صحابه‌اي كه به خلفاي اهل سنت دشنام داده و يا آنان را لعنت كرده‌اند :

1- صحابه‌اي كه به ابوبكر دشنام داده‌اند :

ا. صفيه همسر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ب. يكي از صحابه بدون ذكر نام

2- صحابه‌اي كه به عثمان دشنام داده‌اند :

ا. امير مومنان علي (عليه‌السلام) ب. عائشه ج . محمد بن ابي بكر د. عمار ياسر هـ . جبلة بن عمرو انصاري و. جهجاه الغفاري

3- صحابه‌اي كه به معاويه دشنام داده يا او را لعنت كرده‌اند :

ا. امير مومنان علي (عليه‌السلام) ب. امام حسن (عليه‌السلام) ج. احنف بن قيس د. عائشه ه. سمرة بن جندب و. غانمة بنت غانم

1- صحابه‌اي كه به ابوبكر دشنام داده‌اند :

ا. صفيه همسر رسول خدا (صلى الله عليه وآله):

أخبرنا محمد بن عمر أخبرنا محمد بن عبد الله بن جعفر عن بن أبي عون قال قالت عائشة كنت أستب أنا وصفية فسببت أباها فسبت أبي وسمعه رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال يا صفية تسبين أبا بكر يا صفية تسبين أبا بكر

الطبقات الكبرى  ج 8   ص 80 ، اسم المؤلف:  محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230 ، دار النشر : دار صادر - بيروت

عائشه گفته است كه من و صفيه به يكديگر دشنام مي‌داديم ! من به پدر او دشنام دادم ؛ او نيز به پدر من دشنام داد ! رسول خدا (صلى الله عليه وآله) سخن او را شنيده و فرمودند : اي صفيه ! به ابوبكر دشنام مي‌دهي‌؟!

ب. يكي از صحابه (بدون ذكر نام)

عن أبي هُرَيْرَةَ أَنَّ رَجُلاَ شَتَمَ أَبَا بَكْرٍ والنبي صلى الله عليه وسلم جَالِسٌ فَجَعَلَ النبي صلى الله عليه وسلم يَعْجَبُ وَيَتَبَسَّمُ ...

از ابوهريره روايت شده است که در حاليکه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نشسته بودند ، شخصی به ابوبکر دشنام داد ؛ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) با خشنودی نگاه می‌کردند ...

هيثمی در مورد اين روايت می گويد :

رواه أحمد والطبراني في الأوسط بنحوه ورجال أحمد رجال الصحيح

مجمع الزوائد  ج 8   ص 190

اين روايت را احمد بن حنبل و طبرانی در المعجم الأوسط نقل کرده‌اند و راويان روايت احمد بن حنبل راويان صحيحين هستند .

اسناد اين روايت و روايات ديگر با همين مضمون :

سنن أبي داود  ج 4   ص 436 ش 4896 و 4897 باب فی الإنتصار - مسند أحمد بن حنبل  ج 2   ص 436 ش 9622 -  مسند البزار  ج 15   ص 157 ش 8495 - المعجم الأوسط  ج 7   ص 189 ش 7239 - اعتقاد أهل السنة اللالکائی ج 7   ص 1257 ش 2369- تفسير الثعلبي  ج 3   ص 167 - شعب الإيمان بيهقی  ج 5   ص 284 ش 6669 - الآداب للبيهقي  ج 1   ص 160 - كتاب الأسماء المبهمة  ج 3   ص 164 - الرياض النضرة  ج 2   ص 152 ش 626 و 627 - تفسير الثعالبي  ج 3   ص 167 - الدر المنثور  ج 7   ص 360 و...

2- صحابه‌اي كه به عثمان دشنام داده‌اند :

امير مومنان علي (عليه‌السلام) :

در بخش مربوط به كساني كه طبق نظر اهل سنت اميرمومنان علي (عليه‌السلام) به آنان دشنام داده‌اند ، دو روايت گذشت که ايشان عثمان را لعنت کرده‌اند  :

1- أخبرنا أبو على إسماعيل ثنا أحمد ثنا عبد الرزاق أنا معمر حدثنى على بن زيد بن جدعان عن سعيد بن المسيب قال شهدت عليا رضى الله عنه وعثمان رضى الله عنه استبا بسباب ما سمعت أحدا استب بمثله ولو كنت محدثا به احدا لحدثتك به قال ثم نظرت إليهما يوما آخر فرأيتهما جالسين فى المسجد أحدهما يضحك إلى صاحبه

الأمالي في آثار الصحابة  عبدالرزاق ج 1 ص 70 ش 91

از سعيد بن مسيب روايت شده است که روزی علی و عثمان را ديدم چنان به هم فحش می‌دادند که مانند آن را نشنيده بودم ؛ و اگر آنچه را بر زبان آوردند به کسی گفته بودم به تو نيز می‌گفتم ؛ سپس گفت : اما روزی ديگر آن دو را ديدم که در مسجد نشسته بودند و يکی ديگری را می‌خنداند .

2- حدثنا موسى بن إسماعيل قال حدثنا يوسف بن الماجشون قال حدثني أبي أن أم حبيبة زوج النبي ورضي عنها حين حصر عثمان رضي الله عنه حملت حتى وضعت بين يدي علي رضي الله عنه في خدرها وهو على المنبر فقالت أجر لي من في الدار قال نعم إلا نعثلا وشقيا قالت فوالله ما حاجتي إلا عثمان وسعيد بن العاص قال ما إليهما سبيل ...

أخبار المدينة  ج 2   ص 219 ش 2019

ماجشون روايت کرده است که ام حبيبه همسر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) هنگامی که عثمان در محاصره بود در ميان حجابش به نزد علی (عليه‌السلام) آمده در حاليکه ايشان بالای منبر بودند و گفت : کسانی را که در خانه (عثمان) هستند در پناه من قرار ده ؛ ايشان فرمودند : غير از نعثل (پيرمرد يهودی ؛ کنايه از عثمان) و شقی (کنايه از سعيد بن العاص) .

ام حبيبه گفت : مقصود اصلی من همان دو است ؛ ايشان فرمودند : آن دو را نمی‌توانی آزاد کنی ...

عائشه :

لعن وی در مورد عثمان در موارد بسيار گذشت . تنها به عناوين ، شاهد روايت و مصادر آن اكتفا مي‌كنيم‌:

اولين كسي كه عثمان را نعثل ناميد عائشه بود!

1- لما انتهت عائشة رضي الله عنها إلى سرف ... فقال لها ابن أم كلاب ولم فوالله إن أول من أمال حرفه لأنت ولقد كنت تقولين اقتلوا نعثلا فقد كفر ...

الفتنة ووقعة الجمل  ج 1   ص 115 - الإمامة والسياسة  ج 1   ص 48 - تاريخ الطبري  ج 3   ص 12 – الكامل في التاريخ  ج 3   ص 100- تاريخ مختصر الدول  ج 1   ص 55 – الفخري في الآداب السلطانية  ج 1   ص 29

وقتی عائشه در مسير بازگشت از مکه به سرف رسيد ... پس ابن ام کلاب به او گفت : چگونه ؟ قسم به خدا اولين کسی که نام عثمان را تغيير داد تو بودی !!! و تو بودی که می گفتی : نعثل (پيرمرد يهودی خرفت کنايه از عثمان) را بکشيد که کافر شده است !!! ...

2- أول من سمّى عثمان نعثلاً عائشة

شرح نهج البلاغة  ج 6   ص 131

اولين کسی که عثمان را نعثل (پيرمرد يهودی خرفت) ناميد عائشه بود .

عثمان تا قبل از كشته شدن ، نعثل بود ! بعد از قتل مظلوم !

1- ... فكانت عائشة رضي الله عنها تحرض عليه جهدها وطاقتها وتقول أيها الناس هذا قميص رسول الله صلى الله عليه وسلم لم يبل وقد بليت سنته اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا ثم إن عائشة ذهبت إلى مكة فلما قضت حجها وقربت من المدينة أخبرت بقتل عثمان فقالت ثم ماذا فقالوا بايع الناس علي بن أبي طالب فقالت عائشة قتل عثمان والله مظلوما وأنا طالبة بدمه والله ليوم من عثمان خير من علي الدهر كله

المحصول رازی ج 4   ص 492

... به همين سب عائشه در مقابله با عثمان بسيار تلاش می‌کرد و می گفت : ای مردم اين لباس رسول خدا است که هنوز کهنه نشده است ولی سنت وی را کهنه کردند ؛ نعثل را بکشيد که خدا او را بکشد !!! عائشه به مکه رفت ؛ وقتی حجش تمام شد و به نزديکی مدينه رسيد باخبر شد که عثمان را کشته اند ؛ پرسيد بعد از آن چه شد ؟ گفتند : با علی بيعت کرده‌اند !!! پس عائشه گفت : قسم به خدا عثمان را مظلومانه کشتند ؛ من نيز به خدا قسم که خونخواه او هستم ؛ و روزی از زندگی عثمان بهتر از تمام دنيا بود !!!

2- ومنه حديث عائشة اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا تعني عثمان وهذا كان منها لما غاضبته وذهبت إلى مكة

النهاية في غريب الأثر ابن اثير ج 5   ص 79 - لسان العرب  ج 11   ص 670 - تاج العروس  ج 31   ص 14

از همين موارد است کلام عائشه که می‌گفت : نعثل را بکشيد خدا او را بکشد و مقصودش عثمان بود ؛ و اين زمانی بود که از دست عثمان خشمگين بوده و به مکه رفته بود .

3- فقالت أم سلمة : إنك كنت بالأمس تحرضين على عثمان ، وتقولين فيه أخبث القول ، وما كان اسمه عندك إلا نعثلاً

شرح نهج البلاغة  ج 6   ص 133

ام سلمه به عائشه گفت : تو تا ديروز مردم را به جنگ با عثمان فرا می‌خواندی و به او بدترين سخن ها را می‌گفتی و نام او در نزد تو نعثل بود !!!

4- وكتب لعائشة رضي الله عنها ... وأنت بالأمس تؤلبين عليه فتقولين في ملا من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم اقتلوا نعثلا فقد كفر قتله الله واليوم تطلبين بثأره ...

السيرة الحلبية  ج 3   ص 356

(علی عليه‌السلام) به عائشه نامه نوشت که : ...  و تا ديروز مردم را بر ضد وی تحريک می‌کردی و در بين اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله) می‌گفتی : نعثل را بکشيد که کافر شده است خدا او را بکشد !!! اما امروز آمده‌ای خونخواه وی شده‌ای ؟ ...

عدم نهي عائشه از دشنام به عثمان :

عده ای عثمان را در حضور عائشه لعنت می کردند اما وی ممانعت نشان نداد :

عن أبي سعيد أن ناسا كانوا عند فسطاط عائشة فمر عثمان إذ ذاك بمكة قال أبو سعيد: فما بقي أحد منهم إلا لعنه أو سبّه غيري ...

مصنف ابن أبي شيبة ج6 ص196 ش 30628 و ج 7 ص 518 ش 37684

از ابو سعيد روايت شده است که عده‌ای از مردم در کنار خيمه عائشه بودند که عثمان عبور کرد ؛ هيچ کدام از ايشان به غير از من نماند مگر آنکه عثمان را لعن يا سب كرد ...

محمد بن ابی بکر

وی ، عثمان ، معاويه بن خديج ، معاويه بن ابی سفيان و عمرو بن العاص را لعنت می کند :

  وقد ذكر ابن جرير وغيره أن محمد بن أبي بكر نال من معاوية بن خديج هذا ومن عمرو بن العاص ومن معاوية ومن عثمان بن عفان ايضا فعند ذلك غضب معاوية بن خديج فقدمه فقتله ثم جعله في جيفة حمار فأحرقه بالنار

البداية والنهاية ج7 ص315 - المنتظم ج5 ص151 - تاريخ الطبري ج3 ص132

ابن جرير و غير او گفته اند که محمد بن ابی بکر به معاويه بن خديج و عمرو عاص و معاويه بن ابی سفيان و عثمان بن عفان فحش داد ؛ در اين هنگام معاويه بن خديج خشمگين شده و او را جلو انداخت و کشت و سپس بدن او را در لاشه الاغی انداخته آتش زد .

وی در هنگام کشتن عثمان به وی می گويد يا نعثل (ای پيرمرد يهودی):

فتقدمهم محمد بن أبي بكر فأخذ بلحية عثمان فقال قد أخزاك الله يا نعثل

الطبقات الكبرى  ج 3   ص 73

محمد بن ابی بکر قبل از همه وارد شده و ريش عثمان را گرفت و گفت : ای نعثل خدا تو را رسوا کرد .

شبيه اين عبارت در مصادر ذيل نيز موجود است :

أخبار المدينة  ج 2   ص 291 ش 2330 و ص 299 ش 2362 - الإمامة والسياسة  ج 1   ص 40 و ص 41 و ج 2 ص 290 و ص 296 - تاريخ الطبري  ج 2   ص 677 - المحن  ج 1   ص 81 و ص 86 - المعجم الكبير  ج 1   ص 83 - معرفة الصحابة  ج 1   ص 68 - تاريخ مدينة دمشق  ج 39   ص 403 و ص 408 و 409 و 410  - الكامل في التاريخ  ج 3   ص 67 – شرح نهج البلاغة ابن ابی الحديد  ج 2   ص 94

عمار بن ياسر:

(قال ابوالغادية :) إنا كنا نعد عمار بن ياسر فينا حنانا فبينا أنا في مسجد قباء إذ هو يقول ألا إن نعثلا هذا لعثمان فألتفت فلو أجد عليه أعوانا لوطئته حتى أقتله

الطبقات الكبرى  ج 3   ص 260 - المعارف ابن قتيبة  ج 1  ص 257 - أنساب الأشراف  ج 1   ص 75 و ص 238 – المحن  ج 1   ص 116 – تاريخ مدينة دمشق  ج 39   ص 429 -

 (ابوالغادية قاتل عمار و يکی از صحابه می گويد :) ما عمار بن ياسر را بنده‌ای صالح می‌دانستيم ؛ تا زماني که روزی در مسجد قباء بودم که عمار می‌گفت : آگاه باشيد که نعثل – ومقصودش از نعثل عثمان بود – پس نگاه کردم که اگر کمک کاری يافتم آنقدر او را لگد کوب کنيم تا بميرد !!!

جبلة بن عمرو الأنصاری :

مرّ عثمان بن عفان على جبلة بن عمرو الساعدي وهو على باب داره وقد أنكر الناس عليه ما أنكروا فقال له: يا نعثل والله لأقتلنك

أنساب الأشراف  ج 2   ص 274 –  تاريخ الطبري  ج 2   ص 661 – البداية والنهاية  ج 7   ص 176

عثمان بن عفان بر جبله انصاری گذشت که در کنار درب خانه‌اش بود – و اين ماجرا در زمان درگيری مردم با عثمان بود – پس به عثمان گفت : ای نعثل ؛ قسم به خدا تو را می‌کشم .

ترجمه جبلة بن عمرو :

صفدي در الوافي بالوفيات مي نويسد :

جبلة بن عمرو الأنصاري الساعدي ويقال هو أبو مسعود الأنصاري في أهل المدينة عداده روى عنه سليمان بن يسار وثابت بن عبيد

قال سليمان بن يسار كان جبلة فاضلا من فضلاء الصحابة وشهد صفين مع علي وسكن مصر

الوافي بالوفيات  ج 11   ص 40

جبلة‌بن عمرو انصاري ، سليمان بن يسار گفته است كه جبله از فضلاي صحابه بود ، و در صفين همراه علي (عليه‌السلام) بود .

بسياري از علماي اهل سنت او را در عداد صحابه شمرده اند :

معرفة الصحابة  ابي نعيم ج 2   ص 589 - الاستيعاب  ابن عبد البر ج 1   ص 235 - اسد الغابة  ج 1   ص 394 - الإصابة في تمييز الصحابة  ج 1   ص 457

جهجاه الغفاری (از اصحاب بيعت رضوان ) :

عثمان يخطب على عصا النبي التي كان يخطب عليها وأبو بكر وعمر رضي الله عنهما فقال له جهجاه قم يا نعثل فانزل عن هذا المنبر

تاريخ الطبري  ج 2   ص 662 - البداية والنهاية  ج 7   ص 175

عثمان بر منبر سخن می‌راند و عصای رسول خدا (صلى الله عليه وآله) که آن حضرت و ابوبکر و عمر با آن خطبه می‌خواندند در دستش بود ؛ پس جهجاه به وی گفت : ای نعثل برخيز و از اين منبر پايين بيا !!!

ترجمه جهجاه :

ابن اثير مي گويد :

جَهْجَاه بن قَيْس ، وقيل : ابن سعيد بن سعد بن حرام بن غِفَار الغفاري ، وهو من أهل المدينة ، روى عنه عطاء وسليمان ابنا يسار ، وشهد مع النبي بيعة الرضوان ، وشهد غزوة المُرَيْسِيع إلى بني المصطلق من خزاعة

اسد الغابة  ج 1   ص 451 ش 815

جهجاه بن قيس غفاري ، او از اهل مدينه است ، ... همراه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در بيعت رضوان حضور داشت و در جنگ مريسيع با بني‌المصطلق نيز حاضر بود .

3- صحابه‌اي كه به معاويه دشنام داده يا او را لعن كرده‌‌اند:

امير مومنان علي (عليه‌السلام) :

وكان علي إذا صلى الغداة يقنت فيقول: اللهم العن معاوية وعمراً وأبا الأعور وحبيباً وعبد الرحمن بن خالد والضحاك بن قيس والوليد!

الکامل في التاريخ ج 2ص81 باب ذکر اجتماع الحکمين

نهاية الأرب في فنون الأدب  ج 20   ص 96

تاريخ ابن خلدون  ج 2   ص 637 باب أمر الحکمين

علي (عليه‌السلام) وقتي نماز صبح را مي‌خواند قنوت می‌گرفت و در نماز می‌گفت : خداوندا ، معاويه و عمرو بن العاص و حبيب و عبد الرحمن بن خالد و ضحاک بن قيس را لعنت کن .

امام حسن (عليه‌السلام) :

وخطب معاوية بالكوفة ... فذكر عليا عليه السلام فنال منه ثم نال من الحسن فقام الحسين ليرد عليه فأخذه الحسن بيده فأجلسه ثم قام ... فلعن الله أخملنا ذكراً ، و ألامنا حسباً ، وشرنا قديماً وحديثاً ، وأقدمنا كفراً ونفاقاً فقال طوائف من أهل المسجد : امين.

جمهرة خطب العرب  ج 2   ص 14 باب رد الحسن بن على على معاوية حين نال منه ومن أبيه

مقاتل الطالبيين  ج 1   ص 19 ، اسم المؤلف:  أبو الفرج الاصفهاني ، علي بن الحسين (المتوفى : 356هـ) الوفاة: 356

شرح نهج البلاغة  ج 16   ص 27

معاويه وقتی به کوفه آمد ... در مورد علی سخن گفته و به او دشنام داد ؛ سپس به حسن دشنام داد ؛ پس حسين ايستاد تا به وی جواب گويد ؛ اما حسن دست وی را گرفته و او را نشاند ؛ پس ايستاده و گفت : ... پس خداوند هر کدام از ما دو را که نسب پست تری دارد و آنکه بدی وی از قديم تا حال باقی است و آنکه پيش گام در کفر و نفاق بوده است را لعنت کند .

پس همه مردم مسجد گفتند : آمين .

اين روايت ، بحث مفصلي دارد كه در قسمت صحابه‌اي كه امام حسن (عليه‌السلام) آنان را لعنت كرده‌است ، آمده است .

احنف بن قيس :

وحدث الكندي عن أبيه قال ان معاوية بن أبي سفيان بينا هو جالس وعنده وجوه الناس فيهم الأحنف بن قيس إذ دخل رجل من أهل الشام فقام خطيبا فكان آخر كلامه أن سب عليا رضي الله عنه فأطرق الناس

وتكلم الأحنف فقال يا أمير المؤمنين إن هذا القائل آنفا لو يعلم أن رضاك في لعن المرسلين لفعل فاتق الله ودع عنك عليا فقد لقي ربه وأفرد في قبره وخلا بعمله وكان والله المبرز سيفه الطاهر ثوبه الميمون نقيبته العظيم مصيبته فقال معاوية يا أحنف لقد أغضيت العين عن القذى وقلت فيما ترى وايم الله لتصعدن المنبر ولتلعنته طوعا أو كرها

فقال له الأحنف يا أمير المؤمنين إن تعفني فهو خير لك وإن تجبرني فوالله لا تجري به شفتاي أبدا قال قم فاصعد قال الأحنف اما والله مع ذلك لأنصفنك في القول والفعل قال وما أنت قائل يا أحنف ان انصفتني قال أصعد المنبر فأحمد لله تعالى بما هو أهله وأصلي على نبيه صلى الله عليه وسلم ثم أقول أيها الناس ان أمير المؤمنين معاوية أمرني أن ألعن عليا ألا وإن عليا ومعاوية اقتتلا واختلفا فادعى كل منهما انه مبغي عليه وعلى فئته فإذا دعوت فأمنوا رحمكم الله ثم اقول اللهم العن أنت وملائكتك وأنبياؤك وجميع خلقك الباغي منهما على صاحبه والعن الفئة الباغية لعنا كثيرا أمنوا رحمكم الله يا معاوية لا ازيد على هذا حرفا ولا انقص منه حرفا ولو كان فيه ذهاب نفسي فقال معاوية إذن نعفيك أبا بحر

وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان  ج 2   ص 504 ، اسم المؤلف:  أبو العباس شمس الدين أحمد بن محمد بن أبي بكر بن خلكان الوفاة: 681هـ ، دار النشر : دار الثقافة - لبنان ، تحقيق : احسان عباس

روزي معاويه نشسته بود و سران مردم از جلمه احنف بن قيس در نزد او بودند . در اين هنگام شخصي از اهل شام وارد شده شروع به سخنراني كرده و انتهاي كلام خويش را دشنام به اميرمومنان علي(عليه‌السلام) قرار داد ! و سپس مردم پراكنده شدند .

احنف با معاويه شروع به سخن كرده و گفت : اي امير المومنين ، اين كسي كه اين سخنان را گفت ، اگر مي‌دانست كه تو از دشنام به انبيا نيز خشنود مي‌شوي ، به انبيا نيز دشنام مي‌داد !

از خدا بترس و علي را رها كن ؛ او به نزد پروردگار رفته و به در قبر است و با عمل خويش تنها است . و قسم به خدا او كسي بود كه شمشير خويش را غلاف نكرد ، لباسش پاك بود ، سرشتش نيكو و مصيبتش بزرگ بود .

معاويه گفت : اي احنف ! من چشم خود را از زشتي سخنان تو پوشيدم با اينكه اين سخنان را گفتي ! قسم به خدا بايد بالاي منبر رفته و چه بخواهي و چه نخواهي علي را لعن كني !

احنف گفت : اي امير المومنين ، اگر من را معاف داري براي تو بهتر است ! و اگر مرا به اين كار وادار كني ، قسم به خدا زبان من نمي‌تواند اين سخنان را بگويد .

معاويه گفت : بايست و بالاي منبر برود !

احنف گفت : بالاي منبر رفته ولي با تو با انصاف سخن مي‌گويم .

معاويه گفت : چگونه با من با انصاف سخن خواهي گفت اي احنف ؟

احنف گفت : بالاي منبر رفته و مي‌گويم : اي مردم ، بدرستيكه امير المومنين معاويه به من دستور داده است كه علي را لعنت كنم ! آگاه باشيد كه علي و معاويه با يكديگر جنگيده و اختلاف داشتند و هركدام ادعا كرده كه طرف مقابل بر او و لشكرش شوريده است ! پس وقتي من دعا كردم ، شما آمين بگوييد . خدا شما را بيامرزد .

و سپس مي‌گويم : خدايا ، تو و ملائكه‌‌ات و انبيائت و همه خلقت بر سركش در اين جنگ لعنت بفرست و گروه سركش را لعنت بسيار نما ! آمين بگوييد كه خدا شما را بيامرزد‌!

اي معاويه از آنچه گفتم نه يك حرف بيشتر و نه يك حرف كمتر نمي‌گويم ! حتي اگر جانم را به اين خاطر از دست بدهم !

معاويه گفت اگر چنين است تو را معاف مي‌داريم اي ابابحر !

عائشه :

وقد ذكر ابن جرير وغيره أن محمد بن أبي بكر نال من معاوية بن خديج هذا ومن عمرو بن العاص ومن معاوية ومن عثمان بن عفان أيضا؛ فعند ذلك غضب معاوية بن خديج فقدمه فقتله ثم جعله في جيفة حمار فأحرقه بالنار فلما بلغ ذلك عائشة جزعت عليه جزعا شديدا ... وجعلت تدعو على معاوية وعمرو بن العاص دبر الصلوات

البداية والنهاية ج7 ص315 - المنتظم ج5 ص151 - تاريخ الطبري ج3 ص132

ابن جرير و غير او گفته اند که محمد بن ابی بکر به معاويه بن خديج و عمروعاص و معاويه بن ابی سفيان و عثمان بن عفان فحش داد ؛ در اين هنگام معاويه بن خديج خشمگين شده و او را جلو انداخت و کشت و سپس بدن او را در لاشه الاغی انداخت و آتش زد .

وقتی اين خبر به عائشه رسيد بسيار اندوهگين شده و ... بعد از هر نمازی معاويه و عمرو بن عاص را نفرين می‌کرد .

مدارک اين ماجرا:

هيثمی در مجمع الزوائد در مورد اين روايت می گويد :

رواه الطبراني مطولا ومختصرا بأسانيد منها ما وافق أحمد ورجاله ثقات

مجمع الزوائد  ج 9   ص 294

اين روايت را طبرانی به صورت مختصر و مفصل با چند سند نقل کرده است که بعضی از سندهای آن با سند احمد بن حنبل يکی است و راويان آن ثقه هستند .

ساير مدارک :

تفسير مقاتل بن سليمان  ج 1   ص 237 - تفسير الطبري  ج 5   ص 148 - تفسير ابن أبي حاتم  ج 3   ص 988 ش 5531 و ص 989 ش 5540 - تفسير الثعلبي  ج 3   ص 335 - المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز  ج 2   ص 71 - تفسير البحر المحيط  ج 3   ص 290 - تفسير ابن كثير  ج 1   ص 519 - تفسير الثعالبي  ج 3   ص 335 - الدر المنثور  ج 2   ص 573 - روح المعاني  ج 5   ص 65 - شرح مشكل الاثار طحاوی  ج 8   ص 271 بَابٌ بَيَانُ مُشْكِلِ ما رُوِيَ عن رسول اللهِ صلى الله عليه وسلم فِيمَا كان من عَمَّارِ بن يَاسِرٍ وَمِنْ خَالِدِ بن الْوَلِيدِ - المعجم الكبير طبرانی ج 4   ص 112 ش 3830 تا 3834 باب مَالِكُ بن الْحَارِثِ بن الأَشْتَرِ عن خَالِدِ بن الْوَلِيدِ - مسند الطيالسي  ج 1   ص 158 ش 1156 باب أحاديث خالد بن الوليد رضي الله عنه - العجاب في بيان الأسباب  ج 2   ص 897 - جامع الأحاديث سيوطی ج 19   ص 402 ش 14909 تا 14912 و ج 21   ص 57 ش 18338 تا 18341 - كنز العمال  ج 13   ص 228 ش 37388 تا 37391 - السيرة الحلبية  ج 2   ص 265 - التاريخ الكبير بخاری ج 3   ص 136 ش 461 - فضائل الصحابة للنسائي  ج 1   ص 49 ش 164 و ص 50 ش 166 و 167 عمار بن ياسر - سنن النسائي الكبرى  ج 5   ص 74 ش 8271 و 8272 - المستدرك على الصحيحين  ج 3   ص 439 ش 5667  و ص 440 ش 5673 و ص 441 ش 5675

سمرة بن جندب :

فأقر معاوية سمرة على البصرة ستة أشهر، ويقال ثمانية عشر شهراً، ثم عزله فقال سمرة: لعن الله معاوية لو أطعت الله كما أطعت معاوية ما عذبني أبداً.

أنساب الأشراف  ج 2   ص 161 ، اسم المؤلف:  أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى : 279هـ) الوفاة: 279

تاريخ الطبري  ج 3   ص 240، اسم المؤلف:  لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري الوفاة: 310 ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت

المنتظم في تاريخ الملوك والأمم ج 5   ص 267 ، اسم المؤلف:  عبد الرحمن بن علي بن محمد بن الجوزي أبو الفرج الوفاة: 597 ، دار النشر : دار صادر - بيروت - 1358 ، الطبعة : الأولى

الكامل في التاريخ ج 3   ص 343 ، اسم المؤلف:  أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم الشيباني الوفاة: 630هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ ، الطبعة : ط2 ، تحقيق : عبد الله القاضي

معاويه سمره را شش ماه و به نقلي 18 ماه فرماندار بصره كرد و سپس او را عزل نمود ؛ به همين سبب سمره گفت : خدا معاويه را لعنت كند ؛ اگر خدا را اينگونه كه از معاويه اطاعت مي‌كردم ، اطاعت مي‌نمودم ، هيچ‌گاه من را عذاب نمي‌نمود !

عقيل بن ابي طالب :

وقال معاوية لعقيل بن أبي طالب إن عليا قد قطعك ووصلتك ولا يرضيني منك إلا أن تلعنه على المنبر قال أفعل فأصعد فصعد ثم قال بعد أن حمد الله وأثنى عليه أيها الناس إن أمير المؤمنين معاوية أمرني أن العن علي بن أبي طالب فالعنوه فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين ثم نزل فقال له معاوية إنك لم تبين أبا يزيد من لعنت بيني وبينه قال والله لا زدت حرفا ولا نقصت آخر والكلام إلى نية المتكلم

العقد الفريد ج 4   ص 27 ، اسم المؤلف:  احمد بن محمدبن عبد ربه الأندلسي الوفاة: 328هـ ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت /لبنان - 1420هـ - 1999م ، الطبعة : الثالثة

وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان  ج 2   ص 505 ، اسم المؤلف:  أبو العباس شمس الدين أحمد بن محمد بن أبي بكر بن خلكان الوفاة: 681هـ ، دار النشر : دار الثقافة - لبنان ، تحقيق : احسان عباس

المستطرف في كل فن مستظرف  ج 1   ص 101 ، اسم المؤلف:  شهاب الدين محمد بن أحمد أبي الفتح الأبشيهي الوفاة: 850هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1406هـ 1986م ، الطبعة : الثانية  ، تحقيق : مفيد محمد قميحة

معاويه به عقيل بن أبي‌طالب گفت : علي حق تو را (از بيت المال) نداد و من به تو مال دادم ؛ تنها چيزي كه مي‌تواند من را از تو راضي كند اين است كه او را بالاي منبر لعن كني !

عقيل گفت : اين كار را انجام مي‌دهم !

پس بالاي منبر رفته و بعد از حمد و ثناي الهي گفت : اي مردم ! اميرالمومنين معاويه به من دستور داده است كه علي بن ابي طالب را لعنت كنم ! پس او را لعنت كنيد ! كه لعنت خدا و ملائكه و همه مردمان بر او باد ! سپس پايين آمد !

معاويه به او گفت : تو مشخص نكردي كه چه كسي را لعنت كردي (من را يا علي را) !

در پاسخ گفت : قسم به خدا نه يك حرف كم گفتم و نه يك حرف زياد ! و مقصود از كلام را تنها گوينده آن مي‌داند !

مشخص است كه مقصود عقيل ، لعن معاويه بوده است !

غانمة بنت غانم :

ولما بلغ غانمة بنت غانم القرشية سب معاوية وعمرو بن العاص بني هاشم قالت لأهل مكة أيها الناس ... ثم قالت : أفيكم عمرو بن العاص قال عمرو : ها أناذا ، قالت : أنت تسب قريشاً وبني هاشم ، وأنت أهل السب ، وفيك السب ، وإليك يعود السب ...

قالت : فإني أكتب عليك كتاباً فقد كان رسول الله صلى الله عليه وسلم دعا ربه أن يستجيب لي خمس دعوات ، أفأجعل تلك الدعوات كلها فيك ؟ فخاف معاوية فحلف لا يسب بني هاشم أبداً

المحاسن والأضداد  ج 1   ص 103 - سمط النجوم العوالي  ج 3   ص 128 - المحاسن والمساوى  ج 1   ص 73

وقتي كه به غانمه دختر غانم از قريش خبر رسيد که معاويه و عمروعاص بنی هاشم را دشنام داده اند گفت : ای اهل مکه ؛ ای مردم ... سپس گفت : آيا در بين شما عمروعاص است ؟

عمرو گفت : من هستم .

گفت : آيا تو به قريش و بنی‌هاشم دشنام می‌دهی در حالی که تو خودت سزاوار دشنامی و دشنام برای تو است و به تو باز می‌گردد ؟...

سپس اضافه كرد ، اي معاويه ، من با تو پيماني مي‌بندم ؛ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از خداوند خواست كه براي من پنج دعاي مستجاب قرار دهد ؛ آيا مي‌خواهي هر پنج دعا را نفرين براي تو قرار دهم ؟! معاويه ترسيده و قسم خورد كه ديگر به بني‌هاشم دشنام ندهد!

همين روايت ، صحابيه بودن غانمه را ثابت مي‌كند .

صحابه‌اي كه به همسران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دشنام دادند

1- صحابه‌اي كه به عائشه دشنام داده‌اند :

گروهي از صحابه در ماجراي افك ، عثمان بن عفان ، حكيم بن جبله ، زينب بنت جحش همسر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ، صفيه همسر رسول خدا (صلى الله عليه وآله)

2- عائشه به زينب بنت جحش همسر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دشنام مي‌دهد

3- عائشه به صفيه همسر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دشنام مي‌دهد

4- عثمان به حفصه دشنام مي‌دهد

1-  صحابه‌اي كه به عائشه دشنام داده‌اند

در كتب اهل سنت آمده است كه تعدادي از صحابه به عائشه ، دشنام داده‌اند ، اينان عبارتند از :

گروهی از صحابه در ماجرای افک (طبق نظر اهل سنت):

عن عَائِشَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم خَطَبَ الناس فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عليه وقال ما تُشِيرُونَ عَلَيَّ في قَوْمٍ يَسُبُّونَ أَهْلِي ما عَلِمْتُ عليهم من سُوءٍ قَطُّ ...

صحيح البخاري  ج 6   ص 2683 ش 6936

عائشه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) روايت می‌کند که برای مردم سخنرانی نمودند ؛ پس ستايش و ثنای خداوند کرده و فرمودند : در مورد گروهی که خانواده من (عائشه در قضيه افك) را دشنام می‌دهند و من در گذشته از ايشان هيچ بدی نديده‌ام ، چه نظری را به من پيشنهاد می‌کنيد ؟...

ناسزاي عثمان بن عفان به عائشه:

ثم أقيمت الصلاة فتقدم عثمان فصلى فلما كبر قامت امرأة من حجرتها فقالت أيها الناس اسمعوا قال ثم تكلمت فذكرت رسول الله صلى الله عليه وسلم وما بعثه الله به ثم قالت تركتم أمر الله وخالفتم رسوله أو نحو هذا ثم صمتت فتكلمت أخرى مثل ذلك فإذا هي عائشة وحفصة قال فلما سلم عثمان أقبل على الناس فقال إن هاتان الفتانتان فتنتا الناس في صلاتهم وإلا تنتهيان أو لاسبنكما ما حل لي السباب ...

الجامع معمر بن راشد  ج 11   ص 355 -مصنف عبد الرزاق  ج 11   ص 356

نماز برپا شد و عثمان جلو رفته و تکبير گفت ؛ در اين هنگام زنی از حجره خويش ايستاده و گفت : ای مردم بشنويد و سپس در مورد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) سخن گفته و گفت اوامر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را ترک کرديد و با وی مخالفت کرديد و... سپس سکوت کرد ؛ سپس ديگری ايستاده و همين سخنان را گفت ؛ و آن دو زن عائشه و حفصه بودند ؛ وقتی که عثمان سلام نماز را داد گفت : اين دو زن فتنه گر  مردم را در نماز به فتنه انداختند و اگر از اين کار دست برندارند هر دشنامی که به ذهنم برسد به ايشان خواهم داد !!!

ناسزاي حکيم بن جبلة به عائشه:

1- وكان حكيم بن جبلة فيمن غزا عثمان (رض) وكان يسب عائشة (رض)

مقتل الشهيد عثمان ج1 ص228

حکيم بن جبله از کسانی بود که با عثمان جنگيد و به عائشه دشنام می‌داد . 

2- فغاداهم حكيم بن جبلة وهو يسب وبيده الرمح فقال له رجل من عبد القيس من هذا الذي تسبه قال عائشة قال: يا بن الخبيثة أ لأم المؤمنين تقول هذا ؟

الكامل في التاريخ ج3 ص107

پس حکيم بن جبله در حاليکه دشنام می‌داد و نيزه‌ای در دست داشت ، به آنان حمله کرد ؛ شخصی از عبد‌القيس به او گفت : چه کسی را دشنام می‌دهی ؟

پاسخ داد : عائشه را .

گفت : ای فرزند زن ناپاک ؛ آيا به ام‌المومنين چنين می‌گويي ؟ ...

ترجمه حكيم بن جبله

ابن اثير در مورد او مي‌گويد :

قال ابن الأثير: أدرك النبي صلى الله عليه وسلم ... وكان رجلا صالحا له دين مطاعا في قومه وهو الذي بعثه عثمان على السند... .

أسد الغابة  لابن الأثير  ج 2 ص 40 .

او رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را درك كرده است ... شخص صالح ، دين‌دار و از روساي قوم خويش بود و او بود كه عثمان او را والي بر سند كرد .

ابن حجر نيز در الاصابة او را از صحابه مي‌داند :

الإصابة ج 2 ص 181

الأعلام لخير الدين الزركلي  ج 2 ص 269 .

ناسزاي زينب بنت جحش همسر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به عائشه :

گذشت كه در بخاري و مسلم و سنن ابي داود آمده است كه او به عائشه دشنام داد و عائشه نيز متقابلا به او دشنام داد :

فَأَرْسَلْنَ زَيْنَبَ بِنْتَ جَحْشٍ فَأَتَتْهُ فَأَغْلَظَتْ وَقَالَتْ إِنَّ نِسَاءَكَ يَنْشُدْنَكَ اللَّهَ الْعَدْلَ في بِنْتِ بن أبي قُحَافَةَ فَرَفَعَتْ صَوْتَهَا حتى تَنَاوَلَتْ عَائِشَةَ وَهِيَ قَاعِدَةٌ فَسَبَّتْهَا

صحيح البخاري  ج 2   ص 911 ش 2442 كتاب الهبة بَاب من أَهْدَى إلى صَاحِبِهِ وَتَحَرَّى بَعْضَ نِسَائِهِ دُونَ بَعْضٍ

همسران پيامبر زينب بنت جحش (همسر پيامبر) را فرستادند .

او به نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمده و به درشتي سخن گفت ! و افزود كه زنان تو از تو مي‌خواهند كه عدالت را بين زنان اجرا كني ! و صداي خويش را بالا برد ! و سپس سخن خود را به سوي عائشه متوجه كرده در حالي كه او نشسته بود ، به عائشه دشنام داد !

همين روايت را مسلم با كمي اختلاف در مضمون ذكر كرده است :

فَأَرْسَلَ أَزْوَاجُ النبي صلى الله عليه وسلم زَيْنَبَ بِنْتَ جَحْشٍ زَوْجَ النبي صلى الله عليه ... فقالت يا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ أَزْوَاجَكَ أَرْسَلْنَنِي إِلَيْكَ يَسْأَلْنَكَ الْعَدْلَ في ابْنَةِ أبي قُحَافَةَ قالت ثُمَّ وَقَعَتْ بِي فَاسْتَطَالَتْ على

صحيح مسلم  ج 4   ص 1891 ش 2442 كتاب فضائل الصحابه باب في فضل عائشه

زنان پيامبر زينب دختر جحش ، همسر پيامبر را به نزد آن حضرت فرستادند ... او گفت : اي رسول خدا ! همسران تو مرا فرستاده‌اند و از تو مي‌خواهند كه در مورد عائشه عدالت را اجرا كني ! و سپس به من دشنام داد . و مدتي طولاني چنين كرد .

ناسزاي صفيه همسر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به عائشه :

أخبرنا محمد بن عمر أخبرنا محمد بن عبد الله بن جعفر عن بن أبي عون قال قالت عائشة كنت أستب أنا وصفية فسببت أباها فسبت أبي وسمعه رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال يا صفية تسبين أبا بكر يا صفية تسبين أبا بكر

الطبقات الكبرى  ج 8   ص 80 ، اسم المؤلف:  محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230 ، دار النشر : دار صادر - بيروت

عائشه گفته است كه من و صفيه به يكديگر دشنام مي‌داديم ! من به پدر او دشنام دادم ؛ او نيز به پدر من دشنام داد ! رسول خدا (صلى الله عليه وآله) سخن او را شنيده و فرمودند : اي صفيه ! به ابوبكر دشنام مي‌دهي‌؟!

2- عائشه به زينب بنت جحش دشنام مي‌دهد :

همانطور كه گذشت در بخاري و مسلم و سنن ابي داود آمده است كه او به عائشه دشنام داد و عائشه نيز متقابلا به او دشنام داد :

فَأَرْسَلْنَ زَيْنَبَ بِنْتَ جَحْشٍ فَأَتَتْهُ فَأَغْلَظَتْ وَقَالَتْ إِنَّ نِسَاءَكَ يَنْشُدْنَكَ اللَّهَ الْعَدْلَ في بِنْتِ بن أبي قُحَافَةَ فَرَفَعَتْ صَوْتَهَا حتى تَنَاوَلَتْ عَائِشَةَ وَهِيَ قَاعِدَةٌ فَسَبَّتْهَا حتى إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم لَيَنْظُرُ إلى عَائِشَةَ هل تَكَلَّمُ؟ قال: فَتَكَلَّمَتْ عَائِشَةُ تَرُدُّ على زَيْنَبَ حتى أَسْكَتَتْهَا قالت فَنَظَرَ النبي صلى الله عليه وسلم إلى عَائِشَةَ وقال إِنَّهَا بِنْتُ أبي بَكْرٍ

صحيح البخاري  ج 2   ص 911 ش 2442 كتاب الهبة بَاب من أَهْدَى إلى صَاحِبِهِ وَتَحَرَّى بَعْضَ نِسَائِهِ دُونَ بَعْضٍ

همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله) زينب بنت جحش (همسر پيامبر) را فرستادند .

او به نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمده و به درشتي سخن گفت ! و افزود كه زنان تو از تو مي‌خواهند كه عدالت را بين زنان اجرا كني ! و صداي خويش را بالا برد ! و سپس سخن خود را به سوي عائشه متوجه كرده در حالي كه او نشسته بود ، به عائشه دشنام داد ! و كار را به جايي رساند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) به عائشه نگاه كرده و فرمودند : آيا پاسخ مي‌دهي ؟

عائشه آن‌قدر پاسخ ناسزاهاي  زينب را داد كه او مجبور به سكوت كرد !

پيامبر (صلى الله عليه وآله) به عائشه نگاه كرده و فرمودند : او دختر ابوبكر است !!!

همين روايت را مسلم با كمي اختلاف در مضمون ذكر كرده است :

فَأَرْسَلَ أَزْوَاجُ النبي صلى الله عليه وسلم زَيْنَبَ بِنْتَ جَحْشٍ زَوْجَ النبي صلى الله عليه وسلم ... فقالت يا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ أَزْوَاجَكَ أَرْسَلْنَنِي إِلَيْكَ يَسْأَلْنَكَ الْعَدْلَ في ابْنَةِ أبي قُحَافَةَ قالت ثُمَّ وَقَعَتْ بِي فَاسْتَطَالَتْ عليّ  وأنا أَرْقُبُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَأَرْقُبُ طَرْفَهُ هل يَأْذَنُ لي فيها؟ قالت: فلم تَبْرَحْ زَيْنَبُ حتى عَرَفْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم لَا يَكْرَهُ أَنْ أَنْتَصِرَ . قالت: فلما وَقَعْتُ بها لم أَنْشَبْهَا حين أَنْحَيْتُ عليها. قالت: فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَتَبَسَّمَ: إِنَّهَا ابْنَةُ أبي بَكْرٍ

صحيح مسلم  ج 4   ص 1891 ش 2442 كتاب فضائل الصحابه باب في فضل عائشه

زنان پيامبر (صلى الله عليه وآله) زينب دختر جحش ، همسر پيامبر (صلى الله عليه وآله) را به نزد آن حضرت فرستادند ... او گفت : اي رسول خدا ! همسران تو مرا فرستاده‌اند و از تو مي‌خواهند كه در مورد عائشه عدالت را اجرا كني ! و سپس به من دشنام داد  و در حق من ستم كرد.

 من رعايت حال پيامبر  خدا (صلى الله عليه وآله) را مي‌كردم و مراقب بودم كه آيا به من با چشم اشاره مي‌كند يا خير؟ تا اين كه متوجه شدم كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) راضي است من انتقام بگيرم!

وقتي كه من به زينب دشنام دادم ،  مهلت سخن گفتن به او ندادم و به سرعت او را شكست دادم !

پيامبر (صلى الله عليه وآله) در حال خنده گفتند : او دختر ابوبكر است !!!

ابي داود نيز اين روايت را به صورت ذيل نقل مي  كند  كه پيامبر صريحا به عائشه دستور دادند كه به زينب دشنام بدهد ! و عائشه نه تنها به زينب ، بلكه به خانواده امير مومنان علي عليه السلام دشنام داد !‌

قال ابن عَوْنٍ: وَزَعَمُوا أنها كانت تَدْخُلُ على أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ قالت: قالت أُمُّ الْمُؤْمِنِينَ : دخل عَلَيَّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَعِنْدَنَا زَيْنَبُ بِنْتُ جَحْشٍ فَجَعَلَ يَصْنَعُ شيئاً بيده فقلت: بيده حتى فَطَّنْتُهُ لها فَأَمْسَكَ وَأَقْبَلَتْ زَيْنَبُ تُقَحِّمُ لِعَائِشَةَ رضي الله عنها فَنَهَاهَا فَأَبَتْ أَنْ تَنْتَهِيَ فقال لِعَائِشَةَ: سُبِّيهَا فَسَبَّتْهَا فَغَلَبَتْهَا فَانْطَلَقَتْ زَيْنَبُ إلى عَلِيٍّ رضي الله عنه فقالت: إِنَّ عَائِشَةَ رضي الله عنها وَقَعَتْ بِكُمْ وَفَعَلَتْ فَجَاءَتْ فَاطِمَةُ فقال لها إِنَّهَا حِبَّةُ أَبِيكِ وَرَبِّ الْكَعْبَةِ فَانْصَرَفَتْ ...

سنن أبي داود  ج 4   ص 274 ش 4898

ابن عون – كه علما اعتقاد دارند كه او به نزد عائشه مي‌رفته است- از عائشه روايت مي‌كند كه گفت : روزي پيامبر (صلى الله عليه وآله) به نزد من آمده و زينب دختر جحش نيز در پيش ما بود ؛ رسول خدا با دست خويش كاري كردند (كه در مقابل زينب شايسته نبود) ، من با دست به رسول خدا اشاره كرده و او را از وجود زينب آگاه كردم .

زينب به نزد عائشه آمده و شروع به دشنام كرد ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) او را از اين كار بازداشتند اما او قبول نكرد !!!! به همين سبب رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به عائشه گفتند : تو نيز به او دشنام بده !!! عائشه به زينب دشنام داد و دشنام او از دشنام زينب قوي‌تر افتاد !!!

زينب به نزد علي رفته و گفت عائشه به شما دشنام داد و چنين كرد ؛ فاطمه به نزد پيامبر آمد ؛ پيامبر به او گفتند : قسم به پروردگار كعبه عائشه محبوبه من است ! به همين سبب فاطمه بازگشت !!!

واضح است كه چنين روايتي براي اثبات فضل عائشه ، جعل شده است ،‌ اما به چه قيمتي‌؟!

ابن حجر بعد از نقل روايت مي‌نويسد :

لكن روى النسائي وابن ماجة مختصرا من طريق عبد الله البهي عن عروة عن عائشة قالت دخلت على زينب بنت جحش فسبتني فردعها النبي صلى الله عليه وسلم فأبت فقال سبيها فسببتها حتى جف ريقها في فمها.

فتح الباري ج 5 ص 152.

نسائي و ابن ماجه از عائشه نقل كرده‌اند كه گفته است: نزد زينب رفته بودم كه وي مرا ناسزا گفت ، با اين كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) او را نهي كرد ولي او دست برنداشت.

حضرت به من فرمود : تو هم او را ناسزا بگو! من آن چنان او را ناسزا گفتم كه آب دهن او در گلويش خشك شد.!!!

3- ناسزاي عائشه به صفيه همسر رسول خدا (صلى الله عليه وآله):

اين روايت نيز در بخش دشنام به عائشه گذشت كه :

أخبرنا محمد بن عمر أخبرنا محمد بن عبد الله بن جعفر عن بن أبي عون قال قالت عائشة كنت أستب أنا وصفية فسببت أباها فسبت أبي وسمعه رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال يا صفية تسبين أبا بكر يا صفية تسبين أبا بكر

الطبقات الكبرى  ج 8   ص 80 ، اسم المؤلف:  محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230 ، دار النشر : دار صادر - بيروت

عائشه گفته است كه من و صفيه به يكديگر دشنام مي‌داديم ! من به پدر او دشنام دادم ؛ او نيز به پدر من دشنام داد ! رسول خدا (صلى الله عليه وآله) سخن او را شنيده و فرمودند : اي صفيه ! به ابوبكر دشنام مي‌دهي‌؟!

4- عثمان به حفصه دشنام مي‌دهد !

ثم أقيمت الصلاة فتقدم عثمان فصلى فلما كبر قامت امرأة من حجرتها فقالت أيها الناس اسمعوا قال ثم تكلمت فذكرت رسول الله صلى الله عليه وسلم وما بعثه الله به ثم قالت تركتم أمر الله وخالفتم رسوله أو نحو هذا ثم صمتت فتكلمت أخرى مثل ذلك فإذا هي عائشة وحفصة قال فلما سلم عثمان أقبل على الناس فقال إن هاتان الفتانتان فتنتا الناس في صلاتهم وإلا تنتهيان أو لاسبنكما ما حل لي السباب ...

الجامع معمر بن راشد  ج 11   ص 355 -مصنف عبد الرزاق  ج 11   ص 356

نماز برپا شد و عثمان جلو رفته و تکبير گفت ؛ در اين هنگام زنی از حجره خويش ايستاده و گفت : ای مردم بشنويد و سپس در مورد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) سخن گفته و گفت اوامر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را ترک کرديد و با وی مخالفت کرديد و... سپس سکوت کرد ؛ سپس ديگری ايستاده و همين سخنان را گفت ؛ و آن دو زن عائشه و حفصه بودند ؛ وقتی که عثمان سلام نماز را داد گفت : اين دو زن فتنه گر  مردم را در نماز به فتنه انداختند و اگر از اين کار دست برندارند هر دشنامی که به ذهنم برسد به ايشان خواهم داد !!!

صحابه‌اي كه به اميرمومنان (عليه‌السلام) و ساير اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دشنام داده‌اند :

در ابتدا فهرست وار به اين گروه اشاره مي‌كنيم :

ابوبكر ، عثمان بن عفان ، معاويه بن ابي سفيان ، عائشه ، مغيرة بن شعبة ، عمرو بن العاص ، مروان بن حكم ، بسر بن أرطاة ، وليد بن عقبه ، عتبة بن ابي‌سفيان ، عباس عموي رسول خدا ، عبد الله بن زبير ، يكي از همسران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ، ابا الأعور ،‌ ضحاك بن قيس ، حبيب بن مسلمه ، ابوموسي اشعري

دشنام به امير مومنان (عليه‌السلام) دشنام به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و دشنام به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دشنام به خدا است‌ :

طبق روايات اهل سنت ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرموده‌اند «هركس به علي دشنام دهد به من دشنام داده است» علماي اهل سنت اين روايت را با اسناد معتبر نقل كرده‌اند :

حاكم نيشابوري اين روايت را صحيح مي‌داند :

حاكم نيشابوري مي‌گويد :

أخبرنا أحمد بن كامل القاضي ثنا محمد بن سعد العوفي ثنا يحيى بن أبي بكير ثنا إسرائيل عن أبي إسحاق عن أبي عبد الله الجدلي قال دخلت على أم سلمة رضي الله عنها فقالت لي أيسب رسول الله صلى الله عليه وسلم فيكم فقلت معاذ الله أو سبحان الله أو كلمة نحوها فقالت سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول من سب عليا فقد سبني هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه وقد رواه بكير بن عثمان البجلي عن أبي إسحاق بزيادة ألفاظ

المستدرك على الصحيحين  ج 3   ص 130 ش 4615 ، اسم المؤلف:  محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري الوفاة: 405 هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا

ابو عبد الله بجلي مي‌گويد : به نزد ام سلمه رفتم ؛ به من فرمود كه آيا رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در ميان شما دشنام داده مي‌شود ؟

گفتم : پناه بر خدا !

گفت : شنيدم كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمودند : هركس به علي (عليه‌السلام) دشنام دهد ، به من دشنام داده است .

اين روايت سندش صحيح است ولي بخاري و مسلم آن را نياورده‌اند .

همين روايت را بكير بن عثمان بجلي با اضافاتي نقل مي‌كند .

هيثمي اين روايت را صحيح مي‌داند :

هيثمي مي‌گويد :

وعن أبي عبدالله الحدلي قال دخلت على أم سلمة فقالت لي أيسب رسول الله صلى الله عليه وسلم فيكم قلت معاذ الله أو سبحان الله أو كلمة نحوها قالت سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول من سب عليا فقد سبني رواه أحمد ورجاله رجال الصحيح غير أبي عبدالله الحدلي وهو ثقة

وعن أبي عبدالله الخدلي قال قالت لي أم سلمة يا أبا عبدالله أيسب رسول الله صلى الله عليه وسلم فيكم قلت أنى يسب رسول الله صلى الله عليه وسلم قالت أليس يسب علي ومن يحبه وقد كان رسول الله صلى الله عليه وسلم يحبه رواه الطبراني في الثلاثة وأبو يعلى ورجال الطبراني رجال الصحيح غير أبي عبدالله وهو ثقة وروى الطبراني بعده بإسناد رجاله ثقات إلى أم سلمة عن النبي صلى الله عليه وسلم قال مثله

مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ج 9   ص 130 ، اسم المؤلف:  علي بن أبي بكر الهيثمي الوفاة: 807 ، دار النشر : دار الريان للتراث/‏دار الكتاب العربي - القاهرة , بيروت – 1407

از ابوعبد الله حدلي روايت شده است كه به نزد ام سلمه رفتم ؛ ام سلمه به من فرمود : آيا رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را در نزد شما دشنام مي‌دهند ؟

گفتم پناه مي‌برم به خدا ! گفت : از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود : هركس به علي دشنام دهد ، به من دشنام داده است .

اين روايت را احمد نقل كرده است و راويان اين روايت ، همگي از راويان صحيحين هستند ، غير از ابوعبد الله حدلي كه او نيز ثقه است .

و نيز از ابوعبد الله حدلي روايت شده است كه گفت : ام سلمه به من فرمود : آيا رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را در ميان شما دشنام مي‌دهند ؟

گفتم كجا به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دشنام داده مي‌شود ؟ گفت : آيا به علي و به كساني كه علي به آنان علاقه داشت دشنام نمي‌دهند ؟ با اينكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) علي را دوست مي‌داشت . ...

راويان اين روايت در كتاب طبراني ، همگي از روايان صحيحين هستند ، غير از ابوعبد الله كه او نيز ثقه است .

طبراني بعد از اين روايت ، با سند صحيح از ام سلمه از رسول خدا شبيه اين روايت را نقل مي‌كند .

ابن وزير اين روايت را صحيح مي‌داند :

ابن وزير نيز مي‌گويد :

وفي مسند أحمد عن أم سلمة أنها قالت أيسب رسول الله فيكم قيل لها معاذ الله قالت سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول من سب عليا فقد سبني رجاله رجال الجماعة كلهم إلى أبي عبد الله الحدلي التابعي الراوي عنها وهو ثقة

إيثار الحق على الخلق في رد الخلافات إلى المذهب الحق من أصول ج 1   ص 404 ، اسم المؤلف:  محمد بن نصر المرتضى اليماني (ابن الوزير) الوفاة: 840هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1987م ، الطبعة : الثانية

در مسند احمد از ام سلمه روايت شده است كه گفت : آيا در ميان شما به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دشنام داده مي‌شود ؟

گفتم به خدا پناه مي‌برم ! گفت : از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شنيدم كه مي‌فرمود : هركس به علي دشنام دهد ، به من دشنام داده است .

راويان اين روايت ، همگي از راويان مورد اجماع هستند ، غير از ابي عبد الله حدلي تابعي كه او نيز ثقه است .

مناوي متن روايت را مورد پذيرش قرار مي‌دهد :

مناوي نيز مي‌گويد :

 (من سب عليا) بن أبي طالب (فقد سبني ومن سبني فقد سب الله) ومن سب الله فهو أعظم الأشقياء وفيه إشارة إلى كمال الاتحاد بين المصطفى والمرتضى بحيث أن محبة الواحد توجب محبة الآخر وبغضه يوجب بغضه ... (حم ك) في فضائل الصحابة من حديث أبي عبيد الله الجدلي (عن أم سلمة) قال الجدلي دخلت على أم سلمة فقالت أيسب رسول فيكم فقلت سبحان الله قالت سمعته يقول فذكرته قال الحاكم صحيح قال الذهبي والجدلي وثق وقال الهيثمي رجال أحمد رجال الصحيح غير أبي عبد الله الجدلي وهو ثقة

فيض القدير شرح الجامع الصغير ج 6   ص 404  ، اسم المؤلف:  عبد الرؤوف المناوي الوفاة: 1031 هـ ، دار النشر : المكتبة التجارية الكبرى - مصر - 1356هـ ، الطبعة : الأولى

«هركس به علي - بن ابي طالب- دشنام دهد» «به من دشنام داده است و هركس به من دشنام دهد به خدا دشنام داده است» و هركس به خدا دشنام دهد ، او بدترين بيچارگان است . اين روايت اشاره به كمال نزديكي و يكي بودن بين مصطفي (صلى الله عليه وآله) و مرتضي (عليه‌السلام) را دارد ، به حدي كه محبت يكي ، محبت ديگري را لازم مي‌كند و بغض يكي ، بغض ديگري را ...

«احمد بن حنبل» در فضائل الصحابه ، از حديث ابي عبيد الله جدلي «از ام سلمه» روايت مي‌كند كه فرمود : به نزد ام سلمه رفتم ؛ فرمود : آيا رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در ميان شما دشنام داده مي‌شود ؟ گفتم : منزه است خدا ! گفت : از پيامبر شنيدم كه ... و متن روايت را نقل كرد .

اين روايت را حاكم ، صحيح السند مي‌داند ؛ ذهبي نيز گفته است كه جدلي ثقه است ، هيثمي نيز گفته است كه راويان احمد همگي راويان صحيح هستند غير از ابوعبد الله جدلي كه او نيز ثقه است .

با وجود اين روايات ، كه علماي اهل سنت ، خود اقرار به صحت سند آن كرده‌اند ، باز مي‌بينيم كه عده‌اي از صحابه ، به اميرمومنان علي (عليه‌السلام) و خاندان پاك رسول خدا (صلى الله عليه وآله) جسارت كرده به آنان دشنام داده و يا آنان را لعن كرده‌اند ؛ در اين قسمت از مقاله به بررسی اين موارد و نيز مواردي مي‌پردازيم كه  اميرمومنان (عليه‌السلام) و اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در نزد صحابه مورد لعن قرار گرفته ولي صحابه از خود واكنشي نشان نداده‌اند !

1- ابوبكر :

همانطور كه در بخش صحابه‌اي كه ابوبكر به آنان دشنام داده‌است گذشت ، ابوهلال حسن بن عبد الله بن سهل عسكري ، در جمهرة الامثال از ابوبكر سخنان تند و پر از اهانتي را نقل كرده ، اما مخاطب سخنان ابوبكر را مشخص نمي‌كند ؛ اما متن روايت ، به خوبي شاهد بر اين است كه مخاطب ابوبكر ، يكي از صحابه‌اي است كه احتمال خلافت او داده مي‌شده و يكي از زنان براي ياري او تلاش بسيار مي‌كرده است .

وقد جاء في الكلام لأبي بكر رضي الله عنه ... إنما هو ثعالة شاهده ذنبه ، مرب لكل فتنة ، هو الذي يقول : كروها جذعة بعدما هرمت ، يستعينون بالضعفة ، ويستنصرون بالنساء ، كأم طحال أحوط أهلها إليها البغي الأولق

جمهرة الأمثال  ج 1   ص 130 و ص 554 ، اسم المؤلف:  أبو هلال الحسن بن عبد الله بن سهل بن سعيد بن يحيى بن مهران العسكري (المتوفى : نحو 395هـ) الوفاة: 395

در سخن ابوبكر آمده است كه «او روباهي است كه شاهدش دم او است»!!! پرورش دهنده تمام فتنه‌ها او است ؛‌ او است كه مي‌گويد «شتر ما بعد از پيري دوباره جوان شده است»! از ضعيفان كمك مي‌خواهد و از زنان ياري مي‌طلبد ! مانند ام طحال (از ذوات اعلام در جاهليت)‌كه محبوب‌ترين نزديكان او ، زنا بود ! ...

ترجمه ابوهلال عسكري :

ذهبي در تاريخ الاسلام مي‌‌گويد :

أبو هلال العسكري . الحسن بن عبد الله بن سهل بن سعيد بن يحيى بن مهران اللغوي ، الأديب ، صاحب المصنفات الأدبية ... أخبرني أبو علي بن الخلال ، أنا جعفر ، أنا السلفي : سألت أبا المظفر الآبيوردي رحمه الله عن أبي هلال العسكري ، فأثنى عليه ووصفه بالعِلم والعفة معاً

تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام تار ج 28   ص 512 ، اسم المؤلف:  شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي الوفاة: 748هـ ، دار النشر : دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت - 1407هـ - 1987م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. عمر عبد السلام تدمرى

ابوهلال عسكري ، حسن بن عبد الله بن سهل بن سعيد بن يحيي بن مهران ؛ لغوي ، اديب ، نويسنده كتاب‌هاي ادبي ... از ابومظفر آبيوردي در مورد او پرسيدم ؛ بر او درود فرستاده و او را صاحب دو صفت علم و عفت ، با هم معرفي كرد .

مخاطب ابوبكر چه كسي بود ؟ ابن ابي الحديد پاسخ مي‌دهد :

ابن ابي الحديد همين روايت را در شرح نهج البلاغه خطاب به امير مومنان علي‌(عليه‌السلام) نقل مي‌كند كه ابوبكر گفت :

... فلما سمع أبو بكر خطبتها شق عليه مقالتها فصعد المنبر وقال ... إنما هو ثعالة شهيده ذنبه ... ثم نزل ، فانصرفت فاطمة عليها السلام إلى منزلها .

قلت : قرأت هذا الكلام على النقيب أبي يحيى جعفر بن يحيى بن أبي زيد البصري وقلت له : بمن يعرض ، فقال : بل يصرح . قلت : لوصرح لم أسألك . فضحك وقال : بعلي بن أبي طالب عليه السلام ، قلت : هذا الكلام كله لعلي يقوله قال : نعم ، إنه الملك يا بني

شرح نهج البلاغة  ج 16   ص 126، اسم المؤلف:  أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني الوفاة: 655 هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1418هـ - 1998م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد عبد الكريم النمري

وقتي ابوبكر خطبه فاطمه را شنيد ،‌ سخن فاطمه بر او سنگين آمده بر منبر رفت و گفت : ...  «او روباهي است كه شاهدش دم او است»!!! ... سپس از منبر پايين آمده و فاطمه زهرا ÷‌ به منزلش رفت .

اين روايت را براي نقيب ابي يحيي جعفر بن يحيي خواندم و پرسيدم ، به چه كسي كنايه مي‌زد‌؟ گفت : كنايه نمي‌زد ، صريح صحبت مي‌كرد !

گفتم اگر صريح گفته بود ، از تو نمي‌پرسيدم ! خنديد و گفت : به علي بن ابي طالب !

به او گفتم : تمام اين سخنان به علي بود ؟ در پاسخ گفت آري اي فرزندم ، بحث در مورد حكومت است !

2- عثمان بن عفان :

1- أخبرنا أبو على إسماعيل ثنا أحمد ثنا عبد الرزاق أنا معمر حدثنى على بن زيد بن جدعان عن سعيد بن المسيب قال شهدت عليا رضى الله عنه وعثمان رضى الله عنه استبا بسباب ما سمعت أحدا استب بمثله ولو كنت محدثا به احدا لحدثتك به ...

الأمالي في آثار الصحابة  عبدالرزاق ج 1 ص 70 ش 91

از سعيد بن مسيب روايت شده است که روزی علی و عثمان را ديدم چنان به هم فحش می‌دادند که مانند آن را نشنيده بودم ؛ و اگر آنچه را بر زبان آوردند به کسی گفته بودم به تو نيز می‌گفتم‌ ...

3- معاويه بن ابی سفيان :

دستور معاويه به لعن امير مومنان در صحيح مسلم :

در اين زمينه در سايت در آدرس ذيل مقاله مفصلي قرار داده شده است كه به بعضي از نكات آن اشاره مي‌كنيم :

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=104

مسلم در صحيح خود اين روايت را نقل مي‌كند كه :

روي مسلم عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ أَمَرَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ سَعْدًا فَقَالَ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسُبَّ أَبَا التُّرَابِ؟

فَقَالَ أَمَّا مَا ذَكَرْتُ ثَلَاثًا قَالَهُنَّ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَنْ أَسُبَّهُ لَأَنْ تَكُونَ لِي وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ

صحيح مسلم ، ج7 ، ص120 ،  ح 4420 ، كتاب فضائل الصحابة ، باب من فضائل علي بن أبي طالب رضي الله عنه .

عامر بن سعد بن ابى وقّاص ، از پدرش روايت كرده است كه در يكى از روزها ، معاوية بن ابى سفيان به سعد دستور داد [تا به حضرت على بن ابي طالب (عليه‌السلام) ناسزا بگويد! «سعد» از دستور او سرپيچى كرد .

معاويه ، از وى پرسيد : به چه سبب على را آماج ناسزا و دشنامت قرار نمي‌دهي ؟ سعد گفت : بخاطر آن كه سه فضيلت از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در شأن على (عليه‌السلام) شنيده‌ام كه با توجه به آن‌ها، هيچگاه به سبّ و دشنام آن حضرت ، اقدام نمى‏كنم و اگر يكى از آن‌ها براى من بود ، بهتر و ارزنده‏تر از شتران سرخ مو بود كه در اختيار من باشد .

اعتراف علماي اهل سنت به حذف «مأمور به» در اين روايت

دراينجا به پيروي از علماي شيعه كه همواره در طول تاريخ در مباحثات و مناظراتشان از قاعده الزام تبعيت كرده و با خصم به زبان خودشان صحبت كرده‌اند ، سعي مي‌كنيم كه به كلمات تني چند از بزرگان اهل سنت كه برخي از آن‌ها خود از نواصب به شمار مي‌روند‌ ، استناد كنيم كه آن‌ها نيز با صراحت اعتراف كرده‌اند كه معاويه به سعد بن أبي وقاص دستور داده است كه امير المؤمنين را سبّ نمايد و او به دلايلي كه خود برشمرده ،‌ از اين كار امتناع ‌كرده است .

1.  ابن تيميه حراني :

وأما حديث سعد لما أمره معاوية بالسب فأبى فقال ما منعك أن تسب علي بن أبي طالب ؟ فقال ثلاث قالهن رسول الله صلى الله عليه وسلم فلن أسبه لأن يكون لي واحدة منهن أحب إلي من حمر النعم الحديث ، فهذا حديث صحيح رواه مسلم في صحيحه ... .

منهاج السنة ، ج3 ، ص15 ، ط دار الكتب العلمية ، بيروت ، 1420 هـ .

اما روايت سعد : هنگامي كه معاويه به سعد بن أبي وقاص فرمان كه داد كه علي (عليه‌السلام) را سبّ نمايد ، وي از سبّ علي (عليه‌السلام) خودداري كرد . معاويه گفت : چه چيزي تو را از سب ودشنام دادن به علي باز مي‌دارد؟ سعد گفت : سه فضيلت از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در شأن على (عليه‌السلام) شنيدم كه با توجه به آن‌ها، هيچگاه به سبّ و دشنام اقدام نمى‏كنم كه اگريكى از آن سه خصلت را در حق من فرموده بود براى من بهتر و ارزنده‏تر از شتران سرخ مو بود

اين حديث صحيحي است كه مسلم در صحيحش آن را نقل كرده است .

ابن تيميه كه خود در دشمني با خاندان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم زبانزد عام و خاص است ،‌ در اين جا به صراحت اعتراف مي‌كند كه معاويه به سعد دستور داد كه امير المؤمنين عليه السلام را سبّ كن ؛ ولي او نپذيرفت . در حقيقت اصل جمله اين چنين بوده است : « أَمَرَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ سَعْدًا أن يسب عليا ، فأمتنع » .

معاويه به سعد وقاص دستور داد تاعلي را سب كند و او امتناع ورزيد .

2. شيخ عبد الله بن غنيمان :

شيخ عبد الله بن غنيمان ، استاد دانشگاه اسلامي مدينه و رئيس بخش سطوح عالي (دكترا) ، در كتاب مختصر منهاج السنة نيز اين جمله را آورده و اعتراف مي‌كند كه معاويه دستور به لعن امير المؤمنين علي (عليه‌السلام) داده است .

رك : مختصر منهاج السنة ، ج3 ،‌ ص15 ، دار الكتب العلمية ، بيروت ، 1420 هـ .

3 . مقبل بن هادي الوادعي :

وي نيز از علماي وهابي است كه در كتاب تحفة المجيب مي‌نويسد :

ودعا بعض الأمويين سعد ابن وقاص ليسبّ عليا ، فما فعل ، قالوا : ما منعك أن تسب علياً ؟ ... .

تحفة المجيب علي اسئلة الحاضر والغائب ،‌ص9 ،‌ ط الرابعة دار الآثار ، يمن ، 1426 هـ .

بعضي از امويين ، از سعد بن أبي وقاص خواستند كه علي (عليه‌السلام) را سبّ كند ، وي از اين كار خودداري كرد ، آن‌ها گفتند : چه چيزي باعث شده است كه علي (عليه‌السلام) را سبّ نمي‌كني ؟

با اين كه ديگر علماي اهل سنت ؛ از جمله مسلم ، ترمذي ،‌ ذهبي ،‌ ابن أثير ، ابن كثير و ... به نام معاوية تصريح كرده‌اند ؛ اما متأسفانه نويسنده ، روايت را تحريف و براي حفظ آبروي معاويه و جانبداري از خاندان اموي ، كلمه «معاوية» را تبديل به « بعض الأمويين» مي‌كند !

4 . دكتر شيخ موسي شاهين لاشين :

وي در شرح صحيح مسلم اين گونه مي‌نويسد :

«أمر معاوية بن أبي سفيان سعدا» المأمور به محذوف ، لصيانة اللسان عنه ، و التقدير : أمره بسب علي رضي الله عنه ، و كان سعد قد اعتزل الفتنة (حرب علي مع خصومه) ولعله اشتهر عنه الدفاع عن علي . فقال : ( ما منعك أن تسب أبا التراب ) ؟ معطوف علي محذوف ، والتقدير : امر معاويه سعدا أن يسب عليا ، فأمتنع ، فقال له : «ما منعك » .

فتح المنعم شرح صحيح مسلم ، ج9 ، ص332 ،‌ ط الأولي ، دار الشروق ،‌مصر .

در اين جمله از معاويه كه به سعد دستور داده ، «مأمور به» محذوف و محتواي دستور به سبب آلوده نشدن زبان به مذمت معاويه ، حذف شده است كه در حقيقت معناي جمله چنين مي‌شود : معاويه به سعد بن أبي وقاص دستور داد تا به علي (عليه‌السلام) دشنام و ناسزا بگويد ؛ زيرا سعد در حوادث خونين آن زمان گوشه‌گيري را انتخاب كرده بود و به عنوان شخصي كه مدافع علي (عليه‌السلام) بود مشهور شده بود و لذا معاويه گفت : چه چيزي مانع دشمني تو با علي شده است ؟

و سپس در نقد كلام نووي در توجيه اين روايت ، مي‌گويد :

ويحاول النووي تبرئة معاوية من هذا السوء ،‌ فيقول : قال العلماء ... .

نووي تلاش مي‌كند تا معاويه را از اين دستور زشت تبرئه كند و لذا در توجيه آن ، به قول ديگران پرداخته است .

و سپس در ادامه مي‌گويد :

وهذا تأويل واضح التعسف والبعد ، والثابت أن معاوية كان يأمر بسب علي ، وهو غير معصوم فهو يخطئ ،‌ ولكننا يجب أن نمسك عن أي انتقاص من أصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم ، و سب علي في عهد معاوية صريح ... .

ولي اين توجيه تأسف‌بار و دور از حقيقت است ؛ زيرا مستندات تاريخي ثابت مي‌كند كه معاويه دستور لعن و سب علي (عليه‌السلام) را صادر كرده است و نيازي به تبرئه وي نيست ؛ چون معصوم از خطا و لغزش نيست. با همه اين ها بر ما واجب است كه از وارد كردن نقص بر اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پرهيز كنيم ؛ اگر چه ناسزا گويي به علی (عليه‌السلام) از زمان معاويه امري واضح و روشن است .

براي خوش‌آمد معاويه،حاضرند پيامبران را لعن كنند؛چه‌رسد به علي بن أبي طالب (عليه‌السلام) :

اين روايت در بخش صحابه‌اي كه به خلفاي اهل سنت دشنام داده‌اند گذشت كه :

وحدث الكندي عن أبيه قال ان معاوية بن أبي سفيان بينا هو جالس وعنده وجوه الناس فيهم الأحنف بن قيس إذ دخل رجل من أهل الشام فقام خطيبا فكان آخر كلامه أن سب عليا رضي الله عنه فأطرق الناس

وتكلم الأحنف فقال يا أمير المؤمنين إن هذا القائل آنفا لو يعلم أن رضاك في لعن المرسلين لفعل فاتق الله ودع عنك عليا فقد لقي ربه وأفرد في قبره وخلا بعمله وكان والله المبرز سيفه الطاهر ثوبه الميمون نقيبته العظيم مصيبته فقال معاوية يا أحنف لقد أغضيت العين عن القذى وقلت فيما ترى وايم الله لتصعدن المنبر ولتلعنته طوعا أو كرها

...

وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان  ج 2   ص 504 ، اسم المؤلف:  أبو العباس شمس الدين أحمد بن محمد بن أبي بكر بن خلكان الوفاة: 681هـ ، دار النشر : دار الثقافة - لبنان ، تحقيق : احسان عباس

روزي معاويه نشسته بود و سران مردم از جلمه احنف بن قيس در نزد او بودند . در اين هنگام شخصي از اهل شام وارد شده شروع به سخنراني كرده و انتهاي كلام خويش را دشنام به امير مومنان علي(عليه‌السلام) قرار داد ! و سپس مردم پراكنده شدند .

احنف با معاويه شروع به سخن كرده و گفت : اي امير المومنين ، اين كسي كه اين سخنان را گفت ، اگر مي‌دانست كه تو از دشنام به انبيا نيز خشنود مي‌شوي ، به انبيا نيز دشنام مي‌داد !

از خدا بترس و علي را رها كن ؛ او به نزد پروردگار رفته و به در قبر است و با عمل خويش تنها است . و قسم به خدا او كسي بود كه شمشير خويش را غلاف نكرد ، لباسش پاك بود ، سرشتش نيكو و مصيبتش بزرگ بود .

معاويه گفت : اي احنف ! من چشم خود را از زشتي سخنان تو پوشيدم با اينكه اين سخنان را گفتي ! قسم به خدا بايد بالاي منبر رفته و چه بخواهي و چه نخواهي علي را لعن كني !

دشنام معاويه به امير مومنان علي عليه السلام (با سند صحيح)

رواياتي كه در منابع فوق ذكر شده است ، تنها دستور معاويه به لعن را ثابت مي‌كند ، اما ابن ابي شيبه علاوه بر مضمون فوق با سند صحيح روايت مي‌كند كه خود معاويه نيز به امير مومنان علي (عليه‌السلام) دشنام مي داد :

حدثنا أبو معاوية عن موسى بن مسلم عن عبد الرحمن بن سابط عن سعد قال قدم معاوية في بعض حجاته فأتاه سعد فذكروا عليا فنال منه معاوية فغضب سعد فقال تقول هذا الرجل سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول له ثلاث خصال لأن تكون لي خصلة منها أحب إلي من الدنيا وما فيها سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول من كنت مولاه فعلي مولاه وسمعت النبي صلى الله عليه وسلم يقول أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي وسمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول لأعطين الراية رجلا يحب الله ورسوله

مصنف ابن أبي شيبة  ج 6   ص 366 ش 32078 ، اسم المؤلف:  أبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة الكوفي الوفاة: 235 ، دار النشر : مكتبة الرشد - الرياض - 1409 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : كمال يوسف الحوت 

سعد بن ابي وقاص در يكي از سفر هاي حج خويش به نزد معاويه آمد ؛ عده‌اي سخن از علي گفتند و معاويه به او دشنام داد !

سعد خشمگين شد و گفت آيا در مورد او چنين مي‌گويي؟

قسم به خدا از پيامبر (صلى الله عليه وآله) شنيدم كه براي او سه خصلت شمرده بود كه يكي از  آنها براي من از دنيا و آنچه در آن است ، بهتر است .

از پيامبر شنيدم كه مي فرمد : هركس من مولاي او هستم ، علي مولاي اوست .

و از حضرت شنيدم كه مي فرمود : جايگاه تو نسبت به من ، مانند جايگاه هارون نسبت به موسي است ، وتنها بعد از من پيامبر نيست .

و از پيامبر (صلى الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود : فردا پرچم را به دست كسي مي‌دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد !

دستور معاويه به عقيل بن ابي‌طالب : بالاي منبر برو و به اميرمومنان علي (عليه‌السلام) دشنام بده !

وقال معاوية لعقيل بن أبي طالب إن عليا قد قطعك ووصلتك ولا يرضيني منك إلا أن تلعنه على المنبر قال أفعل فأصعد فصعد ثم قال بعد أن حمد الله وأثنى عليه أيها الناس إن أمير المؤمنين معاوية أمرني أن العن علي بن أبي طالب فالعنوه فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين ثم نزل فقال له معاوية إنك لم تبين أبا يزيد من لعنت بيني وبينه قال والله لا زدت حرفا ولا نقصت آخر والكلام إلى نية المتكلم

العقد الفريد ج 4   ص 27 ، اسم المؤلف:  احمد بن محمدبن عبد ربه الأندلسي الوفاة: 328هـ ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت /لبنان - 1420هـ - 1999م ، الطبعة : الثالثة

معاويه به عقيل بن أبي‌طالب گفت : علي حق تو را (از بيت المال) نداد و من به تو مال دادم ؛ تنها چيزي كه مي‌تواند من را از تو راضي كند اين است كه او را بالاي منبر لعن كني !

عقيل گفت : اين كار را انجام مي‌دهم !

پس بالاي منبر رفته و بعد از حمد و ثناي الهي گفت : اي مردم ! اميرالمومنين معاويه به من دستور داده است كه علي بن ابي طالب را لعنت كنم ! پس او را لعنت كنيد ! كه لعنت خدا و ملائكه و همه مردمان بر او باد ! سپس پايين آمد !

معاويه به او گفت : تو مشخص نكردي كه چه كسي را لعنت كردي (من را يا علي را) !

در پاسخ گفت : قسم به خدا نه يك حرف كم گفتم و نه يك حرف زياد ! و مقصود از كلام را تنها گوينده آن مي‌داند !

دشنام معاويه به اميرم‍‍ؤمنان ، حسنين (عليهما السلام) و ابن‌عباس

1- وكان علي إذا صلى الغداة يقنت فيقول: اللهم العن معاوية وعمراً وأبا الأعور وحبيباً وعبد الرحمن بن خالد والضحاك بن قيس والوليد! فبلغ ذلك معاوية فكان إذا قنت سب علياً وابن عباس والحسن والحسين والأشتر.

الکامل في التاريخ ج 2ص81 باب ذکر اجتماع الحکمين

نهاية الأرب في فنون الأدب  ج 20   ص 96

تاريخ ابن خلدون  ج 2   ص 637 باب أمر الحکمين

علي (عليه‌السلام) وقتي نماز صبح را مي خواند قنوت می‌گرفت و در نماز می‌گفت : خداوندا ، معاويه و عمرو بن العاص و حبيب و عبد الرحمن بن خالد و ضحاک بن قيس را لعنت کن .

خبر به معاويه رسيد ؛ پس وقتی قنوت می‌گرفت به علی و ابن عباس و حسن و حسين و مالک اشتر فحش می‌داد !!!

2- وخطب معاوية بالكوفة حين دخلها والحسن والحسين رضى الله عنهما جالسان تحت المنبر فذكر عليا (عليه‌السلام) فنال منه ثم نال من الحسن ...

جمهرة خطب العرب  ج 2   ص 14 باب رد الحسن بن على على معاوية حين نال منه ومن أبيه

شرح نهج البلاغة  ج 16   ص 27

معاويه وقتی به کوفه آمد ، در حاليکه حسن و حسين (صلى الله عليه وآله) پای منبر نشسته بودند ،  در مورد علی (عليه‌السلام) سخن گفته و به او دشنام داد ؛ سپس به حسن (عليه‌السلام) دشنام داد ...

در زمينه اين روايت ، بحث مفصلي در بخش صحابه‌اي كه امام حسن عليه السلام آنان را لعن فرموده‌ است ، آمده است .

معاويه : نمي‌توانم در ميان مردم به علي دشنام ندهم !

وقال أبو أيوب خالد بن زيد بدري وهو الذي نزل عليه النبي صلى الله عليه وسلم مقدمه المدينة وهو كان على مقدمة علي يوم صفين وهو الذي خاصم الخوارج يوم النهروان وهو الذي قال لمعاوية حين سب عليا كف يا معاوية عن سب علي في الناس فقال معاوية ما أقدر على ذلك منهم فقال أبو أيوب والله لا أسكن ارضا اسمع فيها سب علي فخرج إلى ساحل البحر حتى مات رحمه الله

بغية الطلب في تاريخ حلب  ج 7   ص 3033 ، اسم المؤلف:  كمال الدين عمر بن أحمد بن أبي جرادة الوفاة: 660 ، دار النشر : دار الفكر ، تحقيق : د. سهيل زكار

ابو ايوب ، خالد بن زيد بدري ، همان كسي است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در ورود به مدينه به خانه او رفتند ؛ و او بود كه فرمانده سپاه علي در جنگ صفين بود و او بود كه با خوارج در جنگ نهروان احتجاج كرد و او بود كه وقتي شنيد معاويه به علي دشنام مي‌دهد به او گفت : اي معاويه ! دست از دشنام علي در ميان مردم بردار !

معاويه در پاسخ گفت : من توانايي اين كار را ندارم !

ابوايوب در پاسخ گفت : قسم به خدا من در شهري كه در آن دشنام به علي را بشنوم زندگي نمي‌كنم ! و سپس به ساحل دريا رفته و در آنجا از دنيا رفت !

يکی از شروط صلح‌نامه : معاويه اميرمؤمنان(عليه‌السلام) را لعن نکند ، اما نپذيرفت!!!

وكان الذي طلبه الحسن ... وأن لا يسب علياً، فلم يجبه إلى الكف عن سبّ علي، فطلب الحسن أن لا يشتم علياً وهو يسمع، فأجابه إِلى ذلكَ، ثم لم يف له به

المختصر في أخبار البشر لأبی الفداء  ج 1 ص 126

آنچه که حسن (عليه‌السلام) برای صلح از معاويه خواست آن بود که ... علی (عليه‌السلام) را لعن نکند ؛ اما اين را قبول نکرد ؛ پس حسن (عليه‌السلام) از وی خواست در حالی که ايشان می‌شنوند ، علی (عليه‌السلام) را لعنت نکند ؛ معاويه اين مطلب را قبول کرد اما به همين هم وفا نکرد (و در حضور امام حسن(عليه‌السلام) به امير مومنان(عليه‌السلام) دشنام می داد!!!)

شبيه اين مطلب در مدارک ذيل آمده است :

 الوافي بالوفيات ج12 ص68 - تاريخ ابن خلدون  ج 2   ص 648

گروهی گرد معاويه جمع می‌شدند تا به اميرمؤمنان و امام حسن (صلى الله عليه وآله) دشنام دهند :

اجتمع عند معاوية عمرو بن العاص ، رضي الله عنه ، والوليد بن عقبة ، وعتبة بن أبي سفيان ، والمغيرة بن شعبة ، فقالوا : يا أمير المؤمنين ، ابعث إلى الحسن بن علي رضي الله عنهما يحضر لدينا ، قال لهم : ولم ؟ قالوا : كي نوبخه ونعرفه أن أباه قتل عثمان ...

فأرسل له معاوية ... فقال الحسن رضي الله عنه : فليتكلموا ونحن نسمع .

فقام عمرو بن العاص رضي الله تعالى عنه ... ثم قال : يا حسن ، هل تعلم أن أباك أول من أثار الفتنة وطلب الملك ، فكيف رأيت صنع الله تعالى به ؟

ثم قام الوليد بن عقبة فحمد الله وأثنى عليه ، ثم قال : يا بني هاشم كنتم أصهار عثمان بن عفان ، فنعم الصهر كان لكم لقربه من رسول الله صلى الله عليه وسلم ، يقربكم ويفضلكم ، ثم بغيتم عليه وقتلتموه ، وقد أردنا قتل أبيك فأنقذنا الله منه ، ولو قتلناه ما كان علينا ذنب .

 ثم قام عتبة بن أبي سفيان فقال : يا حسن ، إن أباك قد تعدى على عثمان فقتله حسداً على الملك والدنيا ، فسلبهما الله منه ، ولقد أردنا قتل أبيك ، حتى قتله الله تعالى .

 ثم قام المغيرة بن شعبة ، وقال كلاماً سبا لعلي وتعظيماً لعثمان .

 فقام الحسن ، رضي الله عنه ، فحمد الله وأثنى عليه ، وقال : بك أبدأ يا معاوية .

 لم يشتمني هؤلاء ولكن أنت تشتمني بغضاً وعداوة وخلافاً لجدي رسول الله صلى الله عليه وسلم

ثم التفت إلى الناس ، وقال : أنشدكم الله إن الذي شتمه هؤلاء أما كان أبي ، وهو أول من آمن بالله وصلى إلى القبلتين ، وأنت يا معاوية كافر تشرك بالله ؟ وكان مع أبي لواء النبي صلى الله عليه وسلم يوم بدر ، ولواء المشركين مع معاوية ؟

 ثم قال : أنشدكم الله تعالى ، أما كان معاوية يكتب لجدي صلى الله عليه وسلم ، فأرسل إليه يوماً فرجع الرسول ، وقال : هو يأكل . فرد إليه الرسول ثلاث مرات ، كل ذلك يقول هو يأكل فقال النبي صلى الله عليه وسلم : لا أشبع الله بطنه ، يا معاوية أما تعرف ذلك من بطنك ؟

 ثم قال : وأنشدكم الله أما تعلمون أن معاوية كان يقود بأبيه ، وهو على جمل ، وأخوه هذا يسوقه ؟ فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم ما قال ، وأنت تعلم ذلك ؟

 هذا كله لك يا معاوية .

 وأما أنت يا عمرو . فقد تنازعك خمسة من قريش . فغلب عليك شبه الأبهم ، وهو أقلهم حسباً وأسوأهم منصباً ، ثم قمت وسط قريش فقلت : إني شانيء محمداً بثلاثين بيتاً من الشعر .

 فقال النبي صلى الله عليه وسلم : اللهم إني لا أحسن الشعر . اللهم العن عمرو بن العاص بكل بيت لعنة ...

 وأما أنت يا ابن أبي معيط فكيف نلومك على سبك لأبي ، وقد جلدك أبي في الخمر ثمانين جلدةً ، وقتل أباك صبراً بأمر جدي ، وقتله جدي بأمر ربي ...

 وأما أنت يا عتبة فكيف تعيب أحداً بالقتل ولا تعيب نفسك ، فلم لا قتلت الذي وجدته على فراشك مضاجعاً لزوجتك ؟ ثم أمسكتها بعد أن بغت .

 وأما أنت يا أعور ثقيف (مغيره) ، ففي أي شيء تسب علياً ؟ أفي بعده من رسول الله صلى الله عليه وسلم ، أم لحكم جائر في رعيته في الدنيا ؟ فإن قلت في شيء من ذلك كذبت وكذبك الناس ، وإن زعمت أن علياً قتل عثمان فقد كذبت وكذبك الناس ، وإنما مثلك كمثل بعوضة وقعت على نخلة فقالت لها : استمسكي فإني أريد أن أطير . فقالت لها النخلة : ما علمت بوقوعك فكيف يشق علي طيرانك ؟ فكيف يا أعور ثقيف يشق علينا سبك ؟ ثم نفض ثيابه وقام

إعلام الناس بما وقع للبرامكة مع بني العباس ج 1   ص 27 ، اسم المؤلف:  محمد دياب الإتليدي الوفاة: 1100هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت/لبنان - 1425هـ-2004م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد أحمد عبد العزيز سالم

عمروعاص ، وليد بن عقبه ، عتبة بن ابي‌سفيان و مغيرة بن شعبه نزد معاويه گرد آمده و گفتند : اي اميرالمومنين! شخصي به سوي حسن بن علي (صلى الله عليه وآله) فرست ، تا به نزد ما آمده و او را توبيخ كرده و به او بفهمانيم كه پدرش عثمان را كشته است ! ...

معاويه شخصي به نزد حسن (عليه‌السلام) فرستاد ... ؛ حسن (عليه‌السلام) گفت : شما سخن بگوييد تا ما بشنويم !

عمروعاص گفت : ... اي حسن ، آيا مي‌داني پدر تو اولين كسي بود كه فتنه را برانگيخت و طلب خلافت كرد ؟ ديدي خدا با او چه كرد ؟!

سپس وليد بن عقبه ايستاده و ستايش و حمد خدا گفت و سپس گفت : اي بني‌هاشم ! شما پدرزن عثمان بوديد ! چه خوب دامادي براي شما بود ، زيرا شما بستگان پيامبر (صلى الله عليه وآله) بوديد ؛ شما را به خود نزديك كرده گرامي‌ مي‌داشت ؛ اما شما بر او شوريده و او را كشتيد ؛ ما خواستيم پدر تو (علي) را بكشيم ، اما خدا ما را از دست او نجات داد ! و اگر او را مي‌كشتيم ، گناهي بر گردن ما نبود !

سپس عتبة بن ابي سفيان ايستاده و گفت : اي حسن ! پدر تو بر عثمان شوريد و او را به خاطر حسد بر خلافت و دنيا كشت !

خدا نيز خلافت و دنيا را از علي گرفت ! ما خواستيم پدرت را بكشيم ، اما خدا او را كشت !

سپس مغيرة بن شعبه ايستاد و سخني در دشنام به علي (عليه‌السلام) و تعظيم عثمان گفت !

سپس حسن (عليه‌السلام) ايستاده و حمد و ثناي الهي گفت و سپس فرمود : سخن را با تو شروع مي‌كنم اي معاويه !

فقط آنان به من دشنام ندادند ، كه تو نيز از روي دشمني و كينه و به خاطر مخالفت با جدَ من رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به من دشنام مي‌دهي !

سپس رو به جمعيت كرده و فرمود : شما را به خدا قسم مي‌دهم ، آن كسي كه اينان دشنام به او دادند ، آيا پدر من نبود ؟ آيا او اولين كسي كه ايمان آورد نبود ؟ آيا او نبود كه به سوي دو قبله نماز خواند ؟ و در همان زمان تو اي معاويه به خدا كافر بودي؟! در روز بدر پرچم مسلمانان به همراه پدرم بود و پرچم كفار به همراه معاويه !

سپس فرمود : شما را به خدا قسم مي‌دهم آيا مي‌دانيد كه معاويه ، براي جدَ من (صلى الله عليه وآله) مطالبي مي‌نوشت ؛ روزي حضرت او را طلبيدند اما فرستاده ، بازگشت و گفت : معاويه غذا مي‌خورد ! سه بار اين اتفاق افتاد ! رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمودند : خدا شكم او را سير نكند !

اي معاويه ! آيا تو خود اين نفرين رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را از شكمت نمي‌فهمي !

شما را به خدا قسم مي‌دهم كه آيا مي‌دانيد كه معاويه روزي زمام شتر پدر خويش را گرفته بود و برادرش نيز از پشت هل مي‌داد ؛ حضرت (صلى الله عليه وآله) آنچه را كه فرمودند ، فرمودند و تو نيز آن را مي‌داني !

تمام اينها براي تو بود اي معاويه !

اما تو اي عمرو ! پنج نفر از قريش در مورد تو با يكديگر دعوا داشتند ! شباهت أبهم به تو سبب شد كه بر آنان غالب گردد ! با اينكه نسب او از همه پست‌تر و جايگاه او از همه بدتر بود !

با اينهمه تو در ميان قريش ايستاده و گفتي : من محمد را با سي بيت شعر ، بي‌آبرو خواهم كرد !

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نيز در جواب فرمودند : خدايا من شعر نيكو نمي‌دانم ! خدايا برعمروعاص به جاي هر بيت ، يك لعنت بفرست !

اما تو اي ابن ابي معيط ! چگونه تو را به خاطر دشنام به پدر ملامت كنم ، با اينكه پدرم تو را به خاطر شرابخواري 80 ضربه شلاق زده بود !

و پدربزرگ تو را پدرم به دستور جدَم (صلى الله عليه وآله) كشت ! و جدم نيز اين كار را به خاطر دستور پرودگار نمود !

و اما تو اي عتبه ! چرا به ديگران به خاطر كشتن ، اشكال مي‌گيري اما بر خودت اشكال نمي‌گيري !

چرا كسي را كه او را همراه همسرت در يك رختخواب ديدي كه با او همبستر شده است ، نكشتي! سپس بعد از زنا ، باز با همسرت زندگي كردي !

اما تو اي اعور ثقيف (مغيره) ! چرا به علي (عليه‌السلام) دشنام مي‌دهي؟! به خاطر دوري علي از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ؟! يا به خاطر دستوري او به ظلم به رعيتش ! اگر چنين چيزي را ادعا كني ، دروغ گفته‌اي و مردم نيز تو را دروغگو مي‌شمرند ! و اگر گمان داري كه علي (عليه‌السلام) عثمان را كشته است ، باز دروغ گفته‌اي و مردم نيز تو را دروغگو مي‌شمرند !

مثال تو مانند پشه‌اي است كه بر روي درخت خرمايي نشسته و به آن مي‌گويد : خود را محكم بگير كه مي‌خواهم بپرم ! درخت به او مي‌گويد : من نشستن تو را احساس نكردم ! تا بلند شدن تو بر من سنگين باشد !

اي اعور ثقيف چگونه دشنام تو بر ما سنگين آيد !

سپس لباس خود را تكانده و ايستاد .

ناسزاگويي به امير مومنان در مجلس معاويه :

عن عبد الرحمن بن البيلماني قال كنا عند معاوية فقام رجل فسب علي بن أبي طالب رضي الله عنه وسب وسب فقام سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل فقال يا معاوية ألا أرى يسب علي بين يديك ولا تغير ...

السنة لابن أبي عاصم  ج 2   ص 602 ش 1350

از عبد الرحمن بيلمانی روايت شده است که گفت : در نزد معاويه بودم ؛ پس شخصی آمده و به علی (عليه‌السلام) دشنام داد ؛ پس سعيد بن زيد ايستاده و گفت : ای معاويه ! می بينم که علی (عليه‌السلام) را در مقابل تو دشنام می دهند و هيچ گونه خشمی از خود بروز نمی‌دهی !!!

دشنام معاويه به بني‌هاشم :

ولما بلغ غانمة بنت غانم القرشية سب معاوية وعمرو بن العاص بني هاشم قالت لأهل مكة أيها الناس ... ثم قالت : أفيكم عمرو بن العاص قال عمرو : ها أناذا ، قالت : أنت تسب قريشاً وبني هاشم ، وأنت أهل السب ، وفيك السب ، وإليك يعود السب ...

المحاسن والأضداد  ج 1   ص 103 - سمط النجوم العوالي  ج 3   ص 128 - المحاسن والمساوى  ج 1   ص 73

وقتي كه به غانمه دختر غانم از قريش (همين روايت صحابيه بودن وی را ثابت می کند) خبر رسيد که معاويه و عمروعاص بنی هاشم را دشنام داده‌اند گفت : ای اهل مکه ؛ ای مردم ... سپس گفت : آيا در بين شما عمروعاص است ؟

عمر گفت : من هستم .

گفت : آيا تو به قريش و بنی‌هاشم دشنام می‌دهی در حالی که تو خودت سزاوار دشنامی و دشنام برای تواست و به تو باز می‌گردد ؟

4- عائشه :

عدم واكنش عايشه به دشنام به اميرمومنان (عليه‌السلام) :

عن عَطَاءِ بن يَسَارٍ قال جاء رَجُلٌ فَوَقَعَ في علي وفي عَمَّارٍ رضي الله عنهما عِنْدَ عَائِشَةَ فقالت أَمَّا علي فَلَسْتُ قَائِلَةً لك فيه شَيْئاً واما عَمَّارٌ فإني سمعت رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يقول لاَ يُخَيَّرُ بين أَمْرَيْنِ الا اخْتَارَ أَرْشَدَهُمَا

مسند أحمد بن حنبل  ج 6   ص 113 ش 24864

از عطاء بن يسار روايت شده است که شخصی آمد و در نزد عائشه به علی (عليه‌السلام) و عمار دشنام داد ؛  پس عائشه گفت : اما در مورد علی چيزی به تو نمی‌گويم ؛ اما در مورد عمار از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شنيدم که می فرمود : وی اگر در بين دو کار مخيّر شود بهترين آنها را انتخاب می‌کند .

دشنام عائشه به خاندان اميرمومنان (عليه‌السلام) !

گذشت كه ابي داود روايت ذيل را نقل مي‌كند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) صريحا به عائشه دستور دادند كه به زينب دشنام بدهد ! و عائشه نه تنها به زينب ، بلكه به خانواده امير مومنان علي (عليه‌السلام) نيز دشنام داد !‌

قال ابن عَوْنٍ: وَزَعَمُوا أنها كانت تَدْخُلُ على أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ قالت: قالت أُمُّ الْمُؤْمِنِينَ : دخل عَلَيَّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَعِنْدَنَا زَيْنَبُ بِنْتُ جَحْشٍ فَجَعَلَ يَصْنَعُ شيئاً بيده فقلت: بيده حتى فَطَّنْتُهُ لها فَأَمْسَكَ وَأَقْبَلَتْ زَيْنَبُ تُقَحِّمُ لِعَائِشَةَ رضي الله عنها فَنَهَاهَا فَأَبَتْ أَنْ تَنْتَهِيَ فقال لِعَائِشَةَ: سُبِّيهَا فَسَبَّتْهَا فَغَلَبَتْهَا فَانْطَلَقَتْ زَيْنَبُ إلى عَلِيٍّ رضي الله عنه فقالت: إِنَّ عَائِشَةَ رضي الله عنها وَقَعَتْ بِكُمْ وَفَعَلَتْ فَجَاءَتْ فَاطِمَةُ فقال لها إِنَّهَا حِبَّةُ أَبِيكِ وَرَبِّ الْكَعْبَةِ فَانْصَرَفَتْ ...

سنن أبي داود  ج 4   ص 274 ش 4898

ابن عون – كه علما اعتقاد دارند كه او به نزد عائشه مي‌رفته است- از عائشه روايت مي كند كه گفت : روزي پيامبر (صلى الله عليه وآله) به نزد من آمده و زينب دختر جحش نيز در پيش ما بود ؛ رسول خدا با دست خويش كاري كردند (كه در مقابل زينب شايسته نبود) ، من با دست به رسول خدا اشاره كرده و او را از وجود زينب آگاه كردم .

زينب به نزد عائشه آمده و شروع به دشنام كرد ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) او را از اين كار بازداشتند اما او قبول نكرد !!!! به همين سبب رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به عائشه گفتند : تو نيز به او دشنام بده !!! عائشه به زينب دشنام داد و دشنام او از دشنام زينب قوي‌تر افتاد !!!

زينب به نزد علي(عليه‌السلام) رفته و گفت عائشه به شما دشنام داد و چنين كرد ؛ فاطمه ÷ به نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمد ؛ پيامبر به او گفتند : قسم به پروردگار كعبه عائشه محبوبه من است ! به همين سبب فاطمه ÷ بازگشت !!!

5- مغيرة بن شعبة :

وی از کسانی است که هم اميرمومنان (عليه‌السلام) را لعن کرده و هم در مقابل کسانی که حضرت را لعن می‌کردند ، واکنشی نشان نمی‌داد :

خطبا به دستور او اميرمومنان (عليه‌السلام) را لعن مي‌كردند :

لما بويع لمعاوية بالكوفة أقام المغيرة بن شعبة خطباء يلعنون عليا رضي الله عنه

السنة لابن أبي عاصم  ج 2   ص 618 ش 1427 - شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد  ج 13   ص 131

سنن أبي داود  ج 4   ص 211 ش 4648 ( ذكر اصل ماجرا بدون نام مغيرة)

وقتي براي معاويه در کوفه بيعت گرفتند ، مغيرة بن شعبه خطيبانی را وادار کرد تا علی را لعنت کنند .

دشنام او به اميرمومنان (عليه‌السلام) (با سند صحيح) :

1- ثم صعد المغيرة بن شعبة فحمد الله وأثنى عليه ثم وقع في علي ...

المعجم الكبير  ج 3   ص 71 ش 2698

سپس مغيرة بن شعبه بالای منبر رفته و خدا را شکر و ثنا گفت و سپس به علی جسارت کرد ...

هيثمی در مورد اين روايت می گويد :

رواه الطبراني عن شيخه زكريا بن يحيى الساجي قال الذهبي أحد الأثبات ما علمت فيه جرحا أصلا ... وبقية رجاله رجال الصحيح

مجمع الزوائد ج7 ص247.

اين روايت را طبرانی از شيخ خويش زکريا نقل کرده است که ذهبی وی را يکی از ثابت‌قدمان در علم روايت می‌داند و می‌گويد هيچ اشکالی در مورد وی سراغ ندارم ؛ ... ساير راويان اين روايت ، راويان صحاح هستند .

2- عن زياد بن علاقة عن عمه أن المغيرة بن شعبة سب علي بن أبي طالب ...

 هذا حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه

المستدرك على الصحيحين ج1 ص541 ش 1419

از زياد بن علاقه از عمويش روايت شده است که مغيره بن شعبه علی بن ابی طالب (عليه‌السلام) را لعن کرد ...

اين روايت طبق شروط مسلم صحيح است ولی در صحيحين نيامده است .

3- عن عبد الله بن ظالم قال خطب المغيرة بن شعبة فسب عليا ...

سنن النسائي الكبرى  ج 5  ص 58 ش 8205  و فضائل الصحابة للنسائي  ج 1   ص 31 ش 101

سنن أبي داود  ج 4   ص 211 ش 4649 (ذکر تمام ماجرا با عنوان رجل به جای ذکر نام مغيره)

از عبد الله بن ظالم روايت شده است که مغيره خطبه می‌خواند پس علی (عليه‌السلام) را لعنت کرد ...

4- حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا وَكِيعٌ ثنا شُعْبَةُ عَنِ الْحُرِّ بن الصباح عن عبد الرحمن بن الأَخْنَسِ قال خَطَبَنَا الْمُغِيرَةُ بن شُعْبَةَ فَنَالَ من علي رضي الله عنه فَقَامَ سَعِيدُ بن زَيْدٍ فقال سمعت رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يقول ...

روزی مغيره بن شعبه برای ما خطبه می گفت ؛ پس به علی (عليه‌السلام) جسارت کرد ؛ سعيد بن زيد ايستاده و گفت : از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شنيدم که می‌فرمود ...

اين روايت و شبيه اين مضمون در مصادر ذيل آمده است :

مسند أحمد بن حنبل  ج 1   ص 188 ش 1631 و 1637 و 1638 - فضائل الصحابة لابن حنبل  ج 1   ص 116 ش 87 و ص 221 ش 256 و 257 - مسند أبي يعلى  ج 2   ص 259 ش 971 - تاريخ مدينة دمشق  ج 21   ص 71 و ج 35 ص 274 و 275 - مسند الشاشي  ج 1   ص 247 ش 210 - السنة لابن أبي عاصم  ج 2   ص 619 ش1428 تا 30 - الأحاديث المختارة  ج 3   ص 288 ش 1089 و 1090 (روايت را حسن می داند) - تهذيب الكمال  ج 16   ص 288 (روايت را حسن می داند)

5- عن إسماعيل بن إبراهيم ، قال : كنت أنا وإبراهيم بن يزيد جالسين في الجمعة مما يلي أبواب كندة فخرج المغيرة فخطب ، فحمد الله ، ثم ذكر ما شاء أن يذكر ، ثم وقع في علي (عليه‌السلام) ، فضرب إبراهيم على فخذي أو ركبتي ، ثم قال : أقبل علي ، فحدثني فإنا لسنا في جمعة ، ألا تسمع ما يقول هذا .

شرح نهج البلاغة  ابن ابی الحديد ج 13   ص 132

از اسماعيل بن ابراهيم نقل شده است که گفت : روزی من و ابراهيم بن يزيد در نماز جمعه در کنار درکنده نشسته بوديم ؛ مغيره به عنوان سخنران بيرون آمد پس حمد خدا گفته و سخن راند ؛ سپس به علی(عليه‌السلام) جسارت کرد ؛ پس ابراهيم بر زانوی من زده و گفت : رو به من کن و با من سخن بگو ؛ زيرا ما در نماز جمعه نيستيم ؛ آيا نمی‌شنوی او چه می‌گويد ؟

6- ثم قام المغيرة بن شعبة ، وقال كلاماً سبا لعلي وتعظيماً لعثمان .

إعلام الناس بما وقع للبرامكة مع بني العباس ج 1   ص 28 ، اسم المؤلف:  محمد دياب الإتليدي الوفاة: 1100هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت/لبنان - 1425هـ-2004م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد أحمد عبد العزيز سالم

سپس مغيرة بن شعبه ايستاد و سخني در دشنام به علي (عليه‌السلام) و تعظيم عثمان گفت !

7- وولى معاوية المغيرة بن شعبة الكوفة، فاقام بها تسع سنين وهو أحسن رجل سيرة وأشده حباً للعافية، غير أنه لا يدع ذم علي والوقيعة فيه

أنساب الأشراف ج 2   ص 161، اسم المؤلف:  أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى : 279هـ) الوفاة: 279

معاويه مغيره را والي كوفه كرد ؛ او 9 سال در آنجا بود . سيره او بسيار نيكو بود و به شدت به دنبال آرامش بود ؛ تنها اشكال او اين بود كه بدگويي از علي (عليه‌السلام) و دشنام به او را رها نمي‌كرد !

عدم واكنش مغيره ، به دشنام به اميرمومنان(عليه‌السلام) (با سند صحيح) :

حدثني رياح بن الحارث أن المغيرة بن شعبة كان في المسجد الأكبر وعنده أهل الكوفة عن يمينه وعن يساره فجاء رجل يدعى سعيد بن زيد فحياه المغيرة وأجلسه عند رجليه على السرير فجاء رجل من أهل الكوفة فاستقبل المغيرة فسب وسب قال من يسب هذا يا مغيرة قال يسب علي بن أبي طالب قال يا مغير بن شعب ثلاثا ألا أسمع أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم يسبون عندك لا تنكر ولا تغير ...

إسناده صحيح

الأحاديث المختارة  ج 3   ص 282 ش 1083 تا 1085 (سه روايت با همين مضمون ذكر كرده , همه روايات را صحيح مي داند)

رياح بن حارث به من خبر داد که مغيره بن شعبه روزی در مسجد بزرگ بود و مردم کوفه در چپ و راست وی بودند ؛ پس شخصی به نام سعيد بن زيد وارد شد ؛ وی سعيد را در کنار خودش بر روی تخت نشاند ؛ پس مردی از اهل کوفه وارد شده رو به مغيره کرد و شخصی را دشنام داد .

سعيد پرسيد : ای مغيره ! اين شخص چه کسی را دشنام می‌دهد ؟

پاسخ داد : علی بن ابی طالب .

گفت : ای مغيره بن شعبه - وسه بار نام وی را تکرار کرد – می بينم که اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را در نزد تو دشنام می دهند و تو نه اشکالی می‌گيری و نه ناراحت می‌شوی !!!

سند اين روايت صحيح است .

ساير مدارك :

سنن أبي داود  ج 4   ص 212 ش 4650 (بدون ذکر اسم مغيره با ذکر تمام ماجرا)

مصنف ابن أبي شيبة  ج 6   ص 350 ش 31946

فضائل الصحابة لابن حنبل  ج 1   ص 121 ش 90 و  ص 204 ش 225

مسند أحمد بن حنبل  ج 1   ص 187 ش 1629

السنة لابن أبي عاصم  ج 2   ص 619 ش 1433 و 1434

اعتقاد أهل السنة  اللالکائی ج 8   ص 1411 ش 2719

كتاب الأسماء المبهمة خطيب بغدادي ج 7   ص 489 حديث 225 قيس بن علقمة

6- عمرو بن العاص :

دشنام او به اميرمومنان(عليه‌السلام) (با سند صحيح)

1- ... فَصَعِدَ عَمْرٌو الْمِنْبَرَ فذكر عَلِيًّا وَوَقَعَ فيه ...

المعجم الكبير  ج 3   ص 71 ش 2698

پس عمرو بن العاص بالای منبر رفته و از علی(عليه‌السلام) ياد کرد و به او دشنام داد !

هيثمی در مورد اين روايت می گويد :

رواه الطبراني عن شيخه زكريا بن يحيى الساجي قال الذهبي أحد الأثبات ما علمت فيه جرحا أصلا ... وبقية رجاله رجال الصحيح

مجمع الزوائد ج7 ص247

اين روايت را طبرانی از شيخ خويش زکريا بن يحيي ساجی نقل کرده است که ذهبی در مورد او می گويد يکی از ثابت قدمان در علم روايت است ؛ در مورد او هيچ اشکالی سراغ ندارم ... ساير راويان اين روايت ، راويان صحيحين هستند .

2- فقام عمرو بن العاص رضي الله تعالى عنه ... ثم قال : يا حسن ، هل تعلم أن أباك أول من أثار الفتنة وطلب الملك ، فكيف رأيت صنع الله تعالى به ؟

إعلام الناس بما وقع للبرامكة مع بني العباس  ج 1   ص 27

عمروعاص گفت : ... اي حسن ، آيا مي‌داني پدر تو اولين كسي بود كه فتنه را برانگيخت و طلب خلافت كرد ؟ ديدي خدا با او چه كرد ؟!

دشنام او به بني‌هاشم :

ولما بلغ غانمة بنت غانم القرشية سب معاوية وعمرو بن العاص بني هاشم قالت لأهل مكة أيها الناس ... ثم قالت : أفيكم عمرو بن العاص قال عمرو : ها أناذا ، قالت : أنت تسب قريشاً وبني هاشم ، وأنت أهل السب ، وفيك السب ، وإليك يعود السب ...

المحاسن والأضداد  ج 1   ص 103 - سمط النجوم العوالي  ج 3   ص 128 - المحاسن والمساوى  ج 1   ص 73

وقتي كه به غانمه دختر غانم از قريش خبر رسيد که معاويه و عمروعاص بنی‌هاشم را دشنام داده‌اند گفت : ای اهل مکه ؛ ای مردم ... سپس گفت : آيا در بين شما عمروعاص است ؟

عمر گفت : من هستم .

گفت : آيا تو به قريش و بنی‌هاشم دشنام می‌دهی در حالی که تو خودت سزاوار دشنامی و دشنام برای تواست و به تو باز می‌گردد ؟

7- مروان :

دشنام او به اميرمومنان(عليه‌السلام) :

1- عن عمير بن إسحاق قال كان مروان أميرا علينا ست سنين فكان يسب عليا كل جمعة ثم عزل ثم استعمل سعيد بن العاص سنتين فكان لا يسبه ثم أعيد مروان فكان يسبه

تاريخ الإسلام ذهبی  ج 4   ص 228 - التحفة اللطيفة في تاريخ المدينة الشريفة  ج 1   ص 400 - العلل ومعرفة الرجال  احمد بن حنبل ج 3   ص 176 ش 4781 - تاريخ مدينة دمشق  ج 21   ص 129 و ج 57   ص 243

از عمير بن اسحاق روايت شده است که مروان شش سال امير ما در مدينه بود و هر هفته به علی (عليه‌السلام) دشنام می داد ؛ سپس عزل شد و به جای وی سعيد بن العاص دوسال به کار گماشته شد ؛ و در اين مدت وی به علی (عليه‌السلام) دشنام نمی‌داد ؛ اما دوباره مروان به کار گماشته شد و شروع به دشنام کرد .

2- كان سعد بن مالك عند مروان ... فسب مروان عليا

مسند الشاشي  ج 1   ص 146 ش 82

سعد بن مالک نزد مروان بود ... که وی به علی(عليه‌السلام) دشنام می‌داد .

3- ومروان كان أكبر الأسباب فى حصار عثمان ... ولما كان متوليا على المدينة لمعاوية كان يسب عليا كل جمعة على المنبر

البداية والنهاية  ج 8   ص 259

مروان از مهمترين علت‌های محاصره عثمان بود ... و وقتی که از طرف معاويه والی بر مدينه شد ، هر هفته علی (عليه‌السلام) را بر منبر دشنام می‌داد .

دشنام او به اميرمومنان ، فاطمه زهرا و امام حسن (عليهما السلام)!

عن عمير بن إسحاق قال : كان مروان أميراً علينا سنين ، فكان يسب علياً رضي الله عنه كل جمعة على المنبر ، ثم عزل مروان ، واستعمل سعيد بن العاص سنين ، فكان لا يسبه ، ثم عزل سعيد ، وأعيد مروان ، فكان يسبه ، فقيل للحسن بن علي رضي الله عنهما : ألا تسمع ما يقول مروان ؟ فلا ترد شيئاً ؟ فكان يجيء يوم الجمعة ، فيدخل حجرة النبي صلى الله عليه وسلم فيكون فيها ، فإذا قضيت الخطبة ، خرج إلى المسجد فصلى فيه ، ثم يرجع إلى أهله ، فلم يرض بذلك مروان ، حتى أهدي له في بيته ، فإنا لجلوس معه ، إذ قيل له : فلان على الباب ، فأذن له ، فدخل فقال : إني جئتك من عند سلطان ، وجئتك بعزمة ، فقال : تكلم ، فقال : أرسل مروان بعلي وبعلي بك وبك ، وما وجدت مثلك إلاَّ مثل البغلة ، يقال لها : من أبوك ؟ فتقول : أمي الفرس . فقال : ارجع إليه ، فقل له : والله لا أمحو عنك شيئاً مما قلت بأني أسبك ، ولكن موعدي وموعدك الله ، فإن كنت صادقاً يأجرك الله بصدقك ، وإن كنت كاذباً ، فالله أشد نقمة ، قد أكرم الله تعالى جدي أن يكون مثلي مثل البغلة ...

المطالب العالية  ج 18   ص 267 ش 4457  - تاريخ الإسلام ذهبی ج 5   ص 231

از عمير بن اسحاق روايت شده است که مروان جند سال حاکم بر ما بود و علی را هر هفته بر منبر لعن می‌کرد ؛ سپس عزل شده و سعيد بن العاص چند سال به جای او آمد که وی علی (عليه‌السلام) را لعنت نمی‌کرد ؛ سپس وی عزل شد و دوباره مروان روی کار آمد و دوباره به علی (عليه‌السلام) دشنام داد .

پس به حسن گفتند : آيا نمی شنوی مروان چه می‌گويد ؟ ولی ايشان پاسخی نمی‌داد .

حضرت روزهای جمعه می‌آمد و وارد اتاق رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شده و در آنجا می‌ماند ؛ وقتی که خطبه جمعه مروان تمام می شد به مسجد می‌رفت و نماز می‌خواند و سپس به نزد خانواده خود می‌رفت‌.

اما مروان به اين نيز راضی نشد ؛ و هديه ای برای حسن فرستاد !!!

ما همراه با حسن (عليه‌السلام) در خانه نشسته بوديم که گفتند : فلانی در کنار در است . پس حضرت به وی اجازه ورود دادند ؛ وارد شده و گفت : من از نزد حاکم به نزد تو آمده‌ام ؛ وبرای تو فرمانی آورده‌ام !!!

حضرت فرمودند : بگو .

گفت : مروان هر آنچه از دهانش در می‌آمد به علی و به علی و به تو و به تو نثار داشت !!! و گفته است : من تو را جز مانند قاطری نمی دانم که اگر به او بگويند پدرت کيست می‌گويد مادرم اسب است !!!

حضرت به او گفتند : به خدا قسم من با دشنام دادن به تو گناهان تو را نمی‌شويم . و بدان که وعده بين من و تو نزد خداست ؛ اگر راستگو باشی خدا به تو پاداش دهد ؛ و اگر دروغگو باشی عذاب خداوند بسيار سخت است .

خداوند جد من (صلى الله عليه وآله) را از اين گرامی‌تر داشته است که نوه وی را تشبيه به قاطر کنند ...

لعنت فرستادن او به اهل بيت (عليهما السلام) :

عن أبي يحيى قال كنت بين الحسن والحسين ومروان فقال مروان أنتم أهل بيت ملعونون ...

سير أعلام النبلاء ج3 ص478 -  المعجم الكبير ج3 ص85 - مجمع الزوائد ج10 ص72

از ابو يحيي روايت شده است که بين حسن و حسين و مروان بودم ... پس مروان گفت : شما خاندانی ملعون هستيد!!!

8- بسر بن أرطاة :

ولما قدم بسر بن أبي أرطاة ... أخذ بني زياد، وهم غلمان عبيد الله، وسلما، وعبد الرحمن، والمغيرة ... فقال: والله لأقتلنكم أو ليأتيني زياد أبوكم . ثم صعد المنبر، فذكر علياً بالقبيح وشتمه وتنقصه

أنساب الأشراف  ج 1   ص 216

وقتی بسر بن أرطاة فرزندان زياد را گرفت که عبيد الله و ... بودند به ايشان گفت : قسم به خدا يا پدرتان به نزد من می‌آيد و يا شما را می‌کشم ؛ سپس بر منبر رفته و در مورد علی (عليه‌السلام) بدگويي کرده و به او دشنام داد و وی را تنقيص کرد ...

9- وليد بن عقبة

ثم قام الوليد بن عقبة فحمد الله وأثنى عليه ، ثم قال : يا بني هاشم كنتم أصهار عثمان بن عفان ، فنعم الصهر كان لكم لقربه من رسول الله صلى الله عليه وسلم ، يقربكم ويفضلكم ، ثم بغيتم عليه وقتلتموه ، وقد أردنا قتل أبيك فأنقذنا الله منه ، ولو قتلناه ما كان علينا ذنب .

إعلام الناس بما وقع للبرامكة مع بني العباس ج 1   ص 28 ، اسم المؤلف:  محمد دياب الإتليدي الوفاة: 1100هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت/لبنان - 1425هـ-2004م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد أحمد عبد العزيز سالم

سپس وليد بن عقبه ايستاده و ستايش و حمد خدا گفت و سپس گفت : اي بني‌هاشم ! شما پدرزن عثمان بوديد ! چه خوب دامادي براي شما بود ، زيرا شما بستگان پيامبر (صلى الله عليه وآله) بوديد ؛ شما را به خود نزديك كرده گرامي‌ مي‌داشت ؛ اما شما بر او شوريده و او را كشتيد ؛ ما خواستيم پدر تو (علي) را بكشيم ، اما خدا ما را از دست او نجات داد ! و اگر او را مي‌كشتيم ، گناهي بر گردن ما نبود !

10- عتبة بن أبي سفيان

 ثم قام عتبة بن أبي سفيان فقال : يا حسن ، إن أباك قد تعدى على عثمان فقتله حسداً على الملك والدنيا ، فسلبهما الله منه ، ولقد أردنا قتل أبيك ، حتى قتله الله تعالى .

إعلام الناس بما وقع للبرامكة مع بني العباس ج 1   ص 28 ، اسم المؤلف:  محمد دياب الإتليدي الوفاة: 1100هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت/لبنان - 1425هـ-2004م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد أحمد عبد العزيز سالم

سپس عتبة بن ابي سفيان ايستاده و گفت : اي حسن ! پدر تو بر عثمان شوريد و او را به خاطر حسد بر خلافت و دنيا كشت !

خدا نيز خلافت و دنيا را از علي گرفت ! ما خواستيم پدرت را بكشيم ، اما خدا او را كشت !

11- عباس عموي رسول خدا (صلى الله عليه وآله) !

طبق روايت بخاري در صحيح ، او و امير مومنان علي (عليه‌السلام) به يكديگر دشنام داده‌اند !

حدثنا عبد اللَّهِ بن يُوسُفَ حدثنا اللَّيْثُ حدثني عُقَيْلٌ عن بن شِهَابٍ قال أخبرني مَالِكُ بن أَوْسٍ النَّصْرِيُّ وكان محمد بن جُبَيْرِ بن مُطْعِمٍ ذَكَرَ لي ذِكْرًا من ذلك فَدَخَلْتُ على مَالِكٍ فَسَأَلْتُهُ فقال انْطَلَقْتُ حتى أَدْخُلَ على عُمَرَ أَتَاهُ حَاجِبُهُ يرفأ فقال هل لك في عُثْمَانَ وَعَبْدِ الرحمن وَالزُّبَيْرِ وَسَعْدٍ يَسْتَأْذِنُونَ قال نعم فَدَخَلُوا فَسَلَّمُوا وَجَلَسُوا فقال هل لك في عَلِيٍّ وَعَبَّاسٍ فَأَذِنَ لَهُمَا قال الْعَبَّاسُ يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ اقْضِ بَيْنِي وَبَيْنَ الظَّالِمِ اسْتَبَّا فقال الرَّهْطُ عُثْمَانُ وَأَصْحَابُهُ يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ اقْضِ بَيْنَهُمَا وَأَرِحْ أَحَدَهُمَا من الْآخَرِ ...

صحيح البخاري  ج 6   ص 2663 ش 6875 ، اسم المؤلف:  محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا

مالك بن اوس مي‌گويد : به نزد عمر رفته بودم كه نگهبان او آمده و گفت : آيا به عثمان و عبدالرحمن و زبير و سعد اجازه ورود مي‌دهي ؟ پاسخ داد : آري .

آنان وارد شده سلام كرده و نشستند ؛ سپس نگهبان گفت : آيا به علي و عباس نيز اجازه ورود مي‌دهي ؟ به آن دو نيز اجازه ورود داد .

عباس گفت : اي امير‌المومنين ؛ بين من و اين ظالم (علي بن ابي طالب) قضاوت كند و سپس به هم دشنام دادند !

حاضرين – عثمان و يارانش- گفتند : اي امير مومنان ، بين آن دو قضاوت كن و آنان را از دست يكديگر راحت بنما !...

مسلم نيز همين روايت را نقل كرده و مي‌گويد :

فقال عَبَّاسٌ يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ اقْضِ بَيْنِي وَبَيْنَ هذا الْكَاذِبِ الْآثِمِ الْغَادِرِ الْخَائِنِ

صحيح مسلم  ج 3   ص 1377 ش 1757 ، اسم المؤلف:  مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري الوفاة: 261 ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي

عباس گفت : اي امير المومنين ! بين من و اين دروغگوي بدكار حيله گر خيانتكار حكم بنما !

12- عبد الله بن الزبير بن عوام

1- خطب ابن الزبير فنال من الإمام علي كرم الله وجهه فبلغ ذلك ابنه محمد ابن الحنفية رضي الله عنه فأقبل حتى وضع له كرسي قدامه فعلاه وقال يا معشر قريش شاهت الوجوه أينتقص علي وأنتم حضور

مروج الذهب  ج 1   ص 382 ، اسم المؤلف:  أبو الحسن على بن الحسين بن على المسعودي (المتوفى : 346هـ) الوفاة: 346 ، دار النشر :

شرح نهج البلاغة  ج 4   ص 37 ، اسم المؤلف:  أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني الوفاة: 655 هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1418هـ - 1998م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد عبد الكريم النمري

جمهرة خطب العرب  ج 2   ص 90 ، اسم المؤلف:  أحمد زكي صفوت الوفاة: بلا ، دار النشر : المكتبة العلمية - بيروت - بلا ، الطبعة : بلا ، تحقيق : بلا

ابن زبير روزي سخنراني مي‌كرد ، و در ميان سخن خويش به امام علي (عليه‌السلام) جسارت كرد ! خبر به محمد بن حنفية فرزند حضرت رسيد ؛ به نزد عبد الله بن زبير آمده و براي او صندلي در جلوي عبد الله بن زبير گذاشتند ؛‌ وي بالاي صندلي رفته و گفت اي گروه قريش ؛ چهره‌هاتان زشت باد ! آيا از علي‌(عليه‌السلام) بدگويي كنند و شما حاضر باشيد ؟

2- كثير بن كثير بن المطلب ... وهو القائل وسمع عبد الله بن الزبير يتناول أهل البيت عليهم السلام... :

لعن الله من يسب علياً ... وحسيناً من سوقة وإمام ...

معجم الشعراء  ج 1   ص 75 ، اسم المؤلف:  أبو عبيد الله بن محمد بن عمران المرزباني (المتوفى : 384هـ) الوفاة: 384

كثير بن كثير بن مطلب ... او بود كه وقتي شنيد عبد الله بن زبير به اهل بيت دشنام مي‌دهد چنين سرود كه :

خدا لعنت كند هركه علي (عليه‌السلام) را دشنام مي‌دهد ... و حسين (عليه‌السلام) را دشنام مي‌دهد بزرگان و امامان را !

13- لعن اميرمومنان(عليه‌السلام) در حضور يكي از همسران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) :

ابن ابي الحديد در ضمن كساني كه به امير مومنان دشنام مي‌دادند ، اسود بن يزيد و مسروق بن اجدع را ذكر كرده و مي‌گويد :

ومنهم الأسود بن يزيد ومسروق بن الأجدع ، روى سلمة بن كهيل : أنهما كانا يمشيان إلى بعض أزواج رسول الله صلى الله عليه وسلم ، فيقعان في علي عليه السلام

شرح نهج البلاغة  ج 4   ص 58 ، اسم المؤلف:  أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني الوفاة: 655 هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1418هـ - 1998م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد عبد الكريم النمري

از جمله اين افراد ، اسود بن يزيد و مسروق بن اجدع بودند ، سلمة بن كهيل روايت كرده است كه آن دو به نزد يكي از همسران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) رفته و در نزد او به علي (عليه‌السلام) دشنام مي‌دادند !

البته بر كسي پوشيده نيست كه مسروق بن اجدع ، و اسود بن يزيد ، از كساني بودند كه ارتباط بسيار زيادي به خانه عائشه داشته و حتي عائشه ، مسروق را زماني كه پسر كوچكي بود ، به خانه آورده و او را شبيه پسر خود مي‌دانست !

14-18 اباالاعور ، ضحاك بن قيس، حبيب بن مسلمة ، ابوموسي اشعري

ابن ابي الحديد مي‌گويد :

وكان علي (عليه‌السلام) يقنت في صلاة الفجر وفي صلاة المغرب ، ويلعن معاوية ، وعمراً ، والمغيرة ، والوليد ابن عقبة ، وأبا الأعور ، والضحاك بن قيس ؛ وبسر بن أرطأة ، وحبيب بن مسلمة ، وأبا موسى الأشعري ، ومروان بن الحكم ، وكان هؤلاء يقنتون عليه ويلعنونه .

شرح نهج البلاغة  ج 4   ص 47 ، اسم المؤلف:  أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني الوفاة: 655 هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1418هـ - 1998م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد عبد الكريم النمري

علي (عليه‌السلام) در نماز صبح و مغرب قنوت گرفته و معاويه و عمرو بن العاص و مغيره و وليد بن عقبه و ابا الاعور و ضحاك بن قيس و بسر بن أرطاة و حبيب بن مسلمة و ابوموسي اشعري و مروان بن حكم را لعنت مي‌كرد ؛ آنان نيز در نماز قنوت گرفته و حضرت را لعنت مي‌كردند !