لينک دانلود
درس خارج فقه آیت الله حسینی قزوینی (دام عزه) – سال بیست و یکم
(جلسه چهارم 27 06 1403)
موضوع: نقد ادله احمد الکاتب بر نفی خلافت الهی امیر المومنین (علیه السلام)
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِه مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم، بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَبِهِ نَسْتَعين وَهُوَ خَيرُ نَاصِرٍ وَ مُعِينْ الْحَمْدُلِلَّه وَ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَعلَیٰ آلِهِ آل الله لَا سِيَّمَا علَیٰ مَوْلانَا بَقِيَّةَ اللَّه وَ الّلعنُ الدّائمُ علَیٰ أَعْدائِهِمْ أعداءَ الله إلىٰ يَوم لِقَاءَ اللّه الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّه. وَ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِباد حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيل نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصير
پرسش:
آیا بحث ولایت فقیه در زمان ائمه اطهار علیهم السلام هم بوده است؟
پاسخ:
در آن زمان ولایت فقیه به شکل امروزی مطرح نبوده است، اما حضرت به «أبان بن تغلب» میفرماید:
«اجْلِسْ فِی مَسْجِدِ الْمَدِینَةِ وَ أَفْتِ النَّاسَ فَإِنِّی أُحِبُّ أَنْ یرَی فِی شِیعَتِی مِثْلُک»
در مدینه بنشین و برای مردم فتوا بده، زیرا من دوست دارم که در میان شیعیان من کسانی مانند تو مشاهده شوند.
مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، نویسنده: نوری، حسین بن محمد تقی، محقق / مصحح: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، ج 17، ص 315، ح 21452
و:
«الْعَمْرِی وَ ابْنُهُ ثِقَتَانِ فَمَا أَدَّیا إِلَیک عَنِّی فَعَنِّی یؤَدِّیان»
کافی، نویسنده: کلینی، محمد بن یعقوب، محقق / مصحح: غفاری علی اکبر و آخوندی، محمد، ج 1، ص 330، ح 1
حضرات ائمه این تعابیر را برای تعدادی از اصحابشان داشتند. همچنین وکالتهایی که از زمان حضرت موسی بن جعفر تا امام حسن عسکری بود و بعد از شهادت امام رضا (علیه السلام) گسترش پیدا کرد. کسانی که از طرف حضرت وکالت داشتند، تنها وکالت گرفتن وجوهات و رساندن به امام نبود. آنها در حقیقت برای رفع اختلافات تلاش میکردند و در حدی که میتوانستند و برایشان مقدور بود برای اجرای تمام آنچه که ائمه اطهار به آن مأمور بودند تلاش می کردند.
...
امیرالمؤمنین در صلب پدرشان هم امام بودند، در عالم ألست هم امام بوده اند، در علم انائی خداوند هم امام بوده اند.
پرسش:
حتی با وجود رسول اکرم؟!
پاسخ:
بله، حتی با وجود رسول اکرم. «علامه امینی» اثبات میکند و میگوید: در زمان رسول اکرم هم امر امیرالمؤمنین امر پیغمبر اکرم بوده است، اما تابع امر پیغمبر اکرم بوده است و تحت شعاع امر پیغمبر اکرم بوده است.
ما در این زمینه روایات زیادی داریم. یکی از اشکالاتی که وهابیها دارند این است که شما می گویید:
«وإمام المتقین»
المستدرک علی الصحیحین، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم النیسابوری، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1411 هـ - 1990 م، الطبعة: الأولی، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ج 3، ص 148، ح 4668
این در زمان پیغمبر اکرم معنا ندارد. «علامه امینی» به طور مفصل به این شبهه جواب داده است. آقایان دیگر هم این چنین معتقدند. بعضی از آقایان قدری میترسند.
بعضی از بزرگان در درس خارج خود حدیث امیر المومنین (علیه السلام):
«فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا»
نهج البلاغة، نویسنده: شریف الرضی، محمد بن حسین، محقق / مصحح: صالح، صبحی، ص 386، باب 28 و من کتاب له ع إلی معاویة جوابا
را مطرح میکردند و میفرمودند: مراد از فرمایش حضرت این است که از نظر تربیتی آنها تربیت شده ما هستند. من گفتم از حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) نقل شده است:
«وَ نَحْنُ صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ الْخَلْقُ بَعْدُ صَنَائِعُنَا»
الغیبة (للطوسی) / کتاب الغیبة للحجة، نویسنده: طوسی، محمد بن الحسن، محقق / مصحح: تهرانی، عباد الله و ناصح، علی احمد، ص 285، فصل 4- فصل بعض معجزات الإمام المهدی ع و ما ظهر من جهته ع من التوقیعات علی یدی سفرائه
آن را میخواهیم چکار کنیم؟! خداوند مرحوم امام خمینی را بیامرزد. کتاب «مصباح الهدایة» اثر امام خمینی کمک زیادی به ادا کردن حق مطلب نسبت به ائمه اطهار (علیهم السلام) کرد.
من معتقدم در تاریخ حتی در زمان ائمه اطهار هم بعضی افراد بی پروا بودند و حرف میزدند. افرادی نظیر «هشام بن حکم» و «أبان بن تغلب» و «مؤمن الطاق» خیلی خوب نسبت به ولایت صریح حرف میزدند. بعد از آن دیگر بعضی از بزرگان ما به خاطر آنکه متهم به غلو نشوند، در مورد بسیاری از مسائلی که مربوط به مقامات ائمه اطهار (علیهم السلام) هست کوتاه آمدند.
«علامه مجلسی» در کتاب «بحارالانوار» گاهی به میخ می زند و گاهی به نعل می زند. مشخص است که جامعه پذیرای این مسائل نیست.
در مقابل، امام خمینی به این قضایا نگاه نکردند و هم نسبت به ولایت فقیه و هم نسبت به مقام ائمه اطهار بی پروا صحبت کردند و فرمودند:
«فالحقیقة المحمّدیة هی الَّتی تجلَّت فی صورة العالم والعالم من الذرّة إلی الدرّة ظهورها وتجلَّیها»
مصباح الهدایة إلی الخلافة والولایة، نویسنده: السید الخمینی، ص 57، باب نور 20
هیچ کس جرئت نمیکرد اینطور بی پروا نسبت به ائمه اطهار حرف بزند. فرمایشات امام خمینی نسبت به فرمایشات دیگر بزرگان بسیار فرمایشات صریح و تندی است.
آغاز بحث
ما برای ورود به بحث ولایت فقیه عرض کردیم بحث ما ولایت فقیه با نگاه بر شبهات بر ولایت فقیه است. مادامی که این شبهات را برطرف نکردیم، اثبات ولایت فقیه شاید خیلی زیاد نتواند برای خود جا پیدا کند.
بعضی از بزرگواران صلاح ندیدند که در بحث ولایت فقیه شبهاتی که در ولایت فقیه هست را مطرح کنند. شبهات دو دسته هستند. یک سری شبهات درون مذهبی است که بعضی از فقها دارند که معمولاً آنها را مطرح کردند و جواب دادند. اینها شبهات خیلی مهمی نیست.
مخالفین به ویژه وهابیها در این چهل یا پنجاه سال اخیر و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی خیلی به ستوه آمدند و از مسئله ولایت فقیه آزرده خاطر شدند. به همین خاطر قلم گرفتند و عنان قلم از دستشان در رفته است.
ما گفتیم از میان حدود پانزده کتابی که اهل سنت و وهابیت بر ضد ولایت فقیه نوشتهاند، ما دو کتاب را انتخاب کردیم. یکی کتاب «محمد مال الله» با مقدمه «دکتر اعظمی» است. ما در جلسه دیروز هم مقدمه ایشان را در حد یک جلسه نقد کردیم.
دومین کتابی که خیلی مطرح است و امروز هم در فضای مجازی و هم در رسانههای وهابیها خیلی روی آن سرمایه گذاری کرده اند ، کتاب «احمد الکاتب» است.
ایشان میگوید: من شیعه بودم و الآن هم شیعه هستم، اما هیچ دلیلی بر اینکه امیرالمؤمنین وصی پیغمبر اکرم است پیدا نکردم. من هیچ دلیلی هم در ولادت حضرت مهدی پیدا نکردم! حال نمیدانیم ایشان چطور شیعهای است! ایشان کتابی تحت عنوان «الإمام المهدی حقیقة تاریخیة أم فرضیة فلسفیة».
ایشان در قسمت اول این کتاب میخواهد اثبات کند قضیه حضرت مهدی (ارواحنا فداه) یک حقیقت تاریخی نیست و هیچ دلیلی بر وجود و ولادت حضرت ولی عصر نداریم بلکه تنها یک فرضیه فلسفی است که آقایان آن را مطرح کردند.
ایشان عمدتاً در صفحه 14 و 15 مینویسد که ما یک سؤال جدی داریم. حضرت مهدی یک حقیقت است یا فرضیه است. حضرت مهدی به دنیا آمده و مولودا أم غیر مولود!!
«ماذا یهمنا من الأمر فی حیاتنا المعاصرة إذا کان ظهور المهدی أمرا غیبیا مستقبلیا»
همان حرفهایی که «طباطبایی» نوه «میرزا احمد آشتیانی» زده است را در اینجا مطرح میکند. وقتی که وارد بحث مهدویت میشود، تعابیری دارد که من آنها را بیان میکنم. اولاً مینویسد:
«و قد ولد الکاتب و نشأ شیعیا إمامیا إثنی عشریا»
من کاتب شیعه به دنیا آمدم و شیعه هم بزرگ شدم.
من این مسئله را بررسی کردم که ببینم این فرضیه فلسفی است و حقیقت تاریخی نیست.
قبل از بیست سال کتابی تحت عنوان «تطوّر فکر السیاسی از شورا تا ولایت فقیه» نوشتم. در این کتاب نسبت به امام دوازدهم بحث کردم. وقتی که این کتاب چاپ شد؛
«و أثار عاصفة من الردود و النقاشات»
ردیه هایی علیه این کتاب نوشته شد.
دهها کتاب علیه کتاب من نوشته شد، اما در این ردیه هایی که نوشته بودند عمدتاً درباره بخش اول کتاب من در رابطه با اثبات صحت نظریه امامت بود با این توضیح که اصلاً امامت در شیعه صحیح است یا صحیح نیست.
«إغفل کثیر من الفتات الحدیث عن جوهر الکتاب»
کسانی که علیه من کتاب نوشتند، از جوهره کتاب که هدف من بود غافل شدند.
«و هو موضوع وجود الإمام ثانی عشر»
ای کاش آنها در رابطه با اثبات وجود امام دوازدهم حرفی میزدند.
همواره آرزو دارم کسانی که دارند بحث میکنند و کتاب مرا رد میکنند، نسبت به قسمت دوم تمرکز داشته باشند.
وقتی دیدم این چنین هست، کتاب را به نام دیگری آوردم. نام قبلی کتاب «تطوّر الفکر السیاسی الشیعی من الشوری إلی ولایة الفقیه» بود که به نام «الإمام المهدی حقیقة تاریخیة أم فرضیة فلسفیة» تغییر دادم. اسم کتاب را عوض کردم تا کسانی که میخواهند برای کتاب من ردیه بنویسند وقتشان را تلف نکنند و بخواهند در رابطه با اصل اثبات امامت در شیعه حرف بزنند بلکه روی مسئله مهدویت حرف بزنند.
ولایت فقیه هم عمدتاً برگرفته از مهدویت است. اگر نتوانند مهدویت را ثابت کنند، قطعاً ولایت فقیه را هم نمیتوانند ثابت کنند. او سپس مینویسد:
«و الإثنی عشریة هم فریق من الإمامیة الذین ولدوا فی القرن الثانی الهجری من بین عدد من الفرق الشیعیة»
اصلاً از مذهب شیعه اثنی عشری در قرن اول هیچ خبری نبود و مذهب شیعه اثنی عشری در قرن دوم متولد شد!
مذهب شیعه اثنی عشری متولد شد، زیرا میخواستند با امویها و کسانی که علیه شیعیان امیرالمؤمنین دشمنی داشتند مقابله کنند.
«و کان قولهم هذا ردّ فعل و تداولهم بالسلطة و الوراثة»
این عکس العملی بود بر تسلط حکام امویین.
این یک نکته است که میگوید: در قرن اول از مسئله شیعه اثنی عشری هیچ خبری نبود. در قرن دوم یعنی بعد از سال 133 که بنی عباس روی کار آمدند، باعث تولد شیعه اثنی عشری شد.
«و قد انطلق الإمامیون فی بناء نظریتهم من کون الإمام علی بن أبی طالب وصیا للنبی»
مبنا و زیربنای عقیده امامیه این است که امیرالمؤمنین وصی پیغمبر اکرم بوده است.
«و هو امر ثابت لا یختلف علیه المسلمون»
و معتقدند هیچ شیعهای بر وصی بودن امیرالمؤمنین از طرف پیغمبر اکرم اختلاف ندارد.
وی به کتاب «کافی» جلد اول صفحه 236 آدرس داده است. ما ان شاءالله تک تک این آدرسها را بررسی میکنیم.
دقت کنید این خبیث چطور زیر سؤال میبرد. امیرالمؤمنین وصی پیغمبر اکرم بوده است که این هم امر ثابتی است.
«ولکنه کان یتعلق بالأمور العادیة و الشخصیة»
اما نسبت به امور عادی و شخصی.
مراد او این است که امیرالمؤمنین وصی پیغمبر اکرم است در مواردی که قرضهای پیغمبر اکرم را ادا کند و مطالبات حضرت را دریافت کند و ارث حضرت را تقسیم کند. یعنی کارهای شخصی و عادی که وقتی یک نفر از دنیا میرود وصی او انجام میدهد.
حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) هم که وصی بوده است، وصایتش به همین حد است.
پرسش:
دلیلش چه بود؟!
پاسخ:
او ابتدا ادعا میکند، سپس دلیل آن را بیان میکند.
«و لن تکن له علاقة بالسیاسة و الإمامة و الخلافة الدینیة»
اصلاً کلمه وصایت امیرالمؤمنین ارتباطی به مسائل سیاسی و حکومت و امامت و خلافت دینی نداشت.
او دلیل میآورد و مینویسد:
«کما انطلبوا من حدیث الغدیر: الذی ورد أن النبی قال فیه من کنت مولاه فهذا علی مولاه»
مبنای وصایت از حدیث غدیر است. کلمه «وصی» در حدیث غدیر استعمال نشده است. کلمه «وصی» اولین بار در سال سوم بعثت بعد از نزول آیه شریفه:
(وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِین)
خویشاوندان نزدیکت را انذار کن.
سوره شعراء (26): آیه 214
در جمع چهل نفر سران قریش با سند صحیح آمده است. «طبری» در کتاب «تاریخ» خود جلد سوم صفحه 321 و ابن اثیر در کتاب «الکامل» جلد اول صفحه 585 نقل کردهاند:
«فأخذ برقبتی ثم قال إن هذا أخی ووصیتی وخلیفتی فیکم فاسمعوا له وأطیعوا»
کامل فی التاریخ، اسم المؤلف: أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم الشیبانی، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1415 هـ، الطبعة: ط 2، تحقیق: عبد الله القاضی، ج 1، ص 586، باب ذکر أمر الله تعالی نبیه بإظهار دعوته
اصلاً ببینید هرکجا کلمه «وصی» در رابطه با حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) استعمال شده است، به ضمیمه کلمه «خلیفتی» است، الا شذ و ندر که کلمه «خلیفتی» نیامده باشد. او ادعا میکند که «وصی» فقط برای امور عادی بوده است!!
پرسش:
وقتی معتقدند که پیغمبر اکرم نه مال دارد و نه شئونات اجتماعی به حضرت دادند، این وصی برای چیست؟!
پاسخ:
حتما میخواهند مجلس ختم بگیرند!! میخواهند برای غسل و دفن و کفن پیغمبر اکرم بیایند!!
ما از میان حدود دوازده کتابی که وهابیها علیه ولایت فقیه نوشتهاند، دو کتاب انتخاب کردیم.
یکی از آنها کتاب «محمد مال الله» است که نام آن را «نقد ولایة الفقیه» گذاشته است. این کتاب در عربستان چاپ شده است و الآن هم در فضای مجازی روی آن مانور میدهند.
دومین کتابی که خیلی روی آن سرمایه گذاری کردهاند و چندین بار هم چاپ شده است، کتاب «احمد الکاتب» است. ابتدا نام این کتاب «تطوّر الفکر السیاسی الشیعی من الشوری إلی ولایة الفقیه» بود.
خودش میگوید: افرادی که برای من پاسخ نوشتهاند قسمت اول را که اصل امامت است جواب دادند، اما قسمت دوم که مربوط به مهدویت است و یک فرضیه فلسفی و ذهنی است و وجود خارجی ندارد را جواب ندادهاند.
من اسم کتابم را عوض کردم و به نام «الإمام المهدی حقیقة تاریخیة أم فرضیة فلسفیة» تغییر دادم. اگر کسی میخواهد جواب دهد، به این کتاب جواب بدهد.
ایشان در اینجا چند مطلب را مطرح میکند. مطلب اول اینکه اصلاً شیعه در قرن اول نبود و در قرن دوم متولد شد. این هم یک عکس العملی علیه حکومت بنی امیه بود.
مطلب دوم اینکه مبنای عقیده امامیه بر این است که امیرالمؤمنین وصی پیغمبر اکرم است و این هم هیچ اختلافی نیست، اما وصایت مربوط به امور عادی و شخصی پیغمبر اکرم بوده است و هیچ ارتباطی به امامت و خلافت نداشته است.
هر دو سه هفته یک بار «احمد الکاتب» را در برخی شبکه های وهابی میآورند و مطالبی را مطرح میکند. وقتی افرادی درخواست مناظره میکنند، او فرار میکند. او مناظرهای در «شبکه المستقله» با آیت الله کورانی داشت که در آنجا آیت الله کورانی او را له کرد و چیزی برای او باقی نگذاشت و دیگر جرئت شرکت در مناظره نمیکند.
او میگوید که رسول اکرم در حدیث غدیر خم فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه». سپس مینویسد:
«و هو الحدیث یعترف المسلمون بصحته»
او بازهم اینقدر انصاف دارد که میگوید مسلمانان اعتراف دارند که حدیث غدیر صحیح است در حالیکه «قفارِی» در کتاب «اصول مذهب الشیعه» میگوید اصلاً روایت صحیح نیست. «ابن حزم أندلسی» میگوید: حدیث غدیر خم صحیح نیست. «ابن تیمیه» میگوید: حدیث غدیر خم صحیح نیست! او حداقل میگوید که حدیث غدیر خم صحیح است؛
«ولکنهم ینفون دلالته علی الامامة»
ولکن مسلمانان دلالتش بر امامت را نفی میکنند.
«و منهنا فأنّ الصحابة لم یفهموا من حدیث الغدیر أو غیره من الأحادیث منعا النص و التعیین بالخلافة»
نه از حدیث غدیر و نه از غیر حدیث غدیر مسلمانان نص و تعیین علی بن أبی طالب برای خلافت را نفهمیدند.
«ولذلک اختاروا طریق الشوری»
مسلمانان راه انتخابات را پیش گرفتند.
«و بایعوا أبابکر کخلیفة من بعد الرسول»
سپس مینویسد:
«الإمام علی الذی بایع أبابکر و عمر و عثمان و لم یستلم الخلافة إلا بعد بیعة الناس»
عمده بحث ما همین پاراگرافی است که از صفحه 15 شروع کرده است تا «عارفا بالقضاء و السنة» برسد. «کلینی» روایتی از امام باقر (علیه السلام) نقل میکند و مینویسد:
«أنّ الإمام علی لم یدعی إلی نفسه»
هیچ موقع مردم را به سمت خودش دعوت نکرد.
«و أنه أقر القوم علی ما صنعوا و کتم أمره و عندما قتل عثمان و جاء المهاجرون و الأنصار إلی قیام علی یطالبونه بتولی الخلافة دفعهم»
حاضر نشد خلافت را قبول کند. عبارت تا آخر خطبه ادامه دارد که حضرت میفرماید:
«و أنا لکم وزیرا خیرٌ لکم منِّی أمیر»
سپس مینویسد:
«و هناک روایة فی کتاب سلیم بن قیس الهلالی تکشف عن إیمان الإمام علی بنظریة الشوری و حق الأمة فی اختیار الإمام»
حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) نظریه شورا را قبول دارد، نص بر امامت را قبول ندارد و میفرماید: این حق ملت است که بیایند امامی را انتخاب کنند.
«یقول فی رسالة له الواجب فی حکم الله و حکم الإسلام علی المسلمین بعد ما یموت إمامهم أو یقتل أن لا یعملوا عملاً»
واجب هست از حکم خدا و حکم اسلام بر مسلمانان. یعنی مسلمانان موظف هستند طبق دستور خدا و دستور اسلام وقتی امامشان از دنیا رفت یا کشته شد هیچ عملی انجام ندهند.
«و لا یحدثوا حدثا و لا یقدموا یدا و لا رجلا و لا یبدوا بشیء قبل أن یختاروا لأنفسهم إماما عفیفا عاملا ورعا عارفا بالقضاء و السنة»
وقتی امامشان از دنیا رفت یا کشته شد، ملت هیچ کاری انجام ندهند و دستشان را در دست خودشان فشار دهند تا امامی عفیف و عالم برای خودشان معین کنند.
احمد الکاتب به کتاب «سلیم بن قیس» صفحه 750 و کتاب «بحارالانوار» اثر «مجلسی» آدرس میدهد. این مطالب عصاره حرفش است. در ادامه مینویسد:
«عندما أصبح الإمام علی حاکما کان ینظر إلی نفسه کإنسان عادی غیر معصوم»
علی بن أبی طالب خلافت را هم پذیرفت و خود را یک انسان عادی غیر معصوم میدانست و هرگز ادعای عصمت نداشت و میفرمود:
«إنی لست فی نفسی بفوق أن أخطأ و لا آمن ذلک من فعلی إلا أن یکفی الله من نفسی ما هو أملک منی فلا تکفوا أن مقالة بحق أو مشورة بعدل»
نمیدانم این افراد چرا اینقدر خبیث هستند و انسان پستی هستند که چنین مطالبی را بیان میکنند. این مطلب را بعضی از اساتید دانشگاه المصطفی هم در درسهایشان مطرح کرده بودند که امیرالمؤمنین فرمودند: وقتی امامی از دنیا رفت، مردم نباید قدم از قدم بردارند تا برای خودشان امام معین کنند.
«طباطبایی» هم در یکی از آثار خود میگوید: از مفسّر عالیقدر آیت الله برقعی! چنین روایتی نقل کرده است. ایشان برای گفته خود آدرس هم نداده است.
این عبارت را در اینجا ملاحظه کنید که خباثت چقدر زیاد است! عزیزان دقت کنند که بخش اول عبارت را میآورند. اگر ما هیچ دلیلی از کلام امیرالمؤمنین برای امامت انتصابی نداشته باشیم جز همین یک روایت، مسئله را کاملاً روشن میکند.
در کتاب «سلیم بن قیس هلالی» آمده است که معاویه شخصی به نام «ابودرداء» را به همراه نامهای به صفین فرستاد. حضرت بعد از او یک جوابی نوشتند و چنین فرمودند:
«وَ ادَّعَیتَ أَنَّک خَلِیفَةُ رَسُولِ اللَّهِ فِی أُمَّتِهِ وَ وَصِیهُ فِیهِم»
سپس میفرمایند:
«وَ الْوَاجِبُ فِی حُکمِ اللَّهِ وَ حُکمِ الْإِسْلَامِ عَلَی الْمُسْلِمِینَ بَعْدَ مَا یمُوتُ إِمَامُهُمْ أَوْ یقْتَلُ ضَالًّا کانَ أَوْ مُهْتَدِیاً مَظْلُوماً کانَ أَوْ ظَالِماً حَلَالَ الدَّمِ أَوْ حَرَامَ الدَّم»
سپس مینویسد:
«أَنْ لَا یعْمَلُوا عَمَلًا وَ لَا یحْدِثُوا حَدَثاً وَ لَا یقَدِّمُوا یداً وَ لَا رِجْلًا وَ لَا یبْدَءُوا بِشَیءٍ قَبْلَ أَنْ یخْتَارُوا لِأَنْفُسِهِمْ إِمَاما»
تا جایی که مینویسد:
«هَذَا أَوَّلُ مَا ینْبَغِی أَنْ یفْعَلُوهُ أَنْ یخْتَارُوا إِمَاماً یجْمَعُ أَمْرَهُمْ إِنْ کانَتِ الْخِیرَة لَهُمْ وَ یتَابِعُوهُ وَ یطِیعُوهُ»
اگر قرار باشد اختیار امام به عهده مردم باشد، وقتی امامی از دنیا رفت مردم حق ندارند هیچ قدمی از قدم بردارند تا امام معین کنند.
«وَ إِنْ کانَتِ الْخِیرَةُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَی رَسُولِهِ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ کفَاهُمُ النَّظَرَ فِی ذَلِک وَ الِاخْتِیار»
اگر انتخاب امام به عهده خدا و پیغمبر اکرم بود، خدا میداند که چه امامی برای مردم انتخاب کند.
«وَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَدْ رَضِی لَهُمْ إِمَاماً وَ أَمَرَهُمْ بِطَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِه»
همه مطالبی که قبلاً فرموده بود، در صورتی بود که اختیار انتخاب امام با مردم باشد. وقتی که انتخاب امام به عهده خداوند باشد، خداوند امامی برای مردم انتخاب میکند و دستور میدهد که از آن امام اطاعت و تبعیت کنند.
اینها این قسمت را میآورند، اما قسمت دوم را که مکمل قسمت اول است حذف میکنند!! عبارت:
«هَذَا أَوَّلُ مَا ینْبَغِی أَنْ یفْعَلُوهُ أَنْ یخْتَارُوا إِمَاماً یجْمَعُ أَمْرَهُمْ إِنْ کانَتِ الْخِیرَة لَهُمْ»
در صورتی است که خداوند انتخاب امام را به عهده مردم گذاشته باشد. اگر انتخاب امام به عهده خداوند متعال و پیغمبر اکرم بود و خداوند و پیغمبر اکرم هم امام را انتخاب کرده بودند، بر مردم واجب است که از دستورات خداوند متعال و پیغمبر اکرم اطاعت کنند.
امیرالمؤمنین به صراحت میفرمایند: خداوند متعال و پیغمبر اکرم مرا انتخاب کردند و مردم را به اطاعت و تبعیت از من موظف کردهاند.
حال انسان از کسانی که خبیث هستند گلایه ندارد، اما درد اینجاست که بعضی از خودیهای ما قسمت اول فرمایش حضرت امیرالمؤمنین را میآورند و قسمت دوم را نمیآورند. نمیدانم میتوان این افراد را مصداق خائن، معاند، دشمن خدا و پیغمبر و دشمن امیرالمؤمنین معرفی کرد یا خیر. انسان به این افراد چه لقبی بدهد مناسب است؟!
«وَ إِنْ کانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هُوَ الَّذِی [یخْتَارُ لَهُ الْخِیرَةَ فَقَدِ] اخْتَارَنِی لِلْأُمَّةِ»
اگر انتخاب امام با خداست که با خدا هم هست، خداوند مرا به عنوان امام برای امت انتخاب کرده است.
«وَ اسْتَخْلَفَنِی عَلَیهِمْ وَ أَمَرَهُمْ بِطَاعَتِی وَ نُصْرَتِی فِی کتَابِهِ الْمُنْزَلِ وَ سُنَّةِ نَبِیهِ »
کتاب سلیم بن قیس الهلالی، نویسنده: هلالی، سلیم بن قیس، محقق / مصحح: انصاری زنجانی خوئینی، محمد، ج 2، ص 750 – 753، الحدیث الخامس و العشرون
این تعابیر زیبای امام قویترین دلیل صریح امام بر امامت خودش خطاب به معاویه است. اصلاً اگر ما هیچ روایتی جز همین یک روایت نداشتیم، کافی بود برای اینکه امیرالمؤمنین امام منصوب من قبل الله و رسوله است و امام منصوب فی کتاب الله و سنة نبیه است.
انسان واقعاً نمیداند که این افراد چه میکنند!! این افراد به نوعی دنیا را رد میکنند، اما نمیدانیم فردای قیامت چه جوابی میخواهند بدهند. نمیدانیم نزد حضرت صدیقه طاهره چه پاسخی دارند که اینطور ناجوانمردانه ولایت امیرالمؤمنین را زیر سؤال میبرند. این همانند آن است که من بگویم نماز نمیخوانم، زیرا قرآن کریم فرموده است:
(لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ)!
به نماز نزدیک نشوید.
افرادی هم که خبر ندارند، می گویند که قرآن کریم فرموده است: (لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ). انسان بی انصاف و بی وجدان! قرآن کریم در ادامه میفرماید:
(وَ أَنْتُمْ سُکاری)
در حالی که مست هستید.
سوره نساء (4): آیه 43
اصلاً انتخاب ملت تنها در حق امیرالمؤمنین اجرا شده است. در خصوص خلافت ابوبکر آمده است:
«فَوَاللَّهِ ما کانت بَیعَةُ أبی بَکرٍ الا فَلْتَةً فَتَمَّتْ»
الجامع الصحیح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی، دار النشر: دار ابن کثیر, الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفی دیب البغا، ج 6، ص 2505، ح 6442
عمر بن خطاب که به دستور شخص ابوبکر انتخاب شد. مردم از جمله امیرالمؤمنین، «طلحه»، «زبیر» و مهاجرین و انصار به خلافت او اعتراض کردند. تعبیر «ابن تیمیه» این است که مردم اعتراض کردند و گفتند:
«ماذا تقول لربک إذا ولیت علینا فظا غلیظا»
جواب خدا را چه خواهی داد از اینکه شخصی تندخو و بداخلاق بر ما خلیفه قرار دادهای؟!
«فقال أبالله تخوفنی أقول و لیت علیهم خیر اهلک»
ابوبکر گفت: مرا از خدا میترسانید؟! من به خدا خواهم گفت که بهترین افراد را به عنوان خلیفه معین کردم!
منهاج السنة النبویة، اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی أبو العباس، دار النشر: مؤسسة قرطبة - 1406، الطبعة: الأولی، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ج 7، ص 461، فصل و هنا طرق یمکن سلوکها
در قضیه عمر بن خطاب هم که انتخابی نبود. در قضیه عثمان هم شش نفر را انتخاب کردند و از قبل هم مهرهها طوری چیده شده بود که از این شورا غیر از عثمان کسی بیرون نمیآمد.
امیرالمؤمنین و «ابن عباس» و دیگران همگی رد میشدند. لحن عبارت عمر بن خطاب در وصیت خود نشانگر این است که نظر عمر بن خطاب بر عثمان است و عثمان باید از این شورا بیرون بیاید.
تنها خلافتی که با توده مردم انجام گرفت، خلافت امیرالمؤمنین بود. نقل شده است که به قدری مردم هجوم آوردند که امام حسن و امام حسین داشتند زیر دست و پا از بین میرفتند. زنان و عروسان داخل حجله هم برای تماشای شور مردم بیرون آمده بودند.
ما در خلافت اولی و دومی و سومی چنین شور و اشتیاق مردم را برای سهیم شدن در انتخاب خلیفه نداریم.
«احمد الکاتب» در ابتدا پنج ادعا کرده است و از این ادعاها برای عدم وجود حضرت ولی عصر مقدمه چیده است. وقتی ثابت شد حضرت ولی عصر وجود ندارد، پس ولایت فقیه هم معنا ندارد. یعنی مستقیم به سمت ولایت فقیه نمیآید، بلکه ابتدا امیرالمؤمنین و ائمه اطهار را زیر سؤال میبرد سپس شروع به زیر سؤال بردن ولایت فقیه میکند.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته