صفحه 151


با تقوى، درگير فقر و تهيدستى نباشند و دستشان از مال دنيا پر باشد، مردم به آن ها رو مى آورند. بدين جهت علاوه بر غصب خلافت، فدك را غصب نموده و تمامى راه هايى را كه منجر به جلب اموال دنيوى مى شد، بر آن ها بستند.

غاصبان خلافت، حتى خمس را نيز بر خاندان پيغمبر منع كردند. خداوند به دليل آن كه صدقات را بر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و خاندانش حرام نمود، باب خمس را براى آن ها باز نموده و در قرآن مجيد مى فرمايد: } وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبى وَالْيَتامى وَالْمَساكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ{; «اى مؤمنان! هر چه كه به شما غنيمت رسيد خمس آن براى خدا، رسولش، خويشان، يتيمان و در راه ماندگان مى باشد.»(1) خليفه اول اين حق را از آنان سلب نمود و گفت: خمس بايد به مصرف تجهيزات جنگى و خريد سلاح برسد. لذا دست آن خاندان جليل القدر از همه جا كوتاه گرديد كه از آن زمان تا به امروز ادامه دارد.

طبق نظر فقهاى شيعه اماميه كه بر اساس آيه مذكور مى باشد، خمس به شش قسمت تقسيم مى شود: سهم خدا، سهم رسول، سهم ذوى القربى، سهم ايتام، سهم فقرا و سهم در راه ماندگان بنى هاشم. سه سهم اول به امام يا نائب الامام داده مى شود تا به مصرف مصالح مسلمين برسد. جالب اين كه بسيارى از علماى اهل سنت نظير امام ثعلبى، طبرى و جلال الدين سيوطى و جار الله زمخشرى اين كار خليفه را نيز بدعت پنداشته، و نظر فقهاى شيعه را تأييد كرده اند.

با يك بررسى اجمالى، عواقب و عوارض جانبى مسأله غصب فدك روشن مى گردد. خداوند در سوره هود صريحاً مى فرمايد: } أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ
وَيَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ
{; آيا پيغمبرى كه از جانب خدا دليل روشنى چون قرآن دارد و با گواه صادقى چون على(عليه السلام) دارد.»(2) خطيب خوارزمى نيز در مناقب مى گويد: از ابن عباس پرسيدند مراد از شاهد كيست و او پاسخ داد: «او على(عليه السلام) است كه براى پيغمبر شهادت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . انفال (8): 41

2  . هود (11): 17


صفحه 152


داده و او از پيغمبر است.»(1) حال شهادت شرعى كسى را كه در قضيه فدك شاهد پيغمبر بوده است، رد مى كنند و مى گويند: چون على(عليه السلام) در اين قضيه ذينفع مى باشد، پس شهادتش تمايل به نفع خود دارد و لذا شهادتش مردود است. براى كسى كه شهادت على(عليه السلام) را ـ كه مورد تصديق قرآن است ـ رد كند چه حكمى مى توان داد؟ آيا اين آزار و اذيب و سب مولا متقيان على(عليه السلام) و متعاقباً پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نيست؟

حديث ديگر:

بخارى در صحيح، احمد حنبل در مسند، خوارزمى در مناقب و بسيارى ديگر آورده اند كه پيامبر خدا، موى خويش را به دست گرفته و فرمود: «يا على! هر كس به مويى از تو آزار رساند مرا آزار داده و هر كس مرا بيازارد خدا را آزار رسانده است. پس لعنت خدا بر كسى كه خدا را اذيت نمايد.»(2) راويان اين حديث، هر كدام تار موى خود را به دست گرفته و نشان دادند كه شخص پيغمبر اين گونه موى خود را به دست گرفت و اين حديث را درباره آزار و اذيت على(عليه السلام) بيان نمود. سيد بن ابوبكر بن شهاب الدين در كتاب «رشفة الصادى» از پيامبر خدا(عليه السلام) چنين روايت كرده است: «هر كس مرا از طريق عترتم اذيت نمايد، پس لعنت خداى بر او باد.»(3)

آيا ملك متصرفى فاطمه(عليها السلام) را غصب نمودن و نان اولادهاى فاطمه را بريدن و رد شهادت على، آزار و اذيت پيغمبر خدا نخواهد بود. و موجب لعنت خدا بر آنان نيست؟

نارضايتى فاطمه(عليها السلام) تا دم مرگ و تا واپسين لحظات زندگى ادامه داشت. چنانچه ابومحمد عبدالله بن مسلم دينورى در «الامامة و السياسه» مى گويد: فاطمه(عليها السلام) در بستر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بحرانى در غاية المرام، ص369، باب 63 ، حديث 2 ; شرح الاخبار، ج 1، ص420 ; شبهاى پيشاور، ص696 «هُو عليّ يشهد للنبيّ و هو منه».

2  . تاويل الايات، ج 2، ص65 ; البرهان، ج 3، ص337 ; شواهد التنزيل، ج 2، ص97 ; شبهاى پيشاور، ص699 «يا علي من آذى شعرة منك فقد آذاني و من آذاني فقد آذى الله و من آذى الله فعليه لعنة الله».

حافظ ابو نعيم، ما نزل من القرآن في علي .

3  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 3، ص192 ; مسند زيد بن على، ص464 ; شرح الاخبار، ج 1، ص161 ; الجامع الصغير، ج 1، ص158 ; شبهاى پيشاور، ص699 «من آذاني في عترتي فعليه لعنة الله». صحيح ابن حبان.


صفحه 153


بيمارى به ابوبكر و عمر فرمود: «خدا و ملائكه را به شهادت مى گيرم كه شما دو نفر مرا
خشمگين نموده و رضايتم را جلب نكرديد. اگر پيامبر خدا را ملاقات كنم، شكايت شما را نزد او خواهم نمود.» و نيز مى گويد: «فاطمه(عليها السلام) از ابوبكر و عمر غضبناك شد و آن ها را به همين حال ترك نمود تا دار فانى را وداع گفت.»

حال خبر فوق را در كنار حديثى بگذاريد كه امام احمد حنبل در مسند و سليمان قندوزى در ينابيع الموده آورده اند كه: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «فاطمه پاره تن من، نور چشم من، ميوه دل من و روح من است كه بين دو پهلوى من قرار دارد. و هر كس او را بيازارد مرا آزرده است. هر كس فاطمه را به غضب آورد مرا به غضب در آورده است. هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده و كسى كه مرا اذيت كند خدا را اذيت نموده است.»(1) ابن حجر مكى نيز در صواعق و ابو العرفان الصبان در اسعاف الراغبين از رسول الله(صلى الله عليه وآله) آورده اند كه فرمود: «اى فاطمه! به درستى كه خداوند از غضب تو غضبناك و از رضاى تو خرسند مى گردد.»(2)

جالب است كه عده اى متعصب، به منظور تبرئه نمودن اسلاف خويش، سفسطه نموده و غضب را به دو قسمت دينى و احساسى تقسيم كرده، مى گويند: «غضب مورد اشاره در احاديث رسول الله(صلى الله عليه وآله) غضب دينى است، در صورتى كه غضب فاطمه در قضيه فدك غضب احساسى و غير دينى است. مانند خشم و غضب كسى كه در موقع نرسيدن به هدف، تغيير حالت داده و اين نوع غضب در او آشكار گشته و متاثر مى شود، فاطمه(عليها السلام)
نيز در آن هنگام نيز چنين غضبى را داشته است. به همين جهت غضب احساسى و غير دينى فاطمه(عليها السلام) در قضيه فدك غضب پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و پروردگارش را به دنبال ندارد. به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . سنن الكبرى، ج 5 ، ص97 ; معجم الكبير، ج 22، ص404 ; مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص112 ; نظم درر المسمطين، ص176 ; شبهاى پيشاور، ص701 «فاطمة بضعة منّي و هي نور عيني و هي ثمرة فؤادي و هي روحي التي بين جنبي مَنْ آذاها فَقَد آذاني وَ مَنْ آذاني فَقَد آذَى الله وَ مَنْ أغْضَبَها فَقَدْ أَغْضَبني يؤذيني ما آذاها».

2  . تاريخ مدينه دمشق، ج 3، ص156 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 2، ص132 و 464 ; شبهاى پيشاور، ص702 «يا فاطمة إنّ الله عزّ و جلّ يغضب لغضبك و يرضى لرضاك». مستدرك حاكم، اصابه عسقلانى، ج4، ص375


صفحه 154


همين دليل بعداً اين تاثر فاطمه بر طرف گرديده و به حكم خليفه رضايت داده است. اين
طرفداران متعصب چنين مى گويند: بعدها كه امام على(عليه السلام) به خلافت رسيد فدك را به ورثه فاطمه برنگرداند و اين دليل بر صحت حكم خلفاى قبلى و رضايت فاطمه(عليها السلام)است.»

پاسخ آن ها چنين است:

بدان جهت كه مؤمن بايد دستورات اخلاقى را رعايت كند، انسان كامل و مؤمن، هرگز غضب احساسى پيدا نخواهد كرد. آيا فاطمه اى كه به كمال ايمان رسيده است، فاطمه اى كه پيغمبر درباره اش فرمود: «خداوند قلب و جوارح دخترم فاطمه را تا استخوان هاى بالاى شانه اش مالامال از ايمان نموده است»(1) آيا مؤمنه اى كه تسليم امر خدا است، وقتى كه حاكمى به حق حكم نمايد، آشفته خواهد شد و بر او غضب مى نمايد؟! آن هم غضبى همراه با كينه، و برغضب خويش تا دم مرگ باقى مى ماند و وصيت مى كند كه آن حاكمان حق نماز خواندن بر جنازه او را ندارند و به همين دليل او را شبانه دفن كنند تا هر چه جستجو نمايند آن را نيابند؟!

از طرف ديگر، چنانچه غضب فاطمه(عليها السلام) احساسى باشد بايد پس از عذر خواهى نمودن، بر طرف شود. زيرا پدرش پيغمبر فرموده است: «مؤمن نبايد بر حقد و كينه خود باقى بماند.»(2) در روايات نيز آمده است كه مؤمن نبايد عداوت و كينه اش را بيش از سه روز در دل داشته باشد. اما ملاحظه مى شود كه فاطمه(عليها السلام) با حالت غضب و نارضايتى از ابوبكر و عمر از دنيا رفت.(3)

با توجه به اين ويژگى هاى فاطمه(عليها السلام) مى توان دريافت كه غضب فاطمه(عليها السلام) از آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . دلائل الامامة، ص139 ; بحار الانوار، ج 43، ص46 ; مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص116 ; شبهاى پيشاور، ص707 «إنّ ابنتي فاطمة ملأ الله قلبها و جوارحها إيماناً إلى مشاشها».

2  . تذكرة الموضوعات، ص14 ; كشف الخفاء، ج 2، ص293 ; منية المريد، ص321 ; شبهاى پيشاور، ص707 «المؤمن ليس بحقود»

3  . مسند الشامين، ج 4، ص198 ; اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص30 ; صحيح بخارى، ج 5 ، ص82 ; صحيح ابن حيان، ج 11، ص153 و ج 14، ص573 ; شبهاى پيشاور، صص700 و 708 «غضبت فاطمة من أبي بكر و هجرته إلى أن ماتت» يا «فغضبت فاطمة على أبي بكر فهاجرته و لم تتّكله حتّى توفيت».


صفحه 155


جهت ريشه در دين داشته، كه حكمى بر خلاف دستورات پدر بزرگوارش صادر شده است. بنابراين سكوت فاطمه بعد از اين واقعه را نبايد دليل بر رضايت او دانست بلكه اين مسأله به خاطر شدت فشارهاى حكام وقت، و حفظ آبروى خويش بوده است.

در مورد اين كه چرا على(عليه السلام) پس از به خلافت رسيدن، فدك را بر نگرداند؟ بايد گفت: امام على(عليه السلام) در آن زمان، قدرت و آزادى عمل نداشت و در صورت انجام چنين كارى، فرياد مخالفين بر مى خواست كه على(عليه السلام) بر خلاف سيره شيخين عمل مى كند، و اتهام مخالفينى نظير معاويه و اتباعش را مبنى بر اين كه على(عليه السلام) منافع خويش را در نظر مى گيرد قوت مى بخشيد. لذا از روى ناچارى صبر پيشه كرد، مخصوصاً كه صاحب حق هم از دنيا رفته بود.

براى اثبات اين كه على(عليه السلام) در عمل آزادى نداشت مى توان مثال هايى از منبر پيغمبر، نماز تراويح و تعيين حكم در صفين نام برد. بعد از وفات پيغمبر خلفاى قبلى جاى منبر رسول الله(صلى الله عليه وآله) را عوض كردند و چون ايشان مى خواست آن را به جاى اولش برگرداند، مردم زير بار نرفتند و آن را خلاف سيره شيخين خواندند. و هنگامى كه امام على(عليه السلام) مردم را از خواندن نماز مستحبى تراويح، ـ كه عمر برگزارى آن را به جماعت بدعت گذاشته بود ـ منع كرد، فريادها بلند شد كه على(عليه السلام) بر خلاف حكم عمر، عمل مى كند. قضيه تعيين حكم نيز بر همگان واضح است كه ايشان هيچ آزادى و قدرتى در تعيين ابوموسى اشعرى در مسأله حكميت در جنگ صفين نداشت. از طرفى در همان جنگ صفين، ايشان و فرمانده دليرش مالك اشتر بر آستانه پيروزى بر معاويه بودند كه عده اى از سپاهيان خود امام على(عليه السلام) عرصه را بر ايشان تنگ نموده و امام را به پذيرش حكميت وادار نمودند. آن ها مالك اشتر را تهديد كردند كه در صورت ادامه پيشروى در جنگ با معاويه و عمرو عاص، على(عليه السلام) را خواهند كشت. آيا خليفه اى كه در يك ماجراى نظامى اين قدر تحت فشار باشد، در شرايط غير نظامى چقدر مى تواند آزادى عمل داشته باشد؟!ابو محمد بن مسلم دينورى در جلد اول الامامه و السياسه و نيز ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نقل كرده اند كه: ابوبكر به عمر گفت: چون ما فاطمه(عليها السلام) را خشمگين و عصبانى كرده ايم بيا با هم به خانه اش برويم و از او دلجويى كنيم. با هم به درب منزل فاطمه(عليها السلام) رفتند; ولى


صفحه 156


ايشان اجازه ملاقات نداد. ابوبكر و عمر، على(عليه السلام) را واسطه قرار دادند. فاطمه در مقابل على(عليه السلام) سكوت نمود. على(عليه السلام) به همين مقدار اكتفا نموده و اجازه ورود به منزل داد. وقتى ابوبكر و عمر وارد خانه شدند به فاطمه سلام كردند، ولى فاطمه(عليها السلام) رو به ديوار كرد. ابوبكر گفت: اى حبيبه رسول الله(صلى الله عليه وآله)، به خدا سوگند كه من ترا از دخترم عايشه بيشتر دوست دارم. سپس شروع به توجيه عمل خود كرد و گفت: من اين كار را به خاطر اجراى دستور رسول الله(صلى الله عليه وآله) انجام داده ام كه فرموده بود: ورثه ما ارث نمى برند. فاطمه(عليها السلام) در پاسخ، به اميرالمؤمنين(عليه السلام) گفت: حديثى از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به يادشان مى آورم كه فرمود: «رضاى فاطمه رضاى من است و خشم فاطمه خشم من است. پس هر كس كه دخترم فاطمه(عليها السلام) را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر كس فاطمه را راضى نگه دارد مرا راضى نگه داشته است. هر كس او را به خشم آورد به تحقيق كه مرا خشمگين ساخته است.»(1) سپس هم عمر و هم ابوبكر گواهى دادند كه آرى اين حديث را شنيده ايم. آنگاه فاطمه(عليها السلام) ادامه داد «خدا و ملائكه را به گواهى مى گيرم كه شما دو نفر رضاى خاطر مرا فراهم ننموده و مرا به خشم آورديد و....» پس از آن ابوبكر متاثر شد، گريست و گفت از خشم تو و خشم آن حضرت به خدا پناه مى برم. بالاخره فاطمه(عليها السلام) گفت: «به خدا سوگند كه تو را در هر نماز نفرين مى كنم.»(2) ابوبكر با شنيدن اين كلمات، خانه فاطمه(عليها السلام) را گريه كنان ترك نمود.

اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه اگر كسى اموال اجداد شما را به زور مصادره نمايد و به اجداد و نياكان شما ويژگى هاى ناروا نسبت داده و فحاشى كند با او چه مى كنيد؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . الامامة والسياسة، ج 1، تحقيق الزينى، ص20 ; عمر بن خطاب، ص88 ; شبهاى پيشاور، ص712

«رضا فاطمة من رضاي و سخط فاطمة من سخطي و من أحبّ فاطمة ابنتي فقد أحبّني و من أرضى فاطمة فقد أرضاني و من أسخط فاطمة فقد أسخطني».

2  . افحام الاعدا والخصوم، ص87 ; الامامة والسياسة، ج 1، صص20 و 31 ; حقوق آل البيت(عليهم السلام) ص184 ; شبهاى پيشاور، ص712 «و اللّه لأدعونّ اللّه لك في كلّ صلاة أصلّيها.. ثمّ خرج باكياً».


صفحه 157


 

شيعيان و عايشه

پرسش: چرا شيعيان عايشه را تقبيح مى كنند، و او را صالح و پيرو پيامبر نمى دانند; و بعضى به او بد مى گويند؟

 

پاسخ: شيعيان معتقدند اگر كسى به هر يك از مسلمانان، نسبت فحش و قذف دهد مرتكب عمل حرامى شده است. مخصوصاً اگر اين عمل ناپسند نسبت به حرم رسول الله(صلى الله عليه وآله)و زنان ايشان از جمله عايشه و حفصه باشد آن فرد ملحد، كافر و ملعون است. اما بايد يادآورى نمود كه شيعيان، همسران رسول الله(صلى الله عليه وآله) را هم تراز پيامبر خدا نيز نمى دانند.

برخى اشخاص به آيه اى از سوره نور كه مى فرمايد: } الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ وَالطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا يَقُولُونَ{; «زنان بدكار و ناپاك شايسته مردانى اينگونه اند، مردانى زشتكار و ناپاك شايسته زنانى بدين صفتند، زنان پاكيزه و نيكو لايق مردانى چنين، مردانى پاكيزه و نيكو در خور زنانى بدين اوصافند و اين پاكيزگان از سخن بهتان كه ناپاكان درباره آنان مى زنند مبرا هستند»(1) استناد نموده و همسران پيامبر را هم تراز ايشان مى دانند. لكن اين آيه بدان معنا نيست كه زوجين از همه جهات مثل هم مى باشند. هم در جامعه و هم در تاريخ ديده شده است كه يكى از زوجين، خوب، مؤمن و مستحق بهشت ولى ديگرى بد، كافر، فاسق و مستحق آتش بوده است. همسران نوح شيخ الانبيا و لوط نبى مثالى بر اين مدعا هستند. چنانچه خداوند در آيات سوره تحريم مى فرمايد: } ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ
نُوح وَامْرَأَتَ لُوط كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتا هُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما
{;
«شوهران خود را قبول نداشته و به آن ها خيانت مى كرده اند.»(2) البته خيانت زن نوح پيغمبر مخالفت با رسالت وى و بدگويى از آن حضرت بوده است و به مردم مى گفت: چون من هميشه با او هستم از حالات او باخبرم و او ديوانه است و فريب وى را نخوريد. زن لوط

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . نور (24): 26

2  . تحريم (66): 10


صفحه 158


نبى نيز قوم لوط را از وجود افراد تازه وارد باخبر مى ساخت و اسرار خانه همسرش را به دشمنان آن حضرت مى داد و موجب فتنه و فساد مى شد. قرآن مجيد صراحتاً كلمه «خانتاهما» را درباره آنان به كار برده است.

اما برعكس، آسيه زن فرعون جزو بهترين زنان دنيا است. به طورى كه شوهرش مستحق آتش و جهنم، ولى خود آسيه در زمره چهار زنى است كه در قرآن از آنان نام برده شده و مستحق بهشت رضوان است.

بنابراين، معناى آيه مذكور چنين است: «زنان ناپاك شايسته مردان ناپاك و مردان ناپاك نيز راغب به آن ها هستند. زنان پاك لايق مردان پاك و مردان پاك نيز تمايل به آن ها دارند.» در حقيقت اين آيه تفسير آيه ديگرى از همين سوره است كه مى فرمايد: } الزّانِي لا يَنْكِحُ إِلاّزانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاّ زان أَوْ مُشْرِكٌ{; «مرد زناكار جز با زن زناكار و مشرك، و زن زناكار جز با مرد زناكار و مشرك ازدواج نمى كند = اين دو فرقه متمايل به هم مى باشند.»(1) بنابراين اگر برخى از زنان پيامبر هم بر خلاف ايشان حركت كرده اند يا تمرد نموده اند، بر خلاف نص آيات فوق نمى باشد.

اما در ذيل به بعضى از مشكلات عايشه كه ـ شيعه و سنى ـ بدان جهت، او را مورد انتقاد قرار مى دهند اشاره مى شود. او در تمام دوران عمر خود آرام نبوده و همواره اعمالى را مرتكب مى شده كه ساير زنان پيغمبر ـ حتى حفصه دختر عمر ـ چنين اعمالى را مرتكب نشده اند. بنابراين، اعمال عايشه كه در كتب اهل سنت هم فراوان به چشم مى خورد، تاريخ زندگى او را لكه دار نموده است. يادآورى اين نكته ضرورى است كه تمامى همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)، عايشه، حفصه، ام سلمه، ميمونه، ام حبيبه و سوده ـ به جز ام المؤمنين حضرت خديجه ـ به جهت زوجه رسول الله بودن، نزد شيعيان يكسانند و بر خلاف ساير فرقه هاى مسلمين، براى عايشه و حفصه ـ به دليل دختر ابوبكر و عمر بودن ـ نسبت به بقيه همسران پيامبر، برترى خاصى قائل نيستند.

شيعيان، عايشه را نه فقط به خاطر مخالفت هايش با امام على(عليه السلام)، امام حسن(عليه السلام) و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . نور (24): 3


صفحه 159


اهل بيت طهارت بلكه به دليل آزار و اذيتى كه حتى به خود پيغمبر مى كرد، مورد انتقاد قرار مى دهند. او بارها از دستورات رسول الله(صلى الله عليه وآله) سر پيچى كرد و على رغم آگاهى از آيه شريفه: } إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً{; آنانكه خدا و رسول او را آزار و اذيت كنند خدا آنان را در دنيا و آخرت لعن كرده و براى آنان عذاب بزرگى مهيا ساخته است»(1) موجبات ناراحتى پيامبر را فراهم مى نمود. براى مثال امام غزالى در جزء دوم احياء العلوم، مولى على متقى در جلد هفتم كنز العمال، ابويعلى در مسند و ابوالشيخ در كتاب امثال آورده اند كه: روزى ابوبكر به ملاقات دخترش عايشه رفت. بين پيغمبر و عايشه ناراحتى پيش آمده بود، لذا پيغمبر ابوبكر را به قضاوت طلبيد. عايشه در وقت سخن گفتن: اهانت مى كرد و به پيغمبر مى گفت: «در گفتار و كردارت عدالت پيشه كن!» اين كلمات اهانت آميز چنان در ابوبكر تاثير گذاشت كه بلافاصله سيلى محكمى بر صورت دخترش نواخت و خون بر جامه اش سرازير گشت. امام غزالى نيز در همان كتاب نقل نموده كه وقتى ابوبكر وارد منزل دخترش عايشه شد، دريافت كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) از عايشه ناراحت است. لذا خواست تا ميان آن ها قضاوت كند. پيغمبر خطاب به عايشه گفت: تو مى گويى يا من بگويم؟ عايشه در پاسخ گفت: «شما بگوييد. لكن به جز حرف راست و سخن حق چيزى نگوييد!!.» سپس در جمله ديگرى گفت: «تو همان كسى هستى كه فكر مى كنى پيغمبر خدايى!؟»(2)

اگر كتب امام غزالى، تاريخ طبرى، مسعودى، ابن اعثم كوفى و ساير علماى بزرگ اهل سنت مطالعه شود، ملاحظه مى شود كه عايشه را متمرد اوامر خدا و رسولش خوانده اند. مگر در سوره احزاب خطاب به تمام زنان پيغمبر نيامده است كه: } وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ اْلأُولى{; در خانه هايتان نشسته و آرام گيريد و بدون ضرورت و حاجت بيرون نرويد و مانند زمان جاهليت خود آرايى و آرايش نكنيد.»(3) به همين دليل تمامى همسران رسول الله دستور قرآن را اطاعت نمودند و به غير از موارد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . احزاب (33): 57

2  . در بعضى منابع اين جريان به عمر و حفصه نسبت داده شده است.

3  . احزاب (33): 33


صفحه 160


ضرورى، از خانه بيرون نرفتند. براى مثال وقتى كه از سوده پرسيدند كه چرا حج عمره
نمى روى؟ گفت يكبار حج بر من واجب بوده كه بجاى آورده ام و از اين به بعد بايد اطاعت امر حق } وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ{ را بكنم. ايشان تا زنده بود همين كار را انجام داد. قرآن مجيد شرط فضيلت زنان پيغمبر را تقواى آنان دانسته و مى فرمايد: } يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَد مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ{; اى زنان پيامبر شما مانند ديگر زنان نيستيد و از آنان برتريد، اگر متقى و خدا ترس باشيد.»(1)

در ميان همسران پيامبر، عايشه مستثنى بود و از آيات شريفه قرآن تمرد مى كرد. براى مثال بازيچه دست طلحه و زبير شد و به جاى نشستن در خانه، به بصره رفته دستور داد تا موهاى سر و صورت و ابروان عثمان بن حنيف ـ والى منصوب امام على(عليه السلام) ـ را در بصره كندند و پس از ضرب و شتم، او را با تازيانه اخراج نمودند و بيش از يك صد نفر از مردم بى دفاع آن سامان را به قتل رساندند كه چهل نفر آن ها در مسجد كشته شدند ـ به نقل از ابن اثير، مسعودى، طبرى وابن ابى الحديد ـ آنگاه خودبا پوست پلنگوزره پوش، همانند يك مرد جنگى زمان جاهليت بر شترى كه عسكر نام داشت سوار شد و به ميدان آمد. در صورتى كه همان طلحه وزبير و ديگران، زنان خود را در خانه نشاندند ولى زوجه پيامبرخدا را بااوصاف فوق به ميدان كارزار ونبرد با على(عليه السلام)فرستادند. همان اميرالمؤمنينى ـ على(عليه السلام) ـ كه سه جلد از كتاب صد جلدى حافظ ابن عساكر، در مناقب وى مى باشد. در اين كارزار ـ كه به دليل حركت عايشه اتفاق افتاد ـ خون هزاران نفر ريخته شد.

جنگ عايشه با على(عليه السلام) نه تنها از روى محبت به على نبوده، بلكه از روى عداوت و دشمنى با وى بوده و پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) يكى از نشانه هاى كفر و نفاق را بغض و جنگ با على(عليه السلام) بيان نموده است. مير سيد على ـ فقيه همدانى شافعى ـ در جلد سوم مودة القربى از خود عايشه نقل مى كند كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «خداوند با من عهد نموده كه هر كس بر
على خروج كند كافر است و جايگاهش در آتش مى باشد.»(2) نكته جالب توجه آن است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . احزاب (33): 32

2  . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 9 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 2، ص275 ; نحو انقاز تاريخ الاسلامى، ص195 ; شبهاى پيشاور، ص732 «إنّ الله قد عهد إلى من خرج على عليّ فهو كافر في النار».


صفحه 161


كه على رغم پاسخ عايشه، وقتى از خود عايشه پرسيدند كه چرا با شنيدن چنين حديثى بر على(عليه السلام) خروج كردى؟ گفت: اين حديث را فراموش كرده بودم تا آن كه در بصره بياد آوردم.

تاريخ درباره اين حركت عايشه چنين مى نويسد:

روزى كه از مكه به قصد چنين نبردى حركت نمود، تمامى دوستانش و حتى زنان پاك رسول الله(صلى الله عليه وآله) او را از انجام چنين حركتى منع كردند، و ياد آورى نمودند كه: مخالفت با على مخالفت با پيغمبر است. مورخين اهل سنت نقل مى كنند كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به عايشه فرمود: «بترس از آن راهى كه سگ هاى حوأب بر تو پارس كنند» زمانى كه عازم بصره بود، اول شب به آب بنى كلاب رسيد. سگ ها اطراف محمل او را گرفته و پارس نمودند. عايشه نام اين محل را پرسيد، گفتند: «حوأب» است ولى در عين حال بازهم اسير توطئه طلحه و زبير بود و به راه خود ادامه داد.

پس از رحلت امام حسن مجتبى(عليه السلام) نيز سوار قاطر شد و راه را بر جنازه سبط اكبر پيغمبر، يعنى بر جنازه امام حسن(عليه السلام) بست و اجازه نداد تا امام حسن(عليه السلام) را كنار قبر پيغمبر دفن كنند. مردان بنى هاشم شمشيرها را كشيدند تا او را از سر راه دور كنند، اما امام حسين(عليه السلام)جلوگيرى نموده و فرمود: برادرم وصيت نموده كه راضى نيست به اندازه سر سوزنى در پى چنازه اش خون بريزد. لذا جنازه را برگرداندند و در قبرستان بقيع به خاك سپردند. مطالب فوق را يوسف سبط بن جوزى در تذكرة خواص الامه، علامه مسعودى در مروج الذهب، ابن ابى الحديد در جلد چهارم نهج البلاغه، محمد خواوند شاه در روضة الصفا، احمد بن محمد حنفى در ترجمه تاريخ اعثم كوفى و نيز ابن شحنه در روضة المناظر آورده اند. مخصوصاً مسعودى از قول ابن عباس روايت مى كند كه خطاب به عايشه فرمود: «آيا روز جمل تو را بس نيست تا اين كه امروز سوار قاطر شوى و راه را بر جنازه پسر پيامبر خدا ببندى؟ گاهى سوار شتر، گاهى سوار قاطر و اگر زنده بمانى سوار فيل نيز خواهى شد ـ كنايه از اين كه به جنگ خدا نيز خواهى رفت.» از طرف ديگر، محمد ابن جرير طبرى و ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبين آورده اند «چون خبر شهادت امام على(عليه السلام) به گوش عايشه رسيد، سجده شكر بجاى آورد و اظهار شادمانى و


صفحه 162


سرور كرد!!» زينب دختر ام سلمه كه در آنجا حاضر بود از عايشه پرسيد: آيا سزاوار است كه از كشته شدن على(عليه السلام) اينگونه به وجد آيى، شادمانى كنى و سرود بخوانى؟ عايشه كه مى خواست كار خود را توجيه نمايد گفت: «سهواً از روى فراموشى اين طور شد و به حال خودم نبودم، اگر دوباره اين حالت به من دست داد يادآورى نماييد تا نگويم!»

علاوه بر اين مگر معتقد به حفظ احترام و ولايت خلفاى قبل از على(عليه السلام) نمى باشيم؟ ابن ابى الحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه، مسعودى در اخبار الزمان و سبط ابن جوزى در تذكرة خواص الامه و ديگران نقل مى كنند كه: عايشه همواره از عثمان بدگويى مى كرد تا جايى كه فرياد زد «اين پير خرفت را كه كافر شده بكشيد» ولى به محض كشته شدن عثمان، بهانه اى پيدا كرد تا با امام على(عليه السلام) مخالفت ورزد، و او را قاتل عثمان بخواند.

در پاسخ به عده اى از طرفداران متعصب كه معتقدند او توبه كرده و خداوند اشتباهاتش را عفو نموده است، بايد يادآورى نمود: ابن قتيبه در معارف، حاكم در مستدرك، محمد بن يوسف زرندى در كتاب «اعلام سيرة النبى» و ابن البيع نيشابورى نقل كرده اند كه: عايشه به عبدالله زبير وصيت كرد كه «مرا پهلوى پيغمبر دفن نكنيد و در بقيع نزد خواهرانم دفن كنيد، چونكه مى دانم بعد از پيامبر خدا چه كارهايى انجام داده ام.»

عايشه نه فقط پيامبر خدا، اميرالمؤمنين و اولادش را اذيت مى كرد، بلكه به سراغ ساير همسران رسول الله(صلى الله عليه وآله) مى رفت تا آن ها را بفريبد و در اين قضايا همراه و همداستان خود سازد، اما خوشبختانه هرگز موفق نشد. واقعه زير را ابن ابى الحديد از تاريخ ابن مخنف لوط بن يحيى درباره عايشه نقل مى كند:

«ام سلمه هم براى انجام حج مشرف شده بود. چون شنيد كه عايشه به خونخواهى عثمان برخاسته وعازم بصره است، بسيار متاثر شد و در مجالس به بيان فضايل امام على(عليه السلام)مى پرداخت. عايشه به ملاقات او شتافت تا او را بفريبد و همدست خود ساخته و به بصره برد. ام سلمه گفت: تا ديروز آن همه دشنام به عثمان مى دادى و او را پير خرفت مى ناميدى و قتلش را واجب مى شمردى. حالا خونش را بهانه كرده اى و در مقابل على(عليه السلام)مى ايستى!! بيادت مى آورم روزى را كه من و پيامبر خدا به خانه تو آمديم، در آن


صفحه 163


ميان على(عليه السلام) نيز وارد شد و با پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نجوى نمود، نجواى آنان طول كشيد، تو خواستى بر آن حضرت هجوم برى و من ممانعت كردم، اما گوش ندادى و بر آن بزرگوار حمله بردى و اعتراض كردى كه هر نه روز يك روز نوبت من مى شود، آن هم تو آمده اى و پيغمبر را مشغول نموده اى. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) غضبناك و صورت مباركش سرخ گون شد و به تو گفت: «كنار برو، به خدا سوگند كه احدى از اهل بيت من با على دشمنى ننمايد، مگر آن كه از ايمان بيرون رفته باشد.»(1) سپس تو نادم و پشيمان برگشتى. عايشه گفت: آرى به خاطر دارم. ام سلمه ادامه داد: «روزى تو مشغول شستشوى سر مبارك پيامبر بودى، من غذاى حيس تهيه مى كردم. آن حضرت فرمود: كداميك از شما صاحب شتر گنه كارى هستيد كه سگ هاى حوأب بر او پارس نمايند، و در پل صراط به رو افتد. من گفتم يا رسول الله! به خدا و رسولش پناه مى برم. آنگاه حضرت دست بر پشت تو زد و فرمود: «بپرهيز از اين كه آن شخص تو باشى.» سپس عايشه تأييد كرد كه آرى به خاطر دارم. مجدداً ام سلمه گفت: «در يكى از سفرها من و تو همراه پيغمبر بوديم و امام على(عليه السلام)كفش هاى ايشان را مى دوخت، و ما در سايه درختى نشسته بوديم. پدرت ابوبكر و عمر آمدند، وقتى اجازه ورود خواستند من و تو به پشت پرده رفتيم. پس از مدتى گفتگو با رسول الله(صلى الله عليه وآله)پرسيدند: يا رسول الله! ما قدر مصاحبت تو را نمى دانيم پس ما را تعليم ده،
و بفرماييد چه كسى خليفه و جانشين شما بر ما باشد تا بعد از شما پناهگاه ما باشد. پيغمبر فرمود: من مرتبه، مقام و مكان او را مى شناسم ولى اگر او را معرفى كنم، همانطور كه بنى اسرائيل از اطراف هارون متفرق شدند شما نيز او را تنها خواهيد گذاشت. سپس ابوبكر و عمر سكوت اختيار كرده و بيرون رفتند. پس از آن ما از پشت پرده بيرون آمديم. من از ايشان سؤال كردم يا رسول الله! چه كسى بر آن ها خليفه مى باشد؟ ايشان فرمود: همان كسى كه كفش هاى پاره مرا مى دوزد. گفتم يا رسول الله! به جز على(عليه السلام) كسى كفش شما را نمى دوزد. رسول الله(صلى الله عليه وآله)فرمود: «همان على خليفه است.» عايشه مجدداً آن را نيز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6 ، ص217 ; العمدة، ص220 ; المعيار والموازنه، ص28 ; شبهاى پيشاور، ص740 «ارجعي وراءك و الله لا يبغضه أحد من أهل بيتي و لا من غيرهم من الناس إلاّ و هو خارج من الإيمان».


صفحه 164


تأييد كرد. سپس ام سلمه به عايشه گفت: با وجود اين كه همه اين احاديث را مى دانى، پس عازم كجا هستى؟ ولى او گفت براى اصلاح بين مردم مى روم!!

آيا بازهم مى توان گفت: عايشه فريب خورده بود يا فراموشى و نسيان بر او غلبه كرده بود؟!!


صفحه 165


 

دلايل لعن بر معاويه

پرسش: چرا خال المؤمنين معاويه را كه كاتب وحى نيز بوده است، كافر مى دانيد و پيوسته او را لعنت مى كنيد؟ دلايل كفر ولعن معاويه و يزيد كه هر دو از خلفاى بنى اميه هستند چه مى باشد؟

 

پاسخ: ياد آورى اين نكته ضرورى است كه معاويه را از آن جهت خال المؤمنين مى خوانند كه برادر ام حبيبه همسر رسول الله(صلى الله عليه وآله) مى باشد. بر اين اساس، برادران همه همسران پيامبر بايد خال المؤمنين باشند. از جمله همسران رسول الله(صلى الله عليه وآله) عايشه مى باشد كه هم مقام بالاترى از ام حبيبه دارد و هم پدرش ابوبكر، از پدر ام حبيبه ـ ابو سفيان ـ با فضيلت تر بوده و هم در تاريخ بيشتر مطرح است. از آنجايى كه مسلمين ـ مخصوصاً اهل سنت ـ محمد بن ابوبكر برادر عايشه را خال المؤمنين نمى دانند، لذا استفاده از واژه خال المؤمنين براى معاويه، قطعاً دلايل و انگيزه هاى سياسى دارد. اين انگيزه ها صرفاً مخالفت با خاندان رسالت و عترت و اهل بيت نبوت است. همين انگيزه هاى سياسى است كه عنوان خال المؤمنين را به معاويه اى مى دهد كه به جنگ با عترت طاهره برخاست. او بعد از جنگ با امام الموحدين، او را سب و لعن مى كرد و دو فرزند بزرگوارش حسن و حسين(عليهما السلام) را كه ريحانه هاى پيامبر و دو سيد اهل بهشت مى باشند، كشتار نمود.

نه فقط محمد بن ابوبكر را كه تربيت شده اميرالمؤمنين(عليه السلام)، فرزند خليفه اول، برادر ام المؤمنين عايشه، و از شيعيان خالص عترت طاهره مى باشد خال المؤمنين نمى خوانند، بلكه حتى او را شتم و لعن و سب نيز مى نمايند. بدتر اين كه، او را از ارث پدر هم محروم ساختند، حتى بعد از فتح مصر توسط معاويه و عمرو عاص، آب را به رويش بستند و او را در شكم الاغ مرده اى نهاده، آتش زدند و شهيدش كردند.

از كسانى كه معاويه را خال المؤمنين مى خوانند اين سؤال پرسيده مى شود كه آيا خال المؤمنين ـ معاويه ـ مى تواند خال المؤمنين ديگرى ـ محمد بن ابوبكر ـ را آزار و شكنجه دهد و سپس او را به قتل برساند؟ اگر پاسخ اين سؤال منفى است، بنابراين عنوان


صفحه 166


خال المؤمنين براى معاويه، نبايد ارزشى محسوب شود.

از طرف ديگر، كاتب وحى بودن معاويه در هيچ كجاى تاريخ نيامده است. بديهى است، معاويه اى كه در سال دهم هجرت، اسلام آورده كه فقط دو ـ سه سال به پايان دوران وحى باقى مانده بود، نمى تواند كاتب وحى باشد. آنچه كه تاريخ نشان مى دهد اين است كه، معاويه فقط كاتب مراسلات بوده است.

بعد از اين كه در سال هشتم هجرى و در جريان فتح مكه پدرش ابوسفيان مسلمان شد، معاويه نامه هاى فراوانى براى پدرش نوشت و او را سرزنش مى كرد كه چرا اسلام آورده اى؟ او همواره پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را آزار و اذيت مى نمود و به ايشان ناسزا مى گفت. تا اين كه در سال دهم هجرت بر اثر بسط اسلام به جزيره العرب و ماوراى آن، ناگزير اسلام آورد و مسلمان شد. او به دليل سوابق تيره و تارش در بين مسلمانان، انگشت نما و سرافكنده بود. عباس ـ عموى بزرگوار پيامبر ـ از آن حضرت تقاضا نمود كه مسئوليتى به معاويه واگذار نمايد تا از سرافكندگى و خجالت بيرون آيد. آن حضرت هم براى اجابت تقاضاى عموى خويش، او را كاتب مراسلات خود نمود. همانطور كه مسلم در صحيح خود مى گويد: «معاويه نويسنده حضور پيغمبر بود»(1) و مداينى نيز مى گويد: «زيد بن ثابت كاتب وحى، و معاويه نويسنده بين آن حضرت و عرب بوده است.»(2)

مفسرين و علماى اهل سنت، نظير: امام ثعلبى و امام فخر رازى آورده اند كه پيامبر خدا در عالم رؤيا ديد بنى اميه مانند بوزينگان از منبر آن حضرت بالا و پايين مى روند. جبرئيل اين آيه شريفه را آورد: } وَما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلاّ طُغْياناً كَبِيراً{; «آنچه كه در خواب به تو نشان داديم فتنه و امتحان براى اين مردم مى باشد، و درختى است كه در
قرآن از آن به لعن ياد شده ـ شجره بنى اميه ـ و ما به ذكر آيات عظيم، آن ها را از خدا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . النصايح الكافية، ص206 ; شبهاى پيشاور، ص775 «إنّ معاوية يكتب بين يدي النبيّ(صلى الله عليه وآله) ».

2  . البداية والنهاية، ج 8 ، ص128 ; شبهاى پيشاور، ص775 «كان زيد بن ثابت يكتب الوحي و كان معاوية يكتب للنبيّ(صلى الله عليه وآله) فيما بينه و بين العرب» تاريخ دمشق ابن عساكر 59


صفحه 167


مى ترسانيم و لكن چيزى جز كفر و طغيان بر آن ها نيفزايد.»(1) پس وقتى خداوند شجره
بنى اميه را ملعون معرفى كرده و لعنت نموده است، قطعاً شاخه هاى آن يعنى معاويه و يزيد نيز ملعون خواهند بود.

در اين آيه شريفه } فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ{(2) نيز صريحاً مفسدين فى الارض و قطع كنندگان رحم را مورد لعنت قرار مى دهد. كدام قاطع رحم و مفسد فى الارض از معاويه بالاتر است كه فساد او زبانزد دوست و دشمنش مى باشد؟ همچنين در سوره احزاب مى فرمايد: } إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً{; «آنان كه خدا و رسولش را اذيت نمايند، خداوند آنان را در دنيا و آخرت لعنت خواهد كرد.»(3) آيا كسى بيشتر از معاويه به على، حسن، حسين(عليهم السلام) و ساير اصحاب چون عمار ياسر آزار و اذيت رساند؟ همانطور كه قبلاً گفته شد، آزار و اذيت على(عليه السلام)، آزار و اذيت پيامبر خدا و در نتيجه خداوند مى باشد. حتى آزار و اذيت حسن و حسين(عليهما السلام) به شخص پيغمبر بر خواهد گشت، چون ايشان فرموده است: «حسين از من است و من از حسينم.»(4) در سوره نسا نيز آمده است } وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَغَضِبَ اللهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً{; هر كس مؤمنى را عمداً بكشد جزايش آتش جهنم است، و لعن و عذاب بزرگى براى او در نظر گرفته شده است.»(5) آيا حجر بن عدى و هفت تن از يارانش به دستور معاويه كشته نشدند؟ و عبد الرحمن بن حسان الغنزى را كسى غير از معاويه زنده
به گور كرد؟ آيا حسين و يارانش، به دست كسى جز يزيد كشته شدند و سر آنان بريده شد؟ مگر معاويه به جعده ـ همسر امام حسن(عليه السلام) ـ وعده نداد كه در صورت كشتن امام،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بنى اسرائيل (17): 60

2  . محمد (47): 24

3  . احزاب (33): 57

4  . العمده، ص406 ; مسند احمد، ج 4، ص172 ; سنن ابن ماجه، ج 1، ص51 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 2، صص34، 38، 91، 207، 208، 482 ; سنن الترمذى، ج 5 ، ص324 ; شبهاى پيشاور، ص532 «حسينٌ مِنّي أنا من حسين»

5  . نسا (4): 93


صفحه 168


يكصد هزار درهم به او بدهد و او را نيز به همسرى پسرش يزيد در آورد؟ آيا مالك اشتر آن مؤمن پاكدل، كه شمشير برنده امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)بود به دست كسى جز معاويه مسموم شد؟ آيا محمد بن ابوبكر را به دستور معاويه نكشتند و سپس در شكم خر مرده اى قرار داده و به آتش كشيدند؟ آيا بسر بن ارطاه آن سفاك خون آشام، ده ها هزار از شيعيان على(عليه السلام) را در مدينه، صنعا و يمن به دستور معاويه قتل عام نكرد و سپس به بچه ها و زنان آنان رحم نكرد ـ علامه سمهودى در تاريخ المدينه، ابن خلكان، ابن عساكر و طبرى در تاريخ خود و ابن ابى الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه تعداد كشتگان را 30 هزار نفر به غير از آنان كه در آتش سوزانده شدند بيان مى كنند.

دليل ديگر بر كفر و لعن معاويه، سب و لعن نمودن مولى الموحدين اميرالمؤمنين على(عليه السلام)مى باشد. به طورى كه در خطبه هاى نماز جمعه و در قنوت نمازها ايشان را سب مى كردند. همانطور كه قبلا گفته شد، پيامبر آزار و اذيت و سب على را آزار و اذيت و سب خود و سپس سب خدا مى دانست. در نتيجه سب كنندگان و اذيت كنندگان را ملعون و مستحق جهنم خوانده اند. از اين بالاتر اين كه ابن حجر مكى در صواعق محرقه اين روايت را به اهل بيت تعميم داده: كه هر كس، اهل بيت مرا سب كند مرتد و قتلش واجب است. از طرفى به كرات از پيامبر خدا شنيده شده است كه «به جز مؤمن، كسى على(عليه السلام) را دوست نمى دارد و به جز كافر، كسى با على(عليه السلام) دشمنى نمىورزد.»(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . كنز العمال، ج 11، ص622 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 3، ص85 و ج 2، ص274 ; سير اعلام انبلاء، ج 6 ، ص244 ; تهذيب الكمال، ج 15، ص233 ; معجم الكبير، ج 23، ص375 ; شبهاى پيشاور، ص782 «لا يحبّ عليّاً إلاّ مؤمن و لا يبغضه إلاّ كافراً».


صفحه 169


 

مجاز بودن متعه در ميان شيعيان

پرسش: چرا متعه كه بر خلاف سنت پيامبر خدا است، در بين شيعيان مجاز و مشروع مى باشد؟

 

پاسخ: به حكم قرآن مجيد در سوره نسا } فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً{; «پس از آن كه از آنان بهره گرفتيد و تمتع برداشتيد، مهر معين را به آنان بپردازيد كه واجب و فريضه است.»(1) در زمان پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و در تمام دوره خلافت ابوبكر و نيز تا اواسط خلافت عمر، متعه براى كليه مسلمانان جايز و مشروع بود. اين كار در ميان امت اسلامى جارى و حلال بوده است.

عمر در اواسط دوران خلافتش، با بيان جمله «دو متعه، متعه حج و متعه نسا كه در زمان پيامبر وجود داشت را اينجانب حرام اعلام مى كنم و عمل كنندگان به آن ها را مجازات مى كنم»(2)، حلال خدا را حرام نمود و سنت پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را زير پا گذاشته و بدعتى تازه در دين اسلام به وجود آورد. از آن تاريخ تاكنون، پيوسته كلام عمر تقويت شد، و چنان جماعت تسنن آن را پذيرفتند كه اينك گمان مى كنند اين حلال خدا، بدعتى از جانب شيعيان مى باشد. حال آن كه حرام نمودن متعه، بر خلاف نص صريح قرآن مجيد و عمل رسول الله(صلى الله عليه وآله) و اصحاب ايشان است. جالب تر اين كه: عمر براى اين حكم خود اصلا دليل و برهانى اقامه نكرده است. او حتى در همين حكم، اقرار مى كند كه اين كار در زمان پيامبر و ابوبكر مشروع و حلال بوده است و من آن را حرام مى دانم.

برخى از علماى اهل سنت، كاسه داغ تر از آش شده و در كتب خود، ده ها دليل براى اثبات بر حق بودن اين حكم عمر، و باطل و بى اساس بودن حكم قرآن، سنت پيامبر و خليفه اول آورده اند. براى مثال عده اى آيه فوق را مربوط به نكاح دائم مى دانند، ليكن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . نسا (4): 24

2  . شبهاى پيشاور، ص802 «متعتان كانتا على عهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله و أنا أحرّمهما و أعاقب عليهما».


صفحه 170


علمايى چون طبرى در جزء پنجم تفسير خود، امام فخر رازى در جزء سوم مفاتيح الغيب و ديگران، اين آيه را در كتب خود در باب نكاح المتعه آورده اند. امام بخارى و امام احمد حنبل نيز در صحيحين خود از عمران بن حصين نقل كرده اند كه گفت: «آيه متعه در كتاب خدا نازل شد. ما در زمان پيامبر خدا به آن عمل مى كرديم. آيه اى هم در حرمت آن نازل نشد و پيامبر خدا هم در زمان حياتش ما را از آن منع نكرد، مردى به رأى و ميل خود هر چه دلش خواست گفت!! بخارى مى گويد: اين مرد عمر بن الخطاب بوده است.»(1)

برخى ديگر تلاش دارند تا آيه شريفه } إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ{; «مگر بر جفت هايشان يا كنيزان ملكى آن ها كه هيچ گونه ملامتى در مباشرت اين زنان بر آنان نيست»(2) را ناسخ آيه فوق قلمداد كنند. با اندكى توجه مى توان دريافت كه سوره مؤمنون، سوره مكى و سوره نسا سوره مدنى است. از آنجا كه سوره هاى مكى از نظر زمانى مقدم بر سوره هاى مدنى مى باشند; لذا ناسخ نبايد قبل از منسوخ باشد. علاوه بر اين و با فرض درست بودن اين ادعا، چرا ـ حتى به اقرار خود عمر خليفه دوم ـ اين عمل در زمان حيات پيامبر و يا ابوبكر تعطيل و حرام نشد. بسيارى از اكابر علماى اهل سنت از جمله جارالله زمخشرى در تفسير كشاف آيه متعه را از محكمات قرآن دانسته اند كه نسخ هم نشده است. به همين دليل است كه مالك بن انس ـ امام مالكى ها ـ متعه را هنوز مجاز و مشروع مى داند.

نداشتن شرايط زناشويى نظير ارث، طلاق، عده و نفقه، دليل ديگرى است كه عده اى براى آن بيان مى كنند و زن متعه را زوجه حقيقى نمى دانند. در پاسخ بايد گفت:

* اولاً متعه خود نوعى نكاح است و مصداق زوجيت نيز بر آن مترتب است، كه براى سهولت و آسانى امت و به منظور جلوگيرى از زنا، برخى از قيود و شرايط آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . صحيح بخارى، ج 2، ص53 و ج 5 ، ص158 ; مسند احمد، ج 4، ص429 ; صحيح مسلم، ج 4، ص48 ; شرح مسلم، ج 8 ، ص205 ; شبهاى پيشاور، ص800 «نزلت آية المتعة في كتاب الله ففعلناها مع رسول الله و لم ينزل قرآن بحرمته و لم ينه عنها رسول الله حتى إذا مات قال رجل برأيه ماشاء. قال محمّد: (يقال انه عمر)».

2  . مؤمنون (23): 6


صفحه 171


تخفيف داده شده است.

* در مورد ارث بايد گفت: ارث بردن از شرايط ثابت زوجيت، به طور مطلق اعم از دائم و موقت نيست چون زنانى هستند كه با وجود زوجيت، از شوهر ارث نمى برند، مانند: زوجه كتابيه و زوجه ناشزه و نيز زنى كه قاتل زوج خود باشد.

* همين طور است حق النفقه اين گروه از زنان كه از نفقه شوهر محرومند. پس نفقه نيز از شرايط ثابت و حتمى زوجيت نمى باشد.

* محروميت زن متعه از حق الارث نيز بستگى به فتواى فقهاى مختلف دارد.

* در مورد عده، زن متعه هم بايد عده نگه دارد و حداقل آن 45 روز است.

برخى ديگر، حكم عمر را به تنهايى سندى معتبر و براى نسخ و لغو متعه، كافى مى دانند. در پاسخ بايد گفت: مقام و موقعيت ناسخ بايد بالاتر از ابلاغ كننده باشد. چون عمر از رسول الله(صلى الله عليه وآله) نمى تواند بالاتر باشد، پس اين دليل هم باطل است. مضافاً بر اين كه هيچ حديثى، چه از شيعه و چه از سنى، وجود ندارد كه پيامبر، قول عمر را سنديت بخشند و مسلمين را به پيروى از آن فراخوانند. علاوه بر اين اگر خليفه اى بتواند حكم پيامبرى را فسخ كند، مى توان گفت كه: حاكمان و خليفه هاى بعدى نيز مى توانند حكم خليفه را فسخ كنند. از جمله امام على(عليه السلام) هيچگاه اين حكم را نپذيرفته اند و يا حاكمان كشورهاى اسلامى صيغه متعه را جايز شمرده اند اما سخن عمر همچنان پابرجاست!!

بنابراين به اين نتيجه خواهيم رسيد كه چون آيه متعه، از آيات محكمات است و در زمان رسول الله(صلى الله عليه وآله) نيز نسخ نگرديده، پس نص صريح قرآن و سنت حسنه پيامبر خدا است كه بايد تا ابد ادامه داشته باشد، و از شيوع فحشا و زنا جلوگيرى نمايد. در حقيقت متعه، همان ازدواج ولى با شرايط خفيف تر و آسان تر است.


صفحه 172


 

على(ع) وصى رسول الله(ص)

پرسش: چرا شيعيان على(عليه السلام) را وصى رسول الله(صلى الله عليه وآله) مى دانند؟

 

پاسخ: هيچ شك و ترديدى نيست كه بايد فرد واحدى خليفه جانشين پيغمبر و وصى ايشان باشد، و افراد متعددى در يك زمان نمى توانند عهده دار اين مسئوليت باشند. چون قبلاً دلايلى بر اثبات جانشينى و امامت اميرالمؤمنين على(عليه السلام) بيان گرديد، لذا در اين قسمت فقط به بيان احاديثى از رسول الله(صلى الله عليه وآله) كه فقط دلالت بر وصى بودن امام على(عليه السلام)دارد و او را وصى خود معرفى نموده است، مى پردازيم.

1 . امام ثعلبى در تفسير و ابن مغازلى فقيه شافعى در مناقب و ميرسيدعلى همدانى در مودة القربى از خليفه دوم نقل مى كنند: «پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) روزى كه بين اصحاب، عقد اخوت و برادرى بست، فرمود: اين على(عليه السلام) در دنيا و آخرت برادر من است. او خليفه من در اهل من، وصى من در امتم، وارث علم من و ادا كننده دين من است. خلاصه بين من و على(عليه السلام) جدايى نيست. مال او مال من و مال من مال او است. نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است. كسى كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و كسى كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.»(1)

2 . امام احمد حنبل در مسند، سبط ابن جوزى و ابن مغازلى فقيه شافعى در مناقب نقل مى كنند كه: انس بن مالك گفت: به سلمان گفتم از رسول الله(صلى الله عليه وآله) بپرس كه وصى او كيست؟ «سلمان از رسول الله(صلى الله عليه وآله) پرسيد كه وصى شما كيست؟ ايشان گفت: اى سلمان!
وصى موسى چه كسى بود؟ گفتم: يوشع بن نون. پس ايشان فرمود: وصى، وارث، ادا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 2، ص289 ; الخلاف، ج 1، ص28 ; شبهاى پيشاور، ص647 «إنّ رسول الله(صلى الله عليه وآله) لقد عقد المؤاخاة بين أصحابه، قال: هذا عليّ أخي في الدنيا و الآخرة و خليفتي في أهلي و وصيّي في أمتي و وارث علمي و قاضي ديني ماله مني مالي منه نفعه نفعى و ضرّه ضرّي من أحبه فقد أحبّني و من أبغضه فقد أبغضني».


صفحه 173


كننده دين من و وفا كننده به وعده من على ابن ابى طالب است.»(1)

3 . موفق بن احمد، اخطب الخطباى خوارزم نيز نقل مى كند كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: «براى هر پيغمبر وصى و وارثى است و به درستى كه على، وصى و وارث من است.»(2)

4 . شيخ الاسلام حموينى از ابوذر غفارى نقل مى كند: «رسول الله فرمود: من خاتم پيامبرانم و اى على! تو خاتم اوصيا تا روز قيامت هستى.»(3)

5 . خطيب خوارزمى نيز از ام المؤمنين ام سلمه نقل مى كند كه گفت: «خداوند براى هر پيغمبرى وصيى اختيار نمود و بعد از من، على وصى من در امتم، در اهل بيتم و در عترتم مى باشد.»(4)

6 . ابن مغازلى فقيه شافعى، امام بخارى و مسلم از اصبغ بن نباته ـ يكى از ياران و اصحاب خاص اميرالمؤمنين(عليه السلام) ـ نقل مى كنند كه ايشان در خطبه اى فرمود: «اى مردم! منم امام خلايق و وصى بهترين مخلوقات، پدر عترت طاهره هاديه. من برادر، وصى، ولى، برگزيده و دوست پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) مى باشم. من اميرالمؤمنين، پيشواى دست و پا روسفيدان و سيّد و آقاى اوصياء مى باشم. جنگ با من جنگ با خدا، صلح و سلم با من، صلح و سلم با خدا، اطاعت من اطاعت خدا، دوستى من دوستى باخدا، پيروان من دوستان خدا و ياران من ياران خدا مى باشند.»(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . شواهد التنزيل، ج 1، ص99 ; جواهر المطالب فى مناقب الامام على(عليه السلام)، ج 1، ص107 ; نهج الايمان، ج 1، ص198 ; شبهاى پيشاور، ص647 «فقال له سلمان يا رسول الله من وصيك فقال: يا سلمان من كان وصي موسى فقال يوشع بن نون، قال: قال وصيّي و وارثي من يقضي ديني و ينجز موعدي عليّ بن أبي طالب».

2  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص235 ; المناقب، ص147 ; شبهاى پيشاور، ص648 «لكلّ نبيّ وصيّ و وارث و إنّ عليّاً وصيّي و وارثي».

3  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 2، ص73 ; مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص54 ; شبهاى پيشاور، ص648 «قال رسول الله(صلى الله عليه وآله) أنا خاتم النبيين و أنت يا عليّ خاتم الوصيّين إلى يوم الدين».

4  . المناقب، ص147 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص235 ; شبهاى پيشاور، ص648 «إنّ الله اختار من كلّ نبيّ وصيّاً و عليّ وصيّي في عترتي و أهل بيتي و أمتي بعدي».

5  . الامالى، ص702 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص241، ج 1، ص241 ; شبهاى پيشاور، ص648

«أَيُّهَا النَّاسُ أنا إمام البريّة و وصيّ خير الخليقة وَ أَبُو الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَةِ الْهَادِيَةِ، أَنَا أَخُو رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ وَصِيُّهُ وَ وَلِيُّهُ وَ حَبِيبُهُ، أَنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ حَرْبِي حَرْبُ اللَّهِ وَ سِلْمِي سِلْمُ اللَّهِ وَ طَاعَتِي طَاعَةُ اللَّهِ وَ وَلاَيَتِي وَلاَيَةُ اللَّهِ وَ أَتْباعي أَوْلِيَاءُ اللَّهِ وَ أَنْصَارِي أَنْصَارُ اللَّهِ».


صفحه 174


7 . ابن مغازلى شافعى از ابن مسعود نقل مى كند كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «دعوت و رسالت، به من و على منتهى شد. زيرا هيچ كدام از ما بر بت سجده ننموديم پس مرا پيغمبر و على را وصى قرار داد.»(1)

8 . مير سيد على همدانى شافعى در مودة القربى از عتبه بن عامر الجهنى نقل مى كند: «با پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) بر سه چيز بيعت نموديم: شهادت به وحدانيت خداى متعال كه شريكى براى او نيست، نبوت و پيغمبرى محمد و اين كه على وصى اوست. پس ترك هر كدام از اين سه موجب كفر مى گردد.»(2)

9 . از همان مأخذ از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده است: «به درستى كه خداى متعال براى هر پيغمبرى وصيى قرار داد. شيث را وصى آدم، يوشع را وصى موسى، شمعون را وصى عيسى و على را وصى من قرار داد. وصى من بهترين اوصيا مى باشد و من دعوت كننده و على روشن كننده حق و حقيقت است.»(3)

10 . صاحب ينابيع از موفق بن احمد خوارزمى از ابو ايوب انصارى نقل مى كند: هنگامى كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) در بستر بيمارى بود، فاطمه بر بالين او آمده و مى گريست. پيغمبر به او فرمود: «اى فاطمه! از كرامت هاى پروردگار به تو اين است كه همسر تو را كسى قرار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . المصنف، ج 8 ، ص296 ; بحر الانوار، ج 25، ص207 ; شبهاى پيشاور، ص649 «انتهت الدعوة إليّ و إلى عليّ لم يسجد أحدنا لصنم قط فاتّخذني نبيّاً و اتخذ عليّاً وصيّاً».

2  . مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص303 ; صراط المستقيم، ج 2، ص51 ; شبهاى پيشاور، 649 «بايعنا رسول الله(صلى الله عليه وآله) على قول أن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وحده لا شريك له و أنّ محمّدا نبيّه و عليّاً وصيّه فأىّ من الثلاثة تركناه كفراً».

3  . مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص247 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 2، ص280 ; الامامة والتبصره، ص21 ; كمال الدين و تمام النعمة، ص212 ; شبهاى پيشاور، ص649 «إنّ الله تعالى جعل لكلّ نبيّ وصياً، جعل شيث وصيّ آدم ويوشع وصيّ موسى وشمعون وصيّ عيسى و عليّاً وصيي و وصيّي خير الأوصياء في البداء و أنا الداعي و هو المضييء».


صفحه 175


داد كه در اسلام از همه مقدم تر و عملش از همه زيادتر و صبر و بردباريش از همه بيشتر مى باشد. به درستى كه خداى بزرگ به اهل زمين نظرى افكند، پس از ميان آن ها مرا برگزيد و به پيغمبرى مرسل مبعوث نمود. دوباره نظرى افكند، آنگاه همسر تو را از ميان آنان برگزيد و تزويج شما را به من وحى كرد و نيز او را وصى من قرار داد.»(1) ابن مغازلى نقل مى كند كه پيغمبر در ادامه فرمود: «اى فاطمه! به ما اهل بيت هفت خصلت عطا شده كه به هيچ كس ديگرى تا كنون عطا نشده است و كسى نيز هرگز آن را درك نمى كند:

1 . افضل پيامبران از ما است و او پدر تو مى باشد;

2 . وصى ما بهترين اوصيا است و او شوهر تو است;

3 . شهيد ما بهترين شهدا است و او حمزه عموى تو است.;

4 . كسى كه داراى دو بال است و هر وقت بخواهد در بهشت پرواز مى كند از ماست و او جعفر پسر عموى تو است;

5 . دو سبط و دو سيد جوانان اهل بهشت از ما مى باشند و آن ها فرزندان تواند;

6 . به آن خدايى كه جان من در دست او است مهدى اين امت، همان كسى كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى گذارد، از ما است و او از اولاد تو مى باشد.»(2) ابراهيم ابن محمد حموينى در فرائد دنباله اين حديث را چنين نقل مى كند كه پيغمبر بعد از نام مهدى (عج) فرمود: «پس از اين كه زمين پر از ظلم و فساد شود او زمين را پر از عدل و داد مى كند. اى فاطمه! محزون مباش و گريه نكن كه خداوند از من بر تو رحيم تر و مهربان تر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 3، ص269 ; نهج الايمان، ص227 ; العمدة، ص267 ; شبهاى پيشاور، ص650 «يا فاطمة إن لكرامة الله إياك زوجتك من أقدمهم سلما و أكثرهم علما و أعظمهم حلما إن الله تعالى اطلع إلى أهل الأرض اطلاعة فاختارني منهم فبعثني نبيا مرسلا ثم اطلع اطلاعة فاختار منهم بعلك فأوحى لي أن أزوجه إياك و أتخذه وصيّا».

2  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص241، ج 2، ص209، ج 3، ص389 ; نهج الايمان، ص229 ; شبهاى پيشاور، ص650 «يا فاطمة إنّا أهل بيت أوتينا سبع خصال لم يعطها أحد من الأوّلين قبلنا أو قال الأنبياء و لا يدركها أحد من الآخرين غيرنا نبينا أفضل الأنبياء و هو أبوك و وصينا أفضل الأوصياء و هو بعلك و شهيدنا خير الشهداء و هو حمزة عمك و منا من له جناحان يطير بهما في الجنة حيث يشاء و هو جعفر ابن عمك و منا سبطا هذه الأمة و هما ابناك و منا و الذي نفسي بيده مهدي هذه الأمة».


صفحه 176


است، و اين به خاطر موقعيت تو در قلب من مى باشد;

7 . به تحقيق تو را به همسرى كسى تزويج نموده كه از حيث حسب از همه بزرگتر، از حيث نسب از همه گرامى تر، نسبت به رعيت از همه مهربان تر، به مساوات از همه عادل تر و به قضاوت بين دو نفر از همه بيناتر است.»(1)

مسلماً منظور از وصى پيامبر بودن، وارث و وصى شخصى ايشان نيست، كه عده اى مى گويند خليفه وقت مى تواند وصى پيغمبر نيز باشد. همانطور كه بيان شد، خلافت و وصايت بايد هر دو در فرد واحدى جمع شود. به عبارت ديگر، وصايت همان خلافت مى باشد. چون با قدرى دقت به احاديث مربوطه در مى يابيم كه اگر وصى بودن على(عليه السلام)وصايت شخصى بود، در اين صورت نيازى به حكم و سفارش پروردگار نبود. همانگونه كه شيث، شمعون و يوشع، وصى شخصى پيامبران زمان خويش نبودند. اين معنا را ابن ابى الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه چنين مى گويد: «هيچ شك و شبهه اى نزد ما نيست كه على(عليه السلام)، وصى رسول الله(صلى الله عليه وآله) است. هر چند كسانى كه نزد ما منسوب به عناد هستند با اين حقيقت مخالفت ورزيده اند.»(2) به همين جهت است كه به هنگام وفات پيامبر سر مبارك حضرت بر سينه مولانا اميرالمؤمنين(عليه السلام)بوده و در آن هنگام، تمام ابواب علوم را به سينه على(عليه السلام) باز نموده است.

بسيارى از كتب اهل سنت از جمله جلدهاى چهارم و ششم كنز العمال، جزء دوم طبقات محمد بن سعد كاتب، جلد سوم حاكم مستدرك نيشابورى، جلد سوم مسند امام احمد حنبل و حلية الاوليا حافظ ابو نعيم جملگى از ام المؤمنين ام سلمه و جابر بن عبدالله انصارى نقل مى كنند كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) به هنگام ارتحال، على(عليه السلام) را طلبيد و سر خود را بر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص130 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص241 ; شبهاى پيشاور، ص650 «و يملأ الأرض عدلاً كما ملئت جوراً يا فاطمة لا تحزني و لا تبكي فإنّ الله عزّ و جلّ أرحم بك و أرأف عليك منّي و ذلك لمكانك منّي و موقعك من قلبي قد زوجك الله زوجك و هو أعظمهم حسباً و أكرمهم منصباً و أرحمهم بالرعية و أعدلهم بالسوية و أبصرهم بالقضية».

2  . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص139 ; شبهاى پيشاور، ص653 «فلا ريب عندنا أنّ عليّاً(عليه السلام)كان وصيّ رسول الله(صلى الله عليه وآله) و إن خالف في ذلك من هو منسوب عندنا إلى العناد».


صفحه 177


سينه او گذاشت تا روح از بدنش مفارقت نمود. از همه مهمتر، فرمايش خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه است كه ابن ابى الحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه چنين نقل مى كند: «به تحقيق كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در حالى قبض روح شد كه سرش روى سينه من بود. روح آن حضرت در حالى كه روى دست من بود خارج شد و من دست هايم را بر صورتم كشيدم.»(1) در جلد دوم شرح نهج البلاغه نيز نقل شده كه هنگامى كه امام على(عليه السلام)همسرش صديقه كبرى را دفن مى كرد، خطاب به رسول الله(صلى الله عليه وآله) فرمود: «به تحقيق كه تو را در لحد قبر قرار دادم و روح تو بين گلو و سينه من خارج شد.»(2)

با وجود همه اين احاديث، هنوز برخى متعصب مى پرسند: همانگونه كه ابوبكر و عمر مطابق دستور قرآن مجيد كه مى فرمايد: } كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَاْلأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ{; «چون مرگ بر يكى از شما فرا رسد بر شما است كه اگر داراى متاع دنيوى هستيد به والدين و خويشان خود به چيز شايسته و حقى وصيت كنيد كه سزاوار متقين است»(3) به هنگام فوت وصيت خود را نوشته اند، چرا وصيت نامه اى از رسول الله(صلى الله عليه وآله) كه در آن على(عليه السلام) را وصى خود قرار داده باشد وجود ندارد؟

در بسيارى از منابع مذكور، از جمله در جامع عبد الرزاق آمده است كه پيامبر فرمود: «اى على! تو برادر و وزير منى كه دين مرا ادا، وعده مرا وفا و ذمه مرا برى مى كنى. مرا غسل مى دهى، دِين مرا ادا مى كنى و در قبر پنهانم مى كنى.»(4) به شهادت تاريخ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . معالم المدرستين، ج 1، ص235 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 3، ص436 ; احاديث ام المؤمنين عايشه، ج 2، ص205 ; شرح نج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 10، ص179 ; شبهاى پيشاور، ص652 «وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي وَ قَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي كَفِّي فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي».

2  . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 10، ص266 ; شبهاى پيشاور، ص652 «فلقد وسدتك في ملحودة قبرك و فاضت بين نحري و صدري نفسك».

3  . بقره (2): 180

4  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص370 و 374 ; المباهله، ص52 ; شبهاى پيشاور، ص654 «يا عليّ أنت أخى و وزيري و تقضي ديني و تنجز وعدي و تبرىء ذمتي و أنت تغسلني و تودى ديني و تواريني في حفرتي».


صفحه 178


اميرالمؤمنين(عليه السلام) همه اين سفارشات پيغمبر را انجام داده، ايشان را غسل، كفن و دفن نمود
و پانصد هزار درهم دِين آن حضرت را هم ادا كرد. همه مسلمين اتفاق نظردارند كه امور فوق، توسط على(عليه السلام) انجام گرديده و كس ديگرى در اين كارها پيش قدم نشد. بسيارى از اكابر صحابه كه بعدها به خلافت رسيدند به هنگام غسل، كفن و دفن رسول الله(صلى الله عليه وآله) مشغول تعيين خليفه و تقسيم خلافت بودند. حتى بعدها دِين پيامبر (پانصد هزار درهم) را از بيت المال ادا نكردند و اين خود، به معناى پذيرش عملى وصى و وارث بودن على(عليه السلام)مى باشد. زيرا اگر كس ديگرى وصى و وارث پيامبر بود، او بايد عهده دار انجام اين امور مى شد نه على(عليه السلام).

اما در مورد وصيت مكتوب بايد گفت: اين رسول الله(صلى الله عليه وآله) نيست كه بايستى مانند ابوبكر و عمر وصيت خود را بنويسد; بلكه ابوبكر و عمراند كه مطابق دستورات ايشان وصيت خود را نوشته اند. پيغمبرى كه آن همه تأكيد بر وصيت دارد تا آنجا كه مى فرمايد: «كسى كه بدون وصيت بميرد مانند زمان جاهليت مرده است.»(1)

وقتى نوبت به خود ايشان رسيد و با آن كه 23 سال، وصيت هاى خود را به يگانه وصى اش گوشزد نموده است، به هنگام وفات، خواست آنچه را در آن مدت گفته بود تكميل كند تا بدان وسيله از گمراهى، ضلالت، نزاع و دودستگى امتش جلوگيرى نمايد. بازيگران سياسى و تشنگان قدرت، ممانعت كردند كه ايشان وظيفه الهى و شرعى خود را عملى نمايند. اين مطلب را امام بخارى و مسلم در صحيحين خود نقل كرده اند كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) هنگام رحلت فرمود: «دوات و كاغذ بياوريد تا برايتان چيزى بنويسم كه گمراه نشويد.» عده اى از حضار بر بالين ايشان به اغواى ـ عمر بن الخطاب ـ غوغا نموده و گفتند: آن حضرت هذيان مى گويد. هم بخارى و هم مسلم در صحيحين و نيز حميدى در جمع بين الصحيحين و امام احمد حنبل در جلد اول مسند نقل نموده اند كه عبدالله بن
عباس پيوسته گريه مى كرد، اشك مى ريخت و مى گفت: «يوم الخميس ما يوم الخميس»; روز پنجشنبه چه روز پنجشنبه اى؟! از وى پرسيدند مگر در روز پنجشنبه چه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . روضة الواعظين، ص482 ; مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص246 ; نهج الايمان، ص208 ; شبهاى پيشاور، ص655 «مَن مات بغير وصيّة مات ميتة جاهلية».


صفحه 179


شده است كه تو به گريه افتاده اى؟ گفت: چون بيمارى بر پيامبر مستولى گشت، فرمود: «دوات و كاغذ بياوريد تا براى شما كتابى بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد»(1) اما بعضى از حضار مجلس مانع شدند و گفتند: «او هذيان مى گويد و قران ما را بس است.» آن ها نه فقط از وصيت نوشتن آن حضرت ممانعت كردند، بلكه به ايشان زخم زبان هم زدند و گفتند: در آخر عمر هذيان مى گويد.

امام غزالى در مقاله چهارم سر العالمين مى گويد بعد از آن عمر گفت: «اين مرد را واگذاريد كه او هذيان مى گويد، كتاب خدا ما را بس است.»(2) پس از اين گفته عمر، اصحاب حاضر دو گروه شدند. عده اى به طرفدارى از عمر و جمعى ديگر به منظور آوردن دوات و كاغذ براى پيغمبر مصمم شدند. بالاخره داد و فرياد حضار بلند شد و به هم ريختند. سپس پيغمبر متغير شد و فرمود: «از نزد من برخيزيد كه سزاوار نيست نزد من جنگ و نزاع كنيد.»(3)

بدين ترتيب در اواخر عمر پيامبر، اولين فتنه در ميان مسلمانان شكل گرفت و تخم نفاق و تفرقه در بين مسلمانان پاشيده شد. در اين جلسه، عمر جسارت را به جايى رساند كه نه تنها رسول الله(صلى الله عليه وآله) را به نام «محمد» هم نخواند بلكه گفت: «اين مرد هذيان مى گويد» و با نص صريح قرآن مخالفت آشكار نمود. زيرا قرآن مى فرمايد: } ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَد مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَ اللهِ وَخاتَمَ النَّبِيِّين{; «محمد(صلى الله عليه وآله) پدر هيچ يك از شما نيست لكن رسول الله و خاتم النبيين است.»(4) اين آيه دلالت بر آن دارد كه همواره ايشان را با ادب و احترام ياد كنيد و از واژه هاى «رسول الله» و «خاتم النبيين» استفاده كنيد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بحار الانوار، ج 22، ص486 ; سنن الكبرى، ج 3، ص435 ; عمر بن خطاب، ص64 ; شبهاى پيشاور، 18 سند آورده ص658 «ايتوني بدواة و بياض أكتب لكم ما لا تضلون بعده أبداً» صحيح بخارى، ج2، ص118. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص222

2  . عمر بن خطاب، ص62 ; سب الهدى والرشاد، ص247 ; سيرة نبويه، ج 4، ص451 ; سنن الكبرى، ج 4 ص360 ; شبهاى پيشاور، ص658 «فقال عمر دعوا الرجل فإنّه ليهجر! حسبنا كتاب الله».

3  . عمر بن خطاب، ص62 ; سبل الهدى و الرشاد، ص247 ; سيرة نبويه، ج 4، ص451 ; سنن الكبرى، ج 4 ص360 ; شبهاى پيشاور، ص658 «قوموا عنّى و لا ينبغي عندي التنازع».

4  . احزاب (33): 40


صفحه 180


برخى از علماى اهل سنت، نظير قاضى عياض شافعى در كتاب شفا و نووى در شرح صحيح مسلم گفته اند «گوينده اين كلام هر كه باشد اصلاً ايمان به رسول الله نداشته و از معرفت كامل به مقام و مرتبه آن حضرت عاجز بوده است.»

بديهى است كه عصمت، از صفات خاصه نبوت است و اين ويژگى، مختص ايشان، تا واپسين لحظات زندگى است. بنابراين زمانى كه مى گويد: چيزى برايتان بنويسم تا گمراه نشويد، بدين معنا است كه در مقام هدايت، ارشاد و متصل به حق بوده است. آيه شريفه } وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى{ نيز بر همين معنا دلالت دارد. بنابراين مخالفت با آوردن دوات و كاغذ براى آن حضرت، مخالفت با پروردگار است و استفاده از كلمه «هذيان» همراه با عبارت «اين مرد»، دشنامى آشكار و اهانت به خاتم النبيين(صلى الله عليه وآله)است. واژه بدتر آن است كه گفت: «قران ما را بس است!!»

برخى از مدافعين عمر براى مبرا ساختن وى مى گويند:

ـ چون عمر خليفه پيغمبر بوده، لذا اجتهاد نموده و قصد و غرضى در كار نبوده است.

ـ عمر براى پيشگيرى از اختلاف و خير خواهى امت از آوردن دوات و كاغذ جلوگيرى نموده است.

ـ مصلحت را در گفتن «قرآن ما را بس است» ديده است.

ـ از كجا معلوم است كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) مى خواسته است درباره خلافت چيزى بنويسد؟

در پاسخ اين قبيل افراد بايد گفت:

* اولاً در آن زمان خليفه نبوده است. اگر تصور خليفه شدن را در آينده در سر داشته است، پس بايد اذعان نمود كه طراح توطئه بوده است تا از خلافت على(عليه السلام)جلوگيرى نمايد. هر چند با فرض اين كه خليفه بوده است، مگر خليفه مى تواند در مقابل نص صريح قرآن اجتهاد نمايد؟!

* ثانياً مگر عمر خير خواهى امت را بهتر از خود پيغمبر مى دانسته و مى خواسته است اختلافى پيش نيايد. در واقع اگر او معتقد به جلوگيرى از اختلاف بود بايد قبل از هر


صفحه 181


چيزى خود، سكوت اختيار مى كرد، نه اين كه خود موجب اختلاف گردد.

* ثالثاً عبارت «قرآن ما را بس است» نشان دهنده اين است كه او به قرآن وقوف هم نداشته است چون قرآن قليل اللفظ و كثيرالمعانى مى باشد. قرآن داراى محكمات و متشابهات، عام و خاص است و نياز به مبين ربانى دارد. چنانچه قطب الدين شافعى شيرازى، در كشف الغيوب مى نويسد: «اين امر مسلم است كه راه بى راهنما نتوان پيمود. از اين كلام خليفه دوم عمر در عجبم كه گفته است: قرآن در ميان ما است و ما نيازى به راهنما نداريم. بديهى است كه اين حرف، غير قابل قبول و خطاى محض است و همانند كلام كسى مى ماند كه بگويد: چون كتب طب در ميان ما است پس به طبيب نيازى نداريم.»

* رابعاً در آن هنگام چيز ديگرى از اصول و احكام دين باقى نمانده بود تا پيامبر بخواهد ياد آورى نمايد كه موجب هدايت مردم گردد; زيرا آيه } اَكْمَلتُ لَكُمْ دينُكُمْ {نازل شده بود. لذا فقط موضوع جانشينى باقيمانده بود. پيغمبر مى خواست گفتارهاى پيشين خود را تأييد و تأكيد كند. همانطور كه امام غزالى در مقاله چهارم سر العالمين مى گويد: جمله «لن تضلوا بعدى» در آخرين گفتار پيامبر، مى رساند كه موضوع هدايت امت در كار بوده و به جز خلافت، چيز ديگرى از اصول هدايت باقى نمانده بود. ولى به هر حال ما اصرار بر اين نداريم كه ايشان حتماً مى خواسته راجع به خلافت بنويسد; لكن مطمئن هستيم كه آنچه مى خواسته بنويسد براى جلوگيرى از گمراهى امت بوده، تا تكليف آن ها روشن شود و به وضعيت امروزى گرفتار نيايند.(1)

چون سياستمداران آن زمان دريافتند كه پيامبر مى خواهد درباره چه چيزى بنويسد، ممانعت كردند تا خودشان به نوايى برسند. حتى مى توان چنين دريافت كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . البته اگر خليفه حديث ثقلين را شنيده باشد كه «إنّي تاركٌ فِيكُم الثّقلين; كتاب الله و عترتي ما إن تمسّكتم بهما لن تضلوا» وقتى كه پيامبر مى فرمايد: قلم و دوات بياوريد تا چيزى را بنويسم كه گمراه نشويد. از ربط و محل اتصال اين در جمله بين جلوگيرى گمراهى را گرفتن خوب مى توانست درك كند كه پيامبر راجع به ثقلين و يا ثقل اصغر مى خواهد سفارش نمايد. البته در جايى خود خليفه اعتراف كرده من فهميدم مقصود پيامبر چيست و مانع شدم.


صفحه 182


ممانعت آن ها از آوردن دوات و كاغذ خود دليل آن است كه پيغمبر مى خواسته مساله خلافت را تعيين كند. به دليل آن كه سياستمداران مى دانسته اند كه خودشان خليفه نخواهند بود; لذا از آن جلوگيرى نمودند تا تمامى راه ها در آينده مسدود نشود، وگرنه هيچ انسان قسى القلبى از برآورده كردن آخرين خواسته محتضر در حال مرگ ـ آن هم وجود مبارك خاتم النبيين ـ جلوگيرى نمى كند.

به هر حال همه اين ها، توجيهات عده اى متعصب است كه براى مبرا نمودن عمر به هر قيمتى ـ حتى به قيمت توهين به پيامبر ـ بيان مى كنند و چشمان خويش را به راحتى و عمداً مى بندند. در غير اين صورت، وقتى ابوبكر در بستر بيمارى بود و وصيت خود را مى نوشت، چرا عمر به او نگفت كه: هذيان ننويس اى مرد، قرآن و كتاب خدا ما را بس است!!؟


صفحه 183


 

زادگاه على(ع) و چگونگى نامگذارى آن حضرت

پرسش: محل ولادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) كجا بوده و نامگذارى ايشان چگونه بوده است؟

 

پاسخ: برخى چنين تصور مى كنند كه فاطمه بنت اسد، قبل از زايمان در داخل مسجد الحرام بوده است. هنگامى كه درد زايمان فرا رسيده، او نتوانسته از مسجد خارج شود، لذا در همانجا زايمان نموده و على(عليه السلام) به دنيا آمده است. با اين برداشت ولادت على در داخل كعبه را امرى بدون اهميت و طبيعى قلمداد مى كنند.

در صورتى كه پيشامد مولود كعبه به گونه ديگرى بوده است كه در زير بيان مى شود. فاطمه بنت اسد در آخرين ماه وضع حمل بوده است. در يكى از روزها كه به مسجدالحرام مى رود، او را درد زايمان فرا مى رسد. او در مستجار كعبه مشغول راز و نياز و دعا به درگاه احديت مى شود. خدا را به عزت و جلالش سوگند مى دهد كه خدايا! درد زايمان را بر من سهل و آسان گردان. ناگهان ديوار خانه كعبه(1) شكافته مى شود و ندايى مى رسد كه: «اى فاطمه! درون آى.»(2) جماعت مردمى كه در اطراف خانه نشسته بودند، متوجه شدند كه ديوار خانه كعبه شكافته شد، فاطمه داخل خانه شد و ديوار دوباره به حالت اوليه بازگشت. تعجب همگان از جمله جناب عباس ـ عموى پيامبر ـ كه در ميان جماعت نظاره گر بود بر انگيخته شد. با مشاهده اين صحنه فوراً خود را به برادرش ابوطالب، كليد دار كعبه رساند و قضيه را به او اطلاع داده و بلافاصله با هم برگشتند. تلاش آن ها براى باز كردن قفلِ دربِ كعبه به جايى نرسيد. فاطمه بنت اسد تا سه روز بدون هيچ گونه غذا، مراقبت و پرستارى، درون خانه كعبه ماند. خبر اين واقعه غير منتظره در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . در آن زمان كعبه در وسط مسجد الحرام قرار داشت و درب آن، هم سطح زمين و همواره بسته و قفل زده بود. فقط در مراسم خاصى درب آن را مى گشودند.

2  . الخصال، ص578 ; الثاقب فى المناقب، ص58 ; تفسير نور الثقلين ج 4، ص345 ; شبهاى پيشاور، ص815 «يا فاطمة ادخلي البيت». مدينة المعاجز، 332


صفحه 184


تمام محله هاى مكه پيچيد و نُقل مجالس اهالى مكه شد. پس از سه روز، همان محلى كه
به روى فاطمه باز شده بود، دوباره شكافته شد و فاطمه همراه با نوزادى بر روى دست بيرون آمد. اين واقعه همه چشم ها را خيره ساخت و جماعت زيادى كه شاهد اين پيشامد بودند بر او هجوم آوردند.(1)

به همين جهت است كه ولادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در مقايسه با عيسى مسيح تفاوت چشمگيرى دارد. زيرا به هنگام ولادت حضرت عيسى، به حضرت مريم كه درون بيت المقدس بود، ندا رسيد: «از بيت المقدس بيرون آى كه اينجا محل عبادت است نه محل زاييدن.»(2) با توجه به برترى كعبه بر بيت المقدس، اين ويژگى و امتياز تنها براى اميرالمؤمنين(عليه السلام) منحصر به فرد است، كه مولود كعبه ناميده شده است.

نامگذارى على(عليه السلام):

از آن جايى كه تمامى كتب آسمانى، نام محمد(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) را به ترتيب به عنوان نبوت و امامت ذكر كرده اند مى توان گفت: پروردگار نام اين دو نفر را هزاران سال قبل از خلقت و در ملكوت اعلى ثبت نموده است; لذا نامگذارى اميرالمؤمنين(عليه السلام) پس از ولادت ايشان صورت نگرفته است، به طورى كه:

1 . محمد بن جرير طبرى در تفسير خود، ابن عساكر در تاريخ خود ضمن توصيف حالات على(عليه السلام)، محمد بن يوسف گنجى شافعى در كفايت الطالب، حافظ ابو نعيم در حلية الاوليا و شيخ سليمان بلخى حنفى در ينابيع المودة نقل كرده اند كه رسول الله(صلى الله عليه وآله)فرمود: «بر بالاى عرش اين كلمات نوشته شده كه به جز خداى يكتاى بدون شريك، خداى ديگرى نيست. محمد(صلى الله عليه وآله) بنده و رسول من است كه او را با على بن ابى طالب(عليه السلام)تأييد نمودم.»(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مستدرك حاكم، فصول المهمة، فصل اول، ص14 ; شبهاى پيشاور 816

2  . اللمعة البيضاء، ص221 ; الامام على(عليه السلام) ص369 ; شبهاى پيشاور، ص814 «اخرجي عن البيت فإنّ هذه بيت العبادة لا بيت الولادة» ; مناقب ابن المغازلى 6 ح 3 ; بحار الانوار 35، ص3، ح26 ; عمده ابن بطريق ح 27 ح 8 ، طوائف 16، ح2، فصول المهمة 30، على بن محمد مالكى ابن صباغ.

3  . الكنى والالقاب، ج 1، ص165 ; شبهاى پيشاور، ص817 «مكتوب على ساق العرش لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وحده لا شريك له و محمّد عبدي و رسولي أيدته بعليّ بن أبى طالب».


صفحه 185


2 . در ينابيع المودة نيز از امام الحرم از سيره ملا (وسيلة المتعبدين) آمده است كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) فرمود: «در شب معراج كه مرا به ملكوت اعلا بردند، به طرف راست بالاى عرش نظر كردم كتيبه اى ديدم كه بر آن نوشته بود: محمد(صلى الله عليه وآله) پيامبر خداست و او را به وجود على(عليه السلام) تأييد و يارى نموديم.»(1)

3 . خطيب خوارزمى در مناقب، ابن شيرويه در فردوس و ابن مغازلى فقيه شافعى همگى از جابر بن عبدالله انصارى نقل نموده اند كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «پيش از آن كه خداوند آسمان ها و زمين را در دو هزار سال خلق كند بر در بهشت كلمات «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ»، «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهُ»، على ولى خدا و برادر پيامبر خدا نوشته شده بود.»(2)

4 . مير سيد على فقيه شافعى در مودة هشتم از مودة القربى نقل مى كند كه پيامبر خدا به على(عليه السلام) فرمود: «اسم تو را در چهار محل، همراه با اسم خودم ديده ام:

الف: در شب معراج وقتى به بيت المقدس رسيدم بر صخره آن ـ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهُ ايدته بعلى وزيره ـ يافتم.

ب: به سدرة المنتهى كه رسيدم ـ إنّي أنا الله لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحْدِي وَ مُحَمّدٌ صَفوَتي من خلقي أيّدته بعلىّ وزيره ونصرته به ـ را ثبت شده ديدم.

ج: وقتى به عرش رب العالمين رسيدم ديدم بر ستون هاى آن نوشته شده است ـ إنّيّ أنا الله لا إله إلاّ أنا محمّد حبيبي من خلقي أيدته بعليّ وزيره ونصرته به.

د: وقتى به بهشت رسيدم ديدم بر در بهشت ـ لا إله إلاّ أنا محمد حبيبي من خلقي أيّدته بعليّ وزيره و نصرته به. نوشته شده است.»

5 ـ امام ثعلبى در تفسير كشف البيان و شيخ سليمان بلخى حنفى در ينابيع المودة از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . كنز العمال، ج 11، ص624 ; شواهد التنزيل، ج 1، صص293 و 299 ; تاريخ مدينه دمشق، ج 16 و 42، ص336 و 360 و 456 ; شبهاى پيشاور، ص818 «نظرت إلى ساق الأيمن من العرش فرأيت مكتوباً مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهُ بعلي و نصرته به» ; ينابيع المودة ص207 ; ميزان الاعتدال ; لسان الميزان 5، ص167

2  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص250 ; نظم درر السمطين، ص123 ; شبهاى پيشاور، ص818

«مكتوب على باب الجنّة لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهُ عليّ أخو رسول الله قبل أن يخلق الله السماوات و الأرض بألفي عام».


صفحه 186


ابن عباس آورده اند كه آيه شريفه :} هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ{; «خداى تعالى
به نصرت خود و يارى مؤمنان تو را مويد و منصور مى گرداند»،(1) درباره على(عليه السلام) آمده است. همچنين پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «ديدم كه بر عرش نوشته شده: خدايى به جز خداى يكتاى بدون شريك نيست. محمد بنده و رسول من است كه او را با على بن ابى طالب(عليه السلام)تأييد نمودم.»(2)

6 . آيه 37 سوره بقره دلالت بر آن دارد كه چون آدم از خداى خود كلماتى آموخت، پس توبه او پذيرفته شد. امام ثعلبى در تفسير كشف البيان و شيخ سليمان بلخى حنفى در ينابيع المودة به روايت از ابن مغازلى شافعى در ذيل آيه فوق آورده اند كه از رسول الله(صلى الله عليه وآله) درباره كلماتى كه حضرت آدم به آن كلمات توبه نمود و توبه اش پذيرفته شد، پرسيدند. پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «خدا را به حق محمد، على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) قسم داد، پس خداوند توبه او را پذيرفت، او را آمرزيد و عفو نمود.»(3)

اكنون براى برخى ممكن است اين سؤال پيش آيد كه مگر ابوطالب يا فاطمه بنت اسد، پيغمبر بوده اند كه نام على(عليه السلام) به آن ها وحى شده است؟ بايد گفت كه وحى به معناى اعلام و ابلاغ پنهانى است. چون وحى داراى مراتبى است، پس صرفاً مخصوص انبيا نمى باشد و چنانچه در قرآن مجيد آمده است: } وَأَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمّا يَعْرِشُونَ{; «خدا به زنبور عسل وحى كرد كه در كوه ها و درختان و سقف هاى بلند منزل گيرد»،(4) مخلوقات ديگرى هم مثل زنبور عسل و مادر
حضرت موسى، مورد وحى و الهام قرار گرفته اند. در سوره قصص نيز به مادر حضرت موسى مى فرمايد: } وَأَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . انفال (8): 62

2  . كنز العمال، ج 11، ص624 ; شواهد التنزيل، ج 1، ص293 ; تاريخ بغداد، ج 11، ص173 ; جواهرالمطالب فى مناقب الامام على(عليه السلام)، ج 1، ص92 ; شبهاى پيشاور، ص819 «رأيت مكتوباً على ساق العرش بالنور لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهُ أيدته بعليّ و نصرته بعليّ ابن ابى طالب».

3  . مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص243 ; العمدة، ص379 ; تذكرة الموضوعات، ص98 ; شبهاى پيشاور، ص820 «سئله بحق محمد و على و فاطمة والحسن والحسين فتاب عليه و غفر له».

4  . نحل (16): 68


صفحه 187


وَلا تَخافِي وَلا تَحْزَنِي إِنّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ{; «به مادر موسى وحى كرديم كه طفلت را شير ده و چون از آسيب فرعونيان بر او ترسان شدى، او را به دريا افكن. هرگز نترس و محزون مباش كه ما او را به تو باز خواهيم گرداند، و او را از پيامبران مرسل گردانيم.»(1) سوره مريم نيز خبر از راهنمايى مريم مادر حضرت عيسى(عليه السلام) مى دهد: } فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيّاً وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْناً فَإِمّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيّاً{; از زير درخت او را ندا داد كه غمگين مباش كه خدايت از زير قدم تو چشمه آبى جارى كند. اى مريم! شاخه درخت را حركت ده تا از آن براى تو رطب تازه فرو ريزد. از اين رطب تناول كن و از اين چشمه نيز آب بنوش. چشم خود را به عيسى روشن دار ـ مواظب باش ـ و هر كس از مردم را ديدى با اشاره به وى بگو كه من براى خدا روزه سكوت نذر كرده ام تا با كسى سخن نگويم.»(2)

به استناد همان شواهد، دستور نامگذارى نوزاد متولد شده فاطمه بنت اسد در كعبه به ابوطالب وحى شد. آنگونه كه در مودة القربى، ينابيع المودة و كفاية الطالب نقل شده: چون مولود كعبه از مادرش فاطمه متولد شد، فاطمه اسم پدرش اسد را بر او نهاد، ولى ابوطالب از اين نامگذارى خرسند نبود. پس به فاطمه گفت: «بيا امشب با هم به كوه ابوقبيس (يا مسجد الحرام) برويم و خدا را بخوانيم تا شايد براى اسم اين بچه راهنمايى شويم.

شب هنگام، هر دو به كوه ابو قبيس (يا مسجد الحرام) رفته و به دعا مشغول شدند. ابوطالب دعاى خويش را آغاز نمود و خواست تا خداوند از خزانه غيب خويش نام اين نوزاد را آشكار نمايد. در آن هنگام صدايى از آسمان برخاست. ابوطالب سر به آسمان بلند كرد، لوحى از زبرجد سبز مشاهده كرد كه بر آن چهار سطر شعر نوشته بود. لوح را برگرفت و بر سينه اش چسباند. در آن لوح اسم «على» كه مشتق شده از «اعلى» است،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . قصص(28): 7

2  . مريم (19): 24 و 25


صفحه 188


نوشته شده بود. ابوطالب از شدت خوشحالى به سجده افتاد و بارى تعالى را شكر نمود. سپس به شكرانه اين امر عظيم، ده شتر قربانى نمود و آن لوح را در مسجد الحرام آويخت. بنى هاشم به داشتن آن لوح بر قريش افتخار مى كرد. آن لوح تا زمان جنگ حجّاج با عبدالله بن زبير، در مسجد الحرام وجود داشت و بعد مفقود گرديد.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مودة القربى، مودت هشتم، ينابيع الموده باب 7، كفاية الطالب.


صفحه 189


 

مقايسه زهد و تقواى على(ع) با ديگر صحابه

پرسش: چرا زهد و تقواى على(عليه السلام) را با ساير صحابه قابل مقايسه نمى دانيد؟

 

پاسخ: در مورد ويژگى هاى اميرالمؤمنين(عليه السلام) فقط كافى است به بيان آنچه ديگران درباره ايشان گفته اند، پرداخت. به عنوان نمونه به موارد ذيل توجه شود:

1 . ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول از عمر بن عبد العزيز اموى كه در زهد و تقوى زبان زد و سرآمد اهل زمان خود بود نقل مى كنند: «بعد از پيامبر، در اين امت احدى را نمى شناسم كه از على ابن ابى طالب پارساتر باشد.»

2 . ملا على قوشچى در كتابش مى گويد: «عقول عقلا درباره على(عليه السلام) مات و مبهوت است زيرا او بر گذشتگان و آيندگان قلم كشيد.» وى اضافه مى كند كه «شنيدن حالات على(عليه السلام) و وضع زندگانى او هر آدمى را متحير مى كند.»

3 . عبدالله رافع مى گويد: روزى به هنگام افطار به خانه اميرالمؤمنين(عليه السلام) رفتم. كيسه مهر شده و سر بسته اى برايش آوردند. چون كيسه را باز كردم، آرد سبوس دارى كه پوسته هاى آن را نگرفته بودند در آن يافتم. على سه كف دست از آن آرد را در دهان خود ريخت و جرعه آبى نيز بالاى آن نوشيد. سپس خداى را شكر نمود و سر كيسه را دوباره مُهر نمود. علت را پرسيدم كه يا على! چرا دوباره آن را مهر كردى؟ ايشان فرمود: چون حسن و حسين(عليهما السلام) به من محبت مىورزند، مى ترسم روغن زيتون و يا شيرينى با آن مخلوط نمايند و نَفسِ على از خوردنش لذت برد. به همين دليل على جلو نفس خود را از خوردن غذاهاى لذيذ مى گيرد تا مغلوب نفس نگردد.

4 . امام على(عليه السلام) در آخرين شب عمر خود به امام حسن گفت: بگذاريد مردم بيايند و اگر سؤالى دارند قبل از اين كه به من دسترسى نداشته باشند بپرسند. صعصعه از ايشان پرسيد دليل افضل بودن شما بر آدم چيست؟ امام در پاسخ گفت: آدم از گندم منع شده خورد، در حالى كه همه چيز برايش مهيا بود ولى على هرگز گندم نخورد.


صفحه 190


5 . سليمان بلخى در ينابيع المودة، محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول، خطيب خوارزمى در مناقب و طبرى در تاريخ خود از سويد بن غفله نقل نموده اند: «روزى خدمت اميرالمؤمنين(عليه السلام) رسيدم، ظرف ماست ترشى كه بوى ترشيدگى آن به مشام مى رسيد، همراه با قرص نان جوين خشكيده سبوس دارى در دست ايشان ديدم. نان به قدرى خشك بود كه شكسته نمى شد و اميرالمؤمنين(عليه السلام) آن را با زانوى خود مى شكست، و در همان ماست ترش نرم مى كرد و مى خورد. ايشان به من نيز تعارف كرد و من گفتم روزه هستم. ايشان فرمود: از حبيبم پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه هر كس روزه باشد و ميل به طعامى پيدا كند و براى خدا از آن نخورد، خداوند از طعام هاى بهشتى به او بخوراند.» سويد گفت: دلم به حال على(عليه السلام) سوخت و به فضّه، خادمه آن حضرت كه در نزديك من بود، گفتم: از خدا نمى ترسى كه سبوس جو را نمى گيرى و برايش نان مى پزى؟ فضه به خدا سوگند خورد كه خودش مرا منع كرده تا سبوس آن را نگيرم. سپس امام از من پرسيد: به فضّه چه مى گفتى؟ برايشان توضيح دادم. آنگاه امام گفت پدر و مادرم فداى رسول الله(صلى الله عليه وآله) باد كه سبوس طعامش را نمى گرفت و از نان گندم سه روز سير نخورد تا از دنيا رفت ـ كنايه از تأسى ايشان به پيغمبر است.

6 . موفق بن احمد خوارزمى و ابن مغازلى در مناقب نقل مى كنند: روزى در دوره خلافت امام على(عليه السلام) برايش حلواى شيرينى آوردند. ايشان قدرى با انگشت از آن حلوا برداشت، بو كشيد و فرمود: چه خوش رنگ و خوش بو است! اما از طعم آن خبر ندارم (يعنى تا كنون حلوا نخورده است). گفتم: يا على! مگر حلوا بر شما حرام است؟ فرمود: حلال خدا حرام نمى شود ولى چگونه راضى شوم كه شكم خود را سير كنم، در حالى كه در گوشه و كنار مملكت، شكم هاى گرسنه وجود دارد؟

7 . خوارزمى از عدى بن ثابت نقل مى كند: روزى براى آن حضرت فالوده آوردند. آن حضرت جلو نفس خود را گرفت و از آن نخورد.

8 . در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى، يعنى همان شبى كه به دست ابن ملجم فرق مباركش شكافته شد، افطار را ميهمان دختر خود ام كلثوم بود. ام كلثوم در سفره افطارى اش مقدارى نان، شير و نمك گذارده بود. امام با كمال علاقه اى


صفحه 191


كه به دخترش داشت، با ناراحتى فرمود: نديده ام دخترى به پدرش اين قدر جفا كند! ام كلثوم پرسيد: پدر جان مگر چه كرده ام؟ امام گفت: آيا تاكنون ديده اى كه در سفره پدرت دو نوع خورشت باشد؟ سپس از او خواست يكى را بردارد. ام كلثوم بر حسب علاقه پدرى، نمك را برداشت تا شير براى پدرش در سفره باقى بماند، ولى امام از او خواست تا نمك را بگذارد و شير را بردارد. آنگاه امام چند لقمه نان و نمك خورد و فرمود: «در حلال دنيا حساب و در حرام آن عذاب و عقاب وجود دارد.»(1)

9 . لباس پوشيدن امام بسيار ساده و بى آلايش بود. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ابن مغازلى ـ فقيه شافعى ـ و امام احمد حنبل در مسند نقل كرده اند: لباس آن حضرت از پارچه درشت بافت (زبر) بود كه به پنج درهم خريده بود. تا آنجا كه ممكن بود لباسش را وصله مى كرد. اغلب وصله ها از پوست و يا ليف خرما بود. كفشش نيز از ليف خرما بود.

10 . محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول و سليمان بلخى در ينابيع المودة آورده اند: حضرت على(عليه السلام) در دوره خلافتش آنقدر به لباسش وصله زده بود كه پسر عمويش عبدالله بن عباس به ايشان اعتراض نمود. سپس حضرت در پاسخش فرمود: آنقدر وصله روى وصله زده ام كه از وصله زننده خجالت مى كشم. على را با زينت دنيا چكار! چگونه به لذتى كه فانى و به نعمتى كه بقا ندارد دل خوش كرده و خوشحال باشم؟ ديگرى به ايشان ايراد مى گرفت كه در عين خلافت چرا جامعه وصله دار مى پوشى؟ حضرت فرمود: «اين جامه اى است كه دل را خاشع مى گرداند، كبر را از انسان دور مى كند و مؤمن به آن اقتدا مى كند.»

11 . محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول و خوارزمى از ابن اثير آورده اند: لباس على و غلامش يكسان بود. هر جامه اى كه مى خريد دو ثوب(2) يك شكل و يك قيمت مى خريد. يكى را خود و ديگرى را به غلامش قنبر مى داد. ولى لباس هاى خوب و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . شبهاى پيشاور، ص826 «في حلال الدنيا حساب و في حرامها عذاب و عقاب».

2  . واحد شمارش لباس.


صفحه 192


زيبا را براى يتيمان و بيوه زنان مى برد.

12 . مذاكرات ضرار بن ضمره و معاويه بسيار مفصل است. متن كامل اين مذاكرات در تذكرة خواص الامه، ينابيع المودة و نيز در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آورده شده است. قسمت پايانى اين مذاكره اختصاص به امام على(عليه السلام) دارد كه ضرار در حضور معاويه مى گويد: «در شبى تار، على را ديدم كه محاسنش را به دست گرفته و چون مار گزيده اى بخود مى پيچد. با حالت حزن و اندوه مى گريست و مى گفت: اى دنيا! به سراغ ديگرى برو، غير از من كس ديگرى را بفريب و مغرور نما، كه من فريب تو را نخواهم خورد. بدان جهت كه عمر تو كوتاه، خطر تو بسيار و عيش تو بسيار اندك است. مدتى است كه تو را سه طلاقه نموده ام و ديگر اميد بازگشتى به تو نيست. آه از كمى زاد و توشه و دورى سفر و وحشت راه.» با آن همه قساوت قلب، عداوت، دشمنى و كينه اى كه معاويه نسبت به آن حضرت داشت، پس از شنيدن سخنان ضرار در شرح حال امام على(عليه السلام)، بى اختيار گريه كرد و گفت: «خدا رحمت كند ابا الحسن را، والله و به تحقيق كه همين گونه است.»(1) او در جاى ديگرى گفت: «زنان عالم از زاييدن فردى چون على ابن ابى طالب(عليه السلام) عقيم اند.»(2)

13 . زهد اميرالمؤمنين(عليه السلام) از افاضات ربانى است كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به وى بشارت داده است. محمد بن يوسف گنجى شافعى در كفايت الطالب از عمار ياسر حديثى نقل مى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود: «خداوند تو را با زهد در دنيا به زينتى آراسته است كه هيچ كدام از بندگان بدان زينت نشده اند. زيرا در نظر حق تعالى هيچ چيز در دنيا بهتر از زهد نيست. نه تو از لذايذ دنيوى بهره بردى و نه دنيا توانست تو را به استخدام خويش در آورد. خداوند تو را به دوستى نيازمندانى موفق گردانيد كه راضى و معتقد به امامت تو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . حقوق آل بيت(عليهم السلام)، ص74 ; شبهاى پيشاور، ص828 «رحمه الله أبا الحسن لقد كان والله كذلك». تذكرة خواص الأمة، ص66 ، حلية الأولياء، حافظ ابو نعيم، ج1، ص84. فصول المهمة، 128، الاتحاف بحب الاشراف، شبراوى شافعى، ص8

2  . الدرجات الرفيعه، ص160 ; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص254 ; شبهاى پيشاور، ص828 «عقمت النساء أن تلدن مثل علىّ ابن ابي طالب».


صفحه 193


شدند. من از كسانى كه از امامت تو پيروى نمودند خرسندم. خوشا به حال آنان كه تو را دوست داشته و تصديق نمودند، و واى به حال دشمنان و تكذيب كنندگانت. آنان كه تو را دوست داشتند و تصديق كردند، در بهشت برين همسايه هاى تو خواهند بود و در كاخ با عظمت و با شكوه تو در بهشت مصاحب تو مى باشند. بر خدا لازم است تا آنانكه با تو دشمنى ورزيدند و تو را تكذيب كردند، روز قيامت آن ها را در جايگاه دروغگويان قرار دهد.»(1) به خاطر وجود همين زهد و ورع امام بود كه او را امام المتقين مى خواندند. اولين بار شخص خاتم الانبيا(صلى الله عليه وآله)او را با اين لقب خواند و بارها تكرار نموده و به جامعه معرفى كرد، ابن ابى الحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه، حافظ ابو نعيم در حلية الاوليا و مير سيد على همدانى در مودة القربى از انس بن مالك روايت مى كنند: روزى رسول الله(صلى الله عليه وآله)به من گفت: آب وضو براى من بياور. پس از وضو گرفتن دو ركعت نماز بجاى آورد و سپس فرمود: «اى انس! اول كسى كه از اين در وارد شود امام المتقين و سيد و سرور مسلمانان، پادشاه مؤمنان (يعسوب ملكه زنبور عسل را گويند)، خاتم اوصيا و كشاننده دست و پاى روسفيدان به سوى بهشت است.»(2) انس بن مالك گويد در دل گفتم خدايا! اين تازه وارد را مردى از انصار قرار ده، كه ناگهان على(عليه السلام) از در وارد شد. سپس رسول الله با حالتى شاد و خندان برخاست و به استقبال او رفت، دست در گردنش انداخت، او را بوسيد و عرق رويش را پاك كرد. على گفت: يا رسول الله(صلى الله عليه وآله)! امروز كارى براى من مى كنى كه قبلاً نمى كردى. رسول الله(صلى الله عليه وآله) گفت: چرا نكنم؟ حال آن كه تو از جانب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . العمدة، ص268 ; مجمع الزوائد، ج 2، ص133 ; المعجم الاوسط، ج 5 ، ص87 ; تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص282 ; شبهاى پيشاور، ص828 «إن الله قد زيّنك بزينة لم يزين العباد بزينة أحبّ إلى الله منها زينك بالزهد في الدنيا و جعلك لا ترزأ منها شيئاً و لا ترزأ منك شيئاً و وهب لك حبّ المساكين فجعلك ترضى بهم أتباعاً و يرضون بك إماماً فطوبى لمن أحبّك و صدق فيك و ويل لمن أبغضك و كذب عليك فأما من أحبّك و صدق فيك فأولئك جيرانك في دارك و شركاؤك في جنتك و أما من أبغضك و كذب عليك فحقّ على الله أن يوقفه موقف الكذّابين يوم القيامة».

2  . تاريخ مدينه، ج 42، ص303 ; الموضوعات، ج 1، ص376 ; تفسير عياشى، ج 2، ص262 ; شبهاى پيشاور، ص829 «يا أنس أول من يدخل عليك من هذا الباب هو امام المتقين و سيّد المسلمين و يعسوب المؤمنين و خاتم الوصيّين و قائد الغر المحجّلين».


صفحه 194


من، رسالت مرا به خلق خدا خواهى رساند و صداى مرا به آن ها خواهى شنواند و نيز بعد از من آنچه را كه مورد اختلافشان باشد بيان خواهى كرد. با اين توضيحات، اگر صحابه ديگرى داراى اين اندازه كمال و تقوى بود آيا بازهم پيامبر اسلام، على(عليه السلام) را امام المتقين مى خواند؟ ليكن از اختصاص اين عنوان به امام على(عليه السلام) در مى يابيم كه زهد و تقواى ايشان قابل مقايسه با ديگران نمى باشد.


صفحه 195


 

سكوت على(ع) و بيعت با ابوبكر؟!

پرسش: اگر على(عليه السلام) خليفه بر حق و بلافصل رسول الله(صلى الله عليه وآله) بود پس چرا با آن همه شجاعت و شهامتى كه خاص خود او بود، قيام به حق ننموده و سكوت اختيار كرد و بعد از مدتى نيز بيعت نمود؟

 

پاسخ: اين يك اصل و قاعده كلى است كه آنچه را انبيا و اوصياى الهى، مطابق دستورات پروردگار، وظيفه خود تشخيص دهند، عمل مى نمايند. على(عليه السلام) نيز كه خاتم الاوصيا و خيرالوصيين است از اين قاعده مستثنى نيست. بنابراين نمى توان به ايشان ايراد گرفت كه چرا قيام به شمشير ننموده است، بلكه بايد علت اين سكوت را جويا شد. با مراجعه به تاريخ انبيا، مى توان موارد مشابهى را يافت كه همانند على(عليه السلام)چاره اى جز سكوت نداشته اند.

قرآن مجيد، شرح حال نوح پيامبر را چنين مى گويد: } فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِر{; «به درگاه حق تعالى دعا كرد كه بارالها! من مغلوب شدم، پس تو به لطف خود مرا يارى نما».(1) در سوره مريم نيز خداوند از زبان ابراهيم مى گويد: وقتى از عمويش «آزر» استمداد طلبيد و از او پاسخ منفى شنيد، گفت: } وَأَعْتَزِلُكُمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ وَأَدْعُوا رَبِّي{; «از شما و بت هايتان دورى نموده، كنج عزلت اختيار كرده و پروردگارم را مى خوانم.»(2) امام فخر رازى در جلد پنجم تفسير خود مى گويد: «منظور ابراهيم از كلمه اعتزلكم، جدا شدن و دورى جستن از مكان و روش آن ها است.»

در تاريخ آمده است كه بعد از آن، حضرت ابراهيم از بابل به سوى كوه هاى فارس مهاجرت كرد و هفت سال در اطراف آن كوه ها زندگى كرد و كنج عزلت برگزيد. سپس دوباره به بابل برگشت و با شكستن بت ها دعوت خويش را آشكار نمود. در سوره

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . قمر (54): 10

2  . مريم (19): 49


صفحه 196


قصص نيز داستان فرار همراه با ترس و خوف حضرت موسى را چنين بيان مى كند: } فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ{از شهر و ديار خود با ترس و خوف خارج شد و گفت پروردگارا! از اين قوم ستمكار نجاتم ده.»(1) همچنين در سوره اعراف، جريان قوم بنى اسرائيل را كه در غياب حضرت موسى ـ با فريب سامرى ـ گوساله پرست شدند و سكوت حضرت هارون را بيان مى كند. بالاخره خداوند در جاى ديگرى از قرآن مجيد مى فرمايد: ; } وأخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكادُوا يَقْتُلُونَنِي{ از شدت خشم، سر برادرش هارون را گرفت و گفت: اى جان برادر و اى فرزند مادرم! آن ها مرا خوار و زبون داشتند و نزديك بود مرا به قتل برسانند.»(2) هارون كه خليفه حضرت موسى بود در مقابل فريبكارى سامرى ـ كه مردم را منحرف و گوساله پرست كرده بود ـ قيام نكرد و دست به شمشير نبرد. قبلاً گفتيم كه رسول الله(صلى الله عليه وآله)، على(عليه السلام) را نيز به منزله هارون براى خود مى دانست. بنابراين وقتى در مقابل كار انجام شده اى قرار گرفت، همانند هارون صبر و تحمل پيشه كرد. زمانى كه به زور، او را به مسجد آوردند تا از او بيعت گيرند، خود را به قبر پيامبر رساند و همان كلمات هارون را به پيامبر فرمود: } إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكادُوا يَقْتُلُونَنِي{; اين امت مرا تنها گذارد و ضعيف نمود و نزديك بود مرا بكشند.»(3)

به طورى كه ابن مغازلى ـ فقيه شافعى ـ و خطيب خوارزمى در مناقب نقل كرده اند، اين واقعه هم براى پيامبر و هم براى على(عليه السلام)، قابل پيش بينى بود و حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)آن را اين چنين به امام على(عليه السلام) تذكر داده بود:

«اين امت از تو كينه ها در دل دارد و به زودى بعد از من آنچه را كه در دل دارند ظاهر مى سازند. من تو را به صبر و بردبارى سفارش مى كنم تا خداوند تو را جزا و عوض خير عنايت كند.» اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز الزام خود به سكوت را، در پاسخ به حضرت فاطمه(عليها السلام) در قضيه غصب فدك يادآورى مى كند. در آن زمان حضرت فاطمه(عليها السلام) پس از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . قصص(28): 21

2  . اعراف (7): 150

3  . اعراف (7): 149


صفحه 197


آن كه حقش را غصب كردند و نوميدانه به خانه برگشت، به امام على(عليه السلام) گفت: «چون جنين در شكم مادر، پرده نشين و چون متهم و مظنون، در كنج خانه پنهان گشته اى! پس از آن كه شاه پرهاى بازها و عقاب ها را در هم شكستى، اينك از پرهاى مرغان ضعيف، عاجز شده اى و قدرت توانايى بر آن ها را ندارى!! اينك پسر ابى قحافه ـ ابوبكر ـ عطاى بخشيده پدرم و قوت و معيشت فرزندانم را به زور مى ستاند. با من دشمنى و در سخن گفتن مجادله مى كند و... .»

پس از پايان خطابه حضرت فاطمه(عليها السلام)، امام با صبر و حوصله با پاسخ كوتاهى، دليل سكوت خو را چنين بيان مى كند: «من در امر دين و احقاق حق تا جايى كه ممكن بود، كوتاهى نكرده ام. آيا مايلى كه اين دين، باقى و پايدار بماند و نام پدرت دائم در مناره مساجد برده شود؟» فاطمه پاسخ داد: به راستى اين منتهاى آمال و آرزوى من است. سپس على(عليه السلام) گفت: «بنابراين بايد صبر و تحمل كنى كه پدرت خاتم الانبيا(صلى الله عليه وآله) چنين سفارش نموده و گرنه من، قدرت آن را دارم كه حقت را بگيرم. ولى بدان! كه آن وقت ديگر دين محمد(صلى الله عليه وآله) از ميان ما رخت بر مى بندد. پس براى خدا و حفظ دينش صبر كن كه ثواب آخرت براى تو، از برگرداندن حق غصب شده ات بهتر مى باشد.»

همين مطلب را امام با بيانى ديگر به ابوسفيان فرمود: پيامبر ابوسفيان را براى جمع آورى صدقات به بيرون از مدينه فرستاده بود و او پس از رحلت پيامبر به مدينه بازگشت. زمانى كه مطلع شد ابوبكر زمام امور خلافت را به دست گرفته است، نزد على(عليه السلام) رفت و گفت: «چنانچه بخواهى مدينه را از سواره و پياده بر عليه ابوبكر پر مى كنم.» امام على(عليه السلام)در پاسخ وى گفت: «دير زمانى است كه تو در صدد ضربه زدن به اسلام و مسلمين هستى، ولى كارى از پيش نبرده اى. ما را به سواره و پياده تو نيازى نيست.» امام سپس ادامه داد: «تو در پى انجام كارى هستى كه ما اهل آن نيستيم. پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)با من عهدى نموده است كه من بدان پاى بندم.»(1) ملاحظه مى شود كه امام در اينجا نيز دلايل سكوت خود را به روشنى بيان مى دارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص44


صفحه 198


ابراهيم ابن محمد ثقفى، ابن ابى الحديد و على بن محمد همدانى آورده اند: وقتى كه طلحه و زبير بيعت خويش با امام را شكستند و به سوى بصره حركت كردند اميرالمؤمنين(عليه السلام) از مردم خواست در مسجد جمع شوند و در اجتماع آنان خطبه اى خواند. پس از حمد و ثناى پروردگار، دلايل سكوت بيست و چند ساله خود را چنين اظهار نمود: «پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ما اهل بيت عترت، خويشان و اولياى حضرت مى دانستيم كه سزاوارترين و محق ترين افراد به رتبه و مقام ايشان هستيم. مشكلى هم براى رسيدن به حق و خلافت نداشتيم. گروهى، دست به دست يكديگر داده و خلافت را از ما گرفته و به ديگرى دادند. به خدا سوگند كه چشم ها گريان، دل ها آزرده و سينه هايمان از خشم و كينه و نفرت اين كار پر بود. اگر خوف تفرقه مسلمانان نبود ـ كه به كفر و قهقرا بر گردند ـ به خدا قسم كه هر لحظه خلافت را تغيير مى دادم. لكن سكوت اختيار نمودم و آنان مشغول خلافت شدند، تا اين كه مسلمانان خود با من بيعت نمودند و... .»(1)

بنابراين، سكوت و تسليم اجبارى آن حضرت به خلافت ابوبكر و عمر، دليل بر رضايت ايشان نبوده و صرفاً به جهت حمايت از دين اسلام بوده است. مساعدت ايشان به خليفه اول و دوم نيز، هرگز به معناى تأييد آن ها نبوده است، بلكه در حقيقت، مساعدت به دين مقدس اسلام و حفظ آن بوده است امام على(عليه السلام) اين مطلب را در نامه خود به اهالى مصر كه توسط مالك اشتر، ارسال شد يادآورى نموده است. ترجمه قسمتى از آن نامه مطابق جلد چهارم شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد چنين است «.. چون رسول الله(صلى الله عليه وآله)درگذشت، مسلمانان براى خلافت نزاع كردند. به خدا سوگند اصلاً به ذهنم خطور نمى كرد و باور نمى كردم كه عرب، پس از ايشان و با وجود آن همه سفارشات پيغمبر و نصوص آشكار، خلافت را از اهل بيت و خاندانش گرفته و به ديگرى واگذارد، و آن را از من دريغ ورزد. آنچه مرا آزرده ساخت، عجله مردم براى بيعت با ابوبكر بود. ابتدا دست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بحار الانوار، ج 32، ص111 ; الكافئه، ص19 ; شبهاى پيشاور، ص840 «و خشنت و اللّه الصدور، و ايم اللّه لو لا مخافة الفرقة من المسلمين أن يعودوا إلى الكفر، و يعود الدين، لكنّا قد غيّرنا ذلك ما استطعنا، و قد ولي ذلك ولاة و مضوا لسبيلهم و ردّ اللّه الأمر إليّ، و قد بايعاني و قد نهضا إلى البصرة ليفرّقا جماعتكم، و يلقيا بأسكم بينكم».


صفحه 199


خود را از بيعت نگه داشتم تا آن كه ديدم گروهى از مردم مرتد شده و از اسلام برگشتند و مى خواستند دين محمد(صلى الله عليه وآله) را از بين ببرند. پس نگران شدم كه اگر به يارى اسلام و مسلمانان نپردازم، رخنه و شكافى در دين افتد كه مصيبت و اندوه آن در مقايسه با از دست دادن حكومت و ولايت بر شما بيشتر است (كه كالاى چند روزه اى است و آنچه به دست آيد مانند سراب از دست رفتنى است). لذا در ميان آن همه پيشامدها و تبهكارى ها برخاستم، تا جلو آن تبهكارى ها و نادرستى ها گرفته شد و از ميان رفت و دين آرام گرفت.»(1)

ابن ابى الحديد، شيخ محمد عبده و شيخ محمد خضرى نقل مى كنند كه ايشان در قسمتى از خطبه شقشقيه مى فرمايد: «پسر ابى قحافه در حالى كه مى دانست موقعيت من براى خلافت به سان محور وسط آسيا مى باشد، خلافت را چون پيراهن به تن كرد... پس من جامه خلافت را رها كرده و در كار خود انديشيدم كه آيا بدون دست (يار وياور) حمله برده و حق خود را بستانم يا آن كه بر ظلمت (كورى و گمراهى خلق) صبر كنم تا پيران فرتوت; جوانان پژمرده و پير و مؤمن رنج كشند تا خدا را ملاقات كنند. هنگامى كه تشخيص دادم خردمندى در صبر كردن است، در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلويم بود و ميراث خود را به غارت و تاراج رفته مى ديدم، صبر نمودم... .»

ايشان در خطبه ديگرى كه براى اصحاب خويش پس از سقوط مصر و شهادت محمد بن ابى بكر ايراد نمود، در قسمتى از آن دلايل امتناع از بيعت ابوبكر را چنين بيان نمود «.. من دست نگه داشتم، چون خود را براى تصدى اين منصب از ابوبكر شايسته تر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . شرح نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 62 ; شبهاى پيشاور، ص841 «قسمتى از نامه اميرالمؤمنين به اهالى مصر ـ «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلى الله عليه وآله) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ مُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِينَ فَلَمَّا مَضَى ع تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَان يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الإِْسْلاَمِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّد ص فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الاِْسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَيَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّام قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الاَْحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ».


صفحه 200


مى ديدم. مدتى اين چنين گذشت و ديدم كه گروه هايى از اسلام برگشته و به آيين محمد(صلى الله عليه وآله) پشت نهادند. آنان در پى نابودى دين خدا و امت محمد(صلى الله عليه وآله) بودند. پس نگران شدم كه اگر به يارى اسلام و مسلمين برنخيزم، شكافى در آن پديد آيد كه مصيبت آن برايم از مصيبت از دست رفتن ولايت بر شما ـ كه متاع چند روزه دنيا بود و چون سراب از بين رفتنى و چون ابر ناپايدار است ـ بزرگتر بود. لذا نزد ابوبكر رفته و با او بيعت نمودم، و بر رفع آن فتنه ها و تنگناها همت گماردم تا اين كه باطل از بين رفت و كلمه الله برترى يافت; گرچه كافران را خوش نيامد.»(1) ايشان درباره بيعت با عثمان چنين مى فرمايد: «از روى اكراه با او بيعت نمودم و اين مصيبت را در راه خدا به حساب آوردم. به اطراف خويش نگريستم، يار و ياورى و مدافعى جز اهل بيت خويش براى خود نيافتم. از اين كه آن ها را در كام مرگ افكنم دريغ نمودم و خار در چشم، ديده بر هم نهاده و استخوان در گلو آب دهان را فرو بردم و خشم خود را كه تلخ تر از زهر بود، فرو خوردم. مصيبتى كه در دل، دردناك تر از ضربه كارى بود تحمل نمودم.»(2) بنابراين قيام نكردن و دست به شمشير نبردن، و بيعت با خلفاى اول و دوم، وظيفه اى بود كه على(عليه السلام) تشخيص داد. نگرانى از زوال دين، تفرقه مسلمانان، شروع جنگ داخلى و در نتيجه غلبه يهود و نصارى و مشركين بر جامعه نو ظهور مسلمين، دليل اصلى سكوت آن حضرت بود. از آنجايى كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)ايشان را از اين جريان با خبر كرده بود، كه اصل دين از بين نمى رود و مثل آفتابى است كه ممكن است مدتى در پس ابرها پنهان بماند، دين محمد(صلى الله عليه وآله) نيز ممكن است مدتى در پس پرده جهل و عناد باقى بماند ولى، عاقبت آشكار و هويدا مى گردد. لذا به اقتضاى مصلحت دين، صبر و تحمل نمود تا باعث تفرقه مسلمانان نگردد. از طرفى نهال نو پاى اسلام را با مساعدت هاى خويش آبيارى نمود و فرصت را از دشمن گرفت.

در پاسخ به عده اى كه مى گويند «اگر اين شيوه، مصلحت اسلام و مسلمين بود و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . الغارات ; شبهاى پيشاور، ص842 ; شرح ابن ابى الحديد، ج6 ، ص95

2  . الغارات ; شبهاى پيشاور، ص843