گفتار دوم: تنها ابوبكر، به همراه رسول‌خدا (ص) باقي ماند:


فخررازى در ادامه مى‌نويسد:
الثالث: أن كل من سوى أبي بكر فارقوا رسول الله (ص)، أما هو فما سبق رسول الله كغيره، بل صبر على مؤانسته وملازمته وخدمته عند هذا الخوف الشديد الذي لم يبق معه أحد، وذلك يوجب الفضل العظيم.
سوم: ديگران، غير از ابوبكر از رسول خدا (ص) جدا شدند؛ اما او همانند ديگران بر رسول خدا سبقت نگرفت؛ بلكه بر همراهي، ملازمت وخدمت به آن حضرت در چنين شرايط ترسناكى كه هيچ كس با آن حضرت باقى نمى‌ماند، صبر كرد و اين فضيلت بزرگى است.


نقد و بررسي:
ابوبكر، پيش از آن يكبار به تنهائي هجرت كرده بود:
اسحاق بن يسار در سيره خود با سند صحيح از عائشه نقل مى‌كند كه رسول خدا به همه مسلمانان دستور هجرت داد و ابوبكر نيز بر طبق همين دستور از مكه خارج و پس از دو روز پيمودن راه، با تكيه بر ضمانت ابن الدغنه، دوباره به مكه بازگشت:
حدثني الزهري عن عروة عن عائشة قالت كان لأبي بكر مسجد بفناء داره فكان اذا صلى فيه وقرأ القرآن بكى بكاء كثيرا فيجتمع اليه النساء والصبيان والعبيد يعجبون مما يرون من رقته وقد كان استأذن رسول الله صلى الله عليه وسلم في الهجرة حين أوذوا بمكة فأذن له رسول الله صلى الله عليه وسلم فخرج حتى كان من مكة على يومين فلقيه ابن الدغنة رجل من بني الحارث بن عبد مناة بن كنانة وكان سيد الأحابيش فقال له أين يا أبا بكر فقال أذاني قومي وأخرجوني من بلادي فأود بأن أؤم بلدة تكون أستريح من أذاهم وآمن منهم فقال ولم فوالله انك لتزين العشيرة وتعين على النائبة وتفعل المعروف وتكسب المعدم ارجع فأنت في جواري فرجع فلما دخلمكة قام ابن الدغنة يصرخ بمكة يا معشر قريش اني قد أجرت ابن أبي قحافة فلا يؤذيه أحد.
زهرى از عروه از عائشه نقل كرده است كه ابوبكر در آستانه خانه‌اش مسجدى داشت، هر زمان كه نماز و قرآن مى‌خواند، بسيار گريه مى‌كرد، زنان، كودكان و غلامان دور او جمع شده و از نازك دلى كه در او مى‌ديدند، تعجب مى‌كردند. ابوبكر از رسول خدا در آن زمان كه مشركين قريش آن‌ها را اذيت مى‌كرد، اجازه هجرت گرفت، رسول خدا به او اجازه داد، پس ابوبكر از مكه به اندازه دو روز راه خارج شد، تا اين كه ابن دغنه را كه مردى از بنى حارث و بزرگ حبشى‌ها بود، ملاقات كرد. ابن دغنه سؤال كرد كه كجا مى‌روي؟ ابوبكر گفت: قوم من آزارم داد و از شهرم اخراج كرد، دوست دارم در شهرى ساكن شده و از آزار قريش راحت و از شرّ آن‌ها در امان باشم. ابن دغنه گفت: به چه دليل؟ شما زينت قوم، در سختى‌ها كمك‌كار مردم هستي، كارهاى نيك انجام مى‌دهي، و از فقراء دستگيرى مى‌كني، برگرد كه در امان من هستي. ابوبكر بازگشت، هنگامى وارد مكه شد، ابن الدغنه در مكه فرياد زد كه اى مردم قريش ! من پسر ابوقحافه را امان داده‌ام، كسى حق آزار او را ندارد....
سيرة ابن إسحاق (المبتدأ والمبعث والمغازي)، ج 4، ص 218، تحقيق: محمد حميد الله، ناشر: معهد الدراسات والأبحاث للتعريف.
بنابراين، ادعاى فخر رازى كه گفته است «أما هو فما سبق رسول الله كغيره، بل صبر على مؤانسته وملازمته وخدمته؛ ابوبكر از رسول خدا سبقت نگرفت؛ بلكه بر همراهي، ملازمت وخدمت به آن حضرت در چنين شرايط ترسناكى كه هيچ كس با آن حضرت باقى نمى‌ماند، صبر كرد»، سخن نادرستى است؛ زيرا طبق روايت ابن اسحاق، ابوبكر پيش از اين به تنهائى هجرت كرده بود و فقط به خاطر امان دادن ابن دغنه دوباره به مكه بازگشت نه به منظور همراهى و ملازمت و خدمت به رسول خدا.
اين سخن فخررازي، مذمت ديگر اصحاب است:
ثانياً: اين سخن فخرزارى در حقيقت مذمت و خرده‌گيرى بر ديگر اصحاب است كه به اعتقاد وي، در اين شب ترسناك و در چنين موقعيت خطرناكى رسول خدا را تنها گذاشتند و بر ملازمت و همراهى آن حضرت صبر نكردند. آيا اهل سنت مى‌توانند چنين مذمتى را بپذيرند ؟
هجرت مسلمانان به دستور رسول خدا (ص) بوده است:
ثالثاً: اگر آن‌ها پيش از پيامبر خدا از مكه خارج شدند، نه از روى بى‌مهري؛ بلكه به دستور و سفارش مستقيم آن حضرت بوده است؛ چنانچه طبرى در تاريخ خود مى‌نويسد:
أمر رسول الله أصحابه ممن هو معه بمكة من المسلمين بالهجرة والخروج إلى المدينة واللحوق بإخوانهم من الأنصار وقال إن الله عز وجل قد جعل لكم إخوانا ودارا تأمنون فيها فخرجوا أرسالا.
رسول خدا، اصحاب خود و كسانى از مسلمانان را كه در مكه بودند، فرمان هجرت به سوى مدينه و پيوستن به برادرانشان از انصار را داد و فرمود: خداوند براى شما برادران و خانه‌اى كه در آن در امان هستيد، قرار داده است؛ پس آن‌ها دسته دسته از مكه خارج شدند.
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (310)، تاريخ الطبري، ج 1، ص 565، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
و ابن كثير مى‌نويسد:
أمر رسول الله أصحابه من المهاجرين من قومه ومن معه بمكة من المسلمين بالخروج إلى المدينة والهجرة اليها واللحوق باخوانهم من الانصار وقال إن الله قد جعل لكم اخوانا ودارا تأمنون بها فخرجوا اليها أرسالا.
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (774هـ)، البداية والنهاية، ج 3، ص 169، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
و بغوى كه از او با عنوان «محيى السنة» ياد مى‌كنند در تفسير خود مى‌نويسد:
فآذوا أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم لأصحابه «إن الله تعالى قد جعل لكم إخوانا ودارا تأمنون فيها» وأمرهم بالهجرة إلى المدينة واللحوق بإخوانهم من الأنصار.
قريشيان، ياران رسول خدا را اذيت مى‌كردند، رسول خدا به اصحابش فرمود: خداوند براى شما برادران و خانه‌اى كه در آن در امان هستيد، مهيا كرده است. رسول خدا به آن‌ها دستور هجرت به سوى مدينه و پيوستن به برادران انصار را داد.
البغوي، الحسين بن مسعود (516هـ)، تفسير البغوي، ج 1، ص 337، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة - بيروت.
آيا كسانى كه از فرمان پيامبر خدا پيروى كرده‌اند، سزاوار سرزنش و خرده‌گيرى هستند؟
از طرف ديگر پيش از اين ثابت كرديم كه همراهى ابوبكر با رسول خدا به دستور و اجازه آن حضرت نبوده است؛ بنابراين كسى كه بايد سرزنش شود، ابوبكر است نه ديگر اصحاب رسول خدا !
تعداد ديگري از اصحاب نيز باقي مانده بودند:
رابعاً: ادعاى فخررازى با مدارك و مستندات تاريخى در تضاد است؛ چرا كه عده‌اى از اصحاب رسول خدا حتى بعد از هجرت آن حضرت به توصيه ايشان در مكه باقى ماندند و بعدها به آن حضرت در مدينه ملحق شدند؛ و اتفاقاً با ماندن در مكه نقش مؤثرى در هجرت رسول خدا داشتند؛ از جمله اميرمؤمنان عليه السلام كه با به خطر انداختن جان عزيزش توانست نقشه كفار را براى كشتن رسول خدا نقش برآب نمايد. علاوه بر آن، اميرمؤمنان به دستور رسول خدا صلى الله عليه وآله وظيفه داشت كه امانت‌هاى مردم را كه در اختيار رسول خدا بود به آنان بازگرداند؛ چنانچه ابن كثير در اين باره مى‌نويسد:
قال ابن اسحاق وأقام علي بن أبي طالب بمكة ثلاث ليال وأيامها حتى أدى عن رسول الله الودائع التي كانت عنده ثم لحق برسول الله.
على بن أبى‌طالب (عليه السلام) سه شبانه روز در مكه ماند تا امانت‌هايى را كه نزد رسول خدا (ص) بود، به صاحبانش برگرداند؛ سپس به رسول خدا (ص) پيوست.
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (774هـ)، البداية والنهاية، ج 3، ص 197، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
صهيب بن سنان بن خالد نيز از كسانى است كه در كنار رسول خدا ماند و بعد از آن حضرت هجرت و در قبا به ايشان ملحق شده است؛ چنانچه مزى در تهذيب الكمال مى‌نويسد:
شهد صهيب بدرا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم، وهاجر إلى المدينة في النصف من ربيع الاول، وأدرك رسول الله صلى الله عليه وسلم بقباء، قبل أن يدخل المدينة.
صهيب در جنگ بدر به همراه رسول خدا (ص) حضور داشت، در نيمه ربيع الأول به مدينه هجرت كرد و در منطقه قباء، پيش از آن كه وارد مدينه شود، به رسول خدا پيوست.
المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن ابوالحجاج (742هـ)، تهذيب الكمال، ج 13، ص 238، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
و بدر الدين عينى در عمدة القارى مى‌نويسد:
ثم هاجر إلى المدينة في النصف من ربيع الأول، وأدرك رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بقباء قبل أن يدخل المدينة، وشهد بدراً.
صهيب در نيمه ربيع الأول به سوى مدينه هجرت كرد و به رسول خدا در منطقه قباء، قبل از اين كه وارد مدينه شود، ملحق شد و در جنگ بدر نيز حضور داشت.
العيني، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد الغيتابي الحنفي ( 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 13، ص 177، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
ابن حجر عسقلانى اعتقاد دارد كه صهيب به همراه اميرمؤمنان عليه السلام هجرت كرده است:
وهاجر إلى المدينة مع علي بن أبي طالب في آخر من هاجر في تلك السنة فقدما في نصف ربيع الأول وشهد بدرا والمشاهد بعدها.
صهيب به همراه على بن أبى‌طالب عليه السلام، جزء آخرين كسانى بودند كه در اين سال به مدينه هجرت كردند، آن‌ها در نيمه ربيع الأول به مدينه آمدند. صهيب در جنگ بدر و در جنگ‌هاى بعد از آن حضور داشت.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 3، ص 450، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.
و ابن اثير در اسد الغابة مى‌نويسد:
وقدم في آخر الناس في الهجرة إلى المدينة علي ابن أبي طالب وصُهَيب، وذلك في النصف من ربيع الأول ورسول الله صلى الله عليه وسلّم بِقُبَاءَ.
صهيب و على بن أبى طالب (عليه السلام) جزء آخرين كسانى بودند كه به مدينه هجرت كردند، اين قضيه در نيمه ربيع الأول اتفاق افتاد؛ در حالى كه رسول خدا در منطقه قباء بود.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 3، ص 39، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.
طلحة بن عبيد الله نيز جزء كسانى است كه بعد از رسول خدا و شنيدن خبر رسيدن آن حضرت به يثريب، هجرت كرده است؛ چنانچه طبري، ابن جوزى و ابن حجر مى‌نويسند:
ولما رجع فيما ذكر عبد الله بن أريقط إلى مكة أخبر عبد الله بن أبي بكر بمكان أبيه أبى بكر فخرج عبد الله بعيال أبيه إليه وصحبهم طلحة بن عبيد الله معهم أم رمان وهى أم عائشة وعبد الله بن أبي بكر حتى قدموا المدينة.
وقتى عبد الله بن أريقط به مكه برگشت، عبد الله بن أبى بكر را از محل سكونت پدرش ابوبكر آگاه كرد، پس عبد الله به همراه عيال پدرش از مكه خارج شد؛ در حالى كه طلحة بن عبيد الله و ام رمان كه مادر عائشه و عبد الله بن أبى بكر بود، آن‌ها را همراهى مى‌كردند، تا اين كه وارد مدينه شدند.
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 10، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛
ابن الجوزي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد ( 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج 3، ص 70، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1358؛
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 4، ص 27، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.
زبير بن عوام نيز جزء كسانى است كه بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله هجرت كرده است. ابن كثير دمشقى در البداية والنهايه در ترجمه اسماء دختر ابوبكر مى‌نويسد:
أسماء بنت أبى بكر. والدة عبد الله بن الزبير... وهاجرت هى وزوجها الزبير وهى حامل متم بولدها عبد الله فوضعته بقبا أول مقدمهم المدينة.
اسماء دختر ابوبكر، مادر عبد الله بن زبير، به همراه شوهرش زبير هجرت كردند؛ در حالى كه به پسرش عبد الله باردار بود، عبد الله را در منطقه قباء در نخستين روزهاى كه وارد مدينه شدند، به دنيا آورد.
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (774هـ)، البداية والنهاية، ج 8، ص 346، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛
بنابراين، ابوبكر تنها كسى نبوده است كه در مكه باقى مانده باشد؛ از اين رو، اين ادعاى فخررزاى كه گفته بود: «كل من سوى أبي بكر فارقوا رسول الله (ص)، أما هو فما سبق رسول الله كغيره، بل صبر على مؤانسته وملازمته وخدمته؛ غير از ابوبكر از رسول خدا (ص) جدا شدند؛ اما او همانند ديگران بر رسول خدا سبقت نگرفت؛ بلكه بر همراهي، ملازمت وخدمت به آن حضرت در چنين شرايط ترسناكى كه هيچ كس با آن حضرت باقى نمى‌ماند، صبر كرد» سخن باطلى است.
و حتى طبق مدارك موجود در منابع اهل سنت، فقط ابوبكر به همراه رسول خدا نبوده؛ بلكه دو نفر ديگر از اصحاب نيز آن حضرت را همراهى مى‌كردند:
ابن كثير دمشقى در البداية والنهاية مى‌نويسد:
قال ابن اسحاق وكانوا أربعة رسول الله وأبو بكر وعامر بن فهيرة مولى أبي بكر وعبد الله بن أرقد.
ابن اسحاق گفته: (در هنگام هجرت) آن‌ها چهار نفر بودند: 1. رسول خدا (ص)؛ 2. ابوبكر؛ 3. عامر بن فهيره؛ 4. عبد الله بن ارقد.
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (774هـ)، البداية والنهاية، ج 3، ص 189، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 69، ص 13، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.
و در جاى ديگر مى‌نويسد:
عن أبي معبد الخزاعي أن رسول الله خرج ليلة هاجر من مكة إلى المدينة هو وأبو بكر وعامر بن فهيرة مولى أبي بكر ودليلهم عبد الله بن أريقط الليثي....
از أبى معبد خزاعى نقل شده است كه رسول خدا در شب هجرت از مكه به سوى مدينه خارج شد؛ در حالى كه ابوبكر، عامر بن فهيره و عبد الله بن اريقط ليثى به همراه آن حضرت بود.
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (774هـ)، البداية والنهاية، ج 3، ص 192، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
و ابن جوزى مى‌نويسد:
هاجر إلى المدينة وكان قد أمر أصحابه بالهجرة فخرجوا أرسالا وخرج هو وأبو بكر وعامر بن فهيرة وعبد الله بن أريقط وخلف علي بن أبي طالب على ودائع كانت للناس عنده حتى أداها ثم لحق به.
رسول خدا به سوى مدينه هجرت كرد؛ به اصحاب خود دستور داد كه هجرت كنند و آن‌ها دسته دسته از مكه خارج شدند، خود آن حضرت از مكه خارج شد؛ در حالى كه ابوبكر، عامر بن فهيره و عبد الله بن اريقط به همراه او بودند. على بن أبى طالب ماند تا امانت‌هايى را كه از مردم در نزد آن حضرت بود به صاحبانش برگرداند، سپس به رسول خدا (ص) ملحق شد.
ابن الجوزي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد ( 597 هـ)، تلقيح فهوم أهل الأثر في عيون التاريخ والسير، ج 1، ص 19، ناشر: شركة دار الأرقم بن أبي الأرقم - بيروت، الطبعة: الأولى، 1997م.
بنابراين، اولاً: ابوبكر پيش از آن، يكبار ديگر هجرت كرده بود و فقط به خاطر پناه دادن ابن دغنه به مكه برگشت نه به خاطر مؤانست و همراهى رسول خدا؛ ثانياً: اصحاب به دستور رسول خدا مكه را ترك كردند؛ ثالثاً: برخى از ياران رسول خدا در مكه ماندند و بر بر همراهي، ملازمت وخدمت به آن حضرت صبر كردند و سپس به همراه آن حضرت و يا بعد از ايشان هجرت كردند؛ پس ابوبكر تنها شخص نبوده كه در مكه مانده است و اگر ماندن در مكه فضيلت باشد، چندين نفر ديگر نيز در آن شريك هستند.
 

گفتار سوم: دلالت جمله «ثاني اثنين» بر فضيلت ابوبكر:


فخررازى در ادامه مى‌نويسد:
الرابع: أنه تعالى سماه «ثَانِيَ اثْنَيْنِ» فجعل ثاني محمد عليه السلام حال كونهما في الغار، والعلماء أثبتوا أنه رضي الله عنه كان ثاني محمد في أكثر المناصب الدينية، فإنه e لما أرسل إلى الخلق وعرض الإسلام على أبي بكر آمن أبو بكر، ثم ذهب وعرض الإسلام على طلحة والزبير وعثمان بن عفان وجماعة آخرين من أجلة الصحابة رضي الله تعالى عنهم، والكل آمنوا على يديه، ثم إنه جاء بهم إلى رسول الله (ص) بعد أيام قلائل، فكان هو رضي الله عنه (ثَانِيَ اثْنَيْنِ) في الدعوة إلى الله وأيضاً كلما وقف رسول الله (ص) في غزوة، كان أبو بكر رضي الله عنه يقف في خدمته ولا يفارقه، فكان ثاني اثنين في مجلسه، ولما مرض رسول الله (ص) قام مقامه في إمامة الناس في الصلاة فكان ثاني اثنين، ولما توفي دفن بجنبه، فكان ثاني اثنين هناك أيضاً.
چهارم: خداوند تعالى ابوبكر را «ثانى اثنين؛ دومى از دو تا» ناميده است و او را دومى محمد (ص) در زمانى كه آن دو در غار بوده‌اند قرار داده است. علما ثابت كرده‌اند كه ابوبكر در اكثر مناصب دينى دومى محمد بوده است، زمانى كه به سوى خلق فرستاده شد و اسلام را بر ابوبكر عرضه كرد، ابوبكر ايمان آورد، سپس ابوبكر اسلام را بر طلحه، زبير، عثمان و جماعت ديگرى از بزرگان صحابه عرضه كرد و همگى آن‌ها به دست ابوبكر ايمان آوردند و سپس بعد از مدت كوتاهى ابوبكر آن‌ها را پيش رسول خدا آورد، پس ابوبكر در دعوت به سوى خداوند نيز «ثانى اثنين» بوده است.
همچنين هر زمان رسول خدا در جنگى شركت مى‌كرد، ابوبكر در خدمت آن حضرت باقى مى‌ماند و از آن حضرت جدا نمى‌شد؛ پس در مجلس آن حضرت نيز ابوبكر «ثانى اثنين» بوده است
و زمانى كه رسول خدا (ص) مريض شد، به جاى آن حضرت، امامت جماعت را به عهده گرفت؛ پس در آن جا نيز «ثانى اثنين» بوده است و زمانى كه فوت كرد، ابوبكر در كنار او دفن شد؛ پس در قبر نيز «ثانى اثنين» رسول خدا بوده است.

 

نقد و بررسي:


منظور از «ثاني اثنين» رسول خدا (ص) بوده است:
استدلال فخررازى در صورتى درست است كه ثابت شود مراد از «ثانى اثنين» ابوبكر بوده است نه رسول خدا؛ در حالى كه نه تنها دليلى بر اين مطلب وجود ندارد و اگر داشت فخررازى بيان مى‌كرد؛ بلكه دليل بر خلاف آن است. ما به صورت اختصار به چند دليل اشاره مى‌كنيم:
1. سياق آيه دلالت مى‌كند كه مراد از «ثانى اثنين» رسول خدا صلى الله عليه وآله باشد نه شخص ديگري؛ چرا كه خداوند در اين آيه مى‌فرمايد:
إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ...
اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد، آن هنگام كه كافران او را (از مكّه) بيرون كردند، در حالى كه دوّمين نفر بود (و يك نفر بيشتر همراه نداشت) در آن هنگام كه آن دو در غار بودند....
اين سياق به هيچ وجه اجازه نمى‌دهد كه مراد از «ثانى اثنين» شخص ديگرى غير از همان كسى باشد كه كفار او را اخراج كرده‌اند.
2. طبق قواعد علم نحو، «ثانى اثنين» حال است براى ضمير«هاء» در «اذ اخرجه» و به اتفاق شيعه و سنى اين ضمير به رسول خدا صلى الله عليه وآله بر مى‌گردد نه به ابوبكر؛ پس آيه در حقيقت حال رسول خدا صلى الله عليه وآله را بيان مى‌كند نه حال همراه او را؛ چنانچه بزرگان اهل سنت بر اين مطلب تصريح كرده‌اند. ابن تيميه حرانى در اين باره مى‌نويسد:
وقوله (ثاني اثنين) حال من الضمير في أخرجه....
«ثانى اثنين» حال است براى ضميرى كه در «اخرجه» وجود دارد.
ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم ابوالعباس ( 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 8، ص 472، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
و بدر الدين عينى مى‌نويسد:
قوله: (ثاني اثنين) حال من الضمير المنصوب في إذ أخرجه الذين كفروا....
«ثانى اثنين» حال است براى ضمير منصوبى كه در جمله «اذ اخرجه الذين كفروا» وجود دارد.
العيني، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد الغيتابي الحنفي ( 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، عمدة القاري ج 16، ص 173، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
و ابن عاشور مى‌گويد:
و (ثانيَ اثنين) حال من ضمير النصب في (أخرجه).
محمد الطاهر بن عاشور (1284هـ)، تفسير التحرير والتنوير، ج 10، ص 96، ناشر: دار سحنون للنشر والتوزيع - تونس - 1997م.
جالب اين است كه خود فخررازى در صفحه قبل و در مسأله دوم تصريح مى‌كند كه «ثانى اثنين» منصوب و حال است:
وقوله: (ثَانِيَ اثْنَيْنِ) نصب على الحال، أي في الحال التي كان فيها (ثَانِيَ اثْنَيْنِ).
«ثانى اثنين» منصوب است به دليل اين كه حال است (براى ضمير منصوب اخرجه) يعنى در آن زمانى كه رسول خدا (ص) در داخل غار دومى از دوتا بود.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، التفسير الكبير ج 16، ص 52، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
اما در مسأله چهارم اين مطلب را فراموش كرده و مى‌گويد:
الرابع: أنه تعالى سماه «ثَانِيَ اثْنَيْنِ» فجعل ثاني محمد عليه السلام...
اگر «ثانى اثنين» حال باشد براى ضمير «اخرجه» چگونه مى‌تواند مراد از آن ابوبكر باشد؟!
3. بسيارى از بزرگان اهل سنت تصريح كرده‌اند كه مراد از «ثانى اثنين» رسول خدا صلى الله عليه وآله است نه ابوبكر كه ما به نام چند تن از آنان اشاره مى‌كنيم:
طبرى در تفسير خود مى‌نويسد:
كما نصره إذ أخرجه الذين كفروا بالله من قريش من وطنه وداره ثاني اثنين يقول أخرجوه وهو أحد الاثنين أي واحد من الاثنين... .
چنانچه خداوند (رسولش) را ياري كرد در آن هنگام كه كفار قريش آن حضرت را از وطنش بيرون كردند، و يك نفر را همراه او كرد و رسول خدا يكي از دو نفر بود .
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير ( 310هـ)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج10، ص135، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ.
و آلوسى نيز مى‌نويسد:
(ثاني اثنين) حال من ضميره عليه الصلاة والسلام أي أحد اثنين.
«ثانى اثنين» حال است براى ضميرى كه به رسول خدا (ص) بر مى‌گردد؛ يعنى آن حضرت يكى از دو تا بود.
الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج10، ص96، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
و بغوى مى‌نويسد:
(إذ أخرجه الذين كفروا) من مكة حين مكروا به وأرادوا تبيينه وهموا بقتله (ثاني اثنين) أي هو أحد الإثنين.
البغوي، الحسين بن مسعود (516هـ)، تفسير البغوي، ج2، ص292، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة - بيروت.
و در تفسير مجاهد آمده است:
عن مجاهد في قوله (إلا تنصروه فقد نصره الله) قال ذكر ما كان من أول شأنه حين أخرجوه يقول فالله ناصره كما نصره وهو (ثاني اثنين).
مجاهد بن جبر المخزومي التابعي أبو الحجاج، تفسير مجاهد، ج1، ص279، تحقيق: عبدالرحمن الطاهر محمد السورتي، ناشر: المنشورات العلمية - بيروت.
«ثاني اثنين» فضيليتي را براي ابوبكر به اثبات نمي‌رساند:
برفرض كه مراد از «ثانى اثنين» ابوبكر باشد، بازهم فضيلتى براى وى محسوب نمى‌شود؛ چرا كه اين جمله تنها گزارشى از اجتماع مكانى ابوبكر با پيامبر است و مفاد آن هيچ فضيليتى را براى وى به اثبات نمى‌رساند.
اين آيه به مؤمنان گوشزد مى‌كند كه اگر شما پيامبر را يارى نكنيد، خداوند خود، پيامبرش را يارى خواهد كرد؛ همان طورى كه وقتى مشركان او را مكه اخراج كردند و قصد كشتن او را داشتند، و او هيچ ياورى نداشت و تنها يكى از دو نفر بود، با انزال سكينه و لشكريان نامرئى او را يارى كرد و كلمة الله را اعتلا بخشيد.
برخى از انديشمندان سنى نيز تصريج كرده‌اند كه تعبير «ثانى اثنين» نه اولويت را مى‌رساند و نه اوليت را؛ بلكه فقط صرف اخبار از عدد است و هيچ‌گونه فضيلتى را براى شخص ثابت نمى‌كند.
علامه رشيد رضا از علماى معاصر اهل سنت در اين باره مى‌نويسد:
ثَانِيَ اثْنَيْنِ أَيْ: أَحَدُهُمَا، فَإِنَّ مِثْلَ هَذَا التَّعْبِيرِ لَا يُعْتَبَرُ فِيهِ الْأَوَّلِيَّةُ وَلَا الْأَوْلَوِيَّةُ؛ لِأَنَّ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهَا ثَانٍ لِلْآخَرِ، وَمِثْلُهُ: ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ، وَرَابِعُ أَرْبَعَةٍ لَا مَعْنَى لَهُ إِلَّا أَنَّهُ وَاحِدٌ مِنْ ثَلَاثَةٍ أَوْ أَرْبَعَةٍ بِهِ تَمَّ هَذَا الْعَدَدُ. عَلَى أَنَّ التَّرْتِيبَ فِيهِ إِنَّمَا يَكُونُ بِالزَّمَانِ أَوِ الْمَكَانِ، وَهُوَ لَا يَدُلُّ عَلَى تَفْضِيلِ الْأَوَّلِ عَلَى الثَّانِي، وَلَا الثَّالِثِ أَوِ الرَّابِعِ عَلَى مَنْ قَبْلَهُ.
«ثانى اثنين» يعنى يكى از دو تا بود. تعبير اين چنيني، نه اوليت را مى‌رساند و نه اولويت را؛ زيرا هر كدام از آن دو،‌ دومى ديگرى است؛ همانند «يكى از سه تا» و «يكى از چهارتا». اين جملات معناى جز اين ندارند كه يكى از سه تا يا يكى از چهار تا هستند و عدد به آن ختم مى‌شود. بنابراين كه ترتيب بر اساس زمان و يا مكان باشد، چنين چيزى دلالت بر برترى اولى بر دومى و يا سومى و يا چهارمى بر قبلى‌ها نمى‌كند.
محمد رشيد بن علي رضا بن محمد ( 1354هـ)، تفسير المنار، ج 10، ص 369، ذيل آيه 40 سوره توبة، ناشر: الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1990م.
شيخ طوسى در اين باره مى‌فرمايد:
وليس في الآية ما يدل على تفضيل أبي بكر، لان قوله " ثاني اثنين " مجرد الاخبار أن النبي صلى الله عليه وآله خرج ومعه غيره.
در اين آيه چيزى وجود ندارد كه دلالت بر برترى ابوبكر داشته باشد؛ زيرا «ثانى اثنين» تنها از مطلب گزارش مى‌دهد كه رسول خدا در حالى از مكه خارج شد كه شخص ديگرى همراه او بوده است.
الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (460هـ)، التبيان في تفسير القرآن، ج 5 ص 222، تحقيق وتصحيح أحمد حبيب قصير العاملي، ناشر: مكتب الإعلام الإسلامي، الطبعة الأولى، 1409هـ.
شيخ مفيد رضوان الله تعالى عليه اين چنين استدلال مى‌كند:
وأما كونه للنبي صلى الله عليه وآله ثانيا، فليس فيه أكثر من الأخبار بالعدد في الحال، وقد يكون المؤمن في سفره ثاني كافر، أو فاسق، أو جاهل، أو صبي، أو ناقص، كما يكون ثاني مؤمن وصالح وعالم وبالغ وكامل، وهذا ما ليس فيه اشتباه، فمن ظن به فضلا فليس من العقلاء.
اما اينکه خداوند ابوبکر را ثانى پيامبر قرار داده، تنها گزارش از عدد است و چه بسا که مؤمن در مسافرت ثانى کافر يا فاسق، جاهل، كودك و يا ناقص قرار گيرد؛ همان طورى كه ممكن است ثانى مؤمن، صالح، عالم، بالغ و يا كامل قرار گيرد، اشتباهى در اين مطلب نيست، پس كسى كه فضيتلتى از آن استنباط كند، از عقلا شمرده نمى‌شود.
الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري، البغدادي (413 هـ)، الإفصاح في إمامة أمير المؤمنين عليه السلام، ص 187، تحقيق و نشر: مركز مؤسسة البعثة للطباعة والنشر ـ قم، الطبعة الأولى، 1412هـ.
بنابراين، اولاً: مراد از «ثانى اثنين» رسول خدا صلى الله عليه وآله است نه ابوبكر؛ ثانياً: برفرض كه مراد از آن ابوبكر باشد، صرفا گزارشى از اجتماع مكانى وى با رسول خدا است و هيچ فضيلتى را براى وى به اثبات نمى‌رساند.
فخررازى در جواب اشكال مقدرى كه در اين جا وجود دارد، مى‌‌گويد:
وطعن بعض الحمقى من الروافض في هذا الوجه وقال: كونه ثاني اثنين للرسول لا يكون أعظم من كون الله تعالى رابعاً لكل ثلاث في قوله: (مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ) ( المجادلة: 7 ) ثم إن هذا الحكم عام في حق الكافر والمؤمن، فلما لم يكن هذا المعنى من الله تعالى دالاً على فضيلة الإنسان فلأن لا يدل من النبي على فضيلة الإنسان كان أولى.
برخى از احمق‌هاى رافضى به اين دليل ما خرده گرفته و گفته‌اند: بودن ابوبكر «ثانى اثنين» برتر از اين نيست كه خداوند چهارمى هر جمع سه تائى است در اين آيه قرآن كه خداوند مى‌فرمايد: «هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى‏كنند مگر اينكه خداوند چهارمين آنهاست، و هيچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى‏كنند مگر اينكه خداوند ششمين آنهاست‏» اين حكم شامل مؤمن و كافر مى‌شود، وقتى اين معنا از جانب خداوند (يكى از سه فردى كه خداوند چهارم آن است) دلالت بر فضيلت انسان نمى‌كند، از جانب پيامبر به طريق اولى دلالت بر فضيلت نخواهد كرد.
والجواب: أن هذا تعسف بارد، لأن المراد هناك كونه تعالى مع الكل بالعلم والتدبير، وكونه مطلعاً على ضمير كل أحد، أما ههنا فالمراد بقوله تعالى: (ثَانِيَ اثْنَيْنِ) تخصيصه بهذه الصفة في معرض التعظيم وأيضاً قد دللنا بالوجوه الثلاثة المتقدمة على أن كونه معه في هذا الموضع دليل قاطع على أنه (ص) كان قاطعاً بأن باطنه كظاهره، فأين أحد الجانبين من الآخر ؟
در جواب مى‌گوييم: اين سخنى است كه روى آن انديشيده نشده است؛ زيرا مراد خداوند در آن جا اين است كه خداوند با علم و تدبير به همه انسان‌ها است و از اسرار درون همگان آگاه است؛ اما در آيه غار مراد از «ثانى اثنين» اختصاص دادن اين فضيلت به ابوبكر به منظور تكريم و تعظيم وى است. همچنين ما با سه دليل گذشته ثابت كرديم كه بودن ابوبكر به همراه رسول خدا در غار، دليل بر اين است كه آن حضرت از باطن ابوبكر همانند ظاهر او آگاه بوده است؛ پس اين دو آيه قابل قياس بايكديگر نيستند.
ما نيز در جواب فخررازى مى‌گوييم:
اولاً: فحاشى به ديگران، دور از ادب و نشانه اين است كه حتى خود او به استدلالش اعتقاد ندارد؛ زيرا فحاشى به طرف مقابل منطق كسانى است كه هيچ منطق و دليل براى اثبات ادعاى خود ندارد.
ثانياً: استدلال شما در صورتى درست است كه مراد از «ثانى اثنين» ابوبكر باشد؛ در حالى كه پيش از اين ثابت كرديم كه مراد از آن رسول خدا است نه ابوبكر؛ پس اگر تعظيمى هم باشد، براى ابوبكر نيست.
ما هر سه وجه و دليل گذشته شما را به صورت كامل نقد كرديم و ثابت شد كه هيچ‌يك از آن‌ها فضيلتى را براى ابوبكر به ارمغان نمى‌آورد.
و در بررسى فقرات بعدى ثابت خواهد شد كه اين آيه جز اين كه نقيصه‌اى بر نقيصه‌هاى ابوبكر مى‌افزايد، فضيلتى را براى او به همراه ندارد.
از اين رو، هيچ تفاوتى بين آيه «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ...» و بين آيه «ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ...» وجود ندارد.
در حقيقت معناى آيه اين مى‌شود كه: اگر شما پيامبر را يارى نكنيد، خداوند او را يارى خواهد كرد؛ همان طور كه در هنگام اخراج از مكه و در زمانى كه يك همراه بيشتر نداشت كه او نيز همواره محزون و غمگين بود، يارى‌اش كرد و آرامش را بر قلب او سرازير و با لشكريان نامرئى تأييدش كرد.