2024 March 28 - پنج شنبه 09 فروردين 1403
خشونت های «عمر بن خطاب» (3)
کد مطلب: ٧٣٨٨ تاریخ انتشار: ١٣ بهمن ١٣٩٣ - ١٨:٥٥ تعداد بازدید: 3823
خارج کلام مقارن » خشونت های عمر بن خطاب
خشونت های «عمر بن خطاب» (3)

جلسه پنجاه و سوم 1393/11/13

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه پنجاه و سوم 1393/11/13

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در رابطه با خشونتهائی است که از خلیفه دوم، در تاریخ ثبت شده است. و برای آقایان هم نه امکان قبول وجود دارد به جهت احترامی که برای آقای خلیفه قائل هستند؛ و نه امکان توجیه این خشونتها را دارند.

البته توجیه هائی هم که در برخی شروح دارند، به قدری نادرست است که خودشان هم در آخر توجیه برخی خشونت های خلیفه دوم، با عبارات «والله اعلم»، «این به فکر ما رسیده» و امثال این عبارات، به یک نوعی قضیه را پوشانده اند.

اول باید ریشه های تکفیر را پیدا کنیم

در جلسات گذشته حدود هشت عنوان را در بحث ریشه های تکفیر، تقدیم عزیزان کردیم که بروند کار بکنند و مقاله ای را در این زمینه بنویسند. چرا که اگر سابقه قتل و تکفیر، مشخص بشود؛ رفتارهای خلیفه اول و خلیفه دوم بررسی بشود، چه در زمان حیات رسول مکرم و چه بعد از حیات ایشان؛ اگر بررسی شود، مشخص خواهد شد که اینگونه رفتارها، سرمنشأ تمام تکفیرهائی است که بعدها در عالم اسلام اتفاق افتاده است.

اگر بناست که ما قتل و تکفیر را محکوم بکنیم، قبل از این کار، باید ریشه های تکفیر را پیدا کنیم. ببینیم که بحث تکفیر از چه زمانی مطرح شده است.

عمر بن خطاب: می روم تا محمد را بکشم!!

تعبیری دارد «احمد بن حنبل» متوفی 241 هجری، در کتاب «فضائل الصحابه» که در دانشگاه ام القری مکه تحقیق شده است، نقل می کند از نعیم بن عبدالله که گفته من روزی «عمر بن خطاب» را دیدم که شمشیر به دست می رود، گفتم به کجا می روی؟ عمر گفت:

«أريد محمداً هذا الصابىء الذي قد فرق أمر قريش وسفه أحلامها وعاب دينها وسب آلهتها فأقتله»

من می خواهم این محمد صابئی (تابع دین حضرت ابراهیم) را که میان قریش تفرقه انداخته و عقل های قریش را فاسد کرده و دین اینها را بازیچه قرار داده و به خدایان قریش ناسزا می گوید؛ می خواهم او را بکشم.

فضائل الصحابه ج2، ص 280

عزیران اگر دقت کنند خواهند دید که وقتی کلمات در کنار هم چیده می شود، مفهوم خاصی پیدا می کند. آقای خلیفه دوم قصد قتل نبی مکرم (صلی الله علیه و آله) را دارد به چهار دلیل؛ یک: تفرقه میان قریش، دو: فاسد کردن عقل و فکر قریش، سه: بازیچه گرفتن دین بت پرستی قریش، چهار: بدگوئی از بت ها

جرم نبی مکرم چه بوده است که باید کشته شود؟ این بوده است که حضرت فرموده است: «قولوا لااله الا الله تفلحوا»

شما ببینید که این اتهامها از روز اول به نبی مکرم بسته می شود. و لذا تکفیری که امروز در منطقه رواج پیدا کرده است و برچسبی شده است تا مشروعیت بدهد به کشتن مسلمین، از همین جاها سرچشمه گرفته است.

عمربن خطاب، خواهر و شوهر خواهرمسلمانش را مفصل كتك می زند!

احمد بن حنبل در ادامه تصمیم عمر بر قتل پیغمبر، نقل می کند:

«فقال له نعيم: والله لقد غرتك انفسك من نفسك يا عمر أترى بني عبد مناف تاركيك تمشي على الأرض وقد قتلت محمداً

نعیم بن عبدالله به عمر گفت: ای عمر به خدا قسم مغرور شده ای! آیا فکر می کنی اگر تو محمد را بکشی، فرزندان عبدمناف تو را رها خواهند کرد که آزادانه بر روی زمین راه بروی؟

أفلا ترجع إلى أهل بيتك فتقيم أمرهم قال وأي أهل بيتي قال ختنك وابن عمك سعيد بن زيد واختك فاطمة بنت الخطاب فقد اسلما وتابعا محمد صلى الله عليه وسلم على دينه فعليك بهما

آیا یک نگاهی به اهل بیت خود نمی افکنی؟ نمی خواهی آنها را اصلاح کنی؟ عمر گفت: کدام اهل بیتم؟ گفت: داماد و پسر عمویت سعید بن زید و خواهرت فاطمه دختر خطاب، مسلمان شده اند و پیرو محمد گشته اند! برو سراغ آن دو.

فرجع عمر عامدا لختنه وأخته وعندهما خباب بن الأرت معه صحيفة فيها طه يقرئها إياها فلما سمعوا حس عمر تغيب خباب بن الأرت في مخدع لعمر أو في بعض البيت وأخذت فاطمة بنت الخطاب الصحيفة فجعلتها تحت فخذها وقد سمع عمر حين دنا من البيت قراءته عليهما

عمر نزد آن دو (خواهر و همسر خواهرش) رفت؛ خباب نيز آنجا بود و صحیفه ای از قرآن هم نزدش بود که سوره طاها رویش نوشته شده بود، و داشت برای آن دو قرآئت می کرد. هنگامي که احساس کرد عمر به آن جا مى‌آيد، در خانه پنهان شد، و صحیفه را خواهر عمر از خباب گرفت و میان دو پایش قرار داد. عمر وقتی نزدیک خانه شد صدای قرآن خباب را شنیده بود.

فلما دخل قال ما هذه الهينمة التي سمعتها قالا ما سمعت شيئا قال بلى والله لقد أخبرت عما تابعتما محمدا على دينه وبطش بختنه سعيد بن زيد وقامت اليه فاطمة أخته لتكفه عن زوجها فضربها فشجها فلما فعل ذلك قالت له أخته وختنه نعم قد اسلمنا وآمنا بالله ورسوله فاصنع ما بدا لك

وقتی عمر داخل خانه شد گفت: اين سر و صداها چيست که من می شنوم؟ پاسخ دادند: چيزى جز سخنانى که به هم مى‌گفتيم نبود؛ عمر گفت: به خدا که من مطلع شدم که شما پیرو دین محمد گشته اید. در این هنگام عمر به سمت دامادش حمله ور شد و فاطمه خواهر عمر هم برای دفاع از شوهرش به سمت عمر رفت تا شوهرش را از دستان عمر رها کند. عمر در این هنگام خواهرش را کتک زد و سرش را شکافت. وقتی این اتفاق افتاد، خواهر و داماد عمر به او گفتند که بله ما مسلمان شدیم و به خدا و پیغمبرش ایمان آورده ایم، هر کاری که می خواهی انجام بده.

ولما رأى عمر ما بأخته من الدم ندم على ما صنع فأرعوى وقال لأخته أعطيني هذه الصحيفة التي سمعتكم تقرآن آنفا أنظر ما هذا الذي جاء به محمد

وقتی عمر خون ریزی سر و صورت خواهرش را دید، از کرده خود پشیمان شد و دست از کتک زدن برداشت و به خواهرش گفت: این صحیفه ای که شنیدم داشتید می خواندید را به من بده تا ببینم محمد چه چیزی را آورده است.

وكان عمر كاتبا فلما قال ذلك قالت له أخته انا نخشاك عليها قال لا تخافي وحلف لها بآلهته ليردنها إليها إذا قرأها

و عمر بن خطاب کاتب بود، (مشهور است که در مکه مجموعاً یازده نفر سواد داشتند و در مدینه هفده نفر باسواد بودند) وقتی گفت صحیفه را به من بده، خواهرش به او گفت: ما می ترسیم که صحیفه را به تو بدهیم. عمر گفت: نترسید. او به خدایان خودش قسم خورد وقتی که صحیفه را خواند به خواهرش برگرداند.

فلما قال لها ذلك طمعت في إسلامه فقالت له يا أخي انك نجس على شركك وانه لا يمسها الا الطاهر

وقتی عمر قسم خورد که صحیفه را بخواند و برگرداند، خواهرش طمع کرد که او را مسلمان کند. لذا به او گفت: ای برادر! تو به خاطر مشرک بودنت، نجس هستی! و فقط افراد پاک می توانند این قرآن را لمس کنند.

فقام عمر فاغتسل ثم اعطته الصحيفة وفيها طه فقرأها فلما قرأ صدرا منها قال ما أحسن هذا الكلام واكرمه فلما سمع خباب ذلك خرج اليه فقال له يا عمر والله اني لأرجو ان يكون الله قد خصك بدعوة نبيه صلى الله عليه وسلم»

عمر بلند شد و رفت و غسل کرد!! سپس خواهرش صحیفه را به او داد. در درون صحیفه سوره طاها نوشته شده بود، پس عمر آن را خواند. وقتی صدر سوره را خواند گفت: این چه کلام زیبا و گرامی است. وقتی خباب کلام عمر را شنید، از مخفیگاه خود بیرون آمد و به سوی عمر رفت و گفت: ای عمر به خدا قسم من امید دارم که خداوند تو را به ایمان آوردن به پیغمبرش برگزیند و تو جزو مسلمانها بشوی.

فضائل الصحابه ج2، ص 280

می گوید: «فقام عمر فاغتسل»؛ حالا این غسلی که آقای خلیفه کرده، ما نمی دانیم چه غسلی بوده است! غسل تعمیم بوده، که مسیحیان انجام می دهند، یا غسل خاصی بوده که وقتی افراد دینشان را تغییر می دادند، انجام می دادند، ما نمی دانیم. چرا که غسل شرک را از بین نمی برد! مشرک که با غسل کردن پاک نمی شود. در هر صورت ما نمی دانیم غسلی که آقای خلیفه انجام داده به چه نیتی بوده و به چه کیفیتی صورت گرفته است.

اعتراف عمر بن خطاب به خشونت خود

اخلاق عمر هم که معلوم بوده است، خود عمر بن خطاب وقتی به خلافت می رسد، روزی بالای منبر می رود و می گوید:

«اللهم إني غليظ فليّني»

خدایا من آدم خشنی هستم مرا نرم خو گردان.

كنز العمال متقی هندی ج 5 ص 273؛ الكنى والأسماء، دولابی ج 2 ص 666 ؛الطبقات الكبرى ابن سعد ج 3 ص 274؛ الصواعق المحرقة ج 1 ص 256، تاريخ الخلفاء ج1 ص139

داستان کتک زدن «عمربن خطاب» از زبان «انس بن مالک»

داستان کتک زدن خلیفه دوم که از فضائل الصحابه «احمد بن حنبل» نقل کردیم را آقای «بیهقی» هم با کمی تغییرات نقل می کند. ابن تیمیه هم دارد که «دلائل النبوه بیهقی» از کتابهای معتبری است که روایات جعلی ندارد.

«بیهقی» با عبارات تندتری این داستان را از «انس بن مالک» نقل می کند:

«خرج عمر متقلد السيف فلقيه رجل من بني زهرة فقال له أين تعمد يا عمر فقال أريد أن اقتل محمدا قال وكيف تأمن من بني هاشم وبني زهرة وقد قتلت محمدا قال فقال له عمر ما أراك إلا قد صبوت وتركت دينك الذي أنت عليه

روزی عمر بن خطاب در حالی که شمشیر خود را به دوشش افکنده بود، از منزل خارج شد، در راه به مردی از قبیله بنی زهره برخورد کرد. آن مرد به عمر گفت: قصد چه کاری داری؟ عمر گفت: می خواهم محمد را بکشم! گفت: در اینصورت چگونه از دست بنی هاشم و بنی زهره در امان خواهی ماند؟ عمر گفت: به نظر من تو نادان شدی و دین و آئینت را ترک کردی.

قال أفلا أدلك على العجب إن ختنك وأختك قد صبوا وتركا دينك الذي أنت عليه قال فمشى عمر ذامراً حتى أتاهما وعندهما رجل من المهاجرين يقال له خباب قال فلما سمع خباب بحس عمر توارى في البيت فدخل عليهما فقال ما هذه الهيمنة التي سمعتها عندكم قال وكانوا يقرأون طه فقالا ما عدا حديثا تحدثناه بيننا قال فلعلكما قد صبوتما

آن مرد گفت: می خواهی خبر عجیبی به تو بدهم؟ همانا خواهر و شوهر خواهر تو نادان شدند و دین و آئین خود را ترک کردند. عمر در حالی که زیر لب آنها را ملامت می کرد، به سمت خانه خواهرش رفت. وقتی وارد خانه شد شخصی به نام خباب داخل منزل بود که تا صدای عمر را شنید از خانه متواری شد! عمر وارد خانه شد و به خواهر و شوهر خواهرش گفت: این چه صدائی است که از شما می شنوم؟ آنها داشتند سوره طاها را می خواندند. گفتند: با خودمان سخن می گفتیم. عمر گفت: بلکه شما دوتا نادان شده اید.

فقال له ختنه يا عمر إن كان الحق في غير دينك قال فوثب عمر على ختنه فوطئه وطأ شديدا قال فجاءت أخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحة بيده فدمى وجهها فقال وهي غضبى وإن كان الحق في غير دينك إني أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا رسول الله »

داماد عمر گفت: ای عمر! اگر حقیقت غیر از دین و آئین تو شد، نادانی است؟ عمر به سمت او حمله ور شد و او را به سختی لگدمال کرد. در این حال خواهرش آمد تا از شوهرش دفاع کند، ولی عمر با دستش محکم به صورت خواهرش زد و صورت او را خون و مالی کرد. خواهر عمر در حالی که عصبانی بود گفت: اگر حقیقت غیر از دین و آئین تو شد، من شهادت می دهم که هیچ خدائی به غیر از خداوند یکتا وجود ندارد و شهادت می دهم که محمد پیغمبر و فرستاده خداوند است.

دلائل النبوة بیهقی ج2 ص 219 ؛ كشف المشكل ابن جوزی ج 1 ص261؛ الأحاديث المختارة، مقدسی ج 7، ص 141؛ تاريخ الإسلام، ذهبی ج 1، ص 174؛ المطالب العالية، ابن حجر عسقلانی ج 17، ص 259؛ البداية والنهاية، ابن کثیر ج3 ص 79 ؛ تفسير القرطبي ج11 ص 163؛ الثقات ابن حبان ج1 ص 72

«الأحادیث المختاره» مقدسی متوفی 643 هجری که این روایت را نقل کرده است، آقایان معتقدند که تمام روایاتش صحیح است. یعنی تالی تلو «صحیح بخاری» است. تفسیر قرطبی هم خلاصه تفاسیر شش قرن نخست اسلام است و اهل سنت ارزش ویژه ای برای تفسیر قرطبی قائل اند. بعد از تفسیر ابن کثیر دمشقی، تفسیر قرطبی در جایگاه دوم اعتبار قرار دارد. البته ایشان برخی قسمتهای این داستان را که به ضرر شخص خلیفه دوم بوده را حذف کرده و در حقیقت محترمانه این داستان را نقل کرده است.

دو نکته اساسی در داستان کتک کاری عمر بن خطاب

هدف من از نقل این داستان کتک کاری «عمر بن خطاب»، دو مسئله مهم است؛ یکی مسئله برهنه کردن شمشیر برای کشتن نبی مکرم است؛ می گوید: «خرج عمر متقلد السيف ...فقال أريد أن اقتل محمداً» و این بیانگر اوج خشونت ذاتی آقای «عمر بن خطاب» است.

و نکته دوم این است که ایشان با تمام توان به جان شوهر خواهر و نیز خواهر خودش می افتد و کتک می زند که چرا مسلمان شده اید. به اندازه ای می زند که خونریزی راه می افتد و سر خواهر می شکافد و...

این دو نکته، برای اهل سنت امروز که نظر مساعد نسبت به خلیفه دوم دارند، تحملش بسیار سخت و سنگین است. و من هم به اینها حق می دهم. زیرا آن قداستی که اهل سنت برای خلیفه قائل هستند مانع پذیرش همچین اعمالی از عمر بن خطاب می شوند.

اهل سنت از طرفی عصمتی برای خلفاء قائل نیستند، و سر زدن این افعال را از خلفاء مستبعد نمی دانند و از طرفی با کوه قداستی که برای خلفاء در مقابل دارند، نمی توانند این چنین اقداماتی را از خلیفه بپذیرند و قبول کنند. و آنچه عجیب است این است که علمای اهل سنت این مسائل را از فضیلت های خلیفه دوم نقل کرده اند.

در باب خشونت های آقای خلیفه دوم با مسلمانها، نمی شود به این مورد بسنده کرد، ایشان حتی قبل از اسلام هم مسلمانها را شکنجه می کرد. البته تمام این حوادث، در تاریخ منعکس نشده است، ولی همین یکی دو مورد هم مطرح شده، قضیه را روشن می کند.

عمر بن خطاب و ايذاي مسلمانان و عامل هجرت به حبشه

حتی یکی از عوامل هجرت مسلمانها به حبشه، سخت گیری ها و شکنجه های خلیفه دوم بوده است. یعنی سابقه این آقا این است. چه کار باید بکنیم؟!

روایت عجیبی را «احمد بن حنبل» در «فضائل الصحابه» و همچنین «طبرانی» در «المعجم الکبیر» نقل می کنند که جالب است در این فیلم «عمرفاروق» هم این صحنه را با آب و تاب نشان دادند. یعنی در تیتراژ اول فیلم این صحنه را مدام تکرار می کنند:

«عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرِ بْنِ رَبِيعَةَ، عَنْ أُمِّهِ أُمِّ عَبْدِ اللَّهِ بِنْتِ أَبِي حَثْمَةَ قَالَتْ: وَاللَّهِ، إِنَّهُ لَنَرْتَحِلُ إِلَى أَرْضِ الْحَبَشَةِ وَقَدْ ذَهَبَ عَامِرٌ فِي بَعْضِ حَاجَتِنَا، إِذْ أَقْبَلَ عُمَرُ حَتَّى وَقَفَ عَلَيَّ وَهُوَ عَلَى شِرْكِهِ، قَالَتْ: وَكُنَّا نَلْقَى مِنْهُ الْبَلَاءَ أَذًى لَنَا وَشَرًّا عَلَيْنَا، فَقَالَتْ: فَقَالَ: إِنَّهُ لَانْطِلَاقٌ يَا أُمَّ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَتْ: قُلْتُ: نَعَمْ، وَاللَّهِ لَنَخْرُجَنَّ فِي أَرْضِ اللَّهِ، آذَيْتُمُونَا وَقَهَرْتُمُونَا، حَتَّى يَجْعَلَ اللَّهُ لَنَا مَخْرَجًا، قَالَتْ: فَقَالَ: صَحِبَكُمُ اللَّهُ، وَرَأَيْتُ لَهُ رِقَّةً لَمْ أَكُنْ أَرَاهَا، ثُمَّ انْصَرَفَ وَقَدْ أَحْزَنَهُ فِيمَا أَرَى خُرُوجُنَا، قَالَتْ: فَجَاءَ عَامِرٌ مِنْ حَاجَتِنَا تِلْكَ فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، لَوْ رَأَيْتَ عُمَرَ آنِفًا وَرِقَّتَهُ وَحُزْنَهُ عَلَيْنَا، قَالَ: أَطَمِعْتِ فِي إِسْلَامِهِ؟ قَالَتْ: قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: لَا يُسْلِمُ الَّذِي رَأَيْتِ حَتَّى يُسْلِمَ حِمَارُ الْخَطَّابِ»

عبدالله فرزند عامر بن ربیعه، از مادرش لیلی نقل می کند که مادرم گفت: ما در حال هجرت به سمت حبشه بودیم. شوهرم عامر برای انجام برخی کارها از پیش من رفته بود، من در حالی که بر استر خود سوار بودم با عمر برخورد کردم. عمر در آن زمان مشرک بود و از خشمناک ترین افراد بود که به بخاطر مسلمان بودن ما، با ما بد رفتاری می کرد، و ما همیشه از او آزار و اذیت می دیدیم. عمر به من گفت: ای مادر عبدالله! کجا می روی؟ به او گفتم: شما ما را به خاطر دینمان اذیت کردید. ما از مکه می رویم تا کسی ما را در راه عبادت خداوند اذیت نکند. عمر گفت: خدا به همراهتان و سپس از پیش من رفت. من نرمی و ملایمتی در عمر دیدم که تا به حال ندیده بودم، وقتی دید ما آواره حبشه هستیم، محزون شد و از پیش ما رفت. وقتی همسرم عامر بن ربیعه آمد از برخورد ملایم عمر به او گفتم. گفت: تو امید داری که عمر مسلمان بشود؟ گفتم: آری. گفت: به خدا قسم هر گاه الآغ خطاب مسلمان شد، عمر هم اسلام می آورد!

فضائل الصحابة لابن حنبل ج2ص 279؛ المعجم الكبير ج 25 ص 29؛ تاريخ الإسلام ج1ص 181؛ البداية والنهاية ج3 ص 79

این تعبیری است که این آقایان نقل کرده اند. در فضائل صحابه هم نقل کرده اند. طبرانی نقل کرده است، ابن کثیر نقل کرده است، حتی ذهبی هم نقل کرده است! ما چه کنیم با این تعبیرات؟! اگر این تعبیرات در کتب شیعیان بود، این آقایان چه عکس العملی نشان می دادند؟ آیا دنیا را بر سر ما خراب نمی کردند؟!

ما نفهمیدیم که این عبارات چه ارتباطی با فضائل دارد؟! البته من احساس می کنم این تفضل اهل بیت ( علیهم السلام) است که اینها این مطالب را در منابع معتبرشان نقل بکنند تا به عنوان سند در تاریخ بماند. چون اگر این مطالب نبود، سوابق آقایان روشن نمی شد.

پیغمبراکرم، «معاویه» را «لعن» کرده است یا بر او «درود» فرستاده است؟

البته آقایان خیلی تلاش می کنند که این عبارات و سوابق را توجیه کنند. مثلاً وقتی پیغمبر در مورد «معاویه» لعنت فرموده، می آیند و روایتی را از صحیح مسلم نقل می کنند که پیغمبر فرمود:

«اللهُمَّ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ، فَأَيُّمَا رَجُلٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ سَبَبْتُهُ، أَوْ لَعَنْتُهُ، أَوْ جَلَدْتُهُ، فَاجْعَلْهَا لَهُ زَكَاةً وَ رَحْمَةً»

خداوندا من هم یک بشر هستم. اگر مسلمانی را دشنام داده ام و یا لعن کرده ام و یا او را زده ام، تو این اعمال مرا مایه تزکیه و رحمت او قرار بده.

صحیح مسلم، ج4، ص 2007، ح 2601

و لذا لعن پیغمبر را توجیه می کنند و می گویند که لعن پیغمبر، در حقیقت رحمت پیغمبر است!!

من یادم نمی رود در یک ماه مبارک رمضانی، در مکه، افطاری مهمان پروفسور غامدی بودیم. بحث لعن معاویه مطرح شد. ایشان این روایت صحیح مسلم را خواند و لعن پیغمبر در حق معاویه را توجیه کرد.

من گفتم: این خیلی روایت خوبی است. باید به این روایت عمل کرد. چون اگر این روایت صحیح باشد برخی از مسلمانها که می خواهند آزاد باشند تا برخی اعمال را انجام بدهند، با این روایت کسی دیگر نمی تواند جلوی آنها را بگیرد.

گفت: چطور؟

گفتم: پیغمبر فرموده است:

«لَعَنَ اللهُ الْخَمْرَ، وَلَعَنَ شَارِبَهَا، وَسَاقِيَهَا، وَعَاصِرَهَا، وَمُعْتَصِرَهَا، وَبَائِعَهَا، وَمُبْتَاعَهَا، وَحَامِلَهَا، وَالْمَحْمُولَةَ إِلَيْهِ، وَآكِلَ ثَمَنِهَا»

خدا لعنت کند شراب را و لعنت کند نوشنده شراب را و خوراننده آن را و درست کننده آن را و فروشنده آن را و خریدار آن را و حمل کننده آن را و کسی که برایش حمل می شود را و خورنده پول آن را.

مسند احمد حنبل، ج2، ص 97، ح 5716

این روایت را با توجه به روایت صحیح مسلم باید بگوئیم که یعنی خدا رحمت کند خمر و شارب خمر را. پس باید مسلمین بروند و آزادانه شراب بخورند و...

در جای دیگر پیغمبر می فرماید:

«لَعَنَ الله الرِّبَا وَآكِلَهُ وَمُوكِلَهُ وَكَاتِبَهُ وَشَاهِدَهُ»

خدا لعنت کند ربا را و خورنده ربا را و موکل ربا را و نویسنده ربا را و شاهد ربا را.

الفتح الکبیر سیوطی، ج3، ص 13

آیا این روایت به این معناست که خداوند بر رباخوار و موکل ربا و نویسنده و شاهد ربا، رحمتش را نازل کند؟!

اگر اینگونه هست پس فرمایش خداوند در قرآن کریم را چه کنیم که می فرماید:

« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ . فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُوسُ أَمْوَالِكُمْ لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ»

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، و آنچه از (مطالبات) ربا باقى مانده، رها كنيد، اگر ايمان داريد! اگر (چنين) نمى‏كنيد، بدانيد خدا و رسولش، با شما پيكار خواهند كرد! و اگر توبه كنيد، سرمايه‏هاى شما، از آن شماست [اصل سرمايه، بدون سود]، نه ستم مى‏كنيد، و نه بر شما ستم وارد مى‏شود.

سوره بقره، آیه 278 و 279

وقتی بحث ما به اینجا رسید، دیدم افرادی که سر سفره افطاری بودند، خندیدند و بد هم خندیدند. بنده خدا آقای غامدی دیگر هیچ حرفی نتوانست بزند.

والسلام علیکم و رحمة الله






Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب