«بسم الله الرحمن الرحيم»

داستان گفتگو‌ي آرام

ترجمه كتاب «قصه الحوار الهادي» استاد دكتر سيد محمد حسيني قزويني

مقدمه نويسنده

حمد و سپاس مخصوص خداوندي است كه مخلوقات و جانداران را آفريد، آفرينش آنها را برهان و دليلي براي اثبات وجود خود قرار داد، از سَر لطف، مخلوقات را سر درگم و حيران نساخت و برايشان رسولاني هدايت‌گر و هشدار‌ دهنده همراه با معجزات و نشانه‌‌هايي واضح و آشكار فرو فرستاد و بدين وسيله آنان را مورد تأييد قرار داد تا آنان پيمان فطرت و نعمت‌هاى فراموش‏ شده خداوند را به بشر ياد آوري نمايند.

و سلام و درود خداوند بر بهترين مخلوقات، حضرت محمد صلّي الله عليه و آله و خاندان پاك و برگزيده‌اش، كسي كه خداوند، رسالت و نبوتش را به او پايان بخشيد.

براي من فرا‌‌گيري هم‌زمان علوم ديني و دروس دانشگاهي، آرزوي ديرينه‌اي بود كه همواره در سر ‌مي‌پروراندم؛ دست يازيدن به اين آرزو، لطفي الهي بود كه خداوند بر من منّت نهاد تا فراگيري آن را از شهر قزوين آغاز نموده و پس از مدتي به شهر علم و فضيلت، شهر مقدس قم رهسپار شده و با جديت هر‌چه تمام‌تر آن را پي‌گرفتم.

در خلال ياد‌گيري علوم و معارف اسلامي،‌ همواره اين سؤال ذهن مرا به خود مشغول ‌ساخته بود كه تفاوت من ـ به عنوان مسلماني شيعه ـ با ديگر پيروان اديان الهي، يهودي و مسيحي چه مي‌تواند باشد؟ آيا گردن نهادن من به دين مبين اسلام، برگرفته از دليل و برهان بوده؟ و يا آن كه من نيز، چون پيروان ساير اديان به اقتضاي محيط و شرايط زندگي، دين و مذهبم را از پدر، پدر بزرگ و نياكان خويش به ارث برده‌ام؟ از همين جا بود كه در كنار فقه، اصول، تفسير، علوم عربي و ... به مطالعه پيرامون ديگر اديان و مذاهب روي آوردم. هر كتاب، مقاله و تحقيقي كه به اين موضوعات ارتباط پيدا مي‌كرد، به دقت مورد مطالعه قرار داده و سؤالات پيرامون آن و نتايج تحقيقات خود را يادداشت مي‌نمودم.

از جمله كتاب‌هايي كه به مطالعه آن پرداخته و تحت تأثير آن قرار گرفتم «الرحله المدرسيه» و «الهدى إلى دين المصطفى» مرحوم علامه بلاغي بود. كتاب‌هاي مقدس عهد قديم و جديد را نيز مطالعه كردم. سؤالاتي كه برايم مطرح مي‌شد را به صاحبان علم و فضيلت، استادان و علماي حوزه عرضه مي‌داشتم تا آنان راه را بر من روشن نموده و پرده جهل و حيرت، از پيش رويم برگيرند.

سرانجام و بعد از مطالعه و تحقيق فراوان در اين موضوع، دين اسلام را برتر از ساير اديان الهي يافته و به اين نتيجه رسيدم كه تنها دين مورد رضايت خداوند سبحان همين دين مي‌تواند باشد.

بعد از اين مرحله بود كه مطالعه و تحقيق خود را براي يافتن مذهب و فرقه بر حق در ميان فرقه‌هاي اسلامي آغاز نمودم.

در اين مسير، هرگاه ابر‌هاي تيره،‌ ذهن مرا دچار حيرت و ترديد مي‌ساخت، گمشده خود را نزد  صاحبان علم و فضيلت آيت الله نوري همداني، آيت الله جعفر سبحاني، علامه محمد جواد مغنيه، سيد جعفر مرتضى عاملي و ديگر بزرگان مي‌يافتم. تا پاسخ قانع كننده‌اي براي سؤالات و اشكالات خود دريافت نمي‌كردم ذهنم آرام نمي‌گرفت و درونم از جوش و خروش باز نمي‌ايستاد؛ تا آن كه با يقيني محكم و استوار به اين نتيجه نايل گرديدم كه در ميان تمام مذاهب و فرقه‌هاي اسلامي، تنها مذهبِ شيعه‌ي دوازده امامي است كه مي‌تواند با تمسك به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام بر راه و روشي باشد كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله برايشان ترسيم نموده است.

در اين ره‌گذر به براهين و ادله مناسبي براي دفاع از مذهب اهل بيت آگاهي يافتم و از اين‌رو بر خود واجب و لازم دانستم تا از راه منطق و گفتگو به بحث و جدال احسن رو آورده، شايد كه خداوند به واسطه من قلبي را براي هدايت، چشمي را براي ديدن و گوشي را براي شنيدن آماده سازد؛‌ و او است كه بر همه اعمال شاهد و ناظر است.


      

فصل اول

ديدار‌ها و مناظره‌ها

 

آداب مناظره

تجربه‌هاي شخصي من در گفتگو و مناظره

اول: در ايران

دوم: در مدينه منوره

سوم: در مكه مكرمه


 

مقدمه

در پرتو آموزه‌هاي ديني برگرفته از كتاب و سنّت و به حكم تجربه‌هاي عملي كه طي ساليان متمادي از گفتگو و مناظره به دست آورده‌ام بر خود ضروري مي‌دانم تا به اختصار برخي از آداب عمومي مناظره را بيان نمايم.

آداب مناظره

شكي نيست كه گفتگوي علمي، احتجاج و مناظره‌اي كه بر اساس منطق و اخلاق استوار ‌گرديده باشد؛ بهترين راهكار براي دست‌يابي به واقعيت و كشف حقيقت مي‌باشد؛ روشي كه قرآن كريم نيز بر آن تاكيد ورزيده و مي‌فرمايد: «فَبَشِّرْ عِبَادِ*الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» ([1]).  (اي پيامبر! بشارت ده به كساني كه سخنان را به دقت گوش فرا داده و از ميان آنها بهترين را انتخاب مي‌كنند.)

از پيشگامان عرصه مناظره و گفتگوي علمي، اهل بيت ـ عليهم السلام ـ بوده‌اند. كتاب‌هاي روائي مملو از احتجاجات و مناظراتي است كه ميان اين بزرگواران و ديگر پيروان مذاهب اسلامي در موضوعات اعتقادي و احكام شرعي صورت پذيرفته است.  

با الهام از اين سخن خداوند: «ادْعُ إلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»([2])، (اى رسول ما! خلق را به حكمت (و برهان) و موعظه نيكو به راه خدايت دعوت كن و با بهترين طريق با اهل جدل مناظره كن!) گريزي نيست تا مناظره كنندگان براي دست‌يابي به موفقيت، از راه‌ و روش‌هاي صحيح در مناظره آگاه باشند. هر دو طرف بايد از آدابي پيروي كنند كه آنها را به نتيجه مورد نظر خويش رساند؛ چرا كه بسيارند كساني كه از بهترين علماي زمان خويش بوده اما از توانايي مناظره برخوردار نبوده و نمي‌توانند در اين عرصه، توفيقي داشته باشند؛‌ همين‌‌گونه است جايي كه از آداب و روش صحيح مناظره پيروي نگردد كه در اين صورت نيز نتيجه مورد نظر حاصل نخواهد گرديد.

شايسته است تا مناظره كننده، روش‌هايي را براي پيروزي در مناظره رعايت كنند، روش‌هايي كه برخي اخلاقي و برخي ديگر علمي است و ما به بعضي از آنها اشاره مي‌كنيم.

مهم‌ترين نكات اخلاقي در مناظره

1ـ مناظره كننده مي‌بايست انگيزه و نيّتي خدايي داشته باشد و هدفش از مناظره رسيدن به حقيقت و هدايت ديگران به سوي آن باشد چرا كه فرمود: «من كان للّه، كان اللّه له»([3])، (كسي كه براي خدا باشد خدا براي اوست.) از اين‌رو نبايد مناظره كننده مثلاً براي برخ كشيدن توانايي علمي خود و به كرسي نشاندن نظر خود به اين كار مبادرت ورزد كه اين كار به شدت مورد نهي قرار گرفته است.

2ـ شايسته است مناظره كننده به خداوند توكّل نموده «وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» (سوره طلاق /3) (كسي كه به خداوند توكل كند خداوند او را كفايت مي كند.)، و در اين مسير خود را به خداوند واگذار نموده و به اين نكته يقين داشته باشد كه اگر چنين باشد خداوند نيز حامي و نگه‌دار او خواهد بود « فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا»، (سوره غافر/ 45) (پس خداوند او را ز شر و مكر بدان محفوظ داشت‏) و نيز به محمد و خاندان پاك او متوسل گردد: «وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ»؛ (سوره مائده/ 35) (و به سوى او وسيله جوييد) چرا كه توكّل و توسّل، روح و جان مناظره است همان‌گونه كه علم، دانش و آگاهي به فنون مناظره جسم و كالبد مناظره است.

3ـ با الهام از كلام الهي: «قُولا لَهُ قَوْلاً لَّيِّنًا» (سوره طه/44) (و با او با كمال آرامى و نرمى سخن گوييد!) لازم است كه هر يك از دو طرف مناظره از الفاظ و عباراتي استفاده كند كه موجب برانگيخته شدن احساسات طرف مقابل نگرديده و هيچ يك از دو طرف تحقير و كوچك شمرده نشود كه در آن صورت هدف از مناظره كه همانا رسيدن به حقيقت و هدايت ديگران است از بين خواهد رفت.

مهم‌ترين نكات فنّي مناظره

1ـ لازم است مناظره كننده ـ تا آنجا كه امكان دارد ـ سخن خود را با آيات قرآني مستند سازد؛ سخني كه مورد قبول و اتفاق نظر شيعه و سني است. و نيز به نكات تفسيري استناد كند كه مورد اتفاق فريقين است و با نظر طرف مقابل مخالف نباشد.

2ـ در مناظره بايد به كتاب‌هايي استناد نمايد كه براي طرف مقابل از اعتبار و ارزش كافي برخوردار بوده  كه در غير اين صورت خود را به زحمت انداخته است. چنان‌كه لازم است به رواياتي از سنّت نبوي استناد كند كه هر دو طرف ـ و يا دست كم براي طرف مقابل‌ـ از حجيّت لازم برخوردار باشد؛ مانند احاديثي كه علماي جرح و تعديل (علماي رجال) اهل سنّت به وثاقت و اعتبار راويان آن حكم نموده‌ و به صحّت آن ملتزم شده‌اند.

ابن حزم اندلسي به همين نكته تصريح نموده و گفته است:

«لا معنى لاحتجاجنا عليهم برواياتنا، فهم لا يصدّقونها، ولا معنى لاحتجاجهم علينا برواياتهم فنحن لا نصدّقها، وإنّما يجب أن يحتجّ الخصوم بعضهم على بعض بما يصدقّه الذي تقام عليه الحجّة به»([4]).

ما نمي‌توانيم با روايات خود براي شيعه دليل بياوريم چرا كه در اين صورت براي آنها قابل پذيرش نخواهد بود؛ همان‌گونه كه شيعه نمي‌تواند با روايات خود عليه ما احتجاج كند،‌ چرا كه در آن صورت ما نخواهيم پذيرفت؛ بلكه لازم است هر يك از دو طرف به رواياتي استناد كنند كه طرف مقابل آن را قبول داشته و بپذيرد.

از اين‌رو بي معنا است كه مناظره كننده شيعه در بحث خود با اهل سنّت به كتاب كافي، تهذيب و امثال آن احتجاج كند؛ همان‌گونه كه طرف مقابل نمي‌تواند با استناد به كتاب صحيح بخاري، مسلم و امثال آن با شيعه مواجه شود.

بايد توجه داشته باشيم كه اگر طرف مقابل، رواياتي را كه علماي رجال مذهب خودشان به صحّت آن تصريح نموده‌اند را نپذيرد، ديگر هيچ جاي گفتگو و سخني با چنين شخصي باقي نمي‌ماند و بهترين راه ترك سخن با اوست؛ چرا كه در اين صورت گفتگو و مناظره با او آب در هاون كوبيدن است كه جز اتلاف وقت، ثمر ديگري در بر ندارد؛‌ كاري كه به شدت از آن نهي شده‌ايم.

3ـ لازم است تا در مناظرات رو در رو، هر دو طرف به خوبي سخن طرف مقابل را گوش داده و كلام يك ديگر را قطع نكنند، چرا كه اين كار باعث مي‌شود تا هيچ يك از دو طرف نتواند منظور از سخن خود را بيان داشته و فكر، مشوّش و بحث از محور صحيح خود خارج گشته و نتيجه مورد نظر به دست نيايد.

خوانندگان ـ كه داوران مناظرات ما هستند ـ به زودي شاهد خواهند بود كه ما تمام اين موارد را در گفتگو‌ها و نامه‌نگاري‌هاي خود مراعات كرده‌ايم با اين آرزو كه طرف مقابل نيز به اين موارد پاي بند باشد.

از خداوند عزّ و جلّ خواستاريم كه همه ما را براي شناخت حق و پيروي از آن تا زمان دست‌يابي به هر آنچه خير و صلاح دنيا و آخرت در آن است موفق بدارد؛ كه او اجابت كننده است.

تجربه‌هاي شخصي من در گفتگو و مناظره

مسافرت‌هايي داشتم ـ كه چند دهه از وقت مرا به خود اختصاص داد ـ و در آن با بسياري از علما و استادان حوزه و دانشگاه داخل و خارج از كشور ديدار و ملاقات ‌نمودم و حاوي بسياري از خاطرات، داستان‌ها، مناظرات و گفتگوهايي است كه اگر بنا باشد همه به تفصيل بيان شود مشتمل چندين جلد كتاب قطور خواهد گرديد؛ اما از آنجا كه هدف، دعوت به خداوند سبحان و روشن نمودن گوشه‌هايي از حقيقت مي‌باشد به اختصار برخي از داستان‌ها، گفتگوها، سؤالات، و مناظرات مفيد و مهم را اشاره مي‌كنم تا خواننده عزيز با برخي از موارد اختلافي ميان فرقه‌هاي مختلف اسلامي آشنا گرديده و خود به تنهايي بتواند قضاوت نموده و حق را به خوبي تشخيص دهد و در اين ميان به معلوماتي ارزشمند دست يافته و همچنين هر يك از اين ماجراها و اتفاقات موجب موعظه و عبرت براي مؤمنان قرار گيرد.

و اينك گوشه‌هايي از اين پيشامد‌ها و داستان‌ها، تقديم به خوانندگان عزيز:

اول: در ايران

ديدار با يكي از علماي اهل سنّت خراسان

از ابتدا مشتاق بودم تا گفتگو و مناظرات خود را با علماي اهل سنّت داخل كشور آغاز نموده و باب صحبت را با آنها بگشايم؛ چرا كه آنها علاوه بر برادر ديني بودن در علاقه به آب، خاك و ميهن عزيز ايران اسلامي اشتراكات بيشتري با ما نسبت به سايرين دارند؛ از اين‌رو در خلال كنفرانس‌ها و نشست‌هاي علمي، سعي مي‌كردم با گروهي از علماي اهل سنّت داخل كشور ديدار و گفتگو‌ داشته باشم. در بسياري از موارد به محل سكونت، مدرسه‌هاي علميه و محل تدريس آنها حضور يافته و در نهايت احترام و محبت با آنها ارتباط برقرار مي‌نمودم و آنان نيز به همين شكل با من برخورد داشتند كه اين ديدار‌ها در ايجاد جوّ دوستي، برادري، صفا و محببت نقش فراوان و سودمندي داشت.

در يكي از سفرها ديداري با يكي از علماي اهل سنّت داشتم كه به طور اتفاقي با شخص ديگري از علماي اهل سنّت خراسان آشنا شدم كه از استادان فاضل بود و در مدارس ديني آنها به تدريس اشتغال داشت.

ميان ما گفتگويي پيرامون صحابه و شيخين (ابوبكر و عمر) درگرفت. او سخن خود را اين‌گونه آغاز كرد: «شيعه براي صحابه احترامي قائل نيست و همواره از مقام و جايگاه آنها مي‌كاهد.»

به او گفتم: در كتاب‌هاي صحاح سته شما رواياتي هست كه با اعتقاد خودتان در باره صحابه سازگاري ندارد. مضمون برخي از اين روايات اين است كه امير المؤمنين سلام الله عليه و عباس بر اين عقيده بودند كه عمر شخصي گناه‌كار، حيله‌گر، و دروغ‌گو بوده است. به عنوان مثال روايتي به همين مضمون در صحيح مسلم آمده است.

او گفت: اين دروغ و افترايي بيش نيست كه شما به مسلم نيشابوري وارد مي‌سازيد. و بعد از آن با كلماتي تند و نيش‌دار با من سخن گفت. از اين رو من به سرعت كتاب صحيح را آورده و عبارت كتاب را به او نشان دادم.

بنا به نقل مسلم، عمر بن خطاب، خليفه دوم اهل سنّت، امير المؤمنين سلام الله عليه و عباس را خطاب كرده و مي‌گويد:

فلما تُوُفِّيَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قال أبو بَكْرٍ أنا وَلِيُّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ من بن أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هذا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ من أَبِيهَا فقال أبو بَكْرٍ قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم ما نُورَثُ ما تركنا صَدَقَةٌ فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إنه لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّيَ أبو بَكْرٍ وأنا وَلِيُّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَوَلِيُّ أبي بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ...

... پس از رحلت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه [و آله] و سلم ابوبكر گفت: من جانشين رسول خدا صلّي الله عليه [و آله] و سلّم هستم ولي شما دو نفر آمديد و ميراث خود را از او مطالبه كرديد و ابوبكر گفت: پيامبر فرموده است كه ما پيامبران چيزي به ارث نمي‌گذاريم. اما شما دو نفر، ابوبكر را دروغ‌گو، گنه‌كار، حيله‌گر و خائن دانستيد و حال آن كه خدا مي‌دانست كه او راستگو و بر راه صحيح و پيرو حق بود و چون ابوبكر از دنيا رفت و من جانشين رسول خدا صلّي الله عليه [و آله] و سلم شدم شما دو نفر مرا دروغ‌گو، گنه‌كار، حيله‌گر و خائن دانستيد...

صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، مؤلف: مسلم بن حجاج ابو حسين قشيري نيشابوري، متوفاي: 261، چاپ: دار النشر؛ دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي.

وقتي خود عبارت را ديد شوكه و به شدت خجالت زده شد و لب از سخن برنگشود. من كه اين حالت را از وي مشاهده كردم براي حفظ كرامت و شخصيت انساني او موضوع را عوض كرده و سخن ديگري را وسط كشيدم و او متوجه اين نكته شد كه من قصد اهانت نداشته و از اين موضوع شاد نشده‌ام به شدت تحت تاثير قرار گرفته و باعث افزايش احترام و جايگاه من نزد او و استمرار بحث و ارتباط ميان ما گرديد.

دو ماه از اين موضوع گذشت كه او در تماسي تلفني به من گفت: فلاني! عقايد من به شدت مورد تزلزل قرار گرفته و بسياري از عقايد شيعه را توانسته‌ام در كتاب‌هاي خودمان يافته‌ام. به او گفتم: جناب شيخ! به خدا پناه ببر و از او كمك بخواه. و مراقب باش تا وسوسه‌هاي شيطان سراغت نيايد؛ تحقيقاتت را پي‌گير تا شك و ترديد تو برطرف شود.

او در تماسي ديگر به من گفت: من قانع شده‌ام كه شيعه بر حق و من به شدت به سخنان و ادله‌اي كه شيعيان ارائه مي‌كنند تمايل پيدا نموده‌ام. من هم به نوبه خود او را به مطالعه و تحقيق بيشتر تشويق نمودم.

حدود دو سال اين ارتباط ميان ما ادامه يافت تا اين كه با دلايلي محكم و قانع كننده به حقانيّت مذهب شيعه پي برد؛‌ از اين‌رو به منزل ما در شهر مقدس قم آمد و در آنجا استبصار و تشرّف خود را به مذهب شيعه كه گردن‌نهادن به فرامين اهل بيت عليهم السلام باشد را اعلام نمود. اين مراسم در سال 1362هـ ش و در محضر جمع مباركي از علماي بزرگوار از جمله ‌حضرات آيات شبيري زنجاني، شيخ جعفر سبحاني، آيت الله خزعلي و آيت الله مقتدايي صورت گرفت.

پس از آن ريشه‌هاي محبت و دوستي ميان من و اين عالم محكم‌تر شد و اكنون ـ بحمد الله و المنه ـ با ارتباط محكم و استواري كه ميان ما برقرار است او يكي از بهترين و صميمي‌ترين دوستان من مي‌باشد.

 با يكي از طلبه‌هاي مذهب شافعي

برخي از دانشگاه‌ها و دانشكده‌ها از نظر تنوع و اختلاف جنسيت‌ها و مذاهب اسلامي از شاخصه‌ و ويژگي خاصي برخوردار است.

اينجانب در يكي از دانشگاه‌هاي بين المللي در دو رشته «تاريخ اسلام» و «فِرَق و مذاهب» تدريس مي‌نمودم كه همه دانشجويان من شافعي و يا از ديگر مذاهب اسلامي بودند و براي تحصيل به اين دانشگاه آمده بودند.

در درس‌ تاريخ سعي مي‌كردم تا تاريخ پنهان و حقايقي را كه در لابلاي آن مخفي گشته و حكومت‌هاي ظالم آن را دگرگون جلوه نموده‌اند را بيان نمايم.

من بدون اين كه بخواهم احساسات و غيرت مذهبي دانشجويان خود را برانگيزم بدون هرگونه جانبداري و پيش‌داوري به سرچشمه‌ها و ريشه‌هاي اختلاف و تفرقه ميان مسلمانان اشاره مي‌كردم تا خود بتوانند به حقيقت مطلب برسند.

بعد از پايان ترم تحصيلي سه تن از دانشجويان نزد من آمده و خواستند به مذهب شيعه تشرّف بيابند. به آنها گفتم: كمي صبر كنيد و با شتاب تصميم نگيريد! چرا كه شما به مدت بيست سال عقايد و معلومات خود را از علماي خود فرا گرفته‌ايد حال شايسته نيست كه يك باره و در مدتي كوتاه از تمام آنها دست كشيده و به اعتقادات شيعه رو آوريد.

حال شما از كجا پي برديد كه آنچه من گفتم صحيح است؟ بهتر اين است كه شما برويد و درباره مطالبي كه در درس‌هاي دانشگاهي مطرح كردم تحقيق و بررسي كنيد و آنها را از علماي خود سؤال كنيد؛ و آن وقت تصميم بگيريد؛ اگر گفته‌هاي مرا دروغ و اشتباه يافتيد و پاسخ‌هاي علماي خود را براي خود قانع كننده دانستيد بدانيد كه مذهبتان بر حق بوده و از اين‌رو چون كوه بر آن ثابت قدم و استوار بمانيد و اما اگر پاسخ‌هاي آنان را كافي و قانع كننده نيافتيد آن‌گاه از شما مي‌خواهم كه مذهب اهل بيت را نيز يكي از مذاهب اسلامي در كنار چهار مذهب ديگر بدانيد، به هنگامي كه من اين سخنان را بر زبان مي‌آوردم شاهد بودم كه آنان به شدت تحت تاثير گفته‌هاي من قرار گرفته و اشك از ديدگانشان جاري شده است. در پايان با تقدير و تشكر از آنها به خاطر علاقه و محبتي كه ميان ما ايجاد شده بود براي آنها آرزوي موفقيت كرده و از خداوند هدايت آنان را خواستار شدم.

بعد از چند سال از اين داستان با خبر شدم كه گروهي از طلّاب براي تحصيل علوم ديني به مدرسه علميه حجتيه قم آمده‌اند ([5])، بعد از مراجعه به پرونده‌ و فرم‌هاي پذيرش آنها ديدم كه بعضي از آنان در فرم‌‌هاي خود اين‌گونه نوشته‌اند: مذهب سابق: شافعي؛ مذهب فعلي: شيعه. خداوند را به خاطر نعمتي كه بر ما گذارد و سبب شد تا آنان به مذهب اهل بيت عليهم السلام هدايت گردند شكر نمودم؛ و اگر نبود عنايت الهي آنان به هدايت دست نمي‌يافتند.

همچنان به درس و تدريس در دانشگاه و حوزه‌هاي علميه اشتغال داشتم و بحث و تحقيق و تفحص در متون علمي شيعه و سني را سرلوحه كار خود قرار داده بودم، و هر روز از اين ره‌گذر به گنجينه‌هاي بزرگ و ارزشمندي از ادله و شواهد قرآني و روائي و اقوال علماي شيعه و سني در بيشتر مسائل اختلافي دست مي‌يافتم، كه برخي از آنها در قالب كتاب و تحقيق و مقاله به ثبت و ظهور رسيده است.

  ارتباط و گفتگو‌هاي من با استادان حوزه و دانشگاه از مذاهب و گرايش‌‌ها و تفكرات مختلف قطع نشد، تا آن كه خداوند متعال مقدر ساخت براي اداي فريضه حجّ به زيارت سرزمين مقدس مكه مكرّمه و مدينه منوّره مشرّف شوم. ديدار‌ها همچنان ادامه داشت تا سير جديدي از گفتگو، مناظره و مناقشه با علماي بزرگ وهابي و سلفي آغاز شود ديدار‌هايي كه اغلب آنها حاوي بحث‌هاي علمي و گفتگو‌هاي جدّي پيرامون حق و حقيقت بود.

و اينك سرگذشت بعضي از اين ديدار‌ و گفتگو‌ها را تقديم خوانندگان عزيز مي‌كنم:

ثانياً: در مدينه منوره

 ديدار با شيخ عبد العزيز (نماينده رئيس كل امور مسجد النبي)

در اولين روز از ماه مبارك سال 1423هـ ق. به عنوان نماينده‌اي از سوي بعثه زائران ايراني به مسجد النبي مشرف شدم، به هنگام حضور در آن محيط مقدس، شاهد برخورد ناشايست و خلاف اخلاق نيرو‌هاي هيئت امر به معروف و نهي از منكر، با حاجيان بيت الله الحرام و ميهمانان خانه خدا بودم كه با شدت و حدّت با آنها برخورد مي‌كردند. اين موضوع براي من بسيار ناگوار بود و همان جا اعتراض آشكار خود را به آنان اعلام داشته اما تاثيري در آن نديدم.

مصمّم شدم تا شكايت خود را به گوش يكي از مسؤلان مربوطه برسانم، در اين رابطه از شخصي مسنّ كه بيرون مسجد كنار باب البقيع ايستاده بود سؤال كردم و او مرا به دفتر نماينده رئيس كل امور مسجد النبي هدايت كرد؛ جايي كه شيخ عبد العزيز مسؤل امور مسجد النبي براي رسيدگي به اين‌گونه مشكلات حضور داشت.

به دفتر نماينده رفته و در آن‌جا شخصي را در نهايت ادب و برخورد محترمانه يافتم. درباره بي‌حرمتي‌هايي كه از سوي اعضاي هيئت امر به معروف و نهي از منكر با حجاج ايراني و با خود من داشتند با وي به صحبت پرداخته و موارد را به اطلاع او رساندم؛ او از اين بابت اظهار تاسّف كرد و قول داد كه تصميمي اتخاذ شود تا اين‌گونه رفتار‌ها تكرار‌ نشود من هم از او تشكر كرده و آنجا را ترك كردم.

 تهمت شرك در مسجد النبي

روز جمعه سوم ماه مبارك رمضان و بعد از اداي نماز عصر در مسجد النبي مشغول عبادت در آن مكان پاك و مقدس بودم؛ مكاني كه شاهد نزول رحمت الهي بوده است. در كنار قبر خاتم انبياء، محمد مصطفي صلي الله عليه وآله غرق در حال و هواي روحاني آن مكان نوراني شده و از خداوند متعال براي قبولي اعمال، عبادات و آمرزش گناهان خود طلب آمرزش كرده و دعا مي‌كردم كه در همين حال و هوا متوجه حضور شخص عربي شدم كه در كنار من نشسته و به اعمال من توجه نموده است؛ او با زباني دلسوزانه و ملاطفت آميز به من خطاب كرد و گفت: نهايت خسارت اين است كه اعمال خود را با شرك باطل كني و فردا روز و در قيامت نيز از اين بابت نادم و پشيمان باشي كه در آن وقت ديگر هيچ راه چاره‌اي وجود ندارد.

به او گفتم: كدام يك از اعمال من دلالت بر شرك دارد؟  

گفت: تو در كنار قبر پيامبر اكرم نشسته‌ و به او متوسل گشته‌اي، و توسل به مردگان به هر شكلي باشد شرك محسوب مي‌گردد.  

در پاسخ او گفتم: قرآن كريم براي ما از داستان برادران حضرت يوسف عليه السلام حكايت مي‌كند كه نزد پدرشان حضرت يعقوب عليه السلام رفته و از او خواستند تا براي آنها از خداوند طلب آمرزش و مغفرت كند و اين مطلب در قرآن كريم اين‌گونه آمده است: «يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا»([6]) آيا اين عمل برادران يوسف شرك بوده است؟!

او گفت: اين توسل مخصوص زمان حيات و زندگي است و نه بعد از مرگ. توسل به مردگان شرك محسوب مي‌گردد.

گفتم: آيا مقام و شأن پيامبر اكرم بالاتر است يا مقام شهداء؟

گفت: بدون شك مقام پيامبر اكرم بالا‌تر است.  

گفتم: خداوند سبحان درباره شهداء مي‌فرمايد: «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»([7]). (البته نپنداريد كه شهيدان راه خدا مرده‏اند، بلكه زنده‏اند [به حيات ابدى و] نزد خدا متنعّم خواهند بود)

او در پاسخ گفت: منظور از اين حيات، حيات برزخي است و رسول خدا صلي الله عليه [وآله] وسلم مي‌گويد: زماني كه شخصي بر من سلام دهد خداوند سبحان روح مرا از آن دنيا به اين دنيا برمي‌گرداند تا پاسخ سلام او را بگويم([8]).  

به او گفتم: منظورت از حيات برزخي چيست؟ آيا اين حيات برزخي مخصوص شهداء‌ است يا تمام انسان‌ها را شامل مي‌شود؟  

گفت: نه اين حيات مخصوص شهداء است.  

اين نكته را براي او بيان كردم كه: قرآن كريم در قضيه آل فرعون مي‌فرمايد كه عذاب الهي هر صبح‌گاه و شام‌گاه بر آنها عرضه مي‌شود آنجا كه خداوند متعال مي‌فرمايد: «وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ * النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ» ([9]) (عذاب سخت آل فرعون را فرا گرفت [اينك كه در عالم برزخند] آنها صبح و شام بر آتش دوزخ عرضه مى‏شوند) در اين باره چه مي‌گويي؟!

او در حالي كه غضب‌ناك و آزرده خاطر شده بود از جا برخاست و در حالي كه به من مي‌گفت: تو مشركي، تو مشركي...! مسجد را ترك ‌كرد.  

در همين حال شخص مسنّ ديگري كه شنونده سخنان ما بود پيش آمد و با لحني كه در آن اهانت و تحقير موج مي‌زد گفت: آيا شما‌ها قرآن هم مي‌خوانيد؟ آيا هيچ به تفسير قرآن مراجعه مي‌كنيد؟  

 گفتم: منظورت چيست؟   

 گفت: معناي اين آيه شريفه چيست؟ «الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ» ([10]). (زنان بدكار و ناپاك شايسته مردانى بدين وصفند و مردان زشت‌كار و ناپاك نيز شايسته زنانى بدين صفتند و (بالعكس) زنان پاكيزه نيكو لايق مردانى چنين و مردان پاكيزه نيكو لايق زنانى همين گونه‏اند.)

گفتم: مقصود اين است كه زنان بدكار و ناپاك شايسته مردانى با همان اوصاف و مردان زشت‌كار و ناپاك نيز شايسته زنانى بدين صفت هستند.

گفت: حال كه اين‌گونه است پس چرا شما شيعيان عائشه را كافر مي‌دانيد؟ 

گفتم: چه كسي چنين حرفي را زده است؟! اين جز دروغ و افترايي به شيعه، چيز ديگري نيست؛ شيعه هرگز قائل به كفر عائشه نبوده است. اما من از تو سؤالي دارم و آن اين‌ كه تو از اين آيه چه مي‌فهمي؟ «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَاِمْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ»([11]). (خدا براى كافران، زن نوح و لوط را مثال آورد كه تحت [فرمان] دو بنده صالح ما بودند و به آنها [نفاق و] خيانت كردند و آن دو شخص [با وجود مقام نبوت] نتوانستند آنها را از [قهر] خدا برهانند و به آنها حكم شد كه با دوزخيان در آتش درآييد.)

آيا دو پيامبر خدا حضرت نوح و لوط از پاكيزگان نبوده‌اند؟ اما با اين وجود همسران آن دو پيامبر اهل جهنم و آتش دوزخ الهي هستند. 

ابن جوزي از علماي بزرگ اهل سنّت مي‌گويد: «قال يحيى بن سلام: ضرب الله المثل الأول يحذر به عائشة وحفصة»([12]). (يحيي بن سلام گفته است: خداوند اولين مثال را زده است تا به اين شكل عائشه و حفصه را از كار‌هاي كه مي‌كردند بر حذر بدارد.)

طبري بعد از نقل اين آيه شريفه مي‌گويد: «لم يغن صلاح هذين عن هاتين، وامرأة فرعون لم يضرها كفر فرعون» ([13]). (صلاحيت اين دو پيامبر الهي نفعي به حال همسران زشت كردار آنها ندارد همان‌گونه كه كفر فرعون ضرري براي ايمان همسر نيك كردارش ندارد.)

سپس از بشر روايت مي‌كند:

«ثنا يزيد، قال: ثنا سعيد عن قتادة، قوله: {ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَاِمْرَأَةَ لُوطٍ ...} الآية، هاتان زوجتا نبيي الله، لما عصتا ربهما، لم يغن أزواجهما عنهما من الله شيئاً» ([14]) (اين آيه شريفه درباره دو همسر پيامبران الهي نازل شده است كه مرتكب معصيت خداوند شدند و پاكي همسرانشان نفعي به حال آنها نداشت.) و قريب به همين مضمون را قرطبي در تفسير خود آورده است([15]).

ابن قيّم جوزيه كه از شاگردان ابن تيميه به شمار مي‌آيد مي‌گويد: «ثم في هذه الأمثال من الأسرار البديعة ما يناسب سياق السورة، فإنها سيقت في ذكر أزواج النبي(صلي الله عليه وآله وسلم) والتحذير من تظاهرهن عليه، وأنهن إنّ لم يطعن الله ورسوله(صلي الله عليه وآله وسلم) ويردن الدار الآخرة لم ينفعهن اتصالهن برسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) كما لم ينفع امرأة نوح ولوط اتصالهما بهما» ([16]). (سپس در اين موارد اسرار بديعي وجود دارد كه با سياق و مفاهيم سوره تناسب دارد كه درباره همسران پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله وارد شده و آنها را از اين كه عليه رسول خدا صلّي الله عليه و آله توطئه كنند بر حذر داشته است و به آنها هشدار داده است كه اگر خدا و رسولش را اطاعت نكنند و به فكر آخرت خود نباشند اين ارتباط و اتصال با پيامبر اكرم به حال آنها سود و نفعي نخواهد داشت؛ همان‌گونه كه ارتباط و اتصال همسران حضرت نوح و لوط با اين دو پيامبر نفعي به حال آنها نداشت.)

از همه زيبا‌تر اين كه شوكاني گفته كه اين آيه سرزنش و توبيخي براي عائشه و حفصه به حساب مي‌آيد و به آنها هشدار مي‌دهد كه همسري شما با بهترين مخلوقات خداوند مانع از دفع عذاب الهي نمي‌شود.

او مي‌گويد: «فإن ذكر امرأتي النبيين بعد ذكر قصتهما ومظاهرتهما على رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) يرشد أتم إرشاد ويلوح أبلغ تلويح إلى أنّ المراد تخويفهما مع سائر أمهات المؤمنين، وبيان أنهما وإن كانتا تحت عصمة خير خلق الله وخاتم النبيين، فإن ذلك لا يغني عنهما من الله شيئاً وقد عصمهما الله عن ذنب تلك المظاهرة بما وقع منهما من التوبة الصحيحة الخالصة»([17]). (ذكر دو همسر از همسران پيامبران الهي و توطئه اين دو همسر پيامبر اكرم عليه رسول خدا صلّي الله عليه و آله به بهترين وجه بر اين نكته دلالت دارد كه مراد از ترساندن و هشدار به آنها به همراه ديگر همسران پيامبر اكرم در صدد بيان اين مطلب است كه همسري با پيامبر عصمت و بهترين مخلوق خداوند و خاتم پيامبران نمي‌تواند آنها را از عذاب دردناك خداوند در امان داشته و آنها را از توبه صحيح و خالص بي‌نياز سازد.)

وقتي كه او ديد براي اين مطالب هيچ پاسخي ندارد به شدت غضبناك شد و با عباراتي تند كه تحقير در آن موج مي‌زد از مسجد خارج شد.

از اين برخورد‌ها كه به دور از روح اسلام و اهداف بلند و مترقّي آن كه از جمله آنها تخلّق به اخلاق و سجاياي نيك و پسنديده است بسيار متاسف شدم. در اين حال به جواناني كه در آن نزديكي ايستاده و شاهد اين گفتگو‌ها بودند گفتم: آيا شما منطق اين گروه از مردم را مي‌بينيد؟ وقتي اينها از پاسخ و جواب‌ گويي عاجز مي‌شوند به اهانت رو مي‌آورند و سخنان ناشايست و زشتي را بر زبان مي‌آورند.  

شما وقتي كتاب‌هاي اينان را مطالعه مي‌كنيد علماي وهابيت امثال ابن تيميه و پيروان او را مي‌يابيد كه به اهانت و به زبان آوردن كلمات زشت و ركيك به ديگران عادت كرده‌اند، و در مقابل علماي شيعه را مي‌بينيد كه از سَرِحكمت و عقل، با ديگران سخن گفته و از اين‌گونه رفتار‌ها به دورند. به عنوان مثال مي‌توانيد اسلوب علامه حلي ـ يكي از علماي بزرگ شيعه ـ در كتاب «منهاج الكرامه» را ببينيد و در مقابل كتاب «منهاج السنه» ابن تيميه كه در ردّ كتاب علامه نوشته را ملاحظه كنيد، آن‌ وقت به خوبي فرق آشكار ميان دو ادبيات را مي‌‌يابيد.  

جواناني كه در آنجا ايستاده بودند هيچ عكس العملي در برابر اين برخورد‌ها نداشتند از اين‌رو من با آنها خداحافظي كرده و از مسجد خارج شدم.

ديدار با يكي از فارغ التحصيلان دانشگاه اسلامي

روز شنبه مصادف با چهارم ماه مبارك رمضان براي ديدار از كتابخانه‌اي كه در كنار درب عمر بن خطاب در مسجد النبي واقع شده است عازم شدم، در آنجا با يكي از دانشجويان فارغ التحصيل رشته حديث دانشگاه اسلامي به نام «منذر» آشنا شدم. او كه از ابتدا متوجه ايراني بودن من شد با جديت و حرارت بيشتري گفتگو و بحث با من را آغاز نمود. مباحث مختلفي ميان ما ردّ و بدل شد از جمله اين نكته كه او از من سؤال كرد: آيا كتاب‌هاي روايي شيعه هيچ سندي هم دارد؟

گفتم: علت اين كه شما چنين سؤالي را با من مطرح مي‌كني اين است كه كتابخانه‌هاي شما اهل سنّت از كتاب‌هاي شيعه خالي است در حالي كه كتاب‌هاي متعددي از شما در كتابخانه‌هاي ما موجود است.

گفت: اين بدان سبب است كه شما به كتاب‌هاي ما احتياج داريد در حالي كه ما را به كتاب‌‌هاي شما ‌نيازي نيست.

به او گفتم: شيعه در موضوع احكام و معارف اسلامي، كتاب‌هاي روايي، تفسيري و غير آن دارد كه با وجود آنها نيازي به كتاب‌هاي اهل سنّت ندارد و اگر به كتاب‌هاي اهل سنّت مراجعه‌اي دارد فقط به خاطر اطلاع و آگاهي از آراء و نظرات آنهاست و نه بيشتر.

گفت: شما اصلاً كتاب روايي نداريد!

گفتم: روايات كتاب‌هاي روايي ما خيلي بيش از آن چيزي است كه در كتاب‌هاي روايي شماست. اگر شما به روايات صحاح ستّه (شش كتاب صحيح اهل سنّت) خود مي‌باليد، شيعه به روايات كتب اربعه خود (كتاب‌هاي چهارگانه: كافي، تهذيب، من لا يحضره الفقيه و استبصار) مي‌بالد. كتاب كافي ما به تنهايي بيش از تمام روايات صحاح سته شما روايت دارد؛ چرا كه مجموع روايات صحاح سته شما با حذف روايات تكراري آن طبق آماري كه در جامع الأصول ابن‌اثير آمده به 9884 حديث مي‌رسد در حالي كه فقط روايات كافي به 16199 حديث يعني چيزي نزديك به دو برابر مي‌رسد.

گفت: همه روايات شما مقطوعه و بدون سند مي‌باشد.

گفتم: بيشتر روايت ما روايات مسند هستند؛ چرا كه سند تمام روايات ما به ائمه معصومين عليهم السلام مي‌رسد. آنان سند روايات خود را به رسول اكرم صلي الله عليه وآله مي‌رسانند. به عنوان مثال رواياتي كه از امام صادق عليه السلام روايت شده به اين شكل مسند است، چرا كه امام صادق عليه السلام‌ خودش فرموده است:

 «حديثي حديث أبي، وحديث أبي حديث جدي، وحديث جدي حديث الحسين، وحديث الحسين حديث الحسن، وحديث الحسن حديث أمير المؤمنين عليه السلام، وحديث أمير المؤمنين حديث رسول الله صلى الله عليه وآله، وحديث رسول الله قول الله عز وجل»([18]).

«حديث من حديث پدرم و حديث پدرم حديث جد من است، و حديث جد من حديث امام حسين و حديث امام حسين حديث امام حسن است، و حديث امام حسن حديث اميرالمؤمنين عليه السلام است، و حديث اميرالمؤمنين حديث رسول خدا صلى الله عليه وآله است، و حديث رسول خدا سخن خداوند عزّ و جلّ است.»

همچنين امام باقر عليه السلام به جابر فرمود:

 «يا جابر، لو كنا نفتي الناس برأينا وهوانا لكنا من الهالكين، ولكنا نفتيهم بآثار من رسول الله صلى الله عليه وآله وأصول علم عندنا نتوارثها كابر عن كابر نكنزها كما يكنز هؤلاء ذهبهم وفضتهم» ([19]).

«اي جابر، اگر ما طبق رأي و هوا و هوس خود فتوا بدهيم هلاك مي‌شويم، ولي ما بر اساس آثاري كه از رسول خدا صلى الله عليه وآله به دست ما رسيده و اصول علمي كه يكي پس از ديگري به ما ارث رسيده است و ما آنها را همچون جمع آوري مردم نسبت به طلا و نقره آنها را جمع آوري نموده‌ايم.»

در روايتي جابر مي‌‌گويد:

«قلت لأبي جعفر عليه السلام: إذا حدثتني بحديث فأسنده لي، فقال: حدثني أبي، عن جده، عن رسول الله صلى الله عليه وآله، عن جبرئيل عليه السلام، عن الله عز وجل. وكل ما أحدثك بهذا الإسناد» ([20]).  

«به امام باقر عليه السلام عرض كردم: هنگامي كه حديثي را براي من نقل مي‌فرماييد آن را با سند برايم ذكر بفرماييد. حضرت فرمود: پدرم از جدش، او از رسول خدا صلى الله عليه وآله، او از جبرئيل عليه السلام و او از خداي عزّ و جلّ روايت مي‌كند. و تمام آنچه كه من روايت مي‌كنم با همين سند است.»

علامه مجلسي در بحار الانوار حدود 28 روايت با همين مضمون نقل ‌كرده تمام آنها را تحت اين عنوان آورده است:

«أنهم (عليهم السلام) عندهم مواد العلم وأصوله ولا يقولون شيئاً برأي ولا قياس، بل ورثوا جميع العلوم عن النبي(صلي الله عليه وآله وسلم)» ([21]).

«مواد و ريشه‌ تمام علوم نزد ائمه عليهم السلام است و آنها به هيچ وجه از روي نظر شخصي و قياس، سخني به زبان نمي‌آورند، بلكه آنها تمام علوم را از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله به ارث برده‌اند.»

مرجع بزرگوار مرحوم آيت الله العظمي بروجردي در كتاب جامع احاديث شيعه حدود 213 روايت تحت عنوان «باب حجية فتوى الأئمة المعصومين» ([22]). (باب حجيت فتاواي ائمه معصومين)

اضافه اين كه روايات مقطوعه و مرسله نزد علماي شيعه از هيچ اعتباري برخوردار نبوده و به آن عمل نمي‌كنند.

در اين هنگام بود كه وقت اقامه نماز فرا رسيد و گفتگوي ما به پايان رسيد.

 روايات شيعه در كتاب‌هاي اهل سنّت

روز دوشنبه ششم ماه مبارك رمضان بار ديگر به همان كتابخانه رفتم و دانشجو «منذر» را به اتفاق دو نفر از دوستانش يافتم كه به خوبي مشخص بود آنها از سطح علمي بالا‌تري نسبت به وي برخوردارند، هنگام آغاز گفتگو گفتم شما گفتيد: اهل سنّت نيازي به كتاب‌ها و روايات شيعه ندارد، در حالي كه شخصي مثل ذهبي كه يكي از علماي بزرگ شماست به اين نكته تصريح ‌كرده و مي‌گويد: « فلو رد حديث هؤلاء [الشيعة] لذهب جملة من الآثار النبوية، وهذه مفسدة بينة» ([23]).

(اگر بنا باشد احاديث شيعه را ردّ كرده و آن را نپذيريم بخش بزرگي از آثار نبوي از بين مي‌رود و اين مفسده بزرگ و آشكاري است.)

پس شكي نيست كه شما نيازمند روايات شيعه هستيد حال شما چگونه مي‌توانيد منكر آن باشيد؟  

اتهام دشنام صحابه به شيعيان

يكي از دو دانشجويي كه همراه او آمده بود از من سؤال كرد: نظر شما در مورد صحابه چيست؟ شما صحابه را مورد سبّ و دشنام خود قرار مي‌دهيد.

ديگري گفت: در كتاب‌هاي شما خلفاء‌ را دشنام داده‌اند.  

گفتم: در كدام كتاب و با چه سندي؟  

گفت: در كتاب نهج البلاغه سب و شتم صحابه ذكر شده است، و نيز در كتاب كافي اين روايات آمده است.  

گفتم: در كدام يك از خطبه‌هاي نهج البلاغه چنين چيزي ذكر شده است؟ اگر مرا نيز از آن با خبر سازيد تشكّر مي‌كنم.  

در اين هنگام صداي مؤذن ما را براي اقامه نماز فرا خواند.  

با يك ديگر توافق كرديم تا در ديدار بعدي كه بعد از اقامه نماز خواهد بود راجع به موضوع سبّ و شتم صحابه در نهج البلاغه بحث كنيم، بعد از پايان نماز طبق قرار قبلي به كتابخانه رفتم اما هيچيك از آنها را در آنجا نيافتم.

اعتراض من به نشر و توزيع كتاب‌هاي ضد شيعه

در همان روز ششم، بعد از اقامه نماز ظهر به دفتر نماينده رئيس كل امور مسجد النبي رفتم تا اعتراض خود را نسبت به دو كتاب «اهل بيت از خود دفاع مي‌كند» و «حكم سبّ صحابه» كه اداره امر به معروف و نهي از منكر آن را بين زائران پخش كرده و به دست من نيز رسيده بود اعلام كنم؛ از اين‌رو نزد شيخ عبد العزيز ـ كه قبلاً نيز در باره او سخن به ميان آمد ـ رفته تا اعتراض خود را در باره اين دو كتاب و افتراء‌ها و دروغ‌هايي كه در آن آمده بود را به اطّلاع او برسانم.   

به شيخ عبدالعزيز گفتم: در كتاب «حكم سب الصحابه» مطالبي را از امام صادق و امام سجاد ذكر كرده‌ايد و براي آن هيچ آدرس و مصدري نياورده‌ايد، من نيز در منابع و مصادر شيعه جستجو كردم اما هيچ منبع و سندي براي آن نتوانستم بيابم. به نظر مي‌رسد در اين كتاب رعايت انصاف و بي‌طرفي نشده است. چرا كه اين كتاب بر خلاف روش و اسلوب متعارف در اين زمان نگارش يافته است. بايد به هنگام نقل مطلب، اسم كتاب، نويسنده، محل نشر و سال چاپ آن را ذكر مي‌نمود.

نكته قابل ملاحظه ديگري كه بايد نسبت به كتاب «اهل بيت از خود دفاع مي‌كنند» به اطلاع برسانم اين است كه در اين كتاب روايات متعددي به شيعه نسبت داده شده و براي آن منابعي هم ذكر گرديده، در حالي كه اصلاً در آن منابع چنين رواياتي نيامده و اين كتاب سرتاپا دروغ و افتراء است.

و نيز گفتم كه شخصي به اسم سيد حسين موسوي كه كتاب «لله ثم للتاريخ» را به او نسبت داده‌اند وجود خارجي ندارد، بلكه اين اسم مستعاري است كه براي او گذارده‌اند و اين كتاب‌ها را به طور رايگان در اختيار جوانان زائر ايراني در شهر مدينه قرار مي‌دهند، در حالي كه اين كتاب‌ها مملوّ از مسائل اختلافي ميان شيعه وسني است و تمام آنچه كه در اين كتاب‌ها ذكر شده است دروغ و افترايي بيش نيست و از بعضي نمونه‌هاي ذكر شده در اين كتاب او را آگاه ساختم. به عنوان مثال آنجا كه نويسنده خيالي و ساختگي مي‌گويد: «در ديداري كه در هند با سيد دلدار علي داشتم او نسخه‌اي از كتاب خود به نام اسس الأصول را به من هديه داد...» 

و بعد از آن ديگر ديدار‌هاي خود را با برخي از علماي نجف مانند امام خميني، آيت الله خويي، آيت الله سيستاني و ديگران را ذكر مي‌كند.

شيخ عبدالعزيز را مورد خطاب قرار داده و گفتم: جناب شيخ! هر كس كه كم‌ترين آگاهي از مضمون اين سخنان داشته باشد به خوبي مي‌فهمد كه تمام اين مطالب بي اصل و اساس و سرتا دروغ مي‌باشد. چرا كه به عنوان مثال سيد دلدارعلي در سال 1235هـ ق. از دنيا رفته است يعني چيزي حدود دويست سال قبل و بر همين اساس بايد سنّ نويسنده اين كتاب ـ كه ادعاي ديدار با سيد دلدار علي را نموده ـ الآن230 سال باشد! آيا اين معقول به نظر مي‌رسد؟!

ديگر آن كه در اين كتاب بعضي از مطالب غير واقعي را به امام خميني نسبت داده است از قبيل اين مطلب كه گفته است: من شاهد ماجراي ازدواج موقت امام خميني با دختربچه‌اي شش ساله بودم تا جايي كه نويسنده ادعا مي‌كند من به هنگام ازدواج شاهد فرياد‌ها و ناله‌هاي اين دختر بچه بودم!!!

كسي كه كم‌ترين اطلاع و آگاهي از اخلاق و سيره زندگي امام خميني (ره) داشته باشد اين مطالب را امكان ندارد تصديق كند و پي‌مي‌برد كه اين مسأله ساخته و پرداخته ذهن و خيالات بيمار نويسنده است.

از اينها گذشته اگر اين قضايا صحت مي‌داشت در همان زمان شاه ايران آن را در بوق و كرنا كرده و از‌ آنها به نفع خود استفاده مي‌نمود و نيز صدام مي‌توانست آنها را بهانه‌اي به عنوان وارد نمودن تهمت و ابزار تبليغاتي عليه وي استفاده نمايد؛ چرا كه اين مطلب به عنوان يك امتياز منفي در شخصيت امام به حساب مي‌آمد.

و نيز در اين  كتاب آورده است: هرگاه به عنوان ميهمان به منزل يكي از شيعيان وارد مي‌شوي آنها همسران خود را تقديم كرده و در اختيار ميهمانان قرار مي‌دهند.!!

جناب شيخ! اگر كسي همين اتهامات را به خود شما وارد سازد شما در مقابل چه عكس العملي از خود نشان مي‌دهيد؟

چنان‌كه نويسنده در جاي ديگري مي‌گويد: امام صادق عليه السلام گفته است: اگر سفرت طولاني شد مي‌تواني با مرد ديگري ازدواج كني!!! (إذا طال بك السفر فعليك بنكاح الذكر!!!)

جناب شيخ! اگر كسي يكي از اين افتراء‌ها را به يكي از خلفا يا به يكي از علماي شما وارد سازد شما در مقابل چه عكس العملي از خود نشان مي‌دهيد؟

بعد از آن‌ كه اين نمونه‌ها را براي او باز‌گو كردم ديدم كه شيخ عبد العزيز به شدت تحت تأثير قرار گرفته و تأسف خود را از اين بابت اظهار داشت و گفت: من از اين مطالبي كه شما گفتيد بي خبر بودم وگرنه به هيچ وجه اجازه توزيع اين كتاب‌ها را در مسجد النبي نمي‌دادم. سپس از اين بابت به شدت عذرخواهي كرد و از من درخواست كرد تا روز سه‌شنبه بعد از نماز ظهر در همان مكان حضور يابم.

روز سه شنبه طبق قراري كه از قبل گذارده بوديم به اداره امر به معروف و نهي از منكر رفته و ديدم كه شيخ عبدالعزيز رئيس كل اداره امر به معروف و نهي از منكر را در آنجا حاضر ساخته و از من درخواست كرد تا همان مطالب قبلي را به او نيز انتقال دهم. من نيز برخي از همان‌ مطالب را براي او توضيح دادم او هم بعد از شنيدن اين سخنان گفت: من از وجود چنين مطالبي در اين كتاب‌ها اطلاع نداشتم و ديروز توسط شيخ با خبر گشته و به همين جهت دستور منع انتشار آن را صادر كرده و ديگر هيچ كس اجازه توزيع آن را در شهر مدينه منوّره ندارد. همچنين اقدام به جمع آوري تمام نسخه‌هاي اين كتاب‌ از كتابخانه‌ها مي‌كنيم.

در آخر هم با احترام هر چه بيشتر با من خداحافظي و من هم به نوبه خود از آنان تشكر كرده و از آنها خدا حافظي نمودم.

عصر همان شب مدينه منوّره را به قصد عزيمت به سوي مكه مكرّمه ترك كردم.


ثالثاً: در مكه مكرّمه

آيا شيعه معتقد به خيانت جبرئيل در وحي است؟

ساعت 9 شب پنج شنبه، نهم ماه مبارك رمضان، پشت مقام ابراهيم مشغول عبادت بودم كه با يكي از دانشجويان دانشگاه «ام القري» آشنا شدم كه خود را «جحوني» و دانشجوي ترم چهارم رشته شريعت اسلامي معرفي كرد.

پيرامون برخي از مطالب با يك‌ديگر سخن گفتيم از جمله در اين مورد كه او گفت: ايراني‌ها اعتقاد به خيانت جبرئيل در نزول وحي دارند. چرا كه جبرئيل رسالت را به جاي آن كه بر علي [عليه السلام] نازل كند بر [حضرت] محمد صلي الله عليه [وآله] وسلم كرده است و از اين‌رو آنان بعد از پايان نماز سه مرتبه دستان خود را بالا مي‌برند و پائين مي‌آورند و مي‌گويند: «خان الامين» (جبرئيل امين خيانت كرد.)

به او گفتم: اين ادعاء كاملاً بي پايه و اساس است و اگر بتواني يك كتاب‌ از شيعه بياوري كه در آن چنين مطلبي ذكر شده باشد و يا روايتي حتي اگر روايت ضعيف باشد و در آن چنين مطلبي آمده باشد و سخن تو را تأييد كند من حاضرم مذهب شيعه را ترك كرده و سنّي شوم. از سوي ديگر در همين لحظه هزاران ايراني در اطراف تو حاضرند مي‌تواني بروي و كنار يكي از آنها بنشيني و با گوش خود بشنوي كه آنها بعد از پايان نمازشان چه مي‌گويند.

گفت: من چندين بار سعي كرده‌ام اما موفق به شنيدن آن نشده‌ام.

در همين حال چند نفر ايراني در صف مقابل ما نشسته بودند فرصت را غنيمت شمرده و از آنها سؤال كردم: ببخشيد برادر! شما بعد از پايان يافتن نمازتان وقتي دست‌هاي خود را بالا برده و پايين مي‌آوريد چه مي‌گوييد؟

آنها در پاسخ من گفتند: سه مرتبه مي‌گوييم: الله اكبر.

اين موضوع تاثير عجيبي در درون اين دانشجو گذارد و بعد از آن گفت: سزاوار نيست كه من در اين‌جا و در كنار خانه خدا به مجادله بپردازم.

گفتم: نه اين را جدال نمي‌گويند. شما اتهامي به شيعه وارد ساختي و من هم آن را به شكل عملي باطل كردم. البته اين‌گونه تهمت‌ها و افتراءات تازگي نداشته و در طول تاريخ اسلام عليه پيروان اهل بيت وجود داشته است.

سپس به او گفتم: من از استادان حوزه و دانشگاه هستم و چند سؤال دارم كه مي‌‌خواهم پاسخ صحيح آنها را بدانم چه كار بايد بكنم؟

او در پاسخ گفت: من آمادگي دارم تا سؤالات شما را نوشته و از استادان خود بخواهم تا آنها را پاسخ دهند. همچنين آمادگي دارم تا با يكي از استادان دانشگاه «ام القري» كه در اين‌گونه مباحث تخصّص دارد صحبت كرده و سؤالات خود را به طور مستقيم با وي در ميان بگذاريد.

گفتم: من هم براي اين كار آمادگي كامل دارم، اما از قبل گفته باشم مشروط بر آن كه مرا متهم به شرك نسازند!

گفت: مي‌شود نمونه‌هايي از اين سؤالات را ببينم؟

گفتم: بيشترين اتهامي كه از سوي اهل سنّت به شيعه وارد مي‌شود راجع به موضوع صحابه است، من هم عمده سؤالاتم در همين رابطه است.

از جمله آنها روايتي است كه در صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: «يرد عليّ الحوض رجال من أصحابي فيحلؤون عنه، فأقول: يا رب أصحابي، فيقول: إنك لا علم لك بما أحدثوا بعدك إنهم ارتدوا على أدبارهم القهقرى»([24]). (مرداني از اصحاب من در كنار حوض بر من وارد مي‌شوند اما جلوي آنها را گرفته و مانعشان مي‌شوند، عرضه مي‌دارم: پروردگارا اينان اصحاب من هستند، ندا مي‌آيد: تو نمي‌داني كه آنها بعد از تو چه بدعت‌هايي گذاردند. آنها بعد از تو به دوران جاهليت خود بازگشت نمودند.)

 

در روايتي ديگر آمده است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ‌فرمودند:

«فلا أراه يخلص منهم إلا مثل همل النعم»([25])، (من كسي از صحابه را نمي‌بينم كه اهل نجات باشد مگر تعداد بسيار كمي از آنان را.)

و از سهل بن سعد روايت شده است:

«قال النبي (صلي الله عليه وآله وسلم): ليردن عليَّ أقوام أعرفهم ويعرفونني، ثم يحال بيني وبينهم ... فأقول: إنّهم مني، فيقال: إنّك لا تدري ما أحدثوا بعدك!! فأقول: سحقاً لمن غير بعدي»([26]). (پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمودند: گروهي بر من وارد خواهند شد كه من آنها را مي‌شناسم و آنها هم مرا مي‌شناسند سپس ميان من و آنها مانع ايجاد خواهند كرد... عرضه مي‌دارم اينها از من هستند، خطاب مي‌شود تو نمي‌داني آنها بعد از تو چه بدعت‌هايي گذاردند!! من نيز در پاسخ مي‌‌گويم: پس هر كس بعد از من بدعت ايجاد نمود از رحمت خدا به دور باد!‌)

او تمام اين مطالب را يادداشت كرد و گفت: من تاكنون به اين‌ روايات برخورد نكرده‌ و هرگز نشنيده بودم.

گفتم: مهم‌تر از اين مطلبي است كه ابن حزم در كتاب خود المحلى([27])از حذيفه از وليد بن جميع نقل كرده است:

أنّ أبا بكر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن أبي وقاص أرادوا قتل النبيّ(صلي الله عليه وآله وسلم) وإلقاءه من العقبة في تبوك . (ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و سعد بن ابي وقاص تصميم داشتند تا پيامبر را در مسير بازگشت از جنگ تبوك درون عقبه پرتاب كرده و به قتل برسانند.)

او سعي كرد تا سند روايت را زير سؤال ببرد از اين‌رو گفت: اين روايت به خاطر وليد بن جميع ضعيف است.

در حالي‌ كه با مراجعه به كتاب‌هاي رجالي اهل سنّت مي‌بينيم كه اكثر علماي اهل سنّت او را توثيق كرده‌اند؛ مثلاً عجلي تصريح به وثاقت او نموده و گفته ابن سعد در باره او گفته است: «كان ثقة وله أحاديث» (او ثقه و داراي احاديث است) ابن حبّان نيز او را در زمره ثقات به شمار آورده است، و ذهبي([28])و ابن حاتم، از ابوعبد الله بن احمد بن حنبل نقل كرده‌اند كه گفت: « قال أبي: ليس به بأس، وعن يحيى بن معين أنّه قال: ثقة، وقال أبو حاتم: صالح الحديث، وقال أبو زرعة: لا بأس به، وقال الذهبي: وثّقه أبو نعيم»([29]). (پدرم گفته است: ايرادي بر او وارد نيست. و از يحيي بن معين نقل شده است كه او ثقه است و ابوحاتم گفته است: او صالح الحديث است، ابوزرعه گفته است اشكالي بر او وارد نيست و نيز ذهبي گفته است: ابو نعيم او را توثيق كرده است.)

و عجيب‌تر مطلبي است كه ابن كثير در اين باب نقل نموده كه عمر بن خطاب به حذيفه گفته است: «أقسمت عليك بالله أنا منهم؟ قال: لا، ولا أبرئ بعدك أحداً»([30]). (تو را به خدا سوگند مي‌دهم بگو آيا من هم جزء‌ آن دسته از ياران پيامبر ـ كه در روايات بالا آمد ـ هستم؟ حذيفه گفت: نه. ولي ديگر از اين به بعد من كسي را از اين روايت تبرئه نخواهم كرد!) 

او تمام اين موارد را به دقت روي كاغذي يادداشت كرد تا همراه خود ببرد. گفت: من اين موارد را از استادان دانشگاه سؤال خواهم كرد و جواب‌ آنها را فردا شب در همين‌ مكان برايت خواهم آورد؛ ولي آنچه الآن مي‌توانم بگويم اين است كه عمر از اصحاب با وفاي رسول خدا بوده و عقل من حكم مي كند كه اين قضيه‌اي كه درباره او نقل شده است دروغ باشد.

گفتم: اين‌ها مسائل عقلي نيست كه نياز به حكم عقل داشته باشد، من مي‌خواهم درباره مطلبي كه از «ابن حزم» خواندم سؤال كرده و پاسخ آن را از علماي اهل سنّت بشنوم. چرا كه علماي اهل سنّت به روايات نقل شده در كتاب ابن حزم اعتماد دارند. حال بايد جواب علماي شما را در اين باره دانست.

در اين بين به او گفتم: مسأله ديگري كه برايم اهميت داشته و مي‌خواهم جواب آن را بدانم اين است كه: بعضي از علماي شما مطالبي را نقل كرده و به شيعيان نسبت داده‌اند در حالي كه دروغي بيش نمي‌باشد؛ به عنوان مثال ابن تيميه مي‌گويد: الشيعة مثل اليهود، ويقولون بدل (السلام عليك) سام عليك، يعني:  الموت لك.

(شيعه همچون يهود مي‌ماند، آنها به جاي «السلام عليك» مي‌گويند: «سام عليك» يعني: مرگ بر تو باد!)

همچنين ابن تيميه مي‌گويد: إنّ الشيعة مثل اليهود، لأنّهم يعتبرون التصرف في أموال الناس مباحاً. وكذلك يعتبرون خيانة الناس جائزة،

شيعه مانند يهود است چرا كه آنها تصرف در اموال ديگران را جايز مي‌دانند.   

و نيز مطالبي ديگر از اين قبيل.

او در پاسخ گفت: با توجه به اين كه ابن تيميه شخص موثق و مورد اعتمادي است، حال يا اين سخنان را كسي براي او نقل كرده است و يا او خود در جايي شاهد چنين مواردي بوده است.

به او گفتم: بر خلاف نظر شما بعضي از علماي اهل سنّت ابن تيميه را شخص موثقي ندانسته و عبارات بسيار تندي در باره او گفته‌اند، به عنوان مثال حصني دمشقي كه از علماي شافعي مذهب اهل سنّت است در باره ابن تيميه اين‌گونه مي‌گويد:

«حتى ظهر في آخر الزمان مبتدع من زنادقة حرّان، لبس على أشباه الرجال، ومن شابههم من سيئي الأذهان، وزخرف لهم من القول غروراً، كما صنع إمامه الشيطان، فصدّهم بتمويهه عن سبيل أهل الإيمان، وأغواهم عن الصراط المستقيم إلى ثنيات الطريق ومدرجة النيران، فهم برزّيته في ظلمة الخطأ يعمهون، وعلى منوال بدعته يهرعون»([31]).

تا اين كه در آخر الزمان شخص بدعت‌گذاري از كفار سرزمين حرّان ظهور خواهد نمود، و مردانگي و رفتار نيك در او ديده نخواهد شد و سخنان دروغ را به زيور خواهد آراست و همان خواهد كرد كه امام و مقتدايش شيطان انجام داد و با فريب‌كاري‌هايش اهل ايمان را از دسترسي به حقيقت مانع خواهد شد و آنها را از راه مستقيم منحرف ساخته و به انحراف كشيده و به آتش سوق خواهد داد. و آنان به خاطر اعمال زشت و تباه او سرگردان و حيران شده و با بدعت‌هاي او بدبخت خواهند گرديد.   

او در پاسخ گفت: سخن حصني دمشقي نمي‌تواند دليل محكمي براي اين ادعاء باشد، بايد ديد ديگر علماي رجال در باره او چه مي‌گويند.

گفتم: علماي اهل سنّت، حصني دمشقي را تقويت مي‌كنند، مانند شوكاني، كه در باره حصني دمشقي اين چنين گفته است:

«وحضر جنازته عالم لا يحصيهم إلاّ الله، مع بعد المسافة وعدم علم أكثر الناس بوفاته، وازدحموا على حمله للتبّرك به، وختم عند قبره ختمات كثيرة، وصلّى عليه أمم ممن فاتته الصلاة على قبره، ورويت له منامات صالحة في حياته وبعد موته»([32]).

در تشييع  جنازه او جمعيتي كه قابل شمارش نبود شركت داشت و با وجود مسافت بسيار طولاني كه وجود داشت و بسياري از مردم از وفات او آگاهي پيدا نكرده بودند اما جمعيت زيادي براي تبرك به او در تشييع جنازه او شركت كرده بودند. بر قبر او ختم قرآن فراواني صورت گرفت. و بسياري از كساني كه نتوانسته بودند در نماز ميت او حاضر شوند بر قبر او نماز گذاردند و براي او خواب‌هايي در زمان حيات و بعد از مرگش ديده شد كه دلالت بر نيك سرشت بودن او مي‌‌داد.

عمر رضا كحّاله در باره حصني دمشقي مي‌‌گويد: «الحصني الدمشقي الشافعي، المعروف بالحصني (تقي الدين) فقيه، محدّث، ولد في الحصن، وتوفّي بدمشق في جمادى الآخرة»([33]).

حصني دمشقي شافعي معروف به حصني (تقي الدين) شخصي فقيه و محدث بوده است كه در شهر حصن دمشق به دنيا آمده و در ماه جمادي الآخر در شهر دمشق از دنيا رفته است.  

زِرِكْلي در باره او گفته است: «الإمام تقي الدين الحصني الدمشقي (ت829هـ): فقيه، ورع، من أهل دمشق، ووفاته بها...وله تصانيف كثيرة، منها: كفاية الأخبار، شرح به الغاية في فقه الشافعية، ودفع شبه من شبّه وتمرّد» ([34]).

امام تقي الدين حصني دمشقي متوفاي 829هـ شخصي فقيه، با ورع و از اهالي دمشق بوده كه در همان‌جا وفات يافته است ... و داراي تاليفات و تصنيفات فراواني بوده است كه از جمله آنها كفايه الاخبار در شرح كتاب الغايه في فقه الشافعيه و كتاب دفع شبه من شبّه و تمرّد مي‌باشد.  

وقتي او نام زركلي را از من شنيد از اين بابت خوشحال شد و گفت: چه خوب است كه شما با كتاب زركلي آشنايي داريد و از كتاب او نيز استفاده مي‌كنيد.

گفتم: غير از حصني دمشقي از قبيل: ابن حجر و ذهبي خيلي از ديگران نيز او را مذمت كرده‌اند.

در اين هنگام به علت نزديك شدن وقت سحري از يك‌ديگر خداحافظي كرده و به اميد ديدار با يكي از علماي بزرگ اهل سنّت شهر مكه مكرمه از يك ديگر جدا شديم.

دو شب بعد برادر «جحوني الخبري»‌ را در كنار خانه كعبه ملاقات كردم.

او گفت: استاد شيخ محمد بن جميل بن زينو يكي از استادان بزرگ شهر مكه مكرمه و مدرّس دارالحديث مكه را ملاقات كرده و آنچه بين ما گذشته است را براي او تعريف كرده‌ و سؤالات شما را نيز با او در ميان گذارده‌ و با او وعده گذارده‌ام تا در ديداري با او سؤالات خود را مطرح كنيد.

به همراه او به دفتر ارتباطات كه در مجاورت درب عمر بن عبدالعزيز قرار دارد رفته و با شيخ محمد كه از فارغ التحصيلان دانشگاه ام القرى و عضو هيئت امر به معروف و نهي از منكر در خانه خداست آشنا شدم. او تعداد زيادي از كتاب‌هاي شيخ محمد جميل زينو را به من اهداء ‌نمود و گفت: فعلاً اين كتاب‌ها را مطالعه كنيد تا فردا شب بعد از نماز تراويح براي ملاقات شيخ محمد بن جميل بن زينو به منزل او برويم.


ديدار با شيخ محمد بن جميل بن زينو

بعد از نماز تراويح شب چهار شنبه، مصادف با پانزدهم رمضان به دفتر ارتباطات رفته و از آنجا به اتفاق شيخ محمد و سه تن ديگر از دانشجويان فارغ التحصيل دانشگاه ام القري به سوي منزل شيخ محمد بن جميل بن زينو كه در خيابان عزيزيه واقع شده رهسپار شديم.

چند تن از علماي يمن نيز در منزل وي حاضر بودند و سؤالات خود را از شيخ محمد بن جميل بن زينو مي‌پرسيدند و او هم جواب مي‌دهد و آنها هم به دقت يادداشت مي‌كنند.

او با گرمي از ما استقبال كرد و يكي از تأليفاتش را به من هديه داد و گفت: روز‌ي يكي از علماي ايران را در مكه ملاقات كردم كه عده‌اي هم دور او را گرفته بودند و او براي آنها سخن مي‌گفت.

او بعضي از اشعارش را به من هديه داد و از آنجا كه اشعار بسيار زيبايي بود من آنها را در پايان همين كتابم كه الآن نزد توست آورده‌ام.

آن گاه شيخ زينو از من خواست تا آن اشعار را برايش بخوانم من هم تمامي آن اشعار را كه تقريباً دو صفحه مي‌شد را خواندم. او از معناي بعضي از آن اشعار از من سؤال كرد و من هم توضيح دادم و او از اين بابت بسيار خوشحال شد.

سپس شيخ محمد بن جميل بن زينو به من گفت: چرا شما‌ها ما را به لقب «وهابيت» مي‌‌خوانيد در حالي كه با توجه به اين كه ما از محمد بن عبدالوهاب پيروي مي‌كنيم قاعده اقتضاء مي‌كند كه ما را «محمديه» بناميد؟

گفتم: شايد به اين خاطر باشد كه «وهّاب» نامي از نام‌هاي خداي متعال است.

او از اين پاسخ خوشش آمد و دستي بر شانه‌ من زد و گفت: آفرين!

سپس از من سؤال كرد: چرا در آيه «إياك نعبد» مفعول بر فعل مقدم شده است؟

گفتم: زيرا تقديم مفعول بر فعل از راه‌هاي ايجاد حصر است.

ديدم كه از اين پاسخ ساده‌ هم خرسند شد.

گفتم: جناب شيخ! حال شما به من اجازه بدهيد تا سؤالاتي را از شما بپرسم و در ابتدا از شما خواهش مي كنم به خاطر اين سؤالات مرا به شرك متهم نسازيد!

شيخ لبخندي زد و گفت: چرا تو را متهم به شرك كنيم؟!

گفتم: چون من بسياري از برادران اهل سنّت را ديده‌ام كه وقتي از پاسخ دادن عاجز مي‌شوند يا طرف مقابل خود را به شرك و زنديق بودن متهم مي‌سازند و يا آن‌ كه با عبارات اهانت آميز مورد خطاب قرار مي‌دهند. و به عنوان مثال اتفاقاتي كه براي من در مسجد النبي رُخ داده بود را براي شيخ تعريف كردم.

شيخ گفت: اين‌گونه رفتار‌ها به هيچ‌وجه صحيح نيست و از اخلاق اسلامي به دور است.

آن گاه گفت: اكنون هر چه مي‌خواهي سؤال كن تا جواب تو را بدهم.

توسل صحابه به قبر پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله

گفتم: شما در يكي از كتاب‌هاي خود كه توسط يكي از دانشجويانتان براي من فرستاده‌ايد بحث را پيرامون توسل مطرح ساخته‌ و در آن با تكيه بر يك روايت عدم جواز توسل را ثابت كرده‌ و به روايات ديگر كه در همين موضوع وارد شده است نپرداخته‌‌ايد. در حالي كه اين‌گونه بحث كردن منصفانه نبوده و از روش صحيح علمي خارج است.

گفت: منظورت كدام روايت است؟

گفتم: روايت عمر بن خطاب، كه شما آن را از صحيح بخاري نقل كرده‌ايد:

«عن أنس (رض) أنّ عمر بن الخطاب كان إذا قحطوا استسقى بالعباس بن عبد المطلب، فقال: اللهم إنّا كنا نتوسل إليك بنيّنا صلى الله عليه وسلم فتسقينا، وإنّا نتوسل إليك بعم نبيّنا فاسقنا»([35]).

از انس روايت شده است كه عمر بن خطاب هر‌گاه قحطي مي‌شد از عباس بن عبدالمطلب درخواست باران مي‌كرد و اين‌گونه مي‌گفت: پروردگارا! ما قبلاً به پيامبرمان صلي الله عليه [وآله] وسلم متوسل مي‌شويم و تو برايمان باران فرو مي‌فرستادي، و حال به عموي پيامبرمان متوسل مي‌شويم پس بارانت را فرو فرست!

و در حالي كه عبارت «كنا نتوسل بنبيّنا» اطلاق داشته و شامل حيات و بعد از حيات مي‌شود و قرينه‌‌اي هم كه اين اطلاق را مقيّد سازد در كار نيست.

اضافه بر آن‌، امكان ندارد فرض كنيم كه عملي در زمان حيات پيامبر صلّي الله عليه و آله جايز بوده و بعد از آن جايز نباشد و شرك محسوب گردد.

شيخ زينو گفت: براي ما موردي ثابت نشده است كه صحابه بعد از رحلت آن حضرت به قبر پيامبر اكرم توسل نموده باشند.

گفتم: چگونه چنين ادعايي مي‌كنيد؟! در حالي كه روايتي در بسياري از كتاب‌هاي شما ثبت شده است كه يكي از صحابه به قبر پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله توسل پيدا مي‌كرد.

در اين هنگام يكي از حاضران در مجلس به نشانه اعتراض گفت: گفتن «يا رسول الله» شرك است.

گفتم: در اين روايتي كه الآن برايتان مي‌خوانم از زبان صحابه «يا رسول الله» صادر شده است و اين روايت را برايشان خواندم:

 روى البيهقي وابن أبي شيبة بسنده إلى الأعمش، عن ابن صالح، قال: «أصاب الناس قحط في زمن عمر فجاء رجل إلى قبر النبي صلى الله عليه وسلم، فقال: يا رسول الله هلك الناس، استسق لأمّتك، فأتاه رسول الله صلى الله عليه وسلم في المنام، ائت عمر فأقرأه مني السلام، وأخبره أنّهم مسقون، وقل له: عليك الكيس! عليك الكيس! قال: فأتى الرجل عمر، فبكى عمر، وقال: يا ربّ ما آلوا إلاّ عجزت عنه»([36]).

بيهقي و ابن ابي شيبه با سند خود به اعمش از ابن صالح روايت كرده‌اند: مردم در زمان عمر به قحطي مبتلا شده بودند از اين‌رو مردي نزد قبر پيامبر اكرم آمد و عرضه داشت يا رسول الله مردم هلاك شدند براي امت خود باراني بفرست. شب هنگام رسول خدا صلي الله عليه وآله به خواب اين شخص آمد و فرمود: نزد عمر برو و سلام مرا به او برسان و به او خبر بده كه از باران سيراب خواهند گرديد و نيز به او بگو: به كيسه توجه كن! به كيسه توجه كن! آن مرد هم نزد عمر آمد و عمر با شنيدن اين خبر گريست و گفت: پروردگارا آنها به چيزي پناه بردند كه من از‌ آن ناتوان بودم.   

شيخ گفت: اين روايت صحيح نيست.

گفتم: اين روايت را ابن حجر در فتح الباري و ابن كثير در البدايه والنهايه تصحيح كرده‌اند.

ابن حجر گفته‌ است: «روى ابن أبي شيبة، بإسناد صحيح([37])، وقال ابن كثير عن رواية البيهقي: هذا إسناد صحيح» ([38]).

اين روايت را ابن ابي شيبه با سند صحيح روايت كرده و ابن كثير نيز در باره روايت بيهقي گفته است: اسناد اين روايت صحيح است.

شيخ دستور داد تا كتاب فتح الباري و البدايه والنهايه را بياورند، اما متاسفانه آدرس صفحه‌اي كه من داده‌ بودم با چاپي كه در منزل شيخ موجود بود مطابقت نداشت.

به شيخ گفتم: ‌متاسفانه به علت اختلاف چاپ‌ها مطلب را پيدا نكردم ولي اين مطلب را فردا برايتان ‌آورده و ثابت مي‌كنم تا با ديدگان خود ببينيد و آنچه را كه من گفتم باور كنيد.

شيخ گفت:‌ بسيار خوب! ما فردا شب در جلسه‌اي ديگر منتظر شما هستيم.

شركت داشتن بعضي از صحابه در توطئه ترور رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم

به شيخ گفتم: جناب شيخ! ابن حزم اندلسي در كتاب المحلى مي‌گويد: «بأنّ أبا بكر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن أبي وقاص أرادوا قتل النبيّ صلى الله عليه وسلم، وإلقاءه من العقبة في تبوك».

ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه و سعد بن ابي وقاص تصميم داشتند تا پيامبر را در مسير بازگشت از جنگ تبوك درون عقبه پرتاب كرده و به قتل برسانند.

سپس مي‌گويد: «بأنّ هذا من موضوعات وليد بن جميع، وهو ضعيف وهالك».

اين روايت از روايات ساختگي وليد بن جميع است كه او شخصي ضعيف است و پوچي است.

در حالي كه مي‌بينيم بزرگان علم رجال شما مانند عجلي و ابن سعد او را توثيق نموده‌اند.

 چنان‌كه ابن حبّان و ذهبي نيز به نقل از احمد بن حنبل، يحيى بن معين، ابو حاتم، ابو زرعه و ابو نعيم او را توثيق كرده‌اند([39]).

عجيب‌تر مطلبي است كه ابن كثير در اين باب روايت نموده است: «بأنّ عمر بن الخطاب، قال لحذيفة: أقسمت عليك بالله أنا منهم؟ قال: لا، ولا أبرئ بعدك أحداً» ([40]).

«عمر [به خاطر نگراني از بابت وجود نامش در ليست منافقين] از حذيفه [كه صاحب اسرار مخفي رسول خدا بود] سؤال كرد:‌ تو را به خداوند سوگند مي‌دهم بگو آيا اسم من هم جزء آنها هست؟ حذيفه در پاسخ گفت: نه ولي من از اين به بعد ديگر كسي را از اين روايت تبرئه نخواهم كرد.»

شيخ در پاسخ گفت:‌ من تاكنون چنين مطلبي را نديده و نشنيده بودم. از اين‌رو دستور داد تا كتاب المحلّى را برايش بياورند، اما هرچه گشتند كتاب را نيافتند.

نقد كتاب «لله ثم للتاريخ»

در اين هنگام شيخ كتابي را با عنوان «لله ثم للتاريخ» بيرون آورد و باز كرد و شروع كرد تا بخشي از آن را كه مربوط به امام خميني (ره) مي‌شد قرائت كند.

به او گفتم: جناب شيخ! من از شما كه داراي جايگاه و مقام علمي هستيد تعجب مي‌كنم كه چگونه به كتابي سراسر دروغ و افتراء از نويسنده‌اي موهوم و ساختگي استناد مي‌كنيد؟!

شيخ گفت: چطور مگر؟

گفتم:‌ اولاً: نويسنده اين كتاب شخصي به نام سيد حسين موسوي است كه اصلاً وجود خارجي نداشته و كتابي ساختگي است كه هيچ يك از فضلاي نجف اشرف اعم از علماء و يا طلّاب شيعه اسمي از چنين شخصي با اين مشخصات و ويژگي‌ نشنيده‌اند.

و ثانياً: همين نويسنده ساختگي بر فرض وجود خارجي، در صفحه 104 كتابي كه به او نسبت داده‌اند مي‌گويد: «في زيارتي للهند، التقيت السيّد دلدار علي، فأهداني نسخة من كتابه أساس الأصول...».

در ديداري كه از هند داشتم، با سيّد دلدار علي، ملاقات كردم و او يك نسخه از كتاب خودش «أساس الأصول» را به من هديه داد...

اين نويسنده در كتاب خود چند مرتبه از قول امام خميني و ديگر علماي بزرگ همچون آيت الله خوئي و آيت الله سيستاني نقل قول مي‌كند...

در اين‌جا به شيخ و ديگر حضار در مجلس خطاب كرده و گفتم: برادران عزيز! من تمام معاجم علماي شيعه و سني را مطالعه كرده و ديدم همه آنها سال وفات سيد دلدار نقوي را سال 1235هـ ق. ذكر كرده‌اند.

به عنوان نمونه محقق طهراني مي‌گويد:

«أساس الأصول في الرد على الفرائد الاسترابادية، للعلامة دلدار علي بن محمد معين نقوي النصير آبادي اللكنهوي المجاز من آية الله بحر العلوم المتوفى سنة (1235هـ)»([41]).

كتاب «أساس الأصول في الرد على الفرائد الاستراباديه» از علامه دلدار علي بن محمد معين نقوي نصير آبادي لكنهوي است كه اجازه اجتهاد خود را از آيت الله بحر العلوم اخذ نموده است. او در سال 1235هـ وفات نمود.

و نيز سيد اعجاز حسين در باره او مي‌گويد:

«أساس الأصول في أصول الفقه، لمولانا السيد دلدار علي بن السيد محمد معين النصيرآبادي أعلى الله ذكره في أعلى عليين المتوفى سنة خمسة وثلاثين ومائتين بعد الألف، نقض فيه على صاحب الفوائد المدنيّة فيما أورده على الأصوليين» ([42]).

كتاب «اساس الأصول في أصول الفقه»، از مولانا سيد دلدار علي بن سيد محمد معين نصيرآبادي ـ كه خداوند نامش را در اعلي عليين متعالي گرداند ـ متوفاى سال 1235 هـ ق. است كه در كتاب خود ردّي بر صاحب كتاب «الفوائد المدنيه» وارد كرده است.

اسماعيل باشا بغدادي در كتاب «هداية العارفين» مي‌گويد:

«النصر آبادي، السيد دلدار علي بن السيد معين الدين النصر آبادي الشيعي المجتهد في لكنهو توفي سنة (1235هـ)، خمس وثلاثين ومائتين بعد الألف، له أساس الأصول » ([43]) .

سيد دلدار علي بن سيد معين الدين نصير آبادي شيعه و مجتهد شهر لكنهو كه در سال 1235هـ، به وفات رسيده است و براي او كتاب اساس الاصول است.

خير الدين زركلي در كتاب « الأعلام» مي‌نويسد:

«دلدار علي (1166 ـ 1235هـ ـ1753 ـ 1820م) دلدار علي بن محمد معين النقوي الهندي: مجتهد إماميّ، من نسل جعفر التواب أخي الحسن العسكري ... من كتبه عماد الإسلام في علم الكلام، خمس مجلدات، وآخر لم يطبع، وأساس الأصول» ([44]).

دلدار علي (1166 ـ 1235هـ ـ1753 ـ 1820م): دلدار علي بن محمد معين نقوي هندي: از مجتهدان مذهب اماميه و از نسل جعفر تواب برادر [حضرت امام] حسن عسكري است ... و از كتاب‌هاي او عماد الإسلام در موضوع علم كلام در پنج جلد است كه جلد آخر چاپ نشده است، و نيز كتاب اساس الأصول است.

سپس به او گفتم: به من بگوئيد چگونه امكان دارد شخصي 210 سال پيش با سيد دلدار ملاقات كرده باشد و همان شخص10 سال قبل با بعضي از مراجع عظام نجف نيز ديدار كرده باشد؟!

ثالثاً: نويسنده در اين كتاب بعضي از روايات را ذكر كرده و به شيخ صدوق در كتاب «من لا يحضره الفقيه» نسبت داده است؛ در حالي كه چنين رواياتي به هيچ وجه نه در اين كتاب و نه در هيچ يك از كتب اربعه و بحار الانوار وجود ندارد.

بعضي از حاضران در مجلس گفتند: چگونه تصور چنين مطلبي ممكن است؟!

در پاسخ آنها گفتم: اگر شما‌ها چنين روايتي را در كتاب «من لا يحضره الفقيه» يافتيد، من حاضرم دست از شيعه بودن خود برداشته و وهابي شوم.

اين سخن من باعث شد تا ولوله‌اي را در مجلس ايجاد كند. به شكلي كه باعث اعتراض بعضي از دانشجويان حاضر در مجلس به شيخ شد و به وي گفتند: مگر ما از شما نخواسته‌ بوديم كه به مانند اين كتاب‌ها در اين جلسه استناد نكنيد، كه باعث آبرو ريزي و خجالت ما مي‌شود.

ابن تيميه به شيعه افتراء وارد مي‌كند

گفتم: ابن تيميه مطالبي را به شيعه نسبت مي‌دهد كه سراپا كذب و دروغ بوده و چنين مطالبي نه در هيچ كتابي از كتاب‌هاي شيعه يافت مي‌شود و نه هيچ يك از علماي شيعه به آن اعتقاد دارند.

شيخ گفت: مگر ابن تيميه چه مطلبي ذكر كرده است؟

در اين لحظه مطالبي از كتاب منهاج السنه ابن تيميه را كه روي كاغذي نوشته بودم به آنها نشان داده و بخش‌هايي از آن را كه در زير مي‌آيد را برايشان خواندم:

«الرافضة لم يدخلوا في الإسلام رغبة ولا رهبة، ولكن مقتاً لأهل الإسلام وبغياً عليهم.»

رافضي‌ها (شيعيان) نه از روي رغبت و نه از روي خوف مسلمان نشدند بلكه براي از بين بردن اسلام و سركشي عليه مسلمانان اسلام آورده‌اند.   

«قالت اليهود: لا جهاد في سبيل الله حتى يخرج المسيح الدجال، وينزل سيف من السماء، وقالت الرافضة: لا جهاد في سبيل الله حتى يخرج المهدي وينادي منادٍ من السماء.»

يهود گفته‌است: جهاد در راه اسلام نيست تا اين كه مسيح دجال را خارج كند و شمشير از آسمان فرود آيد. شيعيان هم مي‌گويند: جهاد در راه اسلام نيست تا اين كه مهدي خروج كرده و منادي از آسمان ندا دهد.  

«اليهود يؤخرون الصلاة إلى اشتباك النجوم، وكذلك الرافضة يؤخرون المغرب إلى اشتباك النجوم، واليهود تزول عن القبلة شيئاً، وكذلك الرافضة.»

يهود نماز را تا زماني كه ستارگان مخفي مي‌شوند به تاخير مي‌اندازند، شيعيان نيز نماز مغرب را تا آن وقت به تاخير مي‌اندازند. يهود منحرف از قبله نماز مي‌خوانند همچنين شيعيان به همين شكل نماز مي‌خوانند.   

«اليهود تنود في الصلاة وكذلك الرافضة.»

يهود نماز را خميده مي‌خواند همچنين شيعه...

«اليهود تسدل أثوابها في الصلاة وكذلك الرافضة.»

يهود لباس‌هاي خود را در نماز مي‌اندازد، همچنين شيعيان...

«اليهود لا يرون على النساء عدّة وكذلك الرافضة.»

يهود براي زنان عده نگه نمي‌دارد همچنين شيعه...

«اليهود حرّفوا التوراة، وكذلك الرافضة حرّفوا القرآن.»

يهود تورات را تحريف كرد و شيعه قرآن را.

«اليهود قالوا افترض الله علينا خمسين صلاة، وكذلك الرافضة.»

يهود مي‌گويند خداوند پنجاه ركعت نماز بر ما واجب نموده است، شيعه نيز بر همين عقيده است.

«اليهود لا يخلصون السلام على المؤمنين إنّما يقولون سام عليكم، والسام الموت، وكذلك الرافضة.»

يهود سلام از روي اخلاص و به معناي واقعي آن به مؤمنان سلام نمي‌كند و مي‌گويد: «سام عليكم» يعني، مرگ بر شما؛ شيعه هم به همين شكل سلام مي‌كند.

«اليهود لا يأكلون الجري والمرماهي والذناب، وكذلك الرافضة.»

يهود مارماهي و خرگوش نمي‌خورد، شيعه هم اين حيوانات را نمي‌خورد.

«اليهود لا يرون المسح على الخفين، وكذلك الرافضة.»

يهود مسح به روي كفش را جايز نمي‌داند، شيعه هم به همين شكل.

«اليهود يستحلون أموال الناس كلهم وكذلك الرافضة، وقد أخبرنا الله عنهم بذلك في القرآن إنّهم(قالوا ليس علينا في الأميين سبيل)، وكذلك الرافضة.»

يهود مال و اموال تمام مردم را براي خود مباح مي‌داند شيعه هم به همين شكل. و از اين موضوع، قرآن نيز در اين آيه «قالوا ليس علينا في الاميين سبيل» به ما خبر داده است.

«اليهود تسجد على قرونها في الصلاة وكذلك الرافضة.»

يهود در نماز بر گيسوان خود سجده مي‌كند شيعه نيز به همين شكل.

«اليهود لا تسجد حتى تخفق برؤوسها مراراً شبه الركوع، وكذلك الرافضة.»

يهود سجده نمي‌كند مگر آن كه قبل از سجده چندين بار سر را شبيه به تعظيم پايين ‌آورد؛ همچنين است شيعه.

«اليهود تبغض جبريل ويقولون: هو عدونا من الملائكة، وكذلك الرافضة يقولون: غلط جبريل بالوحي على محمد صلى الله عليه وسلم.»

يهود بغض جبرئيل را بر دل دارد و مي‌گويد: جبرئيل در ميان ملائكه دشمن ما يهود است؛ همچنين شيعيان مي‌گويند: جبرئيل در نزول وحي بر پيامبر اشتباه كرده است.

«ذلك الرافضة وافقوا النصارى في خصلة النصارى: ليس لنسائهم صداق إنّما يتمتعون بهن تمتعاً، وكذلك الرافضة يتزوجون بالمتعة ويستحلون المتعة»([45]).

همچنين شيعيان با مسيحيان نيز شباهت‌هايي دارند مانند اين كه براي زنانشان مهريه و صداقي قرار نمي‌دهند و بدون مهريه از آنها بهره مي‌برند؛ شيعيان نيز ازدواج موقت مي‌كنند و آن را حلال مي‌شمرند.

آن‌گاه به آنان گفتم: آيا تاكنون در ميان صدها هزار شيعه ايراني هيچ شيعه ايراني ديده‌ايد منحرف از كعبه به نماز بايستد و نماز بخواند؟!

يا هيچيك را ديده‌ايد كه به جاي سلام عليكم: بگويند سام عليكم ؟!

آيا هيچ كس مي‌تواند ثابت كند كتابي از كتاب‌هاي شيعه يافته است كه در آن عده زنان نفي شده باشد و يا هيچ عالمي از علماي شيعه به چنين چيزي اعتقاد دارند؟!

شيخ گفت: اين مطالبي كه شما از ابن تيميه نقل كرديد از كدام يك از كتاب‌هاي او آورديد؟!

گفتم: كتاب منهاج السنه، جلد اول صفحه 25 تا 27.

شيخ از اين بابت تعجب كرد.

گفتم: همچنين ابن تيميه مي‌گويد: «لو كانت الشيعة من البهائم لكانت حُمُراً ولو كانت من الطير لكانوا رخَماً»([46]).

اگر شيعه را از چهارپايان بدانيم بايد آنها را الاغ بدانيم و اگر از پرندگان بدانيم بايد آنها را مرغ نجاستخوار بدانيم.

اگر شخصي مثل اين افترائات را به يكي از شما نسبت دهد چه عكس العملي از خود نشان مي‌دهيد؟

و نكته جالب‌‌تر اين‌ كه ابن تيميه اين مطالب را از شخصي به نام «عبد الرحمن بن مالك مغول» كه علماي رجال او را به شدت تضعيف كرده‌اند نقل كرده‌ است. كسي كه احمد بن حنبل در باره او گفته است: «خرّقنا حديثه من منذ دهر من الدهور»([47]). (مدت زماني است كه احاديث او را پاره كرده و به دور ريخته‌ايم.) و نيز در كتاب «الجرح والتعديل» در باره او گفته است: «كذّاب وابنه أبو بهز أكذب منه»([48])، (او دروغ‌گو و فرزندش ابو بهز از او دروغ‌گو‌تر است) و اين سخن در باره او از يحيى بن معين نقل شده است: «رأيته ليس بثقة، متروك الحديث» ([49]). (او را ديدم كه شخص موثقي نيست و احاديث او نيز مورد اعراض قرار مي‌گيرد.) و نيز خطيب بغدادي در باره او گفته است: «من أكذب الناس» ([50]). (او از دروغ‌گو‌ترين مردم است.) و او نيز از محمد بن عمار موصلي نقل مي‌كند: «كان عبد الرحمن بن مالك كذّاباً أفاكاً، لا يشك فيه أحد»([51]). (عبدالرحمن بن مالك دروغ‌گو و بسيار افتراء زننده بود و در اين مطلب هيچ كس شكي نداشت.)

شيخ گفت: من اين مطالب ابن تيميه را تا اين لحظه نديده‌ بودم، ولي من خودم مطالبي را پيرامون شيعه در بعضي از تأليفاتم آورده‌ام.

در اين حال او از جاي خود برخاست و از ميان تأليفات خود كتابي را آورد و مطالبي را در دو صفحه كه به شيعه مربوط مي‌شد را قرائت كرد.

بعد از اين، شيخ گفت: آيا كتاب «حكومت اسلامي» از امام خميني را ديده‌ايد؟

گفتم: بله.

گفت: امام خميني مي‌گويد: مقام ائمه بالاتر از مقام انبياء و ملائكه است؛ نظر شما در اين باره چيست؟

گفتم: من از مقلّدين امام خميني نيستم و خود اهل اجتهاد و صاحب نظر هستم، از اين‌رو لازم است تا ادله امام خميني را ببينم، اگر ادله صحيح باشد عقيده من، همان عقيده امام خميني خواهد بود و اگر ادله صحيح نباشد اعتقادي به آن مضمون نخواهم داشت.

آيا اضافه كردن «حي على خير العمل» در اذان بدعت است؟

در اين لحظه يكي از حاضران در مجلس كه از علماي يمن بود گفت: در كشور ما بعضي از شيعيان هستند كه در اذان خود «حي على خير العمل» مي‌گويند.

شيخ به من رو كرد و گفت: اين خرافاتي كه شيعه به آن اعتقاد دارد چيست؟ چگونه به خود اجازه مي‌دهيد تا اين بدعت‌ها را مرتكب شويد؟

گفتم: اول آن كه: اين قسمت از اذان در كتاب‌هاي اهل سنّت نيز آمده و از صدر اسلام هم در اذان بوده، ولي عمر آن را نهى كرده است.

قوشجي كه از علماي بزرگ اهل سنّت است مي‌گويد: «إنه (أي عمر بن الخطاب) خطب الناس، وقال: أيّها الناس، ثلاث كنّ على عهد رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم)، أنا أنهى عنهنّ، وأحرّمهنّ، وأعاقب عليهنّ، وهي: متعة النساء، ومتعة الحج، وحي على خير العمل»([52]).

 عمر براي مردم خطبه خواند و در آن گفت: اي مردم! سه چيز در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله بود كه من آنها را نهى و حرام كرده و هر كسي آن را انجام دهد عقاب مي‌كنم و آنها سه چيز: ازدواج موقت، حج تمتع و حي على خير العمل مي‌باشد.

شوكاني از كتاب «الأحكام» يحيى بن حسين بن قاسم متوفاى سال 298هـ نقل كرده است: «وقد صحّ لنا أنّ حي على خير العمل كانت على عهد رسول الله يؤذن بها، ولم تطرح إلاّ في زمن عمر، وهكذا قال الحسن بن يحيى: روي ذلك عنه في جامع آل محمد، وبما أخرج البيهقي في سننه الكبرى بإسناد صحيح عن عبد الله بن عمر أنّه كان يؤذّن بحي على خير العمل أحياناً»([53]).

با روايت صحيح براي ما ثابت شده كه «حي على خير العمل» در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله در اذان بوده و در زمان عمر از اذان حذف شده است و نيز حسن بن يحيى گفته است: اين روايت از عمر در كتاب «جامع آل محمد» نقل شده و بيهقي آن را در سنن الكبرى خود با سند صحيح از عبد الله بن عمر روايت كرده است كه گاهي اوقات اذان با «حي على خير العمل» گفته مي‌شد.

ابن حزم نيز گفته است: «وقد صحّ عن ابن عمر وأبي أمامة بن سهل بن حنيف: أنّهم كانوا يقولون في أذانهم حيّ على خير العمل»([54]).

با روايت صحيح از ابن عمر و ابي امامه بن سهل بن حنيف نقل شده است كه آنها در اذان خود «حي علي خير العمل» مي‌گفتند.

و نيز جمعي از صحابه و تابعين روايت كرده‌اند كه اين قسمت «حي على خير العمل» جزء اذان بوده است. افرادي مانند:

1ـ عبد الله بن عمر.

2ـ علي بن الحسين عليهما السلام.

3ـ سهل بن حنيف.

4ـ بلال اذان‌گوي رسول خدا صلي الله عليه وآله([55]).

5ـ امام امير المؤمنين عليه السلام.

6ـ ابو محذوره مؤذن رسول خدا صلي الله عليه وآله.

7ـ زيد بن ارقم([56]).

8ـ امام باقرعليه السلام.

9ـ امام صادق عليه السلام([57]).

دوم آن كه: معناى «الصلاة خير من النوم» كه ما در اذان شما مي‌شنويم چيست؟ شما اين جمله را به هر بچه و كودكي هم كه بگوييد مي‌داند كه نماز از خوابيدن بهتر و با فضيلت‌تر است.

سوم آن كه: اگر به فراز «حي على خير العمل» دقت كنيم مي‌فهميم كه با فراز‌هاي قبل از آن «حي على الصلاة» و «حي على الفلاح» متناسب و هماهنگ است. اما در اين بخش از اذان يعني «الصلاة خير من النوم» هيچ انسجام و هماهنگي با فراز‌هاي قبلي نمي‌بينيم.

شيخ گفت: ما «الصلاة خير من النوم» را فقط در اذان نماز مي‌گوييم.

در اين هنگام عقربه‌هاي ساعت، نزديك به دو بعد از نصف شب را نشان مي‌داد كه ديدار به پايان رسيد. شيخ نيز مطالبي را آهسته به ديگر حاضران مجلس گوشزد نمود كه من متوجه اين بخش از نجواي او نشدم.

با شيخ خداحافظي كرده و با آرزوي ديدار مجدد براي كامل ساختن موضوع بحث در شب آينده از آنها جدا شديم.

همراهي با دانشجويان تا محل سكونتشان

همراه با گروهي از دانشجويان دانشگاه «أم القرى» به محل سكونت و استراحت‌گاهشان رفته، و از سوي آنها احترام شاياني از من صورت گرفت و وعده غذايي را كه براي سحر تهيه كرده بودند را به اتفاق صرف كرديم.

و نكته قابل ذكر در اين ديدار اين بود كه يكي از دانشجويان گفت: شما شيعيان هميشه «يا علي» مي‌گوييد و اين عملي شرك آميز است!

گفتم: اگر اين شخصي كه «يا علي» مي‌گويد اعتقادش بر اين باشد كه حضرت علي عليه السلام‌ به شكل مستقل و بدون كمك از خدا مي‌تواند كمكي انجام دهد، عين شرك و كفر است. و اما اگر اعتقادش اين باشد كه علي با اذن و اجازه از خداوند سبحان به او كمك مي‌كند اين كار چه اشكالي دارد؟ همان‌گونه كه در مورد حضرت عيسى عليه السلام آنجا كه خداوند سبحان در قرآن مي‌فرمايد: «أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِىءُ الأكْمَهَ والأَبْرَصَ وَأُحْيِـي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ» (من از گِل، چيزى به شكل پرنده مى‏سازم سپس در آن مى‏دمم و به فرمان خدا، پرنده‏اى مى‏گردد. و به اذن خدا، كورِ مادرزاد و مبتلايان به برص [پيسى‏] را بهبودى مى‏بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مى‏كنم.) (آل عمران/49) ـ حال اگر حضرت علي عليه السلام به اذن و اجازه خداوند مريض‌ها را شفا داده و مشكلات مردم را حل كند چه اشكالي در اين كار وجود دارد؟

شخص سؤال كننده، از اين پاسخ مردّد و حيران ماند و نتوانست جوابي بدهد.

دانشجويي ديگر از حاضران به او اعتراض كرد و گفت: آيا به شما نگفتم به جز دانشجو (جابر) كس ديگري حق ندارد با ايشان به بحث بپردازد؟

از اين‌رو با حالت حقارت‌آميزي به دانشجوي سؤال كننده گفت: آيا حالا مي‌تواني جواب او را ردّ كني؟ اگر مي‌تواني جواب او را بده!

گفتم: چرا سؤال كننده را تحقير مي‌كنيد؟ او سؤالي كرده و من هم جواب او را داده‌ام. مشكل چيست؟

بعد از صرف سحري آنها مرا با ماشين خود به محل اقامتم رسانده و با يك‌ديگر وعده كرديم تا فردا شب نيز به اتفاق يك‌ديگر به ديدار شيخ محمد بن جميل بن زينو برويم.

[توضيح! ادامه جريانات و وقايع در اين بخش با يك فصل فاصله در فصل سوّم خواهد آمد.]