيت خلافت خلفاي سه گانه

سؤال دوم: يك سند صحيح براي قرآن كريم

سؤال سوم: ديدگاه اميرمؤمنان عليه السلام در باره ابوبكر و عمر

سؤال چهارم: اتهام احتلام مردان غريبه در خانه عائشه

سؤال پنجم: چرا عائشه و... بر امام خود خروج كردند؟

سؤال ششم: اتهام هذيان به رسول خدا (ص)

سؤال هفتم: صحابه اي كه به عائشه تهمت فحشا زدند

سؤال هشتم: بزغاله عائشه قرآن را تحريف كرد

سؤال نهم: تحقيق در نسب ابوبكر، عمر و ...

سؤال دهم: صحابه اي كه به اميرمؤمنان عليه السلام فحش دادند

سؤال يازدهم: امامت اميرمؤمنان عليه السلام در منابع اهل سنت

سؤال دوازدهم: حرمت خروج بر حاكم

مقدمه

عبد الله حيدري و يا شهاب ابراهيمي[1] ، يكي از علماي وهابي ساكن مدينه منوره است كه در شبكه وهابي كلمه، نور و ... برنامه هاي زيادي عليه شيعيان داشته است و در اين برنامه ها توهين هاي زشتي نيز به پيروان اهل بيت عليهم السلام كرده است؛ به طوري كه در يك برنامه زنده به تمام زنان شيعه توهين كرد و همه خانم هاي شيعه را زناكار خواند .

كليپ اين توهين را مي توانيد از اين جا دانلود و يا تماشا نماييد.

وي مدعي شده است كه از سال ها پيش دوازده سؤال از شيعيان پرسيده است كه تا امروز پاسخ آن را دريافت نكرده است و هر كس به يكي از اين سؤالات پاسخ دهد، دوازده ميليون تومان جايزه خواهد داد.

هر چند كه در شبكه ولايت و در برنامه كلمه طيبه بارها به اين سؤالات پاسخ داده شده است كه در آرشيو برنامه كلمه طيبه نيز موجود است؛ اما در عين حال يك بار ديگر به اين سؤالات به صورت خلاصه پاسخ داده و در ادامه دوازه سؤال از ايشان خواهيم پرسيد .

اميدوار هستيم كه وي شهامت پاسخ دادن به سؤالات را داشته باشد. و از خوانندگان سايت و بينندگان شبكه كلمه مي خواهيم هر وقت كه با اين شبكه تماس گرفتند، اين جواب ها را در پاسخ به وي مطرح و دوازده سؤال ما را از ايشان بپرسند.

سؤالات عبد الله حيدري از شيعيان

توضيح: به دليل اين كه قصد داريم پنج سؤال وي را با يك روايت پاسخ دهيم و براي اين كه نظم و ترتيب در پاسخ سؤالات مطرح شده رعايت شود و خواننده گرامي دچار سردرگمي نشود، ترتيب سؤالات را تغيير داده ايم.

دانلود كليپ طرح سؤالات توسط عبد الله حيدري

پنج سؤال اول:

در ابتدا اصل سؤالات وي را كه در شبكه كلمه مطرح كرده است ، آورده و سپس پاسخ خواهيم داد :

1 . براي اثبات امامت حضرت علي و فرزندان گرامي ايشان يك آيه صريح از قرآن كريم يا يك حديث صحيح و صريح از پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم يا از خود امامان دوازدگانه بر اساس قواعد رجالي شيعه بياورند.

2. حديث غدير كه شهرت جهاني يافته و براي اهميت آن كتاب 11 جلدي نوشته اند سندي صحيح بر اساس قواعد رجالي شيعه ارائه كنند و بفرمايند كه حضرت علي در اثناي انتخاب خلفاي راشدين قبل از خود چرا به آن احتجاج و استدلال نكرد و اگر كرده آن را ثابت كنيد .

3. براي اثبات فضيلت حضرت فاطمه زهرا يك حديث صحيح بر اساس قواعد رجالي شيعه از تمام منابع شيعه ارائه كنند.

4. براي اثبات اين كه ادعاي تشيع اثنا عشري مبني بر محبت و پيروي از اهل بيت پيامبر گرامي مانند ادعاي مسيحيان معاصر صرفا ادعاي بي دليل نيست و واقعا ربطي به اهل بيت پيامبر گرامي دارد و اعتقادات آنان عين عقايد اهل بيت است از خود آن بزرگواران دلايل صحيح و صريحي بفرمايند.

5. علماي شيعه اثنا عشري مدعي هستند كه حديث ثقلين سند مرجعيت شيعه و اساس مذهب شيعه است اولا يك سند صحيح و واضح براي حديث ثقلين ارائه كنند ثانيا بفرمايند نتيجه عملي حديث ثقلين چيست؟ يعني امروز علماي شيعه چگونه با اهل بيت در ارتباط هستند و از آن ها استفاده مي كنند از طريق كدام كتاب يا كدام شخصيت؟ از طريق امام زماني كه متولد نشده؟! يا روايات جعلي راويان ملعوني كه اهل بيت آنان را لعن كرده اند ! بفرمايند تا ساير مسلمانان هم از اهل بيت عليهم السلام استفاده كنند !.

پاسخ به پنج سوال تنها با يك روايت صحيح السند

هر چند اين سؤالات پاسخ هاي متعددي دارد و كتاب هاي روائي شيعه سرشار از رواياتي است كه به اين سؤالات پاسخ داده است؛ اما براي خاموش كردن اين وهابي تنها ذكر يك روايت كفايت مي كند. روايتي كه از نظر سندي هيچ اشكالي ندارد و تمام خواسته هاي ايشان را پاسخگو است.

كتاب «اصول كافي» يكي از منابع مهم و متعبر شيعيان است. مرحوم شيخ كليني در اين كتاب، روايت ثقلين را از طريق ابو بصير از امام صادق عليه السلام با شش سند نقل كرده است.

در اين روايت ابو بصير از شأن نزول آيه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» از محضر امام سؤال مي كند و امام مي فرمايد: اين آيه در باره حضرت امام علي، امام حسن و امام حسين عليهم السلام نازل شده و آنها را «اولي الامر» معرفي نموده است. سپس در ادامه مناقب و فضائل بي نظير اهل البيت عليهم السلام و ائمه قبل از خودش را بيان كرده است.

حال متن و تفصيل روايت اين است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنْ يُونُسَ وَعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ أَبِي سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ».

فَقَالَ: نَزَلَتْ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ عليهم السلام

فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ فَمَا لَهُ لَمْ يُسَمِّ عَلِيّاً وَأَهْلَ بَيْتِهِ عليهم السلام فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ؟

قَالَ: فَقَالَ: قُولُوا لَهُمْ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله نَزَلَتْ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَلَمْ يُسَمِّ اللَّهُ لَهُمْ ثَلَاثاً وَلَا أَرْبَعاً حَتَّي كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَنَزَلَتْ عَلَيْهِ الزَّكَاةُ وَلَمْ يُسَمِّ لَهُمْ مِنْ كُلِّ أَرْبَعِينَ دِرْهَماً دِرْهَمٌ حَتَّي كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَنَزَلَ الْحَجُّ فَلَمْ يَقُلْ لَهُمْ طُوفُوا أُسْبُوعاً حَتَّي كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ

وَنَزَلَتْ {أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ} وَنَزَلَتْ فِي عَلِيٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله فِي عَلِيٍّ «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»

وَقَالَ صلي الله عليه وآله أُوصِيكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَأَهْلِ بَيْتِي فَإِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَا يُفَرِّقَ بَيْنَهُمَا حَتَّي يُورِدَهُمَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَأَعْطَانِي ذَلِكَ.

وَقَالَ: لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ وَقَالَ: إِنَّهُمْ لَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ بَابِ هُدًي وَلَنْ يُدْخِلُوكُمْ فِي بَابِ ضَلَالَةٍ فَلَوْ سَكَتَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله فَلَمْ يُبَيِّنْ مَنْ أَهْلُ بَيْتِهِ لَادَّعَاهَا آلُ فُلَانٍ وَآلُ فُلَانٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ تَصْدِيقاً لِنَبِيِّهِ صلي الله عليه وآله {إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً} فَكَانَ عَلِيٌّ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَفَاطِمَةُ عليه السلام فَأَدْخَلَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله تَحْتَ الْكِسَاءِ فِي بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ ثُمَّ قَالَ:

«اللَّهُمَّ إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ أَهْلًا وَثَقَلًا وَهَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي وَثَقَلِي» فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: أَ لَسْتُ مِنْ أَهْلِكَ فَقَالَ إِنَّكِ إِلَي خَيْرٍ وَلَكِنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي وَثِقْلِي.

فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله كَانَ عَلِيٌّ أَوْلَي النَّاسِ بِالنَّاسِ لِكَثْرَةِ مَا بَلَّغَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَإِقَامَتِهِ لِلنَّاسِ وَأَخْذِهِ بِيَدِهِ فَلَمَّا مَضَي عَلِيٌّ لَمْ يَكُنْ يَسْتَطِيعُ عَلِيٌّ وَلَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ أَنْ يُدْخِلَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَلَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِيٍّ وَلَا وَاحِداً مِنْ وُلْدِهِ إِذاً لَقَالَ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَي أَنْزَلَ فِينَا كَمَا أَنْزَلَ فِيكَ فَأَمَرَ بِطَاعَتِنَا كَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَبَلَّغَ فِينَا رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله كَمَا بَلَّغَ فِيكَ وَأَذْهَبَ عَنَّا الرِّجْسَ كَمَا أَذْهَبَهُ عَنْكَ.

فَلَمَّا مَضَي عَلِيٌّ عليه السلام كَانَ الْحَسَنُ عليه السلام أَوْلَي بِهَا لِكِبَرِهِ فَلَمَّا تُوُفِّيَ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُدْخِلَ وُلْدَهُ وَلَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ ذَلِكَ وَاللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ يَقُولُ: {وَأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ}

فَيَجْعَلَهَا فِي وُلْدِهِ إِذاً لَقَالَ الْحُسَيْنُ أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِي كَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَطَاعَةِ أَبِيكَ وَبَلَّغَ فِيَّ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله كَمَا بَلَّغَ فِيكَ وَفِي أَبِيكَ وَأَذْهَبَ اللَّهُ عَنِّي الرِّجْسَ كَمَا أَذْهَبَ عَنْكَ وَعَنْ أَبِيكَ فَلَمَّا صَارَتْ إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السلام لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَدَّعِيَ عَلَيْهِ كَمَا كَانَ هُوَ يَدَّعِي عَلَي أَخِيهِ وَعَلَي أَبِيهِ لَوْ أَرَادَا أَنْ يَصْرِفَا الْأَمْرَ عَنْهُ وَلَمْ يَكُونَا لِيَفْعَلَا ثُمَّ صَارَتْ حِينَ أَفْضَتْ إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السلام فَجَرَي تَأْوِيلُ هَذِهِ الْآيَةِ {وَأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ}

ثُمَّ صَارَتْ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ثُمَّ صَارَتْ مِنْ بَعْدِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ إِلَي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عليهم السلام

وَقَالَ الرِّجْسُ هُوَ الشَّكُّ وَاللَّهِ لَا نَشُكُّ فِي رَبِّنَا أَبَداً .

ابو بصير مي گويد: تفسير اين آيه را پرسيدم كه مي گويد: «خداوند، رسول خدا و صاحب الامر از مؤمنان را اطاعت كنيد». امام صادق عليه السلام فرمود: اين آيه در شأن علي و دو فرزندش حسن و حسين (عليهم السلام) نازل شده است.

گفتم: مردمان مي گويند: از چه جهت نام علي و خاندانش در آيه نيامده؟ امام صادق عليه السلام فرمود: شما در پاسخ آنان بگوئيد: دستور نماز خواندن به رسول خدا صلي الله عليه وآله نازل شد و سخني از سه ركعت و چهار ركعت آن در ميان نيست. اين رسول خدا بود كه ركعات نماز را تفسير كرد.

دستور پرداخت زكات نازل شد و نگفت كه از چهل درهم يكدرهم. اين رسول خدا بود كه نصاب زكاة را تفسير كرد. دستور حج نازل شد و نگفت كه هفت نوبت طواف كنيد. اين رسول خدا بود كه مراسم طواف را تفسير كرد.

بر همين اساس، فرمان خدا نازل شد كه: «از رسول خدا و آناني كه صاحب الامر باشند اطاعت كنيد» و حكم آن در باره علي و حسن و حسين ثابت و پا بر جا ماند.

بر اساس همين دستور قرآن بود كه رسول خدا فرمود: «هر مؤمني كه من سرپرست و مولاي او هستم، علي مولي و سرپرست او خواهد بود» و فرمود: «به شما مؤمنان سفارش مي كنم كه از كتاب خدا و خاندان من جدا نشويد كه من از خدا درخواست كردم تا ميان قرآن و خاندانم جدائي نيفكند تا هنگام قيامت كه بر حوض كوثر دست آنان را در دست من گذارد و خدا پذيرفت».

و نيز رسول خدا فرمود: «به خاندان من درس ندهيد كه آنان از شما داناترند».

و فرمود: «خاندان من شما را از راه حق بيرون نمي برند و به راه ضلالت نمي كشانند».

اگر رسول خدا لب فرو مي بست و خاندان خود را معرفي نمي كرد، خاندان فلان و فلان مدعي مي شدند كه ما صاحب الامر شمائيم.

اما خداوند ـ بلند مرتبه ـ براي اين كه سخن رسولش را در معرفي خاندانش تأييد كند، آيه اي نازل كرد و فرمود: «خداوند مي خواهد رجس و پليدي را از شما خاندان رسول بزدايد و شما را پاك و مطهر سازد». در خاندان رسول خدا، فقط علي بود با حسن و حسين و فاطمه كه خطاب «عَنْكُمُ ويُطَهِّرَكُمْ» در باره آنان صادق بود، و لذا رسول خدا اين دسته خاص از اهل بيت را در خانه ام سلمه زير سايه عبا گرد آورد و فرمود:

«بار خدايا! هر پيامبري، خانداني دارد و چشم و چراغي كه از خود بجا مي گذارد، اينان خاندان من و چشم و چراغ من مي باشند».

ام سلمه همسر رسول خدا گفت: «مگر من از خاندان تو نيستم»؟

رسول خدا فرمود: «تو به سوي نيكي رواني. اما خاندان من و چشم و چراغ من همين چهار تن مي باشند».

از اين رو هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله از دنيا رفت، علي از همه كس به سرپرستي حقوق مردم سزاوارتر بود؛ زيرا رسول خدا در باره او سفارش فراوان كرد و دست او را گرفت و در برابر مردم برافراشت (او را به جانشيني خود انتخاب نمود).

و از اين رو بود كه چون علي از دنيا رفت، نمي توانست و نه حاضر بود كه فرزندش محمد يا عباس يا يكتن ديگر از پسرانش را در زمره خاندان رسول خدا وارد كند، و اگر چنين مي كرد، دو فرزندش حسن و حسين مي گفتند: خداوند تبارك و تعالي فرمان ولايت را در باره ما و تو يكسان نازل كرد، رسول خدا نيز در باره ما و تو يكسان تبليغ و سفارش كرد، رجس و پليدي از ما و تو يكسان زدوده شد (چرا ديگران را در همرديف ما قرار مي دهي)؟

از اين رو موقعي كه علي بدرود حيات گفت، حسن به امامت و صاحب الامري سزاوارتر بود؛ زيرا از حسن بزرگتر بود. و نيز از اين جهت بود كه چون حسن بدرود حيات مي گفت؛ نمي توانست و نه حاضر بود كه فرزندان خود را در امامت و صاحب الامري شريك كند و يا بدين جهت كه خداوند عز و جل مي گويد: «در منشور الهي است كه برخي از خويشان رسول خدا سزاوارتر و مقدم بر ديگران مي باشند» نمي توانست حق صاحب الامري خود را در فرزندان خود برقرار كند و گر نه حسين مي گفت: خداوند به طاعت من فرمان داد چونان كه به طاعت تو و طاعت پدرت فرمان داد. رسول خدا در باره من تبليغ كرد چونان كه در باره تو و پدرت تبليغ كرد. و نيز خداوند، رجس و پليدي را از من زدود چونان كه از تو و از پدرت زدود (چرا ديگران را در رديف ما قرار مي دهي)؟ و چون امامت و صاحب الامري به حسين رسيد، هيچ كس از خاندان رسول خدا نمي توانست بر او اقامه دعوي كند، آنسان كه حسين مي توانست بر حسن برادرش و بر علي پدرش اقامه دعوي كند. بعد از آن كه امامت و صاحب الامري به حسين رسيد، نص خصوصي پايان گرفت و تأويل اين آيه مصداق گرفت كه گويد: «در منشور الهي، برخي از خويشان رسول خدا سزاوارتر به برخي ديگر اند» (حتي از مهاجرين و يا ساير مؤمنان). بعد از حسين امامت به علي بن الحسين رسيد (كه تنها بازمانده او بود) و بعد از علي بن الحسين به محمد بن علي رسيد (كه از فرزندان ديگرش بزرگتر بود).

امام صادق عليه السلام فرمود:: رجس و پليدي زائيده شك و بي اعتقادي است. به خدا سوگند كه ما در باره پروردگار خود هرگز شك نمي كنيم.

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص287 ـ 288، (بَابُ مَا نَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولُهُ عَلَي الْأَئِمَّةِ ع وَاحِداً فَوَاحِدا)، ح1، ناشر: اسلاميه ، تهران ، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

در روايت فوق براي متن روايت دو سند ذكر شده است، و در پايان روايت مرحوم شيخ كليني چهار سند ديگر را نيز براي روايت ابو بصير ذكر كرده و مي گويد:

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ

وَالْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَي بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ

وَعِمْرَانَ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام مِثْلَ ذَلِكَ.

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص287 ـ 288، (بَابُ مَا نَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولُهُ عَلَي الْأَئِمَّةِ ع وَاحِداً فَوَاحِدا)، ح1، ناشر: اسلاميه ، تهران ، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

جدا سازي چهار سند اخير روايت:

براي اين كه تشخيص چهار سند اخير روايت براي خوانندگان محترم آسان شود، ناچاريم سندها را كه در عبارت فوق آمده به صورت مجزا ذكر كنيم؛ زيرا اگر كسي به فنون علم رجال وارد نباشد، تشخيص سند ها براي او غير ممكن خواهد بود ؛ همانطور كه وقتي بار اول براي آقاي عبد الله حيدري اين روايت را مطرح كرديم ، نتوانست سندهاي آن را از يكديگر مجزا كند و با بررسي ناشيانه سند اول روايت آبروي علمي خود را به حراج گذاشت.

سند سوم روايت به اين شرح است:

محمد بن يحيي، عن احمد بن محمد بن عيسي، عن الحسين بن سعيد، عن النضر بن سويد، عن يحيي بن عمران، عن ايوب بن الحر، عن ابو بصير الاسدي عن ابي عبد الله عليه السلا.

سند چهارم:

محمد بن يحيي، عن احمد بن محمد بن عيسي، عن محمد خالد، عن النضر بن سويد....

سند پنجم:

محمد بن يحيي، عن احمد بن محمد بن عيسي، عن محمد خالد، عن النضر بن سويد، عن يحيي بن عمران الحلبي، عن عمران بن علي الحلبي، عن ابو بصير الاسدي عن ابي عبد الله عليه السلام.

سند ششم:

محمد بن يحيي، عن احمد بن محمد بن عيسي، عن الحسين بن سعيد، عن النضر بن سويد، عن يحيي بن عمران الحلبي، عن عمران بن علي الحلبي، عن ابو بصير الاسدي عن ابي عبد الله عليه السلام.

بررسي سند روايت

همانطوري كه مشاهده مي شود روايت فوق از ابو بصير با شش سند معتبر نقل شده است. براي اثبات صحت اين روايت با توجه به رعايت اختصار، در اين قسمت سند اول و ششم را از نظر رجالي بررسي مي كنيم:

سند اول روايت:

1. علي بن ابراهيم بن هاشم:

علي بن ابراهيم يكي از بزرگان شيعه و استاد كليني است كه در اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهام مي زيسته و مرحوم كليني روايت فراواني از ايشان نقل كرده است. با توجه به نكته فوق ايشان احتياج به توثيق هم ندارد؛ اما از آنجايي كه سخن مستدل شود تصريح كلام نجاشي استاد شيخ طوسي را در باره ايشان ذكر مي كنيم.

نجاشي در رجالش مي نويسد:

علي بن إبراهيم بن هاشم أبو الحسن القمي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب...

علي بن ابراهيم قمي، شخص موثق در روايت، پا برجا در علم روايت، مورد اطمينان و اعتماد و داراي مذهب صحيح...

النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاي450هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب رجال النجاشي، ص260، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.

و توثيق نجاشي براي ما كافي است و نيازي به آوردن سخنان ديگر علماي رجال نيست.

2. محمد بن عيسي بن عبيد:

در باره محمد بن عيسي بن عبيد اختلاف اقوال است. نجاشي از بزرگان علماي رجال ايشان را ثقه مي داند و مي نويسد:

محمد بن عيسي بن عبيد بن يقطين بن موسي مولي أسد بن خزيمة، أبو جعفر، جليل في (من) أصحابنا، ثقة، عين، كثير الرواية، حسن التصانيف..

محمد بن عيسي بن عبيد ... شخصي گرانقدر از شيعيان، موثق، مشهور و جا افتاده، داراي روايات فراوان و كتاب هاي نيكو.. است.

النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاي450هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب رجال النجاشي، ص333، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.

اما شيخ طوسي رحمة الله عليه ايشان را در رجالش تضعيف كرده و تضيعف خودش را هم مستند به گفتار قميين كرده و مي نويسد:

محمد بن عيسي بن عبيد اليقطيني، يونسي، ضعيف علي قول القميين.

محمد بن عيسي بن عبيد يقطيني يونسي؛ بنا بر گفتار قميون ضعيف است.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، رجال الطوسي، ص391، تحقيق: جواد القيومي الأصفهاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الأولي، 1415هـ.

مرحوم آيت الله العظمي خويي، در ابتدا محمد بن عيسي را از طريق بررسي استاد و شاگرد اين گونه معرفي كرده است:

محمد بن عيسي بن عبيد: وقع بهذا العنوان في إسناد كثير من الروايات، تبلغ مائة وثلاثة وستين موردا ....

وروي عنه أحمد بن محمد، وأحمد بن محمد بن خالد، وأحمد بن محمد بن عيسي، والحسن بن علي الهاشمي، وسعد بن عبد الله، وسهل بن زياد، وعبد الله ابن جعفر الحميري، وعلي بن إبراهيم، وعلي بن إبراهيم بن هاشم.

و در پايان مي گويد: اين شخص متحد با شخص بعدي است كه ذكر مي شود:

أقول: هذا متحد مع من بعده.

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاي1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج18، ص116، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

آيت الله خويي در عنوان بعدي «محمد بن عيسي بن عبيد اليقطيني» ابتدا كلام نجاشي را بر توثيق محمد بن عيسي بن عبيد، ذكر كرده و بعد به تضعيف شيخ طوسي نيز اشاره نموده و سپس كلام شيخ را اين گونه نقد كرده است:

والوجه في ذلك، أن تضعيف الشيخ كما هو صريح كلامه هنا وفي فهرسته، مبني علي استثناء الصدوق وابن الوليد إياه، من جملة الرجال الذين روي عنهم صاحب نوادر الحكمة، والذي ظهر لنا من كلامهما، أنهما لم يناقشا في محمد بن عيسي بن عبيد نفسه، فإنما ناقشا في قسمين من رواياته، وهما: فيما يروي صاحب نوادر الحكمة عنه بإسناد منقطع، ... وأما في غير ذلك فلم يظهر من ابن الوليد ولا من الصدوق ترك العمل بروايته.

والذي يكشف عن ذلك: أن الصدوق - قدس سره - تبع شيخه ابن الوليد في الاستثناء المزبور، فلم يرو في الفقيه ولا رواية واحدة، عن محمد بن عيسي، عن يونس، وقد روي فيه عن محمد بن عيسي، عن غير يونس، في نفس الكتاب في المشيخة في نيف وثلاثين موضعا غير ما ذكره في طريقه إليه، وهذا أقوي شاهد علي أن الاستثناء غير مبتن علي تضعيف محمد بن عيسي بن عبيد نفسه، وإنما هو لأمر يختص برواياته عن يونس، وهذا الوجه مبني علي اجتهاد ابن الوليد ورأيه، ووجهه عندنا غير ظاهر.

والمتحصل: أن ابن الوليد، والصدوق، لم يضعفا محمد بن عيسي نفسه، ولم يناقشا فيه، وقد روي ابن الوليد نفسه، عن الصفار، عن محمد بن عيسي بن عبيد، عن غير يونس، .... وفي طريق الصدوق إلي محمد بن عيسي بن عبيد، هنا، ولكنه لا يروي ما يرويه محمد بن عيسي، عن يونس، بطريق منقطع، أو ما ينفرد بروايته عنه، إلا أن الشيخ - قدس سره - قد غفل عن خصوصية كلام ابن الوليد، وتخيل أن ترك ابن الوليد رواية ما يرويه محمد بن عيسي بن عبيد، عن يونس، بإسناد منقطع، أو ما ينفرد بروايته عنه، مبتن علي ضعف محمد ابن عيسي، فحكم بضعفه تبعا له، ولكن الامر ليس كما تخيل، وإنما الاستثناء مبني علي اجتهاد ابن الوليد ورأيه، وأما الصدوق - قدس سره - قد صرح بأنه يتبع شيخه، فلا يروي عمن ترك شيخه الرواية عنه،

.... فالمتلخص أن ابن الوليد، والصدوق لم يضعفا الرجل، وأما الشيخ فلا يرجع تضعيفه إياه إلي أساس صحيح، فلا معارض للتوثيقات المذكورة.

الامر الثاني: أن الشيخ نسب القول بغلو محمد بن عيسي بن عبيد إلي قائل مجهول، والظاهر أن هذا القول علي خلاف الواقع، لقول ابن نوح أنه كان علي ظاهر العدالة والثقة، وقد عرفت من كلام النجاشي وغيره جلالة الرجل من دون غمز في مذهبه.

دليل تضعيف محمد بن عسيي توسط شيخ، همانگونه كه در فهرست نيز تصريح كرده، استثناء شيخ صدوق و استادش ابن وليد (از رجال نوادر الحكمه) است. آنچه كه از كلام آنها ظاهر مي شود اين است كه شيخ صدوق و ابن وليد در خود محمد بن عيسي مناقشه نكرده اند؛ بلكه در دو قسم از رواياتش مناقشه كرده اند: آنها در روايات او كه صاحب نوادر الحكمه با سند منقطع از ايشان روايت كرده مناقشه نموده اند. ... اما در غير اين روايت ابن وليد و شيخ صدوق اين گونه نبوده اند عمل به روايت او را ترك كرده باشند.

آنچه براي من كشف مي شود اين است كه شيخ صدوق رحمة الله عليه در اين استثناء از استادش ابن وليد پيروي كرده؛ از اين جهت در من لا يحضره الفقيه حتي يك روايت از محمد بن عيسي از طريق يونس روايت نكرده؛ اما در مشيخه همان كتاب سي و چند مورد از محمد بن عيسي از غير طريق يونس روايت آورده است.

و اين قوي ترين شاهد است بر اين كه استثناء مبتني بر تضعيف محمد بن عسي بن عبيد نيست؛ بلكه اين استثناء به خاطر روايت او از يونس است. و اين وجه مبني بر اجتهاد ابن وليد و رأي او است كه دليل آن براي ما روشن نيست.

خلاصه اين كه ابن وليد و شيخ صدوق خود محمد بن عيسي را تضعيف نكرده و در خود او مناقشه اي ندارند. همانا خود ابن وليد از طريق صفار از محمد بن عيسي بن عبيد از غير يونس روايت نقل كرده است. .... و در طريق شيخ صدوق محمد بن عبيد قرار دارد؛ ولي ايشان آن روايتي را كه محمد بن عيسي از طريق يونس را به طريق منقطع روايت نمي كند يا آن روايتي را كه به تنهايي يونس در آن قرار دارد. شيخ از خصوصيت كلام ابن وليد غافل شده است و گمان كرده كه ابن وليد روايت محمد بن عيسي را از طريق يونس با سند منقطع و يا منفرد، ترك كرده، به خاطر ضعف محمد بن عيسي است و به تبع او او را تضعيف كرده است؛ در حالي كه امر اين گونه نيست؛ بلكه توهم و گمان است. و استثناء كار اجتهادي و رأي ابن وليد است. و شيخ صدوق نيز تصريح كرده است كه من استادم متابعت مي كنم از اين جهت از طريق راويي كه شيخش آن را ترك كرده روايت نمي كند.

خلاصه اين كه ابن وليد و شيخ صدوق محمد بن عيسي را تضعيف نكرده اند. و تضعيف شدن محمد بن عيسي توسط شيخ اساس درستي ندارد و از اين جهت معارض با توثيق نجاشي نيست.

امر دوم اين كه شيخ تضعيفش را مستند به غلو محمد بن عيسي كرده و سخن خود را در مورد غلواو به يك گوينده ناشناس نسبت داده است. و ظاهرا اين سخن خلاف واقع است؛ چرا كه ابن نوح محمد بن عيسي را عادل و ثقه مي داند و سخن نجاشي و غير او را در مورد محمد بن عيسي شناختيد.

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاي1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج18، ص121- 123، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

علامه حلي نيز در خلاصة الاقوال روايت محمد بن عيسي را قبول دارد و با ذكر اختلاف اقوال در باره او نظرش را اين گونه مي نويسد:

والأقوي عندي قبول روايته.

الحلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاي726هـ) خلاصة الأقوال في معرفة الرجال، ص242، تحقيق: فضيلة الشيخ جواد القيومي، ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة: الأولي، 1417هـ.

3. يونس بن عبد الرحمان:

شخص سومي كه در سلسله سند روايت قرار دارد، يونس بن عبد الرحمن است. نجاشي ايشان را از بزرگان اماميه و داري منزلت بزرگ مي داند:

يونس بن عبد الرحمن مولي علي بن يقطين بن موسي، مولي بني أسد، أبو محمد، كان وجها في أصحابنا، متقدما، عظيم المنزلة.

يونس بن عبد الرحمان غلام علي بن يقطين بن موسي است... يكي از بزرگان اصحاب ما و داراي جايگاه بزرگ و بلندي است.

النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاي450هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب رجال النجاشي، ص446، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.

شيخ طوسي ايشان را موثق مي داند و در باره او مي نويسد:

يونس بن عبد الرحمان، مولي علي بن يقطين، ضعفه القميون، وهو ثقة.

يونس بن عبد الرحمان ... قميون او را تضعيف كرده اند ولي موثق است.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، رجال الطوسي، ص346، تحقيق: جواد القيومي الأصفهاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الأولي، 1415هـ.

ايشان در جاي ديگر نيز مي نويسند: گرچه او را قميون مورد طعن قرار داده اند ولي ايشان نزد من موثق است:

يونس بن عبد الرحمان، من أصحاب أبي الحسن موسي عليه السلام، مولي علي بن يقطين، طعن عليه القميون، وهو عندي ثقة.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، رجال الطوسي، ص36، تحقيق: جواد القيومي الأصفهاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الأولي، 1415هـ.

4. عبد الله بن مسكان:

عبد الله مسكان نيز در نزد علماي رجال شيعه موثق است. نجاشي مي گويد:

عبد الله بن مسكان أبو محمد مولي [عنزة]، ثقة، عين، روي عن أبي الحسن موسي عليه السلام.

عبد الله بن مسكان ... موثق، مشهور و جا افتاده است كه از امام كاظم عليه السلام روايت دارد.

النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاي450هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب رجال النجاشي، ص214، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.

شيخ طوسي نيز در باره او مي نويسد:

عبد الله بن مسكان، ثقة. له كتاب...

عبد الله بن مسكان، ثقه، و داراي كتاب است

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، الفهرست، ص168، تحقيق: الشيخ جواد القيومي، ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة، چاپخانه: مؤسسة النشر الإسلامي، الطبعة الأولي1417

5. ابو بصير اسدي:

ابو بصير اسدي آخرين رواي در روايت است كه از امام صادق آن را نقل كرده است. اين شخص نيز در نزد علماي رجال شيعه موثق است. نجاشي در باره او مي نويسد:

يحيي بن القاسم أبو بصير الأسدي، وقيل: أبو محمد، ثقة، وجيه.

يحيي بن قاسم ابو بصير اسدي و گفته شده كنيه اش ابو محمد، ثقه و مشهور و مورد قبول است.

النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاي450هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب رجال النجاشي، ص441، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.

نتيجه:

با توجه به آنچه ذكر شد، همه راويان در سند اول، موثق و امامي هستند و در نهايت روايت نيز صحيح است.

بررسي سند ششم روايت :

بعد از بررسي نخستن سند روايت و اثبات صحت آن، اكنون آخرين سند نيز از نظر رجالي بررسي مي شود. در اين سند افراد ذيل قرار دارند:

1. محمد بن يحي العطار:

محمد بن يحياي عطار قمي، از چهره شناخته شده و موثق امامي و از اساتيد مرحوم كليني است كه رجال شناسان او را ثقه و مورد اعتماد مي دانند. نجاشي در باره او مي گويد:

محمد بن يحيي أبو جعفر العطار القمي، شيخ أصحابنا في زمانه، ثقة، عين، كثير الحديث.

محمد بن يحيي ابو جعفر عطار قمي، از اساتيد شيعيان در زمان خودش، و فرد موثق، مشهور و داراي روايات فراون است.

النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاي450هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب رجال النجاشي، ص353، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.

براساس توثيق نجاشي است كه بزرگان ديگر علماي شيعه نيز بر توثيق محمد بن يحيي اتفاق نظر دارند و اين اتفاق را آقاي نمازي شاهرودي نقل كرده است:

محمد بن يحيي أبو جعفر العطار الأشعري القمي: كثير الرواية، من مشائخ الكليني، شيخ أصحابنا في زمانه، ثقة بالاتفاق.

الشاهرودي، الشيخ علي النمازي (متوفاي1405هـ)، مستدركات علم رجال الحديث، ج7، ص364، ناشر: ابن المؤلف، چاپخانه: شفق - طهران، الأولي1412هـ

2. احمد بن محمد بن عيسي الاشعري:

احمد بن محمد بن عيسي اشعري نيز از بزرگان و فقهاي گرانقدر شيعه است. نجاشي در باره او مي نويسد:

أحمد بن محمد بن عيسي بن عبد الله بن سعد بن مالك بن الأحوص بن السائب بن مالك بن عامر الأشعري. من بني ذخران بن عوف بن الجماهر بن الأشعر يكني أبا جعفر، وأول من سكن قم من آبائه سعد بن مالك بن الأحوص.

..... وأبو جعفر رحمه الله شيخ القميين، ووجههم، وفقيههم، غير مدافع. وكان أيضا الرئيس الذي يلقي السلطان بها، ولقي الرضا عليه السلام.

احمد بن محمد بن عيسي بن عبد الله ... از بني زخران بن عوف بن جماهر بن اشعر و كنيه اش ابو جعفر است. او نخستين فرد از خاندان سعد بن مالك است كه در قم سكني گزيد. .... و ابو جعفر رحمة الله عليه شيخ قميون، چهره شناخته شده و فقيه مردم قم بود. ....

النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاي450هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب رجال النجاشي، ص82، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.

شيخ طوسي نيز بعد از اين كه ايشان را معرفي كرده آورده است:

وأبو جعفر هذا شيخ قم ووجهها وفقيهها غير مدافع، وكان أيضا الرئيس الذي يلقي السلطان بها، ولقي أبا الحسن الرضا عليه السلام.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، الفهرست، ص69، تحقيق: الشيخ جواد القيومي، ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة، چاپخانه: مؤسسة النشر الإسلامي، الطبعة الأولي1417

3. حسين بن سعيد الاهوازي:

آيت الله العظمي خويي مي نويسد: حسين بن سعيد اهوازي با حسين بن سعيد بن حماد متحد است:

الحسين بن سعيد الأهوازي: روي عن النضر بن سويد، وروي عنه أحمد بن محمد بن عيسي الأشعري. أقول: هذا متحد مع ما بعده.

3424 - الحسين بن سعيد بن حماد:

و شيخ طوسي در كتاب الفهرست، حسين بن سعيد بن حماد را موثق مي داند و او را اين گونه معرفي مي كند:

الحسين بن سعيد بن حماد بن سعيد بن مهران الأهوازي، من موالي علي بن الحسين عليهما السلام، ثقة، روي عن الرضا وأبي جعفر الثاني وأبي الحسن الثالث عليهما السلام، واصله كوفي، وانتقل مع أخيه الحسن رضي الله عنه إلي الأهواز، ثم تحول إلي قم، فنزل علي الحسن بن ابان، وتوفي بقم.

حسين بن سعيد بن حماد بن سعيد بن مهران اهوازي از مواليان علي بن الحسين عليهما السلام، موثق است كه از امام هشتم، ابو جعفر دوم (امام جواد)و ابو الحسن سوم (امام هادي) عليهم السلام روايت كرده است. و اصل او از كوفه است كه همراه برادرش حسن به اهواز آمد سپس به سوي قم و در آنجا بر حسن بن ابان وارد شد و در قم وفات يافت.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، الفهرست، ص112، تحقيق: الشيخ جواد القيومي، ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة، چاپخانه: مؤسسة النشر الإسلامي، الطبعة الأولي1417

ايشان در جاي ديگر نيز به وثاقت ايشان تصريح مي كند:

الحسين بن سعيد بن حماد، مولي علي بن الحسين عليهما السلام، صاحب المصنفات، الأهوازي، ثقة.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، رجال الطوسي، ص355، تحقيق: جواد القيومي الأصفهاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الأولي، 1415هـ.

علامه حلي نيز در خلاصة الاقوال ايشان به تعبيرات همانند: ثقة، عين و جليل القدر توصيف كرده است:

الحسين بن سعيد بن حماد بن مهران الأهوازي، مولي علي بن الحسين (عليهما السلام)، ثقة، عين، جليل القدر.

الحلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاي726هـ) خلاصة الأقوال في معرفة الرجال، ص114، تحقيق: فضيلة الشيخ جواد القيومي، ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة: الأولي، 1417هـ.

4. نضر بن سويد الصيرفي:

نضر بن سويد نيز از جمله راويا موثق است كه در سند روايت قرار دارد. شيخ طوسي در باره او مي نويسد:

النضر بن سويد، له كتاب، وهو ثقة.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، رجال الطوسي، ص345، تحقيق: جواد القيومي الأصفهاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الأولي، 1415هـ.

علامه حلي نيز در مورد ايشان مي نويسد:

النضر بن سويد الصيرفي، من أصحاب الكاظم (عليه السلام)، ثقة كوفي، صحيح الحديث، انتقل إلي بغداد، له كتاب.

نضر بن سويد صيرفي از اصحاب امام كاظم عليه السلام موثق، اهل كوفه و داراي روايت صحيح است به بغداد منتقل شد و داراي كتابهايي است.

الحلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاي726هـ) خلاصة الأقوال في معرفة الرجال، ص283، تحقيق: فضيلة الشيخ جواد القيومي، ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة: الأولي، 1417هـ.

5. يحيي بن عمران الحلبي:

يحيي بن عمران بن علي نيز بنا بر تصريح نجاشي موثق است. ايشان در باره او مي نويسد:

يحيي بن عمران بن علي بن أبي شعبة الحلبي روي عن أبي عبد الله وأبي الحسن عليهما السلام، ثقة ثقة، صحيح الحديث.

يحيي بن عمران بن علي بن ابي شعبه حلبي از امام صادق و امام كاظم عليه السلام روايت كرده و در باره ايشان دو مرتبه گفته است كه او ثقه و داراي روايت صحيح است.

النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاي450هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب رجال النجاشي، ص444، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.

علامه حلي در خلاصة الاقوال نيز همين عبارت را دارد:

الحلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاي726هـ) خلاصة الأقوال في معرفة الرجال، ص294، تحقيق: فضيلة الشيخ جواد القيومي، ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة: الأولي، 1417هـ.

6. عمران بن علي الحلبي

عمران بن علي حلبي نيز از موثقان رجال شيعه است. نجاشي ايشان را در ترجمه احمد بن عمر بن ابي شعبه حلبي كه پسر عموي عمران بن علي حلبي است، توثيق كرده است:

أحمد بن عمر بن أبي شعبة الحلبي ثقة ، روي عن أبي الحسن الرضا عليه السلام وعن أبيه من قبل ، وهو ابن عم عبيد الله وعبد الاعلي وعمران ومحمد الحلبيين، روي أبوهم عن أبي عبد الله عليه السلام ، وكانوا ثقات.

احمد بن عمران بن ابي شعبه حلبي ثقه است. او از امام هشتم عليه السلام روايت نقل كرده است. او پسر عموي عبيد الله ، عبد الاعلي و عمران و محمد حلبي است كه پدرشان از امام صادق عليه السلام روايت نقل كرده است. و آنها همه موثق بوده اند.

النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاي450هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب رجال النجاشي، ص98، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.

توثيق عمران بن علي حلبي در ضمن توثيق برادرش عبيد الله بن علي است كه شيخ طوسي همه آل ابي شبعه را موثق مي داند:

عبيد الله بن علي بن أبي شعبة الحلبي ... وآل أبي شعبة بالكوفة بيت مذكور من أصحابنا ، وروي جدهم أبو شعبة عن الحسن والحسين عليهما السلام ، وكانوا جميعهم ثقات مرجوعا إلي ما يقولون.

عبيد الله بن علي بن ابي شعبه حلبي .... و آل ابي شعبه در كوفه از شيعيان است و جد آنان ابو شعبه از امام حسن و امام حسين عليهما السلام روايت كرده است. و همه آنان ثقه بودند و مرجع مردم بودند در آنچه مي گفتند.

النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاي450هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب رجال النجاشي، ص231، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.

بنا براين آل شعبه تماما گذشته از توثيق فردي، توثيق جمعي نيز دارند.

7. ابو بصير الاسدي

ترجمه ابو بصير اسدي در سند اول اين روايت گذشت .

نتيجه:

با توجه به بررسي دو سند آن كه انجام شد، اين روايت صحيح و قابل احتجاج است.

در اين روايت امام صادق عليه السلام براي اثابت ولايت اميرمؤمنان و ساير اهل البيت عليهم السلام هم به آيات قرآن استناد كرده است و هم به سخنان رسول خدا صلي الله عليه وآله. بنابراين سؤال اول ايشان پاسخ داده شده است.

در ضمن اين روايت، حديث شريف غدير نيز وجود دارد و امام صادق عليه السلام براي اثبات امامت اميرمؤمنان عليه السلام به اين حديث استناد كرده است، بنابراين سؤال دوم ايشان نيز پاسخ داده شده است.

ممكن است جناب حيدري اشكال كند كه ما گفته بوديم كه اميرمؤمنان عليه السلام بايد به حديث غدير ؛ آن هم در اثناي خلافت خلفاي سه گانه استناد كرده باشند كه در اين روايت چنين چيزي وجود ندارد؛ پس سؤال پاسخ داده نشده است.

در پاسخ مي گوييم: اگر سؤال شما بر مبناي اهل سنت است، اميرمؤمنان عليه السلام بارها به حديث غدير استدلال كرده است كه در مقاله جداگانه اي به اين سؤال پاسخ داده شده است كه مي توانيد به آدرس ذيل مراجعه فرماييد :

https://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=4951

و اگر سؤال خود را بر مبناي شيعيان طرح كرده ايد، شيعيان تفاوتي بين امام صادق و اميرمؤمنان عليهما السلام قائل نيستند[2] . از ديدگاه شيعيان هر دوي آن ها معصوم هستند و هيچ اشتباهي ندارند. حتي روايتي كه از امام صادق عليه السلام نقل شده را مي توان به ساير ائمه و از جمله اميرمؤمنان عليه السلام نسبت داد؛ بنابراين لجاجت در اين زمينه فايده اي ندارد و بهانه گيري سودي به حال شما نخواهد داشت.

همچنين در اين روايت امام صادق عليه السلام به آيه تطهير استناد كرده و فرموده است كه اين آيه در باره پنج تن آل عبا و از جمله فاطمه زهرا سلام الله عليها نازل شده است. بنابراين به سؤال سوم ايشان نيز پاسخ داده شده است؛ زيرا آيه تطهير عصمت پنج تن آل عبار را ثابت مي كند و يكي از بزرگترين فضائل آن بزرگواران و از جمله صديقه شهيده سلام الله عليها به شمار مي رود.

امام صادق عليه السلام در اين روايت به حديث شريف ثقلين استناد فرموده است كه سؤال چهارم و پنجم جناب حيدري پاسخ داده مي شود.

اين روايت، ثابت مي كند كه امام صادق عليه السلام همان اعتقادي را داشته است كه امروزه شيعيان دارند و به آن افتخار مي كنند.

بلي ما پيروان همان كساني هستيم كه رسول خدا صلي الله عليه وآله دستور پيروي و اطاعت مطلق از آن ها را داده است؛ اما شما پيرو چه كساني هستيد؟

شق ديگر سؤال ايشان بود كه شما چگونه با اهل بيت در ارتباط هستيد؟

در پاسخ مي گوييم : شما كه خود را به دروغ پيرو رسول خدا صلي الله عليه وآله مي دانيد، از چه طريقي با او در ارتباط هستيد؟

هر پاسخي شما به اين سؤال داديد، ما نيز همان پاسخ را به شما برخواهيم گرداند.

سؤال ششم: يك سند صحيح و متصل از اهل بيت به پيامبر (ص)

6 . براي اثبات اين كه شيعيان اثنا عشري واقعا پيرو پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم هستند يك سند متصل از طريق اهل بيت تا پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله و مسلم ارائه كنند كه نشان دهد روايات صحيحي از آن حضرت در اختيار دارند.

پاسخ:

در پاسخ به اين سؤال نيز صدها و بلكه هزاران روايت در كتاب هاي شيعه وجود دارد؛ اما براي بستن دهان اين وهابي همان طور كه خودش گفته، يك روايت كافي است:

حدثني أبي (رضي الله عنه) ، قال : حدثنا سعد بن عبد الله ، قال : حدثنا أحمد بن محمد بن عيسي ، عن الحسين بن سعيد ، عن حماد بن عيسي، عن إبراهيم بن عمر اليماني ، عن أبي الطفيل ، عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر (عليهما السلام) ، عن آبائه (عليهم السلام) ، قال: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع): اكْتُبْ مَا أُمْلِي عَلَيْكَ. قَالَ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ أَتَخَافُ عَلَيَّ النِّسْيَانَ؟ فَقَالَ: لَسْتُ أَخَافُ عَلَيْكَ النِّسْيَانَ وَقَدْ دَعَوْتُ اللَّهَ لَكَ أَنْ يُحَفِّظَكَ وَلَا يُنْسِيَكَ وَلَكِنِ اكْتُبْ لِشُرَكَائِكَ.

قَالَ: قُلْتُ: وَمَنْ شُرَكَائِي يَا نَبِيَّ اللَّهِ؟ قَالَ: الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِكَ بِهِمْ تُسْقَي أُمَّتِي الْغَيْثَ وَبِهِمْ يُسْتَجَابُ دُعَاؤُهُمْ وَبِهِمْ يَصْرِفُ اللَّهُ عَنْهُمُ الْبَلَاءَ وَبِهِمْ تَنْزِلُ الرَّحْمَةُ مِنَ السَّمَاءِ وَهَذَا أَوَّلُهُمْ.

وَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَي الْحَسَنِ (ع) ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَي الْحُسَيْنِ(ع) ثُمَّ قَالَ (ص) : الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِهِ.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي381هـ)، الأمالي، ص 485، تحقيق و نشر: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولي، 1417هـ.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي381هـ)، كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 206ـ 207، تحقيق: علي اكبر الغفاري، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ( التابعة ) لجماعة المدرسين ـ قم، 1405هـ . (مكتبه اهل بيت)

الطوسي، الشيخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، الأمالي، ص 441، تحقيق : قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة، ناشر: دار الثقافة ـ قم ، الطبعة: الأولي، 1414هـ

بررسي سند روايت

علي بن الحسين:

8076 - علي بن الحسين بن موسي بن بابويه : قال النجاشي : " علي بن الحسين بن موسي بن بابويه القمي أبو الحسن . شيخ القميين في عصره ومتقدمهم ، وفقيههم ، وثقتهم...

وقال الشيخ ( 394 ) : " علي بن الحسين بن موسي بن بابويه القمي رضي الله عنه : كان فقيها ، جليلا ، ثقة.

الموسوي الخوئي ، السيد أبو القاسم (متوفاي1411هـ) ، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج12، ص397ـ 398، الطبعة الخامسة ، 1413هـ ـ 1992م

سعد بن عبد الله:

قال النجاشي : سعد بن عبد الله بن أبي خلف الأشعري القمي أبو القاسم ، شيخ هذه الطائفة وفقيهها ووجهها....

وقال الشيخ ( 318 ) : سعد بن عبد الله القمي : يكني أبا القاسم ، جليل القدر ، واسع الاخبار ، كثير التصانيف ، ثقة.

معجم رجال الحديث ، ج9، ص78

احمد بن محمد بن عيسي

902 - أحمد بن محمد بن عيسي الأشعري ... ثقة ، له كتب ، ذكره الشيخ في رجاله : في أصحاب الرضا عليه السلام.

وقال الشيخ ( 75 ) : " أحمد بن محمد بن عيسي بن عبد الله ... وأبو جعفر ( هذا ) شيخ قم ، ووجيهها ، وفقيهها.

معجم رجال الحديث ، ج3، ص87

الحسين بن سعيد

3424 - الحسين بن سعيد بن حماد : = الحسين بن دندان . قال الشيخ ( 231 ) : الحسين بن سعيد بن حماد بن سعيد بن مهران الأهوازي : من موالي علي بن الحسين عليه السلام ، ثقة.

وعده في رجاله من أصحاب الرضا عليه السلام ( 17 ) ، قائلا : " مولي علي ابن الحسين عليه السلام ، صاحب المصنفات الأهوازي ، ثقة" .

معجم رجال الحديث، ج6، ص265 ـ266.

حماد بن عيسي

3972 - حماد بن عيسي : قال النجاشي : " حماد بن عيسي أبو محمد ... وكان ثقة في حديثه ، صدوقا.

وقال الشيخ ( 242 ) : " حماد بن عيسي الجهني غريق الجحفة ، ثقة .

معجم رجال الحديث، ج7، ص236ـ237

ابراهيم بن عمر

228 - إبراهيم بن عمر اليماني... قال النجاشي : " إبراهيم بن عمر اليماني الصنعاني شيخ من أصحابنا ثقة.

معجم رجال الحديث، ج1، ص 241

ابو الطفيل عامر بن واثله

امام صادق عليه السلام در روايت مشهور ثقلين كه از طريق ايشان نقل شده است، او را توثيق كرده است.

قال الوحيد في التعليقة في الخصال - بعد ذكر حديث - قال معروف بن خربوذ ، فعرضت هذا الكلام علي أبي جعفر ( عليه السلام ) ، فقال ( عليه السلام ) : صدق أبو الطفيل - رحمه الله - : وفي هذا شهادة علي حسن حاله ورجوعه ، لو صح كونه كيسانيا ( إنتهي ) . أقول : الحديث رواه الصدوق - قدس سره - في باب الاثنين ، تحت عنوان السؤال عن الثقلين يوم القيامة ، وقد رواه بعدة طرق ... وبعض طرق الرواية صحيح .

وحيد بهبهاني در حاشيه خود بر خصال، بعد از ذكر اين كه كه معروف بن خربوذ گفت: »اين روايت را بر ابو جعفر عليه السلام عرضه كردم؛ پس گفت: ابو طفيل راست گفته است» اين روايت شاهد بر حسن حال وي و رجوع او است؛ البته اگر كيساني بوده او ثابت شود.

من (خوئي) مي گويم: اين حديث را شيخ صدوق در باره دوم با عنوان «سؤال از ثقلين در روز قيامت» آورده است. اين روايت با چند طريق نقل شده است كه بعضي از طرق آن صحيح است.

معجم رجال الحديث - السيد الخوئي - ج 10 ص 222

بنابراين، اين روايت صحيح اعلائي است و تمام مشخصات درخواستي شهاب ابراهيمي را دارا است.

هر چند كه طبق مبناي شيعيان، تفاوتي بين روايات ائمه عليهم السلام با روايات رسول خدا صلي الله عليه وآله نيست. هر آن چه كه يكي از ائمه بگويد، انگار كه رسول خدا صلي الله عليه وآله آن را فرموده باشد، بايكديگر هيچ تفاوتي ندارند. اين مبنا و اصل و اساس مذهب شيعه است؛ اما براي بستن دهان اين وهابي لازم بود كه يك روايت با مشخصات درخواستي او ارائه شود.

سؤال هفتم: سند صحيح براي ولادت امام زمان (عج)

7. براي اثبات تولد و وجود امام زمان حد اقل يك آيه صريح از قرآن كريم يا يك حديث صحيح و صريح از پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم يا از خود امامان دوازده گانه بر اساس قواعد رجالي شيعه ارائه كنند .

پاسخ:

درخواست آيه اي از قرآن كريم براي تولد يك شخص، سخني است خنده دار و غير قابل باور براي عاقلان؛ به ويژه كه امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف 245 سال بعد از تكميل قرآن كريم بر عالميان منت نهاد و چشم به جهان گشوده است .

از اين وهابي بايد سؤال كرد كه آيا براي تولد ابوبكر، عمر، عثمان، عائشه و ... كه قبل از نزول قرآن به دنيا آمده بودند، در قرآن كريم آيه اي وجود دارد؟ اگر وجود ندارد؛ پس آن ها اصلا وجود خارجي نداشته اند و اگر داشته اند، آيه اي از قرآن كريم براي ما نشان دهيد.

مهم آن است كه اصل مهدويت و اين كه امام عسكري عليه السلام فرزندي به دنيا خواهد آورد كه او دنيا را پر از عدل و داد خواهد و اسلام را دين جهاني مي كند، با دليل قطعي از رسول خدا صلي الله عليه وآله و ائمه اهل بيت عليهم السلام ثابت شود كه اين مطلب بيش از 3000 روايت در كتاب هاي شيعه و سني دارد . علاقه مندان مي توانند در اين زمينه به كتاب گرانسنگ منتخب الأثر نوشته حضرت آيت الله العظمي صافي گلپايگاني مراجعه فرمايند.

مهم اين است كه اشخاصي امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف را بعد از تولد آن حضرت ديده باشند كه اين نيز با سند هاي صحيح، صريح و قطعي قابل اثبات است؛ حتي از كتاب هاي اهل سنت.

يكي از كساني كه به ديدار حضرت مهدي عليه السلام شرفياب شده، نائب و سفير او عثمان بن سعيد عمري است، او در جواب سؤال عبد الله بن جعفر حميري كه از راويان موثق است تصريح مي كند كه امام زمان عليه السلام را ديده است. مرحوم كليني اين روايت را با سند صحيحاين گونه نقل كرده است:

مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي جَمِيعاً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ قَالَ: اجْتَمَعْتُ أَنَا وَالشَّيْخُ أَبُو عَمْرٍو رَحِمَهُ اللَّهُ عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ فَغَمَزَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا عَمْرٍو إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ شَيْ ءٍ وَمَا أَنَا بِشَاكٍّ فِيمَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهُ فَإِنَّ اعْتِقَادِي وَدِينِي أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ إِلَّا إِذَا كَانَ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ بِأَرْبَعِينَ يَوْماً فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ رُفِعَتِ الْحُجَّةُ وَأُغْلِقَ بَابُ التَّوْبَةِ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً فَأُولَئِكَ أَشْرَارٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَهُمُ الَّذِينَ تَقُومُ عَلَيْهِمُ الْقِيَامَةُ وَلَكِنِّي أَحْبَبْتُ أَنْ أَزْدَادَ يَقِيناً وَإِنَّ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام سَأَلَ رَبَّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَنْ يُرِيَهُ «كَيْفَ يُحْيِي الْمَوْتَي قَالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَي وَ لَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي»....

ثُمَّ قَالَ: سَلْ حَاجَتَكَ فَقُلْتُ لَهُ: أَنْتَ رَأَيْتَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام؟ فَقَالَ: إِي وَاللَّهِ وَرَقَبَتُهُ مِثْلُ ذَا وَأَوْمَأَ بِيَدِهِ....

عبد الله بن جعفر حميري مي گويد: من با عثمان بن سعيد عمروي سفير امام زمان عليه السلام در خانه احمد بن اسحاق، وكيل امام بوديم. احمد بن اسحاق به من اشاره كرد تا از جانشين امام عسكري بپرسم، من به سفير امام زمان عثمان بن سعيد گفتم:

مي خواهم سؤالي مطرح كنم. سؤال من در اثر شك و ترديد نيست، زيرا كيش و آئين من بر اين است كه زمين از حجت خالي نمي ماند، مگر چهل روز قبل از قيامت كه در آن روز حجت خدا به آسمان پر مي كشد. در آن روز راه توبه و بازگشت به ايمان مسدود مي شود آنسان كه بعد از آن نه ايمان كسي پذيرفته شود كه تا آن روز كافر بوده است، و نه كردار شايسته مردمان مورد قبول مي افتد كه پاداشي بر آن مترتب گردد. مردمي كه در آن چهل روز بر روي زمين باشند بدكاره هاي خلق خدا هستند و عالم هستي بر سر همانان خراب مي شود. با اين اعتقاد و يقين، دوست دارم بر يقين خود بيفزايم. همانا ابراهيم خليل از خدا مسألت كرد تا به او نشان دهد كه چگونه مردگان را زنده مي كند. و خدا به او گفت: مگر اين را باور نداري؟ ابراهيم گفت: «چرا باور دارم. اما مي خواهم اطمينان و آرامش دل بيابم». من نيز به شما كه سفير امام زماني وثوق كامل دارم ....

عثمان بن سعيد گفت: سؤال خود را مطرح كن و آنچه حاجت داري بپرس. من گفتم: «تو خودت جانشين امام حسن عسكري را ديده اي؟». گفت: آري به خدا. موقعي كه او را ديدم گردن او تا اين حد رشد كرده بود و به دست خود اشاره كرد...

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص330، ناشر: اسلاميه ، تهران ، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

بررسي سند روايت:

محمد بن عبد الله بن جعفر بن الحسين :

قال النجاشي : محمد بن عبد الله بن جعفر بن الحسين بن جامع بن مالك الحميري ، أبو جعفر القمي : كان ثقة ، وجها ، كاتب صاحب الامر عليه السلام.

معجم رجال الحديث - السيد الخوئي - ج 17 ص 247

محمد بن يحيي أبو جعفر العطار :

قال النجاشي : " محمد بن يحيي أبو جعفر العطار القمي ، شيخ أصحابنا في زمانه ، ثقة ، عين ، كثير الحديث

معجم رجال الحديث - السيد الخوئي - ج 19 ص 33

عبد الله بن جعفر بن الحسن :

قال النجاشي : " عبد الله بن جعفر بن الحسن بن مالك بن جامع الحميري أبو العباس القمي ، شيخ القميين ووجههم...

وقال الشيخ ( 441 ) : " عبد الله بن جعفر الحميري القمي يكني أبا العباس ، ثقة.

معجم رجال الحديث - السيد الخوئي - ج 11 ص148 ـ 149

أحمد بن إسحاق بن عبد الله بن سعد :

قال النجاشي : أحمد بن إسحاق بن عبد الله بن سعد بن مالك بن الأحوص الأشعري ، أبو علي القمي : وكان وافد القميين ، وروي عن أبي جعفر الثاني ، وأبي الحسن عليهما السلام ، وكان خاصة أبي محمد عليه السلام.

وقال الشيخ ( 78 ) : " أحمد بن إسحاق بن عبد الله بن سعد بن مالك بن الأحوص الأشعري أبو علي : كبير القدر ، وكان من خواص أبي محمد عليه السلام ، ورأي صاحب الزمان عليه السلام وهو شيخ القميين ووافدهم.

معجم رجال الحديث - السيد الخوئي - ج 2 ص 52

عثمان بن سعيد العمري :

عده الشيخ في رجاله ( تارة ) في أصحاب الهادي عليه السلام ( 36 ) قائلا : " عثمان بن سعيد العمري ، يكني أبا عمرو السمان ، ويقال له الزيات ، خدمه ( الهادي ) عليه السلام ، وله إحدي عشرة سنة ، وله إليه عهد معروف " ، و ( أخري ) في أصحاب العسكري عليه السلام ( 22 ) ، قائلا : " عثمان بن سعيد العمري الزيات ، ويقال له السمان ، يكني أبا عمرو ، جليل القدر ، ثقة ، وكيله ( العسكري ) عليه السلام ".

وذكره الشيخ في السفراء الممدوحين وأثني عليه ، وروي عدة روايات في مدحه وجلالته .

معجم رجال الحديث - السيد الخوئي - ج 12 ص122 ـ 123

سند اين روايت صحيح اعلائي است و تمام روات آن از برترين راويان تاريخ شيعه هستند و ثابت مي كند كه عده اي از شيعيان، امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف را از نزديك و در زمان حيات پدر شريفش ديده است. آيا دليل قوي تر و محكم تر از اين براي اثبات تولد يك شخص يافت مي شود؟

سؤال هشتم: سند خطبه شقشقيه و اثبات امامت بلا فصل تمام ائمه از اين روايت!

8. خطبه شقشقيه كه شهرت فراواني يافت اولا سند صحيحي براي اثبات آن بفرمايند و ثانيا از متن خطبه شقشقيه امامت بلا فصل حضرت علي و فرزندان گرامي ايشان را ثابت كنيد.

پاسخ:

درخواست سند براي خطبه شقشقيه ، كار شايسته اي به نظر مي رسد كه ما در مقاله جداگانه اي به اين مهم پرداخته و هفت سند براي اين خطبه از كتاب هاي شيعه ذكر كرده ايم. از ديدگاه شيعيان وقتي روايتي بيش از سه سند داشته باشد «مستفيض» به شمار مي رود و نيازي به بررسي سندي ندارد؛ البته با شرايطي كه علما ذكر كرده اند.

اما اين كه از ما بخواهند امامت بلا فصل اميرمؤمنان و ساير ائمه اهل البيت عليهم السلام را از اين خطبه ثابت كنيم؛ مثل اين مي ماند كه از عبد الله حيدري بخواهيم مثلا نبوت رسول خدا صلي الله عليه وآله را فقط از سوره فاتحه يا سوره توحيد ثابت كند . آيا خواهد توانست؟ آيا به ما نخواهد گفت كه موضوع سوره فاتحه اثبات نبوت نيست؛ بلكه اثبات نبوت از ديگر آيات قرآن قابل اثبات است .

كسي براي اثبات امامت بلا فصل آن حضرت و فرزندانش به خطبه شقشقيه استناد نكرده است؛ چون موضوع اين خطبه اين مسأله نيست . موضوع خطبه شقشقيه اثبات غاصب بودن خلفاي سه گانه و مظلوميت اميرمؤمنان عليه السلام كه براي هر خواننده اي ثابت مي شود.

ما در مقاله جداگانه اي، رواياتي را از زبان اميرمؤمنان عليه السلام از نهج البلاغه در باره امامت آن حضرت آروده ايم كه علاقه مندان مي توانند به آدرس ذيل مراجعه كنند:

https://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=5229

بهتر است جناب شهاب ابراهيمي براي طرح سؤال از شيعيان كمي بيشتر دقت كند و اين گونه خود را مضحكه عام و خاص ننمايند.

سؤال نهم : سند معتبر براي خطبه فدكيه

9. براي اثبات خطبه فدكيه كه به حضرت فاطمه رضي الله عنها منسوب است سند صحيح و معتبري بر اساس قواعد رجالي شيعه ارائه كنند.

پاسخ:

اين خطبه نيز در كتاب هاي شيعه ده ها سند دارد كه طبق مباني رجالي شيعه نيازي به بررسي سندي ندارد .

ان شاء الله در مقاله جداگانه اي اين أسناد را بررسي و حتي صحت آن را از ديدگاه علماي اهل سنت ثابت خواهيم كرد. اين مقاله به زودي و بعد از ويرايش نهائي در سايت و در قسمت مقالات قرار خواهد گرفت.

سؤال دهم: سند صحيح براي قرآن كريم در كتب شيعه

10 . علماي شيعه اثنا عشري براي اثبات اين كه واقعا به همين قرآن كريم ايمان كامل دارند سندي براي اثبات آن از طريق اهل بيت عليهم السلام كه مدعي هستند دينشان را از آن ها مي گيرند ارائه كنند تا مسلمانان باور كنند ادعايشان درست است.

پاسخ:

قرآن كريم، معجزه جاويدان رسول خدا صلي الله عليه وآله است كه تمام مسلمانان در تمام اعصار اين قرآن را سينه به سينه براي نسل هاي بعدي به يادگار گذاشته اند. حتي نوشته ها و دستخط هايي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز وجود دارد كه هيچ تفاوتي با قرآن امروزي مسلمانان ندارند.

درخواست سند براي قرآن كريم، يا از روي جهالت و ناداني است يا اين كه با هدف زير سؤال بردن حجيت آن و تشكيك در صحت آن مطرح شده است.

درخواست سند براي برترين معجزه رسول خدا صلي الله عليه وآله در حقيقت زير سؤال بردن نبوت و رسالت آن حضرت است . زماني كه غير مسلمانان از ما درخواست مي كنند كه نبوت رسول خدا را ثابت كنيم، يكي از دلايل ما معجزه بودن قرآن كريم است واين كه در طول 1400 سال هيچ كس نتوانسته همانند يك سوره از آن را بياورد . كسي كه براي چنين معجزه اي طلب سند مي كند، در حقيقت قصد دارد اين اعجاز را به چالش بكشد و زير سؤال ببرد .

بنابراين به وهابي ها توصيه مي كنيم اگر با تحريك دشمنان قرآن كريم چنين سؤالي را مطرح كرده اند، از خواب غفلت بيدار شوند و بيش از اين با اعتقادات مسلمانان بازي نكنند. و اگر از روي جهالت و ناداني مطرح شده است كه هيچ حرفي براي گفتن نمي ماند.

سند شيعيان براي قرآن كريم، تمام مسلمانان در تمام اعصار است؛ پس نيازي به طرح افراد مشخص و ذكر نام آنان نيست.

اما جالب است بدانيد كه سند مطرح شده توسط وهابي ها كه با افتخار آن را در شبكه هايشان فرياد مي زنند، سندي است ضعيف و غير قابل احتجاج

سندي كه آن ها براي قرآن كريم ذكر كرده اند اين چنين است:

عثمان بن عفان ـ أبي عبد الرحمن السلمي ـ عاصم بن أبي النجود ـ حفص بن سليمان.

با بررسي رجالي تك تك راويان اين سند ، مشخص خواهد شد كه همگي آن ها ضعيف و غير قابل اعتماد هستند و حتي برخي از آن ها مفتخر به دريافت لقب «كذاب» و «جاعل حديث» از بزرگان اهل سنت شده اند.

براي اثبات ضعف اين سند، تنها كافي است كه دو نفر آخر بررسي شود

عاصم بن أبي النجود

عاصم بن أبي النجود، كسي است كه علماي اهل سنت تصريح كرده اند از نظر حافظه مشكل داشته است و نمي توانسته روايات را به خوبي حفظ و به ديگران منتقل كند.

مزي در تهذيب الكمال در شرح او مي نويسد:

ذكره محمد بن سعد في الطبقة الثانية من أهل الكوفة ، قال : وهو مولي لبني جذيمة بن مالك بن نصر بن قعين بن أسد ، وكان ثقة ، إلا أنه كان كثير الخطأ في حديثه.

وَقَال يعقوب بن سفيان : في حديثه اضطراب ، وهو ثقة.

قال : وسألت أبا زرعة عنه ، فقال : ثقة ، فذكرته لابي ، فقال : ليس محله هذا ، أن يقال : إنه ثقة ، وقد تكلم فيه ابن علية. فقال : كان كل من كان اسمه عاصم ، سئ الحفظ.

قال : وذكره أبي فقال : محله عندي محل الصدق ، صالح الحديث ، ولم يكن بذاك الحافظ.

وَقَال ابن خراش : في حديثه نكرة.

وَقَال أبو جعفر العقيلي : لم يكن فيه إلا سوء الحفظ.

وَقَال الدَّارَقُطْنِيُّ : في حفظه شئ .

تهذيب الكمال، ج13، ص476 ـ478

روشن است كه براي قبول يك روايت تنها وثاقت راوي كافي نيست (هرچند كه برخي از علماي اهل سنت او را موثق هم نمي دانند) بلكه حافظه قوي او نيز نقش اساسي در قبول روايت دارد و علماي بزرگ اهل سنت تصريح كرده اند كه عاصم بن أبي النجود حافظه اش مشكل داشته است.

وقتي شخصي در نقل روايات مشكل داشته باشد و حافظه اش ياري نكند؛ چطور مي تواند در نقل كلام خدا قابل اعتماد باشد؟ از كجا معلوم كه حافظه او در نقل قرآن نيز اشتباه نكرده باشد؟

به ويژه كه عقيل هاشمي كارشناس شبكه كلمه گفته بود كه حتي يك جرح براي اسقاط روايت يك راوي كافي است؛ هر چند كه اظهار نظر او غير علمي و غير كارشناسانه است؛ ولي براي استفاده عليه خود او و ديگر كارشناسان شبكه كلمه كاربرد دارد.

حفص بن سليمان

راوي ديگر سند قرآن پيروان سقيفه، حفص بن سليمان است كه عده اي از علماي اهل سنت او را «كذاب» «وضاع» و ... لقب داده اند.

مزي در تهذيب الكمال وي را اين گونه توصيف مي كند.

وَقَال عبد الرحمن بن أَبي حاتم ، عن عَبد الله بن أحمد فيما كتب إليه عَن أبيه : متروك الحديث.

وكذلك قال عُمَر بن محمد بن شعيب الصابوني ، عن حنبل بن إسحاق ، عن أحمد بن حنبل.

وَقَال أبو قدامة السرخسي ، وعثمان بن سَعِيد الدرامي عن يحيي بن مَعِين : ليس بثقة.

وَقَال علي ابن المديني : ضعيف الحديث وتركته علي عمد.

وقَال البُخارِيُّ : تركوه.

وَقَال مسلم : متروك.

وَقَال النَّسَائي : ليس بثقة ولا يكتب حديثه.

وَقَال في موضع آخر : متروك .

وَقَال صالح بن محمد البغدادي : لا يكتب حديثه ، وأحاديثه كلها مناكير.

وَقَال زكريا بن يحيي الساجي : يحدث عن سماك ، وعلقمة بن مرثد ، وقيس بن مسلم ، وعاصم أحاديث بواطيل.

وَقَال أبو زُرْعَة : ضعيف الحديث.

وَقَال عبد الرحمن بن أَبي حاتم : سَأَلتُ أبي عنه ، فقال : لا يكتب حديثه ، هو ضعيف الحديث ، لا يصدق ، ومتروك الحديث.

وَقَال عبد الرحمن بن يوسف بن خراش : كذاب متروك يضع الحديث. وَقَال الحاكم أبو أحمد : ذاهب الحديث.

وَقَال أبو أحمد بن عدي ، عن الساجي ، عن أحمد بن محمد البغدادي ، عن يحيي بن مَعِين : كان حفص بن سُلَيْمان ، وأبو بكر بن عياش من أعلم الناس بقراءة عاصم ، وكان حفص أقرأ من أبي بكر ، وكان كذابا ، وكان أبو بكر صدوقا.

تهذيب الكمال ، ج7 ، ص13 ـ 15

آيا كسي كه كذاب، وضاع، ذاهب الحديث، منكر الحديث، متروك الحديث و ... لقب گرفته، مي تواند براي اثبات صحت قرآن كريم كه بزرگترين كتاب مسلمانان است و اثبات، توحيد، نبوت، معاد و تمام عقائد، اعمال و ... به آن بستگي كامل دارد، قابل اعتماد باشد؟

البته ما مي دانيم كه چون حفص بن سليمان، عاصم بن أبي النجود و ابو عبد الرحمن سلمي از شاگردان اميرمؤمنان عليه السلام و از شيعيان آن حضرت بوده اند، توسط علماي اهل سنت تضعيف شده اند؛ اما عليه پيروان سقيفه و اثبات گمراهي آنان قابل استفاده است.

پيروان اهل بيت عليهم السلام از اين به بعد مي توانند در مناظرات شان از اين قضيه به خوبي استفاده كنند. هر وقت كه يك سني به آيه اي از قرآن كريم استناد كرد، بايد از او درخواست شود كه سند صحيح براي قرآن ارائه كند . و اگر گفت قرآن نياز به سند ندارد، بايد از او خواست كه از كارشناسان وهابي شبكه كلمه اظهار بيزاري نموده و اعتراف كنند كه در اين زمينه حق با شيعيان است ، قرآن كريم معجزه جاويدان رسول خدا است و نيازي به سند ندارد .

سؤال يازدهم و دوازدهم: يك كتاب فقهي يا تفسيري از اهل بيت !

11. علماي شيعه اثنا عشري همواره ادعا مي كنند كه تفسير قرآن كريم را فقط امامان معصوم مي فهمند بنابراين امت اسلامي مي خواهد تفسير قرآن كريم را از اهل بيت گرامي عليهم السلام بياموزد حال علماي شيعه بفرمايند كه كدام تفسير از اهل بيت را در اختيار دارند و مسلمانان براي فهم قرآن كريم به كدام تفسير مراجعه كنند.

12. علماي شيعه اثنا عشري همواره گوش جهانيان را كر كرده اند كه پيرو امامان معصوم و امام جعفر صادق عليهم السلام هستند . امت اسلامي مي خواهد فقه امام جعفر صادق و اهل بيت پيامبر گرامي را بشناسد و بياموزد لطفا يك كتاب فقهي از اهل بيت و بخصوص امام جعفر صادق صاحب مذهب جعفري يا از شاگردان ايشان كه فقه حضرت صادق را مدون كرده اند با سند صحيح ارائه كنند تا مسلمانان استفاده نمايند.

پاسخ:

عالم وهابي از شيعيان درخواست كرده اند كه اگر پيرو اهل بيت عليهم السلام هستيد، يك كتاب تفسيري و يك كتاب فقهي از خود آن حضرات به ما نشان دهيد تا معلوم شود كه شما واقعا پيران آن ها هستيد.

در پاسخ مي گوييم: مگر شما پيرو رسول خدا صلي الله عليه وآله نيستيد؟

مگر خداوند نفرموده است كه آن حضرت وظيفه دارند قرآن كريم را براي مسلمانان تفسير كنند؟

مگر نه اين است كه بايد در تمام احكام فقهي، اعتقادي و ... بايد به سخنان رسول خدا صلي الله عليه وآله مراجعه كرد؟

پس اي علماي پيرو سقيفه ! يك كتاب تفسيري به ما نشان دهيد كه خود آن حضرت نوشته باشد؟ يك كتاب فقهي به ما نشان دهيد كه خود آن حضرت با دستان مباركش نوشته باشد تا همه مردم دنيا بدانند كه شما پيرو رسول خدا صلي الله عليه وآله هستيد .

اگر شما كتاب تفسيري و فقهي از آن حضرت نداريد و در عين حال خود را پيرو آن حضرت مي دانيد، ما نيز از ائمه اهل بيت عليهم السلام كتابي نداريم كه خود آنان نوشته باشد و در عين حال همانند شما مي توانيم خود را پيرو رسول خدا صلي الله عليه واله و اهل بيت آن حضرت بدانيم.

اگر شما تفسير بالمأثور داريد و نظرات رسول خدا صلي الله عليه وآله را از طريق روايات منقول مي فهميد، ما نيز تفسير بالمأثور داريم و هزاران روايت صحيح السندي كه از رسول خدا و اهل البيت عليهم السلام نقل شده است و براي ما حجت است و راهگشا .

نمونه كوچك روايات تفسيري شيعيان، همان روايتي است كه در جواب پنج سؤال اول مطرح شد . در اين روايت كه با سند صحيح اعلائي نقل شده است امام صادق عليه السلام آياتي از قرآن كريم را تفسير و امامت ائمه اهل البيت عليهم السلام را از قرآن كريم ثابت كرده است.

اين هم پاسخ دوازده سؤال عبد الله حيدري

اما سؤالاتي كه ما از او داريم و اميد وار هستيم كه به اين سؤالات پاسخ قانع كننده ارائه كند.

دوازده سؤال ما از عبد الله حيدري

سؤال اول: دليلي براي مشروعيت خلافت خلفاي سه گانه

شما اعتقاد داريد كه خلافت ابوبكر، عمر و عثمان، بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله مشروع بوده است؛ پس يك آيه صريح از قرآن كريم؛ و يا يك روايت صريح و صحيح از رسول خدا صلي الله عليه وآله؛ و يا يك دليل عقلي كه عقل سالم آن را بپذيرد؛ و يا يك دليل قطعي از اجماع صحابه: مبني بر مشروعيت خلافت ابوبكر ، عمر و عثمان ارائه كنيد تا مشروعيت خلافت اين سه نفر بر همگان ثابت شود.

ذكر اين نكته ضروري است كه اگر آقاي حيدري به آيه و يا روايتي استناد كند، همين استناد ، سبب فروپاشي اصل و اساس مذهب او خواهد؛ زيرا طبق مبناي اهل سنت، امامت و خلافت بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله يك امر عادي و انتخابي است نه امر الهي و انتصابي، نه خداوند خليفه را انتخاب كرده است و نه رسول او.

بنابراين استدلال به آيه و روايت؛ يعني به چالش كشيدن اصل و اساس مذهب اهل سنت و ويران كردن مبناي اعتقادي آن ها در باره خلافت؛ پس بايد منتظر ماند كه او از عقل ، اجماع ، قياس ، استحسان و ... دليل بياورد كه پيشاپيش جواب همه آن ها آماده است؛ هر چند كه اگر به آيات و روايات نيز استناد كند، بي پاسخ نخواهد ماند.

سؤال دوم: يك سند صحيح براي قرآن كريم

يك سند صحيح براي قرآن كريم كه شما مدعي هستيد نياز به سند دارد، ارائه كنيد تا مسلمانان متوجه شوند قرآني كه شما اين همه از آن دم مي زنيد و ديگران را به مناظره بر اساس آن دعوت مي كنيد، يك سند صحيح و متصل تا رسول خدا صلي الله عليه وآله دارد.

اگر قرآن شما سند صحيح ندارد، چگونه نبوت رسول خدا صلي الله عليه وآله، معاد و حتي مشروعيت دين خود را ثابت مي كنيد؟

تا زماني كه نتوانيد صحت قرآن را با سند صحيح ثابت كنيد، هيچ استدلالي از شما پذيرفته نخواهد شد.

كليپ ارائه سند قرآن توسط وهابي ها

سؤال سوم: ديدگاه اميرمؤمنان عليه السلام در باره ابوبكر و عمر

طبق روايت صحيح السندي كه در صحيح مسلم و ديگر كتاب هاي معتبر اهل سنت وجود دارد، اميرمؤمنان عليه السلام؛ ابوبكر و عمر را «دروغگو ، گنه كار، حيله گر، خائن ؛ ظالم ، فاجر و ...» مي دانسته.[3]

از طرف ديگر در صحيح بخاري و مسلم اوصاف ذكر شده در باره ابوبكر و عمر، از ويژگي هاي قطعي منافقان شمرده شده است.[4]

حال نظر شما در اين باره چيست؟ آيا اميرمؤمنان عليه السلام نعوذ بالله اشتباه كرده كه آن دو نفر را منافق معرفي كرده و يا آنان واقعا اين چنين بوده اند؟ (اين سؤالي بود كه پيش از اين گريه شما را در برنامه زنده درآورد).

كليپ گريه عبد الله حيدري

سؤال چهارم: اتهام احتلام مردان غريبه در خانه عائشه

طبق فتواي بزرگان اهل سنت، هر كس به يكي از أصحاب به ويژه همسران رسول خدا صلي الله عليه وآله طعن بزند و به آنان دشنام دهد، زنديق است و بايد كشته شود.[5]

از طرف ديگر در صحيح مسلم و همچينن صحيح سنن أبي داود تهمت بسيار زشتي به ام المؤمنين عائشه زده شده است و آن اين كه او مردان غريبه را در خانه خود راه مي داد، آن مردان شب را تا صبح در خانه عائشه (طبق گفته الباني در كنار عائشه) مي گذراندند و صبح با حالت احتلام از آن جا خارج مي شدند.[6]

اتاق عائشه آن قدر كوچك بوده است كه وقتي رسول خدا صلي الله عليه وآله مي خواستند نماز بخوانند، مجبور مي شدند، پاي عائشه را جمع كنند

و ديگر كارشناس وهابي ادعا كرده كه اين اتاق حد اكثر دو متر در يك متر بوده است.

كليپ هاشمي در باره اتاق عائشه.

كليپ خدمتي در باره اتاق عائشه

در چنين اتاق كوچكي چطور ممكن است كه مردان غريبه وارد و شب تا صبح آن جا مانده باشند و صبح نيز با حالت احتلام آن جا را ترك كنند؟

آيا نقل اين قضيه تهمت به همسر رسول خدا صلي الله عليه وآله نيست؟ كسي كه چنين تهمتي به وي زده است، چه حكمي دارد؟ آيا نيز زنديق است و خارج از ملت اسلام؟

نظر شما در باره اين توهين زشت نسبت به عائشه چيست؟ آيا اهل سنت كه صحيح مسلم را صحيح ترين كتاب بعد از قرآن مي دانند، به عائشه توهين نكرده اند؟ (اين سؤالي بود كه گريه آقاي خدمتي را در برنامه زنده درآورد). نظر شما چيست؟

كليپ گريه خدمتي

سؤال پنجم: چرا عائشه و... بر امام خود خروج كردند؟

طبق روايات صحيح السند عائشه فرماندهي جنگ جمل را به عهده داشت[7] و از ابتدا قصد جنگ با اميرمؤمنان عليه السلام را داشت[8] و در واقع حضرت با كسي درگيري نداشت تا عائشه براي اصلاح فتنه از حجابي كه خدا براي او واجب كرده بود[9]، خارج شود.

آيا خروج عائشه عليه اميرمؤمنان عليه السلام خروج بر امام به حساب مي آيد يا خير؟ طبق روايات صحيح السند شما اگر كسي بدون بيعت با يك امام از دنيا برود به مرگ جاهلي مرده است [10] امام عائشه، طلحه ، زبير و ... چه كسي بوده است؟

سؤال ششم: اتهام هذيان به رسول خدا (ص)

طبق روايات بخاري و مسلم، هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله در آخرين لحظات عمر خود، قصد وصيت داشت، عمر بن خطاب و تعدادي از صحابه اجازه اين كار را ندادند و گفتند: «هجر رسول الله».[11]

اما هنگامي كه ابوبكر مي خواست وصيت نامه بنويسد، بي هوش شد . وقتي به هوش آمد، ديد كه عثمان نام عمر را نوشته است . به او گفت: اگر نام خود را هم مي نوشتي شايسته بودي.[12]

حال سؤال اين است كه چطور رسول خدا صلي الله عليه وآله در هنگام نوشتن هذيان گفت؛ اما ابوبكر كه عمر را انتخاب كرد هذيان نگفت و انتخابش تا قيامت بر همگان حجت و قابل پيروي است .

سؤال هفتم: صحابه اي كه به عائشه تهمت فحشا زدند

طبق اعتقاد اهل سنت، تمام صحابه عادل هستند و هيچكدام از آن ها عمدا دروغ نمي گويند . از طرف ديگر در صحيح بخاري و مسلم آمده است كه تعدادي از أصحاب كه در جنگ بدر حاضر بودند و جزء السابقون الأولون هستند و در بيعت رضوان نيز حاضر بوده اند؛ از جمله حسان بن ثابت و مسطح بن أثاثه و ... به عائشه اتهام فحشاء زده اند .[13]

آيا آن ها نيز عادل هستند و راست گفته اند؟ اگر همه صحابه عادل هستند؛ پس آن ها بايد حقيقت را در باره عائشه گفته باشند. اگر دروغ گفته اند و به همسر پيامبر تهمت فحشاء زده اند؛ پس عادل نيستند.

پاسخ شما از اين قضيه چيست؟

سؤال هشتم: بزغاله عائشه قرآن را تحريف كرد

شما بارها در شبكه هايتان گفته ايد كه هر كس قائل به تحريف قرآن باشد، كافر است. از طرف ديگر در روايتي كه الباني نيز آن را معتبر دانسته، ام المؤمنين عائشه معتقد بوده بزغاله او آياتي از قرآن خورده و موجب تحريف قرآن گرديده است. آيا شما حاضر هستيد كه عائشه و بزغاله او را تكفير كنيد؟[14]

سؤال نهم: تحقيق در نسب ابوبكر، عمر و ...

شما هميشه در شبكه هايتان در باره ولادت اميرمؤمنان عليه السلام در خانه كعبه بحث كرده ايد و آن را زير سؤال برده ايد؛ اما سؤال اين است كه چرا يكبار در باره نسب ابوبكر[15] ، عمر، معاويه و ... در شبكه هايتان بحث نمي كنيد و از رواياتي كه در باره نسب ابوبكر و ... با سند معتبر آمده است، پاسخ نمي دهيد؟

سؤال دهم: صحابه اي كه به اميرمؤمنان عليه السلام فحش دادند

طبق اعتقاد شما، هر كس به يكي از صحابه توهين كند و يا دشنام دهد، زنديق است و بايد كشته شود،[16] از طرف ديگر آقاي ابن تيميه اعتراف مي كند كه بسياري از صحابه با اميرمؤمنان عليه السلام دشمن بوده، با آن حضرت جنگيده اند و به ايشان دشنام مي داده اند.[17]

همچنين در صحيح بخاري و مسلم آمده است كه ابوبكر به پسرش فحاشي كرده است، عائشه به زينب همسر گرامي رسول خدا صلي الله عليه وآله فحش داده و زينب نيز به او فحش داده است و صدها مورد ديگر .[18]

با توجه به اين كه روايات حرمت سب صحابه در نزد اهل سنت مستقيما خطاب به خود صحابه است و مخالفت با اين دستور رسول خدا صلي الله عليه وآله براي صحابه گناهي بزرگتر از سايرين است؛ آيا حكم زنديق و قتل در باره اين دسته از صحابه جاري است يا خير؟

سؤال يازدهم: امامت اميرمؤمنان عليه السلام در منابع اهل سنت

طبق روايات معتبر اهل سنت، رسول خدا صلي الله عليه وآله در مورد حضرت علي عليه السلام از القاب «خليفتي في كل مؤمن من بعدي»[19] «امام المتقين» «سيد المسلمين»[20] «أولي الناس بكم بعدي»[21] «ولي كل مؤمن من بعدي» «مولي كل مؤمن ومؤمنة»[22] «باب مدينة علم النبي».[23] و ... استفاده كرده است و حتي امثال الباني وهابي اين روايات را تصحيح كرده اند.

از طرف ديگر هيچ كدام از اين صفات در باره ابوبكر، عمر و عثمان نيامده است؛ حال سؤال اين است كه چرا مي گوييد پيامبر صلي الله عليه وآله حضرت علي عليه السلام را به عنوان جانشين خود تعيين نكرده است؟

آيا شما سخن پيامبر را حجت نمي دانيد و يا خود را از آن حضرت داناتر مي دانيد؟

سؤال دوازدهم: حرمت خروج بر حاكم

طبق روايات صحيح السندي كه در صحيح بخاري، مسلم و ساير كتاب هاي اهل سنت با سند صحيح وجود دارد، خروج بر حاكم ؛ حتي اگر فاسق و كافر باشد حرام است و هر كس حتي يك وجب از سلطان دور شود و بميرد به مرگ جاهلي مرده است. حتي عبد الله بن عمر با استناد به همين روايات با يزيد و حجاج بيعت كرد .

و نيز تعدادي از بزرگان اهل سنت؛ همانند ابوبكر ابن عربي، ابن جوزي، ابن تيميه ، ابن كثير و ... عمل امام حسين عليه السلام را به خاطر خروج عليه يزيد تقبيح كرده اند.[24]

همچنين بزرگان وهابيت؛ از جمله عبد العزيز بن عبد الله بن باز، مقبل بن هادي الوادعي ، ناصر الدين الباني و ... فتوا داده اند كه حتي خروج عليه حاكم جائر و كافر جايز نيست.[25]

حال سؤال اين است كه خون اين همه افراد بي گناهي كه با تحريك شما و شبكه هاي وهابيت در نقاط مختلف دنيا بويژه سوريه مي ريزد به گردن كيست؟ آيا كساني كه در اين جنگ ها كشته مي شوند، به مرگ جاهلي نمرده اند؟

منتظر پاسخ هاي عبد الله حيدري خواهيم ماند.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)



[1] . وي در يك برنامه زنده تلويزيوني اعتراف كردند كه در برخي از موارد به خاطر مصالحي اسم خود را تغيير داده و خود را شهاب ابراهيمي معرفي كرده است. البته شايد اسم اصلي ايشان همين باشد و به دروغ و به خاطر مصالح ديگر خود را عبد الله حيدري معرفي كرده اند !!! شايد هم اسم سومي دارد كه ما از آن اطلاع نداريم . شايد.

[2] . أشهد أن هذا سابق لكم فيما مضي وجار لكم فيما بقي وأن أرواحكم ونوركم وطينتكم واحدة طابت وطهرت بعضها من بعض. (عيون أخبار الرضا ( ع ) - الشيخ الصدوق - ج 2 ص 307). بخش هايي از زيارت نامه جامعه كبيره.

[3] . فلما تُوُفِّيَ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم قال أبو بَكْرٍ أنا وَلِيُّ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ من بن أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هذا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ من أَبِيهَا فقال أبو بَكْرٍ قال رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم ما نُورَثُ ما تركنا صَدَقَةٌ فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إنه لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّيَ أبو بَكْرٍ وأنا وَلِيُّ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم وَوَلِيُّ أبي بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا

النيسابوري القشيري ، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3 ص 1378، ح1757، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) قَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ (ص) بَعْدَهُ، أَعْمَلُ فِيهِ بِمَا كَانَ يَعْمَلُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فِيهَا، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَي عَلِيٍّ وَالْعَبَّاسِ، فَقَالَ: وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنَّهُ فِيهَا ظَالِمٌ فَاجِرٌ، وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَنَّهُ فِيهَا صَادِقٌ بَارٌّ تَابِعٌ لِلْحَقِّ، ثُمَّ وُلِّيتُهَا بَعْدَ أَبِي بَكْرٍ سَنَتَيْنِ مِنْ إِمَارَتِي، فَعَمِلَتُ فِيهَا بِمَا عَمِلَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَأَبُو بَكْرٍ، وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنِّي فِيهَا ظَالِمٌ فَاجِر.

الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ج 5 ص 470 ، ح 9772، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.

النميري البصري، ابوزيد عمر بن شبة (متوفاي262هـ)، تاريخ المدينة المنورة، ج 1 ص 127، ح563، تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م.

الاسفرائني ، أبو عوانة يعقوب بن إسحاق (متوفاي316هـ) ، مسند أبي عوانة ، ج 4 ص 247، ح6668، ناشر : دار المعرفة - بيروت

التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاي354 هـ)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج 14 ص 577، ح6608، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ ـ 1993م.

([4]) . حدثنا سُلَيْمَانُ أبو الرَّبِيعِ قال حدثنا إِسْمَاعِيلُ بن جَعْفَرٍ قال حدثنا نَافِعُ بن مَالِكِ بن أبي عَامِرٍ أبو سُهَيْلٍ عن أبيه عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي صلي الله عليه وسلم قال آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ إذا حَدَّثَ كَذَبَ وإذا وَعَدَ أَخْلَفَ وإذا أؤتمن خَانَ

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 1 ص 21، ح33، بَاب عَلَامَةِ الْمُنَافِقِ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

حدثنا أبو بَكْرِ بن أبي شَيْبَةَ حدثنا عبد اللَّهِ بن نُمَيْرٍ ح وحدثنا بن نُمَيْرٍ حدثنا أبي حدثنا الْأَعْمَشُ ح وحدثني زُهَيْرُ بن حَرْبٍ حدثنا وَكِيعٌ حدثنا سُفْيَانُ عن الْأَعْمَشِ عن عبد اللَّهِ بن مُرَّةَ عن مَسْرُوقٍ عن عبد اللَّهِ بن عَمْرٍو قال قال رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم أَرْبَعٌ من كُنَّ فيه كان مُنَافِقًا خَالِصًا وَمَنْ كانت فيه خَلَّةٌ مِنْهُنَّ كانت فيه خَلَّةٌ من نِفَاقٍ حتي يَدَعَهَا إذا حَدَّثَ كَذَبَ وإذا عَاهَدَ غَدَرَ وإذا وَعَدَ أَخْلَفَ وإذا خَاصَمَ فَجَرَ غير أَنَّ في حديث سُفْيَانَ وَإِنْ كانت فيه خَصْلَةٌ مِنْهُنَّ كانت فيه خَصْلَةٌ من النِّفَاقِ .

النيسابوري القشيري ، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 1 ص 78،ح58، بَاب بَيَانِ خِصَالِ الْمُنَافِقِ ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

[5] . قثنا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَوْنٍ، قثنا عَلِيُّ بْنُ يَزِيدَ الصُّدَائِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو شَيْبَةَ الْجَوْهَرِيُّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: قَالَ أُنَاسٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ (ص): يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَنَّا نُسَبُّ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «مَنْ سَبَّ أَصْحَابِي فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ، وَالْمَلائِكَةِ، وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ، لا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفًا وَلا عَدْلا».

از أنس بن مالك نقل شده است كه گروهي از اصحاب به رسول خدا(ص) عرض كردند كه گروهي به ما فحش مي دهند؛ آن حضرت فرمود: هر كس به اصحاب من دشنام دهد ، لعنت خدا، ملائكه و تمام مردم بر او باد. خداوند هيچ عملي را از او نخواهد پذيرفت.

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1 ص 52، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1403هـ - 1983م.

فمن طعن فيهم أو سبّهم، فقد خرج من الدين ومرق من ملّة المسلمين.

هركس كه به صحابه طعنه بزند و يا به آنان دشنام دهد ، از دين بيرون رفته و از امت اسلام خارج شده است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكبائر ج 1 ص 237، ناشر : دار الندوة الجديدة ـ بيروت.

وقد قال إمام عصره أبو زرعة الرازي من أجل شيوخ مسلم إذا رأيت الرجل ينتقص أحدا من أصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم فاعلم أنه زنديق .

ابوزرعه رازي كه پيشواي زمان خود و از برترين استادان مسلم نيشابوري بوده ، گفته است: اگر ديدي كه شخصي، به يكي از اصحاب رسول خدا (ص) عيب مي گيرد، بدان او كه او زنديق است

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 2 ص 608، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1997م.

تكملة اختلف في ساب الصحابي ... وعن بعض المالكية يقتل.

در باره دشنام دهنده به صحابه، اختلاف شده است، از برخي از مالكي ها نقل شده است كه او كشته مي شود

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 7 ص 36 ، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

[6] . افرادي كه در خانه عائشه محتلم شده اند:

عبد اللَّهِ بن شِهَابٍ الْخَوْلَانِيِّ

مسلم نيشابوري در صحيح خود مي نويسد كه عبد الله بن شهاب خولاني از كساني است كه در خانه عائشه محتلم شده است:

وحدثنا أَحْمَدُ بن جَوَّاسٍ الْحَنَفِيُّ أبو عَاصِمٍ حدثنا أبو الْأَحْوَصِ عن شَبِيبِ بن غَرْقَدَةَ عن عبد اللَّهِ بن شِهَابٍ الْخَوْلَانِيِّ قال كنت نَازِلًا علي عَائِشَةَ فَاحْتَلَمْتُ في ثَوْبَيَّ فَغَمَسْتُهُمَا في الْمَاءِ...

از عبد الله بن شهاب خولاني نقل شده است كه من بر خانه عائشه وارد شدم؛ پس در لباس خود محتلم شدم و سپس لباسم در آب فروبردم...

النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج1، ص239 ح 290، كِتَاب الطَّهَارَةِ، بَاب حُكْمِ الْمَنِيِّ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي ـ بيروت.

هَمَّامِ بن الحرث

ابوداود سجستاني در سنن خود كه يكي از صحاح سته اهل سنت به شمار مي رود، مي نويسد كه همام بن الحرث نيز از كساني است كه در خانه عائشه محتلم شده است:

حدثنا حَفْصُ بن عُمَرَ عن شُعْبَةَ عن الْحَكَمِ عن إبراهيم عن هَمَّامِ بن الحرث أَنَّهُ كان عِنْدَ عَائِشَةَ رضي الله عنها فَاحْتَلَمَ فَأَبْصَرَتْهُ جَارِيَةٌ لِعَائِشَةَ وهو يَغْسِلُ أَثَرَ الْجَنَابَةِ من ثَوْبِهِ....

از همام بن حرث نقل شده است كه او در نزد عائشه بود كه محتلم شد؛ پس كنيزي او ديد كه اثر جنابت را از لباسش مي شويد....

السجستاني الأزدي، ابوداود سليمان بن الأشعث (متوفاي 275هـ)، سنن أبي داود، ج1، ص101، ح371، كِتَاب الطَّهَارَةِ، بَاب الْمَنِيِّ يُصِيبُ الثَّوْبَ، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، ناشر: دار الفكر.

مردي از قبيله نخع

احمد بن حنبل مي نويسد كه مردي از قبيله نخع بر عائشه وارد و در خانه او محتلم شد:

ان رَجُلاً مِنَ النخغ كان نَازِلاً علي عَائِشَةَ فَاحْتَلَمَ فَأَبْصَرَتْهُ جَارِيَةٌ لِعَائِشَةَ وهو يَغْسِلُ أَثَرَ الْجَنَابَةِ من ثَوْبِهِ أو يَغْسِلُ ثَوْبَهُ....

مردي از قبيله نخع بر عائشه وارد و سپس محتلم شد؛ پس كنيز عائشه او در حال شستن اثر جنابت ديد...

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج6، ص125، ح24983، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر.

مردي گمنام

مسلم نيشابوري در روايت ديگر مي نويسد كه مردي در خانه عائشه محتلم شد؛ اما از بردن نام او خودداري كرده است:

وحدثنا يحيي بن يحيي أخبرنا خَالِدُ بن عبد اللَّهِ عن خَالِدٍ عن أبي مَعْشَرٍ عن إبراهيم عن عَلْقَمَةَ وَالْأَسْوَدِ أَنَّ رَجُلًا نَزَلَ بِعَائِشَةَ فَأَصْبَحَ يَغْسِلُ ثَوْبَهُ فقالت عَائِشَةُ: إنما كان يُجْزِئُكَ إن رَأَيْتَهُ أَنْ تَغْسِلَ مَكَانَهُ...

ابومشعور از علقمه و أسود نقل كرده است كه مردي بر عائشه وارد (و جنب شد) صبح در حال شستن لباسش بود كه عائشه به او گفت: همين كه جاي مني را بشويي كفايت مي كند....

النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج1، ص238 ح288، كِتَاب الطَّهَارَةِ، بَاب حُكْمِ الْمَنِيِّ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي ـ بيروت.

مهمان عائشه كه ملحفه زرد بر روي خود انداخته بود

ترمذي در مسند خود مي نويسد كه مهماني در خانه عائشه وارد شد، عائشه ملحفه زردي بر روي او انداخت و او در خواب محتلم شد:

حدثنا هَنَّادٌ حدثنا أبو مُعَاوِيَةَ عن الْأَعْمَشِ عن إبراهيم عن هَمَّامِ بن الحرث قال ضَافَ عَائِشَةَ ضَيْفٌ فَأَمَرَتْ له بِمِلْحَفَةٍ صَفْرَاءَ فَنَامَ فيها فَاحْتَلَمَ فَاسْتَحْيَا أَنْ يُرْسِلَ بها وَبِهَا أَثَرُ الِاحْتِلَامِ فَغَمَسَهَا في الْمَاءِ ثُمَّ أَرْسَلَ بها فقالت عَائِشَةُ لِمَ أَفْسَدَ عَلَيْنَا ثَوْبَنَا إنما كان يَكْفِيهِ أَنْ يَفْرُكَهُ بِأَصَابِعِهِ وَرُبَّمَا فَرَكْتُهُ من ثَوْبِ رسول اللَّهِ e بِأَصَابِعِي قال أبو عِيسَي هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ.

همام بن حرث گفت: شخصي مهمان عائشه شد، عائشه دستور داد كه ملحفه زردي بر روي او بيندازند، پس مهمان خوابيد و محتلم شد؛ مرد خجالت كشيد كه ملحفه را بفرستد؛ در حالي كه اثر جنابت در آن ديده مي شود؛ پس آن را در آب فرو كرد؛ سپس آن را فرستاد. پس عائشه گفت: لباس ما را از بين بردي، كافي بود كه اثر جنابت را با ناخن هاي مي خراشيدي؛ گاهي من آن را از لباس رسول خدا (ص) با انگشتانم مي تراشيدم. ابوعسي (ترمذي) گويد: اين روايت «حسن» و «صحيح» است.

الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاي 279هـ)، سنن الترمذي، ج1، ص199، ح116، كِتَاب أبواب الطَّهَارَةِ، بَاب ما جاء في الْمَنِيِّ يُصِيبُ الثَّوْبَ، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي ـ بيروت.

آقاي الباني روايتي را تصحيح كرده است كه بر طبق آن، مرد غريبه در كنار عائشه بوده كه محتلم شده است:

حدثنا حَفْصُ بن عُمَرَ عن شُعْبَةَ عن الْحَكَمِ عن إبراهيم عن هَمَّامِ بن الحرث أَنَّهُ كان عِنْدَ عَائِشَةَ رضي الله عنها فَاحْتَلَمَ فَأَبْصَرَتْهُ جَارِيَةٌ لِعَائِشَةَ وهو يَغْسِلُ أَثَرَ الْجَنَابَةِ من ثَوْبِهِ....

صحيح أبي داود ، ج2، ص214، ح397

لغت شناسان عرب مي دانند كه كلمه «عند» زماني به كار مي رود كه هدف متكلم فهماندن نهايت قرب و نزديكي بين دو چيز باشد؛ چنانچه ابن منظور در لسان العرب مي نويسد:

وأَما عِنْدَ: فَحُضُورُ الشي ءِ ودُنُوُّه وفيها ثلاث لغات: عِنْدَ وعَنْدَ وعُنْدَ، وهي ظرف في المكان والزمان، تقول: عِنْدَ الليلِ وعِنْدَ الحائط ... قال الأَزهري: وهي بلغاتها الثلاث أَقْصي نِهاياتِ القُرْبِ ولذلك لم تُصَغَّرْ.

اما كلمه عند: به معناي حضور چيزي در نزديكي چيز ديگر است. عند به صورت صورت خوانده مي شود « عِنْدَ وعَنْدَ وعُنْدَ». اين كلمه ظرف است براي مكان و زمان. چناچه مي گويي: در شب و در كنار ديوار . ازهري گفته: هر سه لغت كلمه «عند» به معناي نهايت نزديكي و قرب بين دو چيز است؛ به همين دليل اصل مصغر ندارد.

الأفريقي المصري، جمال الدين محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي711هـ)، لسان العرب، ج 3 ص 309، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي.

اين روايت كه الباني نيز آن را تصحيح كرده است، ثابت مي كند كه آن شخص در كنار عائشه بوده (نزديك ترين مكان نسبت به او ) و محتلم شده است.

[7] . حدثنا عُثْمَانُ بن الْهَيْثَمِ حدثنا عَوْفٌ عن الْحَسَنِ عن أبي بَكْرَةَ قال لقد نَفَعَنِي الله بِكَلِمَةٍ سَمِعْتُهَا من رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم أَيَّامَ الْجَمَلِ بَعْدَ ما كِدْتُ أَنْ أَلْحَقَ بِأَصْحَابِ الْجَمَلِ فَأُقَاتِلَ مَعَهُمْ قال لَمَّا بَلَغَ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم أَنَّ أَهْلَ فَارِسَ قد مَلَّكُوا عليهم بِنْتَ كِسْرَي قال لَنْ يُفْلِحَ قَوْمٌ وَلَّوْا أَمْرَهُمْ امْرَأَةً .

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4 ص 1610، ح4163 ، كتاب بدأ الخلق ، بَاب كِتَابِ النبي صلي الله عليه وسلم إلي كِسْرَي وَقَيْصَرَ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

6686 حدثنا عُثْمَانُ بن الْهَيْثَمِ حدثنا عَوْفٌ عن الْحَسَنِ عن أبي بَكْرَةَ قال لقد نَفَعَنِي الله بِكَلِمَةٍ أَيَّامَ الْجَمَلِ لَمَّا بَلَغَ النبي صلي الله عليه وسلم أَنَّ فَارِسًا مَلَّكُوا ابْنَةَ كِسْرَي قال لَنْ يُفْلِحَ قَوْمٌ وَلَّوْا أَمْرَهُمْ امْرَأَةً.

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 6 ص 2600، كِتَاب الْفِتَنِ ، بَاب الْفِتْنَةِ التي تَمُوجُ كَمَوْجِ الْبَحْرِ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

اين روايت ثابت مي كند عائشه فرمانده جنگ جمل بوده است؛ چون اين صحابي از پيوستن به لشكر عائشه، خودداري كرده است و دليل آن را نيز شنيدن روايتي از پيامبر صلي الله عليه وآله ذكر مي كند كه در آن فرماندهي زن ها را تقبيح شده است.

[8] . طبري با سند معتبر نقل مي كند كه فتنه گران جمل، قبل از حركت از مكه، با يكديگر مشورت كردند و گفتند كه ما به جنگ علي عليه السلام خواهيم رفت:

حدثني أحمد بن زهير قال حدثنا أبي قال حدثنا وهب بن جرير بن حازم قال سمعت أبي قال سمعت يونس بن يزيد الأيلي عن الزهري قال: ثم ظَهَرَا يَعْنِي طلحةُ والزُبِيرُ إلي مكةَ بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ رضي الله عنه بأربعةَ أشْهُرٍ وابنُ عامرٍ بَها يَجُرُّ الدُّنْيَا وقَدِمَ يعلي بنُ اُمَيّةَ مَعَهُ بِمَالٍ كَثِيْرٍ وزيادةٍ علي أربعمائة بَعِيْرٍ فَاجْتَمَعُوا في بيتِ عائشةَ رضي الله عنها فأرادوا الرأي فقالوا: نَسِيْرُ إلي عليٍ فَنُقَاتِلُهُ.

فقال بَعْضُهُم: ليس لكم طاقةٌ بأهْلِ المَدِيْنَةِ ولَكِنَّا نَسِيْرُ حتي نَدْخُلُ البَصْرَةَ والكُوفَةَ ولِطَلْحَةَ بالكُوْفةِ شِيْعَةٌ وَهَوَي وللزُّبَيْرِ بالبَصْرَةِ هَوَي ومَعُوْنَةً فَاَجْتَمَعَ رَأيُهُم عَلَي أن يَسِيْرُوا إلي البَصْرةِ وإلي الكُوْفَةِ فَأعْطَاهُم عَبْدُ اللهِ بنُ عَامِرٍ مالاًَ كَثِيْراً وَإبِلاً فَخَرَجُوا فِي سَبْعَمِائَةَ رَجُلٍ مِنْ أهْلِ المَدِيْنَةِ وَمَكَّةَ وَلَحِقَهُم النَّاسُ حَتَّي كَانُوا ثلاثةَ آلافِ رَجُلٍ.

فَبَلَغَ عَلِيًّا مَسِيْرَهُمْ فَأَمَرَ عَلَي المَدِيْنَةِ سَهْلُ بنُ حُنَيْفِ الأنْصَارِي وَخَرَجَ فَسَارَ حتي نَزَلَ ذَاقارٍ وَكانَ مَسِيرُهُ إليها ثمانَ لَيَالٍ وَمَعَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أهْلِ المَدِيْنَةِ.

طلحه و زبير، بعد از كشته شدن عثمان چهار ماه در مكه ماندند. ابن عامر در آن جا به دنبال مال دنيا بود، يعلي بن أميه همراه با اموال زياد و چهار صد شتر به آن جا آمد. همه آن ها در خانه عائشه جمع شدند و نظر دادند و گفتند: ما مي خواهيم به سوي علي برويم و با او بجنگيم.

برخي از آن ها گفتند: شما طاقت مردم مدينه را نداريد، ولي به سوي بصره و كوفه مي رويم؛ چون طلحه در كوفه طرفدار و زبير در بصره هوادار و همكار دارند. پس نظر همگي آن ها اين شد كه به سوي بصره و كوفه بروند.

پس عبد الله بن عامر، اموال و شترهاي فراواني به آن ها دارد و با هفت نفر از اهل مكه و مدينه حركت كردند و با ساير مردمي كه به آن ها ملحق شدند، به سه هزار مردم رسيدند.

وقتي خبر حركت آن ها به اميرمؤمنان عليه السلام رسيد، سهل بن حنيف را امير آن شهر كرد و خودش به سوي ذي قار حركت و در طول هشت شب به آن جا رسيد و گروهي از مردم مدينه نيز همراه آن حضرت بودند.

الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاي310)، تاريخ الطبري، ج3، ص8، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

بنابراين، قصد آن ها از فتنه جمل، جنگ با اميرمؤمنان عليه السلام بود نه اصلاح امت. و اگر به بصره رفتند، براي اين كه بود كه فكر مي كردند، ياراني دارند و مي توانند در اين جنگ پيروز شوند و به حكومت برسند.

[9] . وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي... . (الأحزاب/33).

[10] . طبق اعتقاد اهل سنت، هيچ كس حق ندارد، بر حاكم خود خروج كند؛ حتي اگر ظالم باشد؛ حتي اگر دستوري بر خلاف دستور خدا و رسول او بدهد. ان شاء الله به زودي مقاله مفصلي در اين باره در سايبت قرار خواهد گرفت. فعلا به نقل چند روايت بسنده مي كنيم :

پيامبر (ص): هر كس يك وجب از سلطان دور شود، به مرگ جاهلي مي ميرد (سند صحيح)

6645 حدثنا مُسَدَّدٌ عن عبد الْوَارِثِ عن الْجَعْدِ عن أبي رَجَاءٍ عن بن عَبَّاسٍ عن النبي صلي الله عليه وسلم قال: من كَرِهَ من أَمِيرِهِ شيئا فَلْيَصْبِرْ فإنه من خَرَجَ من السُّلْطَانِ شِبْرًا مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً.

6646 حدثنا أبو النُّعْمَانِ حدثنا حَمَّادُ بن زَيْدٍ عن الْجَعْدِ أبي عُثْمَانَ حدثني أبو رَجَاءٍ الْعُطَارِدِيُّ قال سمعت بن عَبَّاسٍ رضي الله عنهما عن النبي (ص) قال: من رَأَي من أَمِيرِهِ شيئا يَكْرَهُهُ فَلْيَصْبِرْ عليه فإنه من فَارَقَ الْجَمَاعَةَ شِبْرًا فَمَاتَ إلا مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً.

صحيح البخاري، ج6، ص2588 ، كتاب الفتن، بابُ قَوْلِ النَّبِيِّ - صلي الله عليه وسلم - «سَتَرَوْنَ بَعْدِي أُمُورًا تُنْكِرُونَهَا».

1848 حدثنا شَيْبَانُ بن فَرُّوخَ حدثنا جَرِيرٌ يَعْنِي بن حَازِمٍ حدثنا غَيْلَانُ بن جَرِيرٍ عن أبي قَيْسِ بن رِيَاحٍ عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي(ص) أَنَّهُ قال من خَرَجَ من الطَّاعَةِ وَفَارَقَ الْجَمَاعَةَ فَمَاتَ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً وَمَنْ قَاتَلَ تَحْتَ رَايَةٍ عِمِّيَّةٍ يَغْضَبُ لِعَصَبَةٍ أو يَدْعُو إلي عَصَبَةٍ أو يَنْصُرُ عَصَبَةً فَقُتِلَ فَقِتْلَةٌ جَاهِلِيَّةٌ وَمَنْ خَرَجَ علي أُمَّتِي يَضْرِبُ بَرَّهَا وَفَاجِرَهَا ولا يتحاش من مُؤْمِنِهَا ولا يَفِي لِذِي عَهْدٍ عَهْدَهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَلَسْتُ منه.

1848 وحدثني زُهَيْرُ بن حَرْبٍ حدثنا عبد الرحمن بن مَهْدِيٍّ حدثنا مَهْدِيُّ بن مَيْمُونٍ عن غَيْلَانَ بن جَرِيرٍ عن زِيَادِ بن رِيَاحٍ عن أبي هُرَيْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ (ص) من خَرَجَ من الطَّاعَةِ وَفَارَقَ الْجَمَاعَةَ ثُمَّ مَاتَ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً وَمَنْ قُتِلَ تَحْتَ رَايَةٍ عِمِّيَّةٍ يَغْضَبُ لِلْعَصَبَةِ وَيُقَاتِلُ لِلْعَصَبَةِ فَلَيْسَ من أُمَّتِي وَمَنْ خَرَجَ من أُمَّتِي علي أُمَّتِي يَضْرِبُ بَرَّهَا وَفَاجِرَهَا لَا يَتَحَاشَ من مُؤْمِنِهَا ولا يَفِي بِذِي عَهْدِهَا فَلَيْسَ مِنِّي.

صحيح مسلم ج 3 ص 1476

بَاب وُجُوبِ مُلَازَمَةِ جَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ عِنْدَ ظُهُورِ الْفِتَنِ وفي كل حَالٍ وَتَحْرِيمِ الْخُرُوجِ علي الطَّاعَةِ وَمُفَارَقَةِ الْجَمَاعَةِ

كشتن كساني كه اختلاف بيندازند، جايز است (سند صحيح)

1852 حدثني أبو بَكْرِ بن نَافِعٍ وَمُحَمَّدُ بن بَشَّارٍ قال بن نَافِعٍ حدثنا غُنْدَرٌ وقال بن بَشَّارٍ حدثنا محمد بن جَعْفَرٍ حدثنا شُعْبَةُ عن زِيَادِ بن عِلَاقَةَ قال سمعت عَرْفَجَةَ قال سمعت رَسُولَ اللَّهِ e يقول إنه سَتَكُونُ هَنَاتٌ وَهَنَاتٌ فَمَنْ أَرَادَ أَنْ يُفَرِّقَ أَمْرَ هذه الْأُمَّةِ وَهِيَ جَمِيعٌ فَاضْرِبُوهُ بِالسَّيْفِ كَائِنًا من كان.

1852 وحدثني عُثْمَانُ بن أبي شَيْبَةَ حدثنا يُونُسُ بن أبي يَعْفُورٍ عن أبيه عن عَرْفَجَةَ قال سمعت رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم يقول من أَتَاكُمْ وَأَمْرُكُمْ جَمِيعٌ علي رَجُلٍ وَاحِدٍ يُرِيدُ أَنْ يَشُقَّ عَصَاكُمْ أو يُفَرِّقَ جَمَاعَتَكُمْ فَاقْتُلُوهُ.

صحيح مسلم ج 3 ص 1480، كِتَاب الْإِمَارَةِ، بَاب حُكْمِ من فَرَّقَ أَمْرَ الْمُسْلِمِينَ وهو مُجْتَمِعٌ

هركس بخواهد خليفه خود را عوض كند ، نزد خدا حجتي ندارد (سند معتبر)

وعن ربعي قال أتيت حذيفة ليالي سار الناس إلي عثمان فقال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول من فارق الجماعة واستبدل الإمارة لقي الله ولا حجة له

منهاج السنة النبوية ج 8 ص 352 ، اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس الوفاة: 728 ، دار النشر : مؤسسة قرطبة - 1406 ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : د. محمد رشاد سالم

المستدرك علي الصحيحين ج 3 ص 4558 ، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري الوفاة: 405 هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : مصطفي عبد القادر عطا

خروج بر حاكم در نزد صحابه ، در روايات اهل سنت

عمر: حتي اگر حاكم دينت را نقص كرد، صبر كن (سند صحيح)

سند روايت صحيح:

(33013)- [34275 ] حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، قَالَ: حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ إبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْأَعْلَي، عَنْ سُوَيْدِ بْنِ غَفَلَةَ، قَالَ: قَالَ لِي عُمَرُ: يَا أَبَا أُمَيَّةَ، إنِّي لَا أَدْرِي لَعَلِّي أَنْ لَا أَلْقَاكَ بَعْدَ عَامِي هَذَا، فَاسْمَعْ وَأَطِعْ وَإِنْ أُمِّرَ عَلَيْكَ عَبْدٌ حَبَشِيٌّ مُجَدَّعٌ، إنْ ضَرَبَكَ فَاصْبِرْ، وَإِنْ حَرَمَكَ فَاصْبِرْ، وَإِنْ أَرَادَ أَمْرًا يَنْتَقِصُ دِينَكَ، فَقُلْ: سَمْعٌ وَطَاعَةٌ، دَمِي دُونَ دِينِي، فَلَا تُفَارِقِ الْجَمَاعَةَ.

مصنف ابن أبي شيبة ج 6 ص 544.

(30)- أنا خَلَفُ بْنُ أَيُّوبَ، أَخْبَرَنَا إِسْرَائِيلُ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الأَعْلَي، عَنْ سُوَيْدِ بْنِ غَفَلَةَ، قَالَ: أَخَذَ عُمَرُ بِيَدِي، فَقَالَ:

«يَا أَبَا أُمَيَّةَ، إِنِّي وَاللَّهِ لا أَدْرِي لَعَلَّنَا لا نَلْتَقِي بَعْدَ يَوْمِنَا هَذَا، فَاتَّقِ رَبَّكَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ إِلَي يَوْمٍ تَلْقَاهُ، وَأَطِعِ الإِمَامَ، وَإِنْ كَانَ عَبْدًا حَبَشِيًّا مُجَدَّعًا، إِنْ ضَرَبَكَ فَاصْبِرْ، وَإِنْ جَرَمَكَ فَاصْبِرْ، وَإِنْ أَهَانَكَ فَاصْبِرْ، وَإِنْ أَمَرَكَ بِأَمْرٍ يَنْقُصُ دِينَكَ، فَقُلْ: سَمْعًا وَطَاعَةً دَمِي دُونَ دِينِي، فَلا تُفَارِقِ الْجَمَاعَةَ».

الأموال لابن زنجويه، ج1، ص34 .

[11] . حدثنا قَبِيصَةُ حدثنا بن عُيَيْنَةَ عن سُلَيْمَانَ الْأَحْوَلِ عن سَعِيدِ بن جُبَيْرٍ عن بن عَبَّاسٍ رضي الله عنهما أَنَّهُ قال يَوْمُ الْخَمِيسِ وما يَوْمُ الْخَمِيسِ ثُمَّ بَكَي حتي خَضَبَ دَمْعُهُ الْحَصْبَاءَ فقال اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم وَجَعُهُ يوم الْخَمِيسِ فقال ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا فَتَنَازَعُوا ولا يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ فَقَالُوا هَجَرَ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم قال دَعُونِي فَالَّذِي أنا فيه خَيْرٌ مِمَّا تدعونني إليه .

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج3، ص 1111، ح2888، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

[12] . حدَّثَنَا شَبَابَةُ بْنُ سَوَّارٍ الْفَزَارِيُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ أَبِي سَلَمَةَ الْمَاجِشُونُ، عَنْ زَيْدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: كَتَبَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ عَهْدَ الْخَلِيفَةِ مِنْ بَعْدِ أَبِي بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَأَمَرَهُ أَنْ لا يُسَمِّيَ أَحَدًا، وَتَرَكَ اسْمَ الرَّجُلِ، قَالَ: فَأُغْمِيَ عَلَي أَبِي بَكْرٍ إِغْمَاءَةً، فَأَخَذَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ الْعَهْدَ فَكَتَبَ فِيهِ اسْمَ عُمَرَ، قَالَ: فَأَفَاقَ أَبُو بَكْرٍ، قَالَ: فَقَالَ: " أَرِنَا الْعَهْدَ " قَالَ: فَإِذَا فِيهِ اسْمُ عُمَرَ، فَقَالَ: " مَنْ كَتَبَ هَذَا " فَقَالَ عُثْمَانُ: أَنَا، فَقَالَ: " رَحِمَكَ اللَّهُ، وَجَزَاكَ الْخَيْرَ، فَوَاللَّهِ لَوْ كَتَبْتَ نَفْسَكَ لَكُنْتَ لِذَلِكَ أَهْلا .

اللالكائي ، أبو القاسم هبة الله بن الحسن بن منصور (متوفاي418هـ) ، شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة من الكتاب والسنة وإجماع الصحابة ، ج7، ص1403، تحقيق : د. أحمد سعد حمدان ، ناشر : دار طيبة - الرياض - 1402هـ

العبدي ، الحسن بن عرفة (متوفاي257هـ)، جزء ابن عرفة، ص62، تحقيق: عبد الرحمن بن عبد الجبار الفريوائي، ناشر: دار الأقصي ـ الكويت، الطبعة: الأولي، 1985م.

براي اطلاع بيشتر در باره نحوه انتخاب عمر به آدرس ذيل مراجعه فرماييد:

https://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=5133

[13] . بخاري به نقل از خود عائشه مي نويسد:

عَنْ عَائِشَةَ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم خَطَبَ النَّاسَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَي عَلَيْهِ وَقَالَ مَا تُشِيرُونَ عَلَيَّ فِي قَوْمٍ يَسُبُّونَ أَهْلِي مَا عَلِمْتُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُوءٍ قَطُّ.

عائشه از رسول خدا (ص) روايت مي كند كه براي مردم سخنراني نمودند؛ پس ستايش و ثناي خداوند كرده و فرمودند: در مورد گروهي كه خانواده من (عائشه در قضيه افك) را دشنام مي دهند و من در گذشته از ايشان هيچ بدي نديده ام، چه نظري را به من پيشنهاد مي كنيد؟

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج6، ص2683، ح 6936، كِتَاب الِاعْتِصَامِ بِالْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ، بَاب قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَي « وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ»، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة ـ بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 ـ 1987.

بخاري، در باره كساني كه به عائشه تهمت زدند، مي نويسد:

وقال عُرْوَةُ أَيْضًا لم يُسَمَّ من أَهْلِ الْإِفْكِ أَيْضًا إلا حَسَّانُ بن ثَابِتٍ وَمِسْطَحُ بن أُثَاثَةَ وَحَمْنَةُ بِنْتُ جَحْشٍ في نَاسٍ آخَرِينَ لَا عِلْمَ لي بِهِمْ غير أَنَّهُمْ عُصْبَةٌ كما قال الله تَعَالَي وَإِنَّ كِبْرَ ذلك يُقَالُ له عبد اللَّهِ بن أُبَيٍّ بن سَلُولَ.

عروه نقل مي كند كه كسي از اهل افك (تهمت زننده گان به عائشه) نام برده نشده؛ جز حسان بن ثابت و مسطح بن اثاثه و حمنة دختر جحش. مردم ديگري نيز بودند كه من چيزي نمي دانم؛ جز آنكه آن ها يك گروه (عصبه) بودند؛ همانگونه كه خداوند عزوجل فرموده است؛ اگر چه كسي كه اين قضيه را بزرگ جلوه داده، نامش عبد الله بن أبي سلول بوده.

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج4، ص1518، ح3910، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب حديث الْإِفْكِ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة ـ بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 ـ 1987.

اجراي حد قذف بر صحابه

در مصادر اهل سنت، رواياتي وارد شده است كه رسول خدا بعد از نزول آيه برائت عائشه، تهمت زنندگان را حد قذف زد؛ از جمله حسان بن ثابت، مسطح بن أثاثة و حمنة بن جحش.

قرطبي، مفسر پرآوازه اهل سنت در اين باره مي نويسد:

المشهور من الأخبار والمعروف عند العلماء أن الذي حد حسان ومسطح وحمنة ولم يسمع بحد لعبد الله بن أبي روي أبو داود عن عائشة رضي الله عنها قالت: لما نزل عذري قام النبي صلي الله عليه وسلم فذكر ذلك وتلا القرآن فلما نزل من المنبر أمر بالرجلين والمرأة فضربوا حدهم وسماهم: حسان بن ثابت ومسطح بن أثاثة وحمنة بنت جحش وفي كتاب الطحاوي ثمانين ثمانين قال علماؤنا وإنما لم يحد عبد الله بن أبي لأن الله تعالي قد أعد له في الآخرة عذابا عظيما فلو حد في الدنيا لكان ذلك نقصا من عذابه في الآخرة وتخفيفا عنه.

ديدگاه معروف علما اين است و روايات مشهور نيز دلالت كه رسول خدا، حسان، مسطح و حمنة را حد زده است و شنيده نشده است كه عبد الله بن أبي را نيز حد زده باشد.

ابوداود از عائشه نقل كرده است كه وقتي عذر (پاك بودن) من نازل شد، رسول خدا ايستاد، اين مطلب را ياد آور شد و قرآن خواند، وقتي از منبر پايين آمد، دستور داد كه دو مرد و يك زن را حد بزنند و حسان بن ثابت، مسطح بن أثاثة وحمنة بن ججش را نام برد.

در كتاب طحاوي آمده است كه به هر كدام هشتاد ضربه شلاق زدند، دانشمندان ما گفته اند كه عبد الله بن أبي را حد نزد؛ زيرا خداوند وعده داده است كه او را در آخرت عذاب سختي نمايد و اگر در اين دنيا حد زده مي شد، از عذاب قيامت او كاسته مي شود و تخفيفي براي او بود.

الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج12، ص201، ناشر: دار الشعب - القاهرة.

البته اين گفته او كه «چون قرار است در آخرت عبد الله بن أبي عذاب سختي شود؛ پس رسول خدا (ص ) او را حد نزده است» سخني است نسنجيده؛ زيرا پيامبر (ص) مامور به اجراي حدود الهي بودند و ترك حدود، خود يكي از گناهان كبيره است! و به همين جهت، پيامبر (ص) حتي رجم يهود را به خاطر زنا، ترك نكردند! چه رسد به يك منافق از مسلمانان!

بنابراين يا عبد الله بن أبي را نيز حد زده است كه اين وجه دليلي ندارد، يا او جزء تهمت زنندگان نبوده است؛ بلكه اهل سنت خواسته اند كه ثابت كنند كه تهمت زنندگان به عائشه منافق بوده اند نه از بزرگان اصحاب.

آلوسي نيز مي گويد:

وفي البحر أن المشهور حدّ حسان ومسطح وحمنة.

مشهور اين است كه رسول خدا (ص)؛ حسّان، مسطح و حمنته را حد زده است.

الآلوسي البغدادي الحنفي، أبو الفضل شهاب الدين السيد محمود بن عبد الله (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج18، ص116، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

و ابن حزم اندلسي مي گويد:

فَبَعْدَ نُزُولِ هذه الْآيَةِ جَلَدَ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم مِسْطَحَ بن أُثَاثَةَ وَحَسَّانَ بن ثَابِتٍ وَحَمْنَةَ بِنْتَ جَحْشٍ.

بعد از نزول اين آيه رسول خدا (ص)؛ مسطح بن أثاثه، حسّان بن ثابت، وحمنة بنت حجش را تازيانه زد.

إبن حزم الأندلسي الظاهري، ابومحمد علي بن أحمد بن سعيد (متوفاي456هـ)، المحلي، ج11، ص130، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة ـ بيروت.

حسان بن ثابت، همان كسي است كه در زمان جاهليت شاعر انصار بود و در زمان اسلام «شاعر رسول الله» لقب گرفت.

بخاري در صحيح خود مي نويسد:

حدثنا حَفْصُ بن عُمَرَ حدثنا شُعْبَةُ عن عَدِيِّ بن ثَابِتٍ عن الْبَرَاءِ رضي الله عنه قال قال النبي صلي الله عليه وسلم لِحَسَّانَ اهْجُهُمْ أو هَاجِهِمْ وَجِبْرِيلُ مَعَكَ.

براء بن عازب گفته است كه رسول خدا به حسّان گفت: هجو كن (جواب كساني را كه شعرهاي زشت در باره رسول خدا مي سرودند با شعر بده) جبرئيل با تو است.

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج3، ص1176، ح3041، كِتَاب بَدْءِ الْخَلْقِ، بَاب ذِكْرِ الْمَلَائِكَةِ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة ـ بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 ـ 1987.

و أبوداود در مسند خود نقل مي كند:

حدثنا محمد بن سُلَيْمَانَ الْمِصِّيصِيُّ لُوَيْنٌ ثنا بن أبي الزِّنَادِ عن أبيه عن عُرْوَةَ وَهِشَامٍ عن عُرْوَةَ عن عَائِشَةَ رضي الله عنها قالت كان رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم يَضَعُ لِحَسَّانَ مِنْبَرًا في الْمَسْجِدِ فَيَقُومُ عليه يَهْجُو من قال في رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم فقال رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم إِنَّ رُوحَ الْقُدُسِ مع حَسَّانَ ما نَافَحَ عن رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم.

عروه از عائشه نقل كرده است كه رسول خدا براي حسّان منبري در مسجد نهاده بود؛ پس او روي منبر مي نشست و كساني را كه پيامبر خدا را هجو كرده بودند، هجو مي كرد. پس رسول خدا (ص) فرمود: روح القدس (جبرئيل) با حسّان است، زماني كه از رسول خدا پشتيباني مي كرد.

السجستاني الأزدي، سليمان بن الأشعث ابوداود (متوفاي 275هـ)، سنن أبي داود، ج4، ص304، ح5015، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، ناشر: دار الفكر؛

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج6، ص21، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة ـ بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م؛

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج2، ص64، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل ـ بيروت، الطبعة: الأولي، 1412هـ ـ 1992م.

مسطح بن أثاثه نيز از كساني كه در جنگ بدر حضور داشته و همراه پدرش در همان سال هاي نخست ايمان آورده و قطعا جزء سابقون الأولون است؛ چناچه در صحيح بخاري آمده است:

بَاب تَسْمِيَةُ من سُمِّيَ من أَهْلِ بَدْرٍ في الْجَامِعِ الذي وَضَعَهُ أبو عبد اللَّهِ علي حُرُوفِ الْمُعْجَمِ... مَعْنُ بن عَدِيٍّ الْأَنْصَارِيُّ مِسْطَحُ بن أُثَاثَةَ بن عَبَّادِ بن الْمُطَّلِبِ بن عبد مَنَافٍ مِقْدَادُ بن عَمْرٍو الْكِنْدِيُّ....

باب نام هاي كساني از اهل بدر كه ابو عبد الله (بخاري) در كتاب الجامع (صحيح بخاري) به ترتيب حروف الفبا مرتب كرده است... معن بن عدي انصاري، مسطح بن أثاثة بن عباد بن المطلب بن عبد مناف، مقداد بن عمرو كندي و...

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج4، ص1477، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب تَسْمِيَةُ من سُمِّيَ من أَهْلِ بَدْرٍ...، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة ـ بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 ـ 1987.

و ابن تيميه حراني مي نويسد:

فان الذين قذفوا عائشة أم المؤمنين كان فيهم مسطح بن اثاثة وكان من أهل بدر.

از كساني به عائشه تهمت زنا زدند، مسطح بن أثاثة بود كه او در جنگ بدر نيز حضور داشته است.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاي 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام ابن تيمية، ج7، ص487، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.

[14] . عن عَائِشَةَ قالت لقد نَزَلَتْ آيَةُ الرَّجْمِ وَرَضَاعَةُ الْكَبِيرِ عَشْرًا وَلَقَدْ كان في صَحِيفَةٍ تَحْتَ سَرِيرِي فلما مَاتَ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم وَتَشَاغَلْنَا بِمَوْتِهِ دخل دَاجِنٌ فَأَكَلَهَا. ( حسن ) (تعليق علي ابن ماجه).

صحيح سنن إبن ماجه، ج2 ، ص148

[15] . حدثنا محمد بن عَمْرِو بن خَالِدٍ الْحَرَّانِيُّ حدثني أبي ثنا بن لَهِيعَةَ عن أبي الأَسْوَدِ عن عُرْوَةَ قال أبو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ اسْمُهُ عبد اللَّهِ بن عُثْمَانَ بن عَامِرِ بن عَمْرِو بن كَعْبِ بن سَعْدِ بن تَيْمِ بن مُرَّةَ شَهِدَ بَدْرًا مع رسول اللَّهِ صلي اللَّهُ عليه وسلم وَأُمُّ أبي بَكْرٍ رضي اللَّهُ عنه أُمُّ الْخَيْرِ سَلْمَي بنتُ صَخْرِ بن عَامِرِ بن عَمْرِو بن كَعْبِ بن سَعْدِ بن تَيْمِ بن مُرَّةَ بن كَعْبِ بن لُؤَيِّ بن غَالِبِ بن فِهْرِ بن مَالِكٍ.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج 1 ص 51، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ - 1983م.

رواه الطبراني وإسناده حسن.

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9 ص 40، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت - 1407هـ.

اين روايت ثابت مي كند كه پدر ابوبكر با دختر برادر خود ازدواج كرده است كه قطعا ازدواجي است حرام و غير شرعي و حتي در زمان جاهليت نيز چنين ازدواج هايي سابقه نداشته است.

تعدادي از بزرگان اهل سنت تصريح كرده اند كه مادر ابوبكر دختر عموي او بوده است:

وأمه : أم الخير سلمي بنت صخر بن عامر بن عمرو بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة بن كعب , وهي ابنة عم أبي بكر الصديق .

إبن منده الأصبهاني ، أبو عبد الله محمد بن إسحق (متوفاي395هـ) ، فتح الباب في الكني والألقاب ، ج 1 ص 107، تحقيق : أبو قتيبة نظر محمد الفاريابي ، ناشر : مكتبة الكوثر - السعودية - الرياض ، الطبعة : الأولي ، 1417هـ - 1996م.

قلت لابن داب من أم أبي بكر فقال أم الخير هذا اسمها وهي ابنة عم أبي بكر.

الأنصاري ، أبو عبد الله محمد بن علي بن أحمد بن حديدة (متوفاي1381هـ)، المصباح المضيء في كتاب النبي الأمي ورسله إلي ملوك الأرض من عربي وعجمي، ج 1 ص 32، تحقيق : محمد عظيم الدين ، ناشر : عالم الكتب - بيروت - 1405هـ.

در باره نسب عمر و معاويه كه بحث زياد است و دوستان به مقالات اختصاصي در سايت هاي مختلف مراجعه فرمايند.

[16] . پيش از اين در طرح سؤال چهارم، مدارك اين مطلب به تفصيل ارائه شد.

[17] . الرابع أن الله قد اخبر انه سيجعل للذين آمنوا وعملوا الصالحات ودا وهذا وعد منه صادق ومعلوم أن الله قد جعل للصحابة مودة في قلب كل مسلم لا سيما الخلفاء رضي الله عنهم لَا سِيَّمَا أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ؛ فَإِنَّ عَامَّةَ الصَّحَابَةِ وَالتَّابِعِينَ كَانُوا يَوَدُّونَهُمَا، وَكَانُوا خَيْرَ الْقُرُونِ. وَلَمْ يَكُنْ كَذَلِكَ عَلِيٌّ، فَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ الصَّحَابَةِ وَالتَّابِعِينَ كَانُوا يُبْغِضُونَهُ وَيَسُبُّونَهُ وَيُقَاتِلُونَهُ.

چهارم: خداوند خبر داده است: «مسلّماً كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام داده اند، خداوند رحمان محبّتي براي آنان در دلها قرار مي دهد!» و روشن است كه خداوند محبت صحابه را در دل هر مسلماني قرار داده است؛ به ويژه خلفا و به ويژه ابوبكر و عمر؛ چرا كه تمام صحابه و تابعين اين دو نفر را دوست داشتند و (آن زمان) بهترين قرن ها بود. اما در باره علي اين چنين نبود؛ زيرا بسياري از صحابه و تابعين بغض علي را در دل داشتند، او را سب مي كردند و با او مي جنگيدند.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاي 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج7، ص 137ـ138، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

از كلام ابن تيميه دو مطلب استفاده مي شود:

1. اميرمؤمنان عليه السلام مؤمن نبود و عمل صالح انجام نداده بود؛ به همين خاطر خداوند محبت او را دل هاي صحابه و تابعين قرار ندارد؛ با اين كه در قرآن وعده داده محبت مؤمنان را در دل همگان قرار دهد؛

2. بسياري از صحابه و تابعين، بغض علي بن أبي طالب عليه السلام را در دل داشتند، به آن حضرت فحش مي دادند و با او مي جنگيدند.

براي اطلاع بيشتر در اين زمينه به آدرس ذيل مراجعه فرماييد :

https://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=5061

[18] . براي اطلاع از اين موارد مقاله ذيل را با دقت بخوانيد:

https://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=6340

[19] . عمرو بن أبي عاصم در كتاب السنة خود مي نويسد:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّي، حَدَّثَ نَا يَحْيَي بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ يَحْيَي بْنِ سُلَيْمٍ أَبِي بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): ...

وَخَرَجَ النَّاسُ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، فَقَالَ عَلِيٌّ: أَخْرُجُ مَعَكَ، قَالَ: «لا»، قَالَ: فَبَكَي، قَالَ: «أَفَلا تَرْضَي أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي، إِلا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ، وَأَنْتَ خَلِيفَتِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي».

ابن عباس از رسول خدا (ص) نقل مي كند كه مردم به جنگ تبوك رفتند، علي (ع) به رسول خدا (ص) عرض كرد، من هم با شما خارج شوم؟ فرمود: خير . ابن عباس گفت: پس علي (ع) گريه كرد. رسول خدا فرمود: آيا راضي نمي شوي كه منزلت تو براي من همانند منزلت هارون براي موسي باشد، جز اين كه تو پيامبر نيستي و اين كه تو بعد از من ، جانشين من در ميان همه مؤمنان هستي؟

الشيباني، عمرو بن أبي عاصم الضحاك (متوفاي242هـ)، السنة، ج 2، ص603 ، تحقيق: محمد ناصر الدين الألباني، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ.

نسائي در خصائص اميرمؤمنان عليه السلام، با همان سند و با اين تعبير نقل كرده است:

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّي، قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَي بْنُ حَمَّادٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْوَضَّاحُ ، وَهُوَ أَبُو عَوَانَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَي، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ مَيْمُونٍ، قَالَ: " إِنِّي لَجَالِسٌ إِلَي ابْنِ عَبَّاسٍ... .

وَخَرَجَ بِالنَّاسِ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، فَقَالَ عَلِيٌّ: أَخْرُجُ مَعَكَ؟ فَقَالَ: لا، فَبَكَي، فَقَالَ: أَمَا تَرْضَي أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي، إِلا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ؟ ثُمَّ قَالَ: أَنْتَ خَلِيفَتِي، يَعْنِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي.

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي303 هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج 1، ص50 ، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، 1406 هـ.

بررسي سند روايت:

عمرو بن أبي عاصم:

عمرو بن الضحاك، نويسنده كتاب، هر چند كه به اندازه پسرش (احمد بن عمرو بن الضحاك، نويسنده الآحاد والمثاني) مشهور نيست؛ ولي او از اساتيد ابن ماجه قزويني است و بزرگان اهل سنت او را توثيق كرده اند.

ابن حجر عسقلاني در شرح حال او مي نويسد:

عمرو بن الضحاك بن مخلد البصري ولد أبي عاصم النبيل ثقة كان علي قضاء الشام من الحادية عشرة مات سنة اثنتين وأربعين ق .

عمرو بن الضحاك، ثقه است و از سال يازدهم (قرن سوم) قاضي شام بوده است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1 ص423، رقم:5052 ، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

و ابن حبان شافعي در باره او مي گويد:

عمرو بن أبي عاصم النبيل يروي عن أبيه ثنا عنه محمد بن الحسن بن قتيبة وغيره من شيوخنا كان علي قضاء الشام مستقيم الحديث.

عمرو بن أبي عاصم، كه از پدرش روايت شنيده ، محمد بن الحسن و ديگر بزرگان ما از او روايت نقل كرده اند و قاضي شام بوده، احاديثش درست است.

التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاي354 هـ)، الثقات، ج 8 ص 486، رقم: 14580، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولي، 1395هـ - 1975م.

محمد بن المثني :

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي او را اين چنين مي ستايد:

محمد بن المثني أبو موسي العنزي الحافظ عن بن عيينة وعبد العزيز العمي وعنه الجماعة وأبو عروبة والمحاملي ثقة ورع مات 252 ع .

محمد بن موسي، حافظ (كسي كه يك صد هزار حديث حفظ است)، ثقه و پرهيزگار بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2 ص214، رقم: 5134 ، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

ابن حجر در باره او مي گويد:

محمد بن المثني بن عبيد العنزي بفتح النون والزاي أبو موسي البصري المعروف بالزمن مشهور بكنيته وباسمه ثقة ثبت من العاشرة وكان هو وبندار فرسي رهان وماتا في سنة واحدة ع .

محمد بن المثني، ثقه و استوار بود.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1 ، ص505، رقم: 6264 ، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

يحيي بن حماد:

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي در شرح حال او مي نويسد:

يحيي بن حماد الشيباني مولاهم ختن أبي عوانة وراويته له عن عكرمة بن عمار وشعبة وعنه البخاري والدارمي والكديمي ثقة متأله توفي 215 خ م ت س ق

يحيي بن حماد از عكرمه بن عمار و شعبه روايت شنيده و بخاري، دارمي و كديمي از او نقل كرده، مورد اعتماد و خدا شناس بود.

الكاشف ج2 ص364، رقم: 6158

ابن حجر عسقلاني مي گويد:

يحيي بن حماد بن أبي زياد الشيباني مولاهم البصري ختن أبي عوانة ثقة عابد من صغار التاسعة مات سنة خمس عشرة خ م خد ت س ق .

يحيي بن حماد، مورد اعتماد و عابد بود.

تقريب التهذيب ج1 ص589، رقم: 7535

أَبُو عَوَانَةَ، وضّاح بن عبد الله

از روات، بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي او را «ثقه» و «متقن» مي داند:

وضاح بن عبد الله الحافظ أبو عوانة اليشكري مولي يزيد بن عطاء سمع قتادة وابن المنكدر وعنه عفان وقتيبة ولوين ثقة متقن لكتابه توفي 176 ع

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2 ص349، رقم:6049، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

ابن حجر نيز مي نويسد:

وضاح بتشديد المعجمة ثم مهملة اليشكري بالمعجمة الواسطي البزاز أبو عوانة مشهور بكنيته ثقة ثبت من السابعة مات سنة خمس أو ست وسبعين ع

وضاح، ثقه، استوار و از طبقه هفتم روات بود.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب،ج1، ص580، رقم: 7407، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

أَبِو بَلْجٍ، يحيي بن سليم بن بلج:

مزي در تهذيب الكمال مي نويسد:

أبو بلج الفزاري الواسطي، ويُقال: الكوفي، وهو الكبير، اسمه: يحيي بن سليم بن بلج...

قال إسحاق بن منصور، عن يحيي بن مَعِين: ثقة. وكذلك قال محمد بن سعد، والنَّسَائي، والدار قطني. وقَال البُخارِيُّ: فيه نظر. وَقَال أبو حاتم: صالح الحديث، لا بأس به.

ابوبلج فزاري، اسحاق بن منصور از يحيي بن معين نقل كرده است كه او «ثقه» است، همچنين محمد بن سعد، نسائي و دارقطني او را توثيق كرده اند. بخاري گفته: در او اشكال است، ابوحاتم گفته: حديثش صالح است و در خود او اشكالي نيست.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال،ج33، ص162، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

ذهبي در كتاب الكاشف در باره او مي نويسد:

أبو بلج الفزاري يحيي بن سليم أو بن أبي سليم عن أبيه وعمرو بن ميمون الأودي وعنه شعبة وهشيم وثقه بن معين والدارقطني وقال أبو حاتم لا بأس به وقال البخاري فيه نظر 4

يحيي بن سليم، يحيي بن معين و دارقطني او را توثيق كرده اند، ابوحاتم گفته: اشكالي در او نيست و بخاري گفته: در او اشكالي است.

الكاشف ج2 ص414، رقم:6550

و ابن حجر در لسان الميزان مي گويد:

يحيي بن سليم ان أبو بلج الفزاري عن عمرو بن ميمون وعنه شعبة وهشيم وثقه بن معين والنسائي والدارقطني.

يحيي بن معين، نسائي و دارقطني او را توثيق كرده اند.

لسان الميزان ج7 ص432، رقم:5209

و در تقريب التهذيب او را صدوق دانسته؛ اما گفته است كه برخي وقت ها اشتباه مي كرده:

أبو بلج بفتح أوله وسكون اللام بعدها جيم الفزاري الكوفي ثم الواسطي الكبير اسمه يحيي بن سليم أو بن أبي سليم أو بن أبي الأسود صدوق ربما أخطأ من الخامسة 4

ابو بلج، بسيار راستگو است؛ ولي گاهي اشتباه مي كرده است.

تقريب التهذيب ج1 ص625، رقم: 8003.

عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته:

عمرو بن ميمون الأودي عن عمر ومعاذ وعنه زياد بن علاقة وأبو إسحاق وابن سوقة كثير الحج والعبادة وهو راجم القردة مات 74 ع

عمرو بن ميميون، زياد به حج مي رفت و اهل عبادت بود، او همان كسي است كه ميمون را سنگسار كرد.

الكاشف ج2 ص89، رقم: 4237

عمرو بن ميمون الأودي أبو عبد الله ويقال أبو يحيي مخضرم مشهور ثقة عابد نزل الكوفة مات سنة أربع وسبعين وقيل بعدها ع.

عمرو بن ميمون كه به او أبويحيي گفته مي شود، مخضرم (كسي كه زمان جاهليت و اسلام را درك كرده)، مشهور، مورد اعتماد و اهل عبادت بود.

تقريب التهذيب ج1 ص427، رقم:5122.

قضيه سنگسار كردن ميمون در جاهليت را بخاري در صحيح خود نقل كرده است:

حدثنا نُعَيْمُ بن حَمَّادٍ حدثنا هُشَيْمٌ عن حُصَيْنٍ عن عَمْرِو بن مَيْمُونٍ قال رأيت في الْجَاهِلِيَّةِ قِرْدَةً اجْتَمَعَ عليها قِرَدَةٌ قد زَنَتْ فَرَجَمُوهَا فَرَجَمْتُهَا مَعَهُمْ.

نعيم بن حماد از هشيم بن حصين از عمرو بن ميمون روايت كرده است كه وي گفت: در جاهليت، ميموني را ديدم كه زنا كرده بود، پس گروهي از ميمون ها دور وي جمع شده و او را سنگسار كردند؛ من نيز به همراه ايشان او را سنگسار كردم !!!

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري،ج3، ص1397، ح3636، كتاب مناقب الأنصار، باب القسامة في الجاهلية، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

ابْنِ عَبَّاسٍ

صحابي.

نتيجه آن كه سند روايت، هيچ اشكالي ندارد و خلافت و جانشيني اميرمؤمنان عليه السلام را ثابت مي كند.

براي اطلاع بيشتر به آدرس ذيل مراجعه فرماييد :

https://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=5081

[20] . روايت اول:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَضْرَمِيُّ، ثنا أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ مُفَضَّلٍ، حَدَّثَنَا جَعْفَرٌ الأَحْمَرُ، عَنْ هِلالٍ أَبِي أَيُّوبَ الصَّيْرَفِيِّ، عَنْ أَبِي كَثِيرٍ الأَنْصَارِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسْعَدَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): انْتَهَيْتُ لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي إِلَي السِّدْرَةِ الْمُنْتَهَي، فَأُوحِيَ إِلَيَّ فِي عَلِيٍّ بِثَلاثٍ:

«أَنَّهُ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ، وَسَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ، وَقَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ إِلَي جَنَّاتِ النَّعِيمِ».

عبد الله بن سعد گويد: رسول خدا (ص) فرمود: هنگامي كه در شب معراج به سدرة المنتهي رسيدم، خداوند به من در باره علي (ع) سه چيز وحي كرد:

به راستي كه او پيشواي پرهيزگاران، سردار مسلمانان و جلودار روسفيدان به سوي بهشت سرشار از نعمت خداوند است.

رَوَاهُ رَبَاحُ بْنُ خَالِدٍ، وَيَحْيَي بْنُ أَبِي كَثِيرٍ، عَنْ جَعْفَرٍ الأَحْمَرِ مِثْلَهُ،

وَرَوَاهُ غَسَّانُ، عَنْ إِسْرَائِيلَ، عَنْ هِلالٍ الْوَزَّانِ، عَنْ رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَسْعَدَ،

وَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْحُسَيْنِ، عَنْ يَحْيَي بْنِ الْعَلاءِ، عَنْ هِلالٍ الْوَزَّانِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسْعَدَ بْنِ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِيهِ.

الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي430هـ)، معرفة الصحابة ، ج 3 ص 1587 ، تحقيق: عادل بن يوسف العزازي ، ناشر: دار الوطن للنشر.

بررسي سند روايت:

أبو جعفر محمد بن محمد بن أحمد بن عبد الله المقري البغدادي

1281 محمد بن محمد بن أحمد أبو جعفر المقرئ سكن البصرة وحدث بها عن أبي شعيب الحراني والحسن بن علي المعمري والحسين بن الكميت الموصلي وخلف بن عمرو العكبري والاحوص بن المفضل الغلابي حدثنا عنه الحسين بن علي النيسابوري ومحمد بن علي بن حبيب المتوثي وعيسي بن غسان ثلاثتهم بالبصرة وأبو نعيم الأصبهاني وكان ثقة

تاريخ بغداد ، اسم المؤلف: أحمد بن علي أبو بكر الخطيب البغدادي الوفاة: 463 ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - -

تاريخ بغداد ج 3 ص 221

أبو جعفر محمد بن عبد الله بن سليمان المطين الخضرمي

682 مطين الحافظ الكبير أبو جعفر محمد بن عبد الله بن سليمان الحضرمي الكوفي رأي أبا نعيم ... وقد صنف المسند وغير ذلك وله تاريخ صغير قال أبو بكر بن أبي دارم الحافظ كتبت عن مطين مائة ألف حديث وسئل عنه الدارقطني فقال ثقة جبل ... وبكل حال فمطين ثقة مطلقا.

تذكرة الحفاظ ج2 ص662

تذكرة الحفاظ ، اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدين محمد الذهبي ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الأولي

أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ

439 خ م د س ق أبو بكر بن أبي شيبة الحافظ عديم النظير الثبت النحرير عبد الله بن محمد بن أبي شيبة إبراهيم بن عثمان ... وعنه أبو زرعة والبخاري ومسلم وأبو داود وابن ماجة وأبو بكر بن أبي عاصم وبقي بن مخلد والبغوي وجعفر الفريابي

قال أحمد أبو بكر صدوق هو أحب الي من أخيه عثمان وقال العجلي ثقة حافظ

وقال الفلاس ما رأيت احفظ من أبي بكر بن أبي شيبة وكذا قال أبو زرعة الرازي

وقال الخطيب كان أبو بكر متقنا حافظا صنف المسند والاحكام والتفسير.

تذكرة الحفاظ ج2 ص432

تذكرة الحفاظ ، اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدين محمد الذهبي ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الأولي

أحمد بن المفضل القرشي

12106 أحمد بن المفضل الكوفي أبو علي يروي عن أسباط بن محمد ووكيع روي عنه يعقوب بن سفيان وأهل بلده وكان قديم الموت

الثقات ج8 ص28

الثقات ، اسم المؤلف: محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي ، دار النشر : دار الفكر - 1395 - 1975 ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : السيد شرف الدين أحمد

88 أحمد بن المفضل الكوفي عن الثوري وإسرائيل وعنه الحنيني وأبو زرعة وطائفة شيعي صدوق د س

الكاشف ج1 ص203

الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة ، اسم المؤلف: حمد بن أحمد أبو عبدالله الذهبي الدمشقي ، دار النشر : دار القبلة للثقافة الإسلامية , مؤسسة علو - جدة - 1413 - 1992 ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : محمد عوامة

( أحمد بن المفضل .أبو عليّ الكوفيّ . عن : وكيع ، وأسياط بن نصر . وعنه : يعقوب الفسويّ ، وأهل الكوفة . قال ابن حبّان : ثقة ، قديم الموت .

تاريخ الإسلام ج16 ص54

تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام ، اسم المؤلف: شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي ، دار النشر : دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت - 1407هـ - 1987م ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : د. عمر عبد السلام تدمري

جعفر بن زياد الأحمر

940 جعفر بن زياد الأحمر الكوفي صدوق يتشيع من السابعة مات سنة سبع وستين ل ت س .

تقريب التهذيب ج1 ص140

تقريب التهذيب ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي ، دار النشر : دار الرشيد - سوريا - 1406 - 1986 ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : محمد عوامة

67 جعفر بن زياد الأحمر ت س عن بيان بن بشر صدوق شيعي قال ابن حبان هزل عن الثقات بأشياء في القلب منها وقواه غيره

ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق ، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله ، دار النشر : مكتبة المنار - الزرقاء - 1406 ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : محمد شكور أمرير المياديني

ذكر من تكلم فيه وهو موثق ج1 ص59

220 جعفر بن زياد الأحمر كوفي ثقة

معرفة الثقات ج1 ص268

معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم ، اسم المؤلف: أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح العجلي الكوفي نزيل طرابلس الغرب ، دار النشر : مكتبة الدار - المدينة المنورة - السعودية - 1405 - 1985 ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : عبد العليم عبد العظيم البستوي.

قال عَبد الله بن أحمد بن حنبل ، عَن أبيه : صالح الحديث.

وَقَال عَباس الدُّورِيُّ وأبو بكر بن أَبي خيثمة ومحمد بن عثمان بن أَبي شَيْبَة ، عن يحيي بن مَعِين : ثقة ، زاد محمد : وكان من الشيعة.

تهذيب الكمال ج5 ص40

تهذيب الكمال ، اسم المؤلف: يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج المزي ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بيروت - 1400 - 1980 ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : د. بشار عواد معروف

هلال بن أيوب الصيرفي

11527 هلال الصيرفي أبو أيوب يروي عن أبي كثير روي عنه جعفر الأحمر

الثقات ، اسم المؤلف: محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي الوفاة: 354 ، دار النشر : دار الفكر - 1395 - 1975 ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : السيد شرف الدين أحمد

الثقات ج 7 ص 572

2730 هلال بن أيوب الصيرفي وليس بالوزان عن أبي كثير روي عنه جعفر الأحمر

التاريخ الكبير ج8 ص207

التاريخ الكبير ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل بن إبراهيم أبو عبدالله البخاري الجعفي ، دار النشر : دار الفكر ، تحقيق : السيد هاشم الندوي.

أفلح مولي أبي أيوب ، أبو كثير الأنصاري:

549 أفلح مولي أبي أيوب الأنصاري أبو عبد الرحمن وقيل أبو كثير مخضرم ثقة من الثانية مات سنة ثلاث وستين م .

تقريب التهذيب ج1 ص114

تقريب التهذيب ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي ، دار النشر : دار الرشيد - سوريا - 1406 - 1986 ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : محمد عوامة.

عبد الله بن أسعد بن زرارة :

صحابي

[21] . أبونعيم إصفهاني در كتاب معرفة الصحابة در شرح حال وهب بن حمزه مي نويسد:

(6007)- [6541] حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ عَمْرٍو الْبَزَّارُ، وَأَحْمَدُ بْنُ يَحْيَي بْنِ زُهَيْرٍ، قَالا: ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ كَرَامَةَ، ثنا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَي، ثنا يُوسُفُ بْنُ صُهَيْبٍ، عَنْ رُكَيْنٍ، عَنْ وَهْبِ بْنِ جَمْرَةَ (حمزة) قَالَ: صَحِبْتُ عَلِيًّا مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَي مَكَّةَ، فَرَأَيْتُ مِنْهُ بَعْضَ مَا أَكْرَهُ، فَقُلْتُ: لَئِنْ رَجَعْتُ إِلَي رَسُولِ اللَّهِ (ص) لأَشْكُوَنَّكَ إِلَيْهِ، فَلَمَّا قَدِمْتُ لَقِيتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) فَقُلْتُ: رَأَيْتُ مِنْ عَلِيٍّ كَذَا وَكَذَا، فَقَالَ:

«لا تَقُلْ هَذَا، فَهُوَ أَوْلَي النَّاسِ بِكُمْ بَعْدِي».

ركين از «وهب بن حمزه» نقل كرده كه گفت: از مدينه تا مكه با علي (عليه السّلام) همراه بودم. در اين مسير، كارهائي انجام داد كه براي من خوشايند نبود، براي همين گفتم: وقتي پيش رسول خدا صلي الله عليه وآله برگشتم، از تو پيش آن حضرت شكايت خواهم كرد. وقتي به مدينه رسيدم، رسول خدا صلي الله عليه وآله ملاقات كردم و گفتم: از علي (عليه السلام) چنين و چنان ديدم؛ پس رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود:

اين سخن را نگو؛ چرا كه او بعد از من، بر همه مردم اولويت دارد.

الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي430هـ)، معرفة الصحابة ، ج 5 ص 2723 ، ح 6501 ، طبق برنامه الجامع الكبير.

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاي 1031هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج 4 ص 357 ، ناشر: المكتبة التجارية الكبري - مصر، الطبعة: الأولي، 1356هـ.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 8 ص 250 ، طبق برنامه الجامع الكبير.

الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 11 ص 281، ح32961 ، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1419هـ - 1998م.

بررسي سند روايت:

ابونعيم إصفهاني:

أبو نعيم . أحمد بن عبد الله بن أحمد بن إسحاق بن موسي بن مهران. الإمام الحافظ الثقة العلامة شيخ الإسلام أبو نعيم المهراني الأصبهاني الصوفي الأحول سبط الزاهد محمد بن يوسف البناء وصاحب الحلية.

وكان حافظا مبرزا عالي الإسناد تفرد في الدنيا بشيء كثير من العوالي وهاجر إلي لقيه الحفاظ . قال أبو محمد السمرقندي سمعت أبا بكر الخطيب يقول لم أر أحد أطلق عليه اسم الحفظ غير رجلين أبو نعيم الأصبهاني وأبو حازم العبدويي.

ابونعيم، امام ، حافظ، مورد اعتماد، علامه و شيخ الإسلام، نوه محمد بن يوسف بناء و صاحب كتاب حلية الأولياء است.

او حافظ ماهر، داراي سند هاي كوتاه بود، روايات بسياري با سند كوتاه را تنها او نقل كرده، حافظان براي ملاقات با او مهاجرت مي كردند. ابومحمد سمرقندي گفته كه از ابوبكر خطيب شنيديم كه مي گفت: نديدم كسي اسم «حافظ» را به صورت مطلق به كار ببرد ؛ مگر بر دو نفر: أبونعيم إصفهاني و ابوحازم عبدوي.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج17 ص453 ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .

الطبراني:

ذهبي در كتاب العبر در باره او مي گويد:

وفيها الطبراني الحافظ العلم مسند العصر أبو القاسم سليمان بن أحمد بن أيوب اللخمي في ذي القعدة بأصبهان وله مائة سنة وعشرة أشهر .

وكان ثقة صدوقا واسع الحفظ بصيرا بالعلل والرجال والأبواب كثير التصانيف... .

در آن سال (360هـ) طبراني از دنيا رفت، او حافظ (كسي كه صد هزار حديث حفظ است)، بلند آوازه، مسند زمان خود (كسي كه در آن زمان مردم به او سند مي دادند) در ذي القعده در شهر اصفهان از دنيا رفت؛ در حالي كه صد سال و ده ماه عمر داشت .

او مورد اعتماد، راستگو، داراي حافظه سرشار، آشنا به علم رجال و ابواب حديث بود و كتاب هاي زيادي نوشته است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، العبر في خبر من غبر، ج 2 ص 321 ، تحقيق: د. صلاح الدين المنجد، ناشر: مطبعة حكومة الكويت - الكويت، الطبعة: الثاني، 1984.

و در تذكرة الحفاظ مي نويسد:

الطبراني الحافظ الامام العلامة الحجة بقية الحفاظ أبو القاسم سليمان بن أحمد بن أيوب بن مطير اللخمي الشامي الطبراني مسند الدنيا ولد سنة ستين ومائتين وسمع في سنة ثلاث وسبعين.. وصنف أشياء كثيرة وكان من فرسان هذا الشأن مع الصدق والأمانة.

طبراني، حافظ، پيشوا، علامه، حجت (كسي كه سي صد هزار حديث حفظ است) و بازمانه حافظان بود. كتاب هاي زيادي نوشت و يكي از پهلوانان علم حديث بود ؛ با اين كه راستگو و أمانت دار نيز بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج 3 ص 912، رقم: 875 ، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي.

أَحْمَدُ بْنُ عَمْرٍو الْبَزَّارُ:

بزار، صاحب مسند مشهور، بي نياز از تعريف و تمجيد و خود از بزرگان تاريخ اهل سنت است، ذهبي در باره او مي نويسد:

البزار . الشيخ الإمام الحافظ الكبير أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البصري البزار صاحب المسند الكبير...

بزار، شيخ، پيشوا، و حافظ بزرگ و صاحب مسند كبير بود ... .

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 13 ص 554 ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .

و در ديگر كتاب خود مي نويسد:

البزار الحافظ العلامة أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البصري...

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج 2 ص 653، رقم: 675 ، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي.

سيوطي نيز در باره او مي نويسد:

651 البزار الحافظ العلامة الشهير أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البصري صاحب المسند الكبير المعلل ..

بزار، حافظ و علامه پرآوازه ، صاحب كتاب مسند كبير بود.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، طبقات الحفاظ، ج 1 ص 289 ، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1403هـ.

أَحْمَدُ بْنُ زُهَيْرٍ التُّسْتَرِيُّ

از اين جا در حقيقت روايت با دو سند نقل شده است، يكي از طريق بزار و ديگري از طريق أحمد بن زهير تستري؛ هر چند كه اثبات وثاقت أحمد بن بزار، براي اثبات صحت روايت كفايت مي كند؛ اما در عين حال ما وضعيت أحمد بن زهير تستري را نيز بررسي خواهيم كرد.

ذهبي در شرح حال او مي نويسد:

التستري الحافظ الحجة العلامة الزاهد أبو جعفر أحمد بن يحيي بن زهير أحد الاعلام... قال الحافظ أبو عبد الله بن منده ما رأيت في الدنيا احفظ من أبي جعفر التستري.

تستري، حافظ، حجت (كسي كه سي صد هزار حديث حفظ است) علامه، پرهيزگار و يكي از مشاهير بود. عبد الله بن منده گفته: من در دنيا كسي را قوي تر از ابوجعفر تستري در حفظ نديدم.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج 2 ص 757، رقم: 759 ، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي.

و سيوطي در باره او مي نويسد:

التستري الحافظ الحجة العلامة الزاهد أبو جعفر أحمد بن يحيي بن زهير أحد الأعلام مكثر جود وصنف وقوي وضعف وبرع في هذا الشأن حدث عنه ابن حبان والطبراني . قال أبو عبد الله بن منده ما رأيت في الدنيا أحفظ من أبي إسحاق بن حمزة وسمعته يقول ما رأيت في الدنيا أحفظ من أبي جعفر التستري.

تستري، حافظ، حجت ، علامه و زاهد، يكي از مشاهيري كه زياد روايت نقل كرده است. او پرتلاش بود، كتاب نوشت، در باره قوت و ضعف روايت نظر مي داد و پرهيزگار بود.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، طبقات الحفاظ، ج 1 ص 321 ، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1403هـ.

مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ كَرَامَةَ

از روات بخاري، و ساير صحاح سته؛ مزي در تهذيب الكمال در باره او مي نويسد:

رَوَي عَنه : البخاري ، وأبو داود ، والتِّرْمِذِيّ ، وابن ماجة... وأبو حاتم الرازي ، وَقَال : صدوق. وَقَال أبو العباس بن عقدة : سمعت محمد بن عَبد الله بن سُلَيْمان ، وداود بن يحيي يقولان : كان صدوقا.

وَقَال أبو محمد عَبد الله بن علي بن الجارود : ذكرته لمحمد بن يحيي فأحسن القول فيه. وذكره ابنُ حِبَّان في كتاب الثقات .

بخاري، ابوداود، ترمذي إبن ماجه و همچنين ابوحاتم رازي از او روايت نقل كرده اند و ابوحاتم گفته ك او زياد راستگو بود. ابن عقده گفته كه از محمد بن عبد الله بن سليمان و داود بن يحيي شنيدم كه مي گفتند: او بسيار راستگو بود.

عبد الله بن علي بن الجارود گفته: من از او در پيش محمد بن يحيي ياد كردم؛ پس سخنان بسيار خوبي در باره او گفت. ابن حبان نيز نام او را در زمره روات ثقه آورده است .

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج26 ص93 ، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

ذهبي در الكاشف مي نويسد:

محمد بن عثمان بن كرامة العجلي مولاهم عن أبي أسامة وطبقته وعنه البخاري وأبو داود والترمذي وابن ماجة وابن صاعد والمحاملي وابن مخلد صاحب حديث صدوق مات 256 في رجب خ د ت ق

محمد بن عثمان بن كرامه، از ابوأسامه و هم دوره هاي او روايت نقل كرده اند، بخاري، ابوداود، ترمذي و ... از او روايت نقل كرده اند، او صاحب حديث و بسيار راستگو بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2 ص200، رقم:5044 ، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

و در سير أعلام النبلاء از او با عنوان «امام، محدث و ثقه» ياد كرده است :

ابن كرامة خ د ت ق . الإمام المحدث الثقة أبو جعفر محمد بن عثمان بن كرامة... .

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 12 ص 296 ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .

و إبن حجر عسقلاني نيز او را «ثقه» دانسته است :

محمد بن عثمان بن كرامة بفتح الكاف وتخفيف الراء الكوفي ثقة من الحادية عشرة مات سنة ست وخمسين خ د ت ق

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1 ص496، رقم:6134 ، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَي

راوي بعد عبيد الله بن موسي است كه او نيز در صحيح بخاري، مسلم و ساير صحاح سته روايت دارد. مزي در تهذيب الكمال مي نويسد:

وَقَال أبو بكر بن أَبي خيثمة ، عن يحيي بن مَعِين : ثقة. وَقَال معاوية بن صالح : سألت يحيي بن مَعِين عنه ، فقال : اكتب عنه فقد كتبنا عنه. وَقَال أبو حاتم : صدوق ، ثقة ، حسن الحديث ، وأبو نعيم أتقن منه ، وعُبَيد الله أثبتهم في اسرائيل ، كان اسرائيل يأتيه فيقرأ عليه القرآن. وَقَال أحمد بن عَبد الله العجلي : ثقة ، وكان عالما بالقرآن ، رأسا فيه.

ابوبكر بن أبي خيثمة از يحيي بن معين نقل كرده كه او ثقه بود. معاوية بن صالح گفته از يحيي بن معين در باره او سؤال كردم، گفت: رواياتي را كه او نقل مي كند، بنويسيد؛ به درستي كه من روايات او را نوشته ام. ابوحاتم گفته: بسيار راستگو و مورد اعتماد بود، أحاديث نيكو نقل كرده بود؛ اما ابونعيم از او استوارتر و عبيد الله از او در روايتي كه از اسرائيل نقل شده، قوي تر بود. اسرائيل پيش او مي آمد و قرآن را براي او مي خواند. احمد بن عبد الله عجلي گفته: ثقه، آگاه به علوم قرآني و از سران اين علم بود.

و در ادامه مي نويسد:

روي له الجماعة.

تمام نويسندگان صحاح سته از او روايت نقل كرده اند.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج19 ص168 ، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

ابن حجر در باره او مي نويسد:

عبيد الله بن موسي بن باذام العبسي الكوفي أبو محمد ثقة كان يتشيع من التاسعة قال أبو حاتم كان أثبت في إسرائيل من أبي نعيم واستصغر في سفيان الثوري مات سنة ثلاث عشرة علي الصحيح ع

عبيد الله بن موسي، مورد اعتماد و متمايل به شيعه بود ابوحاتم گفته: در روايت اسرائيل از أبونعيم قوي تر بود...

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1 ص375، رقم:4345 ، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

و ذهبي در الكاشف مي نويسد :

عبيد الله بن موسي أبو محمد العبسي الحافظ أحد الأعلام علي تشيعه وبدعته سمع هشام بن عروة وإسماعيل بن أبي خالد وابن جريج وعنه البخاري والدارمي وعبد والحارث بن محمد ثقة مات في ذي القعدة سنة 213 ع .

او يكي از حافظان و مشاهير به شمار مي آيد؛ با اين كه شيعه و بدعت گذار بود. بخاري، دارمي و ... از او روايت نقل كرده اند ، ثقه بود و در ذي القعده سال 213 از دنيا رفت.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1 ص687، رقم: 3593 ، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

يُوسُفُ بْنُ صُهَيْبٍ

مزي در تهذيب الكمال مي نويسد:

قال إسحاق بن منصور عن يحيي بن مَعِين ، وأبو داود : ثقة . وَقَال أبو حاتم : لا بأس به. وَقَال النَّسَائي : ليس به بأس. وذكره ابنُ حِبَّان في كتاب"الثقات" .

إسحاق بن منصور به نقل از يحيي بن معين و ابوداود نوشته كه او ثقه بود. ابوحاتم و نسائي گفته: هيچ اشكالي در او نيست. ابن حبان نيز نام او را در كتاب ثقات آورده.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج32 ص434 ، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

ذهبي مي گويد:

يوسف بن صهيب عن الشعبي وابن بريدة وعنه القطان وأبو نعيم ثقة د ت س

يوسف بن صهيب از شعبي و ابن بريده روايت نقل كرده و ثقه بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2 ص399، رقم:6437 ، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

ابن حجر در تقريب التهذيب مي نويسد:

يوسف بن صهيب الكندي الكوفي ثقة من السادسة د ت س

يوسف بن صهيب ثقه و از طبق ششم روات بود.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1 ص611، رقم:7868 ، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

ركين بن الربيع:

ركين بن ربيع از ثقات تابعين و از روات صحيح مسلم و ساير صحاح سته است . مزي در تهذيب الكمال در باره او مي نويسد:

قال عَبد الله بن أحمد بن حنبل ، عَن أبيه ، وعثمان بن سَعِيد الدارمي ، عن يحيي بن مَعِين ، والنَّسَائي : ثقة. وَقَال أبو حاتم : صالح .

روي له البخاري في كتاب"الأدب"والباقون.

عبد الله بن احمد بن حنبل از پدرش و عثمان الدارمي از يحيي بن معين ونسائي نقل كرده است كه او ثقه بود. ابوحاتم گفت: درستكار بود. بخاري در ادب المفرد و ساير نويسندگان صحاح سته ( ازجمله مسلم) از او روايت نقل كرده اند.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج9 ص225 ، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

ذهبي در الكاشف تصريح مي كند كه احمد بن حنبل او را توثيق كرده است :

ركين بن الربيع بن عميلة الفزاري عن أبيه وابن عمر وعنه حفيده الربيع بن سهل وشعبة ومعتمر وثقه أحمد م ع

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1 ص398، رقم:1588 ، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

ابن حجر عسقلاني نيز او را «ثقه» دانسته است :

ركين بالتصغير بن الربيع بن عميلة بفتح المهملة الفزاري أبو الربيع الكوفي ثقة من الرابعة مات سنة إحدي وثلاثين بخ م 4

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج 1 ص 210، رقم: 1956 ، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

وَهْبِ بْنِ حَمْزَةَ

آخرين راوي اين روايت، وهب بن حمزه است كه از أصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله و خود ناقل ماجرا است.

ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 5 ص 474 ، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1417 هـ - 1996 م.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، تلقيح فهوم أهل الأثر في عيون التاريخ والسير ، ج 1 ص 190، باب «تسمية أصحاب الرسول (ص) ومن رآه... و ج 1 ص 223 ، باب «ذكر من روي عن رسول الله (ص) من جميع أصحابه...» ، ناشر : شركة دار الأرقم بن أبي الأرقم - بيروت ، الطبعة : الأولي، 1997م.

بنابراين سند اين روايت كاملا صحيح است و هيچ اشكال و ايرادي بر آن وارد نيست.

براي اطلاع بيشتر در باره سند و دلالت اين روايت به آدرس ذيل مراجعه فرماييد:

https://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=5050

[22] . روايت اول: عبد الله بن عباس

ابوداود طيالسي در مسند خود مي نويسد:

حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ أَبِي بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَالَ لِعَلِيٍّ:

«أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي».

از إبن عباس نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله خطاب به علي (عليه السلام) فرمود:

«تو ولي هر مؤمني بعد از من هستي».

الطيالسي البصري، سليمان بن داوود ابوداوود الفارسي (متوفاي204هـ)، مسند أبي داوود الطيالسي،ج1، ص360، ح2752، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

بررسي سند روايت

أَبُو عَوَانَةَ، وضّاح بن عبد الله

از روات، بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي او را «ثقه» و «متقن» مي داند:

وضاح بن عبد الله الحافظ أبو عوانة اليشكري مولي يزيد بن عطاء سمع قتادة وابن المنكدر وعنه عفان وقتيبة ولوين ثقة متقن لكتابه توفي 176 ع

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2 ص349، رقم:6049، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

ابن حجر نيز مي نويسد:

وضاح بتشديد المعجمة ثم مهملة اليشكري بالمعجمة الواسطي البزاز أبو عوانة مشهور بكنيته ثقة ثبت من السابعة مات سنة خمس أو ست وسبعين ع

وضاح، ثقه، استوار و از طبقه هفتم روات بود.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب،ج1، ص580، رقم: 7407، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

أَبِو بَلْجٍ، يحيي بن سليم بن بلج:

مزي در تهذيب الكمال مي نويسد:

أبو بلج الفزاري الواسطي، ويُقال: الكوفي، وهو الكبير، اسمه: يحيي بن سليم بن بلج...

قال إسحاق بن منصور، عن يحيي بن مَعِين: ثقة. وكذلك قال محمد بن سعد، والنَّسَائي، والدار قطني. وقَال البُخارِيُّ: فيه نظر. وَقَال أبو حاتم: صالح الحديث، لا بأس به.

ابوبلج فزاري، اسحاق بن منصور از يحيي بن معين نقل كرده است كه او «ثقه» است، همچنين محمد بن سعد، نسائي و دارقطني او را توثيق كرده اند. بخاري گفته: در او اشكال است، ابوحاتم گفته: حديثش صالح است و در خود او اشكالي نيست.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال،ج33، ص162، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

ذهبي در كتاب الكاشف در باره او مي نويسد:

أبو بلج الفزاري يحيي بن سليم أو بن أبي سليم عن أبيه وعمرو بن ميمون الأودي وعنه شعبة وهشيم وثقه بن معين والدارقطني وقال أبو حاتم لا بأس به وقال البخاري فيه نظر 4

يحيي بن سليم، يحيي بن معين و دارقطني او را توثيق كرده اند، ابوحاتم گفته: اشكالي در او نيست و بخاري گفته: در او اشكالي است.

الكاشف ج2 ص414، رقم:6550

و ابن حجر در لسان الميزان مي گويد:

يحيي بن سليم ان أبو بلج الفزاري عن عمرو بن ميمون وعنه شعبة وهشيم وثقه بن معين والنسائي والدارقطني.

يحيي بن معين، نسائي و دارقطني او را توثيق كرده اند.

لسان الميزان ج7 ص432، رقم:5209

و در تقريب التهذيب او را صدوق دانسته؛ اما گفته است كه برخي وقت ها اشتباه مي كرده:

أبو بلج بفتح أوله وسكون اللام بعدها جيم الفزاري الكوفي ثم الواسطي الكبير اسمه يحيي بن سليم أو بن أبي سليم أو بن أبي الأسود صدوق ربما أخطأ من الخامسة 4

ابو بلج، بسيار راستگو است؛ ولي گاهي اشتباه مي كرده است.

تقريب التهذيب ج1 ص625، رقم: 8003.

بديهي است كه جمله بخاري «فيه نظر»، نمي تواند در برابر توثيقات بزرگان علم رجال اهل سنت، تضعيف محسوب شود و به صحت روايت ضرر بزند؛ چرا كه بزرگاني همچون يحيي بن معين، دارقطني، نسائي، محمد بن سعد و ابن أبي حاتم او را توثيق كرده اند و تضعيف بخاري در برابر توثيقات اين بزرگان تاب مقاومت ندارد؛ چنانچه بدر الدين عيني در باره روايتي كه از ابوالمنيب عبيد الله بن عبد الله نقل شده است مي گويد:

فإن قلت: في إسناده أبو المنيب عبيد الله بن عبد الله، وقد تكلم فيه البخاري وغيره. قلت: قال الحاكم: وثقه ابن معين، وقال ابن أبي حاتم: سمعت أبي يقول: هو صالح الحديث، وأنكر علي البخاري إدخاله في الضعفاء، فهذا ابن معين إمام هذا الشأن وكفي به حجة في توثيقه إياه.

اگر بگويي كه در سند آن ابو المنيب عبيد الله بن عبد الله است كه بخاري و ديگران به او اشكال گرفته اند، مي گويم: حاكم گفته كه ابن معين او را توثيق كرده، ابوحاتم گفته كه از پدرم شنيدم كه مي گفت: او صالح الحديث است؛ اما بخاري منكر شده و او را در زمره ضعفاء آورده است؛ اما يحيي بن معين، پيشواي اين كار (علم رجال) است، براي حجيت روايت، توثيق او، توسط يحيي بن معين كفايت مي كند.

العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري،ج7، ص11، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

وضعيت يحيي بن سليم نيز تقريبا به همين صورت است، بخاري او را تضعيف كرده ـ البته اگر بگوييم كه «فيه نظر» تضعيف باشد ـ؛ اما يحيي بن معين و ديگر ائمه رجال اهل سنت او را توثيق كرده اند؛ پس بر طبق گفته آقاي بدر الدين عيني، تضعيف بخاري ارزشي ندارد و تنها توثيق يحيي بن معين، براي اثبات حجيت روايت كفايت مي كند.

حتي اگر فرض كنيم كه اشكال بخاري تأثير گذار باشد، بازهم روايت از حجيت ساقط نمي شود و حد اكثر يحيي بن سليم مي شود «مختلف فيه» و روايت «مختلف فيه» از ديدگاه اهل سنت، دست كم داراي درجه «حسن» است و روايت حسن نيز از ديدگاه آن ها حجت است و در حجيت با روايت صحيح تفاوتي ندارد.

الباني وهابي نيز روايت يحيي بن سليم را «حسن» دانسته است:

1188 - إسناده حسن ورجاله ثقات رجال الشيخين غير أبي بلج واسمه يحيي بن سليم بن بلج قال الحافظ صدوق ربما أخطأ.

سند روايت «حسن» است، تمام راويان آن ثقه و از راويان بخاري و مسلم هستند؛ غير از أبوبلج كه ابن حجر گفته او بسيار راستگو است؛ ولي گاهي اشتباه مي كرده.

ألباني، محمد ناصر (متوفاي1420هـ)، ظلال الجنة،ج1، ص27، ج2، ص338، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة - 1413هـ ـ 1993م.

البته الباني روايت «أنت ولي كل مؤمن بعدي» را با همين سند، صحيح مي داند و صراحتا اعتراف مي كند كه اين روايت صحيح است كه در ادامه به سخن او اشاره مي شود.

نتيجه آن كه: يحيي بن سليم از ديدگاه، يحيي بن معين، دارقطني، ابن أبي حاتم، الباني و... موثق و روايتش «صحيح» و يا دست كم «حسن» است.

عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته:

عمرو بن ميمون الأودي عن عمر ومعاذ وعنه زياد بن علاقة وأبو إسحاق وابن سوقة كثير الحج والعبادة وهو راجم القردة مات 74 ع

عمرو بن ميميون، زياد به حج مي رفت و اهل عبادت بود، او همان كسي است كه ميمون را سنگسار كرد.

الكاشف ج2 ص89، رقم: 4237

عمرو بن ميمون الأودي أبو عبد الله ويقال أبو يحيي مخضرم مشهور ثقة عابد نزل الكوفة مات سنة أربع وسبعين وقيل بعدها ع.

عمرو بن ميمون كه به او أبويحيي گفته مي شود، مخضرم (كسي كه زمان جاهليت و اسلام را درك كرده)، مشهور، مورد اعتماد و اهل عبادت بود.

تقريب التهذيب ج1 ص427، رقم:5122.

قضيه سنگسار كردن ميمون در جاهليت را بخاري در صحيح خود نقل كرده است:

حدثنا نُعَيْمُ بن حَمَّادٍ حدثنا هُشَيْمٌ عن حُصَيْنٍ عن عَمْرِو بن مَيْمُونٍ قال رأيت في الْجَاهِلِيَّةِ قِرْدَةً اجْتَمَعَ عليها قِرَدَةٌ قد زَنَتْ فَرَجَمُوهَا فَرَجَمْتُهَا مَعَهُمْ.

نعيم بن حماد از هشيم بن حصين از عمرو بن ميمون روايت كرده است كه وي گفت: در جاهليت، ميموني را ديدم كه زنا كرده بود، پس گروهي از ميمون ها دور وي جمع شده و او را سنگسار كردند؛ من نيز به همراه ايشان او را سنگسار كردم !!!

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري،ج3، ص1397، ح3636، كتاب مناقب الأنصار، باب القسامة في الجاهلية، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

ابْنِ عَبَّاسٍ

صحابي.

همين روايت را احمد بن حنبل و حاكم نيشابوري به صورت مفصل نقل كرده اند:

(2942)- [3052] حَدَّثَنَا يَحْيَي بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، حَدَّثَنَا أَبُو بَلْجٍ، حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ مَيْمُونٍ، قَالَ: إِنِّي لَجَالِسٌ إِلَي ابْنِ عَبَّاسٍ، إِذْ أَتَاهُ تِسْعَةُ رَهْطٍ، فَقَالُوا: يَا أَبَا عَبَّاسٍ، إِمَّا أَنْ تَقُومَ مَعَنَا، وَإِمَّا أَنْ يُخْلُونَا هَؤُلَاءِ، قَالَ: فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: بَلْ أَقُومُ مَعَكُمْ، قَالَ: وَهُوَ يَوْمَئِذٍ صَحِيحٌ قَبْلَ أَنْ يَعْمَي، قَالَ: فَابْتَدَءُوا فَتَحَدَّثُوا، فَلَا نَدْرِي مَا قَالُوا، قَالَ: فَجَاءَ يَنْفُضُ ثَوْبَهُ، وَيَقُولُ: أُفْ وَتُفْ، وَقَعُوا فِي رَجُلٍ لَهُ عَشْرٌ، وَقَعُوا فِي رَجُلٍ، قَالَ لَهُ النَّبِيُّ (ص): " لَأَبْعَثَنَّ رَجُلًا لَا يُخْزِيهِ اللَّهُ أَبَدًا، يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ "...

إِنَّهُ لَا يَنْبَغِي أَنْ أَذْهَبَ إِلَّا وَأَنْتَ خَلِيفَتِي ". قَالَ: وَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ: "أَنْتَ وَلِيِّي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي".

عمرو بن ميمون مي گويد: با عبد اللَّه بن عباس نشسته بودم، افرادي كه در نه گروه بودند نزد او آمدند و گفتند: يا برخيز و با ما بيا و يا شما ما را با ابن عباس تنها گذاريد. اين ماجرا زماني بود كه ابن عباس بينا بود و هنوز كور نشده بود. ابن عباس گفت: من با شما مي آيم [آنان به گوشه اي رفتند و] با ابن عباس مشغول گفت و گو شدند. من نمي فهميدم چه مي گويند. پس از مدتي عبد اللَّه بن عباس در حالي كه لباسش را تكان مي داد تا غبارش فروريزد آمد و گفت: اف و تف بر آنان، به مردي دشنام مي دهند و از او عيب جويي مي كنند كه ده ويژگي براي اوست؛

[يك ]- رسول خدا (ص) فرمود: «مردي را روانه ميدان مي كنم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند هرگز خدا او را خوار نمي كند»... .

شايسته نيست كه من بروم؛ مگر اين كه تو جانشين من باشي. ابن عباس مي گويد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله به علي (عليه السلام) فرمود: تو بعد از من بر هر مؤمني ولي هستي.

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة، ج2، ص685، ح3062، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1403هـ - 1983م؛

مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص3053، ح3062، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر.؛

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج12، ص98، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ - 1983م؛

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل،ج42، ص100، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995؛

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية،ج7، ص339، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت؛

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة،ج4، ص568، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، 1412هـ - 1992م.

حاكم نيشابوري متوفاي405هـ بعد از نقل اين روايت مي گويد:

هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه بهذه السياقة.

اين روايت سندش صحيح است؛ ولي بخاري متوفاي256هـ و مسلم به اين صورت نقل نكرده اند.

النيسابوري، محمد بن عبدالله، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص143، دار الكتب العلمية ـ بيروت، الأولي، 1411هـ.

ذهبي متوفاي748هـ نيز در تلخيص المستدرك بعد از نقل اين روايت گفته:

صحيح.

المستدرك علي الصحيحين و بذيله التلخيص للحافظ الذهبي، ج3، ص134، كتاب معرفة الصحابة، باب ذكر اسلام امير المؤمنين، طبعة مزيدة بفهرس الأحاديث الشريفة، دارالمعرفة، بيروت،1342هـ.

ابن عبد البر قرطبي بعد از نقل اين روايت مي گويد:

قال أبو عمر رحمه الله هذا إسناد لا مَطْعَنٌ فيه لأحد لصحته وثقة نَقَلَتِه... .

ابو عمر (ابن عبد البر) گفته: اين سندي است كه هيچ كس حق اشكال به آن را ندارد؛ چرا كه سند آن صحيح و تمام راويان آن موثق هستند.

ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب،ج3 ص1091 ـ 1092، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، 1412هـ.

حافظ ابوبكر هيثمي متوفاي807 هـ نيز بعد از اين روايت مي گويد:

رواه أحمد والطبراني في الكبير والأوسط باختصار ورجال أحمد رجال الصحيح غير أبي بلج الفزاري وهو ثقة وفيه لين.

اين روايت را احمد و طبراني متوفاي360هـ در معجم كبير و معجم اوسط به صورت خلاصه نقل كرده اند، راويان احمد همگي راويان صحيح بخاري متوفاي256هـ هستند؛ غير از أبي بلج فزاري كه او نيز مورد اعتماد و در او اشكالي است.

الهيثمي، علي بن أبي بكر، مجمع الزوائد، ج9، ص120، دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي ـ القاهرة، بيروت ـ 1407هـ.

حتي الباني وهابي كه روايت أبوبلج را در جاي ديگر «حسن» دانسته، در اين جا تصحيح مي كند و مي گويد:

و أما قوله: «وهو ولي كل مؤمن بعدي». فقد جاء من حديث ابن عباس، فقال الطيالسي ( 2752 ): حدثنا أبو عوانة عن أبي بلج عن عمرو بن ميمون عنه " أن رسول الله صلي الله عليه وسلم قال لعلي: " أنت ولي كل مؤمن بعدي ".

و أخرجه أحمد (1 / 330 - 331) ومن طريقه الحاكم (3 / 132 - 133) و قال: «صحيح الإسناد»، و وافقه الذهبي، و هو كما قالا.

اما اين گفته پيامبر (ص) كه: «او ولي هر مؤمني بعد از من است» از طريق ابن عباس نقل شده است. طيالسي گفته: ابوعوانه از ابوبلج از عمرو بن ميمون از ابن عباس نقل كرده است كه رسول خدا خطاب به علي فرمود: تو ولي هر مؤمني بعد از من هستي.

احمد نيز آن را نقل كرده و حاكم نيز از همين طريق آن را نقل كرده و گفته: سندش صحيح است، ذهبي نيز با نظر او موافقت كرده است. سند روايت همان گونه است است كه حاكم و ذهبي گفته اند (صحيح است).

ألباني، محمد ناصر (متوفاي1420هـ)، السلسلة الصحيحة المجلدات الكاملة، ج5، ص222، ذيل روايت: 2223

نتيجه اين كه: روايت «أَنْتَ وَلِيِّي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي» از ديدگاه بزرگاني همچون حاكم نيشابوري، شمس الدين ذهبي و علي بن أبي بكر هيثمي، محمد ناصر الباني و... صحيح و تمام راويان آن ثقه هستند.

براي اطلاع بيشتر در باره ساير أسناد و دلالت روايت به آدرس ذيل مراجعه فرماييد:

https://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=5092

[23] . روايت اول: ابوطاهر سلفي

ابوطاهر سلفي اين روايت را با تعبير «أنا دار الحكمة وعلي بابها» با سند صحيح نقل كرده و تمام راويان آن از ديدگاه اهل سنت موثق هستند :

(48)- [48 ] حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْكَشِّيُّ، نَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الدَّوْسِيُّ، نَا شَرِيكٌ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ، عَنِ الصُّنَابِحِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: " أَنَا دَارُ الْحِكْمَةِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا "

السلفي، أبو طاهر (متوفاي 576هـ)، الجزء الثالث من المشيخة البغدادية لأبي طاهر السلفي، ص16، ح48، مصدر المخطوط: الأسكوريال، طبق برنامه جوامع الكم.

اين كتاب را از آدرس ذيل مي توانيد دانلود كنيد:

http://shamela.ws/index.php/book/30621

بررسي سند روايت:

إبراهيم بن عبد الله بن مسلم الكشي:

ذهبي در باره او مي گويد:

الكجي. الشيخ الإمام الحافظ المعمر شيخ العصر أبو مسلم إبراهيم بن عبدالله بن مسلم بن ماعز بن مهاجر البصري الكجي صاحب السنن

ولد سنة نيف وتسعين ومئة وثقة الدارقطني وغيره وكان سريا نبيلا متمولا عالما بالحديث وطرقه عالي الإسناد.

ابراهيم كجي، شيخ، امام و حافظ (كسي كه بيش از يك صد هزار روايت حفظ بوده) بود، عمرش طولاني و استاد زمان خود بود. دار قطني و ديگران او را توثيق كرده اند، بزرگ قوم، شريف و بزرگوار، سرمايه دار، آگاه به علم حديث و طرق روايت او با سند هاي كوتاه بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج13، ص423، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .

محمد بن عبد الله بن الزبير الدوسي:

ابن حجر در شرح حال او مي نويسد:

6017 محمد بن عبد الله بن الزبير بن عمر بن درهم الأسدي أبو أحمد الزبيري الكوفي ثقة ثبت إلا أنه قد يخطيء في حديث الثوري.

محمد بن عبد الله زبيري، ثقه و استوار بوده؛ مگر اين كه گاهي در روايتي از سفيان ثوري نقل كرده، دچار اشتباه شده است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تهذيب التهذيب، ج1، ص487، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1404 - 1984 م.

اشبتاه او در روايت از ثوري دليل بر ضعف او و ضعف اين روايت نمي شود؛ چرا كه اين روايت را از ثوري نقل نكرده است.

شمس الدين ذهبي او را اين گونه ستوده است:

محمد بن عبد الله بن الزبير بن عمر بن درهم الحافظ الكبير المجود أبو أحمد الزبيري الكوفي مولي بني أسد.

محمد بن عبد الله، حافظ بزرگ و كسي كه خيلي خوب روايات را مي خواند، بود....

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج9، ص529، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

شريك بن عبد الله بن الحارث بن شريك بن عبد الله:

از روات بخاري (تعليقا) مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي در باره او مي گويد:

2276 شريك بن عبد الله أبو عبد الله النخعي القاضي أحد الأعلام عن زياد بن علاقة وسلمة بن كهيل وعلي بن الأقمر وعنه أبو بكر بن أبي شيبة وعلي بن حجر وثقه بن معين وقال غيره سيء الحفظ وقال النسائي ليس به بأس هو أعلم بحديث الكوفيين من الثوري قاله بن المبارك توفي 177 عاش اثنتين وثمانين سنة خت 4 م متابعة.

شريك بن عبد الله نخعي، از يكي سرشناسان بود، ابن معين او را توثيق كرده و گفته از نظر حافظه خوب نبود، نسائي گفته: اشكالي در او نيست او داناترين شخص به حديث كوفي ها از ثوري بوده است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1، ص485، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

سلمة بن كهيل:

2046 سلمة بن كهيل أبو يحيي الحضرمي من علماء الكوفة رأي زيد بن أرقم وروي عن أبي جحيفة وعلقمة وعنه سفيان وشعبة ثقة له مائتا حديث وخمسون حديثا مات 121 ع

سلمة بن كهيل، ثقه است و دويست و پنجاه حديث از او (در صحاح سته) نقل شده است.

الكاشف ج1، ص454

أبو عبد الله الصنابحي:

3952 عبد الرحمن بن عسيلة بمهملتين مصغر المرادي أبو عبد الله الصنابحي ثقة من كبار التابعين قدم المدينة بعد موت النبي صلي الله عليه وسلم بخمسة أيام.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1 ص346، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

شرح حال ابوطاهر سلفي:

از آن جائي كه ممكن است كسي اشكال بگيرد كه ما ابوطاهر سلفي و كتاب او را نمي شناسيم، در اين جا به صورت كوتاه به معرفي و كتابش خواهيم پرداخت .

شمس الدين ذهبي در كتاب سير أعلام النبلاء ، حدود 30 صفحه در وصف او سخن گفته است كه ما به اختصار برخي از كلمات او در سيايش ابوطاهر سلفي مي آوريم:

السلفي . هو الإمام العلامة المحدث الحافظ المفتي شيخ الإسلام شرف المعمرين أبو طاهر أحمد بن محمد بن أحمد بن محمد بن إبراهيم الأصبهاني الجرواني ...

قال الحافظ المنذري سمعت الحافظ بن المفضل يقول عدة شيوخ الحافظ السلفي بأصبهان تزيد علي ست مئة نفس ومشيخته البغدادية خمسة وثلاثون جزءا ...

وكان أوحد زمانه في علم الحديث وأعرفهم بقوانين الرواية والتحديث... وقال أبو سعد السمعاني في ذيله السلفي ثقة ورع متقن متثبت فهم حافظ ... .

سلفي، همان كسي كه پيشوا، علامه، محدث ، حافظ (كسي كه بيش از يك صد هزار حديث حفظ است) فتوا دهنده، شيخ الإسلام ، آبروي معمرين (آبروي كساني كه زياد عمر كرده اند) بود .

حافظ منذري گفته كه از حافظ بن مفضل شنيدم كه مي گفت: تعداد اساتيد حافظ سلفي در اصفهان بيش از شش صد نفر بود و كتاب مشيخ البغدادية او ، سي جزء داشت .

او يگانه زمان خود در دانش حديث و آشناترين آن ها به قوانين روايت و نقل حديث بود. ابوسعد سمعاني در شرح حال سفلفي گفته: او ثقه، پرهيزگار، استوار، باهوش و فهم قوي و حافظ بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 21 ص 5 ـ 24 ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .

حاجي خليفه در باره كتاب مشيخة البغدادية مي نويسد:

المشيخة البغدادية للشيخ الامام أبي طاهر أحمد بن محمد السلفي الأصبهاني المتوفي 576 ست وسبعين وخمسمائة جمع فيها الجمع الغفير مع فوائد مالا توصف مالا تحصي جملتها تزيد علي مائة جزء

كشف الظنون ج 2 ص 1696

مشيخه بغداديه، از شيخ ، امام أبو طاهر سلفي، مطالب بسياري همراه با فوايدي كه قابل توصيف و شمارش نيست، در آن جمع كرده است كه همه آن ها از صد جزء نيز بيشتر هستند .

نتيجه: سند اين روايت كاملا صحيح است.

براي اطلاع بيشتر در باره ساير سند هاي اين روايت و پاسخ به شبهات پيرامون آن به آدرس ذيل مراجعه فرماييد :

https://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=5093

[24] . پاورپوينت اين مطلب را مي توانيد از آدرس ذيل دانلود فرماييد:

valiasr-aj/file/document/image_user_haydari_yazidiyan.pptx

[25] . مدارك حرمت خروج بر حاكم در سؤال پنجم ارائه شد و ان شاء الله در مقاله جداگانه تمام مدارك موجود را تقديم خوانندگان عزيز خواهيم كرد.



Share
41 | عليرضاموسوي تبريزي | Iran - Yazd | ١٥:٥٨ - ١٧ مهر ١٣٩١ |
خدمت عزيزان وزحمت کشان سايت وليعصرسلام عليکم. من باورنمي کردم که شماهم درپاسخ دادن به به کاربران خودتااين حددست به دامن مغالطه وتفسير واجتهادبه راي بشويد! آيه اي که به آن استنادنموده ايدهيچ ربطي به کامنت من نداردمن از"اجر"صحبت نموده ام نه از"فضل"اين کلمات درمعناعموم وخصوص من وجه بوده ودرمواردي مشترک ومواردي هم متبابن هستند.من نوشته ام"صاحب اجرخداونداست"کمااينکه صاحب شِفاهم خداوندمتعال است وتنهااوست که بندگان راشِفامي دهدپس اگراين است شمامجدداًاجتهادبه راي نمائيدوآن آيه کريمه"من فضله"راهم حمل برشِفاکرده وشِفادهنده راپيامبربدانيد!وحال آنکه ما دانيم که پيامبروامام عليهماالسلام يک واسطه اندنه صاحب شِفا"واذامرضت فهو يشفينِ"واستعمال شمااز الفاظي چون"( پيامبران) مي خواسته اند خلوص نيت خود را بفهمانند!!!هم بي دليل ومضحک است وهم نقض غرض!چطورالعاذبالله پيامبربه نوعي خودنمائي نموده!وياپناه برخدابه دروغ ولقلقه لسان سخني گفته!تاخلوص نيت خودرابرساند!!! اگراينگونه است راه براي شماخيلي بازاست چون بااين آيه"من فضله"مي توانيدنعوذبالله پيامبررادرهمه صفات خداونددخيلِ مستقِل بدانيد! استغفرالله ربي واتوب اليه. ضمناًآقاي فلان ابن فلان اِفهم اِسمع.شمالازم نيست براي من غصه بخوريدکه هرازچندگاهي سرازبرف بيرون مي آورم!من دوست دارم که هميشه سرم ازبرف بيرون باشدتاحقائق راببينم.وشمااختيارخودتان راداريدومي توانيدکه هميشه سرتان را زيربرف نگه داشته تاهيچ وقت لولونبينيدهمانطورکه همينگونه هم هستيد!واقعاً حيفِ...که مي خوريد.لطفاًشمابکشيدکنار.طرف من شمانبوده ونيستيد.طرف من برادرشيهان بوده اندوپس ازآن عزيزان سايت وليعصرکه من خدمت ايشان ارادت داشته ودارم گرچه باتوجه به تجربه گذشته ام سعي مي کنم که بيش ازاين دراين پست ازنظرگذاشتن خودداري کنم حتي درپاسخ به برادران سايت خوب وليعصرعجل الله تعالي فرجه الشريف. ربِّ انصرني بماکذّبونِ

پاسخ:
باسلام
برادر گرامي
وقتي رسول الله صلي الله و عليه و آله كسي را از فضل خدا بي نياز كند چطور نمي تواند اجر او را هم از طرف خدا بدهد؟ وقتي رسول الله صلي الله و عليه و آله رزق و روزي كسي را بتواند بدهد چطور نمي تواند به او اجر بدهد؟ مگر الكي وي را از فضل خدا بي نياز مي كند يا بخاطر عمل خيري كه انجام داده است؟ اين كار يعني همان اجر دادن!
در ثاني منظور ايشان اجر دنيايي بوده نه اجر اخروي كه مخصوص خداست و اجر دنيايي را اشكال ندارد ديگري بدهد چنانكه در قرآن از زبان دختر شعيب ع آمده است كه « قالَتْ إِنَّ أَبي‏ يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمين‏» گفت: «پدرم از تو دعوت مى‏ كند تا مزد آب دادن (به گوسفندان) را كه براى ما انجام دادى به تو بپردازد.» هنگامى كه موسى نزد او [= شعيب‏] آمد و سرگذشت خود را شرح داد، گفت: «نترس، از قوم ظالم نجات يافتى!»
در اينجا شعيب ع اجر و مزد كار موسي ع را مي خواهد به او بدهد و او هم مي پذيرد و به نزد او مي رود.
در مورد شفاء هم اولياء الله مي توانند از طرف خداوند كسي را شفا دهند چنانكه مرده هم مي توانند زنده كنند مانند جريان حضرت موسي و عيسي عليهما السلام.
در مورد دليل دوم توضيح بيشتري مي دهيم انگار متوجه نشده ايد: انسانها چون فردي ادعايي كرده و براي آنها فكري ارائه مي كند و آداب و رسومي خلاف آنچه قبل بوده ارائه مي دهد فكر مي كنند مي خواهد آن را دسمايه قرار دهد تا چون طرفداراني پيدا كرد بر آنها رئيسي كند و حق رئيسي را از آنها بگيرد. حال پيامبر غير از اينكه اعمال و رفتارش و معجزاتش گوياي حقانيت ادعاي اوست براي جلوگيري از چنين افكاري در ذهن مخاطب مي گويد من چنين تصميمي ندارم كه ادعايي كنم تا به رياست يا مالي برسم بلكه قصد من هدايت است خنده داريش كجاست؟ چرا بايد نقض قرض باشد؟ خودنمائي هم نيست چون اين سخن را به كسي مي گويد كه دين او را نپذيرفته.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
42 | حسين | Iran - Javānrūd | ٢٠:٥٢ - ١٧ مهر ١٣٩١ |
ننگ بر تو اي عبد شيطان حيدري وهابي دشمن اهل بيت ودشمن رسول الله ودشمن خدا برويد به معاويه و شمر لعين وعمر وعثمان مشعور شويد الحمد الله که تو اهل جهنم هستي به جهت گمراه کردن عوام الناس برتو باد جهنم گوارايتان باد
43 | مجيد م علي | Sweden - Stockholm | ٢١:١٧ - ١٧ مهر ١٣٩١ |
الله اکبر با سلام جناب الي روزاطبريزي شخصيت شما براي ما موهو است ... تو خود را حافظ قران معرفي کردي و برنده مسابقات ... خوب يکي از اين مسابقات را بگو تا بفهميم که راست ميگي والا تمامي کلامت پشيزي ارزش ندارد .. ما برعکس ارباب فرقه کثيف و ننگين وهابت حافظه خوبي داريم و زود فراموش نمي کنيم . متنت را بمثل مت صهيونيستها مي بينم ... تهمت و افترا همانهاي که نوچه هاي کعب الاحبار ترويج مي کنند . لبيک يا علي
44 | عليرضاموسوي تبريزي | Iran - Tehran | ١٢:٤٣ - ١٨ مهر ١٣٩١ |
عزيزان زحمت کش سايت وليعصرسلام عليکم. لطفاً ازمن دلخورنشويدولي حقيقت اين است که شماحدوداًيانزده خط درشت به نظرِ من پاسخ داده ايدکه بدون اغراق بگويم، ده اشکال فاحش و وحشتناک واجتهادبه راي صددرصدبي دليل درآن وجودداردکه نه تنهاوهرگزپاسخ من نيست بلکه غلط محض است!!! اشکال واشتباه پس ازاشکال واشتباهي ديگر!!!آياهيچگاه گاه رسول خداواهلبيت عليهم السلام بجاي واژه اجرکم عندالله گفته انداجرکم عندعليٍ؟ياعندحسنٍ اوحسينٍ؟به ايمان وتقواي شمانمي خوردکه قصدداشته باشيدحرف خودرابه کرسي بنشانيدولوبه (العياذبالله)دروغ وتحريف واجتهادبه راي! بهتراست ازهمين جااين موضوع رافيصله داده وتمامش کنيم.ممنون ازشما واعتصموابحبل الله جميعاًولاتفرّقوا.
45 | عليرضا ن | Iran - Tehran | ١٤:٥٩ - ١٨ مهر ١٣٩١ |
با سلام جناب آقاي عليرضا موسوي تبريزي، سلام عليکم. آيا اين سخن امام حسن عسکري(ع) را شنيده ايد: از آن حضرت درباره معناي جدال احسن و غير احسن سوال شد، فرمود: جدال غير احسن آن است که با فردي که اهل باطل است به جدال برخيزي و نتواني سخن باطل او را با دليل مردود سازي، بلکه به انکار سخن او اکتفا ورزي و يا آنکه او سخن حقي را مطرح نموده و هدف او اين است که از ان به گونه اي بر سخن باطل خود بهره گيرد و تو از بيم آنکه او به چنين هدفي دست يابد آن مطلب حق را انکار نمايي، چنين جدالي بر پيروان ما روا نيست زيرا مايه تقويت مخالفان و تضعيف شيعيان مي گردد. اما جدال احسن، همان است که خداوند به پيامبر(ص) تعليم فرمود: آنجا که بر او گفت: تا بر فردي که در صدد انکار معاد بر آمد گفت:( وَ ضرَب لَنَا مَثَلاً وَ نَسىَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظمَ وَ هِىَ رَمِيمٌ) به جدال برخاسته و بگويد:(قُلْ يحْيِيهَا الَّذِى أَنشأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ) و نيز بگويد:(الَّذِى جَعَلَ لَكم مِّنَ الشجَرِ الاَخْضرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ) و نيز بگويد:( أَ وَ لَيْس الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض بِقَدِرٍ عَلى أَن يخْلُقَ مِثْلَهُم بَلى وَ هُوَ الخَْلَّقُ الْعَلِيمُ) اين جدال احسن است، زيرا پرده از شبهات کافران بر گرفته و عذر انان را قطع مي نمايد. جناب موسوي، حکايت شما و گروه پاسخ به شبهات نيز چنين است، اگر پاسخ، گروه پاسخ به شبهات باطل است، پس شما بايد طبق دستور قران کريم سخن باطل گروه پاسخ به شبهات را با دليل مردود سازي و اگر نمي تواني پس پاسخ حق گروه پاسخ به شبهات را انکار نکن و به چنين جملاتي روي نکن:ده اشکال فاحش و وحشتناک واجتهادبه راي صددرصدبي دليل درآن وجودداردکه نه تنهاوهرگزپاسخ من نيست بلکه غلط محض است. برادر محترم شما با چه ملاک و معياري ، خيلي راحت کلمه شرک و کفر را بر زبان مي آوري؟ و اينک خود در نظرات مختلف گفته بوديد که من از توهين به ديگران بيزارم و خيلي راحت از کلمات به مراتب بدتر از توهين استفاده مي کنيد. ملاک شرک و تو حيد از نظر شما چيست؟ جناب موسوي شما اگر قران را ملاحظه نماييد،مي بينيد خداوند هر جا اوصافي را براي خود ذکر ميکند براي پيامبرش همان اوصاف را مي شمارد، البته بايد توجه داشت که اوصاف ثبوتي و سلبي ذاتاً متعلق به خدا است و در پرتو عنايت الهي به رسول اکرم اين اوصاف داده شده است. جناب موسوي، مگر صفات حاکم و مالک و شفيع و خالق و زنده کننده و ولي و رئوف و رحيم و عزت و شفاو .... مختص خدا نيست. مگر خداوند در قرآن آيه 102سوره انعام خود را آفريننده همه چيز معرفي نکرده است و در آيه 3سوره فاطر مي فرمايد: آيا آفريننده اي جز خدا هست؟ و در آيه 54سوره اعراف مي فرمايد: آگاه باشيد که آفرينش و تدبير از آن اوست ، و در آيه 80سوره مومنون مي فرمايد: و اوست که زنده مي کند و مي ميراند، و در آيه 9سوره شوري مي فرمايد: ولي و صاحب اختيار خداست و اوست که مردگان را زنده مي کند. پس همانطور که مي بينيد نيز انحصار خالقيت و احيا در اين آيات فقط متعلق به خداوند است. حال اين انحصار خالقيت و احيا خداوند به هيچ روي با اذن و اجازه اي که به عيسي بن مريم (ع) براي خلق و احيا مي دهد ، منافاتي ندارد. و در آيه 110سوره مائده مي فرمايد: و هنگامي که به اذن من ، از گل چيزي همانند پرنده مي ساختي و در آن مي دميدي و به اذن من پرنده اي مي شد، و کور مادرزاد و مبتلاي به پيسي را به اذن من شفا مي دادي، و مردگان را زنده مي کردي. و همچنين از زبان خود حضرت عيسي در آيه 49سوره آل عمران مي فرمايد: من از گل چيزي همانند پرنده مي سازم سپس در ان مي دم و به اذن خدا پرنده اي مي شد و کور مادرزاد و مبتلاي به پيسي را شفا و مردگان را به اذن خدا زنده مي کردم. پس در اين آيات قرآن خداوند خالق همه چيز است و توان آن را دارد که به عيسي(ع) اجازه دهد تا او هم به اذن خدا شکل پرنده بسازد و بيافريند، ودر عين حال در همه اين موارد، خالق اصلي خداوند متعال است. همچنين در احيا و زنده کردن که خداوند هم قادر است تا مردگان را بدون واسطه در روز قيامت زنده کند و هم قادر است تا زنده کردن را به عيسي بن مريم(ع) ببخشد و به اذن او مردگان را زنده کند و هم قادر است زنده کردن را در ضربتي قرار دهد که با بخشي از گاو زرد رنگ بني اسرائيل بر جنازه مقتول زده شود و آن کشته زنده گردد و آنها را از قاتل خود با خبر سازد. پس عيسي بن مريم (ع) نيز که پرنده مي آفريند و مرده زنده مي کرد، اين خلق و احيا را با اذن خدا انجام مي داد، بنابراين عيسي(ع) به گاه آفريدن و احيا شريک و هم رديف و هم طراز خدا نبود، او تنها با اذن خدا بود که مي افريد و زنده مي کرد. جناب موسوي ، خود خداوند در آيه 69سوره نحل درباره عسل مي فرمايد: ( شفا للناس)، يعني خداوند در اين ايه مي فرمايد: عسل يک ماده غذايي است که براي عموم مردم شفا و بالاتر از درمان است. حالا اگر من کسالتي داشتم و عسل خوردم و شفا يافتم و بعد بگويم عسل خوردم و شفا يافتم ، و شفا دهنده من عسل است، آيا اين معني حرف من مي شود که عسل به طور مستقل مرا شفا داده است؟ نه برادر من بلکه ، همه معتقدند که اين خاصيت شفا بودن عسل از سوي خداست. خداوند در آيه 129سوره توبه مي فرمايد: ( فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسبىَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكلْت وَ هُوَ رَب الْعَرْشِ الْعَظِيمِ=اگر آنها روى (از حق ) بگردانند (نگران مباش ) بگو خداوند مرا كفايت مى كند هيچ معبودى جز او نيست ، بر او توكل كردم و او پروردگار عرش بزرگ است) . جناب موسوي مگر در اين‌ايه خداوند به پيامبر نمي گويد که بگو خداوند مرا كفايت مى كند . مي شود اين ايه چگونه با ايه 64سوره انفال قابل جمع است:(يأَيهَا النَّبىُّ حَسبُك اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَك مِنَ الْمُؤْمِنِينَ=اي پيامبر , خداوند و مومناني كه از تو پيروي مي كنند , براي حمايت تو كافي است). همچنين خداوند در ايه 139سوره نسا، خداوند مي فرمايد:(الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَفِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ للَّهِ جَمِيعاً=همانها كه كافران را، بجاى مومنان ، دوست خود بر مى گزينند، آيا اينها مى خواهند از آنان كسب عزت و آبرو كنند با اينكه همه عزتها مخصوص خدا است). خداوند در اين آيه عزت را براي خود مي داند. جناب موسوي آين ايه با ايه 8سوره منافقون چگونه قابل جمع است:( يَقُولُونَ لَئن رَّجَعْنَا إِلى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنهَا الاَذَلَّ وَ للَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَكِنَّ الْمُنَفِقِينَ لا يَعْلَمُونَ=آنها مى گويند: اگر به مدينه بازگرديم عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند، در حالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤ منان است ، ولى منافقان نمى دانند.). جناب موسوي از صفات خداوند , رافت و رحيم , مگر نيست, حالا ببين كه خداوند چطور به رسولش صفت رافت و رحيم مي دهد: در ايه 128سوره توبه مي فرمايد:( به يقين رسولي از خود شما به سويتان آمد كه رنج هاي شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مومنان , رئوف و رحيم است). جناب موسوي ببين كه خداوند چطور صفت رئوف و رحيم به رسولش داده است. جناب موسوي، معني آيه اي که در آخر آورده ايد، يعني چه؟ واعتصموابحبل الله جميعاًولاتفرّقوا. درود و سلام خداوند بر حجت يازدهم خداوند بعد از پيامبر اسلام(ص)، امام حسن عسکري(ع) که خداوند مي فرمايد: ( ذُرِّيَّةَ بَعْضهَا مِن بَعْضٍ وَ اللَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ).
46 | مجيد م علي | Iran - Tehran | ١٥:٣٤ - ١٨ مهر ١٣٩١ |
الله اکبر با شلام جناب اليروزاطبريزي خوب پته خودتو رو اب انداختي ...... جناب اينهمه زحمت براي چي .... با طناب کوردلاني همچون نعثل بيشعور و احمق و اون حاشمي نوکر وهابيت ملعون و نوکرپيشه اويزان نشو اون حبا الله نيست وو حبل الله يعني قران و اهل بيت النبي .... نه يعني سهيه بخاري, مصلم فرقه شجره الملعونه معاويه .. هذا الحبل لا اعتماد عليها و اکيد يسقط في بئر جهلهم .. لبيک يا علي
47 | عبدالله حيدري(شهاب ابراهيمي-نعثل) | Iran - Tehran |