نسخه موبایل
www.valiasr-aj .com
بدعت از دیدگاه فریقین : نقد ادلّه اهل سنت بر خلافت «ابوبكر»
کد مطلب: 7031 تاریخ انتشار: 16 آذر 1393 - 10:05 تعداد بازدید: 4461
خارج فقه مقارن » بدعت از دیدگاه فریقین
بدعت از دیدگاه فریقین : نقد ادلّه اهل سنت بر خلافت «ابوبكر»

جلسه بیست و نهم 1393/09/16

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه بیست و نهم 1393/09/16

موضوع درس : بدعت از دیدگاه فریقین : نقد ادلّه اهل سنت بر خلافت «ابوبكر»

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

ما در جلسات گذشته، در مورد علت تحقیق از مذهب، و اثبات ولایت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) از «کتاب» و «سنت» بحث کردیم.

و قرار شد که عزیزان این ادلّه را خوب به خاطر داشته باشند و حفظ کنند. البته لازمه حفظ، تکرار و تمرین است. چرا که این حفظیات اگر مرور نشود، زود فراموش می شود.

بنده خودم معمولاً هر شب قبل از خواب و یا بعد از نماز صبح؛ این روایاتی را که حفظ کرده ام، را مرور می کنم. اگر یک هفته یا دو هفته این محفوظات را مرور نکنم، از ذهنم می رود.

چون حفظ کردن عدد، خیلی سخت است. اصل روایت را انسان می تواند مدت زیادی در ذهن داشته باشد ولی نگه داری عدد مشکل است.

ما بخش اول را که تحت عناوین زیر بود، در گذشته بحث کردیم.

«چرا بايد از مذهب تحقيق كنيم»؛

« اثبات ولایت امیرالمؤمنین در قرآن»؛

«ولایت امیرالمؤمنین در سنّت»

ما در بخش اول، ادله کتابی را بر امامت امیرالمؤمنین آوردیم با اقوال مفسران بزرگ اهل سنت؛ و همچنین از سنت آوردیم با صحت روایت.

اما بخش دوم بحث، با توجه به اینکه هر موضوعی وقتی مفید است که هم جامع افراد باشد و هم مانع اغیار، ضرورت دارد که ما در اینجا مطرح کنیم.

بخش دوم بحث، این است که می خواهیم ببینیم که عزیزان اهل سنت ما، که معتقد به خلافت امیرالمؤمنین نیستند و معتقد هستند که ابوبکر خلیفه بعد از پیغمبر است، چه دلیلی بر این مدعایشان دارند. شاید دلیل آنها صحیح تر باشد.

ما در اول بحث خودمان گفتیم که خداوند فرموده است:

«فَبَشِّرْ عِبَادِي * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمْ اللهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الاْلْبَابِ»

پس بندگان مرا بشارت بده. همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی میکنند. آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آنها خردمندانند.

سوره زمر آیه 17 و 18

وقتی دلائل اهل سنت را شنیدیم، خیلی محترمانه، مؤدبانه، و منطقی، آنها را نقد می کنیم. باید نقد ما منطقی و استدلالی باشد. و از به کار بردن هر گونه الفاظ تند، به گونه ای که احساسات طرف را جریحه دار کند، باید خودداری کنیم.

ادله اهل سنت بر خلافت «ابوبكر»

برخی از آقایان اهل سنت معتقد هستند، همچنانی که «شیعه» معتقد است، برای خلافت «امیرالمؤمنین»، نصی از پیغمبر دارند؛ ما هم معتقد هستیم برای خلافت «ابوبکر» نص وجود دارد. و پیغمبر او را برای خلافت نصب کرده است.

ما در مرتبه اول، قبل آنکه ادله اینها در نص بر خلافت ابوبکر را نقل کنیم و رد کنیم، یک راست می رویم سرچشمه و سر مطلب را می گیریم.

بزرگان اهل سنت، رسماً اعلام کرده اند، ما نصی در خلافت «ابوبکر» نداریم. البته آنها معتقد به وجود نص در امیرالمؤمنین هم نیستند.

اما اینکه ما در مورد «امیرالمؤمنین» نصی نداریم، فهو مردود لوجود النص...

اما نسبت به «ابوبکر» ما نص نداریم، این اعتراف است. و «اقرار العقلا علی انفسهم جایز»!

این یک قاعده منطقی است که می گوید اگر کسی یک اعترافی بکند، و یک ادعا؛ اعتراف او را می پذیریم ولی ادعایش را رد می کنیم و از او مطالبه بیّنه می کنیم.

به عنوان مثال؛ بنده با این آقا رفتیم به محکمه، من به قاضی می گویم که این عبایی که به دوش من است مال ایشان است، و عبایی که به دوش ایشان است، مال من است.

قاضی در اینجا عبای من را می گیرد و می دهد به ایشان، و می گوید خوش آمدید.

چرا که شما به یک چیز اعتراف کردی ما آن را پذیرفتیم و عمل کردیم و چیزی را ادعا کردی که باید برای آن دلیل و بینه بیاوری!

این یک قاعده کلی است که در خیلی جاها به درد می خورد. مثلاً به ما اشکال میکنند که شما می آیید از «صحیح بخاری» از صد تا روایت، به دوتا سه تا روایت، که به نفع خودتان است، استناد می کنید و به روایاتی که به ضرر شما هست استناد نمی کنید.

ما می گوئیم که این قاعده عقلائی است که «اعتراف» را می پذیرند، برای «ادعا» مطالبه بیّنه می کنند.

آيا نصي در خلافت «ابوبكر» وارد شده است؟

در مسئله وجود و عدم وجود نص بر خلافت «ابوبکر» ما می بینیم که بزرگان اهل سنت، مثل «تفتازانی» معتقد به عدم وجود نص هستند:

«و النص منتف في حق أبي بكر.»

درباره خلافت ابوبکر ما نصی از پیامبر نداریم.

شرح المقاصد ج 5 ص 255

«ابن کثیر» دمشقی هم می گوید:

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَمْ يَنُصَّ عَلَى الْخِلَافَةِ عَيْنًا لِأَحَدٍ مِنَ النَّاس، لَا لِأَبِي بَكْرٍ كَمَا قَدْ زَعَمَهُ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ السُّنَّةِ، وَلَا لَعَلِّي كما يقوله طائفة من الرَّافِضَةِ.»

پیغمبر اکرم بر خلافت هیچ کسی از مردم تصریح نکرده است. نه برای ابوبکر؛ آن چنانی که گروهی از اهل سنت معتقدند و نه برای علی؛ آن چنانی که شیعیان می گویند.

البدایه و النهایه ج 5 ص 250

این دو اعتراف علمای اهل سنت، دلیل بر این است که ما هیچ نصی بر خلافت «ابوبکر» نداریم.

و از همه مهمتر، این است که، از خلیفه دوم در آخرین لحظات عمرش، می خواهند که خلیفه معین کند؛ آقای «عمر» می گوید:

«إِنْ أَسْتَخْلِفْ فَقَدْ اسْتَخْلَفَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي أَبُوبَكْرٍ وَ إِنْ أَتْرُكْ فَقَدْ تَرَكَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي رَسُولُ اللَّهِ.»

اگر خلیفه معین کنم، ابوبکر که بهتر از من بود خلیفه تعیین کرد. و اگر خلیفه معین نکنم، پیغمبر که از من بهتر بود، خلیفه معین نکرد.

صحيح البخاري ج 8 ص 126 ح 7218

شما اگر پنجاه تا روایت هم بیاورید، با نصّ جلی، با نصّ خفی؛ ما می گوئیم که جناب خلیفه دوم، یا راست می گوید یا دروغ می گوید. اگر راست می گوید تمام ادلّه شما بر باد است. و اگر دروغ می گوید، آدمی که دروغگو باشد، شایسته خلافت نیست!

زیرا خود علمای اهل سنت تصریح دارند که خلیفه مسلمین، نه تنها باید عادل باشد، بلکه باید أعدل اهل زمانش باشد.

اگر «شرح تجرید الأعتقاد قوشجی» را نگاه کنید، خواهید دید که ایشان می گوید، خلیفه سه شرط دارد: اعلم اهل زمان خودش باشد، اشجع اهل زمان باشد، اعدل اهل زمان باشد.

اگر یک خلیفه دروغ بگوید، چگونه می خواهد اسلام را در جامعه پیاده کند؟

چگونه می خواهد حق مظلوم را از ظالم بگیرد؟

چگونه می خواهد عدالت را رعایت کند؟

«تفتازانی» هم هشت شرط را برای خلیفه مسلمین نقل می کند، نسبت به پنج شرطش می گوید اختلافی است، ولی این سه شرطی که گفتیم را می گوید اجماعی است.

پس بنابراین این آقایان، نصی برای خلافت «ابوبکر» ندارند.

آيا اجماعی بر خلافت «ابوبكر» منعقد شده است؟

این آقایان می گویند: درست است که ما نصی بر خلافت «ابوبکر» نداریم، ولی اجماع بر خلافتش داریم! بعد از نبی مکرح صحابه جمع شدند، آقای ابوبکر را به خلافت برگزیدند.

پیغمبر هم که فرمود:

«إِنَّ أُمَّتِي لَن تَجْتَمِعُ عَلَى ضَلَالَةٍ»

همانا امت من بر گمراهی جمع نمی شوند.

سنن ابن ماجه ج 2 ص 1303 ح 3950، مسند احمد ج 6 ص 396

قرآن هم که می فرماید:

«وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى‏ وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيراً»

هر کس که بعد از آشکار شدن هدایت برای او، با پیامبر مخالفت کند و از راهی جز راه مؤمنان پیروی نماید، ما او را به همان سو که می رود می بریم و به دوزخ داخل می کنیم و چه بد فرجامی است.

سوره نساء آیه 115

این ادعای وجود اجماع مسلمین، بر خلافت «ابوبکر»، در حالی است که خود «عمر بن خطاب» می گوید:

«كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً... وَ لَكِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا»

بیعت ابوبکر کار نسنجیده بود... و خدا ما را از شرش حفظ کرد.

صحيح البخارى ج 8 ص 26 ح 6830

اگر واقعاً شورایی در کار بود و یا اجماعی در کار بود، چرا آقای «عمر» از بیعت با ابوبکر، تعبیر میکند به «فَلْتَةً»؛

«فلته» یعنی یک کار بی تدبیر و ناگهانی. یک کار بی حساب و کتاب.

به اعتراف آقای «عمر» بیعت با «ابوبکر»، کاری بود که شرخیز است، دردسر ساز است، لذا می گوید: «وَ لَكِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا».

قاضی القضات سوریه شیعه شد!

به قول آقای «شيخ محمد مرعي الأمين الأنطاكي»، متوفى 1383 هـ‍ ق؛ قاضی القضات «سوریه»، بعد از این که در سن شصد، هفتاد سالگی شیعه شد، و با شیعه شدن ایشان و برادرش، دهها هزار نفر در «سوریه» شیعه شدند.

کتابی نوشت به نام «لماذا اخترت مذهب الشيعة»؛ در آنجا می نویسد:

«لاوالله ما وقى الله شرها، بل ما زال شررها يلتهب، و ضررها مستمر إلى الأبد»

نه به خدا قسم، خداوند شرش را حفظ نکرد. بلکه شرش و ضررش تا ابد استمرار دارد.

لماذا اخترت مذهب الشيعة ص 414

آقای «قرطبى» که از ائمه تفسیر اهل سنت است متوفی 671 قمری، می گوید:

« فَإِنْ عَقَدَهَا وَاحِدٌ مِنْ أَهْلِ الْحَلِّ وَالْعَقْدِ فَذَلِكَ ثَابِتٌ وَ يَلْزَمُ الْغَيْرُ فِعْلَهُ، خِلَافًا لِبَعْضِ النَّاسِ حَيْثُ قَالَ: لَا تَنْعَقِدُ إِلَّا بِجَمَاعَةٍ مِنْ أَهْلِ الْحَلِّ وَ الْعَقْدِ وَ دَلِيلُنَا أَنَّ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ عَقَدَ الْبَيْعَةَ لِأَبِي بَكْرٍ وَ لَمْ يُنْكِرْ أَحَدٌ مِنَ الصَّحَابَةِ ذَلِكَ»

اگر یک نفر از اهل حل و عقد، کسی را به عنوان خلیفه معین کند، خلافت او ثابت می شود. بر خلاف بعضی از مردم که گفته اند خلافت، فقط به وسیله جماعتی از اهل حل و عقد حاصل می شود. دلیل ما بر انعقاد خلافت با یک نفر از اهل حل و عقد، فعل عمر است، که خودش خلافت را برای ابوبکر منعقد ساخت. و هیچ یک از صحابه خلافت ابوبکر را انکار نکردند.

تفسير القرطبي ج 1 ص 269

این که «قرطبی» می گوید: «عمر» به تنهایی خلافت «ابوبکر» را منعقد کرد، یک اعتراف است. ولی این که می گوید: هیچ یک از صحابه مخالفت نکردند، یک ادعاست که دلیل می خواهد و آقای قرطبی هم دلیلی نمی آورد.

آيا همه صحابه موجود در مدينه، با خلافت «ابوبكر» موافق بودند؟

آقای قرطبی می گوید: هیچ یک از صحابه، با خلافت «ابوبکر» مخالفت نکردند! در حالی که آقای «عمر بن خطاب» می گوید:

«أَنَّ الأَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ، وَخَالَفَ عَنَّا عَلِيٌّ وَالزُّبَيْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا... »

انصار با ما مخالفت کردند. و همه آنها در سقیفه بنی ساعده جمع شدند. و علی و زبیر و کسانی که با آن دو بودند هم، با ما مخالفت کردند.

صحيح البخارى ج 8 ص 26 ح 6830

شما می گوئید بر خلافت ابوبکر، اجماع بوده! این چه اجماعی است که نه انصار در آن است نه امیرالمؤمنین و نه زبیر، و نه کسانی که با علی و زبیر بودند.

به اعتراف «عمر»، دهها نفر از بنی هاشم با خلافت ابوبکر مخالفت کردند. این چه اجماعی است که شکل گرفت!؟

«ابن تیمیه» متوفای 748 قمری می گوید:

«وكان أكثر بني عبد مناف ـ من بني أمية وبني هاشم و غيرهم ـ لهم ميل قوي إلى عليّ بن أبي طالب يختارون ولايته.»

اکثر فرزندان عبد مناف، از بنی امیه و بنی هاشم و دیگران؛ تمایل زیادی به علی بن ابی طالب داشتند و ولایت او را برگزیده بودند.

منهاج السنة ج 7 ص 47

«ابن حزم آندلسی» هم، درباره اجماع بدون حضور امیرالمؤمین، می گوید:

«ولعنة اللّه على كلّ إجماع يخرج عنه على بن أبى طالب ومن بحضرته من الصحابة»

خدا لعنت کند آن اجماعی را که علی بن ابیطالب و صحابه همراه او، از آن اجماع بیرون بیاید.

المحلى ج 9 ص 345

معرفی کتاب «قصة الحوار الهادئ»

این کتاب، مکاتباتی است با یکی از بزرگان علمای وهابی عربستان. کسی که بیست و پنج سال در دانشگاه ام القری، در مقطع دکتری، در رشته کلام، تدریس داشته است. کسی که به عنوان دکتر و پروفسور مطرح است. آقای دكتر «احمد بن سعد حمدان غامدي».

ما با این آقای پروفسور غامدی، مکاتباتی داشتیم که در نهایت به صورت یک کتاب سه جلدی چاپ شد. در این نامه هایی که بین ما رد و بدل می شد، ما سؤال کردیم، ایشان جواب داده است؛ ایشان سؤال کرده ما جواب دادیم.

در این مکاتبات، آخرین مدل جواب یک سنی وهابی به ایرادات ما را، می توانید ببینید. و ما هم جوابهای ایشان را رد کردیم.

لازم است که دوستان این کتاب را مطالعه کنند و با هم مباحثه کنند. شاید حدود پانصد برابر کتاب «المراجعات»، در این کتاب «قصة الحوار الهادئ» مطلب وجود دارد.

اضافه بر این که مرحوم شرف الدین،در «المراجعات»، با یک عالم مؤدبی مثل «سلیم بشری» مواجه بود. ولی ما با یک آدم جنجالی طرف بودیم. آدمی که به هیچ وجه حاضر نیست از الف به باء بیاید.

ما بارها با هم بحث می کردیم، مسئله که تمام می شد، دستش را بالا می گرفت و می گفت: قبول. در جلسه بعدی می دیدیم که دوباره حرف خودش را می زند. ما جواب می دادیم دوباره دستش را بالا می گرفت و قبول می کرد. در جلسه بعدی باز هم منکر می شد.

در جلسه ای که ما با تعدادی از اساتید دانشگاه «ام القری» داشتیم، آنها عنوان می کردند که حتی اساتید این دانشگاه، از پروفسور غامدی حساب می برند! و کسی جرأت مخالفت با ایشان را ندارد.

در حقیقت، جدیدترین جواب و پاسخ اینها؛ و نیز جدیدترین شبهات اینها را، در این کتاب می توانید مطالعه کنید.

این کتاب حدود نود درصد مکاتبه است و ده درصد مناظره حضوری است. در مناظرات، ایشان خیلی حضور ذهن نداشت، و ما حضور ذهنمان خیلی قوی بود.

البته به هیچ وجه، این ملاک نیست. زیرا در مباحث مناظره ای حضوری، شاید طرف حضور ذهن نداشته باشد و نتواند جواب بدهد. این ملاک برتری نیست.

ولی اگر این مناظره به صورت مکاتبه باشد، دیگری هیچ عذری در آن پذیرفته نیست. زیرا رفته مطالعه کرده، دقت کرده، سؤال کرده، تحقیق کرده، بعد آمده نوشته.

لذا ارزش کار به همین مکاتبه است. در این مکاتبات، من دو صفحه سؤال کردم، ایشان بیست صفحه جواب نوشته. به بیست صفحه ایشان، من هفتاد صفحه جواب نوشتم. به هفتاد صفحه ما، ایشان دویست صفحه جواب نوشته است.

البته بنا نبود تا مباحث ما به پایان نرسیده، چاپ بشود. ما به هم توافق کرده بودیم این را. ولی ایشان تا مباحث تمام نشده، چاپ کرد.

قلم ایشان هم بسیار تند است. و هر کس که کتاب ایشان را می خواند، متعذی می شد. «آیة الله مقتدائی» می گفت: وقتی من این کتاب را خواندم، به قدری زجر کشیدم و اعصابم داغون شد، که تا چند روز حالم خراب بود.

«آیة الله العظمی سبحانی» هم که خوانده بود خیلی عصبانی شده بود. ایشان از اول در جریان کار ما بود. جواب هایی که ما آماده می کردیم برای ارسال، هم ایشان می دید و هم «آیة الله العظمی شبیری» می دید و نکات ظریفی را می فرمود.

داستان یک سفر غیر طبیعی به مکه

حاج آقای سبحانی به من گفت که فلانی! من پیشنهاد می کنم شما به هر قیمتی هست برای اعمال حج بروید مکه، بروید در خانه آقای دکتر غامدی و یک مناظره حضوری داشته باشید و حسابش را بگذارید کف دستش و بیائید.

من گفتم که الآن تقریباً سه چهار روز ماند بود به ذی الحجه؛ و همه کاروانها رفته اند. و دیگر امکان پذیر نیست.

ایشان گفت: من به یکی از مراجع زنگ می زنم هماهنگ کند. ولی به ایشان گفته بودند ما کاروانها را بسته ایم و دیگر یک نفر هم نمی توانیم اضافه کنیم.

حاج آقای سبحانی به من گفت: من که نتوانستم کاری کنم. خودت از جده ات حضرت زهرا بخواه که کاری کند.

ما متوسل شدیم به مادرمان حضرت زهرا، یکی از دوستان از مشهد زنگ زد گفت: شما نمی خواهی بروی حج؟ گفتم: چطور؟ گفت: ما با کاردار عربستان در مشهد رفیق هستیم. به من گفته ببین اگر از دوستان خصوصی کسی می خواهد برود حج، من هماهنگ کنم.

ما گذرنامه را فرستادیم مشهد، بعد از دو سه روز ویزا صادر شد. دیدیم همه کاروانها رفته اند گفتیم چه کار کنیم؟

آقای «رحمانی» نماینده امام در نیروی انتظامی زنگ زد با من کار داشت. گفتم فلانی داستان ما این است چه کنیم؟

گفت شما بلیط بگیر من هماهنگ می کنم شما از کشور خارج بشوی. گفتم این طور نمی شود من مجوز رسمی می خواهم.

غروب همان روز مجوز رسمی از فرمانده کل فرودگاههای کشور برای ما ارسال شد.

ما یکه و تنها رفتیم عربستان. همیشه با کاروان می رفتیم همه چیز مرتب بود و روی برنامه ولی این دفعه تنها بودیم. رفتیم رسیدیم فرودگاه جده، سرگردان و حیران.

یکی از شاگردان ما من را دید که سرگردان هستم. گفت این جا چه کار می کنی؟ گفتم سرگردانیم ببینیم چه کنیم.

گفت: می شود من از شما خواهش کنم با کاروان ما بیائید برویم حج؟ ایشان ما را به کاروان معرفی کرد و ما سوار شدیم رفتیم رسیدیم مکه و اعمالمان را انجام دادیم.

ما اعمال را که انجام دادیم باز سرگردان شدیم که چه کنیم؟ تا اینکه پسر آقای مکارم ما را دید و گفت: پدرم به من زنگ زده که اگر فلانی آمد مکه، ایشان را ببر به بعثه، تا در آنجا مستقر بشود.

بعد از مستقر شدن؛ ما زنگ زدیم و رفتیم منزل دکتر غامدی، و یک جلسه پنج ساعته با ایشان بحث کردیم. جوابیه را که من دادم ایشان خواند، همانجا رنگش تغییر کرد. در آن جلسه آقای مبلغی، آقای زمانی، آقای دکتر معارف هم حضور داشتند.

بعد از جلسات مناظره با آقای دکتر «غامدی»؛ ما مجبور شدیم برای حضور در همایش «غدیر» در «جامعة المصطفی»، سریع به ایران بر گردیم.

سه روز کلاسهایی داشتیم با حدود هفتصد، هشتصد نفر از طلاب غیر ایرانی. روز سوم بیش از سی نفر از دانشجویان سنّی، رسماً «شیعه» شدند. و الآن هر کدام در کشور خودشان مبلغ شیعه هستند.

به حاج آقای مکارم گفتم ما یک سفر بدون مدینه رفتیم مکه آمدیم. ایشان فرمود که فلانی! مکه شما، همین کلاس هایی است که دارید.

دعای پیامبر در غدیر، به کرّات برای من مستجاب شده است

من بارها گفته ام که این فرمایش پیغمبر اکرم که در «غدیر»، درباره امیرالمؤمنین دعا کرد و فرمود: خدایا یاری گر علی را یاری کن... این را من به کرّات در زندگی خودم دیده ام.

یعنی به اندازه تعداد موی سرم نصرت الهی را در زندگی دیده ام.

کوچکترین قدمی که انسان بردارد برای نصرت امیرالمؤمنین؛ نصرت خدای عالم پی در پی بر انسان می بارد. مثل باران بهاری که در عرض ده دقیقه سیل به پا می کند، عنایات الهی این چنین در زندگی آدم فرود می آید.

برگردیم به بحث خودمان...

هیچ اجماعی برای خلافت «ابوبکر» شکل نگرفت

گفتیم که علی رغم ادعای اجماع در خلافت«ابوبکر»؛ صحابه زیادی با خلافت ابوبکر مخالفت کردند. به طوری که گروه انصار گفتند ما فقط با «علی» بیعت می کنیم:

«ابن الأثير» می گوید:

«فقالت الأنصار أو بعض الأنصار: لانبايع إلاّ عليّاً»

انصار گفتند که ما فقط با علی بیعت می کنیم.

الكامل ج 2، ص 325؛ تاريخ طبري ج 2 ص443

خود «عایشه» هم می گوید:

«وَ عَاشَتْ فَاطِمَةُ بَعْدَ النَّبِيِّ سِتَّةَ أَشْهُر... وَ لَمْ يَكُنْ علي يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ.»

و فاطمه بعد از پیغمبر، شش ماه زندگی کرد. و در این شش ماه علی با ابوبکر بیعت نکرد

صحيح البخارى ج 5 ص82 ح 4240 و ح 4241

«ابن حزم آندلسی» هم می گوید:

«ولعنة اللّه على كلّ إجماع يخرج عنه على بن أبى طالب ومن بحضرته من الصحابة»

خدا لعنت کند آن اجماعی را که علی بن ابیطالب و صحابه همراه او، از آن اجماع بیرون بیاید.

المحلى ج 9 ص 345

توسل به زور برای به خلافت رساندن «ابوبكر»!

«عایشه» درباره نحوه به قدرت رسیدن پدرش «ابوبکر»، می گوید:

«خَوَّفَ عُمَرُ النَّاسَ وَإِنَّ فِيهِمْ لَنِفَاقًا»

عمر مردم را می ترساند و در میان مردم منافقینی وجود داشت

بخاري ج 4 ص 195 ح 3669

خود «عمر بن خطاب» هم می گوید:

«ما هو إلاّ أن رأيت أسلم، فأيقنت بالنصر»

وقتی قبیله اسلم را دیدم یقین پیدا کردم که ما پیروز می شویم.

تاريخ الطبري ج 2 ص 458

قبیله «اسلم»، از قبایل عشایر اطراف مدینه بودند و اختلافات دیرینه ای با انصار داشتند.

اینها آمدند با توافقات پنهانی و به قول «شیخ مفید»، بده بستون هایی که با بعضی ها انجام دادند؛ وارد مدینه شدند و چماق به دست مردم را وادار می کردند که با ابوبکر بیعت بکنند. و اگر کسی بیعت نمی کرد او را مورد ضرب و شتم قرار می دادند.

آيا نماز ابوبكر به جاي پيامبر، دليل بر خلافت اوست؟

از مهمترین و اساسی ترین دلائل اهل سنت بر خلافت «ابوبکر»، این است که می گویند پیغمبر، ابوبکر را برای نماز به جای خود فرستاد.

از قول عایشه نقل میکنند که گفته است:

«أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ لَهَا: مُرِي أَبَا بَكْرٍ يُصَلِّي بِالنَّاسِ»

پیغمبر گفت به ابوبکر بگوئید برای مردم نماز بخواند.

صحیح بخاری ج 3 ص 1238 ح3204

اگر «علی» افضل بود، پیغمبر او را برای نماز می فرستاد. اگر کسی غیر از ابوبکر افضل بود، پیغمبر او را برای نماز به جای خودش انتخاب می کرد.

پیغمبر با این کارش به مردم فهماند که آن کسی که صلاحیت امامت را دارد، ابوبکر است. وقتی ابوبکر در مسائل دینی ما امام است، در مسائل دنیوی به طریق اولی صلاحیت امامت دارد.

«بخاری» نقل می کند که:

«فَكَانَ أبوبَكْرٍ يُصَلِّي قَائِمًا وكان رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يُصَلِّي قَاعِدًا يَقْتَدِي أبوبَكْرٍ بِصَلَاةِ رسول اللَّهِ وَ النَّاسُ مُقْتَدُونَ بِصَلَاةِ أبي بَكْرٍ»

پیغمبر وقتی رفت به مسجد نشسته نماز می خواند، و ابوبکر ایستاده نماز می خواند. ابوبکر به نماز پیغمبر اقتدا کرده بود و مردم به نماز ابوبکر اقتدا کرده بودند!

صحيح البخاري ج1 ص 174 ح 713

این گونه نماز هم، از عجائب روزگار است. نماز جماعتی عجیب و غریب! یک نماز جماعت با دو امام جماعت. پیغمبر، امام جماعت مخصوص ابوبکر؛ و ابوبکر، امام جماعت برای دیگر صحابه!

نماز پیغمبر یا درست است یا باطل!

اگر باطل است، نماز ابوبکر که به پیغمبر اقتدا کرده هم، باطل است.

و اگر درست است، و نماز ابوبکر هم درست است، چرا صحابه به پیغمبر اقتدا نکردند؟

«بخاری» در یک روایت نقل می کند که اصلاً ابوبکر مکبّر بوده است:

«وَأَبُوبَكْر يُسْمِعُ النَّاسَ التَّكْبِيرَ»

ابوبکر مکبر نماز بوده است.

صحيح البخاري ج 1 ص 174 ح 712

والسلام علیکم و رحمة الله




Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :