2024 March 19 - سه شنبه 29 اسفند 1402
آيا كرامات و معجزات ائمه عليهم السلام در کتب اهل سنت نقل شده است؟
کد مطلب: ٨٤٥٤ تاریخ انتشار: ٢٠ دي ١٣٩٤ - ٠٩:٣٣ تعداد بازدید: 10466
پرسش و پاسخ » اهل سنت
آيا كرامات و معجزات ائمه عليهم السلام در کتب اهل سنت نقل شده است؟

پاسخ:

قبل از پاسخ دادن به اين پرسش بهتر است ابتدا مبنا و عقيده اهل سنت و وهابيت را در‌باره مسائل مربوط به معجزات و کرامات بويژه در خصوص كرامات غير انبياء بيان شود تا مشخص شود که ديدگاه اهل سنت و وهابيان درباره کرامات و معجزات اولياء الهي چيست؟ آيا اصلا صدور کرامت و معجزه از غير پيامبران در نزد آنها امکان دارد يا خير؟ و اينکه اگر پاسخ مثبت است آيا از ائمه عليهم السلام نيز در کتب آنها معجزه و کرامتي نقل شده است يا خير؟

اين مقاله داراي دو بخش مي‌باشد: بخش اول در مورد مباني اهل سنت درباره کرامت و معجزه است و بخش دوم در خصوص نقل نمونه‌هاي از کرامات ائمه عليهم السلام مي‌باشد.

بخش اول : عقيده اهل سنت و وهابيت درباره کرامات

الف: تصديق به کرامات اولياء از اصول مسلم اهل سنت است

انجام کارهاي خارق العاده و مکاشفات و تاثيرات در اين عالم و کرامات از اصول مسلمي است که اهل سنت و وهابيت آن را قبول کرده‌اند:

ابن حجر در اين‌باره گويد:

كرامات الأولياء حق عند أهل السنة والجماعة

کرامات اولياء در نزد اهل سنت حق است.

أحمد شهاب الدين ابن حجر الهيتمي المكي ( متوفاي 973هـ) ، الفتاوى الحديثية، ص 78 ، دار النشر : دار الفكر - لا يوجد - لا يوجد ، الطبعة : لا يوجد ، تحقيق : لا يوجد

سفاريني حنبلي نيز هنگام بحث در خصوص کرامات، ابتدا اعتقاد به کرامات اولياء را واجب دانسته است:

في ذكر كرامات ألأولياء التي يجب اعتقادها ولا يجوز نفيها وإهمالها.

در ذکر کرامات اوليائي که واجب است به آن اعتقاد داشت و نفي و اهمال در خصوص آن جايز نيست.

السفاريني الحنبلي ، شمس الدين، أبو العون محمد بن أحمد بن سالم (متوفى : 1188هـ) ، لوامع الأنوار البهية وسواطع الأسرار الأثرية ج2، ص 392 ط. المكتب الإسلامي/ بيروت - دار الخاني / الرياض سنة 1411هـ- 1991م.

مولانا عبدالواحد سيد زاده مفتي اعظم هند در کتاب خود در مورد کرامات اولياء چنين مي‌گويد:

کرمات اوليا

کرامات اوليا حق است مانند: طي کردن مسافت طولاني در زمان کوتاه ظهور آب،غذا و پوشاک به وقت ضرورت،پرواز در هوافرفتن بر سطح آب بدون از خيس شدن پا سخن گفتن جمادات(بي جانان) و عجماء(بي زبانان)و...

مولانا عبدالواحد سيد زاده ، احسن المقصود في توحيد المعبود، ص96، تصحيح و تحقيق مولوي حسين پور ، انتشارات نگين کوير، چاپ هفتم( چاپ اول ناشر)

لازم به ذكر است که به اين کتاب کفايت الله دهلوي تقريظ زده است و محتواي اين کتاب را تائيد کرده است و همچنين اين کتاب را مولوي حسين پور تصحيح و تحقيق کرده است

ابن تيميه که به عنوان رهبر فکري و عقيدتي وهابيان بشمار مي‌رود، در اين خصوص گويد:

ومن أصول اهل السنة والجماعة التصديق بكرامات الاولياء وما يجرى الله على أيديهم من خوارق العادات في انواع العلوم والمكاشفات وأنواع القدرة والتأثيرات

تصديق به کرامات اولياء و آنچه از امور خوارق العاده مانند علم غيب، مکاشفات و انواع قدرت و تاثيرات که به دست آنها جاري مي‌شود، از اصول مسلم اهل سنت و جماعت مي‌باشد

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام ابن تيمية، ج 3، ص 156، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.

علماي وهابي نيز در ضمن پاسخ به سوالي در خصوص حق بودن کرامت چنين اعتراف کرده‌اند:

الكرامة : أمر خارق للعادة يظهره الله تعالى على يد عبد من عباده الصالحين حيا أو ميتا

کرامت امر خارق العاده‌اي است که خدا به دست بنده‌اي از بندگان صالح خود چه زنده و چه مرده آشکار مي‌کند

الدويش، أحمد بن عبد الرزاق، فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء، ج1، ص388، سوال چهارم اؤ فتواي 9027 ، الرياض - المملكة العربية السعودية. اعضاي اين گروه عبارتند از : عبد الله بن قعود ، عبد الله بن غديان ، عبد الرزاق عفيفي، عبد العزيز بن عبد الله بن باز.

ب: کرامات اولياء از جنس معجزات انبياء است

نکته‌اي که برخي از علماي اهل سنت درباره کرامات اولياء به آن اشاره کرده‌اند اين است که کرامت اين اولياء از جنس معجزات پيامبران است

عمادي دمشقي در اين خصوص گويد:

ولا شك أن كرامات الأولياء من جنس معجزات أنبيائهم فمن طعن على الكرامات فقد طعن على المعجزات

شکي نيست که کرامات اولياء از جنس معجزات انبياء است کسي که در کرامات طعن کند به تحقيق در معجزات طعن زده است

العمادي الدمشقي ، عبد الرحمن بن عماد الدين محمد بن محمد الوفاة: 17 / جمادى الآخرة / 105هـ ، الروضة الريا فيمن دفن بدريا ، ج 1 ، ص 74، دار المأمون للتراث - دمشق - سوريا - 1408هـ - 1988م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبده علي الأشعث

قشيري در ضمن يك سؤال، چنين وانمود كرده كه ظهور كرامت از اولياي امت پيامبر صلي الله عليه و آله به معجزه آن حضرت ملحق مي‌شود:

فإن قيل: كيف يجوز إظهار هذه الكرامات الزائدة في المعاني على معجزات الرسل؟ وهل يجوز تفضيل الأولياء على الأنبياء عليهم السلام؟ قيل: هذه الكرامات لاحقة بمعجزات نبينا صلى الله عليه وسلم؛ لأن كل من ليس بصادق في الإسلام لا تظهر عليه الكرامة. وكل نبي ظهرت كرامته على واحد من أمته فهي معدودة من جملة معجزاته؛

اگر گفته شود چگونه جايزاست كراماتي‌ را كه در ظاهر بيش از معجزه هاي پيامبران است، اظهار كنيم؟ و آيا برتر شمردن اولياء از انبياء عليهم السلام جايز است؟ گفته مي شود، اين كرامات ملحق به معجزات پيامبر ما صلي الله عليه وآله است؛ زيرا كسي‌كه در اسلام صادق نباشد، اين كرامات از او ظاهر نمي‌شود و هر پيامبري كه كرامتش به دست يكي از امتش ظاهر شود،‌ از جمله معجزات آن پيامبر به حساب مي‌آيد.

القشيري، أبو القاسم عبد الكريم بن هوازن (متوفاي465هـ)، الرسالة القشيرية، ج1، ص380، تحقيق: خليل المنصور، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت/لبنان، الطبعة: لا يوجد 1422هـ - 2001م

ج: اعتراف به وقوع و امکان معجزات و کرامات در غير انبياء

در منابع اهل سنت روايات و حکايات فراواني نقل شده است که ثابت مي‌کند غير انبياء يعني اولياء الهي نيز داراي معجزه و کرامات هستند بخاطر همين علماي اهل سنت به اين مسئله اعتراف کرده‌اند که چنين کرامتي از اولياء واقع مي‌شود تا آنجا که ابن حبان در ذيل «باب المعجزات» عناويني را ذکر کرده و در ذيل آن رواياتي را نقل مي‌کند که ثابت مي‌کند غير از انبياء نيز داراي معجزه‌ هستند، وي به اين مسئله چنين اعتراف مي‌کند:

ذكر الخبر الدال على إثبات كون المعجزات في الأولياء دون الأنبياء

ذکر خبري که دلالت دارد بر اثبات معجزات در اولياء نه پيامبران

التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاى354 هـ)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج 14، ص 408 ،تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ ـ 1993م.

وي همچنين مي‌نويسد:

ذكر خبر ثان يصرح بأن غير الأنبياء قد يوجد لهم أحوال تؤدي إلى المعجزات

خبر دوم نيز صراحت دارد که غير انبياء براي آنها حالاتي رخ مي‌دهد که به معجزه منجر مي‌شود

التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاى354 هـ)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج 14، ص 41 ،تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ ـ 1993م.

ابن عابدين در كتاب «حاشية رد المختار» در ذيل آيه (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه أحدا إلا من ارتضى من رسول) آگاهي از غيب را از کرامات اولياء دانسته و مي‌نويسد:

قلت: بل ذكروا في كتب العقائد أن جملة كرامات الأولياء الاطلاع على بعض المغيبات وردوا على المعتزلة المستدلين بهذه الآية على نفيها بأن المراد الإظهار بلا واسطة والمراد من الرسول الملك أي لا يظهر على غيبه بلا واسطة إلا الملك أما النبي والأولياء فيظهرهم عليه بواسطة الملك أو غيره.

من مي‌گويم: در كتابهاي عقايد ذكر كرده‌اند كه از جمله كرامات اولياء، اطلاع بر برخي از امور غيبي است. و در رد معتزله كه توسط اين ‌آيه بر نفي آن استدلال كرده‌اند گفته‌اند كه مراد از اطلاع بر غيب، اظهار بدون واسطه است و مراد از «رسول» فرشته است به اين معنا كه خداوند بدون واسطه از غيبش كسي ‌را مطلع نمي‌كند؛ اما پيامبران و اولياء را توسط فرشته مطلع مي‌سازد.

ابن عابدين. (متوفاي1252هـ )، حاشية رد المختار على الدر المختار شرح تنوير الأبصار فقه أبو حنيفة، ج3، ص27، دار النشر: دار الفكر للطباعة والنشر. - بيروت. - 1421هـ - 2000م.

محمد عمر سربازي از بزرگان معاصر اهل سنت به امکان وقوع کرامات از اولياء حتي بعد از مرگ چنين اعتراف مي‌کند:

مسئله هفتم: بدان که از بعضي از اولياء بعد از موت هم تصرفات و کرامات عجيب و غريب سر مي زند و اين مورد بسيار واقع شده است چرا که ولايت بعد از موت گرفته نميشود بلکه همراه با ولي است

محمد عمر سربازي ، خلاصة التصوف ص187، زاهدان، چاپ اول

مولوي حسين پور محقق کتاب احسن المقصود در پاورقي اين کتاب گفته است که حتي وهابيون هم قائل به کرامات اولياء بوده و صحابه هم از اين کرامات داشتند

در کتاب فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والافتاء(578/1-577)مستفتي اي در ضمن يک سوال گفته که :کرامت پياده رفتن بر آب،افسانه اي هندي و يا قصه اي از کتاب هزار و يک شب است و بر اي صحابه چنين اتفاقي رخ نداده است....گروه افتاي عربستان سعودي،به رياست ابن باز در رد اين پندار جواب داده‌اند کرامت پياده رفتن بر آب قابل انکار نيست و از افسانه ها نمي باشد و به يقين براي برخي از صحابه به خاطر گرامي داشت آن ها و اظهار فضل شان به سبب استقامت بر دين مثل آن کرامت به وقوع پيوسته است

عبدالواحد سيد زاده (از علماي اهل سنت)، احسن المقصود في توحيد المعبود، ص ص96، تصحيح و تحقيق مولوي حسين پور ، انتشارات نگين کوير، چاپ هفتم( چاپ اول ناشر)

اين سخن در حقيقت اشاره به آن مطلبي است که در فتاوي اللجنه به اين صورت نقل شده است:

ما ذكرته في سؤالك من كرامة المشي على الماء....فقد وقع مثل ذلك لبعض الصحابة رضي الله عنهم ؛ إكراما لهم ، وإظهارا لفضلهم لاستقامتهم على شريعته .

آن آنچه که در سؤالت ذکر کردي در خصوص کرامت راه رفت بر روي آب ... مانند اينها (راه رفتن بر روي آب) به يقين براي برخي از صحابه به وقوع پيوسته است و اين به خاطر گرامي داشت آن ها و اظهار فضل شان به سبب استقامت شان در دين مي باشد.


الدويش، أحمد بن عبد الرزاق، فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء، ج1، ص390، الرياض - المملكة العربية السعودية.

با اين بيان روش شد که معجزه فقط مختص به پيامبران نيست بلکه اولياء الهي نيز مي توانند داراي معجزه باشند اما از آنجا سؤال درباره معجزه ائمه اطهار عليهم السلام در کتب اهل سنت است لذا ما در اين مقاله فقط مواردي از معجزات حضرات معصومين عليهم السلام را ذکر مي‌کنيم و از ذکر معجزات ساير افراد که در منابع اهل سنت ذکر شده است خوداري مي‌کنيم

د: عمل به روايت در غير احکام و و اصول عقايد نياز به سند صحيح ندارد:

احتمال دارد عده‌اي بر سند برخي از روايات در خصوص کرامات اشکال کنند و بگويند اين روايات ضعيف هستند، در پاسخ مي‌گوييم که يکي از مباني رجالي اهل سنت در خصوص اين روايات اين است عمل به روايات ضعيف در غير احكام و حلال و حرام، نياز به بررسي سند نيست

مقدسي عالم مشهور و بزرگ اهل سنت در كتاب الآداب الشريعه در اين‌باره فصلي را گشوده و گويد:

فصل في العمل بالحديث الضعيف وروايته والتساهل في أحاديث الفضائل دون ما تثبت به الأحكام والحلال والحرام والحاجة إلى السنة وكونها بيانا للقرآن يحب اتباعه ولأجل الآثار المذكورة في الفصل قبل هذا ينبغي الإشارة إلى ذكر العمل بالحديث الضعيف والذي قطع به غير واحد ممن صنف في علوم الحديث حكاية عن العلماء أنه يعمل بالحديث الضعيف فيما ليس فيه تحليل ولا تحريم كالفضائل وعن الإمام أحمد ما يوافق هذا

فصلي در خصوص عمل به حديث ضعيف، نقل آن و تساهل در روايت فضائل نه آن رواياتي كه احكام، حلال و حرام را ثابت مي‌كند و يا نياز به سنت و يا مبين بودن قرآن را مي‌رساند كه واجب است تبعيت شود.

به خاطر اين آثاري كه در فصل قبلي ذكر شد، شايسته است در مورد عمل به حديث ضعيف نيز اشاره شود و بيشتر كساني كه در خصوص علوم حديث كتاب نوشته‌اند، به طور قطع از علماء حكاياتي را نقل كرده‌اند كه به روايت ضعيف در خصوص چيزهاي كه به حلال و حرام ربطي ندارد مانند فضائل، عمل شود و از احمد نيز موافق همين مطلب ذكر شده است

مقدسي،‌ الإمام أبي عبد الله محمد بن مفلح المقدسي (متوفاي 763هـ)، الآداب الشرعية والمنح المرعية، ج2، ص285 تحقيق: شعيب الأرنؤوط / عمر القيام، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1417هـ - 1996م، الطبعة: الثانية

نووي نيز در خصوص عمل به روايات ضعيف در غير احكام و عقايد گويد:

وقد قدمنا في مواضع أن أهل العلم متفقون على العمل بالضعيف في غير الأحكام وأصول العقائد

در چند جا قبلا گفتيم كه اهل علم اتفاق دارند كه در غير احكام و اصول عقايد، به روايات ضعيف مي‌شود عمل كرد.

النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيى بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاى676 هـ)، المجموع، ج5، ص62 ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، التكملة الثانية.

با اين بيان اگر سند روايت اگر در مورد احکام و اصول عقايد نباشد ضعيف هم باشد، مي‌شود به آن عمل كرد.

تا اينجا مشخص شد که مسئله معجزه و کرامت در نزد اهل سنت و حتي وهابيت، ثابت شده مي‌باشد و امکان صدور کرامت و معجزه از اولياء چه زنده و چه مردده وجود دارد

بخش دوم: مواردي از معجزات ائمه عليهم السلام در منابع اهل سنت

معجزه حضرت علي عليه السلام

الف: متلاشي شدن سر كسي كه به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دشنام داد

حاکم نيشابوري روايتي را در اين‌باره چينن نقل کرده است:

فحدثنا بشرح هذا الحديث الشيخ أبو بكر بن إسحاق أنا الحسن بن علي بن زياد السري ثنا حامد بن يحيى البلخي بمكة ثنا سفيان عن إسماعيل بن أبي خالد عن قيس بن أبي حازم قال كنت بالمدينة فبينا أنا أطوف في السوق إذ بلغت أحجار الزيت فرأيت قوما مجتمعين على فارس قد ركب دابة وهو يشتم علي بن أبي طالب والناس وقوف حواليه إذ أقبل سعد بن أبي وقاص فوقف عليهم فقال ما هذا فقالوا رجل يشتم علي بن أبي طالب فتقدم سعد فأفرجوا له حتى وقف عليه فقال يا هذا على ما تشتم علي بن أبي طالب ألم يكن أول من أسلم ألم يكن أول من صلى مع رسول الله صلى الله عليه وسلم ألم يكن أزهد الناس ألم يكن أعلم الناس وذكر حتى قال ألم يكن ختن رسول الله صلى الله عليه وسلم على ابنته ألم يكن صاحب راية رسول الله صلى الله عليه وسلم في غزواته ثم استقبل القبلة ورفع يديه وقال اللهم إن هذا يشتم وليا من أوليائك فلا تفرق هذا الجمع حتى تريهم قدرتك قال قيس فوالله ما تفرقنا حتى ساخت به دابته فرمته على هامته في تلك الأحجار فانفلق دماغه ومات هذا

قيس بن ابى حازم روايت كرده است كه گفت:در بازار مدينه به گردش مى‏پرداختم در مسير خود به محله احجاز الزيت رسيدم(در آنجا سنگهايي بود كه روغن بر روي آنها روغن مي فروختند)، سواره‏اى را ديدم، كه گروهى از مردم اطراف او را فرا گرفته‏اند و آن سواره بر حضرت على بن ابيطالب عليه السّلام ناسزا مى‏گويد، در اين هنگام، «سعد بن ابى وقّاص» فرا رسيد و توقف كرده، پرسيد: اين سواره كيست؟ در پاسخ گفتند: مردكى است كه به حضرت على (عليه السّلام ) ناسزا مى‏گويد. پيش آمد و جمعيت مردم را شكافت‏ تا در برابر آن مرد قرار گرفت و گفت: اى مرد! چرا به على عليه السّلام ناسزا مى‏گوئى؟ مگر نه اين است كه او نخستين كسى است كه اسلام اختيار كرده است؟ و اوّلين كسى است كه با پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نماز خوانده است؟ مگر نه اين است كه او از همه مردم پارساتر، و از همگان عالمتر است (تا آنجا كه گفته است) مگر نه اين است كه او داماد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) و پرچمدار او، در جنگ‌هاى آن حضرت است؟ سپس «سعد بن ابى وقاص» رو به قبله ايستاد و دستهايش را بالا برد و گفت: پروردگارا! براستى كه اين از وليّى از اولياى تو عيبجوئى مى‏كند و به او ناسزا مى‏گويد، اينك پروردگارا پيش از آنكه اين جمعيت متفرق شوند، قدرت خويش را در نابودى اين مردك، به آنها نشان بده. قيس مى‏گويد: به خدا سوگند! هنوز مردم متفرق نشده بودند كه مركب او رم كرد و آن شخص را به صورت بر آن سنگها زد به گونه اي كه سرش متلاشي شد و مغزش بر زمين پاشيد.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 571، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

حاکم در پايان روايت گويد:

حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه

اين حديث بنابر رويه «بخارى» و «مسلم»، از احاديث صحيح است.

شمس الدين ذهبي نيز روايت را بر اساس شرط بخاري و مسلم صحيح مي داند. از اين رو در تلخيص المستدرك مي گويد:

(خ م) [على شرط البخاري ومسلم].

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 571، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

ب: شتر، شخصي را كه به حضرت علي عليه السلام دشنام داد كشت!

روايتي را حاکم در اين خصوص چنين نقل مي‌کند:

حدثنا أبو العباس محمد بن يعقوب ثنا إبراهيم بن مرزوق ثنا سعيد بن عامر ثنا شعبة عن أبي بلج عن مصعب بن سعد عن سعد أن رجلا نال من علي رضي الله عنه فدعا عليه سعد بن مالك فجاءته ناقة أو جمل فقتله.

سعد بن ابي الوقاص گويد مردي حضرت علي عليه السلام را سب کرد سعد او را نفرين کرد پس شتري آمد و او را کشت.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 571،تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

بررسي سند روايت

محمد بن يعقوب:

ذهبي او را چنين توثيق کرده است:

الأصم الإمام المفيد الثقة محدث المشرق أبو العباس محمد بن يعقوب

محمد بن يعقوب امام مفيد و ثقه و محدث مشرق است

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج3، ص860، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى.

سمعاني نيز در خصوص اوگويد:

وأبو العباس محمد بن يعقوب بن يوسف بن معقل بن سنان بن عبد الله الأصم المعقلي النيسابوري أحد الثقات المكثرين

السمعاني ، أبو سعيد عبد الكريم بن محمد ابن منصور التميمي (متوفاى562هـ) ، الأنساب ، ج5، ص344، تحقيق : عبد الله عمر البارودي ، ناشر : دار الفكر - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1998م

ابن کثير نيز درباره او گويد:

محمد بن يعقوب بن يوسف بن معقل بن سنان بن عبدالله الأموي ...محدثا كبيرا ....وكان ثقة صادقا ضابطا

محمد بن يعقوب محدث کبير و ثقه و صادق و ضابط بود

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج11، ص232، ناشر: مكتبة المعارف ، بيروت.

إبراهيم بن مرزوق

ابن حجر درباره وثاقت او گويد:

إبراهيم بن مرزوق بن دينار الأموي البصري نزيل مصر ثقة

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص94،تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.

ذهبي نيز گويد:

إبراهيم بن مرزوق بصري ....قاله بن عساكر وأبو عوانة والطحاوي صدوق

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1 ، ص225، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

ابن حبان نيز او را در الثقات آورده است:

التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، الثقات، ج8، ص86 ،تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م.

سعيد بن عامر

وي از روايان مسلم وبخاري است

ابن حجر او را چنين توثبق کرده است

سعيد بن عامر الضبعي ..أبو محمد البصري ثقة صالح

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص237 تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.

عجلي درباره او چنين تعبير دارد:

سعيد بن عامر الضبعي ثقة رجل صالح من خيار الناس

سعيد ثقه و مردي صالح از بهترين مردم بود

العجلي، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاى 261هـ)، معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ج1، ص401،تحقيق: عبد العليم عبد العظيم البستوي، ناشر: مكتبة الدار - المدينة المنورة - السعودية، الطبعة: الأولى، 1405 – 1985م.

شعبه بن حجاج

وي نيز از روايان مسلم و بخاري مي‌باشد

ابن حجر درباره او گويد:

شعبة بن الحجاج بن الورد العتكي مولاهم أبو بسطام الواسطي ثم البصري ثقة حافظ متقن

شعبه ثقه، حافظ و متقن است

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص266، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.

ذهبي درباره او گويد:

شعبة بن الحجاج الحافظ أبو بسطام العتكي أمير المؤمنين في الحديث

شعبه اميرالمومنين در حديث است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1، ص485، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

ابي بلج (يحيي بن سليم )

ذهبي درباره او مي‌نويسد:

أبو بلج الفزاري يحيى بن سليم أو بن أبي سليم ...وهشيم وثقه بن معين والدارقطني وقال أبو حاتم لا بأس به

ابن معين و دراقطني او را توثيق کرده و حاکم گويد او مشکلي نداشت

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2، ص414، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

ابن حجر نيز مي‌نويسد:

يحيى بن سليم بن ....وقال بن معين وابن سعد والنسائي والدارقطني ثقة .. وقال أبو حاتم صالح الحديث لا بأس به

ابن معين، ابن سعد، نسائي و دار قطني گفته‌اند او ثقه است و ابوحاتم نيز گويد او صالح الحديث است و اشکالي در او نيست

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تهذيب التهذيب، ج12، ص49، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.

مصعب بن سعد

او از راويان بخاري و مسلم بشمار مي‌رود

ابن حجر او را توثيق کرده و گويد:

مصعب بن سعد بن أبي وقاص الزهري أبو زرارة المدني ثقة

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص533، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.

ذهبي نيز گويد:

مصعب بن سعد بن أبي وقاص أبو زرارة عن أبيه وعلي وطلحة وعنه عمرو بن مرة وأبو إسحاق ثقة

او ثقه است

الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة ، اسم المؤلف: حمد بن أحمد أبو عبدالله الذهبي الدمشقي ، دار النشر : دار القبلة للثقافة الإسلامية , مؤسسة علو - جدة - 1413 - 1992 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد عوامة

ابن سعد نيز گويد:

مصعب بن سعد بن أبي وقاص ...وكان ثقة كثير الحديث

مصعب ثقه و کثير الحديث است

الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات الكبرى، ج6، ص222 ناشر: دار صادر - بيروت.

سعد بن مالك [سعد بن ابي وقاص]

وي صحابي است

بنابرين اين روايت معتبر است

ج: کورشدن به خاطر تکذيب حضرت علي عليه السلام

طبراني روايتي را نقل مي‌کند که :

حدثنا أحمد قال حدثنا عبد الله بن مطيع الشيباني قال حدثنا هشيم عن إسماعيل بن سالم عن عمار الحضرمي عن زاذان أن عليا حدث حديثا فكذبه رجل فقال علي أدعو عليك إن قلت كاذبا قال أدع فدعا عليه فلم يبرح حتى ذهب بصره

زاذان نقل مي‌کند حضرت علي عليه السلام حديثي را نقل مي‌کرد که شخصي گفت تو دروغ مي‌گويي حضرت فرمود در صورت دروغگو بودنت تو را نفرين کنم؟ آن فرد گفت نفرين کن در اينجا شخص از جايش حرکت نکرده بود که چشمش نابينا شد.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الأوسط، ج 2، ص 219،تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد،‏عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني، ناشر: دار الحرمين - القاهرة – 1415هـ.

اين روايت را هيثمي نيز نقل کرده و در مورد سندش گويد:

رواه الطبراني في الأوسط وفيه عمار الحضرمي ولم أعرفه وبقية رجاله ثقات

طبراني اين روايت را نقل کرده است در بين روايان عمار حضرمي است که من نمي شناسم اما بقيه رجال ثقه هستند

الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 116، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.

در خصوص عمار بايد بگوييم ابن حبان او را در الثقات آورده است که اين دلالت بر توثيق او مي‌شود:

عمار الحضرمي يروى عن زاذان روى عنه إسماعيل بن سالم

التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، الثقات، ج7 ، ص285،تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م.

ابن حجر عسقلاني نيز اين روايت را نقل کرده و آن را از کرامات حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بشمار آورده است:

ومن كراماته أيضا أنه حدث بحديث فكذبه

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 2، ص 377، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

د: شفا دادن جوان فلج در کنار کعبه

سبکي در طبقات يکي از معجزات حضرت علي عليه السلام را چينن نقل مي‌کند

روى أن عليا وولديه الحسن والحسين رضى الله عنهم سمعوا قائلا يقول فى جوف الليل يا من يجيب دعا المضطر فى الظلم فقال على رضى الله عنه لولده اطلب لى هذا القائل فأتاه فقال أجب أمير المؤمنين فأقبل يجر شقه حتى وقف بين يديه فقال قد سمعت خطابك فما قصتك فقال إنى كنت رجلا مشغولا بالطرب والعصيان وكان والدى يعظنى ويقول إن لله سطوات ونقمات وما هى من الظالمين ببعيد فلما ألح فى الموعظة ضربته فحلف ليدعون على ويأتى مكة مستغيثا إلى الله ففعل ودعا فلم يتم دعاؤه حتى جف شقى الأيمن فندمت على ما كان منى وداريته وأرضيته إلى أن ضمن لى أنه يدعو لى حيث دعا على فقدمت إليه ناقة فأركبته فنفرت الناقة ورمت به بين صخرتين فمات هناك فقال له على رضى الله عنه رضى الله عنك إن كان أبوك رضى عنك فقال الله كذلك فقام على كرم الله وجهه وصلى ركعات ودعا بدعوات أسرها إلى الله عز وجل ثم قال يا مبارك قم فقام ومشى وعاد إلى الصحة كما كان ثم قال لولا أنك حلفت أن أباك رضى عنك ما دعوت لك

اواخر شب بود، اميرالمؤمنين (عليه السلام) همراه فرزندش (امام) حسن (عليه السلام) كنار كعبه براى مناجات و عبادت آمدند، ناگاه على (عليه السلام) صداى جانگدازى شنيد، دريافت كه شخص ‍ دردمندى با سوز و گداز در كنار كعبه دعا مى كند و با گريه و زارى ، خواسته اش را از خدا مى طلبد. حضرت على (عليه السلام) به (امام) حسن (عليه السلام) فرمود: نزد اين مناجات كننده برو و ببين كيست او را نزد من بياور. (امام) حسن (عليه السلام) نزد او رفت ، ديد جوانى بسيار غمگين با آهى پرسوز و جانكاه مشغول مناجات است ، فرمود: اى جوان ، امير مؤ منان على (عليه السلام) تو را مى خواهد ببيند، دعوتش را اجابت كن .جوان لنگان لنگان با اشتياق وافر به حضور على (ع ) آمد، حضرت على (عليه السلام) فرمود: حاجتت چيست ؟جوان گفت : حقيقت اين است كه من به پدرم آزار مى رساندم ، و او مرا نفرين كرده و اكنون نصف بدنم فلج شده است .امام على (عليه السلام) فرمود: چه آزارى به پدرت رسانده اى ؟ جوان عرض كرد: من جوانى عياش و گنهكار بودم ، پدرم مرا از گناه نهى مى كرد، من به حرف او گوش نمى دادم ، بلكه بيشتر گناه مى كردم ، تا اين روزى مرا در حال گناه ديد باز مرا نهى كرد، سرانجام من ناراحت شدم چوبى برداشتم طورى به او زدم كه بر زمين افتاد و با دلى شكسته برخاست و گفت : (اكنون كنار كعبه مى روم و تو را نفرين مى كنم )، كنار كعبه رفت و نفرين كرد. نفرين او باعث شد، نصف بدنم فلج گرديددر اين هنگام آن قسمت از بدنش را به امام نشان داد - بسيار پشيمان شدم نزد پدرم آمدم و با خواهش ‍ و زارى از او معذرت خواهى كردم ، و گفتم : مرا ببخش برايم دعا كن .پدرم مرا بخشيد و حتى حاضر شد كه با هم به كنار كعبه بياييم و در همان نقطه اى كه نفرين كرده بود، دعا كند تا سلامتى خود را باز يابم .

با هم به طرف مكه رهسپار شديم ، پدرم سوار بر شتر بود، در بيابان ناگاه ، شترم رم كرد و پدرم را بين دو صخره بر زمين زد و از دنيا رفت.امام على (عليه السلام) فرمود: خداوند از تو راضي مي شود اگر پدرت از تو راضى بوده است ، جوان عرضه داشت به خدا قسم همين گونه است (پدرم از من راضي بود). امام علي عليه السلام برخاسته چند ركعت نماز خواندند وميان خود و خدايش دعاهايي خواند و فرمود : اي مبارك بايست؛ آن جوان [مبارك] ايستاد و راه رفت و سلامتيش به او بازگشت. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود اگر سوگند ياد نكرده بودي كه پدرت از تو راضي است، برايت دعا نمي كردم.

السبكي الشافعي، ابونصر تاج الدين عبد الوهاب بن علي بن عبد الكافي (متوفاى 771هـ)، طبقات الشافعية الكبرى، ج 2، ص 328، تحقيق: د. محمود محمد الطناحي د.عبد الفتاح محمد الحلو، ناشر: هجر للطباعة والنشر والتوزيع، الطبعة: الثانية، 1413هـ.

هـ: تکميل نشدن بناي خانه‌اي بخاطر مجروح كردن حضرت علي عليه السلام

ابن ابي الدنيا روايتي را در اين خصوص چنين نقل کرده است

حدثنا خلف بن سالم ، حدثنا محمد بن بشر ، عن أبي مكين قال : مررت أنا وخالي أبو أمية ، على دار في حي من مراد ، فقال : ترى هذه الدار ؟ قلت : نعم قال : فإن عليا مر عليها وهم يبنونها ، فسقط عليه قطعة فشجته ، فدعا الله أن لا يكمل بناؤها ، قال : فما وضعت عليها لبنة ، قال : فكنت تمر عليها لا تشبه الدور

ابي مکين گويد:‌من با دائي ام ابواميه از كنار خانه‌اي كه متعلق به قبيله اي از تيره «مراد» بود، عبور كرديم، دائي ام گفت اين خانه را مي‌بيني؟ گفتم بله گفت علي عليه السلام از کنار اين خانه گذر مي‌کرد درحالي که داشتند اين خانه را بنا مي كردند، چيزي از اين خانه بر سر ايشان افتاد و حضرت مجروح شدند لذا حضرت دعا کردند که بناي اين خانه تکميل نشود. راوي مي گويد: از آن به بعد بر روي اين خانه هيچ چيزي (گل و يا خشت) قرار نگرفت او گويد من هميشه از آنجا عبور مي‌کنم و مي‌بينم که هيچ شباهتي به خانه‌ها ندارد.

إبن أبي الدنيا القرشي البغدادي، ابوبكر عبد الله بن محمد بن عبيد (متوفاى281هـ)، مجابو الدعوة، ج 1، ص 22، طبق برنامه الجامع الكبير.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص 491، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج 8، ص 5، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.

لالکائي نيز اين را از کرامات شمرده است:

من كرامات أمير المؤمنين علي بن أبي طالب رضي الله عنه

اللالكائي ، أبو القاسم هبة الله بن الحسن بن منصور (متوفاى418هـ) ،كرامات أولياء الله عز وجل، ج 1، ص 126، دار النشر : دار طيبة - الرياض - 1412 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. أحمد سعد الحمان

و: سياه شدن صورت شخصي بخاطر بدگويي از حضرت علي عليه السلام

ابن ابي الدنيا معجزه‌اي از حضرت علي عليه السلام را درباره شخصي که از آن حضرت علي بدگويي کرد و آن شخص صورتش سياه شد، چنين نقل کرده است:

حدثنا أبو بكر حدثنا عيسى بن عبد الله مولى بني تميم عن شيخ من قريش من بني هاشم قال رأيت رجلا بالشام قد اسود نصف وجهه وهو يغطيه فسألته عن سبب ذلك فقال نعم قد جعلت لله على أن لا يسألني عن تلك أحد إلا أخبرته كنت شديد الوقيعة في علي بن أبي طالب رضي الله عنه كثير الذكر له بالمكروه فبينا أنا ذات ليلة نائم أتاني آت في منامي فقال أنت صاحب الوقيعة في علي وضرب شق وجهي فأصبحت وشق وجهي أسود هكذا

مردي از بني هاشم گويد مردي را در شام ديدم که نصف صورتش سياه بود که آن را مي‌پوشاند از او علت را پرسيدم گفت من با خدا عهد کردم بر اينکه کسي از من در اين خصوص سؤال نکند مگر اينکه او را از علت آن با خبر سازم من در مورد علي (عليه السلام) شديدا بدگويي مي‌کردم و ذکر من بيشتر در بد گفتن از حضرت (علي عليه السلام) بود تا اينکه شبي قاصدى در خواب نزد من آمد و گفت تو همان کسي هستي که در مورد حضرت علي (عليه السلام) بدگويي مي‌کني او بر نصف صورت من زد بلند شدم و ديدم صورتم سياه شده است

ابن أبي الدنيا ،أبو بكر عبد الله بن محمد بن عبيد القرشي البغدادي الوفاة: 281هـ ،المنامات، ج 1، ص 109، دار النشر : مؤسسة الكتب الثقافية - بيروت - 1413 - 1993 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد القادر أحمد عطا

ابن قيم نيز اين مطلب را در کتاب الروح خود مطرح کرده است

ابن قيم أبو عبد الله شمس الدين محمد بن أبي بكر بن أيوب بن سعد الزرعي الدمشقي متوفاي: 751 هـ ، الروح في الكلام على أرواح الأموات والأحياء بالدلائل من الكتاب والسنة ، ص 189، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1395 – 1975

ز: بلايي كه دامنگير كتمان كنندگان امامت اميرالمؤمنين عليه السلام شد

ابن عساكر چنين نقل مي كند :

أخبرنا أبو غالب بن البنا أنا أبو الغنائم بن المأمون أنا أبو الحسن الدارقطني أنا أبو القاسم الحسن بن محمد بن بشر البجلي الكوفي الخزاز نا علي بن الحسين بن عبيد بن كعب أنا إسماعيل بن أبان عن أبي داود الطهوي واسمه عيسى بن مسلم عن عمرو بن عبد الله وعبد الأعلى بن عامر الثعلبي عن عبد الرحمن بن أبي ليلى قال خطب الناس أمير المؤمنين علي بن أبي طالب في الرحبة قال أنشد الله امرأ نشدة الإسلام سمع رسول الله يوم غدير خم اخذ بيدي يقول ألست أولى بكم يا معشر المسلمين من أنفسكم قالوا بلى يا رسول الله قال من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله إلا قام فقام بضعة عشر رجلا فشهدوا وكتم قوم فما فنوا من الدنيا حتى عموا وبرصوا.

عبد الرحمان بن ابي ليلى مي گويد : امير المؤمنين علي بن ابي طالب در ميدان [كوفه] في الرحبة قال أنشد الله امرأ نشدة الإسلام سمع رسول الله يوم غدير خم اخذ بيدي يقول ألست أولى بكم يا معشر المسلمين من أنفسكم قالوا بلى يا رسول الله قال من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله إلا قام فقام بضعة عشر رجلا فشهدوا وكتم قوم فما فنوا من الدنيا حتى عموا وبرصوا.

ابن عساكر، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي، الوفاة 571 ، تاريخ مدينة دمشق، ج 42 ، ص 207-208 ، دار النشر : دار الفكر - بيروت - 1995 ، تحقيق : محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري.

بلاذري نيز نقل مي كند اين افراد نشانه اي براي ديگران شدند :

حدثني عباس بن هشام الكلبي، عن أبيه، عن غياث بن إبراهيم، عن المعلى بن عرفان الأسدي، عن أبي وائل شقيق بن سلمة؛ قال قال عليّ على المنبر: نشدت الله رجلاً سمع رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول يوم غدير خمّ: " اللهّم وال من والاه وعاد من عاداه " . إلا قام فشهد، وتحت المنبر أنس بن مالك والبراء بن عازب، وجرير بن عبد الله، فأعادها فلم يجبه أحد فقال: اللهم من كتم هذه الشهادة وهو يعرفها فلا تخرجه من الدنيا حتى تجعل به آية يعرف بها.

قال: فبرص أنس، وعمي البراء، ورجع جرير أعرابياً بعد هجرته.

أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى : 279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1 ، ص 289.

شقيق بن سلمه مي گويد: حضرت علي عليه السلام بر روي منبر فرمودند: شما را سوگند مي دهم كه هر كدام تان روز غدير خم اين جمله را از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده ، شهادت دهد : «خداوندا سرپرست كسي باش كه علي را به سرپرستي برگزيند و دشمن كسي باش كه با علي دشمني كند» پاي منبر اميرالمؤمنين عليه السلام، انس بن مالك و براء بن عازب و جرير بن عبد الله، حاضر بودند، اميرالمؤمنين عليه السلام دوباره اين جمله را تكرار فرمودند، اما هيچ كس پاسخ نداد؛ در اين هنگام حضرت عرضه داشتند: خداوندا هر كسي كه در غدير حاضر بوده و شهادت نمي دهد و [حقيقت را] كتمان مي كند، از دنيا خارجش نكن مگر اينكه بلا و نشانه اي در او قرار بده كه به واسطه آن [براي مردم] شناخته شود. راوي در ادامه مي گويد : انس بن مالك به بيماري برص مبتلا شد، براء بن عازب كور شد و جرير بن عبد الله بعد از مسلمان شدن، كافر شد.

ابن اثير از افراد ديگري نيز نام مي برد :

( س ) عَبْدُ الرَّحْمنِ بنُ مُدْلج ، أورده ابن عُقْدَةَ وروى بإسناده عن أبي غيلان سعد ابن طالب ، عن أبي إسحاق ، عن عَمْرو ذي مُرَ ، ويزيد بن يُثَيع ، وسعيد بن وَهْب ، وهَانِىءِ بنهانىءٍ قال أبو إسحاق : وحدثني من لا أُحصي : أن علياً نَشَد الناس في الرَّحْبَة : مَنْ سَمِعَ قول رسول الله : ( من كنت مولاه فَعَلِيّ مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ) . فقام نفر شهدوا أنهم سمعوا ذلك من رسول الله ، وكتم قوم ، فما خرجوا من الدنيا حتى عموا ، وأصابتهم آفة ، منهم : يزيد بن وديعة ، وعبد الرحمن بن مُدْلِج .

عبد الرحمان پسر مدلج از راويان سنن نسائي است. ابن عقده در روايتي به نقل از ابي غيلان سعد ابن طالب از ابي اسحاق از عمرو ذي مر و يزيد پسر يثيع و سعيد پسر وهب و هانىء پسر هانىءٍ نقل كرده است كه ابواسحاق گفت افراد بيشماري براي من نقل كرده اند كه (حضرت)علي (عليه السلام)در ميدان كوفه مردم را سوگند داد هر كسي كه فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آْله را شنيده شهادت دهد «هر كسي من سرپرست او هستم علي سرپرست اوست ، خداوندا سرپرست كسي باش كه علي را به سرپرستي برگزيند و دشمن كسي باش كه با علي دشمني كند». عده اي برخاستند و شهادت دادند كه اين مطالب را از رسول خدا (صلي الله عليه و آْله) شنيده اند ، عده اي نيز كتمان كردند و شهادت ندادند ، اما هيچ يك [از كتمان كنندگان] از دنيا نرفتند مگر اينكه چشمانشان نابينا شد و به بيماري گرفتار شدند، يزيد پسر وديعه و عبد الرحمان بن مدلج از كتمان كنندگان بودند.

ابن أثير، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد الجزري الوفاة: 630هـ ، أسد الغابة في معرفة الصحابة ، ج 3 ، ص 507- 508 ، رقم 3374 ، دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان - 1417 هـ - 1996 م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عادل أحمد الرفاعي.

مردی که به خاطر لعن امیرالمؤمنین عليه السلام صورتش شبیه خوک شد

وذكر البارزي عن المنصور أنه رأى رجلا بالشام وجهه وجه خنزير فسأله فقال إنه كان يلعن عليا كل يوم ألف مرة وفي كل جمعة ربعة آلاف مرة وأولاده معه فرأيت النبي وذكر مناما طويلا من جملته أن الحسن شكاه إليه فلعنه ثم بصق في وجهه فصار وجهه وجه خنزير وصار آية للناس.

بارزي به نقل از منصور مي گويد : منصور مردي را در شام ديد كه صورتش همانند خوك بود ،‌ پرسيدم چرا اينگونه شده است؟ مردي گفت : او هر روز هزار مرتبه اميرالمؤمنين [صلوات الله و سلامه عليه] را لعن مي كرد و روزهاي جمعه چهار هزار مرتبه لعن مي كرد و فرزندانش نيز همراهيش مي كردند. آن مرد در ادامه گفت پيامبر صلي الله عليه و آْله را در خواب ديدم (خوابي طولاني نقل كرد) ، بخشي از خوابش اين بود : امام حسن عليه السلام نز د پيامبر صلي الله عليه و آْله از اين مرد شكايت كرد، رسول خدا صلي الله عليه و آْله اين مرد را لعن كردند و سپس آب دهان به صورت او انداختند و صورتش مانند خوك شد و نشانه اي براي [عبرت] مردم شد.

أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي الوفاة: 973هـ ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ج 2 ، ص 573 ، ناشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط ؛ عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي العاصمي المكي الوفاة: 1111هـ ، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 3 ، ص 196، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1998م ، تحقيق : عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض

ز: بعد از شهادت حضرت علي (ع) زير هر سنگ خون جاري بود

حاکم نيشابوري در اين‌باره چنين نقل مي‌کند:

أخبرنا أبو جعفر محمد بن عبد الله البغدادي ثنا يحيى بن عثمان بن صالح السهمي ثنا سعيد بن عفير حدثني حفص بن عمران بن أبي الرسام عن السري بن يحيى عن بن شهاب قال قدمت دمشق وأنا أريد الغزو فأتيت عبد الملك لأسلم عليه فوجدته في قبة على فرش بقرب القائم وتحته سماطان فسلمت ثم جلست فقال لي يا بن شهاب أتعلم ما كان في بيت المقدس صباح قتل علي بن أبي طالب فقلت نعم فقال هلم فقمت من وراء الناس حتى أتيت خلف القبة فحول إلي وجهه فأحنا علي فقال ما كان فقلت لم يرفع حجر من بيت المقدس إلا وجد تحته دم فقال لم يبق أحد يعلم هذا غيري وغيرك لا يسمعن منك أحد فما حدثت به حتى توفي

ابن شهاب روايت مى‏كند كه وارد عراق شدم در حالي كه تصميم داشتم به جهاد بروم. براي عرض سلام نزد «عبد الملك» رفتم. عبد الملك در خيمه‏اى نزديك قائم( يکي ازبناهائى است نزديك سامرا كه متوكل آنرا ساخته است‏) در دو طرف او دو صف از مردان نسشته بودند . سلام كردم و نشستم. گفت: اى پسر شهاب! آيا مى‏دانى در بامداد روز شهادت حضرت على بن ابيطالب عليه السّلام در بيت المقدس چه واقعه‏اى رخ داد؟ در پاسخ گفتم: آرى! عبد الملك از جا برخاست و گفت: با من بيا. همراه او از پشت مردم حركت كرديم تا به پشت خيمه رسيديم. رو به او كردم ، عبد الملك نگاهى به من كرد و گفت: در بيت المقدس چه اتفاقى افتاده است؟ گفتم: در آن بامداد هر سنگى را كه برمى‏داشتند در زير آن خون تازه ظاهر مى‏گشت! عبد الملك گفت: از اين‏ واقعه جز من و تو، كسى ديگر اطلاع نيابد! آرى تا او زنده بود واقعه مزبور را با كسى در ميان نگذاشتم.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين ج 3، ص 122،تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م

معجزه حضرت زهرا عليها السلام

چرخيدن آسياب حضرت زهرا عليه السلام

ابن حجر عسقلانی چنين نقل مي‌کند:

قال أحمد بن الفضل بن خزيمة حدثنا محمد بن الأزهر الكاتب حدثني سويد الحديثي حدثنا محمد بن عمر بن مهجع عن الشعبي عن ميمونة بعثني النبي صلى الله عليه وسلم بقَمح إلى فاطمة لتطحنه ثم ردني إليها فوجدتها قائمة والرحى تدور فأخبرت النبي صلى الله عليه وسلم فقال إن الله علم ضعف أمته فأوحى إلى الرحى أن تدور فدارت

ميمونه همسر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گويد: رسول خدا مقدارى گندم به من داد و مرا نزد حضرت فاطمه عليها السّلام فرستاد تا آن را آرد كند و بعد [براى گرفتن آرد] مرا سوى حضرتش فرستاد. ديدم حضرت ايستاده وآسياب به خودى خود مى‏چرخد، قضيّه را به پيامبر اكرم گفتم، فرمود: چون خداوند ضعف کنیزش [فاطمه] را مى‏دانست به آسياب دستور داد كه بچرخد و او به دستور خداوند مى‏چرخيد.

أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852 ، لسان الميزان، ج 5 ، ص 64 ، دار النشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - 1406 - 1986 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : دائرة المعرف النظامية ، الهند.

لازم به ذكر است كه اين روايت در منابع شيعه با معارف بسيار بالا با چند طريق نقل شده است كه با اين روايت قابل مقايسه نيست. در اينجا به عنوان نمونه يكي از نقلهاي اين روايت را از منابع شيعه اماميه نقل مي كنيم :

عن محمد بن علي بن الحسين بن علي ( عليهم السلام ) ، قال : بعث رسول الله (صلى الله عليه وآله) سلمان ( رضي الله عنه ) إلى منزل فاطمة لحاجة . قال سلمان : فوقفت بالباب وقفة حتى سلمت ، فسمعت فاطمة تقرأ القرآن من جوا ، والرحى تدور من برا ، ما عندها أنيس . قال : فعدت إلى رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) فقلت : يا رسول الله ، رأيت أمرا عظيما ! فقال : هيه يا سلمان ، تكلم بما رأيت وسمعت . قال : وقفت بباب ابنتك يا رسول الله ، وسلمت ، فسمعت فاطمة تقرأ القرآن من جوا ، والرحى تدور من برا ما عندها أنيس ! قال : فتبسم رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) وقال : يا سلمان ، إن ابنتي فاطمة ملأ الله قلبها وجوارحها إيمانا إلى مشاشها، فتفرغت لطاعة الله ( عز وجل ) فبعث الله ملكا اسمه ( روفائيل ) - وفي رواية أخرى : ( رحمة ) - فأدار لها الرحى فكفاها الله ( عز وجل ) مؤنة الدنيا مع مؤنة الآخرة.

امام باقر عليه السلام فرمودند : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) سلمان را ( كه خداوند از او راضي باشد) براي حاجتي به منزل [حضرت] فاطمة (سلام الله عليها) فرستاد. سلمان مي گويد : جلوي درب مقداري ايستادم تا اينكه سلام كردم ، در اين هنگام شنيديم كه [حضرت] فاطمة (سلام الله عليها) در ميان خانه قرآن مي خواند و سنگ آسياب بيرون از خانه خودش مي چرخد ، هيچ انيس و همراهي هم نزد حضرت زهرا سلام الله عليها نبود [كه سنگ آسياب را بچرخاند].

سلمان مي گويد : به محضر رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) بازگشتم و عرضه داشتم : اي پيامبر خدا واقعه بزرگي را ديدم ! حضرت فرمودند : منتظرم بگو آنچه را ديدي و شنيدي. سلمان گفت : جلوي درب خانه دختر شما ايستادم و سلام كردم ، در اين هنگام شنيديم كه [حضرت] فاطمة (سلام الله عليها) در ميان خانه قرآن مي خواند و سنگ آسياب بيرون از خانه خودش مي چرخد ، هيچ انيس و همراهي هم نزد حضرت زهرا سلام الله عليها نبود [كه سنگ آسياب را بچرخاند]. سلمان مي گويد : در اين هنگان رسول خدا صلي الله عليه و آله لبخند زدند و فرمودند : اي سلمان خداوند قلب و جوارح و تمام وجود دخترم فاطمه را مملو از ايمان نموده ، دخترم خواست خلوت كند تا به اطاعت خداوند بپردازد ، خداوند ملكي را به نام روفائيل (و در روايت ديگري ملكي به نام رحمت) را مامور نمود كه براي دخترم سنگ آسياب بچرخاند. بنابراين خداوند مؤنه دنيا و آخرت فاطمه را كفايت نمود.

محمد بن جرير الطبري ( الشيعي ) ، دلائل الامامة ، ص 139 ، چاپ اول، ناشر : مركز الطباعة والنشر في مؤسسة البعثة ، سال چاپ : 1413هـ.ق.

علاقه مندان مي توانند براي مطالعه سندهاي متعدد اين روايت در منابع شيعه، به آدرس­هاي زير مراجعه كنند :

مناقب آل أبي طالب - ابن شهر آشوب - ج 3، ص 117 ؛ شرح الأخبار - القاضي النعمان المغربي - ج 3 ص 61.

معجزه امام حسن عليه السلام

ديوانه شدن شخصي و مانند سگ صدا کردن او بخاطر توهين به قبر امام

ابن عساکر روايتي را در اين خصوص چنين نقل مي‌کند:

نا محمد بن يونس ، نا عبد العزيز بن الخطاب ، نا جرير ، عن الأعمش قال : خرئ رجل على قبر الحسن فجن فجعل ينبح كما تنبح الكلاب قال : فمات فسمع من قبره يعوي ويصيح

اعمش گويد مردي بر قبر امام حسن عليه السلام نجاست انداخت پس ديوانه شد و مانند سگ عوعو مي‌کرد اعمش گويد: بعد از مردنش نيز از قبرش مي‌شنيدند که مانند سگ پارس مي كرد و فرياد مي‌زد.

البصري الصوفي ، أبو سعيد أحمد بن محمد بن زياد بن بشر بن درهم (المتوفى 340هـ)، معجم ابن الأعرابي ج 2، ص259؛ ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 13 ص 305، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛ جلال الدين عبد الرحمن السيوطي الوفاة: 911هـ ، شرح الصدور بشرح حال الموتى والقبور ج 1 ، ص 174 ، ناشر : دار المعرفة - لبنان - 1417هـ - 1996م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد المجيد طعمة حلبي.

معجزه امام حسين عليه السلام

در مورد معجرات امام حسين عليه السلام در کتب اهل سنت مطالب فراواني ذکر شده است که به چند مورد اشاره مي‌کنيم:

الف: کورشدن دشنام دهنده به امام حسين عليه السلام

طبراني روايتي را در اين خصوص چنين نقل کرده است:

حدثنا عبد اللَّهِ بن أَحْمَدَ بن حَنْبَلٍ ثنا بَكْرُ بن خَلَفٍ ثنا أبو عَاصِمٍ ح وَحَدَّثَنَا محمد بن عبد اللَّهِ الْحَضْرَمِيُّ ثنا إِبْرَاهِيمُ بن سَعِيدٍ الْجَوْهَرِيُّ ثنا أبو عَامِرٍ الْعَقَدِيُّ كِلاهُمَا عن قُرَّةَ بن خَالِدٍ قال سمعت أَبَا رَجَاءٍ الْعُطَارِدِيَّ يقول لا تَسُبُّوا عَلِيًّا وَلا أَهْلَ هذا الْبَيْتِ فإن جَارًا لنا من بَلْهُجَيْمِ قال أَلَمْ تَرَوْا إلى هذا الْفَاسقِ الْحُسَيْنِ بن عَلِيٍّ قَتَلَهُ اللَّهُ فَرَمَاهُ اللَّهُ بِكَوْكَبَيْنِ في عَيْنَيْهِ فَطَمَسَ اللَّهُ بَصَرَهُ

ابي رجاء گفت علي عليه السلام و اهل اين خانه يعني اهل بيت رسول الله را دشنام ندهيد چون من همسايه از منطقه بلهيجم داشتم زماني که حسين عليه السلام کشته شد، گفت آيا نديديد اين فاسق يعني حسين بن علي را خدا کشت. در اين جا بود خداوند با دو ستاره آسمانى چشمانش را کور کرد

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الكبير، ج 3، ص 112، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.

هيثمي درباره سند روايت گويد:

رواه الطبراني ورجاله رجال الصحيح

طبراني اين روايت را نقل كرده و و راويانش راويان صحيح بخاري هستند.

الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 196، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.

آجري نيز شبيه همين روايت را چنين نقل مي‌کند:

حدثنا حجاج بن نصير ، قال : حدثنا قرة ، عن أبي رجاء العطاردي قال : لا تسبوا أهل هذا البيت بيت رسول الله فإن جارا لي من بَلهُجيم حين قتل الحسين رضي الله عنه قال : ألم تروا إلى الكذا ابن الكذا - يعني الحسين - قال : فرماه الله عز وجل بكوكبين من السماء فعمي بصره .

ابي رجاء گفت اهل اين خانه يعني اهل بيت رسول الله را دشنمام ندهيد چون من همسايه از منطقه بلهيجم داشتم زماني که حسين عليه السلام کشته شد، (او از باب دشنام) گفت آيا نديديد کذا بن کذا را يعني حسين را که در اين جا بود خداوند با دوستاره آسمانى بر چشمانش را کور کرد

الآجري، أبي بكر محمد بن الحسين (متوفاى360هـ)، الشريعة، ج 5، ص 218، تحقيق الدكتور عبد الله بن عمر بن سليمان الدميجي، ناشر: دار الوطن - الرياض / السعودية، الطبعة: الثانية، 1420 هـ - 1999م.

ب: صورت قاتل امام حسين عليه السلام سياه شد

یکی از لشکریان یزید در برابر ابن زیاد ، لحظه شهادت امام حسین عليه السلام را چنین شرح می دهد :

قَالَ فاسود وَجهه فِي بِالْحَال فَغَضب ابْن زِيَاد من قَوْله وَقَالَ لَهُ إِذا علمت ذَلِك فَلم قَتله وَالله لَا نلْت مني خيرا ولألحقنك بِهِ ثمَّ ضرب عُنُقه.

زمانی که قاتل [امام] حسین [عليه السلام] می خواست ایشان را به شهادت برساند ، صورتش در همان لحظه سیاه شد. ابن زیاد از شنیدن حرف او غضبناک شد و گفت : تو که این [صحنه] را دیدی چرا با حسین جنگیدی ؟ به خدا قسم هیچ خیری از من به تو نخواهد رسید و تو را نیز به حسین ملحق می کنم [می کشم]. سپس [ابن زیاد] سر او را قطع کرد.

عبد الملك بن حسين بن عبد الملك العصامي المكي (المتوفى: 1111هـ) ، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي ، ج 3 ، ص 185 ، محقق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض ، چاپ اول ، 1419 هـ - 1998 م ، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.

ج: عواقب بي‌احترامي به قبر امام حسين عليه السلام

آجري در کتاب الشريعه روايتي را چنين نقل کرده است:

حدثنا أبو عبد الله أحمد بن أبي عوف البزوري ، قال : حدثنا أبو معمر القطيعي ، قال : حدثنا جرير ، عن الأعمش قال : بلغني أن رجلا أحدث على قبر الحسين بن علي رضي الله عنه ، فسلط الله تبارك وتعالى على أهل ذلك البيت الجنون والجذام والبرص ، وكل داء وبلاء . قال أبو معمر : وأهل ذلك كانوا . قال محمد بن الحسين رحمه الله : على من قتل الحسين بن علي رضي الله عنهما لعنة الله ولعنة اللاعنين

اعمش مي­گويد به من خبر رسيد که شخصي به قبر امام حسين عليه السلام جسارت کرد که بخاطر اين خداوند بر اهل بيت آن خانه جنون، جزام، برص و هر نوع بلاء و درد را مسلط کرد ابومعمر مي­گويد : اهل اين خانه به اين چيزها گرفتار بودند. محمد بن حسين نيز مي­گويد لعنت خدا و لعن لعنت کنندگان بر کسي باد که حسين بن علي عليهما السلام را کشت.

الآجري، أبي بكر محمد بن الحسين (متوفاى360هـ)، الشريعة، ج 5، ص 218، تحقيق الدكتور عبد الله بن عمر بن سليمان الدميجي، ناشر: دار الوطن - الرياض / السعودية، الطبعة: الثانية، 1420 هـ - 1999م.

محقق کتاب در خصوص سند روايت گويد

اسناده صحيح الي الاعمش اخرجه الطبراني في الکبير من حديث اسحاق بن ابراهيم المروزي عن جرير به قال الهيثمي رجاله رجال الصحيح

اسناد روايت صحيح بوده و هيثمي نيز گويد رجالش رجال صحيح است

الآجري، أبي بكر محمد بن الحسين (متوفاى360هـ)، الشريعة، ج 5، ص 218، (ج5 ص 2173)، تحقيق الدكتور عبد الله بن عمر بن سليمان الدميجي، ناشر: دار الوطن - الرياض / السعودية، الطبعة: الثانية، 1420 هـ - 1999م.

د: گريه آسمان به صورت خون بر امام حسين عليه السلام

در منابع اهل سنت موراد زيادي از اتفاقاتي که بعد از شهادت امام حسين عليه السلام نقل شده است كه به ذكر برخي از آنها مي­پردازيم :

حدثنا زَكَرِيَّا بن يحيى السَّاجِيُّ ثنا محمد بن الْمُثَنَّى ثنا الضَّحَّاكُ بن مَخْلَدٍ عَنِ بن جُرَيْجٍ عَنِ بن شِهَابٍ قال ما رُفِعَ بِالشَّامِ حَجَرٌ يوم قُتِلَ الْحُسَيْنُ بن عَلِيٍّ إِلا عن دَمٍ

ابن شهاب گويد در شام روز شهادت امام حسين عليه السلام، سنگي برداشته نمي‌شد مگر اينکه زير آن خون بود.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الكبير، ج 3، ص 113، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.

هيثمي اين روايت را معتبر دانسته است:

رواه الطبراني ورجاله رجال الصحيح

الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 196، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.

همچينن آمده است:

حدثنا عَلِيُّ بن عبد الْعَزِيزِ ثنا إِبْرَاهِيمُ بن عبد اللَّهِ الْهَرَوِيُّ أنا هُشَيْمٌ ثنا أبو مَعْشَرٍ عن مُحَمَّدِ بن عبد اللَّهِ بن سَعِيدِ بن الْعَاصِ عَنِ الزُّهْرِيِّ قال قال لي عبد الْمَلِكِ بن مَرْوَانَ أَيُّ وَاحِدٍ أنت إن أَخْبَرْتَنِي أَيُّ عَلامَةٍكانت يوم قُتِلَ الْحُسَيْنُ بن عَلِيٍّ قال قلت لم تُرْفَعْ حَصَاةٌ بِبَيْتِ الْمَقْدِسِ إِلا وُجِدَ تَحْتَهَا دَمٌ عَبِيطٌ.

زهري مي­گويد :‌عبدالملك بر مروان به من گفت اگر خبر داري بگو روز شهادت امام حسين عليه السلام چه نشانه اي داشت؟ گفتم سنگي در بيت المقدس رداشته نمي­شد جز اينكه زير آن خون تازه بود.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الكبير، ج 3 ، ص 119، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م

هيثمي در اين خصوص گويد:

رواه الطبراني ورجاله ثقات

الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 196 ،ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.

د: خوني شدن شتر غارت شده

در منابع اهل سنت با اسناد معتبر و فراوان نقل شده است که بعد اينکه يزيديان امام حسين عليه السلام و يارانش را شهيد کردند، دست به غارت زدند که از جمله اين چيزهاي که غارت شد، شتري بود که از آن امام حسين عليه السلام بود بعد از غارت اين شتر آن را کشتند تا بخورند اما همين که آن را طبخ کردند ديدند شتر تبديل به خون شده است

طبراني روايتي را چنين نقل مي‌کند:

حدثنا زَكَرِيَّا بن يحيى السَّاجِيُّ ثنا إِسْمَاعِيلُ بن مُوسَى السُّدِّيُّ ثنا ذُوَيْدٌ الْجُعْفِيُّ عن أبيه قال لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ رضي اللَّهُ عنه انُتُهِبَ جَزُورٌ من عَسْكَرِهِ فلما طُبِخَتْ إذا هِيَ دَمٌ فَأَكْفَؤُوهَا.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الكبير، ج 3 ، ص 121، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م

هيثمي نيز روايت را آورده و گويد:

رواه الطبراني ورجاله ثقات

الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 196، ،ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.

ه: توقف آسمان بعد از شهادت امام حسين عليه السلام

طبراني روايتي را چنين نقل کرده است:

حدثنا محمد بن عبد اللَّهِ الْحَضْرَمِيُّ ثنا مِنْجَابُ بن الْحَارِثِ ثنا عَلِيُّ بن مُسْهِرٍ حَدَّثَتْنِي جَدَّتِي أُمُّ حَكِيمٍ قالت قُتِلَ الْحُسَيْنُ بن عَلِيٍّ وأنا يَوْمَئِذٍ جُوَيْرِيَةٌ فَمَكَثَتِ السَّمَاءُ أَيَّامًا مِثْلَ الْعَلَقَةِ.

ام حکيم گويد روزي که امام حسين عليه السلام شهيد شد من در آن زمان دختر بچه بودم که آسمان چندين روز همانند لخته خون بود.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الكبير، ج 3، ص 113، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م

هيثمي مي‌نويسد:

رواه الطبراني ورجاله إلى أم حكيم رجال الصحيح.

طبراني اين روايت را نقل كرده و و راويانش تا ام حكيم ، راويان صحيح بخاري هستند.

الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9 ، ص 197، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.

ابن عساکر نيز روايتي را در اين خصوص چنين نقل کرده است:

أخبرنا أبو البركات عمر بن إبراهيم بن محمد الزيدي أنا أبو الفرج محمد بن أحمد بن محمد بن علان بن الخازن أنا القاضي أبو عبد الله محمد بن عبد الله بن الحسين الجعفي أنا أبو الحسن علي بن محمد بن هارون بن زياد الحميري حدثني أبي نا إسماعيل بن الخليل عن علي بن مسهر عن جدته قالت لما قتل الحسين كنت جارية شابة فمكثت السماء سبعة أيام بلياليها كأنها علقة


علي بن مسهر از مادر بزرگش نقل مي كند كه مي گفت: هنگامي كه امام حسين به شهادت رسيد من دختري نوجوان بودم، آسمان چند شبانه روز درنگ نمود كه گويا لخته خون بود .

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 14، ص 226، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛ مزي نيز همين روايت را نقل کرده است: المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال، ج 6 ص 432، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. البته در خلاصة تذهيب تهذيب الكمال آمده است که مدت اين مکث و توقف هفت روز بوده است: وروي أن السماء مكثت سبعة أيام بلياليهن لما قتل كأنها علقة استشهد بكربلاء من أرض العراق يوم عاشوراء. الخزرجي الأنصاري اليمني، الحافظ الفقيه صفي الدين أحمد بن عبد الله متوفاي ( بعد 329 هـ) ، خلاصة تذهيب تهذيب الكمال في أسماء الرجال ،: ج 1، ص 84 ، دار النشر : مكتب المطبوعات الإسلامية/دار البشائر - حلب / بيروت - 1416 هـ ، الطبعة : الخامسة ، تحقيق : عبد الفتاح أبو غدة.

و: جاري شدن خون بر ديوار دار الاماره کوفه

ابن عساکر پيرامون ورود سر مقدس امام حسين عليه السلام به دار الامارة چنين نقل مي­كند:

قال وأنا البغوي حدثني أحمد بن محمد بن يحيى بن سعيد نا زيد بن الحباب حدثنا وقال أبو غالب حدثني أبو يحيى مهدي بن ميمون قال سمعت مروان مولى هند بنت المهلب يقول وقال أبو غالب قال حدثني بواب عبيد الله بن زياد أنه لما جيء برأس الحسين فوضع بين يديه رأيت حيطان دار الإمارة تسايل دما

ابوغالب به نقل از دربان قصر عبيد الله بن زياد مي گويد : زماني که سر امام حسين عليه السلام را براي عبيد الله آوردند ديدم از ديوارهاي دار الاماره خون جاري شد

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 14 ، ص 229 تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995 ؛ المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال، ج 6 ، ص 434، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

ز : دستی که از ديوار بيرون آمد

عاصمي مكي در مورد ورود سر مبارك ابا عبدالله الحسين عليه السلام به قصر يزيد چنين نقل مي­كند :

ولما سير برأسه إلى يزيد فنزلوا أول مرحلة فجعلوا يشربون والرأس بين أيديهم فبينما هم كذلك إذ خرجت عليهم من الحائط يد معها قلم من حديد فكتب سطرا بدم وهو ( من الوافر )

أَتَرْجُو أُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْنّا شَفاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ االْحِسَابِ

فهربوا وتركوا الرأس أخرجه منصور بن عمار

وذكر غير واحد أن هذا البيت وجد بحجر في دير راهب في كنيسة بأرض الروم ولا يدري من كتبه فسألوه فقال هذا مكتوب قبل مبعث نبيكم بثلاثمائة سنة.

زماني كه سر [امام] حسين [عليه السلام] را براي يزيد آوردند، ابتدا سر را در مقابل خود گذاشتند و مشغول شرابخواري شدند ؛ در اين حال ناگهان دستي از ديوار بيرون آمد كه قلمي آهني در ميان داشت، پس با خون به روي ديوار چنين نوشت:

آيا امتي كه حسين [عليه السلام] را كشتند در روز قيامت اميد دارند جدش آنها را شفاعت كند؟!

آنان ترسيدند و سر را رها كردند. اين روايت را منصور بن عمار نقل كرده است.

بسياري از علما نقل كرده­اند كه اين بيت شعر در «دير» راهبي در عبادتگاهي در روم يافت شده و معلوم نيست چه كسي آن را نوشته است. از آن راهب پيرامون آن شعر پرسيدند ، راهب گفت: اين نشعر سيصد سال قبل از بعثت پيامبر شما نوشته شده است.

عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي العاصمي المكي الوفاة: 1111هـ ، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 3 ، ص 182، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1998م ، تحقيق : عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض

ح: پيامبر صلي الله عليه و آله برايش با خون سرمه كشيد و نابينا شد

، عن أبي حصين ، عن شيخ من قومه من بني أسد ، قال : " رأيت رسول الله صلى الله عليه وسلم في المنام والناس يعرضون عليه ، وبين يديه طست فيها أسهم ودم ، وهو يلطخ الناس ، فقلت : بأبي أنت وأمي والله ما طعنت برمح ولا رميت بسهم ، قال : « كذبت قد هويت قتل الحسين » ، ثم أومأ بإصبعه إلي فأصبحت أعمى "

ابو حصین به نقل از پیرمردی که از قبیله خودش یعنی بنی اسد بود نقل می کند که گفت : رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم كه مردم را به حضور ايشان مي بردند ، در مقابل آن حضرت طشتي بود كه در آن تيرهايي بود و خون ، آن حضرت از اين خونها به مردم مي ماليد، عرضه داشتم پدر و مادرم به فداي شما به خدا قسم من نه [به حسين عليه السلام] نيزه اي زده ام و نه تيري پرتاب كرده ام ، حضرت فرمودند: «دروغ مي گويي تو در سر هواي كشتن حسين [عليه السلام] را داشتي» ، سپس با دست به من اشاره كردند و من كور شدم.

تلخيص المتشابه في الرسم - أبو بكر أحمد بن علي بن ثابت بن أحمد بن مهدي الخطيب البغدادي (المتوفى : 463 هـ )، ج 1، ص 335. اين ماجرا با اندكي تفاوت در منابع زير نيز آمده است :

سبط بن الجوزي الحنفي، يوسف بن قزغلي ، تذكرة الخواص الأمة في خصائص ائمة عليهم السلام، صص 281-282، ناشر : مكتبة نينوي الحديثة، تهران ؛ أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي الوفاة: 973هـ ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ج 2 ، ص 572 ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط

و : آتش گرفت

احمد بن يحيي با سند معتبر پيرامون يكي از نواصب چنين نقل مي­كند:

حدَّثنا أبو العبَّاس ثنا عمر بن شبة قال حدثني عبيد (بن جناد الكلابي) قال أخبرني عطاء بن مسلم قال: قال السدي: أتيت كربلاء أبيع البز بها، فعمل لنا شيخ من طي طعاماً، فتعشينا عنده، فذكرنا قتل الحسين، فقلت: ما شرك في قتله أحد إلا مات بأسوأ ميتة. فقال: ما أكذبكم يا أهل العراق، فأنا فيمن شرك في ذلك. فلم نبرح حتى دنا من المصباح وهو يتقد بنفط، فذهب يخرج الفتيلة بإصبعه فأخذت النار فيها، فأخذ يطفئها بريقه، فأخذت النار في لحيته، فعدا فألقى نفسه في الماء، فرأيته كأنه حممة.

سُدِي مي­گويد: به كربلا رفتم تا در آنجا پارچه بَز بفروشم، پيرمردي از قبيله «طي» براي ما غذا مي­پخت ، شب نزد او مانديم، سخن از شهادت [امام] حسين [عليه السلام] به ميان آمد، من گفتم هر كسي كه در كشته شدن [و جنگ با] ايشان شركت داشته ، به بدترين صورت مرده است. آن پيرمرد گفت : چقدر شما عراقي­ها دروغ مي­گوييد من نيز در آن جنگ شركت كرده ام [ولي اتفاقي برايم نيفتاده] ؛ سدي مي گويد ما هنوز از جايمان تكان نخورده بوديم كه آن فرد به چراغ نزديك شد و مي خواست آن را با نفت روشن كند، انگشتش را داخل چراغ كرد كه فتيله آن را بيرون آورد، نا گهان آنگشتش آتش گرفت ، خواست آن را با آب دهانش خاموش كند ، ريش­هاي او آتش گرفت، دويد و خود را در آب انداخت ، اما او را ديدم كه [مرده بود و] همچون يك تكه زغال شده بود.

أبو العباس أحمد بن يحيى ثعلب (المتوفى : 291هـ) ،‌ مجالس ثعلب ، ص 68؛ يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج المزي الوفاة: 742 ، تهذيب الكمال ج 6 ، ص 436 ،‌ ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت - 1400 - 1980 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. بشار عواد معروف ؛ أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي الوفاة: 571 ، تاريخ مدينة دمشق ج 14 ، ص 233 ، ناشر : دار الفكر - بيروت - 1995 ، تحقيق : محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري. ابن عساكر در نقل ديگري چنين نقل مي­كند: «فرمى بنفسه في الماء فاتبعناه فجعل إذا انغمس في الماء فرقت النار على الماء فإذا ظهر أخذته حتى قتلته». «آن فرد خودش را در آب انداخت به دنبالش رفتيم ، زماني كه در آب فرو مي­رفت ، آتش بر روي آب پخش مي شد ، و همين كه سر از آب بيرون مي­آورد ، آتش او را فرا مي­گرفت تا اينكه او را كشت».

موارد ديگر در خصوص کرامات امام حسين عليه السلام در منابع اهل سنت فراوان نقل شده است جهت اطلاع بيشتر در اين خصوص به اين آدرس رجوع کنيد

بعد از شهادت امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، در عالم چه اتفاقی افتاد؟

معجزه حضرت ابوالفضل عليه السلام

سبط بن جوزي حنفي پيرامون ماجراي ورود سرها به كوفه چنين مي­نگارد:

عن القسم بن الأصبغ المجاشعي قال : أتي بالرؤوس إلى الكوفة إذا بفارس أحسن الناس وجها قد علق في لبب فرسه رأس غلام أمرد كأنه القمر ليلة تمامه والفرس يمرح فإذا طأطأ رأسه لحق الرأس بالأرض فقلت له : رأس من هذا ؟ فقال : رأس العباس بن علي ، قلت : ومن أنت ؟ قال حرملة بن الكاهل الأسدي ، قال : فلبثت أياما وإذا بحرملة وجهه أشد سوادا من القار فقلت له : لقد رأيتك يوم حملت الرأس وما في العرب أنضر وجها منك وما أرى اليوم لا أقبح ولا أسود وجها منك ! فبكى وقال : والله منذ حملت الرأس وإلى اليوم ما تمر علي ليلة إلا واثنان يأخذان بضبعي ثم ينتهيان بي إلى نار تأجج فيدفعاني فيها وأنا أنكص فتسعفني كما ترى ثم مات على أقبح حال.

قسم بن اصبغ مي­گويد : زماني كه سرها [ي شهداي كربلا] را به كوفه آوردند، سواري ديدم كه بسيار زيبا بود و سر جواني را كه همچون ماه شب چهارده زيبا بود، به گردن اسبش آويزان كرده بود ، اسب مي تاخت و زماني كه قدم بر مي داشت ، سر به زمين مي­رسيدف به آن سوار گفتم : اين سر متعلق به كيست؟ گفت : عباس بن علي [عليهما السلام] ؛ گفتم تو كه هستي؟ گفت : حرملة بن كاهل اسدي. چند روزي در كوفه ماندم ، ناگهان حرمله را ديدم كه صورتش از قير سياه­تر شده بود! به او گفتم روزي كه سر را حمل مي­كردي در عرب زيباتر از تو نبود و آنچه من امروز مي بينم، صورتي زشت­تر و سياه­تر از تو در عرب نيست! حرمله گريه كرد و گفت :‌ به خدا قسم از آن روزي كه سر را حمل كردم تا به امروز شبي بر من نگذشته جز اينكه دو نفر [در خواب] مي­آيند و پاهاي مرا مي­گيرند و به سمت آتشي مي­برند كه زبانه مي­كشد و مرا در آن آتش مي اندازند و من روي بر مي­گردانم و ياري مي­طلبم و اين گونه شده­ام كه مي بيني. قسم بن اصبغ مي­گويد : حرمله به بدترين حال به درك واصل شد.

سبط بن الجوزي الحنفي، يوسف بن قزغلي ، تذكرة الخواص الأمة في خصائص ائمة عليهم السلام، صص 281-282، ناشر : مكتبة نينوي الحديثة، تهران؛ ينابيع المودة لذوي القربى - القندوزي - ج 3 ص 43 ، حقيق : سيد علي جمال أشرف الحسيني، چاپ اول ، 1416 هـ.ق ، ناشر : اسوه ، قم.

عاصمي مكي چنين نقل مي كند :

أن شخصا منهم علق في لبب فرسه رأس العباس بن علي فرئي بعد أيام ووجهه أشد سوادا من القار.

شخصي از يزيديان سر [مبارك] [حضرت] عباس بن علي [عليهما السلام] به گردن اسبش آويزان كرده بود و بعد از ايامي صورتش سياه­تر از قير شده بود.

عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي العاصمي المكي الوفاة: 1111هـ ، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي ، ج 3 ، ص 572 ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1998م ، تحقيق : عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض

معجزه امام سجاد عليه السلام

كراماتي از امام سجاد عليه السلام در هنگام اسارت و در طول زندگي ايشان در ميراث اسلامي روايت شده است كه برخي از موارد آن را اهل سنت نيز نقل كرده­اند. در ادامه دو نمونه را ، از منابع اهل سنت نقل مي كنيم:

الف: ديده شدن کراماتي از امام هنگام اسارت

ابونعيم اصفهاني کرامتي را امام سجاد عليه السلام چنين نقل مي‌کند:

ابن شهاب الزهري قال شهدت علي بن الحسين يوم حمله عبدالملك بن مروان من المدينة إلى الشام فأثقله حديدا و وكل به حفاظا في عدة وجمع فاستأذنتهم في التسليم عليه والتوديع له فأذنوا لي فدخلت عليه وهو في قبة والأقياد في رجليه والغل في يديه فبكيت وقلت وددت أني مكانك وأنت سالم فقال يا زهري أتظن أن هذا مما ترى علي وفي عنقي يكربني أما لو شئت ما كان فانه وان بلغ منك وبأمثالك ليذكرني عذاب الله ثم أخرج يديه من الغل ورجليه من القيد ثم قال يا زهري لاجزت معهم على ذا منزلتين من المدينة قال فما لبثنا إلا أربع ليال حتى قدم الموكلون به يطلبونه بالمدينة فما وجدوه فكنت فيمن سألهم عنه فقال لي بعضهم إنا لنراه متبوعا انه لنازل ونحن حوله لا ننام نرصده إذ أصبحنا فما وجدنا بين محمله إلا حديدة قال الزهري فقدمت بعد ذلك على عبدالملك بن مروان فسألني عن علي بن الحسين فأخبرته فقال لي إنه قد جاءني في يوم فقده الأعوان فدخل علي فقال ما أنا وأنت فقلت أقم عندي فقال لا أحب ثم خرج فوالله لقد امتلأ ثوبي منه خيفة قال الزهري فقلت يا أمير المؤمنين ليس علي بن الحسين حيث تظن إنه مشغول بنفسه فقال حبذا شغل مثله فنعم ما شغل به.

ابن شهاب زهرى گويد من وقتى عبد الملك دستور داده بود على بن الحسين را از مدينه به شام بياورند م در آنجا بودم كه ايشان را با زنجيرى آهني بسته و گروهى را براى نگهبانى ايشان گماشته بودند من از آنها اجازه خواستم كه با امام ملاقات نموده وداع نمايم.

اجازه دادند وقتى خدمتش رسيدم مشاهده كردم ايشان زير قبه­اي بود و پاها و دستهايش را در غل و زنجير بسته بوداند، گريه‏ام گرفت گفتم كاش من به جاى شما بودم و شما از اين رنج آسوده بودى؛ فرمود زهرى خيال مي‌كنى اين غل و زنجير آويخته به گردنم مرا مى‏آزارد اگر بخواهم مي‌توانم اين غل و زنجيرها را از دست و پاى خود بگشايم گرچه تو و غير تو از ديدن اين منظره منقلب مي‌شويد ولى اين غل و زنجير مرا بياد عذاب خدا مي‌اندازد؛ در اين هنگام دست و پاى خود را از زنجير گشود و فرمود زهرى من بيشتر از دو منزل ديگر تا مدينه با اينها نخواهم بود. زهرى گفت چهار شب بعد نگهبانان به مدينه برگشتند و به جستجوى [حضرت] زين العابدين [عليه السلام] پرداختند از آن حضرت خبرى نبود من نيز از آنها پرسيدم كه آن
آقا چه شد؟
يكى از آنها گفت ما خيال مي‌كنيم جن به همراه او بود. هر وقت پياده مي‌شديم همه ما اطرافش را مي‌گرفتيم و كاملا مراقبش بوديم يك روز صبح از او جز مشتى غل و زنجير نديديم. بعد از اين جريان من پيش عبد الملك رفتم حال على بن الحسين [عليه السلام] را از من پرسيد جريان را برايش نقل كردم گفت همان روزى كه نگهبانان او را از دست دادند پيش من آمد گفت مرا با تو چه كار. گفتم پيش من بمان گفت علاقه به اين كار ندارم از پيش من رفت به خدا سوگند از ديدن او پيكرم وحشت فرا گرفته بود. زهرى گفت به عبد الملك گفتم على بن الحسين آن طورى كه تو خيال مي­كنى نيست [در فكر بدست آوردن خلافت نيست] او بكار خويش مشغول است عبد الملك گفت به به بكارى كه او مشغول است چقدر كار خوبى است.

الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج 3 ، ص 135، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ ؛ ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 41 ، ص 372، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر – بيروت.

ب: خبر دادن امام سجاد عليه السلام از ناله گنجشگاني که دورش مي‌چرخيدند

ابونعيم روايتي را در اين‌بار چنين نقل مي‌کند:

حدثنا محمد بن أحمد الغطريفي ثنا محمد بن أحمد بن اسحاق بن خزيمة ثنا سعيد بن عبد الله بن عبدالحكم قال ثنا عبدالرحمن بن واقد ثنا يحيى بن ثعلبة الأنصاري ثنا أبو حمزة الثمالي قال كنت عند علي بن الحسين فاذا عصافير يطرن حوله يصرخن فقال يا أبا حمزة هل تدري ما يقول هؤلاء العصافير فقلت لا قال فإنها تقدس ربها عز وجل وتسأله قوت يومها

ابو حمزه ثمالى مي­گويد: نزد امام سجاد (عليه السلام) بودم، گنجشكانى اطراف ايشان پرواز مي­كردند و سر و صدا مي­كردند فرمود: اى ابو حمزه مي­دانى اين گنجشكها چه گويند؟ گفتم: نه، فرمود: خدا عز و جل و علا را تقديس مي‌كنند و از او غذاي روزانه خود را طلب مي­كنند.

الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج 3، ص 140، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ

معجزه امام باقر عليه السلام

در كتاب­هاي اهل سنت رواياتي پيرامون حضرت امام باقر عليه السلام نقل شده است كه در ادامه به عنوان نمونه برخي از آنها را ذكر مي­كنيم.

شفا دادن نابينايي ابوبصير

ابن صباغ کرامتي را چنين نقل مي‌کند:

قال أبو بصير: قلت يوما للباقر عليه السّلام: أنتم ذرّية رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله؟ قال [لي‏] نعم، قلت: رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله وارث الأنبياء جميعهم و وارث جميع علومهم؟ قال: نعم، قلت: فأنتم ورثة جميع علوم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله؟ قال: نعم، قلت: فأنتم تقدرون أن تحيوا الموتى و تبرءوا الأكمه و الأبرص و تخبرون الناس بما يأكلون [و يدّخرون‏] في بيوتهم؟ قال: نعم نفعل ذلك كلّه بإذن اللّه تعالى. ثمّ قال:

ادن منّي يا أبا بصير- و كان أبو بصير مكفوف النظر- فدنوت منه فمسح يده على عيني فأبصرت السهل و الجبل و السماء و الأرض، فقال: أتحبّ أن تكون هكذا تبصر و حسابك على اللّه أو تكون كما كنت و لك الجنّة؟ قلت: الجنّة أحبّ إليّ. قال فمسح بيده المباركة على عيني فعدت كما كنت.

ابو بصير گويد روزى به امام محمد باقر [عليه السلام] عرضه داشتم كه شما از نسل رسول خدا هستيد؟ فرمود : بله. گفتم: رسول الله وارث علوم همه پيغمبران است؟ فرمود: آري، گفتم: شما تمامي علوم رسول الله صلي الله عليه و آله را به ارث برده‌ايد؟ فرمود: بله، گفتم: شما قدرت داريد كه مرده­ها را زنده کنيد و نابيناى مادر زاد را بينا كنيد و بيماري برص را شفاء بدهيد و مردم را از آنچه مي‌خورند و در خانه‏هاى خود ذخيره مي‌كنند، با خبر سازيد؟ فرمود: بله با اذن و اجازه خداوند مي‌توانيم. بعد فرمود : نزديك من بيا اى أبو بصير، - ابوبصير نابينا بود- نزديك رفتم دست مبارك را بر چشم من كشيد [چشم باز كرده] ديدم صحرا و كوه و آسمان و زمين را مي­بينم. أبو بصير مي­گويد كه: بعد از آن ، حضرت به من فرمود: آيا مي‌خواهى كه بينا باشى و حساب تو بر خداى تعالى باشد، و يا مي‌خواهى همچنان كه بودى نابينا باشي و پاداش تو بهشت باشد؟ گفتم: بهشت نزد من محبوبتر‏ است. بعد از آن حضرت دست به روى چشمانم كشيد و مانند گذشته نابينا شدم.

ابن صباغ،علي بن محمد بن احمد ( متوفاي 855) ، الفصول المهمة في معرفة أحوال الأئمة، ص 199، بيروت، دارالاضواء، الطبعة الثانية،

شبلنجى شافعي‏، مؤمن بن حسن، نور الأبصار في مناقب آل بيت النبي المختار صلى الله عليه و آله و سلم‏، ص 291، قم‏ ، ناشر: رضى‏، چاپ: دوم‏، سال 1422ق و چاپ عثمانيه مصر، الطبعة الحديثة ص 194 آمده است

ابن حجر هيثمي در مورد خبر دادن امام باقر عليه السلام از غيب، نقل مي­كند:

الباقر فإنه أخبر المنصور بملك الأرض شرقها وغربها وطول مدته فقال له وملكنا قبل ملككم قال نعم قال ويملك أحد من ولدي قال نعم قال فمدة بني أمية أطول أم مدتنا قال مدتكم وليلعبن بهذا الملك صبيانكم كما يلعب بالكرة هذا ما عهد إلي أبي فلما أفضت الخلافة للمنصور بملك الأرض تعجب من قول الباقر

أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي الوفاة: 973هـ ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ج 2 ، ص 589 ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط

امام باقر عليه السلام به منصور دوانيقي خبر داد كه حكومت شرق و غرب را به دست مي­آورد و مدت حكومتش را نيز به او فرمود. منصور گفت آيا قبل از شما اهل بيت، ما حكومت را به دست مي­آوريم؟ حضرت فرمود: آري؛ منصور گفت : آيا كسي از فرزندان خليفه مي­شوند؟ امام عليه السلام فرمود: بله؛ منصور گفت: مدت خلافت بني اميه بيشتر است يا مدت خلافت بني عباس؟ حضرت فرمود : مدت خلافت شما بيشتر است و همانند كودكي كه با توپ بازي مي­كند، كودكان شما با حكومت بازي مي كنند. [امام] باقر [عليه السلام] در ادامه فرمود: مطالبي را كه گفتم پدرم به من فرموده بود. زماني كه خلافت تمامي زمين به منصور رسيد، از گفتار [و پيشگويي] [امام] باقر [عليه السلام] شگفت زده شد.

معجزه امام صادق عليه السلام

از آنجايي كه علماي بزرگ اهل تسنن از شاگردان امام صادق عليه السلام بوده­اند، از ايشان به نيكي ياد كرده و برخي از كرامات ايشان را در كتاب­هايشان نقل كرده­اند. نقل­هاي زير شاهدي بر اين مدعاست.

أ) ظاهر شدن سبدي پر از انگور مقابل امام عليه السلام

لالکائي کرامتي را از امام صادق عليه السلام چنين نقل مي‌کند:

سياق ما روي في كرامات أبي عبد الله جعفر بن محمد بن علي بن حسين رضي الله عنه أخبرنا علي بن محمد بن عيسى بن موسى قال أنا علي بن محمد بن أحمد المصري قال ثنا أبو علاثة محمد بن عمر بن خالد قال ثنا عياض ابن أبي طيبة قال ثنا ابن وهب قال سمعت الليث بن سعد يقول حججت سنة ثلاثة عشرة ومائة فأتيت مكة فلما أن صليت العصر رقينا أبا قبيس فإذا أنا برجل جالس وهو يدعو فقال يا رب يا رب حتى انقطع نفسه ثم قال يا رباه حتى انقطع نفسه ثم قال رب رب رب حتى انقطع نفسه ثم قال يا الله يا الله حتى انقطع نفسه ثم قال يا حي حتى انقطع نفسه ثم قال يا رحيم حتى انقطع نفسه ثم قال يا أرحم الراحمين حتى انقطع نفسه سبع مرات ثم قال اللهم إني أشتهي من هذا العنب فأطعمنيه اللهم وإن برداي قد خلقا قال الليث فوالله ما استتم كلامه حتى نظرت إلى سلة مملوءة عنبا وما على الأرض عنب يومئذ وبردين فأراد أن يأكل فقلت أنا شريكك فقال ولم فقلت لأنك كنت تدعو وأؤمن أنا فقال لي تقدم فكل ولا تخبيء منه شيئا فتقدمت فأكلت شيئا لم آكل مثله قط وإذا عنب لا عجم له فأكلت حتى شبعت والسلة لم تنقص شيئا ثم قال لي خذ أحب البردين إليك فقلت له أما البردان فأنا غني عنهما فقال لي توار عني حتى البسهما فتواريت عنه فاتزر بأحدهما وارتدى بالآخر ثم أخذ البردين اللذين كانا عليه فجعلهما عنده ونزل واتبعته حتى إذا كان بالمسعى لقيه رجل فقال له اكسني كساك الله يا ابن رسول الله فدفعهما إليه فلحقت الرجل فقلت من هذا قال هذا جعفر بن محمد قال الليث فطلبته لأسمع منه فلم أجده

ليث بن سعد گفت: سال صد و سيزده براي انجام حج به مكه رفتم پس از خواندن نماز عصر به كوه ابو قبيس بالا رفتم. ناگاه ديدم مردى نشسته‏ دعا مي‌كند. گفت:يا رب يا رب يا رب‏ تا نفسش قطع شد باز گفت: اي خداي او ، تا نفسش قطع شد. سپس فرمود ربّ ربّ ربّ‏ تا نفسش قطع شد. سپس فرمود : يا اللَّه يا اللَّه تا نفسش قطع شد. همين طور باز گفت: يا حى تا نفسش قطع شد باز گفت: يا رحيم تا نفسش قطع شد. سپس گفت‏ يا ارحم الراحمين‏ تا نفسش قطع شد هفت مرتبه اين ذكر را تكرار كرد.سپس گفت: خدايا من از اين انگور مي­خواهم مرا روزى فرما بارخدايا اين دو لباسم‏ كهنه شده ليث گفت: بخدا قسم هنوز دعايش تمام نشده بود كه ديدم سبدى پر از انگور با اينكه در آن وقت انگور پيدا نمى‏شد و دو برد جدا جدا در مقابلش نهاده شد. همين كه خواست شروع به خوردن نمايد گفتم: من هم شريكم با شما؟ پرسيد براى چه گفتم: شما دعا كردى من هم آمين گفتم. فرمود بيا جلو بخور ولى نبايد چيزى ذخيره كنى و نگهدارى. شروع به خوردن كردم انگورى بى‏دانه بود كه تا كنون به آن خوبى نخورده بودم ، آن قدر خوردم تا سير شدم ولي از آن سبد چيزى كاسته نشد. فرمود يكى از دو لباس را تو بردار عرض كردم احتياجى به لباس­ها ندارم. فرمود يك طرف خود را پنهان كن تا من برد را بپوشم خود را پنهان كردم ايشان يك لباس را به عنوان شلوار پوشيد و ديگري را بر شانه افكند دو برد كهنه قبلى را به دست گرفت و از كوه پائين آمد. به دنبال آن جناب رفتم تا به مسعى رسيد (صفا و مروه) مردى او را ديد عرض كرد آن جامه را به من لطف كن خدا ترا بپوشاند. هر دو برد را به او داد. من به دنبال آن مرد رفتم. سؤال كردم اين شخص كه بود؟ گفت: جعفر بن محمّد [عليهما السّلام] ، به دنبال آن حضرت گشتم تا از ايشان چيزى بياموزم ولى ديگر آن جناب را نيافتم.

اللالكائي ، هبة الله بن الحسن الطبري الوفاة: 418 ، كرامات أولياء الله عز وجل ص 171، دار النشر : دار طيبة - الرياض - 1412 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. أحمد سعد الحمان ؛ ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، صفة الصفوة، ج 2، ص 174،تحقيق: محمود فاخوري - د.محمد رواس قلعه جي، ناشر: دار المعرفة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1399هـ – 1979م. ابن حجر هيثمي نيز با اندکي تفاوت ، اين كرامت را نقل کرده است : الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 2 ، ص 589، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

ب) از امام عليه السلام بدگويي كرد، هلاك شد

ابن حجر هيثمي عاقبت فردي را كه از امام بدگويي كرد، چنين نقل مي­كند:

وسعي به عند المنصور لما حج فلما حضر الساعي به يشهد قال له أتحلف قال نعم فحلف بالله العظيم إلى آخره فقال أحلفه يا أمير المؤمنين بما أراه فقال له حلفه فقال له قل برئت من حول الله وقوته والتجأت إلى حولي وقوتي لقد فعل جعفر كذا وكذا وقال كذا وكذا فامتنع الرجل ثم حلف فما تم حتى مات مكانه.

زماني كه [امام] صادق [عليه السلام] به حج مشرف شدند فردي نزد منصور از [امام] جعفر صادق [عليه السلام] بدگويي كرد، وقتي فرد بدگو آمد در مقابل [امام] جعفر صادق [عليه السلام] [به دروغ] شهادت داد كه امام جرمي مرتكب شده است [همان بدگويي­ قبل را تكرار كرد]؛ منصور به او گفت آيا سوگند هم مي خوري؟! فرد بدگو گفت : آري، به خداي بزرگ سوگند مي­خورم ... ، [حضرت] صادق [عليه السلام] خطاب به منصور فرمودند: به آنچه من مي­گويم سوگندش بده ، منصور عرضه داشت : شما خود سوگندش دهيد؛ ايشان فرمودند بگو : خودم را از حول و قوه الهي دور مي­كنم و به حول و قوه خودم پناه مي­برم قطعا جعفر چنين كاري كاري كرده و چنين حرفي زده است. ابتدا آن فرد امتناع كرد سپس پذيرفت سوگند بخورد اما هنوز سوگندش تمام نشده بود كه در همان جا به هلاكت رسيد.

أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي الوفاة: 973هـ ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ج 2 ، ص 587 ، ناشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط.

ج) هنوز يك شب نگذشته بود به هلاكت رسيد

وي كرامت ديگري از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه به شرح زير است:

وقتل بعض الطغاة مولاه فلم يزل ليلته يصلي ثم دعا عليه عند السحر فسمعت الأصوات بموته.

يكي از غلامان طغيان­گر اربابش را كشت، [امام] جعفر صادق [عليه السلام] همان شب نماز خواند و وقت سحر او را نفرين كرد هنوز يك شب از قتل نگذشته بود كه ما شنيديم كه قاتل از ديا رفت.

أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي الوفاة: 973هـ ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ج 2 ، ص 588 ، ناشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط.

د) شير بدن او را پاره پاره كرد

ابن حجر هيثمي نتيجه جسارت حكم بن عباس كلبي به حضرت زيد را چنين روايت مي كند :

ولما بلغه قول الحكم بن العباس الكلبي في عمه زيد ( صلبنا لكم زيدا على جذع نخلة ولم نر مهديا على الجذع يصلب ) قال اللهم سلط عليه كلبا من كلابك فافترسه الأسد.

امام صادق عليه السلام شنيدند كه حكم بن زيد بن عباس كلبي به حضرت زيد جسارت كرده و چنين سروده (زيد را بر تنه نخل به دار آويختيم و هدايت گري را نديديم كه بر تنه درختي به دار آويخته شود. [كنايه از اينكه حضرت زيد عليه السلام نعوذ بالله گمراه بود]). [امام] جعفر صادق [عليه السلام] [او را نفرين كرده و] گفتند: خداوندا سگي [كنايه از درنده] از سگانت را بر او مسلط كن، در نتيجه نفرين ايشان شيري بدن حكم بن عباس را پاره پاره كرد.

أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي الوفاة: 973هـ ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ج 2 ، ص 588 ، ناشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط.

همانطور كه ملاحظه نموديد با نفرين آن حضرت فرجام بدي گريبانگير دشمنان خدا شد.

معجزه امام موسي بن جعفر عليه السلام

حضرت امام موسي كاظم عليه السلام به قدري كرامات داشتند كه علاوه بر شيعيان حتي نزد اهل سنت عراق نيز به باب الحوائج معروف بودند. ابن حجر هيثمي در اين زمينه چنين مي­نگارد:

موسى الكاظم وهو وارثه علما ومعرفة وكمالا وفضلا سمي الكاظم لكثرة تجاوزه وحلمه وكان معروفا عند أهل العراق بباب قضاء الحوائج عند الله وكان أعبد أهل زمانه وأعلمهم وأسخاهم.

[حضرت امام] موسي كاظم [عليه السلام] وارث عم و معرفت و كمال [حضرت امام] جعفر صادق [عليه السلام] است. ايشان «كاظم» لقب گرفت زيرا بسيار بردبار بود و [و جسارت­هاي دشمنان مورد عفو قرار مي داد]. نزد عراقي­ها به «باب الحوائج نزد خدا» معروف بود. ايشان عابدترين و عالم ترين و بخشنده ترين فرد زمانش بود.

أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي الوفاة: 973هـ ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ج 2،‌ ص 590، دار النشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط

گفتار ابن حجر هيثمي حاكي از مقام والاي ايشان در كرامات و برآوردن حاجات معنوي نزد مردم مي باشد. ما در اين نوشتار به نقل بخشي از كرامات آن حضرت مي­پردازيم.

بالا آمدن آب چاه به دعاي حضرت

سبط بن جوزي معجز‌ه‌اي را از امام موسي بن جعفر عليه السلام چنين نقل مي‌کند:

أخبرنا أبو محمد البزاز أنبأنا أبو الفضل بن ناصر أنبأنا محمد بن عبد الملك و المبارك ابن عبد الجبار الصيرفي قالا أنبأنا عبد اللّه بن احمد بن عثمان أنبأنا محمد بن عبد الرحمان الشيباني ان علي بن محمد بن الزبير البجلي حدثهم قال حدثنا هشام بن حاتم الاصم عن ابيه قال حدثني شقيق البلخي قال خرجت حاجا في سنة تسع و اربعين و مائة فنزلت القادسية و اذا بشاب حسن الوجه شديد السمرة عليه ثوب صوف مشتمل بشملة في رجليه نعلان و قد جلس منفردا عن الناس فقلت في نفسي هذا الفتى من الصوفية يريد ان يكون كلا على الناس و اللّه لأمضين اليه و لأوبخنه فدنوت منه فلما رآني مقبلا قال يا شقيق اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ الآية فقلت في نفسي هذا عبد صالح قد نطق على ما في خاطري لا لحقنه و لا سألنه ان يحالني فغاب عن عيني فلما نزلنا واقصة اذا به يصلي و اعضاؤه تضطرب و دموعه تتحادر فقلت أمضي اليه و اعتذر فاوجز في صلاته و قال يا شقيق (وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏) فقلت هذا من الابدال قد تكلم على سري مرتين فلما نزلنا زبالا اذا به قائم على البئر و بيده ركوة يريد ان يستقي الماء فسقطت الركوة في البئر فرفع طرفه الى السماء و قال: أنت ربي اذا ظمئت الى الماء و قوتي اذا أردت الطعاما يا سيدي مالي سواها

قال فواللّه لقد رأيت البئر قد ارتفع ماؤها فاخذ الركوة و ملأها و توصأ و صلى أربع ركعات ثم مال الى كثيب رمل هناك فجعل يقبض بيده و يطرحه في الركوة و يشرب فقلت اطعمني من فضل ما رزقك اللّه و ما انعم اللّه عليك؛ فقال يا شقيق لم تزل نعم اللّه علينا ظاهرة و باطنة فاحسن ظنك بربك ثم ناولني الركوة فشربت منها فاذا سويق و سكر ما شربت و اللّه ألذ منه و لا أطيب ريحا فشبعت و رويت و أقمت أياما لا اشتهي طعاما و لا شرابا ثم لم أره حتى دخلت مكة فرأيته ليلة الى جانب قبة الشراب نصف الليل يصلي بخشوع و انين و بكاء فلم يزل كذلك حتى ذهب الليل فلما طلع الفجر جلس في مصلاه يسبح ثم قام الى صلاة الفجر و طاف بالبيت اسبوعا و خرج فتبعته و اذا له غاشية و اموال و غلمان و هو على خلاف ما رأيته في الطريق و دار به الناس يسلمون عليه و يتبركون به فقلت لبعضهم من هذا فقال موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب (ع) فقلت قد عجبت ان تكون هذه العجائب إلا لمثل هذا السيد. قال أهل السير: كان مقام موسى بالمدينة لأنه ولد بها فاقدمه محمد المهدي بغداد فحبسه بهاثم رده الى المدينة لمنام رآه.

از شقيق بلخى مى‏گويد: در سال صد و چهل و نه به سفر حج مشرف شدم در منزگاه قاسيه براي استراحت توقف كردم، ناگهان جوانى خوش‏سيماى گندم‏گون را ديدم كه جامه‏اى پشمينه بر تن و ردايى بر دوش و نعلينى بر پا تنها دور از مردم نشسته است، با خود گفتم: لا بد اين جوان از صوفيان است مى‏خواهد سربار مردم نباشد به خدا سوگند نزد او مى‏روم و او را سرزنش مى‏كنم! نزديك او رفتم وقتى ديد من به طرف او مى‏روم، خطاب به من اين آيه را قرائت فرمود : «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است و هرگز (در كار ديگران) تجسّس نكنيد و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به يقين) همه شما از اين امر كراهت داريد تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه‏پذير و مهربان است!». با خود گفتم: اين بنده صالح خداست كه آنچه در خاطر من گذشته بود به زبان آورد بايد نزد او بروم و از او سؤالاتى بكنم تا در من تحولي ايجاد كند! ناگهان ديدم ناپديد شد. وقتى كه در منزلگاه واقصه توقف كرديم آن جوان را ديدم كه نماز مى‏خواند در حالى كه بدنش مى‏لرزد و اشك از چشمانش جارى است با خود گفتم نزد او مى‏روم و از او عذر خواهى مى‏كنم، نمازش را مختصر كرد و بعد از نماز خطاب به من اين آيه را تلاوت نمود : «و من هر كه را توبه كند، و ايمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، سپس هدايت شود، مى‏آمرزم!» با خود گفتم: اين فرد از ابدال است كه دو بار از راز دل من سخن گفت، وقتى كه به منزل زباله رسيديم ناگاه ديدم كنار چاه آبى ايستاده و در دستش مشك كوچكى است مى‏خواهد آب بكشد و بياشامد، مشك از دستش به ميان چاه افتاد، چشم به طرف آسمان گشود و عرضه داشت : «تو پروردگار من هستي زماني كه تشنه مي شوم [مايه سيرابي من تو هستي] و مايه قوت من هستي زماني كه اراده مي كنم غذا بخورم؛ خداوندا غير از مشك چيزي ندارم».

شقيق مى‏گويد: به خدا سوگند كه ديدم آب چاه بالا آمد و آن حضرت مشك آب را برداشت و پر از آب كرد، وضو گرفت و چهار ركعت نماز خواند سپس به سمت توده‏اى از شنهاى بيابان رفت و مشت مشت آنها را برمى‏داشت و ميان آن مشك مى‏ريخت و مى‏نوشيد، عرض كردم: از آنچه خداوند به تو مرحمت كرده است به من بخوران و از نعمتى كه خدا داده مرا برخوردار نما! فرمود: اى شقيق! نعمتهاى ظاهرى و باطنى خدا همواره به ما مى‏رسد، پس به پروردگارت حسن ظن داشته باش! سپس مشك را به من داد و من هم از آن آشاميدم، ناگهان ديدم آرد نرم آميخته با شكر است و به خدا سوگند هرگز چيزى لذيذتر از آن و خوشبوتر از آن نياشاميده بودم، سير و سيراب شدم و چند روزى كه بودم به هيچ خوردنى و آشاميدنى ميل نداشتم، سپس او را نديدم تا اين كه وارد مكه شدم شبى او را كنار «قبّة الشّراب» ديدم در نيمه شب مشغول نماز بود با خشوع و گريه و زارى نماز مى‏خواند و همچنان با آن حال بود تا سفيدى صبح برآمد و همين كه فجر صادق طلوع كرد [وقت نماز صبح شد] در محل نمازش [سجاده] نشست ، تسبيح مى‏گفت و بعد براى نماز صبح بپاخاست و هفت بار در اطراف كعبه طواف كرد و بيرون رفت، به دنبالش رفتم ناگهان ديدم اطرافيان و اموال و غلامانى دارد و او بر خلاف آنچه در بين راه ديده بودم (تنها نيست) مردم اطرافش را گرفتند و به او سلام مى‏دهند و تبرّك مى‏جويند، از يكى از آنها پرسيدم: اين آقا كيست؟ گفت: موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب (عليهم السلام)، با خود گفتم: اگر چنين عجايبى جز از مثل چنين آقايى سر بزند، تعجّب مي كنم. تاريخ نويسان مى‏گويند: موسى [عليه السلام] در مدينه اقامت داشت، چون در مدينه به دنيا آمده بود ولى محمد مهدى (عبّاسى) او را به بغداد برد و در آنجا زندانى كرد سپس به دليل خوابى كه ديده بود او را به مدينه بازگرداند.

سبط بن الجوزي الحنفي، شمس الدين أبوالمظفر يوسف بن فرغلي بن عبد الله البغدادي (متوفاى654هـ)، تذكرة الخواص، ص313، قم‏، ناشر: منشورات الشريف الرضي‏ چاپ اول. و ص 348- 349، تهران، ناشر: مكتبة نينوي الحديثة

ابن حجر نيز همين جريان را نقل کرده و در ابتداء گويد:

ومن بديع كراماته ما حكاه ابن الجوزي والرامهرمزي وغيرهما عن شقيق البلخي أنه خرج حاجا سنة تسع وأربعين ومائة فرآه بالقادسية

از کرامات بديعي است که ابن جوزي و رامهرمزي و ديگران نقل کرده‌اند اين است...

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 2، ص 591 ، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

ابن حجر هيثمي به نقل از مسعودي چنين نقل مي­كند:

وذكره المسعودي أن الرشيد رأى عليا في النوم معه حربة وهو يقول إن لم تخل عن الكاظم وإلا نحرتك بهذه فاستيقظ فزعا وأرسل في الحال والي شرطته إليه بإطلاقه وأن يدفع له ثلاثين ألف درهم وأنه يخيره بين المقام فيكرمه أو الذهاب إلى المدينة ولما ذهب إليه قال له رأيت منك عجبا وأخبره أنه رأى النبي صلى الله عليه وسلم وعلمه كلمات قالها فما فرغ منها إلا وأطلق.

قيل وكان موسى الهادي حبسه أولا ثم أطلقه لأنه رأى عليا رضي الله عنه يقول ( فهل عسيتم إن توليتم أن تفسدوا في الأرض وتقطعوا أرحامكم ) «محمد/ 22» فانتبه وعرف أنه المراد فأطلقه ليلا

أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي الوفاة: 973هـ ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ج 2، ص 592 ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط

مسعودي نقل كرده است كه هارون الرشيد [اميرالمؤمنين] علي [عليه السلام] را در خواب ديد كه خنجري به همراه داشت و مي­فرمود: اگر كاظم [عليه السلام] را ازاد نكني با اين خنجر سرت را از تنت جدا مي­كنم. هارون الرشيد با ترس از خواب بيدار شد و همان وقت به دنبال رئيس پليس­هايش فرستاد كه ايشان را آزاد كند و سي هزار درهم به آن حضرت بدهد و ايشان را مخير كند كه اگر خواستند در بغداد بمانند و اكرامش كند و يا به مدينه بروند. زماني كه هارون نزد [حضرت] موسي بن جعفر [عليه السلام] رفت ، عرضه داشت: خوابعجيبي پيرامون شما ديدم. حضرت فرمودند : پيامبر صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم ، دعاهايي به من آموختند كه [براي آزاد شدن] بگويم هنوز اين دعاها تمام نشده بود كه آزاد شدم. ابن حجر در ادامه مي­افزايد: گفته شده كه ابتدا موسي الهادي ايشان را زنداني كرد سپس آن حضرت را آزاد كرد زيرا [حضرت] علي [عليه السلام] را در خواب ديد كه خطاب به وي اين آيه را تلاوت مي­كند : «اگر (از اين دستورها) روى گردان شويد، جز اين انتظار مى‏رود كه در زمين فساد و قطع پيوند خويشاوندى كنيد؟!» موسي الهادي از خواب بيدار شد فهميد مقصود آن حضرت آزادي [حضرت] موسي بن جعفر [عليهم السلام] است، از اين رو شبانه ايشان را آزاد نمود.

همان طور كه ملاحظه فرموديد حضرت امام موسي بن جعفر صلوات الله و سلامه عليه به قدري كرامت داشتند و حاجت مي­دادند كه در بين شيعيان و اهل سنت عراق به باب الحوائج الي الله معروف بودند و مطالب فوق تنها بخشي از كرامات آن حضرت بود كه به عنوان نمونه بيان شد. در ادامه به ذكر برخي از كرامات امام رضا عليه السلام به نقل از كتب اهل تسنن مي­پردازيم.

كرامات امام رضا عليه السلام

أ ) صوت قرآن از قبر ايشان

عبد الله بن محمد الجمال الزوزني قال : كنت وعلي بن موسى بن نوبا القمي وفد أهل الري فلما بلغنا نيسابور قلت لعلي بن موسى القمي : هل لك في زيارة قبر الرضا بطوس ؟ فقال : خرجنا إلى هذا الملك ونخاف أن يتصل به عدو لنا إلى يتحدث أهل الري أني خرجت من عندهم مرجئا وأرجع إليهم رافضيا ، فقلت : فتنتظرني في مكانك ؟ فقال : أفعل ، وخرجت فأتيت القبر عند غروب الشمس وأزمعت المبيت على القبر ، فسألت امرأة حضرت من بعض سدنة القبر : هل من جدير بالليل ؟ فقالت : لا ، فاستدعيت منها سراجا وأمرتها بإغلاق الباب ونويت أن أختم القرآن على القبر ، فلما كان في بعض الليل سمعت قراءة فبدرت أنها قد أذنت غيري ، فأتيت الباب فوجدته مغلقا فانطفأ السراج ، فبقيت أسمع الصوت ، فوجدته من القبر وهو يقرأ سورة مريم فقرأ * ( يوم نُحْشُرُ المتقين إلى الرحمن وفدا ونسوق المجرمين إلى جهنم وردا ) * [ مريم : 85 - 86 ] ، وما كنت سمعت هذه القراءة ، فلما قدمت الري بدأت بأبي القاسم بن العباس بن الفضل بن شاذان فسألته هل قرأ أحد بذلك ؟ فقال : نعم النبي صلى الله عليه وآله وسلم وأخرج له قراءته صلى الله عليه وآله وسلم ، فإذا هو قرأ به عليه السلام .

عبد الله بن محمد جمّال زوزني مي­گويد: من و علي بن موسى بن نوبا قمي با كاروان اهل ري بوديم [مي خواستيم بر پادشاه وارد شويم] به نيشابور كه كه رسيديم به علي بن موسى قمي گفتم : مي­خواهي به زيارت قبر [حضرت] رضا [عليه السلام] به طوس برويم؟ وي گفت : ما براي ديدار اين پادشاه آمده­ايم و مي ترسيم دشمن به ما برسد و اهل ري بگويند با عقيده مرجئه از پيش آنها رفتم و رافضي (شيعه) برگشتم. عبد الله بن محمد در ادامه مي­گويد، گفتم : پس در همين جا منتظر من مي­ماني؟ وي پذيرفت ، من نيز حركت كردم و غروب خورشيد كنار قبر [امام] رضا [عليه السلام] رسيدم و تصميم گرفتم شب كنار قبر آن حضرت بمانم [پاسي از شب گذشته بود] از زني كه خادم حرم بود پرسيدم آيا در ساعات آخر شب هستيم؟ ان زن گفت : خير ؛ از او چراغي طلب نمودم و گفتم درب [حرم] را ببندد [و برود] و نيت كردم كه در كنار قبر آن حضرت در همان شي يك ختم قرآن انجام دهم؛ ساعاتي از شب گذشته بود كه صداي قرائت قرآن شنيدم ، به ذهنم خطور كرد كه شايد آن زن به فرد ديگري غير از من اجازه داده است كه در حرم بماند، به سمت درب رفتم ديدم درب قفل است، چراغ را خاموش كردم و به صوت قرآن گوش دادم ديدم صدا از قبر [مطهر] مي­آيد و آيات 85 و 86 سوره مريم را مي­خواند : «در آن روز كه پرهيزگاران را دسته جمعى بسوى خداوند رحمان (و پاداشهاى او) محشور مى‏كنيم ... و مجرمان را (همچون شتران تشنه‏كامى كه به سوى آبگاه مى‏روند) به جهنّم مى‏رانيم ... من اين نوع قرائت را نشنيده بودم [«نَحْشُرُ» را كسي «نُحْشُرُ» بخواند]؛ وقتي به شهر «ري» رفتم ، نزد ابوالقاسم بن عباس بن فضل بن شاذان رفتم و پرسيدم آيا كسي اين آيه را اينگونه قرائت نموده است؟ وي كفت : آري پيامبر صلي الله علیه و آله اينگونه قرائت نموده­اند و نسخه­ي قرائت آن حضرت را به من نشان داد ديدم همان گونه كه شنيده بودم حضرت قرائت كرده بودند.

ابن النجار البغدادي، ذيل تاريخ بغداد، ج 4، ص 140، تحقيق : مصطفى عبد القادر يحيى، چاپ اول، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت – لبنان، سال چاپ : 1417 - 1997 م.

الف: خبر دادن از خواب شخصي که پيامبر (صلي الله علیه و آله) را در خواب ديده بود

ابن حجر در الصواعق المحرقه معجزه‌اي را درباره امام رضا عليه السلام چنين نقل مي‌کند:

روى الحاكم عن محمد بن عيسى عن أبي حبيب قال رأيت النبي صلى الله عليه وسلم في المنام في المنزل الذي ينزل الحجاج ببلدنا فسلمت عليه فوجدت عنده طبقا من خوص المدينة فيه تمر صيحاني فناولني منه ثماني عشرة فتألوت أن أعيش عدتها فلما كان بعد عشرين يوما قدم أبو الحسن علي الرضا من المدينة ونزل ذلك المسجد وهرع الناس بالسلام عليه فمضيت نحوه فإذا هو جالس في الموضع الذي رأيت النبي صلى الله عليه وسلم جالسا فيه وبين يديه طبق من خوص المدينة فيه تمر صيحاني فسلمت عليه فاستدناني وناولني قبضة من ذلك التمر فإذا عدتها بعدد ما ناولني النبي صلى الله عليه وسلم في النوم فقلت زدني فقال لو زادك رسول الله صلى الله عليه وسلم لزدناك

ابى حبيب مي­گويد: رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) را در عالم رؤيا ديدم كه در منزلگاهي در شهرمان كه حاجيان هر سال در آنجا استراحت مى‏كنند، منزل گزيده­اند به ايشان سلام كردم ، نزد ايشان طبقى بافته از برگ خرماى مدينه ديدم كه در آن خرماي صيحانى بود، حضرت رسول صلي الله عليه و آله 18 عدد از آنها را به من داد و من خوابم را اينگونه تعبير كردم كه برابر هر دانه خرمائى كه گرفته‏ام يك سال عمر خواهم كرد؛ بعد از بيست روز از اين ماجرا، حضرت علىّ بن موسى (عليه السّلام) از مدينه آمده و در همان مسجد [و منزلگاه براي استراحت] توقف كردند ، مردم از هر سو براي عرض سلام نزد ايشان مي­آمدند، من نيز به محضر آن حضرت شرفياب شدم ، ديدم ايشان در همان جايگاهي نشسته كه رسول خدا [صلى اللَّه عليه و آله] در خواب نشسته بودند، و در مقابلش طبقى بافته از برگ خرماى مدينه است كه در آن خرماي صيحانى بود، سلام كردم، حضرت مرا نزد خود طلبيدند و يك مشت از آن خرما به من دادند، آن را شمردم ‏ ديدم به اندازه همان خرمايي است كه رسول خدا [صلى اللَّه عليه و آله] در خواب به من داده بود، عرض كردم اي پسر رسول خدا بيشتر مرحمت بفرماييد، فرمود: اگر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بيش از اين به تو داده بود، ما هم بيش از اين سهم به تو مي‌داديم.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 2، ص 594، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م. خرماي صيحاني : نوعى از خرماهاي مدينه است كه بر اساس روايات شهادت به وصايت اميرالمؤمنين عليه السلام داده است. ر.ك : مدينة المعاجز - السيد هاشم البحراني - ج 1، صص 401-404 ، حديث 265.

ب: بر آورده شدن حاجات ابن حبان در کنار قبر امام رضا عليه السلام

ابن حبّان از علماى بزرگ و مشهور علم رجال اهل سنّت مى‏نويسد:

وقبره بسناباذ خارج النوقان مشهور، يزار بجنب قبر الرشيد، قد زرته مرارا كثيرة، وما حلّت بي شدّة في وقت مقامي بطوس فزرت قبر عليّ بن موسى الرضا صلوات اللّه على جدّه وعليه، ودعوت اللّه إزالتها عنّي إلاّ استجيب لي وزالت عنّي تلك الشدّة، وهذا شيء جرّبته مرارا فوجدته كذلك، أماتنا اللّه على محبّة المصطفى وأهل بيته صلى اللّه عليه وعليهم أجمعين

قبر على بن موسى الرضا عليه‏السلام در خارج از نوقان در منطقه سناباد [طوس] زيارتگاه مشهوري است و كنار قبر هارون الرشيد قرار گرفته است، من بارها قبر او را زيارت كرده‏ام، زماني كه ساكن طوس بودم هرگاه برايم مشكلى پيش مى آمد، قبر على بن موسى الرضا [كه درود خدا بر جد ايشان و بر آن حضرت باد] را زيارت كرده و از خداوند رفع آن مشكل را مى‏خواستم ، خيلي زود آن گرفتارى حل مى‏شد، اين مساله را بارها تجربه كردم و همين گونه بود، خداوند مارا بر محبّت مصطفى، و اهل بيت او [كه درود خدوند نثار پيامبر و اهل بيتش باد] بميراند.

التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، الثقات، ج 8 ، ص 457. ، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م.

ج : شفا گرفتن از حديث سلسلة الذهب

حديث سلسلة الذهب به معناي سخن زنجيره‌اي طلا است و به روايتي گفته مي‌شود که تمام راويان آن از امام معصوم باشند. و آن حديثى است كه از حضرت رضا عليه السلام به هنگام ورود ايشان به نيشابور نقل شده است و عده زيادي آن را نوشته‌اند. اين حديث در منابع و شيعه و سني نقل شده است .از آنجا که اين روايت داراي اهميت والايي بوده است، مورد عنايت علماي اهل سنت نيز قرار گرفته و معتقد بودند اگر اين سند اين حديث را بر مريض و ديوانه بخواني شفا مي­گيرد.

ابونعيم اصفهاني روايت را نقل کرده و گويد:

حدثنا أبو اسحاق إبراهيم بن عبدالله بن اسحاق المعدل ثنا أبو علي أحمد بن علي الأنصاري بنيسابور ثنا أبو الصلت عبدالسلام بن صالح الهروي ثنا علي بن موسى الرضا حدثني أبي موسى بن جعفر حدثني أبي جعفر بن محمد حدثني أبي محمد بن علي حدثني أبي علي بن الحسين بن علي حدثني أبي علي ابن أبي طالب رضي الله تعالى عنهم حدثنا رسول الله عن جبريل عليه السلام قال قال الله عز وجل إني أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدوني من جاءني منكم بشهادة أن لا إله الله بالاخلاص دخل في حصني ومن دخل في حصني أمن من عذابي هذا حديث ثابت مشهور بهذاالإسناد من رواية الطاهرين عن آبائهم الطيبين وكان بعض سلفنا من المحدثين اذا روى هذا الاسناد قال لو قرىء هذا الاسناد على مجنون لأفاق.

امام رضا عليه السلام فرمودند از اجداد خود از پيامبر از جبرئيل نقل مي‌کند که خداوند فرمود من همان خدايي هستم که خداي نيست مگر من پس من را عبادت کنيد اگر کسي از شما در رويارويي با من با اخلاص شهادت به يكتايي من دهد، در دژ من وارد شده و کسي که در دژ من وارد شود، از عذاب من ايمن خواهد بود. اين روايت با اين اسناد ثابت مشهور است كه از انسانهاي پاك [اهل بيت عليهم السلام] به نقل از پدران پاک­شان نقل نموده­اند؛ بعضي از علماي گذشته ما مي­گفتند : اگر اين سند بر ديوانه قرائت شود عاقل مي‌شود

الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج 3، ص 191 ، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 48، ص 367، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995. در نقلهاي ديگر اهل سنت روايت شده كه احمد بن حنبل مي گفت : « قال أحمد بن حنبل لو قرئ هذا الإسناد على مجنون لبرئ من جنونه». اگر اين سند بر ديوانه قرائت شود عاقل مي‌شود. المرشد بالله يحيى بن الحسين بن إسماعيل الحسني الشجري الجرجاني الوفاة: 499 هـ ، كتاب الأمالي وهي المعروفة بالأمالي الخميسية ، ج 1 ، ص 15 ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1422 هـ - 2001م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد حسن اسماعيل.

رافعي قزويني نيز اين سند را در كتابش مي­آورد و نقل مي­كند وقتي اين سند را بر فردي كه مبتلا به بيماري صرع [تشنج شديد] بود، خواندند، شفا يافت :

عن عبد الرحمن بن أبي حاتم الرازي قال كنت مع أبي بالشام فرأيت رجلا مصروعا فذكرت هذا الاسناذ فقلت اجرب بهذا فقرأت عليه هذا الاسناد فقام الرجل فنفض ثيابه ومر

از عبدالرحمان نيز نقل شده است که گفت من با پدرم در شام بودم مردي را ديدم که بيماري صرع داشت اين سند را به ياد آوردم و [با خود] گفتم اين را تجربه مي­كنم، سند را بر آن فرد قرائت کردم ، مرد از جا برخاست و لباسش را تکان داد و رفت [شفا گرفت].

الرافعي القزويني، عبد الكريم بن محمد (متوفاى 623 هـ)، التدوين في أخبار قزوين، ج 3 ، ص 481 ،تحقيق: عزيز الله العطاري، ناشر:دار الكتب العلمية - بيروت - 1987م.

جهت اطلاع بيشتر از کرامات امام رضا عليه السلام به اين آدرس رجوع کنيد

کرامات امام رضا علیه السلام به روایت اهل سنت

كرامات امام جواد عليه السلام

در كتابهاي اهل سنت براي امام جواد عليه السلام كراماتي نقل شده است كه ما به عنوان نمونه به ذكر دو مورد از آنها بسنده مي­كنيم:

ميوه دادن درخت بي ثمر به برکت آب وضوي امام

ابن صباغ کرامتي را از امام جواد عليه السلام نقل کرده است که درختي به برکت آب وضوي امام ميوه دار شد

وي چنين نقل مي‌کند:

حكي أنه لمّا توجّه أبو جعفر منصرفاً من بغداد إلى المدينة الشريفة خرج معه الناس يشيّعونه للوداع فصار إلى أن وصل إلى باب الكوفة عند دار المسيّب فنزل هناك مع غروب الشمس ، ودخل إلى مسجد قديم مؤسّس بذلك الموضع ليصلّي فيه المغرب ، وكان في صحن المسجد شجرة نبق لم تحمل قطّ ، فدعا بكوز فيه ماء فتوضّأ في أصل الشجرة (النبقة) وقام يصلّي فصلّى معه الناس المغرب ، فقرأ في الاُولى الحمد وإذا جاء نصر اللَّه والفتح ، وقرأ في الثانية بالحمد وقل هو اللَّه أحد (وقنت قبل ركوعه فيها وصلّى الثالثه وتشهّد وسلّم) ثمّ بعد فراغه جلس هُنيئةً يذكر اللَّه تعالى وقام فتنفّل بأربع ركعات وسجد بعدهنّ سجدتي الشكر ، ثمّ قام فوادع الناس وانصرف فأصبحت النبقة وقد حملت من ليلتها حملاً حسناً ، فرآها الناس وقد تعجّبوا في ذلك غاية العجب ثمّ ما كان هو أغرب وأعجب من ذلك أنّ نبقة هذه الشجرة لم يكن لها عَجَمٌ فزاد تعجّبهم من ذلك أكثر وأكثر .

للوداع فصار إلى أن وصل إلى باب الكوفة عند دار المسيّب فنزل هناك مع غروب الشمس ، ودخل إلى مسجد قديم مؤسّس بذلك الموضع ليصلّي فيه المغرب ، وكان في صحن المسجد شجرة نبق لم تحمل قطّ ، فدعا بكوز فيه ماء فتوضّأ في أصل الشجرة (النبقة) وقام يصلّي فصلّى معه الناس المغرب ، فقرأ في الاُولى الحمد وإذا جاء نصر اللَّه والفتح ، وقرأ في الثانية بالحمد وقل هو اللَّه أحد (وقنت قبل ركوعه فيها وصلّى الثالثه وتشهّد وسلّم) ثمّ بعد فراغه جلس هُنيئةً يذكر اللَّه تعالى وقام فتنفّل بأربع ركعات وسجد بعدهنّ سجدتي الشكر ، ثمّ قام فوادع الناس وانصرف فأصبحت النبقة وقد حملت من ليلتها حملاً حسناً ، فرآها الناس وقد تعجّبوا في ذلك غاية العجب ثمّ ما كان هو أغرب وأعجب من ذلك أنّ نبقة هذه الشجرة لم يكن لها عَجَمٌ فزاد تعجّبهم من ذلك أكثر وأكثر .

نقل شده است وقتي که امام جواد (عليه السلام) از بغداد به سوي مدينه مي رفت، عده‌ براي وداع با حضرت ايشان را بدرقه مي‌کردند تا اينکه امام هنگام غروب در راه کوفه به منزلگاهمسيب رسيد و در آنجا داخل مسجد قديمي شد تا نماز مغرب را بخواند. در صحن مسجد درخت سدري بود که همواره خشک و بي ثمر بود. امام مقداري آب خواست و کنار آن درخت وضو گرفت [امام عليه السلام پاي درخت وضو گرفتند و آب وضوي آن حضرت به ريشه درخت رسيد] و نماز مغرب را در آن مسجد به جماعت برگزار نمود. حضرت در رکعت اول پس از سوره حمد، سوره «نصر» را قرائت کرد، در رکعت دوم پس از سوره حمد، سوره توحيد را خواند و قبل از رکوع، قنوت گرفته و رکعت سوم را نيز خوانده و تشهد و سلام گفت. حضرت پس از نماز اندکي نشستند و به ذکر خدا مشغول شدند ، پس از آن چهار رکعت نماز مستحبي [دو نماز دو ركعتي] به جا آورد، بعد از نماز، دو سجده شکر به جا آوردند و برخاسته با مردم خداحافظي کردند و رفتند. صبح هنگام درخت صدر ثمر داده بود و در طول شب ميوه­هاي نيكو وقابل توجهي به بار نشسته بود. مردم با شگفتي تمام آن را مشاهده مي‌کردند عجيب‌تر اينکه درخت آن ميوه بي دانه بود لذا تعجبشان از اين بيشتر و بيشتر شد.

ابن صباغ،علي بن محمد بن احمد ( متوفاي 855) ، الفصول المهمة في معرفة الأئمة، ج 2، صص 1048، تحقيق : سامي الغريري، چاپ : الأولى، ناشر : دار الحديث للطباعة والنشر، سال چاپ : 1422؛ ؛ شبلنجى شافعي‏، مؤمن بن حسن، نور الأبصار في مناقب آل بيت النبي المختار صلى الله عليه و آله و سلم‏، ص 330، قم‏ ، ناشر: رضى‏، چاپ: دوم‏، سال 1422ق و چاپ عثمانيه مصر، الطبعة الحديثة ص 330 آمده است

ابن صباغ در ادامه گويد:

وهذا من بعض كراماته الجليلة ومناقبه الجميلة

اين برخي از کرامات جليله و مناقب زيباي ايشان است

ابن صباغ،علي بن محمد بن احمد ( متوفاي 855) ، الفصول المهمة في معرفة أحوال الأئمة، ص 258، بيروت، دارالاضواء، الطبعة الثانية.

رهايي زنداني از بند

وعن أبي خالد قال : كنت بالعسكر فبلغني أنّ هناك رجلاً محبوساً أُتي به من الشام مكبولاً بالحديد وقالوا إنّه تنبّأ ، فأتيت باب السجن ودفعت شيئاً للبوّابين حتّى دخلت عليه ، فإذا برجل ذا فَهْم وعقل وأدب فقلت : يا هذا ما قصّتك ؟ قال: إنّي كنت رجلاً بالشام أعبد الله تعالى في الموضع الّذي يقال إنّه نصب فيه رأس الحسين ( عليه السلام ) ، فبينما أنا ذات ليلة في موضعي مقبل على المحراب أذكر الله إذ رأيت شخصاً بين يديَّ فنظرت إليه فقال : قُمْ ، فقمت معه فمشى [ بي ] قليلاً فإذا أنا في مسجد الكوفة ، فقال لي : أتعرف هذا المسجد ؟ قلت : نعم هذا مسجد الكوفة ، قال : فَصلّى فصلّيت معه ، ثمّ انصرف فانصرفت معه فمشى قليلاً فإذا [ نحن بمسجد الرسول ( صلى الله عليه وآله ) فسلّم على رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) وصلّى وصلّيت معه ، ثمّ خرج وخرجت معه فمشى قليلاً وإذا ] نحن بمكة المشرّفة فطاف بالبيت فطفت معه ، ثمّ خرج فخرجت معه فمشى قليلاً فإذا أنا بموضعي الّذي كنت فيه بالشام ، ثمّ غاب عنّي فبقيت متعجّباً ممّا رأيت. فلمّا كان في العام المقبل وإذا بذلك الشخص قد أقبل عليَّ فاستبشرت به فدعاني فأجبته ففعل بي كما فعل فيَّ العام الماضي ، فلمّا أراد مفارقتي قلت له : سألتك بحقّ الّذي أقدرك على ما رأيت منك إلاّ ما أخبرتني مَن أنت ؟ فقال : أنا محمّد بن عليّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالب ، فحدّثت بعض مَن كان يجتمع لي بذلك فرفع ذلك إلى محمّد بن عبد الملك الزيّات فبعث إلىَّ مَن أخذني من موضعي وكبّلني في الحديد وحملني إلى العراق وحبسني كما ترى وادّعى عليَّ بالمحال ، قلت له ، فأرفَعُ عنك قصّةً إلى محمّد بن عبد الملك الزيّات ؟ قال : افعل ، فكتبت عنه قصّةً وشرحت فيها أمره ورفعتها إلى محمّد بن عبد الملك فوقّع في ظهرها : قل للّذي أخرجك من الشام إلى هذه المواضع الّتي ذكرتها يخرجك من السجن الّذي أنت فيه ، فقال ابن خالد فاغتممت لذلك وسقط في يدي وقلت : إلى غد آتيه وآمره بالصبر وأعده من الله بالفرج وأُخبره بمقالة هذا الرجل المتجبّر. قال : فلمّا كان من الغد باكرت السجن فإذا أنا بالحرس والجند وأصحاب السجن وخلق كثير يهرعون فسألت : ما الخبر ؟ فقيل لي : إنّ الرجل المتنبئ المحمول من الشام فُقد البارحة من الحبس وحده بمفرده وأصبحت قيوده والأغلال الّتي كانت في عنقه مرمى بها في السجن لا ندري كيف خلص منها ، وطلب فلم يوجد له أثر ولا خبر ولا يدرون أخسفت به الأرض أو اختطفته الطير. فتعجّبت من ذلك وقلت :استخفاف ابن الزيات بأمره واستهزاؤه بما وقع به على قصّة خلّصه من السجن.

ابو خالد روایت می کند : زمانی که در سامرا بودم خبر آوردند که مردی را که مدعی نبوت است در غل و زنجير از شام آورده و زندانی کرده اند. به درب زندان رفتم و تصمیم گرفتم به زندان بانان پول بدهم [تا به من اجازه ورود به زندان بدهند]. وارد زندان شدم ديدم چون به نزد او رفتم او را فردی عاقل و فرهیخته و با ادب یافتم .به او گفتم: داستان تو چيست؟ وی گفت : من در موضع معروف به راس الحسین شام، جایی که [در زمان يزيد ملعون] سر مبارک امام حسین عليه السلام را در آنجا قرار کرده اند، خدا را عبادت مي­كردم، يكي از شبها كه درمحرابم خدا را عبادت مي­كردم ناگهان شخصی نزد من آمد و گفت بر خیز برویم . بلند شدم و مقدار كمي با حركت کرد ناگهان خودم را در مسجد کوفه دیدم، فرمود : این مسجد را می شناسی ؟ گفتم : بله مسجد کوفه است. او در آنجا نماز خواند من هم نماز خواندم. سپس از آنجا بیرون آمدیم. کمی راه رفت، ناگهان خود را در مسجد مدینه مشاهده کردم. ايشان به رسول خدا صلي الله عليه و آله سلام کرد و نماز خواند، من نیز با او نماز خواندم. سپس از آنجا خارج شدیم. مقداری با هم قدم زدیم که ناگاه خود را در مکه دیدم، او کعبه را طواف کرد، من نیز طواف کردم . سپس از آنجا خارج شدیم، چند قدمی راه نرفته بودیم،که خود را در جای نخست، در شام مشاهده کردم. سپس از ديده­گانم پنهان شد و من از آنچه ديدم در شگفتی بودم.

یک سال از این واقعه گذشت که باز همان مرد آمد. از دیدن او خوشحال شدم. از من خواست که با وی همراه شوم و چون سال گذشته مرا به کوفه ، مدینه و مکه برد و به شام بازگرداند. وقتی خواست برود به او گفتم : تو را به كسي که چنین قدرتی را به تو عطا کرده است سوگند می­دهم که بگویی کیستی؟ فرمود من محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب هستم .من این ماجرا را براي دوستان و اطرافيان بازگو کردم ،خبر به گوش محمد بن عبدالملك زيات رسيد او نيز عده­اي را فرستاد مرا در غل و زنجير كردند و به عراق آوردند و همان گونه كه مي­بيني در اينجا زنداني كردند و مرا متهم به حلول كردند [گفتند تو اعتقاد داري پيامبر در تو حلول كرده و ادعاي نبوت داري]. .گفتم: ماجراي تو را با محمد بن عبد الملک زیات مطرح ­كنم ؟ گفت : انجام بده. ابو خالد مي­گويد: از طرف اين مرد نامه­اي به محمد بن عبد الملك زيات [وزير معتصم عباسي] نوشتم و ماجراي وي را شرح دادم و برايش فرستادم، محمد بن عبد الملك زيات در زیر نامه نوشت: به کسی که در یک شب تو را به اين جاهايي كه گفتي، برد [از شام به کوفه و مدینه و مکه برد و سپس به شام بازگرداند] ، بگو تا از زنداني كه در آن هستي آزادت كند!، ابن خالد می گوید: از پاسخ محمد بن عبد الملك زيات غمگين شدم و از آزادي آن مرد ناميد شدم؛ [با خود] گفتم : فردا نزد او مي­روم و او را سفارش به صبر مي كنم و به او وعده مي­دهم كه به لطف خدا در امور گشايشي صورت مي­گيرد و سخن اين ستمگر را به مي­گويم. فردا صبح به زندان رفتم ، ديدم نگهبانان زندان و ماموران حكومتي و زندانيان، پریشان و سرگردان از این سوبه آن سو مي­روند! پرسیدم چه اتفاقي افتاده؟ گفتند زندانی كه مدعی نبوت و او را از شام به اينجا آورده بودند ، او به تنهايي امروز صبح گم شده و غل و زنجیري كه در گردنش بود در زندان افتاده، ما نمي­دانيم چگونه از غل و زنجير خلاص شده [و آن را باز كرده]. هر چه گشتند اثري و يا خبري از او نبود و نمي­دانستند آيا زمين او را بلعيده و يا پرندگان او را شكار كرده­اند.ابو خالد مي­گويد : من از اين داستان متعجب شدم و [پيش خود] گفتم : به خاطر خوار كردن محمد بن عبد الملك زيات و مسخره كردن آن كرامت بود [كه امام جواد عليه السلام] آن مرد را از زندان رهايي بخشيد.

علي بن محمد أحمد المالكي ( ابن الصباغ )، الفصول المهمة في معرفة الأئمة، ج 2، صص 1049- 1051، تحقيق : سامي الغريري، چاپ : الأولى، ناشر : دار الحديث للطباعة والنشر، سال چاپ : 1422.

كرامت امام هادي عليه السلام

معجزات امام هادي عليه السلام در كتابهاي شيعه و اهل سنت روايت شده است ما در اينجا به عنوان اختصار يك مورد را ذكر مي­كنيم:

رفتن به قفس درندگان

در نقلي از شبلنجي شافعي آمده است:

نقل بعض الحفاظ أن امرأة زعمت أنها شريفة بحضرة المتوكل فسأل عمن يخبره بذلك فدل على محمد الجواد فأرسل إليه فجاء فأجلسه معه على سريره و سأله فقال إن اللّه حرم لحم أولاد الحسين على السباع فتلقى‏ للسباع فعرض عليها ذلك فاعترفت المرأة بكذبها ثم قيل للمتوكل ألا تجرب ذلك فيه فأمر بثلاثة من السباع فجي‏ء بها في صحن قصره ثم دعا به فلما دخل من الباب أغلقه و السباع قد أصمت الأسماع من زئيرها فلما مشى في الصحن يريد الدرجة مشت إليه و قد سكنت فتمسحت به و دارت حوله و هو يمسحها بكمه ثم ربضت فصعد للمتوكل فتحدث معه ساعة ثم نزل ففعلت معه كفعلها الأول حتى خرج فاتبعه المتوكل بجائزة عظيمة و قيل للمتوكل افعل كما فعل ابن عمك فلم يجسر عليه و قال تريدون قتلي ثم أمرهم أن لا يفشوا ذلك انتهى

برخي از حافظان حديث نقل کرده‌اند زنی در حضور متوکل ادعا کرد که از خاندان پيامبر صلي الله علیه و آله است، متوکل خواست که در اين خصوص کسي حقيقت مطلب را برايش روشن كند، امام جواد (عليه السلام) را معرفي کردند، به دنبال حضرت فرستادند، ايشان تشريف آوردند و متوكل آن امام را بر روي تخت در كنار خودش نشاند و پيرامون اين مساله از امام عليه السلام پرسش كرد؛ امام جواد [عليه السلام] در جواب آن سؤال فرمود: خداوند متعال گوشت فرزندان حسين (عليه السلام) را بر درندگان حرام فرموده، او را در قفس درندگان بيندازيد. چون خواستند آن زن را در قفس درندگان بيندازند، آن زن اعتراف کرد که دروغ گفته است.
برخي به متوکل گفتند: آيا همين كار را در مورد خود امام (عليه السلام) تجربه نمي­کني؟
متوکل دستور داد سه تا از درندگان را در صحن قصر بياورند، آنگاه به امام گفت از دربي وارد صحن شوند، به محض وارد شدن امام ، آن درب را قفل كردند، در حالي که گوشها از صداي درندگان کر مي ‏شد [درنده­ها نعره مي­زدند]، زماني كه حضرت در حياط قصر به راه افتاد و خواست از پله‏ها پايين برود درندگان به سمت ايشان آمدند و آرام شدند، و گرد وجودش مي‌‏گشتند و خود را به دست و پاي آن حضرت مي‌ماليند ، حضرت آنها با آستين خود نوازش مي‌کرد و مي‌خواباند.
آنگاه حضرت بالا آمد و ساعتي با متوکل حرف زد، باز پايين رفت باز مثل دفعه نخست تا اين که از آنجا بيرون آمد، سپس متوکل براي حضرت جايزه مهمي فرستاد. به متوکل گفتند: تو نيز مانند پسر عمويت چنان کن. اما متوكل جرات نکرد و گفت: مي‌خواهيد مرا بکشيد؟ آنگاه دستور داد اين قضيه را فاش نکنند.

شبلنجى شافعي‏، مؤمن بن حسن، نور الأبصار في مناقب آل بيت النبي المختار صلى الله عليه و آله و سلم‏، ص 330 قم‏ ، ناشر: رضى‏، چاپ: دوم‏، سال 1422ق و چاپ عثمانيه مصر، الطبعة الحديثة ص 330 آمده است

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 2، ص 595 ،تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

تذکر يک نکته در خصوص اين قضيه

نکته‌اي اول اين است که در برخي از نقلها آمده است که اين قضيه براي امام رضا عليه السلام ودر برخي از نقلها نقل شده (همچنانکه در متن ذکر شد) که براي امام جواد عليه السلام و در طبق نقلي که بيشتر به واقعيت نزديکتر است، گفته شده است که مراد امام هادي عليه السلام است

ابن حجر هيثمي در ابتداي نقل اين جريان، اشاره مي‌کند که اين قضيه براي امام رضا عليه السلام اتفاق افتاده است، اما در آخر اعتراف مي‌کند که اين قضيه براي امام هادي عليه السلام بوده است:

ونقل السعودي ( المسعودي) أن صاحب هذه القصة هو ابن ابن علي الرضى هو علي العسكري وصوب لأن الرضى توفي في خلافة المأمون اتفاقا ولم يدرك المتوكل

مسعودي نقل مي‌کند که اين اتفاق براي امام هادي )عليه السلام( بوده است و اين نقل را صحيح و واقعي دانسته است چون امام رضا )عليه السلام( در زمان خلافت مامون از دنيا رفته و متوکل را درک نکرده است

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 2، ص 596، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

در نقل مسعودي نيز اين جريان به امام هادي عليه السلام نسبت داده شده است:

قال المسعودي: وقد ذكرنا خبر علي بن محمد بن موسى رضي اللّه عنه مع زينب الكذابة بحضرة المتوكل، ونزوله رضي اللّه عنه إلى بركة السباع، وتذللها له، ورجوع زينب عما ادعته من أنها ابنة الحسين بن علي بن أبي طالب عليه السلام وأن اللّه تعالى أطال عمرها إلى ذلك الوقت، في كتابنا أخبار الزمان وقيل: إنه مات مسموماً، عليه السلام.

مسعودي مي­گويد: در كتاب اخبار الزمان جريان علي بن محمد ( عليه السلام) را با زينب کذابه( همان زني که به دروغ مي‌گفت من از سادات هستم ) در حضور متوکل نقل كرديم و اينكه آن حضرت به قفس حيوانات درنده رفتند و آن زن خوار و كوچك شد و از ادعاي خود در خصوص اينکه او از دختران [امام] حسين بن علي بن ابي طالب [عليه السلام] است، برگشت [اعتراف كرد كه دروغ گفته]. خداوند عمر آن حضرت را تا آن زمان طولاني كرد. گفته شده كه به ايشان زهر دادند و [در اثر همان زهر] به شهادت رسيد.

المسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين بن علي (متوفاى346هـ)، مروج الذهب، ج 2، ص 112، طبق نرم افزار الجامع الكبير.

قندوزي نيز وقتي اين جريان را از مسعودي نقل مي‌کند، مي­گويد: مراد امام هادي عليه السلام بوده است:

ونقل المسعودي : ان المتوكل أمر بثلاثة من السباع فجئ بها في صحن قصره ، ثم دعا الإمام علي النقي ، فلما دخل أغلق...

القندوزي الحنفي ، الشيخ سليمان بن إبراهيم (متوفاى1294هـ) ينابيع المودة لذوي القربى، ج3، ص 129، تحقيق سيد علي جمال أشرف الحسيني، ناشر : دار الأسوة للطباعة والنشر ـ قم، الطبعة:الأولى ، 1416هـ .

شبلنجي نيز اين چنين از مسعودي نقل مي‌کند:

لكن نقل المسعودي أن صاحب هذه القصة علي أبو الحسن العسكري ولده و هو وجيه لأن المتوكل لم يكن معاصرا لمحمد الجواد بل لولده

مسعودي نقل كرده كه اين ماجرا مربوط به [امام] هادي فرزند امام جواد است و اين قول درستي است زيرا متوكل با امام جواد عليه السلام هم عصر نبود بلكه با فرزند ايشان معاصر بود.

شبلنجى شافعي‏، مؤمن بن حسن، نور الأبصار في مناقب آل بيت النبي المختار صلى الله عليه و آله و سلم‏، ص 330 قم‏ ، ناشر: رضى‏، چاپ: دوم‏، سال 1422ق و چاپ عثمانيه مصر، الطبعة الحديثة ص 330 آمده است

محققين شيعه نيز وقتي اين قضيه را از کتب اهل سنت نقل کرده‌اند، اشاره کرده‌اند که در قسمت متن « فدُلّ على محمد الجواد» بعد از حرف جر «علي»، (علي بن) افتاده است:

الظاهر سقوط : ( عليّ بن ) بعد حرف الجر

الشاكري ، الحاج حسين، موسوعة المصطفى والعترة ( ع) ، ج13، ص 195، ناشر : نشر الهادي - قم – ايران، چاپ : الأولى، سال چاپ : 1419

بنابراين اين قضيه براي امام هادي عليه السلام اتفاق افتاده است به ويژه اينکه اين جريان در زمان متوکل لعنة الله عليه اتفاق افتاده است که او معاصر امام رضا و امام جواد عليهما السلام نبوده است بلکه معاصر امام هادي عليه السلام بود.

كرامت امام حسن عسکري عليه السلام

خبر دادن امام از نيرنگ راهب

ابن حجر هيثمي کرامتي را از امام عسکري عليه السلام نقل مي كند كه به رسوايي راهب مسيحي انجاميد:

ولما حبس قحط الناس بسر من رأى قحطا شديدا فأمر الخليفة المعتمد ابن المتوكل بالخروج للاستسقاء ثلاثة أيام فلم يسقوا فخرج النصارى ومعهم راهب كلما مد يده إلى السماء هطلت ثم في اليوم الثاني كذلك فشك بعض الجهلة وارتد بعضهم فشق ذلك على الخليفة فأمر بإحضار الحسن الخالص وقال له أدرك أمة جدك رسول الله صلى الله عليه وسلم قبل أن يهلكوا فقال الحسن يخرجون غدا وأنا أزيل الشك إن شاء الله وكلم الخليفة في إطلاق أصحابه من السجن فأطلقهم فلما خرج الناس للاستسقاء ورفع الراهب يده مع النصارى غيمت السماء فأمر الحسن بالقبض على يده فإذا فيها عظم آدمي فأخذه من يده وقال استسق فرفع يده فزال الغيم وطلعت الشمس فعجب الناس من ذلك فقال الخليفة للحسن ما هذا يا أبا محمد فقال هذا عظم نبي ظفر به هذا الراهب من بعض القبور وما كشف من عظم نبي تحت السماء إلا هطلت بالمطر فامتحنوا ذلك العظم فكان كما قال وزالت الشبهة عن الناس ورجع الحسن إلى داره

در زمان حكومت معتمد عبّاسى به جهت نيامدن باران ، خشكسالى شد و همه جا را قحطى فرا گرفت ، از اين رو خليفه عباسي دستور داد مردم سه روز براي طلب باران بيرون بيايند [تا رحمت الهى نازل گردد ، مردم سه روز از خداوند باران درخواست كردند] اما باراني نيامد. پس از مسلمانان ، مسيحيان به همراه يكى از راهبان خود [براي طلب باران] بيرون آمدند ، همين كه راهب دستش را به سوي آسمان دراز مي­كرد، باران دانه درشت مي­باريد؛ روز دوم نيز به همين منوال گذشت؛ در نتيجه اين كار راهب، بعضي از مسلمان هاى [ظاهر بين و] جاهل [نسبت به حقانيت دين اسلام] به شك افتادند و بعضي از دين برگشتند، اين مساله براي خليفه گران تمام شد از اين رو فورا دستور داد تا امام حسن عسكرى عليه السلام را احضار نمايند، هنگامى كه حضرت نزد خليفه آمد، معتمد گفت : امّت جدّت را قبل از اينكه هلاك شوند، درياب. امام حسن عسكرى عليه السلام ، فرمود: فردا مسيحيان براى آمدن باران بيرون مي­آيند، و به حول و قوّه الهى ، شكّ و ترديد را از دل مردم بيرون خواهم كرد و با خليفه عباسي پيرامون آزاد نمودن اصحابش [شيعيان در بند] صحبت كرد، خليفه نيز آنان را آزاد كرد. بار ديگر مسيحيان براي طلب باران بيرون آمدند ، راهب به همراه مسيحيان دستش را به سمت آسمان بلند كرد، آسمان ابري شد؛ در اين هنگام امام (عليه السلام) فرمود: آنچه كه در دست راهب است از او بگيريد، ناگهان همه ديدند در دست او قطعه استخوان انسانى است، امام آن را از دست او گرفتند و به راهب دستور دادند اكنون طلب باران كن؛ راهب دستش را بالا برد، ابرها كنار رفت و خورشيد تابيد. مردم از اين ماجرا تعجب كردند ، خليفه عباسى از امام عليه السلام پرسيد اي ابا محمد ! ماجراي اين استخوان چيست؟ امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: اين استخوان يكى از پيغمبران الهى است كه اين راهب از بعضي از قبرها به دست آورده بود، و هر وقت استخوان پيامبري را در زير آسمان آشكار كنند حتما باران مي­بارد. آن قطعه استخوان را آزمايش كردند، ديدند همان گونه است كه امام فرموده است و شك و ترديد از مردم برداشته شد و حضرت به منزل خود بازگشتند.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 2، ص 600، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

نتيجه

الف: اعتقاد به کرامت غير انبياء از اصول مسلم اهل سنت است و حتي وهابيت نيز به اين مسئله اعتراف دارند.

ب: وجود کرامت ائمه عليهم السلام در منابع اهل سنت، نشان از اين دارد که اهل سنت به وقوع کرامت توسط ائمه عليهم السلام اعتقاد دارند

در پايان لازم به ذکر است که وجود نمونه‌هاي کرامت در منابع اهل سنت در خصوص ائمه و حتي صحابه و بزرگان اهل سنت فراوان است اما به جهت اختصار از ذکر آنها خودداري کرديم.



Share
1 | hpln | Iran - Tehran | ١٦:٤٦ - ٢٠ دي ١٣٩٤ |
باسلام وخسته نباشی خدمت پژوهشگران سایت امام عصر (عج)
چند بار بنده وودوستان دیگر درخواست دادیم که مقاله ای درباره خیانت علمای اهل سنت در نصوص ولایت وامامت اهل بیت (ع) تحریر کنید
اما تا به حال نتیجه ای نداده
ایا تحریر میشود ؟؟ همچنان منتظریم

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
برخي از تحريفاتي که در منابع اهل سنت رخ داده است، در سايت موجود است و برخي از اسکن تحريفات ديگر نيز موجود است خواسته شما ان شاء الله پي گيري مي شود
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
2 | اسماعیل توکلی | Iran - Tehran | ١٥:٠٥ - ٢١ دي ١٣٩٤ |
با سلام من تازه با سایت شما آشنا شدم بسیار جالب و پرمحتوا با اسناد خوب سعی شما مشکور اگر عمر داشتم این سایت را در دانشگاه به دانشجویان معرفی می کنم
3 | محب حیدر | Iran - Tehran | ٠٤:٢٠ - ٢٢ دي ١٣٩٤ |
باسلام لطقا به این شبهه وهابی پاسخ بدید..
در بحارالانوار به نقل از کتاب امالی شیخ مفید
علي بن أبي طالب نحو العالية فلقيه ثابت بن قيس بن شماس فقال : ما شأنك يا أبا الحسن فقال : أرادوا أن يحرقوا على بيتي وأبوبكر على المنبر يبايع له لا يدفع عن ذلك ولا ينكر ...
در موقع هجوم به خانه فاطمه زهرا س حضرت علی فرار کرد بیرون ....
لطفا این روایت رو بررسی کنید و اینکه آیا حضرت علی ع در آن موقع اصلا از خانه اش بیرون آمد یا خیر ..

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي
اگر در روايات ديگر دقت کنيد متوجه خواهيد شد که صحبت حضرت علي عليه السلام با ثابت بعد از اتفاقات بوده است؛ چون ميرمؤمنان عليه السلام در مرحله اول و زمانى كه آن‌ها قصد تعرض به همسرش را داشتند، از خود واكنش نشان داد و با عمر برخورد كرد، او را بر زمين زد، با مشت به صورت و گردن او كوبيد؛ اما از آن جايى كه مأمور به صبر بود از ادامه مخاصمه منصرف و طبق فرمان رسول خدا صلى الله عليه وآله صبر پيشه كرد. در حقيقت با اين كار مى‌خواست به آن‌ها بفهماند كه اگر مأمور به شكيبائى نبودم و فرمان خدا غير از اين بود، كسى جرأت نمى‌كرد كه اين فكر را حتى از مخيله‌اش بگذراند؛ اما آن حضرت مثل هميشه تابع فرمان‌هاى الهى بوده
فوثب علي ع فأخذ بتلابيبه‏ ثم نتره‏ فصرعه و وجأ أنفه و رقبته و هم بقتله فذكر قول رسول الله ص و ما أوصاه به فقال و الذي كرم محمدا بالنبوة يا ابن صهاك لو لا كتاب من الله سبق و عهد عهده إلي رسول الله‏ص لعلمت أنك لا تدخل بيتي‏
كتاب سليم بن قيس الهلالي ؛ ج‏2 ؛ ص586
در ضمن خروج حضرت علي عليه السلام به اجبقار بوده است همچنانکه همان شيخ مفيد روايتي را در اين خصوص چنين آورده است
ولما اجتمع من اجتمع إلى دار فاطمة (عليها السلام) من بني هاشم وغيرهم للتحيّز عن أبي بكر وإظهار الخلاف عليه، أنفذ عمر بن الخطاب قنفذاً وقال له: أخرجهم من البيت، فإن خرجوا وإلا فاجمع الأحطاب على بابه وأعلمهم أنهم إن لم يخرجوا للبيعة أضرمت البيت عليهم ناراً.. ثم قام بنفسه في جماعة منهم المغيرة بن شعبة الثقفي وسالم مولى أبي حذيفة، حتّى صاروا إلى باب عليّ (عليه السلام) فنادى: يا فاطمة بنت رسول الله! أخرجي من أعتصم ببيتك ليبايع ويدخل فيما دخل فيه المسلمون وإلا ـ والله ـ أضرمت عليهم ناراً.. في حديث مشهور.الجمل: 117
در ضمن طبق آن چيزي که در منابع اهل و سنت آمده است حضرت مامور به صبر بود يعني حضرت چه در داخل باشند و يا نباشند، کاري نمي توانست بکند
وعن علي بن أبي طالب قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم إنه سيكون اختلاف وأمر فإن استطعت أن تكون السلم فافعل رواه عبدالله ورجاله ثقات
مجمع الزوائد ومنبع الفوائد علي بن أبي بكر الهيثمي الوفاة: 807 ، دار النشر : دار الريان للتراث/‏دار الكتاب العربي - القاهرة , بيروت - 1407 ج 7 ص 234
با اين وجود اگر حضرت مي خواست با آنها وارد جنگ بشود ، آيا همين کساني که شبهه مي کنند که چرا حضرت علي عليه السلام قيام نکرد، نمي گفتند چرا حضرت قيام کرد مگر مامور به صبر نبود! چرا حضرت حرف پيامبر صلي الله عليه و آله را زمين زد و گوش نکرد!!
در ضمن در منابع معتبر اهل سنت آمده است که حضرت هنگام هجوم داخل خانه بود
http://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=6301
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
4 | ابی عمر | United States - Winchester | ٠٧:٤٤ - ٢٥ دي ١٣٩٤ |
ما هذا الحديث بصحيح الحديث تفرد بإخراجهِ الحاكم أبي عبد الله النيسابوري في المستدرك , ولم أعرف أحداً خرجهُ بهذا اللفظ غيرهُ رحمه الله تعالى , [ رجال الحاكم في المستدرك ] لأبي عبدالرحمن مقبل بن هادي الوادعي1 / 306 : ــ الحسن بن علي زياد السري :* قال الحاكم رحمه الله ( ج1 ص63 ح50 ) :حدثنا أبو بكر أحمد بن إسحاق بن أيوب الفقيه حدثنا الحسن بن علي
ابن زياد .هو السري كما في < المستدرك > ( ج1 ص115 ) .وله ذكر في < الأنساب > للسمعاني ( ج4 ص569 ) فقال في نسبه :السري والحسن بن علي بن زياد السري روى عن أحمد بن حسين اللهبي
حدث عنه أبو بكر بن إسحاق الصبغي النيسابوري , ولم أجد في السري هذا جرحاً ولا تعديلاً وإن صح هذا الحديث فإن الخبر في قيس بن أبي حازم وقد كان قيس في جيش علي رضي الله عنهُ في معركة صفين وكان قد إختلط , والمحصلة أن الخبر في أنه رحمه الله ممن قال بأن علياً أول من أسلم والإجماع على الصحيح أن أبي بكر هو أول من أسلم من الرجال . والله تعالى أعلم .

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي
اولا: قيس از روات صحيحين است
ثانيا: اولين مسلمان بودن حضرت علي عليه اسلام را تنها قيس نقل نکرده است بلکه روياات ديگر نيز در اين خصوص وجود دارد
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
5 | عاشق آقام عباس | Iran - Tehran | ٠١:٤٠ - ٢٧ دي ١٣٩٤ |
باسلام ..
لطفا در مورد روایات جید توضیح دهید و همچنین قول علمای عامه رو هم در مورد این نوع روایات رو بگید .. ممنون

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
در قبول روايت بين صحيح، جيد فرقي نيست همچنانکه آمده است: هذا يدل على أن ابن الصلاح يرى التسوية بين الجيد والصحيح ولذا قال البلقيني بعد أن نقل
تدريب الراوي ج 1 ص 178
اما نکته اي که در خصوص جيد آمده است اين مي باشدکه وقتي به روايتي جيد مي گويند بخاطر اين است که مقام و درجه روايت بالا بيايد تا نازل بمنزله روايت صحيح بشود:
بيان ألقاب للحديث نشمل الصحيح والحسن وهي الجيد والقوى والصالح والمعروف والمحفوظ والمجود والثابت والمقبول
( هذه الألفاظ مستعملة عند أهل الحديث في الخبر المقبول ، والفرق بينها أن الجودة قد يعبر بها عن الصحة ، فيتساوى حينئذ الجيد والصحيح ، إلا أن المحقق منهم ، لا يعدل عن الصحيح إلى جيد إلا لنكتة كأن يرتقى الحديث عنده عن الحسن لذاته ويتردد في بلوغه الصحيح ، فالوصف به حينئذ أنزل رتبة من الوصف بصحيح وكذا القوى
قواعد التحديث ج 1 ص 108
اما ديدگاه و عقيده اهل سنت در بخش اول اين مقاله به تفصيل بيان کرديم و گفتيم که اهل سنت اين روايات را به عنوان کرامت قبول دارند و معتقد نيز هستند که کرامت از افراد صالح ممکن و حتي صحابه نيز داراي کراماتي بودند
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
6 | بنده خدا | Iran - Sanandij | ١٢:٠٩ - ٢٩ دي ١٣٩٤ |
با سلام
نمیدونم واقعا گمراه شدید یا خودتون رو به گمراهی میزنید
اینا چیه نوشتید برادر
اگه واقعا طالبه حقی یه شماره بذار باهات تماس بگیرم
فکر نکنم 2 صفحه از قران رو خونده باشی داری حدیث بررسی میکنی
والا دوران جاهلیت هم اینقد خرافی نبودن


پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
اين روايات همه از کتب شما و طبق اعتقاد شما درست است حال شما از منابع و از عقايد خودتان در خصوص کرامات و معجزات خبر نداريد تقصير ما چيست؟!! آيا بهتر نيست با چشم باز و حقيقت جو به دنبال حقيقت رفت!
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
1 |ایرانی|Iran - Bushehr |٠٩:٢٤ - ٠٤ اسفند ١٣٩٤ |
0
 
0
سلام بنده خدا
واقعا چرا به اینجاش که میرسه کل بزرگان و علماتون رو کنار میذارید؟؟؟!!!!!!!!!!
چرا ابروی اهل سنت رو می برید؟؟؟؟؟؟
اونا از قران چیزی نمی دونستن تا الان که شما اومدین؟؟؟شما چطور پیروانی هستین؟؟؟؟
پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
اين مطالب که نقل شده از کتب اهل سنت است و در اين مقاله مسئله کرامت براي اولياء طبق مبناي اهل سنت مورد قبول است و اين چه ربطي به آبروي اهل سنت دارد!!! از کي تا حالا نقل اين مطالب آنهم از کتب اهل سنت که خودشان نيز قبول دارند، باعث آبروي بردن است؟!
خوب است در اين خصوص به کرامتي که ابن حجر نقل کرده است، نگاه بکنيد
كما تواتر باليمن في الشيخ العارف إمام الفقهاء والصوفية في وقته إسماعيل الحضرمي ... ومن كراماته أنه كان داخلا لزبيد وقد دنت الشمس للغروب فقال لها لا تغربي حتى ندخلها فوقفت ساعة طويلة فلما دخلها أشار إليها فإذا الدنيا مظلمة والنجوم ظاهرة ظهورا تاما.
چنانچه در يمن در حد تواتر در باره شيخ عارف،‌ پيشواي فقهاي صوفيه اسماعيل حضرمي نقل شده است از جمله كرامات او اين است كه او مي‌خواست وارد زبيد (محلي در يمن) شود و آفتاب نزديك غروب بود. اسماعيل به آفتاد دستور داد غروب نكن تا اين‌كه ما در زبيد وارد شويم، آفتاب ساعت طولاني متوقف شد. هنگامي‌كه حضرمي وارد زبيد شد، به آفتاب اشاره كرد ناگهان دنيا تاريك و ستارگان به طور كامل ظاهر گرديد.
الهيتمي المكي، أحمد شهاب الدين ابن حجر (متوفاي973هـ، الفتاوى الحديثية، ج1، ص226، تحقيق: لا يوجد، دار النشر: دار الفكر - لا يوجد - لا يوجد.
آيا ابن حجر با نقل اين کرامت آبروي علماي اهل سنت را برده است؟!!!
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
7 | سید | Germany - Eschborn | ٢٣:١٣ - ٣٠ دي ١٣٩٤ |
سلام علیکم / حافظ رجب برسی در مشارق الانوار الیقین روایتی نقل میکنن از عیون الاخبار که هرچه گشتم پیدا نکردم و ایا این روایت معتبر هست و اگر در عیون هست ادرس بدین ممنون یاعلی

و فی العیون عن مولانا امیرالمؤمنین علیه السلام انه مر فی طریق فسایره خیبری فمرا بواد قد سال، و رکب الخیبری مرطه و عبر علی الماء، ثم نادی الی امیرالمؤمنین علیه السلام: یا هذا لو عرفت کما عرفت لجزت کما جزت، قال امیرالمؤمنین علیه السلام: مکانک، ثم اومی بیده الی الماء فجمد، و مر الیه.(777) فلما رای الخیبری ذاک انکب علی قدمیه و قال: یا فتی، ما قلت حتی حولت الماء حجرا؟ فقال له امیرالمؤمنین علیه السلام: فما قلت انت حتی عبرت علی الماء؟ فقال الخیبری: دعوت الله باسمه الاعظم، فقال امیرالمؤمنین علیه السلام: و ما هو؟ قال: سالته باسم وصی محمد صلی الله علیه و آله الاعظم، فقال له امیرالمؤمنین علیه السلام: انا وصی محمد صلی الله علیه و آله، فقال الخیبری: انه لحق، ثم اسلم.
8 | سید | Germany - Eschborn | ٢٣:١٣ - ٣٠ دي ١٣٩٤ |
سلام علیکم / حافظ رجب برسی در مشارق الانوار الیقین روایتی نقل میکنن از عیون الاخبار که هرچه گشتم پیدا نکردم و ایا این روایت معتبر هست و اگر در عیون هست ادرس بدین ممنون یاعلی
و فی العیون عن مولانا امیرالمؤمنین علیه السلام انه مر فی طریق فسایره خیبری فمرا بواد قد سال، و رکب الخیبری مرطه و عبر علی الماء، ثم نادی الی امیرالمؤمنین علیه السلام: یا هذا لو عرفت کما عرفت لجزت کما جزت، قال امیرالمؤمنین علیه السلام: مکانک، ثم اومی بیده الی الماء فجمد، و مر الیه.(777) فلما رای الخیبری ذاک انکب علی قدمیه و قال: یا فتی، ما قلت حتی حولت الماء حجرا؟ فقال له امیرالمؤمنین علیه السلام: فما قلت انت حتی عبرت علی الماء؟ فقال الخیبری: دعوت الله باسمه الاعظم، فقال امیرالمؤمنین علیه السلام: و ما هو؟ قال: سالته باسم وصی محمد صلی الله علیه و آله الاعظم، فقال له امیرالمؤمنین علیه السلام: انا وصی محمد صلی الله علیه و آله، فقال الخیبری: انه لحق، ثم اسلم.

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
اين روايت در عيون الاخبار وجود ندارد حتي حاشيه کتاب مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر سيد بحراني نيز آمده است که اين روايت در عيون الاخبار وجود ندارد
راجعنا عيون أخبار الرضا- عليه السلام- للصدوق و لم نجد الحديث فيه
مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر در ج‏1 ؛ ص430
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
9 | سید | | ٢٣:١٣ - ٣٠ دي ١٣٩٤ |
سلام علیکم / حافظ رجب برسی در مشارق الانوار الیقین روایتی نقل میکنن از عیون الاخبار که هرچه گشتم پیدا نکردم و ایا این روایت معتبر هست و اگر در عیون هست ادرس بدین ممنون یاعلی

و فی العیون عن مولانا امیرالمؤمنین علیه السلام انه مر فی طریق فسایره خیبری فمرا بواد قد سال، و رکب الخیبری مرطه و عبر علی الماء، ثم نادی الی امیرالمؤمنین علیه السلام: یا هذا لو عرفت کما عرفت لجزت کما جزت، قال امیرالمؤمنین علیه السلام: مکانک، ثم اومی بیده الی الماء فجمد، و مر الیه.(777) فلما رای الخیبری ذاک انکب علی قدمیه و قال: یا فتی، ما قلت حتی حولت الماء حجرا؟ فقال له امیرالمؤمنین علیه السلام: فما قلت انت حتی عبرت علی الماء؟ فقال الخیبری: دعوت الله باسمه الاعظم، فقال امیرالمؤمنین علیه السلام: و ما هو؟ قال: سالته باسم وصی محمد صلی الله علیه و آله الاعظم، فقال له امیرالمؤمنین علیه السلام: انا وصی محمد صلی الله علیه و آله، فقال الخیبری: انه لحق، ثم اسلم.
10 | رضا | | ١٦:١٩ - ١٢ بهمن ١٣٩٤ |
یک سایت سنی در حمایت از معاویه مطالبی را منتشر ساخته اگر در مذمت این یاغی ، مطالبی داریید بیان کنید تا جواب اینها داده شود

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
معاويه در لسان نبوي مورد لعن واقع شده است
طبري در تاريخ خود مي‌نويسد:
قوله: والشجرة الملعونة في القرآن.ولا اختلاف بين أحد أنه أراد بها بنى أمية ومنه قول الرسول عليه السلام وقد رآه مقبلا على حمار ومعاوية يقود به ويزيد ابنه يسوق به لعن الله القائد والراكب والسائق.
کلام خداوند که فرموده است «درخت لعنت شده در قرآن ... » در اين كه مراد از «شجره ملعونه» بنی اميه است اختلافي نيست؛ و از موارد لعن بنی اميه کلام رسول خدا (ص) است که ابوسفيان را ديد سوار بر مرکبی و معاويه آن را از جلو می کشد و يزيد پسرش نيز از پشت سر آن را حركت می دهد ؛فرمودند : خداوند جلودار و سواره و حركت دهنده را لعنت کند .
تاريخ الطبري، ج5 ، ص622
و عماد الدين ابو الفداء نيز در تاريخ خود همين مطلب را نقل كرده است:
كان أشد الناس في مخالفته بنو أمية، وأعظمهم في ذلك أبو سفيان ابن حرب، وشيعته من بني أمية، قال الله تعالى في كتابه العزيز والشجرة الملعونة (الإسراء/60) اتفق المفسرون أنهِ أراد بها بني أمية. ورأى النبي صلى الله عليه وسلم أبا سفيان مقبلاً ومعاوية يقوده، ويزيد أخو معاوية يسوق به، فقال: «لعن الله القائد والراكب والسائق».
شديد‌ترين مردم در مخالفت با رسول خدا (ص) بنوامية بودند و در بزرگترين آن‌ها در اين كار ابوسفيان بن حرب و پيروان او از بني اميه بودند. خداوند در كتاب عزيز مي‌فرمايد: «درخت ملعونه در قرآن ...» تمام مفسران اتفاق دارند كه مقصود خداوند از شجره ملعونه بني اميه بوده‌اند.
همچنين رسول خدا (ص) ديد كه ابوسفيان مي‌آيد، معاويه از جلو (مركب) او را مي‌كشد و برادرش يزيد از پشت سر آن را حركت مي‌دهد؛ پس فرمود: خداوند جلودار و سواره و حركت دهنده را لعنت کند .
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار البشر، ج 1 ص 187 ، طبق برنامه الجامع الكبير.
جهت اطلاع به اين آدرس رجوع کنيد
http://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=5691-
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
11 | عبدالله | | ١١:٤٥ - ١٦ بهمن ١٣٩٤ |
سلام علیکم
دهه فجر مبارکباد
روایات ذیل ایا مورد تایید سندی شما هست
روایتی در بحار الانوار هست که : تحابوا بروح الله دارد یعنی مردم بواسطه روح الله با هم دوست میشوند ایا این روایت نیز تایید میشود
چقدر خوب بود در سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ، مقاله ای تحت عنوان ( انقلاب اسلامی در ایینه ایات وروایت ) به رشته تحریر در میاوردیید
باور کنید این مسئله سیاسی نیست بلکه کاملا عقیدتی ومبنایی میباشد
یقینا برای دوستداران نظام مایه دلگرمی و تفاخر قرار میگرفت که انقلابشان بشارتی الهی بوده است نه کودتایی
1. رسول اكرم (ص) مي فرمايد: «يخرُجُ ناسٌ مِنَ المَشرِقِ فَيوَطِّئونَ لِلمَهدي سُلطانَه ؛ مردمي از شرق قيام ميكنند و زمينه را براي حركت جهاني مهدي فراهم ميسازند.»(سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1368، ب 34، ح4088؛ كنز العمال، ح 38657؛ الزام الناصب، ج 2، ص 14.)
2. امام باقر (ع) ميفرمايد: «كَانّي بِقَومٍ قَد خَرَجُوا بِالمَشرِقِ يطلُبونَ الحَقَّ فَلايعطُونَهُ ثُمَّ يطلُبونَهُ فَلايعطُونَهُ فَاِذا رَأوا ذلِكَ وَضَعُوا سُيوفَهُم عَلي عَواتِقِهِم فَيعطونَ ما سَألوا فَلا يقبَلونَه حَتّي يقُومُوا وَ لايدفَعونَها إِلا إِلي صاحِبِكُم، قَتلاهُم شُهَداءُ أما إِنّي لَو أدرَكتُ ذلِكَ لَاستَبقَيتُ نَفسي لِصاحِبِ هذَاالاَمرِ؛ گويا ميبينم مردمي در شرق قيام كرده، حق را طلب ميكنند، ولي به آنان نميدهند. دوباره حق را ميطلبند، به آنان داده نميشود. وقتي اوضاع را چنين ديدند شمشيرهاي خود را بر شانهها ميگذارند، پس آنگاه حاضر ميشوند كه حق آنان را بدهند، اما آنان ديگر قبول نميكنند تا اينكه قيام مي كنند و آن را جز به صاحب شما تحويل نمي دهند. كشته هاي آنها شهيد به شمار مي روند. آگاه باشيد! اگر من آن زمان را درك كنم، خود را براي صاحب اين امر نگاه ميدارم.»(كتاب الغيبة، ص 145.)
3 . امام صادق (ع) نيز ميفرمايد: « سَتَخلُو كُوفَهُ مِنَ المُؤمِنينَ، وَ يأزِرُ عَنهَا العِلمُ كَما تَأزِرُ الحيُ في جُحرِها. ثُمَّ يظهَرُ العِلمُ بِبَلدٍَ يقالُ لَها قُم، وَ تَصيرُ مَعدِناً لِلعِلمِ وَالفَضلِ حَتّي لايبقي فِي الأَرضِ مُستَضعَفٌ فِيالدِّينِ حَتَّي المُخَدَّرات فِي الحِجال وَ ذلكَ عندَ قُربِ ظُهُورِ قائِمِنا، فَيجعَلُ اللهُ قُم وَ اَهلَهُ قائِمينَ مَقامَ الحُجَِّ وَ لَولا ذلِك لَساخَتِ الاَرضُ بِاَهلِها وَ لَم يبقَ فِي الاَرضِ حُجٌَّ، فَيفيضُ العِلمُ مِنهُ اِلي سائِرِ البِلادِ فِي المَشرِقِ وَالمَغرِبِ فَيتِمُّ حُجََّ اللهِ عَلَي الخَلقِ، حَتّي لايبقي اَحَدٌ عَلَي الاَرضِ لَم يبلُغ اِلَيهِ الدّينُ وَالعِلمُ، ثُمَّ يظهَرُ القائِمُ (عج).؛ به زودي كوفه از مؤمنان خالي ميشود، و علم از آن ميگريزد و پنهان ميشود، آنگونه كه مار در سوراخش پنهان ميگردد. سپس علم در شهري به نام قم ظاهر ميگردد و شهر قم كانون علم و فضل ميشود، و چنان دنيا را به حقايق آشنا ميسازد كه در روي زمين مستضعفي در دين باقي نماند، حتي زنان در پرده، و چنين زماني نزديك ظهور قائم آل محمد (ص) است. سپس خداوند قم و اهل آن را قائم مقام حجت خدا قرار ميدهد، كه اگر چنين نشود زمين اهل خودش را فرو ميبرد و حجتي باقي نميماند. آنگاه علم (علوم اسلامي) از قم به تمام دنيا ميرسد و مشرق و مغرب عالم را فراميگيرد و حجت خدا بر خلق تمام ميگردد، زيرا در تمام روي كره زمين كسي باقي نميماند كه دين و علم به او ابلاغ نشده باشد. آنگاه امام زمان(ع) ظاهر ميشود.» (منتخب الاثر، ص 443؛ بحارالانوار، ج 57، ص 213.)
بی صبرانه منتظر پاسختان هستم

پاسخ:
باسلام
دوست گرامی
هرچند نمي توان بر اين روايت مصداق معيني را با قاطعيت مشخص کرد اما در تاريخ قم و ايران چنين شخصيت و ياراني داراي اين صفات برجسته قبل از امام خميني و طرفدارانش بي سابقه بوده است...
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات


   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها