محور هفتم: عمر با ام كلثوم «كفو» نبود:

با بررسى شخصيت دينى، اخلاقى و نسبى خليفه دوم و مقايسه آن با شخصيت امّ‌كلثوم، به اين نتيجه مى‌رسيم كه اين دو از هيچ نظر با يكديگر همشأن نبوده‌اند.

امّ‌كلثوم دختر رسول خدا بود در دامان صديقه شهيده بزرگ شده بود؛ اما خليفه دوم (بنا بر اعتراف اهل سنت) دو سوم عمرش را در بت پرستى گذرانده و در دامان زنى همچون حنتمه بزرگ شده است.

اخلاق تند و خشونت ذاتى خليفه دوم را عالمان بزرگ اهل سنت با صراحت نقل كرده‌اند؛ در حالى كه امّ‌كلثوم كودك خردسال و از خانواده‌اى است كه رعايت اخلاق و آداب اسلامى براى همه جهانيان اسوه بوده است:

امّ‌كلثوم در خوشبينانه‌ترين حالت هفت يا هشت سال بيشتر نداشته؛ ولى خليفه دوم حد اقل پنجاه و هفت ساله بوده.واقعاً چه تشابهى بين اين دو وجود دارد؟

ما اين تشابهات را دسته بندى و دليل عدم شأنيت خليفه دوم را با امّ‌كلثوم از ديدگاه اهل سنت بررسى خواهيم كرد.

غير هاشمي، كفو هاشمي نيست:

برخى از عالمان اهل سنت تصريح كرده‌اند كه در ازدواج، تناسب دينى و حتى نسبى نيز ضرور است و غير قريش نمى‌توانند با دختران قرشى و همچنين غير بنى هاشم نمى‌توانند با دختران بنى هاشم ازدواج كنند؛ چرا كه بنى هاشم به خاطر وجود رسول خدا صلى الله عليه وآله قوم برتر هستند و هيچ قومى از نظر فضيلت با آن‌ها برابرى نمى‌كند.

به همين دليل بود كه اميرمؤمنان عليه السلام مى‌فرمود: من دخترانم را براى فرزندان جعفر كنار گذاشته‌ام و جز به آن‌ها به كسى ديگر دختر نخواهم داد.

أَنَّ عُمَرَ خَطَبَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ ابْنَتَهُ أُمَّ كُلْثُومٍ فَقَالَ عَلِيٌّ إِنَّمَا حَبَسْتُ بَنَاتِي عَلَى بَنِي جَعْفَرٍ.

عمر بن خطاب، از علي بن ابى طالب دخترش امّ‌كلثوم را خواستگارى كرد؛ علي در پاسخ گفت: من دختران خويش را براى ازدواج با پسران جعفر از ازدواج منع كرده ام.

الخراساني، سعيد بن منصور (متوفاي 227هـ)، سنن سعيد بن منصور، ج 1، ص 172، ح520، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر:الدار السلفية - الهند، الطبعة: الأولى، 1403هـ ـ 1982م.

الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 8، ص 463، ناشر: دار صادر - بيروت.

بجيرمى شافعى، از دانشمندان متأخر اهل سنت (متوفاى 1221هـ) تصريح مى‌‌كند كه امتناع رسول خدا از دادن حضرت زهرا به خليفه اول و دوم به خاطر اين بود كه آن‌ها از نظر نسبى با خاندان رسول خدا همتا نبودند:

وفي شرح الخصائص: وخُصّ أن آله لا يكافئهم في النكاح أحد من الخلق وأما تزويج فاطمة لعليّ، فقيل: إنه لم يكن إذ ذاك كفؤاً لها سواه... وزوّجت له بأمر الله لما رواه الطبراني عن ابن مسعود: أنه لما خطبها منه أبو بكر وعمر ردهما وقال: ( إن الله أمرني أن أُزَوّج فاطِمَةَ مِنْ عَليّ ) وزوجها له في غيبته على المختار ويمكن أنه وكل واحداً في قبول نكاحه فلما جاء أخبره بأن الله تعالى أخبره بذلك فقال رضيت.

در شرح خصائص آمده است كه «از خصوصيات پيامبر (صلى الله عليه وآله)‌ آن است كه هيچ كس با خاندان او در ازدواج هم شان نيست؛ اما در باره ازدواج علي با فاطمه، گفته شده است كه فاطمه جز او همتايى نداشت و به خاطر امر الهى با او ازدواج كرد. زيرا طبرانى از ابن مسعود روايت مى‌كند كه هنگامى كه ابوبكر و عمر از فاطمه خواستگارى كردند، رسول خدا آن دو را رد كرده و فرمود خداوند به من دستور داده است كه فاطمه را به ازدواج علي در آوردم؛ و او را در غياب علي كه برگزيده خدا براى اين ازدواج بود، به همسرى او در آورد؛ و ممكن است كه رسول خدا شخصى را وكيل در قبول ازدواج از جانب علي كرده باشد؛ و هنگامى كه پيامبر به علي گفت كه خداوند او را به اين كار مامور كرده است، راضى شد.

البجيرمي الشافعي، سليمان بن محمد بن عمر (متوفاي1221هـ)، تحفة الحبيب على شرح الخطيب ج 4، ص 89، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت/ لبنان - 1417هـ ـ 1996م، الطبعة: الأولى.

و در حاشيه خود بر منهج الطلاب مى‌نويسد:

فَالنَّسَبُ مُعْتَبَرٌ بِالْآبَاءِ إلَّا أَوْلَادُ بَنَاتِهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَإِنَّهُمْ يُنْسَبُونَ إلَيْهِ فَلَا يُكَافِئُهُمْ غَيْرُهُمْ ح ل ( قَوْلُهُ وَاصْطَفَانِي مِنْ بَنِي هَاشِمٍ ) فِيهِ دَلَالَةٌ عَلَى بَعْضِ الْمُدَّعَى وَهُوَ قَوْلُهُ وَلَا غَيْرُ هَاشِمِيٍّ وَمُطَّلِبِيٍّ كُفُؤًا لَهُمَا.

نسب تنها از جانب پدران به حساب مى آيد؛ مگر در فرزندان دختر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم. زيرا اين دختران به رسول خدا منسوب بوده و به همين سبب غير از ايشان كسى همتايشان نيست. كلام رسول خدا كه فرموده‌اند «خداوند من را از بنى هاشم برگزيد» دلالت بر مقدارى از اين مدعا دارد، يعنى غير هاشمى كفو هاشمى و غير مطلبى، كفو مطلبى نيست!

البجيرمي الشافعي، سليمان بن محمد بن عمر (متوفاي1221هـ)، حاشية البجيرمي على منهج الطلاب، ج 3، ص 417، ناشر: المكتبة الإسلامية - ديار بكر – تركيا.

طبق سخن بجيرمى، رسول خدا به اين دليل فاطمه زهرا سلام الله عليها را به آن دو نداد كه از نظر قومى با بنى هاشم كفو نبودند؛ پس ندادن دختر هاشمى به غير هاشمى سنت رسول خدا است. آيا اميرمؤمنان عليه السلام مى‌تواند بر خلاف اين سنت عمل نمايد؟

مقدسى حنبلى به نقل از احمد بن حنبل مى‌نويسد:

وعنه [احمد بن حنبل] أن غير قريش لا يكافئهم وغير بني هاشم لا يكافئهم لقول النبي (ص) إن الله اصطفى كنانة من ولد إسماعيل واصطفى من كنانة قريشا واصطفى من قريش بني هاشم واصطفاني من بني هاشم.

از احمد بن حنبل نقل شده است كه غير قريشى، كفو قريشى نيست؛ و غير بني‌هاشمى، كفو بني‌هاشمى نيست؛ زيرا رسول خدا (ص) فرمودند: خداوند من را از كنانه از نسل اسماعيل برگزيد؛ و از ميان كنانه قريش را برگزيد و از ميان قريش بنى هاشم را برگزيد و از ميان بنى هاشم من را برگزيد.

المقدسي، عبد الله بن أحمد بن قدامة أبو محمد (متوفاي620هـ)، الكافي في فقه الإمام المبجل أحمد بن حنبل، ج 3، ص 31، ناشر: المكتب الاسلامي – بيروت.

شهاب الدين قليوبى نيز تصريح مى‌كند كه هيچ قومى با احرار بنى هاشم نمى‌توانند كفو باشند:

قوله: ( وبنو هاشم إلخ ) نعم الأشراف الأحرار منهم لا يكافئهم غيرهم، وخرج بالأحرار ما لو تزوج هاشمي برقيقة بشرطه، وولدت بنتا فهي مملوكة لسيد الأمة وله تزويجها برقيق ودنيء النسب وإن كانت هاشمية لأن تزويجها بالملكية، ولذلك لو زوجها السلطان بذلك لم يصح.

ساداتى كه آزاد باشند، هيچ كس كفو آنان نيست. قيد آزاد، موردى را استثنا مى كند كه يك هاشمى، با يك كنيز ازدواج كند؛ اما مولا شرط كند كه فرزند غلام او باشد؛ اگر اين شخص دخترى به دنيا آورد، اين دختر، كنيز صاحب مادرش مى شود؛ و مالك مى تواند او را به برده و يا شخصى با نسب پايين تزويج كند. حتى اگر هاشمى باشد؛ زيرا او برده است. و به همين سبب حتى اگر سلطان بخواهد او را به عقد غير هاشمى در آورد نمى تواند! (زيرا برده سلطان نيست)

القليوبي، شهاب الدين أحمد بن أحمد بن سلامة (متوفاي1069هـ)، حاشيتان. قليوبي: على شرح جلال الدين، المحلي على منهاج الطالبين، ج 3، ص 236 تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر - لبنان، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.

آيا مى‌توان خانواده و نسب عمر را با نسب امّ‌كلثوم مقايسه كرد؟ آيا صهاك با حضرت خديجه، و حنتمه با حضرت زهرا كه سيده زنان اهل بهشت است، مى‌تواند يكسان باشد؟ آيا خطّاب را مى‌توان با رسول اكرم و اميرمؤمنان عليهما السلام برابر دانست؟

اگر امّ‌كلثوم را دختر اميرمؤمنان بدانيم، به هيچ وجه نمى توان ادعا كرد كه عمر با آن حضرت كفو بوده است!!!

جالب اين است كه حتى خود خليفه دوم نيز كفائت نسبى را شرط ازدواج مى‌داند و از پيوند افرادى كه از خانواده پست بودند با خانواده‌هاى اصيل جلوگيرى مى‌كردند.

سرخسى حنفى از بزرگان اهل سنت در كتاب المبسوط مى‌نويسد:

وبلغنا عن عمر رضي الله عنه أنه قال لأمنعن النساء فروجهن الا من الأكفاء... وفيه دليل أن الكفاءة في النكاح معتبرة.

از عمر روايت شده كه مى‌گفت: من از ازدواج زنان جلوگيرى مى‌كنم؛ مگر اين كه با همتاى او ( هم كفو او) باشد و اين دليل بر اين است كه در ازدواج همتا بودن معتبر است.

السرخسي، شمس الدين أبو بكر محمد بن أبى سهل (متوفاي483هـ)، المبسوط، ج 4، ص 196، ناشر: دار المعرفة – بيروت.

و عبد الرزاق صنعانى مى‌نويسد:

عن إبراهيم بن محمد بن طلحة قال قال عمر بن الخطاب لأمنعن فروج ذوات الأحساب إلا من الأكفاء.

از ابراهيم بن محمد بن طلحه نقل شده است كه عمر مى‌گفت: من از ازدواج افرادى كه داراى شرافت خانوادگى هستند منع مى‌كنم؛ مگر با همتاى او باشد.

الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 6، ص 152، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ؛

البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ)، أنساب الأشراف، ج 3، ص 96؛

المقدسي، عبد الله بن أحمد بن قدامة أبو محمد (متوفاي620هـ)، المغني في فقه الإمام أحمد بن حنبل الشيباني، ج 7، ص 26، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.

السيواسي، كمال الدين محمد بن عبد الواحد (متوفاي681هـ)، شرح فتح القدير، ج 3، ص 292، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الثانية.

ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم أبو العباس (متوفاي 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوى شيخ الإسلام ابن تيمية، ج 19، ص 28، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.

اما آيا خليفه دوم نيز به اين مسأله پايبند بود؟ آيا بين خليفه دوم و امّ‌كلثوم تناسب قومى و كفائت نسبى رعايت شده است؟

عدم كفائت سني عمر با ام كلثوم:

رعايت تناسب سنى يكى از مسائلى است كه بايد در ازدواج رعايت شود. و اتفاقا خود خليفه دوم با ازدواج پيرمردان با دختران جوان مخالف بوده است.

سعيد بن منصور در سنن خود مى‌نويسد:

أُتِيَ عُمَرُ بنُ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بِامْرَأَةٍ شَابَّةٍ زَوَّجُوهَا شَيْخَاً كَبِيرَاً فَقَتَلَتْهُ، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ، وَلْيَنْكَحِ الرَّجُلُ لُمَّتَهُ مِنَ النسَاءِ، وَلْتَنْكَحِ المَرْأَةُ لُمَّتَهَا مِنَ الرجَالِ يَعْنِي شِبْهَهَا

زنى جوانى را كه با پيرمردى ازدواج كرده بود و سپس شوهرش را كشته بود، نزد عمر آوردند، عمر گفت: اى مردم از خدا بترسيد،‌ هر مردى بايد بازنى همسان خودش (هم كفو خودش ) ازدواج كند و هر زنى نيز بايد با مردى ازدواج كند كه همسان او هست.

الخراساني، سعيد بن منصور (متوفاي227هـ)، سنن سعيد بن منصور، ج 1، ص 243، ح809، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: الدار السلفية - الهند، الطبعة: الأولى، 1403هـ ـ 1982م .

السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 14، ص 263

الهيثمي، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الإفصاح عن أحاديث النكاح، ج 1، ص 32، تحقيق: محمد شكور أمرير المياديني، ناشر: دار عمار - عمان - الأردن، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

آيا تناسب سنى بين عمر و امّ‌كلثوم رعايت شده است؟

بنا به نقل اهل سنت اين ازدواج در سال هفده هجرى اتفاق افتاده است؛ چنانچه ابن أثير جزرى نيز مى‌نويسد:

وفيها أعني سنة سبع عشرة... تزوج عمر أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب وهي ابنة فاطمة بنت رسول الله ودخل في ذي القعدة.

در سال هفدهم عمر با امّ‌كلثوم دختر علي بن ابى طالب كه فرزند فاطمه دختر رسول خدا (ص) بود ازدواج كرده و در ماه ذى القعدة با او عروسى كرد!

الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ) الكامل في التاريخ، ج 2، ص 382، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.

النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج 19، ص215 ـ 220، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.

أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاي732هـ)، المختصر في أخبار البشر، ج 1، ص 111

ابن الجوزي، أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج 4، ص236 ـ 237، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.

امّ‌كلثوم نيز كه در واپسين سال زندگى نبى مكرم به دنيا آمده است در زمان خواستگارى عمر هفت يا هشت سال بيشتر نداشته است. چنانچه ابن سعد در طبقات به اين حقيقت اشاره كرده و مى‌نويسد:

تزوجها عمر بن الخطاب وهي جارية لم تبلغ.

عمر با امّ‌كلثوم ازدواج كرد؛ در حالى كه هنوز امّ‌كلثوم به سن بلوغ نرسيده بود.

الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 8، ص 463، ناشر: دار صادر - بيروت.

از طرف ديگر عمر بن الخطاب هنگامى كه در سال 23 هـ كشته شد، شصت و سه سال داشته؛ پس در سال 17 هـ، پنجاه و هفت ساله بوده؛ يعنى بين امّ‌كلثوم و عمر بيش از 50 سال فاصله سنى وجود داشته است.

پرسش ما از اهل سنت اين است كه چه تناسبى بين امّ‌كلثوم هفت ساله و عمر بن خطاب پنجاه و هفت ساله وجود داشته است؟

هنگامى كه ابوبكر و عمر از مادرش حضرت زهرا سلام الله عليها خواستگارى كردند، پيامبر عدم تناسب سنى را دليل بر رد خواستگارى آن‌ها دانست.

ابن حبان در صحيحش و نسائى در سننش مى‌نويسند:

أخبرنا الْحُسَيْنُ بن حُرَيْثٍ قال حدثنا الْفَضْلُ بن مُوسَى عن الْحُسَيْنِ بن وَاقِدٍ عن عبد اللَّهِ بن بُرَيْدَةَ عن أبيه قال خَطَبَ أبو بَكْرٍ وَعُمَرُ رضي الله عنهما فَاطِمَةَ فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أنها صَغِيرَةٌ فَخَطَبَهَا عَلِيٌّ فَزَوَّجَهَا منه.

عبد الله بن بريده از پدرش نقل مى‌كند كه ابوبكر و عمر از فاطمه خواستگارى كردند، پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم به آن‌ها فرمود: فاطمه خردسال است، سپس علي عليه السلام خواستگارى نمود، پيامبر او را به ازدواج علي عليه السلام درآورد.

النسائي، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن (متوفاي303 هـ)، خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب، ج 1، ص 136، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولى، 1406 هـ؛

النسائي، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن، المجتبى من السنن، ج 6، ص 62، تحقيق: عبدالفتاح أبو غدة، ناشر: مكتب المطبوعات الإسلامية - حلب، الطبعة: الثانية، 1406 - 1986

آيا اين تناسب سنى، پس از سال‌ها بين كوچكترين فرزند حضرت زهرا و شيخين به وجود آمده بود؟

اميرمؤمنان عليه السلام، چون موافق با اين ازدواج نبود، عين همان سخن پيامبر را كه در هنگام خواستگارى از حضرت زهرا عليها السلام در پاسخ آن دو فرموه بود، بيان كرده و مى‌گويد: «امّ‌كلثوم هنوز خردسال است »

ما از اين عالمان سنى مى‌پرسيم، چه سنخيت و چه شباهتى بين عمر 57 ساله و امّ‌كلثوم 7 ساله وجود داشته است؟

چگونه است كه طبق روايات اهل سنت، خليفه دوم رعايت تناسب سنى را براى ديگران ضرورى مى‌دانند و از ازدواج پيرمردان با دختران جوان جلوگيرى مى‌كنند؛ اما خود به اين قانون پايبند نيست و با دخترى كه هنوز به سن بلوغ شرعى نرسيده است، ازدواج مى‌كند؟

آيا اين عمل مصداق اين آيه نمى‌شود:

أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبرِِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَ أَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَ فَلا تَعْقِلُون‏ البقرة /44.

آيا مردم را به نيكى دعوت مى‏كنيد؛ اما خودتان را فراموش مى‏نماييد؛ با اين كه شما كتاب (آسمانى) را مى‏خوانيد! آيا نمى‏انديشيد؟!

عدم صلاحيت اخلاقي عمر براي ازدواج با ام كلثوم:

رعايت كفائت اخلاقى، شرطى است كه همه عاقلان به آن پايبند هستند. طبيعى است كه كسى دختر نازدانه‌اش را به فردى بد اخلاق و عبوس نخواهد داد. از طرف ديگر اخلاق تند عمر با مردم و به ويژه با خانواده‌اش، مشهور و روشن بوده است؛ به طورى كه همين اخلاق تند عمر او را در بسيارى از خواستگاري‌ها ناكام گذاشته است. از آن جايى كه ما در مقاله «بررسى آيه محمد رسول الله» به صورت مفصل به اين مطلب پرداخته‌ايم‌، از تكرار همه آن‌ها خوددارى و فقط به چند نمونه اشاره مى‌كنيم:

خودداري دختر عتبه از ازدواج با عمر به خاطر برخورد تند او:

مطابق نقل بلاذرى، طبرى، ابن اثير و ابن كثير هنگامى كه يزيد بن ابوسفيان از دنيا رفت، عمر از همسرش امّ‌ابان ـ دختر عتبه ـ خواستگارى كرد؛ وى نپذيرفت و علّت آن را چنين بيان كرد:

لأنّه يدخل عابساً، ويخرج عابساً، يغلق أبوابه، ويقلّ خيره.

عمر بن خطاب عبوس و ترش رو وارد منزل مى شود و عبوس و اخمو خارج مى گردد؛ درِ خانه را مى بندد. (و اجازه بيرون رفتن به همسرش نمى دهد) و خيرش (رسيدگى به همسرش) اندك است.

البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 260؛

الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، عيون الأخبار، ج 1، ص 379؛

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 564، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛

الشيباني، أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم (متوفاي630هـ)، الكامل في التاريخ، ج 2، ص 451، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ؛

القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 7، ص 139،، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.

امتناع دختر ابو بكر از ازدواج با عمر به خاطر اخلاق تند او:

افرادى كه اصرار دارند خليفه دوم با دختر امير مؤمنان عليه السلام ازدواج كرده، نه با دختر أبوبكر، دليل آن را امتناع دختر ابوبكر به خاطر اخلاق تند و خشونت ذاتى خليفه دوم دانسته‌اند:

مطابق نقل ابن عبدالبر، امّ‌كلثوم دختر ابوبكر به خواهرش عايشه گفت:

تو مى خواهى من به ازدواج كسى درآيم كه تندخويى و سخت گيرى او را در زندگى مى دانى؟!

سپس افزود:

والله لئن فعلتِ لأخرجنّ إلى قبر رسول الله ولأصيحنّ به

 به خدا سوگند اگر مرا به اين كار وادار كنى، كنار قبر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى روم و آنجا (به عنوان اعتراض) فرياد خواهم كشيد.

إبن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد (متوفاي463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 4، ص 1807، تحقيق علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.

مى بينيم كه حتى دختر كم سنّ و سالى همانند امّ‌كلثوم دختر ابوبكر، با آن كه عمر، هم خليفه مسلمين است و هم با پدرش ابوبكر بسيار دوست و همراه بود؛ ولى حاضر به ازدواج با وى نمى شود.

حال چگونه امكان دارد كه امير مؤمنان عليه السلام اين ويژگى اخلاقى عمر را ناديده بگيرد و دختر خردسالش به دست او بسپارد؟

عمر همسرش را كتك مى‌زد:

يكى از ويژگي‌هاى اخلاقى خليفه دوم اين بود كه همواره زنانش را كتك مى زد. ابن ماجه قزوينى در سنن خود كه يكى از صحاح سته اهل سنت است مى‌نويسد:

از اشعث بن قيس نقل شده است كه گفت:

ضِفْتُ عُمَرَ لَيْلَةً فلما كان في جَوْفِ اللَّيْلِ قام إلى امْرَأَتِهِ يَضْرِبُهَا فَحَجَزْتُ بَيْنَهُمَا.

شبى مهمان عمر بودم نيمه هاى شب ديدم همسرش را كتك مى زند؛ برخاستم و او را از كتك زدن همسرش منع كردم. هنگامى كه به بسترش برگشت گفت:

فلما أَوَى إلى فِرَاشِهِ قال لي يا أَشْعَثُ احْفَظْ عَنِّي شيئا سَمِعْتُهُ عن رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم لَا يُسْأَلُ الرَّجُلُ فِيمَ يَضْرِبُ امْرَأَتَهُ.

اى اشعث! جمله‌اى از رسول خدا شنيده‌ام، آن را به خاطرت بسپار (آن جمله اين است): كسى حق ندارد از مرد بپرسيد كه چرا همسرت را كتك مى‌زنى.

القزويني، محمد بن يزيد أبو عبدالله (متوفاي275هـ)، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 639 ح1986، بَاب ضَرْبِ النِّسَاءِ، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار الفكر - بيروت؛

المقدسي الحنبلي، أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد بن أحمد (متوفاي643هـ)، الأحاديث المختارة، ج 1، ص 189، تحقيق عبد الملك بن عبد الله بن دهيش، ناشر: مكتبة النهضة الحديثة - مكة المكرمة، الطبعة: الأولى، 1410هـ؛

المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 18، ص 31، تحقيق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م؛

القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 493، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ.

شبيه همين روايت در مسند احمد بن حنبل:

الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 1، ص 20 ، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.

آيا هيچ عاقلى حاضر مى‌شود دخترش را به كسى بدهد كه مى‌داند او دخترش را كتك خواهد زد؟

با اين وضعيت اخلاقى عمر، چگونه ممكن است اميرمؤمنان عليه السلام دخترش را به چنين فرد خشن و بد اخلاق بدهد و با تن دادن به اين ازدواج اسباب آزار و اذيت روح رسول خدا و حضرت زهرا سلام الله عليهما را فراهم كند؟

عدم كفائت ديني عمر با ام كلثوم:

طبق نظر اهل سنت، رعايت كفائت دينى نيز يكى از شرائط ازدواج است.

أبو طالب مكى به نقل از سفيان ثورى مى‌نويسد:

وكان الثوري يقول: إذا تزوّج الرجل وقال: أي شيء للمرأة فاعلم أنه لصّ، فلا تزوّجوه، ولا ينكح إلى مبتدع، ولا فاسق، ولا ظالم، ولا شارب خمر، ولا أكل الربا، فمن فعل ذلك فقد ثلم دينه، وقطع رحمه، ولم يحسن الولاية لكريمته، لأنه ترك الإحسان، وليس هؤلاء أكفاء للحرة المسلمة العفيفة.

ثورى مى گفت: هنگامى كه مردى خواستگارى كرده و بگويد كه اين زن چقدر مال دارد، بدانيد كه او دزد است! و به او دختر ندهيد!

همچنين به بدعت گذار و به فاسق و ستمگر، و شارب خمر و رباخوار نبايد دختر داد.

اگر كسى چنين كند، دين خويش را نابود كرده و رحم خويش را قطع كرده و سرپرستى دختر خويش را به خوبى انجام نداده است؛ زيرا او نيكى به اين دختر را ترك كرده است! اينها همتاى دختر آزاد مسلمان عفيف نيستند!

أبو طالب المكي، محمد بن علي بن عطية الحارثي (متوفاي286هـ)، قوت القلوب في معاملة المحبوب ووصف طريق المريد إلى مقام التوحيد، ج 2، ص 414، تحقيق: د.عاصم إبراهيم الكيالي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الثانية، 1426هـ -2005 م.

ابن قدامه مقدسى، برترين فقيه حنابله تصريح مى‌كند كه «كفائت ديني» در ازدواج شرط است و فاسق نمى‌تواند با عفيفه ازدواج نمايد. و سپس به نقل از احمد بن حنبل مى‌نويسد كه هيچ قومى با بنى هاشم كفو نيستند و نمى‌توانند با آن‌ها ازدواج نمايند:

فصل: والكفء ذو الدين والمنصب فلا يكون الفاسق كفءا لعفيفة لأنه مردود الشهادة... وعنه [احمد بن حنبل] أن غير قريش لا يكافئهم وغير بني هاشم لا يكافئهم لقول النبي (ص) إن الله اصطفى كنانة من ولد إسماعيل واصطفى من كنانة قريشا واصطفى من قريش بني هاشم واصطفاني من بني هاشم.

همتا كسى است كه دين دار و صاحب رتبه باشد؛ به همين سبب فاسق همتاى زن عفيف نيست؛ زيرا شهادت فاسق مردود است...

و از احمد بن حنبل نقل شده است كه غير قريشى، كفو قريشى نيست؛ و غير بني‌هاشمى، كفو بني‌هاشمى نيست؛ زيرا رسول خدا (ص) فرمودند: خداوند من را از كنانه از نسل اسماعيل برگزيد؛ و از ميان كنانه قريش را برگزيد و از ميان قريش بنى هاشم را برگزيد و از ميان بنى هاشم من را برگزيد.

المقدسي، عبد الله بن أحمد بن قدامة أبو محمد (متوفاي620هـ)، الكافي في فقه الإمام المبجل أحمد بن حنبل، ج 3، ص 31، ناشر: المكتب الاسلامي – بيروت.

روايت مورد استدلال ابن قدامه را مسلم نيشابورى در صحيحش از وَاثِلَةَ بن الْأَسْقَعِ از رسول خدا صلى الله عليه وآله، نقل كرده است.

النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 4، ص 1782، ح2276، كِتَاب الْفَضَائِلِ، بَاب فَضْلِ نَسَبِ النبي صلى الله عليه وسلم، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

امير مؤمنان (ع)، خليفه دوم را فاجر، ستمگر، دروغگو، خيانتكار و... مى‌داند:

طبق سخن ابن قدامه، خليفه دوم به هيچ وجه نمى‌تواند با دختر امير مؤمنان عليه السلام ازدواج كند؛ چرا كه نه از بنى هاشم است و از نظر دينى شباهتى با امّ‌كلثوم دارد.

اين كه از بنى هاشم نيست، جاى پرسش ندارد؛ اما دليل اين كه از نظر دينى نيز با امّ‌كلثوم همشأن نيست، روايات صحيح السندى در كتاب‌هاى اهل سنت آن را به اثبات مى‌رساند‌؛ هرچند كه ممكن است با وجود صحت سند، اين مطالب را قبول نداشته باشند؛ اما اين روايات در صحيح‌ترين كتاب‌هاي آن‌ها با سند صحيح نقل شده است و اين اهل سنت هستند كه بايد جوابگوي اين مطالب باشند.

روايت اول (ظالم فاجر):

عبد الرزاق صنعانى با سند صحيح از خود خليفه دوم نقل كرده كه خطاب به عباس و امير مؤمنان عليه السلام گفت كه شما مرا فاجر مى‌دانيد:

ثم وليتها بعد أبي بكر سنتين من إمارتي فعملت فيها بما عمل رسول الله (ص) وأبو بكر وأنتما تزعمان أني فيها ظالم فاجر....

من بعد از ابوبكر دو سال حكومت كردم و روش رسول و ابوبكر را ادامه دادم؛ اما شما دو نفر مرا ستمگر و فاجر مى‌دانستيد.

إبن أبي شيبة الكوفي، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج 5، ص 469، ح9772، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.

روايت دوم (كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا):

مسلم نيشابورى نيز به نقل از عمر بن الخطاب در صحيحش مى‌نويسند كه وى خطاب به امام علي عليه السلام و عمويش عباس گفت:

ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.

پس از مرگ ابوبكر،‌ من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم، شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حليه گر و گناهكار خوانديد.

النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

اين اعتقاد واقعى اميرمؤمنان عليه السلام نسبت به خليفه اول و دوم بوده است؛ زيرا امير مؤمنان عليه السلام گفتار خليفه را انكار نكرد، هم چنين تعدادى از اصحاب بزرگ كه حضور داشتند همانند: عثمان بن عفان، عبد الرحمن بن عوف، زبير بن عوام، سعد بن أبى وقاص و... اين قضيه را انكار نكردند؛ بويژه اين كه اين سخن اواخر خلافت عمر بن خطاب انجام گرفته است و دلالت مى كند كه حضرت تا آن زمان بر اين عقيده پايبند بوده است.

حال آيا امكان دارد كه شخص عاقل دختر نازنينش را به فردى دروغگو، خائن، حيله‌گر و گناهكار بدهد؟

طبق روايتى كه بخارى در صحيح‌ترين كتاب اهل سنت پس از قرآن، نقل كرده است، منافق چهار خصلت دارد: دروغگو، خائن، فريبكار و فاجر است. و طبق دو روايتى كه از كتاب‌هاى اهل سنت گذشت، تمام اين چهار خصلت در خليفه دوم بوده و اميرمؤمنان عليه السلام آن‌ها را تأييد كرده است:

حدثنا سُلَيْمَانُ أبو الرَّبِيعِ قال حدثنا إِسْمَاعِيلُ بن جَعْفَرٍ قال حدثنا نَافِعُ بن مَالِكِ بن أبي عَامِرٍ أبو سُهَيْلٍ عن أبيه عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي صلى الله عليه وسلم قال آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ إذا حَدَّثَ كَذَبَ وإذا وَعَدَ أَخْلَفَ وإذا أؤتمن خَانَ

حدثنا قَبِيصَةُ بن عُقْبَةَ قال حدثنا سُفْيَانُ عن الْأَعْمَشِ عن عبد اللَّهِ بن مُرَّةَ عن مَسْرُوقٍ عن عبد اللَّهِ بن عَمْرٍو أَنَّ النبي (ص) قال أَرْبَعٌ من كُنَّ فيه كان مُنَافِقًا خَالِصًا وَمَنْ كانت فيه خَصْلَةٌ مِنْهُنَّ كانت فيه خَصْلَةٌ من النِّفَاقِ حتى يَدَعَهَا إذا أؤتمن خَانَ وإذا حَدَّثَ كَذَبَ وإذا عَاهَدَ غَدَرَ وإذا خَاصَمَ فَجَرَ تَابَعَهُ شُعْبَةُ عن الْأَعْمَشِ.

از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت شده است كه فرمود: علامت منافق سه چيز است؛ هنگامى كه سخن بگويد، دروغ مى‌گويد؛ و هنگامى كه وعده بدهد،‌ خلف وعده مى‌كند؛ و هنگامى كه به او اطمينان شود، خيانت مى‌كند!

از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت شده است كه فرمودند چهار علامت است كه اگر در كسى باشد او منافق خالص است! و اگر كسى يكى از آن‌ها را داشته باشد، در او يكى از علامت هاى نفاق است مگر آنكه اين خصوصيت را ترك كند؛ هنگامى كه به او اطمينان مى‌شود خيانت مى‌كند؛ و هنگامى كه سخن بگويد، دروغ مى‌گويد؛ و هنگامى كه پيمان ببندد، حيله مى‌كند؛ و هنگامى كه دشمنى كند، مرتكب فجور مى‌شود!

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 1، ص 21، ح 33 و 34، كِتَاب الْإِيمَانِ، بَاب عَلَامَةِ الْمُنَافِقِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

پس طبق رواياتي كه در كتاب‌هاي اهل سنت با سند صحيح نقل شده است ، خليفه دوم اين ويژگي‌ها را داشته است ؛ بنابراين از آن‌ها مي‌پرسيم كه آيا منافق مى‌تواند همشأن دختر رسول خدا صلى الله عليه وآله باشد؟

طبق اين روايات كه اهل سنت آن را نقل كرده‌اند، خليفه دوم همشأن امّ‌كلثوم نيست و نمى‌تواند با او ازدواج كند.

شراب خواري خليفه، دليل بر عدم كفائت:

طبق نظر عالمان اهل سنت، دادن دختر به كسى كه شارب خمر است جايز نيست شارب خمر نمى‌تواند با دختر مسلمان كفو باشد و كسى كه اين كار را انجام دهد، در حقيقت قطع رحم كرده است.

گذشت كه ابوطالب مكى به نقل از سفيان ثورى مى‌نويسد:

وكان الثوري يقول: إذا تزوّج الرجل وقال: أي شيء للمرأة فاعلم أنه لصّ، فلا تزوّجوه، ولا ينكح إلى مبتدع، ولا فاسق، ولا ظالم، ولا شارب خمر، ولا أكل الربا، فمن فعل ذلك فقد ثلم دينه، وقطع رحمه، ولم يحسن الولاية لكريمته، لأنه ترك الإحسان، وليس هؤلاء أكفاء للحرة المسلمة العفيفة.

ثورى مى‌گفت: هنگامى كه مردى خواستگارى كرده و بگويد كه اين زن چقدر مال دارد، بدانيد كه او دزد است! و به او دختر ندهيد!

همچنين به بدعت گذار و به فاسق و ستمگر، و شارب خمر و رباخوار نبايد دختر داد.

اگر كسى چنين كند، دين خويش را نابود كرده و رحم خويش را قطع كرده و سرپرستى دختر خويش را به خوبى انجام نداده است؛ زيرا او نيكى به اين دختر را ترك كرده است! اينها همتاى دختر آزاد مسلمان عفيف نيستند!

أبو طالب المكي، محمد بن علي بن عطية الحارثي (متوفاي286هـ)، قوت القلوب في معاملة المحبوب ووصف طريق المريد إلى مقام التوحيد، ج 2، ص 414، تحقيق: د.عاصم إبراهيم الكيالي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الثانية، 1426هـ -2005 م.

عبد الرزاق صنعانى كه استاد بخارى محسوب مى‌شود در المصنف مى‌نويسد:

حدثنا أبو بكر قال حدثنا بن مسهر عن الشيباني عن حسان بن مخارق قال بلغني أن عمر بن الخطاب ساير رجلا في سفر وكان صائما فلما أفطر أهوى إلى قربة لعمر معلقة فيها نبيذ قد خضخضها البعير فشرب منها فسكر فضربه عمر الحد فقال له إنما شربت من قربتك فقال له عمر إنما جلدناك لسكرك.

عمر بن خطاب در سفر همراه مردى روزه دار بود؛ موقع افطار، مرد از مشك عمر كه در آن شراب بود و شتر آن را تكان داده بود نوشيد و مست شد! عمر او را حد زد! آن مرد گفت: من از مشك تو نوشيدم!

عمر در پاسخ گفت: من تو را به خاطر مست شدن حد زدم!

الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 5، ص 502، ح28401، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.

ابن عبد ربه در عقد الفريد مى‌نويسد:

وقال الشعبي شرب أعرابي من إداوة عمر فانتشى فحده عمر وإنما حده للسكر لا للشراب.

شعبى گفته است كه بيابانگردى، از مشك عمر نوشيد و مست شد؛ و عمر او را حد زد؛ و حد زدن او به خاطر مست شدن بود و نه به خاطر نوشيدن شراب!

الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاي 328هـ)، العقد الفريد، ج 6، ص 382، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م.

حال پرسش ما از برادران اهل سنت اين است اگر خليفه دوم شارب خمر نبوده، شراب در مشك او چه مى‌كرده است؟ احتمالا چون اين شخص مشك خليفه را خالى كرده، بر او حد جارى شده است.

همان طور كه ملاحظه كرديد، ما اين روايات را از منابع اهل سنت نقل كرديم نه از منابع شيعه؛ لذا اين اهل سنت هستند كه بايد پاسخگوى اين مسائل باشند.

بدعت‌گذار با دختر عفيفه، كفو نيست:

طبق نظر عالمان اهل سنت، بدعت‌گذار در دين، با دختر مسلمان و عفيفه، كفو نيست و نمى‌تواند با او ازدواج كند.

أبو طالب مكى به نقل از سفيان ثورى مى‌نويسد:

وكان الثوري يقول: إذا تزوّج الرجل وقال: أي شيء للمرأة فاعلم أنه لصّ، فلا تزوّجوه، ولا ينكح إلى مبتدع، ولا فاسق، ولا ظالم، ولا شارب خمر، ولا أكل الربا، فمن فعل ذلك فقد ثلم دينه، وقطع رحمه، ولم يحسن الولاية لكريمته، لأنه ترك الإحسان، وليس هؤلاء أكفاء للحرة المسلمة العفيفة.

ثورى مى گفت: هنگامى كه مردى خواستگارى كرده و بگويد كه اين زن چقدر مال دارد، بدانيد كه او دزد است! و به او دختر ندهيد!

همچنين به بدعت گذار و به فاسق و ستمگر، و شارب خمر و رباخوار نبايد دختر داد.

اگر كسى چنين كند، دين خويش را نابود كرده و رحم خويش را قطع كرده و سرپرستى دختر خويش را به خوبى انجام نداده است؛ زيرا او نيكى به اين دختر را ترك كرده است! اينها همتاى دختر آزاد مسلمان عفيف نيستند!

أبو طالب المكي، محمد بن علي بن عطية الحارثي (متوفاي286هـ)، قوت القلوب في معاملة المحبوب ووصف طريق المريد إلى مقام التوحيد، ج 2، ص 414، تحقيق: د.عاصم إبراهيم الكيالي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الثانية، 1426هـ -2005 م.

از طرف ديگر، بدعت‌هاى خليفه دوم در كتاب‌هاى اهل سنت و حتى در صحيح بخارى و مسلم كه از صحيح‌ترين كتاب‌هاى اهل سنت پس از قرآن هستند، به صورت گسترده نقل شده است.

محمد بن اسماعيل بخارى در صحيح خود مى‌نويسد:

وَعَنْ بن شِهَابٍ عن عُرْوَةَ بن الزُّبَيْرِ عن عبد الرحمن بن عَبْدٍ القارىء أَنَّهُ قال خَرَجْتُ مع عُمَرَ بن الْخَطَّابِ رضي الله عنه لَيْلَةً في رَمَضَانَ إلى الْمَسْجِدِ فإذا الناس أَوْزَاعٌ مُتَفَرِّقُونَ يُصَلِّي الرَّجُلُ لِنَفْسِهِ وَيُصَلِّي الرَّجُلُ فَيُصَلِّي بِصَلَاتِهِ الرَّهْطُ فقال عُمَرُ إني أَرَى لو جَمَعْتُ هَؤُلَاءِ على قَارِئٍ وَاحِدٍ لَكَانَ أَمْثَلَ ثُمَّ عَزَمَ فَجَمَعَهُمْ على أُبَيِّ بن كَعْبٍ ثُمَّ خَرَجْتُ معه لَيْلَةً أُخْرَى وَالنَّاسُ يُصَلُّونَ بِصَلَاةِ قَارِئِهِمْ قال عُمَرُ نِعْمَ الْبِدْعَةُ هذه وَالَّتِي يَنَامُونَ عنها أَفْضَلُ من التي يَقُومُونَ يُرِيدُ آخِرَ اللَّيْلِ وكان الناس يَقُومُونَ أَوَّلَهُ.

از عبد الرحمن بن عبد‌القارى روايت شده است كه گفت: همراه با عمر در شبى از شب هاى ماه رمضان به مسجد رفتيم و مردم را ديديم كه به صورت پراكنده و گروهى به صورت فرادا و گروهى به صورت جماعت نماز مستحبى مى خوانند!

عمر گفت: به نظر من بايد اگر همه را پشت سر يك امام جمع كنيم شايسته است! سپس همه را پشت سر ابى بن كعب آورد تا جماعت نماز بخوانند.

شبى ديگر با او به مسجد رفتيم؛ مردم همگى پشت سر يك نفر نماز مى‌خواندند.

عمر گفت اين كار خوب بدعتى است! و عبادت در آخر شب، بهتر از اين است كه اول شب عبادت كرده و آخر شب بخوابند.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 2، ص 707، ح1906، كِتَاب صَلَاةِ التَّرَاوِيحِ، بَاب فَضْلِ من قام رَمَضَانَ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

بدعت‌هاى كه خليفه دوم در اسلام بنيان‌گذار آن بوده، بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد، طالبين مى‌توانند به كتاب  النص والإجتهاد مراجعه كنند. مرحوم شرف الدين در اين كتاب موارد متعددى از بدعت‌هاى خلفا را از منابع اهل سنت نقل كرده است.

نتيجه:

طبق آن چه گذشت، خليفه دوم به هيچ وجه با امّ‌كلثوم همتائى ندارد و كفو او نيست؛ بنابراين امكان ندارد كه امير مؤمنان عليه السلام اين شرايط را در نظر نگرفته باشد و دخترش را به كسى بدهد كه با هيچ معيارى كفو او نيست؛ و اگر از جانب اميرمؤمنان، اين ازدواج مورد قبول قرار گرفته باشد، همانند ماجراى حضرت لوط عليه السلام و قبول ازدواج قوم گناهكارش، با دخترانش خواهد بود كه علت ازدواج، خوب بودن رابطه لوط با قومش و يا محترم بودن قومش در نظر حضرت لوط نبود.

محور هشتم: ازدواج با تهديد و زورگويي:

در كتاب‌هاى شيعه نيز رواياتى در اين باب وجود دارد؛ اما با بررسى تك تك آن‌ها متوجه خواهيم شد كه اين روايات نه تنها روابط دوستانه ميان امير مؤمنان عليه السلام با عمر بن خطاب را ثابت نمى‌كند؛ بلكه نشان‌دهنده روابط زورمدارانه و رسيدن به اهداف از راه توسل به زور مى باشد.

مرحوم كلينى رضوان الله تعالى عليه در كتاب كافى اين روايات را نقل مى‌كند:

1. مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) قَالَ لَمَّا خَطَبَ إِلَيْهِ قَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إنها صَبِيَّةٌ قَالَ فَلَقِيَ الْعَبَّاسَ فَقَالَ لَهُ مَا لِي أَ بِي بَأْسٌ قَالَ وَمَا ذَاكَ قَالَ خَطَبْتُ إِلَى ابْنِ أَخِيكَ فَرَدَّنِي أَمَا وَاللَّهِ لَأُعَوِّرَنَّ زَمْزَمَ وَلَا أَدَعُ لَكُمْ مَكْرُمَةً إِلَّا هَدَمْتُهَا وَلَأُقِيمَنَّ عَلَيْهِ شَاهِدَيْنِ بِأَنَّهُ سَرَقَ وَلَأَقْطَعَنَّ يَمِينَهُ فَأَتَاهُ الْعَبَّاسُ فَأَخْبَرَهُ وَسَأَلَهُ أَنْ يَجْعَلَ الْأَمْرَ إِلَيْهِ فَجَعَلَهُ إِلَيْهِ.

هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام نقل مى‌كند كه آن حضرت فرمود: زمانى كه عمر بن الخطاب از امّ‌كلثوم خواستگارى كرد، اميرمؤمنان به او فرمود: امّ‌كلثوم خردسال است. امام صادق مى‌فرمايد: عمر با عباس ملاقات كرد و به او گفت: من چگونه ام، آيا مشكلى دارم؟ عباس گفت: تو را چه شده است؟ عمر گفت: از برادر زاده‌ات دخترش را خواستگارى كردم، دست رد بر سينه‌ام زد، قسم به خدا چشمه زمزم را پر خواهم كرد، هيچ كرامتى را براى شما نمى‌گذارم؛ مگر اين كه آن را از بين ببرم، دو شاهد بر مى‌انگيزم كه او سرقت كرده و دستش را قطع خواهم كرد. عباس به به نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد، او را از ماجرا با خبر ساخت و از او درخواست كرد كه تصميم در اين باره را بر عهده او نهد، حضرت امير نيز مسأله ازدواج را به عهده عباس گذاشت.

الكليني الرازي، أبي جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 5 ص 346، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

2.. حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ سَمَاعَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ وَمُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَرْأَةِ الْمُتَوَفَّى عَنْهَا زَوْجُهَا أَ تَعْتَدُّ فِي بَيْتِهَا أَوْ حَيْثُ شَاءَتْ قَالَ بَلْ حَيْثُ شَاءَتْ إِنَّ عَلِيّاً (عليه السلام) لَمَّا تُوُفِّيَ عُمَرُ أَتَى أُمَّ كُلْثُومٍ فَانْطَلَقَ بِهَا إِلَى بَيْتِه.

عبد الله بن سنان و معاوية بن عمار مى گويند:‌ از امام صادق عليه السلام در باره زنى كه شوهرش مرد پرسيدم كه در كجا عده نگه‌دارد؟ حضرت فرمود: هر جا كه بخواهد مى‌تواند عده‌اش را نگه دارد. سپس فرمود: هنگامى كه عمر مُرد، علي عليه السلام به نزد امّ‌كلثوم آمد و دست او را گرفت و به خانه خويش برد.

الكليني الرازي، أبي جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 6 ص 115، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

3. مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَغَيْرُهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) عَنِ امْرَأَةٍ تُوُفِّيَ زَوْجُهَا أَيْنَ تَعْتَدُّ فِي بَيْتِ زَوْجِهَا تَعْتَدُّ أَوْ حَيْثُ شَاءَتْ قَالَ بَلَى حَيْثُ شَاءَتْ ثُمَّ قَالَ إِنَّ عَلِيّاً (عليه السلام) لَمَّا مَاتَ عُمَرُ أَتَى أُمَّ كُلْثُومٍ فَأَخَذَ بِيَدِهَا فَانْطَلَقَ بِهَا إِلَى بَيْتِهِ.

سليمان بن خالد مى‌گويد: از امام صادق عليه السلام در باره زنى كه شوهرش مرده پرسيدم كه آيا در خانه شوهرش عده نگه دارد يا هر جا كه دلش خواست؟ امام عليه السلام فرمود: هر جا كه دلش مى‌خواهد، سپس فرمود: هنگامى كه عمر از دنيا رفت، امام علي عليه السلام دست امّ‌كلثوم را گرفت و به خانه‌اش آورد.

الكليني الرازي، أبي جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 6 ص 115، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

4. عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ حَمَّادٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) فِي تَزْوِيجِ أُمِّ كُلْثُومٍ فَقَالَ إِنَّ ذَلِكَ فَرْجٌ غُصِبْنَاه.

از امام صادق عليه السلام در باره ازدواج امّ‌كلثوم پرسيدند، حضرت فرمود: او ناموسى است كه از ما غصب كرده‌اند. (طبق يك معنى؛ اما طبق ترجمه ديگر، اصل ازدواج زير سؤال مى رود؛ يعنى او زنى است كه به بهانه او ما را تحت فشار قرار مى دهند؛ نكته قابل توجه اين است كه حضرت با وجود فصاحت تمام، نفرموده‌اند ذلك فرج غصب منا؛ بلكه خود را مغصوب معرفى كرده‌اند و فرموده‌اند غصبناه، و يا غصبنا عليه كه در مصادر ديگر شيعه و مصادر سنى به نقل از شيعه اين چنين آمده است، و معنى غصبنا، آن است كه ما مغصوب شديم و نه آن فرج)

الكليني الرازي، أبي جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 5 ص 346، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

اولاً: همان طور كه پيش از اين گذشت‌‌، از اين روايات استفاده نمى‌شود كه امّ‌كلثوم اشاره شده در اين روايات و ديگر روايات شيعيان، همان امّ‌كلثوم دختر امير مؤمنان عليه السلام از حضرت زهرا سلام الله عليها بوده يا امّ‌كلثوم دختر ابوبكر و يا امّ‌كلثوم از ديگر زنان امير مؤمنان عليه السلام؛ بلكه هر سه احتمال وجود دارد.

ثانياً: اهل سنت هرگز به اين روايات استدلال نخواهند كرد؛ زيرا با كنارهم قرار دادن اين روايات، حتى بر فرض وقوع اين ازدواج، هيچ خدمتى به حسن روابط بين امام علي عليه السلام و عمر بن الخطاب نمى‌كند؛ بلكه سوء روابط را ثابت مى‌كند؛ زيرا حد اكثر چيزى كه اين روايات ثابت مى‌كنند، ازدواج با تهديد و ارعاب؛ آن‌هم با دختر خردسالى بوده است كه نه خودش به اين ازدواج راضى بوده و نه پدرش.

آيا چنين ازدواجى مى‌تواند براى عمر بن خطاب فضيلت محسوب شود و آيا مى‌تواند دلالت بر صميميت و دوستى ميان خليفه دوم و اميرمؤمنان داشته باشد؟

سيد مرتضى علم الهدى در اين باره مى‌گويد:

فأما انكاحه عليه السلام إياها، فقد ذكرنا في كتابنا الشافي، الجواب عن هذا الباب مشروحا، وبينا انه عليه السلام ما أجاب عمر إلى انكاح بنته إلا بعد توعد وتهدد ومراجعة ومنازعة بعد كلام طويل مأثور....

والذي يجب أن يعتمد في نكاح أم كلثوم، أن هذا النكاح لم يكن عن اختيار ولا إيثار، ولكن بعد مراجعة ومدافعة كادت تفضي إلى المخارجة والمجاهرة....

وقد تبيح الضرورة أكل الميتة وشرب الخمر، فما العجب مما هو دونها؟

اما در باره به ازدواج در آوردن امّ‌كلثوم،‌ براى عمر؛ ما در كتاب شافى پاسخ از اين مطلب را به صورت مفصل آورده و بيان كرده‌ايم كه آن حضرت، ازدواج عمر با دخترش را قبول ننمود، مگر پس از تهديد و تكرار اين درخواست و درگيرى، پس از سخنى طولانى كه در روايات آمده است....

آنچه كه در ازدواج امّ‌كلثوم مورد توجه بايد قرار گيرد، اين است كه اين ازدواج از روى اختيار و ميل نبوده و پس از تكرار درخواست و زورگويى كه نزديك بود به درگيرى آشكارا بيانجامد صورت گرفت....

و ضرورت حتى خوردن مردار و نوشيدن شراب را جايز مى كند؛ چه رسد به چيزى كه كمتر از آن است.

المرتضي علم الهدي، أبو القاسم علي بن الحسين بن موسى بن محمد بن موسى بن إبراهيم بن الإمام موسى الكاظم عليه السلام (متوفاي436هـ)، رسائل المرتضى، ج 3 ص 149، تحقيق: تقديم: السيد أحمد الحسيني / إعداد: السيد مهدي الرجائي، ناشر: دار القرآن الكريم – قم، 1405هـ.

در حال ضرورت، ازدواج با كافر نيز جايز است:

شيخ مفيد رضوان الله تعالى عليه در اين باره مى‌گويد:

ثم إنه لو صح لكان له وجهان لا ينافيان مذهب الشيعة في ضلال المتقدمين على أمير المؤمنين عليه السلام: أحدهما: أن النكاح إنما هو على ظاهر الإسلام الذي هو: الشهادتان، والصلاة إلى الكعبة، والاقرار بجملة الشريعة. وإن كان الأفضل مناكحة من يعتقد الإيمان، وترك مناكحة من ضم إلى ظاهر الإسلام ضلالا لا يخرجه عن الإسلام، إلا أن الضرورة متى قادت إلى مناكحة الضال مع إظهاره كلمة الإسلام زالت الكراهة من ذلك، وساغ ما لم يكن بمستحب مع الاختيار.

وأمير المؤمنين عليه السلام كان محتاجا إلى التأليف وحقن الدماء، ورأي أنه إن بلغ مبلغ عمر عما رغب فيه من مناكحته ابنته أثر ذلك الفساد في الدين والدنيا، وأنه إن أجاب إليه أعقب صلاحا في الأمرين، فأجابه إلى ملتمسه لما ذكرناه.

والوجه الآخر: أن مناكحة الضال - كجحد الإمامة، وادعائها لمن لا يستحقها - حرام، إلا أن يخاف الإنسان على دينه ودمه، فيجوز له ذلك، كما يجوز له إظهار كلمة الكفر المضاد لكلمة الإيمان، وكما يحل له أكل الميتة والدم ولحم الخنزير عند الضرورات، وإن كان ذلك محرما مع الاختيار.

وأمير المؤمنين عليه السلام كان مضطرا إلى مناكحة الرجل لأنه يهدده ويواعده، فلم يأمنه أمير المؤمنين عليه السلام على نفسه وشيعته، فأجابه إلى ذلك ضرورة كما قلنا إن الضرورة تشرع إظهار كلمة الكفر، قال تعالى: (إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمانِ ).

اين ازدواج، اگر صحيح باشد، دو توجيه دارد كه با مذهب شيعه در باره گمراهى افرادى كه پيش از اميرمؤمنان بودند سازگار است:

1. شرط ازدواج، اسلام ظاهرى است كه شهادتين و نماز به سوى قبله و اقرار كردن به مجموعه شرايع است؛ اگر چه سزاوارتر است كه تنها با كسى كه مومن است، وصلت صورت گيرد و با كسى كه به ظاهر مسلمان است و گمراهى كه سبب خروج او از اسلام شود، ندارد، وصلت ننمود؛ اما هر زمان كه ضرورت اقتضا داشت كه با چنين گمراهى، به شرط تظاهر به اسلام، ازدواجى صورت گيرد، كراهت از بين رفته و اين كار جايز مى شود؛ و كارى كه در زمان اختيار مستحب نبود، در زمان اضطرار، جايز مى شود.

اميرمؤمنان در آن زمان، احتياج داشتند كه جان ها را حفظ كرده و نزديكى ايجاد كنند. و چنين ديد كه اگر همانند عمر، در خواسته اى كه او مطرح كرده به اين عنوان كه با دختر علي ازدواج كند، پافشارى نمايد (و دختر خويش را به او ندهد) اين مطلب فساد دينى و دنيوى خواهد داشت؛ و اگر اين كار را قبول كند، سبب صلاح دينى و دنيوى خواهد بود؛ به همين سبب بود كه خواسته او را برآورده كرد.

2. ادعا كنيم كه ازدواج با گمراهى كه امامت را منكر شده و آن را حق كسى مى‌داند كه مستحق آن نيست، حرام است؛ اما حتى طبق اين فرض نيز زمانى كه انسان بر جان و دين خويش بيمناك باشد، مى تواند اين كار را انجام دهد؛ همانطور كه در زمان تقيه مى تواند سخن شرك كه منافات با توحيد دارد، بر زبان آورد؛ و همانطور كه خوردن مردار و گوشت خوك در زمان ضرورت جايز است؛ با اينكه در زمان اختيار حرام بوده است.

اميرمؤمنان در اين زمان مضطر به قبول ازدواج امّ‌كلثوم با عمر شدند؛ زيرا او حضرت را تهديد كرده و به همين سبب اميرمؤمنان بر جان خويش و شيعيان بيمناك بودند؛ و به همين سبب از روى ضرورت، خواسته او را پذيرفتند؛ همانطور كه ضرورت سبب جواز گفتن سخنان شرك آلود مى شود. خداوند در قرآن فرموده است «مگر افرادى كه (به خاطر ستم ديگران) مجبور به انجام كارى شده و قلب آن‌ها با ايمان، محكم شده باشد »

الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري، البغدادي (متوفاي413 هـ)، المسائل السروية، ص 92 ـ 93، تحقيق: صائب عبد الحميد، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ - 1993م.

و در كتاب المسائل العبكرية مى‌نويسد:

وبالجملة إنّ مناكحة الضّال قد وجدت من الأنبياء عليهم السلام عملا وعرضاً ودعاءً، ولم يمنع من ذالك ضلالهم، ولا أوجب موالاة الأنبياء لهم، ولا دل علي ذلك. ألا تري أن النبي صلي الله عليه وآله قد أنكح ابنتيه برجلين كافرين، وهما عُتبة بن أبي لهب وأبو العاص بن الرّبيع، ولم يقض ذلك بضلاله صلي الله عليه وآله ولا هداهما، ولا منعت المناكحة بينها من براءة منهما في الدين. وقد قال الله تعالي مخبراً عن لوط عليه السلام: « يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي‏ هُنَّ أَطْهَرُ لَكُم‏» فعرض بناته علي الكفّار من قومه، وقد اذن الله في إهلاكهم، ولم يقض ذلك بولايته لهم، ولا منع من عداوتهم في الدين.

و قد اقرّ رسول الله المنافقين علي نكاح المؤمنات، وأقرّ المؤمنين علي نكاح المنافقات، ولم يمنع ذلك من تباين الفريقين في الدّين.

ازدواج با گمراه، توسط انبيا به صورت عملى با گمراه ازدواج كرده و عده اى (از مومنين) را به ازدواج گمراهان در آورده و گاهى نيز به اين كار دعوت كرده‌اند؛ و گمراهى آنان سبب جلوگيرى از اين ازدواج ها نشد؛ و نيز سبب نگشت كه انبيا آنان را دوست داشته باشند؛ و حتى دلالت بر اين مطلب نيز نمى‌كند! آيا نمى بينيد كه پيامبر دو دختر خويش را به ازدواج دو كافر، يعنى عتبة بن أبى لهب و أبوالعاص بن ربيع در آورد؛ اما اين كار منجر به گمراهى پيامبر يا هدايت آن دو نگرديد. و حتى ازدواج دو دختر پيامبر با آنها، سبب جلوگيرى از بيزارى پيامبر از دين آن‌ها نگرديد.

خداوند نيز در قرآن از لوط عليه السلام خبر داده است كه فرمود:« اى قوم! اينان دختران من براى شما پاكيزه ترند!»؛ او دختران خويش را در معرض ازدواج با كفار قوم خويش قرار داد آنهم زمانى كه خداوند اذن در هلاك آن قوم داده بود! اما اين كار سبب دوستى بين لوط و قومش نشد، و سبب عدم دشمنى دينى قومش با او نگرديد.

رسول خدا (ص) ازدواج منافقين با زنان مومن را جايز دانست؛ و ازدواج مومنين با زنان منافق را نيز جايز دانست؛ اما اين كار سبب جدايى دينى دو گروه نمى شود!

الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري، البغدادي (متوفاي413 هـ)، مصنفات الشيخ المفيد، ج6 (المسائل العبكرية = المسائل الحاجبية)، ص62، تحقيق: علي اكبر الالهي الخراساني، ناشر: المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد ـ قم، 1413هـ.

ازدواج اجباري عمر با عاتكه:

ازدواج با امّ‌كلثوم، نخستين ازدواج اجبارى خليفه نيست؛ بلكه پيش از آن نيز اتفاق افتاده است كه ازدواج با عاتكه دختر زيد از نمونه‌هاى آن است.

محمد بن سعد در الطبقات الكبرى مى‌نويسد:

أَنَّ عَاتِكَةَ بِنْتَ زَيْدٍ كَانَتْ تَحْتَ عَبْدِ اللَّهِ بنِ أَبي بَكْرٍ، فَمَاتَ عَنْهَا وَاشْتَرَطَ عَلَيْهَا أَلاَّ تَزَوَّجَ بَعْدَهُ، فَتَبَتَّلَتْ وَجَعَلَتْ لاَ تَزَوَّجُ، وَجَعَلَ الرجَالُ يَخْطِبُونَهَا وَجَعَلَتْ تَأْبَى، فَقَالَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ لِوَلِيهَا: اذْكُرْنِي لَهَا، فَذَكَرَهُ لَهَا فَأَبَتْ عَلى عُمَرَ أَيْضَاً، فَقَالَ عُمَرُ: زَوجْنِيهَا: فَزَوَّجَهُ إِيَّاهَا، فَأَتَاهَا عُمَرُ فَدَخَلَ عَلَيْهَا فَعَارَكَهَا حَتَّى غَلَبَهَا عَلى نَفْسِهَا فَنَكَحَهَا، فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ: أُفَ أُفَ أُفَ، أَفَّفَ بها ثُمَّ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهَا وَتَرَكَهَا لاَ يَأْتِيهَا، فَأَرْسَلَتْ إِلَيْهِ مَوْلاَةً لَهَا أَنْ تَعَالَ فَإِني سَأَتَهِيَّأُ لَكَ.

علي بن زيد مى‌گويد: عاتكه دختر زيد، همسر عبد الله بن ابوبكر بود،‌ و عبد الله با او شرط كرده بود كه اگر او مُرد، شوهر نكند. عاتكه پس از مرگ عبد الله بدون شوهر مانده بود و هر كس از وى خواستگارى مى‌‌كرد، نمى‌پذيرفت، عمر به كسى كه ولايت بر عاتكه داشت گفت كه براى من از او خواستگارى كن، آن زن عمر را نيز قبول نكرد. عمر به سرپرست او گفت: تو او را به همسرى من دربياور. مراسم ازدواج انجام شد، عمر بر او وارد و با وى درگير شد تا سرانجام با زور با وى همبستر شد. هنگامى كه كارش تمام شد، عمر با اظهار نفرت چندين مرتبه گفت: اُف اُف... سپس عمر خارج شد و نزد وى بازنگشت تا آن كه عاتكه كنيزش را فرستاد و به عمر گفت: بيا من در اختيار تو هستم.

الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 8، ص 265، ناشر: دار صادر - بيروت.

ازدواج‌هاي اجباري با خاندان اهل بيت عليهم السلام:

البته در تاريخ نمونه‌هاى زيادى وجود دارد كه زورمداران و سردمداران با تأسى از عمر، هنگامى كه مى‌خواستند خانواده و بستگان رسول خدا را آزار و اذيت كنند، پشنهاد ازدواج با دختران و نواده‌هاى پيامبر را مطرح مى‌كردند و اگر آن‌ها موافق نبودند، با زور و تهديد اين كار را عملى مى‌كردند. نمونه بارز آن ازدواج زور مدارانه و ازدواج غاصبانه حجاج بن يوسف ثقفى با امّ‌كلثوم دختر حضرت زينب سلام الله عليها از عبدالله بن جعفر است كه به منظور توهين به خاندان رسول خدا مبادرت به غصب ناموس هاشمى كرد.

ازدواج اجباري حجاج بن يوسف با دختر حضرت زينب (س):

طبق نظر اهل سنت ، حضرت زينب سلام الله عليها از عبد الله بن جعفر دخترى داشت كه حجاج بن يوسف سقفى با اكراه با وى ازدوج كرد. ابن حزم اندلسى مى‌نويسد:

وتزوجت زينب بنت علي من فاطمة بنت رسول الله - صلى الله عليه وسلم - عبد الله بن جعفر بن أبي طالب؛ فولدت له ابنة تزوجها الحجاج بن يوسف.

زينب دختر علي از فاطمه دختر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) با عبد الله بن جعفر بن ابى طالب ازدواج كرد؛ و از او صاحب دخترى شد كه حجاج بن يوسف با آن دختر ازدواج كرد!

إبن حزم الظاهري، علي بن أحمد بن سعيد أبو محمد (متوفاي456هـ)، جمهرة أنساب العرب، ج 1، ص 38، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1424 هـ - 2003م.

ابن أبى طيفور در بلاغات النساء، الآبى در نثر الدرر، زمخشرى در ربيع الأبرار، و برخى ديگر از بزرگان اهل سنت نقل كرده‌اند:

لما زفت ابنة عبد الله بن جعفر " وكانت هاشمية جليلة " إلى الحجاج بن يوسف ونظر إليها في تلك الليلة وعبرتها تجول في خديها فقال لها بأبي أنت وأمي مما تبكين قالت من شرف اتضع ومن ضعة شرفت.

هنگامى كه دختر عبد الله جعفر را براى زفاف نزد حجاج بردند، هنگامى كه به او نگاه كرد، ديد كه اشك‌هاى او بر گونه‌هايش جارى است. گفت: پدر و مادرم فدايت چرا گريانى؟ گفت: از شرافتى كه خوار و حقير شد و از پستى كه بزرگى يافت.

ابن طيفور، أبو الفضل أحمد بن أبي طاهر (متوفاي280هـ)، بلاغات النساء، ج 1، ص 51؛

الآبي، أبو سعد منصور بن الحسين (متوفاي421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 4، ص 39، تحقيق: خالد عبد الغني محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م؛

الزمخشري الخوارزمي، أبو القاسم محمود بن عمرو بن أحمد جار الله (متوفاى538هـ) ربيع الأبرار، ج 1، ص 92؛

ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي (متوفاي608هـ)، التذكرة الحمدونية، ج 2، ص 48، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ناشر: دار صادر - بيروت،، الطبعة: الأولى، 1996م.

آيا پس از آن همه ستم و جنايتى كه حجاج بن يوسف در باره خاندان پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) و بنى هاشم انجام داد، مى توان به استناد اين ازدواج، تجاهل كرد كه روابط حجاج بن يوسف با اهل بيت پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) دوستانه بوده و او مرتكب هيچ ستم و جنايتى نسبت به آن‌ها نشده است؟!

ازدواج اجباري مصعب بن زبير با سكينه بنت الحسين عليهما السلام

سبط بن جوزى در تذكرة الخواص در باره فرزندان امام حسين عليه السلام مى‌نويسد:

وأما سكينة: فتزوجها مصعب بن الزبير فهلك عنها... وأول من تزوجها مصعب بن الزبير قهراً....

معصب بن زبير با سكينه ازدواج كرد و در حالى كه همسر او بود، از دنيا رفت. نخستين كسى كه با سكينه ازدواج كرد، معصب بود و اين ازدواج با اجبار صورت گرفت.

سبط بن الجوزي الحنفي، شمس الدين أبوالمظفر يوسف بن فرغلي بن عبد الله البغدادي، تذكرة الخواص، ص249 ـ 250، ناشر: مؤسسة أهل البيت ـ بيروت، 1401هـ ـ 1981م.

روايت جنيه در كتاب‌هاي سني:

پيش از اين با استناد به روايات صحيح السندى از كتاب‌هاى اهل سنت، ثابت كرديم كه امير مؤمنان عليه السلام، خليفه دوم را «فاجر، ستمگر، دروغگو، خيانتكار، گناهكار و پيمان شكن» مى‌داند، و نيز ثابت كرديم كه اخلاق تند و خشونت ذاتى خليفه دوم، شراب خوارى، بدعت‌گذارى او دليل‌هاى محكمى در كتاب‌هاى اهل سنت دارد.

همچنين رفتار خليفه دوم با فاطمه زهرا سلام الله عليها و به شهادت رساندن بانوى دو عالم مسأله‌اى ثابت شده است و روايات صحيح السندى در كتاب‌هاى اهل سنت دارد.

بنابراين مى‌گوييم حتى اگر چنين ازدواجى با تهديد و زورگويي‌هاى عمر اتفاق افتاده باشد، امكان ندارد كه امير مؤمنان اجازه داده باشد، دست خليفه دوم به ناموس رسول خدا برسد.

اهل سنت در قضيه زليخا و عزيز مصر و آسيه و فرعون اعتقاد دارند از آن جايى كه آسيه قرار است در بهشت همسر رسول خدا باشد، دست فرعون هيچگاه به آسيه نرسيده است؛ بلكه هر وقت كه فرعون قصد آسيه را كرده، خداوند جنيه‌اى را به صورت آسيه فرستاده است.

همچنين چون قرار بوده كه زليخا در آينده زن حضرت يوسف عليه السلام شود‌، هر وقت كه عزيز مصر مى‌خواست با زليخا خلوت كند، خداوند جنيه‌اى را به صورت زليخا مى‌فرستاده است.

عبد الرحمن صفورى در نزهة المجالس مى‌نويسد:

قيل كانت زليخا من بنات الملوك وكان بينها وبين مصر نصف شهر فرأت في منامها يوسف فتعلق حبه بقلبها فتغير لونها فسألها أبوها عن ذلك فقالت رأيت صورة في منامي لم أرى أحسن منها فقال أبوها لو عرفت مكانه لطلبته لك ثم رأته في العام الثاني فقالت له بحق الذي صورك من أنت قال أنا لك فلا تختاري غيري فاستيقظت وقد تغير عقلها فقيدها أبوها بالحديد ثم رأته في العام الثالث فقالت بحق الذي صورك أين أنت قال بمصر فاستيقظت وقد صح عقلها فأخبرت أباها بذلك ففك القيد منها وأرسل إلى ملك مصر أن لي بنتا قد خطها الملوك وهي راغبة إليك فكتب إليه قد أردناها فجهزها أبوها بألف جارية وألف عبد وألف بعير وألف بغلة فلما دخلت مصر وتزوجها الملك بكت بكاء شديدا وسترت وجهها وقالت للخادم ليس هو الذي رأيته في المنام فقالت الجارية اصبري فلما رآها الملك افتتن بها وكان إذا أراد النوم معها مثل الله له جنية في صورتها وحفظها ليوسف فلما اجتمع بها وجدها بكرا كما حفظ آسية بنت مزاحم رضي الله عنها من فرعون لأنها من زوجات النبي صلى الله عليه وسلم في الجنة.

گفته شده است كه زليخا از دختران پادشاهان بود و بين محل سكونت او با مصر، پانزده روز راه بود؛ شبى در خواب يوسف را ديده و مهر او در دلش نشست؛ و به همين سبب رنگ رخسارش تغيير يافت. پدرش از او علت اين تغيير رنگ را پرسيد؛ او در پاسخ گفت: در خواب چهره اى را ديدم كه از آن زيباتر را نديده ام؛ پدرش گفت: اگر بدانم كجاست، در پى او خواهم رفت.

سال بعد در خواب يوسف را ديد و به او گفت: قسم به حق كسى كه تو را آفريد، به من بگو كه هستي؟ در پاسخ گفت: من همسر تو خواهم بود؛ مبادا غير من را برگزينى!

در همين حال از خواب بيدار شده و عقل از سرش رفته بود؛ به همين سبب پدرش او را به بند كشيد.

در سال سوم او را در خواب ديد و به او گفت: قسم به حق كسى كه تو را آفريد، به من بگو در كجايي؟ در پاسخ گفت: من در مصر هستم.

در همين حال از خواب بيدار شده و عقل او بازگشت؛ و اين مطلب را به پدرش خبر داد؛ پدرش بند را از او باز كرده و نامه اى به پادشاه مصر فرستاد كه من دخترى دارم كه پادشاهان خواستگار او هستند؛ اما او دل به تو بسته است.

در پاسخ نوشت كه ما نيز خواستار او هستيم؛ پدر زليخا او را به همراه هزار كنيز و هزار برده و هزار شتر و هزار استر به مصر فرستاد؛ هنگامى كه به مصر رسيده و پادشاه مصر با او ازدواج كرد، گريه بسيار كرده و صورت خويش را پنهان نمود؛ و به خادم خويش گفت: اين آن كسى كه در خواب ديدم نيست! اما كنيز به او گفت: بايد صبر كنى!

هنگامى كه پادشاه زليخا را ديد، فريفته او شد؛ اما هر زمان مى‌خواست با او بخوابد، خداوند جنيه اى را به صورت او در آورده و زليخا را براى يوسف نگاه داشت و هنگامى كه يوسف با زليخا ازدواج كرد، متوجه شد كه او باكره است!

همانطور كه آسيه بنت مزاحم را از فرعون حفظ نمود؛ زيرا او از همسران پيامبر در بهشت خواهد بود.

الصفوري، عبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان (متوفاي 894 هـ)، نزهة المجالس ومنتخب النفائس، ج 2، ص 262، تحقيق: عبد الرحيم مارديني، ناشر:دار المحبة - دار آية - بيروت - دمشق - 2001 / 2002م.

و طبق روايات اهل سنت، هر اتفاقى كه در امت‌هاى پيشين صورت پذيرفته باشد، در اين امت نيز اتفاق خواهد افتاد؛ بنابراين احتمال خداوند جنيه‌اى را به صورت امّ‌كلثوم براى خليفه فرستاده باشد؛ همان طور كه به جاى آسيه و زليخا فرستاد!!!

محور نهم: بررسي روايات اهل تسنن:

روايات زيادى از طريق اهل سنت در باره اين ازدواج وارد شده است كه از نظر سندى با مشكلاتى مواجه هستند و از طرف ديگر از نظر مضمون آن قدر با هم تعارض دارند كه به هيچ وجه قابل جمع نيستند.

حضرت آيت الله ميلانى در كتاب تزويج امّ‌كلثوم من عمر، تمام اين روايات را بررسى و رد كرده است. از آن‌جايى كه هدف ما بر چكيده نويسى است‌، از بررسى باقى روايات خودادرى مى‌كنيم و فقط مهم‌ترين روايت را كه بخارى در صحيحش نقل كرده، بررسى خواهيم كرد.

 بخارى مى‌نويسد:

حَدَّثَنَا عَبْدَانُ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ، أَخْبَرَنَا يُونُسُ، عَنِ ابْنِ شِهَاب [ زهري ]، قَالَ ثَعْلَبَةُ بْنُ أَبِي مَالِك إِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ ـ رضى الله عنه ـ قَسَمَ مُرُوطًا بَيْنَ نِسَاء مِنْ نِسَاءِ الْمَدِينَةِ، فَبَقِيَ مِرْطٌ جَيِّدٌ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَنْ عِنْدَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَعْطِ هَذَا ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم الَّتِي عِنْدَكَ. يُرِيدُونَ أُمَّ كُلْثُوم بِنْتَ عَلِيّ. فَقَالَ عُمَرُ أُمُّ سَلِيط أَحَقُّ. وَأُمُّ سَلِيط مِنْ نِسَاءِ الأَنْصَارِ، مِمَّنْ بَايَعَ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم. قَالَ عُمَرُ فَإِنَّهَا كَانَتْ تَزْفِرُ لَنَا الْقِرَبَ يَوْمَ أُحُد. قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ تَزْفِرُ تَخِيطُ.

ثعلبة بن مالك مى‌گويد: عمر، لباس يا روسري‌هايى را بين زنان مدينه تقسيم مى‌كرد، يكى از لباس‌هاى ارزشمند باقى مانده بود، گفتند اين سهم دختر پيامبر است كه نزد تو است. مقصود دختر علي (عليه السلام) بود. عمر گفت: امّ‌سليط كه از زنان مدينه بود سزاوارتر است؛ زيرا او در روز احد مشك‌هاى پاره را وسله مى‌زد و مى‌دوخت.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1056، ح2725، كتاب الجهاد والسير، ب 66، باب حَمْلِ النِّسَاءِ الْقِرَبَ إِلَى النَّاسِ فِي الْغَزْوِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

اولا: در سند اين روايت يونس بن يزيد ايلى قرار دارد كه به اعتقاد بزرگان اهل سنت؛ از جمله محمد بن اسماعيل بخارى، در روايات از ابن شهاب زهرى دچار خطا‌هاى زيادى شده و از زهرى احاديث منكر نقل كرده است.

مزى در تهذيب الكمال در ترجمه او مى‌نويسد:

وقال محمد بن عوف، عن أحمد بن حنبل: قال وكيع: رأيت يونس بن يزيد الايلي وكان سيئ الحفظ.

قال أبو عَبد الله: يونس كثير الخطأ عن الزُّهْرِيّ، وعقيل أقل خطأ منه.

وقال أبو زُرْعَة الدمشقي: سمعت أبا عَبد الله أحمد بن حنبل يقول: في حديث يونس بن يزيد منكرات عن الزُّهْرِيّ.

وَقَال أبو الحسن الميموني: سئل أحمد بن حنبل: من أثبت في الزُّهْرِيّ؟ قال: معمر. قيل له: فيونس؟ قال: روى أحاديث منكرة.

وقال محمد بن سعد: كان حلو الحديث، كثيره، وليس بحجة، ربما جاء بالشئ المنكر.

وكيع گفته است: يونس بن يزيد ايلى را ديدم كه حفظ او بد بود!

ابوعبد الله (ظاهرا احمد بن حنبل) گفته است كه يونس از زهرى اشتباهات بسيار دارد و عقيل از او كمتر اشتباه كرده است.

ابوزرعه دمشقى گفته است: از ابوعبد الله احمد بن حنبل شنيدم كه مى گفت: در روايات يونس بن يزيد روايات منكر بسيارى از زهرى وجود دارد.

ابوالحسن ميمونى نيز گفته است: از احمد بن حنبل سؤال شد كه چه كسى بهترين راوى از زهرى است؟ گفت معمر؛ سؤال شد: پس يونس چه؟ گفت روايات منكر نقل مى‌كند!

محمد بن سعد نيز گفته است كه او روايات شيرين بسيارى دارد؛ اما حجت نيست؛ زيرا گاهى روايات منكر مى آورد!

المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 32، ص 554، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م

و ابن حجر عسقلانى در ترجمه او مى‌نويسد:

يونس بن يزيد بن أبي النجاد الأيلي بفتح الهمزة وسكون التحتانية بعدها لام أبو يزيد مولى آل أبي سفيان ثقة إلا أن في روايته عن الزهري وهما قليلا وفي غير الزهري خطأ.

يونس بن يزيد، ثقه است؛ اما روايات او از زهرى اشتباهات كمى دارد؛ و از غير زهرى خطا دارد.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج 1، ص 7912، رقم: 7919، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.علي بن عابس.

ثانياً: در سند اين روايت محمد بن مسلم زهرى وجود دارد كه از دشمنان اهل بيت عليهم السلام و عضو گروه جعل حديث بنى اميه بوده است. همچنين زهرى «كثير الإندراج» بوده؛ يعنى سخنان خود را وارد روايت مى‌كرد.

زهري، در خدمت گروه جعل حديث بني اميه:

زهرى از كسانى است كه در دربار بنى اميه، عضو گروه جعل حديث بوده است؛ چنانچه ابن عساكر، از عالمان بزرگ اهل سنت در كتاب تاريخ مدينه دمشق مى‌نويسد:

نا جعفر بن إبراهيم الجعفري قال كنت عند الزهري أسمع منه فإذا عجوز قد وقفت عليه فقالت يا جعفري لا تكتب عنه فإنه مال إلى بني أمية وأخذ جوائزهم فقلت من هذه قال أختي رقية خرفت قالت خرفت أنت كتمت فضائل آل محمد.

جعفر بن ابراهيم جعفرى مى‌گويد: در حال شنيدن حديث از زهرى بودم، ناگهان زن كهن سالى آمده و گفت: اى جعفرى از زهرى حديث نقل نكن. چون به بنى اميّه گرايش يافته و جوائزشان را دريافت كرده است! گفتم: اين زن كيست؟ زهرى گفت: خواهر من است و خرفت ـ ديوانه ـ شده است.

آن زن در پاسخ گفت: تو خرفت ـ ديوانه ـ شده اى؛ زيرا كه فضائل آل محمد را كتمان و پنهان مى كنى!.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص 228، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

ابن حجر در ترجمه اعمش مى‌گويد:

وحكى الحاكم عن ابن معين أنه قال أجود الأسانيد الأعمش عن إبراهيم عن علقمة عن عبد الله فقال له انسان الأعمش مثل الزهري فقال برئت من الأعمش أن يكون مثل الزهري الزهري يرى العرض والإجازة ويعمل لبني أمية والأعمش فقير صبور مجانب للسلطان ورع عالم بالقرآن.

حاكم ( نيشابوري) از ابن معين نقل كرده است كه: بهترين سند اين است كه اعمش از ابراهيم، از علقمه و او از عبد الله نقل كند. شخصى از او پرسيد: اعمش مثل زهرى است؟ ابن معين گفت: بيزازم از اين كه اعمش مثل زهرى باشد؛ چرا كه زهرى دنبال مال دنيا و گرفتن جايزه بود و براى بنى اميه كار مى‌كرد؛ اما اعمش فقير و صبور بود و از فرمانروايان دورى مى‌كرد، اهل ورع و عالم به قرآن بود.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، تهذيب التهذيب، ج 4، ص 196، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.

و همچنين ذهبى در سير اعلام النبلاء مى‌نويسد:

كان رحمه الله محتشما جليلا بزي الأجناد له صورة كبيرة في دولة بني أمية.

زهرى، داراى مال و ثروت زيادى بود و در حكومت بنى اميه اسم و رسمى داشت.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 5، ص 337، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

و ابن عساكر مى‌نويسد:

عن عمر بن رديح قال كنت مع ابن شهاب الزهري نمشي فرآني عمرو بن عبيد فلقيني بعد فقال ما لك ولمنديل الأمراء يعني ابن شهاب

از عمر بن رديح روايت شده است كه گفت روزى به همراه زهرى مى رفتم؛ عمرو بن عبيد من را ديد؛ پس از آن روزى مرا ديده و گفت: با دستمال پادشاهان يعنى زهرى چه مى‌كردي؟

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 55، ص 370، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

از طرفى عالمان اهل سنت؛ از جمله مزى و ذهبى از امام صادق عليه السلام نقل كرده‌اند كه آن حضرت فرمود:

هشام بن عباد، قال: سمعت جعفر بن محمد، يقول: الفقهاء أمناء الرسل، فإذا رأيتم الفقهاء قد ركنوا إلى السلاطين فاتهموهم.

هشام بن عباد مى‌گويد: از جعفر بن محمد (عليه السلام) شنيدم كه مى‌فرمود: فقهاء امانت‌داران پيامبرانند؛ پس هر گاه آنان را ديديد كه به سلاطين تكيه كردند ( با آن‌ها ملازم شدند ) به آن‌ها بدبين شويد.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 6، ص 262، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

با اين‌حال، چگونه مى‌شود به چنين شخصى كه در دربار دشمنان اميرمؤمنان كارش جعل حديث بر ضد اميرمؤمنان بوده است، اعتماد كرد؟

زهري، كثير الإدراج است:

ثالثاً: از آن‌جايى كه زهرى كثير الأندارج بوده، مدرجات و اضافات او حتى از ديدگاه بزرگان اهل سنت نيز هيچ اعتبارى ندارد؛ يعنى زهرى از كسانى است كه الفاظى را از پيش خود در احاديث پيامبر اضافه مى‌كرده است و كلام خود را با كلام پيامبر خلط مى‌كرده است و با توجه به متن روايت، ظاهرا جمله « يُرِيدُونَ امّ‌كلثوم بِنْتَ علي » از اضافات زهرى است و در اصل روايت نبوده است.

 حسن بن سقاف از عالمان اهل سنت در كتاب تناقضات البانى مى‌نويسد:

ثم إن الزهري كان يدرج ألفاظا في الأحاديث النبوية هي من فهمه أو تفسيره نبه على ذلك بعض الأئمة كالبخاري وربيعة شيخ الامام مالك... وكم في الفتح وغيره من جمل وكلمات وعبارات نبه عليها الحفاظ أنها من مدرجات وزيادات الزهري والله الهادي.

زهرى، الفاظى را در احاديث نبوى زياد مى‌كرد كه آن الفاظ فهم و يا تفسير خودش بوده است؛ چنانچه بعضى از ائمه؛ همانند بخارى، ربيعة شيخ و امام مالك به آن اشاره كرده‌اند.

چه بسيار است در فتح البارى و... جمله‌ها، كلمات و عباراتى كه حافظان حديث اشاره كرده‌اند كه آن‌ها از زيادات زهرى است.

السقاف، حسن بن علي بن هاشم بن أحمد بن علوي (معاصر)، تناقضات الألباني الواضحات فيما وقع له في تصحيح الأحاديث وتضعيفها من أخطاء وغلطات، ج 3، ص 336، ناشر: دار الامام النووي، عمان – الأردن، الطبعة: الرابعة، 1412هـ ـ 1992 م.

ابن حجر در فتح البارى موارد متعددى در باره مدرجات زهرى در كتاب صحيح بخارى آورده كه ما به چند مورد اشاره مى‌كنيم:

1. تنبيه ) قوله «وبعض العوالي الخ» مدرج من كلام الزهري في حديث أنس بينه عبد الرزاق عن معمر عن الزهري... فقال هو إما كلام البخاري أو أنس أو الزهري كما هو عادته.

عبارت «وبعض العوالي.. از ادراجات زهرى است... اين مطلب يا كلام بخارى است، يا انس و يا زهرى همانطور كه عادت او است!

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 2، ص 29، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

2. قال الخطابي هذه الزيادة يشبه أن تكون من كلام الزهري وكانت عادته أن يصل بالحديث من كلامه ما يظهر له من معنى الشرح والبيان.

ظاهرا اين مقدار زياده از كلام زهرى است؛ عادت او اين بود كه سخن خويش را در ميان روايت وارد مى كرد تا معنى و شرح آن را مشخص كند!

ج 5، ص 38

3. قوله وما نعلم أحدا من المهاجرات ارتدت بعد ايمانها هو كلام الزهري.

عبارت «وما نعلم أحدا من المهاجرات ارتدت بعد ايمانها» اين از كلام زهرى است!

ج 5، ص 352.

4. ( قوله فهما على ذلك إلى اليوم ) هو كلام الزهري أي حين حدث بذلك.

عبارت «فهما علي ذلك الى اليوم» اين از سخنان زهرى است، يعنى تا زمانى كه اين روايت را مى گفت!

ج 6، ص 204.

5. ( قوله وهي العوامر ) هو كلام الزهري أدرج في الخبر

عبارت «وهى العوامر» اين از مدرجات كلام زهرى است كه در روايت وارد شده است!

ج6، ص204.

و نيز موارد بسيارى؛ از جمله: ج 6، ص 174 و ج 6، ص 249 و ج 7، ص 186 و ج 8، ص 87 و ج 9، ص 404 و ج 10، ص 78 و ج 10، ص 141 و ج 11، ص 507 و ج 12، ص 362 و...

و همچنين نووى، يكى ديگر از بزرگان اهل سنت در باره دو روايتى كه از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم در باره جهر و يا اخفات قرائت نماز پشت سر امام جماعت وارده شده، مى‌نويسد:

( الشرح ) * هذان الحديثان رواهما أبو داود والترمذي وغيرهما وقال الترمذي هما حديثان حسنان وصحح البيهقي الحديث الأول وضعف الثاني حديث أبي هريرة وقال تفرد به عن أبي هريرة ابن أكيمة، بضم الهمزة وفتح الكاف، وهو مجهول قال وقوله فانتهى الناس عن القراءة مع رسول الله صلى الله عليه وسلم فيما جهر فيه هو من كلام الزهري وهو الراوي عن ابن أكيمة قاله محمد بن يحيى الذهلي والبخاري وأبو داود واستدلوا برواية الأوزاعي حين ميزه من الحديث وجعله من قول الزهري.

اين دو حديث را ابوداوود، ترمذى و ديگران نقل كرده‌اند. ترمذى گفته است كه اين دو حديث حسن هستند. بيهقى، حديث اول را تصحيح و حديث دوم را كه حديث ابوهريره از أبى اكيمه است تضعيف كرده است؛ چرا كه أبى اكيمة مجهول است. و نيز بيهقى گفته است كه « فانتهى الناس عن القراءة مع رسول الله صلى الله عليه وسلم فيما جهر فيه » از كلام زهرى است كه زهرى روايت را از أبى اكيمه نقل كرده است. اين سخن را محمد بن يحيى الذهلى، بخارى، ابوداوود گفته‌اند. و به روايت اوزاعى استدلال كرده‌اند، هنگامى سخن زهرى را از حديث جدا كرده‌اند و آن را كلام زهرى قرار داده‌اند.

النووي، أبي زكريا محيي الدين (متوفاي676 هـ)، المجموع، ج 3، ص 311، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، التكملة الثانية.

اين نشان مى‌دهد كه « مدرجات » زهرى از ديدگاه اهل سنت ارزشى ندارد و الا بيهقى يكى از دليل‌هاى ضعف حديث أبى هريره را اندارج زهرى نمى‌دانست.

زهري از مدلسين بوده است:

رابعاً: زهرى از مدلسين بوده است؛ چنانچه ابن حجر عسقلانى در كتاب « تعريف اهل التقديس بمراتب الموصوفين بالتدليس »، زهرى را در مرتبه سوم از مدلسين قرار داده و در تعريف اين مرتبه از مدلسين گفته است:

الثالثة من أكثر من التدليس فلم يحتج الأئمة من أحاديثهم الا بما صرحوا فيه بالسماع ومنهم من رد حديثهم مطلقا

افرادى كه تدليس بسيار داشته‌اند، ائمه به روايات آنان احتجاج نكرده‌اند، مگر رواياتى را كه در آن‌ها تصريح به سماع كرده باشند؛ و بسيارى از ائمه روايات آنان را مطلقا رد كرده‌اند!

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ)، تعريف اهل التقديس بمراتب الموصوفين بالتدليس، ج 1، ص 13، تحقيق وتعليق د. عاصم بن عبد الله القريوني، ناشر: مكتبة المنار ـ اردن، عمان، الطبعة الأولي.

و در ترجمه زهرى مى‌نويسد:

محمد بن مسلم بن عبيد الله بن شهاب الزهري الفقيه المدني نزيل الشام مشهور بالامامة والجلالة من التابعين وصفه الشافعي والدارقطني وغير واحد بالتدليس.

محمد بن مسلم بن عبيد الله بن شهاب زهرى فقه مدنى، كه در شام زندگى كرده و مشهور به امامت و جلالت و از تابعين بود؛ شافعى و دارقطنى و ديگران او را مدلس خوانده‌اند!

ج 1، ص 45.

از طرف ديگر عالمان اهل سنت تدليس و مدلسين تقبيح كرده و تدليس را برادر كذب دانسته‌اند؛ چنانچه خطيب بغدادى در الكفاية فى علم الرواية از قول شعبة بن حجاج مى‌نويسد:

عن الشافعي، قال: «قال شعبة بن الحجاج: التدليس أخو الكذب... وقال غندر: سمعت شعبة يقول: التدليس في الحديث أشد من الزنا، ولأن أسقط من السماء أحب إلي من أن أدلس... المعافى يقول: سمعت شعبة يقول: لأن أزني أحب إلي من أن أدلس.

تدليس، برادر دروغ است. غنذر مى‌گويد: از شعبه شنيدم كه مى گفت: تدليس در حديث از زنا بدتر است، من از آسمان سقوط كنم برايم بهتر از اين است كه تدليس كنم. معافى مى‌گويد: از شعبه شنيدم كه مى‌گفت: من زنا كنم، بهتر از اين است كه تدليس كنم.

و در ادامه مى‌نويسد:

«خرّب الله بيوت المدلّسين، ما هم عندي إلا كذابون » و « التدليس كذب »

خداوند، خراب كند خانه تدليس كنندگان را، آن‌ها در نزد من جز دروغ نيستند. تدليس همان دروغ است.

البغدادي، أحمد بن علي أبو بكر الخطيب (متوفاي463هـ)، الكفاية في علم الرواية، ج 1، ص 356، تحقيق: أبو عبدالله السورقي، إبراهيم حمدي المدني، ناشر: المكتبة العلمية - المدينة المنورة.

آيا بازهم مى‌توان به روايت زهرى اعتماد كرد؟

زهري، دشمن امام علي عليه السلام است:

ثانياً: زهرى نسبت به اميرمؤمنان عليه السلام بد گويى مى‌كرده است. ابن أبى الحديد معتزلى شافعى در شرح نهج البلاغه مى‌نويسد:

وَ كَانَ الزهْرِيُّ مِنَ الْمُنْحَرِفِينَ عَنْهُ عليه السلام

 وَ رَوَى جَرِيرُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شَيْبَةَ قَالَ شَهِدْتُ مَسْجِدَ الْمَدِينَةِ فَإِذَا الزُّهْرِيُّ وَ عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَيْرِ جَالِسَانِ يَذْكُرَانِ عَلِيّاً فَنَالا مِنْهُ فَبَلَغَ ذَلِكَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ (عليه السلام) فَجَاءَ حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِمَا فَقَالَ أَمَّا أَنْتَ يَا عُرْوَةُ فَإِنَّ أَبِي حَاكَمَ أَبَاكَ إِلَى اللَّهِ فَحَكَمَ لِأَبِي عَلَى أَبِيكَ وَ أَمَّا أَنْتَ يَا زُهْرِيُّ فَلَوْ كُنْتُ بِمَكَّةَ لَأَرَيْتُكَ كَرَامَتَكَ‏.

زهرى نيز از منحرفان نسبت به علي عليه السلام بود. از محمد بن شيبه روايت شده است كه روزى در مسجد مدينه زهرى و عروة بن زبير نشسته بودند و از علي بدگوئى ها ميكردند. اين خبر بعلي بن الحسين عليه السلام رسيد پيش آن‌ها آمده و فرمود: اما تو عروه پدرم با پدرت پيش خدا حكومت بردند خدا به نفع پدرم حكومت كرد. و تو اى زهرى! اگر در مكه بودى نشان مى دادم كه چه شخصيتى دارى.

إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 61، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

آيا ادعاى كسى را كه از نواصب به شمار مى‌رفته و به همراه سرسخت‌ترين دشمنان آن حضرت همواره اميرمؤمنان عليه السلام را سبّ مى‌كرده است مى‌توان در باره اهل بيت عليهم السلام شنيد و قبول كرد؟

و امام علي بن الحسين عليه السلام در نامه به زهرى مى‌نويسد:

... وَ اعْلَمْ أَنَّ أَدْنَى مَا كَتَمْتَ وَ أَخَفَّ مَا احْتَمَلْتَ أَنْ آنَسْتَ وَحْشَةَ الظَّالِمِ وَ سَهَّلْتَ لَهُ طَرِيقَ الْغَيِّ بِدُنُوِّكَ مِنْهُ حِينَ دَنَوْتَ وَ إِجَابَتِكَ لَهُ حِينَ دُعِيتَ فَمَا أَخْوَفَنِي أَنْ تَكُونَ تَبُوءُ بِإِثْمِكَ غَداً مَعَ الْخَوَنَةِ وَ أَنْ تُسْأَلَ عَمَّا أَخَذْتَ بِإِعَانَتِكَ عَلَى ظُلْمِ الظَّلَمَةِ إِنَّكَ أَخَذْتَ مَا لَيْسَ لَكَ مِمَّنْ أَعْطَاكَ وَ دَنَوْتَ مِمَّنْ لَمْ يَرُدَّ عَلَى أَحَدٍ حَقّاً وَ لَمْ تَرُدَّ بَاطِلًا حِينَ أَدْنَاكَ وَ أَحْبَبْتَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ أَ وَ لَيْسَ بِدُعَائِهِ إِيَّاكَ حِينَ دَعَاكَ جَعَلُوكَ قُطْباً أَدَارُوا بِكَ رَحَى مَظَالِمِهِمْ وَ جِسْراً يَعْبُرُونَ عَلَيْكَ إِلَى بَلَايَاهُمْ وَ سُلَّماً إِلَى ضَلَالَتِهِمْ دَاعِياً إِلَى غَيِّهِمْ سَالِكاً سَبِيلَهُمْ يُدْخِلُونَ بِكَ الشَّكَّ عَلَى‏ الْعُلَمَاءِ وَ يَقْتَادُونَ بِكَ قُلُوبَ الْجُهَّالِ إِلَيْهِمْ فَلَمْ يَبْلُغْ أَخَصُّ وُزَرَائِهِمْ وَ لَا أَقْوَى أَعْوَانِهِمْ إِلَّا دُونَ مَا بَلَغْتَ مِنْ إِصْلَاحِ فَسَادِهِمْ وَ اخْتِلَافِ الْخَاصَّةِ وَ الْعَامَّةِ إِلَيْهِمْ.

بدان كه ساده‏ترين نمونه كتمان و سبك‌ترين بارى كه (در اين راه) به دوش مى‏كشى، اين است كه ترس و وحشتى را كه ستمگر ( از عواقب بيدادگرى و مردم آزارى در دل ) دارد تو با نزديك شدن به او ( به عنوان يك مقام دينى ) و پذيرفتن دعوت گاه و بيگاهش تسكين مى‏دهى، و راه ضلالت را برايش هموار مى‏كنى. من چه بيمناكم كه تو فردا با گناه خود همراه ستمگران وارد شوى، و از آن دست مزدها كه براى همكارى با ستمگران دريافت كرده‏اى بازخواست شوى، تو اموالى را به ناحق گرفته‏اى، به كسى نزديك شده‏اى كه حق هيچ كس را رد نمى‏كند، و تو نيز با نزديكى به او باطلى را بر نمى‏گردانى، با آن كه به دشمنى خدا برخاسته طرح دوستى ريخته‏اى، مگر نه اين است كه با اين دعوت ها مى‏خواهند تو را چون قطب آسيا محور بيدادگرى ها قرار دهند، و ستمكارى‏ها را گرد وجود تو بچرخانند؟ ترا پلى براى بلاها ( و مقاصد ) شان سازند، نردبان گمراهى ها و مبلغ كجرويهايشان باشى، و به همان راهى برندت كه خود مى‏روند؟

مى‏خواهند با وجود تو عالمان راستين را در نظر مردم مشكوك سازند، و دلهاى عوام را بسوى خود كشند. [ اى عالم دين فروخته ] كارى كه به دست تو مى‏كنند از عهده مخصوص‏ترين وزيران و نيرومندترين همكارانشان بر نمى‏آيد، تو بر خرابكاريهاى آنان سرپوش مى‏نهى، پاى خاص و عام را به بارگاهشان مى‏گشائى...

الحراني، أبو محمد الحسن بن علي بن الحسين بن شعبة (ق4هـ)، تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليهم، ص276، تصحيح و تعليق: علي أكبر الغفاري، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الثانية، 1404هـ.

از اين نيز كه بگذريم، زهرى از كسانى است كه از عمر بن سعد روايت نقل كرده است و با اين كار دشمنى خود را با اهل بيت عليهم السلام آشكار نموده است. عمر سعدى كه جگر گوشه رسول خدا را با آن وضع فجيع به شهادت رساند و نواميس رسول خدا را به اسارت گرفت. ذهبى مى‌نويسد:

عمر بن سعد بن أبي وقاص، عن أبيه، وعنه ابنه إبراهيم، وقتادة، والزهري.

عمر بن سعد، از پدرش روايت نقل كرده و از او پسرش ابراهيم، قتاده و زهرى روايت نقل كرده‌اند.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج 2، ص 61، رقم: 4058، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

آيا چنين كسى مى‌تواند مورد اعتماد باشد؟ آيا روايت چنين كسى مى‌تواند منبع عقائد مسلمانان باشد؟

نتيجه:

اولا: اصل وجود دخترى به نام امّ‌كلثوم از حضرت زهرا سلام الله عليها جاى ترديد دارد و عده‌اى از محققين شيعه و سنى صريحا منكر وجود دخترى به نام امّ‌كلثوم شده‌اند.

ثانياً: امّ‌كلثومى كه با عمر ازدواج كرده، دختر ابوبكر بوده نه دختر امير مؤمنان عليه السلام.

ثالثاً: بر فرض اين كه چنين ازدواجى با دختر اميرمؤمنان صورت گرفته باشد، طبق روايات شيعيان با زورگويى و اجبار بوده است؛ بنابراين، هيچ خدمتى به حسن روابط بين اهل بيت و خليفه دوم نمى‌كند.

پيشينه تحقيق:

كتاب‌هاى بسيارى در باره ازدواج امّ‌كلثوم نوشته شده كه محققين گرامى مى‌توانند به آن‌ها مراجعه بفرمايند. ما به چند مورد اشاره مى‌كنيم:

المسائل العُكبرية و المسائل السروية، شيخ مفيد رضوان الله تعالى عليه (متوفاى 413هـ)

تزويج امّ‌كلثوم لعمر، سيد مرتضى علم الهدى (متوفاى 436هـ)؛

رسالة فى تزويج عمر لامّ‌كلثوم بنت علي ( ع )، الشيخ سليمان بن عبد الله الماحوزى (متوفاى1121 هـ)؛

قول محتوم فى عقد امّ‌كلثوم‌، سيد كرامة علي الهندى، چاپ هند، 1311هـ؛

العجالة المفحمة فى ابطال رواية نكاح امّ‌كلثوم (فارسي)، سيد مصطفى ابن السيد محمد هادى بن مهدى بن دلدار علي نقوى (متوفاى 1323هـ)؛

كنز مكتوم فى حل عقد امّ‌كلثوم، سيد علي اظهر الهندى الكهجوى (متوفاى 1352هـ)؛

تزويج امّ‌كلثوم بنت اميرمؤمنان عليه السلام وانكار وقوعه، الشيخ محمد الجواد البلاغى (متوفاى1352هـ؛

زواج امّ‌كلثوم، سيد علي الشهرستانى (معاصر)؛

إفحام الأعداء والخصوم بتكذيب ما افتروه على سيدتنا امّ‌كلثوم عليها سلام الحي القيوم، الموسوي الهندي، السيد ناصر حسين (معاصر)،

فى خبر تزويج امّ‌كلثوم من عمر‌ و تزويج امّ‌كلثوم من عمر، سيد علي الميلانى (معاصر).

و....