2024 March 28 - پنج شنبه 09 فروردين 1403
مناظره با مولوي ملازاده پيرامون امامت و خلافت (1)
کد مطلب: ٦١٢٢ تاریخ انتشار: ١٨ تير ١٣٨٥ تعداد بازدید: 83363
مناظره و گفتگو » شیعه و وهابیت
مناظره با مولوي ملازاده پيرامون امامت و خلافت (1)


آقاي هدايتي

سوالاتي كه از برنامه قبل مانده بود خدمت شما مي پرسم تا ارتباط مان با آقاي ملازاده برقرار شود.

اگر حضرت علي (عليه السلام) با خلفاي سه گانه مشكلي داشتند، چرا اسم فرزندان خود را ابوبكر و عمر و عثمان گذاشتند؟

استاد حسيني قزويني

سوالي از جلسات قبل مانده بود كه شخصي پرسيد حضرت علي (عليه السلام) چند زن و فرزند داشتند؟

نظر ايشان اين بود كه در ميان فرزندانش، افرادي به نام ابوبكر و عمر و عثمان است. براي اين كه قضيه مقداري روشن بشود، توضيحاتي مي دهم.

هنگام شهادت اميرالمومنين (عليه السلام)، ايشان 4 همسر داشتند:

أمامه بنت أبي العاص، ليلا بنت مسعود، أسماء بنت عميس و أم البنين.

از ميان فرزنداني كه آقا اميرالمومنين (عليه السلام)، يكي به نام عمر بود كه از أم حبيب بنت ربيعه و يك فرزند ديگر به نام عثمان برادر عباس (عليه السلام) از ام البنين، و يك فرزند به نام أبوبكر از ليلا بنت مسعود مي باشند.

بحثي كه هست، مي بينيم يكي از كتاب هايي كه برادران اهل سنت مي نويسند يا وهابي ها در اينترنت يا جزوات اينها در داخل كشور پخش مي كنند، خيلي روي اين قضيه مانور مي دهند. اين نام گذاري فرزندان اميرالمومنين (عليه السلام) به نام سه خليفه را دليل رابطه حسنه ميان اميرالمومنين (عليه السلام) و خلفاي سه گانه مي دانند.

در اينجا من دو نظر دارم. نظر اول را اشاره اجمالي مي كنم و نكاتي را عرض مي كنم و در نظر دوم، بيشتر صحبت مي كنم.

شكي نيست كه يكي از فرزندان اميرالمومنين (عليه السلام)، عمر بود از ام حبيب بنت ربيعه كه با رقيه بنت علي دوقلو بودند و آخرين فرزند آقا اميرالمومنين (عليه السلام) همين فرزند است كه ابن حجر عسقلاني و مزي و ذهبي و ابن كثير مي گويند كه اين آخرين فرزند آقا اميرالمومنين (عليه السلام) بوده است.

بحث است كه چطور آقا اميرالمومنين (عليه السلام) اين را به نام عمر نام گذاري كرد. ما در پاسخ، توجه عزيزاني كه روي اين قضيه مانور مي دهند، جلب مي كنيم به عبارتي كه آقاي بلاذري از شخصيت هاي طراز اول اهل سنت است در أنساب الأشراف مي گويد:

اين فرزند آقا اميرالمومنين (عليه السلام) كه به دنيا آمد، خليفه دوم گفت كه اگر اجازه بدهيد، نام گذاري اين فرزند به من محول شود، آقا اميرالمومنين (عليه السلام) هم جوابي ندادند.

أنساب الأشراف، ج2، ص413، چاپ بيروت، ص192

و كان عمر بن الخطاب سمي عمر بن علي بإسمه.

عمر فرزند علي را به نام خودش نام گذاري كرد.

تهذيب التهذيب لإبن حجر العسقلاني، ج7، ص427 ـ سير أعلام النبلاء للذهبي، ج4، ص134 ـ أنساب الأشراف للبلاذري، ص92

البته اين قضيه از نوه عمر بن علي بن ابيطالب (عيسي بن عبد الله بن محمد بن عمر) هم در تاريخ مدينة دمشق إبن عساكر است:

سوال شد چطور شد كه جدتان اميرالمومنين (عليه السلام) شما را به نام عمر نام نهاد؟ ايشان در پاسخ گفت: جدم حضرت علي (عليه السلام) فرزندي به دنيا آورد و به تقاضاي خليفه دوم، نام او عمر نهاده شده.

پس اين قضيه روشن شد كه نام گذاري اين فرزند توسط خود خليفه دوم صورت گرفته است. البته در تاريخ داريم كه خليفه دوم در دوران خلافتش، يكي از كارهايش اين بود كه اسامي فرزندان مردم را جابه جا مي كردند. مثلا إبن أثير در أسد الغابة في معرفة الصحابة و إبن حجر در الإصابة في تمييز الصحابة دارد كه در رابطه با ابراهيم بن حارث، عمر گفت:

چرا نامت را ابراهيم گذاشته اي؟ نامت را عبد الرحمان بگذار.

أسد الغابة في معرفة الصحابة لإبن الأثير، ج3، ص284

وقتي نام أنبياء (عليهم السلام) را تغيير مي دادند، خليفه دوم اسم ابراهيم بن حارث را عبدالرحمن بن حارث گذاشت.

در رابطه با طحيل بن رباح است كه خليفه دوم گفت:

من از نام طحيل خوشم نمي آيد و نامت را خالد بگذار.

با اين كه روايت داريم بر نهي نام گذاري بر نام خالد.

المصنف لإبن أبي شيبه، ج1، ص61

نام پدر مفروق، اجدع بود و خليفه دوم گفت:

من از اين نام خوشم نمي آيد و نامت را عبدالرحمن بگذار.

الطبقات الكبري لإبن سعد، ج6، ص76

در رابطه با قليل بن صلت گفت:

اسم خوبي نيست و به جاي او كثير بگذار.

تهذيب الكمال للمزي، ج24، ص128

اينها نشان مي دهد كه خليفه دوم در محدوده خانوادگي مردم هم دخالت مي كرد و به نظر من اين دون شأن يك حاكم اسلامي است كه در اينطور قضايا دخالت كند. اگر به نام بتي يا چيز ديگري بود، يك چيزي؛ اما نام ابراهيم كه نام پيامبر است و تبديل كردن به غير آن، اخلاقا و عرفا و عقلا، قابل پذيرش نيست.

حالا سوال اين است كه چرا اميرالمومنين (عليه السلام) اعتراض و مقاومت نكرد با اين كار خليفه دوم؟

اگر تاريخ را نگاه كنيد، مي بينيد كه يكي از ويژگي هاي جناب خليفه دوم اين بود كه يك شلاقي دستش بود و با اين شلاق، هر كس و ناكسي را مورد ضرب و شتم قرار مي داد. بطوري كه نقل مي كنند از شعبي از علماي و فقهاي بزرگ اهل سنت كه مي گويد:

كانت درة عمر أهيب من سيف الحجاج.

شلاق عمر از شمشير حجاج بن يوسف هم ترسناك تر بوده است.

مغني المحتاج للشربيني، ج4، ص390 ـ وفيات الأعيان لإبن خلكان، ج3، ص14 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج1، ص181

اگر تاريخ را ببينيد، خود آقاي ابوهريره كه تقريبا مفصل ترين روايات اهل سنت به ايشان بر مي گردد مي گويد در زمان عمر من جرأت نمي كردم حديث نقل كنم:

لقد حدثتكم بأحاديث لو حدثت بها زمن عمر بن الخطاب لضربني عمر بالدرة.

اين رواياتي كه الان نقل مي كنم، اگر زمان عمر نقل مي كردم، مرا با شلاق مورد ضرب قرار مي داد.

جامع بيان العلم ابن عبد البر، ج2، ص121)

يا كساني كه بعد از نماز عصر نماز مي خواندند، آنها را مورد ضرب و شتم قرار مي داد و داستان مفصلي دارد و افراد متعددي را به اين جرم مورد ضرب و شتم قرار مي داد. چيز جالبي كه من در اين زمينه عرض كنم، خود إبن عبد البر در جامع بيان العلم از ابن عباس نقل مي كند:

عن إبن عباس قال: مكثت سنتين أريد أن أسأل عمر بن الخطاب عن حديث ما منعني منه إلا هيبته حتي تخلف في حج أو عمرة في الأراك الذي ببطن مر الظهران لحاجته فلما جاء و خلوت به قلت يا أمير المؤمنين أني أريد أن أسألك عن حديث منذ سنتين ما يمنعني إلا هيبة لك قال فلا تفعل إذا أردت أن تسأل فسلني فإن كان منه عندي علم أخبرتك و إلا قلت لا أعلم فسألت من يعلم قلت من المرأتان اللتان ذكرهما إنهما تظاهرتا علي رسول الله صلي الله عليه و سلم قال عائشة و حفصة.

من خيلي وقت بود مي خواستم يك جمله اي را از خليفه دوم سوال كنم، ولي از او مي ترسيدم. تا اين كه در ايام حج، جاي خلوتي پيدا كردم و گفتم كه مي ترسم از تو سوال كنم. گفت: بگو. گفت: در اين آيه شريفه كه نسبت به دو زن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي گويد، مراد چيست؟ گفت: عايشه و حفصه.

جامع بيان العلم لإبن عبد البر، ج1، ص112

ابن عباس با آن عظمت مي گويد من از خليفه دوم مي ترسيدم.

در خود صحيح مسلم است كه ابو موسي أشعري قضيه را نقل كرد و او سخت گيري كرد و در ذيل روايت دارد كه أبي بن كعب برگشت گفت:

يا بن الخطاب لا تكونن عذابا علي آصحاب رسول الله.

بر اصحاب رسول الله اين گونه مايه عذاب نباش.

صحيح مسلم، ج6، ص180

در رابطه با ابوبكر هم بگويم كه، نام نيست بلكه كنيه است و نام يكي از فرزندان حضرت علي (عليه السلام) و برادر حضرت علي اكبر (عليه السلام)، از ليلا بنت مسعود بوده است. آنچه كه مطرح است، نام گذاري بدست پدر و مادر است، ولي كنيه به دست پدر و مادر نيست و توسط مردم و جامعه يا به مناسبت هاي مختلف اين كنيه انتخاب مي شود.

در رابطه با عثمان هم آقاي أبو الفرج اصفهاني در مقاتل الطالبيين دارد كه خود اميرالمومنين (عليه السلام) مي گويد:

إنما سميته بإسم اخي عثمان بن مظعون.

من نام عثمان را براي فرزندم گذاشتم، چون برادرم عثمان را دوست داشتم.

مقاتل الطالبيين، ص55

يك طرف ديگر قضيه نام گذاري اين فرزندان به نام خلفاي سه گانه، نام گذاري مرسومي بوده و نام صحابه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و برخي ائمه (عليهم السلام) به اين نام بوده است و اين كه اين نام را گذاشته بودند، دليلي نبود كه چون خليفه دوم نام شان عمر است، اميرالمومنين (عليه السلام) روي علاقه خود اين نام را انتخاب كرده بودند. خير؛ اين نام، نام مرسومي بوده است. اگر در زمان شاه، يكي اسم فرزندش را محمدرضا مي گذاشت، اين دليلي نبود كه ايشان از شاه خوشش مي آيد و بچه هاش را هم نام او قرار داده است؛ محمدرضا اسم مرسوم و مورد توجه مردم بوده است.

پس اينها هيچ ارتباطي به روابط حسنه آقا اميرالمومنين (عليه السلام) با خلفاي سه گانه ندارد.

* * * * * * * * * * * * *

شروع مناظره

موضوع بحث: امامت و خلافت

با قيد قرعه، شروع كننده مناظره آقاي ملازاده است.

آقاي ملازاده

ما به عنوان سياد أعظم مسلمين جهان، از روزي كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فوت كرد، ياران او كه معجزه دوم پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هستند، آنها را با اهل بيت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) يكجا و يكدل و يك مرام و يك عقيده و يك دين مي ديد؛ ولي شما نظر ديگري داريد و خودتان بيشتر توضيح خواهيد داد.

اما اين نگرش به امامت كه به نظر شما، تِلو نبوت است و بلكه بالاتر از نبوت است، در نظر ما، با احترام به شما و شنوندگان محترم، يكي از بزرگترين توطئه هايي است كه عليه اسلام و حتي عليه تشيع صورت گرفته است. براي اين كه مفهوم امامت در اين صورت موجود در ميان اماميه اثني عشريه، هيچ سند درستي، نه در كتاب خدا و نه در سنت رسول الله ندارد. بلكه اولين كسي كه اين موضوع را به اين معنا و مفهوم در اسلام مطرح كرد، خاخامي بود كه تظاهر به اسلام مي كرد به نام عبدالله بن سبأ كه از يهوديان يمن بود و اولين كسي بود كه امامت به معناي وصايت از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را مطرح كرد و سابقا هم وقتي يهودي مذهب بود، راجع به هارون (عليه السلام) و آل هارون (عليه السلام) آن را گفته بود و بعد آمد در اسلام اين را مطرح كرد. وقتي كه اين غلو و افراط را حضرت مولاي متقيان حضرت علي بن ابيطالب رضي الله عنه شنيد، او را محاكمه كرد و كساني را كه اين گفته برايشان ثابت شد، گفت:

لما رأيت الأمر أمرا منكرا، أججت ناري.

وقتي اين منكر بزرگ و غلو و افراط را ديد، آنها را محاكمه كرد.

فتح الباري شرح صحيح البخاري لإبن حجر العسقلاني، ج12، ص238 ـ مناقب آل أبي طالب ابن شهر آشوب، ج1، ص227

اما چون عبدالله بن سبأ، مانند يك مار و روباه بود و براي خودش ثابت نشده بود، او را به يمن تبعيد كرد. اين موضوع را فعلا كنار مي گذاريم. اما اولين كسي كه اين موضوع را علني كرد و مخالفان اين موضوع را دستگير كرد، اين شخص بود و هم اهل سنت و هم بسياري از برادران شيعه ما اعتراف مي كنند از جمله آقاي كشي از علماي رجال در رجال كشي، صفحه 108، نوبختي در فرق الشيعه، صفحه 2 و ... . اينها متفق اند بر اين كه اين آقا يهودي الأصل بود و يوشع بن نون (عليه السلام) را وصي موسي (عليه السلام) مي دانست، وقتي تظاهر به اسلام كرد، راجع به حضرت علي (عليه السلام) همين حرف را زد. يعني همان توطئه قديمي كه مسيحيت را به ويران گري كشاند، همان به وسيله او در اسلام تجديد بنا شد و دوباره همان خطوط پياده شد.

ابن بابويه قمي وقتي در قرن 4 عقائد شيعه را مي نويسد، اين موضوع را مطرح مي كند كه آنها معتقدند هر پيامبري وصي دارد و وصي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، (عليه السلام) حضرت علي (عليه السلام) و تعداد اوصياء را ذكر مي كند و آقاي مجلسي هم همچنين، تا الان. ولي وقتي به مفهوم امامت نگاه مي كنيم، همانطوري كه كاشف الغطاء در أصل الشيعه و أصولها مي گويد حتي معاصرين، اين اعتقادات كه سابقا از اعتقادات غلات و افراطيون بوده است، امام جعفر صادق (عليه السلام) آنها را لعنت مي كرده است.

اين اعتقادات الان ضروريات دين و مذهب شده است و از اينجاست كه امام صادق (عليه السلام) مي گويد:

غلات از يهود و نصارا هم بدترند.

آنچه را كه از غلوّ و افراط و تندروي بوده است، ائمه اهل بيت و ائمه اهل سنت كه بر ضدش بودند، امروزه جزء ضروريات مذهب اماميه اثنا عشريه شده است. الان، امامت منصبي الهي مانند نبوت شده است. هم چنان كه خداوند متعال براي نبوت و رسالت، پيامبراني را بر مي گزيند، براي امامت هم افرادي را بر مي گزيند. پس مفهوم امامت همان مفهوم نبوت است (در نظر شيعه) و ادعاي نبوت نكردن بر آنها، به قول آقاي قلمداران ـ دانشمند شهير قم، كه اين اعتقادات را خودش از آن دست برداشت ـ يك تعارف بيش نيست. وقتي كه خداوند، انبياء خودش را بر مي گزيند و امامت هم شبه نبوت است و امام همان نبي است، تا حدي كه مجلسي مي گويد:

استنباط فرق بين امام و نبي، خالي از اشكال نيست و ما فقط بخاطر رعايت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي گوييم كه آنها نبي نيستند و الا ما هيچ فرقي قائل نيستيم.

بحار الأنوار للمجلسي، ج26، ص82

اين مفهوم شان در امامت است. در نقدش همين كافي است كه در كتاب خدا، يك آيه صريح و روشن و واضح درباره اش نيست.

مسئله امامت نه اين كه از اصول دين نيست، بلكه از احكام عادي دين است كه به خليفه دوم مسلمين واگذار شده است. اما راجع به اين كه چگونه حكومت را خودشان انتخاب كنند:

وَ أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ (شوري/38)

پس از اصول دين نيست و اگر از اصول دين بود، حتما بايد در قرآن مي آمد، مانند وضو و حج و زكات و احكام فرعي بسياري ديگر چه رسد به عقائد اصلي. وقتي امامت از اجل امور بود بعد از نبوت (سخن كاشف الغطاء) يا منصب الهي باشد مانند نبوت (در كتاب اصل الشيعه) يا بنا به گفته كليني (كتاب كافي، ج1، ص175) از منصب نبوت بالاتر است، جزائري مي گويد:

امامت عامه از نبوت و رسالت هم بالاتر است.

چنين افراط و غلوهايي در انديشه شيعه اوليه وجود نداشت. اين افراط ها و غلوها بعداً آمده است و هيچ ربطي نه به اهل بيت (عليهم السلام) دارد و نه به قرآن و نه به سنت؛ تا حدي كه اين اعتقاد چنان روي آنها تاثير كرده كه در حديث پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كه بين فريقين متفق است، كه مي فرمايد:

بني الإسلام علي خمس: الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الولاية.

الكافي للكليني، ج2، ص18

شهادتين را انداخته اند و ولايت را جاي آن گذاشته اند. مفهوم شهادتين كه از اركان اسلام است، انداخته اند كنار و مفهوم ولايت را جاي آن گذاشته اند و از نبوت هم بالاتر برده اند.

شكي نيست كه اينها ضلالت است و بر عدم صحت امامت، همين كافي است كه سندي از قرآن ندارد و مبدأش در آغاز، سري و مخفي بود و بعدا عمومي تر شد و اين كه طرح سري و مخفي عليه قدرت مسلمين و خلافت بكار گرفته شد را بعدا عرض مي كنم. اما همين كافي است كه در قرآن آيه صريحي راجع به بسياري از احكام وجود دارد، ولي راجع به امامت وجود ندارد و خود حضرت علي (عليه السلام) به امامت معتقد نبود؛ لذا منشأ خلافتش را مردمي مي داند نه الهي. وقتي بر خلافت استنباط مي كند، در نهج البلاغه مي گويد:

إنه بايعني القوم الذين بايعوا أبا بكر و عمر و عثمان فإن اجتمعوا علي رجل و سموه إماما

با من قومي بيعت كردند كه به ابوبكر و عمر بيعت كردند.

نهج البلاغه، نامه 6

استاد حسيني قزويني

از برادرمان آقاي ملازاده تشكر مي كنيم كه تا حدودي ادب اسلامي را رعايت كردند و با توجه به سوابقي كه از ايشان داشتيم، اين انتظار را از ايشان نداشتيم.

در رابطه با بحث امامت كه ايشان فرمودند در زمان خليفه سوم توسط عبدالله بن سبأ صورت گرفته، اين كه عبدالله بن سبأ وجود خارجي نداشته، هم بسياري از علماي شيعه بر اين باورند و هم علماي اهل سنت كه همچنين چيزي نبوده است.

اگر ما به قرآن مراجعه كنيم، مي بينيم كه در قرآن اهميت ويژه اي درباره امامت و خلافت مطرح شده است. خداوند نسبت به حضرت آدم (عليه السلام) مي گويد:

إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً

سوره بقره/آيه30

يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ

سوره ص/آيه26

همان طوري كه خداوند نسبت به حضرت ابراهيم (عليه السلام) مي فرمايد:

وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلًّا جَعَلْنَا نَبِيًّا (مريم/49)

همين خداي عالم، وقتي نوبت به امامت مي رسد، مي گويد:

إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا

سوره بقره/آيه124

يا اين كه حضرت موسي (عليه السلام) از خداوند تقاضا مي كند:

وَ اجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي

سوره طه/آيات30ـ 29

و خداوند مي فرمايد:

قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي

سوره طه/آيه36

پس بحث خلافت يا امامت، كلياتش در قرآن كاملا آمده است و نشان مي دهد كه جعل امام و خليفه به دست خداست و ما براي اين، روايات متعددي هم از سنت داريم كه امامت و خلافت يك منصب الهي است و نه به دست پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است و نه به دست مردم.

إبن حبان كه از علماي بزرگ اهل سنت است، در كتاب الثقات مي گويد:

وقتي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در اطراف مكه مشغول تبليغ دين اسلام بود، قبيله بني عامره آمدند و عرض كردند كه يا رسول الله! ما حاضريم به تو ايمان بياوريم، به شرطي كه:

أيكون لنا الامر من بعدك؟ فقال رسول الله صلي الله عليه و سلم الامر إلي الله، يضعه حيث يشاء.

خلافت و جانشيني بعد از تو به عهده ما باشد؟ رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: مسئله تعيين خليفه و امام به دست خداست و هر كس را كه بخواهد امام و خليفه قرار مي دهد.

الثقات لإبن حبان، ج1، ص89 ـ سيرة النبوية للزيني الدحلان، ج1، ص147 ـ حياة محمد لمحمد هيكل، ص152

همچنين پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نامه هايي نوشت براي افراد ديگر، مثل عامر بن طفيل و بيحره و هوزه بن علي حنفي، كه الطبقات الكبري ابن سعد دارد كه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به هوزه بن علي حنفي نامه نوشت و دعوتش كرد به اسلام و او گفت:

كه من موقعيت مناسبي دارم و اگر بيايم از تو تبليغ كنم، خيلي از مردم حرف مرا مي پذيرند، من حاضرم با تو همكاري كنم، به شرط آنكه خلافت بعد از تو به عهده من باشد. رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: تعيين خلافت به دست من نيست و به دست خداوند است.

تفسير الثعلبي، ج5، ص276 ـ تاريخ الطبري، ج2، ص84

در مورد غدير خم، روايات متعدد در منابع شيعه و سني داريم و در مورد آيه:

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ

سوره مائده/آيه67

اي پيامبر! آنچه را كه خداوند به تو دستور داده، ابلاغ كن.

در منابع و تفاسير اهل سنت آمده از ابن مردويه و ابن عباس كه مي گويد:

كنا نقرأ في زمن رسول الله «بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» بأن عليا مولي المومنين.

الدر المنثور للسيوطي، ج2، ص298 ـ فتح القدير للشوكاني، ج2، ص60

پس بحث اصول امامت، تعيينش به دست خداوند است و اين كه امامت به ظالمان نمي رسد:

وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا

سوره أنبياء/آيه73

إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ

سوره بقره/آيه124

تمام اين قضايا در قرآن آمده است، همان طور كه كليات نماز در قرآن آمده است. همانطور كه دو ركعت نماز صبح يا چهار ركعت نماز عصر در قرآن تعيين نشده، نسبت به خلافت هم تعيين نشده است. اما كليات امامت آمده كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

خلفائي بعدي اثنا عشر.

12 نفر خليفه بعد از من خواهند آمد.

صحيح بخاري، ج8، ص127 ـ صحيح مسلم، ج6، ص3 و4 ـ المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص617 و 618

مسئله ديگر اين كه مي بينيم كه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از نزول آيه:

وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ

سوره شعراء/آيه214

در سال سوم هجرت كه 40 نفر از سران قريش را دعوت مي كند، در همانجا بحث خلافت بعد از خويش را مطرح مي كند و مي فرمايد:

أول من يعاضدني في هذا الأمر فهو أخي و وصي و خليفتي من بعدي.

تاريخ الطبري، ج2، ص63 ـ الكامل في التاريخ لإبن الأثير، ج2، ص63 ـ شواهد التنزيل للحسكاني، ج1، ص486 و 545 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج13، ص211 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص114ـ تفسير الثعلبي، ج7، ص182

ايشان كه مي گويد بحث خلافت اصلا مطرح نبوده، اين مربوط به سال سوم هجرت است.

ابن جرير طبري بنا به نقل از متقي هندي در كنز العمال و هيثمي در مجمع الزوائد و أبو جعفر إسكافي، بنا بر نقل إبن أبي الحديد و حاكم نيشابوري المستدرك علي الصحيحين مي گويند اين روايت صحيح است و ده ها افراد ديگر صحت اين قضيه را قبول دارند.

كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص128 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج8، ص302 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج13، ص243 ـ المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص132

همچنين قضيه حديث ولايت در مسئله يمن كه آمدند از آقا اميرالمومنين (عليه السلام) سعايت كردند و رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

عليا مني و انا منه و هو ولي كل مومن بعدي.

اين علي، ولي هر مومن بعد از من است.

اين قضيه براي سال ده بعثت است و ربطي به خلافت عثمان و عبدالله بن سبأ ندارد. حاكم نيشابوري درباره اين حديث مي گويد:

هذا حديث صحيح علي شرط مسلم.

المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص111 و 134 ـ مسند احمد، ج4، ص438 ـ سنن الترمذي، ج5، ص296

كلمه ولي هم مولا نيست كه بگويند به معناي اولي بالامر آمده است يا نيامده.

قضيه حديث ثقلين، حتي در صحيح مسلم آمده كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد اهل بيت (عليهم السلام) را قرين و عديل قرآن قرار داده است:

اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي

صحيح مسلم، ج7، ص123 ـ المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص109 و 110 و 148 ـ مسند احمد، ج3، ص14 ـ تفسير إبن كثير، ج4، ص123 ـ سنن الدارمي، ج2، ص432 ـ فضائل الصحابة، ص15 ـ السنن الكبري للبيهقي، ج10، ص114 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص163 السنن الكبري للنسائي، ج5، ص45 ـ المعجم الأوسط للطبراني، ج3، ص374 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص104 ـ أضواء علي السنة المحمدية لأبو رية، ص404 ـ تفسير الرازي، ج8، ص173 ـ تفسير الآلوسي، ج6، ص194 ـ الطبقات الكبري لإبن سعد، ج2، ص194

يا قضيه حديث طير كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

أللهم ائتني بأحب خلقك إليك يأكل معي من هذا الطير، فجاء علي رضي الله عنه.

خدايا برسان به من آنكسي را كه محبوب ترين خلق در نزد تو است. جز حضرت علي (عليه السلام) كسي نيامد.

المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص130 ـ مجمع الزوائد للهيثمي ، ج9، ص126 ـ المعجم الأوسط للطبراني، ج2، ص207

حديث منزلت را هم اهل سنت صراحت دارند كه روايت صحيح است.

در قضيه غدير خم كه در يك مجمع و همايش يكصد هزار نفري، آقا رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و با آن مقدماتي كه فراهم كرد در آنجا، اشاره كرد بر اين كه حضرت علي (عليه السلام) بعد از من مولاي هر مومن و اوليٰ به نفس هر مومن است و سه شبانه روز مردم آمدند به اميرالمومنين (عليه السلام) تبريك گفتند و پيشاپيش اين تبريك گويان، آقاي ابوبكر و عمر بودند كه گفتند:

هنيئا لك يابن ابيطالب، اصبحت مولاي و مولي كل مومن و مومنة.

البداية و النهاية لإبن كثير، ج7، ص386 ـ تفسير الرازي، ج12، ص50 ـ شواهد التنزيل للحسكاني، ج1، ص203 ـ الصوارم المهرقة للتستري، ص187 ـ تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج8، ص284 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص221

حسان بن ثابت هم بلند شد و شعري را إنشاء كرد.

و ده ها قضاياي ديگر كه در تاريخ در طول اين 23 سال ثبت شده كه بالاترين و مهمترين دغدغه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، بحث خلافت بعد از خويش بوده است.

من نمي دانم آيا عزيزان به اين توجه دارند كه وقتي مي گويند پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خليفه معين نكرد و بحث وصايت در اسلام نبوده؛ به نظر من ايشان از خيلي قضاياي تاريخي خبر ندارند و روايات متعدد داريم در منابع اهل سنت كه:

إن لكل نبي وصي و وارث و أن عليا وصيي و وارثي.

اميرالمومنين (عليه السلام) وصي من است.

تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص392 ـ المناقب آل أبي طالب لإبن شهر آشوب، ج2، ص35 ـ فتح الباري شرح صحيح البخاري لإبن حجر العسقلاني، ج8، ص114 ـ الكامل في التاريخ لإبن أثير، ج3، ص154 ـ المناقب للخوارزمي، ص85

و موارد متعدد ديگري كه حتي وقتي آقاي ابوبكر مي خواهد از دنيا برود، حفصه و عايشه مي گويند كه آيا كسي را به عنوان خليفه معين مي كنيد يا نه؟ خود ابوبكر، عمر را به عنوان خليفه معين مي كند. با اين كه همه به او اعتراض مي كنند و مي گويند:

قد وليت علينا فظا غليظا.

المصنف لإبن أبي شيبة كوفي، ج7، ص485 ـ الملل و النحل للشهرستاني، ج1، ص25 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج1، ص164 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج30، ص413

و اين كه جواب خدا را چه خواهي داد؟

آقاي هدايتي

من يك سوال دارم و لطف كنيد هر دو نفر جواب بدهيد:

بعد از رحلت يا شهادت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، چه اتفاقي افتاد؟ اين واقعيت تاريخي را توضيح بدهيد. در تاريخ دروغ بسيار مي نويسند. ما مي خواهيم كه بينندگان بدانند واقعا بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، در خصوص امامت و خلافت چه اتفاقي افتاد؟

آقاي ملازاده

عبدالله بن سبأ را اهل سنت و شيعه و مستشرقين او را قبول دارند؛ إبن قتيبه، طبري، إبن عبد ربه، أشعري، إبن حبان، إبن قدامه مقدسي، خطيب بغدادي، إبن حزم آندلسي، شهرستاني و إبن عساكر و ... و همچنين از شيعيان: قمي، نوبختي، كشي، صدوق، إبن إبي الحديد، جزائري، مامقاني و ... همه عبدالله بن سبأ قبول دارند. فقط أخيرا آقاي علامه عسگري آمده چيزي نوشته كه در آن هم تحقيق كرده و قبول ندارد. اما در بحث علمي و تاريخي، كسي نمي تواند آن را انكار كند؛ وجود نداشتنش يك بازي است.

اما اتفاق بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اين كه حضرت قبلا فرموده بود:

يأبي الله و المومنون إلا أبا بكر.

المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص477 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج5، ص181

يا اين كه او را به جاي خود در نماز جماعت نشاند. مردم گفتند كه وقتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) او را بر دين ما انتخاب كرده است، چطور او را بر دنياي خود انتخاب نكنيم.

اين چيزهايي كه شما گفتيد، بحث كلي است و همچنين در امت هاي قبلي بوده است و ربطي به اسلام ندارد. شما مي گوييد:

وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ...

سوره أنبياء/آيه73

وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنَازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ

سوره مائده/آيه60

اينها جعل تكويني است، نه تشريعي. يعني قراردادي است و هيچ ربطي به بعد از اسلام ندارد. ولي بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، بهترين اتفاق ممكن افتاد. هم چنان كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) پيش بيني كرده بود، مردم و مومنان و خدا، جز ابوبكر را نمي پذيرند و مومنان به تقدير إلهي ابوبكر را انتخاب كردند و اتفاقا خود حضرت علي (عليه السلام) خيلي روشن و واضح ـ به اتفاق شيعه و سني، قديم و جديد ـ هم چنان كه در كتاب الغارات، جلد 1، صفحه 306 وقتي بيعت ابوبكر صديق را نقل مي كند، مي گويد:

فمشيت عند ذلك إلي أبي بكر فبايعته و نهضت في تلك الأحداث حتي زاغ الباطل و زهق و كانت كلمة الله هي العليا و لو كره الكافرون.

وقتي من با ابوبكر بيعت كردم، باطل از بين رفت و كلمهء إلهي برتر است، هر چند كافران دوست نداشته باشند.

فتولي أبوبكر تلك الأمور فيسر و شدد و قارب و اقتصد، فصحبته منا صحا و أطعته فيها أطاع الله فيه جاهدا.

ابوبكر متولي امور شد، بعد او را تعريف و تمجيد مي كند. من به عنوان يك ناصح، يار او بودم. در جايي كه مطيع خدا بود، من هم تابع او بودم.

و ده ها از اين ها و در جاي ديگر مي گويد:

إن المسلمين من بعده استخلفوا إمرأين منهم صالحين عملا بالكتاب و أحسنا السيرة و لم يتعديا السنة ثم توفاهما الله فرحمهما الله.

مسلمانان بعد از رسول الله، دو مرد نيك را جانشين او قرار دادند. هر دوي آنها به كتاب و سنت عمل كردند و نيك سيرت بودند و از سنت تجاوز نكردند. خداوند هم آنها را وفات داد.

الغارات، ج1، ص210

خود حضرت علي (عليه السلام) مي گويد:

بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مومنين شخصي را انتخاب كردند و تعريف و تمجيدشان مي كند.

ولي در ردّ سخنان آقاي قزويني كه بنده را متهم به بي خبري از تاريخ مي كند، همين كافي است كه خود حضرت علي (عليه السلام) وقتي إبن عباس به او گفت كه برويم از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) سوال كنيم كه ما در آن حقي داريم، گفت:

و الله! لئن سألناها رسول الله صلي الله عليه و سلم فمنعناها، لا يعطيناها الناس بعده.

اگر ما اين سوال را از رسول اكرم (صلي الله عليه و سلم) بپرسيم، اگر ما را منع كند، هرگز به ما نخواهند داد.

روايت هايي كه شما آورديد، هيچ كدام سند درستي ندارد؛ بر عكس ادعاي شما. مهمترين موضوع اين است كه ياران پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) معجزه بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را انجام دادند، بدون اين كه در مورد خلافت اختلاف بكنند.

استاد حسيني قزويني

نكته اي را كه عزيزمان فرمودند:

وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ... .

سوره أنبياء/آيه73

جعل تكويني است، ظاهرا كم لطفي كرده اند. وقتي خداوند نسبت به حضرت ابراهيم (عليه السلام) مي فرمايد:

قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا

سوره بقره/آيه124

اگر ما اين را جعل تكويني بگيريم، بايد بگوييم:

و علي الإسلام السلام.

اما در رابطه با اين تعابيري كه ايشان اشاره كردند نسبت به نماز خواندن ابوبكر در جاي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، ايشان اين را به عنوان يك دليل اشاره كردند براي صحت خلافت ابوبكر. از ايشان سؤال مي كنم كه اگر واقعا اين مسئله نماز خواندن ابوبكر دليل بر مشروعيت خلافت ايشان بود، چرا در سقيفه كه آن همه سر و صدا كردند و داد و بيداد راه انداختند، حتي سعد بن عباده زير دست و پا داشت له مي شد، هيچ يك از مهاجرين و انصار نگفتند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

يأبي الله و المومنون إلا أبابكر

المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص477 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج5، ص181 ـ مسند احمد، ج6، ص144

چرا اين مطلب را در آنجا اشاره نكردند؟ اگر واقعا دليل بود، بايد آنجا اشاره مي شد!

رواياتي را كه ايشان از كتاب الغارات آورده اند، اين روايات از نظر سند، كاملا ضعيف است؛ همچنين روايات ديگري كه آورده اند، اينها سندا ضعيف است. اينها را در سايت مان مفصل بررسي كرده ايم و تعابيري كه دارد مبني بر:

مرضي السيرة و ميمون النقيبة.

الغارات، ج1، ص307

اين تعابير را من در يكي از مجلات ايران به نام نهج البلاغه، شماره 6 مفصل جواب دادم

آنچه كه مطرح است و برادرمان اشاره كرد كه اميرالمومنين (عليه السلام) آمد بيعت كرد، ظاهرا ايشان صحيح بخاري را يا نخوانده اند و يا اگر خوانده اند، مقداري كم لطفي كرده اند. در صحيح بخاري در 7 يا 8 مورد آورده است كه اميرالمومنين (عليه السلام) تا 6 ماه با ابوبكر بيعت نكردند. بعد از شهادت حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها)، اميرالمومنين (عليه السلام) و بني هاشم آمدند بيعت كردند و اين نصّ صريح صحيح مسلم و صحيح بخاري است و خود حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) اصلا بيعت نكردند و از ديدگاه اميرالمومنين (عليه السلام) با توجه به آنچه كه در صحيح مسلم است، خلافت آقاي ابوبكر و عمر را مشروع نمي دانست. همان طور كه من در جلسات قبل هم اشاره كردم، در صحيح مسلم، جلد 5، صفحه 152، كتاب الجهاد، باب حكم الفئ صراحت دارد كه خليفه دوم در جمع حدود 37 نفر از صحابه خطاب مي كند به اميرالمومنين (عليه السلام) و در مورد قضيه إرث مي گويد:

فلما توفي رسول الله صلي الله عليه و سلم، قال أبوبكر: انا ولي رسول الله صلي الله عليه و سلم، ... فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا ... ثم توفي أبوبكر و انا ولي رسول الله صلي الله عليه و سلم و ولي أبي بكر، فرأيتماني كاذبا آثما غادرا خائنا.

شما ـ علي و عباس ـ وقتي ابوبكر گفت: من جانشين رسول الله هستم، ابوبكر را دروغگو و گنه كار و حيله گر و خائن مي دانستيد. هم چنين بعد از درگذشت ابوبكر كه من گفتم: ولي پيامبر و جانشين ابوبكر هستم، شما دو نفر مرا دروغگو و گنه كار و حيله گر و خائن مي دانستيد.

اين نص صريح صحيح مسلم است، شما صحيح مسلم را گذاشته ايد كنار و مي خواهيد برويد دنبال كتاب هاي الغارات و امثال آن. بعد از شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) كه اميرالمومنين (عليه السلام) به أبوبكر پيام داد تا به منزلش بيايد:

فأرسل إلي أبي بكر أن إئتنا و لا يأتنا أحد معك كراهية لمحضر عمر.

وقتي مي خواهي پيش من بيايي، كسي را با خود نياور و من دوست ندارم عمر را با خود به منزل من بياوري.

صحيح بخاري، ج5، ص83

همچنين مي گويد:

و لكنك إستبددت علينا بالأمر.

تو در حق ما استبداد كردي.

صحيح بخاري، ج5، ص83

اين قضايا، مسئله اي است كه كاملا صريح و روشن است. خود خليفه دوم وقتي قضيه سقيفه را مطرح مي كند، مي گويد:

إن الأنصار خالفونا و اجتمعوا بأسرهم في سقيفة بني ساعدة و خالف عنا علي و الزبير و من معهما.

صحيح بخاري، ج8، ص26 ـ السنن الكبري للبيهقي، ج8، ص142 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج5، ص644 ـ مسند احمد، ج1، ص55

هم چنين قضيه خطبه حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) در مسجد و تعابير ديگري كه در نهج البلاغه و جاهاي ديگري كه اميرالمومنين (عليه السلام) اينها را خليفه مشروع نمي دانستند. از اول تا آخر نهج البلاغه، ده ها خطبه در اين زمينه است.

سوال آقاي ملازاده از استاد حسيني قزويني

سوال من از آقاي قزويني اين است كه آن علي اي كه آقاي قزويني درست كرده اند، غير از آن علي است كه بقيه مسلمين مي شناسند؟ اگر مشروع نمي دانست، با آنها بيعت نمي كردند و فرزندانش را به اسم آنها نمي گذاشتند و با آنها همكاري نمي كردند و رئيس پليس ابوبكر نمي شدند و ناصح و دوستدار آنها نمي شدند و بعد از او، نه خودش، بلكه حسنين و اكثر اهل بيت همين سنت را در ميان آنان جاري نمي كردند. لذا آنچه را كه شما ذكر مي كنيد، به نظر من اوهام خودتان است. همچنان كه در تلخيص شافي شيخ طوسي است، وقتي از اميرالمومنين (عليه السلام) سوال شد كه شما وصيت نمي كنيد؟ گفت:

ما أوصي رسول الله صلي الله عليه و آله فأوصي و لكن إن أراد الله بالناس خيرا، فسيجمعهم علي خيرهم، كما جمعهم بعد نبيهم علي خيرهم.

پيامبر (صلي الله عليه و آله) وصيت نكرد كه من وصيت بكنم. اگر خداوند بخواهد، هم چنان كه بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر خير جمع شان كرد، بعد از من هم همين كار را خواهند كرد.

جواب استاد حسيني قزويني

ايشان گفتند كه اگر مشروع نمي دانستند، بيعت نمي كردند. من اين سوال را از ايشان دارم: در طول اين 6 ماه كه اميرالمومنين (عليه السلام) به نص صريح صحيح بخاري و صحيح مسلم آورده است:

اميرالمومنين (عليه السلام) و هيچ يك از بني هاشم، تا وقتي حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) زنده بود، بيعت نكردند.

اين قطعي است و هيچ راه گريزي از آن و راه خدشه نيست.

بيعت حضرت علي (عليه السلام) با خلفاء

اما اين كه ايشان گفت بيعت كردند، در منابع اهل سنت اين بيعت آمده است؛ ولي در منابع، شيعه، يك سند، حتي نيمه صحيح و موثق هم كه نشانگر اين بيعت باشد، نداريم. برخي روايت مرسل و ضعيف و موضوع و مرفوع داريم كه بزرگان ما همه جواب داده اند. مرحوم شيخ مفيد (ره) در فصول المختاره، صفحه 56 مي فرمايد:

و المحققون من أهل الإمامة يقولون: لم يبابع علي ساعة قط.

محققين از اماميه و شيعه بر اين عقيده اند: حضرت علي (عليه السلام) حتي يك ساعت هم با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت نكرد.

نام گذاري فرزندان حضرت علي (عليه السلام) به نام خلفاء

اين كه ايشان گفت: چرا بچه هايش را به نام آنان نام گذاري كرده است؟ اين را ما مفصل جواب داديم. آن اسامي در آن زمان، اسامي مرسومي بوده و ارتباطي به خلفاء نداشته است. از طرف ديگر هم، يكي از صحابه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، عثمان بن مظعون است و صراحت دارد آقا اميرالمومنين (عليه السلام) كه من به خاطر علاقه ام به عثمان، اسم فرزندم را عثمان گذاشته ام. نسبت به عمر هم مي گويد: خود عمر اين نام گذاري را كرده است. نسبت به ابوبكر هم كه أبوبكر، كنيه است؛ نه نام.

اين قضايا در طول تاريخ مطرح بوده است. چطور شد كه نزديك به 25 مورد از صحابه، نام شان عمر بوده و 26 مورد نام شان عثمان بوده و دو يا سه مورد هم ابوبكر بوده است، از كجا معلوم اگر اميرالمومنين (عليه السلام) عثمان يا عمر گذاشته، بخاطر علاقه شان به ساير صحابه نبوده است؟

حضرت علي (عليه السلام)، رئيس پليس خلفاء؟

اما اين كه رئيس پليس او بودند، اينها از دروغ هاي تاريخ است. اميرالمومنين (عليه السلام) هيچ وقت رئيس پليس ابوبكر و عمر و عثمان نبوده است، بلكه عملا و قولا، اعمال اينها را كاملا رد مي كرده است. اينهمه خطب نهج البلاغه و روايات متعدد ديگر از منابع اهل سنت داريم كه آقا اميرالمومنين (عليه السلام)، اصلا خلافت عمر و ابوبكر را مشروع نمي دانستند.

سوال استاد حسيني قزويني از آقاي ملازاده

سوال من از آقاي آقاي ملازاده اين است كه اين عزيزان بر اين باورند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كسي را به عنوان خليفه معين نكرد و مردم آمدند جناب ابوبكر را خليفه معين كردند. اگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خليفه معين نكرد و قرآن هم مي گويد:

لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (أحزاب/21)

پس چرا آقاي ابوبكر، عمر را به عنوان خليفه معين كردند؟ اگر كار ابوبكر درست بوده، پس بايد كار پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نادرست باشد، اگر كار پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) درست بوده، پس كار ابوبكر بايد نادرست باشد؛ همچنين عمر نسبت به عثمان.

جواب آقاي ملازاده

اولا: افسانه عدم بيعت حضرت علي (عليه السلام) را ردّ مي كنم از گفته خود حضرت علي (عليه السلام)، همچنان كه در شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي، جلد 6، صفحه 48 آمده است:

وقتي از حضرت علي (عليه السلام) سوال شد كه چرا مسلمانان ابوبكر را خليفه انتخاب كردند؟ جواب داد:

و أنا لنري أبا بكر أحق الناس بها، إنه لصاحب الغار و ثاني إثنين.

ما ابوبكر را شايسته ترين مردم بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي دانيم، او يار غار و ثاني إثنين بود.

پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) او را به نماز دستور داد و زنده بود.

بسياري از شبهات مطرح شد و جواب داده نشد مانند حديث غدير.

ثانيا: جواب سوال ايشان كه: چرا پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خليفه تعيين نكرد و ابوبكر خليفه تعيين كرد؟ پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اگر تعيين مي كرد، شرع مي شد و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خدا بود و اگر ابوبكر تعيين مي كرد، شرع نمي شد و اجتهاد شرعي خودش بود. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اگر خودش تعيين مي كرد، بايد تا روز قيامت وراثتي مي شد و اين كار شاهان مي شد؛ اما ابوبكر آنچه را كه خودش بهتر مي دانست كه بهترين فرد امت بود، پيشنهاد كرد، نه اين كه تعيين كرد. اگر مردم با عمر بيعت نمي كردند، خلافت او شرعي نمي شد؛ چون خلافت زميني است، نه آسماني. هم چنان كه خود حضرت علي (عليه السلام) مي فرمايد:

إنه بايعني القوم الذين بايعوا أبابكر و عمر و عثمان.

قوم و گروهي با من بيعت كردند كه با ابوبكر و عمر بيعت كردند.

فإن اجتمعوا علي رجل و سموه إماما كان ذلك لله رضي، فإن خرج من أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلي ما خرج منه، فإن أبي قاتلوه

اگر با كسي بيعت كنند، رضاي خداوند در آن است؛ رضاي آنها، رضاي خداست. اگر كسي بر آنها خارج شود و طعنه بزند، بايد او را به بيعت بازگرداند و إلا بايد او را كشت.

نهج البلاغه، نامه 6

اين آراء و انديشه شما را اگر حضرت علي (عليه السلام) مي ديد، بايد محاكمه تان مي كرد. اين رأي حضرت علي (عليه السلام) است در نهج البلاغه. پس خود حضرت علي (عليه السلام) ـ به اتفاق تاريخ و مورخان جديد و قديم ـ بيعت كرده است؛ ولي شما اين متواترات را منكر هستيد و آنچه را كه شما خوش تان مي آيد را مي آوريد. من سند از كتاب هاي شما مي آورم و شما مي گوييد كه ضعيف است؛ ديمي نبايد عمل كرد.

سوال آقاي ملازاده از استاد حسيني قزويني

سوال من اين است كه چرا چيزي به نام امامت و وصايت را خود علي (عليه السلام) مطرح نكرد؟ آنچه را كه از حديث غدير مي گويند، ده ها ائمه آن را باطل مي دانند و برخي صحيح مي دانند. چرا شما از خود حضرت علي (عليه السلام) امامي تر هستيد؟ چرا اين باور در ابتداء سرّي بود و بعدها ادامه پيدا كرد؟ چرا در ابتداء براي حضرت علي (عليه السلام) بود و بعد نوبت 12 نفر شد؟ عبدالله بن سبأ وقتي وصيت را مطرح كرد، مخصوص حضرت علي (عليه السلام) كرد و بعد آمدند كساني ديگر مانند شيطان الطاق و ديگران تعميم دادند به بقيه اهل بيت (عليهم السلام). حتي خود حضرت علي (عليه السلام) نمي دانست كه امام از طرف خداست.

جواب استاد حسيني قزويني

البته من اين نكته را بگويم كه همان اول هم بنا شد احترام و ادب را داشته باشند و نسبت به مومن الطاق، شيطان الطاق گفتن، دون شأن ايشان است و ما هم مقابله به مثل نمي كنيم و:

وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا (فرقان/63)

مومن الطاق، از شخصيت هاي بزرگ و از صحابه جليل القدر امام صادق (عليه السلام) هستند و دودمان بني أميه از او به شيطان الطاق تعبير مي كنند.

در رابطه با حديث غدير كه ايشان اشاره كردند بسياري از ائمه آن را باطل مي دانند، من نمي دانم مرادشان از اين ائمه چه كساني است؟ با اين كه در صحت و متواتر بودن اين روايت، اكثريت بزرگان اهل سنت اين نظر را دارند؛ حتي آقاي ضياء الدين مقبلي در كتاب الأبحاث المسببة في السنون المتعددة، جلد 2، صفحه 30 مي گويد:

إن لم يكن معلوما، فما في الدين معلوم.

اگر بنا باشد ما در قضيه غدير شك كنيم و بگوييم قطعي نيست، چيزي براي ما در شرع قطعي نمي ماند.

ميرزا محمد بدخشاني در كتاب نزل الأبرار، صفحه 54، طبع قديم مي گويد:

حديث صحيح مشهور و لم يتكلم في صحته الا متعصب جاهد لا اعتبار بقوله.

حديث غدير، حديث صحيح و مشهوري است كه در صحت آن، جز آدم متعصب و عنودي كه اعتباري به قولش نيست، كس در آن شك نمي كند.

تمام بزرگان اهل سنت كه كتاب تواتر نوشته اند، حديث غدير را از احاديث متواتر آورده اند.

خود ابن كثير دمشقي صراحت دارد:

قال شيخنا الحافظ ابو عبد الله الذهبي: الحديث متواتر، أتيقن أن رسول الله قاله.

استاد ما آقاي ذهبي مي گويد: حديث غدير متواتر است و يقين دارم كه رسول الله آن را گفته است.

البداية و النهاية لإبن كثير، ج5، ص233

آقاي سيوطي در كتاب الأحاديث المتواترة اين حديث را آورده است و عده اي از بزرگان اهل سنت مانند ابن عبد البر، حاكم نيشابوري، ترمذي و ذهبي و طحاوي و ...، همه اينها صراحت دارند بر اين كه حديث غدير، حديث صحيحي است و اين طول و تفسيري كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در آن سه روز آنجا داد، مطلب كاملا تمام است و احتياجي ندارد به اين كه بگوييم برخي ائمه آن را قبول ندارند. اي كاش! نام برخي از اين ائمه را ايشان با مدرك نام مي بردند تا ببينيم در برابر ذهبي و ابن حجر و ... مي توانند قرار بگيرند؟!


Share
281 | زينب | Iran - Tehran | ١٢:٤٩ - ٢٠ مرداد ١٣٩٢ |
الهم عجل لوليک الفرج به اميد روزي که حق بر همه نمايان شود.
282 | مريم س | Iran - Tehran | ١٦:٣٣ - ٢١ مرداد ١٣٩٢ |
سرکار خانم فاطيما شايان چرا راه دور مي ري ، تا حالا واست اتفاق نيفتاده که از پدرت تقاضايي داشته باشي ولي انجام نده و مادرت رو واسطه قرارداده باشي به نظرت پدرت تورو دوست نداشته اينطور نيست اگه يه کم فکر کني مي فهمي که چون مادرت عزيزتر بوده و احترامش بيشتر بوده واسه پدرت ، شما اونو واسطه قرار مي دي و به خواستت مي رسي حالا ما شيعه ها هم همينيم چون مي دونيم اهل بيت پيامبر و پيامبر پيش خدا عزيزتر از ما هستن اونا رو واسطه قرار مي ديم که خدا به خاطر حرمتي که واسه اونا قائله خواسته هاي مارو بده نه اينکه ما از اونا بخواييم که اينکارو انجام بدن مثل مثالي که براتون زدم شما وقتي چيزي از پدرت مي خواي ميدوني که مادرت قادر نيست اونو بده پس فقط اونو واسطه قرار مي دي ، شما رو به همون خدايي که مي پرستيد يه کم فکر کنيد چرا انقدر تعصب بيجا داريد، جالبه که تو شبکه کلمه شماهايي که به توسل اعتقادي نداريد اس ام اس مي ديد به اون بي سوادا و از اونا مي خواييد که واستون دعا کنن خوب اگه توسل نيست پس چيه و يکي ديگه اينکه وقتي شما مريض مي شيد دکتر نمي ريد اگه بريد که توسل بوده و اگه نريد که دروغ مي گيد اگه فقط خدا اجابت مي کنه پس چرا واسه رفع مريضيتون دکتر مي ريد از خدا بخواييد حل کنه ديگه ، پس دکتر فقط يه واسطس و شما اونا واسطه قرار مي ديد که شفا پيدا کنيد ، لطفاً سفسطه نکنيد و يه کم تفکر کنيد به خدا ضرر نمي کنيد.
283 | فداZ صحابه | Iran - Tehran | ١٥:٢٧ - ٢٦ مرداد ١٣٩٢ |
اقا محترم اZين چه قياس مع الفارقي است به قول شاعر :عالم پاک را چه به عالم خاک الله خودش ميگه که من از شاه رگ گردن نزدZک ترم بعد دZيگران را ميخانيد براZي واسطه دوما الله خودش از ما ميخاد که من را صدا کنيد سوما درخواست از زندگان ممکنه چون اينطرف ميتونه دعا کنه نزد الله چهارما ما دکتر ميرZم از تجربيات اون استفاده کنيم در زمينه دارو شناسيZ نه اZنکه اونها را مثل ائمه خداZي ثانيZ قرار بدZيم چرا شما فکر نميکنيد تو رو به الله برZيد قران را بخونيد مشکل شما تو نخوندن قران است

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي؛ با يك توضيح براي شما ثابت مي كنيم كه شما قرآن را يا نمي خوانيد يا بدون توجه به تفسير مفسران حقيقي آن را تفسير و تاويل مي كنيد.
خداوند اگر در قرآن مي فرمايد من از رگ گردن به شما نزديكترم از اين جهت است كه خداوند همه جا حضور دارد و شاهد بر اعمال ماست اما در واسطه قرار دادن منظور اين نيست كه خدا از ما دور است و ما مي خواهيم كسي دعاي ما را به گوش خداوند برساند! بلكه در اينجا مقام و منزلت مد نظر است يعني خداوند مقام او از ما بسيار بالاتر است ما گنهكار، مادي و جسماني و پايين هستيم او داراي علو مقام و معنوي و بدور از هرگونه جسمانيت است. او سرچشمه تمام خوبيهاست و ما غرق در رذائل، ارتباط مستقيم داشتن با چنين ذات متعالي و مجرد و مقدسي از سوي ما خلاف ادب است، ائمه طاهرين عليهم السلام بجهت اعمال خالص خود در اين مقام داراي آبرو شده اند؛ در صورتي كه ما از آنها بخواهيم، هم به قرآن عمل كرده ايم كه مي فرمايد: «و ابتغوا اليه الوسيله» يا به مسلمانان مي فرمايد: «فاستغفر الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما» و هم دعاي خود را به استجابت نزديكتر كرده ايم و هم ادب را در درگاه الهي رعايت نموده ايم و هم به مقام و شان اولياي الهي احترام گذاشته ايم.
ثانياً خواستن از اولياي الهي براي وساطت ما در پيشگاه خداوند هم همان خواستن از خداست چون آنها استقلالًا از خود چيزي ندارند و هر چه دارند در راه بندگي خداوند به دست آورده اند.
مردگان در مرگ خود هم داراي مقام و جايگاه وساطت هستند آنچيزي كه آنها را در زمان زنده بودنشان داراي اين خصوصيت كرده ربطي به جسم آنها ندارد تا با مرگشان از بين برود.
وساطت و توسل نامش روي خودش است واسطه بودن يعني از خودش استقلالي ندارد توسل به او يعني از او در رسيدن به خداوند كمك گرفتن اينها به هيچ وجه خداي دوم قرار دادن نيست اگر كسي به معنايي كه مد نظر شماست ائمه ع را مستقلاً در برابر خداوند قرار دهد اشتباه كرده و كار او خطاست و به بقيه ربطي ندارد.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
284 | عبدالله | United Kingdom - London | ٢١:٢٧ - ٠١ شهریور ١٣٩٢ |
مشخصه واقعا قران نخونديد اگر هم خونديد نميفهميد اين جمله که :((خداوند مقام او از ما بسيار بالاتر است ما گنهكار، مادي و جسماني و پايين هستيم او داراي علو مقام و معنوي و بدور از هرگونه جسمانيت است. او سرچشمه تمام خوبيهاست و ما غرق در رذائل، ارتباط مستقيم داشتن با چنين ذات متعالي و مجرد و مقدسي از سوي ما خلاف ادب است))
کجاي قران امده چرا از خودتان دليل من دراوردي مياريد فکر کرديد خدا مثل ادمها است که بنده گناهکار رو به حضور نخواد و بي ادبي باشه با گناه از خدا طلب استغفار کنيم چرا هيچ جاي قران نگفته براي دعا توسل کنيد براي توبه توسل کنيد
ايه و ابتغوا اليه الوسيله هم بريد تفسيرهاي حقيقي را از اهل سنت بگيريد بخوانيد تفسير اين ايه ميگه براي نزديکي به خدا اعمال صالح رو وسيله قرار بدهيد نماز وسيله اي براي نزديکي به خدا روزه حج دعا و ....
خيلي از جوانان شيعه نماز نميخونند و ميروند در مراسم عزاداري شرکت ميکنند و توسل ميکنند فکر ميکنيد لايق رحمت الله هستند نه داداش بهشت براي اعمال است نه براي دوست بودن و فاميل بودن با فلان امامزاده و ....
الله هدايتتان کند

پاسخ:
باسلام

دوست گرامي؛ مضاف بر اينكه اين مطلب بديهي و مسلم است ولي از آياتي هم مي توان در اين مورد استفاده كرد مانند:

«يَأَيهَا النَّاس أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنىُّ الْحَمِيدُ»(فاطر 15)

«وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطونِ أُمَّهَتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السمْعَ وَ الأَبْصرَ وَ الأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشكُرُونَ» (نحل 78)

«لا تُدْرِكهُ الأَبْصرُ وَ هُوَ يُدْرِك الأَبْصرَ وَ هُوَ اللَّطِيف الخَْبِيرُ» (انعام 103)

اي مردم شما فقريد و از خود هيچ چيزي نداريد بلكه نيازمند به خدائيد و خداوند بي نياز و شايسته هرگونه ستايش است.

چشمها او را نمى بينند؛ ولى او همه چشمها را مى ‏بيند؛ و او بخشنده (انواع نعمتها، و با خبر از دقايق موجودات،) و آگاه (از همه) چيز است.

و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمى ‏دانستيد؛ و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد!

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

(1)
285 | عبدالله | United Kingdom - London | ٢١:٣٨ - ٠١ شهریور ١٣٩٢ |
مجموعه اعتراضاتي که بر حديث قرطاس شده است به شرح ذيل اند:
1- حضرت عمر رضي الله عنه به حضرت پيامبر صلي الله عليه وسلم نسبت هذيان دادند و اين توهيني است به پيامبر صلي الله عليه وسلم و هر کسي که به پيامبر توهين کند از دايره اسلام خارج مي شود لذا حضرت عمر رضي الله عنه از دايره اسلام خارج است!!!(نعوذ بالله)
2- پيامبر همه اقوالش بنا به آيه «و ما ينطق عن الهوي إن هو الا وحي يوحي» (نجم آيه 3) وحي شمرده مي شوند، به حضرت عمر رضي الله عنه دستور دادند که قلم و دوات بياور ولي او در جواب پيامبر حسبنا کتاب الله گفته وبه وحي عمل نکردد و دستور آنحضرت را ناديده گرفته و با سر باز زدن از دستور پيامبر، سبب ايذاء آنحضرت را فراهم آورد و مطابق با آيه: «ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الآخرة و اعد لهم عذاباً مهيناً» مورد لعن و نفين خداوند قرار مي گيرد.
3- پيامبر اکرم صلي الله عليه وسلم خواستند مسئله ولايت و خلافت را با کتابت براي حضرت علي رضي الله عنه بيمه کنند و او را جانشين بلافصل خود معرفي نمايند، ولي حضرت عمر متوجه شده مانع کتابت شد!!
4- حضرت عمر رضي الله عنه بوسيله انکار و جلوگيري از آوردن قلم و دوات سبب تنازع عند النبي شد و بنا به آيه: «يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبي و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون» (اي اهل ايمان بالاي صداي پيامبر صدا بلند ميکند و بر او فرياد بر مکشيد مانند فرياد کشيدن بعضي از شما که اين کار، اعمال نيک تان را محو مي کند و شما نمي فهميد. حجرات آيه: 2) اعمال خود را حبط و برباد ساخت.
5- حضرت عمر رضي الله عنه حق مسلمين (تعيين خليفه و جانشين بعد از پيغمبر) را تلف کرد و به مسلمين جهان (العياذ بالله) خيانت نمود.
6- حضرت عمر رضي الله عنه در مقابل کلام رسول الله حسبنا الله گفتند و با اين نظر خود، امت اسلامي را از سنت برحذر داشتند و اين قولش مخالف آيه: «و اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم» (اطاعت خدا و رسول و فرمانداران را بکنيد) است زيرا ايشان از دستور و اطاعت پيامبر که همانا دستور خداوند است سرپيچي کردند و مشمول حديث: من اطاعني فقد اطاع الله و من عصاني فقد عصي الله» (کسي که من از من اطاعت کند از خداوند اطاعت کرده و کسي که نافرماني من را کند نافرماني خدا را کرده است) قرار مي گيرد.
علماي أهل سنت و جماعت در پاسخ به اين اعتراضات ساکت ننشسته اند بلکه اين نوع اعتراضات را با پاسخهاي جالب و بجا جواب داده اند ولي از آنجايي که اکثر اين کتابها به زبان عربي و اردو هستند و برادران فارسي زبان نمي توانند از آنها استفاده کنند، تصميم بر آن شد تا مجموعه اي از پاسخ خدمت خوانندگان عزيز تقديم گردد اميد است مورد اعتناي خوانندگان و دانشجويان گرامي قرار گيرد.
تحقيق حديث قرطاس به اعتبار سند
عده اي از علماء بر اين نظراند که حديث قرطاس از نظر سند ضعيف و غير معتبر است و آن را بطور کلي مردود مي دانند البته ناگفته نماند که اين دسته از علما با تحقيق و بررسي هايي که در زمينه ي اين روايت بعمل آورده اند ثابت کرده اند که خبر قلم و قرطاس در اساس موضوع و روايت آن از پيامبر صلي الله عليه وسلم به هيچ وجه صحيح نيست (علامه برقعي در کتاب رهنمود سنت در رد اهل بدعت و شيخ عبد الرحيم خطيب در کتاب شيخين و نويسنده کتاب سيماي فاروق اعظم بر اين نظر اند. براي کسب اطلاعات بيشتر به کتابهاي مذکور مراجعه شود)
چنانچه استاد طه در کتاب مرآة الاسلام مي گويد اين خبر گرچه در کتب صحاح هم روايت شده ولي متن و محتوا، طرق و القاءات آن مانع قبول صحت حديث مي باشد مجموعه دلايلي که اين دسته از علماء براي ضعف و معلول قرار دادن حديث استدلال مي کنند از قرار ذيل است:
1- از ميان آنهمه صحابه که در جلسه حضور داشتند بغير از عبد الله بن عباس هيچ کسي رواي حديث قرطاس نيست و بنا به قول ابن عباس که مي فرمايد: «توفي رسول الله و انا ابن عشر سنين» (آنحضرت در حاليکه من ده ساله بودم وفات کردند) معلوم مي شود که در آن جلسه افراد خردسال حضور نداشته اند لذا ابن عباس در جلسه حضور نداشته و اگر پيامبر چنين سخني را بيان مي داشتند، حتماً صحابه ديگر آنرا روايت مي نمودند. عدم روايت ديگران بيانگر اين است که پيامبر صلي الله عليه وسلم چنين سخني را بيان نداشته است.
2- خداوند در آيات متعددي آنحضرت را اُمّي معرفي نموده است و اُمّي به کسي گفته مي شود که سواد خواندن ونوشتن را ندارد. اگر بگوييم که پيامبر صلي الله عليه وسلم در آخرين لحظات زندگي اش دستور مي دهند که قلم و کاغذ بياورند تا براي شما چيزي بنويسم، اين مخالف صريح آيات و کلام خداوند است که مي فرمايد: «ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بيمينک اذا لارتاب المبطلون» (و قبل از آن نتوانستي کتابي را بخواني و به خطي بنويسي تا بمادا مبطلان در نبوت تو شک کنند) و يا اينکه در جاي ديگر مي فرمايد: «فامنوا بالله و رسوله النبي الامي الذي يؤمن بالله و کلماته واتبعوه لعلکم تهتدون» (پس ايمان بياوريد به خدا و رسولش پيغمبر امي، آن پيامبري که فقط به خدا و سخنان خدا بگرود و شما بايد پيرو او شويد تا هدايت يابيد- عنکبوت آيه: 48)
از گفته فوق (تقاضاي کتابت توسط شخص پيامبر) چنين بر مي آيد که در طول سالهاي مديدي قصه امي بودن آنحضرت يک قصه ساختگي بوده و وي مي توانسته است بنويسد و در پايان عمرش قصه امي بودن را برملا ساخته اند (العياذ بالله)
3- پيامبر اکرم صلي الله عليه وسلم با لغت اهل حجاز صحبت مي کردند والفاظي که در حديث است بطور هلمّوا، صيغه جمع استعمال شده، مخالف با عادت و ورش وي مي باشد زيرا که اهل حجاز کلمه هلمّ (صيغه مفرد) را براي تثنيه و جمع بطور يکسان استعمال مي کردند ولي در حديث صيغه هلمّوا که لغت بني تميم است بکار رفته است.
4- لفظ «قوموا عنّي» خلاف عادت و اخلاق آنحضرت صلي الله عليه وسلم مي باشد، کسي که رحمت للعالمين است و خداوند در وصف وي مي فرمايد: «و لو کنت فضا غليظ القلب لانفضوا من حولک» (آل عمران آيه: 159) چگونه اصحابش را از محفل خارج مي کند.
5- نسيان راوي که مي گويد: «نسيت الثالثة» دال بر ضعف حافظه راوي است و اين جرحي ديگر بر راوي حديث قرطاس است.
6- در اين روايت آمده است که آنحضرت صلي الله عليه وسلم فرمودند:
«قلم و دوات بياوريد تا گمراه نشويد و اصحاب، قلم و دوات نياوردند و پيامبر صلي الله عليه وسلم نيز از مسئله قلم و دوات سکوت کردند و آنرا ديگر مطرح نساخت؛ از مفهوم اين قضيه بر مي آيد که پيامبر صلي الله عليه وسلم، خودش اسباب گمراهي امت را فراهم ساخته اند (نعوذ بالله)
7- مسئله ديگر اينکه اصحاب وقتي که قلم و دوات نياوردند آيا گمراه شدند يا خير؟ در صورتيکه معتقد به گمراهي همه صحابه باشيم در آنوقت هيچ يک از اهل بيت نيز از اين قاعده استثناء نمي شود و مسئله ضلالت و گمراهي در حق آنها نيز ثابت مي شود که اين خود مخالف آيات و احاديث و اجماع امت است و اگربگويم که گمراه نشده اند اين مخالف حديث قرطاس مي شود که مي فرمايد: «ائتوني اکتب لکم کتاباً لا تضلوا بعدي ابداً».
بنابر دلائل مذکوره، حديث قرطاس حديثي است ضعيف، و معلول که خبر واحد نيز مي باشد و بوسيله آن نمي توانيم صحابي جليل القدري چون حضرت عمر رضي الله عنه را مورد انتقاد و بازخواست قرار بدهيم.

پاسخ:
باسلام

دوست گرامي؛ اولاً ابن عباس سنش پانزده سال بوده چنانكه إبن حجر عسقلاني در كتاب تهذيب التهذيب، جلد 5، صفحه 243 در شرح حال إبن عباس مي‌گويد: اختلاف است كه آيا إبن عباس در زمان رحلت نبي معظم (صلي الله عليه و آله) 10 ساله بود يا 13 يا 15 ساله بود.

بعد روايتي را از خود إبن عباس نقل مي‌كند كه مي‌گويد: «قبض النبي صلي الله عليه و سلم و أنا بن خمس عشر سنة.»

وقتي رسول الله صلي الله عليه و سلم از دنيا رفت، من 15 ساله بودم.

سپس مي‌گويد: اين نظريه را كه إبن عباس در زمان رحلت نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) 15 ساله بوده، مورد تاييد آقاي احمد بن حنبل رئيس حنابله است.

ثانياً روايتي كه در صحيحين آمده تصحيح سندي نمي شود و مورد قبول است. و در صورت زير سوال بردن ابن عباس، روايات فراواني از او كه در صحيحين آمده را بايد رد كنيد و اين مشكل را بيشتر مي كند و با اعتقاد اهل سنت در مورد اين كتاب نمي سازد. مضاف به اينكه امام بخاري، امام مسلم، علامه بدر الدين عيني، علامه ابن حجر و... آنرا صحيح دانسته اند.

ثالثاً اين روايت از غير ابن عباس هم آمده است در منابع معتبر أهل سنت مانند المعجم الاوسط طبراني همين روايت را از قول خود عمر بن خطاب نقل كرده است. يعني حديث قرطاس را از غير إبن عباس، خود عمر بن خطاب هم نقل مي‌كند و مي‌گويد:

عن عمر قال: لما مرض النبي صلي الله عليه و سلم قال: أدعوا لي بصحيفة و دواة أكتب كتابا لا تضلوا بعده أبدا، فقال النسوة من رواء الستر: ألا تسمعون ما يقول رسول الله صلي الله؟ فقلت: إنكن صواحبات يوسف إذا مرض رسول الله صلي الله عليه و سلم عصرتن أعينكن و إذا صح ركبتن عنقه، فقال رسول الله صلي الله عليه و سلم: دعوهن، فإنهن خير منكم.

وقتي رسول الله (صلي الله عليه و سلم) بيمار شد، فرمود: قلم و كاغذي بياوريد تا نامه‌اي بنويسم كه شما را از ضلالت و گمراهي حفظ كند.

(المعجم الاوسط للطبراني، ج5، ص288 ـ الطبقات الكبرى لمحمد بن سعد، ج2، ص243 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص34 ـ كنز العمّال للمتقي الهندي، ج5، ص644)

بعد مي‌گويد: ما از اين كار رسول الله (صلي الله عليه و سلم) به شدت ناراحت شديم. با اين‌كه زن‌ها از پشت پرده اعتراض كردند و من به زن‌ها اعتراض كردم.

آقاي احمد بن حنبل حديث قرطاس را از طريق جابر بن عبدالله انصاري نقل كرده است:

عن جابر: أن النبي صلي الله عليه و سلم دعا عند موته بصحيفة ليكتب فيها كتابا لا يضلون بعده، قال: فخالف عليها عمر بن الخطاب حتي رفضها.

رسول الله (صلي الله عليه و سلم) در هنگام مرگ، قلم و كاغذي خواست تا كتابي بنويسد كه امت را از گمراهي براي هميشه مصون بدارد. عمر بن خطاب با اين كار مخالفت كرد تا اين‌كه رسول الله (صلي الله عليه و سلم) صرف نظر نمود.

(مسند احمد، ج3، ص346)

در اين مورد مي توانيد به مقاله «آيا حديث قرطاس، تنها از طريق ابن عباس نقل شده است؟» مراجعه نماييد.

همچنين در كتب شيعه با اسناد مختلف آمده است كه مي توانيد به مقاله «آيا حديث قرطاس در منابع شيعه نيز آمده است ؟‏» مراجعه نماييد.

رابعاً اين سخن شما با روايات و تعريفاتي كه از ابن عباس شده نمي سازد؛ إبن عباس درست است يك كودك بود، حالا يا 10 سال يا 15 سال، ولي در زمان رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) از يك موقعيت علمي ويژه برخودار بود. يعني يك فرد نابغه بوده كه خود عبدالله بن عمر نقل مي‌كند از خليفه دوم كه مي‌گفت:

من خودم ديدم رسول الله صلي الله عليه و سلم روزي إبن عباس را در كنارش نشانيد و دست بر سرش كشيد و آب دهان در داخل دهان إبن عباس نهاد و فرمود: «أللهم فقهه في الدين و علمه‌ التأويل.» خدايا! او را فقيه در دين نما و تأويل در قرآن را به او بياموز.

(مسند احمد، ج1، ص266 ـ مستدرک علي الصحيحين للحاکم النيشابوري، ج3، ص534 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص276 ـ المصنف لإبن أبي شيبة الكوفي، ج7، ص520)

و جالب اين‌كه إبن حجر نقل مي‌كند از خود إبن عباس كه مي‌گويد: من بعضا نزد رسول الله صلي الله عليه و سلم مي‌رفتم و مي‌ديدم جبرئيل امين در كنار ايشان است و وحي نازل شده است. روزي جبرئيل به من گفت: «إنه كائن حبر هذه الأمة، فاستوص به خيرا.» اين از شخصيت‌هاي برجسته علمي امت خواهد بود.

(تهذيب التهذيب لإبن حجر العسقلاني، ج5، ص244 ـ عمدة القاري شرح صحيح بخاري للعيني، ج13، ص260 ـ الإتقان في علوم القرآن للسيوطي، ج2، ص494 ـ سبل الهدى و الرشاد للصالحي الشامي، ج11، ص129)

خامساً رسول الله بي سواد نبوده است و امي به معني كسي است كه در ام القري يعني در مكه به دنيا آمده و آيه ديگري كه بيان داشتيد هم قبل از نبوت ايشان را مي گويد چنانكه تصريح دارد. در اين مورد به مقاله «آيا پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم بي سواد بودند ؟» مراجعه نماييد.

فرموديد از مفهوم اين روايت بدست مي آيد كه رسول الله صلي الله عليه و آله با سكوت در برابر آوردن قلم و دوات خودش سبب گمراهي امت شده است!

بايد بدانيد وظيفه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) دستور دادن است، اگر مردم مخالفت كردند و دچار گمراهي شدند، مسؤوليتش به عهده خود مانعين كتابت است، نه به نبي مكرم (صلي الله عليه و آله). در سوره مائده، آيه 92 اين قضيه را خيلي واضح و روشن بيان كرده است.

«وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَي رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ»

خدا و پيامبر را اطاعت كنيد، از مخالفت بپرهيزيد. اگر مخالفت كرديد، وظيفه پيامبر رساندن است.

اتفاقاً كساني كه فكر و عقل براي تعقل داشته و دارند حقيقت را از اين جريان مي فهمند بدون اينكه ايشان چيزي نوشته باشند در حقيقت رسول الله صلي الله عليه و آله به دو دليل از نوشتند منصرف شدند ا. اگر مي نوشتند آنهايي كه در حضور رسول الله صلي الله عليه و آله گفتند ما را قرآن بس است به يقين يعد از آن هم همين را به راحتي مي گفتند لذا نوشتن اين مطلب فايده اي نداشت. 2. اعتراض افرادي كه قرار است حكومت را غصب كنند به همه نشان داد كه اينها حتي لياقت مسلمان ناميده شدن ندارند كه اينگونه در مقابل رسول خود گستاخانه سخن مي گويند چون مسلمان يعني تسليم، چه برسد به اينكه حكومت هم بخواهند بكنند اگر كساني نفهميدند و يا حالا نمي فهمند مسئول اعمال و اعتقاداتشان خودشان بايد باشد نه رسول الله صلي الله عليه و آله.

فرموديد: اگر گمراه شده باشند اهل بيت هم جزو آنها هستند!

چقدر اين سخن بي اطلاعي شما را در مورد وقايع تاريخ نشان مي دهد همه مي دانند پس از رسول الله صلي الله عليه و آله چه اتفاق افتاده اصحاب دو گروه شده و... چگونه همه را يك گروه حساب مي كنيد. در اين مورد به مقاله «صحابه‌اي که مشروعيت خلافت ابوبکر را قبول نداشتند» مراجعه نماييد.

براي توضيحات بيشتر در مورد حديث قرطاس مي توانيد به مطالب زير مراجعه نماييد:







موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

(1)
286 | رحيم | Iran - Tehran | ١٥:٥١ - ١٥ مهر ١٣٩٢ |
با سلام
بايد خدمت آقا عبداله کامنت 285 بگم آخه برادر من ادم بايد عقل داشته باشه مگه ميشه پيامبر يک دين از طرف خدا بياره و نستجيروباله يادش بره براي تبين اين دين تازه کسي را به عنوان جانشين معرفي کنه .اين چه حرفي شما ميزنيد و عقيده داريد کتاب خدا کافيه آيا اين کتاب مفسر نميخاد که از منبع اصلي فيض ببره و بتونه دقيق تبين کنه آيا شما فکر مي کنيد عمرو عثمان و ابوبکري که بيشتر عمرشون در جهالت و بت پرستي گذشته بهتر از علي بن ابيطالب که حتي يک لحظه بت پرست نبوده مي تونن خليفه رسول خدا باشن .
اونوقت با آيتي که درشان اميرالمومنين است چکار خواهيد کرد.
انشاله حدا شمارو با عمروابوبکر و عثمان محشور کنه و ما را هم با علي بن ابيطالب و اهل بيت عصمت و طهارت
الهم عجل لوليک الفرج
287 | بهنام | Iran - Isfahan | ٢٠:٣٣ - ٢٢ آبان ١٣٩٢ |
اين عزيز ما اومده ميگه پيامبر علم نوشتن يا همون سواد نداشتن تا آخر عمرشون .آيا اين ممکنه که فردي منتها درجه قدرت فکري و ذهني رو داشته باشه و از اون ور هم سواد نوشتن نداشته باشه؟پيامبر طبق آيه تا قبل از بعثت و اندي بعد از اون سواد نوشتن نداشتن تا مردم کوتاه فکر جاهليت يه وقت نگن قرآن نوشته خود محمد ص است. از اون طرف پيامبري که قول مشهورش بود توي جنگها که هر اسيري اگه به ده نفر سواد نوشتن ياد بده آزاد ميشه چطور خودش نوشتن رو ياد نگرفت؟؟؟پيامبر واقعا قلم و کاغذ خواستن که ابوالحسن رو در وصيتشون براي آخرين بار امام معرفي کنن.يا علي
288 | محسن اميري | Iran - Khorramshahr | ١٤:٣٩ - ٠٥ دي ١٣٩٢ |
خاک بر سره ملا زاده.هرچه آقاي قزويني سند مي آورد مردک فقط يک جمله بلد بود:اون ها همه دروغ است و سند ندارد.آخر يک نفر به اين ملعون بگويد حرفت رh حداقل اثبات کن.
289 | عليرضا | Iran - Arak | ٠٧:٢٢ - ٠٣ بهمن ١٣٩٢ |
اين شعر را براي ولدالشيطان ملازاده نوشته ام...
مولوي هستي ولي مولاي تو اهريمن است..........کار تو بر ضد اسلام و عليه ميهن است
ريش پر پشتت مثال ريش ابليس لعين..........زير هر تارش نشيمنگاه و جاي ??? است
از برايت ويل را مملو ز آتش کرده ا ند............حق والانصاف آن دم جايگاه ديدن است
چون که قفل آهنين بر پاي تو گردد کليد..........القرض آنجا فقط مخصوص هي خنديدن است
من بسي شادم که عمرش نم نمک سرميرسد.........از فشار قبر کارش بر خودش پيچيدن است
ني سواد و ني ادب . ني معرفت داري ملا.........اين وهابي بين چطورمشغول حنظل چيدن است
290 | محمدحسين | United States - Cedar Knolls | ٢٣:٢٤ - ٠٨ بهمن ١٣٩٢ |
دررابطه باملازاده ملعون واقعيت روشن ودليل ثابت همان چهره شيطانيش هست كه به هيچ موجودي الاشيطان شباهت ندارد/درميان قتله كربلا هيچ كدامشان عاقبت بخيرنگشتندواين مولوي شيطان كه هميشه برامام حسين واصحابش ميتازد روسياه وخوار اين دنيارابه سمت دوزخ ترك خواهدكرد.
291 | مهدي | Iran - Tehran | ٢٤:٠١ - ١١ بهمن ١٣٩٢ |
روز به روز که مي گذرد معناي دجال آخر الزمان برايمان واضح تر وملموس تر مي شود که چه بسا يکي بسان ملعون ملازاده باشد که هر وقت قيافه اش را مي بينيم بياد خاطره تلخ کوچه بني هاشم و تنهايي امام مجتبي عليه سلام مي افتيم
292 | علي از قم | Iran - Qom | ١٥:٥١ - ١٠ اسفند ١٣٩٢ |
خدايا ملازاده ي ملعون و فحاش را خوار و ذليل و رسوا تر از قبل کن
الهي آمين
293 | سيد مرتضي | United States - Fremont | ٢٠:٣١ - ٠٤ دي ١٣٩٣ |
خدا استادمان جناب آقاي حسيني قزويني را حفظ کند که پوز اين مولوي را خوب خاک کرد.
294 | سجاد میرزایی 14 ساله از شیراز | Iran - Tehran | ١١:٥٤ - ٢٣ مرداد ١٣٩٤ |
با سلام.من این عکس را تقدیم می کنم به سلطان الواعظین زمان،آیت الله دکتر سیّد محمّد حسینی قزوینی.لینک عکس از صفحۀ لنزور من:
http://www.lenzor.com/p/iqP7p
 [1] [2] [3] [4] [5] [6] [7] [8]   قبلی
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها