2024 April 16 - سه شنبه 28 فروردين 1403
بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (47) - اعتراف علمای اهل سنت، به حذف بسياري از حقایق!!
کد مطلب: ٩٠٧١ تاریخ انتشار: ٠٦ ارديبهشت ١٣٩٥ - ٠٩:٠١ تعداد بازدید: 2883
خارج کلام مقارن » بررسی شبهات تقیه
بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (47) - اعتراف علمای اهل سنت، به حذف بسياري از حقایق!!

جلسه هفتاد و ششم 95/02/05

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هفتاد و ششم 95/02/05

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در رابطه با عوامل و زمینه های بروز «تقیه» بود که یک سری مباحثی را تقدیم دوستان کردیم. و عرض کردیم که خود بزرگان اهل سنت، در فشار بودند و از نقل مطالب خودداری و تقیه می کردند خصوصاً از نقل فضائل اهلبیت (علیهم السلام) و دست آخر هم آمدند گفتند که باید یک سری از مطالب مخفی شود و برای مردم بیان نشود.

اعتراف بزرگان اهل سنت، به حذف بسياري از حقائق!!

امروز یک بحث جدیدی داریم که دوستان لازم است این بحث را قدر بدانند. و من معتقد هستم که این بحث، از مباحث ناب سال ما هست! به شرطی که دوستان عزیز خوب روی این بحث عنایت داشته باشند.

ما یک سری حقایقی در تاریخ داریم که برای ما نقل نشده است. خیلی ها اعتراض می کنند که مثلاً فلان چیز چرا نقل نشده است؟ چرا فلان چیز در روایات ما نیست؟ در روایات اهل سنت نیست؟

خدا حفظ کند حضرت آیةالله العظمی شبیری زنجانی را که همیشه این بحث را در درس خارجشان داشتند که مخصوصاً نسبت به آیةالله العظمی خوئی در «معجم الرجال» که ایشان گفته اند اگر مثلاً فلان مطلب بود، باید حتماً برای ما بیان می شد! و حالا که به دست ما نرسیده، پس واقعیتی نداشته است!

یک ضرب المثلی است که می گوید «عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود»؛ پیدا نکردن دلیل بر نبودن نیست! این فرمایش آقای خوئی در صورتی صحیح است که همه حقایق به دست ما رسیده باشد. مخصوصاً که در سال 450 هجری، کتابخانه «شیخ طوسی» را در «بغداد» آتش زدند و به خاکستر مبدل کردند که حتی بعضی ها دارند تا 24000 هزار جلد کتاب در آن کتابخانه وجود داشته است!!

یا شما ببینید که مرحوم «صاحب وسائل» در خاتمه وسائل، مقدمه سوم – اگر اشتباه نکنم – می گوید از زمان حضرت امیر تا زمان امام عسکری(سلام الله علیهما)، اصحاب ائمه، بیش از 6600 جلد کتاب نوشته اند. خب جناب آقای خوئی از این تعداد کتاب، آیا می توانید حداقل پنجاه کتاب را به ما معرفی بکنید!؟

اصلاً این 6600 کتاب پیش کش؛ این «اصول اربع مأئه» که بود و از این کتابها انتخاب کرده بودند و محل رجوع فقهاء و علماء بود، از این اصول چهارصدگانه که مرحوم «کلینی» 21 سال زحمت کشید تا این اصول چهارصدگانه را به کتاب «کافی» مبدل کرد؛ چند اصل موجود است؟

این کتاب کافی، مبوّب و تلخیص شده و تنظیم شده چهار صد اصل است. بعد از انقلاب خیلی زحمت کشیدند حتی در ذهنم هست که نظر حضرت امام راحل هم این بود که بتوانند تعدادی از این اصول چهارصد گانه را احیا بکنند، آنچه در ذهن من است این است که اینها حدود بیست، بیست و پنج کتاب را توانستند از این طرف و آن طرف پیدا کنند و جمع آوری بکنند!!

این یک بخشی از قضیه است. بخش دیگر این است که خیلی از حقایق در تاریخ بود که اهل سنت نقل نکردند و از عنایات اهلبیت این است که خود اینها تصریح کرده اند که ما آن حقایق را نقل نکردیم!! یعنی مسائلی در این میان بوده که ما از نقلش کراهت داشتیم و نقل نکردیم!! یا به تعبیر «ابن اثیر» و «طبری» که می گویند ما دوست نداریم برخی از حقایق را نقل بکنیم زیرا مردم تحمل شنیدنش را ندارند!!! و این خیلی عجیب است.

خب آقا، اگر شما مورّخ هستی، باید حقایق را ذکر کنی. چه تلخ باشد و چه شیرین! حالا یک دفعه این است که حکومتها اجازه بیان فلان مطلب را نمی دهند، این یک بحثی است. ولی یک دفعه این است نه، چون مردم تحمل شنیدنش را ندارند، ما ذکر نمی کنیم! پس این کتاب شما، تاریخ اسلامی نشد. تاریخ مردمی شد. اگر مردم یک مطلب را دوست داشته باشند، این آقایان می نویسند. و اگر مردم از شنیدن یک مطلبی خوششان نیاید، این آقایان هم نقل نمی کنند!!

اعتراف «ابوالفرج اصفهانی»!

از جمله این آقایان «ابوالفرج اصفهانی» است. در کتاب «مقاتل الطالبیین» در ترجمه «علي بن الحسين (علي اكبر) عليه السلام، می گوید:

«وقد روى عن جده علي بن أبي طالب، وعن عائشة أحاديث كرهت ذكرها في هذا الموضع لأنها ليست من جنس ما قصدت له.»

و از جدّ خويش علي بن ابي طالب روايت کرده است؛ و نيز از عائشه؛ اما من دوست ندارم روايات وي را نقل کنم؛ زيرا از جنس رواياتي که من آنها را در نظر دارم نيست!!!

مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الاصفهاني، علي بن الحسين، ج 1، ص 22

یعنی یک سری حقایقی و روایاتی از عایشه نقل شده ولی من خوشم نمی آید نقل کنم.

عدم نقل مشاجرات بين «معاويه» و «محمد بن أبي بکر»!!

تعبیر «طبري» و «ابن أثير» در این زمینه جالب است که می گویند:

«وذكر هشام عن أبي مخنف قال وحدثني يزيد بن ظبيان الهمداني أن محمد بن أبي بكر كتب إلى معاوية بن أبي سفيان لما ولي فذكر مكاتبات جرت بينهما كرهت ذكرها لما فيه مما لا يحتمل سماعها العامة.»

روايت شده است که محمد بن ابي بکر وقتي به ولايت رسيد به معاويه نامه اي نگاشت؛ و در اين زمينه نامه هايي نوشته است که دوست ندارم آن ها را نقل کنم؛ زيرا مردم عادي تحمل شنيدن آن ها را ندارند.

تاريخ الطبري، ج 3، ص 68، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت

الكامل في التاريخ، ج 3، ص 157، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ، الطبعة: ط2، تحقيق: عبد الله القاضي.

می گوید که بين «محمد بن ابي بکر» و «معاويه» نامه نگاري هايي شده است که من دوست ندارم آن ها را ذکر کنم ، زيرا مردم عادي تحمل شنيدن آن را ندارند .

خب جناب آقای طبری! اگر شما مورخ هستی، باید تاریخ را ذکر کنی! اگر هم اشکالی و مناقشه ای داری، در ذیل مطلب بنویس که مناقشه داری! ولی این که چون مردم تحمل شنیدنش را ندارند شما ذکر نکنی، این معنی ندارد!

در خود قرآن کریم هم آیاتی وجود دارد که مردم تحمل شنیدنش را نداشتند. مثلاً آیه:

(تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَب)‏

بريده باد هر دو دست ابو لهب (و مرگ بر او باد.)

سوره مسد(111): آیه1

این آیه، چیزی نبود که مردم تحمل شنیدنش را داشته باشند! آنهم در موقعیت آنچنانی مکه مکرمه! مسلمانها در اقلیت و مشرکین در اکثریت. «ابولهب» در رأس کفار و مشرکین است. قدرت در دستشان است. هر روز دارند مسلمانها را شکنجه می کنند! ولی قرآن به صراحت می گوید: «تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَب»! حتی از زنش هم سخن به میان می آورد. و می گوید:

(وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَب‏)

و همچنين همسرش در حالى كه هيزم به دوش مى‏كشد

سوره مسد(111): آیه4

در میان اعراب، اسم زن کسی را بردن، یک توهین بزرگی بود. یک اهانت رکیکی در میان اعراب بود. ولی قرآن به صراحت بیان می کند. خواه مردم تحمل بکنند، یا نکنند. یا شما ببینید با آن جوی که در مدینه به نفع منافقین بود، این همه آیات درباره منافقین نازل شد! «فی قلوبهم مرض...»؛ «فی قلوبهم زیغ...»؛ این تعابیر در شرایطی نازل شد که انبوهی از منافقین حضور داشتند!

جناب آقای طبری! چطور شما به خاطر خوش نیامدن مردم، از گفتن حقایق صرفه نظر می کنید!؟ شما بهتر است بیائید صورت مسئله را پاک کنید و هیچ چیزی را ذکر نکنید. حرفی هم نزنید. ولی وقتی می آیید می گوئید مکاتباتی بوده ولی ما خوشمان نمی آید نقل کنیم؛ خود همین کلام شما نشان می دهد که این مکاتبات حقایقی بوده و واقعیت داشته است.

ولی اگر حقیقت نداشت، می گفتند که اینها مکاتبات دروغ و جعلی بین معاویه و محمد بن ابی بکر و... بود. یعنی یک موضوعٌ، مکذوبٌ، مختلقٌ می چسباندند کنار این مطالب و تمام می کردند می رفت!!

متن نامه «محمد بن ابی بکر» به «معاویه»:

حالا من دوست دارم که این مکاتبات، بیان بشود و دیده بشود. که اصلاً ببینیم که این مکاتبات چه بوده است؟ چه مطالبی در نامه «محمد بن ابی بکر» به معاویه و در مقابل جواب معاویه به او بوده که این آقایان می گویند مردم تحمل شنیدن آن را ندارند.

«محمد بن ابی بکر» فرزند خلیفه اول، و دست پرورده امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)، صحابی پیغمبر است. وقتی پیغمبر از دنیا رفت، او سه ساله بوده است.

«مسعودی» در «مروج الذهب» می نویسد:

«من محمد بن أبي بكر، إلى الغاوي معاوية بن صخر،...

از محمّد بن ابی بکر به معاویه بن صخر گمراه

«محمد بن ابی بکر»، بعد از تمجید از خدای متعال و نبی مکرم، و بعد از تعابیر خیلی بلندی در تعریف و تمجید امیرالمؤمنین می نویسد:

«وأنت اللعين ابن اللعين، لم تزل أنت وأبوك تَبْغِيانِ لرسول اللّه الغَوَائل، وتجهدان في إطفاء نور اللّه، تجمعان على ذلك الجموع، وتبذلان فيه المال، وتؤلَبان عليه القبائل، وعلى ذلك مات أبوك، وعليه خَلَفْته،

در حالي كه تو، ملعون، پسر ملعوني. تو و پدرت همواره فتنه هاي زيادي عليه رسول خدا و دين او برانگيختند و به طور دايم براي خاموش كردن پرتو اسلام و نور خدا كوشيدند، و فرقه ها و احزاب مختلف ايجاد كرديد، و براي تشكيل و تقويت آنها مال بذل كرديد، و با مخالفان اسلام رفت و آمد نموديد پدرت در حالي از دنيا رفت كه هنوز بر اين روش بود و تو نيز بر اعتقاد بر آن روش، به جايش بر كرسي خلافت نشستي.

والشهيد عليك من تدني ويلجأ إليك من بقية الأحزاب ورؤساء النفاق، والشاهد لعلي - مع فضله المبين القديم - أنصاره الذين معه وهم الذين. ذكرهم اللّه بفضلهم، وأثنى عليهم من المهاجرين والأنصار، وهم معه كتائب وعصائب، يَروْنَ الحق في اتباعه، والشقاء في خلافه،

شاهد بر اين سخن باقي بودن احزاب و سران مخالف پيامبرند كه به تو پناهنده شده از حمايتت برخوردارند و گواه بر اين عظمت و شايستگي علي بن ابيطالب(ع)‌، افزون بر برتري آشكار و پيشگامي او در گرويدن به اسلام، ياران او از مهاجران و انصارند ـ كه خداوند فضلشان را در قرآن ذكر كرده و به يادها مانده اند. آنان دسته دسته در اطراف علي قرار گرفته، حق را در پيروي از او و شقاوت را در مخالفت با او مي دانند.

فكيف - يا لك الويل - تَعْدِلُه نفسك بعده وهو وارث رسول اللّه، ووصيه وأبو ولده: أول الناس له أتباعاً، وأقربهم به عهداً، يخبره بسره، ويطلعه على أمره، وأنت عدوه وابن عدوه، فتمتَّعْ في دنياك ما استطعت بباطلك، وليمددك ابن العاص في غوايتك، فكأن أجلك قد انقضى، وكيدك قد وَهَى، ثم يتبين لك لمن تكون العاقبة العليا، واعلم أنك إنما تكايد ربك الذي أمِنْتَ كَيده، ويئست من رَوْحه؟ فهو لك بالمرصاد، وأنت منه في غرور، والسلام على من اتبع الهدى.»

واي بر تو! چگونه خود را با علي مقايسه مي كني در صورتي كه او وارث پيامبر(ص) و وصي و پدر فرزندان وي و نخستين فردي است كه سر به فرمان حضرتش نهاد و هميشه بر پيمان خود با رسول خدا(ص) ثابت قدم و استوار بود و پيامبر(ص) او را از اسرار و امور خويش آگاه مي ساخت! با اينكه تو دشمن او و پسر دشمن او هستي پس هر اندازه كه خواهي از درون خود بهره گير. عمرو بن عاص هم تو در اين گمراهي و گردنكشي ياري مي كند. گويا ديگر مهلتت سپري شده و حيله گري هايت رنگ باخته است. بزودي آشكار مي گردد كه نيكفرجامي از آنِ كيست! بدان، با اين دسيسه هايي كه مي كني در واقع درصدد خدعه و نيرنگ با پروردگارت برآمدي؛ همان خدايي كه از عظمت و چاره سازي او غافل، و از رحمتش نوميد گشته اي. او در كمين تو است، و تو از درنگ و انتقامش مغرور شده اي. درود بر آن كس كه از راه درست پيروي كند.

جواب «معاویه» به نامه «محمد بن ابی بکر»:

حالا جواب معاویه را ببینید که چگونه به نامه «محمد بن ابی بکر» پاسخ می دهد:

«فكتب إليه معاوية: من معاوية بن صخر، إلى الزاري على أبيه محمد بن أبي بكر.»

از معاوية بن صخر به نكوهشگر پدرش، محمد بن ابي بكر!

أما بعده فقد أتاني كتابُكَ تذكر فيه ما اللّه أهْله في عظمته وقدرته وسلطانه، وما اصطفى به رسول اللهّ صلى الله عليه وسلم، مع كلام كثير لك فيه تضعيف، ولأبيك فيه تعنيف،

اما بعد، نامه تو رسيد. در آن به عظمت خداوندي و قدرت الهي ـ كه خداوند شايسته آن است ـ اشاره كرده بودي، نيز به برگزيده شدن پيامبر اكرم به رسالت. و سخنان بسيار ديگري نيز گفته بودي كه در بردارنده نكات ضعيف و نارواي مربوط به پدرت بود.

ذكرت فيه فضل ابن أبي طالب، وقديم سوابقه، وقرابته إلى رسول اللّه صلى الله عليه وسلم، ومُوَاساته إياه في كل هَوْل وخوف، فكان احتجاجك عليَ وعيبك لي بفضل غيرك لا بفضلك، فاحمد ربّاً صرف هذا الفضل عنك، وجعله لغيرك،

حق علي بن ابي طالب را يادآوري كرده، و از پيشينه خويشاوندانش با پيامبر و فداكاري هايش در راه رسول خدا در هر موضع هولناك و مخاطره آميز سخن گفته بودي و بر من به برتري و فضل ديگري و نه به فضل و فضيلت خود استدلال و احتجاج كرده بودي. خدا را سپاس مي گويم كه اين فضيلت را از تو برگردانيده و آن را به ديگري بخشيده است.

فقد كنا وأبوك فينا نعرف فضل ابن أبي طالب وحَقه لازماً لنا مبروراً علينا، فلما اختار اللهّ لنبيه عليه الصلاة والسلام، ما عنده، وأتم له ما وعده، وأظهر دعوته، وأبْلَجَ حجته، وقبضه اللهّ إليه صلوات اللّه عليه،

ما و پدرت ابو بكر در زمان رسول خدا با هم بوديم، و فضيلت علي را مي ديديم و رعايت حقش را بر خود لازم مي دانستيم. چون خداوند آنچه را كه مي بايست، براي پيامبرش برگزيد، و وعده خود را درباره او كامل و دعوتش را آشكار كرد، و حجتش را غالب و هويدا ساخت، جانش را به سوي بارگاه خويش برد.

فكان أبوك وفاروقه أول من ابتزه حَقَه، وخالفه على أمره، على ذلك اتفقا واتَّسقا، ثم إنهما دَعَوَاه إلى بيعتهما فأبطأ عنهما، وتلكأ عليهما، فهمَّا به الهموم، وأرادا به العظيم، ثم إنه بايع لهما وسَلّم لهما، وأقاما لا يشركانه في أمرهما، ولا يُطْلِعانه على سرهما، حتى قبضهما الله.

پس از او نخستين كساني كه حق او را گرفتند و با دستور واقعي او در مورد خلافت به مخالفت پرداختند، پدر تو و فاروقش بودند آن دو در آن موضوع متفق و همداستان گشتند، و سپس علي را به بيعت خود دعوت كردند ولي او از بيعت با آنان سرباز زد. آن دو نيز او را متحمل رنج هاي بسياري كردند طرح و اجراي توطئه بزرگي را عليه او ريختند. سپس علی با آن دو بیعت کرد ولی آنها علی را در کارشان شریک نکردند. و بر اسرار خود او را مطلع نکردند. تا اینکه خداوند آن دو نفر را از دنیا برد.

فخذ حذرك يا ابن أبي بكر، وقس شبرك بفترك، يقصر عن أن توازي أو تساوي مَنْ يَزِنُ الجبال بحلمه، لا يلين عن قَسْرٍ قناته، ولا يدرك ذو مقال أناته أبوك مهد مِهَاده، وبنى لملكه وسادة،

اي پسر ابوبكر، برحذر باش و پا از گليم خويش درازتر مكن؛ چون موقعيت تو پايين تر از آن است كه خود را مساوي و هم وزن كسي بداني كه كوه ها با بردباري او سنجيده مي شود و روند قدرت او، با قهر و اجبار، تغيير نمي كند. و هيچ انسان پرحوصله اي شكيبايي اش را نمي تواند درك كند.

عبارت «وقس شبرك بفترك»؛ یک ضرب المثلی عربی است. «فتر» همان فترت و فاصله است. یعنی شما که وجب می کنید، بین انگشت ابهام و انگشت بزرگ، مثلاً بیست و پنج سانتی متر است، شما به اندازه همین مقدار ارزش داری که حرف بزنی!! بیش از اندازه خودت حرف نزن! یعنی به اندازه ای که شایسته هستی حرف بزن!

«معاویه» در ادامه نامه، به مطالب جالبی اشاره کرده و می نویسد:

فإن يك ما نحن فيه صواباً فأبوك استبدَ به ونحن شركاؤه، ولولا ما فعل أبوك من قبل ما خالفنا ابن أبي طالب، ولسلمنا إليه، ولكنا رأينا أباك فعل ذلك به من قبلنا فأخذنا بمثله، فعب أباك بما بدا لك أودع ذلك، والسلام على من أناب.

بنابراين اگر آنچه ما برآنيم، برحق است، پدر تو مسبب و آغازگرش بود و اگر جور و ستم است باز هم پدر تو بود كه آن را از آنِ خود كرد، و ما شركاي او هستيم، و راه او را دنبال نموده‌ايم چنانچه پدرت پيش از ما اين راه را نپيموده بود، ما با فرزند ابي‌طالب، مخالفتي نمي كرديم، و امر خلافت را به او تسليم مي‌نموديم. ليكن چون مشاهده كرديم كه پدرت آن‌گونه رفتار نمود، ما هم راه او را پيش گرفتيم. پس تو يا عيبجوي پدرت باش و يا از سر ادعاي خود دست بردار و اين مسئله را رها كن درود بر آن‌كس كه پشيمان شود و از گمراهي به راه آيد و توبه نمايد.

مروج الذهب،ج3، ص 23 - 24 طبع دار القلم، الطبعة الاولى ، 1408 هـ/ 1988م، الكويت.

«بلاذری» هم در «انساب الأشراف» جلد 1، ص 352 (نرم افزار الجامع الکبیر) به این نامه اشاره کرده است.

این نامه ای بود بین «محمد بن ابی بکر»، و «معاویه»، که جالب بود محمد، پسر خلیفه اول، «معاویه» را به عنوان «اللعین بن اللعین»؛ و یا پناهگاه منافقین؛ خطاب می کند!

از آن طرف هم معاویه، همه کاسه و کوزه ها را سر ابوبکر می شکند و می گوید که ابوبکر پیش قدم اقدامات بوده و هر عیب و نقصی و گناهی هست، به پدرت ابوبکر وارد است!

معاویه می گوید: ما در زمان پیغمبر، به جایگاه و فضیلت علی بن ابیطالب، آگاه بودیم. می دانستیم که او چه جایگاهی دارد. ولی با همه این احوال، بعد از رحلت پیغمبر، پدرت اولین کسی بود که حق علی را غصب کرد و ما هم همان راهی را رفتیم که پدرت رفت. اگر حق بود، ما هم حق هستیم. و اگر باطلیم، پدرت هم باطل است.

اگر می خواهی مذمت کنی، برو پدرت ابوبکر را مذمت کن!!

والسلام علیکم و رحمة الله



Share
1 | گرمایی | Iran - Tehran | ١١:٤٦ - ٠٩ ارديبهشت ١٣٩٥ |
سلام
در تاييد سخنان جناب اقای قزوینی :
خیانتهااز زمان خود پيامبر (ص) نسبت به علی (ع) شروع شد چرا؟؟؟
چون حسادتها و كينه ورزييها نسبت به اميرالمومنين از همان زمان بوده
صحابه ، عايشه ،برخي تابعي ، بني اميه ، بني عباس و دانشمندان سني در طول تاريخ از روي حسادت وتعصب به اميرالمومنين خيانتهاي عظيمي کردند كه همين باعث انحرافات عظيمي در اهل سنت از اهلبيت (ع) شده است
و بايد نيز توجه داشت اين خيانتها به شکلهاي مختلفي بوده وبايد محققين عزيز نسبت به ان توجه داشته باشند
1- گاهي با حذف نصوص ولايت بوده
2- گاهي در مقابل فضيلت اهل بيت ، فضيلتي دروغين براي خلفاي خويش درست ميکردند
3- گاهي زمانها با انکه نص ولايت صحيح بوده ان را تضعيف ميکردند
4-يا اگر نميتوانستند تضعيف کنند در معناي ان دخل وتصرف ميکردند مثل حديث غدير
5-گاهي نص را سانسور ميکردند والي اخر
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب