بعد از آنكه روايات مربوط به «خدا» را در «صحاح ستّه» مورد بررسي قرار داديم اينك برآنيم تا به خواست خدا، رواياتي را كه درباره پيامبر عظيمالشّان اسلام صلي الله عليه و آله وسلم در همان كتابها آمده بررسي كنيم.
چنانچه در مقدّمه كتاب «خدا در صحاح» به عرض رسانديم، «صحاح ستّه» شش كتاب روائي اهل سنت است كه عموم اهل سنت همه روايات آنها را صحيح ميدانند.
منابعي كه ما از آنها اتّخاذ سند كردهايم عبارتند از:
1ـ صحيح بخاري، تأليف محمد بن اسماعيل بخاري، متوفّي 256 هجري، 9 جزء در 3 مجلّد.
2ـ صحيح مسلم، تأليف مسلم بن حجاج نيشابوري، متوفّي 261 هجري، 5 جلد كه جلد پنجم آن فهرست است.
3ـ سنن ابن ماجه، تأليف حافظ ابو عبداللّه محمد بن يزيد قزويني، متوفّي 275 هجري، 2 جلد.
4ـ سنن ترمذي، تأليف ابو عيسي محمد بن عيسي بن سورة، متوفّي 279 هجري، 5 جلد.
5ـ سنن ابيداود، تأليف حافظ ابو داود سليمان بن اشعث سجستاني ازدي، متوفّي 275 هجري، 4 جلد در دو مجلّد.
6ـ سنن نسائي، تأليف ابوعبدالرحمن احمدبن شعيب بن علي نسائي، متوفّي 303 هجري، 8 جلد در 4 مجلد.
بيمناسبت نيست كه علت فوت نسائي را آنطور كه در مقدمه سنن آمده است بري خوانندگان محترم بنگاريم:
«آنگاه كه نسائي به دمشق سفر كرده بود از او پرسيدند كه از فضائل معاويه چه ميداني؟
گفت: جز حديث «لا اشبع اللّه بطنه» چيزي نميدانم. او را از مسجد بيرون كرده و به رمله حمل دادند و در آنجا وفات يافت و گفتهاند كه او را به مكّه بردند و در آنجا به خاك سپردند.»
چنانچه ملاحظه ميفرمائيد نويسنده محترم نخواسته است بنويسد كه آنقدر او را زدند كه خود نتوانست برخيزد بلكه او را «به رمله حمل دادند» و در آنجا از شدت كتكهايي كه خورده بود وفات يافت. آري اين است رفتار متعصبين از اهل سنت با علمي خودشان، اگر بخواهند حقايقي را كه
توجه داشته باشيد روايتي را كه نسائي نقل كرده در صحيح مسلم، ج 4 ص 2010، كتاب البر و الصّلة و الآداب، باب 25 موجود ميباشد كه ما به خواست خدا در اين باره نيز سخن خواهيم گفت.
رواياتي را كه صاحبان صحاح درباره نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله وسلم آوردهاند بيشك همه آنها مورد قبول مسلمانان نيست چه آنكه در ميان آنها گاهي به رواياتي برميخوريم كه هيچ مسلمان غيرتمندي حاضر نيست آنها را بشنود. ما در اين بررسي، اينگونه احاديث را مورد نقد قرار ميدهيم و وجدان بيدار مؤمنين را به قضاوت ميطلبيم.
در اين نوشتار 16 مبحث كلي از نسبتهي ناروائي كه به ساحت قدس پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم داده شده، مورد بررسي قرار گرفته است كه بعض از آن مباحث، موارد متعددي را شامل ميشود، تا دريچهي باشد بري بررسي بيشتر و بهتر اهل تحقيق.
از آنجا كه ما ادّعا نميكنيم آنچه نوشته شده تماماً بيعيب است، انتظار داريم كه محققان و دانشمندان با راهنماييهي خود ما را مشمول الطاف خويش قرار دهند.
از خداوند بزرگ ميخواهيم كه توفيق بررسي مطالب ديگر كتابهي مذكور را به اين حقير عنايت فرمايد. بمنّه و كرمه
حوزه علميه قم ـ نگارنده
مبحث اول ـ نبي مكرّم اسلام صلي الله عليه و آله وسلم و سبّ و لعن
ميگويند كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم فرمود:
«خدايا! من جز بشري نيستم پس هر كس را كه از مسلمانان، ناسزايش گفتم يا لعنت كردم يا تازيانهاش زدم و او اهل آن لعنت يا دشنام نبود، آن را بري او مايه رحمت و بركت قرار بده.»(1)
اين گونه روايات ـ كه اكثرا از ابوهريره نقل شده ـ اين مطلب را به ما ميفهماند كه نبي مكرّم اسلام صلي الله عليه و آله وسلم بيهوده به افراد دشنام ميداد و آنان را لعنت ميكرد و به آنها تازيانه ميزد!.آيا هيچ مسلماني ميپذيرد كه آن حضرت به كسي دشنام داده باشد؟ يا بيهوده كسي را تازيانه بزند يا لعنت كند؟
بري روشن شدن اذهان، دو مورد از دشنامها و نفرينهي آن پيامبر رحمت را نقل ميكنيم تا معلوم شود بين پيامبر صحاح و پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم چه مقدار تفاوت است!:
1ـ انس ميگويد:
«دختر بچه يتيمي را مادرم سرپرستي ميكرد. روزي پيامبر او را ديد
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 8، ص 96، كتاب الدعوات، باب قول النبي : من آذيته فاجعله له زكاةً و رحمةً.
ب: صحيح مسلم، ج 4، ص 2007، كتاب البر و الصلة و الآداب، باب 25.
ج: سنن ابيداود، ج 4، ص 215، كتاب السنة، باب في النهي عن سب اصحاب رسولاللّه.
در بررسي اينگونه روايتها بايد به چند نكته توجه داشت:
1ـ بخاري در صحيح خود روايات متعددي نقل ميكند كه آن حضرت اهل فحش و ناسزاگويي نبود و خود ميفرمود: بهترين شما خوش خلقترين شما است؛ و در حياء آن حضرت مينويسد كه از دختري كه در پرده ميباشد باحياتر بوده است؛ و نيز از عايشه نقل ميكند كه:
«روزي گروهي از يهود نزد رسول خدا آمدند و گفتند: «السّام عليكم»
1 ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 2009، كتاب البر و الصلة و الآداب، باب25.
2 ـ همان، ص 1784، كتاب الفضائل، باب في معجزات النبي .
حضرتش آنگاه كه از كسي ناراحت ميشد ميفرمود «ترب جبينه» يعني بر جبين او خاك بنشيند. (1)
آري، اين است خلق و خوي آن بزرگوار و آن بود برخورد آن بزرگ مربّي انسانها با دشمنان ياوهگو.مسلم از انس ـ خادم رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ـ نقل ميكند كه گفت:
«من 9 سال حضرتش را خدمت كردم، يكبار به من «اف» نگفت و نيز اگر كاري انجام دادم (كه نبايد انجام ميدادم) نگفت چرا انجام دادي و اگر ندادم (كه بايد انجام ميدادم) نگفت چرا انجام ندادي.»(2)
راستي آيا ميتوان باور كرد كه الگو و معلّمي اينچنين، با كودكي يتيم چنان كند كه اعتراض آن كودك و مربّي او را در پي داشته باشد و آنگاه عذر1 ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 230، باب المناقب، باب صفة النبي ؛ و ج 5، ص 34، باب فضائل اصحاب النبي، باب مناقب عبد اللّه بن مسعود ؛ و ج 8، ص 17-15، كتاب الادب، باب لم يكن النبي فاحشا و لا متفحشا و ص104 و 106 كتاب الدعوات باب الدعا علي المشركين و باب قول النبي يستجاب لنا في اليهود و لا يستجاب لهم فينا.
2 ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 5-1804، كتاب الفضائل، باب 13.
ـ خُلُق رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم قرآن بود:
عايشه ميگويد:
«خُلق رسول اللّه قرآن بود»(1)
مگر قرآن در اوصاف بندگان واقعي خدي رحمان نميفرمايد: «آنان كساني هستند كه اگر افرادي با آنها به جهالت برخورد بدي كردند، آنان با سِلم و آرامي از آن ميگذرند؟»(2) مگر نه اين است كه حياء مانع انسان از ناسزاگويي است؟ و مگر خود نفرموده است كه: «حياء شعبهي از ايمان است.»؟(3) و مگر خود نفرموده است كه: «مسلمان آن است كه مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند.»(4) و مگر خود نفرموده است كه: «مؤمن نيست مگر كسي كه بري برادرش همان را بخواهد كه بري خود ميخواهد.»؟(5)1 ـ همان، ج 1، ص 513 كتاب صلاة المسافرين و قصرها، باب 18.
2 ـ سوره فرقان، آيه 63.
3 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 9 و 12، كتاب الايمان، باب امورالايمان و باب الحياء من الايمان.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 63، كتاب الايمان، باب 12.
4 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 9 و 10، كتاب الايمان، باب المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده و باب ي الاسلام افضل.
ب: صحيح مسلم، ج 1 ص 65 و 66، كتاب الايمان، باب 14.
آن حضرت از ناسزا گفتن به مسلمان ـ چه صحابي و چه غير صحابي ـ نهي كرده و آن را «فسوق» ناميده است.(4)
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 10، كتاب الايمان، باب من الايمان ان يحبّ لاخيه ما يحب لنفسه.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 67، كتاب الايمان، باب 17.
2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 12-11، كتاب الايمان، باب قول النبي أنا اعلمكم باللّه و... ؛ و ج 7، ص 2، ابتدي كتاب النكاح، ؛ و ج 8 ص 31 كتاب الادب، باب من لم يواجه الناس بالعتاب.
ب: صحيح مسلم ج 2، ص 779 به بعد، بابهي 12 و 13.
3 ـ سنن ابيداود، ج 3، ص 318، كتاب العلم، باب في كتابة العلم.
4 ـ الف: صحيح بخاري، ج 5، ص 10، باب فضائل اصحاب النبي، باب بعد از باب قول النبي، لو كنت متخذا خليلاً قاله ابو سعيد.
ب: صحيح مسلم، ج 4، ص 1967، كتاب فضائل الصحابة، باب تحريم سب الصحابة.
5 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 19، كتاب الايمان، باب خوف المؤمن من أن يحبط عمله و هو لايشعر ؛ و ج 8، ص 18، كتاب الادب، باب ما ينهي من السباب و اللعن ؛ و ج 9، ص 63، كتاب الفتن، باب قول النبيلاترجعوا بعدي كفارا...
ب: صحيح مسلم ج 1، ص 81، كتاب الايمان باب 28.
ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 18، مقدمه، باب اجتناب البدع و الجدل ؛ و نيز ص 27، باب في الايمان؛ و ج 2، ص 1299، كتاب الفتن، باب سباب المسلم فسوق و قتاله كفر.
د: سنن ترمذي ج 5، ص 22، كتاب الايمان، باب ما جاء سباب المسلم فسوق.
ه: سنن ابيداود، ج 4، ص 214، كتاب السنة، باب في النهي عن سب
اصحاب رسول اللّه.
شكي نيست كه هيچ مسلماني نميتواند بپذيرد كه پيامبر عظيم القدر او هنگام غضب، حرفهي نامربوط بزند و به اصحاب خودش ناسزا بگويد آن گاه به آنان بگويد شما حق نداريد ناسزا بگوييد! پس چه شد كه چنين نسبتهايي به آن بزرگوار رواج يافت به طوري كه در صحاح اهل سنت نيز به عنوان رواياتي صحيح درج گرديد؟
در بررسي آن بايد نكاتي را مورد دقت قرار داد:
1ـ اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ـ بر خلاف آن چه كه علمي اهل سنت به عوام تلقين كردند ـ همه، پاك و متقي و عادل و احيانا معصوم(2) (!) نبودند.
1 ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 2007، كتاب البر و الصلة و الآداب، باب 24.
2 ـ اهل سنت اصحاب را معصوم نميدانند ولي در عمل، همه اعمال و گفتار آنان را حق و صحيح دانسته و هرگز حاضر نيستند بپذيرند كه آنها مرتكب خطايي يا اشتباهي يا گناهي شدهاند و اين همان عصمتاست. بحث مفصل درباره اصحاب به خواست خدا در نوشتاري جداگانه خواهد آمد.
به عنوان نمونه:
الف: معاويه دستور به لعن امير المؤمنين عليهالسلام ـ آن هم در منابر ـ داده بود.(1)
ب: خالد بن وليد، عبدالرحمن بن عوف را ناسزا ميگويد.(2) ج: ابن عمر، پسرش را ناسزا ميگويد.(3) 3ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم معاويه را لعنت كرد كه: «لا اشبع اللّه بطنه» يعني خدا شكمش را سير نكند.(4)1 ـ درباره معاويه و عمل كرد او با استفاده از صحاح مفصلتر بحث خواهيم داشت. ان شاء اللّه.
2 ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 1967، كتاب فضائل الصحابة، باب 54.
3 ـ الف: صحيح مسلم، ج 1، ص 327، كتاب الصلاة، باب 30.
ب: سنن ابيداود، ج 1، ص 155، كتاب الصلاة، باب ما جاء في خروج النساء الي المسجد. متن عبارت مسلم چنين است: «فسبّه سبّا سيّئا ما سمعته سبّه مثله قطّ» يعني چنان ناسزايي گفت كه من تا كنون چنين ناسزايي از او نشنيده بودم.
معلوم ميشود كه او از اين كارها زياد ميكرد كه اين زشتترين آنها بود!
4 ـ علت نفرين آن حضرت به معاويه آن بود كه روزي ابن عباس را پي معاويه ميفرستد. او كه در حال غذا خوردن بود دعوت حضرت را اجابت نميكند چند بار اين كار تكرار شد و هر بار ابن عباس جواب آورد كه او در حال غذا خوردن است. آن گاه حضرت ميفرمايد كه خدا شكمش را سير نكند معاويه بعد از اين نفرين به مرض «جوع» يعني گرسنگي مبتلا شد و هرگز سير از سر سفره برنخاست بلكه از خوردن خسته ميشد و دست ميكشيد.
ابن ابيالحديد در ج 4، شرح نهج البلاغة، ص 55 بعد از نقل اين جريان ـ كه مسلم نيز در صحيح خود ج 4، ص 2010، كتاب البر و الصلة و الاداب، باب 25 آن را آورده است ـ از قول شاعري كه نام او را نميبرد، اين بيت را نقل ميكند:
«و صاحب لي بطنه كالهاوية | كأنّ في أحشائه معاوية » |
يعني من رفيقي دارم كه شكمش همچون هاويه است (هاويه يعني آتش برافروخته) گويا در درون او معاويه ميباشد (كه هر چه ميخورد سير نميشود.)
الف: اصلاح سب و لعن اصحاب به اين است كه بگويند پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نيز سب و لعن ميكرد.
ب: اصلاح نفرين بر معاويه به اين است كه بگويند نفرينهي بيهوده پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم موجب رحمت است.
ج: اصلاح اصحاب هم به اين است كه بگويند سب به اصحاب حرام است و اينان همه از برگزيدگانند.
مسلم كه حديث نفرين بر معاويه را نقل ميكند. آن را در بابي تحت اين عنوان ميآورد:
«باب كسي كه پيامبر او را ناسزا گفت يا نفرين كرد و او اهل آن نبود بري او زكات و اجر و رحمت ميباشد.»
از آنجا كه دروغگو عاقبت رسوا ميشود، اين پوشش نتوانست عيب معاويه را مخفي كند و تاريخ ثبت كرد كه معاويه به نفرين پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به مرض جوع يعني گرسنگي مبتلا شد.
اما پوشش علمي عامه بر معايب اصحاب، بايد گفت: «قد تبين الصبح لذي عينين» يعني آن كه چشمش سالم است صبح را مشاهده ميكند. اهل تحقيق و تتبع دريافتند كه اصحاب داري معايبي بودند كه مخفي داشتن آنها امكان ندارد. ما به خواست خدا، در فصل مربوط به آنها، با استفاده از همين صحاح، شمهي را بر ملا خواهيم كرد؛ منتظر باشيد.
مبحث دوم ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و شك در نماز
ديگر از نستبهي غير واقع كه به رسول اعظم الهي صلي الله عليه و آله وسلم ميدهند اين است كه ميگويند آن حضرت در نماز شك ميكرد.
ما شك نداريم كه جاعلان اين گونه احاديث، هدفشان توجيه خطاهي كساني بوده است كه بايد به هر نحو ـ و لو به پايين آوردن قدر و عظمت نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله وسلم ـ از آنها حمايت كرد. حال به روايات مربوطه نظري ميافكنيم.
1ـ نماز 4 ركعتي را 5 ركعت ميخواند:
صاحبان صحاح متفقا نوشتند كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نماز ظهر را 5 ركعت خواند و پس از نماز دو سجده سهو به جا آورد.(1)
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 112-111، كتاب الصلاة، باب ما جاء في القبلة...؛ و ج 2، ص 85، باب ما جاء في السّهو، باب اذا صلّي خمسا؛ و ج 9، ص 108 كتاب الاحكام، باب ما جاء في اجازة خبر الواحد...
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 3-401 كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب السّهو في الصلاة و السّجود له.
ج: سنن ترمذي، ج 2، ص 238، ابواب الصلاة، باب ما جاء في سجدتي السهو بعد السلام و الكلام.
د: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 380، كتاب اقامة الصلاة و السّنة فيها، باب من صلي الظهر خمسا و هو ساه.
ه: سنن ابيداود، ج 1، ص 268، كتاب الصلاة، باب اذا صلي خمسا.
و: سنن نسائي، ج 3، ص 4-32، كتاب السهو، باب ما يفعل من صلّي خمسا.
حال چه شد كه فقط علقمه آن را دانست، به صحيح مسلم و سنن نسائي رجوع ميكنيم تا علت جعل اين حديث روشن شود.
مسلم در يكي از احاديثِ باب و نسائي در ضمن دو حديث آوردهاند كه روزي علقمه نماز ظهر را 5 ركعت خواند. به او گفتند كه نمازت را 5 ركعت خواندي. گفت: خير، چنين نيست. گفتند: آري، همين طور است. ابراهيم بن سُوَيد ـ راوي حديث ـ ميگويد: من جواني بودم و در گوشهي قرار داشتم. گفتم: آري همانا 5 ركعت خواندي. گفت: تو هم ميگويي ي يك
ببينيد چگونه علقمه تلاش ميكند كه اين عيب را از خود دور كند و بگويد كه من در نماز اشتباه نكردم و چون نتوانست، حديث اشتباه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را جعل كرد. جالب است كه نماز علقمه و نماز پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم هر دو ظهر بود!
2ـ نماز 4 ركعتي را دو ركعتي ميخواند:
اين جا نيز صاحبان صحاح متفقا روايت ميكنند كه:
«روزي پيامبر نماز ظهر (و در بعض روايات «يا عصر») را دو ركعتي تمام كرد. سپس به چوبي كه در طرف قبله مسجد بود تكيه داد. گوييا عصباني بود (!) و دست راست را روي دست چپ گذاشت و انگشتها را در هم فرو برد... . ابوبكر و عمر هم حاضر بودند و جرأت نكردند چيزي بگويند. مردي به نام «خِرباق» مشهور به «ذواليدين» گفت: يا رسول اللّه! آيا فراموش كردي يا نماز شكسته شد؟ فرمود: نه فراموش كردم و نه نماز شكسته شد. بعد پرسيد: آيا ذواليدين درست ميگويد؟ مردم گفتند: آري. سپس برخاست و دو ركعت نماز گزارد و...»(1)
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 129، كتاب الصلاة، باب تشبيك الاصابع ؛ و ص 183، باب هل يأخذ الامام اذا شك بقول الناس؛ و ج 2، ص 86، باب ما جاء في السهو...، باب اذا سلم في ركعتين او في ثلاث و دو باب بعد از آن ؛ و ج 8، ص 20، كتاب الادب، باب ما يجوز من ذكر الناس... ؛ و ج9، ص108، باب ما جاء في اجازة خبر الواحد.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 403 و 404، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب السهو في الصلاة و السجود له.
ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 383، كتاب اقامة الصلاة و السنة فيها، باب في من سلّم من ثنتين او ثلاث ساهيا.
د: سنن ترمذي، ج 2، ص 247، ابواب الصلاة، باب ما جاء في الرجل يسلّم في الركعتين.
ه: سنن ابيداود، ج 1، ص 7-264، كتاب الصلاة، باب السهو في السجدتين.
و: سنن نسائي، ج 3، ص 25-21، كتاب السهو، باب ما يفعل من سلّم من ركعتين ناسيا و تكلم.
نكته جالب توجه اين است كه از مجموع همه روايات، چنين بر ميآيد كه غير از شخص رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم احدي از نماز گزاران دچار اشتباه نشد. يعني حواس آن حضرت كاملاً پرت بود ولي حواس پيروان آن بزرگوار جمع! آنها همه ميدانستند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نمازش را دو ركعتي خواند ولي خود آن حضرت نميدانست و حتّي بعد از تذكر ديگران هم آن را انكار كرد! حال چرا عصباني بود، نميدانيم! و چرا به چوب تكيه داد و ننشست تا تعقيبات نماز را ـ كه خود به مردم آموخت ـ بخواند، اين را هم نميدانيم!
3ـ نماز 4 ركعتي را 3 ركعتي خواند
«عمران بن حُصَين (راوي منحصر به فرد اين دسته روايات) نقل ميكند كه پيامبر نماز عصر را سه ركعتي تمام كرد و داخل منزلش شد. مردي به نام خِرباق (كه همان ذواليدين باشد) به او تذكر داد. حضرت در حاليكه غضبناك بود بيرون آمد و پرسيد: آيا درست ميگويد؟ گفتند: آري. آنگاه يك ركعت ديگر را خواند و...»(1)
سؤالي كه به نظر هر خوانندهي ميرسد اين است كه اين ذواليدين كيست كه يكبار ابوهريرة و يكبار عمران بن حصين جريان تذكر او را نقل كردهاند؟ و اصولاً آيا اين واقعه و آن چه كه در شماره 2 گذشت يكي بود، كه يكبار نماز ظهر را دو ركعت ميخواند و با حالت غضب به چوبي كه در طرف قبله مسجد بود تكيه ميدهد و بار ديگر نماز عصر را سه ركعت ميخواند و به منزل ميرود و با حالت غضب در حالي كه ردايش را ميكشيد بيرون ميآيد و در هر بار ذو اليدين يادآوري ميكند و يكي از آنها را ابوهريرة و ديگري را عمران بن حصين به خاطر ميآوردند و بقيه اصحاب ـ حتي ابوبكر و عمر كه شايد خيلي دلشان ميخواست آن را شرحب: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 384، كتاب اقامة الصلاة و السنة فيها، باب في من سلّم من ثنتين أو ثلاث ساهيا.
ج: سنن ابيداود، ج 1، ص 267، كتاب الصلاة، باب السهو في السجدتين.
د: سنن نسائي، ج 3، ص 27، كتاب السهو، باب ذكر الاختلاف علي ابي هريرة في السجدتين.
نكتهي كه در اين جا بايد بدان توجه داد اين است كه همانطور كه در اين دو روايت بيان شده، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بعد از نمازي كه آن را صحيح نخواند غضب كرده بود و چون آن حضرت الگوي همه مسلمانان ميباشد ما هم بايد هرگاه كه فهميديم نمازمان را صحيح نخوانديم و يا قبل از آن، عصباني بشويم! البته علت اين غضب در هيچ يك از روايات موجود نيست.
هدف ما از نقل اين روايات اين است كه به اهل سنت بگوييم كه در صحاح سته روايات غير صحيح نيز موجود است و تصور نكنند به مجرد اين كه نام اين كتابها ـ مخصوصا صحيحين ـ «صحيح» گذاشته شد، ديگر هر چه در آن است همچون وحي منزل است. از جمله همين روايت ذواليدين كه ابوهريرة يكي از راويان آن است. ذواليدين در جنگ بدر به شهادت رسيد و ابو هريرة 5 سال بعد از آن، يعني بعد از غزوه خيبر، اسلام آورد. چطور ميتواند از ذواليدين چيزي نقل كند؟! آيا همين كافي نيست كه بگوييم صاحبان صحاح، احاديث غير صحيح را نيز نقل كرده و بدون توجه به مضمون آنها و فقط به اعتماد بيهوده به راويان حديث، آنها را در كتابهي خويش آوردهاند؟
نكته ديگري كه صاحبان صحاح از آن غفلت نمودند اين است كه مگر بين نماز ميشود حرف زد؟
در جواب آن گفتهاند كه اين واقعه قبل از نسخ آن بوده است.
جوابي را كه «سندي» يكي از كساني كه سنن نسائي را شرح كرده و بر آن
«صاحب البحر ـ از علمي حنفيه ـ ميگويد كه من جواب خوبي بري اين اشكال پيدا نكردم.»(1)
«سندي» و قبل از او «سيوطي» كه او نيز بر سنن نسائي حاشيه زده است. تذكر ميدهند كه: «زمان صدور حديث، ذو اليدين، كه ابوهريره راوي آن است، در قيد حيات نبود، چه آن كه او در جنگ بدر كشته شد و لذا، اين روايت را كه از طريق «زُهري» نقل شده قبول نداريم، و نيز احدي از اهل علم را سراغ نداريم كه حديث مذكور را پذيرفته باشد.»(2) ببينيد چگونه اين دو عالم معروف اهل سنت رواياتي را كه همه صاحبان صحاح، آن را نوشته و به عنوان حديثي صحيح به خورد عوام دادهاند، مردود دانسته و ميگويند احدي از علماء نيز آنها را قبول ندارد. 4ـ باز هم حديثي از «علقمه»!«
علقمه از ابن مسعود نقل ميكند كه پيامبر در نمازي كم يا زياد كرد.»(3)2 ـ سنن نسائي، ج 3، ص 26-25، ذيل حديث شماره 1226 و 1228.
3 ـ الف: صحيح بخاري، ج 8، ص 170، كتاب الايمان و النذور، باب اذا حنث ناسيا في الايمان.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 403-400، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب السهو في الصلاة و السجود له.
ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 380، كتاب اقامة الصلاة و السنة فيها، باب السهو في الصلاة ؛ و نيز در ص 382، باب ما جاء في من شك في صلاته فتحرّي الصواب (باب 133).
د: سنن ابيداود، ج 1، ص 268، كتاب الصلاة، باب اذا صلي خمسا.
ه: سنن نسائي، ج 3، ص 30-29، كتاب السهو، باب التحرّي.
«معاويه بن حُدَيج ميگويد كه روزي پيامبر سلام نمازي را داد در حالي كه يك ركعت از نماز مانده بود، مردي به او رسيد و گفت: يك ركعت از نماز را فراموش كردي. پيامبرداخل مسجد شد ( معلوم ميشود كه آن حضرت از مسجد بيرون رفته بود و چون نوعا مردم قبل از حضرتش از
به بلال دستور داد بري نماز اقامه بگويد. آن گاه يك ركعت نماز را به جماعت خواند.»
در بررسي اين روايت به چند نكته بايد توجه نمود:
1ـ «معاوية بن حديج» كه در مسند احمد، نام او «معاوية بن خُديج» ذكر شده، كسي است كه احمد در مسند خويش غير از روايت مذكور در سنن نسائي ـ كه احدي از علمي عامه به آن عمل نميكنند ـ دو حديث ديگر از زبان او نقل كرده و يك جريان از خودش گفته و پنجمي آن نيز حديثي است كه آنرا به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نسبت نميدهد. پس در حقيقت از او سه حديث بيشتر نقل نشده است.
در پنجمين روايت «مسند احمد» آمده است كه صالح ابيحجير ميگويد: «معاوية بن خديج» درك صحبت رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم نيز كرده است.»
از جمله مذكور بر ميآيد كه او كه اهل مصر و عامل معاويه در آنجا بود به مدينه هم رفته و شايد چند روزي در آنجا ماند ؛ بگذريم از اين كه بنا به نقل حاكم در مستدرك (ج 3 ص 148) او از كساني بود كه امير المؤمنين عليهالسلام را سب ميكرد.
2ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم با علم به صحت نماز خويش به گفته يك نفر ـ كه از دنباله روايت بر ميآيد آن شخص طلحة بن عبيداللّه بوده است ـ به يقين خود توجه نكرده و قول طلحه را انتخاب كرد.
3ـ پس از اين كه مردم متفرق شدند مجددا به مسجد برگشتند و يك ركعت ديگر به نماز افزودند.
4ـ بري يك ركعت جا افتاده ـ بر خلاف آن چه كه از صحاح نقل كرديم ـ اقامه گفته شد.
5ـ چرا اين حديث را خود طلحه نقل نكرد كه بري او افتخاري به حساب ميآمد چه آن كه او ميتوانست بگويد من كسي هستم كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم به گفته من آن قدر اعتماد داشت كه علم خود را به خاطر خبر من كنار گذاشت و بر خلاف جريان ذواليدين از كس ديگري نپرسيد. (و نيز بايد افزود كه عصباني هم نشد!) در حالي كه در مسند احمد فقط 24 روايت از طلحه نقل كرده كه بعض از آنها عنوان حديث ندارد و بعض از آنها يقينا صحيح نيست و بعض از آنها تكراري است.
بحث ما درباره طلحه نيز ـ به خواست خدا ـ بعدها و در نوشتاري ديگر خواهد آمد.
6ـ تشهد ركعت دوم را فراموش كرد.
صاحبان صحاح متفقا از عبد اللّه بن مالك روايت كردهاند كه روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم در ركعت دوم نماز ظهر يا عصر تشهد را فراموش كرد و برخاست و در آخر نماز قبل از سلام سجده سهو به جا آورد آن گاه سلام نماز را داد.(1)
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 210، كتاب الصلاة، باب من لم ير التشهد الاول واجبا و باب التشهد في الاولي ؛ و ج 2، ص 85، باب ما جاء في السهو اذا قام من ركعتي الفريضة ؛ و ج 8، ص 170، كتاب الايمان و النذور، باب اذا حنث ناسيا في الايمان.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 399، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب السهو في الصلاة و السجود له.
ج: سنن ترمذي، ج 2، ص 235، ابواب الصلاة، باب ما جاء في سجدتي السهو قبل التسليم.
د: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 381، كتاب اقامة الصلاة و السنة فيها، [باب ما جاء في من قام من اثنتين ساهيا.
ه: سنن ابيداود، ج 1، ص 271، كتاب الصلاة، باب من قام من ثنتين و لم يتشهد.
و: سنن نسائي، ج 2، ص 259 و 260، كتاب التطبيق، باب ترك التشهد الاول؛ و ج 3، ص 20 و 35، كتاب السهو، باب ما يفعل من قام من اثنتين ناسيا و لم يتشهد و باب التكبير في سجدتي السهو.
«
رسول خدا در نماز سهو كرد. آن گاه دو سجده سهو به جا آورد و بعد از آن تشهد و سلام را گفت.»(2)2 ـ الف: سنن ترمذي، ج 2، ص 241، ابواب الصلاة، باب ما جاء في التشهد في سجدتي السهو.
ب: سنن ابيداود، ج 1، ص 273، كتاب الصلاة، باب سجدتي السهو فيهما تشهد و تسليم.
قبل از نقل روايات مربوط به عنوان بالا، لازم ميدانيم توجّه خوانندگان محترم را به حديثي كه مسلم در ج 1 صحيح، ص147 ـ كتاب الايمان، باب74 آورده و در آن موضوع «شقّ صدر» را مشروحا بيان كرده است جلب نماييم:
«انس ميگويد كه رسول خدا آن گاه كه با كودكان بازي ميكرد، جبرئيل را ديد كه نزدش حاضر شده و او را گرفت و بر زمين انداخت و سينهاش را شكافت و قلبش را خارج كرد و از آن علقهي بيرون آورد و گفت: اين بهره شيطان است از تو. سپس آن را در طشتي از طلا با آب زمزم شست و آن گاه آن را جمع كرد و سر جايش گذاشت. كودكان ديگر نزد مادرش (يعني دايهاش حليمه) رفته و گفتند محمد كشته شد ولي وقتي نزدش رفتند او را رنگ پريده ديدند (نه آن كه مرده باشد) انس ميگويد كه
ما درباره صحت و سقم حديث فوق از ديدگاه شيعه و نيز از نظر سند و دلالت كاري نداريم. فقط ميخواهيم نتيجه بگيريم كه مطابق اين حديث ـ كه چون مسلم در صحيحش آن را نقل كرده پس صحيح است ـ شيطان بهرهي از آن حضرت ندارد.
حال به رواياتي كه در آن شك در نماز را از شيطان ميداند، نظري ميافكنيم:
«شيطان، هنگام نماز، انسان را به شك مياندازد و مسائلي را به ياد او مياندازد كه در غير نماز به ياد نداشت.»(1)
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 158، باب بدء الاذان از كتاب الصلاة، باب فضل التأذين؛ و ج 2، ص 84، باب استعانة اليد في الصلاة اذا كان من امر الصلاة از كتاب الجمعه، باب يفكّر الرّجل الشي في الصلاة (جالب است بدانيد كه در عنوان اين باب از قول عمر مينويسد كه گفت: من در نماز تجهيز لشگر ميكنم و از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نقل ميكند كه در نماز به يادش آمد كه نزدش اندكي طلا است! آري، وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم در نماز به ياد غير خدا باشد كسي كه جي او عهده دار امور مردم است بايد در نماز به فكر لشگر كشي باشد!) و ص 87 از همان كتاب، باب اذا لم يدر كم صلي... ؛ و ج 4، ص 151ـ كتاب بدء الخلق، باب صفة ابليس و جنوده.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 2-291، كتاب الصلاة، باب فضل الاذان و هرب الشيطان عند سماعه ؛ و نيز ص 9-398، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب السهو في الصلاة و السجود له ؛ و ج 4، ص 9-1728، كتاب السلام، باب التعوّذ من شيطان الوسوسه في الصلاة.
ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 384، كتاب اقامة الصلاة و السنة فيها، باب ما جاء]
في سجدتي السهو قبل السلام.
د: سنن نسائي، ج 2، ص 24، كتاب الاذان، باب فضل التأذين ؛ و ج 3، ص 32، كتاب السهو، باب التّحرّي ؛ و نيز ص 74 همان كتاب، باب عدد التسبيح بعد التسليم.
با توجه به اين توضيحات و دقت در آن چه كه گذشت، آيا انسان يقين پيدا نميكند كه همه اينها بري توجيه سهوهي امثال معاويه است؟
نسائي در ج 3 سنن، ص 35 كتاب السهو، باب ما يفعل من نسي شيئا من صلاته، مينويسد كه معاويه در نمازي سهو كرد و جايي كه بايد بنشيند برخاست.
ترمذي در ج 2 سنن ص 198 ابواب الصلاة، باب ما جاء في الامام ينهض في الركعتين ناسيا مينويسد كه مغيرة بن شعبه در ركعت دوم برخاست و بعد از نماز گفت كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم نيز چنين كرد! آري او اين جريان را موقعي به ياد آورد كه خود اشتباه كرده بود!
ابن ماجه در ج 1 سنن ص 385 كتاب اقامة الصلاة و السنة فيها، باب 136 از علقمه نقل ميكند كه ابن مسعود در نماز سهو كرد و سپس از قول او روايت ميكند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نيز سهو كرده بود.
اين روايات و امثال آنها كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم را متهم به سهو ميكند از نظر عموم علمي شيعه مردود است. گر چه در روايات ما جريان ذو الشمالين نقل شده است ولي معلوم است كه اولاً چنان چه گذشت، او در جنگ بدر به شهادت رسيد و ثانيا با موثقه زرارة در تعارض است. او ميگويد كه از امام باقر عليهالسلام پرسيدم: آيا هرگز رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم سجده سهو به جا آورد؟ فرمود: نه،...(1) .
در چنين مواردي از آن جا كه از حديث ذو الشمالين بوي تند تقيه به مشام ميرسد، موثقه زراره مورد قبول واقع ميشود.اهل سنت، آن گاه كه ميخواهند آيه ولايت(2) را تضعيف كنند ميگويند: چگونه ممكن است كه علي عليهالسلام هنگام ركوع، به سائلي انگشتر بدهد در حالي كه هنگام نماز، تير از پايش كشيدند و او متوجه نشد! و چون به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم و نماز او ميرسند ـ كسي كه از نظر همه مسلمين امام و مقتدي علي عليهالسلام است ـ ميگويند كه در نماز حواسش پرت ميشود، آن هم نه يكبار و نه دو بار كه... .
يا آن كه مينويسند كه لباس نشان دار او را به خود مشغول و حواسش را پرت ميكند.(3)
1 ـ تهذيب الاحكام، ج 2، ص 377، باب احكام السهو ؛ و بحارالانوار، ج 88، ص 219.
2 ـ منظور از آيه ولايت، آيه 55 از سوره مائده است كه ميفرمايد: «منحصرا ولي شما خدا و رسول او و مؤمناني هستند كه نماز بپا ميدارند و در حال ركوع، زكات ميدهند» يعني علي عليهالسلام كه در حال ركوع نماز، انگشترش را به گدايي بخشيد.
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 7، ص 190، كتاب اللباس، باب الالبسه و الخمائص.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 2-391، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب كراهة اللباس في ثوب له اعلام.
ج: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1176، كتاب اللباس، باب اول.
د: سنن ابيداود، ج 1، ص 240، كتاب الصلاة، باب النظر في الصلاة ؛ و ج 4، ص 49، كتاب اللباس، باب من كرهه.
ه: سنن نسائي، ج 2، ص 79، كتاب القبله، باب الرخصة في الصلاة في خميصة لها اعلام.
2 ـ سنن ابيداود، ج 1، ص 241، كتاب الصلاة، باب الرّخصة في ذلك.
3 ـ كافي است كه به ج 4 صحيح بخاري، ص 152، و ج 1 سنن ابيداود ص 239 رجوع فرماييد.
4 ـ صحيح بخاري، ج 1، ص 114، كتاب الصلاة باب عظة الامام الناس في اتمام الصلاة و ذكر القبلة.
5 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 77، كتاب الغسل، باب اذا ذكر في المسجد انه جنب يخرج كما هو و لا يتيمم؛ ونيز ص 164، كتاب الصلاة، باب هل يخرج من المسجد لعلّة.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 3-422، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب متي يقوم الناس للصلاة.
ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 385، كتاب اقامة الصلاة و السنة فيها، باب [
ما جاء في البناء علي الصلاة.
د: سنن ابيداود، ج 1، ص 60 و 61، كتاب الطهارة، باب في الجنب يصلّي بالقوم و هو ناس.
ه : سنن نسايي، ج 2، ص 89 و 97، كتاب الامامة، بابهي 14 و 24.
آيا آقايان اهل سنت حاضرند چنين نسبتي را به امام جماعت مسجد الحرام يا مسجد النبي يا يكي از مساجد معروف و يا حتي غير معروف بدهند؟
عجيب است در 3 سال آخر عمر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ـ كه ابوهريره اسلام آورده بود ـ چه حوادث تلخي روي داده است كه اگر او نبود همه اينها به دست فراموشي سپرده ميشد و امت اسلام از فيض اين همه سرمايه محروم ميگشت!
صاحبان صحاح بالاتفاق نوشتهاند كه در بعض از سفرها نماز صبح پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و اصحاب قضا شد و آن چنان خوابيدند كه گرمي خورشيد آنها را بيدار كرد...(1).
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 4-93، باب التيمم، باب الصعيد الطيب وَضوء المسلم...؛ و ص 154، باب مواقيت الصلاة و فضلها، باب الاذان بعد ذهاب الوقت؛ و ج 4، ص 232، باب علامات النبوة في الاسلام، حديث اول.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 6-471، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب قضاء الصلاة الفائتة و استحباب تعجيل قضائها.
ج: سنن ترمذي، ج 5، ص 299، كتاب تفسير القرآن، باب 21 و من سورة طه. [
د: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 8-227، كتاب الصلاة، باب من نام عن الصلاة او نسيها.
ه : سنن ابيداود، ج 1، ص 122-118، كتاب الصلاة، باب في من نام عن الصلاة او نسيها.
و: سنن نسائي، ج 1، ص 331، كتاب المواقيت، بابهي 51 و 54 و 55 ؛ و ج 2، ص 115، كتاب الامامة، باب 47 ؛ و ج 3، ص 230، كتاب قيام اللّيل و تطوّع النّهار، باب 32.
بگذريم، آن چه كه از ظاهر رواياتشان برميآيد اين است كه قضا شدن نماز صبح بيش از يكبار بوده است، گر چه در كيفيت آن اختلاف است و از همين اختلاف ميتوان فهميد كه اصل مسأله صحيح نيست.
در اين جا توجه شما را به چند روايت جلب ميكنيم. بخوانيد و آن را با روايت قبل مقايسه كنيد و از تهمتي كه به رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم زده شد به خدا پناه ببريد:
«پيامبرفرمود: اگر كسي از شما بخوابد، شيطان بر سرش سه گره ميزند و بر هر گرهي چنين وسوسه ميكند كه شب درازي داري، بخواب. حال اگر او بيدار شود و خدا را ياد كند، يكي از گرهها باز ميشود. و اگر وضو بگيرد، گره دوم نيز باز ميگردد و اگر نماز بخواند همه گرهها باز شده و با نشاط و روحي پاك، صبح ميكند و الا با نفسي خبيث و كسل صبح ميكند.»
«به رسول خدا گفتند كه فلاني شب را تا صبح خوابيد. (و از بعض عناوين بر ميآيد كه منظور اين است كه آن شخص نماز شبش قضا شده است نه نماز صبح) فرمود: او كسي است كه شيطان در گوشش بول كرده است.»(1)
ما به خواست خدا، آن جا كه درباره عمّار بحث خواهيم داشت متعرّض اين موضوع خواهيم شد كه بنا به نقل بخاري و غير او، خداوند او را از شر1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 2، ص 66، باب التهجد باللّيل، باب اذا نام و لم يصلّ بال الشّيطان في اذنه ؛ و ج 4، ص 148، كتاب بدء الخلق، باب صفة ابليس و جنوده.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 537، كتاب صلاة المسافرين و قصرها، باب ما روي في من نام اللّيل اجمع حتي اصبح.
ج: سنن نسائي، ج 3، ص 201، كتاب قيام اللّيل و تطوّع النّهار، باب التّرغيب في قيام اللّيل.
البته وقتي نماز صبح پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم قضا شود، تعجبي نيست كه بخوابد و نماز شب نخواند!(1)
2ـ نماز عصر (و يا چند نماز!) در اين جا نيز صاحبان صحاح بالاتفاق نوشتهاند كه نماز عصر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در غزوه خندق قضا شد.(2) علت اين كه ما منكر قضا شدن نماز عصر آن حضرت در خندق هستيم1 ـ الف: صحيح مسلم، ج 1، ص 515، كتاب صلاة المسافرين و قصرها، باب 18.
ب: سنن ترمذي، ج 2، ص 306، ابواب الصلاة، باب اذا نام عن صلاته باللّيل صلّي بالنّهار.
ج: سنن نسائي، ج 3، ص 258، كتاب قيام اللّيل و تطوّع النّهار، باب 64.
2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 165، كتاب الصلاة، باب قول الرجل ما صلّينا ؛ و ج 2، ص 19، كتاب الجمعة، باب الصلاة عند مناهضة الحصون و لقاء العدوّ ؛ و ج 4، ص 52، باب فضل الجهاد و السّير، باب الدّعاء علي المشركين بالهزيمة و الزّلزلة؛ و ج 5، ص 141، باب غزوة خندق و هي الاحزاب ؛ و ج 6، ص 37، تفسير سوره بقره، و ج 8، ص 105، كتاب الدعوات، باب الدعاء علي المشركين.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 8-436، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب 36.
ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 224، كتاب الصلاة، باب المحافظة علي صلاة العصر.
د: سنن ترمذي، ج 1، ص 337 و 339، ابواب الصلاة، باب 18 و ج 5، ص 202، كتاب تفسير القرآن، تفسير سوره بقره.
ه : سنن ابيداود، ج 1، ص 112، كتاب الصلاة، باب في وقت صلاة العصر.
و: سنن نسائي، ج 1، ص 268، كتاب الصلاة، باب المحافظة علي صلاة العصر و ج 2، ص21-19، كتاب الاذان، بابهي 23-21؛ و ج 3، ص 83، كتاب السهو، باب 105.
حال فرض كرديم كه آتش جنگ آن چنان شعله ور شد كه به هيچ وجه
موفق به ادي آن نشدند، چرا يكسره آن را ترك كنند؟ مگر در اين حالت نماز
در حال جنگ تشريع نشده است؟(1) به علاوه، ما ميدانيم كه در غزوه
خندق جنگي به غير از كشته شدن عمرو بن عبدود به دست علي عليهالسلام واقع
نشد ـ كه آن را صاحبان صحاح، جهت پوشاندن اين فضيلت آن حضرت،
مطلقا متعرّض نشدند! ـ پس چه عاملي باعث شد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و اصحابش
نماز عصر را نخوانند؟ بگذريم از اين كه در اين امر نيز اختلاف است.
عدهي ميگويند كه نماز عصر را بعد از مغرب و قبل از عشاء قضا كرد و
اكثرا ميگويند كه آن را قبل از مغرب قضا نمود. دستهي نيز همچون ترمذي
و نسائي ـ در بعض رواياتشان ـ ميگويند كه اصولاً نماز قضا شده فقط عصر
نبود. بلكه نمازهي ظهر و عصر و مغرب و عشا قضا شد، و نسائي در يكي
از رواياتش ميگويد فقط ظهر و عصر قضا شد. مگر اينان شب تا صبح در
1 ـ ر.ك به آيه 103 از سوره نساء و صحيح بخاري، ج 2، ص 19، كتاب الجمعه، باب صلاة الطالب و المطلوب راكبا و ايماءً.
در آن جنگ كه مدتي طولاني ادامه يافت و حتي در يكي از شبها (ليلة الهرير) دو لشگر تا به صبح مشغول نبرد بودند، در تاريخ نيامده كه نمازها قضا شده باشد.
ابن ابيالحديد معتزلي در مقدمه شرح نهج البلاغة، آن جا كه از عبادت اميرالمؤمنين عليهالسلام سخن ميگويد چنين مينويسد:
«تو چه تصور داري از مردي كه آن قدر به عباداتش مواظبت داشت كه در «ليلةالهرير»، در حالي كه تيرها به اطرافش فرود ميآمد، بدون هيچ گونه ترسي، برنامه عباديش ترك نشد.»
آيا هيچ مسلماني ميتواند بپذيرد كه نماز علي عليهالسلام در صفين قضا نشد ولي نماز مقتدي او يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم در خندق چند بار قضا شد؟
نماز عصر از نظر اهل سنت همان نماز وُسطي ميباشد كه در قرآن مجيد
بدان تأكيد شده است.(1) گرچه اين امر هم بين خودشان محلّ اختلاف
1 ـ سوره بقره، آيه 238، از نظر شيعه صلاة وُسطي همان نماز ظهر است.
حال به بررسي چند روايت در مورد نماز عصر ميپردازيم تا ببينيم آنها كه نماز عصرشان فوت شود حالشان چگونه است.
«كسي كه نماز عصرش فوت شود گوئيا اهلش و مالش از او فوت شده است.»
«كسي كه نماز عصرش از او فوت شود عملش (يعني همه اعمالش) هدر رفته است.»(1)
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 145 و 154، كتاب الصلاة، بابهي: «اثم من فاتته العصر» و «من ترك العصر» و «التكبير بالصلاة في يوم غيم»
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 6-435، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب التّغليظ في تفويت صلاة العصر ؛
ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 224، كتاب الصلاة، باب المحافظة علي صلاة العصر و نيز در ص227، باب ميقات الصلاة في الغيم.
د: سنن نسائي، ج 1، ص 271-269، كتاب الصلاة، بابهي 15 و 17؛ و نيز ص 289، كتاب المواقيت، باب 9.
يا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ـ العياذ باللّه ـ از نماز غافل شد يا صاحبان صحاح، روايات غير صحيح را به نام صحيح به خورد عوام دادهاند.
مبحث چهارم ـ تصوير نماز بالي منبر!
«وقتي اوّلين منبر بري رسول خدا ساخته شد آن حضرت بالي آن نماز خواند و بعد از خواندن حمد و سوره به ركوع رفت و سپس بران سجده عقب عقب از آن پايين آمد و پي منبر سجده كرد، بعد از آن بري ركعت دوم بالي منبر رفت و همينطور... و پس از اتمام نماز رو به اصحاب كرد و فرمود: من اينگونه نماز خواندم تا شما از من پيروي كنيد و از من آن را بياموزيد.»(1)
تعجّب ما از اين است كه با آنكه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم دستور به پيروي داد چرا حتي يكبار هم كه شده در مسجدالحرام يا مسجدالنبي كه مسلمانان زيادي شاهدند، امام جماعت اينگونه نماز نميخواند؟ مگر در روايت فوق1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 106، كتاب الصلاة، باب الصلاة في السّطوح و المنبر و الخشب ؛ و ج 2، ص 11، كتاب الجمعة، باب الخطبه علي المنبر.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 386، كتاب المساجد و مواضع الصّلاة، باب]
جواز الخطوة و الخطوتين في الصلاة.
ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 455، كتاب اقامة الصلاة و السّنة فيها، باب 199 (ما جاء في بدء شأن المنبر.)
د: سنن ابيداود، ج 1، ص 283، كتاب الصلاة، باب في اتّخاذ المنبر.
ه: سنن نسائي، ج 2، ص 64، كتاب المساجد، باب الصلاة علي المنبر.
در اينجا به دو روايت از سنن ابيداود توجه ميكنيم:
او در ج1 سنن، ص163 ـ كتاب الصّلاة، باب الامام يقوم مكانا ارفع من مكان القوم مينويسد:
1ـ حذيفه در مكاني مرتفعتر از مأمومين ايستاد. ابو مسعود پيراهنش را كشيد و او را از آن مكان پايين آورد و بعد از نماز به او گفت: مگر نميداني كه اين عمل نهي شده؟ گفت: آري، وقتي مرا كشيدي يادم آمد.
2ـ عمار در مكاني مرتفعتر از مأمومين به نماز ايستاد. حذيفه دستش را گرفت و عمار هم متابعت كرد تا او را به پايين آورد بعد از نماز حذيفه به او گفت: مگر نشنيدي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ميفرمود: امام جماعت نبايد در مكاني بالاتر از مأمومين بايستد؟ عمار گفت: و لذا وقتي دستم را گرفتي از تو متابعت كردم.
مضمون اين دو روايت يعني جايز نيست كه مكان امام جماعت از مأمومين بالاتر باشد و اين با رواياتي كه از طريق ائمه اهل بيت عليهمالسلام رسيده مطابقت دارد.
آيا بهتر نيست اندكي درباره روايات صحاح دقت كنيم؟!
مبحث پنجم نماز در آغل گوسفندان!
يكي از مسائلي كه شارع مقدس بدان اهميت داده تميز بودن مكان نمازگزار است.(1) يعني محلّي كه انسان ميخواهد در آنجا نماز بخواند بهتر است از آلودگيهي گوناگون به دور بوده و حتّي دستور داريم كه آن مكان را خوشبو كنيم، و لذا انداختن آب دهان در مسجد كراهت دارد. يكي از مكانهايي كه تميز نبودن آن بر كسي پوشيده نيست آغل گوسفندان است. انتخاب آغل بري نماز مورد قبول كسي نيست و لذا ما نميتوانيم رواياتي را كه صاحبان صحاح نوشتهاند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم قبل از بني مسجد، در ابتدا آن جا را بري نماز انتخاب كرده بود، بپذيريم.
1 ـ در اين زمينه ر.ك به سنن ابيداود، ج 1، ص 124 و 125، كتاب الصلاة، باب اتّخاذ المسجد في الدّور.
بعض از آن روايات ميگويد كه برنامه آن حضرت چنين بود كه قبل از بني مسجد، در آغل گوسفندان نماز ميخواند، در بعض ديگر آمده است كه هر جا وقت نماز ميشد به نماز ميايستاد و در آغل هم نماز ميخواند. در ميان آنها ابن ماجه مينويسد كه هر جا ميرسيد نماز ميخواند. با آن كه همه آن روايات از شخصي به نام ابو التّياح بوده و او نيز از انس نقل ميكند يعني نماز خواندن حضرت را در آغل فقط انس ديد و او نيز فقط به ابوالتّياح گفت. و السّلام!(1)
ابو داود ـ چنان چه در پاورقي ذكر شد ـ در يكي از رواياتش مينويسد كه1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 68، كتاب الوضوء، باب ابوال الابل و الدّوابّ و الغنم و مرابضها؛ و ص 117، كتاب الصلاة، باب الصلاة في مرابض الغنم ؛ و ج 5، ص 86، باب مقدم النبي و اصحابه المدينة.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 4-373، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب ابتناء مسجد النبي
ج: سنن ترمذي، ج 2، ص 182، ابواب الصلاة، باب ما جاء في الصلاة في مرابض الغنم و اعطان الابل.
د: سنن ابيداود،، ج 1، ص 124، كتاب الصلاة، باب في بناء المسجد ؛ و نيز در ص 47، كتاب الطهارة، باب الوضوء من لحوم الابل، مينويسد كه پيامبر فرمود در آغل]
گوسفندان نماز بخوانيد كه آن محل، بركت است!
ابن ماجه نيز ـ چنان چه در متن گذشت ـ همان روايت ابو التّياح را در ج اول سنن، ص 245، كتاب المساجد و الجماعات آورده و در آن ذكري از آغل گوسفندان نيست، بلكه فقط نوشته است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم قبل از بني مسجد هر جا كه ميرسيد نماز ميخواند.
مبحث ششم ـ تأخير نماز عشا تا نيمه شب
در اين زمينه روايات مختلفي را همه ارباب صحاح نقل كردند كه ما چكيده آنها را نوشته و سپس به بررسي آنها ميپردازيم:
«شبي از شبها پيامبر اكرم در خواندن نماز عشاء تأخير نمود تا شب به نيمه رسيد. عمر فرياد زد: الصلاة، الصلاة، يا رسول اللّه! زنها و بچهها خوابيدند!...»
در بعض روايات آمده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم با يك نفر آهسته سخن ميگفت و لذا نماز به تأخير افتاد!
در بعض ديگر آمده است كه آن حضرت در حالي به نماز حاضر شد كه سرش خيس بود!
در پارهي از روايات آمده كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: اگر بر امّتم سخت نبود، نماز عشاء را تا نيمه شب تأخير ميانداختم.
در روايتي نيز از زهري نقل شده كه گفت: به من گفته شد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: شما حقّ نداريد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را بري نماز بخوانيد.(1)
در بررسي اين روايات بايد گفت:1ـ اگر بهترين وقت نماز عشاء نيمه شب است چرا در روايات آمده است كه وقت آن تا ثلث شب ميباشد؟
2ـ چرا اهل سنت ـ كه شيعه نيز در اين مسأله همين عقيده را دارد ـ وقت
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 50-148، كتاب الصلاة، باب فضل العشاء و چند باب بعد از آن ؛ و نيز ص 165 و 168، بابهي «الامام تعرض له الحاجة بعد الاقامة» و «الكلام اذا أقيمت الصلاة» و «من جلس في المسجد ينتظر الصلاة و فضل المساجد» ؛ ونيز ص 214 و 218 و 219، بابهي «يستقبل الامام الناس اذا سلّم» و «وضوء الصّبيان...» و «خروج النّساء الي المساجد...» ؛ و ج 7، ص 201، كتاب اللّباس، باب فصّ الخاتم ؛ و ج 8، ص 80، كتاب الاستئذان، باب طول النّجوي ؛ و ج 9، ص 105، كتاب الاحكام، باب ما يجوز من اللَّوْ.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 284، كتاب الحيض، باب الدّليل علي انّ نوم الجالس لا ينقض الوضوء ؛ و نيز ص 4-441، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب وقت العشاء و تأخيرها.
ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 226، كتاب الصلاة، باب وقت صلاة العشاء.
د: سنن ترمذي، ج 2، ص 394 و 396، ابواب الصلاة، باب ما جاء في الكلام بعد نزول الامام من المنبر.
ه: سنن ابيداود، ج 1، ص 149، كتاب الصلاة، باب في الصلاة تقام و لم يأت الامام ينتظرونه قعودا.
و: سنن نسائي، ج 1، ص 272، كتاب الصلاة، باب فضل صلاة العشاء ؛ و ص 303-300، كتاب المواقيت، باب ما يستحبّ من تأخير العشاء و باب آخر وقت العشاء ؛ و ج 2، ص 89، كتاب الامامة، باب الامام تعرض له الحاجة بعد الاقامة.
3ـ روايات فوق نميتواند نسخ شده باشد، چه آنكه اوّلاً كسي نگفته است و ثانيا با اين جمله كه حضرت ميفرمايد: «اگر بر امتم سخت نبود آن را تا نيمه شب تأخير ميانداختم» در تعارض است، زيرا اين جمله ميرساند كه نيمه شب وقت اصلي و فضيلت نماز عشاء است الاّ اينكه من به خاطر راحتي امّت آن را جلو انداختم. پس مسألهي به نام «نسخ حكم» در ميان نيست.
4ـ نجوي با يكنفر و تأخير نماز تا نيمه شب و معطّل كردن مردم و خوابيدن زنان و كودكان و حتي بزرگان، به طوري كه فرياد عمر بلند شد كه... نميتواند كار يك انسان عادي باشد تا چه رسد به پيامبر عظمت صلي الله عليه و آله وسلم .
5ـ اگر بگوييم كه حضرت ميخواست بفهماند وقت نماز عشاء تا نيمه شب ادامه دارد، بايد گفت اوّلاً ـ با اين جمله كه: «اگر بر امّتم سخت نبود...» در تعارض است، و ثانيا ـ روايت ميگويد علّت تأخير، نجوي با يكنفر بود، نه بري فهماندن وقت، و ثالثا ـ به جي معطّلي مردم ميتوانست با بيان روشن خويش آن را بفهماند، آنچنانكه در بسياري از مسائل اينگونه عمل فرمودند.
6ـ روايتي كه ميگويد موقعي به نماز حاضر شد كه سرش خيس بود! به نظر ميرسد از همه موهنتر است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بعد از نماز مغرب، تا نيمه شب غسل را تأخير انداخت و.... بقيّه را خودتان بخوانيد!
7ـ اگر حديث زهري صحيح باشد بايد گفت عمل عمر صحيح نبوده است كه حضرت را با فريادش به نماز خوانده است!
8ـ جالبتر از همه آنكه نسائي در يكي از رواياتش مينويسد كه وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نيمه شب با فرياد عمر به نماز حاضر شد (و اگر فرياد او نبود خدا ميداند كه نماز عشاء كي خوانده ميشد!) فرمود: «صلّوها فيما بين ان يغيب الشّفق الي ثلث الليل» يعني نماز عشاء را بين محو شدن سرخي طرف مغرب تا ثلث شب بخوانيد (!) آري، وقت نماز عشاء كه بري مسلمانان معين شده همين است ولي رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم به بهانه صحبت با يكنفر يا غسل نكردن، آن را تا نيمه شب به تأخير مياندازد! راستي آيا هيچ مسلماني ميتواند آن را بپذيرد؟!
مبحث هفتم ـ دو روز معطّلي بري تعليم وقت نماز:
«مردي از رسول خدا درباره وقت نماز پرسيد، پيامبر او را دو روز معطّل كرد تا آن را به او بفهماند. روز اوّل نمازها را در اوّل وقت خواند و روز دوّم در آخر وقت. سپس به آن مرد فرمود: وقت نمازها بين اين دو وقت است.»(1)
آيا ميشود قبول كرد كه بعض از اصحاب آنقدر كودن بودند كه به صورت فوق بايد به آنان وقت نمازها تفهيم شود؟ كه اگر به صورت تئوري1 ـ الف: صحيح مسلم، ج 1، ص 30-428، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب اوقات الصّلوات الخمس.
ب: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 219، كتاب الصلاة، ابواب مواقيت الصّلاة.
ج: سنن ابيداود، ج 1، ص 9-108، كتاب الصلاة، باب في المواقيت.
1 ـ بنا به نقل ابو داود در همان باب.
مبحث هشتم ـ نمازهي طولاني پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم :
يكي از دستوراتي كه در اسلام بري امام جماعت آمده اين است كه نماز را كوتاه كند تا مأمومين به سختي نيفتند و رغبت بيشتري بري شركت در جماعت پيدا كنند. در اين زمينه بهترين الگو، شخص رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ميباشد.
«انس ميگويد: پشت سر امامي نماز نخواندم كه نمازش از نماز رسول خداكوتاهتر و كاملتر باشد.» و يا گفته است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نمازش از همه كوتاهتر و كاملتر بود.(1)
«جابر بن سمرة ميگويد: من با پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نماز ميخواندم، نماز او ميانه بود.»(2) يعني نه طولاني بود كه مردم خسته شوند و نه آنقدر مختصر بود كه1 ـ الف: صحيح بخاري، ج1، ص 181، كتاب الصلاة، باب من اخفّ الصّلاة عند]
بكاء الصّبي و باب قبل از آن.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 342، كتاب الصلاة، باب امر الائمّة بتخفيف الصّلاة في تمام ؛ ونيز مسلم در همان باب روايت ديگري را از انس نقل ميكند كه گفت: «پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نمازش را مختصر ميخواند و...».
ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 315، كتاب اقامة الصّلاة و السّنة فيها، باب من امّ قوما فليخفّف.
د: سنن ترمذي، ج 1، ص 463، ابواب الصلاة، باب ما جاء اذا امّ احدكم النّاس فليخفّف.
ه : سنن نسائي، ج 2، ص 103، كتاب الامامة، باب ما علي الامام من التّخفيف.
2 ـ الف: صحيح مسلم، ج 2، ص 591، كتاب الجمعة، باب تخفيف الصّلاة و الخطبة.
ب: سنن ابيداود، ج 1، ص 288، كتاب الصلاة، باب الرّجل يخطب علي قوس.
ج: سنن نسائي، ج 3، ص 110، كتاب الجمعه، باب 35 ؛ و نيز در ص 188، كتاب صلاة العيدين، باب 24.
راوي (ابو مسعود) ميگويد: من هرگز نديدم كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در موعظهاش آنقدر غضب كند كه آن روز غضب كرد. سپس فرمود: بعض از شما، مردم را از دين فراري ميدهيد. هر گاه يكي از شما امام جماعت بود بايد نماز را كوتاه كند چه آنكه در ميان مأمومين انسانهي ضعيف و پير بوده و عدّهي نيز گرفتاري دارند.(1)
ابوهريرة ميگويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: اگر كسي امام جماعت شد بايد نماز را كوتاه كند چه آنكه در ميان مأمومين مريض و ضعيف و افراد مسن ميباشند.(2)1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 180، كتاب الصلاة، باب تخفيف الامام في القيام و... و دو باب بعد.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 340، كتاب الصلاة، باب امر الائمة بتخفيف الصلاة في تمام.
ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 315، كتاب اقامة الصلاة و السّنة فيها، باب من امّ قوما فليخفّف.
2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 180، كتاب الصلاة، باب اذا صلّي لنفسه فليطوّل ما شاء.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 341، كتاب الصلاة، باب امر الائمه بتخفيف الصّلاة في تمام.
ج: سنن ترمذي، ج 1، ص 461، ابواب الصلاة، باب ما جاء اذا امّ احدكم النّاس فليخفّف.
د: سنن ابي داود، ج 1، ص 211، كتاب الصلاة، باب في تخفيف الصلاة.
ه : سنن نسائي، ج 2، ص 103، كتاب الامامة، باب ما علي الامام من التّخفيف.
حال ببينيم صاحبان صحاح در اين زمينه به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم چه نسبتهايي دادهاند:
«حذيفه ميگويد: شبي با رسول خدا نماز خواندم. او سوره بقرة را
شروع كرد. با خود گفتم 100 آيه كه خواند به ركوع ميرود. از آن كه گذشت،
گفتم پس از اتمام سوره به ركوع ميرود. سپس سوره نساء را شروع كرد. بعد
از آن آلعمران (آنهم نه به صورت قرائت تنها، بلكه) چون به آيهي
ميرسيد كه در آن تسبيح خدا بود او هم تسبيح ميگفت و اگر در آن سؤالي
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 181-179، كتاب الصلاة، باب اذا طوّل الامام... و چند باب بعد.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 339 و 340، كتاب الصلاة، باب القراءة في العشاء.
ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 315، كتاب اقامة الصلاة و السنة فيها، باب من امّ قوما فليخفّف.
د: سنن نسائي، ج 2، ص 107، كتاب الامامة، باب 39 و نيز]
ص184 و 185 كتاب الافتتاح، بابهي 70 و 71.
2 ـ غير از اينها روايات ديگري نيز در مورد سفارش پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به امام جماعت در مورد كوتاه كردن نماز، به جهت رعايت حال مأمومين وارد شده است.
«... بعد از تكبيرة الاحرام به اندازه تقربيا سوره بقرة قيام كرد و سپس به
ركوع رفت ركوع او نيز نظير قراءتش بود. آنگاه از ركوع برخاست و قرائتي
نظير قراءت اوّل ولي كوتاهتر خواند (در اينجا روايات صحاح از يك ركوع در
هر ركعت تا 5 ركوع در هر ركعت را نقل كردهاند كه ما ـ به خواست خداـ در
1 ـ الف: صحيح مسلم، ج 1، ص 536، كتاب صلاة المسافرين و قصرها، باب 27.
ب: سنن ابيداود، ج 1، ص 231، كتاب الصلاة، باب ما يقول الرجل في ركوعه و سجوده.
ج: سنن نسائي، ج 3، ص 224، كتاب قيام اللّيل و تطوّع النهار، باب 25 ؛ و نيز در ج 2، ص 189، كتاب الافتتاح، باب 78.
2 ـ الف: صحيح مسلم، همان.
ب: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 456، كتاب اقامة الصلاة و السّنة فيها، باب 200.
در بعض از روايات صريحا گفته شد كه بعض از مأمومين به علت طولاني شدن نماز بيهوش شدند.(1)
نسائي در ج 2 سنن ص 181 ـ كتاب الافتتاح، باب القراءة في المغرب و ص 239 ـ كتاب التّطبيق، باب 75 مينويسد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم در نماز مغرب سوره اعراف ميخواند.در بررسي اين روايات بايد گفت:
1ـ خواندن سوره بقرة و نساء و آل عمران، آنهم به صورتي كه در خبر حذيفه آمده است و به همان مقدار در حال ركوع معطّل كردن و به همان مقدار بعد از ركوع ايستادن و به همان مدّت سجده را طول دادن و لابد ركعت دوّم هم مثل ركعت اوّل، يعني بيش از يكبار تمام قرآن را خواندن، لابد در شبي اتفاق افتاد كه حدود 20 ساعت بلكه بيشتر، آن شب به درازا كشيد! چه كسي ميتواند اين دسته روايات را بپذيرد؟
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 2، ص 46، كتاب الجمعه، باب صلاة الكسوف جماعة... .
ب: صحيح مسلم، ج 2، ص623 و 626، كتاب الكسوف، باب 3.
ج: سنن ابيداود، ج 1، ص 310ـ306، كتاب الصلاة، باب صلاة الكسوف و چند باب بعد از آن.
د: سنن نسائي، ج 3، ص 151-124، كتاب الكسوف در ضمن 25 [باب درباره آن روايت نقل ميكند. ابن ماجه نيز در باب صلاة الكسوف آن را نقل كرده و فقط مينويسد كه قراءت طولاني داشته است.
2ـ گيريم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم توان اين مدّت ايستادن و در ركوع ماندن را داشت، حذيفه و ابن مسعود چه گناهي كردند؟
3ـ گيريم كه حذيفه و ابن مسعود سر زده وارد شدند و پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از آنها مطّلع نبود، اوّلاً رواياتي كه ميگويد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم پشت سرش را چون جلو ميديد با آن مخالفت دارد، و ثانيا با نماز آيات طولاني كه بعض از مردم در اثر طولاني شدن نماز بيهوش ميشدند چه ميكنيد؟
جالب است كه بدانيد فقهي اربعه اهل سنت به طولاني كردن قيام و ركوع و سجود در نماز آيات، فتوي به استحباب دادهاند و بعض از آنها سوره بقرة و مشابه آن را سنّت دانستهاند.
آيا اين طول دادنها با رعايت حال مأمومين مطابقت دارد؟
4ـ آيا خواندن سوره اعراف در نماز مغرب رعايت كردن حال مأمومين است كه در ميان آنها مريض و ضعيف و پير نيز ميباشند؟
مبحث نهم ـ انجام اعمالي غير صحيح و سپس برگشت از آن.
عايشه ميگويد: در اتاق من لباسي بود كه در آن نقش تصاوير بود. من آن را در نقطهي گذاشتم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم به سوي آن نماز ميخواند. سپس فرمود: آن را از من دور كن!(1)
2ـ نهي از ظرف:«
پيامبر از (استعمال) ظرف نهي فرمود. انصار گفتند كه ما چارهي جز استفاده از آنها را نداريم. فرمود: پس اشكال ندارد!»«پيامبر فرمود: من از ظروف شما را نهي كردم و ظرف نه چيزي را حلال و نه چيزي را حرام ميكند.»
«پيامبر فرمود: من شما را از نوشيدن از ظرف پوستي نهي كردم! از هر ظرفي خواستيد بنوشيد.» (2)
چه كسي ميتواند بپذيرد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم به اين نكته واقف نبود كه1 ـ الف: صحيح مسلم، ج 3، ص 1668، كتاب اللّباس و الزّينة، باب 26.
ب: سنن نسائي، ج 2، ص 74، كتاب القبلة، باب الصلاة الي ثوب فيه تصاوير.
2 ـ روايات مربوطه را در كتب ذيل بجوييد:
الف: صحيح بخاري، ج7، ص 138، كتاب الاشربة، باب ترخيص النبي في الاوعيه و الظروف بعد النّهي.
ب: صحيح مسلم، ج 3، ص 1585، كتاب الاشربه، باب 6.
ج: سنن ترمذي، ج 4، ص 261، كتاب الاشربه، باب ما جاء في الرخصة ان ينبذ في الظروف.
د: سنن نسائي، ج 8، ص 327، كتاب الاشربه، باب 40.
«بري رسول خدا قبايي ابريشمي هديه داده شد، حضرت آن را پوشيد و در آن نماز خواند، سپس مانند كسي كه از آن بدش بيايد آن را از تن درآورد و فرمود: اين لباس بري متّقين سزاور نيست.»
«سعد معاذ (و به روايت نسائي «اُكَيدِر» رئيس «دَومَة») لباسي ابريشمي كه در آن طلا نيز به كار رفته بود به پيامبر هديه داد. حضرت نيز آن را پوشيد و بر منبر رفت. مردم آن را لمس ميكردند و ميگفتند: ما تا امروز لباسي به اين خوبي نديديم...»
«پادشاه روم لباسي از ابريشم به پيامبر هديه داد. حضرت آن را پوشيد آنگاه آن را بري جعفر(بن ابيطالب) فرستاد. او هم آن را پوشيد و خدمت رسول خدا رسيد. حضرت فرمود: من آن را ندادم كه بپوشي. گفت: پس چه كنم؟ فرمود: آن را بري برادرت نجاشي بفرست.»(1)
ما در اينجا متعرض رواياتي كه در آن از پوشيدن لباس حرير نهي شده1 ـ الف: صحيح بخاري،، ج 7، ص 186، كتاب اللباس، باب القبا و فرّوج حرير.
ب: صحيح مسلم، ج 3، ص 1644 و 1646، كتاب اللّباس و الزّينة، آخر باب 2.
ج: سنن ترمذي، ج 4، ص 190، كتاب اللباس، باب 3.
د: سنن ابي داود، ج 4، ص 48، كتاب اللّباس، باب من كرهه.
ه : سنن نسائي، ج 8، ص 210، كتاب الزّينة، باب لبس الدّيباج المنسوج بالذّهب.
1ـ آيا معقول است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم لباس ابريشمي بپوشد با آنكه ميداند كه به زودي آن را حرام خواهد نمود؟ چگونه ميشود خود آن را بپوشد و در آن نماز بخواند ولي بري امّتش جايز نداند؟ با توجّه به اينكه اين از اختصاصات آن حضرت هم نبود.(1)
2ـ آيا معقول است كه آن حضرت لباسي بپوشد (حرير يا غير حرير) كه حسرت داشتن آن در دل پيروانش بماند؟ آيا چنين پيامبري ميتواند الگوي ساده زيستي و عدم توجه به دنيا باشد؟ آيا اينگونه روايات جهت توجيه كارهي معاويه نيست كه لباس حرير ميپوشيد؟ و ما به خواست خدا در بحث مربوط به او از همين صحاح متعرض آن خواهيم شد.غير از اينها روايات ديگري از صاحبان صحاح نقل شده كه حضرتش لباسي حرير بري اميرالمؤمنين عليهالسلام ميفرستد، آن حضرت نيز آن را ميپوشد و چون پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ميبيند در غضب ميشود...
اگر پوشيدن آن بري كسي كه نميداند حرام است عامل غضب است، چه فرقي است بين رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم و يكي از پيروانش؟(2)
4ـ انگشتر طلا:«
رسول خدا انگشتري از طلا در دست كرد. مردم نيز چنين كردند و چون كار مردم را ديد آن را انداخت و گفت: من ديگر آن را نميپوشم. سپس1 ـ از قبيل جايز بودن ازدواج با بيش از 4 زن.
2 ـ بحث تفصيلي آن را در كتاب «اهل بيت عليهمالسلام در صحاح» بخوانيد.ان شاءاللّه.
«رسول خدا چون خواستند كه به قيصر روم و پادشاه ايران و به نجاشي نامه بنويسند به او گفتند كه نامه اگر مهر كرده نباشد آن را نميخوانند. لذا انگشتري از نقره تهيه كردند كه در آن نوشته بود: «محمدرسول اللّه» ـ در سه سطر ـ «محمد» در يك سطر و «رسول» در سطر دوم و «اللّه» در سطر سوم.»
«رسول خدا انگشتري از طلا يا نقره در انگشت كرد كه در آن اين كلمه نقش شده بود: «محمد رسول اللّه» مردم هم چنين كردند. چون پيامبر در دست مردم آن را ديد، انگشتر خود را انداخت و انگشتري ديگر از نقره انتخاب كرد...»
«پيامبر فقط يك روز انگشتري از نقره در دست كرد مردم نيز چنين كردند. حضرت آن را انداخت. مردم نيز انداختند.»
در بعض روايات سنن نسائي آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم علت دورانداختن انگشتر طلا را چنين بيان فرمود:
««شغلني هذا عنكم منذ اليوم اليه نظرة و اليكم نظرة.» ثمّ القاه.»
خلاصه ترجمه با توضيحي كه سندي در شرح آن گفته اين است:
پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نگاهي به انگشتر ميكرد و نگاهي به مردم و انگشتري آنچنان حضرت را به خود مشغول كرده بود كه حواسش به مردم نبود! (مرحبا به
«عمر به صُهيب گفت: چرا انگشتر طلا در دست كردي؟ گفت بهتر از تو آن را در دستم ديد و اشكال نكرد. گفت: چه كسي؟ گفت: رسول خدا»
نسائي در يكي از رواياتش مينويسد:
«...و آن انگشتر شش سال در دست عثمان بود و چون نامهها زياد شد آن را به مردي از انصار داد. او آن را در دست ميكرد تا سر چاهي كه متعلق به عثمان بود رفت و آن انگشتر در چاه افتاد و نتوانستند آن را بيابند. عثمان دستور داد انگشتر ديگري مثل آن بسازند و در آن اين كلمه را نقش كردند: «محمد رسول اللّه».» (1)
تقاضي ما از خوانندگان اين است كه يكبار ديگر روايات فوق را كه اكثر آنها از صحيحين و سنن نسائي ميباشد بخوانند و خود قضاوت كنند كه چگونه صاحبان صحاح روايات متناقض و متضاد را به عنوان روايات صحيح به عوام و حتي به علما قالب ميكنند و گاهي آنقدر اين ضدّيت روايات، روشن است كه بعض از شارحين صريحا اعتراف به خطي راوي1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 7، ص 203-200، كتاب اللّباس، باب خواتيم الذّهب و چند باب بعد ؛ و ج 8، ص 165، كتاب الايمان و النّذور، باب من حلف علي الشّيء و ان لم يحلّف ؛ و ج 9، ص 119، كتاب الاعتصام بالكتاب و السنة، باب الاقتداء بافعال النّبي.
ب: صحيح مسلم، ج 3، ص 57-1655، كتاب اللّباس و الزّينة بابهي 14-11.
ج: سنن ترمذي، ج 4، ص 200، كتاب اللّباس، باب ما جاء في لبس الخاتم في اليمين.
د: سنن نسائي، ج 8، ص 173 به بعد، كتاب الزينة بابهي 42و43و48و54و79و81و82.
ببينيد كه چگونه نسائي بري تنزيه عثمان از خطايي كه كرد و سر چاه با انگشتر رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بازي كرد روايتي بر خلاف آنچه كه در صحيحين آمده نقل ميكند كه اين عثمان نبود كه با انگشتر بازي كرد بلكه مردي از انصار بود!
او خواست ساحت عثمان را از اين عيب بپوشاند گرفتار عيب ديگرش نمود، و آن اينكه انگشتري كه به عنوان مهر خليفه استفاده ميشود در دست شخص ديگر چه ميكند؟ آنهم كسي كه لياقت حفظ آن را ندارد!
بنگريد كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم را چگونه انساني معرّفي ميكنند كه انگشتر طلا او را به خود مشغول كرده و به مردم بيتوجه بود! آنهم انگشتري كه همه مردم مشابه آن را در دست داشتند.
روايت صهيب را با روايات حرمت خاتم طلا مقايسه كنيد.
روايتي كه ميگويد ابتدي انگشتر در دست كردن مربوط به نامه نوشتن به سلاطين ايران و روم بوده و آن نيز از نقره بود كه بر آن كلمه «محمد رسول الله» نقش شده بود و روايتي كه ميگويد اوّلين انگشتر از طلا بوده و در آن همان كلمه نقش شده بود چگونه توجيه ميشود؟
با اين روايت چه ميكنيد كه راوي ميگويد: پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در ابتدا انگشتري از طلا يا نقره در دست كرد و چون مردم چنين كردند آن را انداخت و انگشتر نقره درست كرد!؟
چرا با توجه به ذيل روايت، صدر روايت را اصلاح نميكنند؟ و كلمه «يا
چيزي كه باعث تعجّب است اين است كه ـ بنا به نقل صحاح ـ انگشتري طلا فقط يك روز در دست پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بود چگونه اصحاب در همين فاصله توانستند انگشتري طلا بري خود تهيه كنند!؟
مبحث دهم پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و لهو!
يكي از خصوصيات دين مبين اسلام، پرهيز دادن مسلمانان از كارهي بيهوده و واداشتن آنها به اعمال پسنديده است و لذا از هر چه كه انسان را به دنيا مشغول كرده و از ياد خدا باز ميدارد نهي كرده است و آن را يا حرام نموده و يا لااقل امري غير صحيح دانسته است. در قرآن مجيد، آنجا كه صفات مؤمنين را بر ميشمرد، آمده است:
«وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (مؤمنون 3) يعني مؤمنان كساني هستند كه از لغو و كارهي بيهوده گريزانند.
«ولتر» نويسنده معروف فرانسوي ميگويد:
«دين محمد ( صلي الله عليه و آله وسلم ) ديني است معقول و جدّي و پاك و دوستدار
مشابه روايت ابن ماجه را ابوداود نيز نقل كرده است.(4)
مسلم در صحيح خود روايت ميكند كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود:«زنگ (ظاهرا مراد، زنگي است كه به گردن شتران ميبستند و موقع
1 ـ منظور ولتر از اين جمله، ردّ تثليث مسيحيت است كه ميگويند خدا يكي است در عين اين كه سه تا است!
2 ـ «اسلام از نظر ولتر» نگارش دكتر جواد حديدي ص 127، چاپ دوم، بهمن ماه 1351.
3 ـ ج 1، ص 613، كتاب النكاح، باب الغناء و الدّف.
4 ـ ج 4 سنن، ص 281 و 282، كتاب الادب، باب كراهية الغناء و الزّمر.
«فرشتگان، با كارواني كه در آن سگ و زنگ باشد همراهي نخواهند كرد.»
ابوداود نيز غير از روايات فوق، نقل ميكند كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود:
«با هر زنگي، شيطاني است.» و نيز از بنانة كنيز عبدالرحمن بن حيان انصاري نقل ميكند كه گفت:
«روزي عايشه نزد ما بود كه كنيزي داخل شد و بر او زنگولههي كوچكي آويزان بود. عايشه گفت: «او را داخل نكنيد مگر آنكه آنها را باز كند.» و گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم شنيدم كه ميگفت: «فرشتگان داخل خانهي كه در آن زنگ باشد نميشوند.»
نسائي نيز مشابه روايات فوق را در سنن خويش آورده است.
ابوداود مينويسد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود:
«غناء در دل انسان نفاق ميروياند.»
ابن ماجه مينويسد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از خريد و فروش كنيزان آوازهخوان و نيز از كسب آنها و بهره از بهي آنها نهي فرموده است. و نيز روايت ميكند كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود:
«مردمي از امتم خمر را مينوشند با اسمي غير اسم خودش و بر سر آنها دفّ و آلات طرب نواخته ميشود. خدا آنها را در زمين فرو ميبرد و گروهي از آنانرا به بوزينه و خوك برميگرداند.»(1)
1 ـ الف: صحيح مسلم، ج 3، ص 1672، كتاب اللّباس و الزّينة، باب كراهة الكلب و الجرس في السّفر.
ب: سننابنماجه، ج 2، ص 733، كتاب التّجارات، باب ما لا يحلّ بيعه ؛ و نيز در ص 1333، كتاب الفتن، باب العقوبات.
ج: سنن ابيداود، ج 3، ص 25، كتاب الجهاد، باب في تعليق الاجراس و ج4 ص91 و 92، كتاب الخاتم باب ما جاء في الجلاجل؛ و نيز در ص 282، كتاب الادب، باب كراهية الغناء و الزّمر.
د: سنن نسائي، ج 8، ص 189 و 190، كتاب الزّينة باب 55.
با كمال تأسف ميبينيم كه در صحاح اهل سنت چنين رواياتي نقل شده است كه ما آنها را در طي 5 قسمت بررسي ميكنيم:
قسمت اول ـ در حضور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم دفّ ميزنند و آواز ميخوانند:
صاحبان صحاح روايتي از عايشه نقل ميكنند كه با توجه به اختلافاتي كه در آنها ديده ميشود، خلاصه مضمون آنها اين است:
ميگويد: «روز عيدي بود (كه در بعض روايات فطر و در بعض ديگر ايام
مني) دو دختر از دختران انصار نزد من دف ميزدند و آواز ميخواندند (در
بعض روايات اشعار بُعاث ميخواندند)(1) رسول خدا صلي الله عليه و آله
وسلم آن جا بود و خود
1 ـ بُعاث جنگهي زمان جاهليّت بين دو قبيله اوس و خزرج بود بنابراين اشعار آنها نيز]
جاهلانه بود!
روايت فوق را اكثر ارباب صحاح از جمله بخاري و مسلم نوشتند. نميدانيم اين فضيلت ابوبكر است كه نكتهي را توجه داشت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم هم توجه نداشت؟ يا فضيلت عايشه است كه بگويند او اهل غنا بود! يا فضيلت لاابالي گري؟!
ابن ماجه غير از روايت فوق چند روايت ديگر نقل ميكند كه ذيلاً متعرض آنها ميشويم:
1ـ «عياض اشعري» روز عيدي در «انبار»(2) بود. گفت: شما چرا به دف نميزنيد و غنا نميخوانيد؟ همانگونه كه نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم چنين ميكردند!
2ـ روز عيد فطر بري رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم دف ميزدند و غنا ميخواندند.
3ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در شهر (مدينه) عبور ميكرد. به دختراني كه دف ميزدند
1 ـ جمله ابوبكر چنين است: «أبمزمور الشّيطان في بيت النّبي؟!»
2 ـ «انبار» نام شهري است در عراق، كه قبل از آن كه بغداد به عنوان پايتخت پادشاهان عباسي انتخاب شود توسط ابو العباس سفّاح به عنوان مركز خلافت برگزيده شد.
4ـ يكي از بستگان عايشه ازدواج كرد. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آمد و گفت: آيا عروس را برديد؟ گفتند: آري. فرمود: آيا كسي را با او فرستاديد كه آواز بخواند(2)؟...
سؤال مهمي كه در اين جا مطرح است اين است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم كه به آن دختران آوازه خوان فرمود من شما را دوست دارم، از آنها جز آوازهخواني چه ديده بود؟ با توجه به اين كه دف زدن و غناء عملي شيطاني است و شكي نيست كه گناهكار محبوب خدا نيست، چگونه است كه محبوب رسول او است؟ اگر اين روايت صحيح باشد بايد گفت كه1 ـ «نحن جوار من بني النّجّار يا حبّذا محمد من جار»
2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 2، ص 20 و 21 و 29، كتاب الجمعه، باب في العيدين، بابهي: «الحراب و الدّرق يوم العيد» و «اذا فاته العيد يصلّي ركعتين» و «سنّة العيدين لاهل الاسلام» ؛ و ج 4، ص 47، باب فضل الجهاد و السّير ،باب الدّرق ؛ و ص 225، كتاب بدء الخلق، باب قصّة الحبش و قول النّبييا بني ارفدة ؛ و ج 5، ص 86، باب هجرة النبي و اصحابه الي المدينة.
ب: صحيح مسلم، ج 2، ص 609-607، كتاب صلاة العيدين، باب الرخصة في الّلعب الّذي لا معصية فيه في ايام العيد.
ج: سننابنماجه، ج 1، ص 413، كتاب اقامة الصلاة و السّنة فيها، باب ما جاء في التّقليس يوم العيد و نيز رجوع شود به شمارههي 1898 الي 1900.
د: سنن نسائي، ج 3، ص 191، كتاب صلاة العيدين، باب ضرب الدّف يوم العيد ؛ و نيز ص 193، همان كتاب، باب 36.
قسمت دوم ـ زني نذر ميكند كه دفّ بزند و تغنّي كند!
ابو داود مينويسد زني نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم آمد و گفت: يا رسول اللّه! من نذر كردم كه بر سرت دف بزنم. فرمود به نذرت وفا كن!
ترمذي آن را مفصلتر نقل ميكند. او مينويسد:
«رسول خدا بري جنگي بيرون رفت، چون برگشت دختري سياهپوست آمد و گفت: يا رسولاللّه! من نذر كردم كه اگر خدا ترا صالح (شايد مراد سالم است نه صالح) برگرداند در مقابل تو دف بزنم و آواز بخوانم. فرمود: اگر نذر كردي بزن و الا خير. او شروع به زدن كرد. ابوبكر آمد و او همچنان ميزد. (اين جا بر خلاف منزل عايشه نگفت كه در حضور رسول خدا و گناه؟!) علي ( عليهالسلام ) آمد و او ميزد. عثمان آمد او ميزد. سپس عمر آمد: او دف را زير پايش گذاشت و روي آن نشست. پيامبرفرمود: ي عمر! همانا شيطان از تو ميترسد. من نشسته بودم او ميزد. ابوبكر آمد او ميزد. علي آمد او ميزد. عثمان آمد او ميزد. چون تو آمدي دف را انداخت.»(1)
1 ـ الف: سنن ابيداود، ج 3، ص 237، كتاب الايمان و النّذور، باب ما يؤمَر به من الوفاء بالنّذر.
ب: سنن ترمذي، ج 5، ص 580، كتاب المناقب، باب 18 ( كه در مناقب عمر است).
كدام مسلمان ميتواند باور كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم تماشاگر گناه بود و شيطان از حضرتش ترسي نداشت ولي از عمر ميترسيد و او اهل گناه نبود؟
آقي ترمذي كه حديث فوق را حسن و صحيح ميداند، آيا انديشيده است كه معني روايت فوق چيست؟ مگر خود در ج 4 سنن ص 87 كتاب النذور و الايمان، روايت نكرده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: «لا نذر في معصية» كه نميشود بري گناه نذر كرد؟
و مگر خود اقرار نكرد كه مجلس فوق مجلسي شيطاني بوده است؟ چه شده كه وقتي خواست از عمر تعريف كند همه چيز را فراموش كرد، حتي مقام نبوت را؟
اگر دف زدن و آواز خواندن مورد قبول شيطان است، چرا رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم به دختراني كه كار شيطاني ميكردند فرمود من شما را دوست دارم؟
آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم مشوق شيطانيان است؟ العياذباللّه و استغفراللّه.
قسمت سوم ـ جواز لهو در مجلس عروسي بلكه امر به آن:
بخاري از قول عايشه نقل ميكند كه: «زني را به عقد مردي از انصار در آوردند. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: آيا با شما لهو نيست؟ انصار كه از لهو خوششان
نسائي مينويسد: «عامر بن سعد ميگويد كه وارد بر قُرظة بن كعب و ابو مسعود انصاري ـكه در مجلس عروسي بودندـ شدم در آن جا دختران آواز ميخواندند. گفتم: شما از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم و از اهل بدريد، چطور نزد شما اين گونه كارها ميشود؟ گفت: (لابد يكي از آنها) اگر خواستي بنشين و با ما گوش بده و اگر خواستي برو كه لهو در عروسي بري ما آزاد است.»(1)
حديث اول از عايشه است كه چون خود اهل غنا بود قابل اعتنا نيست و حديث دوم نيز از كسي است كه خود در مجلسي آن گونه شركت داشت و بايد كار خود را توجيه كند، علاوه بر آن كه آن را به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نسبت نداد بلكه گفت: بري ما آزاد است! حال، چه كسي آن را آزاد كرد...؟!ضمنا از اين حديث بر ميآيد كه اصحاب بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم به چه انحرافهايي دچار شده و چگونه از هواهي نفساني پيروي ميكردند. آنان آن چنان از اسلام فاصله گرفتند كه به قول انس بن مالك: «هيچ يك از آن چه كه در زمان رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم بود، وجود ندارد مگر نماز كه آن را هم ضايع كردند.»(2)
آري، اين است نتيجه زير پا گذاشتن سفارش پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در مورد لزوم1 ـ الف: صحيح بخاري، ج7، ص28، كتاب النكاح، باب النسوة اللاتي يهدين المرأة الي زوجها.
ب: سنن نسائي، ج6، ص134، كتاب النكاح، باب 80.
2 ـ صحيح بخاري، ج 1، ص 141، كتاب الصلاة، باب تضييع الصّلاة عن وقتها.
قسمت چهارم ـ بردن عايشه به تماشي مطربها:
اين هم از رواياتي است كه هر مسلمان غيرتمندي از شنيدن آن ناراحت ميشود.
نوشتهاند كه:
«روزي عدهي از اهالي حبشه در مسجد رسول خدامشغول لهو و لعب و رقص بودند. رسول خدا عايشه را بري تماشي آنها برده و آنان را تشويق به آن كار ميكند و آن قدر بودند. تا عايشه سير شد!»(1)
بخاري مينويسد كه در اين هنگام عمر آمد و آنها را نهي كرد. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: آنها را به حال خود بگذار.بخاري و مسلم و نسائي نوشتهاند كه عمر با سنگريزه آنها را هدف قرار
داد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم او را نهي كرد. بعض شارحين در توجيه آن گفتهاند كه شايد
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 123، كتاب الصلاة، باب اصحاب الحراب في المسجد ؛ و ج 2، ص 20 و 29، كتاب الجمعه، باب في العيدين و التّجمّل فيه، بابهي: «الحراب و الدّرق يوم العيد» و «اذا فاته العيد يصلّي ركعتين.» ؛ و ج 4، ص 47، باب فضل الجهاد و السّير،]
باب الدّرق ؛ و ص 225، كتاب بدء الخلق، باب قصّة الحبش و قول النبي يا بني ارفدة ؛ و ج 7، ص 36، كتاب النكاح، باب حسن المعاشرة مع الاهل؛ و ص 49 همان كتاب، باب نظر المرأة الي الحبش ونحوهم من غير ريبة.
ب: صحيح مسلم، ج 2، ص 610-608، كتاب صلاة العيدين، باب4.
ج: سنن ترمذي، ج 5، ص 580، كتاب المناقب، باب 18 (كه در مناقب عمر است).
د: سنن نسائي، ج 3، ص 192، كتاب صلاة العيدين، بابهي 34 و 35.
ممكن است گفته شود كه آمدن عمر و حمله به طرف آنها در واقعه ديگري بوده است.
در جواب آن ميگوييم: اولاً چه فرقي ميكند، وقتي عملي از نظر عمر زشت، و از نظر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ـ بنا به نقل صحاح ـ مباح بود، چه يك واقعه باشد چه وقايع متعدد.
ثانيا بخاري در يكي از رواياتش آن را در ضمن يك واقعه نقل كرده است.
ثالثا ترمذي مشروحتر آن را از قول عايشه چنين نقل ميكند:
... وقتي عمر آمد، مردم از اطراف آنها پراكنده شدند، رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود من ميبينم كه شياطين انس و جن از عمر فرار ميكنند. عايشه ميگويد من نيز مراجعت كردم.
به آقي ترمذي بايد گفت:
اولاً اين كه نوشتي شياطين جن و انس فرار كردند آن گاه از قول عايشه نوشتي كه گفت منهم مراجعت كردم، آيا فهميدي معني آن چيست؟
آقي ترمذي! معني آن اين است كه عايشه هم يا جزء شياطين انس بود يا از شياطين جن!
ثانيا چگونه شياطين انس و جن از عمر فرار كردند و از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم
ثالثا چگونه به خود جرأت ميدهيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را در مجلسي حاضر كنيد كه در آن شياطين انس و جن حضور دارند؟
نميدانيم اين روايتها در فضيلت عايشه است كه بگوييد او نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم آن قدر عزيز بود كه آن حضرت به خاطر او در چنان مجلسي حضور مييافت، يا در فضيلت عمر است؟ چرا بري عظمت بخشيدن به عايشه او را در رديف شياطين ذكر كرده و بري عظمت بخشيدن به عمر، رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را حاضر در مجلس شياطين ميكنيد؟
كدام عاقل ميپذيرد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم زنش را پشتسر خويش قرار
داده و با هم به تماشي مجلس رقص و پايكوبي بايستند؟ آيا علمي اهل
سنت حاضرند كه اين نسبت را به خودشان بپذيرند؟ آيا از مجموع اين
روايات كه نوعا عايشه راوي آنها است، بر نميآيد كه او خود اهل لهو و
لعب بود؟ همان طور كه در بعض از همين روايات بدان تصريح شده است.
آن گاه چگونه از كسي كه به قول خودش «حريص بر لهو» بود، رواياتي كه
دلالت بر جواز لهو و لعب ميكند نقل ميكنيد. مثل اين كه بخواهيد از فعل
عايشه، كه در مقابل غلامي كه متعلق به غير بود وضو ميگرفت(1)، استفاده
1 ـ سنن نسائي، ج 1، ص 93، (مشروح آن چه كه صاحبان صحاح درباره عايشه نقل كردهاند، به خواست خدا، در نوشتاري جداگانه خواهد آمد.)
آيا بهتر نيست همراه به دور ريختن اين گونه روايات، به ريسماني چنگ بزنيم كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم امر به آن نموده و آن تمسك به اهل بيت آن بزرگوار عليهمالسلام ميباشد؟ ريسماني كه هرگز پاره نميشود و با قرآن همراه خواهد بود تا كنار حوض كوثر بر آن حضرت وارد شود.
مضحكتر از همه اين كه ابوبكر و عمر ـ كه هر چه ياد گرفتند از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بوده است ـ از اين گونه اعمال نفرت داشتند و حتي عمر با سنگريزه به حبشه حمله ور شد و ابوبكر آن را مزمور شيطان ميدانست ولي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آنان را تشويق ميكرد.
اگر گفته شود كه اين عمل، خداپسندانه بود و آنها نميدانستند. گوييم پس چرا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود كه شياطين جن و انس از عمر فرار ميكنند؟ معلوم ميشود كه شيطان پسندانه بود نه خدا پسندانه.
قسمت پنجم ـ شركت در مجلس عروسي كه خواننده زن آواز ميخواند:
«رُبَيِّع دختر مُعَوِّذ ميگويد: صبح روز عروسي من، رسول خدا
صلي الله عليه و آله وسلم بر من
وارد شد. نزد من دختراني آواز ميخواندند و بري پدران من ( و در يكي از
روايات بخاري: «پدرانشان») كه در بدر كشته شده بودند، ندبه(1) ميكردند.
1 ـ «ندبه» به معني مرثيه سرائي بري ميّت و نيكيهي او را يادآوري كردن ميباشد.
«و فينا نبي يعلم ما في غد»(يعني در ميان ما پيامبري است كه از آينده مطلع است.)
پيامبر فرمود: «اين را نگوييد و همان اشعار را بخوانيد.»(1)
اگر بپذيريم كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم اهل گوش كردن به آوازه خواني دختران بود، بايد گفت: وي به حال پيروان او...!اگر ز باغ رعيت مَلِك خورد سيبي | برآورند غلامانِ او درخت از بيخ |
به پنج بيضه كه سلطان ستم روا دارد | كشند لشگريانش هزار مرغ به سيخ |
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 5، ص 105، در ضمن قصه غزوه بدر، باب بعد از باب شهود الملائكة بدرا (خود اين باب عنواني ندارد) ؛ و ج 7 ص 25، كتاب النكاح، باب ضرب الدّف في النّكاح و الوليمة. ]
ب: سنن ترمذي، ج 3، ص 399، كتاب النكاح، باب ما جاء في اعلان النكاح.
ج: سنن ابيداود، ج 4، ص 281، كتاب الادب، باب في النّهي عن الغناء.
د: ابن ماجه در ج 1 سنن، ص 611، كتاب النكاح، باب الغناء و الدّف، حديث مذكور در متن را با اين مقدمه ميآورد كه:
«ابوالحسين خالد مدني ميگويد: روز عاشورا در مدينه بوديم. دختران به دفّ ميزدند و آواز ميخواندند. وارد بر ربيّع بنت معوّذ شديم. گفت:... آن گاه همان حديث را نقل ميكند.
آري روز عاشورا، در مدينه، دختران به دفّ ميزدند و آواز ميخواندند! آن گاه اگر در دعاهي شيعيان آمده باشد كه: «روز عاشورا را بني اميّه روز مباركي ميخواندند» ميگويند اينان تعصّب دارند!...
مبحث يازدهم پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از زنها خوشش ميآمد!
قبل از آن كه وارد اين مبحث شويم لازم ميدانيم اين نكته را تذكر دهيم كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم تا سن 25 سالگي ـ يعني در غرور جواني ـ كاملاً به پاكي زندگي كرد و نزد همه به امانت و صداقت شهرت داشت. او ـ به اقرار دوست و دشمن ـ هرگز به هيچ عمل زشتي كه در ميان اعراب جاهلي رواج داشت، آلوده نگشت. در 25 سالگي با زني كه 15 سال از خودش مسنتر بود، ازدواج كرد و تا سن 53 سالگي با همان زن ـ حضرت خديجه عليهاالسلام ـ كه در آن وقت 68 ساله بود، زندگي كرد. اين امر بيانگر اين است كه حضرتش هرگز دنبال مسائل شهواني نبود.
البته اين موضوع بري هر مسلماني بلكه بري هر كس كه اندك اطلاعي از سيره آن بزرگوار داشته باشد، واضح است. اما در صحاح سته اهل سنت به رواياتي بر ميخوريم كه خلاف مطالب فوق الذكر ميباشد و لذا خواستيم كه توجه خوانندگان محترم را ابتداءً به اين مطالب جلب كنيم تا خدي نكرده، انسانهي ضعيف الايمان با ديدن آن روايات، تصور نكنند كه اينها حق است و بدانند كه از اين گونه روايات غير صحيح، در صحاح اهل سنت، فراوان ديده ميشود.
آنان اين گونه نسبتها را بري خودشان و مخصوصا بزرگان علما يا عارفانشان نميپسندند و دامنشان را از اين تهمتها پاك ميدانند. ولي چه كنيم كه با كمال تأسف، در صحيحترين كتابهي روايي خويش بيپايه و
اگر خوانندگان محترم كتاب «خدا در صحاح» را مطالعه فرموده باشند، بهتر و بيشتر به جعلي بودن بسياري از روايات صحاح پي برده و نيز برايشان روشن شده است كه وقتي صاحبان آن كتابها بري خدا چهرهي انساني ساخته باشند، به رسول او بيشتر ستم روا خواهند داشت.
ما اين مبحث را در ضمن 4 بخش بررسي ميكنيم:
بخش اول ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از صفيّه خوشش آمد و...
«انس ميگويد كه در غزوه خيبر، يكي از كساني كه اسير شد، صفيه، دختر حُيَي بن اخطب، بود. او تازه شوهر كرده بود و شوهرش نيز به قتل رسيد. وقتي غنائم را تقسيم كردند، صفيه سهم دحيه كلبي(1) شد. عدهي نزد رسول خدارفته و گفتند كه او زني زيبا و دختر رئيس قوم است. پيامبر چون او را ديد از دحيه او را پس گرفت و پس از آزاد كردنش او را به عقد خود در آورد.»(2)
1 ـ دحيه كلبي ـ چنان چه نوشتهاند ـ زيباترين مرد عرب بود و هرگاه جبرئيل خدمت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم ميرسيد به صورت دحيه ظاهر ميشد و اگر كسي در آن حال، از كنار آن حضرت عبور ميكرد ميپنداشت كه دحيه نزد آن حضرت است.
2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 104، كتاب الصلاة، باب ما يذكر في الفحذ ؛ و ج 4، ص 43، باب فضل الجهاد و السير، باب من غزا بصبي للخدمة.
ب: صحيح مسلم، ج 2، ص 47 ـ1044، كتاب النكاح، باب فضيلة اعتاقه امة ثم يتزوّجها .
ج: سنن ابيداود، ج 3، ص 3-152، كتاب الخراج و الامارة و الفيء، باب ما جاء في سهم الصفي
د: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 629، كتاب النكاح، باب الرّجل يعتق امته ثم]
يتزوّجها ؛ و ج 2 ص763، كتاب التّجارات، باب الحيوان بالحيوان متفاضلاً يدا بيد.
ابن ماجه روايت فوق را در هر دو جا به طور خلاصه نوشته است.
نميگوييم كه صفيه يكي از زنهي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نبود، اما به خاطر چه موضوعي، نميدانيم. قطعا حكمتي در آن بود. چنان چه ساير ازدواجهي آن حضرت ـ كه به اذن خدا ميتوانست استثناءً با هر چند زني كه ميخواست ازدواج كند و محدود به 4 زن نبود ـ كه در مدينه صورت گرفت، به خاطر مسائل مختلف بود.(1)
حضرتش تحت اشراف خدي عزوجل بود. هرگز كاري كه خلاف1 ـ يكي از حكمتهايي كه اهل سيره نقل كردند اين بود كه رسم قبايلي عرب چنين بود كه از داماد خود ـ و لو از قبيله ديگر باشد ـ مانند يكي از افراد قبيله خود، حمايت ميكردند و آن حضرت با اين ازدواجها در حقيقت بري مسلمانان ـ و نه بري شخص خود ـ حامي و ياور ميجُست. ما به خواست خدا، در جي خود به اين نكته تذكر خواهيم داد كه همسران آن حضرت تا چه اندازه او را آزار ميدادند به طوري كه حضرتش يك بار به مدت يك ماه از آنان قهر كرده بود و بنا به نقل صحاح، وقتي كه پس از 29 روز برگشت عايشه به او گفت: تو كه گفتي يك ماه، هنوز يك ماه نشد!...
آن چه كه ما آن را انكار ميكنيم قول «انس بن مالك» ـ راوي منحصر به فرد روايت مذكور ـ است كه آن حضرت به خاطر زيبايي صفيه، او را از دحيه پس گرفت!...
«سهل بن سعد روايت كرده است كه ابو اسيد ساعدي پيامبر را به مجلس عروسي خود دعوت كرد. خدمتكار آن مجلس زن او يعني عروس مجلس بود، و هم او از آن حضرت و از ساير مدعوين پذيرايي ميكرد(!)»(1)
حال چرا مؤمنين از اهل سنت حاضر نميشوند كه همسر آنها هنگامي كه عروس است در ميان مردان رفته و از آنها پذيرايي كند! لابد صحيح بخاري را صحيح نميدانند! و چرا رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ـ حتي آن زمان كه آيه حجاب نازل نشده بود ـ به زنش اجازه نداد آن گاه كه عروس است برود و از مردان پذيرايي كند؟! چطور شد اين را از ديگري ميپسندد و از خودش دور1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 7، ص 32 و 33، كتاب النكاح، باب حقّ اجابة الوليمة و الدّعوة...، و باب قيام المرأة علي الرّجال في العرس و خدمتهم بالنفس و باب بعد از آن ؛ و نيز ص 138 و 139، كتاب الاشربة، باب الانتباذ في الاوعية و التّور، و باب نقيع التّمر ما لم يسكر ؛ و ج 8، ص 174، كتاب الايمان و النذور، باب ان حلف ان لا يشرب نبيذا...
ب: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 616، كتاب النّكاح، باب الوليمة.
ما از اين نسبتها به خدا و رسول گراميش پناه ميبريم و از حضرتش و نيز از خدي عزوجل به خاطر نوشتن اين سطور طلب عفو مينماييم. اللهم غفرا.
بخش سوم ـ برخورد با زناني كه از مجلس عروسي برگشته بودند:
«انس ميگويد: رسول خدا زنان و كودكاني را كه از مجلس عروسي بر ميگشتند مشاهده كرد. ايستاد و خطاب به آنها گفت: «انتم من احب الناس الي»»(1) (يعني شما از محبوبترين مردم نزد من ميباشيد.) مسلم مينويسد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آن را دو بار گفت!
خوشا به حال زنان و كودكاني كه به مجلس عروسي ميروند!
قضاوت با خوانندگان.
اين جا بين روايت بخاري و مسلم اندكي اختلاف در ضمير جمع است كه ما آن را از صحيح بخاري نقل ميكنيم چه آن كه اهل سنت آن را از هر كتابي معتبرتر ميدانند و در ضمن به پارهي از اختلافات توجه ميدهيم:
«انس ميگويد: رسول خدا با زني از انصار خلوت كرد و به او گفت:
به خدا قسم ( و بنا به نقل مسلم: «قسم به آن كه جانم در دست اوست»)
شما زنها محبوترين مردم نزد من ميباشيد ( و به نقل مسلم آن را سه بار
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 7، ص 32، كتاب النكاح، باب ذهاب النّساء و الصّبيان الي العرس.
ب: صحيح مسلم، ج 4، ص 1948، كتاب فضائل الصّحابه، باب43.
ابن ابيالحديد معتزلي در ج 4 شرح نهج البلاغه ص 74 مينويسد:
«جماعتي از شيوخ بغدادي ما گفتند كه عدهي از صحابه و تابعين و محدثين از علي عليهالسلام منحرف بودند و از او بدگويي ميكردند. بعض از آنان مناقب او را كتمان كرده و به خاطر دنيا و ترجيح آن بر آخرت، دشمنانش را كمك مينمودند. از جمله آنها انس بن مالك بوده است.
روزي علي عليهالسلام در حياط دارالامارة (يا حياط مسجد كوفه) مردم را قسم
داد كه چه كسي از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم شنيده است كه فرمود: «من كنت مولاه
فعلي مولاه». دوازده نفر برخاستند و شهادت دادند.(3) انس بن مالك هم در
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 7، ص 48، كتاب النكاح، باب ما يجوز ان يخلو الرّجل بالمرأة عند النّاس.
ب: صحيح مسلم، ج 4، ص 1949، كتاب فضائل الصّحابه، باب43.
2 ـ صحيح بخاري، همان، باب لا يخلونّ رجل بامرأة... .
3 ـ احمد حنبل در مسند خويش، ج 7، ص 82، عده گواهان را 30 نفر و به قولي «مردم زيادي» ميداند (و در بعض روايات 30 نفر و...). علامه اميني (ره) اسامي 24 نفر از آنان را در ج 1 الغدير، ص 5-184 آورده است.
طلحة بن عُمَير ميگويد: به خدا قسم او را ديدم كه به همان مرض مبتلا شده بود.
عثمان بن مطرّف روايت ميكند كه مردي در آخر عمرِ انس بن مالك از او درباره علي بن ابيطالب ( عليهالسلام ) پرسيد گفت: من بعد از آن روز قسم خوردم كه اگر درباره علي ( عليهالسلام ) حديثي از من بپرسند آن را كتمان نكنم. به خدا قسم از پيامبرتان شنيدم كه فرمود: «او در قيامت رئيس پرهيزگاران است.»(2)
1 ـ سنّ او در آن زمان حدود 45 سال بود. چگونه ادّعي پيري و فراموشي ميكرد خدا ميداند!
2 ـ ر.ك «علي عليهالسلام از ديدگاه ابن ابيالحديد معتزلي ص 7-286.
متن عربي روايت و گفته انس چنين است: «ذاك رأس المتّقين يوم القيامة» سمعته و اللّه من نبيّكم.