2024 March 29 - جمعه 10 فروردين 1403
شهادت حضرت رقيه عليهاالسلام
کد مطلب: ٥٨٧٦ تاریخ انتشار: ٠١ مهر ١٣٩٩ - ٠٩:٣٠ تعداد بازدید: 5647
يادداشت » عمومي
شهادت حضرت رقيه عليهاالسلام


عمه، بابايم كجاست؟
اسارت دشوار و يتيمي دردي عميق است. يك سه ساله، چگونه مي تواند تمام رنجِ تشنگي و زخم تازيانه اسارت و از آن بدتر، درد يتيمي را به جان بخرد، آن هم قلب كوچكِ سه ساله اي كه تپيدن را از ضربانِ قلب پدر آموخته و شبي را بي نوازش او به صبح نرسانده است. امّا... امّا او رقيه حسين است و بزرگي را هم از او به ارث برده است. رقيه پس از عاشورا، پدر را از عمه سراغ مي گيرد و لحظه اي آرام ندارد، با نگاه هاي كنجكاوش از هر سو ـ تمام عشقش ـ پدرش را مي جويد و سكوتِ عمه، سؤال او را بي جواب مي گذارد و او باز هم مي پرسد: «عمه، بابايم كجاست؟...»


لحظه هاي بي قرار
اين جا خرابه هاي شام، منزل گاه اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است. رقيه با اسيران ديگر وارد خرابه مي شوند، اما ديگر تاب دوري ندارد. پريشان در جست و جوي پدر است. امشب رقيه، فقط پدر و نوازش هاي پدر را مي خواهد. امشب رقيه عليهاالسلام است و عمه، امشب رقيه عليه السلام است و سر بابا، امشب ملائك آسمان از غم دختر حسين عليه السلام در جوش و خروشند، امشب شب وداع رقيه عليهاالسلام و زينب عليهاالسلام است. او در آغوش عمه، بوي پدر را به ياد مي آورد و دستان پر مهر او را احساس مي كرد.


گل نازدانه پدر
رقيه ...رقيه نجيب! اي مهتاب شب هاي الفت حسين! اي مظلوم ترين فرياد خسته! گلِ نازدانه پدر و انيس رنج هاي عمه!
رقيه... رقيه كوچك! اي يادگار تازيانه هاي نينوا و سيل سيلي كربلا! دست هاي كوچكت هنوز بوي نوازش هاي پدر را مي داد، و نگاه هاي معصوم و چشمان خسته ات، نور اميد را به قلب عمه مي تاباند.
رقيه... رقيه صبور! بمان، كه بي تو گلشن خزان ديده اهل بيت، ديگر بوي بهار را استشمام نخواهد كرد، تو نوگل بهشتي و فرشته زميني، پس بمان كه كمر خميده عمه، مصيبتي ديگر را تاب نخواهد آورد.


غربتِ خرابه
يا رب امشب چه شبي است. در و ديوار فرو ريخته اين خرابه غزل كدامين خداحافظي را مي سرايند؟ زينب، اين بانوي نور و نافله هاي نيمه شب، دستي به آسمان دارد و دستي بر سر رقيه؛ بخواب عزيز برادرم!
باز هم رقيه عليهاالسلام و گريه هاي شبانه، باز هم بهانه بابا و بي قراري هايش، و اين بار شاميان چه خوب پاسخ بي قراريِ رقيه عليهاالسلام را مي دهند و سر حسين عليه السلام را نزد او مي آورند.
آن شب، هيچ كس توان جدا كردن رقيه عليهاالسلام را از سرِ بابا نداشت. تو با سرِ بابا چه گفتي؟ چشم هاي پدر، كدامين سرود رفتن را برايت خواند كه مانند فرشته اي كوچك، از گوشه خرابه تا عرش اعلا پر كشيدي و غربتِ خرابه را براي عمه به جاي نهادي.


متاب اي ماه، متاب!
امشب، غم گين ترين ماه، آسمان دنيا را تماشا مي كند. آسمان! چه دل گيري امشب، گويي غم مصيبتي به گستردگي زمين، قلبت را مي فشرد. امشب فرشته هاي سياه پوش، بال در بال هم، فوج فوج به زمين مي آيند و ترانه غم مي سرايند. در و ديوار خرابه، از اندوه زينب عليهاالسلام ، بر سر و سفير مي كوبند. امشب چشمه هاي آسمان، از گريه خونين زينب عليهاالسلام ، خون مي بارد و چهره زمين از وسعت اندوه، تاريك است. متاب امشب اي ماه، متاب! هيچ مي داني، امشب گيسوان پريشانِ رقيه، به خواب كدامين نوازش رفته است؟ متاب كه دردهاي آشكار بسيار است. متاب كه زخم هاي بي شمار بسيار است. متاب كه دل پر شرار زينب عليهاالسلام به شراره جدايي نازنيني ديگر، در سوز و گداز است. متاب كه امشب خرابه شام، از داغ سه ساله گل حسين، تيره ترين خرابه دنياست. متاب اي ماه، متاب!


آرام نازنين عمه
آرام نازنين عمه! آرام، مبادا شاميان صداي گريه و بي تابي دختر حسين را بشنوند. اين خرابه كجا و آغوش گرم و نوازش هاي مهربان بابا كجا؟ اين سر بريده بابا و اين دختر كوچك حسين. هر چه مي خواهد دل تنگت، بگو. بابا، امشب به مهماني دلِ بي قرارت آمده، بگو از سيلي خوردن ها و تازيانه ها و آتش خيمه هاي عصر عاشورا. بگو از درد غربت و محنت غريبي، بگو از صورت هاي نيلي و اسيري و بيابان هاي بي رحمي. بگو از بي شرمي يزيديان و كوفيان سست پيمان و استقبال شاميان، آرام، نازنين عمه! آرام. اكنون تو، به مهماني بابا مي روي. سفر به سلامت!


اندوه هجرت
امشب به وعده گاه نخستين باز مي گردي. آن جا پدر و ملائك، به اشتياق، در انتظار تو هستند. امشب آسمان گرفته و تاريك است و باد خزان غبار مرگ مي پاشد. گريه امان اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را بريده است و عشق از غم اين هجران، و اندوه هجرت تو گل تازه شكفته و معطري كه در قلب بهار مي پژمرد، زار مي نالد، آرام و قرار زينب عليهاالسلام ، رفته است. سرانجام آن لحظه فرا رسيد و رقيه عليهاالسلام كوچك زينب، از خاك تا افلاك پر كشيد.


تو را چه بنامم
تو را چه بنامم، كه ناب تر از شبنم هاي صبح گاه بر گلبرگ تاريخ نشسته اي. تو را چه بسرايم كه آوازه بركت و كرامتت، موج وار، همه دل ها را به تلاطم در آورده است. تو را چه بنامم كه بيش از سر بهار در آغوش بابا، طعم زندگي را نچشيدي و مانند او، غريبانه از غربت اين غريبستان خاكي بار سفر بستي. پس سلام بر تو، روزي كه به عالم خاكي گام نهادي و روزي كه به افلاك پر كشيدي.


ميلاد نوگل امام حسين عليه السلام
امام حسن مجتبي عليه السلام ، به برادرش امام حسين عليه السلام وصيت نمود كه با ام اسحاق كه همسرش بود وصلت كند. امام حسين عليه السلام به سفارش برادر عمل كرد و ثمره آن ازدواج، دختر نازدانه اي به نام رقيه شد. با تولد حضرت رقيه عليهاالسلام در سال 57 قمري، مدينه نور ديگري گرفت و خانه كوچك امام، گرماي تازه اي يافت. ديري نپاييد كه ام اسحاق جان به جان آفرين تسليم كرد و رقيه كوچك از نعمت مادر محروم شد. امام حسين عليه السلام او را در آغوش پر مهر خويش، بزرگ كرد و پيوسته به خواهرش زينب عليهاالسلام سفارش مي فرمود كه براي رقيه عليهاالسلام مادر باشد و به او محبّت كند.
بي مادري حضرت رقيه عليهاالسلام ، پرستاري هاي حضرت زينب عليهاالسلام و سفارش هاي حضرت امام
حسين عليه السلام باعث شده بود، پيوندي عميق، بين حضرت زينب عليهاالسلام و حضرت رقيه عليهاالسلام پديد آيد.


رقيه در كربلا
از لحظه ورود كاروان به كربلا، رقيه لحظه اي از پدر جدا نمي شد، شريكِ غم ها و مصيبت هاي او بود و با ديگر ياران امام از درد تشنگي مي سوخت. يكي از افراد سپاه يزيد مي گويد:
من در ميان دو صف لشكر ايستاده بودم، ديدم كودكي از حرم امام حسين عليه السلام بيرون آمد، دوان دوان خود را به امام رسانيد، دامن آن حضرت را گرفت و گفت: اي پدر، به من نگاه كن! من تشنه ام. اين تقاضاي جان سوز آن دختر تشنه كام و شيرين زبان، چون نمكي بر زخم هاي دل امام بود و او را منقلب كرد، بي اختيار اشك از چشمان اباعبداللّه عليه السلام جاري گرديد و با چشمي اشك بار فرمود: «دخترم، رقيه! خداوند تو را سيراب كند؛ زيرا او وكيل و پناه گاه من است.» پس دست كودك را گرفت و او را به خيمه آورد و او را به خواهرانش سپرد و به ميدان برگشت.


رقيه و سجاده پدر
گاه سجاده امام حسين عليه السلام ، با دست هاي كوچك حضرت رقيه عليهاالسلام باز مي شد و او به انتظار پدر مي نشست تا مي آمد و در آن سجاده به نماز مي ايستاد و رقيه عليهاالسلام از آن ركوع و سجود امام لذت مي برد. در كربلا نيز رقيه عليهاالسلام ، هر بار هنگام نماز، سجاده امام را مي گشود. ظهر عاشورا به عادت هميشگي منتظر بابا بود، ولي پس از مدتي، شمر وارد خيمه شد و رقيه عليهاالسلام را كنار سجاده پدر ديد كه سراغ او را مي گرفت، آن ملعون نيز جواب اين سؤال را با سيلي محكمي كه به صورت كوچك او نواخت، پاسخ گفت.


رقيه در راه شام
كاروان كربلا، از كوفه راهي شام شد، همان كارواني كه اهل بيت پيامبر بودند و به اسيري از كربلا آورده شده بودند، در بين راه كه سختي و مشكلات بر رقيه كوچك فشار آورده بود، شروع به گريه و ناله كرد. يكي از دشمنان چون آن فرياد و ضجه را شنيد، به رقيه عليهاالسلام گفت: اي كنيز، ساكت باش؛ زيرا اين با گريه تو ناراحت مي شوم. آن حضرت بيشتر اشك ريخت، بار ديگر آن نامرد گفت: اي دختر خارجي، ساكت باش. حرف هاي زجر دهنده آن مرد، قلب رقيه عليهاالسلام را شكست، رو به سر پدر فرمود: اي پدر! تو را از روي ستم و دشمني كشتند و نام خارجي را هم بر تو گذاردند، پس از اين جمله ها، آن دشمن خدا، غضب كرد و با عصبانيت رقيه را از روي شتر بر زمين انداخت.


رقيه در خرابه شام
بعد از ورود اهل بيت امام حسين عليه السلام به شام، آنان را در خرابه اي نزديك كاخ سبز يزيد جاي دادند. روزها آفتاب و شب ها، سرما به شدت آنان را اذيت مي كرد. علاوه بر آن، نگاه مردم شام كه به تماشاي خرابه نشينان مي آمدند، داغي جان سوز بود. روزي حضرت رقيه عليهاالسلام ، به جمع شاميان كه در حال برگشتن به خانه هاي خود بودند، اشاره كرد و ناله اي دردناك از دل برآورد و به عمه اش گفت: اي عمه، اينان كجا مي روند؟ آن حضرت فرمود: اي نور چشمم اينان ره سپار خانه و كاشانه خود هستند. رقيه گفت: عمه جان مگر ما خانه نداريم، و زينب عليهاالسلام فرمود: نه، ما در اين جا غريبه هستيم و خانه اي نداريم، خانه ما در مدينه است. با شنيدن اين سخن، صداي ناله و گريه رقيه بلند شد.


رقيه و خواب پدر
سختي هاي اسارت، رقيه عليهاالسلام را به شدت مي رنجاند و او يك سره بهانه بابا را مي گرفت، شبي در خرابه شام و در خواب، پدر را ديد، چون از خواب برخاست و چشم گشود، خود را در خرابه يافت و از پدر نشاني نديد. از عمه سراغ پدر را گرفت و زينب عليهاالسلام بسيار گريه كرد و رقيه عليهاالسلام نيز با عمه گريست. آن شب باز صداي عزاداري زنان اهل بيت بلند شد؛ مجلسي كه نوحه سرايش رقيه عليهاالسلام بود. از سر و صداي اهل بيت، يزيد از خواب بيدار شد و پرسيد چه خبر است؟ به او خبر دادند كه كودكي سراغ پدرش را گرفته است. يزيد دستوري داد، سر پدرش را براي او ببرند.
اين دستور يزيد نشان از رذالت و شقاوت طينت او بود و برگي ديگر از دفتر مظلوميت هاي بي شمار اهل بيت را گشود.


پرواز به سوي پدر
وقتي به دستور يزيد، سر پدر را براي رقيه عليهاالسلام آوردند، رقيه سر را در بغل گرفت و عقده هاي دل را باز كرد و هر چه مي خواست با سر بابا گفت. آن شب رقيه عليهاالسلام ، گم شده خود را يافته بود، اما بي نوازش و آغوش گرم. پس لب هايش را بر لب هاي بابا گذاشت و آن قدر گريست تا جان به جان آفرين تسليم كرد. پشت خميده زينب عليهاالسلام شكست، رو به سر برادر فرمود: آغوش بگشا كه امانتت را باز گرداندم. ديگر كسي ناله هاي شبانه رقيه عليهاالسلام را در فراق پدر نشنيد.


وداع زينب عليهاالسلام با رقيه عليهاالسلام
وقتي كاروان اسيران كربلا، به مدينه بر مي گشت، غمي جان كاه وجود زينب عليهاالسلام را مي آزرد؛ چگونه از خرابه و شام دل بكند؟ نو گلي از بوستان حسين عليه السلام در اين خرابه آرميده، شام بوي رقيه عليهاالسلام را مي دهد، رقيه اي كه يادگار برادر بود و نازدانه پدر و در دست زينب عليهاالسلام امانت. زينب عليهاالسلام بي رقيه چگونه به كربلا و مدينه وارد شود؟ غم سراسر شام را گرفته و گريه ها، باز هم سكوت شهر را در هم شكسته است.


راز دل با پدر
هنگامي كه در خرابه شام، سر پدر را نزد رقيه عليهاالسلام آوردند، آن دختر كوچك بسيار گريست و سخناني بر زبان آورد كه شيون اهل بيت عليه السلام را بلند كرد و آتش بر دل زينب عليهاالسلام نشاند:
پدر جان! كدام سنگ دلي سرت را بريد و محاسن تو را به خون پاكت خضاب كرد؟
پدر جان! چه كسي مرا در كودكي يتيم كرد؟ پس از مادر از غم فراق او به دامان تو پناه مي آوردم و محبت او را در چشم هاي تو سراغ مي گرفتم، اكنون پس از تو به دامان كه پناه برم؟
پدر جان! پس از تو چه كسي نگهبان دختر كوچكت خواهد بود، تا اين نهال نو پا به بار بنشيند؟
پدر جان! پس از تو چه كسي غم خوار چشم هاي گريان من خواهد بود؟
پدر جان! در كربلا، مرا تازيانه زدند، خيمه ها را سوزاندند، طناب بر گردن ما انداختند و بر شتر بي حجاز سوار كردند و ما را اسيران از كوفه به شام آوردند.


شام، حرم يادگار حسين عليه السلام
رقيه كوچك و يادگار حسين عليه السلام ، پس از رحلت در خرابه شام، همان جا مدفون گرديد، كم كم مقبره اي به روي قبر بي چراغ او ساخته شد و بارگاهي براي عاشقان شد. حرمش، ميعادگاه عاشقان دل سوخته اباعبداللّه است. بوي حسين، از هر گوشه اش روح و جان را مي نوازد. نيازمندان، دست حاجت به سويش دراز مي كنند و خسته دلان بار سنگين دل را در كنار او مي گشايند. زيارت حرم و بارگاهش آرزوي هر دل داده اي است.


شهادت حضرت رقيه در سروده شاعران
سوختم ز آتش هجر تو پدر تب كردم روز خود را به چه روزي بنگر شب كردم
تازيانه چو عدو بر سر و رويم مي زد نااميد از همه كس روي به زينب عليهاالسلام كردم
* * *
اشك يتيم
اي عمه بيا تا كه غريبانه بگرييم رو از وطن و خانه، به ويرانه بگرييم
پژمرد گل روي تو از تابش خورشيد در سايه نشينيم و به جانانه بگرييم
لبريز شراي عمه دگر كاسه صبرم بر حال تو و اين دل ويرانه بگرييم
نوميد ز ديدار پدر گشته دل من بنشين به كنارم، پريشانه بگرييم
گرديم چو پروانه به گرد سر معشوق چون شمع در اين گوشه كاشانه بگرييم
اين عقده مرا مي كشد اي عمه پيش نظر مردم بيگانه بگرييم




Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها