2024 March 28 - پنج شنبه 09 فروردين 1403
سخنراني ملا محمد شريف زاهدي در مورد تشرّف به مذهب تشيع
کد مطلب: ٥٦١٩ تاریخ انتشار: ٢٠ شهریور ١٣٨٧ تعداد بازدید: 13283
سخنراني ها » عمومي
سخنراني ملا محمد شريف زاهدي در مورد تشرّف به مذهب تشيع

وقایع قبل از تشیع و علل گرایش به تشیع
شبکه سلام 87/06/20

بسم الله الرحمن الرحيم

تاریخ :87/06/20

ولايت، نعمت بسيار بزرگي است كه تعبير به سعادت شده است. خداي متعال، حقير را توفيق داد به حرمت امام حسين (عليه السلام) از مكتب سني حنفي به مذهب نوراني اثنا عشري (عليهم السلام) بپيوندم و هدايت بشوم.

در واقع بنا است در اين جلسه كه در خدمت عزيزان هستم، چگونگي شيعه شدن و هدايت شدن خودم را و مطالبي چند در رابطه با مناظراتي كه قبل و بعد از شيعه شدنم با مولوي ها و بزرگان و استادان خودم در سيستان و بلوچستان كه از مشاهير ملاهاي سني ايران هستند، داشتم، بالإختصار خدمت شما عزيزان عرض كنم.

بنده محمد شريف زاهدي، اهل سيستان و بلوچستان، از شهرستان نيك شهر هستم. شايد شنيده باشيد كه 12، 13 سال قبل از انقلاب اسلامي، بسياري از ملاهاي وهابي مسلك پاكستان، براي اين كه مردم سيستان و بلوچستان را در مذهب حنفي تقويت بكنند، آمدند وارد بلوچستان شدند و از طريق مرزهاي زميني به صورت قاچاقي آمدند چندين نفر از جوانان سيستان و بلوچستان را به پاكستان بردند به عنوان كساني كه در آنجا تعليم ببينند و در حوزه ها درس بخوانند و بيايند كار بكنند.

فتواي مهمي كه در آن موقع در سيستان و بلوچستان پخش شده بود و حتي اين فتوا الآن هم در ذهن بسياري از ملاهاي آنجا هست، اين بود كه درس خواندن در حوزه هاي دنيوي و دولتي جايز نيست و كسي حق ندارد در ابتدائي و راهنماني و دبيرستان و دانشگاه درس بخواند و فقط بايد در مدارس ديني و حوزه هاي علميه درس بخواند. دليل شان اين بود كه خداوند فرموده است:

وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ

مومنين كساني هستند كه از سخنان بيهوده پرهيز مي كنند.

سوره مؤمنون/آيه3

لذا اين چيزهايي كه در مدارس دولتي درس مي دهند، همه اش بيهوده است و جائز نيست كه اينها را ياد بگيريد، برويد علم دين را ياد بگيريد. اين فتوا عَلَم شد و شواهد اين فتوا اين است كه ما آدم هاي بسيار متفكر از اهل سنت در بسياري از نقاط اهل سنت سيستان و بلوچستان خيلي كم داريم و چه بسا بسياري از جاها نداريم و اين بنده خداها بخاطر اين فتوايي كه ملاهاشان از پاكستان داده بودند، گوش كردند و الآن بسياري از خانواده ها در سيستان و بلوچستان 10 نفر، 15 نفر، 5 نفر و 4 نفر مولوي و ملا دارند. اما در بسياري از خانواده ها كه اين قدر مولوي هست، به احتمال 90٪ يك نفر معلم هم پيدا نشود.

طائفه ما، طائفه اي است در بلوچستان كه از نظر ملا و تبليغي، مشهور است. عموي من، يكي از ملاهاي مشهور آنجاست. اينها در سن 9 سالگي در مدرسه دولتي درس مي خواندند و ما را از مدرسه خارج كردند و فرستادند به حوزه علميه كه بايد برويم و ملا بشويم.

من براي اين كه بحث ورود به حوزه علميه را خدمت شما عرض كنم، بايد نكته اي را بگويم كه پدر و مادرم و ديگران برايم نقل كرده اند و اين نكته كاملا به هدايت بنده ارتباط دارد:

وقتي از مادر متولد شدم، تعريف مي كردند كه شما كالْمَيت (مانند مرده) بودي و مردم فكر مي كردند كه مي ميري و زنده نمي شوي. حتي اين عموي بنده ـ كه دخترش را به بنده داد و بعد از شيعه شدنم، طلاق دخترش را گرفت و گفت شما مشرك و مرتد شدي و ما به شما زن نمي دهيم ـ از كساني بود كه به پدرم گفت:

شما ديوانه هستيد كه براي اين، پول خرج مي كنيد. او ميت است و نبايد براي او پول خرج كنيد.

بعد كه ملا و مولوي شديم، آمدند گفتند:

اگر اين را به من ندهيد، من خودكشي مي كنم.

آخرش هم مجبور شدند ما را داماد بكنند.

مادر و پدرم تعريف مي كنند:

شما مريض بودي و آن قدر بيمار شدي كه مانند ميت بودي و شما را به چابهار و زاهدان برديم و علاج نداشتي. دكترها گفتند كه كاري از ما ساخته نيست.

دفعه آخري كه به چابهار مي روند، دكتر، داروهايي را مي دهد و به خانه يك بنده خدايي در چابهار مي روند، به محله اي كه جرقه نور امام حسين (عليه السلام) به قلب بنده خطور كرد. بعد از چندين سال، در سال 1375 بعد از 4 سالي كه در حوزه بحر العلوم يكي از بخش هاي نيك شهر خوانده بودم، براي ادامه تحصيل به حوزه علميه چابهار رفتم و آنجا مشغول به تحصيل شدم و بحث هايي را در آنجا ادامه دادم. من در آنجا امام جماعت يك مسجدي شدم در همين محله اي كه پدر و مادرم تعريف مي كردند كه يك بنده خدايي داروي علاج شما را در همين محله به ما داده بود. دارو چه بود؟ ابن بنده خدا گفت: به اعتقاد ما، يك راه دارد كه درست شود. راهش اين است كه به ساحل كنار دريا برويد و يك گودال حفر كنيد و پا تا گردن، دفنش كنيد و يك ساعت زير خاك دريا باشد و خوب مي شود. پدر و مادرم مي گويند:

ما همين كار را كرديم و برديم شما را دفن كرديم و بعد از يك ساعت بيرون آورديم و آورديم روستا و حال شما خوش شد و كم كم بهتر شدي.

موقعيت به آنجا رسيد كه ما وارد حوزه علميه شديم و كار به جايي رسيد كه خداوند، بنده گنه كار را به همين محله اي آورد كه اين ماجرا اتفاق افتاد و در همين محله، امام جماعت شدم. مسجدي كه من امام جماعت شدم، بين اين مسجد و ساحلي بود كه بنده را براي شفاي جسمي دفن كرده بودند و امام حسين (عليه السلام) هم شفاي روحي را براي من قرار داد. يك حسينيه اي بين اين مسجد اهل سنت و ساحل دريا بود در چابهار، متعلق به شيعه هاي مهاجر چابهار و ظاهرا قبل از انقلاب هم اين حسينيه در آنجا بود.

شب عاشوراي سال 1375 بود كه بنده آخرين نفري بودم كه از مسجد بيرون آمدم؛ چون ملاي مسجد بودم، كليد مسجد در دست من بود. صداي سخنراني روحاني شيعي را از حسينيه شنيدم. در دلم افتاد كه بروم گوش بكنم كه اين عالم شيعه چه مي گويد؟ چون در گوش ما خوانده بودند كه ـ نعوذ بالله ـ آخوندهاي شيعه، دروغ مي گويند و حرف هايي كه اينها مي گويند، كذب است و قبول نيست. فورا در ذهنم آمد كه مولوي چه گفته است و من مجبور شدم بروم كنار پنجره. چون با آن محاسن و لباس مولوي بودم، جرأت نكردم كه از پنجره نگاه كنم، تا يك نفر ببيند كه اين چه كار دارد كه اينجا آمده است؟ كنار پنجره نشستم. به محض اين كه كنار پنجره رسيدم، اين روحاني، اين روايت را از بخاري سني ها خواند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده است:

إن الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة.

در كنار اين يك روايت كه از بخاري سند مي داد، مطلب مهم و اساسي كه براي من تكان دهنده بود، اين بود كه گفت در كتاب حياة الصحابة، جلد 3 ملا محمد يوسف و محمد إلياس كام دهلوي آمده است:

براي شهادت امام حسين (عليه السلام)، هر سنگ ريزه اي را كه برمي داشتند، از زير آن سنگ ريزه ، خون منجمد و بسته بيرون مي آمد.

انكسفت الشمس كسفة و هي ظلمة و كانت السماء كالعلقة أياما.

خورشيد تاريك شد و آسمان، چندين روز مثل خونِ سرخ شد.

گفتم عجب! كتاب براي ماست، ولي من تا بحال اين كتاب را مطالعه نكردم. اسم كتاب را شنيده ام. خيلي تعحب كردم و اين در ذهنم آمد كه اين عالم شيعه از كجا كتاب هاي ما را خوانده است. مولوي هاي ما مي گويند كه كتاب هاي شيعيان را نخوانيد، گمراه كننده است. چطور آنها كتاب هاي ما را مي خوانند و نمي گويند كه كتاب هاي اهل سنت را نخوانيد، گمراه كننده است؟ اين براي من سوال شد.

خوشا به سعادت تان كه عمري است درِ خانه حضرت علي (عليه السلام) رفته ايد و عمري است كه چشم تان براي امام حسين (عليه السلام) اشك سرجدا مي ريزد. ساداتي كه در اين مجلس هستند، قسم شان مي دهم به جدشان امام حسين (عليه السلام)! كه مرا دعا كنند. به خدا قسم خيلي دنبال ما هستند كه ما را بكشند. به امام حسين (عليه السلام) قسم! من از اينها نمي ترسم. از اين مي ترسم كه هنوز حق امام حسين (عليه السلام) را أداء نكرده ام و نمي توانم أداء كنم، اينها اين كار را بكنند. اين روحاني يك تكه روضه خواند و اين جمله، جمله اي بود كه منِ ملائي كه فتوا را شنيده بودم و كتاب خوانده بودم كه گريه براي اهل بيت (عليهم السلام)، شرك و حرام است، اشك منِ ملاي گنه كار را درآورد و با وجود اين كه اين فتوا در درون من رسوخ كرده بود، اين تكه از روضه امام حسين (عليه السلام)، درون مرا آب كرد. اين روحاني كه بنده جرأت نكردم نگاهش كنم، اين مطلب را گفت:

زينب يك آرزويي در كربلاء كرد. اما كاري كردند كه به اين آرزو نرسيد. زينب در روز عاشوراء ديد كه امام حسين (عليه السلام) سر علي اصغر را به زانو گرفت، سر علي اكبر را به زانو گرفت، سر عباس را به زانو گرفت. گفت: خدايا كي مي شود كه من هم سر حسين را به دامن بگيرم. كي مي آيد آن روزي كه زينب، سر حسينش را به دامن بگيرد. ناگهان آمد به گودي قتلگاه و يك لحظه مي خواست بيايد سر امام حسين (عليه السلام) را به دامن بگيرد. ديد كه اين بدن سر ندارد. گفت برادر جان! من به آروزي خودم نرسيدم؛ ولي منِ زينب، سرم را روي سينه ات مي گذارم و تو سر زينب را قبول كن.

والله! اين مطلب آن قدر مرا تكان داد كه يك جرقه اي در دل من باز شد كه خدايا! آيا گريه براي اين حسين، حرام است؟! گريه براي اين حسين، شرك است؟! اين مطلب براي من واضح شد كه آيا امام حسين (عليه السلام) را در قبر به خاطر گريه من عذاب مي دهند ـ نعوذ بالله ـ ؟ در بخاري آمده است:

إن الميت ليعذب ببعض بكاء أهله.

ميت را در قبر، به خاطر گريه اهلش، عذاب مي دهند.

صحيح البخاري، ج2، ص81

اگر اين روحاني زنده است، خدا عمر و سلامتي او را بدهد و هر چه از فاطمه حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) مي خواهد، بدهد و اگر از دنيا رفته است، خداوند او را همسايه امام حسين (عليه السلام) بكند.

اينجا بود كه قبل از اين كه روضه اين روحاني تمام شود، بنده آمدم ساعت 12:30 شب به حوزه و ديدم همه هم اتاقي هايم خوابند. اما دلم آرام نگرفت و رفتم در كتابخانه نگاه كنم اين رواياتي كه اين روحاني شيعه، سند مي داد، راست مي گويد يا نه؟ هنوز آن كلمه اي كه مي گويند اينها دروغ مي گويند، در دلم مانده بود. كتابخانه حوزه علميه چابهار، يكي از قديمي ترين كتابخانه هاي اهل سنت در ايران است. خيلي كتاب هاي قديمي دارد. به اين كتابخانه رفتم و فورا سراغ كتاب صحيح بخاري رفتم كه آن روايت مصباح الهدي را ديده بودم، ولي براي اطمينان قلب، درآوردم و اين روايت حياة الصحابة را درآوردم و همين كتاب ها را در منزل دارم. وقتي اين روايات را ديدم، گفتم: خدايا! اين مطالبي را كه از كتاب هاي ما مي گويد، پس خيلي مطلب از كتاب هاي ما دارند. بنابراين تا صبح خوابم نبرد. تا ساعت 7:30 صبح كه استاد مولوي عيسي ملازهي به كلاس آمد و همكلاسي هايم هم بودند و آنجا اين سوال را از مولوي كردم. عنايت امام حسين (عليه السلام) بود. امام حسين (عليه السلام) اين را به ذهن من انداخت كه من از مولوي سوال كردم و گفتم:

ببخشيد! قبل از اين كه درس را شروع كنيد، يك سوالي براي من پيش آمده است. گفت: چه سوالي؟ گفتم: سوال من اين است كه آيا ميت را براي گريه ما در قبر عذاب مي دهند؟ گفت: بله، عذاب مي دهند. گفتم: شيعيان كه براي امام حسين (عليه السلام) گريه مي كنند، مشرك هستند؟ گفت: بله، مشرك اند؛ چون براي غير خدا گريه مي كنند. گفتم: واقعا خداوند متعال به خاطر گريه شيعيان، امام حسين (عليه السلام) و سيد شباب اهل الجنة را عذاب مي دهد؟

باور كنيد كه اين مولوي، همين طور ساكت ماند. بعد از چند لحظه گفت:

كاري به اين كارا نداشته باش. كتاب درسي را جلو بياور.

فورا نظر ما را برد به كتاب درسي و گفت اين حرف ها را نزن. گفتم:

جناب مولوي! تا جواب مرا ندهي، من نمي توانم اينجا درسم را ادامه بدهم. به من گفت: من متأسفم براي آن آقاياني كه مي خواهند خدمت بكنند براي اسلام، براي آنهايي كه دَم از مولويت مي زنند. باور به خدا بكنيد و اين كار را نكنيد. اين ظلم به اسلام است. گفت: اولا: شما به هيچ عنوان حق نداري سوالي را بپرسي كه آن سوال مربوط به شيعه باشد. ثانيا: امام حسين (عليه السلام) از اولياء خدا بوده و اينها هر چقدر هم گريه بكنند، خداوند ولي خودش را عذاب نمي دهد. گفتم: حالا شد جواب.

بعد درس را داد و ما هم چيزي نگفتيم. روز بعدش يكي از مولوي هاي ديگر به نام مولوي عبد الحي آمد ـ از مولوي هايي است كه در پاكستان تحصيل كرده و از مفتي هاي آنجاست و عالم مشهوري است در سيستان و بلوچستان ـ . اين سوال را از ايشان كردم:

ما به چه دليلي شيعه را مشرك مي دانيم؟ گفت: دلائل زيادي دارد، ولي يكي از آن دلائل اين است كه شيعيان به اهل بيت (عليهم السلام) متوسل مي شوند. چون اهل بيت (عليهم السلام) را باعث شفاء و قضاء و رفع حاجات مي دانند، شيعيان مشرك هستند. گفتم: جناب مولوي! اگر همين توسل را كه شيعيان مي كنند، آيا سني ها هم قائل به اين توسل باشند، آيا اين توسل شرك است يا خير؟ گفت: ابدا سني متوسل به غير خدا نمي شود. آن سني كه متوسل به غير خدا شود، به ايمان و اعتقاد ما، مشرك و از اسلام خارج است.

آيا مي دانيد در شب دوم، امام حسين (عليه السلام) چه محبتي به من كرد؟ اين كتاب را جلوي چشمان من گذاشت در كتابخانه چابهار. اين كتاب دعاي توسل را مولوي محمد عمر سربازي و حميد مولوي عبدالرحمان ـ برادر مولوي سربازي ـ نوشته اند. اين دو، از علماي مشهور و از مفتيان زمان اهل سنت ايران هستند. مولوي محمد عمر، از علماي مشهور در پاكستان بود. او را به ايران منتقل مي كنند كه بايد در محل خودت كار كني. كتاب هاي زيادي هم نوشته، نزديك به 30، 40 اثر. جالب اين كه همين محمد عمر، مفتي زمان اهل سنت در ايران شهر و بلوچستان، استاد مولوي عبد الحي است كه من با او بحث مي كنم.

گفتم:

جناب مولوي عبدالحي! پس چرا مولوي محمد عمر متوسل به ابوبكر و عمر و عثمان شده است؟! گفت: استغفر الله، استغفر الله، اين چه حرفي است كه مي زني؟ گفتم: آيا اين كتاب مولوي محمد عمر نيست؟ گفت: بله. گفتم: بفرمائيد صفحه 33 را بينيد كه چه نوشته است. گفت: بياور ببينم چه نوشته است؟

صفحه 33 را آوردم و گفتم:

نوشته است: هر كسي كه دندانش درد مي كند، اگر اين كلمات را بنويسد و زير دندان بدارد، صحّت يابد إن شاء الله تعالي: أبا بكر الصديق من الصادقين الأبرار الأكبر 92.

گفتم: مولوي محمد عمر مي گويد كه اين كلمه را بنويسيد و بگذاريد زير دندان تا خوب شود. آيا اين توسل به ابو بكر نيست؟ چطور توسل به علي شرك است و توسل به ابوبكر شرك نيست؟! گفتم: باور به خدا بكنيد كه من قصد و غرضي ندارم. ولي يك چيزايي شنيدم كه شيعيان گفته اند ما دلائلي داريم از كتاب هاي سني ها كه توسل حق و جائز است. مطلبي ديگري را مولوي محمد عمر در صفحه 85 اين كتاب گفته است كه هم توسل پيدا كرده به حضرت آدم و حوا و هم اهانت بسيار بزرگي به حضرت آدم و حوا كرده است. گفت: استغفر الله.

وقتي ايشان استغفر الله گفت، من فكر كردم كه ايشان اصلا شاگرد مولوي محمد عمر نبوده است. در صورتي كه شاگردش بوده و خودش هميشه از او دفاع مي كند. از مجلس معذرت مي خواهم كه شايد اين نكته، جائز نباشد يا باشد و اين نكته را بگويم يا نگويم. ما هيچ گونه غرضي هم با اهل سنت نداريم و منصفانه بحث مي كنيم. با اين كه با همين مولوي عبد الرحمان چندين مناظره تلفني داشتم، هنوز هم نتوانسته جواب مرا بدهد.

من معذرت مي خواهم، در صفحه 85 نوشته است:

اگر كسي مي خواهد شب بخوابد و جنب نشود، نام آدم را بر ران راست بنويسد و نام حوا را بر ران چپ بنويسد، إن شاء الله جنب نمي شود.

لا إله إلا الله! چه كسي اين را نوشته است؟ بزرگ ترين مفتي زمان اهل سنت و بزرگ ترين مفسر كه در كتابش ـ كه بحث جالبي با اينها داشتم و از عنايات امام حسين (عليه السلام) بوده، ـ نوشته كه نويسنده كتاب: حضرت مولانا محمد عمر سربازي است. اين مولانا خيلي مهم است. به جناب مولوي عبد الرحمان گفتم:

كلمه مولي در رابطه با خليفه چهارم تان، علي بن ابي طالب به معناي دوست مي آيد، ولي درباره برادرت محمد عمر، به معناي آقا و واجب و رهبر مي آيد؟

مولانا يعني: آقاي ما، پيشواي ما، رهبر ما، محمد عمر سربازي.

گفتم:

شما تهمت به حضرت آدم (عليه السلام)، اولين رسول خدا زديد. تهمت به ابو البشر زديد كه اين همه آيات در شأن او نازل شده است. اين تهمت به حضرت آدم (عليه السلام) نيست كه نامش را ـ نعوذ بالله ـ بر شرم گاه بنويسيم كه جنب نشويم. كجاست اين سند؟ كدام صحابه آمد نام آدم را بر ران نوشت؟ در كدام كتاب آورديد؟ در كدام تاريخ؟

به خدا قسم! بعدها اين بحث به ذهنم رسيد توسلي كه شيعه قبول دارد، عرفان و معنويت است. عين قرآن و آيات است. اما ايشان آمده در همين كتاب، متوسل به سگ اصحاب كهف شده است! معذرت مي خواهم كه اين مطالب را مي گويم، والله! اين مطالب باعث هدايت من شده است. من مجبورم اين مطالب را بگويم. تا الآن هم با جناب مولوي عبد الحميد اسماعيل زهي ـ امام جمعه اهل سنت در زاهدان و رهبر سني ها ـ مناظره داشتم و با جناب مفتي قاسمي، مناظره تلفني دارم، با جناب محمد عثمان قلندرزهي ـ از علماي مشهور اهل بلوچستان و امام جمعه خاش ـ مناظره داشتم و خود ايشان شماره اش را به دوستان من داده بود كه به او بگوييد به من زنگ بزند و من سوال دارم كه چرا رفته مشرك شده ـ نعوذ بالله ـ .

مطالبي در اين كتاب نوشته كه گفتم:

جناب مولوي! من تعجب مي كنم كه مولانا محمد عمر كه شما مي گوييد اين همه بركت دارد، نوشته است كه اگر بچه كودكي در خواب ادرار مي كند، نام ابوبكر و عثمان را تا يك هفته بشوئيد و تا يك هفته بدهيد بخورد، ادرارش بند مي شود. در همين كتاب نوشته است. باور به خدا بكنيد كه من در اين قضيه مانده ام. اين ابوبكري كه شما مي گوييد بعد از پيامبران، اولين كسي است كه وارد بهشت مي شود، فضيلتش اين است كه نامش وارد مخزن بچه هاي ما برود؟

به والله قسم! اگر يك جوان سني، يك ملاي سني، يك عالم سني، با انصاف باشد و به اين آيه عمل كند:

قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلُ

سوره روم/آيه42

فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

سوره زمر/آيه18-17

تنها گوش كردن كافي نيست. عدالت و امانت گوش كردن به اين است كه إتّباع از أحسن بكنند و انصاف به خرج بدهند و همه اين كتاب را مطالعه بكنند، حقيقت شيعه را درك مي كنند. توسلي كه شيعه دارد و توسلي كه مولي محمد عمر دارد، چه توسلي است؟ در اين كتاب نوشته است:

اگر زني در هنگام زايمان، سختي به سراغش بيايد، كتاب موطأ امام مالك را بر دستانش بگذاريد، بچه اش راحت متولد مي شود.

تو يك حنفي هستي، چرا تبليغ كتاب مالكي ها را مي كني؟ آيا ابو حنيفه اين كرامت را ندارد كه به مالكي ها چسبيدي؟ چيزهايي در اين كتاب آمده است كه باور به خدا بكنيد، اگر كسي اين كتاب را مطالعه كند، يقين بداند كه ايمانش به خدا زياد مي شود. چرا؟ چون تبرّي است. آدم تعجب مي كند از چيزهايي كه در اين كتاب نوشته است!

اين مناظره اي كه عرض كردم، قبل از شيعه شدن من بود. بعد از اين كه من شيعه شدم، 15/02/1382 كه بنده 5 سال تحقيق و مطالعه كردم، يك كتاب شيعه در قبال صدها كتاب سني، مرا هدايت كرد و آن كتاب، كتاب حضرت سلطان الوعظين شيرازي (رضوان الله تعالي عليه) به نام شب هاي پيشاور بود. اين كتاب را هر شب، تبركاً يك صفحه بخوانيد. من از اين كتاب، كراماتي ديدم. عالم بزرگواري از فرزندان زهراي مرضيه (سلام الله عليها) در پاكستان، بزرگ ترين علماء و حفّاظ قرآن و مفتيان عصر زمان پيشاور پاكستان را به هيجان درمي آورد. شما شايد مناظره شيخ خميس ـ امام جمعه كويت ـ با دكتر تيجاني را ديديد كه آنها يك مشت كتاب آورده بودند روي ميزشان، اما كسي كه شيعه شده بود، هيچ كتابي را همراه خودش نياورده بود. من تعجب مي كنم كه در پيشاور پاكستان، اين قدر كتاب آورده اند آنجا كه اين سيد بزرگوار، يك كتاب هم ندارد و از مغز متفكري كه از مادرش زهراي مرضيه (سلام الله عليها) به ارث برده، چه جواب هايي مي دهد! همين كتاب باعث هدايت من شد.

گفتم: من افتخار مي كنم كه يك عالم شيعه از حيث صوري و ظاهري، از دنيا رفته است، ولي از حيث معنوي، حي و زنده است. كتاب او باعث شد كه مرا به اين حقيقت وادارد كه چيزي كه آنها (اهل سنت) مي نويسند، عمل نمي كنند.

در 15/02/1382، علنا شيعه شدم. در واقع در سال 1379، تَقيتاً شيعه شدم. چون از طلبه هايي بودم كه از سن 13 سالگي، سخنراني را در حوزه هاي سني شروع كرده بودم، حتي اولين سخنراني اجتماعي بنده در مسجد مكي زاهدان در سال 1376 بود و در آنجا جلسه اي با جمعيت 5 هزار نفر داشتند كه عبد الحميد، چندين عالم را از پاكستان و سوريه دعوت كرده بودند و بنده را به عنوان سخنران و سرودخوان دعوت كردند و يك سرودي درباره بي وفائي دنيا خواندم كه روز جمعه، ربع ساعت، مولوي عبد الحميد درباره من صحبت كرد و مي گفت ملا محمد شريف از حوزه علميه زاهدان، اين اشعار را درباره بي وفائي دنيا خوانده است. همين را هم من به او گفتم كه حالا چه مي گويي؟

اولين سوال بنده بعد از شيعه شدن اين بود و من سوال كردم از جناب مفتي قاسمي ـ مفتي زاهدان ـ :

اگر كسي از مذهبي به مذهب ديگر برود، حكمش چيست؟ گفت: منظورت چيست؟ گفتم: اگر يك حنفي، شافعي شود يا يك شافعي، حنفي شود يا حنبلي، مالكي شود، شرعا حكمش چيست؟ گفت: حكمش اين است كه بايد به او 80 ضربه شلاق بزنند و چه بهتر كه او را تبعيد بكنند تا مردم را گمراه نكند. گفتم: سوال من همين جاست. امام شافعي شما، يك عمر پيرو ابو حنيفه شما بود و بعد از چندين سال، نه تنها مذهب ابو حنيفه را ترك كرد، بلكه مذهبي عليه ابو حنيفه درست كرد. آيا اين 80 ضربه شلاق را به شافعي زدند كه ابوحنيفه را رها كرد و مذهب درست كرد؟ آيا اين حكم اجرا شد؟ اگر براي شريعت و اسلام محمدي است و در روايت و احاديث متواتر و اخبار آمده، آيا مي توانستند اين حكم را اجراء بكنند يا نه؟

جوابي كه مفتي زاهدان به من مي دهد، چه جوابي است؟ اين است:

والله! من كه در آنجا نبودم كه 80 ضربه شلاق به او زده اند يا نه؟ ديگر از اين سوالات نكنيد. اگر سوالي درباره نماز و روزه داريد، ما جواب مي دهيم. گفتم: خدا خيرتان بدهد، درباره نماز هم سوال دارم.

هميشه يك واقعيت را بايد در مذهب شيعه درك كنيم و آن واقعيت اين است كه معارف اهل بيت (عليهم السلام)، آن طوري كه بايد ترويچ بشود، آن طوري كه بايد در مغزهاي اين عالم و بشريت رسوخ بكند، هنوز اتفاق نيفتاده است. ما خيلي كار داريم و و بايد جدّيت به خرج بدهيم. مديون حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) و حضرت علي (عليه السلام) هستيم.

من اين سوال را از او كردم:

آيا 4 مذهب اهل سنت، تابع سنت رسول الله هستند؟ گفت: بله. گفتم: كدام رسول الله؟ همين رسول الله كه خداوند در قرآن معرفي كرده و قرآن را بر او نازل كرده است؟ گفت: مگر ما رسول الله ديگري هم داريم؟ هر 4 مذهب اهل سنت تابع رسول الله هستند. گفتم: سوال من اينجاست: تعجب مي كنم كه اينها تابع سنت رسول الله هستند و هنوز هم در كيفيت نماز رسول الله مانده اند. حنفي مي گويد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در زير ناف، دست بسته است و شافعي مي كنند روي ناف و حنبلي مي گويد روي سينه و مالكي مي گويد اصلا نبسته است. من نفهميدم كه كيفيت نماز پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، طبق مذهب حنفي بود يا حنبلي يا شافعي يا مالكي؟ كدام كيفيت بود؟ گفت: ما اين سوالات را جواب نمي دهيم. گفتم: شما گفتيد كه درباره نماز بپرس، خب، اين درباره نماز است. گفت: در نماز، دست بستن يا نبستن، هيچ فرقي نمي كند و اشكالي ندارد. گفتم: اين را از خودت مي گويي يا از كتاب و فتوا ديده اي؟ مگر شما نمي گويي كه سنت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است؟ اگر سنت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است، چطور اشكال ندارد؟ مگر شما نمي گوييد كه خلاف سنت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) عمل كردن، چنين و چنان است؟ گفت: بله، سنت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است، ولي علماء در اين سنت، چون سنت غير مؤكده است، اختلاف دارند.

هر مسئله اي كه از اينها سوال مي كنيم، مي گويند كه علماء، اختلاف دارند؛ اختلاف فيه، اختلاف فيه. در 5 جلد فتاواي مولوي محمد عمر سربازي، در فتواي جلد اول، مسائل عجيب و غريبي را نقل كرده است. بسياري از مسائل را كه نمي تواند جواب دهد، مي گويد: اختلاف فيه، اختلاف فيه. يك ملائي كه الآن امام جمعه يكي از مناطق سيستان و بلوچستان است، چندين سال است كه امام جمعه است و از دوستان ماست، هر مسئله اي را كه از او سوال مي كنند، مي گويد: اختلافي است. يك نفر در آن مجلس بلند شد و گفت:

ببخشيد، ما شنيديم كه خدا، يكي است و بعضي مي گويند دو خدا داريم و بعضي مي گويند كه سه خدا داريم. اين مسئله چيست؟ گفت: اين هم اختلافي است. سوال كننده گفت: ما از خير آن خدايي كه شما نمي دانيد يكي است يا دو تا يا سه تا، گذشتيم.

لا إله إلا الله! به حضرت زهراء (سلام الله عليها) قسم مي خورم! يكي از مولوي هايي كه تا الآن در حوزه اهل سنت تدريس مي كند و در همين هفته گذشته با او بحث داشتم، براي اين كه دوباره سند محكم تري بدست بياورم، گفتم اين مسئله را فلاني گفته است يا نه؟ گفت: بله، من خودم هم شاهد بودم كه اين حرف را گفته است كه درباره تعدد خداوند گفته است: اختلافي است.

اما چيزي كه باعث قوت قلب بنده شد و زيباترين و لذت بخش ترين مناظره اي كه بنده داشتم، با ملاهاي سني، اين تكه مناظره است. زماني اتفاق افتاد كه سه ماه بعد از اين كه در منطقه هرمزگان شيعه شدم (تقيه اي)، ما را فرستادند به عنوان امام جمعه اهل سنت در يكي از مناطق بخش بيابان سيري هرمزگان و سه سال در آنجا، امام جمعه اهل سنت بودم و قريب به 200 نفر شاگرد از اين مناطق داشتم. همين جا بود كه خداوند، بابي را باز كرد كه من بيشتر درباره شيعه، تحقيق و بررسي و مطالعه بكنم و در اين منطقه، اتفاقات بسيار خوبي پيش آمده كه من يكي از كرامات حضرت زهراء (سلام الله عليها) را در اين منطقه چشيدم و سه بار در طول دو هفته، اين كرامت حضرت زهراء (سلام الله عليها) اتفاق افتاد و تا الآن هم شاهد عيني سني دارم؛ ملاي سني گواه است، عوام سني گواه است، زنان سني گواه هستند. اين مثل أظهر من الشمس است و همه آنها، هنوز هم به ما احترام دارند و اين كه از آنجا چقدر شيعه شده اند، شايد صلاح نباشد بگويم. اين نماز باران بود كه بنده به حرمت حضرت زهراء (سلام الله عليها) سه مرتبه نماز باران خواندم و به حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) قسم! در هر سه مرتبه، باران آمد و آن نماز باران، كاري كرد كه به حرمت حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها)، سد بسيار بزرگ و مشهوري در هرمزگان درست شد. سدّ آنجا هم معروف است و حتي شنيده ام كه بعضي ها از تهران و اصفهان براي گردش به آنجا مي روند. همه آنها، شاهد عيني اين قضيه بودند و براي آنها هم گفتم كه اين از حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) است؛ چون آب مهريه حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) است و اين مطالب را در آنجا گفته ايم.

من بعد از اين كه شيعه شدم، مي خواستم بروم بلوچستان و خانم خودم را بياورم. چون خانم من به اينجا نمي آمد و آنجا مستقر بود و رفت و آمد مي كردم. خانم من، دختر عموي من بود؛ همان عمويي كه گفت: علاجش نكنيد، او مرده است. اما متأسفانه وهابي بود. من رفتم كه خانم خودم را بياورم و شناسنامه ام در آنجا مانده بود، رفتم كه آن را هم بياورم. به خاطر مسائل امنيتي، دو نفر از شيعيان هرمزگان هم در اين سفر همراه بنده بودند. عموي بنده، آن قدر خشمگين شد كه بلند شد يقه ما را بگيرد تا خفه بكند. مادرم شروع كرد به گريه كردن و بزرگان آمدند دست و پايش را گرفتند كه اين كار را نكن، او ديوانه است و برمي گردد، ناراحت نباش. من هم گفتم:

حق با شماست. اگر قبول داريد كه ملائي خودم را در هرمزگان ادامه بدهم، پس زن من را بدهيد تا بروم. اگر قبول نداريد، همين جا مي مانيم، ولي من را نكشيد. گفت: نه، تو مرتد و مشرك شده اي و از اسلام خارج شده اي.

چيزي كه برايم تكان دهنده بود، اين بود كه گفت:

مولوي محمد عمر فتوا داده كه اين، هم زنش طلاق است و هم مشرك است و هم مهدور الدم است و ريختن خونش مباح است. گفتم: مولوي محمد عمر با چه دليلي اين كفر را براي من ثابت كرده است؟ مولوي محمد عمر دليل خودش را در كتابش نوشته است. نگاه نمي كند كه توهين به حضرت آدم (عليه السلام) كرده است و خودش در فتواي جلد 1 خود مي گويد: هر كسي كه به يكي از پيامبران توهين بكند، هم كافر است و هم زنش طلاق است. آن وقت فقط زن من طلاق است و زن او طلاق نيست؟!

وقتي من اين مطلب را گفتم، خيلي ناراحت شد و گفت:

نه، يك راه دارد كه ما به شما زن بدهيم. راهش اين است كه بايد توبه كني و نماز توبه بخواني و برگردي بيائي سر اول مطلب و سني بشوي و ما زن را به شما مي دهيم. گفتم: اشكال ندارد، سني مي شوم و برمي گردم. گفت: مولوي محمد عمر فتوا داده كه زن شما طلاق است و به هيچ عنوان جائز نيست كه اين زن را به شما بدهيم. ما يقين نداريم كه شما برمي گردي. گفتم: اشكال ندارد، برمي گردم.

چون سه شب بود كه كه من رفته بودم به آنجا، يك پيرمردي از دُبي آمده بود و ملاها را شام دعوت كرده بود به آنجا. عموي من گفت:

مشرك! نمي آيي برويم خانه فلاني؟ براي شام دعوت هستيم.

باور كنيد بعضي وقت ها كه مرا مي ديدند، به زبان بلوچي مي گفتند: بگيريد اين مشرك را، آمد.

لا إله إلا الله! به چه جرمي شيعه مشرك است؟! باور به خدا بكنيد كه اينها مي خواستند در آن شب، بلائي بر سر من بياورند كه من ديگر نتوانم سر از زمين بردارم. اما وقتي كه امام حسين (عليه السلام) و حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) همراه تو باشند، غم نداري. خودشان مرا هدايت كردند و خودشان هم حمايت كردند. در آنجا، 7 نفر از ملاهاي بنام اهل سنت بودند و نزديك به 40 نفر هم از عوام را براي شام دعوت كرده بودند. ما رفتيم در اين مجلس. عموي بنده براي اين كه به من ضربه اي وارد بكند كه در واقع، من قانع شوم و نتوانم جوابي بدهم، مي خواست يك سوالي از من بكند با يك كبر و غروري كه در اين مجلس مرا بشكند. چه سوالي بود كه او مي خواست بپرسد تا مرا بشكند؟ يك سوالي را مطرح كرد كه فكر مي كرد اين سوال باعث مي شود كه هم آبروي من برود و هم در آن مجلس، من اعلام بكنم كه شيعه، باطل است و سني، حق است. ما به دنبال اين نيستيم كه بگوييم شيعه، حق است و سني، باطل است. شما خودتان ما را به زور به اينجا دعوت كرديد. گفت:

ما يك سوالي داريم. اگر سوال ما را جواب دادي، شما راست مي گوييد و شيعيان مسلمان هستند. ولي اگر جواب ندادي، شيعه، مشرك است و خون تو حلال است. آن دو شيعه اي كه همراه ما بودند، مي گفتند: ول كن حاج آقا، بيا برويم، نكند كار دست مان بدهند. گفتم: نه، امام حسين (عليه السلام) هست.

سوال شان بسيار عجيب بود و جوابي كه ما داديم، بسيار لذت بخش. يكي از زيباترين جواب هايي كه امام حسين (عليه السلام) براي من در زندگي ام آورده بود، در آن لحظاتي كه آنجا بودم، همين مطلب بود. سوال اينها اين بود:

مگر شما شيعيان نمي گوييد كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از علوم غيبي و كراميه سر در مي آوردند و مي فهميدند؟ گفتم: بله. گفت: پس چرا اين پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ندانست كه درون ابوبكر و عمر چه خبر است و رفت با دختران اين دو نفر ازدواج كرد؟ گفتم: من جواب شما را مي دهم، به يك شرط و شرط اين است كه واقعيت را در جلوي اين جمع اعتراف بكنيد كه اين حق است كه من مي گويم و در كتاب هاي شما آمده است. گفتند: اشكال ندارد، بگو چه مي خواهي بگويي. گفتم: من هم چنين سوالي دارم كه جواب شماست. من گله دارم و اعتراض دارم به خداي متعال كه خدايا! چرا وقتي كه ابوبكر، بهترين و أفضل ترين صحابه و به قول علماي اهل سنت، بهترين كسي كه بعد از پيامبران وارد بهشت مي شود، آمد خواستگاري حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) ـ دختر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ـ و قبول نكردي؟ مگر چه ايرادي در ابوبكر بود كه تو قبول نكردي كه ابوبكر شوهر حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) بشود؟ چرا عمر را قبول نكردي كه شوهر حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) بشود؟ آيا اين مسئله در كتاب هاي شما آمده است يا نه؟ گفت: بله، آمده. گفتم: پس چرا خداي متعال اين كار را كرد و قبول نكرد؟ مگر نمي گوييد كه ازدواج حضرت علي (عليه السلام) و حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) به امر خدا بود و به امر خدا، ابوبكر و عمر از خواستگاري ردّ شدند؟ چه اشكالي درون اينها بود؟

امام حسين (عليه السلام) يك سكوتي را در اين مجلس حاكم كرد كه همه، مات و مبهوت مانده بودند.

گفتند: والله! ما كه نمي دانيم، ما كه در آنجا نبوديم. گفتم: من هم آنجا نبودم روزي كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) رفت به خواستگاري عايشه و حفصه. شما از من سوال كرديد و من هم جواب دادم. گفت: بس است ديگر. ما را مشرك نكن، خودت كه مشرك شدي، بس است.

چند دقيقه اي گذشت. كتابي همراه خودش آورده بود كه از كتاب هاي عجيب است و هميشه اين كتاب را ملاهاي سني به رخ مي كشند و تقويم جيبي آنها شده است. گفت:

اين كتاب را مي بيني؟ اگر اين كتاب را همين الآن نگاه بكني، سني مي شوي و برمي گردي، بدبخت و بي چاره.

آنها كتابي به غير از آن كتاب ملا محمد عمر ندارند. به خدا قسم! در مسجد صاحب الزمان (عليه السلام) هستيم كه حجت روي زمين است از جانب خداي متعال، گفت:

همين ملا محمد عمر، درجه اش از صحابه بالاتر است. گفتم: چرا؟ گفت: چون صحابه كتاب نمي نوشتند و ايشان كتاب مي نويسد.

آدم واقعا شاخ درمي آورد!

كتاب را درآورد كه روي آن نوشته بود: خلفاء از ديدگاه علي رضي الله عنه. يعني حضرت علي (عليه السلام) خلفاء را تأئيد كرده است. گفتم:

جناب مولوي! حالا مي خواهي اين كتاب را بدهي به من كه بخوانم و سني بشوم و برگردم؟ گفت: بله. گفتم: من به يك شرط سني مي شوم: چند مطلب در اين كتاب آمده است و بايد جوابش را بدهيد. گفت: مگر تو اين كتاب را ديده اي؟ گفتم: به خدا قسم! يكي از كتاب هايي كه باعث شيعه شدن من شد، همين كتاب است. 90٪ از كتاب هاي مولوي محمد عمر، مرا شيعه كرد. مگر مي شود من اينها را نخوانده باشم؟ من به خانه او رفته ام. من شاگرد برادر او را ديده ام. من در حوزه اينها بزرگ شدم. گفتم: در اين كتاب، مطلب عجيبي از صحيفه نور حضرت امام (ره) نقل كرده است.

خدا شاهد است كه آدم شاخ در مي آورد و تعجب مي كند! تا كي بايد كذب بنويسند. به دروغ مي آيند از يك سري از كتاب ها، آدرس دروغين مي دهند كه در فلان كتاب، اين مطلب آمده است. دانشجوي سني از معلم شيعي در زاهدان سوال مي كند كه آقا! شما كتابي به نام صحيفه نور امام خميني (ره) داريد يا نداريد؟ معلم مي گويد: بله، داريم. مي گويد: هان! پس ملا محمد عمر، حق گفته است كه اين مطلب در كتاب صحيفه نور آمده است.

مطلب ـ ي كه به دروغ از كتاب صحيفه نور امام (ره) نقل كرده، ـ اين است:

نماز ميت حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) را ابوبكر خوانده است. گفتم: اين مطلب را مي بيني؟ گفت: بله: گفتم: دو تا سوال دارم. سوال اول: مگر شما نمي گوييد كه حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) وصيت كرد مرا شبانه دفن كنيد تا نامحرمان نبينند. گفت: بله. گفتم: چه كسي مي گويد كه ابوبكر، مَحْرم حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) است؟ در كدام كتاب آمده است؟ گفت: نامحرم است. گفتم: پس شما خليفه چهارم تان را محكوم كرده ايد كه به وصيت سيدة نساء العالمين عمل نكرده است و به يك نامحرم اجازه داده است كه بايد نماز ميت را بخواند. گفت: استغفر الله، استغفر الله. ما نمي دانيم، ملا محمد عمر اين را نوشته است. گفتم: ملا محمد عمر، پيامبر شماست؟ سوال دوم: آيا امام خميني (ره) شيعه است يا سني؟ گفت: شيعه. گفتم: آيا شيعه ، ابوبكر را قبول دارد؟ گفت: نه، اين كه واضح است. گفتم: چطور شد اين شيعه مي گويد نماز حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) را ابوبكري كه من قبولش ندارم خوانده است؟ آيا اين را عقل، قبول مي كند؟

آمد كتاب را گرفت و در جيبش گذاشت و گفت:

تو منافق هستي و از ابوجهل بدتر هستي. ما ديگر با شما بحث نمي كنيم.

اينجاست كه وقتي از مكتب شيعه جواب داده مي شود، مي مانند.

بنده سه مصاحبه داشتم با شبكه جهاني سلام كه در لس آنجلس آمريكا است. بعد از مصاحبه اين حقير، در زاهدان اعلام كردند كه اين شبكه بايد پلمپ شود. مگر سوپر ماركت است كه پلمپ شود؟! چطور شد شبكه هايي كه در امارات، عليه شيعه سخنراني مي كنند و مطلب مي نويسند و سايت ها درست مي كنند و خود سيستان و بلوچستان عليه شيعه، مطلب مي نويسد، اينها نبايد پلمپ شود؟ رهبر عزيز ما اعلام نكرده است كه اينها بايد پلمپ شود! اين همه مدارا و وحدت و اين همه برادري و انس! 40٪ شيعه در عربستان سعودي بايد در زير زمين نماز بخوانند و 5٪ اهل سنت در كشور ما، بهترين حوزه هاي علميه و تشكيلات داشته باشند، آيا اين محبت به شما نيست؟! آن وقت شما بگوييد آن شبكه اي كه از حضرت علي (عليه السلام) و حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) مي گويد، بايد تعطيل بشود؟ اين شبكه اي كه براي شيعه و انقلاب نوراني مكتب شيعه است كه در ايران به دست يكي از فرزندان زهراي مرضيه (سلام الله عليها) اتفاق افتاد، حرام و باطل است و بايد چنين و چنان شود؟

يكي از چيزهايي كه مرا تكان داد در حاكميت و رهبري شيعه و دلم نيامد اين مطلب را نگويم و خدا را شكر مي كنيم كه اين چنين ولايت فقيهي داريم. در كنار ولايت، ولايت فقيه وجود دارد. رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ولايت و امير المؤمنين (عليه السلام) ولايت فقيه.

مقام معظم رهبري در سخنان بسيار زيباي شان، وقتي كه از تلويزيون گوش مي كرديم، بسياري از سخنان ايشان، درون ما را تكان داده بود. يكي از چيزهايي كه من تعجب كردم ـ و در زاهدان، شاهد عيني دارم ـ و اساتيد ما تعريف مي كنند كه علماي سني، زماني كه جنگ دفاع مقدس بود، در زاهدان و چابهار دعا مي كردند:

أللهم انصر الصدام الحسين!

خدايا! صدام حسين را پيروز كن!

من تعجب مي كنم كه جسد نازنين جوانان شيعه، هنوز مفقود الأثر است و به كشور و خانه هاي پدر و مادرشان نيامده است و رهبر عزيزمان، دست بر سر اهل سنت مي كشد و محبت مي كند. كجاست مردانگي شما؟ آن صدام شما بود، اين هم رهبر ما! آن شيخ زائد، حاكم امارات بود كه گفت مصداق اين آيه:

فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ

سوره كهف/آيه29

ـ نعوذ بالله ـ اين است كه آمد در كنار مسجد، فاحشه خانه راه اندازي كرد كه هر كه مي خواهد به مسجد برود و هر كه مي خواهد به فاحشه خانه برود. خودش در امارات، بهشت و جهنم درست كرده است. ناموس فروش شده است. با خريد و فروش ناموس، زندگي و ارتزاق مي كنند و جوانان مملكت را نابود مي كنند. اين حاكم است، نه؟!

إن شاء الله العزيز، خداوند آنهايي را كه نسبت به شيعه، دشمني و بغض و عداوت دارند، هر چه زودتر آنها را نيست و نابود بگرداند. اميدواريم كه خداوند اين نقطه را در دل شيعه و سني بياندازد كه آنها را حقيقتا به حقانيت ولايت متوجه كند و ما هم جزء عاملين مكتب نوراني حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) و حضرت علي (عليه السلام) باشيم و روز قيامت، آنجايي كه حضرت زهراي مرضيه (سلام الله عليها) وارد مي شود و شفاعت مي كند، در آنجا هم مورد شفاعتش قرار بگيريم.

* * * * * * *

* * * * * * *

* * * * * * *

««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»»



Share
1 | رضایی | Germany - Bad Muenstereifel | ١١:٢٦ - ١٥ خرداد ١٤٠٢ |
درود خداوند بر محمد شریف زاهدی
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها