قسمت دهم - عايشه از پيامبر صلىاللهعليهوآله در غضب است
در صحيحين آمده است كه گاهى عايشه از رسول خدا صلىاللهعليهوآله در غضب بود! شايد براى كسانى كه عايشه را درست نشناختند اين مطلب تعجب آور باشد كه مگر مىشود كسى از رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله كه خدا و فرشتگان الهى بر او صلوات و درود مىفرستند، در غضب باشد! شايد در ابتدا اين سؤال به ذهن خوانندگان خطور كند كه چرا از ساير همسران چنين مطلبى نقل نشده؟ آيا آن حضرت بين عايشه و ساير زنها فرق مىگذاشت كه آنان هيچگاه از حضرتش در غضب نبودند؛ ولى عايشه چنين بود؟ قطعا جواب آن منفى است. ما زياد شما را در انتظار نمىگذاريم و روايت مربوطه را كه از عايشه نقل شده عينا در اينجا مىآوريم. قضاوت با شما: «عن عايشه قالت: قال لى رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم انى لاعلم اذا كنت عنى راضية واذا كنت على غضبى. قالت: فقلت: من أين تعرف ذلك فقال: أما اذا كنت عنى راضية فانك تقولين: «لا ورب محمد» واذا كنت غضبى قلت: «لا ورب ابراهيم» قالت: قلت: اجل واللّه يا رسول اللّه ما أهجر إلاّ اسمك»(1).
عايشه مىگويد: رسول خدا صلىاللهعليهوآله به من گفت: من مىدانم كه تو از من كى راضى هستى و كى در غضبى. گفتم: از كجا مىدانى؟ گفت: آنگاه كه از من خشنودى مىگويى: «به خداى محمد قسم»؛ و آنگاه كه از من در غضبى مىگويى: «به خداى ابراهيم قسم». گفتم: آرى، چنين است به خدا قسم اى رسول خدا من فقط از بردن نام تو دورى مىكنم (!).از آقاى مسلم تعجب است كه اين حديث را در باب «فضائل» عايشه نقل كرده است! ما كه نفهميديم اين چه
فضيلتى است! عايشه گاهى از رسول خدا صلىاللهعليهوآله راضى است و نشانه آن اين است كه مىگويد: «لا ورب محمد»؛ و گاهى
در غضب است و نشانه آن اين است كه مىگويد: «لا ورب ابراهيم» و اسم آن حضرت را از خشم بر زبان جارى
نمىكند؛ آنگاه براى توجيه كارش مىگويد: من فقط از بردن نامت دورى مىكنم! آيا اين توجيه مىتواند عمل او را
اصلاح كند كه از رسول خدا صلىاللهعليهوآله در غضب باشد؟ آيا آن حضرت به او ظلمى كرد؟ آيا حقى از او دريغ نمود؟ آيا كلام
ناروائى به او گفت؟ آيا نوبت او را به ديگرى داد؛ كه اين خود از مصاديق ظلم است؟ آيا -العياذ بالله- حضرتش
مرتكب گناهى يا عمل زشتى شد كه عايشه به غضب آمد؟ علماى اهل سنت و عقلاى قوم كه براى عايشه چنان مقام
والائى را به تصوير كشيدهاند چه مىگويند؟ آيا از خود نمىپرسند كه چرا بايد عايشه از رسول خدا صلىاللهعليهوآله در غضب
(1) الف - صحيح بخارى، ج 7، ص 47، كتاب النكاح، باب غيرة النساء ووجدهنّ، وج 8، ص 26، كتاب الادب، باب ما يجوز من الهجران لمن عصى و... .
ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 1890، كتاب فضائل الصحابة، باب في فضل عايشة، ح 80.
در روايتشان نقل نشده كه چه عاملى باعث غضب عايشه از رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىشد، ولى مىتوانيم بگوئيم كه به احتمال قوى، او از آن حضرت توقعات بيجائى داشته كه يا قابل برآورده شدن نبود و يا حضرتش مأمور به غير آن بود. نمونه آن تمجيدهائى است كه حضرتش از أمير المؤمنين عليهالسلام مىنمود و با توجه به كينهاى كه عايشه از آن بزرگوار در دل داشت، مىتواند عاملى براى اين خشم و غضب باشد.
قطعا خوانندگان محترم توجه دارند هر آنچه كه از رسول خدا صلىاللهعليهوآله صادر مىشد حق بوده است و آن بزرگوار در قرآن به عنوان بهترين الگوى مسلمانان معرفى شده است. وقتى أمير المؤمنين عليهالسلام هميشه با قرآن بوده و ملاك و ميزان حق و باطل مىباشد، به طريق اَوْلى رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله آنى از حق جدا نبود و اگر كسى از آن حضرت در غضب باشد از حق در غضب است و چنين كسى از باطل خشنود مىباشد؛ چه آنكه خداوند مىفرمايد كه بعد از حق جز ضلالت و گمراهى نيست. نمونه آن نيز به جنگ حق رفتن و با باطل همراهى كردن او است - يعنى برپائى جنگ جمل - .
يكى ديگر از شاهكارهاى عايشه اين بود كه به بعض از زنهائى كه رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله مىخواست با او ازدواج كند، مىآموخت كه به حضرتش بگويد: «أعوذ بالله منك (يعنى از تو به خدا پناه مىبرم) و مىگفت كه آن حضرت خيلى از اين جمله خوشش مىآيد؛ چون مىدانست كه اگر آن جمله را بگويد پيامبر صلىاللهعليهوآله او را رها مىكند.
صاحبان صحاح، غير از بخارى در اين زمينه چيزى ننوشتند و بخارى نيز فقط مىنويسد كه عايشه گفت: «إن ابنة الجون لما أدخلت على رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ودنا منها قالت: أعوذ بالله منك. فقال لها لقد عذت بعظيم. الحقى بأهلك»(1). يعنى وقتى دختر جون (اسماء، دختر نعمان جونية) بر رسول خدا صلىاللهعليهوآله داخل شد و حضرتش به او نزديك شد، گفت: اعوذ بالله منك. حضرت نيز به او گفت: تحقيقا به شخص بزرگى پناه بردى. برو و به اهلت ملحق شو.
يكى نيست كه بگويد عايشه در آن خلوت چه مىكرد و از كجا مىدانست كه اسماء چه گفت و پيامبر صلىاللهعليهوآله چه جواب داد. اما وقتى به مستدرك حاكم نيشابورى رجوع مىكنيم مىبينيم كه داستان طور ديگرى است نه آنكه عايشه علم غيب داشته است. او مىنويسد كه وقتى پيامبر صلىاللهعليهوآله با اسماء دختر نعمان جونيه ازدواج كرد، حفصه و عايشه او را خضاب كرده و موهاى او را شانه زدند. يكى از آن دو به او گفت: «إن النبى يعجبه من المرأة اذا دخلت عليه أن تقول: أعوذ بالله منك فلما دخلت عليه واغلق الباب وارخى الستر مدّ يده اليها فقالت: أعوذ بالله منك. فقال رسول اللّه بكمه على وجهه فاستتر به وقال: عذت بمعاذ. ثلاث مرات». او بعدها مىگفت: به من بگوييد: «شقيه» (يعنى بدبخت) و روايت شده كه او از غصه مرد(2).
(1) ج 7 صحيح، ص 53، كتاب الطلاق، باب من طلق وهل يواجه... .
(2) ج 4 مستدرك، ص 40، ح 6816.
ترجمه: پيامبر خوشش مىآيد از زنى كه چون بر او داخل شد بگويد: «أعوذ بالله منك» و چون او را بر آن حضرت وارد كردند او همان جمله را گفت و پيامبر سه بار فرمود: به پناهگاهى پناه بردى... .
آيا با اين شاهكارها مىتوان به او و رواياتش اعتماد كرد؟ آيا كسى كه خون هزاران فريب خورده بر گردنش مىباشد جايش در اعلا عليين بهشت است؟ آيا كسى كه هر چه توانست رسول خدا صلىاللهعليهوآله را آزرده (و قطعا آنچه كه نقل نشده به مراتب بيشتر است) و باعث ناراحتى آن وجود مقدس مىگشت محبوب آن حضرت مىباشد؟ كسى كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله را به غضب مىآورد و خود نيز از حضرتش در غضب بود! و آيا و آيا...؟!
قسمت دوازدهم - آرزوى مرگ عايشه
به اين روايت دقت كنيد تا مقدار علاقه رسول خدا صلىاللهعليهوآله را به عايشه بدانيد:
«عن عايشه قالت: رجع رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم من البقيع فوجدنى و أنا أجد صداعا في رأسى وأنا أقول: وارأساه. فقال: بل أنا يا عايشه وارأساه. ثمّ قال: ما ضرك لو متّ قبلى فقمت عليك فغسلتك وكفنتك وصليت عليك ودفنتك»(1).
اين قصه مرا به ياد آنچه كه روزنامه فكاهى توفيق كه قبل از انقلاب منتشر مىشد، انداخت. نوشته بود: «از متن يك تلگراف؛ مادر زنم كمى مريض، ختم چهار شنبه!». عايشه فقط از سر درد شكايت داشت و رسول خدا صلىاللهعليهوآله مسأله مردن و غسل دادن و كفن كردن و نماز بر او خواندن و دفن كردن او را مطرح مىكند! حال به روايتى ديگر توجه فرماييد:«... قالت عايشه: وارأساه! فقال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ذاك لو كان وأنا حىّ فاستغفر لك وأدعو لك فقالت عايشه: واثكلياه! واللّه انى لاظنك تحب موتى ولو كان ذلك لظللت آخر يومك معرّسا ببعض ازواجك»(2).
عايشه گفت: واى سرم! رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: كاش اين امر (يعنى مردن عايشه) وقتى واقع شود كه من زنده باشم و براى تو طلب آمرزش نموده و ترا دعا كنم. عايشه گفت: اى داد؛ به خدا قسم تو دوست دارى كه من بميرم؛ در آن صورت تو نزد بعض ديگر از زنهايت مىروى (!).از اين دو روايت كه هر دو با سند صحيح نقل شده است به خوبى بر مىآيد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله دوست داشت
عايشه زودتر بميرد. آيا اگر آن حضرت به او علاقه داشت نمىتوانست به جاى آرزوى مردن او، برايش دعا كند تا سر
درد او خوب شود؟ اگر كسى همسرش را دوست داشته باشد آيا هنگام مريضى او به جاى دلدارى دادن، درباره مردن
و غسل و كفن و دفن او سخن مىگويد؟ از اينها گذشته چه سعادتى از اين بالاتر كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله يكى را غسل بدهد
(1) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 470، كتاب الجنائز، باب 9، ح 1465.
عايشه مىگويد: رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم از بقيع مراجعت كرد. مرا ديد كه سردردى دارم و مىگويم آى سرم! او نيز گفت: بلكه اى عايشه واى سرم (شايد صداى بلند عايشه باعث شد كه حضرتش بگويد: آى سرم يعنى چرا اينقدر داد مىزنى!) سپس فرمود: براى تو ضررى ندارد اگر قبل از من بميرى و من امور مربوطه را انجام دهم. تو را غسل بدهم و كفنت كنم و بر تو نماز بخوانم و دفنت نمايم.
(2) صحيح بخارى، ج 9، ص 100، كتاب الاحكام، باب الاستخلاف.
يعنى شما چگونه خواهيد بود آنگاه كه سگهاى «حوأب» بر شما پارس كنند؟ وچون عايشه همراه طلحه و زبير به همان محل رسيدند، سگهاى آنجا پارس كردند. عايشه پرسيد كه اينجا كجا است؟ گفتند: «حوأب». گفت: راهى نيست إلاّ اينكه بايد برگردم. زبير گفت: (و به تعبير مسند يكى از كسانى كه با او بود!) بايد بمانى و مسلمانان تو را ببينند و امور به اصلاح گرايد (گوئيا قبلا جنگ و دو دستگى بود كه اينان مىخواستند صلح بدهند در حالى كه امور مملكت را اينان به آشوب كشانده و جنگ و دو دستگى راه انداختند!) عايشه همان روايت را خواند(1).
ناتمام بودن داستان فوق روشن است، چه آنكه وقتى عايشه فهميد كه نبايد بماند مىتوانست برگردد. ابن أبي الحديد از چند نفر از دانشمندان اهل سنت با ذكر سند آن را اينگونه نقل مىكند كه عايشه گفت: «انى سمعت رسول اللّه صلىاللهعليهوآله يقول: كأنى بكلاب ماء يدعى الحوأب قد نبحت بعض نسائى. ثمّ قال لى: اياك يا حميراء أن تكونيها» زبير گفت: ما فرسنگها از حوأب گذشتيم و چون عايشه از او شاهد خواست طلحه و زبير با دادن پول به 50 نفر اعرابى (عربهاى باديه نشين) آنان را وادار به شهادت دروغ كردند آنگاه مىنويسد: «فكانت هذه اول شهادة زور في الاسلام»(2). آرى اگر رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىخواست عايشه قبل از او بميرد براى اين بود كه خون فريب خوردگان زيادى پاى شترش ريخته نشود و خود، او را از اين مسير نهى كرده بود ولى او گوش نداد.قسمت سيزدهم - جان دادن پيامبر صلىاللهعليهوآله در دامن عايشه و عدم تعيين وصى
يكى از ادعاهاى عايشه اين است كه مىگويد: رسول خدا صلىاللهعليهوآله در دامن من جان داد و چون به او گفتند على عليهالسلام وصى آن حضرت است او گفت كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله در دامن من جان داد پس چه زمانى به او وصيت كرد؟!
از آنجا كه اين ادعا با عقل سليم منافات دارد ناچاريم پس از بررسى روايات باب، كه تماما از عايشه نقل شده و راوى ديگرى ندارد سرى به روايات غير عايشه نيز از غير صحاح بزنيم تا مقدار صداقت عايشه را روشن كنيم.
(1) الف - مسند احمد حنبل، ج 9، ص 310، ح 24308.
ب - مستدرك حاكم، ج 3، ص 130، ح 4613.
(2) شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 310، و مشابه آن در ج 6، ص 225.
ترجمه دو قسمت عربى چنين است:
1 - «من از رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم شنيدم كه مىگفت: مىبينم كه سگهاى حوأب بر يكى از همسرانم پارس مىكنند. سپس به من گفت: اى حميراء نكند تو باشى!».
2 - اين اول شهادت دروغ بود كه در اسلام واقع شد».
در تعدادى از روايات، عايشه مىگويد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله موقعى جان داد كه نوبت من بود و لذا صريحا مىگويد: «... فلما كان يومى قبضه اللّه بين سحرى ونحرى ودفن في بيتى» يا مىگويد: «إنّ من نعم اللّه علىّ أنّ رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم توفي في بيتى وفي يومى وبين سحرى ونحرى» و مشابه آن(1).
دسته ديگرى از روايات مىگويد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىخواست كه در خانه عايشه قبض روح شود و لذا از ساير زنها اجازه گرفته شد و آنها نيز اجازه دادند كه نزد عايشه باشد و در آنجا بود تا به ملكوت اعلا پيوست(2). اين روايتها نيز از عايشه است. رواياتى نيز از عايشه نقل شد كه مىگويد: سر پيامبر هنگام جان دادن روى ران پايم بود(3). اين روايات با آنچه كه مىگويد: سر آن حضرت روى سينه عايشه بود، همخوانى ندارد. در همين زمينه روايات ديگرى از عايشه نقل شده كه وصى بودن أمير المؤمنين عليهالسلام را انكار مىكند. چون نزد او گفتند كه على عليهالسلام ، وصى (پيامبر) است گفت: كى به او وصيت كرد در حالى كه او در دامن من جان داد (و وصيتى نكرد)(4). در روايتى ديگر عايشه مىگويد: «ما ترك رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم درهما ولا دينارا ولا شاة ولا بعيرا ولا أوصى بشىء»(5) يعنى رسول خدا صلىاللهعليهوآله نه درهم و دينارى باقى گذاشت و نه گوسفند و شترى و نه به چيزى وصيت كرد. در مقابل اين روايت، ابو داود - كه خود يكى از راويان آن است - مىنويسد كه على عليهالسلام دو رأس قوچ را ذبح مىكرد و مىفرمود كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله به من وصيت كرد كه آن را ذبح كنم(6). عايشه كه منكر وصيت كردن رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىباشد لابد در جواب اين حديث خواهد گفت كه آن حضرت اين وصيت را قبل از آن كرده بود! و حضرتش هنگام جان دادن تنها بوده و احدى نزد او نبود(7).(1) الف - صحيح بخارى، ج 2، ص 128، باب في الجنائز، باب ما جاء في قبر النبى صلىاللهعليهوسلم وأبي بكر و...، و ج 4، ص 13 إلى 16، باب كتاب النبى صلىاللهعليهوسلم إلى كسرى وقيصر، باب مرض النبى صلىاللهعليهوسلم ووفاته و... .
ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1893، كتاب فضائل الصحابة، باب 13، ح 84 و مشابه آن ح 85.
خلاصه آنچه كه عايشه ادعاى آن را داشت اين است كه مىگويد: رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم در روزى كه نوبت من بود و در منزل من و روى سينه من جان داد.
(2) صحيح بخارى، ج 6، ص 13 و 16، باب كتاب النبى صلىاللهعليهوسلم إلى كسرى و قيصر باب مرض النبى صلىاللهعليهوسلم ووفاته و...، عايشه مىگويد: «لما ثقل رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم واشتد به وجعه استأذن ازواجه أن يمرض في بيتى فاذن له...» (ص 13). «... إنّ رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم كان يسأل في مرضه الذى مات فيه يقول أين أنا غدا أين أنا غدا يريد يوم عايشه فاذن له ازواجه يكون حيث شاء فكان في بيت عايشه حتى مات عندها...» (ص 16).
(3) الف - صحيح بخارى، همان، ص 18 باب آخر ما تكلم النبى صلىاللهعليهوسلم : «فلما نزل به ورأسه على فخذى غشى عليه».
ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1894، كتاب فضائل الصحابة، باب 13، ح 87.
(4) الف - صحيح بخارى، ج 4، ص 3، ابتداى كتاب الوصايا، و ج 6، ص 18، باب كتاب النبى صلىاللهعليهوسلم إلى كسرى و قيصر، باب مرض النبى صلىاللهعليهوسلم ووفاته و... .
ب - صحيح مسلم، ج 3، ص 1257، كتاب الوصية، باب 5، ح 19.
ج - سنن ابن ماجة، ج 1، ص 519، كتاب الجنائز، باب 64، ح 1626.
د - سنن نسائى، ج 6، ص 243، كتاب الوصايا، باب 2، ح 3623.
«ذكروا عند عايشه أنّ عليا كان وصيّا فقالت متى أوصى اليه وقد كنت مسندته إلى صدرى أو قالت: حجرى. فدعا بالطّست فلقد انخنث في حجرى فما شعرت انّه قد مات فمتى أوصى اليه».
(5) الف - صحيح مسلم، ج 3، ص 1256، كتاب الوصية، باب 5، ح 18.
ب - سنن ابن ماجة، ج 2، ص 900، ابتداى كتاب الوصايا، ح 2695.
ج - سنن أبي داود، ج 3، ص 112، ابتداى كتاب الوصايا، ح 2863.
د - سنن نسائى، ج 6، ص 242، كتاب الوصايا، باب 2، ح 22 - 3620.
(6) ج 3 سنن، ص 94، كتاب الضحايا، باب الاضحية عن الميت، ح 2790.
«عن حنش قال: رأيت عليا يضحى بكبشين فقلت ما هذا؟ فقال: إنّ رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم أوصانى أن أضحى عنه فأنا أضحى عنه».
در اينگونه روايات اشكالات متعددى وجود دارد كه هم عقل و هم نقل (از غير عايشه) از پذيرفتن آن ابا دارد، زيرا نمىتوان پذيرفت كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله موقع جان دادن - كه قطعا اصحاب و اهل بيت و همسران آن بزرگوار در اطرافش حلقه زدند - سرش روى پاى يكى از زنانش باشد، و اگر بگوئيم كه كسى جز عايشه در هنگام وفات آن حضرت با او نبود بايد به همه اصحاب و نيز اهل بيت بدبين شد كه چگونه حاضر شديد دور او را نگيريد. على عليهالسلام كه هرگز در شديدترين مشكلات از حضرتش جدا نمىشد كجا بود؟ دختر دلبندش چه مىكرد؟ نور چشمانش كجا بودند؟ ساير همسرانش چقدر بى وفا بودند؟ مگر لحظات آخر عمر آن حضرت ميدان جنگ احد و حنين بود كه همه فرار كردند؟! مگر هر چه عايشه نقل كرد درست است؟ روايت او را باور كنيم يا آنچه كه از انس نقل شده؟ «لما قبض رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم احدق به اصحابه فبكوا حوله واجتمعوا...»(1).
چون رسول خدا صلىاللهعليهوآله وفات يافت اصحاب اطرافش جمع شدند وگريه كردند. لابد خواهيد گفت: تا قبل از فوت آن بزرگوار كسى نزدش نبود و چون وفات كرد همه اطرافش جمع شدند! حال به روايتى ديگر توجه كنيد تا معلوم شود كه چنين نبود همه آن حضرت را تنها گذاشته و فقط عايشه نزدش بوده باشد.«عن أم سلمة قالت: والذى أحلف به إن كان علىٌّ لاقرب الناس عهدا برسول اللّه صلىاللهعليهوسلم . عدنا رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم غداة وهو يقول جاء علىٌّ جاء علىٌّ مرارا فقالت فاطمة كأنك بعثته في حاجة قالت: فجاء بعد. قالت ام سلمة فظننت أنّ له اليه حاجة فخرجنا من البيت فقعدنا عند الباب وكنت من أدناهم إلى الباب فاكب عليه رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم وجعل يساره ويناجيه ثمّ قبض رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم من يومه ذلك فكان عليٌّ أقرب الناس عهدا»(2).
ام سلمة قسم مىخورد كه آخرين كسى كه با رسول خدا صلىاللهعليهوآله بود، على عليهالسلام بود: ما نزد آن حضرت بوديم. او پيوسته مىگفت: على آمد على آمد. فاطمه گفت: گويا تو او را براى كارى فرستادى تا آنكه على آمد ما دانستيم كه حضرتش با او كار خصوصى دارد لذا از اطاق بيرون رفتيم و كنار در نشستيم و من يكى از نزديكترين افراد به در اطاق بودم و ديدم كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله با على عليهالسلام نجوا كرده و آهسته با او سخن مىگويد و بعد از آن بود كه حضرتش وفات يافت بنابراين على عليهالسلام آخرين نفرى بود كه با رسول خدا صلىاللهعليهوآله بود.ما به عايشه حق مىدهيم كه رواياتى اينچنين نقل كند چه آنكه او دشمن سر سخت على عليهالسلام بوده و هرگز حاضر
نبود بگويد سر پيامبر صلىاللهعليهوآله در دامن على عليهالسلام بود و يا به او وصيتى كرد و يا بگويد على عليهالسلام وصى رسول خدا صلىاللهعليهوآله
مىباشد. او - چنانچه گذشت - حاضر نبود نام آن حضرت را بر زبان جارى كند. او -چنانچه مىدانيد- فرمانده
(1) سنن نسائى، ج 6، ص 243، كتاب الوصايا، باب 2، ح 3624.
«توفي رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم وليس عنده أحد غيرى...».
(2) مستدرك حاكم، ج 3، ص 60، ح 4392.
(3) الف - مستدرك حاكم، ج 3، ص 149، ح 4671.
ب - مسند احمد حنبل، ج 10، ص 190، ح 26627.
ج - خصائص نسائى، ذكر آخر الناس عهدا برسول اللّه صلىاللهعليهوسلم .
د - الرياض النضرة، ج 3، ص 141، ذكر اختصاصه باقربية العهد يوم مات.
ابو نعيم در حلية الاولياء (ج 1 ص 63) مىنويسد كه روزى رسول خدا صلىاللهعليهوآله به انس فرمود: «... يا أنس! اول من يدخل عليك من هذا الباب أمير المؤمنين وسيد المسلمين و قائد الغر المحجلين وخاتم الوصيين...». يعنى اى انس! اول كسى كه از اين در داخل مىشود امير مؤمنان و آقاى مسلمانان و پيشواى سفيد رويان و آخرين وصى (ازميان اوصياى پيامبران) مىباشد؛ كه أمير المؤمنين عليهالسلام داخل شد.
ما در اينجا در صدد بيان فضائل أمير المؤمنين عليهالسلام نيستيم. فقط مىخواهيم بگوئيم كه پذيرفتن از دشمن على عليهالسلام بر ضد آن حضرت كار عقلا نيست و اصولا شهادت هيچ دشمنى عليه دشمن ديگر صحيح نيست. آرى؛ اگر بر نفع او شهادت دهد بهتر از شهادت دوست مورد قبول واقع مىشود كه: «الفضل ما شهدت به الاعداء».
رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله به أمير المؤمنين عليهالسلام فرمود: «إن الأمة ستغدر بك بعدى» يعنى امت بعد از من به تو خيانت كرده و پيمان شكنى مىكنند. و يا فرمود: «اما انك ستلقى بعدى جهدا». يعنى تو بعد از من با سختيها و رنجها مواجه خواهى شد. و آن حضرت خود فرمود: «إن مما عهد إلى النبى صلىاللهعليهوسلم أنّ الامة ستغدر بى بعده» يعنى از جمله عهدهائى كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله با من نمود اينكه امت بعد از او به من خيانت مىكنند(3).
آيا آنچه كه بر سر آن حضرت آمده از دشمنيها و كينه توزيها و افروختن نائره جنگ عليه آن حضرت و جعل روايات ساختگى جهت پايين آوردن مقامش و يا انكار فضائل آن بزرگوار و غير آنها از مصاديق خيانت و غدر نيست؟(1) آيه 214 از سوره شعراء، يعنى خويشان نزديكت را انذار كن (و آنان را از مخالفت امر خدا و عذاب او بترسان).
(2) ج 1، ص 335، ح 1371.
(3) مستدرك حاكم، ج 3، ص 150 و 151 و 153، ح 4676 و 4677 و 4686.
قسمت چهاردهم - عايشه و فاطمه بنت قيس
قبل از نقل حديث فاطمه، خوب است او را بهتر بشناسيم(1).
«الاصابة في تمييز الصحابة» مىنويسد: «فاطمه دختر قيس بن خالد خواهر بزرگتر ضحاك بن قيس از زنانى بود كه در اوايل هجرت به مدينه رفت. او زنى داراى عقل و جمال بود. شوهرش - ابوبكر بن حفص - او را سه بار طلاق داد. بعد از او اسامة بن زيد با او ازدواج كرد. او كسى است كه قصه طولانى «جساسة» را روايت كرد. بعد از قتل عمر، اهل شورى در منزل او جمع شده بودند...».شوهر فاطمه طلاق سوم او را داد و به او پيغام داد كه تو نفقه ندارى. او نزد رسول خدا صلىاللهعليهوآله رفت. حضرتش حرف شوهرش را تأييد كرد و به او فرمود كه در ايام عده در منزل «ابن ام مكتوم» بمان زيرا او نابينا بوده و تو در آنجا آزاد ترى(2).
تا اينجا داستان فاطمه بنت قيس؛ و اما برخورد عايشه با اين مسأله:آنگاه كه مروان والى مدينه بود سعيد بن عاص دختر برادر مروان (عبد الرحمن بن حكم) را سه بار طلاق داد. عبد الرحمن دخترش را از خانه سعيد منتقل كرد. عايشه به مروان پيغام داد كه برادر زادهاش را به خانه خودش برگرداند. مروان گفت: عبد الرحمن بر من غلبه كرد!
اگر چه مروان در ابتدا حرف فاطمه را -كه زن بعد از طلاق سوم نفقه ندارد- نپذيرفت ولى فاطمه با نقل آيهاى از
قرآن آن را روشن كرد. عايشه كه معلوم نيست چرا اصرار داشت دختر عبد الرحمن به خانهاش برگردد، وقتى با جريان
فاطمه برخورد كرد و نتوانست خلاف آن را ثابت كند او را نه رد كرد و نه متهم به دروغ و نه مثل عمر - چنانچه در بحث
«خلفا در صحاح» گذشت - نگفت كه: «ما كتاب خدا و سنت پيامبر صلىاللهعليهوآله را به قول زنى ترك نمىكنيم»، بلكه جواب او
اين بود: «مالفاطمة بنت قيس خير في أن تذكر هذا الحديث» يعنى در فاطمه دختر قيس خيرى نيست كه اين حديث
را نقل كرده است! يا آنكه: «أما أنه ليس لها خير في ذكر هذا الحديث». يعنى براى او خيرى در ذكر اين حديث
نيست(3)! و امثال اينگونه مطالب. آرى! اين است عايشه و اين است ايستادگى او در مقابل سنت رسول
خدا صلىاللهعليهوآله . او چگونه به خود جرأت مىدهد كه صريحا بگويد فاطمه نبايد آن را نقل كند! چه ضررى از نقل اين حديث
مىبرد! مسلم و ترمذى نوشتهاند كه عمر براى چنين زنى هم نفقه مقرر كرد و هم سكنى! ما مشروح آن را در بررسى
«خلفا در صحاح» متعرض شديم. البته فقهاى اربعه اهل سنت هيچكدام به فتواى عمر عمل نكردند بلكه شافعيه و
(1) در كتاب ديگرمان (خلفا در صحاح) آنجا كه از علم عمر مطالبى نقل كرديم، بعض از آنچه را كه در متن آمده است، آورديم.
(2) الف - صحيح مسلم، ج 2، ص 21 - 1114، كتاب الطلاق، باب 6، ح 36 إلى 54.
ب - سنن ترمذي، ج 3، ص 484، كتاب الطلاق واللعان، باب 5، ح 1180.
ج - سنن أبي داود، ج 2، ص 87 - 285، كتاب الطلاق، باب في نفقة المبتوتة، ح 90 - 2284.
در اينجا متن يكى از روايات صحيح مسلم را نقل مىكنيم:
«عن الشعبى قال: دخلت على فاطمة بنت قيس فسألتها عن قضاء رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم عليها. فقالت: طلقها زوجها البته فقالت فخاصمته إلى رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم في السكنى والنفقة قالت: فلم يجعل لى سكنى ولا نفقة وأمرنى أن اعتد في بيت ابن ام مكتوم». (ح 42)
(3) الف - صحيح بخارى، ج 7، ص 74 و 75، كتاب النكاح، باب قصة فاطمة بنت قيس و باب بعد.
ب - صحيح مسلم، همان، ح 40 و 41 و 52 و 54.
ج - سنن أبي داود، همان، ح 2289 و 2290، و ص 288، ح 2293 و 2295.
قسمت پانزدهم - عايشه و ابتداى نزول وحى
در نوشتار ديگرمان يعنى «پيامبر در صحاح» درباره داستانسرائى عايشه از ابتداى نزول وحى -يعنى زمانى كه او هنوز به دنيا نيامده بود- به تفصيل، مطالبى نوشتيم. در آنجا بيان شد كه چگونه او با نقل اين داستان سراسر كذب و خرافى، شأن ومقام و منزلت رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله را پايين آورده و آن حضرت را انسانى معرفى مىكند كه در نبوت خويش ترديد داشت و نمىدانست آنچه كه به او گفته شد وحى الهى بوده و به رسالت مبعوث شده است تا آنكه «ورقة بن نوفل» -پسر عموى خديجه- به او گفت: نترس، تو به رسالت مبعوث شدى و آنچه كه بر تو نازل شده وحى الهى بوده و آنكه تو ديدى همان جبرئيل است. حضرت خديجه نيز او را دلدارى مىداد و... (2).
در اينجا مىخواهيم به اين نكته توجه دهيم كه هدف عايشه از اين داستانسرائى چه بوده است؟ او كه در زمان بعثت هنوز به دنيا نيامده بود چگونه تمام ريزه كاريهاى اين واقعه خرافى را مىدانست؟ آيا اين رازى بود كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله بعد از 15 سال يا بيشتر به عايشه گفت؟ آيا مىتوان پذيرفت كه پيامبر صلىاللهعليهوآله به باب مدينه علمش كه هر شب با او خلوتها داشت ونجواها مىكرد، نگفت كه من در ابتدا در نبوت خويش مردد بودم و خديجه مرا دلدارى مىداد و مرا نزد «ورقة بن نوفل» برد و او بود كه به من آرامش بخشيد و فهميدم كه واقعا به پيامبرى مبعوث شدم!آيا عايشه نمىدانست كه اين داستان خرافى باعث پايين آوردن مقام رسول خدا صلىاللهعليهوآله در افكار و انظار ديگران مىشود؟ آيا يهوديان نمىگويند كه پيامبر ما آنگاه كه به رسالت مبعوث شد كسى لازم نبود كه به او دلدارى دهد ولى پيامبر مسلمانان را بايد ديگران ارشاد كنند؟ آيا مسيحيان به ما نمىگويند كه پيامبر ما در آغوش مادرش نبوت خويش را اعلان كرد ولى پيامبر شما را يكى از دانشمندان ما به او گفت كه تو پيامبرى و إلاّ او خود نمىدانست كه در غار حرا چه گذشت؟
علما و محدثين اهل سنت چرا به اين مطالب توجه نكرده و هر حديثى را به صرف اعتماد به راوى، آن را نقل نموده
و باعث وهن اسلام و رسول گرامى آن مىشوند؟ آيا هنوز هم علماى اهل سنت نفهميدند كه بايد يا كتابهايشان را از
(1) الفقه على المذاهب الاربعة.
(2) الف - صحيح بخارى، ج 4، ص 184، كتاب بدء الخلق، باب وقال رجل مؤمن...، وج 6، ص 215، تفسير سوره علق، وج 9 ص 38 - 37، كتاب الاكراه، باب في التعبير.
ب - صحيح مسلم، ج 1، ص 142 - 139، كتاب الايمان، باب 73، ح 54 - 252.
جالب است كه بيشتر اينگونه خرافات چه در مورد خداى تبارك و تعالى و چه در مورد پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و چه غير آن در صحيحين ديده مىشود؛ همان دو كتابى كه اهل سنت آن دو را «أصح الكتب بعد القرآن» مىدانند!
يكى از امورى كه شيعه و سنى بر آن اتفاق دارند اين است كه قرآنى كه در دست ما است همان است كه بر رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله نازل شده است، نه حرفى كمتر و نه حرفى بيشتر. اختلافى كه بين آن دو فرقه است اين است كه اهل سنت شيعيان را متهم مىكنند كه شما قائل به تحريف قرآن مىباشيد ولى شيعه اين اتهام را نه مىپذيرد و نه بر اهل سنت وارد مىكند. در بعض كتابهاى هر دو فرقه رواياتى ديده مىشود كه نشان مىدهد قرآن تحريف شده است. شيعه در پاسخ مىگويد كه چون اين روايات با قرآن همخوانى ندارد و ما مأموريم كه هر روايتى كه مخالف قرآن باشد آن را به دور بريزيم لذا آن روايات از نظر ما مردود است. اما اهل سنت كه بعض از آن روايات در صحاحشان مىباشد و آنان اين كتابها - مخصوصا صحيحين - را مثل قرآن مىدانند، پاسخهائى مىدهند كه با متن روايات مذكور مخالف است. نظير آنچه كه درقسمت پنجم (عايشه و رضاع كبير) گذشت. نمونه ديگر آن، روايت زير است:
«عن أبي يونس مولى عايشة انّه قال: أمرتنى عايشة أن اكتب لها مصحفا وقالت اذا بلغت هذه الاية فآذنى «حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطى وصلاة العصر وقوموا لله قانتين. قالت: سمعتها من رسول اللّه».(1)
ابو يونس غلام عايشه مىگويد كه عايشه به من دستور داد تا مصحفى بنويسم و گفت: چون به اين آيه رسيدى: «بر تمامى نمازها مخصوصا نماز وسطى محافظت كن» مرا خبر كن. من هم چنين كردم. او اينگونه به من املاء كرد (همان آيه با اضافه كردن «و نماز عصر» و تتمه آيه را خواند) و گفت: من از رسول خدا صلىاللهعليهوآله اينگونه شنيدم.با اين حساب مطابق اين گفته عايشه، بايد كلمه «وصلاة العصر» از وسط آيهاى حذف شده باشد و اين معنايى جز تحريف قرآن ندارد. توجه داشته باشيد كه اين مطلب در صحيحترين كتابهاى روائى اهل سنت آمده است. با اين حال ما نمىگوئيم كه آنان قائل به تحريف قرآنند؛ بلكه مىگوئيم چرا آنان ادعا مىكنند كه همه روايات صحاح، مخصوصا صحيحين، صحيح است؟ اگر آنان از اين ادعا دست بردارند ما نيز كارى به آنها نداريم. در مورد تحريف قرآن از نظر روايات صحاح، مطالب ديگرى وجود دارد كه به خواست خدا در جاى خود به آن خواهيم پرداخت.
قسمت هفدهم - عايشه و اتمام نماز در سفر
يكى از مسائلى كه بين شيعه و سنى اختلافى نيست اين است كه بر مسافر لازم است كه نمازهاى چهار ركعتى را در
(1) الف - صحيح مسلم، ج 1، ص 437، كتاب المساجد ومواضع الصلاة، باب 36، ح 207.
ب - سنن ترمذي، ج 5، ص 202، كتاب تفسير القرآن، ح 2982.
ج - سنن أبي داود، ج 1، ص 112، كتاب الصلاة، باب في وقت العصر، ح 410.
د - سنن نسائى، ج 1، ص 268، كتاب الصلاة، باب 14، ح 468.
1 - «عن عايشة فرضت الصلاة ركعتين ركعتين في الحضر والسفر فأقرت صلاة السفر وزيد في صلاة الحضر».
2 - «عن الزهرى عن عروة عن عايشة إنّ اول الصلاة اول ما فرضت ركعتين. فأقرت صلاة السفر وأتمت صلاة الحضر...».
3 - عن ابن عباس قال: فرض اللّه الصلاة على لسان نبيكم في الحضر اربعا وفي السفر ركعتين وفي الخوف ركعة»(2).
روايات لزوم قصر نماز در سفر را همه ارباب صحاح نقل كردهاند (چنانچه در پاورقى ملاحظه فرموديد). حال مىخواهيم بدانيم كه عايشه چه مىكرد:زهرى از عروة و او از عايشه روايت مىكند كه گفت: نماز مسافر شكسته و غير مسافر تمام است. بعد زهرى مىگويد كه من از عروة پرسيدم پس چرا عايشه خود در سفر نماز را تمام مىخواند؟ پاسخ داد كه او همچون عثمان تأويل كرده (و اجتهاد نموده) است(3).
ما در مبحث «خلفا در صحاح» درباره تمام خواندن عثمان و آنچه كه مربوط به او بود گفتيم و لذا تكرار آن را لازم نديديم. آيا عايشه به پيروى از عثمان بر خلاف سنت رسول خدا صلىاللهعليهوآله عمل نمود؟ آيا پيروى از سنت آن حضرت لازم است يا پيروى از سنت عثمان؟ (گر چه بايد نام آن را بدعت گذاشت نه سنت).عايشه كسى نبود كه از عثمان پيروى كند. او يكى از مخالفين سرسخت عثمان بود و از عوامل مؤثر در تحريك مردم به مخالفت با او بود. لذا بايد گفت كه او به رأى خود عمل نموده و با علم و عمد، سنت رسول خدا صلىاللهعليهوآله را زير پا گذاشت.
(1) الفقه على المذاهب الأربعة.
(2) روايات مربوط به لزوم قصر نماز در سفر را ـ كه تعداد آن نيز زياد است ـ در كتابهاى زير بجوئيد:
الف - صحيح بخارى، ج 2، ص 53 به بعد، كتاب الجمعة، باب ما جاء في التقصير، و چند باب بعد.
ب - صحيح مسلم، ج 1، ص 478 به بعد، كتاب صلاة المسافرين و قصرها، باب أوّل.
ج - سنن ترمذي، ج 2، ص 428 به بعد، ابواب السفر، ح 544 به بعد (در طى چند باب).
د - سنن ابن ماجة، ج 1، ص 338 به بعد، كتاب اقامة الصلاة والسنة فيها، باب 73، ح 68 - 1063.
ه - سنن أبي داود، ابتداى جلد دوم، ح 1202 - 1198. (در ضمن دو باب).
و - سنن نسائى، ج 3، ص 116 به بعد، كتاب تقصير الصلاة في السفر، ح 1429 به بعد (طى چند باب) خلاصه ترجمه روايات متن چنين است كه نمازهاى چهار ركعتى در سفر دو ركعتى خوانده مىشود.
(3) الف - صحيح بخارى، ج 2، ص 55، كتاب الجمعة، باب ما جاء في التقصير، باب يقصر اذا خرج من موضعه.
ب - صحيح مسلم، همان، ح 3.
ج - سنن ترمذي، ج 2، ص 430، ابواب السفر، باب 39، ح 544.
«... فقلت لعروة: ما بال عايشة تتم في السفر؟ قال: إنها تأولت كما تأول عثمان».
يكى از نمازهائى كه اهل سنت آن را مستحب مىدانند نماز ضحى است. «ضحى» زمان بعد از طلوع آفتاب تا قبل از ظهر را گويند. اينان مىگويند: مستحب است در اين زمان دو ركعت يا بيشتر و تا 8 ركعت نماز خوانده شود. در صحاح اهل سنت رواياتى نيز وارد شده كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله گاهى آن را مىخواندند.
ما در اين قسمت از نوشتارمان نمىخواهيم وارد اين بحث شويم كه آيا رسول خدا صلىاللهعليهوآله نماز ضحى را مىخواندند يا نه، و آيا اين عمل استحباب دارد يا نه؛ بلكه مىخواهيم از يكى از روايات عايشه چنين استفاده كنيم كه او پيرو سنت پيامبر نبود. به اين روايت توجه كنيد:
«عن عايشه قالت: ما رأيت رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم سبح سبحة الضحى وإنى لاسبحها»(1).
عايشه مىگويد: من نديدم رسول خدا صلىاللهعليهوآله نماز ضحى بخواند و من مىخوانم (!).سؤال ما اين است كه گفتار عايشه چه معنايى جز بدعت گذارى دارد؟ مگر معناى بدعت جز اين است كه انسان مثلا عبادتى انجام دهد كه در سنت، اثرى از آن نباشد؟ مگر رسول خدا صلىاللهعليهوآله نمىتوانست به صورتى ـ با گفتار يا عمل ـ آن را بفهماند؟ پس اگر آن حضرت عبادتى را تشريع نكرد و مسلمانى آن را انجام دهد، اين همان بدعت است كه شكى در حرمت آن نيست. در صحيحين آمده است كه وقتى رسول خدا صلىاللهعليهوآله دستور دعائى به براء بن عازب مىدهد و در ضمن آن مىفرمايد كه بگو: «... وبنبيك الذى أرسلت...» و براء كه آن را تكرار كرده و مىگويد: «... وبرسولك الذى أرسلت...» حضرتش مىفرمايد: «لا، ونبيك الذى أرسلت»(2) يعنى آنچه كه پيامبر مىفرمايد و اصولا سنت آن بزرگوار، آنقدر دقيق است كه ما حق نداريم كلمه «نبى» را تبديل به «رسول» بكنيم با آنكه در معنى تقريبا يكى است. آنگاه چگونه مىتوانيم عبادتى را كه آن حضرت انجام نداده از پيش خود انجام دهيم؟ حال ببينيم عايشه براى اين عمل خود چه توجيهى مىنمايد:
در ادامه آنچه كه از او درباره نماز ضحى نخواندن پيامبر صلىاللهعليهوآله نقل شده آمده است كه عايشه خود چنين مىگويد:
«... وإن كان رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ليدع العمل وهو يحب أن يعمل به خشية أن يعمل به الناس فيفرض عليهم»(3).
او بعد از آنكه مىگويد كه پيامبر صلىاللهعليهوآله نماز ضحى را نخواند ولى من مىخوانم، مىافزايد: رسول خدا صلىاللهعليهوآله گاهى عملى را انجام نمىداد ولى دوست داشت انجام دهد از ترس آنكه نكند مردم هم آن را انجام دهند و بر آنها واجب شود.كدام عاقل مىتواند اين استدلال را بپذيرد؟ اولا از كجا مىگوييد كه نماز ضحى از جمله آن اعمال است؟ و ثانيا
مگر اينهمه اعمال مستحبى كه از آن حضرت نقل شده -چه آنچه را كه خود انجام مىداد، مانند نوافل يوميه، و چه به
(1) الف - صحيح بخارى، ج 2، ص 73، كتاب الجمعة، باب من لم يصل الضحى و... .
ب - صحيح مسلم، ج 1، ص 497، كتاب صلاة المسافرين وقصرها، باب 13، ح 77.
ج - سنن أبي داود، ج 2، ص 28، كتاب الصلاة، باب صلاة الضحى، ح 1293.
(2) الف ـ صحيح بخارى، ج 1، ص 71، كتاب الوضوء، باب فضل من بات على الوضوء، و ج 8 ص 5 - 84، كتاب الدعوات، باب إذا بات طاهرا.
ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 2 - 2081، كتاب الذكر والدعا و...، باب 17، ح 56.
(3) الف - صحيح مسلم، ج 1، ص 497، كتاب صلاة المسافرين وقصرها، باب 13، ح 77.
ب - سنن أبي داود، ج 2، ص 28، كتاب الصلاة، باب صلاة الضحى، ح 1293.
قسمت نوزدهم - محرم و زير شلوارى (شورت)
كسى كه به احرام حج و يا عمره محرم شده است از بعض امور بايد بپرهيزد كه به آنها «محرمات احرام» گويند. در بسيارى از آنها بين شيعه و سنى اختلافى نيست.از جمله محرمات احرام، پوشيدن لباس دوخته براى مردان است. آنان بايد تمامى لباسهاى دوخته خود را از تن در آورده و فقط دو پارچه (يا حوله) كه آن هم نبايد دوخته باشد، يكى را بر كمر بسته و ديگرى را بر دوش بيفكنند و به اين دو «لباس احرام» گويند. اين حكم مخصوص مردان است و زنان مىتوانند در همان لباسى كه بر تن دارند محرم شوند(1).
از جمله لباسهاى دوخته زير شلوارى (شورت) مىباشد. عايشه مىگويد كه پوشيدن زير شلوارى براى كسيكه پالان يا هودج شتر را مىبندد اشكالى ندارد:«... ولم تر عايشة بالتّبّان بأسا للذين يرحلون هودجها»(2).
سؤال ما اين است كه عايشه اين فتوى را بر اساس چه مبنائى صادر كرده است؟آيا اين هم مانند بعض از اعمال او كه گذشت از اجتهادش مىباشد؟ البته ما از اينگونه اجتهادها از او و ساير اصحاب و حتى غير اصحاب فراوان سراغ داريم. كاش همه اجتهادها از همين نمونهها باشد. كاش بعض علماى اهل سنت نگويند كه ابن ملجم هم در كشتن أمير المؤمنين عليهالسلام و يزيد در به شهادت رساندن امام حسين عليهالسلام اجتهاد كردند! ما در بررسى «خلفا در صحاح» متعرض شديم كه اول كسى كه باب اجتهاد همراه با خطا را گشود خليفه اول بود كه وقتى به او گفته شد كه خالد بن وليد به جرم قتل مالك بن نويرة و زناى محصنه با همسر او بايد مجازات شود پاسخ داد: «او اجتهاد كرد و در اجتهادش خطا كرد». آنها دامنه اجتهاد را آنقدر وسعت دادند كه اگر كسى بر خلاف كتاب و سنت نيز عملى انجام دهد -اگر آن شخص از نظر آنها لازم الاحترام باشد- به بهانه اينكه او مجتهد بوده است، راه هر گونه انتقادى را بر روى ديگران مىبندند. البته اين قانون كلى كه درباره قاتل أمير المؤمنين و امام حسين عليهماالسلام جارى است، درباره قاتل عثمان معكوس مىشود. يعنى همه آنانكه در قتل او شريك بودند منافق معرفى مىشوند نه مجتهدى كه در اجتهادش خطا كرده باشد. اگر چه قاتل اصلى چون از مخالفين سر سخت أمير المؤمنين عليهالسلام بوده است، پشت پرده نگهدارى مىشود نكند مردم او را مشاهده كرده و به چشم منافق به او بنگرند!
آيا بهتر نيست به جاى تعبير به اجتهاد و خطاى در آن، نام آن را يكه تازى و عصيان خدا و رسول او گذاشته تا هم سخن حقى گفته باشيم وهم در قيامت در پيشگاه أحكم الحاكمين شرمنده نباشيم؟ آيا فتواى عايشه دائر بر جواز پوشيدن زير شلوارى براى محرم را نمىتوانيم مانند بسيارى از اعمال او به عنوان فتواى به غير علم و مخالفت كردن با آنچه كه از رسول خدا صلىاللهعليهوآله نقل شده بدانيم؟
قضاوت با اهل انصاف.
(1) فقهاى اربعه اهل سنت نيز در اين مسأله با شيعه متفقند. ر - ك: الفقه على المذاهب الاربعة.
(2) صحيح بخارى، ج 2، ص 168، كتاب الحجّ، باب الطيب عند الاحرام و....، در حاشيه مىنويسد: «رحلت البعير أرحله رحلا إذا شددت على ظهره الرحل».
قسمت بيستم - خروج زنان از منزل جهت نماز
از روايات صحاح كاملا روشن است كه در زمان رسول خدا صلىاللهعليهوآله زنها نيز همچون مردان در نماز جماعت شركت مىكردند. حتى بعد از نماز صبح و عشاء كه هوا تاريك بوده است. بيشترين روايات مربوط به اين موضوع را در صحيح بخارى در چند صفحه آخر كتاب الصلاة قبل از كتاب الجمعة مىتوان مشاهده كرد. از رواياتى كه در آن رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىفرمايد كه زنها را از رفتن به مساجد جلوگيرى نكنيد چنين بر مىآيد كه بعض از اصحاب غيرت زيادى به خرج مىدادند و مانع رفتن همسران و يا دخترانشان به مسجد مىشدند مخصوصا شب هنگام. اين دسته روايات نيز بيشتر در صحيح مسلم ديده مىشود كه همه آنها از ابن عمر و او از رسول خدا صلىاللهعليهوآله نقل شده است. در بعض از آنها آمده است كه بلال پسر عبد اللّه بن عمر وقتى حديث فوق را از پدرش شنيد گفت كه ما نمىگذاريم زنها به مسجد بروند و او نيز فحش ركيكى به او داد و گفت: من مىگويم كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله چنين گفت و تو مخالفت مىكنى!
ما به عنوان نمونه متن يك روايت از دسته اول و يك روايت از دسته دوم را براى خوانندگان محترم عينا نقل مىكنيم تا نظر عايشه را هم بعد از آن بدانيم:
«عن عايشة قالت: إن كان رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ليصلّى الصبح فينصرف النساء متلفعات بمروطهن ما يعرفن من الغلس»(1).
عايشه مىگويد: هرگاه نماز صبح پيامبر صلىاللهعليهوآله تمام مىشد زنها در حاليكه خود را پوشانده و در تاريكى بين الطلوعين شناخته نمىشدند بر مىگشتند.«عن ابن عمر قال: سمعت رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم يقول لا تمنعوا نساءكم المساجد إذا استأذنكم اليها فقال بلال بن عبد اللّه واللّه لنمنعهن قال: فاقبل عليه عبد اللّه فسبّه سبّا سيّئا ما سمعته سبّه مثله قطّ وقال: أخبرك عن رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم وتقول: واللّه لنمنعهن»(2).
سالم، پسر عبد اللّه بن عمر از پدرش نقل مىكند كه گفت: از رسول خدا صلىاللهعليهوآله شنيدم كه مىفرمود: زنهايتان را از رفتن به مسجد باز نداريد. بلال -پسر ديگر عبد اللّه بن عمر- گفت: به خدا قسم جلوى آنها را مىگيريم. عبد اللّه رو به او كرد و دشنام زشتى به او داد كه هرگز مثل آن را از او نشنيده بودم، و گفت: من از رسول خدا صلىاللهعليهوآله براى تو نقل مىكنم و تو مىگوئى به خدا قسم جلوى زنها را مىگيريم!همانطور كه گفتيم روايات جواز خروج زنها جهت نماز متعدد است و حتى در بعض از آنها حضرتش دستور مىدهد كه همه زنها اعم از معذورين و غير آنها براى نماز عيد حاضر شوند و مىفرمود كه معذور، شاهد اجتماع مسلمانان باشد(3).
(1) صحيح بخارى، ج 1، ص 219، كتاب الصلاة، باب انتظار الناس قيام الإمام العالم.
(2) صحيح مسلم، ج 1 ص 327، كتاب الصلاة، باب 30 ح 135.
و مشابه آن (قسمت اول حديث): صحيح بخارى ج 1 ص 219 و 220، كتاب الصلاة، بابهاى: «خروج النساء إلى المساجد بالليل والغلس» و «استئذان المرأة زوجها بالخروج إلى المسجد».
و نيز مشابه حديث مسلم را ابو داود نيز در ج 1 سنن ص 155، كتاب الصلاة، باب ما جاء في خروج النساء إلى المسجد، به شماره 568 نقل كرده است.
ما در اينجا با عايشه سخنى نداريم فقط آنچه را كه در پاورقى سنن ترمذى در حاشيه گفتار عايشه آمده نقل مىكنيم تا معلوم شود كه اين فقط ما نيستيم كه به او ايراد وارد مىكنيم:
«آنچه كه از عايشه نقل شده بخارى و مسلم هم روايت كردهاند و گفتار او حجتى براى جلوگيرى از زنها جهت رفتن به مساجد نيست زيرا شريعت، به موت پيامبر صلىاللهعليهوآله مستقر شده و احدى حق ندارد كه بعد از آن حضرت حكمى مخالف آنچه كه از آن بزرگوار وارد شده بياورد يا به خاطر نظر شخصى و يا به خاطر دليلى كه خود پسنديده است... و خداى سبحان بر بندهاش محمد صلىاللهعليهوآله ، شريعتى كامل و روشن نازل كرد و او خوب مىداند كه چه پيش خواهد آمد و اگر مىخواست زنان را از رفتن به مساجد -به خاطر آنچه عايشه گفت- منع كند آن را به رسولش وحى مىفرمود ولكن او آنها را اجازه داد كه به مسجد بروند و (مردان را) از بازداشتنشان و زنان را نيز از خود آرائى و زينت (و استعمال بوى خوش كه در بعض روايات بدان تصريح شده است) نهى فرموده است و هر دو آنها بايد پيروى شده و هيچكدام با ديگرى در تعارض نيست و بر مردم واجب است كه اطاعت كنند»(2).
ما نيز با اين گفتار منطقى و مستدل موافقيم. سخن حقى است كه با كمال تأسف برادران اهل سنت به آن توجه ندارند چه آنكه از رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله مواردى بيان شده كه بعد از آن حضرت، اصحاب بر خلاف آن رفتند. از جمله آن موارد نهى آن حضرت از دشمنى و مخالفت با اهل بيت آن بزرگوار و در رأس آنان أمير المؤمنين عليهالسلام مىباشد و ديديم كه چگونه طلحه و زبير و عده زيادى به فرماندهى عايشه جنگى را عليه آن حضرت به راه انداختند و ديديم كه معاويه به بهانه خونخواهى عثمان و در حقيقت براى خاموش كردن نور حق، جنگى خانمان برانداز را عليه آن بزرگوار فرماندهى كرد و هزاران بيگناه شهيد و هزاران فريب خورده كشته شدند كه از جمله شهداء عمار ياسر بود كه در جنگ صفين به دست ابوالغادية به شهادت رسيد (و ما در بحث «اصحاب در صحاح» مشروح آن را به خواست خدا خواهيم نگاشت).از جمله آن موارد بدعتهائى است كه در دين گذاشته شده و ما در بررسى «خلفا در صحاح» آنچه را كه در صحيحترين روايات اهل سنت آمده شرح داديم(3).
(1) سنن ترمذي، ج 2، ص 419، ابواب الصلاة، باب 36، ح 539.
(2) الف - صحيح بخارى، ج 1، ص 219، كتاب الصلاة، باب انتظار الناس قيام الإمام العالم.
ب - صحيح مسلم، ج 1 ص 329، كتاب الصلاة، باب 30، ح 144.
ج - سنن ترمذي، همان، ح 540.
د - سنن أبي داود، ج 1، ص 155، كتاب الصلاة، باب التّشديد في ذلك، ح 569.
(3) متن عربى پاورقى ترمذى كه در صفحات 420 و 421 از ج 2 سنن آمده چنين است:
«اثر عايشة هذا رواه الشيخان وليس فيه حجة لجواز منعهن المساجد إذ الشريعة استقرت بموته صلىاللهعليهوسلم وليس لاحد أن يحدث بعده حكما يخالف ما ورد عنه، لرأى رأه او علة استحسنها وكما قال الشافعى في الرسالة (رقم 326): «و من وجب عليه اتباع سنة رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم لم يكن له خلافها ولم يقم مقام أن ينسخ شيئا منها». والله سبحانه أنزل على عبده محمّد صلىاللهعليهوسلم شريعته كاملة بينة وهو ـ سبحانه ـ يعلم ما يكون، فلو شاء أن يمنع النساء المساجد، لما قالت عايشة، لاوحى بذلك إلى رسوله ولكنه اذن بخروجهن إلى المساجد وحرّم منعهن شهود الجماعة و نهاهن عن التبرج واظهار زينتهن وكلا الامرين واجب اتباعه لا يعارض احدهما الآخر وعلى الناس الطاعة».
در نوشتار ديگرمان «پيامبر در صحاح» اين نكته را ياد آورى كرديم كه بر خلاف آنچه كه در صحاح اهل سنت آمده، رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله اهل فحش و لعن نبود. بگذريم از مواردى خاص كه نه تنها پيامبر صلىاللهعليهوآله بلكه خداى مهربان نيز كسانى را لعنت كرده و يا مثل ابو لهب كه سورهاى در بدگوئى از او نازل فرموده است. توجه داشته باشيم كه لعنت معناى آن اين است كه از خدا مىخواهيم شخص يا اشخاص مورد نظر را از رحمتش دور كند؛ چنانچه بعض از پيامبران نيز عدهاى را لعن كردهاند ولى ناسزاگوئى كارى ناشايسته بوده و كسى حق ندارد ديگرى را دشنام دهد. خداى مهربان حتى از دشنام دادن به مشركان نيز نهى فرموده است(1). (بگذريم ازاينكه آن هنگام كه معاويه قدرت را به دست گرفت دستور به ناسزاگوئى أمير المؤمنين عليهالسلام را داده و سالهاى متمادى آن حضرت بر منابر لعن مىشد تا آنكه عمر بن عبد العزيز از آن نهى كرد. مشروح آن را با ذكر سند از صحاح اهل سنت -به خواست خدا- در نوشتارى ديگر بيان خواهيم كرد).
آرى اين است ادب اسلام و قرآن كه نزديكان پيامبر صلىاللهعليهوآله بايد آن را مىآموختند. در صحيح بخارى آمده است كه عدهاى از يهوديان نزد رسول خدا صلىاللهعليهوآله آمده و به جاى آنكه بگويند: «السلام عليك » گفتند: «السام عليك» يعنى مرگ بر تو. رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله با كمال آرامى فرمود: «وعليكم» يعنى همانكه شما گفتيد بر شما باد. عايشه گفت: مرگ بر شما و خدا شما را لعنت كند و بر شما غضب نمايد. پيامبر فرمود: آهسته، اى عايشه! بر تو باد به رفق و مدارا و بپرهيز از خشونت يا حرف زشت. عايشه گفت: آيا نشنيدى چه گفتند؟ حضرت فرمود: آيا نشنيدى من چه گفتم؟ من آنچه را كه گفتند به آنها برگردانم و از من درباره آنها مستجاب است و از آنها درباره من مستجاب نيست(2).
سؤال و تعجب ما اين است كه چطور عايشه نياموخت كه رفق و مدارا پسنديده و تندى و لعن بيجا ناپسند است؟! مگر او سالها در خدمت پيامبر صلىاللهعليهوآله نبود؟البته از عايشه چندان تعجبى نيست. او تا آخر ندانست كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله را نبايد آزرد. او آنهمه سفارش آن
حضرت را دائر بر خوبى كردن به اهل بيت پاكش و محبت و دوستى نسبت به آنان را نشنيده گرفت و در روز جمل در
مقابل لشگرى ايستاد كه در رأس آن، امام زمانش أمير المؤمنين عليهالسلام و نيز دو نور ديده رسول خدا صلىاللهعليهوآله و دو آقاى
جوانان اهل بهشت، يعنى امام حسن و امام حسين عليهماالسلام بودند، و همين مخالفت بود كه به معاويه نيز آموخت كه تو
هم مىتوانى با امام زمانت بجنگى و كار به آنجا كشيد كه قدرت حكومت به دست خاندانى افتاد كه تا آخرين توان با
اسلام جنگيدند و چون شمشيرها را بالاى سر خود ديدند، به ناچار اسلام آوردند. بعد از بنى اميه و بنى مروان بنى
(1) از قبيل نماز تراويح (به جماعت) و اذان ثالث و حرمت متعه حج و متعه نساء و سه طلاقه در يك مجلس و نماز تمام در مسافرت و... .
(2) اشاره به آيه 108 از سوره انعام.
(3) ج 8 ص 106، كتاب الدعوات ،باب قول النبى صلىاللهعليهوسلم : يستجاب لنا في اليهود و... .
متن عربى آن چنين است: «إنّ اليهود أتوا النبى صلىاللهعليهوسلم فقالوا السام عليك قال: وعليكم. فقالت عايشة السام عليكم ولعنكم اللّه وغضب عليكم. فقال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم مهلا يا عايشة عليك بالرفق واياك والعنف او الفحش. قالت: أ ولم تسمع ما قالوا؟ قال: أ ولم تسمعى ما قلت؟ رددت عليهم فيستجاب لى فيهم ولايستجاب لهم فىّ».
دانشمندان اهل سنت چون براى عايشه فضيلتى نيافتند، حديث ساختگى افك را پر و بال دادند. البته نمايشنامه نويس اين داستان خود عايشه بود و اين نشان مىدهد كه او نيز مىخواسته به جبران آنچه كه از او نقل كرديم -از حسادتها و آزارهاى او نسبت به پيامبر صلىاللهعليهوآله و جنگ او با امام زمانش و...- فضيلتى براى خود نقل كرده و آياتى از قرآن را متوجه خود نمايد تا بعدها بگويند كه خداوند عايشه را تبرئه كرد. حال از چه؟... بگذريم از اينكه بعض از محققين از اهل سنت نيز به اين داستان اشكالاتى وارد كردند.
خلاصه حديث افك مطابق نقل صحاح (كه راوى آن -چنانچه گذشت فقط عايشه مىباشد-) چنين است:
«در برگشت از غزوه بنى المصطلق (يا غزوه مريسيع)(1) در نزديكى مدينه وقتى كه براى قضاى حاجت رفته بودم
گردنبندم گم شد. چون براى طلب آن رفتم همه رفتند و من تنها ماندم؛ آنان كه محملم را حمل مىكردند متوجه نشدند
كه من در آن نيستم زيرا وزنم كم بود. در همان مكان خوابم برد تا آنكه صفوان بن معطل كه پشت سر ما مىآمد به من
رسيد. او مرا قبل از نزول حجاب ديده بود و لذا مرا شناخت. من با صداى استرجاع او (يعنى گفتن كلمه انا لله وانا اليه
راجعون) بيدار شده و خود را پوشاندم؛ سوار شتر شدم و وسط روز بود كه به جمعيت رسيديم. چون به مدينه رسيدم
مدت يكماه بيمار بودم و در اين مدت مردم درباره من مطالبى گفته و نسبت دروغ و بهتان به من مىدادند كه در رأس
آنها عبد اللّه بن أبىّ بن سلول (رأس نفاق در مدينه در زمان رسول خدا صلىاللهعليهوآله ) بود و من هيچ از آن خبر نداشتم فقط
ناراحتيم اين بود كه از رسول خدا صلىاللهعليهوآله آن محبتى كه هميشه در هنگام مريضى مىديدم مشاهده نمىكردم فقط مىآمد
و سلام مىكرد و مىگفت: چطورى؟ وقتى كه اندكى بهبودى يافتم همراه ام مسطح به بيرون شهر جهت قضاى حاجت
رفتم. ما فقط شب به شب خارج مىشديم و اين قبل از آن بود كه كنار منزل محلى براى اين كار برگزينيم. در راه ام
مسطح لغزيد و پسرش مسطح (ابن أبي أثاثة) را دشنام داد من به او گفتم: بد كارى كردى كه به كسى كه در جنگ بدر
(1) بخارى در ج 5 صحيح، ص 147، باب غزوه بنى المصطلق از مغازى، از قول ابن اسحاق آن را در سال ششم هجرى دانسته و از قول موسى بن عقبة آن را در سال چهارم مىداند.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله از زينب دختر جحش درباره من پرسيد كه تو چه مىدانى يا چه ديدى؟ گفت: يا رسول اللّه من چيزى نديدم و نشنيدم و به خدا قسم از او جز خوبى سراغ ندارم و زينب در ميان زنهاى پيامبر كسى بود كه به خاطر جمالش به من فخر مىكرد و خدا به خاطر پاكدامنيش او را حفظ كرد. خواهرش حمنة بر خلاف او با اهل افك همصدا شد... ديگر از كسانى كه با عبد اللّه بن أبىّ همراهى كردند حسان بن ثابت (شاعر مخصوص پيامبر) بود».
در بعض از روايات صحاح آمده است كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله بر اينان حد قذف جارى كرد. درباره صفوان نيز گفتهاند كه او ازدواج نكرده بود و سرانجام به شهادت رسيد(1).
اين حديث با همه طولانى بودنش و تكرار آن در صحاح مخصوصا در صحيح بخارى كه 14 بار؛ يا به طور خلاصه (10 بار) و يا مفصلا (4 بار) و در ضمن تقريبا 25 صفحه آن را نقل كرده است قابل اعتماد نيست و ما آن را از بافتههاى(1) الف - صحيح بخارى، ج 3، ص 20 - 219، كتاب الشهادات، باب أوّل، و ص 31 - 227. همان كتاب، باب تعديل النساء بعضهن بعضا، وج 4، ص 183، كتاب بدء الخلق، باب قول اللّه تعالى: لقد كان في يوسف و اخوته.. (در اينجا بخارى روايت مزبور را از مسروق و او از ام رومان مادر عايشه نقل كرده است كه در متن بدان توجه خواهيم داد)، وج 5، ص 110، باب قصة غزوه بدر، باب بعد از باب شهود الملائكة بدرا، و ص 54 - 148، باب غزوة بنى المصطلق وهى غزوة المريسيع، (او در اينجا از قول زهرى مىنويسد: «كان حديث الافك في غزوة المريسيع» باب حديث الافك دو حديث، وج 6، ص 96، كتاب التفسير، سوره يوسف، در ضمن دو حديث كه حديث دوم از ام رومان است، وص 32 - 127، تفسير سوره نور، وص 36 - 134 همان، وج 9، ص 139 آخر كتاب الاعتصام بالكتاب والسنة، در ضمن دو حديث، وص 176 كتاب التوحيد، باب قول اللّه تعالى: يريدون أن يبدلوا كلام اللّه...، وص 193، همان كتاب، باب قول النبى الماهر بالقرآن مع... .
ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 38 - 2129، كتاب التوبة، باب 10، ح 56 إلى 58.
ج - سنن ترمذي، ج 5، ص 14 - 310، تفسير سوره نور، ح 3180 و 3181.
1 - در اين حديث آمده است كه اين واقعه بعد از نزول آيه حجاب بود و مىدانيم كه آيه حجاب در جريان ازدواج پيامبر صلىاللهعليهوآله با زينب نازل شد و آن در اواخر سال پنجم هجرى بود؛ بنابراين آنچه بخارى در ضمن غزوه بنى المصطلق از قول موسى بن عقبة نقل مىنمايد كه اين غزوه در سال چهارم هجرى بود صحيح نيست. از اينجا معلوم مىشود كه قول عايشه آنجا كه مىگويد: سعد معاذ و سعد بن عبادة با هم بگو مگو داشتند صحيح نيست؛ چه آنكه سعد معاذ نزديك دو سال قبل از آن بعد از فتح بنى قريظه در اثر جراحتى كه در غزوه احزاب به او وارد شد به شهادت رسيد.
2 - از جمله رواياتى كه بخارى -چنانچه در پاورقى بدان اشاره نموديم- نقل كرده است حديث مسروق از ام رومان است. احمد در مسند خود از او فقط حديث افك را نقل كرده آن هم از مسروق، و مسروق بعد از رحلت رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله به مدينه آمد و ام رومان در زمان حيات آن حضرت از دنيا رفت. بنابراين يا بايد گفت: كه ام رومان اهل نقل حديث نبود چنانچه شوهرش نيز آنچه مىتوان پذيرفت -كه البته ما نمىپذيريم- فقط حديث «ما (پيامبران) ارث نمىگذاريم» را نقل كرده است (كه در بررسى «خلفا در صحاح» گذشت) و يا وفاتش در اوايل هجرت بود نه در سال ششم هجرى آنچنانكه در «الاصابة» آمده است.
3 - يكى ديگر از كسانى كه در حديث افك از عايشه حمايت كرد «بريرة» خادمه عايشه بود. او در سال ششم هجرى هنوز همسر «مغيث» بود. عايشه او را خريد و آزاد كرد و ديگر حاضر نشد با شوهرش زندگى كند بلكه به عنوان خدمتگذار نزد عايشه ماند. از روايتى كه در صحيح بخارى و سنن ترمذى آمده است به خوبى بر مىآيد كه زمان آزادى «بريرة» حداقل در سال هشتم هجرى بوده است. به اين روايت دقت كنيد:
«عن ابن عباس أنّ زوج بريرة كان عبدا يقال له مغيث كأنى أنظر اليه يطوف خلفها يبكى ودموعه تسيل على لحيته. فقال النبى صلىاللهعليهوسلم لعباس: يا عباس! ألا تعجب من حب مغيث بريرة ومن بغض بريرة مغيثا؟...»(1).
ابن عباس مىگويد كه شوهر بريرة بندهاى بود به نام مغيث كه (بعد از آزاد شدن او و عدم تمايل به زندگى با او) پشت سرش گريه كنان مىرفت در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود. پيامبر صلىاللهعليهوآله به عباس گفت: اى عباس آيا تعجب نمىكنى كه چگونه مغيث بريرة را دوست دارد و بريرة او را دشمن؟بايد توجه داشت كه ابن عباس آنگاه كه كودكى 8 ساله بود(2) همراه پدرش اندكى قبل از فتح مكه به مدينه آمدند.
بنابراين آندو در سال ششم هجرى در مدينه نبودند و بريرة نيز خدمتكار عايشه نبود. چگونه ممكن است روايتى
(1) صحيح بخارى، ج 7، ص 62، كتاب الطلاق، باب شفاعة النبى صلىاللهعليهوسلم في زوج بريرة، و مشابه آن در باب قبل از آن در طى دو حديث.
ترمذي نيز در كتاب الرضاع (ج 3، ص 462، ح 1156) مشابه آن را نقل كرده است.
(2) بخارى ازقول ابن عباس مىنويسد: «توفي رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم وأنا ابن عشر سنين...» يعنى رسول خدا صلىاللهعليهوآله از دنيا رفت در حالى كه من 10 ساله بودم. (ج 6 صحيح ص 238، باب فضل القرآن على ساير الكلام، باب تعليم الصبيان القرآن).
غير از آنچه كه گذشت نكات مبهم بلكه غير قابل قبولى در اين داستان به چشم مىخورد كه بايد بدان توجه داشت:
1 - به قول عايشه عبد اللّه بن أبىّ بيشترين نقش را در اين ماجرا به عهده داشت. ما جهت بررسى اين مطلب ناچاريم حال او را بعد از غزوه بنى المصطلق جويا شويم تا بدانيم آيا او در شرايطى بود كه بتواند چنين جسارتى بكند. به اين روايت توجه كنيد:
«... جابر بن عبد اللّه: كنا في غزاة قال سفيان: يرون أنها غزوة بنى المصطلق فكسع رجل من المهاجرين رجلا من الانصار فقال المهاجرى: يا لَ المهاجرين وقال الانصارى: يا لَ الأنصار فسمع ذلك النبى صلىاللهعليهوسلم فقال ما بال دعوى الجاهلية قالوا رجل من المهاجرين كسع رجلا من الانصار فقال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم : دعوها فانها منتنة. فسمع ذلك عبد اللّه بن أبي بن سلول فقال أ وقد فعلوها واللّه «لَئِنْ رَجَعْنا إِلى الْمَدِينَةِ لِيُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْها الاَْذَلَّ» فقال عمر يا رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم دعنى أضرب عنق هذا المنافق فقال النبى صلىاللهعليهوسلم دعه لا يتحدث الناس أنّ محمدا يقتل أصحابه. وقال غير عمر: فقال له ابنه عبد اللّه بن عبد اللّه واللّه لا تنفلت حتى تقرّ أنك الذليل ورسول اللّه العزيز، ففعل»(1). قال ابو عيسى: هذا حديث حسن صحيح.
«در غزوه بنى المصطلق مردى از مهاجرين به مردى از انصار ضربهاى نواخت (در پاورقى آمده است كه نام مهاجر جهجاه بن قيس بوده كه جلوى اسب عمر را مىگرفت ونام انصارى سنان بن ديرة الجهنى بود) هر كدام از آن دو، قبيله خويش را به يارى طلبيد. رسول خدا صلىاللهعليهوآله چون صداى آن دو را شنيد آن را خواندن جاهليت فرموده و از كمك نمودن به آن جلوگيرى نمود. عبد اللّه بن أبي چون شنيد گفت: وقتى به مدينه برگشتيم ما كه عزيزيم آنها را (قريش و مهاجرين را) كه ذليلند از آن بيرون مىكنيم. عمر گفت: يا رسول اللّه اجازه بده گردن اين منافق را بزنم. حضرت فرمود: در آن صورت مىگويند كه من اصحابم را به قتل مىرسانم. پسر عبد اللّه كه او نيز عبد اللّه نام داشت به پدرش گفت: نمىگذارم به مدينه برگردى مگر اينكه اقرار كنى كه تو ذليل و رسول خدا عزيز است؛ او نيز چنين كرد». آرى عبد لله بن أبىّ بعد از آن غزوه با ذلت وارد مدينه شد. او در مقامى نبود كه بتواند عليه همسر پيامبر شايعهاى بپراكند و عدهاى را نيز دور خودش جمع كند.بخارى نيز در تفسيرش نزول آيات سوره منافقين را درباره عبد اللّه بن أبىّ مىداند. او قول عمر را كه گفته است: «دعنى يا رسول اللّه أضرب عنق هذا المنافق» نقل مىكند(2).
2 - عايشه مىگويد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله با على عليهالسلام و اسامة بن زيد مشورت كرد. ابهامى كه در اين فراز به نظر مىرسد اين است كه چطور آن حضرت با كودكى در حدود 13 سال در امرى با اين اهميت مشورت مىكند و با پدر او يعنى زيد كه عنوان پسر خوانده آن حضرت را نيز داشت مشورت نكرد؟(3)(1) سنن ترمذي، ج 5 ص 389، كتاب تفسير القرآن، تفسير سوره منافقين، ح 3315، او قبل از اين چند روايت ديگر هم نقل كرده است.
(2) ج 6 صحيح، ص 93 - 189.
(3) اسامة در سال رحلت نبى مكرم اسلام صلىاللهعليهوآله -سال يازدهم هجرى- 18 سال داشت كه به فرماندهى لشگرى منصوب شد كه بزرگان مهاجر و انصار - از جمله ابوبكر و عمر- تحت فرمانش بودند و به خاطر سن كمش عدهاى طعنه مىزدند.
«عن الزهرى قال: قال لى الوليد بن عبد الملك: أ بلغك أنّ عليا كان فيمن قذف عايشة؟ قلت: لا، ولكن قد أخبرنى رجلان من قومك أبو سلمة بن عبد الرحمن وابوبكر بن عبد الرحمن بن الحارث أنّ عايشة قالت لهما كان على مسلما في شأنها»(1).
آيا عايشه كه جمله فوق را به آن دو نفر گفت، از قلب و نيت على عليهالسلام با خبر بود؟ آيا در جمع بين آنچه كه درباره زينب گفت و جمله فوق، نمىتوانيم بفهميم كه او آن حضرت را پاكدامن نمىدانست؟ آيا نظر عايشه معتبرتر است يا قول خداى سبحان كه اهل بيت - و در رأس آنان على عليهالسلام - را طبق آيه تطهير از هر رجس و آلودگى پاك معرفى مىكند؟ قول عايشه در اينجا را بپذيريم كه زينب را پاكدامن مىداند و از پاكدامنيش حاضر نشد به او نسبت ناروا بدهد يا قول ديگر او را كه وقتى رسول خدا صلىاللهعليهوآله به زينب دستورى مىدهد او با كمال بى ادبى نافرمانى كرده و حضرتش بيش از دو ماه با او قهر مىكند؟(2) اگر بگوئيم نسبت ناروا دادن مهمتر است، لازم بود كه از حسان - شاعر مخصوصش - نيز مدتى طولانى قهر كند!4 - از جمله مطالبى كه عايشه نقل كرده است اينكه وقتى به مادرش مىگويد: آيا واقعا مردم درباره من چنين مطالبى را گفتهاند مادرش جهت دلدارى او مىگويد: مهم نيست؛ كمتر زنى است كه زيبا باشد و شوهرش او را دوست داشته باشد؛ مگر آنكه هووهايش درباره او مطالبى مىگويند!
«... قالت: يا بنية هوّنى عليك فواللّه لقلّما كانت امرأة قط وضيئة عند رجل يحبها لها ضرائر إلاّ كثرن عليها...» با توجه به اينكه هيچيك از همسران پيامبر صلىاللهعليهوآله درباره عايشه حتى يك كلمه هم حرفى نزدند. (البته بايد گفت كه آنها از اين داستان ساختگى مطلع نبودند!). پس چه شد كه عايشه از قول مادرش آن جمله را ساخت؟ آيا جز اين است كه بخواهد خودش را زيبا معرفى كرده و نيز بگويد كه پيامبر صلىاللهعليهوآله او را دوست داشت؟ آيا آن حضرت كسى را كه مىداند بعدها به جنگ پسر عمو و دامادش كه همراه او دو نور ديدهاش و دو سيد جوانان اهل بهشت نيز مىباشند مىرود و غائله جمل را به راه مىاندازد دوست دارد؟
5 - در بعض از همان روايات آمده است كه عايشه مىگويد: «... واللّه إنّ الرجل الذى قيل له ما قيل ليقول: سبحان اللّه فوالذى نفسى بيده ما كشفت من كنف أنثى قطّ، قالت: ثمّ قتل بعد ذلك في سبيل اللّه». مراد عايشه اين است كه صفوان بن معطل كه با عايشه در اين تهمت شريك بود هرگز ازدواج نكرده بود، در حالى كه ابو داود با سند صحيح از ابو سعيد نقل مىكند كه همسر صفوان نزد رسول خدا صلىاللهعليهوآله آمد و از شوهرش صفوان شكايت كرد(3). بنابراين بايد گفت كه عايشه (پيس نويس اين نمايشنامه) از ازدواج صفوان بى خبر بود! (چنانچه از شهادت سعد معاذ و...).
(1) صحيح بخارى، ج 5، ص 154، باب غزوة بنى المصطلق... .
(2) ر - ك، پاورقى شماره 65.
(3) ج 2 سنن، ص 330، كتاب الصوم، باب المرأة تصوم بغير اذن زوجها، ح 2459.
6 - مىگويد كه ابوبكر بر مسطح بن اثاثة انفاق مىكرد و آيه 22 از سوره نور را درباره او مىداند. ما در بررسى «خلفا در صحاح» توضيح داديم كه ابوبكر (و نيز عمر) از فرط گرسنگى از منزل بيرون آمده و منتظر بود تا غذائى براى سير شدن تهيه شود؛ چگونه ممكن است پذيرفت كه او مصداق آيه فوق بوده و داراى ثروتى باشد كه بتواند ديگرى را نيز اداره كند! او حاضر نشد درهمى انفاق كند تا بتواند با رسول خدا صلىاللهعليهوآله نجوى كند و خداوند اين طفره رفتنها را گناهى دانست كه از آن در گذشت. او پول شترى را كه هنگام هجرت در اختيار پيامبر گذاشت، گرفت!(1) آيا مىتوان قول عايشه را در تفسير آيه مزبور پذيرفت؟
7 - مىگويد: رسول خدا صلىاللهعليهوآله بر منبر از مردم عليه ابن أبىّ كمك خواست و در آن همسرش را، و نيز صفوان را تبرئه كرد كه به جدال لفظى بين عدهاى انجاميد ولى وقتى نزد عايشه آمد به او گفت: اگر گناه كردى توبه كن و... ما كدام را باور كنيم: اعتماد آن حضرت به همسرش و يا ترديد درباره او را؟ آيا آن حضرت به اندازه بريرة يا زينب و يا اسامة به عايشه مطمئن نبود؟ آنها به خاطر پاكدامنى خود او را تبرئه كردند و لابد رسول خدا به خاطر (العياذ بالله) پاكدامن نبودن به او بدگمان بود! چگونه مىتوان پذيرفت كه آن حضرت فريب شايعات بى اساسى را خورده و به كسى -تا چه رسد به همسرش- بدگمان شود؟
8 - مىگويد: رسول خدا صلىاللهعليهوآله يكماه پيش عايشه ننشست! آيا مىتوان پذيرفت كه آن حضرت به خاطر شايعاتى بى اساس كه منافقى آن را ساخته و چند نفر نيز آن را تقويت كردند، قبل از هرگونه تحقيقى رعايت حق همسر را نكرده و يكماه از او جدا باشد؟
9 - يكى از مطالبى كه در روايت بدان تصريح شده اين است كه افرادى جزء تهمت زنندگان بودند كه باور كردن آن بسيار سخت است. چگونه مىتوان پذيرفت كه مسطح بن اثاثة - ربيب نعمت ابوبكر- به دختر ولى نعمتش آن هم به پيروى از يك منافق، نسبتى ناروا بدهد؟ يا چگونه مىتوان پذيرفت كه حسان بن ثابت -شاعر مخصوص پيامبر صلىاللهعليهوآله - به همسر ممدوحش چنان تهمتى بزند؟ مگر مىتوان قبول كرد كه حمنة -همسر طلحة بن عبيد اللّه- درباره دختر عموى شوهرش مطلب ناروائى بگويد و شوهرش نيز ساكت باشد؟
10 - در قرآن از گروه تهمت زنندگان با كلمه «عصبة» ياد كرده است. «راغب» در «مفردات» معناى آن را جماعتى مىداند كه همكارى دارند. عبد اللّه بن ابىّ و مسطح و حمنة نه با هم نسبتى داشتند و نه از يك قبيله بودند و نه همه جزء منافقين به حساب مىآمدند و نه همه از انصار بودند و نه همه از قريش؛ بنابراين با چه ملاك و ميزانى مىتوان آنها را در تحت يك مجموعه جمع نمود تا عنوان «عصبة» بر آنها صادق باشد؟
11 - مىگويد كه بعد از نزول آيات افك، رسول خدا صلىاللهعليهوآله بر 3 نفر: حسان و حمنة و مسطح، حد قذف جارى
كرد(2). سؤال ما اين است كه در كدام تاريخ -غير از همين حديث عايشه- آمده است كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله بر افراد
(1) مشروح آنچه را كه در فضائل ابوبكر نقل شده و پاسخ آنها را در كتابمان: «خلفا در صحاح» و نيز «مناظره دو عالم اهل سنت» ملاحظه فرمائيد.
(2) الف ـ سنن ترمذى، ج 5، ص 314، كتاب تفسير القرآن، سوره نور، ح 3181.
(.. فلما نزل امر برجلين و امرأة فضربوا حدّهم).
ب ـ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 857، كتاب الحدود، باب 15 (باب حد القذف)، ح 2567.
ج - سنن أبي داود، ج 4، ص 162، كتاب الحدود، باب في حد القذف، ح 4474.
ابو داود در حديث بعد اسامى آن سه نفر را مطابق آنچه كه در متن گذشت مىنويسد.
12 - ديگر از مطالبى كه عايشه ادعا كرده مسأله مشاجره اوس و خزرج است كه مىگويد آنها نزديك بود با هم درگير شوند كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله آنها را ساكت كرد. مىگوئيم أوّلاً: عايشه كه خود مريض و در منزل بسترى بود از كجا فهميد كه بين اوس و خزرج مشاجره شد و سعد معاذ (كه زنده نبود!) چه گفت و سعد بن عبادة چه جواب داد و اسيد بن حضير چگونه به او پرخاش كرد و...؟ آيا كسى براى او نقل كرد؟ چرا اسمى از ناقل آن برده نشد؟ و ثانيا: چگونه مىتوان پذيرفت كه سعد بن عبادة -رئيس خزرج- از منافقى مانند عبد اللّه بن أبىّ -كه ننگ ذليل بودن از او زدوده نشده بود - حمايت كند؟ و ثالثا چگونه مىتوان پذيرفت كه انصار در مقابل رسول خدا صلىاللهعليهوآله در حالى كه آن حضرت بر منبر از آنها كمك مىخواست به خاطر منافقى بخواهند با هم درگير شوند؟ آيا 6 سال تأديب پيامبر صلىاللهعليهوآله در آنها اينقدر كم اثر بود؟
13 - در بررسى «خلفا در صحاح» گذشت كه وقتى ابو سفيان بر سلمان و صهيب و بلال گذشت و آنها گفتند كه كاش شمشيرهاى مؤمنان گردن دشمنان خدا را مىزد، ابوبكر كه همراه او بود در دفاع از ابوسفيان مشرك به آنها گفت: آيا اينها را به شيخ قريش مىگوئيد؟! حال چه شد كه در دفاع از دخترش حتى يك كلمه هم از او نقل نشده است؟ آيا او هم گفتار ديگران را باور كرده و يا به جمع آنان پيوسته بود؟
14 - چرا قبيله تيم و خصوصا برادران و پسر عموها و ساير اقوام عايشه هيچگونه عكس العملى نشان ندادند؟ آيا آنها هم با ابن أبىّ ها همصدا بودند؟ چرا طلحه -پسر عموى عايشه- همسرش حمنة را از پيوستن به تهمت زنندگان منع نكرد؟ آيا او هم موافق بود؟
15 - چه شد كه از اصحاب -اعم از مهاجر و انصار- در مورد واقعهاى به اين مهمى كه يكماه نقل مجلس همه بود حتى يك كلمه چيزى نقل نشد؟ آيا بر دهان همه آنها مهر زده شد؟ آيا نبايد غير از عايشه كسى ديگر -ولو يك نفر- آن را نقل كند؟ آيا نمىتوان از همين امر به ساختگى بودن اين داستان پى برد و آن را از بافتههاى عايشه دانست؟
16 - چرا در اين داستان گفته شد كه آيات مزبور در مورد تبرئه عايشه نازل شد؟ مگر طرف ديگر اين تهمت، صفوان بن معطل نبود؟ پس بايد گفت كه آيات فوق در تبرئه آن دو نفر نازل شد. چرا اينهمه سرو صدا و هاى و هو براى براءت عايشه؟ در حالى كه تهمت به صفوان نزديكتر به واقع مىباشد تا به عايشه.
17 - بر فرض محال كه داستان فوق صحيح باشد آيا جز اين است كه آيات فوق مىگويد كه صفوان و عايشه زنا نكردند؟ آيا اين امتيازى براى آن دو به حساب مىآيد؟
مگر ساير همسران پيامبر -بلكه جميع پيامبران- و نيز ساير مؤمنين -بجز عده بسيار اندكى- به اين گناه آلوده بودند كه آلوده نبودن عايشه براى او امتيازى محسوب شود؟ گذشته از اين آيا عايشه با گفتن اين جمله به رسول خدا صلىاللهعليهوآله كه:
18 - از عايشه تعجب است كه در حال مرض و بسترى بودن از همه وقايع باخبر بود ولى سرى به منزل صفوان نزد تا از او هم نقل كند كه يكماه -مثلا- مريض بود و بگويد كه بعد از يك ماه آيات افك در براءت از او نازل شد! از صفوان هم تعجب است كه 10 آيه در تبرئه او نازل شد ولى از آن براى پاكى خودش استفاده نكرد! لابد بر دهان او هم مانند همه اصحاب مهر زده شد كه نتوانست كلمهاى بگويد!
19 - مىگويند خداوند نظرى به اهل بدر كرد و فرمود: هر چه خواهيد عمل كنيد (خوب يا بد) كه آمرزيدهايد(1). چه شد كه وقتى نوبت به مسطح بن اثاثة (كه بدرى بود) رسيد بايد به جرم همراهى با شايعه سازان حد بخورد؟ آيا او از اين قانون استثناء شده يا عايشه با سايرين تفاوت دارد يا حديث آمرزش بدريين صحيح نيست و يا حد خوردن مسطح پايهاى ندارد و يا...؟!
20 ـ از همه اينها گذشته، مگر أصحاب مرتكب خطا و گناه مىشوند؟! ـ آنطور كه اهل سنّت مىگويند ـ اگر اين عقيده درست باشد بايد از همان ابتدا رسول خدا صلىاللهعليهوآله ريشه اين تهمت ساختگى را مىزد!
حاكم نيشابورى در مستدرك از عايشه روايتى نقل مىكند كه به خوبى مىرساند اهل افك تهمت را بر چه كسى وارد كردند. البته او اسامى كسانى راكه عنوان «عصبة» بر آنان صادق باشد نمىآورد ولى معلوم است كه آنان بايد كسانى باشند كه اهل سنت نخواستند با معرفى آنها آبروى كسانى كه بايد حفظ شود ريخته گردد.
«عن عايشة قالت: اهديت مارية إلى رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ومعها ابن عم لها. قالت: فوقع عليها وقعة فاستمرت حاملا. قالت: فعز لها عند ابن عمها. قالت: فقال اهل الافك والزور: «من حاجته إلى الولد ادعى ولد غيره» وكانت امّه قليلة اللبن فابتاعت له ضائنة لبون فكان يغذى بلبنها فحسن عليه لحمه. قالت عايشة: فدخل به علىّ النبى صلىاللهعليهوسلم ذات يوم فقال: «كيف ترين»؟ فقلت: من غذى بلحم الضأن يحسن لحمه. قال: «ولا الشبه» قالت: فحملنى ما يحمل النساء من الغيرة أن قلت: ما أرى شبها. قالت: وبلغ رسول اللّه ما يقول الناس فقال لعلى...»(2).
عايشه مىگويد: «مارية» به رسول خدا صلىاللهعليهوآله اهداء گرديد و همراه او پسر عموى او نيز بود. او به رسول خدا صلىاللهعليهوآله حامله شد. حضرت او را نزد پسر عموى او (و در مشربه أمّ ابراهيم) نهاد. اهل افك گفتند كه چون او (يعنى پيامبر صلىاللهعليهوآله ) به فرزند نياز داشت، فرزند غير را به خود نسبت داد. چون شير مادرش (يعنى ماريه) كم بود با شير گوسفند پرورش يافت ولذا فربه شد. روزى پيامبر صلىاللهعليهوآله او را نزد من آورد و گفت: او را چگونه مىبينى؟ گفتم: البته وقتى(1) صحيح بخارى ج 5 ص 99، باب قصة غزوة بدر، باب فضل من شهد بدرا.
(2) ج 4 ص 41، كتاب معرفة الصحابة، ح 2419.
عايشه در اينجا به چند نكته اشاره مىنمايد:
1 - اهل افك تهمت زنا به ماريه زدند.
2 - عايشه از روى حسادت حاضر نشد بگويد كه او (يعنى ابراهيم) شبيه رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىباشد.
3 - به على عليهالسلام مأموريت تحقيق داده شد... .
مسلم كه در ضمن 10 صفحه حديث افك را از عايشه نقل كرده است در آخر آن حديثى در ضمن سه سطر از انس اينگونه مىآورد:
«عن انس أنّ رجلا كان يتهم بأم ولد رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم فقال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم لعلى: اذهب فاضرب عنقه فأتاه على فاذا هو في ركىّ يتبرد فيها فقال له على أخرج فناوله يده فأخرجه فاذا هو مجبوب ليس له ذكر فكف علىّ عنه ثمّ أتى النبى صلىاللهعليهوسلم فقال يا رسول اللّه انّه لمجبوب ما له ذكر»(1).
خلاصه آنكه وقتى تهمت مذكور به گوش پيامبر رسيد على را فرستاد كه گردن زانى را بزند. حضرتش رفت و چون او را مجبوب(2) يافت دست از او برداشت. آرى، اگر قرار باشد آياتى در تبرئه كسى نازل شود حق اين است كه درباره ماريه نازل گردد كه برگشت آن به رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىباشد كه ابراهيم را پسر غير و در حقيقت زنا زاده دانستهاند. عايشه حق داشت كه از روى حسادت منكر شباهت فرزند به پدر باشد چه آنكه خود عقيم بود و بى فرزند(3) و حسادت هوو نيز امرى رايج است مگر آنكه تقواى او مانع بروز صفات رذيله گشته بلكه با دارا بودن ملكه تقوى بتواند بر رذائل اخلاقى غلبه كرده فضائل اخلاقى را جايگزين آن كند. چنانچه از امثال ام سلمة چنين حسادتهايى نقل نشده است.در تفسير برهان و غير آن مشابه آنچه كه از مستدرك آورديم با توضيح بيشتر نقل شده و نزول آيات سوره نور را هم در همين رابطه گفتهاند.
در هر حال با توجه به اشكالات مهمى كه در حديث عايشه وجود دارد بايد آن را طرد نمود اگر چه در صحيحترين كتابهاى روائى اهل سنت آمده باشد.
قسمت بيست و سوم - نزول آيه تيمم
حديث نزول آيه تيمم به خاطر گم شدن گردنبند عايشه را اكثر ارباب صحاح (غير از ترمذى) متعرض شدند. راوى
آن نيز همچون حديث افك، فقط عايشه مىباشد. او نمىگويد كه گردنبند در كدام سفر گم شد ولى سيوطى در شرح
سنن نسائى -كه در پاورقى سنن آمده است- مىگويد كه آن سفر در غزوه بنى المصطلق بود. خلاصه همه روايتهاى
(1) ج 4 صحيح، ص 2139، آخر كتاب التوبة، باب 11، ح 59.
(2) كسى كه آلت مردان نداشته باشد.
(3) در اينجا بد نيست جملهاى را كه ابو داود در ج 4 سنن ص 19، كتاب الطب، باب في الطيرة، ح 3922 از عمر نقل كرده بياوريم. او گفت: «حصير في البيت خير من امرأة لا تلد». يعنى حصيرى كه در منزل است بهتر است از زنى كه نازا باشد.
اما آنچه كه در اين بررسى بايد بدان توجه نمود:
1 - محلى كه ادعا شده در آنجا آب يافت نشد به نقل احمد در مسند (صاحبان صحاح متعرض نام آن نشدند) «تربان» نام داشت(1). در معجم البلدان آمده است كه «تربان» جائى است كه در آنجا آب فراوان يافت مىشود.
2 - عايشه مىگويد كه من گردنبندم را در يكى از منازل فراموش كردم و لذا رسول خدا صلىاللهعليهوآله عدهاى را براى يافتن آن فرستاد...(2) و به همين مضمون - يعنى گم شدن گردنبند - روايات ديگرى نيز وارد شده است(3). در همه اين روايتها آمده است كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله عدهاى را براى يافتن آن فرستاد و آنان هنگام نماز چون آب نداشتند بى وضو نماز خواندند و چون خدمت رسول خدا صلىاللهعليهوآله رسيدند و جريان را به عرض رساندند آيه تيمم نازل شد و حضرتش به آنان كيفيت آن را تعليم داد.3 - در يك سلسله روايات ديگر نقل مىكند كه گردنبندم پاره شد و رسول خدا صلىاللهعليهوآله براى يافتن آن توقف كرد و مردم نيز ايستادند و شكايت نزد ابوبكر بردند كه عايشه ما را در جائى كه آب نيست متوقف كرد. ابوبكر به من پرخاش كرد. با دست به تهيگاهم مىزد و چون رسول خدا صلىاللهعليهوآله سرش را بر ران پايم گذاشته و خوابيده بود. نمىتوانستم تكانى بخوردم تا آنكه صبح شد و اينجا بود كه آيه تيمم نازل شد و چون شترى را كه من بر آن بودم حركت داديم گردنبند را زير آن يافتيم(4).
4 - در يك روايت نيز آمده است كه وقتى گردنبند عايشه گم شد رسول خدا صلىاللهعليهوآله مردى را براى يافتن آن فرستاد و(1) ج 10 مسند، ص 141، ح 26401.
(2) سنن نسائى، ج 1، ص 202، كتاب الطهارة، باب 205، ح 321.
«عن عايشة قالت: بعث رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم اسيد بن حضير وناسا يطلبون قلادة كانت لعايشة نسيتها في منزل نزلته...».
(3) الف - صحيح بخارى، ج 5، ص 37، باب فضل عايشه، از ابواب فضائل اصحاب النبى صلىاللهعليهوسلم ، و ج 6، ص 57، تفسير سوره نساء، و ج 7، ص 29، كتاب النكاح، باب استعارة الثياب للعروس و غيرها، و ص 204، كتاب اللباس، باب استعارة القلائد.
ب - صحيح مسلم، ج 1، ص 279، كتاب الحيض، باب التيمم، ح 109.
ج - سنن ابن ماجة، ج 1، ص 187، كتاب الطهارة وسننها، ابواب التيمم (باب 90)، ح 568.
د - سنن أبي داود، ج 1، ص 86، كتاب الطهارة، باب التيمم، ح 317. در اينجا متن اولين روايت صحيح بخارى را مىآوريم:
«عن عايشة أنها استعارت من اسماء قلادة فهلكت فارسل رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ناسا من اصحابه في طلبها فأدركتهم الصلاة فصلوا بغير وضوء فلما أتوا النبى صلىاللهعليهوسلم شكوا ذلك اليه فنزلت آية التيمم».
(4) الف - صحيح بخارى، ج 1، ص 91، ابتداى باب التيمم؛ و ج 5، ص 9، فضائل اصحاب النبى صلّى اللّه عليه وسلّم، باب بعد از باب قول النبى صلىاللهعليهوسلم : لو كنت متخذا...؛ و ج 6، ص 64، كتاب التفسير، تفسير سوره مائدة.
ب - صحيح مسلم، ج 1، ص 279، كتاب الحيض، باب التيمم، ح 108.
ج - سنن نسائى، ج 1، ص 194، كتاب الطهارة، باب بدء التيمم (باب 194)، ح 309.
در اين پاورقى نيز اوّلين حديث صحيح بخارى را نقل مىكنيم:
«عن عايشة قالت: خرجنا مع رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم في بعض أسفاره حتى إذا كنا بالبيداء أو بذات الجيش انقطع عقد لى فأقام رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم على التماسه وأقام الناس معه وليسوا على ماء فأتى الناس إلى أبي بكر فقالوا ألا ترى ما صنعت عايشة؟ أقامت برسول اللّه صلىاللهعليهوسلم والناس، وليسوا على ماء وليس معهم ماء فجاء ابوبكر ورسول اللّه صلىاللهعليهوسلم واضع رأسه على فخذى قد نام. فقال حبست رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم والناس، وليسوا على ماء وليس معهم ماء فقالت عايشة: فعاتبنى ابوبكر وقال ما شاء اللّه أن يقول وجعل يطعننى بيده في خاصرتى فلا يمنعنى من التحرك إلاّ مكان رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم على فخذى فقام رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم حين أصبح على غير ماء فأنزل اللّه آية التيمم فتيمموا فقال أسيد بن الحضير: ما هى باوّل بركتكم يا آل أبي بكر قالت: فبعثنا البعير الذى كنت عليه فأصبنا العقد تحته».
اگر گردنبند پاره شد، زير شتر پيدا شدن وجهى ندارد چون به هر حال دانههاى آن پراكنده مىشود و شتر نيز اندكى راه مىرود و در اين صورت معنى ندارد كه به جاى آنكه عايشه خود براى يافتن آن تلاش كند بنشيند و رسول خدا صلىاللهعليهوآله نيز سرش را بر ران پاى او قرار دهد و بخوابد و اصحاب نيز به جستجوى گردنبندى بروند كه زير شتر عايشه مخفى شده و ابوبكر نيز ملاحظه خواب پيامبر صلىاللهعليهوآله را نكرده و همه جاى عايشه را رها كرده و به تهيگاه او ضربه بزند! و آن حضرت نيز تا صبح بخوابد و... .
حال لازم است به بررسى مسائل جانبى اين واقعه بپردازيم:
1 - در قضيه افك گذشت كه يكى از كسانى كه در غزوه بنى المصطلق حاضر بود عمر بود. بنابراين بايد ياد گرفته باشد كه هرگاه آب نبود تيمم بايد كرد. پس چرا وقتى در زمان خلافتش از او همين مسأله را پرسيدند جواب داد كه اگر آب نبود نماز نخوان؟
2 - جريانى را كه عمار براى عمر تعريف كرد و گفت من و تو در جائى بوديم و به آب نياز داشتيم و تو نماز نخواندى و من در خاك غلتيدم... الخ بايد گفت: اين واقعه بعد از نزول آيه تيمم بود و ممكن است كه عمار در غزوه بنى المصطلق حاضر نبود و چيزى از تيمم به گوشش خورده بود. چرا عمر كه كيفيت آن را مىدانست نماز نخواند؟ و اگر آن واقعه قبل از غزوه مذكور بوده باشد بايد گفت كه آيه تيمم قبل از آن نازل شده بود.
سؤال ديگرى كه به ذهن مىرسد اين است كه آيا تا سال ششم هجرى يعنى سالى كه غزوه فوق در آن واقع شد كسى نياز به تيمم نداشت؟
در آخر اين قسمت همان ابهامى كه در داستان افك گذشت مطرح مىشود و آن اينكه چگونه ممكن است حادثهاى به اين مهمى -يعنى نزول آيه تيمم با آن مقدمات- واقع شده ولى تنها راوى آن عايشه باشد؟
نتيجه آنكه اين روايات با توجه به اختلاف فاحشى كه در آنها است نمىتواند صحيح باشد. البته از غير صحاح و راوياتى غير از عايشه شأن نزول آيه تيمم به غير از آنچه كه عايشه گفته است استفاده مىشود. طالبين مىتوانند به تفسير «الدر المنثور» تأليف سيوطى و نيز تفسير طبرى و طبقات ابن سعد و كنزالعمال و... رجوع فرمايند.
قسمت بيست و چهارم - حديث أمّ زرع
بخارى در كتاب النكاح صحيح خود و مسلم در كتاب فضائل الصحابة بعد از باب فضائل عايشه (كه چون اين
(1) صحيح بخارى، ج 1، ص 92، ابتداى باب التيمم، باب إذا لم يجد ماء ولا ترابا.
«عن عايشة أنها استعارت من اسماء قلادة فهلكت فبعت رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم رجلا فوجدها فأدركتهم الصلاة وليس معهم ماء فصلوا فشكوا ذلك إلى رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم فأنزل اللّه آية التيمم...».
تا آنكه نفر يازدهم مىگويد: همسرم ابو زرع است (بايد مىگفت: همسرم ابو زرع بود!) و بعد از وصف او از ام أبي زرع (يعنى مادر شوهر) و ابن أبي زرع (پسر شوهر) و بنت أبي زرع (دختر شوهر) و جارية أبي زرع با همان كلمات نامأنوس سخن گفته و در آخر مىگويد كه روزى ابو زرع بيرون رفت زنى را ديد كه دو پسر داشت و پس از نقل بعض محاسن آن زن مىگويد كه ابو زرع مرا طلاق داد و با آن زن ازدواج كرد و من بعد از او با مرد ديگرى ازدواج كردم. آنگاه بعض صفات همسر جديدش را مىگويد. عايشه پس از نقل اين داستان مىگويد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله به من گفت: «كنت لك كأبى زرع لام زرع». يعنى من براى تو مثل ابو زرع براى ام زرع مىباشم(1).
ما كه نفهميديم هدف از نقل اين روايت چه بوده است! يازده زن دور هم نشسته و غيبت شوهرانشان را نموده و اسرارشان را برملا كردند -آن هم با كلماتى نامأنوس- و آيا عايشه در آن جمع حاضر بود؟ اگر بود چرا نهى از منكر نكرد و اگر نبود از كجا آن را دانست؟ و آيا داستان مذكور را براى رسول خدا صلىاللهعليهوآله شرح داد كه حضرت آن جمله را فرمود؟ و چرا پيامبر صلىاللهعليهوآله به عايشه اعتراض نكرد كه چرا گوش به غيبت دادى؟ نفر يازدهم چرا از شوهر قبلى خود مطالبى گفت و چرا از مادر و پسر و دختر و كنيزش تعريف كرد؟ آيا رسول خدا صلىاللهعليهوآله كه آن جمله را به عايشه فرمود، منظورش آن بود كه من هم مثل ابو زرع كه ام زرع را طلاق داد تو را طلاق مىدهم؟ و اگر محبتهاى ظاهرى مراد آن حضرت بود (از قبيل تأمين غذا و لباس و امثال آن) كه قطعا او عدالت را بين همسرانش رعايت كرده و فرقى بين آنها نمىگذاشت آرى فرق عايشه با ساير همسران پيامبر صلىاللهعليهوآله اين بود كه او حضرتش رامىآزرد (و بعد از او حفصة) و ساير زنها يا او را آزار نمىدادند و يا اگر موردى بود به تحريك عايشه انجام مىشد (چنانچه گذشت).آيا بهتر نيست كه اينگونه روايات از صحيحين زدوده شود تا مثل علامه بزرگوار امينى رحمهالله نگويند كه صحيحين پر است از «سفاسف»(2). در خاتمه از خداوند بزرگ مىخواهم كه ما را با حقايق اسلام آشنا فرموده و از تعصبات -كه مانع درك حقيقت است- به دور بدارد. بمنّه وكرمه.
قم المشرفة - حرم اهل البيت وعشّ آل محمّد عليهمالسلام
(1) الف - صحيح بخارى، ج 7، ص 36 - 34، باب حسن المعاشرة مع الاهل.
ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1901 - 1896، كتاب فضائل الصحابة، باب 14، ح 92.
(2) به هر چيز پست و بى ارزش «سفساف» گفته مىشود و جمع آن «سفاسف» است.