2024 March 29 - جمعه 10 فروردين 1403
آيا زنان ناقص العقل هستند؟
کد مطلب: ٥٠١١ تاریخ انتشار: ١٧ بهمن ١٣٩٢ تعداد بازدید: 48167
پرسش و پاسخ » عمومي
آيا زنان ناقص العقل هستند؟

سؤال كننده: مريم سنگي

توضيح سؤال

برخي از سايت هاي اهل سنت و شبكه هاي وهابي از اميرمؤمنان عليه السلام نقل مي كنند كه آن حضرت زنان را «ناقص العقل و ناقص الايمان» معرفي كرده است. خواهشمنديم متن كلام اميرمؤمنان را توضيح داده و بفرماييد كه آيا واقعا از نظر ايشان، زنان اين نقص را دارند و يا منظور حضرت بيان مطلب ديگري است؟

پاسخ اجمالي

اولا: اميرمؤمنان عليه السلام در اين خطبه هدفش اهانت به شخصيت زنان نيست؛ بلكه بيان تفاوت هايي است كه زنان در انجام عبادات، ارث بردن و شهادت در دادگاه، با مردان دارند.

ثانيا: در منابع اهل سنت همين مطلب از رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز نقل شده كه كاملا سخنان امير مؤمنان منطبق با سخن رسول خدا است.

ثالثا: در روايات صحيح اهل سنت ، وجود زن را شر دانسته و زن را در رديف سگ سياه، الاغ، يهودي و مجوسي قلمداد كرده و عبور زن را از جلوي نماز باعث بطلان نماز مي دانند.

قبل از بيان پاسخ تفصيلي لازم است متن خطبه را ذكر كرده و به تاريخ و موضوع آن اشاره شود.

نكته اول: متن خطبه

اميرمؤمنان عليه السلام در خطبه80 نهج البلاغه در باره زنان فرمايشاتي دارند كه متن كلامش اين است:

مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الْإِيمَانِ. نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ .نَوَاقِصُ الْعُقُولِ.

فَأَمَّا نُقْصَانُ إِيمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ فِي أَيَّامِ حَيْضِهِنَّ.

وَأَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَيْنِ كَشَهَادَةِ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ.

وَأَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَارِيثُهُنَّ عَلَي الْأَنْصَافِ مِنْ مَوَارِيثِ الرِّجَالِ.

فَاتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ وَ كُونُوا مِنْ خِيَارِهِنَّ عَلَي حَذَرٍ.

وَلَا تُطِيعُوهُنَّ فِي الْمَعْرُوفِ حَتَّي لَا يَطْمَعْنَ فِي الْمُنْكَرِ.

اي مردم همانا زنان در مقايسه با مردان، در ايمان، و بهره وري از اموال، و عقل متفاوتند،

اما تفاوت ايمان بانوان، بر كنار بودن از نماز و روزه در ايّام «عادت حيض» آنان است،

و اما تفاوت عقلشان با مردان بدان جهت كه شهادت دو زن برابر شهادت يك مرد است،

و علّت تفاوت در بهره وري از اموال آن كه ارث بانوان نصف ارث مردان است.

پس، از زنان بد، بپرهيزيد و مراقب نيكانشان باشيد،

در خواسته هاي نيكو، همواره فرمانبردارشان نباشيد،

تا در انجام منكرات طمع ورزند.

نهج البلاغة، خطبه 80

مشاهده سخن فوق و مشابه آن كه در قالب خطبه و يا نامه (بنا به اشاراتي كه بعضي از شارحان نهج البلاغه دارند) و همچنين برخي از كلمات كوتاه كه به نقل از امير مؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه و ديگر كتب روائي و تاريخي آمده است اين سؤال و شبهه را بلا فاصله به ذهن منتقل مي كند كه آيا به شخصيت و مقام انساني زن جسارت و اهانت نشده است؟ و اصولا چرا زن را موجودي «ناقص العقل» معرفي مي كند؟

هرچند شيعيان و پيروان اهل بيت عليهم السلام معناي دقيق اين گونه سخنان را مي دانند و مطمئنا اين شبهات در ذهن شان نيست؛ اما دشمنان اهل بيت به ويژه شبكه هاي وهابي هر روز اين خطبه را دستاويز قرار داده و همواره روي آن مانور مي دهند.

علت مانور دادن آنها روي اين گونه كلمات كه معاني روشني دارند، اين است كه مي خواهند اميرمؤمنان عليه السلام را مخالف قشر زنان كه نصف جامعه بشريت را تشكيل مي دهد، نشان دهند و در نتيجه محبت و ولايت آن حضرت را از دل اين قشر بيرون سازد.

نكته دوم: تاريخ ايراد خطبه

بيان كاستي ها و سرزنش هاي عام امير مؤمنان از گروه و جامعه زنان پس از حادثه خونين و كمر شكن جمل است كه در اين حادثه چهره هائي سرشناس از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله مانند طلحه و زبير پس از پيمان و بيعت با امام علي عليه السلام و نرسيدن به آرزوهاي دنيوي با همراه نمودن همسر پيامبر يعني عائشه و با شعار خونخواهي از عثمان گروه زيادي از مسلمانان را به كام مرگ كشاندند.

نكته مهم و لازم به ذكر اين است كه حركت عائشه با طلحه و زبير براي بر پا كردن غائله جمل به سود جوامع اسلامي تمام نشده است، و توصيه هاي پيامبر در باره زنان آن حضرت، به وسيله طلحه و زبير زير پا گذاشته شد، و عائشه مي بايست فريب آن پيمان شكنان را نمي خورد و به نوبت خود به نگهباني دين در حدود وظائف الهي خود مي پرداخت.

برخي از افراد مايلند صحت انتساب اين سخن را به امير المؤمنين رد كنند، و برخي ديگر به توجيه و تفسير كلماتش مي پردازند، و برخي ديگر آن كلمات و اصطلاحات را به همان مفهوم كه در حال حاضر در ميان ما وجود دارد بيان مي كنند.

گرد آورنده خطبه ها ونامه ها و سخنان امير المؤمنين علي عليه السلام، مرحوم سيّد رضيّ (رحمة الله عليه) قبل از ذكر متن سخنان امام مي نويسد:

ومن خطبة له عليه السلام بعد حرب الجمل في ذم النساء

امير المؤمنين عليه السلام اين خطبه را پس از جنگ جمل ايراد نموده است.

نهج البلاغة ، خطب الإمام علي (ع)، ج 1، ص 129

سبط ابن جوزي نيز مي گويد: امير المؤمنين اين سخن را پس از جنگ جمل گفته است،

(تذكرة الخواص: 79)

و در باره تاريخ و زمان ايراد اين سخنان گفته اند كه در ماه جمادي الثاني سال 36 بوده است.

ولي در منابع تاريخي و حديثي ديگر، اين خطبه را بخشي از نامه اي مفصّل دانسته اند كه امير المؤمنين عليه السلام آن را پس از سقوط مصر به وسيله عمرو بن عاص و شهادت محمد بن أبي بكر نوشته است، بنا بر اين تاريخ نوشتن اين نامه و يا ايراد خطبه بعد از ماه صفر سال 38 بوده است.

نكته سوم: موضوع خطبه

اين خطبه يكي از معدود سخناني است كه از زواياي گوناگوني مورد نقد و تحليل قرار گرفته است ، برخي گفته اند:

نگاه امام به شخصيت زن از وراي حادثه جمل است، چون عائشه جنگي خونيني را با هدف مخالفت با حكومت و خلافت علي عليه السلام، سبب شد؛ لذا امير مؤمنان عليه السلام كل جامعه زنان را هدف قرار داد.

در پاسخ به اين تفسير بايد بگوئيم:

اولا: تخلف و نافرماني عائشه از نافرماني و بيعت شكني طلحه و زبير شكننده تر نبود؛ بلكه اين دو نفر بودند كه او را به خونخواهي عثمان تحريك كرده و به ميدان جنگ آوردند، همچنين موضعگيري عائشه در برابر علي عليه السلام سنگين تر از مخالفت ها و كارشكني معاويه و عمرو عاص و خوارج نبود، بنا بر اين اگر گفته شود كه اين سخن علي عليه السلام به جهت حضور عائشه در صحنه جنگ بوده است، پس بايد به همان ميزان در مذمت مردان نيز سخن مي گفت.

ثانيا: هميشه انسان احساسات تند و كينه جويانه اش را نسبت به كساني ابراز مي دارد كه طرف مقابل را در جايگاهي برتر و موقعيت پيروزمندانه ببيند، نه اينكه اين احساسات را به كسي نشان دهد كه در حالتي از ضعف و شكست قرار دارد.

ثالثا: منطق انساني و اسلامي اقتضا دارد كه خطاي يك فرد را به عموم سرايت ندهيم، و آيا به شخصي مانند امير مؤمنان عليه السلام كه دروازه مدينه دانش پيامبر است مي توانيم چنين نسبتي بدهيم؟

رابعا: اين خطبه را اگر چه امير المؤمنين عليه السلام در باره عايشه و شركت او در جنگ جمل كه حالتي سرزنش گونه دارد ايراد فرموده است، ولي مخاطبش همه زنان و براي هميشه تاريخ ايراد شده كه تفاوتهاي اساسي بين زنان و مردان را بيان مي كند.

نكته سوم: تفاوت يا نقصان

استفاده از كلمات و تعابيري مانند «نقص» و مشابه و مترادف با آن، شايد براي بعضي از اذهان ايهام آور و موجب خطا در فهم مراد باشد و لذا استفاده از كلمه تفاوت، بار منفي اين نگاه را كمتر مي كند، و بهتر است بگوئيم فقط جابجائي كلمه صورت پذيرفته است.

اما حقيقت امر اين است كه وجود اين تفاوتها موضوعي غير قابل انكار است؛ زيرا تفاوتهاي جسمي و روحي زن مانند تفاوتي است كه در اعضاي بدن انسان وجود دارد؛ يعني هر عضوي وظيفه و مسئوليت خاصي را به عهده دارد؛ ولي در عين حال مرتبط به يكديگر هستند، مثلا چشم انسان عضوي حساس و ظريف و لطيف است كه وظيفه اش آگاهاندن انسان از اطراف و جهان بيرون است؛ ولي عضو ديگري مانند پاي انسان، عضوي خشن است كه كار چشم را انجام نمي دهد و هيچ نقصي براي وي محسوب نمي شود، پس تفاوتها نمي تواند دليل نقص باشد.

بنابراين امير مؤمنان عليه السلام اين تفاوتها را در سه محور همراه با بيان فلسفه و علل آن توضيح مي دهد.

پاسخ حلي

براي بيان پاسخ حلي بايد گفت كه اين خطبه به چند محور اصلي تقسيم مي شود كه بايد به صورت جداگانه توضيح داده شده و پاسخ ارائه گردد.

محور اول خطبه: نقصان يا تفاوت درايمان

اسلام با صراحت كامل و قاطعانه هويت انساني زن و مرد را متحد ميداند.

نصوص قاطعانه قرآن در بيان وحدت هويت انساني مرد و زن قابل خدشه و ترديد نيست. از جمله نصوص روشنگر اين وحدت آيات ذيل است:

آيه اول: تساوي در خلفت:

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ. (سوره حجرات، آيه 13)

اي مردم، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را گروه ها و قبائل قرار داديم، تا يكديگر را بشناسيد و با همديگر زندگي هماهنگ داشته باشيد، با ارزش ترين شما نزد خداوند باتقوي ترين شما است.

آيه دوم؛ تساوي در گرفتن پاداش بر اساس عمل:

فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي . (آل عمران: 195)

خداوند آنان را چنين اجابت كرد كه من عمل هيچ يك از عمل كنندگان شما را از مرد و زن ضايع نمي كنم.

آيه سوم؛ تساوي زن و مرد در كسب ارزشها و صفات عاليه انساني:

إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقِينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرِينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعِينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمِينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً. (احزاب: 35)

مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان مؤمن و زنان مؤمنه مردان عبادت كننده و زنان عبادت كننده، مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شكيبا و مردان و زنان خشوع كننده در برابر عظمت الهي، مردان و زنان بخشاينده، مردان و زنان روزه گير، مردان و زناني كه عفت خود را حفظ مي نمايند، مردان و زناني كه خدا را فراوان بياد مي آورند، خداوند بر همه آنان مغفرت و پاداش بزرگي را آماده ساخته است.

با وجود سه آيه فوق و آيات ديگر كه صريحا و بدون كمترين ابهام، مرد و زن را از نظر شخصيت و عناصر و اوصاف عالي و ارزشمند آن، متحد معرفي ميكند. اهانت و تحقير زن يا اسناد اهانت و تحقير زن به اسلام ناشي از بي اطلاعي از مفاد آيات فراواني است كه در قرآن آمده است. اين است بعد انساني و هويت شخصيتي زن از ديدگاه اسلام.

بنابراين مقصود از عبارت «نواقص الايمان» در كلام حضرت، تفاوت در ايمان به معناي ايمان و اعتقاد به خدا و پيغمبر و ديگر اصول و فروع اعتقادي نيست؛ زيرا آن ايمان در زن و مرد يكسان است و ميزان آن را تنها خدا مي تواند تعيين كند؛ بلكه ايمان مورد اشاره امير مؤمنان، بهره بردن از عمل و عبادات و كم شدن نصيب زن بطور قهري در روزهاي قاعدگي است.

به بيان ديگر، زن در دوران قاعدگي نماز و روزه را ترك مي كند. نه اين كه زن در دوران قاعدگي فاسق است و عادل نيست، دروغگو است و راستگو نيست، و نه اين كه شخصيت اعتقادي او مختل شده است، بلكه به جهت وضع رواني خاصي كه پيدا مي كند [و روانپزشكان اين وضع رواني را مشروحا مطرح مي كنند] به جهت لزوم رهائي روان زن از توجه دقيق، كه در حال نماز پيش مي آيد و لزوم آزاد ساختن دستگاه گوارش و معده در غذا و آشاميدني ها كه در دوران قاعدگي خيلي اهميت دارد، تكليف نماز و روزه از زن برداشته مي شود.

در عين حال رابطه زن با خدا به وسيله ذكر در نماز بدون احساس فشار از تكليف معين، محفوظ و دائمي است و او مي تواند در اوقات نماز در حال ذكر خداوندي باشد و روزه هايي را كه در روزهاي قاعدگي ترك كرده است، در غير آن روزها قضا نمايد.

به توضيحي كه خود حضرت در اين خطبه دارد توجه فرماييد:

فَأَمَّا نُقْصَانُ إِيمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ فِي أَيَّامِ حَيْضِهِنَّ.

نتيجه: از اين بحث و تحقيق روشن مي شود كه مقصود از نقص ايمان زن، نقص رابطه زن با خدا نيست، بلكه مقصود حالت استثنائي موقت است كه زن بجهت حالت عارضي جسماني كه اغلب با دگرگوني هاي رواني توأم ميباشد، از فشار تكليف معين و مقرر رها مي گردد.

محور دوم: تفاوت يا نقصان در ارث

عبارت: «نواقص الحظوظ» در فرمايش امام ناظر به تفاوت سوم ميان زن و مرد در سهم الارث است كه بر گرفته از اين شريفه است:

يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ؛ (نساء/ 17)

خداوند در باره فرزندانتان بشما توصيه ميكند كه سهم مرد را برابر سهم دو زن باشد.

يا در آيه ديگر آمده است:

فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَليمٌ (نساء/176)

و امير مؤمنان عليه السلام در تفصيل مطلب فرمود:

وَأَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَارِيثُهُنَّ عَلَي الْأَنْصَافِ مِنْ مَوَارِيثِ الرِّجَالِ.

البته اين قانون در همه مسائل ارث كليت ندارد از آن جمله:

1. اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال شش قسمت مي شود، چهار قسمت را پسر و هر يك از پدر و مادر يك قسمت مي برند؛

2. اگر ميت چند برادر و خواهر مادري داشته باشد، مال بطور مساوي ميان آنان تقسيم مي شود؛

3. سهم الارث فرزندان برادر و خواهر مادري ميان زن و مرد مساوي تقسيم مي شود؛

4. اگر وارث ميت منحصر به جد و جده مادري باشد، مال ميان آن دو مساوي تقسيم مي شود؛

5. اگر وارث ميت هم دائي و هم خاله باشد و همه آنها پدر و مادري يا پدري، يا مادري باشند مال به طور مساوي ميان آنان تقسيم مي شود. و در آن موارد كه مرد دو برابر زن ارث مي برد، بدان جهت است كه معمولا زن ها كه اداره شئون خانواده را به عهده مي گيرند از شركت دائمي در مسائل اقتصادي جامعه و ورود در انواع گوناگون آن مسائل معذور مي باشند، لذا تهيه وسايل معيشت آنان براي مردان واجب است، از طرف ديگر مردان در معرض نوسانات اقتصادي از نظر سود و زيان بيشتر قرار مي گيرند، در صورتي كه صنف زن مانند مرد در معرض زيان و آسيب اقتصادي نيست و او همواره از نظر معاش تأمين است. به اضافه اين كه مهريه اي كه زن بمقدار عادلانه از مرد مي گيرد، مي تواند نوعي جبران سهم الارث او بوده باشد.

محور سوم: نقصان يا تفاوت درعقل

محور سوم كلام اميرمؤمنان عليه السلام (نواقص العقول) است. در توضيح اين جمله مي گوييم:

اولا: چنانكه در مبحث گذشته گفتيم: مقصود از نقص، كاهش ارزشي نيست؛ بلكه عدم تساوي شهادت مرد و زن كه امير المؤمنين عليه السلام بيان فرموده اند، با نظر به محدوديت طبيعي ارتباطات زن با حوادث و رويدادهاي بسيار گوناگون است كه مرد در آنها غوطه ور است و توانائي دقت و بررسي عوامل و مختصات و نتائج آنها را بيش از زن دارا مي باشد و كنجكاوي مرد و نفوذ فكري او در ريشه هاي حوادث يك امر طبيعي است كه در نتيجه قرار گرفتن مرد در امواج گوناگون و تلاطم هاي متنوع زندگي، به وجود مي آيد.

لذا اگر مردي را فرض كنيم كه از قرار گرفتن در امواج و خطوط پر پيچ و خم حوادث زندگي بركنار بوده باشد و اين بركنار بودن ارتباطات عادي وي را با جهان عيني و زندگي محدود نمايد، بدون ترديد شهادت او هم در باره اموري كه معمولا از آنها بركنار است، دچار اشكال مي گردد.

به همين جهت است كه شهادت زن ها در موارد زيادي حتي بدون تعدد، مساوي شهادت مردها مي باشد و آن موارد عبارتند از موضوعاتي كه با شهادت و گواهي و اعتراف خود زنها دانسته مي شود.

مانند شهادت زن به اين كه در روزهاي قاعدگي است يا در روزهاي طهر و اين كه بچه اي كه در شكم او است مربوط به كدام مرد است و غير ذلك.

با توجه به توضيح فوق سخن امير مؤمنان عليه السلام نيز اين است:

وَأَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَيْنِ كَشَهَادَةِ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ.

نكته قابل تذكر اين كه از آن جهت كه زن نگهبان طبيعي و اولي حيات است، خداوند متعال عواطف و احساسات او را خيلي قوي تر و متنوع از مرد قرار داده است، زيرا:

اولا: بزرگترين مسئوليت زن آماده كردن محيط زندگي سالم و بستر سازي فضاي مناسب و شايسته جهت تربيت نسلهاي بعدي است كه ظرافت خاص خودش را دارد و مردها از چنين ظرافتي كم بهره اند.

ثانيا: نشاط روحي حرف اول سلامت روحي و به تبع آن جسمي است كه مرد اين نشاط را از محيط خانه گرفته و در ادامه شغل و زندگي اش از آن كمك مي گيرد.

ثالثا: سياست شوهر داري كه در نهايت تملك شوهر به وسيله زن است از مسائل ظريفي است كه روح لطيف و ظريف توانائي آن را دارد.

نتيجه كلي :

نتيجه كلي از مباحث فوق اين است كه هدف امير مؤمنان عليه السلام بيان تفاوت هاي شخصيت زن و مرد نيست بلكه اشاره به مختصات رو بنائي زندگي آنها است.

به عبارت ديگر : اشاره به تفاوتهايي دارد كه زنان در انجام عبادت، شهادت در دادگاه، و سهم ارث در برخي از موارد است كه اين تفاوتها در قرآن كريم نيز ريشه دارد.

پاسخ هاي نقضي

پاسخ اول: رسول خدا (ص) زنان را ناقص العقل و دين دانسته است

اگر اهل سنت و شبكه هاي وهابي اين فرمايش اميرمؤمنان عليه السلام را در برابر حقوق زنان علم كرده و بر ضد شيعه و اهل بيت سخن مي گويند، در صحيح ترين كتابهاي آنها يعني صحيح بخاري نيز رسول خدا صلي الله عليه وآله قبل از امير مؤمنان عليه السلام زنان را «ناقص العقل و الدين» معرفي كرده است.

بخاري در كتاب صحيش اين حديث را از رسول خدا صلي الله عليه و آله اين گونه نقل كرده است:

حدثنا سَعِيدُ بن أبي مَرْيَمَ قال أخبرنا محمد بن جَعْفَرٍ قال أخبرني زَيْدٌ هو بن أَسْلَمَ عن عِيَاضِ بن عبد اللَّهِ عن أبي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قال خَرَجَ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم في أَضْحَي أو فِطْرٍ إلي الْمُصَلَّي فَمَرَّ علي النِّسَاءِ فقال يا مَعْشَرَ النِّسَاءِ تَصَدَّقْنَ فَإِنِّي أُرِيتُكُنَّ أَكْثَرَ أَهْلِ النَّارِ فَقُلْنَ وَبِمَ يا رَسُولَ اللَّهِ قال تُكْثِرْنَ اللَّعْنَ وَتَكْفُرْنَ الْعَشِيرَ ما رأيت من نَاقِصَاتِ عَقْلٍ وَدِينٍ أَذْهَبَ لِلُبِّ الرَّجُلِ الْحَازِمِ من إِحْدَاكُنَّ قُلْنَ وما نُقْصَانُ دِينِنَا وَعَقْلِنَا يا رَسُولَ اللَّهِ قال أَلَيْسَ شَهَادَةُ الْمَرْأَةِ مِثْلَ نِصْفِ شَهَادَةِ الرَّجُلِ قُلْنَ بَلَي قال فَذَلِكِ من نُقْصَانِ عَقْلِهَا أَلَيْسَ إذا حَاضَتْ لم تُصَلِّ ولم تَصُمْ قُلْنَ بَلَي قال فَذَلِكِ من نُقْصَانِ دِينِهَا

رسول خدا صلي الله عليه و آله جهت اقامه نماز عيد فطر يا قربان از منزل خارج شد، در بين راه به جمعي از زنان برخورد نمود، فرمود: اي گروه زنان صدقه بدهيد چون شما را از بيشترين افراد جهنم مي بينم، سؤال كردند: چرا چنين هستيم اي رسول خدا؟ فرمود: فراوان لعن ونفرين مي كنيد و نسبت به زحمات و خدمات همسرانتان ناسپاس هستيد، ناقص در عقل و دين غير از شما نديده ام، گفتند: چرا ما زنان از جهت عقل و دين نقص داريم؟ فرمود: مگر شهادت يك زن نصف شهادت يك مرد نيست (شهادت دو زن برابر شهادت يك مرد)؟ عرض كردند: آري، چنين است، فرمود: اين بدليل نقصان در عقل است، سپس فرمود: مگر زن در وقت حيض نماز و روزه را ترك نمي كند؟ گفتند: آري، چنين است، فرمود: اين بجهت نقصان در دين او است.

صحيح البخاري ،ج 1، ص 116، ح298، كتاب الحيض، بَاب تَرْكِ الْحَائِضِ الصَّوْمَ

همانگونه كه در اين روايت مي بينيم خود رسول خدا صلي الله عليه وآله نقصان دين و عقل زنان را تفسير كرده و توضيح داده است.

در خطبه فوق نيز امير مؤمنان منظورش را همانند رسول خدا صلي الله عليه وآله توضيح داده است.

سؤال ما از وهابيت و شبهه افكنان اين است كه شما اين توضيحات را ناديده مي گيريد آنگاه در صدد شبهه پراكني هستيد و كلام آن حضرت را بريده ، در سايت ها و شبكه ها مطرح مي كنيد؟

پاسخ دوم: اهانت به زنان در روايات اهل سنت (با سندهاي معتبر)

با توجه به توضيحاتي كه در باره اين خطبه و فرمايش رسول خدا صلي الله عليه وآله بيان شد، روشن گرديد كه رسول خد و نيز اميرمؤمنان به شخصيت زنان توهين نكرده اند؛ بلكه تفاوتهاي كه ريشه قرآني دارد بيان كرده است.

اما در منابع اهل سنت رواياتي يافت مي شود كه حقيقتا به شخصيت زنان توهين محسوب مي شود كه ما از بيان و نقل آن شرم مي كنيم. ولي هدف از ذكر آن تنها پاسخ شبهاتي است كه اين سخن اميرمؤمنان را توهين به زنان امت اسلام تلقي كرده اند؛ اما بدانند كه روايات ذيل توهين است نه آنچه را كه آنها بدان استدلال مي كنند.

زن، كافر، سگ سياه و الاغ نماز را باطل مي كنند

اهل سنت روايت دارند كه رسول خدا فرموده است: اگر از جلوي نماز الاغ، كافر، سگ و زن عبور كند، نماز باطل مي شود. اين روايت از چند طريق از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل شده است:

1. از طريق عايشه:

24590 حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي قال ثنا أبو الْمُغِيرَةِ قال ثنا صَفْوَانُ قال ثنا رَاشِدُ بن سَعْدٍ عن عَائِشَةَ زَوْجِ النبي صلي الله عليه وسلم قالت قال رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم لاَ يَقْطَعُ صَلاَةَ الْمُسْلِمِ شيء إِلاَّ الْحِمَارُ وَالْكَافِرُ وَالْكَلْبُ وَالْمَرْأَةُ فقالت عَائِشَةُ يا رَسُولَ اللَّهِ لقد قُرِنَّا بِدَوَابِّ سُوءٍ

مسند أحمد بن حنبل، ج 6، ص 84

ابو بكر هيثمي اين روايت را و تصريح كرده است كه رجال سندش موثق هستند:

عن عائشة زوج النبي صلي الله عليه وسلم قالت قال رسول الله صلي الله عليه وسلم لا يقطع صلاة المسلم شيء إلا الجماد والكافر والكلب والمرأة فقالت عائشة يا رسول الله صلي الله عليه وسلم لقد قرنا بدواب سوء رواه أحمد ورجاله موثقون.

مجمع الزوائد، ج 2، ص 60

2. از طريق ابو ذر غفاري:

در روايت ابو ذر ، الاغ، زن و سگ سياه ذكر شده و اين روايت در صحيح مسلم اين گونه آمده است:

حدثنا أبو بَكْرِ بن أبي شَيْبَةَ حدثنا إسماعيل بن عُلَيَّةَ ح قال وحدثني زُهَيْرُ بن حَرْبٍ حدثنا إسماعيل بن إبراهيم عن يُونُسَ عن حُمَيْدِ بن هِلَالٍ عن عبد اللَّهِ بن الصَّامِتِ عن أبي ذَرٍّ قال قال رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم إذا قام أحدكم يُصَلِّي فإنه يَسْتُرُهُ إذا كان بين يَدَيْهِ مِثْلُ آخِرَةِ الرَّحْلِ فإذا لم يَكُنْ بين يَدَيْهِ مِثْلُ آخِرَةِ الرَّحْلِ فإنه يَقْطَعُ صَلَاتَهُ الْحِمَارُ وَالْمَرْأَةُ وَالْكَلْبُ الْأَسْوَدُ قلت يا أَبَا ذَرٍّ ما بَالُ الْكَلْبِ الْأَسْوَدِ من الْكَلْبِ الْأَحْمَرِ من الْكَلْبِ الْأَصْفَرِ قال يا بن أَخِي سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم كما سَأَلْتَنِي فقال الْكَلْبُ الْأَسْوَدُ شَيْطَانٌ

پيامبر صلي الله عليه وآله فرمودند : زماني كه يكي از شما براي نماز ايستاد اگر در جلويش چيزي مثل عصا بود نمازش را مي پوشاند زماني كه بين او دستانش امثال عصا نبود پس در اين هنگام نمازش را الاغ ، زن و سگ سياه باطل مي كند راوي گويد از اباذر پرسيدم: چه فرقي بين سگ سياه و سگ قرمز و سگ زرد است ؟ گفت اي برادر زاده همين سوال را من از رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيدم فرمودند: سگ سياه، شيطان است

النيسابوري القشيري ، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج1، ص365، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

3. از طريق عبد الله بن مغفل:

ابن ماجه قزويني و احمد بن حنبل همين روايت را از عبد الله بن مغفل از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل كرده اند:

حدثنا جَمِيلُ بن الْحَسَنِ ثنا عبد الأعلي ثنا سَعِيدٌ عن قَتَادَةَ عن الْحَسَنِ عن عبد اللَّهِ بن مُغَفَّلٍ عن النبي صلي الله عليه وسلم قال يَقْطَعُ الصَّلَاةَ الْمَرْأَةُ وَالْكَلْبُ وَالْحِمَارُ

پيامبر صلي الله عليه وآله فرمودند : عبور زن ، سگ و الاغ از مقابل نماز گزار، نماز را قطع مي كند

القزويني، ابوعبدالله محمد بن يزيد (متوفاي275هـ)، سنن ابن ماجه، ج1، ص306، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار الفكر - بيروت.

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج5، ص57، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر.

4. از طريق ابن عباس: (سگ، الاغ، خوك، يهودي، مجوسي و زن، نماز را باطل مي كنند)

ابو داود سجستاني نيز در سنن خود نقل مي كند كه اگر سگ، الاغ، خوك ، يهودي ، مجوسي و زن از جلوي نمازگذار عبور كنند، نماز قطع مي شود:

حدثنا محمد بن إسماعيل الْبَصْرِيُّ ثنا مُعَاذٌ ثنا هِشَامٌ عن يحيي عن عِكْرِمَةَ عن بن عَبَّاسٍ قال أَحْسَبُهُ عن رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم قال إذا صلي أحدكم إلي غَيْرِ سُتْرَةٍ فإنه يَقْطَعُ صَلَاتَهُ الْكَلْبُ وَالْحِمَارُ وَالْخِنْزِيرُ وَالْيَهُودِيُّ وَالْمَجُوسِيُّ وَالْمَرْأَةُ وَيُجْزِئُ عنه إذا مَرُّوا بين يَدَيْهِ علي قَذْفَةٍ بِحَجَرٍ .

پيامبر فرمودند: هنگامي كه يكي از شما نماز مي خوانيد ؛ ولي در مقابلش حائلي نباشد، همانا الاغ، خوك، يهودي، مجوسي و زن نماز را قطع مي كند و زماني كه آنها در مقابل نماز گزار رفت آمد كردند، انداختن يك سنگ از قطع شدن نماز كفايت مي كند .

السجستاني الأزدي، ابوداود سليمان بن الأشعث (متوفاي 275هـ)، سنن أبي داود، سنن أبي داود ، ج1، ص187، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، ناشر: دار الفكر.

ابن رجب البغدادي ، زين الدين أبي الفرج عبد الرحمن ابن شهاب الدين (متوفاي795هـ) ، فتح الباري في شرح صحيح البخاري ، ج2، ص703، تحقيق : أبو معاذ طارق بن عوض الله بن محمد ، ناشر : دار ابن الجوزي - السعودية / الدمام ، الطبعة : الثانية ، 1422هـ .

روايات ديگري نيز در منابع اهل سنت آمده است كه وجود زنان را شر دانسته و آنها را شيطان، ريسمان شيطان مي داند و حتي عمر بن خطاب و شافعي رئيس مذهب شافعي زنان را شيطان معرفي كرده اند.

اين روايات را مي توانيد در آدرس ذيل مطالعه فرماييد:

https://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=5072

حال سؤال ما از اهل سنت اين است كه اگر شما بيان تفاوت هاي را كه قرآن هم تأييد كرده، توهين به قشر زنان مي دانيد، از رويات فوق كه در صحيح ترين منابع شما آمده و زنان را مساوي با حيوانان نجس العين همانند سگ سياه و يا الاغ و يهود و مجوسي مي داند چه جوابي داريد.؟

آيا زن آن قدر شخصيتش پايين است كه در رديف اين حيوانات و دشمنان اسلام همانند يهودي و مجوسي، نماز را باطل كند.؟

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)




Share
1 | آرش-مشهد | Iran - Mashhad | ١٥:٣٥ - ١٧ بهمن ١٣٩٢ |
سلام اگه ميشه اين قسمت از خطبه رو هم توضيح بدين. آيا توهين به شخصيت زن نيست؟
فَاتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ وَ كُونُوا مِنْ خِيَارِهِنَّ عَلَى حَذَرٍ.
وَلَا تُطِيعُوهُنَّ فِي الْمَعْرُوفِ حَتَّى لَا يَطْمَعْنَ فِي الْمُنْكَرِ.

پاسخ:
باسلام

دوست گرامي؛ منظور حضرت در اين قسمت از خطبه وقتي است كه زن امر كند چنانكه «تطيعوهن» بر آن دلالت دارد و در روايات مشابه آن هم با تصريح بيشتري با اين الفاظ آمده است: «وَ اتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ وَ كُونُوا مِنْ خِيَارِهِنَّ عَلَى حَذَرٍ إِنْ أَمَرْنَكُمْ بِالْمَعْرُوفِ خَالِفُوهُنَّ حَتَّى لَا يَطْمَعْنَ فِي الْمُنْكَر» (مستدرك‏ الوسائل، ج 14، ص 262) و بر حذر بودن از آنها هم در اينگونه مواقع است.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

(1)

2 | مجنون و عاشق سينه چاك اهل بيت ((س)) | Iran - Tehran | ١٥:٥٧ - ١٧ بهمن ١٣٩٢ |
علم روانشناسي امروز ثابت کرده که احساسات زنان در شرايط حساس تصميم گيري بر نوع تفکرشان تاثير ميگذارد و اصطلاحا ميگويند احساسات بر او غلبه کرده و يا احساسي تصميم گرفته است و از اين از ويژگي هاي يک زن به عنوان دوشيزه و يا به عنوان مادر است که همين احساسات کانون خانواده را گرم و صميمي ميکند و در عوض مردان به لحاظ احساس بسيار ضعيف ترند و خشک احساسند مثلا از يک صحنه ي سر بريده شدن تاثيري که روي يک زن ميگذارد بسيار زياد تر از تاثيري است که يک مرد از آن ميپذيرد..اين جمله به معناي اين نيست در نوع آفرينش عقل زن و مرد با هم تفاوت داشته باشند بلکه در شرايط حساس تصميم گيري احساسات زنان در تصميم و نوع تفکرشان بيش از مردان تاثير ميگذارد و ممکن است باعث تصميم تاحدودي نادرست شود و اين هم در دين و هم در علوم تجربي کاملا اثبات شده است.مثلا در اسلام زن حق ندارد قاضي شود زيرا در شرايط تصميم گيري و به خاطر داشتن احساس لطيف ممکن است در قضاوت اشتباه کند و احساسات پاک او روي تصميمش اثر بگذارد در امر قضاوت و البته اين به معناي بي عقليه زن نيست..زن و مرد از همه لحاظه عقلي ماننده هم هستن اما احساسات پاک و انسان دوستانه زنان بسيار بيش از مردان است و همين باعث ميشود هميشه بيشترين آسيب را ببينند و همچنين ارتباطي بسيار عاشقانه تر با خداوند داشته باشند و خانواده بدون احساسات مادر نابود ميشود.اگر گفته ميشود دو زن براي شهادت نياز است باز هم به خاطر تفاوت هاييست که عرض کردم زيرا مثلا يک زن وقتي ميخواهد درباره يک مجرم شهادت دهد احساسات بر او غلبه ميکند و ممکن است مقداري اشتباه کند اگر اسلام ميگويد بايد دو زن شهادت دهند براي اين است که آن مقداري که در تصميم گري از احساس پيروي نکردند با هم جمع ميشود و ميشود حجت.وهابي ها نميتوانيد ايرادي به نفس برترين آفريده ي خدا کسي که پيامبر فرمود او با حق است و حق با اوست و او با قرآن است و قرآن با اوست او امام المتقين است بگيريد.کسي که درغدير خم به امامت برگزيده شد و شبهه هاي دشمنانه ي شما نميتواند غديرخم و ديگر فضايل مولا را زير سوال ببرد (اگر ميگوييد درغدير شکايت صورت گرفته فقط يک روايت صحيح درباره غدير از قول پيامبر و ديگران بياريد که اشاره به شکايت کرده باشد).مولا اميرالمومنين و به طور کل تمام اهل بيت همان ائمه اي هستند که خداوند آنان را هدايت گر دانسته و از اهل يقين و در آيه تطهير شک و ترديد از اينان بدور است و از اهل يقينند و همان ائمه ي قرآني هستند.امامت عهديست که به بت پرستان و مشرکين و مشروب خواران نميرسد و فقط اهل بيتي که پاک و معصومند اين مقام را دارايند تا کور شوند دشمنان اهل البيت انشاالله...به اين روايت هم توجه کنيد
استفاده از قدرت ظاهرى براى زورگوئى و آزار ديگران، امرى است كه شرعا حرام و عقلا ناپسند و ناروا است. از جمله مصاديق آن اين است كه مرد همسرش را بزند. رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خود الگوى كاملى از اين امر بود. چنانچه در سنن ابن ماجه آمده است كه حضرتش نه خادمى و نه زنى از زنهايش را كتك نزد و اصولا از دستش براى زدن چيزى استفاده نكرد و چون از زدن زن نهى مى‏فرمود عمر چنين اعتراض كرد كه يا رسول اللّه اين دستور باعث شد كه زنها بر مردها جرى شوند، (يعنى از نظر عمر تنها راه تأديب آنها كتك زدن است!) دستور بده آنها را بزنند و حضرتش مى‏فرمود: زنان زيادى از شوهرانشان شكايت نمودند. اين مردان انسانهاى خوبى نيستند(1).
>«رسول خدا از زدن زنها نهى كرده است»(2).
>با اين حال مى‏بينيم كه عمر زنش را مى‏زند و خود را مسؤول هم نمى‏داند:
«اشعث بن قيس مى‏گويد: شبى مهمان عمر بودم. چون دل شب شد برخاست و رفت زنش را زد. من بين آنها حائل شدم و چون به رختخوابش برگشت گفت: اى اشعث! چيزى كه من از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم شنيدم به ياد داشته باش: 1 - از مرد پرسيده نمى‏شود كه چرا زنش را زد. 2 - نخواب مگر آنكه نماز وتر را خوانده باشى و سومى را فراموش كردم(3).
>آرى او در زمان حيات رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به آن حضرت مى‏گفت كه دستور بده زنها را بزنند؛ حال مى‏گويد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: اگر كسى زنش را بزند از او نمى‏پرسند كه چرا او را زدى!

كجاى شرع و عقل اجازه چنين كارى را مى‏دهد؟ آيا بيهوده ديگرى را زدن از مصاديق ظلم نيست؟ كدام انسان فهميده مى‏پذيرد كه مرد بتواند زنش را بزند و هيچ مسؤوليتى هم نداشته باشد؟ اگر سنت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به معناى فعل آن حضرت است كه حضرتش هرگز زنش را نزد و اگر به معناى قول آن حضرت باشد كه روايت وارد شده خلاف آن است و اگر به معناى تقرير و امضاى آن بزرگوار باشد كه چنين چيزى موجود نيست. پس عمر با چه مجوزى بر خلاف سنت زنش را مى‏زند آنگاه روايتى نقل مى‏كند كه نه هيچ عقلى آن را مى‏پذيرد و نه با روايات صحيح ديگر قابل جمع است و نه با عموم آيات و رواياتى كه از ظلم و تعدى نهى مى‏كند مى‏سازد. ما اين را هم كنار ساير مخالفتهاى او مى‏نهيم.
-------------------------------------------------------------------------------
(1) سنن نسائى، ج 8 ص 342، كتاب الاشربة، باب 48 ح 5716 و 5717.
«اذا خشيتم من نبيذ شدته فاكسروه بالماء».
(2) ج 1 سنن، ص 638، كتاب النكاح، باب 51، ح 1984 و 1985.
حديث اول: «عن عايشه قالت: ما ضرب رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم خادما له ولا امرأة ولا ضرب بيده شيئا».
حديث دوم: «... قال النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : لا تضربن اماء اللّه فجاء عمر إلى النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فقال: يا رسول اللّه! قد ذئر النساء على ازواجهن... (وقال صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ): لقد طاف الليلة بآل محمد سبعون امرأة. كل تشتكى زوجها. فلا تجدون اولئك خياركم».
(3) الف - صحيح بخارى، ج 8 ص 18، كتاب الادب، باب قول اللّه تعالى: «يا ايها الذين آمنوا لا يسخر قوم من قوم...».
ب - سنن ابن ماجة، همان، ح 1983 و 1985.
هر دو روايت از «عبد اللّه بن زمعة» بود و به يك معنى مى‏باشد و ما متن روايت بخارى را نقل مى‏كنيم؛ «بم يضرب احدكم امرأته ضرب الفحل...». وفي رواية «جلد العبد». وفي سنن ابن ماجه: «جلد الامة».
(4) سنن ابن ماجه، همان، ح 1986.
«... لا يسأل الرجل فيم يضرب امرأته ولا تنم إلاّ على وتر ونسيت الثالثة».
1 |یه بنده خدا|Iran - Sepīdān |١٨:١٤ - ١٣ خرداد ١٣٩٧ |
2
 
6
کدوم تحقیقات علمی؟اتفاقا علم نشون داده زن و مرد از نظر آیکیو هیج فرقی با هم ندارن و هوش اجتماعی زن بیشتر از مرده. مگه مردا غضب و عجبشون بر عقلشون غلبه نمیکنه؟
توی قرآن هیچ اشاره ای به عقل زن و مرد نشده و اتفاقا مثالی از غلبه احساسات مردانه اورده شده که عقل زنانه بر اون تفوق داشت. و اون داستان ملکه سبا هست.
3 | محمد | Iran - Tehran | ١٨:٠١ - ١٧ بهمن ١٣٩٢ |
سلام عليکم و رحمة الله
ضمن تشکر از پاسخ شما.
بنده نيز در وبلاگم به اين شبهه پاسخ داده ام. فکر مي کنم پاسخ بنده به جهت حلي و تبيين مطلب بهتر و کامل تر از پاسخ شما باشد.
بحث نقصان عقل: http://borhan.blog.ir/1391/06/28/notes-on-womens-rights-in-islam-part-four-are-women-deficient-in-intelligence
بحث نقصان ايمان: http://borhan.blog.ir/1391/06/30/notes-on-womens-rights-in-islam-part-five-are-women-deficient-in-faith
4 | سرباز كوي عترت | Iran - Khorramshahr | ١٩:٣٧ - ١٧ بهمن ١٣٩٢ |
سلام به شما دوستان ميخوستم بدونم بهترين دليل براي کفر عمر چيست؟
5 | مرتضي | Iran - Gorgan | ٢١:٤٦ - ١٧ بهمن ١٣٩٢ |
باسلام خدمت شيرمردان عرصه ي ولايت، اگر اشتباه نکرده باشم خطبه اي که آورديد خطبه 80است وبه اشتباه 81تايپ شده است

پاسخ:
باسلام و تشكر از تذكر شما اصلاح خواهد شد.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

(1)
6 | فاطمه املشي | Iran - Tehran | ٢٣:١٠ - ١٧ بهمن ١٣٩٢ |
بسمه تعالي
در اين خطبه حضرت امير المؤمنين عيلي عليه السلام فرمودند که زنان نواقص العقل و نواقص الايمان هستند اما نفرمودند که مردان کامل العقل و کامل الايمان هستند بلکه بدون شک مرد و زن همگي در مقايسه با ائمه الاطهار و بالاخص حضرت امير المؤمنين علي عليه السلام ناقص الايمان و ناقص العقل هستند
لعن علي عوک يا علي
1 |YTY|Germany - Nuremberg |١٥:١٦ - ١٠ تير ١٣٩٨ |
0
 
0
چرا اتفاقا در نهج البلاغه امده مردها ناقص العقل و فاسدالعقل هستند
پاسخ:
با سلام
در کجای نهج البلاغه چنین مطلبی آمده است؟
اگر متن آن یا آدرس آن را بفرستید ممنون می شویم.
موفق و مؤید باشید
گروه پاسخ به شبهات
مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
7 | دبيرستاني | | ٠١:٣١ - ١٨ بهمن ١٣٩٢ |
همينکه سايت هاي وهابي بر سر اين موضوع مانور ميدهند نشان دهنده ي عدم محبت آن ها به اهل بيت است
آنان که ادعا ميکنند محبت علي و خانواده اش را در دل دارند چه شده است که حالا سعي دارند به اين طريق شان آن حضرت را پايين بياورند
8 | سيد علي موسوي نژاد | | ١٥:٣٢ - ١٨ بهمن ١٣٩٢ |
با سلام همانطور که ميدانيد اين حديث در نهج البلاغه به صورت مرثل نقل شده است آيا اين حديث در ديگر کتابهاي شيعه بطور مستند با سند صحيح نقل شده است يا خير؟

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

مانند اين روايت در کتاب من لايحضره الفقيه با سند ضعيف از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل شده است و در کتابهاي ديگر مانند بحارالانوار و غيره اين حديث از نهج البلاغه نقل شده است

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
9 | مجنون و عاشق سينه چاك اهل بيت | | ٢٤:٠٥ - ١٩ بهمن ١٣٩٢ |
سلام.ببخشيد اين خطبه در كتاب هاي شيعه با سند صحيح آمده؟؟

پاسخ:
باسلام

دوست گرامي؛ اين روايت در كتب مختلفي مانند رسائل المرتضي سيد مرتضي(ره)، كشف المحجه سيد بن طاووس(ره)، غررالحكم آمدي(ره)، ارشادالقلوب ديلمي(ره)، خصائص الائمه(ع) سيد رضي(ره)، جامع احاديث الشيعه بروجردي(ره)، وسائل الشيعه حر عاملي(ره)، بحار الانوار مجلسي(ره)، ميزان الحكمه ري شهري و... آمده است ولي يا سند را ذكر نكرده اند و يا از نهج البلاغه آورده اند و برخي هم كه سند را ذكر كرده اند مرفوع و ضعيف است.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

(1)
10 | شيعه كوچولو | Iran - Tehran | ١١:٥٤ - ٢٠ بهمن ١٣٩٢ |
خدا را شكر كه موشكافي در اين سخنان گهربار به شناسايي بيشتر عائشه از روشهاي خروجش بر حق . منجر شده است !!!
11 | حق با چه كسي است ؟ | | ١٣:٥٨ - ٢٠ بهمن ١٣٩٢ |
پيامبر خدا خطاب به علي عليهماالسلام فرمود :به آن خدايي که جانم در دست اوست، اگر عده اي از امت من نمي گفتند آنچه را که مسيحيان درباره ي حضرت عيسي بن مريم گفتند؛ همانا مي گفتم درباره ي تو مطالبي را ، تا تو از هر زميني گذر کني خاک پايت را به عنوان تبرک بردارند!
مسند احمد حنبل ج 9 ص168
با حق با چه کسي است در خدمت شماييم
http://mokrem.parsiblog.com/
12 | مهدي شكيبايي | | ١٩:٣٥ - ٢٤ بهمن ١٣٩٢ |
سلام . حقيقتش بعضي از انچه را که گفتيد دروغ نگويم صددرصد اقناع نمي شوم . اما مي گويم اگر ما به خدا ايمان داريم و به مولا اميرالمومنين به عنوان ولي اعظم خدا و تجلي اسم اعظم خدا ايمان داريم بايد بپذيريم . باور کنيم که شايد دلايلي دارد که ما نمي دانيم .ورنه حقيقتش را بگويم در مورد شهادت زنان، دلايل عقلي شما براي من قانع کننده نيست هميشه . اما چون سخن ،امر خداست و سخن ،سخن مولا اميرالمومنين (ص)هست با جان و دل پذيرايم و معتقدم حتما و حتما و بدون کمترين شکي درست است آنچه خدا و رسولش و حجتش فرموده اند .اما يک مساله اي هم وجود دارد و آنکه به باور حقير اگر يک حديث در چند منبع ذکر شود و همه اسنادش ضعيف باشند (و يا مرسل )و بخصوص اگر همه آن منابع هم که يک حديث ضعيف يا مرسل را از يک منبع ديگر ذکر کنند که ان منبع هم صد درصد مورد تاييد نيست اسنادش ، ان حديث را نمي توان اعتماد کرد .بنده دانشجوي ارشد رشته نهج البلاغه هستم .واقعا بعضي از قسمتهاي نهج البلاغه را حداقل فعلا سند صحيح در دسترس نداريم .(شايد در زمان سيد رضي اين اسناد بوده . و البته ايشان هم بعد ادبي نهج البلاغه مدنظرش بوده ) و از زبان مردم هم انچه از مولا حفظ شده بوده هم ممکن است اورده باشد .بعد از ان هم از نهج البلاغه به ديگر کتب حديثي راه پيدا کرده باشد.
يعني در مجموع ايا شما مي توانيد ادعا کنيد و فقط يک سند صحيح بياوريد که اين سخن مولا است؟
بنده 10سند ضعيف و مرفوع و مرسل نخواستم .يک سند مسند صحيح يا سندي که غالب افراد حاضر در سلسله سند مورد وثوق باشند درباره اين سخنان مولا بياوريد .
مي شود کسي بزرگي بکند يادگاري بکند صحيح نهج البلاغه را بياورد ؟هر جا که قطعا سخن مولا هست بياورد ؟
کار ارزشمندي هست اگر بشود .

پاسخ:
باسلام

دوست گرامي؛ در مورد شهادت زنان آيه 282 بقره تصريح دارد. (...اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى‏...)

توضيحات بيشتر در مورد دلايل عقلي را هم مي توانيد در آدرسي كه در نظر سوم آمده بخوانيد.



موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

(1)
13 | سرباز كوي عترت | Iran - Khorramshahr | ١٥:٢٩ - ٢٥ بهمن ١٣٩٢ |
سلام سوالي داشتم در باره ي سنديت اين روايت:ينقلب العجم في المحرم يسفک الدما يفرملک العجم لءلا ياخذه الناس يهلک غماتدوم الفتنه والانقلاب وبشرالناس بظهورالحجه
بيان الئمه ج1 ص 222

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

ما اين روايت را در منابع مهم شيعه پيدا نکرده و سندي نيز براي آن نيافتيم

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
14 | مرشدي | Iran - Tehran | ٢٠:٠٤ - ٢٥ بهمن ١٣٩٢ |
سلام عليكم
يه خواسته اي دارم از شما عزيزان ميشه تصوير كتاب هايي كه در پاورپوينت امامت در قرآن و در روايات اومدن رو هم در سايت بگذاريد براي مناظره از تصوير كتاب هم بهتر ميشه استفاده كرد و هم مستندتره و طرف هم جايشك واسش نميمونه
در پناه امام زمان باشيد

پاسخ:
باسلام

دوست گرامي؛ درخواست شما منتقل گرديد در صورت امكان و فرصت انجام خواهد شد؛ البته خودتان هم مي توانيد با دريافت فايل پي دي اف كتب از اينترنت و سايتهاي مربوطه مانند «سايت آرشيو» و تهيه اسكن از آنها در اين مورد خودكفا باشيد.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

(1)
15 | ابراهيم فــــ | | ١٥:٤١ - ٢٦ بهمن ١٣٩٢ |
سلام . امروزه روانشناسان هم معتقدند که مغز و سيستم عصبي زنان بيشتر تابع احساسات است برخلاف مردان که تفکراتشان بيشتر جدي است.
ضمناً در ميان همه اديان ؛ تشيع بيشترين بها را به زنان داده است. حتي بنا بر روايات صحيحه همه جهان به خاطر حضرت رسول خلق شده و پيامبر نيز به خاطر گوهر وجودي خانم فاطمه زهرا خلق شده است.
من ديشب با يه زرتشتي زده بحث داشتم جالبه که بدونيم تو دين زرتشتي - با اين همه ادعاهاي عجيب و غريب که امروزه دارن زنان رو موجودي اهريمني مي دونن ! و معتقد که زن از نژاد اهريمن خلق شده !!!!
به انتهاي اين لينک دقت کنيد :
http://www.adyannet.com/news/6445
16 | ابراهيم فــــ | | ١٥:٤٣ - ٢٦ بهمن ١٣٩٢ |
نبايد احساسي برخورد کنيم. حضرت امير حقيقت رو گفتن . (اگر اين روايت منسوب به ايشون باشه)
واقعاً زنان احساساتي هستند و کمتر از مردها مي تونن جدي و بي ذهنيت قضاوت کنن .
17 | فرزند كعبه | Iran - Mashhad | ١٨:٣٤ - ٢٧ بهمن ١٣٩٢ |
انا لله و انا اليه راجعون
خواهيد مرا از اين ديارم ببريد در زير لواي اين شعارم ببريد
با مهر علي به اين ديار آمده ام با ذکر علي از اين ديارم ببريد
با نهايت تاسف و تالم و قلبي آکنده از غم واندوه درگذشت ناگهاني مديريت محترم سايت فرزند کعبه را به اطلاع عموم مسلمين و مومنين مي رسانيم.
به همين مناسبت مجلس ختمي در شهر مقدس مشهد برگذار مي گردد
خواهشمند است با حضور خود دل آن مرحوم را شاد و تصلي بخش خاطر بازماندگان باشيد
در ضمن مجلس زنانه همزمان برگذار مي گردد.
علت فوت: مشاهده تنبلي، سستي و عدم وجود غيرت ديني و مذهبي در برخي از مسئولين محترم در برخورد با فتنه وهابيت و تحکيم مباني تشيع بوده است.
بعد از مقدمه فوق مي خواهم از واقعيتي سخن بگويم که مدتها باعث رنجش خاطرم و همه فعالان مذهبي شده است.
www.110fk.ir
18 | توحيد دوستي | | ٢٣:٤٥ - ٢٧ بهمن ١٣٩٢ |
اگر "نقص" را به معناي تفاوت معني کنيم ( بديهي است که "تفاوت" به معناي برتري يکي بر ديگري نيست) که اين روايت دليل بر علم امام علي (ع) دارد. وجود تفاوت بين ساختار مغز زن و مرد به لحاظ علمي امروزه امري ثابت شده است.
هر چند بين زنان و مردان تفاوت‌هاي ظاهري به چشم مي‌خورد، ولي در عين حال کارشناسان دريافته‌اند که تفاوت‌هايي در ساختار مغزي و شيوه واکنش اين دو جنس در برابر رخدادها وجود دارد.
1- روابط انساني: زنان تمايل دارند به نحو کارآمدتري با ديگران ارتباط برقرار کنند و توجه خويش را به يافتن راه‌حل مفيد گروهي، حل و فصل مسايل و کاربرد نشانه‌هاي غيرکلامي همچون لحن، هيجان و همدردي معطوف نمايند. در حالي که مردها بيشتر تمايل دارند كه وظيفه‌شناس، کم‌حرف‌ و منزوي‌تر باشند. مردان از حيث درک هيجاناتي که آشکارا به زبان نمي‌آيند، با اشکال مواجه مي‌‌شوند و حال آن‌که زنان معمولا هيجانات و نشانه‌هاي عاطفي را احساس مي‌کنند. اين تفاوت‌ها مشخص مي‌سازند که چرا زنان گاهي از لحاظ ارتباط دچار مشکل‌اند و چرا دوستي‌هاي مردانه و زنانه با هم متفاوت‌اند.
2- مغز: مردها گرايش دارند در نيمکره چپ مغز پردازش کنند در صورتي که زن‌ها مي‌توانند از هر دو نيمکره به خوبي استفاده كنند. اين تفاوت مشخص مي‌سازد که چرا مردان معمولا از لحاظ فعاليت‌هاي ناشي از نيمكره چپ قوي هستند و از چشم‌انداز وظيفه‌شناسي به مشکل‌گشايي راه مي‌يابند، اما زنان معمولا گره مشکلات را خلاقانه‌تر حل مي‌کنند.
3- توانايي‌هاي رياضي: ناحيه‌اي از مغز موسوم به بخش آهيانه‌اي تحتاني (آي‌پي‌ال) معمولا در مردان به‌ويژه در سمت چپ، به طرز بارزي بزرگ‌تر از زنان است. تصور مي‌شود اين بخش از مغز بر قدرت ذهني رياضي نظارت مي‌کند و شايد روشن مي‌سازد که چرا مردها اغلب بهتر از زنان از عهده حل مسايل رياضي برمي‌آيند. جالب است بدانيد اين همان ناحيه مغز اينشتين است که معلوم شد به طرز غيرعادي بزرگ است. در ضمن بخش آهيانه‌اي تحتاني (آي.پي‌.ال) اطلاعات حسي را آمايش مي‌کند و طرف راست بزرگ‌تر مغز زنان، به آنها كمك مي‌کند که متوجه مسايلي مانند گريه شبانه کودکشان شوند.
4- واکنش نسبت به فشار رواني (استرس): مردان در مقابل شرايط تنش‌زا، از خود واکنش "ستيز يا گريز" نشان مي‌دهند. در حالي که به نظر مي‌آيد زنان در رويارويي با چنين اوضاعي، استراتژي "تمايل و دوستي کردن" را در پيش مي‌گيرند. روان‌شناسي به نام "شلي ايي‌تيلر" بعد از اين‌که متوجه شد زن‌ها موقع مواجه شدن با فشار روحي از خود و فرزندانشان مراقبت کرده و پيوندهاي استوار گروهي به وجود مي‌آورند، عبارت "تمايل و دوستي کردن" را وضع کرد. چرايي اين واکنش‌هاي ناهمانند، ريشه در هورمون‌ها دارد. هنگامي که همه دچار فشار رواني مي‌شوند، هورمون "اکسي‌توسين" آزاد مي‌‌گردد. با اين وصف، "استروژن" معمولا "اکسي‌توسين" را افزايش داده و به آرامش منجر مي‌شود. در صورتي که "تستوستروني" که مردها موقع بروز فشار روحي توليد مي‌کنند، اثرات "اکسي‌توسين" را مي‌کاهد.
5- زبان: دو بخش از مغز که عهده‌دار زبان بوده، در زنان بزرگ‌تر از مردان است به يک دليل که زن‌ها، به‌خصوص در موضوعات وابسته به زبان برتر از مردان هستند. علاوه بر اين، مردان معمولا فقط زبان را در نيمکره اصلي آماده مي‌کنند، حال آن‌که زنان در هر دو نيمکره به اين امر مي‌پردازند. اين تفاوت در صورت بروز سکته مغزي، كمي مصونيت به وجود مي‌آورد. امکان دارد زنان بتوانند از ضايعه‌اي که سکته مغزي به نواحي زباني وارد مي‌کند، کاملا بهبود يابند، ولي شايد مردها از اين امتياز محروم بمانند.
6- زن‌ها، داراي دستگاه حاشيه‌اي مغزي عميق و بزرگ‌تري نسبت به مردها هستند که سبب مي‌شود بيشتر با احساساتشان تماس داشته و قادر باشند آنها را بهتر بر زبان آورند و رشته پيوند با ديگران را محکم‌تر سازند. به خاطر همين توانايي ارتباطي است که آنها بيش از مردها مي‌توانند از بچه‌ها مراقبت كنند.
7- اندازه مغز: قاعدتا مغز مردان 11-12 درصد بزرگ‌تر از مغز زنان است. اين گوناگوني وزن مطلقا ارتباطي به هوش ندارد، بلکه تنها بيانگر تفاوت جسمي بين زنان و مردان است. مردها به سلول‌هاي عصبي بيشتري نياز دارند تا توده عضلاني بزرگ‌تر و اندازه بدني حجيم‌تر را مهار کنند و از همين روست که معمولا داراي مغز بزرگ‌تري هستند.
8- درد: ديدگاه‌هاي زنان و مردان در مورد درد با هم فرق مي‌کند. پژوهش‌هاي به عمل آمده حکايت از آن دارد که هنگام درد نياز زن‌ها به مورفين بيش از مردهاست. از طرفي زنان بيشتر از مردان درد را بر زبان مي‌آورند. آن قسمت از مغز که در طي درد فعال مي‌شود، بادامک ناميده مي‌شود و پژوهندگان دريافته‌اند که بادامک راست در مردان و بادامک چپ در زنان فعال است. بادامک راست با آن بخش‌هايي از مغز که اعمال خارجي را مهار مي‌کند، مرتبط‌تر است در حالي که بادامک راست با کنش‌هاي داخلي ارتباط فزون‌تري دارد. شايد بر اثر همين تفاوت است که زن‌ها درد را شديدتر از مردها احساس مي‌کنند.
9- توانايي فضايي: معمولا قدرت‌هاي فضايي مردها چشم‌گيرتر است و آنها قادرند شکل يا پويايي‌اش را از نظر ذهني مجسم كنند. متخصصان کشف کرده‌اند که مغز زنان داراي ناحيه آهيانه‌اي ضخيم‌تري است که مانع از چرخش ذهني اشيا در جهت توان فضايي مي‌شود.
10- آسيب‌پذيري در برابر نابساماني‌ها: از آن‌جايي که زنان و مردان دو نيمکره مغز را به شكل متفاوتي به کار مي‌برند، بعضي اختلالات وجود دارند که مردان و زنان به شيوه‌هاي گوناگوني در معرض آنها قرار مي‌گيرند. مردها بيشتر دچار مشکلات زباني‌اند. اگر زنان چنين وضعي را داشته باشند به احتمال زياد به جبران آن مي‌پردازند و از سويي ديگر بيشتر مستعد اختلالات خلقي نظير افسردگي و اضطراب‌اند. همچنين ابتلاي مردها به اختلال کم‌توجهي و بيش‌فعالي بيش از جنس مخالف است.
19 | اردلان فاتح =غلام ...حسين(ع) | Iran - Tehran | ١٣:٠٣ - ٢٨ بهمن ١٣٩٢ |
با سلام وتشکر فراوان از جواب کامل شما...خداوند توفيق روزافزون به شما واستاد بزرگوار عنايت کند انشالله ...الهم عجل لوليک الفرج
20 | M.J.H | | ١٩:٠٣ - ٠٨ اسفند ١٣٩٢ |
ميخواستم بدونم تو نهج البلاغه
امام علي عليه السلام کجاش از عمر تعريف کرده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

در مقاله ذيل به اين شبهه پاسخ داده شده است


موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
21 | M.J.H | | ١٤:١٧ - ١٠ اسفند ١٣٩٢ |
ممنون ازلطفا شما
22 | مهرداد | | ١٥:٠٧ - ١١ اسفند ١٣٩٢ |
نقصان زنان حقايقي واضح است...علم سکولار نيز از صدها سال پيش تا الآن به اين موضوع رسيده است که زنان نقصان هاي فراواني دارند حال چطور بگوييم اميرالمومنين خلاف حقايق واضح و قطعيات علوم روز و گذشته سخن فرموده اند؟!
بنگريد به فرآيند سيکل زنانه...
بنگريد به نقصان سروتونين در زنان
بنگريد به نقصان کمي خوني ذاتي در عموم زنان به نسبت مردان
و و و همه اينها نقصان هاي شديد عقلي و ذهني براي زنان ايجاد مي کند در مقايسه با مردان...
اگر امروز جامعه بشريت و بلکه خلقت تا به اين حد در عمق منجلاب ها غرق است و در حال احتضار به خاطر همين است که ما جهان را بر اساس حقيقت ها نساخته ايم بلکه بر اساس شعارهاي غلط يک عده استعماري و استثماري که يک بخش عظيم آن هم حقوق استعماري و استثماري زن و مرد است بوجود آورده ايم.
لذا به جاي اينکه تلاش کنيد سخن دين را تحريف کرده تا امروزي يا بهتر بگويم فاسدش کنيد سعي کنيد وجه زيباي اين فرمايشات را دريابيد که بسيار عميقند و زيبا...
1 |زن||٠٩:٣٠ - ٠٧ ارديبهشت ١٣٩٧ |
3
 
8
چه کامنت سطحی و بی منطقی !
سیکل زنانه کم خونیه زنانه ! اینهایی ک نام بردی نقص نیست بلکه نوعی تفاوت بین زن و مرد هست که صد البته به زن برتری میده و این پیچیدگی و سختی اون رو به مقام مادری میرسونه.. دین زن رو ناقص العقل خطاب کرده چون روح زنان لطیفه و احساسات بر منطقشون تاثیر زیادی میذاره.. خود دین و اسلام زن و مرد رو کاملا برابر و یکسان میدونه، این که زنان رو ناقص ببینید بخاطر بی عقلی و کم خردیه شماست !
23 | مجنون و عاشق سينه چاك اهل البيت | | ١٩:٤٨ - ١٤ اسفند ١٣٩٢ |
به نهج البلاغه استناد نکنيد و اگر استناد ميکنيد تمام خطبه هارو باهم ديگه ببينيد نه فقط اون خطبه اي که مولا به خليفه دوم مشورت داده آن هم براي حفظ اسلام و نه حفظ خلافت خليفه دوم زيرا 150000 ايراني آماده ي حمله به 30000 سپاه مسلمونا بدن و فقط کافي بود بيان از سرزمين ها عبور کنن تا با خاک همه چي يکسان بشه.پيامبر به مشرکين مشورت دادن هرجا که مشورت با عث ميشه يک شر تبديل به خير بشه بايد به دشمن ترين دشمنان هم مشورت داد.بهتره به اين چندتا خطبه هم دقت کنيد و بعد ببينيد آيا مولا در نهج البلاغه از خلفاي شما عزيزان اهل سنت تعريف کرده يا خير.
اميرمومنان عليه السلام در جاي جاي نهج البلاغه از ظلمي که در دوران خلفاي پيش از او بر جامعه اسلامي رفته، داد سخن برآورده که از جمله آن موارد، تعبير بسيار مهمي است که آن حضرت پيروي از سنت خلفاي پيش از خود را پيروي از سنت آل فرعون معرفي مي نمايد:
پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله به گذشته خود بازگشتند و با پيمودن راه هاي گوناگون گمراه شدند و به دوستان و همفکران فاسد خود اعتماد و از غير خويشاوندان پيامبر صلي الله عليه و آله پيروي کرده و از وسيله اي که به دوستي آن مأمور بودند، جدا گشتند. از ريسمان هدايت فاصله گرفته، بناي استوار دين را از جايگاه اصلي خود انتقال داده و آن را در جايي ديگر نهادند؛ جايي که مرکز هر گونه گناه و فساد بود و آغاز هر فتنه و فتنه جويي، و پناه و گمراهاني که از اين سو بدان سو سرگردانند و در غفلت، به سنت فرعونيان از همه بريده و به دنيا دل بسته اند يا پيوند خود را بادين گسسته اند.
إِذَا قَبَضَ اللَّهُ رَسُولَهُ ص رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ‏ السُّبُلُ وَ اتَّكَلُوا عَلَى الْوَلَائِجِ وَ وَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ وَ هَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ قَدْ مَارُوا فِي الْحَيْرَةِ وَ ذَهَلُوا فِي السَّكْرَةِ عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى الدُّنْيَا رَاكِنٍ أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّينِ مُبَايِن‏)). نهج البلاغه:خطبه 151

به نمونه هايي ديگر اشاره مي کنيم:

کساني که دين را اسير خود کردند
هنگامي که اميرمؤمنان عليه السلام پس از سال ها خانه نشيني و مظلوميت ، خلافت ظاهري را به دست مي گيرد درباره کساني که پيش از او بر مسند قدرت نشسته بودند، مي فرمايد:
همانا اين دين در دست اشرار،اسير گشته بود، با نام دين به هواپرستي پرداخته و دنياي خود را به دست مي آورند.
((فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي‏ الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَى وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا)). نهج البلاغه: نامه 53

کساني که بذر گناه افشانده ، عذاب و بدبختي درو نمودند
در جاي ديگر، رفتار حاکمان پيش از خود را به افشاندن بذر گناه تشبيه کرده و مي فرمايد:
کساني که تخم گناه افشاندند، با آب فريب، آبياري کردند و محصول آن را که جز عذاب و بدبختي نبود ،درو نمودند.
((زَرَعُوا الْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ وَ حَصَدُوا الثُّبُور)).نهج البلاغه:خطبه 2

کساني که منافقان تابلودار را به قدرت رساندند
يکي ديگر از پرسش هايي که از لابه لاي متون نهج البلاغه پيش روي ما قرار مي گيرد پيرامون نصب منافقان تابلودار و شناخته شده، به عنوان کارگزاران حکومت در دوران پيش از حکومت خويش مي باشد:
آنان (منافقان) پس از پيامبر صلي الله عليه و آله باقي مانده، به پيشوايي گمراهي و دعوت کنندگان به آتش با دروغ و تهمت نزديک شده ، به آنان حکومت بخشيده،برگردن مردم سوار گرديده و به وسيله آنان به دنيا رسيدند.
((ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَ الْبُهْتَانِ فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ وَ جَعَلُوهُمْ حُكَّاماً عَلَى رِقَابِ النَّاسِ فَأَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا)).نهج البلاغه:خطبه 210.

کساني که با ظلم و انحصارطلبي، حکومت را در اختيار گرفتند
حضرت، در پاسخ شخصي که پرسيد چگونه شما را که از همه سزاوارتريد از مقام خلافت کنار زندند،فرمود:
آن ظلم و خودکامگي که نسبت به خلافت بر ما تحميل شد،در حالي بود که ما را نسب برتر و پيوند خويشاوندي با رسول خدا صلي الله عليه و آله استوارتر بود، جز خودخواهي و انحصارطلبي چيز ديگري نبود که گروهي حريصانه بر کرسي خلافت نشسته و گروهي سخاوتمندانه از آن دست کشيدند.
((أَمَّا الِاسْتِبْدَادُ عَلَيْنَا بِهَذَا الْمَقَامِ وَ نَحْنُ الْأَعْلَوْنَ نَسَباً وَ الْأَشَدُّونَ بِالرَّسُولِ ص نَوْطاً فَإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ‏ عَلَيْهَا نُفُوسُ‏ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِين‏)). نهج البلاغه:خطبه 162.

کساني که در صدد نابودي اسلام بودند
حضرت در نامه اي به مردم مصر درباره نپذيرفتن خلافت و قبول خانه نشيني در زمان خلافت خلفاي پيش از خود مي نويسد:
از پذيرش خلافت ، خودداري ورزيدم تا آن که ديدم گروهي از اسلام بازگشته ، مي خواهند دين محمد صلي الله عليه و اله را نابود سازند. پس ترسيدم که اگر اسلام و طرفدارانش را ياري نکنم، رخنه اي در آن بينم يا شاهد نابودي آن باشم که در اين صورت مصيبت آن بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شماست که کالاي چند روز دنياست.
((فَأَمْسَكْتُ بِيَدِي [يَدِي‏] حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ‏ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ ص فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِل‏)).نهج البلاغه: نامه 62.
کساني که خلافت را از حضرت ربودند
روايات بسياري در نهج البلاغه وجود دارد که آن حضرت به غصب خلافت تصريح مي فرمايد. به عنوان نمونه در نامه اي به برادرش عقيل مي نويسد:
همانا آنان(قريش) در جنگ با من متحد شدند؛ آن گونه که پيش از من در نبرد با پيامبرصلي الله عليه و آله هماهنگ بودند. خدا قريش را به کيفر زشتي هايشان عذاب کند، آنها پيوند خويشاوندي مرا بريدند و حکومت فرزند مادرم(برادرم پيامبر صلي الله عليه و آله) را از من ربودند.
((قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَبْلِي فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي‏ سُلْطَانَ‏ ابْنِ أُمِّي‏)).نهج البلاغه:نامه 36.
بعد از آن كه صحابه رسول خدا بر عثمان شوريده و او را كشتند و با امام علي عليه السلام بيعت كردند ، امام خطبه خواندند و در بخشي از آن فرمودند :
لا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّد ( صلي الله عليه وآله وسلم ) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ .
كسى را با خاندان رسالت عترت پيامبر (عليه السلام) نميشود مقايسه كرد ، و آنان كه پرورده نعمت هدايت اهل بيت پيامبرند با آنان برابر نخواهند بود.
عترت پيامبر (ص) اساس دين، و ستونهاى استوار يقين ميباشند، شتابكننده، بايد به آنان باز گردد، و عقب مانده، بايد به آنان بپيوندد . ولايت حق مسلم آل محمد است ، و اين ها وصى و وارث رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله هستند .
2 . الآن حق به حقدار رسيد .
الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ .
نهج البلاغة عبده ، ج 1 ، ص 30 و نهج البلاغة ( صبحي الصالح ) ، الخطبة 2 ص 47 ، شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ، ج 1 ، ص 139 و ينابيع المودة ، قندوزي حنفي ، ج 3 ، ص 449 .
و هم اكنون با قبول ولايت من ، حق به حقدار رسيد ، و حقيقت بجايگاه اصلي خود منتقل گشت .
يعني تا به حال ، حق مرا غصب كرده بوديد و به كساني داده بوديد كه حقشان نبود و لياقت اين مقام را نداشتند .
3 ـ على خلافت را حق مسلم خويش مى دانست
ودر خطبه 6 نهج البلاغه مى فرمايد :
فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هَذَا .
به خدا سوگند مرا همواره از حق خويش محروم ساختند و از هنگام وفات رسول خدا تا امروز حق مرا باز داشتند .
4 . علي عليه السلام خلفاء را غاصب مي‌داند :
روايت بسياري از زبان امام علي عليه السلام وجود كه مي‌فرمايد : " خلافت را از من غصب كردند " . آن حضرت در نامه‌اي به برادرش عقيل مي‌نويسد :
قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَبْلِي فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي .
همانا آنان ( قريش ) در جنگ با من متّحد شدند آن گونه كه پيش از من در نبرد با رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) هماهنگ بودند ، خدا قريش را به كيفر زشتى هايشان عذاب كند ، آن ها پيوند خويشاوندى مرا بُريدند ، و حكومت فرزند مادرم (پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را از من ربودند .
نهج البلاغة ، نامه 36 .
و در روايت ديگر مي‌فرمايد :
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْش وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي .
نهج البلاغه ، خطبه 172 و شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ، ج 4، ص104.
بار خدايا از قريش و تمامى كسانى كه ياريشان كردند به پيشگاه تو شكايت مى كنم ؛ زيرا قريش پيوند خويشاوندى مرا قطع كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا كوچك شمردند و در ربودن حقي كه براي من بود ، با يكديگر هم داستان شدند .
و در نامه خود به مردم مصر مى نويسد :
فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَان يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّد ص فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّام قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ
نهج البلاغة ، نامه شماره 62 ، كتابه إلى أهل مصر مع مالك الأشتر لمّا ولاه إمارتها ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبي الحديد ، ج 6 ، ص95 و ج17 ، ص151 و الإمامة والسياسة ، ابن قتيبه الدينوري ، ج 1 ، ص133 بتحقيق الدكتور طه الزيني ، ط مؤسسة الحلبي القاهرة .
به خدا سوگند باور نمى كردم و به ذهنم خطور نمى كرد كه ملت عرب اين چنين به توصيه هاى رسول اكرم پشت و پا زده و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد ، تنها نگرانى من ، روى آوردن بدون حساب مردم به طرف ابوبكر بود ؛ ولى من زير بار اين چنين بيعتى كه شاخصه هاى دينى نداشت نرفتم ، تا آنجا كه ديدم گروهى ، از اسلام برگشته و براى نابودى دين محمد ( صلى الله عليه وآله وسلم ) كمر همت بسته اند و ترسيدم اگر به يارى اسلام و مسلمانان بر نخيزم ، بايد شاهد رخنه جبران ناپذيرى در دين باشم و يا نابودى آن را نظاره كنم ، كه اين مصيبت بر من دشوارتر از رها كردن حكومت بر شماست كه كالاى چند روزه دنياست ، وبه زودى ايّام آن مى گذرد چنانكه سراب ناپديد شود ، و يا چونان پاره هاى ابر كه زود پراكنده مى گردد.
پس در ميان آن همه آشوب و غوغا بپا خواستم تا آنكه باطل از ميان رفت ، ودين استقرار يافته و آرام شد .
6 . ابوبكر نيز به حقانيت من آگاه بود
أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ.
نهج البلاغه، خطبه 3.
آگاه باشيد ! به خدا سوگند ! ابابكر ، جامۀ خلافت را بر تن كرد ؛ در حالى كه مى دانست ، جايگاه من در حكومت اسلامى ، چون محور سنگ هاى آسياب است (كه بدون آن آسياب حركت نمي كند) او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است ، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد .
و من كلام له (عليه السلام) قالوا لما انتهت إلى أمير المؤمنين (عليه السلام) أنباء السقيفة بعد وفاة رسول الله ص قال (عليه السلام) ما قالت الأنصار قالوا قالت منا أمير و منكم أمير قال (عليه السلام) :
فَهَلَّا احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص وَصَّى بِأَنْ يُحْسَنَ إِلَى مُحْسِنِهِمْ وَ يُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِيئِهِمْ قَالُوا وَ مَا فِي هَذَا مِنَ الْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ فَقَالَ(عليه السلام) لَوْ كَانَ الْإِمَامَةُ فِيهِمْ لَمْ تَكُنِ الْوَصِيَّةُ بِهِمْ ثُمَّ قَالَ(عليه السلام) فَمَا ذَا قَالَتْ قُرَيْشٌ قَالُوا احْتَجَّتْ بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ ص فَقَالَ(عليه السلام) احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ .
نهج البلاغه ، خطبه 67 .
وقتى ماجراى سقيفه به امام رساندند، پرسيد : انصار چه گفتند ؟ پاسخ دادند كه انصار گفتند : زمامدارى از ما و رهبرى از شما مهاجرين انتخاب گردد پس امام فرمود:
چرا با آنها به اين سخن رسول خدا قرآن استدلال نكرديد كه حضرت درباره انصار سفارش فرمود : با نيكان آن ها به نيكى رفتار كنيد و از بدكاران آن ها درگذريد !
پرسيدند چگونه اين حديث انصار را از زمامدارى دور مي كند ؟
پاسخ داد : اگر زمامدارى و حكومت در آنان بود ، سفارش كردن درباره آن ها معنايى نداشت .
سپس پرسيد : قريش در سقيفه چه گفتند ؟ جواب دادند : قريش، مى گفتند «بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ ؛ ما از درخت رسالتيم .
امام (ع) فرمود: «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ ؛ به درخت رسالت استدلال كردند !! اما ميوه اش را ضايع ساختند .
پس بهتر است به نهج البلاغه استناد نکنيد
24 | amin | | ٠٢:٢٣ - ١٥ اسفند ١٣٩٢ |
سلام
اولا توضيحات کامل است.اما خواهران گرامي امام علي عليه السلام نظرش به صورت کنايه است و راجع به شما نيست.يک کلام ختم کلام :پيامبر به اذن واراده ذات اقدس الهي نسل اهل بيت را از دخترش قرار داد .خداوند هم فرمودند >انا اعطيناک الکوثر ................< کافي نيست؟؟؟
25 | سرباز كوي عترت | | ١٩:٤٥ - ١٧ اسفند ١٣٩٢ |
در نزد اهل سنت الست اولي بکم حديث غدير متواتر است؟

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

الست اولي در کتب اهل سنت به تواتر نقل شده است

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
26 | مجنون و عاشق سينه چاك اهل بيت | | ١١:٣٤ - ٢١ اسفند ١٣٩٢ |
توضيحاتي درباره امامت و چگونه به قدرت رسيدن خلفا بر اساس مقالات سايت ولي عصر به صورت خلاصه آورده ام
اهل سنت اعتقادات دارند که بعد از شهادت پيامبر انتخاب جانشين به عهده ي مردم است و درواقع معتقدند بعد از شهادت پيامبر ديگر هيچ فرستاده اي مستقيما از جانب خدا انتخاب نميشود و وظيفه ي مردم است که با اجماع يک نفر را انتخاب کنند البته در اين اعتقادات اهل سنت اشکالات بي نهايت اساسي و کليدي وجود دارد ماننده: 1-اهل سنت معتقدند امام زمان توسط خداوند انتخاب شده و فرستاده ميشود که با اعتقاد آنان مبني بر اينکه بعد از پيامبر ديگر کسي فرستاده و انتخاب شده از جانب خدا نمي آيد در تضاد عميقي است زيرا اهل سنت با اين سخن اعتقادات خود را از اساس باطل ميکنند.2-در هيچ جاي قرآن خطاب به پيامبر نيامده که اي پيامبر بعد از خودت جانشين تعيين نکن بلکه در آيه 90 سوره ي انعام نوع هدايت پيامبر ماننده پيامبران گذشته معرفي شده و خدا به رسول اکرم دستور ميدهد که به هدايت انبياي قبل از خويش اقتدا کن و اين يعني نوع سنت رسول و نوع هدايت امت توسط ايشان ماننده انبياي گذشته است و اگر آنان جانشين تعيين کرده او نيز بايد برطبق آيه 90 سوره انعام به هدايت و روش آنان اقتدا کند..3-اهل سنت به آيه شوري استدلال ميکنند و ميگويند بايد شورا تشکيل داد اما شيعيان به سادگي پاسخ ميدهند که آيا تمام امور شوراييست؟ابتدا اهل سنت پاسخ مثبت ميدند و شيعيان درجواب ميگويند پس بياييد شوري تشکيل بدهيم و روزه ي ماه مبارک رمضان را به 10 روز تقليل دهيم و يا به 40 روز افزايش دهيم در اين جا اهل سنت پاسخ ميدهند اين امور الهيست و ما نميتوانيم آن را دست کاري کنيم و فقط در اموري که خداوند به اختيارمان گذاشته شوري تشکيل ميدهيم درواقع در امور الهي نميتوان شوري تشکيل داد.شيعيان نيز پاسخ ميدهند بله سخن شما کاملا درست است پس نتيجه ميگيريم امور دودسته اند دسته اي فقط و فقط مخصوص خداوند و دسته اي به اذن الهي به اختيار بشر سپرده شده است و اهل سنت به هيچ عنوان نميتوانند از قرآن ثابت کنند که انتخاب ولي و خليفه و امام اموره غير الهيست بلکه در تمام قرآن انتخاب ولي و امام و خليفه و ملک به دست الله است و در هيچ جاي قرآن انتخاب آن را به دست مردم نسپرده است.پس تابه اينجا معلوم ميشود که اهل سنت به هيچ عنوان از آيات و روايات نميتوانند ثابت کنند انتخاب جانشين پيامبر غير الهي است.4-در روايات اهل سنت روايات مافوق تصور فراواني وجود دارد که مولا علي و اهل بيت به عنوان جانشين پيامبر انتخاب شده اند که در ادامه گوشه ي کوچکي از آن را براي اتمام حجت مي آوريم و همچنين روايات مافوق فراواني وجود دارد که زماني که قبايل متعدد براي اينکه ايمان بياوردند نزد پيامبر مي آمدند و شرط ايمان خود را جانشيني پيامبر مشخص ميکردند پيامبر بار ها و بارها و بارها ميفرمودند که انتخاب جانشينم امرالله است يعني امري الهي و به دست خداوند است که اين مطلب در صحيح ترين کتب اهل سنت ماننده صحيح مسلم آمده که اگر سند آن را ميخواهيد به سايت ولي عصر رفته و آن را بگيريد البته تعداد اسناد آن در کتب اهل سنت بسيار زياد است اما همين کتاب صحيح مسلم اتمام حجت براي ايشان ميباشد زيرا ماننده قرآن صحيحش ميدانند.
چگونگي انتخاب خلفاي اهل سنت از کتاب هاي ايشان:
در اين قسمت به صورت مجمل به برسي انتخاب خلفا ميپردازيم تا ببينيم آيا آنهارا اجماع مردم انتخاب کرده يا خير.
خليفه ي اول:
با قاطعيت تحدي مي‌کنيم که هيچ دليلي از قرآن و سنت صحيح رسول خدا صلي الله عليه وآله؛ حتي از کتاب‌هاي اهل سنت براي مشروعيت خلافت ابوبکر، عمر و عثمان وجود ندارد؛
تفتازاني از بزرگترين دانشمندان علم کلام اهل سنت تصريح کرده است:
والنص منتف في حق أبي بكر.
شرح المقاصد، ج5، ص255.
هيچ نصي (دليل قرآني و روائي) در باره خلافت ابوبکر وجود ندا
آيا اجماع بر خلافت ابوبكر منعقد شده؟
علماي اهل سنت وقتي ديده‌اند که نصي براي اثبات خلافت ابوبکر نيست، به اجماع پناه برده‌اند و ادعا نموده‌اند که صحابه با اجماع او را انتخاب کرده‌اند؛ در حالي اين که ادعا نيز با صحيح‌ترين روايات اهل سنت سازگار نيست؛
قرطبي از بزرگترين مفسران اهل سنت تصريح کرده است که عمر به تنهايي ابوبکر را انتخاب کرد و هيچ اجماعي در کار نبوده است:
تفسير القرطبي ج 1 ص 269.
اگر خلافت توسط يک نفر از اهل حلّ و عقد شکل گرفت خلافت ثابت مي‌گردد.... دليل ما براي اين مدعا اين است که: عمر به تنهايي براي ابوبکر بيعت گرفت
همچنين بخاري در صحيح خود از زبان عمر بن خطاب نقل کرده است که تمام انصار و نيز علي بن أبي طالب عليه السلام، زبير بن عوام و تمام طرفداران آن‌ها با خلافت ابوبکر مخالف بودند:
أَنَّ الأَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ، وَخَالَفَ عَنَّا عَلِيٌّ وَالزُّبَيْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا...
صحيح البخارى ج 8 ص 26 ح 6830
تمامي انصار(تمامي افرادي که ساکن حکومت اسلامي بودند) با ما مخالفت كردند و در سقيفه بني ساعده جمع شدند، و نيز علي (عليه السلام) و زبير و كساني كه همراه آن‌ها بودند، با ما مخالفت كردند.
و ابن تيميه،‌ در منهاج السنۀ مي‌نويسد:
وكان أكثر بني عبد مناف ـ من بني أمية وبني هاشم وغيرهم ـ لهم ميل قوي إلى عليّ بن أبي طالب يختارون ولايته.
منهاج السنة ج 7 ص 47.
بيشتر بني عبد مناف ـ از بني اميه و بني هاشم و ساير قبايل ـ علاقه فراواني داشتند که خلافت علي بن ابي طالب را بپذرند.
و طبري و ابن أثير در تاريخ شان نقل کرده‌اند که تمام انصار و يا بعضي از آن‌ها گفتند که ما تنها با علي بن أبي طالب عليه السلام بيعت مي‌کنيم:
فقالت الأنصار أو بعض الأنصار: لا نبايع إلاّ عليّاً.
الكامل ج 2، ص 325 وتاريخ الطبري ج 2 ص 443.
و در بخاري به نقل از عائشه آمده است که حضرت زهرا و اميرمؤمنان عليهما السلام تا شش ماه با ابوبکر بيعت نکردند:
عن عائشة:... وَعَاشَتْ ]فَاطِمَةُ[ بَعْدَ النَّبِيِّ (ص) سِتَّةَ أَشْهُر... وَلَمْ يَكُنْ علي يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ.
صحيح البخارى ج 5 ص82 ح 4240 و ح 4241
(حضرت زهرا سلام الله عليها) بعد از پيامبر صلي الله عليه واله وسلم شش ماه زنده بود... و علي در اين مدت هرگز با او (ابوبکر) بيعت نکرد.
و ابن حزم اندلسي در باره اجماعي که علي بن أبي طالب عليه السلام آن را قبول نداشته باشد، گفته است:
ولعنة اللّه على كلّ إجماع يخرج عنه على بن أبى طالب ومن بحضرته من الصحابة.
المحلى ج 9 ص 345.
لعنت خداوند بر هر اجماعي که علي بن ابي طالب عليه السلام و اصحابي که در محضرش هستند در آن جمع حضور نداشته باشند.
آيا در خلافت ابوبكر دموکراسي حاکم بود وبه زور متوسل نشدند؟
بخاري در صحيح خود به نقل از عائشه مي‌نويسد که عمر بن خطاب در زمان انتخاب ابوبکر مردم را مي‌ترساند و در ميان مردم نفاق وجود داشت:
خَوَّفَ عُمَرُ النَّاسَ وَإِنَّ فِيهِمْ لَنِفَاقًا.
صحيح بخاري، ج4، ص195، ح 3669.
و طبري در تاريخ خود مي‌نويسد که عمر بن خطاب پس به خلافت رسيدن ابوبکر مي‌گفت:
ما هو إلاّ أن رأيت أسلم، فأيقنت بالنصر.
تاريخ الطبري ج 2 ص 458.
هنگامي که قبيله اسلم را كه ديدم يقين به پيروزى پيدا کردم.
قبيله اسلم همان قبيله چماق به دست مي باشد که از مردم به زور براي خليفه بيعت مي گرفت.
همچنين در کتاب بخاري از قول خليفه دوم درباره انتخاب ابوبکر آمده:بيعت ابوبکر بيعت فلته(يعني ناگهاني)بود و شر بود و اگر کسي بخواهد از اين پس اينگونه بيعت بگيرد بايد اورا کشت(سند اين روايت را از سايت ولي عصر بگيريد که در صحيح ترين کتاب اهل سنت بعد از قرآن آمده است)
پس خليفه اول را نه خدا انتخاب کرده و نه اجماع و اين يعني هيچ مشروعيتي ندارد و کاملا بر خلاف عقيده ي اهل سنت است که خلافت را مردمي ميدانند
انتخاب خليفه دوم:خليفه دوم مستقيما توسط خليفه اول انتخاب شد و تمام صحابه با انتخاب او مخالف بودند و درواقع انتخابي استبدادي و بدون توجه به نظر مردم بو
عمر بن خطاب در زمان احتضارش گفت:
إِنْ أَسْتَخْلِفْ فَقَدْ اسْتَخْلَفَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي أَبُو بَكْرٍ وَإِنْ أَتْرُكْ فَقَدْ تَرَكَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي رَسُولُ اللَّهِ (ص).
صحيح البخاري، ج8، ص126، ح 7218.
اگر جانشين انتخاب كنم كاري كرده ام كه كسي كه از من بهتر بود يعني ابو بكر انجام داده است
اين روايت کاملا نشان ميدهد که ابوبکر مستقيما خليفه دوم اهل سنت را انتخاب کرده و نه خدا انتخاب کرده و نه صحابه
ابن أثير در اسد الغابه مي‌نويسد که ابوبکر گفت:
إني استخلفت عليكم بعدي عمر بن الخطاب، فاسمعوا له وأَطيعوا
أسد الغابة ج 4 ص 180، نشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت
ابوبکر گفت: من بعد از خودم بر شما عمر بن خطاب را جانشين قرار دادم، حرف شنو و مطيع او باشيد.
و ابن حبان در کتاب الثقات مي‌نويسد که ابوبکر در هنگام انتخاب عمر گفت:
اللهم وليته بغير أمر نبيك.
الثقات ج 2 ص 193
خدايا من عمر را بدون اجازه پيامبرت، ولي امر مسلمان‌ها قرار دادم
هنگامي که ابوبکر، عمر بن خطاب را انتخاب کرد، صحابه به شدت اعتراض کردند؛ چنانچه ابن أبي شيبه مي‌نويسد:
أن أبا بكر حين حضره الموت أرسل إلى عمر يستخلفه فقال الناس: تستخلف علينا فظاً غليظاً، ولو قد ولينا كان أفظ وأغلظ، فما تقول لربك إذا لقيته وقد استخلفت علينا عمر.
المصنف ج 8 ص 574.
وقتي ابوبکر در حال احتضار قرار گرفت، كسي را به دنبال عمر فرستاد تا او را جانشين خود كند، مردم(يعني تمام صحابه) گفتند: كسي را بر ما مسلط مي‌كني كه خشن و بد اخلاق است، اگر او حكومت را به دست گيرد، سخت‌گيرتر و خشن‌تر خواهد شد، جواب خدا را چه خواهي داد كه عمر را بر ما مسلط مي‌كني؟
سند اين روايت صحيح و تمام روات آن ثقه هستند:
وكيع بن الجراح: ثقة.
تقريب التهذيب ج 2 ص 283.
إسماعيل بن أبي خالد: ثقة.
تقريب التهذيب ج 1 ص 93.
زُبيد بن الحارث: ثقة، ثقة.
تهذيب التهذيب ج 3 ص 268.
همچنبن ابن سعد به نقل از عائشه مي‌نويسد که علي بن أبي طالب عليه السلام و طلحه نيز اعتراض کردند:
لما حضرت أبا بكر المتوفي استخلف عمر فدخل عليه علي وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربك قال بالله تعرفاني لأنا أعلم بالله وبعمر منكما.
الطبقات الكبري ج 3 ص 196.
وقتي زمان مرگ ابو بکر فرا رسيد، عمر را به جانشيني خويش انتخاب کرد ؛ پس علي و طلحه به نزد او آمده و گفتند: چه کسي را انتخاب کرده اي؟ پاسخ داد عمر را! گفتند: با اين كار، پاسخ پروردگارت را چه خواهي داد؟ ابوبكر گفت: خدا را به من ميشناسانيد؟ من به خدا و به عمر از شما دانا تر هستم.
سند اين روايت نيز صحيح است:
الضحاك بن مخلد. وثقه ابن معين والعجلي.
تهذيب التهذيب ج 4 ص 397.
عبيد الله بن أبي زياد: وثقه العجلي. والحاكم.
تهذيب التهذيب ج 7 ص 14.
يوسف بن ماهك: وثقه ابن معين والنسائي.
تهذيب التهذيب ج 11 ص371.
حتي ابن تيميه حراني نيز اعتراف کرده است که صحابه معترض بوده‌اند:
وقد تكلّموا مع الصديق في ولاية عمر وقالوا ماذا تقول لربك وقد وليت علينا فظا غليظا؟ فقال: أبالله تخوفوني!.
منهاج السنّة ج 6 ص 155.
صحابه با ابوبكر در باره جانشيني عمر با او صحبت (اعتراض) كردند و گفتند: چرا يك فرد خشن و تند را بر خلافت برگزيده اي؟ فردا جواب خدا را چه خواهى داد؟ ابوبكر گفت: من را از خدا ميترسانيد؟!
پس خليفه دوم نيز بدون انتخاب خدا و رضايت مردم خلافت را صاحب شده است.
خليفه سوم:
اهل سنت براي اثبات مشروعيت خلافت عثمان به انتخاب او توسط شوراي شش نفره استناد کرده‌اند. براي ابطال اين قضيه نيز دلايل متعددي وجود دارد؛ از جمله:
عمر بن خطاب معتقد به شوري نبود!
در کتاب‌هاي اهل سنت روايات وجود دارد که ثابت مي‌کند خليفه دوم به شورا اعتقاد نداشته است و تصريح مي‌کرد که اگر اشخاصي زنده بودند، آن‌ها را خودش انتخاب مي‌کرد نه اين که انتخاب را به شورا واگذار کند؛ از جمله عبارات ذيل از او نقل شده است:
لو كان سالم حيا ما جعلتها شوري
الاستيعاب ج 2 ص 568، بتحقيق: علي محمد البجاوي، 2، نشر: دار الجيل- بيروت.
لو كان سالم حيا ما تخالجني الشك في توليته عليكم أو في تأميره.
تأويل مختلف الحديث ص 115؛ المحصول للرازي ج 4 ص 322؛
اگر سالم زنده بود شك وترديدي راجع به سر پرست (خليفه) قرار دادن او بر شما در من پيدا نميشد.
لو أدركت أبا عبيدة بن الجراح لوليته... ولو أدركت معاذ بن جبل ثم وليته... ولو أدركت خالد بن الوليد ثم وليته.
اگر ابا عبيده جراح زنده بود او را سرپرست (خليفه) شما قرار ميدادم.... اگر معاذ بن جبل و يا خالد بن وليد زنده بود او را سرپرست (خليفه) شما قرار ميدادم.
عمر بن شبة النميري البصري، تاريخ المدينة المنورة، ج2، ص61، ح1496
دستور قتل مخالفين در شوراي عمر، مظهر دموكراسي يا ديكتاتوري !
تعدادي از علماي اهل سنت نقل کرده که عمر بن خطاب دستور داد که اين شش نفر با همديگر مشورت کنند و اگر کسي از آن‌ها بر خلاف ديگران نظر داد، گردن او را بزنيد:
وقال (عمر بن الخطاب) للمقداد بن الأسود إذا وضعتموني في حفرتي فاجمع هؤلاء الرهط في بيت حتى يختاروا رجلا منهم وقال لصهيب صل بالناس ثلاثة أيام وأدخل عليا وعثمان والزبير وسعدا وعبد الرحمن بن عوف وطلحة إن قدم وأحضر عبد الله بن عمر ولا شيء له من الأمر وقم على رؤوسهم فإن اجتمع خمسة ورضوا رجلا وأبى واحد فاشدخ رأسه أو اضرب رأسه بالسيف وإن اتفق أربعة فرضوا رجلا منهم وأبى اثنان فاضرب رؤوسهما فإن رضي ثلاثة رجلا منهم وثلاثة رجلا منهم فحكموا عبد الله بن عمر فأي الفريقين حكم له فليختاروا رجلا منهم فإن لم يرضوا بحكم عبد الله بن عمر فكونوا مع الذين فيهم عبد الرحمن بن عوف واقتلوا الباقين إن رغبوا عما اجتمع عليه الناس
تاريخ المدينة، ج 2 ص 82، نشر: دار الكتب العلمية - بيروت
تاريخ الطبري ج 2 ص 581، نشر: دار الكتب العلمية – بيروت
الكامل في التاريخ ج 2 ص 461، نشر: دار الكتب العلمية - بيروت
عمر بن خطاب به مقداد بن أسود گفت: وقتي مرا داخل قبر گذاشتيد، اين 6 نفر را در يك خانه‌اي جمع كنيد تا اينها يك نفر را از ميان خودشان براي خلافت انتخاب كنند. به صُهيب هم گفت: تو 3 روز براي مردم نماز بخوان و علي و عثمان و زبير و سعد بن أبي وقاص و عبد الرحمن بن عوف و طلحه ( اگر بود) را جمع كنيد و عبد الله بن عمر (پسر مرا) هم حاضر شود (و او حق رأي ندارد) و با شمشير، بالاي سر اين 6 نفر بايست. اگر 5 نفر اتفاق نظر داشتند و يك نفر را براي خلافت انتخاب كردند و نفر ششم با آنان مخالفت كرد، سر او را با شمشير بشكافت (يا سرش را با شمشير بزن). اگر 4 نفر اتفاق نظر داشتند و 2 نفر مخالفت كردند، سر آن 2 نفر را بزن و اگر 3 نفر روي يك نفر اتفاق نظر داشتند و 3 نفر ديگر روي يك نفر ديگر اتفاق نظر داشتند، عبد الله بن عمر حَكَم است و نظر هر كدام را قبول داشت، حُكْم همان است. اگر نظر عبد الله بن عمر را قبول نكردند، نظر آن گروهي مورد قبول است كه عبد الرحمن بن عوف در آن گروه است و اگر بقيه مخالفت كردند، آنها را بكشيد.
طبق اين روايت، عمر بن خطاب دستور داد که فرزند عبد الله داور نهايي است و اگر افراد شورا به نتيجه نرسيدند، او داوري خواهد کرد. حال سؤال اين است که عبد الله عمر كه صلاحيت طلاق زن خود را ندارد چگونه داوري اساسي ترين مسائل جامعه اسلامي را عهده دار مي شود؟!
ابن سعد متوفاي 230هـ در کتاب الطبقات مي‌نويسد:
عن إبراهيم قال: قال عمر من أَسْتَخْلِفُ؟ لَوْ كَانَ أَبُو عُبَيْدَةَ بنُ الْجَرَّاحِ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ فَأَيْنَ أَنْتَ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ بن عُمَرَ؟ فَقَالَ: قَاتَلَكَ اللَّهُ وَاللَّهِ مَا أَرَدْتَ اللَّهَ بِهَذَا أَسْتَخْلِفُ رَجُلاً لَيْسَ يُحْسِنُ يُطَلقُ امْرَأَتَهُ.
الطبقات الكبرى، ج3، ص343، نشر: دار صادر بيروت
جامع الأحاديث للسيوطي ج 13 ص 382،
تاريخ الخلفاء للسيوطي ج 1 ص 145، نشر: مطبعة السعادة - مصر
از ابراهيم نقل شده است که عمر گفت: من چه كسي را خليفه كنم؟ اگر أبو عبيدة بن جراح بود، او را خليفه مي‌كردم. مردي به او گفت: اي امير المومنين! چرا پسرت عبد الله را خليفه نمي‌كني؟ عمر گفت: خداوند تو را بكشد! (اين چه حرفي است كه مي‌زني؟!) به خدا قسم! خداوند را با اين سخنت در نظر نگرفته‌اي. آيا مردي را خليفه كنم كه نمي‌تواند همسرش را طلاق بدهد؟!
پس ثابت کرديم هيچ کدام از خلفا را نه خدا انتخاب کرده و نه مردم و اعتقادات اهل سنت به هيچ عنوان با انتخاب خلفا سازگار نيست بالاخره خليفه در نزد اهل سنت توسط چه کسي مشخص ميشود؟خدا و يا مردم و يا مستقيما توسط خليفه قبل؟
انتخاب برترين آفريده بعد از نبي يعني حضرت اميرالمومنين حضرت علي ابن ابي طالب عليه السلام:
شيعيان معتقدند که اهل بيت توسط پيامبر به جانشيني ايشان انتخاب شده اند که ما ابتدا خلافت حضرت علي ع را به سادگي ثابت ميکنيم ابتدا از ميان انبوه روايات اهل سنت چندين روايت را مي آوريم و در آخر از قرآن امامت را اثبات ميکنيم.
غدير خم:ابتدا به سادگي غدير را در کتب اهل سنت ثابت ميکنيم که اتفاق افتاده است:
ذهبي دانشمند بزرگ و بي همتاي اهل سنت ميگويد
آقاي ابن جرير طبري طرق حديث غدير خم را در 4 جلد جمع کرده است، بعضي از اين‌ها را ديدم و مبهوت ماندم و عقل از سرم پريد و اين همه روايات متعدد ديدم و قطع پيدا کردم که اين حديث غدير اتفاق افتاده است.(سير أعلام النبلاء، ج 14، ص 277
و درجاي ديگر ميگويد: فاندهشت له ولكثرة تلك الطرق.
من وحشت زده و شگفت زده شدم از اين همه طريق براي حديث غدير.(تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 713)
ابن حجرعسقلاني بزرگ بيهمتاي اهل سنت مي گويد:
جمعه بن جرير الطبري في مؤلف فيه أضعاف من ذكر وصححه واعتنى بجمع طرقه أبو العباس بن عقدة فأخرجه من حديث سبعين صحابيا أو أكثر؛ روايت غدير را ابن جرير طبري با طرق مختلف در كتاب ذكر كرده و ابن عقده طرق آن را تصحيح كرده و از بيش از هفتاد صحابي يا بيشتر نقل كرده است. (تهذيب التهذيب ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852 ، دار النشر : دار الفكر - بيروت - 1404 - 1984 ، الطبعة : الأولى، ج 7، ص 297)
ابن کثير دمشقي سلفي هم در مورد اين كتاب طبري مي گويد:
وقد رأيت له كتابا جمع فيه أحاديث غدير خم في مجلدين ضخمين وكتابا جمع فيه طريق حديث الطير؛ کتابي را از ابن جرير طبري ديدم که احاديث غدير را در 2 جلد قطور و ضخيم آورده است و کتابي که در آن طرق حديث طير را آورده بود. (البداية والنهاية، ج 11، ص 147)
ابن حجر هيثمي مي گويد:
رواه عن النبي صلى الله عليه وسلم ثلاثون صحابيا وأن كثيرا من طرقه صحيح أو حسن؛ اين حديث را سي نفر از صحابه نقل كرده اند و بيشتر طرق آن صحيح و حسن اند. (الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، اسم المؤلف: أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي الوفاة: 973هـ ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ج 2 ص 355)
پس به سادگي اثبات کرديم که واقعه ي غدير خم در نزد علماي بي همتاي اهل سنت که ما نام چند تن را آورديم اثبات شده است.
ببينيم آيا آيه ابلاغ در نزد اهل سنت در غدير نازل شده يا خير:
{يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ} المائدة: 67.
اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است، به طور کامل (به مردم) ابلاغ کن؛ و اگر چنين نکنى، رسالت او را انجام نداده اى. خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم، حفظ مى کند.
ابن أبي حاتم در تفسير خود از ابو سعيد خدري نقل کرده است:
نزلت هذه الآية... في علي بن أبي طالب.
تفسير ابن أبي حاتم، ج 4 ص1172.
اين آيه در باره علي بن ابي طالب نازل شده است.
آلوسي در تفسير خود مي‌نويسد:
روي ابن مردويه عن ابن مسعود قال كنا نقرأ على عهد رسول الله (ص): بَلِّغْ مَا اُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ إنّ عليّاً وليُّ المؤمنين وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ.
روح المعاني، ج6، ص193
ابن مردويه از ابن مسعود نقل مي‌کند که ما در زمان رسول الله صلي الله عليه واله وسلم اين آيه را اينگونه مي‌خوانديم: آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است که «علي ولي مومنين است» را به طور کامل (به مردم) ابلاغ کن، و اگر چنين نکنى، رسالت او را انجام نداده اى.(اين روايت به معناي تحريف آيه نيست بلکه خداوند آيات را به همراه تفسير بر پيامبر وحي ميکرده ايت و نبي مکرم آيه را از تفسير جدا ميکردند و صحابه آن را حفظ ميکردند و ثبت ميکردند اين يعني اين آيه آنقدر در اثبات جانشيني مولا علي مشهور بوده که مردم آن را همانگونه که ابن کثير نقل کرده ميخواندند)
و سيوطي اين روايت را اين چنين نقل کرده است:
بَلِّغْ مَا اُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ إنّ علياً مَولَي المؤمنين وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ.
الدر المنثور ج2ص298 و فتح القدير ج 2 ص60 والمنار: ج 6ص463.
آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است که «علي مولاي مومنين است» را به طور کامل (به مردم) ابلاغ کن، و اگر چنين نکنى، رسالت او را انجام نداده اى.
در آيه ابلاغ توجه کنيد که اتمام رسالت برترين پيامبر و آفريده اعلام ولايت مولا علي مشخص شده است آن هم براساس صحيح ترين روايات از بزرگان طراز اول اهل سنت)
اشکالات اهل سنت به غدير خم:اهل سنت وقتي ميبينند که علماي بي همتاي ايشان به وقوع غدير خم اعتراف کرده اند براي زير سوال بردن آن يک شبهه ي بي اساس مطرح ميکنند که جواب ايشان را ميدهيم:اهل سنت ميگويند من کنت مولا فهذا علي مولي در اينجا مولا يعني دوست زيرا سپاهيان يمن از حضرت علي ع شکايت کرده اند و پيامبر براي رفع کدورت فرمود هرکس من دوستشم علي ع هم دوستشه.
پاسخ شيعه:شکايت جيش يمن از افسانه هاي ساخته شده به دست علماي شماست که ميخواهند غدير را زير سوال ببرند اگذر ميگوييد در غدير از مولا شکايت شده بسم الله فقط و فقط وفقط يک روايت صحيح از غدير خم بياوريد که اشاره به شکايت از مولا شده باشه تا ما همگي با افتخار سني شويم.
من کنت مولا فهذا علي مولا به چه معناست؟دراين جا به سادگي اثبات ميکنيم که مولا به چه معناست:
خداوند به پيامبر آيه اي نازل کرد و فرمود آن چيزي را که به تو گفتم به مردم بگو که اگر اين کار را نکني رسالت خود را پايان ندادي و خداوند تورا از آسيب مردم حفظ ميکند..پيامبر تمام افراد را جمع کردند و فرمودند من در ميان شما دو چيز گرانبها ميگذارم کتاب خدا و عترت اهلبيتم تا زماني که به اين دو متمسک شويد هرگز گمراه نميشويد و سپس سرپرستيه قرآني خويش را از مردم اقرار گرفتند فرمودند الست اولي باالمومنين انفسهم؟همه گفتند بله و بلافاصله فرمودند من کنت مولي فهذا علي مولي.
واژه ي شير سه معني دارد وقتي من به شما ميگويم براي من شير بياوريد شما نميتوانيد متوجه شويد منظور از شير کدام است آيا شير خوراکي يا شير آب و يا حتي شير جنگل..اما وقتي ميگويم براي من يک ليوان شير بياور متوجه ميشويد من شير خوراکي ميخواهم زيرا معناي شير قرينه اش ليوان است پس واژه ي مولارو به سادگي از قرينه ي قبل ميتوان فهميد..پيامبر قبل از اينکه بگويد من کنت مولا فهذا علي مولا همان سرپرستي قرآني خويش را از مردم اقرار ميگيرند و ميگويند چه کسي از خود شما براي سرپرستي شما سزاوار تر است؟همه ميگويند تو اي رسول خدا وبلافاصله پيامبر ميفرمايند پس هرکس من مولاي اويم علي مولاي اوست و اين يعني جمله ي الست اولي باالمومنين انفسهم قرينه ي مولا در جمله ي من کنت مولا فهذا علي مولا است و پيامبر همان سرپرستي و ولايتي را که دارد براي مولا علي هم همان را اعلام ميکند و مولا در اينجا همان اولي در جمله ي قبل است و قرينه اش دقيقا همان است.پيامبر به عنوان مقدمه سرپرستي قرآني خويش را از مردم اقرار ميگيرد و تا مردم پاسخ مثبت ميدهند بلافاصله دست مولا را بالا ميبرد.و طبق روايات صددرصد صحيح اهل سنت خداوند آيه اکمال را ميفرستد و دين را با بالارفتن دست حضرت علي و با اعلام ولايت او کامل ميکند و اين يعني هرکس ولايت او را نپذيرد بر طبق قرآن دينش ناقص است اين يعني ولايت مولا هم کامل کننده ي رسالت است و هم کامل کننده ي دين و اصولي است که هرکه آن را نپذيرد دينش ناقص است و هيچ کدام از اعمالش پذيرفته نخواهد شد و اين مقاله حجت را بر تمام مردم به اتمام ميرساند.
آيه اکمال دين
{أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمْ الاِْسْلاَمَ دِيناً}.
المائدة: 3
امروز، دين شما را برايتان کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم.
خطيب بغدادي از بزرگان پر آوازه ي اهل سنت با سند معتبر نقل کرده است که اين آيه بعد از معرفي اميرمؤمنان عليه السلام در غدير خم، نازل شده است:
وَهُوَ يَوْمُ غَدِيرِ خُمٍّ لَمَّا أَخَذَ النَّبِيُّ ﴿ص﴾ بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَقَالَ: " أَلَسْتُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ؟ "، قَالُوا: بَلَى يا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: " مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ "، فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: بَخٍ بَخٍ لَكَ يَابْنَ أَبِي طَالِبٍ أَصْبَحْتَ مَوْلايَ وَمَوْلَى كُلِّ مُسْلِمٍ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ: {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ}.
تاريخ بغداد ج8 ص284
روز غدير خم، زماني که پيامبر دست علي بن ابي طالب را گرفت، سپس فرمود: آيا من سرپرست مومنان نيستم؟ گفتند: بله اي رسول خدا! فرمود: هرکس که من مولاي او هستم پس علي مولاي اوست. پس از آن، عمر بن خطاب گفت: تبريک تبريک بر تو اي فرزند ابي طالب ؛ زيرا از اين پس تو مولاي من و مولاي کل مسلمانان هستي، سپس اين آيه نازل شد: امروز، دين شما را برايتان کامل کردم.
ابن کثير از بزرگاني که ديوانه وار اورا قبول دارند نقل کرده است که عمر خطاب به اميرمؤمنان عليه السلام گفت:
أصبحت اليوم ولي كل مؤمن.
البداية والنهاية ج 7 ص350.
تو از اين پس، سرپرست تمام موم--نان شدي.
از اولين بيعت کنندگان خليفه اول بود که غزالي از بزگاني که هيچ احدي جرات مخالفت با سخن ايشان را در نزد اهل سنت ندارد درباره بيعت خليفه دوم در غدير ميگويد:
غزالي، دانشمند پرآوازه اهل تسنن در قرن ششم در باره تبريك و تهنيت خليفه دوم و پيمانى كه در آن روز بست و فقط چند روز بعد آن را فراموش كرد، مى‌نويسد:
واجمع الجماهير على متن الحديث من خطبته في يوم عيد غدير خم باتفاق الجميع وهو يقول: «من كنت مولاه فعلي مولاه» فقال عمر بخ بخ يا أبا الحسن لقد أصبحت مولاي ومولى كل مولى فهذا تسليم ورضى وتحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار وسقاهم كأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول: فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا.
از خطبه‌هاى رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) خطبه غدير خم است كه همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند. رسول خدا فرمود: هر كس من مولا و سرپرست او هستم، على مولا و سرپرست او است. عمر پس از اين فرمايش رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به على (عليه السلام) اين گونه تبريك گفت:
«تبريك، تبريك، اى ابوالحسن، تو اكنون مولا و رهبر من و هر مولاى ديگرى هستي.»
اين سخن عمر حكايت از تسليم او در برابر فرمان پيامبر و امامت و رهبرى على (عليه السلام) و نشانه رضايتش از انتخاب على (عليه السلام) به رهبرى امت دارد؛ اما پس از گذشت آن روز‌ها، عمر تحت تأثير هواى نفس و علاقه به رياست و رهبرى خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلى تغيير داد و با لشكر كشى‌ها، برافراشتن پرچم‌ها و گشودن سرزمين‌هاى ديگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلى هموار كرد و از مصاديق اين سخن شد: (فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا). پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن، بهايى ناچيز به دست آوردند، و چه بد معامله‏اى كردند.
الغزالي، أبو حامد محمد بن محمد، مجموعة رسائل الإما الغزالي. ص483.
شرح حال أبو حامد غزالي :
علامه شمس الدين ذهبي در ترجمه او مي‌نويسد :
الغزالي الشيخ الإمام البحر حجة الإسلام أعجوبة الزمان زين الدين أبو حامد محمد بن محمد بن محمد بن أحمد الطوسي الشافعي الغزالي صاحب التصانيف والذكاء المفرط ... ثم بعد سنوات سار إلى وطنه لازما لسننه حافظا لوقته مكبا على العلم.
غزالي استاد پيشوا و درياي علم ، نشانه اسلام ، اعجوبه زمان ، صاحب كتاب‌ها وانساني با هوش فراوان و زيرك... بود .
پس از سال‌ها به زادگاهش بازگشت و به استفاده از وقت ، فرصت وعلم ودانش روزگار را سپري كرد ... .
سير أعلام النبلاء ، ج 19 ، ص 322 ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
و در جلد 14 ، ص 202 از همين كتاب با استفاده از حديث نبوي او را يكي از احياگران دين مي‌داند و مي نويسد :
وقال الحاكم سمعت حسان بن محمد يقول كنا في مجلس ابن سريج سنة ثلاث وثلاث مئة فقام إليه شيخ من أهل العلم فقال أبشر أيها القاضي فإن الله يبعث على رأس كل مئة سنة من يجدد يعني للأمة أمر دينها وإن الله تعالى بعث على رأس المئة عمر بن عبدالعزيز وبعث على رأس المئتين محمد بن إدريس الشافعي ...
قلت وقد كان على رأس الأربع مئة الشيخ أبو حامد الاسفراييني وعلى رأس الخمس مئة أبو حامد الغزالي وعلى رأس الست مئة الحافظ عبد الغني ...
حاكم مي گويد : از حسان بن محمد شنيدم كه مي گفت : در سال 303هـ در مجلس ابن سريج بودم ، پير مردي دانشمند بر خواست و گفت : بشارت اي قاضي ! خداوند در هر صد سال كسي را مي فرستد كه احياگر دين است ، عمربن عبد العزيز اولين است و در صد سال دوّم محمد بن ادريس شافعي است...
من مي گويم در صد سال چهارم ابو حامد اسفراييني است و در صد سال پنجم غزالي و در صد سال ششم حافظ عبد الغني است ، و...
برخي اهل سنت ميگويند اين کتاب براي غزالي نيست که ما به سادگي آن را رد ميکنيم:
بزگان بيهمتايي ماننده ذهبي و ابن حجر اين کتاب را براي غزالي ميدانند که اتمام حجت براي اهل سنت است
آيه ولايت:ببينيم آيا در نزد اهل سنت آيه ولايت درحق مولا است يا کس ديگر.دراينجا سخن آلوسي را مي اوريم که وهابيت و اهل سنت اورا جنون وار قبول دارند:
آلوسي در باره شأن نزول اين آيه گفته است:
وغالب الأخباريّين على أنّ هذه الآية نزلت في‌علي‌كرّم اللّه‌وجهه.
روح المعاني، ج6، ص167.
اکثر صاحبان روايت، بر اين باور هستند که اين آيه در باره علي کرم الله وجهه نازل شده است.
و همچنين گفته است:
والآية عند معظم المحدثين نزلت في علي.
روح المعاني، ج6، ص186.
از ديدگاه بيشتر محدثين، اين آيه در باره علي بن ابي طالب عليه السلام نازل شده است.
سخن ابن کثير سلفي اتمام حجت بر جامعه ي بشريت است:
ابن كثير دمشقي سلفي که اهل سنت و وهابيت او را ديوانه وار قبول دارند مي‌گويد :
عن أبي صالح عن ابن عباس قال خرج رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم إلى المسجد والناس يصلون بين راكع وساجد وقائم وقاعد وإذا مسكين يسأل فدخل رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم فقال: أعطاك أحد شيأً؟ قال: نعم.
قال: من؟ قال: ذلك الرجل القائم.
قال: وعلى أي حال أعطاكه؟ قال: وهو راكع. قال: وذلك علي بن أبي طالب.
قال: فكبر رسول الله صلى الله عليه وسلم عند ذلك وهو يقول ( ومن يتول الله ورسوله والذين آمنوا فإن حزب الله هم الغالبون ) وهذا إسناد لا يقدح به.
القرشى الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير ابوالفداء (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 2 ص 72 ، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ.
دلالت کلمه ولي بر خلافت
براي فهم دقيق معناي کلمه «ولي» بايد به سراغ کلمات خلفاي اهل سنت در صدر اسلام برويم که آن‌ها از اين معنا چه فهميده است. ابن کثير در البدايه والنهايه گفته است:
قال ابوبكر: قد وُلِّيتُ أمركم ولست بخيركم. إسناد صحيح.
البداية والنهاية ج 6 ص 333.
ابوبکر (در نخستين سخنراني خود بعد از خلافت) گفت: من حاکم شما شدم؛ و حال آن که از شما بهتر نيستم.(البته بايد اين رابدانيم که پيامبر فرمود لعنت بر کساني که مسئوليتي را برعهده بگيرند که خود ميدانند لايق آن نيستند)
مسلم در صحيح خود نقل کرده است که عمر بن خطاب گفت:
فلمّا توفّي رسول اللّه قال أبو بكر: أنا وليّ رسول اللّه (ص)... ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَكْر وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَوَلِيُّ أَبِي بَكْر.
مسلم ج5 ص 152 ح 4468.
زماني که رسول خدا وفات کرد ابوبکر گفت: من جانشين رسول خدا هستم.... بعد ابوبکر فوت کرد من جانشين رسول خدا و جانشين ابوبکر شدم.
روشن است که نمي‌توان معناي کلمه «ولي» را در اين روايات به معناي «دوست»، «ناصر» و... گرفت؛ بلکه تنها مي‌توان به معناي حاکم، خليفه، سرپرست گرفت؛ زيرا اگر به معناي دوست باشد، اين معنا استفاده مي‌شود که ابوبکر و عمر گفته‌اند که تا رسول خدا زنده بود، ما با شما دوست نبوديم و الآن دوست شده‌ايم و اين غير عقلاني و ضد شعور است.
اگر درباره آيه ولايت شبهاتي ديگر داريد به سايت ولي عصر رفته و مقاله ي شگفت انگيز آن را بخوانيد.در آيه ولايت ميبينيم که ولايت مولا علي در رديف خدا و رسول است و اوست که شايسته ترين فرد براي اطاعت و سروري بر ما.
حال ميرويم سراغ برخي روايات از منابع اهل سنت ازميان انبوه روايات چند عدد را ذکر ميکنيم:
حديث ولايت
علماي اهل سنت با سندهاي صحيح نقل کرده‌اند که رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود:
إنّ عليّا منّي وأنا منه وهو وليّ كلّ مؤمن بعدي.
به راستي علي از من است و من از او هستم و او سرپرست همه مؤمنان، پس از من است.
حاکم نيشابوري پس از نقل اين روايت گفته:
صحيح على شرط مسلم.
اين روايت صحيح است و شرايط صحيح مسلم را دارد.(يعني برطبق مبانيه مسلم که روايات را در صحيح مسلم آوره کاملا صحيح است)
المستدرك ج 3 ص 110.
شمس الدين ذهبي نيز در تلخيص المستدرک اين روايت را «صحيح» دانسته است.
محمد ناصر الدين الباني که وهابيت و اهل سنت به نامش قسم ميخوردند نيز در باره اين روايت گفته:
صحّحه الحاكم الذهبي وهو كما قالا.
اين روايت را حاکم و ذهبي تصحيح کرده‌اند. اين روايت، صحيح است همان‌گونه است که حاکم و ذهبي گفته‌اند.
السلسلة الصحيحة، ج5، ص222.

حديث الخلافة
ابن أبي عاصم در کتاب السنۀ مي‌نويسد که رسول خدا صلي الله عليه وآله خطاب به اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:
وأنت خليفتي في كلّ مؤمن من بعدي
تو پس از من، جانشين من در ميان همه مؤمنان هستي
الباني در باره سند اين روايت گفته:
إسناده حسن.
سند اين روايت «حسن» است
كتاب السنة لابن أبي عاصم، ص551.
حاکم نيشابوري اين روايت را اين چنين نقل کرد است که رسول خدا صلي الله عليه وآله خطاب به اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:
إِنَّهُ لا يَنْبَغِي أَنْ أَذْهَبَ إِلا وَأَنْتَ خَلِيفَتِي.
شايسته نيست که من از ميان مردم بروم؛ مگر اين که شما جانشين من باشي.
المستدرك ج3 ص133.
الباني وهابي در باره سند اين روايت مي‌گويد:
صحّحه الحاكم والذهبي وهو كما قالا.
السلسلة الصحيحة ج 5 ص222.
اين روايت را حاکم و ذهبي تصحيح کرده است و اين روايت صحيح است، همان‌گونه حاکم و ذهبي گفته‌اند.
حديث امامت
ابونعيم اصفهاني با سند معتبر در کتاب معرفۀ الصحابه نقل کرده است که رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود:
انْتَهَيْتُ لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي إِلَى السِّدْرَةِ الْمُنْتَهَى، فَأُوحِيَ إِلَيَّ فِي عَلِيٍّ بِثَلاثٍ: «أَنَّهُ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ، وَسَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ، وَقَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ إِلَى جَنَّاتِ النَّعِيمِ».
معرفة الصحابة، ج 3 ص 1587،
هنگامي كه در شب معراج به سدرة المنتهي رسيدم، خداوند به من در باره علي (ع) سه چيز وحي كرد:
به راستي كه او پيشواي پرهيزگاران، سردار مسلمانان و جلودار روسفيدان به سوي بهشت سرشار از نعمت خداوند است.
اين روايت معتبر است ؛ چنانچه حاکم نيشابوري گفته است:
صحيح الاسناد.
المستدرك ج3 ص138.
سند اين روايت صحيح است.
روايات فراواني نيز ماننده علي مولاي مومنان بعد از من است او با قرآن است و قرآن با اوست و او باحق است و حق با اوست و هرکس از من اطاعت کند از علي بايد اطاعت کند نيز از زبان پيامبر با اسند صحيح در کتب اهل سنت آمده که اتمام حجت است با اهل سنت.



اينها بخش کوچکي از روايات اهل سنت بود تا بر جامعه ي اهل سنت اتمام حجت شود.
شيعه و سني با سندهاي صحيح و متواتر نقل کرده‌اند که رسول خدا صلي الله عليه وآله بارها تأکيد کرده‌اند که جانشينان من تا قيامت تنها دوازده نفر خواهند بود؛ چنانچه مسلم در صحيح خود آورده است که رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود:
إِنَّ هَذَا الأَمْرَ لاَ يَنْقَضِي حَتَّى يَمْضِيَ فِيهِمُ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً.
صحيح مسلم، ج6، ص3، ح4598.
اين امر (اسلام) منقضي نمي‌شود تا اينکه دوازده خليفه در بين آنها بگذرد (حکومت کند).
طبق اين روايت، خلفاي واقعي رسول خدا صلي الله عليه وآله تا زماني که اسلام هست، تنها دوازده نفر خواهند بود که در کتب اهل سنت خصوصيات ايشان که ماننده رسول حکومت ميکنند و همه درست کارند و ... آمده است.
به غير از مذهب حقه اثني عشريه، هيچ مذهب ديگري نتوانسته‌اند، اين روايت را بر مذهب خود تطبيق دهند. تعدادي از علماي اهل سنت قاطعانه تصريح کرده‌اند که نتوانسته‌اند معناي اين روايت را بفهمند و هيچ يک از علماي اهل سنت نيز معناي دقيق و قاطعي براي آن ذکر نکرده است؛ از جمله ابن حجر عسقلاني به نقل از ابن جوزي مي‌نويسد:
قد أطلت البحث عنه، وتطلّبت مظانّه، وسألت عنه، فما رأيت أحدا وقع على المقصود به.
فتح الباري ج 13 ص 181.
در باره اين روايت تحقيق زيادي کردم و تمام احتمالات را ملاحظه کرده و از ديگران سؤال کردم؛ اما هيچ کسي را نيافتم که معناي قطعي اين روايت را متوجه شده باشد.
تنها مذهب شيعه است که مي‌تواند اين روايت را بر باورهاي خود تطبيق دهد.
حال ميخواهيم اين دوازده نفر را از کتب اهل سنت به سادگي نوشيدن يک ليوان آب ثابت کنيم.
اين روايت با تعبيرات گوناگون؛‌ از جمله : «إِنِّي تَرَكْتُ فِيكُمُ الْخَلِيفَتَيْنِ كَامِلَتَيْنِ»؛ «إني قد تَرَكْتُ فِيكُمْ خَلِيفَتَيْنِ» ؛ «إني تارك فيكم الخليفتين» ؛ «انى تَارِكٌ فِيكُمْ خَلِيفَتَيْنِ» در منابع اهل سنت با سند‌ معتبر نقل شده است.
از آن جايى كه سند همه اين روايت، تقريبا يك سند است، ما تنها متن ابن أبى شيبه را كه قديمى‌ترين كتاب در اين باره است نقل مى‌كنيم:
نا أَبُو دَاوُدَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ، عَنْ شَرِيكٍ، عَنِ الرُّكَيْنِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ، يَرْفَعُهُ، قَالَ:
«إِنِّي تَرَكْتُ فِيكُمُ الْخَلِيفَتَيْنِ كَامِلَتَيْنِ: كِتَابَ اللَّهِ، وَعِتْرَتِي، وَإِنَّهُمَا لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»
من در ميان شما دو جانشين مي‌گذارم كه كامل هستند، كتاب خدا و عترت من، آن دو از همديگر جدا نمي‌شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، مسند ابن أبي شيبة ، ج 1، ص108، ح135، تحقيق : عادل بن يوسف العزازي و أحمد بن فريد المزيدي ، ناشر : دار الوطن - الرياض ، الطبعة : الأولى ، 1997م؛
إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج 6، ص309، ح31679، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ؛
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الكبير، ج 5، ص153، ح4921 ؛ ج 5، ص154، ح4922 ، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م؛
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، فضائل الصحابة، ج 2، ص603، ح1032؛ ج 2، ص786، ح1403،‌ تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 5، ص181، ح21618؛ ج 5، ص189، ح21697، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛
القرطبي ، بقي بن مخلد (متوفاى276هـ) ، ما روي الحوض والكوثر (الذيل على جزء بقي بن مخلد)، ج 1، ص137، تحقيق : عبد القادر محمد عطا صوفي ، ناشر : مكتبة العلوم والحكم - المدينة المنورة ، الطبعة : الأولى ، 1413هـ؛
الشيباني، عمرو بن أبي عاصم الضحاك (متوفاى287هـ)، السنة، ج 2، ص351؛ ج 2، ص643 ، ح1548 ـ 1549، تحقيق: محمد ناصر الدين الألباني، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ؛
الثعلبي النيسابوري، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاى427هـ)، الكشف والبيان، ج 3، ص163، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م؛
الأنصاري الشافعي، سراج الدين أبي حفص عمر بن علي بن أحمد المعروف بابن الملقن(متوفاى804هـ)، تذكرة المحتاج إلى أحاديث المنهاج ، ج 1، ص64، تحقيق : حمدي عبد المجيد السلفي ، ناشر : المكتب الإسلامي - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1994م؛
ناصر الدين البانى كه از او با عنوان بخارى دوران ياد كرده‌اند، اين روايت را «صحيح» دانسته است:
2457. إني تارك فيكم خليفتين : كتاب الله حبل ممدود ما بين السماء و الأرض و عترتي أهل بيتي و إنهما لن يتفرقا حتى يردا علي الحوض
( حم طب ) عن زيد بن ثابت .
( صحيح )
ألباني، محمد ناصر الدين (متوفاى1420هـ)، صحيح جامع الصغير وزيادته، ج1، ص482، ح2457، ناشر: المكتب الإسلامي .
على بن أبى بكر هيثمى نيز در دو جا از كتاب خود سند اين روايت را تصحيح كرده است:
رواه الطبراني في الكبير ورجاله ثقات.
الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 1، ص170، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
رواه أحمد وإسناده جيد
مجمع الزوائد، ج 9، ص163
آن چه اين روايت ثابت مي‌كند:
اين روايت نتايج قابل توجهى دارد؛ از جمله:
1. قرآن و اهل بيت عليهم السلام، هر دو در كنارهم، جانشينان آخرين پيامبر خدا صلى الله عليه وآله هستند، عدم پذيرش رهبرى آن‌ها و يا عدم تمسك به يكى از آن‌ها ، انكار سخن پيامبر خدا است و منجر به گمراهى ابدى خواهد شد:
وَما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً. الأحزاب/36.
هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر كس نافرمانى خدا و رسولش را كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است!
با اين توضيح تكليف كساني كه اطاعت از اهل بيت عليهم السلام را با اطاعت از ديگران عوض كرده‌اند، مشخص مي‌شود .
2. اطاعت مطلق از اهل البيت عليهم السلام واجب است؛ همان طورى كه اطاعت مطلق از قرآن واجب است، كسى نمى‌تواند ادعا كند كه با اطاعت از قرآن، نيازى به اطاعت از «اهل البيت» نيست؛ زيرا در اين صورت سخن رسول خدا صلى الله عليه وآله را رد كرده است؛
3. اين دو تا قيام قيامت از يكديگر جدا نخواهند شد. (وَإِنَّهُمَا لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ).
اين جا است كه عصمت مطلق «اهل البيت» عليه السلام ثابت مى‌شود؛ زيرا اگر اهل بيت معصوم نباشند و از آن‌هاى خطاى سر بزند، در همان لحظه از قرآن فاصله گرفته‌اند و اين بر خلاف نص صريح رسول خدا صلى الله عليه وآله است؛ پس همان طورى كه قرآن از هر خطاى مصون است و هيچ باطلى در آن راه ندارد، اهل البيت نيز اين چنين هستند.
لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميد. فصلت/ 42 .
هيچ گونه باطلى، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى‏آيد چرا كه از سوى خداوند حكيم و شايسته ستايش نازل شده است‏
4. تأكيد بر عدم جدائى قرآن از اهل بيت تا ورود بر حوض كوثر، از يك طرف جاودانه بودن قرآن ر
27 | حسين دوستي | | ١٣:٢٤ - ٢٦ اسفند ١٣٩٢ |
ايا خون وبول امام وپيامبر نجس است

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

به اين سوال در قسمت نظرات مقاله ذيل پاسخ داده شده است


موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
28 | hadi mohamadi | | ١٦:٢٦ - ٣١ فروردين ١٣٩٣ |
کابر مجنون و عاشق سينه چاک اهل بيت واقعا توضيحات بسيار خوب ومختصر بود خيلي اس
29 | پگاه | | ١٧:١٥ - ١٤ شهریور ١٣٩٣ |
باسلام.اگر امام علي زمان قاِيدگي زنان را باعث نقص ايمان ميدانندپس بلوغ مردان در 15سالگي نشانه نقص ايمان انان نيست؟ وروايتي ديگراز امام علي داريم که هوسراني موجب کم عقلي مي شود وايا مي توان مردي را نام برد که هوسران نباشد؟ودر مورد پيروي نکردن از زنان در مورد نيکي ايا اگر مردي موادمخدر ميکشد وزنش بگويد نکن نبايد مرد پيروي کند؟وزن بايد تحمل کند؟

پاسخ:
باسلام

خواهر گرامي

1. نقص ايمان در دوران قائدگي به معني حکم الهي بر انفصال موقت زن نسبت به برخي اعمال عبادي است و چنانکه شما بيان داشتيد اين نقص و انفصال با زودتر بودن سن تکليف خانمها نسبت به آقايون جبران مي شود.

2. اين سخن در برابر اعمال عايشه بيان شده و ممکن است با مسائل سياسي هم مرتبط باشد يعني در امور سياسي اين نقص را زن نسبت به مرد دارد.

3. اين حکم نسبت به غالب و طبيعت افراد است والا در مورد مرد بي نماز و لاابالي ولو در دوران قائدگي زن، نمي توان برتريي براي ايمانش نسبت به زني که اهل عبادت است قائل شد.

4. اينطور نيست که همه مردها هوسران باشند بلکه هم در ميان زنان و هم در ميان مردان اينگونه افراد وجود دارند. عشق و علاقه جنسي مرد به زن خودش را نبايد هوس راني گذاشت بلکه اين يک کششي است که خداوند در افراد براي حفظ نسل قرار داده است. هوس به کشش هاي منحرف و شيطاني اطلاق مي شود و الا در امور طبيعي بخصوص در کششهاي جنسي، نبودن اين کشش يک نوع نقص است.

5. در مورد تبعيت در نطرات قبلي توضيح داده شد که منظور اين روايت به هنگام امر کردن زن است نه اينکه در امور خانه به همسرش مشورتي هم ندهد. مضاف به اينکه در اموري که خلاف و منکر بودن آنها محرز است ادله مختلف و متواتر قرآني و روايي بر اين احاديث حاکم اند و با وجود دلايل مختلف بر لزوم نهي از منکر، جايي براي استدلال به اين حديث ضعيف نمي رسد.

خودتان را بخاطر يک روايت ضعيف و قابل توجيه ناراحت نکنيد.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

(1)
30 | حميد | | ٠٩:٥٤ - ٣٠ شهریور ١٣٩٣ |
با سلام و ارزوي توفيق براي شما.
شما در مقاله فوق بيشترين قسمت را به "نَوَاقِصُ الْعُقُولِ" اختصاص داده ايد. به عقيده بنده و به دلايل زير قسمت "نَوَاقِصُ الْإِيمَانِ" مشكل بيشتري دارد:
1- استدلال مطرح شده در حديث يعني اينكه "فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ فِي أَيَّامِ حَيْضِهِنَّ" به عنوان دليل نقص ايمان اشكال منطقي دارد زيرا 
اولا خانمها روزه ايام حيض را قضا مي كنند و تازه هفت سال زودتر از مردان  روزه بر انان واجب مي شود و بنابراين در طول عمر بيش از مردان امكان بهره مندي از ثواب روزه را دارند.
ثانيا هر چند خانمها نماز ايام  حيض را قضا نمي كنند ولي چون نماز هفت سال زودتر از مردان بر انها واجب مي شود و در سالهاي بعد از پنجاه حيض نمي بينند در طول عمر و با يك حساب سر انگشتي همانند مردان نماز مي گزارند. 
ثالثا اين حديث به كلي ثواب زنان ناشي از ايام بارداري و شيردادن را فراموش كرده است.   
رابعا اشكالي به كل حديث وارد است از ان جهت كه دارد مردان را با زنان قياس مي كند ان هم از جهت خلقت.
31 | حميد | | ٠٨:٤٠ - ٠٨ مهر ١٣٩٤ |
با سلام، حديثي بسيار شبيه به اين به شماره ٨٦٤٥ در مسند احمد، باقي مسندالمكثرين از قول رسول گرامي اسلام امده است. شما هم كه قبول داريد حديث ضعيف است. منطقي تر انست كه هر دو را بني اميه درست كرده باشد. متوجه اصرار شما در توجيه ان نمي شوم. اينجوري شما هيچ حديثي را رد نمي كنيد و همه را توجيه خواهيد كرد. انوقت چگونه مي خواهيد جوانها را قانع كنيد كه استدلال شيعه قوي تر است.

پاسخ:
با سلام
دوست گرامی
اگر ما روایتی را از منابع اهل سنت نقل می کنیم از باب احتجاج است نه از باب اینکه بخواهیم عقاید خودمان از آن روایت ثابت کنیم چون اصلا نحوه صحت و ضعف روایت اهل سنت با شیعه فرق دارد
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
1 |یه بنده خدا||١٨:٢٣ - ١٣ خرداد ١٣٩٧ |
1
 
2
کاملا با نظرتون موافقم. این روایت لحن تحقیرآمیز داره و در توجیهاتی بسیار عجیب میگن فقط بیان تفاوتهاست! خب به چه هدفی؟خب همه میدونن در ایام حیض زن نماز نمیخونه. این تفاوت رو برای چی الان بخوان بگن؟که چی بشه؟ جز برای نکوهشه؟
این خطبه به اقرار همه افراد سندش مرسله(ضعیفه).نمیدونم چرا فکر میکنن سید رضی معصوم بوده؟بهش وحی میشده؟
چرا فکر میکنید فقط دشمنان از این خطبه خوششون نمیاد؟ یه کم سرتون رو از تو برف بکشید بیرون و حقیقت جامعه رو ببینید.
32 | تارا | | ٠٠:٤١ - ٢٥ فروردين ١٣٩٦ |
من آدم معتقدیم بودم و عاشق ائمه اطهار.
ولی دارم کم کم ایمانم رو به همه چی از دست میدم. واقعا زن در همه ادیان تحقیر شده و به خاطر احساساتش همیشه به شعور و عقلش توهین شده. واقعا متاسفم. تمام مطالبی که آوردید توجیهی ظاهرا قشنگ به توهین هایی است که در طول تمام تاریخ و از طرف بسیاری از افراد به جامعه زنان شده است.
در تمام روایات مردان طوری مورد خطاب قرار گرفته اند که انگار باید زنان ناسپاس طغیان گر ناقص العقل ناقص الاایمان شر را کنترل کنند! و همیشه همه به ما گوشزد میشود که زنان در آن زمان زنده به گور میشده اند! یعنی قدر حالا را بدانید و این صحبت ها را به جان بخرید.....




پاسخ:
با سلام
دوست گرامی
این نوع برداشت از روایات، درست نیست اگر در آیات و روایات دقت کنید متوجه می شوید که دستور اسلام نسبت به رفتار با زنان چگونه است
در قرآن برخی از زنان مانند حضرت آسیه به عنوان الگو برای مردان معرفی شده است
اسلام
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَک بَیتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ.تحریم /۱۱
و خداوند برای کسانی که ایمان آورده اند، به همسر فرعون مثل زده است. آن گاه که گفت: پروردگارا! برای من نزد خویش در بهشت خانه ای بساز و مرا از فرعون و کردار او نجات بده و مرا از گروه ستمگر رهایی بخش.
حضرت علی علیه السلام نیز در نوع برخورد با زنان آنها را به گل و ریحان تشبیه کرده است
فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ‏ بِقَهْرَمَانَة
نهج البلاغة (للصبحي صالح) ؛ ؛ ص405
جهت اطلاع بیشتر از ارزش زن در اسلام به کتاب زن در آینه جلال و جمال آیت الله جوادی آملی رجوع کنید
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
1 |یه بنده خدا||١٨:١٧ - ١٣ خرداد ١٣٩٧ |
0
 
0
این روایاتی که میفرمایید ضعیف هستند و بعضا توسط یهودیان وارد اسلام شدند. و کاملا با قرآن در تعارض هستند. شما ببینید پیامبر بخاطر رضایت همسرانشون حلال خدا رو بر خودشون حرام کردند!
33 | پرستو | | ٢٢:٥٤ - ١٣ خرداد ١٣٩٧ |
وقتی میگید نقص در ایمان به این موضوع فکر میکنم که میگید دوران قاعدگی یه زن دست خودشه و خودش باعث این موضوع شده. پس برای همینم ایمانش ناقص میشه .
اینطور که حضرات میفرمایند یعنی خدا یه چیزی رو ناقص خلق کرده که بعد ایمانش ناقص باشه . یعنی خود خدا خواسته زن ایمانش ناقص تر از مرد باشه.
بفرمایید یه چیزایی گاهی نقل میکنید ادم به خدا هم بدگمان میشه
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها