2024 March 28 - پنج شنبه 09 فروردين 1403
مصدر تشریع معارف دین؛ صحابه یا اهلبیت (14)
کد مطلب: ١٣٠١٦ تاریخ انتشار: ٢١ آذر ١٣٩٨ - ١٣:١٢ تعداد بازدید: 3220
خارج کلام مقارن » عمومی
مصدر تشریع معارف دین؛ صحابه یا اهلبیت (14)

جلسه سی و سوم 98/09/17

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه سی و سوم 98/09/17

موضوع: مصدر تشریع معارف دین؛ صحابه یا اهلبیت (14)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله واللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله إلی یوم لقاء الله.

پرسش:

آیا حضرتعالی «موطأ مالك» را به جای «سنن ابن ماجه» جزء صحاح سته می دانید؟

پاسخ:

در اینکه «سنن ابن ماجه» جزء «صحاح سته» است و یا «موطأ مالك»، در میان این‌ها اختلافی است. یك دسته می‌گویند «سنن ابن ماجه» جزء «صحاح سته» است، «موطأ مالك» نیست. یك عده هم می‌گویند «موطأ مالك» جزء «صحاح سته» است و «سنن ابن ماجه» نیست!

بعضی‌ها پیاز داغ «موطأ مالك» را بیشتر می‌كنند، چون كم لطفی‌هایی نسبت به امیرالمؤمنین دارد. ولی برای ما هیچکدام فرقی ندارد، هر دو یك چیز است.

پرسش:

جلسه قبل فرمودید كه عبارت «مُنكَر» اگر مربوط به حدیث باشد، مورد بحث ما هست اما اگر به راوی بخورد، از بحث ما خارج است، این بخش را توضیح بدهید.

پاسخ:

در رابطه با راوی، وقتی می‌آید می‌گوید: فلانی منكر است؛ یعنی توثیقش منكر است، یعنی مستقیما به وثاقت راوی می‌خورد، و آن را نمی‌شود كاری كرد؛ اما اگر بیاید بگوید این آدم منكر است؛ یعنی قابل قبول نیست و وثاقتش غیر قابل قبول است!

ولی روایت منكر نقل كردن فرق می‌كند. آقایی می‌گوید از دیدگاه من منكر است، از دیدگاه شما منكر نیست، از دیدگاه یك آقای دیگر منكر نیست. به اضافه این‌كه از راویانشان را هم كسی را ندارند كه روایت منكر نقل نكرده باشد؛ یعنی به قدری این احادیث كه از دیدگاه آن‌ها منكر است زیاد است که نمی‌شود تركش كرد.

همان‌طوری كه از «ذهبی» و «ابن حجر» نقل كردیم گفتند اگر بنا باشد منكر الحدیث را كنار بگذاریم:

«لما سلم من المحدثين أحد»

لسان الميزان؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852، دار النشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - 1406 - 1986، الطبعة: الثالثة، تحقيق : دائرة المعرف النظامية - الهند -، ج2، ص307

این‌ها مقید نبودند كه فقط روایات صحیح را نقل كنند، تقید به این نداشتند، كل روایات را نقل می‌كردند. شما حساب كنید «بخاری» می‌گوید: "من «صحیح بخاری» خود را از میان ششصد هزار روایت انتخاب كردم"!! از میان ششصد هزار روایت، دو هزار و هفتصد روایت انتخاب كرده است.

«مسلم» از میان سیصد هزار روایت، چهار هزار و پانصد روایت انتخاب كرده است، ما این را چه كار كنیم؟ «احمد ابن حنبل» سی هزار روایت را از میان هفتصد و پنجاه هزار روایت انتخاب كرده است!!

چه آش شله قلمكاری بوده!؟ چه بی در و پیكر بوده كه قضایا این‌طوری شده بوده است!؟ یعنی هركسی را كه مادرش به خانه راه نمی‌داده می‌رفته حدیث نقل می‌كرده و كتاب می‌نوشته است!!

این‌ها صد سال روی این فنر دست گذاشتند، و گفتند روایت نقل نكنید!! یك دفعه دستشان را برداشتند، معلوم است که این فنر این‌طوری می‌جهد و بالا می‌رود.

پرسش:

ندارند كه یك راوی را «ذهبی» منكر بداند و «ابن حجر» موثق بداند!؟

پاسخ:

الی ما شاء الله دارند! شما منكر الحدیث‌هایی را كه در «صحیح بخاری» روایت دارند ببینید؛ این‌ها غیر از صحابه، یك راویی كه همه، قاطعانه بگویند این ثقه است و ضعفی ندارد خودشان می‌گویند ما نداریم!

شما كتاب «سیر اعلام النبلاء» را ببینید. یا «تهذیب التهذیب ابن حجر» را ببینید. شما این كتاب را از اول تا آخر مطالعه كنید، ببینید چند راوی پیدا می‌كنید كه تضعیف نداشته باشد؛ چون وقتی بحث فرقه گرایی مطرح شد یك دسته روی مكتب «ارجاء» رفتند، یك دسته روی مكتب «جبر» رفتند، و یك دسته هم روی مكتب «اعتزال» رفتند و یك دسته هم روی مكتب «اشاعره» رفتند، همین باعث شد كه نظریه‌ها نسبت به یک راویی اختلافی باشد.

یك آقایی مثلا اشعری مذهب است، هر راویی كه عقیده اشعری دارد نسبت به او می‌گوید ثقه است، دیگری معتزلی مذهب است می‌گوید ثقه نیست. یك آقایی حنفی است می‌گوید شافعی ثقه نیست، یك كسی دیگر شافعی مذهب است می‌گوید حنفی ثقه نیست. یعنی توثیقات این‌ها این‌طوری است و این را خودشان هم اعتراف دارند.

می‌گویند: معدلین و علمای رجال ما بر مبنای هوای نفس و بر مبنای اعتقادات خودشان روات را توثیق و تضعیف می‌كنند. شما ببینید مذمتی را كه این‌ها برای علمای رجال‌شان آورده‌اند غوغا است!

یعنی اگر كسی بخواهد رجال اهل‌سنت را بزند، هیچ چیزی نمی‌خواهد، فقط کافی است اقوال‌شان را نسبت به بزرگان رجالی خودشان ببینید. مثلا نسبت به «ذهبی»، نسبت به «ابن حجر» و نسبت به «یحیی بن معین» را ببیند که چه حرفهایی دارند!؟ متوجه می‌شوید كه این‌ها چقدر مذمت نسبت به رجالیون‌شان دارند.

ولی شیعه چه؛ یك نفر را شما از شیعه پیدا نمی‌كنید كه نسبت به «نجاشی» حرف زده باشد، یا نسبت به «شیخ طوسی» حرف زده باشد. یا نسبت به «كشی» حرف زده باشد، یا نسبت به «برقی» حرف زده باشد.

در رابطه با «ابن غضائری» هم اگر حرف دارند، اصلا می‌گویند رجال مال او نیست. «رجال ابن غضائری» كه آمده تضعیفاتی كرده، دارد بر این‌كه وقتی از دنیا رفت فرزندانشان تعمد داشتند آثار علمی او را نابود كنند! یك ورثه می‌آید آثار علمی پدر و جدش را احیاء می‌كند و یك ورثه هم می‌آید آثار علمی پدرش را داغون كرده و از بین می‌برد!!

بعضی‌ها می‌گویند «رجال ابن غضائری» كه الان است این دو بخش بوده، بخش توثیقات و بخش تضعیفات! توثیقاتش دست ما نیست، تضعیفاتش دست ما است.

پرسش:

نویسنده کتاب «تناقضات آلبانی» کیست؟

پاسخ:

«حسن بن علی السقاف» که سنی است؛ ولی سنی كه تقریبا نود درصد تمایلش به تشیع است. حاج آقای «سبحانی» معتقد است ایشان شیعه است، فقط جرأت نمی‌كند این را علنی بگوید. ایشان از علمای طراز اول «اردن» و تقریبا جزء اعلم علمای «اردن» است.

این کتاب سه جلد است که ایشان خوب كار كرده است. «تناقضات الالبانی الواضحات فیما وقع فی تصحیح الاحادیث و تضعیفها من اخطاء و غلطات»؛ ایشان خیلی قشنگ كار كرده است؛ یعنی كل آثا «آلبانی» را زیر ذره‌بین برده است.

پرسش:

هدف «احمد بن حنبل» از مطرح کردن قضیه «تربیع» چه بوده است؟

پاسخ:

حداقلش این است كه حضرت علی نزد آن‌ها به عنوان خلیفه چهارم مطرح است؛ یعنی این عقیده كل اهل‌سنت غیر از «اموی‌ها» است. ایشان می‌خواهد این را مطرح بكند.

آغاز بحث...

بحث ما در رابطه با مصدر تشریع بود، گفتیم از اهل‌بیت بگیریم و یا از صحابه!؟ از میان صحابه هم ما خلفاء را انتخاب كردیم، جهلیات این‌ها به احكام را مفصل بحث كردیم، و قول دادیم در رابطه با خلیفه دوم بیشتر بحث كنیم.

اهل‌سنت روی دو نفر خیلی حساس هستند، یكی «عایشه» است، و دیگری هم «عمر بن خطاب»! این حساسیت نسبت به ابوبكر نیست، و نسبت به عثمان هم كه مسائل‌شان خیلی بهم ریخته است، زیرا وی توسط صحابه كشته شده، و حداقل‌ این است كه صحابه در مورد قتل عثمان سكوت كردند. و لذا در مورد ایشان حساسیت ندارند.

یكی از ویژگی‌هایی كه قرآن در آخر سوره فتح برای رسول اكرم و برای صحابه معین می‌كند این است:

(مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَينَهُمْ)

محمد (ص) فرستاده خداست؛ و کساني که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند.

سوره فتح (48): آیه 29

ما به (أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ) فعلا كار نداریم، عرض كردیم مرحوم «علامه امینی» هم دارد كه در طول این بیست و سه سال، سابقه نداشت كه این سه نفر – ابوبکر و عمر و عثمان - خونی از دماغی یك مشرك، كافر، یا منافق ریخته باشند.

اما عكس آن را داریم. وقتی خلیفه دوم سركار می‌آید تعدادی از منافقین را منصب می‌دهد، مردم به ایشان اعتراض می‌كنند، و می‌گویند منافقین چنین و چنان هستند؛ ولی خلیفه دوم می‌گوید:

«نستعين بقوة المنافق وإثمه عليه»

ما از نیرو و تخصص منافقین استفاده می‌كنیم، گناهش به گردن خودش!

المصنف؛ اسم المؤلف: أبو بكر عبد الرزاق بن همام الصنعاني الوفاة: 211، دار النشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1403، الطبعة : الثانية، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، ج6، ص200

شما كلمه «نستعین بقوة المنافق» را جستجو بزنید موارد زیادی دارند. یك تعبیری هم است اگر اشتباه نكنم ظاهرا فرمایش حضرت «آیت الله سبحانی» است. می‌گوید: در قرآن، موضوع منافقین خیلی بیشتر از مشركین و كفار مورد نقد قرار گرفته است.

یكی از علمای «مصر» كتابی به اسم «النفاق والمنافقین فی القرآن» نوشته است، در آن‌جا ایشان نتیجه گرفته است که یك سوم قرآن درباره منافقین است.

بعد فرمایش حاج آقای «سبحانی» فرمایش خیلی قشنگی است. می‌گوید: "منافقینی كه از همان روز اول كارشكنی می‌كردند و این همه آیات در مذمت آن‌ها آمد، چطور شد بعد از رحلت پیامبر دیگر در جامعه اسلامی اسمی و خبری از منافقین نیست. آیا این‌ها همه مؤمن و مسلمان شدند؟ یعنی وجود پیغمبر مانع بود و وقتی این مانع بر طرف شد همه یك جا مسلمان و مؤمن شدند!؟ یا این‌ها از جامعه اسلامی كوچ كردند و در جای دیگر رفتند، یا اینکه نه، این‌ها آمدند با حاكمان در یك صف قرار گرفتند!؟

جالب این است که از «حذیفه» سوال می‌کنند چرا در جامعه ما از منافقین خبری نیست؟ گفت در زمان پیغمبر بحث منافقین بود و الان بحث کفار است؛ یعنی منافقین زمان پیغمبر، همه به کفار مبدل شدند!!

« أن النفاق كان على عهد رسول الله فأما اليوم فإنما هو الكفر بعد الإيمان»

الجامع لأحكام القرآن، اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن أحمد الأنصاري القرطبي، دار النشر: دار الشعب – القاهرة؛ ج 8، ص 214

لذا یکی از موضوعاتی که ما باید به خوبی روی آن کار کنیم و در دست‌مان هم باشد آیه:

(أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَينَهُمْ)

و کساني که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند؛

سوره فتح (48): آیه 29

است.

پرسش:

فرمودید بعد از وفات پیامبر هیچ خبری از منافقین نیست، یعنی چه خبری نیست؟

پاسخ:

یعنی هیچ جا نمی‌آیند بگویند منافقین چه کار کردند و چه کار نکردند؟ آیا خطری است یا نیست؟ نه ابوبکر نه عمر و نه عثمان هیچ جا نمی‌گویند منافقین خطرشان چیست؟ این‌ها اصلاً اسمی از نفاق و منافقین ندارند و صحابه در مورد منافقین چیزی نمی‌گویند.

در زمان پیغمبر حرف از نفاق و منافق بود؛ در «جنگ احد» از میان هزار نفر لشگر مسلمین، سیصد نفر از منافقین در وسط راه بر می‌گردند؛ یعنی یک سوم مسلمان‌ها با «عبدالله ابی» سرکرده منافقین بر می‌گردند؛ یک سوم! نه ده نفر نه بیست نفر! یعنی از هزار نفر سیصد نفر برگشتند.

در «جنگ احزاب» منافقین کارشکنی کردند در همه جا کارشکنی‌های‌شان است، نبی مکرم هم خطر این‌ها را گوشزد می‌کند؛ ولی پیغمبر که از دنیا می‌رود هیچ اسمی از منافقین نیست!!

این‌كه آقای ابوبکر بیاید بگوید آی مردم مراقب منافقین باشید، این‌ها خطرناک هستند؛ و یا عمر بگوید مراقب منافقین باشید یا یک جا منافقین در کار ابوبکر و عمر و عثمان کارشکنی بکنند، نمی بینید!! تاریخ را شما مطالعه بفرمایید آیا یک جا می‌بینید که در حکومت «شیخین» منافقین کارشکنی کرده‌ باشند؟

در زمان رسول اکرم، - بنابراین‌که آیا نفاق در «مکه» هم بوده یا نبوده - در سوره مدثر، خدای عالم مسلمان‌ها را سه دسته می‌کند؛ دسته اول: «کفار»، دسته دوم: «مشرکین»، و دسته سوم:

(الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ)

و بيماردلان و کافران بگويند

سوره مدثر (74): آیه 31

خیلی‌ها می‌گویند این آیه، آیه مکی نیست مدنی است. مفسرین همه معتقد هستند در «مکه» نفاق نبوده چون نفاق، یعنی کسی از ترسش عقیده‌اش را ابراز نکند؛ در «مکه» اسلام قدرتی نداشت تا از ترس قدرت اسلام عقیده‌شان را ابراز نکنند و هر کس مخالف اسلام بود علناً می‌گفت من مخالف اسلام هستم؛ ولی در «مدینه» اسلام وقتی اقتدار گرفت نفاق ایجاد شد؛ یعنی تعدادی که ایمان نداشتند تظاهر به ایمان کردند:

(وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَياطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ)

و هنگامي که افراد باايمان را ملاقات مي‌کنند، و مي‌گويند: «ما ايمان آورده‌ايم!» (ولي) هنگامي که با شيطانهاي خود خلوت مي‌کنند، مي‌گويند: «ما با شمائيم! ما فقط (آنها را) مسخره مي‌کنيم!»

سوره بقره (2): آیه 14

این را بعضی از بزرگان می‌گویند؛ البته نظر من صد در صد خلاف این است. و معتقدم آیه:

(الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ)

مکی است و اشاره دارد به کسانی که در «مکه» ایمان و اسلام آوردند ولی «طمعاً لرّیاسة بعد الرسول»! این هم یک نوعی نفاق است؛ ولی نه از ترس قدرت اسلام!

اگر اشتباه نكنم در توقیع حضرت ولیعصر (ارواحنا فداه) به «شیخ مفید» یا در «کمال الدین شیخ صدوق» هم به این مسئله اشاره شده است.

بنابراین (الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ) مال «مکه» است و قضیه‌اش غیر قابل انکار است. در «مدینه» هم کارشکنی‌های این‌ها مشهود است و هیچ واقعه ا‌ی در «مدینه» اتفاق نمی‌افتد كه رد پای منافقین در آن نباشد، وقتی كه یک سوم قرآن، درباره منافقین است این نشان می‌دهد که منافقین چقدر تلاش می‌کردند.

شما اول سوره بقره را ببینید كه در رابطه با مؤمنین چند آیه دارد و در رابطه با کفار و مشرکین چند آیه دارد و در مورد منافقین چند آیه دارد؟

نکته دیگری که این‌جا مطرح است عبارت (رُحَمَاءُ بَينَهُمْ) است در آیه شریفه؛ که آیا صحابه واقعاً (رُحَمَاءُ بَينَهُمْ) بودند یا نه؟ در این‌جا دو تا مسئله قابل بررسی است و من از دوستان تقاضا دارم اگر این بحث موضوع تحقیق باشد خیلی خوب است.

در رابطه با قضیه جنگی که ابوبکر با مرتدین کرد یعنی جنگ «ردّه»؛ آیا این کسانی که در برابر ابوبکر ایستادند، و ابوبکر دستور کشتن‌شان را داد، این‌ها واقعاً مرتد بودند یا نه مسلمان بودند و به خدا ایمان داشتند، نماز هم می‌خواندند، حج هم می‌رفتند ولی می‌گفتند ما زکات به شما نمی‌دهیم؟ یعنی منکر زکات هم نبودند.

آیا جمله «به شما زکات نمی‌دهیم» مایه ارتداد و مستحق قتل است؟ حالا مسئله «مالک بن نویره» را کنار بگذارید آن بحث جدائی است که «خالد بن ولید» (علیه من الله ما یستحق) به خاطر طمع در همسر مالک، او را کشت و همان شب هم به همسرش تجاوز کرد و عمر هم گفت:

«قتلت امرأ مسلما ثم نزوت على امرأته والله لأرجمنك بأحجارك»

تاريخ الطبري؛ اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري الوفاة: 310، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، ج2، ص274

می گوید: تو را سنگسار می‌کنم؛ ولی متأسفانه سنگسار نکرد ولی روز اول که عمر به خلافت رسید، «خالد» را عزل کرد تا روز آخر این ده دوازده سال خلافت عمر، برای «خالد» کوچک‌ترین مسئولیتی ندادند، نه مسئولیت جنگی، نه مسئولیت اقتصادی، نه مسئولیت سیاسی و او کاملاً گوشه‌گیر بود. بعد از این‌که عمر از دنیا رفت، عثمان آمد دوباره «خالد» آمد و در مسند قرار گرفت.

این یک نکته است که واقعاً جنگ «رَدّه» یا «رِدّه» آیا (رُحَمَاءُ بَينَهُمْ) و (أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ) بود یا به عکس بود؟ اگر به خوبی روی این قضیه کار بشود خیلی قضایا روشن می شود.

من در میان آقایانی که کار کردند در ذهنم است «علامه عسکری» به خوبی کار کرده؛ ولی کافی نیست یک مقداری اتقان آن‌چنانی ندارد؛ حاج آقای ‌«کورانی» هم کتابی دارد ایشان منابع را به خوبی استقصاء کرده؛ یعنی ما من مصدر الا این‌كه ایشان استقصاء كرده است؛ ولی جمع‌ بندی‌های خوبی ندارد و جمع بندی‌هایش، جمع بندی‌های ابتدائی است یعنی با مقام علمی «آیت‌الله کورانی» نمی‌سازد.

افراد دیگری هم نوشتند مرحوم «علامه شرف الدین» بحث «رِدّه» را در «المراجعات» دارد و در «النص والإجتهاد» به طور مفصل قضیه را آورده است.

این‌جا از مواردی است که نیاز است که ما خوب کار بکنیم، چرا که همیشه و همه جا به دردمان می‌خورد. یعنی بهترین راه برای اثبات حقانیت امیرالمؤمنین و بطلان دیگران همین راه است، البته برای آن‌هایی که واقعاً دنبال خدمت به اسلام و مسلمین هستند.

اصلاً ما کاری نداریم که امیرالمؤمنین خلیفه بود یا نبود، این آقای ابوبکر كه خلیفه شده معامله‌اش با ملت و با مردم چگونه بود؟ با معترضین چه برخوردی داشت؟ آن هم نه معترضی که در خیابان بیاید سر و صدا راه بیاندازد و... بلکه معترضی که می‌گوید ما معتقد به زکات هستیم ولی زکات به شما نمی‌دهیم. این یک بحث است.

بحث دوم برخورد خلیفه دوم است. برخورد عمر بن خطاب سه بخش است: یک برخورد قبل از مسلمان شدنش دارد که هر کس اسلام می‌آورد، عمر پدرش را در می‌آورد. یعنی یکی از شکنجه‌ گرهایی که مسلمان‌ها در «مکه» گرفتار او بودند همین آقای عمر بن الخطاب است؛ من مدارکش را با سندهای صحیح عرض می‌کنم.

بخش دوم برخوردهای عمر بن خطاب در زمان حضور پیامبر اکرم بود. عمر بن خطاب در سال دهم بعثت اسلام آورد، در زمان رسول اکرم برخوردهای خشن و تندی که با پیغمبر اکرم، صحابه و اهل‌بیت پیغمبر دارد نکته‌ای است که باید روشن بشود.

بخش سوم برخورد و خشونتی که در ایام خلافت دارد. این خشونتها یک دسته بر می‌گردد به اولین لحظه‌ای که ابوبکر او را به عنوان خلیفه معرفی می‌کند، که داد همه بلند می‌شود؛ امیر المؤمنین، «طلحه»، «زبیر»، «سعد بن ابی وقاص» حتی «عبد الرحمن ابن عوف» و ... پیش ابوبکر می‌آیند و می گویند:

«تستخلف علينا فظا غليظا ولو قد ولينا كان أفظ وأغلظ فما تقول لربك إذا لقيته»

الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار؛ اسم المؤلف: أبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة الكوفي الوفاة: 235، دار النشر: مكتبة الرشد - الرياض - 1409، الطبعة: الأولى، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ج 7، ص 434، ح 37056

یعنی یک اعتراض تقریباً عمومی شکل می گیرد كه جز تعداد اندکی مثل عثمان و دیگران انتخاب خلیفه دوم را برای خلافت تأیید نمی‌کنند. این یک بحثی است و خیلی نکته ظریفی است؛ حتی در یک جایی دارد «مهاجرین»‌ و «انصار» اعتراض کردند سندش هم از دیدگاه اهل‌سنت صد در صد صحیح است.

بخش دوم اینکه وقتی عمر به خلافت می‌رسد برخوردی که با مسلمان‌ها دارد که آیا این برخوردها، برخوردهای قرآنی و پیغمبری است یا نه؟ این برخوردها از دیدگاه قرآن و از دیدگاه سنت پیغمبر قابل نقد است؛ ما دعوا نداریم فحش هم نمی‌دهیم توهین هم نمی‌خواهیم بکنیم. یک روایت هم از کتب شیعه نقل نمی‌کنیم. آن‌ را که خودشان نقل کرده‌اند همان را می‌آوریم.

نکته‌ای که آقایان توجه داشته باشند در رابطه با شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) است كه آرام آرام داریم به استقبالش می‌رویم؛ این‌ها یک مقداری سر و صدا راه انداختند که شما فاطمیه می‌گیرید و این توهین به مقدسات اهل‌سنت است.

«عبدالحمید»، «گرکیج» و «مولوی فاروقی» در «بیرجند» بیانیه دادند و سخنرانی کردند که جمهوری اسلامی اگر دنبال وحدت است ایام فاطمیه را تعطیل کند. چون این‌ها توهین به خلیفه دوم است. یعنی عمر بن خطاب حضرت زهرا را کتک زده و موجب شهادتش شده یا تهدید کرده و خانه‌اش را آتش زده و ... اینها دروغ است!!

در این‌جا ما کاری به قضیه حضرت زهرا نداریم می‌گوییم از شما یک سوالی داریم، خلیفه دوم برخوردش با پیغمبر چطوری بوده است؟ بنابر نقل «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم»‌ ایشان چه برخوردی با پیغمبر اکرم داشت؟ این برخوردها، برخوردهای اسلامی است یا غیر اسلامی است؟

جلوی چشم پیغمبر با اهل‌بیت پیغمبر چه برخوردی داشته است؟ «زینب» از دنیا می رود رسول اکرم او را در «قبرستان بقیع» دفن می‌کند، حضرت زهرا و دیگر اهل‌بیت پیغمبر دارند گریه می‌کنند، عمر، شلاق برداشت جلوی چشم پیغمبر به جان زن و بچه پیغمبر افتاد که چرا شما دارید گریه می‌کنید؟ اینها در کتاب‌های خود اهل سنت است.

آیا یک فردی که جلوی چشم رسول اکرم به اهل‌بیت پیغمبر شلاق می‌زند، پیغمبر ناراحت می‌شود می‌گوید:

«مه يابن الخطاب»

آیا از این شخص بعد از پیغمبر مستبعد است بیاید درِ خانه دختر پیغمبر تهدید کند و آتش بزند یا شلاق بزند و با غلاف شمشیر بزند و ...

این چه استبعادی دارد؟ اگر شما واقعاً می‌خواهید از آقای عمر دفاع کنید؟ چشم ما وفات حضرت زهرا را قبول می‌کنیم و گوشه‌ میز می‌گذاریم و کار نداریم، شما اول سوال ما را جواب بدهید، هر جوابی شما آن‌جا دادید عین جواب شما را ما در مورد قضیه حضرت زهرا مطرح می کنیم.

در این‌جا روایات چند دسته است: یک سری روایات داریم که اصلاً در رابطه با شلاق خلیفه اول است همه آوردند:

« كانت درة عمر أهيب من سيف الحجاج»

عمر شلاقی داشت که وحشتناک‌تر از شمشیر «حجاج ابن یوسف ثقفی» بود!

مغني المحتاج إلى معرفة معاني ألفاظ المنهاج ، اسم المؤلف: محمد الخطيب الشربيني، دار النشر: دار الفكر - بيروت، ج 4، ص 390

این را «شربینی» در «مغنی المحتاج» که کتاب فقهی‌شان است از قول «شعبی» نقل می‌کند. کسی که در مورد او می‌گویند: «امیرالمؤمنین فی الحدیث» است! «شیخ عبدالحی الکتانی» از علمای بزرگ‌ اهل سنت نیز این را نقل می‌کند. «طبری» هم می‌گوید:

«و هو أول من حمل الدرة وضرب بها»

تاريخ الطبري؛ اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري الوفاة: 310، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، ج2، ص570

«ابن اثیر»، «ابو الفداء»، «ابن کثیر» هم این مطلب را نقل می‌کنند و خود حضرت امیر هم در «خطبه شقشقیه» دارد:

«فَصَيَّرَهَا فِي‏ حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا»

سرانجام (ابوبكر) آن خلافت را در اختيار كسى قرار داد كه جوّى از خشونت و سخت گيرى بود.

نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص48

خود عمر هم می‌گوید:

«اللهم إني غليظ فليني ، وإني شحيح فسخني ، وإني ضعيف فقوني»

الكنى والأسماء؛ اسم المؤلف: أبو بشر محمد بن أحمد بن حماد الدولابي الوفاة: 310هـ، دار النشر: دار ابن حزم - بيروت/ لبنان - 1421 هـ - 2000م ، الطبعة: الأولى، تحقيق: أبو قتيبة نظر محمد الفاريابي، ج 2، ص 666

این‌ها مواردی است که تقریباً می‌شود گفت بین آقایان اجماعی است، حتی من دیدم «ابن تیمیه» هم، همین قضیه را قبول دارد و مطرح می کند. این یک بحث است، که اصلاً خلیفه دوم ذاتاً آدمی خشن است و شلاق به دست دارد و هر کس می‌آید می‌زند.

نکته بعدی «شکنجه مسلمانان توسط خلیفه دوم» است در «مکه»؛ «نعیم ابن عبدالله» می‌گوید:

«فقال له أين تريد يا عمر فقال اريد محمدا هذا الصابئ... يا عمر أترى بني عبد مناف تاركيك تمشي على الأرض وقد قتلت محمدا أفلا ترجع إلى أهل بيتك فتقيم امرهم قال وأي أهل بيتي قال ختنك وابن عمك سعيد بن زيد بن عمرو وأختك فاطمة بنت الخطاب فقد والله أسلما وتابعا محمدا على دينه فعليك بهما»

تا این‌که عمر با «نعیم ابن عبدالله» درگیر می‌شود «نعیم» می‌گوید اگر چنان‌چه از پیغمبر ناراحت هستی که خدایان شما را مورد تمسخر قرار داده، سراغ خواهر و شوهر خواهرت برو که این‌ها به پیغمبر ایمان آوردند؛

«فرجع عمر عامدا إلى أخته وختنه»

«عامِداً» یعنی «قاصِداً» تا آن‌جای که می‌گوید آمد و دید این‌ها مشغول آموزش قرآن و خواندن قرآن هستند. وقتی عمر رسید این‌ها اوراق قرآن را زیر فرش و رختخواب پنهان کردند. این بنده خدایی که معلم قرآن بود فرار کرد. عمر آمد؛

«وبطش بختنه سعيد بن زيد»

با دامادش درگیر شد شروع کرد او را مورد ضرب و شتم قرار دادن. خواهر عمر بلند شد

«فقامت إليه أخته فاطمة لتكفه عن زوجها»

تا شوهرش را از دست عمر بگیرد

«فضربها فشجها»

خواهرش را آن‌چنان زد که فرق سرش شکافته شد و خون جاری شد.

السيرة النبوية لابن هشام، اسم المؤلف: عبد الملك بن هشام بن أيوب الحميري المعافري أبو محمد الوفاة: 213، دار النشر: دار الجيل - بيروت - 1411، الطبعة: الأولى، تحقيق: طه عبد الرءوف سعد، ج2، ص188

پرسش:

ممکن است بگویند «الإسلام یجُبُ ما قَبْلِه»! خطاهای عمر را اسلام آوردنش می بخشد!

پاسخ:

«الإسلام یجُبُ ما قَبْلِه» برای آن کسی است که ایمان آورده باشد و بعد هم اعمال زشت خود را ترک کرده باشد، آیا اگر یک کسی که فرضاً در دوران جاهلیت آدم کشته، اموال کسی را دزدیده، آیا این هم «یجُبُ ما قَبْلَه» می شود یا نه، این‌ها را باید جبران کند؟

«دلائل النبوه» که «ابن تیمیه» می‌گوید از صحیح‌ترین کتاب‌ها است می گوید:

«فوثب عمر على ختنه فوطئه وطأ شديدا»

به شدت او را لگدمال کرد

«قال فجاءت أخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحة بيده فدمى وجهها»

صورتش خون آلود شد.

دلائل النبوة؛ اسم المؤلف: للبيهقي الوفاة: 458 ، ج2، ص219

این مطلب را «ابن حبان» در «ثقات» آورده، «مقدسی» در «احادیث المختاره» آورد که همه روایاتش صحیح است؛ «قرطبی» آورده ولی با حذف بعضی از چیزهای که اهانت به خلیفه نشود. «ذهبی»، «ابن حجر عسقلانی»، «ابن جوزی»، «ابن کثیر» هم این مطلب را آوردند.

قضیه دیگری که هست اینکه «عبدالله بن عامر بن ربیعه» از مادرش «لیلا» نقل می‌کند:

«كان عُمَرُ بن الْخَطَّابِ من أَشَدِّ الناس عَلَيْنَا في اسلامنا فلما تَهَيَّأْنَا لِلْخُرُوجِ إلى أَرْضِ الْحَبَشَةِ»

معلوم می‌شود آن‌هایی که از «مکه» به ‌«حبشه» هجرت کردند به خاطر ترس جان‌شان بوده است. همان طوری که هجرت رسول اکرم از «مکه» به «مدینه» هم به خاطر ترس جان‌شان بود.

این مطلب را با سندهای صحیح آوردند که عمر بن خطاب دید مادرم «لیلا» سوار شتر است گفت «ام عبدالله» کجا می‌روید؟ این «ام عبدالله» گفت:

«آذَيْتُمُونَا في دِينِنَا فَنَذْهَبُ في أَرْضِ اللَّهِ حَيْثُ لا نُؤْذَى في عِبَادَةِ اللَّهِ»

به خاطر دین ما را مورد اذیت قرار می‌دهید ما در ارض الهی می‌رویم آن‌جا به خاطر عبادت خدا مورد اذیت قرار نگیریم

«قال: صَحِبَكُمُ اللَّهُ ،ثُمَّ ذَهَبَ. فَجَاءَنِي زَوْجِي عَامِرُ بن رَبِيعَةَ فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا رَأَيْتُهُ من رِقَّةِ عُمَرَ»

عمر گفت خدا همراه‌تان باشد! سپس همسرم آمد و او را از حرف عمر باخبر کردم.

حال مراد عمر از «خدا» در «صَحِبَكُمُ اللَّهُ» چیست نمی دانیم. چون قبل از ایمان عمر بن خطاب است. که البته مشرکین مکه طبق آیه؛

(وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيقُولُنَّ اللَّهُ)

و هرگاه از آنان سؤال کني: «چه کسي آسمانها و زمين را آفريده است؟» مسلما مي‌گويند: «الله»

سوره لقمان (31): آیه 25

قائل به خدا بودند و در کنارش بت‌ها را هم مدبر امور می‌دانستند.

در هر صورت می‌گوید شوهرم آمد خبر دادم:

« بِمَا رَأَيْتُهُ من رِقَّةِ عُمَرَ»

عمر ناراحت بود و دلش سوخت از این‌که ما داریم از «مکه» ترک وطن می‌کنیم شوهرم گفت:

« تُرَجِّينَ أَنْ يُسْلِمَ »

امیدوار هستی عمر مسلمان بشود؟

«فقلت نعم»

گفتم بله

«فقال وَاللَّهِ لا يُسْلِمُ حتى يُسْلِمَ حِمَارُ الْخَطَّابِ»

المعجم الكبير، اسم المؤلف: سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم الطبراني، دار النشر: مكتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983، الطبعة: الثانية، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ج 25، ص 29، ح 47

«احمد ابن حنبل» در «فضائل الصحابه» می‌آورد:

«لا يسلم الذي رأيت حتى يسلم حمار الخطاب»

تا الاغ طویله اسلام نیاورد ایشان ایمان نمی‌آورد!

فضائل الصحابة؛ اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبد الله الشيباني الوفاة: 241، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1403 - 1983، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. وصي الله محمد عباس، ج1، ص279، ح371

اگر این عبارت در کتاب‌های شیعه بود این‌ها آسمان را بر سر شیعه ویران می‌کردند. در «معجم کبیر طبرانی» است:

«حتى يُسْلِمَ حِمَارُ الْخَطَّابِ»

المعجم الكبير؛ اسم المؤلف: سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم الطبراني الوفاة: 360، دار النشر : مكتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983 ، الطبعة: الثانية، تحقيق : حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ج25، ص29

«بیهقی»، «ذهبی»، «ابن کثیر دمشقی» نقل می‌کنند. باز روایتی در «فضائل الصحابه» نقل می‌کند

«مر أبو بكر بجارية بني مؤمل حي من بني عدي بن كعب»

در حقیقت «قبیله بنی عدی» قبیله عمر بن خطاب است می‌گوید «جاریه ا‌ی بود

«وكانت مسلمة وعمر بن الخطاب يعذبها لتترك الإسلام وهو يومئذ مشرك وهو يضربها حتى إذا مل قال»

عمر آن زمان مشرک بود و داشت «جاریه» را می‌زد به قدری می‌زد خسته می‌شد دست از کتک زدن بر می‌داشت می‌گفت:

«إني أعتذر إليك»

ای کنیز معذرت می‌خواهم این‌که تو را نمی‌زنم نه این‌که دلم می‌سوزد بلکه به قدری تو را زدم که خسته شدم!! چقدر این آقا مهربان است! از این مهربان‌تر می‌خواهید پیدا کنید؟

«إني أعتذر إليك أني لم أتركك إلا ملالة فعل الله بك فتقول كذلك فعل الله بك»

جاریه گفت: عمر همان کاری که با من کردی خدا هم با تو همین کار را بکند

فضائل الصحابة؛ اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبد الله الشيباني الوفاة: 241، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1403 - 1983، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. وصي الله محمد عباس، ج1، ص120

پرسش:

عمر در آن زمان چند سالش بوده است؟

پاسخ:

موقعی که از دنیا رفت 63 سالش بود. 13 سال «مدینه» را حذف کن می شود 50 سال. از این هم ده سال کم کن، 42- 43 سال بوده است.

در ادامه به خشونت عمر با رسول اکرم می‌رسیم. این یک دنیای برای خودش دارد، آدم وقتی این مطالب را می خواند، قلبش به درد می‌آید. انسان بنشیند برای مظلومیت رسول اکرم گریه کند که کم از مظلومیت امیرالمؤمنین، صدیقه طاهره و سید الشهداء نداشت.

ولی ما متأسفانه مظلومیت‌های رسول اکرم را نادیده گرفتیم. قرآن می‌گوید:

(وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يقُولُونَ)

ما مي‌دانيم سينه‌ات از آنچه آنها مي‌گويند تنگ مي‌شود (و تو را سخت ناراحت مي‌کنند).

سوره حجر (15): آیه 97

سینه تو دارد به تنگ می‌آید؛ ولی این (يضِيقُ صَدْرُكَ) را ما کلاً نادیده گرفتیم، اگر بنا باشد ما بخواهیم برای اهل‌بیت گریه کنیم توصیه من به شما این است که اول برای رسول اکرم گریه کنید، بعد برای صدیقه طاهره و امام حسین گریه کنید. ببینید در آن 23 سال این بزرگوار چه کشیده است؟

بویژه بعد از رحلت خدیجه، در مورد خدیجه (سلام الله علیها) به این‌كه ایثار داشت ما کاری نداریم، ایشان مایه آرامش رسول اکرم در محیط خانه بود. وقتی پیغمبر وارد خانه می‌شد خدیجه در را باز می‌کرد پیغمبر را در آغوش می‌گرفت، دست در گردن پیغمبر می‌گذاشت و خستگی‌های پیغمبر بر طرف می‌شد. دارد پیغمبر اکرم بعد از رحلت خدیجه یک سال شبانه روز برای فراق خدیجه گریه کرد!

خیلی عجیب است یک سال اولاً به خاطر حضرت خدیجه عزای عمومی اعلام کرد، بعدش هم وفات «ابوطالب» بود و یک سال شبانه روز برای از دست دادن حضرت خدیجه نه به خاطر این‌که زن از دست داده است؛ یعنی مایه آرامش این بزرگوار بود که در این 25 سال شریک غم‌های رسول اکرم و مایه آرامش رسول اكرم بود، همچین زنی را از دست داده است.

«والسلام علیکم ورحمة الله»



مطالب مرتبط:
مصدر تشریع معارف اسلامی، قرآن یا سنت!؟مصدر تشریع معارف دین؛ صحابه یا اهلبیت (12)مصدر تشریع معارف دین؛ صحابه یا اهلبیت (13)
Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها