صفحه 51


به هر حال توجه مستقل ما در طلب حوايج و دفع مشكلات نسبت به ذات يگانه پروردگار همچنان محفوظ است. همانطور كه در قرآن مجيد آمده است } يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ{; اى اهل ايمان تقواى خدا را پيشه كنيد و با «وسيله» به درگاه با عظمت پروردگار برويد(1)».

از آنجايى كه شيعيان، آل محمد سلام الله عليهم اجمعين را عباد الله الصالحين و واسطه فيض از مبدأ فياض مى دانند، بنابراين توسل به آن ها را بر حسب دستور رسول گرامى اسلام لازم مى دانند. براى صحت اين ادعا نيز مى توان به علماى اهل سنت، نظير ابن ابى الحديد معتزلى استناد نمود. او در جلد چهارم شرح نهج البلاغه خود، خطبه حضرت زهرا(عليها السلام) درباره غصب فدك در حضور مهاجر و انصار را چنين نقل مى كند: «خدايى را حمد مى كنم كه از پرتو نور عظمتش اهل آسمان ها و زمين بندگى مى كنند و هدف تمام وسايل، ذات اقدس اوست و ما در ميان خلق «وسيله» هستيم(2)».

«حديث ثقلين» دليل محكم و مطمئن ديگرى مبنى بر جواز توسل و تمسك به آل محمد و اهل بيت رسالت است كه حتى جماعت اهل سنت، مثل ابن حجر مكى در صواعق محرقه صحت آن را تأييد مى كنند. رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در اين حديث مى فرمايد: «به درستى كه در ميان شما دو چيز گرانبها مى گذارم. يكى از آن ها كتاب خدا (قرآن مجيد) و ديگرى اهل بيت من است. پس هر كس كه به آن ها توسل و تمسك جويد، قطعاً نجات خواهد يافت. هر كس از آن دورى نمايد به تحقيق هلاك خواهد شد، و پس از من، هر كس كه توسل و تمسك به آن ها جويد هرگز گمراه نخواهد شد(3)».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مائده (5): 35

2  . سقيفه و فدك، ص100 ; صحيفة الزهرا(عليها السلام)، ص270 ; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص211 ; شبهاى پيشاور، ص219 «و احمدوا الله الّذي لعظمته و نوره يبتغي من في السموات و الأرض إليه الوسيلة و نحن وسيلته في خلقه...».

3  . المعيار و الموازنه، ص322 ; سنن الكبرى، ج 5 ، ص130 ; جامع الصغير، ج 2، صص156 و 157 ; فتح البارى، ج 11، ص333 و 408 ; شبهاى پيشاور، ص225 «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ، مَنْ تَوسل (تمسّك) بِهِما فَقَد نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنهُما فَقَد هَلَكَ ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً(بعدى)».


صفحه 52


«حديث سفينه» سند محكم ديگر شيعيان در توسل به اهل بيت و آل محمد است كه بيش از صد نفر از بزرگان اهل سنت، از جمله مسلم بن حجاج، احمد بن حنبل، جلال الدين سيوطى، فخر رازى، ثعلبى و محمد بن شافعى در كتب خود ثبت نموده اند كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) فرمود: «به درستى كه مثل اهل بيت من در ميان شما به سان كشتى نوح است. هر كس كه بر آن كشتى سوار شد نجات يافت و آنان كه از سوار شدن امتناع كردند هلاك گشتند(1)». امام محمد بن ادريس شافعى آن را به شعر در آورده است و مى توان آن را در كتاب علامه فاضل عجيلى به نام «ذخيرة المآل» يافت.

بنابراين با بررسى موارد فوق مى توان دريافت كه شيعيان بنابر دستور پيامبر خود به خاندان ايشان توسل مى جويند.

هم چنين با دقت و توجه به دعاى شيعيان درباره چگونگى توسل نمودن به معصومين، به وضوح مشاهده مى گردد كه ائمه معصومين را يكى يكى مخاطب قرار داده و به آن ها گفته مى شود «يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ» و سپس آن ها را نام مى برند و مى گويند «اى سيد و مولاى ما»، به وسيله شما به سوى خداى متعال توسل مى جوييم و طلب شفاعت مى كنيم. اى كسى كه نزد خداى بزرگ آبرومند هستيد...» تا آخر كه عموم خاندان رسالت را مخاطب قرار مى دهند. در خطاب به آن ها گفته مى شود «اى حجت خدا بر خلق». ملاحظه مى شود كه در همه جا نام مبارك پروردگار است و در هيچ جا براى او شريكى قرار داده نشده است.(2)

از طرف ديگر رفع كامل شبهه به اصل شفاعت باز مى گردد. خلاصه بحث اين كه با توجه به آيه مذكور (مائده 35) اصل مسأله وسيله يا شفاعت در آيات ديگر قرآن پذيرفته

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مجمع الزوايد، ج 9، ص168 ; كنز العمال، ج 12، ص98 ; تفسير ابن كثير، ج 4، ص13 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 2، ص443 ; شبهاى پيشاور، ص227 «إنّما مثل أهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلّف عنها هلك».

2  . به دعاى توسل در مفاتيح الجنان مراجعه شود.


صفحه 53


شده، } مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ{،(1) } ما مِنْ شَفِيع إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ{،(2)} يَوْمَئِذ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ{،(3) } وَلا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى{.(4)

منتهى مطلب اين است كه آيات شفاعت (مانند آيات علم غيب) ابتدا شفاعت را به خود خداوند نسبت مى دهند. در دسته بعد براى غير خدا اثبات مى كند و آن را مقيد به اذن و مشيت خود مى كند، يعنى هيچ موجودى استقلال در شفاعت ندارد. ولى شفاعت كننده و شفاعت شونده و اصل شفاعت شرايطى دارد كه مورد رضايت و اذن خداوند باشد (} وَلا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى{ انبياء 28)(5)، در روايات اهل سنت نيز شفاعت مورد تأييد قرار گرفته شرح نووى، صحيح بخارى ج 4، كتاب توحيد باب 24 ص 392(6)، آنگاه كه اصل شفاعت ثابت مى شود، حق شفاعت پيامبران و ائمه معصومين از احاديث زيادى از جمله حديث مذكور سفينه ثابت مى شود كه در كتب فريقين آمده است «ان تمسكتم به لن تضلوا بعدى».(7)

علاوه بر ائمه، دسته هاى ديگرى حق شفاعت دارند از جمله 1 ـ فرشتگان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بقره: 255

2  . يونس: 3

3  . طه: 109

4  . انبياء: 28

5  . براى تفصيل بيشتر رجوع شود به الميزان ج 1، ص158. تفسير موضوعى قرآن آية الله جوادى آملى، ج5 ، ص117

6  . نووى در شرح صحيح مسلم به نقل از قاضى عياض: مذهب اهل سنت بر جواز شفاعت است عقلا و بر وجوب شفاعت است نقلاً، زيرا هم آيات تصريح دارد و هم اخبار صحيح.... تنها خوارج و گروهى از معتزله شفاعت را نپذيرفته اند و شفاعت پنج قسم است

1 ـ شفاعت پيامبر براى سرعت در حساب.

2 ـ شفاعت پيامبر براى ادخال به بهشت.

3 ـ شفاعت براى نجات از آتش

4 ـ شفاعت براى اهل آتش.

5 ـ شفاعت براى ترفيع درجه اهل بهشت. ر.ك. بحار الانوار ج 8 ص61

7  . صواعق محرقه 89 و 90، از امام احمد بن حنبل و طبرانى و مسلم نقل قول نموده كه ان لحديث التمسك بالثقلين طرقاً كثيره وردت عن نيف و عشرين صحابياً (بيش از 20 نفر صحابى نقل كرده اند)


صفحه 54


2 ـ شهدا 3 ـ علما 4 ـ خويشاوندان 5 . همسايگان 6 . مؤمنين 7 ـ مجاهدان 8 ـ صديقين 9 ـ اطفال سقط شده 10 ـ قران كريم 11 ـ و از همه مهمتر خود خداوند كه همه شفاعت، با اذن و رضايت اوست. يادآورى اين نكته ضرورى است كه به نص قرآن شهدا زنده اند و ائمه افضل بر شهدا هستند. بطريق اولى نزد خداوند رزق دارند و همان طور كه پيامبر در حال حيات (64 نساء) حق شفاعت دارد، همه دسته هاى مذكور مى توانند بعد از وفات حق شفاعت داشته باشند.

تفاوت ديدگاه توحيدى اسلام با ديدگاه بت پرستان در مورد شفاعت اين است كه بت پرستان براى بت هاى خود حق شفاعت بالاستقلال قائل بودند و حق شفاعت به آن ها تفويض شده است. ولى همانطور كه گذشت در اسلام شفاعت به نحو عدم استقلال به اذن و رضايت خدا براى گروهى كه ذكر شد و از آيات و روايات نتيجه مى شود فقط امكان پذير است } هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ{(1).

وهابيان به پيروى ابن تيميه درباره شفاعت نظراتى دارند كه با همه مذاهب اسلامى متفاوت است. آن ها با اين كه اصل شفاعت را پذيرفته اند ولى مى گويند حق نداريم درخواست شفاعت از پيامبر و ديگران داشته باشيم بلكه بايد از خدا بخواهيم كه او پيامبر را در حق ما شفيع گرداند و اين خلاف صريح قرآن است. } يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا{،(2)} وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ{(3)... كه گذشت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . يونس: 18

2  . يوسف: 97

3  . نساء: 64 و محمّد(صلى الله عليه وآله) : 19


صفحه 55


 

بوسيدن ضريح ائمه و خواندن نماز زيارت در حرم امامان

پرسش: آيا خواندن نماز زيارت در حرم امامان، يا بوسيدن ضريح و قبور ائمه، سزاوار يك موحد مسلمان است و اين گونه اعمال مرده پرستى و شرك نمى باشد؟

 

پاسخ: با پرسش چند سؤال كه پاسخ روشنى دارند به تشريح و پاسخگويى سؤال فوق خواهيم پرداخت.

آيا به هنگام عيادت بيماران يا ملاقات زندانيان، بردن هديه اى چون كتاب، دسته گل، ميوه و يا چند كمپوت كار ناپسندى است؟

آيه به هنگام ديدار دوست، بردن هديه اى هر چند كوچك، كار زشتى بوده و نشانه اى از شرك در آن است؟

آيا در هنگام ملاقات و ديدار يكى از عزيزانى كه مدتى است او را نديده ايد، روبوسى و مصافحه نشانه پرستش آن فرد مى باشد و كار زشت و ناپسندى است؟

در كتب اخبار و روايات، بابى تحت عنوان «ثواب هديه دادن به مؤمن» وجود دارد و رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) هم بر آن سفارش نموده اند. بنابراين زمانى كه شخصى به ديدار و ملاقات كسى مى رود، هديه بردن او نشانه اى از انسانيت اوست و از نظر اسلام نيز مستحب مؤكّد است. حال هنگامى كه به ديدار يكى از دوستان يا بستگان متوفى خود مى رويد، چه هديه اى مى توان برايش برد؟ آيا مى توان باز همان گل، كتاب، كمپوت و ميوه را براى او برد؟ يا اين كه با قرآن خواندن، صلوات فرستادن، دعا كردن، ذكر و نماز خواندن و... برايش خيرات مى فرستيد؟ به دليل آشكار و واضح بودن پاسخ اين سؤال، توصيه شده است تا براى ارواح والدين و مؤمنين نماز هديه نماييد. نماز هديه بايد دقيقاً ويژگى بقيه نمازهاى يوميه را داشته باشد و عيناً مانند آن ها باشد، يعنى هم قربه الى الله و هم رو به قبله باشد. در حال خواندن چنين نماز هديه اى با شرايط فوق، چه نشانه اى از شرك مى توان يافت؟! بر اين اساس است كه پيشوايان دينى تأكيد نموده اند كه زائرين


صفحه 56


پس از زيارت ائمه، دو ركعت نماز قربه الى الله خوانده و ثوابش را نثار روح آن ها نمايند.

به دنبال علاقه وافر شيعيان به اميرالمؤمنين على(عليه السلام) طبيعى است اگر شيعه بخواهد نسبت به كسى شرك ورزد و يا درباره او غلو نمايد لاجرم بايستى اين كار را براى اميرالمؤمنين على(عليه السلام) از همه بيشتر و شديدتر انجام دهد. بنابراين پس از بررسى آداب زيارت آن امام، چنانچه آثار شرك در زيارت نامه امام على(عليه السلام) وجودنداشته باشد، منطقى است كه در زيارت نامه بقيه ائمه كه اولاد او مى باشند نيز آثار شرك وجود نداشته باشد.

در آداب زيارت ايشان آمده است: چون به خندق كوفه رسيدى بگو «الله أكبر أهل الكبرياء و المجد و العظمة الله أكبر أهل التكبير و التقديس...» و چون به دروازه نجف رسيدى بگو } الْحَمْدُ للهِِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللهُ...{ و چون به در ورودى صحن مطهر رسيدى بخوان «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ...» و وقتى كه به بقعه مباركه رسيدى بخوان «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ...». سپس زيارت هاى گوناگون ديگرى كه شامل سلام بر پيامبر و اميرالمؤمنين(عليه السلام)است را بخواند. پس از اتمام زيارت نامه، دو ركعت نماز به عنوان هديه براى آن امام بخواند. نماز هم بايد با همان ويژگى فوق و با نيت تقرب به خدا و رو به قبله باشد. پس از فراغت از نماز و در تعقيبات نماز، اين دعا را بايد بخواند «پروردگارا دو ركعت نماز به سوى سيد و مولاى خود، ولى تو و برادر رسول تو، اميرالمؤمنين على ابن ابى طالب(عليه السلام)هديه نمودم...(1)

تا آنجا كه ميگويند: خدايا براى تو نماز و ركوع و سجده كردم زيرا براى غير تو نماز و ركوع و سجود جائز نيست كه خدائى غير از تو نيست...

آيا زيارت نامه اى كه از آغاز تا فرجامش ذكر است و حمد و ستايش خدا و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . المزار، ص50 ; تاريخ بغداد، ج 4، ص468 ; شبهاى پيشاور، ص246 «اللهم إني صليت هاتين الركعتين هدية مني إلى سيدي و مولاي وليك و أخي رسولك أمير المؤمنين و سيد الوصيين علي بن أبي طالب صلوات الله عليه و على آله اللهمّ فصلّ على محمّد و آل محمّد و تقبّلها منّي و أجزني على ذلك جزاء المحسنين، اللهمّ لك صلّيت و لك ركعت و لك سجدت وحدك لا شريك لك لأنّه لا تكون الصلاة و الركوع و السجود إلاّ لك لأنّك أنت الله لا إله إلاّ أنت».


صفحه 57


وحدانيت حق و شهادت به رسالت محمد(صلى الله عليه وآله)، اگر على(عليه السلام) را عبد صالح خدا بخواند
شرك است؟! بايد گفت نه تنها شرك نيست كه توحيد محض است؟!

اما درباره بوسيدن ضريح و قبور ائمه كه بسيارى از مخالفان شيعه آن را حمل بر سجده مى كنند بايد گفت: اولاً «اعمال هر كسى در گرو نيت او مى باشد(1)». ثانياً بوسيدن ضريح و قبور ائمه به قصد سجده بر آن ها نيست بلكه براى اظهار شدت و كثرت علاقه و محبت به آن ها است. بنابراين، اين كار به منزله تكريم و تعظيم آن ها است و هيچ شيعه اى به قصد و نيت خدا بودن يا شريك براى خدا قرار دادن، هرگز اين چنين بر روى خاك نمى افتد(2). اگر اينگونه اعمال شرك و كفر مى بود پيامبران گذشته چنين كارهايى را انجام نمى دادند. همانطور كه مى دانيد قبلاً در زمان حضرت يوسف و يعقوب(عليهما السلام) كه هر دو پيامبر الهى بوده اند، اينگونه كارها انجام مى شده است. قرآن مجيد مى فرمايد: } وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْياىَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا{; پدر و مادر را بر تخت نشاندند و آنگاه به خاك افتادند و او را سجده نمودند. در آن هنگام يوسف به پدرش گفت: اين تعبير خوابى است كه قبلا ديده ام و پروردگار آن خواب(3) را محقق گردانيد(4)». در مقابل اين عمل نه حضرت يوسف و نه پدرشان حضرت يعقوب آن ها را منع نكرده اند.

سجده روى خاك يا تربت حضرت سيد الشهدا(عليه السلام) سجده براى خداست نه سجده به خاك، همانند سجده فرشتگان به آدم كه اطاعت خداوند و انجام فرامين او بودند. آنكه آدم در برابر خدا قرار گرفته و به جاى خداوند به او سجده شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . شرح سنن النسائى، ج 7، ص242 ; فتح البارى، ج 1، ص9 «إنّما الأعمال بالنّيات».

2  . هر چند شايسته نيست با چنين حالتى كه مخصوص خداى متعال است در برابر و مقابل غير خدا و بدون نيت قرار گيرد.

3  . در ابتداى همين سوره خبر مى دهد كه يوسف به پدرش گفت: خواب ديده ام كه آفتاب و ماه و يازده ستاره مرا سجده مى كردند. حضرت يعقوب چنين تعبير كرد كه به زودى به مقام بزرگى خواهى رسيد و پدر و مادر و يازده برادر تو را تعظيم خواهند كرد.

4  . يوسف (12): 100


صفحه 58


آيا مى توان گفت كه آن دو پيامبر الهى و نيز ملائكه مشرك بوده اند و فقط ابليس موحد بوده است؟ سجده بر آدم به نص صريح قرآن توحيد محض و به فرمان الهى بوده است.

اما درباره بوسيدن و لمس كردن در و ديوار و ضريح معصومين و امام زاده ها و اشياى متعلق به آنان بايد گفت: اين كار نه تنها بدعت و حرام نيست بلكه به دليل متبرك بودن آن ها ريشه در رفتار پيامبران پيشين نيز دارد. در قرآن مجيد آمده است كه وقتى حضرت يوسف خود را به برادرانش معرفى نمود و آن ها را مورد عفو و بخشش قرار داد، به آن ها گفت: } اِذْهَبُواْ بِقَمِيصِى هَذَا فالقُوهُ عَلَى وَجْهِ أبِى يَأتِ بَصِيراً{; پيراهنم را با خود نزد پدرم ببريد و بر صورتش افكنيد تا ديدگانش بينا گردد(1)». سپس در جاى ديگرى از همين سوره آمده است: } فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً{; چون مژده دهنده نزد پدر آمد، پيراهن را بر صورت پدر افكند و يعقوب بينايى خود را بازيافت.(2)»

آيا مى توان رفتار اين دو پيامبر الهى ـ يوسف صديق كه توصيه به ماليدن پيراهن بر چشمان پدرش نموده و يعقوب كه آن را انجام داده است ـ را شرك به خدا و حرام دانست؟ آن هم داستانى كه از زبان قرآن مجيد نقل شده است؟

علاوه بر اين، در صحيح بخارى از عبدالله بن عمر نقل شده است كه: «پيامبر را در حالى ديدم كه حجرالاسود را لمس مى كرد و مى بوسيد(3)». بر همين مبنا است كه كليه مسلمين جهان به هنگام زيارت خانه خدا، براى لمس كردن و بوييدن حجرالاسود مدتها به صف مى ايستند.

حال كه بوسيدن سنگ حجرالاسود و لمس كردن پيران يوسف و ماليدن بر چشم مجاز مى باشد، بديهى است كه مى توان در و ديوار و ضريح امامان را لمس نمود و بوسيد، زيرا تفاوتى بين اشيا (از جهت متبرك بودن آن ها) وجود ندارد؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . يوسف (12): 93

2  . يوسف (12): 96

3  . مسند احمد، ج 1، صص16 و 26 ; صحيح بخارى، ج 2، ص160 «رأيت رسول الله يستلمه و يقبّله».


صفحه 59


بايد توجه داشت بوسيدن قبور ائمه از روى «محبت» است نه از روى «عبوديت»، و آيا هركسى را از روى محبت بوسيدند، عبادت كرده اند؟!! مانند بوسيدن فرزند، بوسيدن عكس و يا وسائلى كه يادگار فرزندى است كه به مسافرت رفته و يا از دنيا رفته، شرك است.

احمد بن حنبل در مسند (ج6، ص76) و ابن شبه در تاريخ مدينه (ج1، ص90) از عايشه نقل مى كند: پيامبر رفتند و بازگشتند سؤال كردم كجا بوديد؟ فرمود: به من امر شد به بقيع بروم براى آن ها دعا كنم و بر آن ها نماز بخوانم.


صفحه 60


 

نظريه ى علماى اهل سنت درباره ى تبرّك، مس منبر و قبر پيامبر و صالحان

پرسش: نظر علماى اهل سنّت در باره تبرك و مس منبر و قبر پيامبر و قبور صالحين چيست؟

 

پاسخ:

1 . عبدالله فرزند احمد بن حنبل مى گويد از پدرم سؤال شد كه مس منبر رسول الله و تبرك به آن و بوسيدن قبر شريف به قصد ثواب چه حكمى دارد؟ پدرم گفت اشكالى ندارد.(1)

2 . رملى شافعى: تبرك به قبر پيامبر و يا علما و يا اوليا جائز است و بوسيدن و استلام آن اشكالى ندارد.(2)

3 . محب الدين طبرى شافعى: بوسيدن قبر و دست گذاشتن بر روى آن جايز است و سيره عمل علماء و صالحان بر آن است.(3)

4 . عسقلانى مى گويد: در زمان عمر مردم گرفتار قحطى و خشكسالى شدند، يكى از اصحاب پيامبر به قبر پيامبر متوسل شد، گفت يا رسول الله استسق لأمّتك فانّهم قد هلكو.(4)

5 . دانشمندانى چون ابن حيان، ابن خزيمه، ابو على خلال، شيخ الحنابله در زمان گرفتارى به قبور اهل بيت پيامبر متوسل مى شدند.(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . وفاء الوفا، ج4، ص1414

2  . كنز المطالب، ص219

3  . اسنى المطالب، ج1، ص331

4  . فتح البارى، ج2، ص557

5  . كتاب الثقات، ج8 ، ص456، تهذيب التهذيب، ج7، ص339، تاريخ بغداد ج1، ص120


صفحه 61


 

دلايل زيارت اموات و پيشوايان و دعا براى آن ها

پرسش: چرا شيعيان به زيارت اموات و پيشوايان خود، مى روند و دعا مى كنند و با آن ها صحبت مى كنند؟

 

پاسخ: يكى از عقايد محكم و استوار الهيون كه آن ها را از ماديون متمايز مى سازد، اعتقاد به حيات جاودان پس از مرگ و بقاى روح پس از فناى جسم مى باشد. بر اساس اين اعتقاد، جسم و بدن افراد از بين مى رود ولى در عالم برزخ، روح و نفس آدمى در قالبى ديگر و بسيار لطيف تر زنده خواهد ماند. هر كس بر اساس اعمالش در دنيا، از نعمات الهى متنعم و يا معذب خواهد بود. استناد ما به آيات قرآنى است كه شهدا را زنده خطاب مى كند و آن ها را متنعم به نعمات الهى مى داند. خداوند در قران كريم مى فرمايد: } وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ{; گمان نكنيد كه كشته شدگان در راه خدا مرده اند بلكه آن ها زنده و نزد خداى خود روزى مى خورند(1)». به ويژه در ادامه همين آيه، حالت عمومى ترى را بيان كرده و مى فرمايد: } وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ{; به مؤمنانى كه به شهدا نپيوسته اند مژده دهيد كه در پس آن ها خواهند آمد (براى آخرت خواهند شتافت) و از مردن نهراسند و غمگين و ناراحت نباشند(2)». با توجه به آيات قرآنى، آيا مى توان شهدا و مؤمنين را مرده پنداشت؟ واضح است كه پاسخ منفى است و در حقيقت آن ها زنده اند. اما آيا زنده بودن اين اشخاص، فقط منحصر و محدود به روزى خوردن و ارتزاق آن ها است و ساير ويژگى هاى زندگان را ندارند؟ آيا زنده بودن آن ها فقط به دهان و دندان داشتن براى خوردن است، ولى گوش و زبان براى شنيدن و جواب دادن ندارند؟ يقيناً اينگونه نيست، چون زنده اند، قادر به شنيدن و حرف زدن هم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . آل عمران (3): 169

2  . آل عمران (3): 170


صفحه 62


مى باشند; منتهى گوش هاى ما قادر به شنيدن صداى آن ها نيست.

به دلايل فوق و بر اساس اعتقاد شيعيان، امامان، صالحين و شهدا زنده اند و ما در مقابل قبور آن ها ايستاده و با آن ها سخن مى گوييم. براى آن ها دعا، قرآن و نماز مى خوانيم و حاجات خود را به واسطه مقام، ارج، قرب و عزتى كه نزد پروردگار دارند با آن ها در ميان گذاشته تا آن ها نزد خدا شفاعت كنند و براى ما دعا كنند تا خداوند به ما نيز توجه نمايد. اما اجابت اين حوايج بستگى به اراده ذات حق تعالى دارد. بى جهت نيست كه در زيارت حضرت سيد الشهدا امام حسين(عليه السلام) آمده است: «شهادت مى دهم كه كلام مرا مى شنوى و جواب مرا مى دهى(1)» يا در خطبه 83 نهج البلاغه آمده «اين مطلب را از خاتم النبيين(صلى الله عليه وآله)بگيريد كه او فرموده است: هر كس از ما بميرد در حقيقت مرده نيست و هر كس كه به ظاهر بپوسد در حقيقت پوسيده نيست(2)».

بنابراين، ايستادن شيعيان در مقابل قبور ائمه معصومين و خاندان رسالت، ايستادن در مقابل قبور اموات و حرف زدن با مردگان نيست، بلكه به دليل اعتقاد به توحيد و خدا پرستى بر اين باورند كه در مقابل احيا و زندگانى ايستاده و با زندگان صحبت مى كنند. نمونه صحبت با اهل قبور در سيره اميرالمؤمنين على(عليه السلام) وجود دارد (حكمت 13 نهج البلاغه).

در سنن الكبرى نقل شده «انّ فاطمة كانت تزور قبر عمّها حمزة كلّ جمعة، فتصلّى و تبكي عنده».(3)

فاطمه زهرا هر جمعه به زيارت قبر عمويش حمزه مى رفت و آنجا نماز مى خواند و گريه مى كرد.

عايشه به زيارت قبر برادرش عبد الرحمان در مكه مى رفت. او در حبشه وفات كرد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بحار الانوار، ج 48، ص180 ; المزار، ص97 ; شبهاى پيشاور، ص256 «أشهد أنّك تسمع كلامي و تردّ جوابي».

2  . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6 ، ص379 ; شبهاى پيشاور، ص256 «أيّها النّاس خذوها من خاتم النبيين(صلى الله عليه وآله) أنّه يموت من مات منّا و ليس بميت و يبلى من بلى منّا و ليس ببال».

3  . سنن الكبرى، ج4، ص132


صفحه 63


و در مكّه دفن شد.(1)

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در عمره حديبيه قبر مادرش آمنه را زيارت كرد و گريه زيادى كرد كه همه گريستند.(2)

اين احاديث با سند قوى مجوزى بر استحباب زيارت اهل قبور براى زنان نيز هست چون حديث اول از فريقين به سند صحيح رسيده و فعل حضرت فاطمه(عليها السلام) حجت مى باشد.

ابن حِبّان از علماى اهل سنت متوفى 350 هـ صاحب كتاب ثقات مى گويد: بارها به زيارت قبر على بن موسى الرضا رفتم در مدتى كه در طوس بودم هر وقت مشكلى برايم عارض مى شد به زيارت قبر آن حضرت مى رفتم و از خدا مى خواستم كه مشكلم را حل كند و الحمد لله مشكل بر طرف مى شد بارها امتحان كردم و نتيجه گرفتم.(3) ابن خزيمه از اهل تسنن است. شاگردش محمد بن مؤمل مى گويد: همراه استادم ابن خزيمه و جمعى از اساتيد به زيارت امام رضا در طوس مى رفتم. استادم در مقابل مرقد چنان تواضع مى كرد كه همه در شگفت بوديم.(4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . در مصنف عبد الرزاق جلد 3 ص570 و معجم البلدان، ج2، ص214

2  . مسند أحمد، ج6، ص76، تاريخ مدينه ابن شبه، ج1، ص94

3  . ثقات، ج8 ، ص456

4  . تهذيب التهذيب، ج7، ص339


صفحه 64


 

نخستين كسى كه از زيارت قبر پيامبر جلوگيرى كرد

پرسش: اولين كسى كه از زيارت قبر پيامبر جلوگيرى كرد چه كسى بود؟

 

پاسخ: روزى مروان حكم ديد كه شخصى صورت خود را بر قبر پيامبر گذاشته است، با شتاب به سوى او آمد و گردن او را گرفت، از جاى بلند كرد و گفت: مى دانى چه مى كنى؟ منظور وى اين بود كه چرا به زيارت سنگ و كلوخ آمده اى! زائر كه ابوايوب انصارى از صحابه پيامبر بود گفت: آرى، خوب مى دانم كه چه مى كنم، من هرگز به زيارت سنگ نيامده ام، بلكه به زيارت پيامبر آمده ام. از رسول الله(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود بر دين خدا گريه نكنيد، اگر متوليانش اهل بودند، و آنگاه كه نا اهلان بر آن حكم راندند برايش بگرييد. حاكم و ذهبى حديث را صحيح مى دانند.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . حاكم نيشابورى متوفى 405 در مستدرك، ج4، ص560


صفحه 65


 

دلايل كفر يزيد و لعن بر او

پرسش: چرا شيعيان يزيد را كافر، فاسد و ملعون مى دانند؟ در صورتى كه خال المؤمنين معاويه (كه خود منصوب عمر و عثمان ـ خلفاى دوم و سوم ـ در امارت شام بود)، او را به خلافت منصوب نمود. يزيد از خطاى خود كه كشتن نوه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) بود، پشيمان شد، توبه كرد و خدا نيز او را بخشيد.

 

پاسخ: اين استدلال كه يزيد چون به وسيله اسلاف خويش يعنى معاويه منصوب شده است پس بايد بر حق باشد و مسلمين نيز تسليم وى گردند و او را كوركورانه اطاعت نمايند، معقول و منطقى نمى باشد. زيرا اگر اين روش انتصاب خلفاى مسلمين، دليل منطقى و معقولى مى بود بايد در تعيين خليفه اول از همين شيوه استفاده مى شد و او را به صورت شورايى انتخاب نمى كردند.

اما استدلال دوم كه انتصاب معاويه به وسيله خلفاى قبلى، دليل بر حقانيت او مى باشد با همين روش مى توان او را نالايق و غاصب خلافت ناميد; چون خليفه بعدى يعنى على(عليه السلام)او را از امارت شام عزل نمود، اما او به جنگ خليفه چهارم برخاست و حكومت اسلامى را متزلزل ساخت.

از طرف ديگر با قرارداد صلح با امام حسن(عليه السلام) معاويه بر اريكه قدرت تكيه زد و يكى از بندهاى قرار داد عدم تعيين وليعهد از طرف معاويه بود، لذا حكومت يزيد از چند جهت نامشروع بود و معاويه در چند جا به آن اقرار كرده بود.

از نظر شيعيان، خليفه و امام بايد اولاً معصوم باشد و ثانياً از جانب خداى متعال منصوب گردد تا واجب الاطاعه باشد. از آنجايى كه نه يزيد و نه معاويه داراى چنين ويژگى هايى نبودند، بنابراين خلافت آن ها بر حق نبوده و در نتيجه از جانب خداى متعال و رسولش نيز نمى باشد.

اما در مورد قتل نوه رسول الله(صلى الله عليه وآله): كشتن بدون تقصير پاره تن پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) يعنى همان كسى كه پيغمبر درباره او فرموده است «حسين از من است و من از حسين


صفحه 66


مى باشم(1)» به همراه 72 تن از كوچك و بزرگ اين خاندان و اسارت زن و بچه و نواميس آن ها، فقط يك خطا و لغزش قابل توبه نبوده، بلكه از معاصى كبيره غير قابل آمرزش است. هر چند بايد خاطرنشان ساخت كه گناهان يزيد تنها منحصر به شهادت خاندان پيامبر نيست، زيرا او به وفور و آشكارا مرتكب گفتار و كردار كفرآميز بسيارى شده است. براى مثال سگ باز و دايم الخمر بوده است. به طورى كه ابتدا جام شراب را به سگ مى داده و سپس نيم خورده سگش را مى نوشيده است. حتى اكثر علماى اهل سنت(2) به اين ويژگى هاى زشت و ناپسند يزيد معترفند. ابوالفرج ابن جوزى در كتاب خود به نام «الرد على المتعصب...» همه اشعار و گفتار يزيد را ثبت كرده و مثلاً يزيد مى گويد: «هر چه هست همين دنياست و غير از اين عالم، عالم ديگرى وجود ندارد. پس دست از نعمت ها و لذت هاى اين دنيا بر نداريد». در جاى ديگر آورده است «برخيزيد و پياله ها را برگيريد و به ساز و آواز گوش فرا داده، از شراب ناب استفاده كنيد و خرافات دين را كنار بگذاريد. آن چنان آواز مرا بخود جلب كرده كه آنرا با صداى اذان تعويض نمى كنم و پيرزنهاى خواننده را با حوريان بهشتى معاوضه نمى كنم.» حتى ابن جوزى در كتاب خود آورده است: هنگامى كه اسراى كربلا را به شام آوردند، يزيد دو بيتى زير را سرود: «وقتى محمل اسراى آل رسول ظاهر شد كلاغى قارقار مى كرد (در عرب صداى كلاغ نحس است و به فال بد مى گيرند)، يزيد خطاب به كلاغ گفت: اى كلاغ تو چه بخوانى و چه نخوانى من طلب خود را از پيغمبر گرفتم(3)». اين سخن يزيد كنايه از آن است كه نزديكان و بستگانم را در جنگ هاى احد و بدر و حنين كشتند، من هم تلافى كرده و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . العمده، ص406 ; مسند احمد، ج 4، ص172 ; سنن ابن ماجه، ج 1 ص51 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 2، صص34، 38، 91، 207، 208 و 283 ; سنن التدمذى، ج 5 ، ص324 ; شبهاى پيشاور، ص532 «حسينٌ مِنّى أنا مِنْ حُسَين».

2  . به جز غزارى و دميرى.

3  . جواهر المطالب فى مناقب الامام على(عليه السلام)، ج 2، ص301 ; لواعج الاشجان، ص218 ; معالم المدرستين، ص155 ; وفيات الائمه (من علماء البحرين والقطيف)، ص455 ; شبهاى پيشاور، ص260

لما بدت تلك الرءوس و أشرقت *** تلك الشموس على ربي جيرون

صاح الغراب فقلت صح أو لا تصح *** فلقد قضيت من النبي ديوني


صفحه 67


فرزندانش را كشتم. به همين مناسبت، مجلس جشن و سرورى را ترتيب داده بود و اشعار
زير را قرائت مى كرد. يزيد در آن اشعار، حيات اجداد كافر خودش را كه در جنگ هاى فوق به دستور پيغمبر كشته شده بودند، آرزو مى كرد و مى گفت: «اى كاش بزرگان و پيران قبيله من كه در جنگ بدر كشته شدند، زارى كردن قبيله خزرج را مى ديدند و از شادى فرياد مى زدند و مى گفتند: اى يزيد! دستت قوى باد كه بزرگان آن ها را كشتى و تلافى «بدر» را نمودى تا عدالت برقرار شود. بنى هاشم با سلطنت بازى كردند و گرنه، نه خبرى از آسمان آمد و نه وحيى نازل شد. اگر انتقام از فرزندان پيغمبر نگيرم، از فرزندان خندف(1) نيستم. با كشتن فرزند على(عليه السلام) (انتقام خون اجداد خود را از على(عليه السلام) گرفتيم(2)». زشتى و گناهان يزيد آنقدر زياد و عيان است كه حتى اكثر علماى اهل تسنن مثل امام احمد حنبل او را كافر و ملعون دانسته و افرادى چون ابوالفرج ابن جوزى كتاب مستقلى(3)در اين زمينه نوشته اند.

از طرفى حتى كسانى چون دميرى كه از يزيد حمايت كرده و او را خليفه مسلمين دانسته اند، در كتاب «حيات الحيوان» و نيز مسعودى در «مروج الذهب» گفته اند كه او ميمون هاى زيادى داشت، لباس هاى حرير و زيبا به تن آن ها مى كرد، گردن بندهاى طلا به گردن آن ها مى آويخت و آن ها را بر اسب سوار مى كرد. بر گردن سگ هاى خود نيز طوق طلا مى انداخت و با دست خود آن ها را شستشو مى داد. با جام طلا به آن ها آب مى داد و خود، نيم خورده سگان را مى خورد. او پيوسته مست و مخمور بود. مسعودى اضافه مى كند: يزيد سيرت فرعونى داشت، لكن فرعون در مردم دارى از يزيد عادل تر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . يكى از اجداد يزيد است.

2  . كتاب الاربعين، ص379 ; روضة الواعظين، ص191 ; شرح الاخبار، ج 3، ص252 ; شبهاى پيشاور، ص261

...

لست من خندف إنْ لم أنتقم *** من بني أحمد ما كان فعل

قد أخذنا من علىّ ثارنا *** و قتلنا الفارس الليث البطل»

3  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 3، ص 33; ترجمة الامام الحسين، ص 386 «الرد على المتعصب العنيد المانع عن لعن يزيد لعنه الله»


صفحه 68


بود. به همين دليل سلطنت وى لكه ننگى در تاريخ اسلام است. گناهان او از جمله شرب خمر، كشتن آل رسول الله(صلى الله عليه وآله)، لعن وصى پيغمبر يعنى على ابن ابى طالب(عليه السلام)، آتش زدن و خراب كردن مسجد الحرام و فسق و فجور فراوان بود.

ابن جوزى در تذكره خود مى نويسد: در سال 62 هجرى عده اى از مردم مدينه به شام رفتند و پس از مشاهده كفريات و فجايع يزيد به مدينه برگشته، بيعت خويش را با او شكسته، علناً او را لعن و نفرين مى كردند و فرماندارش را از شهر بيرون كردند. پس از آن كه يزيد مطلع شد، بلافاصله سپاهى بزرگ و سنگين براى سركوبى اهل مدينه روانه آنجا كرد. مسلم بن عقبه، سه شبانه روز در آنجا قتل عام كرد. به طوريكه خون در كوچه ها جارى شد و مردم در خون، فرو رفتند. مرقد رسول الله(صلى الله عليه وآله) را خون فرا گرفت و مسجد و قرآن حضرت پر از خون شد. در اين واقعه، شمار كشتگان به ده هزار تن رسيد. بعد از اين واقعه و بر اثر تجاوز لشكريانش، هزار زن بدون شوهر وضع حمل كردند.

جالب اين كه اين واقعه را پيغمبر(صلى الله عليه وآله) پيش بينى نموده و بخارى و مسلم در صحيحين خود، علامه سمهودى در «تاريخ المدينه» و امام احمد حنبل در مسند آن را در كنار حديثى از ايشان چنين نقل كرده اند: «كسى كه اهل مدينه را از روى ظلم و ستم بترساند، خداى تعالى او را در روز قيامت بترساند و لعنت خدا و ملائكه و تمامى مردم بر او باد. خداوند هيچ عملى را از او قبول نمى كند(1)» و نيز فرموده است: «لعنت خدا بر هر كه اهل شهر مرا بترساند(2)». علامه شبراوى شافعى در كتاب خود راجع به لعن يزيد مى گويد: «لعنت خدا بر او و ياران و اعوان او باد(3)». علامه سمهودى از علماى اهل سنت در كتاب «جواهرالعقدين» مى گويد: عموم علماء بر لعن بر قاتلين حسين و كسى كه دستور داد و كسى كه اجازه داد و كسى كه به آن رضايت داد، اتفاق نظر دارند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مسند احمد، ج 4، ص55 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 3، ص34 ; البداية والنهايه، ج 8 ، ص244 ; شبهاى پيشاور، ص265 «من أخاف أهل المدينة ظلماً أخافه الله و عليه لعنة الله و الملائكة والناس أجمعين لا يقبل الله منه يوم القيامة صرفاً و لا عدلاً».

2  . شبهاى پيشاور، ص265 «لَعَنَ اللهُ مَنْ أخاف أهل مدينتي»

3  . شبهاى پيشاور، ص265 «فلعنة الله عليه و على أنصاره و على أعوانه ـ الاتحاف بحبّ الاشراف»، ص20


صفحه 69


عن عائشة قالت رسول الله... يبكي فقلت: ما يبكيك؟ قال: «اِنَّ جبرئيل أراني التربة التي يقتل عليها الحسين فاشتد غضب الله على من يسفك دمه» و بسط يده فإذا فيها قبضة من بطحاء، فقال: يا عائشة والذي نفسي بيده أنّه ليحزنني فمن هذا من أمّتي يقتل حسيناً بعدي.

از عايشه نقل شده كه پيامبر گريه مى كرد. گفتم چرا گريه مى كنى؟ فرمود: جبرئيل خاكى كه حسين بر آن كشته مى شود را به من نشان داد. پس غضب خدا شدّت دارد بر كسى كه خون او را مى ريزد. آنگاه دست مبارك را دراز كرد و مقدارى خاك از بطحاء گرفت. فرمود: اى عايشه قسم به كسى كه جان من در دست اوست غمگين شدم از اين كه بعضى از امّتم حسين را بعد از من مى كشند.(1)

قالت امّ سلمة كان النبي(صلى الله عليه وآله) نائماً فجاء حسين... فقعد على بطنه... فقال: انّما جائني جبرئيل و هو على بطني قاعد فقال: لي أَتُحِبُّه؟ فَقُلتُ: نعم، فقال: أمّتك ستقتله ألا أريك التربة التي يقتل بها؟ قال: فقلت بلى...

ام سلمه گفت: پيامبر در خواب بودند. حسين(عليه السلام) آمد بر روى شكم پيامبر نشست. پيامبر فرمود: در همين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت: آيا او را دوست مى دارى؟ گفتم: بله، جبرئيل گفت: امّت تو او را خواهند كشت. آيا مى خواهى تربتى كه بر آن كشته مى شود به تو نشان بدهم. گفتم: بله. پس بالى زد و اين تربت را به من داد، آنگاه تربت قرمزى در دستش بود و گريه مى كرد و مى فرمود...»(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ابن عساكر شافعى تاريخ مدينه دمشق، ج14، ص195

2  . همان منبع، ج14، ص194


صفحه 70


 

تفاوت امامان شيعه با ائمه بقيه مذاهب اسلامى

پرسش: آيا تفاوتى بين امامان شيعه و ائمه بقيه مذاهب اسلامى وجود دارد؟

 

پاسخ: امام در لغت به معناى پيشواى مردم «الامام هو المتقدم بالناس» مى باشد. به همين دليل، امام جماعت يا امام جمعه به كسى اطلاق مى شود كه پيشواى مردم در نماز باشد. بقيه مذاهب چهارگانه اهل سنت نيز پيشوايان چهارگانه خود (امام ابوحنيفه، امام مالك، امام شافعى و امام احمد حنبل) را از آن جهت امام مى نامند كه آن ها با اجتهاد و ابتكار خود، حلال و حرام را معين مى كرده اند.

در مذهب شيعه هم علما و فقهايى وجود دارند كه در دوران غيبت امام دوازدهم، حضرتوليعصر ـ عجل الله تعالى فرج الشريف ـ بر اساس موازين چهارگانه «كتاب، سنت، عقل و اجماع» فتوا مى دهند و حلال و حرام را بر مردم معلوم مى كنند. ولى شيعيان بدان جهت آن ها را امام نمى دانند، زيرا امامت به معناى خلافت و ولايت و بصورت مطلق براى هر زمان و هر مكان توسط پيامبر و به امر الهى مختص به اوصياى دوازده گانه عترت طاهره مى باشد.(1)

بعد از قرن پنجم و به دستور پادشاه وقت، علماى اهل سنت، باب اجتهاد را مسدود نمودند. آن ها آراى علما و فقها را جمع و منحصر به همان چهار فقيه فوق الذكر بنام امام كردند; يعنى فقط آن چهار نفر را به رسميت شمردند. از آن زمان تاكنون مذاهب چهارگانه رايج شده است و مردم نيز مجبور به تبعيت يكى از آن ها شده اند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . اما در محدوده زمان، مكان و شرايط خاصى امام بصورت اصطلاحى و به صورت مقيد داريم. مانند امام جماعت، امام جمعه يا امام در محدوده زمانى خاص مانند امام خمينى ـ كه رهبرى سياسى و مذهبى دارند كه اين ها همه از علما هستند و هرگز جزو ائمه اصطلاحى بشمار نمى روند. ضمناً بايد دانست كه ائمه شيعه را خداوند معين فرموده و از طريق پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به مردم معرفى كرده و آن ها بر طبق ادله اى كه در جاى خود آمده معصوم از خطا و گناه هستند و علم آن ها علم افاضى و اشراقى و لدنى است. ولى ائمه ساير مذاهب بين علماى زيادى كه با نام امام خوانده مى شوند، انتخاب شده اند كه اولاً ربطى به عالم غيب ندارند، ثانياً علم آن ها نيز بر اساس اجتهاد و تأويل خود آن هاست، ثالثاً نه خود آن ها بلكه ديگران آن ها را معصوم از خطا و گناه نمى دانند.


صفحه 71


آيا اين چهار نفر داراى ويژگى هاى بارز و منحصر به فردى هستند؟ برترى هاى هر كدام بر ديگرى چيست كه امت اسلام بايد بعد از قرن ها به اين چهار نفر رجوع كند؟ آيا اين احتمال وجود ندارد كه در آينده مجتهدى تربيت شود و ظهور كند كه از نظر علم و تقوا، به مراتب بالاتر از آن چهار نفر باشد؟ در اين صورت آيا هنوز مردم بايد پيرو همان چهار نفر باشند؟ چهار نفرى كه نه خود از اصحاب پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بوده اند، نه او را ملاقات كرده اند و بعد ازمدتى مذهبى را ارائه كرده اند.

به همين دليل است كه ما معتقد به جمود فكرى در بين جامعه مسلمين (اهل سنت) هستيم، زيرا راه تعالى و ترقى و بحث مسائل روز و جديد بسته شده است. در صورتى كه يكى از ويژگى هاى دين اسلام، حفظ اصول و ارزش هاى مذهبى و همراهى با قافله تمدن، در طول پيشرفت زمان است. اين يكى از دلايلى است كه از نظر شيعه، تقليد ابتدائاً بر ميت جايز نيست و همواره بايد از يك مجتهد زنده تقليد نمود. لذا در فقه شيعه باب اجتهاد باز است و علماى شيعه بر اساس روايات پيامبر و اهل بيت پيامبر با در نظر گرفتن كليه مقتضيات زمان و مكان اجتهاد مى كنند و فتواى مناسب با آن مى دهند.

جالب تر اين كه، بسيارى از مذهب ديگر اسلامى كه خود همچنان پيرو مرده ده قرن پيش مى باشند و پيروى مسلمانان را منحصر به يكى از مذاهب اربعه مى دانند، شيعيان را مرده پرست، رافضى و مشرك مى خوانند. در صورتى كه هيچ نص صريحى در باره اين چهار نفر وجود ندارد، ولى امام و امامت شيعه، نص صريح پيغمبر بوده كه از بيان مجدد آن خوددارى مى شود.

از طرف ديگر لفظ امام را بارها پيامبر براى اميرالمؤمنين بكار بردند:

انس بن مالك مى گويد پيامبر فرمود: اولين كسى كه از اين در وارد مى شود او امام متقين است و سيد و سرور مسلمانان و خاتم اوصياء يعسوب مؤمنان و كشاننده روسفيدان به بهشت است.(1)

حاكم و بخارى و مسلم در صحيح روايت مى كنند پيامبر فرمود: سه چيز درباره على به من وحى شد، سرور سيد مسلمانان و امام متقين و رهبر رو سفيدان بسوى بهشت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . حلية الأولياء ـ كفاية الطالب...


صفحه 72


 

امامت از اصول دين است يا فروع دين؟

پرسش: چرا امامت را جزو اصول دين مى دانيد در حالى كه امامت فقط جزو فروع دين مى باشد؟

 

پاسخ: بزرگانى از علماى اهل سنت، نظير ملاسعد تفتازانى در «شرح عقايد نسفى» و حميدى در «جمع بين الصحيحين» از پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند: «هر كسى كه بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد به درستى كه مانند مردمان زمان جاهليت مرده است(1)». اگر امامت جزو فروع دين بود، آيا پيغمبر مى فرمود: كسى كه از امام زمان خود شناخت نداشته باشد و از دنيا برود به طريق اهل جاهليت مرده است؟ بديهى است كه عدم معرفت و شناخت موردى از فروع دين، موجب تزلزل دين و مردن به سبك جاهليت نخواهد شد. پس مطابق اين برداشت، امامت بايد جزو اصول دين باشد كه عدم شناخت آن باعث مردن به شيوه جاهليت مى گردد.

به همين دليل است كه علمايى چون قاضى بيضاوى ـ مفسر معروف اهل سنت ـ در كتاب «منهاج الاصول» با صراحت مى گويد: «امامت، از بزرگترين موارد اصول دين است
كه مخالفت با آن موجب كفر و بدعت مى گردد(2)». ملا على قوشچى نيز در «شرح تجريد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مسند احمد، ج 4، ص96 ; مجمع الزوايد، ج 5 ، ص218 ; شبهاى پيشاور، ص279 «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً».

2  . الصوارم المهرقة، ص263 ; شبهاى پيشاور، ص279 «إن الإمامة من أعظم مسائل اُصول الدين التي مخالفتها توجب الكفر والبدعة»

شيعه اصول دين را سه تا مى داند توحيد و نبوت و معاد. به همين دليل اهل سنت را كه به مسأله امامت و بعضى از آنان به عدل اعتقادى ندارند مسلمان مى داند. امامت و عدل را جزو اصول مذهب مى داند يعنى منكران امامت انتصابى از سوى پيامبر خدا و عدل الهى را در زمره شيعه نمى داند.

منكرين ولايت اميرالمؤمنين و اهل بيت از حقيقت دين و مرحله كمال آن } أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ{ و تمام آن } أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي{ محروم هستند.

اين استدلال قاضى بيضاوى با اندكى مسامحه است، زيرا در مورد تارك حج هم آمده است كه يا يهودى بمير و يا نصرانى بمير. در مورد منكران ضرورت هاى دينى مانند اعتقاد به نماز و حج و روزه ماه مبارك رمضان نيز فرموده اند كافر است ولى اين دليل نمى شود كه اعتقاد به ضروريات دين جزو اصول دين باشد و بگوئيم يكى از اصول دين نيز اعتقاد به وجوب نماز و روزه و حج و امر به معروف و نهى از منكر است.

اهميت فوق العاده مسأله امامت كه «ما نودي بشيء كما نودي بالولاية» به دليل اين كه شرط قبولى ساير اعمال است، موجب شده تا عده اى آن را جزو اصول دين بدانند.


صفحه 73


مبحث امامت» مى گويد «امامت، رياست بر عموم مردم در امور دين و دنيا به طريق خلافت پيغمبر است(1)». قاضى روزبهان نيز مى گويد: «در نزد اشاعره، امامت همان خلافت رسول الله(صلى الله عليه وآله) در بر پايى دين و حفظ حوزه ملت اسلام است. به طورى كه متابعت او بر جميع امت واجب است(2)».

آيا امام و امامتى با اين ويژگى ها كه رياست عامه مسلمين را به عهده داشته باشد و اطاعتش بر همه واجب و در هر زمانى فقط يك نفر اين مسئوليت را بر عهده داشته باشد، و جميع صفات حميده و اخلاق پسنديده، علم، زهد، تقوى و شجاعت را دارا باشد و علاوه بر اين، هم معصوم و هم به وسيله رسول الله منصوب پرورگار باشد به طورى كه عدم شناختش مردن به سبك جاهليت مى باشد، نبايد جزو اصول دين باشد؟!! آيا تمام انحرافاتى كه در امت واقع شد، حول مسأله امامت نبود؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مجمع الفائدة، ج 3، ص215 ; شبهاى پيشاور، ص279 «و هي رئاسة عامّة في أمور الدين والدنيا خلافة عن النبي(صلى الله عليه وآله)»

2  . شبهاى پيشاور، ص279 «الإمامة عند الأشاعرة هي خلافة الرسول في إقامة الدين و حفظ حوزة الملّة بحيث يجب اتباعه على كافة الأمة».


صفحه 74


 

مراتب نبوت از ديدگاه شيعيان

پرسش: آيا شيعه بر خلاف آيه شريفه } لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِنْ رُسُلِهِ{ براى نبوت مراتبى قائل است؟(1)

 

پاسخ: در مقام دعوت و هدف بعثت كه همانا دعوت به مبدا و معاد و تربيت جامعه است، همه انبيا يكسان مى باشند. اما در فضيلت، كمال و ساير ويژگى ها داراى مراتب متفاوتى هستند. براى مثال پيغمبرى كه بر هزار نفر مبعوث شده با پيغمبرى كه بر صد هزار نفر مبعوث گشته، با رسولى كه بر عموم مردم مبعوث شده، يكسان نمى باشند.

همانطور كه معلم دبستان، معلم دبيرستان و معلم دانشگاه را ـ در عين حالى كه از يك وزارتخانه و با احكام يكسانى منصوب مى شوند ـ نمى توان برابر دانست و بر حسب فضيلت ها و كمالاتى كه هر كدام دارند، محل خدمتشان بالاتر و متفاوت است; انبيا نيز همين گونه اند، از جهت رتبه و مقام متفاوتند. چنانچه خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: } تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجات{; بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى و فضيلت داديم و درجات برخى از آن ها را بلند گردانيديم(2)».

چنانچه در قرآن مجيد آمده است، خداوند با برخى از اين انبيا مثل حضرت آدم: } يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ{(3) يا با حضرت موسى: } أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ{(4)يا در شب معراج با پيغمبر خدا: } فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى{(5) سخن گفته است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . يادآورى اين نكته ضرورى است كه: نبوت خاصه و عامه دليلى بر فرق گذاشتن بين رسولان نيست. نبوت عامه يعنى اصل رسالت و سفارت بين خدا و خلق به دليل عقل واجب است كه وجود داشته باشد. نبوت خاصّه: چه كسى از افراد مى تواند واجد آن رسالت و سفارت باشد؟

2  . بقره (2): 253

3  . بقره (2): 35

4  . طه (20): 12

5  . نجم (53): 10


صفحه 75


مهمترين اين ويژگى ها، مقام خاتميت است كه از آن پيغمبر اسلام مى باشد.

بنابراين، بر اساس آيات قرآن مجيد، نبوت مراتب متفاوتى دارد كه بالاترين آن، در وجود مبارك خاتم الانبياء خلاصه شده است. مقام ايشان، مادون مقام واجب و مافوق تمام مراتب امكانيه است. چون رسول الله(صلى الله عليه وآله) به بالاترين مرتبه ممكن نايل شدند، نبوت هم به وجود ايشان ختم گرديد.

حضرت ابراهيم، پس از امتحان هاى سه گانه كه با جان و مال و فرزند خويش داد، خداوند آن بزرگوار را بلند مرتبه گردانيد و ايشان را پس از مقام هاى نبوت و رسالت به مقام امامت هم منصوب گردانيد.

از آيه شريفه: } وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ{; هنگامى كه خداوند ابراهيم را به امورى امتحان كرد و او همه را به جاى آورد سپس خداوند فرمود: من ترا براى مردم امام و پيشوا قرار دادم. ابراهيم پرسيد آيا اين امامت را به فرزندان من هم عطا خواهى كرد؟ خداوند فرمود: امامت كه عهد من است به ستمكاران نخواهد رسيد(1)» چنين استنباط مى شود كه، امامت بالاتر از نبوت است; چون به شخصى كه داراى مقام نبوت، خلافت، رسالت و نيز اولوالعزم بوده، عطا شده است.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بقره (2): 124

2  . نبوت خاصه يعنى فرد خاصى از بين انسانها كه با معجزه ثابت مى شود داراى مقام نبوت است. در اينجا بايد مقام امامت با مقام نبوت مقايسه شود نه يك امام خاص يا نبى خاص. زيرا افراد داراى مقام امامت از يكى از انبياء كه نبوتش با ادله بى شمار ثابت شده است يعنى رسول الله پايين ترند و از بقيه انبيا(عليهم السلام) كه مصداق هايى هستند كه نبوت عامه بر آن ها افاضه شده است بالاتر هستند.

بنابراين بايد اينگونه بيان شود كه مقام امامت از مقام نبوت بالاتر است. به دليل اين كه خداوند حضرت ابراهيم(عليه السلام)را بعد از طى مقامات عبوديت و نبوت و رسالت و خلت به مقام امامت در اواخر عمرش مفتخر فرمود.

اما اين كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) بالاتر از اميرالمؤمنين على(عليه السلام) است بخاطر اين است كه رسول الله هم مقام امامت را دارد و هم نبوت، ولى على(عليه السلام) فقط مقام امامت را دارد.


صفحه 76


 

منزلت و مقام على(ع) در مقايسه با ساير پيامبران

پرسش: آيا با اين كه على(عليه السلام) پيامبر نيست، مقام او هم تراز انبياء گذشته مانند هارون است؟

 

پاسخ: حديث شريف منزلت كه تواتر و صحت آن نزد علماى تمام مذاهب اسلامى به اثبات رسيده است; يكى از دلايل شيعيان بر خلافت و وصايت بلا فصل و ترجيح بر تمام امت براى اميرالمؤمنين على(عليه السلام) است. خاتم الانبيا(صلى الله عليه وآله) مكرر به على(عليه السلام)مى فرمود: «آيا از اين كه نسبت تو به من به منزله هارون به موسى باشد راضى نيستى؟ با اين تفاوت كه بعد از من ديگر پيغمبرى نخواهد آمد(1)». گاهى هم ايشان به امت فرموده است: «عليّ بمنزلة هارون من موسى....» و اين حديث را جميع علماى اهل سنت تائيد كرده و آن را حديث صحيح و متواتر خوانده اند(2).

براى مثال مى توان از بخارى در جلد سوم صحيح، مسلم بن حجاج در جلد دوم صحيح، امام احمد حنبل در جلد اول مسند، محمد بن سوره ترمذى در جامع و بيش از 25 مأخذ ديگر كه همگى آن ها در صفحات 286 تا 288 كتاب شبهاى پيشاور آورده شده است نام برد كه در بين راويان آن ها معاوية بن ابى سفيان نيز ديده مى شود.

حديث مهمترى از خليفه دوم ـ عمر ابن الخطاب ـ روايت شده است. خليفه دوم مى گويد: «من و ابوعبيده جراح و تنى چند از اصحاب در مجلسى حاضر بوديم. حضرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حالى كه به على بن ابى طالب(عليه السلام)تكيه داده بود، با دست بر شانه هاى على(عليه السلام)زد و فرمود: يا على! تو اولين مؤمن از نظر ايمان آوردن و اولين مسلمان از نظر اسلام آوردن مى باشى». سپس ادامه داد: «ياعلى! تو براى من به منزله هارون براى موسى هستى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مناقب اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج 1، ص472، 500 و 505 ; المسترشد، ص455 ; شرح الاخبار، ج 2، ص210 ; كنز الفرائد ص283 ; شبهاى پيشاور، ص286 «أَ ما تَرضى أَن تكون مِنّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي و لو كان لكنته»

2  . البته عالم نمايان اهل سنت همانند آمدى كه مردى شرير و تارك الصلاة بوده، آن را معتبر نمى دانند.


صفحه 77


و هر كس كه گمان كند مرا دوست دارد و با تو دشمنى ورزد، دروغ گفته است(1)». خبر
فوق را بسيارى ديگر چون: ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و ابن صباغ مالكى در «فصول المهمه» و بسيارى از علماى اهل سنت بيان كرده اند و جاى هيچ شك و ترديدى در صحت آن باقى نگذاشته اند.

از آنجايى كه از نظر مذاهب چهارگانه اهل سنت، رد و شك در گفتار خليفه دوم جايز و روا نمى باشد; لذا در صحت وسقم اين حديث هم نبايد شك كرد.

مطابق با آيه شريفه } إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوح وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً{(2) و نيز آيات شريفه } وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى... و وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيّاً{(3) كه بر نبوت هارون صراحت دارد; از آنجايى كه هارون، هم مقام نبوت و هم مقام خلافت حضرت موسى را داشت و هم افضل بر تمام بنى اسرائيل بود; لذا با استفاده از حديث منزلت، دو ويژگى براى اميرالمؤمنين(عليه السلام)محرز مى گردد:

1 . مقام خلافت و وزارت آن حضرت بعد از رسول الله(صلى الله عليه وآله);

2 . فضيلت و برترى اميرالمؤمنين(عليه السلام) بر امت و بر تمامى صحابه.

همانطور كه قبلاً گفته شد درجات انبيا متفاوت است. برخى از آن ها مانند هارون، در امر نبوت استقلال نداشته و تابع پيغمبر صاحب احكام بوده اند. هارون هم تابع برادرش حضرت موسى(عليه السلام) بوده است.

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در ذيل اين حديث مى گويد: پيغمبر(صلى الله عليه وآله) با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص296 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص95 ; الشيعة احاديث الفريقين، ص582 ; اصول كافى، ج2، ص238، ح 27 ; شبهاى پيشاور، ص291 «كنت أنا و أبو بكر و أبو عبيدة بن الجراح و نفر من أصحاب رسول الله(صلى الله عليه وآله) إذ ضرب النبي(صلى الله عليه وآله) على كتف علي بن أبي طالب فقال يا علي أنت أول المسلمين إسلاماً و أنت أول المؤمنين إيماناً و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى كذب يا علي من زعم أنّه يحبني و يبغضك».

2  . نسا (4): 161

3  . مريم (4): 52 تا 54


صفحه 78


اين حديث، جميع مراتب و منزلت هاى هارون را براى على(عليه السلام) اثبات كرد و اگر حضرت
محمد(صلى الله عليه وآله) خاتم الانبيا نبود و قرار مى بود كه بعد از ايشان پيغمبر ديگرى مبعوث شود، يقيناً تنها على(عليه السلام) واجد اين شرايط بود. نه فقط ابن ابى الحديد، بلكه بسيارى ديگر از علماى اهل سنت همچون: علامه جلال الدين سيوطى بر اين عقيده اند و از جابر بن عبدالله انصارى از قول نبى گرامى(صلى الله عليه وآله) نقل مى كنند: «اگر بنا بود كه پس از من پيغمبرى بيايد، يا على تو آن مى بودى(1)». همچنين مير سيد على همدانى ـ فقيه شافعى ـ در «مودة القربى» از رسول الله(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند: «به درستى كه خداوند مرا بر انبيا برگزيده و اختيار نمود. براى من وصى اختيار نمود و پسر عم مرا وصى من قرار داد و همانطور كه بازوى موسى را به برادرش هارون محكم ساخت، بازوى مرا نيز محكم نمود. او خليفه و وزير من است و اگر قرار باشد بعد از من پيغمبرى وجود داشته باشد، هر آينه او على(عليه السلام)مى باشد. ليكن بعد از من پيغمبرى نخواهد آمد(2)». بنابراين واجد شرايط بودن على(عليه السلام)براى مقام نبوت، نه تنها غلو شيعيان نيست، بلكه فرموده پيامبر خدا است. اين واجد شرايط بودن، بدان معنا است كه على(عليه السلام) در تمامى صفات و خصايص (به جز نبوت) با پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)شريك مى باشد.

امام ثعلبى در تفسير خود و احمد شهاب الدين در كتاب «توضيح الدلايل على ترجيح الفضايل» درباره على(عليه السلام) چنين مى گويد: «بر كسى پوشيده نيست كه مولاى ما اميرالمؤمنين(عليه السلام) در بيشتر خصلت هاى رضيه، افعال زكيه، عادات، عبادات و احوال عاليه شباهت زيادى به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) دارد و اين شباهت آنقدر آشكار است كه نياز به برهان،
حجت و دليل ندارد. بعضى از علما، برخى از خصلت هاى حميده حضرت كه نظير پيغمبر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . صحيح مسلم، ج 7، ص120 ; صحيح بخارى، ج 4، ص208 ; مسند احمد، ج 1 ص173 و ج 2، ص238 ; مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص130 ; شبهاى پيشاور، ص297

«أ ما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبىّ بعدي».

2  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 2، ص288 ; شبهاى پيشاور، ص297 «إنّ الله اصطفاني على الأنبياء فاختارني و اختار لي وصياً و خيرت ابن عمّي وصيّى يشدّ عضدي كما يشدّ عضد موسى بأخيه هارون وهو خليفتي و وزيري ولو كان بعدي نبيّاً لكان علي نبياً ولكن لا نبوّة بعدي»


صفحه 79


بوده است را برشمرده اند(1)».

سپس ادامه مى دهد: «على(عليه السلام) در طهارت نظير پيغمبر(صلى الله عليه وآله) است. علت آن هم قول خداى تعالى در آيه تطهير است». او در ادامه مى گويد: «على از حيث ولايت بر امت، نظير پيغمبر است و دليل آن آيه } إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ{(2) مى باشد. آنگاه مى گويد: «على(عليه السلام) در اداى رسالت و تبليغ نيز نظير پيغمبر است و دليل آن هم سوره برائت است(3); زيرا موقع نزول اين سوره بر حضرت خاتم(صلى الله عليه وآله)، آن آيات را به ابوبكر داد تا در موسم حج بر اهل مكه بخواند. جبرييل نازل شد و گفت: به جز خودت يا كسى كه از اهل تو باشد، كس ديگرى نمى تواند اين رسالت را ادا كند. پس پيغمبر به امر پروردگار آيات سوره برائت را از ابوبكر گرفت و به على(عليه السلام) داد تا در موسم حج آنرا قرائت كند(4)».

امام ثعلبى چنين ادامه مى دهد: «آن حضرت در مولاى امت بودن نيز، نظير پيغمبر است و دليل آن فرموده پيغمبر در غدير خم مى باشد(5)». آنگاه ادامه مى دهد: «على(عليه السلام) در اتحاد نفسانى نظير پيغمبر است و نفس على قائم مقام نفس رسول الله(صلى الله عليه وآله) مى باشد(6) چنانچه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . شبهاى پيشاور، ص299 «و لا يخفى أنّ مولانا أميرالمؤمنين قد شابه النّبي في كثير بل أكثر الخصال الرضية والفعال الزكيّة و عاداته و عباداته و أحواله العليّة وقد صحّ ذلك له بالاخبار الصحيحة والآثار الصريحة و لا يحتاج إلى إقامة الدليل و البرهان و لا يفتقر إلى إيضاح حجّة وبيان و قد عد بعض العلماء بعض الخصال لأميرالمؤمنين علي التي هو فيها نظير سيّدنا النّبيّ الأمّي».

2  . مائده (5): 55

3  . شبهاى پيشاور، ص300 «و نظيره في الطهارة بدليل قوله تعالى } إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».

4  . كشف الغمة، ج1، ص337 ; كتاب الاربعين، ص237 ; شبهاى پيشاور، ص300 «ونظيره فى آية ولى الامة بدليل قوله } إِنَّمَا وَلِيُّكُمْ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ{ .

5  . كشف الغمة، ج 1، ص337 ; كتاب الاربعين، ص237 ; شبهاى پيشاور، ص300 «ونظيره في كونه مولى الأمة بدليل قوله: «مَنْ كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىّ مَولاهُ».

6  . كشف الغمة، ج 1، ص337 ; شبهاى پيشاور، ص300 «و نظيره في مماثلة نفسيهما و أنّ نفسه قامت مقام نفسه(عليه السلام) و أنّ الله تعالى اجرى نفس علي مجرى نفس النّبي صلى الله عليه و آله سلم، فقال: } فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ...{ ».


صفحه 80


خداوند در آيه مباهله على را به منزله نفس آن حضرت قرار داده است(1)» و بالاخره: «و
على(عليه السلام) در باز بودن در خانه اش به مسجد نظير پيغمبر است(2) و همانند پيامبر خدا، اجازه ورود به مسجد در حال جنب بودن را دارد(3)». او در تائيد اين ويژگى اميرالمؤمنين على(عليه السلام)مى گويد: بخارى و مسلم در صحيحين خود از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نقل مى كنند: «احدى بجز من و على نمى تواند در حال جنب بودن وارد مسجد شود(4)». كه اعطاى اين ويژگى به على(عليه السلام)توسط پيامبر خدا به امر خداوند، بخاطر اين بود كه آن بزرگوار در حدى از طهارت و قداست روح قرار داشتند كه جنابت نمى توانست موجب كدورتى و يا تنزل معنوى در آن روح گردد.

به هر حال بسيارى از علماى اهل سنت، از جمله جلال الدين سيوطى و امام احمد ثعلبى و سبط بن جوزى از ابوذر غفارى و از اسماء بنت عميس (همسر ابوبكر) نقل مى كنند كه در روزى كه پيغمبر هم تشريف داشتند، نماز ظهر را در مسجد به جاى آورديم، سائلى از راه رسيد و تقاضاى كمك نمود. هيچ كس به جز على(عليه السلام) به او جوابى
نداد. على(عليه السلام) در حال ركوع اشاره به انگشترش كرد و به سائل اجازه داد انگشتر را از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مراد از اتحاد نفسانى با پيامبر خدا از حيث مجازى است نه حقيقى، و منظور از آن تساوى روح و كمالات به جز در مقام نبوت و شرايط آن مثل نزول وحى واحكام است.

2  . به دستور پيغمبر درهاى تمامى خانه هاى افراد كه به مسجد راه داشت بسته شد به جز خانه هاى على و پيغمبر. البته عده اى چون ابوهريره بر اين عقيده اند كه تمامى درهاى ورودى به مسجد بسته شد به جز خانه پيغمبر و ابوبكر! كه حال اينگونه راويان حديث معلوم است. ولى كسانى چون امام حنبل و حاكم نيشابورى و ترمذى و حدود 17 نفر از بزرگان اهل سنت باز بودن در خانه على به مسجد را مسجل مى دانند كه اسامى آن ها در صفحات 302 و 303 كتاب شبهاى پيشاور آورده شده است.

3  . كشف الغمة، ج 1، ص337 ; شبهاى پيشاور، ص301 «و نظيره في فتح بابه في المسجد كفتح باب رسول الله(صلى الله عليه وآله) و جوازه في المسجد كجوازه و دخوله في المسجد جنباً كحال رسول الله(صلى الله عليه وآله) على السواء».

4  . المعجم الكبير، ج 23، ص373 ; العمده، 177 ; كشف اللثام، ج 1، ص384 ; الحدائق الناضره، ج 3، ص49 ; شبهاى پيشاور، ص304 «لاَ يَنْبَغِي لاَِحَد أَنْ يُجْنِبَ فِي الْمَسْجِدِ إِلاَّ أَنَا وَ عَلِيٌّ» البته اين حديث را اهل سنت از طريق ابو هريره براى ابوبكر نقل كرده اند ولى سند آن براى اميرالمؤمنين على(عليه السلام) در 25 مورد اهل سنت حتى از عمر بن الخطاب و ابن عباس و ابن عمر و سعد بن ابىوقاص و جابر بن عبدالله نقل كرده اند و چون اين يك مورد بيشتر نمى تواند باشد حديث ابوهريره رد مى شود.


صفحه 81


دستش بيرون آورد. سپس پيغمبر رو به آسمان كرده فرمود: «پروردگارا! برادرم موسى از
تو سؤال كرد و گفت سينه مرا فراخ گردان و وظيفه ام را در تبليغ رسالت آسان نما و... و برادرم هارون را در كار من شريك گردان. پس آيه اى كه تقاضاى ايشان را پذيرفته بود از جانب خداوند نازل شد كه: از طريق وزارت و همدستى برادرت هارون، بازوى ترا محكم ساختيم و قدرت و حكومتى را به شما داديم كه هرگز به شما دست نيابند(1)». آنگاه پيغمبر ادامه داد: «خداوندا! من محمد برگزيده تو هستم. پس سينه ام را گشاده گردان و وظيفه ام را آسان نما. براى من از اهل من وزيرى قرار ده كه او على باشد و پشت مرا به وجود او محكم گردان(2)».

ابوذر غفارى مى گويد: هنوز دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) تمام نشده بود كه جبرئيل نازل گرديد و آيه } إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ{(3)» را بر آن حضرت قرائت نمود. بنابراين چنين استنتاج مى شود كه دعاى پيغمبر مستجاب شده و على(عليه السلام) به وزارت پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) برگزيده شده است.

ابن عباس نيز مى گويد: صداى منادى را شنيدم كه گفت: «اى احمد! آنچه كه خواستى به تو عطا شد(4)». پس پيغمبر دست على(عليه السلام) را گرفت و فرمود: دست هايت را به سوى آسمان بلند كن و از خداى خود چيزى بخواه تا به تو عنايت كند. على(عليه السلام) نيز چنين
دعا كرد: «خدايا! براى من نزد خود عهدى قرار ده و نزد خود مودّت و محبّت را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص209 ; نظم درر السمطين، ص87 ; شبهاى پيشاور، ص307

«اللهمّ إنّ أخي موسى سألك فقال } رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي...{ و اشركه في أمري فأنزل عليه قرآناً ناطقاً سنشهد عضدك بأخيك ونجعل لكما سلطاناً فلا يصلون إليكما». در المنثور، تفسير ثعلبى. ابن جوزى، خواص الأمّه.

2  . تاويل الآيات، ج 1، ص151 ; شبهاى پيشاور، ص307 «اللهم و أنا محمّد صفيّك و نبيّك فاشرح لي صدري و يسر لي أمري و اجعل لي وزيراً من أهلي علياً أخي اشدد به أزري».

3  . مائده (5): 55 . مطالب السؤال از محمد بن طلحه شافعى، منقبة المطهّرين از حافظ ابو نعيم. مسند أحمد بن حنبل.

4  . مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص256 ; شواهد التنزيل، ج 1، ص484 ; شبهاى پيشاور، ص308 «يا أحمد قد أوتيت ما سألت».


صفحه 82


پديد آر(1)» پس جبرئيل نازل شد و آيه شريفه را } إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ
سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا{; (آنان كه ايمان آوردند و نيكوكار شدند خداى مهربان آن ها را محبوب مى گرداند(2) بر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) خواند).

وقتى كه اصحاب از اين قضيه متحير و متعجب شدند، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «از چه چيزى متعجب شده ايد؟ قرآن چهار قسمت است. يك ربع آن مخصوص ما اهل بيت، يك ربع قرآن حلال، ربع ديگر آن حرام و ربع ديگر فرايض و احكام است. به خدا سوگند كرامت هاى قرآن درباره على(عليه السلام) نازل گرديده است(3)». بنابراين همانطور كه موسى كليم الله در غيبت چهل روزه خود، امتش را به خود وانگذارد و هارون را كه بر همه بنى اسرائيل برتر و افضل بود، وصى و خليفه خود قرار داد تا در فقدان خود امر نبوت مختل نگردد; پيغمبر خاتم(صلى الله عليه وآله) نيز به طريق اولى بايد مردم را در غياب خود و پس از رحلتش، وانگذارد و شريعت را به دست افراد جاهل، نسپارد تا هر كس به ميل خود در آن تصرف كند.

به همين جهت تصريح كرده اند: «همان گونه كه هارون در غيبت موسى خليفه و جانشين او بود، على(عليه السلام) هم در غيبت من خليفه و جانشين من باشد. البته برخى بر اين تصورند كه اين حديث، جنبه تشويقى و خصوصى داشته و عموميت ندارد و چنين استدلال مى كنند; پيغمبر(صلى الله عليه وآله) على(عليه السلام) را در غزوه تبوك براى مدت معينى به خلافت برگزيد و چون على دلتنگ آن حضرت شده بود، پيغمبر آن بيانات را از باب تشويق و رفع دلتنگى على(عليه السلام)فرمود. در پاسخ اين قبيل افراد بايد گفت: غزوه تبوك يكى از
مواردى بوده كه پيغمبر چنين بيانى را فرموده است. ايشان در مواردى ديگر از جمله در مراسم مؤاخات در مكه و نيز در مدينه و هر جاى ديگرى كه مقتضى بود همين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . شواهد التنزيل، ج 1، ص466 ; شبهاى پيشاور، ص308 «اللهمّ اجعل لي عندك عهداً و اجعل لي عندك ودّاً».

2  . مريم (19): 96

3  . شواهد التنزيل، ج 1، ص484 ; شبهاى پيشاور، ص309 «ممّا تتعجّبون . إنّ القرآن أربعة أرباع فربع فينا أهل البيت خاصة و ربع في أعدائنا، و ربع حلال و حرام، و ربع فرائض و أحكام و إنّ الله أنزل في علي كرائم القرآن».


صفحه 83


جمله را مى فرمود.

نكته پايانى اين كه امام غزالى، ابن ابى الحديد و جارالله زمخشرى از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)حديثى را نقل مى كنند كه فرمود: «علماى امت من مانند انبياى بنى اسرائيل اند(1)» يا «علماى امت من برتر از انبياى بنى اسرائيل اند(2)».

وقتى كه به فرموده پيامبر گرامى اسلام، علماى ما مساوى يا حتى برتر و افضل از انبياى بنى اسراييل باشند، آيا شخصى مثل اميرالمؤمنين(عليه السلام) از انبيا بالاتر نمى باشند؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . المكاسب، ج 3، ص551 و ج 4 ص415 ; منية الطالب، ج 2، ص233 ; نهج الفقاهه، ص299 ; شبهاى پيشاور، ص472 «علماءُ أمّتى كأنبياء بني اسرائيل».

2  . بحار الانوار، ج 35، ص304 ; بلغة الفقيه، ج 3، ص229 ; الذريعة. ج 16، ص228 ; شبهاى پيشاور، ص473 «عُلماءُ أمّتى أفضل من أنبياء بني إسرائيل».


صفحه 84


 

باز بودن درهاى مسجد براى ابوبكر يا امير المؤمنين

پرسش: حديث انسداد درهاى مسجد براى همه جز اميرالمؤمنين در بعضى از منابع اهل سنت براى ابوبكر وارد شده! آيا دليلى از كتب اهل سنت براى اثبات آن براى اميرالمؤمنين وجود دارد؟

 

پاسخ: براى اطلاع بيشتر به كتب زير از كتب اهل سنت مراجعه شود:

امام احمد حنبل در 3 مورد در مسند، ج 1، ص 175; ج 2، ص 26; ج 4، ص 369.

نسائى در سنن ـ خصائص العلوى.

حاكم نيشابورى در مستدرك، ج 3، ص 117 و 125.

سبط بن جوزى در تذكره، ص 24 و 25.

به نقل كتاب شبهاى پيشاور ص 302، در سى مدرك از معتبرترين كتب اهل سنت آمده و بالاخره يوسف گنجى شافعى در باب 50 كفاية الطالب آن را «حديث عال» خوانده (از نظر تواتر سند) و آن حديث چنين است:

«سدّوا الأبواب كلّها إلاّ باب عليّ بن أبى طالب و أومأ بيده إلى باب
عليّ
(عليه السلام)...»

آنگاه اضافه مى كنند، علت آن اين است كه پيامبر مى داند على و فاطمه و اولادش به نص قرآن تطهير شده اند. «إِنَّما يُرِيدُ اللهُ...»

دليل جعلى بودن روايت در شأن ديگران، نفى مطلقى است كه پيامبر از ساير درب ها فرموده اند و يا بايد همه راويان روايت خبر فوق الذكر كاذب باشند كه بسيارى از ائمه اهل سنت در بين اين ها هستند. روايت ديگر از عمر بن الخطاب است كه حاكم در ص125 مستدرك و سليمان بلخى حنفى در باب 56 ص 210 ينابيع الموده از مسند احمد بن حنبل و خطيب خوارزمى ص 261، مناقب ابن حجر در صواعق ص 76 و... نقل كرده اند.

عمر گفت: به على سه خصلت داده شده كه اگر يكى از آن ها به من داده مى شود


صفحه 85


براى من بهتر بود از حيوانات سرخ مو!

1 . پيامبر دخترش فاطمه(عليها السلام) را به ازدواج او در آورد.

2 . همه درها به مسجد بسته شده، جز در خانه على و آرام گرفت در مسجد همان طور كه براى پيامبر حلال بود.

3 . پرچم روز خيبر به او داده شد (او فرمانده لشكر شد).


صفحه 86


 

دلايل بيعت نكردن امت اسلام و صحابه با على(ع) بعد از وفات پيامبر

پرسش: اگر وصى بودن و ولايت على(عليه السلام) صحت و عموميت دارد چرا امت اسلام و مخصوصاً اصحاب پيامبر بعد از وفات ايشان، از بيعت با امام على(عليه السلام)امتناع نموده و با ديگرى بيعت كردند؟

 

پاسخ: حضرت موسى كليم الله به صراحت و روشنى، برادرش جناب هارون را خليفه و جانشين خود قرار داد. ايشان بنى اسرائيل را كه بيش از هفتاد هزار نفر بودند جمع نموده و به آن ها تأكيد كرد كه هارون جانشين و خليفه من است و همگى بايستى امر او را اطاعت كنيد. وقتى كه ايشان براى مدت كوتاهى به كوه طور به ميهمانى پروردگار رفت، تكليف مردم كاملاً مشخص شده بود و بايد در اين ايام از هارون تبعيت مى كردند. هنوز مدت يك ماه از غيبت موسى سپرى نشده بود كه فتنه سامرى برپا شد و بين مردم اختلاف پيش آمد. پس از آن كه سامرى، گوساله طلا را به آن ها نشان داد، بنى اسرائيل دسته دسته هارون، خليفه مسلّم خود را كه از جانب موسى تعيين شده بود، رها نموده و در اطراف سامرى اردو زدند. در مدت كوتاهى، هفتاد هزار نفر از همان قوم بنى اسرائيل كه خلافت هارون را با گوش خود از حضرت موسى شنيده بودند و وجوب اطاعت هارون برايشان بديهى بود، هارون را رها كرده و گرفتار دسيسه سامرى گوساله پرست شدند. حتى وقتى كه هارون آن ها را منع كرد، در صدد قتل وى بر آمدند. آن قدر هارون اذيت شد كه در برگشت از كوه طور، نزد موسى رفت و شكايت و درد دل نمود. اين شكايت در قرآن مجيد چنين آمده است: } إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكادُوا يَقْتُلُونَنِي{; اين قوم مرا خوار و ضعيف ساختند و مى خواستند مرا به قتل برسانند(1)».

آيا مى توان تمرد قوم بنى اسرائيل از هارون، و روى نمودن آن ها به گوساله پرستى را دليل بر بطلان خلافت هارون و در نتيجه بر حق بودن سامرى دانست؟ آيا مى توان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . اعراف (7): 150


صفحه 87


گفت: اگر خلافت هارون بر حق بود، بنى اسرائيل به سامرى و گوساله پرستى روى نمى آوردند؟ آيا مى توان گفت بنى اسرائيل نص صريحى از موسى نداشته اند؟ حال آن كه اين قوم در شرايطى كه خلافت و حقانيت هارون را خود ـ از زبان موسى شنيده بودند تمرد و سرپيچى نمودند.

حال اگر اين سابقه تاريخى با سرگذشت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بعد از وفات پيامبر مقايسه شود، معلوم مى گردد كه عمل پيامبر گرامى اسلام، نسبت خود و على(عليه السلام) را چون نسبت موسى به هارون تلقى كردن، بدون حكمت نبوده است. زيرا آن حضرت همان سرگذشت هارون را براى على(عليه السلام) پيش بينى مى كرد. بعد از وفات رسول الله، همان جماعتى كه مكرر از آن حضرت و با صراحت، جانشينى على(عليه السلام) را شنيده بودند، على را رها كرده و به پيروى از هواى نفس، حب جاه و مقام و بر اساس عداوت با بنى هاشم، تشكيلات مخصوصى را سازماندهى كردند و به قول امام غزالى از علماى اهل سنت «حق را پشت سر انداخته و به جهالت اوليه برگشتند». اين قوم نه تنها از على(عليه السلام) بر گشتند بلكه بر در خانه على(عليه السلام)، آتش هم بردند. آن ها با تهديد و فشار، آن حضرت را به مسجد آوردند و او را بر سر دو راهى «بيعت با خليفه» يا «قتل و گردن زدن» قرار دادند. على(عليه السلام)خود را به قبر مبارك پيغمبر رساند و خطاب به پيغمبر، همان كلمات هارون را گفت: } إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي{(1).

آيا اين شباهت تاريخى دليل بر عدم حقانيت على(عليه السلام) و بطلان خلافت او است؟

به طور كلى براى پاسخ به اين سؤال مى توان به عوامل زير اشاره داشت:

1 ـ وجود منافقين در بين مردم كه ايمان آن ها يا ناقص بود يا اصلا ايمان نداشتند و خود را براى فرصت هاى بعدى آماده كرده بودند.

2 ـ جو خفقان بوجود آمده بعد از سقيفه به حدّى بود كه هيچكس حتّى حق نقل حديث از پيامبر را نداشت و غير از مؤمنين شجاع كسى سفارشات پيامبر را دنبال نمى كرد، به طورى كه بدعت هاى زيادى گذاشته مى شد و جز اقليتى همه مى پذيرفتند!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . اعراف (7): 150


صفحه 88


3 ـ وجود كينه بين افرادى كه بستگانشان در جنگ ها توسط اميرالمؤمنين(عليه السلام) كشته شده بودند.

4 ـ دقت در عدالت از طرف اميرالمؤمنين كه كمتر كسى ياراى همراهى با آن را داشت.

5 ـ اميرالمؤمنين حاضر به باج دهى به هيچ يك از سران قبايل و افراد با نفوذ و گذشتن از اصول نبودند و تنها براى ايشان حفظ اسلام مطرح بود كه از هيچ اقدامى در اين راستا فروگذار نمى كردند.

با وجود اين همه روايت با سندهاى متواتر و فوق حد تواتر از طريق اهل سنت، اينك ما سؤال مى كنيم كه چرا اصحاب پيامبر، على(عليه السلام) را كنار گذاشتند و ديگران را سر كار آوردند؟!!

اگر اين روايات دروغ باشد پس ديگر اهل سنت از سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) چه چيزى دارند؟

اگر راست است ولى آن ها (اصحاب پيامبر) نشنيده بودند، پس چگونه چراغ هدايتند كه «أصحابي كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم»

اگر راست است و آن ها شنيده اند و مخالفت كرده اند پس چگونه اصحاب پيامبر خدا همگى را عدول مى دانند؟!

وبالاخره ما هستيم و روايات نبوى كه حجت است به نص قرآن ما } وَمَا آتَاكُمْ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ...{ و ما هستيم و عمل صحابه كه عمل آن ها هيچ حجيتى ندارد و هيچ آيه اى به حجيت افعال آن ها دلالت نمى كند.


صفحه 89


 

پيامبر(ص) در كجا و چه زمانى على(ع) را به جانشينى خود برگزيد؟

پرسش: چه زمانى و در كجا پيغمبر(صلى الله عليه وآله) صراحتاً على(عليه السلام) را به خلافت و جانشينى خود برگزيده است؟

 

پاسخ: اولين روزى كه خاتم الانبياء(صلى الله عليه وآله) نبوت خويش را آشكار ساخت، به خلافت على(عليه السلام) تصريح نمود كه به «حديث الدار» معروف است. چنانچه امام احمد حنبل در مسند، محمد بن جرير طبرى در «تاريخ الامم والملوك» وابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه و حافظ ابو نعيم در حليه الاولياء و بسيارى ديگر نقل نموده اند: زمانى كه آية شريفه } وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلأَقْرَبِينَ{(1) نازل شد پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) چهل نفر از اشراف، بزرگان و خويشاوندان خود را در منزل عموى خويش، ابوطالب دعوت كرد و به على(عليه السلام)فرمود: براى ميهمانان يك ران گوسفند و مقدارى نان و شير (تقريبا 3 كيلو) تهيه نمايد. وقتى كه اشراف و بزرگان قريش بر سر سفره نشستند، به هم نگاه كردند و با خنده مى گفتند: محمد(صلى الله عليه وآله) حتى غذاى يك نفر را هم آماده نكرده است. حضرت فرمود: «كلوا بسم الله; با نام خداوند متعال بخوريد». حضار تا توانستند غذا خوردند و پس از سير شدن، دست از غذا كشيدند، اما همچنان غدا تمام نشده بود. آن ها بعدها به يكديگر گفتند: «اين مرد شما را با اين غذا سحر و جادو نمود(2)».

آنگاه حضرت برخاسته و لب به سخن گشود كه قسمتى از فرمايشات ايشان چنين است: «اى فرزندان عبد المطلب! خداى تعالى مرا بر عموم مردم و مخصوصاً بر شما مبعوث گردانيد. من شما را به دو كلمه دعوت مى كنم كه بر زبان سبك و آسان، ولى در ترازوى اعمال شما سنگين و گران است، با گفتن اين دو كلمه بر عرب و عجم مالك شويد، تا جميع امور در اختيار شما قرار گيرد. با اين دو كلمه وارد بهشت مى شويد و از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . شعراء (26): 214

2  . مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص306 ; تاويل الايات، ج 1، ص394 ; نظم درر السمطين، ص83 اً نهج الايمان، صص238 و 239 ; شبهاى پيشاور، ص318 «هذا ما سحركم به الرجل»


صفحه 90


دوزخ نجات پيدا خواهيد كرد. آن دو كلمه: يكى گواهى به وحدانيت خدا و ديگرى
گواهى به رسالت من است. بنابراين اولين كسى كه دعوت مرا اجابت و يارى نمايد او برادر من، وزير من، وارث من و خليفه بعد از من خواهد بود(1)».

ايشان آخرين جمله را سه بار تكرار نمود. در هر بار به جز على(عليه السلام) كسى پاسخ نداد و فقط على(عليه السلام) مى گفت: «اى پيامبر خدا من ياريت مى دهم و كمك كار تو مى باشم(2)». پس حضرت او را نويد خلافت داد و فرمود: «به درستى كه او برادر من، وصى من و خليفه من در ميان شما مى باشد(3). امام احمد حنبل و مير سيد على همدانى شافعى از پيامبر خدا نقل مى كنند كه فرمود: «اى على! تو ذمه مرا برى مى كنى و تو خليفه من بر امتم مى باشى».(4) اين حديث در بيش از بيست كتاب معتبر اهل سنت ذكر شده كه بيش از حد تواتر است.(5)

امام احمد حنبل و ابن مغازلى و ثعالبى نيز از حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) نقل مى كنند: «همانا كه تو برادر من، وصى، خليفه و ادا كننده دِين من هستى».(6) در جايى ديگر ابوالقاسم حسين بن محمد از انس ابن مالك از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند: «به درستى كه دوست من، وزير من، خليفه من و بهترين كسى كه بعد از خود بجاى مى گذارم تا دِين مرا ادا كند و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . الارشاد، ج 1، ص49 ; الانوار العلويه، ص39 ; شبهاى پيشاور، ص318 «يا بني عبد المطّلب إنّ الله بعثني إلى الخلق كافة و بعثني إليكم خاصة فقال عزّ و جلّ }  وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ{ و أنا أدعوكم إلى كلمتين خفيفتين على اللسان ثقيلتين في الميزان تملكون بهما العرب و العجم و تنقاد لكم بهما الأمم و تدخلون بهما الجنة و تنجون بهما من النار شهادة أن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ و أنّي رسول الله فمن يجبني إلى هذا الأمر و يؤازرني عليه و على القيام به يكن أخي و وصيي و وزيري و وارثي و خليفتي من بعدي».

2  . شبهاى پيشاور، ص318 «أنا أنصرك و وزيرك يا نبيّ الله».

3  . مسند احمد، ج 1، ص111 ; شبهاى پيشاور، ص318 «إنّ هذا أخي و وصيّي وَ خليفتي فيكم».

4  . عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ص65 ; مسند الامام رضا(عليه السلام). ج 1، ص130 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 2، ص280 ; شبهاى پيشاور، ص319 «يا عليّ أنت تبرىء ذمّتي و أنت خليفتي على أمّتي».

5  . مسند احمد بن حنبل ص111 و 331 جلد اول ـ ثعلبى در تفسير آيه ـ ابو نعيم حليه الاولياء و بيست مدرك از كتب اهل سنت مذكور در ص317 شبهاى پيشاور.

6  . الصوارم المهرقه، ص209 ; شبهاى پيشاور، ص319 «أنت أخي و وصيّي و خليفتي و قاضي ديني».


صفحه 91


وعده مرا وفا كند، همانا على ابن ابى طالب(عليه السلام) مى باشد(1)».

مير سيد على همدانى شافعى نيز از خليفه دوم عمر نقل مى كند كه چون پيغمبر(صلى الله عليه وآله)بين اصحاب خود عقد اخوت بست، فرمود: «اين على برادر من در دنيا و آخرت، خليفه من در اهل من، وصى من در امت من و وارث و ادا كننده دين من است. مال او از من و مال من از اوست. نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است. پس هر كس او را دوست دارد مرا دوست داشته، و هركس با او دشمنى ورزد با من دشمنى داشته است(2)». باز همان شخص فرمود: «او وزير و خليفه من است(3)».

محمد بن يوسف گنجى شافعى نيز از ابوذر غفارى و او از پيغمبر چنين نقل كرده است: «پرچم على اميرالمؤمنين(عليه السلام) در كنار حوض كوثر بر من وارد شود كسى كه پيشواى روى و دست و پا سفيدان است و خليفه من بعد از من است(4)».

كسانى چون خطيب خوارزمى و ابن مغازلى نيز از پيغمبر نقل كرده اند خطاب به على(عليه السلام)فرمود: «من و على از يك نور آفريده شده ايم. خداوند قبل از خلقت آدم آن نور را در صلب آدم قرار داد. پس همواره با هم يكى بوديم تا در صلب عبدالمطلب از هم جدا شديم. آنگاه نبوت در من و خلافت در على مقرر گرديد(5)».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . معجم الكبير، ج 6 ، ص221 ; كنز العمال، ج 11، ص610 ; شواهد التنزيل، ج 1، ص98 ; شبهاى پيشاور، ص320 «إنّ خليلي و وزيري و خليفتي و خير من أترك بعدي يقضي ديني و ينجز موعدي عليّ بن أبي طالب».

2  . الخلاف، ج 1، ص28 ; مقام الامام على(عليه السلام) ص22 ; الامام على(عليه السلام) فى آراء الخلفا، ص85 ; شبهاى پيشاور، ص320 «هذا عليّ أخي في الدنيا والآخرة و خليفتي في أهلي و وصيّي في أمتي و وارث علمي و قاضي ديني ماله منّي مالي منه نفعه نفعي و ضرّه ضرّي من أحبّه فقد أحبّننى و من أبغضه فقد أبغضني».

3  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 2، ص288 ; شبهاى پيشاور، ص320 «وَ هُوَ خَليفتي و وزيري»

4  . معجم الاوسط، ج 3، ص6 ; الموضوعات، ج 1، ص389 ; شبهاى پيشاور، ص320 «ترد علىّ الحوض راية عليّ أميرالمؤمنين و إمام الغر المحجّلين و الخليفة من بعدي».

5  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 2، ص308 ; مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص61 ; شرح الاخبار، ج 1، ص220 ; نهج الايمان، ص292 ; شبهاى پيشاور، ص321 «خلقت أنا و علي من نور واحد قبل أن يخلق الله آدم بأربعة آلاف عام فلما خلق آدم ركب ذلك النور في صلبه فلم نزل في شيء واحد حتى افترقنا في صلب عبد المطّلب ففي النبوة و في علي الخلافة».


صفحه 92


محمد بن جرير طبرى نيز در «كتاب الولايه» از قول پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه
ايشان در اوايل خطبه غدير خم فرمود: «جبرئيل از جانب پروردگا، مرا امر نمود كه در اين مكان قيام نموده و تمامى مردم، از سفيد و سياه را آگاه سازم كه على ابن ابى طالب(عليه السلام)برادر، وصى، خليفه و امام بعد از من است. اى جماعت! خداوند على را به عنوان ولى و امام شما نصب، و طاعت او را بر همه واجب نموده است، قول او جايز و حكم او امضا شده است. هر كس با او مخالفت نمايد ملعون و هر كس او را تأييد نمايد، مشمول رحمت خداى تعالى خواهد بود(1)».

همچنين شيخ سليمان بلخى حنفى در «ينابيع الموده» روايتى را از ابن عباس از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه در آن بسيارى از صفات مخصوص حضرت امير(عليه السلام) بيان شده است. هر كدام از اين صفات مى تواند دليل و گواهى بر اثبات خلافت ايشان باشد. معنى كامل آن حديث چنين است «يا على! تو صاحب حوض منى، صاحب پرچم و لواى منى، حبيب دل، وصى، وارث علم من و خليفه منى. تو امانت دار مواريث انبيا و امين خدا و تو حجت پروردگار بر تمامى خلق مى باشى. تو ركن ايمان، نگهبان اسلام، چراغ ظلمت، نور هدايت، علم و مرفوع براى اهل دنيا هستى. هر كس از تو پيروى كند نجات يابد و هر كس مخالفت نمايد هلاك گردد. اى على تو راه آشكار و واضح و صراط مستقيمى. تو پيشواى سفيد رويان، سلطان مؤمنان، آقا و پيشواى همه كسانى هستى كه من، آقا و مولاى آنان هستم. البته من مولا و آقاى هر مؤمن و مؤمنه اى هستم. هر حلال زاده اى تو را دوست مى دارد و به جز حرام زاده، كسى تو را دشمن نمى داند. خداوند هيچ گاه مرا به آسمان نبُرد و با من تكلم نكرد مگر آن كه فرمود: اى محمد! سلام مرا به على برسان و به او اعلام كن كه او امام دوستان من و نور مطيعان من است. پس اى على!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . الغدير، ج1، ص215 ; شبهاى پيشاور، ص322

«و قد أمرني جبرائيل عن ربّي أن أقوم في هذا المشهد و أعلم كل أبيض و أسود أنّ عليّ بن أبي طالب أخي و وصيي و خليفتي و الإمام بعدي... معاشر الناس ذلك فإن الله قد نصبه لكم إماما و فرض طاعته على كل أحد ماض حكمه جائز قوله ملعون من خالفه مرحوم من صدقه».


صفحه 93


اين كرامت گواراى تو باد(1)».

ابوالمؤيد موفق الدين كه از مشاهير خطباى خوارزم است، در كتاب «فضائل اميرالمؤمنين» از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) چنين نقل مى كند: وقتى در معراج به سدره المنتهى رسيدم از من سؤال شد كه محمد! چه كسى را در ميان خلق فرمانبردارتر نسبت به خود يافتى؟ عرض كردم «على را»، گفتند به راستى كه درست پاسخ دادى. آنگاه از من سؤال شد كه «آيا براى خود خليفه اى انتخاب نموده اى تا مقاصد تو را به مردم برساند و بندگان مرا از كتابم تعليم دهد». عرض كردم: پروردگارا! هر كس را تو انتخاب نمايى من هم او را اختيار خواهم كرد. پس خطاب آمد كه من على را از براى تو خليفه و وصى اختيار كردم و او را به علم و حلم خود مفتخر نمودم. او امير مؤمنان است و به حق، كه نه در گذشته و نه در آينده احدى با چنين مقام و منزلتى نخواهد آمد(2)».

همچنين صلاح الدين صفدى در «وافى بالوفيات» گفته است: «پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) بر امامت على(عليه السلام) صراحت نموده و آن حضرت را به امامت برگزيد. صحابه نيز آن را مى دانستند; اما عمر بن الخطاب امامت و خلافت على(عليه السلام) را به خاطر ابوبكر كتمان نمود(3)».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص397 ; خلاصة عبقات الانوار، ج 9، ص279 ; شبهاى پيشاور، ص322 «يا علي أنت صاحب حوضي و صاحب لوائي و منجز عداتي و حبيب قلبي و وارث علمي و أنت مستودع مواريث الأنبياء و أنت أمين الله في أرضه و أنت حجة الله على بريته و أنت ركن الإيمان و أنت مصباح الدجى و أنت منار الهدى و أنت العلم المرفوع لأهل الدنيا من تبعك نجا و من تخلف عنك هلك و أنت الطريق الواضح و أنت الصراط المستقيم و أنت قائد الغر المحجلين و أنت يعسوب المؤمنين و أنت مولى من أنا مولاه و أنا مولى كل مؤمن و مؤمنة لا يحبك إلا طاهر الولادة و لا يبغضك إلا خبيث الولادة و ما عرج بي ربّي عزّ و جلّ إلى السماء قط و كلمني ربي إلا قال لي يا محمّد أقرئ عليا منّي السلام و عرفه أنّه إمام أوليائي و نور أهل طاعتي فهنيئاً لك يا عليّ هذه الكرامة».

2  . المناقب، ص303 ; شبهاى پيشاور، ص323

«فهل اتخذت لنفسك خليفة يؤدي عنك و يعلم عبادي من كتابي ما لا يعلمون، قال: قلت اختر لي فإن خيرتك خير لي، قال: قد اخترت لك علياً فاتخذه لنفسك خليفة و وصيّاً و نحتله علمي و حلمي و هو أمير المؤمنين حقاً لم ينلها أحد قبله و لا أحد بعده». فضائل أميرالمؤمنين(عليه السلام)، فصل19، ص240

3  . بيت الاحزان، ص123 ; شبهاى پيشاور، صص323 و 324 «نص النبيّ(صلى الله عليه وآله) على أنّ الإمام علي ـ و عينه ـ و عرفت الصحابة ذلك ولكن كتمه عمر لأجل أبى بكر رضى الله عنهما».


صفحه 94


بسيارى از علماى اهل سنت از جمله سبط ابن جوزى و سليمان بلخى حنفى و خطيب خوارزمى و... از قول خليفه دوم از رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل مى كنند: «اگر تمام درختان قلم، درياها مركب، جنيان حسابگر و آدميان نويسنده شوند بازهم نمى توانند فضائل على ابن ابى طالب(عليه السلام) را بر شمرند».

 

كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست *** كه تر كنى سر انگشتان و صفحه بشمارى

 

از طرفى امام احمد حنبل، طيرانى و سيوطى، از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند: «على با قرآن و قرآن با على است. اين دو تا كنار حوض كوثر از هم جدا نمى شوند. على از من است و من از على هستم. هر كس على را سب نمايد مرا سب نموده و هر كس مرا سب كند خدا را سب كرده است(1)».

آنگاه وضعيت معاويه و جانشينان او كه تا زمان عمر بن عبد العزيز دستور دادند در منابر بر اميرالمؤمنين و فرزندانش اهانت كنند روشن مى شود.

خلاصه احاديث اين موضوع براى آشنائى بيشتر عبارتند از:

1 . حديث الدار يوم الانذار:

اين حديث را در بيست مدرك معتبر علماى اهل سنت از طرق مختلف نقل كرده اند: از جمله احمد بن حنبل در 3 محل از مسند، ثعلبى در تفسير آيه انذار، طبرى در تفسير و در تاريخ الامم ابى الحديد از سكافى و ابن اثير، ابونعيم در حليه، حميدى در جمع، بيهقى در سنن ودلائل، حلبى در سيره، نسائى در خصائص، حاكم در مستدرك، بلخى حنفى در ينابيع و گنجى شافعى در كفايه مى باشند.

اصل حديث قبلا ذكر شد، در پايان حديث حضرت فرمود: هر كس دعوت مرا امروز بپذيرد برادر من، وزير من، وارث من، خليفه بعد از من خواهد بود. هيچكس پاسخ نداد. اميرالمؤمنين سه بار پاسخ دادند اى پيامبر خدا من شما را يارى مى كنم. پيامبر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . سبل الهدى والرشاد، ج 11، ص297 ; النص والاجتهاد، صص10 و 144 ; كشف الغمه، ج 1، ص146، مستدرك حاكم نيشابورى، ص124 ج 3، كنز العمال ص153 ج 6 ـ ابن حجر مكى ص74 صواعق محرقه ـ تاريخ الخلفاء سيوطى ص116 و... ، شبهاى پيشاور، ص330 «علي مع القرآن والقرآن مع عليّ لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض. عليّ منّي و أنا من عليّ من سبّه فقد سبّني و من سبّني فقد سبّ الله».


صفحه 95


فرمودند: تو وصى و خليفه بعد از من هستى «اطلاق بعد» بلا واسطه را مى رساند.

2 . حديث منزلت:

پيامبر در چند مورد فرمودند: يا على تو براى من بمنزله هارون هستى براى موسى، مگر اين كه بعد از من پيامبرى نيست كه اين حديث را به طرق مختلف علماى اهل سنت نقل كرده اند كه به بيست طريق مى رسد و شرح آن گذشت.

3 . حديث غدير:

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بازگشت از آخرين حج تمام حجاج را جمع كرده و طى خطبه مفصلى فرمود هر كس من مولاى اويم على مولاى اوست، اين حديث فوق حد تواتر است از طرق اهل سنت و شيعه و در طول چهارده قرن در توصيف اين واقعه اشعار زيادى سروده شده است كه براى تفصيل به كتاب الغدير مراجعه شود.

4 . احمد بن حنبل در مسند و على شافعى در مودة القربى و ديگران از پيامبر نقل مى كند:اى على تو ذمه مرا برى مى كنى و تو خليفه من بر امت من هستى.

5 . احمد بن حنبل از طرق متعدد و مغازلى شافعى در مناقب و ثعالبى در تفسير نقل مى كند: پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمودند: تو برادر من و وصى من و خليفه من و اداء كننده دين من هستى.

6 . همدانى شافعى در مودة القربى از عمر بن الخطاب نقل مى كند پيامبر فرمود: اين على برادر من در دنيا و آخرت و خليفه من در خانواده من و وصى من در امت من و وارث علم من، ادا كننده دين من، مال او از من و مال من از او، نفع او نفع من، ضرر او ضرر من، كسى كه او را دوست دارد مرا دوست داشته و كسى كه با او دشمنى كند با من دشمنى كرده است.

7 . نسائى صاحب يكى از صحاح سته نقل مى كند پيامبر بعد از حديث منزلت هارونى به اميرالمؤمنين فرمود: تو خليفه من بر هر مؤمن بعد از من هستى

8 ـ عليّ مع الحقّ و الحقّ مع عليّ حيث دار; على با حق است و حق با على هر چه (روزگار) بگردد.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مسند احمد حنبل و تفسير فخر رازى و...


صفحه 96


 

ايمان على(ع) تحقيقى بود يا تقليدى؟

پرسش: با وجود اين كه على(عليه السلام) اولين كسى است كه اسلام آورد. ولى چون ايشان كودك نابالغى بود، ايمان آوردنش تقليدى بوده است. اما بقيه خلفا كه پيرِ ورزيده و جهان ديده و صاحب عقل كامل بوده اند به طور تحقيقى ايمان آورده اند. آيا ايمان تحقيقى آن ها افضل از ايمان تقليدى على(عليه السلام) نيست؟

 

پاسخ: در تاريخ آمده است كه على(عليه السلام) به دعوت پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) لبيك گفته و اسلام آورده است. اين نقل قول، مورد قبول همه فرقه هاى اسلامى چه شيعه و چه سنى است. حال بايد بررسى نمود كه آيا پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى دانسته است كه بر نوجوان نابالغ تكليفى نيست؟! چنانچه نمى دانسته است، پس نسبت جهل به حضرت پيامبر داده ايم. و اگر با وجود اين كه مى دانسته، تكليفى بر نابالغ نيست و او را به اسلام دعوت كرده است، پس كار بيهوده و عبثى انجام داده است. در اين صورت، نسبت لغو و عبث به ايشان داده ايم. بنابراين در هر دو حالت مرتكب كفر شده ايم، زيرا در قرآن مجيد آمده است: } وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى{; پيامبر خدا به هواى نفس سخن نمى گويد: آنچه مى گويد: وحى است كه به او رسيده است(1)».

پس قطعاً پيغمبر(صلى الله عليه وآله) على(عليه السلام) را لايق، قابل و آماده دعوت مى دانسته و زمينه ايمان را در او ديده است كه او را به اسلام دعوت نموده است. اگر اين زمينه در ديگران بيشتر و بهتر بود، چه بسا آن ها را زودتر به اسلام دعوت مى كرد.

از طرف ديگر، نه تنها خردسالى و كم سن و سال بودن، با كمال عقل و اراده منافاتى ندارد، بلكه بلوغ سنى فقط براى احكام شرعيه لازم است و براى امور عقلانى شرط سنى وجود ندارد. بديهى است كه ايمان آوردن نيز از امور عقلانى است. بنابراين ايمان آوردن على(عليه السلام) در خردسالى از فضايل آن حضرت به شما مى رود. همان گونه كه قرآن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . نجم (3): 3 و 4


صفحه 97


مجيد از زبان عيسى بن مريم ـ طفل تازه به دنيا آمده ـ مى فرمايد: } قالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً{; به درستى كه من بنده خاص خدا مى باشم و خداوند كتاب آسمانى و شرف نبوت را به من عطا فرموده است(1)». در آيه ديگرى از همان سوره درباره حضرت يحيى مى فرمايد: } يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّة وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً{; در كودكى به حضرت يحيى مقام نبوت را بخشيديم(2)». پس آيا مى توان اعطاى اين فضيلت و مقام به يحيى و عيسى را قبل از رسيدن به سن بلوغ، تقليدى و تلقينى وفاقد اعتبار دانست؟ يقيناً اين گونه نيست، زيرا مطابق آيات قرآن براى آن ها فضيلت محسوب مى شود. بنابراين مى توان نتيجه گرفت كه ايمان آوردن در خردسالى براى امام على(عليه السلام) نيز فضيلت مى باشد.

از طرف ديگر، چنانچه ايمان آوردن سه خليفه اول از ايمان آوردن على(عليه السلام) افضل و برتر مى بود از پيامبر خدا به دور و بعيد است كه در مجلسى كه ابوبكر، عمر و ابوعبيده جراح در آن حاضر بودند دست بر شانه على(عليه السلام) زده و فرمود: «اى على تو اولين مؤمنى هستى كه ايمان آوردى و اولين مسلمى هستى كه مسلمان شدى و تو براى من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى(3)»؟ پيامبرى كه همه معتقديم بجز وحى سخنى نمى گويد. } وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى{  و چون حضرت هارون خليفه بلا فصل حضرت موسى بوده منظور پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين بوده كه حضرت على(عليه السلام) خليفه بلا فصل پيامبر(صلى الله عليه وآله) است.

طبرى در تاريخ خود به نقل از سعد ابن ابىوقاص، در پاسخ سؤال پسرش مى نويسد: «ابوبكر پس از آن كه بيش از پنجاه نفر اسلام آوردند، مسلمان شد. عمر نيز پس از اسلام آوردن 45 مرد و 21 زن مسلمان شد». بنابراين مى توان گفت كه «اسلام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مريم (19): 30

2  . مريم (19): 12

3  . مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص290 و ج 3 ص378 ; تاريخ طبرى، ج 4، ص433 ; ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، ص58 ; شبهاى پيشاور، ص396 «يا عليّ أنت أوّل المؤمنين و أوّلهم إسلاماً و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى». اين حديث را بارها عمر خليفه دوم نقل كرده است.


صفحه 98


على(عليه السلام)از «فطرت»، و اسلام آن ها از «كفر و شرك» بوده است. يعنى آن ها از كفر و شرك و بت پرستى بيرون آمده و به اسلام گرويده اند، در حالى كه على(عليه السلام) حتى لحظه اى تمايل به كفر و شرك نداشته است».

به همين دليل، پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «برترين مرد عالميان در زمان من على(عليه السلام)مى باشد(1)». اين حديث را ميرسيد على همدانى ـ فقيه شافعى ـ در كتاب «مودة القربى» نقل كرده است. همچنين محمد بن يوسف گنجى شافعى در باب 24 كتاب كفاية الطالب از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) چنين نقل مى كند: «سبقت گيرندگان همه امت ها در ايمان و توحيد سه نفر بودند كه شرك به خدا نياوردند. اين سه تن على ابن ابى طالب(عليه السلام) و حبيب نجار ـ صاحب ياسين ـ و حزقيل ـ مؤمن آل فرعون ـ بودند كه راست كرداران نيز بودند و على ابن ابى طالب(عليه السلام)افضل آن ها بود(2)».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بحار الانوار، ج 37، ص49 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 2، ص298 ; شبهاى پيشاور، ص399 «أفضل رجال العالمين في زماني هذا عليّ»

2  . مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص290 ; بحار الانوار، ج 64 ، ص205 ; تفسير قرطبى، ج 15، ص20 ; شبهاى پيشاور، ص398 «سباق الأمم ثلاثة لم يكفروا بالله طرفة عين خربيل مؤمن آل فرعون و حبيب النجار صاحب ياسين و عليّ بن أبي طالب(عليه السلام) و هو أفضلهم».


صفحه 99


 

چرا شيعيان به سه شرط انتخاب خليفه گردن نمى نهند؟

پرسش: در انتخاب خليفه اول سه شرط رعايت گرديده است كه عبارتند از: «اجماع مسلمين»، «سن» و «جهان ديده بودن» و نيز حديثى كه عمر نقل كرده كه «سلطنت و نبوت در يك خاندان جمع نمى شود». اين سه، شروط اصلى براى حقانيت خلافت بعد از پيغمبر است. زيرا از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه «امت من بر خطا (گمراهى و ضلالت) اجتماع نمى كنند(1)». چرا شيعيان به اين حق گردن نمى نهند؟

 

پاسخ:

الف ـ اجماع:

با فرض صحت اين حديث، موارد زير قابل توجه است:

در اين حديث چون كلمه امت با «ياى متكلم» همراه شده، بدين معنا است كه عموم امت من، بر راه خطا و گمراهى نمى روند. يعنى هر گاه همه امت پيغمبر بر انجام كارى اتفاق نظر داشتند آن كار خطا نخواهد بود. اين مطلب يعنى «اجتماعِ بدون استثنا» به نتيجه خواهد رسيد، مورد قبول ما است. چون خداوند همواره در ميان امت، افرادى را قرار داده كه حق با آن ها است و قادرند حق را تشخيص دهند و به آن عمل كنند. يعنى هميشه حجت و نماينده خدا در ميان آن ها مى باشد و همراهى همه با هم به معناى همراهى بقيه با آن ها است و بدين دليل از خطا رفتن امت جلوگيرى مى كنند. اما در عين حال به هيچ عنوان، اين حديث بر اين كه پيغمبر حق تعيين خلافت را از خود ساقط و به امت واگذار كرده باشد، دلالت ندارد. بنابراين همواره حق تعيين جانشين و خليفه از آن پيغمبر بوده و با اينگونه احاديث، اين حق ساقط نمى گردد.

بنابراين با اين فرض محال كه پيغمبر چنين حقى را به اجماع امت واگذار كرده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . اللمع فى اصول الفقه، ص246 ; شبهاى پيشاور، ص480 «لا تجتمع أمّتي على الخطاء ـ لا تجتمع أمتي على الضلالة».


صفحه 100


باشد، بايد همگى مسلمين در تعيين خلافت دخيل بوده و اتفاق نظر داشته باشند تا اجماع حاصل گردد. يا حداقل بايستى همه مسلمين جمع شوند و براى تعيين خليفه راى خود را داده باشند و كسى كه اكثريت آراء را داشته باشد به عنوان خليفه انتخاب گردد ـ همان طور كه الان در تمامى دنيا براى انتخاب رييس جمهور عمل مى كنند و افراد حائز اكثريت را به عنوان رئيس جمهور بر مى گزينند. اما آنچه كه بعد از وفات پيغمبر و در محل سرپوشيده كوچكى به نام «سقيفه» اتفاق افتاد تا ابوبكر را به خلافت رسانند، دلالت بر اجماع مسلمين نداشته و يا خيلى خوشبينانه تر ـ به قول اهل سنت ـ بر اجماع عقلا، اكابر و صحابه رسول الله(صلى الله عليه وآله) هم دلالت ندارد.

در تاريخ مورد قبول شيعه و سنى چنين آمده است: بلافاصله بعد از فوت پيامبر، هنگامى كه بنى هاشم سرگرم غسل و كفن و دفن پيغمبر بودند، عده اى از انصار در محلى به نام سقيفه بنى ساعده جمع شدند تا درباره جانشين پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) مشورت نمايند. محمد بن جرير طبرى در تاريخ خود مى نويسد: خبر به گوش عمر رسيد و او خود را به در خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسانيد، ولى وارد خانه نشد تا بقيه صحابه كه سرگرم مراسم تغسيل و كفن و دفن رسول الله(صلى الله عليه وآله) بودند او را نبينند. براى ابوبكر پيغام فرستاد كه امر مهمى پيش آمده و زودتر خودت را به من برسان. ابوبكر به قاصد گفت: الان فرصت بيرون آمدن ندارم. عمر قاصد را دوباره برگرداند و گفت: امر بسيار مهمى پيش آمده كه وجود تو خيلى لازم است. بالاخره ابوبكر بيرون آمد و عمر قضيه اجتماع انصار در سقيفه را به منظور تعيين جانشين پيامبر خدا براى ابوبكر بازگو كرد. دو نفرى به سمت سقيفه به راه افتادند و در بين راه ابوعبيده جراح(1) را ديدند و او را نيز با خود بردند و با عجله به سقيفه رسيدند. در آنجا صحبت هايى رد و بدل شد. ابوبكر با تيزبينى و زيركى پيش دستى نمود و خلافت را به ابوعبيده و عمر تعارف كرد. آن ها هم تعارفش را به خود او برگرداندند و گفتند: تو بزرگتر و اولى هستى.

از سوى ديگر، در طرف مقابل، سعد بن عباده كه از قبيله خزرج بود و قصد امارت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ابو عبيده گوركن بود.