صفحه 7


 

 

پيشگفتار

 

 

 

پيش گفتار

 

 

در دنياى آراء و انديشه ها، هر فكر و ايده اى با نقد و تشكيك انديشمندان و صاحب نظران استقبال و مشايعت مى شود. در اين ميان گزاره ها و گزينه هايى ماندگارترند كه با رويكردى عقلى و منطقى از عهده پاسخگويى به همه ايرادات و شبهات برآيند. امّا همه راهها به اين جا ختم نمى شود. اثبات حقّانيت يك مكتب از طريق پاسخگويى متقن و مستدل به نقدها و شبهات، به همان اندازه كه موجب مانايى و جاودانگى و گرايش دلهاى جستجوگر و حقيقت جو مى شود، سنگواره هاى متصلب و متعصب را به واكنش و مقابله وامى دارد. بى جهت نيست كه آموزه هاى وحيانى و آيات قرآنى در جاهاى مختلف نسبت به اختلاف و درگيرى پس از روشن شدن حقايق همواره هشدار داده است.(1) طبيعى ترين و متداول ترين رفتارى كه پس از ناكامى و ناتوانى در بحث و جدل از اين سنگواره هاى انسانى سرمى زند، چنگ اندازى به چهره رقيب با حربه «تحريف و افترا» است. فرهنگ سترگ تشيّع نيز در طول تاريخ بلند خود، از اين تعاملات و تهاجمات بى نصيب نمانده است. پس از آن كه در مواجهه و رويارويى با سيل عظيم سؤالات، ايرادات و شبهات ملل و نحل مختلف، آفتاب معارف تشيّع و اسلام ناب محمّدى(صلى الله عليه وآله) بر آمد و سحر ساحران را باطل و نخ نما نمود، تازه نوبت به دروغ پراكنى ها و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . } وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمْ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ{ (آل عمران: 19)


صفحه 8


تحريفات رقيبان رسيد.

فرهنگ و تاريخ كهن امّا مظلوم تشيّع، مجروح از تحريفات و افترائاتى است كه يهوديان و يهودى سانان مسلمان به قصد خدشه بر چهره تابناك آن ساختند و پرداختند. اسرائيليات و آثار سلفيان افراطى از نمونه هاى بارز اين چنگ اندازى دروغين است. با اين حال علما و انديشمندان شيعى با اقتدا به سيره رفتارى اهل بيت(عليهم السلام) همواره شيوه بحث و مدارا پيش گرفتند و در مواجهه با مباحثات و تهاجمات تخريبى مخالفان، هيچگاه سلاح منطق و استدلال را از كف نيانداختند. چهره تابان و درخشان تشيع كه امروز چشم و دل همگان را در سراسر جهان شيفته و فريفته خود كرده، ثمره همين تلاش علمى مقدس است كه با حمايت ها و هدايت هاى خليفه الهى از عهده پاسخگويى روزآمد و منطقى به همه ايرادات و شبهات و زدودن پيرايه ها و خرافه ها برآمده است.

نوشتار حاضر با بهره گيرى و تأثيرپذيرى از كتاب ارزشمند «شبهاى پيشاور» فراهم آمده و ضمن پاسخگويى مستدل و مستند به پاره اى از سؤالات و ايرادات مطرح شده، تلاش مى كند تحريف ها و پيرايه هاى نادرستى را كه توسط دشمنان كينه توز بر دامن اسلام و تشيع نشسته است، بزدايد.

نويسندگان گرچه در اين نوشتار بيشترين بهره را از كتاب شبهاى پيشاور تأليف مرحوم سلطان الواعظين شيرازى(قدس سره) برده اند ليكن در عين حال منابع ديگر، مخصوصاً منابع قابل قبول اهل سنّت، را نيز از نظر دور نداشته اند و كوشيده اند به منابع فوق استناد نمايند. اميد آن كه خواهران و برادران ايمانى ما از آن بهره مند گردند.

چشم براه انتقادها و پيشنهادهاى خوانندگان گرامى هستيم.

در پايان ثوب اين اثر را به پدر و مادرى كه شيعه على(عليه السلام) و دلبسته فاطمه(عليها السلام) بودند و شهد محبّت اهل بيت(عليهم السلام) را با جانمان درآميختند، مرحوم «سيّد عبدالله صانعى» و مرحومه «احترام عربى» تقديم مى داريم.

 

نويسندگان


صفحه 9


 

سادات منسوب به پيامبر(ص) هستند يا امير المؤمنين(ع)؟

پرسش: چرا در بين شيعيان، سادات خود را منتسب به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و از اولاد ايشان مى دانند. در حالى كه شجره آن ها در نهايت به حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) برمى گردد. بنابراين سادات از بستگان اميرالمؤمنين(عليه السلام)مى باشند، نه از ذرّيه و نسل رسول الله(صلى الله عليه وآله)؟

 

پاسخ: بر اساس شجره نامه اى كه معمولا سادات شيعه دارند، نسب آن ها به يكى از ائمه معصومين مى رسد. واضح است كه چون بقيه امامان، فرزندان على و فاطمه(عليهما السلام)هستند، اين شجره به راحتى به امام اول شيعيان و حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)متصل مى گردد.

اما اين استدلال كه «چون عقبه و نسل هر فرد از طرف اولاد مذكر است و اولاد اناث، آدمى را به اجداد و نسل هاى قبلى وصل نمى كند، از طرفى چون حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)نيز نسلى از اولاد ذكور نداشته است، لذا سادات از نوادگان ايشان نيستند»، يك اعتقاد نادرست و يك شبهه است. براى پاسخ به اين شبهه، ابتدا به نقلِ يك مناظره تاريخى بين امام موسى كاظم(عليه السلام) و هارون الرشيد خواهيم پرداخت.

 

دليل اوّل:

امام موسى كاظم(عليه السلام) مى فرمايد: روزى در مجلس هارون الرشيد ـ خليفه عباسى ـ وارد شدم. از من سؤالاتى را پرسيد كه يكى از آن ها همين سؤال بود، چنين پاسخ دادم: خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: } وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * وَ زَكَرِيّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصّالِحِينَ{;(1) از اين آيات نتيجه مى شود: اولاد نوح و ابراهيم، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و زكريا و يحيى و عيسى و الياس، همگى از صالحين اند. اما چون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . انعام (6): 84 و 85


صفحه 10


از براى عيسى مسيح پدرى نبود، خداى تعالى او را از طريق حضرت مريم از ذرارى انبيا قرار داد. همان طور نيز ما را از طرف مادرمان فاطمه(عليها السلام)از ذريه پيغمبر اسلام قرار داده است. اين تفسير را امام فخر رازى از علماى اهل تسنّن در جلد چهارم تفسير كبير
درباره همين آيه آورده است. او نيز حسن و حسين(عليهما السلام) را از طرف مادر، ذريه رسول الله(صلى الله عليه وآله)مى داند.

دليل دوّم: آيه مباهله

در آيه شريفه آمده است: } فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكاذِبِينَ{; هركس درباره عيسى با تو در مقام مجادله برآيد، بعد از آن كه با وحى خدا به احوال او آگاهى يافتى، به آن ها بگو: بياييد بخوانيم پسرانمان و پسرانتان، زن هايمان و زن هايتان، و كسانى را كه به منزله نفس ما هستند، و خودتان را، آنگاه با هم مباهله نماييم تا دروغگويان و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.(1) به دليل آن كه در وقت مباهله به جز على بن ابى طالب، فاطمه، حسن و حسين(عليهما السلام)كس ديگرى به همراه پيغمبر نبوده است لذا در اين آيه مراد از «أَنْفُسَنا» اميرالمؤمنين على(عليه السلام)، مراد از «نِساءَنا» فاطمه زهرا(عليها السلام) و مراد از «أَبْناءَنا» حسن و حسين اند كه خداوند آنان را پسران پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) ناميده است. حال كه به استناد آيه فوق، حسن و حسين فرزندان پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)مى باشند. پس معلوم مى شود كه جميع سادات بنى فاطمه مفتخر به اين افتخار بزرگ بوده و تماماً از ذرارى پيامبر عظيم الشأن اسلام مى باشند.

ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه و ابوبكر رازي در تفسير آيه مباهله، باتوجه به جمله «أَبْناءَنا» به همين طريق استدلال مى كنند كه: همانطور كه خداوند در قرآن مجيد، عيسى مسيح را از طريق مادرش مريم از ذرية ابراهيم خوانده است، حسن و حسين(عليهما السلام) از طرف مادرشان فاطمه(عليها السلام) پسران پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) مى باشند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . آل عمران (2): 61


صفحه 11


دليل سوّم

محمدبن يوسف گنجى شافعى در «كتاب كفاية الطالب»، ابن حجر هيثمى مكى در كتاب «الصواعق المحرقه» از طبرانى از جابر بن عبدالله انصارى و خطيب خوارزمى در مناقب، حديث زير را از ابن عباس از پيامبر نقل مى كنند «خداوند عزوجل ذريه هر پيغمبري را در صلب او قرارداد و ذريه مرا در صلب على ابن ابى طالب قرارداد.»(1)

دليل چهارم:

خطيب خوارزمى در مناقب و امام احمد حنبل در مسند و ميرسيدعلى همدانى شافعى در مودة القربى از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) چنين نقل مى كنند «اين دو فرزندم حسن و حسين، ريحانه هاى من مى باشند و هر دوى آن ها امامند; خواه قائم به امر امامت باشند، خواه ساكت و نشسته.»(2)

دليل پنجم:

ابن حجر مكى در صواعق و محمدبن يوسف گنجى شافعى در كفاية الطالب از خليفه دوم عمر بن الخطاب نقل مى كنند كه گفت: از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود:

«هر حسب و نسبى به جز حسب و نسب من در روز قيامت منقطع است. عصبه هر اولاد دخترى از جانب پدر است، مگر فرزندان فاطمه(عليها السلام) كه من پدر و عصبه(3) آن ها مى باشم.»(4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . معجم الكبير، ج3، ص44 ; جامع الصغير، ج1، ص262 ; كنز العمال، ج11، ص600 ; شبهاى پيشاور، ص105: «إنّ الله عزّوجلّ جعل ذرية كلّ نبيّ في صلبه و جعل ذرّيتي في صلب عليّ ابن أبي طالب».

2  . كنز العمال، ج12، ص112 ; شبهاى پيشاور، ص106: «ابناي هذان ريحانتان، قاما أو قعدا».

3  . عُصبه: در اصل پسران و خويشاوندان مذكر از جانب پدر را گويند.

4  . كنز الفوايد، ص167، السيدة فاطمة الزهراء، ص61 ; افحام الأعداء والخصوم، ص77 ; شبهاى پيشاور، ص106 : «إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) يَقُولُ كُلُّ حَسَب وَ نَسَب مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا خَلاَ حَسَبِي وَ نَسَبِي وَ كُلُّ بَنِي أُنْثَى عَصَبَتُهُمْ لاَِبِيهِمْ مَا خَلاَ بَنِي فَاطِمَةَ فَإِنِّي أَنَا أَبُوهُمْ وَ أَنَا عَصَبَتُهُمْ».


صفحه 12


 

جمع بين نمازها برخلاف سنت پيامبر است؟

پرسش: چرا بر خلاف سنّت پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)، شيعيان نمازهاى ظهر و عصر را با هم و نمازهاى مغرب و عشا را هم زمان مى خوانند؟

 

پاسخ: نخست آن كه نماز جزء فروع دين است و در مسائل فرعى بين علماى همه مذاهب اختلافات زيادى است، همانطور كه پيشوايان و علماى اربعه اهل سنت با هم اختلاف زيادى در اين مسائل دارند.

ثانياً جمع خواندن نمازهاى ظهر و عصر يا مغرب و عشا، بر خلاف سنّت رسول الله(صلى الله عليه وآله) نمى باشد; چون ايشان گاهى اين نمازها را جمع و گاهى جداگانه مى خوانده اند. مثلا در صحيح مسلم در باب «الجمع بين الصلاتين في الحضر» از ابن عباس نقل شده كه گفت: «بدون خوف و ترس و در غير سفر، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نمازهاى ظهر و عصر را جمع و نمازهاى مغرب و عشا را جمع ادا مى كردند.»(1)مجدّداً در همان صحيح مسلم و نيز امام حنبل در جزء اوّل مسند از ابن عباس نقل كرده اند: «با پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) هشت ركعت نماز ظهر و عصر و هفت ركعت نماز مغرب و عشا را به طور جمع ادا نموديم.»(2)

بالاخره چندين حديث از ابن عباس درباره جمع خواندن نماز ظهر و عصر و نيز مغرب و عشا نقل شده است. براى مثال: «پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در حال اقامت در مدينه، نه در حال مسافرت، هفت ركعت (نماز مغرب و عشا با هم) و هشت ركعت (نماز ظهر و عصر با هم) نماز گزارد.»(3) احمد حنبل در مسند از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . صحيح مسلم، ج2، شبهاى پيشاور، ص109 : «صلّى رسول الله(صلى الله عليه وآله) الظهر والعصر جمعاً والمغرب والعشاء جمعاً في غير خوف و لا سفر».

2  . سبل السلام، ج2، ص43 ; معجم الكبير، ج12، ص65 ; شبهاى پيشاور، ص109: «صلّيت مع النبيّ ثمانياً جمعاً و سبعاً جمعاً».

3  . صحيح مسلم، ج2، ص153 ; شبهاى پيشاور، ص109: «صلى رسول الله(صلى الله عليه وآله) في الْمَدينةِ مُقِيماً غَير مُسافر سَبعاً وَ ثَمانياً».


صفحه 13


مى كند كه گفت: «پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) بدون آن كه در حالت خوف و ترس، يا در حال سفر باشد نماز ظهر و عصر را جمع خواند.»(1) در جايى ديگر گفته است: «پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)بدون آن كه در حالت خوف و ترس باشد، يا باران ببارد، نماز ظهر و عصر را جمع خواند.»(2) ابو زبير دليل جمع خواندن نماز توسط پيامبر را از سعيد بن جبير سؤال نمود، او گفت: من همين سؤال را از ابن عباس پرسيدم و او پاسخ داد: «به اين جهت جمع مى خواند تا احدى از امتش در سختى و مشقت نباشند.»(3)

همچنين در صحيح مسلم از قول عبدالله ابن شفيق مى گويد: روزى بعد العصر، ابن عباس براى ما خطبه مى خواند و سخنرانى مى كرد. سخنش به درازا كشيد و همچنان براى ما صحبت مى نمود تا اين كه آفتاب غروب كرد و ستاره ها ظاهر شدند. صداى مردم بلند شد: «الصلاة، الصلاة» ابن عباس اعتنايى نكرد. در همين حال مرد ديگرى نداى «الصلاة، الصلاة» سرداد. ابن عباس رو به او نمود و گفت: «مادر مرده، مرا سنت ياد مى دهى؟ من خودم ديدم كه پيامبر خدا نمازهاى ظهر و عصر و نمازهاى مغرب و عشا را جمع مى خواند.»(4) سپس عبدالله بن شفيق مى گويد: چون اين حرف برايم غير قابل قبول بود و گران آمد، نزد ابو هريره رفتم و او نيز گفته هاى ابن عباس را تأييد كرد.

هر چند اخبار و روايات بسيارى در اين باب نقل شده، ليكن همين كه بابى به نام «جمع بين الصلاتين» اختصاص يافته و احاديث مربوطه در اين باب نقل گرديده، محكم ترين دليل و برهان بر جواز جمع خواندن نماز است. زيرا اگر غير از اين مى بود بايد باب مخصوصى به نام «جمع بين الصلاتين فى السفر» يا «جمع بين الصلاتين فى الحضر» اختصاص مى دادند تا احاديث مربوطه را تفكيك نمايند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . صحيح مسلم، ج2، ص151 ; كتاب الموطأ، ج1، ص144 ; كتاب الامام، ج7، ص216 ; شبهاى پيشاور، ص109: «صلّى رسول الله(صلى الله عليه وسلم) الظهر و العصر جمعاً بالمدينة في غير خوف و لا سفر».

2  . مسند احمد، ج1، ص223 ; صحيح مسلم، ج2، ص152 ; شبهاى پيشاور، ص110: «صلّى رسول الله(صلى الله عليه وسلم)الظهر و العصر جمعاً بالمدينة في غير خوف و لا مطر».

3  . فتح البارى، ج2، ص20، ص151 ; مسند احمد، ج1، ص283 ; شبهاى پيشاور، ص110: «أَرَادَ أَنْ لاَ يَحْرَجَ أَحَدٌ مِنْ أُمَّتِهِ».

4  . صحيح مسلم، ج2، ص152 ; مسند احمد، ج1، ص251 ; شبهاى پيشاور، ص109


صفحه 14


از طرفى ديگر، بخارى همين احاديث را در صحيح خود آورده، ليكن به دلايل نامعلومى و با زبردستى آن ها را از محل «جمع بين الصلاتين» به محل ديگرى مثل «باب تأخير الظهر إلى العصر من كتاب مواقيت الصلاة» و «باب ذكر العشاء والعتمة» و «باب وقت المغرب» انتقال داده است.

در پايان ياد آورى اين نكته مهم مى باشد كه نمازها را جداگانه و هر يك را در وقت فضيلتش به جا آوردن به نظر بعضى از علماى شيعه بهتر و افضل است. از طرف ديگر، بعضى از علماى اهل تسنن از جمله شيخ الاسلام انصارى در شرح صحيح بخارى قسطلانى در شرح صحيح بخارى و جم غفيرى جداگانه نماز خواندن را افضل ندانسته اند و آن را ترجيح بلا مرجح و خلاف ظواهر احاديث خوانده اند(1).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . تحفة البارى، ص292، ارشاد السارى، ص293 ، و... .


صفحه 15


 

چرا على(ع) وصيت كرد قبرش پنهان بماند؟

پرسش: چرا اميرالمؤمنين على(عليه السلام) بر پنهان داشتن قبر خود وصيت و اصرار داشت؟

 

پاسخ: چون شهادت حضرت، در آغاز زمان شكل گيرى قدرت معاويه و طغيان بنى اميه و حضور ساير گروه هاى زخم خورده ناكثين و قاسطين و مارقين اتفاق افتاد، آن بزرگوار وصيت نمود كه جسدش را شبانه دفن نمايند و حتى علامتى بر روى آن نگذارند. فقط عده كمى از اصحاب خاص و فرزندان آن حضرت در موقع دفن حضور داشتند. به همين دليل، صبح روز 21 ماه رمضان دو محمل به راه افتاد. يكى به طرف مدينه و ديگرى به طرف مكه معظمه روانه شد. تا سال ها بعد كسى به جز فرزندان و اصحاب خاص آن حضرت، از محل دفن ايشان خبرى نداشت. دليل اين كار هم شايد ترس از آن بود كه به قبر مبارك آن حضرت اسائه ادب و بى حرمتى نمايند. چنانچه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه حضرت امير(عليه السلام) هنگام وفات به فرزند بزرگش، امام حسن(عليه السلام)سفارش نمود كه پس از آن كه مرا در نجف دفن نمودى، چهار قبر براى من در چهار موضع:

1 . در مسجد كوفه،

2 . در رحبه كوفه،

3 . در خانه جعده حبيره

4 . در عزى

حفر كنيد تا كسى از محل قبر من آگاهى پيدا نكند. به همين جهت درباره قبر اميرالمؤمنين(عليه السلام) بين علماى اهل سنت اختلاف وجود دارد.

 

علت پنهان داشتن

براى علت يابى اين قضيه بايد به ظلم هايى كه بر اهل بيت پيامبر گذشته مرورى كنيم.


صفحه 16


براى مثال علامه مقريزى ابوالعباس احمد بن على شافعى در كتاب خود (النزاع و التخاصم فى ما بين بنى هاشم و بنى اميه) شرح فجايع اعمال بنى اميه را به تفصيل شرح داده است. در اينجا به دو واقعه مهم آن اشاره مى كنيم.

در سال 105 هجرى قمرى، هشام بن عبد الملك بن مروان به خلافت رسيد. اين حاكم قسى القلب، ظلم و ستم نسبت به بنى هاشم را به حد اعلاى خود رساند. هنگامى كه زيد بن على (پسر امام سجاد(عليه السلام)) از مدينه به شام جهت تظلم خواهى از حاكمان بنى اميّه نزد خليفه رفت و بالاخره توانست با هشام ملاقات نمايد. در اين ملاقات، قبل از اين كه زيد سخنى بر زبان آورد، هشام به جاى خوش آمد گويى و پذيرايى، اهانت ها و دشنام هاى زشتى به آن بزرگوار داد و او را از دربار خلافت خويش بيرون راند. حتى ابن ابى الحديد مى نويسد: بعد از فحاشى ضربات شديدى بر او وارد كرد. ايشان به ناچار از شام به كوفه رفت و براى مبارزه با ظلم به تشكيل نهضتى عليه امويان پرداخت.

يوسف بن عمر ثقفى ـ حاكم كوفه ـ با لشكر بسيارى به مبارزه با آن حضرت برخاست. با توطئه وى، ناگهان تيرى از سمت دشمن به پيشانى زيد اصابت نمود و شربت شهادت نوشيد. يحيى پسر زيد به اتفاق جمعى ديگر از شيعيان، بدن زيد را محرمانه به بيرون شهر برده، در وسط نهر قبرى كندند و جسد زيد را دفن نمودند. پس از گذاردن سنگ قبر، آب را در آن نهر جارى كردند تا دشمنانش محل قبر زيد را نيابند.

جاسوسان حكومتى محل قبر را شناسايى و به يوسف بن عمر ثقفى گزارش دادند. او دستور داد كه نبش قبر نمايند، جسد زيد را بيرون آورده و سرش را از تن جدا نموده آن را براى هشام به شام فرستاد. هشام نيز به يوسف بن عمر ثقفى دستور داد كه بدن جناب زيد بن على را، لخت و عريان به دار آويزند. آن ملعون نيز اين دستور را عيناً اجرا نمود. يعنى در سال 121 هجرى قمرى بدن فرزند پيامبر خدا به دار آويخته شد، و تا سال 126 هجرى قمرى كه وليد بن يزيد بن عبد الملك بن مروان به خلافت رسيد، همچنان بالاى دار بود. سپس وليد دستور داد استخوان هاى زيد را از دار پايين آورده، آتش زدند و خاكسترش را نيز بر باد دادند.

همين عمل را با بدن يحيى پسر زيد در جرجان (گرگان امروزى) انجام دادند. يحيى


صفحه 17


نيز در ميدان رزم به شهادت رسيد و سرش را بريده به شام فرستادند. بدنش نيز مدت شش سال بالاى دار ماند و دوست و دشمن به حال آن بزرگوار مى گريستند. پس از قيام ابو مسلم خراسانى، بدن وى را از بالاى دار پايين آورده و در گرگان به خاك سپردند.

از آنجايى كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) از عداوت اين خاندان خبيث نسبت به بنى هاشم و همچنين عداوت خوارج نهروان آگاهى داشت، براى پيشگيرى از چنين فجايعى وصيت و اصرار بر پنهان داشتن محل دفن خود داشت. لذا قبر ايشان تا زمان خلافت هارون الرشيد ـ خليفه عباسى ـ مخفى بود.

آشكار شدن مرقد مطهر حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)

روزى هارون الرشيد در نجف به صحراى نيزارى به شكار رفت. تازى ها و فهدها (سگ و يوزپلنگ شكارى) آهوان را تعقيب مى كردند و آهوان به بالاى تل نجف(1) پناه مى بردند، تازى ها هم از آن تل بالا نمى رفتند. اين عمل چند بار تكرار شد و همين كه تازى ها عقب نشينى مى كردند آهوان پايين مى آمدند. همين كه دوباره آهوان را تعقيب مى كردند دوباره به بالاى تل خاك پناه مى بردند و تازى ها از تعقيب آن ها باز مى ايستادند.

خليفه هارون الرشيد دريافت كه بايد در اين مكان، سرّى نهفته باشد كه آهوان بدانجا پناه مى برند و تازى ها از آن بالا نمى روند. پيرمردى از اهالى آنجا را احضار كرد و راز آن را از پيرمرد جويا شد. پيرمرد گفت: براى گفتن سرّ اين تل خاك، از شما امان مى خواهم و خليفه نيز امانش داد. سپس پير مرد گفت: با پدرم به اينجا آمدم و پدرم در اين مكان زيارت نامه مى خواند و نماز مى گذارد. از پدرم سؤال كردم كه زيارت خواندن در اينجا چه مناسبتى دارد؟ پاسخ داد: با حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) براى زيارت به اينجا مى آمدم و ايشان فرمود: اينجا قبر جدش على بن ابى طالب(عليه السلام) است كه به زودى آشكار خواهد شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . نجف در لغت به معناى تل خاك و پشته اى است كه آب به آن نرسد.


صفحه 18


خليفه دستور حفر اين محل را داد تا به علامت قبرى رسيدند و لوحى در آنجا پيدا شد كه بر روى آن با خط سريانى دو سطر نقش بسته بود كه ترجمه آن چنين است: «اين قبرى است كه نوح پيغمبر آن را براى على(عليه السلام) وصى محمد(صلى الله عليه وآله) قبل از طوفان به هفتصد سال حفر نمود(1)». هارون اداى احترام نمود و دستور داد خاك ها را به جاى اول خود برگردانند. سپس پياده شد، پس از وضو گرفتن دو ركعت نماز خواند و با حالتى گريان، خود را به خاك و تربت آن حضرت غلطانيد.

آنگاه هارون نامه اى به امام موسى كاظم(عليه السلام) در مدينه نوشت و صحت اين مطلب را از امام موسى(عليه السلام) سؤال كرد. ايشان آن محل را به عنوان قبر جدش على بن ابى طالب(عليه السلام)تأييد كرد. سپس به دستور هارون، سنگ بنايى بر آن قبر نهاده شد كه به «تحجير هارونى» معروف شد.(2)

ممكن است مصالح ديگرى در نظر آن بزرگوار بوده كه در نظر ما پنهان باشد. از آنجمله به دليل ارادت شديد دوستان و شيعيان آن حضرت با آشكار بودن مرقد مبارك، شيعيان براى زيارت به بارگاه ملكوتى حضرت مشرّف مى شدند و باعث شناسايى ارادتمندان حضرت مى شد و واقعه شهادت حجر بن عدى و ميثم تمّار براى ديگران تكرار مى شد و لذا مخفى بودن مرقد مبارك در دوران بنى اميّه و اوائل دوران بنى عباس ممكن است باعث حفظ جان بسيارى از شيعيان شده باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . الغارات، ج 2، ص846 ; بحار الانوار، ج 42، صص216 و 236 ; شبهاى پيشاور، ص127، «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، هذا قبرٌ حفره نوح لعلىّ بن أبي طالب وصيّ محمّد(صلى الله عليه وآله) قبل الطوفان بسبع مائة سنة».

2  . مرقد مطهر اميرالمؤمنين در زمان امام صادق(عليه السلام) براى خواص شيعيان به علت زيارت آن حضرت معلوم شد و در زمان هارون براى همه مكشوف گرديد.

لازم به ذكر است قبلاً هم ابى حمزه ثمالى توسط امام زين العابدين(عليه السلام) از محل قبر آگاه شده بود (مفاتيح الجنان دو صفحه قبل از باب زيارت وداع اميرالمومنين(عليه السلام)). امام حسين(عليه السلام) هم قبلا آن را به بعضى از خواص نشان داده بودند، كامل الزيارات باب 9، ج2


صفحه 19


 

قدمت شيعه از زمان پيغمبر گرامى اسلام(ص)

پرسش: آيا مذهب شيعه يك مذهب سياسى است كه به دست عبدالله بن سباى يهودى در زمان عثمان ـ خليفه سوم ـ ابداع شد، سپس ايرانيان كه با عربها سابقه بدى داشتند با اين سلاح در مقابل اعراب مسلمان ايستادند. آنگاه تشيع در زمان ديالمه تقويت گرديد و سپس در زمان صفويه مذهب رسمى ايران شد. در صورتى كه در زمان نبى مكرم اسلام(صلى الله عليه وآله) نامى از شيعه وجود نداشته است؟

 

پاسخ: اولاً بايد گفت كه از ديد شيعيان، عبدالله بن سبأ(1) يك يهودى و ملعون است و در اخبار شيعه از وى مذمت بسيار شده است. ثانياً شيعه يك حزب سياسى نيست كه در زمان خلافت عثمان درست شده باشد، بلكه سير طبيعى اسلام است كه در آن به دستورات حضرت خاتم الانبياء(صلى الله عليه وآله) دقيقاً عمل شده است. شيعه در لغت به معنى پيرو مى باشد و اين كلمه براى اين مورد اولين بار بر زبان خود صاحب وحى جارى شده است; بر زبان كسى كه خداوند در قرآن كريم درباره او فرموده است: } وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى{; «هرگز با هواى نفس سخن نمى گويد و سخن او غير از وحى خدا نيست(2)». و در قرآن اين لفظ چند بار آمده است } وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لاَِبْراهِيمَ{.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . راجع به عبدالله بن سبا چند نظر وجود دارد:

1 . عبدالله سبا افسانه اى است و وجود خارجى نداشته وسيف بن عمر تميمى آن را ساخته است (علامه عسكرى).

2 . وجود خارجى داشته و قبلاً يهودى بوده، اسلام آورده، در زمان يهوديت غلو مى كرده، در اسلام هم غلو كرده است و توسط اميرالمؤمنين اعدام شده است.

3 . وجود خارجى داشته، ولى احاديث سيف بن عمر ساختگى بوده است و با توجه به شواهد اين به حقيقت نزديك تر است (علامه شبيرى زنجانى).

2  . نجم (53): 3 و 4

3  . صافات : 83 ; مريم : 69


صفحه 20


حافظ ابو نعيم احمد بن عبدالله ـ از محدثين بزرگ اهل سنت ـ در كتاب «حلية
الاولياء» از ابن عباس روايت مى كند كه چون آيه شريفه } إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْن تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ{; «آنان كه ايمان آورده اند و نيكوكار شدند به حقيقت، بهترين اهل عالمند. پاداش آن ها نزد خدا باغ هاى بهشت عدن است كه نهرها زير درختانش جارى است و در آن بهشت تا ابد جاودان و متنعمند و خدا از آن ها خشنود است(1)». بر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) نازل شد، پيغمبر خطاب به على ابن ابى طالب(عليه السلام)فرمود: «يا على! در اين آيه شريفه، مراد از خير البريه تو و «شيعيانت» مى باشيد. روز قيامت تو و شيعيانت در حالى كه خداوند از شما راضى و شما هم از خداوند راضى و خشنود هستيد مى آييد(2)».

ابو المؤيد موفق بن احمد خوارزمى در مناقب حاكم ابوالقاسم عبيدالله بن عبدالله الحسكانى در كتاب «شواهد التنزيل لقواعد التفضيل»، محمد بن يوسف گنجى شافعى در «كفاية الطالب» و سبط ابن جوزى حنفى در «تذكرة الخواص» از يزيد بن شراحيل انصارى، كاتب اميرالمؤمنين(عليه السلام) خبر داد كه گفت: خودم از آن حضرت شنيدم كه فرمود به هنگام رحلت خاتم الانبياء پشت مبارك ايشان به سينه من بود، فرمود: «يا على! آيا آيه شريفه (كسانى كه ايمان آورده اند و صاحبان عمل صالح و خير البريه...) را نشينده اى؟ به درستى كه آن ها «شيعيان» تو مى باشند و وعده گاه من و شما در روز قيامت، كنار حوض كوثر خواهد بود. همان روزى كه خلايق، براى رسيدگى به حساب گرد آيند، شما را نيز بخوانند، و شما روسفيد خواهيد بود و شما را پيشواى روسفيدان صدا زنند.»(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بينه (98): 7 و 8

2  . اللمعة البيضاء، ص413، حديث 1125 ; شواهد التنزيل، ج 2، ص459 ; الدر المنثور، ج 8 ، ص589 ; المناقب، ص265، حديث 247 ; شبهاى پيشاور، ص156 «أنت يا علي و شيعتك تأتي أنت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيّين».

3  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص125 و ج 2، ص357 ; شبهاى پيشاور، ص156 «أي عليّ أ لم تسمع قول الله تعالى: } إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ{ هم أنت و شيعتك و موعدي و موعدكم الحوض إذا اجتمعت الأمم للحساب تدعون غرّاً محجّلين»


صفحه 21


جلال الدين سيوطى در تفسير خود «الدر المنثور فى التفسير بالمأثور» از ابن عساكر دمشقى شافعى از جابر بن عبدالله انصارى كه از بزرگان صحابه خاتم الانبيا مى باشد نقل مى كند كه گفت: در خدمت حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) بوديم كه على ابن ابى طالب(عليه السلام)وارد شد، و پيغمبر فرمود: «قسم به كسى كه جان من در قبضه قدرت او است، روز قيامت اين مرد (اشاره به على(عليه السلام)) و شيعه او از رستگارانند(1). آنگاه آيه مذكور نازل گرديد. در همان تفسير از ابن عباس نيز روايت شده كه چون آيه فوق نازل شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)به على(عليه السلام)فرمود: «روز قيامت تو و شيعيانت در حالى كه از خداوند راضى و خداوند هم از شما راضى باشد مى آييد(2).

از جابر بن عبدالله انصارى در مناقب نيز نقل شده است كه گفت: در خدمت پيامبر گرامى اسلام بوديم كه على(عليه السلام)به طرف ما آمد. پيغمبرخدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «برادر من رو به شما آمد(3)». آنگاه به سمت كعبه نگاه كرد، دست على را بالا برد و فرمود: «قسم به كسى كه جان من در قبضه قدرت اوست، اين على و شيعيان او روز قيامت از رستگارانند(4)». سپس پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: على(عليه السلام) قبل از همه شما ايمان آورد و باوفاترين افراد به عهد خدا مى باشد و نيز عادل ترين شماها است و مرتبه اش در نزد پروردگار از همه شماها بالاتر است. در همان وقت، آيه مذكور نازل گرديد. از آن به بعد هر گاه على(عليه السلام) در ميان جمعى ظاهر مى شد، اصحاب پيغمبر مى گفتند: «بهترين مردم آمد(5)».

ابن حجر در باب 11 صواعق و نيز علامه سمهودى در جواهر العقدين از «حافظ جمال الدين محمد بن يوسف زرندى مدنى» نقل مى كند كه: چون آيه مذكور نازل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . شواهد التنزيل، ج 2، ص467 ; المناقب، ص111 ; شبهاى پيشاور، ص157 «و الذي نفسي بيده إنّ هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامة فنزل } إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ{».

2  . اللمعة البيضاء، ص413، حديث 1125 ; شواهد التنزيل، ج 2، ص459 ; الدر المنثور، ج 8 ، ص589 ; المناقب، ص265، حديث 247 «تأتي أنت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيّين».

3  . المناقب، ص111 ; شبهاى پيشاور، ص157 «قد أَتاكُم أخي».

4  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص197 ; شبهاى پيشاور، ص158 «و الذي نفسي بيده إنّ هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامة».

5  . الدر المنثور، ج 6 ، ص379 ; المناقب، ص112 ; شبهاى پيشاور، ص158 «جاءَ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ».


صفحه 22


گرديد، پيغمبر اسلام خطاب به على(عليه السلام) فرمود: «يا على! تو و شيعيانت خير البريه هستيد. روز قيامت تو و شيعيانت در حالى كه از خدا راضى و خدا هم از شما راضى است، مى آييد و دشمنان تو با حالتى خشمناك كه دستهايشان به گردنشان بسته مى باشد، خواهند آمد. آنگاه اميرالمؤمنين(عليه السلام) پرسيد دشمن من كيست؟ فرمود: كسى كه از تو بيزارى مى جويد و تو را لعن مى نمايد(1)». اين حديث با اندك اختلافى در مودة القربى نيز آورده شده است.

مير سيد على همدانى شافعى در مودة القربى و ابن حجر در صواعق نيز از ام سلمه زوجه پيامبر نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: «يا على! تو و شيعيان و اصحابت در بهشت مى باشيد(2)».

در فصل نوزدهم مناقب، از رسول الله(صلى الله عليه وآله) خطاب به على(عليه السلام) نقل شده است: «مثل تو در امت من مثل عيسى بن مريم است(3)» كه قوم او سه فرقه شدند ـ مؤمنين و حواريون، دشمنان او كه همان يهود بودند و غلات كه درباره او غلو نموده و او را خدا و شريك خدا قرار دادند ـ امت من هم نسبت به تو، سه فرقه مى شوند: «فرقة شيعتك و هم المومنون; فرقه اى شيعيان تو هستند كه همانا مؤمنين مى باشند»; فرقه اى هم دشمنان تو هستند و آنان ناكثين و شكنندگان عهد و بيعت با تو هستند و فرقه اى غلوكنندگان درباره تو هستند و آن ها گمراهان و جاحدين مى باشند. سپس افزود: «يا على! تو و شيعيانت و دوستان شيعيان تو در بهشت و دشمنان و غلو كنندگان درباره تو، در آتش جهنم خواهند بود(4)».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ينابيع المودة لذوي القربى، ج 2، صص357 و 452 ; النهاية، ج 3، ص276 به نقل از الغدير، ج 3، ص78 ; شبهاى پيشاور، ص158 «يا عليّ أنت و شيعتك تأتي أنت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيين و يأتي أعداؤك غضباناً مقمحين قال يا رسول الله و من عدوّي؟ قال: من تبرأ منك و لعنك».

2  . المناقب، ص113 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، صص328 و 425 ; شبهاى پيشاور ص159 «يا عليّ أنت و أصحابك في الجنّة أنت و شيعتك في الجنّة».

3  . الشيعة فى احاديث الفريقين، ص128 به نقل از المناقب، ص226 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 2، ص109 ; شبهاى پيشاور، ص159 «مثلك في أمتي مثل المسيح عيسى بن مريم».

4  . المناقب، ص317 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص328 ; شبهاى پيشاور، ص159 «فأنت يا عليّ و شيعتك في الجنّة و محبّوا شيعتك في الجنّة و عدوّك الغالي فيك في النار».


صفحه 23


از طرفى ديگر چون در زمان حيات پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) چهار تن از بهترين صحابه خاص پيامبر يعنى:

1 . ابوذر غفارى،

2 . سلمان فارسى،

3 . مقداد ابن اسود كندى

4 . عمار ياسر

داراى اين لقب (شيعه) بوده اند، مى توان دريافت كه نه تنها لفظ شيعه بعد از خلافت عثمان به وجود نيامده بلكه از زمان حيات پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) اين لفظ رايج بوده است.

از طرفى، حافظ ابو نعيم در حليه الاوليا و ابن حجر در صواعق محرقه از ترمذى نقل نموده اند كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «خداوند مرا به دوستى چهار نفر امر نموده و خبر داده است كه خدا اين چهار نفر را دوست مى دارد(1)» و اين چهار نفر عبارت اند از: «على ابن ابى طالب(عليه السلام)، ابوذر، مقداد و سلمان». ابن حجر نيز مشابه همين حديث را از پيغمبر نقل مى كند: «بهشت براى سه نفر ـ على و عمار و سلمان ـ مشتاق است(2)». آيا اعمال و رفتار اصحاب خاص رسول الله(صلى الله عليه وآله) كه خداوند امر و خبر از دوست داشتن آن ها داده است، دلالت بر حقانيت شيعه ندارد؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . تاريخ الكبير، ج 9، ص31 ; مستدرك الحاكم، ج 3، ص131 ; شبهاى پيشاور، ص161 «إنّ الله أمرني بحبّ أربعة و أخبرني أنّه يحبّهم».

2  . سنن الترمذى، ج 5 ، ص332 ; مسند ابويعلى، ج 5 ص166 ; شبهاى پيشاور ص161 «الجنّة تشتاق إلى ثلاثة; عليّ و عمّار و سلمان».


صفحه 24


 

دلايل توجه ويژه ى ايرانيان به تشيع

پرسش: چرا ايرانيان توجه خاصى به تشيع دارند؟

 

پاسخ: بعد از فتح ايران به دست قواى مسلمين، ايرانيان آزادى نسبى داشتند و اكراه و اجبارى هم در پذيرش دين مقدس اسلام نداشتند. ولى بر اثر معاشرت با مسلمين، به حقانيت اسلام پى بردند و دين چندين هزار ساله خود را، ناقص تشخيص داده و به اسلام گرويدند.

ايرانيان تنها در زمان خلافت هارون و مأمون به ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) به دليل تشريف فرمايى حضرت رضا و امامزادگان همراه علاقمند نشدند، بلكه از زمان خود پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) اين مودت در دل ايرانيان ريشه دوانيد. به طورى كه هر ايرانى، پس از آن كه به مدينه مسلمان وارد مى شد، حق و حقيقت را در على(عليه السلام) مى يافت و به امر و راهنمايى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به حبل متين و ريسمان ولايت آن حضرت چنگ مى زد. نمونه آن ها هم سلمان فارسى بود كه بنا به روايت علماى همه فرقه ها، پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله)درباره وى فرمود: «سلمان از ما اهل بيت است(1)» و از همان ابتدا به سلمان محمدى معروف شد. بدان جهت سلمان از شيعيان خالص على(عليه السلام) گرديد كه مكرر از پيامبر خدا شنيده بود: «كسى كه على(عليه السلام) را اطاعت نمايد، مرا اطاعت نموده و كسى كه مرا اطاعت نمايد خدا را اطاعت نموده است. كسى هم كه با على(عليه السلام) مخالفت نمايد، مرا مخالفت نموده و كسى كه مرا مخالفت نمايد خدا را مخالفت نموده است(2)». به همين جهت سلمان از مخالفان سرسخت سقيفه بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج2، ص93 ; تحف العقول، ص52 ; مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص75 ; المستدرك، ج 2، ص598 ; شبهاى پيشاور، ص164 «سَلْمانُ مِنّا أهْلُ الْبَيت».

2  . المستدرك، ج3، صص121 و 128 به نقل از الغدير، ج7، ص177 ; تاريخ مدينه دمشق، ج42، ص270 ; الكامل، ج 4، ص349 ; شبهاى پيشاور، ص164 «من أطاع عليّاً فقد أطاعني و من أطاعني فقد أطاع الله و من خالف علياً فقد خالفني و من خالفني فقد خالف الله».


صفحه 25


از طرفى ديگر، هر ايرانى كه به مدينه مى رفت و مسلمان مى شد وقتى كه برخورد بزرگان و صحابه را مى ديد، غالباً جذب سجاياى اخلاقى اميرالمؤمنين و اهل بيت مى شد. علاوه بر اين ها برخورد با ملاطفتى كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) با شاهزادگان اسير ايرانى نمود، ايرانيان را به مقام شامخ و مقدس آن بزرگوار و عترت طاهره اش، متوجه ساخت. بنابر نقلى، وقتى كه اسراى مدائن (تيسفون) وارد مدينه شدند، خليفه دوم ـ عمر ـ دستور داد تمام اسيران زن به كنيزى مسلمانان در آيند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) او را از اين كار منع نموده و فرمود: شاهزادگان مستثنى و قابل احترام هستند. چون دو دختر يزدگرد پادشاه ايران در ميان اسيران بودند به آن ها اختيار داده شد كه برخيزند و هر فردى از مسلمانان را كه بپسندند آزادانه به شوهرى خويش اختيار كنند. اين دو دختر در بين مسلمانان نظر كردند و يكى از آن ها به نام «شاه زنان» محمد بن ابى بكر را كه تربيت شده خود اميرالمؤمنين(عليه السلام)بود و ديگرى كه «شهربانو» نام داشت حضرت امام حسين(عليه السلام) را برگزيدند و به عقد شرعى آنان در آمدند. خداوند فرزندى به نام محمد (قاسم فقيه) به شاه زنان داد كه وى پدر بزرگ مادرى امام ششم شيعيان، امام جعفر صادق(عليه السلام) بود. از شهربانو نيز امام چهارم شيعيان، حضرت زين العابدين(عليه السلام) متولد گرديد. پخش اين خبر در بين ايرانيان، باعث علاقمندى آنان به امام على(عليه السلام) شد. مخصوصاً بعد از فتح ايران، قلباً به آن حضرت توجه كامل نمودند.

بنابراين وقايعى كه در زمان ديالمه و آل بويه اتفاق افتاد، فقط پرده از روى اين حقيقت (علاقه به على و خاندانش) برداشته و ايرانيان آزادى يافتند تا مكنونات قلبى خويش را آشكار نمايند.

در دوران سلطنت غازان خان مغول (نام اسلامى او محمود خان بود) كه خود او به اهل بيت طهارت توجه خاصى داشت، مذهب تشيع آشكارتر شد. پس از وفات وى، برادرش شاه محمد خدابنده (اولجايتو) به پادشاهى رسيد و در حضور خود، مجالس مناظره اى را بين علامه حلى و خواجه نظام الدين قاضى القضات شافعى ترتيب داد. در آن جلسات، مبحث امامت مورد بحث و بررسى قرار گرفت و علامه حلى، امامت بلافصل اميرالمؤمنين(عليه السلام) را اثبات و ادعاى خلافت بقيه خلفا را ابطال و رد نمود. در اين


صفحه 26


جلسات، علامه حلى چنان راه تشكيك را بر حضار بست كه طرف مقابل او، يعنى خواجه نظام الدين قاضى القضات شافعى گفت: «دلايل شما بسيار محكم، قوى و متقن است اما چون گذشتگان ما بر اين راه رفته اند ماهم براى جلوگيرى از تفرقه كلمه اسلام، بايد همان راه را رفته و پرده درى نكنيم». از آنجايى كه شاه محمد خدابنده تعصبى نداشت، پس از استماع اين دلايل، مذهب اماميه را اختيار و به تشيع گرويد و آزادى مذهب شيعه را درتمام بلاد ايران صادر و اعلام كرد. سپس به تمام واليان و فرمانداران خود دستور داد كه در مساجد و در خطبه ها نام اميرالمؤمنين على(عليه السلام) و ساير ائمه اطهار را بخوانند. او همچنين دستور داد عبارات: «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ»، «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهُ» و «عليّ ولىّ الله» را روى مسكوكات رايج حك كنند. سپس علامه حلى را كه از حله احضار كرده بود، نزد خود نگه داشت و براى او مدرسه علميه ساخت. بدين ترتيب، ولايت و امامت على ابن ابى طالب(عليه السلام) در سراسر ايران جهانتاب شد و اينك ايرانيان، شيعه على(عليه السلام)و يازده فرزند معصومش مى باشند.

به طور كلى علت گرايش به تشيع در ايران از آغاز تا قرن دهم و از قرن دهم تا كنون را چنين مى توان خلاصه نمود:

1 ـ برخورد متعصبانه عمر عليه ايرانيان

2 ـ سياست حق گرايانه اميرالمؤمنين نسبت به عموم مردم بدون تعصب قومى

3 . فضائل اهل بيت و برخورد جذاب آن ها با افرادى كه از ايران مى آمدند

4 ـ عكس العمل ظلم هايى كه به ائمه و شيعيان روا مى شد.

5 ـ اعزام دانشمندان و مبلغين از طرف ائمه(عليهم السلام) مانند زكريا بن آدم، عبدالله بن سعد اشعرى... به قم و ساير شهرها

6 ـ تشريف فرمائى امام رضا(عليه السلام) به ايران

7 ـ مهاجرت امام زادگان در پى مسافرت ايشان، عزيمت امامزاده ها از ترس خلفا و تبليغ آن ها در نقاط مختلف ايران، مهاجرت سادات به علت وجود امنيت نسبى.

8 ـ تلاش علماى شيعه مثل شيخ صدوق، علامه حلى، شيخ بهائى، علامه مجلسى و...


صفحه 27


9 ـ روى كار آمدن حكومت هاى شيعى نظير آل بويه، ديالمه و بويژه صفويان.

10 ـ هماهنگى و همكارى تنگاتنگ علماى شيعه با دولت هاى طرفدار شيعه نظير صفويه.

10 . اعلام مذهب شيعه به عنوان مذهب رسمى ايران.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . براى تفصيل بيشتر به كتاب تاريخ تشيع در ايران، رسول جعفريان و كتابهاى مشابه مراجعه شود.


صفحه 28


 

محمد(ص) و على(ع) از ديدگاه شيعيان به ويژه ايرانيان

پرسش: آيا حقيقت دارد كه شيعيان و مخصوصاً ايرانيان على(عليه السلام) را بالاتر از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)مى دانند و حتى او را خدا مى خوانند!؟ و نيز برخى معتقدند كه جبرئيل اشتباهاً وحى را به محمد(صلى الله عليه وآله) نازل كرده، در صورتى كه ماموريت جبرئيل، رساندن وحى به على(عليه السلام) بوده است؟

 

پاسخ: اگر مطالب فوق در يكى از كتب شيعيان نوشته شده بود و يا يكى از علماى شيعه در جائى بيان كرده بود، طرح اين اتهام مناسبت داشت، بر اساس آنچه در كتب اعتقادى شيعه ثبت شده و مطابق روايات نبوى و اهل بيت پيامبر، شيعيان اميرالمؤمنين(عليه السلام)جملگى بندگان حق تعالى هستند. على(عليه السلام) را اميرالمؤمنين و محمد(صلى الله عليه وآله) را نيز پيامبر و عبد صالح او دانسته، مطيع و فرمانبردار پروردگار متعال هستند. عقيده آن ها درباره على ابن ابى طالب(عليه السلام) چيزى جز آنچه پيغمبر درباره او فرموده، نيست. آن ها على(عليه السلام) را عبد صالح پروردگار، وصى و خليفه بلافصل رسول الله(صلى الله عليه وآله) مى دانند. بنابراين هر عقيده ديگرى از نظر شيعيان مردود است. البته غلات را نيز از مسلمين ندانسته و آن ها را كافر، مرتد و نجس مى دانند. لذا هر كس كه با وسوسه شيطان غلو نمايد، از شيعيان نمى باشد. حتى خود آن حضرت آنان را مستحق كيفر مى دانست. براى مثال وقتى كه جمعى از اهالى سودان و هند نزد ايشان آمدند و اقرار به الوهيت آن حضرت نمودند; امام على(عليه السلام) آن ها را پند داد و موعظه نمود. امام على(عليه السلام)خود مى فرمايد: «پروردگارا! همانطور كه عيسى از نصارى بيزارى جست من نيز از طايفه غلات بيزارم. پروردگارا آن ها را براى هميشه مخذول و منكوب فرما و احدى از آنان را يارى مفرما(1)». در جاى ديگر نيز مى فرمايد: «دو طايفه
هلاك مى شوند و (چون به عمل آن ها راضى نمى باشم) از براى من تقصير و گناهى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص226 ; شبهاى پيشاور، ص173 «اللهمّ إنّي بريء من الغلاة كبراءة عيسى ابن مريم من النصارى اللّهم أخذلهم أبداً و لا تنصر منهم أحداً».


صفحه 29


نيست. طايفه اول كسانى هستند كه در محبت من افراط نموده و بسيار غلو مى كنند. طايفه ديگر، آن هايى هستند كه بغض و عداوت بى جهت نسبت به من دارند. پس به درستى كه نزد پروردگار از كسانى كه درباره ما غلو مى كنند و مرا از حد خود بالاتر مى برند، بيزارى مى جويم، همانطور كه عيسى ابن مريم از نصارى بيزارى جست(1). لذا خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) و ساير اهل بيت از غلات برائت جسته اند و شيعيان اثنى عشرى هم آن ها را جزء مشركين و كفار مى دانند. در كتب شيعه مانند بحار الانوار در مجلد هفتم (چاپ قديم) به اين موضوع پرداخته است. در كتب فقهى شيعه هم نظير جواهر الكلام، مسالك آن ها را باطل دانسته و ازدواج با آن ها حرام شمرده شده است. شيعيان (بنا به فرمايش امام صادق منقول در كامل الزيارات) پيامبر را بنده خدا و فرستاده و افضل همه پيامبران و ائمه مى دانند، آنگاه اميرالمؤمنين را افضل از همه ائمه مى دانند و قائل به پيامبرى براى غير پيامبر نيستند و براى حضرت على(عليه السلام) شأنى را قائلند كه پيامبر خدا قائل شده اند و در كتب سنى و شيعه از قول پيامبر نقل شده و ائمه هم همانها را ذكر كرده اند.

امام صادق(عليه السلام) فرموده اند:

«وما نحن إلاّ عبيد الذي خلقنا واصطفانا والله ما لنا على الله من حجّة و لا معنا من الله برائة و إنّا لميّتون و موقوفون ومسؤولون من أحب الغلاة فقد أبغضنا ومن أبغضهم فقد أحبّنا، الغلاة كفار والمفوضة مشركون لعن الله الغلاة».(2)

ما بنده او هستيم كه ما را خلق كرده برگزيد و مى ميريم. در مقابل خدا ايستاده و مورد سؤال واقع مى شويم، كسى كه غلات را دوست دارد دشمن ماست و كسى كه غلات را دشمن دارد ما او را دوست داريم، غلات كافرند و مفوضه مشركند، لعنت خداوند بر غلات باد.

اما جواب تفصيلى; بعضى از خطب نهج البلاغه كه در باره پيامبر خدا ايراد فرموده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص217 ; شواهد التنزيل، ج 2، ص231 ; تاريخ مدينه دمشق، ج 42، صص295 و 302 ; شبهاى پيشاور، ص173 «يهلك فيّ اثنان و لا ذنب لي، محبّ مفرط و مبغض مفرط ، أنا لنبرأ إلى الله ممّن يغلو فينا فوق حدّنا كبراءة عيسى ابن مريم من النصارى».

2  . بحار الأنوار، جلد سوم، چاپ قديم.


صفحه 30


وتواضع هاى عجيب و غريبى كه از خود در مقابل آن بزرگوار نشان داده، مى باشد
و سخنانى مانند «أَنَا عَبْدٌ مِن عَبيد محمّد»، و اين كه «مَنْ عَلَّمَنِي حَرْفاً فَقَدْ صَيَّرني عَبْداً»، به اضافه اعترافاتى كه حضرت در مورد تلمذ و تعلم خود از رسول الله داشته است. «سافرتُ مع رسولِ الله(صلى الله عليه وآله) ليس له خادم غيري،(1) واسَيتُه بِنَفسِي في المواطن الّتي تَنْكُصُ فِيهَا اْلأبْطال».(2)

حال اين اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه پيشواى شيعيان است و در عقايد و اعمال، ميزان اعمال همه خصوصاً شيعيان است و اولين مؤمن است، آيا به قرآن ايمان داشته است يا نه؟! آيا به سوره بقره آيات 96 و 97 در قرآن كريم ايمان داشته است يا نه كه جبرئيل(عليه السلام)وحى را به پيامبر خدا نازل كرده و دشمنى با ملائكه و رسل و جبرئيل و ميكائيل از كفار است؟ آيا آن بزرگوار به آيات 26 و 27 و 28 سوره جن، } عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَأَحْصى كُلَّ شَيْء عَدَداً{(3) ايمان داشته است يا خير؟

از طرف ديگر معلوم است كه ملائكه الهى به دليل سوره تحريم آيه 6 } لا يَعْصُونَ اللهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ{ از گناه و خطا معصوم اند.

علاوه بر اين، مأموريت هاى آن ها تحت نظارت كامل پروردگار متعال است همانگونه آيه شريفه } وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيّاً{ (مريم ـ 64) مى فرمايد نازل شدن آن ها به دستور خداست و خداوند بر ذوات آن ها، افعال و آثار آن ها احاطه كامل دارد و خداوند فراموش كار نيست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . كتاب حياة أميرالمؤمنين عن لسانه، ص55

2  . همان مصدر، ص125، و باب تعلم و تلمذ آن حضرت از پيامبر خدا، ص222 ـ 210، همان مصدر. نهج البلاغه.

3  . داناى نهان است و كسى را بر غيب خود آگاه نمى كند جز پيامبرى كه از او خشنود باشد كه (در اين صورت) براى او از پيش رو و از پشت سرش نگاهبانى خواهد گماشت تا معلوم بدارد كه پيامهاى پروردگار خود را رسانيده اند و (خدا) بدانچه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزى را به عدد شماره كرده است.


صفحه 31


همانگونه كه آيات سوره جن نيز بر كنترل كامل پروردگار عالم بر افعال رسولان براى اين كه كاملاً طبق دستور ربوبى عمل كنند دلالت دارد.

بنابراين چگونه ممكن است مسلمانى كه به قرآن معتقد است و به آيات ذكر شده فوق معتقد است به اشتباه جبرئيل(عليه السلام) در مأموريت نيز معتقد باشد؟!

با توجه به روايات مشحون از تواضع و اعتراف به تلمذ كه از اميرالمؤمنين(عليه السلام)بدست ما رسيده، چگونه ممكن است شيعه در حالى كه با اعتقاد به امامت بلا فصل آن بزرگوار افتخار مى كند درباره مولا على(عليه السلام) و نسبتش به پيامبر(صلى الله عليه وآله) نظرى بر خلاف نظر خود على(عليه السلام) داشته باشد و او را بالاتر از پيامبر بداند؟!

اما نعوذ بالله اعتقاد به الاهيت على(عليه السلام) كه كفر صريح است، اعتقاد اقليتى انحرافى و انشعابى است كه از نظر فقه شيعه محكوم به كفر و نجاست هستند، ارتباطى به شيعه ندارد.

براى اين كه معلوم شود چه كسى اهل غلو است خوبست جلد 7 و 8 الغدير تورّقى شود تا غلاة شناخته شوند!


صفحه 32


 

شيعيان و دلايل گفتن سلام و صلوات بر معصومين و امامان

پرسش: چرا موقعى كه شيعيان، نام امامان خود را مى برند به جاى رضى الله عنهم از سلام الله عليهم يا از صلوات الله عليهم استفاده مى كنند. در صورتى كه بر طبق آيه شريفه } إِنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً{; خداوند و فرشتگانش به روان پاك پيغمبر درود مى فرستند، اى اهل ايمان، شما هم بر او درود فرستاده و سلام گوييد و تسليم فرمان او شويد(1). بنابراين سلام و صلوات مخصوص نبى گرامى(صلى الله عليه وآله)اسلام است و شيعيان بر خلاف نص صريح قرآن، عمل مى كنند. آيا اين كار هم بدعت و هم غلو نيست؟

 

پاسخ: شيعيان نيز معتقدند كه عملى برخلاف نص قرآن مجيد نبايد انجام شود. اما مطالب سؤال فوق به دليل زير بدعت و غلو نمى باشد.

اولا آيه مورد اشاره فقط سلام و صلوات فرستادن بر رسول الله را امر نموده و هرگز از سلام و صلوات فرستادن بر ديگران ممانعت ننموده است. مثلا در آيه 157 بقره } الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ{ خداوند صلوات را بر بندگان زيادى كه شامل اين آيه شوند نثار مى كند، بلكه بر اساس آيه 42 احزاب } هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً{، اين درباره صلوات و در مورد سلام نيز، نه تنها منتفى نيست بلكه آيات قرآن آن را تشويق مى كند.

} وَإِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ{ (انعام ـ 54)

ملائكه بر مؤمنان سلام مى كنند، رعد آيه 24; و تحيت مؤمنان در بهشت به يكديگر سلام است، ابراهيم ـ 23.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . احزاب (33): 56


صفحه 33


تا اينجا مربوط به عامه اهل ايمان است كه درود و سلام بر آن ها منعى ندارد. اما در مورد اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به دلائل زيادى كه به برخى از آن ها اشاره مى شود از فضيلت بيشترى برخوردار است.

خداوند در سوره صافات مى فرمايد: } سَلامٌ عَلَى آلِ ياسِينَ{(1) و يا در همين سوره، مرتب بر ساير انبياى عظام سلام مى فرستد: } سَلامٌ عَلَى الْمُرسَلِينَ{(2)، } سَلامٌ عَلَى نُوحِ فِى الْعَالَمِينَ{(3)، } سَلامٌ عَلَى إبْراهِيمَ{(4)، } سَلامٌ عَلَى مُوسَى وَ هَارُونَ{(5)، واضح است كه در اين آيات، نوح، ابراهيم، موسى و هارون جملگى پيامبران الهى هستند و بر آن ها سلام گفته است. اما (ياسين) يكى از نام هاى حضرت ختمى مرتبت است و سلام بر آل او يعنى سلام بر اهلبيت و اولاد او. بنابراين چون در هيچ جاى قرآن بر اولاد ساير پيامبران به جز اولاد حضرت محمد مصطفى(صلى الله عليه وآله) سلام نشده است، پس } سَلامٌ عَلَى آلِ ياسِينَ {يعنى سلام بر اولاد خاتم الانبيا. مخصوصاً در قران مجيد و به منظور روشنگرى بيشتر امت، پنج نام از دوازده نام مبارك پيغمبر را آورده است كه عبارتند از: (نون، يس، محمد، احمد و عبدالله)

از نظر علماى شيعه، مراد از آل ياسين يقيناً آل محمد مى باشد. بسيارى از علماى اهل سنت نيز اين گونه برداشت نموده اند. مثلاً ابن حجر در صواعق محرقه از ابن عباس و جمعى ديگر از مفسرين نقل مى كند كه: «مراد از آل ياسين، آل محمد(6) مى باشد». اين تفسير را امام فخر رازى در جلد هفتم تفسير كبيرش، نقاش از كلبى در باب دوم و نيز
سيد ابى بكر شهاب الدين علوى در باب اول كتاب «رشفة الصادى من بحر فضائل بنى النبى الهادى» بيان كرده است. مهمتر از اين مطالب آن چيزى است كه امام فخر رازى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . صافات (37): 130 . بنابر قرائتى، «سلامٌ على آل ياسين» مى باشد.

2  . صافات (37): 181

3  . صافات (37): 79

4  . صافات (37): 109

5  . صافات (37): 120

6  . فتح البارى، ج 65 ، ص265 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 6 ص435 ; تنبيه الغافلين، ص146 ; شبهاى پيشاور، ص180 «أَنَّ الْمُرَادَ بِذَلِكَ سَلامٌ عَلى آلِ مُحَمّد».


صفحه 34


ذكر كرده است «اهل بيت آن حضرت در پنج چيز با آن حضرت برابرى مى كنند:

1 . در سلام; كه خداى متعال فرموده است: سلام بر پيغمبر بزرگوار و نيز بر آل ياسين (يعنى سلام بر آل محمد).

2. درصلوات برآن حضرت; كه درتشهدنماز،براهل بيت اوصلوات فرستاده مى شود.

3 . در طهارت; كه خداى متعال فرموده است: طه. يعنى اى طاهر و آيه تطهير را نازل كرده است.

4 . در تحريم صدقه; كه بر پيغمبر و بر اهل پيغمبر صدقه حرام است.

5 . در محبت; كه خداى متعال فرموده است: بگو اگر شما خدا را دوست مى داريد، مرا متابعت كنيد تا خدا شما را دوست بدارد. درباره اهل بيت آن حضرت فرموده است: اى محمد; به آن ها (امت) بگو: من از شما بجز دوستى ذوالقربى و اهل بيتم اجر و مزدى نمى خواهم(1)».

بخارى و مسلم در صحيح خود آورده اند كه پيغمبر فرمود: «بين من و اهل بيت من در صلوات جدايى نيندازيد» به طورى كه وقتى آيه شريفه } إِنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً{ بر پيغمبر نازل گرديد از ايشان سؤال شد: يا رسول الله; چگونه بر شما صلوات بفرستيم؟ حضرت در پاسخ فرمود: «اللهم صل على محمد و آل محمد». امام فخر رازى نيز در جلد ششم تفسير كبير
پاسخ ايشان را چنين نقل مى كند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد كَما بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ». ابن حجر، دنباله اين پرسش را چنين روايت مى كند كه پيغمبر فرمود: «صلوات بريده و بترا بر من نفرستيد(2)» و ادامه داد كه صلوات بترا مثل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بحار الانوار، ج 23، ص170 به نقل از ابن حجر در صواعق از قول فخر الدين رازى ; نظم دررالسمطين، ص293 ; شبهاى پيشاور، ص180 «إن أهل بيته يساوونه في خمسة أشياء في السلام قال السلام عليك أيها النبيّ و قال سلام على آل يس و في الصلاة عليه و عليهم في التشهد و قال طه أي يا طاهر و قال: (وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) و في تحريم الصدقة و في المحبة قال الله تعالى (فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ) و قال: (قُلْ لاَ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى) ».

2  . مصباح الفقيه، ج 2، قسمت 1، ص370 ; شبهاى پيشاور، ص182 «لا تصلّوا علىّ الصلاة البترا»


صفحه 35


«اللهم صل على محمد» مى باشد كه تكميل شده آن بايد به صورت «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد» باشد. حتى سيد ابى بكر شهاب الدين علوى، از علماى اهل تسنن در باب دوم از كتاب «رشفة الصادي من بحر فضائل بني النّبي الهادي»، صلوات بر محمد و آل محمد را در تشهد نماز واجب شمرده است.(1) شافعى و ديگران بر اين عقيده اند و در شعر معروف خود به آن اشاره كرده است:

 

يا أهل بيت رسول الله حبّكم *** فرض من الله في القرآن أنزله

كفاكم من عظيم القدر أنّكم *** من لَمْ يُصلّ عليكُم لا صَلاةَ لَهُ

 

اى اهل بيت رسول الله دوستى شما را خداوند در قرآن واجب نموده است. در بزرگى و مقام شما همين بس كه هر كس بر شما (آل محمد) صلوات نفرستد نمازش قبول
نمى شود.

يادآورى اين نكته ضرورى است كه خود اهل سنت نيز بين على(عليه السلام) و ساير خلفا فرق مى گذارند ونوعاً درباره ايشان كرم الله وجهه يا عليه السلام (نظير فصول المهمّة) مى گويند وبه نظرمى رسدكه رضى الله عنه رانسبت به ايشان روانمى دانند.زيراموجب اين گمان مى شود كه ايشان با ديگران برابر است و حال آن كه خود مى فهمند كه وجداناً اين طور نيست.

خوب سلام و صلوات بر ائمه هدى(عليهم السلام) بدعت است! اما آيا حذف «حَىَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ» در زمان خليفه دوم سنت نيست؟ آيا تحريم متعه حج و متعه نساء در زمان او سنت نيست؟ آيا خواندن نوافل ماه مبارك رمضان بصورت جماعت سنت نيست؟ در حالى كه در زمان پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و زمان خلافت ابوبكر و اوايل خلافت خليفه دوم، «حَىَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ» در اذان گفته مى شد، متعه حج و متعه نساء مورد عمل واقع مى شد و نوافل فرادى خوانده مى شد، و او به اجتهاد خود اين تغييرات را ايجاد كرد، اين ها بدعت و خروج از سنت است يا سلام كردن مؤمنان به يكديگر و سلام آن ها بر فرزندان پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . نسائى، دارقطنى، ابن حجر، بيهقى، ابو اسحق مروزى، سمهودى، دووى (در تنقيح) ـ سراج الدين قصيمى نيز بر اين نظراند. همه در ص29 تا 35 باب 2 ـ «رشفة الصادي من بحر فضائل بني النبي الهادي». چاپ اعلاميه مصر 1303هجرى.


صفحه 36


 

شيعيان چند گروه اند و كدام يك از آنها حق است؟

پرسش: شيعيان به چند دسته تقسيم مى شوند و كداميك از آنان بر حق مى باشند؟

 

پاسخ: شيعيان واقعى كه همان بندگان مطيع خدا و پيروان خاندان رسالت مى باشند، بيش از يك گروه نيستند. شيعيان، دوازده امامى هستند كه امام اول آن ها على ابن ابى طالب(عليه السلام)است و فرزندانش حسن و حسين... تا حضرت حجت مهدى صاحب الزمان (عج) ـ كه هم اينك از ديده ها پنهان است، امامان بعدى آن ها مى باشند. در طول تاريخ گروه هاى منحرف ديگرى به نام تشيع و شيعه ظهور نموده اند كه غير از مذهب شيعه دوازده امامى كه از طرف پيامبر و اميرالمؤمنين على(عليه السلام) منصوص است، سه دسته ديگر خود را پيرو اميرالمومنين على(عليه السلام) مى دانند، (فرقه هاى ديگرى هم بوده اند كه منقرض شده اند). اين سه دسته عبارتند از:

1 . زيديه; كه خود را پيرو زيد بن على بن الحسين(عليه السلام) مى دانند و مبادى اعتقادى آن ها با مذهب اثنى عشرى از هر نظر متفاوت است و در يمن و اطراف آن حضور دارند. البته خود زيد بن على بن الحسين تابع برادر بزرگترش امام محمد باقر(عليه السلام) بود و هيچگونه ادعايى نداشته است.

2 . اسماعيليه; كه خود را پيرو اسماعيل فرزند امام صادق(عليه السلام) مى دانند (و در گذشته حكومت فاطميان را در مصر داشته اند و دانشگاه الازهر بنام جامعة الزهرا را تأسيس كرده اند كه با رفتن آن ها تغيير نام گرفته) و اكنون در ايران و مصر حضور دارند. اسماعيل در زمان حيات امام صادق(عليه السلام) فوت كرد و خود حضرت ايشان را تشييع و بخاك سپرد و در چند محل از حاضرين در مرگ وى استشهاد كرد.

3 . رفَضَه و غلاة; كه در مورد اميرالمؤمنين(عليه السلام) غلو تا حد الاهيت مى كنند كه آن ها جزو دسته بندى شيعيان به حساب نمى آيند و همانطور كه گذشت شيعيان آن ها را كافر مى دانند و اميرالمؤمنين از آن ها برائت جسته اند.

در مقابل اين سه گروه، فرقه ديگرى وجود دارد كه شيعه اماميه اثنى عشرى


صفحه 37


(دوازده امامى) نام دارند و شيعه واقعى هستند. اين گروه معتقد به ذات واجب الوجود حضرت احديت ـ جل و علا ـ مى باشند كه احد و واحد است، نظير و شبيه و عديل ندارد، نه جسم است و نه صورت، نه عرض است و نه جوهر و از جميع صفات امكانيه مبرا است. او را خالق اعراض و جواهر مى دانند و شريكى در خلق موجودات و در افاضه فيوضات براى او قائل نيستند.

چون ذات واجب الوجودش هرگز قابل رؤيت نيست و از طرفى نيز خلق محتاج راهنمايى و هدايت اوست، لذا فرستادگان و رسولانى را از جنس بشر برگزيده، و آنان را با دلاليل، براهين، معجزات، بيّنات و دستورهاى كافى، به اقتضاى احتياجات هر زمان، براى هدايت بشر فرستاده است. تعداد آن ها بسيار مى باشد; امّا تمامى آن ها تحت اوامر پنج پيغمبر اولو العزم يعنى:

1 . نوح شيخ الانبيا(عليه السلام)

2 . ابراهيم خليل الرحمن(عليه السلام)

3 . موسى كليم الله(عليه السلام)

4 . عيسى روح الله(عليه السلام)

5 . محمد مصطفى خاتم الانبيا(صلى الله عليه وآله);

هادى و راهنماى بشريت بودند. شيعه معتقد است كه دين و شريعت محمد(صلى الله عليه وآله) تا قيامت باقى است. بنابراين «آنچه كه محمد حلال نموده تا روز قيامت حلال و آنچه را حرام نموده تا روز قيامت حرام است و شريعت او تا روز قيامت مستمر و پا بر جا است»(1). طبق اعتقاد شيعيان واقعى، خداوند متعال براى جميع اعمال آدمى، سزا و جزايى معين فرموده كه در بهشت و دوزخ به آن ها داده مى شود. به همين جهت معتقد به يوم الجزا است، يعنى در آن روز تمام خلايق از ابتداى آفرينش تا آخرين نفر، دو باره زنده و به صحراى محشر آورده مى شوند و پس از رسيدگى و محاكمه، به سزا يا جزاى اعمال

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . النص و الاجتهاد، ص1 ; وسايل الشيعه، ج 18، ص124 حديث 47 ; التحفة السنيه، ص113 ; شبهاى پيشاور، ص189 «حَلالُ محمّد حلالٌ إلى يَومِ القِيامة و حَرامُهُ حَرامٌ إلى يَوم القِيامة و شريعَتُهُ مستمرة إلى يَومِ الْقِيامَةِ».


صفحه 38


خود مى رسند.

سند محكم و ثابت شيعيان، همين قرآن كريم است كه از زمان رسول الله(صلى الله عليه وآله) تا كنون دست نخورده و تحريف نشده مى باشد و شيعيان عامل به دستورات آن هستند. شيعيان به همه احكام واجب مندرج در قرآن از قبيل نماز، روزه، زكاه، حج، جهاد و غيره معتقدند. همچنين از كليه معاصى و گناهان كبيره و صغيره نظير شراب، قمار، زنا، لواط، ربا، قتل نفس و ظلم و ستم و غير آن ها كه در قرآن مجيد و اخبار اهل بيت منع شده است، بايد اجتناب نمايند.

از آنجايى كه شيعيان بر اين عقيده اند كه همانگونه كه احكام و دستورات الهى آورنده اى دارد كه حكيم متعال او را برگزيده و معرفى نموده است، بايد نگاهدارنده اى هم داشته باشد تا بعد از وفات آورنده (پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)) حافظ، حارس و نگهبان آن دين و شريعت باشد. همانگونه كه خداوند اين آورنده و پيغمبر را به مردم معرفى نموده است، بايستى وصى خليفه و نگهدارنده دين را انتخاب و به وسيله آورنده دين (پيغمبر) به امت معرفى نمايد. چون تمامى انبيا، اوصيا و جانشينان خود را به امر خداى متعال معرفى نموده اند، خاتم الانبيا كه افضل و اكمل همه آن ها مى باشد، براى جلوگيرى از اختلاف و فساد در بين امتش آن ها را به حال خود رها ننموده و بر اساس همين سنت، اوصياى خود را به امر پروردگار معرفى نموده است. تعداد اين اوصيا كه از جانب خداى متعال معرفى شده اند، دوازده نفر به شرح زير مى باشند:

1 . اوّل آن ها سيد الاوصيا على ابن ابى طالب(عليه السلام);

2 . پس از او فرزندش حسن(عليه السلام);

3 . سپس برادرش الحسين(عليه السلام);

4 . سپس فرزندش على زين العابدين(عليه السلام);

5 . سپس فرزندش محمد باقر العلوم(عليه السلام);

6 . سپس فرزندش جعفر الصادق(عليه السلام);

7 . سپس فرزندش موسى الكاظم(عليه السلام);

8 . سپس فرزندش على الرضا(عليه السلام);


صفحه 39


9 . سپس فرزندش محمد التقى(عليه السلام);

10 . سپس فرزندش على النقى(عليه السلام);

11 . سپس فرزندش حسن العسكرى(عليه السلام);

12 . سپس فرزندش محمد المهدى(عليه السلام) و هو حجّة القائم الذي غاب عن الانظار لا عن الأمصار ملأ الله الأرض به قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً.

بر اساس اعتقاد شيعيان، اين دوازده امام بر حق از جانب پروردگار و به وسيله پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) معرفى شده اند كه بنابر اخبار متواتر، امام دوازدهم آن ها غيبت اختيار نموده است. در حقيقت خداوند آن وجود مقدس را براى رفع ظلم و جور، و نيز نشر عدالت به عنوان ذخيره و مصلح كل قرار داده است.

اين اخبار در احاديث اهل سنت نيز موجود است.


صفحه 40


 

صحيح بخارى و صحيح مسلم در نگاه شيعه

پرسش: نظر شيعيان درباره دو كتاب صحيح بخارى و صحيح مسلم (و ساير صحاح) كه بعد از قرآن مجيد مرجع معتبر اهل سنت مى باشد، چيست؟

 

پاسخ: بسيارى از علماى اهل سنّت، مثل شهاب الدين احمد بن محمد قسطلانى در «ارشاد السارى»، علامه ابوالفضل جعفر بن ثعلب شافعى در كتاب «الامتاع فى احكام السماع»، شيخ عبد القادر بن محمد قرشى حنفى در «جواهر المضيئه فى طبقات الحنيفه» و شيخ الاسلام ابو زكرياى نووى در شرح صحيح و ابن القيم در «زاد المعاد فى هدى خير العباد» و... صريحاً به برخى از احاديث صحيحين انتقاد داشته و اعتراف دارند كه بسيارى از احاديث ضعيف غير صحيح در صحيحين موجود است; بعضى از روايات غير صحيح، خنده آور و بعضاً كفرآميز در آن ها وجود دارد. از جمله، اخبار كفرآميزى درباره اعتقاد به جسمانيت و رؤيت جسمانى پرورودگار در دنيا و آخرت وجود دارد. به طور مثال در باب فضل السجود من كتاب الأذان از جلد اول، باب الصراط من كتاب الرقاق از جلد چهارم و صفحه 86 جلد اول صحيح بخارى، مطالبى در باب «إثبات رؤية المؤمنين ربهم في الآخرة» وجود دارد كه دو نمونه آن در زير آورده مى شود.

«همانا شعله هاى آتش پيوسته زياد مى گردد و آرام نمى گيرد تا آن كه خداوند پاى خود را بر روى آتش نهاده و امر مى كند كه تا اين زمان كافى است(1)». همچنين ابو هريره روايت نموده كه عده اى از مردم از رسول الله(صلى الله عليه وآله) پرسيدند: «آيا پروردگار خود را در روز قيامت مى بينيم؟ ايشان فرمود: آرى خواهيد ديد، مگر در يك روز صاف و آفتابى، در هنگام ظهر از مشاهده خورشيد ضررى به شما مى رسد؟ عرض كردند: خير، پس فرمود:
آيا ديدن تمامى قرص ماه در شبهاى بدون ابر به شما ضررى مى رساند؟ عرض كردند خير. ايشان در ادامه فرمود: لذا رؤيت پروردگار در قيامت به شما ضررى نخواهد رساند،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . دفع شبه التشبيه ص17 ; شبهاى پيشاور، ص195 «قال أبو هريرة: «أنّ النّار تزفر و تتغيّظ تغيّظاً شديداً فلا تسكن حتّى يضع قدمه فيها فتقول قط قط أي حسبي حسبي».


صفحه 41


همانطورى كه از ديدار يكى از آن دو به شما ضررى نمى رسد. چون روز قيامت فرا رسد،
از جانب خداوند اعلام مى شود كه هرگروهى معبود خود را تبعيت كند. پس افرادى كه غير از خالق يگانه (بت ها) را پرستش كرده اند، همگى در آتش پرتاب مى شوند. به طوريكه به جز افرادى كه خداوند يگانه را پرستش كرده اند فرد ديگرى، خوب يا بد، در خارج جهنم باقى نماند. در آن حال، خالق عالميان به صورت خاصى كه بشر مى تواند او را ببيند مى آيد، و مى فرمايد: من خالق شما هستم. مؤمنين مى گويند: اگر تو خدا باشى، پناه به خدا مى بريم! ما گروهى نيستيم كه غير از خالق يكتا را عبادت كرده باشيم. خداوند در جواب مى گويد: آيا بين شما و خداوند نشانه اى است كه با آن نشانه، خدا را بينيد و بشناسيد؟ جواب دهند: آرى، پس خداوند ساق پاى خود را باز مى كند (يعنى پاى خود را عريان نشان دهد) آنگاه مؤمنين سر خود را بالا نموده و خداوند را در همان صورتى كه نخستين بار ديده اند مى بينند. پس مى فرمايد: من خداى شما هستم. آن ها هم اقرار كنند كه تو خداى ما هستى(1)». اصلا در اين كتاب بابى (فصلى) تحت عنوان «اثبات رؤيت خداى متعال» وجود دارد. در صورتى كه قرآن مجيد، رؤيت پروردگار را صريحاً نفى نموده و در قرآن مجيد مى فرمايد: } لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ{ ; «هيچ چشمى او را درك نمى كند و او همه ديدگان را مشاهده مى كند.
او لطيف و نامرئى و به همه چيز آگاه است(2)». وقتى حضرت موسى(عليه السلام) بر حسب فشار بنى اسراييل به هنگام مناجات، تقاضاى رؤيت پروردگار را نمود } رَبِّ أَرِنِي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مسند احمد، ج 2، ص275 ; صحيح بخارى، ج 1، ص195 ; صحيح مسلم، ج 1، ص112 ; شبهاى پيشاور، ص195 «هل نرى ربّنا يوم القيامة؟ قال: نعم، هل تضارون فى رؤية الشمس بالظهرة صحوا ليس معها سحاب، قالوا: لا يا رسول الله و هل تضارون فى الرؤية القمر ليلة البدر صحوا ليس فيها سحاب؟ قالوا لا يا رسول الله، قال: ما تضارون فى رؤية الله يوم القيامة إلاّ كما تضارون في روية أحدهما إذا كان يوم القيامة إذن مؤذن ليتبع كلّ أمّة ما كانت تعبد فلا يبقى أحد كان يعبد غير الله من الأصنام و النصاب إلاّ يتساقطون في النار حتّى إذا لم يبق إلاّ من كان يعبد الله من برّ و فاجر آتاهم ربّ العالمين في أدنى صورة من التي رأوه فيها و يقول أنا ربّكم فيقولون نعوذ بالله منك لا نشرك بالله شيئاً فيقول هل بينكم و بينه آية فتعرفونه بها؟! فيقولون: نعم، فيكشف الله عن ساق ثمّ يرفعون رؤوسهم و قد تحوّل في صورة التي رأوه فيها أول مرّة فقال: أنا ربّكم فيقولون أنت ربّنا».

2  . انعام(6): 103


صفحه 42


أَنْظُرْ إِلَيْكَ{ ; خدايا خود را به من آشكار نما تا تو را مشاهده نمايم، خداوند در پاسخ
موسى گفت: } قالَ لَنْ تَرانِي{ ; «هرگز تا ابد مرا نخواهى ديد».(1) اما عده اى استناد به اين پاسخ امام على(عليه السلام) : «خدايى را كه نبينم عبادت نمى كنم»(2) به سؤال مرد يهودى كه از ايشان پرسيد: آيا در وقت عبادت خدا را مى بينى؟ اشاره مى كنند و نتيجه مى گيرند كه حق تعالى ديدنى است. شيخ صدوق در كتاب «توحيد» خود و شيخ كلينى در «اصول كافى» باب ابطال الرؤيه اين خبر را به طور كامل چنين نقل مى كنند: «عالم يهودى از اميرالمؤمنين(عليه السلام)سؤال كرد: آيا در وقت عبادت خدا را مى بينى؟ حضرت فرمود: خدايى را كه نبينم عبادت نمى كنم. سؤال كرد چگونه او را مى بينى؟ فرمود: ذات بارى تعالى را با چشم سر نمى بينم، بلكه او را با چشم قلب به نور حقيقت و ايمان مى بينم(3)». بسيارى از علماى سنى، همانند قاضى بيضاوى و جارالله زمحشرى رؤيت جسمانى خداى تعالى را محال عقلى دانسته اند. از آنجايى كه فقط اجسام عنصرى با چشم سر قابل رؤيت مى باشند، لذا اعتقاد به رؤيت خداوند، چه در دنيا و چه در آخرت، قطعاً به معناى آن است كه خدا را محاط خود در جهت خاص قرار داده و براى ذات او قائل به جسمانيت شويم.

بنابراين، خرافات بسيارى كه در صحيحين وجود دارد اعتبار آن ها را مخدوش مى كند. مثلاً امام بخارى در كتاب غسل خود، مسلم در باب فضائل موسى(عليه السلام) و امام احمد حنبل در جزء دوم مسند خود از ابوهريره چنين نقل نموده اند: قوم بنى اسراييل همگى با
هم و بدون ستر عورت به آب رفته، خود را شستشو داده و به عورت هاى يكديگر نگاه مى كردند. چون اين كار براى آن ها رسم و عادت شده بود، زشتى و قباحت آن از بين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . اعراف(7): 143

2  . تفسير صافى، ص84 ; شرح الاسماء الحسنى، ج 1 صص64 و 189، ج 2 ص24 ; اللمعة البيضاء، ص169 ; شبهاى پيشاور، ص197 «لَمْ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه».

3  . بحار الانوار، ج 4، ص44 و ج 41، ص16 ; اضواء الصحيحين، ص151 ; شبهاى پيشاور، ص197 «جَاءَ حِبْرٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدْتَهُ؟ قَالَ: فَقَالَ وَيْلَكَ! مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ. قَالَ: وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ: وَيْلَكَ لاَ تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الاَْبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاِْيمَانِ».


صفحه 43


رفته بود. فقط حضرت موسى(عليه السلام) به تنهايى به آب مى رفت تا كسى عورت او را نبيند. بنى اسراييل اين كار او را دليل بر نقص وى پنداشته و تصور مى كردند كه مثلاً ايشان فتق دارد و نمى خواهد كسى از آن مطلع شود. روزى كه حضرت موسى(عليه السلام) جهت غسل به داخل آب رفته بود، لباس ها را در آورده و بالاى سنگى گذاشت، سنگ با لباس موسى فرار نمود، موسى(عليه السلام) به دنبال او مى رفت و مى گفت: اى سنگ، لباس هايم را كجا مى برى؟ سنگ آن قدر با لباس موسى رفت و موسى(عليه السلام) همچنان لخت و بدون ستر عورت او را تعقيب كرد، تا آن كه بنى اسراييل توانستند به عورت حضرت موسى(عليه السلام) نظر افكنند، و بالاخره دريافتند كه موسى عيب و نقصى (فتق) ندارد. پس از آن، سنگ از حركت باز ايستاد، موسى(عليه السلام) لباس هايش را گرفت و چنان بر سنگ تازيانه زد كه سنگ شش يا هفت بار ناله كرد!(1)». نسبت دادن چنين عملى به هر يك از ما چقدر زشت و سخيف است؟ چه رسد به اين كه آنرا به پيغمبر اولوالعزمى نسبت دهند. آيا مى توان باور نمود كه سنگ به حركت در آيد و لباس ها را ببرد و در واكنش به تازيانه زدن ناله هم بكند؟! در پاسخ اين سؤال عده اى حركت سنگ را مثل ساير معجزات، از قبيل اژدها شدن عصاى موسى مى دانند، و از اين موضوع غافلند كه صدور معجزات و خرق عادات بدان جهت است كه خصم را در مقابل صدور آن عمل عاجز و حق را ظاهر نمايد. در صورتى كه اين عمل سنگ، فقط فضاحت را آشكار نموده و اصلاً احقاق حقى در كار نبوده است.

خبر ديگرى از ابوهريره در جلد اول و جلد دوم صحيح بخارى و نيز در جلد دوم صحيح مسلم بدين گونه نقل شده است: «وقتى ملك الموت به خدمت موسى(عليه السلام)رسيد، به محض اين كه از او خواست تا دعوت پروردگار را اجابت كند، حضرت موسى(عليه السلام) چنان سيلى به چشم ملك الموت زد كه چشمش كور شد. پس ملك الموت به سوى پروردگار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مسند احمد، ج 2، ص315 ; صحيح بخارى، ج 4، ص129 ; صحيح مسلم، ج 1، ص183 ; سنن الترمذى، ج 5 ، ص38 ; شبهاى پيشاور، ص199 «ففرّ الحجر بثوبه فجمع موسى بأثره يقول ثوبي حجر ثوبي حجر حتّى نظر بنوا اسرائيل إلى سوأة موسى فقالوا والله ما بموسى من بأس فقام الحجر بعد حتى نظر إليه فأخذ موسى ثوبه فطفق بالحجر ضرباً فوالله انّ بالحجر ندباً ستّة أو سبعة...!».


صفحه 44


برگشت و گفت: مرا به سوى بنده اى فرستادى كه اراده مردن ندارد و چشم مرا كور نمود.
آنگاه خداوند چشم ملك الموت را سالم نمود و به او فرمود: به سوى بنده ام برگرد و بگو: اگر طالب زندگى دنيا هستى، دست خود را بر پشت گاوى بگذار، هر چه مو به دستت آمد به همان مقدار بر سالهاى زندگانى تو اضافه خواهد شد(1)». سپس امام احمد حنبل و محمد بن جرير طبرى چنين نتيجه گيرى مى كنند كه تا آن هنگام ملك الموت به صورت علنى و آشكار براى قبض روح مى آمد، ولى بعد از آن واقعه مجبور شد كه پنهانى و مخفيانه براى قبض روح بيايد (شايد از ترس آن كه هر دو چشمش كور نشود!)

مثالى ديگر; بخارى در جلد دوم صحيح خود باب «اللهو بالمحراب» و نيز مسلم در جلد اول صحيح خود باب «الرخصة فى اللعب الذى...» از ابوهريره نقل مى كنند: «در يك روز عيد، جمعى از سياحان سودانى در مسجد رسول الله(صلى الله عليه وآله) جمع شده بودند و با اسباب لهو و لعب، مردم را سرگرم مى كردند. پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به عايشه فرمود: آيا مى خواهى تماشا كنى؟ عايشه پاسخ داد آرى يا رسول الله. سپس حضرت، عايشه را طورى بر پشت خود سوار نمود كه سرش را از روى شانه آن حضرت كشيده و صورت خود را به صورت مباركش گذارد. حضرت آن ها را مرتبا ترغيب مى نمود تا بهتر و خوبتر بازى كنند و عايشه لذت ببرد!. تا آن كه عايشه خسته شد و پيغمبر(صلى الله عليه وآله)او را بر زمين گذاشت!». آيا چنين اخبارى، جعل و بهتان به پيامبران الهى نيست؟!!

به دليل وجود اخبار مشابهى كه در صحيحين آمده است، اخبار آن ها بايد مورد بررسى و تأمل قرار گيرد. چون در تاريخ، افراد زيادى مثل ابوهريره(2) بوده اند كه با دريافت پول از دربار معاويه، حديث جعل مى كرده اند. لذا اين گونه احاديث، در ميان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مسند احمد، ج 2، ص315 ; فتح البارى، ج 6 ، ص315 ; تاريخ مدينه دمشق، ج 61 ، ص178 ; ابوهريره، ص70 ; شبهاى پيشاور، ص201 «جاء ملك الموت إلى موسى(عليه السلام) فقال له: أجب ربّك، قال أبو هريرة: فلطم موسى عين ملك الموت ففقأها! فرجع الملك إلى الله تعالى فقال: إنّك أرسلتني إلى عبد لك لا يريد الموت، ففقأ عيني. قال: فرد الله إليه عينه و قال: ارجع إلى عبدي فقل: الحياة تريد فإن كنت تريد الحياة فضع يدك على متن ثور فما تورات بيدك من شعرة فإنّك تعيش بها سنة».

2  . پيشتر گفته شد كه عمر بن الخطاب او را به جرم جعل حديث دروغ تازيانه زد.


صفحه 45


صحيحين زياد به چشم مى خورد.

در كتاب «صحيح بخارى» خوارج نهروان ثقه(1) شمرده شده اند. مثلا عمران بن حطان را كه از سران خوارج بوده و در مدح ابن ملجم مرادى شعر سروده، ثقه دانسته است. ياران حجاج بن يوسف از جمله اسماعيل بن اوسط البجلى را كه قاتل سعيد بن جبير بوده، ثقه دانسته است. عمر بن سعد كه قاتل امام حسين(عليه السلام) بوده را نيز ثقه دانسته است. بخارى روايت از امام صادق(عليه السلام) را ترك كرده، حال آن كه شافعى و ديگران ايشان (امام صادق(عليه السلام)) را ثقه دانسته اند.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . حديث در تعريف شيعه، از نظر اعتبار به چهار بخش عمده تقسيم مى شود: 1 . صحيح 2 . حَسَن 3 . موثق يا ثقه 4 . ضعيف. ثقه يا موثق (مورد اطمينان)، آن حديثى است كه اسامىِ واسطه ها ذكر شده ولى در ميان آن ها اشخاص غير شيعه دوازده امامى نيز هستند، به شرط اين كه به راستى و درستى شناخته شده باشند.

2  . الغدير، ج5 ، ص296


صفحه 46


 

طلب حاجت از امامان (و از غير خدا) و نذر براى شرك نيست؟

پرسش: در كتب ادعيه شيعيان، زياد ديده مى شود كه از امامان خود طلب حاجت مى كنند. آيا از غير خدا طلب حاجت كردن، دلالت بر شرك شيعيان ندارد؟ حتى فقيران شيعه در معابر عمومى ياعلى، يا حسين، يا ابوالفضل، يا امام رضا مى گويند و كمتر كسى از آن ها از كلمه يا الله استفاده مى كند كه همگى آن ها از مظاهر شرك است (چون به غير خدا توجه مى كنند). يا نذورات خود را همواره نذر امام و امامزاده مى كنند كه نذر براى مخلوق و غير خدا، شرك است.

 

پاسخ: قبل از پاسخ به اين سؤال ابتدا بايد تعريف روشن و دقيقى براى شرك، ارائه نمود.

1 . شرك جلى و آشكار، آن است كه انسان در ذات يا صفات يا عبادات و افعال براى خداوند متعال شريك قرار دهد.

* شرك در ذات: يعنى در الوهيت، ذات و وحدانيت خداى تعالى شريك قرار دهد. مثل نصارى كه قائل به پدر، پسر و روح القدس مى باشند. هر كدام از اين سه، داراى يك ويژگى مى باشند كه دو تاى ديگر ندارد و تا اين سه با هم جمع نشوند ذات خداوندى بارز نگردد.

* شرك در صفات: آن است كه صفات خداوند متعال از قبيل علم، حكمت، قدرت، حيات... را زايد بر ذات بارى تعالى بدانند و اين صفات را عين ذات او ندانند. اشاعره اين گونه مى باشند.

* شرك در افعال: آن است كه خداوند را در معنى و حقيقت، بالذّات نداند. يعنى فردى يا افرادى از مخلوقات را مؤثر (كم يا زياد، مستقيم يا غير مستقيم) در افعال و تدابير الهى بداند. يا آن كه امور بعد از خلقت را واگذار شده به خلق بداند. يهوديان اين گونه مى باشند، زيرا آن ها معتقدند كه خداوند وقتى خلايق را خلق نمود، از تدبير امور بازماند


صفحه 47


و به ناچار، كار را به خلق واگذار نموده و خود به كنارى رفت. غلات نيز بدين جهت كه عقيده دارند خداوند امور را به امامان تفويض نموده تا آن ها خلق كنند و روزى دهند، اين گونه مى باشند. به همين جهت آن ها را مفوّضه نيز مى گويند.

* شرك در عبادت: آن است كه در موقع عبادت توجه، حضور قلب و نيت خود را به غير خدا متمايل سازد. بنابراين هر عبادتى كه نيّت آن براى خلق باشد شرك است. چون براى خدا شريك قرار مى دهد و او را در مقام عبادت پرستش مى كند.

2 . شرك خفى: شرك در اعمال، عبادات و طاعات است و تفاوت آن با شرك در عبادت، بسيار ظريف است. شرك در اسباب نمونه بارز شرك خفى است.

* شرك در اسباب: و آن زمانى است كه چشم اميد و خوف به خلق و اسباب داشته باشيم. مثلاً يك كارمند، مستقلاً و منحصراً به اداره، كارفرما يا صاحب كارش توجه داشته باشد.

اما پاسخ به سؤال درباره شرك شيعيان:

* حاجت خواستن از امامان:

اگر صرف حاجت خواستن و تقاضا نمودن از مخلوق، شرك باشد پس تمام خلايق مشركند و اصلاً نمى توان موحدى پيدا نمود. واضح است كه روابط اجتماعى جوامع انسانى بر پايه نياز به يكديگر بنا شده و كمك خواستن از ديگران در دنيا متداول است. به طورى كه به سوى يكديگر رفته و بدون اين كه نامى از خداى متعال برده شود تقاضاى كمك از ديگرى مى نمايند. مثلاً:

* مريضى به مطب پزشكى مى رود و از او درخواست مداوا و معالجه مى كند.

* غريقى در آب فرياد مى زند كه از غرق شدن نجاتش دهند.

* مظلومى به دادگاه مى رود و از قاضى تقاضاى دادرسى مى كند.

* طلبه و دانشجويى نزد استاد رفته و تقاضاى آموزش و يادگيرى مى كند.

* كسى كه اموالش به سرقت رفته به كلانترى مى رود و تقاضاى پيداكردن اموال مسروقه را دارد.

* كسى به نانوايى مى رود و تقاضاى چند قرص نان مى كند.


صفحه 48


آيا مى توان همگى اين افراد را به دليل اين كه در محاورات خويش، نامى از خداى متعال نمى برند مشرك دانست؟ يقيناً پاسخ منفى است. حتى بالاتر از همه اين ها، انبيا نيز از خلايق، تقاضاى كمك و يارى مى طلبيده اند. در سوره نمل توجه و دقت شود كه حضرت سليمان به حضار مجلس گفت: } قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي{ ; كداميك از شما تخت بلقيس را قبل از اين كه او نزد من آيد و تسليم امر من شود به اينجا خواهيد آورد؟ از آن ميان عفريت جن گفت: من در آوردن تخت او به اندازه اى قادر و امينم كه قبل از آن كه تو از جايگاه قضاوت خود برخيزى آن را به حضورت مى آورم. كس ديگرى كه به بعضى از علوم كتاب الهى دانا بود (آصف بن برخيا) گفت: من پيش از آن كه چشم بر هم زنى تخت او را به اينجا مى آورم. چون سليمان سرير را نزد خود مشاهده كرد گفت: اين توانايى از فضل خداى من است(1)». بديهى است كه تخت بلقيس با آن عظمت را از راه دور آوردن، آن هم در يك چشم بر هم زدن كار مخلوق عاجز نيست.

بنابراين از تقاضا و استمداد طلبيدن سليمان، جهت انتقال تخت بلقيس مى توان دريافت كه صرف كمك خواستن و تقاضا نمودن شرك نيست، زيرا شرك يك امر قلبى است.

از طرف ديگر خلفاى اول و دوم، مخصوصاً به هنگام قضاوت و داورى بين مردم ـ كه خود از آن عاجز بودند ـ به اميرالمؤمنين(عليه السلام) مراجعه نموده و استمداد مى طلبيدند. نمونه هاى اين استمداد در «مناقب» و «جلوه هايى از عدالت مولود كعبه» بسيار است. در زير فقط به بيان يك مورد از مواردى كه خليفه دوم ـ عمر بن الخطاب ـ به اهل بيت و عترت پيغمبر(عليهم السلام) توسل نموده تا به نتيجه برسد بسنده مى شود.

* ابن حجر مكى در «صواعق محرقه» نقل مى كند:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . نمل (27): 38 تا 40


صفحه 49


در سال 17 هجرى مردم به دفعات زيادى براى استسقا (دعاى باران) مى رفتند و نتيجه نمى گرفتند تا اين كه عمر ـ خليفه دوم ـ گفت: فردا به وسيله كسى كه دعايش مستجاب مى گردد طلب آب خواهم كرد. خليفه خود نزد عباس عموى پيغمبر رفت و گفت: با ما بيرون بيا تا به وسيله تو از خداوند متعال طلب آب نماييم. عباس گفت: بايد صبر نمود تا وسيله آن مهيا شود. آنگاه به بنى هاشم خبر داد كه لباس پاك پوشيده و بوى خوش نيز استعمال كنند. سپس امام على(عليه السلام) در جلو و امام حسن(عليه السلام) در سمت راست و امام حسين(عليه السلام)در سمت چپ و بنى هاشم در پشت سر آن ها حركت كردند. جناب عباس به عمر گفت: كس ديگرى را با ما نفرست. آن ها رفتند تا به مصلى رسيدند و جناب عباس دست به دعا برداشت. جابر نقل مى كند كه هنوز دعا تمام نشده بود كه ابرها به حركت در آمد و باران باريدن گرفت. امام بخارى نيز در صحيح خود از عمر چنين نقل مى كند: «پروردگارا! ما به واسطه عموى پيغمبرمان به تو متوسل شديم تا باران به ما عطا كنى. پس خداوند به آن ها باران عطا كرد(1)». ابن ابى الحديد نيز در جلد دوم شرح نهج البلاغه خود نقل مى كند: خليفه با عموى پيغمبر جهت استسقا بيرون رفتند. خليفه عمر در محل استسقا گفت: «پروردگارا! ما به واسطه عموى پيغمبرت و البته اجدادش و بزرگان آن ها به سوى تو متوسل شديم. پس مقام پيغمبرت را در عموى او حفظ فرما; چون او ما را دلالت نموده كه از درگاه با عظمت تو طلب شفاعت و استغفار نماييم(2)».

2 . نذر امامان

در اكثر كتب فقهى شيعيان، فصلى به نام «باب نذر» وجود دارد و تمام رساله هاى مراجع تقليد و فتاواى آن ها بر اين اصل استوار است كه نذر، نوعى عبادت است و مانند بقيه عبادات بايد براى خدا باشد. دو شرط «نيت قربه الى الله» و «صيغه نذر» را نيز لازمه آن دانسته اند. اگر يكى از آن دو شرط نباشد، نذر محقق نمى شود و اين دو شرط مكمل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . رفع المناره، ص91 ; شبهاى پيشاور، ص229 «اللّهمَّ إنّا نَتَوسَّلُ إلَيكَ بِعَمّ نَبيّنا فَاسْقنا فَيسقون».

2  . الفايق فى غريب الحديث، ج 3، ص115 ; تاريخ مدينه دمشق، ج 26، ص363 ; تاريخ يعقوبى، ج 2، ص150 ; شبهاى پيشاور، ص229 «الّلهمّ إنا نتقرّب إليك بعمّ نبيّك و قفية آبائه و كبر رجاله... فاحفظ اللهمّ نبيّك في عمّه فقد دلونا به إليك مستشفعين و مستغفرين».


صفحه 50


يكديگرند. نيت نذر مانند بقيه عبادات بايد براى خاطر خدا و رضايت او باشد. اين نكات
در تمام رساله هاى عمليه فقهاى شيعه به وضوح آمده است. بنابراين در اداى نذر، نيت براى غير خدا حتى نيت پيغمبر و امامان و آل محمد متصور نبوده و باطل كننده نذر است.

از آنجايى كه تمام شيعيان بر اين اعتقادند كه اگر كسى «آل محمد» را خداى خود يا آن ها را شريك در ذات و صفات و افعال خدا بداند، قطعاً مشرك است پس نيت آن ها نمى تواند براى غير خدا باشد.

اما شرط دوم كه صيغه نذر باشد متمم شرط دوم و تثبيت كننده شرط اول است. بدين معنا كه نذر كننده بايد در موقع نذر صيغه بخواند و چنانچه نام خدا در آن صيغه نباشد صيغه نذر جارى نمى شود. مثلاً كسى كه روزه نذر مى كند بايد بگويد: «براى خدا روزه مى گيرم».

بنابراين شيعيان معتقدند كه هم نيت نذر و هم صيغه نذر هر دو تأكيد بر انجام نذر براى خدا دارند و بايد براى رضاى خدا باشد، ولى نذر كننده در مصرف نذر خود مختار است. مثلاً نذر مى كند كه گوسفندى را براى خدا در حرم فلان امام يا امامزاده بكشد. حال مى تواند آن را به فقرا بدهد يا اطعام كند و يا به هيئت و عزاداران آن امام و امام زاده بدهد. يا مثلاً نذر مى كند تا پول يا لباسى را به اهالى يا فقرا يا عالم يا سيدى از اولاد رسول الله بدهد. چون هم نيت و هم صيغه نذر هر دو تأكيد بر انجام نذر براى خدا دارند، لذا هيچ اشكالى بر آن وارد نيست. حال اگر بعضى افراد از اين اصل عدول نمايند، نمى توان عمل آن ها را به كل شيعيان تعميم داد و اصول مسلم شيعه را خدشه دار نمود.

3 . اگر از شيعيان عبارات و اصطلاحاتى چو «يا على ادركنى»، «يا حسين ادركنى» و «يا مهدى ادركنى» شنيده مى شود، معناى آن «يا على الله ادركنى»، «يا حسين الله ادركنى» و «يا مهدى الله ادركنى» نيست، بلكه چون دنيا دار اسباب است(1) و شيعيان آن خاندان جليل القدر را وسيله و اسباب نجات مى دانند، لذا به وسيله آن ها به خداى متعال توجه مى جويند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . الصحيح من السيره، ج 4، ص87 ; تفسير الميزان، ج 2، ص40 ; شبهاى پيشاور، ص218 «أبى الله أن يجري الأمور إلاّ بأسبابها».