فاقتدوا بالذين من بعدي

آيا روايت «فاقتدوا باللذين بعدي أبوبكر وعمر» از قول رسول خدا (ص) صحت دارد ؟

پاسخ :

در رابطه با حديث  جعلي «اقتدا» که از احاديث مشهور نزد اهل سنت محسوب مي گردد و آن را به عنوان يکي از فضايل شيخين (ابوبکر و عمر) به شمار مي آورند به حول وقوه الهي با تحقيقي که در ذيل مي آيد  در دو بخش (پاسخ اجمالي و تفصيلي)جعلي وغير قابل اعتبار بودن آن را اثبات مي نمائيم :

پاسخ اجمالي :

1 اين روايت  از حيث سندي کاملا غير قابل اعتماد است

2 . اگر اين روايت صحت مي داشت زود تر از همه خودشان در سقيفه براي اثبات خلافتشان به آن ستدلال مي نمودند .

3 . اين روايت از ساخته هاي گروه بکريه است که در صدد تراشيدن فضائل براي ابوبکرند .

4 .با توجه به اين که اهل سنت براي اثبات خلافت و زمامداري از رسول خدا صلي الله عليه و آله هيچ دليل مستندي نداشته و فقط « اجماع»را دليل براي اثبات خلافت ابوبکر مي دانند لذا اين روايت قابل استناد نمي باشد.

5 . با توجه به روايت «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته الجاهليه» حضرت زهراء و امير المومنين سلام الله عليهما و جمع کثيري از صحابه مانند جناب سلمان و جناب ابوذر و جناب مقداد و ...هرگز به اين روايت عمل نکرده اند .

6. ابوبکر و عمر در بسياري از احکام و افعال با يکديگر اختلاف داشته اند که با توجه به اين حديث تناقض شديد ايجاد مي شود .

7 . چگونه مي توان به ابوبکر و عمري اقتداء نمود که در بسياري از احکام شريعت جاهل بوده اند و براي رفع مشکل به اميرالمومنين مراجعه مي نموده اند؟

8 .لازمه اين حديث اثبات عصمت براي ابوبکر و عمر است. در حالي که هيچ مسلماني قائل به چنين سخني نيست

9. بر فرض محال که چنين روايتي از رسول خدا صادر شده باشد فقط در مورد خاصي و درقضيه معيني بوده است. 

10 . همان طور که در بعضي متون شيعي لفظ ابوبکر در حالت جرّي ( ابي بکر )آمده است احتمالا اصل روايت هم اين چنين بوده باشد که در اين صورت قضيه کلا شکل ديگري پيدا خواهد کرد .

پاسخ تفصيلي :

بررسي سندي روايت :

1 . بخاري و مسلم اين روايت را در کتاب صحيح خود ذکر نکرده اند که اين خود دليلي بر ضعف اين روايت است ؛ چرا كه برخي از علماي  اهل سنت،  بسياري از رواياتي را كه در فضائل اميرالمومنين علي بن أبي طالب عليهما السلام وسايراهل بيت عليهم السلام نقل شده است را صرفا به اين دليل كه بخاري و مسلم آن را نقل نكرده‌اند ، رد نموده و از درجه اعتبار ساقط مي نمايند.به عنوان مثال ابن تيميه مي گويد : چون به آن اندازه که براي ابوبکر نص و اجماع ثابت شده در صحيحين آمده براي ( حضرت ) علي نيامده پس خلافت ابوبکر اثبات مي گردد .

لأن النص والإجماع المثبتين لخلافة أبي بكر ليس في خلافة على مثلها فإنه ليس في الصحيحين ما يدل على خلافته وإنما روى ذلك أهل السنن

منهاج السنة ، ج4 ، ص388 .

و يا در جاي ديگر دليل عدم صحت روايت صادره از رسول خدا که «امت من هفتاد و سه يا هفتاد و دو فرقه مي‌شوند» را عدم وجود آن در صحيحين دانسته و مي گويد :

 أن حديث الثنتين والسبعين فرقة ليس في الصحيحين

منهاج السنة ، ج5 ، ص249 .

و ... .

2. اين روايت با سند هاي مختلف توسط جمعي از صحابه (حذيفه بن يمان ، عبدالله بن مسعود ، ابودردا ، انس بن مالک ، عبدالله بن عمر، جده عبدالله بن ابي الهذيل ) وارد شده ؛ ولي معتبر ترين آنها روايت حذيفه و ابن مسعود مي باشد که ما با بحث سندي ، ضعف آنها را روشن مي سازيم :

طريق اول حديث حذيفة:

1 ، تمام رواياتي که از طريق حذيفه بن يمان نقل شده ، در سلسله سند خود «عبدالملک بن عمير»  واقع شده است  که در کتب رجال اهل سنت با اين تعبيرات از او ياد شده :«رجل مدلس» «ضعيف جدا»،«کثير الغلط»،«مضطرب الحديث جدا»،«مخلّط»،«ليس بحافظ».

 به عنوان مثال : مزي در تهذيب الکمال و ابن حجر در تهذيب التهذيب در باره او آورده اند :

وقال علي بن الحسن الهسنجاني : سمعت أحمد بن حنبل يقول : عبد الملك بن عمير مضطرب الحديث جدا مع قلة روايته .

احمد بن حنبل گفته: احاديث عبدالملک بن عمير،  بسيار مضطرب ودگرگون است و روايات او در كتب روايي نيز اندك مي باشد.

( تهذيب الكمال ، المزي ، ج 18 ، ص 373و تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 6 ، ص 365 )

و ذهبي در سير اعلام النبلاء در باره او آورده است:

وروى إسحاق الكوسج ، عن يحيى بن معين قال : مخلّط . وقال علي بن الحسن الهسنجاني : سمعت أحمد بن حنبل يقول : عبد الملك بن عمير مضطرب الحديث جدا مع قلة روايته ، ما أرى له خمس مئة حديث ، وقد غلط في كثير منها . وذكر إسحاق الكوسج  عن أحمد ، أنه ضعفه.

اسحاق کوسج از يحيي بن معين نقل کرده است که او با اين كه روايت كم از او نقل شده ولي همان روايات مضطرب و مشوش مي باشد و علاوه  مخلّط نيز بوده و احاديث صحيح را با ضعيف به هم مي آميخته است و احمد بن حنبل نيز او را تضعيف نموده است.

( سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 5  ص 440 )

هم چنين ذهبي از ابوحاتم نقل كرده:   عبد الملك بن عمير لم يوصف بالحفظ  »

...عبد الملک  بن عمير جزو حافظين به شمار نمي آيد .

 سير اعلام النبلاء ،  ذهبي – ج 5  ص 440 .

خوارزمي از علماي اهل سنت در باره او  اين چنين آورده است :«او همان کسي است که عبدالله بن يقطر و يا قيس بن مسهر صيداوي را که سفير و نماينده حسين بن علي عليهما السلام به سوي مردم کوفه بود،  شهيد كرد و  به دستور ابن زياد او را از بالاي دارالاماره به زير انداخت و در حالي که هنوز جان ورمق در کالبد او بود سر از تن او جدا نمود وچون او را نکوهش نمودند گفت : خواستم او را راحت سازم.»

( مقتل الحسين عليه السلام – خوارزمي  ص185 )

از سوي ديگر همين عبد الملک بن عمير حديث را مستقيماً از ربعي بن حراش نشنيده و ربعي بن حراش نيز مستقيما از حذيفه بن يمان نشنيده است . مناوي در اين رابطه مي گويد:

عبد الملک لم يسمعه عن ربعي و ربعي لم يسمع من حذيفه...

عبد الملک اين حديث را از ربعي و ربعي از حذيفه نشنيده است...

( فيض القدير، ج2 ص56، الانساب حنظلي، ج4،ص251 )

طريق دوم حديث حذيفة:

2 ،  در روايت ديگري که از طريق حذيفه بن يمان وارد شده است اشخاص زير آمده اند:

1،«سالم بن علاء مرادي» که ذهبي در باره وي مي نويسد:

 ضعفه ابن معين ، والنسائي

ابن معين و نسائي او را تضعيف کرده اند.

( ميزان الاعتدال ، الذهبي – ج2 ص112 )

و ابن حجر در باره او مي نويسد :

قال الدوري عن ابن معين ضعيف الحديث

دوري از ابن معين نقل کرده است که او ضعيف الحديث است.

( تهذيب التهذيب ، ابن حجر – ج 3 ص 381 )

2، « عمر بن هرم » که ذهبي در ميزان الاعتدال در باره او آورده است:

عمرو بن هرم ضعفه يحيى القطان .

عمرو بن هرم را يحيي بن قطان تضعيف نموده است.

( ميزان الاعتدال ، ج3  ص 291 )

3،« وکيع بن جراح » که او را «  مقدوح» (مورد قدح و خدشه)دانسته اند .

...قال عبدالله بن احمد حنبل عن ابيه : ...سمعت ابي يقول : ابن مهدي اکثر تصحيفا من وکيع ، و وکيع اکثر خطا من ابن مهدي ، و وکيع قليل التصحيف ...و سمعت ابي يقول : اخطا وکيع في خمس مائه حديث .

وکيع ازابن مهدي پرغلط تر و رواياتش کم است...وکيع در پانصد حديث اشتباه کرده است.

 ( تهذيب الکمال – ج30 ص471 به نقل از العلل: ج1 ص14 و ص 127 )

 4، همچنين  غلام « ربعي بن حراش » که ابن حزم تصريح به مجهول بودن او نموده و  او را هلال ناميده اند که او نيز مجهول است :

 قال ابن حزم : و قد سمي بعضهم المولي فقال : هلال مولي ربعي و هو مجهول لا يعرف من هو اصلا

هلال غلام ربعي مجهول است و کسي او را اصلا نمي شناسد .

( الاحکام في اصول الاحکام، ج2ص243 )

بررسي طريق ابن مسعود:

3، و اما روايتي که از طريق « ابن مسعود » نقل شده ، نكات ذيل قابل توجه است :

الف : ترمذي تصرح نموده و گفته :

هذا حديث غريب من هذا الوجه من حديث ابن مسعود لا نعرفه الا من حديث يحيي بن سلمه بن کهيل و يحيي بن سلمه يضعف في الحديث .

اين حديث (حديث اقتدوا) حديث غريبي است كه فقط از طريق يحيي بن سلمه نقل شده است و او در نقل حديث ضعيف است.

صحيح ترمذي – ج5 ص672

ب : در همين سلسله سند « يحيي بن سلمه بن کهيل » است که :

ابن حجر در لسان الميزان مي گويد:

ضعفه يحيى بن معين

يحيي بن معين او را تضعيف نموده است.

 لسان الميزان ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 431

ابن حجر در لسان الميزان آورده است :

يحيى بن سلمة بن كهيل بالتصغير الحضرمي أبو جعفر الكوفي متروك

او شخصي متروک است  (احاديث او بايد ترك شود و نقل نشود و يا مورد عمل قرار نگيرد).

 تقريب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 304

ذهبي در ميزان الاعتدال گفته است :

يحيى بن سلمة  بن كهيل . عن أبيه . قال أبو حاتم وغيره : منكر الحديث . وقال النسائي : متروك . وقال عباس ، عن يحيى : ليس بشئ ، لا يكتب حديثه .

يحيي بن سلمه بن کهيل منکرالحديث است و نسائي گفته : متروک است . و عباس از يحيي نقل کرده است : قابل اعتناء نيست و حديثش ارزش نوشتن ندارد .

 ميزان الاعتدال ، الذهبي ، ج 4 ، ص 381     

ج : و نيز در همين سلسله سند « اسماعيل بن يحيي بن سلمه» که مزي در تهذيب الکمال آورده است :

متروك الحديث.

 متروک الحديث است .

( تهذيب الكمال ، المزي ، ج 3 ، ص 212 – 213 )

ذهبي در ميزان الاعتدال آورده است :

قال الدارقطني : متروك .

دار قطني گفته است : او متروک الحديث است .

( ميزان الاعتدال ، الذهبي ، ج 1 ، ص 254 )

علاء الدين مغلطاي در اکمال تهذيب الکمال آورده است :

إسماعيل بن يحيى بن سلمة بن كهيل الكوفي . قال أبو حاتم  بن حبان : لا تحل الرواية عنه وقال أبو الفتح الأزدي ، فيما ذكره ابن الجوزي : متروك الحديث. إسماعيل بن يحيى بن سلمة بن كهيل الحضرمي الكوفي متروك.

...ابو حاتم بن حبان گفته است : نقل روابت از او جايز نيست...  به نقل از ابن جوزي  او متروک الحديث است. 

( إكمال تهذيب الكمال في أسماء الرجال ، علاء الدين مغلطاي ، ج 2 ، ص 208)

و نيز ابن حجر در تهذيب التهذيب و تقريب التهذيب  آورده است :

إسماعيل بن يحيى بن سلمة بن كهيل الحضرمي الكوفي . قال الدارقطني متروك . ونقل ابن الجوزي عن الأزدي أنه قال متروك.

... دار قطني گفته است : اومتروک الحديث است .

( تقريب التهذيب ، ابن حجر ، ج 1 ، ص 100 و تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 1 ، ص 293 )

د : و نيز در همين سلسله سند « ابراهيم بن اسماعيل بن يحيي » آمده است که در باره او گفته اند :

1،« لين ، متروک ، ضعيف ، مدلس ، قال الذهبي : لينه ابو زرعه و ترکه ابوحاتم.»

او شخصي بي مبالات، متروک ، ضعيف و حيله گري در نقل حديث مي كند،  ذهبي در باره او گفته است : ابو زرعه او را بي مبالات دانسته و ابوحاتم احاديث او را طرد كرده است.

( ميزان الاعتدال – ج1 – ص 20 –المغني  ، ج 1 ، ص 10 )

2،« و قال العقيلي عن مطين :کان ابن نمير لا يرضاه و يضعفه و قال : روي احاديث مناکير. قال العقيلي : و لم يکن ابراهيم هذا بقيم الحديث. »

عقيلي از مطين نقل مي کند که:ابن نمير از روايات  او راضي نبود و او را تضعيف مي نمود و مي گفت که او احاديث نا شناخته نقل مي کرد.عقيلي مي گويد: حديث ابراهيم ارزشي نداشت.

( تهذيب التهذيب – ج1 – ص 106 )

بررسي طريق انس بن مالك :

4، و اما حديث از طريق «انس»در همه سندهاي آن افرادي چون : عمرو بن هرم، عمر بن نافع ، حماد بن دليل وجود دارند:« عمرو ين هرم» که قبلا وضعيت وي مشخص گرديد.

در باره « عمر بن نافع» آمده است :

«حديثه ليس بشيء» ، «لا يحتج بحديثه»

«حديث او قابل اعتنا نيست»، « به حديث او احتجاج نمي شود»

( الکامل ، ج5، ص 1703، تهذيب التهذيب – ج1 – ص 499)

در باره « حماد بن دليل » گفته اند :

« من الضعفاء » ، « ضعفه ابو الفتح الازدي و غيره » ، « و ابن الجوزي في الضعفاء»

المغني في الضعفاء – ج1 – ص 189 ، ميزان الاعتدال – ج1، ص 590 ، هامش تهذيب الکمال – ج7 –ص236

بررسي طريق عبد الله عمر:

5، و اما حديث از طريق « عبدالله بن عمر» : در تمام سندهايي که در کتب اهل سنت از طريق وي نقل کرده اند ، پس از آن با تعبيرات مختلف روايت او را از درجه اعتبار ساقط کرده اند، نظير اين موارد :

حديث اقتدوا باللذين من بعدي . وهذا غلط ، وأحمد لا يعتمد عليه .

 حديث اقتدوا باللذين من بعدي أبى بكر وعمر ، وهذا غلط واحمد لا يعتمد عليه .

حديث اقتدوا اشتباهي است كه  احمد بن حنبل به آن  اعتماد نمي کرد.

ميزان الاعتدال – ذهبي ، ج1 ، ص 105 ، لسان الميزان ، ابن حجر ، ج 1 ، ص 188

ان حديث عبدالله بن عمر هذا باطل بجميع طرقه...

اين حديث عبدالله بن عمر از همه طرقش باطل است...

 لسان الميزان –ج 5 – ص 237

بررسي طريق جده عبد الله بن ابي هذيل:

6، و اما حديث « جده عبدالله بن ابي هذيل» : در اين حديث فقط اکتفاء مي کنيم به کلام حافظ ابن حزم :

و اما الروايه: اقتدوا... فحديث لا يصح لانه مروي عن مولي لربعي مجهول

و اما روايت اقتدوا... حديث غير صحيح است چون از غلام ربعي نقل شده که مجهول است .

الاحکام – ج 6 – ص809

بررسي دلالي روايت

پس از بررسي سندي حديث اقتداء لازم است مطالبي در رابطه با دلالت حديث  نيز داشته باشيم :

1، اهل سنت بر اين عقيده هستند  که حضرت رسول صلي الله عليه و آله  كسي را براي خلافت و زمامداري بعد از خود نصب نكرده است و خلافت براي ابوبکر را نيز از راه «اجماع» ثابت مي کنند. وتنها گروهي از متعصبين اهل سنت که «بکريّه» ناميده مي شوند از روي تعصب نسبت به ابوبکر دست  به جعل و وضع فضايل براي وي مي زنند.

حافظ ابن جوزي در اين باره مي گويد :

قد تعصب قوم لا خلاق لهم يدعون التمسک بالسنه قد وضعوا لابي يکر فضائل ...

گروهي بي اهميت که مدّعي تمسک به سنت مي باشند از روي تعصب دست به جعل فضائل براي ابوبکر زده اند .

الموضوعات – ج 1 – ص303 .

ابن ابي الحديد معتزلي در باره گروه «بکريّه» مي گويد : « و چون بکرّيه ديدند که شيعيان چه مي کنند ( منظورش رواياتي است که شيعيان از خود اهل سنت در فضائل امير المومنين عليه السلام دال بر امامت آن حضرت نقل مي کنند) آنها نيز در مقابل براي ابوبکر به جعل روايات روي آوردند. به عنوان مثال : در برابر «حديث اخوّت» که در شان اميرالمومنين عليه السلام است حديث

« لو کنت متخذا خليلا »

را در شان ابوبکر، و در برابر حديث « قلم و دوات» حديث ديگري ساختند که :

« ايتوني بدواه و بياض اکتب فيه لابي بکر کتابا لا يختلف عليه اثنان »

 و نيز مطالبي ديگر چون

« يابي الله و المسلمون الا ابابکر»

و يا (روايتي که خداوند به ابوبکر فرموده است)

« انا راض عنک فهل انت عني راض ؟»

 اي ابوبکر! من از تو راضي هستم آيا تو هم از من راضي هستي ؟

شرح ابن ابي الحديد،ج11، ص48 .

لذا با توجه به نکات فوق حديث «اقتداء» نيز مي تواند از مجعولات همين گروه باشد.

2، با توجه به اين که از ضروريات تاريخ است که حضرت صديقه طاهره زهراي مرضيه سلام الله عليها « فارقت الدنيا ولم تبايع ابابکر» ( دنيا را ترک گفت وحال آن که با ابوبکر بيعت نکرد) و نيز از مسلمات تاريخ است که امير المومنين عليه السلام نيز نه تنها که همسرش حضرت زهرا را امر به بيعت نکرد ؛ بلکه خود نيز بيعت نکرد و حال آ ن که آن حضرت به خوبي مي دانست که :مَنْ مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية .

صحيح مسلم ، مسلم النيسابوري ، ج3 ، ص1478و  السنن الكبرى ، البيهقي ، ج8 ، ص156 و مجمع الزوائد ، ج5 ،‌ ص218 و مشكاة المصابيح ، ج2 ، ص1088و  سلسلة الأحاديث الصحيحة ، ج2 ، ص715 .

مَنْ مات بغير إمام مات ميتة جاهلية.

مسند احمد ، احمد بن حنبل ، ج4 ، ص96 و مجمع الزوائد ،‌ الهيثمي ، ج5 ،‌ ص218 و مسند الطيالسي ، الطيالسي ، ص295 و الإحسان بترتيب صحيح ابن حبان ج7 ، ص49 و حلية الأولياء  ، ج 3 ،‌ ص22.

و يا جمع ديگري از صحابه چون جناب سلمان ، جناب ابوذر، جناب مقداد ، جناب عمار و زبير و سعد بن عباده و... نيز بيعت نکردند واين به معناي عدم اقتداء به ابوبکر و عمر مي باشد ؛ از اين رو بايد اهل سنت ونيز جاعلان و وضع کنندگان روايت اقتداء اين تناقض شديد را پاسخ گويند.

3، ديگر اين که ابو بکر و عمر در بسياري از احکام و افعال با يکديگر اختلاف داشته اند حال چگونه اقتداء به هر دو نفر که در احکام و افعال با هم اختلاف داشته اند امکان پذير است. به عنوان مثال :

الف : ابوبکر قائل به جواز متعه بود در حالي که عمر با آن مخالف بود و از آن نهي کرده و تهديد به مجازات مي نمود.

ب : عمر از ارث بردن عجم ها ممانعت مي ورزيد مگر کسي که در ميان عرب ها به دنيا آمده باشد ؛ اما ابوبکر در اين زمينه هيچ گونه مخالفتي نداشت .آن گاه بعد از آن دو عثمان آمده و با رويه و رفتار هر دو خليفه قبل از خود در بسياري از اقوال واحکام وآداب ديني مخالفت ورزيد که تمام اين موارد در کتاب هاي فقه واصول اهل سنت موجود است.

حال اگر حديث «اقتداء» صحيح باشد لازم خواهد بود که حکم به ضلالت و گمراهي همه آنها نمود.

4، آنچه مشهور مي باشد اين مطلب است که عمر و ابوبکر نسبت به بسياري از مسائل اسلامي فقهي و اصولي و حتي در معناي بعضي از الفاظ قرآن کريم جاهل بودند و براي فهم آنها به امير المومنين عليه السلام مراجعه مي نمودند حال با اين توصيف آيا ممکن است که حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله امر به اقتداء به چنين اشخاصي نموده باشد و از ديگران خواسته باشد که نسبت به اوامر ونواهي آن دو نفر به طور مطلق تابع باشند؟

5، حديث «اقتداء» با اين لفظ مقتضي عصمت ابو بکر و عمر وعدم صدور هر گونه خطا و لغزشي از آن دو مي باشد و اين در حالي است که هيچ يک از مسلمانان قائل به چنين سخني نيست.

6، اگر حديث « اقتداء» صحت مي داشت و واقعا از رسول خدا صلي الله عليه وآله در شان آن دو نفر صادر گرديده مي بود خود ابوبکر و عمر در روز سقيفه براي اثبات خلافت خود به آن تمسک مي نمودند در حالي که در هيچ يک از کتاب هاي حديث و تاريخ چنين مطلبي نمي يابيم:

بلکه ابوبکر را در روز سقيفه مي بينيم که مي گويد :

با يعوا اي الرجلين شئتم يعني ابا عبيده و عمر بن خطاب .

با هر کدام از اين دو نفر ابو عبيده وعمر بن خطاب که خود مي خواهيد بيعت کنيد.  

صحيح بخاري – باب فضل ابوبکر – مسند احمد ج 1، ص56، تاريخ طبري – ج3 – 309 ، السيره الحلبيه – ج3 – ص 386و...

و يا در همان جا  رو به ابو عبيده کرده و مي گويد :

امدد يدک ابايعک .

دستت را بده تا با تو بيعت کنم .

الطبقات الکبري – ج3 –ص 128 – مسند احمد  ، ج1 ص 35 – السيره الحلبيه ، ج3 – ص386

و يا ابوبکر را بعد از بيعت براي خلافت مي بينيم که مي گويد :

اقيلوني اقيلوني فلست بخيرکم و علي بن ابي طالب فيکم .

 مرا رها کنيد ، مرا رها کنيد ، که من بهترين شما نيستم و حال آن که علي بن ابي طالب در ميان شماست.

الامامه و السياسه – ج1 – ص 14 – الصواعق المحرقه – ص 30 – الرياض النضره ج1 –ص 175 – کنز العمال – ج3 – ص 302 .

و نيز عمر را بعد از بيعت براي ابوبکر مي بينيم که مي گويد :

کانت بيعه ابي بکر فلته  وقي الله المسلمين شرها فمن عاد الي مثلها فاقتلوه .

  بيعت ابوبکر لغزشي بود که خداوند شرّش را مرتفع سازد واگر کسي دوباره چنين خطايي مرتکب شد او را بکشيد.

صحيح بخاري – ج5 – ص208، الصواعق المحرقه – ص 5 – تاريخ الخلفاء – ص67 .

احتمالات موجود در باره روايت :

1، احتمال قوي وجود دارد که در روايت « اقتداء» تحريف در لفظ صورت گرفته باشد ؛ به اين معنا که که با توجه به روايتي که در بعضي از متون شيعه وارد گرديده اين روايت به اين شکل نقل شده که :

اقتدوا باللذين من بعدي ابابکر و عمر

 تلخيص الشافي ج3 – ص35 .

يعني  پيامبر ابوبكر و عمر را مورد خطاب قرار داده و فرموده است: اي ابوبكر و اي عمر ، بعد از من به دو جانشين من  (قرآن و عترت) اقتدا كنيد

توضيح مطلب اين كه  بر خلاف متون اهل سنت که «ابي بکر» ( در حالت جرّي) آمده در بعضي متون شيعه «ابابکر»  در (حالت نصبي)  آمده ؛ که در اين صورت ابابکر و عمر به عنوان منادا آمده و آن دو نفر را مورد امر قرار داده به اين صورت که : رسول اکرم صلي الله عليه وآله عموم مسلمانان را يک جا با جمله « اقتدوا» اما ابوبکر وعمر را مخصوصا مورد امر قرار مي دهد ؛ اما به چه چيزي امر مي فرمايد ؟ جواب : به کتاب و عترت يعني همان دو ثقل اکبر و اصغري که همواره آن حضرت مردم را به اقتداء و تمسک به آن دو امر مي فرمود و چه کساني از ابوبکر و عمر براي امر به اين دو مهم سزاوارترند؟

2، بعضي علماء  گفته اند: احتمال دارد سبب صدور اين روايت  قضيه خاصي در مورد معيني  بوده است که : پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله در مسيري مي رفته اند و ابوبکر و عمر مقداري عقب تر پشت سر حضرت حرکت مي کرده اند آنگاه به بعضي ديگر که قصد داشته اند مسير راه را بدانند فرموده که پشت سر آن دو نفر بيايند تا راه را گم نکنند. که در اين صورت روايت به اين اطلاقي که اهل سنت استفاده کرده اند نخواهد بود و هيچ ربطي به امر خلافت نخواهد داشت . و از اين قبيل اتفاقات نظاير متعددي روي داده است که هر کدام در موردي که ربطي به موضوع خلافت نداشته .

3، در بعضي طرق روايت « اقتداء» ازاهل سنت اضافه اي دارد که ديگر آن موارد را حذف کرده و نمي آورند و آن چهار مورد است :

الف: واهتدوا بهدي عمار.

مسند احمد ج5 ص385

ب : و تمسکوا بعهد ابن ام عبد.

مسند احمد ج5 ص385

ج: اذا حدثکم بن ام عبد فصدقوه.

ميزان الاعتدال ج6 ص660،تهذيب التهذيب ج6ص385 .

د : ما حدثکم ابن مسعود فصدقوه.

صحيح ترمذي باب مناقب ابي بکر و عمر .

که در صورت اقتداء ويا اهتداء و يا تمسک به هر کدام از اين اشخاص قضيه شکل ديگري پيدا خواهد کرد که صورت مسئله اشکالات عديده ديگري پيدا خواهد نمود و قضيه را براي اهل سنت پيچيده تر خواهد کرد به شکلي که بهتر خواهد بود با تمام بررسي هاي سندي و متني و مدلولي که تا کنون ذکر گرديد از اين حديث به طور کلي دست کشيده ويا  لوازم ان را بپذيرند که در آن صورت نه تنها که فضيلتي براي آن دو نفر نخواهد بود بلکه نوعي اشاره به عدم فضيلت آن دو خواهد داشت .

به عنوان مثال آيا اهل سنت به ارشادات و سيره عمار ياسر نيز اقتداء خواهند کرد ؟ کسي که از بيعت با ابوبکر تخلف ورزيد و به عبد الرحمن بن عوف در باره ي قصه ي شوراي سقيفه فرمود : « اگر مي خواهي مسلمانان دچار اختلاف نشوند با علي بن ابي طالب بيعت کنيد. »      

تاريخ طبري ج3 ص297،الکامل ج3ص37،العقدالفريدج2ص182 .

و يا کسي که وقتي با عثمان بيعت صورت گرفت فرمود : « اي گروه قريش ! و چون شما هر بار در مقابل اهل بيت پيامبرتان قرار گرفتيد و با ديگران بيعت کرديد من از خداوند مي ترسم که اين امر را از شما باز پس گرفته و به ديگران ببخشد کما اين که شما از اهلش گرفتيد و در غير اهلش قرار داديد.»    

مروج الذهب،ج2ص342 .

آري ! عمار همان کسي است که رسول خدا صلي الله عليه وآله در باره او فرمود

 عمار تقتله الفئه الباغيه

عمار را گروه طغيانگر فاسد مي کشد

المسند ج2 ص164، تاريخ طبري ج4 ص 2وج4 ص28، طبقات ابن سعد ج3 ص 253،الخصائص ص133 –المستدرک ج3 ص 378 – عمده القاري ج24 ص 192 – کنز العمال ج 16ص143

ويا در جاي ديگر در باره عمار فرمود :

و من عادي عمارا عاداه الله .

هر کس باعمار دشمني ورزد خداوند با او دشمني ورزد

الاصابه ج2ص506– الاستيعاب ج3ص1138– کنزالعمال– ج13ص298، انسان العيون– ج2ص265

به راستي ! چرا پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم  امر به اقتداء عمار ياسر و سير در مسير او مينمايد ؟ چون قبلا به او فرموده بود :

يا عمار ! ان رايت عليا قد سلک واديا و سلک الناس کلهم واديا غيره فاسلک مع علي فانه لن يدليک في ردي و  لن يخرجک من هدي ... يا عمار ! ان طاعه  علي من طاعتي و طاعتي من طاعه الله عزوجل .

اي عمار! اگر علي را در راهي و تمام مردم را در راه ديگري يافتي دنبال رو علي باش که او هرگز تو را از طريق هدايت خارج نمي سازد ... اي عمار! همانا اطاعت علي اطاعت من واطاعت من اطاعت خداوند عزّ و جلّ است.

تاريخ بغداد، ج13 ص186 – کنز العمال – ج12 ص 212 – فرائد السمطين ج1ص178 ، المناقب خوارزمي – ج57 ص124.

        

فإن لم تجديني فأتي أبابكر ... :

اصل روايت :

عن جبير بن مطعم  قال: أتت النبي صلى الله عليه[وآله] وسلم  امرأة فكلمته في شيء فأمرها أن ترجع إليه، قالت: يا رسول الله أرأيت إن جئت ولم أجدك ؟ كأنها تريد الموت . قال: «فإن لم تجديني فأتي أبابكر».

جبير بن مطعم مي گويد : زني خدمت رسول خدا صلي الله عليه [وآله] و سلّم شرفياب شد و پيرامون موضوعي با حضرت صحبت نمود حضرت به او فرمود : برگرد و بعدا دوباره مراجعه کن ! آن زن عرضه داشت:اگر آمدم و شما را نيافتم چه کار کنم ؟گويا قصد آن زن بعد از رحلت رسول خدا بوده . حضرت فرمودند : اگر آمدي و من را نيافتي به ابو بکر مراجعه کن .

تاريخ اسلام ، ترمذي ( 279 هـ ) ، ص ۱۱ و صحيح بخاري ، محمد بن اسماعيل (258 هـ ) ، ج 5 ، ص 73 .

پاسخ اجمالي :

1 . اين روايت را تماماً از جبير بن مطعم نقل كرده‌اند كه ذهبي او را از طلقاء دانسته است

2 . نووي در شرح صحيح مسلم تصريح نموده:

 فليس فيه نص على خلافته وامر بها

اين روايت بر خلافت ابوبکر دلالت ندارد

3 . همچنين نووي تصريح نموده :

بل هو اخبار بالغيب الذي اعلمه الله تعالى به

 إين روايت خبر از غيبي است كه رسول اکرم صلي الله عليه وآله وسلم نسبت به اتفاقي که در آينده مي افتد (و دلالتي بر تاييد خلافت ابوبكر ندارد) . 

4 . اين روايت در مقابل روايتي قطعي الصدور در فضائل اميرالومنين عليه السلام جعل شده است .

5 . راوي عبارتي را اضافه نموده تا از روايت بهره برداري خاص نمايد.

6 . اين سئوال اساسي همواره مطرح مي باشد: که به چه دليل اهل سنت روايات متقن ومحکمي همچون روايت غدير خم و حديث ثقلين را که از محکم ترين اسانيد از طريق عامّه و خاصّه بر خوردار است را نپذيرفته ولي در مقابل به هر روايت سست و بي اساس وبا ضعيف ترين سلسله سندي که به شکلي بتواند خلافت خلفاي ثلاثه را نه اثبات بلکه به ذهن تداعي نمايد را به آن تمسک نموده و نازل منزله وحي الهي فرض ميکنند و در موارد مختلف به آن استناد مي کنند؟

پاسخ تفصيلي :

1 . تمام كساني كه اين روايت را نقل كرده‌اند از جبير بن مطعم آورده‌اند كه ذهبي او را از طلقاء شمرده‌ است .

 جبير بن مطعم :  ابن عدي بن نوفل بن عبد مناف بن قصي . شيخ قريش في زمانه ، أبو محمد ، ويقال : أبو عدي القرشي النوفلي ، ابن عم النبي صلى الله عليه وسلم  من الطلقاء .

سير اعلام النبلاء ، ذهبي ( 748 هـ ) ، ج 3 ، ص 95 .

2 . نووي در شرح صحيح مسلم راجع به حديث مورد بحث مي‌نويسد :

واما قوله صلى الله عليه وسلم في الحديث الذي بعد هذا للمرأة حين قالت يا رسول الله أرأيت ان جئت فلم أجدك قال فإن لم تجديني فأتي أبا بكر فليس فيه نص على خلافته وامر بها بل هو اخبار بالغيب الذي اعلمه الله تعالى به .

شرح مسلم ، النووي ( 676 هـ )، ج 15 ، ص 155 .

و امّا حديث پيامبر اکرم صلي الله عليه [وآله]وسلم که بعد از اين مي آيد و در باره زني است که به رسول خدا صلي الله عليه [وآله]وسلم عرض کرد يا رسول الله ! اگر زماني شد که آمدم و شما را نيافتم چه کنم ؟ حضرت فرمودند : در آن هنگام به ابوبکر مراجعه کن .در اين حديث هيچ گونه تصريحي بر خلافت ابوبکر و امر به آن از سوي رسول اکرم صلي الله عليه [وآله]وسلم وجود ندارد بلکه صرفا خبري است که آن حضرت از غيب داده و خداوند او را به اين مطلب آگاه نموده است .

 

3 . نووي در شرح صحيح مسلم همچنين مي‌گويد :

... بل هو اخبار بالغيب الذي اعلمه الله تعالى به

شرح مسلم ، النووي ( 676 هـ ) ، ج 15 ، ص 155 .

 در اين روايت هيچ گونه نصّ صريحي از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلّم بر اين مطلب که خليفه بعد از من چه کسي است وجود ندارد.   

توضيح اين که :

نکته جالب توجه ديگري که مي توان از اعتراف نووي در متن فوق استفاده نمود اين که بر فرض هم که اين روايت از رسول اکرم صلي الله عليه وآله وسلم صادر شده مي بود مي توانست به عنوان خبري از غيب توسط رسول اکرم محسوب گردد مبني بر اين که در آينده چنين اتفاقي خواهد افتاد و اين هرگز دلالت بر محبوبيت و تاييد اين اتفاق از سوي آن حضرت ندارد وچه بسا اين اتفاق مي تواند علي رغم ميل باطني حضرت بوده باشد .

يعني در حقيقت حضرت از يک واقعه خارجي که در آينده به وقوع مي پيوندد خبر مي دهد به اين شکل که حضرت به آن زن مي فرمايد: تو هنگام رجوع به من کس ديگري که ابوبکر باشد را خواهي يافت که بر جايگاه من تکيه زده است . واين موضوع نظاير ديگري نيز دارد ، مانند آن خبر غيبي که رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلّم در باره عائشه فرمودند : «تقاتل علي بن ابي طالب و تنبحها کلاب الحوآب» که حضرت در خبر غيبي خود به عائشه فرمودند :در آينده در منطقه اي بين کوفه و بصره با علي [عليه السلام] به جنگ خواهي پرداخت .

حال آيا مي توان اين خبر از غيب را به منزله امر به اين عمل وتصحيح فعل عائشه تلقي نمود ؟ کاري که وقتي عائشه در همان سرزمين حوآب به ياد آن سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلّم افتاد به خود لرزيد وگفت : «انا لله و انا اليه راجعون» و خواست منصرف گردد اما چه فائده که باز هم با فريب عبد الله بن زبير به کارزار خود با امير المومنين  عليه السلام ادامه داد .

4 . اين روايت دقيقا در مقابل روايتي ساخته شده که احمد بن حنبل و طبراني آن را با سلسله سند صحيح آورده اند و آن اين که رسول اکرم صلي الله عليه وآله و سلم در شان امير المومنين علي ابن ابي طالب عليهما السلام فرموده‌اند :

لمّا حضر رسول الله صلى الله عليه وسلم قالت صفية : يا رسول الله ، لكل امرأة من نسائك أهل تلجأ إليهم ، وإنك أجليت أهلي ، فإن حدث حدث فإلى من ؟ قال صلى الله عليه وآله وسلم : " إلى علي بن أبي طالب " .

و چون زمان وفات ( شهادت رسول خدا ) صلى الله عليه وآله وسلم فرا رسيد [ ام المومنين ]صفيه به آن حضرت عرضه داشت : يا رسول الله بعد از شما هر کدام از همسرانتان به کسي پناه مي برند حال با وجود آن که خانواده من به فرموده شما جلاي وطن کرده اند اگر اتفاقي براي شما بيافتد من به چه کسي پناه ببرم ؟ حضرت فرمودند : تو به علي بن ابي طالب مراجعه کن .

مسند ، احمد بن حنبل ( 241 هـ ) ، ج 6 ، ص 300 .

هيثمي روايت فوق را صحيح دانسته و در باره آن گفته :

رواه الطبراني ورجاله رجال الصحيح .

اين روايت را طبراني نقل كرده و تمام رجال در سند آن را نيز صحيح دانسته است .

 مجمع الزوائد ، هيثمي ( 807 هـ ) ، ج 9 ، ص 113 .

5 . اکثريت قريب به اتفاق کتاب هايي که اين روايت را ذکر کرده اند در رواياتشان عبارتي دارند که به وضوح مي رساند اضافه اي از سوي راوي در روايت ايجاد گرديده و آن عبارت « کانها تريد الموت»«کانها تعني الموت » « کانها تعرض الموت » است که راوي از پيش خود تفسير نموده است . يعني در حقيقت اين بخش از روايت بر فرض صدور دسيسه اي از سوي راوي است که اگر اين بخش را حذف کنيم در ظاهر روايت هيچ گونه دلالتي براي بعد از شهادت و رحلت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نخواهد داشت . به اين معنا که راوي مي گويد : يا رسول الله ! اگر آمدم  و شما را نيافتم اينجا راوي اضافه مي کند يعني بعد از رحلت ، شما را نيافتم در حالي که چنين اضافه اي از ظاهر روايت فهميده نمي شود . و چه بسا ممکن است در امور دنيوي وروزانه کسي آمده باشد و از رسول خدا تقاضايي نموده باشد و حضرت فرموده باشند برو و بعدا مراجعه کن ، و چون مراجعه نمودي ومرا نيافتي به ابو بکر مراجعه کن .

و با اين قرينه مي توان پي برد که در چند کتاب معدود ديگر نيز روايت مي توانسته به همين شکل بوده باشد که در آنها ديگر اضافه از سوي راوي را حذف نموده اند .

متوني که روايت را با دسيسه و اضافه راوي (« کانها تريد الموت»«کانها تعني الموت » « کانها تعرض الموت »)آورده اند ه شرح زير است :

1 . سنن کبراي بيهقي ج  ص153 .

2 . فتح الباري ابن حجر ج7ص 16 .

3 . عمده القاري العيني ج 16  179 4 .

4 . صحيح ابن حبان ج 15 ص 292

5 . التمهيد ابن عبد البر ج 22 ص 126

6 . آسد الغابه ابن اثير ج1 ص272 .

7 . صحيح مسلم ج 7 ص110 .

8 . البدايه والنهايه ابن کثير ج6 ص 231 .

9 . صحيح بخاري ج4 ص 191 و ج8 ص 127 .

10 . جالب تر از همه تاريخ  مدينه دمشق ابن عساکر ج 30 ص 220 است که تصريح نموده : « قال ابن حمدان انک تعرض بالموت »( ابن حمدان مي گويد : بعد از موت شما) يعني ابن عساکر تصريح دارد که اين بخش جزء حديث نبوده و راوي يعني ابن حمدان آن را اضافه نموده است .

سئوال اساسي :

 در پايان اين سئوال اساسي همواره مطرح است که چرا اهل سنت روايات متقن ومحکمي همچون روايت غدير خم و حديث ثقلين را که از محکم ترين اسانيد از طريق عامّه و خاصّه بر خوردار است را نپذيرفته ولي در مقابل به هر روايت سست و بي اساس و با ضعيف ترين سلسله سندي که به شکلي بتواند خلافت خلفاي ثلاثه را نه اثبات بلکه به ذهن تداعي نمايد را به آن تمسک نموده و  نازل منزله وحي الهي فرض ميکنند و در موارد مختلف به آن استناد مي کنند؟

    

استدلال به روايات شيعيان :

 أنصحهم لله و لرسوله الخليفة الصديق

سؤال :

آيا روايت : « أنصحهم لله و لرسوله الخليفة الصديق » از قول امير المؤمنين عليه السلام صحت دارد ؟

و فى رسالة بعثها أبو الحسن رضي الله عنه إلى معاوية رضي الله عنه يقول فيها " و ذكرت أن الله اجتبى له من المسلمين أعواناً أيدهم به فكانوا فى منازلهم عنده على قدر فضائلهم فى الإسلام كما زعمت و أنصحهم لله و لرسوله الخليفة الصديق و خليفة الخليفة الفاروق ، و لعمري أن مكانهما فى الإسلام شديد يرحمهما الله و جزاهم الله بأحسن ما عملا "

شرح النهج لابن ميثم ص 488 .

پاسخ :

از مواردى كه در تأييد خلافت ابو بكر و عمر سود جسته‌اند ، نامه ى على عليه السلام در جواب نامه ى معاويه است ، كه در آن تعريفى كوتاه و مختصر از شيخين شده است.

اين نامه را (نصر بن مزاحم منقرى) متوفاى 212 در كتاب (وقعة صفّين ) نقل كرده است و تنها سندى است كه از آن براى مشروعيّت و مقبوليّت دستگاه خلافت از طرف حضرت على عليه السلام استفاده كرده اند.

بخشى از اين نامه كه مورد بهره بردارى قرار گرفته از اين قرار است، كه امام عليه السلام در جواب معاويه مى نويسد:

وذكرت أنّ اللّه اجتبى له من المسلمين أعواناً، فكا  نوا في منازلهم عنده على قدر فضائلهم في الإسلام، فكان أفضلهم ـ زعمت ـ في الإسلام، وأنصحهم للّه ورسوله، الخليفة، وخليفة الخليفة، ولعمري إنّ مكانهما من الإسلام لعظيم، وإنّ المصاب بهما لجرح في الإسلام شديد، رحمهما اللّه، و جزاهما بأحسن الجزاء.

نوشته اى كه خداوند يارانى از ميان مسلمانان براى پيامبرش برگزيد، و هر كدام به اندازه ى امتيازشان در اسلام در جايگاه مخصوص نزد خدا خواهند بود، و به گمان تو برترين اين افراد و خير خواه ترين براى خدا و رسول خليفه ى اوّل و جانشين او است، به جانم سوگند كه جايگاه آن دو در اسلام بزرگ است، و از دست دادن آنان مصيبت سختى در اسلام وارد ساخت، خداوند رحمتشان كند، و به بهترين پاداشها جزايشان دهد.

اين نامه در كتابى غير از مدرك فوق در كتب متقدّمين از محدّثين ديده نشده است، و در كتب مؤلّفين قرون بعد از مؤلّف مانند شرح ابن ابى الحديد كه مصدرى غير از همان كتاب ندارد به مناسبت آمده است.

بنا براين، بحثى كوتاه و مختصر در اعتبار و عدم اعتبار لازم است تا مقدّمه اى بر جواب از نامه ى امام عليه السلام به معاويه باشد.

1. شكى نيست كه سخنان و نامه ها و آثار برجاى مانده از امام اوّل حضرت امير المؤمنين على عليه السلام محدود به مجموعه اى كه سيد رضى تحت عنوان نهج البلاغه گرد آورى نموده است، و يا كتابهايى از قبيل الغارات ثقفى و... نمى شود.

بنابراين، تحقيق در اسناد آن به امير مؤمنان (ع) نيازمند تلاشى همه جانبه و پژوهشى تخصصى است. اگرچه درباره ى نهج البلاغه تا اندازه اى اين كار انجام شده است، ولى در باره ى نامه ها و سخنان آن حضرت در كتابهاى ديگر صورت نگرفته است.

و امّا در آنچه نويسنده و مؤلّف كتاب (وقعة صفّين ) به امام نسبت داده است جاى شكّ و ترديد بيشتر وجود دارد ؛ چرا كه محقق و پژوهشگر اين كتاب آقاى محمّد هارون مصرى در مقدمه ى خودش در باره ى ويژگى كتاب مى نويسد:

 اوّلين بار چاپ حجرى آن در سال 1410 در ايران انجام شد، نسخه اى كه:

وقد طمست بعض كلمات هذه النسخة، ووقع فيها كثير من التحريف والتصحيف، والزيادة، والنقص، وهذه النسخة هي التي قد أخذتها أصلا في نشر هذا الكتاب و تحقيقه... .

مقدمه ى كتاب وقعة صفّين: (ح).

بعضى از كلمات اين نسخه پاك شده بود، و تحريف و كم و كاستى، و زياد كردن كلمات به آن فراوان ديده مى شود، و من همين نسخه را اصل قرار دادم.

سپس مى نويسد: نسخه ى دوّم را شرح ابن ابى الحديد قرار داده و نواقص را بر اساس آن انجام دادم.

در نتيجه دخل و تصرّف و افزودن و كاستن سليقه اى، با جانبدارى از مبانى اعتقادى، از درجه ى اعتبار منقولات مى كاهد، و شك در صحّت را تشديد مى كند.

2. پژوهشگر نستوه و نويسنده ى كتاب نهج السعادة استاد آقاى محمّد باقر محمودى در ج 4، ص 177، در پاورقى شماره ى 21 سخن و كلام مولا را اين چنين تفسير كرده و مى نويسد:

أي إنّ الذي أصاب الناس في الإسلام بواسطتهما ومن أجلهما شديد

 آنچه كه مردم از مصائب و مشكلات بوسيله ى اين دو نفر در اسلام ديدند، بسيار سخت بود.

كه در حقيقت مدحى ديده نمى شود، بلكه مذمّت آنها است.

3. بر فرض صحّت نامه و پذيرش مطالب آن و عدم دخل و تصرّف در محتويات آن، اين نامه زمانى نوشته شده است كه امام (ع) در كوفه بسر مى برد، و اهل كوفه از هواداران و دوستداران خليفه ى اوّل و دوّم بوده، و معتقد به نيكو بودن روش آن دو و خلافتشان را حق مى دانستند.

بنا بر اين، آنچه كه امام (ع) در تعريف و تمجيد نوشته است به جهت رعايت حال عموم و جلوگيرى از تحريك احساسات، و حفظ سلامت روانى مردم بوده است. و به تعبير ديگر نوعى از تقيّه در سخن امام (ع) ديده مى شود كه مبانى عقلى و شرعى هم آن را تأييد مى كند.

4. وجود كلمات و سخنانى از امير المؤمنين على (ع) در مذمّت از خلفا، و ناخشنودى از گفتگو و همنشينى با آنان، و نيز غصب خلافت از طرف آنان، و پايمال كردن حقّ ويژه ى اهل بيت (ع) كه هدايت و رهبرى امّت پس از پيامبر خدا (ص) بود، بخشى گسترده از صفحات ميراث حديثى على (ع) را تشكيل مى دهد.

اگر چه عدّه اى فقط به بخشى كوچك از سخنان آن حضرت در تأييد و تمجيد از خلفاء پرداخته و با تفسير و تأويل براساس ذوق و سليقه، منافع حزبى خويش را مدّ نظر قرار داده اند. كه گويا در نهج البلاغه و كتابهاى روايى ديگر خروشها و فريادها و درد دلهاى امير مؤمنان (ع) اصلا وجود ندارد.

بخش پايانى خطبه ى دوّم نهج البلاغه اشاره اى است كوتاه بر آنچه كه قبل از آن حضرت بر امّت محمّد (ص) تحميل شده است، مى فرمايد:

زرعوا الفجور، وسقوه بالغرور، وحصدوا الثبور

تخم گناه كاشتند، و با آب تكبّر و غرور آبيارى اش كردند، و عذاب و هلاكت درو كردند.

روى سخن على (ع) با چه كسانى است؟ مگر قبل از آن حضرت خلفاى ثلاثه زمام امر حكومت را به دست نگرفتند؟

به اين فراز از سخن حضرتش توجه كنيم، كه چگونه جايگاه اصلى رهبرى دينى را تعريف و نقاب از چهره ى غاصبين بر مى افكند.

لا يقاس بآل محمّد (ص) من هذه الأمّة أحد، هم أساس الدين، وعماد اليقين،... ولهم خصائص حقّ الولاية، وفيهم الوصيّة والوراثة

هيچ كس از افراد اين امّت را نتوان با آل پيامبر قياس نمود، آنان اساس و پايه هاى دين، تكيه گاههاى مورد اعتمادند، و حق ولايت و رهبرى مخصوص آنهاست، وارث و جانشينان پيامبر خدا (ص) هستند.

آيا كسى كه رهبرى امّت را منحصراً در خاندان پيامبر مى داند، مى تواند از اين عقيده عدول كند، و مُهر تأييد برخلافت غصبى ديگران بزند ؟

 

إمامان عادلان قاسطان :

آيا روايت : « : إمامان عادلان قاسطان » از قول امام صادق عليه السلام در باره عمر و ابو بکر صحت دارد ؟

و جاء عن الإمام السادس جعفر الصادق (ع) انه سئل عن أبى بكر وعمر رضي الله عنهما ففي الخبر " ان رجلاً سأل الإمام الصادق (ع) ، فقال : يا ابن رسول الله ! ما تقول فى حق أبى بكر و عمر ؟ فقال (ع) : إمامان عادلان قاسطان ، كانا على الحق ، وماتا عليه ، فعليهما رحمة الله يوم القيامة "

شخصي از امام صادق(ع) سؤال کرد : نظر شما در باره ابوبکر و عمر چيست ؟ فرمود : دو امام عادل و بر حق بودند و بر همين روش هم مردند

إحقاق الحق للشوشترى 1/16

پاسخ :

اوّلاً : اين روايت كه در برخي از كتاب‌ها ؛ همانند :

الصراط المستقيم ، علي بن يونس العاملي ، ج 3 ، ص 73 و شرح إحقاق الحق ، السيد المرعشي ، ج 1 ، ص 69 – 70 و الصوارم المهرقة ، الشهيد نور الله التستري ، ص 155 و... نقل شده است‌ ، هيچ سندي ندارد و روايت بدون سند به درد استدلال نمي‌خورد .

 و ما معتقد هستيم كه اين روايات صحت ندارد و از ساخته‌هاي دودمان بني اميه است كه مي‌خواستند ائمه شيعه را در ميان مردم دو چهره نشان دهند .

ثانياً : مستدل اول حديث را نقل نكرده است ؛ زيرا در همان منبع مورد نقل (احقاق الحق: 1/69) شروع حديث اين چنين است كه:

روى أنّه سأل رجل من المخالفين عن الإمام الصادق(ع) وقال:...

 جناب نويسنده ، جمله رجل من المخالفين را حذف كرده است ، چرا ؟ دليل آن روشن است ؛ زيرا مخالف از اصطلاحات حديثى وروايى است و به معناى سنّى مذهب است .

ثالثا :  باز هم نويسنده ادامه روايت را نقل نكرده است . ادامه روايت اين است :

فلمّا انصرف الناس قال له رجل من خاصّته: يا ابن رسول اللّه (ص) لقد تعجّبت ممّا قلت في حقّ أبي بكر وعمر، فقال: نعم، هما إماما أهل النار، كما قال اللّه سبحانه ـ

آن دو نفر امام هستند، امّا امام و پيشواى دوزخيان و اهل آتش، خداوند مى فرمايد:

 و جعلناهم أئمّة يدعون إلى النار (قصص: 41)،

 و اينكه گفتم: قاسطان، منظورم تفسير اين آيه است:

 و أمّا القاسطون فكانوا لجهنّم حطباً. (جن: 15)

 و اگر گفتم: عادلان، به اين جهت است كه آن دو نفر از حق روى گردانده و با آن مخالفت كرده اند، و در حقيقت تفسير اين آيه است:

ثمّ الذي كفروا بربّهم يعدلون (انعام: 1).

و مقصودم از: كانا على الحق، به معناى مخالفت آن دو با حق و قيام عليه حق است كه مراد أمير المؤمنين (ع) است.

و مقصود از:

كانا على الحق، وماتا عليه

اين است كه آن دو نفر با بر ضد حق بودند و 

فعليهما رحمة اللّه ،

رحمت الله (رسول خدا ) بر ضد آنان است .

فإنّه كان رحمة للعالمين .

    

قد حلى أبوبكر الصديق سيفه :

آيا روايت : « قد حلى أبوبكر الصديق سيفه » از قول امام باقر عليه السلام صحت دارد ؟

و عن الإمام الخامس محمد بن على بن الحسين الباقر ، عن عروة بن عبدالله قال : سالت أبا جعفر محمد بن على (ع) عن حلية السيف ؟ فقال : لا بأس به ، قد حلى أبوبكر الصديق سيفه ، قال : قلت : و تقول الصديق ؟ فوثب وثبة ، و استقبل القبلة ، فقال : نعم الصديق ، فمن لم يقل الصديق فلا صدق الله له قولاً فى الدنيا و الآخرة .

كشف الغمة للاربلى : 2/147 .

پاسخ :

اولاً : اين روايت را مرحوم اربلي از كتاب‌هاي اهل سنت نقل مي‌كند و اين روايت در هيچ يك از كتاب‌هاي شيعه يافت نمي‌شود ؛ بنابراين براي ما ارزشي ندارد ؛

ثانياً : در خود همين روايت كه در كتاب سير اعلام النبلاء آمده ، در سند روايت شخصي به نام محمد بن علي بن حبيش وجود دارد كه مجهول است و در هيچ يك از كتاب‌هاي رجالي اهل سنت نامي از وي برده نشده است ؛

ثالثاً : بر فرض صحت ،‌ اين حديث در زمان دودمان بني اميه صادر شده است كه اگر وضعيت آن زمان به خوبي درك شود ،  مسأله حل خواهد شد .

بني اميه و بعد از آن‌ها بني العباس ، چنان عرصه را بر شيعيان تنگ كرده بود كه حتي دستور داده بودند هر كسي اسمش علي باشد ، او را از دم تيغ بگذرانند ؛ چنانچه بسياري از علماي اهل سنت نقل كرده‌اند كه :

كانت بنو أمية إذا سمعوا بمولود اسمه علي قتلوه .

بني اميه ، اگر مي شنيدند که فرزندي اسمش علي است ، او را مي کشتند .

تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 281 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 5 ، ص 102 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 20 ، ص 429 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 41 ، ص 481 و ... .

در چنين وضعيتي كاملاً منقطي است كه چنين رواياتي از باب تقيه و براي حفظ جان شيعيان صادر شده باشد ؛ به خصوص كه راوي آن عروة بن عبد الله از مخالفين سر سخت اهل بيت و از طرفداران بني اميه بوده است .

   

ما أقول فيهما إلا خيراً :

آيا روايت : « ما أقول فيهما إلا خيراً » از قول زيد بن علي ، در حق ابوبكر و عمر صحت دارد ؟

و عن زيد بن على أخو الباقر و عم الصادق " ان ناساً من رؤساء الكوفة و أشرافهم الذين بايعوا زيداً حضروا يوماً عنده ، و قالوا له : رحمك الله ، ماذا تقول فى حق أبى بكر و عمر ؟ قال : ما أقول فيهما إلا خيراً كما أسمع فيهما من أهل بيتي إلا خيرا ، ما ظلمانا و لا أحد غيرنا ، و عملا بكتاب الله و سنة رسوله "

از زيد بن علي ، برادر امام باقر و عموي امام صادق عليهما السلام نقل شده است كه مردمي از اهل رؤساي و  اشراف كوفه با او بيعت كردند . روزي پيش او آمدند و به او گفتند : خداوند به تو رحم كند ، نظر تو در باره ابوبكر و عمر چيست ؟ زيد گفت : چيزي جز خير در باره آن‌ها نمي‌گوييم ؛ چنانچه از اهل بيتم چيزي جز خير در باره آن‌ها نشنيده‌ام ، آن‌ها نه به ما ظلم كردند و نه به هيچ كس ديگري ؛ بلكه به كتاب خدا و سنت رسول او عمل كردند .

 ناسخ التواريخ للمرزا تقي الدين خان تحت عنوان – أحوال الإمام زين العابدين – .

پاسخ :

اوّلا: در هيچيك از كتب معتبر روائى و تاريخى و تفسيرى شيعه اثرى از اين روايت نيست ، و منقولات ناسخ التواريخ ، چون مستند به منابع موثّق نبست قابل اعتماد نمى باشد .

ثانياً : اين روايت با مضمون روايتي که کشي از زبان زيد بن علي نقل کرده کاملا مخالفت دارد.

عن سدير ، قال : دخلت على أبي جعفر عليه السلام ومعي سلمة بن كهيل و... وعند أبي جعفر عليه السلام أخوه زيد بن علي عليهم السلام فقالوا لأبي جعفر عليه السلام نتولى عليا وحسنا وحسينا ونتبرأ من أعداهم ! قال : نعم . قالوا : نتولى أبا بكر وعمر ونتبرأ من أعدائهم ! قال : فالتفت إليهم زيد بن علي قال : لهم أتتبرؤن من فاطمة ؟ بترتم أمرنا بتركم الله ، فيومئذ سموا البترية .

سدير مي‌گويد : وارد بر امام باقر عليه السلام شدم و با من سلمة بن كهيل و ... بودند و در كنار امام عليه السلام برادرش زيد بن علي بود . آن‌ها ( سلمة بن  كهيل و... ) به امام گفتند : ما امام علي ، امام حسن و امام حسين را دوست داريم و از دشمنان آن‌ها بيزاري مي‌جوييم . امام فرمود : بلي . [سخن آن‌ها را تأييد كرد ] . بعد آن‌ها گفتند : ما ابو بكر و عمر را دوست داريم و از دشمنان آن‌ها بيزاري مي‌جوييم . زيد بن علي متوجه آن‌ها شد و گفت : آيا شما از فاطمه ( سلام الله عليها ) بيزاري مي‌جوييد ؟ شما امر ما را سبك شمرديد ، خدا امر شما را سبك بشمارد . از اين به بعد آن‌ها ( سلمة بن كهيل و طرفدارانش ) به «بترية » مشهور شدند .

اختيار معرفة الرجال ، الشيخ الطوسي ، ج 2 ، ص 504 – 505 – شماره 429 .

ثالثاً : بر فرض كه زيد بن علي چنين اعتقادي داشته است ، براي ما چه ارزشي دارد ؟ مگر زيد بن علي معصوم و يا گفتار او براي ما حجت است ؟

احتمال دارد که اين سخن را به خاطر مصالح سياسي گفته باشد ؛ زيرا با توجه به قيام زيد که هدف او  جذب جمعيت عليه حکومت هاي وقت بوده است که اکثر آن ها از اهل سنت بوده اند ، اين مطلب را گفته است .

    

لولا أنا رأينا أبابكر لها أهلا لما تركناه :

آيا روايت : « لولا أنا رأينا أبابكر لها أهلا لما تركناه » از قول امام عليه السلام صحت دارد ؟

و يقول أيضاً كما جاء فى النهج " جاء أبو سفيان إلى على (ع) فقال : وليتم على هذا الأمر أذل بيت فى قريش ، أما و الله لئن شئت لأملأنها على أبى فصيل خيلاً و رجلاً ، فقال على (ع) : طالما غششت الإسلام و أهله ، فما ضررتهم شيئاً ، لا حاجة لنا إلى خيلك و رجلك ، لولا أنا رأينا أبابكر لها أهلا لما تركناه " شرح النهج لابن أبى الحديد 1/130 .

اولاً : اين روايت را فقط ابن أبي الحديد در شرح نهج البلاغه و جوهري در السفينة وفدك نقل كرده‌ كه هر دوي آن‌ها از علماي اهل سنت هستند و در آثارشان تمام تلاش خود را براي اثبات خلاف ابوبکر و عمر به کار برده اند ، سخن آنان براي ما حجت نيست . و اين روايت در هيچ يك از كتاب‌هاي شيعيان يافت نشده است ؛ پس براي ما ارزشي ندارد .

ثانياً : خود ابن أبي الحديد و همچنين جوهري براي آن هيچ سندي ذكر نمي‌كنند تا بررسي شود . پس از نظر علمي ارزشي ندارد .

ثالثاً : حتي اگر فرض كنيم كه امير المؤمنين عليه السلام چنين سخني را هم گفته باشند ، از باب دفع توطئه ابوسفيان بوده است كه مي‌خواست با نقشه‌اي از پيش طراحي شده توطئه‌اي بپا كند و ريشه اسلام را بخشكاند .

رابعاً : از خود آمدن ابوسفيان و دادن اين پشنهاد استفاده مي‌شود كه امير المؤمنين عليه السلام با خلافت ابوبكر موافق نبوده است و ابوبکر را اهل براي خلافت نمي‌دانسته است . اگر واقعاً اهل مي دانست و رابطه اش با خلفا خوب بود ، قطعاً ابوسفيان نمي آمد و چنين پشنهادي را مطرح نمي کرد .

و نکته مهم تر اين که اگر واقعاً ابوبكر را براي خلافت اهل مي‌دانست ، چرا در همان زمان نرفت و با ابوبكر بيعت نكرد ؟ آيا مي‌شود تصور كرد كه امام علي عليه السلام از بيعت كسي سر پيچي كند كه او را اهل مي‌داسنته است ؟ مگر امير المؤمنين اين همه روايت را از رسول خدا نشنيده بود كه :

اگر كسي بميرد و با امام زمانش بيعت نكند ، به مرگ جاهليت مرده است ؟

كسي كه بدون امام بميرد ، به مرگ جاهليت مرده است ؟

مَنْ مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية .

صحيح مسلم ، مسلم النيسابوري ، ج3 ، ص1478و  السنن الكبرى ، البيهقي ، ج8 ، ص156 و مجمع الزوائد ، ج5 ،‌ ص218 و مشكاة المصابيح ، ج2 ، ص1088و  سلسلة الأحاديث الصحيحة ، ج2 ، ص715 .

مَنْ مات بغير إمام مات ميتة جاهلية.

مسند احمد ، احمد بن حنبل ، ج4 ، ص96 و مجمع الزوائد ،‌ الهيثمي ، ج5 ،‌ ص218 و مسند الطيالسي ، الطيالسي ، ص295 و الإحسان بترتيب صحيح ابن حبان ج7 ، ص49 و حلية الأولياء  ، ج 3 ،‌ ص22.

مَنْ مات وليستْ عليه طاعة مات ميتة جاهلية .

مجمع الزوائد، الهيثمي ، ج5 ، ص224 و كتاب السنة ، ج2 ،‌ ص489 .

مَنْ مات وليس عليه إمام جماعة فإن موتته موتة جاهلية .

المستدرك على الصحيحين ، ج1 ، ص150

حاكم نيشابوري بعد از نقل حديث مي‌گويد :

هذا حديث صحيح على شرط الشيخين.

و ذهبي نيز آن را تأييد كرده است ، ج1 ، ص204 .

من مات ليس عليه إمام فميتته جاهلية .

المعجم الكبير ، الطبراني ، ج 10 ،‌ ص298و  المعجم الأوسط ،‌ ج2 ، ص317 و ج4 ، ص232 و  مسند أبي يعلى، ج6 ، ص251 و كتاب السنة ، ابن أبي عاصم ، ج2 ،‌ص489 و  مجمع الزوائد ، الهيثمي ، ج5 ، ص224،225.

قطعاً ممكن نيست كه امير المؤمنين كه تمام عمرش را با رسول خدا گذرانده است ، اين روايات را نشنيده باشد . اگر شنيده بود و ابوبكر را هم اهل براي خلافت مي‌دانسته است ؛ پس چرا از بيعت كردن با او سرپيچي كرده است ؟ .

حد اقل اين كه در آن شش ماه بيعت نكرده است ، از قطعيات تاريخ است .

بخاري در صحيح‌ترين كتاب اهل سنت مي‌نويسد :

وعاشت بعد النبي صلى الله عليه وسلم، ستة أشهر فلما توفيت دفنها زوجها على ليلا ولم يوءذن بها أبا بكر وصلى عليها وكان لعلى من الناس وجه حياة فاطمة فلما توفيت استنكر على وجوه الناس فالتمس مصالحة أبى بكر ومبايعته ولم يكن يبايع تلك الأشهر .

صحيح البخاري، ج 5، ص 82.

پس معلوم مي‌شود كه امير المؤمنين عليه السلام قطعاً ابوبكر را اهل براي خلافت نمي‌دانسته است و اين روايات يادگاري هاي باقي مانده از دودمان بني اميه است كه تمام تلاش خود را كردند تا حقايق تاريخ وارونه جلوه دهند .

 

و إنا نرى أبا بكر أحق الناس بها :

آيا روايت : « و إنا نرى أبا بكر أحق الناس بها » از قول امام علي عليه السلام صحت دارد ؟

قول أبو الحسن على بن أبى طالب " و إنا نرى أبا بكر أحق الناس بها ، إنه لصاحب الغار و ثاني أثنين ، و إنا لنعرف له سنه ، و لقد أمره رسول الله بالصلاة و هو حي " شرح النهج لابن أبى الحديد 1/332،3

امام علي بن ابوطالب فرمود : سزاوارترين فرد از افراد امت براي خلافت و جانشيني ابوبکر بود؛ زيرا او همراه پيغمبر در شب هجرت در غار بود و از نظر سن وسال از همه بزرگتر بود و پيامبر وي را به امامت نماز جماعت در بر گزيد.

پاسخ :

اوّلا : اين نقل در هيچ يك از كتب روائى و حديثى شيعه وجود ندارد. شايد نويسنده آن يادش رفته است که ابن أبي الحديد ، معتزلي و يک سني متعصب است .

ثانيا : اگر واقعاً امير المؤمنين عليه السلام چنين اعتقادي داشت ، چرا شش ماه از بيعت كردن با ابوبكر خودداري كرد ؟ اين مسأله كه امير المؤمين عليه السلام در شش ماه اول خلافت ابوبكر و تا زماني كه حضرت زهرا سلام الله عليها زنده بود ، با ابوبكر بيعت نكرد ، از مسلمات تاريخ است كه حتي بخاري و مسلم نيز آن را نقل كرده‌اند . بخاري در صحيح‌ترين كتاب اهل سنت مي‌نويسد :

وعاشت بعد النبي صلى الله عليه وسلم، ستة أشهر فلما توفيت دفنها زوجها على ليلا ولم يوءذن بها أبا بكر وصلى عليها وكان لعلى من الناس وجه حياة فاطمة فلما توفيت استنكر على وجوه الناس فالتمس مصالحة أبى بكر ومبايعته ولم يكن يبايع تلك الأشهر .

صحيح البخاري، ج 5، ص 82.

آيا مي‌شود تصور كرد كه امير المؤمنين از بيعت با كسي كه احق الناس بالخلافه باشد ، سر پيچي كند ؟

تازه آن زمان هم كه بيعت كرد ، از روي اجبار و زور بوده است نه از روي ميل و اختيار . امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه مي‌فرمايد :

امام علي عليه السلام در نهج البلاغه نامه 28 مي فرمايد :

إنّي كنت أقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتى أبايع .

مرا از خانه‌ام كشان كشان به مسجد بردند ؛ همان‌گونه‌اي كه شتر را مهار مي‌زنند و هر گونه فرار و اختيار از او مي‌گيرند .

ثالثا : اين روايت با روايتي كه ابن قتيبه دينوري در كتاب الإمامة والسياسه نقل مي‌كند ، در تضاد است .

لنحن أحق الناس به . لأنا أهل البيت ، ونحن أحق بهذا الأمر منكم .

الامامة والسياسة ، ابن قتيبة الدينوري ، تحقيق الزيني ، ج 1 ، ص 19

و باز ابن قتيبه دينوري نقل مي‌كنند وقتي به امام علي عليه السلام گفتند كه بيا با خليفه پيامبر بيعت كن ، حضرت فرمود :

لسريع ما كذبتم على رسول الله .

فرفع علي صوته فقال سبحان الله ؟ لقد ادعى ما لبس له .

الامامة والسياسة ، ابن قتيبة الدينوري ، تحقيق الزيني ، ج 1 ، ص 19 .

امام در اين روايت به صراحت مي‌گويد كه آن‌ها به پيامبر دروغ مي‌بندند و خلافت رسول خدا حق آن‌ها نيست .