محور چهارم: اهانت به ناموس رسول خدا

اهل سنت براى اين‌كه ازدواج عمر و امّ‌كلثوم را ثابت كنند، روايات ساختگى فراوانى را نقل كرده‌اند كه از شنيدن و خواندن آن‌ها عرق شرم از پيشانى هر مسلمان با غيرتى جارى مى‌شود.

ما از اهل سنت مى‌پرسيم: اثبات حسن روابط به چه قيمتى؟ آيا اين قدر ارزش دارد كه چنين رواياتى جعل و چنين تعابير زشت و زننده‌اى مطرح كنند؟

اهل سنت با مطرح كردن اين روايات هم به رسول خدا و امير مؤمنان عليهما السلام اهانت كرده‌اند و هم آبروى خليفه دوم را ريخته‌اند.

ازدواج امّ‌كلثوم با عمر عوارضى دارد كه كمترين عارضه آن خيانت به ناموس رسول خدا توسط خليفه دوم است، آيا اهل سنت اين عوارض را مى‌پذيرند؟

عمر ساق ام كلثوم را برهنه كرده به آن نگاه كرد:

ابن حجر عسقلانى كه يكى از استوانه‌هاى علمى اهل سنت و حافظ علي الاطلاق آن‌ها است،‌ در كتاب تلخيص الحبير و الاصابة و بسيار ديگر از بزرگان اهل سنت، اين جملات توهين‌آميز را نقل كرده‌اند:

عن مُحَمَّدِ بن عَلِيِّ بن الْحَنَفِيَّةِ أَنَّ عُمَرَ خَطَبَ إلَى عَلِيٍّ ابْنَتَهُ أُمَّ كُلْثُومٍ فذكر له صِغَرَهَا فقال أَبْعَثُ بها إلَيْك فَإِنْ رَضِيت فَهِيَ امْرَأَتُك فَأَرْسَلَ بها إلَيْهِ فَكَشَفَ عن سَاقِهَا فقالت لَوْلَا أَنَّك أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لَصَكَكْت عَيْنَك وَهَذَا يُشْكَلُ على من قال إنَّهُ لَا يَنْظُرُ غير الْوَجْهِ وَالْكَفَّيْنِ.

از محمد بن علي روايت شده است كه عمر امّ‌كلثوم را از علي (عليه السلام) خواستگارى كرد، امام خردسال بودن او را يادآورى كرد. امام علي عليه السلام فرمود: من امّ‌كلثوم را به نزد تو مى‌فرستم، اگر خوشت آمد، او را به همسرى خود انتخاب كن. امام عليه السلام امّ‌كلثوم را نزد عمر فرستاد، عمر ساق پاى امّ‌كلثوم را برهنه كرد! امّ‌كلثوم فرمود: اگر خليفه نبودى چشمت را كور مى‌كردم!

الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 6، ص 163، ح10352، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ؛

الخراساني، سعيد بن منصور (متوفاي227هـ)، سنن سعيد بن منصور، ج 1، ص 173، ح1011، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: الدار السلفية - الهند، الطبعة: الأولى، 1403هـ ـ 1982م .

القرطبي، يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (متوفاي463 هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 4، ص 1955، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.

الانصاري التلمساني، محمد بن أبي بكر المعروف بالبري (متوفاي644هـ) الجوهرة في نسب النبي وأصحابه العشرة، ج 1، ص 260؛

ابن قدامة المقدسي، بد الرحمن بن محمد (متوفاي682هـ)، الشرح الكبير، ج 7، ص 343؛

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) تلخيص الحبير في أحاديث الرافعي الكبير، ج 3، ص 147، تحقيق السيد عبدالله هاشم اليماني المدني، ناشر: - المدينة المنورة – 1384هـ – 1964م؛

 الإصابة في تمييز الصحابة، ج 8، ص 293، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992؛

السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 14، ص 265؛

الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاي 1255هـ)، نيل الأوطار من أحاديث سيد الأخيار شرح منتقى الأخبار، ج 6، ص 240، ناشر: دار الجيل، بيروت – 1973.

عمر ساق ام كلثوم را برهنه، لمس كرد!

و نيز ذهبى يكى ديگر از استوانه‌هاى علمى اهل سنت در سير أعلام النبلاء و بسيار ديگر از بزرگان اهل سنت، اين توهين را به صورت ديگرى نقل كرده‌اند:

قال عمر لعلي: زوجنيها أبا حسن، فإني أرصُدُ من كرامتها مالا يرصد أحد، قال: فأنا أبعثها إليك، فإن رضيتها، فقد زَوَّجْتُكها، يعتل بصغرها، قال: فبعثها إليه ببُرْدٍ، وقال لها: قولي له: هذا البرد الذي قلت لك، فقالت له ذلك. فقال: قولي له: قد رضيت رضي الله عنك، ووضع يده على ساقها، فكشفها، فقالت: أتفعل هذا؟ لولا أنك أمير المؤمنين، لكسرت أنفك، ثم مضت إلى أبيها، فأخبرته وقالت: بعثتني إلى شيخ سوء!.

عمر به علي ( عليه السلام ) گفت: امّ‌كلثوم را به همسرى من در بياور، من مى‌خواهم به وسيله اين ازدواج به كرامتى برسم كه احدى نرسيده است. امام گفت: من او را نزد تو مى‌فرستم، اگر رضايتش را جلب كردى، او را به عقدت درمى‌آورم ـ گر چه امّ‌كلثوم به خاطر خردسال بودن بهانه ‌آورد ـ امام (عليه السلام) امّ‌كلثوم را به همراه پارچه‌اى نزد عمر فرستاد و به او گفت: از جانب من به عمر بگو، اين پارچه‌اى است كه به تو گفته بودم، امّ‌كلثوم نيز سخن امام را به عمر رساند. عمر گفت: به پدرت از جانب من بگو، من راضى شدم خدا از تو راضى باشد. سپس عمر دستش را بر ساق امّ‌كلثوم نهاد و آن را برهنه كرد. امّ‌كلثوم گفت: چرا چنين مى‌كنى؟ اگر خليفه نبودى، دماغت را مى‌شكستم. سپس نزد پدرش رفت و او را از عمل عمر خبردار كرد و گفت: مرا به نزد پير مرد بدى فرستادى.

الزبيري، أبو عبد الله المصعب بن عبد الله بن المصعب (متوفاي236هـ)، نسب قريش، ج 10، ص 349، ناشر: دار المعارف تحقيق: ليفي بروفسال، القاهرة؛

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 19، ص 483، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛

ابن الجوزي، أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج 4، ص 237، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1358؛

ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي (متوفاي608هـ)، التذكرة الحمدونية، ج 9، ص 309، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ناشر: دار صادر - بيروت،، الطبعة: الأولى، 1996م؛

الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 7، ص 425، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م؛

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 4، ص 138، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛

سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 501، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ؛

الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاي764هـ)، الوافي بالوفيات، ج 24، ص 272، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث - بيروت - 1420هـ- 2000م؛

العيني، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 14، ص 168، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت؛

الصفوري، عبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان (متوفاي894 هـ)، نزهة المجالس ومنتخب النفائس، ج 2، ص 438، تحقيق: عبد الرحيم مارديني، ناشر: دار المحبة - دار آية - بيروت - دمشق - 2001 / 2002م.

آرايش ام كلثوم توسط امير مومنان پيش از ازدواج، و لمس ساق و بوسيدن او توسط عمر!

همچنين خطيب بغدادى در كتاب تاريخ بغداد تعابير بسيار زشت‌تر و زننده‌ترى نقل كرده است:

فقام على فأمر بابنته من فاطمة فزينت ثم بعث بها إلى أمير المؤمنين عمر فلما رآها قام إليها فأخذ بساقها وقال قولي لأبيك قد رضيت قد رضيت قد رضيت فلما جاءت الجارية إلى أبيها قال لها ما قال لك أمير المؤمنين قالت دعاني وقبلني فلما قمت اخذ بساقي وقال قولي لأبيك قد رضيت فأنكحها إياه.

علي (عليه السلام) دخترش را آرايش كرد و نزد عمر فرستاد، عمر هنگامى كه او را ديد، به سوى او آمد و ساق پاى او را گرفت و به او گفت: به پدرت بگو، راضى شدم، راضى شدم، راضى شدم. و امّ‌كلثوم نزد پدرش آمد، امام از او پرسيد: عمر به تو چه گفت: امّ‌كلثوم عرض كرد: مرا صدا زد، و بوسيد!، هنگامى كه بلند شدم، ساق پايم را گرفت! گفت: از جانب من به پدرت بگو، راضى شدم.

البغدادي، أحمد بن علي أبو بكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 6، ص 182، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.

كشف ساق توسط عمر، مصدر تشريع براي پيروان او:

از آن جايى كه خلفاى سه گانه خود را خليفه و جانشين مطلق رسول خدا صلى الله عليه وآله مى‌دانستند، تمام مقامات و اختيارات آن حضرت را نيز براى خود قائل بودند؛ از جمله اين كه خود مصدر تشريع مى‌دانستند. بدعت‌ها و انحراف‌هاى كه از آن‌ها به صورت گسترده در كتاب‌هاى اهل سنت نقل شده، بهترين شاهد براى اثبات اين مطلب است.

خلفا ديده بودند كه رسول خدا، تعداد ركعات نماز، نحوه خواندن آن، مقدار زكات و... را تعيين مى‌كند؛ فكر كردند كه آن‌ها نيز مى‌توانند تغييراتى را در احكام شرعى به وجود بياورند. حذف «حى علي خير العمل» و اضافه كردن «الصلاة خير من النوم» در اذان، تغييرات گسترده در نماز، حج، زكات و... از يادگاري‌هاى 25 ساله حكومت خلفاى سه‌گانه است.

با تبليغاتى كه آن‌ها انجام داده بودند، مردم نيز با همين ديد به خلفا مى‌نگريستند؛ تا جايى كه سنت شيخين را در كنار كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله معتبر و رعايت آن را براى همگان لازم مى‌دانستند.

از جمله كارهايى كه اهل سنت آن را به عمر نسبت داده و پيروان او همين عمل را مصدر تشريع قرار داده و عين همان و حتى به مراتب زشت‌تر از آن را مرتكب شدند، قضيه كشف ساق بود.

طبق روايات اهل سنت، عبد الله، پسر خليفه از كسانى بود كه از همين عمل پدرش تقليد كرد و كشف ساق دختران و كنيزكان را پيش از محرميت حق خود مى‌دانست.

عبد الرزاق صنعانى، در كتاب معتبر المصنف مى‌نويسد:

13200 عبد الرزاق عن عبد الله بن عمر عن نافع عن بن عمر ومعمر عن أيوب عن نافع عن بن عمر كان إذا اراد أن يشتري جارية فراضاهم على ثمن وضع يده على عجزها وينظر إلى ساقيها وقبلها يعني بطنها.

از ابن عمر روايت شده است كه هر زمان مى خواست كنيزى بخرد، هنگامى كه صحبت در باره قيمت را با صاحب كنيز تمام مى‌كرد، دست بر باسن كنيز گذاشته و به ساق و فرج او نگاه مى كرد؛ مقصود از فرج در اين روايت شكم است!!!

قُبُل در زبان عربى معناى مشخصى دارد؛ اما اين كه چرا در اين روايت «بطن» معنا شده است، بايد ريشه آن را در تعصب و جانبدارى كوركورانه پيروان خليفه از فرزند عمر جستجو كرد.

و در روايت ديگر مى‌نويسد:

13202 عبد الرزاق عن معمر عن عمرو بن دينار عن مجاهد قال مر بن عمر على قوم يبتاعون جارية فلما رأوه وهم يقلبونها أمسكوا عن ذلك فجاءهم بن عمر فكشف عن ساقها ثم دفع في صدرها وقال اشتروا قال معمر وأخبرني بن أبي نجيح عن مجاهد قال وضع بن عمر يده بين ثدييها ثم هزها.

ابن عمر، بر گروهى گذشت كه كنيزى را مى فروختند؛ هنگامى كه او را ديدند، دست از بررسى اعضاى بدن كنيز برداشتند! ابن عمر به نزد آن‌ها آمده و ساق او را برهنه كرده و سپس با دست به سينه او زده و گفت: او را بخريد.

همچنين روايت شده است كه ابن عمر دست خود را بين سينه هاى او گذاشته و سپس تكان داد!!

و در ادامه مى‌نويسد:

13205 عبد الرزاق عن بن جريج عن نافع أن بن عمر كان يكشف عن ظهرها وبطنها وساقها ويضع يده على عجزها.

از ابن عمر روايت شده است كه او پشت و شكم و ساق كنيز را برهنه كرده و دست بر باسن او مى گذاشت!

الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 7، ص 286، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.

اين عمل كه اهل سنت به خليفه نسبت دادند، پس از او به عنوان سنتى قابل احترام در ميان پيروانش در‌آمده و اجراى آن را براى خود لازم مى‌دانستند. بُسر بن أبى ارطاة، جنايتكار مشهور تاريخ از كسانى است كه به دستور معاويه همين عمل را در حق زنان مسلمان تكرار كرد.

ابن عبد البر در كتاب الإستيعاب مى‌نويسد:

عن أبي ارباب وصاحب له أنهما سمعا أبا ذر رضى الله عنه يدعو و يتعوذ في صلاة صلاها أطال قيامها وركوعها وسجودها قال فسألناه مم تعوذت وفيم دعوت فقال تعوذت بالله من يوم البلاء ويوم العورة فقلنا وما ذاك قال أما يوم البلاء فتلتقي فتيان من المسلمين فيقتل بعضهم بعضا.

وأما يوم العورة فإن نساء من المسلمات ليسبين فيكشف عن سوقهن فأيتهن كانمت أعظم ساقا اشتريت على عظم ساقها فدعوت الله ألا يدركني هذا الزمان ولعلكما تدركانه قال فقتل عثمان ثم ارسل معاوية بسر بن ارطاة إلى اليمن فسبى نساء مسلمات فأقمن في السوق.

از ابوارباب و دوست او روايت شده است كه از ابوذر شنيدند كه در دعا كرده و در نماز قيام و ركوع و سجود خويش را طولانى كرد و در آن به خدا پناه مى برد!

از او پرسيديم كه از چه چيزى به خدا پناه مى بري؟ پاسخ داد از روز بلا و روز عورت!

گفتيم اين دو روز چه روزهايى است؟ در پاسخ گفت: روز بلا، روزى است كه دو گروه از مسلمانان با يكديگر جنگيده، بعضى از آنان بعضى ديگر را مى كشند.

و روز عورت روزى است كه زنان مسلمان را اسير كرده در بازار ساق هاى آنان را برهنه مى كنند؛ و هر كدام را كه ساق درشت‌ترى داشت، مى خرند. از خدا خواستم كه آن زمان را نبينم اما شايد شما آن زمان را ببينيد.

چيزى نگذشت كه عثمان كشته شد و معاويه بسر بن ارطاة را به يمن فرستاده و زنان مسلمان را اسير كرده به بازار آوردند!

القرطبي، يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (متوفاي463 هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 1، ص 161، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.

هنگامى كه اهل سنت چنين روايتى را نقل مى‌كنند كه جانشين رسول خدا، حرمت ناموس رسول خدا را رعايت نمى‌كند و ساق او را برهنه مى‌كند، از عبد الله بن عمر و يا بُسر بن أبى ارطاة چه انتظارى مى‌توان داشت!!!. به قول سعدى:

اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبي

برآورند غلامان او درخت از بيخ

عالمان اهل سنت، همين عمل را مصدر تشريع قرار داده و استحباب نگاه كردن به بدن زن پيش از ازدواج را استفاده كرده‌اند.

محمد بن اسماعيل صنعانى در سبل السلام مى‌نويسد:

دلت الأحاديث على أنه يندب تقديم النظر إلى من يريد نكاحها وهو قول جماهير العلماء والنظر إلى الوجه والكفين لأنه يستدل بالوجه على الجمال أو ضده والكفين على خصوبة البدن أو عدمها.

وقال الأوزاعي ينظر إلى مواضع اللحم. وقال داود ينظر إلى جميع بدنها. والحديث مطلق فينظر إلى ما يحصل له المقصود بالنظر إليه ويدل عليه فهم الصحابة لذلك ما رواه عبد الرزاق وسعيد بن منصور أن عمر كشف عن ساق أم كلثوم بنت علي.

روايات دلالت مى كند كه مستحب است به بدن كسى كه مى خواهد با او ازدواج كند، نگاه كند! اين نظر همه علما است.

اما اين نگاه به صورت و دست و پا تا مچ است؛ زيرا صورت علامت زيبايى و دست و پا تا مچ، نشان‌دهنده سلامت بدن يا عدم آن است.

اوزاعى گفته است به هر جايى كه گوشت مى آورد مى توان نگاه كرد! و داوود گفته است مى توان به همه بدن نگاه كرد!

روايت مطلق است، پس مى توان به هر جايى كه مقصود او را از ازدواج برآورده مى كند، نگاه كند!

دليل بر اين مطلب فهم صحابه است، و يكى از اين موارد، روايتى است كه عبدالرزاق و سعيد بن منصور روايت كرده‌اند كه عمر ساق امّ‌كلثوم دختر علي را برهنه كرد!

الصنعاني الأمير، محمد بن إسماعيل (متوفاي852هـ)، سبل السلام شرح بلوغ المرام من أدلة الأحكام، ج 3، ص 113، تحقيق: محمد عبد العزيز الخولي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1379هـ.

توجيه اين عمل توسط علماي اهل سنت:

برخى ديگر از عالمان سنى كه مى‌دانسته‌اند دست‌درازى خليفه به ناموس رسول خدا صلى الله عليه وآله، عمل بسيار زشتى محسوب مى‌شود‌، براى دفاع از آبروى خليفه توجيهات خنده‌دارى كرده‌اند. ابن حجر هيثمى مى‌نويسد:

وتقبيله وضمه لها على جهة الإكرام لأنها لصغرها لم تبلغ حدا تشتهى حتى يحرم ذلك....

بوسيدن و در آغوش گرفتن امّ‌كلثوم، به خاطر اكرام او بوده است؛ زيرا امّ‌كلثوم به علت كمى سن، به حدى نرسيده بود كه شهوت را برانگيزد تا اين كارها در باره او حرام باشد!

الهيثمي، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 2، ص 457، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

چگونه است كه امّ‌كلثوم، زشتى اين عمل را درك مى‌كند و مى‌خواهد دماغ خليفه را بشكند، يا چشم او را كور كند؛ اما به حدى نرسيده است كه دست‌درازى به او حرام باشد؟

اگر بوسيدن امّ‌كلثوم به خاطر احترامش بوده، برهنه كردن ساق او براى چيست؟ آيا تا به حال ديده و يا شنيده‌ايد كه كسى با برهنه كردن ساق دخترى، بخواهد او را مورد تكريم قرار دهد؟

جالب اين است كه همين دختر خردسالى كه به قول ابن حجر به حدى نرسيده كه شهوت خليفه را برانگيزد؛ مى‌تواند در مدت كوتاهى سه فرزند به دنيا بياورد!!!

بررسي اين روايات از ديدگاه منصفين:

زشتى اين عمل به حدى بوده كه حتى صداى طرفداران را نيز درآورده و به قول معروف آش آن قدر شور شده كه صداى آشپز هم در آمده است.

سبط ابن الجوزى در اين باره مى‌گويد:

ذكر جدي في كتاب منتظم ان علياً بعثها لينظرها و ان عمر كشف ساقها و لمسها بيده، هذا قبيح والله. لو كانت امة لما فعل بها هذا. ثم باجماع المسلمين لايجوز لمس الاجنبيه.

جدّ من در كتاب منتظم نقل كرده است كه علي (عليه السلام) امّ‌كلثوم را نزد عمر فرستاد تا او را بنگرد؛ اما عمر ساق پايش را برهنه كرد و با دستش آن را لمس كرد. به خدا قسم چنين چيزى قبيح است، حتى اگر او كنيز بود، عمر حق نداشت اين كار را انجام دهد؛ چرا كه به اجماع مسلمين دست زدن به زن نامحرم جايز نيست.

سبط بن الجوزي الحنفي، شمس الدين أبوالمظفر يوسف بن فرغلي بن عبد الله البغدادي، تذكرة الخواص، ص288 ـ 289، ناشر: مؤسسة أهل البيت ـ بيروت، 1401هـ ـ 1981م.

ديدگاه علماي شيعه نسبت به اين عمل:

شهيد قاضى نور الله تسترى در اين باره مى‌گويد:

وإني لأقسم بالله على أن ألف ضربة على جسده عليه السلام وأضعافه على جسد أولاده أهون عليه من أن يرسل ابنته الكريمة إلى رجل أجنبي قبل عقدها إياه ليريها فيأخذها ذلك الرجل ويضمها إليه ويقبلها ويكشف عن ساقها وهل يرضى بذلك من له أدنى غيرة من آحاد المسلمين.

من به خدا قسم مى خورم كه هزار ضربه بر بدن اميرمؤمنان عليه السلام و بيشتر از آن بر بدن فرزندانش، براى آنان راحت تر است از اينكه دختر گرامى خود را پيش از عقد به نزد مردى نامحرم بفرستد تا اينكه او را ببيند و سپس او را در آغوش گرفته و ببوسد و ساق او را برهنه كند!

آيا كسى از مسلمانان هست كه اندكى غيرت داشته باشد و به اين كار راضى شود؟

الصوارم المهرقة - الشهيد نور الله التستري - ص 200

و سيد ناصر حسين الهندى در اين باره مى‌نويسد:

ومن العجائب أن واضع هذ الخبر لقلة حيائه قد افترى أن سياقه المنكر أن عمر بن الخطاب معاذ الله قد كشف ساق سيدتنا أم كلثوم (ع) وهذا كذب عظيم، وبهتان جسيم، تقشعر منه الجلود، وتنفر عنه كل قلب ولو كان الجلمود، ولعمري إن هذا المفتري الكذاب قد فاق في الفرية والفضيحة وبالجرأة والجسارة على مختلق السياق السابق الذي أورده ابن عبد البر، أولا بغير سند، فإن ذلك المختلق المدحور قد ذكر في سياق المذكور وضع اليد على الساق....

ومن البين أن وضع اليد على الساق وإن كان منكرا قبيحا جدا، ولكن هذا الخبيث الذي يقول: فكشف عن ساقها، يظهر خبثه صراحة... ومما يضحك الثكلى أن وضاع هذا السياق السائق إلى الجحيم قد نسب إلى سيدتنا أم كلثوم سلام الله عليها أنها لما أحست بقبح عمر بن الخطاب، أقسمت بالله وهددته بلطم عين إمامه.

از عجايب اين است كه جاعل اين روايت، به خاطر بى حيايي‌اش، روايت را با متنى غير قابل پذيرش به دروغ نقل كرده است كه عمر بن خطاب معاذ الله ساق امّ‌كلثوم را برهنه كرده است! و اين دروغى بزرگ و تهمتى زشت است كه بدن ها را مى لرزاند و قلب ها را هر چند سخت چركين مى كند!

قسم به جان خودم، اين دروغگو، در دروغگويى و بى حيايى و جرات و جسارت را از راوى روايت پيشين كه ابن عبد البر آن را بدون سند نقل كرده بود، وارد تر است!!! زيرا آن دروغگو تنها دست نهادن بر ساق را آورده بود!!

واضح است كه دست نهادن بر روى ساق اگر چه قبيح است؛ اما اين پليد مى‌گويد او ساق امّ‌كلثوم را برهنه كرد! و راوى دروغگو به صراحت خبث باطن خود را آشكار مى كند.

از مطالبى كه حتى مادر جوان مرده را به خنده مى آورد، آن است كه جاعل اين روايت، كه مردم را به سوى جهنم فرا مى خواند، گفته است كه امّ‌كلثوم هنگامى كه احساس كرد عمر قصد سوء دارد، به خدا قسم خورده و او را تهديد كرد كه به چشم امامش، سيلى خواهد نواخت!!!

الموسوي الهندي، السيد ناصر حسين (معاصر)، إفحام الأعداء والخصوم بتكذيب ما افتروه على سيدتنا امّ‌كلثوم عليها سلام الحي القيوم، ج1، ص 169، تقديم وتحقيق وتعليق الدكتور محمد هادي الأميني، ناشر: مكتبة نينوى الحديثة ـ طهران.

آيا سزاوار است كه به اميرمؤمنان عليه السلام چنين نسبت‌هاى ناروايى داده شود؟ آيا آن حضرت دخترش را پيش از ازدواج و محرميت به چنين ديدار شرم آورى مى‌فرستد؟

ما نيز به جعلي بودن اين روايات يقين داريم؛ اما از آن‌جايى كه برترين دانشمندان سنى؛ از جمله شمس الدين ذهبى و ابن حجر عسقلانى با آب و تاب فراوان، اين مطالب را مطرح كرده‌اند، از آن‌ها مى‌پرسيم:

چگونه است كه يك دختر خردسال زشتى چنين عملى را درك مى كند؛ اما خليفه مسلمين آن را درك نمى‌كند؟

آيا سزاوار است كه جانشين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين عمل زشتى را انجام دهد؟

اگر اين عمل را نمى‌پسنديد، چرا آن را در حق ناموس رسول خدا نقل مى‌كنيد؟

ام كلثوم، عمر را «امير المؤمنين» مى‌خواند!!!

نكته شگفت‌آور و خنده‌دار در اين افسانه اين است كه هنگامى كه خليفه دوم با وقاحت تمام، ساق امّ‌كلثوم را برهنه و صورتش را مى‌بوسد، و امّ‌كلثوم با درك زشتى اين عمل، مى‌خواهد چشمان خليفه را كور كند؛ اما در عين حال به او لقب اميرمؤمنان مى‌دهد!!!

آيا امكان دارد كه امّ‌كلثوم چنين فردى را، امير و فرمانده افراد با ايمان خطاب كند؟!

سيد ناصر حسين الهندى در كتاب إفحام الأعداء والخصوم در اين باره مى‌نويسد:

ومما يدل على قلة حياء هؤلاء الكذابين أنهم ينسبون إلى سيدتنا أم كلثوم ( ع ) أنها وصفت عمر بن الخطاب بأمير المؤمنين ولا يشعرون أن السيدة التي ولدت في بيت النبوة وترعرعت من جرثومة الرسالة كيف تخاطب رجلا وضع يداه على ساقها، أو كشف ساقاها، واستحق عنده أن يكسر أنفه أو يلطم عينيه بهذا الخطاب الجليل.

ولعمري أن الواضع للسياق الأول أحق بالتعسير والتنديد، حيث أورد في سياقه بعد ذكر التشوير والتهديد، أنها لما جاءت أباها أخبرته الخبر، وقال: بعثتني إلى شيخ سوء، أفيكون هذا الشيخ الذي أسوأ المجسم مستحقا للوصف بأمرة المؤمنين؟ حاشا وكلا إن هذا لاختلاق واضح والله لا يهدي كيد الخائنين.

از مطالبى كه بى حيايى اين دروغگويان را مى رساند، آن است كه به بانوى ما امّ‌كلثوم نسبت مى دهند كه او عمر را اميرمؤمنان خوانده است!!! ولى خبر ندارند كه اين بانو، در خانه نبوت بزرگ شده و از سرچشمه نبوت سيراب شده است؛ چگونه ممكن است كسى را كه دست بر ساق او نهاده يا آن را برهنه كرده است و به نظر او مستحق شكستن بينى و سيلى زدن به چشم است را اينگونه با اين خطاب احترام‌آميز، صدا بزند!!!

مشخص است كه جاعل روايت اول، سزاوار تر است كه بيشتر عذاب شود؛ زيرا در سخن خويش بعد از ذكر سخنان امّ‌كلثوم و تهديد عمر مى‌گويد كه او به نزد پدرش آمده و ماجرا را نقل كرده و مى‌گويد: پدر! من را به نزد پيرمردى پليد فرستادي!

آيا اين پيرمرد كه چنين كار زشتى كرده است، سزاوار است كه با وصف اميرمؤمنان مورد خطاب قرار گيرد؟

به طور قطع چنين نيست و اين دروغى واضح است و خداوند نيرنگ نيرنگ‌بازان را به انجام نمى رساند.

الموسوي الهندي، السيد ناصر حسين (معاصر)، إفحام الأعداء والخصوم بتكذيب ما افتروه على سيدتنا امّ‌كلثوم عليها سلام الحي القيوم، ج1، ص 169، تقديم وتحقيق وتعليق الدكتور محمد هادي الأميني، ناشر: مكتبة نينوى الحديثة ـ طهران.

عمر در مقابل اهانت مغيره به ام كلثوم، سكوت كرد:

اهل سنت ادعا مى‌كنند كه عمر با امّ‌كلثوم ازدواج كرده است، اگر چنين مطلبى صحت دارد، چرا هنگامى كه مغيرة بن شعبه به امّ‌كلثوم توهين مى‌كند، غيرتش به جوش نمى‌آيد و از همسرش دفاع نمى‌كند.

ابن خلكان در وفيات الأعيان مى‌نويسد:

ثم إن أم جميل وافقت عمر بن الخطاب رضي الله عنه بالموسم والمغيرة هناك فقال له عمر أتعرف هذه المرأة يا مغيرة قال نعم هذه أم كلثوم بنت علي فقال له عمر أتتجاهل علي والله ما أظن أبا بكرة كذب عليك وما رأيتك إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء.

ام جميل (كسى كه سه نفر شهادت دادند مغيره با او زنا كرده است، و به خاطر امتناع شاهد چهارم از شهادت، از حد رهايى يافت) در حج، با عمر همراه شده و مغيره نيز در آن زمان در مكه بود. عمر به مغيره گفت: آيا اين زن را مى شناسي؟

مغيره در پاسخ گفت: آرى اين امّ‌كلثوم دختر علي است!

عمر گفت: آيا خودت را به بى خبرى مى زنى؟ قسم به خدا من گمان مى كنم كه ابوبكرة‌ در باره تو دروغ نگفته است؛ و هر زمان كه تو را مى بينم مى‌ترسم كه از آسمان سنگى بر سر من فرود آيد!

إبن خلكان، أبو العباس شمس الدين أحمد بن محمد بن أبي بكر (متوفاي681هـ)، وفيات الأعيان و انباء أبناء الزمان، ج6، ص366، تحقيق احسان عباس، ناشر: دار الثقافة - لبنان.

و ابوالفرج اصفهانى مى‌نويسد:

حدثنا ابن عمار والجوهري قالا حدثنا عمر بن شبة قال حدثنا علي بن محمد عن يحيى بن زكريا عن مجالد عن الشعبي قال كانت أم جميل بنت عمر التي رمي بها المغيرة بن شعبة بالكوفة تختلف إلى المغيرة في حوائجها فيقضيها لها قال ووافقت عمر بالموسم والمغيرة هناك فقال له عمر أتعرف هذه قال نعم هذه أم كلثوم بنت علي فقال له عمر أتتجاهل علي والله ما أظن أبا بكرة كذب عليك وما رأيتك إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء

ام جميل همان كسى است كه مغيره را به زناى با او متهم كردند و در كوفه به نزد مغيره رفته و كارهاى او را انجام مى داد! اين زن در زمان حج با مغيره و عمر همراه شد. عمر به مغيره گفت: آيا اين زن را مى‌شناسى؟ پاسخ داد: آرى اين امّ‌كلثوم دختر علي است!

عمر گفت‌: آيا در مقابل من خود را به بي‌خبرى مى‌زني؟ قسم به خدا من گمان ندارم كه ابوبكرة در باره تو دروغ گفته باشد! و تو را نمى‌بينم، مگر آنكه مى‌ترسم از آسمان سنگى بر سر من فرود آيد!

الأصبهاني، أبو الفرج (متوفاي356هـ)، الأغاني، ج 16، ص 109، تحقيق: علي مهنا وسمير جابر، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر - لبنان.

زنا كردن مغيره با امّ‌جميل، مشهور و معروف و امّ‌جميل به بدكاره بودن شهره شهر و انگشت نماى عام و خاص بود. چرا هنگامى كه مغيرة بن شعبه، دختر رسول خدا بود، با چنين زنى زناكارى مقايسه مى‌كند، خليفه دوم او را مجازات نمى‌كند؟

اگر همسر او بود، بايد غيرتش به جوش مى‌آمد و از همسرش دفاع مى‌كرد.

 

محور پنجم: بررسي و تحليل بهانه عمر براي ازدواج:

طبق ادعاى اهل سنت، هنگامى كه خليفه دوم به خواستگارى امّ‌كلثوم رفت، امير مؤمنان عليه السلام خردسال بودن او را بهانه و از پذيرش ازدواج خوددارى كرد؛ اما خليفه دوم اصرار و دليلى آورد كه امير مؤمنان پذيرفت!!!.

عبد الرزاق صنعانى مى‌نويسد:

تزوج عمر بن الخطاب أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب وهي جارية تلعب مع الجواري فجاء إلى أصحابه فدعوا له بالبركة فقال إني لم أتزوج من نشاط بي ولكن سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول إن كل سبب ونسب منقطع يوم القيامة إلا سببي ونسبي فأحببت أن يكون بيني وبين نبي الله صلي الله عليه وسلم سبب ونسب

عمر بن خطاب با امّ‌كلثوم دختر علي بن ابى طالب ازدواج كرد. امّ‌كلثوم دخترى كوچك بود كه با ديگر دختران بازى مى كرد! عمر به نزد ياران خويش آمده و آن‌ها براى او طلب بركت كردند.

عمر گفت: علت ازدواج من به خاطر شور و شوق جوانى نيست! اما از رسول خدا (ص) شنيده‌ام كه مى فرمود: هر سبب و نسبى در روز قيامت قطع خواهد شد، مگر سبب و نسب من! و من دوست داشتم كه بين من و پيامبر سبب و نسبى باشد.

الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 6، ص 164، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.

در حالى كه به اتفاق شيعه و سنى، رسول خدا صلى الله عليه وآله با دختر عمر ازدواج كرده است و نسب عمر از اين طريق با رسول خدا متصل شده است؛ بنابراين چه دليلى دارد كه دو باره با امّ‌كلثوم ازدواج نمايد.

فرقى نمى‌كند كه شما داماد كسى باشى يا او داماد شما باشد، در هر حال خويشاوندى برقرار مى‌شود و اگر خويشاوندى رسول خدا در قيامت براى كسى فايده داشته باشد، با ازدواج حفصه با رسول خدا محقق شده است.

بنابراين، بهانه خويشاوندى با رسول خدا از طريق ازدواج عمر با امّ‌كلثوم دروغ است و اين سبب مى‌شود كه اصل ازدواج نيز دروغ باشد.

سيد ناصر حسين لكنوى در اين باره مى‌گويد:

وأما ما وقع في هذا الخبر المكذوب أن عمر قال للأصحاب: إن رسول الله ( ص ) قال: كل نسب وسبب منقطع يوم القيامة إلا نسبي وسببي، وكنت قد صحبته فأحببت أن يكون هذا أيضا.

فمردود لأن اتصال السبب من رسول الله ( ص ) لعمر بعد الصحبة كان حاصلا بلا شبهة عند أهل السنة من جهة أبنته حفصة: فإنها كانت من أزواج رسول الله ( ص )، وهذا الاتصال يكفي له أن كان عمر بن الخطاب مؤمنا مصدقا لقوله، وإن لم يكن مؤمنا مصدقا للرسول ( ص ) فما يزيده هذا الاتصال الذي طلبه من علي ( ع ) وهو محرم عليه بوجوه عديدة غير تقصير وتخسير كما لا يخفى على من له حظ من الإيمان، ونصيب.

اما آنچه در اين روايت دروغين آمده است، كه عمر به ياران خويش گفت: به درستى كه رسول خدا فرمودند: تمام سبب و نسب ها در روز قيامت جز سبب و نسب من قطع خواهد شد؛ و من از صحابه حضرت بودم و دوست داشتم كه سبب و نسب هم داشته باشم!

اين به طور قطع باطل است؛ زيرا اتصال سببى بين عمر و رسول خدا (ص) پس از صحابى شدن او، بدون هيچ شبهه اى نزد اهل سنت از طرف دختر عمر حفصه، حاصل شده است. زيرا او از همسران رسول خدا (ص) بوده است و همين يك اتصال، در صورتى كه عمر به سخنان رسول خدا (ص) ايمان داشته باشد، براى ايجاد ارتباط با رسول خدا كفايت مى كرد.

و اگر به سخنان رسول خدا (ص)‌ ايمان نداشت، تكرار اين اتصال براى او، با خواستگارى از دختر علي نيز فايده اى به او نمى رساند؛ جداى از اينكه ازدواح با اين دختر از چند جهت براى عمر حرام بوده است؛ و كسى كه بهره اى از ايمان برده باشد، به خوبى اين مطلب را درك مى كند (اشاره به بحث عدم كفائت كه به صورت مفصل بحث خواهد شد)

الموسوي الهندي، السيد ناصر حسين (معاصر)، إفحام الأعداء والخصوم بتكذيب ما افتروه على سيدتنا امّ‌كلثوم عليها سلام الحي القيوم، ج1، ص 140، تقديم وتحقيق وتعليق الدكتور محمد هادي الأميني، ناشر: مكتبة نينوى الحديثة ـ طهران.

محور ششم: مخالفت با سنت رسول خدا:

خداوند در قرآن كريم خطاب به همه مؤمنين فرموده است:

لَّقَدْ كاَنَ لَكُمْ فىِ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كاَنَ يَرْجُواْ اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الاَْخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا. الأحزاب / 21.

مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود؛ براى آن‌ها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى‏كنند.

در اين آيه خداوند خطاب به مؤمنين مى‌فرمايد كه پيامبر در همه جا براى شما اسوه است و مقصود از اسوه در باره رسول خدا ( صلى الله عليه وآله ) پيروى كردن از او است، و اگر تعبير به « لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ » شده است و استقرار و استمرار در گذشته را افاده مى‏كند، براى اين است كه اشاره كند اين وظيفه هميشه ثابت است، و هميشه بايد آن حضرت الگوى شما باشد. و نيز معناى آيه اين است كه يكى از فلسفه‌هاى رسالت رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) و ايمان آوردن به او، اين است كه به ايشان تأسى كنيد، هم در گفتارش و هم در رفتارش‏.

رد خواستگاري أبو بكر و عمر توسط رسول خدا (ص):

اين مطلب نيز قطعى است كه هنگامى كه عمر و ابوبكر به خواستگارى حضرت زهرا سلام الله عليها آمدند، پيامبر اسلام دست رد بر سينه آن‌ها زد و از آن‌دو روى گرداند. در حقيقت مى‌خواست به آن دو بگويد كه شما لياقت اين را نداريد كه با خانواده رسول خدا رابطه خويشاوندى برقرار كنيد، نه تناسب سنى با حضرت زهرا داريد و نه تناسب دينى ايمانى، و نه اخلاقى و نسبى و...

ابن حجر هيثمى در باب 11 از صواعق محرقه كه آن را بر ضد شيعه نوشته است،‌ مى‌گويد:

وأخرج أبو داود السجستاني أن أبا بكر خطبها فأعرض عنه صلى الله عليه وسلم ثم عمر فأعرض عنه فأتيا عليا فنبهاه إلى خطبتها فجاء فخطبها.

ابو داوود سجستانى نقل كرده است كه ابوبكر از حضرت زهرا خواستگارى كرد، رسول گرامى اسلام از او روى گرداند، سپس عمر خواستگارى كرد و رسول خدا از او نيز روي‌گرداند...

الهيثمي، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 2، ص 471، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

ابن حبان در صحيحش و نسائى در سننش مى‌نويسند:

أخبرنا الْحُسَيْنُ بن حُرَيْثٍ قال حدثنا الْفَضْلُ بن مُوسَى عن الْحُسَيْنِ بن وَاقِدٍ عن عبد اللَّهِ بن بُرَيْدَةَ عن أبيه قال خَطَبَ أبو بَكْرٍ وَعُمَرُ رضي الله عنهما فَاطِمَةَ فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أنها صَغِيرَةٌ فَخَطَبَهَا عَلِيٌّ فَزَوَّجَهَا منه.

عبد الله بن بريده از پدرش نقل مى‌كند كه ابوبكر و عمر از فاطمه خواستگارى كردند، پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم به آن‌ها فرمود: فاطمه خردسال است، سپس علي عليه السلام خواستگارى نمود، پيامبر او را به ازدواج علي عليه السلام درآورد.

النسائي، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن (متوفاي303 هـ)، خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب، ج 1، ص 136، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولى، 1406 هـ؛

النسائي، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن، المجتبى من السنن، ج 6، ص 62، تحقيق: عبدالفتاح أبو غدة، ناشر: مكتب المطبوعات الإسلامية - حلب، الطبعة: الثانية، 1406 - 1986؛

التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفاي354 هـ)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج 15، ص 399، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ ـ 1993م؛

الهيثمي، أبو الحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، موارد الظمآن إلى زوائد ابن حبان، ج 1، ص 549، تحقيق: محمد عبد الرزاق حمزة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت؛

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، النكت الظراف على الأطراف (تحفة الأشراف)، ج 2، ص 83، تحقيق: عبد الصمد شرف الدين، زهير الشاويش، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثانية، 1403 هـ - 1983 م؛

ملا علي القاري، علي بن سلطان محمد، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج 11، ص 259، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م .

حاكم نيشابورى پس از نقل اين حديث مى‌گويد:

هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.

اين حديث، طبق شرائطى كه بخارى و مسلم در صحت روايت قائل بودند صحيح؛ اما آن‌ دو نقل نكرده‌اند.

النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 181، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

بنابراين، طبق آن چه گذشت، سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله ندادن دخترى از اهل بيت به ابوبكر و عمر است و امكان ندارد كه اميرمؤمنان عليه السلام با اين سنت مخالفت كرده باشد.

احياء سنت جاهلي توسط عمر:

يكى ديگر از عوارض اثبات ازدواج امّ‌كلثوم با عمر، اين است كه ثابت مى‌كند، عمر بن الخطاب پس از گذشت سى سال از بعثت نبى مكرم اسلام و چندين سال خلافت بر مسلمين و جانشينى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم، هنوز مبلّغ سنت‌هاى جاهلى بوده و نتوانسته سنت‌هاى زشت جاهلى را فراموش كند؛‌ با اين كه رسول خدا صلى الله عليه وآله صريحاً او و ديگر مسلمانان را از همان سنت جاهلى منع كرده است.

ابن سعد در الطبقات الكبرى مى‌نويسد: پس از آن كه عمر امّ‌كلثوم را از امام علي (عليه السلام) خواستگارى كرد، به مهاجرين و انصارى كه در كنار قبر پيامبر نشسته بودند گفت:

رفئوني فرفؤوه وقالوا بمن يا أمير المؤمنين قال بابنة علي بن أبي طالب.

به من تبريك بگوييد، پس به او تبريك گفته و پرسيدند، در باره چه كسى تبريك بگوييم؟ عمر گفت: به خاطر ازدواج با دختر علي.

الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 8، ص 463، ناشر: دار صادر - بيروت؛

الخراساني، سعيد بن منصور (متوفاي227هـ)، سنن سعيد بن منصور، ج 1، ص 172، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: الدار السلفية - الهند، الطبعة: الأولى، 1403هـ ـ 1982م؛

القرطبي، يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (متوفاي463 هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 4، ص 1955، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ؛

ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي (متوفاي608هـ)، التذكرة الحمدونية، ج 9، ص 309، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ناشر: دار صادر - بيروت،، الطبعة: الأولى، 1996م؛

الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 7، ص 425، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م؛

الانصاري التلمساني، محمد بن أبي بكر المعروف بالبري (متوفاي644هـ) الجوهرة في نسب النبي وأصحابه العشرة، ج 1، ص 259؛

الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاي764هـ)، الوافي بالوفيات، ج 15، ص 23، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث - بيروت - 1420هـ- 2000م؛

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 8، ص 294، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.

تبريك گفتن با عبارت « رفئوني» يا « بالرفاء والبنين » در زمان جاهليت مرسوم بود؛ هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم مبعوث شدند، از اين عمل نهى كردند؛ چنانچه نووى تصريح مى‌كند:

وكانت ترفئة الجاهلية أن يقال ( بالرفاء والبنين ) ثم نهى النبي صلى الله عليه وسلم عنها.

تبريك گفتن جاهليت به اين صورت بود كه مى‌گفتند: « بالرفاء والبنين »، سپس پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم از آن نهى كرد.

النووي، أبي زكريا محيي الدين (متوفاي676 هـ)، المجموع، ج 16، ص 205، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، التكملة الثانية.

و عينى، يكى ديگر از شارحين صحيح بخارى در كتاب عمدة القارى مى‌نويسد:

قوله: ( بارك الله لك ) وهذه اللفظة ترد القول: بالرفاء والبنين، لأنه من أقوال الجاهلية، والنبي صلى الله عليه وسلم كان يكره ذلك لموافقتهم فيه، وهذا هو الحكمة في النهي.

« بارك الله لك » سخنى است كه گفتن « بالرفاء والبنين » را رد مى‌كند؛ چرا كه اين جمله از سخنان عصر جاهليت بوده است و پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم از گفتن اين كلمه بدش مى‌آمد و دليل نهى پيامبر هم به جهت مخالفت با سنن جاهلى بود.

العيني، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 20، ص 146، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

جالب اينجاست كه طبق روايات اهل سنت، عقيل بن ابى طالب، كه در سال هشتم هجرت كرده و پس از آن به علت مريضى از بسيارى از حوادث و وقايع آن زمان دور ماند و بسيارى از سخنرانى هاى رسول خدا را درك نكرد، از اين تحريم با خبر است! اما طبق روايات اهل سنت عمر و اطرافيان او و مهاجرين نخستين، از اين نهى خبر ندارند!

خرج إلى رسول الله مهاجرا في أول سنة ثمان فشهد غزوة مؤتة ثم رجع فعرض له مرض فلم يسمع له بذكر في فتح مكة ولا الطائف ولا خيبر ولا في حنين

او در ابتداى سال هشتم هجرت كرده و در جنگ موته حاضر بود؛ سپس بازگشت و مريض شد و به همين سبب ديگر نه در فتح مكه و طائف و خيبر و حنين هيچ خبرى از او نيست!

الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 4، ص 43، ناشر: دار صادر - بيروت.

احمد بن حنبل در مسند خود مى‌نويسد:

حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا الْحَكَمُ بن نَافِعٍ حدثنا إسماعيل ابن عَيَّاشٍ عن سَالِمِ بن عبد بن عبد اللَّهِ عن عبد اللَّهِ بن مُحَمَّدِ بن عَقِيلٍ قال تَزَوَّجَ عَقِيلُ بن أبي طَالِبٍ فَخَرَجَ عَلَيْنَا فَقُلْنَا بِالرِّفَاءِ وَالْبَنِينِ فقال مَهْ لاَ تَقُولُوا ذلك فان النبي صلى الله عليه وسلم قدنهانا عن ذلك وقال قُولُوا بَارَكَ الله فِيكَ وَبَارَكَ الله فيها

عقيل بن ابى طالب ازدواج كرد؛ ما به او گفتيم «بالرفاء والبنين»؛ به ما گفت: هان! مبادا چنين بگوييد؛ كه پيامبر (ص) ما را از گفتن اين سخنان نهى كرده است؛ بگوييد خداوند به تو و به آن زن بركت دهد.

الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 201، ح1738، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.

آيا اهل سنت قبول مى كنند كه عمر بر خلاف سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم تلاش مى‌كند كه سنت‌هاى عصر جاهلى را دو باره زنده كند؟ مگر پيامبر از اين عمل نهى نكرده بود؟

جالب اين است كه برخى از عالمان اهل سنت كه از زشتى اين كار به خوبى آگاه بوده و آن را مخالف سنت قطعى رسول خدا تشخيص داده‌اند، براى دفاع از آبروى خليفه دوم، توجيهات شگفت‌آور، خنده دارى كرده و عذرى بدتر از اصل گناه آورده‌اند.

حلبى در سيره خود مى‌نويسد:

أن سيدنا عمر بن الخطاب رضي الله عنه جاء إلى مجلس المهاجرين الأولين في الروضة فقال رفئوني فقالوا ماذا يا أمير المؤمنين قال تزوجت أم كلثوم بنت على هذا كلامه ولعل النهى لم يبلغ هؤلاء الصحابة حيث لم ينكروا قوله كما لم يبلغ سيدنا عمر رضي الله تعالى عنهم.

سرور ما عمر بن خطاب به مجلس مهاجرين نخستين بين قبر شريف و محراب پيامبر آمده و گفت: به من بگوييد «بالرفاء والبنين».

آنان گفتند: اى اميرمؤمنان! چه شده است؟ در پاسخ گفت: من با امّ‌كلثوم دختر علي ازدواج كرده ام.

شايد نهى رسول خدا (ص) به اين گروه از صحابه نرسيده است كه به عمر اشكال نگرفته‌اند! همانطور كه به سرور ما عمر! نيز نرسيده است.

الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاي1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج 2، ص 42، ناشر: دار المعرفة - بيروت – 1400هـ.

اين توجيه حلبى در حقيقت توهينى بدتر از اصل ماجرا است؛ چرا كه ثابت مى‌كند خليفه دوم پس از چندين سال حكومت بر مسلمانان و جانشينى رسول خدا، هنوز با مسائل و احكام شايع الهى آشنائى ندارد. آيا چنين كسى مى‌تواند بر مسند خلافت نشسته و مسلمانان را به صراط مستقيم الهى رهنمون سازد؟

و شگفت‌آور‌تر اين كه ادعا شده «مهاجرين الأولين» نيز از اين حكم با خبر نبوده‌اند!!!.

آيا مى‌توان پذيرفت صحابه‌اى كه بيش از بيست سال با رسول خدا زندگى كرده‌‌اند، از اين حكم خداوند بى خبر باشند؟

آيا چنين كسانى مى‌توانند مرجعيت دينى مسلمانان را پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله به عهده بگيرند؟

از كجا معلوم كه ديگر احكام الهى نيز به همين سرنوشت دچار نشده باشد؟

جمع بين دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا حرام است:

دانشمندان اهل سنت براى خرده گيرى از اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده‌اند كه آن حضرت در زمانى كه فاطمه سلام الله عليها همسر او بود، دختر ابوجهل را نيز خواستگارى كرد. اين امر باعث شد كه صديقه طاهره ناراحت شده و شكايت خود را پيش پيامبر ببرد!! پيامبر اسلام هنگامى كه از اين قضيه با خبر شدند، با عصبانيت به مسجد آمد و فرمود:

وَإِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي، وَإِنِّي أَكْرَهُ أَنْ يَسُوءَهَا، وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُل وَاحِد ". فَتَرَكَ عَلِيٌّ الْخِطْبَةَ.

فاطمه پاره تن من است، دوست ندارم چيزى ناراحتش كند، به خدا سوگند! دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در يكجا جمع نمى‌شوند. پس از اين بود كه علي از خواستگارى دختر ابوجهل منصرف شد.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1364 ح 3523، كتاب فضائل الصحابة، ب 16، باب ذِكْرُ أَصْهَارِ النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم مِنْهُمْ أَبُو الْعَاصِ بْنُ الرَّبِيعِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

و در روايت دوم آمده است كه آن حضرت فرمود:

 إِنَّ بَنِي هِشَامِ بن الْمُغِيرَةِ اسْتَأْذَنُوا في أَنْ يُنْكِحُوا ابْنَتَهُمْ عَلِيَّ بن أبي طَالِبٍ فلا آذَنُ ثُمَّ لَا آذَنُ ثُمَّ لَا آذَنُ إلا أَنْ يُرِيدَ بن أبي طَالِبٍ أَنْ يُطَلِّقَ ابْنَتِي وَيَنْكِحَ ابْنَتَهُمْ فَإِنَّمَا هِيَ بَضْعَةٌ مِنِّي يُرِيبُنِي ما أَرَابَهَا وَيُؤْذِينِي ما آذَاهَا.

فرزندان هشام بن مغيره اجازه گرفتند تا دخترشان را به همسرى علي در آورند، اجازه ندادم، اجازه ندادم، اجازه ندادم، مگر آنكه علي بخواهد دخترم را طلاق دهد و با دختر آنان ازدواج كند. فاطمه پاره تن من است، هرچيز او را ناراحت كند مرا ناراحت كرده است، هرچيز او را اذيت كند، مرا اذيت كرده است.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 5، ص 2004، ح4932، كِتَاب النِّكَاحِ، بَاب ذَبِّ الرَّجُلِ عن ابْنَتِهِ في الْغَيْرَةِ وَالْإِنْصَافِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

از آن‌جايى كه بحث تنقيص مقام اميرمؤمنان عليه السلام در ميان است، عالمان اهل سنت اين قضيه را با آب و تاب فراوانى نقل كرده و آن را دليل بر غضب فاطمه سلام الله عليها بر اميرمؤمنان عليه السلام دانسته‌اند.

حال پرسش ما اين است كه اگر واقعا جمع بين دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا حرام است و رسول خدا به همين خاطر اميرمؤمنان را از خواستگارى دختر ابوجهل بازداشته است‌، چرا خليفه دوم اين عمل را مرتكب شده است.

فاطمه دختر وليد بن مغيره، از كسانى است كه خليفه دوم با او در سال هيجدهم هجرى؛ يعنى در همان زمانى كه امّ‌كلثوم همسر او بوده، ازدواج كرده است.

و وليد بن مغيره، از روساى كفار قريش، و از كسانى است كه در جنگ بدر كشته شده و در ذم او آيه «ذرنى ومن خلقت وحيدا» نازل شده است!

ابن سعد در الطبقات الكبرى مى نويسد:

عبد الرحمن بن الحارث بن هشام بن المغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم بن يقظة بن مرة وأمه فاطمة بنت الوليد بن المغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم ويكنى عبد الرحمن أبا محمد وكان بن عشر سنين حين قبض النبي صلى الله عليه وسلم ومات أبوه الحارث بن هشام في طاعون عمواس بالشام سنة ثماني عشرة فخلف عمر بن الخطاب على امرأته فاطمة بنت الوليد بن المغيرة وهي أم عبد الرحمن بن الحارث

عبد الرحمن بن حارث بن هشام بن مغيرة... مادر او فاطمه دختر وليد بن مغيره است؛ هنگامى كه رسول خدا از دنيا رفت ده ساله بود؛ پدرش حارث بن هشام، در طاعون عمواس در سال 18 از دنيا رفت و عمر با همسر او فاطمه دختر وليد بن مغيره كه مادر عبد الرحمن بود ازدواج كرد!

الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 5، ص 5، ناشر: دار صادر - بيروت.

ابن حجر عسقلانى نيز در ترجمه عبد الرحمن بن الحارث بن هشام شبيه همين سخنان را تكرار مى كند:

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 5، ص 29، رقم: 6204، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.

اگر جمع بين دختر رسول خدا و دشمن خدا حرام است، چرا خليفه دوم اين كار حرام را انجام داده است؟

وليد بن مغيره و ابوجهل،‌ از سرسخت‌ترين دشمنان رسول خدا بوده‌اند، پس اگر ازدواج با دختر ابوجهل براى اميرمؤمنان عليه السلام حرام بوده، ازدواج با دختر وليد بن مغيره نيز براى خليفه دوم حرام است.

آيا اهل سنت مى‌پذيرند كه خليفه دوم مرتكب اين عمل حرام شده باشد؟

نتيجه:

با اين توضيحات، آيا امكان دارد كه اميرمؤمنان عليه السلام بر خلاف سنت رسول خدا كارى را انجام دهد؛ با اين كه خود امام علي عليه السلام در نهج البلاغه، خطبه قاصعه مى‌فرمايد:

وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْم مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَ يَأْمُرُنِي بِالِاقْتِدَاءِ.

من دنبال او مى‏رفتم همان گونه كه بچه شتر دنبال مادرش مى‏رود، آن بزرگوار هر روز براى من پرچمى از اخلاق فاضله خود بر مى‏افراشت و مرا به پيروى از آن دستور مى‏داد.

نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 198.

در نتيجه قبول چنين ازدواجى از سوى اميرمؤمنان عليه السلام مخالفت با سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم محسوب مى‌شود و امكان ندارد كه اميرمؤمنان عليه السلام با سنت رسول خدا مخالفت كرده باشد.