2024 April 19 - جمعه 31 فروردين 1403
آيا عمر بن الخطاب ، به حضرت زهرا سلام الله عليها جسارت كرده است ؟
کد مطلب: ٥٠٠٩ تاریخ انتشار: ٢٥ شهریور ١٤٠٢ - ١٢:٠٠ تعداد بازدید: 290318
پرسش و پاسخ » شيعه
آيا عمر بن الخطاب ، به حضرت زهرا سلام الله عليها جسارت كرده است ؟

توضيح سؤال :

لطفا جريان حمله به بيت حضرت امير المومنين علي (ع) و ضرب و شتم حضرت فاطمه الزهرا ( س ) از كتب شيعه و سني را به صورت مفصل ( فايل ) برايم بفرستيد

با تشكر

براي ارائه به يكي از برادران سني كه گفته است اگر برايم ثابت كني كه عمر به حضرت فاطمه الزهرا ( س ) جسارت نموده از سني بودن دست بر ميدارم !!!!

پاسخ :

اين كه عمر بن الخطاب به حضرت زهرا سلام الله عليها جسارت كرده است ، از قطعيات تاريخ است .

رواياتي كه در رابطه با هجوم به خانه حضرت صديقه طاهره در كتب اهل سنت آمده به چند دسته مي شود تقسيم كرد .

1. تهديد به سوزاندن خانه:

ذكرالطبري: باسناده عن زياد بن كليب قال: أتي عمر بن الخطاب منزل عليّ وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال: واللّه لأحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلي البيعة»، فخرج عليه الزبير مصلتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من بده فوثبوا عليه فأخذوه.

تاريخ الطبري: 2/443.

وابن أبي الحديد: عن سلمة بن عبد الرحمان قال: فجاءعمر اليهم فقال: «والذي نفسي بيده لتخرجنّ إلي البيعة أو لأحرقنّ البيت عليكم .

شرح نهج البلاغه: 1/164 (2/45).

2. آوردن وسائل آتش سوزي و بي توجهي خليفه دوم بر اعتراض مردم:

وابن قتيبة: قال: ... وقال عمر: والذي نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لأحرقنّها علي من فيها! فقيل له: يا أباحفص إنّ فيها فاطمة!! فقال: وإن.

الامامة والسياسة: 1/12، أعلام النساء لعمر رضا كحالة: 4/114.

3 . آوردن وسائل آتش سوزي ودرگيري لفظي ميان حضرت صديقه و خليفه دوم:

البلاذري: باسناده عن سليمان التيمي وعن ابن عون: إنّ أبابكر أرسل إلي علي(عليه السلام)يريد البيعة فلم يبايع، فجاء عمر ومعه فتيلة فتلقّته فاطمة علي الباب، فقالت فاطمة: يابن الخطاب! أتراك محرقاً عليّ بابي؟ قال نعم: وذلك أقوي فيما جاء به أبوك.

انساب الاشراف: 1/586.

أبو الفداء: قال: ... فأقبل عمر بشيء من نار علي أن يضرم الدار، فلقيته فاطمة رضي اللّه عنها وقالت: إلي أين يابن الخطاب؟ أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم.

تاريخ أبي الفداء: 1/164.

وابن عبد ربّه: الذين تخلّفوا عن بيعة أبي بكر: عليّ والعباس، والزبير، وسعد بن عبادة، فأمّا علي والعباس والزبير فقعدوا في بيت فاطمة حتّي بعث اليهم أبو بكر عمر بن الخطاب ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إن أبوا فقاتلهم. فأقبل عمر بقبس من نار علي أن يضرم عليهم الدار فلقيته فاطمة فقالت: يابن الخطاب! أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم.

العقد الفريد:5/12، طبعة مكتبة الرياض الحديثة.

4 . حمله خليفه دوم به حضرت صديقه طاهره

الشهرستاني: عن الجاحظ: إنّ عمر ضرب بطن فاطمة عليها السلام يوم البيعة حتّي ألقت الجنين من بطنها وكان عمر يصيح: إحرقوا دارها بمن فيها، وماكان في الدار غير عليّ وفاطمة والحسن والحسين وزينب(عليهم السلام).

الملل والنحل: 1/57. طبعة بيروت، دار المعرفة.

قال المسعودي: فهجموا عليه وأحرقوا بابه، واستخرجواه منه كرهاً، وضغطوا سيّدة النساء بالباب حتّي أسقطت محسناً.

اثبات الوصية:143.

قال ابن حجر العسقلاني: إنّ عمر رفس فاطمة حتّي أسقطت بمحسن.

لسان الميزان:1/268.

قال الصفدي: إنّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتّي ألقت المحسن من بطنها.

الوافي بالوفيات: 5/347.

روايات فراواني از طريق اهل سنت و شيعه نقل شده است كه غضب فاطمه ، غضب پيامبر و غضب پيامبر غضب خداوند است :

عن علي رضي اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله وسلم لفاطمة: «إنّ اللّه يغضب لغضبك، ويرضي لرضاك . هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه .

المستدرك: 3/153، مجمع الزوائد: 9/203، الآحاد والمثاني للضحاك: 5/363، الذرية الطاهرة النبوية للدولابي: 119، المعجم الكبير للطبراني: 1/108، 22/401، نظم درر السمطين للزرندي الحنفي: 178، الكامل لعبداللّه بن عدي: 2/351، تاريخ مدينة دمشق : 3/156، أسد الغابة :5/522، ذيل تاريخ بغداد: 2/140، 2/141 ميزان الاعتدال :2/492، الإصابة: 8/265،266، تهذيب التهذيب: 21/392، سبل الهدي والرشاد للصالحي الشامي: 11/ 44 .

عن المِسْوَر بن مَخْرَمَة أنّ رسول اللّه صلي اللّه عليه وسلم قال: «فاطمة بَضْعَة منّي فمن أغضبها أغضبني .

صحيح البخاري 4/210، (ص 710، ح 3714)، كتاب فضائل الصحابة، ب 12 ـ باب مَنَاقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم.

عن المسور بن مخرمة قال قال رسول اللّه صلي اللّه عليه وسلم: «إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا .

صحيح مسلم 7/141 ح 6202) كتاب فضائل الصحابة رضي الله تعالي عنهم، ب 15 ـباب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِيِّ عَلَيْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلاَمُ .

و از قطعيات تاريخ است كه حضرت زهرا سلام الله عليها تا آخر عمر از دست خليفه و دار و دسته اش غضبناك بود و هر گز از آن ها راضي نشد .

محمد بن اسماعيل بخاري مي نويسد :

فغضبت فاطمة بنت رسول اللّه صلي اللّه عليه وسلم فهجرت ابا بكر فلم تزل مهاجرته حتي توفيت.

صحيح البخاري: 4/42، ش 2862.

بنا بر نقل ابن قتيبه دينوري ، وقتي ابوبكر و عمر به ملاقات حضرت زهرا آمدند ، حضرت زهرا به آن ها گفت كه آن دو را تا آخر عمر پس از هر نمازش نفرين خواهد كرد .

واللّه لأدعونّ اللّه عليك في كلّ صلاة أصلّيها .

الإمامة والسياسة، تحقيق الشيري ج 1، ص 31.

اما از ديدگاه روايات شيعه ، اين كه قاتل حضرت زهرا سلام الله عليها ، عمر بن الخطاب است ، قطعي است . ما فقط به نقل يك روايت اكتفا مي كنيم :

وكان سبب وفاتها : أن قنفذا مولي عمر لكزها بنعل السيف بأمره ، فأسقطت محسنا ومرضت من ذلك مرضا شديدا ، ولم تدع أحدا ممن آذاها يدخل عليها .

سبب شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها اين بوده است كه قنفذ غلام عمر به دستور او ، آن حضرت را با غلاف شمشيرش زد . و اين سبب شد كه محسن سقط شود و حضرت زهرا شديدا مريض شوند . در مدتي كه مريض بودند ، به هيچ يك از آناني را كه او را اذيت كرده بودند ، اجازهء ملاقات نداد .

دلائل الإمامة ج 2 ، عنه بحار الأنوار : 8 / 230 - 232 ( ط الكمپاني ) ، 30 / 290 - 295 . 2 . مثالب النواصب : 371 - 374 ، 418 - 419 . 3 . الصراط المستقيم : 3 / 25 . 4 . مطارح النظر في شرح الباب الحادي عشر : 109 .

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)



Share
241 | momen abdullah | Malaysia - Kuala Lumpur | ١٥:٤٤ - ٠١ خرداد ١٣٨٩ |
جناب طالب حق
اين اشعاري که نوشته‌ايد از عمر است يا ابوبکر؟
لطفا به جاي آنکه از اشعار ديگران استفاده نماييد، اگر شعري و يا چند صفحه مطلب عقلي و علمي از عمر و ابوبکر داريد براي ما ذکر فرماييد!!! ولي آيا عمر و ابوبکر عرضه شعر سرودن هم داشتند؟؟
وانگهي بنده توجه شما را به چند آيه نوراني از قرآن که مطابق حال اصنامتان است جلب مي‌کنم:
«هماز مشاء بنميم»
«مناع للخير معتد اثيم»
«عتل بعد ذلك زنيم»
توجه فرماييد که چگونه خداوند عظيم و اعلي از کفار ياد مي‌کند!!! شما که نعوذبالله نمي‌خواهيد بفرماييد که خداوند کريم «بي ادب» است؟؟ (استغفر الله)
آنجا که بيان حقيقت لازم باشد و ضروري بايد حقيقت را گفت. چنانچه حضرت اميرالمومنين علي (عليه السلام) در مورد عمر و ابوبکر سفاک فرمودند:
«غادرا و خائنا و آثيما و کاذبا»
*******
خوب جناب طالب حق
نگفتي چرا به حضرت بابا شجاع الدين ابولولو مجاهد اسلام (رحمة الله عليه) چنين توهين هاي بي‌شرمانه‌اي کردي؟؟؟ مگر شما با قرآن کريم دشمني داريد که فرموده است:
«ولا تنابزوا بالالقاب بيس الاسم الفسوق بعد الايمان»
پس چرا از خداوند متعال شرم و حيا نمي‌کني و سيف الاسلام ابولولو (رحمة الله عليه)‌ را «مجوس»‌مي‌خواني؟؟؟؟

يا علي
242 | عبدالله | Iran - Markaz | ١٣:٠٧ - ٠٢ خرداد ١٣٨٩ |
... ربّ أعوذ بك من همزات الشياطين(المؤمنون97)

به:231 نام و نام خانوادگي: طالب حق - تاريخ: 27 ارديبهشت 89
پرسيدي: "وظيفه حضرت علي عليه السلام چه بود او چه بايد ميکرد؟"
جواب: وظيفه حضرت علي عليه السلام را تو تعيين نميكني، بلكه مافوقش [=رسول الله صلي الله عليه وآله] معيّن فرموده بود [يا علي اگر ياوراني يافتي حق خود را طلب كن وگرنه هارون براي تو بهترين أسوه است] پس مؤدبانه اينست كه بپرسي: حضرت چه كرد؟ نه اينكه به ساحتش جسارت كرده و بگوئي: "او چه بايد ميکرد؟"

پرسيدي: "ايا بيان فضايل وخوبي وبزرگواري ان دو خليفه در نهج البلاغه از حضرت علي عليه السلام پذيرفتني است"
جواب: يكي از حضرت علي عليه السلام پرسيد: شما كه خلافت عمر را قبول نداشتي چرا وقتي بر جنازه اش حاضر شدي، گفتي دوست داشتم خدا را با أعمال عمر ملاقات كنم؟ حضرت پاسخ داد: منظور من از اين سخن تأييد عمر نبود بلكه اگر ذكيّ بودي ميفهميدي كه بسيار مايلم حال عمر را با اين أعمالي كه دارد در پيشگاه خداي متعال ببينم.

پرسيدي: "ايا در چنيين صورت بيعت او با ان دو خليفه پذيرفتني است که با بيعت خود انها را تاييد کرده"
جواب: چه كسي گفته بيعت[آنهم با آن أوصاف] مساوي با تأييد است؟ تأييد أمري قلبي است نه [تسليم شدن/كوتاه آمدن] ظاهري! اگر سربازي رفته باشي ميداني وقتي دشمن شبيخون زده، با تفنگِ پُر بالاي سرت بايستد، راهي جز تسليم شدن نيست؛ و هيچ عاقلي نميپذيرد كه اين تسليم شدن، همانا تأييد است؛ حتي كمتر از اينهم تأييد نيست، آيا برايت پيش نيامده كالائي را گرانتر از قيمت واقعي اش از روي ناچاري/كراهت بخري؟! آيا در اينصورت، خريدت نشانه تأييد [ارزش/كيفيّت] آنست؟!

پرسيدي: "ايا نماز خواندن او پشت ان دو خليفه پذيرفتني است که نماز جز از پشت سر مسلمان ومتقي جايز نيست"
جواب: كلام الله المجيد فرموده:...و اركعوا مع الراكعين(البقرة43)=با ركوع كنندگان ركوع كنيد؛ ولي نفرموده بايد به ركوع كنندگان إقتداء كنيد. تو چطور بخودت إجازه ميدهي كاري را كه خداي متعال واجب نفرموده به أميرالمؤمنين عليه السلام تحميل كني؟!

پرسيدي: "ايا مشاور شدن ان دو خليفه از حضرت علي پذيرفتني است"
جواب: أوّلاً: پذيرفتني بودن/نبودنِ مشورت خواهي "ان دو خليفه از حضرت علي" عليه السلام را بايد از آنان بپرسي نه از حضرت؛ چون هيچ عاقلي از مشورت دهنده نمي پرسد چرا مشورت ميدهي؟[چون خواهد گفت: نپرسد تا نگويم؛ وانگهي همه دعوي من نسبت به خلافت بر سر مقام إمامت و هدايتگري منست، آنوقت إنتظار داري وقتي موقعِ انجامش رسيد و جاهلي بمن رجوع كرد، تكليف إلهيم را زيرپا گذاشته، هدايتش نكنم؟] بلكه از مشورت خواهنده ميپرسند: چرا با مشورت خواهي از كسيكه قبولش نداشتي و كنارش زدي، خودت و پيروانت را خفيف كردي؟ آن خصومتت كجا و اين مشورت خواهيت كجا؟! اگر إقرار ميكني لو لا علي لهلك العمر پس چرا خودت را از او پيش انداخته اي؟!
ثانياً: "ان دو خليفه" براي دنيا(=بقاي ملكشان) مشورت خواستند و أميرالمؤمنين عليه السلام براي زنده نگهداشتن دين[خداي متعال] مشورت داد.

پرسيدي: "ايا بنکاح دادن دختر خود به حضرت عمر که در نزد شما منافق وکافر ومرتد است از حضرت علي پذيرفتني است"
جواب: أوّلاً: "بنكاح دادن" نبود بلكه بزورِ تهديد و تعدّي بنكاح گرفت[مثَلي ميگويد: بمرگ بگير تا به تب راضي شود، يا گويند: 100چو آمد 90هم نزد ماست] كسيكه از قتلِ دختر پيامبر إبائي ندارد، از غصبِ نوه اش نمي هراسد
ثانياً: در دين إسلام زن عَرضه نميشود بلكه خواستگاري ميشود؛ پس صحيح اينست كه از عمر بپرسي چرا دخترِ خصم را گرفتي نه از حضرت علي عليه السلام، كه چرا دخترت را به خصم دادي؟
ثالثاً: گيرم سفيهي از روي سفاهت، پيشنهادِ إزدواج 2خصم آنهم با إختلاف 50سال سنّ را به عمَر داده بود، إنصاف و مروّتِ پيشنهادشونده كجا رفته بود؟[مثلي گويد: درِ ديزي بازست، حيايِ گربه كجاست؟]
رابعاً: صفات مذكوره["منافق وکافر ومرتد"] را خودِ عمر از قول طرفِ مقابلش به ديگران گوشزد كرده، لذا اگر از اينبابت گلايه اي هست، متوجّه إقرار كننده است نه طرفِ دعوي.

پرسيدي: "ايا اسم نهادن فرزندان خود بنام ابوبکر و عمر وعثمان پذيرفتني است ازحق فرزند نيست که پدر او رابهترين نام بنهد"
جواب: أوّلاً: رابع در نامه اش به أميرالمؤمنين عليه السلام نوشت: ...يكي از خواص و نزديكانت كه به او إطمينان داري برايم خبر آورده كه تو به شيعيان و أفراد معتمدت كه چه معتمدين بدي هم هستند گفته اي كه: من إسم 3تا از پسرانم را أبوبكر، عمَر، عثمان گذارده ام؛ پس هرگاه شنيديد كه بر يكي از أئمه ضلالة رحمت ميفرستم بدانيد كه رحمت را براي فرزندان خودم قصد كرده ام.
ثانياً: "بهترين نام" يعني اينكه إسم فرزندش معناي خوبي داشته باشد؛ و "عمر" هم بگواهيِ قاموسِ لغات، معناي بدي ندارد.
ثالثاً: چرا "به حضرت عمر" توهين ميكني؟! مگر پدرش إسم بدي بر او نهاده؟

پرسيدي: "ايا بيست وپنج سال سکوت در برابر ظلم وستم از حضرت علي پذيرفتني است"
جواب: أوّلاً: سكوت نكرد بلكه:
قال يا قوم إنّي لكم نذير مبين(2) أن اعبدوا الله و اتّقوه و أطيعون(3)
ولي چون به عهد رسول و خدا پشتِ پا زدند؛
قال ربّ إنّي دعوت قومي ليلاً و نهاراً(5) فلم يزدهم دعائي إلاّ فراراً(6) و إنّي كلّما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا أصابعهم في آذانهم و استغشوا ثيابهم و أصرّوا و استكبروا استكباراً(7) ثمّ إنّي دعوتهم جهاراً(8) ثمّ إنّي أعلنت لهم و أسررت لهم إسراراً(9)
به عامّة فرمود:
ما لكم لاترجون لله وقاراً(13)
وقتي حركت مثبتي از آنان نديد، بخدا عرض كرد:
... ربّ إنّهم عصوني و اتّبعوا من لّم يزده ماله و ولده إلاّ خساراً(21) و مكروا مكراً كبّاراً(22) ...
و قد أضلّوا كثيراً و لا تزد الظّالمين إلاّ ضلالاً(24نوح)
ثانياً: كسيكه راضي شود 25ساعت "در برابر ظلم وستم" سكوت كند، لابد به بيشتر از آن هم رضايت ميدهد[مثَلي گويد: آب كه از سر گذشت، چه 1وجب چه 100وجب]
ثالثاً: دستِ پيش گرفتنت مانع از اين سؤالِ آزادگانِ تاريخ نخواهدشد كه: آنها چرا "حضرت علي" عليه السلام را خانه نشين و وادار به سكوت كردند؟ عجبا كه از مستضعف ميپرسي چرا 25سال سكوت كردي ولي از كسيكه او را به إستضعاف كشيد نميپرسي چرا أميرالمؤمنين عليه السلام را ذليلتر از أسيرالمسلمين كردي؟!
رابعاً: إقرار به "ظلم وستم" كردي ولي نگفتي چرا به وصيّ رسول الله صلي الله عليه وآله "ظلم وستم" كردند؟

گفتي: "کسي که در مقابل ظلم سکوت کند وبر عليه ظالم برنخيزد وبا ظالم همکاري کند کاملا شريک ظلم ميباشد و اکبر جهاد کلمة حق عند سلطان جائر"
جواب: سؤال ما هم از عامّة دقيقاً همين است كه چرا "در مقابل ظلم سکوت" كردند؟ چرا "بر عليه ظالم" برنخاستند؟ چرا "با ظالم همکاري" كردند؟ چرا "شريک ظلم" شدند؟ آن مجاهدين بدر و أحد كجا رفتند؟ مگر "اکبر جهاد کلمة حق عند سلطان جائر" نبود؟!

گفتي: "اگر او ظالم وستمگر بود خداوند هرگز او را چنين قدرتي نمي داد"
جواب: "خداوند" به چنگيز و هيتلر و ... هم "چنين قدرتي" داد، آيا قدرت حقانيّت مي آورد؟! يا -العياذبالله- "خداوند" شريكِ جُرم آنهاست؟! الآن هم صهيونيسم قدرت فائقة در سرزمين فلسطين است، پس حقّ است؟! شايد بهمين خاطر است كه هيچكدام از جانبركفانِ وهّابي، خودش را در تلّ أبيب منفجر نميكند؟

گفتي: "خداوند ميفرمايد ما انها را به حقيقت تقوا و پرهيزگاري ملزم ساختيم"
جواب: اينكه "خداوند" آنها را ملزم ساخت درست، أمّا اينكه آيا به إلزام "خداوند" گردن نهادند؟! إدعائي است كه بايد إثبات كني. آيا "عمر" تقواي زباني داشت؟[آيا خوشزبان بود؟] آيا تقواي أخلاقي داشت؟ [آيا نرمخو بود؟] آيا تقواي ترك محرمات داشت؟[آيا توانست عادتهاي جاهليش را براي هميشه كنار بگذارد؟]

گفتي: "بقول يک دوست اگر از صحابه رضوان الله عليهم چنين تجاوزي صورت گرفته پس چه بسا که شما از نوادگان (نوه هاي) انها باشيد پس به اجداتان احترام بگذاريد"
جواب: از آن "يك دوست"ات بپرس: خداي سبحان كه در كلام الله المجيد از زنان بعض أنبياء(عليهم السلام) بد گفته، چرا حرمت بندگان صالحش را نگه نداشته؟ به آن "يك دوست"ات بگو: هرگاه در موردش "چنين تجاوزي صورت گرفت" اين حقيقتِ تلخ را كتمان كرده و هيچ گِله و شكايتي بهيچكس نكند چون إحترامِ عزيزانش ضايع ميشود.
بحث اين نيست كه تجاوزگري، از جانب چه مقامي و درموردِ چه كساني صورت پذيرفته[تا با مصلحت انديشي، از قضيه إغماض شود] بلكه پرسش اينست كه بالأخرة تجاوزگري خوب است يا بد؟

گفتي: "شاه اسماعيل صفوي با زور شمشير انها رابدين شيعه گردانيد"
جواب: لابد "عمر" با زور پنبه آنها را به دين عامّة گردانيده بود!

گفتي: "دهها کتابخانه را باکتابهاي نفيس ناياب به اتش زد"
جواب: تاريخ ميگويد اين "عمر" بود كه گفت حسبنا كتاب الله و با اين إستدلال كه آنچه در غير از كتاب خدا نوشته شده يا موافق قرآن است كه دراينصورت كلام خدا بر آن سر است و با وجود قرآن به آن كتاب نيازي نداريم، پس سوزانده شود؛ يا اينكه مخالف كلام الله است كه بايد سوزانده شود! خلاصه بدستور "عمر" كتابخانه هاي ايران و مصر را سوزاندند؛ ولي يك شيرپاك خورده اي زهره نكرد كه بپرسد: حكمِ واحد براي 2چيز متضادّ را از كجا إستنباط كردي؟ اين كلامِ خدا چيست كه نه موافق را برميتابد ونه مخالف را؟ مگر در قرآن چه چيزي نوشته شده كه موافق و مخالف را ميسوزاند؟[بقول معروف بيرونش دشمن مان را ميسوزاند و درونش ما را]

گفتي: "تمام بزرگان ايران ازمولانا گرفته تاحافظ وسعدي ابوعلي سينا فردوسي ابو ريحان بيروني وعمر خيام همگي اهلسنت بوده اند"
جواب: أوّلاً: اينها تمام بزرگان ايران نيستند.
ثانياً: اينها مربوط ممالك إسلامي اند چون آنروز برخلاف امروز ايران و غيرايراني دركار نبود، هيچيك از اين دويلات انگليسزاده هم، زاده نشده بودند.
ثالثاً: خدا را شكر كه تمام بزرگان ايران أهل سنّت بوده اند، نه أهل بدعت؛ البته أوّلي و آخري جزو عامّة بوده، وسطي هم شديداً ملّي گرا بوده است كه بدرد إستدلالت نميخورد!
رابعاً: ما خورشيد و ماه و ستارگان درخشاني[14معصوم] داريم كه از آنها تبعيّت ميكنيم نه از شُعرائي كه يتّبعهم الغاوون(الشعراء224)

گفتي: "اگر رسول الله ادم خوبي ميبود صحابه و اطرافيانش ادم خوبي ميبودند"
جواب: أوّلاً: صد البته كه رسول الله(صلي الله عليه وآله) نه تنها آدم خوبي بود كه سيدّ و سرور تمام خوبانِ عالمين بود؛ أمّا -العياذبالله- از خداي متعال كه بالاتر نبود! إستدلال مفتضح تو آدم را به كفرگوئي ميكشاند چون برطبقِ آن ميتوان گفت اگر الله(سبحانه و تعالي علوّاً كبيراً) خدايِ خوبي بود همه بندگانش آدم خوبي ميبودند![أستغفرالله ربّي و أتوب إليه]
ثانياً؛ سؤال: 1-اگر اينطور است كه تو ميگوئي پس خداي متعال جهنّم را چرا آفريده؟
2-سوره ي منافقون در مورد چه كسانيت؟ آيا مصاديق منافقين در زمره أصحاب، بودند يا در زمره مشركينِ قريش؟ و يا در كشورهاي دوردست؟!

گفتي: "ايا رسول اکرم ص که معلم بشريت است پذيرفتني است که در مدت 23سال نتواند جز چند نفر انگشت شمار تربيت بدهد پس چطوري او رسول موفقي بوده است "
جواب: أوّلاً: أبوالبشر الثّاني و أوّل أولوا العزم من الرّسل[=حضرت نوح علي نبيّنا وآله و عليه السلام] 950سال إرشاد كرد ولي بنا بفرموده قرآن المجيد زن و فرزندش از بَدان بودند؛ با اين إستدلالِ شما [كه هرچه منطق است باطل كرده و مستحقّ جايزه نوبر است] نمره عملكرد حضرتش صفر ميشود چون -نعوذبالله- حتي عُرضه هدايتِ خانواده خودش را هم نداشته!
ثانياً: مگر إيمان دانه اي يا كيلوئي است كه سرشماري ميكني؟ إيمان كيفيتي متعالي از إسلام است كه فقط به عاملين به أحكام خداي متعال ميرسد نه به بدعتگذاران و شكنندگان أحكام قرآن و رعايت نكردگان خطوط قرمز و محرماتِ آن.
ثالثاً: إسلام بنياداً با كثرت گرائي مغاير است و أساساً براي دعوت بندگان خدا از عبادت غير خدا[منجمله أكثريّت/مردمسالاري] به عبادتِ خدا[خداسالاري] آمده[مگر شعار كشورگشايانِ صدر إسلام اين نبود، پس چرا وقتي خرشان از پل گذشت، غيرعرب را موالي ناميدند؟] إسلام دينِ كيفيّت است و گرنه كميّت كه قبلاً موجود بود؛ إسلام ميخواهند از كميّت، كيفيّت بسازد؛ براي همينست كه سراسر قرآن المجيد محشون از هجو أكثريّت و مدح أقليّت است.

إدعا كردي: "خود شما مگر از چنين علما متعصب کم داريد که فتوي حلال بودن خون سني را ميدهند"
سؤال: لطفاً جهت جلوگيري از افتادن أمثال اين بنده در دام "چنين" علمائي، براي نمونه لاأقل يكي را نام ببر[چو مي بيني كه نابينا و چاهست * اگر خاموش بنشيني گناهست]

گفتي: "علماي ما حتي خون کافر را تا باتو نجنگيده حلال نمي دانند"
جواب: لابد آن زن و كودك و پيراني را كه در جايجايِ بلاد إسلامي بخاك و خون ميكشيد كفّاري هستند، در حال جنگ؟!

إدّعاكردي: "قاتل اصلي اهلبيت شيعه هستند انها بودند که با فرستادن صدها نامه از سيدنا حسين رضي الله عنها خواستند که به کوفه بيايد ما از تو حمايت ميکنيم وبا توبيعت ميکنيم و وقتي او را به صحراي کربلا کشانديد و او را بدست لشکريان پليد يزيد داديد"
جواب: أوّلاً: خود "سيدنا حسين رضي الله عنه" خطاب به آن ناكسانِ ناكث فرمود: يا شيعة آل أبي سفيان! إن لم يكن لكم دين و لا تؤمنون بيوم الحساب فكونوا في دنياكم أحراراً؛ پس 1-آنها شيعة بودند ولي نه شيعة ي علي عليه السلام بلكه شيعة أبوسفيان 2-شيعيان أبوسفيان دين نداشته و معاد را باور نداشتند 3- آن خسرالدنيا و الآخرة ها، از آزادمردي هم بوئي نبرده بودند.
ثانياً: آن نامردها وقتي شنيدند إمام حسين عليه السلام در مكّه است، بخيال اينكه بر خليفة ناحقّ خروج كرده برايش نامه نوشتند؛ أمّا سؤال اينست كه جز يزيد ملعون چه كسي باعث فرار شبانه حضرت از مدينه جدّش و پناه بردنش به حرم أمن إلهي بود؟ چرا مثل أوّلي و دوّمي تأييد زوركي ميخواست؟[ببين چقدر باطل براي أهلش آشكار است كه براي أخذ تأييدِ -ولو ظاهريِ- حقّ، از توسّل به هر زر و زور و تزويري إباء ندارند] چرا حرم أمن خدا(سبحانه) را براي فرزند رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نا أمن كرد؟ چرا وقتي إمام حسين عليه السلام درخواست كرد كه يگذارند بهمراه أهل و عيالش از ممالك إسلامي خارج شود، راهزنانِ يزيد ملعون راه را بر فرزند صراط المستقيم بستند؟ چرا به زنان و كودكشان آب كه ندادند هيچ، ملعونين گلوي طفل 6ماهه اش را با تير 3شعبه پاره كردند؟ بأيّ ذنبٍ قتلت(التكوير9)
ثالثاً: حضرت ختمي مرتبت فرمود: إنّ الحسن و الحسين سيّدا شباب أهل الجنّة
شريح قاضي ات، فتوا داد: إنّ الحسين خرج من دين جدّه فعلي المسلمين قتله
كداميك راستگو و سزاوار تصديق است؟!
همان نامردهائيكه إدّعا كردي شيعةاند با همين فتوايِ كافرانه كفرانگيز، حرم رسول خدا صلي الله عليه وآله را سربرهنه بإسارت بردند.
درست مانند إمروز كه مفتيهاي شما بهشت را به قاتل 7شيعة هديه ميكنند و شيرپاك خوردهاي نيست كه بپرسد اگر خودكشي و برادركشي اينهمه ثواب دارد چرا مفتيهايِ كنجِ عافيت نشين، گويِ سبقت از جوانانِ جاهلشان نمي ربايند؟! [مگر خداي متعال نفرموده: و السّابقون السّابقون(10) أولئك المقربون(الواقعة11)] آيا جهاد فقط براي نوجوانان است؟ و چرا نوجوان؟!
رابعاً: كربلاي معلّي از سمت مدينة، حدأقل بمسافت دو روز راه، بعد از كوفه است؛ اگر إمام حسين عليه السلام قصد ديدار آن ملعونهاي نامرد[شيعة أبوسفيان] را داشت چرا آنرا پشت سر گذاشت؟
خامساً: اگر كوفيانِ بي دين، شيعة بودند پس مختار ثقفي كه همه آن خائنين را به اندكي از سزاي أعمالشان رسانيد، كه بود؟ خجالت نكش بگو فرستاده يزيد بود كه از لعنش ميسوزي.

و أعوذ بك ربّ أن يحضرون(المؤمنون98)
243 | مجيد م علي | United Arab Emirates - Dubai | ١٥:٢٩ - ٠٢ خرداد ١٣٨٩ |
با سلام
برادر عزيز جناب عبدالله

عالي بود اجرت با خدا .

يا علي
244 | momen abdullah | Malaysia - Kuala Lumpur | ٠١:١٧ - ٠٣ خرداد ١٣٨٩ |
جناب عبدالله
اجرک مع السيدة النساء العالمين (سلام الله عليها).
خدواند سبحان حزاي خير دهاد تو را که از آقا رسول الله (صلي الله عليه و آله) دفاع کردي.
فقط خواستم يکي از دلايل ديگري که حضرت مولي الموحدين علي (عليه السلام) نام فرزندشان را «عثمان» نهادند در اين صفحه به شما نشان دهم:
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=17
در اين صفحه برادري از برادران ما که نامش «عمر» است به مذهب حقه تشيع مشرف شده است.
امروزه اگر شخصي ايشان را «عمر» صدا بزند ايشان به جاي سوختن و ناراحتي با خود خواهند گفت:«همان که پسر علي ابن ابيطالب (عليه السلام) را عمر صدا مي‌زد مرا نيز عمر مي‌خواند»!!!
در واقع خواست خدا اينگونه بوده است که افرادي که امروزه به تشيع تشرف پيدا مي‌کنند و گاها نامشان عمر و عثمان و ابوبکر است، دچار نفرت از خود نشوند و در آرامش رواني باشند، چرا که نيک مي‌دانند اسم آنها عمر و عثمان و ابوبکر است چون شيعيان صاحب واقعي اين اسامي هستند.
*********
آري. اسم اون دو تا جبت و طاغوت بود، خيلي بيجا کردند که اسامي ابوبکر و عمر را غصب کردند.

يا علي
245 | طالب حق | United Arab Emirates - Dubai | ٠٢:٠٦ - ٠٤ خرداد ١٣٨٩ |
باسلام
جناب عبدالله

خلفا رضوان الله عليهم اجمعين از طرف برادارن اهل تشيع متهم به غصب خلافت و ندادن فدك به حضرت فاطمه سلام الله عليه و.........هستند
سوال من از شما اينجاست که در چنيين صورت وظيفه حضرت علي عليه السلام چه بود او چه بايد ميکرد؟؟؟؟؟
جواب دادي که وظيفه حضرت علي عليه السلام را تو تعيين نميكني، من بخدا پناه مي برم که به خليفه راشده خودم وظيفه تعيين بکنم اما هر مسلماني در برابر مسلماني ديگر يا در برابر ظالمين وستمگران يا مرتدين و کفار يا در برابر دوست يا دشمن يا در برابر پدر يا مادر خلاصه در برابر هر انسان ديگر يک وظيفه اي دارد .
من سوال کردم ايابيان فضايل اصحاب در نهج البلاغه و بيعت حضرت علي ع با خلفا واسم نهادن فرزندانش به اسم انها وازدواج دخترش با حضرت عمر رض و نماز خواندن پشت سر انها ومشاور شدن انها وسکوت25سال در برابر ظلم وستم انها از حضرت علي ع پذيرفتني است
از نظرات شما معلوم شد که بنا بر زور وتهديد حضرت علي ع تسليم انها شده وحتي دختر خود که ناموس وغيرت هر شخص است بنا به تهديد به عقد عمر رض داده است که فرموده اي "بنكاح دادن" نبود بلكه بزورِ تهديد و تعدّي بنكاح گرفت[مثَلي ميگويد: بمرگ بگير تا به تب راضي شود، يا گويند: 100چو آمد 90هم نزد ماست
اما دوست عزيز سوال ديگري پيش مي ايد که تمام انبيا و مرسلين مورد تهديد قرار ميگرفتند وحتي زده ميشدند واره کرده ميشدند وشهيد ميشدند اما کدام يک از انبياء تسليم تهديدات کفار ومنافقين و ظالمين گشتند يک نفر از انها را مثال بياوريد اگر واقعا در منطق اسلام چيزي بنام تسليم در مقابل منافقين و ظالمين وجود ميداشت چرا سيدنا حسين رضي الله عنه بکار نبست وحتي نوزادان شير خوار خاندان نبوت را قرباني کرد .
رسول اکرم صلي الله عليه واله واصحابه وسلم چقدر مورد تهديد و اذيت وازار قرار گرفت ايا سر تسليم فرود اورد تن به خواست کفار ومشرکين داد.
وقتي که اذيت و ازار کفار ومشرکين شدت گرفت و قصد شهادت انحضرت را کردند مجبور شد خانه وکاشانه خود را رها کند و به مدينه هجرت کند .
چرا حضرت علي عليه السلام در مدينه بماند وبقول شما ذليلتر از يک اسير مسلمان باشد که شما فرمودي :ولي از كسيكه او را به إستضعاف كشيد نميپرسي چرا أميرالمؤمنين عليه السلام را ذليلتر از أسيرالمسلمين كردي؟!
انها را شما کافر وظالم ميخواني از کافر وظالم امکان چنين ظلم وجود دارد نمي خواهد که از انها بپرسي بايد از امير مومنان اسدالله الغالب و فاتح خيبر پرسيد که شما چرا تن بچنين ذلت دادي
چراهجرت نکرد چنانکه خداوند ميفرمايد:إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِيمَ كُنتُمْ قَالُواْ كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا فَأُوْلَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِيرًا ﴿97﴾
کسانى که فرشتگان (قبض ارواح)، روح آنها را گرفتند در حالى که به خويشتن ستم کرده بودند، به آنها گفتند: «شما در چه حالى بوديد؟ (و چرا با اينکه مسلمان بوديد، در صف کفار جاى داشتيد؟!)» گفتند: «ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم.» آنها ( فرشتگان) گفتند: «مگر سرزمين خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنيد؟!» آنها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدى دارند.
ايا بعد از اين ايه ديگر عذري براي حضرت علي وجود داشت که در ميان صف کفار ومنافقين ومرتدين قرار بگيرد وحتي نتواند از ناموس وشرف خود دفاع کند وبزور تهديد يک مرتد با دخترش ازدواج کند ديگرچنين زندگي براي يک مرد غيور چه ارزشي دارد خوشا به مرگي که با عزت وشرف باشد
حضرت علي ع بقول شما که عالم الغيب است او بايد ميدانست که قاتل من ابن ملجم است نه ابوبکر رض ونه حضرت عمر رض ديگر از چه چيز او ميترسيد أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿62﴾آگاه باشيد (دوستان و) اولياى خدا، نه ترسى دارند و نه غمگين مى‏شوند
حضرت امام حسين رض بقول شما که عالم الغيب بود چگونه يک نفرعالم الغيب گول شيعه ابوسفيان را ميخورد اين چه علم غيبي است که ادم نداند که اين کسي که مرا دعوت نموده دوست است يا دشمن خوديست يا غير خودي کمي از عقل منطق خود بکار بگيريد
حضرت عمر رض را به اتش زدن کتابخانه هاي ايران ومصر متهم کرديد اگر انها ميخواستند فرهنگ را از بين ببرند چرا اثار فرعونيان را در مصر و مجسمه هاي بودا در افغانستان را از بين نبردند که تا هم اکنون اثار فرعونيان در مصر وجود دارند و شايد قسمتي از مجسمه بودا را متشدين طالبان نابود کردند.
هرچه به ذهنتان ميايد مينويسيدوهر که با عقايدتان موافق نشد بدترين اتهامات را به او ميزنيد بدون اينکه کمي قيامت را بياد بياوريد ونمي دانيد که اينها در اعمال نامه تان نوشته ميگردند که قران کريم ميفرمايد:
مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ ﴿18﴾
انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى‏آورد مگر اينکه همان دم، فرشته‏اى مراقب و آماده براى انجام ماموريت (و ضبط آن) است
حتي کارتان بدانجا کشيده شده که ايات منافقين را براي وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿100﴾پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و کسانى که به نيکى از آنها پيروى کردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نيز) از او خشنود شدند؛ و باغهايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، که نهرها از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و اين است پيروزى بزرگ!
وبراي ياران رسول الله ايات منافقين را ميخوانيد که خداوند در باره انها چنين قضاوت کرده که ميفرمايد:ومي فرمايدمُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا ﴿29﴾
محمد (ص) فرستاده خداست؛ و کسانى که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند؛ پيوسته آنها را در حال رکوع و سجود مى‏بينى در حالى که همواره فضل خدا و رضاى او را مى‏طلبند؛ نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است؛ اين توصيف آنان در تورات و توصيف آنان در انجيل است، همانند زراعتى که جوانه‏هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته تا محکم شده و بر پاى خود ايستاده است و بقدرى نمو و رشد کرده که زارعان را به شگفتى وامى‏دارد؛ اين براى آن است که کافران را به خشم آورد (ولى) کسانى از آنها را که ايمان آورده و کارهاى شايسته‏انجام داده‏اند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است.
کساني را که خداوند فضل وبزرگي انها را چنين بيان ميکند چگونه به خود جرات ميدهيد و ايات منافقين را براي انها ميخوانيد
گفتي: "اگر رسول الله ادم خوبي ميبود صحابه و اطرافيانش ادم خوبي ميبودند"
جواب: أوّلاً: صد البته كه رسول الله(صلي الله عليه وآله) نه تنها آدم خوبي بود كه سيدّ و سرور تمام خوبانِ عالمين بود؛ أمّا -العياذبالله- از خداي متعال كه بالاتر نبود! إستدلال مفتضح تو آدم را به كفرگوئي ميكشاند چون برطبقِ آن ميتوان گفت اگر الله(سبحانه و تعالي علوّاً كبيراً) خدايِ خوبي بود همه بندگانش آدم خوبي ميبودند![أستغفرالله ربّي و أتوب إليه]
استدلال تو هزار بار متضح تر از استدلال من است خداوند متعال بندگان را اختيار داده که خود خوب و بد را اختيار کنند ولي رسول الله اختيار داده نشده که با بدان همنشيني کند که خداوند ميفرمايد :
وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا ﴿28﴾
با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى‏خوانند، و تنها رضاى او را مى‏طلبند! و هرگز بخاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن! همانها كه از هواى نفس پيروى كردند، و كارهايشان افراطى است.
وبر عکس خداوند متعال رسول الله ص را امر ميفرمايد که:يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ﴿9﴾
اى پيامبر! با کفار و منافقين پيکار کن و بر آنان سخت بگير! جايگاهشان جهنم است، و بد فرجامى است
اگر اصحاب او منافق بودند چرا رسول الله حکم خدا را انجام نداد و با انها جهاد نکرد وبر انها سخت نشد وحتي از کنار خود انها را نراند که تا اخرين لحظه حيات رسول الله در کنارش بودند
گفتي: "ايا رسول اکرم ص که معلم بشريت است پذيرفتني است که در مدت 23سال نتواند جز چند نفر انگشت شمار تربيت بدهد پس چطوري او رسول موفقي بوده است "
جواب: أوّلاً: أبوالبشر الثّاني و أوّل أولوا العزم من الرّسل[=حضرت نوح علي نبيّنا وآله و عليه السلام] 950سال إرشاد كرد ولي بنا بفرموده قرآن المجيد زن و فرزندش از بَدان بودند؛ با اين إستدلالِ شما [كه هرچه منطق است باطل كرده و مستحقّ جايزه نوبر است] نمره عملكرد حضرتش صفر ميشود چون -نعوذبالله- حتي عُرضه هدايتِ خانواده خودش را هم نداشته!
دوست عزيز بايد به راز اين پي ببري که چرا رسول اکرم که 23 سال تبليغ دين خداوند را انجام داد از حضرت نوح که 950 سال تبليغ دين خدا را انجام داد افضل تر است چونکه رسول الله ص توانست دهها هزار وبلکه صدها هزار اصحاب مخلص تربيت کند و هرچه انها از کار خير انجام دادند در اعمال نامه رسول اکرم ص نوشته خواهند شد ذلک فضل الله يوتيه من يشاء حضرت نوح عليه السلام وظيفه خود را بنحو احسن انجام داده او تعالي مختار است که راميخواهد هدايت کند يا نکند
اصحاب رسول الله ص را مقايسه با هيتلر وچنگيز کردي هيتلر که بزرگترين ارتش دنيا را داشت وپيش رفته ترين سلاحها را داشتند ولي باز هم شکست خورد وسپاهيان چنگيز هم بيشمار بودند که فقط قسمتي از ايران را تصرف کردند ولي اصحاب رسول الله ص تا مرزهاي اروپا و چين پيش رفتند و اگر 10سال ديگر اختلافات را عبدالله بن سبا منافق يهودي در ميا ن مسلمين براه نمي انداخت امروز تمام دنيا مسلمان ميبود .
يهوديان و منافقين به اين نتيجه رسيده بودند که اگر اسلام به همين نحو پيش برود در مدت کمتر از 10 سال تمام دنيا را تسخير خواهد کرد ونام کافر ويهود ونصاري در دنيا باقي نخواهد ماند و انها هر روز با هم مشوره ميکردند که چه کار کنيم تا مسلمين را نابود کنيم و انها ازموده بودند که با نيرو نظامي نمي توان مقابل مسلمين ايستاد تا اينکه در سال 34هجري عبدالله بن سبا به ظاهر ايمان اورد با تبليغ زنده شدن دوباره پيامبر اکرم ص و اينکه حضرت علي يگانه خليفه برحق است و حضرت عثمان غاصب خلافت است وکسانيکه او را برگزيده اند خلاف شرع عمل کرده اند دست بکار فتنه بر عليه کيان اسلامي شد وقتي او را از بصره مرکز تبليغش بيرون کردند به کوفه رفت وقتيکه از انجا رانده شد به شام رفت و چون از انجا توسط مردم رانده شد به مصر رفت و در سال 35هجري که بمصر رسيد چون در انجا گوشهاي شنوا يافت بعلت يهودياني که در انجا سکني گزيد از جمله سخنان او بمصريان اين بود عجيب است که ميگويند عيسي باز ميگردد اما حضرت محمد ص که از حضرت عيسي شايسته تر است بر نمي گردد
او به اين ترتيب رجعت قدسيان را براي هوادارنش در مصر وضع کرد و به انها دستور داد نخست از بدگويي اميران خويش اغاز کنيد وبه کار امر بمعروف ونهي از منکر تظاهر کنيد تا مردم بشما متمايل شوند وبه اينکار دعوتشان کنيد و به اين ترتيب براي خود پيرواني را جمع اوري کرد ورياست انها را بعهده گرفت و در بصره سرکرده شورشيان حکيم بن جبله از قبيله عبدالقيس بود
بلاخره سبب اختلافات در ميان مسلمين همين مرد منافق يهودي عبدالله ابن سبا بود که قصه اش خيلي دراز است تا منجر به شهادت خليفه مسلمين حضرت عثمان رض گشت واختلافات در ميان مسلمين شروع شد وچندين جنگ در ميان مسلمين در گرفت که قران کريم هم اشاره به ان کرده که فرموده وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ﴿9﴾
و هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آنها را آشتى دهيد؛ و اگر يکى از آن دو بر ديگرى تجاوز کند، با گروه متجاوز پيکار کنيد تا به فرمان خدا بازگردد؛ و هرگاه بازگشت (و زمينه صلح فراهم شد)، در ميان آن دو به عدالت صلح برقرار سازيد؛ و عدالت پيشه کنيد که خداوند عدالت پيشگان را دوست مى‏دارد.

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴿10﴾
مؤمنان برادر يکديگرند؛ پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد و تقواى الهى پيشه کنيد، باشد که مشمول رحمت او شويد!

خداوند هر دو گروه را مومن مي داند ما هم نمي توانيم جز انچه خداوند در باره انها قضاوت کرده قضاوت ديگري کرده باشيم
دوستان من سوالات کساني را که منطقي باشند پاسخ ميدهم و من نمي توانم وقت خود را با هر سوالي که دور از عقل و منطق است تلف کنم
موفق باشيد
246 | عبدالله | Iran - Markaz | ٠٤:٠٦ - ٠٨ خرداد ١٣٨٩ |
... ربّ أعوذ بك من همزات الشياطين(المؤمنون97)

245 نام و نام خانوادگي: طالب حق - تاريخ: 04 خرداد 89
پرسيدي: "سوال من از شما اينجاست که در چنيين صورت وظيفه حضرت علي عليه السلام چه بود او چه بايد ميکرد؟"
جواب: جوابت را قبلاً(242) داده بودم كه دقت نكردي پس دوباره ميگويم؛ در بحثِ وظيفه، 3ركن هست:
1مكلِّف(تكليفگر): الله تعالي و رسولش [صلي الله عليه وآله]
2مكلَّف(تكليفشده): سايرين
3تكليف(وظيفه/فريضه/واجب): مثلاً صلاة؛
حال اگر كسي ميخواهد تكليفش را بداند، إنّما صحيح اينست كه تكليف را از مصدر مُجازش أخذ كند، نه از جايِ ديگر [ازقبيلِ رأي و نظر خود/أمثال خودش كه همگي تحتِ عنوان سايرين اند] يعني براي دانستن نظر كسي، نميتوان به جائي/مرجعي/كسي غير از او رجوع كرد؛ پس در ما نحن فيه هم، تكليفِ أميرالمؤمنين[عليه السلام] را قبلاً رسول الله[صلي الله عليه وآله] يعني مقام مافوقش، معيّن كرده بود كه: يا علي اگر ياوراني يافتي كه حقّت را بگيري، قيام كن و إلاّ هارون أسوه خوبي براي توست؛ أميرالمؤمنين[عليه السلام] هم 3شبِ متوالي باخانواده محترمش به درب خانه تك تك أصحاب بدر و أحد رفته و از آنان كمك خواستند ولي جز 4تن حاضر به ياري حضرتش نشدند، در اينصورت:
أوّلاً: چه ميتوانست بكند كه نكرد؟[چنانكه ميفرمايد: لا أمر لمن لا يُطاع=إطاعت نشده را جايِ فرمان نيست]
ثانياً: بالعكس، سؤال، متوجهِ آن نامسلميني است كه با وظيفه نشناسي، عدم إجابت و تمرّد از ولي الله، حضرت[علي عليه السلام] را وادار به سكوت كردند؛ و اگر گِله و شكايتي هست، متوجهِ كسانيست كه تكليفشان را عمل نكردند نه متوجهِ كسي كه تكليفگر آنان بود؛ پس، صحيح اينستكه از مكلَّف بپرسي كه چرا به تكليفش عمل نكرد، نه از مكلِّف!
ثالثاً: جائيكه رسول الله[صلي الله عليه وآله] را خداي متعال، تا همين قدر تكليف فرموده:
1-"... و إن تولّوا فإنّما عليك البلاغ و الله بصير بالعباد"(آل عمران20)
2-"فإن تولّوا فإنّما عليك البلاغ المبين"(النّحل82)
3-"فإن أعرضوا فما أرسلناك عليهم حفيظاً إن عليك إلاّ البلاغ ..."(الشّوري48)
البته هرگز وصيّش را به چيزي بيشتر [از تذكّر وصيّتِ نبيّ مكرم صلي الله عليه وآله به خلافت حضرتش] مكلّف نميكند.

گفتي: "هر مسلماني در برابر مسلماني ديگر يا در برابر ظالمين وستمگران يا مرتدين و کفار يا در برابر دوست يا دشمن يا در برابر پدر يا مادر خلاصه در برابر هر انسان ديگر يک وظيفه اي دارد"
جواب: تكاليف مكلَّفين دربرابر موضوعات متنوّعي كه ذكر كردي مختلف است، مثلاً با دوستان مروّت با دشمنان مدارا.

پرسيدي: "کدام يک از انبياء تسليم تهديدات کفار ومنافقين و ظالمين گشتند يک نفر از انها را مثال بياوريد"
جواب: 1-حضرتِ هارون[علي نبيّناوآله و عليه السلام] در جوابِ مؤاخذة حضرتِ موسي[علي نبيّناوآله و عليه السلام] كه چرا درمقابل گوساله پرستي بني إسرائيل بتحريك سامريّ كوتاه آمدي؟ عرض كرد: اي فرزندِ مادرم، اين قوم مرا تضعيف كرده و كم مانده بود مرا بكشند، پس مرا دشمن شاد مكن و مرا درشمار قوم ستمگر قرار مده! "... قال ابن أمّ إنّ القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني فلاتشمت بي الأعداء و لاتجعلني مع القوم الظالمين"(الأعراف150)
2-حضرت لوط[علي نبيّناوآله و عليه السلام] هم، درمقابل قوم لواطگر، بگفتنِ اين تمنّا إكتفاء نموده گفت: كاش براي مقابله با شما قدرتي داشتم يا ميتوانستم به پناهگاه محكمي پناه ببرم! "قال لو أنّ لي بكم قوّة أو آوي إلي ركن شديد"(هود80)
و آيا غير از اين، چه ميتوانست بكند؟

گفتي: "اگر واقعا در منطق اسلام چيزي بنام تسليم در مقابل منافقين و ظالمين وجود ميداشت..."
جواب: أوّلاً: إشتباه نشود، منطق إسلام زير بار زور رفتن نيست و بعكسِ آنچه ترسايان، [فقط]إدّعا ميكنند[كه اگر كسي به راستِ صورتت سيلي زد، چپ را بطرفش بگردان تا به آنهم سيلي بزند] أوّلين مقدّمه إسلام، لا إله... يعني نفيِ معبودهاي رايج غيرخدا[جلّ و علا] بود، و اين يعني جهاد با همه پرستشهاي غير توحيدي نه عزلت نشيني، أمّا بشروطها كه منجمله شروطش صدالبته، داشتنِ عِدة و عُدة است؛ چون "لايكلّف الله نفساً إلاّ وسعها ..."(البقرة286)
ثانياً: دوّمين مقدّمه إسلام، ...إلاّ الله يعني إيمان به تنها خالق هستي و تسليم در برابر كلام الله[المجيد] و محمداً رسول الله است، يعني قبولِ رسالتِ حضرتِ ختمي مرتبت[صلي الله عليه وآله] ونه فقط إعتراف به رسالتش! و إنّما قبول، چنانست كه خدايِ سبحان فرمود: "و ماكان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضي الله و رسوله أمراً أن يّكون لهم الخيرة مِن أمرهم و مَن يعص الله و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مبيناً(الأحزاب36) [يعني هيچ مرد و زن مؤمني را نرسد كه هرگاه خدا و رسولش به كاري فرمان دهند، براي آنان در كارشان إختياري باشد؛ و هركس خدا و رسولش را نافرماني كند قطعاً دچار گمراهيِ آشكارست]
لذا وقتي نبي مكرّم[صلي الله عليه وآله] دستور به تأسّي از هارون را به حضرت علي عليه السلام [آنهم فقط براي حفظ نهال إسلام] داد، ديگر أميرالمؤمنين[عليه السلام] در سكوتش معذور بود؛ همچنانكه خودِ نبي مكرّم [صلي الله عليه وآله يعني همان كسيكه در جنگِ بدر پيشقدم بود] در حديبيّة صلح كرد؛ و همينطور بود صلح سبط أكبرش[يعني إمام حسن عليه السلام]

پرسيدي: "چرا سيدنا حسين رضي الله عنه بکار نبست"
جواب: برعكس، ايشان هم با فرارش بسوي مكة و پناه بردنش به حرم أمن إلهي، آنرا بكار بست، زيرا ايشان هدفي غير از گريز از زير بار زور[بيعت] رفتن، نداشت؛ همچنين ايشان از تكميل أعمال حجّ اش كوتاه آمد كه البته هدفي غير از حفظ حرمت خانه خدا و جلوگيري از حرمت شكني آن نداشت؛ همچنين ايشان دعوتنامه هاي بيشمار را ناديده گرفته، به كوفة نرفته و حتي از ماندن در بلاد إسلامي هم كوتاه آمده و راهِ هجرت به بلادِ دور را برگزيد؛ آيا اينهمه، نشانه اي از تسليم ندارد؟!

گفتي: "حتي نوزادان شير خوار خاندان نبوت را قرباني کرد"
جواب: أوّلاً: كسيكه كمترين إطّلاعي از شعائر إسلام داشته و نيز كمترين باوري به مسلمان بودنِ سبطِ أصغر رسول الله الأعظم[صلي الله عليه وآله وسلّم] دارد، چنين جسارتي نميكند؛ چون قرباني كردنِ إنسانها، در جاهليّت بوده كه دين مبين إسلام آنرا جنايتي مساوي با كشتنِ تمام إنسانها ميداند ["... مَن قتل نفساً بغير نفس أو فساد في الأرض فكأنّما قتل النّاس جميعاً ..."(المائدة32)
ثانياً: كسيكه كمترين بهره اي از عقل و إنصاف داشته باشد چنين نسبت ناروائي را حتي به جاهلترين أفراد نميدهد كه نوزادش را به پيشگاه دشمنش قرباني! كند، تا چه رسد به سبط رسول الله[صلي الله عليه وآله] و سيّد شباب أهل الجنّة[عليه السلام] كه "نوزادان شير خوار خاندان نبوت را قرباني"! كند.
ثالثاً: منقلب كردن پيشدستانه مسئله [براي رهيدن گريبان "انها" از پاسخگوئي به وجدان رو به بيداري بشر] كارساز نيست، زيرا هميشه ميپرسند:
1-چرا بجاي سؤال از مقتول از قاتل نميپرسي؟ كه "نوزادان شير خوار خاندان نبوت را" چرا كشتي؟ "بأيّ ذنب قتلت"(التكوير9)
2-اگر خلافت[غصبي] حقّ إلهي ات بود، إصرار بر تأييد عبداللهي ات چه بود؟ لابدّ بيعتِ حضرتش را براي عامّة فريبي و تحكيم پاي تختت ميخواستي.
3-برهمين سياق است ساير أعمالِ كسيكه "نوزادان شير خوار خاندان نبوت را" ميكشد؟ و توجيه! ميكند؟
4-اينست مزدِ رسالتي را كه خداي متعال در قرآن المجيد به آن دستور داده؟ ["... قل لاّ أسئلكم عليه أجراً إلاّ المودّة في القربي ..."(الشّوري23) يعني اي پيامبر بگو بإزاي رسالتم از شما پاداشي نميخواهم مگر مودّت با خويشاوندانم]

گفتي: "رسول اکرم صلي الله عليه واله واصحابه وسلم چقدر مورد تهديد و اذيت وازار قرار گرفت ايا سر تسليم فرود اورد تن به خواست کفار ومشرکين داد"
جواب: بلي، 1-بقول خودت "وقتي که اذيت و ازار کفار ومشرکين شدت گرفت و قصد شهادت انحضرت را کردند مجبور شد خانه وکاشانه خود را رها کند و به مدينه هجرت کند"
2- ايشان مجبور شد با مشركين صلح نموده و از زيارتِ خانه خدا در آنسال محروم گشته و حتي از قيد رسول الله بودنش در صلحنامه، كوتاه بيايد.
اگر اينها "سر تسليم فرود اورد"ن و "تن به خواست کفار ومشرکين داد"ن نيست، پس چيست؟!

گفتي: "انها را شما کافر وظالم ميخواني از کافر وظالم امکان چنين ظلم وجود دارد"
سؤال: نظر تو[صريحاً] درباره عملكرد آنها چيست؟ يا در اين گفته ات صادقي كه علي بن أبيطالب[عليه السلام] "امير مومنان اسدالله الغالب و فاتح خيبر" است و يا صادق نيستي؛ اگر صادق باشي، ديگر هيچ عقل و منطقي نمي پذيرد كه نقطه مقابل مثبت را منفي كه ندانسته هيچ، آنرا مثبت هم بداني! يعني حتي اگر بپذيريم كه هر كس مختارست ديني مخصوص بخودش داشته باشد، بازهم عقلاء -با تعجّب- خواهند پرسيد: مگر در شهر شما، قطبين آهنربا، هم-علامتند؟! كه طرفين دعوي را به يك اندازه ذيحق بداني؟!

پرسيدي: "چراهجرت نکرد"
جواب: أوّلاً: صَلاح خويش خسروان دانند و [گفتم كه] ما را نميرسد كه حضرتش را إستنطاق كنيم.
ثانياً: هجرت مربوط به زمانيست كه خوفِ جان باشد [خوبست بدانيكه در دين مبين إسلام مجازاتِ جايگزين إعدام، نفيِ بلد(تبعيد) است] و تو خود گفتي: "وقتي که اذيت و ازار کفار ومشرکين شدت گرفت و قصد شهادت انحضرت را کردند مجبور شد خانه وکاشانه خود را رها کند و به مدينه هجرت کند"؛ پس اگر "قصد شهادت انحضرت" نبود، "انحضرت" هرگز "مجبور" نميشد "خانه وکاشانه خود را رها کند و به مدينه هجرت کند"؛ چون بيشتر عمر رسالتِ "انحضرت" در مكة سپري شد كه البته توأم با بدترين "اذيت و ازار کفار ومشرکين" بود.
ثالثاً: خودِ حضرت علي[عليه السلام] ميفرمايد: "انها" گفتند كه اگر بيعت كني با تو كاري نداريم، و اگر قصد جانم را كرده بودند البته از خودم دفاع ميكردم چون حفظ جان[ولي الله] واجبست.

گفتي: "ديگرچنين زندگي براي يک مرد غيور چه ارزشي دارد خوشا به مرگي که با عزت وشرف باشد"
جواب: البته كه غيرت حضرت از همه "انها" بيشتر بود و البته كه "خوشا به مرگي که با عزت وشرف باشد" ولي وقتي جز 4نفر ياور نيافت اگر خودش را بكشتن ميداد،
أوّلاً: مرگِ پوك در راهِ پاك را إنتخاب كرده بود؛ و آيا چنين كشته شدني مانع از تعرّضِ "انها" ميشد؟ كسيكه زنده اش دشمن را نترساند، إنتظار داري مرده اش بترساند؟! وانگهي، چنين مردني [كه پيشنهاد ميدهي] براي إسلام چه نفعي داشت؟
ثانياً: كسيكه نبيّ مكرم[صلي الله عليه وآله] درباره اش فرمود: ضربة علي في يوم الخندق أفضل مِن عبادة الثّقلين همان كسي بود كه وقتي عدوّ بر رخسار مباركش آب دهان انداخت براي إجراي حكم إلهي از إنتقام شخصي صرفنظر كرد؛ آيا آنروز عليل و ذليل بود؟! آيا -العياذبالله- بي غيرت بود؟! او همان كسي بود كه مثلِ رابعي، خواست، كشان كشان بردنش را به بيعت! بر او طعن كند كه حضرتش جوابداد: خواستي مرا ذمّ كني نفهميدي، مدحم كردي. [عجبا، ديدن همين صحنه مظلوميّتِ حيدر كرّار، كافري را مسلمان كرد ولي بعض مسلمين را تكان نداده و از خواب غفلت بيدار نميكند!]
ثالثاً: كسيكه در خدمتِ سربازي اش زير پرچم رسول الله[صلي الله عليه وآله] إنتقام شخصي از دشمنش نميگيرد چطور راضي ميشود كه در زمان أميرالمؤمنين شدنش صلاح إسلام را فداي مسائل شخصي و خانوادگيش كند؟!
رابعاً: چرا بجاي درس غيرت دادن به حيدر كرّار، به فرّار("انها") إشكال نميكني؟ كه: مرد، دست روي زن بلند نميكند! مسلمان، دست روي دختر پيامبرش دراز نميكند!
خامساً: اگر حضرت علي[عليه السلام] مصالح عاليه إسلام را زير پا نهاده و خودش را بكشتن ميداد، ثاني بايستي ميگفت: لو لا چه كسي؟ لهلك العمر؛ پس واضح است تنزّل حضرت از حقّ إلهي اش [بنفع حفظ دين مبين] براي هركه بد شد، براي ثاني كه بد نشد! بلكه غنيمتي بزرگ بود. در واقع، دليل عمده اي كه سكوت حضرت را توجيه ميكرد، همانا بي لياقتي و بي تدبيري "انها" بود.

گفتي: "حضرت علي ع بقول شما که عالم الغيب است"
جواب: أوّلاً: بنده چنين سخني نگفته ام.
ثانياً: علم غيب از حهاتِ بسياري[أشخاص، موضوع، أهميّت و أزمنه] نسبي است؛ مثلاً:
1-جريان ناتواني شاگردي حضرت موسي[علي نبيّناوآله و عليه السلام] از حضرت خضر[علي نبيّناوآله و عليه السلام] كه در آيات 78تا82 سوره مباركه كهف آمده [نكته اينكه فقط 5نفر از 124000پيغمبر أولوا العزم بودند كه فقط يكي با خدا حرف ميزد، و او همانست كه توان شاگردي نداشت]
2-در آيه شريفه 14 سوره مباركه سبأ آمده: "... فلمّا خرّ تبيّنت الجنّ أن لّو كانوا يعملون الغيب ما لبثوا في العذاب المهين" (سبأ14) يعني وقتي سليمان فرو افتاد براي جنّ ها آشكار شد كه اگر غيب ميدانستند، در آن عذاب خفّت بار، باقي نمي ماندند [كه اين علم غيب نداشتن آنها در واقع نام ديگر جهل آنانست به أمر حاضري كه موريانه ميدانست ولي آنها خبر نداشتند كه البته چندان أهميتي هم ندارد]
3-در آيه شريفه 22 سوره مباركه نمل آمده: "... فقال أحطت بما لم تحط به و جئتك مِن سباء بنباء يّقين" يعني هدهد به سليمان گفت: از چيزي آگاهي يافتم كه تو از آن آگاهي نيافته اي و برايت از سبأ، خبر درستي آورده ام.
4-إطّلاع يافتن نبيّ مكرم[صلي الله عليه وآله] از بسياري از أخبار گذشتگان و آيندگانست در برابر عدم إطّلاعش از قيام السّاعة.
5-در آيه شريفه 49 سوره مباركه هود آمده: "تلك مِن أنباء الغيب نوحيها إليك ماكنت تعلمها أنت و لا قومك مِن قبل هذا ..." يعني اين جزو أخبار غيبي است كه آنرا به تو [يا محمّد] وحي ميكنيم؛ كه پيش از اين نه تو آنرا ميدانستي و نه قومت ميدانستند[كه اكنون ديگر ميدانند]
پس إطّلاع از چنين علومي -با اين گستره معنوي كه دارد و از موريانه و هدهد هم بر مي آيد- براي وصيّ خاتم الأنبياء[صلي الله عليه وآله] يعني وليّ الله و سيّدالأوصياء و حجّة الله علي خلقه كه سكّان هدايت كشتي أمّة إسلام اكنون بدست اوست، محال نيست.
ثالثاً: بلكه خودِ رسول الله[صلي الله عليه وآله] در تأييد أعلميّت "حضرت علي"[عليه السلام] فرمود: أنا مدينة العلم و عليّ بابها فمن أراد المدينة فليأتها مِن بابها.

گفتي: "او بايد ميدانست که قاتل من ابن ملجم است نه ابوبکر رض ونه حضرت عمر رض"
جواب: البته كه مولود كعبة ميدانست كه در محراب مسجد كوفة و توسط إبن ملجم مرادي ملعون، در سحرگاه 19 ماه مبارك رمضان سنة 40 هجري، بفيض شهادت نائل خواهدشد.

پرسيدي: "ديگر از چه چيز او ميترسيد"
جواب: ما گواه داريم كه حيدر كرّار هرگز از كسي جز خدا نترسيد، آيا تو گواه داري كه حضرتش از فراريهاي أحد ترسيد؟
وقتي عمر بمظاهرت 300نفر شمشير بدست، بخانه حضرتش هجوم برده، حرمتِ خانه أهل بيت النبوّة[عليهم السلام] را زير پا گذاشت، أسدالله الغالب، عمر را بر زمين زده با مشت به دماغش كوبيده فرمود: اگر نبود وصيّت رسول خدا[صلي الله عليه وآله] بتو نشان ميدادم كه نميتواني بخانه علي بدون إذنش، وارد شوي [دست مريزاد].

گفتي: "حضرت امام حسين رض بقول شما که عالم الغيب بود چگونه يک نفرعالم الغيب گول شيعه ابوسفيان را ميخورد اين چه علم غيبي است که ادم نداند که اين کسي که مرا دعوت نموده دوست است يا دشمن خوديست يا غير خودي"
جواب: أوّلاً: اين "حضرت امام حسين"[عليه السلام] نبود كه گول خورد بلكه اين عمر سعد ملعون بود كه گول خورد چون إبن مرجانة ملعون آخرتش را با وعده ملك ري از او گرفت ولي بعد از آغشتن دستش بخون سبط رسول الله[صلي الله عليه وآله] و سيّد شباب أهل الجنّة و سيّدالشهداء[عليه السلام] او را از دنياي خيالي اش محروم كرد [اللّهم العن أوّل ظالم ظلم حقّ محمدوآل محمد، و آخر تابع له علي ذلك؛ اللّهم العن العصابة الّتي جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت علي قتله، اللّهم العنهم جميعاً؛ اللّهم العن من سمع ذلك فرضي به، مئة مرّة]
ثانياً: اگر ذرة اي حبّ "حضرت امام حسين"عليه السلام در دل كسي باشد هرگز حاضر نميشود چنين نسبت ناروائي را به فرزندِ پيغمبر داده و بساحتش جسارت كرده بگويد: گول خورد! پس آن "رض" مزوّرانه را هم به لايقش بچسبان.

پرسيدي: "اگر انها ميخواستند فرهنگ را از بين ببرند چرا اثار فرعونيان را در مصر و مجسمه هاي بودا در افغانستان را از بين نبردند"
جواب: چون عمري كه با إعتقاد به حسبنا كتاب الله در كتابخانه اش بيش از يك كتاب نداشت و آنرا هم نصفه نيمه قبول نمود، از آثاري كه در قرن معاصر كشف گرديده اند، چه خبر داشت؟!

گفتي: "شايد قسمتي از مجسمه بودا را متشدين طالبان نابود کردند"
سؤال: آيا إنكار ميكني كه طالبان عمري اند؟!

نصيحت كردي: "كمي قيامت را بياد بياوريد"
جواب: چشم؛ ليكن اين آيه شريفه را هيچ ديده/شنيده اي كه ميفرمايد: "كبر مقتاً عندالله أن تقولوا ما لاتفعلون" (الصّف3)
كسيكه حتي اندكي قيامت را بياد داشته باشد، حقّ و ناحقّ نكرده، دوغ و دوشاب/كاه و زعفران را يكجا نمي نشاند.

گفتي: "وحتي از کنار خود انها را نراند که تا اخرين لحظه حيات رسول الله در کنارش بودند"
جواب: أوّلاً: اگر فرستادن آن معمّرين به سپاه أسامة جوان، [كه از آنهم تمرّد كردند] دور كردن نيست، پس چيست؟
ثانياً: در كنارش بود تا بحضرتش جسارت و إهانتي را كه لايق خودِ خمّارش است بكند؟ و گستاخانه بگويد: إنّ الرّجل ليهجر يعني -العياذبالله- اين مرد هزيان ميگويد؟! چرا شيرپاك خورده اي نميپرسد: آيا تصديق عمر تكذيبِ خداي سبحان نيست؟ كه فرمود: "و ماينطق عن الهوي"(النّجم3)
ثالثاً: اگر "تا اخرين لحظه حيات رسول الله در کنارش بودند" پس چه كساني در سقيفه بني ساعده بودند؟! معلوم نيست تو راست ميگوئي يا تاريخ؟!

آرزو كردي: "اگر 10سال ديگر اختلافات را عبدالله بن سبا منافق يهودي در ميا ن مسلمين براه نمي انداخت امروز تمام دنيا مسلمان ميبود"
سؤال: مسلماناني از قبيل شاه سعودي كه با رئيس امريكاي جنايتكار، جام باده مينوشد؟! يا از قبيل گروهك البيقاعدة كه زن و كودك و پيران بيگناه را بخاك و خون ميكشند؟!

گفتي: "من نمي توانم وقت خود را با هر سوالي که دور از عقل و منطق است تلف کنم"
جواب: پس لطف كرده و منبعد وقت خود را در پايگاهي كه براي عامّة فريبي چيزي ندارد، تلف نكن.

و أعوذ بك ربّ أن يحضرون(المؤمنون98)
247 | سعيد حسيني(شاه اسماعيل صفوي) | Japan - Chiyoda | ١٣:٥٥ - ٠٨ خرداد ١٣٨٩ |
سلام

جناب طالب حق

منطق شما اهل سنت ظلم و ستم را به اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روا ميداند؟؟؟!!!!!
منطق شما اهل سنت حقايق را پشت گوش مي اندازد؟؟!!!!
منطق شما اهل سنت . . . .
. . . . .

منطق اهل سنت = تعصب و باورهاي موروثي پدران

يا حق
248 | momen abdullah | Malaysia - Kuala Lumpur | ١٩:٠٧ - ٠٨ خرداد ١٣٨٩ |
برادر عزيز جناب آقاي سعيد حسيني (شاه اسماعيل صفوي (رضي الله عنه))

آقاي طالب حق مطلبي را نوشته‌است که بر وجود بنده تاثير گذاشته است!!! مطلب ايشان بسيار تکان دهنده و روشن گر بسياري از مسائل ناگفته است.

بنده از شما و آقاي مجيد م علي و آقاي کميل و ... و گروه پاسخ به شبهات شدت گلايه دارم که چرا اين حقيقت را که آقاي طالب حق روشن کرده است براي بنده تا کنون مطرح نفرموده بوديد؟؟؟
*********
جناب حضرت آيت الله قزويني (دام ظله)، آيات و مراجع عظام حضرات مکارم شيرازي و ...
چرا شما تا کنون اين بنده از سخنان آقاي طالب حق را از بنده مخفي کرده بوديد؟؟؟
>>> «خود شما مگر از چنين علما متعصب کم داريد که فتوي حلال بودن خون سني را ميدهند» <<<<
**********
کجاست اين فتوي!!! من اين فتوي را مي‌خواهم!!!!
بنده احتياج فوري و ضروري به اين فتوي دارم!!!!

آقاي طالب حق
شما به بنده کمک کنيد!!! اين فتوي کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فتوي حلال بودن خون سني کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

يا علي
249 | عبدالله | Iran - Markaz | ٠٥:٠٨ - ٠٩ خرداد ١٣٨٩ |
إدامه شماره 246
گفتي: "حضرت علي ع بقول شما که عالم الغيب است"
جواب: رابعاً: خودِ "حضرت علي"[عليه السلام] كه جزو صحابه و "خليفه راشده" بود، إدّعا ميكرد: سلوني قبل أن تفقدوني، إنّي أعلم بطرق السّماء مِن طرق الأرض، لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً؛ حال اگر بنظر تو در اين إدّعايش صادق بود، ديگر حقّ طعن به حضرتش را نداري و نميتواني "عالم الغيب" بودن/نبودنش را دستاويز طعن به عقائد شيعة، قرار دهي؛ ولي اگر بگوئي كه صادق نبود، پس ديگر نميتواني كسيرا كه ميگفت: لو لا علي لهلك العمر، تبرئه كني! چون واي به أحوال كسيكه دربدر محتاج دروغگوست!

گفتي: "حضرت امام حسين رض بقول شما که عالم الغيب بود چگونه يک نفرعالم الغيب گول شيعه ابوسفيان را ميخورد اين چه علم غيبي است که ادم نداند که اين کسي که مرا دعوت نموده دوست است يا دشمن خوديست يا غير خودي"
جواب: ثالثاً:
1-از لحاظ نظري: وقتي حدود 20000 نامه فدايت شوم [از دست يزيد و عمّالش بدادِ إسلام و مسلمين برس!] براي هر إمامي بفرستند، قطعاً إجابت آنها بر او واجب گرديده و ترك آن مساوي با معصيت است؛ كه انجام معصيت و تركِ واجب از سوي معصوم محال بوده و أساساً با حكمتِ وجوديش در تناقض است.
2-از لحاظ عملي: حضرت سيدالشهداء[عليه السلام] با اينكه از ناروئي أهل كوفة [كه با نقض عهدشان، خود را تا أبد، به مثالِ عهدشكني مبدّل كردند] خبر داشت ولي اگر دعوتِ نامردان را إجابت نميكرد، چون توئي بر حضرتش إيراد ميگرفت كه: اينها خودشان را ذيحقّ خلافت ميدانند ولي وقتي شرايط برايشان فراهم ميشود از زيرش ميگريزند! پس إمام حسين[عليه السلام] مجبور شد دعوت خائنانه خائفين را بظاهر هم كه شده بپذيرد، و بهيچ وجه نمي توانست آن عهدشكنها را بگناهي كه هنوز از آنها سرنزده بود، متّهم كند، چون در آنصورت خودش متّهم به قصاصِ قبل از جنايت ميشد؛ لذا بسوي كوفة حركت نمود، نه بمقصدِ كوفة! دليلش هم اينست كه جناب مسلم إبن عقيل[رحمة الله عليه] را كه از خودش بود [براي تفحّص و درأصل براي إثبات عهدشكني كوفيها و همچنين گريز از مهلكه اي كه برايش فراهم كرده بودند] راهيِ كوفة نمود و چون كوفيان، سفيرش را به شهادت رساندند، حجّت بر آنها تمام و عذر إمام براي نرفتن به ديار/ديدار بي وفاها فراهم گرديد، راهش را از مسير كوفة جدا كرده و آنرا پشتِ سر گذاشت؛ اينهم دليلش اينست كه هم اكنون محلّ قبر شريفش در كربلاست كه اگر از مدينة حركت كني، كوفة قبل از آنست.
رابعاً: فرضاً إمام حسين[عليه السلام] -العياذبالله- از ماهيّت تقلّبي كوفيان خبر نداشت؛ آيا اين مسئله، زير پا گذاردن نهي شديد از عهدشكني را -ولو با مشركين- توجيه ميكند؟ و يا بعكس باعث تشديد گناهِ نابخشودني آنانست!
خامساً: جائيكه خداي متعال به پيامبر ميفرمايد:
1-"لا إكراه في الدّين ..."(البقرة256)
2-"لست عليهم بمسيطر"(الغاشية22)
3-"قل يا أيّها الكافرون(1) ... ... ... ... لكم دينكم و لي دين"(الكافرون6)
آيا كسيكه سعي دارد مشروعيّتش را به پيامبر منتسب نمايد، مگر حقّي بيشتر از پيامبر خدا[صلي الله عليه وآله] دارد؟ كه كافري را مجبور به بيعت كند؟ تاچه رسد به مسلماني! تاچه رسد به فرزندِ آورنده ي مسلمانيّ!
سادساً:
اگر يزيدِ ملعون، حضرت إمام حسين[عليه السلام] را مجبور به بيعت نميكرد، حضرت مجبور به هجرت نميشد، تا چون توئي گستاخانه بگويد گول خورد؛
و اگر معاوية عليه الهاوية وصيّت به أخذِ بيعتِ إجباري براي خلفِ ناخلفش نميكرد، حضرت مجبور به هجرت نميشد، تا چون توئي گستاخانه بگويد گول خورد؛
باز اگر عثمان عفّان، معاويه (نفرين شده پيامبر) را به إمارتِ شام نمي گماشت، حضرت مجبور به هجرت نميشد، تا چون توئي گستاخانه بگويد گول خورد؛
و باز اگر عمر شوراي فرمايشي را بنفع عثمان عفّان وصيّت نميكرد، حضرت مجبور به هجرت نميشد، تا چون توئي گستاخانه بگويد گول خورد؛
بازهم اگر أبوبكر خلافت را براي إبن صهّاك وصيّت نميكرد، حضرت مجبور به هجرت نميشد، تا چون توئي گستاخانه بگويد گول خورد؛
و بازهم اگر أصحاب صحيفة، أبوبكر را بر خلافت سوار نميكردند، حضرت مجبور به هجرت نميشد، تا چون توئي گستاخانه بگويد گول خورد؛
"... و سيعلم الذّين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون"(الشعراء227)

گفتي: "محمد (ص) فرستاده خداست؛ و کسانى که با او هستند ..."
جواب: أوّلاً: ذيل آيه شريفه 29 سوره مباركه الفتح، 2شرط دارد كه كلّ أوصافِ مذكوره قبلي و هكذا 2وعده بعدي، معلّق به آنهاست ["... وعد الله الّذين 1-آمنوا و 2-عملوا الصالحات منهم ...] تا كسي نتواند با زرنگ بازي، آنرا به هركه در سرشماري مسلمين، بشمار ميرفته تعميم دهد! پس معلوم ميشود كه معيّتِ مذكوره در صدر آيه (... و الذين معه ...) إنّما معيّتِ ماهوي است نه معيّتِ صوري.
ثانياً: اگر تخصيص مذكور را بر "... و الّذين معه ..." ناديده بگيريم، پس منافقين چه ميشوند؟!
ثالثاً: خداي متعال در اين آيه 2صفت بيان فرموده (1-أشدّاء علي الكفّار 2-رحماء بينهم) كه در مدّعيان، عكسِ قضيه، ديده ميشود! زيرا خودِ مدّعيان، إقرار به فرار در جنگ أحد كرده اند، و حضرت محمّد رسول الله[صلي الله عليه وآله] هم پس از عجز "انها" از فتح قلعة خيبر، فرمود: فردا پرچم را بدست كسي خواهم داد كه كرّار غير فرّار است! و در جنگ أحزاب هم، درحاليكه عمرو بن عبد ودّ ملعون، هل مِن مبارز ميطلبيد، "انها" از ترس گريستند، پس نميتوان "انها" را واجدِ صفتِ أوّل دانست؛ ليكن از تأسّي "انها" به أبو لهبِ ملعون، و سوزاندن درب خانه اي كه رسول الله[صلي الله عليه وآله] هر روز هنگام رفتن به نماز، بر درش ايستاده و اينچنين سلام ميداد: السلام عليكم يا أهل بيت النبوّة و هكذا از زدن تازيانه و شكنجه بين در و ديوار گذاشتن بضعه رسول الله[صلي الله عليه وآله] ميتوان فهميد كه آن شيرانِ خانه و روبهان بيرون تا چه حدّ واجدِ صفتِ دوّم بودند!
تبّت يدا أبي لهب و تبّ

گفتي: "خداوند متعال بندگان را اختيار داده که خود خوب و بد را اختيار کنند ولي رسول الله اختيار داده نشده که با بدان همنشيني کند"
جواب: أوّلاً: كسيكه "لا تطع" را در آيه شريفه 28 سوره مباركه الكهف، "همنشيني" معني ميكند إحتمالاً نمره زبان عربي اش -با تك ماده- صفر بوده است! چون هر بچه مسلماني ميداند كه "لا تطع" يعني إطاعت نكن، نه "همنشيني" نكن!
ثانياً: اگر به "رسول الله اختيار داده نشده که با بدان همنشيني کند" پس براي كه مبعوث شده؟ فقط براي خوبها؟! خوبها كه در راه ند؛ اين بَدان هستند
كه إرشاد و به راه آوردنشان، دليل إعتقاد مسلمين به يكي از أصول دينشان (نبوّت) را تشكيل ميدهد.

پرسيدي: "اگر اصحاب او منافق بودند چرا رسول الله حکم خدا را انجام نداد و با انها جهاد نکرد"
جواب: كسيكه مختصر آشنائي با معناي لغوي "منافق" داشته باشد، چنين سؤالي نمي پرسد، چون منافق كسيست كه كفر و شركش را در پسِ چهره مسلماني مخفي نموده؛ كه در اينصورت بديهي است كه هيچ پيغمبري وظيفه تفتيش عقايد و آبرو ريزي ندارد، تا چه رسد به جهاد! و مدلولِ آيه مذكوره مربوط به زمانيست كه "منافق" از خودش پرده دري كرده و از پس نقابش بيرون بزند و با علني كردن فسقش، دستش رو شود؛ در حاليكه "انها" نقش خود را آنقدر بلد بودند كه توانستند عامّة فريبي كنند؛ مثل برقراري روابط خويشاوندي سببي شان با رسول خدا[صلي الله عليه وآله] كه متأسفانه با همين حجّت، حقّ خويشاوندانِ نسبي حضرتش را پايمال كردند!
250 | سعيد حسيني(شاه اسماعيل صفوي) | Japan - Chiyoda | ٠٩:٤١ - ٠٩ خرداد ١٣٨٩ |
سلام جناب مومن عبدالله برادر گرامي بهترين جواب در مورد طالب باطل فقط يک جمله است: (( کـــــــــــافر همــــــــــــه را بــه کيـــــش خــــود پنـــــــدارد )) دروغ و تهمت از مباني اعتقادي اهل سنت است. اولين کسي که اينکار را کرد به گواهي منابع اهل سنت عمر ملعون بود که به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تهمت هزيان گوئي زد و از دستور پيامبر و در واقع دستور قرآن تمرد و سر پيچي کرد. اگر اين کورباطنان را بحال خود بگذاريد در آينده اي نه چندان دور خواهند گفت پيامبري وجود نداشته و آنچه بعنوان پيامبر در صدر اسلام وجود داشت ظاهر قضيه بود و پيامبر اصلي عمر بوده و از روي تواضع حضرت محمد را بجاي خود گمارده بود تا ريا نشود!!!!!!!!!!!!!! علي لعنت الله علي القوم الظالمين يا حق
251 | بابك شيعه علي ابن ابيطالب | Iran - Tabriz | ٢٠:٠٩ - ٠٩ خرداد ١٣٨٩ |
آيا ازدواج ام كلثوم با عمر بن الخطاب صحت دارد يا افسانه‌اي بيش نيست ؟

اگر صحت دارد ، آيا دليلي بر اثبات حسن روابط ميان خليفه دوم و اهل بيت مي‌شود يا خير ؟

تاريخ بشر ، هميشه در معرض تحريف سردمداران و سياست‌مداران بوده است . تاريخ اسلام نيز از اين قاعده مستثنا نيست . از آن‌جايي كه حكومت‌هاي اسلامي هميشه در اختيار حاكمان جوري از اهل تسنن بوده است ، آن‌ها نهايت تلاش را كرده‌اند تا تاريخ را به دلخواه خود بنويسند . حكومت بني اميه ، نمونه بارز حكومت‌هاي تحريف‌گر است . يكي از افسانه‌هايي كه دودمان بني اميه به تاريخ افزوده‌اند ، ازدواج ام كلثوم با عمر بن خطاب است . اين جريان را نه تنها صحيح بخاري و صحيح مسلم نقل نکرده اند بلکه هيچکدام از صحاح سته اهل سنت اين احاديث دروغين را در کتب خود نياورده اند. حال در اين مختصر به چند دليل و اشكال اشاره وبحث مي‌كنيم .

محور اول : حقايق تاريخي ، وقوع ازدواج را زير سؤال مي‌برد :

نخستين كسي كه از اهل سنت اين افسانه را دامن زد . ابن سعد ( متوفاي 230هـ) در الطبقات الكبري است . وي مي‌نويسد :

ام كلثوم ، دختر علي بن أبي طالب ... كه مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بود ... عمر بن خطاب با او ازدواج كرد ؛ در حالي هنوز به سن بلوغ نرسيده بود ! تا زماني كه عمر كشته نشده بود در كنار او به سر مي برد و زيد بن عمر و رقيه را به دنيا آورد . بعد از عمر ، با عون بن جعفر بن أبي طالب و بعد از آن با محمد بن جعفر ازدواج كرد . وقتي محمد بن جعفر از دنيا رفت با برادرش عبد الله بن جعفر بعد از حضرت زينب ازدواج كرد .( الطبقات الكبرى، محمد بن سعد، ج 8، ص 462 – 463. )

در اين حديث آمده است كه ام كلثوم بعد از به كشته شدن عمر بن خطاب با پسر عمويش عون بن جعفر ازدواج كرد . بعد كه عون فوت كرد ، با برادرش محمد ازدواج كرد و بعد از آن كه محمد فوت كرد ، با عبدالله برادر ديگرش ازدواج كرد ؛ در حالي كه راوي فراموش كرده كه عون و محمد هردو در جنگ شوشتر سال 16 يا 17 هجري در زمان خليفه دوم كشته شده‌اند ؛ يعني همسر دوم و سوم ام كلثوم قبل از همسر اول فوت كرده‌اند !

ابن حجر در الاصابه مي‌گويد :

ابو عمر مي گويد : عون بن جعفر در جنگ شوشتر در زمان عمر شهيد شد و هيچ فرزندي از او بر جاي نماند .

( الإصابة، ابن حجر، ج 4، ص 619.)

با اين‌حال ، چگونه مي‌شود كه آن‌ها بعد از عمر با ام كلثوم ازدواج كرده باشند ؟ شايد دو باره زنده شده و براي تصحيح اين افسانه با ام كلثوم ازدواج كرده باشند ! . علاوه بر اين كه ازدواج ام كلثوم با عبد الله جعفر شوهر حضرت زينب امكان پذير نيست و مضمون روايت جمع بين دو خواهر مي باشد ؛ زيرا حضرت زينب تا بعد از واقعه كربلا زنده بود و همسر عبد الله بوده است .

محور دوم : اهانت به ناموس رسول خدا

اهل سنت براي اين‌كه ازدواج عمر و ام كلثوم را ثابت كنند ، روايات ساختگي فراواني را نقل كرده‌اند كه از شنيدن و خواندن آن‌ها عرق شرم از پيشاني‌ انسان جاري مي‌شود .

ما از اهل سنت مي‌پرسيم : اثبات حسن روابط به چه قيمتي ؟ آيا اين قدر ارزش دارد كه چنين رواياتي جعل و چنين تعابير زشت و زننده‌اي مطرح كنند ؟ ازدواج ام كلثوم با عمر عوارضي دارد كه كمترين عارضه آن اهانت به ناموس رسول خدا است ، آيا شما اين عوارض را مي‌پذيريد ؟

ابن حجر عسقلاني كه يكي از استوانه‌هاي علمي اهل سنت و حافظ علي الاطلاق آن‌ها است ،‌ در كتاب الاصابة نقل مي‌كند :

از محمد بن علي روايت شده است كه عمر ام كلثوم را از علي (عليه السلام) خواستگاري كرد ، امام خردسال بودن او را يادآوري كرد . به عمر گفته شد : علي تو را بي‌پاسخ گذاشته است ، دوباره نزد وي برو . امام علي عليه السلام فرمود : من ام كلثوم را به نزد تو مي‌فرستم ، اگر خوشت آمد ، او را به همسري خود انتخاب كن . امام عليه السلام ام كلثوم را نزد عمر فرستاد ، عمر ساق پاي ام كلثوم را برهنه كرد ! ام كلثوم فرمود : اگر خليفه نبودي چشمت را كور مي‌كردم ! (الاصابه، ج8، ص464 .)

و نيز ذهبي يكي ديگر از استوانه‌هاي علمي اهل سنت در سير أعلام النبلاء نقل مي‌كند :

ابن عبد البر مي‌گويد : عمر به علي ( عليه السلام ) گفت : ام كلثوم را به همسري من در بياور ، من مي‌خواهم به وسيله اين ازدواج به كرامتي برسم كه احدي نرسيده است . امام گفت : من او را نزد تو مي‌فرستم ، اگر رضايتش را جلب كردي ، او را به عقدت درمي‌آورم ـ گر چه ام كلثوم به خاطر خردسال بودن بهانه ‌آورد ـ امام (عليه السلام) ام كلثوم را به همراه پارچه‌اي نزد عمر فرستاد و به او گفت : از جانب من به عمر بگو ، اين پارچه‌اي است كه به تو گفته بودم ، ام كلثوم نيز سخن امام را به عمر رساند . عمر گفت : به پدرت از جانب من بگو ، من راضي شدم خدا از تو راضي باشد . بعد عمر دستش را بر ساق ام كلثوم نهاد و آن را برهنه كرد . ام كلثوم گفت : چرا چنين مي‌كني ؟ اگر خليفه نبودي ، دماغت را مي‌شكستم . بعد نزد پدرش رفت و او را از عمل عمر خبردار كرد و گفت : مرا به نزد پير مرد بدي فرستادي .( سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج3، ص501.)

همچنين خطيب بغدادي در كتاب تاريخ بغداد زشت‌ترين تعبيرات را به كار برده و در حقيقت تهمت زشتي را به امير المؤمنين عليه السلام مي‌زند :

علي (عليه السلام) دخترش را آرايش كرد و نزد عمر فرستاد ، عمر وقتي او را ديد ، به سوي او آمد و ساق پاي او را گرفت و به او گفت : به پدرت بگو ، راضي شدم ، راضي شدم ، راضي شدم . و ام كلثوم نزد پدرش آمد ، امام از او سؤال كرد : عمر به تو چه گفت : ام كلثوم عرض كرد : مرا صدا زد ، و بوسيد ! ، وقتي كه بلند شدم ، ساق پايم را گرفت ! گفت : از جانب من به پدرت بگو ، راضي شدم .( تاريخ بغداد، الخطيب البغدادي، ج 6، ص 180.)

اين تعابير آن قدر زشت و زننده است كه حتي صداي بعضي از علماي اهل سنت را نيز درآورده است . به قول معروف آش آن قدر شور شده است كه صداي آشپز هم در آمده است .

سبط ابن الجوزي در اين باره مي‌گويد:

جدّ من در كتاب منتظم نقل كرده است كه علي (عليه السلام) ام كلثوم را نزد عمر فرستاد تا او را بنگرد ؛ اما عمر ساق پايش را برهنه كرد و با دستش آن را لمس كرد . به خدا قسم چنين چيزي قبيح است ، حتي اگر او كنيز بود ، عمر حق نداشت اين كار را انجام دهد ؛ چرا كه به اجماع مسلمين دست زدن به زن نامحرم جايز نيست .( تذكرة الخواص، ص321)

ما به جعلي بودن اين روايات يقين داريم ؛ اما از آن‌جايي كه بزرگترين علماي اهل سنت اين مطالب را مطرح كرده‌اند ، از آن‌ها مي‌پرسيم :

آيا سزاوار است كه به امير المؤمنين عليه السلام چنين نسبت‌هاي ناروايي داده شود ؟ آيا آن حضرت دخترش را قبل از ازدواج و محرميت به چنين ديدار شرم آورى مى فرستد ؟

چگونه است كه يك دختر خردسال زشتي چنين عملي را درك مى كند ؛ اما خليفه مسلمين آن را درك نمى كند ؟

آيا سزاوار است كه خليفه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين عمل زشتي را انجام دهد ؟ و آيا چنين كسي مي‌تواند خلق خدا را به صراط مستقيم الهي هدايت كند ؟

اگر كسي با خواهر شما ، دختر شما و يا حتي مادر شما ( نه با ناموس رسول خدا ) چنين عمل زشتي را انجام مي‌داد ، چه نظري در باره وي پيدا مي‌كرديد ؟

اگر اين عمل را نمي‌پسنديد ، چرا آن را در حق ناموس رسول خدا نقل مي‌كنيد ؟

محور سوم : مخالفت با سنت رسول خدا

خداوند در قرآن كريم خطاب به همه مؤمنين فرموده است :

لَّقَدْ كاَنَ لَكُمْ فىِ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كاَنَ يَرْجُواْ اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الاَْخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا . الأحزاب / 21 .

مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود ؛ براى آن ها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى‏كنند .

در اين آيه خداوند خطاب به مؤمنين مي‌فرمايد كه پيامبر در همه جا براي شما اسوه است و مراد از اسوه در مورد رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) پيروي كردن از او است ، و اگر تعبير به « لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ » شده است و استقرار و استمرار در گذشته را افاده مى‏كند ، براى اين است كه اشاره كند اين وظيفه هميشه ثابت است ، و هميشه بايد آن حضرت الگوي شما باشد . و نيز معناى آيه اين است كه يكى از فلسفه‌هاي رسالت رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) و ايمان آوردن به او ، اين است كه به او تأسى كنيد ، هم در گفتارش و هم در رفتارش‏ .

از طرف ديگر ، اين مطلب نيز قطعي است كه وقتي عمر و ابوبكر به خواستگاري حضرت زهرا سلام الله عليها آمدند ، پيامبر اسلام دست رد بر سينه آن‌ها زد و از آن‌دو روي گرداند . در حقيقت مي‌خواست به آن دو بگويد كه شما لياقت اين را نداريد كه با خانواده رسول خدا رابطه خويشاوندي برقرار كنيد ، نه تناسب سني با حضرت زهرا داريد و نه تناسب ايماني ، و نه اخلاقي نسبي و ...

ابن حجر هيثمي در باب 11 از صواعق محرقه كه آن را بر ضد شيعه نوشته است ،‌ مي‌گويد :

ابو داود سجستاني نقل كرده است كه ابوبكر از حضرت زهرا خواستگاري كرد ، رسول گرامي اسلام از او روي گرداند ، سپس عمر خواستگاري كرد و رسول خدا از او نيز روي‌گرداند .( الصواعق المحرقة: 163، إفحاء الأعداء: 51، عن ذخائر العقبى: 29.)

ابن حبان در صحيحش و نسائي در سننش مي‌نويسند :

عبد الله بن بريده از پدرش نقل مي‌كند كه ابوبكر و عمر از فاطمه خواستگاري كردند ، پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم به آن‌ها فرمود : فاطمه خردسال است ، سپس علي عليه السلام خواستگاري نمود ، پيامبر او را به ازدواج علي عليه السلام درآورد .( سنن النسائي ،‌ ج 6 ،‌ ص62 و خصائص أمير المؤمنين (ع) ، النسائي ، ص 114 و صحيح ابن حبان ، ابن حبان ، ج 15 ، ص 399 و...)

حاكم نيشابوري بعد از نقل اين حديث مي‌گويد :

اين حديث ، طبق شرائطي كه بخاري و مسلم در صحت روايت قائل بودند ، صحيح است ؛ اما آن‌ دو نقل نكرده‌اند .( المستدرك ، ج 2 ،‌ ص167.)

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي‌خواست بگويد كه شما دو نفر از نظر سني با حضرت زهرا تناسبي نداريد و تناسب سني در ازدواج ضروري است . و از آن‌جايي كه امام علي عليه السلام از هر نظر با حضرت زهرا هم كفو بودند ،پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم بلا فاصله به او پاسخ مثبت داد .

با اين توضيح ، چطور مي‌شود كه امير المؤمنين عليه السلام اسوه بودن پيامبر را فراموش كرده و بر خلاف سنت رسول خدا كاري را انجام دهد كه آن حضرت از انجام آن كراهت داشته است ؛ با اين كه خود امام علي عليه السلام در نهج البلاغه ، خطبه قاصعه مي‌فرمايد :

من دنبال او مى‏رفتم همان گونه كه بچه شتر دنبال مادرش مى‏رود ، آن بزرگوار هر روز براى من پرچمى از اخلاق فاضله خود بر مى‏افراشت و مرا به پيروى از آن دستور مى‏داد .

در نتيجه قبول چنين ازدواجي از سوي امير المؤمنين عليه السلام مخالفت با سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم محسوب مي‌شود و امكان ندارد كه امير المؤمنين عليه السلام با سنت رسول خدا مخالفت كرده باشد .



دليل پنجم : عدم تناسب سني

بنا به نقل اهل سنت اين ازدواج در سال 17هـ اتفاق افتاده است ؛ چنانچه يعقوبي از تاريخ نويسان اهل سنت مي‌نويسد :

ام كلثوم نيز كه در آخرين سال زندگي نبي مكرم به دنيا آمده است در زمان خواستگاري عمر هفت سال بيشتر نداشته است . چنانچه ابن سعد در طبقات به اين حقيقت اشاره كرده و مي‌نويسد :

عمر با ام كلثوم ازدواج كرد ؛ در حالي كه هنوز ام كلثوم به سن بلوغ نرسيده بود .( طبقات الكبري، ابن سعد، ج8، ص462_463.)

و در روايت ديگري مي‌نويسد :

زماني كه عمر ، ام كلثوم را از علي (عليه السلام) خواستگاري كرد ، علي (عليه السلام) فرمود : اي امير مؤمنان ، او كودكي بيش نيست .( الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد ، ج 8 ، ص 464 .)

از طرف ديگر عمر بن الخطاب وقتي در سال 23 هـ كشته شد ، شصت و سه سال داشته ؛ پس در سال 17 هـ 57 سال داشته است ؛ يعني بين ام كلثوم و عمر بيش از 50 سال فاصله سني وجود داشته است .

سؤال ما از اهل سنت اين است كه چه تناسبي بين ام كلثوم هفت ساله و عمر بن خطاب پنجاه و هفت ساله وجود داشته است ؟ ام كلثوم چه گناهي كرده است كه مجبور است با يك پيرمرد شصت ساله ازدواج كند ؟

وقتي كه ابوبكر و عمر از مادرش حضرت زهرا سلام الله عليها خواستگاري كردند ، پيامبر عدم تناسب سني را دليل بر رد خواستگاري آن‌ها دانست ، آيا اين تناسب سني ، بعد از سال‌ها بين كوچكترين فرزند حضرت زهرا و شيخين به وجود آمده بود ؟

امير المؤمنين عليه السلام ، چون موافق با اين ازدواج نبود ، عين همان سخن پيامبر را كه در هنگام خواستگاري از حضرت زهرا عليها السلام در پاسخ آن دو فرموه بود ، بيان كرده و مي‌گويد :

ام كلثوم هنوز خردسال است .

جالب اين است كه عمر بن خطاب خودش با ازدواج پيرمردان با دختران جوان مخالف بوده است . ابن عساكر در تاريخ المدينة مي‌نويسد :

زني جواني را كه با پيرمردي ازدواج كرده بود و سپس شوهرش را كشته بود ، نزد عمر آوردند ، عمر گفت: اي مردم از خدا بترسيد ،‌ هر مردي بايد بازني همسان خودش (هم كفو خودش ) ازدواج كند و هر زني نيز بايد با مردي ازدواج كند كه همسان او هست .( تاريخ المدينة ، ج2، ص 769 ، كنز العمال ، ج15، ص 716، ح 42857)

آيا اين عمل مصداق اين آيه نمي‌شود :

أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبرِِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَ أَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَ فَلَا تَعْقِلُون‏ البقرة /44 .

آيا مردم را به نيكى دعوت مى‏كنيد ؛ اما خودتان را فراموش مى‏نماييد ؛ با اين كه شما كتاب (آسمانى) را مى‏خوانيد ! آيا نمى‏انديشيد ؟ !

همچنين دارقطني در سننش ، متقي هندي در كنز العمال از قول عمر نوشته‌اند :

از ابراهيم بن محمد بن طلحه نقل شده است كه عمر مي‌گفت : من از ازدواج كساني كه داراي شرافت خانوادگي هستند منع مي‌كنم ؛ مگر با همتاي او باشد .( سنن الدارقطني ، الدارقطني ، ج 3 ، ص 206 و كنز العمال ، المتقي الهندي ، ج 16 ، ص 534 .)

ما از جناب سرخسي مي‌پرسيم ، چه سنخيت و چه شباهتي بين عمر 57 ساله و ام كلثوم 7 ساله وجود داشته است ؟

آيا مي‌توان خانواده و نسب عمر را با نسب ام كلثوم مقايسه كرد ؟ آيا صحّاك ، با حضرت زهرا كه سيده زنان اهل بهشت است ، مي‌تواند يكسان باشد ؟ آيا خطاب را مي‌توان با رسول اكرم و امير المؤمنين عليهما السلام برابر دانست ؟ ما نمي‌خواهيم در اين مقاله به بررسي نسب عمر بپردازيم .

محور ششم : خشونت ذاتي و اخلاق تند عمر :

يكي از خصلت‌هاي معروف عمر بن الخطاب كه تمامي مسلمين بر آن اتفاق و اجماع دارند ، اخلاق تند و رفتار بد او با مردم و به خصوص با خانواده‌اش است . موارد بسياري در باره ترش رويي و اخلاق ناسازگار عمر با مردم نقل شده است كه ما فقط به چند مورد اشاره خواهيم كرد .

ابن تيميه حراني مي‌نويسد :

صحابه با ابوبكر در باره جانشيني عمر با او صحبت كردند و گفتند : چرا يك فرد خشن و غير صالح را بر خلافت گزيده اى و بر مردم تحميل كردى ؟ فردا جواب خدا را چه خواهى داد ؟

منهاج السنة ، ج6 ، ص155 ، الناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة الأولى ، 1406، تحقيق : د. محمد رشاد سالم عدد الأجزاء : 8 .

و نيز شاه ولي الله دهلوي ناصبي در مقصد أول از فصل چهارم كتاب ازالة الخفاء مي‌نويسد :

تمامي اصحاب رسول خدا ؛ اعم از مهاجرين و انصار به انتخاب عمر اعتراض كردند و عمده دليل آن‌ها نيز خشونت ذاتي و اخلاق تند عمر بوده است . روايت در اين باب آن‌قدر زياد است كه از حد تواتر نيز گذشته است . ما اين دو روايت از زبان ابن تيميه و شاه ولي الله نقل كرديم به اين خاطر بود كه اهل سنت و به خصوص وهابيت ، سخن آن دو را از سخن پيامبر نيز بالاتر مي‌دانند و لذا نمي‌توانند از اين بابت ايرادي بگيرند .

حتي در زمان خلافت عمر ، بسياري از صحابه مي‌آمدند و به از بابت اخلاق تند و آزار و اذيتي كه نسبت به مردم روا مي‌داشت اعتراض مي‌كردند . مسلم نيشابوري در صحيحش مي‌نويسد كه أبي بن كعب خطاب به عمر گفت :

اي پسر خطاب ! بر اصحاب رسول خدا عذاب نباش .( صحيح مسلم ، ج 6 ، ص179، كتاب الآداب، باب الاستيذان .)

اين نشان مي‌دهد كه صحابه رسول خدا از اخلاق تند عمر و از بد اخلاقي‌هاي او در امان نبودند و اين نوع رفتار عمر ، مردم را به ستوه آورده بوده كه كساني همچون أبي بن كعب مي‌آيند و به عمر اين مسأله را متذكر مي‌شوند .

از اين‌ها كه بگذريم ، مهم اخلاق و رفتار عمر با خانواده اش است كه همين اخلاق ، او را در بسياري از خواستگاري‌ها با شكست مواجه كرده است . ما به چند نمونه اشاره مي‌كنيم .

طبري و ابن أثير ، دو تاريخ نويس معروف اهل سنت مي‌نويسند :

عمر بن خطاب ابتدا به خواستگارى ام كلثوم دختر ابوبكر رفت ، عايشه اين پيشنهاد را با خواهرش مطرح كرد . در پاسخ گفت : مرا با او كارى نيست . عايشه گفت : آيا اميرالمؤمنين را نمى خواهى ؟ گفت : آرى نمى خواهم ، او در زندگى سخت و خشن و با زنان تندخو و بد رفتار است . (الكامل في التاريخ ، ابن الأثير ، ج 3 ، ص 54 – 55 و تاريخ الطبري ، ج 3 ، ص 270 .)

عايشه كسى را نزد عمرو عاص فرستاد و ماجرا را براي او بازگو كرد . عمرو عاص گفت : من ماجرا را درست مى كنم ، آن گاه نزد عمر رفت و گفت : اى امير مؤمنان خبرى شنيده ام كه خدا كند درست نباشد ، عمر گفت : چيست ؟ گفت : ام كلثوم دختر ابوبكر را خواستگاري كرده‌اي ؟ گفت : بله ، مرا براى او نمى‌پسندى يا او را براى من نمى‌پسندى ؟ گفت : هيچكدام ، ولى او نوسال است و در سايه ام المؤمنين عايشه با ملايمت و مدارا بزرگ شده و تو تندخويى و ما از تو مى ترسيم و نمى توانيم هيچيك از عادات تو را بگردانيم ... و من بهتر از او را به تو نشان مى دهم : ام كلثوم دختر على بن ابيطالب را...»

اخلاق بد عمر آن قدر معروف بوده است كه حتي دختران خردسال از آن آگاه بوده اند .

و جالب اين است كه عمر سخن عمروعاص را مي‌پذيرد تا مبادا با اخلاق بد خود روح ابوبكر را آزرده باشد ؛ اما به خود جرأت مي‌دهد كه به پيشنهاد عمروعاص ناصبي به خواستگاري دختر رسول خدا برود . آيا رعايت حق ابوبكر لازم ؛ اما رعايت حق رسول خدا لازم نيست ؟

اين نشان مي‌دهد كه هدف عمروعاص نيز از اين پشنهاد اذيت و‌ آزار ذريه رسول خدا بوده است و گرنه با توجه به علمي كه از اخلاق عمر داشت ، نبايد اين پشنهاد را مي‌كرد .

عمرو عاص تندخويى و درشتى را بر دختر ابوبكر و آزار و اذيت او را روا نمى داند ، امّا تندخويى و اذيت و آزار را بر ذريه رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) روا مى داند و عمر نيز اين پشنهاد را مي‌پذيرد !

همچنين مقريزي از علماي اهل سنت داستان خواستگاري از دختر ابوبكر را اين‌گونه نقل مي‌كند كه بعد از خواستگاري ، مغيرة بن شعبه به ديدار عايشه رفت ، او را غمگين و ناراحت ديد ، از او علت ناراحتي او را پرسيد ، عايشه گفت : عمر از ام كلثوم خواستگاري كرده ، او دختر خردسالي است و من اميد زندگي بهتر از زندگي با عمر براي او دارم . مغيره از خانه عايشه بيرون آمد و نزد عمر رفت و به او گفت :

تو اي امير المؤمنين ، مردي سخت‌گير و بد اخلاق نسبت به خانواده‌ات هستي و ام كثوم دختر خردسالي است ، مي‌ترسم به زور چيزي از او بخواهي و او اطاعت نكند و تو او را كتك بزني و او داد و فرياد و تو را ناراحت كند و عايشه نيز از اين عمل غمگين شود ...( إمتاع الاسماع، المقريزي، جلد: 6، ص207.)

عمر با شنيدن سخنان مغيره ، سخن او را تأييد و دست از خواستگاري برداشت .

اين نشان مي دهد كه حتي كساني همچون عمروعاص و مغيرة بن شعبه كه از مشاورين و معاونين نزديك عمر به حساب مي‌آمدند ، از اخلاق بد و ناسازگار او با خانواده و اطرافيانش آگاه بوده‌اند و عمروعاص با هدف آزار و اذيت خاندان رسول خدا و دشمني ديرينه‌اي كه با آن حضرت داشتند ، اين پشنهاد را مطرح كرده‌ است .

ابن عبد البر نيز مي‌نويسد :

عمر ، ام كلثوم دختر ابوبكر را از عايشه خواستگاري كرد ، عايشه او را اميدوار كرد و به ام كلثوم گفت ، رأي تو در اين باره چيست ؟ ام كلثوم گفت : تو را مرا به ازدواج عمر در مي‌آوري ؛ در حالي كه مي‌داني كه او در زندگي چه قدر سخت‌گير و خشن است ؛ به خدا اگر اين كار را انجام دهي ، من به سوي قبر رسول خدا مي روم و در نزد آن حضرت فرياد خواهم زد .( الاستيعاب ، ابن عبد البر ، ج 4 ، ص 1807 .)

همچنين طبري و ابن أثير مي‌نويسند :

عمربن خطاب از «ام ابان بنت عتبه» خواستگارى كرد آن دختر نمى پذيرفت و مى گفت : درش را مى بندد ، خيرش به كسى نمى رسد ، عبوس مى آيد و عبوس مى رود .( تاريخ الطبري ، ج 3 ، ص 270 و الكامل في التاريخ ، ابن الأثير ، ج 3 ، ص 55 .)

با اين وضعيت اخلاقي عمر ، چگونه ممكن است امير المؤمنين عليه السلام دخترش را به چنين فرد خشن و بد اخلاق بدهد و با تن دادن به اين ازدواج اسباب آزار و اذيت روح نبي مكرم اسلام و حضرت زهرا سلام الله عليها را فراهم كند ؟

دليل هفتم : امام علي عليه السلام عمر را دروغگو ، خيانت كار و ...مي‌داند :

مسلم نيشابوري به نقل از عمر بن الخطاب مي‌نويسند كه وي خطاب به امام علي عليه السلام و عمويش عباس گفت :

ابوبكر از دنيا رفت و من بعد از او خليفه پيامبر و ابوبكر شدم و شما ( علي عليه السلام و عباس ) مرا دروغگو ، گناه كار ، فريب‌كار و خيانت‌كار مي‌دانستيد .( صحيح مسلم ، ج5 ، ص152 ، كتاب الحدود ، باب حكم الفئ .)

اين اعتقاد واقعي امير المؤمنين عليه السلام نسبت به خليفه اول و دوم بوده است ؛ آيا امكان دارد كه شخص عاقل دختر نازنينش را به چنين فردي بدهد ؟ چه رسد به امير المؤمنين عليه السلام .

دليل هشتم : ازدواج با تهديد و زورگويي

در كتاب‌هاي شيعه نيز رواياتي در اين باب وجود دارد ؛ اما با بررسي تك تك آن‌ها متوجه خواهيم شد كه اين روايات نه تنها روابط حسنه ميان حضرت امير عليه السلام با عمر بن خطاب را ثابت نمي كند ؛ بلكه نشانگر روابط زورمدارانه و رسيدن به اهداف از راه توسل به زور مي باشد .

مرحوم كليني رضوان الله تعالي عليه در كتاب كافي اين روايات را نقل مي‌كند :

هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام نقل مي‌كند كه آن حضرت فرمود : زماني كه عمر بن الخطاب از ام كلثوم خواستگاري كرد ، امير المؤمنين به او فرمود : ام كلثوم خردسال است . امام صادق مي‌فرمايد : عمر با عباس ملاقات كرد و به او گفت : من چگونه ام ، آيا مشكلي دارم ؟ عباس گفت : تو را چه شده است ؟ عمر گفت : از برادر زاده‌ات دخترش را خواستگاري كردم ، دست رد بر سينه‌ام زد ، قسم به خدا چشمه زمزم را پر خواهم كرد ، هيچ كرامتي را براي شما نمي‌گذارم ؛ مگر اين كه آن را از بين ببرم ، دو شاهد بر مي‌انگيزم كه او سرقت كرده و دستش را قطع خواهم كرد . عباس به نزد امير المؤمنين عليه السلام آمد ، او را از ماجرا با خبر ساخت و از او درخواست كرد كه تصميم در اين باره را بر عهده او نهد ، حضرت امير نيز مسأله ازدواج را به عهده عباس گذاشت .

از امام صادق عليه السلام در باره ازدواج ام كلثوم سؤال كردند ، حضرت فرمود : او ناموسي است كه از ما غصب كرده‌اند .( الكافي ، 5 ، 346 .)

عبد الله بن سنان و معاوية بن عمار مي گويند :‌ از امام صادق عليه السلام در باره زني كه شوهرش مرد سؤال كردم كه در كجا عده نگه‌دارد ؟ حضرت فرمود : هر جا كه بخواهد مي‌تواند عده‌اش را نگه دارد . سپس فرمود : هنگامي كه عمر مُرد ، علي عليه السلام به نزد ام كلثوم آمد و دست او را گرفت و به خانه خويش برد .( الكافي ، ج6 ، ص115)

سليمان بن خالد مي‌گويد : از امام صادق عليه السلام در باره زني كه شوهرش مرده سؤال كردم كه آيا در خانه شوهرش عده نگه دارد يا هر جا كه دلش خواست ؟ امام عليه السلام فرمود : هر جا كه دلش مي‌خواهد ، سپس فرمود : وقتي عمر از دنيا رفت ، امام علي عليه السلام دست ام كلثوم را گرفت و به خانه‌اش آورد .( الكافي ، ج6 ، ص115)

اهل سنت هرگز به اين روايات استدلال نخواهند كرد ؛ زيرا با كنارهم قرار دادن اين روايات ، حتي بر فرض وقوع اين ازدواج ، هيچ خدمتي به حسن روابط بين امام علي عليه السلام و عمر بن الخطاب نمي‌كند ؛ بلكه سوء روابط را ثابت مي‌كند ؛ زيرا حد اكثر چيزي كه اين روايات ثابت مي‌كنند ، ازدواج با تهديد و ارعاب ؛ آن‌هم با دختر خردسالي بوده است كه نه خودش به اين ازدواج راضي بوده و نه پدرش .

آيا چنين ازدواجي مي‌تواند براي عمر بن خطاب فضيلت محسوب شود و آيا مي‌تواند دلالت بر صميميت و دوستي ميان خليفه دوم و امير المؤمنين داشته باشد ؟

از برخي از روايات اهل سنت نيز استفاده مي‌شود كه اين ازدواج بعد از تهديد‌ها و زورگويي‌هاي عمر اتفاق افتاده و شلاق عمر نقش اساسي در اين ازدواج داشته است .

طبراني و هيثمي مي‌نويسند : بعد از آن كه امام علي عليه السلام با عقيل ، عباس و امام حسن مشورت كرد ، عقيل مخالفت و به امام علي عليه السلام اعتراض كرد و گفت اگر اين كار را انجام دهي ، چنين و چنان مي‌شود . امام علي عليه السلام به عباس فرمود :

به خدا سوگند ! سخن او از روي خيرخواهي نبود ؛ بلكه تازيانه عمر او را به آن‌چه مي‌بيني واداشته است . (معجم الكبير ، ج3 ، ص45 و مجمع الزوائد ، ج 4 ،‌ ص272 .)

و ابن سعد مي‌نويسد كه وقتي امام علي عليه السلام خردسال بودن او را دليل بر رد خواستگاري عمر يادآوري كرد ، عمر گفت :

به خدا سوگند ! عذر تو اين نيست ؛ ولي مي‌دانم كه هدف تو چيست !(الطبقات الكبرى 8: 464.)

و نيز هيثمي و طبراني نوشته‌اند كه وقتي عمر از مخالفت عقيل با خبر شد ، گفت :

واي بر عقيل ، او سفيه و احمق شده است(مجمع الزوائد ، ج 4 ، ص272 و معجم الكبير للطبرانى ، ج 3 ، ص45. )

اگر واقعاً قصد امير المؤمنين منع عمر بود و به اين ازدواج راضي نبود ، چرا عمر اين همه اصرار و تهديد مي‌كند ؟ آيا يك حاكم مسلمان حق دارد براي به دست آ‌وردن دختر مسلمان ؛ آن‌هم دختري كه هنوز به سن بلوغ شرعي نرسيده است ، دست به چنين تهديد‌هايي بزند ؟

البته در تاريخ نمونه‌هاي زيادي وجود دارد كه زورمداران و سردمداران با تأسي از عمر ، وقتي مي‌خواستند خانواده و بستگان رسول خدا را آزار و اذيت كنند ، پشنهاد ازدواج با دختران و نواده‌هاي پيامبر را مطرح مي‌كردند و اگر آن‌ها موافق نبودند ، با زور و تهديد اين كار را عملي مي‌كردند . نمونه بارز آن ازدواج زور مدارانه و ازدواج غاصبانه حجاج بن يوسف ثقفى با دختر « عبدالله بن جعفر بن ابيطالب » است كه به منظور توهين به خاندان رسول خدا مبادرت به غصب ناموس هاشمى كرد .

ابن جوزي مي‌نويسد :

حجاج بن يوسف كه دختر عبدالله بن جعفر را به ازدواج خود درآورد ، چون بر او وارد شد ديد اشك بر گونه هايش جارى است . گفت : پدر و مادرم فدايت چرا گريانى ؟ گفت : از شرافتى كه خوار و حقير شد و از پستى كه بزرگى يافت .( اخبار النساء ، ابن جوزى ، ص65 .)

آيا پس از آن همه ظلم و جنايتي كه حجاج بن يوسف در باره خاندان پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) و بنى هاشم انجام داده است ، مى توان به استناد اين ازدواج تجاهل كرد كه روابط حجاج بن يوسف با اهل بيت پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) دوستانه بوده و او مرتكب هيچ ظلم و جنايتى نسبت به آن ها نشده است ؟!
252 | سعيد حسيني(شاه اسماعيل صفوي) | Japan - Chiyoda | ١٦:٥٣ - ١٠ خرداد ١٣٨٩ |
سلام عليکم جناب بابك شيعه علي ابن ابيطالب با تشکر از شما بابت مطالبي که ذکر فرموديد عقيده خويش را در مورد حضرت ام اکلثوم و داستان ساختگي ازدواجش با??? مانند عمر بيان ميکنم. در واقع بنده مطمئن هستم که چنين مسئله اي به هيچ عنوان اتفاق نيفتاده است و همانطور که هزراران حديث و روايات جعلي و دروغين از اهل بدعت تا بحال بدست ما رسيده است ، آن نيز يکي از آن دروغها براي تراشيدن فضيلت جعلي با استفاده از روايات جعلي براي خليفه ي جعلي است و بس. بارها افسوس خورده ام که چرا خداوند تبارک و تعالي خلقت من را با حضرت شجاع الدين فيروز ابولولو عوض نکرد !!!!! به هر حال کاش من بجاي ابولولو بودم و افتخار به درک واصل کردن آن ملعون ابدي و ازلي را به خودم اختصاص ميدادم. البته عمري ها بهوش باشند که نوادگان ابولولو هنوز زنده اند و منتظر فرمان امام زمانشان براي به درک واصل کردن عمري هاي معناند هستند يا حق
253 | كميل | Iran - Tabriz | ١٩:١٤ - ١١ خرداد ١٣٨٩ |
دوست عزيزم جناب مومن عبدالله خواهش ميكنم به محض اينكه اون فتوا رو پيدا كردين به منم اطلاع بدين. باور كنين سالهاست منتظرم يه نفر اين اجازه رو بده تا خودم دست بكار بشم!!!!!
ولي حيف كه شيعه علي بن ابيطالب ع عاقلتر از اين حرفاست كه بخواد كسي رو بكشه. و اينه تفاوت شيعه و سني.
ما منتظر پاسخ مدعي هستيم.
254 | طالب حق | United Arab Emirates - Dubai | ٠٢:١٢ - ١٢ خرداد ١٣٨٩ |
با سلام رب زدني علما و ارزقني فهما جناب سعيد حسيني من نمي دانم چرا مذهب تشيع در جهان تنها مذهب ايست كه پيروان خود را به لعن وتوهين به مخالف خود تشويق ميکند تمام مذاهب دنيا پيروان خود را با ادب واخلاق با مخالف خود امر ميکنند حتي من با يک بهايي بحث کردم چنان اخلاق خوب وشايسته اي از خود نشان داد که اگر من ادم ساده اي ميبودم ميگفتم مذهبي که پيروان خود را چنين ادب واخلاق مي اموزد ممکن نيست که مذهب حق نباشد مگر شما پيروان قران نيستي که ميفرمايدوَقُل لِّعِبَادِي يَقُولُواْ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلإِنْسَانِ عَدُوًّا مُّبِينًا 53 اسراء به بندگانم بگو: «سخنى بگويند که بهترين باشد! چرا که (شيطان بوسيله سخنان ناموزون)، ميان آنها فتنه و فساد مى‏کند؛ هميشه شيطان دشمن آشکارى براى انسان بوده است! ومي فرمايد اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى ﴿43﴾ بسوى فرعون برويد؛ که طغيان کرده است! فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى ﴿44﴾ اما بنرمى با او سخن بگوييد؛ شايد متذکر شود، يا (از خدا) بترسد اگر شما ابولولو مجوسي را از شيعه ميدانيد پس بپذيريد که در اسلام شيعيان اولين تروريست هستند که او در شب تاريک در حرم امن الهي و در مسجد رسول اکرم ودر محراب رسول الله رفت ودر انجا خود را قايم کرد پدر زن رسول اکرم ص وداماد علي ع و فاتح اسلام و امير المومنين عمر فاروق را ترور کرد و او را بشهادت رسانيد ديگر اگر او تروريست نيست پس تروريست کدام است. دوستان اگر جواب منطقي نداريد بهتر نيست که سکوت کنيد تا مجبور نباشيد که جملاتي را بنويسيد که اهانت به مقام ومنزلت انبيا ع وحتي اميرالمومنين علي عليه سلام وسيدنا حسين رضي الله عنه نباشد بعنوان مثال اقاي عبدالله امير المومنين شير خدا وفاتح خيبر را ذليلتر از يک اسير مسلمان ميخواند که جوابش را دادم و اکنون به مقام ومنزلت انبيا بزرگواري همچون هارون ولوط اهانت ميکند که ميگويدپرسيدي: "کدام يک از انبياء تسليم تهديدات کفار ومنافقين و ظالمين گشتند يک نفر از انها را مثال بياوريد" جواب: 1-حضرتِ هارون[علي نبيّناوآله و عليه السلام] در جوابِ مؤاخذة حضرتِ موسي[علي نبيّناوآله و عليه السلام] كه چرا درمقابل گوساله پرستي بني إسرائيل بتحريك سامريّ كوتاه آمدي؟ عرض كرد: اي فرزندِ مادرم، اين قوم مرا تضعيف كرده و كم مانده بود مرا بكشند، پس مرا دشمن شاد مكن و مرا درشمار قوم ستمگر قرار مده! "... قال ابن أمّ إنّ القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني فلاتشمت بي الأعداء و لاتجعلني مع القوم الظالمين"(الأعراف150) 2-حضرت لوط[علي نبيّناوآله و عليه السلام] هم، درمقابل قوم لواطگر، بگفتنِ اين تمنّا إكتفاء نموده گفت: كاش براي مقابله با شما قدرتي داشتم يا ميتوانستم به پناهگاه محكمي پناه ببرم! "قال لو أنّ لي بكم قوّة أو آوي إلي ركن شديد"(هود80) و آيا غير از اين، چه ميتوانست بكند؟ جناب اگر حرف ان نبي بزرگوار را گوش نکردند و از او اطاعت نکردند اين به ان معني نيست که هارون ع تسليم تهديدات کفار و منافقين شده است تسليم در همان صورت ميشد که مانند انها گوساله پرستي ميکرد يا با انها بيعت ميکرد حضرت لوط درست است که قدرت مقابله با کفار را نداشت ولي باز هم هيچگاه از تبليغ دين خدا کوتاه نيامد و بنا به تهديدات کفار از هيچيک از انها اطاعت نکرد و انچه انها پرستيدند او نپرستيد و بيعتي با انها نکرد پس چگونه تسليم تهديدات کفار شدند توبه کن از خدا طلب عفو کن که اين اهانت بزرگي است بمقام ومنزلت انبيا ع وحتي تهمت تسليم شدن به سيدنا حسين رضي الله عنه زدي که گفتي پرسيدي: "چرا سيدنا حسين رضي الله عنه بکار نبست" جواب: برعكس، ايشان هم با فرارش بسوي مكة و پناه بردنش به حرم أمن إلهي، آنرا بكار بست، زيرا ايشان هدفي غير از گريز از زير بار زور[بيعت] رفتن، نداشت؛ همچنين ايشان از تكميل أعمال حجّ اش كوتاه آمد كه البته هدفي غير از حفظ حرمت خانه خدا و جلوگيري از حرمت شكني آن نداشت؛ همچنين ايشان دعوتنامه هاي بيشمار را ناديده گرفته، به كوفة نرفته و حتي از ماندن در بلاد إسلامي هم كوتاه آمده و راهِ هجرت به بلادِ دور را برگزيد؛ آيا اينهمه، نشانه اي از تسليم ندارد؟! سيدنا حسين رضي الله عنه حاضر شد که او وفرزندانش واهلبيت رسول الله همگي شهيد شوند ولي بيعت با يزيد نکند باز هم او را تهمت تسليم زدن ميزني ديگر از اين چه جهالتي بزرگتر و جود دارد از لفظ قرباني مثليکه خوشت نيامد ميپرسم قرباني در راه خدا عار است يا افتخار او را با قرباني زمان جاهليت مطابقت دادي جاهليت فرزندان خود را از ترس فقر بدست خود ميکشتند ولي فرزندان شير خوار خاندان نبوت را دشمن در ميدان جهاد به شهادت رساند هيچ کس در طول تاريخ در راه خدا چنين قرباني که او داد نداده است گفتي: "حضرت امام حسين رض بقول شما که عالم الغيب بود چگونه يک نفرعالم الغيب گول شيعه ابوسفيان را ميخورد اين چه علم غيبي است که ادم نداند که اين کسي که مرا دعوت نموده دوست است يا دشمن خوديست يا غير خودي" جواب: ثالثاً: 1-از لحاظ نظري: وقتي حدود 20000 نامه فدايت شوم [از دست يزيد و عمّالش بدادِ إسلام و مسلمين برس!] براي هر إمامي بفرستند، قطعاً إجابت آنها بر او واجب گرديده و ترك آن مساوي با معصيت است؛ كه انجام معصيت و تركِ واجب از سوي معصوم محال بوده و أساساً با حكمتِ وجوديش در تناقض است. 2-از لحاظ عملي: حضرت سيدالشهداء[عليه السلام] با اينكه از ناروئي أهل كوفة [كه با نقض عهدشان، خود را تا أبد، به مثالِ عهدشكني مبدّل كردند] خبر داشت ولي اگر دعوتِ نامردان را إجابت نميكرد، چون توئي بر حضرتش إيراد ميگرفت كه: اينها خودشان را ذيحقّ خلافت ميدانند ولي وقتي شرايط برايشان فراهم ميشود از زيرش ميگريزند! پس إمام حسين[عليه السلام] مجبور شد دعوت خائنانه خائفين را بظاهر هم كه شده بپذيرد، پس بقول شما از اول سيدنا حسين خبر داشت که اينها شيعه من نيستند که مرا دعوت داده اند شيعه ابوسفيان هستند واز عهد شکني انان خبر هم داشت پس ميدانست که بشهادت ميرسد پس در اين صورت ايا عاقلانه است که با خود تمام اهلبيت رسول الله را همراه خود ببرد پس او هم علم غيب داشت که اين شير خواران نوزاد معصوم شهيد ميشوند پس چگونه انها را با خود ميبرد انها چرا بايد شهيد شوند چرا خاندان نبوت از زن و کودک در ان دشت کربلا حيران وسرگردان باشند ايا اگر او ميدانست بر اهلبيت رسول الله چنين مصيبتي ميايد هرگز حاضر ميشد انها را باخود ببرد شما خودتان بدترين کلمات را در باره اهلبيت وانبيا بکار ميبري به يک جمله گول که من گفتم چرا چنين داد فرياد براه انداختي که اين مسلم است که هيچگاه سيدنا حسين رض گول شيعه ابوسفيان را نمي خورد تو چرا امير المومنين را ذليلتر از يک اسير مسلمان خواندي چرا اميرالمومنين وسيدنا حسين را تهمت تسليم شدن در مقابل تهديدات کردي چرا انبيا الهي را تهمت تسليم شدن در برابر تهديدات کفار دانستي بمن گفتي که:گفتي: "خداوند متعال بندگان را اختيار داده که خود خوب و بد را اختيار کنند ولي رسول الله اختيار داده نشده که با بدان همنشيني کند" جواب: أوّلاً: كسيكه "لا تطع" را در آيه شريفه 28 سوره مباركه الكهف، "همنشيني" معني ميكند إحتمالاً نمره زبان عربي اش -با تك ماده- صفر بوده است! چون هر بچه مسلماني ميداند كه "لا تطع" يعني إطاعت نكن، نه "همنشيني" نكن! ثانياً: اگر به "رسول الله اختيار داده نشده که با بدان همنشيني کند" پس براي كه مبعوث شده؟ فقط براي خوبها؟! خوبها كه در راه ند؛ اين بَدان هستند كه إرشاد و به راه آوردنشان، دليل إعتقاد مسلمين به يكي از أصول دينشان (نبوّت) را تشكيل ميدهد. جناب ايه اين بود وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى‏خوانند، و تنها رضاى او را مى‏طلبند! و هرگز بخاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن! همانها كه از هواى نفس پيروى كردند، و كارهايشان افراطى است. عجيب است که اول ايه که به همنيشيني معني ميدهد ناديده ميگيري و اخر ايه را به همنشيني معني ميکني يک کم انصاف داشته باش ايه را از اول بخوان ترجمه اش را هم برايت نوشته ام من نگفتم و لاتطع معني همنشيني ميدهد من گفتم واصبر نفسک مع الذين يدعون ربهم معني همنشيني ميدهد و جواب ثاني شما اري رسول الله اجازه همنشيني بدان را نداشته فقط معمور بوده بدان را تبليغ کند و احکام خدا را به انها برساند اگر قبول کردند با انها همنشين باشد واگر قبول نکنند انها نمي توانند با شما بشينند وشما هم نمي تواني با انها بشيني وبيشتر جاي همنشيني رسول الله با اصحابش مسجد بوده ودر مسجد امدن کفار و مشرکين حرام است خداوند ميفرمايد انما المشرکين نجس .... تا تواني ميگريز از يار بد --------يار بد بدتر بود از مار بد -------ماربد تنها ترا بر جان زند --------يار بد بر جان هم ايمان زند وگفتي :پرسيدي: "اگر اصحاب او منافق بودند چرا رسول الله حکم خدا را انجام نداد و با انها جهاد نکرد" جواب: كسيكه مختصر آشنائي با معناي لغوي "منافق" داشته باشد، چنين سؤالي نمي پرسد، چون منافق كسيست كه كفر و شركش را در پسِ چهره مسلماني مخفي نموده؛ كه در اينصورت بديهي است كه هيچ پيغمبري وظيفه تفتيش عقايد و آبرو ريزي ندارد، تا چه رسد به جهاد! و مدلولِ آيه مذكوره مربوط به زمانيست كه "منافق" از خودش پرده دري كرده و از پس نقابش بيرون بزند و با علني كردن فسقش، دستش رو شود؛ در حاليكه "انها" نقش خود را آنقدر بلد بودند كه توانستند عامّة فريبي كنند؛ مثل برقراري روابط خويشاوندي سببي شان با رسول خدا[صلي الله عليه وآله] كه متأسفانه با همين حجّت، حقّ خويشاوندانِ نسبي حضرتش را پايمال كردند جناب تا موقعيکه منافق پرده دري نکرده به او ميگويند منافق هرگاه پرده دري کرد جز کفار ميشود عجيب است که خداوند به رسول الله امر جهاد بامنافق را ميدهد وبه او نشان نمي دهد که منافق چه کسي است و اجازه تفتيش عقايد و ابروريزي او را هم ندهد پس چرا او را حکم جهاد با منافق ميدهد واقعا خيلي خنده دار است شما شايد جز نظر دادن ديگه کاري نداري وقت ما را هم تلف ميکنيد کمي عقل منطق خود را بکار بگيريد اگر محمد ص بقول شما جز 4يا 5 نفر صحابه مخلص بيشتر نداشت پس منافقين چگونه مجبور ميشدند دست به نفاق بزنند چرا دشمني خود را با رسول الله علني نکردند همچنان که در مکه علنا با رسول الله و يارانش دشمني ميکردند وجود منافقين در مدينه منوره خود بزرگترين دليل بر اين بود که رسول الله ص اصحاب مخلص فراوان داشت که کفار از ترس نميتوانستند کفر خود را ظاهر کنند دست به نفاق ميزدند لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِم مِّنَ اللَّهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ ﴿13﴾ وحشت از شما در دلهاى آنها بيش از ترس از خداست؛ اين به خاطر آن است که آنها گروهى نادانند منافقين از رسول الله و صحابه کرام بيشتر از خداوند ميترسيدند و به اقاي بابک ميگويم شما چرا چنيين حيران وسرگرداني به هر دري ميزني شايد راه گريزي داشته باشي روزگاري عقد ام کلثوم با عمر فاروق را انکار ميکرديد وقتي که علماي ما از دهها کتب شما ثابت کردند که چنين ازدواجي صورت گرفته قبول کرديد اري ولي بزور تهديد چنين ازدواجي صورت گرفته وچنانچه خود شما هم چند روايت را ذکر کردي که نشان ميدهد که چنين ازدواجي صورت گرفته ولي به تهديد علماي شيعه که دل خوشي از عمر فاروق نداشتندلازم هم ميگويند به تهديد چنين ازدواجي صورت گرفته شما نمي تواني واقعيت تاريخي را انکار کنيد و در دهها کتب شما اين ازدواج به اثبات رسيده و ازجمله صفي الدين محمد بن تاج الدين معروف به ابن الطقطقي الحسني متوفاي ۷۰۹ هجري نسب شناس و مورخ معروف در کتابي که تاليف آنرا به اصيل الدين حسن پسر خواجه نصير الدين طوسي وزير هلاکو تقديم نموده، و آنرا به اسم خودش نام گذاري کرده در ذيل عنوان بنات امير المؤمنين علي عليه السلام مي نويسد:‌ (وام کلثوم و أمها فاطمة‌ بنت رسول الله تزوجها عمر بن الخطاب فولدت له زيدا ثم خلف عليها عبد الله بن جعفر ) يعني « يکي ديگر از دختران امير المؤمنين ام کلثوم مي باشد که مادرش فاطمه دختر رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم است که عمر بن خطاب با وي ازدواج کرد و فرزندي به نام زيد از او به دنيا آورد و پس از عمر به عقد عبدالله ابن جعفر در آمد». محقق سيد مهدي رجائي مطالب بسياري نقل کرده از جمله تحقيق ابوالحسن العمري از نوه هاي عمر پسر امام زين العابدين (ع) در کتابش «المجدي» مي نويسد:‌ «آنچه از اين روايات مي توان بدان اعتماد کرد مطلبي است که اکنون از نظر گذشت که عباس ابن عبد المطلب ام کلثوم را بارضايت و اجازه پدرش به ازدواج عمر در آورد و از عمر فرزندي به نام زيد به دنيا آورد». ‌صاحب اصول کافي چندين حديث درکتابش آورده است از جمله ( باب المتوفي عنها زوجها المدخول بها أن تعتد وما يجب عليها: ‌حميد ابن زياد عن ابن سماعه عن محمد بن زياد عن عبدالله بن سنان و معاويه بن عمار عن ابي عبدالله عليه السلام قال: سألته عن المرأة‌ المتوفي عنها زوجها أتعتد في بيتها او حيث شاءت ؟‌ قال بل حيث شاءت إن عليا عليه السلام لما توفي عمر أتي ام کلثوم فانطلق بها إلي بيته) « معاويه ابن عمار مي گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم زني که همسرش وفات کند بايد در خانه اش (عده)بنشيند يا هر جايي که خواست؟ فرمود بلکه هر جائيکه خواست، ‌علي عليه السلام هنگامي که عمر وفات کرد، ام کلثوم را با خود به خانه خودش برد.) اين روايات همه ازدواج ام کلثوم دختر علي ع با عمر فاروق را به اثبات ميرساند جناب بابک بسيار کلمات زشتي در مورد اخلاق عمر فاروق نوشته اي امير المومنيين دهها جا در نهج البلاغه تعريف وتمجيد حضرت عمر فاروق را کرده شما که هستي او را توهين ميکني که بعنوان مثال جضرت علي در مورد عمر فاروق مي‌فرمايد: «وتولى عمر الأمر، فكان مرضي السيرة، ميمون النقيبة...». «عمر -رضي الله عنه- خلافت را به عهده گرفت. او رفتاري پسنديده و خجسته داشت...». اري عمر فاروق برکافران سخت بود با مسلمين رحيم بود چنانچه خداوند ميفرمايد محمد رسول الله والذين معه اشداء علي الكفار و رحماء بينهم او در اجراي قوانين خداوندي سختي نشان ميداد ولي هرگز عدالت را زير پا نمي گذاشت چنانچه بر عادل بودن شهرت داشت وبهمين خاطر بود که خداوند در 10 سال خلافت او خدمتي براي اسلام از اوگرفت که حکومتي ديگر در مدت 100سال هم نتواند انجام دهد موفق باشي
255 | كميل | Iran - Tabriz | ١٤:٣٢ - ١٢ خرداد ١٣٨٩ |
چه جالب . آقاي طالب حق يعني ميگين تو قرآن منظور از محمد عمر بوده؟؟؟؟!!!!!!!!
اگه ميشه اين جملات آ‌خرتونو توضيح بدين ...... عمر فاروق برکافران سخت بود با مسلمين رحيم بود چنانچه خداوند ميفرمايد محمد رسول الله والذين معه اشداء علي الكفار و رحماء بينهم

يعني اشتباه چاپي در قرآن؟؟؟؟‌نعوذ بالله
256 | طالب حق | United Arab Emirates - Dubai | ٢٣:٢٧ - ١٢ خرداد ١٣٨٩ |
جناب كميل
هيچ كس نميگه تو قران منظور از محمد صلي الله عليه وسلم عمر رضي الله عنه بوده ايه ميفرمايد محمد رسوالله يعني محمد پيامبر خدا والذين معه و انهاي که با وي هستند (منظور اصحاب کرام ) اشداء علي الكفار سرسخت وشديدند با كفار ورحماء بينهم و در ميان خود مهربانند حضرت عمر رضي الله عنه جز والذين معه بود .
ايه را در نظريه 245بصورت کامل همراه معني بيان کردم ميخواستي نگاه ميکردي تا دچار چنين اشتباهي نمي شدي ببخشيد شايد من اشتباه کردم تصور کردم کساني را که من مخاطب قرار ميدهم همه از عقلا و علما هستند که ايه نيازي به شرح و تفسير بيشتر ندارد که خواننده با اندک تاملي منظور ايه را درک ميکند
موفق باشي
257 | سعيد حسيني(شاه اسماعيل صفوي) | Japan - Chiyoda | ١٨:٥٦ - ١٣ خرداد ١٣٨٩ |
سلام جناب طالب حق بنده نميدانم چرا اهل سنت دروغ ميگويند چرا که تمامي اهل بيت عليهم السلام را خودشان به شهادت رسانده اند و اکنون ادعاي دوستي و مودت آن بزرگواران را ميکنند جناب طالب دست رهبران مذهبي و عقيدتي شما بخون اهل البيت عليهم السلام آلوده است. اين واقعيتي تاريخي است که به هيچ وجه نميتوانيد آنرا انکار کنيد. اولا به ما بگوئيد چه کسي به رهبران شما يعني خلفاي راشدين و بعد از آنها بقيه خلفاي اهل سنت اجازه داده است تا اهل بيت عليهم اليلام را به شهادت برسانند؟؟؟ آيا آنها در به شهادت رساندن آنان به ايات قرآن رجوع کرده اند؟!!!!!! از سوي ديگر مدعي اخلاق در اهل سنت شده ايد!!!!! خواهش ميکنم افعال و فتاواي به اصطلاح علمايتان را بررسي کنيد، فتواهائي مانند کشتن 7 شيعه مساوي است با رفتن به بهشت و غيره. آيا شما دين خود را دين اخلاق مي دانيد؟؟؟؟!!!!!!! جناب طالب ميدانيد فساد از چه زماني در اسلام و توسط چه کساني وارد شد؟ از زماني که عمر تهمت هزيان گفتم به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم زد و از او تمرد کرد و بر عليه نص صريح قرآن عمل کرد و بعد از آن که حکومت را بدست گرفتند بدعتهاي الوده به مذهب يهود زا اوسط ابوهريره ها و کعب الاحبار ها به بدنه ي اسلام تزريق کردند. فساد را کساني ايجاد کردند که با جمله ي (( حسبنا کتاب الله )) رسالت پيامبر و و سنت او را آتش زدند همانگونه که به گواهي عايشه ابوبکر تمام احاديث پيامبر ثلي الله عليه و آله و سلم را سوزاند . جناب طالب خواهش ميکنم دم از سنت نزنيد در واقع هيچ سنتي از پيامبر گرامي السلام باقي نگذاشتند احاديث را سوزاندند و روايان احاديث پيامبر را تازيانه زدند و در واقع سنتي باقي نماند که اکنون شما مدعي سنت پيامبر هستيد!!!! در مورد لعن و نفرين دشمنان اهل بيت عليهم السلام بهتر است بدانيد که شما نميتوانيد همزمان هم با اهل بيت دوست باشد و هم با دشمنانش! اگر چنين باشد شما منافق محسوب ميشويد از طرفي بر فرض محال اگر لعن از نظر شما سنديت نداشته باشد بايد بگويم خداوندي که جنايت ، خيانت، گناهان، و ظلم و ستم خلفا و به شهادت رساندن اهل بيت عليهم السلام را در نظر نگيرد ! لعن را که به هيچ وجه در نظر نميگيرد و براي آن مجازاتي اعمال نکند!! و براي آن مجازاتي اعمال نميکند پس حضرتعالي نگران لعن گفتن ما نباشيد خداوندي که اينهمه جنايات خلفا و تابعين را ناديده ميگيرد لعن احتمالي ما را هم در صورت نادرست بودن حتما ناديده خواهد گرفت. ياحق
258 | كميل | Iran - Tabriz | ٢٤:٣٦ - ١٣ خرداد ١٣٨٩ |
آقاي طالب حق از اونجايي كه هيچ شيعه اي عقيده نداره به اينكه عمر جزء دوستان پيامبر بود اينو گفتم. شما بايد حواستو جمع ميكردي كه منظور منو ميفهميدي. والذين معه اصلا بر عمر صدق نميكنه چون عمر هيچوقت در كنار پيامبر نبود و هميشه در مقابل آن حضرت قرار داشت و عليه ايشون عمرشو ميگذروند. حتي يك درصد هم احتمال نداره از مصاديق اين آيه باشه . پس شما حتما و حتما كلمه محمد رو عمر تفسير كردين.
259 | پيرو حق | Iran - Tehran | ٠٥:٢٠ - ١٤ خرداد ١٣٨٩ |
سلام مجدد به همه باز هم همه رو توصيه ميكنم به رعايت ادب و احترام برادران عزيز توجه داشته باشيد كه : و جادلهم باللتي هي احسن... با روشي كه بعضي از شما داريد هيچ كس به شنيدن حرفاتون رغبت نميكنه. و اما بعد... در مورد آيه ي آخر سوره ي فتح يعني آيه ي : (محمد رسول الله و الذين معه اشداء علي الكفار ....) نكته ي جالبي وجود داره. به همه ي رفقا توصيه ميكنم اين آيه ي شريفه رو تا آخر با دقت و تامل مطالعه كنن. انشالله نكته ش رو بعدا تقديم ميكنم. جهت راهنمايي عرض ميكنم نكته ي مورد نظر در جمله ي آخر آيه قرار داره

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

ما نيز در رابطه با اين آيه ، مقاله مفصلي بر روي سايت داريم كه همه مراجعين را به خواندن آن توصيه مي‌كنيم :

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=128

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

260 | مجيد م علي | United Arab Emirates - Dubai | ١٣:٣٠ - ١٥ خرداد ١٣٨٩ |
۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞بســــــم الله الــــرحمــــن الــرحيـــــم,۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ بسم الله رب الشهــداء و الصـــديقيــن,۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞بسم الله قاصم الجبارين مبيد الظالمين,۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ {{{{{{ و صلى الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين و اللعن الدائم على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين.}}}}}}}}} جناب افاي تا لب حقد ============= خداوند شما را به صراط مستقيم هدايت فرمايد ان شاء الله دو تا ايه زيبا از قران اورديد دلم را شاد كرديد . بنده ام يك ايه مياورم كه ان شاء الله شما را شاد كند . مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سيماهُمْ في‏ وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ...... الفتح / 29. محمّد (ص) فرستاده خداست و افرادى كه با او هستند در برابر كفّار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند پيوسته آن‌ها را در حال ركوع و سجود مى‏بينى ........ =============================================== همانطور كه مشاهده ميكنيد ميتوان با كفار بشدت هم برخورد كرد و همانطور كه ميدانيد منافقين خيلي بدتر از كفار قرار دارند پس ميتوان با انها هم بشدت برخورد كرد و انها را لعن كرد . ==================================================== ۞۞۞۞۞۞۞بســــــم الله الــــرحمــــن الــرحيـــــم, ۞۞۞۞۞۞۞ ۞۞۞۞۞۞۞ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ ........ التوبه / 74.۞۞۞۞۞۞۞ منافقان به نام خدا سوگند ياد مي‌كنند كه چيز بدى نگفتند (چنان نيست) آنان سخنان كفرآميز بر زبان آوردند و بعد از اسلام آوردن، كافر شدند و تصميماتى اتخاذ كردند كه موفق به انجام آنها نشدند (سوء قصد بجان رسول خدا) آن ها به جاى آن كه در برابر نعمت و ثروتى كه به فضل و بخشش خدا و پيامبرش نصيب آنها شده، سپاسگزار باشند، در مقام كينه و دشمنى بر آمدند، با اينحال اگر توبه كنند براى آنها بسيار بهتر است و اگر نافرمانى كنند، خدا آنها را در دنيا و آخرت به عذابى بس دردناك مجازات خواهند كرد و در روى زمين هيچ دوست و ياورى براى آنان نخواهد بود. ========================================================================== بنابراين بر اين برداشتها بنده امروز با لحن شديدتري نظر ميدهم . ====================================================== گفتي === اگر شما ابولولو مجوسي را از شيعه ميدانيد پس بپذيريد که در اسلام شيعيان اولين تروريست هستند که او در شب تاريک در حرم امن الهي و در مسجد رسول اکرم ودر محراب رسول الله رفت ودر انجا خود را قايم کرد پدر زن رسول اکرم ص وداماد علي ع و فاتح اسلام و امير المومنين عمر فاروق را ترور کرد و او را بشهادت رسانيد ديگر اگر او تروريست نيست پس تروريست کدام است. =============================================================================== در مورد اينكه جناب پيروز نهاوندي ( رحمه الله ) عمر ابن حطاب را كشته هيچ شكي نيست . سوال چرا ايشان عمر را كشت ؟؟؟؟ قتل عمر اصلاً و ابدا بخاطر اسلام نبود بلكه بخاطر ظلمي بود كه از طرف مغيرة بن شعبه به جناب پيروز نهاوندي ( رحمه الله ) ميشد و وقتيكه براي حق خواهي خود از مغيره به عمر شكايت كرد و حق خود را نتوانست از طريق همر كه يعنب حاكم و قاضي بود بگيرد و او را ظالم ديد كه چه بسا با قلدري كه از عمر ديد او را مسبب اصلي ديد كه به اسم دين هم كشتارهاي زيادي از قومش كرده بود ايت بود انتقامش را از يك ظالم گرفت و چون مسلمان هم بود اجتهاد كرد يا بقول شما اشتباه كرد يك اجر گرفت يا بقول ما عملش صحيح بود دو تا اجر گرفت . و اما ايا حق با ايشان بود يا نه به قران مراجعه كن تا ببيني كه سزاي ظالم چه ميباشد حتي بقول خودتان اين مظلوم يكنفر نعوذ بالله يك (مجوسي؟؟؟ ) باشد كه نبود اما شما كه واژه تروريستي را در مورد يكنفر حق طلب و مجاهد بكار برديد و او را اولين نفر نام برديد اي حرف شما باطل است . ======================================================================== اولين شهيدان اسلام جناب ياسر و همسر بزرگوارشان سميه بود و از كساني كه بر انها ظلم كردند خانواده ملعونه بنو اميه بود منجمله ابوسفيان و هند . حال ممكن است شما بگوييد كه انزمان انها مسلمان نبودند سوال من شما پس چرا شما اين خانواده را تكريم ميكنيد ؟؟؟؟ ============================================================ فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنىّ‏ِ بَرِى‏ءٌ مِّمَّا تَعْمَلُون‏؛ اگر تو را نافرمانى كنند بگو : من از آنچه شما انجام مى‏دهيد بيزارم ! » (شعراء 216) ====================================================== خالد ابن وليد را چه ميگويي ؟؟ انهم وقتيكه بظاهر مسلمان شده بود . جنگ خالد با بني جذيمه و كشتن آن‌ها نشنيده اي : وقتي كه خبر به رسول خدا صلي الله عليه وآله رسيد ، دست‌ها را به طرف آسمان بلند كرد و عرضه داشت: خدايا ! من از آن چه خالد بن وليد انجام داده است بيزارم. سپس علي بن أبي طالب عليه السلام را خواست و به او فرمود : اي علي ! نزد اين قوم برو و نظر آنان را جويا شو و امر جاهليت را زير پا بگذار . علي عليه السلام در حالي كه اموال بسيار همراه داشت به طرف قبيله رفت ، خون بها ، خسارت اموال و حتي قيمت كاسه‌هاي سگان آن‌ها را نيز پرداخت نمود ؛ علي عليه السلام بعد از اتمام كار از آن‌ها سؤال كرد : آيا خون بها و يا مالي مانده است كه به شما پرداخت نكرده باشم ؟ همگي گفتند : خير . علي عليه السلام فرمود: باقي مانده اين اموال را نيز به خاطر رعايت احتياط از جانب رسول خدا در مواردي كه آن حضرت و شما از آن مطلع نشده‌ايد مي‌پردازم . سپس بازگشت و آنچه انجام داده بود به رسول خدا گزارش كرد. رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود : كار درست و زيبائي انجام دادي. سپس رو به قبله ايستاد ، و دستهارا بلند كرد ؛ به طوري كه سفيدي زير بغل آن حضرت پيدا بود ، سه بار فرمود : خدايا من از آن چه كه خالد بن وليد انجام داده است ، بيزارم . الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ج 2 ، ص 164 ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت . الحميري المعافري ، عبد الملك بن هشام بن أيوب أبو محمد (متوفاي213هـ) ، السيرة النبوية ، ج 5 ، ص 96 ، تحقيق : طه عبد الرءوف سعد ، ناشر : دار الجيل ، الطبعة : الأولى ، بيروت 1411هـ . الشيباني ، محمد بن الحسن (متوفاي198هـ) ، شرح كتاب السير الكبير ، ج 1 ، ص 260 ، ، تحقيق : د. صلاح الدين المنجد ، ناشر : معهد المخطوطات - القاهرة . ================================================================================ اگر اسانيد بالا قبول نداري اين را بگير : رسول الله : خدايا من از آن چه خالد انجام داده ، بيزاري مي‌جويم . البخاري الجعفي ، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ) ، صحيح البخاري ، ج 3 ، ص 1157 و ج 4 ، ص 1577 ، ح4084 و ج 6 ، ص 2628 ، ح6766 ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا ، ناشر : دار ابن كثير ، اليمامة - بيروت ، الطبعة : الثالثة ، 1407 - 1987 . =============================================================================== البته اولين ترويستهاي در زمان اسلام چه كساني بودند كه قصد كشتن و ترور حضرت محمد صلي الله عليه و اله و سلم را داشتند اين قضيه كه انها كه بودند و چگونه ميخواستند اين كار را انجام بدهند را بارها در همين سايت اورده شده انهم با اسانيد از كتابهاي علماي ( كه بنده شخصاً در عالم بودنشان كم كم به شك افتاده ام ) اهل سنت اورده است كه چند تا از همين رضي الشيطانها عندهم اجمعين حتماً قصد داشتند كه ايشان را ترور كنند ============================================================================== پس او را بگذار جزو اولين تروريستها كه شما جاهلانه او را تقديس ميكنيد . چونكه اين تروريست ( رضي شيطان عنه ) خالد سيف الاضلام و اظلام براي شما از اهميت زيادي برخوردار است قضيه مالك نوبره را برايت تعريف ميكنم : وقتي كه خبر كشته شدن ايشان به عمر بن خطاب رسيد جريان را به ابوبكر گزارش داد و در باره آن سفارش زيادي نمود و گفت : دشمن خدا بر مردي مسلمان تجاوز كرده و او را كشته است ، سپس با همسر او نزديكي كرده است !!! خالد بن وليد بدون توجه و در حالي‌كه جاي شمشير بر قباي او آشكار بود و عمامه‌اي پوشيده بود كه در آن تيرهايي قرار داده بود وارد مسجد شد ، عمر بلند شد و تيرها را از عمامه او در آورد و شكست سپس گفت : ريا مي كني ؟ مرد مسلماني را كشتي و با همسرش همبستر شدي ، به خدا قسم تو را با سنگي كه خودت درست كردي سنگسار خواهم كرد . الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ج 2 ، ص 274 ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت . الإصبهاني ، أبو الفرج (متوفاي356هـ) ، الأغاني ، ج 15 ، ص 294 ، تحقيق : علي مهنا وسمير جابر ، ناشر : دار الفكر للطباعة والنشر ، بيروت . الشيباني ، أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم (متوفاي630هـ) ، الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص 217 ، تحقيق : عبد الله القاضي ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة الثانية ، 1415هـ . النويري ، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي733هـ) ، نهاية الأرب في فنون الأدب ، ج 19 ، ص 52 ، ، تحقيق : مفيد قمحية وجماعة ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1424هـ - 2004م . ذهبي مي‌نويسد : فلما قدم خالد قال عمر : يا عدو الله قتلت امرأً مسلماً ثم نزوت على امرأته . وقتي كه خالد به مدينه آمد ، عمر گفت : اي دشمن خدا ! مرد مسلماني را كشتي و سپس با همسرش همبستر شدي ؟! الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي748هـ) ، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام ، ج 3 ، ص 36 ، تحقيق : د. عمر عبد السلام تدمرى ، ناشر : دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1407هـ - 1987م . و اما اين سؤال كه : چرا ابوبكر حدود الهي را اجرا نكر د، و از اعمال جنايتكارانه خالد دفاع نمود ؟ پاسخ آن را بايد از زبان علماي اهل سنت بشنويد كه مي‌گويند : چون ابوبكر خالد را مجتهد مي‌دانست به همين جهت اورا تبرئه كرد . ابن خلكان و بسيار ديگر از علماي اهل سنت نوشته‌اند : ولما بلغ الخبر أبا بكر وعمر رضي الله عنهما قال عمر لأبي بكر رضي الله عنه إن خالدا قد زنى فارجمه قال ما كنت لأرجمه فإنه تأول فأخطأ . وقتي كه خبر به گوش ابو بكر و عمر رسيد ، عمر به ابو بكر گفت: خالد زنا كرده بايد او را سنگسار كني ! ابو بكر گفت : او را سنگسار نخواهم كرد ؛ چرا كه اجتهاد كرده و در اجتهادش اشتباه كرده است !!! إبن خلكان ، أبو العباس شمس الدين أحمد بن محمد بن أبي بكر (متوفاي681هـ) ، وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان ، ج 6 ، ص 15 ، تحقيق : احسان عباس ، ناشر : دار الثقافة – بيروت ؛ أبو الفداء ، عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ) المختصر في أخبار البشر ، ج 1 ، ص 108 . يا قضيه خوراندن داوا ( سم ) به حضرت محمد صلي الله عليه و اله را نشنيده ايد كه دختر يكي از همين ستارگان حدايط ( يعني هدايت ) شما مامور به انجام بود كه حتما قاصدي را فرستاد از عبدالله بن مسعود روايت شده است که مى‌‌گفت: اگر ۹ بار قسم بخورم که رسول خدا کشته شده اشت برايم محبوب‌تر است از اين که يک بار قسم بخورم که او کشته نشده است؛ زيرا خداوند او را پيامبر و شهيد قرار داده است. الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج5، ص269، ح9571، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ؛ ............... عايشه گفته است در دهان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در زمان مريضى ايشان به زور دوا ريختيم، پس با اشاره به ما فهماندند كه به من دوا نخورانيد،‌ ما با خود گفتيم اين از آن جهت است كه مريض از دوا بدش مى‌آيد و وقتى حضرت بهتر شد، فرمودند: آيا من شما را از اين كه به من دوا بخورانيد نهى نكردم ؟ پس فرمودند: بايد در دهان هر كسى كه در اين خانه است،‌ در جلوى چشم من دوا ريخته شود؛ غير از عباس كه او شاهد ماجرا نبوده است. البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج4، ص1618، ح4189، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب مَرَضِ النبي (ص) وَوَفَاتِهِ؛ ج5، ص2159، ح5382، كِتَاب الطِّبِّ، بَاب اللَّدُودِ؛ ج6، ص2524، ح6492،كِتَاب الدِّيَاتِ، بَاب الْقِصَاصِ بين الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ في الْجِرَاحَاتِ؛ ج6، ص2527، ح6501، بَاب إذا أَصَابَ قَوْمٌ من رَجُلٍ هل يُعَاقِبُ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987؛ النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج4، ص1733، ح2213، كِتَاب السَّلَامِ، بَاب كَرَاهَةِ التَّدَاوِي بِاللَّدُودِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت. ============================================================================== شهاده حضرت فاطمه سلام الله عليه كه به امر و دستور ان غاضب خلافت رضي الشيطان عنه حتما و اصحاب حزب الشيطان را ميداني , اينهمه تروريست اونجا ديدي نشناحتي . يك مجاهد حق را ترويستي خواندي . ============================================================================== در مورد باقي چرنديات كه ساخته و پرداخته عبدالشياطين دوستان جواب مبسوطي داده اند . بازهم از خداوند طلب ميكنم كه شما را براه راست هدايت كند تا بحقيقت طالب حق شويد نه به اسم كه با حلوا حلوا دهان شيرين نميشود .و با گفتن رضي الله عنه در مورد متافقين خداوند از انها راضي نميشود . يا علي

پاسخ:

261 | عبدالله | Iran - Markaz | ١٦:٤٩ - ١٦ خرداد ١٣٨٩ |
... ربّ أعوذ بك من همزات الشياطين(المؤمنون97)

الف- عامّةفريبي ميخواست با زورچپاني به پيروان راستين دين خدا إلقاءكند كه: سكوتِ علي=تأييدِ عمر است
وقتي ثابت كرديم سكوت گاهي، نه تأييد بلكه ازاينروست كه: جوابِ أبلهان=خاموشي است
گستاخانه و مزوّرانه گفت: اين ذلّت است و به حيدر كرّار نميچسبد؛ چون ميداند كه شيعة، براستي: حيدر=كرّار ميدانند
پرسيديم: چه كساني حيدر را به ذلّتِ إدعائي ات كشاندند؟
درمانده، كاسه داغتر از آش شده، گفت: حيدر كرّار را ذليل خوانده ايد!

ب- گستاخي با ريشخند به سيدالشهداء گفت: 1- شيعة ويرا كشتند! 2- گول خورد!
وقتي أوّلاً: ثابت كرديم 1- شيعة إمامش را نميكشد همانطوركه چاقو دسته اش را نمي بُرد 2- گول نخورد بلكه تكليف بر گردنش گذاشتند
ثانياً: پرسيديم چه كساني باعثِ هجرتش شده و فرمانِ شهادتش را دادند؟
درمانده، دايه دلسوزتر از مادر شده، گفت: چرا أهل و عيالش را با خودش به قتلگاه بُرد؟

ج- عامّةفريبي ميخواست با زورچپاني به پيروان راستين دين خدا إلقاءكند كه: وصلت=تأييد
وقتي ثابت كرديم كه إزدواج إجباري و إكراهي هم هست
درمانده، منابع خودمان را به رخمان ميكشد كه: وقوع إزدواج را خودتان هم قبول كرده ايد
پرسيديم: خويشاوندي سببي أرجح است يا خوشاوندي نسبي؟
ولي دستگاهِ عامّةفريبي 1400سال است كه جوابي ندارد

و أعوذ بك ربّ أن يحضرون(المؤمنون98)
262 | پيرو حق | Iran - Tehran | ٢٠:٢١ - ١٨ خرداد ١٣٨٩ |
سلام مجدد
با تشكر از شما ولي مطلبي كه در مورد آيه ي آخر سوره ي فتح عرض ميكنم چيز ديگري است و آن توجه به حرف جر (من) در عبارت (منهم) در آخرين جمله است. انشاالله دوستان تامل كافي بفرمايند بعدا عرض خواهم كرد. پيروز باشيد
263 | طالب حق | United Arab Emirates - Dubai | ٠٢:٠٩ - ١٩ خرداد ١٣٨٩ |
باسلام كودكي به پدرش گفت پدر من ميتوانم که با بزرگترين علماي دنيا بحث کنم و برنده هم باشم پدرش با تعجب پرسيدپسرم چگونه تو که هيچ علمي نداري کودک گفت پدرم بسيار ساده است مثلا من ميگويم مرغ يک پا دارد انها ميگويند نه دو پا دارد انها هرچه دليل بياورند من نمي پذيرم اخرش من برنده ميشوم . مرغ شما هم يک پا دارد من خودم در حيرتم که براي قانع کردن شما از چه دليل بياورم اگر از قران کريم دليل مياورم شما به اندازه سر سوزن به ايات خداوندي که لاياتيه الباطل من بين يديه و لامن خلفه اعتنا نمي کنيد و اگر از نهج البلاغه که بزرگترين کتاب نزد شماست قبول نمي کنيد واگر از کتابهاي تان هم دليل مي اورم باز هم انکار ميکنيد و اگر از عقل ومنطق با شما صحبت ميکنم باز هم نمي پذيريد خود شما که يک ايه هم براي اثبات خلافت علي عليه السلام دليل نمي اوريد و اگر احيانا ايه اي را بيان ميکنيد که هيچ ربطي به خلافت علي ع هم نداشته باشد بزرگترين ايه اي که در اثبات خلافت علي ع داريد اين ايه شريفه است که ميفرمايد: « يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ » ﴿النساء: ٥٩﴾ (يعني اي ايمان آوردگان از خدا و رسول و از صاحبان امر خود اطاعت کنيد) کمي عقل و منطق خود را بکار بگيريد ايه چه ميگويد کسي را ولي امر خود برگزين يا اينکه از ولي امرت اطاعت کن ايه نمي گويد علي ع را ولي امر برگزين يا ابوبکر رض يا عمر رض را ايه شريفه ميفرمايد هر انکه ولو عبد حبشي باشد اگر او ولي امر توشد و او تورا به اطاعت خدا ورسول فراخواند از او اطاعت کن اين زمين ملک خداست اوست که هرکرا بخواهد به او عطا مي نمايدقُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿26﴾ بگو: «بارالها! مالک حکومتها تويى؛ به هر کس بخواهى، حکومت مى‏بخشى؛ و از هر کس بخواهى، حکومت را مى‏گيرى؛ هر کس را بخواهى، عزت مى‏دهى؛ و هر که را بخواهى خوار مى‏کنى. تمام خوبيها به دست توست؛ تو بر هر چيزى قادرى. اقاي بنام مجيد م علي به من خوشخبري داد که ايه اي برايت مي اورم که دلت را شاد کند اما متاسفانه اشکم را در اورد گفتم خدايا به ملتي که چنين در جهالت غوطه ميخورند بايد گريست چگونه خداوند متعال دو ايه متضاد را براي اشخاصي معين بيان مي نمايد . يعني خداوند کساني را تعريف وستايش ميکند ورضامندي خود را از انها بيان مي نمايد و انها را وعده جنت ميدهد مثل ايه شريفه :محمد رسول الله والذين معه......... وايه شريفه وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُالْعَظيم; پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و کسانى که به نيکى از آنها پيروى کردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نيز) از او خشنود شدند؛ و باغهايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، که نهرها از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و اين است پيروزى بزرگ! و باز خداوند همين اشخاص را منافق بخواند و انها مذمت ونکوهش کندمثل اين ايه شريفه که جناب دليل اوردند يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ ........ التوبه / 74 منافقان به نام خدا سوگند ياد مي‌كنند كه چيز بدى نگفتند (چنان نيست) آنان سخنان كفرآميز بر زبان آوردند و بعد از اسلام آوردن، كافر شدند و تصميماتى اتخاذ كردند كه موفق به انجام آنها نشدند (سوء قصد بجان رسول خدا) مثل شخصي که يک روزي از کسي تعريف وستايش کند و روزي ديگر او را مذمت ونکوهش کند به او ميگويند مگر شما نبوديد در فلان روز خيلي از او تعريف وستايش ميکردي امروز چرا او را مذمت ونکوهش ميکني مرد جواب ميدهد ميبخشيد من اشتباه کردم من نمي دانستم که او اينقدر ادم بد وپستي است من علم غيب نداشتم و از باطن او خبر نداشتم دوستان توبه کنيد خداوند از گذشته و حال واينده اصحاب رضوان الله عليم خبر داشته بعد انها را تعريف وستايش کرده ورضايت خود را از انها بيان کرده و انها را وعده جنت داده خداوند عالم الغيب است وهر انچه کسي در دل دارد او از ان خبر دارد وچيزي از او مخفي نيست خداوند هيچگاه اشتباه نمي کند ايا غير از اصحاب کرام در مدينه هيچ انساني ديگر نبوده تا خداوند انها را منافق بخواند اگر رسول الله اصحاب مخلص فراوان نمي داشت منافقين چگونه بوجود مي امدند چرا همچون که در مکه دشمني خود را با رسول الله واصحابش علني نکردند واين بزرگترين دليل بر اينست که رسول الله اصحاب مخلص فراوان داشت اصحاب مخلصش فقط چهار يا پنج نفر نبودند منافقين از ترس اصحاب مخلص رسول الله نتوانستند نفاق خود را علني کنند لانتم اشد رهبة في صدورهم من الله ذلک بانهم قوم لا يفقهون و اين بزرگترين حماقت است که ايات منافقين را براي اصحاب کرام بخوانيم که مورد تعريف وستايش خداوند متعال قرار گرفته اند مرا تا لب حقد خواندي من به چه کسي حقد دارم شايد منظورت اين است که به اهلبيت رسول الله صلي الله عليه وسلم حقد دارم اشتباه ميکني ما اهلبيت رسول الله را بيشتر از اهلبيت خودمون دوست داريم ما جان خود را براي نام مبارک انها فدا ميکنيم اگر ما در هر نماز براي انها درود نفرستيم نمازمان کامل نمي شود شيعه تنها بظاهر خود را دوست دار اهلبيت ميداند ولي در حقيقت دوست دار اهلبيت نيست چنانکه دل حضرت علي را خون کردند که مهتر وبرتر اهلبيت بود علي -رضي الله عنه- به شدت از دست يارانش خشمگين مي‌شود و آنها را مورد عيب‌جويي قرار مي‌دهد و آنان را مذمت مي‌کند. به کلام او توجه کنيد که مي‌فرمايد: «يا أشباه الرجال ولا رجال، حلوم الأطفال وعقول ربات الحجال، لوددت أني لم أركم ولم أعرفكم.. معرفة والله جرَّت ندمًا، وأعقبت سدمًا، قاتلكم الله! لقد ملأتم قلبي قيحًا، وشحنتم صدري غيظًا، وجرعتموني نغب التهمام أنفاسًا، وأفسدتم علي رأيي بالعصيان والخذلان، حتى لقد قالت قريش: إن ابن أبي طالب رجل شجاع ولكن لا علم له بالحرب، لله أبوهم! وهل أحد منهم أشد لها مراسًا، وأقدم فيها مقامًا مني! لقد نهضت فيها وما بلغت العشرين، وهأنذا قد ذرّفت على الستين! ولكن لا رأي لمن لا يطاع!» «اي کساني که شبيه مردان هستيد ولي در حقيقت مرد نيستيد و خيال بچه‌گانه در سر مي‌پرورانيد و عقل و خردتان چون عقل و خرد زنان است. دوست داشتم شما را نمي‌ديدم و شما را نمي‌شناختم ... شناختي که باعث پشيماني گرديد و غم و اندوه به دنبال داشت، خداوند شما را نابود کند! دلم را آکنده از غم و اندوه کرديد، بدگمانم کرديد و با نافرماني فکرم را تباه نموديد، تا اينکه قريش گفت: پسر ابي طالب مرد دليري است ولي به فنون جنگ آشنايي ندارد، خدا پدرشان را بيامرزد. آيا هيچ کدامشان، در جنگ از من پيش‌قدم‌تر بوده است. هنوز به بيست سالگي نرسيده بودم که در جنگ مشارکت کردم و به آن پرداختم و با آن مشغول بوده‌ام و اکنون به شصت سالگي رسيده‌ام. ولي کسي که از او اطاعت نمي‌شود فکر و رأيش بي‌فايده است! .74/2 سوز و گداز آن مرد بزرگ است که اينها را به ياري خود و ياري‌ حق فرا مي‌خواند، انسان را به گريه مي‌اندازد. ولي افسوس ... که پيشگامان نيک گذشته‌اند، و اين بي‌فضيلت‌ها جاي آن را گرفته‌اند؟ ودر جاي ديگر ميفرمايدامام علي -رضي الله عنه- در ميان يارانش به ايراد سخن پرداخته، فرمودند: «منيت بمن لا يطيع إذا أمرت، ولا يجيب إذا دعوت، لا أبا لكم! ما تنتظرون بنصركم ربّكم، أما دين يجمعكم، ولا حميّة تحمشكم؟! أقوم فيكم مستصرخًا، وأناديكم متغوّثًا؛ فلا تسمعون لي قولًا، ولا تطيعون لي أمرًا، حتى تكشف الأمور عن عواقب المساءة، فما يدرك بكم ثأر، ولا يبلغ بكم مرام، دعوتكم إلى نصر إخوانكم، فجرجرتم جرجرة الجمل الأسرّ، وتثاقلتم تثاقل النضو الأدبر، ثم خرج إليّ منكم جنيد متذائب ضعيف، كأنما يساقون إلى الموت وهم ينظرون». «در بين کساني گرفتار شده‌ام که وقتي فرمان مي‌دهم، اطاعت نمي‌کنند. هرگاه آنان را فرا مي‌خوانم، اجابت نمي‌کنند. منتظر هستيد که پروردگارتان شما را ياري کند. آيا ديني نيست که شما را جمع نمايد، و غيرتي نيست که شما را به جوش آورد؟! در ميان شما فرياد سر مي‌دهم و کمک مي‌خواهم، شما سخن مرا نمي‌شنويد، و فرمانم را اطاعت نمي‌کنيد، تا اينکه سرانجام کارها خراب مي‌شوند، با شما نه مي‌توان انتقامي را گرفت، و نه مي‌توان به هدفي رسيد. شما را به ياري‌کردن برادرانتان فرا خواندم و شما چون شتر به بد گرفته شده غرغر کرديد و زمين‌گير شديد، درست همانند حيوان لاغري که عقب مانده است. سپس از ميان شما لشکر چنان کوچک و ضعيفي به سوي من آمد که گويا به سوي مرگ برده مي‌شوند، و مرگ را با چشمان خود مي‌بينند»(39)2/300 اين‌ها هستند ياران اين امام بزرگ ... افرادي که فرمانش را گوش نمي‌دهند و همواره سرپيچي مي‌نمايند. نه دين آنها را گردهم مي‌آورد، و نه هيچ کسي مي‌تواند بوسيله آنها انتقامي بگيرد و براي ياري‌کردن حق به پا نمي‌خيزند. اينها را با آنچه امام -رضي الله عنه- در مورد اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- در جنگ و خوشي و ناخوشي فرموده است مقايسه کنيد امام -رضي الله عنه- با سخني زيبا کساني را که همراه او مي‌جنگيدند، سرزنش مي‌کند و اصحاب -رضي الله عنهم- را به آنها يادآوري مي‌نمايد و مي‌فرمايد: «أين القوم الذين دعوا إِلى الإِسلام فقبلوه، وقرءوا القرآن فأحكموه، وهيجوا إِلى الجهاد فولهوا له وَلَه اللقاح إِلى أولادها، وسلبوا السيوف أغمادها، وأخذوا بأطراف الأرض زحفًا زحفًا، وصفًا صفًا، بعض هلك، وبعض نجا، لا يبشّرون بالأحياء، ولا يعزّون على الموتى، مُره العيون من البكاء، خمص البطون من الصيام، ذبل الشفاه من الدعاء، صفر الألوان من السهر، على وجوههم غبرة الخاشعين؟! أولئك إِخواني الذاهبون، فحقّ لنا أن نظمأ إِليهم، ونعضّ الأيدي على فراقهم!». «کجا هستند قومي که به اسلام دعوت شدند، آنگاه آن را پذيرفتند. قرآن را خواندند و آن را حاکم نمودند. و براي رفتن به جهاد تشويق شدند، پس چون شتران تازه زايمان کرده که عاشقانه به سوي فرزندانشان مي‌روند، مستانه به ميدان جهاد شتافتند و شمشيرها را از نيام‌ها کشيدند، و بعضي به شهادت رسيدند و بعضي نيز نجات يافتند. زنده‌مانده‌ها را مژده نمي‌دادند و براي از دست دادن عزيزان تسليت نمي‌گفتند. چشم‌هايشان از گريه سفيد و پرخون بود. از بس که روزه مي‌گرفتند شکمهايشان به کمر چسبيده بود، و لب‌هايشان از دعا خشکيده بود. از بيداري شب‌ها رنگ‌هايشان زرد و پريده بود و غبار فروتني بر چهره‌هايشان هويدا بود. اينان برادران من هستند که رفته‌اند، و ما حق داريم که تشنة ديدار آنها باشيم، و به خاطر جدايي‌شان انگشت حسرت به دهان بگيريم»[6]. منظور علي-رضي الله عنه- چه کساني هستند؟ آنها گروه زيادي‌اند، بعضي وفات يافته‌اند و بعضي زنده‌اند، آيا اينها همان چهار نفري هستند که شيعه مي‌گويند، همه اصحاب مرتد شدند به جز اين چهار نفر، يا اينکه عموم اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- هستند؟ فرد منصف و دوستدار علي -رضي الله عنه- جز اين را نمي‌پذيرد که اينها همة اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- بوده‌اند. داد وفرياد شما که گوش فلک را کر کرده همه را منافق وکافر ميدانيد نه بر ياران وهمنشينان پيامبر اکرم ص رحم داريد و نه ازواج مطهرات از توهين وبدگويي هايتان در امانند شما بفرماييد بگوييد شما چه خدمتي براي اسلام انجام داده ايد ايا يک وجب به خاک مسلمين افزوده ايد وشهري را فتح کرده ايد و در برابر لشکر ي از لشکرهاي کفر ايستادگي کرده ايد ايا شما نبوديد وقتيکه بوجود امديد امت متحد ويک پارچه اسلام به هفتاد سه فرقه تقسيم گشت واقعا امر شيعه بسيار عجيب است کساني که همنشين پيامبر بوده اند وپشت سر او نماز خوانده اند ودر دهها جنگ همراه او بوده اند وبا کفار جنگيده اند وجان مال خود را فداي اسلام کردند وقران بر صدق ايمان انها شهادت ميدهد وانها را تعريف وستايش ميکند و خداوند رضامندي خود را از انها بيان ميکند و انها را وعده بهشت ميدهد شيعه انان را منافق ومرتد ميخواند و يک غلام وبرده تروريست مجوسي که نه رسول الله را ديده ونه پشت سر او نماز خوانده ونه در جنگي همراه او جنگيده ونه مالي را در راه اسلام خرج کرده نه فضيلتش در قران وجود دارد اورا در درجه انبيا و اوليا بحساب مي اورند اي کاش بنده فرصت ميداشتم که به هر سوالتان دهها پاسخ منطقي ميدادم و حوصله تايپ در کمبيوتر را هم ندارم ولي بنده زياد مجبورم که بعضي اوقات نظر ميدهم يا به سوالهايتان پاسخ ميدهم چونکه انسان از حق بايددفاع کند وحقيقت را بايدبگويد موفق باشيد
264 | عبدالله | Iran - Markaz | ١٧:٤١ - ١٩ خرداد ١٣٨٩ |
بسم الله الرحمن الرحيم
به262:
گفتي: "مرغ شما هم يک پا دارد"
جواب: حرفِ راستي گفتي! صدالبته مرغ شيعة يك پا بيشتر نداشت ولي إدامه اش را هم بگو كه عامّة براي حقّ-كشي، همان يك پا را هم منكر شده و ميگويد مرغ أصلاً پا نداشت.

گفتي: "خود شما که يک ايه هم براي اثبات خلافت علي عليه السلام دليل نمي اوريد"
جواب: 1-"يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ(المائدة67)
2- امروز در اين آيه مربوط بكدام روز -از 23سال نبّوت- است؟"...الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا...(المائدة3)
3-چرا تو يك آيه دالّ بر خلافت ابيبكر نمي آوري؟
4-براي پي بردن به غصبي بودنِ خلافتِ ابيبكر، به إثباتِ فضائل أميرالمؤمنين[عليه السلام] كه أظهر من الشّمس است، نيازي نيست؛ اين توئي كه بايد بگوئي اگر در او فضيلتي بود، چرا پيامبر[صلي الله عليه وآله] دخترش را به او نداد؟ چرا او را در روزي كه كلّ مهاجرين و أنصار را 2به2 باهم برادر كرد، او را با خودش برادر نكرد؟ چرا در عيدالغدير دستِ او را بالا نبرد؟ چرا اين ريش سفيد را سرباز أسامه نوجوان كرد؟ و اين آخرين مأموريتش را چرا انجام نداد؟
ما ميگوئيم آنان نه در قياس با علي[عليه السلام] كه در قياس با ساير مسلمين و حتي بر نفس خودشان لايق أميري نبودند، تو ميگوئي دليل بياور كه منظور از ألست أولي بأنفسكم...فمن كنت مولاه هذا علي مولاه، خلافت بود! ما ميگوئيم آنان بهمان دلايلي كه براي عامّةفريبي إقامةكردند، محكومند، چون، مگر أبيبكر از علي[عليه السلام] قريشي تر بود؟! يا هاشمي تر بود؟! يا نسبت به پيغمبر، پسر-عموتر بود؟! يا از شوهر تنها دخترش، دامادتر و به پيغمبر نزديكتر بود؟! يا سابقه اش در إسلام، از علي[عليه السلام] بيشتر بود؟! يا شجاعتر بود؟! يا نسبت به قرآن، أعلم بود؟! يا نسبت به سنّت، أعمل بود؟! يا از برادر رسول الله[صلي الله عليه وآله] برادرتر بود؟! آيا فرّار از كرّار، أفضل بود؟! ضربة عليّ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين، آيا آنان از دايره ثقلين خارج بودند؟!

إستناد به آية26 سوره آل عمران كردي :"قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء..."
جواب: 1-اينهم يك دليل! كه چه زود مقام إلهي نبوّت را يكهو به منصبِ دنيوي مُلك=پادشاهي، مبدّل كردند!
2- با اين حساب، وصيّ النّبي را -العياذبالله- خدا ذليل كرده و غاصبين ولايتش را -العياذبالله- خدا عزيز كرد! پس ديگر بحث-ات براي چيست؟ بقول عوام مباركه خرشو ببيني.
3-اين إستنادت، چقدر شبيه إستنادِ يزيدِ لعين دربرابر إمام زين العابدين[عليه السلام] است! حقّا كه شباهت، بي-جهت نيست! [قال يزيد يا علي بن الحسين "مَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ" فقال علي بن الحسين (عليهماالسلام) كلاّ، ما هذه فينا نزلت إنّما نزلت فينا "مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ" فنحن الّذين لانأسو علي ما فاتنا و لانفرح بما آتانا منها] تفسير القمي ج2 ص352

گفتي: "خداوند کساني را تعريف وستايش ميکند ورضامندي خود را از انها بيان مي نمايد و انها را وعده جنت ميدهد مثل ايه شريفه :محمد رسول الله والذين معه..."
جواب: اگر به 4شرطي كه در اين آية شريفة آمده توجه ميكردي، خجالت كشيده و به دستگاهِ عامّةفريبي هم سفارش ميكردي كه منبعد براي إثباتِ حقانيتِ خلافتِ نامشروع، متوسّل به آن نشوند؛ أمّا براي اينكه لاأقل به عرض خوانندگان رسيده باشد، مجدداً تكرار ميكنم:
أوّلاً: ذيل آيه شريفه 29 سوره مباركه الفتح، 2شرط دارد كه كلّ أوصافِ مذكوره قبلي و وعده هاي بعدي، معلّق به آنهاست ["... وعد الله الّذين 1-آمنوا و 2-عملوا الصالحات منهم ...] تا كسي نتواند با زرنگ-بازي، آنرا به هركه در سرشماري مدينةالنبي، بشمار ميرفته تعميم دهد! پس معلوم ميشود كه معيّتِ مذكوره در صدر آيه (... و الذين معه ...) إنّما معيّتِ ماهوي است نه معيّتِ صوري.
ثانياً: اگر تخصيص مذكور را بر "... و الّذين معه ..." ناديده بگيريم، پس منافقين چه ميشوند؟!
ثالثاً: خداي متعال در اين آيه 2صفت بيان فرموده (1-أشدّاء علي الكفّار 2-رحماء بينهم) كه در مدّعيان، عكسِ قضيه، ديده ميشود! زيرا خودِ مدّعيان، إقرار به فرار در جنگ أحد كرده اند، و حضرت محمّد رسول الله[صلي الله عليه وآله] هم پس از عجز "انها" از فتح قلعة خيبر، فرمود: فردا پرچم را بدست كسي خواهم داد كه كرّار غير فرّار است! و در جنگ أحزاب هم، درحاليكه عمرو بن عبد ودّ ملعون، هل مِن مبارز ميطلبيد، "انها" از ترس گريستند، پس نميتوان "انها" را واجدِ صفتِ أوّل دانست؛ ليكن از تأسّي "انها" به أبو لهبِ ملعون، و سوزاندن درب خانه اي كه رسول الله[صلي الله عليه وآله] هر روز هنگام رفتن به نماز، بر درش ايستاده و اينچنين سلام ميداد: السلام عليكم يا أهل بيت النبوّة و هكذا از زدن تازيانه و شكنجه بين در و ديوار گذاشتن بضعه رسول الله[صلي الله عليه وآله] ميتوان فهميد كه آن شيرانِ خانه و روبهان بيرون تا چه حدّ واجدِ صفتِ دوّم بودند!
تبّت يدا أبي لهب و تبّ

مثال زدي: "مثل شخصي که يک روزي از کسي تعريف وستايش کند و روزي ديگر او را مذمت ونکوهش کند به او ميگويند مگر شما نبوديد در فلان روز خيلي از او تعريف وستايش ميکردي امروز چرا او را مذمت ونکوهش ميکني مرد جواب ميدهد ميبخشيد من اشتباه کردم من نمي دانستم که او اينقدر ادم بد وپستي است من علم غيب نداشتم و از باطن او خبر نداشتم"
جواب: 1-روزي شاهي را براي چاشت، بادمجانِ بوراني آوردند، بعداز خوردن گفت: عجب غذاي خوبي است اين بادمجان، شاعر في الحال چندين بيت در مدح بادمجان سرود، طبّاخ شامش را هم بادمجان بوراني پخت، شاه اينبار پس از خوردن گفت: عجب غذاي بدي است اين بادمجان، شاعر في الحال چندين بيت در ذمّ بادمجان سرود، شاه گفت: مگر همين چند ساعت قبل، مدح بادمجان نميگفتي، اكنون چه شد كه ذمّش ميكني؟ شاعر گفت: قربان! من مدّاح شاهم نه مدّاح بادمجان! مرا بايد آنچيزي گفتن، كه شاه را خوش آيد نه بادمجان را! ما هم مدّاح شاهِ مردانيم و اگر روزي زبير را جزو 4تن غيرمرتدّين علي أعقابهم و جزو خوبها قلمداد ميكنيم تا روزي است كه آن ناكث درمقابل شاهِ مردان، صف نكشيده، پس سخني ميگوئيم كه شاهِ مردان را
خوش آيد نه أمثالِ زبير را!
2-مثال-ات تك فرضي است يعني سعي كرده اي موذيانه، إهانت به أولياء الله را در آن بگنجاني كه إيشان حتي از شناختِ أفراد، بي-إطّلاع بودند، در حاليكه فرضِ ديگر را -كه البته بسيار بضرر توست- عمداً تجاهل كرده و حالِ أفراد را مانندِ جامدات، لايتغيّر پنداشته اي، در حاليكه دين مبين مشعر بر مفاهيمي نظير حسن العاقبة و سوءالعاقبة است كه بحث بر سر همين دوّمي است كه آن غاصبانِ ولايت را حبّ الدّنيا و حبّ الرّئاسة به آن قهقري انداخت!

نصيحت كردي: "توبه کنيد"
جواب: چشم، أستغفر الله ربي و أتوب إليه، و أعوذ به مِن همزاتِ الشّياطين و مِن شرّ أن يحضرون، إلهي لاتكلني إلي نفسي طرفة عين أبداً و هب لي كمال الإنقطاع اليك، إنّك سميع الدعاء، و لاحول و لاقوة إلاّ بالله العلي العظيم و صلي الله علي محمدوآله الطيّبين و عجّل فرجهم، الحمدلله ربّ العالمين

گفتي: "خداوند از گذشته و حال واينده اصحاب رضوان الله عليم خبر داشته بعد انها را تعريف وستايش کرده ورضايت خود را از انها بيان کرده و انها را وعده جنت داده خداوند عالم الغيب است وهر انچه کسي در دل دارد او از ان خبر دارد وچيزي از او مخفي نيست خداوند هيچگاه اشتباه نمي کند"
جواب: 1-ما معتقديم خداي متعال حتي پيشتر و بيشتر از بنده-اش وي را ميشناسد، أمّا اين چه ربطي به ما نحن فيه دارد؟!
2-يكي هم ميگفت: من مي خورم و هر که چو من اهل بود* مي خوردن من به نزد او سهل بود* مي خوردن من حق ز ازل مي دانست* گر مي نخورم علم خدا جهل بود* كه خواجه نصيرالدّين طوسي(رحمه الله) جوابش را داد: علم ازلي علت عصيان كردن* نزد عقلا ز غايت جهل بود*
3-خداي متعال فرموده: "يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ(الرعد39) و اين دقيقاً عكس مرادت را ميرساند كه إصرار داري أصحاب قاطبتاً جزو خوبان بوده و جزو خوبان ماندند!

گفتي: "علي -رضي الله عنه- به شدت از دست يارانش خشمگين مي‌شود و آنها را مورد عيب‌جويي قرار مي‌دهد و آنان را مذمت مي‌کند"
جواب: 1-مگر علّتِ خشم شديدِ حضرتِ أميرالمؤمنين[عليه السلام] چيزي جز سستي أفرادش در جنگِ با معاوية[عليه الهاوية] بود؟ پس اگر تو هم إدّعا ميكني جزو پيروان حضرتِ "علي -رضي الله عنه-" هستي، چرا لاأقلّ براي نيفتادن در زمره "أشباه الرجال" از كمترين حدّ جنگِ با معاوية[عليه الهاوية] يعني بغض نسبت به او، كوتاهي ميكني؟! اگر جزو پيروان حضرتِ "علي -رضي الله عنه-" نيستي، چرا لاأقلّ براي نيفتادن در ويل المكذبين، مردانه إقرار نميكني كه جزو پيروانِ معاوية[عليهالهاوية] اي؟! دراينصورت چرا مزوّرانه بعد از إسم مبارك حضرتِ علي"-رضي الله عنه-" مي نويسي؟ مگر قرآن الكريم را نديده/نشنيده اي كه از اينكار منع ميفرمايد: "مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَى هَؤُلاء وَلاَ إِلَى هَؤُلاء وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا(143)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَتُرِيدُونَ أَن تَجْعَلُواْ لِلّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا(144)إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا(145)إِلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ وَأَصْلَحُواْ وَاعْتَصَمُواْ بِاللّهِ وَأَخْلَصُواْ دِينَهُمْ لِلّهِ فَأُوْلَئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَسَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْرًا عَظِيمًا(النساء146) پس توبه اگر براي ما واجب باشد براي تو أوجب است!
2-خودِ همان "علي -رضي الله عنه-" فرمود: "لايجتمع حبّنا و حبّ عدوّنا في جوف إنسان، إنّ الله لم يجعل لرجل من قلبين في جوفه فيحبّ هذا و يبغض هذا؛ فأمّا محبّنا فيخلص لنا كما يخلص الذهب بالنّار لا كدر فيه، فمن أراد أن يعلم حبّنا فليمتحن قلبه فإن شاركه في حبّنا حبّ عدوّنا فليس منّا و لسنا منه و الله عدوّهم و جبرئيل و ميكائيل و الله عدوّ الكافرين [تفسير قمي] پس همچون كسي نباش كه ويرا پرسيدند: خربزه دوست داري يا هندوانه؟ گفت: هردوانه!

كلام مولايمان را برايمان إستشهاد كردي: "وهل أحد منهم أشد لها مراسًا، وأقدم فيها مقامًا مني! لقد نهضت فيها وما بلغت العشرين، وهأنذا قد ذرّفت على الستين! ولكن لا رأي لمن لا يطاع!"
جواب: 1-اينهم يك دليل بر رجحانِ حضرتِ علي[عليه السلام] بر غير او، يعني أصحاب السقيفة است!
2-اينهم يك دليل بر سكوتِ مجبوري حضرت[عليه السلام]، دربرابر أصحاب السقيفة است! وقتي سرانجام آنهمه آستين-كشيدنهاي بيعت كنندگانش و صدهاهزار لشكريانش، اين شد كه حضرت، بقولِ خودت به "سوز و گداز" افتاده ولي فريادرسي نيافت، چگونه إنتظار داري همان بزرگمرد، با فقط و فقط 4تن بتواند حتي خوابِ عملي را ببيند؟! آيا هيچ سفيهي حاضر به حقّ-ستاني بدون-ياور ميشود؟!
3-يا، حضرت[عليه السلام] -العياذبالله- لافِ گزاف زده و يا چون توئي با ياري نكردنش و سكوتِ نامردانه بر غاصبين ولايتش، حضرت را به اين واقعيتِ تلخ كشانده است كه "لا رأي لمن لا يطاع!". سبحان الله! از حكمتِ بالغه إلهي درعجبم، كه چرا لالائي ميداني ولي خوابت نمي پرد؟!
حقير، كسي نيستم ولي -مِن بابِ تكليف- نصيحت ميكنم كه لاأقلّ به نصيحتِ كلام الله المجيد گوش جان سپاري كه فرمود: "وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلْطَانًا نَّصِيرًا(80)وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا(81)وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إَلاَّ خَسَارًا(الإسراء82)

ما را بياد فرمايشات مولايمان أنداختي كه: «أين القوم الذين دعوا إِلى الإِسلام فقبلوه، وقرءوا القرآن فأحكموه، وهيجوا إِلى الجهاد فولهوا له وَلَه اللقاح إِلى أولادها، وسلبوا السيوف أغمادها، وأخذوا بأطراف الأرض زحفًا زحفًا، وصفًا صفًا، بعض هلك، وبعض نجا، لا يبشّرون بالأحياء، ولا يعزّون على الموتى، مُره العيون من البكاء، خمص البطون من الصيام، ذبل الشفاه من الدعاء، صفر الألوان من السهر، على وجوههم غبرة الخاشعين؟! أولئك إِخواني الذاهبون، فحقّ لنا أن نظمأ إِليهم، ونعضّ الأيدي على فراقهم!»
جواب: هرچه گشتيم چيزي از ذكر خير غاصبين ولايتش نديديم! لذا براي جوياشدنِ نظر بقيه خوانندگان، عين عبارتي را كه نوشتي، آورديم، تا بلكه شايد چشمي، قادر به ديدنِ مدّعايت شد؟ ما كه منّاع الخير نيستيم!

گفتي: "واقعا امر شيعه بسيار عجيب است کساني که همنشين پيامبر بوده اند وپشت سر او نماز خوانده اند ودر دهها جنگ همراه او بوده اند وبا کفار جنگيده اند وجان مال خود را فداي اسلام کردند وقران بر صدق ايمان انها شهادت ميدهد وانها را تعريف وستايش ميکند و خداوند رضامندي خود را از انها بيان ميکند و انها را وعده بهشت ميدهد شيعه انان را منافق ومرتد ميخواند"
جواب: 1-ما هم معتقديم، بسيار عجيب است كه همنشين پيامبر بوده باشي و اين إفتخار را بسر نبري! ولي چاره-اي نيست؛ بالأخره أوّلاً: همه إنسانها كه معصوم و مصون از خطاء نيستند، ثانياً: لابدّ مشيّتِ خالق هستي هم سهمي در جهانِ هستي دارد. 2-أمّا إنصافاً، عاقبت نبخيري بعض أصحاب، ربطي به شيعة ندارد؛ و اگر عَجبي هست متوجه همان بعض أصحاب است، نه متوجّه شيعة!

گفتي: "امت متحد ويک پارچه اسلام به هفتاد سه فرقه تقسيم گشت"
سؤال: حالا كه بخواهي نخواهي كار از كار گذشته، و با مچ-گيري و بازي من نبودم دستم بود تقصير آستينم بود، مشكل حلّ نميشود؛ لطفاً راست و مردانه بگو كداميك، فرقة النّاجية است؟ و چرا؟

إدّعاكردي: "يک غلام وبرده تروريست مجوسي که نه رسول الله را ديده ونه پشت سر او نماز خوانده ونه در جنگي همراه او جنگيده ونه مالي را در راه اسلام خرج کرده نه فضيلتش در قران وجود دارد اورا در درجه انبيا و اوليا بحساب مي اورند"
جواب: 1-بنده چنين إدّعائي را قويّاً ردّ كرده و مردّود ميدانم! 2-تو نيز اگر ميخواهي به بينش-ات عمق ببخشي لاجرم بايستي از مرحله شفاهي به كتبي و از مرتبه عامّةنگري به مرتبه خاصّ-بيني، هجرت كني، بزبانِ ساده اينكه، فعل/قولِ چون مني را تابلوي مذهبم مشمار كه اين والله ظلم است! زيرا تو هم راضي نيستي كه كاستي-هايت را بحسابِ مذهبت بگذارند! پس شرط إنصاف اينست كه نظراتِ شيعة را از مراجع عظامشان طلب كني! يعني آب ز سرچشمه بر گير اي سليم! 3-و أمّا، ماجراي مذكور، بگونه ايست كه خود بخود و بي هيچ دستوري -في حدّ ذاته- در قلبِ محبّي أهل بيتِ النبوة[صلي الله عليه وآله] إدخالِ سرور ميكند، همانگونه كه مثلاً هوادارانِ يك تيم ورزشي، حتي از تصادفِ ماشين گروهِ رقيب هم، مسرور ميشوند، كه بديهي است هيچ ربطي به مسائل ورزشي فيمابين گروهها، ندارد! 4-ليكن، اين إبراز إحساسات كجا و فتواي قتل و وعده بهشت براي قاتل، كجا؟! بنظر تو كداميك أظلم است؟

آخرالأمر اينكه:
ما معتقديم پيمبرمان خاتم الأنبياء و المرسلين بود، اگر تو هم چنين عقيده اي داري، لطفاً براي تبليغ عقايدت به پايگاه شيعة داخل نشو،
ما معتقديم "لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ...(البقرة256) اگر تو هم چنين عقيده اي داري، لطفاً براي تبليغ عقايدت به پايگاه شيعة داخل نشو،
ما معتقديم "اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ...(البقرة257) اگر تو هم چنين عقيده اي داري، لطفاً براي تبليغ عقايدت به پايگاه شيعة داخل نشو،
ما معتقديم "لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ(الغاشية22) اگر تو هم چنين عقيده اي داري، لطفاً براي تبليغ عقايدت به پايگاه شيعة داخل نشو،
البته بنده نمي توانم و نبايد جلو سؤال را بگيرم، ولي إنصافاً بسياري از عامّة براي أغراضي غير از سؤال داخل ميشوند، كه جوانمردانه نيست! بنده بسهم خودم هرگز وارد پايگاه عامّة نشده تا چه رسد، خداي ناكرده إقدام به فحاشي كنم! ولي بارها ديده ام كه عامّة با تعصّب، داخل شده و با فحش خارج ميشود، آخر آي آزادمرد! لاأقل حرمتِ تعصّب-ات را با ورود به جائيكه از قبل، به ضرس قاطع حكم به فسادش كرده اي، نشكن!
مع هذا، اگر قولِ مردانه بدهي كه دست از سر ما برداشته و مزاحم ما نشوي ما هم قول ميدهيم، همچنان به تأسي از سكوتِ مولايمان إدامة دهيم، و اين بزرگترين لطف ما به أمثال توست، چون هرچه بيشتر، شورش بدهي جوابهاي دندان شكن بيشتري خواهي خورد، بگذار لاأقل بيخبرها همچنان بيخبر بمانند، مجبورمان نكن تا براي دفاع از عقايد حَقّه، به تبارشناسي مذهبِ عامّة بپردازيم!
و السلام علي من إتبع الهدي
265 | momen abdullah | Malaysia - Kuala Lumpur | ٢٢:١١ - ١٩ خرداد ١٣٨٩ |
برادران عزيز و سروران گرامي آقاي عبدالله و کميل و مجيد علي و پيرو حق و سعيد حسيني (شاه اسماعيل صفوي (رضي الله عنه)):
اساس اسلام صدق و راستگويي است. کسي که علنا و بي‌محابا دروغ مي‌گويد نه تنها «طالب حق» نيست بلکه در پي آتش دوزخ و نابودي دنيا و آخرت خود است.

اين جناب «طالب حق عمر» علنا دروغ مي‌گويد:
نظر شماره 232 «خود شما مگر از چنين علما متعصب کم داريد که فتوي حلال بودن خون سني را ميدهند»

دروغ گويي ها او محدود به اين يک مورد نيست،‌گرچه همين يک مورد بسيار رسوا کننده ماهيت اصلي او است.
شما عزيزان بارها و بارها پاسخ او را گفته‌ايد. بنده هم پيش از اين وقتي با اسامي ديگري نظر مي‌داد بارها و بارها پاسخ او را داده‌ام و دروغ هاي او برملا کرده‌ام.
ولي او حتي براي يکبار، بعد از روشن شدن حقيقت، آن را قبول نکرده است.

لذا بنده از شما خواهش دارم تکليف اين دروغ او را مشخص کنيد و سپس به باقي دروغ هاي او بپردازيد:
«خود شما مگر از چنين علما متعصب کم داريد که فتوي حلال بودن خون سني را ميدهند»
لطفا از او بخواهيد که
1)) بابت اين دروغ از خدا و رسولش محمد مصطفي (صلي الله عليه و آله) معذرت خواهي کند.
2)) بابت اين دروغ از تمامي علماي اسلام معذرت خواهي کند.
3)) بابت اين دروغ از تمامي شيعيان طلب عفو کند.
4)) توضيح دهد که چرا اين دروغ را گفته است و هدف او از بيان اين دروغ زشت چه بوده است؟
5)) نام اساتيدش را که اين دروغ را به او آموزش داده‌اند بگويد.
جناب طالب حق عمر
دروغ گويي کار شيطان است. دروغ نگو. دروغگو نباش. کذاب نباش. کذب نگو. کاذب نباش.
«انما يفتري الکذب الذين لا يومنون بايات الله و اولائک هم الکاذبون»
از خداوند خجالت بکش. دست از دروغگويي بردار تا حقايق براي تو روشن شود.
«ان الله لايهدي من هو کاذب کفار»
«ان الله لايهدي من هو کاذب کفار»
«ان الله لايهدي من هو کاذب کفار»

يا علي
266 | مجيد م علي | United Arab Emirates - Dubai | ٢٢:٤٨ - ١٩ خرداد ١٣٨٩ |
با سلام جناب تالب حقيقتاً حقد . كوتاه و مفيد از حرفهاي خودت : ۞۞۞۞ وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِـرِينَ وَالأَنصَـارِ وَالَّذِيــنَ۞۞۞۞ ۞۞۞۞ پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و کسانى۞۞۞۞ ۞۞۞۞۞ وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِـــنَ الْمُهَاجِرِيـــنَ وَالأَنصَارِ۞۞۞۞۞ ۞۞۞۞۞ پيشگامــان نخستين از مهـاجــريـن و انصــار،۞۞۞۞۞ ۞۞۞۞۞۞۞ وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِيـنَ ۞۞۞۞۞۞۞ ۞۞۞۞۞۞۞۞ پيشگامان نخستين از مهاجرين ۞۞۞۞۞۞۞ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ پيشگامان نخستين از ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ الأَوَّلُونَ مِنَ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ نخستين از ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ مِنَ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ ۞۞۞۞ از ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ چرا خودتان را به نفهمي ميزننيد , مينويسيد ميخوانيد يا نمي فهميد يا اگر ميفهميد بروي خوتان نمي اوريد نمي دانم توي كدام قاموس عربي نوشته شده ( من يعني كلهم ) نمي دانم توي كدام لغت نامه فارسي نوشته شده (از يعني تمامشون ) شايد قاموس كعب الاحبار يهودي داري , يا اون جلد دومش با حاشيه اي از ابو هرير . از اينكه در دفاع از كفار اشكت درامد قضاوت را ميگذارم بر عهده برادران , دوستان , مشاركين در سايت , اهل سنت , و و وو ================================================================================ اما اينكه شما را " تا لب حقد "" بخاطر اينكه ان جماعت تروريست را كه در بالا نام بردم را نديدي ولي كسي كه طبق اسانيد در كتابهاي اهل سنت كه در گرفتن حق خودش از اون بحساب حاكم شرع نتيجه نگرفت و ان كرد كه شنيده ايم . شما كه ادعاي دوست داشتن اهل بيت را ميكنيد چرا ان ترويستهاي كه بخانه حضرت زهرا سلام الله عليه تكريم ميكنيد ..؟؟؟ شما از ديد شيعيان ارتداد مسلمانان را ديدي و شكايت ميكنيد . اما همين حرف را از عايشه بنت عتيق ابي قحافه را نشنيده ايد يا بروي خودتان نياورديد . ================================================================================= در مورد ارتداد صحابه . سوال من اينه كه اگر به شيعه حقد نداريد در مورد اين احاديث چه ميگويد . 1 ) و از عايشه نقل مي‌كند كه : لمّا قبض رسول الله ارتدّت العرب قاطبةً و اشرأبت النفاق . بعد از وفات رسول خدا همه عرب از بيخ و بن مرتد شدند و نفاق به اوج خودش رسيد . ابن كثير در كتاب البداية و النهاية ، ج6 ، ص33 , شوكاني در نيل الأوطار، ج1 ، ص36 ، حاكم در مستدرك الصحيحين ،‌ ج3 ، ص260 ، قرطبي در تفسير ، ج8 ، ص148 ،‌ ثعالبي در تفسير ،‌ ج2 ، ص395 ، بيهقي در سنن كبري ، ج8 ، ‌ص 177 مصنف ابن عبد الرزاق ج1 ص50 و بقيه علماء اهل سنت بعد از نقل اين حديث مي‌گويند : اين روايت صحيح است، أنساب الأشراف 1 / 587 . سنن نسائي ج6ص7 و ج7ص 2 ) يا انكه بخاري از ابو هريره نقل مي كند لمّا توفي النبي صلي الله عليه و سلم و استخلف ابوبكر و كفر من كفر من العرب ... بعد از وفات پيامبر و به خلافت رسيدن ابوبكر و بعد از آنكه تعداد انبوهي از عرب كافر شدند ... . صحيح بخاري ، ج8 ،‌ ص140 ، ح6924 3 ) يا اين حديث: لمّا مات النبي كفر الناس الا خمسة. يعني: بعد از رحلت پيامبر(ص) تمام مردم مرتد شدند مگرپنج نفر!!! تهذيب الكمال ، ج21 ، ص557 و تهذيب التهذيب ، ج8 ، ص9 و البداية و النهاية ، ج6 ،‌ص91 اگر اينها را ديدي و نخواستي بحث بكني همان تا لب حقد مناسبتر است براي شما و اگر نديدي برو تحقيق كن تا بصحت اين حرفها پي ببري بعد اگر ..... من حرفم را پس ميگيرم و شما را طالب حق مينامم + معذرت ؟ ۞۞۞۞ يا علي۞۞۞۞
267 | كميل | Iran - Tabriz | ١١:٥٠ - ٢٠ خرداد ١٣٨٩ |
اي برادر ناتني عمري كه ادعا كردي خونتون توسط علماي شيعه حلال شده اينو بدون اگه واقعا يك شيعه اجازه همچين كاري رو ميداد يه كدوم از شماهارو زنده نميذاشتم كه بياين تو سايت و چرند بگين.
---------------------
بابا جون شيعه عقل داره وقتي ميبينه تو قرآن نوشته كفارو بكشين زود نميپره مثل زورو و سنيها قتل و غارت كنه. خودتم ميدوني كه اين كار فقط از دست عمر و رفقاش برمياد كه تفسير به راي ميكنن.
268 | پيرو حق | | ٠٥:٥٤ - ٢٢ خرداد ١٣٨٩ |
دوست گرام آقاي طالب حق
سلام
اين كه كنار اسم معاويه نوشته ايد (عليه الهاويه) خودش قدم مثبتيه. چون بالاخره پذيرفتيد كه صحابي بد هم وجود داره. به شما تبريك ميگم. اما بد نيست از همكيشان خود سوال كنيد چرا او را علاوه بر صحابي بودن, با عنوان من دراوردي (خال المومنين) ميستايند و همه خباثتها و جاه طلبيهاي او را به حساب اجتهاد ميگذارند. باز هم به شما تبريك ميگم
269 | پيرو حق | | ١٣:٢٣ - ٢٢ خرداد ١٣٨٩ |
سلام مجدد
ببخشيد ظاهرا من اشتباهي ديدم. عبارت بالا مربوط به آقاي طالب نيست
270 | پيرو حق | Iran - Tehran | ١٣:٣٨ - ٢٢ خرداد ١٣٨٩ |
سلام سه باره
دوست گرامي آقاي طالب حق
داشتم مطالب گذشته رو مرور ميكردم يكي از جملات شما توجهمو جلب كرد. شما در نظر شماره 232 نوشته ايد:
(حضرت ابوهريره رضي الله عنها که در صفوف حضرت علي عليه السلام برعليه معاويه رضي الله عنه ميجنگيد)
تا حالا به اين جمله خودت ( كه البته مشابهش در ميان همكيشان شما ديده ميشه فكر كردي؟
مثلا يكي ميگفت در يكي از دايره المعارفها در شرح حال عمربن سعد ميخوندم كه نوشته بود: عمربن سعد رضي الله عنه همان كسي است كه به فرمان يزيدبن معاويه رضي الله عنهما به جنگ حسين بن علي رضي الله عنهما آمد و اورا به قتل رساند) !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
271 | عبدالله | Iran - Markaz | ٢٢:٥٥ - ٢٢ خرداد ١٣٨٩ |
به270: ببخشيد، گلاب به روتون؛ شما اين "؟؟؟؟" را جدّي نگيريد، چون ممكنه صاحاب پيدا كنه!
272 | پيرو حق | Iran - Tehran | ١٥:٥١ - ٢٣ خرداد ١٣٨٩ |
به 271
ببخشيد منظورتونو متوجه نشدم لطفا برام بنويسيد يا ايميل كنيد [email protected]
273 | مهدي نظم ارا | Iran - Aḩmadābād | ١٠:٣١ - ٢٥ خرداد ١٣٨٩ |
«هيچ خدايي جز الله وجود ندارد» و «محمد پيامبر الله‌ است» و «علي جانشين و رهبر و منتخب پيامبر بر تمامي امت اسلام» هستند
274 | محسن منتظر | Iran - Tehran | ٠٧:٢٣ - ٢٦ خرداد ١٣٨٩ |
با سلام و درود بر همه طالبان و رهروان راه حق
من به عنوان يك شيعه بينهايت معتقد به حقانيت تشيع كه هم اكنون پس از يكسال و چند ماه وارد بحث ميشوم بسيار سخت است كه در ميان دريايي از مطالب ريز و درشت قرآني و كلامي و تاريخي و منطقي بخواهم مطلب جديدي عرضه كنم. بحث شيعه و سني بحثي به قدمت 1400 سال است. اما يك واقعيت آشكار اين است كه حق بودن هيچ مطلبي از روي تعداد پيروان يا منكران آن مشخص نميشود. اگر همه كره زمين زير بار امامت و ولايت حضرت مولانا الاعظم امير المومنين صلوات الله عليه نروند بر دامن آن مرد الهي گردي نخواهد نشست و اگر همه كره زمين ولايت الهي او را بپذيرند براي آن جناب فضيلتي نخواهد بود بلكه فقط به خود لطف نموده اند كه يك حقيقت قرآني را پذيرفته اند و خود را اهل نجات كرده اند.اين پيروان اهل سنت - كه خدا همه بيغرضان از آنها را كه واقعا حق را نميدانند به راه راست هدايت فرمايد - بدانند كه عمر بن الخطاب حضرت صديقه كبري را شهيد نمود و در اشتباهات و خطاها و دشمنيهاي او با آل الله در حدود 90 مورد را در تاريخ نوشته اند كه شهادت حضرت صديقه كبري يكي از درياست! من به دنبال شيعه كردن كسي نيستم و فقط به همه آنان ميگويم كه اگر عمربن خطاب را دوست بدارند و پيرو او باشند در همه خطاها و گناهان او - كه شهادت حضرت صيقه كبري سلام الله عليها يكي از آنهاست و غصب خلافت رسول الله پس از حادثه غدير در شوراي شيطاني سقيفه دومين آن است - شريك جرم شده و عاقبت كشتن و شهادت حضرت فاطمه و غصب حكومت الهي مولا چيزي جز جهنم و درك اسفل نيست.صحابه بودن كساني چون معاويه و ابوهريره و عبد الله بن ابي و عمر و ابوبكر فضيلتي نيست كه اهل سنت خود را براي آن فدا ميكنند. دهها و صدها آيه درباره منافقين راجع به عمه من و شما نيست. منافقين هماناني بودند كه كنار پيامبر بودند و بنا به نص قرآن - همان قرآني كه سنگ آنرا اهل سنت زياد به سينه ميزنند و حقايق آنرا نميخواهند بپذيرند - هفتاد استغفار پيامبر براي آنان سودي ندارد (اواخر سوره توبه). زنان پيامبر كه در ابتداي سوره احزاب خداوند آنان را به شرافت ام المومنين بودن مفتخر كرده است در همان سوره نيز به انان هشدار داده است كه اگر از راه حق خارج گردند عذاب انان مضاعف خواهد بود و اين از بابت انتساب به پيامبر و بردن آبروي پيامبر است. همه دنيا ميدانند كه عايشه نخستين جنگ را پس از پيامبر بپانمود و خون بسياري از مومنين بناحق در آن ريخته شد و اين آغازي براي تمام خونريزيهاي بعدي و جنگهاي بعدي بود. همه عالم ميدانند و بدانند كه سوره تحريم در طعن و لعن عايشه و حفصه است و روايت ان نيز از شخص عمربن الخطاب است. مثالهاي زنان خيانتكار به دو پيامبر الهي نوح و لوط نيز در همين سوره آمده است. كه اشاره به عايشه و حفصه دارد. درباره كشتارهاي شيعه و شيعه كشي در طول تاريخ كم نداريم.
اجمالا بگويم كه در طول تاريخ تهمت به شيعه سابقه هزار و چند صدساله دارد و به پرسش هاي اهل سنت ميليونها بار پاسخ داده شده است. در پايان بگويم كه در اثبات امامت و ولايت مولا و حقانيت تشيع با استفاده از مآخذ خود اهل سنت كتابهاي بيشماري نوشته شده است و جالب اين است كه برخي از آنها را خود اهل سنت نوشته اند! مانند كتاب ينابيع الموده از ملا قندوزي حنفي كه در حال حاضر به يكي از مآخذ تشيع تبديل شده است. اهل سنت فقط از ميان دريايي از كتاب بروند كتاب الغدير علامه اميني را بخوانند كه گفته ميشود از ميان حدود دويست هزار كتاب از كتابخانه هاي كل جهان اسلام مو بمو و سطر به سطر آن مستند است و از حدود 50 سال پيش به اين طرف احدي از علماي اهل سنت پاسخي براي آن نداده است. من در مدت عمر پنجاه ساله خود آنچه را كه ديده ام اين است كه نديده و نشنيده ام كه در طول تاريخ اسلام كسي از شيعيان سني شده باشد ولي به تعداد فراوان - كه از حد و حصر بيرون است - شنيده و خوانده ام كه سني شيعه شده است. آخرين مورد تشيع فرزند پسر عالم و قاري بسيار معروف اهل سنت يوسف قرضاوي است كه در آغاز خود او منكر تشيع فرزند شد و مدتي به پذيرفت.
اي برادران اهل سنت بخود آييد و آخرت خود را براي همراهي با شهادت قاتل حضرت صديقه كبري خراب و ويران نسازيد! يادتان باشد كه بنا به نص قرآن در سوره مائده كه ميگويد اگر كسي قومي را دوست داشته باشد از انان محسوب ميگردد (البته آيه درباره دوستي با يهود و نصاري است ولي مطلب كليت دارد در آنجا كه ميگويد "و من يتولهم منكم فانه منهم") و در آنجا كه به يهود زمان پيامبر ميفرمايد شما انبيا را ميكشيد! و دليل اين امر اين است كه شما از نسل يهودي هستيد كه انبيا را كشته اند و شما بدليل انتساب به آنان از آنان محسوب ميشويد. يادمان باشد كه پيامبر فرمود اگر كسي سنگي را دوست داشته باشد با او محشور خواهد شد!
اي برادران اهل سنت خود را با دوستي قاتل دخت معصوم پيامبر به او پيوند نزنيد. خطاهاي شخص عمربن الخطاب كم نيست. شوراي سقيفه پس از حادثه غدير بود و غصب خلافت الهي يي بود كه در حجه الوداع و در خطبه غديريه خود شيخين به حضرت مولا تبريك آنرا گفتند و احدي از مسلمين تايكسال پس از ان واقعه - كه پيامبر رحلت فرمود - در مفهوم و معناي ولايت و رهبري و جانشيني حضرت مولا شك نكرد! سقيفه نخستين كودتاي دنياي اسلام است كه به غصب خلافت منصوص خداوند انجاميد و موجب تمام انحرافات بعدي و منجمله منجر به شهادت حضرت صديقه كبري شد.
1400 سال است كه تعصب كور و بيخبري و دروغ و تحريف قرآن و سنت و توجيه كار خلفا و صحابه خيانتكار و قدرت پرست و نيز تهمت به شيعه كار آقايان اهل سنت و علماي آنان شده است. من بار ديگر به همه آنان دلسوزانه نصيحت ميكنم كه براي تطهير خلفاي غاصب به دروغ و تحريف و توجيه حقايق بي ترديد دست نزنيد و خود را به دوزخ نزديك نكنيد كه كفر پيشگي و انكار حقايق مسلم بيشمار راهي جز رفتن به آتش غضب الهي نيست.
دوستدار و دلسوز همه مومنان حقيقي جهان اسلام
275 | سجاد زيبافر | Iran - Tehran | ١٧:١١ - ٢٦ خرداد ١٣٨٩ |
السلام عليک يا صديقة شهيده
خيلي ممنون از گروه پاسخ گويي به شبهات
حقيقتا استفاده کرديم
انشالله در سپاه امام زمان و از ياران آن حضرت قرار بگيرد

اللهم عجل لمنتقم بدم مقتول بکربلا
276 | فاطمه زيبافر | Iran - Tehran | ١٧:٣٤ - ٢٦ خرداد ١٣٨٩ |
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وال محمدو اخر تابع له علي ذلك.
قبر دختر رسول خدا کجاست؟
اللهم عجل وفاتي سريعا يعني چه؟
چرا دختر رسول خدا آرزوي مرگ مي کرد؟
غصب فدک قضيش چيه؟

ياد پهلويش نمازم را شکست
277 | يوسف | Iran - Tehran | ١٧:٥٩ - ٢٩ خرداد ١٣٨٩ |
اولا : متاسفم به علماي شيعه وسني بعد از 1400سال اندر خم يک کوچه اند وهمان تفکر جاهليت را ول نکرده اند ودشمنان قسم خورده خود را به سوي خود مصمم تر ميکنند . بجاي کمک به همدينان خود در اقسا نقاط جهان عده اي (حتي سني) با يهوديان متحد مي شوند برعليه سني ها ومسلمانان ، واي بر شما سردمداران مذهبي وسياسي بظاهر مسلمان اسلامي ، با اين جنگي که شما عليه خودتان راه انداخته ايد انتظار ترحم از غير مسلمان داريد. اگر غير مسلمان الان به شما چراغ سبز نشان مي دهد اولا در حال بهره برداري منافع خود است دوما منتظر فرصت مناسب است که چنان زير پايتان را بکشد که عمرا نتوانيد بلند شويد .
ثانيا : اسلام به چه طريقي به ايران وارد شد وبه چه کيفيتي ؟ ايرانيان آن زمان باهر ديني که داشتند آيا انسان نبودند که زنان شوهر دار براي مسلمانان حلال شده بود ، دختران 5سال به بالا حتک حرمت مي شدند. کدام دين ومسلک اين رفتار ها را مي پذيرد . تاريخ طبري را بخوانيد در قرآن کريم ما آمده است (لا کراه في دين) وپادشاه عدالت گستر جهانيان کوروش بزرگ اولين نويسنده حقوق بشر نيز انتخاب دين را آزاد گذاشته بود .
اگر دعوت به دين (به هر ديني) اين چنين باشد هيچ بشري قبول ندارد .
278 | محسن منتظر | Iran - Tehran | ٢١:٤٩ - ٢٩ خرداد ١٣٨٩ |
سلام مجدد بر همه بزرگواران طالب حق و حقيقت
اگر كسي واقعا ريگي به كفشش نيست با شجاعت و دليري خود را معرفي ميكند و حتي الامكان از نام مستعار پرهيز ميكند. من نام و نام خانوادگي واقعي خود را نوشته ام و در كامنت 274 حرف دلم و عقيده خودم را نوشته ام و از روي كسي كپي نكرده و بندگي كسي جز خداي رب العالمين را هم هرگز به گردن نگرفته ام. نان حكومت را نخورده ام و شيعه بودن من موروثي نيست و از دين موروثي متنفرم. مرد و مردانه خودم را معرفي ميكنم و از بحث و كند و كاو ديني به لطف الهي و با اعتماد به خدا ذره اي واهمه ندارم. مرد و مردانه و با سند و مستند حرف ميزنم و اگر كسي حق بگويد مي پذيرم و از زير بار حق شانه خالي نميكنم.به دوستان و برادران مومن عرض ميكنم كه كامنت 274 را بارها بخوانند و اگر ذره اي ناحق گفته ام بمن گوشزد كنند. لطفا كسي مارا از بحث منطقي منع نكند و شعار ندهد.ما دين فروشي و آخرت فروشي نميكنيم. دين ما و باور ما چيزي جز پيروي از حق و حقيقت نيست.اين هم آدرس الكترونيك اين بنده: [email protected]
پاسخ آن بزرگوار كه پرسيده است قبر حضرت صديقه كبري (س) كجاست اين است كه قبر آن مظلومه اول تاريخ اسلام نامعلوم است و بنا به وصيت خود آن حضرت كه به مولا و فرزندان خود وصيت فرمودند مرا شبانه دفن كنيد پس از آنكه به دست مبارك اميرالمومنين غسل و كفن داده شد و دفن گرديد حضرت مولا قبر آن يزرگوار را مخفي نمودند تا بدست دشمنان او نيفتد و جسارت را بيشتر نكنند. از آن زمان قبر آن شهيده نامعلوم است تا ظهور حضرت صاحب الامر (عج) ارواحنا لتراب مقدمه الفدا كه در ان زمان قبر مباركش آشكار خواهد شد.
279 | يوسف ايماني | Iran - Tehran | ١٣:٢٣ - ٣٠ خرداد ١٣٨٩ |
بنده خود را پنهان نمي کنم وافتخارم اين است اگر لايق باشم شيعه اثني عشري ،تنها مکتب آزاديخواه جهان هستم و مدافع واقعي حقوق انسانهاي مظلوم . با توجه به اختلافهاي خانوادگي ديني با برادران سني ، قبل از اينکه به گذشته ها برگرديم ، وضعيت ومواضع خود را الان بررسي کنيم ، وهابيون مارا تکفير مي کنند وخون مارا مباح ميدانند ولي اولا کسي که اشهد ان... را سه بار به زبان بياورد مسلمان است باهر ديدگاهي ، شيعه آزاديخواه از حقوق کل مسلمين در هر جاي دنيا جان به کف دفاع ميکند ، وهابي با يهوديان افراطي صهيونيست پيمان دوستي ميبندد ، برادر سني راه آذوقه غزه برادران سني خود را در گذر گاه رفح ميبندد،دشمن صهيونيست قبله اول مسلمين را يهودي سازي ميکند خانه هاي براردان سني را بر سرشان خراب ميکند برادران سني ما در مجالس رقص يهوديان شرکت ميکنند . واقعا شرم ندارد؟ کمي حيا کنيد .چيزي که عيان است چه حاجت به بيان است؟ آيا نيازي به تحقيق برگذشته دارد؟
280 | يوسف ايماني | Iran - Tehran | ١٥:٥٠ - ٣٠ خرداد ١٣٨٩ |
آقاي طالب حق و آقاي پيرو حق و....... رک به خدمت شما عرض کنم شما هيچ کدام بويي از حق نبرديد چون اگر اين گفتگو براي از بين بردن سو تفاهمات است چرا توهين ؟ با مدرك واستدلال اگر ميتواتنيد همديگر را قانع كنيد بعد حق را انتخاب كنيد و اگر از عملكرد هاي عمر در حمله به ايران خبر نداريد از همين (گوگل) عنوان (حمله اعراب به ايران يا حمله عمر به ايران )را سرچ كن وتحقيق كن وبين چه كارهايي غير انساني كه نكرده اند وبا اسرا چه رفتارهايي داشته اند البته نوادگان (مدرنيزه )امروزي آنان دست كمي از آنها ندارند هنوز به ايراني (عدوالفارسيه) خطاب ميكنند وبه خون ايراني تشنه اند به جاي ايجاد وحدت اسلامي در منطقه قدرتهاي خارجي غير مسلمان را به كشورهاي خود گسيل داشته اند ومنطقه را به لجن كشيده اند و با پشتيباني اربابان غير مسلمان خود ادعا هاي ارضي سر ميدهند . ولي ما عنوان برادران مسلمان خطاب ميكنيم . من از شما برادر سني مي پرسم اگر شيعه درايران در اقليت بود با آنها چه ميكرديد ؟ يك وجدان آگاه باشرافت برادران اهل تسنن جواب بدهد ( شرم خيلي چيز خوبي است)
  بعدی [1] [2] [3] [4] [5] [6] [7] [8] [9] [10] [11] [12] [13] [14] [15] [16] [17] [18] [19] [20] [21] [22] [23]   قبلی
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها