درس خارج کلام مقارن

سال تحصیلی 95-94

حضرت آیت الله سید محمد حسینی قزوینی (دامت برکاته)

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه اول  21/ 06/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (1) - «ابن تیمیه» و مسئله «تقیه»

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

خدا را شاکریم که توفقیمان داد، درس سال تحصیلی امسال را هم درک بکنیم. باشد که این تلاشها و این برنامه ها، مرضی رضای الهی و آقا ولیعصر (ارواحنا فداه) قرار بگیرد.

در محضر مقدس امام جواد (سلام الله علیه)

قبل از شروع درس، روایتی را از آقا امام جواد (سلام الله علیه)، که این روزها متعلق با آن بزرگوار است، و فردا شب، شب شهادت ایشان است، تقدیم شما می کنم. حضرت در روایتی می فرمایند:

«كَيْفَ يُضَيَّعُ مَنِ‏ اللَّهُ‏ كَافِلُهُ‏ وَ كَيْفَ يَنْجُو مَنِ اللَّهُ طَالِبُهُ وَ مَنِ انْقَطَعَ إِلَى غَيْرِ اللَّهِ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ مَنْ عَمِلَ عَلَى غَيْرِ عِلْمٍ مَا أَفْسَدَ أَكْثَرُ مِمَّا يُصْلِحُ.»

کسی که خداوند کفیل امر اوست، چگونه نابود و هلاک می شود! و کسی که خداوند به دنبال اوست، چگونه نجات پیدا می کند. هر کس از خدا جدا بشود و به غیر خدا پناه ببرد، خداوند نیز کار او را به غیر خدا واگذار می کند. و خودش متکفل امور او نمی شود. و هر کس بدون آگاهی عملی را انجام بدهد، فسادش بیشتر از اصلاحش خواهد بود.

بحار الأنوار، ج ‏75 ، ص364، ح5

در این روایت شریف امام جواد، عبارت «كَيْفَ يُضَيَّعُ مَنِ‏ اللَّهُ‏ كَافِلُهُ»‏ ناظر به این آیه شریفه است که می فرماید:

]وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه[

و هر كس بر خداوند توكل كند، خداوند كفايت امرش را مى‏كند.

سوره طلاق(65): آیه 3

و نیز این آیه شریفه که می فرماید:

]أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ[

آيا خداوند براى (نجات و حفظ) بنده‏اش كافى نيست‏؟

سوره زمر(39): آیه 36

و همچنین عبارت «كَيْفَ يَنْجُو مَنِ اللَّهُ طَالِبُهُ»، در حقیقت اشاره به این آیه قرآن دارد:

]إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد[

همانا پروردگار تو در کمینگاه است.

سوره فجر (89): آیه 14

محترم ترین و گرامی ترین اعمال بنده!

در راستای این حدیث شریف، من از همه عزیزان تقاضا دارم که تلاش بکنند که این درسها و این بحثها، خالص برای خدا باشد. چون در میان اعمال یک بنده، محترم تر و گرامی تر از بحث های علمی نیست.

البته عبادات واجب، بحثش جداست. هیچ چیزی با عبادات واجب برابری نمی کند. ولی بعد از عبادات واجب، در میان اعمال مستحب، عملی را که بتواند در حد تحصیل علم باشد، نداریم.

شما اگر ملاحظه کنید، می بینید که در «شب قدر»، که بالاتر از هزار ماه ارزش دارد، روایت داریم که اگر کسی در شب قدر، به جای قرآن خواندن، نماز خواندن و عبادت کردن، مشغول کارهای علمی باشد، خدای عالم هفتاد برابر به او پاداش می دهد.

مرحوم «سيد جواد حسينى عاملى»، صاحب «مفتاح الکرامه»، که استاد «صاحب جواهر» است، در پایان بحث «اقرار» می نویسد:

«و لقد كتب في هذا الباب في شهر رمضان من هذه السنة ثمانية أجزاء أو تسعة أو عشرة مع هذا التتبع و الاستيفاء و ذلك لأني تركت له سائر الأعمال التي يعملها العاملون في شهر رمضان إلا ما قل جدا مؤثرا للتحصيل و الاشتغال على جميع أعمال شهر رمضان»‌

در ماه رمضان امسال هشت ، يانه يا ده جزء با اين تتبع و گستردگى ابحاث نوشتم و اين بدان سبب بوده است كه من بسيارى از اعمالى را كه ديگران در ماه رمضان انجام مى دهند جز اندكى كه چندان موثر در تعطيل كتابت نبود، ترك كردم.

مفتاح الكرامة في شرح قواعد العلامة (ط - القديمة)، ج‌9، ص 362

ما در میان کارهای عبادی، با فضیلت تر از تحصیل علم –  مخصوصاً فراگرفتن احکام الهی و مسائل اعتقادی، و دفاع از حریم اسلام و قرآن و اهل بیت – علمی نداریم.

لزوم داشتن «اخلاص» در تمامی امور زندگی!

خواهشی که من از دوستان دارم، این است که همانگونه که نماز را قربتاً الی الله می خوانید، و در ابتدای نماز قصد قربت می کنید و نماز را شروع می کنید؛ از منزل که برای کسب علم و تحصیل خارج می شوید، همانجا نیت کنید و به خدای متعال عرض کنید که: «بار خدایا! ما قصد کردیم درس بخوانیم، مباحثه کنیم، مطالعه کنیم، با شریعت تو آشنا شویم، تا مردم را با شریعت تو آشنا کنیم و از حریم شریعت تو دفاع کنیم.»

تلاش کنیم که این نیت، و این قصد، همیشه در ذهنمان باشد. و آمدنمان به درس، بدون نیت صورت نگیرد. و خالص و با قصد قربت الهی باشد.

در روایتی رسول مکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«أَنَّهُ يُفْتَحُ‏ لِلْعَبْدِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى كُلِّ يَوْمٍ مِنْ أَيَّامِ عُمُرِهِ أَرْبَعٌ وَ عِشْرُونَ خِزَانَةً عَدَدَ سَاعَاتِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ

روز قيامت كه مي شود براي هر روز از عمر انسان بيست و چهار صندوقچه به تعداد ساعت هاي شبانه روز باز خواهد شد.

فَخِزَانَةٌ يَجِدُهَا مَمْلُوءَةً نُوراً وَ سُرُوراً فَيَنَالُهُ عِنْدَ مُشَاهَدَتِهَا مِنَ الْفَرَحِ وَ السُّرُورِ مَا لَوْ وُزِّعَ عَلَى أَهْلِ النَّارِ لَأَدْهَشَهُمْ عَنِ الْإِحْسَاسِ بِأَلَمِ النَّارِ وَ هِيَ السَّاعَةُ الَّتِي أَطَاعَ فِيهَا رَبَّهُ

صندوقچه اي را باز مي كنند، و بنده آن را مملو از نور و سرور مي يابد، در آن هنگام باندازه اي خوشحال مي شود كه اگر آن خوشحالي را به تمام اهل جهنم تقسيم كنند، همه آنها حالتي پيدا مي كنند كه درد سوزنده آتش را احساس نمي كنند، آن ساعتي است كه در آن خداي تعالي را اطاعت نموده است.

ثُمَّ يُفْتَحُ لَهُ خِزَانَةٌ أُخْرَى فَيَرَاهَا مُظْلِمَةً مُنْتِنَةً مُفْزِعَةً فَيَنَالُهُ مِنْهَا عِنْدَ مُشَاهَدَتِهَا مِنَ الْفَزَعِ وَ الْجَزَعِ مَا لَوْ قُسِمَ عَلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ لَنَقَّصَ [لَنَغَّضَ‏] عَلَيْهِمْ نَعِيمَهَا وَ هِيَ السَّاعَةُ الَّتِي عَصَى فِيهَا رَبَّهُ

سپس صندوقچه ديگري را باز مي كنند و مي بيند كه پر از تاريكي و بوي بد بسيار ناراحت كننده است، در آن هنگام چنان ناله و حالت دردناكي پيدا مي كند كه اگر آن ناراحتي را به تمام اهل بهشت تقسيم كنند، لذت درك نعمت هاي بهشتي براي آنها نقصان مي يابد، آن ساعتي است كه در آن، خداي تعالي را معصيت نموده است.

ثُمَّ يُفْتَحُ لَهُ خِزَانَةٌ أُخْرَى فَيَرَاهَا خَالِيَةً لَيْسَ فِيهَا مَا يَسُرُّهُ وَ لَا يَسُوؤُهُ وَ هِيَ السَّاعَةُ الَّتِي نَامَ فِيهَا أَوِ اشْتَغَلَ فِيهَا بِشَيْ‏ءٍ مِنْ مُبَاحَاتِ الدُّنْيَا فَيَنَالُهُ مِنَ الْغَبْنِ وَ الْأَسَفِ عَلَى فَوَاتِهَا- حَيْثُ كَانَ مُتَمَكِّناً مِنْ أَنْ يَمْلَأَهَا حَسَنَاتٍ مَا لَا يُوصَفُ

وَ مِنْ هَذَا قَوْلُهُ تَعَالَى‏ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ‏.»

پس از آن صندوقچه ديگري را باز مي كنند و مشاهده مي كند كه كاملا خالي است، يعني محتواي آن نه باعث خوشحالي او مي شود و نه باعث آزار او، اين ساعتي است كه در آن خوابيده و يا به كارهاي مباح دنيا مشغول شده است، در اين لحظه است كه احساس خسارت مي كند و تاسف مي خورد كه چرا از آن فرصت هاي سرنوشت ساز بهره نبرده، در صورت كه مي توانست آنها را پر از كارهاي نيكي و نور و سروري كند كه قابل توصيف نباشد.

بعد مي فرمايد: به همين خاطر است كه قرآن كريم قيامت را روز تغابن ناميده است.

بحارالأنوار، ج7، ص 262، ح15

لذا اگر یک ساعت از عمرمان هم، بدون اخلاص سپری کرده باشیم، قطعاً فردای قیامت، برای ما ندامت و پشیمانی خواهد بود. بلکه بالاتر این، نه تنها درسمان، بلکه حتی غذا خوردمان نیز، بدون نیت نباشد. عرض کنیم که بارخدایا! غذا می خورم، نیرو بگیرم تا تکالیفم را انجام بدهم قربة الی الله. همین غذا خوردن ما هم می شود عبادت!

حتی خوابمان را عبادت کنیم. عرض کنیم خدایا! من می خوابم تا تجدید نیرو بکنم و تکالیفم را انجام بدهم. این خواب، می شود عبادت!

در وصایای نبی مکرم به «اباذر»، می خوانیم که حضرت فرمود:

« يَا أَبَاذَرٍّ لِيَكُنْ لَكَ فِي كُلِّ شَيْ‏ءٍ نِيَّةٌ حَتَّى‏ فِي‏ الْأَكْلِ‏ وَ النَّوْم‏»

ای اباذر! در تمام امور زندگی، نیت داشته باش، حتی در خوردن و خوابیدن.

مجموعه ورام، ج2، ص 58

دوستان عزیز این «اخلاص» را حفظ کنید، و اگر بتوانید همت کنید و تلاش کنید که چهل روز از زندگیتان به اخلاص بگذرد، یعنی از ابتدای صبح که بیدار می شوید، تا آخرین لحظه ای که می خواهید بخوابید، به اخلاص بگذرد، اگر این اتفاق در زندگی من و شما بیافتد، بعد چهل روز می شویم مصداق این روایت امام رضا (سلام الله علیه) که فرمود:

«مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ‏ يَنَابِيعُ‏ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ.»

هیچ بنده ای چهل روز، امور خود را برای خدا خالص نمی کند مگر اینکه چشمه های حکمت از قلب او به زبان او جاری می شود.

عیون اخبار الرضا، ج2، ص 69، ح 321

البته این علم و حکمتی که بر زبان جاری می شود، از نوع علوم تحصیلی و تحصلّی نیست، تدریسی و تدرّسی نیست! آن علم، علم دیگری است که خداوند می فرماید:

]وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّه[

از مخالفت فرمان خداوند بپرهیزید و خداوند شما به شما تعلیم می دهد.

سوره بقره(2): آیه 282‏

خداوند متعال در اینجا نمی گوید که بروید درس بخوانید تا من شما را تعلیم دهم، بلکه دستور به رعایت تقوا می دهد تا از علم الهی، که علم لدنی هست، برخوردار شوید.

از خدای عالم بخواهیم که ان شاءالله به ما «اخلاص» بدهد. زیرا «اخلاص» یک نعمت الهی است که خداوند به هر کسی عنایت نمی کند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از جبرئیل نقل کرده که او هم از خدای متعال روایت نموده که فرمود:

«الْإِخْلَاصُ‏ سِرٌّ مِنْ‏ أَسْرَارِي اسْتَوْدَعْتُهُ قَلْبَ مَنْ أَحْبَبْتُ مِنْ عِبَادِي»

اخلاص سرّی از اسرار من که در قلب هر کس که او را دوست بدارم ودیعه می گذارم.

بحارالأنوار، ج 67، ص 249، ح 24، مستدرک الوسائل، ج1، ص 101، ح92

اگر «اخلاص» را به ما دادند، مثل این است که همه چیز را داده اند. ولی اگر اخلاص در ما نباشد، این عبادتها و درسها و بحثها، شاید خدای ناکرده، وبال گردن ما باشد.

موضوع «تقیه»؛ بحث درسی، در سال جدید تحصیلی...

با توجه به صحبتهایی که قبلاً با دوستان داشتیم، و مشورت هایی که انجام دادیم، بنا شد که امسال، بحث بسیار مهم و چالش برانگیز «تقیه» را مطرح بکنیم.

بحث «تقیه»، از بحثهای اساسی و ریشه ای است که از دیرباز مورد توجه بوده است. یکی از علل و عواملی که وهابی ها و بعضاً افراطی های اهل سنت، شیعه را متهم به «دروغ» و «نفاق» می کردند و الآن نیز متهم می کنند، همین مسئله «تقیه» است.

من در ابتداء، تلاش می کنم که شبهاتی که وهابیت، در طول تاریخ، در حوزه «تقیه» نسبت به شیعه داشتند را، موضوع بندی کنم و خدمت دوستان عرض بکنم.

ما با همکاری بعضی از دوستانمان در مرکز «ابحاث عقائدیه»، حدود هشت هزار شبهه، نسبت به عقاید و باورهای شیعه جمع کردیم. من همین دیشب که داشتم شبهات تقیه را که از قرن سوم و چهارم، متوجه شیعه کرده بودند را می دیدم، دیدم که وهابیت، حدود 450 مورد شبهه، فقط در حوزه «تقیه» به شیعه دارند.

حالا شما حساب کنید از این 450 شبهه، 430 شبهه کنار برود، بیست شبهه اساسی در مورد تقیه، از ناحیه وهابیت مطرح است که اذهان جوانان ما را متزلزل می کند، اهل سنت را نسبت به شیعه بدبین می کند و زمینه قتل شیعه را فراهم می کند؛ لذا ما به صورت جدی، باید به آنها پاسخ بدهیم.

امروز وهابیت، بر همین اساس اعلام می کند که شیعیان می گویند که:

«إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ و لاَ دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ»

نُه دهم دين در تقيه است و هر كه تقيه ندارد دين ندارد».

کافی، ج2، ص 217، باب التقیه، ح2

شیعه معتقد به «تقیه» است، تقیه هم «نفاق» است، پس شیعه «منافق» است، و کشتن منافق هم واجب است، پس قتل شیعه واجب است!! ببینید که این وهابی ها، از کجا به کجا می رسند!؟ شما اگر صحبتهای این تکفیری ها را ملاحظه کنید، در برخی موارد، یکی از اتهاماتی که به شیعه می زنند، و شیعه را به خاطر آن، «مهدورالدم» اعلام می کنند، بحث اعتقاد شیعه به «تقیه» است.

بُتی به نام «ابن تیمیه»!!

در ابتدای بحث، من نکاتی را از «ابن تیمیه» که در حقیقت خدا و  همچنین پیغمبر وهابیت است را، در مورد مسئله «تقیه» بیان می کنم. چرا که الآن وهابی ها، برای سخنان «ابن تیمیه»، بیش از سخنان نبی مکرم، ارزش قائل هستند!

من این مطلب را بارها گفته ام که در یکی از این سایتهای وهابی ها، نوشته بودند که «ابن تیمیه» گفته است که «توسل» شرک است، اگر پیغمبر اکرم زنده بشود، و از قبر بیرون بیاید و بگوید که توسل جایز است، ما از او نمی پذیریم!!

به تعبیر یکی از مراجع بزرگوار، «ابن تیمیه»، الآن «بت» شده است. و حوزه های علمیه باید این «بت» را بشکنند. لذا اگر دوستان هزاران ساعت هم در فساد عقیده ابن تیمیه، کار بکنند، به نظر من کم کار کرده اند!

کار کردن در زمینه فساد اعتقادی «ابن تیمیه»، و افشای سخنان و نظرات ضد قرآنی و ضد سنتی و ضد اهل بیتی «ابن تیمیه»؛ و اثبات نفاق، یا کفر «ابن تیمیه»، از مصادیق اتمّ این آیه قرآن است که می فرماید:

]فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ[

با پيشوايان كفر پيكار كنيد

سوره توبه (9): آیه 12

کفر «ابن تیمیه» اجماعی است!

ما خودمان در بحث های ماهواره ای، وقتی می بینیم که این وهابی ها دارند قدری بی حیایی می کنند، ما می آییم حرفهای علمای بزرگ اهل سنت را در نفاق و کفر «ابن تیمیه» مطرح می کنیم. حتی کلام «حصنی دمشقی» را که ادعای اجماع می کند بر کفر «ابن تیمیه» را نقل می کنیم که می گوید:

«فصار کفره مجمعاً علیه»

کفر «ابن تیمیه» اجماعی است.

دفع شبه من شبه و تمرد، حصنی دمشقی ج1 ص45

این طرح نظرات علمای اهل سنت، اینها را آتش می زند و جگر و قلب و مغز اینها را می سوزاند. و این یکی از بهترین راه های ساکت کردن وهابی هاست. زیرا «ابن تیمیه» برای وهابیت، از خطوط فوق قرمز است، لذا هر کجا که احساس بکنند ما وارد می شویم، از بی حیایی های خود دست می کشند.

«ابن تیمیه» از هفتاد و سه فرقه اسلامی خارج است!

ما قبلاً برخی از این نظرات علمای اهل سنت را در مورد انحراف «ابن تیمیه»، مطرح کرده ایم که به عنوان نمونه، جناب «سبکی»، که از استوانه های علمی اهل سنت است، در مورد انحراف «ابن تیمیه» می گوید:

«لما احدث ابن تيمية ما احدث في اصول العقائد ونقض من دعائم الاسلام الاركان والمعاقد بعدا ان كان مستترا بتبعية الكتاب والسنة مظهرا انه داع الي الحق هاد الي الجنة فخرج عن الاتباع الي الابتداع وشذ عن جماعة المسلمين بمخالفة الاجماع ... فلم يدخل في فرقة من الفرق الثلاثة والسبعين التي افترقت عليها الامة ...»

ابن تیمیه بدعت هایی در اصول عقائد گذاشته و پایه های اسلامی و ارکان دینی را نابود کرده و به مردم چنین وانمود کرده که ایشان به حق دعوت می کند و حال آن که ابن تیمیه بدعت گذار است تا این که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) متابعت کرده باشد و با اجماع مسلمین مخالفت نموده. ابن تیمیه با این کارش ابن تیمیه از هفتاد و سه فرقه هم بیرون رفت. یعنی اگر حتی کسی بگوید ابن تیمیه رافضی است یا این که از خوارج است را هم شامل نمی شود و از همه این فرق خارج است .

سبکی ، الدرر المضیه فی الرد علی ابن تیمیه ، ص 7

یعنی «ابن تیمیه» نه سنی است، نه شیعه است، نه از خوارج است، نه از نواصب است و... بلکه از دایره اسلامی بیرون است!

«شیطان» امام «ابن تیمیه»!

یا تعبیر «حصنی دمشقی» این است که درباره «ابن تیمیه» می گوید:

«إمامُهُ الشَّيطان...»

امام و پیشوای ابن تیمیه شیطان است.

دفع شبه من شبه و تمرد، حصنی دمشقی ج1 ص 95

البته من این سخن آقای حصنی را قبول ندارم. زیرا این «ابن تیمیه» بود که امام شیطان بود! ما در روایات داریم که شیطان از بعضی ها قرض می گیرد. و «ابن تیمیه» از آنهائی است که شیطان از او قرض می گیرد. چون افسادی که «ابن تیمیه» داشت، شاید شیطان هم به ذهنش نمی رسید!

اخیراً برخی از شیعیان کویت یک کتاب کوچکی نوشته اند، در مورد نظرات علمای اهل سنت، در مورد «ابن تیمیه»، با نام «اقوال علمای اهل سنت فی ابن تیمیه» که خوب است دوستان ببینند. این کتاب در اینترنت هم است.

توهین صریح «ابن تیمیه» به اهل سنت!

«ابن تیمیه» کسی است که در «منهاج السنة» و یا «مجموع فتاوی» و... سخنان فراوانی دارد بر ضد قرآن و اهل سنت. او تمام اهل سنت را چه شافعی، چه حنفی، چه مالکی، و چه حنبلی؛ همه را کافر می داند:

«وَأَصْلُ الْمَذْهَبِ إِنَّمَا ابْتَدَعَهُ زَنَادِقَةٌ مُنَافِقُونَ، مُرَادُهُمْ إِفْسَادُ دِينِ الْإِسْلَامِ»

اصلا این مذهب؛ مذهب حنفی و حنبلی و مالکی و شافعی؛ اینها را «زندیقها» و «منافقون» تأسیس کرده اند! و مرادشان فاسد کردن دین اسلام است.

منهاج السنه ج6 ص 303

وی در جای دیگری به صراحت می گوید:

«فَإِنَّهُ مَتَى اعْتَقَدَ أَنَّهُ يَجِبُ عَلَى النَّاسِ اتِّبَاعُ وَاحِدٍ بِعَيْنِهِ مِنْ هَؤُلَاءِ الْأَئِمَّةِ دُونَ الْإِمَامِ الْآخَرِ فَإِنَّهُ يَجِبُ أَنْ يُسْتَتَابَ، فَإِنْ تَابَ وَإِلَّا قُتِلَ.»

اگرکسی معتقد باشد که از بین این ائمه فقط پیروی از یکی از آنها واجب است نه دیگران؛ واجب است چنین شخصی توبه داده شود اگر توبه نکرد باید کشته شود.

الفتاوی الکبری ج2 ص 449

اگر این مطالب «ابن تیمیه»، به گوش آنهائی که از وی دفاع می کنند برسد، شاید متذکر شوند. شاید آنگونه که خلبان اردنی را آتش زدند، آتش نمی زدند. چون آنها اول فتاوای ابن تیمیه را خواندند و بعد آن خلبان را آتش زدند.

همین چند هفته قبل، تعدادی از شیعیان را بنزین ریختند و زنده زنده آتش زدند و سوزاندند. قبل از آتش زدن، آن طرف برگشت و فتوای ابن تیمیه را خواند و گفت که ما طبق فتوای ابن تیمیه عمل می کنیم!

در حقیقت، جنایاتی که الآن هم در جهان اسلام ، توسط داعشی ها و تکفیری ها صورت می گیرد، همه مستند می شود به سخنان «ابن تیمیه».

لذا با این جایگاهی که «ابن تیمیه» در نزد اهل سنت و وهابیت دارد، ما هر کجا که می خواهیم اهم شبهات را پاسخ بدهیم، در ابتدا می رویم سراغ «ابن تیمیه» و سخن او را در زمینه شبهه مورد نظر بیان می کنیم.

نظر «ابن تیمیه» در مورد «تقیه»

«ابن تیمیه» در کتاب «منهاج السنه»، در همان اوایل جلد اول، در موارد متعددی، «شیعه» را به «یهود» و «نصاری» تشبیه می کند و مواردی از وجه شبه شیعه به یهودی ها و مسیحی ها را بیان می کند. وی یکی از آن مورد را «تقیه» می شمارد و می گوید:

«وَ مِثْلُ اسْتِعْمَالِهِمُ التَّقِيَّةَ، وَ إِظْهَارِ خِلَافِ مَا يُبْطِنُونَ مِنَ الْعَدَاوَةِ مُشَابَهَةً لِلْيَهُودِ»

شیعیان مثل یهودیان، تقیه را استعمال می کنند. و خلاف آن عداوتی را که نسبت به مسلمانان در دل دارند، اظهار می کنند.

منهاج السنه، ج1، ص 38

در جای دیگر این کتاب می گوید:

«وَ أَمَّا الرَّافِضَةُ، فَأَصْلُ بِدْعَتِهِمْ عَنْ زَنْدَقَةٍ، وَ إِلْحَادٍ، وَ تَعَمُّدُ الْكَذِبِ كَثِيرٌ فِيهِمْ، وَ هُمْ يُقِرُّونَ بِذَلِكَ حَيْثُ يَقُولُونَ: دِينُنَا التَّقِيَّةُ، وَ هُوَ أَنْ يَقُولَ أَحَدُهُمْ بِلِسَانِهِ خِلَافَ مَا فِي قَلْبِهِ، وَ هَذَا هُوَ الْكَذِبُ وَ النِّفَاقُ»

اصل و ریشه بدعتهای شیعیان، زندقه و الحاد و کفر است. و عمداً دروغ گفتن در میان ایشان زیاد است و خودشان هم به این مسئله اقرار دارند چرا که می گویند دین ما تقیه است! تقیه یعنی کسی سخنی را بر خلاف آنچه در دل دارد بر زبان جاری کند. و این همان دروغ و نفاق است.

منهاج السنه، ج1، ص 68

در جای دیگر این کتاب، اینگونه به شیعه می تازد:

«وَ عَامَّةُ عَلَامَاتِ النِّفَاقِ وَ أَسْبَابِهِ لَيْسَتْ فِي أَحَدٍ مِنْ أَصْنَافِ الْأُمَّةِ أَظْهَرَ مِنْهَا فِي الرَّافِضَةِ، حَتَّى يُوجَدَ فِيهِمْ مِنَ النِّفَاقِ الْغَلِيظِ الظَّاهِرِ مَا لَا يُوجَدُ فِي غَيْرِهِمْ. وَ شِعَارُ دِينِهِمْ التَّقِيَّةُ الَّتِي هِيَ أَنْ يَقُولَ بِلِسَانِهِ مَا لَيْسَ فِي قَلْبِهِ، وَ هَذَا عَلَامَةُ النِّفَاقِ.»

نشانه ها و اسباب نفاق، در هیچ صنفی از اصناف امت اسلامی، به اندازه مذهب شیعه وجود ندارد. حتی نفاق شدید و آشکاری که در شیعه هست، در غیر شیعه وجود ندارد. و اساساً شعار دینشان تقیه است. تقیه یعنی سخنی را بر خلاف آنچه در دل داری بر زبان جاری کنی و این نشانه نفاق است.

منهاج السنه، ج7، ص 151

در جائی دیگر می گوید:

«رَأْسُ مَالِ الرَّافِضَةِ التَّقِيَّةُ، وَهِيَ أَنْ يُظْهِرَ خِلَافَ مَا يُبْطِنُ كَمَا يَفْعَلُ الْمُنَافِقُ»

اساس تمایلات شیعه، تقیه است. و تقیه این است که خلاف آنچه در دل پنهان داری، اظهار کنی. همانگونه که منافق انجام می دهد.

منهاج السنه، ج6، ص 421

یکی از ترفندهای همیشگی «ابن تیمیه»، این است که وقتی می خواهد دروغی را به مخاطب خود بباوراند، می گوید: «اهل العلم» اینگونه گفتند..!، «ائمه دین» اینگونه گفتند..!، «اجماع اهل العلم» این است...! یعنی می آید به حرف دروغ و خلاف خودش، یک رنگ اجماعی می زند.

معمولاً وقتی کسی بخواهد دروغی را به دیگران بقبولاند، می آید و آن سخن را به بزرگان مورد قبول او نسبت می دهد. فلان آیه الله اینچنین گفت...! امام صادق اینچنین گفت...! چون این افراد مورد قبول جامعه هستند، می آید و از طریق اینها می خواهد که دروغ خود را به خورد جامعه بقبولاند.

افشای دروغ «ابن تیمیه» در حدیث «طیر»!

«ابن تیمیه» هم از این قماش افراد است. یکی از روشهایی که او دارد مخصوصاً در منهاج السنه خودش، حرفی را که نقل می کند، در مورد صحت آن سخن، ادعای اجماع می کند. یا بعضاً دروغ های بسیار شاخ دار را به بزرگان دین نسبت می دهد که انسان تعجب می کند! به عنوان نمونه، وی در «منهاج السنه» می نویسد:

«أَنَّ حَدِيثَ الطَّائِرِ مِنَ الْمَكْذُوبَاتِ الْمَوْضُوعَاتِ عِنْدَ أَهْلِ الْعِلْمِ، وَ الْمَعْرِفَةِ بِحَقَائِقِ النَّقْلِ»

همانا حدیث طیر، در نزد اهل علم و معرفت به حقایق روایات، از دروغ ها و از جعلیات است.

منهاج السنه، ج7، ص 371

این در حالی است که حدیث «طیر» از احادیث مشهور بین اهل سنت و شیعه است. اگر نگوئیم متواتر است، حداقل مستفیض است. و یکی از بهترین فضیلتهای امیرالمؤمنین است. در حقیقت با این روایت ثابت می شود که محبوب ترین خلائق در نزد خدای متعال، امیرالمؤمنین است:

«عَن انَسِ بنِ مالِک قالَ كَانَ عِنْدَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ طَيْرٌ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي هَذَا الطَّيْرَ، فَجَاءَ عَلِيٌّ فَأَكَلَ مَعَهُ»

انس بن مالک می گوید: روزی در نزد رسول خدا مرغ بریانی قرار داشت، پس پیغمبر فرمود: بارخدایا! محبوب ترین مخلوق خودت را به سوی من بفرست تا با من این مرغ را بخورد. پس علی وارد شد و با پیغمبر آن مرغ را خوردند.

سنن ترمذی، ج5، ص 636، ح3721؛ جامع الاصول جزری، ج8، ص 653، ح6494؛ البدایه و النهایه، ج7، ص 354؛ سبل الهدی و الرشاد، ج7، ص 191

«ابن تیمیه» می گوید که این حدیث «طیر» دروغ است. و دروغ بودن را هم به اهل علم و معرفت نسبت می دهد و یکی از آن اهل علم و معرفت به حدیث را «حاکم نیشابوری» بیان می کند و می گوید:

«وَ سُئِلَ الْحَاكِمُ عَنْ حَدِيثِ الطَّيْرِ فَقَالَ: لَا يَصِحُّ»

از حاکم نیشابوری در مورد این حدیث سؤال شد، گفت: صحیح نیست!

منهاج السنه، ج7، ص 372

این دروغ بزرگ «ابن تیمیه» در حالی است که محقق کتاب منهاج السنه، مچ ابن تیمیه را گرفته و او را رسوا ساخته و در پاورقی آورده است که این روایت را حاکم نیشابوری نقل کرده است و تصحیح نیز نموده است:

«هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَى شَرْطِ الشَّيْخَيْنِ وَ لَمْ يُخْرِجَاهُ، وَ قَدْ رَوَاهُ عَنْ أَنَسٍ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ زِيَادَةً عَلَى ثَلَاثِينَ نَفْسًا، ثُمَّ صَحَّتِ الرِّوَايَةُ عَنْ عَلِيٍّ وَ أَبِي سَعِيدِ الْخُدْرِيِّ وَ سَفِينَةَ»

این حدیث بنابر شرط مسلم و بخاری صحیح است ولی نقل نکرده اند. در حالی که جماعتی از اصحاب که بیش از سی نفر می شوند، این روایت را از انس، نقل کرده اند. سپس این روایت از علی، ابوسعید خدری و سفینه نیز با سند صحیح نقل شده است.

المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 141، ح 4650

«ابن تیمیه» حرانی دروغ پرداز، می گوید که این حدیث را هیچ کسی نقل نکرده است. ولی شما مشاهده می کنید که «حاکم» می گوید که بیش از سی نفر این حدیث را از «انس بن مالک» نقل کرده اند. حتی طرق دیگری غیر از «انس» را برای این روایت ذکر کرده است. مثل امیرالمؤمنین، ابوسعید خدری و سفینه.

«هیثمی» نیز این روایت «طیر» را نقل می کند و در پایان می گوید:

«رَوَاهُ الْبَزَّارُ وَ الطَّبَرَانِيُّ بِاخْتِصَارٍ، وَ رِجَالُ الطَّبَرَانِيِّ رِجَالُ الصَّحِيحِ غَيْرَ فِطْرِ بْنِ خَلِيفَةَ، وَ هُوَ ثِقَةٌ»

این روایت را بزار و طبرانی نقل کرده اند و رجال طبرانی رجال صحیحی هستند به غیر از فطر ابن خلیفه که او نیز ثقه است.

مجمع الزوائد، ج9، ص 126، ح 14726

«ذهبی» نیز در «تاریخ الاسلام» بعد از نقل حدیث، می نویسد:

 «هذه الحكاية سندها صحيح»

سند این روایت طیر، صحیح است.

تاریخ الاسلام، ج28، ص 127

«طبرانی» نیز این روایت را با سند صدر در صد صحیح نقل کرده است.

«حَدَّثَنَا عُبَيْدٌ الْعِجْلُي، ثنا إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعْدٍ الْجَوْهَرِيُّ، ثنا حُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثنا سُلَيْمَانُ بْنُ قَرْمٍ، عَنْ فِطْرِ بْنِ خَلِيفَةَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نُعْمٍ، عَنْ سَفِينَةَ، مَوْلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أُتِيَ بِطَيْرٍ، فَقَالَ: «اللهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِيَ مِنْ هَذَا الطَّيْرِ»، فَجَاءَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ»

عبدالرحمن بن ابی نعیم از سفینه نقل کرده است که روزی پیامبر مرغی را آورد و گفت: خدایا محبوب ترین مخلوق خودت را به سوی من بفرست تا با من این مرغ را بخورد. پس علی وارد شد.

المعجم الکبیر، ج7، ص 82، ح 6437

لذا عزیزان این نکته را توجه داشته باشند که یکی از ترفندهایی که امروز وهابی ها دارند، و از این امام شیطانشان، به یادگار برده اند، همین است که وقتی بخواهند مطلبی را به مخاطبشان بقبولانند، و به طرف تحکیم کنند، مطلب را نسبت می دهند به علما و محدثین و فقهاء بزرگ خودشان.

ابطال نظر «محمد بن عبدالوهاب» در مورد شرک بودن «توسل»

خود «محمد بن عبدالوهاب» را شما نگاه بکنید، وقتی می خواهد بگوید که «توسل» شرک است، ادعای اجماع بر این مسئله می کند:

«إجماع المذاهب كلهم، على أن من جعل بينه و بين الله وسائط يدعوهم، أنه كافر مرتد، حلال المال و الدم»

اجماع تمام مذاهب بر این است که کسی که بین خود و خدایش واسطه قرار می دهد و آنها را می خواند، کافر و مرتد است و مال و خونش حلال است.

الدررالسنیه فی الأجوبة النجدیه ج 10 ص 100؛ مجموعه مؤلفات محمد بن عبدالوهاب، ج5، ص 147

این ادعای اجماع بر بطلان توسل، در حالی است که «توسل» یک امر قرآنی است. خداوند متعال در سوره «مائده» می فرماید:

]يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ وَ جاهِدُوا في‏ سَبيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ[

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد پرهيزگارى پيشه كنيد و وسيله‏اى براى تقرب به خدا انتخاب نمائيد و در راه او جهاد كنيد باشد كه رستگار شويد.

سوره مائده(5): آیه 35

در سوره «اسراء» نیز اینگونه می فرماید:

]أُولئِكَ الَّذينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى‏ رَبِّهِمُ الْوَسيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَب[

آنها كسانى هستند كه خودشان وسيله‏اى (براى تقرب) به پروردگارشان مى‏طلبند، وسيله‏اى هر چه نزديكتر

سوره اسراء(17): آیه 57

یا در سوره مبارکه «یوسف» آمده است که:

]قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ _ قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيم[

گفتند پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطاكار بوديم. گفت به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى‏طلبم كه او غفور و رحيم است‏.

سوره یوسف(12): آیه 97

و همچنین در سوره مبارکه «نسآء» می فرماید:

]وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه‏ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً[

ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر به اين منظور كه به فرمان خدا از وى اطاعت شود، و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم مى‏كردند (و فرمانهاى خدا را زير پا مى‏گذاردند) به نزد تو مى‏آمدند و از خدا طلب آمرزش مى‏كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى‏كرد خدا را توبه‏پذير و مهربان مى‏يافتند.

سوره نسآء(4): آیه 64

بنابراین همان گونه که ملاحظه می کنید، بحث توسل، و جواز توسل، یک مسئله قرآنی است که آیات متعددی بر این مسئله دلالت می کند. و این آقا که با قاطعیت می گوید که اجماع مذاهب بر این است که توسل شرک است، حرف بی اساس و بی منطق و ترفندی است برای اقناع مخاطب.

«محمد بن عبدالوهاب»، این روش ننگین را، از استادش «ابن تیمیه» به ارث برده است که وقتی دروغ می گوید، دروغ بزرگ می گوید، بعد آن را به بزرگان هم نسبت می دهد تا مطلب خودش را به مخاطب خود بقبولاند.

ما این بحث ها، و شبهاتی که وهابیت در مورد «تقیه» دارند را، طبقه بندی کرده ایم که ان شاءالله به مرور می خوانیم. در ادامه خواهیم گفت که ما در قرآن آیاتی داریم برای اثبات مشروعیت تقیه و اینکه اصلاً بحث تقیه، بحث شیعه و سنی نیست بلکه یک بحث قرآنی است. و همچنین در «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» روایاتی در مشروعیت «تقیه» داریم که بیان خواهیم کرد.

بالاتر از همه اینها، ما روایات صریحی داریم که پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) تقیه را به کار می بردند. یعنی در حقیقت، قبل از آنکه شیعه، «تقیه» را رعایت کند، خود نبی مکرم اسلام پیش قراول عمل به تقیه بوده است. قرآن هم که می فرماید:

]لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ[

براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود.

سوره احزاب(33): آیه 21

ماشاید متجاوز از پنجاه مورد از صحابه داریم، که تقیه را به کار می بردند. با همه اینها، این «ابن تیمیه» می گوید که: شعار شیعیان، تقیه است، تقیه هم نفاق است منافق هم واجب القتل است!

والسلام علیکم ورحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه دوم  22/ 06/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (2) – مشروعیت تقیه در قرآن، سنت و سیره صحابه!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در رابطه با «تقیه» بود، که عرض کردیم یکی از شبهاتی که وهابیت از دیر زمان، متوجه فرهنگ تشیع کرده اند، اعتقاد شیعه به «تقیه» است. این آقایان تقیه را نفاق می دانند، و از این طریق شیعه را منافق، منافق هم قتلش واجب، پس نتیجه می گیرند که شیعه قتلش واجب است! در حقیقت، یکی از اسباب تکفیر، که در دست وهابیت است، همین مسئله «تقیه» است.

در جلسه دیروز، عباراتی را از «ابن تیمیه حرانی»، که در حقیقت رهبر و نظریه پرداز وهابیت است، و وهابیت در حد پیغمبر، بلکه بالاتر از پیغمبر به او عقیده دارند، را عرض کردیم.

ما برای اینکه مسئله تقیه، خوب برای آقایان مشخص شود، مجبور هستیم که برخی مطالب و نکته های کلیدی را مدام تکرار کنیم تا مسئله در ذهن عزیزان باشد.

نکته اول: مشروعیت «تقیه» در قرآن کریم:

نکته اول این است که همانگونه که دیروز هم اشاره کردیم، «تقیه» یک بحث قرآنی است. و هیچ ارتباطی به شیعه و سنی ندارد.

آیه اول: خدای متعال در سوره «آل عمران» به صراحت می فرماید:

]لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة[

افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند، و هر كس چنين كند، هيچ رابطه‏اى با خدا ندارد (و پيوند او بكلى از خدا گسسته مى‏شود)، مگر اينكه از آنها به پرهيزيد (و به خاطر هدفهاى مهم ترى تقيه كنيد.)

سوره آل عمران(3): آیه 28

این آیه در حقیقت می فرماید که زیر بار حکومت کفر رفتن حرام است، مگر اینکه از روی تقیه باشد! اظهار محبت به کفار حرام است، مگر از روی تقیه!

در ادامه مباحث، تقسیم بندی تقیه را خدمت دوستان عرض خواهیم کرد که، ما «تقیه خوفی» دایم و «تقیه مداراتی». این آیه هم تقیه خوفی را شامل می شود و هم تقیه مداراتی را.

یک نفر از کفار می ترسد، به جانش، به مالش و به آبرویش از او می ترسد، لذا به او اظهار مودت می کند، یعنی تقیه خوفی، قرآن می گوید که اشکالی ندارد. یا نه، اظهار محبت می کند تا آنها را نرم کند برای جذب به اسلام، یعنی تقیه مداراتی، اطلاق این آیه، هر دو را شامل می شود.

آیه دوم: این آیه در رابطه با جناب «عمار» است. می فرماید:

]مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان[

کسانی که بعد از ایمانشان به خدا کافر شوند (مجازات می شوند) بجز آنها که تحت فشار واقع شده اند در حالی که قلبشان با ایمان، آرام است.

سوره نحل(16): آیه 106 ‏

این آیه صراحت دارد در اظهار کفر انسان با ایمان از روی تقیه. شما می گوئید که شیعیان از روی تقیه پشت سر اهل سنت نماز می خوانند، و این درست نیست! خب شما آیه قرآن را ببینید که می گوید اگر کسی از روی تقیه، و برای حفظ جانش، کلمه کفر را بر زبان جاری کند، ایرادی ندارد.

این آیه مطلق هم هست.می فرماید: «مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان»؛ فرقی نمی کند که از چه کسی مکره بشود، هم تقیه از کفار را می گیرد و هم از دیگر مسلمانان را. در حقیقت این آیه یک ملاکی را به ما می دهد. و آن خوف بر جان و مال و... است. از هر کس که باشد فرقی نمی کند.

شارع مقدس می گوید که شراب نخورید چون مست کننده است. این مست کردن یک ملاک است. و تمام موارد را شامل می شود. خمر باشد، نبیذ باشد و یا عسیر باشد، فرقی نمی کند. وقتی مست کنندگی آن ثابت شد، حرمتش ثابت می شود.

فتوای لجنه دائم افتاء عربستان، بر مشروعیت تقیه!

«اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الإفتاء» بالاترین مقام فتوای وهابیت در کره زمین است. یعنی تمام وهابیت، مسائل شرعی خودشان را از این مرکز سؤال می کنند. در رأس این لجنه هم، «مفتی اعظم» قرار دارد. می نویسد:

«إن اعترض عليه المصلون بالمسجد و خشي أن تحدث فتنة من وضع يده اليمنى على اليسرى في الصلاة و أن ينشأ عن ذلك ضرر ترك القبض أرسل يديه اتقاء للفتنة و الضرر، و لا يجوز له أن يتخلف عن الجماعة و يصلي في بيته»

فردی وارد مسجدی می شود و می ترسد که از قرار دادن دست راست بر روی دست چپ (تکتف) فتنه ای و مشکلی برای او ایجاد بشود، و ضرری متوجه او بشود، در اینجا باید دست باز نماز بخواند، تا ضرری متوجه او نشود. و جایز نیست که از جماعت تخلف کند و در خانه اش نماز بخواند.

فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء، ج6، ص 383

آیه سوم: خداوند متعال در سوره «غافر» می فرماید:

]وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَه...[

و مرد مؤمنی از فرعونیان که ایمان خود را پنهان می داشت گفت...

سوره غافر(40): آیه 28

نکته دوم: مشرو عیت «تقیه» در روایات:

در کنار آیات قرآن کریم که به صراحت مسئله تقیه را مطرح کرده بود و به آن مشروعیت بخشیده بود، روایات فراوانی از شیعه و سنی نیز داریم که بر مشروعیت تقیه دلالت دارند. که به بخشی از این روایات اشاره می کنیم:

الف) روایات شیعه

روايات بسياري از طريق اهل بيت (علیهم السلام) درباره «تقيه» وارد شده است كه از حد استفاضه تجاوز مي‌كند؛ اگر نگوييم كه به حد تواتر معنوي مي‌رسد. تا جايي كه مرحوم «شيخ حر عاملي» (رضوان الله تعالي عليه) در كتاب وسائل الشيعه، 128 روايت را در ضمن 13 باب جمع آوري كرده است. از ميان اين همه روايت به طور اختصار فقط به چند روايت اشاره مي‌كنيم:

حضرت امام صادق (سلام الله علیه) فرمودند:

«إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه‏»

همانا نُه دهم (90%) دین در تقیه است. و کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.

كافی، ج‏2، ص217، باب التقیه، ح2

حضرت امام باقر (سلام الله علیه) فرمودند:

«التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»

تقیه‏ جزء دین من، و دین پدران من است و کسی که تقیه ندارد، ایمان ندارد.

كافي، ج‏2، ص 219، باب التقیه، ح12

 

ب) روایات اهل سنت:

در کنار روایات شیعه بر مشروعیت تقیه، ما چند نمونه هم از کتب اهل سنت انتخاب کردیم. به عنوان نمونه، «بخاری» نقل کرده است که عایشه همسر پیامبر، از ایشان سؤال می کند که آیا «حجر اسماعیل»، داخل در «بیت» است یا نیست؟

دوستانی که حج مشرف شده اند می دانند که خانه خدا به صورت یک چهارگوش است که در قسمت غربی آن، محوطه ای به اندازه بیست متر مربع هست، که به آن «حجر اسماعیل» می گویند. در طواف به دور خانه خدا، همه معتقد هستند که طواف باید بیرون حجر اسماعیل باشد. و اگر طواف داخل «حجر» باشد، طواف باطل است. زیرا حجر اسماعیل جزء خانه خدا است. و طواف در درون خانه خدا صحیح نیست.

روایت «صحیح بخاری»:

«عایشه» می گوید که از پیامبر پرسیدم که آیا حجر اسماعیل، جزء «بیت» است یا جزء «بیت» نیست؟ پیامبر در جواب من فرمود: بله جزء بیت است. گفتم: پس چرا دستور نمی دهید که آن را داخل در «بیت» بکنند؟ پیغمبر فرمود:

«يَا عَائِشَةُ، لَوْلاَ أَنَّ قَوْمَكِ حَدِيثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِيَّةٍ لَأَمَرْتُ بِالْبَيْتِ، فَهُدِمَ، فَأَدْخَلْتُ فِيهِ مَا أُخْرِجَ مِنْهُ»

پیغمبر اکرم به عایشه فرمود: ای عایشه! اگر قوم تو تازه از جاهلیت به اسلام در نیامده بودند، دستور می دادم تا خانه خدا را خراب بکنند و حجر اسماعیل را که از خانه خارج شده را در بیت داخل می کردم.

صحیح بخاری، ج2، ص 574، باب فضل مکه و بنیانها، ح 1509

پیغمبر اکرم از ترس قوم عایشه، دستور به تخریب حجر اسماعیل نمی دهد! آیا این عمل پیغمبر، تقیه نیست!؟ حضرت می فرماید که «حجر اسماعیل» جزء «بیت» است و باید هم داخل «بیت» بشود، ولی من از ترس اینکه قوم تو به جاهلیت برنگردند، به این تکلیف شرعی خودم، عمل نمی کنم!

لذا ما در تاریخ می بینیم که وقتی «عبدالله بن زبیر» بر مکه مسلط شد، اولین کاری که انجام داد این بود که خانه خدا را ویران کرد و «حجر اسماعیل» را داخل در «بیت» کرد. سپس گفت: مردم در زمان پیغمبر، تازه مسلمان بودند و احتمال داشت که از دین بیرون بروند؛ ولی الآن دیگر اینچنین موقعیتی نیست.

بعدها وقتی «حجاج بن یوسف ثقفی» (علیه لعائن الله)، بر مکه مسلط شد، خانه خدا را ویران کرد و حجر اسماعیل را دوباره از خانه خدا جدا کرد. حکام بعدی که آمدند، دیگر به خانه خدا دست نزدند.

روایت «ابن ابی شیبه» در «المصنف»:

«ابن ابی شیبه»، متوفای 235 هجری، استاد «بخاری» هم نقل کرده است:

«لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ»

هر کس تقیه نداشته باشد، ایمان ندارد.

المصنف، ج6، ص 474، ح 33045

روایت «سیوطی» در «جامع الأحادیث»:

«سیوطی» هم از نبی مکرم نقل کرده است که فرمود:

«لا دينَ لِمَن لا تَقيَّةَ لَه»

هر کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.

جامع الاحادیث سیوطی، ج8، ص 281، ح 26050

روایت «متقی هندی» در «کنزل العمال»:

«متقی هندی» از وجود مقدس امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) نقل کرده است که فرمود:

«لا دينَ لِمَن لا تَقيّة لَه»

هر کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.

کنزل العمال متقی هندی، ج3، ص 43، ح 5665

روایت «ابن ماجه» در «سنن»:

در «سنن ابن ماجه» از «ابوذر غفاري» روايت شده است که رسول خدا فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ قَدْ تَجَاوَزَ عَنْ أُمَّتِي الْخَطَأَ، وَ النِّسْيَانَ، وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ»

همانا خداوند خطا و فراموشی را از امت من برداشته است و نیز آنچه که برآن اجبار بشوند.

سنن ابن ماجه، ج1، ص 659، باب طلاق المکره و الناسی، ح 2043

پس بنابراین: قرآن، «تقیه» را تثبیت می کند. «سنت» نیز «تقیه» را تثبیت می کند. و در این مسئله هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد.

نکته سوم: مشروعیت «تقیه» در سیره صحابه:

«ابوهریره» که گل سرسبد صحابه است، و بیش از 5 هزار روایت در منابع اهل سنت دارد، یعنی یک سوم روایات اهل سنت، از ابوهریره است، و اگر آقایان بخواهند روایات ابوهریره را از کتب خود حذف بکنند، مثل شیر بی یال و دم می شود.

تقیه «ابوهریره» از «عمر بن خطاب»:

«ابوهریره» می گوید:

«حفظت عن رسول الله وعاءين فأما أحدهما فبثثته و أما الآخر فلو بثثته قطع هذا البلعوم»

از رسول خدا دو ظرف پر از حديث حفظ نموده‌ام كه هر آنچه تاكنون روايت كرده‌ام يكي از اين دو ظرف بوده است كه اگر بنا باشد ظرف ديگر را نيز بگشايم گردنم زده خواهد شد!

صحیح بخاری، ج1، ص 56، باب حفظ علم، ح 120

«ابن عساکر» نیز از «ابوهریره» نقل کرده است که گفت:

«إني لا حدث أَحَادِيثَ لَوْ تَكَلَّمْتُ بِهَا فِي زَمَانِ عُمَرَ أَوْ عِنْدَ عُمَرَ لَشَجَّ رَأْسِي»

من احادیثی در سینه دارم که اگر در زمان عمر و یا در حضور عمر به زبان می آوردم، سرم را می شکافت.

تاریخ مدینه دمشق، ج67، ص343؛ سیر اعلام النبلاء، ج2، ص 601؛ البدایه و النهایه، ج8، ص 107

آیا این عمل «ابوهریره»، تقیه نیست!؟ کتمان احادیث، و عدم نقل آنها از ترس عمر، تقیه هست یا نیست؟

تقیه جالب «عبدالله بن مسعود»:

«ابن حزم آندلسی» از «عبدالله بن مسعود» نقل کرده است که گفت:

«مَا مِنْ ذِي سُلْطَانٍ يُرِيدُ أَنْ يُكَلِّفَنِي كَلاَمًا يَدْرَأُ عَنِّي سَوْطًا أَوْ سَوْطَيْنِ إِلاَّ كُنْت مُتَكَلِّمًا بِهِ»

اگر صاحب قدرتی مرا مجبور کند که حرفی را بزنم تا بدینوسیله از دست یک یا دو تازیانه او در امان بمانم، چنین حرفی را خواهم زد.

المحلی ابن حزم، ج 8، ص 336

این نکاتی که عرض شد، در حقیقت چهارچوب درس ما هست تا آخر. یعنی «تقیه در قرآن»، «تقیه در سنت»، «تقیه در سیره صحابه»؛ سعی می کنیم مدام این چهارچوب را تکرار کنیم تا ملکه ذهن آقایان بشود.

نظر «ابن تیمیه» درباره تقیه شیعه

«ابن تیمیه» وقتی به شیعه می رسد، می گوید که شیعیان همانند «یهود» هستند. یهودی ها «تقیه» دارند، شیعیان هم تقیه دارند! همانطور که زندقه و ملحدین، عمداً دروغ می گویند، شیعیان هم عمداً دروغ می گویند!

«وَ أَمَّا الرَّافِضَةُ، فَأَصْلُ بِدْعَتِهِمْ عَنْ زَنْدَقَةٍ، وَ إِلْحَادٍ، وَ تَعَمُّدُ الْكَذِبِ كَثِيرٌ فِيهِمْ، وَ هُمْ يُقِرُّونَ بِذَلِكَ حَيْثُ يَقُولُونَ: دِينُنَا التَّقِيَّةُ، وَ هُوَ أَنْ يَقُولَ أَحَدُهُمْ بِلِسَانِهِ خِلَافَ مَا فِي قَلْبِهِ، وَ هَذَا هُوَ الْكَذِبُ وَ النِّفَاقُ»

اصل و ریشه بدعتهای شیعیان، زندقه و الحاد و کفر است. و عمداً دروغ گفتن در میان ایشان زیاد است و خودشان هم به این مسئله اقرار دارند چرا که می گویند دین ما تقیه است! تقیه یعنی کسی سخنی را بر خلاف آنچه در دل دارد بر زبان جاری کند. و این همان دروغ و نفاق است.

منهاج السنه، ج1، ص 68

در جای دیگر این کتاب، اینگونه به شیعه می تازد:

«وَ عَامَّةُ عَلَامَاتِ النِّفَاقِ وَ أَسْبَابِهِ لَيْسَتْ فِي أَحَدٍ مِنْ أَصْنَافِ الْأُمَّةِ أَظْهَرَ مِنْهَا فِي الرَّافِضَةِ، حَتَّى يُوجَدَ فِيهِمْ مِنَ النِّفَاقِ الْغَلِيظِ الظَّاهِرِ مَا لَا يُوجَدُ فِي غَيْرِهِمْ. وَ شِعَارُ دِينِهِمْ التَّقِيَّةُ الَّتِي هِيَ أَنْ يَقُولَ بِلِسَانِهِ مَا لَيْسَ فِي قَلْبِهِ، وَ هَذَا عَلَامَةُ النِّفَاقِ.»

نشانه ها و اسباب نفاق، در هیچ صنفی از اصناف امت اسلامی، به اندازه مذهب شیعه وجود ندارد. حتی نفاق شدید و آشکاری که در شیعه هست، در غیر شیعه وجود ندارد. و اساساً شعار دینشان تقیه است. تقیه یعنی سخنی را بر خلاف آنچه در دل داری بر زبان جاری کنی و این نشانه نفاق است.

منهاج السنه، ج7، ص 151

و در جائی دیگر می گوید:

«رَأْسُ مَالِ الرَّافِضَةِ التَّقِيَّةُ، وَ هِيَ أَنْ يُظْهِرَ خِلَافَ مَا يُبْطِنُ كَمَا يَفْعَلُ الْمُنَافِقُ»

اساس تمایلات شیعه، تقیه است. و تقیه این است که خلاف آنچه در دل پنهان داری، اظهار کنی. همانگونه که منافق انجام می دهد.

منهاج السنه، ج6، ص 421

این حرفهای «ابن تیمیه»، در حالی است که عرض کردیم هم قرآن «تقیه» را تثبیت می کند، هم «سنت» و هم «سیره صحابه»، «تقیه» را تثبیت می کند. ولی این آقا خودش را به دیوانگی زده است و شیعه را منافق می داند، چرا؟ چون شیعه اعتقاد به تقیه دارد.

آشنائی با کتاب «أصول مذهب الشيعة الإمامية الإثني عشرية»

بعد از «ابن تیمیه»، دیگر متعصبین اهل سنت و وهابیت، به میدان آمدند و به خاطر مسئله «تقیه»، شیعه را مورد حمله و هجوم قرار داده اند.

«ناصرالدین قفاری»، در کتاب « أصول مذهب الشيعة الإمامية الإثني عشرية» که در حقیقت رساله دکتری او بود. البته رساله دکتری تقریباً 1900 صفحه ای، که در زمان «ملک فهد»، رساله ممتاز عربستان شناخته شد، لذا چاپ کردند و در تمام کتابخانه های دنیا توزیع کردند.

می شود گفت که این کتاب در طول تاریخ، بی نظیرترین کتاب وهابیت بر ضد شیعه است. یعنی هر چه شبهه از قرن دوم و سوم تا قرن حاضر، بر ضد شیعه بوده، در این کتاب جمع شده و مطرح شده است.

حضرت آیةالله العظمی فاضل لنکرانی دو سال قبل از ارتحالشان، بنده را خواست، و فرمود که این کتاب، نزدیک ده سال است که چاپ شده است، ولی نه «حوزه» به این کتاب جواب داده، و نه «دانشگاه». تعبیر ایشان این بود که شما آستین بالا بزنید، از جده خودتان حضرت زهرا دفاع کنید، شما را کمک خواهند کرد.

ما حدود هشت سال، با یک گروه علمی خیلی قوی، تلاش کردیم و به این کتاب، در سه جلد جواب دادیم. این کتاب، به زبان عربی است و در سایت های مختلف هم موجود است. این سه جلد کتاب، در حقیقت محصول نزدیک به پنجاه سال عمر حوزوی من است. و ما هر چه در  توان داشتیم، در اینجا به کار بردیم.

البته دوستان ما ترجمه این سه جلد کتاب را هم انجام داده اند و الآن در حال ویرایش است، که امیدواریم بتوانیم امسال چاپ کنیم.

نظر «ناصرالدین قفاری» درباره تقیه شیعه

در هر صورت، این آقای «ناصرالدین قفاری»، در این کتاب «اصول مذهب الشیعه»، در مورد مسئله «تقیه» در عقیده شیعیان؛ می نویسد:

«ولذلك قرر أهل العلم من خلال معرفتهم بواقع الشيعة أن تقيتهم إنما هي الكذب والنفاق ليس إلا و قد تبينت لنا هذه الحقيقة من خلال (النص الشيعي) أيضًا. فأنت ترى أن التقية عندهم هي الكذب و النفاق، و مع هذا يعتبرون ذلك من الدين، بل هو الدين كله.

و أن حالهم من جنس حال المنافقين لا من جنس حال المكره الذي أكره و قلبه مطمئن بالإيمان»

اهل علم و معرفت به حقیقت مذهب شیعه، اذعان کرده اند که تقیه در شیعه، غیر از دروغ و نفاق، چیز دیگری نیست. و این حقیقت از خلال نصوص و روایات شیعه برای ما روشن شده است. و تو می بینی که تقیه در نزد شیعه، همان دروغ و نفاق است. با این همه، شیعیان، تقیه را از دین خود می شمارند. بلکه تمام دین را تقیه می دانند.

همانا حالات شیعه، حالات منافقین است. نه از جنس حال مکرهی که مورد اکراه واقع شده است در حالی که قلبش با ایمان آرام است.

أصول مذهب الشيعة الإمامية الإثني عشرية، ج2، ص 819

«قفاری» هم مثل «ابن تیمیه» وقتی می خواهد حرف دروغی را بگوید، تلاش می کند که این حرف دروغش را به علما نسبت بدهد، و از زبان آنها نقل بکند! می گوید: اجماع امت این است...؛ علمای علم و حدیث اینگونه می گویند...؛ و یا اینکه ادعای اجماع بکند!

این از ترفندهای وهابیت است که وقتی می خواهند دروغ شاخ داری را مطرح بکنند، به قدری این دروغ را آب و تاب می دهند، که حتی خودشان هم باور می کنند که دروغ نیست، بلکه راست است!

این کتاب «اصول مذهب الشیعه» قفاری، الآن کتاب درسی دانشگاه مدینه در مقطع ارشد است. دانشگاه مدینه، بزرگترین دانشگاه بین المللی دنیاست! «الجامعة الإسلامیة فی المدینة المنورة» که معتقد هستند حدود پانصد هزار دانشجو دارد! دوستانی که «مدینه» مشرف می شوند، این دانشگاه، حدود چهارده کیلومتر بیرون شهر مدینه، و در طرف کوه احد، و بعد از چاپخانه قرآن، قرار دارد.

قفاری می گوید: «و أن حالهم من جنس حال المنافقين»؛ وقتی یک دانشجوی وهابی، این عبارات سراسر کذب و شیطانی قفاری را می خواند، که حال شیعه، حال منافقین است؛ چه تصوری از شیعه خواهد داشت!؟ آیا جز این است که این دانشجو به همراه ده ها نفر دیگر، تحریک می شود، برای جنگ و جهاد با شیعه!

البته متأسفانه، نمونه هایی از این کلمات شیطانی قفاری، در کتاب های درسی حوزه های علمیه اهل سنت کشور ما نیز وجود دارد! که اگر روزی فرصت بشود، یک تحلیلی از کتابهای درسی حوزه های علمیه اهل سنت داخل کشور را برای عزیزان بیان خواهیم کرد.

اهل سنت گلستان، نسبت به وهابیت، از شیعیان داغ تر هستند!

البته این مسئله در همه جا نیست. در غرب کشور که اهل سنت شافعی مذهب هستند، این مطالب فاسد در کتابهایشان کم است. و یا در قسمت شمال شرق کشور و در استان گلستان، اهل سنت در آنجا، نسبت به وهابیت، از شیعیان داغ تر هستند. خیلی از حوزه های علمیه استان گلستان، آنتی وهابی هستند! حتی بچه های هشت، نه ساله خودشان را بر ضد وهابیت آموزش داده اند که عقایدشان را نقد بکنند. و اینها در نقد وهابیت، شاید از خیلی از فضلای ما، مسلط تر باشند.

حوزه علمیه اهل سنت استان گلستان، یک سایتی دارند به نام «عرفان آباد»؛ در این سایت به قدری زیبا، عقاید وهابیت نقد شده است، که انسان لذت می برد. من قاطعانه می گویم که نقدی که اینها از وهابیت دارند، از خیلی از حوزه های علمیه شیعه کشور ما، کاربردی تر است.

یکی از کلیپ هایی که در این سایت قرار داده شده است و خیلی هم جذاب است، این است که عده ای از زنان و دخترانی در حال بافتن فرش، زیر نظر استادشان، در حال آموزش نقد عقاید وهابیت هستند. هم فرش می بافند، و هم جواب سؤالات استاد را می دهند. بسیار زیبا و جذاب کار می کنند.

والسلام علیکم و رحمة الله 

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه سوم 24/ 06/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (1)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

بنای ما بر این شد که ان شاءالله سه روز هفته را فقه مقارن داشته باشیم با موضوع بررسی تقیه از منظر فرقین، و دو روز دیگر هفته را اختصاص بدهیم به جدیدترین شبهات وهابیت.

عزیزان اگر اطلاع پیدا کرده باشند، ماه مبارک رمضان امسال، شیخ «الأزهر»، آقای دکتر «احمد الطیب»، یک ماه تمام، در یک شبکه ماهواره ای، بر ضد شیعه صحبت کرد! یعنی از اول ماه مبارک رمضان، تا روز آخر، هر روز به مدت یک ربع، بیست دقیقه، علیه شیعه صحبت کرد که تا بحال سابقه نداشت که «الأزهر»، اینچنین وارد میدان مبارزه بر ضد شیعه بشود! البته روزهای آخر ماه مبارک، صحبتهای ایشان دیگر جنبه علمی خود را رنگ باخت و حالت حتاکی پیدا کرد.

نامه اعتراضی آیةالله العظمی مکارم شیرازی، به شیخ الأزهر مصر

ما هم، هر روز صحبتهای ایشان را می دیدیم و خلاصه صحبتهایش را برای آقایان مراجع معظم، گزارش می دادیم. بعد از اتمام ماه مبارک، نامه ای را با اشراف حضرت آیةالله العظمی مکارم شیرازی، تنظیم کردیم که خلاصه اش اینچنین است:

«به حضور شیخ الأزهر، دکتر احمد الطیب... خوشحالم بر اینکه بهترین تبریک خودم را به مناسبت فرا رسیدن عید فطر، به شما تقدیم کنم. در ابتدا تشکر می کنم از شما، برای صحبتهای آرامی که داشتید و اینکه در برنامه تلویزیونی ماه مبارک رمضان، وحدت بین شیعه و سنی را مطرح کردید. و ما از طرح این مباحث خوشحال هستیم.

ما از اینکه از شما شنیدیم که گفتید شیعه و سنی دو بال امت اسلامی هستند، و تقابل بین شیعه و سنی، و اسلحه کشی ها و کشت و کشتارها، نادرست است؛ خرسند شدیم.

همچنین گفتید که فرقی بین شیعه و سنی نیست، و الأزهر همواره تلاش می کند که مفاهیم اعتدال فکری و اعتقادی را بین شیعه و سنی گسترش بدهد. از بابت این سخنان نیز، ما خرسندیم.

به من اجازه بدهید تا برخی از اشکالاتی که نسبت به برنامه شما بود را بیان بکنم. شما در این برنامه، بحث سب و شتم صحابه را مطرح کردید، اینکه شما گفتید که «بعضی از فضلای شیعه از این کار تبری می جویند»؛ اینگونه نیست، بلکه مراجع دینی شیعه، از این کار متبری هستند. و این کار عوام شیعه هست. آن دسته از عوامی که قابل اعتنا نیستند. و ما معتقدیم که بعضی مطالبی را که در ماه رمضان، نسبت به معتقدات شیعه، در شبکه ماهواره ای مطرح کردید، قابل مناقشه است و اشکال دارد.

ما با نهایت احترامی که برای شخص شما قائل هستیم، معتقدیم که طرح اینگونه مسائل، در یک شبکه ماهواره ای، باعث می شود که شکاف اختلاف میان شیعه  وسنی، عمیق تر بشود. و بسیاری از دشمنان اسلام، از این بحث های شما، به نفع خودشان استفاده بکنند.

ای کاش این بحث های شما، در جلسات علمی بسته و با حضور علمای دو مذهب مطرح می شد، نه در رسانه عمومی و جهانی! و ما پیشنهاد می کنیم که یک کنفرانسی با حضور شخصیتهای برجسته علمی شیعه و سنی تشکیل شود، و علما با این هدف دور هم بنشینند که اهم مشاکلی که امروز جهان اسلام در رابطه با وحدت اسلامی و... گرفتار او هست، با یکدیگر صحبت بکنند و نتیجه این کنفرانس، هم برای شیعه و هم برای اهل سنت الزام آور باشد. من انتظار دارم که این پیشنهاد من مورد قبول شما واقع بشود تا شیعیان مجبور نشوند که جواب شما را از طریق رسانه ها بدهند. و السلام علیکم، 29 رمضان المبارک 1436»

برخی از ادعاهای ضد شیعی شیخ الأزهر:

«احمد الطیب» در این برنامه ماه رمضان خود گفته بود که:

«یکی از روشهای شیعه، سب و شتم صحابه است! و شیعیان کارشان فحاشی به صحابه است! حتی یک خانمی آمد پیش من، و گفت که ما شیعیان همیشه بعد از نماز، خلفای ثلاثه و دیگر صحابه را لعن می کنیم!»

و همچنین گفته بود که:

«در مصر هم بحث تبشیر شیعه مطرح شده است که می آیند و مصری ها را شیعه می کنند. آنهم با اجرای صیغه شیعه! می گویند هر کس که می خواهد شیعه بشود، باید این صیغه را بخواند تا شیعه شود! و صیغه شیعه این است که می گویند: اشهد انّ محمداً رسول الله؛ اشهد انّ علیاً ولی الله؛ اشهد انّ عایشة فی النار!! البته بعضی از فضلای شیعه از این کار تبری می جویند!»

بر اساس همین سخنان بیهوده و بی اساس شیخ الأزهر، که خیلی از ایشان بعید بود، این نامه اعتراضی آیة الله مکارم شیرازی تنظیم شد و از طریق حافظ منافع ایران در مصر - به علت نداشتن سفارت و کنسولگری ایران در مصر-  به دست شیخ الأزهر رسانده شد.

ما حدود سه هفته منتظر شدیم ولی جوابی نیامد. حضرت آیة الله مکارم، مشهد بودند، با بنده تماس گرفتند و گفتند که شما یک مصاحبه مطبوعاتی بگذارید و این نامه را علنی کنید. ما هم ده، دوازده تا از این خبرگزاری ها را دعوت کردیم در دفتر خود حاج آقای مکارم، و این نامه را علنی کردیم.

جواب «شیخ الأزهر» به نامه آیة الله العظمی مکارم:

وقتی نامه علنی شد، در روزنامه های کثیرالإنتشار مصر، این نامه منتشر شد! و بعد از حدود یک ماه، آقای دکتر طیب به این نامه جواب داد. در جواب نامه ایشان آمده است:

« محضر مرجع تقلید دینی، ناصر مکارم شیرازی سلام علیکم!

نامه بزرگوارانه شما به دست ما رسید، و ما چون بعضی از کارهای مهم کشوری داشتیم، فرصت اینکه سریعاً به شما جواب بدهیم را نداشتیم! و من دوست دارم از کلمات بسیار خوب شما، تشکر کنم. و در رابطه با برنامه ای که من در ماه مبارک رمضان داشتم، من تأکید می کنم محضر شما، هدف ما از این برنامه ماه رمضان، ایجاد وحدت اسلامی بین شیعه و سنی، و یادآوری و اهمیت دادن به این وحدت اسلامی بود. امروز این اختلافات بین شیعه و سنی، اختلافات مذهبی نیست! بلکه مسئله کشت و کشتار بین مسلمین است که نه شیعه فایده می برد و نه سنی! و تنها کسی که از این اختلافات بهره می برد، یقیناً دشمنان اسلام و کسانی که در کمین مسلمانها نشسته اند، هستند.

این سیاست درگیری که بین شیعه و سنی ایجاد شده و این کارهای زشتی که باعث کشتار شیعه و سنی شده، اینها هم بدگوئی به مقدسات شیعه است و هم اهل سنت.

آقای من! آنچه که من در این برنامه درباره مسئله امامت گفتم، در حقیقت نظر اهل سنت بود که من بیان کردم. و این قضیه ای که باعث شد تا من مسئله امامت شیعه را مطرح بکنم، بخاطر مشکلاتی که برای جوانان اهل سنت در مصر ایجاد شده است، خیلی صریح و بی پرده بگویم، و من احساس کردم که برای من  یک وظیفه واجب بود که در یک ماه این قضیه را توضیح بدهم. تا جوانهای ما که به مذهب شیعه آگاه نیستند، نسبت به مذهب شیعه در رابطه با مسئله امامت آگاهی پیدا بکنند. و من در تمام برنامه هایی که داشتم، تأکید کردم که هدف ما از این برنامه، دعوت به تفاهم میان شیعه و سنی است. در برابر اینکه بعضی ها جوانان اهل سنت را به طرف شیعه دعوت می کنند، ما در برابر اینها مقاومت داشته باشیم... و من می دانم که تعدادی از کبار فضلای مراجع، این روش را که بیایند جوانهای سنی را شیعه بکنند، و یا به مقدسات اهل سنت توهین کنند را، قبول ندارند و نمی پذیرند. زیرا دنبال این قضیه، فتنه و درگیری و خونریزی است.

و حضرتعالی می دانید که من بارها دعوت کرده ام که واجب است که یک کنفرانسی تشکیل شود که در آن کنفرانس، علمای برجسته شیعه و سنی دور هم جمع بشوند تا راه خروج و نجات از این گرفتاری جهان اسلام را پیگیری کنند و در آن کنفرانس فتوای روشنی را صادر کنند مبنی بر حرمت کشتار شیعه نسبت به سنی؛ و سنی نسبت به شیعه؛ اگر ما همچین کنفرانسی تشکیل دهیم، شما اولین کسی خواهید بود که ما دعوت خواهیم کرد. الأزهر جوانب کار را بدور از جدال رسانه ای انجام خواهد داد تا کنفرانسی بدون تنش و بدون بهره رسانی به دشمنان اسلام، برگزار کند.

با تقدیم احترام و اخلاص و تشکر؛ والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته؛ 27 شوال 1436؛ شیخ الأزهر: احمد الطیب»

این جواب آقای «احمد الطیب»، حدود یک ماه بعد از نامه حاج آقای مکارم، نوشته شد، آنهم زمانی که نامه حاج آقای مکارم علنی شد! و همچنین صحبت آقای مکارم این نبود که کنفرانسی در سطح مراجع برگزار شود، بلکه در سطح فضلای شیعه و سنی باشد، ولی آقای دکتر «طیب»، می گوید که ما اگر کنفرانسی تشکیل دادیم، شما اولین نفری خواهید بود که به این کنفرانس دعوت خواهید شد! این نحوه برداشت و بیان دکتر طیب، خلاف آن چیزی است که حاج آقای مکارم مقصودش بود.

جواب قاطع و بسیار محکم به سخنان شیخ الأزهر

بعد از برنامه ماه مبارک رمضان شیخ الأزهر، دوستان ما، هم از معاونت بین الملل حوزه، هم از وزارت امور خارجه، و هم دوستان سپاه قدس؛ از ما خواستند که یک جواب مناسبی به بحث های آقای دکتر طیب که در ماه مبارک رمضان بر ضد شیعه صحبت کرده بود، داده شود.

ما بعد از ماه مبارک رمضان، یک گروه علمی بسیار قوی تشکیل دادیم، و گفتیم که تمام کارهائی که به آنها مشغول هستید را، کنار بگذارید، و شبانه روز بچسبید به اینکه یک جواب مناسب و محترم به شیخ الأزهر بدهید.

حدود دو ماه، دوستان ما شبانه روز کار کردند و یک جواب 800 صفحه ای به سخنان دکتر طیب که در ماه مبارک رمضان ایراد کرده بود، آماده کردند. و من احساس می کنم که این جواب، در مقایسه با «المراجعات» مرحوم «شرف الدین»، که جوابی بود به شیخ الأزهر مصر زمان خود؛ بسیار قوی و محکم، و در سطح عالی نوشته شده است.

سخنان زشت شیخ الأزهر، بر ضد مذهب تشیع!

این که گفتم «جواب محترم»، به این جهت است که شیخ الأزهر، با اینکه در این برنامه ماه رمضان، برخی عبارات زشت و دور از ادب را به کار برد، که به هیچ وجه از او انتظار نمی رفت؛ مثلاً گفت: «کسانی که دعوت به شیعه می کنند، دعوتگران به آتش جهنم هستند!»

و یا با وجود اینکه خود ایشان به کار بردن عبارت «رافضه» را برای شیعه توهین می دانست و گفته بود که ما محکوم می کنیم، ولی در این برنامه ماه رمضان، از این واژه برای شیعه استفاده کرد.

یا در این عبارت، که بسیار بی ادبانه است، گفت:

«و خاصَّةُ عایِشة (رضی الله عنها) أُم المُؤمنین، أمُّنا و أمُّ المُؤمنین و أمُّ الشّیعَةِ رَغمَ أنُوفِهِم شَاؤُو أم أبَوا»

مخصوصاً عایشه که مادر مؤمنین است، مادر ماست، و مادر شیعه است، هر چند پوزشان بر زمین مالیده شود، بخواهند با نخواهند مادر شیعیان هم است.

خب، شیطان است و کارش فریب و اغواگری. خداوند در قرآن می فرماید:

]وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِه[

ما هيچ رسول و پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه هر گاه آرزو مى‏كرد (و طرحى براى پيش برد اهداف الهى خود مى‏ريخت) شيطان القائاتى در آن مى‏كرد.

سوره حج(22): آیه 52

آقای «طیب»، از انبیاء که بالاتر نیست! شیطان در او نیز القائاتی می کند و حرف های زشت و بعضاً سخیفی را نیز بر زبان می آورد.

ولی ایشان در مجموع آدم با ادبی است. ایشان در طول این برنامه ماه رمضان، در مواقع زیادی وقتی شیعه را یاد می کرد با احترام یاد می کرد، و با تجلیل یاد می کرد. ما باید انصاف را رعایت کنیم. اگر سخنان زشتی داشته، سخنان خوبی هم داشته است. اگر ایشان صدبار در این برنامه از شیعه نام برده باشد، در 97 مورد با احترام نام برد!

حتی در یک شب، وقتی مجری از او پرسید: اینکه شیعه معتقد است امامت از اصول دین است، شما در این زمینه به شیعه اعتراضی دارید؟ دکتر طیب گفت: من کلمه اعتراض را به کار نمی برم، بلکه ما تحفظ داریم. «تحفظ» همان اعتراض است ولی بسیار محترمانه! مثل اینکه بگوید: ما در این زمینه ملاحظاتی به شیعه داریم!

سخنی بی اساس از شیخ الأزهر مصر!

یکی از نکاتی که دکتر طیب، در این برنامه ماه مبارک رمضان مطرح کرد، که ما انتظارش را نداشتیم و حتی برای آقایان مراجع هم قابل قبول نبود، این بود که گفت:

«بعضی از بزرگان و مراجع شیعه، آدمهای میانه رویی هستند و عقیده خوبی دارند. ما خواستار این هستیم که تمام علمای شیعه و تمام شیعیان، روش این دو شخصیت علمی و مرجع دینی را ملاک عمل خود قرار بدهند. یکی «احمد الکاتب»، و دیگری «سید علی امین» است.»

دکتر «طیب» به شیعیان می گوید که «احمد الکاتب» را ملاک عمل قرار دهید! در حالی که «احمد الکاتب» یک ناصبی است، کسی است که کتاب هشتصد صفحه ای در رد حضرت ولی عصر نوشته است! کسی است که چیره خوار عربستان سعودی است! «احمد الکاتب» این کتاب خودش را برد «فرانسه» چاپ نکردند، برد «لندن»، در آنجا هم چاپ نکردند، حتی برد در «آمریکا» چاپ کند، ولی آنجا هم چاپ نکردند؛ لذا برد در «عربستان» و آنجا این کتاب او را که در رد امام زمان است، چاپ کردند.

«احمد الکاتب»، حدود دوازده سال قبل، یک مناظره ای با «آیة الله کورانی» انجام داد در شبکه «المستقله»؛ که آقای کورانی ایشان را مفتضح کرد! له کرد و انداخت در زباله دانی! بعد از آن هم دیگر در رسانه ها نیامد.

«احمد الکاتب» درست است که سابقه شیعه گری داشته است؛ ولی از دیدگاه ما، او نه تنها شیعه نیست، نه تنها سنی نیست، بلکه یک وهابی بی ادب است. ولی آقای دکتر طیب می آید و می گوید که این دانشمند بزرگ شیعی نظریه ای دارد، که باید دیگر شیعیان، پیرو این نظریه باشند!!

نفر دومی که آقای دکتر «طیب» به ما سفارش پیروی ایشان را می دهد، «سید علی امین» است. کسی که حقوق بگیر ماهیانه عربستان سعودی است. یک آخوند مزدور، و خائن، که تمام مراجع شیعه، بر علیه او فتوا داده اند. که ایشان اصلاً شیعه نیست، بلکه دشمن شیعه است. این آقا در این چند سال گذشته، عقاید شیعه را هم زیر سؤال برده است. و مدتی هم به عنوان قاضی شیعه در «صیدای لبنان» بود. ولی همانجا علما و شیعیان، ایشان را از قضاوت عزل کردند.

شما اگر از علمای لبنان، در مورد «سیدعلی امین» سؤال کنید، خواهید دید که اینها از وی متنفرند، همانند تنفرشان از یزید بن معاویه! آنوقت آقای دکتر طیب، به شیعیان توصیه می کند که ایشان را ملاک عمل قرار دهند!

ان شاءالله در جلسه بعدی، سخنان دکتر طیب را پیرامون این دو نفر، بیشتر مطرح می کنیم و جواب می دهیم.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه چهارم   25/ 06/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (2)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در جلسه گذشته، بررسی اشکالات دکتر «احمد الطیب»، شیخ الأزهر، به مبانی اعتقادی تشیع بود.

البته دوستان در نظر داشته باشند که دانشگاه «الأزهر»، که الآن نماد تفکر اهل سنت در روی زمین است، شخصیت های مختلفی دارد. بالاترین شخصیت دانشگاه الأزهر، شیخ الأزهر است. بعد از او «مفتی اعظم» قرار دارد. و بعد از مفتی اعظم، رئیس الأزهر قرار دارد. این ترتیب را در ذهن داشته باشید.

هراس شیخ الأزهر، از شیعه شدن جوانان اهل سنت!

همانطور که دیروز خدمت دوستان عرض کردیم، آقای دکتر «طیب»، یک ماه مبارک رمضان، برنامه تلویزیونی داشت، و در این یک ماه، اشکالاتی به مبانی اعتقادی تشیع وارد کرده بود و گفته بود که بر من واجب بود برای اینکه جوانان اهل سنت، شیعه نشوند، این مطالب را در طول این یک ماه بیان بکنم!

در مقابل این ادعای آقای شیخ الأزهر، ما به ایشان عرض می کنیم که شما اگر مذهب تشیع را، یکی از مذاهب اسلامی می دانید، نباید هراسی داشته باشید که یک نفر مذهب شافعی را رها کند و مذهب شیعه را انتخاب کند!

چگونه است که اگر یک نفر مذهب شافعی را رها بکند و حنفی بشود، شما هیچ ناراحت نمی شوید، یا شافعی را رها بکند، حنبلی بشود، شما هیچ اعتراضی نمی کنید، ولی همین که چهار نفر به مذهب شیعه گرایش پیدا می کنند، آسمان و ریسمان به هم بافته می شود!

آقای شیخ الأزهر! شما خودتان رسماً اعلام کردید که مذهب شیعه، یکی از مذاهب اسلامی است. خب اگر اینگونه است، تغییر مذهب، نباید اشکالی داشته باشد! مگر اینکه حضرتعالی از نظر خودتان عدول کرده باشید!

اشکال اول بر سخنان شیخ الأزهر مصر

یکی از اشکالات اساسی بر این آقایان این است که برای بطلان عقیده و مذهب شیعه، به کتاب های خودشان استدلال می کنند! در حالیکه این خلاف روش مناظره است. خلاف روش احتجاج است. اگر بناست که طرف بیاید و احتجاج بکند بر من یا بر بطلان عقیده من، باید بیاید از کتاب های ما استفاده بکند چون کتاب «صحیح بخاری»، «صحیح مسلم»، «مسند احمد» و... برای من حجت نیست.

اساساً «احتجاج» یعنی: «إقامَةُ الحُجَّةِ عِندَ الخَصم.» لذا قرآن کریم می فرماید:

]قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِين[

بگو اگر راست مى‏گوئيد دليل خود را (بر اين موضوع) بياوريد

سوره بقره (2): آیه 111

یک نکته رُکنی، در زمینه استدلال با مخالف

آقای «ابن حزم آندلسی»، که از علمای بزرگ اهل سنت است و همه مذاهب هم او را قبول دارد! شافعی ها، حنبلی ها، حنفی ها، مالکی ها، لامذهب ها، بی دین ها!... همه او را قبول دارند، حتی «ابن تیمیه» نیز او را قبول دارد! «ابن حزم» می گوید:

«لَا معنى لاحتجاجنا عَلَيْهِم برواياتنا فهم لَا يصدقونا وَ لَا معنى لاحتجاجهم علينا بروياتهم فَنحْن لَا نصدقها وَ إِنَّمَا يجب أَن يحْتَج الْخُصُوم بَعضهم على بعض بِمَا يصدقهُ الَّذِي تُقَام عَلَيْهِ الْحجَّة بِهِ»

معنا ندارد که ما با روایات خودمان بر شیعه احتجاج کنیم. زیرا ایشان نخواهند پذیرفت. و همچنین معنا ندارد که شیعه با روایات خودشان بر ما احتجاج کنند، زیرا ما نمی پذیریم. همانا لازم است که دو طرف مقابل هم، با ادله ای که طرف مقابلش قبول دارد، احتجاج بکند.

الفصل في الملل و الأهواء و النحل، ابن حزم آندلسی، ج4، ص 78

وقتی من «صحیح بخاری» را قبول ندارم، شما پنجاه روایت هم برای من بیاوری، فایده ندارد. شما باید بیائید به «کافی»، و «تهذیب» و... استدلال کنید!

من هم اگر بگویم که مثلاً در «کافی» روایت داریم که «ابوبکر» خلیفه نبوده، علی (سلام الله علیه) خلیفه بوده است! طرف می گوید که من اصلاً «کافی» را قبول ندارم. و روایات کافی برای من حجت نیست. یا مثلاً معنا ندارد که شما بیائید برای یک مسیحی، از قرآن احتجاج کنید. زیرا او اصلاً قرآن را قبول ندارد. باید برای او به «انجیل» استدلال کنید.

این نکته مهم را در ذهن داشته باشید، کلام آقای «ابن حزم»، از بحث های رکنی و اساسی در «استدلال» با شخص مخالف است.

خطای راهبردی «احمد الطیب»، شیخ الأزهر

در قضیه صحبت های ماه مبارک رمضان آقای «احمد الطیب» بر علیه مبانی اعتقادی تشیع نیز، متأسفانه تمام احتجاجات و یا 90% احتجاجاتی که جناب آقای دکتر «طیب»، در طول این ماه رمضان، علیه شیعه داشت، از کتاب های خودشان بود. و این از جایگاه علمی بزرگواری مثل آقای «طیب»، واقعاً بعید بود.

ما با همه حرفها و اهانت های ایشان که در ماه مبارک رمضان نثار شیعه کرد، معتقدیم که آقای دکتر طیب، انسان شریفی است، انسان با منطقی است و ما یک انگشت کوچک او را با هزاران وهابی عوض نمی کنیم. بلکه بالاتر، سگ او را نیز با وهابی ها عوض نمی کنیم! این عقیده ما نسبت به دکتر «طیب» است.

ما با همه انتقادات و گلایه هایی که نسبت به بعضی حرفها و اهانت های ایشان نسبت به شیعه داریم، ولی جواب علمی به حرفهای ایشان می دهیم. همانطوری که خود ایشان در یکی از صحبتهای خود، رسماً اعلام می کند که من از علمای شیعه می خواهم، همانطوری که من دارم عقاید شیعه را نقد می کنم، آنها هم بیایند و حرفهای من را نقد بکنند.

پس بنابراین اشکال اول ما بر جناب آقای دکتر «طیب» این است که در طول این یک ماه، احتجاجات ایشان، به کتاب های اهل سنت بوده است، نه به کتاب های شیعه. و این با منهج و روش استدلال و احتجاج سازگاری ندارد.

استدلال به کتب و روایات طرف مقابل، مطلق نیست!

نکته دیگری که در اینجا قابل دقت است این است که استدلال به کتب و روایات طرف مقابل، مطلق نیست. یعنی نمی شود به هر روایتی که در کتب مورد قبول طرف مقابل هست، استدلال کرد. بلکه باید روایت، صحیح باشد.

بنابرین اگر ما می خواهیم که به یک سنی با کتاب خودشان احتجاج کنیم، نباید تصور بکنیم که با هر روایتی که از کتب آنها نقل کردیم، مطلب تمام می شود. نه، اینگونه نیست. چه بسا شما دهها روایت را از کتب آنها نقل می کنید، ولی طرف با یک کلمه «ضَعیفٌ»، شما را خلع سلاح می کند.

لذا شما علاوه بر نقل روایت، باید ساعتها وقت بگذارید تا آن روایت را تصحیح کنید. زیرا شما می خواهید احتجاج کنید. و احتجاج یعنی نقل روایتی که در نزد طرف مقابل، حجت است. و هر روایتی برای او حجت نیست. اهل سنت شرایطی برای صحت روایت دارند. مثل این که همه راویان روایت ثقه باشند، همه راویان متصل باشند و مقطوع نباشند، روایت مخالف مشهور نباشد و دهها شرایط دیگر. ما باید در این زمینه، با منهج رجالی و درایه ای اهل سنت کاملاً آشنا بشویم.

چرا اهل سنت، ده برابر شیعه کتب رجالی دارند!

ضوابط جرح و تعدیل در اهل سنت، شاید از نظر وسعت، ده برابر ضوابط جرح و تعدیل ما باشد. اگر ما ده کتاب رجالی و درایه ای داریم، آنها صد کتاب دارند. زیرا حکومت ها با آنها بود. کسی جلوی آنها را در طول تاریخ نگرفت. و امکانات در اختیار آنها بوده است.

ولی شیعه در اقلیت بود. همیشه تحت فشار بود. امکانات نداشت. آثار شیعه را نابود کردند، و کتاب های شیعه را بارها آتش زدند و سوزاندند. شما ببینید در سال 449 قمری، شیخ «طوسی» در «بغداد» کتابخانه بزرگی داشت بالغ بر 24 هزار جلد کتاب! بعضی ها تا 40 هزار جلد هم نوشته اند. در آن زمان که کتاب ها همه خطی بوده، جمع کردن یک کتابخانه به این با عظمتی، با آن امکانات محدود، آنهم برای شیعه، کار آسانی نبود.

ولی متأسفانه تندروهای اهل سنت ریختند و تمام کتاب های این کتابخانه را آتش زدند. و یا از آن طرف، مغولها وارد ایران شدند، کتابخانه نیشابور و... را آتش زدند و سوزاندند.

یا «صلاح الدین ایوبی» فاسق، که از او با نام بیدارگر و مجاهد یاد می کنند، جنایتی که صلاح الدین ایوبی به شیعه کرد، شاید یک هزارم آن را «مغول» مرتکب نشد. آمدند در لبنان و جاهای دیگر، تمام کتاب های شیعه را جمع کردند، و نابود کردند. دیدند جلد کتاب ها از پوستهای چرم قیمتی است، لذا از چرم جلد این کتاب ها، برای خود کفش درست کردند و  خود کتابها را هم چون زمستان بود، به عنوان هیزم ریختند در آتش و سوزاندند.

واقعاً این تراث شیعه که الآن الحمد لله دست ماست و ما از آنها استفاده می کنیم؛ مثلاً در کتاب «وسائل الشیعه» 35هزار روایت؛ در «مستدرک الوسائل» 23هزار روایت؛ و در بحارالأنوار نزدیک به 100هزار روایت ما داریم، اینها همه از برکات و معجزات اهلبیت (علیهم السلام) است که باقی مانده و به ما رسیده است.

اشکال دوم بر سخنان شیخ الأزهر مصر

در راستای این مطالبی که عرض شد، اشکال دوم ما به آقای دکتر «طیب» این است که ایشان می آید و به اقوال افراد غیر معتبر در نزد شیعه، استدلال می کند. افرادی مثل «احمد الکاتب» و «سیدعلی امین» و... که اصلاً شیعیان، اینها را به عنوان شیعه قبول ندارند.

مثل استناد ما به سخنان «ابن ابی الحدید» و «گنجی شافعی» و... که اهل سنت اصلاً اینها را به عنوان سنی قبول ندارند. اینها حتی در صحاح سته خودشان، غیر از صحیحین را قبول ندارند! فقط «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» را قبول دارند. حتی «مسند احمد بن حنبل» را نیز قبول ندارند.

لذا یکی از روشهای بحث و مناظره، این است که وقتی ما می خواهیم به قول یک بزرگی احتجاج کنیم، قول بزرگی باشد که در نزد طرف مقابل، مورد اعتبار و مورد اعتماد باشد. مثل «ذهبی» و «ابن حجر» که شما وقتی مطلبی را به اینگونه افراد که مورد قبول کامل اهل سنت هستند، استناد می کنید، طرف همانجا میخ کوب می شود.

در بحث با یک شیعه نیز، مسئله همینطور است. وقتی مطلبی به افرادی مثل «شیخ مفید»، «شیخ طوسی» و یا «علامه حلی» نسبت داده می شود، می گوئیم «سمعاً و طاعتاً»! نه اینکه بیاید و از افرادی که مورد قبول ما نیست، مطلبی را نقل بکند، بعد بگوید که نظر شیعه اینچنین است.

من یادم نمی رود، آن زمانی را که آقای «صالحی نجف آبادی»، کتاب «شهید جاوید» را نوشت ـ آقای صالحی نجف آبادی یک آدم مُلّا بود، باسواد بود، فاضل بود، استاد برجسته حوزه علمیه بود، چهل سال، پنجاه سال در حوزه تدریس داشت ـ در عرض دو، سه ماه، نزدیک بیست مورد جوابیه به این کتاب نوشته شد!

ایشان می گفت ببینید فلان منبری برای کتاب من جوابیه نوشته، فلان مداح جوابیه نوشته، می گفت و می خندید. تا اینکه حضرت آیة الله العظمی صافی گلپایگانی، کتاب «شهید آگاه» را نوشت. وقتی ایشان این کتاب را در نقد کتاب «شهید جاوید» نوشت، آقای صالحی نجف آبادی گفت: اولین کتابی که هم مؤدبانه، هم عالمانه و هم متین و دقیق، بر علیه من کتاب نوشته شد، همین کتاب «شهید آگاه» آقای صافی بود. وقتی ایشان این کتاب «شهید آگاه» را نوشت، تمام جوابیه ها رفت کنار. حتی آقای صالحی به همه جوابیه ها، جواب نوشت، ولی به این کتاب نتوانست حتی یک جواب بنویسد.

تنها جائی که «آیةالله مکارم شیرازی» عصبانی شد!

لذا وقتی انسان می خواهد به میدان یک فردی برود، باید یک فرد هم وزن خودش را پیدا کند. ما بعد از صحبت های ضد شیعی آقای دکتر «طیب» در ماه رمضان، دیدیم که یکی از این طلبه های حوزه، که شاید نتواند «معالم» را تدریس بکند، آمده و یک جوابیه ده صفحه ای به دکتر طیب نوشته و در سایت های مختلف هم قرار داده است.

من خدمت آیةالله العظمی مکارم، این مطلب را که عرض کردم، ایشان با عصبانت فرمود: «حوزه این قدر بی صاحب شده، این قدر بی در و پیکر شده، که هر بچه طلبه ای به خودش اجازه می دهد که بیاید و جوابیه بنویسد!؟ از قول من به ایشان بگوئید که غلط کردی همچین کاری را کردی! مگر حوزه مرجع ندارد؟ شیعه مرجع ندارد؟ حوزه مگر مسئول ندارد؟»

من اولین باری بود که دیدم آیه الله مکارم عصبانی شدند.

«سیدعلی امین» و «احمد الکاتب» از علمای شیعه!!

در همین راستا، یکی از اشکالات اساسی آقای دکتر «طیب» این است که ایشان در این یک ماه مبارک رمضان که درباره عقیده امامت بحث داشته، به افرادی استناد کرده که نه تنها قابل اعتماد شیعه نیست، بلکه مطرود شیعه نیز هست. ایشان می گوید:

«دو کتاب وجود دارد که تألیف دو نفر عالم و فاضل از علمای شیعه که نظریه امامت شیعه را خوب ترسیم کرده اند. و یک سری اشکالاتی دارند بر عقیده امامت از دیدگاه شیعه، که یکی از این کتابها متعلق است به آقای احمد الکاتب با نام السنة و الشیعة و کتاب دیگری متعلق است به مرجع تقلید شیعیان آقای سید علی الأمین»

جواب به شیخ الأزهر، نسبت به «سید علی امین»

و اما جواب ما به این بخش از صحبت های آقای دکتر «طیب» که دو نفر را به عنوان عالم و فاضل و مرجع شیعه معرفی کرده، این است که «سیدعلی امین» یکی از منحرفین است. و حقوق ثابت ماهیانه از عربستان سعودی دریافت می کند و جیره خوار آل سعود است. به همین جهت در این شبکه های ماهواره ای حاضر می شود، صحبت می کند و از اهل سنت هم تجلیل می کند. و عقاید شیعه را زیر سؤال می برد.

استفتاء از مراجع تقلید در مورد «سیدعلی امین»

بر همین اساس، از مراجع معظم تقلید در مورد «سیدعلی امین»، با این عبارات استفتاء شده است:

« محضر مرجع معظم تقلید... سلام علیکم! در هر زمانی عده ای پیدا می شوند که در مذهب و عقیده ما تشکیک می کنند، عده ای که خود را عالم دین معرفی می کنند. یکی از این افراد که معمم هم است فردی است به نام سید علی امین، که در مکانهای مختلف صحبت می کند، در شبکه المستقله، العربیه، ام تی وی صحبت می کند. و در مجلات و... مطالبی را مطرح می کند. از جمله اینکه می گوید امامت از اصول دین نیست! او ولایت تکوینی ائمه را منکر می شود! علم غیب ائمه را منکر می شود! می گوید که اولی الأمر منحصر در ائمه نیست! حضرت مریم را بر حضرت زهرا مقدم می دارد! ابوبکر و عمر را می ستاید! و اکثر افکار و نظراتش مخالف مذهب شیعه است. نظر مبارک حضرتعالی در این رابطه چیست؟»

جواب مراجع معظم تقلید:

آیة الله العظمی وحید خراسانی:

«یجب علی کل مسلم ان یظهر البرائة و التنفر ممن یبدع فی الدین و یوجب الإفساد فی الدین أو تزلزل العقائد الحقة»

بر هر مسلمانی واجب است از کسانی که در دین بدعت ایجاد می کنند و موجب فساد در دین می شوند و یا عقاید حقه را متزلزل می کنند، برائت و تنفر خود را اظهار بکنند.

آیة الله سید محمد صادق روحانی:

«مِمّا لاشَکّ فِی أنَّ هَذهِ الأفکار تُخالِفُ مَا یَعتَقدُ بِه اتباعُ مَدرسةِ أهل البیت»

هیچ شک و شبهه ای نیست که این افکار، مخالف اعتقادات پیروان مکتب اهل بیت است.

آقای شیخ بشیر نجفی:

« این فرد از دشمنان اهل بیت است و ضد مذهب اهل بیت است.

حضرات آیات و مراجع عظام آقایان «منتظری»، «واعظی»، «یعقوبی»، «گرامی»، «محقق کابلی»، «علوی گرگانی»، «شاهرودی» و... همه اینها فتوا داده اند که «سید علی امین»، نه تنها شیعه نیست، بلکه فردی است گمراه، گمراه کننده، بدعت گذار، و از دشمنان مکتب اهل بیت!

لذا آن کسی می تواند نظرات رسمی یک مذهب را بیان کند، که مرجع دینی آن مذهب باشد. و فتاوای مراجع شیعه، بیانگر نظر مذهب شیعه است. مراجع ما هم سید علی امین را منحرف، گمراه، و دشمن اهل بیت دانسته اند.

آقای دکتر «طیب»! شما استدلال می کنید به فردی منحرف، با تعبیر «مرجع دینی»! که نه تنها مرجع دینی نیست، نه تنها یک عالم شیعی نیست، بلکه از دشمنان مذهب اهل بیت شمرده شده است. کسی که مدتی منصب قضاوت را در «لبنان» در اختیار داشت ولی به خاطر همین عقاید و نظرات باطل، از مناصب قضاوت عزل شد. و از مراجعه شیعیان به ایشان، به عنوان یک عالم شیعی، جلوگیری شد. و اعلام شد که این شخص عالم شیعی نیست و مراجعه به ایشان خلاف شرع است و حرام است!

آقای دکتر «طیب»! شما که امکانات اینترنتی فراوانی دارید، می توانید در مورد این اشخاص، اطلاعات کسب کنید. شما دارید در یک رسانه ماهواره ای صحبت می کنید، جلسه خصوصی که نیست! کلاس درس دانشگاه الأزهر هم که نیست!

وقتی شما می آیید و در یک رسانه جهانی حرف می زنید، حداقل کمی در مورد این افرادی که به عنوان عالمان و مراجع شیعه معرفی می کنید، کمی مطالعه کنید، کمی پرس و جو بکنید، و ببینید که اینها چه جایگاهی در نزد شیعیان دارند.

جواب به شیخ الأزهر، نسبت به «احمد الکاتب»

«احمد الکاتب» نیز، مثل سید علی امین، فردی است منحرف، که هیچگونه ارتباطی با مذهب شیعه ندارد. «احمد الکاتب» اساساً منکر وجود حضرت ولی عصر(ارواحنا فداه) است. وی تعبیرش این است:

«لانَعتَقِدُ بِوجودِ إمامٍ ثانِی عَشَر»

ما به وجود امام دوازدهم هیج اعتقادی نداریم!

آقای دکتر «طیب»! شما یک شیعه ای سراغ دارید که معتقد به حضرت مهدی(سلام الله علیه) نباشد!؟ البته اگر یک شیعه، وجود مقدس حضرت ولی عصر را انکار بکند، اصلاً ما او را «مرتد» می دانیم!

خب، این آقای «احمد الکاتب» منحرف و مرتد، در نزد آقای دکتر «طیب»، شیخ الأزهر مصر، شده فاضل و عالم و مرجع دینی شیعه!! و آقای شیخ الأزهر نیز اتهامات خودش را استناد می کند به قول ایشان، برای کوبید مذهب شیعه!

آقای دکتر «طیب»، شیخ الأزهر مصر، در جائی دیگر، برخی اتهامات خود را به قول یک زن شیعی منتسب می کند. و می گوید که:

«یک خانم شیعه آمد پیش من، و گفت که ما شیعیان همیشه بعد از نماز، خلفای ثلاثه و دیگر صحابه را لعن می کنیم!»

باید عرض کنیم که آقای دکتر طیب! شما در بالاترین مقام علمی اهل سنت هستید، نه فقط «الأزهر»! یک خانمی آمده و یک حرفهایی را برای شما نقل کرده است؛ آیا شما با این جایگاه رفیع علمی، صحیح است که سخنان این خانم را ملاک قضاوت درباره کل مذهب شیعه قرار بدهید!؟ آنهم نه در یک جلسه عادی و خصوصی، بلکه در یک رسانه عمومی و جهانی!؟

حقیقتاً ما چنین انتظاری از این بزرگوار نداشتیم. این روش صحیح علمی نیست. بله، اگر یک مرجع تقلیدی، یا یک فقیهی بیاید و این مطلب را برای شما بگوید، قابل استناد است. و ما هم قبول می کنیم. ولی یک خانمی آمده و یک مطلبی را برای شما نقل کرده، و شما به حرف ایشان استناد می کنید برای حکم در مورد یک مذهب! و این واقعاً دور از شأن شیخ الأزهر است.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه پنجم   28/ 06/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (3) – آشنائی با دو کتاب ضد شیعی!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در رابطه با «تقیه» بود. و عرض کردیم که یکی از شبهات اساسی که وهابیت بر ضد شیعه دارد، و مرتب هم مطرح می کند، بحث تقیه هست. با این بیان که می گویند، تقیه در شیعه، همان دروغ و نفاق است.

مثلث شوم وهابیت، بر ضد شیعه!

وهابی ها، عمدتاً روی سه موضوع متمرکز هستند و مدام هم در این رسانه های خودشان تکرار می کنند. در حقیقت یک مثلث شومی درست کرده اند بر ضد شیعه، می گویند: در شیعه سه چیز اصل است، «تقیه» برای دروغ پردازی خودشان؛ «خمس» برای پر کردن جیبشان؛ و متعه و عقد موقت، برای ارضای غرائزشان!

روی این سه موضوع، وهابی ها خیلی مانور می دهند. شاید کمتر جلسه ای در این شبکه های خودشان داشته باشند، که این سه مسئله را اینها مطرح نکنند! لذا از دوستان تقاضا داریم در این زمینه خوب کار بکنند. هم جوابهای عمیق علمی به این شبهات اساسی اینها داشته باشند، و هم جواب های ساندویجی به قول آیة الله سبحانی و یا به قول بنده، جوابهای کپسولی به این شبهات داشته باشیم.

مروری بر مباحث کلیدی جلسات گذشته

در جلسات گذشته، ما بخشهایی از سخنان «ابن تیمیه» را در رابطه با مسئله «تقیه» نقل کردیم. و عرض کردیم که در باب تقیه، ما نکات مختصری را چند جلسه تکرار می کنیم تا عزیزان در ذهن داشته باشند.

مشروعیت «تقیه» در قرآن:

گفتیم آیاتی از قرآن بر مشروعیت تقیه دلالت می کنند. آیه اول، آیه 28 سوره «آل عمران» است که می فرماید:

]لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة[

افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند، و هر كس چنين كند، هيچ رابطه‏اى با خدا ندارد (و پيوند او بكلى از خدا گسسته مى‏شود)، مگر اينكه از آنها به پرهيزيد (و به خاطر هدفهاى مهم ترى تقيه كنيد.)

سوره آل عمران(3): آیه 28

آیه دوم در این زمینه، سوره «نحل» است که می فرماید:

]مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان[

کسانی که بعد از ایمانشان به خدا کافر شوند (مجازات می شوند) بجز آنها که تحت فشار واقع شده اند در حالی که قلبشان با ایمان، آرام است.

سوره نحل(16): آیه 106 ‏

و آیه سوم، در سوره «غافر» است که می فرماید:

]وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَه...[

و مرد مؤمنی از فرعونیان که ایمان خود را پنهان می داشت گفت...

سوره غافر(40): آیه 28

مشروعیت «تقیه» در روایات:

این از آیات قرآن؛ اما در زمینه روایات هم، تعدادی از روایات بر مسئله تقیه اشاره دارد که لازم است دوستان در ذهن داشته باشند. در روایات شیعه، روایت اول، فرمایش امام صادق (علیه السلام) بود که فرمود:

«إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه‏»

همانا نُه دهم (90%) دین در تقیه است. و کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.

كافی، ج‏2، ص217، باب التقیه، ح2

و روایت دوم، فرمایش امام باقر(علیه السلام) بود که فرمود:

«التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»

تقیه‏ جزء دین من، و دین پدران من است و کسی که تقیه ندارد، ایمان ندارد.

كافي، ج‏2، ص 219، باب التقیه، ح12

در زمینه «روایات اهل سنت» هم، ما چهار روایت را گزینش کردیم که دوستان در ذهن داشته باشند. روایت اول، فرمایش نبی مکرم به «عایشه» بود که فرمود:

«يَا عَائِشَةُ، لَوْلاَ أَنَّ قَوْمَكِ حَدِيثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِيَّةٍ لَأَمَرْتُ بِالْبَيْتِ، فَهُدِمَ، فَأَدْخَلْتُ فِيهِ مَا أُخْرِجَ مِنْهُ»

پیغمبر اکرم به عایشه فرمود: ای عایشه! اگر قوم تو تازه از جاهلیت به اسلام در نیامده بودند، دستور می دادم تا خانه خدا را خراب بکنند و حجر اسماعیل را که از خانه خارج شده را در بیت داخل می کردم.

صحیح بخاری، ج2، ص 574، باب فضل مکه و بنیانها، ح 1509

در جلسات گذشته توضیح دادم که «حجر اسماعیل» جزء «بیت» بوده، ولی از بیت خارج کردند. نبی مکرم، از روی تقیه، و برای اینکه قوم عایشه از دین بیرون نروند، و کافر و مرتد نشوند، حجر اسماعیل را داخل در «بیت» نمی کند. و این حرکت نبی مکرم، مصداق اتم «تقیه» است.

روایت دوم در «سنن ابن ماجه» از «ابوذر غفاري» روايت شده است که رسول خدا فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ قَدْ تَجَاوَزَ عَنْ أُمَّتِي الْخَطَأَ، وَ النِّسْيَانَ، وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ»

همانا خداوند خطا و فراموشی را از امت من برداشته است و نیز آنچه که برآن اجبار بشوند.

سنن ابن ماجه، ج1، ص 659، باب طلاق المکره و الناسی، ح 2043

روایت سوم را «سیوطی» از نبی مکرم نقل کرده بود که فرمود:

«لا دينَ لِمَن لا تَقيَّةَ لَه»

هر کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.

جامع الاحادیث سیوطی، ج8، ص 281، ح 26050

و روایت چهارم را «متقی هندی» از وجود مقدس امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) نقل کرده بود که حضرت فرمود:

«لا دينَ لِمَن لا تَقيّة لَه»

هر کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.

کنزل العمال متقی هندی، ج3، ص 43، ح 5665

مشروعیت «تقیه» در سیره صحابه:

در زمینه سیره صحابه هم، ما تعدادی از روایات را نقل کردیم که به صورت اجمال، دوباره تکرار می کنیم. مورد اول روایت «ابن حزم آندلسی» بود از «عبدالله بن مسعود» نقل کرده بود که گفته بود:

«مَا مِنْ ذِي سُلْطَانٍ يُرِيدُ أَنْ يُكَلِّفَنِي كَلاَمًا يَدْرَأُ عَنِّي سَوْطًا أَوْ سَوْطَيْنِ إِلاَّ كُنْت مُتَكَلِّمًا بِهِ»

اگر صاحب قدرتی مرا مجبور کند که حرفی را بزنم تا بدینوسیله از دست یک یا دو تازیانه او در امان بمانم، چنین حرفی را خواهم زد.

المحلی ابن حزم، ج 8، ص 336

این کلام ابن مسعود، نمونه اتم «تقیه» است. تقیه خوفی هم هست، و تقیه از مسلمان هم است. نه تقیه از کافر! عبدالله بن مسعود در منطقه کفر زندگی نمی کرد. که شما بگوئید از کفار تقیه داشته است.

مورد دوم، تقیه «ابوهریره» از «عمر بن خطاب» بود که عرض کردیم «ابوهریره» می گوید:

«حفظت عن رسول الله وعاءين فأما أحدهما فبثثته و أما الآخر فلو بثثته قطع هذا البلعوم»

از رسول خدا دو ظرف پر از حديث حفظ نموده‌ام كه هر آنچه تاكنون روايت كرده‌ام يكي از اين دو ظرف بوده است كه اگر بنا باشد ظرف ديگر را نيز بگشايم گردنم زده خواهد شد!

صحیح بخاری، ج1، ص 56، باب حفظ علم، ح 120

در اینجا، «ابوهریره» به صراحت می گوید که من از «عمر» تقیه کردم. در اینجا تقیه ابوهریره، تقیه از کفار نیست! تقیه از مسلمان است! مورد تقیه هم اظهار کفر نیست، تقیه از نقل سنت پیغمبر است!! چون آقایان نقل حدیث را منع کرده بودند، ابوهریره می گوید که ما از ترس جانمان و از ترس شلاق، حدیث نقل نمی کردیم.

پس بنابراین در زمینه «تقیه»، سه آیه از قرآن کریم؛ دو روایت از شیعه؛ چهار روایت از اهل سنت؛ و دو مورد هم از سیره صحابه نقل کردیم که دوستان مثل حمد و سوره باید اینها را در ذهن مبارک داشته باشند.

سؤال: آیا تقیه، همیشه به معنای اظهار و تکلم یک کلام مخالف است؟

پاسخ: علاوه بر اینکه گفتار و تکلم کردن و اظهار کردن مطلبی بر خلاف آنچه که در قلب است، از مصادیق «تقیه» است. همان کاری که عمار کرد؛ سکوت کردن و نگفتن یک حقیقت هم از مصادیق تقیه است. زیرا حق را نگفتن، خلاف شرع بوده و حرام است. سکوت کردن و نگفتن حق، از ترس جان و مال و ناموس نیز از مصادیق تقیه است. همان کاری که «ابوهریره» انجام داد و از ترس «عمر»، سنت پیامبر را نقل نکرد و سکوت کرد.

بنابراین، «تقیه» دو صورت دارد: یا کتمان حق است و یا اظهار باطل! یعنی تقیه یا سکوت است در برابر بیان حق؛ و یا اظهار کلامی کذب است در برابر بیان کردن حق.

در جلسات گذشته، مطالبی را از «ابن تیمیه» در مذمت تقیه شیعه بیان کردیم و همچنین از «ناصرالدین قفاری» نقل کردیم که با بی شرمی تمام گفته بود:

«و أن حالهم من جنس حال المنافقين لا من جنس حال المكره الذي أكره و قلبه مطمئن بالإيمان»

همانا حالات شیعه، حالات منافقین است. نه از جنس حال مکرهی که مورد اکراه واقع شده است در حالی که قلبش با ایمان آرام است.

أصول مذهب الشيعة الإمامية الإثني عشرية، ج2، ص 819

نظر برخی دیگر از علمای اهل سنت، در مورد تقیه شیعه:

در ادامه بحث، نظرات برخی دیگر از علمای اهل سنت و وهابی را در زمینه تقیه شیعه، بیان خواهیم کرد.

نظر «احسان الهی ظهیر»:

«احسان الهی ظهیر» از شخصیت های وهابی خیلی پلید پاکستان بود، که کتب های زیادی علیه شیعه نوشته بود. و هتاکی های فراوانی نسبت به شیعه داشت. این آقا را دست آخر ترور کردند و به جهنم فرستادند. همانجائی که مشایخش رفته بودند!

مرحوم علامه امینی در «الغدیر» در جلد ششم – اگر اشتباه نکنم – به خیلی از اشکالات این «احسان الهی ظهیر» جوابی مفصل و محکم داده است.

اخیراً نیز یکی از طلبه های عراقی، یک کتاب سه جلدی، در رد اندیشه های «احسان الهی ظهیر» نوشته است.

آقای «احسان الهی ظهیر» می گوید:

«أن التقية الشيعية مخالفة للقرآن و السنة كل المخالفة حيث أن معناها الكذب المحض و النفاق الخالص و لم ترد آية في القرآن تبيح الكذب و النفاق»

تقیه که شیعه به آن معتقد است و عمل می کند، به تمامه، مخالف قرآن و سنت است. زیرا معنای تقیه، دروغ محض و نفاق خالص است و در قرآن آیه ای وجود ندارد که دروغ و نفاق را مباح کرده باشد.

بين الشيعة و أهل السنة، ج6، ص 160

این حرف مفت این آقا، در حالی است که ما آیات و روایات مشروعیت تقیه را خواندیم. البته در مورد سیره صحابه، فقط به دو مورد اشاره کردیم. ان شاءالله به مشروح بحث که رسیدیم، من بیش از پنجاه مورد از تقیه صحابه و تابعین و همچنین تقیه فقهای بزرگ اهل سنت را برای عزیزان بیان خواهم کرد.

تفاوت اساسی «تقیه شیعه» با «تقیه اهل سنت»!

دوستان عزیز، در ادامه بحث خواهند دید که مسئله «تقیه»، اختصاص به شیعه ندارد. و تقیه ای که اهل سنت به کار برده اند، چه صحابه، چه تابعین، چه اتباع تابعین و چه فقهای بزرگ اهل سنت؛ چندین برابر تقیه ای است که شیعه به کار برده است!

زیرا شیعه ای که معتقد به «تقیه» است، معتقد به «شهادت» هم هست. شیعه بر این عقیده است که در خیلی از موارد، اگر تشخیص بدهد که تقیه نکند و خونش ریخته شود، و خون او در گسترش فرهنگ اهلبیت، مؤثر واقع می شود، تقیه را می شکند، و اظهار می کند و خونش هم ریخته می شود.

علامه «امینی» کتاب نوشته است به نام «شهداء الفضیلة». این کتاب در مورد بزرگانی است که با اظهار حقیقت، با اینکه می دانستند با اظهار این حقیقت، به شهادت می سند، حقیقت را اظهار کردند و شهید شدند. ولی متأسفانه اهل سنت همچین عقیده ای را ندارند. و اصلاً اینچنین روحیه ای را هم ندارند که برای نشر فرهنگ، از خونشان بگذرند!

این دیگر «عبدالله بن مسعود» است، که عرض کردیم به صراحت می گوید اگر صاحب قدرتی مرا مجبور کند که حرفی را بزنم، یک فتوای غیر شرعی صادر کنم، تا بدینوسیله از دست یک یا دو تازیانه او در امان بمانم، چنین حرفی را خواهم زد، تا جانم از شلاق خوردن راحت بشود. و حال آنکه اینچنین تقیه ای ما در شیعه نداریم!

یک شیعه افتخار می کند که حقایق اهل بیت را بگوید و شلاق هم بخورد. افتخار می کند که به خاطر نقل فضائل امیرالمؤمنین، شلاق بخورد. هر شلاقی هم که می خورد، برای او از عسل شیرین تر است. ضربات شلاق برای او، از ورود به حجله زفاف لذت بخش تر است! و شیعه هم با این خصوصیت و ویژگی، تراث اهل بیت را حفظ کرده اند.

شما بینید شخصیتی مثل «میثم تمار»، که به خاطر نقل فضائل امیرالمؤمنین، دستش را بریدند، پاهایش را نیز بریدند، بردند در وسط شهر بر درخت نخلی آویزان کردند که اعدامش کنند، ایشان همان جا در بالای دار نیز، فضائل امیرالمؤمنین را نقل می کرد. لذا آمدند و زبانش را نیز بریدند که دیگر نتواند سخن بگوید!

نظر «محمد احمد لوح»:

«محمد احمد لوح» از علمای وهابی عربستان سعودی است. کتابی دارد با نام «جنایة التأویل الفاسد»، در آنجا می گوید:

« التقيّة و الكتمان هى بمعنى واحد عند الشيعة»

تقیه و پنهان کاری، هر دو در نزد شیعه به یک معناست.

جناية التأويل الفاسد، ص310

در جای دیگر این کتاب می نویسد:

«التقية عند الرافضة و الباطنية هي النفاق بعينه»

تقیه در نزد شیعیان و فرقه باطنیه، عین نفاق است.

جناية التأويل الفاسد، ص 394

نظر «غالب عواجی»:

ایشان که اصالتاً اهل مصر است و از وهابی های خیلی تندرو است. می گوید:

« التقيّة عند الشيعة أن تقول شيئاً و تضمر شيئاً آخر، أو تقوم بعمل عبادي أمام سائر الفرق و أنت لا تعتقد به، ثم تؤديه بالصورة التي تعتقد به في بيتك.»

تقیه در نزد شیعه این است که با زبان چیزی را بگوئی ولی در نیت چیز دیگری را داشته باشی. یا یک عمل عبادی را به تأسی از دیگر فرق اسلامی انجام بدهی، در حالی که به آن عمل اعتقاد نداشته باشی. سپس آن عمل را به همان صورت که معتقد هستی، در خانه خودت انجام بدهی.

فرق معاصرة، ج1، ص 195

یعنی مثل اینکه یک شیعه پشت سر اهل سنت، دست بسته نماز بخواند، و یا «آمین» بگوید، و یا در ماه رمضان، نماز تراویح بخواند و... بعد برود در منزل، و نماز خودش را بخواند.

شما اگر فتاوای مراجع ما را نگاه بکنید، غالب مراجع ما، و در رأسشان حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) فتوای صریح داده اند که کسی که با اهل سنت نماز می خواند، نمازش صحیح و نیاز به اعاده هم ندارد. فرموده اند که اگر کسی در مکه و مدینه، برای نماز به حرمین شریفین نرود، و نمازش را در هتل بخواند، نمازش اشکال دارد.

البته این وهابی ها، چشم سرشان، مثل چشم باطنشان، کور است و این فتاوای بزرگان ما را نمی بینند. اگر هم ببینند، آن عناد و بغضی که از امیرالمؤمنین و شیعیان امیرالمؤمنین دارند، مانع می شود که این فتاوا را اظهار بکنند!

نکته جالبی که این آقای «غالب عواجی» دارد این است که در ادامه کلام خودش می نویسد:

«نقلاً عن الشیعة و التصحیح للموسوی ص 52»

این معنای تقیه را از کتاب شیعه و التصحیح موسوی صفحه 52 نقل کرده ام

آشنائی با کتاب ضد شیعی «الشیعة و التصحیح»!

مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی (رضوان الله تعالی علیه) از مراجع بزرگ شیعیان بود. ولی یکی از فرزندانش ناخَلَف درآمد. پسر نوح با بدان بنشست؛ خاندان مرجعیتش گم شد! روزی ایشان از پدر بزرگوارشان مساعده درخواست می کند ولی مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی مخالفت می کند و می گوید که این پولها بیت المال است و من نمی توانم به شما بدهم! ایشان هم می رود و از دشمنان می گیرد. همین مقدمه می شود تا این سید حسین موسوی جذب وهابیت بشود. وهابی ها دیدند که ایشان یک مرجع زاده است، و لقمه خوبی است. لذا حسابی تحویلش گرفتند. و پولهای کلانی در اختیارش قرار دادند.

این سید حسین موسوی آمد و چندین کتاب علیه شیعه نوشت. که یکی از آنها، «الشیعة و التصحیح» است. که البته یکی از طلبه های عراقی، جواب محکمی به این کتاب داده است.

یکی از توصیه های من به دوستان این است که این کتاب هایی که افراد شیعه ی سنی شده، یا وهابی شده نوشته اند را حتماً مطالعه بکنند. یکی همین کتاب «الشیعة و التصحیح» سید حسین موسوی، فرزند مرجع عظیم الشأن، مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی (رضوان الله تعالی علیه) است.

کتاب های «احمد الکاتب» را نیز که در رد عقاید شیعه نوشته است، حتماً مطالعه کنید. وی اهل لار فارس بود، مدتی در قم درس خواند، سپس برگشت و سنی شد و بعد هم وهابی شد. و چندین کتاب بر ضد شیعه نوشت. که یکی از آنها، یک کتاب هشتصد صفحه ای است در رد وجود مقدس امام زمان (سلام الله علیه).

آشنائی با کتاب ضد شیعی «لله ثم للتاریخ»!

یک کتاب دیگری هم هست با نام «لله ثم للتاریخ» که گفته اند نویسنده اش یکی از مراجع نجف است که البته کاملاً دروغ است! وی خودش را از شاگردان آیة الله العظمی خوئی و حضرت امام معرفی کرده است و در این کتابش که سرتاسر افسانه هست نوشته است که من شبهاتی داشتم رفتم پیش شهید صدر مطرح کردم، ولی جواب قانع کننده ای به من نداد. رفتم پیش آقای خوئی، ایشان هم جواب نداد و... برگشتم سنی شدم!

اگر چه تاریخ مصرف این کتاب گذشته است، ولی من معتقدم که دوستان مطالعه بکنند، بد نیست. و مفید است. در رد این کتاب «لله ثم للتاریخ»، یکی از فضلای بزرگوار قطیف عربستان، جناب آقای «شیخ علی آل محسن» که از دوستان نزدیک ما هم هست، کتابی نوشت با عنوان «لله ثم للحقیقة». به نظر من خواندن این کتاب برای عزیزان، مثل نماز صبح واجب و لازم است!

البته در سال 74 یا 75، این کتاب، کتاب برگزیده سال انتخاب شد و در یک همایشی که حضرت آیة الله سبحانی هم حضور داشت، از ایشان دعوت کردند از عربستان به ایران آمد، و یک تجلیل جانانه هم از ایشان به عمل آمد.

من در میان فضلای عربستان سعودی، فاضل ترین، و عالمترین روحانی عربستان را، در قسمت احصا و قطیف، شیخ «علی آل محسن» می دانم.

ایشان که قبلاً در حوزه علمیه قم هم درس خوانده است، در حوزه پاسخ گوئی به شبهات، کم نظیر است. یعنی من می توانم ادعا بکنم که نه در «نجف»، نه در «کویت»، نه در «بحرین»، و نه در «عربستان»؛ کسی در سطح ایشان در حوزه پاسخ گوئی به شبهات نداریم. یعنی واقعاً ایشان فوق تخصص پاسخ گوئی به شبهات هستند و این هم مبالغه نیست. ایشان در حوزه پاسخگوئی، مبدع، نوآور و صاحب سبک است. یعنی بعضی از شبهاتی که ایشان جواب داده است، شما در هیچ کتابی قبل از ایشان، پیدا نمی کنید.

ایشان مثل برخی از شعراء که قریحه شعری زیبائی دارند، در حوزه پاسخگوئی، ملکه پاسخگوئی به شبهات دارد. لذا دوستان از کتابهای ایشان غفلت نکنند. با سایت اینترنتی ایشان هم آشنا باشید. ایشان چندین کتاب نوشته است که تعدادی را سازمان حج چاپ کرده است. و در کتاب فروشی «مشعر» موجود است. تمام کتاب های ایشان، بلا استثناء مفید است. و کتاب های کم نظیری هم هست.

تذکر دو نکته مهم و اساسی:

خوب است که من در اینجا دو مسئله را به دوستان تذکر بدهم. یکی اینکه: مردم الآن حوصله خواندن کتاب های طولانی را ندارند. مردم الآن جزوه خوان شده اند. لذا اگر قصد نگارش کتاب یا ترجمه کتاب داشتید، بنا را بگذارید بر تلخیص و مختصر گوئی.

نکته دوم این است که من تقریباً از سال 1347 وارد حوزه شدم. یعنی از زمان حاج شیخ مرتضی حائری در بحث خارج این بزرگوار بودیم و تجربه زیادی هم من دارم. شاید کمتر کسی پیدا کنید که به اندازه من با این وهابی سر و کله زده باشد. آمار بحثها و مناظراتی که من در عربستان داشتم، بیش از دویست مورد بوده است که اخیراً در سه جلد با نام «قصة الحوار الهادئ» چاپ شده است. البته یک جلدش را دوستان ترجمه کردند و بناست که امسال جلد دوم و سوم هم به فارسی ترجمه بشود.

توصیه من به دوستان این است که اگر کسی می خواهد امروز کار بکند، دیگر زمان کتاب و مسجد و محراب و منبر گذشت، نه اینکه اصلاً نباشد، باشد ولی هدف عمده نباشد. امروز مردم اهل شنیدن و نیز گشت و گذار در فضای مجازی هستند. اگر شما بتوانید ده تا هم وبلاگ و سایت بزنید و مطالب خودتان را از این طریق به مخاطب برسانید، خواهید دید که در عرض یک ماه، سی هزار نفر مطلب شما را دیده اند.

ولی اگر آمدید کتاب نوشتید، نهایتاً در 5 هزار تیراژ چاپ شد، این کتاب شما چند سال در قفسه های کتاب فروشی ها می ماند و فروش نمی رود. لذا امروز ما باید از این فضای رسانه و فضای مجازی، حداکثر استفاده را ببریم.

آقای حاج حسین یکتا می گفت: خدمت مقام معظم رهبری بودم، ایشان به من گفت که اگر من رهبر نبودم، دوست داشتم مدیر یک فضای رسانه ای باشم!

اهمیت حضور در فضاهای مجازی و سایبری

امروز مردم در خانه نشسته اند، در کنار خانواده و امکانات رفاهی و چای و... مشغول تماشای ماهواره و تلویزیون هستند. لذا تا می توانید حضور خودتان را در فضای سایبری و فضای مجازی، پررنگ کنید. اگر قصد خدمت به اسلام دارید، اگر قصد خدمت به اهلبیت را دارید، امروز راهش ورود به فضاهای مجازی است.

اما اگر نه، به چهارتا منبر و چند آیه و روایت و شعر و داستان بسنده کنید و در فلان روستا پنجاه، شصت نفر هم از پیرمردها و پیرزنها پای منبرتان باشد و یک روضه خوبی هم بخوانید و مردم اشک بریزند و... دست آخر هم یک پاکتی به شما بدهند و تمام بشود، هنیئاً لکم! ولی دیگر شما با این وضعیت، مصداق فرمایش امام صادق نخواهید شد که فرمود:

«الْعَالِمُ‏ بِزَمَانِهِ‏ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِس»

کسی که آگاه به زمانه خود باشد، اشتباهات بر او هجوم نمی آورد.

کافی ج1 ص 27 کتاب العقل و الجهل

الآن این رسانه های ماهواره ای، چه شیعه، چه سنی و چه وهابی؛ همانگونه که یک تهدید بر علیه شیعه هست، فرصت بسیار خوبی برای شیعه است.

اگر ما سرباز خوبی برای امام زمان باشیم، از همین ماهواره های وهابی می توانیم استفاده ای بکنیم که شاید حوزه علمیه ما، در ظرف ده سال، نتواند استفاده بکند!

الآن همین «شبکه جهانی ولایت»، طبق شهادت مسؤلین جمهوری اسلامی، بالغ بر 50 میلیون مخاطب دارد! من از شما سؤال می کنم، شما را به دین و دنیا و آخرتتان قسم می دهم، دفتر تبلیغات و سازمان تبلیغات و بیوتات مراجع و... این همه هزینه هایی که می کنند، اگر ده سال نیرو اعزام بکنند، به اندازه پنجاه میلیون نفر مخاطب می توانند داشته باشند!؟

امروز این وسایل ارتباطی آمده و دشمنان ما هم از این وسایل دارند به نحو احسن استفاده می کنند. چرا ما عقب بمانیم و استفاده نکنیم!؟

رئیس شبکه تلویزیونی «فارسی وان»، در یک مصاحبه ای گفت: ما یک سال است که این شبکه را تأسیس کرده ایم، در ایران و افغانستان و پاکستان و تاجیکستان، حدود 120 میلیون مخاطب داریم!!

حالا من و شما خوشحال می شویم که منبر می رویم و «دویست نفر» پای منبر ما می نشینند! مسجد و حیاط پر می شود، «دو هزار نفر» پای منبر ما می نشینند! طرف رفته صد میلیون و دویست میلیون مخاطب جذب کرده است، ولی ما از دویست نفر مخاطب ابراز خوشحالی می کنیم!

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جلسه ششم   29/ 06/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (4) – نظر فقهای شیعه و سنی در «تقیه»

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله. الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله.

بحث ما در جلسات گذشته در رابطه با مسئله «تقیه» بود، عرض کردیم که قبل از آن که ما وارد شبهات تقیه بشویم، و آنها را مطرح بکنیم، لازم است که یک دورنمایی از اصل مسئله «تقیه» در قرآن و روایات، و همچنین نظرات علمای شیعه و اهل سنت، در مورد تقیه را، داشته باشیم. و این مطالب را، چند جلسه تکرار کنیم تا ملکه ذهن آقایان بشود. ما این چهارچوب را به اجمال بیان می کنیم و در آینده به تفصیل بیان و بررسی خواهیم کرد.

مروری بر مباحث کلیدی جلسات گذشته

ما عرض کردیم که در باب تقیه، ما نکات مختصری را چند جلسه تکرار می کنیم تا عزیزان در ذهن داشته باشند.

الف) مشروعیت «تقیه» در قرآن:

گفتیم آیاتی از قرآن بر مشروعیت تقیه دلالت می کنند. آیه اول، آیه 28 سوره «آل عمران» است که می فرماید:

]لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة[

افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند، و هر كس چنين كند، هيچ رابطه‏اى با خدا ندارد (و پيوند او بكلى از خدا گسسته مى‏شود)، مگر اينكه از آنها به پرهيزيد (و به خاطر هدفهاى مهم ترى تقيه كنيد.)

سوره آل عمران(3): آیه 28

آیه دوم در این زمینه، سوره «نحل» است که می فرماید:

]مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان[

کسانی که بعد از ایمانشان به خدا کافر شوند (مجازات می شوند) بجز آنها که تحت فشار واقع شده اند در حالی که قلبشان با ایمان، آرام است.

سوره نحل(16): آیه 106 ‏

و آیه سوم، در سوره «غافر» است که می فرماید:

]وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَه...[

و مرد مؤمنی از فرعونیان که ایمان خود را پنهان می داشت گفت...

سوره غافر(40): آیه 28

ب) مشروعیت «تقیه» در روایات شیعه و سنی:

در روایات شیعه، روایت اول، فرمایش امام صادق (علیه السلام) بود که فرمود:

«إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه‏»

همانا نُه دهم (90%) دین در تقیه است. و کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.

كافی، ج‏2، ص217، باب التقیه، ح2

و روایت دوم، فرمایش امام باقر(علیه السلام) بود که فرمود:

«التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»

تقیه‏ جزء دین من، و دین پدران من است و کسی که تقیه ندارد، ایمان ندارد.

كافي، ج‏2، ص 219، باب التقیه، ح12

در زمینه «روایات اهل سنت» روایت اول، فرمایش نبی مکرم به «عایشه» بود که فرمود:

«يَا عَائِشَةُ، لَوْلاَ أَنَّ قَوْمَكِ حَدِيثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِيَّةٍ لَأَمَرْتُ بِالْبَيْتِ، فَهُدِمَ، فَأَدْخَلْتُ فِيهِ مَا أُخْرِجَ مِنْهُ»

پیغمبر اکرم به عایشه فرمود: ای عایشه! اگر قوم تو تازه از جاهلیت به اسلام در نیامده بودند، دستور می دادم تا خانه خدا را خراب بکنند و حجر اسماعیل را که از خانه خارج شده را در بیت داخل می کردم.

صحیح بخاری، ج2، ص 574، باب فضل مکه و بنیانها، ح 1509

روایت دوم در «سنن ابن ماجه» از «ابوذر غفاري» روايت شده است که رسول خدا فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ قَدْ تَجَاوَزَ عَنْ أُمَّتِي الْخَطَأَ، وَ النِّسْيَانَ، وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ»

همانا خداوند خطا و فراموشی را از امت من برداشته است و نیز آنچه که برآن اجبار بشوند.

سنن ابن ماجه، ج1، ص 659، باب طلاق المکره و الناسی، ح 2043

روایت سوم را «سیوطی» از نبی مکرم نقل کرده بود که فرمود:

«لا دينَ لِمَن لا تَقيَّةَ لَه»

هر کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.

جامع الاحادیث سیوطی، ج8، ص 281، ح 26050

و روایت چهارم را «متقی هندی» از وجود مقدس امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) نقل کرده بود که حضرت فرمود:

«لا دينَ لِمَن لا تَقيّة لَه»

هر کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.

کنزل العمال متقی هندی، ج3، ص 43، ح 5665

ج) مشروعیت «تقیه» در سیره صحابه:

مورد اول روایت «ابن حزم آندلسی» بود از «عبدالله بن مسعود» نقل کرده بود که گفته بود:

«مَا مِنْ ذِي سُلْطَانٍ يُرِيدُ أَنْ يُكَلِّفَنِي كَلاَمًا يَدْرَأُ عَنِّي سَوْطًا أَوْ سَوْطَيْنِ إِلاَّ كُنْت مُتَكَلِّمًا بِهِ»

اگر صاحب قدرتی مرا مجبور کند که حرفی را بزنم تا بدینوسیله از دست یک یا دو تازیانه او در امان بمانم، چنین حرفی را خواهم زد.

المحلی ابن حزم، ج 8، ص 336

مورد دوم، تقیه «ابوهریره» از «عمر بن خطاب» بود که عرض کردیم «ابوهریره» می گوید:

«حفظت عن رسول الله وعاءين فأما أحدهما فبثثته و أما الآخر فلو بثثته قطع هذا البلعوم»

از رسول خدا دو ظرف پر از حديث حفظ نموده‌ام كه هر آنچه تاكنون روايت كرده‌ام يكي از اين دو ظرف بوده است كه اگر بنا باشد ظرف ديگر را نيز بگشايم گردنم زده خواهد شد!

صحیح بخاری، ج1، ص 56، باب حفظ علم، ح 120

د) «تقيه» از ديدگاه فقهای شيعه:

وجوب و مشروعيت تقيه در شرائط خاص از ديدگاه پيروان اهل بيت (عليهم السلام) اجماعي است، كه در اين قسمت سخن شيخ صدوق (متوفاي381هـ)، شيخ طوسي (متوفاي460هـ) و محقق كركي (متوفاي940هـ) را نقل مي‌كنيم:

«شيخ صدوق» مي‌نويسد:

«التقية فريضة واجبة علينا في دولة الظالمين، فمن تركها فقد خالف دين الإمامية وفارقه.»

تقيه يکی از واجبات است که در زمان حکومت ظالمان وجوب آن حاصل مي‌شود؛ بنابراين اگر کسی تقيه را ترک کند، با مذهب شيعه مخالفت کرده و از آن بيرون است.

الهداية، ص 51

و در کتاب «الإعتقادات» مي‌نويسد:

«اعتقادنا في التقية انّها واجبة، من تركها كان بمنزلة من ترك الصلاة.»

نظر ما در مورد تقيه آن است که واجب است؛ کسی که آن را ترک نمايد مانند کسی است که نماز را ترک کرده است.

الاعتقادات في دين الإمامية، ص 107

«شيخ طوسي» درباره «تقيه» مي‌نويسد:

«والتقية - عندنا - واجبة عند الخوف على النفس وقد روي رخصة في جواز الافصاح بالحق عندها... و ظاهر أخبارنا يدل على أنّها واجبة، و خلافها خطأ.»

ما (شيعيان) تقيه را زمانی واجب مي‌دانيم که شخص، احتمال خطر بر جان خويش را بدهد؛ روايت در مورد جواز تقيه نکردن نيز آمده است... اما روايات ما دلالت دارد که تقيه واجب است و مخالفت با آن اشتباه است.

التبيان، ج 2، ص 435

«محقق كركي» نیز مي‌نويسد:

«اعلم أن التقية جائزة و ربما وجبت، و المراد بها: إظهار موافقة أهل الخلاف في ما يدينون به خوفا. و الأصل فيه قبل الاجماع ما اشتهر من أقوال أهل البيت عليهم السلام و أفعالهم.»

بدان که تقيه جايز است و گاهی واجب می‌شود؛ و مقصود از تقيه اين است که از روی ترس در ظاهر موافق با چيزی باشی که مخالفين به آن اعتقاد دارند. و علت وجوب آن جدای از اجماع، سخنان مشهور ائمه در اين زمينه و کردار ايشان است.

رسائل المحقق الكركي، ج 2، ص 51

ه) «تقيه» از ديدگاه فقهای اهل سنت:

«فخر رازی» در ذیل آیه « إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» می نویسد:

«ظاهر الآية يدل أن التقية إنما تحل مع الكفار الغالبين إلا أن مذهب الشافعي رضي الله عنه أن الحالة بين المسلمين إذا شاكلت الحالة بين المسلمين و المشركين حلت التقية محاماة على النفس.»

ظاهر آيه بر اين دلالت دارد كه تقيه تنها زمانی جايز است که كفار غلبه كرده و مسلط و پيروز باشند؛ مگر مذهب شافعی که می‌گويد: اگر دگرگوني بين مسلمانان همانند تغيير و دگرگوني بين مسلمانان و مشركان باشد، تقيه براي حفظ جان لازم است

وی براي اثبات عدم انحصار مشروعيت تقيه به صدر اسلام و تداوم آن مي‌گويد:

«الحكم السادس: قال مجاهد: هذا الحكم كان ثابتا في أول الإسلام لأجل ضعف المؤمنين فأما بعد قوة دولة الإسلام فلا، و روى عوف عن الحسن: أنه قال التقية جائزة للمؤمنين إلى يوم القيامة، و هذا القول أولى، لأن دفع الضرر عن النفس واجب بقدر الإمكان»

حکم ششم: مجاهد گفته است: اين حکم در اول اسلام بوده است؛ زيرا مسلمانان ضعيف بودند؛ اما بعد از نيرو پيدا کردن دولت اسلامی ديگر اين حکم جايز نيست. و از حسن روايت شده است که گفته است: تقيه برای مؤمنين تا روز قيامت جايز است. و اين نظر دوم قوی تر است؛ زيرا دفاع از ضرر بر جان تا حد امکان جايز است.

تفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 8، ص 12

آقای «نووی» متوفای 676هجری، در این زمینه می گوید:

«وقد اتفق الفقهاء على انه لو جاء ظالم يطلب انسانا مختفيا ليقتله أو يطلب وديعة لانسان ليأخذها غصبا و سأل عن ذلك وجب على من علم ذلك اخفاؤه و انكار العلم به و هذا كذب جائز بل واجب لكونه في دفع الظالم.»

علما اجماع دارند که اگر ظالمی نزد انسان آمد و از وی محل شخصی مخفی شده را به پرسد تا او را به قتل برساند، يا در مورد محل امانتی سؤال کند تا آن را غصب نمايد، واجب است کسی که محل آن را مي‌داند، آن را مخفی کرده و بگويد آن را نمي‌دانم؛ و اين از مواردی است که دروغ در آن جايز و بلکه واجب است؛ زيرا با اين کار شخص ظالمی را مانع شده است.

شرح النووي على صحيح مسلم، ج 15، ص 124

و در جاي ديگر مي‌گويد:

«و لا خلاف أنه لو قصد ظالم قتل رجل هو عنده مختف وجب عليه الكذب في انه لا يعلم أين هو.»

خلافي نيست که اگر شخصی ظالم بخواهد کسی را که در نزد شخصی ديگر مخفی شده است بکشد، بر وی واجب است که دروغ بگويد که نمي‌داند وی کجا است.

شرح النووي على صحيح مسلم، ج 16، ص 158 

آقای آلوسی در ذیل آیه « إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» می نویسد:

«وفى الآية دليل على مشروعية التقية و عرفوها بمحافظة النفس أو العرض أو المال من شر الاعداء و العدو قسمان: الاول من كانت عداوته مبنية على اختلاف الدين كالكافر و المسلم و الثانى من كانت عداوته مبنية على أغراض دنيوية كالمال و المتاع و الملك و الامارة.»

اين آيه دلالت بر جواز تقيه می‌کند؛ و در تعريف آن، چنين گفته‌اند: حفظ کردن جان و يا ناموس و يا مال از شر دشمنان؛ و دشمن دو گونه است: يكي آنكه دشمنی او به خاطر اختلاف دينی است؛ مانند اختلاف مسلمان و کافر؛ و ديگری آنكه دشمنی‌اش به خاطر اهداف دنيوی است؛ مانند مال و کالا و حکومت و فرماندهی.

روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، ج3، ص 121

و) «تقیه» از دیدگاه علمای وهابیت:

«اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الإفتاء» بالاترین مقام فتوای وهابیت است. در رأس این لجنه هم، «مفتی اعظم» قرار دارد. در جواب فتوای شماره 1275،می نویسد:

«إن اعترض عليه المصلون بالمسجد و خشي أن تحدث فتنة من وضع يده اليمنى على اليسرى في الصلاة و أن ينشأ عن ذلك ضرر ترك القبض أرسل يديه اتقاء للفتنة و الضرر، و لا يجوز له أن يتخلف عن الجماعة و يصلي في بيته»

فردی وارد مسجدی می شود و می ترسد که از قرار دادن دست راست بر روی دست چپ (تکتف) فتنه ای و مشکلی برای او ایجاد بشود، و ضرری متوجه او بشود، در اینجا باید دست باز نماز بخواند، تا ضرری متوجه او نشود. و جایز نیست که از جماعت تخلف کند و در خانه اش نماز بخواند.

فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء، ج6، ص 383

این نکاتی که عرض کردیم، در حقیقت یک دورنمائی بود از بحث «تقیه» در اسلام. یعنی تقیه در قرآن؛ تقیه در روایات شیعه و سنی؛ تقیه نزد فقهای شیعه و فقهای اهل سنت؛ و تقیه نزد وهابیت. این چهارچوب را دوستان مثل حمد و سوره باید در ذهن داشته باشند. در ادامه بحث، ما هر کدام از این موارد را، مفصل بحث خواهیم کرد.

در ادامه خواهیم گفت که اصلاً تقیه در شیعه و سنی چه معنایی دارد؟ تقیه در نظر فقهای شیعه، چند قسم است؟ هر کدام از اقسام تقیه، چه مراحلی دارند؟ تکلیف در هر کدام از این مراحل چیست؟ متعلق تکلیف در تقیه، آیا تکلیف اولیه است، یا ثانویه است؟ تکلیف اولیه در تقیه چیست؟ آیا صحابه تقیه را به کار برده اند؟ و... همه این مباحث را در طول سال تحصیلی، مفصل بحث خواهیم کرد. ان شاءالله.

دوستان اگر کتاب نقد قفاری ما را ببینند، در جلد دوم، حدود 200 صفحه، ما درباره «تقیه» بحث کرده ایم. البته ما در آنجا فقط شبهات «قفاری» را جواب دادیم. ولی در اینجا و در بحث خارج فقه مقارن، به طور مطلق به مسئله «تقیه» خواهیم پرداخت و ابعاد مختلف مسئله «تقیه» را بررسی و شرح خواهیم داد. یعنی آنچه که درباره «تقیه» گفتنی باشد، ما خواهیم گفت. ان شاءالله.

مسئله «تقیه» برای اهل سنت و خصوصاً وهابیت از جایگاه مهمی و رفیعی برخوردار است که بیش از 400شبهه فقط در «تقیه» مطرح کرده اند. هر کسی از وهابی ها بر ضد شیعه کتاب نوشته، یکی از شبهات اساسی که مطرح کرده، بحث «تقیه» است. لذاست که امسال ما به این موضوع با اهمیت پرداخته ایم.

در جلسه دیروز به برخی نظرات علمای اهل سنت در رابطه با «تقیه» موجود در شیعه، اشاره کردیم. و جملاتی از «احسان الهی ظهیر» و « محمد احمد لوح» و دیگران نقل کردیم. و همچنین به کتاب ضد شیعی فرزند ناخلف آیة الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی از مراجع بزرگوار شیعه و صاحب کتاب «وسیلة النجاة» اشاره کردیم.

کتاب «تحریر الوسیله» که حضرت امام نوشته است، در حقیقت شرح همین کتاب «وسیلة النجاة» آقا سید ابوالحسن اصفهانی است. آقای «خوئی» و آقا «شیخ جواد تبریزی» هم، به جای «عروه»، بر همین کتاب «وسیلة النجاة» آقا سید ابوالحسن اصفهانی حاشیه نوشتند.

در هر صورت، فرزند ناخلف ایشان، آمد و کتاب هایی بر ضد شیعه نوشت و دست آخر هم در عربستان سعودی مبتلاء به مرض سرطان شد. و در یک تصادفی در نزدیک «دمام»، عمر نحسش به پایان رسید و از او جز بدنامی چیز دیگری نماند.

البته شاید هم عربستان سعودی آمد و به اندازه ای که ایشان شیر داشت، دوشید، و وقتی که دید دیگر شیر ندارد، او را کشت و نابود کرد! مثل همین شیخ فاسد،«حسین المؤید»، که فعلاً عربستان دارد از او می دوشد، و استفاده می کند، هر وقت دیدند که شیرش تمام شده و دیگر فایده ای ندارد، این شیخ فاسد را هم قطعاً از میان بر خواهند داشت! زیرا عربستان سعودی در آدم کشی، حتی دست آمریکا و رژیم صهیونیستی را هم از پشت بسته است! حتی وزیر امور خارجه خودش، «صعود الفیصل» را که گفتند مریض بود و... مشخص شد که به دستور شخص ملک سلمان یا پسرش، او را کشتند!

دست این «ملک سلمانِ» خبیث و جنایتکار، هم به تمام کشته های مصر در جریان ریاست جمهوری «مرسی» آلوده است، و هم به خون «عماد مغنیه» از سرداران حزب الله لبنان. هم در قضایای سوریه دست دارند و هم در جریان یازده سپتامبر آمریکا. حتی اگر این «سلمان» روزی تشخیص بدهد که کشته شدن فرزندش برای حکومتش خوب است، او می کشد! حتی پسرش هم در راستای بقای حکومت، اگر لازم باشد، پدرش سلمان را نیز می کشد! اینها در آدم کشی هم تجربه زیادی دارند و هم سابقه ننگینی.

نظر نواده آیةالله سید ابوالحسن اصفهانی درباره تقیه شیعه:

در هر صورت، این آقای «موسی موسوی»، مرجع زاده منحرف شده، یک کتابی دارد با عنوان «المتآمرون علی المسلمین الشیعه» که در آنجا در مورد تقیه نوشته است:

«انّ إخفاء العقیدة و الرأی حفظاً للنفس من الوقوع فی التهلکة لیس تقیةً بل هو دفاع عن النفس و النبي موسى أخفى عقيدته عن فرعون رهطاً من الزمن حتى جاء دور التبليغ و الاعلان، كما أن هذا كان دأب الدعوة المحمدية  اما التقيّة التي نتحدث عنها في المذهب الشيعي فشيء لا صلة له بهذه القاعدة فالتقيّة في مذهبنا تعني سواء كنت ضعيفا أو قويا لا تجاهر بعقيدتك»

همانا مخفی کردن عقیده و رأی و نظر، برای صیانت از جان، تقیه نیست. بلکه این دفاع از نفس است. حضرت موسی نیز یک مدت زمانی، عقیده خودش را از فرعون مخفی کرد تا زمان تبلیغ و اعلان رسالت فرا رسید. این روش، سیره دعوت پیامبر اسلام نیز بوده است. اما تقیه ای که ما در مذهب شیعه از آن صحبت می کنیم، یک چیزی است که هیچ ارتباطی به قاعده حفظ نفس ندارد! تقیه در مذهب ما یعنی اینکه عقیده خودت را آشکار نکن. چه ضعیف باشی، و چه قوی باشی!

المتآمرون علی المسلمین الشیعه، ص 151

این هم از افاضات این آیة الله زاده است که خاندان نبوتش را گم کرده است!!

نظر «محمد بن عبدالوهاب» درباره تقیه شیعه:

«محمد بن عبدالوهاب» بنیانگذار حکومت سیاه وهابیت، کتابی دارد به نام «رسالة فی الرد علی الرافضة»، که بد نیست دوستان مطالعه کنند تا ببینند که اینها نگاهشان به شیعه چگونه است. ایشان در آنجا می نویسد:

«وقد وردت نصوص كثيرة عن علي و أهل بيته دالة على براءتهم عن التقیة و إنما إفتراها عليهم الرافضة لترويج مذهبهم الباطل»

از علی و اهل بیت او روایات زیادی وارد شده است که دال بر برائت ایشان از تقیه است! شیعه به دروغ تقیه را به اهل بیت نسبت داده اند تا مذهب باطل خود را ترویج دهند.

رسالة فی الرد علی الرافضة، ج1، ص 21، (مطبوع ضمن مؤلفات الشيخ محمد بن عبد الوهاب، الجزء الثاني عشر) المحقق: ناصر بن سعد الرشيد، الناشر: جامعة الإمام محمد بن سعود، الرياض، المملكة العربية السعودية

حالا ببینید که کار به جائی رسیده است که «فرعون» می گوید من می ترسم «موسی» دین شما را نابود کند!

]وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسى‏ وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَساد[

و فرعون گفت: بگذاريد من موسى را بكشم و او پروردگارش را بخواند (تا نجاتش دهد)! من از اين مى‏ترسم كه آئين شما را دگرگون سازد و يا در اين زمين فساد بر پا كند.

سوره غافر(40): آیه 26

نکته ای که سر تا پای وهابیت را آتش می زند!!

حالا که بحث به اینجا رسید، اجازه بدهید که نکته ای را خدمت شما عرض بکنم که از نکات یادگاری ما به شماست. این از آن نکات کلیدی و مهم است که وقتی نقل می کنید، این وهابی ها از مغز استخوانشان گرفته، تا ناخن پاهایشان می سوزد!!

«عبدالعزیز بن عبداللطیف» از نواده های «محمد بن عبدالوهاب»، کتابی نوشته است با عنوان «دعاوي المناوئين» یعنی ادعاهای مخالفین محمد بن عبدالوهاب! در این کتاب از شخصی نام می برد به نام «الإمام محمد بن فیرزو» که حنبلی مذهب بوده و شیفته کلام «ابن تیمیه» و «ابن قیم» بوده است. ایشان در ابتدا از مریدان «محمد بن عبدالوهاب» بوده ولی بعدها از ایشان برگشته و علیه محمد بن عبدالوهاب، سخنان تندی گفته است. یکی از عباراتی که بر ضد محمد بن عبدالوهاب گفته این عبارت است:

«بل لعل الشيخ - يعني عبد الوهاب - غفل عن مواقعة أمه - يعني محمد بن عبد الوهاب - فسبقه الشيطان إليها فكان أبا لهذا المارد»

شاید شیخ (پدر محمد بن عبدالوهاب) از همبستر شدن با مادر محمد بن عبدالوهاب، غافل و ناتوان شده بود، لذا شیطان به جای پدرش، به مادر او نزدیک شد و شیطان شد پدر این محمد بن عبدالوهاب.

دعاوي المناوئين لدعوة الشيخ محمّد بن عبدالوهّاب، ص 37، دار الوطن، الرياض، الطبعة: الأولى، 1412هـ.ق.

اگر این عبارت را، یک شیعه می گفت، ارزشی نداشت. اگر یک سنی عادی می گفت، باز هم خیلی ارزش نداشت! ولی وقتی یک وهابی چنین حرفی می زند، آن هم کسی که شیفته ابن تیمیه و ابن قیم بوده؛ تابع و مرید محمد بن عبدالوهاب بوده، از دوستان و نزدیکان محمد بن عبدالوهاب بوده چنین حرفی را می زند، دیگر نمی شود چیزی گفت!

البته دوستان به این نکته توجه داشته باشند که تا آنجائیکه بحث، بحث علمی هست، نباید به هیچ وجه این مطالب تند بیان بشود؛ بنده معتقدم که طرح اینگونه مطالب، در جلسات علمی، خلاف شرع و حرام است!

ولی در مواقعه ای که یک وهابی بی ادبی می کند، بی حیایی می کند، و هتاکی می کند، اینگونه مطالب را، ما به عنوان تیر خلاصی استفاده می کنیم. ما حدود سیصد مورد از این تیرهای خلاصی جمع کرده ایم که در مواقع خاص و ضروری استفاده می کنیم.

مثلاً وقتی این وهابی ها میایند در «شبکه ولایت»، و به اهل بیت و یا مراجع ما جسارت می کنند، ما هم یکی دو مورد از اینها را جلوی پایشان میاندازیم، با کله به زمین می خورند و تا یک هفته، دو هفته در برنامه هایشان آتش می گیرند و می سوزند! لذا دوستان عزیز، این نکته را در ذهن داشته باشند که در بحث ها و مناظرات، روش بحث و مناظره از خود مناظره و بحث خیلی مهمتر است!

وقتی مهمانان مصری، مات می شوند!

ما دیشب، حدود ده، دوازده نفر از «مصر» مهمان داشتیم. اکثر اینها شخصیتهای علمی و برخی دیگر هم خبرنگار بودند. معمولاً تعامل ما با اینها، یک تعامل دوستانه است. من دیدم که دو نفر از اینها کمی فضول هستند! شروع کردند که بله، شما چرا معتقد به خلافت حضرت ابی بکر نیستید!؟ چه اشکالی دارد!؟

گفتم: برای چه باید معتقد باشیم؟ پیغمبر اکرم امیرالمؤمنین را برای خلافت معین کرده است! شروع کردم هفت، هشت مورد کتاب با آدرس جلد و صفحه برایش ردیف کردم. این بنده خدا تا اینها را شنید، همین طور دهانش باز مانده بود!

یکی از اینها که کمی فضول بود برگشت گفت: سید! پیغمبر اکرم حضرت ابابکر صدیق را برای نماز فرستاد! و چنین و چنان...

گفتم: ببین برادر من! شما دارید با یک کسی حرف می زنید که 40 هزار جلد کتاب در کتابخانه شخص خودش دارد. که 15 هزار جلد آن، کتابهای اهل سنت است. من همین صحیح بخاری شما را بیش از 17بار از اول تا به آخرش را خوانده ام! غالب روایاتش را هم حفظ هستم! شما نماز ابوبکر را مطرح کردی؟، بسم الله، به من جواب بده؛ صحیح بخاری، جلد اول، صفحه 174، حدیث 713:

«مُرُوا أَبَا بَكْرٍ يُصَلِّي بِالنَّاسِ... فَكَانَ أبوبَكْرٍ يُصَلِّي قَائِمًا و كان رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يُصَلِّي قَاعِدًا يَقْتَدِي أبوبَكْرٍ بِصَلَاةِ رسول اللَّهِ وَ النَّاسُ مُقْتَدُونَ بِصَلَاةِ أبي بَكْرٍ»

ابوبکر را بفرستید تا با مردم نماز بخواند... پیغمبر وقتی رفت به مسجد نشسته نماز می خواند، و ابوبکر ایستاده نماز می خواند. ابوبکر به نماز پیغمبر اقتدا کرده بود و مردم به نماز ابوبکر اقتدا کرده بودند!

صحيح البخاري ج1 ص 174 ح 713

گفتم: اگر زن و بچه تو از تو سؤال بکنند که این چه نمازی است، چه جواب می دهی؟ در این روایت می گوید که ابوبکر به پیغمبر اقتدا کرده، و مردم هم به ابوبکر اقتدا کرده اند!! این چه نمازی است که خوانده شده است!؟

در اینجا، نماز پیغمبر یا درست است یا باطل! اگر باطل است، نماز ابوبکر که به پیغمبر اقتدا کرده هم، باطل است. و اگر درست است، و نماز ابوبکر هم درست است، چرا صحابه به پیغمبر اقتدا نکردند؟

گفتم: در همان صفحه، حدیث 712، بخاری نقل کرده است که:

«وَ أَبُوبَكْر يُسْمِعُ النَّاسَ التَّكْبِيرَ»

ابوبکر مکبر نماز بوده است.

صحيح البخاري  ج 1 ص 174 ح 712

این بنده خدا، تا اینها را شنید، سرش را انداخت پائین و تا آخر جلسه دیگر حرف نزد! گفتم برادر من! بروید کمی مطالعه بکنید. حداقل این کتاب های خودتان را بخوانید! این کتاب «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» را بردارید و حداقل یک دوره مطالعه کنید!

یکی از اینها برگشت گفت: علی با ابوبکر بیعت کرده بود! به او گفتم: یک روایت ضعیف، یک روایت جعلی، به من نشان بده که علی بن ابی طالب با ابوبکر بیعت کرده است! اتفاقاً در «صحیح بخاری» دارد که «علی» تا شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد.

«فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ، وَ عَاشَتْ بَعْدَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ... فَلَمَّا تُوُفِّيَتِ اسْتَنْكَرَ عَلِيٌّ وُجُوهَ النَّاسِ...وَ لَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ»

فاطمه با ابوبکر قهر کرد و با او سخن نگفت تا اینکه از دنیا رفت و بعد از پیامبر شش ماه زنده بود... وقتی فاطمه از دنیا رفت، علی از مردم کناره گیری کرد و در آن شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد.

صحیح بخاری، ج 5، ص 82، ح 4240

گفت: خب، بعد از شش ماه بیعت کرد! گفتم: بله، بیعت کرد. امیرالمؤمنین پیام داد که ابوبکر بیاید منزل ایشان و کسی را هم با خودش نیاورد:

فَأَرْسَلَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ: أَنِ ائْتِنَا وَلاَ يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ، كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ، ... وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالأَمْرِ...»

بعد از این شش ماه به سوی ابوبکر پیغام فرستاد که به پیش ما بیا و هیچ کسی را با خودت نیاور. به خاطر اینکه از حضور عمر کراهت داشت... علی به ابوبکر گفت: تو در حق ما استبداد کردی

صحیح بخاری ج5 ص 82 ح 4240

گفتم: امیرالمؤمنین اولاً می گوید که «عمر» را با خودت نیاور! و در ثانی به ابوبکر می گوید که تو در حق ما استبداد کردی!

این بنده خدا هم ساکت شد و دیگری حرفی نزد!

در بحث ها و مناظرها، روش بحث از خود بحث مهمتر است!

لذا بنده بارها گفته ام که در بحث ها و مناظرها، روش بحث از خود بحث مهمتر است. زیرا ممکن است افرادی باشند که مطالب خوب دستشان باشد، ولی روش و منهج بحث دستشان نباشد. اینها نمی توانند در مناظرات کاری بکنند.

به عنوان نمونه، یک مناظره ای بود بین آقای «حسن سقاف» از علمای بزرگ اهل سنت اردن، که شاید در زمینه آثار «ابن تیمیه»، در «قم» ما نداشته باشیم که مثل آقای سقاف، مسلط باشد. یعنی ایشان عمر خودش را گذاشته روی مطالعه آثار «ابن تیمیه»!

ایشان در شبکه «المستقله» یک مناظره ای داشت با آقای «عائض القرنی» از اساتید دانشگاه محمد بن سعود ریاض. این آقا از نظر فن مناظره کاملاً مسلط؛ ولی از نظر علمی بی سواد! آقای سقاف، از نظر علمی قوی، ولی در فن مناظره زیر صفر!

حتی در یک شب که مناظره به صورت زنده پخش می شد، حضرت آیة الله سبحانی و آقای نواب و... آمدند منزل ما. وقتی مناظره را گوش دادند، همه ایشان از این طریق مناظره آقای سقاف، تعجب کردند! چون آقای سقاف از دوستان نزدیک حاج آقای سبحانی است. و وقتی آقای سقاف به قم می آید، مستقیم به منزل ایشان می رود.

همه تعجب کرده بودند که یک شخصیت عالم و باسواد، در برابر یک شخص بی سواد، نتوانست کاری بکند! چرا؟ چون فن مناظره بلد نبود! روش بحث را نمی دانست! بنابراین عزیزان دقت بکنند که در روش و فن مناظره کار جدی باید بکنید.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هفتم   31/ 06/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (3)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

یک خبر مهم و نگران کننده!!

دوستان مستحضر باشند که از امشب، چهل شبکه ماهواره ای عربی، همزمان با هم، قرار است که به مدت دو روز، بر علیه شیعه و ایران و با عنوان برنامه پخش بکنند. این مطلب همین امروز در خروجی این سایت www.arabi21.com  قرار داده شده است و ما تا دیروز بی خبر بودیم.

البته اصل خبر را می دانستیم که قرار است در این شبکه ای وهابی، برنامه با عنوان «الخطر الصفوی فی البلاد العربی» پخش بکنند ولی تفصیلش را امروز متوجه شدیم. که البته اسم برنامه را هم عوض کردند و «کشف حقیقت ایران» گذاشتند!

صدا و سیمای ما هم الحمدلله، خیلی موفق است! و ما تشکر می کنیم!! آقای «سرافزار» افتخار می کند که بهترین برنامه تلویزیونی ما برنامه «خنداونه» است!! دشمن ما در چه فکری و چه برنامه ای بر ضد ماست! و ما در چه فکری!؟

راه حل اول: اطلاع رسانی نقشه دشمن!

تقاضای ما از دوستان این است که این مسئله و این نقشه دشمن را اطلاع رسانی بکنند. به بیوتات مراجع مراجعه کنید و اطلاع رسانی کنید. به اساتید و فضلا اطلاع بدهید، به سایت اینترنتی مراجع مراجع کنید، به دفتر آقایان زنگ بزنید. نه یک نفر، صدها نفر باید زنگ بزنند و مطالبه بکنند که چه باید کرد!؟ این واجب است! مثل نماز، بلکه از نماز واجبتر است! این حرکت باید ابتدا از قم شروع بشود. ما امروز جلسه ای داریم با دوستانمان از وزارت امور خارجه و سپاه قدس و... که ببینیم در رابطه با این موضوع چه باید بکنیم!؟

ترس ما از آن است که اینها همان نقشه ای را که برای «یمن» پیاده کردند، برای «ایران» بخواهند اجرا بکنند! یعنی یک اجماع منطقه ای درست بکنند بر ضد ایران، و یک غلطهایی در این میان مرتکب بشوند! لذ لازم است که به مردم اطلاع بدهید، در سایت ها، وبلاگ ها، و در سایتهای خبری اینها را منعکس بکنید.

شما باید این مسئله را با بیوتات مراجع در میان بگذارید، با آقازاده های آقایان که الآن در بعضی جاها، مرجع واقعی، آقازاده ها هستند! لذا به این مراجع واقعی! هم مراجعه کنید و اطلاع رسانی کنید.

از افرادی هم که قرار است در این برنامه هماهنگ بر ضد شیعه و ایران، صحبت بکند، «حسین المؤید» است! لذا ما از دیروز صبح، این مستند جاسوسی این «مؤید» را مدام از «شبکه ولایت» در حال پخش داریم. و همچنین جنایات عربستان سعودی را از دیروز، هر نیم ساعت یکبار پخش می کنیم.

راه حل دوم: حضور در شبکه های ماهواره ای وهابی!

یکی دیگر از کارهایی که دوستان در این رابطه می توانند انجام بدهند، حضور در شبکه های ماهواره ای وهابی هاست. شبکه کلمه، شبکه وصال، شبکه توحید و... هر روز برنامه زنده دارند. دوستان اگر بتوانند به این برنامه ها ورود پیدا کنند ولو اینکه نیم ساعت، چهل دقیقه هم پشت خط بمانند، ولی دو کلمه حرف حسابی بزنند، می ارزد.

وارد این شبکه ها بشوید و سؤال کنید که امروز متجاوز عربستان است یا ایران؟ دوستان تا می توانند، روی عربستان سعودی مانور بدهند. زیرا تمام توطئه ها زیر سر عربستان سعودی است! از اینها سؤال کنید که چرا کشورهای عربی، یک قدم در رابطه با مسئله «فلسطین» برنداشته اند؟

الآن نزدیک 70 سال است که این صهیونیست ها مسلمانان فلسطین را می کشند. چرا تا به حال این سردمداران عرب، یک برنامه مشترک در دفاع از فلسطینی ها نداشته اند!؟ اتفاقاً بر عکس؛ این وهابی ها با «ایران» که مخالف اسرائیل و مدافع مظلوم فلسطین است، سر جنگ دارند. و برای فرافکنی می آیند و برنامه تولید می کنند با عنوان «اسرائیل و ایران دو روی یک سکه»!!

مردم «یمن» گناهشان چه بود که مورد تجاوز وحشیانه عربستان قرار گرفتند؟ آیا اینها به عربستان حمله کرده بودند؟ آیا به ابوبکر و عمر فحش داده بودند!؟ آیا به «عایشه» توهین کرده بودند؟ گناه یمنی ها چه بود!؟ آیا یک رئیس جمهور مستعفی و بی لیاقتی که با لباس زنانه، از یمن فرار کرده، ارزشی داشت که به خاطر او این همه انسان را بکشند!؟ این ننگ، تا ابد بر پیشانی رئیس جمهور یمن ماند، که با بی شرمی و با لباس زنانه از کشورش فرار کرد و به دامان حکّام جنایتکار عربستان پناهنده شد!

در اینگونه قضایا، از عزیزان تقاضا دارم که کمی از بحث های متداول حوزه فاصله بگیرند و در اینگونه مسائل ورود پیدا بکنند. ما باید تلاش بکنیم تا مصداق این روایت امام صادق (سلام الله علیه) باشیم که فرمود:

«الْعَالِمُ‏ بِزَمَانِهِ‏ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِس»

کسی که آگاه به زمانه خود باشد، اشتباهات بر او هجوم نمی آورد.

کافی ج1 ص 27 کتاب العقل و الجهل

برگردیم به بحث...

ادامه بررسی صحبتهای دکتر طیب، شیخ الأزهر!

بحث ما درباره صحبتهای ماه رمضان آقای دکتر «احمد الطیب»، شیخ الأزهر مصر، بر ضد مبانی اعتقادی شیعه بود که گفتیم این آقا گفته بود:

«دو کتاب وجود دارد که تألیف دو نفر عالم و فاضل از علمای شیعه که نظریه امامت شیعه را خوب ترسیم کرده اند. و یک سری اشکالاتی دارند بر عقیده امامت از دیدگاه شیعه، که یکی از این کتابها متعلق است به آقای احمد الکاتب با نام السنة و الشیعة و کتاب دیگری متعلق است به مرجع تقلید شیعیان آقای سید علی الأمین»

ایشان دو روز در ماه مبارک رمضان، به این بحث اختصاص داد و حسابی از این دو نفر تجلیل کرد. و گفت که ای کاش علما و مراجع شیعه، از این دو نفر عالم و فاضل الگو بگیرند، و نظریات این دو نفر را ملاک عمل قرار دهند!!

علمای شیعه باید این سخن «احمد الکاتب» را، ملاک خود قرار بدهند!

آقای دکتر «طیب» در بخشی از این صحبتهای خود، خطی را که علما و مراجع شیعه باید ملاک خود قرار بدهند را از «احمد الکاتبِ منحرف» نقل کرد که وی گفته است:

«اینکه مسئله امامت یک نص الهی باشد، هرگز در قرن اول هجری شناخته شده نبود، بلکه این فکر منصوص بودن امامت، در قرنهای اخیر مطرح شده است!»

این حرفها را «کدیور» هم در یکی از این دانشگاههای شهر تهران مطرح کرده بود که مسئله امامت به عنوان منصوص الهی و دارای عصمت، از قرن دوم و سوم هجری، و توسط «شیخ صدوق» و دیگران، مطرح شده است! متأسفانه اینگونه سخنان، ویروسی است که در جان خیلی ها نفوذ پیدا کرده است.

خیلی از علمای شیعه دچار اشتباه شده اند!

آقای دکتر «طیب» این بار سخنی را از «سید علی الأمین» ذکر می کند که گفته است:

«در اینجا علمای زیادی از شیعه مرتکب اشتباه شدند و بین مسئله امامت دینی و امامت سیاسی خلط کرده اند. امامت سیاسی متعلق به خلفا بوده، و امامت دینی متعلق به علی بن ابی طالب. بنابراین علی بن ابی طالب در همان زمان نیز امام بود ولی امامت دینی را بر عهده داشت.»

کلام سخیف «بی آزار شیرازی»!

بعضی از خودی های ما نیز این حرفها را تکرار کرده اند. مثل آقای «واعظ زاده خراسانی»، و آقای «بی آزار شیرازی» که همین منطق را در مورد مسئله امامت دارند. شما اگر در آثار آقای بی آزار شیرازی - که قبلاً رئیس دانشگاه مذاهب تهران بود - دقت کنید، خواهید دید که ایشان می گوید:

«امامت سیاسی، با امامت دینی نباید مخلوط بشود! علی بن ابی طالب در زمان خلفا هم، امام بود، ولی امام دینی بود! و از این مسئله راضی بود و اعتراضی هم نداشت! و خشنود بود از اینکه امامت سیاسی بر عهده خلفاست و امامت دینی به عهده ایشان است!»

حتی ایشان یک جمله سخیفی هم دارد و می گوید:

« علی بن ابی طالب در زمان خلفا، به مراتب خشونت تر بود از زمان خلافت خودش! چون در زمان ابوبکر و عمر، یک مشاوری مثل علی بن ابیطالب برای خلفا بود، ولی در زمان خلافت خودش، یک مشاور خوبی مثل خودش نداشت!»

دو مناظره سخت، با «بی آزار شیرازی»!

بنده با این آقای «بی آزار شیرازی»، دو مورد مناظره ای سخت داشتم. یک جلسه در مؤسسه ولیعصر برگزار شد. با نظارت مرحوم آیةالله خزعلی (رضوان الله تعالی علیه)، که ضبط هم شد. و جلسه دوم در منزل خود آقای بی آزار شیرازی در لواسان تهران برگزار شد.

رفتیم در منزل ایشان، هم ناهارش را خوردیم، هم چایش را خوردیم، و هم در بحث، حسابی شکستش دادیم. در آن جلسه، هم دکتر «زمانی» معاون بین الملل حوزه بود، و هم آقای «خزعلی» بود.

ما به حول و قوه الهی، در آن جلسه بلایی به سر این «بی آزار شیرازی» آوردیم، که پسر ده، دوازده ساله اش از ناراحتی داشت سکته می کرد! چون دید که باباش، راست و چپ دارد ضربه می خورد. به طوری که آقای خزعلی وقتی دید که خیلی حال این پسر بد است، او را دلداری داد که پسرجان این بحث علمی است. نگران نباش! ما الآن، هم بحث علمی می کنیم، هم داریم میوه و چایی می خوریم.

آقای «بی آزار شیرازی» تا آمد کارش را توجیه کند، آقای دکتر «زمانی» که طرف ایشان بود، برگشت گفت: ببین آقای بی آزار! حرف آقای قزوینی، حرف درستی است! تو محکوم هستی و این حرفهایی که در این کتابهایت نوشته ای، کاملاً خلاف است، آقای قزوینی ثابت کرد که حرفهایت نادرست است. شما به جای توجیه کردن، در حضور آقای «خزعلی» قول بده که در چاپ های بعدی کتاب، سخنان نادرستت را حذف کنی، و اصلاح کنی!

سخت ترین مناظره ای که در طول عمرم داشتم!

ما صلاح ندیدیم که این مناظره را منتشر کنیم. ولی اگر یک روزی لازم باشد، منتشر می کنیم. البته این قضیه، واقعاً دردآور است. زیرا آدم یک وقت با یک وهابی بحث می کند، خب قضیه معلوم و مشخص است. ولی وقتی با یک شیعه بحث می کنی، بالاترین مصیبت برای آدم است. یعنی واقعاً مصیبت است که ما بیائیم با یک عالم شیعی بحث بکنیم در مورد خلافت و امامت امیرالمؤمنین!

در طول عمرم، هیچ بحث و مناظره ای برایم سخت و دردآور تر از این نبود که - در میان صدها مناظره، حتی مناظره با مفتی اعظم عربستان - بیایم با یک عالم شیعی بنشینم و درباره حقانیت امیرالمؤمنین بحث بکنم! یعنی آدم واقعاً می سوزد.

اثبات امامت در پنج دقیقه!

لذا دوستان سعی بکنند در مباحث امامت و خلافت امیرالمؤمنین خوب مطالعه بکنند. ما سال گذشته یک بحثی داشتیم با عنوان «اثبات امامت در پنج دقیقه»! یک فایل هیجده صفحه ای مفید و مختصر، در اثبات امامت و خلافت امیرالمؤمنین که در سایت حضرت ولیعصر(عج) هم موجود است.

ما در حال تلاش هستیم که فایل تصویری این بحث را آماده کنیم، تا مباحث ولایت استدلالی، هم برای خودمان، هم خانواده و هم شاگردانمان، کاملاً واضح و روشن باشد. تا وقتی اگر یک وهابی یا یک سنی آمد و گفت که شما چرا خلافت ابوبکر را قبول ندارید و معتقد به خلافت امیرالمؤمنین هستید، بدون معطلی جواب بدهیم که «حاکم نیشابوری» از پیغمبر نقل کرده است که فرموده:

«إنّ عليّا منّي و أنا منه و هو وليّ كلّ مؤمن بعدي»

به راستي علي از من است و من از او هستم و او سرپرست همه مؤمنان، پس از من است.

حاکم نيشابوري پس از نقل اين روايت گفته:

«صحيح على شرط مسلم»

اين روايت صحيح است و شرايط صحيح مسلم را دارد.

المستدرك علی الصحیحین، ج 3 ص 110

«شمس الدين ذهبي» نيز در «تلخيص المستدرک» اين روايت را «صحيح» دانسته است.

«محمد ناصر الدين الباني» نيز درباره اين روايت گفته:

«صحّحه الحاكم و الذهبي و هو كما قالا.»

اين روايت را حاکم و ذهبي تصحيح کرده‌اند. اين روايت، صحيح است همان‌گونه است که حاکم و ذهبي گفته‌اند.

السلسلة الصحيحة، ج 5، ص222

و همچنین پیغمبر به امیرالمؤمنین فرموده است:

«وَ أَنْتَ خَلِيفَتِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي»

و تو خلیفه و جانشین بعد از من هستی برای تمامی مؤمنین

مستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 138

آقای «البانی» هم می گوید:

«إسناده حسن و رجاله ثقات رجال الشيخين»

سند این روایت حسن است و رجالش هم ثقه هستند و از رجال صحیح مسلم و صحیح بخاری هستند.

السنة، ابن ابی عاصم، ج2، ص 565، ح 1188 (ومعه ظلال الجنة في تخريج السنة بقلم: محمد ناصر الدين الألباني)

وقتی شما اینگونه وارد بشوید، و در عرض چند دقیقه، حقانیت خودتان را اثبات کنید، طرف مبهوت می ماند و مغلوب می شود. لذا ما باید این مطالب اساسی را، همیشه در آستین داشته باشیم.

گروهی از نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری از دانشگاه کرمانشاه آمده بودند پیش من، قضیه ای را نقل می کردند و اشک می ریختند. می گفتند یک روحانی، ماه رمضان آمده بود در خوابگاه دانشجوئی برای تبلیغ. به ایشان گفتیم که ما قصد داریم که یک جلسه پرسش و پاسخ بگذاریم، شما موافقید؟ گفت: بله خیلی هم خوب است.

ما اعلامیه زدیم، دعوت کردیم و سالن را آماده کردیم. دانشجویان هم استقبال خوبی کردند و سالن پر شد. حاج آقا رفت پشت تریبون، یک دانشجویی که جلو نشسته بود، یک سؤالی کرد، این حاج آقا برگشت گفت: اتفاقاً جواب این سؤال را استاد ما به ما گفت و من در دفترم نوشته بودم ولی یادم رفت و در قم جا مانده. نفر دوم سؤال کرد...؛ حاج آقا جواب داد که اتفاقاً همین سؤال را هم استاد ما گفته بود و من در دفترم نوشته بودم، ولی در قم جا مانده است!

اینها این داستان را نقل می کردند و اشک می ریختند. گفتند: با این وضعیت که پیش آمد، جلسه به هم ریخت و ما آرزو می کردیم که زمین سالن آمفی تئاتر دهن باز می کرد و ما را فرو می برد!

لذا من دست همه دوستان را می بوسم و تقاضا دارم که تلاش کنید کمتر بخوانید، ولی خوب بخوانید! امروز بحث «امامت»، «ولایت»، «عدالت صحابه»، «سب صحابه»، قضیه «عایشه»، «تحریف و عدم تحریف قرآن»، و... از ضروریاتی است که شما هر کجا که می روید، از این موضوعات، مورد سؤال واقع می شود. چه از ناحیه شیعه، و چه از ناحیه اهل سنت، چه عالم و باسواد، و چه فرد بازاری و خانم خانه دار و...

مستندی دیدنی، درباره نقد عقاید وهابیت

همین دیشب، شبکه «ولایت» یک مستندی را پخش کرد از «عرفان آباد» استان گلستان، که به نظر من دیدنش برای تک تک شما از واجبات باشد. اگر بنده از باب روایت «من علمنی حرفاً...» حقی به گردن شما دارم، به همه شما تکلیف می کنم که این مستند را حتماً ببینید. شاید من خودم در عمرم از کمتر برنامه ای اینقدر لذت برده ام.

اینها در این منطقه آمدند بچه های کوچک شش ساله، هفت ساله را، که اهل سنت هم هستند، آموزش دادند برای نقد عقائد وهابیت! به گونه ای مسلط نقد می کنند که انسان گمان می کند یک عالم مجتهد دارد درس خارج می گوید! خانم خانه دار از طرفی مشغول تهیه چایی است، از طرفی دارد حرف می زند در نقد عقاید وهابیت! عده ای خانم مشغول فرش بافی هستند، یک دختر کوچک نشسته، دفترش را باز کرده، به اینها درس نقد عقاید وهابیت می دهد!

این مستند، هم در «شبکه ولایت» موجود است، و هم در سایت حوزه علمیه عرفان آباد. ولی کلیپی که دیشب در شبکه ولایت پخش شد، گل سرسبد کلیپ های اینها بود. یعنی انسان باید روش تبلیغ و تدریس را از اینها یاد بگیرد!

در هر صورت؛ آقای دکتر «طیب» در این سخنرانی ماه مبارک رمضان خود، به اعتقادات شیعه نسبت به مسئله امامت ایراداتی وارد کرد و حرف خود را نیز مستند کرد به دو نفر به نام های «سیدعلی الأمین» و «احمد الکاتب»! در حالی که ما در جلسه قبل گفتیم که تعداد ده، دوازده نفر از مراجع معظم تقلید، پیرو استفتائی که از ایشان شده بود، گفتند که آقای «سید علی الأمین»، نه تنها مرجع تقلید نیست، نه تنها شیعه نیست، بلکه دشمن اهل بیت نیز هست! ولی متأسفانه آقای دکتر طیب، شیخ الأزهر، با استناد به حرفهای این فرد منحرف، و با تعبیر عالم و مرجع تقلید و... بر ضد شیعه استفاده می کند! و می گوید که علمای شیعه باید حرفهای سیدعلی امین را ملاک خودشان قرار بدهند!

در مورد «احمد الکاتب» نیز که آقای دکتر «طیب»، او را عالم شیعی معرفی کرد، باید عرض کنیم که ایشان در مناظره ای که در شبکه «المستقله» داشت، رسماً اعلام کرد که:

«لانَعتَقِدُ بِوجودِ إمامٍ ثانِی عَشَر»

ما به وجود امام دوازدهم هیج اعتقادی نداریم!

آقای دکتر طیب! شما بر چه اساسی، کسی که می آید و یکی از مهمترین ضروریات شیعه را منکر می شود، به عنوان متفکر شیعی مطرح می کنید!؟

والسلام علیکم ورحمة الله  

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هشتم   05/ 07/94

نکاتی پیرامون مسئله «غدیر» (1)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

از آنجائی که ایام «غدیر» نزدیک است، و در رسانه های وهابی، بحث ها و شبهات غدیری مطرح می شود، امروز نکاتی را در این زمینه خدمت دوستان تقدیم می کنیم.

حضرت ولیعصر(عج)، «هشام بن حکم» می خواهد!

وهابی ها تلاش می کنند که از واقعه مهم «غدیر»، یک افسانه بسازند! یکی می گوید:«اصلاً غدیری در کار نبوده است!». دیگری می گوید: «غدیر یک جای خشک و بیابان لم یزرعی بوده است که انسان نمی تواند حتی مدت کوتاهی در آنجا بماند!» و یکی می گوید: « غدیر جای سرسبز و خوش آب و هوائی بوده است!» و تناقضات زیادی از این دست، در عبارات و سخنان این وهابی ها مشاهده می شود.

حتی بعضی از این وهابی ها، تعبیر سخیفی درباره «غدیر» دارند و می گویند: « غدیر، سیاه ترین روز تاریخ اسلام است!» که ما قبلاً عرض کردیم که برای فرقه ضاله وهابیت، سیاه ترین روز تاریخ، غدیر است، زیرا غدیر، تمام تار و پود فکری آنها را به هم ریخته است! و تمام دروغ ها، و افتراهای وهابیت را، و در حقیقت ماهیت پلید وهابیت را روشن ساخته است.

در این راستا، آنچه که مهم است، این است که حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه) به دنبال نیروهایی است که مثل «هشام بن حکم»، امروز بیایند و در این جنگ تمام عیار رسانه ای، پاسخگوی این شبهات و این مباحث باشند.

تمجید عجیب امام صادق(علیه السلام)، از «هشام بن حکم»!

مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی، روایت عجیبی را درباره «هشام بن حکم» از وجود مقدس امام صادق (سلام الله علیه) نقل می کند. روایت بسیار زیباست. این روایت از آن دسته از روایاتی است که انسان اگر صد بار هم بخواند، مثل آیات نورانی قرآن کهنه گی ندارد. این روایت، صحیحه هم است از «یونس بن یعقوب» که از اصحاب خاص امام صادق (سلام الله علیه) است که می گوید:

«كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فَوَرَدَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ إِنِّي رَجُلٌ صَاحِبُ كَلَامٍ وَ فِقْهٍ وَ فَرَائِضَ وَ قَدْ جِئْتُ لِمُنَاظَرَةِ أَصْحَابِكَ...

من در نزد امام صادق نشسته بودم که مردی از شام بر ایشان وارد شد و گفت: من کسی هستم که در کلام و فقه و واجبات، متخصص هستم و الآن آمده ام تا با اصحاب تو مناظره کنم.

این جریان ملاقات مرد شامی با امام صادق (سلام الله علیه)، در موسم حج و در منطقه «منا» صورت گرفته است. البته در آن زمان، «منا» این قدر ناامن نبوده است! افراد ناباب و نااهلی مثل این «آل سعود» (آل یهود) که اینگونه در حق مسلمین جنایت می کنند، نبودند. دیشب یک سری تصاویری را دوستان برایم فرستاده بودند که خیلی برای من دردآور بود. وهابی ها در جریان فاجعه منا، وقتی دیدند که دیگر نمی توانند با آمبولانس، جنازه ها را منتقل بکنند، با «لودر» این جنازه ها را بر می داشتند و داخل کامیون می ریختند!!

البته همه هم نمرده بودند. بعضی ها زخمی بودند، شاهدان عینی می گفتند که بعضی از اینها داد می زدند، و کمک می خواستند، ولی متأسفانه اینها، همه را با هم می ریختند داخل کامیون و می بردند! حتی در غسالخانه هم، اینها به داد زخمی ها نمی رسیدند. یک بنده خدائی می گفت من به یک ترفندی وارد غسالخانه شدم، دیدم همینطور اجساد را روی هم ریخته اند. حتی بعضی اجساد در حال حرکت بودند، با دست و سرشان اشاره می کردند ولی هیچ کس نبود که به داد اینها برسد!

درحقیقت برای این وهابی ها، به هیچ وجه جان انسان ارزشی ندارد. یعنی وحشی ترین ارتش دنیا، نسبت به دشمنان خود، اینچنین برخوردی نمی کند، که این وهابی ها با زائرین بیت الله الحرام انجام دادند!

فاجعه منا، یک جنایتی بود که شاید در این 1400سال سابقه نداشت. شاید این خون بی گناهان «یمن» بود که خواست دودمان آل سعود را در سطح بین الملل رسوا کند! با به وقوع پیوستن جنایت یمن، یک رسوایی و یک ننگی برای آل سعود ایجاد شد که با هیچ رنگی قابل پاک شدن نیست! و شاید این مقدمه ای باشد برای اینکه اداره حرمین شریفین به دست مسلمانها بیافتد. و این نااهلان از اداره حرمین شریفین کنار گذاشته شوند. گر چه برداشت ما این است که آل سعود (آل یهود) در حال سپری کردن روزهای آخر عمرشان هستند! چرا که الآن هم، اینها به جان هم افتاده اند.

«فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ يَا يُونُسُ لَوْ كُنْتَ تُحْسِنُ الْكَلَامَ كَلَّمْتَهُ قَالَ يُونُسُ فَيَالَهَا مِنْ حَسْرَةٍ... ثُمَّ قَالَ لِي اخْرُجْ إِلَى الْبَابِ فَانْظُرْ مَنْ تَرَى مِنَ الْمُتَكَلِّمِينَ فَأَدْخِلْهُ قَالَ فَأَدْخَلْتُ حُمْرَانَ بْنَ أَعْيَنَ وَ كَانَ يُحْسِنُ الْكَلَامَ وَ أَدْخَلْتُ الْأَحْوَلَ وَ كَانَ يُحْسِنُ الْكَلَامَ وَ أَدْخَلْتُ هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ وَ كَانَ يُحْسِنُ الْكَلَامَ وَ أَدْخَلْتُ قَيْسَ بْنَ الْمَاصِرِ وَ كَانَ عِنْدِي أَحْسَنَهُمْ كَلَاماً...

امام صادق به من فرمود: ای یونس! اگر تو در علم کلام متخصص بودی، با او بحث می کردی! یونس بن یعقوب گفت: حسرت می خورم که علم کلام نمی دانم! سپس امام به من فرمود: برو بیرون ببین کسی از متکلمین را می بینی تا بیاوری با این مرد شامی مناظره بکند؟ من رفتم و حمران بن اعین که متکلم خوبی بود را آوردم. ابوجعفر احول (مؤمن الطاق) را آوردم که متکم خوبی بود. و هشام بن سالم نیز که در کلام متخصص بود را آوردم. و همچنین قیس بن ماصر که به نظر من در علم کلام از همه اینها باسوادتر بود را نیز آوردم.

فَأَخْرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ رَأْسَهُ مِنْ فَازَتِهِ فَإِذَا هُوَ بِبَعِيرٍ يَخُبُّ فَقَالَ هِشَامٌ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ قَالَ فَظَنَنَّا أَنَّ هِشَاماً رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ عَقِيلٍ كَانَ شَدِيدَ الْمَحَبَّةِ لَه‏ قَالَ فَوَرَدَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ هُوَ أَوَّلَ مَا اخْتَطَّتْ لِحْيَتُهُ وَ لَيْسَ فِينَا إِلَّا مَنْ هُوَ أَكْبَرُ سِنّاً مِنْهُ قَالَ فَوَسَّعَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ قَالَ نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ...»

امام صادق در این هنگام سرش را از شکاف خیمه بیرون کرد و دید که فردی از دور سوار بر شتر می آید. حضرت در این هنگام فرمود: به خدا قسم که هشام است. امام به هشام بن حکم، محبت زیادی داشت. او هنوز موی صورتش در نیامده بود و هر کس که در مجلس نشسته بود، از او بزرگتر بود. وقتی هشام وارد خیمه امام صادق شد، حضرت به او جای داد و فرمود: هشام، با قلب و زبان و دستش یاور و یاری گر ماست.

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص171

دوستان توجه داشته باشند که تمام علوم قداست دارند، علم «فقه» قداست دارد، علم «تاریخ»، «تفسیر» و... همه این علوم قداست دارند؛ ولی آن علمی که امروز ما در جهان معاصر نیاز داریم و ضرورت دارد که عزیزان طلبه ما در این حوزه علمی، خودشان را خوب مجهز بکنند، علم «کلام» و یا به معنای عام کلمه، «پاسخگوئی به شبهات» است.

ما امروز نیاز یه طلبه هایی داریم که مصداق این کلام امام صادق (سلام الله علیه) باشند که به هشام بن حکمِ جوان، که هنوز موی صورتش درنیامده، فرمودند: «نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ». این تعبیر در حق هشام در حالی است که «زراره» با تمام قداستی که دارد، و افقه الأولین است، یا «محمد بن مسلم»، و «جمیل بن دراج» و... هیچکدام چنین تعبیری در حقشان، از امام صادق وارد نشده است!

وقتی چشم حضرت به «هشام بن حکم» می افتد، می فرماید که بخدای کعبه قسم که «هشام» دارد می آید! این کلام حضرت در حالی بود که افرادی مثل «هشام بن سالم»، «حمران بن اعین» و «مؤمن الطاق» که از قهرمانان بحث و مناظره هستند، در مجلس حضور داشتند. ولی گویا امام منتظر کس دیگری بودند!

چگونه می توان، ناصر امام زمان (سلام الله علیه) بود؟

ما امروز نیاز داریم به یک چنین افرادی که با قلب و زبان و دستش، ناصر و یاور امام زمان باشد. یعنی وقتی امام زمان (سلام الله علیه)، چشمش به یک طلبه ای می افتد، بفرماید که فلان طلبه «نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ»!

و این مستلزم این است که اولاً: ما دشمن را بشناسیم و قدرت دشمن را شناسی کنیم، و حربه آنها را نیز بدانیم. و ثانیاً: جواب حربه ها و شبهاتشان را بدانیم، روش غلبه بر دشمن را بیاموزیم و مطابق با امکانات و توانمندی های دشمن، وارد میدان مبارزه بشویم.

در حقیقت، در صحنه مبارزه علمی با دشمن، هم باید علم باشد، و هم روش بحث و مناظره! وقتی این دو فاکتور مهیا شد، باید وارد میدان مبارزه شد. و در این میان، شبکه های ماهواره ای وهابی، یکی از این میدانهاست، بلکه بزرگترین میدانهای نبرد است!

شبکه های ماهواره ای وهابی ها، فرصتی مغتنم!

من بارها گفته ام که امروز، این شبکه های ماهواره ای وهابی ها، اگر چه از طرفی تهدید است، ولی از طرف دیگر، فرصت خوبی برای نشر فرهنگ اهل بیت هستند. لذا من معتقد، طلبه ای که امروز در حوزه علمیه کار می کند،باید از وضع حاضر و آنچه در این سایت ها و شبکه های ماهواره ای بر ضد شیعه و مکتب اهل بیت می گذرد، آگاه باشد، تا بتواند مطابق برنامه های دشمنان اهل بیت، وارد عرصه کارزار بشود.

من بارها به دوستان گفته ام که این شبکه های وهابی مثل کلمه، نور، توحید و وصال، روزی هفت، هشت ساعت برنامه زنده دارند. این بهترین فرصت حضور من و شما در این شبکه هاست برای متزلزل کردن عقاید وهابیت و در مقابل، ترویج مکتب اهل بیت (علیهم السلام). ولی متأسفانه طلبه های ما به این میدان ورود پیدا نمی کنند! در مقابل، عده ای از مردم عادی وارد می شوند که نه سواد دارند و نه قدرت دفاع. لذا یا نمی توانند دفاع بکنند و علی رغم نیت خوبی که دارند، خرابکاری می کنند و یا اینکه وقتی به این شبکه های وهابی زنگ می زنند، شروع می کنند به فحاشی کردن.

همین دو، سه شب پیش، یک بنده خدائی زنگ زد به «ملازاده»، و شروع کرد به فحش رکیک ناموسی به ایشان دادن! «ملازاده» هم متأثر شد و شروع کرد حق حق گریه کردن! گفت کسی تا به حال، فحش ناموسی به من نداده بود و... ملازاده با این مظلوم نمایی، که نتیجه حماقت و دیوانگی آن خبیث به ظاهر شیعه بود، ضربه ای به شیعه زد که اگر ده سال تلاش می کرد، نمی توانست همچین ضربه ای به شیعه بزند!

لذا من معتقدم که امروز، حضور در این رسانه ها، برای طلبه های ما یک واجب عینی است! یعنی باید طلبه های ما این شبکه ها را رصد بکنند، روشهای تبلیغی اینها را یاد بگیرند و با علم و آگاهی و داشتن روش در بحث و مناظره، وارد میدان بشوند.

البته کم و بیش دوستانی هستند در قم و مشهد و... که با ما هم مرتبط هستند، و بعضاً به این شبکه های وهابی، ورود پیدا می کنند و با یک دقیقه صحبت کردن، تمام دو ساعت تلاش و صحبت مجریان و کارشناسان برنامه آنها را به باد می دهند! زیرا آنها حرفی برای گفتن ندارند. مثل یک بادکنکی است که اینها دو ساعت شروع می کنند به باد کردن! فقط در این وسط، نیاز یه یک مرد هست که یک سوزنی به این بادکنک بزند و آن را بترکاند.

البته آن کس که می خواهد وارد بشود، هم باید سوزن داشته باشد و هم باید سوزن را آنچنان بزند که بلافاصله، باد این بادکنک خالی بشود! به عنوان نمونه، چند وقت پیش بنده خدائی زنگ زد به «ملازاده»، و گفت: آیا درست است که شما می گوئید «مولا» در جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» به معنای محبت است؟ گفت: بله، مولی به معنی محبت است! پرسید: آیا علی بن ابی طالب در طول عمرش، یک بار فرموده است که پیغمبر در روز غدیر، محبت مرا به مردم معرفی کرد؟ ملازاده معطل ماند که چه بگوید! چند ثانیه متحیر شده بود که چه بگوید! یک نگاهی به دوربین می کرد، یک نگاهی به پایین می انداخت! اینگونه سؤال کردن را می گویند هنر! بعد برگشت گفت: نه، من ندیدم جائی استدلال کرده باشد!

چرا «عایشه»، جزء آیه تطهیر نیست!؟

مثل این سخن آقایان که می گویند «عایشه» هم جزء «آیه تطهیر» است! همین جواب این بیننده را می دهیم که آیا یک روایت ضعیف داریم که  عایشه به این مسئله اشاره کرده است؟ آیا در یک روایت ضعیف وارد شده است که عایشه گفته باشد من جزء آیه تطهیر هستم؟ هرگز نداریم. بالاتر اینها، قرآن به صراحت می گوید:

]فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما[

دلهای شما ازحق منحرف گشته است.

سوره تحريم(66): آیه 4

آیا واقعاً کسی که از حق منحرف گشته است، ]لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ[ شامل او می شود!؟ یا مثلاً قرآن کریم می فرماید:

]ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلين[

خداوند مثلى براى كسانى كه كافر شده‏اند زده است، مثل به همسر نوح، و همسر لوط، آنها تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند، و ارتباط آنها با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت. و به آنها گفته شد: وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى‏شوند.

سوره تحريم(66) : آیه10

اکثر مفسرین اهل سنت گفته اند که این آیه، کنایه و تعریضی است به «عایشه» و «حفصه» هسران پیامبر، به خاطر برخی اعمالی که داشتند.

تفسیرکشاف، ج4، ص 575؛ فتح القدیر شوکانی، ج5، ص 255؛ زاد المسیر ابن جوزی، ج8، ص 314؛ تفسیر قرطبی، ج18، ص 202؛ تفسیر کبیر، ج30، ص 44

آیا می شود کسی درباره اش آیه «تطهیر» نازل شده باشد، ولی خداوند او را تشبیه بکند به همسر حضرت نوح و همسر لوط !؟ لذا دوستان توجه داشته باشید که ما باید آیاتی که در مذمت همسران پیامبر، خصوصاً عایشه و حفصه نازل شده است را، همیشه در ذهن داشته باشیم.

در بحث ها و مناظرات علمی، داشتن علم در مورد یک موضوع، یک طرف قضیه است، و داشتن روش بحث و مناظره، طرف دیگر قضیه است. ممکن است که یک سازنده اتومبیل، دهها ساعت در مورد اتومبیلش توضیح بدهد ولی نتواند رانندگی بکند! در مباحث علمی، ما به دنبال راننده ای می گردیم که هم از قسمتهای مختلف ماشین سر در بیاورد، و هم رانندگی بلد باشد!

اساسی ترین مسئله غدیر!!

در رابطه با مسئله «غدیر»، با توجه به اینکه به ایام عید غدیر نزدیک می شویم، نکاتی را به دوستان توصیه می کنم. در سالهای گذشته، ما از بینندگان «شبکه ولایت»، که با برنامه تماس می گرفتند، چندتا سؤال می کردیم. به عنوان نمونه می پرسیدیم که:

حديث «غدير»، چگونه بر امامت و خلافت حضرت علي (علیه السلام) دلالت می كند؟

این مسئله، اساسی ترین مسئله غدیر است! دوستان ما باید بتوانند به راحتی دلالت حدیث غدیر بر امامت و خلافت امیرالمؤمنین را بیان بکنند. ما به حول و قوه الهی، داریم یک جزوه صد صفحه ای را آماده می کنیم که در آن جزوه، آیات و روایات دال بر خلافت و امامت امیرالمؤمنین، خصوصاً حدیث «غدیر» را به صورت مفید و مختصر بیان کرده ایم که برای حفظ، بسیار مناسب است. یعنی اگر کسی مطالب این جزوه را حفظ بکند، می تواند به درصد بالایی از شبهات وهابیت پاسخ بدهد.

البته این جزوه، در اصل برای همایش مشهد مقدس آماده شده است که این اهل سنتی که از سایر شهرها و حتی از «افغانستان» و «پاکستان» به مشهد مهاجرت کردند و در حاشیه شهر ساکن شدند، یک سری مسائلی را ایجاد کرده است. یک جلساتی ما در آنجا در خدمت دوستان هستیم. حدود پانصد، ششصد نفر از طلاب خارجی را از هشتاد، نود کشور جهان دعوت کرده اند که ما درخدمتشان باشیم. همچنین صد و پنجاه نفر هم از ائمه جمعه و جماعات مشهد و حاشیه مشهد را دعوت کرده اند که دو، سه روزی در خدمت این عزیزان باشیم.

ما در این جزوه، آنچه که ضرورت دارد که یک طلبه مثل حمد و سوره حفظ بکند، و نه فقط مطالعه، در این جزوه آورده ایم. حتی تصویر کتابها را نیز بنا شد که در این جزوه بیاوریم تا یک بسته کاملی باشد.

ما در این چند روز، در حد خودکشی کار کردیم تا این جزوه آماده بشود. من دیروز بعد از نماز صبح، یکسره مشغول بودم تا حوالی ساعت نه و نیم شب، به قدری خسته بودم که چشم هایم باز نمی شد! ان شاءالله این جزوه آماده شد، تقدیم دوستان خواهیم نمود.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه نهم   06/ 07/94

نکاتی پیرامون مسئله «غدیر» (2)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

در جلسه دیروز، نکاتی را پیرامون مسئله «غدیر»، خدمت شما تقدیم کردیم و عرض کردیم که بحث غدیر، از اساسی ترین بحث هاست لذا باید تلاش کنیم در تمام عرصه های تبلیغی، مثل محرم، و ماه مبارک رمضان و ایام صفر و.. «غدیر» را احیا کنیم.

«غدیر»، اُس اساس دین است!

اگر قرار است یک منبری داشته باشیم، انتظار این است که حداقل 5 دقیقه، 10دقیقه از بحثمان را، به موضوع «غدیر» اختصاص بدهیم. اگر قرار شد جائی سه شب برای تبلیغ حضور داشته باشیم و منبری داشته باشیم، یک شب آن را به موضوع «غدیر» اختصاص بدهیم. چرا که «غدیر»، اُس اساس مذهب است! نه تنها اُس اساس مذهب، بلکه «غدیر»، اُس اساس دین است!

حضرت آیةالله العظمی شبیری زنجانی در این زمینه جمله زیبائی دارد و می گوید:

«همانگونه ای که قبل از آمدن دین اسلام، عمل به دین حضرت عیسی مجزی بود، و با آمدن دین اسلام، این اجازه برداشته شد، و دیگر نمی شد به دین مسیحیت عمل کرد؛ بعد از معرفی امیرالمؤمنین به عنوان ولی رسول الله در غدیر خم، عمل به اسلام بدون ولایت نیز، مجزی نیست!» چون خداوند متعال فرموده است:

]الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِينا[

امروز كافران از (زوال) آئين شما مايوس شدند، بنا بر اين از آنها نترسيد و از (مخالفت) من بترسيد، امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين (جاودان) شما پذيرفتم

سوره مائده(5): آیه3

یعنی در حقیقت اسلام بدون ولایت، اسلام مرضی خداوند نیست! اگر عمل به اسلام قبل از ابلاغ ولایت، مجزی بود، با نزول این آیه، دیگر عمل به اسلام بدون ولایت، مجزی نخواهد بود!

البته دوستان توجه دارند که بیان اینگونه مطالب، باید با ظرافت همراه باشد. به گونه ای بیان نشود که به مقدسات آنها اهانتی و یا سوء ادبی صورت بگیرد.

چرا مسئله «غدیر» باید احیا شود؟

مسئله «غدیر» باید احیا شود، زیرا فراموش شدن «غدیر» است که، اینگونه مصائبهای فراوان را برای اسلام به بار آورده است. به قول یک بزرگوار، وقتی «برکه غدیر» فراموش شد، «گودی قتلگاه» بوجود آمد! بیعت هایی که در «غدیر» گرفته شد، فراموش شد، نقض شد، و این همه مصیبت بر سر اسلام و مسلمین آمد!

بیعتی که در «غدیر» گرفته شد، هم از مردان گرفته شد، و هم از زنان! بنابر نقلی، رسول مکرم اسلام بعد از آنیکه از مردان بیعت گرفت، تشت آبی را قرار داد و زنها با قرار دادن دست های خود در درون این تشت آب، با امیرالمؤمنین بیعت کردند. یعنی همان کاری را که پیغمبر اکرم، در بیعت عقبه، با زنان مدینه انجام داد. حضرت تشتی را پر از آب کرد، و سپس دست خود را درون تشت گذاشت، و زنها نیز یکی یکی دستان خود را درون تشت به نشانه بیعت قرار می دادند.

در روز «غدیر» نیز، تشتی را پر از آب کردند، امیرالمؤمنین به دستور نبی مکرم، دست مبارکش در درون تشت، و تمام زنها، حتی اُمهات المؤمنین، آمدند و بیعت کردند. زیرا پیغمبر به هر سفری که می رفت، بین همسران خود قرعه می انداخت، و یک نفر را با خود می برد. ولی این سفر، تنها سفری بود که نبی مکرم، تمام همسران خود را با خود برده بود که در روز «غدیر»، در کنار سایر مردم، با امیرالمؤمنین بیعت کردند.

ولی متأسفانه این بیعت ها، بعد از رحلت نبی مکرم، نادیده گرفته شد. که اگر نادیده نمی گرفتند، هرگز فاجعه غمبار کربلا اتفاق نمی افتاد. تمام مصیبت ها، از نادیده گرفتن این بیعت ها، حادث شد. پیغمبر اکرم در غدیر، همه چیز را تذکر داد. شما ببینید که حضرت، حدیث «ثقلین» را در چند جای خطبه غدیر تذکر داده است. چندبار به رعایت اهلبیت توصیه کرد. ولی «غدیر» فراموش شد، در نتیجه خانه حضرت زهرا به آتش کشیده شد! «غدیر» فراموش شد، جنازه امام مجتبی تیرباران شد! و...

آنهائی که در «غدیر» حضور داشتند، قرار بود که پیام غدیر را بگیرند و به دیگران نیز برسانند. زیرا پیغمبر فرمود:

«قَدْ بَلَّغْتُ مَا أُمِرْتُ بِتَبْلِيغِهِ حُجَّةً عَلَى كُلِّ حَاضِرٍ وَ غَائِبٍ وَ عَلَى كُلِّ أَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ أَوْ لَمْ يَشْهَدْ وُلِدَ أَوْ لَمْ يُولَدْ فَلْيُبَلِّغِ‏ الْحَاضِرُ الْغَائِبَ وَ الْوَالِدُ الْوَلَدَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة»

من آنچه را که مأمور به تبلیغش بودم را به شما رساندم. این حجت و دلیلی است بر تمامی حاضرین و غائبین. بر تمام کسانی که شاهد این ابلاغ بودند یا نبودند. به دنیا آمده بودند و یا نیامده بودند. بنابراین تمام حاضرین باید این پیام را به غائبین اطلاع دهند. تمام پدران باید این پیام را به فرزندان خود اطلاع بدهند تا روز قیامت.

الإحتجاج علی اهل اللجاج، ج1، ص 62؛ بحارالأنوار، ج37، ص 211، باب 52

نبی مکرم، این جمله را، غیر از «غدیر» در هیچ جا نفرموده است! من خیلی گشتم ببینیم که آیا نبی مکرم، این عبارت «فَلْيُبَلِّغِ‏ الْحَاضِرُ الْغَائِبَ» را غیر از «غدیر»، در جای دیگر هم فرموده یا نه. ولی من پیدا نکردم.

ثمره اصلی و حیاتی احیاء واقعه «غدیر»

لذا ما باید تلاش بکنیم که در تمام ایام تبلیغی، چه محرم، چه ماه مبارک رمضان و چه ایام صفر، پیام غدیر را احیا کنیم و به مردم برسانیم. چرا که اگر «غدیر» احیا بشود، اولین پیام و نتیجه این احیاء، وحدت امت اسلامی خواهد بود. اگر تمام امت اسلامی، سر سفره اهل بیت جمع بشوند، دیگر اختلافی در کار نخواهد بود.

شخص نبی مکرم هم فرمودند:

«النُّجُومُ أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ مِنَ الْغَرَقِ، وَأَهْلُ بَيْتِي أَمَانٌ لِأُمَّتِي مِنَ الِاخْتِلَافِ، فَإِذَا خَالَفَتْهَا قَبِيلَةٌ مِنَ الْعَرَبِ اخْتَلَفُوا فَصَارُوا حِزْبَ إِبْلِيسَ»

ستارگان امان اهل زمین از غرق شدن هستند و اهل بیت من امان امّت از اختلاف می باشند اگر قبيله و گروهي از عرب با اهل بيت مخالفت كنند، دچار اختلاف مي‌شود و اينها حزب ابليس مي‌شوند.

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری ج3، ص 162، کتاب معرفة الصحابة، باب من مناقب اهل رسول الله،ح 4715

این روایت را «امیر صنعانی» متوفای 1182 هجری نیز، از حاکم نیشابوری، ابن جریر، خطیب بغدادی، طبرانی، و بزار، در کتاب اصولی خودش، به عنوان یک قاعده ای که بتواند از آن، مباحث اصولی خودش را پی ریزی کند، نقل و مطرح کرده است

أصول الفقه المسمى إجابة السائل شرح بغية الآمل، ص 156،لمحقق: القاضي حسين بن أحمد السياغي والدكتور حسن محمد مقبولي الأهدل، الناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت الطبعة: الأولى، 1986

این حدیث «اهل بیتی امان لأمتی»، بسیار روایت عجیبی است! یکی از روایاتی که من در عمرم مثلش را اصلاً ندیده ام و یا کم دیده ام؛ همین روایت است. پیغمبر اکرم به صورتی این حدیث را بیان کرده است که حتی ماهی های دریا، پرندگان آسمان، و وحشی های جنگل هم این پیام حضرت را می توانند درک بکنند!!

ولی متأسفانه وقتی مسلمانها این رمز وحدت اسلامی را کنار گذاشتند، از دایره اسلامی فاصله گرفتند و شدند حزب ابلیس! الآن شما نگاه بکنید به وضعیت کشورهای اسلامی، برای اینکه رفاقتشان با آمریکا و اسرائیل بیشتر بشود، بر یکدیگر سبقت می گیرند. و به این سبقت، افتخار نیز می کنند!

الآن کشورهای اسلامی به جان هم افتاده اند. یک روز اجماع می کنند که «سوریه» را نابود بکنند، و تمام زیرساختها را از بین ببرند؛ روز دیگر «عراق» را؛ روز سوم «یمن» را؛ و روز چهارم کشوری دیگر را...!!

آیا این کشورهای خبیث متجاوز، بهتر از این می خواهند حزب ابلیس بشوند!؟ البته من گمان نمی کنم که خود شیطان، بتواند این کارها و جنایاتی را که اینها الآن دارند انجام می دهند، انجام بدهد! ظاهراً اینها فراتر از حزب ابلیس هستند. لذا در روایت فرمود که خود شیطان از برخی ها، شرارت را قرض می گیرد!

حاکم بعد از نقل روایت می گوید: «هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.» یعنی اینکه این روایت بنابر شرط مسلم و بخاری صحیح است، ولی آن را ذکر نکرده اند. «خَرَّجَ»، «یُخَرِّج»، یا «أخرَجَ»، «یُخرِجُ»؛ به معنای ذکر روایت با سند است. این را می گویند: «تخریج»! یا می گویند: «أسنَدَهُ»!

تأکید اصلی نبی مکرم در حجة الوداع بر روی این مسئله بوده است!

روایاتی را که ما در آنها توصیه به اهل بیت داریم، من ندیدم که این تأکیدات در هیچ موضوعی مطرح شده باشد. شما سفرحجة الوداع نبی مکرم را ببینید، لحظه به لحظه این توصیه و سفارش به اهل بیت، از زبان پیغمبر اکرم، مطرح شده است.

حدیث شریف «ثقلین» در سفر حجة الوداع نبی مکرم، در مکانهای مختلفی مطرح شده است: روز چهارم که به مکه می رسند، در بین «صفا و مروه» پیغمبر حدیث ثقلین را بیان می کند؛ پیغمبر در صحرای عرفات خطبه می خواند و حدیث ثقلین را مطرح می کند؛ در بازگشت از سفر و در منطقه «غدیر»، پیغمبر خطبه می خواند و حدیث ثقلین را بیان می کند؛ در بیماری حضرت، در روزهای آخر حیات ایشان، حجره ایشان مملو از جمعیت است، حضرت حدیث ثقلین را مطرح می کند. در آخرین سخنرانی پیغمبر اکرم، که به قدری حال ایشان خراب است که یک دست در گردن عباس، و دست دیگر در گردن امیرالمؤمنین، و پاهای مبارک بر زمین کشیده می شود، به مسجد می رود، سخنرانی می کند و حدیث ثقلین را مطرح می کند! و مردم را توصیه به اهلبیت می کند.

تشبیه جالب نبی مکرم، از نتیجه جدائی از اهلبیت!

نکته جالب در روایت «اهل بیتی امان لأمتی»، این است که «ابن حجر هیثمی» در همین راستا نقل می کند که از پیغمبر اکرم پرسیدند: بعد از اين كه مردم از أهل بيت جدا بشوند، يا أهل بيت از كره زمين برداشته بشود چه مي شود؟ نبی مکرم در جواب فرمودند:

«بَقَاءُ الحِمار إِذَا كَسُرَ صُلبَهُ»

«مثل آن الاغي خواهد شد كه كمرش شكسته است که نه توان راه رفتن دارد و نه امكان باربردن دارد.

الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، ج2، باب الأمان ببقائهم، ص 685

چقدر تعبیر نبی مکرم در این روایت تند است! نبی مکرمی که به شهادت قرآن، دارای «خلق عظیم» است، اینگونه و با این عبارت، اهمیت قضیه را بیان می کند و خطر جدا شدن از اهل بیت را گوشزد می نماید.

مرحوم «علامه شرف الدین»، در «المرجعات» وقتی این روایت «ابن حجر» را نقل می کند، به زبان خودمانی به او می گوید که: «آقای ابن حجر! تو که لائی لائی بلدی چرا خوابت نمی برد!»؛ یعنی تو که می گوئی اگر مردم اهل بیت را کنار بگذراند، جامعه مثل الآغ کمر شکست می شود، پس چرا خودتان به اهل بیت تمسک نمی کنید!؟ چرا از ایشان فاصله گرفته و به گفته های ایشان عمل نمی کنید!؟

بی مهری علمای اهل سنت، در استناد فتاوای فقهی به قول اهلبیت!

شما تمام کتاب های فقهی اهل سنت را زیر و رو کنید، «مغنی ابن قدامه» بزرگترین کتاب حنبلی ها؛ «المبسوط سرخسی»، بزرگترین کتاب فقهی حنفی ها؛ «المجموع نووی»، کتاب بزرگ فقهی شافعی ها؛ «المدونة الکبری مالک بن انس» مفصل ترین کتاب فقهی مالکی ها؛ ببینید که اینها چند مورد فتوا داده اند، استناداً بقول علی (علیه السلام)!؟ حالا امام باقر و امام صادق (سلام الله علیهما) پیش کش! قول امام هادی و امام عسکری پیش کش! چند مورد فتوا داده اند استناداً به قول امیرالمؤمنین!؟

جدیداً کتابی در کویت نوشته اند با نام «الموسوعة الکویتیة» که الآن تا جلد 67 از چاپ خارج شده است. در این موسوعه، هیچ مسئله فقهی در تمام مذاهب اربعه اهل سنت نمانده است الّا اینکه در این کتاب آورده اند! شما هر فتوائی که بخواهید، در این کتاب موجود است با آدرس جلد و صفحه کتاب صاحب فتوا. البته اینها یک موسوعه دیگری نیز دارند به نام «موسوعة جمال عبدالناصر»، که البته ارتباطی به شخص «جمال عبدالناصر» ندارد، فقط اسمش را آورده اند. در این کتاب نیز تمام فتاوای فقهای بزرگ اهل سنت، از هر مذهب که باشد را آورده اند.

مثل کتاب «جواهر» که جامعه مدرسین در حال چاپ دارد. در این چاپ جدید، هر فتوائی نقل می کند، از سید مرتضی، شیخ طوسی، و یا شیخ مفید و... در پاورقی آدرس صاحب فتوا را ذکر می کنند. یا مثل کتاب «مفتاح الکرامة» مرحوم سید جواد العاملی، که در نقل اقوال فقهاء، کتاب بی نظیری است. مثلاً وقتی یک فتوائی را نقل می کند، نظر قاضی ابن براج و ابن ابی عقیل نعمانی و ابن جنید اسکافی که از فقهای عصر غیبت صغری هستند، فتاوای اینها را ذکر کرده است تا نظر فقهای عصر خودش.

جناب «سید جواد العاملی»، از اساتید صاحب جواهر است. هر چند صاحب جواهر، خیلی ارادت به استادش ندارد. در بعضی جاها با عبارت «و قال بعض الناس کذا» که اشاره به استادش دارد، مطلبی را نقل می کند که خیلی عبارت جالبی نیست! البته مرحوم سید جواد العاملی، فقیه خوب و توانمندی نیست که بیاید استنباط و استدلال بکند، ما این را قبول داریم؛ ولی ایشان محقق توانمند و متتبع بی نظیر است. نه کم نظیر!

اخیراً حضرت آیة الله مکارم نیز، یک موسوعه در حال نوشتن دارند با نام «فقه المقارن»، که در حال جمع آوری اقوال تمام فقهای شیعه، در کنار اقوال فقهای اهل سنت هستند. مثل کتاب «الفقه علی المذاهب الخمسه» مرحوم «محمد جواد مغنیه» که خداوند روحشان را شاد گرداند و ایشان حق استادی به گردن ما دارند. ایشان این کتاب را در مقابل کتاب «الفقه علی المذاهب الأربعه» ابن جزری نوشتند.

یک هدیه ناب، به مناسبت «عید غدیر»!

چون ایام غدیر نزدیک است، ما یک هدیه خوب هم به دوستان می دهیم و آن فایلهای پاورپوینت غدیر است. همین امروز من می گویم که این فایلها را در سایت مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر (عج) قرار بدهند که دوستان استفاده کنند. ما در این فایلها، حتی تصویر کتاب ها را نیز آورده ایم که وقتی شما در مسجدی، حسینیه ای، دانشگاهی و... با ویدئو پروژکتور نشان مردم می دهید، تصویر کتاب مورد ادعای شما را هم ببینند که دیگر جای هیچ گونه شک و شبهه ای باقی نماند. حتی اگر از اهل سنت، مخاطب شما باشند، شاید با سخنان شما خیلی قانع نشوند، ولی وقتی با چشم خود، تصویر کتاب را ببینند، دیگر حرفی برای گفتن نخواهند داشت.

من دوست دارم که عزیزان ما، طلبه به روز باشند! همان فرمایش امام صادق(سلام الله علیه) که من بارها تکرار کرده ام که حضرت فرمودند:

«الْعَالِمُ‏ بِزَمَانِهِ‏ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِس»

کسی که آگاه به زمانه خود باشد، اشتباهات بر او هجوم نمی آورد.

کافی ج1 ص 27 کتاب العقل و الجهل

من معتقدم که شما اگر یک ساعت، برنامه پاورپوینت، که تصویر کتاب را نیز داشته باشد، و مستند و مستدل نیز باشد، و لو اینکه بالای منبر هم نباشد و پشت میز و صندلی باشد، اگر برای مردم بیان بشود، تأثیر گذاری آن، از ساعتها سخنرانی شفاهی بیشتر است. الآن همه امکانات تبلیغی فراهم است و کوتاهی از ماست که در این مسیر، کم کار هستیم.

وقتی این برنامه های اثبات حقانیت مذهبمان، به این صورت ارائه بشود، شیعه ی پای منبر ما، هم اعتقاداتش قوی می شود، و هم اگر روزی با یک سنی و یا وهابی مواجه بشود، توانائی دفاع از مذهب و اعتقادات خود را خواهد داشت. زیرا ماندگاری مطالب در ذهن، به صورت نشان دادن تصویر، به مراتب از سخنرانی و فقط شنیدن صدا، بیشتر است.

کارگاه با برکت «غدیر»!

ما همه ساله، در ایام غدیر، «کارگاه غدیر» را برگزار می کنیم. در این کارگاه، سه روز تمام، با حدود ششصد نفر از طلاب خارج از کشور، از هشتاد، نود کشور دنیا، همراه هستیم و همین فایلهای پاورپوینت را نیز آنجا اجرا می کنیم. روز سوم که برنامه ما تمام می شود، بدون اینکه در این سه روز، ما حرفی از حقانیت مکتب تشیع و بطلان اهل سنت بزنیم، صد نفر، دویست نفر، می آیند و رسماً تشیع خودشان را اعلام می کنند. و وقتی به کشور خودشان بر می گردند، در آنجا مبلغ مذهب شیعه می شوند.

جلسه ای با برکت، با هنرنمایی استاد «حسینی قزوینی»

در این زمینه یک خاطره ای من برای شما نقل کنم که جالب است. یک سال از مدرسه المهدی، به من زنگ زدند و گفتند که دوازده نفر از این طلبه های سنی، درخواست مناظره با شما را دارند. من رفتم و در سالن مدرسه، دستگاه ویدئو پروژکتور را روشن کردم و حدود یک ساعت و نیم، اینها سؤال کردند، و من فقط جواب دادم. هر چه هم می گفتم، تصویر کتاب را هم نشان می دادم. بعد از اتمام جلسه، از این دوازده نفر، یازده نفرشان همانجا تشیع خودشان را اعلام کردند. یعنی همانهائی که آمده بودند با ما مناظره بکنند، خیلی راحت تسلیم شدند.

فقط یک نفر از اینها حرفهای ما را قبول نکرد. اهل کشور تاجیکستان بود، و از وهابی های خیلی بی تربیت هم بود، حتی دو، سه مرتبه توهین رکیکی هم به ما کرد، به طوری که خود سنی ها می خواستند او را بزنند، ولی ما با توجه به توصیه قرآن، که می فرماید:

]وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً[

بندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راه مى‏روند و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند به آنها سلام مى‏گويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى‏گذرند)

سوره فرقان (25): آیه 63

ما با او به نرمی سخن گفتیم و عصبانی نشدیم و توهین نکردیم. ایشان بعد از سه ماه، رفته بود پیش آیة الله العظمی مکارم شیرازی، گفته بود که من الآن هفت، هشت سال است که در قم هستم، و با خیلی از آخوندها هم بحث کردم، اینها وقتی می آیند به اسم خلفا و صحابه می رسند، یا به صراحت و یا به کنایه، اینها را لعن می کنند و یا فحش می دهند و یا متلک باران می کنند!

ولی من با فلانی ( استاد حسینی قزوینی) که بحث کردم، دیدم وقتی که ایشان به اسم خلفا می رسد، با تعابیر آقای ابوبکر...؛ جناب عمر...؛ سخنان آنها را نقل می کند. لذا من فهمیدم که این آقای قزوینی نه مرض دارد و نه غرض! به همین جهت در این سه ماه رفتم و تحقیق کردم، و یقین کردم که مذهب شیعه حق است، و الآن آمدم اینجا به دست شخص شما شیعه بشوم.

همین آقا، وقتی برگشته بود تاجیکستان، به گفته برخی دوستان ما، هزاران جوان سنی را به مذهب تشیع آورده بود. البته ما به دنبال شیعه کردن سنی ها نیستیم، و وظیفه ما ابلاغ کلام اهل بیت و اتمام حجت با مردم است. حالا نتیجه اش هر چه باشد، ما مسؤلیتی در قبال آن نداریم. ما مکلّف به انجام وظیفه هستیم، نه مکلّف به نتیجه! اساساً نتیجه کار با ما نیست. خداوند متعال به پیغمبر خود می گوید:

]إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِين[

تو نمى‏توانى كسى را كه دوست دارى هدايت كنى، ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى‏كند، و او از هدايت‏يافتگان آگاهتر است‏.

سوره قصص(28): آیه 56

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه دهم   14/ 07/94

نکاتی پیرامون شبهات عزاداری محرم (1) – شبهه قتل امام حسین توسط شیعیان!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

ضمن تبریک ایام «عید غدیر» به دوستان عزیز، ما طبق وعده ای که به دوستان داده بودیم، فایل پاورپوینت غدیر را در سایت مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر (عج) بارگزاری کردیم و امیدواریم که دوستان ملاحظه بفرمایند و نهایت استفاده را از این فایل ها ببرند، چرا که زحمات زیادی برای تهیه این فایلها کشیده می شود،. و لذا امیدوارم که دوستان قدر این فایل ها را بدانند.

از آنجائی که ماه محرم نزدیک است، و معمولاً شبهات وهابیت در رابطه با مسئله عزاداری در این ماه، مفصل مطرح می شود، لذا در این دو جلسه ای که قبل از محرم، در خدمت دوستان هستیم، نکاتی را پیرامون شبهات وهابیت در رابطه با مسئله عزاداری، خدمت دوستان تقدیم می کنیم.

بهتر از این نمی شد به وهابیت خدمت کرد!!

وهابی ها با استفاده از فضای اینترنت و ماهواره و رسانه های تلویزیونی، شبهاتی را مطرح می کنند و این شبهات در ذهن جوانهای ما اثر نامطلوبی می گذارد. ولی متأسفانه رسانه های ملی ما، به جای اینکه به صورت حرفه ای و محکم به این شبهات جواب بدهند، بعضاً به صورت ناشیانه به این مسئله ورود پیدا کرده اند، که نتیجه اش جز خرابکاری و افزودن بر شبهات، چیز دیگر نبوده است!

من در سال گذشته هم اشاره کردم که اینها، در راستای پاسخگوئی به شبهات، برنامه ای داشتند به نام «حقیقت و پندار» که با بودجه سنگین سازمان تبلیغات، این برنامه تهیه شد و ما قبل از پخش برنامه به اینها گفتیم که بر اساس شنیده های ما، پخش این برنامه به صلاح نیست، و به ضرر شیعه و به نفع وهابیت است. زیرا کارشناسانی که انتخاب کرده بودند، در حوزه وهابیت کار نکرده بودند. زیرا ممکن است شخصی در تاریخ مجتهد باشد، ولی اگر در حوزه «فقه» از ایشان سؤال کنی، پیاده باشد. یا شخصی مرجع تقلید است، افتخار شیعه است ولی مثلاً در حوزه «شبهات وهابیت» کار نکرده باشد.

من به اینها گفتم که شما کارشناسانی را انتخاب کرده اید که در حوزه علمی خودشان مسلط هستند، ولی در حوزه شبهات وهابیت، خیلی کار نکرده اند.

ما قبل از محرم، هماهنگ کردیم و آقای تاجیک، تهیه کننده برنامه «حقیقت و پندار»، که برادر سه شهید هم است، آمد به قم. من به ایشان یک جمله گفتم. گفتم: «آقای تاجیک! این برنامه ای که شما ساختید، اگر شما با عربستان سعودی قرارداد می بستید و می گفتید که من صد میلیارد می گیرم و این برنامه را می سازم، قطعاً و یقیناً به شما می دادند! یعنی بهتر از این نمی شد به وهابیت خدمت کرد که شما با این برنامه خدمت کردید!» البته خود ایشان هم پذیرفت که این برنامه اشکال داشته است.

گفتم: شما آمدید در یک قسمت از برنامه، 54 شبهه پخش کردید، بدون اینکه به اینها جواب بدهید! شما در حقیقت شبهات چهار ماهه، پنج ماهه وهابیت بر ضد شیعه را، در عرض ده دقیقه خلاصه کردید و به خورد مردم دادید! و دیگر بهترین از این نمی شد که به وهابیت خدمت کرد!

ما تک تک شبهاتی که در این برنامه « حقیقت و پندار»، پخش شد را شمردیم. من در رابطه با این برنامه، حدود هفتاد صفحه نقد نوشتم. و در اولین جلسه ای هم که با آقای «سرافراز» داشتیم، این را تقدیم ایشان کردم و گفتم بفرمائید، شما حامل این قضیه هستید.

عزیزان می دانند که دفاع بد، به مراتب از دفاع نکردن بدتر است. لذا در این گونه موارد، باید مراقب باشیم که با دست خودمان، آب به آسیای دشمن نریزیم.

یکی از شبهات رایج وهابی ها در زمینه محرّم

در زمینه شبهات محرم و عزاداری، یکی از شبهاتی که وهابی ها مدام تکرار می کنند، این است که می گویند: «قاتلین امام حسین، خود شیعیان بودند!»

البته یک سری شبهات دیگری نیز دارند مثل اینکه می گویند یزید در قتل امام حسین شرکت نداشت و... که اینها از شبهاتی است که نه برای اهل سنت کاربرد دارد، و نه برای شیعیان تأثیر گذار است! زیرا همه مسلمانها «یزید بن معاویه» را می شناسند. لذا وقتی این وهابی ها، از «یزید» دفاع می کنند، خود سنی ها هم به این وهابی ها بدبین می شوند. و می گویند که این وهابی ها چقدر انسانهای پستی هستند که از یزید دفاع می کنند! چون چهره «یزید بن معاویه» در نزد شیعه و سنی، یک چهره صد در صد منفور است.

وهابی ها این شبهه را که قاتلین امام حسین، خود شیعیان بودند! را با یک ترفندی و روشی مطرح می کنند که تأثیرگذاری مخربی دارد. لذا دوستان روی این موضوع باید خوب کار بکنند و در ایام محرم، بدون آنکه حتی شبهه را مطرح بکنند، برای مردم بیان کنند که قاتلین امام حسین در کربلا چه کسانی بودند! نیازی نیست که شما حتماً شبهه ای را مطرح بکنید، و بعد شروع کنید به جواب دادن. زیرا بعضی مواقع، شبهه مطرح می شود، و ما نمی توانیم خوب دفاع کنیم، لذا شبهه در ذهن افراد می ماند.

بهترین جواب از شبهه انتساب قتل امام حسین به شیعیان

در شبهه قاتلین امام حسین نیز، شما بدون آنکه شبهه را مطرح بکنید، بهترین روش این است که بگوئید کسانی که در کربلا حضور داشتند و جزء قاتلین امام حسین بودند، از طرفداران و پیروان یزید و معاویه بودند. چرا که امام حسین (سلام الله علیه) نیز به آنها خطاب می کند و می فرماید:

«وَيْلَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي‏ دُنْيَاكُم»

واى بر شما اى پيروان آل ابو سفيان، اگر شما دين نداريد و از حساب روز قيامت نمى‏ترسيد، پس دست كم در دنياى خود آزاد مرد باشيد.

بحارالأنوار، ج 45، ص 51، بقیه باب 37

چند جواب دیگر از شبهه قتل امام حسین توسط شیعیان!

جواب اول: شما که می گوئید شیعیان امام حسین، حضرت را به قتل رسانده اند! بفرمائید که لفظ «شیعه» به چه معناست؟ شیعه یعنی پیرو، سؤال این است که آیا کسی که اقدام به قتل امام حسین می کند، شیعه و پیرو امام حسین است!؟

اساساً در این جمله که «شیعیان امام حسین حضرت را به قتل رسانده اند»، تناقض وجود دارد! زیرا شیعه امام حسین، یعنی پیروان آن حضرت؛ قاتلین امام حسین هم دشمنان ایشان بودند، بنابراین شیعیان حضرت نمی توانند قاتلین حضرت باشند زیرا که شیعه حضرت، نمی تواند دشمن خود حضرت باشد! یعنی هیچگاه یک فرد مقتدی، اقدام به قتل مقتدای خود نمی کند.

بر فرض هم که برخی از قاتلین امام حسین، سابقه شیعه گری داشته باشند، ولی همین که اقدام به قتل امام بکنند، نشان از ارتدادشان از تشیع است. همانگونه که در قضیه «جنگ رده» شما اهل سنت معتقد هستید که تعداد زیادی از صحابه، از دین برگشتند و مرتد شدند و آمدند با ابوبکر جنگیدند و ابوبکر هم آنها را کشت! آیا شما می توانید بگوئید تمام کسانی که در جنگ رده علیه ابوبکر بودند، صحابه پیغمبر بودند!؟ شما می گوئید اینها صحابه بودند ولی مرتد شدند! «اصحاب رده»، یعنی اصحابی که از دینشان برگشتند!

این یک جواب عوام پسند و ساده به این شبهه.

جواب دوم: ما فرضاً قبول می کنیم که شیعیان آمدند و امام حسین را به قتل رساندند! سؤال ما این است که سنی ها کجا بودند!؟ چرا نیامدند از امام حسین دفاع بکنند؟ در جواب این سؤال یا باید بگوئیم که سنی ها نیز در قتل امام حسین شرکت کردند؛ یا سکوت کردند، که هر دو کار جنایت است!

مراد از لفظ «شیعه» و «سنی» در زمان امام حسین(سلام الله علیه)

سؤال: آیا در آن زمان، لفظ شیعه و سنی مثل زمان حال، مطرح بوده است؟

جواب: در آن زمان به دو گروه «شیعه» می گفتند. یک: پیروان امیرالمؤمنین به معنای معتقدین به خلافت و امامت بلافصل حضرت، بعد از نبی مکرم و معتقدین به افضلیت امیرالمؤمنین بر خلفای ثلاثه؛ دوم: معتقدین به افضلیت «ابوبکر» و «عمر» بر امیرالمؤمنین؛ و افضلیت امیرالمؤمنین بر «عثمان». که اینها را نیز «شیعه» می گفتند.

در مقابل اینها، معتقدین به افضلیت «ابوبکر و عمر» بر امیرالمؤمنین و نیز به خصوص، معتقدین افضلیت «عثمان» بر امیرالمؤمنین را، «سنّی» می گفتند. سنی های عثمانی.

دوستان حتماً توجه دارند که سابقه «شیعه» و «تشیع» به معنای اول، به زمان خود پیغمبر بر می گردد. ما نزدیک 43 روایت داریم که پیغمبر اکرم فرمودند:

«إِنَّ عَلِيّاً وَ شِيعَتَهُ هُمُ‏ الْفَائِزُونَ‏ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»

همانا علی و پیروانش، در روز قیامت به فیض عظیم خواهند رسید.

بحارالأنوار، ج 27، ص 143، ح 155؛ تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص 371؛ الدرالمنثور، ج8، ص 589؛ فتح القدیر، ج5، ص 477

تعدادی از صحابه بودند، مثل ابوذر و سلمان و... که در زمان خود پیغمبر مشهور بود که اینها شیعه علی هستند! ما سؤال می کنیم آن کسانی که آمدند و خانه حضرت زهرا را به آتش کشیدند، آیا شیعه بودند!؟

عمده دلیل این آقایان وهابی ها، از طرح شبهه قاتلین امام حسین، این است که می گویند امام حسین، در روز عاشورا گفت است که دوازده هزار نامه از کوفه برای من نوشته شده است که من بیایم و حکومت تشکل بدهم. تمام اینهایی که نامه نوشتند، شیعه امام حسین بودند. که ایشان را به کوفه دعوت کردند و اقدام به قتل امام حسین کردند!

ما در جواب می گوئیم که دوازده هزار نفر از کوفه به امام حسین نامه نوشتند؛ شما هم که می گوئید وقتی پیغمبر از دنیا رفت، 120 هزار صحابی داشته است. سؤال این است که این صد هزار نفری که شیعه نبودند و به امام نامه ننوشته بودند، چرا نیامدند از امام حسین دفاع کنند!؟

پدران و اجداد شما وهابی ها، یا شیعه بودند و یا سنی بودند! اگر شیعه بودند، پس بر پدران و اجداد شما لعنت باد، که آمدند و امام حسین را کشتند! و اگر سنی بودند، چرا هیچ اقدامی نسبت به امام حسین و دفاع از ایشان انجام ندادند!؟

جواب سوم: نکته بعدی این است که تمام کسانی که در کربلا حضور داشتند، اسامی اینها مشخص است. کسانی که حضرت را به شهادت رساندند، کسانی که به خیمه ها حمله بردند و غارت کردند؛ «عمر بن سعد» است، یک نفر نگفته که او شیعه بوده است! «شمر بن ذی الجوشن» است، «شبث ربعی» است، «سنان بن انس« است، «حرمله کاهل اسدی» است، تمامی اینها عثمانی بودند. و جزو دشمنان امیرالمؤمنین بودند. و در جنگ «صفین» در سپاه معاویه حضور داشتند.

«خوارزمی» در «مقتل الحسین» از زبان امام حسین می نویسد که فرمود:

«وَيْلَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي‏ دُنْيَاكُم»

واى بر شما اى پيروان آل ابو سفيان، اگر شما دين نداريد و از حساب روز قيامت نمى‏ترسيد، پس دست كم در دنياى خود آزاد مرد باشيد.

مقتل الحسین، ج2، ص 38

«خوارزمی» از علمای بزرگ اهل سنت است. و اهل سنت او را در علم تاریخ و سیره، دانشمند بزرگی می دانند.

آیا اشخاصی که به جنگ امام حسین آمده بودند، شیعه بودند؟

الف) «قندوزی حنفی» نقل می کند که در کربلا، برخی از قاتلین امام حسین به حضرت گفتند که:

«إنّا نَقتُلُكَ بُغضَاً لِأبيك»

ما به خاطر بغضی که از پدرت در دل داریم، با تو می جنگیم.

ینابیع الموده، ج3، ص 72 تحقيق: سيد علي جمال أشرف الحسيني، دار الأسوة للطباعة و النشر، چاپ اوّل، 1416 هـ. ق.

آیا اینهائی که به خاطر بغض امیرالمؤمنین با حضرت سید الشهداء می جنگیدند، تا حضرت را بکشند، شیعه بودند!؟

ب) «ابن اثیر» نقل می کند که یکی از افرادی که در سپاه «عمر سعد» بود، خطاب به امام حسین فریاد زد:

«فَنَادَى: يَا حُسَيْنُ يَا كَذَّابُ ابْنَ الْكَذَّابِ!»

صدا زد ای حسین! ای دروغگو فرزند دروغگو!

الکامل فی التاریخ، ج4، ص 67

آیا اینها شیعه بودند!؟ اگر اینها شیعه بودند، میلیارد لعنت بر همچین شیعه ای!

ج) «ابن اثیر» نقل می کند از یکی دیگر از لشگریان «عمرسعد»، که به حضرت سید الشهداء (سلام الله علیه) گفت:

«يَا حُسَيْنُ أَبْشِرْ بِالنَّارِ!»

ای حسین! بشارت باد تو را به آتش جهنم!

الکامل فی التاریخ، ج4، ص 66

این خبیثی که حضرت سیدالشهدا را به آتش جهنم بشارت داد، فردی بود به نام «ابن حَوْزَة». که وقتی این سخن را به امام حسین گفت، حضرت همانجا دست به دعا برداشت و او را نفرین کرد. «ابْنُ حَوْزَة» ناراحت شد و با عصبانیت سوار بر اسبش شد، اما پایش در رکاب اسب گیر کرد، اسب تاخت و بدن او در زمین کشیده شد و با برخورد به سنگ و چوب و... بدنش متلاشی شد و با بدترین وضع ممکن به جهنم واصل شد.

د) در نمونه دیگری، «ابن کثیر دمشقی سلفی» نقل می کند:

«وَ دَخَلَ عَلَيْهِمْ وَقْتُ الظُّهْرِ فَقَالَ الْحُسَيْنُ: مُرُوهُمْ فَلْيَكُفُّوا عَنِ الْقِتَالِ حَتَّى نُصَلِّيَ، فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ: إِنَّهَا لَا تُقْبَلُ مِنْكُمْ، فَقَالَ لَهُ حبيب بن مطهر: ويحك!! أتقبل منكم وَ لَا تُقْبَلُ مِنْ آلِ رَسُولِ اللَّهِ؟»

در روز عاشورا، وقت نماز ظهر فرا رسید. حسین به اصحابش گفت: بروید به دشمن بگوئید که دست از جنگ برداید، تا نماز بخوانیم. در این هنگام، مردی که از اهالی کوفه بود، گفت: نماز شما قبول نمی شود! حبیب بن مظاهر بلافاصله جواب داد: وای بر تو! آیا نماز شما قبول می شود، ولی نماز اهل بیت پیغمبر خدا قبول نمی شود!؟

البدایه و النهایه، ج 8، ص 185

رفتن به مناظره، برای چنین اشخاصی، حرام است!

دوستان توجه داشته باشید که در پاسخ به یک شبهه، یا نباید وارد بشوید، و یا اگر وارد شدید، محکم و قاطع پاسخ بدهید. لذا امام حسن عسکری (سلام الله علیه) در ذیل آیه 125 سوره نحل، که در مورد مجادله احسن سخن می گوید، فرمودند کسی که مسلط به مباحث علمی نیست و از فن مناظره خبر ندارد، نباید وارد مناظره بشود، و رفتن او به مناظره، خلاف شرع است و حرام است! چون هم خودش شکست می خورد و هم موجب می شود که افراد ضعیف مذهب، در عقاید خودشان متزلزل بشوند. لذا فرمود:

«لِأَنَّكَ لَا تَدْرِي كَيْفَ الْمَخْلَصُ مِنْهُ فَذَلِكَ‏ حَرَامٌ‏ عَلَى‏ شِيعَتِنَا أَنْ يَصِيرُوا فِتْنَة»

چون تو نمی دانی که چگونه خود را از معرکه بحث و شکست خوردن خلاص کنی، لذا بر شیعیان ما حرام است که وارد چنین معرکه هایی بشوند که نتوانند خود نجات بدهند.

تفسیر منسوب به امام عسکری، ص 528؛ احتجاج طبرسی، ج1، ص 21؛ بحارالأنوار، ج2، ص 125، باب 17

خدا رحمت کند مرحوم آقای فلسفی را، ایشان می گفت: من برای یک جلسه سخنرانی، شش، هفت ساعت مطالعه می کنم! بنده خودم با وجود اینکه نزدیک ده هزار فایل «word» کار شده دارم، بعضی مواقع برای یک ساعت اجرای برنامه در «شبکه ولایت»، بیست ساعت وقت می گذارم! لذا الحمدلله، الحمدلله، الحمدلله، بسیار مؤثر هم بوده است و افراد با تماس با شبکه، پانصد نفر، پانصد نفر تشیع خودشان را اعلام می کنند.

برکتی دیگر از «شبکه جهانی ولایت»!

همین محرم سال گذشته، یک بنده خدایی از علمای زاهدان، که هم آدم باسوادی بود و هم نطاق و سخنران ماهری بود. دو شب، سه شب زنگ زد شبکه، و با خودِ من، حسابی بحث کرد. و من واقعاً قبولش داشتم. برخلاف بعضی ها که زنگ می زنند و در ابتدا خودشان را ماموستا و مولوی و... معرفی می کنند و اظهار لحیه می کنند و می گویند که ما رفتیم بررسی کردیم، تحقیق کردیم، و کتابها را گشتیم، ولی حرفهایی که شما زدید را پیدا نکردیم و این حرفهای شما درست نبود!

همین ها را وقتی ما جواب می دهیم و به منگنه می اندازیم، صد درجه عوض می شوند و می گویند که: آقا من که خیلی سواد ندارم! من یک آدم عادی هستم! بازاری هستم!

ولی این بنده خدای زاهدانی، دو شب که زنگ زد، یک ریع، بیست دقیقه با من بحث علمی جانانه کرد! در جلسه دوم، من چهارتا سؤال از او پرسیدم و گفتم: من از این بحث علمی شما تشکر می کنم. خدا جزای خیر به شما بدهد. شما زحمت بکشید این چند سؤال را از علمای بزرگوار بپرسید و فردا شب ما منتظر شما هستیم تا جواب بدهید. الآن هم نمی خواهیم که جواب بدهید.

ایشان چند شب بعد تماس گرفت و گفت: من رفتم و از چند نفر از علمای خودمان سؤال کردم، ولی به جای اینکه به من جواب بدهند، و شبهه من را حل بکنند، شروع کردند به من فحش دادن و توهین کردن!

این بنده خدا هم شروع کرد به فحاشی کردن و توهین کردن به علمای خودشان! گفتم ببین برادر من! آمدی با ما نسازی، ما احترام اهل سنت را نگه می داریم. ما اجازه نمی دهیم کسی حتی به علمای اهل سنت توهین بکند. اگر توهین بکنی، ما تلفن شما را قطع می کنیم!

گفت: حاج آقا! من رفتم از هر کسی این سؤالات شما را پرسیدم، به جای جواب دادن به من، شروع کردند و به من فحش دادند و توهین کردند. ما هر چه از شما سؤال می کنیم، شما از کتابهای ما دلیل می آورید، و مدرک ارائه می کنید. شیعیان باید افتخار بکنند به وجود شخصی مثل شما، که اینگونه مباحث را مستدل و مستند مطرح می کند. ولی ما بیچاره هستیم. آخوندهای ما خودشان که بلد نیستند، وقتی سؤال هم از ایشان می کنیم، به ما فحش می دهند.

بعد گفت: من یقین کردم که مذهب شیعه، مذهب حقی است.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه یازدهم   15/ 07/94

نکاتی پیرامون شبهات عزاداری محرم (2)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

در جلسه گذشته نکاتی را پیرامون شبهات وهابیت در زمینه محرم مطرح کردیم و عرض کردیم که یکی از شبهاتی که وهابیت در این زمینه دارند این است که می گویند قاتلین امام حسین، خود شیعیان بودند!

آیا قاتلین امام حسین، شیعیان بودند؟

ما دیروز در جواب گفتیم که اولاً «شیعه»، یعنی پیرو؛ و کسی که در برابر امام می ایستد و به ساحت امام جسارت می کند، و به قتل امام اقدام می کند؛ در هیچ جای دنیا به او «شیعه» نمی گویند! بلکه او دشمن شیعه و دشمن اهلبیت است.

چرا که امام باقر(سلام الله علیه) در یک روایتی فرموند:

«مَنْ‏ كَانَ‏ لِلَّهِ‏ مُطِيعاً فَهُوَ لَنَا وَلِيٌّ وَ مَنْ‏ كَانَ‏ لِلَّهِ‏ عَاصِياً فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ وَ مَا تُنَالُ وَلَايَتُنَا إِلَّا بِالْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ»

هر کس مطیع خداوند باشد، دوستدار ماست و هر کس که عصیان خداوند بکند، او دشمن ماست. و هیچ کسی به دوستی و محبت ما نمی رسد، مگر با عمل و تقوا.

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص 75، ح3

نکته دوم، کلام خود حضرت سیدالشهدا (سلام الله علیه) بود که به حاضرین در نبرد کربلا با تعبیر «شیعه آل ابی سفیان» خطاب فرمود:

«وَيْلَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي‏ دُنْيَاكُم»

واى بر شما اى پيروان آل ابو سفيان، اگر شما دين نداريد و از حساب روز قيامت نمى‏ترسيد، پس دست كم در دنياى خود آزاد مرد باشيد.

بحارالأنوار، ج 45، ص 51، بقیه باب 37؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 38

نکته سوم این بود که افرادی که در قتل امام حسین شرکت داشتند، در آتش زدن و غارت خیام امام حسین دست داشتند و در اسارت بردن اهل بیت، سهیم بودند؛ اسامی اینها مشخص است و در تاریخ ضبط شده است، و هیچ کسی نگفته است که اینها شیعه امام حسین بودند!

ما از «ینابیع الموده» ذکر کردیم که قاتلین سید الشهدا (سلام الله علیه) به ایشان می گفتند:

«إنّا نَقتُلُكَ بُغضَاً لِأبيك»

ما به خاطر بغضی که از پدرت در دل داریم، با تو می جنگیم.

ینابیع الموده، ج3، ص 72 تحقيق: سيد علي جمال أشرف الحسيني، دار الأسوة للطباعة و النشر، چاپ اوّل، 1416 هـ. ق.

یا تعبیر «ابن اثیر» این بود که برخی از قاتلین امام حسین به ایشان می گفتند:

«يَا حُسَيْنُ يَا كَذَّابُ ابْنَ الْكَذَّابِ!»

صدا زد ای حسین! ای دروغگو فرزند دروغگو!

الکامل فی التاریخ، ج4، ص 67

آیا یک شیعه، نسبت به امام خویش، همچین تعبیری را به کار می برد!؟ و یا این تعبیر که به امام حسین می گفتند:

«يَا حُسَيْنُ أَبْشِرْ بِالنَّارِ!»

ای حسین! بشارت باد تو را به آتش جهنم!

الکامل فی التاریخ، ج4، ص 66، البدایه و النهایه، ج4، ص 183

یا این تعبیر که، لشگریان عمرسعد به امام حسین(سلام الله علیه) که می خواست نماز بخواند می گفتند که:

«إِنَّهَا لَا تُقْبَلُ مِنْكُمْ»

مردی که از اهالی کوفه بود، گفت: نماز شما قبول نمی شود!

البدایه و النهایه، ج 8، ص 185

آیا همه نویسندگان نامه به امام حسین، شیعه بودند؟

یکی از ادله وهابی ها، مبنی بر اینکه قاتلین امام حسین شیعیان بودند، نوشتن نامه توسط مردم کوفه به امام حسین(سلام الله علیه) بود. وهابی ها می گویند که شیعیان کوفه به امام حسین نامه نوشتند و از او دعوت کردند، ولی وقت ایشان آمد، او را یاری نکردند.

در مورد این ادعا باید بگوئیم که اولاً: در میان نویسندگان نامه، شیعیانی بودند، ولی در هنگام آمدن امام حسین، در زندان به سر می بردند. مثل سلیمان صرد خزاعی، مختار و... که اینها را شناسائی کردند و به زندان انداختند. این در حالی است که «سلیمان صرد خزاعی» از صحابی پیغمبر بود. یعنی ایشان قبل از آنکه افتخار شیعه گری امام حسین را داشته باشد، افتخار صحابی بودن پیغمبر را دارد. آقایان اهل سنت هم، برای صحابه ارزش ویژه ای قائل هستند و معتقد هستند که تمام صحابه اهل بهشت هستند.

در صدر اسلام، به چه کسانی «شیعه» می گفتند؟

ثانیاً: نکته بعدی این است که، اینکه وهابی ها می گویند: شیعیان امام حسین را کشتند؛ منظور از «شیعه» چیست؟ و در زمان امام حسین (سلام الله علیه) چه کسانی را «شیعه» می گفتند؟

در صدر اسلام، واژه «شیعه»، علاوه بر معنای حقیقی آن، یعنی معتقدین به امامت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین (سلام الله علیه)؛ به کسانی نیز می گفتند که خلافت «ابوبکر» را قبول داشتند، خلافت «عمر» را نیز قبول داشتند، ولی در مورد «عثمان»، معتقد بودند که امیرالمؤمنین بر «عثمان» مقدم است، و از او افضل است. اینها را نیز شیعه می نامیدند!

«ابن تیمیه» می نویسد:

«كَانَتِ الشِّيعَةُ أَصْحَابُ عَلِيٍّ يُقَدِّمُونَ عَلَيْهِ أَبَابَكْرٍ وَ عُمَرَ، وَ إِنَّمَا كَانَ النِّزَاعُ في تقدّمه عَلَى عُثْمَانَ»

شیعیان، یاران علی بودند. که ابوبکر و عمر را بر او مقدم می داشتند. ولی علی را بر عثمان مقدم می داشتند.

منهاج السنة، ج2، ص 96

«ابن حجر عسقلانی» نیز می نویسد:

«التشيع محبَّة على و تقديمه على الصحابة فَمن قدمه على أبي بكر وَ عمر فَهُوَ غال فِي تشيعه وَ يُطلق عَلَيْهِ رَافِضِي وَ إِلَّا فشيعي»

تشیع یعنی محبت علی را داشتن و او را بر صحابه مقدم داشتن، پس هر کس علی را بر ابوبکر و عمر مقدم بدارد، او در تشیع غلو کرده است و به او رافضی گفته می شود. ولی اگر مقدم ندارد، رافضی نیست، و شیعه است.

فتح الباری، ج1، ص 459

اگر شیعیانی که وهابی ها می گویند قاتلین امام حسین هستند، به این معنا بودند؛ یعنی کسانی که معتقد به خلافت ابوبکر و عمر بودند، و فقط در عثمان، امیرالمؤمنین را بر او ترجیح می دادند. بله! ما هم قبول داریم که قاتلین امام حسین اینچنین شیعیانی بودند.

ولی باید به این نکته توجه کرد که شاخص ترین تفاوت شیعه و سنی در این است که «شیعه» معتقد به امامت الهی و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین و امامت فرزندان یازده گانه امیرالمؤمنین است. ما به اینها می گوئیم شیعه! ولی آنهائی که معتقد به خلافت ابوبکر و عمر و عثمان بودند، و امیرالمؤمنین را خلیفه چهارم قبول داشتند، و فقط معتقد بودند که علی با وجود اینکه خلیفه چهارم است، از عثمان افضل است؛ ما چنین کسی را «شیعه» نمی دانیم. پس نزاع ما در اینجا، یک نزاع لفظی است، نه نزاع معنوی!

این عبارت «ابن تیمیه» و «ابن حجر» را، خوب در ذهن داشته باشید. در خیلی از موارد به درد شما می خورد. وقتی این وهابی ها می آیند و لفظ «شیعه» را چماق می کنند بر سر ما، با تکیه بر این تعبیر ابن تیمیه و ابن حجر، می گوئیم که مراد از شیعه، چیز دیگری است.

هدف اصلی از نسبت دادن قتل امام حسین به شیعیان!

نکته اساسی دیگر در زمینه مباحث محرم، این است که عامل و دستور دهنده مستقیم قتل امام حسین (سلام الله علیه)؛ شخص «یزید بن معاویه» بوده است. وهابی ها دنبال این هستند که شهادت حضرت را به گردن شیعه بیاندازند، تا «یزید» را مبری کنند! تمام هدف وهابی ها این است. اینها به دنبال این هستند که جد اعلای خودشان، «یزید» را، به یک نوعی از این قضیه منزه کنند. هدف نهایی وهابی ها این است.

لذا لازم است که ما روی این مسئله، خوب کار بکنیم. و شخصیت پلید «یزید بن معاویه» و دستور مستقیم او به قتل امام حسین را با ادله محکم و قوی، ثابت بکنیم. زیرا این وهابی ها، حاضر نیستند که یزید را لعن بکنند! حتی اهانت به او را جرم می دانند! اخیراً هم کتابی در عربستان نوشته اند با عنوان «فضائل امیرالمؤمنین یزید بن معاویه»! که در اینترنت هم موجود است.

مفتی اعظم عربستان: بیعت «یزید بن معاویه»، بیعت شرعی بوده است!!

شیخ عبدالعزیز بن عبدالله آل شیخ، مفتی اعظم عربستان در یک برنامه زنده كه از شبکه ماهواره ای «المجد» عربستان پخش مي شد، در پاسخ خانمي در رابطه با «يزيد» و قيام امام حسين (عليه السلام) اين چنين پاسخ داد:

«يا اختي! هذه امور مضت و تاريخ مضي تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا يعملون.

زمان پرداختن به اين امور گذشته و زمان آن سپري شده است . آنها گروهى بودند كه درگذشتند، هر كار نيك و بدي كردند براى خود كردند و شما هم هر چه كرديد براى خود خواهيد كرد و مسئول كار آنها نخواهيد بود.

بيعة يزيد بن معاويه بيعه شرعية أخذها أبوه له في حياته فبايعه الناس و قبلوا بيعته و لما توفي امتنع الحسن و الحسين بن علي و ابن الزيبير عن المبايعه. و امتناع الحسين و ابن الزبير عن المبايعه كانوا بذلك رضي الله عنهما غير مصيبين. لأن بيعة يزيد بيعة شرعية و بيعة اُخذت له في حياة أبيه و أعطاهم نصب عينهم. ولكن الله حكيم عليم فيما قضي وقدّر. تلك أمة مضت.

بيعت يزيد بن معاويه، بيعتي شرعي است  كه در زمان پدرش معاويه از مردم گرفته شد و مردم هم بيعت كرده و به اين  بيعت گردن نهادند. امّا هنگامي‌ كه معاويه از دنيا رفت حسن و حسين بن علي و ابن زبير از بيعت با او خودداري كردند. حسين و ابن زبير در تصميمشان مبني بر بيعت نكردن به خطا رفتند. چون بيعت با يزيد بيعتي شرعي بود و اين بيعت در زمان زندگي پدرش معاويه و در مقابل چشم مردم گرفته شده بود. ولي خداوند در آنچه مقدر مي فرمايد حكيم و عليم است، آن امتها هم بنا به تقدير خداوند در گذشتند و از دنيا رفتند.

والله إني ما أحب أن تكتب عنّي هذه المسأله. هذه المسائل مضي و التواريخ كلها تحكي القضيه بأساليب مختلفة. فمن التواريخ من يقول: ... هذه المسائل مضت. مضي يزيد و مضي الحسين ولهم أكثر من ألف و... سنة مضت...

شما را به خدا قسم! من دوست ندارم  اين مطالب را از من نقل كنيد. اينها مسائلي است كه گذشته است. تاريخ هم درباره اين مطالب به شكل‌هاي مختلف حكايت نموده است. ولي به هر شكل اين‌ قضايا گذشته و تمام شده ... يزيد و حسين بيش از هزار و اندي سال است كه از دنيا رفته‌اند ...

لكن اعتقد أن يزيد بن معاوية: بيعته، بيعة شرعية؛ و أن الحسين رضي الله عنه و أرضاه نصح أن لا يخرج الي العراق و لا يقبل من دعاه الي البيعة. حذّره ابن عباس و ابن عمر والفرزدق. و كبير من الصحابة حذّروه من الخروج الي العراق. أن الخروج لا يؤدّي لمصلحة. لكن رضي الله و أرضاه ما قبل... والله قدّر ما قدّر وقضي ما قضي و اذا نفذ القضاء...

ولي به عقيده من بيعت يزيد بن معاويه بيعتي شرعي بوده؛ و حسين را نصيحت كرد‌ند كه از مدينه به طرف عراق نرود، او را نصيحت كردند كه بيعت كند ولي او نپذيرفت. ابن عباس و ابن عمر و فرزدق و بسياري از صحابه او را از رفتن به عراق بر حذر داشته و به او گقتند كه: رفتن به عراق به مصلحت او نيست. ولي حسين اين نصيحت‌ها را نپذيرفت... و خدا هم هر ‌آنچه مقدر فرموده بود انجام شد و...

لكننا نترضي الحسين و نسئل العفو عن الجميع ولله فيما قضي وقدّر حكمة لا نعلمها... ما الفائدة من هذا المطلب؟ الحسين أخطأ ما أخطأ...

ولي با اين وجود ما براي حسين از خداوند درخواست رضايت كرده و براي او عفو و بخشش را خواستاريم. و مقدرات الهي حكمتهايي دارد كه ما از آن آگاه نيستيم... و اصلاً فائده نقل اين مطالب چيست؟ حسين هر اشتباهي كرده براي خود كرده...

اهل السنة والجماعة عقيدتهم وجوب الانقياد لمن بويع و إن من بويع و اجتمعت الكلمة عليه وجب علي الجميع السمع و الطاعة له. وحرم الخروج عليه. حرم الخروج للحسين رضي الله عنه و أرضاه...

عقيده اهل سنت و جماعت اين است كه واجب است تا به فرامين كسي كه مورد بيعت قرار گرفته و مردم حول محور او جمع شده‌اند گوش فرا داده شده و از او پيروي گردد. و قيام و سركشي عليه او نيز حرام مي‌باشد. و از همين‌رو خروج و قيام حسين عليه يزيد حرام بود...

نقول: الحسين رضي الله عنه وأرضاه في خروجه كان الأمر خلافا مع عقيدته و كان عدم الخروج أولي. والبقاء هو الأولي والدخول فيما دخل الناس هو أولي. لكنه كره عما قيل إن العراق كله معك...

ما مي‌گوييم: حسين در قيامش عليه يزيد اشتباه كرد و براي او بهتر بود كه اين كار را نمي‌كرد. و باقي ماندن در مدينه و بر آن‌چه مردم بر آن اجتماع كرده بودند بهتر و سزاوار‌تر بود. و هر چه به او گفته شد كه عراق طرفدار و همراه تو نيست گوش نداد و توجهي ننمود...

أن العراق و الشام و مصر و الحجاز و يمن قد أعطو البيعة ليزيد بن معاويه في حياة أبيه و أصبح إماماً معترفاً به لا يجوز الخروج عليه و لا التعدّي علي خليفته. هذا هو الأمر ولكن لا نقول بأشدّ. و الحقيقة أن العراق و الشام و مصر و الحجاز و يمن قد أعطو البيعة ليزيد بن معاويه في حياة أبيه و أصبح إماماً معترفاً به لا يجوز الخروج عليه و لا التعدّي علي خليفته. هذا هو الأمر ولكن لا نقول بأشدّ.»

و حقيقت اين است كه مردم عراق و شام و مصر و حجاز و يمن با يزيد بن معاويه در زمان زندگي و حيات پدرش بيعت كرده و امامت و رهبري وي را پذيرفته بودند، به همين جهت هم قيام عليه او و تجاوز به حريم خلافت او جايز نبود. اين تمام مطلب است بيش از اين هم سخني نمي گوئيم و معتقد به بيش از اين هم نيستيم.

لينک فيلم مربوط به سخنان آل شیخ، در سرور:

http://www.valiasr-aj.com/userfiles/media/aleshikh2.flv

و لينک مربوط به فيلم موردنظر در سايت يوتيوب:

http://www.youtube.com/watch?v=v0Yoeg7k1s4

مفتی اعظم عربستان، معمولاً جمعه شب ها، بین نماز مغرب و عشاء، به مدت دو ساعت، در شبکه «المجد» عربستان، که جزء شبکه های پربیننده هم است، برنامه زنده دارد. در این برنامه، از سراسر دنیا تماس می گیرند و سؤال می کنند و او هم جواب می دهد.

دفاع جانانه «ابن تیمیه» از «یزید بن معاویه»!

اینها به هر نحو ممکن، قصدشان تطهیر چهره «یزید» است. قصد فریب جوانان شیعه را دارند. می گویند که اینگونه نبود که یزید دستور داده باشد که امام حسین را بکشید! «عبیدالله بن زیاد» یک اشتباهی کرد! «عمرسعد» یک اشتباهی کرد! وقتی «یزید» خبر کشته شدن امام حسین را شنید، خیلی متأثر شد و ناراحت شد!!

«ابن تیمیه» با بی شرمی تمام می گوید: اصلاً یزید، راضی به قتل امام حسین نبود. وقتی شنید امام حسین کشته شده است، اظهار ناراحتی کرد:

«وَالْحُسَيْنُ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ لَعَنَ قَاتِلَهُ - قُتِلَ مَظْلُومًا شَهِيدًا فِي خِلَافَتِهِ بِسَبَبِ خِلَافِهِ ، لَكِنَّهُ هُوَ لَمْ يَأْمُرْ بِقَتْلِهِ، وَ لَمْ يُظْهِرِ الرِّضَا بِهِ، وَلَا انْتَصَرَ مِمَّنْ قَتَلَهُ.»

حسین – که خدا از او راضی باشد و قاتلین او را لعنت کند – در خلافت یزید بن معاویه، به خاطر اشتباهی که کرد، مظلومانه به شهادت رسید. ولی یزید دستور به قتل او را نداده بود، و از این کار رضایت نداشت و به قاتلین حسین هم، هیچ کمکی نکرد.

منهاج السنه، ج8، ص 141

لذا «یزید»، اهل بیت امام حسین را چند روزی به «شام» برد و اکرام کرد و به «مدینه» برگرداند!!

«وَلَمَّا بَلَغَ ذَلِكَ يَزِيدَ أَظْهَرَ التَّوَجُّعَ عَلَى ذَلِكَ، وَ ظَهَرَ الْبُكَاءَ فِي دَارِهِ، وَ لَمْ يَسْبِ لَهُ حَرِيمًا أَصْلًا، بَلْ أَكْرَمَ أَهْلَ بَيْتِهِ، وَ أَجَازَهُمْ حَتَّى رَدَّهُمْ إِلَى بَلَدِهِمْ»

وقتی خبر کشته شدن امام حسین، به یزید رسید، ناله و شیون به پا کرد و اشک و ماتم در خانه اش آشکار شد. یزید اهل بیت امام حسین را اصلاً برای اسارت نبرده بود؛ بلکه اهل بیت او را خیلی احترام کرد. و اجازه داد که آنها به دیار خودشان برگردند!

منهاج السنه، ج4، ص 472

«ابن تیمیه» معتقد است که نه تنها یزید به قتل امام حسین دستور نداده بود، بلکه از این واقعه ناراحت هم شد، و قاتلین امام حسین را توبیخ هم کرد. و اساساً سرهای شهدا هم به شام برده نشد:

«وَأَمَّا قَتْلُ الْحُسَيْنِ فَلَمْ يَأْمُرْ بِهِ وَ لَمْ يَرْضَ بِهِ بَلْ ظَهَرَ مِنْهُ التَّأَلُّمُ لِقَتْلِهِ وَ ذَمَّ مَنْ قَتَلَهُ وَ لَمْ يُحْمَلْ الرَّأْسُ إلَيْهِ وَ إِنَّمَا حُمِلَ إلَى ابْنِ زِيَادٍ»

یزید به قتل حسین دستور نداد، و به این کار هم راضی نبود، بلکه از این اتفاق ناراحت هم شد و قاتلین حسین را توبیخ نمود! و سر حسین به شام برده نشد، بلکه به سوی ابن زیاد در کوفه برده شد.

مجموع الفتاوی، ج4، ص 486

ما باید روی این مسئله کار بکنیم، و با ادله محکم و قطعی، دستور مستقیم «یزید بن معاویه» بر قتل امام حسین را، ثابت بکنیم. دوستان عزیز، حدالمقدور سعی کنید از منابعی مثل «ینابیع الموده قندوزی»، «گنجی شافعی» و «ابن ابی الحدید» و... کمتر استفاده کنید. و تا می توانید اصلاً نام اینها را هم نبرید. زیرا ممکن است شما برای یک مطلبی، پنجاه دلیل ذکر کنید، ولی اینها یک راست می روند سراغ «ابن ابی الحدید» و شروع می کنند به کوبیدن او، تا مطلب شما را تضعیف بکنند.

دستور قتل امام حسین، توسط شخص «یزید بن معاویه»!

ما منابع معتبری از اهل سنت در دست داریم که نشان می دهد قتل حضرت سیدالشهداء (سلام الله علیه)، به دستور مستقیم «یزید بن معاویه» صورت گرفته است:

«ابن اثیر جزری» از استوانه های تاریخ اهل سنت است که از قول «عبیدالله بن زیاد» می نویسد:

«أَمَّا قَتْلِي الْحُسَيْنَ فَإِنَّهُ أَشَارَ إِلَيَّ يَزِيدُ بِقَتْلِهِ أَوْ قَتْلِي فَاخْتَرْتُ قَتْلَهُ»

من که حسین را کشتم، ‌به دستور خود یزید بوده، به من گفت یا حسین را بکش یا تو را می کشم؛ من هم برای اینکه کشته نشوم، کشتن حسین را انتخاب کردم.

الکامل فی التاریخ، ج3، ص 474؛ انساب الأشراف، ج2، ص 224

«صلاح الدین محمد بن شاکر» می نویسد:

«وقال الشيخ شمس الدين الذهبي: لما فعل يزيد بأهل المدينة ما فعل، و قتل الحسين رضي الله عنه و إخوته، و أكثر من شرب الخمر و ارتكب أشياء منكرة أبغضه الناس و خرج عليه غير واحد و لم يبارك الله تعالى في عمره.»

ذهبی گفته است که وقتی یزید آن جنایتی که در حق اهل مدینه کرد که هفتصد تن از مهاجرین و انصار را به قتل رساند و همچنین حسین و برادران و آل او را کشت و همچنین شراب خوردن یزید و کارهای زشتی که از یزید صورت گرفت، مردم او را دشمن می داشتند، افراد زیادی در برابر او قیام کردند و خداوند عالم در عمر یزید هیچ برکتی قرار نداد.

فوات الوفیات، ج2، ص 641

اساساً نیازی به این نیست که یک شخصی مستقیماً حضور فیزیکی در یک کاری داشته باشد، تا آن کار به او منتسب باشد. به عنوان نمونه می گویند که مسجد اعظم را آیةالله العظمی بروجردی ساخته است، در حالی که ایشان یک آجر هم در این مسجد، کار نگذاشته است! زیرا در اینگونه کلامها، سبب بودن و دستور دادن به آن کار، مراد است.

«ابن کثیر دمشقی» نیز در این زمینه می گوید:

«وَقَدْ أَخْطَأَ يَزِيدُ خَطَأً فَاحِشًا... و قَد تَقدّم أنَّه قَتَل الحُسَين و أصحابِه عَلى يَدي عُبيدِ الله بن زياد»

یزید خطای بسیار فاحشی را مرتکب شد... و قبلاً بیان شد که او حسین و یارانش را با دستان عبیدالله بن زیاد به قتل رساند.

البداية والنهاية  ج 8   ص 222

این سه دلیلی که اینجا ذکر شد، در زمینه اینکه قاتل امام حسین (سلام الله علیه)، شخص یزید بن معاویه است؛ عصاره ادلّه است. ما بیش از پنجاه مدرک بر این مطلب داریم که قاتل امام حسین، شخص «یزید بن معاویه» بوده است.

آیا لعن «یزید بن معاویه» جایز است؟

«ابن تیمیه» می گوید لعن «یزید بن معاویه» جایز نیست:

«أَنَّ الْقَوْلَ فِي لَعْنَةِ يَزِيدَ كَالْقَوْلِ فِي لَعْنَةِ أَمْثَالِهِ مِنَ الْمُلُوكِ الْخُلَفَاءِ... غَايَةُ يَزِيدَ وَ أَمْثَالِهِ مِنَ الْمُلُوكِ أَنْ يَكُونُوا فُسَّاقًا، فَلَعْنَةُ الْفَاسِقِ الْمُعَيَّنِ لَيْسَتْ مَأْمُورًا بِهَا»

صحبت در مورد جواز لعن یزید، مثل صحبت در جواز لعن امثال یزید از حاکمان و خلفاست... نهایت چیزی که می شود در این باره گفت این است که یزید و دیگر حاکمان مثل یزید، فاسق بودند. و لعن کردن یک فاسق مشخص، در دین دستور داده نشده است.

منهاج السنه، ج4، ص 567

«ابن حجر هیثمی» نیز می گوید که لعن کردن «یزید» جایز نیست:

«لایَجوزُ لَعنُ یَزید و إن کانَ فاسِقاً خَبیثَاً»

لعن یزید بن معاویه جایز نیست، اگر چه او فاسق و خبیث بود.

الصواعق المحرقه، ج2، ص 637

جواز لعن «یزید بن معاویه» در منابع معتبر اهل سنت!

در مورد لعن «یزید بن معاویه» باید گفت که اکثر علمای اهل سنت، لعن یزید را جایز و حتی واجب می‌دانسته‌اند. حتی «ابن جوزی» از علمای بزرگ اهل سنت در این زمینه کتابی دارد با عنوان  «الرد علی المتعصب العنید المنکر للعن یزید» یعنی رد بر شخص متعصب و کینه توزی که لعن یزید را قبول ندارد!

وی در کتاب خویش در این زمینه می‌گوید:

«ان انکاره على من استجاز ذم المذموم و لعن الملعون من جهل صراح، فقد استجازه کبار العلماء، منهم الامام احمد بن حنبل (رضى اللّه) و قد ذکر احمد فى حق یزید ما یزید على اللعنه.»

اینکه (ابن تیمیه) منکر جایز بودن بدگویی از این شخص ناپاک و لعن کردن این شخص ملعون شده است، گمراهی آشکار است؛ زیرا این عمل را بزرگان علما از جمله احمد بن حنبل، لعن او را جایز دانسته‌اند؛ و احمد بن حنبل در مورد یزید کلامی گفته است که از لعنت نیز بیشتر است.

الردّ على المتعصّب العنید، ص 13

«تفتازانی» در مورد جواز لعن «یزید»، ادعای اجماع می کند و می گوید:

«اتفقوا على جواز اللعن على من قتله أو أمر به أو أجازه أو رضى به، و الحق: أن رضا «يزيد» بقتل «الحسين» و استبشاره بذلك، و اهانته أهل بيت النبي عليه السلام، مما تواتر معناه، و ان كانت تفاصيله آحادا، فنحن لا نتوقف فى شأنه، بل فى ايمانه- لعنة الله عليه و على أنصاره و أعوانه»

همه علما این نظر را دارند که می‌توان کسانی را که حسین را کشته‌اند یا به این کار دستور داده‌اند، یا اجازه این کار را داده‌اند، یا به این کار راضی شده‌اند را لعنت کرد. و درست آن است که یزید به قتل حسین راضی بود؛ و شادی او از قتل حسین و اهانت کردن او به اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از مطالبی است که به حد تواتر معنوی رسیده است؛ اگر چه تفاصیل آن به صورت خبر واحد نقل شده است؛ بنابراین ما در مورد یزید سکوت نمی‌کنیم؛ بلکه حتی در کافر یا مومن بودن او شک نداریم؛ لعنت خدا بر او و یاوران و همکارانش.

شرح العقائد النسفیه، ص 103، مكتبة الكليات الأزهرية، چاپ اول قاهره،، 1407ه. ق

«سبط ابن جوزی»، در این زمینه می گوید:

« أن جماعة سألوا جدي عن يزيد فقال ما تقولون في رجل ولي ثلاث سنين في سنته الأولى قتل الحسين و في الثانية أخاف المدينة و أباحها و في الثالثة رمى الكعبة بالمجانيق و هدمها و حرقها فقالوا أيلعن؟ فقال: فالعنوه»

عده ای از مردم در مورد یزید از جد من سؤال کردند. که نظر تو در مورد یزید چیست؟ گفت: چه می گوئید در مورد شخصی که سه سال خلافت کرد، در سال اول حسین را کشت؛ در سال دوم مردم مدینه را ترساند و اهلش را بر لشگریانش مباح ساخت؛ و در سال سوم کعبه را با منجلیق ویران کرد و آتش زد!؟ گفتند: آیا می شود او را لعن نمود؟ جدم گفت: او را لعن کنید!

تذکرة الخواص، ص 579؛ لمحقق: الدكتور عامر النجار الناشر : مكتبة الثقافة الدينية الطبعة : الأولى 1429 هـ - 2008 م

«آلوسی» از علمای سلفی و وهابی، با قاطعیت می نویسد:

«وقد جزم بكفره و صرح بلعنه جماعة من العلماء منهم الحافظ ناصر السنة ابن الجوزي و سبقه القاضي أبو يعلى، و قال العلامة التفتازاني: لا نتوقف في شأنه بل في إيمانه لعنة الله تعالى عليه وعلى أنصاره و أعوانه، و ممن صرح بلعنه الجلال السيوطي عليه الرحمة»

عده ای از علما به کفر یزید یقین کرده اند. و به جواز لعن او تصریح کرده اند. از جمله ایشان، ابن جوزی و قبل از ایشان، ابویعلی هستند. علامه تفتازانی نیز گفته است که ما در مورد یزید سکوت نمی‌کنیم؛ بلکه حتی در کافر یا مومن بودن او شک نداریم؛ لعنت خدا بر او و یاوران و همکارانش. و از کسانی که به جواز لعن یزید تصریح کرده است، جلال الدین سیوطی است.

روح المعاني، ج 26، ص 72

مشاهدات عینی «عبدالله بن حنظله» از زندگی «یزید بن معاویه»!

 «ابن سعد» در «طبقات الکبری» نقل می کند که «عبدالله»، پسر حنظله غسیل الملائکه، به همراه عده ای از مردم مدینه، رفتند برای دیدار «یزید بن معاویه»، وقتی برگشتند به مدینه، عبدالله رو کرد به مردم و گفت:

«فو الله مَا خَرَجْنَا عَلَى يَزِيدَ حَتَّى خِفْنَا أَنْ نُرْمَى بِالْحِجَارَةِ مِنَ السَّمَاءِ. إِنَّ رَجُلا يَنْكِحُ الأُمَّهَاتِ وَ الْبَنَاتَ وَ الأَخَوَاتِ وَ يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ يَدَعُ الصَّلاةَ»

به خدا قسم، با آنچه که ما از یزید دیدیم، ترسیدیم سنگی از آسمان بر سر ما فرود آید. مردی که با مادرش و با خواهرش و با دخترش زنا می کند، شراب می نوشد، و نماز را ترک کرده است.

الطبقات الکبری، ج7، ص 70، تحقیق: دکتر علی محمد عمر

حال شما ببینید که مفتی اعظم عربستان، به حمایت از یک همچین جانوری برمی خیزد و می گوید که بیعت «یزید»، بیعت شرعی بوده است!!

اینکه «یزید»، شراب می خورد و نماز را ترک می کند، خیلی مهم نیست. و طبیعی است. زیرا در دومان بنی امیه و بنی العباس، فراوان از این حاکمان بوده است. ولی اینکه یک نفر خلیفه مسلمین باشد و با مادرش و با خواهرش و با دخترش زنا بکند؛ این درد بزرگی است.

اصحاب پیامبر، در سپاه «عمرسعد»، برای کشتن امام حسین!!

نکته دیگری که اینها را به چاله می اندازد، نه اینکه فقط در بن بست قرار بدهد؛ این است که تعدادی از صحابه پیامبر در سپاه «عمرسعد» حضور داشتند! وهابی ها می گویند که شیعیان امام حسین را به قتل رسانده اند. ولی بررسی شخصیت هایی که در نبرد با امام حسین شرکت داشتند، چیز دیگری را می گوید. ما در روایت داریم که «عمرسعد»، تمام فرماندهان خود را از صحابه انتخاب کرده بود! و اساساً در آن زمان، رسم بر این بود که فرمانده سپاه، باید صحابه باشد. و شرط رسیدن به مقام فرماندهی، صحابی بودن بوده است.

«ابن حجر» در ترجمه «كثير بن شهاب حارثی» اینگونه می نویسد:

«يقال إن له صحبة... ومما يقوّي أن له صحبة ما تقدم أنهم ما كانوا يؤمرون إلا الصحابة و كتاب عمر رضي اللَّه عنه إليه بهذا يدلّ على أنه كان أميراً.»

بعضی گفته اند که او صحابه بوده است... و از دلایلی که صحابی بودن کثیر بن شهاب را تقویت می کند، همان است که در گذشته گفتیم که فقط اصحاب فرمانده لشگر می شدند و نامه عمر به او با همین عنوان، دلالت می کند که او فرمانده بوده است.

الإصابة في تمييز الصحابة، ج 5، ص 571، شماره 7383

اسامی اصحابی که در سپاه عمرسعد بودند:

عده ای از اصحاب پیامبر، که در سپاه عمرسعد بودند، و برای کشتن پسر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) به کربلا قدم گذاشته بودند، عبارتند از:

«كثير بن شهاب»:

أبو نعيم أصبهاني متوفی 430هجری، می گوید:

«كثير بن شهاب البجلي رأى النبي»

کثیر بن شهاب بجلی، پیامبر را دیده بود.

تاريخ أصبهان، ج 2، ص 136، شماره 1313، دار النشر: دارالكتب العلمية – بيروت - 1410 هـ-1990م ، الطبعة : الأولى، تحقيق: سيد كسروي حسن

همانگونه که عرض کردیم، «ابن حجر» نیز به صحابی بودن او شهادت داده بود.

الإصابة في تمييز الصحابة، ج 5، ص 571، شماره 7383

 

«حجار بن أبجر العجلي»:

«ابن حجر عسقلاني» او را در زمره صحابه نوشته است:

«حجار بن أبجر بن جابر العجلي له إدراك.»

حجار بن ابجر، مدتی پیغمبر را دیده است.

الإصابة في تمييز الصحابة، ج 2، ص167، شماره 1957

و «بلاذري» نیز، نامه او را به امام حسين(سلام الله علیه) نقل مي كند:

«قالوا: و كتب إليه أشراف أهل الكوفة ... و حجار بن أبجر العجلي... .»

گفته اند که اشراف کوفه از جمله حجار بن ابجر، به امام حسین نامه نوشته اند.

أنساب الأشراف، ج1، ص 411

«بلاذی» نقل می کند که «حجار بن ابجر»، در كربلا شركت داشته و فرماندهي يك هزار نفر را نیز بر عهده داشته است:

«وسرح ابن زياد أيضاً حصين بن تميم في الأربعة الآلاف الذين كانوا معه إلى الحسين بعد شخوص عمر بن سعد بيوم أو يومين، و وجه أيضاً إلى الحسين حجار بن أبجر العجلي في ألف»

ابن زیاد، بعد از یک یا دو روز از حرکت عمر بن سعد به سمت کربلا، حصین بن تمیم را نیز با چهار هزار نفر، به سوی حسین روانه ساخت. و نیز حجار بن ابجر را با هزار نفر روانه کربلا کرد.

أنساب الأشراف، ج1، ص 416

 

«عبد الله بن حصن الأزدي»:

«ابن حجر عسقلاني» به نقل از طبرانی، او را جزء صحابه شمرده است:

«عبد الله بن حصن بن سهل ذكره الطبراني في الصحابة»

طبرانی، عبدالله بن حصن را جزء صحابه شمرده است.

الإصابة في تمييز الصحابة، ج4، ص61، شماره 4630

اهانت «عبد الله بن حصن الأزدي» به امام حسين (عليه السلام) در كربلا:

«بلاذری» نقل می کند که در کربلا، «عبدالله بن حصن ازدی» خطاب به امام حسین (سلام الله علیه) فریاد زد:

«يا حسين ألا تنظر إلى الماء كأنه كبد السماء، والله لا تذوق منه قطرة حتى تموت عطشاً.»

ای حسین! آیا به این آب نگاه نمی کنی؟ مثل این است که در وسط آسمان است. ولی به خدا قسم، یک قطره از آن نخواهی نوشید تا اینکه تشنه بمیری!

أنساب الأشراف، ج1، ص 417

 

«عبدالرحمن بن أبي سبرة الجعفي»:

«ابن عبد البر» متوفي 463 می نویسد:

«عبد الرحمن بن أبى سبرة الجعفى و اسم أبى سبرة زيد بن مالك معدود فى الكوفيين و... فسماه رسول الله صلى الله عليه وسلم عبد الرحمن »

اسم اصلی عبدالرحمن بن ابی سبره، زید بن مالک بوده است که از اهالی کوفه محسوب می شود. پیغمبر نام او عوض کرد و او را عبدالرحمن نامید.

الاستيعاب، ج2، ص 834، شماره 1419

«ابن اثیر» می گوید که وی فرمانده قبيله اسد بود و در كشتن امام حسين (عليه السلام) نیز مشاركت داشت.

« وجعل عمر بن سعد علي ربع أهل المدينة عبد الله بن زهير الأزدي و علي ربع ربيعة وكندة قيس بن الأشعث بن قيس و علي ربع مذحج و أسد عبد الرحمن بن أبي سبرة الجعفي»

عمر بن سعد، عبدالله بن زهیر را فرمانده یک چهارم از اهالی مدینه قرار داد. و بر یک چهارم قبیله ربیعه و کنده، قیس بن اشعث را فرمانده کرد. و بر یک چهارم از نیروهای قبیله مذحج و قیله اسد، عبدالرحمن بن ابی سبره را قرار داد.

الكامل في التاريخ، ج3، ص 417

 

«عزرة بن قيس الأحمسي»:

«ابن حجر عسقلاني» می گوید:

«عزرة بن قيس بن غزية الأحمسي البجلي ... و ذكره بن سعد في الطبقة الأولى»

ابن سعد، عزرة بن قیس را، جزء روات طبقه نخست شمرده است.

الإصابة في تمييز الصحابة، ج 5، ص 125، شماره 6431

«بلاذری»، نام وی را نیز، در جمله کسانی که به امام حسين (سلام الله علیه) نامه نوشتند، ذکر کرده است:

«قالوا: وكتب إليه أشراف أهل الكوفة ... و عزرة بن قيس الأحمسي»

گفته اند که اشراف کوفه از جمله عزرة بن قيس الأحمسي، به امام حسین نامه نوشته اند.

أنساب الأشراف، ج1، ص 411

و نیز قابل ذکر است که وی، فرمانده سواره نظام بوده است:

«وجعل عمر بن سعد ... و على الخيل عزرة بن قيس الأحمسي»

عمر بن سعد، عزره بن قیس را فرمانده سواره نظام کرد.

أنساب الأشراف  ج 1   ص 419

«بلاذری» در جای دیگری می نویسد که «عزرة بن قیس»، جزء حمل کنندگان سر شهدا، به سمت «ابن زياد» بودند:

«واحتزت رؤوس القتلى فحمل إلى ابن زياد اثنان وسبعون رأساً مع شمر... و عزرة بن قيس الأحمسي من بجيلة، فقدموا بالرؤوس على ابن زياد»

هفتاد و دو سر، از سرهای شهدای کربلا، توسط شمر بن ذی الجوشن به سوی ابن زیاد حمل شد. و عزرة بن قیس نیز جزء کسانی بود که سرها را به سمت ابن زیاد بردند.

أنساب الأشراف، ج1، ص 424

 

«عبد الرحمن بن أَبْزى»:

«ابن حجر» می گوید که او صحابی است و حتی پشت سر پیغمبر نماز خوانده است:

«له صحبة و قال أبو حاتم أدرك النبي صلى الله عليه وسلم و صلى خلفه»

او صحابی پیغمبر بوده است. ابوحاتم می گوید که او پیغمبر را درک کرده و پشت سر او نماز خوانده است.

الإصابة، ابن حجر، ج 4 ص 282

«عبدالرحمن بن ابزی» نیز در کربلا حضور داشته است:

«سكن الكوفة واستُعمل عليها»

عبدالرحمن بن ابزی ساکن کوفه بود و در آنجا به کار گرفته شد.

تهذيب الكمال، ج16، ص 501، شماره 3748

 

«عمرو بن حريث»:

«ابن الأثير» او را از صحابه شمرده است:

«يكنى أبا سعيد رأى النبي صلى الله عليه وسلم»

کنیه عمرو بن حریث، ابا سعید بوده است و او پیغمبر را دیده بود.

أسد الغابة، ج 4، ص 226، شماره 3888

 

«أسماء بن خارجة الفزاري»:

ابن حجر عسقلانی می نویسد:

«وقد ذكروا أباه و عمه الحر في الصحابة»

در حقیقت پدر و عموی او حر را از صحابه نوشته اند.

الإصابة في تمييز الصحابة، ج1، ص 195، شماره450

«بلاذری»، مشاركت او در كشتن امام حسين را، تأیید کرده است:

«دعا ابن زياد ... و أسماء بن خارجة الفزاري، ... و قال: طوفوا في الناس فمروهم بالطاعة ... و حثوهم على العسكرة.»

ابن زیاد اسماء بن خارجه را صدا زد و گفت: در میان مردم حضور پیدا کنید و آنها را ترغیب کنید که از شما اطاعت کنند و مردم را به پیوستن به لشگر تحریک کنید.

أنساب الأشراف، ج1، ص 416

بنابراین این اشخاص که نام بردیم، هم صحابی بودنشان روشن است؛ و هم حضورشان در کربلا و در صف لشگر عمر بن سعد، برای قتال با حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) مشخص و روشن است.

دو نکته ناب پایانی، توشه ماه محرم!

نکته اول: در زیارت عاشورا، یک فرازی هست که وقتی من می خوانم، بی اختیار منقلب می شوم! می فرماید:

«يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي‏ أَتَقَرَّبُ‏ إِلَى‏ اللَّهِ تَعَالَى وَ إِلَى رَسُولِهِ وَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِلَى فَاطِمَةَ وَ إِلَى الْحَسَنِ وَ إِلَيْكَ بِمُوَالاتِك»

ای ابا عبدالله من با موالات و دوستی تو به خداوند، به پیغمبر، به امیرالمؤمنین، به فاطمه و به حسن و حتی به خود تو نزدیک می شوم.

کامل الزیارات، ص 177؛ مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، شیخ طوسی، ج2، ص 774؛ بحارالأنوار، ج 98، ص 292، باب 24

این جمله، خیلی جمله ظریفی است. می گوید می خواهم به طرف خدا بروم، می گویم یاحسین! می خواهم از پیغمبر حاجت بگیرم، می گویم یاحسین! از امیرالمؤمنین، حضرت زهرا، و از امام مجتبی حاجاتی دارم، می گویم یاحسین!

می فرماید: «إِنِّي‏ أَتَقَرَّبُ‏ إِلَى‏ اللَّهِ تَعَالَى وَ إِلَى رَسُولِهِ... وَ إِلَيْكَ بِمُوَالاتِك» یعنی حتی اگر من، از خود امام حسین (سلام الله علیه) هم حاجت بخواهم، باید خود امام حسین را واسطه قرار بدهم! در ماه محرم، این فراز ار زیارت عاشورا، در ذهن مبارکتان باشد.

این عبارت در زیارات عاشورای امام حسین است، و محکم هم هست. برخلاف این روایت معروف که می خوانیم:

«کُلّنا سُفُن النَّجاة و لکن سَفینَةُ الحَسین أسرَع»

ما خیلی گشتیم، ولی هیچ مدرکی برای این روایت پیدا نکردیم.

نکته دوم: ما یک استادی داشتیم که می گفت من از هشت، نه سالگی زیارت عاشورایم ترک نشده است. و در این شصت سالی که مشغول خواندن زیارت عاشورا هستم، از خواندن این زیارت عاشورا فقط یک امید دارم، و آن اینکه یک بار این فراز از زیارت عاشورا که می خوانیم:

« اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيَايَ مَحْيَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمَاتِي مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد»

خدایا زندگی و حیات مرا، همانند زندگی و حیات محمد و آل محمد قرار بده. و مرگ و مردن مرا نیز، همانند مرگ محمد و آل محمد قرار بده.

كامل الزيارات، ص178؛ مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، شیخ طوسی، ج2، ص 775

اگر این دعا، یک بار در حق من به اجابت برسد، برای من کافی است. من هیچ آرزویی از خواندن زیارت عاشورا ندارم جز اجابت این یک جمله. من به عشق همین یک جمله، شصت سال است که دارم زیارت عاشورا را می خوانم.

علامه امینی را در عالم خواب دیدند. پرسیدند شب اول قبر بر تو چگونه گذشت؟ تألیف کتاب «الغدیر» و ولایت امیرالمؤمنین و... چه سودی برای تو داشتند؟

گفت: «تنها چیزی که در شب اول قبر به دادم رسید، زیارت کربلا، و گریه بر امام حسین بود.» با این جمله علامه، تا آخر قضیه را باید تشخیص داد که چه خبر است!

دوستان عزیز! تلاش کنید برای گریاندن مردم به مطالب جعلی و دروغ استناد نکنید؛ بهترین کتاب مقتل که من در این 47، 48 سال حضورم در حوزه دیده ام، کتاب مرحوم محدث قمی است با نام «نفس المهموم».

این بزرگوار در این کتاب، اگر 51% در مورد یک مقتل احتمال صحت داده است را نقل کرده است. اگر بنده باشم، شاید خیلی از اینها را دور بریزم. ولی ایشان در این کتاب، مطالبی را نقل کرده است که اگر شما در ماه محرم بخوانید روضه شما باطل نخواهد شد. بنابراین این کتاب «نفس المهموم» مرحوم محدث قمی را که بسیار کتاب زیبا و دارای مطالب نابی هست را حتماً داشته باشید، مخصوصاً نسخه ای که تحقیق شده را تهیه کنید که در پاورقی هم مدارک را ذکر کرده است.

این کتاب، به فارسی هم ترجمه شده است. هر چند من معتقد هستم که طلبه، کتاب فارسی بخواند حرام است! این فتوای من است! خواندن کتاب فارسی برای یک طلبه خلاف شرع است. چون طلبه را بی سواد بار می آورد. حتی المقدور از خواندن کتاب فارسی اجتناب کنید. همین اندازه که روزنامه فارسی می خوانید بس است.

تلاش کنید که تمام مطالعاتتان از متون عربی باشد. چون خیلی از مواقع برداشتی که انسان از لفظ عربی متن دارد، از ترجمه به دست نمی آید. یک مترجمی روایتی را ترجمه می  کند ولی چون قریحه ترجمه ای ندارد، مقصود روایت را نمی تواند برساند.

به عنوان نمونه، یک بنده خدائی، دعای استغفار امیرالمؤمنین را ترجمه کرد بود و در ترجمه این عبارت که می گوید: «الذین شهدوا...» گفته بود و کسانی که به شهادت رسیده اند... در حالی که عبارت «شهدوا»، یعنی کسانی که حاضرند و در قید حیات هستند. نه یعنی به شهادت رسیده اند.

لذا دوستان عزیز، بزرگواری کنید، حدالمقدور، خواندن کتاب فارسی را بر خودتان ممنوع و حرام بکنید. این وصیت من به شماست.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه دوازدهم   09/ 08/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (5) – اثبات امامت در پنج دقیقه – مسئله بیعت امیرالمؤمنین با خلفاء

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

مروری بر مباحث گذشته!

نکته اول: مشروعیت تقیه در قرآن:

بحث ما در رابطه با شبهات وهابیت پیرامون مسئله «تقیه» بود. که در جلسات گذشته عرض کردیم که مسئله تقیّه، اساساً یک بحث قرآنی است. یعنی قبل از آنیکه ما در سنت و سیره، به دنبال مشروعیت «تقیه» باشیم، باید به آیات قرآن کریم مراجعه کنیم که خدای عالم در آیه 28 سوره آل عمران؛ و آیه 106 سوره نحل؛ بحث «تقیه» و مشروعیت آن را مطرح کرده است. خداوند متعال می فرماید:

]لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة[

افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند، و هر كس چنين كند، هيچ رابطه‏اى با خدا ندارد (و پيوند او بكلى از خدا گسسته مى‏شود)، مگر اينكه از آنها به پرهيزيد (و به خاطر هدفهاى مهم ترى تقيه كنيد.)

سوره آل عمران(3): آیه 28

و همچنین می فرماید:

]مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان[

کسانی که بعد از ایمانشان به خدا کافر شوند (مجازات می شوند) بجز آنها که تحت فشار واقع شده اند در حالی که قلبشان با ایمان، آرام است.

سوره نحل(16): آیه 106 ‏

نکته دوم: مشروعیت تقیه در روایات:

عرض کردیم که در زمینه روایات نیز، همانگونه که در منابع شیعه، مشروعیت تقیه بیان شده است، آنجائی که امام صادق (علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه‏»

همانا نُه دهم (90%) دین در تقیه است. و کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.

كافی، ج‏2، ص217، باب التقیه، ح2

و یا امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»

تقیه‏ جزء دین من، و دین پدران من است و کسی که تقیه ندارد، ایمان ندارد.

كافي، ج‏2، ص 219، باب التقیه، ح12

در مصادر آقایان اهل سنت نیز، مشروعیت «تقیه» مطرح شده است. «سیوطی» از نبی مکرم نقل کرده است که فرمود:

«لا دينَ لِمَن لا تَقيَّةَ لَه»

هر کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.

جامع الاحادیث سیوطی، ج8، ص 281، ح 26050

و همچنین «متقی هندی» از وجود مقدس امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) نقل کرده است که حضرت فرمود:

«لا دينَ لِمَن لا تَقيّة لَه»

هر کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.

کنزل العمال متقی هندی، ج3، ص 43، ح 5665

نکته سوم: مشروعیت تقیه در سیره صحابه:

در باب سیره صحابه هم، ما عرض کردیم که همانگونه که ائمه (علیهم السلام) «تقیه» می کردند، و به اصحاب خود نیز، «تقیه» را توصیه می فرمودند؛ صحابه پیامبر نیز که مورد توجه و احترام اهل سنت هستند، اهل تقیه کردن بودند! این «ابن حزم آندلسی» است که از «عبدالله بن مسعود» نقل می کند که گفته است:

«مَا مِنْ ذِي سُلْطَانٍ يُرِيدُ أَنْ يُكَلِّفَنِي كَلاَمًا يَدْرَأُ عَنِّي سَوْطًا أَوْ سَوْطَيْنِ إِلاَّ كُنْت مُتَكَلِّمًا بِهِ»

اگر صاحب قدرتی مرا مجبور کند که حرفی را بزنم تا بدینوسیله از دست یک یا دو تازیانه او در امان بمانم، چنین حرفی را خواهم زد.

المحلی ابن حزم، ج 8، ص 336

یا تقیه «ابوهریره» از «عمر بن خطاب» بود که عرض کردیم «ابوهریره» می گوید:

«حفظت عن رسول الله وعاءين فأما أحدهما فبثثته و أما الآخر فلو بثثته قطع هذا البلعوم»

از رسول خدا دو ظرف پر از حديث حفظ نموده‌ام كه هر آنچه تاكنون روايت كرده‌ام يكي از اين دو ظرف بوده است كه اگر بنا باشد ظرف ديگر را نيز بگشايم گردنم زده خواهد شد!

صحیح بخاری، ج1، ص 56، باب حفظ علم، ح 120

نکته چهارم: مشروعیت تقیه در کلام فقهای اسلام

همانگونه که فقهای ما گفته اند، «تقیه» واجبی است از واجبات دینی:

«شيخ صدوق» مي‌نويسد:

«التقية فريضة واجبة علينا في دولة الظالمين، فمن تركها فقد خالف دين الإمامية وفارقه.»

تقيه يکی از واجبات است که در زمان حکومت ظالمان وجوب آن حاصل مي‌شود؛ بنابراين اگر کسی تقيه را ترک کند، با مذهب شيعه مخالفت کرده و از آن بيرون است.

الهداية، ص 51

و در کتاب «الإعتقادات» مي‌نويسد:

«اعتقادنا في التقية انّها واجبة، من تركها كان بمنزلة من ترك الصلاة.»

نظر ما در مورد تقيه آن است که واجب است؛ کسی که آن را ترک نمايد مانند کسی است که نماز را ترک کرده است.

الاعتقادات في دين الإمامية، ص 107

آقایان اهل سنت هم، مثل «فخر رازی» و «نووی»، فتوا داده اند که انسان در موارد خوف، باید تقیه کند:

«فخر رازی» در ذیل آیه « إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» می نویسد:

«ظاهر الآية يدل أن التقية إنما تحل مع الكفار الغالبين إلا أن مذهب الشافعي رضي الله عنه أن الحالة بين المسلمين إذا شاكلت الحالة بين المسلمين و المشركين حلت التقية محاماة على النفس.»

ظاهر آيه بر اين دلالت دارد كه تقيه تنها زمانی جايز است که كفار غلبه كرده و مسلط و پيروز باشند؛ مگر مذهب شافعی که می‌گويد: اگر دگرگوني بين مسلمانان همانند تغيير و دگرگوني بين مسلمانان و مشركان باشد، تقيه براي حفظ جان لازم است

وی براي اثبات عدم انحصار مشروعيت تقيه به صدر اسلام و تداوم آن مي‌گويد:

«الحكم السادس: قال مجاهد: هذا الحكم كان ثابتا في أول الإسلام لأجل ضعف المؤمنين فأما بعد قوة دولة الإسلام فلا، و روى عوف عن الحسن: أنه قال التقية جائزة للمؤمنين إلى يوم القيامة، و هذا القول أولى، لأن دفع الضرر عن النفس واجب بقدر الإمكان»

حکم ششم: مجاهد گفته است: اين حکم در اول اسلام بوده است؛ زيرا مسلمانان ضعيف بودند؛ اما بعد از نيرو پيدا کردن دولت اسلامی ديگر اين حکم جايز نيست. و از حسن روايت شده است که گفته است: تقيه برای مؤمنين تا روز قيامت جايز است. و اين نظر دوم قوی تر است؛ زيرا دفاع از ضرر بر جان تا حد امکان جايز است.

تفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 8، ص 12

آقای «نووی» متوفای 676هجری نیز، در این زمینه می گوید:

«وقد اتفق الفقهاء على انه لو جاء ظالم يطلب انسانا مختفيا ليقتله أو يطلب وديعة لانسان ليأخذها غصبا و سأل عن ذلك وجب على من علم ذلك اخفاؤه و انكار العلم به و هذا كذب جائز بل واجب لكونه في دفع الظالم.»

علما اجماع دارند که اگر ظالمی نزد انسان آمد و از وی محل شخصی مخفی شده را به پرسد تا او را به قتل برساند، يا در مورد محل امانتی سؤال کند تا آن را غصب نمايد، واجب است کسی که محل آن را مي‌داند، آن را مخفی کرده و بگويد آن را نمي‌دانم؛ و اين از مواردی است که دروغ در آن جايز و بلکه واجب است؛ زيرا با اين کار شخص ظالمی را مانع شده است.

شرح النووي على صحيح مسلم، ج 15، ص 124

پس موضوع «تقیه»، که وهابی ها این همه سرو صدا ایجاد کرده اند، یک موضوع کاملاً قرآنی است. و الآن هم در شبکه های ماهواره ای وهابی، چه شبکه های فارسی و چه عربی، هر گاه در مورد شیعه می خواهند صحبت بکنند، در هیچ جلسه ای نیست که نگویند شیعه نفاق دارد، شیعه منافق است! شیعه تقیه می کند! و...

شیطنتی از شبکه ماهواره ای وهابی!

همین دو، سه روز قبل بود که در یکی از این شبکه های وهابی - که ظاهراً شبکه «صفا» بود. که هتاک ترین شبکه ضد شیعی عربستان است – عبارتهایی را از «سید مجتبی شیرازی» نقل می کرد؛ که البته ما از خداوند می خواهیم ایشان را هدایت کند. گر چه درب های هدایت به روی این بنده خدا بسته شده است! و ایشان مصداق اتم این آیه از قرآن کریم هستند که می فرماید:

]خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيم‏[

خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده، و بر چشمهاى آنها پرده افكنده شده، و عذاب بزرگى در انتظار آنها است.

سوره بقره(2): آیه 7

انحراف و سفاهت این بنده خدا (سیدمجتبی شیرازی)، در حدی است که انسان تصور نمی کند که یک انسان عادی، نه یک عالم؛ این قدر سفیه و بی عقل باشد.

این شبکه ماهواره ای وهابی، صحبت های این سید مجتبی شیرازی را، که بر علیه اهل سنت و عایشه و... صحبت کرده بود را پخش می کرد. مخصوصاً اینکه ایشان روایاتی را از «صحیح بخاری» نقل می کرد که «عایشه» بعضی از کنیزهای خودش را آرایش می کرد و می فرستاد به کوچه های شهر مدینه، می گشتند تا جوانهای قریش را صید بکنند!! مجتبی شیرازی، این روایت را به عنوان دلیل بر انحراف عایشه نقل می کرد. و همچنین در «لندن»، یک جشن «عایشه کُشانی»! گرفته بودند، که این وهابی ها مدام این جشن را پخش می کردند.

وقتی این صحبتها و کلیپ ها را پخش کردند، مجری سؤال کرد که فقهاء و بزرگان شیعه، گفته اند که اهانت به عایشه و مقدسات اهل سنت، خلاف شرع است. پس این سخنان و برنامه های اهانت به عایشه چیست؟

کارشناس برنامه پاسخ داد: این شیعه ها منافق هستند! از روی تقیه است که می گویند اهانت به مقدسات اهل سنت خلاف شرع است! عقیده واقعی شیعیان، همان است که دیدید! کارهای «یاسر الحبیب» و «مجتبی شیرازی» و... عقیده حقیقی شیعه است. اگر علمای شیعه راست می گویند، چرا نسبت به سخنان مجتبی شیرازی و کارهای یاسر الحبیب، واکشنی نشان نمی دهند و موضع نمی گیرند!؟

این ادعا در حالی است که تمام مراجع معظم تقلید ما، عمدتاً به خاطر همین شیعه نماها، به میدان آمدند. و خود رهبری رسماً برعلیه این شیعه نماها بیانه داد. حاج آقای مکارم در مورد این «یاسر الحبیب» گفت که ای شخص «سفیه» است، «دیوانه» است، «مزدور» است.

مراجع ما به چه زبانی باید اعلام انزجار بکنند!؟ آقایان این بیانیه ها را نمی بینند، بعد می گویند که علمای شیعه تقیه می کنند!

ادعاهای دیگری از وهابی ها در مورد «تقیه»:

در جلسه گذشته ما برخی عبارات «ابن تیمیه» و «محمد بن عبدالوهاب» و دیگران را در مورد مسئله «تقیه» بیان کردیم. و هدف ما هم از نقل این مطالب این است که عزیزان با کلمات اینها و شبهات اینها بیشتر آشنا بشوند. اینها در مورد «تقیه»، یک بار می گویند که تقیه حرام است و خلاف شرع است! که ما در جواب می گوئیم مشروعیت تقیه هم در قرآن بیان شده است، هم در سنت مطرح است. و هم در سیره صحابه، تقیه وجود داشته است. و ما مصادر اینها را در جلسات گذشته مفصل بحث کردیم.

الف) «تقيه» از آثار يهودیان است!

ولی اینها گاهی اوقات می گویند که اصلاً، تقیه را یهودیان وارد مذهب شیعه کردند. و اساساً بنیانگذار تقیه، یهودیان بودند!

«محمد بن عبد الوهاب» می گوید:

«أن اليهود ضربت عليهم الذلة و المسكنة أينما كانوا و كذلك هؤلاء ضربت عليهم الذلة حتى أحيوا التقية من شدة خوفهم و ذلهم»

همانا یهود هر كجا يافت شوند مهر ذلت بر آنان خورده است‏، و مهر بيچارگى بر آنها زده شده‏ است. به گونه ای که از شدت ترس و ذلتشان، تقیه را تأسیس کردند.

رسالة في الرد على الرافضة، ص 45، نشر: مطابع الرياض - الرياض، الطبعة: الأولى، تحقيق: الدكتور ناصر بن سعد الرشيد

ب) «تقيه» از آثار سبئی هاست!

گاهی نیز افرادی مثل «عبدالله امین» ادعا می کند که، تقیه را سابئی ها تأسیس نمودند!

«التقيّة أوجدها السبئيون دفعا للحجج الدامغة في بطلان الإمامة حين قيل لهم لو أن الإمام علي عيّن وصيّا و إماما بعد رسول اللّه‏ لما جاز له أن يبايع أبابكر و عمر. فاختلقوا التقيّة لرد هذه الحجة فقالوا: بايعهم تقيّة لئلا يفرق صف المسلمين. و من الأهداف الماكرة وراء هذه الفكرة أن يعتاد المسلمون النفاق المشروع فيقولون بخلاف ما يؤمنون به»

تقیه را سابئی ها ایجاد نمودند. تا ادلّه محکم بر بطلان امامت شیعه را جبران بکنند. آنجائی که به شیعیان گفته می شود، اگر امام علی، به عنوان وصی و امام بعد پیغمبر معین شده بود، دیگر بیعت کردن او با ابوبکر و عمر جایز نبود! بنابراین شیعیان تقیه را درست کردند تا اینکه این ادله ما را رد بکنند. لذا گفتند که علی از روی تقیه با ابوبکر و عمر بیعت کرد. تا اینکه در صف مسلمین تفرقه ایجاد نشود. و همچنین از اهداف زیرکانه و مکارانه این تفکر شیعیان، از تأسیس تقیه، این بود که این نفاق را مشروع جلوه داده و این را بین مسلمانها رواج بدهند تا آنها به خلاف آنچه که اعتقاد دارند، سخن بگویند.

دراسات في الفرق و المذاهب، ص 95

منظور از سبئی ها هم، «عبدالله بن سبأ» یهودی است. و شبهه «عبدالله بن سبأ»، که از شبهات دم دستی وهابی هاست، که هر کجا گرفتار می شوند، و یا می خواهند که شیعه را بکوبند، ادعا می کنند که: «بنیانگذار شیعه، عبدالله بن سبأ یهودی بوده است. و اساساً بحث امامت شیعه از کانال عبدالله بن سبأ وارد شده است!» این شبهه، از شبهاتی است که دوستان باید خوب روی آن کار بکنند. البته ما هم اگر فرصتی پیش آمد، مطالبی را در این زمینه بیان خواهیم کرد. این شبهه، از شبهاتی است که دوستان حتماً باید دم دست داشته باشند.

چند شبهه در یک شبهه!!

این کلام «عبدالله امین»، محتوی چندین شبهه است. ظاهرش در مورد «تقیه» است، ولی چند شبهه دیگر را نیز مطرح می کند.

شبهه اول: تقیه را سابئی ها ایجاد کردند! و رئیس سبئی ها هم «عبدالله بن سبأ» بوده است!!  در جواب این شبهه باید مشخص بشود این عبدالله سبأ کیست؟ وجود خارجی داشته یا نداشته است!؟

شبهه دوم: تأسیس تقیه، برای جبران ادلّه محکم بر بطلان امامت شیعه است!! یعنی در حقیقت، اعتقاد شیعه بر امامت ائمه خودشان، کاملاً باطل است! و علی، وصی و امام بعد از پیغمبر نبوده است!

شبهه سوم: امیرالمؤمنین با ابوبکر و عمر بیعت کرد! لذا اعتقاد به امامت منصوص او درست نیست!

این شبهاتی است که این آقا مطرح می کند. البته کسانی دیگری نیز شبیه این حرفها را دارند: مثل «نعمانی» درکتاب «الثورة الايرانية» ص 181 و همچنین «عبد المنعم»، در کتاب «الشيعة»، ص 102، 104، 107 و «عبداللّه‏ الأمين» در کتاب دیگر خودش به نام «دراسات في الفرق و المذاهب» ص 48 و نیز «محمد علي»، در کتاب «عقائد جعفرية»، ج1،ص 45؛ این شبهه عدم ورود نص بر امامت ائمه شیعه و جعل تقیه شیعیان برای پوشاندن آن را مطرح کرده اند. شاید حدود سی، چهل کتاب، این تعبیر «عبدالله امین» را مطرح کرده اند. در حقیقت، این شبهه از شبهات فراگیر وهابیون است.

این نکته را هم توضیح بدهم که «عبدالله امین» از محققین عربستان سعودی است. و کتاب های زیادی را تألیف کرده است. یکی از این کتابها که الآن مورد توجه هم است و در اینترنت هم موجود است، کتابی است با عنوان «دراسات في الفرق و المذاهب».

ما در مباحث خودمان، سعی می کنیم که از کتابهایی نقل قول بکنیم که الآن در مجامع علمی و دانشگاهی وهابی ها و نیز اهل سنت، مطرح باشد. و از کتابهای کوچه بازاری اینها نباشد. و معمولاً اینگونه کتابها و جزوه ها، مورد قضاوت ما نیست.

در مورد اینکه «عبدالله بن سبأ» کیست؟ و آیا او مؤسس شیعه بوده است؟ و اساساً آیا چنین شخصیتی وجود خارجی داشته است یا نه؛ در آینده سخن خواهیم گفت ان شاءالله.

«اثبات امامت در پنج دقيقه!»

اما در مورد امامت منصوص امیرالمؤمنین (سلام الله علیه)، ما قبلاً بحث کردیم و وصایت امیرالمؤمنین را هم از کتب شیعه و هم از کتب اهل سنت مطرح کردیم. یک جزوه ای را در راستای اثبات ولایت و امامت امیرالمؤمنین از قرآن و سنت؛ تقدیم دوستان کردیم با عنوان «اثبات امامت در پنج دقيقه» که فایل این جزوه، بر روی سایت مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر(عج) نیز موجود است و دوستان می توانند استفاده بکنند.

حديث «ولايت»:

علماي اهل سنت با سندهاي صحيح نقل كرده اند كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود:

«إنّ عليّا منّي و أنا منه و هو وليّ كلّ مؤمن بعدي.»

به راستي علي از من است و من از او هستم و او سرپرست همه مؤمنان، پس از من است.

حاكم نيشابوري پس از نقل اين روايت گفته:

«صحيح علي شرط مسلم.»

اين روايت صحيح است و شرايط صحيح مسلم را دارد.

المستدرك ج 3 ص 119، ح 4579 (بر اساس نرم افزار الجامع الکبیر)

«شمس الدين ذهبي» نيز در تلخيص المستدرك اين روايت را «صحيح» دانسته است.

«محمد ناصر الدين الباني» نيز درباره اين روايت گفته:

«صحّحه الحاكم الذهبي و هو كما قالا.»

اين روايت را حاكم و ذهبي تصحيح كرده اند. اين روايت، صحيح است همان گونه است كه حاكم و ذهبي گفته اند.

سلسلة الأحادیث الصحيحة، ج5، ص222

و همچنین پیغمبر فرمود:

«أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي وَ مُؤْمِنَةٍ»

ای علی! تو ولی هر مرد مؤمن و زن مؤمنه ای هستی.

مستدرک حاکم، ج3، ص143، ح 4652 (بر اساس نرم افزار الجامع الکبیر)

حديث «خلافت»:

«ابن أبي عاصم» در كتاب «السنه» مي نويسد كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خطاب به اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود:

«و أنت خليفتي في كلّ مؤمن من بعدي»

تو پس از من، جانشين من در ميان همه مؤمنان هستي

«الباني» درباره سند اين روايت گفته:

«إسناده حسن.»

سند اين روايت «حسن» است

كتاب السنة لابن أبي عاصم، ص551.

حديث «امامت»:

«ابونعيم اصفهاني» با سند معتبر در كتاب «معرفة الصحابه» نقل كرده است كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود:

«انْتَهَيْتُ لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي إِلَي السِّدْرَةِ الْمُنْتَهَي، فَأُوحِيَ إِلَيَّ فِي عَلِيٍّ بِثَلاثٍ: «أَنَّهُ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ، وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ، وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ إِلَي جَنَّاتِ النَّعِيمِ»

هنگامي كه در شب معراج به سدرة المنتهي رسيدم، خداوند به من در باره علي سه چيز وحي كرد: به راستي كه او پيشواي پرهيزگاران، سردار مسلمانان و جلودار روسفيدان به سوي بهشت سرشار از نعمت خداوند است.

معرفة الصحابة، ج 3 ص 1587

اين روايت معتبر است ؛ چنانچه حاكم نيشابوري گفته است:

«صحيح الاسناد.»

سند اين روايت صحيح است.

المستدرك ج3 ص 148، ح 4668 (بر اساس نرم افزار الجامع الکبیر)

«چهل روايت صحيح در اثبات امامت، از كتاب هاي شيعه و سني»

اینها از کتب اهل سنت بود. در کتب شیعه هم، ما سی و پنج روایت صحیح، در اثبات امامت و وصایت امیرالمؤمنین داریم. شما اگر به سایت مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر(عج) مراجعه کنید، فایلی را خواهید دید با عنوان «چهل روايت صحيح در اثبات امامت از كتاب هاي شيعه و سني» در آنجا ما سی و پنج روایت صحیح از کتب شیعه، و پنج روایت صحیح از کتب اهل سنت، درباره امامت و وصایت حضرت امیرالمؤمنین و نیز امامت ائمه (علیهم السلام) مطرح کرده ایم. من در اینجا فقط یک مورد را مطرح می کنم:

شيخ صدوق (متوفاي381هـ) با سند صحيح نقل كرده اند كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) جانشينان خود را معرفي كرد:

«حدثني أبي (رضي الله عنه)، قال: حدثنا سعد بن عبد الله، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عيسي، عن الحسين بن سعيد، عن حماد بن عيسي، عن إبراهيم بن عمر اليماني، عن أبي الطفيل، عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر (عليهما السلام)، عن آبائه (عليهم السلام)، قال: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ: اكْتُبْ مَا أُمْلِي عَلَيْكَ. قَالَ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ أَتَخَافُ عَلَيَّ النِّسْيَانَ؟ فَقَالَ: لَسْتُ أَخَافُ عَلَيْكَ النِّسْيَانَ وَ قَدْ دَعَوْتُ اللَّهَ لَكَ أَنْ يُحَفِّظَكَ وَ لَا يُنْسِيَكَ وَلَكِنِ اكْتُبْ لِشُرَكَائِكَ.

قَالَ: قُلْتُ: وَمَنْ شُرَكَائِي يَا نَبِيَّ اللَّهِ؟ قَالَ: الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِكَ بِهِمْ تُسْقَي أُمَّتِي الْغَيْثَ وَ بِهِمْ يُسْتَجَابُ دُعَاؤُهُمْ وَبِهِمْ يَصْرِفُ اللَّهُ عَنْهُمُ الْبَلَاءَ وَ بِهِمْ تَنْزِلُ الرَّحْمَةُ مِنَ السَّمَاءِ وَ هَذَا أَوَّلُهُمْ.

وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَي الْحَسَنِ ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَي الْحُسَيْنِ ثُمَّ قَالَ: الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِهِ.»

رسول خدا به امير المؤمنين فرمود آنچه برايت گويم بنويس. عرض كرد يا رسول اللَّه ميترسي فراموش كنم؟ فرمود از فراموشي بر تو ترسي ندارم؛ چون از خدا خواستم كه تو را حافظه دهد و فراموشت نكند؛ ولي براي همكاران خود بنويس: اميرمؤمنان گفت: عرض كردم همكارانم چه كساني هستند؟ فرمود: امامان از فرزندانت كه امتم به يمن وجود آنان از باران بنوشند و دعايشان مستجاب شود و به وسيله آن ها خدا بلا را از امتم دور كند و به وسيله آن ها رحمت از آسمان نازل شود و اين اول آنها است. با دست خود به حسن اشاره كرد سپس به امام حسين اشاره كرد و فرمود امامان از فرزندان اويند.

الأمالي، ص 485، تحقيق و نشر: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولي، 1417هـ.؛

كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 206ـ 207، تحقيق: علي اكبر الغفاري، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي (التابعة) لجماعة المدرسين ـ قم، 1405هـ. (مكتبه اهل بيت)؛

 الأمالي، ص 441، للطوسي، الشيخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، تحقيق: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة، ناشر: دار الثقافة ـ قم، الطبعة: الأولي، 1414هـ

 

بررسي سند روايت:

«علي بن الحسين بن بابويه»:

نجاشي در مورد او گفته است:

«شيخ القميين في عصره و متقدمهم، و فقيههم، وثقتهم...»

او در عصر خودش استاد قمی ها و فقیه ایشان بوده است.

شيخ طوسی هم گفته:

«كان فقيها، جليلا، ثقة»

او فقیه و بزرگوار و مورد وثوق بوده است.

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاي1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج12، ص397ـ 398، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

 

«سعد بن عبد الله الأشعري»:

نجاشي گفته است:

«شيخ هذه الطائفة و فقيهها و وجهها....»

او استاد قوم اشعریها و فقیه ایشان و چهره موجه ایشان بوده است.

و شيخ طوسی هم گفته:

«جليل القدر، ثقة»

او دارای مقامی بزرگ بوده و مورد وثوق است.

معجم رجال الحديث، ج9، ص78

 

«احمد بن محمد بن عيسي الأشعري»:

شيخ طوسی در مورد او گفته است:

«شيخ قم، و وجيهها، و فقيهها»

او استاد قم و چهره سرشناس و فقیه ایشان بود.

معجم رجال الحديث، ج3، ص87

 

«الحسين بن سعيد»:

آقای خوئی در مورد او می نویسد:

«الحسين بن سعيد بن حماد: قال الشيخ: من موالي علي بن الحسين عليه السلام، ثقة. صاحب المصنفات الأهوازي، ثقة.»

شیخ طوسی در مورد حسین بن سعید، گفته است که او از شیعیان امام سجاد بوده و مورد وثوق است. همچنین صاحب تألیفات اهوازی بوده است.

معجم رجال الحديث، ج6، ص265 ـ266، رقم: 3424

 

«حماد بن عيسي»:

آقای خوئی می نویسد:

«قال النجاشي: و كان ثقة في حديثه، صدوقا. و قال الشيخ: ثقة»

نجاشی گفته است که او در نقل حدیث مورد وثوق و راستگو است. شیخ طوسی هم گفته که او مورد اطمینان است.

معجم رجال الحديث، ج7، ص236ـ237، رقم: 3972

 

«ابراهيم بن عمر»:

آقای خوئی دارد که:

«إبراهيم بن عمر اليماني... قال النجاشي: شيخ من أصحابنا ثقة»

نجاشی گفته است که او استادی از بزرگان ماست و مورد اطمینان است.

معجم رجال الحديث، ج1، ص 241، رقم: 228

 

«ابو الطفيل عامر بن واثله»:

امام صادق (عليه السلام) در روايت مشهور ثقلين كه از طريق ايشان نقل شده است، او را توثيق كرده است.

معجم رجال الحديث، ج10، ص 222

صریحترین روایت در زمینه امامت ائمه (علیهم السلام)

صریحترین روایت در زمینه امامت ائمه (علیهم السلام) را در کتاب «خصال» شیخ صدوق داریم که شيخ صدوق در الخصال با سند صحيح نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)، امام حسين (عليه السلام) را امام، فرزند امام و پدر ائمه معرفي كرده است:

«حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي خَلَفٍ قَالَ حَدَّثَنِي يَعْقُوبُ بْنُ يَزِيدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَي عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ:

دَخَلْتُ عَلَي النَّبِيِّ ص وإِذَا الْحُسَيْنُ عَلَي فَخِذَيْهِ وهُوَ يُقَبِّلُ عَيْنَيْهِ ويَلْثِمُ فَاهُ وهُوَ يَقُولُ أَنْتَ سَيِّدٌ ابْنُ سَيِّدٍ أَنْتَ إِمَامٌ ابْنُ إِمَامٍ أَبُو الْأَئِمَّةِ أَنْتَ حُجَّةٌ ابْنُ حُجَّةٍ أَبُو حُجَجٍ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِكَ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ.»

سليم بن قيس هلالي از سلمان فارسي روايت مي كند كه او گفته بود : نزد رسول خدا صلي الله عليه وآله بودم، ديدم حسين بن علي بر زانوي وي نشسته پيامبر ميان دو ديده و دهان وي را مي بوسد و مي گويد: تو سرور فرزند سرور هستي و تو امام فرزند امام و پدر امام هستي . تو حجت خدا و پدر 9 تن از حجت هاي خداوند از نسل خود هستي كه نهمين نفر آن ها قائم ايشان است.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي381هـ)، الخصال، ج2، ص475، تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية ـ قم، 1403هـ ـ 1362ش

آقایان ادعا می کنند که شیعه دلیلی بر امامت ائمه خود ندارد! خب کافی است که کمی چشمانتان را باز کنید تا بینید. هم کتابهای خودتان را و هم کتابهای شیعه را. تمام راویان این روایت هم ثقه هستند. راویان این روایت یا از اصحاب اجماع هستند و یا از مشایخ الثقات هستند. ما تمام این چهل روایت را با بررسی سندی تک تک راویانش مطرح کردیم. و صحت روایات را ثابت کردیم. دوستان حتماً به سایت مؤسسه ولیعصر (عج) مراجعه کنند، این فایل را دریافت کنند و در اختیار داشته باشند.

می گویند که شیعیان از کتاب های خودشان دلیل صحیحی بر امامت ائمه ندارند!! شما از کتب خودتان دلیل ندارید و آمده اید از کتاب های ما استدلال می کنید و این دلیل بر بطلان شماست! ظاهراً قضیه برعکس شده است. استدلال به کتابهای اهل سنت برای حقانیت مذهب خودمان، این نقطه ضعف ما شده است!

وقتی در کتابهای اهل سنت حقانیت مذهب و امامت ائمه آمده است، این بهترین دلیل بر اثبات حقانیت است. به قول معروف «الْفَضْلُ‏ مَا شَهِدَتْ‏ بِهِ الْأَعْدَاء» شما که مخالف ما هستید، حقانیت ما را در کتابهای خودتان آورده اید.

خداوند متعال به پیغمبر خود می فرماید:

]قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ[

بگو اگر راست مى‏گوئيد تورات را بياوريد و بخوانيد

سوره آل عمران(3): آیه 93

در اینجا پیغمبر اکرم به یهودیان می فرماید که «تورات» را بیاورید و بخوانید. حقانیت من در تورات آمده است. آیا این مسئله دلیل بر بطلان دین اسلام و نبوت پیغمبر است!؟

بنابراین، اینکه حقانیت مذهب ما در کتب اینها آمده است، این بهترین دلیل است بر حقانیت ما؛ نه تنها بر حقانیت، بلکه بر عمق حقانیت مذهب شیعه است.

آیا امیرالمؤمنین با خلفاء بیعت کردند؟

مسئله سومی که آقای «عبدالله أمین» در کلام خود داشت، بحث بیعت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) با ابوبکر و عمر بود. این آقایان وقتی یک شبهه ای را مطرح می کنند، تمام مسائل فقهی، کلامی و... را به هم آمیخته می کنند. یعنی وقتی یک شبهه ای را مطرح می کنند، یک آش شله قلمکاری را درست می کنند و به طرف تحویل می دهند. یعنی در یک شبهه، شبهه رجالی می کنند؛ شبهه اصولی می کنند؛ شبهه فقهی، کلامی، تاریخی، و شبهه اخلاقی را مطرح می کنند. لذا ما باید در تمام این حوزه ها مسلط باشیم. تا جواب قانع کننده ای به شبهه بدهیم.

این مسئله بیعت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) با ابوبکر و عمر؛ از شبهات رایج وهابی هاست. در این زمینه ما جوابهای زیادی داریم که آیا امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) با خلفاء بیعت کرد، یا نکرد!؟ اگر فرضاً بیعت کرد، آیا این بیعت از روی اختیار بود یا اکراه!؟ ثالثاً آیا خود این بیعت کردن؛ دلیل بر حقانیت خلفا و بطلان حقانیت و امامت امیرالمؤمنین و ائمه (علیهم السلام) هست یا نه؟ لذا این شبهه صور متعددی دارد.

امیرالمؤمنین حتی یک لحظه هم، با ابوبکر بیعت نکرد!

مرحوم شيخ مفيد(متوفای 413 هجری) دارد که:

«و المحققّون من أهل الإمامة يقولون: لم يبايع ساعة قطّ.»

محققین و اندیشمندان مذهب امامیه می گویند که امیرالمؤمنین، یک لحظه هم با ابوبکر بیعت نکرد.

الفصول المختارة، ص 56

آقای عبدالله امین! اگر شما عقیده شیعه را می خواهید، این عقیده شیعه است! که امیرالمؤمنین یک لحظه هم با خلفاء بیعت نکرده است. بنابراین قضیه بیعت، از ریشه منتفی شد. یعنی انتفاء حکم، به انتفاء موضوع!

شما می گوئید چون علی(علیه السلام) با خلفاء بیعت کرده، این دلیل بر این است که او امام منصوص و منصوب نبوده، و هرگز چنین ادعائی نداشته است. و شما برای فرار از این شبهه، مسئله «تقیه» را جعل کرده اید. در حالی که می بینید که اعتقاد شیعه بر این است که امیرالمؤمنین، حتی یک لحظه هم با ابوبکر بیعت نکرده است.

اگر بیعتی هم بوده، از روی اکراه و اجبار بوده است!

مرحوم سید مرتضی(متوفای436هجری) می گوید:

«أظهر النكير على الخلفاء الثلاثة الذين سبقوه و كشف بذلك أنّه كان قد سالمهم و بايعهم لاعتبارات عدة ليس منها الرضا بهم»

امیرالمؤمنین انکار و رد خلفای سه گانه قبل از خودش را آشکار می کرد. و این ثابت می کند که اگر بیعتی هم بوده، به خاطر برخی ملاحظات بوده که خود حضرت، به آن بیعت راضی نبوده است.

الشافي في الإمامة، ج3، ص 110

مرحوم سید مرتضی در جاى ديگر، بعد از نقل بيعت اجبارى و شكوه ها و گلایه هاى حضرت امیر، مى نویسد:

«وفيما أشرنا إليه كفاية و دلالة على أنّ البيعة لم تكن عن رضى و اختيار»

با توجه به آنچه که گفتیم، مشخص می شود که بیعت امیرالمؤمنین، از روی رضایت و اختیار نبوده است.

الشافي في الإمامة، ج 3، ص 244

و یا می نویسد:

«فأيّ رضى هاهنا؟ و أيّ إجماع؟ و كيف يكون مختاراً من يهدّد بالقتل و الجهاد؟»

کدام رضایت؟ کدام اجماع؟ چگونه کسی که تهدید به قتل می شود، از خودش اختیار دارد؟

الشافي ج 4 ص 211

تهدید به قتل امیرالمؤمنین توسط ابوبکر، برای بیعت کردن!

یکی از این تهدیدها و اجبارها برای بیعت، تهدید جناب «ابوبکر» است که «بیهقی» اینگونه نقل می کند:

«فلمّا قعد أبو بكر على المنبر نظر في وجوه القوم، فلم ير علياً، فسأل عنه، فقام ناس من الأنصار فأتوا به، فقال أبو بكر: ابن عمّ رسول الله... أردت أن تشقّ عصا المسلمين؟!»

وقتی ابوبکر بالای منبر قرار گرفت، نگاهی به مردم انداخت ولی علی را ندید! در مورد او از مردم پرسید. عده ای از انصار بلند شدند و رفتند علی را با خود به مسجد آوردند. ابوبکر رو به علی کرد و گفت: ای پسر عموی پیامبر! آیا می خواهی وحدت مسلمین را به هم بزنی؟

سنن الكبرى، ج 8 ص143

این عبارت «أردت أن تشقّ عصا المسلمين» که ابوبکر مطرح می کند؛ در حقیقت تهدید به قتل حضرت امیر است! زیرا اینها از پیامبر نقل می کنند که فرمود:

«إذا خرج عليكم خارج يشقّ عصا المسلمين، و يفرّق جمعهم، فاقتلوه ما أستثني أحداً»

اگر فردی بخواهد در میان مسلمین ایجاد اختلاف بکند و وحدت مسلمین را بر هم بزند، او را بکشید. من هیچ کسی را در این دستور استثناء نمی کنم.

الاستيعاب، ابن عبد البرّ، ج3، ص960، ناشر: دار الجيل ـ بيروت.

البته تهدید به قتل امیرالمؤمنین توسط جناب ابوبکر، قبلاً نیز مطرح شده بود و او در جریان احراق خانه حضرت زهرا، داخلین در خانه را تهدید به قتل کرده بود:

«بعث أبوبكر عمر بن الخطاب إلى هؤلاء ليخرجهم من بيت فاطمة، و قال له: إن أبوا فقاتلهم»

ابوبکر، عمر بن خطاب را به سوی کسانی که در خانه فاطمه بودند فرستاد برای بیرون آمدن و بیعت کردن و به او گفت: اگر از آمدن به بیرون برای بیعت خودداری کردند، آنها را بکش!

العقد الفريد، ج4، ص 247، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان - 1420ه؛ تاريخ أبي الفدا ج1، ص 156

ما فرض می کنیم که حضرت امیر (سلام الله علیه) با ابوبکر بیعت کرده است؛ خب بیعتی که به تعبیر مرحوم سید مرتضی با تهدید به قتل صورت می گیرد، آیا این بیعت، یک بیعت مشروعی است!؟ آیا دلیل بر رضایت حضرت امیر است!؟ آیا دلیلی بر این است که امیرالمؤمنین، اعتقادی بر امامت خودش نداشته است!؟

تعبیر تند امیرالمؤمنین نسبت به ابوبکر و عمر؛ به نقل «صحیح مسلم»!

نکته ظریف در این قضیه بیعت حضرت امیر با ابوبکر و عمر؛ کلام صریح حضرت امیر و اعتراض تند حضرت نسبت به خلفای قبل از خودش است.

«مسلم نیشابوری» نقل می کند:

«فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّه قَالَ أَبُوبَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ... فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ...ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُوبَكْرٍ وَ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ وَ وَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا»

عمر می گوید وقتی که پیغمبر از دنیا رفت، ابوبکر گفت من خلیفه پیغمبر هستم. نظر شما دو نفر اين بود كه وى دروغ گو، گنه كار، فريب كار و خائن است و هم چنين پس از فوت ابوبكر، من (عمر) گفتم كه خليفه پيامبر و ابوبكر هستم، شما مرا نيز دروغ گو، گنه كار، فريب كار و خائن دانستيد.

صحيح مسلم، ج 5 ص 152، ح 4468، كتاب الجهاد، باب 15، حكم الفئ

شما حداقل به کتابهای خودتان نگاه بکنید! این «صحیح مسلم» است که این مطلب را نقل کرده است! آیا باز هم معتقدید که امیرالمؤمنین به خلافت خودش معتقد نبوده است!؟ آیا باز هم می گوئید که حضرت امیر معتقد بود که خلافت ابوبکر و عمر مشروع و به حق بوده، لذا آمده و با اینها بیعت کرده است!!

جالب است که جناب «بخاری» یا این روایت را حذف می کند و یا اگر هم ذکر بکند با عبارت «کذا و کذا» ذکر می کند. یعنی وقتی ایشان به احادیثی می رسد که نسبت به اشخاصی بد گفته شده که آقای بخاری ارادت ویژه نسبت به آنها دارد، با عبارت «فلان» و «فلان» و یا «کذا» و «کذا» بیان می کند.

در حقیقت ایشان می خواهد که صورت مسئله را پاک بکند، ولی بر عکس خرابکاری به بار می آورد. زیرا با عبارت «کذا و کذا» معلوم می کند که یک خبری بوده و یک مسئله ای در میان بوده که آقای بخاری صلاح ندیده آن را بیان کند.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه سیزدهم   10/ 08/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (6) - مسئله بیعت امیرالمؤمنین با خلفاء (2)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

ما در جلسه دیروز، بعضی از سخنان علمای وهابی درباره مسئله «تقیه» را نقل کردیم که اینها اعلام کردند که از آنجائی که شیعیان دلیلی بر امامت ائمه خود ندارند و سیره ائمه هم مخالف با مسئله امامت است، چون امام علی با خلفاء بیعت کرد و...؛ لذا شیعیان برای توجیه کار خود، آمدند و گفتند که اگر ائمه، بیعت هم کرده باشند، از روی تقیه بوده است. و اساساً «تقیه» برای این منظور ساخته شده است که شیعیان، کار ائمه را که خلاف عقیده خود است، توجیه بکنند!

این نکته را ما از کتاب «الدراسات فی الفرق و المذاهب» عبدالله امین نقل کردیم. و همچنین این نکته را کتاب «الثورة الايرانية نعمانی»، ص 181 دارد؛ «عبد المنعم» در کتاب «الشيعة»: ص 102، 104، 107 نیز دارد. و خود عبداللّه‏ الأمين، در کتاب «دراسات في الفرق و المذاهب، ص 48 و محمد علي پاکستانی در کتاب «عقائد جعفرية»، ج1، ص 45 دارند.

دو فایل مهم و بسیار کابردی!

در جلسه دیروز عرض کردیم که در کلام «عبدالله امین» که مشروعیت «تقیه» را زیر سؤال برده بود؛ سه شبهه را مطرح کرده بود. شبهه اول در مورد شخصیت واقعی و یا جعلی «عبدالله بن سبأ» بود که گفتیم ان شاءالله در فرصت مناسب، به این موضوع خواهیم پرداخت. شبهه دوم در مورد نصوص امامت امیرالمؤمنین بود که به طور اجمال نکاتی را عرض کردیم و گفتیم که دوستان دو فایل مهم «اثبات امامت در پنج دقیقه» و نیز «چهل روايت صحيح در اثبات امامت، از كتاب هاي شيعه و سني» را از سایت مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر(عج) دریافت کنید و در اختیار داشته باشید.

شبهه ای که شیخ الأزهر نیز آن را تکرار کرد!

شبهه سوم این آقای «عبدالله امین» در مورد مسئله بیعت امیرالمؤمنین با خلفا بود، که این آقا گفت که شیعیان تقیه را جعل کردند تا بگویند که بیعت امام علی با خلفاء، از روی تقیه بوده و دلالت بر مشروعیت خلافت خلفاء ندارد!

حتی دکتر «احمد الطیب» شیخ الأزهر در برنامه ماه مبارک رمضان، به این مسئله اشاره کرد و گفت: بیعت امام علی با خلفاء دلیل بزرگی است بر اینکه ما نصی بر امامت امام علی نداریم. زیرا اگر نصی بر امامت بود، و علی خود را امام می دانست، معنا نداشت که بیاید و با خلفاء بیعت کند!

امیرالمؤمنین حتی یک لحظه هم، با ابوبکر بیعت نکرد!

در جلسه گذشته کلام «شیخ مفید» را نقل کردیم که ایشان در مسئله بیعت و یا عدم بیعت امیرالمؤمنین با خلفاء، به صراحت گفت:

«و المحققّون من أهل الإمامة يقولون: لم يبايع ساعة قطّ »

محققین و اندیشمندان مذهب امامیه می گویند که امیرالمؤمنین، یک لحظه هم با ابوبکر بیعت نکرد.

الفصول المختارة، ص 56

بیعتی از روی اکراه و اجبار و تهدید به قتل!

این کلام شیخ مفید را در ذهن داشته باشید، در جاهای متعددی به کارمان می آید. این عقیده شیعه است. یعنی ما معتقدیم که اولاً: امیرالمؤمنین اصلاً بیعتی با خلفاء نداشته است. و ثانیاً: اگر بیعتی هم بوده، با اجبار و اکراه بوده و حضرت امیر، هیچ رضایتی به این بیعت نداشته است. زیرا اساساً واژه «بیعت» یعنی اینکه فردی بیاید و در برابر حاکم دست بیعت بدهد و خلافت او را قبول بکند طوعاً و اختیاراً. یعنی اختیاری بودن و از روی رضایت بودن، در اصل واژه «بیعت» خوابیده است.

لذا از مرحوم سید مرتضی نقل کردیم که گفت:

«أظهر النكير على الخلفاء الثلاثة الذين سبقوه و كشف بذلك أنّه كان قد سالمهم و بايعهم لاعتبارات عدة ليس منها الرضا بهم»

امیرالمؤمنین انکار و رد خلفای سه گانه قبل از خودش را آشکار می کرد. و این ثابت می کند که اگر بیعتی هم بوده، به خاطر برخی ملاحظات بوده که خود حضرت، به آن بیعت راضی نبوده است.

الشافي في الإمامة، ج3، ص 110

مرحوم سید مرتضی در جای دیگری از «عدی بن حاتم» نقل می کند که گفته است:

«إني لجالس عند أبي بكر إذ جيء بعلي فقال له أبو بكر: بايع، فقال له علي: فإن لم أفعل؟ فقال: أضرب الذي فيه عيناك، فرفع رأسه إلى السماء ثم قال: اللّهم اشهد، ثم مدّ يده.»

من در نزد ابوبکر نشسته بودم، در این زمان علی را آوردند، ابوبکر به علی گفت: بیعت کن! علی گفت: اگر بیعت نکنم چه می شود؟ ابوبکر گفت: سری که چشمهایت درون آن است را می زنم (گردنت را می زنم)! علی سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا تو شاهد باش! سپس دستش را دراز کرد.

الشافي في الإمامة، ج3 ص244، الناشر: مؤسسة إسماعيليان ـ قم

بیعت ابوبکر با امیرالمؤمنین!!

«مسعودی» از علمای شافعی در این زمینه تعبیر جالبی دارد و می گوید:

«فقالوا له: مُدّ يَدَك فبايِع، فأبى عَليهِم، فَمَدّوا يَدهُ كُرهاً، فَقَبضَ عَلى أنامِله، فَرامُوا بِأجمَعهِم فَتحَها، فَلَم يَقدِروا، فَمَسح عَليها أبو بكر و هي مَضمُومَة، و هُو‌ يَقول و يَنظُرُ إلى قَبر رَسول الله: يابنَ أمِّ إنّ القَوم استَضعَفوني و كادُوا يَقتُلُونَني»

به علی گفتند: دستت را دراز کن و بیعت کن! ولی علی امتناع نمود. پس دست او را به اجبار گرفتند و کشیدند و علی دستش را مشت کرد. مردمی که آنجا بودند هر کاری کردند که مشت علی را باز کنند، نتوانستند! بنابراین ابوبکر دستش را به دست علی کشید در حالی که دست علی مشت شده بود. در این حال علی رو به قبر پیامبر کرد و گفت: ای فرزند مادرم! اين گروه مرا در فشار گذاردند و نزديك بود مرا به قتل برسانند.

إثبات الوصية مسعودي، ص 146، الشافي سید مرتضی، ج 3، 244؛ علم اليقين فيض كاشاني، ج2، ص688، ناشر، مؤسسة بيدار قم؛ ، بيت الأحزان محدث قمي، ص 118ـ 119، الناشر: دار الحكمة ـ قم

«سبکی» در کتاب «طبقات الشافعیه»، مسعودی را از علمای شافعی شمرده است.

طبقات الشافعیة الکبری، ج 3، ص 456

بعضی ها هم گفته اند که وی شیعه بوده است. شاید او شافعی بوده، بعداً شیعه شده است.

در هر صورت، این قضیه بیعت امیرالمؤمنین است با ابوبکر! خب آقای عبدالمنعم! آقای احسان الهی ظهیر! آقایان وهابی ها! این را می گویند بیعت!؟ ظاهراً در اینجا این ابوبکر است که با دستهای مشت کرده امیرالمؤمنین بیعت می کند! نه امیرالمؤمنین.

شما که این همه سر و صدا به راه انداخته اید که اگر «علی» امام و خلیفه منصوب و منصوص بود، با ابوبکر بیعت نمی کرد؛ آیا منظورتان این بیعت است!؟ بعید است که در منطق عقلاء به این قضیه دست کشیدن ابوبکر به دستهای مشت شده امیرالمؤمنین بیعت بگویند! حالا در منطق وهابی ها که از عقل خبری نیست، شاید یک قرآئت جدیدی از بیعت باشد!

شاهدی محکم، بر عدم بیعت امیرالمؤمنین با ابوبکر

در جریان شورای شش نفره، «عبدالرحمن بن عوف» پیشنهاد بیعت به امیرالمؤمنین می دهد به شرط عمل به سیره شیخین ولی حضرت رد می کند و قبول نمی کند. این قضیه با سند صحیح در منابع اهل سنت نقل شده است. «ابی وائل» می گوید که به «عبدالرحمن بن عوف» گفتم:

«كَيْفَ بَايَعْتُمْ عُثْمَانَ وَ تَرَكْتُمْ عَلِيًّا؟ قَالَ: مَا ذَنْبِي؟ قَدْ بَدَأْتُ بِعَلِيٍّ، فَقُلْتُ: أُبَايِعُكَ عَلَى كِتَابِ اللهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ، وَ سِيرَةِ أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ. قَالَ: فَقَالَ: فِيمَا اسْتَطَعْتُ. قَالَ: ثُمَّ عَرَضْتُهَا عَلَى عُثْمَانَ، فَقَبِلَهَا»

چگونه علی را رها کردید و با عثمان بیعت کردید؟ گفت: گناه من چیست؟ من ابتداء با علی شروع کردم و به او گفتم: من با تو بیعت می کنم به شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره ابوبکر و عمر، علی گفت: من آنچه را که خودم بتوانم انجام می دهم. عبدالرحمن گفت: من سپس این شرط بیعت را برای عثمان خواندم، او قبول کرد.

مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص 75، ح 557؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 39، ص 202؛ المنتظم، ج4، ص 337؛ اسد الغابة، ج4، ص 123 (بر اساس الجامع الکبیر)

خب اگر واقعاً امیرالمؤمنین در زمان خلافت ابوبکر یا عمر، با اینها بیعت کرده بود، جاداشت که «عبدالرحمن بن عوف» به امیرالمؤمنین اعتراض کند که شما چرا در آن زمان بیعت کردید و سیره ابوبکر و عمر را پذیرفتید، ولی اکنون حاضر نیستید به سیره شیخین عمل کنید! در حالی که هرگز اعتراضی مطرح نشد! در هیچ کدام از مصادری که این عبارات «عبدالرحمن بن عوف» را نقل کرده اند، به همچین قضیه ای اشاره نکرده اند.

در همین زمینه، «طبری» نکته ظریف تری را مطرح می کند. می گوید «رَبِيعَة بن أبي شداد الخثعمي» که از قبیله «خثعم» و از «خوارج» بود، آمد با امیرالمؤمنین بیعت بکند. به حضرت گفت ما با تو بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره ابوبکر و عمر بیعت می کنیم. حضرت امیر در جواب به او فرمود:

«وَيلَك! لَو أنّ أبا بَكر و عُمر عَمِلا بِغير كتابِ اللَّه و سُنَّة رَسول الله لَم يَكونا عَلَى شَيْء مِن الحَقّ»

وای بر تو! اگر ابوبکر و عمر به غیر کتاب خدا و سنت رسول خدا عمل بکنند، دیگر در هیچ چیزی حق نیستند.

تاریخ الطبری، ج3، ص 116؛ الكامل في التاريخ، ج3، ص 215 (بر اساس الجامع الکبیر)

شاهدی دیگر بر اجباری بودن بیعت امیرالمؤمنین با ابوبکر

از دیگر شواهدی که دلالت می کند بر اینکه بیعت امیرالمؤمنین با ابوبکر، یک بیعت اجباری و از روی اکراه بوده، روایت «ابن عباس» است که می گوید:

«بعث أبو بكر عمر بن الخطاب إلى علي حين قعد عن بيعته، و قال: ائتني به بأعنف العنف، فلمّا أتاه جرى بينهما كلام، فقال: احلب حلباً لك شطره، والله ما حرصك على إمارته اليوم إلاّ ليؤثرك غداً ... ثم أتاه فبايعه»

وقتی علی از بیعت با ابوبکر خودداری کرد، ابوبکر، عمر بن خطاب را به دنبال وی فرستاد و به او گفت: علی را با بی رحمی تمام نزد من بیاور! وقتی عمر، علی را به نزد ابوبکر آورد، برخی سخنان بین ایشان رد و بدل شد. علی به عمر گفت: این شتر را بدوش که نصیبی نیز برای تو است. به خدا قسم! تو امروز برای خلافت ابوبکر تلاش و حرص نداری مگر به خاطر اینکه فردا این خلافت به تو برسد!... سپس علی را آورد و با ابوبکر بیعت کرد.

أنساب الأشراف بلاذري، ج1 ص587، ناشر: دار الفكر ـ بيروت

امیرالمؤمنین در اینجا سوگند یاد می کند که تمام تلاش عمر بن خطاب، برای رسیدن به خلافت است، نه چیز دیگر. در حقیقت عمر بن خطاب، ابوبکر را پیش مرگ خلافت خودش قرار داد. زیرا بعد از مدت کوتاهی از شروع خلافت ابوبکر، وی به صورت خیلی مشکوکی از دنیا رفت! و مشخص هم نشد که علت مرگ چه بوده است. البته در احادیث معتبر اهل سنت هست که ابوبکر را مسموم کردند.

«حاکم نیشابوری» از «شعبی» نقل می کند که گفته است:

«وَاللَّهِ لَقَدْ سُمَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَ سُمَّ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ»

به خدا قسم که پیامبر و ابوبکر مسموم شدند.

مستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 61، 4395؛ و ج3، ص 67، ح 4412

ولی اینکه چه کسی او را مسموم کرد، مشخص نیست!

وقتی «عثمان» به قتل رسید، برای مشخص شدن قاتل عثمان، باید سی هزار مسلمان در جنگ «جمل»؛ و صد و ده هزار نفر در «صفین» کشته شوند. ولی وقتی «ابوبکر» مسموم شد و کشته شد، نه به دنبال قاتلش گشتند و نه به دنبال انتقام از قاتل او رفتند.

در جریان خود پیغمبر هم اینچنین شد. حضرت رسول هم مسموم شد و از دنیا رفت. ولی اینکه چه کسی ایشان را مسموم کرد مشخص نشد. البته تلاش کردند تا رحلت ایشان را به جریان جنگ «خیبر»، و خوردن گوشت پاچه گوسفند مسموم، نسبت بدهند. در حالی که قضیه جنگ خیبر، در سال ششم، یا هفتم هجری بوده است، و پیغمبر سال یازدهم از دنیا رفته است. اثر سم یک روز، دو روز، یک هفته، نهایت در یک ماه مشخص می شود، نه اینکه سه، چهار سال بعد بروز کند.

یا شما ببینید که در منابع معتبر اهل سنت نقل شده است که در برگشت از جنگ «تبوک»، دوازده نفر از صحابه، قصد ترور پیغمبر را داشتند. «صحیح بخاری»، «صحیح مسلم»، تمام صحاح و سنن و مسانید اهل سنت این قضیه ترور نبی مکرم را نقل کرده اند. ولی چرا کسی نمی گوید اینها چه کسانی بودند!؟ الآن اگر کسی قصد ترور «ملک سلمان» را داشته باشد، این وهابی ها پوست کلّه او را می کنند! به جای یکبار، چندین بار او را اعدام می کنند. ولی در مورد کسانی که سوء قصد به جان پیغمبر داشتند، این آقایان ساکت هستند.

یک سؤال بی جواب!

من در خیلی از مناظراتم با شیوخ وهابی در عربستان، مثل «محمد جمیل زینو» که از مفتیان مکه بود و در کنار بیت الله الحرام، درس خارج داشت، و یکی دو سال پیش از دنیا رفت، و یا با «پروفسور غامدی» داشتم، وقتی کار به جای باریکی می رسید، این سؤال را مطرح می کردم که آقای «ابن حزم اندلسی» متوفی 345هجری، از فقهای بزرگ شماست. حتی «ابن تیمیه» وی را قبول دارد و در «منهاج السنه» به کلمات «ابن حزم» استناد می کند. وی در «المحلی» به صراحت نقل می کند که:

«أن أبابكر و عمر و عثمان و طلحة و سعد بن أبي وقاص - رضي الله عنهم - أرادوا قتل النبي صلى الله عليه وآله وسلم و إلقاءه من العقبة في تبوك»

همانا ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و سعد بن ابی وقاص، قصد کشتن پیغمبر را داشتند و می خواستند او را از گردنه تبوک به پایین بیاندازند.

المحلی، ج11، ص 224، کتاب الحدود، باب حد المرتد

البته آقای «ابن حزم» بعد از نقل این روایت، قصد دارد تا روایت را از کار بیاندازد. لذا می گوید که «وليد بن جميع» که این روایت را نقل کرده است، مردود و مطرود است. ما هم در جواب ابن حزم، ده، دوازده نفر از علمای بزرگ اهل سنت را پیدا کردیم که این راوی را توثیق کرده اند.

من این سؤال را از هر کسی که پرسیدم، تا به حال کسی نتوانسته است به من جواب بدهد. حتی در مکاتباتی که ما با «پرفسور غامدی» داشتیم، که این مکاتبات به صورت کتاب چاپ شد، تحت عنوان «قصة الحوار الهادئ»؛ در آنجا هم من این سؤال را از ایشان پرسیدم ولی ایشان هم جز اینکه بگوید فلان راوی این روایت ضعیف است، جواب دیگری به ما نداده است. ما هم از خود علمای اهل سنت ثابت کردیم که راوی روایت مورد وثوق اهل سنت است. ولی ایشان هیچ جوابی به ما نداد.

بهترین عیدی که در عمرم گرفتم!

روزی مرحوم آیة الله خزعلی در منزل ما بود. آن روز، عید غدیر هم بود. من این روایت ابن حزم را برای ایشان خواندم. فرمود: فلانی من بهترین عیدی که در عمرم گرفته ام، همین روایت بود. در آن زمان ایشان در شورای نگهبان بود. آقای هاشمی شاهرودی فردای آن روز به من گفت که آقای قزوینی! آقای خزعلی دیروز در شورای نگهبان معرکه گرفته بود و این روایت را برای همه نقل می کرد.

جالب این است که ایشان این روایت را برای علامه عسگری نقل کرده بود. یک شبی علامه به من زنگ زد و گفت که فلانی! من این چاپی که از «محلی» دارم، این مطلب در آدرسی که داده ای نیست! گفتم این مطلب در کتاب الحدود، باب حد المرتد نقل شده است. آقای «خزعلی» به من می گفت: وقتی علامه عسگری مطلب را پیدا کرده بود به من زنگ زد و گفت: من تعجب می کنم، مرحوم «میر حامد حسین» با آن تتبع بی نظیرش؛ علامه امینی با آن گستره کارش، به این روایت برخورد نکرده بودند! این دوستان شما چگونه به این روایت برخورد کردند!؟

حکایتی از یک برخورد عالمانه!

البته پیدا کردن این روایت، برای ما داستان خاصی دارد. بنده در یکی از این دانشگاههای بین المللی تدریس می کردم. حدود سی نفر دانشجو، همه خارجی و همه هم سنی بودند! یک روز من به طور اتفاقی در کلاس، قضیه ترور پیغمبر را از صحیح بخاری و... مطرح کردم. البته در این کتابها نامی از کسی برده نشده است. فقط نقل کرده اند که عده ای منافق، قصد ترور پیامبر را داشتند. من به این دانشجوها گفتم شما یک بررسی انجام بدهید ببینید که این منافقین چه کسانی بودند. حتماً یکی فاطمه زهرا بوده! دیگری امام حسن بوده! امام حسین و سلمان و ابوذر و... بودند! که بمب هسته ای به خودشان بسته بودند و قصد داشتند پیغمبر را ترور بکنند!! ما گفتیم و به شوخی بحث را رد شدیم.

یکی از این دانشجوها که مقداری پر حرف و بعضاً حتاک هم بود، برگشت گفت: حضرت استاد! یعنی شما می گوئید که حضرت ابوبکر و حضرت عمر بودند!؟ گفتم: من نمی گویم چه کسی بود. فقط می گویم که شما دانشجو هستید. بچه که نیستید! بروید تحقیق کنید و مطالعه کنید ببینید چه کسانی بودند!

جلسه بعد که رفتم سر کلاس، این دانشجوها گفتند که آقا! اسامی این منافقینی که قصد ترور پیامبر را داشتند را بیان کنید. من گفتم: نه! نمی گویم. شما خودتان بروید و پیدا کنید.

جلسه سوم، دیدم که اینها خیلی مصر هستند که بدانند اسامی اینها چه بود. من آمدم گشتم و دیدم که حتی در کتابهای شیعه هم اسامی اینها نیامده است! من خیلی گشتم ولی پیدا نکردم. تا اینکه توسلی به خود حضرت زهرا پیدا کردم بلکه این اسامی را پیدا بکنم. زیرا ممکن بود این دانشجوهای سنی، نسبت به شیعه بدبین بشوند. و یا حداقل یک نقطه ابهامی برای اینها باشد.

ما تقریباً از پیدا کردن مطلب مورد نظرم ناامید شده بودیم. و نتوانسته بودیم اسامی اینها را در کتب شیعه و سنی پیدا بکنیم. نزدیک ظهر بود و من داشتم چیز دیگری را مطالعه می کردم که به یک باره به متن «محلی» برخورد کردم. اول باور نمی کردم، دقت کردم، دوباره مطالعه کردم. دیدم درست است. فقط ایشان به «وليد بن جميع» راوی روایت ایراد وارد کرده بود که ما رفتیم بررسی کردیم، تحقیق کردیم، دیدم که ده، دوازده نفر از علمای بزرگ اهل سنت، این راوی را توثیق کرده اند.

هفته بعد که ما کلاس داشتیم، من این «محلی» را با خودم بردم سر کلاس. به دانشجوها گفتم که این کتاب را می شناسید؟ با نویسنده اش آشنا هستید؟ گفتند: بله. به آن دانشجوی پر حرف و هتاک گفتم که بیا پای تخته! صفحه مورد نظر را باز کردم و گفتم شما این مطلب را برای بچه ها بخوان. یک بار خواند، دوباره خواند. گفت: حضرت استاد اینجا می گوید که راوی روایت ضعیف است! گفتم: شما تا اینجا خواندید؛ بقیه اش با من! شروع کردم تک تک علما را اسم بردم که این راوی را توثیق کرده بودند.

گفتم: من اصرار نداشتم که این مطلب را بگویم. شما خودتان هم در جریان هستید من دو ترم با شما درس داشتم، به این گونه مباحث وارد نشده بودم. چون شما اصرار کردید، من آوردم و مطرح کردم!

هفته بعد که من رفتم دانشگاه، دیدم بچه ها در دفتر دانشگاه خوشحالند! علت را پرسیدم. گفتند: سه نفر از این دانشجوها، می خواهند «تشیع» خودشان را در کلاس اعلام کنند! من چیزی نگفتم و رفتم کلاس. تا دیدم یکی از اینها می خواهد بلند شود صحبت کند، گفتم: من یک همچین چیزی شنیدم. و عرض می کنم کاملاً کار شما اشتباه است! این که می خواهید تشیع خود را اعلام کنید؛ صد در صد غلط است! و من کاملاً مخالف هستم!!

تا این حرف من را شنیدند، جا خوردند! اصلاً انتظار شنیدن این حرف من را نداشتند. انتظار داشتند بگویم: به به! این جلسات ما اثر گذاشت! و... گفتم: برادرمن! شما 10 سال 15 سال از اساتید خودتان در کشور خودتان مطالب شنیده اید؛ حالا دو ترم هم با ما بوده اید، از کجا می دانید حرف ما حق است!؟ و حرف آنها باطل است!؟

شما حرفهای از آنها شنیده بودید، یک مقداری هم از ما حرف شنیدید. شما برگردید به کشورتان، با علما و اساتید خودتان صحبت کنید. این حرفهایی که ما زدیم با این مستندات را، از علمای خودتان سؤال کنید. اگر اینها جواب قانع کننده به شما دادند،بدانید مذهب شما حق است! و مثل کوه استوار باشید. و اگر دیدید نه، جواب قانع کننده به شما ندادند، من نمی گویم شما «شیعه» بشوید. فقط  به عنوان یک برادر، نه به عنوان استاد، یک خواهش کوچک از شما دارم. شما الآن چهار مذهب را جزو مذاهب اسلامی می دانید؛ تقاضای من این است که «مذهب شیعه» را هم یکی از «مذاهب اسلامی» تلقی کنید. این خواهش من از شماست. وقتی این صحبت من را شنیدند، دیدم اکثر اینها اشک چشمشان جاری است. چون اصلاً انتظار این برخورد من را نداشتند.

یکسال بعد از این ماجرا، از مدرسه حجتیه سه تا پرونده برای من فرستاده بودند برای تأیید، که گفته بودند معرف ما فلانی است. دیدم از همان دانشجویان خودم هستند. نگاه کردم دیدم داخل فرم نوشته شده مذهب سابق: «شافعی»؛ مذهب فعلی: «شیعه»! گفتم این ارزش دارد.

شاگردی که تمام فامیل را متحول کرده بود.

یک مسافرتی داشتم با ماشین خودم به «سوریه»،که از «ترکیه» رفته بودم. در استان «وان» که اولین استانی است که از «ارومیه» وارد آنجا می شوید؛ یکی از شاگردهای خیلی زرنگ ما آنجا زندگی می کرد. من ظهر مهمان اینها بودم،دیدم این بنده خدا، تمام فامیل را متحول کرده! برادرها، خواهرها، مادر، پدر،پسرعموها، همه را متحول کرده بود. و همه را پیرو مذهب اهلبیت کرده بود.

تقاضای من از دوستان این است که در نحو برخورد با پیروان اهل سنت، دقت بیشتری داشته باشیم. تا اولاً تأثیرگذاری ما چندین برابر بشود و ثانیاً اثر منفی نگذارد. طوری نباشد که اینها تصور بکنند که ما عاشق این هستیم که اینها را شیعه بکنیم و...

آنچه مهم است این است که اگر تمام کره زمین شیعه باشند، ما معتقدیم که مذهب شیعه حق است. و اگر در روی کره زمین، یک نفر شیعه هم باشد، باز ما مطمئن هستیم که مذهب شیعه حق است.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه چهاردهم   11/ 08/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (7) - مسئله بیعت امیرالمؤمنین با خلفاء (3)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

در ادامه بررسی شبهات این آقایان در رابطه با مسئله تقیه، عرض کردیم که اینها گفتند که چون شیعیان دیدند که عمل ائمه مبنی بر بیعت با خلفاء، خصوصاً بیعت امیرالمؤمنین با ابوبکر با نص بر خلافت نمی سازد، آمدند و مسئله «تقیه» را جعل کردند! زیرا اگر طبق اعتقاد شیعه، «علی» امام منصوص و منصوب بود، نباید با خلفاء بیعت می کرد. لذا شیعیان مجبور شدند موضوعی به نام «تقیه» را درست بکنند تا کار ائمه خودشان را توجیه بکنند و بگویند که بیعت ائمه با خلفاء، از روی «تقیه» بوده است.

در پاسخ به این ادعا، در جلسات گذشته، ما مفصل صحبت کردیم. عرض کردیم که مرحوم «شیخ مفید» بیان کرد که:

«و المحققّون من أهل الإمامة يقولون: لم يبايع ساعة قطّ »

محققین و اندیشمندان مذهب امامیه می گویند که امیرالمؤمنین، یک لحظه هم با ابوبکر بیعت نکرد.

الفصول المختارة، ص 56

شواهدی دیگر در اجباری بودن و با تهدید بودن بیعت امیرالمؤمنین با ابوبکر

یعنی اولاً امیرالمؤمنین هیچگونه بیعتی با خلفا نداشته است؛ ثانیاً اگر بیعتی هم بوده، با زور و اجبار و تهدید بوده است.

شاهد اول: همانگونه که «بلاذری» نقل کرد:

«بعث أبو بكر عمر بن الخطاب إلى علي حين قعد عن بيعته، و قال: ائتني به بأعنف العنف، فلمّا أتاه جرى بينهما كلام، فقال: احلب حلباً لك شطره، والله ما حرصك على إمارته اليوم إلاّ ليؤثرك غداً ... ثم أتاه فبايعه»

وقتی علی از بیعت با ابوبکر خودداری کرد، ابوبکر، عمر بن خطاب را به دنبال وی فرستاد و به او گفت: علی را با بی رحمی تمام نزد من بیاور! وقتی عمر، علی را به نزد ابوبکر آورد، برخی سخنان بین ایشان رد و بدل شد. علی به عمر گفت: این شتر را بدوش که نصیبی نیز برای تو است. به خدا قسم! تو امروز برای خلافت ابوبکر تلاش و حرص نداری مگر به خاطر اینکه فردا این خلافت به تو برسد!... سپس علی را آورد و با ابوبکر بیعت کرد.

أنساب الأشراف بلاذري، ج1 ص587، ناشر: دار الفكر ـ بيروت

شاهد دوم: در همین راستا، «جوهري البصري» نقل می کند:

«ثُمّ أخرَجَهُم بِتَلابِيبِهم يُساقُون سَوقاً عَنيفَاً حَتى بايَعوا أبابكر»

آنها علی و عده دیگر را با عبای خود به صورت بی رحمانه ای می کشیدند و برای بیعت با ابوبکر می آوردند.

السقيفة و فدك لأبي بكر أحمد بن عبدالعزيز الجوهري البصري البغدادي، ص 73

شاهد سوم: و همچنین نقل کرده است که:

«وساقهما عمر و من معه سوقا عنيفا و اجتمع الناس ينظرون و امتلأت شوارع المدينة بالرجال»

عمر و همراهان او، علی و عباس را با بدترین صورت به نزد ابوبکر می آوردند در حالی که مردم اجتماع کرده و نگاه می کردند و کوچه های مدینه از مردم پر شده بود.

السقيفة وفدك، ص 73؛ شرح نهج البلاغة، ج6، ص 49؛ بحار الأنوار، ج 28، ص22

شاهد چهارم: در نامه 28 نهج البلاغه، که جواب نامه امیرالمؤمنین است به معاویه. حضرت نکته جالبی را ذکر می کند و می فرماید:

« وَ قُلْتَ إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ اَلْجَمَلُ اَلْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ لَعَمْرُ اَللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ وَ مَا عَلَى اَلْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ فِي أَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شَاكّاً فِي دِينِهِ وَ لاَ مُرْتَاباً بِيَقِينِهِ وَ هَذِهِ حُجَّتِي إِلَى غَيْرِكَ قَصْدُهَا»

ای معاویه! گفتى من براى بيعت كردن با ابوبكر جبراً كشيده شدم بدان سان كه شتر مهار كرده شده براى رام شدن كشيده مي شود ، سوگند بپايندگى خداوند كه (تو در اينجا سخت باخته و ) خواستى مرا نكوهش كرده رسوا كنى، ولی ستايش كردی و خودت رسوا شدى. (زيرا كه خودت اقرار و اعتراف كردى باينكه من از روى كراهت و اجبار ناچار به بيعت با ابوبكر شدم ) و مرد مسلمان هم مادام كه در دينش بشك گرفتار نشود، و در يقينش بشبهه نيافتد، مظلوم واقع شدنش برايش باعث خوارى و سرافكندگى نيست، و اين است حجّت و برهان من (بر حقّانيّت خودم) كه منظورم از آن حجّت و برهان، غير تو است.

نهج البلاغة محمد عبده، ج3، ص33، نامه 28؛ شرح نهج البلاغة، ج 15، ص 105؛ أنساب الأشراف، ج1، ص 318؛ صبح الأعشى، ج1، ص276، مناقب خوارزمي، ص 251

شاهد پنجم: «ابن قتیبه دینوری» در «الإمامة و السیاسه» نقل می کند:

«فأخرجوا عليا و مضوا به إلى أبي بكر فقالوا له: بايع، فقال: إن لم أفعل فمه؟ قالوا: إذا واللّه الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك، قال: إذا تقتلون عبداللّه و أخا رسوله. قال عمر: أما عبداللّه فنعم و أما أخا رسوله فلا، و أبوبكر ساكت لا يتكلم. فقال عمر: ألا تأمر فيه بأمرك؟ فقال: لا أكرهه على شئ ما كان فاطمة إلى جنبه. فلحق علي بقبر رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم يصيح و يبكي و ينادي: يا ابن أم إن القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني»

علی را از خانه بیرون کشیدند و به نزد ابوبکر آوردند. به او گفتند: بیعت کن! علی گفت: اگر بیعت نکنم چه؟ گفتند: به خدا قسم در این صورت گردنت را می زنیم! علی گفت: در این صورت، شما بنده خدا و برادر پیامبر خدا را کشته اید! عمر بن خطاب گفت: اما اینکه بنده خدا را کشته باشیم درست است؛ ولی برادر رسول خدا را هرگز! در این حال، ابوبکر ساکت بود و سخن نمی گفت. عمر بن خطاب به ابوبکر گفت: آیا دستورت را صادر نمی کنی؟ ابوبکر گفت: مادامی که فاطمه در کنار علی هست، علی را بر کاری مجبور نمی کنم! در این حال علی خود را به قبر پیامبر رساند، صدا بلند کرد و ناله سر زد و گفت: ای فرزند مادرم! اين گروه مرا در فشار گذاردند و نزديك بود مرا به قتل برسانند.

الإمامة و السياسة، ج1، ص16

عده ای خیلی تلاش دارند که بگویند این «الإمامة و السیاسة» متعلق به «ابن قتیبه دینوری» نیست! ولی اگر «الإمامة و السیاسة» که با تحقیق آقای شیری چاپ شده را ملاحظه بفرمائید، ایشان در مقدمه کتاب، یک تحقیق گسترده ای انجام داده و ثابت کرده که این کتاب متعلق به ابن قتیبه دینوری است. وی می گوید: اولین تشکیک در زمینه انتساب کتاب «الإمامة و السیاسة» به ابن قتیبه، در قرن هشتم بوده است. زیرا که «ابن خلدون»، و «ابن عربی ناصبی» مطالبی را از «الإمامة و السیاسة» با نام «ابن قتیبه» نقل کرده اند.

تعبیر امیرالمؤمنین که فرمود: «يا ابن أم إن القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني» در حقیقت کلام حضرت هارون به حضرت موسی است. که قرآن کریم می فرماید:

]وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِين[

و هنگامى كه موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت گفت پس از من بد جانشينانى برايم بوديد (و آئين مرا ضايع كرديد) آيا در فرمان پروردگارتان (و تمديد مدت ميعاد او در قضاوت) عجله نموديد؟! سپس الواح را افكند و سر برادر خود را گرفت (و با عصبانيت) به سوى خود كشيد، او گفت: فرزند مادرم! اين گروه مرا در فشار گذاردند و نزديك بود مرا به قتل برسانند بنا بر اين كارى نكن كه دشمنان مرا شماتت كنند و مرا با گروه ستمكاران قرار مده.

سوره اعراف(7): آیه 150

شاهد ششم: «طبری» نقل کرده است:

«حدثنا ابن حُمَيْدٍ قال حدثنا جَرِيْر عن مُغَيْرَة عن زِيَادِ بن كُلَيْبٍ قَالَ: أَتَى عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَنْزِلَ عَلِيٍّ وَ فِيهِ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ وَ رِجَالٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ فَقَالَ وَ اللَّهِ لأُحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ إِلَى الْبَيْعَةِ فَخَرَجَ عَلَيْهِ الزُّبَيْرُ مُصْلِتاً بِالسَّيْفِ فَعَثَرَ فَسَقَطَ السَّيْفُ مِنْ يَدِهِ فَوَثَبُوا عَلَيْهِ فَأَخَذُوه‏.»

عمر بن خطاب به خانه على آمد در حالى كه گروهى از مهاجران در آن‌ جا گرد آمده بودند. به آنان گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى‌كشم؛ مگر اينكه براى بيعت بيرون بياييد. زبير درحالى كه شمشير كشيده بود از خانه بيرون آمد، ناگهان پاى او لغزيد و شمشير از دستش افتاد، در اين موقع ديگران هجوم آوردند و شمشير را از دست او گرفتند.

تاريخ الطبرى، ج2،‌ ص443، ط: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - لبنان

این روایت تهدید و اجبار به بیعت، که طبری نقل کرده است، سندش صد در صد صحیح است. در زمینه تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا، توسط عمر بن خطاب هم، ما سه، چهار روایت صحیح و صریح داریم. که هیچ خدشه ای در آنها نیست. هم روایت تاریخ طبری صحیح است؛ هم در «المصنف» ابن ابی شیبه سند روایت صحیح است؛ هم در «انساب الأشراف» بلاذری صحیح است. خود ابوبکر هم که در آخر عمرش، وقتی اظهار ندامت می کند، یکی هم از احراق بیت فاطمه(سلام الله علیها) است که اظهار ندامت می کند. این قضیه را هم بیش از سی، چهل نفر از بزرگان اهل سنت نقل کرده اند. از جمله «ذهبی» در «تاریخ الإسلام»، ج3، ص 118؛ مفصل این قضیه را نقل کرده است.

ولی در زمینه آتش زدن، ما روایت صحیح در منابع اهل سنت نداریم. اگر چه در این زمینه، روایات متعدد است و تعدد روایت هم ضعف روایات را جبران می کند و مسئله آتش زدن را نیز تثبیت می کند.

عمر بن خطاب: بیعت ابوبکر، یک لغزش و عملی بی تدبیر بود!

نکته دیگر در این زمینه این است که آقایان می گویند که همه مردم آمدند با ابوبکر بیعت کردند و امیرالمؤمنین هم به تبع مردم آمد و بیعت کرد. در حالی که خود «عمر بن خطاب» در آخرین سال عمر خود، خطاب به مردم می گوید:

« إِنَّهُ بَلَغَنِي أَنَّ قَائِلًا مِنْكُمْ يَقُولُ: وَاللَّهِ لَوْ قَدْ مَاتَ عُمَرُ بَايَعْتُ فُلاَنًا، فَلاَ يَغْتَرَّنَّ امْرُؤٌ أَنْ يَقُولَ: إِنَّمَا كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً وَتَمَّتْ، أَلاَ وَ إِنَّهَا قَدْ كَانَتْ كَذَلِكَ، وَلَكِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا»

عمر مي گويد :به من خبر داده اند که يکي از شما گفته است اگر عمر بميرد با فلاني بيعت مي کنم، فردي شما را گول نزد و بگويد بيعت با ابوبکر لغزشي بود و تمام شد، بله آگاه باشيد که بيعت با ابو بکر لغزش بود وليکن خداوند شرّش را دفع نمود.

صحيح البخاري، ج 6، ص 2505، کتاب المحاربين من اهل الکفر و الرده ، باب رجم الحبلى من الزنا إذا أحصنت، ح 6442

واژه «فلته» به معنی یک کار بدون تدبیر و حساب و کتاب است! کاری از روی شتاب و بدون فکر است!

«عمر بن خطاب» می گوید که بیعت با «ابوبکر»، یک کار بدون تدبیر و عجله ای و بی حساب و کتاب بود. و ذاتاً این کار شر خیز بودم، ولی خداوند شرش را حفظ کرد. ولی جالب است که آقای «شيخ محمد مرعي الأمين الأنطاكي»، که مدتی قاضی القضات سوریه هم بود، که وقتی شیعه شد، خیلی ها در سوریه شیعه شدند. در کتاب «لماذا اخترت مذهب الشيعة» تعبیر جالبی دارد و می گوید:

«ونحن نقول: لا والله ما وقى الله شرها، بل ما زال شررها يلتهب، و ضررها مستمر إلى الأبد»

عمر می گوید که خداوند شر بیعت با ابوبکر را حفظ کرد ولی ما می گوئیم که نه، به خدا قسم شر آن بیعت حفظ نشد. بلکه شرش همیشه شعله ور است و ضررش تا ابد ادامه دارد.

لماذا اخترت مذهب الشيعة، ص 414؛ تحقیق: الشيخ عبد الكريم العقيلي؛ سلسلة الرحلة الى الثقلين؛ مركز الأبحاث العقائدية

صحیح بخاری: امیرالمؤمنین تا شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد!

آقایان مدعی هستند که امیرالمؤمنین با ابوبکر بیعت کرد و از این بیعت هم راضی بود! در حالی که «بخاری» نقل می کند که امیرالمؤمنین تا شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد:

«أَنَّ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ، بِنْتَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِي بَكْرٍ تَسْأَلُهُ مِيرَاثَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ... فَأَبَى أَبُوبَكْرٍ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى فَاطِمَةَ مِنْهَا شَيْئًا، فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ فِي ذَلِكَ، فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ، وَعَاشَتْ بَعْدَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا، وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَابَكْرٍ وَصَلَّى عَلَيْهَا،... وَلَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ...»

همانا فاطمه دختر رسول اکرم به سوی ابوبکر پیغام فرستاد و میراث پدرش رسول الله را درخواست کرد... ابوبکر از دادن میراث پیغمبر به فاطمه امتناع کرد و چیزی را نداد. فاطمه از این کار ابوبکر، سخت ناراحت شد و با ابوبکر سخن نگفت تا اینکه از دنیا رفت. فاطمه تا شش ماه بعد از پیغمبر زنده بود. وقتی از دنیا رفت، شوهرش علی، او را شبانه دفن کرد و به ابوبکر برای اقامه نماز بر پیکر فاطمه اجازه نداد و خودش نماز خواند...علی در این شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد.

صحیح بخاری، ج 4، ص 1549، ح 3998 (نرم افزار جامع الکبیر)

این نص روایت بخاری است که امیرالمؤمنین تا شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد! بنابراین اینقدر که اینها بیعت، بیعت می کنند، یا ساختگی و جعلی و دروغ بوده است، یا اینکه اگر بیعتی هم بوده، زوری و اجباری بوده، و عرفاً به اینگونه بیعتهای زوری، بیعت گفته نمی شد! تعبیر «بخاری» این است: «وَلَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ...» یعنی در حقیقت در این شش ماه اصلاً بیعتی در کار نبود.

«مسلم» هم اینگونه نقل کرده است:

«وَلَمْ يَكُنْ بَايِعَ تِلْكَ الأَشْهُرَ...»

صحیح مسلم، ج3، ص 1380، ح 1759

استفاده از واژه «لَمْ يَكُنْ» یعنی اینکه امیرالمؤمنین به هیچ وجه با ابوبکر بیعتی نکرده است! زیرا کلمه «کان» دلالت بر تأکید و استمرار یک امر است.

برخورد تند امیرالمؤمنین با ابوبکر!

«صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» نقل کرده اند که امیرالمؤمنین تا شش ماه، هیچ گونه بیعتی با ابوبکر نداشته است. بعد از شش ماه هم، به صورت ویژه و خاص و با تعابیر تندی از ناحیه امیرالمؤمنین، بیعتی صورت می گیرد:

« فَلَمَّا تُوُفِّيَتِ اسْتَنْكَرَ عَلِيٌّ وُجُوهَ النَّاسِ... وَلَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ، فَأَرْسَلَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ: أَنِ ائْتِنَا وَلاَ يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ، كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ، ... وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالأَمْرِ...»

وقتی فاطمه از دنیا رفت علی به نشانه اعتراض و انزجار، از مردم کناره گیری کرد... علی در این شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد. بعد از این شش ماه به سوی ابوبکر پیغام فرستاد که به پیش ما بیا و هیچ کسی را با خودت نیاور. به خاطر اینکه از حضور عمر کراهت داشت... علی به ابوبکر گفت: تو در حق ما استبداد کردی.

صحیح بخاری، ج 4، ص 1549، ح 3998؛ صحیح مسلم، ج3، ص 1380، ح 1759 (نرم افزار جامع الکبیر)

اگر چه امیرالمؤمنین بعد از شهادت زهرا، از مردم کناره گیری نمود؛ ولی چون حضرت، امام بودند، وظایف و شؤنی داشتند. یک از این شؤن امامت، تأسیس حکومت بود ولی حضرت در اینجا مبسوط الید نبود، لذا اقدامی نکرد. ولی چون «حفظ شریعت» و جلوگیری از تحریف شریعت هم، از شؤن امام بود، دستگیری از مظلوم هم از شؤن امام بود؛ حضرت امیر در این مدت به این شؤن مشغول بودند.

در این روایت، حضرت امیر با تندی به ابوبکر می فرماید: «وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالأَمْرِ...» و این تعبیر حضرت، بهترین دلیل است بر اینکه امیرالمؤمنین حکومت اینها را حکومت مشروع نمی دانست.

از خود گذشتگی خاص امیرالمؤمنین!

با همه اینها، امیرالمؤمنین به وظایف امامت خویش عمل می نمود. زیرا او امامٌ مِن قِبَل الله است. لذا حضرت در یک تعبیری جانسوز می فرماید:

«لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اَللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ اَلْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلاَّ عَلَيَّ خَاصَّةً اِلْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ»

البتّه شما مي دانيد من براى خلافت از هر كس ديگر سزاوارترم (با اين وصف باز چشم از مفاخر و فضائل ظاهرى و باطنى من پوشيده با عثمان بيعت مي كنيد) بخدا سوگند خلافت را تسليم ديگرى مي كنم مادامي كه امور مسلمين مرتّب و (از فتنه و فساد) سالم بوده و بجز بر من بر ديگرى ستمى وارد نشود، و اين (واگذارى حقّ خود را به ديگرى ) براى چشم داشت مزد و ثوابي است كه از فضل خدا داشته، و بى رغبتى به دنيائى است كه شما به آن راغب بوده و در سر نقش و نگار آن با يكديگر منازعه داريد.

نهج البلاغه، خطبه 74 

و در جای دیگری می فرماید:

«و أیم اللَّهِ لَوْلا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ وَ أَنْ يَعُودَ الْكُفْرُ وَ يَبُوءَ الدِّينُ لِغَيْرِنَا فَصَبَرْنَا عَلَى بَعْضِ الأَلَمِ، ثُمَّ لَمْ نَرَ بِحَمْدِ اللَّهِ إِلا خَيْرًا»

به خدا قسم اگر ترس از دو دستگی و تفرقه بین مسلمین نبود و ترس از بازگشت کفر و نابودی دین نبود، حتماً قیام می کردم و حکومت را تغییر می دادم. پس بر برخی تلخی ها و دردها صبر کردم و الحمدالله از این صبر کردنم خیر دیدم.

الإستیعاب ابن عبدالبر ج2، ص497

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه پانزدهم   12/ 08/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (4)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

ما در جلسات قبل از محرم، در سه جلسه، به نقد سخنان دکتر «طیب» شیخ الأزهر مصر پرداختیم که در ماه مبارک رمضان در یک شبکه ماهواره ای، بر ضد مبانی اعتقادی شیعه، خصوصاً در مسئله امامت داشتند.

شگرد شیخ الأزهر، در القای مطالب به مخاطب

دوستان توجه جدی داشته باشند که سخنان دکتر طیب به عنوان «شیخ الأزهر» که بالاترین مقام دانشگاه «الأزهر» است با قدمت هزار ساله؛ در میان اهل سنت، از اهمیت خاصی برخوردار است. اساساً حساب وهابیت، از اهل سنت جداست. وهابیت غالباً تلاش دارد با تهمت، افترا، ناسزا، سب و شتم و توهین؛ نظرات و اعتقادات خودشان را به مخاطبینشان القاء بکنند. ولی حساب دکتر «طیب» از وهابی ها کاملاً جداست.

آقای دکتر «طیب»، در برنامه ماه مبارک رمضان، سعی کرد در طول این یک ماه، مطالب خودش را خیلی مؤدبانه، متین و منطقی به مخاطبین خودش برساند. این گونه برخورد، به مراتب خطرناک تر از بیانات وهابی گونه است. زیرا هر چه القاء مطالب، تندتر باشد، تأثیرگذاری آن کمتر خواهد بود. در نقطه مقابل، هر چه قدر مؤدبانه تر باشد، تأثیرگذاری آن بیشتر خواهد بود. لذا می بینیم که در مأموریتی که خداوند به حضرت موسی و هارون می دهد، این نکته را لحاظ کرده و می فرماید:

]فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى[

به نرمى با او سخن بگوئيد شايد متذكر شود يا از (خدا) بترسد.

سوره طاها(20): آیه 44

منطق نرم هست که در مخاطب اثر می گذارد. وگرنه با تندی و تندخوئی نمی شود کاری از پیش برد.

جواب به سخنان یک ماهه شیخ الأزهر، در نُه فصل!

ما به تمام صحبتهای یک ماهه آقای دکتر «طیب»، در نُه فصل جواب دادیم. قرار است که به حول و قوه الهی، این مباحث از بخش عربی «شبکه ولایت» پخش بشود و هم به صورت یک کتاب در بیاید. چیزی شبیه «شبهای پیشاور»، بشود «شبهای الأزهر»! ما تیمی از دوستانمان را مأمور این کار کردیم و امیدوارم که کار مفیدی تهیه بشود. تمام تلاش ما هم بر این بوده که در این جوابیه و نقد سخنان یک ماهه دکتر طیب، نهایت ادب و احترام در گفتار و مباحث علمی رعایت بشود. به گونه ای که حتی من به دوستانی که از واژه «نُنَاقِشُ» در این متن استفاده کرده بودند، تذکر دادم که به جای این واژه، از واژه «نُلاحِظُ» استفاده بشود. زیرا واژه «نُنَاقِشُ» کمی تند است.

در فصل اول این جوابیه، ملاحظه در منهج و روش بیان دکتر «طیب» مورد بحث قرار گرفته است. یعنی روش بحث ایشان از همان شب اول تا شب آخر، مورد نقد جدی ما قرار گرفته است.

دوستان توجه دارند که روش بحث و یا روش پاسخگوئی به شبهه، و یا مناظره، بسیار حائز اهمیت است. لذا ما آمدیم سخنان شیخ الأزهر را از شب اول تا شب آخر مطالعه کردیم و روشهای غلطی که ایشان به کار برده است را استخراج کردیم. روشهای غلطی که حتی با بیانات خودش هم تعارض داشت.

در فصل دوم این جوابیه، بحث «وحدت»، که ایشان مرتب شعار می داد را مورد بحث قرار دادیم. ایشان از ابتدای برنامه خود، دائماً سخن از وحدت بین شیعه و سنی می زد. ایشان می گفت که:

«باید وحدت شیعه و سنی حفظ بشود. ما شیعه را از مذاهب اسلامی می دانیم؛ از برادران خودمان می دانیم؛ و اساساً دانشگاه الأزهر نماد وحدت بین شیعه و سنی است و...»

بنیانگذار وحدت در الأزهر مصر، آیة الله العظمی بروجردی بود!

ما این بخش از سخنان ایشان را هم به چالش کشیدیم. در ابتدا گفتیم که بنیانگذار وحدت در دانشگاه الأزهر، شیخ شلوت نبود، بلکه آیة الله العظمی بروجردی بود! اساساً مؤسس مجمع تقریب مذاهب، مرجع تقلید شیعه، آقای بروجردی بودند. و همچنین آقای «قمی» که نماینده ایشان بود.

در ثانی، درست است که شیخ شلتوت و دیگران بحث وحدت را دنبال کردند، و استقبال کردند، ولی ما در عصر حاضر، شخصیتهای برجسته ای در همین دانشگاه الأزهر داریم که بر طبل اختلاف می کویند! نه تنها قائل به وحدت با شیعه نیستند، بلکه فتوای به کفر و قتل شیعه هم داده اند! ما فتوای تعدادی از شخصیتهای برجسته الأزهر را مستنداً در این جوابیه ذکر کردیم. و گفتیم که شما باید به این مسئله جواب بدهید. بالاخره این آقایان هم جزء الأزهر هستند. همین ها از داعش حمایت کردند! از کشت و کشتار مردم سوریه حمایت کردند! اینها وابسته به عربستان سعودی هستند! آقای دکتر طیب! آیا شما اینها را هم قبول دارید یا ندارید!؟

در فصل سوم؛ ما روی بحث «عدالت صحابه» بحث کرده ایم. چرا که آقای دکتر طیب، در این یک ماه، مفصل در مورد عدالت صحابه بحث کرد و مانور داد.

عدالت صحابه؛ یک امر الهی و آسمانی است!

ایشان در این زمینه گفت:

«بحث عدالت صحابه، چیزی نیست که ما آن را از عمل صحابه بگیریم، یا از تقوا و کردار صحابه اخذ بکنیم؛ عدالت صحابه هیچ ارتباطی با عمل صحابه ندارد! بلکه عدالت صحابه یک امر الهی و آسمانی است. خدای عالم عدالت صحابه را بیان کرده و خودش نیز این عدالت را به صحابه اعطا نموده است. در حقیقت عدالت صحابه تفضلی است از ناحیه خدای عالم! و هیچ ارتباطی با اعمال و کردار صحابه ندارد.»

این تعریف آقای دکتر «طیب» از مسئله «عدالت صحابه»، در حقیقت بیانگر این نکته است که اگر صحابه، نعوذ بالله «زنا» بکنند، «دزدی» هم بکنند و یا حتی اگر آدم هم بکشند؛ چون عدالتش آسمانی هست، این گناهان او، هیچ ضربه ای بر عدالت آنها نمی زند!! البته خود آقای دکتر طیب، صریحاً می گوید که برخی از صحابه، گناه کبیره هم مرتکب شده اند! با این همه، عدالتشان محفوظ است!! و این خیلی جالب است.

در فصل چهارم؛ ما مسئله «عصمت ائمه» را مطرح کرده ایم. چرا که آقای شیخ الأزهر، در این برنامه، عصمت شیعه را هم زیر سؤال می برد و می گوید که:

«اعتقاد شیعه به عصمت ائمه، اعتقاد نادرستی است. و ما هیچ دلیلی بر عصمت ائمه نداریم. ما فقط انبیاء را معصوم می دانیم و بس!»

در رابطه با این ادعای شیخ الأزهر، ما دو جواب دادیم. یک: اینکه شما می گوئید ما اهل سنت، قائل به عصمت انبیاء هستیم؛ سخن درستی نیست! زیرا شما نه تنها معتقد به عصمت ائمه نیستید، بلکه انبیاء را نیز معصوم نمی دانید. بررسی اقوال فقهای شما نشان می دهد که شما برای انبیاء حتی گناهان کبیره شمرده اید!

آیا اهل سنت؛ انبیاء را معصوم می دانند؟

شما «صحیح بخاری» را نگاه بکنید و ببینید که برای حضرت ابراهیم (علی نبینا و آله و علیه السلام) چه نسبت ناروائی را مطرح کرده است. نقل کرده است که حضرت ابراهیم برای حفظ جان خود، حاضر می شود همسرش را برای تجاوز!! در اختیار یک ظالم ستمگر قرار بدهد!!

«عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ: هَاجَرَ إِبْرَاهِيمُ بِسَارَةَ، دَخَلَ بِهَا قَرْيَةً فِيهَا مَلِكٌ مِنَ المُلُوكِ، أَوْ جَبَّارٌ مِنَ الجَبَابِرَةِ، فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ: أَنْ أَرْسِلْ إِلَيَّ بِهَا، فَأَرْسَلَ بِهَا»

ابوهریره نقل می کند که پیغمبر فرمود: ابراهیم نبی با همسرش ساره در حال مهاجرت بود، وارد یک شهری شدند که حاکم ستمگری در آنجا حکومت می کرد، حاکم وقتی متوجه ورود ابراهیم با همسرش به شهر شد، قاصدی به سمت حضرت ابراهیم فرستاد که همسرت را باید در اختیار من قرار بدهی، حضرت ابراهیم هم همسرش ساره را در اختیار حاکم ظالم قرار داد!!

صحیح بخاری، ج2، ص 772، کتاب الاکراه، باب اذا استکرهت المرأة علی الزنا، ح 2104

یا در مورد نبی مکرم، در چند جای صحیح بخاری آمده است که وحی مقداری دیر به حضرت رسید و حضرت دوبار، یا سه بار تصمیم به خودکشی گرفت!!

«وَ فَتَرَ الوَحْيُ فَتْرَةً حَتَّى حَزِنَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فِيمَا بَلَغَنَا، حُزْنًا غَدَا مِنْهُ مِرَارًا كَيْ يَتَرَدَّى مِنْ رُءُوسِ شَوَاهِقِ الجِبَالِ، فَكُلَّمَا أَوْفَى بِذِرْوَةِ جَبَلٍ لِكَيْ يُلْقِيَ مِنْهُ نَفْسَهُ تَبَدَّى لَهُ جِبْرِيلُ، فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ، إِنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ حَقًّا، فَيَسْكُنُ لِذَلِكَ جَأْشُهُ، وَ تَقِرُّ نَفْسُهُ، فَيَرْجِعُ، فَإِذَا طَالَتْ عَلَيْهِ فَتْرَةُ الوَحْيِ غَدَا لِمِثْلِ ذَلِكَ، فَإِذَا أَوْفَى بِذِرْوَةِ جَبَلٍ تَبَدَّى لَهُ جِبْرِيلُ فَقَالَ لَهُ مِثْلَ ذَلِكَ»

مدّتی وحی بر پیامبرقطع شد(دوران فترت وحی) غم و اندوه او به‌ اندازه‌ای زیاد شد که به کرّات تصمیم‌ گرفت خود را از بلندی های کوه به پایین پرتاب‌ کند. ولی هرگاه بالای کوه می‌رسید تا خود را از آن به پایین پرت‌ کند، جبرائیل بر او ظاهر می شد و او را دلداری‌ می‌داد و می‌ گفت: ای محمّد! تو حقیقتاً فرستاده‌ی خدایی، با دلداری جبرائیل، پیامبر هم آرام می گرفت و از کوه بر می گشت. وقتی دوباره نزول وحی به تأخیر می افتاد، پیغمبر هم دوباره همان کار را تکرار می کرد، و دوباره جبرئیل بر او نازل می شد و او را آرام می کرد.

صحیح بخاری ج 6 ص2561 کتاب التعبیر، باب اول، ح6581

آیا این خودکشی که به پیامبر نسبت داده شده است، از گناهان کبیره هست یا نیست!؟ آیا کسی که معصوم باشد، قصد خودکشی می کند!؟

ما در این فصل چهارم، آمدیم اقوال و نظرات فقهاء و کتاب های اینها را در مورد عصمت انبیاء مورد نقد اساسی قرار دادیم. و ثابت کردیم که اینها اصلاً قائل به عصمت انبیاء هم نیستید! البته یک تعدادی از علمای اهل سنت هستند که قائل به عصمت انبیاء هستند ولی آنها هم فقط عصمت انبیاء در تبیلغ دین را معتقد هستند، نه در همه امور زندگی!

در فصل پنجم؛ ما مسئله «امامت ائمه» را مطرح کرده ایم. متأسفانه آقای دکتر «طیب»، در این یک ماه رمضان، کمتری شبی بود که عقیده شیعه در مورد «امامت» را عقیده ای گمراه و انحرافی معرفی نکند! ایشان می گوید:

«مسئله امامت بر خلاف عقیده شیعه که می گوید امامت یک مسئله الهی است، اینگونه نیست و خود حضرت علی هم قائل به امامت خودش نبود! و ائمه هم قائل به امامت خودشان نبودند! حتی علمای قدیمی شیعه نیز معتقد بودند که ما نصی بر امامت ائمه نداریم!!»

جواب این مسئله را هم، ما از کتب شیعه و سنی، مفصل مطرح کردیم و جواب دادیم که ما ادله محکمی بر امامت ائمه(علیهم السلام) داریم.

در فصل ششم؛ «امامت خاصه» را مورد بررسی قرار دادیم. و به این سؤال پاسخ دادیم که آیا در کتب شیعه و سنی، ما نصی از طرف نبی مکرم بر امامت امیرالمؤمنین داریم یا نداریم!؟

صیغه خاص ورود به مذهب تشیع!!

در فصل هفتم؛ صحت و سقم مسئله «صیغه دخول به مذهب شیعه» را مطرح کردیم که آقای دکتر «طیب» می گوید:

«شیعیان برای ورود به مذهب شیعه، صیغه شهادتین خاصی دارند! و هر کس بخواهد شیعه بشود، باید اول شهادت به وحدانیت خداوند بدهد، شهادت به رسالت نبی مکرم بدهد و سپس شهادت به امامت امام علی بدهد و همچنین باید شهادت به جهنمی بودن عایشه بدهد و بگوید اشهد أن عایشه فی النار! این صیغه دخول به مذهب شیعه می باشد.»

در جواب این سخن نادرست آقای شیخ الأزهر، ما گفتیم که اساساً در این چهارده قرن، این قضیه صیغه داشتن ورود به مذهب شیعه را هیچ کدام از علما و بزرگان و مردم اهل سنت، که به مذهب شیعه پیوسته اند، نقل نکرده اند. هیچ کسی نگفته که انتقال از مذهب اهل سنت به مذهب شیعه، یک صیغه خاصی دارد. این ادعا، ساخته و پرداخته ذهن شماست! زیرا هیچ کدام از مراجع و بزرگان شیعه، از این صیغه خاص، مطلع نیستند!

بله، ما از انتقال کفر به اسلام، یک صیغه خاص داریم. و هر کس که بخواهد مسلمان بشود، باید یک صیغه خاصی را بخواند تا مسلمان بشود. این را هم علمای شیعه معتقد هستند و هم علمای اهل سنت. ولی اینکه انتقال از یک مذهب، به مذهب دیگر هم، صیغه خاصی داشته باشد، ما همچین چیزی نداریم.

فصل هشتم؛ یک فصل خاص و اساسی است. ما در این فصل یک بحث اساسی با جناب آقای دکتر «طیب» داریم. بحثی پیرامون مسئله «سب صحابه»!

تفاوت «سب» و «لعن»!

البته دوستان توجه داشته باشند بین «سب» و «لعن» تفاوت است. اگر چه الآن این آقایان هر دو را یکی حساب می کنند و هر دو را اهانت می شمارند. ولی در اصل قرآنی و سنت نبوی، بین این دو مقوله تفاوت است. واژه «سب» عبارت است از به کار بردن کلمات رکیک! ولی «لعن» طلب دعا از خداوند است. یعنی ما از خداوند می خواهیم که او را از رحمتش دور کند. در حقیقت در لعن، ما خودمان کاری را انجام نمی دهیم، بلکه از خدا می خواهیم که او را از رحمتش محروم کند. ولی در «سب»، کلماتی را به کار می بریم مبنی بر هتک حرمت طرف مقابل. در حقیقت «سب»، از ابتدا تا انتهایش، از متکلم است. ولی «لعن»، با یک واسطه از خداوند صورت می گیرد.

واژه «سب» فقط یکبار در قرآن آمده است. آنجا که می فرماید:

]وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْم[

(معبود) كسانى را كه غير خدا را مى‏خوانند دشنام ندهيد مبادا آنها (نيز) از روى ظلم و جهل خدا را دشنام دهند.

سوره الأنعام(6): آيه 108

ولی واژه «لعن»، حدود 43بار در قرآن ذکر شده است. البته در روایات، هم واژه «سب» و هم واژه «لعن»، فراوان به کار برده شده است. در کتاب «موسوعة اطراف الحدیث»، من شمردم 360 روایت از پیغمبر اکرم درباره «لعن» وارد شده است. لعن قبائل، طوائف، گروه ها، و نیز اشخاص خاص.

دودمان نحس بنی امیه، شجره ملعونه در قرآن!

ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که دودمان نحس «بنی امیه»، از جمله دودمانی هستند که مورد لعن نبی مکرم قرار گرفته اند. قرآن کریم، از دودمان نحس بنی امیه، به «شجره ملعونه» تعبیر می کند:

]وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبِيراً[

به ياد آور زمانى را كه به تو گفتيم پروردگارت احاطه كامل به مردم دارد (و از وضعشان كاملا آگاه است) ما آن رؤيايى را به تو نشان داديم فقط براى آزمايش مردم بود، همچنين شجره ملعونه را كه در قرآن ذكر كرده‏ايم، ما آنها را تخويف (و انذار) مى‏كنيم اما جز بر طغيانشان افزوده نمى‏شود.

سوره الإسراء (17): آيه60

تمام مفسرین و مورخین معتقد هستند که این آیه در حق «بنی امیه» نازل شده است. آقای «ابن حجر عسقلانی» می نویسد:

«أنه لا أختلاف بين أحد أن هذه الآية نزلت في بني أمية»

هیچ اختلافی بین کسی نیست که این آیه در حق بنی امیه نازل شده است.

لسان الميزان، ج1، ص 189

دوستان اگر برنامه های شب دوشنبه ما را در «شبکه جهانی ولایت» پیگیری بکنند، ما تمام مصادر اهل سنت را در این زمینه آوردیم که مراد از «شجره ملعونه» در آیه فوق، بنی امیه هستند. و نیز مدارک متعددی ارائه دادیم که پیغمبر شخص «معاویة بن ابی سفیان» را لعن کرده است.

خیانتی آشکار، در راستای دفاع از معاویه!

اینها آمدند یک خیانت آشکاری را مرتکب شدند. که من نمی دانم کسانی که این خیانت را مرتکب شدند و جعل روایت کردند، فرادی قیامت در برابر نبی مکرم چه جوابی خواهند داشت!؟ آمدند و جعل کردند که پیغمبر فرموده است:

«اللهُمَّ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ، فَأَيُّمَا رَجُلٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ سَبَبْتُهُ، أَوْ لَعَنْتُهُ، أَوْ جَلَدْتُهُ، فَاجْعَلْهَا لَهُ زَكَاةً وَ رَحْمَةً»

خداوندا من هم بشر هستم. هر کس از مسلمین را که من فحش داده ام!! یا لعن کرده ام، و یا تازیانه زده ام، این عمل مرا مایه پاکیزگی و رحمت برای او قرار بده.

صحيح مسلم، ج 4، ص 2007، کتاب البر و الصله، بَابُ مَنْ لَعَنَهُ النَّبِيُّ، أَوْ سَبَّهُ، ح 2601؛ مصنف ابن أبي شيبة، ج6، ص 71، ح 29551؛ مسند أحمد بن حنبل، ج2، ص 496، ح 10439

جالب این است که «ذهبی» می گوید، این لعنی که درباره معاویه آمده است، در حقیقت از فضائل معاویه محسوب می شود:

«قُلْتُ:لَعَلَّ أَنْ يُقَالْ هَذِهِ مَنْقَبَةٌ لِمُعَاوِيَةَ»

من می گویم که این روایت، اتفاقاً به منقبت و فضیلت معاویه اشاره دارد.

سیر اعلام النبلاء، ج14، ص 130

خداوند شارب شراب و ربا خوار را رحمت کند!!!

من یک روزی در مکه، مهمان آقای «پروفسور غامدی» بودم. سر سفره افطار، که تعدادی از دانشجوها هم سر سفره بودند، همین بحث لعن و سب مطرح شد. آقای «غامدی» برگشت به من گفت: «فلانی! ما روایت صحیح داریم که پیغمبر فرمود: خدایا هر کس را من لعن کردم، او را مورد رحمت قرار بده.»

من گفتم: پس بنابراین وقتی پیامبر فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْخَمْرَ، وَ عَاصِرَهَا، وَ مُعْتَصِرَهَا، وَ شَارِبَهَا، وَ حَامِلَهَا، وَ الْمَحْمُولَةَ إِلَيْهِ، وَ بَايِعَهَا، وَ سَاقِيَهَا، وَ مُسْقِيَهَا»

همانا خداوند شراب را و درست کننده آن را و نوشنده، حمل کننده، کسی که برای او حمل شده، فروشنده، و کسی که به دیگری نوشانده و آن کسی که نوشیده را لعنت کرده است.

بحارالأنوار، ج 76، ص 149، باب 86، ح 63‏؛ المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 37، ح 2234؛ مسند الطيالسي، ج1، ص 264، ح 1957؛ جامع الأحادیث سیوطی، ج10، ص 119، ح 29726؛ صحيح ابن حبان، ج 12، ص 178، ح5356

یا اینکه فرموده است:

«لَعَنَ اللهُ آكِلَ الرِّبَا، وَ مُوكِلَهُ، وَ شَاهِدَهُ، وَ كَاتِبَهُ»

خداوند ربا خور را و وکیل ربا و شاهد ربا و نویسنده ربا را لعنت کند.

مسند ابن أبي شيبة، ج1، ص 258، ح 386؛ مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص 393، ح 3725؛ سنن أبي داود، ج 3، ص 244، ح 3333

پس بنابراین «شراب خوردن» و یا «ربا گرفتن»، نه تنها حرام نیست، بلکه برای عاملش، مایه رحمت نیز هست!! من تا این را گفتم، دانشجوهایی که آنجا بودند، بی اختیار خندیدند! و آقای «غامدی» سرش را انداخت پائین و دیگر چیزی نگفت.

اگر واقعاً لعن نبی مکرم، مایه رحمت باشد، ما 360 روایت لعن از پیغمبر اکرم داریم، پس باید بگوئیم که تمام این روایت، مایه رحمت و پاکیزگی طرف لعن شده است! و این مسئله واقعاً چیز عجیبی است. و مشخص است که این روایت، ساخته و پرداخته دودمان نحس بنی امیه، برای تطهیر چهره خودشان است.

ادعای عجیب شیخ الأزهر، نسبت به مذهب شیعه!

آقای دکتر «طیب» در برخی از برنامه های ماه رمضان خود، علناً ادعا می کند که:

«اساس مذهب شیعه بر سب صحابه استوار است! یک خانم شیعه آمد پیش من و گفت که ما شیعیان بعد از هر نمازی، صحابه را لعن می کنیم!»

ما به این ادعای کذب آقای دکتر «طیب»، هم جواب نقضی دادیم و هم جواب حلی.

سب و فحش در بین صحابه!

در جواب نقضی گفتیم که در کتابهای شما، و در صحاح شما، مسئله سب صحابه مطرح شده است.

نقل شده است که امیرالمؤمنین و عثمان به یکدیگر فحش داده اند!

«أخبرنا أبو على إسماعيل ثنا أحمد ثنا عبد الرزاق أنا معمر حدثنى على بن زيد بن جدعان عن سعيد بن المسيب قال شهدت عليا رضى الله عنه و عثمان رضى الله عنه استبا بسباب ما سمعت أحدا استب بمثله و لو كنت محدثا به احدا لحدثتك به قال ثم نظرت إليهما يوما آخر فرأيتهما جالسين فى المسجد أحدهما يضحك إلى صاحبه.»

از سعيد بن مسيب روايت شده است که روزی علی (عليه‌السلام) و عثمان را ديدم چنان به هم فحش می‌دادند که مانند آن را نشنيده بودم ؛ و اگر آنچه را بر زبان آوردند به کسی گفته بودم به تو نيز می‌گفتم ؛ سپس گفت : اما روزی ديگر آن دو را ديدم که در مسجد نشسته بودند و يکی به ديگري مي‌خنديد.

الأمالي في آثار الصحابة، عبدالرزاق صنعانی، ج1، ص 70، ش 91

و یا نقل شده است که حضرت زهرا به عده ای از مردم فحش داد:

«وَأَقْبَلَتْ [فَاطِمَةَ عَلَيْهَاالسَّلاَمُ] عَلَيْهِمْ، تَسُبُّهُمْ»

و فاطمه علیهاسلام به آنها رسید و فحششان داد!

صحیح بخاری ج1 ص 118 بَاب الْمَرْأَةِ تَطْرَحُ عَنْ الْمُصَلِّي شَيْئًا مِنْ الْأَذَى، ح 498

و نیز فحش «عایشه» و «زینب بنت جحش» همسر دیگر پیامبر به یکدیگر، در «صحیح بخاری» به این صورت نقل شده است:

«فَأَرْسَلْنَ زَيْنَبَ بِنْتَ جَحْشٍ، فَأَتَتْهُ، فَأَغْلَظَتْ، وَقَالَتْ: إِنَّ نِسَاءَكَ يَنْشُدْنَكَ اللَّهَ العَدْلَ فِي بِنْتِ ابْنِ أَبِي قُحَافَةَ، فَرَفَعَتْ صَوْتَهَا حَتَّى تَنَاوَلَتْ عَائِشَةَ وَهِيَ قَاعِدَةٌ فَسَبَّتْهَا، حَتَّى إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ  لَيَنْظُرُ إِلَى عَائِشَةَ، هَلْ تَكَلَّمُ، قَالَ: فَتَكَلَّمَتْ عَائِشَةُ تَرُدُّ عَلَى زَيْنَبَ حَتَّى أَسْكَتَتْهَا، قَالَتْ: فَنَظَرَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى عَائِشَةَ، وَقَالَ: «إِنَّهَا بِنْتُ أَبِي بَكْرٍ»

زن‌ها زينب بنت جحش (همسر پيامبر) را فرستادند . او به نزد پيامبر آمده و به درشتي سخن گفت! و افزود كه زنان تو از تو مي‌خواهند كه عدالت را بين زنان اجرا كني! و صداي خويش را بالا برد! و سپس سخن خود را به سوي عائشه متوجه كرده در حالي كه او نشسته بود ، به عائشه دشنام داد! و كار را به جايي رساند كه پيامبر(صلی الله علیه وآله) به عائشه نگاه كرده و فرمودند : آيا پاسخ مي‌دهي ؟ عائشه آن‌قدر پاسخ ناسزاهاي  زينب را داد كه او مجبور به سكوت كرد! پيامبر به عائشه نگاه كرده و فرمودند : او دختر ابوبكر است !!!

 صحیح بخاری ج2 ص911، بَاب مَنْ أَهْدَى إِلَى صَاحِبِهِ وَتَحَرَّى بَعْضَ نِسَائِهِ دُونَ بَعْضٍ، ح 2442                                                                 

و در جواب حلی ما گفتیم که فقها و بزرگان ما گفته اند که اگر کسی بیاید و تمام صحابه پیغمبر را به صورت کلی سب بکند، اصلاً از اسلام بیرون است! زیرا سب کل صحابه، اهل بیت پیامبر را نیز شامل می شود! امیرالمؤمنین، حضرت زهرا و حسنین (علیهم السلام) جزو صحابه پیغمبر هستند. سلمان و ابوذر و مقداد هم جزء صحابه پیامبر بودند.

پس بنابراین اینکه می گوئید اساس مذهب شیعه بر سب صحابه استوار است، سخنی نادرست و اشتباه است.

نکته جالب در این زمینه این است که آقای دکتر «طیب» در همین زمینه، یک روایتی را از «صحیح بخاری» نقل می کند و خیلی هم روی آن تأکید می کند. که پیامبر فرمود:

«لَا تَسُبُّوا أَصْحَابِي»

اصحاب مرا دشنام ندهید.

صحيح البخاري، ج3، ص1343، ح3470

یا حضرت می فرماید:

«مَنْ سَبَّ أَحَدًا مِنْ أَصْحَابِي فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ»

هر کس به یک نفر از اصحاب مرا ناسزا بگوید، لعنت خداوند بر او باد.

المعجم الأوسط طبرانی، ج2، ص 236، ح 1846

متأسفانه آقای شیخ الأزهر، این روایت را نقل می کند ولی ابتدای این روایت را نقل نمی کند که دو نفر از اصحاب، یکدیگر را فحش می دادند، که پیامبر شنید و فرمود که هر کس اصحاب مرا سب کند، لعنت خدا بر او باد. یعنی در حقیقت این دو صحابی، هر دو ملعون هستند! و این خیلی جالب است که آقای دکتر «طیب» روایتی را نقل می کند، که خودش دلیل خودش را نقض می کند. یعنی از آن دسته از استدلالاتی است که جَوابُها مَعَها است.

شما از طرفی نقل می کنید که پیامبر فرمود:

«أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمْ اقْتَدَيْتُمْ اهْتَدَيْتُمْ»

اصحاب من همچون ستارگان آسمان هستند، که به هر کدامیک از ایشان اقتدا کنید، هدایت می یابید.

الشریعه آجری، ج4، ص 1690؛ تفسیر ثعلبی، ج3، ص 334؛ کشاف، ج2، ص 586

خب! این ناسزا گفتن هایی که از صحابه نقل کرده اید، سیره صحابه است. و شما هم که سیره صحابه را حجت می دانید. پس این فحش دادن های صحابه را هم حجت بدانید و این همه سر و صدا نکنید!

حجیت سیره صحابه در عرض سیره پیامبر!!

دوستان حتماً می دانند که یکی از مبانی استنباط احکام اهل سنت، سنت و سیره صحابه است. این آقایان، سنت و سیره صحابه را در عرض و ردیف سنت و سیره پیغمبر می دانند. و به سنت و سیره صحابه نیز استناد می کنند. و این از مسلمات عقیده اصولی اهل سنت است. ان شاءالله فرصت بشود من تمام این مدارک را با تصاویر کتابهایشان بیان خواهم کرد.

آقایان اهل سنت، به سنت و سیره صحابه، مثل سنت و سیره پیامبر استناد می کنند، خب! ما هم عرض می کنیم که حدود پنجاه مورد داریم که صحابه به یکدیگر فحش داده اند. و ناسزا گفته اند! در عرف مردم می گویند که احترام امامزاده را باید متولی نگه دارد! اگر واقعاً پیامبر فرموده باشد که هر کس اصحاب مرا فحش دهد، لعنت خداوند بر او باد؛ تکلیف این همه صحابی که به یکدیگر فحش داده اند، چه می شود!؟ آیا آنها هم شامل این روایت پیامبر می شوند یا نمی شوند؟

فحش و ناسزای «امهات المؤمنین» به یکدیگر!

در رابطه با امهات المؤمنین که به یکدیگر فحش داده اند، تکلیف چیست؟ شما این روایت را ببینید که «مسلم» نقل کرده است:

«قالت عَائِشَةُ فَأَرْسَلَ أَزْوَاجُ النبي صلى الله عليه وسلم زَيْنَبَ بِنْتَ جَحْشٍ زَوْجَ النبي صلى الله عليه وسلم... فقالت يا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ أَزْوَاجَكَ أَرْسَلْنَنِي إِلَيْكَ يَسْأَلْنَكَ الْعَدْلَ في ابْنَةِ أبي قُحَافَةَ قالت ثُمَّ وَقَعَتْ بِي فَاسْتَطَالَتْ على و أنا أَرْقُبُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَ أَرْقُبُ طَرْفَهُ هل يَأْذَنُ لي فيها قالت فلم تَبْرَحْ زَيْنَبُ حتى عَرَفْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم لَا يَكْرَهُ أَنْ أَنْتَصِرَ قالت فلما وَقَعْتُ بها لم أَنْشَبْهَا حين أَنْحَيْتُ عليها قالت فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَ تَبَسَّمَ إِنَّهَا ابْنَةُ أبي بَكْرٍ»

زنان پيامبر زينب دختر جحش، همسر پيامبر را به نزد آن حضرت فرستادند... او گفت: اي رسول خدا! همسران تو مرا فرستاده‌اند و از تو مي‌خواهند كه در مورد عائشه عدالت را اجرا كني! و سپس به من دشنام داد. و مدتي طولاني چنين كرد. من به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نگاه مي كردم كه آيا به من با چشم اشاره مي‌كند! مدتي طول نكشيد كه دانستم پيامبر راضي است كه انتقام بگيرم! وقتي كه من به زينب دشنام دادم، چنان به سمت او هجوم (لفظي) بردم كه او را شكست دادم! پيامبر در حال خنده گفتند: او دختر ابوبكر است!

صحيح مسلم، ج 4، ص 1891، ح 2442، كتاب فضائل الصحابه، باب في فضل عائشه

قرآن کریم هم درباره «امهات المؤمنین» به صراحت می فرماید:

]يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً[

اى همسران پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود عذاب او دو چندان خواهد بود، و اين براى خدا آسان است.‏

سوره احزاب(33): آیه 30

اگر فحش دادن برای یک فرد عادی، صد ضربه شلاق داشته باشد، برای امهات المؤمنین، دویست ضربه است.

دستور پیامبر به فحش دادن!!

و عجیب است که در «سنن ابوداود»، نقل شده است که اصلاً خود پیامبر به «عایشه» دستور می دهد که به «زینب بنت جحش» فحش بدهد:

«قال ابن عَوْنٍ: وَزَعَمُوا أنها كانت تَدْخُلُ على أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ قالت: قالت أُمُّ الْمُؤْمِنِينَ: دخل عَلَيَّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَ عِنْدَنَا زَيْنَبُ بِنْتُ جَحْشٍ فَجَعَلَ يَصْنَعُ شيئاً بيده فقلت: بيده حتى فَطَّنْتُهُ لها فَأَمْسَكَ وَ أَقْبَلَتْ زَيْنَبُ تُقَحِّمُ لِعَائِشَةَ رضي الله عنها فَنَهَاهَا فَأَبَتْ أَنْ تَنْتَهِيَ فقال لِعَائِشَةَ: سُبِّيهَا فَسَبَّتْهَا فَغَلَبَتْهَا فَانْطَلَقَتْ زَيْنَبُ إلى عَلِيٍّ رضي الله عنه فقالت: إِنَّ عَائِشَةَ رضي الله عنها وَقَعَتْ بِكُمْ وَ فَعَلَتْ فَجَاءَتْ فَاطِمَةُ فقال لها إِنَّهَا حِبَّةُ أَبِيكِ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ فَانْصَرَفَتْ...»

ابن عون – كه علما اعتقاد دارند كه او به نزد عائشه مي‌رفته است- از عائشه روايت مي كند كه گفت: روزي پيامبر به نزد من آمده و زينب دختر جحش نيز در پيش ما بود؛ رسول خدا با دست خويش كاري كردند (كه در مقابل زينب شايسته نبود)، من با دست به رسول خدا اشاره كرده و او را از وجود زينب آگاه كردم. زينب به نزد عائشه آمده و شروع به دشنام كرد، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) او را از اين كار بازداشت اما او قبول نكرد! به همين سبب رسول خدا به عائشه گفت: تو نيز به او دشنام بده! عائشه به زينب دشنام داد و دشنام او از دشنام زينب قوي تر افتاد! زينب به نزد علي رفته و گفت عائشه به شما دشنام داد و چنين كرد؛ فاطمه (عليها ‌السلام) به نزد پيامبر آمد؛ پيامبر (صلى الله عليه وآله) به او فرمودند: قسم به پروردگار كعبه عائشه محبوبه من است! به همين سبب فاطمه بازگشت.

سنن أبي داود، ج4، ص 274، باب فی الإنتصار، ح 4898

در این زمینه، ده، دوازده روایت ما داریم. یک روایت، دو روایت نیست. خب! با این روایات چه کنیم!؟ با این فحش های امهات المؤمنین چه بکنیم!؟

عبارت «ابن حجر عسقلانی» در ادامه همین روایت جالب است که نقل می کند:

«عَنْ عُرْوَةَ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ دَخَلَتْ عَلَيَّ زَيْنَبَ بِنْتِ جَحْشٍ فَسَبَّتْنِي فَرَدَعَهَا النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأَبَتْ فَقَالَ لِي سُبِّيهَا فَسَبَبْتُهَا حَتَّى جَفَّ رِيقُهَا فِي فَمِهَا»

عایشه می گوید: روزی زینب بنت جحش بر من وارد شد و مرا فحش داد. پیامبر او را از این کار نهی کرد ولی او گوش نداد. لذا پیغمبر به من گفت تو نیز او را فحش بده! و من نیز او را فحش دادم تا اینکه آب دهانش خشک شد!

فتح الباری، ج 5، 207

این آقایان به ما اعتراض می کنند که شیعیان به صحابه فحش می دهند. خب! اینکه دیگر «امهات المؤمنین» هستند که در حضور پیامبر به یکدیگر فحش می دهند! حتماً آقای دکتر «طیب» این روایات را دیده اند. شاید هم ندیده است که اینگونه مذهب شیعه را مورد تاخت و تاز خودش قرار می دهد. و می گوید:

«اساس مذهب شیعه بر سب صحابه استوار است!»

جالب است که ملاک قضاوت اینچنین آقای دکتر طیب، به عنوان شیخ الأزهر، نسبت به یک مذهب اسلامی، سخنان یک نفر خانم است که خودش را شیعه معرفی کرده است!! آقای دکتر طیب می گوید:

«یک خانم شیعه آمد پیش من و گفت که ما شیعیان بعد از هر نمازی، صحابه را لعن می کنیم!»

واقعاً اینگونه استدلال و حکم و قضاوت در مورد یک مذهب، آنهم از ناحیه بالاترین مقام دانشگاه الأزهر مصر، جای تأسف است.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه شانزدهم   13/ 08/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (5)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

برخی از دوستان اصرار داشتند که ما در روزهای چهارشنبه که روز آخر درسی هفته است، یک حدیث اخلاقی را تقدیم شما بکنیم.

لزوم توجه به مسئله «توکل به خداوند»

یکی از مواردی که در آیات قرآن و روایات، فراوان به آن تأکید شده است، مسئله «توکل» است. خداوند متعال، نسبت به نبی مکرم، دستور داده که:

]فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِين[

هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باش و) بر خدا توكل كن زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد.

سوره آل‏عمران (3): آيه 159

و همچنین در آیات فراوانی، نسبت به مؤمنین دستور می دهد که:

]وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ[

و افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكل كنند.

سوره آل‏عمران (3): آيه 122

و یا می فرماید:

]وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ[

و توكل كنندگان بايد فقط بر خدا توكل كنند.

سوره إبراهيم (14): آيه 12

در همین زمینه، تعبیری از نبی مکرم وارد شده است که بسیار تعبیر ظریفی است. ایشان می فرماید:

«مَنْ‏ أَحَبَ‏ أَنْ‏ يَكُونَ‏ أَقْوَى النَّاسِ فَلْيَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ.»

هر کس که دوست دارد قوی ترین مردم باشد، پس باید به خداوند توکل کند.

بحارالأنوار، ج 68، ص 151، باب 63، ح 51؛ تحف العقول، ص 27

معمولاً انسانها دوست دارند که یک پشتوانه و حامی محکم و قوی داشته باشند. و هر چه حامی انسان قوی تر باشد، او نیز در جامعه قوی بوده و قدرت خودنمائی بیشتری خواهد داشت.

الآن در صحنه بین الملل، شما به خوبی می بینید که کشورهای مختلف، به ویژه کشورهای مستقر در خاورمیانه، تلاش می کنند تا خودشان را به یک نوعی زیر چتر حمایتی آمریکا و روسیه و... قرار بدهند. اینها با این کار، و با تکیه بر کشورهای قدرتمند، قصد دارند که قدرتمند بشوند.

ما قدرتمندتر از خدای عالم نداریم و خودش هم فرموده که هر کس به من توکل کند، به من تکیه نماید، و زیر چتر حمایتی من برود، قدرتمند خواهد شد.

روایتی که مراجع عظام تقلید را متأثر کرد!

روزی روایتی را خدمت یکی از مراجع عظام تقلید در منزل ایشان خواندم. بعد از گذشت دو، سه ماه، دوباره که خدمتشان رسیدم فرمود که فلانی! یادت هست فلان روز روایتی را برای من خواندی؟ آن روایت، انقلابی در درون من ایجاد کرد.

روایت، روایت بسیار عجیبی است و من بارها برای دوستان نقل کرده ام. حتی روزی خدمت مرحوم آیة الله العظمی گلپایگانی(ره)، من این روایت را خواندم، ایشان خیلی تحت تأثیر این روایت قرار گرفت.

در این روایت، حضرت امام صادق (سلام الله علیه) می فرماید:

«عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعَةٍ:

در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‏ترسد، چرا به چهار چيز پناه نمى‏برد:

عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ‏ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ‏ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقِبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ

تعجب مى‏كنم از كسى كه از دشمن مى‏ترسد چرا به ذكر: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ‏ يعنى: خدا ما را بس است و او بهترين پشتيبان است. پناه نمى‏برد، زيرا من شنيدم كه خداى بلند مرتبه بعد از این آیه مى‏فرمايد: «آنان با نعمت و بخشش الهى بازگشتند در حالى كه هيچ بدى به آنان نرسيد.

وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ‏ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ‏ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقِبِهَا وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ‏

تعجب مى‏كنم از كسى كه گرفتار است چگونه به ذكر: لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ‏ يعنى: خدايى جز تو نيست، تو منزهى و من از ستمگارانم. پناه نمى‏برد، زيرا من شنيدم كه خداى بلند مرتبه پس از اين ذكر مى‏فرمايد: «ما او را اجابت كرديم، و او را از اندوه رهانيديم، و مؤمنان را نيز مى‏رهانيم.

وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ‏ وَ أُفَوِّضُ‏ أَمْرِي‏ إِلَى‏ اللَّهِ‏ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقِبِهَا فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا

و تعجب مى‏كنم از كسى كه حيله به او زده شده است چگونه به اين دعا پناه‏ نمى‏برد: «وَ أُفَوِّضُ‏ أَمْرِي‏ إِلَى‏ اللَّهِ‏ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ يعنى كار خود را به خداوند واگذار مى‏كنم كه او آگاه به بندگان است، زيرا من شنيدم كه خداوند در باره گوينده اين ذكر مى‏فرمايد: «خداوند او را از نيرنگهاى زشت آنان حفظ نمود.

وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ‏ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقِبِهَا إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ»

و در تعجبم از كسى كه دنيا و زينت‏هاى آن را مى‏خواهد چگونه به اين ذكر پناه نمى‏برد: ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏ يعنى تنها آنچه را خدا بخواهد انجام مى‏شود، هيچ نيرويى جز از طرف خداوند نيست، زيرا من شنيدم خداوند بلند مرتبه در باره گوينده آن مى‏فرمايد: «اگر معتقد هستى كه من كمتر از تو مال و فرزند دارم پس اميدوارم پروردگارم بهتر از ثروت تو به من دهد.

من لایحضره الفقیه، ج4، ص 392، ح 5835؛ امالی صدوق، ص6، خصال صدوق، ج1، ص 218، ح43؛ بحارالأنوار، ج68، ص 108

یعنی اگر کسی واقعاً انابه ای خالصانه و یونس وار همراه با اضطرار، تقاضای توبه و استغفار بکند، قطعاً «فستجبناه» شامل او می شود. «ونجیناه من الغم» هم شاملش است.

و نیز اگر کسی کار خود را به خدا واگذار بکند و بر او توکل کند نعمتهای الهی، بر سر او سرازیر می شود و تفضلاتی به او می کند که اتفاقات بد به دنبال ندارد. غالباً نعمتهایی که به انسان بخشیده می شود، در کنارش آفتهایی نیز به همراه می آورد. مثلاً ماشین نداشت، سوار اتوبوس و قطار و هواپیما می شد و... ولی الآن با ماشین خودش می رود در راه اتفاقی برای همراهانش می افتد و تأسف می خورد که ای کاش این ماشین نبود و این اتفاق برای من نمی افتاد. خداوند در این آیه می فرماید کسانی که کارشان را به خدا واگذار می کنند، تفضلاتی که خداوند به برکت توکل این شخص به او می کند، این تفضلات به هیچ وجه آثار سوء و اتفاق ناگوار و بد نزدیک این تفضلات نمی شود.

ذکری بسیار راه گشا و مؤثر

من معمولاً به دوستان توصیه می کنم، صبح که از خواب بیدار می شوید، قبل از آنیکه حتی برای وضو گرفتن اقدام کنید؛ در همان حال تازه از خواب بیدار شده، این سه آیه قرآن را با تمام وجود بخوانید. یعنی وقتی این سه آیه را می خوانید، تمام پوست و استخوان و سلول های بدنتان، با شما هم صدا بشود. آیه اول:

]لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِين[

خداوندا! جز تو معبودى نيست، منزهى تو، من از ستمكاران بودم.

سوره الأنبياء (21): آيات 87

آیه دوم:

]أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِباد[

من كار خود را به خداوند يكتا واگذار مى‏كنم كه او نسبت به بندگانش بيناست.‏

سوره غافر (40): آيه 44

آیه سوم:

]حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيل[

خدا ما را كافى است و بهترين حامى ما است.

سوره آل‏عمران (3): آيات 173

دوستان چند صباحی این سه آیه را حین بیدار شدن از خواب و یا حین بیرون رفتن از منزل بخوانند، آن وقت خواهند دید که چه نتایجی در پی خواهد داشت.

برگردیم به بحث...

بحث دیروز ما در رابطه با نقد صحبتهای شیخ الأزهر، جناب آقای دکتر «طیب» بود. عرض کردیم که ما پیرامون صحبتهایی که آقای دکتر «طیب» در ماه رمضان داشتند، جوابیه ای را در دست آماده داریم در نُه فصل. قرار است که اگر خداوند بخواهد، این مطالب به صورت یک کتاب مفید تهیه بشود و در اختیار عموم قرار داده بشود.

لزوم تقویت مبانی اعتقادی مذهب، در عرصه مقابله با شبهات وهابیت

دوستان توجه داشته باشند که انتظاری که امروز از یک طلبه حوزه علمیه است، خیلی بیش از انتظاری است که از طلبه پنجاه سال پیش، صد سال پیش می رفت. الآن با آمدن امکاناتی نظیر «اینترنت» و «ماهواره» و تلاش دشمنان مکتب اهلبیت، مخصوصاً وهابیت؛ ما هر روز با شبهه جدیدی از ناحیه دشمن مواجه هستیم. این شبهات هم اذهان جوانان ما را مشوش می کند، هم جوانان اهل سنت را نسبت به مذهب شیعه جری می کند و هم اینکه وهابی ها را در باطل خود محکم و هتاک تر می کند!

مخصوصاً مسئله ولایت و امامت ائمه (علیهم السلام) که الآن استخوان گلوی وهابیت شده است. و آقای دکتر «طیب» شیخ الأزهر مصر نیز در این یک ماه رمضان، مدام به آن ایراد گرفت و به مسئله امامت شیعه حسابی تاخت.

وهابی ها بر علیه شیعه، هر روز برنامه دارند. شبهاتی را مطرح می کنند. ساعتها زحمت می کشند تا شبهه جدیدی را پیدا بکنند و در این شبکه های خودشان مطرح بکنند. امکانات مالی هم فراوان دارند. الآن حدود سیصد شبکه ماهواره ای در اختیار وهابیت است که شبانه روز از اینها استفاده می کنند. فضای مجازی و اینترنت را هم در اختیار دارند و از این امکانات به بهترین صورت استفاده می کنند.

لذا جوانان ما – بخواهیم یا نخواهیم- در معرض این شبهات وهابیت هستند. از طریق همین «موبایل» که گر چه خدماتی داشته، ولی از طرف دیگر آفات فراوانی نیز به همراه داشته است. حتی متأسفانه بچه های ابتدائی ما هم، بعضاً مشاهده می شود که آلوده به این شبهات شده اند.

لذا تقاضای من از دوستان این است که در عرصه مقابله با شبهات وهابیت، تا می توانید مبانی اعتقادی مذهب را تقویت بکنید؛ قطعاً ما بی نیاز از «فقه» و «اصول» و «تفسیر» و خصوصاً «علم رجال» نیستیم؛ ولی خطری که امروز، اعتقادات جوانهای ما را، مخصوصاً در مباحث ولایت و امامت، تهدید می کند؛ در هیچ یک از موضوعات دیگر وجود ندارد. امروز هجمه ای که به اعتقادات وارد می شود، به هیچ یک از مباحث دیگر وارد نمی شود! زیرا وقتی عقیده یک انسان نسبت به مباحث اعتقادی تضعیف شد، دیگر مباحث فقهی و اصولی به درد نخواهد خورد! مباحث تاریخی و تفسیری به درد نخواهد خورد! زیرا زیربنای همه چیز، اعتقادات است.

لذاست که امام باقر (سلام الله علیه) فرمودند:

«بُنِيَ‏ الْإِسْلَامُ‏ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ‏ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ.»

اسلام بر پنچ چیز استوار گشته است. بر نماز و زکات و روزه و حج و ولایت. و به هیچ کدام از این موارد مثل ولایت سفارش نشد.

کافی، ج2، ص 18، باب دعائم الإسلام، ح1

وقتی اعتقاد شخص متزلزل شد، دیگر نماز نمی خواند، روزه هم نمی گیرد! دیگر سراغ زکات و حج هم نخواهد رفت!

دوستان توجه داشته باشند که فقط اعتقاد به اینکه ائمه (علیهم السلام)، منصوب از ناحیه خداوند و نبی مکرم هستند، کافی نیست! در حقیقت اینکه ما معتقد به امامت این بزرگواران باشیم، تنها یک بخش از کار است. مهمترین بخش کار این است که ما شریعت خودمان را از ایشان بگیریم. اینکه من امامت ائمه را پذیرفته ام، تازه اولین قدم را برداشته ام! قدم های بعدی این است که نمازم طبق دستور ایشان باشد، روزه ام هم طبق دستور ایشان باشد. لذا در روایات متعددی وارد شده است که امام باقر فرمود:

«بِنَا عُبِدَ اللَّهُ‏ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى»‏

به واسطه ما خداوند عبادت می شود، و به واسطه ما خداوند شناخته می شود، و به واسطه ما توحید خداوند متعال تحقق پیدا می کند.

کافی، ج1، ص 145، باب النوادر، ح10

وقتی ما از اهلبیت جدا بشویم، دیگر «توحید»، نه به درد دنیای ما می خورد و نه به درد آخرت ما!

نمونه هائی کوچک از توحید وهابیت!!

سنگی که خداوند نمی تواند آن را بلند کند!!

شما ببینید که این وهابی ها، که از اهل بیت جدا شدند، سخنان و اعتقاداتی درباره مسئله «توحید» دارند که واقعاً عجیب است. به عنوان نمونه، این «عقیل هاشمی» مجری و کارشناس شبکه وهابی «کلمه» است که می گوید:

« در توان خداوند هیچ شکی نیست. لذا خداوند می تواند یک سنگی را خلق کند که نتواند خودش آن را بلند کند!!»

نتیجه توحیدی که از کانالِ غیر ائمه به انسان برسد، می شود این سخنان پوچ! اینچنین خدایی را نه رسول اکرم معرفی کرده است و نه انبیاء دیگر. اصلاً 124هزار پیامبر، منکر همچین خدائی هستند! این انحراف، نتیجه جدایی از اهل بیت است که نبی مکرم، بارها توصیه به تمسک به ایشان را نموده است:

«مسلم نیشابوری» از «زید بن ارقم» نقل کرده است که:

«قَامَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- يَوْمًا فِينَا خَطِيبًا بِمَاءٍ يُدْعَى خُمًّا بَيْنَ مَكَّةَ وَالْمَدِينَةِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ وَوَعَظَ وَذَكَّرَ ثُمَّ قَالَ « أَمَّا بَعْدُ أَلاَ أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِىَ رَسُولُ رَبِّى فَأُجِيبَ وَأَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللَّهِ وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ ». فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَرَغَّبَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ « وَأَهْلُ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى»

روزي پيغمبر خدا براي خواندن خطبه بين ما برخاست. ما در مكاني بين مكه و مدينه بوديم كه «خم» خوانده مي شود. حمد خدا و ثناي او را به جاي آورد و به وعظ و ذكر پرداخت. سپس گفت: اما بعد، بدانيد اي مردم كه من هم بشرم و به زودي فرستاده خداي نزد من مي آيد و دعوت او را اجابت مي كنم. من بين شما دو چيز گرانبها از خود بر جاي مي گذارم، نخستين آنها كتاب خداست كه در آن هدايت و نور است. كتاب خدا را محكم در دست بگيريد و آن را رها نكنيد ـ پس درباره قرآن سفارش بسيار نمود و بدان تشويق و ترغيب فرمود ـ سپس فرمود: اهل بيت من، درباره اهل بيت من همواره خداي را به ياد داشته باشيد (اين جمله را سه بار فرمود)

صحیح مسلم، ج4، ص 1873، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی بن ابیطالب، ح 2408

همچنین «ترمذی» در کتاب صحیح، به سند خود از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند که حضرت فرمودند:

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا: كِتَابَ اللهِ، وَعِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي»

ای مردم! من در میان شما چیزی گذاشتم که اگر آن دو را بگیرید، هرگز گمراه نخواهید شد کتاب خدا، و عترتم که خاندان من هستند.»

سنن ترمذی، ج5، ص 662، ابواب المناقب، باب مناقب أهل بیت النبی ح 3786

این «عقیل هاشمی» که اینچنین سخنانی را بر زبان می راند، فارغ التحصیل دانشگاه «محمد بن سعود» ریاض عربستان است! اصالتاً هم از اهالی «گراش» استان فارس است.

جهان می تواند هزار خدا داشته باشد!!

«عقیل هاشمی» در یک جای دیگر می گوید:

« صحبت از این نیست که خداوند اجازه دارد مثل خودش را خلق بکند، یا نکند. خداوند می تواند، هزار خدا مثل خودش را خلق کند!!!»

هزاران لعنت بر چنین توحیدی!! کسانی که با این سخنان، خودشان را موحد می دانند و شیعیان را مشرک! بله، ما شیعیان نه تنها مشرک، بلکه کافر به همچین خدائی هستیم! ما به صراحت اعلام می کنیم که 124 هزار پیامبر، همچین خدائی را معرفی نکرده اند. اصلاً منکر همچین خدائی بودند که بتواند هزار خدا، مثل خودش را بسازد!

شما قرآن را ملاحظه بفرمائید که می فرماید:

]لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ[

اگر در آسمان و زمين خدايانى جز" اللَّه" بود فاسد مى‏شدند (و نظام جهان برهم مى‏خورد) منزه است خداوند پروردگار عرش از توصيفى كه آنها مى‏كنند.

سوره الأنبياء (21): آيه 22

می فرماید اگر جهان دو خدا داشته باشد، عالم فاسد می شود! حالا اگر هزار خدا داشته باشد چه می شود!؟

خداوند می تواند توسط پیغمبرش کشته شود!!!

یا شما ببینید این آقای «سجودی» است، یکی دیگر از کارشناسان شبکه شیطانی «کلمه»؛ که می گوید:

« خداوند می تواند به پیغمبرش بگوید که تفنگ بردار و مرا بکش!!!»

این توحید وهابیت است! وهابیتی که دیگر مسلمانها را مجبور می کنند که به این توحید معتقد باشند. و غیر از این را، شرک و کفر می خوانند. توحیدی که به خاطر جدائی از اهلبیت، هزاران نسبت ناروا به خداوند عالم می دهد. لذا امام باقر(سلام الله علیه) فرمود:

«بِنَا عُبِدَ اللَّهُ‏ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى»‏

به واسطه ما خداوند عبادت می شود، و به واسطه ما خداوند شناخته می شود، و به واسطه ما توحید خداوند متعال تحقق پیدا می کند.

کافی، ج1، ص 145، باب النوادر، ح10

و همچنین در زیارت «جامعه کبیره» می خوانیم:

«مَنْ‏ أَرَادَ اللَّهَ‏ بَدَأَ بِكُم»‏

هر کس قصد رسیدن به خدا را داشته باشد، باید از شما شروع بکند.

کافی، ج4، ص 576، باب زیارت قبر ابی عبدالله الحسین، ح2

لذا اینکه من فقط معتقد باشم که دوازده امام جانشینان پیغمبر هستند، کافی نیست؛ این پله اول است. ما نود و نه پله دیگر را نیز باید برویم.

خداوندی که سوار بر الآغ می شود!!!

وهابی ها، به جهت جدایی از اهلبیت است که این اراجیف را نسبت به خداوند می بافند! البته از این گونه سخنان، فراوان دارند. مثلاً می گویند که خداوند سوار الآغ می شود، و دو سوم از شب که گذشت، از عرش به آسمان می آید!

«ابن عساکر» می نویسد:

«إنه ینزل بذاته و یتردد علی حمار»

خدا از آسمان به زمین می آید وسوار یک الاغ می شود.

تبیین کذب المفتری ابن عساکر ج1 ص311

مرحوم «شیخ مفید» می گوید ما زمانیکه در بغداد بودیم، بعضی از علمای حنبلی، بالای پشت بام خانه خودشان، گاه و یونجه می ریختند که اگر خدا آمد، الآغ خدا بیاید و از کاه و یونجه اینها بخورد!! شاید به سبب نزول الآغ خدا بر روی پشت بام اینها، برکت بر این خانه نازل بشود!!

خداوند جوانی موفرفری است!!!

یا مثلاً «ابن تیمیه» می گوید که خداوند جوانی است موهای سرش فرفری، و صورتش هم هنوز مو در نیاورده است:

«قال رسول الله (صلى الله عليه وسلم) رأيت ربي في صورة شاب أمرد له وفرة جعد قطط في روضة خضراء»

ابن عباس میگوید: پیامبرفرمود: پروردگارم را به صورت یک جوان دیدم که هنوز مو در صورت نداشت. و موی سرش هم مجعد و فرفری بود.

بیان تلبیس الجهمیه، ابن تیمیه، ج7 ص 290                                                                             

جالب است که نقل شده است شبی یکی از این علمای بغداد، به پشت بام خانه خودش می رود، به یکباره یک پسر بچه ده، دوازده ساله نوارنی را پشت بام خانه اش می بیند؛ بلافاصله به دنبال این بچه می دود تا او را بگیرد. این بچه هم از ترس اینکه این می خواهد بلائی سرش بیاورد، فرار می کند و می افتد پایش می شکند. اینها را به محکمه می برند و به او می گویند که شیخ! تو خجالت نکشیدی دنبال این پسر بچه افتادی!؟

شیخ گفت: من دیدم این پسر بچه، هم مو فرفری است و هم اینکه موی صورتش در نیامده، گفتم حتماً خداست که آمده بالای پشت بام ما! لذا رفتم خدا را بگیرم و ببوسم!!

ما از اینگونه حرفهای نادرست و خرافات اعتقادی اینها، و نیز فتاوای شنیعه اینها، حدود پانصد مورد با سند، ثبت کرده ایم. و اینگونه اعمال و رفتار هم، نتیجه دور شدن اینها از اهلبیت است. از زمان «ابوحنیفه» گرفته تا «ابن تیمیه» و اتباع ابن تیمیه. ما پانصد مورد از فتاوای شنیعه و غیر اسلامی اینها را با سند، ثبت کردیم.

لذا ما از دوستان تقاضا داریم که روی مسائل اعتقادی خوب کار بکنند و مبانی اعتقادی خودشان را قوی بکنند. در اینصورت ما هم از وجود شما، هم در حوزه پاسخگوئی به شبهات در مؤسسه حضرت ولیعصر(عج) استفاده می کنیم، و هم در «شبکه ولایت»، از وجود شما بهره خواهیم برد.

برکتی از شبکه جهانی ولایت

این پیامک یک بیننده سنی شبکه ولایت را، قبلاً هم عرض کرده بودم خدمت شما، که به این صورت به شبکه، پیامک فرستاده بود:

«سلام علیکم! بنده رشیدی هستم از سنندج، ماموستای اهل سنت، که بارها با همین شماره از سر لجاجت زنگ زدم و مناقشه کردم. الحمدلله که امشب هفتم مهر است ساعت 11:30 مشغول شنیدن صحبتهای متین آقای «خورشیدی» بودم – آقای خورشیدی از دوستان کلاس ما هستند- در مورد حدیث «أنت خلیفتی من بعدی» از کتاب «السنة ابن ابی عاصم». و پاسخ ناموجه شبکه «وصال حق» که به نحوی اقرار به صحت سند بود را پذیرفتم و به حقانیت جانشینی حضرت علی ایمان قطعی آوردم.»

شما حساب کنید، اگر همین یک مورد، مورد قبول نبی مکرم، و صدیقه طاهره باشد، دنیا و آخرت شما، آباء و اجداد شما و همچنین فرزندان و نسل شما، آباد است.

این آقای «رشیدی»، که اذعان به حقانیت مذهب شیعه می کند، از علمای طراز اول کردستان است. وقتی یک عالم سنی، توسط صحبتهای یک طلبه جوان، که در همین درسهای اعتقادی حضور داشته؛ منقلب می شود، کار کمی نیست.

ما نزدیک به پنجاه نفر از علمای بزرگ اهل سنت، از استانهای مختلف داریم، که به برکت همین «شبکه ولایت»، شیعه شدند. و الآن مبلغ مذهب شیعه در منطقه خودشان هستند. در برخی از مناطق استان سیستان و بلوچستان، آمار مستبصرین ما، از مرز 400 نفر تجاوز کرده است. در حالی در 15 سال، 20سال گذشته، ما یک نفر شیعه هم، در آن مناطق نداشتیم. البته این 400نفر، مستبصرینی هستند که استبصار خودشان را علنی کردند، و گر نه، کسان زیادی داریم که مستبصر شده اند ولی از ترس جان و مال و ناموس، نمی توانند شیعه شدنشان را اعلام بکنند.

امروز، عصر کتاب و جزوه، دیگر منقرض شد!

لذا دوستان تلاش بکنند و خودشان را آماده بکنند برای دفاع از مذهب و مکتب اهلبیت. البته این نکته را هم توجه داشته باشید که امروز، در عصر رسانه و اینترنت و...؛ بسنده کردن به کتاب و جزوه و کلاسور، معنی ندارد. اساساً زمان استفاده از اینها منقرض شد و تمام شد. امروز یک طلبه اگر بخواهد اساسی کار بکند، بدون کامپیوتر، و داشتن این نرم افزارهای کامپیوتری، به درد امروز نمی خورد.

همین نرم افزار «مکتبه اهلبیت»، 250 هزار جلد کتاب در خودش جای داده است. وقتی یک روایتی را به نرم افزار می دهید، در عرض دو ثانیه، سه ثانیه، این 250 هزار جلد کتاب را می گردد و آدرس روایت خواسته شده را به شما نشان می دهد. یعنی اگر شما 50هزار نیرو داشته باشید، 50 هزار استاد در اختیار داشته باشید، در عرض شش ماه نمی توانند، کاری را که این نرم افزار در عرض دو ثانیه انجام می دهد، را انجام بدهند. لذا امروزه، داشتن این امکانات نرم افزاری برای شما عزیزان، از نان شب ضروری تر است.

من امروز بعد از نماز صبح بود که داشتم شبکه «وصال» که یکی از هتاک ترین شبکه های وهابی است را نگاه می کردم، البته شبکه «صفا» هم مثل این شبکه، هتاک است. هر چند امروزه دیگر فحش، در میان خود وهابی ها هم مشتری ندارد. این دو شبکه در برخی از برنامه های خود، افراد تأثیرگذاری مثل «عبدالرحمن دمشقیه» و یا «عثمان الخمیس» که جزء «عمرو بن عبدود» اینها محسوب می شود را، می آورند و برایشان برنامه می گذارند. در این برنامه، داشت کتاب «المراجعات» مرحوم «شرف الدین» را نقد می کرد. در عرض نیم ساعت، تعداد بیست روایت را، که مرحوم شرف الدین از کتابهای شیعه بر امامت ائمه استدلال کرده بود را، رد کرد گذاشت کنار! البته خیلی از حرفهای او، بی خود و بی اساس بود؛ ولی با این همه، برخی شبهاتی را که مطرح می کند، نیاز به جواب دارد.

این شبهات را بچه شیعه های ما می شنوند، در شبکه های وهابی فارسی زبان، این مطالب شبکه وصال و صفا، ترجمه به فارسی می شود. لذا نیاز است که ما این شبهات را جواب بدهیم. روی همین جهت، ما در همین کلاس، برخی شبهات را خدمت دوستان مطرح می کنیم، تا شما بروید کار بکنید و جواب بدهید. و ما نیز ان شاءالله در همین راستا، هدایایی را تقدیم دوستان خواهیم نمود.

دوستان عزیز توجه داشته باشند که، کار کردن در مسیر دفاع از ولایت و امامت ائمه (علیهم السلام)؛ هم عشق می خواهد و هم کار و تلاش! شما ببینید بزرگانی مثل علامه امینی، علامه میرحامد حسین، علامه شرف الدین، و... که در این مسیر استاد و متخصص شدند؛ نه دوره های تخصصی دیدند، و نه امکاناتی در اختیار داشتند، بلکه روی عشقی که به ولایت داشتند، تلاش کردند و زحمت کشیدند. و نتیجه این زحماتشان هم، اسم جاویدانی است که از این بزرگان به جای مانده است.

امثال شیخ مفید و علامه حلی و... استاد آنچنانی بالاسرشان نبود، دوره های تخصصی و فوق تخصصی هم نگذراندند، بلکه روی عشق و علاقه ای که به اهلبیت داشتند، تلاش کردند و در این مسیر موفق هم شدند.

تبیین فصل اول جوابیه به شیخ الأزهر

دیروز عرض کردیم که ما نسبت به صحبتهای ماه رمضان آقای دکتر «طیب» جوابیه خوب و کاملی را در نه فصل، در دست آماده داریم. در فصل اول، ما به منهج و روش آقای دکتر «طیب» در این یک ماه، ایراد و اشکال اساسی وارد کردیم. ایشان در تمام 29 برنامه ای که در طول ماه مبارک رمضان داشت، آن اصول اولیه استدلال و احتجاج را، ایشان رعایت نکردند.

یعنی اشکالات اولیه ما به سخنان ایشان، ایرادات منهجی و روشی است. روش استدلال، و روش نقد عقیده مخالف، یک اصولی دارد و این اصول باید رعایت بشود. شما ببینید که آقای «ابن حزم آندلسی»، که از علمای بزرگ اهل سنت است و همه مذاهب هم او را قبول دارد! شافعی ها، حنبلی ها، حنفی ها، مالکی ها، لامذهب ها، بی دین ها!... همه او را قبول دارند، حتی «ابن تیمیه» نیز او را قبول دارد، و در «منهاج السنه»، به حرفهای «ابن حزم» استناد می کند. با اینکه ایشان نه شافعی مذهب است، نه مالکی مذهب است، نه حنبلی، و نه حنفی مذهب است، بلکه ایشان ظاهری مذهب است! و یک مذهب مستقلی دارد. «ابن حزم» می گوید:

«لَا معنى لاحتجاجنا عَلَيْهِم برواياتنا فهم لَا يصدقونا وَ لَا معنى لاحتجاجهم علينا بروياتهم فَنحْن لَا نصدقها وَ إِنَّمَا يجب أَن يحْتَج الْخُصُوم بَعضهم على بعض بِمَا يصدقهُ الَّذِي تُقَام عَلَيْهِ الْحجَّة بِهِ»

معنا ندارد که ما با روایات خودمان بر شیعه احتجاج کنیم. زیرا ایشان نخواهند پذیرفت. و همچنین معنا ندارد که شیعه با روایات خودشان بر ما احتجاج کنند، زیرا ما نمی پذیریم. همانا لازم است که دو طرف مقابل هم، با ادله ای که طرف مقابلش قبول دارد، احتجاج بکند.

الفصل في الملل و الأهواء و النحل، ابن حزم آندلسی، ج4، ص 78

یعنی در حقیقت معنا ندارد که اهل سنت بیاید و به کتاب «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» استدلال کند بر بطلان مذهب شیعه! زیرا شیعه، این دو کتاب را اصلاً قبول ندارد. «مسند احمد» و... را قبول ندارد. از طرفی هم معنا ندارد که شیعه بیاید و برای بطلان مذهب اهل سنت، به کتاب «کافی» و «تهذیب» خود، استدلال کند. زیرا اهل سنت، این دو کتاب را اصلاً قبول ندارند.

بنابراین اولین روش و اولین شرط احتجاج، استدلال به کتب مورد قبول طرف مقابل است. یعنی حین استدلال، باید حجت در نزد طرف مقابل را مطرح کرد. در بحث با یک سنی مذهب، باید به کتابهای اهل سنت احتجاج کرد. در بحث با یک مسیحی، به کتابهای مسیحی ها باید استدلال کرد.

لذا اشکال اساسی ما به بحث های دکتر «طیب»، این است که ایشان در طول این برنامه یک ماه رمضان، این روش و این منهج را، رعایت نکردند. و ما از ایشان، به عنوان شیخ الأزهر، و بالاترین مقام دانشگاه الأزهر، اصلاً توقع نداشتیم.

ایشان خودش می گوید که من به عنوان یک وظیفه شرعی، و ادای یک واجب دینی، این برنامه را برگزار کردم تا عقاید شیعه را نقد بکنم. طبیعی است که وقتی یک نفر به عنوان واجب دینی وارد بحث می شود، باید شرط اول و اساسی یک بحث علمی، که رعایت اصول و روش احتجاج است را رعایت بکند! ولی متأسفانه ایشان در این برنامه یک ماهه خودشان، به این اصول و روشها پایبند نبودند و عمل نکردند.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هفدهم   16/ 08/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (8)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در رابطه با شبهاتی بود که اهل سنت، و عمدتاً وهابی ها در مورد مسئله «تقیه» بر شیعه وارد کرده بودند. در جلسات گذشته مواردی از این شبهات را مطرح کردیم و جواب اجمالی نیز به آنها دادیم و قرار شد که ان شاءالله جواب تفصیلی را بعداً خدمت شما تقدیم کنیم.

جعل تقيه از ناحیه شیعیان، برای حل تعارض روايات!

یکی دیگر از شبهاتی که آقایان وهابی ها در مورد تقیه دارند، این است که می گویند شیعیان به منظور حل تعارض موجود در روایات خود، «تقیه» را جعل کرده اند. شیعیان دیدند، روایاتی از ائمه به آنها رسیده است که با همدیگر تعارض دارند، لذا برای توجیه و حل این تعارضات، «تقیه» را وضع کردند.

برخی از این وهابی ها می گویند:

«شیعیان سؤالاتی را از ائمه خود می پرسیدند و جواب ائمه را هم یادداشت می کردند. سپس بعد از مدتها، شخص دیگری، همان سؤالات را از ائمه می پرسید و چون ائمه یادشان نبود که قبلاً چه جوابی داده اند، جوابی که می دادند با جوابهای قبلی متعارض بود؛ لذا از ائمه می پرسیدند که ما قبلاً این سؤالات را از شما پرسیده بودیم، ولی جواب دیگری داده بودید؛ ائمه می گفتند که ما تقیةً گفته بودیم.»

جناية التأويل الفاسد، محمد احمد لوح، ص312، 313

این تعابیر، تعابیری است که یک انسان عاقل نسبت به دشمن خود اینچنین تعابیری را به کار نمی برد! تعابیر و شبهات بی اساس اینچنینی را بیان نمی کند!

ما به این آقایان عرض می کنیم که اگر واقعاً این تعارض روایات ائمه شیعه، در اثر فراموشی و... بوده است، و این ملاک قضاوت شما قرار گرفته است؛ باید بگوئیم که این اشکال بر نبی مکرم نیز وارد است!! زیرا خود شما، از نبی مکرم نیز روایات متعارض زیادی نقل کرده اید! آیا در حل تعارضات روایات نبوی نیز، اینچنین سخن می گوئید؟

ان شاءالله اگر روزی فرصت شد، من روش حل روایات متعارض را، هم از دیدگاه شیعه و هم از دیگاه اهل سنت، بیان خواهم کرد. اهل سنت، حدود ده، دوازده روایت از پیغمبر نقل کرده اند که فرموده است اگر کسی روایتی را از من نقل کرد، آن را به قرآن عرضه کنید، اگر مطابق قرآن بود، آن روایت را من گفته ام ولی اگر مخالف قرآن بود، آن روایت از من نیست:

«إِذَا رُوِيَ عَنِّي حَدِيثٌ فَاعْرِضُوهُ عَلَى كِتَابِ اللَّه فَإِنْ وَافَقَهُ فَاقْبَلُوهُ وَ إِلَّا ذَرُوهُ»

اگر روایتی از قول من نقل شد، آن را بر قرآن عرضه کنید. پس اگر موافق قرآن بود آن روایت را قبول کنید و اگر مخالف بود، آن را ترک کنید.

تفسير الكبير فخر رازی، ج 11، ص 129؛ أصول سرخسي، ج1، ص 365

اساس تقیه شیعیان، روایات «جعفر صادق» است!

«محمد احمد لوح» که از وهابیون سرشناس معاصر است، کتابی دارد به نام «جناية التأويل الفاسد» که وهابی ها روی این کتاب خیلی مانور می دهند. ایشان در آن کتاب، در مورد «تقیه» می نویسد:

«يبدوا ان سبب اتخاذ التقيّة من المبادى‏ء الاساسية عند الرافضة و الباطنية يعود إلى الروايات الملفّقة المعزوة إلى جعفر الصادق ـ و هو امام مشترك بينهم ـ بإنه قال: التقيّة ديني و دين آبائي و من لا تقيّة له لا دين له.»

اساس اینکه شیعیان، تقیه را از مبادی اساسی مذهب خود شمرده اند، بر می گردد به روایات جمع شده و نسبت داده شده به جعفر صادق – که امام مشترک شیعیان و باطنیه است – به اینکه او گفته است: تقیه دین من، و دین پدران من است. و هر کس که تقیه ندارد دین ندارد.

جناية التأويل الفاسد، ص 395

«شهرستانی» نیز در این زمینه می نویسد:

«قال سليمان بن جرير: انّ أئمة الرافضة قد وضعوا مقالتين لشيعتهم، لا يظهر أحد قط عليهم، احداهما بالقول بالبداء، والثانية التقيّة، فكل ما أرادوا تكلموا به، فاذا قيل لهم في ذلك انّه ليس بحق، و ظهر لهم البطلان، قالوا: انّما قلناه تقيّة و فعلناه تقيّة.»

سلیمان بن جریر گفته است: امامان شیعه، دو گفتار را برای شیعیان تدوین نموده اند که هرگز بر شیعیان آشکار نمی شود. یکی از آنها قائل شده به بداء است و دیگری هم تقیه است. شیعیان هر گاه سخن می گویند، و ثابت می شود که آن سخن حقیقت نداشته و بطلان آن نیز بر ایشان آشکار می شود، می گویند ما آن را از روی تقیه گفتیم! و یا اگر کاری را انجام بدهند که با عقاید خودشان نسازد، می گویند از روی تقیه انجام دادیم!

الملل والنحل شهرستاني، ج1، ص160

«احسان الهی ظهیر» یکی از وهابی های سرشناس پاکستان بود که ده، دوازده جلد کتاب علیه شیعه نوشته و در آخر هم ترور شد. علامه امینی در کتاب «الغدیر» در جلد هفتم، بعضی از مقالات فاسد این آقا را مفصل جواب داده است.

احسان الهی ظهیر در مورد مسئله تقیه می نویسد:

«من أمثلة الروايات المتناقضة التي اضطرت الشيعة إلى القول بالتقيّة ما روى الكشي بسنده عن شعيب بن يعقوب قال: سألت أبا الحسن عليه‏السلام عن رجل تزوج امرأة و لها زوج و لم يعلم؟ قال: ترجم المرأة و ليس على الرجل شيء إذا لم يعلم، فذكرت ذلك لأبي بصير المرادي قال (يعني أبا بصير ): قال لي واللّه‏ جعفر ترجم المرأة و يجلد الحد، قال: فضرب بيده على صدره يحكها: أظن صاحبنا ما تكامل علمه.

روایات متناقضی که شیعه را وادار کرده است به قائل شده به تقیه، روایتی است از کشی که به سند خود از شعیب بن یعقوب نقل کرده است که گفته: از امام کاظم سؤال کردم در مورد مردی که با زنی ازدواج کرده، در حالی که او شوهر داشته است ولی او نمی دانست. حکمش چیست؟ امام گفت: زن سنگسار می شود ولی بر مرد چون نمی دانست، چیزی نیست. شعیب می گوید: من این نظر امام را به ابوبصیر مرادی نقل کردم. او گفت: به خدا قسم که امام صادق به من گفت زن سنگسار می شود و مرد حد می خورد. ابوبصیر از شدت ناراحتی دست بر سینه خود زد و گفت: گمان می کنم که علم امام کاظم هنوز کامل نشده است!

الشيعة و السنة، ص 152 ـ 153

روایتی که «احسان الهی ظهیر» به آن اشاره می کند در «رجال کشی» است، در جلد اول، صفحه 402.

دوستان توجه داشته باشند که همانگونه که علامه حلی، شیخ مفید، سید مرتضی، علامه امینی، میرحامد حسین، و علمای معاصر کنونی هم که در حوزه ولایت کار می کنند، مبنای کاری این بزرگان این بود که می رفتند کتابهای اهل سنت را مطالعه می کردند و بر حقانیت مذهب شیعه و یا بطلان عقیده اهل سنت، به آن کتابها استناد می کردند.

الآن، علمای اهل سنت نیز، از این روش استفاده می کنند. می آیند کتب شیعیان را به دقت مطالعه می کنند، و هر جا روایتی را می بینند که می توانند با آن روایت، شیعه را زیر سؤال ببرند، بر ضد شیعه از آنها استفاده می کنند. این روش، امروز در رسانه های وهابی، به شدت مورد استقبال است و تقریباً مد شده است. شما اگر شبکه «وصال» یا «صفا» را ببییند، خواهید دید که یک کارشناسی که تربیت شده حوزه علمیه دارالعلوم مکی زاهدان هم است، می آید و بحارالأنوار و کافی و تهذیب را می آورد و بعضی از روایاتی را که تصور می کند منافات با عقیده شیعه است را مطرح می کند و روی آن مانور می دهد. یکی از این روایات، همین روایت «رجال کشی» است که «احسان الهی ظهیر» آن را مطرح کرده است.

جواب ادعای «احسان الهی ظهیر»

در جواب این مسئله، ما چند نکته را عرض می کنیم:

نکته اول: ضعف روایت!

مرحوم آقای خوئی در «معجم الرجال»، می گوید که این روایت ضعیف است.

« أقول: الرواية ضعيفة فإن علي بن محمد لم يوثق و محمد بن أحمد مجهول و محمد بن الحسن الذي يروي عن صفوان لم يوثق.»

نظر من این است که این روایت ضعیف است. همانا علی بن محمد توثیق نشده است، محمد بن احمد مجهول است و محمد بن حسن که از صفوان روایت نقل کرده است توثیق نشده است.

معجم الرجال، ج14، ص 149

این روایت ضعیف است و روایت ضعیف هم حجت نیست. اساساً احتجاج به روایت ضعیف بر علیه شیعه، احتجاجی است نادرست. زیرا مبنای احتجاج بر ضد مخالف، این است که انسان به روایتی احتجاج کند، که عند الخصم حجت باشد. اصلاً احتجاج یعنی «اقامة الحجة علی الخصم بما هو حجة عنده»؛ یعنی اینکه برای طرف مخالف خودت دلیلی را اقامه بکنی که او قبول داشته باشد. وقتی شما می آیی روایتی را نقل می کنی که حجت نیست، احتجاج شما ناتمام است.

نکته دوم: شخصیت ضعیف «ابوبصیر»!

این ابوبصیری هم که در سند روایت است، همان ابوبصیر نابینا بوده که «علی بن ابی حمزه بطائنی» هم عصا کش او بوده است. ابوبصیر، مورد انتقاد شدید برخی از علمای ما قرار گرفته است. که به چند نمونه اشاره می کنیم:

الف) مرحوم آقای «تستری» در «قاموس الرجال» در مذمت «ابوبصیر» نقل می کند:

«حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، قَالَ: خَرَجْتُ أَنَا وَ ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ  وَ آخَرُ إِلَى الْحِيرَةِ أَوْ إِلَى بَعْضِ الْمَوَاضِعِ فَتَذَاكَرْنَا الدُّنْيَا، فَقَالَ أَبُو بَصِيرٍ الْمُرَادِيُّ: أَمَا إِنَّ صَاحِبَكُمْ‏ لَوْ ظَفِرَ بِهَا لَاسْتَأْثَرَ بِهَا، قَالَ، فَأَغْفَى‏  فَجَاءَ كَلْبٌ يُرِيدُ أَنْ يَشْغَرَ عَلَيْهِ فَذَهَبْتُ لِأَطْرُدَهُ، فَقَالَ لِي ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ دَعْهُ قَالَ، فَجَاءَ حَتَّى شَغَرَ فِي أُذُنِه‏»

حماد بن عثمان می گوید: من به همراه ابن ابی یعفور و یک نفر دیگر رفته بودیم به سمت حیره، و بعضی جاهای دیگر؛ در مورد دنیا با یکدیگر صحبت می کردیم. ابوبصیر مرادی گفت: صاحب شما امام صادق، اگر به دنیا مسلط بشود، با دست و پا آن را در آغوش می کشد. حماد می گوید: مدتی گذشت، یک سگی آمد و پایش را بلند کرد و خواست که به روی ابوبصیر ادرار کند، من رفتم تا سگ را دور کنم، ابن ابی یعفور به من گفت: رهایش کن. من نیز سگ را رها کردم تا اینکه آمد و در گوش ابوبصیر ادرار کرد!!

قاموس الرجال، ج 12، ص 426؛ رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، ص172، ح 294

ب) روایت دیگر باز از «حماد بن عثمان» است که می گوید:

«جَلَسَ أَبُو بَصِيرٍ عَلَى بَابِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ لِيَطْلُبَ الْإِذْنَ، فَلَمْ يُؤْذَنْ لَهُ، فَقَالَ لَوْ كَانَ‏ مَعَنَا طَبَقٌ‏ لَأَذِنَ، قَالَ، فَجَاءَ كَلْبٌ فَشَغَر فِي وَجْهِ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ أُفٍّ أُفٍّ مَا هَذَا قَالَ جَلِيسَهُ: هَذَا كَلْبٌ شَغَرَ فِي وَجْهِكَ.»

ابوبصیر در کنار درب خانه امام صادق نشسته بود تا اذن ورود به خانه امام را بگیرد ولی به او اذن داده نمی شد. در این حال ابوبصیر گفت: اگر ما هم ظرفی به همراه داشتیم، به ما هم اذن می داد. حماد می گوید: در این لحظه یک سگی آمد و به صورت ابوبصیر ادرار کرد، ابوبصیر گفت:اَه اَه، این دیگر چه بود؟ فردی که کنار ابوبصیر نشسته بود گفت: این سگی بود که آمد و در صورت تو ادرار کرد!

قاموس الرجال، ج 12، ص 427؛ رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، ص173، ح 297

ج) خود مرحوم «کشی»، در مورد «ابوبصیر» می گوید:

«أَبُو بَصِيرٍ كَانَ يُكَنَّى أَبَا مُحَمَّدٍ وَ كَانَ مَكْفُوفاً، فَسَأَلْتُهُ هَلْ‏ يُتَّهَمُ‏ بِالْغُلُوِّ فَقَالَ أَمَّا الْغُلُوُّ: فَلَا، لَمْ يُتَّهَمْ وَ لَكِنْ كَانَ مِخْلَطاً.»

کنیه ابوبصیر، ابامحمد بود. و نابینا بود. از ابن فضال پرسیدم که آیا ابوبصیر متهم به غلو است؟ نه متهم به غلو نیست، ولی حق و باطل را به هم مخلوط می کند.

رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، ص173

د) علامه حلی هم در مورد ابوبصیر می نویسد:

«وعندي ان الطعن انما وقع على دينه لا على حديثه»

به نظر من طعن و ایراد، در دین ابوبصیر است، نه در حدیث او.

خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص 235

خب، یک شخصی که اینگونه است، و این روایت هم در مذمت او نقل شده است، معلوم است که آن معرفت لازم را نسبت به امام ندارد. لذا روایتش نمی تواند قابل اعتماد باشد.

مرحوم «شیخ طوسی» بعد از نقل روایت مرحوم «کشی»، که «احسان الهی ظهیر» به آن اشاره کرده بود و آن را یک از علتهای جعل تقیه از ناحیه شیعیان دانسته بود؛ در توضیح این حدیث می نویسد:

«لا تنافي بين ما رواه شعيب عن ابى الحسن عليه السلام و بين ما سمع ابوبصير عن ابى عبدالله عليه السلام لان الذى سال ابا الحسن عليه السلام يجوز أن يكون تزوج بالمرأة و هو لايعلم ان لها زوجا فافتاه بان ليس عليه شئ، والذي سمع ابوبصير عن ابى عبدالله عليه السلام يكون فيمن تزوج بها و هو يعلم ان لها زوجا و دخل بها فأوجب عليه هو ايضا الحد لان هذا زنى، ولا تنافي بين الخبرين والفتيائين، وانما اشتبه الامر على ابى بصير فلم يميز بين احدى المسئلتين من الاخرى فظن ان بينهما تنافيا»

هیچ منافاتی بین آنچه شعیب از امام کاظم نقل کرده، و بین آنچه ابوبصیر از امام صادق نقل کرده نیست. زیرا در سؤالی که از امام کاظم شده، جایز است که مردی با زنی ازدواج کند، در حالی که نمی داند که زن شوهر دارد. لذا امام فرمود که بر مرد چیزی نیست! ولی آنچه که ابوبصیر، از امام صادق شنید در موردی است که مردی با زنی ازدواج کند، و با او نزدیکی هم بکند، در حالی که می داند او شوهر دارد. در اینجا مرد نیز باید حد بخورد زیرا این زناست. بنابراین هیچ منافاتی بین دو روایت و دو فتوا نیست. و فقط امر به ابوبصیر مشتبه شده است. و او نتوانسته بین دو مسئله تفکیک قائل بشود و لذا خیال کرده که آن دو با یکدیگر منافات دارند.

تهذیب الأحکام طوسی، ج7، ص 487

این یک حکم ثابت است. و همه فقهای شیعه و سنی، به این فتوا داده اند. که اگر کسی با یک زنی ازدواج بکند، ولی نداند که او شوهر داشته، روایت پیامبر که فرمود:

« رُفِعَ‏ عَنْ‏ أُمَّتِي‏ تِسْعٌ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْقِ مَا لَمْ يَنْطِقْ بِشَفَةٍ وَ لَا لِسَان‏»

رسول خدا فرمود: از امت من، مؤاخذه بر نُه چیز برداشته شده است: 1- خطا (اگر از روى خطا انسان چیزى را انجام دهد مورد بازخواست قرار نمى‏گیرد) 2- فراموشى 3- آنچه بر انجام آن اجبار شود. 4- آنچه را انسان نمى‏داند. 5- آنچه بر آن توانائى ندارد 6- آنچه از انجام آن ناچار است 7- حسد 8- فال بد زدن 9- تفکر وسوسه آمیز در خلقت و خلق؛ البته ما دامی که بر زبان نیاورد. (در این سه مورد اخیر، عذاب و عقاب از فکر آنها برداشته شده نه از عمل آنها.)

تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص50؛ وسائل الشیعه، ج15، ص 369، باب 56، ح 20769

شاملش می شود. و هیچ شک و شبهه ای در آن نیست. لذا مرحوم شیخ طوسی می گوید که بین این دو روایت هیچ منافاتی وجود ندارد. روایت ابوبصیر مخصوص آن جائی است که مردی که با آن زن ازدواج می کند، بداند که او شوهر دارد. قطعاً در اینجا مرد باید «حد» بخورد. روایت امام کاظم مربوط به آنجائی است که مرد، خبر ندارد که این زن شوهر داشته است. این مسئله برای «ابوبصیر» جا نیفتاده، و قاطی کرده است.

بنابراین احتجاج به یک روایت ضعیف برای کوبیدن مذهب شیعه، و یا به قول «ابوبصیر» که معرفت لازم را به امام خود ندارد؛ کاملاً بی اساس است. «ابوبصیر» یکی از یاران بی بصیر امام است. و اشکال بر خود اوست، نه بر امام و مذهب!

تفاوت بصیرت یاران امام صادق(سلام الله علیه)

شما ببینید، علی رغم اینکه ما روایات متعددی در منابع شیعه و سنی، از نبی مکرم و دیگر ائمه، مبنی بر دوازده نفر بودن امامان و جانشینان پیامبر داریم، و اسامی این بزرگواران نیز در این روایات ذکر شده است، وقتی امام صادق(سلام الله علیه) به شهادت می رسد، برخی بزرگان شیعه دچار حیرت شده بودند. و نمی دانستند که چه باید بکنند!

این افراد، یا معرفتشان نسبت به امام، مثل ابوبصیر، ضعیف بوده؛ و یا همه این روایات به اینها نرسیده بود و جایگاه امام برای اینها روشن نبوده است! این افراد بر خلاف یاران و اصحابی مثل «زراره» بودند. که وقتی خبر شهادت امام صادق به کوفه می رسد، «زراره» مشغول تدریس در مسجد کوفه است، سیصد، چهارصد نفر هم پای درسش نشسته اند. به او خبر می دهند که امام صادق به شهادت رسید. برگشت پرسید: امام چه کسی را وصی معرفی کرده است؟

گفتند: منصور دوانیقی وقتى كه توسط «محمد بن سليمان» (فرماندار مدينه) از درگذشت امام صادق آگاه شد، طى نامه اى به وى نوشت: اگر جعفر بن محمد شخصى را جانشين خود قرار داده، او را احضار كن و گردنش را بزن! فرماندار مدينه هم گزارش داده که امام صادق ضمن وصيتنامه رسمى خود، پنج نفر را به عنوان وصى خود برگزيده كه عبارتنداز: خليفه وقت، منصور دوانيقى؛ محمد بن سليمان(فرماندار مدينه و خود گزارش دهنده!)؛ عبدالله بن جعفر بن محمد (برادر بزرگ امام كاظم)؛ موسى بن جعفر؛ حميده(همسر آن حضرت!)

«زراره» یک چیزی گفت، ولی خیلی ها نفهمیدند که چه گفت. راوی می گوید من رفتم و از زراره پرسیدم که معنی حرفی که زدی چه بود؟ گفت:

 )اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه(

خداوند داناترست که رسالت خود را در کجا قرار بدهد.

سوره أنعام (6): آیه 124

گفت: آقا امام صادق با این وصیتی که کرده است، حق را برای حق شناسان روشن کرده است. زیرا همه می دانند که منصور دوانیقی، فاسق و فاجر و ظالم است؛ فرماندار مدینه هم که از عوامل اوست؛ زن هم که شایستگی مقام امامت را ندارد؛ پس بنابراین معلوم می شود که موسی به جعفر، جانشین امام صادق است. این برخورد فردی مثل «زراره» است با جریان شهادت امام صادق و عدم حیرت و گمراهی او در این زمینه.

داستان جالب سرگردانی هشام، بعد از شهادت امام صادق

ولی از آن طرف ما می بینیم که اصحابی مثل «هشام» و «مؤمن الطاق » بعد از شهادت امام صادق(سلام الله علیه)، در کوچه های مدینه متحیر می شوند:

«عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: كُنَّا بِالْمَدِينَةِ بَعْدَ وَفَاةِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَنَا وَ صَاحِبُ الطَّاقِ وَ النَّاسُ مُجْتَمِعُونَ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ صَاحِبُ الْأَمْرِ بَعْدَ أَبِيهِ فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ أَنَا وَ صَاحِبُ الطَّاقِ وَ النَّاسُ عِنْدَهُ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ رَوَوْا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ قَالَ إِنَّ الْأَمْرَ فِي الْكَبِيرِ مَا لَمْ تَكُنْ بِهِ عَاهَةٌ فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ نَسْأَلُهُ عَمَّا كُنَّا نَسْأَلُ عَنْهُ أَبَاهُ...

هشام می گوید که بعد از شهادت امام صادق، من به همراه عده ای مثل مؤمن الطاق، در مدینه بودیم. دیدیم که مردم دور «عبدالله بن جعفر» جمع شده اند و او را امام بعد از پدرش می خوانند. و می گویند که امام صادق فرموده است که امامت به فرزند بزرگتر می رسد! ما بر عبدالله بن جعفر وارد شدیم و سؤالاتی که قبلاً از امام صادق پرسیده بودیم را از او پرسیدیم.

قَالَ فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ ضُلَّالًا لَا نَدْرِي إِلَى أَيْنَ نَتَوَجَّهُ أَنَا وَ أَبُو جَعْفَرٍ الْأَحْوَلُ فَقَعَدْنَا فِي بَعْضِ أَزِقَّةِ الْمَدِينَةِ بَاكِينَ حَيَارَى لَا نَدْرِي إِلَى أَيْنَ نَتَوَجَّهُ وَ لَا مَنْ نَقْصِدُ وَ نَقُولُ إِلَى الْمُرْجِئَةِ إِلَى الْقَدَرِيَّةِ إِلَى الزَّيْدِيَّةِ إِلَى الْمُعْتَزِلَةِ إِلَى الْخَوَارِجِ

هشام می گوید: وقتی من و مؤمن الطاق جواب سؤالاتمان را از عبدالله بن جعفر نگرفتیم، متحیرانه از نزد او خارج شدیم. و نمی دانستیم که به سوی چه کسی باید برویم. در حالی که گریه می کردیم، در گوشه ای از یکی از کوچه های مدینه متحیرانه نشستیم. نمی دانستیم که باید به سوی چه کسی برویم! به سوی مرجئه برویم!؟ به سمت زیدیه برویم!؟ یا به سمت معتزله و خوارج برویم!؟

إِذْ رَأَيْتُ رَجُلًا شَيْخاً لَا أَعْرِفُهُ يُومِئُ إِلَيَّ بِيَدِهِ فَخِفْتُ أَنْ يَكُونَ عَيْناً مِنْ عُيُونِ أَبِي جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ كَانَ لَهُ بِالْمَدِينَةِ جَوَاسِيسُ يَنْظُرُونَ إِلَى مَنِ اتَّفَقَتْ شِيعَةُ جَعْفَرٍ عَلَيْهِ فَيَضْرِبُونَ عُنُقَهُ فَخِفْتُ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ

در این هنگام، پیرمردی که او را نمی شناختیم، به سمت ما آمد و با دستش به سمت من اشاره کرد! من ترسیدم که او جاسوس منصور دوانیقی باشد! زیرا منصور در مدینه جاسوسانی داشت که دنبال این بودند که ببینند پیروان امام صادق، اطراف چه کسی جمع می شوند تا او را بگیرند و گردنش را بزنند! لذا من ترسیدم که او از این جاسوسان باشد.

فَقُلْتُ لِلْأَحْوَلِ تَنَحَّ فَإِنِّي خَائِفٌ عَلَى نَفْسِي وَ عَلَيْكَ وَ إِنَّمَا يُرِيدُنِي لَا يُرِيدُكَ فَتَنَحَّ عَنِّي لَا تَهْلِكْ وَ تُعِينَ عَلَى نَفْسِكَ فَتَنَحَّى غَيْرَ بَعِيدٍ وَ تَبِعْتُ الشَّيْخَ وَ ذَلِكَ أَنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي لَا أَقْدِرُ عَلَى التَّخَلُّصِ مِنْهُ فَمَا زِلْتُ أَتْبَعُهُ وَ قَدْ عَزَمْتُ عَلَى الْمَوْتِ حَتَّى وَرَدَ بِي عَلَى بَابِ أَبِي الْحَسَنِ ثُمَّ خَلَّانِي وَ مَضَى

من به مؤمن الطاق گفتم از من دور شو، من از جان خودم و جان تو می ترسم. او مرا می خواهد، با تو کاری ندارد. از من دور شو و خود را نجات بده! مؤمن الطاق از من دور شد و من به دنبال پیرمرد به راه افتادم. چون می دانستم که راه نجات ندارم، هر جا می رفت، به دنبال او می رفتم و خودم را برای مرگ آماده کرده بودم. تا اینکه مرا به درب خانه امام کاظم رساند، از من جدا شد و رفت.

«فَإِذَا خَادِمٌ بِالْبَابِ فَقَالَ لِيَ ادْخُلْ رَحِمَكَ اللَّهُ فَدَخَلْتُ فَإِذَا أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى فَقَالَ لِيَ ابْتِدَاءً مِنْهُ لَا إِلَى‏ الْمُرْجِئَةِ وَ لَا إِلَى الْقَدَرِيَّةِ وَ لَا إِلَى الزَّيْدِيَّةِ وَ لَا إِلَى الْمُعْتَزِلَةِ وَ لَا إِلَى الْخَوَارِجِ إِلَيَّ إِلَيَّ

در این هنگام خادم امام به درب خانه آمد و به من گفت: خدا تو را رحمت کند، داخل شو! من داخل خانه شدم و تا امام کاظم را دیدم، بلافاصله به من فرمود: نه به سمت مرجئه، و نه به سمت معتزله، و نه به سمت خوارج، بلکه به سمت من بیا، به سمت من!

فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَضَى أَبُوكَ فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ فَقَالَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ هَدَاكَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ يَزْعُمُ أَنَّهُ مِنْ بَعْدِ أَبِيهِ قَالَ يُرِيدُ عَبْدُ اللَّهِ أَنْ لَا يُعْبَدَ اللَّهُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ قَالَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ هَدَاكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَنْتَ هُوَ قَالَ لَا مَا أَقُولُ ذَلِكَ قَالَ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي لَمْ أُصِبْ طَرِيقَ الْمَسْأَلَةِ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ عَلَيْكَ إِمَامٌ قَالَ لا»

به امام گفتم: فدایت شوم! پدرتان از دنیا رفت، بعد ایشان، امام ما کیست؟ فرمود: اگر خداوند بخواهد تو را هدایت کند، هدایت می کند. گفتم: فدایت شوم! همانا عبدالله گمان می کند که بعد از پدرش، او امام است! فرمود: عبدالله می خواهد که خداوند عبادت نشود! گفتم: پس امام ما کیست؟ فرمود: اگر خداوند بخواهد تو را هدایت کند، هدایت می کند. گفتم: آیا شما همان امام هستید؟ فرمود: من این را نمی گویم. با خودم گفتم من با این جواب امام، به جواب مسئله نرسیدم. لذا گفتم: فدایت شوم! آیا شما هم امام دارید؟ فرمود: نه! (با این جواب امام فهمیدم که امام بعد از امام صادق، خود ایشان است.)

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص351، بَابُ مَا يُفْصَلُ بِهِ بَيْنَ دَعْوَى الْمُحِقِّ وَ الْمُبْطِلِ فِي أَمْرِ الْإِمَامَة، ح7

لذا همه روات، در حد بالایی نبودند که جایگاه اهلبیت را خوب بشناسند. یکی مثل «زراره»، امام شناس است و با یک اشاره، همه چیز را می فهمد. یکی مثل «هشام» و «مؤمن الطاق» است که اینچنین بعد از شهادت امام صادق متحیر می شوند؛ و یکی هم مثل «ابوبصیر» است که بین دو روایت نمی تواند تشخیص بدهد. و این هم دلیل ضعف فقاهت او بوده است.

در پذیرش روایت، وثاقت راوی موضوعیت ندارد، طریقیت دارد!

البته این «ابوبصیر مرادی» که نابینا هم بوده، مورد وثوق ماست. و فقهای ما به روایاتش، بی شک و ریب، عمل کرده اند. ابوبصیر مطلق، که می گویند، همین «ابوبصیر مرادی» است. البته یک «ابوبصیر اسدی» هم داریم که او نیز مورد وثوق است.

دوستان توجه داشته باشند که ما دین خودمان را از روایت این راویان نمی گیریم! لذا وثاقت روات برای ما موضوعیت ندارد. متأسفانه برخی بزرگواران حوزه هم به این مسئله توجه ندارند. دقت داشته باشید که وثاقت روات، مثل امام جماعت نیست! در امام جماعت، عدالت وی موضوعیت دارد. لذا شما اگر یقین داشته باشید که فلان امام جماعت عادل نیست، نمی توانید پشت سرش نماز بخوانید. و اگر بخوانید نماز شما باطل است. ولی در راوی، وثاقت و عدالت موضوعیت ندارد. بلکه طریقیت دارد. یعنی ما می خواهیم ببینیم که آیا ابوبصیر که می گوید «حدثنی صادق کذا»؛ آیا واقعاً «حدثه امام صادق أم لا»؛ آیا واقعاً امام صادق فلان مطلب را گفته یا نگفته؟ در حقیقت ما می خواهیم بدانیم که «ابوبصیر» آدم راستگوئی هست یا نیست!؟ آیا در گفتار نسبت به امام، عدالت دارد یا ندارد؟ ما عدالت در گفتار لازم داریم. ولو راوی اهل شرب شراب باشد! و یا اهل زنا باشد!

هدف اصلی این است که بدانیم وقتی یک راوی می گوید که فلان مطلب را امام صادق فرموده؛ بدانیم که واقعاً امام فرموده یا نفرموده!؟ هدف ما همین است. لذا بسیاری از واقفی ها، فتحی ها، و زیدی ها، در سند روایات ما هستند و ما هم روایتشان را تلقی به قبول کردیم. با اینکه واقفی ها منکر امامت امام رضا شده اند، و مذهبشان فاسد است و به تعبیر «صاحب جواهر»، هیچ فسادی بالاتر از فساد مذهب نیست! ولی ما به روایات اینها عمل می کنیم.

شما اگر تمام گناهان روی زمین را یک کفه ترازو بگذارید، و گناه انکار امامت را در کفه دیگر ترازو بگذارید، کفه انکار امامت سنگین تر خواهد بود! واقفی ها منکر امامت هستند و گناهشان بسیار سنگین است. ولی در صورت وثاقشان، ما به روایاتشان عمل می کنیم.

مثلاً دین «ابوبصیر» مشکل داشته است، خب باشد، ما نمی خواهیم دینمان را از او بگیریم. ما دینمان را از امام می گیریم. ما فقط می خواهیم بدانیم که این ابوبصیر که در سند روایت قرار گرفته است، و حدیثی را از امام نقل کرده، آیا واقعاً این حدیث را امام فرموده یا نه!؟

عصبانیت مرحوم مجلسی، از روایت ابوبصیر!

مرحوم «محمد تقی مجلسی» در شرح «من لایحضره الفقیه» بعد از نقل روایت مرحوم «کشی» که «احسان الهی ظهیر» آن را به عنوان طعن بر شیعه در مسئله تقیه نقل کرده بود و گفته بود که:

«من أمثلة الروايات المتناقضة التي اضطرت الشيعة إلى القول بالتقيّة ما روى الكشي بسنده عن شعيب بن يعقوب قال: سألت أبا الحسن عليه‏السلام عن رجل تزوج امرأة و لها زوج و لم يعلم؟ قال: ترجم المرأة و ليس على الرجل شيء إذا لم يعلم، فذكرت ذلك لأبي بصير المرادي قال (يعني أبا بصير ): قال لي واللّه‏ جعفر ترجم المرأة و يجلد الحد، قال: فضرب بيده على صدره يحكها: أظن صاحبنا ما تكامل علمه.

روایات متناقضی که شیعه را وادار کرده است به قائل شده به تقیه، روایتی است از کشی که به سند خود از شعیب بن یعقوب نقل کرده است که گفته: از امام کاظم سؤال کردم در مورد مردی که با زنی ازدواج کرده، در حالی که او شوهر داشته است ولی او نمی دانست. حکمش چیست؟ امام گفت: زن سنگسار می شود ولی بر مرد چون نمی دانست، چیزی نیست. شعیب می گوید: من این نظر امام را به ابوبصیر مرادی نقل کردم. او گفت: به خدا قسم که امام صادق به من گفت زن سنگسار می شود و مرد حد می خورد. ابوبصیر از شدت ناراحتی دست بر سینه خود زد و گفت: گمان می کنم که علم امام کاظم هنوز کامل نشده است!

الشيعة و السنة، ص 152 ـ 153

مرحوم مجلسی به شدت از ابوبصیر ناراحت می شود و لذا با تندی می گوید:

«فالظاهر أن هذا الأعمى لم‏ يفهم‏ كلام‏ الصادق‏ عليه السلام و اشتبه عليه‏»

ظاهراً این فرد نابینا، کلام امام صادق را نفهمیده است. و امر بر او مشتبه شده است.

روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)، ج‏10، ص13

علامه اصفهانی نیز، در شرح «وافی» مرحوم فیض، تعبیر تندی نسبت به کلام ابوبصیر دارد و می نویسد:

«قوله «ما أظن صاحبنا تكامل عمله» هذا يدلّ على تخليط في‏ أبي‏ بصير و ضعف عقل»

این کلام ابوبصیر که گفته: «گمان نمی کنم که علم امام ما هنوز کامل شده باشد»؛ دلالت می کند بر این ابوبصیر مسائل را با یکدیگر قاطی کرده بود و عقلش ضعیف شده بود.

وافي، ج ‏15، ص 314

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هجدهم   18/ 08/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (9)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

بحث ما پیرامون بررسی شبهات «تقیه» بود. در جلسات گذشته، برخی از این شبهات وهابی ها را مطرح کردیم و جواب هم دادیم. وهابی ها نمونه هایی از روایات ائمه را که به خیال خودشان می توانند با آنها شیعه را محکوم بکنند و یا عبارات شاذ برخی بزرگان شیعه را جمع آوری کرده اند، که هر کجا گیر می افتند، برای رهائی از شکست، از آنها استفاده می کنند.

شبهه ای فراگیر در مسئله «تقیه»

یکی از این نمونه ها و شبهاتی که در غالب کتابهای وهابیت نیز مطرح شده است مثل آقای «غالب عواجی» در کتاب «فرق معاصره»؛ پروفسور «فهد عبدالرحمن رومی» در «اتجاهات»؛ «محمد ابراهیم احمد» در «مصطلحات فی کتب العقائدی»؛ «قفاری» در «اصول مذهب»؛ و «عبدالقادر سقاف» در «موسوعه»،و... مطرح کرده اند، و این شبهه، ریشه در تاریخ هم دارد، به طوری که «فخر رازی» در کتاب «المحصل» این شبهه را نقل کرده است.

شبهه از این قرار است که «محمد احمد لوح» مطلبی را از «حسن بن موسی نوبختی» که یکی از علمای شیعه، متوفای 310 هجری است، که هم خودش و هم کتابش مورد تأیید شیعه است، نقل می کند که خواهیم دید که اصلاً ایشان این حرف را نگفته بلکه ایشان از فردی به نام «سلیمان بن جریر» که بنیانگذار فرقه جریریه  و از دشمنان شیعه و ناصبی هم هست این مطلب را نقل کرده است. ولی این آقا، سخن را منتسب کرده به آقای نوبختی و گفته است که:

«يقول عالمهم النوبختي معلّلاً لمسألة التقيّة: «وامّا التقيّة فانّه لما كثر على أئمتهم مسائل شيعتهم في الحلال و الحرام و غير ذلك من صنوف أبواب الدين فأجابوا فيها، و حفظ عنهم شيعتهم جواب ما سألوهم و كتبوه و دوّنوه، و لم يحفظ أئمتهم تلك الأجوبة بتقادم العهد و تفاوت الأوقات، لأنّ مسائلهم لم ترد في يوم واحد و لا في شهر واحد بل في سنين، أجوبة مختلفة متضادة، وفي مسائل مختلفة أجوبة متفقة، فلمّا وقفوا على ذلك منهم ردوا اليهم هذا الاختلاف و التخليط في جواباتهم و سألوهم عنه و أنكروا عليهم، فقالوا: من أين هذا الاختلاف و كيف ذلك؟ قالت لهم أئمتهم: انّما أجبنا بهذا للتقيّة و لنا أن نجيب بما أجبنا، و كيف شئنا لأنّ ذلك إلينا، و نحن أعلم بما يصلح و ما فيه بقاؤكم و كفّ عدوكم عنّا و عنكم، فمتى يظهر من هؤلاء على كذب» قلت: هذا التعليل فيه اعتراف بالواقع الذى ألجأ الشيعة إلى جعل التقيّة دينا متعبدا به، و أما كون الأئمة هم الذين تفلسفوا هذا التفلسف ففيه نظر.»

نوبختی یکی از علمای شیعه در بیان مبنای تقیه می گوید: وقتی سؤالات شرعی شیعیان از ائمه خودشان زیاد شد، و ایشان به این سؤالات جواب دادند، شیعیان این جوابها را حفظ کردند و نوشتند و تدوین کردند. ولی ائمه این جوابها را حفظ نکردند و با گذشت زمان و فاصله افتادن بین جوابها، این جوابها را فراموش کردند. زیرا سؤالاتی که پرسیده می شد، در یک روز و یک ماه نبود، بلکه گاهی اوقات دو سال فاصله می افتاد. لذا ائمه به سؤالات مشابه، جوابهای متضاد می دادند و به سؤالات مختلف، جوابهای مشابه! وقتی شیعیان این اختلافات و تناقض در جوابها را دیدند، اینها را به ائمه عرضه کردند ولی ائمه، این تناقضات را منکر شدند. شیعیان پرسیدند: پس این اختلافات و تناقضات در جوابها از کجاست؟ ائمه گفتند: از روی تقیه است. ما به هر صورت که بخواهیم جواب سؤال شما را می دهیم. این مربوط به خود ماست. و ما مصلحت شما را بهتر می دانیم. و مصلحت شما و خودمان را در مقابل نقشه دشمنان، بهتر می فهمیم.

من می گویم: این اعتراف واضحی است از ناحیه شیعیان برای جعل تقیه. ولی اینکه این تناقضات به ائمه نسبت داده شده و حکمت تقیه بیان شده، دارای اشکال است.

جناية التأويل الفاسد، 312، 313، و اصل روایت در فرق الشيعة نوبختي، ص 85 ـ 87

نظر «غالب عواجی» وهابی، در رابطه با تقیه شیعیان!

دکتر «غالب عواجی» که از علمای وهابی عربستان است، در همین زمینه، نکات قابل تأملی دارد و می نویسد:

«زعم الشيعة أن المعيار الصحيح لمعرفة الشيعي من غيره هو الاعتقاد بالتقية، و ينسبون إلى الأئمة المعصومين- في زعمهم- أنهم هم الذين قالوا هذا الكلام. فقد رووا عن الحسين بن علي بن أبي طالب الإمام الثالث أنه قال: لولا التقية ما عرف ولينا من عدونا»

شیعه گمان کرده است که معیار صحیح برای شناخت شیعه از دیگر فرق، اعتقاد به تقیه است. و تقیه را هم به ائمه خودشان نسبت می دهند که آنها این مسئله را بیان کرده اند. از حسین به علی به ابی طالب که امام سوم شیعیان است، روایت کرده اند که گفته است: اگر تقیه نبود، دوست ما از دشمن ما شناخته نمی شد.

فرق المعاصره، ج1، ص 385

البته ایشان این مطلب را از کتاب «الشيعة و السنة» احسان الهی ظهیر، ص 157. و او هم از كتاب «الاعتقادات» ابوالحسن اشعری قمي نقل کرده است.

در جای دیگری می نویسد:

«ساوى الشيعة بين التقية و بين الذنوب التي لا يغفرها الله كالشرك. فرووا عن عليّ بن الحسين الإمام الرابع أنه قال: يغفر الله للمؤمن كل ذنب و يطهره منه في الدنيا و الآخرة ما خلا ذنبين، ترك التقية، و ترك حقوق الإخوان. و لكن الله تعالى قد قال: {إن اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ} و هذه المواقف للشيعة تجعل من الصعوبة بمكان التفاهم المخلص بينهم و بين المخالفين لهم -خصوصاً أهل السنة- و ذلك أن الشيعي إذا رأى أنه في موقف الضعف لجأ إلى التقية، و في هذه الحال له من الأجر الذي قدّره الشيعة»

شیعه، گناه ترک تقیه را همسان با گناهانی مثل شرک دانسته است که هرگز خدا نمی بخشد. ایشان از امام چهارم خود نقل کرده اند که گفته است: خداوند تمامی گناهان انسان را می بخشد و او را در دنیا و آخرت پاک می گرداند، به غیر از دو گناه! گناه ترک تقیه، و گناه ترک حقوق برادران دینی! این درحالی است که خداوند متعال می فرماید: خداوند گناه کسی را که به او شرک بورزد، نمی بخشد و گناه غیر شرک را از هر که بخواهد می بخشد. این دیدگاه شیعه، تفاهم ایشان با مخالفین خود مثل اهل سنت را سخت می کند. زیرا شیعه هر گاه خود را در تنگنا ببیند، به تقیه پناه می برد و به زغم خود، اجر و پاداش هم می برد.

فرق المعاصره، ج1، ص 385

آقای «غالب عواجی» در ادامه، مطالبی را نیز، از کتاب «مختصر التحفة الإثني عشرية» نقل می کند. اصل کتاب التحفة، نوشته «دهلوی» است. و «مختصر التحفة»، نوشته «آلوسی» است.

وی در ادامه می نویسد:

«ومنها ما وجدوه من كلام الأئمة في مدح الصحابة الذين تبرأ منهم الشيعة و يعتبرونهم كفاراً، فزعموا أن ذلك المدح إنما كان تقية.»

از جاهای دیگری که شیعه، تقیه را به خاطر آن جعل کرده است، جائی است که اینها از کلام امام خود، مطالبی را در مدح صحابه پیدا می کنند. صحابه ای که شیعیان از آنها تبری می جویند و آنها را کافر می دانند. اینها گمان می کنند مدحی که فلان امام شیعه از فلان صحابه کرده، از روی تقیه بوده است.

فرق المعاصره، ج1، ص 387

و باز می نویسد:

«وما رووه عن الأئمة و أنهم كانوا يلجؤون إليها كذب، بل كذَّبوا أنفسهم بأنفسهم حيث يذكرون روايات كثيرة لأناس سألوا بعض الأئمة المعصومين -حسب زعمهم- عن مسائل فأجابوا فيها بجواب، ثم سألوهم بعد مدة فأجابوا فيها بجواب آخر دون أن يوجد أي داع للتقية لصدور تلك الإجابات المختلفة من إمام واحد عن مسألة واحدة بين خاصة الإمام و شيعته و أنصاره كما صرحت بهذا مصادرهم

و آنچه که اینها از ائمه خود نقل کردند که به خاطر دروغ به تقیه پناه می بردند. بلکه خودشان به خودشان دروغ می گفتند. زیرا روایات زیادی را برای مردم نقل می کردند که اینها مسائلی را از ائمه سؤال کرده بودند و ائمه نیز جوابی داده بودند. سپس بعد از گذشت مدتی، باز آن سؤالات را از ائمه می پرسیدند ولی جوابی غیر از جواب قبلی دریافت می کردند. لذا برای رهائی از جوابهای متناقض که از یک سؤال و از یک امام صادر شده بود، به مسئله تقیه پناه بردند.

وهذا اعتراف منهم بأن الأئمة لا يلجؤون إلى التقية بسبب الخوف و إنما هو بسبب الجهل، و لا شك أن هذا طعن شنيع في أولئك الذين يدعون عصمتهم.

و این اعترافی از شیعیان است به اینکه ائمه شیعه، از روی ترس به تقیه پناه نمی برند، بلکه از روی نادانی ایشان است که به تقیه پناه می برند!! و شکی نیست که این مطلب، طعن زشتی است به ائمه ای که ادعای عصمت ایشان را دارند.

فانظر إلى ما أورده النوبختي عن عمر بن رباح، و ما أورده عنه أيضاً الكشّي في رجاله أنه سأل أبا جعفر عن مسألة فأجاب فيها بجواب، ثم عاد إليه في عام آخر فسأله عن تلك المسألة بعينها فأجاب فيها بخلاف الجواب الأول فقال لأبي جعفر: هذا خلاف ما أجبتني في هذه المسألة العام الماضي، فقال له: إن جوابنا ربما خرج على وجه التقية فشكك في أمره و إمامته

شما نگاه بکن به روایتی که نوبختی از عمر بن رباح نقل کرده است. و یا روایتی که کشی در رجالش از او نقل کرده است که از امام باقر از مسئله ای سؤال شد، و ایشان یک جوابی داد. سال بعد، همان سؤال را از امام باقر پرسید و جواب دیگری شنید. لذا به امام باقر گفت: این جواب شما، بر خلاف جوابی است که در سال گذشته به من داده بودید!؟ امام باقر گفت: چه بسا ما از روی تقیه جواب سؤالات را می دهیم. وقتی این را گفت، در امامت امام باقر به شک و تردید افتاد.

فلقي رجلاً من أصحاب أبي جعفر يقال له محمد بن قيس فقال له: إني سألت أبا جعفر عن مسألة فأجابني فيها بجواب، ثم سألته عنها في عام آخر فأجابني فيها بخلاف جوابه الأول، فقلت له: لم فعلت ذلك؟ فقال: فعلته للتقية.

پس با مردی از اصحاب امام باقر برخورد کرد و به او گفت: من پارسال سؤالی را از امام باقر کردم، ایشان جوابی داد، امسال همان سؤال را پرسیدم، ولی ایشان جواب دیگری داد. چرا اینگونه جواب داد؟ گفت: از روی تقیه بوده!

فرق المعاصره، ج1، ص 387

آقای «غالب عواجی» در ادامه، نکته عجیبی را مدعی می شود و می گوید:

و ما أحسن ما أجاب به سليمان بن جرير الشيعي عن تخليط الشيعة في تمسكهم بالتقية ليجعلوها مخرجاً لأكاذيبهم على أئمتهم، حيث قال كما يرويه عنه النوبختي، و هو من كبار علماء الشيعة: إن أئمة الرافضة وضعوا لشيعتهم مقالتين لا يظهرون معها من أئمتهم على كذب أبداً، و هما القول بالبداء، و إجازة التقية.

سلیمان بن جریر شیعی، که از بزرگان علمای شیعه است از قاطی کردن شیعه در تمسک به تقیه، چه زیبا جواب داده است. تقیه ای که شیعیان آن را برای رهایی از دروغ هایی که از ائمه نقل می کنند، قرار داده اند. وی گفته است: همانا امامان شیعه، دو مسئله را برای شیعه جعل کرده اند، که با این دو مسئله، هیچ دروغی از ائمه آشکار نمی شود. یکی قول به بداء است و دیگری جایز دانستن تقیه.

فرق المعاصره، ج1، ص 387 و 388

در اینجا حداقل آقای «غالب عواجی»، اینقدر انصاف داشته که این مطلب را مستقیم به نوبختی نسبت نداده و گفته که «سلیمان بن جریر»، اینچنین گفته است. برخلاف «محمد احمد لوح»، که مطلب را مستقیماً به نوبختی نسبت داده بود.

البته ایشان می گوید که «سلیمان بن جریر» شیعی!! و ما در ادامه خواهیم گفت که آیا این شخص، شیعی بوده یا نبوده! و در این زمینه اقوال علمای شیعه و سنی را نقل خواهیم کرد. و خواهیم گفت که «سلیمان بن جریر» چه جایگاهی در میان علمای شیعه و سنی دارد. من دو مدرک از بزرگان اهل سنت دارم که نشان می دهد که اهل سنت، بأجمعهم، «سلیمان بن جریر» را کافر می دانند!

متأسفانه آقای «غالب عواجی»، آمده از یک فردی که از دیدگاه اهل سنت کافر است، و از دیدگاه شیعه، آدم خبیث و ناصبی و منحرف است؛ مطلبی را نقل کرده و آن را ملاک قرار داده برای کوبیدن شیعه!

نسبتی دروغ به آقای نوبختی!

شما اگر در فضای مجازی همین عبارت «إن أئمة الرافضة وضعوا لشيعتهم مقالتين» را جستجو کنید، خواهید دید که بیش از پانصد سایت، این مطلب را بر رد عقاید شیعه نقل کرده اند. حال یا نسبت داده اند به «سلیمان بن جریر»، و یا نسبت داده اند به آقای «نوبختی»!

نسبت دادن کلام فوق به آقای نوبختی، در حالی است که اگر شما به کتاب «فرق الشیعه» ایشان مراجعه کنید، خواهید دید که نوبختی اصلاً این مطلب را از سلیمان بن جریر نقل کرده، در رد این خبیث، و گفته که یکی از بنیانگذاران مذاهب فاسده، «سلیمان بن جریر» است! لذا نقل می کند و به شدت او را می کوبد! اصل عبارت «نوبختی» این است:

«وأما الفرقة الأخرى من أصحاب أبي جعفر محمد بن علي عليه السلام فنزلت إلى القول بإمامة أبي عبد الله جعفر بن محمد عليه السلام فلم تزل ثابتة على إمامته أيام حياته غير نفر منهم يسير فإنهم لما أشار جعفر بن محمد إلى إمامة ابنه اسماعيل ثم مات اسماعيل في حياة أبيه رجعوا عن إمامة جعفر و قالوا كذبنا و لم يكن إماما لأن الإمام لا يكذب و لا يقول ما لا يكون و حكموا على جعفر أنه قال أن الله عز وجل بدا له في إمامة اسماعيل فأنكروا البداء و المشيئة من الله و قالوا هذا باطل لا يجوز و مالوا إلى مقالة البترية و مقالة سليمان بن جرير و هو الذي قال لأصحابه بهذا السبب أن أئمة الرافضة وضعوا لشيعتهم مقالتين... فمال إلى سليمان بن جرير هذا لهذا القول جماعة من أصحاب أبي جعفر و تركوا القول بإمامة جعفر عليه السلام»

و اما فرقه دیگری از پیروان امام باقر، به امامت امام صادق معتقد شدند و تا امام صادق زنده بود، بر امامت ایشان بودند. غیر از یک فرقه که وقتی امام صادق به امامت فرزندش اسماعیل اشاره کرد، و او در زمان حیات پدر از دنیا رفت، از امامت امام صادق برگشتند. و گفتند او به ما دروغ گفته است. و او امام نبوده است. زیرا امام دروغ نمی گوید و چیزی را که واقع نمی شود را وعده نمی دهد. آنها گفتند که امام صادق گفته است که خداوند در امامت اسماعیل بداء رخ داده است. لذا بداء و مشیت الهی را منکر شدند و گفتند که این باطل است و جایز نیست. و لذا روی آوردند به سمت اندیشه های بتریه و نیز سلیمان به جریر. و سلیمان بن جریر، به خاطر همین مسئله بداء، به یاران خود گفت: امامان شیعه برای شیعیان دو مسئله را جعل کردند... به خاطر همین کلام امام صادق، عده ای از یاران امام صادق به سمت سلیمان بن جریر متمایل شدند و امامت امام صادق را ترک کردند.

فرق الشیعه، ص 64

نوبختی در اینجا در مقام نقد فرقه های باطله و منحرفه و ضاله است. لذا می گوید یکی از فرقه های باطل، کسانی هستند که از امامت امام باقر (سلام الله علیه) بریدند، و رفتند سراغ «سلیمان بن جریر» و فرقه «سلیمانیه» یا «جریریه» را تأسیس کردند.

فرقه «سلیمانیه» یکی از فرقه های مشهوره ای است که در شیعه پیدا شد. و هر کس در زمینه فرقه های اسلامی کتاب نوشته است، فرقه سلیمانیه را از فرقه های شیعه ذکر کرده است. از مرحوم سید مرتضی و شیخ مفید گرفته، تا کسانی که در عصر حاضر در رابطه با فرق اسلامی، کتاب نوشته اند، فرقه «سلیمانه» را ذکر کرده اند. بنده خودم در همین کتاب «المدخل الی علم الرجال و الدرایه» وقتی زیدیه را مطرح کرده ام، در کنارش، قضیه «سلیمان بن جریر» را نیز ذکر کرده ام. چون «زیدیه» سه فرقه بیشتر ندارند. یا «بتریه» هستند، یا «جارودیه» هستند و یا «سلیمانه» هستند. و طبق نقل آقای نوبختی، اینها از مذهب شیعه بیرون رفتند. چون امامت امام صادق را منکر شدند.

«نظر ائمه اهلبیت(علیهم السلام)، و علمای شیعه درباره «زیدیه» و «سلیمانیه»!

همانگونه که گفتیم، «سلیمان بن جریر»، که بنیانگذار یکی از فرقه های زیدیه است، به نام «سلیمانیه» یا «جریریه»؛ یک فرد منحرف و دارای فرقه باطلی بوده است. ائمه معصومین، درباره «زیدیه» نظرات تندی را مطرح کرده اند:

نظر امام صادق(سلام الله علیه):

مرحوم «مجلسی» در ادامه از مرحوم «کشی» نقل می کند که از «یزید بن عمر» نقل کرده است که گفته:

«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الصَّدَقَةِ عَلَى النَّاصِبِ وَ عَلَى الزَّيْدِيَّةِ فَقَالَ لَا تَصَدَّقْ عَلَيْهِمْ بِشَيْ‏ءٍ وَ لَا تُسْقِهِمْ مِنَ الْمَاءِ إِنِ اسْتَطَعْتَ وَ قَالَ لِي الزَّيْدِيَّةُ هُمُ‏ النُّصَّابُ‏.»

از امام صادق پرسیدم: آیا بر فرد ناصبی و بر زیدیه می شود صدقه داد؟ فرمود: نه، هیچ چیزی بر آنها صدقه نده! و اگر توانستی به آنها آب نیز نده! امام به من فرمود: زیدیه، همان نواصب هستند.

بحارالأنوار، ج 37، ص 34

نظر امام هادی(سلام الله علیه):

و از امام هادی(سلام الله علیه) نقل کرده است که فرمود:

«أن الزيدية و الواقفة و النصاب بمنزلة عنده سواء»

همانا زیدیه و واقفیه و نواصب، مثل هم هستند.

نظر امام جواد(سلام الله علیه):

و از «ابن ابی عمیر» نقل کرده است که می گوید:

«سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الرِّضَا عَنْ هَذِهِ الْآيَةِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ قَالَ نَزَلَتْ فِي النُّصَّابِ وَ الزَّيْدِيَّةُ وَ الْوَاقِفَةُ مِنَ النُّصَّاب‏»

از امام جواد در مورد آیه «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ»{سوره غاشیه/آیات2و3} پرسیدم. فرمود: این آیه در حق نواصب و زیدیه و واقفیه نازل شده است.

بحارالأنوار، ج 37، ص 34

اگر کسی نظر ائمه را در مورد «زیدیه» می خواهد، این نظر ائمه است. علمای ما نیز به مقابله با این فرقه زیدیه پرداخته اند:

نظر مرحوم علامه مجلسی:

مرحوم علامه مجلسی در جلد 37، از صفحه 29 تا صفحه 34 در رابطه با سه فرقه «زیدیه» بحث می کند و آنها را باطل می شمارد:

«و أما الزيدية فمذاهبهم مشهورة و الدلائل على إبطالها في الكتب مسطورة و ما أوردنا من الأخبار في النصوص كاف في إبطالها»

اما زیدیه، پس مذاهبش مشهور است و دلائل بطلان این مذاهب نیز در کتابها مطرح شده است. و روایاتی که ما در ادامه خواهیم آورد، در ابطال این مذاهب کافی است.

بحارالأنوار، ج 37، ص 29

نظر آیةالله سبحانی:

آیة الله سبحانی که از علمای معاصر ما هست، در مورد فرقه «سلیمانیه» می نویسد:

«السلیمانیّه و هُم أصحاب سُلیمان بن جَریر و کان یَقولُ إنّ الإمامَة شوریً فیما بین الخَلق و یَصّح أن تَنعقد بِعقد رَجلین مِن خِیار المُسلمین و أنّها تَصح فی المَفضول مَع وجود الأفضل و قالوا إنّ الأمة أخطأت فِی البیعة لهما مَعَ وجود علیٍ رضی الله عنه خَطأً لایَبلغُ دَرجةَ الفِسق و ذلک الخَطأ خَطَأٌ إجتهادیٌ غیرُ انّه طَعَن فِی عُثمان لِلأحداث الّتی أحدثها و کَفَّرَِه بِذلک»

فرقه سلیمانیه، پیروان سلیمان بن جریر هستند. اینها معتقد هستند که امامت شورایی است و امام از طریق شورای مسلمین تعیین می شود. و اگر امامت با امضای دو نفر از منتخبین مردم منعقد شود، صحیح است. و همچنین امامت فرد مفضول با وجود فرد افضل صحیح است! سلیمانه معتقدند، امت اسلامی در عقد بیعت برای ابوبکر و عمر، با وجود علی، خطا کردند. البته خطای اینها به حد فسق نمی رسد. اینها اجتهاد کردند و در اجتهادشان به خطا رفتند. چون خطاى اجتهادى بود به درجه ى فسق نمى رسد. ولى عثمان را به دليل بدعت هايى كه در دين انجام داد، مورد نقد قرار داده و او را کافر می دانند.

کلیات فی علم الرجال، ص 408

علمای زیادی در رد زیدیه، نظر داده اند که ما به کلام آقای سبحانی بسنده می کنیم و از ذکر دیگر نظرات صرفه نظر می کنیم.

تفاوت «اباضیه» زمان امیرالمؤمنین، با «اباضیه» عصر حاضر!

البته این نکته را عزیزان دقت داشته باشند که فرقه های «زیدیه»، «اسماعیلیه»، و همچنین «اباضیه»(خوارج عصر  امیرالمؤمنین)؛ که الآن موجود هستند، عقاید کنونی اینها با عقاید این فرقه ها در صدر اسلام، 90% تفاوت کرده است.

مثلاً فرقه «اباضیه» که خوارج عصر امیرالمؤمنین بودند، و الآن در کشور «عمان» ساکن هستند، و اصلاً فقه شان، فقه اباضیه است؛ کتابی دارند به نام «المصنف»، در 43 جلد! که تمامی مبانی اعتقادی، اصولی، و فقهی اباضیه در این مجموعه، جمع آوری شده است. من خودم شخصاً از جلد اول تا جلد 43، گرفتم و مطالعه کردم! و عمداً هم این کار را انجام دادم تا ببینم که دیدگاه اینها نسبت به اهلبیت(علیهم السلام) چگونه است! وقتی مطالعه کردم، دیدم در کل این مجموعه، یک مورد و یک کلمه علیه «شیعه»، و یا علیه «ائمه» پیدا نکردم! لذا باید گفت که در تعامل با شیعه، سگ فرقه اباضیه، هزار شرف دارد به وهابیت!

«اباضیه»، شیعه را از مذاهب اسلامی می دانند، رابطه اینها با شیعه خیلی خوب است. لذا آقای «محمدی گلپایگانی»، رئیس دفتر مقام معظم رهبری، هر سال ماه رمضان و مام محرم، در «مسقط» پایتخت عمان، منبر می رود! در آنجا اباضی ها با شیعیان در مسجد با هم هستند، داد و ستد و رفت و آمد می کنند، با یکدیگر ازدواج می کنند و... در حقیقت با یکدیگر، یک تعامل مسلمان با مسلمان دارند.

تفاوت «زیدیه» عصر حاضر، با «زیدیه» صدر اسلام!

اما در رابطه با فرقه «زیدیه»، اینگونه نیست! اعتقاد زیدی های امروز، همان اعتقاد صدر اسلام است. یعنی اینها معتقد به امامت «ابوبکر» و «عمر» هستند، و امامت و خلافت اینها را حق می دانند! لذا بعضی ها که «زیدیه» را از فرق شیعه می شمارند، معلوم است که تاریخ زیدیه را مطالعه نکرده اند! زیدیه الآن نیز علی رغم اینکه اعتراف می کنند بعد از پیغمبر، امیرالمؤمنین افضل بوده، ولی چون مردم ابوبکر و عمر را انتخاب کردند، لذا آنها امام بر حق هستند. ولی عثمان را اینها کافر می دانند!! و همچنین طلحه و زبیر و عایشه را کافر می دانند!!

اقوال علمای اهل سنت در مورد «سلیمان بن جریر»!

نظر «شهرستانی»:

شهرستانی متوفای 548 می نویسد:

«السليمانية: أصحاب سليمان بن جرير، و كان يقول إن الإمامة شورى فيما بين الخلق، و يصح أن تنعقد بعقد رجلين من خيار المسلمين، و إنها تصح في المفضول، مع وجود الأفضل. و أثبت إمامة أبي بكر و عمر رضي الله عنهما حقا باختيار الأمة حقا اجتهاديا. و ربما كان يقول: إن الأمة أخطأت في البيعة لهما مع وجود علي رضي الله عنه خطأ لا يبلغ درجة الفسق، و ذلك الخلمأ خطأ اجتهادي، غير أنه طعن في عثمان رضي الله عنه للأحداث التي أحدثها، و أكفره بذلك، و أكفر عائشة و الزبير و طلحة رضي الله عنهم بإقدامهم على قتال علي رضي الله عنه»

فرقه سلیمانیه، پیروان سلیمان بن جریر هستند. اینها معتقد هستند که امامت شورایی است و امام از طریق شورای مسلمین تعیین می شود. و اگر امامت با امضای دو نفر از منتخبین مردم منعقد شود، صحیح است. و همچنین امامت فرد مفضول با وجود فرد افضل صحیح است! اینها امامت ابوبکر و عمر را حق می دانند که با اختیار و انتخاب مردم صورت گرفت. هر چند این انتخاب، اجتهادی بود و امت در این اجتهاد، به خاطر وجود علی، در بیعت با ابوبکر و عمر به خطا رفت. البته خطائی که به حد فسق نمی رسد. اینها عثمان را به خاطر بدعتهایی که در دین ایجاد کرد، کافر می دانند و نیز عایشه و زبیر و طلحه را به خاطر اقدام به جنگ با علی، کافر می دانند.

الملل و النحل، ج1، ص 159

نظر «عبدالقاهر بغدادی»:

«عبدالقاهر بغدادی» متوفای 429 هجری که از متکلمین بنام اهل سنت است، تعبیری شبیه به تعبیر شهرستانی دارد و در ادامه می نویسد:

«وَ أهل السّنة يكفرون سُلَيْمَان بن جرير من اجل أَنه كفر عُثْمَان رَضِي الله عَنهُ»

تمام اهل سنت، سلیمان بن جریر را کافر می دانند. زیرا او عثمان را کافر می داند.

الفرق بین الفرق، ص 42

خیلی جالب است که این آقایان، از قول کسی که معتقد به کفر او هستند، مطلب نقل می کنند بر علیه شیعه! و این واقعاً عجیب است.

نظر «اسفراینی»:

«اسفراینی» متوفای 471 هجری، و از استوانه های کلامی اهل سنت نیز معتقد است:

«وكفرهم أهل السّنة وَ الْجَمَاعَة بتكفيرهم عُثْمَان»

تمام اهل سنت، فرقه جریره را به خاطر تکفیر عثمان، کافر می دانند.

التبصير في الدين وتمييز الفرقة الناجية عن الفرق الهالكين، ج1، ص 29

فخر رازی در «المحصل»، و نیز «قاضی الجرجانی» متوفای 816 هجری، که از بزرگان کلام اهل سنت است، در کتاب «شرح المواقف، ج8، ص 392، همین مطالب را نقل کرده اند.

ان شاءالله در جلسه بعد، نظر آقای خوئی و دیگر فقهای بزرگ را، در رابطه با «سلیمان بن جریر» عرض خواهیم کرد.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه نوزدهم   19/ 08/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (10) – مذمت زیدیه و واقفیه – اصالة العداله مرحوم خوئی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در رابطه با شبهات «تقیه» بود، که از ناحیه وهابی ها بر علیه شیعه مطرح شده است. دیروز عرض کردیم که این آقایان وهابی، به خصوص «محمد احمد لوح» مطلبی را از «سلیمان بن جریر»، مؤسس فرقه «سلیمانیه» و یا «جریریه»، نقل کرده بود، و آن را به دروغ به «نوبختی»، که یکی از علمای مورد تأیید شیعه است، نسبت داده بود:

«يقول عالمهم النوبختي معلّلاً لمسألة التقيّة: «وامّا التقيّة فانّه لما كثر على أئمتهم مسائل شيعتهم في الحلال و الحرام و غير ذلك من صنوف أبواب الدين فأجابوا فيها، و حفظ عنهم شيعتهم جواب ما سألوهم و كتبوه و دوّنوه، و لم يحفظ أئمتهم تلك الأجوبة بتقادم العهد و تفاوت الأوقات، لأنّ مسائلهم لم ترد في يوم واحد و لا في شهر واحد بل في سنين، أجوبة مختلفة متضادة، وفي مسائل مختلفة أجوبة متفقة، فلمّا وقفوا على ذلك منهم ردوا اليهم هذا الاختلاف و التخليط في جواباتهم و سألوهم عنه و أنكروا عليهم، فقالوا: من أين هذا الاختلاف و كيف ذلك؟ قالت لهم أئمتهم: انّما أجبنا بهذا للتقيّة.

نوبختی یکی از علمای شیعه در بیان مبنای تقیه می گوید: وقتی سؤالات شرعی شیعیان از ائمه خودشان زیاد شد، و ایشان به این سؤالات جواب دادند، شیعیان این جوابها را حفظ کردند و نوشتند و تدوین کردند. ولی ائمه این جوابها را حفظ نکردند و با گذشت زمان و فاصله افتادن بین جوابها، این جوابها را فراموش کردند. زیرا سؤالاتی که پرسیده می شد، در یک روز و یک ماه نبود، بلکه گاهی اوقات دو سال فاصله می افتاد. لذا ائمه به سؤالات مشابه، جوابهای متضاد می دادند و به سؤالات مختلف، جوابهای مشابه! وقتی شیعیان این اختلافات و تناقض در جوابها را دیدند، اینها را به ائمه عرضه کردند ولی ائمه، این تناقضات را منکر شدند. شیعیان پرسیدند: پس این اختلافات و تناقضات در جوابها از کجاست؟ ائمه گفتند: از روی تقیه است.

جناية التأويل الفاسد، 312، 313، و اصل روایت در فرق الشيعة نوبختي، ص 85 ـ 87

آیا «زیدیه»، فرقه ای از فرقه های شیعه هستند!

ما در این زمینه، بحثی را شروع کردیم، در رابطه با معرفی «سلیمان بن جریر»، و گفتیم که این آقا، مؤسس فرقه ای از فرقه ای «زیدیه» است. که اینها علی رغم اعتقاد به افضلیت امیرالمؤمنین، معتقد به خلافت و امامت بر حق ابوبکر و عمر بودند، و البته عثمان را نیز کافر می دانستند. بنابراین با توجه به اینکه عقاید اینها با عقاید شیعه سازگاری ندارد، نمی شود گفت که زیدیه، فرقه ای از فرقه های شیعه است!

در حقیقت، زیدیه فرقه ای هستند که اصلاً هیچ اعتقادی به امامت ائمه اهلبیت ندارند. یعنی از امام سجاد(سلام الله علیه) به بعد، به هیچکدام از ائمه شیعه اعتقاد ندارند. و مشخص است که کسی که اعتقادی به امامت امام باقر و یا امام صادق(سلام الله علیهما) نداشته باشد، اگر بخواهد درباره ایشان اظهار نظر بکند، به عنوان یک مخالف، اظهار نظر می کند.

روایاتی در مذمت «زیدیه» و فرقه های آن:

اضافه براین، ما روایات فراوانی در مذمت «زیدیه» و فرقه های آن داریم. که نمونه هایی را در جلسه دیروز خدمت دوستان عرض کردیم.

مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) در «تهذیب الأحکام»، در روایتی که مرحوم محمد تقی مجلسی در کتاب روضة المتقین، ج3، ص 52، می گوید این روایت صحیح و معتبر است؛ از «عمر بن یزید» نقل کرده است که می گوید:

«سَأَلْتُهُ عَنِ الصَّدَقَةِ عَلَى النُّصَّابِ وَ عَلَى الزَّيْدِيَّةِ قَالَ لَا تَصَدَّقْ عَلَيْهِمْ بِشَيْ‏ءٍ وَ لَا تَسْقِهِمْ مِنَ الْمَاءِ إِنِ اسْتَطَعْتَ وَ قَالَ الزَّيْدِيَّةُ هُمُ النُّصَّابُ.»

از امام صادق پرسیدم: آیا بر فرد ناصبی و بر زیدیه می شود صدقه(زکات) داد؟ فرمود: نه، هیچ چیزی بر آنها صدقه نده! و اگر توانستی به آنها آب نیز نده! امام به من فرمود: زیدیه، همان نواصب هستند.

تهذیب الأحکام، ج4، ص53، ح 141؛ وسائل الشیعه، ج9، ص 222؛ بحارالأنوار، ج 37، ص 34

مراد از «صدقه» که در این روایت آمده، صدقه واجب است یعنی «زکات». نه صدقه مستحبی! و همچنین مراد از عبارت «وَ لَا تَسْقِهِمْ مِنَ الْمَاءِ» این است که به اندازه قطره آبی هم به اینها نباید زکات بدهید.

این روایت و روایت دیگری که در این زمینه وارد شده است، نشان می دهد که فرقه «زیدیه»، علاوه بر اینکه معتقد به امامت ائمه نبودند، چون ایشان قیام به سیف نداشتند؛ به ائمه بد و بیراه هم می گفتند!! زیرا کلمه «نصاب»، انصراف دارد به کسانی که نسبت به ائمه(علیهم السلام) جسارت می کنند و اهانت می کنند. اینها می گفتند که این چه امامی است که قیام به سیف ندارد. این چه امامی است که نستجیربالله احکام نمی داند! امروز یک چیزی جواب می دهد، دو روز دیگر چیز دیگری می گوید!! بعد هم می گوید که از روی تقیه گفتم!! اینها در حقیقت با این سخنان خود، در مقام ذم امام هستند.

حال سؤال این است: «سلیمان بن جریر» که نسبت به امام، اینگونه اعتقادی دارد، نه اعتقادی به امامت ایشان دارد، و نه حتی ادب و احترام را نسبت به ایشان رعایت نمی کند؛ و طبق تصریح امام، جزء نُصاب است، آیا می تواند کلامش بر ضد شیعه حجت باشد!؟ آیا می تواند قولش مبنی بر تأسیس «تقیه» از ناحیه شیعه، صحیح باشد!؟

روایت دیگر در این باب، روایتی است که مرحوم مجلسی نقل کرده است. و من جای دیگر این روایت را ندیدم. البته ایشان در جلد 48، ص 267؛ و ج 69، ص 180؛ تمام روایاتی که در مذمت «زیدیه» است را جمع کرده است. از جمله این روایات، روایتی است از امام جواد(سلام الله علیه) که فرمودند:

«أَنَّ الزَّيْدِيَّةَ وَ الْوَاقِفِيَّةَ وَ النُّصَّابَ عِنْدَهُ بِمَنْزِلَةِ وَاحِدَة»

همانا زیدیه و واقفیه و نصاب، مثل هم هستند.

بحارالأنوار، ج 48، ص 267

مذمت فرقه «واقفیه»!

«واقفی» ها کسانی بودند که معتقد به مهدویت امام کاظم بودند. و منکر امامت امام رضا و ائمه بعد از ایشان بودند. جالب است که بنیانگذاران واقفیه، عمدتاً نمایندگان خاص امام کاظم(سلام الله علیه) بودند. اینها اموال زیادی از بیت المال در اختیار داشتند، و برای اینکه این اموال را در اختیار امام رضا(سلام الله علیه) قرار ندهند، آمدند و گفتند که امام کاظم از دنیا نرفته و غایب شده است. و روزی می آید و دنیا را پر از عدل و داد می کند. اینها ادعا کردند که امام کاظم به اینها گفته که این اموال را نگه دارید، وقتی من قیام کردم، این اموال را به من بدهید!! لذا آمدند و مذهب پلید «واقفیه» را تأسیس کردند. البته توجه داشته باشید که این فرقه، تا عصر امام عسکری(سلام الله علیه)، منقرض شد و از بین رفت. در زمان امام رضا(سلام الله علیه)، خود حضرت با اینها درگیر شد و رسوایشان کرد. و در زمان امام جواد هم، وقتی از حضرت می پرسند که آیا می توانیم به واقفیه زکات بدهیم یا نه؛ حضرت می فرماید:

«أن الواقفة كفّار زنادقة مشركون»

همانا فرقه واقفیه، کافر، زندیق و مشرک هستند.

مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل / الخاتمة، ج ‏5، ص 13

در کنار افشاگری ائمه(علیهم السلام)، برخی از روات، مثل «ابن ابی عمیر» و «صفوان» نیز علناً بر علیه واقفیه دست به افشارگری زدند. و اینها را مفتضح کردند. لذا فرقه واقفیه، تا عصر غیبت، منقرض شده و از بین رفتند.

و از «ابن ابی عمیر» نقل شده است که می گوید:

«سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الرِّضَا عَنْ هَذِهِ الْآيَةِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ قَالَ نَزَلَتْ فِي النُّصَّابِ وَ الزَّيْدِيَّةُ وَ الْوَاقِفَةُ مِنَ النُّصَّاب‏»

از امام جواد در مورد آیه «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ»{سوره غاشیه/آیات2و3} پرسیدم. فرمود: این آیه در حق نواصب و زیدیه نازل شده است و واقفیه هم جزء نواصب است.

بحارالأنوار، ج 37، ص 34

در جلسه دیروز عرض کردیم که، منظور از ناصبی بودن، فقط قبول نکردن و انکار امامت ائمه (علیهم السلام) نیست؛ بلکه اهانت هایی که از اینها به ائمه نقل شده است، قابل توجه است.

تناقض عمل کردن به روایات واقفی های ناصبی!!

سؤال: اگر واقفی ها ناصبی هستند، پس چرا ما به روایاتشان عمل می کنیم!؟

جواب: در این زمینه دو نکته اساسی وجود دارد که باید به دقت مورد توجه دوستان قرار  بگیرد؛ نکته اول: غالب روات فرقه های انحرافی شیعه، در زندگی خود، دارای دو مرحله بودند؛ یک: مرحله استقامت! که در این دوران، معتقد به امامت امام بودند؛ دو: مرحله انحراف! مرحله ای که از امامت ائمه برگشتند.

روایاتی که ما در کتب خودمان از «واقفی» ها داریم، مربوط به دوران استقامتشان است. دورانی که به امامت امام عصر خود معتقد بودند و با آن اعتقاد هم از دنیا رفتند و منحرف نشدند! به عنوان نمونه «علی بن حمزه بطائنی»، تا وقتی که در امامت ائمه مستقیم بود، محترم بود، ولی بعد از آنیکه مطرود امام رضا(سلام الله علیه) شد، دیگر هیچ شیعه ای پای درس او نمی رفت! و از او نقل روایت نمی کرد!

مثل قضیه «مسعود رجوی» منافق! که قبل از انقلاب، مورد احترام بزرگان بود. آقای بهشتی و هاشمی و... با ایشان در ارتباط بودند و کمک هم به ایشان می کردند و...؛ ولی بعد از آنیکه مقابل حضرت امام(ره) ایستاد، مطرود شد و دیگر کسی به عنوان یک فرد انقلابی به او نگاه نمی کرد. و با او تعامل نداشت!

«علی بن حمزه بطائنی»، و «سلیمان بن جریر» و... یک دوران استقامتی داشتند و یک دوره انحرافی! در دوران استقامت، مطالبی را ائمه شنیده بودند و حوزه درسی داشتند و روات هم پای درسشان می نشستند و استفاده می کردند؛ ولی بعد از اینکه مطرود امام شدند، دیگر شیعیان، پای درس اینها نمی رفتند و از روایات اینها استفاده نمی کردند. غالب فِرَق منحرفه ای که ما داریم، راویانشان دو مرحله ای هستند. دوران استقامت و دوران انحراف!

نکته دوم: در عمل به یک روایت، وثاقت در گفتار راوی، برای ما ملاک است. اگر چه مذهب راوی فاسد باشد. اصلاً قواعد رجالی شیعه بر این استوار است. اگر ما بخواهیم عدالت را در یک راوی ملاک قرار بدهیم، شاید از میان این سیزده، چهارده هزار راوی که ما در کتب روایی خودمان داریم، شاید صد نفر راوی پیدا نشود که عادل باشند، به گونه ای که بشود پشت سرش نماز خواند!! همین «زراره»، «محمد بن مسلم»، «صفوان» و...، شما ببینید که چقدر روایات ذم درباره اینها وارد شده است! این هفده، هیجده نفر، دیگر گل سرسبد روات ما هستند. هر چند این روایات ذم، قابل دفاع است.

بنابراین اگر محرز بشود که یک راوی، روایتی که از فلان امام نقل کرده است، واقعاً آن روایت را امام گفته باشد و این محرز بشود، روایت این راوی حجت می شود. در حقیقت، وثاقت راوی طریقیت دارد نه موضوعیت! یعنی وثاقت راوی برای این است که برای ما محرز بشود که این روایتی که از امام معصوم نقل می کند، واقعاً امام معصوم گفته باشد.

لذا وقتی «نجاشی» و «ابن غضائری» در مورد یک راوی می گوید: «واقفیٌ ثِقةٌ»؛ شهادت این دو نفر برای ما کافی است. و برای ما اطمینان می آورد که این راوی واقفی مذهب، اگر چه فاسد المذهب است، ولی وثاقت در گفتار دارد، لذا روایتش برای ما حجت است. بله اگر روایتی نقل بکند بر تأیید مذهب خود، ما این را نخواهیم پذیرفت.

نکته سوم: اگر یک راوی فاسد المذهب، اما ثقه، مثل «علی بن ابی حمزه بطائنی» روایتی را نقل بکند؛ از طرف دیگر، «صفوان» یا «زراه» هم یک روایتی را نقل بکند که با آن روایت در تعارض باشد، قطعاً روایت زراه مقدم است و ما به روایت « علی بن ابی حمزه بطائنی» عمل نمی کنیم. زیرا در باب تعادل و ترجیح در مورد روایات متعارض، روایت موثق غیر امامی، اصلاً توان مقابله با روایت موثق امامی را ندارد. بله اگر روایت متعارضی از امامی ثقه وارد نشود، و وثاقت در گفتار راوی فاسدالمذهب هم محرز بشود، ما بدون هیچ شک و ریب، به روایت غیر امامی ثقه، عمل می کنیم. چه در واجبات باشد، و چه در محرمات و مستحبات! چه این روایت منحصر به فرد باشد، و چه مؤید روایات دیگر باشد، فرقی نمی کند و ما با آنها عمل می کنیم.

لذا این تقسیم بندی روات فاسدالمذهب، به دوران استقامت و دوران انحرف؛ که فرمایش حضرت آیةالله العظمی شبیری زنجانی است، فرمایش خوب و مشکل گشائی است. و در خیلی از جاها، مشکلات ما را حل می کند.

البته ما در برخی مسائل وارد می شویم و می بینیم که هیچ روایتی نداریم، جز روایت یک راوی فتحی مذهب ثقه؛ در اینجا اگر به روایت این فَتَحی ثقه عمل نکنیم، باید برویم سراغ اصول عملیه و اصالة البرائه و اصالة الاحتیاط و...! در حالی که این اصول، در جایی است که ما هیچ دلیل نداشته باشیم. یعنی در حقیقت ائمه(علیهم السلام) این اصول را برای زمان حیرت و سرگردانی، برای ما وضع کرده اند. زمانی که دسترسی به احکام نداریم و دسترسی به قول امام برای ما مسدود شده است، وضع شده است. ولی وقتی ما می توانیم با قول فَتَحی ثقه، به قول معصوم برسیم، رفتن به سراغ اصول عملیه و... به درد کار ما نمی خورد.

مبنای متقدمین و متأخرین در پذیرش روایت!

سؤال: آیا مبنای متقدمین و متأخرین در پذیرش روایت تفاوت دارد!؟

پاسخ: برخی ها می گویند که: «مبنای آقای خوئی در پذیرش روایت، راوی محور بودن ایشان است. برخلاف مثلاً آقای شبیری زنجانی که می گوید اگر یک بزرگی از یک راوی روایت نقل بکند، وثاقت راوی حاصل می شود.» این سخن در حالی است که هر دوی این بزرگواران راوی محور هستند! و این کلام ایشان، مبنای این آقایان در توثیق راوی است. یعنی هر دو معتقدند که روایت موثوق الروایة، حجت است؛ نه موثوق الصدور!

لذا شما «صاحب الجواهر» را اگر ببینید، ملاحظه خواهید کرد که ایشان هر کجا به روایت «محمد بن سنان» می رسد، روایاتش را کنار می گذارد. ولی از طرف دیگر، فردی مثل «صاحب حدائق» که یک فقیه متبحری است، به روایت «محمد بن سنان» عمل می کند. این تفاوت، تفاوت در مبنای رجال است.

یا شما «سهل بن زیاد» را ببینید، ما نزدیک سه هزار روایت از ایشان داریم. ولی از زمان علامه حلی، از سال 726 هجری به این طرف، فقهای ما اختلاف کرده اند. یکی می گوید به روایات او عمل می کنم، دیگری می گوید من عمل نمی کنم. این اختلاف، در استنباط از قرآئن و شواهد است. یک فقیهی می گوید من از قرآئن و شواهد، وثاقت «سهل بن زیاد» را استنباط می کنم، دیگری می گوید که من چنین چیزی را استنباط نمی کنم.

مسئله «اصالة العداله» آیة الله العظمی خوئی!

البته عرض کنم خدمت دوستان، اینکه مرحوم خوئی و دیگران در برخی جاها گفته اند که متقدمین، «اصالة العداله» ای بودند؛ ما این فرمایش را قبول نداریم. پنبه این سخن زده شده است!! ما تمام فرمایشات مرحوم خوئی را زیر ذره بین گذاشتیم، من بیست سال در حوزه، «رجال» تدریس کرده ام. جلسات متعددی با حاج آقای سبحانی و شبیری زنجانی گذاشتیم، ولی یک دلیل ساده هم بر مسئله «اصالة العداله» آقای خوئی نتوانستیم پیدا بکنیم. علی رغم اینکه ایشان بزرگوار بودند و تاج سر ما هم هستند، ولی ما در مباحث علمی مقلد نیستیم و لذا این کلام ایشان را نمی توانیم بپذیریم.

آیة الله العظمی خوئی، در حالی این بحث «اصالة العدالة» را مطرح کرده است که هیچکدام از بزرگان ما مطرح نکرده اند. من روزی خدمت حاج آقای شبیری، عرض کردم که این بحث را فقط، مرحوم «سید مجاهد»، پسر صاحب ریاض در کتاب «مفاتیح الاصول» مطرح کرده است!

لذا دوستان توجه داشته باشند که متقدمین ما در رجال، یعنی شیخ طوسی و ما قبل ایشان، دنبال این بودند که روایت موثوق الصدور برای ما حجت است. (مرحوم شیخ طوسی، مرز متقدمین و متأخرین است). یعنی از هر قرینه ای برای ما اثبات بشود که فلان روایت از معصوم صادر شده است، این برای ما حجت است. این مبنای متقدمین بوده است.

ولی مبنای متأخرین بر این بوده است که موثوق الصدور، به درد ما نمی خورد! ما دنبال موثوق الروایه هستیم! یعنی اگر راویان یک روایت، ثقه بودند، آن روایت برای ما حجت خواهد بود. زیرا معصوم فرموده «صَدِّق العادل»! بنابراین حجیت خبر واحد می آید روایاتی را که راویانش ثقه هستند، برای ما معتبر می کند.

با این مبنا، هم حق با متقدمین است، و هم با متأخرین. زیرا متقدمین به عصر زمان حضور امام نزدیک بودند. به زمان زندگی روات نزدیک بودند. و قرآئن و شواهد، سینه به سینه به دستشان رسیده بود. لذا وقتی با یک روایت مواجه می شدند، با قرآئن و شواهد موجود، قطع پیدا می کردند که روایت از معصوم صادر شده است.

ولی با گذشت هفت، هشت قرن از آن زمان، فاصله ها زیاد شده و غالب آن قرآئن و شواهد مخفی شده است. لذا متأخرین می گویند که ما نمی توانیم از قرآئن و شواهد استفاده کنیم. و همچنین آقایان متأخرین، هم شهرت روائی را قبول دارند و هم شهرت فتوائی را. یعنی در حقیقت در بسیاری از جاها، متأخرین، در مقام عمل، نظر متقدمین را تثبیت می کنند. یعنی وقتی متقدمین مثل شیخ طوسی، سید مرتضی، شیخ مفید، ابن ابی عقیل، اسکافی و....     آمدند و به یک روایت عمل کردند؛ آقایان متأخرین نیز عمل می کنند. و می گویند چون قدماء با توجه به قرآئنی که در اختیار داشتند، به این روایت عمل کرده اند، این برای ما اطمینان می آورد روایت موثق بوده است.

بنابراین در نتیجه کار، و در مقام عمل و یا ترک عمل به یک روایت، غالباً نظر متقدمین و متأخرین یکی است. و تفاوتی ندارد.

این نکات رجالی ناب را دوستان، به عنوان یادگاری از ما در ذهن داشته باشند. این نکات در جاهای مختلفی به دردتان خواهد خورد.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه بیستم   20/ 08/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (6)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

چون امروز چهارشنبه، و آخرین روز درسی هفته است، روایتی را به عنوان تبرک و تیمن، و به عنوان درس اخلاقی از معصومین، خدمت دوستان تقدیم می کنیم.

سفارشی بسیار مهم و حیاتی، به شیعیان!

حضرت امام باقر(سلام الله علیه) می فرماید:

«يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ شِيعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ كُونُوا النُّمْرُقَةَ الْوُسْطَى‏ يَرْجِعُ إِلَيْكُمُ الْغَالِي وَ يَلْحَقُ‏ بِكُمُ‏ التَّالِي‏ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ يُقَالُ لَهُ سَعْدٌ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا الْغَالِي قَالَ قَوْمٌ يَقُولُونَ فِينَا مَا لَا نَقُولُهُ فِي أَنْفُسِنَا فَلَيْسَ أُولَئِكَ مِنَّا وَ لَسْنَا مِنْهُمْ قَالَ فَمَا التَّالِي قَالَ الْمُرْتَادُ يُرِيدُ الْخَيْرَ يُبَلِّغُهُ الْخَيْرَ يُؤْجَرُ عَلَيْهِ‏  ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنَا فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا مَعَنَا مِنَ اللَّهِ بَرَاءَةٌ وَ لَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ قَرَابَةٌ وَ لَا لَنَا عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ وَ لَا نَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مُطِيعاً لِلَّهِ تَنْفَعُهُ‏ وَلَايَتُنَا وَ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ عَاصِياً لِلَّهِ لَمْ تَنْفَعْهُ وَلَايَتُنَا وَيْحَكُمْ لَا تَغْتَرُّوا وَيْحَكُمْ لَا تَغْتَرُّوا.»

عمر بن خالد از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود: ای جماعت شیعه، ای شیعیان آل محمّد (صلی الله علیه و آله)، مانند پشتی در میانه باشید (که از دو جانب به آن تکیه دهند؛ یعنی، راه راست را بپیمایید و بر حدّ اعتدال باشید که مردم در زندگیشان از شما بیاموزند) و آن که غلو کرده و پیشی گرفته به جانب شما بازگردد و آن که وامانده خود را به شما برساند. مردی از انصار به نام سعد عرض کرد: جانم فدای تو باد، غالی کیست؟ فرمود: گروهی که درباره ما چیزهایی گویند که ما آن را درباره خود نمی گوییم؛ آنان از ما نیستند و ما هم از آنان نیستیم. گفت تالی و عقب مانده کیست؟ فرمود: کسی که طالب خیر (دین حق و عمل صالح) است؛ خیر به او می رسد و به میزان نیتش پاداش داده می شود. رو به ما كرد و فرمود: به خدا با ما از طرف خدا برائت از دوزخ نيست و ما را با خدا خويشاوندى نيست و ما را بر خدا حجتى نيست، ما به خدا نزديك نشويم جز با اطاعت او، هر كدام از شما كه مطيع خدا باشيد ولايت ما او را سودمند است و هر كدام شما گنهكار باشيد ولايت ما او را سودى ندهد، واى بر شما، فريب نخوريد، واى بر شما، فريب نخوريد

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص 75، باب الطاعة و التقوی، ح6

در مورد غُلات، ما در بحث رجال عرض کردیم که اینها در عصر ائمه (علیهم السلام) زندگی می کردند. و تعدادی از اینها مثل «یونس بن ظبیان»، ادعای الوهیت درباره ائمه داشتند! لذا امام رضا (سلام الله علیه) با غضب تمام فرمودند که خدا یونس بن ظبیان را لعن کند، هزار لعنت! و از هر لعنتی هزار لعنت نیز منشعب بشود:

«لََعَنَ الله یُونُسَ بْنَ ظَبْیَانَ أَلْفَ لَعْنَةٍ تَتْبَعُهَا أَلْفُ لَعْنَةٍ»

خداوند یونس بن ظبیان را لعنت کند، هزار لعنت که بعد از هر کدام هزار لعنت دیگر باشد.

رجال کشی، ص 364

البته دوستان توجه داشته باشند در اینکه امثال «یونس بن ظبیان» غالی بودند و ملعون بودند، هیچ شکی نیست؛ ولی در این میان، تعدادی از روات متهم به غلو شده اند، در حالی که نسبت هایی که این روات به ائمه (علیهم السلام) می دادند، غلو نبوده است!

مرحوم وحید بهبهانی(رضوان الله تعالی علیه) در حاشیه خود بر «منهج المقال» مرحوم استرآبادی، تعبیر زیبایی دارد و می گوید: «خیلی از عقاید ما نسبت به ائمه(علیهم السلام)، مثل اینکه ائمه علم غیب می دانستند و یا از ایشان معجزه و کرامت صادر می شد؛ این عقاید که الآن از ضروریات عقیده شیعه است، در گذشته این عقاید را مخصوصاً قمییون، غلو می دانستند! و اگر یک راوی یک روایتی را نقل می کرد که مثلاً ائمه از غیب خبر داده اند، بلافاصله او را متهم می کردند به غلو؛ به دنبال غلو، او را متهم می کردند به کذب؛ و دهها مسائل دیگر...»

ملاک شفاعت اهلبیت، فقط اطاعت و بندگی خداوند است!

این عبارت امام که می فرماید: «فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مُطِيعاً لِلَّهِ تَنْفَعُهُ‏ وَلَايَتُنَا وَ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ عَاصِياً لِلَّهِ لَمْ تَنْفَعْهُ وَلَايَتُنَا» نکته بسیار مهم و اساسی است. الآن یک دسته هستند مثل برخی مداحان، که می گویند بله شما محبت اهل بیت را داشته باشید، کافی است. و در فردای قیامت ائمه(علیهم السلام) از شما شفاعت می کنند و جای شما بهشت است و...، لذا نه نمازی و نه روزه ای و نه واجباتی و...، احیاناً انجام برخی محرمات و...، اینگونه سخن گفتن کاملاً با فرمایش ائمه اطهار مخالف است. ملاک شفاعت، فقط اطاعت و بندگی خداوند است. نه فقط داشتن محبت اهل بیت(علیهم السلام)!

بله، اگر کسی تمام تلاش خود را بکند تا واجبات الهی را انجام بدهد، و محرمات الهی را ترک بکند، ولی در این میان، گناهانی هم مرتکب بشود، ولی اصرار بر گناه نداشته باشد و از گناه کردن خوشحال نباشد، و گناه الهی را سبک نشمارد؛ شفاعت اهل بیت قطعاً شامل این افراد خواهد بود. اینها کسانی هستند که در میانه زندگی، لغزش هایی برایشان پیش می آید، و به تعبیر حضرت یوسف، نفس اماره، اینها را به برخی گناهان می کشاند:

(وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحيم‏)

من هرگز نفس خويش را تبرئه نمى‏كنم كه نفس (سركش)، بسيار به بديها امر مى‏كند مگر آنچه را پروردگارم رحم كند، پروردگارم غفور و رحيم است.‏

سوره يوسف(12): آیه 53

قطعاً اینها اهل نجات هستند. و در این مسئله شکی نیست. شفاعت مال اینهاست و لو اینکه مرتکب کبائر شده باشند!

ولی اگر کسی تجرّی به گناه بکند و لو به گناهان صغیره، اینها گرفتار خواهند بود و شفاعت اهل بیت نصیبشان نخواهد شد. پیغمبر اکرم در این زمینه می فرماید:

«لا تَتظُروا اِلی صَغیرِ الذّنبِ ولَکنِ انظُرُوا اِلی ما اجتَرَأتُم»

به کوچکی گناه نگاه نکنید بلکه به چیزی [نافرمانی خدا] که برآن جرات یافته اید بنگرید.

وسائل الشیعه، ج 15، ص 313، بَابُ وُجُوبِ اجْتِنَابِ الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوب‏، ح 20615

بنابراین اگر گناهی از انسان سر بزند که عالمانه و عامدانه باشد، از سر رضایت باشد و اصرار بر آن هم داشته باشد، قطعاً از شفاعت اهل بیت به دور خواهد بود. امیدواریم که خداوند عالم به ما توفیق بدهد که به یک مرحله ای برسیم که حتی گناه صغیره هم از ما سر نزند. ان شاءالله.

برگردیم به بحث...

در گذشته، بحثی داشتیم پیرامون نقد سخنان دکتر «طیب» شیخ الأزهر، که در برنامه ماه مبارک رمضان، در 29 جلسه، بر ضد مبانی اعتقادی شیعه صحبت کرده بود. و ما با همکاری دوستانمان، جوابیه محکمی به سخنان این بزرگوار آماده کرده ایم.

شیخ الأزهر، و مصاحبه ای دیگر بر ضد ایران!

متأسفانه ایشان هفته گذشته مصاحبه ای کرده و گفته است که ایران دارد پولهای سنگینی را در مصر خرج می کند تا جوانهای اهل سنت مصر را شیعه بکند!! حالا ما نمی دانیم که منبع خبرهای ایشان کجاست و این خبرها را چه کسی یا کسانی در اختیار ایشان قرار می دهند. و آیا ایشان تأملی در این اخبار می کنند یا نه!؟

ما در رابطه با صحبت های ماه رمضان آقای دکتر «طیب»، عرض کردیم که در نه فصل، جواب دادیم. در فصل اول، روشهای غیر صحیح ایشان در برخورد با عقاید شیعه را بررسی کردیم. و گفتیم که ایشان از ابتدای ماه رمضان تا آخر ماه مبارک، در روش و منهج مباحث خود با مخالف، یک روش غلط و به دور از جایگاه علمی شیخ الأزهر به عنوان بالاترین مقام علمی دانشگاه الأزهر؛ مورد استفاده قرار می دهد!

به عنوان نمونه، ایشان در این برنامه، برای رد عقاید شیعه، به اقوال شخصیت هایی استدلال می کند که این افراد در نزد شیعه، ارزش علمی و جایگاه شخصیتی ندارند. افرادی مثل «احمد الکاتب»، «سید علی الأمین» و...

صحبتهای آقای دکتر طیب، علاوه بر پخش زنده و مستقیم از شبکه ماهواره ای، در سایت «بوابة الأزهر» نیز بارگذاری می شد.  http://www.azhar.eg/  البته برنامه ایشان را سایتهای مختلفی منعکس کردند، ولی چون نوعاً با حب و بغض همراه بود، ما رفتیم سراغ سایت خودشان به نام «بوابة الأزهر» که سخنان ایشان را عیناً منعکس کرده است.

دلیل حمایت شیخ الأزهر، از «احمد الکاتب» و «سیدعلی الأمین» مشخص شد!!

ایشان در یکی از این برنامه ها می گوید:

«دو کتاب وجود دارد که تألیف دو نفر عالم و فاضل از علمای شیعه که نظریه امامت شیعه را خوب ترسیم کرده اند. و یک سری اشکالاتی دارند بر عقیده امامت از دیدگاه شیعه، که یکی از این کتابها متعلق است به آقای احمد الکاتب با نام السنة و الشیعة و کتاب دیگری متعلق است به مرجع تقلید شیعیان آقای سید علی الأمین»

ایشان مستند حرفهای خودش را، دو نفر نام می برد که یکی را به عنوان عالم و فاضل شیعی، و دیگری به عنوان مرجع تقلید شیعه معرفی می کند!! در حالی که ما در جلسات گذشته عرض کردیم که این دو نفر نه عالم دینی شیعه هستند و نه مرجع دینی شیعیان!

ایشان در ادامه می گوید:

«استاد احمد الکاتب گفته است که شیعیان صدر اول اسلام، که در کنار علی (علیه السلام) بودند، نسبت به ابوبکر و عمر و عثمان، یک دیدگاه مثبت و خوبی داشتند.»

با این تعبیر، معلوم می شود که چرا حرف های این احمد الکاتب و... به مذاق دکتر طیب خوش آمده است! اینها که به عنوان عالم و فاضل شیعی معرفی شده اند، نسبت به خلفای قبل امیرالمؤمنین، دیدگاه مثبت و برخورد خوبی دارند!!

ایشان در بخش دیگری از صحبتهای خود، در عین اینکه بین «سید علی امین» و «سید محسن امین» خلط می کند، از سید علی امین نقل می کند که تفکر امامت که نص الهی است، هرگز در قرن اول هجری معروف و شناخته شده نبوده است، بلکه این فکر منصوص بودن امامت، در قرنهای اخیر مطرح شده است!

در همین راستا از «سید علی امین» نقل می کند که گفته است:

«در اینجا علمای زیادی از شیعه مرتکب اشتباه شدند و بین مسئله امامت دینی و امامت سیاسی خلط کرده اند. امامت سیاسی متعلق به خلفا بوده، و امامت دینی متعلق به علی بن ابی طالب. بنابراین علی بن ابی طالب در همان زمان نیز امام بود ولی امامت دینی را بر عهده داشت.» شما

همانگونه که گفتیم، ما به روش استدلال دکتر طیب معترض هستیم. زیرا ایشان سخنان کسانی را ملاک قرار می دهد که در نزد شیعه هیچ جایگاهی ندارند.

نظر مراجع عظام شیعه، در مورد «سیدعلی الأمین»!

شما اگر به سایت «مندیات یا حسین» https://www.yahosein.com/vb که یکی از سایتهای خوب و فعال است و معمولاً مطالب نقل شده در این سایت مستند و مستدل هست، مراجعه کنید، در مورد «سید علی الأمین» نظرات مراجع و بزرگان علمای شیعه را در مورد ایشان نقل کرده است. بر همین اساس، از مراجع معظم تقلید در مورد «سیدعلی امین»، با این عبارات استفتاء شده است:

« محضر مرجع معظم تقلید... سلام علیکم! در هر زمانی عده ای پیدا می شوند که در مذهب و عقیده ما تشکیک می کنند، عده ای که خود را عالم دین معرفی می کنند. یکی از این افراد که معمم هم است فردی است به نام سید علی امین، که در مکانهای مختلف صحبت می کند، در شبکه المستقله، العربیه، ام تی وی صحبت می کند. و در مجلات و... مطالبی را مطرح می کند. از جمله اینکه می گوید امامت از اصول دین نیست! او ولایت تکوینی ائمه را منکر می شود! علم غیب ائمه را منکر می شود! می گوید که اولی الأمر منحصر در ائمه نیست! و هر حاکم اسلامی، جزء اولی الأمر است! عصمت ائمه را انکار می کند! نص بر امامت ائمه در غدیر را انکار می کند! حضرت مریم را بر حضرت زهرا مقدم می دارد! ابوبکر و عمر را می ستاید! و اکثر افکار و نظراتش مخالف مذهب شیعه است. نظر مبارک حضرتعالی در این رابطه چیست؟»

جواب مراجع معظم تقلید:

آیة الله العظمی وحید خراسانی:

«یجب علی کل مسلم ان یظهر البرائة و التنفر ممن یبدع فی الدین و یوجب الإفساد فی الدین أو تزلزل العقائد الحقة»

بر هر مسلمانی واجب است از کسانی که در دین بدعت ایجاد می کنند و موجب فساد در دین می شوند و یا عقاید حقه را متزلزل می کنند، برائت و تنفر خود را اظهار بکنند.

آیة الله سید محمد صادق روحانی:

«مِمّا لاشَکّ فِی أنَّ هَذهِ الأفکار تُخالِفُ مَا یَعتَقدُ بِه اتباعُ مَدرسةِ أهل البیت»

هیچ شک و شبهه ای نیست که این افکار، مخالف اعتقادات پیروان مکتب اهل بیت است.

آقای شیخ بشیر نجفی:

« اجتنبوا الرجل مادام ماشیاً علی الطریق الذی عرف به مساندة اعداء اهل البیت

این فرد از دشمنان اهل بیت است و ضد مذهب اهل بیت است. و مادامی که بر این راه قدم بر می دارد، از او اجتناب کنید.

آیة الله آقای گرامی:

«هذا احد علماء اهل السنة تظاهره بصورة عالم شیعی لتخریب الشریعه

این شخص، یکی از علمای اهل سنت است! خود را به صورت یک عالم شیعی درآورده است تا اینکه شریعت را نابود کند.

آیة الله محقق کابلی:

«عقیده این شخص در اکثر مسائلی که درسؤال ذکر کردید فاسد است و من گمان نمی کنم که این شخص از علمای شیعه باشد! چون اکثر مسائلی را که انکار کرده است، از ضررویات مذهب ماست و در نماز جماعت هم، پشت سر اینچنین افرادی نمی شود اقتدا کرد. 

آیة الله علوی گرگانی:

«اگر آنچه گفته اید صحیح باشد، تبری جستن از چنین اشخاصی واجب است.

آقای سید محمد شاهرودی:

«الشخصُ الذی یَحمِل هَذه الإعتقادات لایُحسَب مِن الطّائِفَة الشیعیّة و لایُعَد مِن اتباع اهل البیت»

هر فردی که اینچنین اعتقاداتی داشته باشد، از مذهب شیعه محسوب نمی شود و از پیروان مکتب اهل بیت نیز شمرده نمی شود.

آقای دکتر «طیب» استناد می کند به قول «سید علی الأمین» به عنوان مرجع دینی شیعه، در حالی که حضرات آیات و مراجع عظامی که نام بردیم و همچنین آقایان «منتظری»، «واعظی»، «یعقوبی»، و... همه اینها فتوا داده اند که «سید علی امین»، نه تنها شیعه نیست، بلکه فردی است گمراه، گمراه کننده، بدعت گذار، و از دشمنان مکتب اهل بیت!

ولی متأسفانه آقای دکتر طیب! که شیخ الأزهر هست! و گفتارش نماد اهل سنت در کره زمین است، به سخنان چنین فردی که در نظر مراجع تقلید شیعه، اینقدر بی اعتبار و مذموم است، به عنوان یک مرجع دینی شیعه، استناد می کند! ایشان در طی دو، سه جلسه، صحبت هایی از این سید علی الأمین نقل می کند و می گوید که اگر وحدتی قرار است بین شیعه و سنی اتفاق بیافتد، من از شیعیان و علمای شیعه می خواهم که حرفهای سید علی الأمین را ملاک قرار بدهند!! اینها را الگو قرار بدهند!!

سیدعلی الأمین، عالمی سنی که لباس تشیع پوشیده است!!

یعنی شیعیان باید کسی را الگوی خودشان قرار بدهند که، به قول بزرگان ما، اصلاً عالم شیعی نیست و یک عالم سنی است که لباس تشیع پوشیده است!! و منکر ضروریات عقاید شیعه است!! البته ایشان قبلاً در «لبنان» به عنوان یکی از مفتیان و قاضیان شرع جعفری بود که ریاست مجلس اسلامی شیعه و لجنه تنظیم و ادارات، ایشان را از مقام خود، عزل کردند! و گفتند که این آقا هیچ ارتباطی با شیعه ندارد و به عنوان عالم شیعه مطرح نیست، و قاضی و مفتی شیعه هم نیست! لذا این بابا را از دارالإفتای شیعه و از عضویت لجنه های علمی شیعه لبنان، اخراج کردند!

یکی از علمای لبنان، به خود بنده گفت که اصلاً این «سید علی الأمین»، ماهیانه حقوق ثابت از عربستان سعودی دریافت می کند. یعنی در حقیقت این بابا، جیره خوار و مزدور عربستان سعودی است. و تلاش می کند که هر چه آنها دیکته می کنند، در چهره یک عالم شیعی بیاید و مطرح بکند!!

من خودم در مناظراتی که در شبکه «المستقله» داشتم، رسماً اعلام کردم که این «سید علی الأمین»، یک عالم شیعی نیست. و مطرود حوزه های علمیه شیعه و مراجع شیعه است. و مزدور عربستان سعودی است.

«احمد الکاتب» را بیشتر بشناسیم!

اما در مورد «احمد الکاتب» که آقای دکتر طیب، او را نیز به عنوان الگو به شیعیان معرفی می کند، باید نکاتی را خدمت دوستان عرض بکنیم.

آقای «احمد الکاتب» که اسم اصلی او «عبدالرسول لاری» هست، و اصالتاً هم اهل لار استان فارس است، در سابق در «قم» درس می خواند ولی الآن وهابی شده و جیره خوار عربستان است. ایشان در سایت خودش با عنوان «البیان الشیعی الجدید بقلم احمد الکاتب» http://www.alkatib.net/  رسماً بسیاری از ضروریات شیعه را منکر شده است. به عنوان نمونه، ایشان علناً اعلام می کند که:

«لا نعتقد بوجود إمام ثاني عشر غائب اسمه (محمد بن الحسن العسكري) و...، لأن هذا قول وهمي لم يقم عليه دليل شرعي أو تاريخي. و إنما هو أمر افترضه فريق من الإماميين...»

ما اعتقادی به وجود امام دوازدهم نداریم! امامی که غائب است و اسمش محمد فرزند حسن عسکری است... زیرا این قول، وهم و خیال است که هیچ دلیل شرعی و تاریخی بر آن اقامه نشده است. فقط عده ای از شیعیان هستند که این مسئله را تصور و تخیل کرده اند.

و در جای دیگر رسماً منکر نصوص امامت امیرالمؤمنین شده می نویسد:

«وأن القول بوجود النص الجلي على الإمام علي بالخلافة من رسول الله نشأ في القرن الثاني الهجري، و لم يكن له وجود سابقاً»

این نظر که ما بر خلافت امام علی نصی آشکار از پیامبر داشته باشیم، در قرن دوم هجری مطرح شد و قبل از این کسی همچین اعتقادی نداشت.

آقای دکتر «طیب»، شیخ الأزهر مصر، بالاترین مقام علمی اهل سنت، کسی را که رسماً منکر مهدویت و بسیاری از ضروریات مذهب شیعه است را، به عنوان عالم و فاضل شیعه معرفی کرده است! و شیعیان و علمای شیعه را، توصیه هم می کند که ایشان را الگوی خودشان قرار بدهند!!! و این واقعاً عجیب است.

ایشان می خواهد یک فردی با این سوابق فکری و اعتقادی، کسی که منکر تمام عقاید شیعه است را، الگو معرفی کند و ملاک قرار بدهد برای کوبید شیعه و اعتقادت شیعه، و نظر مراجع و فقهای شیعه از زمان شیخ مفید تا عصر حاضر؛ می خواهد همه را با نظریه ضد شیعی این بابا، محکوم کند!

بنابراین، این آقای «احمد الکاتب» هیچ ارتباطی با شیعه ندارد، و یک وهابی است. حتی کتابی را هم که در هشتصد صفحه و در رد حضرت مهدی(ارواحنافداه) نوشته بود، لندن و فرانسه و حتی آمریکا حاضر نشدند این کتاب را چاپ بکنند. لذا آورد عربستان، و در آنجا چاپ کرد!

یکی از دوستان ما، خودش برای من تعریف می کرد که وهابی ها حتی در مکه، در منطقه «عزیزیه»، یک ساختمان شاهانه چند طبقه، در اختیار این «احمد الکاتب» قرار داده اند. می گفت: در یک سفر عمره، من به اتفاق برادر این احمد الکاتب، که در کاروان ما بود، با هم رفتیم به دیدن ایشان! با معطلی زیاد وارد اتقاق احمد الکاتب شدیم، تا برادرش را دید یک آب دهن مفصل و پرمایه! به صورت برادرش احمد الکاتب انداخت، و رفت بیرون!! یک کسی که حتی نزدیک ترین افراد خانواده او، به این صورت با او برخورد می کنند، متأسفانه آقای شیخ الأزهر، او را به عنوان الگویی برای شیعیان و علمای شیعه معرفی می کند!

نظر شیخ الأزهر در مورد عدالت صحابه!

مسئله دیگری که آقای دکتر «طیب» در این برنامه ماه رمضان مطرح می کند، و در سایت «بوابة الأزهر» هم موجود است http://www.azhar.eg/ ؛ مسئله عدالت صحابه و سب صحابه از ناحیه شیعیان است.

ایشان در مورد عدالت صحابه می گوید:

«بحث عدالت صحابه، چیزی نیست که ما آن را از عمل صحابه بگیریم، یا از تقوا و کردار صحابه اخذ بکنیم؛ عدالت صحابه هیچ ارتباطی با عمل صحابه ندارد! بلکه عدالت صحابه یک امر الهی و آسمانی است. خدای عالم عدالت صحابه را بیان کرده و خودش نیز این عدالت را به صحابه اعطا نموده است. در حقیقت عدالت صحابه تفضلی است از ناحیه خدای عالم! و هیچ ارتباطی با اعمال و کردار صحابه ندارد.»

این حرف ایشان یک مسئله است که باید مورد بحث جدی قرار بگیرد. زیرا عدالت صحابه به این صورت که ایشان می گوید، مخالف اصول قرآنی و روائی است. اصلاً با عقل سلیم بشری در تضاد است. لذا باید مورد نقد و نظر جدی قرار بگیرد.

دروغی آشکار از شیخ الأزهر مصر!!

ولی نکته جالب و عجیب حرف ایشان اینجاست که می گوید:

«افرادی که جوانهای ما را به مذهب شیعه دعوت می کنند، در حقیقت به مذهبی دعوت می کنند که اساس آن مذهب، بر سب صحابه استوار است! و مردم را به سب صحابه دعوت و تحریک می کنند.»

آقای دکتر «طیب»! آیا واقعاً مذهب تشیع اینگونه است!؟ آیا واقعاً مردم را به سب صحابه تحریک می کند!؟ آیا شما فتاوای مراجع ما را دیده اید!؟ جالب است که خود آقای دکتر طیب در خلال سه، چهار جلسه از بحثهای خودش، گفت که تعدادی از فضلا و مراجع شیعه، هرگونه سب صحابه را حرام می دانند و از دشنام دهندگان به صحابه، برائت می جویند! ولی متأسفانه آقای دکتر طیب، کلام خودش را هم فراموش می کند و می آید و می گوید که مذهب شیعه، پیروان خودش را تحریک می کند به سب کردن صحابه!

سند بسیار محکم و قوی شیخ الأزهر مصر، برای کوبیدن شیعه!!

و جالب اینجاست که سند آقای دکتر طیب، شیخ الأزهر مصر، بر سب صحابه توسط مذهب شیعه، کلام یک زنی است که خودش را شیعه معرفی می کند و معلوم نیست که واقعاً شیعه باشد. ایشان می گوید:

«یک خانم شیعه آمد پیش من و گفت که ما شیعیان بعد از هر نمازی، صحابه و خلفا را لعن می کنیم!»

 آقای شیخ الأزهر می آید بر ضد یک مذهب موضع می گیرد، آنهم به قول یک زنی که ادعای پیروی آن مذهب را می کند! این در حالی است که نظری می تواند بیانگر نظر یک مذهب باشد، که نظر مراجع آن مذهب باشد. نظر علمای کبار آن مذهب باشد. نه یک زن! و یا نه یک فرد مطرود و رانده شده مثل «احمد الکاتب» و نه یک فرد منحرف بی عقل سفیه، مثل «سید مجتبی شیرازی»! و نه مثل «یاسر الحبیب» مزدور و اجیر انگلیس! چرا که اینها پول می گیرند تا اختلاف بین شیعه و سنی درست بکنند. لذا نباید نظر اینها ملاک قضاوت قرار بگیرد.

آن نظری که می تواند ملاک قضاوت باشد، و نظر رسمی شیعه را منعکس کند، نظر مراجع عظام شیعه و علمای طراز اول شیعه است! بله اگر جناب دکتر طیب، بیاید و از یکی از مراجع ما نظری را نقل کند، ما موظف هستیم که یا جواب بدهیم، یا توجیه کنیم و یا اینکه قبول بکنیم!

بنابراین که نظر مراجع ما ملاک قضاوت است، شما اگر ملاحظه بفرمائید، خواهید دید که حدود بیست نفر از مراجع عظام ما، در همین سی، چهل سال اخیر، به حرمت اهانت به مقدسات اهل سنت فتوای صریح داده اند!

ما از آقای دکتر «طیب» انتظار داشتیم که اگر ایشان در این ماه رمضان، می خواست برای شیعیان مصر الگو معرفی کند، می آمد فتاوای مراجع ما را نقل می کرد و می گفت: ای شیعیان مصر! ای کسانی که سب صحابه می کنید! این نظر مراجع شماست که فتوا به حرمت سب صحابه داده اند. شما نباید صحابه را سب بکنید!

اگر ایشان اینچنین وارد می شد، خیلی خوب بود، و تأثیرگذاری آن هم بیشتر بود. چرا که شیعیان تابع نظرات مراجع خودشان هستند. و فتوای آنها را می پذیرند و عمل می کنند. ولی متأسفانه آقای دکتر طیب، راه اصلی را رها کرد، و رفت سراغ راه انحرافی و آمد امثال «سیدعلی الأمین» را به عنوان مرجع شیعی معرفی کرد و شیعیان را دعوت کرد که از ایشان تبعیت کنند! در حالی که شیعیان و مراجع حقیقی شیعه، اصلاً او را شیعه نمی دانند، چه رسد به اینکه او را مرجع تقلید بدانند!

در هر صورت ما از آقای دکتر «طیب»، شیخ الأزهر مصر، انتظار دیگری داشتیم، و توقع نداشتیم که بیاید و مطالب خلاف واقعی را نقل بکند. متأسفانه ایشان در این قضیه بد عمل کرد و ما نمی دانیم که این آقایان برای فردای قیامت خود، چه جوابی خواهند داشت!

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه بیست و یکم   28/ 09/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (11) – نامه جالب معاون صدر اعظم آلمان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

ضمن تبریک فرا رسیدن ماه ربیع المولود و ایام میلاد نبی مکرم (صلی الله علیه و آله) و احیاگر مذهب، آقا امام صادق(سلام الله علیه)؛ و آرزوی قبولی عزاداری های شما در ماه محرم الحرام و ماه صفر، بابت طولانی شدن تعطیلی درس، از دوستان عزیز عذرخواهی می کنیم.

گزارشی از سفر به اروپا

البته ما برای یک هفته رفته بودیم، ولی دو سه هفته ای گرفتار شدیم. کمی به امر مداوای خودمان مشغول بودیم، کمردردی که داشتیم، ما را کمی اذیت می کرد. لذا هم رفتیم برای مداوا و هم در «آلمان»، «هلند» و «بلژیک» سخنرانی هائی داشتیم که استقبال خیلی شایانی هم کردند، و فراتر از انتظار ما استقبال کردند. البته ما فرصتمان محدود بود و از هر ده جلسه دعوتی که داشتیم فقط به یکی، دو مورد از دعوتها توانستیم عمل کنیم و مابقی را علی رخم گلایه دوستان، رها کردیم و برگشتیم. اتفاقاً سفر ما به «آلمان» هم، مصادف بود با ماجرای انفجارهای «پاریس»!

در کشور آلمان، که می شود گفت تقریباً گل سرسبد اروپاست، و از نظر مسائل مذهبی، در میان بیست و هفت کشور اروپائی، از آزادی بیشتری برخوردار است و فعالیت های مذهبی از جاهای دیگر بیشتر است. آماری دقیقی که به ما دادند، این بود که در این کشور، 245 مرکز اسلامی شیعی ثبت شده وجود دارد که غالباً هم فعال هستند. هر چند که شیعیان در آنجا، سروسامان درست و حسابی ندارند و از مدیریت واحدی برخوردار نیستند.

در نقطه مقابل، وهابی ها کاملاً با یکدیگر متحد هستند و اهل سنت را نیز به سمت خودشان جذب می کنند. البته خود اهل سنت از نظم و برنامه خوبی هم برخوردار هستند. به طوری که ما در شهر «کلن» - که سومین شهر بزرگ آلمان است – رفتیم و از مرکز اسلامی اهل سنت، که اهل سنت ترکیه تأسیس کرده بودند، بازدید داشتیم، ساختمان بزرگی درست کرده بودند که می گفتند 27 میلیون یورو خرج کرده اند که 75% آن را دولت آلمان کمک کرده است! یعنی اینها در این حد زرنگ هستند که می توانند از امکانات دولتی آنجا استفاده کنند.

البته در خود کشور «ترکیه» نیز، وهابی ها بسیار فعال هستند. حتی مرکز اسلامی «دیانت» که مربوط به وهابیت ترکیه است و امکانات و اختیارات فراوانی نیز دارد؛ با تطمیع هیئت امنای مساجد، روحانیون شیعه را از مساجد اخراج می کنند و عوامل خودشان را جایگزین می کنند. چرا که درآمدها در آنجا پائین است و هیئت امنا از عهده خرج مسجد و حقوق روحانی برنمی آیند و از این مسئله، دولتی ها و مخالفین شیعه دارند بر ضد شیعه استفاده می کنند.

کشف جدید دولتمردان اروپائی!

یک نکته مهمی که در اینجا وجود دارد، این است که بعد از قضیه انفجارها در کشور فرانسه، توجه دولتمردان به مذهب شیعه بیش از گذشته شده است. یعنی در حقیقت دولتهای اروپائی و دیگر کشورها، به این نتیجه رسیده اند که اگر بیایند و مذهب شیعه را تقویت کنند، خود فرهنگ شیعه، جلوی بسیاری از خشونتها و ترورها را می گیرد.

در سفر ما به آلمان، یک دیداری داشتیم با عده ای از طلبه های مشهد که الآن ده، پانزده سال است در آلمان زندگی می کنند، می گفتند که ما در «فرانکفورت» آلمان یک مرکز اسلامی داریم با عنوان «همه برای همه و صلح برای همه»! می گفتند: ما برای اینکه برای مرکز اسلامی یک ساختمانی بگیریم، رفتیم با شهردار منطقه صحبت کردیم. اول زیربار نمی رفت و قبول نمی کرد، ولی ما توضیح دادیم و گفتیم که کار ما این است و فعالیت ما این است و مذهب شیعه نه تنها مذهب کشت و کشتار و ترور نیست، بلکه تنها مذهبی است که در برابر افراطی گری ها وهابی ایستاده است. این را که گفتیم، جناب شهردار خیلی استقبال کرد و حتی بخشی از هزینه مرکز ما را متقبل شد و الآن هم ماهیانه مقداری به ما کمک می کند.

نامه جالب معاون صدر اعظم آلمان!

جالب بود که اول محرم امسال، قائم مقام صدر اعظم آلمان به مناسبت فرارسیدن ایام محرم و عاشورا یک نامه ای نوشت به آقای «خلیل زاده» که رئیس فدراسیون اسلامی آلمان است، که نامه خیلی جالبی بود. « زیگمار گابریل» معاون صدراعظم آلمان، رهبر حزب سوسیالیست دموکرات و وزیر اقتصاد این کشور به مناسبت روز عاشورا بیانیه‌ای منتشر کرد و فرارسیدن ایان محرم را به شیعیان آن کشور تسلیت گفت.

من این نامه را خدمت حاج آقای مکارم که نشان دادم، خیلی تعجب کرد و خیلی خوشحال شد. در این نامه که خبرگزاری «فارس» آن را منتشر کرد آمده بود که:

«اینجانب به نمایندگی از طرف حزب سوسیالیست دموکرات آلمان، فرا رسیدن روز عاشورا را به شما و شیعیان در آلمان تسلیت می‌گویم. امسال یادآوری هجرت و سپس شهادت امام حسین بن علی به طور ویژه‌ای با وقایع دنیای امروزمان پیوند خورده است، صدها هزار انسان از مناطق جنگ‌زده در خاورمیانه و آفریقا به اروپا می‌آیند. آنان نیز وطن خود را ترک کرده‌اند تا بلکه نزد ما بتوانند مکانی امن و آینده‌ای روشن برای خود و خانواده‌هایشان بیابند.

با کمال احترام دریافتیم که در این میان، فدراسیون شیعیان آلمان نیز دروازه‌های قلب‌ها و خانه‌های خود را به روی پناهجویان گشوده است. پدیده مهاجرت، جامعه را دستخوش تغییراتی خواهد کرد. لازم است میان آنان که تازه می‌آیند و آنان که سال‌هاست مقیم آلمان هستند، همبستگی برقرار کنیم. اگر هر یک از ما دیگری را، فارغ از ملیت، زبان مادری و عقایدش، به دیده همسایه و شهروند خود بنگرد، یقیناً به آن همزیستی مطلوب دست خواهیم یافت.

آنچه در روز عاشورا برای امام حسین و خاندان ایشان اتفاق افتاد، به همه ما آموخت که استقامت راستین بر آزادی و انسانیت، سرانجام بر جنگ و ظلم پیروز خواهد شد.

شما به عنوان شیعیان آلمان، تجربیات ارزشمند فراوانی را در اختیار دارید که این تجربیات، دیگران را در انس گرفتن به محیط جدید یاری خواهد کرد.

شیعیان آلمان اجتماعی متنوع هستند و ما خوشحالیم که به تازگی سه شبکه مختص جوانان نیز در این فدراسیون تشکیل شده است. بیایید به کمک یکدیگر از آلمان کشوری بسازیم که در آن هر انسانی بتواند بر اساس قوانین حقوقی آزادانه، بدون نگرانی متفاوت باشد.

همان گونه که رئیس جمهور سوسیال دموکرات آلمان روزی این جمله را به عنوان هدف ذکر کرده بود، من برای همه شما شیعیان، خانواده‌ها و دوستانتان در آلمان و همچنین سراسر جهان، عاشورایی سرشار از تعمق آرزو می‌کنم.»

این فرصت پیش آمده برای تشیع، یک فرصت طلایی و خوبی است. و ما وظیفه داریم از این فرصت، حداکثر استفاده را بکنیم.

دفاع جانانه یک زن از اسلام، در برابر سلمان رشدی!

در یکی از شبها که ما در آلمان بودیم، شبکه دوم تلویزیون آلمان – که پربیننده ترین شبکه در آن کشور است – یک میزگردی تشکیل داده بود و از شخصیت های برجسته آلمان و فرانسه دعوت کرده بود تا قضیه ترور در کشور فرانسه را تحلیل و بررسی کنند. این میزگرد تقریباً سه ساعت و نیم طول کشید و دوستان هم مرتب صحبتها را برای ما ترجمه می کردند. «سلمان رشدی» به عنوان یکی از مدعوین میزگرد، از مدافعین تروریست بودن اسلام بود و تلاش می کرد با استفاده از برخی آیات جهاد و...، ثابت بکند که قضیه ترور و خشونت در متن اسلام است. البته مخالفین و موافقین ایشان را نیز دعوت کرده بودند. مثلاً یک خانمی دعوت شده بود که ظاهراً استاد دانشگاه هم بود و با خواندن کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی، با قرآن آشنا شده بود و با خواندن قرآن مسلمان شده بود.

این خانم، به قدری زیبا جواب سلمان رشدی را داد و از اسلام دفاع کرد، که جمعیت حاضر در جلسه که حدود پنجاه، شصت نفر بودند، در یکی دو تا از دفاع های ایشان، حدود یک دقیقه برای ایشان کف زدند! و او را تشویق کردند. البته بنا شد که دوستان متن این جلسه به همراه فیلم جلسه را برای ما بفرستند.

لذا لازم است که ما از این فرصتهای پیش آمده به نفع فرهنگ شیعه و فرهنگ اهل بیت استفاده کنیم. و من حتی از خود رئیس فدراسیون اسلامی شیعه، که از دوستان ما هم هستند، و خیلی هم نسبت به ما محبت دارند، گلایه کردم و گفتم شما در این مدت 27 ساله که در اروپا هستید، نتوانستید از رسانه های اروپائی برای نشر فرهنگ شیعه استفاده کنید.

لذا ما تصمیم گرفتیم که خود دوستان در آلمان برنامه ای را به زبان آلمانی ضبط بکنند، از روحانیونی که هم به زبان آلمانی تسلط کامل دارند و هم اهلیت علمی دارند، استفاده بشود و برنامه هائی تولید بشود و ما هر شب در شبکه ولایت، یک ساعت، یک ساعت و نیم، آنتن شبکه را در اختیارشان قرار بدهیم.

زبان آلمانی هم، زبان پرطرفداری است. هم آلمانی ها، هم بلژیکی ها و حتی خود فرانسوی ها به زبان آلمانی مسلط هستند. یعنی هفت، هشت کشوری که در اطراف آلمان هستند، به زبان آلمانی مسلط هستند. و این فرصت خوبی است برای نشر فرهنگ اهلبیت در اروپا.

تسلط به یکی از زبانهای خارجی؛ از ملزومات طلبگی!

من معتقد هستم که یکی از کارهائی که ما طلبه ها باید ملتزم به انجام آن باشیم، تسلط به یکی از زبانهای خارجی است. و این امروز از ضروریات یک طلبه است. یعنی اگر یک طلبه امروز بخواهد فرهنگ شیعه را به دنیا عرضه کند، فقط تسلط به زبان فارسی کافی نیست. زبان عربی امتیاز ویژه دارد. و زبان انگلیسی نیز جایگاه خاص خودش را دارد. امروز بالغ بر سه میلیارد نفر در دنیا یا انگلیسی صحبت می کنند و یا متوجه می شوند و می فهمند.

زبان فرانسوی نیز از امتیاز ویژه ای برخوردار است. الآن کل قاره آفریقا و چهل و نه کشور موجود آفریقائی، به لحاظ اینکه مستعمره فرانسه بودند، عمدتاً به زبان فرانسوی صحبت می کنند. لذا دوستان جوان و آنهائی که استعداد این کار را دارند، من توصیه می کنم که حتماً به زبانهای خارجی مسلط باشید تا بتوانید به برکت این زبان، معارف شیعی را به جهان برسانید. البته توانمندی علمی نیز در این میان شرط اساسی است. ما در شبکه ولایت، برنامه به زبان انگلیسی داشتیم ولی بعد از دو ماه تعطیل شد. چرا که دوستان ما یا زبان مادریشان انگلیسی بود ولی توانائی علمی نداشتند؛ و یا توانائی علمی داشتند ولی تسلط کافی به زبان نداشتند. لذا بعد از دو ماه، ما کل برنامه های انگلیسی شبکه را تعطیل کردیم.

کیفیت کار برای ما در شبکه خیلی مهم است. لذا وقتی دیدیم برنامه کیفیت ندارد، مجبور شدیم حذف کنیم. البته برای بعضی شبکه ها خیلی مهم نیست که برنامه کیفیت دارد یا ندارد. مثلاً شبکه «هادی تی وی» از همین طلبه های سطح خوان به عنوان کارشناس استفاده می کند و لذا مخاطب و بیننده ندارند. بیننده می آید چند جلسه برنامه را می بیند، می بیند که کارشناس برنامه، مثل یک روضه خوان مطالب را نقل می کند، و مطالب دسته بندی شده و عمیق نیست. لذا کانال برنامه را برای همیشه از رسیور حذف می کند!

لذا من توصیه می کنم دوستانی که اهلیت علمی دارند و مبانی علمی خوب و مقبولی دارند، حتماً به فکر فراگیری زبان باشند.

برگردیم به بحث اصلی خودمان...

بحثی که ما در خدمت دوستان داشتیم، بحث پیرامون شبهات «تقیه» بود. وهابی ها می گفتند که ما در میان شیعه ها می بینیم که به ائمه خودشان مراجعاتی داشتند و سؤالاتی می پرسیدند و ائمه هم جوابهائی می دادند. ولی چون ائمه از یادشان می رفت که چه جواب داده اند، بعد از چند سال وقتی همان سؤالات از ایشان پرسیده می شد، جواب دیگری می دادند. وقتی تناقضی در میان گفته های ائمه پیدا می شد، شیعیان برای رهائی از این تناقضات، و همچنین برای حفظ جایگاه ائمه، آمدند و گفتند که یکی از جوابهائی که ائمه دادند و با جواب دیگر در تضاد بوده، با محوریت تقیه مطرح شده است!

لذا وهابیت معتقد است که اساساً مسئله تقیه شیعه، برای حل اقوال متضاد ائمه تأسیس شده است. در همین راستا روایاتی را هم مطرح کرده بودند که به ظاهر با یکدیگر متناقض بودند و ما در جلسات گذشته به بخشی از این روایات مورد اشاره وهابیت اشاره کردیم. مخصوصاً روایتی که از آقای «نوبختی» از «ملل و نحل» شهرستانی نقل کرده بودند که:

«قال سليمان بن جرير: انّ أئمة الرافضة قد وضعوا مقالتين لشيعتهم، لا يظهر أحد قط عليهم، احداهما بالقول بالبداء، والثانية التقيّة، فكل ما أرادوا تكلموا به، فاذا قيل لهم في ذلك انّه ليس بحق، و ظهر لهم البطلان، قالوا: انّما قلناه تقيّة و فعلناه تقيّة.»

سلیمان بن جریر گفته است: امامان شیعه، دو گفتار را برای شیعیان تدوین نموده اند که هرگز بر شیعیان آشکار نمی شود. یکی از آنها قائل شده به بداء است و دیگری هم تقیه است. شیعیان هر گاه سخن می گویند، و ثابت می شود که آن سخن حقیقت نداشته و بطلان آن نیز بر ایشان آشکار می شود، می گویند ما آن را از روی تقیه گفتیم! و یا اگر کاری را انجام بدهند که با عقاید خودشان نسازد، می گویند از روی تقیه انجام دادیم!

الملل والنحل شهرستاني، ج1، ص160

«احسان الهی ظهیر» یکی از وهابی های سرشناس پاکستان بود که ده، دوازده جلد کتاب علیه شیعه نوشته و در آخر هم ترور شد. علامه امینی در کتاب «الغدیر» در جلد ششم یا هفتم، بعضی از مقالات فاسد این آقا را مفصل جواب داده است.

«احسان الهی ظهیر» در مورد مسئله تقیه می نویسد:

«من أمثلة الروايات المتناقضة التي اضطرت الشيعة إلى القول بالتقيّة ما روى الكشي بسنده عن شعيب بن يعقوب قال: سألت أبا الحسن عليه‏السلام عن رجل تزوج امرأة و لها زوج و لم يعلم؟ قال: ترجم المرأة و ليس على الرجل شيء إذا لم يعلم، فذكرت ذلك لأبي بصير المرادي قال (يعني أبا بصير ): قال لي واللّه‏ جعفر ترجم المرأة و يجلد الحد، قال: فضرب بيده على صدره يحكها: أظن صاحبنا ما تكامل علمه.

روایات متناقضی که شیعه را وادار کرده است به قائل شده به تقیه، روایتی است از کشی که به سند خود از شعیب بن یعقوب نقل کرده است که گفته: از امام کاظم سؤال کردم در مورد مردی که با زنی ازدواج کرده، در حالی که او شوهر داشته است ولی او نمی دانست. حکمش چیست؟ امام گفت: زن سنگسار می شود ولی بر مرد چون نمی دانست، چیزی نیست. شعیب می گوید: من این نظر امام را به ابوبصیر مرادی نقل کردم. او گفت: به خدا قسم که امام صادق به من گفت زن سنگسار می شود و مرد حد می خورد. ابوبصیر از شدت ناراحتی دست بر سینه خود زد و گفت: گمان می کنم که علم امام کاظم هنوز کامل نشده است!

الشيعة و السنة، ص 152 ـ 153

روایتی که «احسان الهی ظهیر» به آن اشاره می کند در «رجال کشی» است، در جلد اول، صفحه 402.

ما در جلسات گذشته – در جلسه هفدهم   16/ 08/94 - مفصل این مسئله را جواب دادیم و گفتیم که اولاً این روایت ضعیف است و ثانیاً شخصیت ابوبصیر، یک شخصیت مخدوش و ضعیف است.

قبلاً عرض کردیم که در این سی، چهل سال اخیر، روش وهابی ها برای مقابله با شیعه تغییر کرده و مثل علامه امینی و مرحوم میرحامد حسین و یا علامه حلی و دیگران، که می رفتند از کتب اهل سنت و وهابیت، برای حقانیت مکتب تشیع و بطلان عقیده اهل سنت و وهابیت استفاده می کردند؛ اینها هم یاد گرفتند و آمدند کتابهای شیعه را مطالعه کردند و یک سری روایاتی را که به نظرشان می توانستند بر علیه شیعه استفاده کنند، جمع آوری کردند و به رخ شیعه کشیدند. دوستان اگر کتاب «نقد غفاری» ما را مطالعه بکنند، ما شاید بالای سیصد، چهارصد روایت را که آقای دکتری غفاری آمده و استدلال کرده، جواب دادیم.

اولین و بهترین جواب از یک روایت استدلال شده!

 اولین جوابی را هم که ما دادیم، بررسی سندی روایتها بوده است. وقتی ما ثابت کردیم که روایت ضعیف است و معتبر نیست، استدلال به روایت ضعیف در نزد قومی، علیه قوم دیگر، خلاف عقل و منطق است. و خلاف منهج علمی است. قبلاً عرض کردیم که «ابن حزم» در این زمینه می گوید:

«لَا معنى لاحتجاجنا عَلَيْهِم برواياتنا فهم لَا يصدقونا وَ لَا معنى لاحتجاجهم علينا بروياتهم فَنحْن لَا نصدقها وَ إِنَّمَا يجب أَن يحْتَج الْخُصُوم بَعضهم على بعض بِمَا يصدقهُ الَّذِي تُقَام عَلَيْهِ الْحجَّة بِهِ»

معنا ندارد که ما با روایات خودمان بر شیعه احتجاج کنیم. زیرا ایشان نخواهند پذیرفت. و همچنین معنا ندارد که شیعه با روایات خودشان بر ما احتجاج کنند، زیرا ما نمی پذیریم. همانا لازم است که دو طرف مقابل هم، با ادله ای که طرف مقابلش قبول دارد، احتجاج بکند.

الفصل في الملل و الأهواء و النحل، ابن حزم آندلسی، ج4، ص 78

لذا مرحوم آقای خوئی، سه اشکال اساسی بر این روایت داشتند. «علی بن محمد» ثقه نیست! «محمد بن احمد» مجهول است! «محمد بن حسن» هم غیر ثقه است! یک روایتی که سه اشکال سندی دارد، آقایان دارند به آن استدلال می کنند.

در ادامه جواب از این روایت، کلام تند مرحوم مجلسی را نیز بیان کردیم. مرحوم مجلسی به شدت از ابوبصیر ناراحت می شود و لذا با تندی می گوید:

«فالظاهر أن هذا الأعمى لم‏ يفهم‏ كلام‏ الصادق‏ عليه السلام و اشتبه عليه‏»

ظاهراً این فرد نابینا، کلام امام صادق را نفهمیده است. و امر بر او مشتبه شده است.

روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)، ج‏10، ص13

بر فرض صحت روایت، بیان حد شاید برای این بود که امام می دانست این مرد، شوهر دارد. و با علم اینکه شوهر دارد با او ازدواج کرده است. لذا باید این فرد چون که می دانسته، باید حد زنا بخورد.

علامه اصفهانی نیز، در شرح «وافی» مرحوم فیض، تعبیر تندی نسبت به کلام ابوبصیر دارد و می نویسد:

«قوله «ما أظن صاحبنا تكامل عمله» هذا يدلّ على تخليط في‏ أبي‏ بصير و ضعف عقل»

این کلام ابوبصیر که گفته: «گمان نمی کنم که علم امام ما هنوز کامل شده باشد»؛ دلالت می کند بر این ابوبصیر مسائل را با یکدیگر قاطی کرده بود و عقلش ضعیف شده بود.

وافي، ج ‏15، ص 314

بحث دیگری که اینجا مطرح است و ما باید بررسی کنیم، افاضات «احسان الهی ظهیر» است. وی از وهابی های تندروی پاکستان بود، و آدم هتاکی هم بود و هتاکی های او از «فضل بن روزبهان» خیلی بیشتر بوده است، و در نهایت هم در پاکستان کشته شد و به درک رفت.

مرحوم علامه امینی در کتاب «الغدیر» در جلد ششم، به برخی از هتاکی های او جوابهای دندان شکنی داده است. من به دوستان توصیه می کنم که حتماً ملاحظه کنند.

یکی از دوستان ما نیز، دو سال قبل کتابی نوشت در نقد هتاکی های «احسان الهی ظهیر» به نام « الجواب الکبیر لإحسان الهی ظهیر» که در سه جلد چاپ شده است. البته ایشان مطالب زیادی از فایلهای ما در کتابش استفاده کرد که بدون اجازه ما هم بود. ولی ما گفتیم اشکال ندارد، شاید مردم کتاب ایشان را بخوانند و کتاب ما را نخوانند. مهم مطالب است که به دست مردم برسد. البته این کار بدون اجازه ایشان، دامن ایشان را گرفت و برخی مسائل برای ایشان پیش آمد.

گناه کردن، مانع رسیدن به هدف و مقصود است!

دوستان توجه داشته باشند که گناه کردن، مانع رسیدن به هدف و مقصود است. ما باید تلاش بکنیم که کارهای ما دقیق و منظم؛ و با محوریت دینی باشد. چون اگر در کارها گناه بیاید، شاید مواردی را جلو برویم و پیشرفتی داشته باشیم، ولی در یک جا به حد یقف می رسیم و به شکست و افتضاح می رسیم. یعنی کار برای خدای عالم، تا خالص نباشد، نمو نمی کند، رشد و نمو هم بکند، برکت نخواهد داشت. و نورانیتی نخواهد داشت.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه بیست و دوم   30/ 09/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (7)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

ما امروز را که اولین روز از امامت حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است را خدمت شما دوستان عزیز تبریک و تهنیت عرض می کنیم. ان شاءالله، خدای تبارک و تعالی هر چه سریعتر فرجش را نزدیک بگرداند و همه ما را از یاران خاصش قرار بدهد ان شاءالله.

مراسمی به نام «عیدالزهراء»!

نکته قابل ذکر در این ایام که الحمدلله نسبت به گذشته خیلی بهتر شده است، و مورد رعایت مردم قرار گرفته است، خصوصاً در شهر قم؛ مراسم موسوم به «عیدالزهراء» است. وهابی ها به شدت به دنبال این هستند که اینگونه مراسمات را گسترش بدهند، اینگونه جلسات را زیاد بکنند، از این جلسات فیلم تهیه بکنند و در رسانه ها بر علیه شیعه استفاده بکنند. و زمینه قتل شیعه را فراهم بکنند.

روی این جهت، به نظر من از اهم واجبات در این عصر و زمان، اجتناب از کارهائی است که احساسات و عواطف شیعه و سنی را تحریک بکند. لذا جلساتی که به نام «عیدالزهرا» گرفته می شود قطعاً خلاف شرع است و حرام است.

همین دیشب فتوای جدیدی از آیةالله العظمی سیستانی در همین زمینه در فضای مجازی منتشر شد که ایشان دوباره رسماً نظر داده اند که مراسم «عیدالزهراء» جایز نیست، و بی احترامی به مقدسات اهل سنت است و جایز نیست.

امروز بحث «شیعه هراسی» در جهان معاصر، به عنوان اولین معزل تبدیل شده است. و در کشورهای عربی نیز سران این کشورها، بحث «شیعه هراسی» را به عنوان یک موضوع اساسی مطرح می کنند.

بیانیه دور از انتظار دکتر طیب، شیخ الأزهر

من همین هفته گذشته صحبت های آقای دکتر طیب، شیخ الأزهر را می دیدیم، خیلی متأثر شدم. خیلی دردآور است که ایشان نیز به یک قرضاوی دوم تبدیل بشود. ایشان بیانیه ای صادر کرده، و در آن بیانیه گفته است که:

«هیچ عاقلی از درخواست عده ای برای حمایت از شیعیان با دادن کرسی در پارلمان به آنها حمایت نمی کند... واقعیت این است که در مصر شیعه وجود ندارد و صرفاً مشتی منفعت طلب، دلال دین و فتنه گر هستند. و هر گونه درخواستی برای اختصاص کرسی به شیعیان در پارلمان مصر، درخواست صریح برای فتنه بین مردم مصر است.»

شیعیان مصر به دنبال این هستند که در مجلس مصر، کرسی داشته باشند ولی شیخ الأزهر مصر در برابرشان ایستاده است و مخالفت می کند. و با تعابیر بسیار وقیح «صرفاً مشتی منفعت طلب، دلال دین و فتنه گر» نیز موضع گرفته است.

اگر این تعابیر را این شیوخ وهابی و مفتیان وهابی بیایند و مطرح بکنند، هیچ گلایه ای نیست! اینها مشتی مزدور هستند و آنچه که بر اینها دیکته می کنند، بیان می کنند. ولی شیخ الأزهر با آن متانت و سوابق درخشان، و مسؤلیتی که در الأزهر دارد، بسیار مستبعد است که چنین عباراتی را بیان کند و جایگاه خود را اینچنین تنزل دهد.

اینگونه حساسیت و اینگونه موضع گیری نشان می دهد که ما در رساندن پیام شیعه موفق نبودیم. وزارت امور خارجه ما، در این دو، سه سال اخیر فقط چسبیده اند به مسئله «برجام». البته ما در مورد این قضیه «برجام»، نفیاً و یا اثباتاً، اظهار نظر نمی کنیم. چون در حوزه تخصصی ما نیست. ولی آنچه که مسلم است این است، اینکه ما تمام توان و نیروهای خارجی خود را صرف یک مسئله سیاسی خاص بکنیم، آنهم مسئله ای که معلوم نیست چه نتیجه ای در پی خواهد داشت، امر معقول و پسندیده ای نیست.

آنچه ما می فهمیم این است که تاکنون شخص مقام معظم رهبری، یک حرف در تأیید این قضیه «برجام» مطرح نکرده اند. یعنی بنده یک کلمه از ایشان در تأیید برجام ندیده ام. البته از تلاش و زحمت آقایان تشکر کرده اند ولی مدام به آقایان برخی مطالب را گوشزد کرده اند و اعلان خطر کرده اند که این قضایا مقدمه ای برای برخی توطئه ها نباشد.

ولی شما ببینید که دانشگاه الأزهر، که الآن نماد اهل سنت است، در مورد شیعه موضع گرفته است و با این تعابیر تند، شیعیان را مورد خطاب قرار داده است، ولی آقایان هیچ عکس العملی نشان نداده اند.

اگر عربستان سعودی علیه شیعه سخن می گوید و بیانیه صادر می کند، ما هیچ ابائی نداریم. کشورهای حاشیه خلیج فارس بر ضد شیعه حرف می زنند، ما هیچ ابائی نداریم. آمریکا و اسرائیل حرف می زنند، ما هیچ ابائی نداریم. اینها برای ما فخر است. ولی اینکه «الأزهر» بیاید بر ضد شیعه موضع بگیرد، تحمل این مسئله خیلی سخت است. چرا که الأزهر مصر، تنها مرکزی است که مذهب شیعه را مذهب اسلامی معرفی کرده و باز هم می کند ولی به یکباره می آید و در مقابل شیعه موضع تند می گیرد و آن را «فتنه گر» و «دلال دین» و... معرفی می کند. این نشان از ضعف رسانه ای ما، وضعف دفاعی ما از دفاع از فرهنگ اهلبیت و شیعه دارد.

آقای دکتر طیب، بعد از ماه مبارک رمضان، چند مورد سخنرانی داشتند، و در همه این سخنرانی ها بر علیه شیعه موضع صریح گرفته است. لذا دوستان ما – هم دوستان مصری ما و هم بچه های قدس و وزارت امور خارجه – معتقد بودند که ما باید یک جواب قاطعی به صحبتهای آقای دکتر طیب بدهیم. البته در همین زمینه، حضرت آیةالله مکارم شیرازی در نظر دارند یک نامه سرگشاده ای بنویسند و منتشر بکنند.

علل و عوامل موضع گیری تند دکتر طیب، بر ضد شیعه:

البته اینگونه موضع گیری های الأزهر و شخص آقای دکتر طیب، چند عامل عمده دارد:

عامل اول: فعالیتهای شیعه ی انگلیسی و آمریکائی:

کسانی که به نام شیعه در لندن و آمریکا برنامه پخش می کنند، اینها در «مصر» نفوذ دارند و القائات شیطانی در حوزه «سب صحابه»، «افترای به عایشه» و... را در سطح گسترده پخش می کنند. البته هر کس جای آنها بود، حتی ما هم اگر جای آنها بودیم و به مقدسات ما توهین می شد و اینگونه سخنان رکیک گفته می شد، قطعاً ما هم عکس العمل نشان می دادیم. امروز افرادی که توسط شبکه «فدک» و یا شبکه های شیرازی ها، در آنجا به تشیع کشیده می شوند، عمدتاً «شیعیان سب و لعنی» هستند. یعنی وقتی یک سنی از کانال شیرازی ها می آید و شیعه می شود، و یا وقتی یک شیعه می آید و با مرام اینها آشنا می شود، در سرلوحه کارها  و برنامه ها و اعتقادات خودش، سب و لعن صحابه را قرار می دهد! این یک مسئله ای است که باعث شده تا الأزهر یک همچین موضعی را بگیرد. البته در این زمینه نامه های متعددی هم از طرف حاج آقای مکارم و هم از ناحیه دیگران به مصر فرستاده شد و اعلام شد که ما این افراد را از مذهب شیعه نمی دانیم. و این افراد مطرود مراجع ما هستند. تمام مراجع ما، سب و لعن صحابه را حرام می دانند. ولی ظاهراً اینها بنا ندارند که به سخن مراجع گوش بدهند. و متأسفانه به خاطر تبلیغات گسترده ای که اینها دارند، آنچه که در مصر و دیگر کشورهای عربی نمود دارد، همین فعالیتهای شبکه های آقایان شیرازی هاست.

من در سفر آلمان که بودم، در شهر «فرانکفورت»، یکی از روحانی هایی که از طرف آقایان شیرازی ها در آنجا برای تبلیغ رفته بود، تمام هزینه های سفر و خرج مسجد و هزینه اطعام مردم و... را خودش پرداخت می کرد!! معمولاً در کشورهای خارج، هیئت امنا و مردم مسلمان ماهیانه مبلغی را کمک می کنند هم برای مخارج مسجد و هم حقوق روحانی مسجد. اصلاً در کشورهای خارجی روش مسجدداری اینگونه است. ولی مبلغینی که از بیوتات آقایان شیرازی ها به این کشورها می روند، هر کجا که می روند، خودشان مسجد می سازند، مشکلات و خرج مسجد را از جیب خودشان می دهند و تمام هزینه های مسجد را خودشان می پردازند. و در ماه «محرم»، تمام شبها را شام می دهند. و در ماه مبارک «رمضان» تمام شبها را افطاری می دهند. این عادت و برنامه این آقایان است. و هزینه تمام این اطعام ها را هم خودشان برعهده می گیرند!! و این یک مسئله ای است! جای سؤال دارد! زیرا در کشورهای خارجی، هزینه ها بسیار سنگین است. به عنوان نمونه یک ساندویچ، حدود شصت، هفتاد هزار تومان هزینه دارد. حالا شما حساب کنید هزینه شام ده شب محرم و سی شب افطاری ماه رمضان چه مقدار خواهد بود.

این آقای مبلغ بیت شیرازی ها، چند شب پیش در «فرانکفورت» صحبتی کرده و نسبت به یکی از مراجع و بزرگان شیعه گفته بود که: «این آقا زنازاده و فرزند زنازاده است!!!» با این تعبیر وقیح و زشت! البته ما تحقیق کردیم ببینیم آیا واقعاً همچین حرفی زده یا نه؛ دیدیم بله متأسفانه گفته است.

یک وقت کسی می آید و می گوید ما حکومت را قبول نداریم! سیاست رهبری نادرست است! سیاست نظام غلط است! ولی یک وقت می آید و با این تعابیر وارد می شود!

ما از طریق یکی از دوستان به ایشان رساندیم که حداقل این گفته شما این است که شما از عدالت ساقط هستید و نمی شود پشت سرتان نماز خواند! حداقلش این است. حداکثرش هم این است که یا باید بیاید ادعای خودش را ثابت کند، و یا باید شلاق بخورد. و تعزیر بشود. وقتی این بابا فهمید که در قبال صحبتش همچین موضعی گرفته شده است، شبانه از شهر فرانکفورت فرار کرد!!

البته من با رفتار و گفتار این شیعیان خارج نشین مخالف هستم ولی شخصاً با این تعابیر «عمامه های انگلیسی»، صددرصد مخالفم. این تعابیر تعابیر نادرستی است. اینها از این طرف تعبیر «عمامه های انگلیسی» را مطرح کردند؛ آنها هم از آن طرف، «چفیه های روسی» را مطرح کردند!

بحث سر این قضیه است که باید ببینیم این عملکردی که این آقایان دارند، این روشی را که اینها شروع کرده اند. یعنی «سب صحابه»، «لعن خلفاء»، «سب مراجع»، «توهین به شخصیتهای بزرگ دینی» و... آیا این روش با روش و سیره ائمه (علیهم السلام) تطبیق می کند یا نمی کند؟

ما کاری به مسائل سیاسی هم نداریم. به عنوان یک بچه مسلمان می خواهیم ببینیم که این روش، و به کار بردن تعابیری مثل اینکه نسبت به یک مرجعی بگوید «این آقا زنازاده و فرزند زنازاده است!!!» و یا نسبت به مراجع دیگری بگوید: «فلان مرجع در سن هشتاد، نود سالگی همجنس باز بوده است!!!» تعابیری که از حد اعلای خودش بسیار تجاوز کرده، با کدام سیره اهلبیت مطابقت دارد؟

شما ببینید که در طول این چهارده قرن گذشته، دشمن ترین دشمن شیعه و مراجع شیعه، به این شکل وقیحانه نسبت به مراجع ما جسارت نداشته اند!! امروز این جسارتها در رسانه ها، آنهم در رسانه های جهانی مطرح می شود. یک وقت شما مطلبی را در یک جمع صد نفره، دویست نفره مطرح می کنید، شاید خیلی مهم نباشد؛ ولی یک وقت یک انبوهی از جمعیت این مطلب شما را می بینند و می شنوند.

مصیبت بزرگ اینجاست که این شبکه های وهابی، این مطالب را می گیرند و مرتب پخش می کنند و میلیونها انسان، این تعبیر وقیح را می شنوند.

عامل دوم: گسترش مذهب تشیع در «مصر»:

یکی دیگر از عواملی که باعث شده است که شیخ الأزهر اینگونه در مقابل شیعه موضع بگیرد، مسئله گسترش تشیع در مصر است. این آقایان بخواهند یا نخواهند، شیعه در حال گسترش است. و این گسترش شیعه هم اختصاص به «مصر» هم ندارد. الآن در سطح جهان، آمار گرایش به تشیع در حال گسترش است.

به قول امام جماعت مسجد «تورنتو کانادا»، که به خود من گفت: یکی از این مبلغین عربستان سعودی که برای تبلیغ به اینجا آمده بود، یک روزی عصبانی آمد پیش من و گفت: ما در کانادا یک سال، دوسال، و بعضاً پنج سال تلاش می کنیم دو نفر، پنج نفر مسیحی و یهودی را مسلمان و سنی می کنیم. به قول شما «وهابی» می کنیم! ولی همین آقا، یک جلسه، دو جلسه می آید در مجلس صحبت شما می نشیند، شیعه می شود! شما چکار می کنید که در یک یا دو جلسه، زحمات چند ساله ما را هدر می دهید؟! ایشان می گفت: من به ایشان گفتم ما کار خاصی نمی کنیم. فقط فرمایشات اهلبیت(علیهم السلام) را که یکی از دو ثقل نبی مکرم اسلام هست را برای اینها بیان می کنیم.

قضیه فراگیر شدن مذهب شیعه در جهان معاصر، یک مسئله ای است غیر قابل انکار! اختصاصی به مصر و سوریه و ترکیه و... هم ندارد. اختصاصی به اروپا و آمریکا هم ندارد! هر کس می خواهد با معارف دین اسلام آشنا بشود، وقتی کمی با چشم باز قضایا را نگاه می کند، گم شده خودش را در مکتب اهلبیت پیدا می کند. و لاغیر! در این مسئله هیچ شکی نیست.

باید به این آقایان فهمانده شود که شما که مذهب شیعه را یکی از مذاهب اسلامی می دانید، نباید از گسترش آن ناراحت بشوید. فردی شافعی باشد، یا حنفی باشد، یا مالکی باشد، یا حنبلی باشد، و یا اینکه شیعه باشد!

یا بیائید اعلام کنید که مذهب شیعه، جزء مذاهب اسلامی نیست - که مبنای شما این نیست – و یا اگر جزء مذاهب اسلامی است، پیروی از یکی از این مذاهب اسلامی، نباید از دیدگاه شما اشکالی داشته باشد.

عامل سوم: فشارهای عربستان سعودی:

من احساس می کنم عامل اصلی که باعث موضع گیری های اخیر آقای دکتر «طیب»، شیخ الأزهر شده است، فشاری است که عربستان سعودی بر روی «الأزهر» دارد. و بودجه های کلانی که از عربستان در اختیار «الأزهر» قرار می گیرد. امروز کشور مصر، با مشکلات شدید اقتصادی مواجه است و نیاز به کمک دارد. عربستان سعودی هم برای دولت مصر کمکهای مالی دارد، هم برای «الأزهر» که امروز با بحران شدید مالی مواجه است، بودجه می فرستد. دولت مصر امکان کمک مالی به الأزهر را ندارد، لذا عربستان سعودی می آید کمکهای مالی را می کند و در کنارش، انتظاراتی هم دارد.

یکی از انتظارات عربستان این است که «الأزهر» در مقابل شیعه موضع بگیرد. و این خیلی به نفع عربستان است. زیرا دیگر نمی گویند فقط «وهابیت» در برابر شیعه قرار گرفته است. بلکه «اهل سنت» نیز امروز در مقابل شیعه قرار گرفته است.

شما دیدید که در قضیه آزادسازی «الرمادی»؛ طبق افشاگریهای صورت گرفته در مجلس مصر، معلوم شد که عربستان سعودی مبلغ نزدیک به چهل میلیون دلار به الأزهر داده است تا بیاید و اعلام کند که آزادسازی «الرمادی» و حمله به الرمادی به قصد سنی کشی انجام شد! و ایشان هم رسماً بیانیه داد و اعلام کرد که آزادسازی الرمادی به قصد سنی کشی صورت گرفته است!

این بیانیه الأزهر، باعث شد که حتی علمای اهل سنت عراق هم به این بیانیه اعتراض کردند. حتی خود آقای «خالد الملا» رئیس علمای اهل سنت عراق، به مصر سفر کرد و اعتراض شدیدی را متوجه دکتر طیب کرد که این چه فتوائی بود که شما صادر کردید؟! این چه بیانیه ای بود که شما صادر کردید؟!

این عوامل سه گانه، دست به دست هم می دهد و باعث می شود که «الأزهر» یک همچین موضعی را نسبت به شیعه بگیرد. و مشکلاتی را برای شیعیان درست کند.

از طرفی هم ما در مصر، نه سفارت داریم، و نه کنسولگری. فقط یک دفتر حافظ منافع ایران داریم که آقای «محمودی نیا» مسئول آن است. که فعالیت و کار خاصی هم نمی توانند در آنجا انجام بدهند. و دولت محترم نیز ، در این دو سال و اندی، کوچکترین قدمی در این زمینه برنداشته است. و البته اگر می خواستند قطعاً برمی داشتند!

من معتقد هستم که ما اگر امروز یک پنجاهم کمکهائی را که به «فلسطین» می کنیم، به «الأزهر» بکنیم، هم به نفع ایران است، و هم به نفع شیعه است. هم به نفع عراق است، هم به نفع سوریه و هم به نفع فلسطین! قطعاً در موضع گیری های الأزهر تأثیر خواهد گذاشت و از شیعه و ایران حمایت خواهد کرد.

نباید بحث «برائت» در دل بچه شیعه ها خاموش بشود!

لذاست که ما باید زمینه وحدت بین مسلمین را بیشتر فراهم بکنیم و از اقدامات موجب تفرقه و اهانت به مقدسات اهل سنت مثل سب و لعن اجتناب بکنیم. البته نباید کاری هم بکنیم که بحث «برائت» از دشمنان اهلبیت، در دل بچه شیعه ها خاموش بشود. به تعبیر حضرت آیةالله العظمی شبیری زنجانی که فرمودند: «اگر برائت و تبری نباشد، تولی معنا پیدا نمی کند.»

وقتی «لا اله» را نگوئید، هزار بار هم که بگوئید «الله»، هیچ فایده ای ندارد. چون مشرکین هم «الله» را می گفتند:

(وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّه)

و اگر از این مشرکین بپرسی که چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است، حتماً خواهند گفت که خداوند آفریده است.

سوره لقمان(31) : آیه 25

اینها «الله» را می گفتند ولی در کنارش هم می گفتند:

(ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى)‏

اينها (بت ها) را نمى‏پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند

سوره زمر(39): آیه 3

لذا بحث تبری از دشمنان اهلبیت(علیهم السلام) یکی از اصول عقایدی مذهب شیعه است ولی به صورت کلی و به صورت عام. و ذکر مصداق، قطعاً خلاف شرع و حرام است و جایز نیست.

نظر آیةالله العظمی بهجت درباره مراسم «عیدالزهراء»:

تعبیر حضرت آیةالعظمی بهجت(رضوان الله تعالی علیه) نیز در این زمینه و بحث «عیدالزهرا» و لعن و سب علنی و مصداق سازی، تعبیر جالبی است که فرمودند:

«در مجالسی که به مناسبت حضرت فاطمه علیهاالسلام برقرار می‌شود (نهم ربیع‌الاول) شایسته است فضایل و مناقب اهل‌بیت، به‌خصوص حضرت زهرا علیهم‌السلام بیان گردد و برگزاری مجالس خنده، بدون ذکر فضایل آنها خوب نیست؛ زیرا چه‌بسا با یک کلمه مُهْمَل اشخاصی به تردید بیفتند، به‌خصوص در زمان ما که اهل تسنن در میان ما هستند. و چه‌بسا وسایل ضبط و استراق سمع داشته و از گفتار و کردار و افراد، و از صحنه‌ها عکس‌برداری کنند، و ممکن است این کارها موجب اذیت و آزار و یا قتل شیعیانی که در بلاد و کشورهای دیگر در اقلیت هستند، گردد. در این صورت اگر یک قطره خون از آنها ریخته شود، ما مسبب آن و یا شریک جرم خواهیم بود.

 

ممکن است این کارها موجب اذیت و آزار و یا قتل شیعیانی که در بلاد و کشورهای دیگر در اقلیت هستند، گردد. در این صورت اگر یک قطره خون از آنها ریخته شود، ما مسبب آن و یا شریک جرم خواهیم بود.

از راه‌هایی که مرحوم آقای بروجردی رحمه‌الله نیز همین راه را می‌رفتند، همان بیان مشترکات میان ما و عامه و ترک مَطاعن و یا لعن و سبّ آشکار آنهاست. که از جمله بیان حدیث معروف و مشهور بین فَریقَین، یعنی حدیث ثقلین، است.»

منبع: سایت آیة الله بهجت

در محضر حضرت آیت الله العظمی بهجت، نوشته محمدحسین رخشاد، ص 138 نکته شماره 198

لذا این مباحث را عزیزان بیشتر دقت بکنند. و از همان محیط خانه شروع کنند و نصیحت بکنند و دوستانی را هم که از شما حرف شنوی دارند، مطرح بشود که به جای پرداختن به «سب» و «لعن»، بیائیم فضائل اهلبیت را مطرح بکنیم. و یا اینکه عدم شایستگی خلفاء را برای خلافت بعد از نبی مکرم، بیان کنیم و به صورت معقول مطرح بکنیم. اگر می خواهیم کار درست و حسابی و کار علمی انجام بدهیم، بیائیم ادله ای را که اهل سنت برای خلافت جناب «ابوبکر» و «عمر» دارند را نقد بکنیم که بچه شیعه های ما هم کمی با مباحث علمی آشنا بشوند.

ما در شبکه ولایت، زمینه استفاده موبایلی از شبکه ولایت را هم فراهم کردیم و همین روزها ان شاءالله این امکان به صورت باکیفیت راه اندازی می شود که دوستان به سهولت بتوانند با موبایل خودشان به برنامه های شبکه ولایت، به صورت 24ساعته دسترسی داشته باشند. هم به صورت صوتی و هم به صورت تصویری. دوستان می توانند با خرید یک ماهه اینترنت از همراه اول به حجم 5/2 گیگ، و به قیمت ده هزار تومان، به راحتی یک ماه از برنامه های شبکه استفاده بکنند.

حدیث دوازده خلیفه، از مهمترین ادله حقانیت شیعه:

اتفاقاً دیشب برنامه ای داشتیم در شبکه، تحت عنوان حدیث «خلفائی اثنی عشر» که از ادله مهم ما هست برای اثبات حقانیت شیعه؛ که پیغمبر فرمود خلفای بعد از من، دوازده نفر هستند. شيعه و سني با سندهاي صحيح و متواتر نقل كرده اند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بارها تأكيد كرده اند كه جانشينان من تا قيامت تنها دوازده نفر خواهند بود؛ چنانچه «مسلم نیشابوری» در صحيح خود آورده است كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود:

«إِنَّ هَذَا الأَمْرَ لاَ يَنْقَضِي حَتَّي يَمْضِيَ فِيهِمُ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً.»

اين امر (اسلام) منقضي نمي شود تا اينكه دوازده خليفه در بين آنها بگذرد (حكومت كند).

صحيح مسلم، ج3، ص 1452، کتاب الإماره، باب الناس تبع لقریش و الخلافة فی قریش، ح 1821؛دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي

طبق اين روايت، خلفاي واقعي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) تا زماني كه اسلام هست، تنها دوازده نفر خواهند بود.

به غير از مذهب حقه اثني عشريه، هيچ مذهب ديگري نتوانسته اند، اين روايت را بر مذهب خود تطبيق دهند. تعدادي از علماي اهل سنت قاطعانه تصريح كرده اند كه نتوانسته اند معناي اين روايت را بفهمند و هيچ يك از علماي اهل سنت نيز معناي دقيق و قاطعي براي آن ذكر نكرده است؛ از جمله «ابن حجر عسقلاني» است که خیلی در مورد این روایت دست و پا می زند. ابوبکر و عمر و عثمان و خلفای بنی امیه را ردیف می کند می بیند که اگر همین طور بشمارد نزدیک سی نفر می شوند! اگر خلفای بنی عباس را هم اضافه کند، می شود شصت، هفتاد نفر! می آید گلچین می کند مثل «چرتکه» که این برود، آن یکی بیاید!! می بیند نمی شود. لذا دست آخر به نقل از «ابن جوزي» مي نويسد:

«قد أطلت البحث عنه، و تطلّبت مظانّه، و سألت عنه، فما رأيت أحدا وقع علي المقصود به»

در باره اين روايت تحقيق زيادي كردم و تمام احتمالات را ملاحظه كرده و از ديگران سؤال كردم؛ اما هيچ كسي را نيافتم كه معناي قطعي اين روايت را متوجه شده باشد.

فتح الباري ج 13 ص212، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق: محب الدين الخطيب

تنها مذهب شيعه است كه مي تواند اين روايت را بر باورهاي خود تطبيق دهد. و این مسئله هم غیر از اثبات عقاید شیعه، با هیچ عقیده دیگری سازگاری ندارد.

یکی، دو هفته پیش در یکی از این شبکه های وهابی این روایت را از کتب اهل سنت مطرح کردند که پیغمبر فرموده است که خلفای من دوازده نفر هستند، ابوبکر و عمر و عثمان هم جزء آنها هستند. من تا این را شنیدم جا خوردم. چون این آقایان از طرفی می گویند که پیغمبر علم غیب نداشته است؛ از طرف دیگر می گویند که پیغمبر فرموده بعد از من دوازده خلیفه می آید که ابوبکر و عمر و عثمان هم جزء اینها هستند:

«عبدالله بن عمرو قال سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول يكون بعدي اثنا عشر خليفة منهم أبو بكر الصديق لا يلبث بعدي إلا يسيرا وصاحب رحا دارة العرب يعيش حميدا ويموت شهيدا فقال رجل من هو قال عمر بن الخطاب ثم التفت رسول الله صلى الله عليه و سلم إلى عثمان بن عفان فقال يا عثمان إن ألبسك الله قميصا فأرادك الناس على خلعه فلا تخلعه فوالله لئن خلعت لا ترى الجنة حتى يلج الجمل في سم الخياط»

عبدالله بن عمرو می گوید از رسول خدا شنیدم که فرمود: تعداد جانشینان بعد از من دوازده نفر است. از جمله ایشان ابوبکر است که بعد از من مدت کوتاهی زنده خواهد بود. دیگری مالک سنگ آسیای عرب است که پسندیده زندگی می کند و با شهادت می میرد. مردی پرسید که او کیست؟ پیغمبر فرمود: عمر بن خطاب. پیامبر سپس متوجه عثمان شد و گفت: ای عثمان! اگر خداوند پیراهنی را به تو بپوشاند ولی مردم به دنبال کندن این لباس از تو باشند، تو آن را از تن به در نکن. به خدا قسم اگر این پیراهن را درآوردی دیگر بهشت را نخواهی دید مگر اینکه شتری از سوراخ سوزنی عبور بکند.

المعجم الأوسط طبرانی، ج8، ص 319، ح 8749؛ دار النشر: دار الحرمين- القاهرة- 1415، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد ,‏عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني 

من این روایت را که دیدم شوکه شدم! ندیده بودم هم که علمای اهل سنت به این روایت استناد بکنند. اولین بار در شبکه وهابی «کلمه» دیدیم و شنیدیم.

من به مقدار پنج دقیقه، نه بیشتر؛ روی این روایت تأمل کردم. دیدم «ناصرالدین البانی» در کتاب السنة، جلد دوم، صفحه 548 این روایت را نقل کرده و گفته است که ضعیف است به دلیل اینکه سه تن از راویان این روایت ضعیف هستند. «ربیعة بن سیف»، «سعید بن ابی هلال»، « عبدالله بن صالح» که هر سه ضعیف هستند.

یعنی یک روایت با سه اشکال مواجه است با مبنای خود آقای البانی. حرف آقای «البانی» امروز در میان اهل سنت فصل الخطاب است. مخصوصاً وهابی ها برای آقای البالی ارزش ویژه قائل هستند. من وقتی دیدم که ایشان روایت را تضعیف کرده، دیگر دنبال نظر دیگر آقایان نرفتم.

لذا دوستان توجه داشته باشند که ما امروز باید در این مجالس به اصطلاح «عیدالزهراء» به جای توهین کردن و فحش دادن، بیائیم فضائل اهلبیت را بیان کنیم و ادله اهل سنت بر خلافت خلفایشان را نقد کنیم و عدم صلاحیت ایشان برای تصدی خلافت را با منطق و دلیل و برهان و با زبانی خوش و بدون استخدام الفاظ تند و زننده و گزنده؛ ثابت بکنیم.

اگر ما اینگونه عمل بکنیم، هم عیدالزهرایمان درست شده است و هم موجب کشته شدن هیچ شیعه ای نشده ایم. لذا مراجع هم از ما راضی خواهند بود و تحریک احساس هم نخواهیم نمود.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه بیست و سوم   01/ 10/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (12)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

در رابطه با شبهات مربوط به «تقیه» - که می شود گفت از اساسی ترین شبهات وهابیت است- بحث ما به اینجا رسید که مخالفین بحث تقیه شیعه، گفتند که علت تأسیس «تقیه» از ناحیه شیعیان، این بود که ائمه شیعه، مطالبی را در پاسخ به سؤالات شیعیان خود بیان می کردند، ولی بعد از مدتی از یادشان می رفت و در پرسشهای بعدی مطالبی را در جواب می گفتند که خلاف جواب اول بود و شیعیان چون معتقد به عصمت ائمه خود هستند، و نمی توانند که ائمه را به دروغگوئی متهم بکنند؛ می گفتند این مطالب متناقض، به خاطر «تقیه» از ائمه بیان شده است. لذا اصل تشریع تقیه از ناحیه شیعه، به این علت بوده است.

این آقایان برای اثبات ادعای خودشان، کلامی را از مرحوم «نوبختی» نقل کردند و با آب و تاب گفتند که خود نوبختی نیز این مسئله تناقض کلمات ائمه را قبول کرده است.

آیا مرحوم «نوبختی» تناقض در کلمات ائمه را پذیرفته است؟!

ما در جواب این آقایان، ابتدا کلام آقای نوبختی را کامل مطرح کردیم و گفتیم که ایشان فقط نقل قول کرده، و حرف خودش نیست. چرا که:

اولاً: خود آقای «نوبختی» صددرصد مورد اعتماد شیعه است. از علمای بزرگوار شیعه است. پسر عموی نوبختی معروف و از نواب امام عصر «ارواحناه فدا»ست.

نقل کرده اند که بعضی ها به او گفتند که چطور شد تو با این جایگاه علمی، به مقام نیابت حضرت ولیعصر انتخاب نشدی؟ و حضرت، پسر عموی تو را انتخاب کردند؟ در حقیقت عده ای با این پرسش داشتند او را تحریک می کردند!

ایشان برگشت گفت: من اهل بحث و مناظره و جدل هستم. اگر من با مخالفین، درباره حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) بحث و مناظره بکنم، و طرف زیر بار نرود، اگر جای حضرت را بلد باشم، دست این مخالف را می گیرم، و می برم در دستان حضرت قرار می دهم و نشانش می دهم!! ولی پسر عموی من، به قدری کتوم و رازدار و قوی است که، اگر روزی حضرت ولیعصر در زیر عبای او پنهان شده باشد، ولو اینکه او را قطعه قطعه هم بکنند، جای حضرت را نشان نمی دهد! و لذا من در خودم، صلاحیت اینکه نائب خاص حضرت باشم، نمی بینم. جناب «نوبختی»، یک همچین فردی بود است.

ثانیاً: کتابی که مرحوم نوبختی نوشته است، یعنی کتاب «فرق الشیعه»، با دو اشکال عمده مواجه است:

یک: این کتاب تقریباً حالت منبری دارد! یعنی غالب مطالب نقل شده در این کتاب، بدون سند و مدرک است. یعنی آقای نوبختی مطالبی را در این کتاب بیان می کند ولی برای مطالب خود، سند ذکر نمی کند. و مطلبی هم که سند نداشته باشد، به قول این وهابیها، مثل ماشین بدون سند است. مثل خانه بدون سند است. یعنی هیچ ارزشی ندارد.

آقای نوبختی در این کتاب، مطالب زیادی از دیگران نقل کرده است، که الآن دستمایه این وهابیها شده و مرتب در شبکه های خودشان مطرح می کنند. ده، پانزده مورد مطلب، ایشان در این کتاب دارد، که وهابیها مرتب دارند روی آنها مانور می دهند.

به عنوان نمونه، ایشان در مورد «عبدالله سبأ» می گوید: «مخالفین ما گفته اند که مؤسس مذهب شیعه، عبدالله سبأ یهودی است»

الآن وهابی ها، مرتب در شبکه های خودشان داد می زنند که «نوبختی» هم اعتراف کرده است که مؤسس مذهب شیعه، عبدالله سبأ بوده است! در حالی که ایشان گفته است مخالفین ما اینچنین گفته اند. ولی وهابیها دیگر این عبارت «مخالفین ما گفته اند...» را برای مردم نمی خوانند. و فقط عبارت « مؤسس مذهب شیعه، عبدالله سبأ یهودی است» را می خوانند.

دوم: اشکال دوم در کتاب مرحوم نوبختی این است که ایشان وقتی یک مطلبی را از مخالفین نقل می کند، نقل مطلب از آن مخالف را، حدود چهار، پنج صفحه طول می دهد. به گونه ای که وقتی شما مثلاً صفحه پنج را مطالعه می کنید، تصور می کنید این مطالب، کلام خود نوبختی است! در حالی ایشان فقط نقل قول از مخالفین کرده است.

این مسئله، در کلام خیلی از بزرگان ما به چشم می خورد. لذا دوستان باید توجه داشته باشند که در اینگونه موارد، باید ما به عقب برگردیم و ببینیم که ناقل این مطلب کیست؟ مثلاً همین عبارت «مؤسس مذهب شیعه، عبدالله سبأ یهودی است» باید ببینیم که نظر خود نوبختی است یا نه، ایشان از کس دیگری نقل کرده است.

در موضوع ما که «تقیه» است، جناب «نوبختی» مطلبی را از «سلیمان بن جریر» نقل می کند، با ابن عبارات که وی گفته است:

«قال سليمان بن جرير: انّ أئمة الرافضة قد وضعوا مقالتين لشيعتهم، لا يظهر أحد قط عليهم، احداهما بالقول بالبداء، والثانية التقيّة، فكل ما أرادوا تكلموا به، فاذا قيل لهم في ذلك انّه ليس بحق، و ظهر لهم البطلان، قالوا: انّما قلناه تقيّة و فعلناه تقيّة.»

سلیمان بن جریر گفته است: امامان شیعه، دو گفتار را برای شیعیان تدوین نموده اند که هرگز بر شیعیان آشکار نمی شود. یکی از آنها قائل شده به بداء است و دیگری هم تقیه است. شیعیان هر گاه سخن می گویند، و ثابت می شود که آن سخن حقیقت نداشته و بطلان آن نیز بر ایشان آشکار می شود، می گویند ما آن را از روی تقیه گفتیم! و یا اگر کاری را انجام بدهند که با عقاید خودشان نسازد، می گویند از روی تقیه انجام دادیم!

الملل و النحل شهرستاني، ج1، ص160

شما ببنید که «سلیمان بن جریر» از «شیعه» با عبارت «رافضی» تعبیر می کند! و این به وضوح نشان می دهد که این شخص، از مخالفین و معاندین شیعه است. زیرا با تعبیر «شیعه» بیان نمی کند. در حالی که تعبیر مصطلح از شیعه و پیروان اهلبیت، در زمان غیبت صغری و کبری، عبارت «الإمامیة» بوده است. نه، «الرافضة»! این عبارت «الرافضة» را مخالفین شیعه به کار می بردند و به شیعه این برچسب رافضی بودن را می زدند.

هدف اصلی از اطلاق واژه «رافضی» به شیعیان

توجه داشته باشید که در عهد ائمه (علیهم السلام)، و در زمان «ابوحنیفه» بود که واژه «رافضه» بر پیروان اهلبیت رایج شد. البته در مورد این واژه، معنا و فلسفه آن، قبلاً مفصل بحث کرده ایم. گفتیم که این واژه یا در زمان «زید بن علی بن الحسین» مطرح شده، و یا قبلاً بوده است. این خیلی مهم نیست، بلکه آنچه که مهم است این است که مخالفین ما برای اینکه شیعه را از عرصه سیاسی جامعه طرد کنند، و مردم را به مذهب شیعه بدبین بکنند، دودمان «بنی العباس» تلاش زیادی کردند تا واژه «رافضه» را که در آن زمان به عنوان یک فرقه منحرف معروف بود، به شیعه اطلاق بکنند.

علاوه بر این مطالب، در جلسات گذشته (جلسه هجدهم   18/ 08/94) درباره شخص «سلیمان بن جریر» مفصل سخن گفتیم و عرض کردیم که این شخص، هم از دیدگاه علمای شیعه، و هم از دیدگاه اهل سنت، یک شخص «فاسد» است.

به قول آیةالله العظمی سبحانی – که خداوند حفظشان کند – تکیه داشتند که ما در جواب دادن، باید دست بگذاریم روی آنجائی که درد می کند! بعد مثال می زدند به «حاج جواد شکسته بند» که وقتی کسی عضوی از بدنش می شکست و به پیش او می رفت، ایشان یک نگاه می کرد و درست دست می گذاشت روی عضوی که استخوانش شکسته است. ولی دیگران خیلی وارد نبودند و کلی بالا و پائین می کردند.

در اینجا هم ما درست دست می گذاریم روی عضو شکسته؛ اولاً که عبارت مرحوم نوبختی سند ندارد! و ثانیاً خود لحن عبارت نشان می دهد که از ناحیه مخالفین صادر شده است. و ثالثاً خود «سلیمان بن جریر» از بنیانگذاران فرقه «بطریه» است، که یکی از فرق «زیدیه» است و تمام فرق زیدیه معتقد هستند به امامت و خلافت ابوبکر، و عمر و عثمان و علی(سلام الله علیه). یعنی هیچ زیدی مذهبی در تاریخ نبوده است الا اینکه معتقد به خلافت ابوبکر بوده است. و این عقیده، هرگز با مذهب شیعه همخوانی ندارد.

روایتی در ذم فرقه «زیدیه»!

لذا عرض کردیم که مرحوم «نمازی»، در کتاب «مستدرکات علم رجال»؛ روایات مفصلی را در ذم فرقه «زیدیه» آورده است. به عنوان نمونه نقل کردیم که از امام صادق(سلام الله علیه) در مورد صدقه دادن به فرقه «زیدیه» پرسیده می شود که حضرت می فرماید:

«لَا تَصَدَّقْ عَلَيْهِمْ بِشَيْ‏ءٍ وَ لَا تُسْقِهِمْ مِنَ الْمَاءِ إِنِ اسْتَطَعْتَ وَ قَالَ لِي الزَّيْدِيَّةُ هُمُ‏ النُّصَّابُ‏.»

هیچ صدقه ای به زیدیه ندهید. و اگر توانستید به آنها جرعه ای آب هم ندهید. امام به من فرمود: زیدیه همان نواصب هستند.

وسائل الشیعه، ج9، ص 222، بَابُ اشْتِرَاطِ الْإِيمَانِ وَ الْوَلَايَةِ فِي مُسْتَحِقِّ الزَّكَاة، ح 11884؛ بحارالأنوار، ج 69، ص 179، باب 104، ح4

البته این نکته را در نظر داشته باشید که همه فرق زیدیه اینگونه نیستند! «زیدیه» در عصر امام صادق(سلام الله علیه) به سه یا چهار فرقه تقسیم شدند. من در این کتاب «المدخل فی علم الرجال و الدرایة»، خلاصه ای از چگونگی شکل گیری زیدیه را در قسمت فرق، مطرح کرده ام که دوستان می توانند به این کتاب مراجعه بکنند.

تعبیر تند مرحوم علامه مجلسی از «زیدیه»!

در این زمینه مرحوم علامه مجلسی با تعبیر تندی از «زیدیه» یاد می کند و می گوید:

«كتب‏ أخبارنا مشحونة بالأخبار الدالة على كفر الزيدية و أمثالهم من الفطحية و الواقفة و غيرهم من الفرق المضلة المبتدعة»

کتب روائی ما پر است از اخباری که دلالت می کند بر کفر زیدیه و امثال زیدیه مثل فطحیه و واقفیه و دیگر فرقه های گمراه بدعت گذار.

بحارالأنوار، ج37، ص 34، باب 49

بحثی پیرامون کلمه «کفر» در کتب و اقوال علمای شیعه!

کلمه «کفر و تکفیر» از کلمات چالش برانگیز و پرحاشیه مباحث امروز است. دوستان توجه داشته باشند که یکی از شبهاتی که امروزه مفصل از ناحیه مخالفین ما مطرح می شود، بحث اعتقاد شیعه به کفر اهل سنت و خلفای اهل سنت است.

اخیراً هم در مصر کتابی نوشته اند و تمام روایاتی را که در کتب شیعه هست مبنی بر کفر اهل سنت و کفر ابوبکر و عمر و اقول علمای شیعه در تکفیر ابوبکر و عمر و یا در لعن ابوبکر و عمر؛ همه را در این کتاب جمع کرده اند. یک کتاب چهارصد، پانصد صفحه ای. حتی از کتابهای در این کتاب نام برده اند که ما در این مدت حضورمان در حوزه، حتی اسم این کتابها را هم نشنیده ایم. و معلوم نیست که این کتابها را از کجا پیدا کرده اند!

اینها می گویند که شما شیعیان از طرفی می گوئید ما با اهل سنت وحدت داریم، و اهل سنت برادران ما هستند؛ ولی از طرف دیگر روایات شما و اقوال بزرگان شما، حاکی از تکفیر اهل سنت و تکفیر خلفای اهل سنت یعنی ابوبکر و عمر می باشند. این ادعای شما با آنچه در کتب شما وجود دارد، به هیچ وجه با هم همخوانی ندارد.

در پاسخ از این شبهه باید عرض کنیم که ما یک وقت «کفر در برابر اسلام» داریم؛ و گاهی «کفر در برابر ایمان» داریم. اگر کفر در مقابل اسلام باشد، این نجاست آور و ارتداد آور است. یعنی می گویند که فلانی به اسلام کافر است و نجس است و مرتد است. ما با چنین شخصی نه وحدت داریم و نه هیچگونه ارتباطی داریم.

اما گاهی اوقات، کلمه «کفر» در برابر «ایمان» استعمال می شود. یعنی «فلانٌ کافرٌ بِإمامَةِ أهل البیت»؛ «فلانٌ کافرٌ بِإمامَة عَلی بن ابی طالب». و تمام الفاظ کفری که در روایات ما و در کلام بزرگان ما نسبت به اهل سنت و خلفای اهل سنت یعنی ابوبکر و عمر مطرح شده است، «کفر در برابر ایمان» است نه «کفر در برابر اسلام»!

دلیل ما بر این مطلب هم این است که:

یک: شیعه، قدیماً و حدیثاً (شیعیان گذشته و شیعیان معاصر) معتقد هستند که ذبیحه کافر نجس است و میته است! و حال آنکه تمام فقهای ما فتوا داده اند که ذبیحه اهل سنت پاک است و حلال است. و این دلیل بر این است که اگر کلمه «کفر» درباره اهل سنت به کار می رود، این کفر در برابر اسلام نیست.

دو: ازدواج با کفار باطل است. چه ازدواج دائم، و چه ازدواج موقت! ولی تمام فقهای ما فتوا داده اند که ازدواج با اهل سنت جایز است و اشکالی ندارد. مگر حکم ثانویه ای پیش بیاید و شخصی به واسطه ازدواج با اهل سنت از طریق و ولایت اهلبیت جدا بشود که در این زمینه فقهای معاصر نظر دیگری دارند.

سه: اقتدای به اهل سنت در نماز جایز است. و حال آنکه اگر کفر اهل سنت در برابر اسلام بود، هرگز نمی شد پشت سر اینها نماز خواند. بنابراین استعمال کفر در روایات و اقوال فقهای ما، نسبت به اهل سنت، و یا خلفای اهل سنت، کفر در برابر ایمان است، نه در برابر اسلام!

آیا منکر ولایت اهلبیت(علیهم السلام)، کافر است؟!

نکته دیگری که در اینجا مطرح است، این است که شیعه معتقد است بر اینکه «منکر ولایت، کافر است»! در توضیح این مطلب باید عرض بکنم که «منکرین ولایت» دو دسته اند:

این را آقای خوئی (رضوان الله تعالی علیه) مفصل جواب داده اند. ایشان می گوید: کسانی که کافر به ولایت هستند اینها دو دسته هستند: یک دسته کسانی هستند که دلیل قطعی بر اینکه ولایت، جزء «ما انزل الله الی النبی» است، نیافتند. یعنی بر این عقیده هستند که امامت جزء «ما جاء به النبی» نیست. در اینجا قطعاً منکرین ولایت کافر نیستند. ایشان می فرماید:

«و قد أسلفنا أنّ إنكار الضروري إنما يستتبع الكفر و النجاسة فيما إذا كان مستلزماً لتكذيب النبي (صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم) كما إذا كان عالماً بأن ما ينكره مما ثبت من الدين بالضرورة و هذا لم يتحقّق في حق أهل الخلاف، لعدم ثبوت الخلافة عندهم بالضرورة لأهل البيت (عليهم السلام) نعم، الولاية بمعنى الخلافة من ضروريات المذهب لا من ضروريات الدين.»

ما در گذشته گفتیم که انکار یک ضروری، وقتی منجر به کفر و نجاست می شود که آن انکار مستلزم تکذیب پیامبر بشود. مثل اینکه شخصی بداند که آنچه را که انکار می کند، از مواردی است که ضرورتش در دین ثابت شده است. ولی مسئله مورد بحث ( ثبوت ضروری بودن ولایت، به صورتی که انکارش، انکار نبی باشد) برای اهل سنت تحقق و ثبوت پیدا نکرده است. زیرا خلافت ائمه اهلبیت، در نزد ایشان ثابت نشده است. بله ولایت به معنای خلافت، از ضروریات است ولی از ضروریات مذهب است، نه از ضروریات دین.

موسوعة الإمام الخوئي؛ ج‌3، ص 80؛ مؤسسة إحياء آثار الإمام الخوئي،‌ تاريخ نشر: 1418 ه‍ ق‌ نوبت چاپ: اول‌ مكان چاپ: قم- ايران‌ ؛ التنقيح في شرح العروة الوثقى؛ الطهارة2، ص 86

در حقیقت ما «ولایت» را از ضروریات می دانیم. و در این مسئله هیچ شکی نیست. یعنی لاشک و لاریب که مسئله «ولایت اهلبیت» از دیدگاه شیعه، با «نماز» و «روزه» و «حج» نه تنها فرقی ندارد، بلکه اهمیتش از نماز و روزه هم بالاتر است. یعنی ضروری بودن ولایت، یک سر و گردن از ضروری بودن نماز هم بالاتر است. ولی انکار ضروری، در صورتی کفر و نجاست می آورد، که مستلزم تکذیب نبی مکرم گردد. شبیه این تعبیر مرحوم خوئی را حضرت امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) نیز دارند.

سؤال: چگونه با وجود این همه اسناد و مدارک و روایات رسیده، ولایت اهلبیت( علیهم السلام) برای اهل سنت ثابت نشده است؟!

پاسخ: مسئله ثبوت و عدم ثبوت یک مسئله، در بین فقهای ما هم مطرح است. شما ببینید در مسئله «لباس متنجس به بول»، یک فقیهی می آید و می گوید باید در آب کر نیز دو مرتبه آب بکشید. یعنی مثل آب قلیل باید برخورد کنید! در حالی که ما نزدیک به چهل روایت داریم که در آب کر، یک مرتبه آب کشیدن کافی است. اینجا مسئله قانع شدن فقیه از روایات موجود مطرح است. یعنی مسئله این است که فقیه، از این چهل روایت قانع می شود یا نمی شود!

لذا در مسئله ولایت و خلافت ائمه اهلبیت(علیهم السلام) نیز با وجود ادله و مدارک و روایات، باید مخالف ما قانع نیز بشود.

در مسئله خلافت امیرالمؤمنین، هوای نفس بر برخی از بزرگان صحابه غلبه کرد!!

حتی در زمان خود صحابه نیز، ما هیچ دلیلی نداریم که همه صحابه، متوجه ضرورت ولایت ائمه(علیهم السلام) شده باشند! برخی از صحابه متوجه نبودند ولی برخی از صحابه متوجه بودند و مسئله امامت و خلافت، برایشان روشن شده بود. ولی عناد داشتند! همان تعبیری که «غزالی» در مورد خلیفه دوم دارد و می گوید که وی به ولایت امیرالمؤمنین یقین داشت، ولی هوای نفس بر او غلبه کرده بود:

«ذَكَرَ أَبُو حَامِدٍ فِي كِتَابِهِ (سِرّ العَالمين وَكشف مَا فِي الدَّارين) فَقَالَ فِي حَدِيْث: (مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ، فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ أَنَّ عُمَر قَالَ لعلِي: بخٍ بخٍ، أَصْبَحتَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَة. قَالَ أَبُو حَامِدٍ: وَ هَذَا تَسْلِيمٌ وَ رِضَىً، ثُمَّ بَعْد هَذَا غَلَبَ عَلَيْهِ الهَوَى حُباً لِلرِّيَاسَة»

ابوحامد در کتاب سر العالمین خود، در ضمن حدیث «من کنت مولاه...» گفته است که این کلام عمر بن خطاب به علی بن ابیطالب که «تو امروز مولای تمام مؤمنین شدی»، تسلیم عمر بن خطاب در مقابل علی، و رضایت به خلافت و امامت او بوده است. ولی بعدها به خاطر حب ریاست، هوای نفس بر او غالب گشت و ولایت علی را منکر شد.

سیراعلام النبلاء، ج19، ص 328؛ دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي

سر العالمين وكشف ما في الدارين؛ الإمام أبو حامد محمد بن محمد الغزالي؛ دارالنشر: دارالكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1424 هـ 2003م الطبعة : الأولى تحقيق: محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي

جناب «ذهبی» وقتی این مطلب غزالی را نقل می کند، با تعجب می گوید که من نمی دانم چرا غزالی این حرف را زده است! احتمالاً آخر عمری توبه کرده و از حرفش برگشته است. زیرا وی از بزرگان علم و دارای دریای علم است:

«وَمَا أَدْرِي مَا عُذْرُهُ فِي هَذَا؟ وَالظَّاهِر أَنَّهُ رَجَعَ عَنْهُ، وَ تبع الحَقَّ، فَإِنَّ الرَّجُل مِنْ بُحُوْرِ العِلْمِ»

سیراعلام النبلاء، ج19، ص 328؛ دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي

در مورد علمای اهل سنت نیز اینگونه است. چرا که برخی از علمای اهل سنت، دیرباور هستند. و وقتی یک مسئله اعتقادی در ذهنش است، هر روایتی که می آید، تلاش می کند آن را توجیه بکند.

ولی دسته دیگری از علماء، مسئله برایشان روشن است، یقین به ولایت ائمه اهلبیت(علیهم السلام) دارند ولی عناد می ورزند و انکار می کنند. بنابراین اگر مواردی باشد که طرف، از روی هوا و هوس و از روی عناد، مسئله ای را انکار بکند، اینگونه افراد حکمشان روشن است. حدیث «حوض»، نتیجه کار اینگونه افراد را مشخص کرده است.

مراد از کلمه «ارتداد» در حدیث حوض!

هر چند در حدیث حوض هم، برخی از بزرگان اهل سنت، ارتداد مطرح شده در روایت را، به معنی ارتداد از دین نمی دانند. بلکه ارتداد را به معنی «ترک یکی از اهم واجبات الهی» می دانند. مثل «ابن اثیر جزری» در «النهایه» که معتقد است ارتداد مطرح شده در روایت حوض، قطعاً به معنی ارتداد از دین نیست. بلکه به معنی ترک اهم واجبات دینیه است.

البته در این زمینه ما معتقد هستیم که آیه قرآن، معنای «ارتداد» در حدیث «حوض» را مشخص کرده است. آنجا که می فرماید:

(وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرين)

محمد(صلی الله علیه و آله) فقط فرستاده خدا بود و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند، آيا اگر او بميرد و يا كشته شود شما به عقب برمى‏گرديد؟ (و با مرگ او اسلام را رها كرده به دوران كفر و بت پرستى بازگشت خواهيد كرد) و هر كس به عقب بازگردد هرگز ضررى به خدا نمى‏زند و به زودى خداوند شاكران (و استقامت كنندگان) را پاداش خواهد داد.

سوره‏ آل‏عمران(3): آیه 144

این آیه نشان می دهد که مراد از «ارتداد» در حدیث «حوض» چیست. زیرا عبارت « إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمْ القَهْقَرَى» در حدیث حوض؛ با عبارت « انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ» کاملاً همخوانی دارد.

نبی مکرم(صلی الله علیه و آله) در طول 23سال، تمام تلاش خود را در تثبیت ولایت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) به کار بردند. ولی اینکه صحابه، این قضیه را فهمیدند یا نفهمیدند، یک بحث جدائی است. ما باید ببینیم که آیا با این روایات و مدارک موجود، صحابه، خلافت بلافصل امیرالمؤمنین را فهمیده بودند، یا نفهمیده بودند. اگر بگوئیم تمام صحابه فهمیده بودند، قطعاً اشتباه است. اگر بگوئیم که هیچ کدام از صحابه این قضیه را نفهمیده بودند، این فرض هم قطعاً اشتباه است.

از مهمترین علل کنار گذشته شدن امیرالمؤمنین از خلافت!

یک سری از این مردم، عوام بودند و تابع رئیس قبیله خودشان بودند. رئیس قبیله می آمد مسلمان می شد، اینها هم مسلمان می شدند. اگر کافر می ماند، اینها هم کافر می ماندند! نه قدرت تشخیص مسائل دینی را داشتند، و نه دغدغه دین را داشتند.

اساساً یکی از علل اینکه بعد از رحلت نبی مکرم، اینهمه صحابه از اطراف امیرالمؤمنین (علیه السلام) پراکنده شدند و ایشان را تنها گذاشتند، این بود که این آقایان در زمان نبی مکرم، آمدند رؤسای قبائل را دیدند و هماهنگی ها را انجام دادند و مقدمات تغییر خلافت از حضرت علی (علیه السلام) به ابوبکر را فراهم کردند.

ان شاءالله اگر روزی فرصت بشود، من اتفاقات هفته اول مدینه بعد از رحلت نبی مکرم را برای شما بازگو می کنم، تا شما ببینید که شکل گیری خلافت ابوبکر، عمدتاً با همین رؤسای قبایل است!!

رئیس قبیله می گفت خدا هست! همه افراد قبیله می گفتند: خدا هست!! می گفت: خدا نیست! همه می گفتند: خدا نیست!! شما ببینید عبارت «طبری» را که می گوید:

«إن أسلم أقبلت بجماعة فبايعوا أبابكر فكان عمر يقول: ما هو إلاّ أن رأيت أسلم، فأيقنت بالنصر»

قبیله اسلم به همراه جماعتی از مردم با ابوبکر بیعت کردند. عمر گفت: من بیعت قبیله اسلم را که دیدم، یقین کردم که ما پیروز می شویم.

تاريخ الطبري ج 2 ص 458، كامل ابن الأثير ج 2 ص 224

قبیله «اسلم» از قبائل قوی و توانمند و چماق به دست اطراف مدینه بود. و یک عداوت و دشمنی دیرینه ای با قبیله «اوس و خزرج» یعنی «انصار» داشتند. به نقل مرحوم شیخ مفید، خلیفه دوم رفت اینها را تطمیع کرد، گفت هر چقدر پول بخواهید من می دهم، با این چماق ها و با این جوانها بیائید، و مردم را وادار بکنید به بیعت با ابوبکر!!

مرحوم «شیخ مفید» در کتاب «الجمل»، روایتی را از «محمدبن اسحاق کلبی» که از مورخین نامی اهل سنت است، نقل می کند:

«كان جماعة من الاعراب قد دخلوا المدينة ليتماروا منها ... فأنفذ إليهم عمر واستدعاهم وقال لهم خذوا بالحظ من المعونة على بيعة خليفة رسول اللّه واخرجوا إلى الناس واحشروهم ليبايعوا فمن امتنع فاضربوا رأسه وجبينه ... وأخذوا بأيديهم الخشب وخرجوا حتى خبطوا الناس خبطا وجاؤا بهم مكرهين إلى البيعة.»

گروهی از مردم وارد مدینه شدند تا آذوقه ای برای خود تهیه کنند، عمر این گروه را احضار کرد و از آنها خواست تا کمک کنند که مردم با ابوبکر بیعت کنند. عمر به آنها گفت: هر چه قدر آذوقه بخواهید من به شما می دهم. بروید به سوی مردم و آنها را وادار کنید تا بیعت کنند، هر کس هم بیعت نکرد، با چوب به سرو صورتشان بزنید. آنها رفتند به سوی مردم در حالی که چوبهایی در دست داشتند، آنها مردم را به شدت می زدند و مجروح می کردند و با اجبار برای بیعت با ابوبکر می آوردند.

الجمل شيخ مفيد، ص 59

با این وضعیت، معلوم می شود که اساساً دین برای این افراد مطرح نبوده است. آنچه مهم بوده، دستور رئیس قبیله بوده! لذا تعجب ندارد که بعد از نبی مکرم، اطراف امیرالمؤمنین خالی شد و مردم را با زور و اجبار و توسط این چماق به دستان به سمت بیعت با ابوبکر بردند.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه بیست و چهارم   02/ 10/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (8)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

«اخلاص»؛ عاملی مهم در موفقیت انسان!

طبق روزهای چهارشنبه که بنا شد یک نکته اخلاقی خدمت دوستان بیان بشود، عرض می کنیم که یکی از عوامل موفقیت انسان در زندگی دنیا و کارهای پیش روی او؛ ارتباط تنگاتنگ انسان با خدای عالم است. لازم است که انسان کارهای خودش را بر مبنای «اخلاص» انجام بدهد. چرا که مادامی که این اخلاص در ما شکل نگرفته باشد، انتظار موفقیت در زندگی، انتظار بی مورد و بی جائی است. چرا که فرموده اند هر آنچه که برای خدا باشد، رشد و نمو می کند و به نتیجه می رسد.

و اگر خدای ناکرده، کار برای غیر خدا باشد، قطعاً یا به نتیجه نمی رسد؛ و یا اگر به نتیجه برسد، برکت پیدا نمی کند. لذا بزرگان ما، روی مسئله «اخلاص»، و اینکه کارها باید برای خدای عالم باشد، تأکیدات فراوانی داشتند.

و همچنین تأکید داشتند بر اینکه کارها باید بر اساس دستورات الهی و دستورات ائمه اهلبیت(علیهم السلام) صورت بگیرد، تا به نتیجه برسد.

گلایه از موضع گیری های شیخ الأزهر!

بحث ما در روزهای آخر هفته، پیرامون صحبتهای آقای دکتر طیب بود در یک ماه سخنرانی خود در ماه مبارک رمضان. که بر ضد شیعه و مبانی آن، صحبتها و بعضاً تعابیر نادرستی داشتند.

اینگونه صحبتها و تعابیر، اگر از یک وهابی سر بزند، خیلی زیاد جای تعجب نیست. ولی وقتی این حرفها، از یک فردی در حد دکتر «طیب»، شیخ الأزهر مصر - که همواره منادی وحدت بین شیعه و سنی بوده اند - صادر می شود، خیلی جای تعجب، و البته جای نگرانی است.

الأزهر مصر، همواره تلاش می کردند که بین مذاهب مختلف اسلامی، وحدت ایجاد بکنند و هجمه های سنگین وهابیت را به یک نوعی پاسخ بدهند. لذا وقتی به سلفی ها رسیدند با این تعبیر که «اینها خوارج عصر ما هستند»؛ با آنها برخورد کردند.

موضع گیری تند دکتر طیب درباره وهابیت!

شیخ الازهر جناب دکتر احمد طیب بنا به نقل مجله «الحياة»، در تاریخ چهارم آوریل ۲۰۱۱ مطابق ۱۵ فروردین ۱۳۹۰ رسماً اعلام کرد:

«و أن السلفیین الجدد هم خوارج العصر»

 و سلفی های جدید و وهابیت معاصر خوارج عصر ما شمرده می شوند.

 ایشان در مصاحبه ای که با شبکه CNN داشت، تعابیر تند و غیر قابل انتظاری بر علیه این وهابی ها و سلفی ها به کار برد و گفت:

«این سلفی ها و وهابی ها دارند خودشان را به مذهب احمد بن حنبل منتسب می کنند، و حال آنکه اینها مذهب احمد بن حنبل را نجس کردند!!»

تغییر جهت ناگهانی دکتر طیب؛ و اهانت به شیعیان!

متأسفانه آقای دکتر «طیب»، با همه این موضع گیری ها و سخنرانی ها بر علیه وهابیت؛ امسال در ماه مبارک رمضان، به یکباره تغییر جهت دادند و یک ماه تمام، بر ضد شیعه سخن گفتند. برخی از تعابیری که ایشان در این ماه رمضان به کار بردند، زیبنده فردی به نام دکتر طیب نبود. مثل این تعبیر که گفت:

«و خاصَّةُ عایِشة (رضی الله عنها) أُم المُؤمنین، أمُّنا و أمُّ المُؤمنین و أمُّ الشّیعَةِ رَغمَ أنُوفِهِم شَاؤُو أم أبَوا»

مخصوصاً عایشه که مادر مؤمنین است، مادر ماست، و مادر شیعه است، هر چند پوزشان بر زمین مالیده شود، بخواهند با نخواهند مادر شیعیان هم است.

این تعبیر، یک تعبیر بسیار وقیح و زشتی است. و از شخصی مثل آقای طیب، هرگز به کار گیری این تعابیر انتظار نیست.

یا اینکه بگوید: « آنهائی که معتقد به این باشند که علی(علیه السلام) به عنوان خلیفه منصوب رسول اکرم است، اینها آدمهای منحرفی هستند! و نتیجه اعتقاد به خلافت علی بن ابیطالب این است که صحابه در حق علی و پیغمبر خیانت کردند و همچنین ابوبکر و عمر و عثمان، حق علی بن ابیطالب را غصب کردند! آیا انحرافی بالاتر از این که کسی معتقد باشد به غصب خلافت از ناحیه ابوبکر و عمر؟ و یا معتقد باشد صحابه ای که عدالتشان از آسمان نازل شده است و خداوند عدالت اینها را تأیید کرده است، در حق پیامبر خیانت کرده باشند؟!»

این تعابیر از شخص اول الأزهر، تعابیر واقعاً زشت و نادرستی است. و هرگز چنین انتظاری از ایشان نیست.

جدیدترین موضع گیری دکتر طیب نسبت به شیعیان!

جدیدترین تعبیری را هم که ایشان همین چند وقت پیش داشتند این بود که گفتند:

«هیچ عاقلی از درخواست عده ای برای حمایت از شیعیان با دادن کرسی در پارلمان به آنها حمایت نمی کند... واقعیت این است که در مصر شیعه وجود ندارد و صرفاً مشتی منفعت طلب، دلال دین و فتنه گر هستند. و هر گونه درخواستی برای اختصاص کرسی به شیعیان در پارلمان مصر، درخواست صریح برای فتنه بین مردم مصر است.»

این صحبت آقای دکتر طیب، حدود ده روز پیش ایراد شده است. که در شبکه «المصریه» مصر پخش شد. متأسفانه مدتی است ایشان مشغول تاخت و تاز عقاید شیعه و توهین به شیعیان هستند. تمام مصاحبه ها و صحبتهای آقای دکتر طیب را هم، شما دوستان می توانید در سایت ایشان به نشانی  http://www.azhar.eg/  ببینید.

روشی برای اعتراض به دکتر طیب شیخ الأزهر

پیشنهاد من به دوستان – خصوصاً دوستانی که زبان عربی مسلط هستند -  این است که با تأسیس وبلاگ، حضور در سایتهای مختلف، ایمیل زدن به سایت خود الأزهر و یا ایمیل زدن به خود دکتر طیب؛ اعتراض خود را به ایشان و نحوه صحبت کردن ایشان برسانید. و بیان کنید که اینگونه سخن گفتن با سابقه الأزهر در ایجاد وحدت بین مسلمین و نیز سابقه خود شما؛ به هیچ وجه همخوانی ندارد.

آقای دکتر طیب! شما وقتی می آیید شیعه را به عنوان یک «فتنه گر» و «دلال دین» معرفی می کنید، نتیجه اش این می شود که فردا دهها مثل شهید شحاته ها، جنازه هایشان در کوچه ها و خیابانها کشیده می شود و به نمایش گذاشته می شود.

جناب آقای طیب! وقتی شما می گوئید که شیعیان دلال دین و فتنه گر هستند؛ فردا امثال «جبهة النصره» و «داعش» و امثال اینها، در کشتن شیعه، جری تر می شوند! در حقیقت این الفاظ و کارها و صحبتهای شما، زمینه ساز قتل شیعه می شود.

نکته دیگری که در اینجا حائز اهمیت است، این است که این صدای اعتراض، باید از طریق رسانه های مستقلی مثل شبکه «المیادین» که جزء شبکه های پربیننده مصر است، و تلاش بر اطلاع رسانی اساسی به مخاطبین خود دارد، به گوش «الأزهر» رسانده شود.

«مناظره تلویزیونی»، روشی معقول برای حل اختلافات!

نکته مهم دیگری که مطرح است و متأسفانه اینها هنوز جوابی بر این تقاضا ندادند، مسئله مناظره است. آنهم مناظره رسمی تلویزیونی بین نماینده حوزه علیمه قم که نماینده تشیع است؛ و بین نماینده الأزهر که نماینده اهل سنت است.

متأسفانه این آقایان می آیند و مباحث مربوط به شیعه را از کانال شبکه های موسوم به «شیرازی ها» و یا شبکه موسوم به «فدک»، اخذ می کنند. اینها تصور می کنند که این شبکه ها، نماینده رسمی شیعه هستند و گفتارشان گفتار و نظر رسمی شیعه است. در حالی که هرگز اینچنین نیست.

امروز باید هر کسی به اندازه توان خودش، وارد معرکه بشود و در روشنگری این مسئله بکوشد. کوتاه آمدن در این زمینه، به نظر من گناه کبیره است! زیرا مسئله «الأزهر»، مسئله عربستان سعودی و امثال این نیست که بگوئیم اینها وهابی هستند و هر چه بر علیه ما بگویند، به نفع ما هست! نه؛ هر چه آتش الأزهر زودتر خاموش شود، به نفع شیعه است. به هر قیمتی هم که خاموش بشود باز هم به نفع شیعه است.

لذا عرض می کنیم که بهترین راه برای حل این قضایا، متقاعد کردن «الأزهر» برای یک مناظره تمام عیار تلویزیونی است. یعنی نماینده رسمی الأزهر و نماینده حوزه علمیه قم، بنشینند و با هم گفتگو بکنند تا مشخص بشود این موضع گیری های آقا طیب، شیخ الأزهر، بی اساس و بی پایه است. و ارتباطی به شیعه ندارد.

همچنین مشخص بشود که این صحبت شما که می گوئید «اعتقاد به خلافت بلافصل امیرالمؤمنین، نتیجه اش خائن بودن صحابه و غاصب بودن خلفاء است»؛ این مطلب قطعی و واقعی است. و در کتاب های شما مطرح شده است.

بحث وصایت و خلافت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)، بحثی نیست که ما مدعی باشیم که فقط در کتب شیعه آمده است. بلکه در کتب معتبر شما و با اسانید صحیح ذکر شده اند. شما بیائید موقف خودتان را با این روایات و مدارک معتبر، برای ما مشخص بکنید.

تعابیری مثل «انت خلیفتی فی کل مؤمنی من بعدی»؛ « انت امام کل مؤمن و مؤمنة»؛ و یا «علی امام المتقین»؛ تعابیر کوچکی نیستند که بشود به راحتی از کنار آنها عبور کنیم.

جناب آقای طیب! اگر کسی از شما سؤال بکند که در برابر این احادیث صریح و صحیحی که درباره ولایت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است، موقف و موضع شما چیست، چه پاسخی دارید؟ بیائید اینها را برای مردم روشن کنید.

آیا تجلیل فوق عصمتی از صحابه، با منطق قرآن سازگاری دارد!؟

بحث «صحابه» که شما این قدر به آن بهاء می دهید، و از ایشان تجلیل می کنید، آیا اساساً این نحوه تجلیل از صحابه، با منطق قرآن کریم همخوانی دارد یا ندارد!؟ اصلاً منطق قرآن، این صحابه ای را که شما به دنیا معرفی می کنید، قبول دارد یا ندارد!؟

جناب آقای دکتر طیب!، این آیه مربوط به کفار نیست که می فرماید:

( ان جائکُم فاسقٌ بِنبأٍ فَتبَینوا)

هرگاه فرد فاسقی برای شما خبری را آورد، تحقیق کنید

سوره حجرات(49): آیه 6

این آیه مربوط به یهود و نصاری و منافقین نیست. مربوط به صحابه است. ده ها آیه دیگری که ما در مذمت صحابه داریم، شما چه جوابی دارید؟!

بله؛ فقط می گوئید که خداوند فرموده است:

(لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَة)

به تحقیق خداوند از مؤمنین راضی شد زمانی که زیر درخت با تو بیعت کردند.

سوره فتح(48) : آیه 18

اگر بنابر این است و این آیه ملاک صحابه است؛ درباره بنی اسرائیل که بالاتر از این آیه داریم! خداوند می فرماید:

(يا بَني‏ إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي‏ أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمين)

ای بنی اسرائیل! نعمتی را که من به شما داده ام را به یاد آورید و اینکه من شما را بر جهانیان برتری دادم.

سوره بقرة(2): آیه 47 ‏

یعنی اگر عبارت «رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ » 30 درجه ارزش داشته باشد، «فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمين» 90 درجه ارزش دارد. ولی خدای عالم همین بنی اسرائیلی را که درباره آنها می فرماید « فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمين»؛ به صراحت درباره اینها می فرماید:

(فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَة)

اما بخاطر پيمان شكنى، آنها را از رحمت خويش دور ساختيم و دلهاى آنها را سخت و سنگين نموديم

سوره مائدة(5): آیه 13

«صحابه» با تمام قداستشان، به جایگاه بنی اسرائیل که نمی رسند که خداوند تعبیر «فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمين» را در موردشان به کاربرده است.

همین تعبیر «لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَة» که در آیه 18 مطرح شده است، در آیه 10 همین سوره دارد که:

(إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً)

آنها كه با تو بيعت مى‏كنند در حقيقت فقط با خدا بيعت مى‏نمايند، و دست خدا بالاى دست آنهاست، هر كس پيمان‏شكنى كند به زيان خود پيمان شكسته است و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند به زودى پاداش عظيمى به او خواهد داد

سوره فتح(48): آیه10

خداوند متعال به صراحت می فرماید که این رضایت خدای عالم از هر بنده ای مشروط به استمرار وفاداری بنده به عهد و پیمان خداوند عالم است و مطلق نیست.

«بلعم باعور»؛ یک مصداق عینی و قابل توجه!

شما ببینید درباره «بلعم باعور»، خداوند چه تجلیلی کرده است. او را به مقام اولیاء الله می رساند و می فرماید:

(وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا)

و بخوان بر این مردم حکایت آن کسی را که ما آیات خود را به او عطا کردیم.

سوره أعراف(7): آیه 175

ولی با همه اینها کار «بلعم باعور» به خاطر انحرافش به جائی می رسد که خداوند درباره او می فرماید:

(فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْب)

حکایت او حکایت سگ است

سوره أعراف(7): آیه 176 ‏

آیا دلیلی واضح تر و روشن تر از این می خواهید!؟ ما وقتی یک وهابی می آید و «یؤمنون ببعض الکتاب و یکفرون ببعض الکتاب» می کند؛ (بعضی آیات را می بیند و بعضی آیات را نمی بیند)، ما گلایه نمی کنیم. ولی وقتی شیخ الأزهر می آید و این آیات را نادیده می گیرد، جای تعجب و گلایه است!

چرا دانشگاه الأزهر مصر، حاضر به مناظره با حوزه علمیه قم نیست!؟

سؤال ما این است که چرا اینها حاضر به مناظره نیستند!؟ با وجود اینکه آیةالله العظمی مکارم در نامه ای که آخر ماه مبارک رمضان امسال به ایشان نوشت، رسماً از ایشان دعوت به مناظره کرد. ایشان نوشت که بهترین راه برای حل این قضایا، گفتگوی علمی میان نمایندگان الأزهر، و نمایندگان حوزه علمیه قم است. و نتیجه این گفتگوی علمی، حجت باشد هم برای شیعه، و هم برای اهل سنت!

چرا نمی آیند؟ آیا خوف این دارند که اگر برای مناظره بیایند مشتشان باز می شود!؟ یا اینکه نه؛ دست های دیگری در پشت پرده است!؟

البته ما قبلاً همچین عقیده ای نداشتیم. ولی الآن داریم به این نتیجه می رسیم که امروز «الأزهر»، آلت دست وهابیت شده است!! وهابیت امروز قصد دارد که حرف های خودش را از زبان دکتر طیب بزند! وگر نه این الفاظ و این تعابیر، و این نحوه هجمه و حمله به شیعه، اصلاً با سیاستهای الأزهر، هیچگونه همخوانی ندارد.

آقای طیب! اگر شما مشکل سیاسی هم با ایران داشته باشید، باید سیاستمداران شما بیایند و سیاست ایران را نقد بکنند. ولی شما می خواهید برخی سیاستهای ایران را ملاک قرار بدهید و شیعه را بکوبید!؟

ما ادعا نداریم که نماینده اسلام هستیم. جمهوری اسلامی ایران، نماینده شیعه که نیست! یک حکومتی است برخواسته از فرهنگ شیعه! برخی مشکلات را داریم ولی هزاران خوبی دیگر هم داریم. در مقابل ما، مگر عربستان سعودی داعیه حکومت اسلامی ندارد!؟ آیا آنها نماینده اسلام هستند!؟ آیا پاکستان نماینده اسلام است!؟

بله؛ مراجع شیعه گفتارشان، گفتار شیعه است. گفتارشان، گفتار اسلام است. این را ما قبول داریم. اگر شما از مراجع ما اشکالی بگیرید و این را به پای مذهب بنویسید، ما دستمان بالاست. ولی امروز مراجع ما به صراحت آمده اند و درباره این قضایا موضع گرفته اند و هرگونه اهانت به مقدسات اهل سنت را حرام اعلام کرده اند.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه بیست و پنجم   05/ 10/94

بررسی جواز و یا عدم جواز احتفال و جشن میلاد پیامبر (1)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

با توجه به اینکه ما در هفته وحدت و ایام میلاد نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله) قرار داریم؛ برخی از دوستان پیشنهاد دادند که مسئله «احتفال» و برگزاری جشن میلاد از دیدگاه اهل سنت و وهابیت مورد بحث قرار بگیرد.

نگاه متفاوت وهابیت، به پیامبر(صلی الله علیه و آله)  و «محمد بن عبدالوهاب»

وقتی ما نگاه وهابیت را در مسئله «احتفال» مورد بررسی قرار می دهیم، می بینیم که وهابی ها وقتی به جشن میلاد نبی مکرم و یا جشن میلاد ائمه اهلبیت(علیهم السلام) می رسند، با تندی و عتاب سخن می گویند که برگزاری جشن میلاد حرام است! و کفر است! و شرک است! و بدعت است! و پیغمبر برای خودش جشن میلاد نگرفت! و صحابه جشن میلاد نگرفتند و اگر مشروع بود نبی مکرم و صحابه اقدام می کردند و...!!

ولی همین وهابی ها وقتی به مسئله «جشن ملی عربستان» و هفته «محمد بن عبدالوهاب» و... می رسند، ورق 180درجه برمی گردد و می گویند که این مراسمات اشکال ندارد! و جزء منهی عنه نیست! و احیاء نام محمدبن عبدالوهاب، احیای اسلام است!!! جشن روز ملی عربستان بر همه واجب است!! نه تنها مستحب است، بلکه واجب هم است!! و...

«ابن تیمیه»: برگزاری جشن میلاد پیامبر بدعت است!

«ابن تیمیه حرانی» در این زمینه می گوید:

«إن اتخاذ هذا اليوم عيداً، محدثٌ لا أصل له، فلم يكن في السلف لا من أهل البيت و لا غيرهم من اتخذ ذلك عيداً... وكذلك ما يحدثه بعض الناس اما مضاهاةً للنصارى في ميلاد المسيح، و امّا محبّة للنبي(صلى الله عليه وآله) و تعظيماً له... فإن هذا لم يفعله السلف، و لو كان خيراً محضاً أو راجحاً لكان السلف أحقَّ به مِنّا»

عید گرفتن روز تولد پیامبر، چیز جدیدی است که هیچ اصل و ریشه ای ندارد. نه گذشتگان و نه اهلبیت و نه دیگران، هیچکس چنین روزی را عید نگرفته اند... و همچنین اینکه بعضی از مردم جشن میلاد پیامبر را می گیرند، یا همانند کردن خودشان به نصاری است در میلاد حضرت مسیح، و یا به خاطر محبت به پیامبر و بزرگداشت ایشان است... در هر صورت صحابه سلف این کار را انجام نداده اند. اگر این کار خیر محض بود و یا شایسته بود، حتماً صحابه انجام می دادند چرا که آنها در برگزاری این برنامه ها از ما سزاوارتر بودند.

اقتضاء الصراط المستقيم ج 1، ص293 و 294؛ دار النشر: مطبعة السنة المحمدية - القاهرة - 1369 ، الطبعة: الثانية ، تحقيق: محمد حامد الفقي

«بن باز»: برگزاری جشن میلاد پیامبر بدعت و حرام است!

«بن باز» مفتی اعظم سابق عربستان سعودی، در جواب سؤالی در مورد جواز و یا عدم جواز برگزاری جشن میلاد پیغمبر اکرم می گوید:

« ليس للمسلمين أن يقيموا احتفالا بمولد النبي صلى الله عليه وسلم في ليلة 12 ربيع الأول ولا في غيرها، كما أنه ليس لهم أن يقيموا أي احتفال بمولد غيره عليه الصلاة والسلام؛ لأن الاحتفال بالموالد من البدع المحدثة في الدين؛ لأن النبي صلى الله عليه وسلم لم يحتفل بمولده في حياته صلى الله عليه وسلم وهو المبلغ للدين والمشرع للشرائع عن ربه سبحانه ولا أمر بذلك ولم يفعله خلفاؤه الراشدون ولا أصحابه جميعا ولا التابعون لهم بإحسان في القرون المفضلة. فعلم أنه بدعة وقد قال صلى الله عليه وسلم: من أحدث في أمرنا هذا ما ليس منه فهو رد، وفي رواية من عمل عملا ليس عليه أمرنا فهو رد»

جایز نیست که مسلمانها برای میلاد پیامبر جشن بگیرند. نه در 12ربیع و نه در روزهای دیگر. همچنین برگزاری جشن میلاد برای غیر پیغمبر نیز جایز نیست. چرا که برگزاری جشن میلاد، از بدعتهائی است که در دین ایجاد شده است. زیرا نبی مکرم در زمان حیات خود، برای خود جشن میلاد نگرفت! و دستوری هم به برگزاری آن نداد. در حالی که ایشان از ناحیه خداوند، مبلغ و مشرع دین بود. همچنین خلفای راشدون و هیچکدام از صحابه و نه تابعین ایشان هم، جشن میلاد نگرفته اند. بنابراین معلوم می شود که این کار بدعت است. و پیغمبر هم فرموده است که هر کسی در این امر دین، چیزی را ایجاد کند که در دین نیست، مردود است. و در روایت دیگری فرموده است: هر کسی کاری را بکند که دستور ما بر آن نیست، آن عمل مردود است.

مجموع فتاوى، بن باز، ج4، ص 289؛ جمع و اشراف: محمد بن سعد الشویعر؛ ادارة البحوث العلمیه و الإفتاء، دار القاسم للنشر، الریاض، المملکة العربیة السعودیة

«بن عثیمین»: برگزاری جشن میلاد پیامبر، عبادت است و حرام!!

«بن عثیمین»، از مفتیان سرشناس عربستان سعودی که بعد از «بن باز» در جایگاه دوم قرار داشت، در این زمینه می نویسد:

«فالاحتفال بمولد النبي -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- من أجل التقرب إلى الله و تعظيم رسوله -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- عبادة و إذا كان عبادة فإنه لا يجوز أبدًا أن يحدث في دين الله ما ليس منه، فالاحتفال بالمولد بدعة و محرم،

برگزاری جشن میلاد پیامبر، به خاطر تقرب به خداوند و بزرگداشت پیامبر، عبادت محسوب می شود! وقتی عبادت شد، به هیچ وجه جایز نیست. زیرا جایز نیست که در دین چیزی را که نیست اضافه کنیم. بنابراین برگزاری جشن میلاد پیامبر، بدعت است و حرام.

ثم إننا نسمع أنه يوجد في هذا الاحتفال من المنكرات العظيمة ما لا يقره شرع و لا حس و لا عقل فهم يتغنون بالقصائد التي فيها الغلو في الرسول عليه الصلاة والسلام، حتى جعلوه أكبر من الله -والعياذ بالله-

ما شنیده ایم که در این مراسمات جشن میلاد پیامبر، منکرات بزرگی اتفاق می افتد. که نه شرع و نه عقل آن را نمی پذیرد. در این مراسم، عده ای قصیده هایی در مدح پیامبر می خوانند که در حق پیامبر غلو است. حتی به اندازه ای که او را بزرگتر از مقام خداوند نشان می دهند.

ومن ذلك أيضًا أننا نسمع من سفاهة بعض المحتفلين أنه إذا تلا التالي قصة المولد ثم وصل إلى قوله " ولد المصطفى" قاموا جميعًا قيام رجل واحد يقولون: إن روح الرسول -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- حضرت فنقوم إجلالًا لها وهذا سفه»

در این زمینه از بعضی از برگزارکنندگان سفیه شنیده ایم که وقتی داستان ولادت پیامبر خوانده می شود، و به این عبارت «پیامبر متولد شد» می رسد، همه مردم بلند می شوند و می گویند که روح پیامبر در اینجا حاضر است و ما به خاطر ایشان بلند شدیم. و این سفاهت است!

مجموع فتاوی، ج2، ص 299؛ جمع و ترتيب: فهد بن ناصر بن إبراهيم السليمان الناشر: دار الوطن - دار الثريا، الطبعة: الأخيرة - 1413 هـ

آقای «بن عثیمین» در ادامه کلام خود، استدلال بسیار قویی درباره حرام بودن جشن احتفال ذکر می کند و می گوید:

«هذا الاحتفال إن كان من كمال الدين فلا بد أن يكون موجودًا قبل موت الرسول عليه الصلاة والسلام، و إن لم يكن من كمال الدين فإنه لا يمكن أن يكون من الدين لأن الله - تعالى - يقول: {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ} ومن زعم أنه من كمال الدين و قد حدث بعد الرسول -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- فإن قوله يتضمن تكذيب هذه الآية»

این مراسم جشن میلاد پیامبر، اگر از کمال دین بود، باید قبل از مرگ پیامبر می بود. و اگر از کمال دین نبود، جایز نیست که از دین باشد. چون خداوند فرمود: امروز دین شما را کامل کردم. و هر کس گمان کند که جشن میلاد از کمال دین است، که بعد از پیغمبر ایجاد شده است، این حرف متضمن تکذیب آیه قرآن است.

مجموع فتاوی، ج2، ص 298؛ جمع و ترتيب: فهد بن ناصر بن إبراهيم السليمان الناشر: دار الوطن - دار الثريا، الطبعة: الأخيرة - 1413 هـ

این حرفها در حالی است که حتی وهابی ها هم «اصالة الإباحه» را قبول دارند. شاید در بیش از   30%، 40% احکام شرعیه، «اصالة الإباحه»، «اصالة الحلیة»، و «اصالة الطهاره» را در احکام جاری می کنند! در حالی که هیچ امری، نه در قرآن، و نه در سنت وجود ندارد!

نماز «تراویح» سنت پیامبر است یا سنت صحابه!؟

بالاتر از این مسئله، آقایان وهابی ها، در اقامه نماز «تراویح»، دست و پا می شکنند! در حالی که یک روایت ما نداریم که پیغمبر اکرم به نماز تراویح امر کرده باشد. یک روایت هم ما نداریم! نماز «تراویح» عبادت است. و «امر» لازم دارد. وهابی ها بیایند در مورد نماز تراویح، یک روایت به ما نشان بدهند.

فقهای اهل سنت همه اعتراف دارند که نماز «تراویح»، از سنت صحابه است، نه سنت پیغمبر!! ما سؤال می کنیم که آیا نماز تراویح، جزء کمال دین است یا نیست!؟ اگر جزء کمال دین بود، چرا پیغمبر ابلاغ نکرده است!؟ چرا پیغمبر دستور ندادند که مردم نماز تراویح بخوانند!؟

«عمر بن خطاب» خودش هرگز نماز تراویح نخواند!!

شما معترف هستید که خود جناب «عمر بن خطاب» از شما دین را بهتر می فهمید! ما از شما می خواهیم که یک روایت به ما نشان بدهید که خود شخص «عمر بن خطاب»، نماز تراویح خوانده باشد!!

آقاي «بدر الدين عيني» در «عمدة القاري»، در همان روايتي که ثابت مي کند که نماز تراويح از اختراعات خليفه دوم هست شرح مي زند و می گوید:

«قوله ثم خرجت معه اي مع عمر ليلة اخري و فيه اشعار بان عمر رضي الله تعالي عنه کان لايواظب الصلوات معهم.»

اين قسمت روايت که می گوید «با عمر شب دیگر نیز خارج شدم»، ثابت مي کند که عمر خودش مراعات نماز تراویح نمي کرده است. (یعنی دستور مي داده، اما خودش عمل نمي کرده است.)

عمدة القاری، ج11، ص 126؛ دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت

تعبیر زشت «عبدالله بن عمر» از کسانی که نماز تراویح می خوانند!

شما یک روایت بیاورید که نشان بدهد آقازاده جناب عمر، یعنی «عبدالله بن عمر» یک شب نماز تراویح خوانده باشد!! نه اینکه اصلاً نخوانده، بلکه اتفاقاً مسخره هم می کرده است.

آقاي «عبد الرزاق صنعانی» نقل کرده است:

«جاء رجل الي ابن عمر. قال اصلي خلف الامام في رمضان؟ قال أتقرأ القرآن؟ قال نعم. قال ... کانک حمار صل في بیتک.»

شخصي آمد پيش ابن عمر و سؤال کرد که آيا در رمضان پشت سر امام نماز بخوانم؟ گفت: آيا بلدي قرآن بخواني؟ گفت آري. گفت: چرا مي روي پشت سر امام مي نشيني و مثل درازگوش، ساکت می شوی و چیزی نمي خواني! مگر تو خری!؟ در خانه ات نماز بخوان!!

مصنف عبدالرزاق ج 4 ص 264، ح 7742؛ دار النشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1403، الطبعة: الثانية، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي

آقایان به اینجا که می رسند بدعت را به اقسام مختلف خوب و بد تقسیم می کنند. در حالی که خود خلیفه دوم به صراحت اعلام می کند که این نماز تراویح بدعت است:

«قَالَ عُمَرُ: نِعْمَ البِدْعَةُ هَذِهِ»

عمر گفت: این بدعت خوبی است.

صحیح بخاری، ج3، ص 45، کتاب صلاة التراویح، باب فضل من قام رمضان، ح 1906؛ دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا

برگزاری جشن ملی عربستان جایز است!

آقایان نسبت به جشن میلاد نبی مکرم، اینگونه داد و فریاد می زنند و فتوا صادر می کنند؛ ولی ببینید که در مورد جشن ملی عربستان چه می گویند؟

در سایت «الهیئة العامة للشؤون الإسلامیة و الأوقاف» ، با عنوان «حکم الإحتفال بالیوم الوطنی» در مورد برگزاری جشن ملی  و وطنی سؤال شده است که به این صورت جواب داده اند:

«ان الاحتفال باليوم الوطني جائز شرعاً، و واجب وطني»

همانا برگزاری جشن ملی شرعاً جایز است و بلکه واجب است!

ببینید که چگونه شیطنت می کنند و با شریعت بازی می کنند:

«وإن تسمية الاحتفال باليوم الوطني عيداً جائز شرعاً بالمعنى اللغوي و ليس بالمعنى التعبدي، إذ من المقرر في علم الأصول أنه "لا مشاحة في الاصطلاح"

همانا اینکه روز ملی و وطنی را عید نامگذاری کردند، شرعاً جایز است. و این عید به معنای لغوی است نه معنای تعبدی! چرا که در اصول ثابت شده است که در مباحث اصطلاحی نباید خیلی سختگیری کرد.

أضف إلى ذلك أن العيد في الشرع يشتمل على معنيين هما المعنى الشرعي للعيد و المعنى الاحتفالي له. فالشرعي: كالصلاة وصدقة الفطر في عيد الفطر، و كالصلاة والأضحية في عيد الأضحى، و المعنى الاحتفالي: كلبس الجديد فيهما، و زيارة الأقارب و اللهو المشروع.

علاوه بر این، لفظ عید در شرع، دو معنا دارد: معنی شرعی و معنی احتفالی! معنی شرعی مثل نماز و زکات فطره در روز عید فطر و نماز و قربانی در روز عید قربان. و معنی احتفالی عید مثل پوشیدن لباس تازه و دیدار نزدیکان و نیز سرگرم شده به لهو مشروع!!

وأما العيد بالمعنى الاحتفالي الخالص فهو من المباحات في كل المناسبات، سواء في أيام العيد العبادي أو العيد العادي. وإن الاحتفال باليوم الوطني بلبس الجديد و اللهو المباح و تبادل التهاني و غيرها مشروعة و مباحة في كل المناسبات.

و اما عید به معنی احتفالی، از کارهای مباح است در تمام مناسبت ها. چه در روز عید عبادی و چه عید عادی. برگزاری جشن ملی با پوشیدن لباس جدید و لهو مباح و... مشروع است و مباح.

شما اوج شیطنت و خباثت را در این عبارات ببینید:

«أن حب الوطن أمر فطري مشروع لدى كل البشر، و لنا في رسول الله صلى الله عليه وسلم أسوة حسنة فقد كان يحب وطنه،... فمن حبه لوطنه صلى الله عليه وسلم وقف يخاطبه خطاب المحب العاشق، و يعتذر إليه عن خروجه منه بغير إرادته.

دوست داشتن وطن، امری فطری است و نزد همه مردم مشروع است. و پیغمبر که برای ما اسوه نیکوئی است، وطن خودش را دوست می داشت. در دوست داشتن پیامبر وطن خودش را همین بس که ایشان مثل یک عاشق، وطن خود را صدا می زد. و از اینکه بدون اراده و اختیار مجبور به ترک وطن شده، از وطنش عذر خواهی می کرد.

وإن الاحتفال باليوم الوطني يعزز قيمة حب الوطن الإيمانية الفطرية في النفوس... إن الله سبحانه وتعالى قد شرع لنا أن نفرح بفضله عز وجل فقال في كتابه العزيز "قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُواْ هُوَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ" (يونس: 58)

برگزاری جشن ملی ارزش فطری وطن را در نفوس زیاد می کند... خداوند به ما اجازه داده است که به خاطر فضل او خوشحال بشویم.

قرار دادن وطن، فضل و تفضل خداوند است که باید برای آن شادی کرد. ولی وجود پیامبر فضل الهی نیست و نباید برای او شادی کرد و عید گرفت و جشن برگزار کرد. اینکه خداوند پیامبر را برای نجات بشر مبعوث کرده است، این تفضل نیست و شادی هم ندارد!؟

ببینید که وهابی ها، چگونه آیات را برای خود و به نفع خود مصادره می کنند!!

جشن صد سالگي تأسیس عربستان!!

آقای «احمد السباعی» در کتاب «تاریخ مکه» از صد سال حضور آل سعود در عربستان تعریف و تمجید می کند و آنها را عامل گسترش توحید معرفی می کند و لذا مجوز جشن صد سالگی دولت عربستان را اعلام می کند و می نویسد:

«وقد جائت فکرة الإحتفال بمناسبة مرور مائة عام علی دخول الملک عبدالعزیز مدینة الریاض و تأسیس المملکة العربیة السعودیة تأکیداً لإستمرار المنهج القویم الذی سارت علیه المملکة العربیة السعودیة... فی سبیل توحید المملکة عرفاناً لفضله و وفاءً بحقه...»

برگزاری جشن صد سالگی ورود پادشاه عبدالعزیز به شهر ریاض و تشکیل کشور عربی سعودی، در حقیقت تأکیدی است بر ادامه راه و روشی که منجر به شکل گیری کشور عربستان شد. راه عبدالعزیز در حقیقت راه توحید بود. لذا این جشن برای شناخت فضیلتهای عبدالعزیز و وفاداری از زحماتی است که او به گردن ما دارد می باشد.

تاریخ مکة دراسات فی السیاسة والعلم و الإجتماع و العمران، ج1، ص5؛ المملکة العربیة السعودیة الأمانة العامة للإحتفال، 1419ه

هفته بزرگداشت «محمد بن عبد الوهاب»!!

آقایان وهابی ها، در طول سال هفته ای را معین کرده اند به نام هفته «محمد بن عبدالوهاب»! مثل همان هفته وحدت، و ده ولایت و... که ما داریم؛ آنها نیز یک هفته ای را به نام محمد بن عبدالوهاب نامگذاری کرده اند. آقای «بن باز» مفتی اعظم سابق عربستان بیانیه ای در این زمینه صادر کرده است:

«كلمة في أسبوع الشيخ محمد بن عبد الوهاب رحمه الله:

الحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام على أشرف الأنبياء والمرسلين نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين. أيها الإخوة الأفاضل: السلام عليكم ورحمة الله وبركاته. أما بعد:

فإن أعظم نعمة أنعم الله بها علينا نعمة الإسلام التي لا تدانيها أي نعمة أخرى، فلقد أكرمنا الله نحن المسلمين بهذا الدين. وجعلنا خير أمة أخرجت للناس وأكمل لنا ديننا الذي رضيه لنا يقول تبارك وتعالى: {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا}....

بیانیه ای در رابطه با هفته محمد بن عبدالوهاب:

ای برادران بزرگوار! بزرگترین نعمتی که خداوند به ما بخشیده است، نعمت اسلام است. که هیچ نعمتی با آن برابری نمی کند. خداوند ما مسلمانها را به واسطه دین خود گرامی داشت و ما را بهترین امت قرار داد و دین ما را کامل گردانید و فرمود: «الیوم اکملت لکم...»

أيها الإخوة الكرام، إن الاجتماع لدراسة مذهب السلف الصالح ومنه دعوة الشيخ محمد بن عبد الوهاب، وتعريف الناس بها، وحثهم على الاستمساك بما كان عليه رسول الله صلى الله عليه وسلم وصحابته الكرام وسلف هذه الأمة أمر واجب ومن أعظم القرب إلى الله؛ لأنه تعاون على الخير، و تشاور في المعروف، و بحث للوصول إلى الأفضل وكثيرا ما تزول الشبه عند التقاء العلماء وبحث المسائل مشافهة وأنا على يقين أن هذا الاجتماع سيكون له إن شاء الله الآثار الكبيرة الطيبة في العالم الإسلامي كله ليجتمعوا على كتاب الله وسنة رسوله صلى الله عليه وسلم، ويبتعدوا عن البدع في الدين.

ای برادران عزیز همانا اجتماع برای آموزش مذهب سلف صالح و از جمله ی ایشان، شیخ محمد بن عبدالوهاب، و آشنائی مردم با آن و تشویق مردم به تمسک کردن به آنچه که پیامبر و اصحاب ایشان و سلف این امت بر آن بودند، امری واجب و از بزرگترین ابزار تقرب الی الله است. چرا که این بزرگداشت ها و اجتماعات، کمک بر خیر است. مشورت در امور معروف است و تحقیقی است برای رسیدن به راه بهتر. در این جلسات است که به خاطر حضور علماء و بحث و نقد و نظر در مسائل دینی، خیلی از شبهات دینی برطرف می شود. من یقین دارم که اینگونه اجتماعات، به زودی آثار زیاد و مبارکی را برای دنیای اسلام در پی خواهد داشت. تا اینکه مردم بر کتاب خدا و سنت پیامبر اجتماع بکنند و از بدعتگذاری در دین فاصله بگیرند.

مجموع فتاوی، ابن باز، ج1، ص 382

یعنی در حقیقت وهابی ها جشن هفته محمد بن عبدالوهاب را جایز، بلکه واجب می دانند ولی اگر جشن میلاد پیامبر گرفته شود و در آن جلسه، فضائل پیامبر گفته شود و دستورات و نواهی پیامبر بیان بشود، و مردم تشویق بشوند به پیروی از پیامبر و دستورات پیامبر؛ این کار بدعت است و حرام!!

این نکته که ما بارها گفته ایم که این وهابی ها، «ابن تیمیه» و «محمد بن عبدالوهاب» را بالاتر از پیغمبر می دانند، به این دلائل است. اینگونه موضع گیری ها و بیانیه ها این گفته ما را ثابت می کند که اینها به این اشخاص، بیش از پیغمبر بهاء می دهند. ببینید که این وهابیها، نگاهشان به جشن میلاد نبی مکرم چه بود؛ و از طرف دیگر نگاهشان به هفته محمد بن عبدالوهاب چه بود!

البته وقتی انسان این ها را می بینید، خیلی دلش برای اینها نمی سوزد. زیرا اینها انسانهای معاندی هستند. خودشان را پایبند این دانسته اند که فرهنگ اموی را احیا بکنند. و تا بتوانند، فرهنگ نبوی را کنار بزنند. دل انسان به حال آنهائی می سوزد که چشم و گوش بسته به دنبال اینها می روند. اینها را به عنوان ناشر دین و محیی شریعت می دانند.

آل سعود؛ خادم الحرمین یا خائن الحرمین!؟

دل انسان برای مردمی می سوزد که اینها را در حقیقت خادم الحرمین می دانند. در حالی که به تعبیر حضرت امام(رضوان الله تعالی علیه) اینها خائن الحرمین هستند:

«از اول هم اين طور بود، براى اينکه اينها چه کاره اند که آمده اند خادم الحرمين - خائن الحرمين - شده اند، کى اينها را خادم الحرمين قرار داده؟ با چه وجهى اينها اسم مملکت اسلامى را تغيير داده اند از آنى که بود، حجاز را مملکت سعودى قرار دادند؟ مملکت سعودى به چه مناسبت؟»

(صبح 1 شهريور 1366 / 27 ذى الحجه 1407 در دیدار با اعضای هيات دولت؛ صحیفه امام خمینی، جلد۲۰، صفحه ۳۷۱

« ابن عثیمین»: خداوند به واسطه محمد بن عبدالوهاب بر ما منت گذاشت!!

«عثیمین» نیز مثل «بن باز» بیانیه مفصلی در رابطه با هفته محمد بن عبدالوهاب صادر کرد که در بخشی از آن آمده است:

«أن أسبوع الشيخ محمد بن عبد الوهاب -رحمه الله تعالى- لم يتخذ تقربًا إلى الله -عز وجل- و إنما يقصد به إزالة شبهة في نفوس بعض الناس في هذا الرجل، و يبين ما من الله به على المسلمين على يد هذا الرجل»

همانا هفته محمد بن عبدالوهاب وسیله ای برای تقرب به خدا نیست! بلکه هدف از برگزاری این هفته، برطرف کردن بعضی شبهات است که در ذهن مردم از این مرد به وجود آمده است. و همچنین برای بیان منتی است که خداوند به دست این مرد بر مسلمین گذاشته است، می باشد.

مجموع فتاوی، عثیمین، ج2، ص 300؛ جمع وترتيب: فهد بن ناصر بن إبراهيم السليمان الناشر: دار الوطن - دار الثريا، الطبعة: الأخيرة - 1413 هـ

این چاپلوسی عثیمین در حالی است که جنایاتی که این محمد بن عبدالوهاب مرتکب شده است، و آدم کشی هائی که این حبیث انجام داده است، غیر قابل توصیف است. به قول شیخ الأزهر، «امروز هر قتلی و هر جنایتی در کشورهای اسلامی صورت می گیرد، ریشه در فتوای ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب دارد.»

وجود «محمد بن عبدالوهاب» منت است نه بعثت پیامبر!!!

این محمد بن عبدالوهاب، با این همه جنایات، می شود «من الله به علی المسلمین!!» و یک هفته برای او مراسم می گیرند و هیچ ایرادی هم ندارد؛ ولی این آیه که می فرماید:

(لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبين)‏

خداوند بر مؤمنان منت گذارد (نعمت بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از جنس خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت به آنها بياموزد اگر چه پيش از آن در گمراهى آشكار بودند

سوره آل‏عمران(3): آیه 164

وجود مقدس بنی مکرم که به تصریح قرآن کریم، منتی است از ناحیه خداوند بر مردم، کنار می رود و برگزاری جشن میلاد این وجود مقدس می شود حرام و بدعت!! ولی وجود محمد بن عبدالوهاب جانی و خائن و قاتل، می شود منت بر مسلمین، و باید نه یک روز، که یک هفته باید برای او مراسم گرفته شود و از او تجلیل شود!! تفاوت نگاه ها را ببینید!

بهترین راه بیداری جامعه اسلامی!

من معتقد هستم که یکی از راه هایی که می تواند جامعه ما را بیدار بکند، مخصوصاً برخی از این جوانهای اهل سنت، که به این وهابی ها می پیوندند و دلبسته اینها می شوند؛ یکی از بهترین راهها، به تعبیر مقام معظم رهبری، «بصیرت» بخشی به جامعه است.

باید در جامعه روشن بشود که این دو نگاه و تفاوت نگاه به نبی مکرم(صلی الله علیه و آله) و «محمد بن عبدالوهاب» چرا صورت می گیرد!؟ تفاوت نگاه به جشن میلاد پیامبر، و جشن صد ساله عربستان سعودی مشخص بشود که چرا وجود دارد!

وقتی این قضایا و تفاوت نگاه ها روشن بشود، جوان سنی دیگر فریب اینها را نمی خورد. زیرا همین فریب خوردن هاست که «داعش» و «جبهة النصره» و... را به وجود آورده است.

شما اگر دقت کنید، خواهید دید که در این هفت، هشت ساله که این گروهک ها درست شده اند و بلای جان مسلمین شده اند، یک بچه شیعه به اینها نپیوسته است! یعنی ما نداریم که یک بچه شیعه، و لو ضعیف الأیمان، به این کشت و کشتارهای تکفیری ها پیوسته باشد. متأسفانه همه این ها از اهل سنت هستند که فریب این وهابی ها را می خورند.

شب میلاد پیامبر، از شب قدر با فضیلت تر است!

«قسطلانی» از علمای سرشناس قرن نهم، در پاسخ به سؤالی پیرامون افضلیت شب قدر و شب مولود نبی مکرم، می نویسد:

«بأن ليلة مولده أفضل من ليلة القدر من وجوه ثلاثة»

شب میلاد نبی مکرم به سه دلیل از شب قدر بافضیلت تر است.

المواهب اللدنية بالمنح المحمدية، ج1، ص88؛ الناشر: المكتبة التوفيقية، القاهرة- مصر

کتابی مفید در زمینه احتفال و جشن میلاد پیامبر اکرم

در اینجا من کتابی را برای شما معرفی می کنم که حلال بسیاری از مشکلات در زمینه جشن و احتفال برای نبی مکرم می باشد:

«سبل الهدی و الرشاد»، نوشته «صالحی شامی»

ایشان در این کتاب در «باب الثالث عشر» با عنوان «فی اقوال العلماء فی عمل المولد الشریف و اجتماع الناس له»؛ به طور مفصل اقوال علما و بزرگان مثل ابن کثیر، ابن جوزی و ... را بیان می کند و برکات این شب را ذکر می کند. و می گوید که چه افرادی که به خاطر همین شب مولود، از گرفتاری ها نجات پیدا کردند. آنهائی که اهل گناه و معصیت بودند، به خاطر حضور در جشن میلاد نبی مکرم، از عذاب قبر خلاصی پیدا کردند.

و یا نقل می کند که جوانی به خاطر قتل پسر پادشاه، محکوم به قصاص شده بود. آمد نذر کرد که اگر از این قصاص خلاص بشوم، در جشن میلاد پیغمبر شرکت می کنم. در زمان قصاص، به یکباره نظر پادشاه برگشت و از قصاص او منصرف شد و پرسید که چه کردی که محبت تو در دلم افتاد و از کشتن تو منصرف شدم؟ گفت من یک همچین نیت و نذری با خودم کردم. پادشاه وقتی این را شنید از قصاص منصرف شد و مبلغ زیادی هم پول به این جوان داد تا در جشن میلاد نبی مکرم، هزینه شود.

از این داستانها، این آقایان الی ماشاءالله در کتاب های خودشان ذکر کرده اند که ان شاءالله در جلسه بعد به بخشی از آنها اشاره خواهم کرد.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه بیست و ششم   06/ 10/94

بررسی جواز و یا عدم جواز احتفال و جشن میلاد پیامبر (2)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

در جلسه دیروز، نکاتی را در رابطه با برگزاری جشن میلاد نبی مکرم خدمت دوستان عرض کردیم. مطالبی را از «ابن تیمیه» و «بن باز» و «عثیمین» و... نقل کردیم و گفتیم که اینها وقتی به نبی مکرم می رسند، برگزاری هر گونه جشن میلاد را بدعت، و حرام اعلام می کنند، ولی وقتی به خودشان می رسند، مراسماتی مثل جشن ملی عربستان را جایز، بلکه واجب می دانند.

روز درختکاری بدعت نیست؛ ولی جشن میلاد پیامبر بدعت است!!

در این زمینه، سؤالی از «لجنه دائم افتاء عربستان» شده است به این صورت که:

«ما هو حكم الشرع في الاحتفال بمولد الرسول صلى الله عليه وسلم، وبعيد مولد الأطفال، وعيد الأم، وأسبوع الشجرة، وأسبوع المرور، واليوم الوطني للمملكة، وأسبوع المساجد أليست بدعة؟ فلماذا تحاربون الاحتفال بمولد الرسول مع العلم أنه أعظم رجل عرفته البشرية جمعاء وهو أحق وأهل لذلك ولا تنكرون على هذه الاحتفالات الأخرى»

در رابطه با جشن میلاد پیامبر، جشن تولد کودکان، روز مادر، هفته درخت کاری، هفته نیروی انتظامی، روز ملی کشورها، و هفته مساجد؛ آیا این مراسمات بدعت نیستند!؟ چرا شما با جشن میلاد پیامبر، با اینکه می دانید پیامبر والاترین کسی بود که بشریت به خود دیده بود، مخالفت کرده و به نبرد برخواسته اید؛ ولی این جشن های دیگر را انکار نمی کنید؟

«لجنه دائم افتاء» در پاسخ می نویسد:

«ما كان المقصود منه تنظيم الأعمال مثلا لمصلحة الأمة وضبط أمورها؛ كأسبوع المرور، وتنظيم مواعيد الدراسة، والاجتماع بالموظفين للعمل ونحو ذلك مما لا يفضي به إلى التقرب والعبادة والتعظيم بالأصالة، فهو من البدع العادية التي لا يشملها قوله صلى الله عليه وسلم من أحدث في أمرنا هذا ما ليس منه فهو رد فلا حرج فيه، بل يكون مشروعاً»

هر عملی که مراد از آن تنظیم اعمال باشد برای مصلحت عمومی مردم، مثل هفته نیروی انتظامی، سالگرد بازگشائی مدارس، و روز کارگر و امثال اینها، که در حقیقت منجر به تعظیم و تقرب و عبادت نمی شود، از بدعت های عادی است که فرمایش پیامبر که فرمود هر کس در دین چیزی را ایجاد بکند که در دین نیست، مردود است؛ شاملش نمی شود. و مشروع و جایز است.

اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء، نائب رئيس اللجنة ... الرئيس، عبد الرزاق عفيفي ... عبد العزيز بن عبد الله بن باز؛ ج3، ص 59؛ دار المؤید، ریاض، المملکة العربیة السعودیة

مفتیان وهابی؛ مصداق بارز این آیه قرآن هستند!

ببینید که این وهابی ها، چگونه با شریعت بازی می کنند!؟ اینها وقتی به مقدسات دینی می رسند، داد و فریاد می کنند که خلاف شرع است و حرام است و بدعت است و... در کنارش هم ده آیه و روایت هم ردیف می کنند!! ولی وقتی به مسائل خودشان که به نفع خودشان و منافع آل سعود است می رسند، به راحتی فتوای به جواز را صادر می کنند. در حقیقت اینها مصداق این آیه هستند که فرمود:

(أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُون)

آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده؟ و خداوند او را با آگاهى (بر اينكه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته، و بر گوش و قلبش‏ مهر زده، و بر چشمش پرده‏اى افكنده، با اينحال چه كسى مى‏تواند غير از خدا او را هدايت كند؟ آيا متذكر نمى‏شويد؟!

سوره جاثية(45): آیه 23 ‏

 وهابی ها، مبنای کارشان هوای نفس است. هر آنچه را که هوای نفسشان می کشد، به همان شکل، آیات و روایات را تطبیق می کنند.

«بن باز»: اساساً مسلمین چنین حقی را ندارند که برای پیامبر جشن بگیرند!!

وقتی به میلاد نبی مکرم می رسند، با وقاحت تمام اعلام می کنند که اساساً مسلمین چنین حقی را ندارند که برای پیامبر جشن بگیرند!! دیروز عرض کردیم که «بن باز» در این زمینه گفته است که:

« ليس للمسلمين أن يقيموا احتفالا بمولد النبي صلى الله عليه وسلم في ليلة 12 ربيع الأول ولا في غيرها، كما أنه ليس لهم أن يقيموا أي احتفال بمولد غيره عليه الصلاة والسلام؛ لأن الاحتفال بالموالد من البدع المحدثة في الدين؛ لأن النبي صلى الله عليه وسلم لم يحتفل بمولده في حياته صلى الله عليه وسلم وهو المبلغ للدين والمشرع للشرائع عن ربه سبحانه ولا أمر بذلك ولم يفعله خلفاؤه الراشدون ولا أصحابه جميعا ولا التابعون لهم بإحسان في القرون المفضلة. فعلم أنه بدعة وقد قال صلى الله عليه وسلم: من أحدث في أمرنا هذا ما ليس منه فهو رد، وفي رواية من عمل عملا ليس عليه أمرنا فهو رد»

جایز نیست که مسلمانها برای میلاد پیامبر جشن بگیرند. نه در 12ربیع و نه در روزهای دیگر. همچنین برگزاری جشن میلاد برای غیر پیغمبر نیز جایز نیست. چرا که برگزاری جشن میلاد، از بدعتهائی است که در دین ایجاد شده است. زیرا نبی مکرم در زمان حیات خود، برای خود جشن میلاد نگرفت! و دستوری هم به برگزاری آن نداد. در حالی که ایشان از ناحیه خداوند، مبلغ و مشرع دین بود. همچنین خلفای راشدون و هیچکدام از صحابه و نه تابعین ایشان هم، جشن میلاد نگرفته اند. بنابراین معلوم می شود که این کار بدعت است. و پیغمبر هم فرموده است که هر کسی در این امر دین، چیزی را ایجاد کند که در دین نیست، مردود است. و در روایت دیگری فرموده است: هر کسی کاری را بکند که دستور ما بر آن نیست، آن عمل مردود است.

مجموع فتاوى، بن باز، ج4، ص 289؛ جمع و اشراف: محمد بن سعد الشویعر؛ ادارة البحوث العلمیه و الإفتاء، دار القاسم للنشر، الریاض، المملکة العربیة السعودیة

ما از این وهابی ها سؤال می کنیم که آیا پیامبر هم، روز کارگر را جشن گرفته است!؟ روز پلیس را جشن گرفته است!؟ بالاتر از اینها، آیا پیامبر سالگرد تأسیس اسلام را در روز هجرت از مکه به مدینه جشن گرفته است یا نه!؟

صحیح مسلم: پیامبر روز ولادت خودش را روزه می گرفت!!

نکته مهمی که در اینجا باید ذکر شود، روایت «صحیح مسلم» است از علت استحباب روزه روز دوشنبه، که پیامبر این روز را روزه می گرفتند:

«سُئِلَ عَنْ صَوْمِ يَوْمِ الِاثْنَيْنِ؟ قَالَ: «ذَاكَ يَوْمٌ وُلِدْتُ فِيهِ، وَ يَوْمٌ بُعِثْتُ»

از روزه روز دوشنبه از پیغمبر سؤال کردند - که چرا شما روزه می گیرید؟ - فرمود: روز دوشنبه روزی است که من به دنیا آمدم و به نبوت مبعوث شدم.

صحیح مسلم، ج2، ص 819، بَابُ اسْتِحْبَابِ صِيَامِ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ مِنْ كُلِّ شَهْرٍ، ح 1162؛دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقی

بسیاری از فقهای اهل سنت، بر مشروعیت میلاد نبی مکرم(صلی الله علیه و آله) به همین روایت صحیح مسلم، استناد کرده اند.

معمولاً روزه گرفتن یک روزه خاص، به خاطر شکرانه یک نعمت است. الآن یهودی ها یک روز خاص را به خاطر غالب شدن حضرت موسی بر فرعونیان، روزه می گیرند و جشن می گیرند.

پیغمبر اکرم، روز دوشنبه را به خاطر میلاد خودش روزه می گرفتند. آیا این روزه، نشانه شادی و خرسندی نیست؟ نشانه شکرانه نعمت نیست؟

شما الآن روز عاشورا را در سراسر جهان اعلام می کنید که روزه بگیرند، چرا؟ چون بنی امیه این روز را به خاطر کشتن فرزند پیغمبر، روزه گرفتند و جشن گرفتند!! شما اگر راست می گوئید چرا اعلام نمی کنید که مردم روز میلاد پیغمبر را روزه بگیرند؟ شما مگر تابع سنت پیغمبر نیستید؟ مگر پیغمبر روز میلاد خودش را روزه نمی گرفت!؟ چرا شما نمی آئید این روز را روزه بگیرید، و به دنیا هم اعلام کنید که روز میلاد را روزه بگیرند!؟؟

اقوال علمای اهل سنت؛ در مشروعیت جشن میلاد پیامبر:

در اینجا لازم است که من در زمینه اهمیت برگزاری جشن میلاد نبی مکرم(صلی الله علیه و آله) اقوال چند تن از علماء و بزرگان را مطرح بکنم:

دیدگاه «ابن جوزی»:

«حلبی» در سیره حلبیه از قول «ابن جوزی» تعبیر جالبی را نقل می کند و می گوید:

«قال ابن الجوزي من خواصه أنه أمان في ذلك العام و بشرى عاجلة بنيل البغية و المرام»

ابن جوزی گفته است که از خواص برگزاری جشن روز میلاد پیامبر، این است که باعث امان از بلاء در آن سال می شود. و بشارتی می شود برای رسیدن به خواسته ها در زندگی.

سیرة الحلبیه، ج1، ص 137؛ دار النشر: دار المعرفة - بيروت - 1400

دیدگاه «سیوطی»:

«عِنْدِي أَنَّ أَصْلَ عَمَلِ الْمَوْلِدِ الَّذِي هُوَ اجْتِمَاعُ النَّاسِ وَ قِرَاءَةُ مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ وَ رِوَايَةُ الْأَخْبَارِ الْوَارِدَةِ فِي مَبْدَأِ أَمْرِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَ مَا وَقَعَ فِي مَوْلِدِهِ مِنَ الْآيَاتِ، ثُمَّ يُمَدُّ لَهُمْ سِمَاطٌ يَأْكُلُونَهُ وَيَنْصَرِفُونَ مِنْ غَيْرِ زِيَادَةٍ عَلَى ذَلِكَ - هُوَ مِنَ الْبِدَعِ الْحَسَنَةِ الَّتِي يُثَابُ عَلَيْهَا صَاحِبُهَا لِمَا فِيهِ مِنْ تَعْظِيمِ قَدْرِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَ إِظْهَارِ الْفَرَحِ وَ الِاسْتِبْشَارِ بِمَوْلِدِهِ الشَّرِيفِ،

به نظر من برگزاری جشن میلاد پیغمبر، به این صورت که عده ای از مردم دور هم جمع می شوند و به مقداری که می توانند قرآن می خوانند، و روایات مربوط به آغاز رسالت پیغمبر را می خوانند، اتفاقات روز میلاد را بیان می کنند و سپس سفره پهن می کنند و غذا می خورند؛ این کار از بدعت های حسنه ای است که صاحب آن به خاطر تعظیم پیامبر، و اظهار شادی و خوشحالی روز میلاد پیغمبر، مأجور است.

الحاوی للفتاوی، ج1، ص 221 و 222؛ بَابُ الْوَلِيمَةِ،حُسْنُ الْمَقْصِدِ فِي عَمَلِ الْمَوْلِدِ

آقای سیوطی در ادامه، برخی اخبار و مراسمات روز میلاد نبی مکرم را نقل می کند که چه ولیمه ها و طعام هائی را به مردم می دادند. مثلاً نقل می کند که در یک مراسم، 5 هزار گوسفند بریان بین مردم تقسیم کردند!

و در ادامه می نویسد که از آقای «ابن حجر» درباره جشن میلاد پیغمبر سؤال کردند که گفت:

«أَصْلُ عَمَلِ الْمَوْلِدِ بِدْعَةٌ لَمْ تُنْقَلْ عَنْ أَحَدٍ مِنَ السَّلَفِ الصَّالِحِ مِنَ الْقُرُونِ الثَّلَاثَةِ، وَ لَكِنَّهَا مَعَ ذَلِكَ قَدِ اشْتَمَلَتْ عَلَى مَحَاسِنَ وَ ضِدِّهَا، فَمَنْ تَحَرَّى فِي عَمَلِهَا الْمَحَاسِنَ وَ تَجَنَّبَ ضِدَّهَا كَانَ بِدْعَةً حَسَنَةً وَ إِلَّا»

اصل برگزاری جشن میلاد پیغمبر، بدعت است. و از کسی از سلف صالح چنین مراسمی نقل نشده است. و لکن با این همه، این مراسم متضمن برخی محاسن و برخی مضرات است. اگر کسی به دنبال محاسن باشد و از مضرات اجتناب کند، این عمل بدعت حسنه است.

مدرک شرعی «سیوطی» برای جواز جشن میلاد پیامبر:

در آخر، جناب آقای سیوطی می گوید که من قبلاً در مورد برگزاری مراسم میلاد پیغمبر شک داشتم که آیا مدرک شرعی داریم یا نه، ولی در ادامه برای من روشن شد که «بیهقی» از «انس بن مالک» نقل کرده است که نبی مکرم بعد از اینکه به نبوت رسید، برای خودش «عقیقه» ولادت انجام داد. در حالی که جد بزرگوارشان عبدالمطلب، در روز هفتم ولادت پیامبر، عقیقه انجام داده بود؛ لذا:

«فَيُحْمَلُ ذَلِكَ عَلَى أَنَّ الَّذِي فَعَلَهُ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِظْهَارٌ لِلشُّكْرِ عَلَى إِيجَادِ اللَّهِ إِيَّاهُ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ وَ تَشْرِيعٌ لِأُمَّتِهِ....، فَيُسْتَحَبُّ لَنَا أَيْضًا إِظْهَارُ الشُّكْرِ بِمَوْلِدِهِ بِالِاجْتِمَاعِ وَإِطْعَامِ الطَّعَامِ وَنَحْوِ ذَلِكَ مِنْ وُجُوهِ الْقُرُبَاتِ وَإِظْهَارِ الْمَسَرَّاتِ»

پس این کار مجدد پیامبر در ذبح عقیقه، نشان می دهد که پیامبر برای اظهار شکر به خاطر به دنیا آمدنش، که رحمتی شده است برای مردم دنیا و آخرت و احکام الهی را برای مردم تشریع بکند؛ این عقیقه را دوباره ذبح کردند. پس بنابراین برای ما نیز مستحب است که به خاطر روز میلاد پیغمبر، با اجتماعات خودمان و اطعام دادن به مردم، و مانند این کارها، شکرگذاری کنیم.

الحاوی للفتاوی، ج1، ص 221 و 230؛ بَابُ الْوَلِيمَةِ،حُسْنُ الْمَقْصِدِ فِي عَمَلِ الْمَوْلِدِ

وقتی «ابولهب» برای خوشحالی از تولد پیامبر، تخفیف از عذاب می گیرد!

نکته دیگر در این زمینه، داستانی است که آقای سیوطی به نقل از «شمس الدین محمدبن محمد الجزری» در کتاب «عرف التعریف بالمولد الشریف» به این مضمون نقل کرده است:

«قد رئی أبوالهب بعد موته فی النوم، فقیل له: ما حالک؟ فقال:فی النار إلا أنه یخفف عنی کل لیله اثنین و أمص من بین إصبعی هاتین ماء بقدر هذا و أشار لرأس إصبعیه و إن ذلک باعتاقی لثویبه (جاریتی) عندما بشرتنی بولاده محمد و بإرضاعها له».

شخصی ابولهب را پس از مرگ در خواب دید و حال او را جویا شد. ابولهب در جواب گفت: خداوند مرا به جهنم برد. اما به خاطر اینکه از به دنیا آمدن پیامبر خوشحال شدم و کنیزم را آزاد کردم، دوشنبه‌ها در عذاب من تخفیف داده می‌شود و مقداری آب از میان انگشتان من جاری می شود و من استفاده می کنم. این بخاطر این است که من کنیز خودم ثویبه را به خاطر خوشحالی ولادت پیغمبر آزاد کردم.

آقای سیوطی در ادامه می نویسد:

«فَإِذَا كَانَ أبو لهب الْكَافِرُ الَّذِي نَزَلَ الْقُرْآنُ بِذَمِّهِ جُوزِيَ فِي النَّارِ بِفَرَحِهِ لَيْلَةَ مَوْلِدِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِهِ، فَمَا حَالُ الْمُسْلِمِ الْمُوَحِّدِ مِنْ أُمَّةِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُسَرُّ بِمَوْلِدِهِ وَ يَبْذُلُ مَا تَصِلُ إِلَيْهِ قُدْرَتُهُ فِي مَحَبَّتِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؛ لَعَمْرِي إِنَّمَا يَكُونُ جَزَاؤُهُ مِنَ اللَّهِ الْكَرِيمِ أَنْ يُدْخِلَهُ بِفَضْلِهِ جَنَّاتِ النَّعِيمِ»

اگر ابولهب کافر (همان کسی که قرآن در مذمتش وارد شده) به خاطر خوشحالی در تولد ایشان در جهنم پاداش داده می‌شود، پس حال مسلمان یگانه پرست از امت پیامبر که در تولد ایشان خوشحالی کند و آنچه را در توان دارد در راه محبت آن حضرت خرج نماید، چه خواهد بود. به خداوند سوگند، همانا پاداش این شخص از خداوند این است که او را به فضل خودش به بهشت نعمت واردسازد.

در ادامه اشعاری نیز به همین مضمون نقل کرده است:

إذا کـان هـذا کافـرا جـاء ذمــه   بتبت یداه فی الجحیم مخلدا

أتی أنه فی یـوم الإثنیـن دائـما      یخفف عنه للسـرور بأحــمدا

فما الظن بالعبد الذی کان عمره       بأحمد مسرورا و مات مـوحدا

الحاوی للفتاوی، ج1، ص 230؛ بَابُ الْوَلِيمَةِ،حُسْنُ الْمَقْصِدِ فِي عَمَلِ الْمَوْلِدِ

کتابی کامل در اثبات مشروعیت جشن میلاد پیامبر

در زمینه جواز برگزاری جشن میلاد نبی مکرم، مطلبی را پیدا کردم از آقای «بکری دمیاطی» از علمای بزرگ اهل سنت در کتاب «إعانة الطالبين». به نظر من ایشان از همه فقهاء، عالی تر وارد شده است. من در این مدت که کتاب های مربوط به میلاد پیغمبر را دیدم، از همه جالب تر، و جامع تر، کتاب آقای بکری را دیدم.

ایشان ابتدا مطالبی را از سیوطی و سبکی و ابن جوزی در تأیید برگزاری جشن میلاد، نقل می کند و سپس می گوید:

«ما في الصحيحين أن النبي - صلى الله عليه وسلم - قدم المدينة فوجد اليهود يصومون يوم عاشوراء، فسألهم، فقالوا هو يوم أغرق الله فيه فرعون، و نجى موسى، و نحن نصومه شكرا.»

در صحیحین نقل شده است که وقتی پیغمبر وارد مدینه شدند، دید که یهودیان روز عاشورا را روزه می گیرند. از علتش سؤال کرد. گفتند: روز عاشورا روزی است که خداوند فرعون را غرق کرد و موسی را نجات داد. و ما به خاطر شکر خداوند، این روز را روزه می گیریم.

دیدگاه «حسن بصری»:

در ادامه، تعبیر زیبائی از «حسن بصری» نقل می کند و می گوید:

«قال الحسن البصري، قدس الله سره: وددت لو كان لي مثل جبل أحد ذهبا لأنفقته على قراءة مولد الرسول»

حسن بصری گفته است که دوست داشتم به اندازه کوه احد طلا داشتم، تا برای مراسم جشم میلاد پیغمبر مصرف می کردم.

إعانة الطالبين على حل ألفاظ فتح المعين، أبو بكر (المشهور بالبكري) بن محمد شطا الدمياطی، ج 3، ص 414، باب النکاح؛ الناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوريع، الطبعة: الأولى، 1418 هـ

دیدگاه «جنید بغدادی»:

سپس از قول «جنید بغدادی» نقل می کند که گفته است:

«من حضر مولد الرسول و عظم قدره فقد فاز بالإيمان.»

هر کس در مراسم جشن میلاد پیغمبر حاضر شود و این روز را گرامی بدارد، به یقین به درجه ایمان رسیده است.

دیدگاه «معروف کرخی»:

از «معروف کرخی»، اینچنین نقل می کند:

«من هيأ لأجل قراءة مولد الرسول طعاما، و جمع إخوانا، و أوقد سراجا، و لبس جديدا، و تعطر و تجمل تعظيما لمولده حشره الله تعالى يوم القيامة مع الفرقة الأولى من النبيين، و كان في أعلى عليين.

ومن قرأ مولد الرسول - صلى الله عليه وسلم - على دراهم مسكوكة فضة كانت أو ذهبا وخلط تلك الدراهم مع دراهم أخر وقعت فيها البركة ولا يفتقر صاحبها ولا تفرغ يده ببركة مولد الرسول»

هر کس برای مراسم جشن میلاد پیغمبر غذائی آماده کند، و برادران ایمانی خود را جمع کند و محل را چراغانی بکند و به خاطر بزرگداشت پیغمبر، لباس نو بپوشد و عطر بزند و خود را بیاراید، خداوند در روز قیامت او را با انبیاء نخستین محشور می کند و در بهشت در بالاترین درجه ها جای می گیرد.

و هر کس مولودی پیامبر را بر مقداری سکه بخواند – چه سکه طلا و چه نقره -  و آن سکه ها را با سکه های دیگر مخلوط کند، خداوند به مال او برکت می دهد. و صاحب این پولها نیازمند نمی گردد و به برکت میلاد پیغمبر، دستش خالی نمی گردد.

دیدگاه «یافعی یمنی»:

در ادامه، از «إمام اليافعي اليمنى» نقل می کند که گفته است:

«من جمع لمولد النبي - صلى الله عليه وسلم - إخوانا وهيأ طعاما و أخلى مكانا و عمل إحسانا و  صار سببا لقراءة مولد الرسول بعثه الله يوم القيامة مع الصديقين والشهداء والصالحين ويكون في جنات النعيم.»

هر کس برای مراسم میلاد پیامبر، برادران خود را جمع کند و غذائی آماده بکند و مکان خاصی را برای منظور آماده کند و کارهای شایسته ای در آن انجام بشود که سبب قرائت مولودیه پیامبر باشد، خداوند او را در روز قیامت با صدیقین و شهدا و صالحین محشور می کند و جایگاه او در بهشت پرنعمت خواهد بود.

دیدگاه «سری سقطی»:

و همچنین از «سري السقطي» نقل کرده است که:

«من قصد موضعا يقرأ فيه مولد النبي - صلى الله عليه وسلم - فقد قصد روضة من رياض الجنة لأنه ما قصد ذلك الموضع إلا لمحبة الرسول و قد قال عليه السلام: من أحبني كان معي في الجنة»

هر کس تصمیم بگیرید که در مراسمی که برای جشن میلاد پیغمبر است شرکت کند، در حقیقت تصمیم گرفته است که در باغی از باغهای بهشت قرار بگیرد. زیرا آن تصمیم را به خاطر محبت به پیغمبر گرفته است. و پیغمبر هم فرموده است که هر کس که مرا دوست داشته باشد، در بهشت با من خواهد بود.

اینها دیدگاه اهل سنت است. علمای اهل سنت بر این عقیده هستند. و اینها سنی واقعی هستند. نه کسانی که فتوای به حرمت و بدعت می دهند مثل بن باز و ابن تیمیه و...!

دیدگاه جالب «سیوطی»:

در ادامه از قول آقای سیوطی در کتاب «الوسائل في شرح الشمائل» می نویسد:

«ما من بيت أو مسجد أو محلة قرئ فيه مولد النبي - صلى الله عليه وسلم - هلا حفت الملائكة بأهل ذلك المكان و عمهم الله بالرحمة و المطوقون بالنور - يعني جبريل و ميكائل و إسرافيل و قربائيل و عينائيل و الصافون و الحافون و الكروبيون - فإنهم يصلون على ما كان سببا لقراءة مولد النبي - صلى الله عليه وسلم - قال: و ما من مسلم قرئ في بيته مولد النبي - صلى الله عليه وسلم - إلا رفع الله تعالى القحط و الوباء و الحرق. و الآفات و البليات و النكبات و البغض و الحسد و عين السوء و اللصوص عن أهل ذلك البيت فإذا مات هون الله تعالى عليه جواب منكر ونكير»

هیچ خانه، یا مسجد و یا محله ای نیست که در آنجا مولودیه پیغمبر خوانده شود، مگر اینکه ملائکه الهی آنها را دربر می گیرند و خداوند رحمت خود را شامل آنها می گرداند. و ملائکه الهی یعنی جبرائیل و اسرافیل و... برای کسانی که در جشن میلاد پیامبر شرکت کرده اند، درود می فرستند. هیچ مسلمانی نیست که برای پیامبر جشن مولود بگیرد مگر اینکه خداوند قحطی و وباء و آتش سوزی و آفات و بلیات و بغض و کینه و چشم زخم و دزدی را اهل آن خانه برطرف می دارد. و هر زمان که بمیرد، خداوند جواب نکیر و منکر را بر او آسان می کند.

إعانة الطالبين على حل ألفاظ فتح المعين، أبو بكر (المشهور بالبكري) بن محمد شطا الدمياطی، ج 3، ص 415، باب النکاح؛ الناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوريع، الطبعة: الأولى، 1418 هـ

دو حکایت جالب در مشروعیت جشن میلاد پیامبر:

ایشان در ادامه، دو داستان زیبا را هم در مشروعیت برگزاری جشن میلاد نبی مکرم(صلی الله علیه و آله) نقل می کند که جالب است:

حکایت اول:

(وحكي) أنه كان في زمان أمير المؤمنين هارون الرشيد شاب في البصرة مسرف على نفسه وكان أهل البلد ينظرون إليه بعين التحقير لأجل أفعاله الخبيثة، غير أنه كان إذا قدم شهر ربيع الأول غسل ثيابه و تعطر و تجمل و عمل وليمة و استقرأ فيها مولد النبي - صلى الله عليه وسلم - ودام على هذا الحال زمانا طويلا، ثم لما مات سمع أهل البلد هاتفا يقول: احضروا يا أهل البصرة واشهدوا جنازة ولي من أولياء الله فإنه عزيز عندي، فحضر أهل البلد جنازته و دفنوه، فرأوه في المنام و هو يرفل في حلل سندس واستبرق، فقيل له بم نلت هذه الفضيلة؟ قال بتعظيم مولد النبی»

نقل شده است که در زمان هارون الرشید، جوان گناهکاری وجود داشت که مردم به خاطر اعمال زشت او، به چشم حقارت به او نگاه می کردند. ویژگی خاص این جوان گنهکار این بود که وقتی ماه ربیع الأول می شد، لباسش را می شست و معطر می کرد و خود را می آراست و ولیمه ای تدارک می دید و مردم را برای جشن میلاد پیغمبر دعوت می کرد. مدت زیادی به همین روال گذشت تا اینکه وقتی از دنیا رفت، مردم آن شهر صدای هاتفی را شنیدند که می گفت: ای مردم! در تشییع جنازه یک ولی خدا شرکت کنید! همانا او نزد من عزیز است. مردم هم جمع شدند و جنازه او را تشییع کردند و دفن نمودند. بعد از مدتی او را در خواب دیدند که لباس های حریر و استبرق پوشیده است. پرسیدند از کجا به این مقام رسیدی؟ گفت: به گرامی داشتن روز میلاد پیغمبر.

حکایت دوم:

(وحكي) أنه كان في زمان الخليفة عبد الملك بن مروان شاب حسن الصورة في الشام، وكان يلهو بركوب الخيل فبينما هو ذات يوم على ظهر حصانه إذ أجفل الحصان وحمله في سكك الشام ولم يكن له قدرة على منعه فوقع طريقه على باب الخليفة فصادف ولده ولم يقدر الولد على رد الحصان فصدمه بالفرس وقتله، فوصل الخبر إلى الخليفة فأمر بإحضاره، فلما أن أشرف إليه خطر على باله أن قال إن خلصني الله تعالى من هذه الواقعة أعمل وليمة عظيمة وأستقرئ فيها مولد النبي - صلى الله عليه وسلم –

فلما حضر قدامه ونظر إليه ضحك بعدما كان يخنقه الغضب، فقال: يا هذا أتحسن السحر؟ قال لا والله يا أمير المؤمنين.فقال عفوت عنك، ولكن قل لي ماذا قلت؟ قال: قلت إن خلصني الله تعالى من هذه الواقعة الجسيمة أعمل له وليمة لأجل مولد النبي - صلى الله عليه وسلم -. فقال الخليفة قد عفوت عنك، وهذه ألف دينار لأجل مولد النبي - صلى الله عليه وسلم -، وأنت في حل من دم ولدي. فخرج الشاب وعفى عن القصاص وأخذ ألف دينار ببركة مولد النبي

نقل شده است که در زمان عبدالملک بن مروان، جوان خوش سیمائی بود که به اسب سواری علاقه وافری داشت. روزی که از بازار عبور می کرد، از مقابل درب خلیفه رد می شد، اسب را نتوانست کنترل کند و با پسر پادشاه برخورد کرد و او را کشت! خبر به خلیفه رسید و او آن جوان را احضار کرد. جوان با خود گفت اگر من از مصیبت خلاص بشوم، یک ولیمه بزرگی را تهیه می کنم و مردم را به مراسم میلاد پیغمبر دعوت می کنم.

وقتی زمان احضار او رسید، خلیفه تا نگاهش به آن جوان افتاد خندید. گفت: ای جوان! تو سحر می دانی؟ گفت: به خدا قسم که نمی دانم! خلیفه گفت: تو را بخشیدم. فقط بگو ببینم که قبل از آمدن به اینجا چه گفتی؟ گفت: با خودم گفتم که اگر خداوند مرا از این مصیبت سخت، خلاص کند، یک ولیمه ای برای پیغمبر تهیه کنم و مراسم میلاد او را بگیرم. خلیفه گفت: تو را بخشیدم و این هم هزار دینار برای مراسم جشن میلاد پیغمبر! از خون فرزندم گذشتم. جوان به برکت میلاد پیغمبر، از قصاص رهائی پیدا کرد و هزار دینا هم پول گرفت.

إعانة الطالبين على حل ألفاظ فتح المعين، أبو بكر (المشهور بالبكري) بن محمد شطا الدمياطی، ج 3، ص 415، باب النکاح؛ الناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوريع، الطبعة: الأولى، 1418 هـ

این دو داستان را اگر یک عالم شیعی نقل می کرد، می گفتیم که روی عشق و علاقه به پیغمبر اینچنین گفته است و خیلی مهم نیست. ولی ببینید که یک فقیه سنی، این دو داستان را نقل کرده است. فقیهی که یک عالم عادی هم نیست، یک عالم بزرگ، که می آید این مطالب را در کتاب فقهی خودش نقل می کند. کتاب فقهی هم، یک کتاب فتوائی و استدلالی است.

دیدگاه «قرضاوی وهابی»:

در میان علمای سرشناس اهل سنت، که حکم به جواز برگزاری مراسم میلاد نبی مکرم را داده اند، می توان به «ابوشامه شافعی»، «ابن الحاج»، «ابن جوزی»، «سیوطی»، «قسطلانی» و «صالحی شامی» اشاره کرد. جالب این است که حتی از خود «يوسف قرضاوي» در مورد جشن میلاد نبی مکرم که پرسیده می شود، می گوید:

«إذا انتهزنا هذه الفرصة للتذكير بسيرة رسول الله صلى الله عليه وسلم، وبشخصية هذا النبي العظيم، وبرسالته العامة الخالدة التي جعلها الله رحمة للعالمين، فأي بدعة في هذا وأية ضلالة

اگر ما این فرصت جشن مولود را غنیمتی بدانیم برای ذکر سیره رسول خدا، و به ذکر شخصیت والای نبی مکرم، و به بیان رسالت جهانی و همیشگی ایشان، که خداوند او را رحمت عالمین قرار داد؛ کجای این کار بدعت است؟ کجای این کار گمراهی است؟

منبع: سایت دکتر یوسف قرضاوی

دیدگاه علمای «الأزهر مصر»:

در این میان، نظر الأزهر نیز جالب است که سایت «الأهرام» روز جمعه، 7ربیع الأول 1437؛ در بررسی نظرات علمای مصر به مراسم جشن میلاد نبی مکرم می نویسد:

«تؤکد دارالإفتاء ان الإحتفال بالمولد النبوی الشریف، یعد تعبیراً عن الفرح و الحب للنبی و من اصول الإیمان، استناداً الی قول النبی: لایؤمن احدکم حتی اکون احب الیه من ولده و والده والناس اجمعین»

دارالإفتای مصر تأکید دارد که جشن میلاد پیامبر، از مصادیق شادی و دوست داشتن نبی مکرم است. و همچنین از اصول ایمان است. چرا که پیامبر فرمود: کسی از شما به من ایمان نمی آورد مگر اینکه من را بیشتر از فرزند و پدرش و تمام مردم دوست داشته باشد.

در ادامه می نویسد:

«و ما اعتاده الناس من شراء الحلوی و التهادی بها فی المولد الشریف امر جائز فی ذاته لم یقم دلیل علی المنع منه...»

آنچه که امروز من به آن عادت کرده اند که در روز میلاد پیغمبر شیرینی می خرند و در روز میلاد از مردم پذیرائی می کنند، جایز است و هیچ دلیلی بر منع آن وجود ندارد.

این سایت در ادامه مطالبی را از برخی اساتید دانشگاه الأزهر در تأیید جواز جشن میلاد نبی کرم، نقل می کند که جالب و خواندنی است. مثلاً از «شیخ ابراهیم حافظ» نقل می کند که گفته است:

«اما عن شراء الحلوی و القول بأنها بدعة... هل رکوبنا للطائرات الآن بدعة؟ و هل استخدامنا للمیکرفون فی الأذان بدعة؟»

اما اینکه می گویند خریدن شیرینی در روز میلاد پیغمبر بدعت است چون ایشان و صحابه اینچنین نکرده اند؛ باید بگوئیم که آیا الآن سوار شدن ما بر هواپیما هم بدعت است؟ آیا استفاده از میکرفون در اذان نیز بدعت است؟

منبع: سایت الأهرام

دیدگاه «صالحی شامی»:

نکته پایانی این بخش را اختصاص می دهیم به کلام زیبائی از «صالحی شامی» در کتاب «سبل الهدی و الرشاد» که می نویسد:

«أن التحريم فيه إنما جاء من قبل هذه الأشياء المحرّمة التي ضمت إليه، لا من حيث الاجتماع لإظهار شعار المولد، بل لو وقع مثل هذه الأمور في الاجتماع لصلاة الجمعة مثلاً لكانت قبيحة شنيعة، و لا يلزم من ذلك تحريم أصل الاجتماع لصلاة الجمعة وهو واضح. و قد رأينا بعض هذه الأمور يقع في ليال من رمضان عند اجتماع الناس لصلاة التراويح فلا تحرم التراويح لأجل هذه الأمور التي قرنت بها... كذلك نقول: أصل الاجتماع لإظهار شعائر المولد مندوبٌ و قربة. و ما ضمّ إليه من هذه الأمور مذموم و ممنوع»

برخی ها گفته اند به خاطر وجود برخی مسائل خلاف شرع و حرام در مراسم جشن میلاد پیامبر، اصل جشن میلاد حرام است! که باید گفت: حرام بودن، به خاطر وجود برخی اعمال حرام است نه به خاطر اجتماع مردم برای بیان جشن مولود پیامبر! مثلاً اگر هین امور ناپسند در اجتماع نماز جمعه اتفاق بیافتد، این امور را ناپسند معرفی می کنیم ولی اصل نماز جمعه را حرام نمی کنیم. و این خیلی روشن است. ما برخی از این امور زشت را در نماز تراویح می بینیم که برخی نمازگزاران مرتکب می شوند، ولی هیچگاه اصل نماز تراویح را به خاطر این مسائل تحریم نمی کنیم... لذا می گوئیم که اصل اجتماع مردم برای جشن میلاد پیامبر جایز و مستحب است ولی اعمال خلاف شرعی که احیاناً در این مراسمات پیش آید، ممنوع و مذموم است.

سبل الهدی و الرشاد، ج1، ص 370 و 371؛ دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1414هـ ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه بیست و هفتم   12/ 10/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (13) - نکاتی در زمینه مسئله «بداء»

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در رابطه با شبهات وهابیت در مسئله «تقیه» بود. عرض کردیم که اینها مدعی بودند ائمه(علیهم السلام) مطالب متناقضی را در جواب سؤالات پیروان خود بیان می کردند، و چون نمی خواستند که دیگران تصور کنند که اینها آگاه به مسائل شرعی و دینی نیستند، می گفتند که مثلاً فلان مطلب را ما از روی «تقیه» بیان کردیم. یعنی در حقیقت، شیعیان هر تعارضی که در روایات ائمه پیدا می شود، آنها را حمل بر تقیه می کنند.

آقایان وهابی ها، برای تأیید این مدعای خود، کلامی را هم از «سلیمان بن جریر زیدی» نقل کردند و ما مفصل در جلسات گذشته این را نقد کردیم و گفتیم که اولاً سند این کلام مرسل است و روایت مرسل ارزشی ندارد. ثانیاً خود سلیمان بن جریر را بررسی کردیم و دیدیم که وی، هم از طرف شیعه  و هم از طرف اهل سنت، آدم مطرودی است.

چرا فرقه «زیدیه»، مورد مذمت ائمه(علیهم السلام) قرار گرفتند!؟

از طرف دیگر، در جلسات گذشته، روایاتی از ائمه و عباراتی هم از علماء شیعه نقل کردیم در مذمت فرقه «زیدیه»! که البته لازم است دوستان توجه داشته باشند که مؤسس مذهب زیدیه، «زید بن علی بن الحسین» است که مورد وثوق  و مورد عنایات ائمه(علیهم السلام) بوده است. ولی با گذشت زمان، زیدیه ی زمان امام باقر و امام صادق(سلام الله علیهما)، در مقابل این دو امام همام ایستادند. مثل «واقفی» ها که در مقابل امام رضا(سلام الله علیه) ایستادند و حرف های نادرستی را به ایشان نسبت دادند. فرقه «زیدیه» در زمان امام باقر و امام صادق، مخالفت های تندی با ائمه داشتند. یعنی در حقیقت این زیدی ها، مثل منافقین زمان امام بودند که بعد از انقلاب، در مقابل امام و انقلاب ایستادند.

لذا اگر ما روایاتی در مذمت فرقه زیدیه داریم، مربوط به آن عصر خاصی است که اینها در مقابل امامان معصوم(علیهم السلام) ایستادند. و لذا زیدیه عصر حاضر، با زیدیه آن زمان، تفاوت بسیاری دارند. زیدیه عصر حاضر، نه نسبت به ائمه بدگوئی می کنند و نه دید بدی نسبت به ائمه دارند و کاملاً با زیدیه منحرف زمان امام باقر و امام صادق(علیهماسلام) تفاوت دارند.

توضیحی پیرامون فرقه «اباضیه»!

زیدیه عصر حاضر، مثل فرقه «اباضی» هستند که جدا شده از خوارج هستند. فرقه «خوارج»، شناسنامه کاملاً مشخصی دارند. و اباضی ها، جدا شده از این فرقه هستند البته با تفکرات کاملاً متفاوت از خوارج. به گونه ای که با خوارج دشمنی خیلی سرسختی هم دارند.

مرکز اصلی اباضی ها، کشور «عمان» است. و ما این چند روزی که در خدمت دوستان نبودیم، در مجمع اهل البیت در کشور عمان، سخنرانی داشتیم. و همچنین دیداری داشتیم با برخی از علمای آن دیار.

در حاشیه خلیج فارس، تنها کشوری که وهابیت نه تنها نفوذ، که حتی سایه هم ندارد، کشور «عمان» است. یعنی وهابی ها نه تنها در عمان فعالیت ندارند، بلکه اباضی های عمان، سایه وهابیت را نیز با تیر می زنند!!

«عمان»، بر خلاف دیگر کشورهای خلیخ فارس که زیر عبا، یا زیر دم عربستان سعودی قرار دارند، هرگز حاضر نشد که زیر بار عربستان برود. در قضیه «یمن»، هرگز زیر بار اعتلاف عربستان نرفت. الآن هم تنها راه مواصلاتی ایران به یمن، کشور عمان است. و ایران از این طریق با یمن در ارتباط است.

بنابراین اگر کسی بیاید در عمان برای سلفی گری و وهابیت تبلیغ بکند، جرمش مثل کسی است که با چند کیلو مواد مخدر دستگیر شده باشد! یعنی به این اندازه با او با تندی برخورد می کنند.

در این کشور، شیعیان و اهل سنت در کمال آرامش، یک زندگی مسالمت آمیز دارند و با یکدیگر وصلت هم می کنند و در کنار هم زندگی می کنند. و در این همایشی که ما سخنرانی داشتیم، از حدود دو هزار نفری که در جلسه حضور داشتند، شاید فقط پانصد نفرشان شیعه بودند، بقیه سنی اباضی بودند!

در این مدت که ما آنجا بودیم، حقیقتاً برای من خیلی لذت بخش بود. مردم عمان، یک مردم بسیار محترم و مؤدب بودند. چه شیعه ها و چه اهل سنت و چه اباضی ها.

حکومت عمان نسبت به نشر مسائل مذهبی خیلی حساس است. و با اینکه خود «سلطان قابوس» اباضی مذهب است، ولی اجازه نمی دهند حتی کسی از مذهب اباضی تبلیغ بکند. هر کسی با هر مذهبی حق برگزاری مجالس دارد، ولی بیرون از مجالس، حق تبلیغ مذهب خود را ندارند. هیچ مذهبی حق ندارد تندی بکند و افراط کند. حتی اگر شیعیان بخواهند تندی بکنند، با آنها برخورد می کنند.

در هر صورت، به قول آن بنده خدا، سگ اباضیه به مفتی اعظم وهابیت، صد شرف دارد!! چرا که اینها هرگز غیر خود را تکفیر نمی کنند. حتی وهابی ها را. و هر کس را که شهادتین گفته باشد، او را مسلمان می دانند.

تفاوت زیدیه عصر امام باقر(علیه السلام)؛ با زیدیه عصر حاضر

بنابراین، «زیدیه» عصر حاضر، با فرقه منحرف زیدیه عصر امام باقر(سلام الله علیه) کاملاً متفاوت هستند و این روایاتی که در مذمت زیدیه وجود دارد مربوط به زیدیه همان عصر می باشد. مثلاً این روایت که از «ابن ابی عمیر» نقل شده است که می گوید:

«سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الرِّضَا عَنْ هَذِهِ الْآيَةِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ قَالَ نَزَلَتْ فِي النُّصَّابِ وَ الزَّيْدِيَّةُ وَ الْوَاقِفَةُ مِنَ النُّصَّاب‏»

از امام جواد در مورد آیه «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ»{سوره غاشیه/آیات2و3} پرسیدم. فرمود: این آیه در حق نواصب و زیدیه نازل شده است و واقفیه هم جزء نواصب است.

بحارالأنوار، ج 37، ص 34

این روایت قطعاً مربوط به زیدیه عصر امام جواد(سلام الله علیه) است. زیرا که زیدیه عصر ما هرگز ناصبی نیستند. بلکه دوستدار اهلبیت نیز هستند. بنابراین تمام روایاتی که در مذمت زیدیه وارد شده است، مربوط به عصرهای گذشته می باشد.

البته این روحیه جهاد و جنگ و اینکه امام باید قائم به سیف باشد و...، که در عصر گذشته مطرح بود، الآن هم در زیدیه عصر ما مطرح است. یعنی زیدیه عصر ما هم این عقیده را دارند که امام باید قائم به سیف باشد و آمر به معروف و ناهی از منکر باشد. ولی در هر صورت غیر از خودشان را و کسانی که معتقد به اعتقادات اینها نبود، حتی از شیعیان را تکفیر نمی کنند.

البته لازم به ذکر است که این زیدی ها، از همان روز اول، «عثمان»، خلیفه سوم را کافر می دانستند! و معتقد بودند که عثمان به خاطر برخی اعمالی که مرتکب شد، کافر شد.

جواب محکم دو عالم بزرگ شیعی، از مسئله تقیه در شیعه!

در زمینه مسئله تقیه و مطلب «سلیمان بن جریر»، دو جواب را از علمای شیعه مطرح می کنم تا این شبهه را جواب داده باشیم. «سلیمان بن جریر» می گفت که ائمه شیعه در سالهای مختلف که از ایشان سؤال می کردند، جوابهای متناقضی می دادند و وقتی به آنها اعتراض می شد، می گفتند که ما تقیةً گفتیم.

خود «سلیمان بن جریر» نیز به خاطر اینکه روزی مطلبی از امام صادق شنید، و روز بعد خلاف آن را از امام شنید و نتوانست قانع بشود، از اعتقاد به امامت امام صادق(سلام الله علیه) دست برداشت و به فرقه زیدیه ملحق شد. امروز وهابی ها، این مسئله سلیمان بن جریر را مدام تکرار می کنند. و حتی «فخر رازی» این روایت سلیمان را نقل می کند و بر بطلان عقیده شیعه در مسئله تقیه استدلال می کند.

جواب مرحوم علامه مجلسی(ره) از شبهه تقیه:

مرحوم علامه مجلسی و مرحوم آقای خوئی، که متعرض قضیه «سلیمان بن جریر» شده اند، نسبت به برداشت علمای بزرگ اهل سنت که این روایت را ملاک قرار داده اند بر مذمت اهلبیت، انتقادات جدی مطرح کرده اند.

«علامه مجلسی» می فرماید:

«شنع‏ كثير من‏ المخالفين‏ على الإمامية في ذلك نظرا إلى ظاهر اللفظ من غير تحقيق لمرامهم حتى أن الناصبي المتعصب الفخر الرازي ذكر في خاتمة كتاب المحصل حاكيا عن سليمان بن جرير أن الأئمة الرافضة وضعوا القول بالبداء لشيعتهم فإذا قالوا إنه سيكون لهم أمر و شوكة ثم لا يكون الأمر على ما أخبروه قالوا بدا لله تعالى فيه...

بسیاری از مخالفین ما در مسئله تقیه، بدون تحقیق و بررسی و فقط با توجه به ظاهر لفظ تقیه، بر شیعه طعنه می زنند. حتی فخر رازی ناصبی متعصب، در  خاتمه کتاب محصل خود، به نقل از سلیمان بن جریر می نویسد که ائمه شیعیان، مسئله بداء را برای شیعیان خود درست کرده اند. تا وقتی که از یک مسئله ای برای شیعیان خبر می دهند و آن اتفاق نمی افتد، بگویند که خداوند در این مسئله بداء انجام داده است.

فانظر إلى هذا المعاند كيف أعمت العصبية عينه حيث نسب إلى أئمة الدين الذين لم يختلف مخالف و لا مؤالف في فضلهم و علمهم و ورعهم و كونهم أتقى الناس و أعلاهم شأنا و رفعة الكذب و الحيلة و الخديعة و لم يعلم أن مثل هذه الألفاظ المجازية الموهمة لبعض المعاني الباطلة قد وردت في القرآن الكريم و أخبار الطرفين كقوله تعالى‏ اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ‏ و مَكَرَ اللَّهُ‏ و لِيَبْلُوَكُمْ‏ و لِنَعْلَمَ‏ و يَدُ اللَّهِ‏ و وَجْهُ اللَّهِ‏ و جَنْبِ اللَّهِ‏ إلى غير ذلك مما لا يحصى

به این معاند نگاه بکنید که چگونه تعصب، چشمان او را کور کرده است. به طوری که به ائمه دین که هیچ دوست و دشمنی در فضیلت و علم و تقوا و شأن والای ایشان اختلافی ندارند، نسبت دروغ و حیله و فریب می دهد. این فرد نمی داند که مثل این الفاظ مجازی که بعضی معانی خاص و باطل را در ذهن تداعی می کند، در قرآن کریم و روایات شیعه و سنی نقل شده است. مثل فرمایش خداوند، «خداوند اینها را مسخره می کند»؛ « خداوند فریب می دهد»؛ « خداوند شما را امتحان می کند»؛ « دست خدا»؛ «صورت خدا»؛ « طرف خدا»؛ و...

و قد ورد في أخبارهم ما يدل على البداء بالمعنى الذي قالت به الشيعة أكثر مما ورد في أخبارنا كخبر دعاء النبی على اليهودي و أخبار عيسى على نبينا و آله و عليه السلام و أن الصدقة و الدعاء يغيّران القضاء و غير ذلك.

در روایات اهل سنت، روایاتی که بر مسئله بداء به آن معنائی که شیعه می گوید، دلالت دارد، بیش از روایاتی است که در کتب روائی شیعه آمده است. مثل روایت دعای پیغمبر بر فرد یهودی، و روایات اخبار حضرت عیسی و اینکه صدقه و دعا، قضای الهی را تغیی می دهند. و...

بحار الأنوار، ج4، ص 123، باب3

این عبارت «حتى أن الناصبي المتعصب الفخر الرازي» من را یاد خاطره ای انداخت. جای آقای «حسین زاده آملی» در اینجا خالی است که مصر بود که فخر رازی سنی نیست و شیعه است!! در سالهای 63، 64، ما خدمت ایشان اشارات بوعلی را می خواندیم و ایشان مصر بود بر اینکه ثابت کند که فخر رازی، شیعه است و برای او خیلی هم دعا می کرد!!

نکاتی در زمینه مسئله «بداء»

نکته دیگر این است که در مسئله «بداء» ما روایات متعدد داریم. و از عقاید مسلم شیعه هم است. حضرت آیةالله سبحانی در ضمن تألیفات خودشان، کتاب مستقلی دارند در زمینه «بداء».

در همین زمینه «بداء»، مرحوم «شیخ صدوق» در کتاب «الإعتقادات» خود بابی را اختصاص به این مسئله داده با عنوان «باب الاعتقاد في البداء» و روایات متعددی را در این زمینه ذکر کرده است. از جمله اینکه از امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرده که حضرت فرمود:

«مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى بَدَا لَهُ فِي شَيْ‏ءٍ بَدَاءَ نَدَامَةٍ، فَهُوَ عِنْدَنَا كَافِرٌ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ»

اگر کسی گمان کند که خداوند از انجام یک کار پشیمان می شود و خلاف آن کار را انجام می دهد، چنین شخصی در نزد ما به خدای بزرگ کافر است.

الإعتقادات الإمامیة، ص 41

یا نقل می کند که امام صادق(سلام اله علیه) فرمود:

«مَا بَدَا لِلَّهِ فِي شَيْ‏ءٍ كَمَا بَدَا لَهُ فِي ابْنِي إِسْمَاعِيلَ»

در هیچ امری مثل امر فرزندم اسماعیل، برای خداوند بدا حاصل نشد.

مرحوم شیخ صدوق در توضیح این روایت می نویسد:

«فإنّه يقول: ما ظهر للّه سبحانه أمر في شي‏ء كما ظهر له في ابني إسماعيل، «إذ اخترمه قبلي، ليعلم أنّه ليس بإمام بعدي»

منظور امام این است که وقتی خداوند اسماعیل فرزند امام را زودتر از خود امام از دنیا برد، این نشان داد که امام بعدی، او نبوده است.

الإعتقادات الإمامیة، ص 41

داستان «اقرع» و «ابرص» و «اعمی»!

مرحوم علامه مجلسی در ادامه اثبات مسئله «بداء»، به داستان اقرع و ابرص و اعمی اشاره می کند که جالب و شنیدنی است:

«قال ابن الأثير في النهاية في حديث الأقرع و الأبرص و الأعمى بدا لله عز و جل أن يبتليهم أي قضى بذلك و هو معنى البداء هاهنا»

ابن اثیر در النهایه در ضمن حدیث اقرع و ابرص و اعمی نقل کرده است که برای خداوند بدا حاصل شد که آنها را امتحان کند. یعنی قضای الهی به این صورت بود. و این معنای بداست.

بحار الأنوار، ج4، ص 124، باب3

اصل این ماجرای «اقرع» و «ابرص» و «اعمی» که داستان مفصلی دارد، در «صحیح بخاری» اینچنین نقل شده است:

«أَنَّ أَبَا هُرَيْرَةَ - رضى الله عنه - حَدَّثَهُ أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - يَقُولُ « إِنَّ ثَلاَثَةً فِى بَنِى إِسْرَائِيلَ أَبْرَصَ وَ أَقْرَعَ وَأَعْمَى بَدَا لِلَّهِ أَنْ يَبْتَلِيَهُمْ ، فَبَعَثَ إِلَيْهِمْ مَلَكًا ، فَأَتَى الأَبْرَصَ . فَقَالَ أَىُّ شَىْءٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ لَوْنٌ حَسَنٌ وَجِلْدٌ حَسَنٌ ، قَدْ قَذِرَنِى النَّاسُ . قَالَ فَمَسَحَهُ ، فَذَهَبَ عَنْهُ ، فَأُعْطِىَ لَوْنًا حَسَنًا وَجِلْدًا حَسَنًا . فَقَالَ أَىُّ الْمَالِ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ الإِبِلُ ...فَأُعْطِىَ نَاقَةً عُشَرَاءَ . فَقَالَ يُبَارَكُ لَكَ فِيهَا .

ابوهریره می گوید از پیامبر شنیدم که فرمود: سه نفر در بنی اسرائیل بودند که مبتلا به بیماری برص، اقرع  و فردی که سرش مو ندارد و فرد کور بودند. از خدا در مورد سه نفر بداء رخ داده است. این سه نفر دنبال درمان بودند. خداوند ملکی را برای هر سه نفر فرستاد تا آنها را درمان کنند. ملک به فرد اولی گفت: چه چیزی دوست داری؟ گفت: رنگ و پوستی زیبا! مردم مرا به بدی یاد می کنند. به امر خدایی پوست بدن اولی را عوض کرد و از او پرسید باز چه می خواهد و او گفت: شتر. در نتیجه شتری به او داد که زاد و ولد کرد و بسیار شد.

وَأَتَى الأَقْرَعَ فَقَالَ أَىُّ شَىْءٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ شَعَرٌ حَسَنٌ ، وَيَذْهَبُ عَنِّى هَذَا ، قَدْ قَذِرَنِى النَّاسُ . قَالَ فَمَسَحَهُ فَذَهَبَ ، وَأُعْطِىَ شَعَرًا حَسَنًا . قَالَ فَأَىُّ الْمَالِ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ الْبَقَرُ . قَالَ فَأَعْطَاهُ بَقَرَةً حَامِلاً ، وَقَالَ يُبَارَكُ لَكَ فِيهَا .

سپس به سوی فرد کچل رفت و پرسید: چه چیزی را دوست داری؟ گفت: موی زیبا. موهایم از بین رفته است و مردم مرا سرزنش می کنند. ملک دستی به سر او کشید و به او موی زیبا عطا کرد. سپس پرسید: چه مالی را دوست داری؟ گفت: گاو. به او یک گاو بخشید.

وَأَتَى الأَعْمَى فَقَالَ أَىُّ شَىْءٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ يَرُدُّ اللَّهُ إِلَىَّ بَصَرِى ، فَأُبْصِرُ بِهِ النَّاسَ . قَالَ فَمَسَحَهُ ، فَرَدَّ اللَّهُ إِلَيْهِ بَصَرَهُ . قَالَ فَأَىُّ الْمَالِ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ الْغَنَمُ . فَأَعْطَاهُ شَاةً وَالِدًا»

سپس به پیش فرد نابینا رفت و پرسید که چه دوست داری؟ گفت: اینکه خداوند بینائیم را برگرداند. تا مردم را ببینم. ملک الهی چشمان او را لمس کرد و خداوند بینائی او را بازگرداند. پرسید: چه مالی را دوست داری؟ گفت: گوسفند. به او گوسفندی بخشید.

صحیح بخاری، ج3، ص 1276، باب حَدِيثُ أَبْرَصَ وَأَعْمَى وَأَقْرَعَ فِى بَنِى إِسْرَائِيلَ، ح 3277؛ دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا

در ادامه داستان، دارد که بعد از شفای آن سه نفر، خداوند ملکی را دوباره به سوی آنها فرستاد تا آنها را امتحان کند. ملک به صورت بشری فقیر بر آنها وارد شد و درخواست کمک کرد. ابرص و اقرع کمکی نکردند در نتیجه آن دو به حالت اولشان برگشتند ولی سومی کمک کرد و وضع جدید او تغییر نکرد.

این همان «بداء» است که شیعه به آن معتقد است. آنهم در صحیح بخاری نقل شده است. و با تعبیر «بَدَا لِلَّهِ»! نقل شده است. آنهم نه یکبار، بلکه دوبار! خداوند در ابتدا صلاح دید که فرد کچل را کچل کند. فرد ابرص را به برص و فرد بینا را نابینا کند. سپس بدا حاصل شد که کچل مودار شود و برص خوب شود و نابینا بینا شود. بار دیگر برای خداوند بدا حاصل شده آن دو نفر به حالت سابق برگردند و کچل و برص داشته باشند!

شما ببینید که این وهابی ها داد و فریاد می کنند که شیعه مشرک شده و کافر شده! چرا؟ چون به بداء معتقد است. و این خیلی عجیب است. به این واضحی مسئله بداء در کتب اهل سنت، آنهم در صحیح بخاری نقل شده است! آدم نمی داند که این وهابیت، عقل و شعور ندارند، یا چشم بینا ندارند که اینها را ببینند؟

ماجرای دعای پیامبر برای یک فرد یهودی!

عبارت «كخبر دعاء النبی على اليهودي»؛ که مرحوم علامه مجلسی به آن اشاره می کند، روایتی است که در کتب متعدد اهل سنت نقل شده است و جزء روایات متواتر اهل سنت است. «قتاده» می گوید که:

«حلب يهودي للنبي صلى الله عليه و سلم نعجة فقال اللهم جمله فاسود شعره حتى صار أشد سوادا من كذا وكذا»

روزی یک یهودی کاسه ای شیر از میش ماده ای دوشید و برای پیامبر آورد. پیامبر فرمود: خداوندا او را زیبا گردان. پس او موهایش مشکی شد به طوری که از فلانی و فلانی مشکی تر گشت.

مصنف عبدالرزاق، ج10، ص392، باب السلام على أهل الشرك والدعاء لهم ، ح 19462؛ دار النشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1403 ، الطبعة : الثانية، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي

این داستان در «شرح السنة» بغوی با این عبارات نقل شده است:

«فقد رُوِيَ أَن يَهُودِيّا حلب للنَّبِي صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لقحة، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ جمله، فاسود شعره، و عاش نَحوا مِن تسعين سنة لم يشب»

روزی یک یهودی کاسه ای شیر دوشید و برای پیامبر آورد. پیامبر فرمود: خداوندا او را زیبا گردان. پس او موهایش مشکی شد و قریب به نود سال زندگی کرد و پیر هم نشد.

شرح السنه، للبغوی، ج12، ص 273؛دار النشر: المكتب الإسلامي - دمشق _ بيروت - 1403هـ - 1983م، الطبعة: الثانية، تحقيق: شعيب الأرناؤوط - محمد زهير الشاويش

جواب مرحوم آیةالله العظمی خوئی(ره) از شبهه تقیه:

مرحوم آیةالله العظمی خوئی، کمی تندتر از علامه مجلسی در این قضیه «سلیمان بن جریر»، و دفاع از تقیه شیعه ورود پیدا کرده است. ایشان در بابی تحت عنوان « الأقوال الصادرة عن الأئمة تقية» می نویسد:

«لا خلاف بين المسلمين، بل بين عقلاء العالم في جواز الكذب لإنجاء النفس المحترمة. قال الغزالي: (فمهما كان في الصدق سفك دم امرئ مسلم فالكذب فيه واجب). و قد تقدمت دلالة جملة من الآيات و الروايات على هذا. بل هو من المستقلات العقلية، و من الضروريات الدينية التي لا خلاف فيها بين المسلمين، و على ذلك فمن أنكره كان منكرا لإحدى ضروريات الدين، و لحقه حكم منكر الضروري من الكفر، و وجوب القتل، و بينونة الزوجة، و قسمة الأموال.

در اینکه برای نجات یک نفس محترمه، دروغ جایز است، هیچ اختلافی بین مسلمین، بلکه بین عقلای عالم نیست. ابوحامد غزالی هم گفته است که اگر راست گفتن، موجب ریختن خون یک مسلمانی بشود، دروغ گفتن در آنجا واجب است. در گذشته ثابت کردیم که برخی از آیات و روایات بر جواز تقیه را دلالت دارند. بلکه مسئله تقیه از مستقلات عقلیه است. و از ضروریات دینی است که هیچ اختلافی بین مسلمین در این باره وجود ندارد. بنابراین اگر کسی با این ادله موجود، تقیه را انکار کند، یکی از ضروریات دینی را منکر شده است. و به حکم کسی که ضروری از دین را منکر شده باشد لاحق می شود. مثل کفر و وجوب قتل و جدا شدن از همسر و تقسیم اموال!

و إذا عرفت ذلك فقد اتضح لك الحال في الأقوال الصادرة عن الأئمة في مقام التقية، فإنا لو حملناها على الكذب السائغ لحفظ أنفسهم و أصحابهم لم يكن بذلك بأس، مع أنه يمكن حملها على التورية أيضا كما سيأتي.

وقتی این را فهمیدی، در حقیقت علت صدور برخی از اقوال ائمه(علیهم السلام) در مقام تقیه، برای تو روشن شد. ما اگر این اقوال را حمل کنیم بر دروغی که برای حفظ جان خود ائمه و حفظ جان اصحاب بیان کرده اند، هیچ ایرادی نخواهد شد. با اینکه می توان آن اقوال را بر توریه نیز حمل کرد.(توریه: مثلاً به کسی که در اداره محل کارش غذا خورده است می گویند: غذا خوردی؟ می گوید نه نخوردم! در اینجا منظورش این است که در منزل نخوردم!)

و بذلك يتجلى لك افتضاح الناصبي المتعصب إمام المشككين، حيث لهج بما لم يلهج به البشر، و قال في خاتمة محصل الأفكار حاكيا عن الزنديق سليمان بن جرير: إن أئمة الرافضة وضعوا القول بالتقية لئلا يظفر معها أحد عليهم، فإنهم كلما أرادوا شيئا تكلموا به فإذا قيل لهم هذا خطأ أو ظهر لهم بطلانه قالوا: إنما قلناه تقية.

با این بیان، مفتضح شدن ناصبی متعصب و امام شک کنندگان بر تو روشن می شود. چرا که سخنی را گفته است که هیچ بشری نگفته است. در انتهای کتاب محصل الأفکار به نقل از سلیمان بن جریر زندیق نقل کرده است که: ائمه شیعیان، تقیه را تأسیس کرده اند تا هیچ کسی بر ایشان برتری پیدا نکند. زیرا که هر گاه سخن خطا و اشتباهی را بیان بکنند، و یا سخن باطلی را بیان بکنند؛ می گویند ما آن را تقیتاً گفته بودیم!

مصباح الفقاهة (المكاسب)، ج‌1، ص 411

پس بنابراین، موضوع «تقیه»، که از ائمه(علیهم السلام) صادر شده است، قبل از آنکه امر شرعی باشد، یک امر عقلائی است. و همچنین کتاب های اهل سنت، بیش از کتاب های شیعه، به این موضوع پرداخته اند و روایات وارده در این باب، در کتب اهل سنت، بیش از کتب شیعه می باشد.

در جلسه آینده، ان شاءالله یک جواب نقضی جدید و محکمی در دفاع از تقیه خواهم گفت که به گمانم دوستان عزیز تا به حال نشنیده باشند. و آن اینکه، اصحاب سرشناس پیامبر، مثل عایشه و ابوهریره و... روایاتی را از پیغمبر نقل کرده اند، ولی خودشان خلاف آن عمل کرده اند. لذا در میان فقهای اهل سنت، یک بحثی شکل گرفته است که آیا گفتار صحابه حجت است، یا عمل صحابه!؟ علماء باید جواب این را بدهند!

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه بیست و هشتم   14/ 10/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (14) – سنت صحابه در عرض سنت پیامبر!!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

ما ضمن تسلیت شهادت «علامه نمر»، و تبری از جنایات آل سعود، که جمعی از شیعیان را مظلومانه به شهادت رساندند؛ از اتفاقات پیش آمده در سفارت عربستان در تهران و همچنین کنسولگری عربستان در مشهد، توسط یک سری افراد جاهل و بی تدبیر و نفهم، ما تبری می جوئیم و از این اقدام نسنجیده و نادرست، اعلام برائت و بیزاری می کنیم.

ردپای بهائیت، در حمله به سفارت عربستان در تهران!!

در حقیقت این شهادت آیةالله نمر، داشت در جهان به نفع شیعه تمام می شد. ولی متأسفانه به خاطر این کار نابخردانه این افراد جاهل، روزنامه ها، شبکه ها و خبرگزاری های خارجی، به جای پرداختن به مسئله شهادت آیةالله نمر، به مسئله حمله به سفارت عربستان در تهران پرداختند!

عده ای افراد دیوانه و نفهم، کاری را انجام می دهند که یک قضیه اساسی و ریشه ای را به فتنه در سطح بین الملل تبدیل می کنند. البته آنچه در برخی از اخبار مطرح شد این بود که در بین این حمله کنندگان به سفارت عربستان، در کنار اینکه عده ای مردم خوب هم حضور داشتند، عده ای بهائی!! و عده ای هم اراذل و اوباش بودند! لذا کاملاً مشخص بود که دست های پشت پرده ای در کار بود تا این اتفاق بیافتد.

بعید نیست که خود وهابی ها و عربستان سعودی، یک مقدمه چینی را انجام داده باشند تا بوسیله مظلوم نمائی از حمله به سفارتشان در تهران، روی این جنایات بیشمار خودشان سرپوشی درست بکنند.

در این میان، وظیفه ما طلبه ها این است که بصیرت و آگاهی مردم را افزایش بدهیم تا بر اساس احساسات عملی را مرتکب نشوند. چرا که کاری که از روی احساسات انجام می گیرد، غالباً یا نتیجه نمی دهد و یا نتیجه معکوس می دهد.

برگردیم به بحث...

عرض کردیم که در مسئله «تقیه»، وهابی ها روایاتی را دست آویز خودشان قرار داده اند و ادعا کرده اند که ائمه شیعیان، یک سری روایاتی را مطرح کرده اند و در ادامه، بعد از مدتی، روایاتی خلاف آن روایات را بیان کرده اند و وقتی در مقابل سؤالات پیروان خود از این تناقضات قرار می گیرند، می گویند که مثلاً فلان روایت را از روی تقیه گفته بودیم!

جواب «نقضی»، از شبهه «تقیه»!

در جلسات گذشته، ما جوابهای «حلی» به این شبهه را دادیم و قول دادیم که جوابهای «نقضی» نیز در این زمینه بیان کنیم. چون این بحث نقضی ما، بحث بکری است و من ندیدم که اساتید و بزرگواران ما این بحث را مطرح کرده باشند؛ تقاضا دارم که دوستان عزیز، به این مبحث، خوب عنایت داشته باشند. این بحث یک بحث کلیدی است که در خیلی از جاها به کارمان می آید و مفید است.

جواب نقضی ما از شبهه تقیه، این است که ما یک سری روایاتی – که کم هم نیست - از صحابه پیامبر داریم که روایاتی را از پیغمبر نقل کرده اند ولی خودشان خلاف آن را عمل کرده اند!! و این مسئله، زمینه مشکلاتی برای فقهای اهل سنت شده است که آیا ما به روایات صحابه عمل بکنیم، یا به فتوائی که خودش صادر کرده عمل بکنیم!؟

دسته ای از فقهای اهل سنت گفته اند که آنچه که برای ما حجت است، سخن پیغمبر است. و عمل صحابه بر خلاف سخن پیغمبر، برای ما حجت نیست!

دسته دیگر از فقهاء گفته اند که نه؛ صحابه ای مثل «ابوهریره» خودش فقیه بوده است. بنابراین اگر روایتی را نقل کرده و خودش خلاف آن را انجام داده، حتماً دلیلی داشته است! نمی شود قبول کرد که صحابه ای مثل ابوهریره و عایشه و... روایتی را از پیغمبر نقل بکنند و بعد از روی هوا و هوس، برخلاف آن عمل بکنند.

شاید هم، ایشان روایتی را از پیغمبر شنیده بودند که با روایات بعدی نسخ شده بود. ولی آن روایت ناسخ به دست ما نرسیده است! لذا مثلاً ابوهریره بر طبق آن روایت ناسخ، فتوا صادر کرده و عمل نموده است.

دسته سوم از فقهای اهل سنت، در این وسط مانده اند که چه بکنند! از طرفی سخن پیغمبر است که نقل شده است؛ و از طرف دیگر فتوای صحابه است برخلاف سخن پیغمبر! و گفته اند که ما نمی دانیم که چه بکنیم!

حجیت سنت صحابه؛ به اعتراف علماء و فقهای اهل سنت!

این بحث، یک بحث چالشی و حساس است و توجه زیادی را می طلبد. چرا که آقایان اهل سنت معتقد هستند که بعد از سنت پیغمبر، سنت صحابه هم برای ما حجت است! یعنی ما همانگونه که به سنت پیامبر عمل می کنیم، به سنت صحابه نیز عمل می کنیم چون عمل صحابه هم برای ما حجت است. حتی بعضی از علمای اهل سنت رسماً اعلام کرده اند که در کنار سنت پیامبر، و سنت صحابه، «سنت تابعین» نیز برای ما حجت است!! و این مطلب عجیبی است!

«شاطبی» در «الموافقات»:

«شاطبی» از فقهای مشهور اهل سنت، در زمینه حجیت سنت صحابه می نویسد:

«سُنَّةُ الصَّحَابَةِ -رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ- سُنَّةٌ يُعْمَلُ عَلَيْهَا وَ يُرْجَعُ إِلَيْهَا»

سنت صحابه، سنتی است که به آن عمل می شود و به آن رجوع می شود.

الموافقات شاطبی، ج4، ص 446؛ المحقق: أبو عبيدة مشهور بن حسن آل سلمان، الناشر: دار ابن عفان، الطبعة: الطبعة الأولى 1417هـ/ 1997م

«ملا علی القاری» در « شرح مسند أبي حنيفة»:

«ملا علی القاری» از علمای اهل سنت قرن یازدهم، در مورد اینکه زیارت قبر پیغمبر سنت صحابه بوده و همچنین سنت تابعین، می نویسد:

«عن ابن عمر قال من السنة: أي سنة الصحابة و من تبعهم من الأمة (أن تأتي) أيها المخاطب قبر النبي»

عبدالله بن عمر گفته است که زیارت قبر پیامبر از سنت صحابه، و سنت تابعین از صحابه می باشد.

شرح مسند أبي حنيفة، ج1، ص201؛ علي بن (سلطان) محمد، أبو الحسن نور الدين الملا الهروي القاري (المتوفى: 1014هـ)؛ المحقق: الشيخ خليل محيي الدين الميس، الناشر: دار الكتب العلمية، بيروت – لبنان، الطبعة: الأولى، 1405 هـ - 1985م

«ماوردی شافعی» در «الحاوی الکبیر»:

«ماوردی شافعی» از فقهاء و متکلمین اهل سنت نیز حجیت سنت صحابه می نویسد:

«وَقَوْلُهُ مِنَ السُّنَّةِ يُحْتَمَلُ أَنْ يَكُونَ أَرَادَ بِهِ سُنَّةُ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّم -، أَوْ سُنَّةَ الصَّحَابَةِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ، وَ أَيُّهُمَا كَانَ فَالِاقْتِدَاءُ بِهِ حَسَنٌ»

اینکه می گوید فلان مسئله از سنت است، احتمال دارد منظورش سنت پیامبر باشد. یا منظورش سنت صحابه باشد. هر کدام که باشد فرقی نمی کند و عمل به هر دو سنت نیکوست.

الحاوی الکبیر، ج2، ص 493؛ المحقق: الشيخ علي محمد معوض - الشيخ عادل أحمد عبد الموجود، الناشر: دار الكتب العلمية، بيروت – لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ -1999 م

«علاءالدین کاشانی» در «بدائع الصنائع»:

علاءالدین کاشانی از فقهای مشهور حنفی مذهب اهل سنت، در مورد حجیت سنت صحابه، به نماز تراویح اشاره کرده و می نویسد:

«التَّرَاوِيحُ سُنَّةٌ إلَّا أَنَّهَا لَيْسَتْ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - لِأَنَّ سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ مَا وَاظَبَ عَلَيْهِ وَ لَمْ يَتْرُكْهُ إلَّا مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ... وَرَسُولُ اللَّهِ مَا وَاظَبَ عَلَيْهَا بَلْ أَقَامَهَا فِي بَعْضِ اللَّيَالِي، ... لَكِنْ الصَّحَابَةُ وَاظَبُوا عَلَيْهَا فَكَانَتْ سُنَّةَ الصَّحَابَةِ»

نماز تراویح سنت است. الا اینکه سنت پیامبر نیست. زیرا سنت پیامبر آن است که ایشان بر آن مسئله مواظبت کرده و به جز یک یا دو مرتبه، آن را ترک نکند. در حالی که پیامبر بر نماز تراویح مواظبت نکرد و تنها در چند شب اقامه کرد. ولیکن صحابه بر نماز تراویح مواظبت کردند و آن نماز سنت صحابه شد.

بدائع الصنائع، ج1، 288؛ دار النشر: دار الكتاب العربي - بيروت - 1982، الطبعة: الثانية

این آقا رسماً اعلام می کند که نماز «تراویح» که این آقایان خیلی برای آن دست و پا می شکنند و در حد نماز واجب می دانند، از سنت پیامبر نیست!! بلکه سنت صحابه است!

«أبو البقاء الحنفي» در «الکلیات»:

أبو البقاء حنفي نیز درباره نماز تراویح می نویسد:

«أَلا ترى أَن التَّرَاوِيح فِي رَمَضَان سنة الصَّحَابَة، فَإِنَّهُ لم يواظب عَلَيْهَا رَسُول الله، بل واظب عَلَيْهَا الصَّحَابَة»

آیا نمی بینی که نماز تراویح که در ماه رمضان خوانده می شود، سنت صحابه است. نه سنت پیغمبر! زیرا پیامبر بر نماز تراویح مواظبت نکرد. بلکه صحابه بر آن مواظبت نمودند.

الکلیات، ج1، ص 498، باب فصل السین؛ المحقق: عدنان درويش - محمد المصري، الناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت

از اینگونه اظهار نظرها در مورد حجیت سنت صحابه، فراوان داریم. ما فقط نمونه هائی را عرض کردیم که این آقایان، سنت صحابه را در ردیف و در عرض سنت پیامبر حجت می دانند. نه در طول سنت پیغمبر! یعنی سنت صحابه، فارغ از اینکه سنت پیغمبر باشد یا نباشد، حجیت دارد!!

مشکل اصلی اهل سنت، در «حدیث ثقلین» است!!

حال که سنت صحابه حجت شد، این نکته حائز اهمیت است که در موارد متعددی داریم که سنت صحابه با سنت پیامبر مغایرت و تعارض دارد! در اینجا راه چاره چیست؟ سنت پیغمبر مقدم است، یا سنت صحابه!؟ به کدامیک می خواهید عمل کنید!؟ این همان مسئله ای است که باعث سرگردانی علماء و فقهای اهل سنت شده است.

مشکل اصلی این آقایان، در حدیث «ثقلین» است. که این حدیث شریف را تحریف کردند و به جای عبارت «عترتی اهل بیتی»، واژه «سنتی» گذاشتند و نقل کردند:

«إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ شَيْئَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُمَا: كِتَابَ اللَّهِ وَسُنَّتِي، وَلَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»

همانا من در میان شما دو چیز را بر جای گذاشتم که بعد از من گمراه نشوید، کتاب خدا و سنتم، و این دو از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند.

المستدرک علی الصحیحین حاکم نیشابوری، ج1، ص 172، کتاب العلم، باب حدیث عبدالله بن نمیر، ح 319

اگر بپذیریم که واقعاً در روایت پیامبر سنت مطرح شده باشد، نه عترت؛ در موارد متعددی که این آقایان با سنت پیامبر مخالفت کرده اند، چه باید کرد!؟ صحابه در موارد زیادی به سنت پیامبر پایبند نبودند و مخالف سنت پیامبر رفتار کردند.

شما مدعی هستید که صحابه، مرجعیت علمی برای ما دارند! ما سؤال می کنیم که آیا اینها که مرجعیت علمی دارند، به اعتبار نقل سنت رسول الله است، یا به اعتبار عمل به سنت رسول الله!؟ مرجعیت علمی صحابه، از چه جهتی است!؟

نمونه هایی از مخالفتهای صحابه، با سنت پیامبر!

ما برای نمونه، مواردی از تخلف صحابه از سنت پیامبر، علی رغم نقل آن سنت توسط صحابه را از منابع معتبر اهل سنت نقل می کنیم و قضاوت را به عهده علمای اهل سنت می گذاریم تا مشخص بکنند که در اینگونه موارد، ما سنت نقل شده پیغمبر از ناحیه صحابه را بپذیریم، یا نظر و فتوا و عمل صحابه که بر خلاف آن سنت است را بپذیریم؟

نمونه اول: «شستن ظرفی که سگ از آن خورده است»

بخاری روایتی را از «ابوهریره» به این شکل نقل می کند که گفته است:

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: «إِذَا شَرِبَ الكَلْبُ فِي إِنَاءِ أَحَدِكُمْ فَلْيَغْسِلْهُ سَبْعًا»

پیامبر اکرم فرمود: اگر سگی از ظرف شما بنوشد، باید آن ظرف را هفت مرتبه آب بکشید.

صحیح بخاری، ج1، ص 75، کتاب الوضوء، بَابُ المَاءِ الَّذِي يُغْسَلُ بِهِ شَعَرُ الإِنْسَانِ، ح 170

البته ناگفته نماند که این حدیث ابوهریره، با آنچه که اهلبیت فرموده اند، کاملاً در تضاد است. در هر حال، ایشان این حدیث را از پیامبر نقل کرده است، ولی در مقام عمل، خودش فتوای دیگری صادر کرده و بگونه دیگری عمل نموده است:

«عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، قَالَ: إِذَا وَلَغَ الْكَلْبُ فِي الْإِنَاءِ فَاهْرِقْهُ ثُمَّ اغْسِلْهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ»

ابوهریره گفته است که اگر سگی از ظرفی آب بنوشد، باقی مانده آن ظرف را دور بریز، و ظرف را سه مرتبه آب بکش.

عمدة القاری شرح صحیح بخاری، ج 3، ص 41؛ دار النشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت؛  سنن الدار القطنی، ج1، ص 66، بَابُ وُلُوغِ الْكَلْبِ فِي الْإِنَاءِ، ح16

ابوهریره، در آنجا از پیغمبر روایت کرد که فرموده است که باید هفت بار بشوئید. در اینجا می گوید که سه بار بشوی! در اینجا ما باید چه کنیم؟ سخن پیغمبر را که ابوهریره نقل کرده است بپذیریم و عمل کنیم، یا فتوا و عمل خود ابوهریره را که یک صحابی است را قبول کنیم!؟

اینجا، جناب «ابوهریره» رسماً فتوا صادر می کند، و از پیغمبر هم نقل نمی کند که شما بگوئید تعارض در روایت پیغمبر است. بلکه در اینجا تعارض فتوای صحابه با سنت پیامبر است!!

«بیهقی» این روایت را نقل کرده و در حل آن سرگردان مانده است. لذا اول می گوید:

«فَإِنَّهُ لَمْ يَرْوِهِ غَيْرُ عَبْدِ الْمَلِكِ، وَعَبْدُ الْمَلِكِ لَا يُقْبَلُ مِنْهُ مَا يُخَالِفُ فِيهِ الثِّقَات»

این روایت ابوهریره را فقط عبدالملک نقل کرده است. و روایتی که افراد ثقه، با آن مخالف باشند، از عبدالملک پذیرفته نمی شود.

و در ادامه می گوید:

«وَقَدْ رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ فُضَيْلٍ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ مُضَافًا إِلَى فِعْلِ أَبِي هُرَيْرَةَ دُونَ قَوْلِهِ»

محمد بن فضیل از عبدالملک، علاوه بر فعل ابوهریره(سه مرتبه آب کشیدن)، قول او را نیز(هفت مرتبه آب کشیدن) که مخالف فعل او است را نقل کرده است.

معرفةالسنن و الآثار، ج2، ص58؛ المحقق: عبد المعطي أمين قلعجي، الناشرون: جامعة الدراسات الإسلامية (كراتشي - باكستان)، دار قتيبة (دمشق -بيروت)، دار الوعي (حلب - دمشق)، دار الوفاء (المنصورة - القاهرة)، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1991م

نمونه دوم: «جواز مسح بر روی کفش»:

«مسلم نیشابوری» در مورد جواز، یا عدم جواز مسح بر کفش و یا جوراب، روایت جالبی را از ابوهریره نقل می کند که:

«أَن رجلا قَالَ يَا رَسُول الله مَا الطّهُور بالخفين قَالَ للمقيم يَوْم وَ لَيْلَة و للمسافر ثَلَاثَة أَيَّام و لياليهن»

همانا یک مردی از پیغمبر پرسید که مسح کشیدن از روی کفش چگونه است؟ پیغمبر فرمود: برای کسی که در وطنش است یک شبانه روز، و برای مسافر سه شبانه روز!

التمییز، ج1، ص 209، ح88؛ المحقق: د. محمد مصطفى الأعظمي، الناشر: مكتبة الكوثر - المربع – السعودية، الطبعة: الثالثة، 1410

واقعاً اینگونه روایات عجیب است. البته در مواردی داریم که فردی در بیابان گرفتار شده است. هوا هم سرد است و اصلاً برای او مقدور نیست که کفش خود را از پایش در بیاورد - مثل این عزیزان مدافع حرم که در سوریه می جنگند – اینچنین فردی قطعاً اگر از روی کفشش هم مسح بکشد، وضویش صحیح است و لو اینکه یک ماه هم این وضعیت او طول بکشد.

بر روی کفش مسح کشیدن، تابع علت اوست. مادامی که علت باقی است، حکم هم باقی است. اینکه ما مقید بکنیم به سه شبانه روز و...، آمدیم و در این سه شبانه روز، برف بند نیامد، چه کنیم!؟ در این سه شبانه روز، مشکل برطرف نشد، چه کنیم!؟

مصیبت این است که، این آقایان می آیند و یک سری مطالبی را که در ذهن خود می پرورانند، به نبی مکرم نسبت می دهند. و این درد است!!

شما اگر کتاب «آیات شیطانی» سلمان رشدی را مطالعه کنید، خواهید دید که این کتاب، برگرفته از همین روایات هوا و هوسی این آقایان است که به نبی مکرم نسبت داده اند.

حالا شما ببینید که «مسلم نیشابوری»، این روایت را نقل کرده است، و آقای «سید سابق» از فقهای مشهور اهل سنت، در کتاب «فقه السنة» خود، که از کتابهای درسی دانشگاههای اهل سنت است، بر طبق این روایت فتوا داده است:

«مدة المسح على الخفين للمقيم يوم و ليلة، و للمسافر ثلاثة أيام و لياليها»

مدت زمان مسح بر روی کفش، برای فردی که در وطن خودش است یک شبانه روز و برای مسافر سه شبانه روز است.

فقه السنة، ج1، ص 63؛ الناشر: دار الكتاب العربي، بيروت – لبنان، الطبعة: الثالثة، 1397ه

«طحاوی» نیز در این زمینه، در کتاب «معانی الأثار»، روایاتی را نقل کرده است.

فتوای ابوهریره در مسح بر کفش، بر خلاف سنت پیامبر:

همانگونه که دیدید، «مسلم نیشابوری» روایتی را از ابوهریره نقل کرد که در آن گفته بود پیامبر فرموده است که مسح بر روی کفش جایز است. ولی ایشان در ادامه مطلبی را از خود ابوهریره نقل می کند که در یک سفر، بر روی کفش خود مسح نکشید و گفت که مسح بر روی کفش جایز نیست: 

«أَبَا زرْعَة قَالَ سَأَلت أَبَا هُرَيْرَة عَن الْمسْح على الْخُفَّيْنِ قَالَ فَدخل أَبُو هُرَيْرَة دَار مَرْوَان بن الحكم فَبَال ثمَّ دَعَا بِمَاء فَتَوَضَّأ و خلع خفيه وَقَالَ مَا أمرنَا الله أَن نمسح على جُلُود الْبَقر وَ الْغنم»

ابوزرعه می گوید که از ابوهریره در مورد مسح از روی کفش پرسیدم. گفت روزی ابوهریره به خانه مروان بن حکم وارد شد و بول کرد، سپس آب خواست و وضو گرفت و کفش خود را درآورد و گفت: خداوند به ما دستور نداده که بر روی پوست گاو و گوسفند مسح بکشیم.

التمییز، ج1، ص 209، ح 89؛ المحقق: د. محمد مصطفى الأعظمي، الناشر: مكتبة الكوثر - المربع  السعودية، الطبعة: الثالثة، 1410

جمع بین سنت پیامبر و عمل ابوهریره در قضیه مسح بر کفش!

«مسلم نیشابوری» در جمع بین روایت ابوهریره از پیغمبر در جواز مسح بر روی کفش؛ و عمل خود ابوهریره در مسح نکردن از روی کفش، می گوید:

«هَذِه الرِّوَايَة فِي الْمسْح عَن أبي هُرَيْرَة لَيست بمحفوظة وَذَلِكَ أَن أَبَا هُرَيْرَة لم يحفظ الْمسْح عَن النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم لثُبُوت الرِّوَايَة عَنهُ بإنكاره الْمسْح على الْخُفَّيْنِ»

این روایت که ابوهریره نقل کرده است که پیغمبر فرمود مقیم یک شبانه روز، و مسافر سه شبانه روز می توانند بر روی کفش خود مسح بکشند؛ در ذهن ابوهریره نمانده بود و فراموش کرده بود. زیرا روایت داریم که خود ابوهریره، مسح بر کفش را انکار کرده است.

وَلَو كَانَ قد حفظ الْمسْح عَن النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم كَانَ أَجْدَر النَّاس و أولاهم للزومه و التدين بِهِ فَلَمَّا أنكرهُ الَّذِي فِي الْخَبَر من قَوْله مَا أمرنَا الله أَن نمسح على جُلُود الْبَقر وَالْغنم وَالْقَوْل الآخر مَا أُبَالِي على ظهر حمَار مسحت أَو على خَفِي بَان ذَلِك أَنه غير حَافظ الْمسْح عَن رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم وان من أسْند ذَلِك عَنهُ عَن النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم واهي الرِّوَايَة أَخطَأ فِيهِ اما سَهوا أَو تعمدا»

اگر ابوهریره یادش بود که پیغمبر فرموده مسح بر روی کفش صحیح است، سزاوارترین مردم بود که به گفته پیامبر عمل کند و بر روی کفشش مسح بکشد. پس وقتی ابوهریره می گوید: خداوند دستوری بر مسح بر پوست گاو و گوسفند نداده؛ و یا در جای دیگری می گوید: من باکی ندارم که بر پشت الآغ مسح بکشم یا بر روی کفشم؛ روشن می شود که او روایت مسح بر کفش را از پیغمبر نمی دانسته است. و کسی که روایت مسح بر کفش را به نقل از ابوهریره از پیامبر نقل کرده است، اشتباه کرده است. چه سهواً و چه عمداً.

التمییز، ج1، ص 209، ح 89؛ المحقق: د. محمد مصطفى الأعظمي، الناشر: مكتبة الكوثر - المربع  السعودية، الطبعة: الثالثة، 1410

داستان ایستاده بول کردن صحابه!!

عبارت «فَدخل أَبُو هُرَيْرَة دَار مَرْوَان بن الحكم فَبَال»؛ ظاهراً «بال قائماً» بوده است!! زیرا حتماً ایشان بر سنت پیامبر عمل می کرده است!! چون به نقل صحیح بخاری، «ایستاده بول کردن» ظاهراً از سنت پیامبر بوده است:

«أَتَى النَّبِيُّ صلّى الله عليه وسلم سُبَاطَةَ قَوْمٍ فَبَالَ قَائِمًا، ثُمَّ دَعَا بِمَاءٍ فَجِئْتُهُ بِمَاءٍ فَتَوَضَّأَ»

حذیفه می گوید: پیغمبر به محل زباله دانی یک قومی رفت و ایستاده بول کرد سپس آب طلبید. من برایش آب بردم و ایشان با آن آب وضو گرفت.

صحیح بخاری ج1 کتاب الوضو، باب البول قائماً و قاعداً ، ص90 ، ح 222؛ دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا

جالب است که «نووی» در این زمینه مطلب عجیبی را نقل می کند و می گوید:

«و صار هذا عادةً لأهل هراة یبولون قیاماً فی کل سنة مرةً إحیاءً لتلک السنة»

ایستاده بول کردن برای اهل هرات افغانستان یک عادت شده است، آنها در هر سال، یکبار ایستاده بول می کنند تا این سنت ایستاده بول کردن را زنده نگه دارند!!

المجموع، نووی، ج2، ص 103؛ دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1997م

این یک مصیبت بزرگی است که اینها نقل می کنند. ما در این زمینه یک تحقیق مفصلی انجام دادیم. اهل سنت روایات متعددی دارند که جناب «عمر بن خطاب»، ایستاده بول می کرده است!!

«عَنْ عُمَرَ، قَالَ: رَآنِي النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَبُولُ قَائِمًا، فَقَالَ: يَا عُمَرُ، لاَ تَبُلْ قَائِمًا»

از عمر نقل شده است که گفت: روزی پیامبر مرا دید در حالی که ایستاده ادرار می کردم. پیامبر فرمود: ای عمر! هرگز در حال ایستاده ادرار نکن.

سنن الترمزی، ج1، ص 62،  بَابُ النَّهْيِ عَنِ الْبَوْلِ قَائِمًا، ح12؛ المحقق: بشار عواد معروف، الناشر: دار الغرب الإسلامي – بيروت، سنة النشر: 1998 م

چرا خلیفه دوم، ایستاده بول می کرد!؟

شما ببینید مورخین در شرح حال خلیفه دوم، نوشته اند که یکی از اوصاف ایشان این بود که همیشه ایستاده بول می کرده است! حتی در دوران خلافت خود نیز این عمل را ترک نکرد. و آقایان در توجیح این عمل جاهلی گفته اند که:

« قَالَ عُمَرُ الْبَوْلُ قَائِمًا أَحْصَن لِلدُّبُرِ»

ایستاده ادرار کردن مخرج غائط را بهتر حفظ می کند!!

شرح نووی علی مسلم، ج3،ص 166، باب المسح علی الخفین؛ فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج1، ص330 ، دار النشر : دار المعرفة - بيروت ، تحقيق : محب الدين الخطيب

البته ناگفته نماند که جناب «عبدالله بن عمر» نیز ایستاده بول می کرده است:

«عن عبداللّه بن دینار، قال: رأیت عبداللّه بن عمر یبول قائماً»

یعنى عبداللّه بن عمر را دیدم که ایستاده بول مى کرد.

موطأ مالک، ج1، ص 65، باب ماجاء فی البول قائماً، ح143؛دار النشر: دار إحياء التراث العربي - مصر - ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج1، ص 115، ح1313؛دار النشر: مكتبة الرشد - الرياض - 1409 ، الطبعة: الأولى ، تحقيق: كمال يوسف الحوت

و بسیاری از دیگر صحابه را نام می برند که ایستاده بول می کردند! لذا برای اینکه اینها این عمل خلیفه و نیز صحابه را توجیح بکنند، آمدند و این عمل ایستاده بول کردن را به نبی مکرم نیز نسبت دادند! اینها وقتی نتوانستند صحابه را به جایگاه نبی مکرم برسانند، شأن نبی مکرم را آنقدر پائین آوردند تا هم ردیف صحابه، اعمالی را به ایشان نسبت بدهند!

توهینی وقیح، به نبی مکرم اسلام!!

البته از اینگونه نسبتهای وقیح به نبی مکرم و حتی همسران ایشان، در منابع اهل سنت فراوان است. مثلاً در همین زمینه «بول پیامبر» نقل کرده اند که:

«عن حُكَيْمَةَ بنتِ أُمَيْمَةَ عن أُمِّهَا أُمَيْمَةَ قالت كان لِلنَّبِيُّ صلى اللَّهُ عليه وسلم قَدَحٌ من عِيدَانٍ يَبُولُ فيه وَ يَضَعُهُ تَحْتَ سَرِيرِهِ فَقَامَ فَطَلَبَ فلم يَجِدُهُ فَسَأَلَ فقال أَيْنَ الْقَدَحُ قالوا شَرِبَتْهُ بَرَّةُ خَادِمُ أُمِّ سَلَمَةَ التي قَدِمَتْ مَعَهَا من أَرْضِ الْحَبَشَةِ فقال النبي صلى اللَّهُ عليه وسلم لَقَدِ احْتَظَرَتْ مِنَ النَّارِ بِحِظَارٍ»

حكيمه بنت اميمه از مادرش نقل كرد كه رسول خدا ظرفي داشت كه كه در آن بول مي كرد و آن را زير تخت خود مي گذاشت. شبي پيامبر دنبال آن گشت ولی پيدا نكرد. سوال كرد. خادم ام سلمه گفت من آن را خوردم! پيامبر گفت: تو ديگر از آتش جهنم نجات يافتي.

المعجم الكبير ، ج24 ص 205، ح 527؛ اسم المؤلف: سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم الطبراني الوفاة: 360 ،دار النشر : مكتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983 ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : حمدي بن عبدالمجيد السلفي

انسان هر چقدر این روایات وقیح را بیشتر می خواند، ارادتش نسبت به اهلبیت(علیهم السلام) بیشتر می شود و قدر روایات ائمه اهلبیت(علیهم السلام) را بیشتر می داند. ما باید برای پدران و مادران خود، رحمت و درود بفرستیم که ما را با اهلبیت آشنا کردند. ما باید روزی هزاران بار خدای عالم را شکر بگوئیم که ما را در مسیر اهلبیت قرار داد و نعمتی را برای ما ارزانی داشت که ما برای آن، هیچ زحمتی نکشیدیم و عملی را انجام ندادیم:

(ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيم)

اين فضل خدا است كه به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى‏بخشد و خداوند صاحب فضل عظيم است.

سوره جمعة(62): آیه 4 ‏

نعمت «ولایت»؛ در اوج قله نعمتهای خداوند

در میان این نعمت هائی که خداوند به ما داده است، نعمت «ولایت»، در اوج قله نعمتهای خدای عالم است. البته شاید ما در دنیا خیلی قدر این نعمت ولایت را ندانیم. مثل ماهی که در داخل آب است و قدر آب را نمی داند.

ما وقتی به مناطق و استانهای سنی نشین کشور خودمان می رویم و یا به کشورهای اهل سنت سفر می کنیم، و اهل سنت آنجا را می بینیم و با آنها مأنوس می شویم، و می بینیم که اینها از اهلبیت و ولایت دور هستند، در آنجاها بیشتر این نعمت ولایت را حس می کنیم و قدرش را می دانیم.

اوج نعمت ولایت نیز، آنجائی است که انسان چشمش به «ملک الموت» می افتد، و در آن لحظه سخت، امیرالمؤمنین و دیگر ائمه را می بیند. در قبر و عالم برزخ و قیامت، آنجا معلوم می شود که خدای عالم چه نعمت بزرگی در اختیار ما قرار داده است. لذا باید از صمیم قلبمان و با تمام اخلاص بگوئیم که «الحمد لله رب العالمین».

قابل توجه آقای «ناصرالدین قفاری» وهابی سلفی!

از آنچه گفته شد، معلوم می شود که علماء و فقهای اهل سنت، در تعارض بین سنت پیامبر و فتوا و عمل صحابه؛ گرفتار تردیدها و سرگردانی ها شده اند و واقعاً نمی دانند که چه بکنند. آیا سنت پیامبر و روایات پیامبر را قبول بکنند و بر اساس آن عمل کنند؛ یا نه، بر اساس عمل صحابه و سنت صحابه و فتوای صحابه عمل کنند.

و متون روائی اهل سنت هم پر است از تعارض سنت و روایات پیامبر، و عمل و فتوای صحابه پیامبر؛ که معزلی درست کرده است.

در اینجا جا دارد که به آقای «قفاری» و دیگران - که مسئله «تقیه» را چماقی کرده اند بر سر شیعه؛ و مدام سخن از تعارض روایات ائمه می زنند که اینها امروز روایتی را نقل می کنند، مدتی بعد روایت متعارض آن را بیان می کنند و می گویند ما تقیتاً گفته ایم؛ - عرض کنیم که بفرمائید این سنت صحابه شماست که با سنت پیامبر و روایت پیامبر در تضاد و تعارض است! ابوهریره روایتی را از پیغمبر نقل می کند، ولی خودش بر خلاف آن عمل می کند!

آقای قفاری! شما که قائل به تقیه نیستید!؟ پس بگوئید که این روایتهای متعارض، چرا صادر شده است!؟ سنت پیغمبر را اخذ بکنیم، یا سنت صحابه را !؟

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه بیست و نهم   15/ 10/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (9)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در رابطه با سخنان دکتر «طیب»، شیخ الأزهر بود، که در برنامه ماه مبارک رمضان، نکاتی را بر ضد مبانی اعتقادی شیعه بیان کرده بودند.

در این باره بیشتر تلاش ما بر این است تا اینکه روش بحث و مناظره، و روش پاسخگوئی به شبهات را خدمت دوستان ارائه بکنیم. در این چند جلسه که درباره سخنان دکتر طیب، صحبت کردیم، بیشتر سخن ما روی منهج و روش بحث ایشان بود که اشکال و ایراد داشت.

حمایت «الأزهر» از عربستان؛ و بستن چشم بر جنایت اعدام «شیخ نمر»!

البته متأسفانه، در این قضایای اخیر حمله به سفارت عربستان در تهران، دکتر طیب، با بستن چشم خود بر جنایات عربستان در به قتل رساندن «علامه نمر»، و دیگر شیعیان، با عربستان همدردی کرد و ایران را محکوم کرد!!

در این میان، جالب بود که دولت «مصر»، اعلام کرد که ما دنبال روی عربستان نیستیم و قصد قطع رابطه با ایران هم نیستیم! فقط چند کشور دسته چندم مثل بحرین و قطر و کشور هشتصد هزار نفری «جیبوتی»، با ایران قطع رابطه کردند.

جالب است که وقتی آقای احمدی نژاد به «جیبوتی» سفر کرده بود، زمین مجلس شورای آن کشور را به دولت آنها هدیه کرد!! یعنی تا این اندازه اوضاع آنها خراب بود. ولی متأسفانه در این قضایا، دنباله روی عربستان شدند و نمک خوردند و نمکدان شکستند!

آقای دکتر «طیب»، ظاهراً به سیم آخر زده است!! بعد از سخنان پر از انتقادش در ماه رمضان، مجدداً حمله به شیعه را شروع کرده است. ایشان هر هفته بعد از نماز جمعه، برنامه تلویزیونی دارد و دوباره علیه شیعه صحبت می کند. الآن حدود سه هفته است که این برنامه ایشان در حال پخش است.

ما تا به این لحظه، در شبکه ولایت به این برنامه جدید ایشان، جواب ندادیم. و گفتیم شاید جواب دادن ما مشکلی را ایجاد بکند. ولی متأسفانه می بینیم که ایشان هر روز ساز جدیدی بر علیه شیعه می زند!!

در حقیقت پول عربستان سعودی، ایشان را از آن طریق و روش صحیحی که قبلاً داشتند، جدا کرده و ایشان و الأزهر آن روش صحیح خود را کنار گذاشته است. لذا خود را به سیم آخر زده و شمشیر خود بر علیه شیعه را از رو بسته اند.

حتی موضع ایشان نسبت به سلفی ها و داعشی ها هم، تغییر کرده است. قبلاً می گفتند که سلفی ها «خوارج امت» هستند ولی اخیراً رسماً اعلام کرده اند که «ما داعشی ها را مسلمان می دانیم. آنها انحراف دارند ولی مسلمان هستند.»

نکاتی در رابطه با روش و منهج بحث شیخ الأزهر

در رابطه با منهج و روش بحث جناب دکتر «طیب»، به عنوان شیخ الأزهر، ما ایرادات اساسی داریم که در این جلسه به چند نکته در این زمینه، اشاره می کنیم:

نکته اول: «دو عالم نمای شیعه!!»

در جلسات گذشته عرض کردیم که ایشان در ابتدا آمد و اعلام کرد که اگر شیعیان، روش و منهج و نظرات برخی از بزرگان ممتاز خود مثل «احمد الکاتب»!! و یا « سید علی الأمین» را در پیش بگیرند، ما با شیعه هیچ مشکلی نخواهیم داشت:

«دو کتاب وجود دارد که تألیف دو نفر عالم و فاضل از علمای شیعه که نظریه امامت شیعه را خوب ترسیم کرده اند. و یک سری اشکالاتی دارند بر عقیده امامت از دیدگاه شیعه، که یکی از این کتابها متعلق است به آقای احمد الکاتب با نام السنة و الشیعة و کتاب دیگری متعلق است به مرجع تقلید شیعیان آقای سید علی الأمین»

در حقیقت جناب دکتر «طیب» معتقد است که اگر شیعه بیاید، مثل این دو نفر خود باخته و فریب خورده، - که طبق فتوای مراجع شیعه، از شیعه جدا هستند؛ - امامت را مربوط به قرن سوم و چهارم بداند و هر گونه نصی از نبی مکرم را بر مسئله امامت منکر بشود؛ ما هیچ مشکلی با شیعه نخواهیم داشت!! اگر شیعه بیاید و از «امامت» دست بردارد، ما هیچ مشکل دیگری با شیعه نخواهیم داشت!!

ما سعی کردیم هر سخنی که از آقای طیب نقل می کنیم، مستند باشد. لذا مطالب را از سایت «بوابة الأزهر الإلکترونیة» نشان دادیم. تمام مصاحبه ها و صحبتهای آقای دکتر طیب را هم، شما دوستان می توانید در سایت ایشان به نشانی  http://www.azhar.eg/  ببینید.

ما در جواب ادعای آقای دکتر طیب نسبت به «احمد الکاتب» و «سید علی الأمین»، عرض کردیم که ما اساساً این دو نفر را از علمای شیعه نمی دانیم و مراجع بزرگوار ما، این دو نفر را از دایره «شیعه» خارج دانسته اند:

نظر مراجع معظم تقلید در مورد «احمد الکاتب» و «سید علی الأمین»:

آیة الله العظمی وحید خراسانی:

«یجب علی کل مسلم ان یظهر البرائة و التنفر ممن یبدع فی الدین و یوجب الإفساد فی الدین أو تزلزل العقائد الحقة»

بر هر مسلمانی واجب است از کسانی که در دین بدعت ایجاد می کنند و موجب فساد در دین می شوند و یا عقاید حقه را متزلزل می کنند، برائت و تنفر خود را اظهار بکنند.

آیة الله سید محمد صادق روحانی:

«مِمّا لاشَکّ فِی أنَّ هَذهِ الأفکار تُخالِفُ مَا یَعتَقدُ بِه اتباعُ مَدرسةِ أهل البیت»

هیچ شک و شبهه ای نیست که این افکار، مخالف اعتقادات پیروان مکتب اهل بیت است.

آقای شیخ بشیر نجفی:

« اجتنبوا الرجل مادام ماشیاً علی الطریق الذی عرف به مساندة اعداء اهل البیت

این فرد از دشمنان اهل بیت است و ضد مذهب اهل بیت است. و مادامی که بر این راه قدم بر می دارد، از او اجتناب کنید.

آیة الله آقای گرامی:

«هذا احد علماء اهل السنة تظاهره بصورة عالم شیعی لتخریب الشریعه

این شخص، یکی از علمای اهل سنت است! خود را به صورت یک عالم شیعی درآورده است تا اینکه شریعت را نابود کند.

آیة الله محقق کابلی:

«عقیده این شخص در اکثر مسائلی که درسؤال ذکر کردید فاسد است و من گمان نمی کنم که این شخص از علمای شیعه باشد! چون اکثر مسائلی را که انکار کرده است، از ضررویات مذهب ماست و در نماز جماعت هم، پشت سر اینچنین افرادی نمی شود اقتدا کرد. 

آیة الله علوی گرگانی:

«اگر آنچه گفته اید صحیح باشد، تبری جستن از چنین اشخاصی واجب است.

آقای سید محمد شاهرودی:

«الشخصُ الذی یَحمِل هَذه الإعتقادات لایُحسَب مِن الطّائِفَة الشیعیّة و لایُعَد مِن اتباع اهل البیت»

هر فردی که اینچنین اعتقاداتی داشته باشد، از مذهب شیعه محسوب نمی شود و از پیروان مکتب اهل بیت نیز شمرده نمی شود.

منبع: https://www.yahosein.com/vb

قبلاً عرض کردیم که آقای سید علی الأمین، یک منصب افتائی داشت در لبنان، که بعد از این قضایا، ایشان را عزل کردند. و احمد الکاتب هم اصلاً منکر مهدویت و وجود امام عصر(ارواحنا فداه) بود و عقاید شیعه را منکر بود.

نکته دوم: «نسبت سب صحابه به کل مذهب شیعه!»

نکته دیگر در سخنان دکتر طیب، نسبت دادن مسئله «سب صحابه» است به کل مذهب شیعه، و اینکه «مذهب شیعه» مردم را به سب صحابه تشویق می کند:

«افرادی که جوانهای ما را به مذهب شیعه دعوت می کنند، در حقیقت به مذهبی دعوت می کنند که اساس آن مذهب، بر سب صحابه استوار است! و مردم را به سب صحابه دعوت و تحریک می کنند.»

آقای «طیب»، با بی انصافی تمام، یک فعل را به کل مذهب سرایت می دهد. نمی گوید فلان عالم مردم را به سب صحابه دعوت می کند، بلکه اصل مذهب را زیر سؤال می برد. این در حالی است که خودش در جای دیگر به صراحت می گوید:

«من از بعضی از فضلای شیعه شنیدم که مسئله سب صحابه را منکر شدند و از آن تبری جسته اند.»

آقای دکتر طیب، از طرفی اینچنین سخن می گوید ولی از آن طرف کل مذهب را متهم به سب صحابه می کند. و این خیلی عجیب است.

البته تمام این دردهای اینها، از صحبتها و فحش هایی است که «یاسر الحبیب»، در شبکه «فدک» مطرح می کند. در کشور مصر هم، شیعه و سنی، معمولاً شبکه فدک را می بینند. و تمام دردها اینجاست.

یعنی اگر روزی این شبکه «فدک» بسته بشود و یا اگر کلّه «یاسر الحبیب» را زیر آب بکنند!!؛ و یا اینکه ایشان بیاید و از این عقاید خود دست بکشد، تمام فتنه ها می خوابد! و گمان می کنم که دیگر بهانه ای دست الأزهر نباشد.

البته اینها برای آن «شیخ افغانی»، خیلی بهاء نمی دهند. و اصلاً شبکه شیخ افغانی، تأثیرگذاری آنچنانی هم در مصر ندارد. ولی مجتبی شیرازی، برادر صادق شیرازی و همچنین یاسر الحبیب، شبانه روزی کارشان فحش و ناسزاگوئی به صحابه و به عایشه همسر پیامبر، و نشر فحشای عایشه است. شاید اینها فحش دادن به صحابه و ناسزاگوئی به عایشه و... را در حد نماز واجب، برخودشان واجب می دانند!! که نتیجه اش هم این شده که شیخ الأزهر اینچنین موضعی را بر ضد شیعه بگیرد.

نظر امام صادق(سلام الله علیها) در مورد «سب صحابه»:

همان تعبیری را که آقا امام صادق(سلام الله علیها) در مورد کسی که به مقدسات اهل سنت فحش می داد فرمود، گویای همه چیز است:

«وَ قِيلَ لِلصَّادِقِ- عَلَيْهِ السَّلَامُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، إِنَّا نَرَى‏ فِي‏ الْمَسْجِدِ رَجُلًا يُعْلِنُ بِسَبِّ أَعْدَائِكُمْ وَ يُسَمِّيهِمْ. فَقَالَ: «مَا لَهُ- لَعَنَهُ اللَّهُ- يَعْرِضُ بِنَا»

به امام صادق گفته شد که ای فرزند رسول خدا! ما مردی را در مسجد می بینیم که آشکارا به دشمنان شما دشنام می دهد. و آنها را فحش می دهد. امام فرمود: او را چه شده است؟ خداوند او را لعنت کند. او با این کار، ما را در معرض فحش مخالفین قرار می دهد.

الإعتقادات صدوق، ص 107، باب الاعتقاد فی التقیه؛ بحارالأنوار، ج71، ص 217

در حقیقت وقتی ما به مقدسات اهل سنت فحش می دهیم، آنها به مقدسات شیعه، که اهلبیت(علیهم السلام) باشند، فحش خواهند داد. لذا حضرت، شیعیان را از ناسزاگوئی به مخالفین برحذر داشته و این آیه را قرآئت فرمود:

(وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ)

(معبود) كسانى را كه غير خدا را مى‏خوانند دشنام ندهيد مبادا آنها (نيز) از روى ظلم و جهل خدا را دشنام دهند

سوره أنعام(6): آیه 108

نتیجه فحاشی های یاسر الحبیب و مجتبی شیرازی و... این می شود که آقای دکتر طیب، به عنوان شیخ الأزهر، - که می گفت من پشت سر مراجع شیعه نماز می خوانم – می آید و مسئله سب صحابه را به کل مذهب شیعه نسبت می دهد.

سند بسیار محکم شیخ الأزهر مصر، برای کوبیدن شیعه!!

و جالب اینجاست که سند آقای دکتر طیب، شیخ الأزهر مصر، بر سب صحابه توسط مذهب شیعه، کلام یک زنی است که خودش را شیعه معرفی می کند و معلوم نیست که واقعاً شیعه باشد. ایشان می گوید:

«یک خانم شیعه آمد پیش من و گفت که ما شیعیان بعد از هر نمازی، صحابه و خلفا را لعن می کنیم!»

ما انتظارمان از شیخ الأزهر که خودش را از مراجع شیعه هم فراتر می داند، این نیست که بیاید یک شبکه منحرف را - که مراجع ما انحراف این شبکه، و انحراف صاحبان این شبکه را اثبات و اعلام فرموده اند و از این شبکه تبری جسته اند – را ملاک قضاوت خود قرار بدهد.

در حالی که در این زمینه، حتی مقام معظم رهبری در مورد «یاسر الحبیب» و اهانت او به «عایشه»، رسماً بیانیه داد و آن را محکوم کرد و توهین به عایشه را «حرام» اعلام کرد. و خود دکتر «طیب» هم نامه نوشت و از رهبری تشکر کرد، ولی اینجا می آید و با بی انصافی می گوید که بله یک زن شیعی آمد به من گفت که ما بعد از هر نماز صحابه را لعن می کنیم!!

ما بارها اعلام کردیم که ملاک قضاوت در مورد یک مذهب، نظر بزرگان و مراجع آن مذهب است. نه یک زنی که معلوم نیست درست می گوید یا نمی گوید، جاهل است یا معاند است. و اینکه شما می گوئید آدم فرهنگی است، اتفاقاً آدم بی فرهنگی هم است که همچین سخنی را گفته است. زیرا یک آدم بافرهنگ، هرگز نمی آید یک چنین حرفی را بزند.

نکته سوم: «تقطیع کلام علمای شیعه!!»

نکته بعدی در سخنان آقای دکتر طیب، این است که ایشان متأسفانه صحبتهای علمای شیعه را «تقطیع» کرده است. مطالبی را ایشان بیان کرده اند که یا در متون ما نیست و یا اگر هست، در یک کتاب غیر معتبر ذکر شده است. مثلاً می گوید:

«عندهم الإمام المفید یقول من نفی العصمة عنهم فقد جهلهم و من جهلهم فقد کفر حکم قاسی علینا نحن لانؤمن بعصمة الأئمة»

شیخ مفید گفته است که «اگر کسی منکر عصمت در ائمه باشد، در حقیقت ائمه را منکر شده است. و اگر کسی منکر ائمه باشد، به تحقیق کافر شده است.» این حکم شیخ مفید در حقیقت اشاره به ما اهل سنت دارد. زیرا ما عصمت ائمه را قبول نداریم.

جناب دکتر «طیب» در اینجا این نسبت را به شیخ مفید می دهد، ولی هیچ مدرکی را ارائه نمی کند. که شیخ مفید کجا همچین حرفی را گفته است. انتظار ما این است که ایشان به عنوان شیخ الأزهر، برای سخنش مدرک ارائه کند که شیخ مفید در فلان کتاب، فلان جلد و فلان صفحه این مطلب را بیان کرده است.

ما با تلاش فراوان، مطالبی را در «اعتقادات» شیخ صدوق، که مطالبی هم از «شیخ مفید» نقل کرده است، پیدا کردیم. که البته این مطالبی را هم که پیدا کردیم، در متن کتاب نیست، بلکه در «پاورقی» ذکر شده است.

متن کتاب «اعتقادات» شیخ صدوق این است:

«و من نفى عنهم العصمة في شي‏ء من أحوالهم فقد جهلهم»

و هر کسی که عصمت را در بخشی از احوال ائمه نفی بکند، به تحقیق حقیقت ائمه را منکر شده است.

سپس در پاورقی ذکر شده است که:

«في ج، ر زيادة: و من جهلهم فهو كافر»

در فلان کتاب این عبارت زیاد شده: و هر کس ائمه را انکار کند، او کافر است.

اعتقادات الإماميه (للصدوق)؛ ص96

در اینجا باید بگوئیم که متأسفانه آقای دکتر «طیب» آدم دقیقی نیست، که برود و کتاب اعتقادات شیخ صدوق و یا مفید را ببیند. چون ما یقین داریم که ایشان این دو کتاب را ندیده است. چون اگر دیده بود، همچین حرفی را نمی زد! متأسفانه ایشان به یک سری از شیاطین اعتماد می کند و خناس هائی که اطراف او را گرفته اند که هوای وهابیت دارند، حرف می زنند، حرف های بی اساس. و ایشان هم همان حرفها را تکرار می کند!

وقتی آقای شیخ الأزهر می آید بدون ارائه کوچکترین مدرکی، شیعه را متهم به تکفیر دیگر مسلمانها می کند، انتظار این است که حداقل ایشان بیاید کتاب را نشان بدهد. کتاب را نمی آورد، حداقل اسم کتاب و جلد و صفحه اش را ذکر کند.

آقای دکتر طیب، خود را از مراجع ما بالاتر می داند. الآن شما ببینید که مراجع معظم ما در درس خارج و سایر جلسات خودشان، وقتی مطلبی را از اهل سنت نقل می کنند، و نقد می کنند، یا کتاب مورد نظر را نشان می دهند و یا مشخصات کامل کتاب را ذکر می کنند و سپس حرف را مطرح می کنند و نقد می کنند.

ما از آقای دکتر طیب، انتظار داشتیم که در این یک ماه که بر علیه شیعه حرف زدند، یک مدرکی از منابع شیعه ذکر می کردند. ما تمام صحبتهای ایشان را از اول ماه رمضان، تا آخر ماه رمضان پیاده کردیم، من ندیدم که ایشان در این یک ماه، یک روز مطلبی را از شیعه نقل بکند و مدرک ارائه دهد! هیچ مدرکی در این یک ماه بیان نشد.

نکته چهارم: «صیغه تلقین تشیع!!»

نکته عجیب دیگری که در سخنان دکتر «طیب»، شیخ الأزهر وجود دارد و واقعاً جای گلایه دارد، این است که ایشان می گوید:

«شیعیان برای ورود به مذهب شیعه، صیغه شهادتین خاصی دارند! و هر کس بخواهد شیعه بشود، باید اول شهادت به وحدانیت خداوند بدهد، شهادت به رسالت نبی مکرم بدهد و سپس شهادت به امامت امام علی بدهد و همچنین باید شهادت به جهنمی بودن عایشه بدهد و بگوید اشهد أن عایشه فی النار! این صیغه دخول به مذهب شیعه می باشد.»

ما یک عمر در شیعه بودیم و با آراء و نظرات علمای شیعه آگاه هستیم، از چنین صیغه ای بی خبریم! نه خوانده ایم، و نه دیده ایم و نه شنیده ایم! و این صیغه تلقین را اولین بار از زبان شیخ الأزهر داریم می شنویم که اگر کسی بخواهد به مذهب شیعه وارد بشود باید شهادت به جهنمی بودن «عایشه» بدهد:

« اشهد أن عایشه فی النار. هذا جزء من الصیغة التی یترکون بها مذهب السنة و یدخلون بها مذهب الآخر»

شهادت می دهم که عایشه در آتش است. این بخشی از صیغه ای است که با آن، مذهب اهل سنت را ترک کرده، و با گفتن آن، به مذهب دیگری داخل می شوند.

سؤال ما این است که ایشان در مقام شیخ الأزهر، این حرفها را از کجا می گوید!؟ جالب است که ایشان ادعا می کند که:

«کما بلغنی من الثقات یبدء الشهادة بصیغة تسی الی ام المؤمنین سیدة عایشة»

از برخی افراد مورد اعتماد به من خبر رسیده است که شهادت دخول به مذهب شیعه با ناسزاگوئی به عایشه شروع می شود.

ما می گوئیم که اگر واقعاً همه افراد مورد اعتماد شما اینگونه هستند، باید بگوئیم که «و علی اسلامکم السلام...!!»

اینها نمونه هایی بود از سخنان بی پایه و اساس جناب دکتر طیب، که در مورد شیعه بیان کرده بودند. ما حدود ده، دوازده مورد روش ایشان را در استدلال بر ضد شیعه تخطئه کرده ایم یعنی روش و منهج بحث ایشان، یک منهج و روش غلطی است. یعنی قبل از اینکه ما وارد نقد سخنان اصلی ایشان بشویم، منهج ایشان را نقد می کنیم و می گوئیم که این روش نقد یک مذهب نیست. این روش زیر سؤال بردن یک مکتب نیست. قطعاً این کار وهابی هایی است که هوچی گری می کنند. این استدلال نیست، بلکه هوچی گری است.

آنچه که گفتیم، «بخش اول» ما در نقد سخنان دکتر طیب بود. یعنی نقد منهج و روش بحث ایشان، که ایرادات اساسی را بر ایشان وارد کردیم.

«فصل دوم» ما در رابطه با مسئله «وحدت اسلامی از دیدگاه شیخ الأزهر» است که ان شاءالله در جلسات آینده به آن خواهیم پرداخت.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه سی ام   19/ 10/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (15) - نمونه هایی از مخالفتهای صحابه، با سنت پیامبر!!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در شبهه وهابیت در مورد «تقیه» بود که وهابی ها هجمه کرده اند که روایات متضاد و متناقضی از ائمه شیعه نقل شده است که، وقتی علت این تناقض و تضاد از ایشان سؤال می شد، می گفتند که ما یکی از این جوابها را تقیةً بیان کرده ایم!

در جلسات گذشته، ما جوابهای «حلّی» را مفصل بحث کردیم و وارد جوابهای «نقضی» شدیم و مواردی را نیز در این رابطه عرض کردیم.

در جواب نقضی از شبهه «تقیه» و وجود تناقض و تضاد در روایات ائمه، گفتیم که صحابه پیامبر، روایاتی را خودشان از پیامبر نقل کرده اند، و خودشان برخلاف آن فتوا صادر کرده و عمل نموده اند. و یا اینکه روایتی برخلاف آن روایت قبلی خودشان نقل کرده اند! سؤال کردیم که شما در این روایات متناقض، چه می کنید و جواب شما چیست!؟ پاسخ شما از این تناقضاتی که از صحابه نقل شده است چیست!؟

اعتقاد «فوق عصمت»!! برای «صحابه»

شما که «سنت صحابه» را در عرض «سنت پیامبر» می دانید. و «صحابه» را هم که، نه تنها «عادل» می دانید، بلکه «معصوم»، و حتی «فوق عصمت» برای آنها قائل هستید! این تناقضات را چگونه حل خواهید کرد!؟

ما اگر عقیده داریم که ائمه(علیهم السلام) معصوم هستند، و باعنایت الهی، گناه نمی کنند؛ در مقابل، شما معتقد هستید که صحابه، گناه می کنند، و گناهشان نوشته نمی شود!! و اینها مورد بازخواست قرار نمی گیرند!! و این فوق عصمت است و مقامی بالاتر از مقام نبی مکرم است! زیرا خداوند در حق نبی مکرم می فرماید:

(قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيم‏)

بگو: من اگر نافرمانى پروردگارم را كنم، از عذاب روز بزرگ قيامت (او) مى‏ترسم.

سوره زمر(39): آیه 13

خود نبی مکرم می گوید که من اگر گناه بکنم، از عذاب روز قیامت می ترسم. ولی شما در رابطه با صحابه، فوق این مسئله را قائل هستید و بر این عقیده هستید که صحابه از گناه، آزاد هستند و می توانند که هر گناهی را مرتکب بشوند:

«وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَكُونَ قَدِ اطَّلَعَ عَلَى أَهْلِ بَدْرٍ فَقَالَ: اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ فَقَدْ غَفَرْتُ لَكُمْ »

و تو چه می دانی خداوند حتماً به احوال اهل بدر آگاه بوده است، پس فرمود که هر آنچه می خواهید انجام بدهید که من شما را بخشیدم!

صحیح بخاری، ج3، ص 1095، کتاب الجهاد، باب الجاسوس، ح2845؛ دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا

این روایت در چندین جای «صحیح بخاری» نقل شده است. عبارت « اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ» یعنی اینکه شما هر چه دلتان خواست می توانید انجام بدهید! هر گناهی که خواستید می توانید مرتکب شوید. زیرا خداوند قبل از اینکه شما بخواهید گناه بکنید، شما را بخشیده است و شما آزاد هستید که هر گناهی را انجام بدهید.

شما این روایت را در کنار آیه ذکر شده بگذارید، بعد نتیجه بگیرید که آیا این روایت می تواند صحیح باشد یا نه!؟ یا اینکه این روایت را در کنار این آیه از قرآن قرار بدهید که می فرماید:

(فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلين)

بطور قطع از كسانى كه پيامبران را به سوى آنها فرستاديم سؤال خواهيم كرد و از پيامبران (نيز) سؤال مى‏كنيم.

سوره أعراف(7): آیه 6

خداوند می فرماید که ما انبیاء و فرستادگان خود را مورد بازخواست قرار می دهیم، ولی این آقایان معتقدند که صحابه آزاد هستند و هیچگونه بازخواستی ندارند! اگر انبیاء اینچنین مورد خطاب و بازخواست قرار بگیرند، «صحابه» که جای خود را دارند. و قطعاً مورد بازخواست قرار خواهند گرفت.

شما ببینید که خداوند در مورد نبی مکرم چگونه با تندی خطاب می کند که:

(وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً _ إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصيراً)

و اگر ما تو را ثابت قدم نمى‏ساختيم (و در پرتو مقام عصمت مصون از انحراف نبودى) نزديك بود كمى به آنها تمايل كنى! 75- و اگر چنين مى‏كردى ما دو برابر مجازات (مشركان) در حيات دنيا، و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ، به تو مى‏چشانيديم، سپس در برابر ما ياورى نمى‏يافتى‏

سوره إسراء(17): آیه 74و 75

این قدر مسئله دقیق و حساس است که خداوند به پیغمبرش می فرماید اگر کوچکترین تمایلی به طرف مشرکین می کردی، دو برابر در دنیا و آخرت، تو را عذاب می کردم!

آیا با این وضعیت، می توانیم بپذیریم که خداوند به «صحابه» فرموده باشد که « اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ»!؟ بعد هم با قاطعیت بگوید: «فَقَدْ غَفَرْتُ لَكُمْ»

شما ببینید که خداوند متعال، چگونه نبی مکرم را تهدید می کند و می فرماید:

(وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويل_‏ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمين‏ _ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتين)

هر گاه او سخنى دروغ بر ما مى‏بست، ما او را با قدرت مى‏گرفتيم، سپس رگ قلبش را قطع مى‏كرديم‏.

سوره حاقة(69) :آیه 44

پیغمبر اکرم، اگر سر سوزنی در وحی تصرف بکند، خداوند رگ گردن او را می زند! آنگاه آیا سزاوار است که بگوئیم همین پیغمبر به اصحاب خود بگوید که هر گناهی خواستید انجام بدهید!!؟ آیا این معقول است!؟

در هر صورت...

ما در جلسات گذشته بخشی از تناقضات جناب «ابوهریره» را نقل کردیم که در مسئله «ظرفی که سگ از آن خورده بود» و نیز در مسئله «مسح بر روی کفش»؛ ایشان روایتی را از پیامبر نقل کرده بود، ولی در مقام عمل و فتوا، خلاف این روایات عمل کرده بود. و عرض کردیک که فقهای اهل سنت هم، در حل این تعارضات سرگردان بودند.

کتابی مفید، در تعداد روایات صحابه!

بنابر آنچه که آقای «ابن حزم اندلسی» در کتاب «اسماء الصحابة الرواة و ما لکل واحد من العدد» نقل کرده است، تقریباً 30% روایات اهل سنت، از جناب «ابوهریره» است. این کتاب آقای ابن حزم هم، کتاب مخصوصی است که سیصد صفحه بیشتر نیست. و تمام تعداد روایات صحابه را در آنجا ذکر کرده است. یعنی اسم صحابه را آورده و تعداد روایاتش را نیز ذکر کرده است. اگر این کتاب را تهیه کنید و مطالعه کنید، خیلی مفید است.

کثیر الروایت ترین صحابه کیست!؟

در آن کتاب دارد که ما حدود 5374 روایت از «ابوهریره» داریم. دوستان توجه دارند که کل روایات صحاح سته اهل سنت، 9 هزار و اندی روایت بیشتر ندارد. یعنی تمام روایات صحاح ششگانه، به ده هزار روایت نمی رسد. با این همه، بیش از 5 هزار روایت، از ابوهریره است!! این در حالی است از امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) 539 روایت داریم که فقط پنجاه روایتش صحیح است!! از حضرت زهرا(سلام الله علیها) فقط 18 روایت ذکر شده است!!! و از حضرت خدیجه(سلام الله علیها) فقط یک روایت داریم!!!

شما اگر به کتاب «جامع الأصول» ابن اثیر جزری مراجعه کنید، که یک کتاب یازده جلدی است، ایشان آمده و تمام روایاتی را که در صحاح سته نقل شده، مکررات آن را حذف کرده، و باقی مانده روایات را در این کتاب جمع کرده است. مثل کتاب «وافی» ما، که آمده مکررات کتب اربعه را حذف کرده و باقی مانده را در این کتاب «وافی» نقل کرده است. مثلاً اگر یک روایت در «کافی» نقل شده، در «تهذیب» و «من لایحضر» هم نقل شده، ایشان آمده در این کتاب «وافی»، یک روایت را نقل کرده، و باقی را آدرس داده است.

«ابن اثیر جزری» نیز آمده مثلاً اگر روایتی هم در «صحیح بخاری» آمده و هم در «صحیح مسلم»، فقط یک روایت را نقل کرده، و باقی را آدرس داده است. در نتیجه کل روایات با حذف مکررات، حدود 9523 روایت شده است. که از این تعداد روایات، بیش از 5 هزار آن، از «ابوهریره» نقل شده است!

نمونه هایی از مخالفتهای صحابه، با سنت پیامبر!!

ما در جلسه «بیست و هشتم 14/ 10/94» دو مورد از تناقضات و مخالفتهای صحابه با سنت پیامبر را ذکر کردیم و عرض کردیم که در «ظرف متنجس به ولوغ سگ»، از طرفی از پیغمبر روایت نقل می کند که باید هفت بار ظرف را آب کشید، از طرف دیگر خودش فتوا داده بود که سه بار باید آب کشید!

مسئله بعدی درباره «مسح بر کفش» بود که از پیغمبر روایت نقل کرده بود که مسح جایز است ولی خودش در مقام عمل همچین کاری را نمی کرد و کفش را در می آورد و مسح بر روی پا می کشید!

نمونه سوم: «انفاق زن از مال شوهر، بدون اذن او»:

آقایان اهل سنت، روایتی را از «ابوهریره» نقل می کنند در رابطه با زنی که، بدون اذن شوهرش، از اموال او انفاق می کند:

«إِذَا أَنْفَقَتِ المَرْأَةُ مِنْ كَسْبِ زَوْجِهَا، عَنْ غَيْرِ أَمْرِهِ، فَلَهُ نِصْفُ أَجْرِهِ»

زمانیکه زنی از اموال شوهرش بدون اذن او انفاق بکند، نصف پاداش انفاق برای زن است.

صحیح بخاری، ج2، ص 728، کتاب البیوع، باب قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: {أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ}، ح 1960

این روایت در حالی مطرح می شود که مسلّم است که اگر زن از مال شوهر بدون اجازه بردارد و خرج بکند، خلاف شرع است و حرام است. در حقیقت نوعی دزدی است!

همانطوری که مرد نیز اگر از اموال اختصاصی همسرش بدون اجازه او بردارد، خلاف شرع است و نوعی سرقت محسوب می شود! ولی این آقایان می گویند، این زن به خاطر آن دزدی، نصف پاداش انفاق را نیز می گیرد!!

این روایت، مثل حکایت آن دزدی است که در زمان امام صادق(سلام الله علیه)، دزدی می کرد و به فقراء انفاق می کرد. بعد می گفت که من یک دزدی کردم و طبق منطق قرآن، یک گناه مرتکب شده ام، بعد انفاق می کنم، ده برابر پاداش می گیرم؛ یک گناه از ده ثواب کم می شود، می شود نه ثواب! خبر به امام(علیه السلام) رسید و حضرت فرمود که این کار درست نیست زیرا خداوند در قرآن کریم می فرماید:

(إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقين‏)

همانا خداوند فقط از انسانهای پرهیزگار قبول می کند.

سوره مائده(5): آیه 27؛ بحارالأنوار، ج 47، ص 238، باب 7، ح23

آقای «ابوهریره» این روایت انفاق زن بدون اذن شوهر را نقل می کند و برای او نصف ثواب نیز در نظر می گیرد؛ ولی در جای دیگر فتوای خود ابوهریره، برخلاف این روایت است:

«أنَّ أبا هريرة سُئِلَ عن المرأة: هل تتصدَّقُ من بيتِ زوجِها؟ قال: لا إِلا من قُوْتِها، والأجرُ بينهما، ولا يَحِلُّ لها أن تتصدَّقَ من مال زوجِها إِلا بإِذنِهِ»

از ابوهریره پرسیدند که آیا زن می تواند از خانه شوهرش انفاق بکند؟ گفت: نه، مگر از خرجی خودش باشد. در این وقت پاداش بین آن دو تقسیم می شود. و زن نمی تواند از مال شوهرش بدون اذن او چیزی را انفاق بکند.

جامع الأصول جزری، ج6، ص 475، باب حرف الصاد، الفرع الثاني: في صدقة المرأة من بيت زوجها، ح 4679

آقایان اهل سنت، این تعارض روایت و سنت پیامبر با فتوا و سنت صحابه را چه جوابی می دهند؟ آیا استدلال و اجتهادی که جناب «ابوهریره» در اینجا انجام داده است، از سخن پیغمبر کرده یا از پیش خودش درآورده است!؟

از روایت پیغمبر که استنباط نکرده است. زیرا از پیغمبر نقل کرد که زن می تواند از مال شوهر بردارد و تازه نصف اجر هم برای اوست! معلوم می شود که از پیش خودش نقل کرده است!! از این دست تناقضات در روایت و فتوای ابوهریره زیاد است و ما به همین سه مورد بسنده می کنیم و به سراغ دیگر صحابه می رویم.

نمونه چهارم: «ازدواج زن بدون اذن ولیّ»:

نمونه چهارم از تناقضات سنت پیامبر با سنت صحابه را از «عایشه» نقل می کنیم. طبق نقل «ابن حزم اندلسی» در کتاب «اسماء الصحابة الرواة و ما لکل واحد من العدد»؛ مجموعاً 2210 روایت از عایشه نقل شده است. البته از این 2210 روایت، روایاتی از عایشه نقل شده است که افتضاح است و واقعاً انسان خجالت می کشد که نقل بکند!

در هر صورت، ایشان روایاتی را از پیغمبر نقل کرده، ولی خودش مخالف آن عمل کرده یا فتوا داده است! از جمله این روایات، روایتی است که «ترمزی» با سند صحیح از عایشه نقل کرده است که:

«أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: أَيُّمَا امْرَأَةٍ نَكَحَتْ بِغَيْرِ إِذْنِ وَلِيِّهَا فَنِكَاحُهَا بَاطِلٌ، فَنِكَاحُهَا بَاطِلٌ، فَنِكَاحُهَا بَاطِلٌ»

عایشه می گوید پیغمبر فرمود: هر زنی که بدون اذن ولیّ خود ازدواج بکند، ازدواجش باطل است. ازدواجش باطل است. ازدواجش باطل است.

سنن ترمزی، ج2، ص 398، ابواب النکاح، بَابُ مَا جَاءَ لاَ نِكَاحَ إِلاَّ بِوَلِيٍّ، ح 1102؛المحقق: بشار عواد معروف، الناشر: دار الغرب الإسلامي – بيروت، سنة النشر: 1998 م

این روایت از یک طرف؛ ولی از طرف دیگر ما می بینیم که خود «عایشه»، دختر برادرش عبدالرحمان را بدون اذن ولیّ او، به عقد «منذر بن زیبر» درآورد. یعنی زمانی که «عبدالرحمان» در شام بود، دختر او را به دون اذنش به عقد «منذر» درآورد! آقایان فقهای اهل سنت در این مسئله حیران مانده اند که چه بکنند!؟

از طرفی با تأکید فراوان، روایتی را از پیامبر نقل می کند که نمی شود دختری را بدون اذن ولیّ او به عقد کسی درآورد؛ از این طرف، بدون اذن ولیّ، «حفصه» دختر برادرش را به عقد پسر زبیر در می آورد! هیچ کس هم نگفته است که «عمه»، ولیّ برادرزاده است! ولیّ دختر یا پدرش است، و یا جدش!

نمونه پنجم: «نماز مسافر؛ شکسته یا تمام!!»:

«عایشه» روایتی را نقل می کند در رابطه با «نماز مسافر». که پیغمبر فرمود مسافر باید نماز چهار رکعتی را شکسته بخواند. ولی از طرف دیگر، خود عایشه در سفر، نمازش را تمام می خواند!! در اینجا هم آقایان فقهاء اهل سنت، سرگردان شده اند که چه باید بکنند!

«روت عائشة رضي الله عنها أن الصلاة فرضت ركعتين فأقرت صلاة السفر وزيد في صلاة الحضر و كانت هي تتم في السفر»

عایشه روایت نقل کرده است که نماز، دو رکعت دو رکعت واجب شده بود. پس همین دو رکعت در نماز مسافر حفظ شد، و به نماز فرد حاضر در وطن، دو رکعت افزوده شد. در حالی که عایشه در سفر نیز نمازش را تمام می خواند.

الإحکام فی اصول الأحکام، ابن حزم، ج2، ص 157؛دار النشر: دار الحديث - القاهرة - 1404، الطبعة: الأولى 

همین مسئله «نماز مسافر» را «مسلم نیشابوری»، به این صورت نقل کرده است:

«عَنْ عَائِشَةَ: «أَنَّ الصَّلَاةَ أَوَّلَ مَا فُرِضَتْ رَكْعَتَيْنِ، فَأُقِرَّتْ صَلَاةُ السَّفَرِ، وَأُتِمَّتْ صَلَاةُ الْحَضَرِ» قَالَ الزُّهْرِيُّ: فَقُلْتُ لِعُرْوَةَ: مَا بَالُ عَائِشَةَ تُتِمُّ فِي السَّفَرِ؟ قَالَ: إِنَّهَا تَأَوَّلَتْ كَمَا تَأَوَّلَ عُثْمَانُ»

عایشه گفته است که همانا نماز در اول تشریع، دو رکعتی واجب شد. این فرض، در نماز مسافر حفظ شد و در نماز فرد حاضر در وطن، با دو رکعت دیگر کامل شد. زهری گفت: به عروه بن زبیر گفتم: چرا عایشه در سفر نماز خود را تمام می خواند؟ گفت: عایشه مثل عثمان که اجتهاد کرد، او نیز در نماز مسافر اجتهاد کرد.

صحیح مسلم، ج1، ص 478، کتاب و بَابُ صَلَاةِ الْمُسَافِرِينَ وَقَصْرِهَا، ح 685

جناب عایشه در اینجا، در مقابل روایت پیامبر اجتهاد می کند. همان اجتهادی که «خالد بن ولید» در مورد «مالک بن نویره» کرد و با زنش زنا کرد!!

اجتهاد «عثمان» در نماز مسافر!

«اجتهاد عثمان» در «نماز مسافر»، به این صورت بود که وی در سفر حج تمتع، در «عرفات» و «منی»، نمازش را تمام می خواند:

«عَبْدِ اللَّهِ - رضى الله عنه - قَالَ صَلَّيْتُ مَعَ النَّبِىِّ - صلى الله عليه وسلم - بِمِنًى رَكْعَتَيْنِ ، وَ أَبِى بَكْرٍ وَ عُمَرَ ، وَ مَعَ عُثْمَانَ صَدْرًا مِنْ إِمَارَتِهِ ثُمَّ أَتَمَّهَا»

عبدالله می گوید که من در منا با پیامبر دو رکعت نماز خواندم. و همچنین با ابوبکر و عمر نیز دو رکعت نماز خواندم و نیز با عثمان در اوایل خلافتش دو رکعت می خواندم، ولی بعد از آن عثمان در منا نماز را کامل می خواند.

صحیح بخاری، ج1، ص367، باب الصلاة بمنی، ح1032

حتی به امیرالمؤمنین گفتند که عثمان مریض شده است، شما بیا نماز بخوان؛ فرمود: من اگر نماز بخوانم، نمازی را می خوانم که پیغمبر می خوانم (یعنی نماز شکسته می خوانم)!

گفتند: نه، اگر نماز را شکسته بخوانی، ما پشت سرت اقتداء نمی کنیم!! باید مثل عثمان نماز بخوانی! دست آخر هم امیرالمؤمنین نماز نخواندند!

فقهای اهل سنت، آمدند و کار عثمان را توجیه کردند و گفته اند که عثمان در مکه خانه داشته است. لذا نمازش را تمام می خواند!!

این در حالی است که ما روایات صحیحی داریم که، کسانی که از مکه به مدینه مهاجرت کردند، حق برگشت به مکه را ندارند. و اگر در شهر مکه خانه هم داشته باشند، مسافر محسوب می شوند و باید نمازشان را شکسته بخوانند.

این مسئله را ما قبلاً بحث کردیم و دوستان می توانند این بحث را در قسمت «بدعتهای عثمان»، در سایت «مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر(عج)» ملاحظه بفرمایند.

نمونه ششم: «محرمیت با شیر گوساله!!»

«ابن حزم»، از قول عایشه نقل کرده است که وی در مورد محرمیت با شیر گوساله روایت نقل کرده است، ولی خودش به آن روایت عمل نمی کرده است:

«إذ روت التحريم بلبن العجل ثم كانت لا تأخذ بذلك»

عایشه روایت کرده است که اگر دو نفر از شیر یک گوساله بخورند، با یکدیگر محرم می شوند. عایشه این را نقل کرده است ولی خودش به آن عمل نمی کرده است.

الإحکام فی اصول الأحکام، ابن حزم، ج2، ص 19؛ المحقق: الشيخ أحمد محمد شاكر، قدم له: الأستاذ الدكتور إحسان عباس، الناشر: دار الآفاق الجديدة، بيروت

البته فتوای «بخاری» نیز همین است. وی می گوید که اگر اهل یک آبادی، از شیر یک گاو یا گوسفند و یا شتری بخورند، تمام اهالی آن آبادی، با یکدیگر برادر و خواهر رضاعی می شوند و به یکدیگر محرم می شوند!!

«سرخسی» حنفی، در کتاب «المبسوط» راجع به این مسأله می‌نویسد:

«ولو أن صبيين شربا من لبن شاة أو بقرة لم تثبت به حرمة الرضاع لأن الرضاع معتبر بالنسب وكما لا يتحقق النسب بين آدمی وبين البهائم فكذلك لا تثبت حرمة الرضاع بشرب لبن البهائم و كان محمد بن إسماعيل البخاري صاحب التاريخ رضي الله عنه يقول تثبت الحرمة و هذه المسألة كانت سبب اخراجه من بخارا فإنه قدم بخارا في زمن أبي حفص الكبير رحمه الله و جعل يفتي فنهاه أبو حفص رحمه الله و قال لست بأهل له فلم ينته حتى سأل عن هذه المسألة فأفتى بالحرمة فاجتمع الناس و أخرجوه»

اگر دو کودک از شیر یک گوسفند و یا یک گاو بنوشند، به واسطه چنین امری نشر حرمت ثابت نمی‌شود (محرمیت رضاعی ایجادنخواهد شد)؛ چرا که محرمیت رضاعی به واسطه نسب ایجاد می‌شود و همچنان که ارتباط نسبی بین آدم و حیوان ایجاد نمی‌شود؛ محرمیت رضاعی نیز با نوشیدن شیر حیوانات به وجود نمی‌آید. اما محمد بن اسماعیل بخاری صاحب تاریخ می‌گوید: (به واسطه چنین امری) محرمیت ایجاد می‌گردد، و همین مسأله باعث اخراج او از شهر بخارا شد؛ چرا که او در زمان ابوحفص کبیر وارد بخارا شد و شروع به صدور فتوا نمود؛ اما ابوحفص او را از این کار نهی ‌نموده و به او می‌گفت: تو اهلیت این کار را نداری، اما او از این کار دست برنداشت تا این که در مورد این مسأله از او سؤال شد و او نیز چنین فتوایی را صادر کرد که همین امر سبب شد تا مردم جمع شوند و او را از شهر بیرون نمایند.

المبسوط، ج ۳0، ص 297؛ دار النشر: دار المعرفة - بيروت

انسان وقتی اینگونه فتواها را می بیند، بر خود لازم می داند که هر روز هزاران بار شکر بگوید که خدای عالم ما را با اهلبیت پیامبر آشنا کرد. یعنی خدا می داند که وقتی انسان وارد این گود می شود، تازه می فهمد که خداوند چه نعمت بزرگی به ما داده است.

خدا رحمت کند گذشتگان و اجداد ما را، که طرف اهلبیت رفتند و ما را نیز اهلبیتی کردند. شما مراقب باشید که بعد از هر نماز، و لو با یک «صلوات»، روح گذشتگان و جد و جده خودتان را شاد کنید که عامل شیعه شدن ما شدند. این را فراموش نکنید.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه سی و یکم   20/ 10/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (16) - نمونه های دیگری از مخالفتهای صحابه، با سنت پیامبر!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در رابطه با مسئله «تقیه»، به اینجا رسید که این آقایان به شیعه ایراد می گرفتند که روایاتی که از ائمه صادر شده است، و در برخی موارد، به ظاهر با یکدیگر تعارض و تضاد دارد، اینها را حمل بر تقیه می کردند!

ما گفتیم که مشابه این قضیه، برای صحابه نیز فراوان پیش آمده است. صحابه ای که شما سنت ایشان را در عرض سنت پیامبر، حجت می دانید! شما چه جوابی از این تعارضات و تضادها بین این روایات دارید!؟

نمونه هایی از مخالفتهای صحابه، با سنت پیامبر!!

در جلسه گذشته، در زمینه تعارض سنت صحابه با سنت پیامبر اکرم، مواردی را از «ابوهریره» نقل کردیم که ایشان روایتی را از نبی مکرم نقل کرده است، ولی خودش برخلاف آن روایت فتوا داده است!

همچنین مواردی را از «عایشه» نقل کردیم که وی نیز از پیامبر روایت نقل کرده، ولی خودش برخلاف آن عمل کرده است! در جلسه گذشته، شش مورد از فتاوای «ابوهریره» و «عایشه»، که برخلاف روایتی که خودش نقل کرده بود را عرض کردیم.

نمونه هفتم: مسئله «قرء»:

هفتمین مورد از تعارضات سنت صحابه با سنت نبی مکرم، مسئله «قرء» است. واژه «قرء»، در لغت هم به معنای «طُهر» آمده، و هم به معنای «حیض» آمده است.

معنی «قرء» در لغت:

مرحوم «طریحی»، صاحب «مجمع البحرین»، متوفای 1085؛ در ذیل آیه شریفه «ثلاثة قروء» که درباره شرایط عدّه می باشد، می نویسد:

« القرء عند أهل الحجاز الطهر، و عند أهل العراق الحيض قيل: و كل أصاب لأن القرء خروج من شيء إلى شيء فخرجت المرأة من الحيض إلى الطهر و من الطهر إلى الحيض»

قرء در نظر اهل حجاز به معنای پاکی است. و در نزد اهل عراق به معنای حیض است. گفته شده است: هر دو معنا درست است. زیرا قرء خارج شدن از چیزی به چیز دیگر است. و زن از حیض به پاکی و از پاکی به حیض خارج می شود.

مجمع البحرین، ج1، ص241

«زبیدی»، متوفای 1205؛ صاحب «تاج العروس»، در ذیل آیه «ثلاثة قروء» می نویسد:

«فَالقُروءُ هُنَا: الأَطهار لَا الحِيَضُ لأَن النساءَ يُؤَتَيْنَ فِي اءَطْهَارِهِنَّ لَا فِي حِيَضِهِنَّ،

قروء در اینجا به معنای پاکی است. نه حیض. زیرا زنها در ایام پاکی قابل نزدیکی هستند. نه در ایام حیض!

قَالَ الأَزهريُّ: و أَهلُ الْعرَاق يَقولون: القَرْءُ: الحَيْضُ، و حُجَّتُهم قولُه صلى الله عَلَيْهِ وَسلم (دَعِي الصَّلاَةَ أَيَّامَ أَقْرائِكِ) أَي أَيَّام أَقْرائِكِ) أَي أَيَّام حِيَضِك،...

ازهری گفته است که اهل عراق می گویند قرء به معنی حیض است. و دلیلشان هم روایت پیامبر است که فرمود در وقت ناپاکی، نماز را ترک کن.

وَقَالَ ابنُ الأَثيرِ: قد تَكَرَّرَتْ هَذِه اللفظةُ فِي الحَدِيث مُفَرَدةً و مَجموعةً، فالمُفردَةُ بِفَتْح الْقَاف و تُجمع على أَقراءٍ و قُرُوءٍ، وَ هُوَ من الأَضداد، يَقع على الطُّهْرِ، و إِليه ذَهب الشافعيُّ وأَهلُ الحِجازِ، و يَقَع على الحَيْضِ، و إِليه ذهب أَبو حَنيفة و أَهْلُ العِراقِ،

ابن اثیر گفته است: این لفظ، چه به صورت مفرد و چه به صورت جمع، در حدیث تکرار شده است. لفظ مفرد به فتح قاف است و جمعش می شود اقراء و قروء. این کلمه از الفاظی است که دو معنای متضاد دارد. طبق نظر شافعی و اهل حجاز، به معنی ایام پاکی است. و طبق نظر ابوحنیفه و اهل عراق، به معنای حیض است.

و الأَصلُ فِي القَرْءِ الوَقْتُ المَعلوم، وَ لذَلِك وقَع على الضِّدَّينِ، لأَن لكُلَ مِنْهُمَا وَقْتاً»

اصل در قرء این است به معنای زمان مشخص است. به همین جهت به دو معنی متضاد هم اطلاق می شود. پاکی و حیض، هر دو زمانی دارند.

تاج العروس، ج1، ص368

در همین زمینه «قرء»، جناب «عایشه» روایتی را نقل کرده است از نبی مکرم، که معنی این واژه، «حیض» است:

«أَنَّ أُمَّ حَبِيبَةَ بِنْتَ جَحْشٍ كَانَتْ تُسْتَحَاضُ سَبْعَ سِنِينَ، فَسَأَلَتِ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «لَيْسَتْ بِالْحَيْضَةِ إِنَّمَا هُوَ عِرْقٌ، فَأَمَرَهَا أَنَّ تَتْرُكَ الصَّلَاةَ قَدْرَ أَقْرَائِهَا وَ حَيْضَتِهَا وَ تَغْتَسِلَ وَ تُصَلِّيَ» فَكَانَتْ تَغْتَسِلُ عِنْدَ كُلِّ صَلَاةٍ»

عایشه می گوید که ام حبیبه دختر جحش، هفت سال مدام حائض بود. از پیغمبر در این باره پرسیدم فرمود: این حیض نیست، بلکه رگ خونی است که از او خارج می شود. پس بنابراین به او دستور داد که مدت زمان حیض خود را حیض قرار بدهد و نماز را ترک بکند و باقی مانده را جزء ایام پاکی حساب کند و غسل کند و نمازش را بخواند. وقتی ایام حیض تمام می شد، ام حبیبه برای هر نماز غسل می کرد و سپس نماز می خواند.(یعنی باقی ایام را استحاضه حساب می کرد)

سنن النسائی، ج1، ج121، کتاب الطهاره، باب ذکر الإقراء، ح210

این روایتی است که عایشه نقل کرده است که واژه «قرء» را به معنای حیض گرفته است. اما در فتاوای خود جناب عایشه، این واژه را به معنای «پاکی» گرفته است:

«فَقَالَتْ عَائِشَةُ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا - صَدَقْتُمْ وَ هَلْ تَدْرُونَ مَا الْأَقْرَاءُ الْأَقْرَاءُ الْأَطْهَارُ»

عایشه گفته است که آیا می دایند که اقراء به چه معنی است؟ اقراء به معنی پاکی است.

الأم شافعی، ج5، باب عدة المدخول بها التی تحیض، ص 224

آقای «ابن ابی شیبه» نیز در «المصنف» همین معنی را از عایشه نقل کرده است:

«عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: «إِنَّمَا الْأَقْرَاءُ الْأَطْهَارُ»

عایشه گفته است که قطعاً اقراء به معنی پاکی است.

المصنف، ج4، ص 143، کتاب الطلاق، باب مَا قَالُوا فِي الْأَقْرَاءِ، مَا هِيَ؟، ح 18737

جناب عایشه از طرفی از پیامبر روایت نقل کرده است که «قرء» به معنی حیض است. ولی از طرفی خودش فتوا می دهد که «قرء» به معنی پاکی است. علمای اهل سنت در اینجا سرگردان شده اند ولی جالب است که آقای «احمد بن حنبل» به جای حل این مسئله و حل این تناقض و تضاد سنت پیامبر با سنت صحابه، گفته است که:

«قال أحمد: كل من روى هذا عن عائشة فقد أخطأ، لأن عائشة تقول: الأقراء الأطهار، لا الحيض»

احمد بن حنبل گفته است که هر کس که روایت قرء به معنی حیض را از عایشه نقل کرده است، اشتباه کرده است. زیرا عایشه گفته است که اقراء به معنی پاکی است نه به معنی حیض.

شرح علل الترمذی، ج2، ص 889

در اینجا باید بگوئیم که آقای «قفاری»!، آقای «احسان الهی ظهیر»! شما که می گوئید ما از ائمه روایات متناقض داریم و چون نمی توانند تناقض در روایات را حل بکنند، می گویند که ما تقیتاً گفته بودیم؛ شما بفرمائید این را حل بکنید که جناب عایشه روایتی را نقل کرده است و فتوائی بر ضد آن صادر کرده است. آیا روایت او از روی تقیه بوده، یا فتوای او!؟ این مسئله را چگونه می خواهید حل بکنید!؟

شما که می گوئید «سنت صحابه» مثل «سنت پیامبر» حجت است و به آن عمل می شود؛ در این تناقضات سنت صحابه با سنت پیامبر، به کدامیک عمل می کنید؟ به روایت صحابه عمل می کنید، و یا به فتوا و عمل صحابه عمل می کنید؟

شما می گوئید که یک فتوا، باید مستند باشد به «کتاب» و یا «سنت»؛ در این مواردی که فتوای عایشه و ابوهریره و... برخلاف روایت نبوی است، این فتوا مستند به چیست؟

نمونه هشتم: «بلند کردن دستها در نماز»:

از جمله کسانی که روایتش با فتوا و عمل خودش، تناقض و تضاد دارد، در کنار ابوهریره و عایشه؛ جناب «عبدالله بن عمر» است. ایشان جزء کثیرالروایت است و اهل سنت برای عبدالله بن عمر، ارزش زیادی قائل هستند. ایشان نقل می کند:

«رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِذَا قَامَ فِي الصَّلاَةِ رَفَعَ يَدَيْهِ حَتَّى يَكُونَا حَذْوَ مَنْكِبَيْهِ، وَكَانَ يَفْعَلُ ذَلِكَ حِينَ يُكَبِّرُ لِلرُّكُوعِ، وَيَفْعَلُ ذَلِكَ إِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ الرُّكُوعِ، وَيَقُولُ: سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ، وَلاَ يَفْعَلُ ذَلِكَ فِي السُّجُودِ»

من پیغمبر را در حال نماز دیدم که دستش را بالا برد تا روبروی کتف، همین کار را زمان رکوع رفتن و زمانی که سرش را از رکوع برداشت نیز تکرار کرد. وقتی از رکوع بلند شد گفت: خداوند صدای ستایشگر خود را شنید. ولی این دست بلند کردن را در موقع سجده انجام نمی داد.

صحیح بخاری، ج1، ص 258، بَابُ رَفْعِ اليَدَيْنِ إِذَا كَبَّرَ وَ إِذَا رَكَعَ وَإِذَا رَفَعَ، ح 703

این در حالی است که «ابن ابی شیبه» نقل می کند:

«عَنْ مُجَاهِدٍ، قَالَ: «مَا رَأَيْتُ ابْنَ عُمَرَ، يَرْفَعُ يَدَيْهِ إِلَّا فِي أَوَّلِ مَا يَفْتَتِحُ»

مجاهد گفته است که من نماز ابن عمر را دیدم فقط در اول نماز دست های خودش را بلند می کرد.

المصنف، ج1، ص 214، مَنْ كَانَ يَرْفَعُ يَدَيْهِ فِي أَوَّلِ تَكْبِيرَةٍ ثُمَّ لَا يَعُودُ، ح 2452

چرا شما سنت پیامبر را نقل می کنید ولی مخالف آن را انجام می دهید!؟ شما که مقید هستید خصوصاً در نماز، به سنت پیامبر عمل بکنید! حتی در نماز به مستحبات نیز مقید هستند. به قول آقای «ملازاده»، که می گوید مستحب است در نماز، برای اینکه حواس انسان پرت نشود، یک آب دهن به سمت چپش بیاندازد تا حواسش در نماز پرت نشود!! این آقایان تا این اندازه مقید هستند!

نمونه نهم: «نماز نافله در سفر»:

یکی دیگر از تناقضات جناب «عبدالله بن عمر»، روایتی است که «ترمذی» نقل می کند. که عبدالله بن عمر گفته است:

«صَلَّيْتُ مَعَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الظُّهْرَ فِي السَّفَرِ رَكْعَتَيْنِ وَ بَعْدَهَا رَكْعَتَيْنِ»

با پیامبر در سفر بودیم که نماز ظهر را دو رکعت خواندیم و بعد از آن، دو رکعت هم نافله ظهر را خواندیم.

سنن ترمذی، ج1، ص 689، ابواب السفر، بَابُ مَا جَاءَ فِي التَّطَوُّعِ فِي السَّفَرِ، ح 551

در روایت بعدی نیز از «عبدالله عمر» نقل می کند که گفته است:

«صَلَّيْتُ مَعَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي الحَضَرِ وَ السَّفَرِ، فَصَلَّيْتُ مَعَهُ فِي الحَضَرِ الظُّهْرَ أَرْبَعًا وَبَعْدَهَا رَكْعَتَيْنِ، وَصَلَّيْتُ مَعَهُ فِي السَّفَرِ الظُّهْرَ رَكْعَتَيْنِ وَبَعْدَهَا رَكْعَتَيْنِ، وَالعَصْرَ رَكْعَتَيْنِ وَلَمْ يُصَلِّ بَعْدَهَا شَيْئًا، وَالمَغْرِبَ فِي الحَضَرِ وَ السَّفَرِ سَوَاءً، ثَلاَثَ رَكَعَاتٍ، لاَ يُنْقِصُ فِي حَضَرٍ وَ لاَ سَفَرٍ، وَهِيَ وِتْرُ النَّهَارِ، وَبَعْدَهَا رَكْعَتَيْنِ.»

من با پیامبر در سفر و وطن نماز خوانده ام. در وطن، نماز ظهر را چهار رکعت خواندیم و بعد از آن دو رکعت نماز نافله خواندیم. در سفر نماز ظهر را دو رکعت خواندیم و نافله اش را هم دو رکعت خواندیم. و همچنین عصر را در سفر دو رکعت خواندیم ولی بعدش دیگر نمازی نخواندیم. نماز مغرب را در وطن و سفر به یک صورت خواندیم یعنی سه رکعت خواندیم. و در سفر و وطن، چیزی کم نکردیم. نماز مغرب در حقیقت وتر روزانه است. بعد از نماز مغرب دو رکعت نافله خواندیم.

سنن ترمذی، ج1، ص 689، ابواب السفر، بَابُ مَا جَاءَ فِي التَّطَوُّعِ فِي السَّفَرِ، ح 552

عبارت «وَهِيَ وِتْرُ النَّهَارِ» در حقیقت اشاره به نماز مغرب دارد. یعنی همانگونه که در نماز شب، نماز شفع نماز وتر داریم؛ در نمازهای روزانه نیز نماز «وتر» داریم. و آن نماز مغرب است. یعنی در حقیقت تسبیح طرفی النهار است.

این دو روایت صحیح را ملاحظه کردید که «عبدالله بن عمر» نقل می کند که پیامبر در سفر، نماز نافله ظهر را خوانده است. ولی جالب است که «بخاری» نقل می کند که:

«سَافَرَ ابْنُ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا، فَقَالَ: صَحِبْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَمْ أَرَهُ يُسَبِّحُ فِي السَّفَرِ»

عبدالله بن عمر گفته است که من با پیغمبر در سفر بودم، ولی ندیدم که در سفر نماز نافله بخواند.

صحیح بخاری، ج2، ص 45، ابواب تقصیر الصلاة، بَابُ مَنْ لَمْ يَتَطَوَّعْ فِي السَّفَرِ دُبُرَ الصَّلاَةِ وَقَبْلَهَ، ح 1101

«ابن حجر عسقلانی» درباره واژه «یسبح» می نویسد:

«فلم أره يسبح في السفر أي يتنفل الرواتب التي قبل الفريضة و بعدها»

منظور از «یسبح»، نمازهای نافله ای است قبل ازنماز واجب و بعد از نماز واجب خوانده می شود.

فتح الباری، ج2، ص577؛ دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق: محب الدين الخطيب

آقای «عبدالله بن عمر»، از یک طرف نقل می کند که پیامبر در سفر نافله خوانده است، از این طرف نقل می کند که نه، نافله ای در سفر نخوانده است!!

«مسلم نیشابوری» نیز در این زمینه نقل کرده است که:

«عِيسَى بْنُ حَفْصِ... عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: صَحِبْتُ ابْنَ عُمَرَ فِي طَرِيقِ مَكَّةَ، قَالَ: فَصَلَّى لَنَا الظُّهْرَ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ أَقْبَلَ وَ أَقْبَلْنَا مَعَهُ، حَتَّى جَاءَ رَحْلَهُ، وَ جَلَسَ وَ جَلَسْنَا مَعَهُ، فَحَانَتْ مِنْهُ الْتِفَاتَةٌ نَحْوَ حَيْثُ صَلَّى، فَرَأَى نَاسًا قِيَامًا، فَقَالَ: «مَا يَصْنَعُ هَؤُلَاءِ؟» قُلْتُ: يُسَبِّحُونَ، قَالَ: «لَوْ كُنْتُ مُسَبِّحًا لَأَتْمَمْتُ صَلَاتِي، يَا ابْنَ أَخِي إِنِّي صَحِبْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي السَّفَرِ، فَلَمْ يَزِدْ عَلَى رَكْعَتَيْنِ حَتَّى قَبَضَهُ اللهُ»

عیسی بن حفص می گوید که با عبدالله بن عمر در راه مکه همسفر بودم. در راه، برای ما نماز ظهر را دو رکعتی خواند و سپس بلند شد و ما هم بلند شدیم تا اینکه به چادرش آمد و نشست و ما هم نشستیم. عده ای از مردم را دید که مشغول خواندن نماز هستند. پرسید اینها چه می کنند؟ گفتم: نافله می خوانند! گفت: اگر می خواستم نافله بخوانم، نماز ظهر را تمام می خواندم! ای برادر! من همراه پیامبر در سفر بودم، تا آخر عمر خود، بعد از دو رکعت نماز ظهر، نمازی نخواند.

صحیح مسلم، ج1، ص 479، بَابُ صَلَاةِ الْمُسَافِرِينَ وَقَصْرِهَا ، ح8

«ترمذی» هم در این باره نقل می کند که:

«عَنِ ابْنِ عُمَرَ، قَالَ: سَافَرْتُ مَعَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَ أَبِي بَكْرٍ، وَعُمَرَ، وَ عُثْمَانَ فَكَانُوا يُصَلُّونَ الظُّهْرَ وَالعَصْرَ رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ، لاَ يُصَلُّونَ قَبْلَهَا وَ لاَ بَعْدَهَا، و قَالَ عَبْدُ اللهِ: لَوْ كُنْتُ مُصَلِّيًا قَبْلَهَا أَوْ بَعْدَهَا لأَتْمَمْتُهَا.»

عبدالله بن عمر گفته است که من با پیامبر و ابوبکر و عمر و عثمان، مسافرت کرده ام. همه اینها نماز ظهر و نماز عصر را در سفر دو رکعت خواندند و بعد از نماز وقبل از آن، هیچ نمازی نخواندند. عبدالله عمر گفت: اگر قرار بود که قبل و بعد نماز واجب در سفر، نافله بخوانم، حتماً نمازم را کامل می خواندم.

سنن الترمذی، ج1، ص 680، ابواب السفر، بَابُ التَّقْصِيرِ فِي السَّفَرِ، ح 544

شما ببینید که این آقا از طرفی روایت از نبی مکرم نقل می کند که ما با پیامبر بعد از نماز ظهر، دو رکعت هم نافله خواندیم. ولی از این طرف می گوید که من هرگز ندیدم که پیامبر در سفر، نافله خوانده باشد!!

شما با این روایات متناقض چه می کنید!؟ در این مورد، هم روایت «عبدالله بن عمر» است، و هم سیره اوست! یکجا می گوید که: «وَصَلَّيْتُ مَعَهُ فِي السَّفَرِ الظُّهْرَ رَكْعَتَيْنِ وَبَعْدَهَا رَكْعَتَيْنِ» و در جای دیگری می گوید: «فَلَمْ أَرَهُ يُسَبِّحُ فِي السَّفَرِ»!! چه باید بکنیم!!

البته بعضی ها می خواهند که روایت «سنن ترمذی» را که از عبدالله بن عمر نقل کرده بود که پیغمبر بعد از نماز ظهر، دو رکعت نافله می خواند را زیر سؤال ببرند! ولی توجه ندارند که زیر سؤال بردن این احادیث، در حقیقت پاک کردن صورت مسئله است! زیرا «ترمذی» که متوفای 279هجری است، و زمانش به زمان صدور روایات و تدوین روایات نزدیک بوده است، به صراحت شهادت می دهد که این روایات معتبر هستند.

«ترمذی» اولین کسی است که به صراحت، روایات را بررسی می کند و نسبت به صحت و سقم روایت، نظر می دهد. در اینجا نیز وقتی این دو روایت را نقل کرده است، به صراحت اعلام می کند که این دو روایت صحیح است.

نمونه دهم: «مسح بر روی کفش»:

یکی دیگر از تناقضات روائی و فتوائی جناب «عبدالله بن عمر»، مسئله «مسح بر خفین» است. ایشان نیز مثل «ابوهریره» روایت نقل می کند که پیغمبر فرموده است که مسح بر خفین صحیح است. ولی خودش با مسح بر خفین مخالفت می کند.

«ابن اثیر جزری» در این زمینه می نویسد:

«وفي رواية «الموطأ» «أن عبد الله بنَ عُمَرَ قَدِم الكوفةَ على سعد بن أبي وقاص- وهو أميرُها - فرآه عبد الله بن عمر يمسح على الخفين، فأنكر ذلك عليه، فقال له سعد: سَلْ أباك - إذا قدمتَ عليه - فَقدِمَ عبد الله، فنسيَ أن يسألَ عُمَرَ عن ذلك حتى قَدِمَ سعد، فقال: أسألتَ أباك؟ فقال: لا، فسأله عبد الله، فقال عمر: إذا أدخلتَ رِجْلَيْك [في الخفين] وهما طاهرتان، [ص:236] فامْسحْ عليهما، قال عبد الله: وإن جاء أحدُنا من الغائط؟ قال عمرُ: نعم، وإن جاء أحدُكم من الغائط»

عبدالله بن عمر وارد کوفه شد و رفت به پیش سعد بن ابی وقاص. دید که او بر روی کفش خود مسح می کشد. به او اعتراض کرد که این کار صحیح نیست. سعد به او گفت: وقتی پیش پدرت رفتی، این مسئله را از او بپرس. عبدالله بن عمر فراموش کرد که بپرسد. خود سعد از عمر پرسید و عمر گفت: اگر پاهایت را درون کفش کردی و کفش هایت هم پاک بودند، می توانی بر روی آنها مسح بکشی!

جامع الأصول، ج7، ص 235، الفصل الثالث: في المسح على الخُفَّين، ح 5270

جالب است خود «احمد بن حنبل»، به این انکار «عبدالله بن عمر» اعتراض می کند:

«أنكرها أحمد، و قال: ابن عمر أنكر على سعد المسح على الخفين فكيف يكون عنده عن النبي ـ صلى الله عليه وسلم ـ فيه رواية.»

احمد بن حنبل بر این انکار عبدالله بن عمر اعتراض کرده و گفته است که عبدالله بن عمر در حالی بر سعد اعتراض می کند که چرا بر روی کفشت مسح می کشی که خودش از پیغمبر روایت نقل کرده است که مسح بر کفش صحیح است.

شرح علل الترمذی، ج2، ص 889؛ دارالنشر: مكتبة المنار - الزرقاء - الأردن - 1407هـ - 1987م، الطبعة: الأولى، تحقيق: الدكتور همام عبد الرحيم سعيد

اینها متأسفانه شریعت را بازیچه قرار دادند. در ابتدا وقتی بر سر حکومت آمدند، اولین کاری که کردند، نقل حدیث را ممنوع کردند. در حقیقت نقل حدیث، شد مثل حمل مواد مخدر! اگر کسی نقل روایت می کرد شلاق می خورد، زندان می رفت و امثال این شکنجه ها...

اینها تلاش می کردند تا این احادیث به گوش مردم نرسد! پیغمبر اکرم هم در حدیث ثقلین فرموده بود که مادام که به کتاب و اهلبیت متمسک بشوید، هرگز گمراه نمی شوید. اینها راه روایاتی که از پیامبر رسیده بود را بستند. و زمینه گمراهی مردم را فراهم کردند.

در موقعیتی هم که نقل روایت آزاد شد، این آقایان آمدند بر طبق هوای نفس، و بر طبق آنچه که حکومتها می خواستند، روایاتی را از زبان پیامبر نقل می کردند. یعنی باد به هر طرف می وزد، روی آقایان به همان طرف می رود.و غیر از این چیز دیگری نیست! در حقیقت همانگونه که عرض کردم، اینها با شریعت بازی می کنند. و شریعت را بازیچه خودشان قرار داده اند.

اگر شما تاریخ حدیث بعد از رحلت نبی مکرم را مطالعه بفرمائید، تا سال 120، 125 هجری اولین کتاب اینها نوشته می شود! یعنی بیش از یک قرن از رحلت پیامبر، یک کتاب حدیثی نوشته نمی شود! اگر دارند نشان بدهند. خود ابن حجر و سیوطی و... اختلاف دارند که اولین کسی که در زمینه حدیث کتاب نوشت، «زهری» متوفای 124 هجری است؛ یا کسان دیگر هستند!؟ یعنی اینها اتفاق دارند که تا سال 115 هجری، احدی در رابطه با حدیث نبوی، تألیفی نداشته است.

در هر صورت...

در این روایت مسح بر روی کفش، «سعد بن ابی وقاص» بر روی کفش خود مسح می کشد، و مورد اعتراض «عبدالله بن عمر» قرار می گیرد که مسح بر روی کفش صحیح نیست. او این داستان را به پدرش «عمر بن خطاب» منتقل می کند:

«وَأَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ سَأَلَ عُمَرَ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ نَعَمْ إِذَا حَدَّثَكَ شَيْئًا سَعْدٌ عَنِ النَّبِىِّ - صلى الله عليه وسلم - فَلاَ تَسْأَلْ عَنْهُ غَيْرَهُ»

عبدالله بن عمر، در مورد مسح بر روی کفش از پدرش عمر سؤال کرد. عمر گفت: بله جایز است. وقتی سعد مسئله ای را برای تو نقل می کند، دیگر از غیر سعد نپرس!

صحیح بخاری، ج1، ص 84، کتاب الوضوء، باب الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْنِ، ح 199

یک سؤال مهم از برادران اهل سنت!!

در اینجا ما یک سؤالی از آقایان اهل سنت داریم. آقای «عمر بن خطاب» می گوید وقتی «سعد بن ابی وقاص»، مسئله ای را بیان می کند، نباید از غیر او پرسید و باید همان را قبول کرد. پس چرا وقتی سعد بن ابی وقاص دستور معاویه بر سب امیرالمؤمنین را رد کرد و گفت من سه روایت از پیامبر در مورد علی شنیده ام که مانع می شود تا او را سب کنم؛ معاویه گوش به حرف او نداد!؟ چرا دیگران روایت سعد را نپذیرفتند!؟

«أَمَرَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ سَعْدًا فَقَالَ: مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسُبَّ أَبَا التُّرَابِ؟ فَقَالَ: أَمَّا مَا ذَكَرْتُ ثَلَاثًا قَالَهُنَّ لَهُ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَنْ أَسُبَّهُ...»

معاویه، به سعد بن ابی وقاص دستور داد تا علی را ناسزا بگوید. ولی او امتناع کرد. معاویه گفت: چرا علی را دشنام نمی دهی؟ سعد گفت: به خاطر سه روایتی که پیامبر در مورد علی گفته است من هرگز علی را دشنام نمی دهم!

صحیح مسلم، ج4، ص 1871، كتاب فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ ، بَابُ مِنْ فَضَائِلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ، ح 2404

در هر صورت...

دیدید که اینها از پیغمبر روایتی را در «مسح بر خفین» نقل می کنند، ولی خودشان برخلاف آن فتوا می دهند و عمل می کنند. این تناقضات و تضاد بین سنت نبوی و سنت صحابه را چگونه می خواهند حل بکنند!؟ اینها که سنت صحابه را هم عرض سنت پیامبر حجت می دانند، چگونه این مسئله را حل می کنند!؟

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه سی و دوم  21/ 10/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (17)برخی دیگر از مخالفتهای صحابه، با سنت پیامبر!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در مسئله «تقیه»، پیرامون روایات صحابه بود که از طرفی از نبی مکرم روایتی را نقل کرده بودند، ولی خودشان با آن روایت مخالفت کرده بودند.

در جلسات گذشته، «ده نمونه» در زمینه مخالفتهای صحابه با روایات و سنت پیامبر، بیان کردیم و به مخالفتهای «عبدالله بن عمر» رسیدیم و سه موارد از مخالفتهای ایشان با روایاتی که خودش نقل کرده بود، بیان کردیم. در ضمن عرض کردیم که از جناب عبدالله بن عمر، مجموعاً 2630روایت درکتب روائی اهل سنت نقل شده است!

نمونه یازدهم: «سلام نماز»:

یکی دیگر از مخالفتهای جناب «عبدالله بن عمر»، با سنت و روایت پیامبر، مسئله «سلام نماز» است.

البته این نکته جای تأمل دارد که این آقایان سعی می کردند که هر روایتی که از امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) صادر می شد، یک روایتی خلاف آن را درست بکنند و در میان مردم منتشر بکنند!! یعنی مبنای کار این بود.

قضیه ای را هم در این زمینه مرحوم «شیخ انصاری» دارد – البته من خودم این قضیه را جائی ندیدم – که خود ابوحنیفه، تلاش می کرد که هر حکمی که از امام صادق بود، بر خلاف آن عمل بکند. اتفاقاً روزی از او سؤال کردند که در سجده، چشم خودمان را باز بگذاریم یا ببندیم؟ گفت: من نمی دانم که امام صادق نظرش چیست، ولی شما یک چشم خود را ببندید و چشم دیگر را باز بگذارید! در هر صورت با فتوای امام صادق مخالفت کرده اید. زیرا اگر نظر امام صادق این باشد که در سجده باید چشمها باز باشد، شما یک چشم خود را بسته اید؛ واگر نظرش این باشد که چشمها باید بسته باشد، شما یک چشم خود را باز گذاشته اید!!

لذا اگر در اصول و در بحث «تعادل و تراجیح»، فرمودند: «خذ بما خالف العامه»؛ یعنی اگر دو روایت متعارض از ائمه به ما رسید، فرمودند ببینید که کدام مخالف اهل سنت است و کدام موافق آنها! آن حکمی که مخالف اهل سنت بود را بگیرید و عمل بکنید؛ از این باب است و دلیلش هم، همین مخالفتهای بزرگان اهل سنت با روایات اهلبیت است.

به عنوان نمونه، شما می بینید که در فریضه نماز، از اول تا آخر نماز؛ خصوصاً در تشهد و سلام نماز – که الآن مورد بحث ما هست – مخالف سیره و روایات اهلبیت عمل می کنند. زیرا ما در تشهد، ابتدا شهادت به وحدانیت خداوند می دهیم، سپس شهادت به نبوت پیامبر، و در ادامه سلام می دهیم و نماز را تمام می کنیم.

ولی این آقایان برخلاف سنت پیامبر و سنت اهلبیت،در ابتدای تشهد، به پیامبر سلام می دهند و می گویند: (السلام علیک ایها النبی)! معمولاً در عرف ما و حتی در عرف اعراب، رسم بر این است که در انتهای دیدار خود، می گویند: السلام علیکم و رحمة الله؛ ولی این آقایان برای مخالفت با سیره پیامبر و سیره اهلبیت، در ابتدای تشهد این جمله را می گویند.

جالب است که اینها وقتی که نمازشان تمام می شود، به سمت راست و چپ نگاه می کنند و می گویند: السلام علیکم و رحمة الله! با اینکه در ابتدای تشهد، به نبی مکرم سلام داده بودند.

در هر صورت...

یکی از مخالفتهای «عبدالله بن عمر»، با سنت نبی مکرم، قضیه سلام نماز است:

«وَاسِعِ بْنِ حَبَّانَ قَالَ قُلْتُ لِابْنِ عُمَرَ: حَدِّثْنِي عَنْ صَلَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَيْفَ كَانَتْ؟ فَذَكَرَ التَّكْبِيرَ كُلَّمَا رَفَعَ رَأْسَهُ وَكُلَّمَا خَفَضَهُ وَذَكَرَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ عَنْ يَمِينِهِ، السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ عَنْ يَسَارِهِ.»

واسع بن حبان می گوید: به عبدالله بن عمر گفتم از کیفیت نماز پیغمبر بگو! وی هر بار که سر را به زیر می انداخت و هر بار که بلند می کرد تکبیر می گفت. در پایان یک سلام به طرف راست داد، و یک سلام به طرف چپ داد.

در ادامه هم دارد که:

«قَالَ ابْنُ عَبْدِ الْبَرِّ: وَ هَذَا إِسْنَادٌ مَدَنِيٌّ صَحِيحٌ»

ابن عبدالبر در(الإستذکار) گفته است که این روایت که راویانش مدینه ای هستند، صحیح است.

تفسیرالقرطبی، ج1، ص 363؛تحقيق: أحمد البردوني وإبراهيم أطفيش، الناشر: دار الكتب المصرية – القاهرة، الطبعة: الثانية، 1384هـ - 1964 م

این مسئله را که بعد از اتمام نماز، به راست و چپ نگاه بکنی و به پیغمبر سلام بدهی را، احمد و نسائی و ابویعالی و... نیز نقل کرده اند.

شهادت «ابن ابی شیبه» به «یک مرتبه سلام دادن در نماز»

این در حالی است که «ابن ابی شیبه» در «المصنف» بابی را در مورد یک مرتبه سلام دادن باز کرده با عنوان «مَنْ كَانَ يُسَلِّمُ تَسْلِيمَةً وَاحِدَةً» و روایات متعددی را در این زمینه نقل کرده است:

«عَنِ الرَّبِيعِ، عَنِ الْحَسَنِ، «أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَ أَبَا بَكْرٍ، وَ عُمَرَ كَانُوا يُسَلِّمُونَ تَسْلِيمَةً وَاحِدَةً»

ربیع از حسن نقل کرده است که همانا پیامبر و ابابکر و عمر، در نمازشان یک بار سلام می دادند.

همچنین نقل کرده است که:

«عَنْ أَنَسِ بْنِ سِيرِينَ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، «أَنَّهُ كَانَ يُسَلِّمُ تَسْلِيمَةً»

انس بن سیرین از ابن عمر نقل کرده است که وی در نماز فقط یک مرتبه سلام می داده است.

المصنف، ج1، ص 267، كِتَابُ الصَّلَوات، باب مَنْ كَانَ يُسَلِّمُ تَسْلِيمَةً وَاحِدَةً ، ح 3064

از این دست موارد، زیاد است که این آقایان روایتی را از نبی مکرم نقل کرده اند، ولی در مقام عمل و فتوا، چیز دیگری را می گویند و عمل می کنند. قبلاً عرض کردیم که در این هفت، هشت سال اخیر، یک کتابی در مکه و انتشارات دانشگاه «ام القری» چاپ شده است در همین زمینه اختلافات صحابه با روایاتی که خودشان نقل کرده اند، می باشد. کتابی بسیار خواندی و مفید است. مسائل مختلف فقهی را نقل می کند و نظر احناف و شوافع و مالکی ها و حنابله را ذکر می کند. در حقیقت این کتاب، آشفته بازار بودن فقه اهل سنت را به تصویر کشیده است! و نیز به خوبی مشخص کرده است که صحابه، به هیچ وجه صلاحیت برای مرجعیت علمی بعد از نبی مکرم را ندارند!

در حقیقت، در این زمینه، دو مسئله مهم و اساسی داریم که هر کس که منصف باشد، تأثیر اساسی می پذیرد. یکی همان مخالفتهای صحابه است، با روایاتی که خودشان از نبی مکرم نقل کردند؛ و دیگری روایاتی که نشان می دهد صحابه یکدیگر را تذکیب کرده اند و یکدیگر را متهم به دروغ گوئی کرده اند.

این دو مسئله، هر انسان منصف و بی طرفی را قانع می کند که راه اهلبیت پیامبر، راه صحیح، و راه حقیقی به اسلام است. و مرجعیت علمی، حقیقتاً مختص ائمه اهلبیت می باشد.

ما باید این نعمت ولایت و پیروی از اهلبیت را قدر بدانیم و شاکر خداوند باشیم. نقل می کنند که مرحوم آیةالله کوهستانی، هر روز به نیت آن جد بزرگشان، که باعث شیعه شدن اینها شده است، یک دعائی می خواندند.

البته ما هر چقدر هم که بخواهیم - بنده خودم را عرض می کنم - نمی توانیم قدر این نعمت ولایت را بدانیم. فردای قیامت مشخص می شود که خداوند متعال چه نعمت بزرگی به ما داده است. و دیگران از این نعمت بزرگ محروم هستند.

ادامه ذکر مخالفتهای صحابه با سنت پیامبر!

در هر صورت؛ بعد از نقل مخالفتهای «ابوهریره»، «عایشه» و «عبدالله بن عمر» با روایات پیامبر که خودشان ناقل آن بودند؛ سراغ «عبدالله بن عباس» می رویم.

«عبدالله بن عباس»، جزء صحابه ای است که زیر دو هزار روایت دارد. یعنی حدود1660 روایت، از او نقل شده است. وی نیز از جمله صحابه ای است که روایاتی را از نبی مکرم نقل کرده است، ولی خودش با فتوا و یا عمل، با آن روایات، مخالفت کرده است.

نمونه دوازدهم: «سه طلاقه کردن زن در یک مجلس»:

البته این موضوع «سه طلاقه کردن زن در مجلس واحد»، سر دراز دارد!! دوستان اگر خواستند در مورد این موضوع کار بکنند، به کتاب «الغدیر» علامه امینی مراجعه کنند. ایشان این مسئله را به طور مفصل در ضمن ذکر بدعتهای خلیفه دوم بیان کرده است. این مسئله از زبان عبدالله بن عباس، به این صورت نقل شده است:

«عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: كَانَ الطَّلَاقُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَأَبِي بَكْرٍ، وَسَنَتَيْنِ مِنْ خِلَافَةِ عُمَرَ، طَلَاقُ الثَّلَاثِ وَاحِدَةً، فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: إِنَّ النَّاسَ قَدِ اسْتَعْجَلُوا فِي أَمْرٍ قَدْ كَانَتْ لَهُمْ فِيهِ أَنَاةٌ، فَلَوْ أَمْضَيْنَاهُ عَلَيْهِمْ، فَأَمْضَاهُ عَلَيْهِمْ»

ابن عباس گفته است که سه طلاق کردن زن در مجلس واحد، در زمان پیامبر و ابوبکر و دو سال اول حکومت عمر، یک طلاق حساب می شد. ولی عمر گفت: همانا مردم چون در امر طلاق، که باید درنگ و توقف کنند، عجله می کنند، اگر امضا بکنم که این سه طلاق، سه طلاق حساب بشود، خداوند هم این را امضاء خواهد کرد.(یا اینکه مردم نیز خواهند پذیرفت).

صحیح مسلم، ج2، ص 1099، کتاب الطلاق، باب طلاق الثلاث، ح 1472

این مسئله سه طلاقه شدن زن در مجلس واحد، معرکه آراء شده است بین فقهای اهل سنت. و دچار یک سرگردانی و حیرت عجیبی شده اند. «ابن حجر» در «فتح الباری»؛ «نووی» در «شرح صحیح مسلم»؛ و «ابن تیمیه» در مجموع «الفتاوی»؛ یک بساطی باز کرده اند!!

و حتی «لجنه دائم افتای عربستان»، و «دار الإفتاء مصر» را دیدم که یک بحث مفصلی را در این زمینه مطرح کرده اند.

«دار الإفتاء مصر»، جواب «صنعانی یمنی» در «سبل السلام» از این مسئله را بهترین جواب می داند و به نقل از «سبل السلام» می نویسد:

«الْحَدِيثُ ثَابِتٌ مِنْ طُرُقٍ عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ، وَ قَدْ اُسْتُشْكِلَ أَنَّهُ كَيْفَ يَصِحُّ مِنْ عُمَرَ مُخَالَفَةُ مَا كَانَ فِي عَصْرِهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - ثُمَّ فِي عَصْرِ أَبِي بَكْرٍ ثُمَّ فِي أَوَّلِ أَيَّامِهِ وَ ظَاهِرُ كَلَامِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ كَانَ الْإِجْمَاعُ عَلَى ذَلِكَ وَأُجِيبَ عَنْهُ بِسِتَّةِ أَجْوِبَةٍ.... (الثَّالِثُ) : أَنَّ هَذَا الْحَدِيثَ وَرَدَ فِي صُورَةٍ خَاصَّةٍ هِيَ قَوْلُ الْمُطَلِّقِ أَنْتِ طَالِقٌ أَنْتِ طَالِقٌ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ كَانَ فِي عَصْرِ النُّبُوَّةِ وَ مَا بَعْدَهُ وَ كَانَ حَالُ النَّاسِ مَحْمُولًا عَلَى السَّلَامَةِ وَ الصِّدْقِ فَيُقْبَلُ قَوْلُ مَنْ ادَّعَى أَنَّ اللَّفْظَ الثَّانِيَ تَأْكِيدٌ لِلْأَوَّلِ لَا تَأْسِيسُ طَلَاقٍ آخَرَ وَ يُصَدَّقُ فِي دَعْوَاهُ فَلَمَّا رَأَى عُمَرُ تَغَيُّرَ أَحْوَالِ النَّاسِ وَ غَلَبَةِ الدَّعَاوَى الْبَاطِلَةِ رَأَى مِنْ الْمَصْلَحَةِ أَنْ يُجْرِيَ الْمُتَكَلِّمَ عَلَى ظَاهِرِ قَوْلِهِ، وَ لَا يُصَدَّقُ فِي دَعْوَى ضَمِيرِهِ، وَ هَذَا الْجَوَابُ ارْتَضَاهُ الْقُرْطُبِيُّ قَالَ النَّوَوِيُّ هُوَ أَصَحُّ الْأَجْوِبَةِ.»

این حدیث از طریق ابن عباس ثابت شده است. و حقیقتاً مورد اشکال واقع شده است که چگونه امکان دارد که عمر با سنت ثبت شده عصر پیامبر و عصر ابوبکر و نیز اوائل خلافت خودش مخالفت کند!؟ ظاهر حدیث ابن عباس نیز این است که این مسئله بین صحابه اجماعی بوده است. از این مسئله شش جواب داده شده است... جواب سوم: این حدیث ابن عباس در یک شرایط خاصی وارد شده است. و کلام مطلقی بود که می گفتند انت طالق! این به خاطر این بود که در زمان پیامبر و بعد از ایشان، مردم در حالت سلامت و صداقت به سر می بردند. و اگر کسی می گفت که تکرار دوباره و سه بار این لفظ را برای تأکید گفته است، نه ایجاد طلاق جدید، از او می پذیرفتند. ولی وقتی عمر دید که حال و رفتار مردم تغییر کرده است، و ادعاهای دروغ مطرح می کنند، صلاح دید که آنچه متکلم در ظاهر می گوید مورد قبول واقع بشود و به نیت اصلی و قلبی او توجهی نشود. این جواب قرطبی را راضی نموده است. و نووی گفته است که این جواب، از میان شش جواب مطرح شده، صحیح ترین جواب است.

سبل السلام، ج3، طَلَاق الثَّلَاث بلفظ وَاحِد، ص 171و 172؛دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت - 1379، الطبعة: الرابعة، تحقيق: محمد عبد العزيز الخولي

این نکته هم جای تأمل دارد که می گوید: «فَلَمَّا رَأَى عُمَرُ تَغَيُّرَ أَحْوَالِ النَّاسِ وَ غَلَبَةِ الدَّعَاوَى الْبَاطِلَةِ...»؛ واقعاً چه اتفاقی در امت اسلامی افتاده بود که بعد از گذشت خلافت ابوبکر که فقط دو سال طول کشید و دو سال از خلافت عمر گذشت، تغییر کردند!؟ در این چهار سال چه بر سر مردم آمد که عوض شدند!؟ مردمی که صادق بودند، کاذب شدند! مردمی که امین بودند، خائن شدند!!

در سایت مرصد الأزهر (الوطن بوابة الإلکترونیة الشاملة) نیز آمده اند و این حکم خلیفه دوم درباره سه طلاق در یک مجلس را توجیه کرده اند:

« هذا نوع من تغیّر الفتوی بتغیّر الزمان و الحال فلما تغیرت الزمان و الحال رجع الناس الی قول الرسول من أن الطلاق الثلاث فی مجلس واحد یقع واحدة»

این نمونه ای از تغییر فتوا با تغییر کردن شرایط و زمان است. وقتی شرایط زمان دوباره تغییر کرد، مردم دوباره به قول پیامبر که سه طلاق در یک مجلس را یک طلاق حساب می کرد، بر می گردند.

آیا حاکم اسلامی حق تغییر احکام شرعی را دارد!؟

آقایان آمدند و این اقدام خلیفه دوم را توجیه کردند و گفتند که جناب عمر بن خطاب، صلاح دید که سه طلاق در یک مجلس، به عنوان سه بار طلاق دادن مستقل باشد؛ ولی نگفتند که:

اولاً: آیا یک حاکم اسلامی اجازه دارد و چنین حقی دارد که حکم شرع را تغییر دهد یا ندارد!؟

ثانیاً: اینکه آمدند سه طلاق در یک مجلس را سه طلاق مستقل حساب کردند؛ آیا این حکم شرعی بود که شارع نیز امضایش کرده بود؛ یا نه؛ حکم شرعی نبود و شارع نیز امضائی نداشته است!؟

سؤال ما این است که: اگر یک طلاق حساب شدن سه طلاق در یک مجلس؛ حکم شرعی نبود و حکم افراد عادی بود، این به درد نمی خورد و هیچ ارزشی ندارد. ولی اگر این حکم شرعی بود و حکم شارع مقدس بود که سه بار طلاق دادن در یک مجلس، یک طلاق حساب بشود؛ چگونه خلیفه دوم آمد و یک حکم شرعی را تغییر داد!!؟؟

البته این آقایان، در حکم «متعه» که خلیفه دوم «حرام» اعلام کرد نیز، همین توجیه را، مطرح می کنند. در حالی که به شهادت «صحیح مسلم»، متعه در زمان پیغمبر، در زمان ابوبکر، و در صدر خلافت عمر بن خطاب، حلال بوده است:

«جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللهِ، يَقُولُ: «كُنَّا نَسْتَمْتِعُ بِالْقَبْضَةِ مِنَ التَّمْرِ وَالدَّقِيقِ، الْأَيَّامَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَأَبِي بَكْرٍ، حَتَّى نَهَى عَنْهُ عُمَرُ»

جابر بن عبدالله می گوید: ما در زمان پیغمبر و در زمان ابوبکر، با یک مشت خرما و آرد، زنان را متعه(صیغه) می کردیم. تا اینکه عمر از این کار نهی کرد.

صحیح مسلم، ج2، ص 1023، كِتَابُ النِّكَاحِ، بَابُ نِكَاحِ الْمُتْعَةِ، ح 1405

«عمر بن خطاب» از این حکم شرعی نهی کرد و گفت:

«مُتْعَتَانِ كَانَتَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَنَا أُنْهِي عَنْهُمَا وَ أُعَاقِبُ عَلَيْهِمَا: مُتْعَةُ النِّسَاء وَ مُتْعَةُ الْحَجِّ.»

دو متعه در زمان رسول خدا حلال و جایز بود و من از آنها نهی می کنم و مرتکبین آن دو را مجازات می کنم. متعه نسآء و متعه حج.

محلی ابن حزم، ج7، ص 107؛ دار النشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي؛

مسند احمد حنبل، ج3، ص 325، مسند جابر بن عبدالله، ح 14519؛

احکام القرآن جصاص، ج3، ص 102؛دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت - 1405، تحقيق: محمد الصادق قمحاوي

اینگونه حکم صادر کردن و در مقابل احکام الهی ایستادن، بازی کردن با شریعت است! آقایان به شیعه ایراد می گیرند که شیعیان قائل به ولایت تشریعی ائمه اهلبیت(علیهم السلام) هستند! و این مخالف آیه «الیوم اکملت لکم دینکم...مائده/3 » است!

البته اینکه ما شیعیان قائل به ولایت تشریعی ائمه هستیم، طبق ادله قطعیه و آیه شریفه 55 سوره مائده است. که ولایت ائمه را در طول ولایت الله و ولایت پیامبر بیان می کند! ما معتقد هستیم تمام ولایتی که برای پیامبر بوده است، در قضیه «غدیرخم» برای امیرالمؤمنین نیز ثابت شده است. امیرالمؤمنین نیز تمام این ولایت را برای ائمه بعد از خود، تثبیت و تفویض کرده است.

شما ولایت تشریعی ائمه ما را منکر می شوید، در حالی که در اینجا فعل عمر بن خطاب را توجیح می کنید و هرگز ایرادی نمی گیرید!!

آقایان تمام تلاش خود را به کار بسته اند تا اثبات بکنند این نظریه خلیفه دوم که سه طلاق در مجلس واحد، سه طلاق مستقل است، صحیح است و هیچ ایرادی ندارد و...!! در حالی که دلائل اینها و توجیحات اینها، یک سری استحساناتی است که نه با عقل سازگار است، و نه با شرع! نه با آیات قرآن همخوانی دارد، و نه با سنت پیامبر که:

«حَلَالَ‏ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ‏ إِلَى‏ يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامَهُ حَرَامٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة»

حلال محمد تا روز قیامت حلال است و حرامش نیز تا روز قیامت حرام است.

بصائر الدرجات، ج1، ص 148، ح7؛ وسائل الشیعه، ج 30، ص 196، بحارالأنوار، ج 26، ص 35

این آقایان که اینگونه احکام الهی را تغییر می دهند و بعد هم توجیه می کنند؛ حداقل باید به یک اطلاقی، و به یک عمومی استناد بکنند. اینکه فقط بگویند خلیفه دوم اینگونه صلاح دیده و حکم را تغییر داده، کار درست نمی شود!

اعتراف چندباره ابن عباس، به «یک طلاق بودن سه طلاق در یک مجلس»!

در جای دیگری نیز، «عبدالله بن عباس» به صراحت اعلام می کند که سنت پیامبر، یک طلاق بودن سه طلاق در یک مجلس بوده است:

«أَنَّ أَبَا الصَّهْبَاءِ، قَالَ لِابْنِ عَبَّاسٍ: أَتَعْلَمُ أَنَّمَا «كَانَتِ الثَّلَاثُ تُجْعَلُ وَاحِدَةً عَلَى عَهْدِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَ أَبِي بَكْرٍ،وَ ثَلَاثًا مِنْ إِمَارَةِ عُمَرَ»؟ فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: نَعَمْ»

اباالصهباء می گوید به ابن عباس گفتم: آیا درست است که سه طلاق در یک مجلس، در زمان پیامبر و زمان ابوبکر و در سه سال اول خلافت عمر، یک طلاق حساب می شد؟ گفت: بله

صحیح مسلم، ج2، ص 1099، کتاب الطلاق، باب الطلاق الثلاث، ح 1472

در روایت بعدی نیز دارد که:

أَنَّ أَبَا الصَّهْبَاءِ، قَالَ لِابْنِ عَبَّاسٍ: هَاتِ مِنْ هَنَاتِكَ، «أَلَمْ يَكُنِ الطَّلَاقُ الثَّلَاثُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَأَبِي بَكْرٍ وَاحِدَةً»؟ فَقَالَ: «قَدْ كَانَ ذَلِكَ، فَلَمَّا كَانَ فِي عَهْدِ عُمَرَ تَتَايَعَ النَّاسُ فِي الطَّلَاقِ، فَأَجَازَهُ عَلَيْهِمْ»

همانا اباالصهباء به ابن عباس گفت: آن مطلب مهمی را که داشتی بگو! آیا سه طلاق در مجلس واحد، در زمان پیامبر و در زمان ابوبکر، یک طلاق حساب نمی شد؟ ابن عباس گفت: همینگونه بود. ولی وقتی خلافت عمر شد، مردم در طلاق دادن زنانشان عجله می کردند. لذا عمر نیز این را تجویز کرد.

صحیح مسلم، ج2، ص 1099، کتاب الطلاق، باب الطلاق الثلاث، ح 1472

این روایت در حقیقت، عذر بدتر از گناه است. می گوید چون مردم خواستند؛ سه طلاق در مجلس واحد، سه طلاق مستقل حساب شد. و «عمر بن خطاب» به خواست مردم! این حکم را تجویز نمود!! یعنی شریعت، با خواست مردم، جابجا می شود و تغییر می کند!! اگر اینگونه باشد، ممکن است فردا مردم بگویند که نماز برای ما سخت شده است، حاکم بیاید این را کم کند یا بردارد!!

البته الآن هم نمونه عینی این مسئله «خواست مردم در تغییر شریعت»، وجود دارد. یکی از علما و مبلغین وهابی در آمریکا، همجنسی بازی را مجاز می داند و می گوید که در قرآن ما آیه ای نداریم که همجنس بازی را حرام کرده باشد!! من خودم همجنس باز هستم و این هیچ اشکالی هم ندارد!! از آن طرف هم یک زنی را جلو گذاشته و به او در نماز اقتداء کرده است!! دوستان می توانند کلیپ این وهابی را در فضای مجازی ملاحظه بکنند.

مخالفت ابن عباس با روایت پیامبر!!

با وجود اینکه جناب «عبدالله بن عباس»، خودش این روایت را نقل کرده است که سه طلاق در یک مجلس واحد، یک طلاق محسوب می شود؛ ولی متأسفانه خودش برخلاف این روایت و سنت نبی مکرم، فتوا می دهد:

« عَنْتَرَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ كنت جالسا عند بن عباس فأتاه رجل فقال يا بن عَبَّاسٍ! إِنِّي طَلَّقْتُ امْرَأَتِي مِائَةَ مَرَّةٍ وَ إِنَّمَا قُلْتُهَا مَرَّةً وَاحِدَةً فَقَالَ بَانَتْ مِنْكَ بِثَلَاثٍ وَ عَلَيْكَ وِزْرُ سَبْعٍ وَتِسْعِينَ»

عنتره از پدرش نقل کرده که گفته است من در حضور ابن عباس نشسته بودم که مردی آمد و گفت: ای ابن عباس! من زن خودم را صدبار طلاق داده ام. ولی صیغه طلاق را فقط یکبار گفتم. چه کنم؟ گفت: با سه طلاق، زنت از تو جدا شد و گناه نود و هفت بار دیگرش بر عهده خودت است.

الإستذکار، ابن عبدالبر، ج6، كِتَابُ الطَّلَاقِ، ص5؛ بَابُ مَا جَاءَ فِي الْبَتَّةِ.

انسان وقتی این مطالب را می بیند، نمی داند که چه بکند!؟ از طرفی روایت از پیغمبر نقل می کنند، شاهد برای آن می آورند، ولی از این طرف فتوا بر خلاف سنت و روایت پیامبر صادر می کنند! آیا این بازی با شریعت نیست!؟ آیا این پیروی از هوای نفس نیست!؟

در روایت بعدی می خوانیم که:

« سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إلى بن عَبَّاسٍ فَقَالَ إِنِّي طَلَّقْتُ امْرَأَتِي أَلْفًا - أَوْ قَالَ مِائَةً - قَالَ بَانَتْ مِنْكَ بِثَلَاثٍ وَسَائِرُهُنَّ وِزْرًا اتَّخَذْتَ بِهَا آيَاتِ اللَّهِ هُزُوًا»

سعید بن جبیر می گوید که مردی پیش ابن عباس آمد و گفت: من زنم را هزار بار طلاق دادم. ابن عباس گفت: با سه طلاق، زنت از تو جدا می شود و بقیه طلاق ها گناه است. تو با نهصد و نود و نه بار اضافه، آیات خدا را مسخره کردی؟

الإستذکار، ابن عبدالبر، ج6، كِتَابُ الطَّلَاقِ، ص5؛ بَابُ مَا جَاءَ فِي الْبَتَّةِ.

ما از «ابن عباس» سؤال می کنیم که اگر نود و نه بار اضافه طلاق دادن و یا نهصد و نود و نه بار اضافه طلاق دادن استهزاء آیات خداوند است؛ آیا سه طلاق در یک مجلس را سه طلاق مستقل حساب کردن، استهزاء آیات خداوند نیست!؟ آیا استهزاء سنت پیغمبر نیست!؟ آیا استهزاء سیره ابوبکر نیست!؟

این روایت نیز جالب است که نقل شده است:

« عَنْ مُجَاهِدٍ قَالَ سئل بن عَبَّاسٍ عَنْ رَجُلٍ طَلَّقَ امْرَأَتَهُ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ قَالَ يَكْفِيهِ مِنْ ذَلِكَ رَأْسُ الْجَوْزَاءِ»

مجاهد می گوید که از ابن عباس پرسیدند که مردی زن خودش را به تعداد ستارگان آسمان طلاق داده است. چه کند؟ گفت: همان ستاره رأس الجوزاء برای طلاق او کافی است!

الإستذکار، ابن عبدالبر، ج6، كِتَابُ الطَّلَاقِ، ص6؛ بَابُ مَا جَاءَ فِي الْبَتَّةِ.

شما ببینید اینها که به صراحت نقل می کنند زمان پیغمبر سه طلاق در یک مجلس، یک طلاق محسوب می شده است و دستور پیغمبر این بوده است؛ ولی اینگونه فتوا صادر می کنند و با سنت پیامبر مخالفت می کنند!!

نمونه سیزدهم: «حج پسر نابالغ»:

از دیگر مخالفتهای صحابه با سنت پیامبر، مسئله «حج پسر نابالغ» است. مخالفتی که باز توسط «عبدالله بن عباس»، صحابی بزرگ پیامبر صورت گرفته است:

«عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: رَفَعَتِ امْرَأَةٌ صَبِيًّا لَهَا، فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللهِ، أَلِهَذَا حَجٌّ؟ قَالَ: نَعَمْ، وَلَكِ أَجْرٌ»

ابن عباس می گوید که زنی طفل نابالغ خود را بلند کرد و از پیامبر پرسید: آیا حج بر این طفل واجب است؟ پیغمبر فرمود: بله و برای تو نیز اجری منظور می شود.

صحیح مسلم، ج2، ص 974، كِتَابُ الْحَجِّ، بَابُ صِحَّةِ حَجِّ الصَّبِيِّ وَأَجْرِ مَنْ حَجَّ بِهِ، ح 1336

این در حالی است که «بخاری» در تاریخ کبیرش از «ابن عباس» نقل کرده است که:

« عن ابن عباس ايما صبى حج ثم أدرك فعليه الحج، و هذا المعروف عَنِ ابْن عَبَّاس»

از ابن عباس نقل شده است که هر فرزند نابالغی حج انجام بدهد، و بعد از بلوغ استطاعت حج داشته باشد، بر او واجب است که دوباره به حج برود. این فتوا از ابن عباس معروف بوده است.

تاریخ الکبیر، ج1، ص 198، ح 612؛ دار النشر: دار الفكر، تحقيق: السيد هاشم الندوي

این مواردی که عرض کردیم، فقط بخشی بود از مخالفتهای صحابه با روایت، یا سنت، و یا سیره ای که از نبی مکرم نقل می کنند. و ناقل این سیره و سنت پیامبر هم، خود صحابه هستند! و در حقیقت این آقایان با نقل خودشان مخالفت کرده اند.

والسلام علیکم ورحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه سی و سوم  22/ 10/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (10)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

در جلسات گذشته، پیرامون نقد صحبتهای آقای دکتر طیب، مطالبی را خدمت دوستان عرض کردیم و بر منهج و روش بحث ایشان، ایرادات اساسی را وارد کردیم.

اشکال و ایراد دیگر، در منهج و روش آقای دکتر طیب در نقد مذهب شیعه؛ استفاده از برخی الفاظ موهن و رکیک از ناحیه ایشان است. با اینکه خود ایشان، خیلی مقید هستند که از به کار بردن الفاظ تند خودداری بکنند.

آقای دکتر «طیب»، از اولین روزی که روی کار آمد – یعنی حدود 14، 15 سال پیش و در اواخر حکومت حسنی مبارک – روش ایشان، همان روش «شیخ شلتوت» بود. مصاحبه های متعددی در زمینه تقریب شیعه و سنی داشت و می گفت که من اگر به نجف بروم، پشت سر مراجع شیعه نجف، نماز می خوانم؛ و ما مذهب شیعه را جزء مذاهب اسلامی می دانیم و تقلید از فقهای شیعه جایز است و...

ولی متأسفانه اخیراً به خاطر برخی مشکلات مالی که مصر و دانشگاه الأزهر به آن دچار شده است، به گونه ای که دولت مصر با کمک مالی عربستان، خود را اداره می کند؛ و دانشگاه الأزهر نیز از مشکلات مالی رنج می برد؛ عربستان از این نقطه ضعف الأزهر استفاده کرده و پولهای کلانی را در اختیار اینها قرار داده است.

وقتی عربستان، پول در اختیار الأزهر قرار می دهد و مشکلات مالی آنها را حل می کند، طبیعتاً انتظارات و مطالباتی نیز از آنها دارد. مهمترین مطالبه سعودی ها و در حقیقت همّ و غم آنها این است که ایران و مذهب شیعه را در منطقه و در سطح بین الملل زیر سؤال ببرد.

عربستان سعودی در این زمینه، از تمام توان و ظرفیت خودش، استفاده می کند. از جمله این ظرفیت ها، خود دکتر طیب، شیخ الأزهر است. لذا ایشان را تحریک می کنند، تا بیاید، برخلاف افکار و اندیشه های تقریبی خود سخن بگوید.

آقای دکتر «طیب»، در سابق!

آقای طیب در سخنان خود وقتی می خواست به شیعه ایراد بگیرد، از کلمه «تحفظ»(ملاحظات) استفاده می کرد و می گفت:

« أنا سأخفف عبارة إعتراض الی التحفظ»

من به جای کلمه اعتراض، از کلمه تحفظ استفاده می کنم.

کلمه «تحفظ» محترمانه ترین لفظ در بیان نقد از طرف مقابل است. در حقیقت ایشان می خواست بگوید که ما می خواهیم روابط دوستانه ما، حفظ بشود. اگر نسبت به هم نقدی هم داریم، این نقد ما در راستای حفظ کرامت و حفظ آن روابط حسنه است.

وقتی آقای دکتر طیب، در مقابل شیعه به جای کلمه «انتقاد» و «اعتراض»، از کلمه «تحفظ» استاده می کند، ما نیز باید تعابیر شبیه به این را در مقابل ایشان داشته باشیم.

آقای دکتر «طیب»، در حال حاضر!!

تا اینجا خوب بود. ولی متأسفانه ایشان در یکی از این جلسات ماه رمضان، وقتی صحبت از «عایشه» به میان آمد، به یکبار از کوره در رفت و گفت:

«و خاصَّةُ عایِشة (رضی الله عنها) أُم المُؤمنین، أمُّنا و أمُّ المُؤمنین و أمُّ الشّیعَةِ رَغمَ أنُوفِهِم شَاؤُو أم أبَوا»

مخصوصاً عایشه که مادر مؤمنین است، مادر ماست، و مادر شیعه است، هر چند پوزه ایشان بر زمین مالیده شود، بخواهند با نخواهند مادر شیعیان هم است.

این کلمه «رَغمَ أنُوفِهِم» خیلی تعبیر وقیح و زشتی است. خصوصاً از آقای دکتر طییب. ما این واژه های اینچنینی را، معمولاً از این وهابی های بی ادب و بی آبرو می شنویم. شاید آنها هم تعابیر تند اینچنینی را نداشته باشند!

آقای دکتر «طیب»، از یک طرف می گوید: ما در نقد شیعه، حتی کلمه «اعتراض» را به کار نمی بریم و کلمه «تحفظ» را به کار می بریم؛ ولی از این طرف می آید و این عبارت زشت و وقیح «رَغمَ أنُوفِهِم» را به کار می برد!

ایشان در بخش دیگری از سخنان خود، از واژه «انتقاد» استفاده کرده و می گوید:

«بنابر عقیده شیعه، تمام صحابه به پیامبر خیانت کردند که آمدند به جای علی، ابوبکر و عمر عثمان را انتخاب کردند. و این در حقیقت متهم کردن صحابه و کبار به خیانت است. و ما نسبت به این اعتقاد، انتقاداتی داریم.»

در حقیقت جناب «طیب» می گوید که شیعه، هم ابوبکر و عمر و عثمان را متهم به غصب خلافت کرده است؛ و هم صحابه را به خیانت به خدا و پیغمبر متهم کرده است! یعنی خدا و پیغمبر، علی را انتخاب کردند، ولی صحابه بر خلاف انتخاب خدا و پیغمبر، ابوبکر و عمر را انتخاب کردند.

ما الآن در مقام نقد مطالب ایشان نیستیم، ولی وقتی ایشان می آید و می گوید:

«نحن اهل سنة لانؤمن بأن رسول الله نص علی علیّ»

ما اهل سنت، به اینکه رسول خدا نصی در خلافت علی داشته باشد را قبول نداریم.

منبع: سایت شیخ الأزهر

اینکه شما می گوئید: «لانؤمن»؛ جای تعجب است. زیرا این همه روایات در کتب شما وجود دارد و این همه نصوص در منابع شما وجود دارد. نه فقط در کتاب های شیعه! شما چگونه این همه نصوص را منکر می شوید؟ چگونه این همه ادله را رد می کنید؟

منکر روایات صحیح پیامبر، کافر است!!

«ابن تیمیه» در این زمینه تعبیر عجیبی دارد و می گوید:

«وَقَدْ ثَبَتَ بِالْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ الْإِجْمَاعِ أَنَّ مَنْ بَلَغَتْهُ رِسَالَةُ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَمْ يُؤْمِنُ بِهِ فَهُوَ كَافِرٌ لَا يُقْبَلُ مِنْهُ الِاعْتِذَارُ بِالِاجْتِهَادِ»

از طریق کتاب و سنت و اجماع ثابت شده است که هر کسی خبری از رسول خدا به او برسد ولی او به آن ایمان نیاورد و قبول نکند، او کافر است. هیچ عذر اجتهادی نیز از او پذیرفته نیست

مجموع الفتاوی، ج12، ص 496؛ دار النشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجد

با این وضعیت، جناب ابن تیمیه، هم عایشه را کافر می داند و هم طلحه و زبیر و هم معاویه را کافر می داند!! و همچنین تمام صحابه ای که در سپاه عایشه در جنگ جمل؛ و سپاه معاویه در جنگ صفین بودند را کافر می داند. زیرا نبی مکرم به کرات درباره قتل «ناکثین» و «مارقین» و «قاسطین» بیان داشته است. حتی به صراحت به طلحه و زیبر فرموده است که شما با علی قتال می کنید در حالی که علی به حق است!

ادلّه حقانیت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه):

حدیث ولایت:

اگر سخن ابن تیمیه مبنا باشد، برای آقایان خیلی مشکل پیش می آید. جناب «طیب»، با این روایت صحیح و صریح چه می کند که می فرماید:

«انّ عليّا منّي و أنا منه و هو وليّ كلّ مؤمن بعدي.»

به راستي علي از من است و من از او هستم و او سرپرست همه مؤمنان، پس از من است.

المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 119، كِتَابُ مَعْرِفَةِ الصَّحَابَةِ، وَمِنِ مَنَاقِبِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ، ح 4579

«محمد ناصر الدين الباني» نيز درباره اين روايت گفته:

«صحّحه الحاكم الذهبي و هو كما قالا.»

اين روايت را حاكم و ذهبي تصحيح كرده اند. اين روايت، صحيح است همان گونه است كه حاكم و ذهبي گفته اند.

سلسلة الأحادیث الصحيحة، ج5، ص263؛ الناشر: مكتبة المعارف للنشر والتوزيع، الرياض الطبعة: الأولى، (لمكتبة المعارف)

حدیث خلافت

«ابن أبي عاصم» در كتاب «السنه» مي نويسد كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) خطاب به اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود:

«وأنت خليفتي في كلّ مؤمن من بعدي»

تو پس از من، جانشين من در ميان همه مؤمنان هستي

السنة لابن أبي عاصم، ج2، ص 565، ح 1188؛ دار النشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1400، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمد ناصر الدين الألباني

حديث امامت:

«ابونعيم اصفهاني» با سند معتبر در كتاب «معرفة الصحابه» نقل كرده است كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود:

«انْتَهَيْتُ لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي إِلَي السِّدْرَةِ الْمُنْتَهَي، فَأُوحِيَ إِلَيَّ فِي عَلِيٍّ بِثَلاثٍ: «أَنَّهُ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ، وَسَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ، وَقَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ إِلَي جَنَّاتِ النَّعِيمِ»

هنگامي كه در شب معراج به سدرة المنتهي رسيدم، خداوند به من در باره علي سه چيز وحي كرد: به راستي كه او پيشواي پرهيزگاران، سردار مسلمانان و جلودار روسفيدان به سوي بهشت سرشار از نعمت خداوند است.

معرفة الصحابة، ج 3 ص 1587،باب العین، ح 4002

آقای دکتر طیب! شما با این همه نصوص صریح و صحیح چه می کنید؟ سخن ابن تیمیه هم که شیخ الاسلام شماست، صراحت در کفر منکرین فرمایش پیامبر است؛ با این چه کنیم؟ کفری هم که ایشان در اینجا مطرح می کند، صراحت دارد در کفر در مقابل اسلام!!

حتی در «لجنه دائم افتاء»، نیز در این زمینه سؤال کرده اند:

«من ينكر بعض الأحاديث الصحيحة الواردة في الصحيحين... ما الحكم فيهم هل يصلى وراءهم أو يتبادل معهم السلام أو يعتزلوا؟

جواب: أما الصلاة وراءهم فحكمها حكم الصلاة وراء الفاسق، والأحوط: عدم الصلاة خلفهم؛ لأن بعض أهل العلم كفرهم»

سؤال: اگر کسی منکر برخی از احادیث صحیحه باشد، حکمش چیست؟ آیا می شود پشت سر او نماز خواند؟ آیا با او معامله مسلمان بکنیم یا از او کناره بگیریم؟

جواب: حکم نماز پشت سر چنین کسی، همان حکم نماز پشت سر انسان فاسق است. احتیاط در این است که نمی شود نماز خواند. زیرا برخی علما چنین افرادی را تکفیر کرده اند.

فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة، ج2، ص 272

طبق این فتوا و نظر این آقایان، وقتی طرف می گوید که مثلاً روایت «اثماً قادراً خائناً...» صحیح نیست؛ یا اینکه زید بن ارقم گفته است که زنان پیغمبر در اهلبیت داخل نیستند، این صحیح نیست؛ و... همین که گفتی این روایت صحیح نیست، طبق فتوای ابن تیمیه، و همچنین فتوای لجنه دائم افتاء عربستان سعودی؛ کافر می شود!!

دوستان خوب است که این عبارات کلیدی را در دفتری، در فایلی و... با عنوان «نکات کلیدی» ذخیره بکنند. چرا که در خیلی از موارد به کارشان می آید. خوب است پرینت هم بگیرند و دم دست داشته باشند که مراجعه کنند و مرور بکنند تا در ذهن مبارک بماند.

قائلین به ارتداد صحابه، منحرف هستند!

آقای دکتر طیب در جای دیگر از صحبتهایش می گوید:

«و للأسف الشدید بعض الفرق المنحرفه تقول بردة الصحابه أو تقول بخیانتهم لله و رسوله و اغتصابهم للخلافة من سیدنا علی»

باعث تأسف شدید است که برخی از گروه های منحرف، قائل به ارتداد صحابه شدند. یا گفته اند که صحابه به خدا و رسولش خیانت کردند و خلافت را از علی غصب کردند.

این مطلب در سایت «بوابة الأزهر الإلکترونیة» است که عمدتاً متعلق به شیخ الأزهر است. شما وقتی این سایت را باز می کنید، در همان صفحه اول، زندگی نامه دکتر طیب، تألیفات دکتر طیب و نیز مسؤلیت های ایشان را ذکر کرده است.

در آنجا با عنوان «سب الصحابة الكرام و الإساءة إليهم مُحرَّم بنص القرآن والسنة» از قول دکتر «طیب» نوشته است که:

« إن سب الصحابة - رضوان الله عليهم - و إهانتهم والإساءة إليهم مُحرَّم تحريمًا قاطعًا، و هو من كبائر الآثام و الذنوب... إن المغامرة بسب الصحابة هى مغامرة تصل إلى حد تكذيب القرآن الكريم، وللأسف الشديد بعض الفرق المنحرفة تقول بردة الصحابة - والعياذ بالله- أو تقول بخيانتهم لله ورسوله، واغتصابهم للخلافة من سيدنا على – رضى الله عنه»

همانا دشنام دادن به صحابه، و اهانت به صحابه و بد کردن به آنها قطعاً حرام است. این از گناهان کبیره است... عاقبت دشنام دادن به صحابه، عاقبتی است که به حد تکذیب قرآن منجر می شود. و مایه تأسف شدید است که بعضی از فرقه های باطل، قائل به ارتداد صحابه هستند. یا می گویند که صحابه به خدا و پیامبر خیانت کردند. و خلافت علی را غصب کردند.

آیا «عایشه» منحرف است!!؟

این آقایان این مطالب را بیان می کنند و شیعه را به خاطر قول به ارتداد صحابه، فرقه منحرفه می خوانند ولی از درون مذهب خودشان غافل هستند که «عایشه» به صراحت می گوید:

«لمَّا قُبِض رسولُ اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ارْتَدَّت الْعَرَبُ قَاطِبةً»

وقتی پیغمبر از دنیا رفت، تمام مردم عرب مرتد شدند!

النهایه فی غریب الحدیث ابن اثیر، ج 4 ص 79؛ البدایه و النهایه ابن کثیر، ج 6 ص 304؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 30 ص 314 (بر اساس نرم افزار الجامع الکبیر)

حدیث حوض به روایت «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم»:

آقایان از حدیث «حوض» غافل هستند که «صحیح بخاری»، و «صحیح مسلم»، در چندین جا این حدیث را نقل کرده اند که:

«عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: بَيْنَا أَنَا قَائِمٌ إِذَا زُمْرَةٌ، حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِي وَ بَيْنِهِمْ، فَقَالَ: هَلُمَّ، فَقُلْتُ: أَيْنَ؟ قَالَ: إِلَى النَّارِ وَاللَّهِ، قُلْتُ: وَ مَا شَأْنُهُمْ؟ قَالَ: إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمْ القَهْقَرَى. ثُمَّ إِذَا زُمْرَةٌ، حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِي وَ بَيْنِهِمْ، فَقَالَ: هَلُمَّ، قُلْتُ أَيْنَ؟ قَالَ: إِلَى النَّارِ وَاللَّهِ، قُلْتُ: مَا شَأْنُهُمْ؟ قَالَ: إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمْ القَهْقَرَى، فَلاَ أُرَاهُ يَخْلُصُ مِنْهُمْ إِلَّا مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ»

ابو هریره از پیغمبر نقل می کند که فرمود: در حالي كه من در آنجا ايستاده‌ام گروهي از اصحاب مرا مي‌آورند، تا من آنها را مي‌شناسم مردي از ميان من و آنها خارج مي‌شود و ندا مي‌دهد: بشتابيد! من فرياد مي‌زنم كجا؟ مي‌گويد: به خدا سوگند به سوي آتش دوزخ! مي‌گويم: مگر آنها چه كار كردند؟ مي‌گويد: آنها بعد از تو به گذشته پست و جاهلي خود عقب گرد نمودند سپس گروهي از صحابه را مي‌آورند، تا من آنها را مي‌شناسم مردي از ميان من و آنها خارج مي‌شود و ندا مي‌دهد: بشتابيد! من فرياد مي‌زنم كجا؟ مي‌گويد: به خدا سوگند به سوي آتش دوزخ! مي‌گويم: مگر آنها چه كار كردند؟ مي‌گويد: آنها بعد از تو به گذشته پست و جاهلي خود عقب گرد نمودند. از اين‌رو نمي‌بينم آنها را مگر اين كه همه را وارد دوزخ مي‌سازند و كسي از آنها نجات نمي‌يابد مگر تعداد بسيار كمي از آنها.

صحيح بخاري، ج5، ص 2407، كتاب الرقاق، باب في الحوض، ح 6215

جناب آقای طیب! این کتاب «صحیح بخاری» است که می گوید: «إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمْ القَهْقَرَى»!! شما صحیح بخاری را از مصادر تشریع خودتان می دانید یا نمی دانید!؟ آقایان اهل سنت به این روایت عقیده دارند یا ندارند!؟ طبق نظر شما ما باید بگوئیم که تمام اهل سنت، جزء فرق منحرفه شدند!! چون معتقد به ارتداد صحابه هستند!

در «صحیح مسلم» هم اینچنین وارد شده است که پیغمبر فرمود:

«وَأَنَا فَرَطُهُمْ عَلَى الْحَوْضِ أَلَا لَيُذَادَنَّ رِجَالٌ عَنْ حَوْضِي كَمَا يُذَادُ الْبَعِيرُ الضَّالُّ أُنَادِيهِمْ أَلَا هَلُمَّ فَيُقَالُ: إِنَّهُمْ قَدْ بَدَّلُوا بَعْدَكَ فَأَقُولُ سُحْقًا سُحْقًا»

من زود‌تر از اصحابم وارد حوض می‌شوم اما بدانید که مردانی را از حوض می‌رانند و دور می‌کنند همان‌سان که الاغ ره گم کرده را می‌رانند، من خطاب به آنان ندا می‌دهم: هان بشتابید! گفته می‌شود: آنها همه چیز را بعد از تو تغییر دادند. از این‌رو عرضه می‌دارم: رحمت حق از شما دور باد! دور باد!

صحیح مسلم، ج1، ص 218، كِتَابِ الطَّهَارَةِ، بَابُ اسْتحْبَابِ إِطَالَةِ الْغُرَّةِ وَالتَّحْجِيلِ فِي الْوُضُوءِ ، ح 249

این مسائل پنهانی نیست و آقایان به صراحت اینها را مطرح کرده اند. و ارتباطی به شیعه هم که ندارد. صحیحین شما نقل کرده اند!

آقای طیب! کدامیک از این عبارت تندتر است!؟

آقای «طیب» گفت که شیعیان چون معتقد به غصب خلافت امیرالمؤمنین توسط ابوبکر و عمر هستند، قوم منحرفی هستند! خب ما سؤال می کنیم، آقای طیب! اگر کسی بگوید ابوبکر و عمر خلافت را غصب کردند، سخن تندی است یا اینکه کسی بگوید ابوبکر و عمر انساهای «دروغگو» و «گناهکار» و «خائن» و «حیله گر» بودند!؟

جناب «عمر بن خطاب» می گوید:

«فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، ...، فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا،... ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَوَلِيُّ أَبِي بَكْرٍ، فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا»

وقتی پیغمبر از دنیا رفت ابوبکر گفت: من خلیفه رسول الله هستم ولی شما - علی و عباس- رأیتان در مورد ابوبکر و خلافتش این است که او دروغگو، گناهکار، حیله گر و خائن است. سپس ابوبکر از دنیا رفت و من خلیفه رسول الله  و خلیفه ابوبکر شدم شما مرا هم دروغگو، گناهکار، حیله گر و خائن پنداشتید.

صحیح مسلم، ج3، ص 1378، كِتَابُ الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَابُ حُكْمِ الْفَيْءِ، ح1757

جناب آقای دکتر طیب! کلمه «کاذب» و «اثم» و «غادر» و «خائن»؛ بار اهانتی بیشتری دارد، یا کلمه «غاصب»؟

جالب است که در ادامه روایت، جناب عمر بن خطاب، از امیرالمؤمنین و عباس می پرسد که:

«أَكَذَلِكَ؟ قَالَا: نَعَمْ»

آیا واقعاً شما چنین نظر و اعتقادی در مورد ابوبکر و من دارید؟ گفتند: بله

روایت «علی مع القرآن» با سند صحیح!

«علی بن ابی طالب»(سلام الله علیه) به عنوان خلیفه چهارم، و کسی که طبق نص صریح و صحیح پیامبر، همیشه با حق است، و حق همیشه با اوست؛ علی همیشه با قرآن است و قرآن همیشه با علی است، این حرف را می زند.

این «حاکم نیشابوری» است که نقل کرده است:

«كُنْتُ مَعَ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَوْمَ الْجَمَلِ، فَلَمَّا رَأَيْتُ عَائِشَةَ وَاقِفَةً دَخَلَنِي بَعْضُ مَا يَدْخُلُ النَّاسَ، فَكَشَفَ اللَّهُ عَنِّي ذَلِكَ عِنْدَ صَلاةِ الظُّهْرِ، فَقَاتَلْتُ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، فَلَمَّا فَرَغَ ذَهَبْتُ إِلَي الْمَدِينَةِ، فَأَتَيْتُ أُمَّ سَلَمَةَ، فَقُلْتُ: إِنِّي وَاللَّهِ مَا جِئْتُ أَسْأَلُ طَعَامًا وَ لا شَرَابًا و لَكِنِّي مَوْلَي لأَبِي ذَرٍّ، فَقَالَتْ: مَرْحَبًا فَقَصَصْتُ عَلَيْهَا قِصَّتِي، فَقَالَتْ: أَيْنَ كُنْتَ حِينَ طَارَتِ الْقُلُوبُ مَطَائِرَهَا؟ قُلْتُ: إِلَي حَيْثُ كَشَفَ اللَّهُ ذَلِكَ عَنِّي عِنْدَ زَوَالِ الشَّمْسِ، قَالَ: أَحْسَنْتَ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ يَقُولُ: عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ، و الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»

ابو ثابت می گوید: در روز جمل به همراه علی بودم، وقتي چشمم به «عايشه» افتاد كه ايستاده بود، پاره اي از خيالات كه در دل ديگران وارد مي شود، در دل من پديد آمد، هنگام نماز ظهر، خداوند شك و ترديد را از دل من برطرف ساخت و سرانجام به پشتيباني از حضرت علي عليه السّلام با دشمنان او نبرد كردم. پس از پايان جنگ به مدينه بازگشتم. و به خانه «امّ سلمه» رفتم و به او گفتم: به خدا سوگند! به منظور درخواست خوراكي و آشاميدني به خانه تو نيامده ام. من آزاده شده «ابوذر» هستم. «ام سلمه»، به من خوش آمد گفت و من حكايت حال خود را در روز جمل بازگو كردم. «ام سلمه» گفت: آنگاه كجا بودي كه دلها به سوي منطقه پرواز خود مي رفتند؟ در پاسخ گفتم: تا آنجا پرواز كردم كه خداوند پرده شك را از چشم دل من برطرف كرد و در هنگام ظهر، دروازه حقيقت به روي من گشوده شد و در راه حقيقت، از جان گذشته و عاشقانه با دشمنان نبرد كردم. «ام سلمه»، از شنيدن سخنان من، شادمان گشت و به من آفرين گفت و اظهار داشت: از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود: علي همراه قرآن است و قرآن نيز همراه با علي است. هيچگاه علي از قرآن و قرآن از علي، جدا نمي شوند تا اين كه كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 134، کتاب معرفه الصحابه، باب ذكر قِصَّةُ اعْتِزَالِ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْلَمَةَ، ح4628

حقانیت امیرالمؤمنین به اعتراف «ام سلمه» با سند صحیح:

و در جای دیگری از «ام سلمه»، همسر نبی مکرم نقل کرده است که گفته است:

«سِرْ فِي حِفْظِ اللَّهِ وَفِي كَنَفِهِ: فَوَاللَّهِ إِنَّكَ لعَلَى الْحَقِّ: وَالْحَقُّ مَعَكَ: وَلَوْلَا أَنِّي أَكْرَهُ أَنْ أَعْصَى اللَّهَ وَرَسُولَهُ: فَإِنَّهُ أَمَرَنَا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنْ نَقَرَّ فِي بُيُوتِنَا لَسِرْتُ مَعَكَ»

در پناه خدا به سفرت برو، که به خدا قسم تو بر حق هستی و حق نیز با تو است. و اگر من ترس از عصیان و نافرمانی امر خدا و رسولش در مورد ماندن همسران پیامبر در منازلشان را نداشتم، حتماً با تو همراهی می کردم.

المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 129، کتاب معرفه الصحابه، باب ذكر قِصَّةُ اعْتِزَالِ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْلَمَةَ ح4611

«حاکم نیشابوری» بعد از نقل این روایات می گوید:

«هَذِهِ الْأَحَادِيثُ الثَّلَاثَةُ كُلُّهَا صَحِيحَةٌ عَلَى شَرْطِ الشَّيْخَيْنِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ»

تمام این احادیث سه گانه، بر اساس شروط مسلم و بخاری صحیح هستند ولی آنها نقل نکرده اند.

همین علی(سلام الله علیه) که با حق است و با قرآن است، می گوید که ابوبکر و عمر، شخصی خائن، حیله گر، و دروغگو بودند!!

آقای طیب! نظر شما درباره علی(سلام الله علیه) چیست؟ آیا راست گفته است یا نستجیربالله دروغ گفته است؟ اگر راست گفته است، پس تمام آنچه را که شما به شیعه نسبت می دهید، نستجیربالله بر امیرالمؤمنین نیز مترتب است!!

خیانت آشکار «بخاری» در نقل روایت!!

جالب است که جناب «بخاری» وقتی به این روایت «صحیح مسلم» می رسد، روایت را با این عبارت نقل می کند:

«فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ... وَأَقْبَلَ عَلَى عَلِيٍّ وَ عَبَّاسٍ تَزْعُمَانِ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ كَذَا وَ كَذَا»

ابوبکر گفت من خلیفه پیغمبر هستم... رو کرد به علی و عباس که گمان می کردند ابوبکر فلان است و فلان است.

صحیح بخاری، ج5، ص 2049، كِتَابُ النَّفَقَاتِ، بَابُ حَبْسِ نَفَقَةِ الرَّجُلِ قُوتَ سَنَةٍ عَلَى أَهْلِهِ، ح 5043

این حذف بخاری، نشان می دهد که این عبارات، توهین است. اهانت و جسارت است که جناب بخاری، با خیانت تمام، آن را حذف کرده است.

مشکل اصلی در این است که ما با داشتن سند ها و ادلّه قاطع و محکم و روشن، در خانه نشسته ایم و ساکتیم و حرف نمی زنیم. در مقابل، این آقایان با سخنان باطل خودشان، دنیا را به هم ریخته اند.

چند سؤال از مسؤلین امر!!

ما دیروز در وزارت امور خارجه جلسه داشتیم. عزیزانی که از عربستان برگشته بودند، مخصوصاً کاردار ما در جده، یک گزارش خیلی دردآوری از قضایای مکه ارائه کردند. بعد از ارائه گزارش، من از آنها چند تا سؤال کردم. گفتم وزارت امور خارجه چرا نمی خواهد به این قضایا جواب بدهد!؟ اینها برای ما سؤال است! حداقل به ما یاد بدهید که اگر کسی از ما پرسید، ما جواب داشته باشیم.

سؤال اول ما این است که عربستان سعودی، برای خراب شدن گچ و خاک دیوار سفارت خود در تهران، در دنیا غوغا به پا کرد! دنیا را به هم زد. از سازمان ملل گرفته تا اتحادیه عرب، همه جا سر و صدا کرد! ولی شما نزدیک پانصد نفر از عزیزان ما در عربستان کشته شدند، ولی شما کوچک ترین اقدامی نکردید!؟ دولت هیچ اقدامی نکرد!

آیا این پانصد، ششصد نفر عزیز ما، به اندازه دیوار سفارت عربستان، ارزشی نداشت!؟ ما در این زمینه نیاز جدی به جواب داریم!

سؤال دوم ما در مقایسه شهادت آیةالله نمر، و قضایای پاریس است! در قضایای تروریستی پاریس، جناب آقای روحانی در کمتر از یک ساعت از وقوع اتفاق، پیام داد و فاجعه پاریس را محکوم کرد. ولی در قضیه شهید «نمر»، دو روز، یا سه روز بعد از شهادت آیة الله نمر، بیانیه داد!! و بیانیه اش هم خیلی ناقص بود! و زیبنده رئیس جمهور کشور شیعه نبود.

گفتم ما دوست داریم این دو سؤال ما را جواب بدهید. برگشتند گفتند این سؤالات شما، سؤالات خوبی است، ولی باید جلسات مفصلی باشد تا ما بتوانیم جواب بدهیم. گفتم هر موقع شد، ما در خدمت شما هستیم.

سؤال سوم ما این است که این جوانهائی که ریختند و سفارت عربستان را خراب کردند و این همه در سطح بین الملل، به ضرر شیعه و به ضرر ایران تمام شد؛ چرا دولت جمهوری اسلامی، نیروهای امنیتی و نظامی ما، تمهیدات لازم را به کار نبردند تا این اتفاق نیافتد!؟

بر فرض هم که نیروهای امنیتی ما به موقع وارد شدند، سؤال این است که چرا دولت و آقای روحانی، همان شب این قضیه را محکوم نکردند، تا جلوی فضولی های عربستان گرفته شود؟ صبر کردند بعد از دو روز، سه روز، محکوم کردند، آنهم در کنار قضیه شهادت نمر و عرض تسلیت شهادت ایشان!

من به عزیزان وزارت امور خارجه گفتم که ما این سؤالات را از شما داریم. جواب می خواهیم و جسارت هم نمی کنیم.

لذا عرض کردم که مشکل ما این است که ما با ادلّه قاطع و محکم، و مدارک کافی، ساکت هستیم؛ و یا به موقع حرف نمی زنیم و موضع نمی گیریم؛ ولی دشمنان ما و مخالفین ما، از کاه کوه می سازند و دنیا را بر علیه ما بسیج می کنند!

متأسفانه با این اهمال کاری ها، قضیه شهادت آیةالله نمر تحت الشعاع قرار گرفت؛ فاجعه منا تحت الشعاع قرار گرفت؛ تخریب سفارت ایران در یمن تحت الشعاع قرار گرفت و...

اینها سؤالاتی است که ما باید درباره آنها جواب داشته باشیم. و اگر جوانان ما از ما پرسیدند، بتوانیم به آنها جواب بدهیم.

والسلام علیکم و رحمةالله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه سی و چهارم  32/ 10/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (11)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

لزوم توجه جدی به نماز اول وقت!

امروز که روز آخر درسی هفته است، روایتی را از اهلبیت(علیهم السلام) خدمت دوستان تقدیم بکنیم. یکی از اموری که انسان را در کارهای خودش موفق می کند، و یا در نقطه مقابل، توفیقات را از انسان سلب می کند؛ اهتمام و عدم اهتمام به «نماز» است.

بحث درباره نماز، یک وقت درباره صحت و بطلان نماز است، درباره واجبات و مبطلات نماز است، و یک وقت، صحبت از شرایط قبول شدن نماز است.

قطعاً بحث عموم ما درباره نماز، در این است که وضویمان درست باشد، قرائت نمازمان درست باشد و امثال این مباحث. ولی آنچه که شارع مقدس به آن اهتمام ورزیده است، مسئله روح نماز است. و آن تواضع و خضوع و خشوع و حضور قلب در نماز است. و برای حضور قلب در نماز هم، آثاری را مترتب کرده و فرموده است:

«أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر»

نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتى‏ها و منكرات باز مى‏دارد

سوره عنكبوت(29) : 45

در اینجا، کاری با شرایط صحت و بطلان نماز ندارد. بلکه روح نماز مهم است. به تعبیر مرحوم آقای قاضی طباطبائی، که فرمود: «اگر کسی مقید باشد که نمازش را اول وقت بخواند، و به مقامات عالیه نرسد، مرا لعن بکند.»

یا ایشان می گوید: اگر کسی می خواهد مشکلاتش برآورده بشود و به حاجات دلش برسد، ذکری، وردی، توصلی و ختمی، بهتر از حضور قلب در نماز، ندارد. یعنی نماز در اول وقت، موضوعیت دارد. ما روایت داریم که وقتی وقت نماز می رسید، نبی مکرم، هیچ کسی را نمی شناخت!

رعایت ثانیه ای در وقت نماز!

یکی از آقایان تعبیر قشنگی داشت و می گفت که اهتمام به نماز اول وقت، به گونه ای است که مثلاً در حال گفتگو با پدر و مادرت هستی، و می خواهی به آنها اطلاع بدهی که قصد رفتن به منزل آنها را داری! همین که گفتی پدر؛ صدای اذان بلند شد. حرفت را قطع کن و برای نماز مهیا شو! مشغول گفتن ذکر هستی، می خواهی بگوئی «بسم الله الرحمن الرحیم»؛ همین که گفتی «بسم»؛ و قبل از اینکه «الله» را بگوئی، صدای اذان بلند شد، دیگر بقیه ذکر را نگو و مهیای نماز شو! در حال نوشتن هستی، صدای اذان بلند شد، همانجا قلم را زمین بگذار و مهیای نماز شو! در حقیقت، رعایت اول وقت در نماز، به این معناست. یعنی رعایت ثانیه ای!

لزوم داشتن حضور قلب در نماز!

در مورد حضور قلب در نماز نیز باید به عرض برسانم که حضور قلب، مراحلی دارد، راههائی دارد. به قول مرحوم «نخودکی»، که می گوید همانگونه که «خوشنویسی» احتیاج به تمرین دارد، - و انسان در همان روز اول و دوم خوشنویسی، «طاهر خوشنویس» نمی شود؛ - حضور قلب در نماز نیز احتیاج به تمرین دارد. و باید ماهها و سالها تلاش بکند و تمرین بکند تا بتواند در نماز، حضور قلب پیدا بکند.

ما روایات متعددی از ائمه(علیهم السلام) داریم که از نماز مؤمن، همان مقداری را خداوند قبول می کند که حضور قلب دارد. در همین زمینه امام باقر(سلام الله علیه) فرمودند:

«إِنَّ الْعَبْدَ لَيُرْفَعُ لَهُ مِنْ صَلَاتِهِ‏ نِصْفُهَا أَوْ ثُلُثُهَا أَوْ رُبُعُهَا أَوْ خُمُسُهَا فَمَا يُرْفَعُ لَهُ إِلَّا مَا أَقْبَلَ عَلَيْهِ بِقَلْبِهِ وَ إِنَّمَا أَمَرْنَا بِالنَّافِلَةِ لِيَتِمَّ لَهُمْ بِهَا مَا نَقَصُوا مِنَ الْفَرِيضَة»

از نماز انسان، نصف يا ثلث يا ربع يا خمسش بالا برده مي شود (قبول مي گردد) و آن مقدار از نماز كه با توجه قلبي همراه باشد، بالا مي رود. لذا ما به شما دستور دادیم که نافله بخوانید تا نواقص نمازهای واجب را بپوشاند.

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص363، بَابُ مَا يُقْبَلُ مِنْ صَلَاةِ السَّاهِي‏، ح2

لذا فرموده اند که اگر در نصف نماز حضور قلب داشته باشی، یک نماز نصفه برای تو می نویسند! فردای قیامت می بینی که یک نماز صبح یک رکعتی برای تو نوشته شده است! با تعجب می گوئی که خدایا ملائکه تو اشتباه کرده اند. من نماز صبح یک رکعتی نخواندم! می گویند که نه، اشتباه نکرده اند. تو فقط در یک رکعت نمازصبح حضور قلب داشتی! یا مثلاً نماز ظهر نیم رکعتی ثبت شده است! با تعجب انسان می گوید که ملائکه اشتباه کرده اند! جواب می دهند که نه، اشتباه نکرده اند. تو فقط در نیم رکعت نماز، حضور قلب داشتی! یا فقط در یک رکوع نماز حضور قلب داشتی! لذا همین یک رکوع برای انسان نوشته می شود. لذا انسان باید علم داشته باشد که از نمازی که من می خوانم، همان مقداری پذیرفته است که حضور قلب داشته ام.

راه کسب حضور قلب در نماز!

در همین زمینه حضور قلب در نماز، من یک توصیه هدیدای نیز برای شما دارم. و آن این است که طبیعتاً انسان در ابتدای امر، نمی تواند در کل نماز، حضور قلب داشته باشد. و این کار مشکلی است. لذا من توصیه می کنم که در ابتدای امر، یک تصمیمی بگیریم، یا نذری بکنیم که مثلاً در این هفته، من در تمام نمازهایم، «حمد» را با حضور قلب بخوانم. و زیاد خودم را به فشار نیاندازم که در سایر قسمتهای نماز هم حتماً در ابتدای کار، حضور قلب داشته باشم. اگر حضور قلب در سایر قسمتهای نماز آمد، خوب است ولی اگر نیامد، خودم را به فشار نیاندازم.

وقتی تصمیم گرفتم که قسمت حمد را با حضور بخوانم، نذر بکنم که اگر این حضور حاصل نشد، نمازم را اعاده بکنم! و اعاده نماز به قصد رجا، هیچ اشکالی ندارد. همانطوری که اگر شما نمازتان را فرادی خواندید، می توانید همان نماز را حتی به قصد ورود، دوباره به جماعت بخوانید.

در اینجا مقید باشیم که وقتی تصمیمی گرفتیم، در مقابل خلف تصمیم، یک جریمه ای هم برای خودمان در نظر بگیریم. یکی، دو هفته این کار را ادامه می دهیم تا حضور قلب در حمد نماز، برای ما ملکه بشود. وقتی این اتفاق بیافتد، دیگر ادامه کار عادی می شود و اگر روزی نماز بدون حضور قلب بخوانیم، اصلاً به ما نمی چسبد! و اتوماتیک این حضور قلب در نماز حاصل می شود.

در مرحله بعدی، «سوره» را نیز به این برنامه اضافه بکنیم. و سه، چهار هفته این را ادامه بدهیم. وقتی در حمد و سوره نماز، حضور قلب ما تثبیت شد، «رکوع» را نیز اضافه بکنیم. البته حتماً در کنار این تمرین، نذری نیز داشته باشیم که اگر حضور محقق نشد، یک جریمه ای برای خودمان منظور بکنیم. مثلاً چهار صفحه قرآن بخوانیم! یک روز نماز قضا بخوانیم! یا همین نماز را، به قصد رجا، دوباره اعاده بکنیم.

نکته دیگری که در راه به دست آوردن حضور قلب در نماز وجود دارد، کلام «شهیدثانی» است. که ایشان می فرماید: قبل از اینکه شما عبارت «بسم الله الرحمن الرحیم» را بگوئید، در نیت خودتان این عبارت را با معنای آن مرور بکنید. یعنی شما ابتدا مفهوم «بسم الله الرحمن الرحیم» را در ذهن خود مرور کنید، سپس به زبان بیاورید. چون مرور ذهنی و مرور فکری، اسرع و اقرب به حضور قلب است تا مرور به لسان.

اگر ما به همین شکل بتوانیم تمرین کنیم، حضور قلب، که اُس اساس کار ما است، ایجاد خواهد شد. امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در نامه خود به «محمد بن ابی بکر»، که قبل از مالک اشتر، مدتی فرماندار مصر بود، می نویسند:

« وَ اعْلَمْ أَنَّ كُلَّ شَيْ‏ءٍ مِنْ عَمَلِكَ تَبَعٌ‏ لِصَلَاتِكَ‏»

بدان که تمام کارهای تو، تابع نماز تو است.

نهج البلاغه صبحی صالح، ص 385؛ نامه 27 نهج البلاغه

یعنی در حقیقت، انسان هر چقدر به نماز خود اهمیت دهد، به کارهای دیگر هم، همان مقدار اهمیت خواهد داد.

ان شاءالله خدای عالم به حق حضرت صدیقه طاهره، به همه ما توفیق حضور قلب در نماز را عنایت بکند. و آن نمازی که مایه معراج مؤمن است(الصلاة معراج المؤمن)، و مایه تقرب الی الله است(الصلاة قربان کل تقی)، را به ما مرحمت بفرماید.

برگردیم به بحث خودمان...

بحث ما در رابطه با سخنان جناب آقای دکتر «طیب»، شیخ الأزهر بود. در جلسه دیروز مطالبی را در این زمینه عرض کردیم و گفتیم که ایشان برخی مطالب را مطرح کردند و به حساب شیعه هم نوشتند. مثل بحث ارتداد صحابه، غصب خلافت و امثال آن.

ایشان آمد و همه اینها را به حساب مذهب شیعه نوشت و شیعه را متهم کرد به این موارد و ما ثابت کردیم که بحث ارتداد صحابه و غصب خلافت در متون اصلی اهل سنت ذکر شده است و تنها ادعی شیعه نیست.

نکته دیگری که ایشان در سخنرانی خود مطرح می کند، مسئله «سب صحابه» است. که ما باز احساس می کنیم این نسبت دادن سب صحابه به شیعه، از عدم آگاهی ایشان به کتابهای خودشان است. یعنی در حقیقت این نشان می دهد که اینها از کتابهای خودشان بیگانه هستند. و یا اگر این مطالب را خوانده اند، توجه نکردند! و اگر توجه هم کرده اند، این مطالب را توجیه کرده اند و غیر از این چیز دیگری نیست.

کراهت داشتن از صحابه، موجب خروج از اسلام است!!!

اینها مسائلی است که خیلی دردآور است و از شخصی مثل آقای دکتر طیب، متوقع نیست. تعبیر ایشان در این زمینه این است:

«سب الصحابه یضرک فی قلب ایمانک لأنک امام نصوص صحیحة ثابتة واضحه فی القرآن الکریم و صحیحه و ثابته فی السنة المشرفه یحرم علیک سب الصحابه و عندنا ابواب فی کتبنا فی الأحادیث وجوب احترام الصحابه احترام الصحابه امر واجب لیس امر اختیاری... إما ان تکون مسلما صحیح الإسلام و تحترمهم أو تکون ناقص الإیمان و ناقص الإسلام و ربما تغامر بالخروج من الإسلام فی کرهک لهولاء القوم و خاصه فی کرهک لسیده عایشه و کرهک لسیدنا ابی بکر أو سیدنا عمر الخلفاء الراشدین الاربعه»

ناسزا گوئی به صحابه، به ایمان تو در قلبت ضرر می زند. زیرا ادله صحیح و ثابتی در این زمینه در قرآن و هم در روایات وجود دارد که سب صحابه را بر تو حرام می کند. ما در کتابهای خودمان ابوابی وجود دارد تحت عنوان وجوب احترام به صحابه. احترام صحابه، امر واجبی است نه اختیاری!... تو یا مسلمانی هستی که اسلامت درست است، و احترام صحابه می کنی، یا نه، ایمانت و اسلامت ناقص است و چه بسا به خاطر ناراحتی از این قوم مشرف به خروج از اسلام هستی. و یا کراهت داشتن از عایشه و ابوبکر و عمر و خلفای راشدون.

منبع: بوابة الأزهر الإلکترونیة

یا در یک جای صحبت خود می گوید:

« زنی پیش من از شوهرش شکایت کرد و گفت که شوهرم هر وقت می خواهد به من توهین کند، به عایشه و پدرش ابوبکر فحش می دهد. من می گویم که چنین مردی اصلاً مسلمان نیست!!»

از اینگونه سخنان، آقای طیب در این ماه زیاد گفته است که هر گونه اساء ادب به صحابه و اهانت و حتی کراهت داشتن از صحابه، باعث خروج از اسلام است!!

آیا «معاویه»، به خاطر دشنام دادن به امیرالمؤمنین، از اسلام خارج است!؟

ما از آقای طیب سؤال می کنیم که نظر شما درباره «معاویه» که علناً سب امیرالمؤمنین را به عنوان یک سنت مطرح کرد، چیست؟ آیا شما قائل به خروج معاویه از اسلام هستید یا نیستید!؟ یا اینکه نه؛ این حکم خروج از اسلام شما، مخصوص به سب عایشه و ابوبکر و عمر است!؟ این باید برای ما واضح و روشن بشود!

این دیگر «صحیح مسلم» است که نقل کرده است:

«أَمَرَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ سَعْدًا فَقَالَ: مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسُبَّ أَبَا التُّرَابِ؟ فَقَالَ: أَمَّا مَا ذَكَرْتُ ثَلَاثًا قَالَهُنَّ لَهُ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَنْ أَسُبَّهُ...»

معاویه، به سعد بن ابی وقاص دستور داد تا علی را ناسزا بگوید. ولی او امتناع کرد. معاویه گفت: چرا علی را دشنام نمی دهی؟ سعد گفت: به خاطر سه روایتی که پیامبر در مورد علی گفته است من هرگز علی را دشنام نمی دهم!

صحیح مسلم، ج4، ص 1871، كتاب فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ ، بَابُ مِنْ فَضَائِلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ، ح 2404

خود «ابن تیمیه» در کتاب «منهاج السنة» این روایت صحیح مسلم را توضیح می دهد و عباراتی را که مسلم برای رعایت احترام معاویه حذف کرده را بازگو می کند:

«وَأَمَّا حَدِيثُ سَعْدٍ لَمَّا أَمَرَهُ مُعَاوِيَةُ بِالسَّبِّ فَأَبَى، فَقَالَ: مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسُبَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ؟»

زمانی که معاویه سعد را دستور داد که به علی دشنام بدهد، سعد خودداری کرد. معاویه پرسید چه چیزی تو را مانع شد که به علی بن ابیطالب فحش ندهی؟

منهاج السنة، ج5، ص 42؛المحقق: محمد رشاد سالم، الناشر: جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية، الطبعة: الأولى، 1406 هـ - 1986م

و همچنین آقای «ابن شاهین» از اساتید دانشگاه الأزهر، در کتاب «فتح المنعم» این حدیث صحیح مسلم را بهتر و واضح تر بیان کرده است:

« أمر معاویه بن أبی سفیان سعدا - المأمور به محذوف، لصیانه اللسان عنه، و التقدیر: أمره بسب علی رضی الله عنه، و کان سعد قد اعتزل الفتنه (حرب علی مع خصومه) و لعله اشتهر عنه الدفاع عن علی. فقال: ( ما منعک أن تسب أبا التراب ) ؟ معطوف علی محذوف، والتقدیر: امر معاویه سعدا أن یسب علیا، فأمتنع، فقال له: ما منعک؟»

در این جمله از معاویه که به سعد دستور داده ، «مأمور به» محذوف و محتوای دستور به سبب آلوده نشدن زبان به مذمت معاویه ، حذف شده است که در حقیقت معنای جمله چنین می‌شود معاویه به سعد بن أبی وقاص دستور داد تا به علی دشنام و ناسزا بگوید ؛ زیرا سعد در حوادث خونین آن زمان گوشه‌گیری را انتخاب کرده بود و به عنوان شخصی که مدافع علی (علیه السلام) بود مشهور شده بود و لذا معاویه گفت : چه چیزی مانع دشمنی تو با علی شده است ؟

فتح المنعم شرح صحیح مسلم، ج9، ص332،‌ ط الأولی ، دار الشروق ،‌مصر

خود آقای «البانی» نیز می نویسد:

«قدم معاوية في بعض حجاته فدخل عليه سعد فذكروا عليا فنال منه فغضب سعد...»

معاویه در یکی از سفرهای حج خود، وارد مدینه شد. سعد بن ابی وقاص به نزد معاویه رفت و صحبت از علی شد که معاویه به او دشنام داد. سعد ناراحت شد...

صحیح سنن ابن ماجه، ج1، ص 193، با تحقیق ناصر الدین البانی

این آقایان، به خوبی روایت را شرح کرده و قضیه اصلی را برملا کرده اند ولی متأسفانه آقای مسلم، در این روایت، به خاطر مکدر نشدن چهره معاویه، این قسمتها را حذف کرده است!

آقای دکتر طیب بزرگوار! شما که مدعی هستید کراهت داشتن از صحابه، موجب خروج از اسلام است؛ حال اگر کسی یک صحابه را سب بکند و دیگران را نیز دستور بدهد که او را سب بکنند؛ آیا در اینجا هم شما قائل به خروج از اسلام او هستید یا نه، معتقد هستید که این روایاتی که در مذمت صحابه است را باید مخفی کرد!!؟؟

به تعبیر «ذهبی» که می گوید:

«كَلاَمُ الأَقْرَانِ إِذَا تَبَرْهَنَ لَنَا أَنَّهُ بِهَوَىً وَ عَصَبِيَّةٍ، لاَ يُلْتَفَتُ إِلَيْهِ، بَلْ يُطْوَى وَ لاَ يُرْوَى, كَمَا تَقَرَّرَ عَنِ الكَفِّ عَنْ كَثِيْرٍ مِمَّا شَجَرَ بَيْنَ الصَّحَابَةِ، وَ قِتَالِهِم رَضِيَ اللهُ عَنْهُم أَجْمَعِيْنَ، ... وَ هَذَا فِيْمَا بِأَيْدِيْنَا وَ بَيْنَ عُلُمَائِنَا فَيَنْبَغِي طَيُّهُ وَ إِخْفَاؤُهُ، بَلْ إِعْدَامُهُ، لِتَصْفُوَ القُلُوْبُ وَ تَتَوَفَّرَ عَلَى حُبِّ الصَّحَابَةِ وَ التَّرَضِّي عَنْهُمُ، وَ كُتْمَانُ ذَلِكَ مُتَعَيِّنٌ عَنِ العَامَّةِ، وَ آحَادِ العُلَمَاءِ»

اگر برای ما مبرهن و مسلم شد که کلامی از بزرگان دین، از روی هوس و تعصب بود، نباید مورد توجه قرار گیرد، بلکه باید از بین برود و نقل نشود؛ مثل تمام آنچه که از اختلافات صحابه با یکدیگر و جنگ و نبرد با همدیگر، در اختیار ما و علمای ماست، سزاوار است که تمام آن مطالب از بین برود و مخفی گردد، بلکه باید معدوم و نابود بشود؛ تا قلبها نسبت به صحابه صاف گشته و موجب محبت بیشتر مردم به صحابه و موجب رضایت از ایشان گردد. و پوشاندن این موارد اختلافی بین صحابه، از عموم مردم و از تک تک علماء، واجب عینی است.

سیر اعلام النبلاء، ج10، ص 92؛دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي

یا اینکه در این موارد می گوئید که باید توجیه کنیم! مثل همان قضیه «خالد بن ولید» در جریان «مالک بن نویره» و تجاوز به ناموس او، که «ابوبکر» گفت که مالک اجتهاد کرد و خطا کرد!!! چرا شما یک بام و دو هوا می گیرید!؟

دشنام دادن به امیرالمؤمنین، دشنام دادن به پیامبر اکرم است!

شما ببینید که «احمد بن حنبل» در مسند خود با تحقیق «شعیب الارنؤوط» که از وهابیون شاخ دار است، این روایت را نقل کرده است:

«عَبْدِ اللَّهِ الْجَدَلِيِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أُمِّ سَلَمَةَ فَقَالَتْ لِي أَيُسَبُّ رَسُولُ اللَّهِ فِيكُمْ قُلْتُ مَعَاذَ اللَّهِ... قَالَتْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ مَنْ سَبَّ عَلِيًّا فَقَدْ سَبَّنِي»

عبدالله جدلی می گوید به نزد ام سلمه رفتم. به من گفت: آیا در میان شما به پیغمبر دشنام داده می شود؟ گفتم: به خدا پناه می برم که کسی چنین کاری بکند. ام سلمه گفت: از پیغمبر شنیدم که می گفت: هر کس علی را دشنام دهد، مرا دشنام داده است.

مسند احمد بن حنبل، ج44، ص 329، باب حدیث ام سلمه، ح 26748؛ المحقق: شعيب الأرنؤوط - عادل مرشد، وآخرون، إشراف: د عبد الله بن عبد المحسن التركي، الناشر: مؤسسة الرسالة، الطبعة: الأولى، 1421 هـ - 2001 م

خود آقای ارنؤوط هم در پاورقی می گوید که: اسناده صحیح: سند این روایت صحیح است. همچنین مسند احمد با تحقیق «حمزه احمد زین» که یک سنی معتدل است و خیلی از روایات مسند احمد در فضائل امیرالمؤمنین، که ارنؤوط تضعیف کرده، ایشان تصحیح کرده است. ایشان نیز این وقتی به این روایت می رسد، می گوید که سند این روایت صحیح است و هیثمی نیز گفته است که رجالش معتبر هستند.

آقای طیب! مشاهده می کنید که سب علی(سلام الله علیه)، معادل سب نبی است!! حال سؤال این است که سب النبی حکمش چیست؟ شما که می گوئید اکراه صحابه، موجب خروج از اسلام است! آیا سب رسول الله موجب خروج از اسلام نمی شود!؟

نه فقط معاویه؛ شما در مورد «طلحه و زبیر و عایشه» چه می گوئید که آمدند در جنگ جمل در برابر علی(سلام الله علیه) ایستادند، و با او جنگیدند! آیا به تعبیر آیةالله شبیری زنجانی آنها علی(سلام الله علیه) را دوست داشتند و می خواستند که زودتر به بهشت برود!؟ یا نه، معتقد به عدم اسلام علی بودند و معتقد به وجوب قتل علی بودند که به جنگ علی(سلام الله علیه) آمده بودند!؟

ابن عباس: معاویه الآغ است!!!

اصلاً ما با «معاویه» کاری نداریم! به تعبیر «ابن عباس»، که می گوید معاویه «الآغ» است:

«عن عكرمة أنه قال كنت مع بن عباس عند معاوية نتحدث حتى ذهب هزيع من الليل فقام معاوية فركع ركعة واحدة فقال بن عباس من أين ترى أخذها الحمار»

عکرمه می گوید که من با ابن عباس در حضور معاویه بودیم. با هم صحبت می کردیم تا اینکه دو سوم از شب سپری شد و معاویه بلند شد و یک رکعت نماز خواند. ابن عباس گفت: این الاغ، این نماز را از کجا گرفته بود؟

معانی الآثار، ج1، ص 289؛ دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1399، الطبعة: الأولى ، تحقيق: محمد زهري النجار

نخب الأفكار في تنقيح مباني الأخبار في شرح معاني الآثار، بدر الدين العينى، ج5، ص 80؛ المحقق: أبو تميم ياسر بن إبراهيم، الناشر: وزارة الأوقاف والشؤون الإسلامية – قطر، الطبعة: الأولى، 1429 هـ

همانگونه که عرض کردم، ما اصلاً کاری با معاویه هم نداریم، آقای طیب! شما اول بیائید تکلیف طلحه و زبیر و عایشه را مشخص کنید تا بعد!؟

آقای طیب! وقتی کراهت داشتن از صحابه، موجب خروج از اسلام است، جنگ با صحابه چه حکمی را دارد!؟ اگر کسی بیاید و بگوید که شما روایت نقل کرده اید که «اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم»!! در مسئله سب صحابه، من به معاویه اقتدا کرده ام! شما چه می فرمائید؟ قطعاً مرتبه «سب»، از «قتال» پائین تر است! کسی بیاید سب بکند، شما چه می گوئید؟

کسی بگوید که پیغمبر فرمود که «خذوا ثلثی دینکم من حمیراء»!! دو سوم دین خود را از عایشه بگیرید!! من می خواهم در جنگ با صحابه و سب صحابه، اقتداء کنم به عایشه! شما چه می فرمائید!؟

دستور پیامبر به فحش دادن به همسر خود!!

خود پیغمبر به عایشه دستور داد که به زینب بنت جحش، همسر دیگر پیامبر فحش بدهد، یعنی فحش دادن سنت پیامبر است!!

این دیگر «صحیح بخاری» است که نقل کرده است:

«فَأَرْسَلْنَ زَيْنَبَ بِنْتَ جَحْشٍ، فَأَتَتْهُ، فَأَغْلَظَتْ، وَقَالَتْ: إِنَّ نِسَاءَكَ يَنْشُدْنَكَ اللَّهَ العَدْلَ فِي بِنْتِ ابْنِ أَبِي قُحَافَةَ، فَرَفَعَتْ صَوْتَهَا حَتَّى تَنَاوَلَتْ عَائِشَةَ وَهِيَ قَاعِدَةٌ فَسَبَّتْهَا، حَتَّى إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ  لَيَنْظُرُ إِلَى عَائِشَةَ، هَلْ تَكَلَّمُ، قَالَ: فَتَكَلَّمَتْ عَائِشَةُ تَرُدُّ عَلَى زَيْنَبَ حَتَّى أَسْكَتَتْهَا، قَالَتْ: فَنَظَرَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى عَائِشَةَ، وَ قَالَ: «إِنَّهَا بِنْتُ أَبِي بَكْرٍ»    

زن‌ها زينب بنت جحش (همسر پيامبر) را فرستادند . او به نزد پيامبر آمده و به درشتي سخن گفت! و افزود كه زنان تو از تو مي‌خواهند كه عدالت را بين زنان اجرا كني! و صداي خويش را بالا برد! و سپس سخن خود را به سوي عائشه متوجه كرده در حالي كه او نشسته بود ، به عائشه دشنام داد! و كار را به جايي رساند كه پيامبر(صلی الله علیه وآله) به عائشه نگاه كرده و فرمودند: آيا پاسخ مي‌دهي ؟ عائشه آن‌قدر پاسخ ناسزاهاي  زينب را داد كه او مجبور به سكوت كرد! پيامبر به عائشه نگاه كرده و فرمود: او دختر ابوبكر است !!!

صحیح بخاری ج2، ص911، كِتَابُ الهِبَةِ وَفَضْلِهَا وَالتَّحْرِيضِ عَلَيْهَا، بَابُ مَنْ أَهْدَى إِلَى صَاحِبِهِ وَتَحَرَّى بَعْضَ نِسَائِهِ دُونَ بَعْضٍ، ح 2442؛ دار النشر: دار ابن كثير اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغ

ما تأسفمان از این بزرگان این است که به مصادر خودشان یا آگاهی ندارند؛ و یا توجهی نمی کنند. دوستان ما الآن در مصر مرتب با ما تماس می گیرند که چرا شما جواب دکتر طیب را در شبکه ولایت نمی دهید؟

علت جواب ندادن ما هم این بود که ما منتظر بودیم بلکه این آقا از خر شیطان وهابیت پایین بیاید! ولی دیدیم که نه؛ ایشان بنا ندارد پولهای کلان عربستان سعودی را از دست بدهد و این پولها، این آقایان را دگرگون کرده است. ما اگر مجبور بشویم، قطعاً این مطالب را در شبکه مطرح خواهیم کرد. حتی دوستان مصر هم گفته اند که اگر شما شروع بکنید، ما از طریق فضای مجازی اطلاع رسانی می کنیم تا مردم ببینند و بشوند.

ما اینها را اعلام می کنیم. ایمیل شخصی آقای دکتر طیب را نیز اعلام می کنیم. و اعلام می کنیم که مردم مصر! آقایان اهل سنت مصر! آقایان وهابیان مصر! تماس بگیرید و از دکتر طیب سؤال بکنید که قضیه چیست؟ این روایات سب صحابه که از خود نبی مکرم دارید، از خود صحابه دارید، چه جوابی دارد؟

سب ابوبکر در حضور رسول الله (صلی الله علیه و آله)!

مثلاً نقل کرده اند که در حضور پیامبر به ابوبکر فحش دادند، و پیامبر فقط می خندید:

«عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، أَنَّ رَجُلًا شَتَمَ أَبَا بَكْرٍ وَالنَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ جَالِسٌ، فَجَعَلَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَعْجَبُ وَ يَتَبَسَّمُ.»

ابوهریره می گوید ابو بکر در محضر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بود و مردی در محضر رسول اکرم به ابوبکر ناسزا گفت. پیامبر اکرم تعجب می‌کرد و می‌خندید.

مسند احمد، ج2، ص436، مسند ابی هریره، ح 9622 ؛ مجمع الزوائد للهیثمی، ج8، ص189؛ تفسیر ابن کثیر، ج4، ص120؛ الدر المنثور للسیوطی، ج7، ص360

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************                                                           

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه سی و پنجم  62/ 10/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (18) مسئله ارتداد اصحاب ائمه(علیهم السلام)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در رابطه با «تقیه» بود. شبهاتی را وهابی ها مطرح کرده بودند که ما هم جواب حلّی دادیم و هم جواب نقضی!

یکی از اصحاب امام باقر، به خاطر مسئله تقیه، از امامت ایشان برگشت!!

یکی دیگر از شبهاتی که اینها در این زمینه مطرح کرده اند، و باز متمسک شدند به روایات شیعه، و بعضی از منحرفین شیعه، که بر مبنای همین سخنان متعارضی که از ائمه شنیده، از عقیده به امامت برگشته اند. یکی از این عبارات این است که نقل می کنند:

« فيذكر أبو محمد الحسن النوبختي من أعلام الشيعة في القرن الثالث عن عمر بن رباح أنه سأل أبا جعفر عليه السلام عن مسألة، فأجابه فيها بجواب، ثم عاد إليه في عام آخر فسأله عن تلك المسألة بعينها فأجابه فيها بخلاف الجواب الأول... فرجع (عمر بن رباح) عن إمامته وقال: لا يكون إماماً من يفتي بالباطل على شيء بوجه من الوجوه ولا في حال من الأحوال، ولا يكون إماماً من يفتي تقية بغير ما يجب عند الله»

نوبختی از علمای بزرگ شیعه از عمر بن رباح نقل کرده است که او از امام باقر سؤالی پرسید و امام جوابی داد. سپس در سال آینده، همان سؤال را از امام پرسید و امام جواب مخالف جواب اول را داد... پس عمر بن رباح از امامت امام باقر برگشت و گفت: کسی که فتوای به باطل می دهد، به هیچ وجه امام نیست. کسی که فتوای به تقیه می دهد در غیر آنجائی که خدا واجب کرده، امام نیست.

الشیعه والسنة، احسان إلهي ظهير، ص 183؛ الناشر: إدارة ترجمان السنة، لاهور – باكستان، الطبعة: الثالثة، 1396 هـ - 1979 م

اینجا می گوید که چون امام مجوز تقیه را صادر کرده است، از امامت ساقط می شود! حالا نمی دانیم که این آقایان درباره آیه قرآن، که درباره «عمار»، تقیه را موجز داده است، چه جوابی می دهند!؟

ایشان در ادامه روایتی را از «کافی» نقل می کند که:

« عن زرارة بن أعين عن أبي جعفر (الباقر) قال: سألته عن مسألة فأجابني، ثم جاءه رجل، فسأله عنها فأجابه بخلاف ما أجابني،... فقلت لأبي جعفر: شيعتكم لوحملتموهم على الأسنة أو النار لمضوا وهم يخرجون من عندك مختلفين»

زراره می گوید که من از امام باقر از مسئله ای سؤال کردم و جواب گرفتم. سپس مردی آمد و همان سؤال را از امام کرد ولی امام جواب دیگری داد... به امام گفتم: اگر شما به شیعیانتان دستور دهید که بر روی شمشیر و آتش راه بروند، انجام می دهند. در حالی که شما به اینها جواب های متناقض می دهید و اینها به اختلاف می افتند.

الشیعه والسنة، احسان إلهي ظهير، ص 183؛ الناشر: إدارة ترجمان السنة، لاهور – باكستان، الطبعة: الثالثة، 1396 هـ - 1979م

یکی از اصول پاسخگوئی به شبهه!

یکی از روشهای ما در پاسخگوئی به شبهات این است که وقتی اینها روایاتی را از منابع شیعه نقل می کنند، یا از علمای شیعه، این عبارات را بررسی کنیم. زیرا معمولاً این عبارات را تقطیع می کنند و تحریف می کنند. اول و آخر روایت را قیچی می کنند و مطالبی را که مورد نظر خودشان است، بدون توجه به صدر و ذیل، انتخاب می کنند و شروع می کنند به هجمه علیه شیعه!

ما در ابتدا، عبارت آقای نوبختی را که اینها گفتند را عرض می کنیم و بعد هم عبارت کافی را نقل می کنیم و سپس جوابی را که بزرگان ما از این روایات داده اند را اشاره می کنیم.

توضیحی در مورد فرقه «مغیریه»!

مرحوم نوبختی که متوفای 31 هجری است، در ابتدای کلام خود، اشاره به فرقه «مغیریه» می کند و می گوید که اینها اصحاب «مغیرة بن سعید» هستند.

مرحوم «مامقانی» درباره «مغیرة بن سعید» در همان مقدمه جلد اول تنقیح المقال، نوشته است که وی به تنهائی یک صد هزار روایت جعل کرده است!

«انّ المغیرة بن سعید، قال فیما حُکی عنه قد دَسَستُ فی اخبارکُم اخباراً کثیراً تَقرب مِن مأئة ألف حدیث»

همانا مغیره بنابر آنچه که از او نقل شده است، گفته است که من در روایات شما، نزدیک صد هزار روایت را جعل و وارد روایات شما کرده ام.

تنقیح المقال، ج1، ص 174

البته این اعتراف خود مغیره است. مثلاً بعضی از اینها اعتراف دارند که ما ده هزار روایت، بیست هزار روایت نقل کردیم. اینها اعترافات خودشان است، نه اینکه بزرگان ما استقصائی کرده باشند. زیرا در آن زمان اصلاً استقصاء معنا نداشته است. شاید هم یک مبالغه ای بوده و نشان از کثرت بوده باشد. ولی در این که این «مغیرة بن سعید» جعال و وضاع حدیث بوده، در آن شکی نیست.

من نگاه کردم در کتب روائی شیعه، در کتب اربعه و وسائل و مستدرک و بحار؛ از کل روایات، از مغیرة بن سعید، زیر پنج روایت داریم. یعنی از آنجائی که ائمه(علیهم السلام)، کذاب بودن ایشان را گوشزد کرده اند، لذا روات ما و بزرگان ما، از ایشان روایتی را نقل نکرده اند.

در هر صورت، مرحوم نوبختی، در مورد فرقه مغیریه می گوید:

«وأما المغيرية أصحاب المغيرة بن سعيد فإنهم نزلوا معهم ألى القول بإمامة محمد بن عبد الله بن الحسن وتولوه واثبتوا إمامته فلما قتل صاروا لاإمام لهم ولا وصي ولا يثبتون لأحد إمامة بعده»

فرقه مغیریه، پیروان مغیرة بن سعید هستند. اینها قائل به امامت محمد بن عبدالله بن حسن هستند. و امامت او را قبول کردند. وقتی او کشته شد، دیگر امامی نداشتند و وصیی نداشتند. و لذا امامت را در کسی دیگری نیز تثبیت نکردند.

فرق الشیعه، ص 59

در ادامه می گوید:

«وأما الذين أثبتوا الإمامة لعلي بن أبي طالب ثم للحسن ثم للحسين ثم لعلي بن الحسين عليه السلام ثم نزلوا إلى القول بإمامة أبي جعفر محمد بن علي بن الحسين باقر العلم عليه السلام فأقاموا على أمامته إلى أن توفي غير نفر يسير منهم فإنهم سمعوا رجلا منهم فإنهم يقال له عمر بن رياح زعم أنه سأل أبا جعفر عليه السلام عن مسألة فأجابه فيها بجواب ثم عاد أليه في عام آخر فسأله عن تلك المسألة بعينها فأجابه فيها بخلاف الجواب الأول»

اما کسانی که قائل به امامت علی بن ابی طالب شده اند سپس حسن و حسین و سپس علی بن الحسین و بعد از او قائل به امامت امام باقر شدند. و بر امامت او ثابت بودند تا اینکه همه افراد آنها از دنیا رفت. همانا آنها شنیدند که مردی از میان مغیریه، که به او عمر بن ریاح می گفتند، گمان کرده بود که همانا از امام باقر در مورد مسئله ای سؤال شد و ایشان جواب داد. سپس در سال بعد، عین همان سؤال را از امام کرد ولی امام جواب دیگری داد.

فرق الشیعه، ص 60

خیانتی به نام «تقطیع عبارت»!!

شما ببینید که در کلاک مرحوم نوبختی عبارت «عمر بن رياح زعم أنه سأل...» آمده است! یعنی گمان کرده! خیال پردازی کرده که...!

آقایانی که نقل می کنند، کلمه «زعم» را حذف می کنند! بعد می گویند که نوبختی گفته است که فلان...!! در حالی که ایشان می گوید عمر بن رباح اینچنین تصور و گمانی کرده که...! یعنی در حقیقت این قضیه عمر بن رباح، واقعیت ندارد. و خود او یک داستانی را برای خودش ساخته و پرداخته است. بعد هم گفته است که:

«فقال لأبي جعفر هذا خلاف ما أجبتني في هذه المسألة العام الماضي فقال له أن جوابنا ربما خرج على وجه التقيه فشكك في أمره وإمامته فلقي رجلا من أصحاب أبي جعفر يقال له محمد بن قيس فقال له أني سألت أبا جعفر عن مسألة فأجابني فيها بجواب ثم سألته عنها في عام آخر فأجابني فيها بخلاف جوابه الأول فقلت له لم فعلت ذلك فقال فعلته للتقية وقد علم الله أني ما سألته عنها إلا وأنا صحيح العزم على التدين بما يفتيني به وقبوله والعمل به فلا وجه لا تقائه إياي وهذه حالي فقال له محمد بن قيس فلعله حضرك من أتقاه

عمر بن رباح به امام باقر گفت که این جواب شما، خلاف آن جوابی است که در سال گذشته گفته بودید. امام به او گفت: جواب ما چه بسا از روی تقیه صادر می شود. این امر باعث شک و تردید او در امامت امام باقر شد. در راه با مردی از یاران امام باقر برخورد کرد و ماجرا را برای او شرح کرد و گفت: خدا می داند که من در حالی این سؤال را از امام کردم که مقید بودم آنچه امام جواب می دهد را بپذیرم و به آن عمل کنم. بنابراین دلیلی نداشت که امام باقر از من تقیه کند. محمد بن قیس به او گفت: شاید در حضور تو کسی بود که امام به خاطر او تقیه کرد.

فقال ما حضر مجلسه في واحدة من المسألتين غيري لا ولكن جوابيه جميعا خرجا على وجه التبخيت ولم يحفظ ما أجاب به في العام الماضي فيجيب بمثله فرجع عن إمامته وقال لا يكون إماما من يفتي بالباطل على شيء بوجه من الوجوه ولا في حال من الأحوال ولا يكون إماما من يفتي تقية بغير ما يجب عند الله

عمر بن رباح گفت: در هر دو مسئله که من پرسیدم، غیر از من کس دیگری نبود. لذا جواب امام در هر دو مسئله به خاطر ساکت کردن من بود. و او یادش نبود که در سال گذشته به من چه جوابی را داده بود تا مثل آن جواب را بگوید. لذا او از امامت امام باقر برگشت و گفت: کسی که فتوای به باطل بدهد، امام نیست. و کسی که دستور به تقیه بدهد در جایی که خدا دستور نداده، او امام نیست.

فرق الشیعه نوبختی، ص 60 و 61

این آقایان، این عبارات را نقل کرده اند ولی قبل و بعد این عبارات را اشاره نکرده اند. که مرحوم نوبختی گفته است که این عمر بن رباح، خیال کرده، تصور کرده و گمان باطل کرده است و حقیقت نداشته است.

صحیح ترین جواب از شبهه «عمر بن ریاح»:

ثانیاً: ممکن است سال گذشته که ایشان از امام سؤال کرده و جواب گرفته، اتفاقاتی برای این آقا مطرح بوده، و با افردی در ارتباط بوده، که امام(علیه السلام) یک جوابی را به او می دهد تا به آن عمل کند و جان او حفظ شود! ولی امسال که امام جواب دیگری می دهد، آن مسئله برداشته شده و تهدیدی در کار نیست. لذا امام جواب اصلی را به او می دهد. امام(علیه السلام) همه اتفاقاتی که قرار است برای این آقا بیافتد را در نظر می گیرد و فتوا صادر می کند. و حکم را بیان می کند.

مثل همان داستان «علی بن یقطین»، که امام به او دستور داد که از امروز موظف هستی که مثل اهل سنت وضو بگیری! و مثل آنها نماز بخوانی! «علی بن یقطین» در ابتدا شک می کند که نظر امامیه در وضو و نماز این نیست! فتوای ائمه این نیست. ولی می گوید که به من ربطی ندارد، امام کاظم، امام من است و من مطیع او هستم!

شما حتماً داستان او را مفصل دیده اید که از او، در نزد «هارون الرشید» سعایت کرده بودند که او شیعه است و جاسوس شیعیان است و...؛ هارون گفت که من او را امتحان می کنم ببینم که قضیه چی هست. لذا روزی او را زیر نظر می گیرد و در یک جای خلوت، کاری را به او می دهد که از ظهر تا غروب آنجا باشد و هیچ کسی دیگری هم آنجا نبوده، و خود هارون از یک دریچه ای او را زیر نظر داشته است.

وقت نماز که شد، «علی بن یقطین» بلند شد و مثل اهل سنت وضو گرفت و مثل آنها نماز خواند. نماز مغرب شد و هیچ کسی هم در آنجا نبود، مثل سنی ها وضو گرفت و نماز خواند!

«هارون الرشید» این صحنه ها را که می بیند، ناراحت می شود و قسم می خورد که بعد از آن، دیگر هیچ حرفی بر ضد علی بن یقطین باور نکند و سعایت کسی را نپذیرد!

«علی بن یقطین» از کاری که هارون به او واگذار کرده بود، به خانه برمی گردد. نیمه های شب، دوباره نامه ای از امام به او می رسد که از این تاریخ به بعد، وضو و نمازت طبق آنچه که خدا دستور داده، باشد. یعنی همان روش اهلبیت(علیهم السلام).

لذا این مسئله ها در جواب دادن امام به سؤالات شیعیان مطرح است. و شاید این آقا نمی فهمد که چه بسا در طول این یکسال، جائی مسافرت کرده، با افرادی معاشرت داشته، یا اصلاً جائی کلام امام را نقل کرده که امام در مورد فلان مسئله اینگونه فرموده است؛ و افرادی رفته اند و عمل کرده اند و جانشان یا مالشان حفظ شده است!

لزوم تعبّد در برابر امام معصوم!

اگر ما به این نتیجه می رسیم که امام(علیه السلام)، معصوم است و هیچ فتوایی غیر از کلام خدا نمی دهد و هیچ نمی گوید مگر از وحی و آنچه خدا نازل کرده؛ دیگر به ما ارتباطی ندارد که امسال امام این جواب را فرموده، و سال آینده فلان جواب را فرموده است.

شما ببینید افرادی چون «ابن ابی یعفور» که نقل شده است وی روزی در محضر امام صادق(علیه السلام) نشسته بود و از وجود مقدس آن حضرت بهره مند می شد. او به پیشوای ششم عرضه داشت:

«و الله لو فلقت رمانة بنصفين فقلت هذا حرام و هذا حلال لشهدت أن الذي قلت حلال حلال و أن الذي قلت حرام حرام، فقال: رحمك الله رحمك الله.»

ای مولای من! قسم به خدا! اگر اناری را دو نصف کنی و بفرمایی که نصف آن حلال و نصف دیگرش حرام است، مطمئنا شهادت خواهم داد که آن چه را گفتی حلال، حلال است و آنچه را که فرمودی حرام، حرام است و هیچ گونه چون و چرا نخواهم کرد.» امام فرمود: «خدا تو را رحمت کند، خدا تو را رحمت کند.

معجم الرجال خوئی، ج10، ص 98؛ رجال الکشی، ص 249

تعبد به امام(علیه السلام) باید اینگونه باشد. یا مثل آن پیرزنی که می آید تا از امام صادق سؤال بکند، امام به اصحاب می فرماید که دقت کنید که این زن سؤالی می پرسد که در آن درسی برای شماست. زن گفت: یابن رسول الله! من بیماری داشتم رفتم پیش دکتر، به من گفته است که شراب بخور! آمدم تا از شما سؤال بکنم که آیا بخورم یا نخورم؟

امام فرمود: برای چه آمدی و از من می پرسی؟ گفت: چون اگر گفتی بخور، من می خورم و شب اول قبر، یا در قیامت اگر از من پرسیدند که چرا شراب خوردی، می گویم که امام عصرم دستور داد! و اگر گفتی نخور، و من نخوردم و با این مرض از دنیا رفتم؛ و از من سؤال کردند که چرا نخوردی تا زنده بمانی و الآن خودکشی کردی؛ می گویم که امام عصرم به من دستور داد!

امام صادق رو به اصحاب فرمود: حقیقت ایمان این است! حقیقت تعبد این است!

چند وقت پیش در شرح حال شیخ انصاری می خواندم که یک زنی که با کلفتی و کار برای مردم، امرار معاش می کرد، روزی خمس مالش برای شیخ برد. وقتی خمس را داد، مدتی به چهره شیخ خیره شد. شیخ علت را پرسید. گفت: می خواهم چهره شما در ذهنم بماند، تا فردای قیامت در محضر خداوند بگویم که من با کلفتی پول تهیه کردم و خمس مالم را به این شیخ دادم تا برای ترویج دین خرج بکند. اگر در مسیر ترویج دین استفاده نکردی قیافه ات در ذهنم باشد تا در قیامت دستت را بگیرم و شکایتت را به خدا بکنم.

می گویند که شیخ انصاری شروع کرد زار زار گریه کردن! گفت این زن بزرگترین درس دیانت را به ما داد. بالاترین درس تقوا را به من داد.

لزوم رسیدگی به اعمال و رفتار؛ در آخر شب!

عزیزان من توجه کنید که ما، گوشت و پوست و استخوانمان، از مال امام زمان(سلام الله علیه) است. خیلی از افرادی که این اموال را به عنوان وجوهات به ما تقدیم می کنند، با خون دل، این پولها را تهیه می کنند. پول بادآورده نیست! این را به ما می دهند برای دفاع از دین. برای دفاع از مذهب. اگر ما کوتاه آمدیم و کوتاهی کردیم، فردای قیامت همین افرادی که وجوهاتشان را به ما می دهند، از ما شکایت خواهند کرد. فردای قیامت افرادی از ما شکایت می کنند که ما اصلاً تصورش را هم نمی کنیم.

دوستان عزیز! از من به شما وصیت، شب که به رختخواب می روید، حساب و کتاب اعمال خودتان را بکنید و بعد بخوابید. همان فرمایش امام کاظم(سلام الله علیه) که فرمود:

« لَيْسَ‏ مِنَّا مَنْ‏ لَمْ‏ يُحَاسِبْ‏ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ اللَّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَيِّئاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَيْهِ»

هر کسی که در هر روز به حساب اعمال خود نرسد، از شیعیان ما نیست. اگر عمل نیکی انجام داده بود، از خداوند طلب افزایش بکند. و اگر عمل بدی کرده بود از خدا استغفار بکند و توبه کند.

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، باب محاسبة العمل، ص453

یا همان فرمایش امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که فرمود:

«حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ‏ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»

به حساب خود رسیدگی کنید، قبل از اینکه به حساب شما رسیدگی بشود.

مستدرك الوسائل، ج‏12، ص 154، باب 95 وجوب محاسبة النفس كل يوم

دوستان عزیز! تلاش بکنیم که هر شب موقع خوابیدن، یک کاغذ و قلمی برداریم و اعمال و کارهای خودمان را یادداشت بکنیم. ببینیم که این کارهای ما چقدر به نفع دین بود و چقدر به ضرر دین بوده است!؟

در هر صورت...

این آقایان، در نقل مطلب خیانت می کنند و مطلبی را به مرحوم نوبختی نسبت می دهند که کذب محض است. اینها اگر مریض نیستند، چرا نظر اصحاب دیگر امام صادق(سلام الله علیه) را نقل نمی کنند!؟ امام صادق و امام باقر، قریب به چهار هزار شاگرد و اصحاب داشتند و بر امامت این دو امام هم باقی ماندند، چرا نظر اینها را نقل نمی کنند!؟

حالا یک علقه مضغه ای بر فرض صحت، در میان این همه اصحاب، یک شک و شبهه ای برای او پیش می آید و از امامت امام باقر بر می گردد – بر فرض صحت -  این را بر می دارند و علم می کنند!!

اخلاق خر مگسی وهابیت!!

آیا این نوع برخورد، به قول این شبکه های وهابی، خر مگسی نیست!؟ چون خرمگس می رود و روی کثافات می نشیند. از میان این چهار هزار نفر، یک نفر، دو نفر، یا پنج نفر هم منحرف شدند، اینکه اصلاً اهمیتی ندارد.

کاتب وحی پیامبر، در زمان پیامبر مرتد شد!!

خود نبی مکرم، این همه زحمت کشید و تلاش کرد، ولی چقدر از افراد در زمان خود پیامبر مرتد شدند! «عبدالله بن ابی سرح»، کاتب وحی بود ولی در زمان خود پیامبر مرتد شد! مقامی از این بهتر و بالاتر که کسی کاتب وحی باشد؟ این آقا مرتد شد و از دین و ایمان برگشت!

یکی از کارهائی که ما انجام داده ایم و من ان شاءالله در مناسبتی آن را تقدیم خواهم کرد، جمع آوری افراد و اصحاب نبی مکرم است که رسماً مرتد شدند! یعنی ارتداشان در کتب اهل سنت، با سند معتبر اثبات شده است. حدود پنجاه، شصت نفر از صحابه را ما پیدا کردیم که مرتد شده اند. البته غیر از آن اصحاب ردّه، که اینها می گویند و البته دروغ هم است. ما هیچکدام از اینها را قبول نداریم که اینها مرتد شده بودند. اینها هم معتقد به خدا بودند، و هم معتقد به نبوت بودند. معتقد به نماز هم بودند. فقط در مورد «زکات»، یا معتقد به زکات نبودند، و یا می گفتند که ما به ابوبکر زکات نمی دهیم.

آنهائی که به این افراد، برچسب ارتداد زدند و اینها را اصحاب ردّه خواندند، و ابوبکر هم با اینها جنگید؛ هیچکدام را ما قبول نداریم. اینها همه افسانه است! ولی ما آمار داریم که تعداد زیادی از اصحاب پیغمبر، حقیقتاً مرتد شدند.

حالا سؤال ما از این آقایانی که افرادی مثل «عمر بن رباح» را مطرح می کنند و امامت امام باقر(سلام الله علیه) را زیر سؤال می برند؛ این است که اگر از میان یکصد و بیست هزار صحابی پیامبر، پنجاه، شصت نفرشان هم مرتد شدند، آیا ما می توانیم به خاطر این تعداد از افراد، کل اصحاب پیامبر را زیر سؤال ببریم!؟ کل زحمات نبی مکرم را زیر سؤال ببریم و بگوئیم که پیغمبر نتوانست اصحابش را تربیت کند و پنجاه نفر مرتد شدند!؟

«قیاس»؛ عمل ابلیس است!

در بحث ما همینطور است. از میان این همه شاگردان و اصحاب امام باقر و امام صادق نیز تعدادی علقه مضغه درآمدند، نخاله درآمدند، و آمدند مسائل دینی را با عقل خودشان قیاس بکنند و خطا رفتند. قیاس هم که کار شیطانی است. امام صادق(سلام الله علیه) فرمود:

«فَإِنَّ أَوَّلَ‏ مَنْ‏ قَاسَ‏ إِبْلِيسُ»

همانا اولین کسی که قیاس کرد، ابلیس بود.

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1 ، 58 ، باب البدع و الرأي و المقاييس، ص، 54

همین پریشب بود که یک بیننده سنی زنگ زده بود شبکه - نمی دانم دوستان برنامه ها را می بینند یا نه - و می گفت که درباره وضو، مسح کردن پا بهتر است، یا شستن پا؟ شستن پا نظافت است، پاکیزگی است. و عقل سالم هم می گوید که ما پاهای خودمان را بشوئیم، به نظافت نزدیک تر است! و قول اهل سنت در وضو، به حقیقت و واقعیت نزدیک تر است!

من گفتم: برادر عزیزم! «پا» بیشتر در معرض آلودگی است – با اینکه الآن مردم جوراب می پوشند – یا «سر» بیشتر در معرض آلودگی است؟ چرا شما سرتان را نمی شوئید و مسح می کشید ولی صورت خود را می شوئید؟

وقتی گرد و خاک بر صورت می نشیند، انسان دستی می کشد و می رود. ولی گرد و خاک در سر، موهای انسان را در بر می گیرد و با دست کشیدن نمی رود و باید شسته شود.

سؤال دوم: شما در وضو، دستهایتان را تا کجا می شورید؟ گفت: تا مرفق! گفتم: شما که غالباً تا مچ دست، لباس می پوشید و تا مچ دست، در معرض آلودگی نیست، پس چرا تا مرفق دست را می شورید؟ خب مسح بکشید!

اگر بناست که «قیاس» مطرح باشد و ما هر کجا را که آلودگی دارد بشوریم، و آلوده نیست را مسح بکشیم، شما نباید از آرنج تا مچ دست خودتان را بشورید و باید بیائید و مسح بکشید!

سؤال سوم: شما در تیمم چه کار می کنید؟ چرا با همان دستی که به خاک می زنید و خاک آلوده است، آن را به صورت می کشید؟ اینکه بیشتر صورت شما را آلوده کرد!

این بنده خدا، معطل ماند که چه بگوید! گفت: حاج آقا من گوشی را قطع می کنم و از تلویزیون صحبت های شما را می شنوم! گفتم اتفاقاً این اشکالی است که خود «فخر رازی» گرفته است و حرف ما نیست و حرف علمای شماست!

در مسائل دین، نمی شود بر مبنای قیاس و عقل و... عمل کرد. مثلاً شما نمی توانید در اول صبح بگوئید که من الآن تازه از خواب بیدار شدم و حالم هم خوب است و می خواهم ده رکعت نماز صبح بخوانم! چرا خدا دو رکعت واجب کرده است؟

یا بگوید که در وقت «ظهر»، خسته و کوفته هستم، نماز ظهر را دو رکعت می کنم و به جای آن، ده رکعت نماز صبح می خوانم!! این که نمی شود. اگر بنا باشد که در مسائل دین، عقل ملاک باشد، همین اتفاق خواهد افتاد.

در آخر شب هم که «نماز مغرب» است، انسان خسته است، مخصوصاً انسان کارگر باشد و کارمند، که می خواهد سریع یک غذایی بخورد و استراحت کند، هفت رکعت نماز پدر آدم را در می آورد، بگوید که ما شبها یک رکعت نماز می خوانیم!! اگر قرار باشد که عقل ملاک باشد، همین اتفاقات خواهد افتاد.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه سی و ششم  72/ 10/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (19) بررسی شخصیت «عمر بن ریاح»

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

در مسئله تقیه، بحث ما به اینجا رسید که اینها نقل کرده بودند که فردی به نام «عمر بن ریاح» یا «عمر بن رباح»؛ از اصحاب امام باقر(سلام الله علیه)، از کسانی بود که از امام باقر مسئله ای را پرسیده بود و امام جوابی داده بود و سال آینده، همان مسئله را پرسیده بود و امام خلاف آن جواب پارسالی را داده بود؛ و لذا ایشان از امامت امام باقر برگشته بود!!

دیدگاه علمای شیعه؛ درباره شخصیت «عمر بن ریاح»!

در رابطه با شخصیت این «عمر بن ریاح»، هم اقوال علمای شیعه را نقل می کنیم و هم اقوال علمای اهل سنت را؛ تا روشن بشود که این فرد، در نزد علمای شیعه و علمای اهل سنت، چه جایگاهی دارد.

اینها با نقل سخنان «فرق الشیعه نوبختی»، و دو روایت از کافی؛ خیلی سر و صدا ایجاد کرده اند که منشأ تقیه در شیعه، همین قضایا بود و نقصان علم ائمه و...؛ و برخی از اصحاب که تقیه را از ائمه مشاهده کردند، از اعتقاد به امامت ائمه برگشتند.

نظر «علامه مجلسی»:

مرحوم علامه مجلسی در این زمینه می گوید:

«أقول لا اعتماد على‏ نقل‏ هذا الضال المبتدع في دينه و على تقدير صحته لعله اتقى ممن علم أنه بعد خروجه سيذكره عنده»

به نظر من بر نقل این فرد گمراه بدعت گذار در دین، هیچ اعتمادی نیست. بنابر تقدیر اینکه نقلش صحیح هم باشد، کلام امام به خاطر تقیه بوده است. چون امام می دانست که عمر بن ریاح بعد از خروجش از پیش امام، با افرادی در ارتباط است و این مطالب امام را به او خواهد گفت.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏37، 34، باب 49، نادر في ذكر مذاهب الذين خالفوا الفرقة المحقة في القول بالأئمة الاثني عشر صلوات الله عليهم، ص،1

نظر «مرحوم کشی»:

مرحوم «کشی» نیز در این زمینه می گوید:

« قِيلَ‏ إِنَّهُ‏ كَانَ‏ أَوَّلًا يَقُولُ بِإِمَامَةِ أَبِي جَعْفَرٍثُمَّ إِنَّهُ فَارَقَ هَذَا الْقَوْلَ وَ خَالَفَ أَصْحَابَهُ مَعَ عِدَّةٍ يَسِيرَةٍ بَايَعُوهُ عَلَى ضَلَالَتِه‏»

گفته شده است که وی در ابتداء قائل به امامت امام باقر بوده است و سپس از این اعتقاد برگشت و به همراه عده ای کم، که به گمراهی با او بیعت کردند، با اصحاب امام باقر مخالفت کردند.

رجال الكشي - اختيار معرفة الرجال، ص 237

در حقیقت طبق نظر مرحوم کشی نیز، این «عمر بن ریاح»، یک فرد گمراه و منحرف است.

نظر «مرحوم آیةالله خوئی»:

مرحوم آقای خوئی نیز دارد که:

« الصحيح أن وجود هذا الرجل و أصل القضية لم يثبت‏ فإنه لم يذكره غير الكشي و هو نسبه إلى قائل مجهول»

قول درست آن است که وجود همچین شخصیتی و داستان نفی امامت امام باقر از طرف او، ثابت نشده است.و فقط کشی آن را ذکر کرده است. و او نیز به یک فرد مجهولی نسبت داده است.

معجم الرجال الحدیث، ج13، ص 35، شماره 8736

پس از دیدگاه علمای شیعه، این فرد، گمراه و بدعت گذار و به تعبیر مرحوم آقای خوئی، اصلاً وجود خارجی نداشته است. چون اصل قضیه را «کشی» نقل می کند و او نیز از یک قائل مجهول نقل کرده است.

پس بنابراین، این آقایان که این همه در سایت ها و شبکه ها و...، سر و صدا به پا کرده اند و در حدود سی، چهل کتاب، از کتاب های وهابی ها، قضیه «عمر بن ریاح» را سند بطلان عقیده شیعه مطرح کرده اند، حرف بی اساس و بی پایه ای است.

خدا «احسان الهی ظهیر» را لعنت کند، و او را به اشد عذاب گرفتار بکند! در میان متأخرین، این بابا، آمده و کل روایات شیعه را – چه در کتب رجالی و چه کتب روائی – زیر و رو کرده - حالا یا به صورت لجنه ای کار کرده و یا تنهائی کار کرده، - و به خیال خودش، نقاط ضعف اینها را در آورده است. و بدون اینکه این روایات ضعیف بوده، یا نبوده؛ آنها را مطرح کرده و خوراک خوبی برای یاوه سرایان وهابی، فراهم کرده است.

آن کسی که این «احسان الهی ظهیر» را ترور کرد، حالا یا شیعه بوده، یا کس دیگری بوده؛ خدا جزای خیرش بدهد! البته یکی از دوستان ما، یک کتابی را در سه جلد، در نقد سخنان احسان الهی ظهیر نوشته است با عنوان «الرد الکبیر فی احسان الهی ظهیر»؛ که البته یک جلد از مطالب این کتاب، مطالب بنده بوده در جوابیه ای که در رد بر قفاری نوشتیم، که ایشان بدون اطلاع ما، مطالب ما را حتی بدون اصلاح و کم و اضافه؛ به نام خودش در این کتاب نقل کرده است.

البته من خیلی زیاد مقید نیستم که حتماً این مطالب به نام من باشد. الآن خیلی از عزیزان، از همین مطالب سایت مؤسسه تحقیقاتی ولیعصر(عج)، برداشته و کتاب نوشته اند. و به نوائی هم رسیده اند! اشکالی ندارد. نوش جانشان!!

همین چند وقت پیش بود در یکی از این سایتها، مقاله ای دیدم درباره حضرت ولیعصر (ارواحنا فداه)، که عیناً مطالب ما بود. و حتی یک کلمه به مقاله ما اضافه نکرده بود و همه را به نام خودش ثبت کرده بود! و جالب این بود که در پائین مقاله هم نوشته بود که: شرعاً حرام است کسی از این سایت مطلب ما را نقل بکند!!

چاپ این کتاب پر هزینه؛ برای عموم آزاد است!!

ما در مورد همین کتاب «نقد قفاری»، که در سه جلد چاپ شده است، حدود 450 میلیون تومان هزینه کردیم! ما تمام مصادری را که در این کتاب نقل کرده ایم، با چشم خودمان دیده ایم. بعضاً برای به دست آوردن یک کتاب، هزینه های سنگینی را پرداخت کرده ایم. ولی با همه اینها، در همان صفحه اول کتاب نوشته ایم که: «چاپ این کتاب برای عموم آزاد است». یعنی حق تألیف را نیز برداشته ایم.

گفتیم شاید در آن طرف دنیا، کسی بردارد و این کتاب را چاپ بکند، و عده ای آن را مطالعه بکنند که دسترسی به کتاب ما نداشته باشند. یا افرادی بر می دارند و از مطالب این کتاب، مقاله می نویسند و در یک کشوری، و یا دانشگاهی ارائه می کنند که ما به آنجا دسترسی نداریم که این مطالب را به آنها ابلاغ بکنیم.

لذا عباراتی مثل «حق چاپ محفوظ است» و « در انحصار فلان است» و یا «هرکس نقل کرد بدون ذکر مأخد، حرام است» و... این قضایا را من قبول ندارم!

البته خود مسئله «حق التألیف»، خالی از اشکال شرعی هم نیست. چون ما کتابی را که می خریم، مالکش می شویم و نمی شود حق تألیف برایش قرار داد. البته بله، اگر شرط ضمن عقد بشود که آقا! شما که این کتاب را می خری، حق چاپش را نداری! حق نقل مطالب را نداری، این درست است. و حالا آنکه هیچ فروشنده کتابی این شرط ضمن عقد را نمی کند!

دیدگاه علمای اهل سنت؛ درباره شخصیت «عمر بن ریاح»!

نظر «ابن حجر هیثمی»:

آقای «هیثمی» یک روایتی را نقل می کند که در سندش، عمر بن ریاح قرار دارد. و در انتهای روایت می گوید که:

«وَ فِيهِ عُمَرُ بْنُ رِيَاحٍ، وَ هُوَ مُجْمَعٌ عَلَى ضَعْفِهِ»

در سند این روایت، عمر بن ریاح وجود دارد که ضعف او اجماعی بین علماست.

مجمع الزوائد، ج1، ص 246، بَابٌ فِيمَنْ مَسَّ كَافِرًا ، ح 1274؛ المحقق: حسام الدين القدسي الناشر: مكتبة القدسي، القاهرة، عام النشر: 1414 هـ، 1994 م

آقای احسان الهی ظهیر! آقای قفاری! شما حداقل این آقای عمر بن ریاح، که این قضیه را از امام باقر نقل کرده را، از کتاب های خودتان شرح حالش را مطالعه می کردید! شما علمای شیعه را قبول ندارید. ولی این که دیگر نظر علمای خودتان است که می گویند ضعف این فرد، اجماعی است. یک فردی که ضعفش اجماعی است، می آید و این مطلب را نقل می کند، نقل این مطلب او با این همه آب و تاب، خلاف وجدان است!

نظر «ابن حبان بستی»:

آقای «ابن حبان»، نام «عمر بن ریاح» را در کتاب «المجروحین» خود ذکر می کند و در شرح حال او می نویسد:

«عمر بن ريَاح... كَانَ مِمَّن يَرْوِي الموضوعات عَن الْأَثْبَات لَا يحل كِتَابَة حَدِيثه إِلَّا عَلَى جِهَة التَّعَجُّب»

عمر بن ریاح، از کسانی است که همیشه روایات دروغ و جعلی را به نقل از افراد مورد وثوق نقل می کرده است. نقل احادیث کتاب این فرد جایز نیست مگر بر وجه تعجب و مسخره کردن.

المجروحین ابن حبان، ج2، ص86، باب العین، شماره 641؛ المحقق: محمود إبراهيم زايد الناشر: دار الوعي – حلب، الطبعة: الأولى، 1396هـ

به نظر من همین تعبیر آقای ابن حبان، در شناخت شخصیت «عمر بن ریاح» کافی باشد. و ایشان حق مطلب را ادا کرده است. شما ببینید که یک فردی که در نظر خود علمای اهل سنت، اینچنین وضعیتی دارد، آیا می شود به حرف و نقل او اعتماد کرد!؟

نظر «ابن عدی»:

عبدالله بن عدی نیز در مورد «عمر بن ریاح» از «ابن طاووس» از رجالیون اهل سنت نقل کرده است که می گوید:

«عمر بن ریاح دجالٌ»

عمر بن ریاح  فرد بسیار دروغگوئی است.

الكامل في ضعفاء الرجال، عبدالله بن عدي بن عبدالله الجرجاني، ج6، ص 104، شماره 1222؛ دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1409 - 1988، الطبعة: الثالثة، تحقيق: يحيى مختار غزاوي

شما ببینید که هر چقدر عبارتهای دال بر شدت ضعف است را، درباره ایشان آورده اند.

نظر «ذهبی»:

«شمس الدین ذهبی» هم دارد که:

«قَالَ الفلاس دجال وَ قَالَ الدَّارَقُطْنِيّ مَتْرُوك الحديث قال ابن عدي: الضعف على حديثه بين»

فلاس گفته است که او بسیار دروغگو بوده است و دارقطنی نیز گفته است که او متروک است. و ابن عدی نیز گفته است که ضعف حدیث او آشکار است.

المغنی فی الضعفاء، ج2، ص 467، شماره 4464؛ المحقق: الدكتور نور الدين عتر

میزان الاعتدال، ج3، ص 197، شماره 6109؛ تحقيق: علي محمد البجاوي، الناشر: دار المعرفة للطباعة والنشر، بيروت – لبنان، الطبعة: الأولى، 1382 هـ - 1963 م

نظر «ابن عدی»:

«ابن عدی» نیز گفته که:

«يروي عنِ ابن طاووس بِالْبَوَاطِيلِ مَا لا يُتَابِعُهُ أَحَدٌ عَلَيْهِ وَالضَّعْفُ بَيِّنٌ عَلَى حَدِيثِهِ.»

او روایات باطلی را از ابن طاووس نقل می کرده است که هیچ کسی به آنها اعتماد نداشته و ضعف حدیث او آشکار است.

الكامل في ضعفاء الرجال، عبدالله بن عدي بن عبدالله الجرجاني، ج6، ص 106، شماره 1222؛ دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1409 - 1988، الطبعة: الثالثة، تحقيق: يحيى مختار غزاوي

«نسآئی» نیز در مورد «عمر بن ریاح» می گوید که او متروک الحدیث است. «ابن حجر عسقلانی» نیز همان تعابیر ذهبی را دارد. «حاکم نیشابوری» نیز گفته است که روایات او بی ارزش است.

شما ببینید که یک کسی که وقتی به کتب رجالی شیعه و اهل سنت مراجعه می کنید، جز ضعف و دجال بودن و دروغگو بودن و نقل احادیث جعلی در شرح حال او پیدا نمی شود؛ یک همچین شخصی با این وضعیت، امثال «احسان الهی ظهیر» حیا نمی کنند، و می آیند داستان جعلی او را که شیطان به او الهام کرده و در خلوتکده شیطانی، این داستان را درست کرده و گفته که به امام باقر مراجعه کردم و سؤال پرسیدم و جواب متناقض سال گذشته داد و... را؛ این را دستمایه قرار داده اند برای زیر سؤال بردن امامت آقا امام باقر(سلام الله علیه) و این خیلی باعث تعجب و حیرت است!!

شخصیت امام باقر(سلام الله علیه) در نگاه «شمس الدین ذهبی»:

من ندیدم در کتاب قفاری و احسان الهی ظهیر و...، که بیایند و عبارتهایی که بزرگان اهل سنت در تمجید ائمه ما، خصوصاً در مورد امام باقر(سلام الله علیه) بیان کرده اند را نقل بکنند. و این خیلی عجیب است.

ذهبی در مورد امام باقر(سلام الله علیه) می نویسد:

«وزَيْنُ العَابِدِيْنَ: كَبِيْرُ القَدْرِ، مِنْ سَادَةِ العُلَمَاءِ العَامِلِينَ، يَصْلُحُ لِلإِمَامَةِ،... وَ كَذَلِكَ ابْنُهُ أَبُو جَعْفَرٍ البَاقِرُ: سَيِّدٌ، إِمَامٌ، فَقِيْهٌ، يَصْلُحُ لِلْخِلاَفَةِ»

زین العابدین انسان والا مقام و ارزشمند و از بزرگان علماء و متدینین بوده که برای امامت صلاحیت داشته است. و همچنین فرزند او امام باقر که آقا، دانشمند و برای خلافت صلاحیت داشته است.

سیر اعلام النبلاء، ج13، ص 120؛ المحقق: مجموعة من المحققين بإشراف الشيخ شعيب الأرناؤوط، الناشر: مؤسسة الرسالة، الطبعة: الثالثة ، 1405 هـ / 1985م

و در جای دیگری نیز در مورد امام باقر می نویسد:

«كَانَ أَحَدَ مَنْ جَمَعَ بَيْنَ العِلْمِ وَالعَمَلِ، وَالسُّؤْدُدِ وَالشَّرَفِ، وَالثِّقَةِ وَالرَّزَانَةِ، وَكَانَ أَهْلاً لِلْخِلاَفَةِ، وَهُوَ أَحَدُ الأَئِمَّةِ الاثْنَيْ عَشَرَ الَّذِيْنَ تُبَجِّلُهُمُ الشِّيْعَةُ الإِمَامِيَّةُ،... وَشُهِرَ أَبُو جَعْفَرٍ: بِالبَاقِرِ، مِنْ: بَقَرَ العِلْمَ، أَيْ: شَقَّهُ»

 او یکی از معدود افرادی بود که بین علم و عمل و بین بزرگی و شرافت و بین وثاقت و وقار جمع کرده بود. و او اهلیت خلافت را داشت و یکی از ائمه دوازگانه شیعه بود که شیعیان آنها را بزرگ می شمارند... او مشهور به باقر بوده است. و باقر از بقر، به معنای شکافتن علم می باشد.

سیر اعلام النبلاء، ج4، ص 402؛ المحقق: مجموعة من المحققين بإشراف الشيخ شعيب الأرناؤوط، الناشر: مؤسسة الرسالة، الطبعة: الثالثة ، 1405 هـ / 1985م

این آقایان، این عبارتها را به هیچ وجه نمی آورند! ولی یک قضیه جعلی، از یک راوی معلوم الحال را با آب و تاب نقل می کنند.

فلسفه و انگیزه امام؛ از دو نوع جواب دادن به یک مسئله!

اما درباره حدیث «کافی» که این آقای احسان الهی ظهیر نقل کرده بود که:

« عن زرارة بن أعين عن أبي جعفر (الباقر) قال: سألته عن مسألة فأجابني، ثم جاءه رجل، فسأله عنها فأجابه بخلاف ما أجابني،... فقلت لأبي جعفر: شيعتكم لوحملتموهم على الأسنة أو النار لمضوا وهم يخرجون من عندك مختلفين»

زراره می گوید که من از امام باقر از مسئله ای سؤال کردم و جواب گرفتم. سپس مردی آمد و همان سؤال را از امام کرد ولی امام جواب دیگری داد... به امام گفتم: اگر شما به شیعیانتان دستور دهید که بر روی شمشیر و آتش راه بروند، انجام می دهند. در حالی که شما به اینها جواب های متناقض می دهید و اینها به اختلاف می افتند.

الشیعه والسنة، احسان إلهي ظهير، ص 183؛ الناشر: إدارة ترجمان السنة، لاهور – باكستان، الطبعة: الثالثة، 1396 هـ - 1979م

مرحوم مجلسی در این زمینه، و در فلسفه تعدد جواب امام می نویسد که امام باقر(سلام الله علیه) به زراره فرمود:

«يَا زُرَارَةُ، إِنَ‏ هذَا خَيْرٌ لَنَا وَ أَبْقى‏ لَنَا وَ لَكُمْ، وَ لَوِ اجْتَمَعْتُمْ‏ عَلى‏ أَمْرٍ وَاحِدٍ، لَصَدَّقَكُمُ‏ النَّاسُ عَلَيْنَا، وَ لَكَانَ‏ أَقَلَّ لِبَقَائِنَا وَ بَقَائِكُم‏»

ای زراره! این جواب متناقض دادن ما، هم برای شما و هم برای ما بهتر است. و مایه حفاظت ما و شماست. ما اگر شما را به یک امر مشترک گرد بیاوریم،(همه شما یک نظر داشته باشید) مردم ارتباط شما با ما را تصدیق خواهند کرد و این باعث از بین رفتن ما و شما خواهد بود.

در ادامه نقل می کندکه:

«قَالَ: ثُمَّ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: شِيعَتُكُمْ لَوْ حَمَلْتُمُوهُمْ‏ عَلَى الْأَسِنَّةِ أَوْ عَلَى النَّارِ لَمَضَوْا، وَ هُمْ يَخْرُجُونَ مِنْ عِنْدِكُمْ مُخْتَلِفِينَ؟ قَالَ‏: فَأَجَابَنِي بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِيه»

زراره می گوید که این مسئله را به امام صادق نیز عرض کردم که شما‏ اگر پیروان خود را دستور بدهید که روی شمشیر راه بروند و یا روی آتش راه بروند، این کار را می کنند، در حالی که با جواب متناقض شما، آنها را مختلف و متفرق می کند. زراره می گوید که امام صادق، همان جواب پدرش امام باقر را به من داد.

كافي (ط - دار الحديث)، ج‏1، ص165

امام باقر(سلام الله علیه) در این روایت زراره، کاملاً مشخص می کند که اگر ما دو نوع جواب می دهیم، به خاطر صیانت از جان شماست. برای حفظ جان شیعیان است.

آقایان این روایت را ذکر کرده اند ولی قسمت اول و آخرش را حذف کرده اند! آنجائی که امام(علیه السلام) فلسفه تقیه و تعدد جواب را داده است و فرموده است که «إِنَ‏ هذَا خَيْرٌ لَنَا وَ أَبْقى‏ لَنَا وَ لَكُمْ» را حذف کرده اند. پس بنابراین، این روایت نه تنها به ضرر شیعه نیست؛ بلکه به نفع شیعه هم هست.

روایتی دیگر؛ برای هجمه وهابیت به شیعه!

روایت دیگری که این آقایان دستمایه حمله به شیعه قرار داده اند، روایتی است درباره «زراره»، که «زیاد بن ابی حلال» ناقل آن است که می گوید:

« قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ إِنَّ زُرَارَةَ رَوَى عَنْكَ فِي الِاسْتِطَاعَةِ شَيْئاً فَقَبِلْنَا مِنْهُ وَ صَدَّقْنَاهُ وَ قَدْ أَحْبَبْتُ أَنْ أَعْرِضَهُ عَلَيْكَ! فَقَالَ هَاتِهِ!

به امام صادق گفتم که زراره از قول شما در مسئله استطاعت حج، مطلبی را نقل کرده و ما هم قبول کردیم. من دوست داشتم که این مسئله را خدمت شما عرض کنم. امام فرمود: بگو.

قُلْتُ فَزَعَمَ أَنَّهُ سَأَلَكَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا، فَقُلْتَ مَنْ‏ مَلَكَ‏ زَاداً وَ رَاحِلَةً، فَقَالَ كُلُّ مَنْ‏ مَلَكَ‏ زَاداً وَ رَاحِلَةً فَهُوَ مُسْتَطِيعٌ لِلْحَجِّ وَ إِنْ لَمْ يَحُجَّ فَقُلْتُ نَعَمْ. فَقَالَ لَيْسَ هَكَذَا سَأَلَنِي وَ لَا هَكَذَا قُلْتُ، كَذَبَ عَلَيَّ وَ اللَّهِ كَذَبَ عَلَيَّ وَ اللَّهِ، لَعَنَ اللَّهُ زُرَارَةَ لَعَنَ اللَّهُ زُرَارَةَ، لَعَنَ اللَّهُ زُرَارَةَ،

گفتم: زراره تصور می کند که از شما درباره آیه وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ... سؤال کرده و شما گفته اید که هرکس که زاد و توشه ای داشته باشد، مستطیع حج است. آیا اینچنین است؟ امام فرمود: نه او اینگونه از من سؤال کرد و نه من اینچنین جوابی دادم. به خدا که بر من دروغ بسته است. خدا زراره را لعنت کند.

إِنَّمَا قَالَ لِي مَنْ كَانَ لَهُ زَادٌ وَ رَاحِلَةٌ فَهُوَ مُسْتَطِيعٌ لِلْحَجِّ قُلْتُ وَ قَدْ وَجَبَ عَلَيْهِ، قَالَ فَمُسْتَطِيعٌ هُوَ، فَقُلْتُ لَا حَتَّى يُؤْذَنَ لَهُ،

او فقط به من گفت که آیا اگر کسی زاد و توشه داشته باشد، مستطیع حج است؟ گفتم: حج بر او واجب می شود. گفت: آیا مستطیع است؟ گفتم: نه، مگر اینکه راه رفتن هم باشد.

قُلْتُ فَأُخْبِرُ زُرَارَةَ بِذَلِكَ، قَالَ نَعَمْ. قَالَ زِيَادٌ فَقَدِمْتُ الْكُوفَةَ فَلَقِيتُ زُرَارَةَ فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ سَكَتُّ عَنْ لَعْنِهِ، فَقَالَ أَمَا إِنَّهُ قَدْ أَعْطَانِي الِاسْتِطَاعَةَ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُ، وَ صَاحِبُكُمْ هَذَا لَيْسَ لَهُ بَصِيرَةٌ بِكَلَامِ الرِّجَالِ.»

ما این جریان برخوردمان با امام را به زراره گفتیم ولی لعن امام را مطرح نکردیم. زراره در جواب ما گفت که امام شما به علم رجال آگاهی ندارد.

رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال ؛ النص ؛ ص147

پاسخ از روایت فوق:

در جواب این روایت باید چند نکته را خدمت دوستان عرض بکنیم.

اولاً: قضیه «لعن زراره» توسط امام صادق(سلام الله علیه)، در روایات صحیح و مستفیض متعدد ذکر شده است که امام صادق زراره را لعن کرده است. اما باید توجه داشت که در کنار این چهار، پنج مورد لعن زراره؛ بیست، سی روایت در مدح زراره داریم. مثلاً:

«رَحِمَ اللَّهُ زُرَارَةَ، لَوْلَا زُرَارَةُ وَ نُظَرَاؤُهُ لَانْدَرَسَتْ أَحَادِيثُ أَبِي»

خدا زراره را رحمت کند که او و امثال او نبودند، احادیث پدرم از بین رفته بود.

وسائل الشیعه، ج27، ص 144، باب 11، ح 33435

این دو دسته روایت، باید با هم و در کنار هم دیده بشود. اضافه بر اینکه ما در روایت داریم که «عبدالله بن زراره» می گويد امام صادق(علیه السلام) به من فرمود:

«اقْرَأْ مِنِّي عَلَى وَالِدِكَ السَّلَامَ، وَ قُلْ لَهُ إِنِّي إِنَّمَا أَعِيبُكَ دِفَاعاً مِنِّي عَنْكَ، فَإِنَّ النَّاسَ وَ الْعَدُوَّ يُسَارِعُونَ إِلَى كُلِّ مَنْ قَرَّبْنَاهُ وَ حَمِدْنَا مَكَانَهُ لِإِدْخَالِ الْأَذَى فِي مَنْ نُحِبُّهُ وَ نُقَرِّبُهُ، وَ يَرْمُونَهُ لِمَحَبَّتِنَا لَهُ وَ قُرْبِهِ وَ دُنُوِّهِ مِنَّا، وَ يَرَوْنَ إِدْخَالَ الْأَذَى عَلَيْهِ وَ قَتْلَهُ... وَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْكَ حَيّاً وَ رَحْمَتُهُ وَ رِضْوَانُهُ عَلَيْكَ مَيِّتا»

« سلام مرا به پدرت برسان و به او بگو من اگر از تو بدگويي مي كنم فقط براي دفاع از توست. چرا كه مخالفان و دشمنان در كمين هستند كه هر كس را ما به خود نزديك دانستيم و از او به خوبي ياد كرديم، به او دست يابند و آنان را كه مورد محبت و قرب ما هستند، به خاطر محبت و دوستي و قرب به ما اذيت و آزار كنند و به قتل برسانند. پس رحمت خدا بر تو در زندگيت و آمرزش خدا بر تو، پس از مرگت.

رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال ؛ النص ؛ ص138

سپس در ادامه روایت، داستان سوراخ کردن کشتی توسط حضرت خضر و سؤال حضرت موسی را بیان می فرماید که حضرت خضر برای اینکه کشتی مصادره نشود، آن را سوراخ کرد. یعنی در دوران امر بین اینکه کشتی به طور کلی از دستش برود و بین اینکه کشتی بماند ولی معیوب باشد، دومی را انتخاب کرد.

لذا امام صادق نیز فرمود که اگر ما «زراره» را لعن می کنیم، به خاطر اینکه دشمن، او را مورد تعرض و اذیت قرار ندهند. ما با این لعن کردن، «زراره» را از شکنجه و قتل، نجات می دهیم. بنابراین، این روایت امام صادق(سلام الله علیه)، همه چیز را حل می کند و تمام می کند.

ثانیاً: در مورد آنچه که در ذیل روایت از «زراره» نقل شده است. که «وَ صَاحِبُكُمْ هَذَا لَيْسَ لَهُ بَصِيرَةٌ بِكَلَامِ الرِّجَالِ»؛ باید عرض بکنم که من تلاش زیادی کردم تا ببینم که بزرگان ما درباره این روایت، چه فرموده اند. دیدم آقای خوئی، وقتی روایت را نقل کرده است، ساکت شده و حرفی نزده است. نه در ضعف روایت، سخنی گفته و نه در وثاقت آن. فقهای دیگر نیز اصلاً متعرض این روایت نشده اند. من هر چه گشتم، پیدا نکردم.

مرحوم سید محسن امین در «اعیان الشیعه» این روایت را نقل کرده و مطالبی را گفته که به نظر من حرف ایشان نیست و با موقعیت مرحوم امین نمی سازد. شاید این مطالب را پسر ایشان اضافه کرده باشد. چون بخشی از این کتاب را فرزند ایشان تکمیل کرده است. من احتمال نود درصد می دهم که این روایت و بحث زراره، مربوط می شود به عبارتهائی که بعداً پسر ایشان اضافه کردند.

در هر صورت این عبارت «وَ صَاحِبُكُمْ هَذَا لَيْسَ لَهُ بَصِيرَةٌ بِكَلَامِ الرِّجَالِ.»، که از قول زراره نقل شده است، خیلی بعید است. و ما نمی توانیم از ایشان بپذیریم. زیرا زراره فدائی اهل بیت است. شاید هم از الهامات و دستورات خود ائمه(علیهم السلام) بود که اینها بیایند و اینگونه مطالبی را نسبت به امام مطرح بکنند، تا مردم خیال بکنند که «زراره» و امثال زراره، خیلی هم به امام ارادت ندارند. یعنی در حقیقت برای نجات جان خودشان گفته اند.

ثالثاً: نکته ای که در اینجا وجود دارد این است که این روایت، اصلاً ضعیف و مرسل است. زیرا فاصله زمانی بین «زیاد بن ابی حلال» و «ابو عبدالله معروف به ماجیلویه» حدود 200 سال است!! و لذا به سه، یا چهار راوی احتیاج است تا بین این دو نفر واسطه بخورد. و این روات حذف شده اند و ما هم نمی دانیم که این روات چه کسانی هستند. لذا اصل و ریشه روایت مخدوش است. و ارزش اینکه بیائیم این کلام زراره را تأویل کنیم و توجیه کنیم و... ندارد.

والسلام علیکم و رحمةالله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه سی و هفتم  28/ 10/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (20) معنای تقیه در لغت و اصطلاح علمای شیعه و سنی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

ما بخشی از شبهاتی که وهابی ها در مورد «تقیه» مطرح کرده بودند را، با نگاه های مختلف مطرح کردیم و پاسخ دادیم. الحمدلله.

در ادامه مباحث، ما می خواهیم بدانیم که اساساً واژه «تقیه» – که آقایان وهابی ها این همه سر و صدا به راه انداختند و شیعه را متهم کرده اند به دروغگوئی و نفاق – در لغت و اصطلاح و نیز دیدگاه بزرگان شیعه، و همچنین بزرگان اهل سنت، به چه معناست!؟

می خواهیم بدانیم که آیا واقعاً این نگاهی که لغویین و فقهای اهل سنت  وشیعه به مسئله تقیه دارند، با این شبهاتی که مطرح کردیم، چقدر همخوانی دارد.

تقیه در شیعه، از فروع دین است نه اصول دین!

این آقایان عمدتاً با توجه به روایاتی که از ائمه(علیهم السلام) درباره تقیه داریم – مثل «من لاتقیة له لا دین له» و یا «لا ایمان لمن لاتقیة له» و... تصور کرده اند که «تقیه» از دیدگاه شیعه، جزئی از اصول دین است!

حالا آنکه «تقیه»، از دیدگاه شیعه، از فروع دین است. نه از اصول دین! ولی از آنجائیکه تقیه، عامل حفظ جان انسانهاست و مصون کردن از درگیری و خشونت در جامعه است، و باعث حفظ آبرو و مال یک انسان است؛ لذا از باب اهمیت و جایگاه والای تقیه، حضرت امام باقر (سلام الله علیه) فرمودند:

«التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»

تقیه‏ جزء دین من، و دین پدران من است و کسی که تقیه ندارد، ایمان ندارد.

كافي، ج‏2، ص 219، باب التقیه، ح12

و این هم از باب روایت معروف نبی مکرم که فرمود:

 «لَا صَلَاةَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِي مَسْجِدِهِ.»

نماز همسایه مسجد، باید در مسجدش باشد.

وسائل الشيعة، ج‏5، ص 194، باب كراهة تأخر جيران المسجد عنه، ح2

از این باب می باشد. معنای این روایت این نیست که اگر کسی در خانه خودش نماز خواند، اصلاً نماز نیست و یا نمازش باطل است؛ نه، بلکه به خاطر جایگاه والای نماز جماعت در مسجد، شارع مقدس این روایت را مطرح فرمود.

اضافه بر این که روایت امام باقر(سلام الله علیه) که در بالا اشاره کردیم، در منابع اهل سنت نیز آمده است. و منحصر به منابع شیعه نیست.

محورهای اساسی در بحث «تقیه»:

نکته ای باید در اینجا متذکر بشویم این است که مفهوم «تقیه»، هم در قرآن آمده است و هم در سنت نبوی و سنت معصومین(علیهم السلام) آمده است. آنچه که ما بررسی کردیم، در دو محور اساسی، اختلاف وجود دارد. اول: توسعه دایره تقیه از نظر زمان و مکان. یعنی اصلاً در چه زمانی تقیه لازم است؟ و در چه جاهائی تقیه لازم است؟

نکته دوم و محور دوم اختلاف، در حکم تقیه است. که آیا تقیه یک امر واجب است؛ یا نه، فقط اجازه و رخصت است.

این دو محور اگر کاملاً روشن بشود، خیلی از این شبهات وهابیت، حل و برطرف خواهد شد. و حتی اعتراضی که عموماً اهل سنت هم متوجه شیعه کرده اند، این هم حل خواهد شد.

در اینجا آنچه که مطرح است و در میان فقهای شیعه و سنی، اختلافی در آن نیست؛ این است که اساس، ریشه و زیر بنای تقیه؛ و عامل اساسی تقیه، خوف از جان و مال و آبرو و حفظ اینهاست.

لذا باید در زمینه «تقیه» به چهار سؤال اساسی پاسخ داده شود:

ما هي حقيقة التقية؟ و ما هي مناشئها؟

اصلاً ماهیت تقیه چیست؟ تقیه به چه معناست؟ اگر «تقیه» از ماده «تقوا» باشد، دیگر مشکلی نخواهد بود. زیرا این همه آیات و روایات درباره تقوا داریم.

هل التقية من أصول الدين أم فروعه؟ و ما هي منزلتها في الإسلام؟

ما هو حكم التقية في الإسلام؟

إلى كم تتسع دائرة التقية من حيث الزمان والمكان؟ و من هو الطرف الذي يتقى منه؟

اصلاً تقیه در چه مواردی مطرح است؟ آیا تقیه مخصوص کفار است؟ یا نه، فرقی نمی کند و مسلمانها را نیز شامل می شود. و حتی تقیه از شیعه را هم شامل می شود. یک انسان ظالمی است که شیعه هم است، ولی انسان از جان و مال و آبرویش می ترسد، آیا در آنجا هم تقیه لازم است یا نه؟

«ابن تیمیه» و حتی «لجنه دائم افتای عربستان» یک فتوائی دارند که می گویند:

«إن اعترض عليه المصلون بالمسجد و خشي أن تحدث فتنة من وضع يده اليمنى على اليسرى في الصلاة و أن ينشأ عن ذلك ضرر ترك القبض أرسل يديه اتقاء للفتنة و الضرر، و لا يجوز له أن يتخلف عن الجماعة و يصلي في بيته»

فردی وارد مسجدی می شود و می ترسد که از قرار دادن دست راست بر روی دست چپ (تکتف) فتنه ای و مشکلی برای او ایجاد بشود، و ضرری متوجه او بشود، در اینجا باید دست باز نماز بخواند، تا ضرری متوجه او نشود. و جایز نیست که از جماعت تخلف کند و در خانه اش نماز بخواند.

فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء، ج8، ص 394؛ الناشر: رئاسة إدارة البحوث العلمية والإفتاء - الإدارة العامة للطبع - الرياض

البته این آقایان، «عدالت» را در امام جماعت شرط نمی دانند. و نماز پشت سر هر فاجر و فاسق را صحیح می دانند. حتی می گویند که ما فاسق تر و فاجر تر از «حجاج بن یوسف ثقفی» نداریم، ولی صحابه و تابعین، پشت سر او نماز می خواندند.

یک خاطره عجیب!!

یک وقتی اینجا عرض کردم که یکی از دوستان می گفت که برای دیدار یکی از دوستانم که در بندرعباس قاضی بود، رفته بودم. در محکمه نشسته بودیم که یک پرونده ای را برای ایشان آوردند که فردی مدعی بود فلان آقا به ناموسش تجاوز کرده است. مدتی گذشت وقت نماز رسید. می گوید من دیدم این آقایی که متهم به تجاوز بود ایستاد جلو و پیشنماز شد و آن بنده خدای مدعی به همراه زنش، به این متهم به تجاوز، اقتدا کردند!!

من همین طور چشمانم وامانده بودم که این چه نمازی است؟ این می گوید که او به زنش تجاوز کرده است، و الآن هم با او اقتدا کرده است!!

این آقایان، خودشان در مقام عمل، به مراتب دایره تقیه را از اعتقاد شیعه گسترده تر می دانند. ولی در فتوا، شیعه را به خاطر رعایت تقیه، متهم می کنند به نفاق!

تقسیم بندی کتابهای لغت!

با توجه به این مقدمه، ما معنای لغوی و اصطلاحی واژه «تقیه» را هم از دیدگاه اهل سنت و هم شیعه، مطرح می کنیم تا ببینیم که این شبهاتی که این آقایان مطرح کرده اند – با وجود اینکه ما مورد به مورد بررسی کردیم و جواب نقضی و حلی را دادیم – وارد است یا نه، بلکه این شبهات تخصصاً خارج است نه تخصیصاً!؟

قبل از اینکه کلام لغت شناسان را مطرح بکنیم، این نکته را توجه داشته باشید که کتاب های لغت، چند دسته هستند. بعضی از کتاب های لغت، مثل «معجم مقاییس اللغه»، فقط ریشه لغت را مطرح کرده اند و کاری به موارد استعمال ندارند.

برخی دیگر از کتابهای لغت، موارد استعمال لغت را آورده اند و کاری به ریشه لغت ندارند. مثل «لسان العرب». آقای ابن منظور، آمده شهر به شهر؛ روستا به روستا گشته و تمام موارد استعمال لغات عرب را جمع کرده است.

آنچه که در مباحث فقهی ما، به درد کار ما می خورد، ریشه های لغت نیست، بلکه موارد استعمال لغت است. چون شارع مقدس، طبق مصطلحات جامعه سخن گفته است. و طبق مستعملات جامعه سخن گفته است. فلذا برای فهم آیات قرآن، و فهم روایات معصومین(سلام الله علیهم اجمعین)؛ بهترین راه این است که ما ببینیم که این الفاظ، در عصر نبوت – مخصوصاً – و در میان توده عرب، - نه در میان فضلاء و علماء – به چه معنا بوده است.

فهم و برداشت کلاه نمدی ها برای ما حجت است!!

خدا بیامرزد آیةالله مرعشی نجفی را، که این مسئله تقریباً تکیه کلام ایشان بود که در برخی الفاظ روایات که آقایان بحث می کردند، می گفت این بحث ها را رها کنید. شما بروید در کوچه و بازار، و این روایات را برای این کلاه نمدی ها بخوانید، ببینید چه برداشت می کنند. برداشت اینها برای ما حجت است. نه برداشت علمایی که با بحثهای حوزوی مأنوس شده اند.

ملاک برای ما که بفهمیم، مراد شارع مقدس در فلان مسئله چه بوده است، برداشت همین کوچه بازاری هاست. فهم و برداشت همین کلاه نمدی هاست. همان کشاورز و باغدار و... هر چه از این روایات فهمیدند، همان مراد است. فهم آنها مطابق اراده شارع مقدس است.

معنی «تقیه» در لغتنامه های اهل سنت:

یکی از این لغت نگاران، که با استعمال لغت کار داشته و فهم مردم را بیان کرده، آقای «ابن منظور» است که کتاب «لسان العرب» را نوشته است. البته تا حدودی، تاج العروس زبیدی نیز همین روش را ادامه داده است. ولی مخلوط کرده بین موارد لغوی و اصطلاحی.

«لسان العرب ابن منظور»:

آقای «ابن منظور» متوفای 711 هجری در معنی «تقیه» می نویسد:

«تَقى يَتْقي بمعنى استقبل الشيء وتَوَقَّاه... ورجل وَقِيٌّ تَقِيٌّ بمعنى واحد ... وفي الحديث: إِنما الإِمام جُنَّة يُتَّقى به ويُقاتَل من ورائه أَي أَنه يُدْفَعُ به العَدُوُّ و يُتَّقى بقُوّته...

تقی یتقی به معنای استقبال کردن از یک چیز و نگه داشتن خود از آن چیز است... مرد وقی و مرد تقی، به یک معناست... در روایت داریم که همانا امام سپری است که ما با آن سپر، خودمان را محافظت می کنیم. و پشت سر او می جنگیم. یعنی به واسطه امام دشمن را دفع می کنیم و از نیروی آن برای حفاظت خودمان استفاده می کنیم.

وفي الحديث: كنّا إِذا احْمَرَّ البَأْسُ اتَّقَينا برسولِ الله ، صلى الله عليه وسلم ، أَي جعلناه وِقاية لنا من العَدُوّ قُدَّامَنا و اسْتَقْبَلْنا العدوَّ به و قُمْنا خَلْفَه وِقاية.

در روایت وارد است که (امیرالمؤمنین فرمود:) ما در جنگ ها وقتی به سختی می افتادیم، به پیامبر پناه می بردیم. یعنی ما پیغمبر را در مقابل دشمنی که پیشاپیش ما بود، سپر قرار می دادیم. و با تکیه بر پیامبر به استقبال دشمن می رفتیم. و برای محافظت خودمان، پشت سر پیامبر می ایستادیم.

وفي الحديث: قلتُ وهل للسَّيفِ من تَقِيَّةٍ ؟ قال: نَعَمْ، تَقِيَّة على أَقذاء وهُدْنةٌ على دَخَنٍ؛ التَّقِيَّةُ والتُّقاةُ بمعنى يريد أَنهم يَتَّقُون بعضُهم بعضاً و يُظهرون الصُّلْحَ والاتِّفاق وباطنهم بخلاف ذلك

و در حدیث است که گفت: پرسیدم که آیا شمشیر، تقیه و حفاظتی دارد؟ گفت: بله. محافظتی است در برابر خاک و خاشاک رفتن به چشم. و مایه صلح و آرامش است در آتش جنگ. تقیه و تقاة به این معنی است که آنها از همدیگر تقیه دارند و خودشان را حفظ می کنند. صلح و دوستی را در ظاهر مطرح می کنند ولی در باطن خلاف این را دارند.

لسان العرب، ابن منظور؛ ج 15، ص403 ـ 404؛ دار النشر: دار صادر - بيروت ، الطبعة: الأولى

و در جای دیگر می نویسد:

«وَقَيْتُ الشيء أَقِيه إذا صُنْتَه وسَتَرْتَه عن الأَذى ... ووقاه : صانَه .ووقاه ما يَكْرَه ووقَّاه : حَماه منه... والوِقاءُ والوَقاء والوِقايةُ والوَقايةُ والوُقايةُ والواقِيةُ: كلُّ ما وقَيْتَ به شيئاً»

وقیت الشی یعنی صیانت و پوشاندن از اذیت است... معنای وقاه یعنی صیانت کرد. از چیزهایی که کراهت داشت خود را نگه دشت. وقّاه یعنی از او حمایت کرد. تمام الفاظ مشتقات تقیه، به معنی چیزی است که با آن از خود محافظت کند.

لسان العرب، ابن منظور؛ ج 15، ص401؛ دار النشر: دار صادر - بيروت ، الطبعة: الأولى

خلاصه کلام «ابن منظور» این است که کلمه وقی و تقی، به معنای محافظت کردن است. و به واسطه یک چیز، بر دشمن پیروز شدن است. و خطر دشمن را از خود دفع کردن است.

می گوید تقیه یعنی اینکه صلح و دوستی را در ظاهر مطرح می کنند ولی در باطن خلاف این را دارند. و این همان معنای شیعه از تقیه است.

«مفردات راغب اصفهانی»:

آقای «راغب اصفهانی» متوفای 425 هجری، در بحث لغت، جزء پیشتازان لغت نگاران عرب است. و نظرات او، هم برای فقهای شیعه مورد قبول است، و هم برای فقهای اهل سنت! ایشان کتابی دارد به نام «المفردات في غريب القرآن» که در این کتاب، هر لغتی را که می خواهد معنا بکند، ریشه و استعمال آن لغت را مطرح می کند. ایشان در معنی «تقیه» می نویسد:

«الوِقَايَةُ: حفظُ الشيءِ ممّا يؤذيه و يضرّه يقال: وَقَيْتُ الشيءَ أَقِيه وِقَايَةً ووِقَاءً. قال تعالى: {فَوَقاهُمُ الله} [الإنسان / 11 ]، {ووَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ} [ الدخان / 56 ]»

وقایه یعنی حفظ کردن از چیزی که باعث اذیت و ضرر برای انسان است. وقتی گفته می شود وقیت الشئ یعنی محافظت کردن از آن چیز. خداوند هم فرمود: خداوند آنها را حفظ کرد. و یا می فرماید: خداوند آنها را از عذاب جهنم حفظ می کند.

المفردات فی غريب القرآن، الراغب الإصفهاني؛ ج1، ص530؛ دار النشر: دار المعرفة - لبنان، تحقيق: محمد سيد كيلاني

«معجم الوسیط»:

کتاب لغت «معجم الوسیط»، در «قاهره» نوشته شده است. تعدادی از دانشمندان دانشگاه الأزهر مصر، این کتاب را نوشته اند. در حقیقت این کتاب عصاره ای است از گفتار لغت نگاران، و فقهاء، و اصولیین. این کتاب، جدیدترین کتابی است که در لغت عرب نوشته شده است. در این کتاب نیز در معنای تقیه آمده است که:

«والشيء وقياً و وقاية و واقية: صانه عن الأذى وحماه... والتقية: عند بعض الفرق الإسلامية: إخفاء الحق و مصانعة الناس في غير دولتهم تحرزاً من التلف»

یک چیز وقایه شد، یعنی از اذیت و آذار صیانت کرد و از او حمایت کرد. تقیه در نظر برخی از فرق اسلامی عبارت است از مخفی کردن حق و سازش با مردم برای صیانت از نابودی و تلف شدن.

المعجم الوسيط: ج2 ص 1052 نشر: دار الدعوة، مجمع اللغة العربية بالقاهرة ( إبراهيم مصطفى - أحمد الزيات - حامد عبد القادر - محمد النجار.

خلاصه آن چیزی که ما در رابطه با نظر لغویین درباره «تقیه» گفتیم این است که «تقیه» وسیله ای است برای حفظ و صیانت از خطری که در برابر انسان است. یعنی از آذار و اذیت احتمالی طرف مقابل، خود را حفظ بکند. یا یک انسان دیگری را از خطری که متوجه اوست، حفظ کند و نجات دهد.

معنی اصطلاحی «تقیه»:

معنی لغوی تقیه، با معنی اصطلاحی تقیه، که در فقه مطرح است، تقریباً همخوانی دارد. یعنی کلمه «تقیه»، جزء معدود کلماتی است که معنای لغوی آن، با معنی اصطلاحی آن، کاملاً منطبق است. شما اگر عبارات لغویین را که نقل کردیم، با عباراتی از فقهاء که نقل خواهیم کرد، مقایسه کنید، کوچکترین تفاوتی را نخواهید دید.

البته شاید عبارت ها مختلف باشد، ولی مقصود و مراد از کلمه تقیه، چه در کتابهای لغت و چه در کتابهای اصطلاحی و فقهی، تقریباً یکنواخت است.

در اینجا ما نظرات تعدادی از فقهای شیعه و فقهای اهل سنت را ذکر می کنیم تا معلوم بشود که دیدگاه اینها در تقیه چیست. و در ادامه، اینها را با شبهاتی که تاکنون از وهابیت مطرح کردیم، تطبیق می کنیم. تا معلوم شود که این هجمه ها بر علیه شیعه درست است یا درست نیست!؟

و معلوم شود که این برداشتهایی که این وهابیون از تقیه شیعه دارند، با عبارات و تعاریف فقهای شیعه همخوانی دارد یا ندارد و کاملاً در تضاد است!؟

و همچنین معلوم بشود که این برداشت علمای شیعه از تقیه - که مورد تاخت و تاز وهابیون قرار گرفته اند، - برداشت علمای اهل سنت هم هست یا نیست!؟

بعد از نقل عبارات فقهای اهل سنت، از وهابیون خواهیم پرسید که آیا شما که به خاطر این برداشت شیعه از تقیه، آنها را تکفیر می کنید، آیا فقهای اهل سنت را نیز که همین برداشت شیعه را دارند، تکفیر می کنید!؟

گر چه شما در ظاهر فقهای اهل سنت را تکفیر نمی کنید، ولی در واقع، این مناط و ملاک شما برای تکفیر، شامل فقهای اهل سنت نیز خواهید شد. از این بالاتر، این برداشت شما از تقیه شیعه – که به خاطر آن شیعه را تکفیر می کنید،- برداشت صحابه نیز هست!! شما اگر عقیده شیعه را در تقیه، در کنار عقیده و عمل صحابه قرار بدهید، خواهد دید که هیچ تفاوتی ندارد. بنابراین شما باید صحابه را نیز تکفیر و تفسق کنید!

تقيه در كلمات علمای شيعه:

«شیخ مفید»:

مرحوم «شیخ مفید»، متوفای 413 هجری، که استاد «سید مرتضی» متوفای 435 هجری است. و ایشان نیز استاد «شیخ طوسی» متوفای 460 می باشد.

دوستان عزیز، اسم این سه بزرگوار را همیشه در ذهن مبارک داشته باشید. چرا که در حقیقت سنگ زیر بنای فقه شیعه، توسط این سه بزرگوار شکل گرفته است.

بعد از شیخ طوسی، تقریباً درب فقاهت، بسته شد. لذا مشهور بوده که فقهاء، حدود دویست سال مقلد شیخ طوسی بودند! و بعد از شیخ طوسی، دیگر کتاب مبسوط فقهی نداریم تا برسد به قرن هفتم و هشتم و «محقق حلّی» متوفای 676 هجری، صاحب «شرایع»، - که کتاب فتوائی است-  و «معتبر» - که کتاب فقه استدلالی است – و شاگرد برومند مرحوم محقق، یعنی «علامه حلّی» متوفای726 هجری.

در حقیقت این دو بزرگوار، مرز «متقدمین» و «متأخرین» هستند. «متقدمین» یعنی مرحوم محقق و علامه و علمای قبل از ایشان؛ و «متأخرین» یعنی محقق و علامه و علمای بعد از ایشان. تا می رسد به «شهید ثانی». از شهید ثانی به بعد که وارد قرن یازدهم می شویم، تعبیر می کنند به «متأخر المتأخرین». مثل «صاحب کشف اللسان»، «فاضل هندی»، «صاحب مفتاح الکرامه» استاد صاحب جواهر(رضوان الله تعالی علیه) و «صاحب ریاض» و فرزند بزرگوارش، «سید مجاهد»؛ از این بزرگواران به «متأخر المتأخرین» تعبیر می کنند.

در هر صورت...

مرحوم «شیخ مفید» در مورد معنای اصطلاحی «تقیه» می نویسد:

«التقية: كتمان الحق وستر الاعتقاد فيه، و مكاتمة المخالفين، و ترك مظاهرتهم بما يعقب ضرراً في الدين أو الدينا»

تقیه یعنی پوشاندن حق و اعتقاد به حق. یعنی در برابر مخالفین، حق را کتمان کردن. و ترک کردن گفتن چیزی که موجب ضرر در دین و دنیا بشود.

اعتقاد الإمامية، الشيخ المفيد: ص 137

و در جای دیگر می نویسد:

«إنها جائزة في الأقوال كلّها عند الضرورة وربما وجبت فيها لضرب من اللطف والاستصلاح، وليس يجوز من الأفعال في قتل المؤمنين ولا فيما يعلم أو يغلب إنه استفساد في الدين»

تقیه در حال ضرورت، بنابر نظر همه جایز است. و چه بسا در حین ضرورت، برای صلاح و حفظ نفس، واجب می شود. البته اگر تقیه منجر به قتل مؤمنین بشود، جایز نیست و نیز در جائی که می داند به فساد در دین منجر خواهد شد، تقیه جایز نیست.

أوائل  المقالات: ص 118

«محقق کرکی»:

مرحوم محقق کرکی متوفای 940 هجری می نویسد:

«اعلم أن التقية جائزة وربما وجبت، والمراد بها: إظهار موافقة أهل الخلاف فيما يدينون به خوفاً»

بدان که تقیه امری جایز است و چه بسا واجب نیز می شود. و منظور از تقیه، آشکار کردن اعتقادی موافق اعتقاد مخالفین است، به خاطر خوف و ترس.

رسائل الكركي: ج2، ص51

«شهید اول»:

مرحوم شهید اول، متوفای 786 هجری، کتابی دارد در دو جلد، به نام «القواعد و الفوائد»، که یک سری قواعد فقهی، اصولی و رجالی را در این کتاب مطرح کرده است. ایشان نیز در معنای تقیه می نویسد:

«التقية: مجاملة الناس بما يعرفون وترك ما ينكرون، حذراً من غوائلهم»

 تقیه یعنی اینکه از ترس برپا شدن غائله و درگیری، با مردم مدارا کنی و اعتقاد مورد قبول آنها را مطرح کنی و آنچه که آنها قبول ندارند را ترک کنی و بازگو نکنی.

القواعد و الفوائد، الشهيد الأول: ج2، ص 155

با بررسی کلمات فقهای شیعه، در مسئله تقیه، دو محور مشخص می شود:

یک: تقیه در حقیقت مخفی کردن حق و آشکار کردن خلاف آن است. با این معنا، مشخص می شود که «تقیه» با «نفاق» فرق می کند. زیرا نفاق یعنی اینکه انسان در باطن خود کافر باشد، و در ظاهر، اظهار اسلام بکند.

دوم: سبب و علت اصلی تقیه، ترس است. ترس از ضرری که از ناحیه دیگری، قرار است که به انسان برسد.

ان شاء الله در جلسه بعد، کلمات علماء و فقهای اهل سنت را در تعریف «تقیه» مطرح خواهیم کرد.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه سی و هشتم  29/ 10/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (21)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در نقد صحبتهای آقای دکتر طیب بود که شیعه را و اعتقاد شیعه را مورد تاخت و تاز قرار داده بود. و الآن هم روزهای جمعه، ایشان برنامه ای دارد که در طول نیم ساعت برنامه، بر علیه شیعه، صحبت می کند.

همچنین دکتر «علی جمعه»، مفتی مصر، یک برنامه ای دارد با عنوان «والله أعلم»؛ که هر روز از شبکه «ام بی سی» پخش می شود. ایشان نیز الآن دو هفته است که مثل دکتر طیب، شروع کرده است به انتقاد و هجمه بر ضد شیعه.

ظاهراً پولهای عربستان سعودی به مذاقشان خوش و به کامشان شیرین آمده است. از این طرف هم، نه حوزه علمیه نجف و نه حوزه قم، هیچ عکس العملی - غیر از نامه آقای مکارم که به شیخ الأزهر نوشتند، - از دیگر مراجع و اساتید ندیدیم!

ما از این می ترسیم که این قضیه، هم مقداری برای شیعیان مصر مشکل درست بکند، و هم برای کل شیعه در منطقه مشکلاتی را فراهم بکند. یعنی با این برنامه ها، آقایان شیعه کشی را تشدید کنند.

لزوم اطلاع رسانی این مباحث، در فضای مجازی!

مراد ما هم از این جلسات، این است که این سخنان و این انتقاد ما را، آقایان در سایت ها، وبلاگها، فضای مجازی مثل فیس بوک و یوتیوپ و... پخش کنند و اطلاع رسانی بکنند. این مسئله الآن به عنوان یک تکلیف شرعی برای ما مطرح است.

به تعبیر امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که می فرماید:

«مَنْ‏ نَامَ‏ عَنْ‏ عَدُوِّهِ‏ أَنْبَهَتْهُ الْمَكَايِد»

آن کسی که در مقابل دشمن به خواب رفته است، حیله های دشمن او را بیدار خواهد کرد.

غرر الحکم و درر الکلم، آمدی، ص 630، ح 1017

در حقیقت آن کسی که از دشمن غفلت کرده و به خواب رفته، بداند که دشمن او در خواب نیست و بیدار است. موقعه ای او از خواب غفلت بیدار می شود که می بیند دشمن اطراف او را گرفته، و کید دشمن او را احاطه کرده است. که نه راه فرار دارد و نه توان مبارزه دارد.

ما در چندین جلسه، بر منهج و روش بحث آقای دکتر «طیب»، اشکال کردیم و گفتیم که روش و منهج ایشان در این مباحث ماه رمضان، که بر ضد عقاید شیعه داشتند، روش و منهج صحیحی نیست.

خدا حضرت آیةالله العظمی سبحانی را حفظ بکند. ایشان یک کتابچه ای به اندازه صد و پنجاه، دویست صفحه ای در مورد همین صحبت های دکتر طیب نوشته اند. که البته ایشان آمده و روز به روز مباحث طیب را نقد کرده که البته به نظر من این کار خیلی نمی تواند مفید باشد.

چون آقای طیب در صحبت هایش تکرار زیاد دارد، مثلاً یک موضوع را شاید بیست بار تکرار کرده است، لذا نقد صحبتهای ایشان به صورت روز به روز، خیلی جالب نیست.

موضوع بندی مباحث شیخ الأزهر در «نه فصل»!

ولی ما آمدیم مباحث ایشان را موضوع بندی کردیم. و همانطوری که قبلاً اشاره کردیم، کل مباحث ایشان را در «نه فصل» تنظیم کردیم. در فصل اول، ما روشهای بحث ایشان را زیر سؤال بردیم. که در این زمینه مطالبی را خدمت شما عرض کردیم.

در فصل دوم که ان شاءالله امروز شروع می کنیم، بحث «وحدت اسلامی از دیدگاه الأزهر و دکتر طیب» است.

در فصل سوم، که یک بحث مهم و اساسی است، و ایشان در یک ماه رمضان، کمتر روزی بود که به این موضوع اشاره نکرد، بحث «عدالت صحابه» بود.

در فصل چهارم، بحث «عصمت ائمه»؛ در فصل پنجم، بحث «امامت عامه در نزد شیعه»؛ در فصل ششم، بحث «امامت خاصه در نزد شیعه»؛ در فصل هفتم، بحث «گسترش مذهب شیعه» و قضیه صیغه ورود به شیعه را مطرح کردیم؛ فصل هشتم، بحث مهم سب صحابه؛ و در فصل نهم، و فصل پایانی هم بحث «شخصیتهای علمی و رجالی شیعه و اهل سنت» را مطرح کردیم.

ما تصمیم داریم که در یکی دو هفته آینده، این مباحث را در «شبکه ولایت» و در بعضی شبکه های برون مرزی – که مورد استقبال هم قرار گرفته – در سی، چهل جلسه، به صورت متقن و اساسی، این مباحث مطرح بکنیم.

دوستان علاقمند به کارهای تحقیقی، بگوش!!

نکته ای را هم من اینجا لازم است که متذکر بشوم و آن اینکه ما قول داده بودیم برای دوستانی که آمادگی برای کارهای تحقیقی دارند، یک سری برنامه ها و جلساتی را بگذاریم که دوستان بیایند در شبکه ولایت و یا مؤسسه تحقیقاتی ولیعصر(عج)؛ که هم روش تحقیق و ورود به مباحث را آموزش ببینند و هم روش مقاله نویسی را آموزش ببینند.

وقتی شما مقاله ای را می نویسید،این مقاله در سایت قرار می گیرد، و دهها هزار نفر این مقاله شما را مطالعه می کنند. یعنی به اندازه ده ماه مبارک رمضان که به تبلیغ بروید، این مقاله شما مورد مطالعه و استفاده دیگران قرار می گیرد.

کارهای تحقیقی مثل حضور در سر کلاس و یادداشت های پراکنده نیست که بعد ازمدتی از یادمان برود. در دفتر یادداشت کنیم و دنبال دفتر بگردیم و صفحه های دفتر را ورق بزنیم تا مطلب را پیدا کنیم و...!!

کار تحقیقاتی، احتیاج به زحمت و تلاش و پیگیری دارد. چه بسا یک محقق، لازم باشد روزی ده، پانزده ساعت کار بکند. من خودم با وجود اینکه در همین مباحث فقه مقارن، بیش از ده هزار فایل وردی تحقیق شده دارم، بعضی وقتها برای همین نیم ساعت کلاس فقه مقارن، هشت، نه ساعت وقت می گذارم! خداوند می فرماید:

(وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى)

و اينكه براى انسان بهره‏اى جز سعى و كوشش او نيست.

سوره نجم(53): آیه 39

مخالفین ما الآن دارند شبانه روز کار می کنند. شما شبکه های صفا و وصال و... را ببنید. البته شبکه های فارسی زبان، علقه و مضغه هستند که آنجا جمع شده اند و عددی نیستند. ولی شبکه های عربی مثل شبکه «شدا» و «صفا» و «المصریه»؛ با اینها متفاوت هستند.

افرادی که در این شبکه ها هستند، مشخص است که کار کرده اند.‏ و کتاب های شیعه را مورد مطالعه دقیق قرار داده اند. ساعتهای زحمت می کشند – شاید پنجاه شصت ساعت زحمت می کشند - تا نیم ساعت یا یک ساعت برنامه اجرا بکنند و حرافی بکنند!

یا کتاب های که جدیداً  در محیط های دانشگاهی نوشته اند، معلوم است که واقعاً دارند کار می کنند. و متأسفانه حوزه علمیه ما فعلاً در خواب است.

لذا دوستانی که آمادگی دارند و می توانند کار بکنند و رفیق نیمه راه نیستند، اعلام آمادگی بکنند تا در خدمتشان باشیم. بعضی هفته ها خود بنده در خدمتشان خواهم بود و بعضی هفته ها هم آقای «روستایی» – که یکی از بهترین محققین ما و از بهترین شاگردان مباحث رجال و فقه مقارن ما بودند – در خدمتشان خواهند بود.

الآن شما اگر ملاحظه بفرمائید، زمانی که بخش دوم مباحث در «شبکه ولایت» که تماس های تلفنی برنامه هست، باز می شود؛ ما از «کانادا» و «آمریکا» گرفته تا «استرالیا» تماس داریم. و خبر هم نداریم که چه کسی می خواهد تماس بگیرد و چه سؤالی را می خواهد بپرسد!

هر سؤالی را هم که بیننده ها مطرح می کنند، بلافاصله جواب سؤال را با تصویر کتاب مورد نظر، نشان می دهیم. چند روز پیش ما یک جلسه ای داشتیم، یک از این مقامات دولتی گفت که شما در شبکه با شاگردان خود چه کار کرده اید که وقتی بیننده ای تماس می گیرد و سؤال می پرسد، جوابی را که می دهد، بلافاصله تصویر کتاب را هم نشان می دهند!؟

گفتم: ما یک عمری است که گدائی کردیم و شب جمعه را بلد هستیم. شبهات اینها معدود است و مشخص. حرفهای اینها تکرار مکررات است. لذا اگر کسی یک سال با شبهات اینها سر و کله بزند، و جوابشان را آماده بکند، کارش دیگر راحت می شود.

قبلاً خدمت دوستان عرض کردیم که از مجموع ده هزار شبهه ای از اینها جمع کردیم، کل شبهات اینها به پنجاه مورد، بیشتر نمی رسد. و ما اگر روی این پنجاه شبهه، کار علمی و میدانی کرده باشیم، ملکه پاسخگوئی به شبهه در ما ایجاد می شود. وقتی ملکه پاسخگوئی در ما ایجاد شد، جواب دادن به شبهات اینها خیلی راحت خواهد بود.

یعنی انسان می تواند یک جواب را برای ده شبهه مطرح بکند. البته با یک ظرافت خاص و توضیحات مربوطه و با یک فن پاسخگوئی و ملکه ای که برای او ایجاد شده است.

در هر صورت...

فصل دوّم در نقد صحبتهای دکتر «طیب»!

فصل دوّم ما در نقد صحبتهای دکتر طیب، شیخ الأزهر؛ بحث «تقریب بین مذاهب اسلامی» است. همانطوری که می دانید، بنیانگذار تقریب بین مذاهب اسلامی، آیةالله العظمی بروجردی(رضوان الله تعالی علیه) بودند.

ایشان، آقای «محمد تقی قمی» - از علما و اساتید حوزه علمیه قم - را به نمایندگی از خود به «مصر» فرستادند. و یک نامه ای هم به «شیخ شلتوت» نوشتند.

متن نامه مؤدبانه شیخ شلتوت به آیةالله بروجردی

بعد از اینکه ایشان نامه نوشت، آقای شیخ شلتوت، یک نامه خیلی مؤدبانه ای به آیةالله العظمی بروجردی نوشتند.

متن نامه ایشان، به این صورت بود:

«بسم الله الرحمن الرحيم

السيد صاحب السماحة الاخ الجليل الامام البروجردي:

سلام و درود خدا بر شما باد. اما بعد، من همواره جوياي صحت وسلامت آن سيد جليل القدر و برادر بزرگوار بوده و از خدا مي خواهم كه آن جناب پيوسته مصدر برکات براي مسلمانان و وحدت کلمه ميان آنان باشند. خداوند بر طول عمرتان بيفزايد، وبا نصرت خود شما را گرامي دارد.

سفر برادر جناب علامه عاليقدر استاد قمي ـ اَيَّدَهُ اللهُ فِي جَهَادِهِ اَلمشکُور ـ (به ايران) فرصت مغتنمي بود تا براي جنابعالي نامه اي بنويسم، و از کوشش شما تقدير نمايم، و از خداي قادر متعال بخواهم آرمانهايي که براي مسلمين داريد بر آورد، و شما را براي تلاش و کوششي که در راه جمع کلمه مسلمين و الفت ميان دلهاي آنان بکار مي بريد، توفيق عنايت فرمايد.

و بشارت مي دهم که گامهاي شما در راه تقريب، و گامهايي که مي دانم در راه تأييد کامل آن بر مي داريد، و از آن پشتيباني مي کنيد و به آن عنايت و اهتمام مي ورزيد، مايه رستگاري و سير به سوي خداوند متعال است.

باري جمع برگزيده اي از رجال ما در الازهر و برادران ما که در راه تقريب کمال جهاد را مبذول مي دارند با ايمان پاک با ما همکاري و به وظيفه ديني خود به خاطر دين و رسالت انساني رفيعي که به عهده دارند، عمل مي کنند. من اميدوارم که برادر عزيزم جناب آقاي قمي بزودي به سوي ما باز گردند تا با شنيدن خبر سلامتي شما خوش وقت شويم، و نظريات شما را در مورد آرمان مشترکي که داريم، دريافت کنيم.

بسياري از امور را براي جناب برادرم توضيح داده ام، و از ايشان خواهش کرده ام که آنها را مفصلاً به شما ابلاغ دارند.

از خدا مي خواهيم که ما را در راه رضاي خود جمع کند، و همواره ارتباط دلهاي ما را براي عمل در راه الهي پايدار بدارد. اِنَّهُ سَمِيعُ الدُّعَاء لَطِيفٌ لِمَا يَّشَاء

والسلام عليکم و رحمة الله وبرکاته. شيخ دانشگاه الازهر محمود شلتوت به تاريخ ۲۴ذي القعده ۱۳۷۹ - مطابق با ۱۹ مي ۱۹۶۰م»

متن این نامه و حواشی مربوط به آن را می توانید در سایت «خبرگزاری تقریب»، مشاهده بفرمائید.

این قضیه تقریب ادامه داشت تا اوایل انقلاب، که قضیه «انورسادات» و ... پیش آمد و میانه مصر و ایران به هم ریخت و مسئله تقریب بین ایران و مصر فرو ریخت.

البته الآن هم در دانشگاه الأزهر، فقه شیعه تدریس می شود. همین جمعه گذشته که دکتر طیب صحبت می کرد، گفت که در دانشگاه الأزهر، فقه شیعه و فقه زیدیه و اسماعیلیه تدریس می شود و رساله های مختلفی در رابطه با  مذهب شیعه نوشته شده است. و در برخی از این رساله ها، من خودم استاد راهنما بودم!

متن فتوای «شیخ محمود شلتوت» در مورد جواز پيروي از مذهب شيعه اماميه!

  متن فتوي شيخ محمود شلتوت در رابطه با مذهب شیعه به این صورت بود:

«إن بعض الناس يرى أنه يجب على المسلم لكي تقع عباداته و معاملاته على وجه صحيح أن يقلد أحد المذاهب الأربعة المعروفة و ليس من بينها مذهب الشيعة الإمامية و لا الشيعة الزيدية فهل توافقون فضيلتكم على هذا الرأي على إطلاقه فتمنعون تقليد مذهب الشيعة الإمامية الاثنا عشرية مثلا.

فأجاب فضيلته:

1 ـ إن الإسلام لا يوجب على أحد من أتباعه اتبّاع مذهب معين بل نقول إن لكل مسلم الحق في أن يقلد بادئ ذي بدء أي مذهب من المذاهب المنقولة نقلا صحيحاً و المدونة أحكامها في كتبها الخاصة و لمن قلد مذهباً من هذه المذاهب أن ينتقل إلى غيره ـ أي مذهب كان ـ و لا حرج عليه في شيء من ذلك.

۲ ـ إن مذهب الجعفرية المعروف بمذهب الشيعة الإمامية الاثنا عشرية مذهب يجوز التعبد به شرعا كسائر مذاهب أهل السنة.

فينبغي للمسلمين أن يعرفوا ذلك، و أن يتخلصوا من العصبية بغير الحق لمذاهب معينة، فما كان دين الله و ما كانت شريعته بتابعة لمذهب، أو مقصورة على مذهب، فالكل مجتهدون مقبولون عند الله تعالى يجوز لمن ليس أهلا للنظر و الاجتهاد تقليدهم و العمل بما يقررونه في فقههم، و لا فرق في ذلك بين العبادات و المعاملات.

از آقای شیخ شلتوت سؤال شد که:

 عده اي از مردم معتقدند که هر فرد مسلمان براي آنکه عبادات و معاملاتش صحيح انجام گيرد، بايد تابع احکام يکي از مکتبهاي معروف چهارگانه باشد و در ميان اين مکتبهاي چهارگانه نامي از مکتب شيعه امامي و شيعه زيدي برده نشده است، آيا جنابعالي با اين نظر کاملا موافقيد که مثلا پيروي از مکتب شيعه اماميه اثني عشري مغايرتي با دين ندارد؟

آن جناب پاسخ دادند :

1- آيين اسلام هيچ يک از پيروان خود را ملزم به پيروي از مکتب معيني ننموده، بلکه هر مسلماني مي تواند از هر مکتبي که بطور صحيح نقل شده و احکام آن در کتب مخصوص به خود مدون گشته پيروي نمايد و کسي که مقلد يکي از اين مکتبهاي چهارگانه باشد مي تواند به مکتب ديگري ( هر مکتبي که باشد ) منتقل شود .

2- مکتب جعفري، معروف به مذهب امامي اثني عشري، مکتبي است که شرعا پيروي از آن مانند پيروي از مکتبهاي اهل سنت جايز مي باشد.

بنابراين سزاوار است که مسلمانان اين حقيقت را دريابند و از تعصب ناحق و ناروايي که نسبت به مکتب معيني دارند دوري گزينند ، زيرا دين خدا و شريعت او تابع مکتبي نبوده و در احتکار و انحصار مکتب معيني نخواهد بود. بلکه همه صاحب مذهبان، مجتهد بوده و اجتهادشان مورد قبول درگاه باري تعالي است و کساني که اهل نظر و اجتهاد نيستند، مي توانند از هر مکتبي که مورد نظرشان است تقليد نموده و از احکام فقه آن پيروي نمايند و در اين مورد فرقي ميان عبادات و معاملات نيست.

این نص فتوای تاریخی آقای شیخ محمود شلتوت شیخ الأزهر بود که در سال ۱۳۷۸ هـجري قمري در هفدهم ربيع الاول، روز ميلاد امام همام جعفربن محمد الصادق(علیه السلام) مروج مكتب شيعه جعفري، در حضور نمايندگان مذهب شيعه امامي و شيعه زيدي و مذاهب شافعي،حنبلي، مالكي، حنفي، به دست شيخ محمود شلتوت رئيس فقيد دانشگاه الازهر صدور يافت.

مفتیان بعد از آقای شلتوت نیز که آمدند بر سر کار، این فتوا را تأیید کردند. مثل «دكتر محمد فهام»؛ استاد «عفيف عبدالفتاح طباوه»؛ شيخ الازهر، «جاد الحق»؛ «عبدالحليم محمود»؛ «محمد الغزالي» رهبر اخوان المسلمين مصر؛ شيخ «عبدالوهاب عبداللطيف»؛ و...

متن تأییدیه فتوای شیخ شلتوت، توسط دیگر شیوخ الأزهر و نیز اساتید و مقامات مصری را می توانید در سایت «خبرگزاری تقریب» مشاهده بفرمایید.

البته وهابی ها، خیلی از فتاوی و نظرات شیوخ و بزرگان الأزهر را حذف کرده اند. و برخی شیوخ الأزهر نیز این قضیه را انکار کرده اند. ولی هر چه باشد، این سندها در تاریخ ماندگار شده است.

خود دکتر «طیب»، شیخ کنونی الأزهر نیز این فتوا را تأیید کرده و گفته که مذهب شیعه، از مذاهب اسلامی است و تعبد به آن جایز است.

علت اصلی اختلاف شیعه و سنی!؟

آقای «باقوری» وزیر سابق اوقاف مصر، تعبیر زیبائی دارد و می گوید:

« اختلاف ميان سنيان و شيعيان اختلافي است که بيشتر آن، از روي بي اطلاعي جمهور هر دو دسته از يکديگر است. انتشار فقه شيعه در ميان اهل سنت و انتشار فقه اهل سنت در ميان شيعيان، بهترين وسيله براي از بين رفتن اختلاف ميان آنان است. آنگاه اگر اختلافي هم باشد همراه با احترام به يکديگر خواهد بود.

این عبارت ایشان، از همه عبارتها و تأییدیه های شیوخ الأزهر، حتی از عبارت شیخ شلتوت هم، بیشتر به من چسبید.

یعنی در حقیقت، علت اصلی اختلاف شیعه و سنی، عدم آگاهی این دو مذهب، به مذهب یکدیگر است. نه شیعه به آراء و نظرات اهل سنت اطلاع دارد. و نه سنی از آراء و نظرات شیعه اطلاع دارد.

در حقیقت ایشان آمده و دست بر روی درد گذاشته است. و بارها هم ما در شبکه گفته ایم که بهترین راه در مسیر تقریب، بیان عقاید شیعه به صورت مستدل و مستند؛ و نیز عقاید اهل سنت به صورت مستدل و مستند است.

یکی از عواملی که امروز در میان ما مشکل ایجاد کرده است، بدبینی دو مذهب نسبت به یکدیگر است. مثلاً از شیعه درباره سنی شما سؤال کنید، می گویند که سنی ها دشمن و مخالف اهلبیت هستند! و حال آنکه شما در طول تاریخ یک سنی پیدا نمی کنید که دشمن اهلبیت باشد!! یعنی یک سنی که بگوید من دشمن اهلبیت هستم.

حالا چهار نفر آدم نفهم وهابی، الآن آمده اند، و چیزی هایی را می گویند، ما کاری نداریم. ولی یک نفر با تفکر سنی، من نه دیدم و نه شنیده ام و نه خوانده ام که محبت اهلبیت را از واجبات دینی خودش نداند!

البته جا دارد که به این عزیزان اهل سنت که محبت اهلبیت را دارند، عرض کنیم که آیا مجرد دوست داشتن اهلبیت کفایت می کند؛ و یا تبعیت و عمل به گفتار اهلبیت نیز لازم است!؟

هر چند ما در صدد شیعه کردن اهل سنت نیستیم. و اهل سنت نیز نباید در صدد سنی کردن ما باشند. یعنی سنی بیاید و عقیده شیعه را پیدا کند و شیعه نیز عقیده اهل سنت را قبول کند تا وحدت ایجاد شود، این امکان پذیر نیست. بعضی ها فکر می کنند که وحدت شیعه و سنی یعنی اینکه سنی بیاید شیعه بشود و شیعه نیز دست از اعتقادات خود بردارد و سنی بشود. مثل این آقای واعظ زاده خراسانی و... که شعارشان این است ما دست از عقیده منصوص الخلافه بودن امیرالمؤمنین برداریم تا با اهل سنت وحدت ایجاد بشود!!

این حرف غلط و حرف شیطانی است که از زبان برخی ها خارج می شود. این حرف، حرف درستی نیست. یا بعضی از تندروها می گویند که اگر اهل سنت دوستدار اهلبیت هستند، بیایند روایات ابوحنیفه و انس و عایشه و... را بریزند دور؛ و بیایند به روایات امام صادق عمل کنند!! این هم، حرف غلطی است. و اصلاً امکان پذیر نیست!

ولی یک وقت این است که ما بیائیم و یک نقطه مشترکی در بین این دو مذهب پیدا بکنیم. مثلاً محبت اهلبیت(علیهم السلام) به عنوان یک نقطه مشترک بین شیعه و سنی است. پس بر مبنای این دوستی اهلبیت، بین خودمام مودت و وحدت ایجاد بکنیم.

نتیجه ایجاد وحدت بین شیعه و سنی!

وقتی وحدت برقرار شد، باعث می شود که کتابهای شیعه در میان اهل سنت منتشر بشود. و این یکی از بهترین راه نشر و گسترش فرهنگ شیعه است.

عقیده ما این است که اگر این وحدت و تقریب بین شیعه و سنی برقرار بشود، 90% به نفع شیعه است و 10% به نفع اهل سنت! زیرا فقه و عقاید آنها، و ادله آنها به قدری ضعیف و واهی است، که هیچ جوان شیعی شیفته آن فقه و عقیده نمی شود.

و در نقطه مقابل، فقه و عقیده شیعه، به قدری محکم و قوی هست که هر جوان منصف سنی بخواند، تحت تأثیر قرار می گیرد.

آقای بروجردی(رضوان الله تعالی علیه) دنبال این بود. یعنی دنبال این بود که کتاب های شیعه، فقه شیعه و عقاید شیعه، در میان اهل سنت مطرح بشود. مثلاً همین «مجمع البیان» را مرحوم قمی برد در مصر چاپ کرد و از آنجا به تمام کشورهای مختلف منتشر شد.

می دانید چه مقدار اهل سنتی که در آن زمان شیعه شدند، به برکت همین کار مرحوم محمد تقی قمی بود؟

ما اگر مقداری تندروی ها را کنار بگذاریم، همه چیز درست می شود.

والسلام علیکم و رحمةالله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه سی و نهم  03/ 11/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (21) آداب و شرایط مناظره با مخالفین!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در رابطه با شبهات وهابیت در مسئله «تقیه» بود. گفتیم که آنچه که در لغت، در رابطه با تقیه آورده اند، تقیه به معنای محافظت کردن، و حفظ کردن خود و دیگران از خطرات و ضررهایی که متوجه انسان می شود، می باشد.

در ادامه، ما باید ببینیم که بزرگان شیعه و سنی، تقیه را چگونه معنا کرده اند و چه برداشتی از تقیه داشته اند، و سپس برویم سراغ «قرآن» و «سنت»، و نیز تقیه در میان «صحابه»؛ چرا که آقایان سنت صحابه را هم ردیف سنت پیامبر، حجت می دانند. باید ببینیم که این صحابه – که این آقایان این همه برایشان قربان صدقه می روند و برایشان مهم است -  در طول زندگی خود، در عصر نبوت، و نیز بعد از عصر نبوت، تقیه می کردند، یا نه، وقتی احساس خطر می کردند، بی مهابا، جان و مال و آبروی خودشان را به حراج می گذاشتند!؟

تقیه ای که صحابه، حتی از خلفاء داشتند – نه از اشخاص دیگر – در میان تقیه ای که ائمه(علیهم السلام) داشتند، آیا قابل مقایسه است یا نیست!؟

ما در جلسه گذشته ( 28/10/94)، تقیه را در اصطلاح علمای شیعه معنا کردیم و رسیدیم به کلام علماء و فقهای اهل سنت.

نظر آیةالله مکارم شیرازی در مورد «تقیه»!

قبل از آنکه کلام فقهای اهل سنت را مطرح بکنیم. عبارت «آیةالله العظمی مکارم شیرازی» را در رابطه با «تقیه» نقل می کنم چرا که نکات ظریفی در آن نهفته است. ایشان در تفسیر نمونه، در این زمینه می نویسد:

«در تاريخ مبارزات مذهبى و اجتماعى و سياسى زمانهايى پيش مى‏آيد كه مدافعان حقيقت اگر بخواهند به مبارزه آشكار دست بزنند، هم خودشان و هم مكتبشان به دست نابودى سپرده مى‏شود و يا لا اقل در معرض مخاطره قرار مى‏گيرد. مانند وضع شيعيان على (علیه السلام) در زمان حكومت غاصب بنى اميه.

در چنين موقعى راه صحيح و عاقلانه اين است كه نيروهاى خود را به هدر ندهند و براى پيشبرد اهداف مقدس خود به مبارزات غير مستقيم و يا مخفيانه دست بزنند و در حقيقت تقيه براى اينگونه مكتبها و پيروان آنها در چنين لحظاتى يك نوع تغيير شكل مبارزه محسوب مى‏شود كه مى‏تواند آنها را از نابودى نجات دهد، و در ادامه مجاهدات خود پيروز گرداند.

كسانى كه بر تقيه بطور دربست قلم بطلان مى‏كشند معلوم نيست براى اينگونه موارد چه طرحى دارند؟ آيا نابود شدن خوب است و يا ادامه مبارزه به شكل صحيح و منطقى؟ راه دوم همان تقيه است و راه اول چيزى است كه هيچ كس نمى‏تواند آن را تجويز كند.»

تفسیر نمونه، ج2، ص 502

در حقیقت، مراد ایشان این است که تقیه، یک مبارزه خاموش است. یک مبارزه غیر مستقیم است. یک مبارزه مخفیانه است.

داستان «شیخ طوسی» و توجیه فرازی از «زیارت عاشورا»

چه بسا یک امر عادی باعث بشود که بزرگان مذهب، همه در معرض خطر قرار بگیرند. مثل همان قضیه «شیخ طوسی» که از او، پیش حاکم سعایت کردند که در «مصباح المتهجد» ابوبکر و عمر و عثمان را لعن کرده است!

حاکم وقت، دستور داد که شیخ طوسی را احضار کردند. ایشان آمد و علمای اهل سنت نیز در جلسه حاضر بودند. گفتند شما در کتاب خود به خلفاء لعن گفته ای؟ گفت: کجای کتابم؟ گفتند: در زیارت عاشورا!

گفت: کجای زیارت عاشورا؟ گفتند: عبارت « اللَّهُمَّ خُصَّ أَنْتَ أَوَّلَ ظَالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنِّي، وَ ابْدَأْ بِهِ أَوَّلًا ثُمَ‏ الثَّانِيَ‏ وَ الثَّالِثَ‏ وَ الرَّابِعَ»

در اینجا مراد شما از اولی ابوبکر؛ از دومی عمر؛ و از سومی عثمان است! جناب آقای شیخ طوسی چه جوابی دارید؟

شیخ طوسی گفت: مگر من اسم این سه نفر را در اینجا ذکر کرده ام؟ گفتند: نه! پرسیدند: پس مراد شما از اولی و دومی و سومی چیست؟

شیخ گفت: مراد از اولین ظالم، «قابیل» قاتل حضرت «هابیل» است! دومین ظالم هم، آن کسی است که ناقه حضرت صالح را پی کرد! و سومین ظالم هم آن کسی است که حضرت «زکریا» را داخل درختی گذاشت و ارّه کرد! چهارمین ظالم هم قاتل حضرت علی (علیه السلام) است!

حاکم، رو کرد به علمای اهل سنت و گفت: چه جوابی دارید؟ گفتند: ما جوابی نداریم!!

شما ببینید که شیخ طوسی، با این کارش، هم باعث حفظ مکتب شد، و هم باعث حفظ شخصیت های مکتب شد! اگر این الفاظ زیارت عاشورا به این صورت نبود و به صراحت بود، چه اتفاقاتی که نمی افتاد. هم شیخ طوسی، هم شاگردان او، و هم تمام شیعیان را قلع و قمع می کردند!

آقایانی که اعتراضی به تقیه دارند، و تقیه را شرک  و نفاق می دانند، اگر برای خودشان همچین اتفاقی بیافتد، چه موضعی را می گیرند!؟

در جلسه گذشته عرض کردم که آقایان در نماز جماعتی که امام جماعت ظالم است، و خطری از طرف او احساس می شود، خود لجنه دائم افتای عربستان می گوید که به خاطر برطرف کردن شر ظالم از خود، می تواند پشت سرش نماز بخواند. بعد برود در خانه اعاده بکند.

خیلی عجیب است که خودشان برای یک ضرر احتمالی، آنهم از امام جماعت ظالم، می گویند تقیه کن! ولی وقتی شیعه می آید در موارد ترس از جان و مال و ناموس، تقیه می کند، این می شود نفاق!!

کلام «شیخ مفید» در تعریف و محدوده «تقیه»!

عرض کردیم که مرحوم «شیخ مفید» در معنی تقیه گفته بود:

«التقية: كتمان الحق وستر الاعتقاد فيه، و مكاتمة المخالفين، و ترك مظاهرتهم بما يعقب ضرراً في الدين أو الدينا

تقیه یعنی پوشاندن حق و اعتقاد به حق. یعنی در برابر مخالفین، حق را کتمان کردن. و ترک گفتن چیزی که موجب ضرر در دین و دنیا بشود.

و فرض ذلك إذا علم بالضرورة، أو قوي في الظن، فمتى لم يعلم ضرراً بإظهار الحق، ولا قوي في الظن ذلك لم يجب فرض التقية،

تقیه زمانی واجب است که ما علم یا ظن قوی داشته باشیم به ضرر. پس اگر یقیناً و یا به ظن قوی، آشکار کردن حق، ضرری را متوجه انسان نمی کند، تقیه واجب نیست.

وقد أمر الصادقون جماعة من أشياعهم بالكف و الإمساك عن إظهار الحق و المباطنة و الستر له عن أعداء الدين والمظاهرة لهم بما يزيل الريب عنهم في خلافهم وكان ذلك هو الأصلح لهم،

و به تحقیق که امام باقر و امام صادق، به عده ای از شیعیان خود دستور دادند تا حق را (امامت ائمه) را از دشمنان دین کتمان کنند و مطالب را مخفی کنند و بپوشانند. و به گونه ای با آنها برخورد کنند که شک را از ایشان برطرف سازد. و این برخورد به صلاح ایشان است.

وأمروا طائفة أخرى من شيعتهم بمكالمة الخصوم و مظاهرتهم و دعائهم إلى الحق؛ لعلمهم بأنه لا ضرر عليهم في ذلك فالتقية تجب بحسب ما ذكرناه و يسقط فرضها في مواضع أخرى على ما قدمناه»

از طرف دیگر، به عده ای از شیعیان خودشان دستور دادند تا با مخالفین بحث و گفتگو بکنند. و آنها را به راه حق دعوت کنند. زیرا ائمه می دانستند که این گفتگو، هیچ ضرر و آسیبی برای آنها ندارد. پس بنابراین تقیه بنابر فرضی که گفتیم واجب می شود و بنابر فرض دیگر، ساقط می شود.

تصحيح اعتقادات الإمامية، الشيخ المفيد، ص 137

آداب و شرایط مناظره با مخالفین!

یک نکته ای را لازم است که من اشاره بکنم. و آن «آداب و شرایط مناظره» با مخالفین است. البته فایل پاورپوینت «مناظره و شرایط آن» در سایت «مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر(عج)» موجود است. دوستان می توانند استفاده بکنند.

در باب شرایط مناظره با مخالفین، چند روایت وجود دارد که این روایات باید برای ما الگو باشد.

روایت اول:

مرحوم «کشی» به سند خود از «ابو خالد کابلی» نقل کرده است که می گوید:

«رأيت أبا جعفر صاحب الطاق، و هو قاعد في الروضة قد قطع أهل المدينة ازراره و هو دائب يجيبهم و يسألونة، فدنوت منه فقلت: إنّ أبا عبد اللّه نهانا عن الكلام، فقال: أمرك أن تقول لي؟ فقلت: لا! ولكنّه أمرني أن لا أكلّم أحدا، قال: فاذهب فأطعه فيما أمرك.»

من در مسجد مدینه، مؤمن الطاق را دیدم که در روضه منوره نشسته بود و مردم دور او را گرفته بودند و او پیوسته جواب مردم را می داد و از آنها سؤال می کرد. به او نزدیک شدم و گفتم: امام صادق ما را از بحث و گفتگو نهی کرده است. گفت: امام صادق خودش گفت این را به من بگوئی؟ گفتم: نه. ولی به من دستور داد تا با هیچ کسی بحث نکنم. مؤمن الطاق گفت: پس برو و دستور امام را اطاعت کن.

«فدخلت على أبي عبد اللّه عليه‏السلام فأخبرته بقصّة صاحب الطاق و ما قلت له و قوله لي اذهب و أطعه فيما أمرك.»

ابوخالد کابلی می گوید که بر امام صادق وارد شدم و ماجرای برخوردم با مؤمن الطاق را به امام گفتم. گفتم که به او چه گفتم و او به من گفت که برو و آنچه که امام دستور داده اطاعت کن.

«فتبسّم أبو عبد اللّه عليه‏السلام و قال: يا أبا خالد إنّ صاحب الطاق يكلّم الناس فيَطير و يَنقُض، يهبط، يخرب. و أنت إن قصّوك لن تطير»

امام صادق لبخندی زدند و فرمودند: ای خالد! همانا مؤمن الطاق، مباحثه می کند، پرواز می کند و می کوبد. می زند و خراب می کند. در حالی که تو اگر با اینها بحث کنی پرهایت را می چینند و نمی توانی پرواز کنی.

رجال الكشي؛ ج 2، ص 423، ح 325؛ بحار الأنوار ج 75، ص 287

عبارت «أمرك أن تقول لي؟» که مؤمن الطاق می گوید، در حقیقت نهایت ادب است. نهایت فقه الحدیث است. اینها با هم رفیق بودند. هم مباحثه ی هم بودند. با هم خدمت امام می رسیدند. و از امام برای هم پیام می بردند. اینها این قدر مخلص و مطیع امام بودند که اگر امام دستور می داد، تسلیم محض بودند. و اگر دستوری نبود، به وظیفه خودشان عمل می کردند.

«ابوحنیفه»، از دست «مؤمن الطاق»، به ستوه آمده بود!!

«مؤمن الطاق» در فن مناظره، اگر اول نباشد، قطعاً جزء شخصیتهای دوم شاگردان امام صادق(سلام الله علیه) است. و متأسفانه اهل سنت از ایشان به «شیطان الطاق» تعبیر می کنند! زیرا مؤمن الطاق به قدری به اینها ضربه زده بود که حتی خود ابوحنیفه از دست مؤمن الطاق به ستوه آمده بود. هر وقت با او حرف می زد و یا مناظره می کرد، یک متلکی به او بار می کرد. و ابوحنیفه را از سر تا پا می سوزاند.

من قبلاً این را عرض کرده ام که روزی ابوحنیفه در رابطه با مسئله «رجعت»، با مؤمن الطاق بحث می کند، و می خواهد که به اصطلاح او را مسخره کند، ولی جواب دندان شکنی از مؤمن الطاق می شنود:

«روي‏ أنه قال يوما من الأيام لمؤمن الطاق إنكم تقولون بالرجعة؟ قال نعم قال أبو حنيفة فأعطني الآن ألف درهم حتى أعطيك ألف دينار إذا رجعنا قال الطاقي لأبي حنيفة فأعطني كفيلا بأنك ترجع إنسانا و لا ترجع خنزيراً»

روزی ابوحنیفه به مؤمن الطاق گفت: آیا شما شیعیان به رجعت اعتقاد دارید؟ مؤمن الطاق گفت: آری. ابوحنیفه گفت: پس تو الآن هزار درهم به من قرض بده، من هر گاه رجعت کردم و برگشتم، به جای آن، هزار دینار به تو پس می دهم! مؤمن الطاق گفت: باشد می دهم فقط تو یک ضمانتی به من بده که در موقع رجعت به صورت انسان بر می گردی نه به صورت خنزیر!!

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏2 ، ص381

یا روزی پس از شهادت امام صادق(عليه السلام) با «ابو حنیفه» رو برو شد. «ابوحنیفه» به «مؤمن الطاق» گفت: آنكه او را امام و پيشواى خود مى‏دانستى مرد!

«مؤمن الطاق» بدون درنگ گفت: «و أمّا إمامُك‏ من‏ المنظرين‏ الى يوم الوقت المعلوم» يعنى امام تو كه «شيطان» باشد چنان كه خداوند در كتاب خود در سوره اعراف، آیه 15فرموده؛ تا روز قيامت زنده است!! «ابوحنیفه» با شنیدن این جواب، لال شد و دیگر حرفی نزد.

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏2، ص381

از اینگونه برخوردها در زندگی مؤمن الطاق، فراوان است. یعنی به تعبیر امام صادق او می آید حرف می زند، پرواز می کند و می کوبد. می زند و خراب می کند.

روایت دوم:

مرحوم کشی به سند خود از «محمدالطیر» نقل کرده است که گفته است:

«قلت لابي عبد اللّه عليه السلام بلغني أنك كَرِهْتَ منا مناظرة الناس وكَرِهْتَ الخصومة؟ فقال: أما كلام مثلك للناس فلا نكرهه، من إذا طار أحسن أن يقع وان وقع يحسن أن يطير، فمن كان هكذا فلا نكره كلامه.»

به امام صادق گفتم: به من خبر رسیده است که شما از مناظره من با مردم ناراحت هستید. امام فرمود: ما از بحث افرادی مثل تو ناراحت نیستیم. کسانی که وقتی به پرواز درمی آیند، به خوبی فرود می آیند. و وقتی نشسته اند، به خوبی به پرواز در می آیند. هر کس اینگونه باشد، بحث و مناظره او، ما را ناراحت نمی کند.

اختيار معرفة الرجال ج 2 ص 638 ح 650

«محمد طیار» هم کسی بوده که امام باقر(سلام الله علیه) به او مباهات می کرده است:

«محمد الطيار عن أبي عبد الله (عليه السلام ): ان أبا جعفر (عليه السلام ) كان يباهي بالطيار»

امام صادق می فرمود که همانا امام باقر به محمد طیار مباهات می کرد.

خلاصة الأقوال، العلامة الحلي، ص 252

روایت سوم:

در همین زمینه، مرحوم «شیخ مفید» نقل کرده است که:

«قال الإمام أبو الحسن موسى بن جعفر لمحمّد بن حكيم: كلّم الناس، و بيّن لهم الحقّ الذي أنت عليه، و بيّن لهم الضلالة التي هم عليها.»

امام کاظم به محمد بن حکیم فرمود: با مردم بحث و مناظره کن. و حقی که خودت به آن اعتقاد داری را برای آنها بیان کن. و راه گمراهی که آنها بر آن هستند را برای آنها بیان کن.

تصحيح اعتقادات الإمامية، الشيخ المفيد: ص 71

در حقیقت کسانی که در فن مناظره وارد هستند، بدون اینکه دردسری برای خودشان درست بکنند، حق را بیان می کنند. ما بارها به دوستان گفته ایم که در بحث و مناظره، سه مسئله اساسی وجود دارد. یکی تبیین حقایق است. دومی پاسخگوئی به شبهات است. سوم: جواب نقضی و بیان گمراهی طرف مخالف است.

روشی خاص، در نقد عقاید مخالفین!!

یک وقت شما می آیی و می گوئی که ابابکر باطل است و فلان است و بهمان است. در اینجا قطعاً تو خودت را در تیررس آنها قرار می دهی.

شما وقتی می خواهی عقاید آنها را نقد بکنی، یا سؤال مطرح کنید و به آنها هجمه کنید؛ سعی کنید اسلحه را به دیگری بدهید. خودتان شلیک نکنید. بدهید دیگری این کار را بکند.

مثلاً بگوئید که آقا! اگر کسی از شما در مورد فلان مسئله سؤال کند چه جوابی دارید؟ یا اگر کسی در مورد فلان مسئله از من پرسید، من چه جوابی بدهم؟

من در یکی از این سالها که در مکه بودم، داشتیم با این دانشجویان دانشگاه «ام القری» مکه با هم بحث می کردیم، یک شب گفتم آقا اگر کسی از شما سوال کند، ما هم نمی گوئیم، ولی کسی سوال کند یک نفر از رفقای شما، از شما سوال کند که:

این آقای «ابن حزم» می گوید:

«ان ابابکر و عمر و طلحه و سعدبن وقاص ارادوا قتل النبی و إلقاءه من العقبة في تبوك»

ابوبکر و عمر و طلحه و سعد بن ابی وقاص قصد کشتن پیغمبر را داشتند و می خواستند پیغمبر را از گردنه به پائین بیاندازند

محلی ابن حزم جلد11 ص 224  کتاب الحد باب حدالمرتد

این را شما چه جوابی می دهید؟ ما دوست داریم جواب شما را بشنویم، اگر در ایران در حوزه و دانشگاه کسی از ما سوال کرد، بتوانیم این جواب شما را به آنها منتقل کنیم.

اینها از این نحوه سؤال کردن ما خوششان آمد. با اینکه سؤال خیلی تیز است. صحبت سر قتل پیغمبر توسط خلفاء است.

فردا شب آمدند گفتند که استاد ما گفته این آقا بیاید در منزل ما، با هم مناظره کنیم. گفتم مناظره نه، گفتگوی علمی با هم بکنیم. ما رفتیم منزل آقای «محمد جمیل زینو»، ده پانزده نفر از دانشجویان و علمای دیگر هم بودند.

من گفتم ما چون در دانشگاه و حوزه تدریس داریم، بعضاً بچه های شیعه و سنی از ما این روایت را می پرسند و ما جوابی نداریم. و ما می خواهیم از شما که در این زمینه خوب مسلط هستید، جوابش را بگیریم و به عنوان هدیه به کشور خودمان ببریم. ایشان هم از نحوه بیان من خوشش آمد و گفت: من تا بحال همچین روایتی را ندیده بودم!

گفت: شاید روایت ضعیف باشد! گفتم: بله «ابن حزم»، یکی از راویان این حدیث را زیر سؤال می برد. ولی این راوی مورد تأیید و توثیق بیش از هشت نفر از بزرگان شماست. مثل «مزی» و «ابن حجر» و...

بنده خدا همین طور معطل ماند و نتوانست جواب بدهد.

شما ببینید که همین برخورد، باعث می شود که بیست نفر، سی نفر دانشجو که در آنجا بودند، در ذهنشان شبهه ایجاد بشود.

بنابراین انسان می تواند تندترین عبارت را با خوش ترین الفاظ بیان کند. که طرف نه تنها ناراحت نشود، بلکه چه بسا نقطه آغازی باشد برای تحقیقاتش.

لذا امام فرمود برخی ها بلد هستند که پرواز کنند و بلد هستند که فرود بیایند و بزنند. در حقیقت مثل مرغ ماهی خواری که از آسمان به دریا فرود می آید، در داخل آب ماهی را شکار می کند، و دوباره به آسمان اوج می گیرد. اگر نتواند دوباره اوج بگیرد، در داخل آب خفه خواهد شد.

لذا امام(علیه السلام) به صراحت می فرماید که «و بيّن لهم الضلالة التي هم عليها» و این خیلی مهم است. شما عبارتی به این صراحت، هیچ جا پیدا نمی کنید. بنده خودم در این چهل و هفت، هشت سال عمر حوزوی ام، تنها روایتی را یافتم که به این صراحت بیان کرده باشد. آنهم در کتاب اعتقادات امامیه شیخ مفید.

معمولاً روایاتی در کتب اعتقادی می آید که تمام مراحل رجالی را گذرانده باشد. لذا به عنوان عقیده آن مذهب مطرح می شود.

روایت چهارم:

امام صادق(سلام الله علیه) به هشام بن حكم می فرماید:

«مثلك فليكلّم الناس، فاتق الزلّة، و الشفاعة من ورائها إن شاء الله.»

افرادی مثل تو، باید با مردم مناظره و گفتگو کنند. پس از لغزش بپرهیز و شفاعت و کمک ما بالای سرتان است.

الكافي(ط. السلامیه)؛ ج 1 ص 173

از طرفی به «ابوخالد» می گوید با مردم مناظره نکن. و از این طرف به «هشام» می گوید که افرادی مثل تو باید مناظره کنند.

این کلام امام که فرمود: «و الشفاعة من ورائها إن شاء الله» یک دنیا ارزش دارد. یک دنیا پیام دارد. در حقیقت مژده ای است برای کسانی که وارد مباحث کلامی و مناظره و بحث و گفتگو می شوند. و اینها یقین داشته باشند که شفاعت و نصرت اهلبیت و عنایات اهلبیت، بالای سرشان است.

روایت پنجم:

شیخ مفید نقل کرده است که:

«و روي عنه‏ أنه نهى رجلا عن الكلام و أمر آخر به فقال له بعض أصحابه جعلت فداك نهيت فلانا عن الكلام و أمرت هذا به فقال هذا أبصر بالحجج و أرفق منه.  فثبت أن نهي الصادقين - عليهم السلام - عن الكلام إنما كان لطائفة بعينها لا تحسنه ولا تهتدي إلى طرقه و كان الكلام يفسدها ، والأمر لطائفة أخرى به ، لأنها تحسنه و تعرف طرقه وسبله»

و از امام صادق نقل شده است که ایشان فردی را از مناظره منع می کرد و دیگری را به مناظره دستور می داد. برخی از اصحاب امام، علت این کار را پرسیدند، امام فرمود: این فرد که گفتم مناظره کن، به دلائل حقانیت بیناتر است. و نرم تر و با مدارا تر است. پس معلوم شد که نهی امام باقر و امام صادق، از مناظره کردن، مربوط به افرادی است که راه مناظره نیکو را بلد نیستند. و نمی توانند به راه حق هدایت کنند. و بحث و مناظره آنها را خراب می کند. و دستور امام به مناظره برخی دیگر از افراد، به خاطر این است که آنها مناظره را نیکو انجام می دهند. و راه و روش مناظره را می شناسند.

تصحيح اعتقادات الإمامية، الشيخ المفيد: ص 71

عبارت «أرفق منه» یعنی اینکه در مناظره از کوره در نمی رود. عصبانی و غضبناک نمی شود. الفاظ تند و گزنده به کار نمی برد.

لذا تعبیری که مرحوم شیخ مفید در تعریف «تقیه» داشتند، ناظر به این مسائل است. که بحث تقیه، مربوط به همه کس و همه جا نمی شود.

نمی شود گفت که همیشه باید تقیه کرد و اصلاً با مخالفین مناظره و گفتگو نکرد! و از آن طرف هم نمی شود گفت که تقیه معنا ندارد و باید همیشه با مخالفین بحث و گفتگو کرد.

تقیه مخصوص افراد خاص، و شرایط خاص است. صراحت گوئی و بحث کردن هم افراد خاص و شرایط خاصی دارد.

والسلام علیکم و رحمةالله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه چهلم  04/ 11/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (22) «تقيه» در كلمات علمای شيعه:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

«تقيه» در كلمات علمای شيعه:

در جلسه دیروز، در رابطه با فرمایش شیخ مفید، در تبیین تقیه، نکاتی را عرض کردیم و گفتیم که ایشان بحثی داشتند که تقیه در همه جا نبود و امام صادق(سلام الله علیه) ضمن اینکه به بعضی از صحابه توصیه می کردند که مطالب را با صراحت بیان نکنید و حق را از مردم کتمان کنید؛ به برخی دیگر از اصحاب، به صراحت دستور می دادند که با مردم بحث کنید و مناظره کنید و حق را برایشان بیان کنید. از امام کاظم هم نقل کرد که فرمود:

«بينوا للناس الهدى الذي أنتم عليه، و بينوا لهم ضلالهم الذي هم عليه و باهلوهم في علي بن أبي طالب (عليه السلام)»

امام کاظم به محمد بن حکیم فرمود: با مردم بحث و مناظره کن. و حقی که خودت به آن اعتقاد داری را برای آنها بیان کن. و راه گمراهی که آنها بر آن هستند را برای آنها بیان کن. و با اینها در مورد حقانیت علی بن ابی طالب مباهله کن.

تصحيح اعتقادات الإمامية، الشيخ المفيد: ص 71

من گمان نمی کنم که روایتی واضح تر و روشن تر از این روایت، در منابع روائی ما وجود داشته باشد. می فرماید: بینوا... نمی فرماید سبوا... واشتموا... حرف های نادرست گفتن نه! همانگونه خداوند به پیغمبر فرمود که:

« وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون‏»

و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها تبيين كنى، شايد انديشه كنند.

سوه نحل(16): آیه 44 ‏

در حقیقت، حقایق باید تبیین و روشن بشود. اطلاع رسانی بشود. همان برنامه ای که پیامبر داشتند:

«وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى‏ هُدىً أَوْ في‏ ضَلالٍ مُبين»‏

و ما يا شما بر (طريق) هدايت يا در ضلالت آشكارى هستيم‏

سوره سبأ(34): آیه 24

در رابطه با مباهله که امام کاظم به محمد بن حکیم توصیه می کنند، که روایات متعددی به آن اشاره دارد، باید عرض کنم که مباهله شرایطی دارد. مثل سه روز روزه گرفتن و دعا خواندن و... و هر دم بیلی نیست که هر کسی بخواهد با دیگری مباهله کند.

دوستان اگر کتاب «تصحيح اعتقادات الإمامية»، مرحوم شيخ مفيد؛ را ملاحظه کنند، نکات ظریفی دارد. هم در رابطه با تقیه، و هم در رابطه با تبیین حقایق برای اهل سنت.

عوامل جذب جوانان اهل سنت به وهابیت!

نکته ای که من بارها تذکر داده ام این است که دوستان توجه بکنند که ما الآن در یک موقعیتی هستیم که اگر رفتار و گفتار ما تند باشد، اهل سنت را عملاً به سمت وهابیت می کشاند. این را دقت داشته باشیم.

اینکه آیةالله العظمی سیستانی می گوید: «لا تقول اخواننا اهل السنة بل قولوا انفسنا اهل السنة»، همه روی حساب و کتاب است. یعنی ما نگذاریم که اهل سنت در دامن وهابیت بیافتد. و در طول این شش، هفت سال اخیر، ما نداریم که یک بچه شیعه به داعش و... پیوسته باشد. تمام آنهائی که به این گروه های تروریستی پیوسته اند، از جوانان اهل سنت هستند. چرا که زمینه در آنها زیاد است.

حالا یا تبلیغات گسترده وهابیت؛ یا پولهای کلانی که خرج می کنند؛ و یا برخی رفتارهای تندروهای شیعیان است که این زمینه را در اهل سنت ایجاد می کند که به طرف وهابیت و گروه های تروریستی داعش و ... جذب بشوند!

لذا اینکه برخی از آقایان می گویند رفتارهای برخی تندروهای شیعه است که باعث شده است که داعش بوجود بیاید، حرف غلط و بیخودی است. این داستان، عوامل متعددی دارد. و یک عامل نیست.

شما ببینید عربستان سعودی، به تعدادی از جوانان آفریقائی که نان برای خوردن ندارند، پول داده و آورده در یمن دارند می جنگند. الآن در خود افغانستان، به تعدادی از جوانها پول می دهند می برند برای جنگیدن با حوثی ها در یمن!

لذا این حرف که تندروی های ما بوده و فحش های ما بوده که داعش را بوجود آورده؛ یک وقت برای خوشایند عربستان سعودی است که رابطه شون به هم نخورد؛ یا برای این است که فردا اهل سنت به او و حزب و جناح او رأی بدهند؛ ولی گاهی وقت ما می خواهیم که واقعیت و حقیقت را بیان کنیم. بله؛ الآن این «یاسر الحبیب» و شیخ «حسن افغانی» در لس آنجلس، دارند یک عواملی را درست می کنند برای جذب جوانهای اهل سنت به وهابیت، و در این هیچ شکی نیست. ولی باید توجه داشت که این عامل، تنها 20% نقش دارد.

70، 80% کار و عامل در جذب جوانان اهل سنت به وهابیت و وجود آمدن داعش و...؛ جای دیگری است. توطئه های آمریکا و اسرائیل است. پول های کلان عربستان سعودی و تبلیغات گسترده اینها هست و... تمام اینها دست به دست هم داده و الآن این قضیه را برای ما درست کرده است.

«زیاد بن ابیه»؛ استانداری نمونه و شایسته!!!

ما بارها گفتیم که نه سیاسی هستیم و نه حاضر هستیم در سیاست دخالت کنیم؛ ولی صحبتهای اخیر آقای روحانی جای تأمل داشت. ایشان از طرفی می گوید که باید مر قانون ملاک باشد، و از طرفی می گوید احراز صلاحیت به عهده مردم است!!

حالا اگر این را کسی دیگری می گفت که در حقوق، سررشته نداشت، خیلی ایرادی نبود؛ ولی آقای روحانی که خودش دکترای حقوق دارد! در کجای قانون آمده است که مردم می توانند احراز صلاحیت بکنند!؟

ما حالا با این حرفهای ایشان خیلی کار نداریم، ولی وقتی ایشان می آید به عنوان استاندار شایسته و نمونه عصر امیرالمؤمنین، «زیاد بن ابیه» را نام می برد؛ جای شگفتی و تعجب دارد. کسی به عنوان استاندار نمونه معرفی می شود که دستانش تا مرفق، بلکه از قدم تا قرنش، به خون شیعیان علی بن ابیطالب آلوده است.

در حکومت بنی امیه، بعد از «حجاج بن یوسف ثقفی»، فاسدتر، جانی تر، و وحشی تر از «زیاد بن ابیه» نداریم! یک همچین شخصی، به عنوان استاندار نمونه و شایسته عصر امیرالمؤمنین، معرفی می شود!!

حالا مالک اشترها و محمد بن ابی بکرها و عثمان بن حنیف ها و سهل بن حنیف ها و... که امیرالمؤمنین به وجود اینها افتخار می کرد، هیچکدام استاندار نمونه نبودند! ولی به یکباره، زیاد بن ابیه، می شود استاندار نمونه و شایسته!! ان شاءالله امیدواریم که سبق لسان بوده و لغزش زبان بوده است.

«زیاد بن ابیه» واقعاً نمونه بوده است!! در خیانت به امیرالمؤمنین نمونه بوده!! در کشتار شیعیان امیرالمؤمنین نمونه بوده!! در سب امیرالمؤمنین نمونه بوده!! واقعاً از این جهات، ایشان نمونه بوده است. ما اگر بخواهیم یک استاندار خائن در عصر امیرالمؤمنین معرفی بکنیم، واقعاً «زیاد بن ابیه» نمونه بوده است! مثلش را ما نداریم.

بعد از خیانت به امیرالمؤمنین، به معاویه پیوست و چون از دوستان امیرالمؤمنین بود، تمام شیعیان را می شناخت لذا همین باعث شد که شیعیان امیرالمؤمنین قلع و قمع بشوند! در حقیقت باعث اصلی قلع و قمع شیعیان امیرالمؤمنین، همین «زیاد بن ابیه» شد.

سؤال: چرا امیرالمؤمنین، زیاد بن ابیه جنایتکار را به استانداری خود انتخاب کرد؟

پاسخ: یک تعبیری دارد حضرت امام(رضوان الله تعالی علیه) که می فرماید ملاک حال فعلی افراد است. بنا نیست که امیرالمؤمنین به علم غیب خودش عمل بکند.

اگر این انتخاب، ایرادی بر امیرالمؤمنین باشد، این اشکال بر نبی مکرم هم وارد است. «خالد بن ولید» را می فرستد آن همه جنایت می کند و بعد می فرماید:

«فَرَفَعَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَدَهُ فَقَالَ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ مِمَّا صَنَعَ خَالِدٌ»

وقتي كه خبر به رسول خدا صلي الله عليه وآله رسيد، دست‌ها را به طرف آسمان بلند كرد و عرضه داشت: خدايا ! من از آن چه خالد بن وليد انجام داده است بيزارم.

الجامع الصحيح المختصر ، اسم المؤلف:  محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي ، دار النشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا؛ ج4، ص 1577،ح 4084

لذا ملاک حال فعلی افراد است و جانی را قبل از جنایت نمی شود قصاص کرد.

سؤال: چرا پیغمبر «خالد بن ولید» را مجازات نکرد؟

پاسخ: «خالد» که هیچ، حتی پیغمبر «عبدالله بن ابی» را که آنهم جنایات کرد و خیلی از اصحاب گفتند که او منافق است و باید گردن او را بزنیم، پیغمبر مانع شد:

«فَقَامَ عُمَرُ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ: دَعْنِي أَضْرِبْ عُنُقَ هَذَا المُنَافِقِ. فَقَالَ النَّبِيُّ دَعْهُ، لاَ يَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّ مُحَمَّدًا يَقْتُلُ أَصْحَابَهُ»

عمر بلند شد و گفت یا رسول الله اجازه بده تا گردن این منافق را بزنم. پیغمبر فرمود: رهایش کن. نمی خواهم مردم بگویند که محمد، اصحابش را می کشد.

الجامع الصحيح المختصر ، اسم المؤلف:  محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي ، دار النشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا؛ ج4 ص 1861 ح 4622

پیغمبر نسبت به منافقینی که خیانت کردند، اینگونه برخورد می کند. حالا اگر طرف مسلمان باشد چه؟ جامعه خیلی مهم است. اگر دوران امر بین این بود که یک جانی مجازات بشود و بین اینکه جامعه به هم بریزد؛ یعنی اگر قصاص یک جانی باعث بشود که جامعه به هم بریزد، قطعاً شارع مقدس هم راضی نیست که آن جانی قصاص بشود. لذا فرمود:

«وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل‏»

فساد فتنه گری از قتل و کشتار است.

سوره بقره(2): آیه 191

شاید کسی بپرسد که این بی عدالتی نیست؟ که یک جانی قصاص نشود و دیگر مجرمین قصاص بشوند؟ که باید عرض کنم که در حقیقت اینگونه برخورد، عین عدالت است. زیرا وقتی قصاص یک فرد جانی باعث می شود که جامعه از هم پاشیده بشود، عدالت در اینجا این است که او قصاص نشود.

زیرا «عدالت» یعنی اینکه هر چیز در جای خودش باشد. اگر شما فلان جانی را بکشید، همه چیز به هم می ریزد. اینهائی که پیغمبر قصاصشان نکرد، آدمهای عادی نبودند. در جامعه نفوذ داشتند. اگر قصاص می شدند، جامعه اسلامی به هم می ریخت.

امیرالمؤمنین در این زمینه کلام زیبائی دارند و می فرمایند:

«وَ لَيْسَ‏ الْعَاقِلُ‏ مَنْ‏ يَعْرِفُ‏ الْخَيْرَ مِنَ الشَّرِّ وَ لَكِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ يَعْرِفُ خَيْرَ الشَّرَّيْنِ»

عاقل آن نيست كه خير را از شر تشخيص دهد، بلكه عاقل كسى است كه ميان دو شر، آن را كه ضررش كمتر است بشناسد.

بحارالأنوار، ج 75، ص 6، تتمه باب 15، ح 58

لذا نبی مکرم و انبیاء گذشته نیز، بر همین منوال حرکت کردند.

برگردیم به بحث...

در بیان تعریف «تقیه» بودیم از زبان علما و فقهای شیعه که کلام «شیخ مفید» را نقل کردیم.

کلام «مرحوم طبرسی» در تعریف تقیه:

مرحوم طبرسی(متوفای 548 هجری) در تعریف تقیه می نویسد:

«التقية الإظهار باللسان خلاف ما ينطوي عليه القلب للخوف على النفس»

تقیه یعنی اینکه با زبانت خلاف آنچه اعتقاد قلبی به آن داری را اظهار کنی. به خاطر ترس بر خود.

مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص 729

اینجا می گوید که طرف به خاطر ترس از جانش می آید و مکنون قلبی خود را کتمان می کند. و این با «نفاق» فرق می کند.

منافق می آید و بر خلاف عقیده باطل خودش، عقیده حق را اظهار می کند. ولی در تقیه، بر خلاف نظر حق خودش، نظر باطل را اظهار می کند. یعنی در حقیقت کاملاً بر عکس هم هستند.

منافق و اهل تقیه، صد و هشتاد درجه با همدیگر مخالف هستند. فرد منافق، آن عقیده باطلی را که دارد، اظهار نمی کند. مثلاً می گوید من به پیغمبر عقیده دارم، ولی در واقع قلبش عقیده ندارد. ولی در تقیه، طرف به پیغمبر عقیده دارد، ولی برای حفظ جان خود، می گوید که من به پیغمبر عقیده ندارم.

اضافه بر این، در تقیه، اظهار خلاف عقیده، فقط با لسان است و در قلبش عقیده صحیح هست. ولی در منافق، تمام وجودش را باطل فرا گرفته است.

کلام «شهید اول» در تعریف تقیه:

مرحوم «شهید اول» نیز در تعریف تقیه می گوید:

«التقية: مجاملة الناس بما يعرفون وترك ما ينكرون، حذراً من غوائلهم»

تقیه یعنی اینکه از ترس برپا شدن غائله و درگیری، با مردم مدارا کنی و اعتقاد مورد قبول آنها را مطرح کنی و آنچه که آنها قبول ندارند را ترک کنی و بازگو نکنی.

القواعد و الفوائد، الشهيد الأول: ج2، ص 155

به نظر من، اولین کتابی که در مورد قواعد اصولی و فقهی نوشته شد، همین کتاب شهید اول است. من ندیدم که کسی قبل از ایشان در قواعد فقهیه کتابی نوشته باشد.

دوستان اگر بتوانند این کتاب را در روزهای پنجشنبه و جمعه ها مطالعه بکنند، کتاب خیلی خوبی است. یعنی یک سری قواعد فقهی و رجالی و اصولی، در این کتاب آمده که نکات بسیار ظریفی دارد. و مطالبش هم بکر است. و قلم ایشان هم یک قلم روانی است. بر خلاف کتاب «لمعه» که خیلی پیچیده است و تلگرافی است.

کلام «مرحوم محقق کرکی» در تعریف تقیه:

مرحوم «محقق کرکی»(رضوان الله تعالی علیه)، صاحب «جامع المقاصد» متوفای 940 هجری، و معاصر شهید ثانی، در تعریف تقیه می نویسند:

«اعلم أن التقية جائزة و ربما وجبت، والمراد بها: إظهار موافقة أهل الخلاف فيما يدينون به خوفاً و الأصل فيه قبل الإجماع ما اشتهر من أقوال أهل البيت عليهم السلام و أفعالهم»

بدان که تقیه امری جایز است و چه بسا واجب نیز می شود. و منظور از تقیه، آشکار کردن اعتقادی موافق اعتقاد مخالفین است، به خاطر خوف و ترس. و اصل در جواز تقیه قبل از اینکه ما اجماع داریم، شهرتی است که از قول و فعل اهل بیت رسیده است.

رسائل الكركي: ج2، ص51

البته باید عرض کنیم که آقای محقق کرکی، خدا اموات شما را بیامرزد، این اجماع که گفتی، اجماع مدرکی شد و ارزشی ندارد.

کلام «شیخ انصاری» در تعریف تقیه:

مرحوم «شیخ انصاری»، در کتاب «رسائل الفقهیه»، در تعریف تقیه می نویسد:

«والمراد هنا: التحفظ عن ضرر الغیر بموافقته فی قول أو فعل مخالف للحق»

مراد از تقیه، محافظت کردن از ضرر و آسیب دیگری است با موافقت نمودن در گفتار و کرداری که مخالف گفتار و رفتار حق است.

رسائل الفقهیه، ص 81

مطالعه این کتاب برای طلبه ها؛ از ضروریات است!

آقای بجنوردی در کتاب «القواعد الفقیه» که هفت جلد است، و مبسوط ترین کتاب قواعد فقهیه است، و خوب هم کار کرده است. هر چند قلمش کمی سنگین است. ولی در مجموع کتاب خیلی خوبی است. و اگر کسی یک دوره این کتاب را مطالعه کند و مباحثه هم بکند، مبانی اولیه اجتهاد به دستش می آید.

ای کاش این کتاب تلخیص می شد و در حوزه کتاب درسی می شد. یعنی قبل از آن که طلبه وارد درس خارج بشود، من معتقد هستم که مطالعه این کتاب از ضروریات است.

من در یک جمله به شما بگویم که اگر کسی می خواهد که ملکه اجتهاد او از قوه به فعل تبدیل شود، لازم است که کتاب «القواعد الفقهیه» آقای سید حسن بجنوردی را مطالعه بکند.

در حقیقت آنچه را که یک طلبه، در مباحث استنباط احکام ضرورت دارد که بداند، این سید بزرگوار، در این کتاب آورده است. لذا دوستان لازم است که یک برنامه ای بگذارند برای مطالعه این کتاب. و یک قسمی هم بگذارند برای مطالعه، که مجبور نشوند حنث قسم بکنند.

نذر «صاحب جواهر» برای نوشتن «جواهر»

روزی نیم ساعت، یک ساعت، از همان جلد اول این کتاب شروع کنید به مطالعه. که در پایان سال خواهید دید که دو جلد، سه جلد آن را مطالعه کرده اید. انتظار اینکه شما یکباره بروید در کتابخانه و پنج ساعت مطالعه کنید، شاید خیلی کاربردی نباشد. یک هفته می روید، یک هفته نمی روید. ولی روزی نیم ساعت، بیست دقیقه اگر مطالعه کنید و قسم هم بخورید که ترک نکنید، در هر شرایط و در هر کجا که باشید مطالعه بکنید، بسیا مفید خواهد بود.

مثل صاحب جواهر(رضوان الله تعالی علیه) که در تشییع جنازه فرزند جوانش، مردم در قبرستان مشغول دفن پسرش بودند، ولی ایشان گوشه ای نشسته بود و مشغول نوشتن جواهر بود! به او گفتن که آقا! مردم برای تشییع جنازه پسر شما آمده اند!

گفت: من نذر کرده ام و بر خودم واجب کرده ام که روزی پنج صفحه، ده صفحه از جواهر را بنویسم. من می ترسم اگر الآن ننویسم، بعداً فرصت نشود، و مخالفت نذر پیش بیاید.

دوستان عزیز! بزرگان ما به این شکلی کار کرده اند. نه اینکه ما روزنامه ها را هم مطالعه کنیم، اخبار را هم پیگیری کنیم، سریال های تلویزیون را تماشا بکنیم و...؛ با این وضعیت، طلبه ای مثل صاحب جواهر تربیت نخواهد شد.

هدیه معنوی یکی از مراجع بزرگوار تقلید!

من قبلاً به دوستان گفته ام که سال پنجاه و یک، پنجاه و دو، یک روزی، یکی از مراجع بزرگوار آمد منزل ما. گفت فلانی! من یک هدیه ای برای تو آورده ام. یک هدیه معنوی، مادی نیست.

گفتم: بفرمائید. گفت: از من به شما وصیت، اگر می خواهی در کارهایت موفق بشوی، مثل یک بچه دبستانی که یک جدولی در گوشه اتاقش چسبانده که ساعت فلان چه برنامه ای، ساعت فلان چه برنامه ای و...؛ تو هم صبح که بلند می شوی در یک برگه ای بنویس که ساعت فلان، فلان برنامه؛ ساعت بعدی، فلان برنامه و...؛

بعد، این جمله ایشان برای من جالب بود که گفت: فلانی اگر قرار است وِل هم بگردی، در برنامه ات بنویس فلان ساعت تا فلان ساعت ولگردی!! ولی وقتی ساعت ولگردی ات تمام شد، دوباره به کارهای بعد از ولگردی برگرد و انجام بده.

دوستان عزیز! یک طلبه اگر می خواهد موفق بشود، از من به شما وصیت، وصیت، وصیت که نظم در کارها را فراموش نکنید. همان فرمایش امیرالمؤمنین که فرمود:

« أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ»

شما را و تمام فرزندانم و اهلبیتم را و تمام کسانی که این نوشته من به آنها می رسد را به پرهیزکاری و نظم در کارها سفارش می‏کنم

نامه 47 نهج البلاغه

ما دامی که ما منظم نباشیم و صبح که بلند می شویم، مشخص نباشد که امروز صبح تا آخر شب، چه کارهائی را باید انجام بدهیم، به جائی نخواهیم رسید. به کارهای متفرقه مشغول می شویم، این طرف و آن طرف، به یکباره ساعت می شود دوازده شب!

مهم این است که ما برنامه داشته باشیم. حالا ممکن است یک روزی در فلان ساعتی که قرا بود من مطالعه کنم، مشکلی پیش آمد، مهمانی آمد، بچه مریض شد و... این ایرادی ندارد. همین که من موفق نشدم و در خودم یک احساس ناراحتی می کنم، همین برای من یک نعمت است. همین ناراحتی، مقدمه موفقیت است.

تلاش علمی علامه «سید محسن امین»!

یا شما ببینید، مرحوم «سید محسن امین» صاحب «اعیان الشیعه»، که برای اینکه مردم مزاحم ایشان نباشد، یک بالا خوانه ای در منزل درست کرده بود، ولی برایش پله نگذاشته بود! و به جایش نردبان گذاشته بود. با نردبان می رفت بالا، بعد به خانمش – و در این اواخر که خانومش از دنیا رفته بود، به خواهرش – می گفت که این نردبان را بردار و بگذار در حیاط! نه من بتوانم پائین بیایم و نه کسی بتواند بیاید بالا!

حتی دارد که وقتی ایشان می خواست غذا بخورد، مشغول نوشتن بود و فرصت غذا خوردن نداشت. لذا خواهرش که غذا درست می کرد، می رفت بالا، لقمه درست می کرد و به دهان ایشان می گذاشت!

بزرگان ما به این شکلی کار کرده اند. و زحمت کشیده اند و درس خوانده اند.

تلاش علمی «مرحوم مامقانی»!

مرحوم «مامقانی»، صاحب کتاب «تنقیح المقال»، هم حالات عجیبی داشت. فرزند ایشان برای خود من تعریف می کرد که ما دیدیم که تعدادی از کتابهای پدرمان روغنی و چرب است. ما نفهمیدیم که این روغن و چربی از چیست. از مادرمان علتش را پرسیدیم که گفت: ما وقتی برای پدرت غذا می بردیم، می دیدیم که ایشان بعضی وقتها تا دوساعت دست به غذا نمی زد، غذا سرد می شد و ما پس می آوردیم.

من می رفتم لقمه های کوچکی درست می کردم، و در لابلای کتابها می گذاشتم. ایشان که کتاب را ورق می زد و مطالعه می کرد، متوجه لقمه ها می شد و برمی داشت و می خورد! این روغن ها و چربی ها که در این کتابهای ایشان است، اثر همین لقمه هاست.

دوستان عزیز توجه کنید که:

(وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى)

و اينكه براى انسان بهره‏اى جز سعى و كوشش او نيست

سوره نجم(53): آیه 39

یا همان شعر معروف سعدی که: نابرده رنج، گنج میسر نمی شود.

کلام «سید حسن بجنوردی» در تعریف تقیه:

آقای «بجنوردی» در تعریف تقیه می نویسد:

«هي عبارة عن إظهار الموافقة مع الغير في قول أو فعل أو ترك فعل يجب عليه حذرا من شرّه الذي يحتمل صدوره بالنسبة إليه، أو ‌بالنسبة إلى من يحبّه مع ثبوت كون ذلك القول أو ذلك الفعل أو ذلك الترك مخالفا للحقّ عنده.»

تقیه عبارت است از آشکار کردن موافقت در گفتار و کردار با دیگری، یا ترک کردن فعلی که بر او انجامش واجب است. فعلی که به خاطر احتمال رسیدن شر و آسیبی به او ترک می شود. و یا رسیدن شری به کسی که او دوستش دارد. البته باید در نظر او ثابت بشود و محرز بشود که آن قول و فعل، و یا ترک فلان قول و عمل، مخالف عقیده حق است.

القواعد الفقهية (للبجنوردي، السيد حسن)؛ ج‌5، ص: 49

به عنوان نمونه، نماز بر انسان واجب است. ولی او در یک مکانی است که اگر بخواهد نماز بخواند، جانش در خطر است و شری به او می رسد. و یا نه، فردی در حال غرق شدن است، این اگر بخواهد نماز بخواند، جان او به خطر می افتد. در اینجا ترک نماز قطعاً واجب است. و هیچ شکی در آن نیست.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه چهل و یکم  05/ 11/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (23) -  «تقيه» در كلمات علمای اهل سنت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در رابطه با تقیه، به بیان کلمات فقهای شیعه رسید و ما در جلسات گذشته، عبارتهای علماء و فقهای شیعه را در تعریف و تبیین تقیه، مطرح کردیم.

«تقيه» در كلمات علمای اهل سنت:

در این جلسه به بیان نظرات علمای اهل سنت در رابطه با «تقیه» خواهیم پرداخت. ان شاءالله. شما این تعابیر را نگاه بکنید! تعابیری را که بزرگان ما داشتند را در کنار تعابیر علمای اهل سنت قرار بدهید و مقایسه کنید.

دیدگاه «طبری»:

طبري متوفی 310هجری، در تعریف تقیه می نویسد:

«التقية باللسان من حمل على أمر يتكلم به و هو لله معصية، فتكلم مخافة على نفسه، و قلبه مطمئن بالإيمان فلا إثم عليه إنما التقية باللسان»

تقیه در زبان، یعنی اینکه کسی را وادار بکنند که سخنی را بر زبان جاری کند، که معصیت خدا باشد. پس او این سخنان را به خاطر ترس بر جان خویش، بر زبان جاری کند در حالی که قلبش از ایمان لبریز است. در این صورت هیچ گناهی بر او نیست. زیرا تقیه در زبان است نه در قلب.

جامع البيان عن تأويل آي القرآن، اسم المؤلف: محمد بن جرير بن يزيد بن خالد الطبري أبو جعفر، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1405: ج3 ص 229

دیدگاه «ابن حجر عسقلاني»:

ابن حجر عسقلانی متوفای 852 هجری در فتح الباري می نویسد:

«ومعنى التقية الحذر من إظهار ما في النفس من معتقد و غيره للغير»

معنی تقیه، ترس از آشکار کردن عقیده و... برای دیگری است که در قلب نهفته است

فتح الباري شرح صحيح البخاري ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق: محب الدين الخطيب، ج 12 ص 314.

دیدگاه «سرخسی»:

آقای سرخسی که از فقهای نامی احناف است،و متوفی 483 هجری؛ در کتاب مفصل المبسوط می نویسد:

«والتقية أن يقي نفسه من العقوبة بما ظهره و إن كان يضمر خلافه»

تقیه یعنی اینکه انسان خودش را با گفتن سخنانی، از مجازات شدن حفظ کند. اگر چه خلاف آنچه را که گفته بود، در قلب داشته باشد.

المبسوط، اسم المؤلف: شمس الدين السرخسي، دار النشر: دار المعرفة – بيروت؛ ج 24 ص 45.

البته کتاب «حاشیه ابن عابدین» (حاشیه «ابن عابدین» بر «رد المختار» حصكفي) نیز، الآن جزء کتاب های مهم احناف در دروس خارج است..

قبلاً خدمت دوستان عرض کردیم که از هر کدام از این چهار مذهب، کتابهای مبسوط و مفصل فقهی اینها را در ذهن داشته باشید. در مذهب حنفی، کتاب «المبسوط» سرخسی است که شبیه «جواهر» ما هست. و حدود 25 جلد است. که اگر بخواهد مثل «جواهر» چاپ بشود، شاید پنجاه، شصت جلد بشود.

در فقه حنبلی ها، «المغنی» ابن قدامه است. که در حدود بیست و چند جلد است. در فقه مالکی، «المدونة الکبری» امام مالک است که در حدود ده، بیست جلد است. و در فقه شافعی ها، مبسوط ترین کتابشان، «المجموع» نووی است.

دیدگاه «فخر رازی»:

فخر رازي، متوفای 606 هجری در تفسيرش تعبیر قشنگی دارد و می گوید:

«إن التقية إنما تكون إذا كان الرجل في قوم كفار و يخاف منهم على نفسه و ماله فيداريهم باللسان، وذلك بأن لا يظهر العداوة باللسان، بل يجوز أيضاً أن يظهر الكلام الموهم للمحبة والموالاة، ولكن بشرط أن يضمر خلافه...

ظاهر الآية يدل أن التقية، إنما تحل مع الكفار الغالبين، إلاّ أن مذهب الشافعي أن الحالة بين المسلمين إذا شاكلت الحالة بين المسلمين والمشركين حلّت التقية محاماة على النفس.»

همانا تقیه در جائی است که فردی در میان کفار گرفتار است و بر جان و مالش بیمناک است. لذا با زبان خود، با آنها مدارا می کند. مدارا کردن هم به این صورت است که دشمنی خودش را آشکار نمی کند. بلکه حتی جایز است که کلامی که محبت آنها را جلب کند را بر زبان جاری کند. البته به شرط اینکه خلاف آنچه را گفته در قلب داشته باشد.

ظاهر آیه دلالت می کند که تقیه با کفاری که تسلط بر مسلمین دارند، جایز است. مگر اینکه مذهب شافعی معتقد است که اگر چنانچه وضعیت در میان مسلمانها، مثل وضعیت در میان کفار باشد،(یعنی مسلمانی از مسلمان دیگر، بر جان و مالش بترسد) تقیه کردن برای حفظ جان، جایز است.

التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، اسم المؤلف: فخر الدين محمد بن عمر التميمي الرازي الشافعي، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1421هـ - 2000م ، الطبعة: الأولى؛ ج8 ص 12

دیدگاه «ابن تیمیه»:

امروز صبح بعد از نماز، که داشتم مطالعه می کردم، به عبارتی برخورد کردم در رابطه با تقیه، که خیلی جالب بود. «ابن تیمیه» در مجموع الفتاوی می نویسد:

«وَمَا كَانَ كُفْرًا مِنْ الْأَعْمَالِ الظَّاهِرَةِ: كَالسُّجُودِ لِلْأَوْثَانِ وَسَبِّ الرَّسُولِ وَنَحْوِ ذَلِكَ فَإِنَّمَا ذَلِكَ لِكَوْنِهِ مُسْتَلْزِمًا لِكُفْرِ الْبَاطِنِ وَإِلَّا فَلَوْ قُدِّرَ أَنَّهُ سَجَدَ قُدَّامَ وَثَنٍ وَلَمْ يَقْصِدْ بِقَلْبِهِ السُّجُودَ لَهُ بَلْ قَصَدَ السُّجُودَ لِلَّهِ بِقَلْبِهِ لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ كُفْرًا وَقَدْ يُبَاحُ ذَلِكَ إذَا كَانَ بَيْنَ مُشْرِكِينَ يَخَافُهُمْ عَلَى نَفْسِهِ فَيُوَافِقُهُمْ فِي الْفِعْلِ الظَّاهِرِ»

از اعمال ظاهری انسان که نشانه کفر است، سجده کردن بر بت ها و دشنام دادن به پیامبر است. چرا که این اعمال موجب کفر در باطن نیز می گردد. ولی اگر فرض شود که شخصی که به بت سجده کرده، در قلبش این نیت را نداشته باشد، و در قلبش نیت سجده بر خداوند داشته باشد، این عمل او کفر محسوب نمی شود. و حتی اگر بین مشرکین، کسی بر جان خودش بترسد، می تواند در افعال ظاهری با آنها موافقت کند و بر بت سجده کند.

مجموع الفتاوى؛ المؤلف: تقي الدين أبو العباس أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني (المتوفى: 728هـ)، المحقق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم، الناشر: مجمع الملك فهد لطباعة المصحف الشريف، المدينة النبوية، المملكة العربية السعودية، عام النشر: 1416هـ/1995م، ج14، ص120

من نمی دانم که این وهابی ها که نسبت به شیعه این همه فحاشی می کنند، این سخن امامشان ابن تیمیه را دیده اند یا نه؟

البته من چند دوره که تقیه را بحث کرده بودیم، به این عبارت برخورد نکرده بودیم. به نظرم کار بچه شیعه های «کویت» است. شیعه های کویت، دارند خوب کار می کنند. فقط کمی تندروی دارند و این تندروی ها، دارد کار دستشان می دهد!

نقدی بر اندیشه «یاسر الحبیب»!

اتفاقاً من در شب چهارشنبه، در بخش عربی شبکه ولایت، وقتی فتوای آقای مکارم را در رابطه با «یاسر الحبیب» خواندم، یک سر و صدایی در کویت درست شده بود!! که چرا آقای قزوینی آمده و بر علیه یاسرالحبیب حرف زده!؟

من تلفنی با ایشان صحبت کردم. می گفتند که ما باید حتماً لعن کنیم. این همه روایات داریم و... من گفتم این یاسرالحبیب شما، یک روایت صحیح، در این زمینه به ما نشان بدهد، که امام صادق(سلام الله علیه) آمده در مسجد و در بالای منبر، خلفاء را لعن کرده است! ما متعهد می شویم که شبانه روز در شبکه ولایت، خلفاء را لعن کنیم!!

گفتم این یاسرالحبیب شما، اولاً «رجال» بلد نیست. و این کتاب هفتصد، هشتصد صفحه ای که درباره عایشه نوشته است، تمام رطب و یابس را به هم بافته؛ یک سری توجیهات احمقانه از روایات را کرده و نتیجه گرفته که لعن عایشه جایز است؛ عایشه اصلاً نجس بوده است!!!

خب بابا! اگر عایشه نجس بوده، نبی مکرم همسرش است، آیا ایشان با یک زن نجس ازدواج کرده!؟ با یک زن مشرک ازدواج کرده!؟

گفتم: متأسفانه ایشان یک سری حرفهایی در این کتاب دارد که انسان تعجب می کند که یک آدم عاقل که هیچ، یک دیوانه همچین حرفی را نمی زند! بعد از یک ساعت صحبت تلفنی ما، تا حدودی قانع شد که امروز لعن علنی جایز نیست!

گفت: روایتی که می گوید امام علی، بعد از نمازها خلفاء را لعن می کرد چه؟ گفتم: اگر یک روایت ضعیف و جعلی برای من بیاورید که امیرالمؤمنین بعد از نماز، خلفاء را لعن می کرده است، من تمام خانه و زندگی ام را به نام شما می کنم!!

گفتم اولاً: این روایتی که گفتی، از امام صادق است، نه از امیرالمؤمنین! ثانیاً: روایت امام صادق در «کافی»، صد در صد ضعیف است! در «تهذیب» هم، جلد2، ص321، برو و مطالعه کن. که نقل می کند:

«سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ هُوَ يَلْعَنُ فِي‏ دُبُرِ كُلِ‏ مَكْتُوبَةٍ أَرْبَعَةً مِنَ الرِّجَالِ وَ أَرْبَعاً مِنَ النِّسَاءِ»

از امام صادق شنیدیم که بعد از هر نماز واجب، چهر نفر از مردان، و چهار نفر از زنان را لعن می کرد.

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، باب التعقيب بعد الصلاة و الدعاء، ص 342، ح10

می گوید بعد از هر نماز واجب، در تعقیبات نماز، اینها را لعن می کرده است. نه بالای منبر! نه در مسجد! نه در حسینیه!

گفتم: ما نسبت به «برائت»، حاضر نیستیم که کوتاه بیائیم. اگر به من بگویند به برائت نمره بده، من 70% به برائت نمره می دهم و برای ولایت 30% نمره می دهم. یعنی ما «تبری» را دو برابر «تولی» ارزش قائل هستیم.

ولی «تبری» این نیست که ما بیائیم در بالای منبر و از یک شبکه تلویزیونی، شروع کنیم و خلفاء را لعن کنیم! گفتم من یک سؤالی از شما بپرسم. اگر من بیایم و از همین جا عایشه را لعن کنم، بعد در یک گوشه ای از این دنیا - در استرالیا، در امریکا – یک خونی از دماغ یک شیعه بیرون بیاید، شما را به حضرت زهرا قسم، حضرت زهرا خشنود است یا غضبناک؟ گفت: قطعاً غضبناک است!

گفتم: خدا اموات شما را بیامرزد که حداقل این قدر انصاف دارید! ما همین را داریم می گوئیم. گفت ما در کویت در اقلیت هستیم و تقیه می کنیم، ولی شما در ایران اکثریت هستید و در آنجا باید لعن کنید. گفتم: بحث اکثریت و اقلیت نیست! بلکه شیعه در مجموع جهان مطرح است! نه شیعه در ایران و عراق!

در هر صورت...

دیدگاه «حداد»:

آقای حداد متوفای 800 هجری، که از فقهای بزرگ اهل سنت است، در تفسيرش می نویسد:

«أن يخاف التلف على نفسه أو على عضو من أن لم يفعل ما أمر به»

تقیه این است که انسان اگر کاری که به او گفته اند انجام ندهد، بر تلف شدن جانش یا عضوی از اعضای بدنش بترسد، و آن کار را انجام بدهد.

تفسير الحداد: ج4 ص 159

مثلاً به شما دستور بدهند که اگر فلان کار را انجام ندهی، یا فلان عبارت را به زبان نیاوری، گوش تو را می بریم! اتفاقاً همین دیروز بود در شبکه وهابی صفا، نشان می داد که چند نفر از این شیعه را گرفته بودند و یک داعشی در مقابل دوربین، گوش او را برید و داشت به مردم هم نشان می داد!

آدم نمی داند چه بگوید! حقاً این داعشی ها، از وحشی های آمازون هم وحشی تر هستند! البته این نکته را عرض بکنم که این وهابی ها و داعشی ها، شما چیزی به زبان بیاوری یا نیاوری، برای اینها تفاوتی ندارد! همین اندازه که احتمال بدهند شما شیعه هستید، به کمتر از کشتن شما، راضی نمی شوند.

اگر کسی به دام اینها افتاد، باید با تمام توان، از خودش دفاع کند. ما می بینیم که بعضی از شیعه ها را که می برند برای گردن زدن؛ خود این شیعه ها هم، گردن خودشان را پایین می آورند تا داعشی ها گردنشان را بزنند.

ما معتقد هستیم که همین اندازه که این شیعه کمی گردن خود را جلو می آورد تا گردنش را بزنند، این خلاف شرع است. و حرام است. بلکه باید مقاوت کند ولو اینکه شکنجه هم ببیند. یعنی دفاع از خود، تا آخرین لحظه در برابر اینها، بر هر مسلمانی واجب و ضروری است. یعنی تا آن اندازه که بتواند، باید دفاع کند.

یک واقعه تاریخی عجیب!!

یک مطلبی را در تاریخ «ابن اثیر» دیدم، که خیلی عجیب بود. نقل کرده است که در زمان حمله مغول به ایران، در سبزوار، مسلمانها به قدری رعب و وحشت پیدا کرده بودند، که روزی یکی از این مغولها، یک مسلمانی را گوشه یک خیابانی دید، خواست او را بکشد، دید شمشیری ندارد. به مسلمان گفت: همینجا بایست تا من بروم و شمشیرم را بیاورم! مغول رفت و آمد، دید آن مسلمان همانا ایستاده، شمشیرش را برداشت و او را کشت!!!

این قضیه خیلی برای من عجیب بود! یعنی اینگونه رفتار، دیگر اوج ذلت یک مسلمان است. شما اگر تاریخ حمله مغول به ایران را مطالعه بکنید، خواهید دید که چگونه مسلمانها تا چه حدی، تحت تأثیر دشمن قرار گرفته اند.

دیدگاه «آلوسی»:

آلوسي متوفای 1270 هجری، که از او به «سلفی العقیده» تعبیر می کنند، در تفسيرش، ذیل آیه تقیه می نویسد:

«وفي الآية دليل على مشروعية التقية وعرفوها بمحافظة النفس أو العرض أو المال من شر الأعداء، والعدو قسمان: الأول: من كانت عداوته مبنية على اختلاف الدين كالكافر والمسلم. والثاني: من كانت عداوته مبنية على أغراض دنيوية, كالمال والمتاع والملك والإمارة.»

این آیه دلیل بر مشروعیت تقیه است. و تقیه را هم اینگونه معنا کرده اند که تقیه وسیله ای است برای حفظ جان و مال و آبرو، از شر دشمنان. و دشمن دو قسم است: اول: دشمنی که دشمنی او مبنی بر اختلاف دین است مثل کافر و مسلمان. و دشمن دوم، دشمنی است که دشمنی او بر اساس اغراض دنیوی است. مثل مال و کالا و ملک و ساختمان.

روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني ، اسم المؤلف:  العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود الألوسي البغدادي ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت؛ ج3 ص121.

دیدگاه «مراغی»:

آقای مراغی متوفای 1371هجری، که تفسیرش، از تفاسیر مشهور اهل سنت است؛ در ذیل آیه تقیه می نویسد:

«{إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً} أي: إنّ ترك موالاة المؤمنين للكافرين حتم لازم في كل حال إلاّ في حال الخوف من شيء تتقونه منهم، فلكم حينئذ أن تتقوهم بقدر ما يتقى ذلك الشيء، إذ القاعدة الشرعية (أن درء المفاسد مقدم على جلب المصالح)

تقیه یعنی اینکه مؤمنین موالات کفار را ترک کنند و این در همه حال حتمی و لازم است. مگر اینکه در شرایط ترس از چیزی باشد که بخواهد از آن پرهیز کند. بنابراین در این شرایط شما می توانید به اندازه ای که شر آن چیز از شما بر طرف شود، تقیه کنید. زیرا این قاعده شرعی است که بر طرف کردن مفاسد، بر جلب مصالح مقدم است.

و إذا جازت موالاتهم لاتقاء الضرر فأولى أن تجوز لمنفعة المسلمين، وإذاً فلا مانع من أن تحالف دولة إسلامية دولة غير مسلمة لفائدة تعود إلى الأولى، إما بدفع ضرر أو جلب منفعة، وليس لها أن تواليها في شيء يضر بالمسلمين، ولا تختص هذه الموالاة بحال الضعف، بل هي جائزة في كل وقت.

وقتی موالات با کفار به خاطر دفع ضرر جایز شد، به خاطر مصالح مسلمین نیز جایز خواهد بود. در این هنگام مانعی ندارد که یک دولت اسلامی با دولت غیر اسلامی هم پیمان شود برای فاعده ای که به دولت اسلامی می رسد. حال یا به صورت دفع یک ضرر باشد، یا جلب یک منفعتی. البته نباید موالات دولت اسلامی با دولت کفر، موجب آزار رسیدن به مسلمین شود. و این موالات با دولت کفر، مخصوص حالت ضعف دولت اسلامی نیست. بلکه در هر زمانی جایز است.

وقد استنبط العلماء من هذه الآية جواز التقية بأن يقول الإنسان أو يفعل ما يخالف الحق لأجل توقي ضرر من الأعداء يعود إلى النفس أو العرض أو المال...

به تحقیق علماء از این آیه، جواز تقیه را استنباط کرده اند. یعنی انسان کلامی را بگوید و یا کاری را انجام بدهد که مخالف حق باشد. به خاطر اینکه ضرری از دشمنان، متوجه اوست. یا آبرو و یا مالی در خطر است.

ويدخل في التقية مداراة الكفرة والظلمة والفسقة وإلانة الكلام لهم والتبسم في وجوههم وبذل المال لهم؛ لكف أذاهم وصيانة العرض منهم، ولا يعد هذا من الموالاة المنهي عنها بل هو مشروع؛

در معنای تقیه مدارات کافر و ظالم و فاسق نیز داخل می شود. نرمی کلام با آنها و خندیدن به صورتشان و بخشش مال به ایشان، به خاطر بر طرف کردن آزار آنها و حفظ آبرو از دست آنها؛ جایز است. و این موالات، از موالات نهی شده شارع نیست. بلکه مشروع است.

فقد أخرج الطبراني قوله: (ما وقى به المؤمن عرضه فهو صدقة)، و عن عائشة قالت: استأذن رجل على رسول الله وأنا عنده، فقال رسول الله: (بئس ابن العشيرة أو أخو العشيرة) ثم أذن له فألان له القول، فلمّا خرج قلت: يا رسول الله، قلت ما قلت ثم ألنت له القول؟ فقال: (يا عائشة، إن من شر الناس من يتركه الناس اتقاء فحشه) رواه البخاري، وروى قوله: «إنا لنكشر في وجوه قوم وإن قلوبنا لتقليهم).

طبرانی روایت نقل کرده است که پیامبر فرمود: آن مالی که انسان با آن آبروی خود را حفظ کند، به عنوان صدقه حساب می شود. و نیز از عایشه نقل کرده است که روزی مردی اجازه ورود خواست و من پیش پیغمبر بودم. پیغمبر فرمود: فرزندان بد قومی هستند. یا برادران بد قومی هستند. وقتی وارد شدند پیامبر با آنها به نرمی سخن گفت. وقتی رفتند پرسیدم که شما در ابتداء از آنها بد گفتید ولی بعد با آنها نرم شدید؟ پیغمبر فرمود ای عایشه! بدترین مردم کسی است که به خاطر فحش دادنش، او را ترک بکنند. این روایت را بخاری نقل کرده است. و نیز از پیامبر نقل شده است که فرمود: ما به صورتهای قومی لبخند می زنیم در حالی که دلهای ما از آنها متنفر است.

تفسير المراغي: ج1 ص 486- 487.

دیدگاه «رشید رضا»:

محمد رشيد رضا، متوفای 1354، در تفسيرش می نویسد:

«ما يقال أو يفعل مخالفاً للحق لأجل توقي الضرر»

تقیه یعنی برای بر طرف کردن آسیب و ضرر، کلامی و یا فعلی مخالف حق را انجام بدهی.

تفسير المنار: ج3 ص 280.

آنچه گفتیم، در حقیقت مختصری بود از اقوال علمای شیعه و علمای اهل سنت، در معنا و مراد و محدوده تقیه.

والسلام علیکم و رحمةالله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه چهل و دوم  06/ 11/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (31)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

صحبت ما در نقد سخنان آقای طیب، شیخ الأزهر به این جا رسید که ایشان صحبتهایی داشتند پیرامون مسئله وحدت بین شیعه و سنی، و اینکه الأزهر برای وحدت امت اسلامی است و...

در جلسه گذشته عباراتی را از علمای الأزهر درباره وحدت عرض کردیم و گفتیم که در حقیقت افتخار شیعه است که بنیانگذار وحدت، آیةالله العظمی بروجردی بود و نماینده بزرگوار ایشان، جناب شیخ محمد تقی قمی. ولی متأسفانه ایشان با این صحبتهایی که کردند، همه چیز را به هم ریختند.

سخنان بسیار مثبت دکتر «علی جمعه»، مفتی اعظم سابق مصر!

آقای دکتر علی جمعه - که مفتی اعظم سابق مصر است – یک تعبیر خیلی خوبی دارد. البته ایشان الآن هم مرتب هر روز برنامه تلویزیونی زنده دارد که از شبکه المصریه پخش می شود. و صحبتهای ایشان در خیلی از سایتها هم منعکس می شود. بحث های ایشان خوب و موضوع بندی شده است و خود ایشان هم آدم آگاهی است. حتی نسبت به سلفی ها تعبیر می کرد که اینها سگ های اهل آتش هستند!!

ایشان در رابطه با شیعه با سایت «العربیه نت» که یک سایت ضد شیعی است، و متعلق است به شبکه ماهواری «العربیه» و تلاش می کند که مطالب ضد شیعی را پوشش بدهد، و توسط عربستان هم راه اندازی شده است. ایشان می گوید:

« إن الشیعة بطبیعتها طائفة متطورة، وهم یُسلّمون بذلك، باعتبارهم الواقع جزءا لا یتجزأ من فقههم، ولكن هناك من ینقِّب فی الكتب الشیعیة القدیمة، و یخرج علینا بالخلافات، وهذا خطأ جسیم.

و اتهم من یقوم بذلك بالسعی لتدمیر العلاقات بین السنة والشیعة لخدمة أغراض أخرى هدفها تفتیت وحدة المسلمین و الإضعاف من شأنهم لتسهیل تنفیذ المخطط الذی تم الإعداد له منذ فترة طویلة.

وكان كبار علماء الشیعة أكدوا - فی العام الماضی، خلال ندوات و مؤتمرات- أن لعن الصحابة والخلفاء الراشدین، خصوصاً أبو بكر وعمر، وأم المؤمنین السیدة عائشة، لیس من المذهب الشیعی، وأنها أمور دخیلة قدیمة، لیس لها وجود فی الكتب الشیعیة المعتبرة.

إنه یجوز التعبد بالمذاهب الشیعیة ولا حرج، وقد أفتى بهذا شیخ الأزهر الراحل محمود شلتوت، فالأمة الإسلامیة جسد واحد لا فرق فیه بین سنی وشیعی، طالما أن الجمیع یصلی صلاة واحدة و یتجه لقبلة واحدة.»

همانا مذهب شیعه، مذهبی پیشرفته است. خود شیعیان نیز این را قبول دارند. که امروز فقه اینها، فقه پویایی است. متاسفانه برخی بدون توجه به این تحول، کتاب های قدیمی آنها را ورق می زنند تا از لابلای آن، موارد اختلافی پیدا کنند و این اشتباه بزرگی است.

آنهائی که دنبال این کارها هستند، به دنبال این هستند تا رابطه شیعه و سنی را بر هم بزنند. اینها دنبال اهداف و اغراضی هستند تا وحدت میان شیعه و سنی را از بین ببرند. و نقشه دشمن را پیاده بکنند.

علمای بزرگ شیعه بارها در سخنان و جلسات خود، تأکید کرده اند که دشنام به صحابه و خلفای راشدین از جمله ابوبکر و عمر و ام المؤمین عائشه از مذهب تشیع نیست. اینها مطالبی است که در کتابهای قدیمی بوده و الان در کتابهای معتبر وجود ندارد.

‌همانا به مذاهب شیعی هم می توان تعبد کرد و هیچ اشکالی ندارد. همچنان که شیخ راحل شیخ محمود شلتوت به آن فتوا داده بود. امت اسلامی، یک امت واحد هستند و فرقی بین شیعه و سنی نیست و ثابت شده است که همه اینها یک نماز و به یک جهت نماز می خوانند.

منبع: سایت «العربیه نت»

مواضع مثبت سابق دکتر طیب، پیرامون وحدت بین مسلمین!

البته خود دکتر طیب، شیخ الأزهر، نیز سخنان خوبی در رابطه با وحدت بین مسلمین دارد، ولی متأسفانه سخنان اخیر ایشان، متناقض با مواضع قبلی ایشان است.

ایشان در مواضع قبلی خود داشتند که:

« الخلاف بیننا و بین الشیعه، الخلاف بینی انا سنی کمالکی و بین حنفی السنی و بین الشافعی السنی و هذا هو الذی نصیر علیه و نحافظ علیه»

اختلافی که ما با  شیعه داریم، مثل همان اختلافی است که ما با مالکی ها داریم. و ما این را ملاک تفرقه نمی دانیم. و ما همواره از وحدت شیعه و سنی، حمایت می کنیم.

و یا گفته بود که:

« شیعه یک مذهب اسلامی است و در دارالأفتای ما الأزهر، طبق نظر شیعه فتوا می دهند. حتی در مسئله ازدواج و طلاق، الآن در مصر طبق فتوای شیعه عمل می کنند.»

دوستان توجه دارند که اهل سنت، در ازدواج نیز، شاهد عادل را شرط می دانند. اگر دو نفر عادل شهادت ندهند، ازدواج سر نمی گیرد. همانگونه که ما در طلاق، شاهد عادل را شرط می دانیم. ولی ما در ازدواج شاهد عادل را شرط نمی دانیم. لذا ایشان می گوید که الآن در مصر ازدواج و طلاق صورت می گیرد، بر اساس فتوای شیعه.

و یا ایشان بر اساس آنچه که در سایت بوابة الأزهر - که تمام سخنان ایشان را منتشر می کند – منتشر شده است می گوید:

«ان هناک تحفظات کما قلنا من قبل من اهل السنة علی نظریة الإمامة عند الشیعة و اقول تحفظات لأنی لاأرید ان احدث فرقة أو فتنة بین السنة و الشیعة. معاذالله فما حملنی علی هذا البرنامج الا نتفاهم بحدوء لنزع اسباب الفرقة و النزاع»

ما در اینجا همانگونه که قبلاً گفته ام، درباره مسئله امامت شیعه، یک ملاحظاتی داریم. و من کلمه ملاحظات را به کار می برم زیرا من نمی خواهم بین شیعه و سنی، جدائی و درگیری پیش بیاید. آنچه که باعث شد من این برنامه ها را داشته باشم، این بود که در کمال آرامش یک تفاهمی داشته باشیم برای از بین بردن زمینه های جدائی و درگیری بین شیعه و سنی.

یا در جای دیگر نقل شده است که:

«جناب دکتر طیب بزرگان علمای اهل سنت و فضلای علمای شیعه را دعوت کرده است تا در الأزهر گرد هم آیند برای اینکه فتوائی از طرف مراجع شیعه و اهل سنت صادر بشود بر اینکه بر شیعه حرام کنند کشتن سنی را و بر سنی حرام کنند کشتن شیعه را.

دکتر طیب گفت: هدف من از این برنامه ماه رمضان، این است که یک قضیه ای را روشن کنم و با صراحت کامل و دور از هر گونه مجاملات، این بحث ها را روشن کنیم. تا ما بتوانیم به مرحله ای برسیم که این خونریزی هایی که در منطقه هست را متوقف کنیم. و امت اسلامی را از آنچه که توطئه گران و نقشه کشانی که برای نابودی امت اسلامی انجام می دهند، نجات بدهیم. و بهای آن را با خونمان بدهیم.»

باز ایشان در یکی دیگر از برنامه های ماه رمضان خود می گوید:

«ان الهدف من حدیثنا فی هذا البرنامج هو البحث عن وحدة الأمة الإسلامیة لا فرقتها فالأزهر لم یکن فی یوم من الایام مؤسسة فتنة أو فرقة بین المسلمین فهو الذی نادی فی القرن الماضی بالتفاهم بین السنة و الشیعة

هدف ما از این سخنرانی در این برنامه، گفتگو درباره وحدت امت اسلام است. نه ایجاد تفرقه بین امت اسلام. الأزهر هیچگاه باعث فتنه و جدائی بین مسلمین نبوده است. و در قرن گذشته، این الأزهر بود که شیعه و سنی را به تفاهم با یکدیگر دعوت می کرد.

لأن ما اصابنا و ما تکتفی بناره الآن ما جاء الا من هذه الفرقه بین اصحاب المذهبین فلیکن هذا معلوماً للجمیع

آن آتشی که الآن ایجاد شده است، محصول اختلاف و تفرقه بین بزرگان شیعه و سنی است و این باید برای همه روشن بشود.

در یک جا تعبیر زیبائی دارد و می گوید:

«ان الشیعه و السنة مسلمون و مؤمنون فنحن امة واحدة و ابناء دین واحد و فی زورق واحد و هذه قضیة یجب عن لانقترب منها و نحن الآن نتحدث عن قضایا مذهبیة داخل الإسلام»

همانا شیعه و سنی مسلمان هستند و مؤمن هستند. ما یک امت واحد هستیم. و فرزندان یک دین واحد هستیم. و در یک میدان واحد قرار داریم. و نباید از این مسئله فاصله بگیریم. مباحث ما الآن هر چه هست، درون دینی است.

در جای دیگر می گوید:

«الأزهر دستش را برای هر کسی که برای وحدت کار بکند، دراز می کند و من گمان می کنم که علمای بزرگ شیعه و سنی، بر این مسئله متفق هستند.

این مسائل مهم است و این اختلافات باید بین شیعه و سنی مشخص بشود و حل بشود. این مسلم است که این اختلافات، نه شیعه را از اسلام خارج می کند و نه سنی را از اسلام خارج می کند. این اختلافات درونی است.»

و همچنین ایشان می گوید:

«و اقسم بالله فی رمضان نحن لانرید توصیة الخلافات و احداث الفتنه فالازهر علی مضی تاریخه الذی تجاوز الف عام، هو دائماً مرکز لوحدة المسلمین بکل طوائفهم و مذاهبهم»

من در ماه رمضان به خدا قسم می خورم که ما نمی خواهیم ایجاد فتنه و درگیری بکنیم. الازهر در طول تاریخ، که بالغ بر هزار سال می شود، مرکز ترویج وحدت بین طوائف مختلف مسلمین بوده است.

منبع: سایت «بوابة الأزهر الالکترونیة»

اینها نمونه هایی بود از مواضع تقریبی دکتر طیب که ایشان در ماه رمضان در رابطه با وحدت بین شیعه و سنی صحبت کرده بود. و ما همه اینها را از روز اول ماه مبارک تا روز آخر ماه رمضان، جمع کردیم و دسته بندی کردیم.

تألیف کتابی ضد شیعی در دانشگاه الأزهر!!

این بحث ها، بحث هائی است که خیلی شیرین و خیلی جذاب است. ولی در همین زمینه ایجاد وحدت بین شیعه و سنی، و اینکه الأزهر همیشه منادی وحدت بین شیعه و سنی بوده و الآن هم هست؛ نکاتی هست که قابل تأمل است:

یکی از علمای الأزهر کتابی نوشته است با نام « جهود علماء الأزهر في بيان حقيقة دين الشيعة= الشیعه الوجه الآخر شقاق لا وفاق»!!! در این کتاب - که مؤلفش « شحاتة محمد صقر» و با مقدمه « محمد بكر إسماعيل حبيب» می باشد، که هر دو از اساتید بزرگ اصول فقه در دانشگاه الأزهر هستند – از شخصیت ها و اساتید مختلفی همچون شيخ حسنين مخلوف، مفتي مصر الأسبق؛ شيخ جاد الحق علي جاد الحق؛ شيخ عطية صقر؛ شيخ محمد عرفة، عضو هيئة كبار العلماء در الأزهر؛ و... نقل قولها و مواضعی بر ضد شیعه ذکر کرده اند.

این اساتید که بر ضد شیعه صحبت کرده اند و سخنانشان در این کتاب جمع آوری شده، همه از شخصیت های درجه اول الأزهر هستند. مفتی الأزهر، عضو کبار علمای الأزهر و... هستند!!

ما در اینجا ضمن تشکر از آقای دکتر طیب، و آقای دکتر علی جمعه، که می گویند الأزهر در طول تاریخ هزار ساله خود، مظهر تفرقه نبوده و همواره به وحدت بین مسلمین دعوت می کرده؛ سؤال می کنیم که آیا این آقایان، که بر ضد شیعه صحبت کرده اند، و باعث تفرقه بین شیعه و سنی شده اند، جزء اساتید دانشگاه الأزهر هستند یا نیستند!؟

این آقایان در این کتاب، مطالبی را بر ضد شیعه گفته اند که عقل شیطان هم به این مطالب نمی رسد!! آقای طیب که می گوید الأزهر نماد وحدت است، به این سؤال ما جواب بدهد که آیا این آقایان، وابسته به الأزهر هستند یا نیستند!؟

آیا آقای دکتر طیب، و شیخ علی جمعه، در برابر این حرف های تفرقه انگیز، اهانت ها، افتراها و تهمت هایی که اینها به شیعه زده اند، موضعه ای هم گرفته اند یا نه!؟ آیا آقای طیب تا بحال یک مقاله در رد اینها نوشته است یا ننوشته است!؟

آقای طیب که اخیراً دستور داده تا کتاب های شیعه را بررسی کنند، و مطالبی را که علیه خلفاء و صحابه است را بیرون بکشند!! این کار ایشان با سخنان آقای علی جمعه که نقل کردیم گفته بود که:

«برخی بدون توجه به این تحول، کتاب های قدیمی آنها را ورق می زنند تا از لابلای آن، موارد اختلافی پیدا کنند و این اشتباه بزرگی است»

از دیدگاه خود آقای علی جمعه، این کار آقای طیب، مبنی بر تفتیش کتب شیعه، محکوم است! و مهمتر از این، این آقایان که این کتاب ضد شیعی را نوشته اند، همه از اساتید دانشگاه الأزهر هستند، آیا آقای طیب، یک کلمه در مورد اینها سخن گفته است؟

آیا ایشان در سخنرانی خود آمده بگوید که این آقایانی که بر ضد شیعه کتاب نوشته اند، اشتباه کرده اند!؟ آیا کتاب «وجاء دور المجوس» - تألیف محمد سرور بن نايف زين العابدين - که یکی از وقیح ترین کتاب هایی است که بر ضد شیعه نوشته اند، و نویسنده اش هم از اساتید دانشگاه الأزهر است، آیا آقای دکتر طیب، موضعی در این خصوص گرفته است یا نه!؟

تعابیری که در این کتاب بر ضد شیعه به کار برده شده، تعابیر بسیار وقیح و زشتی است. و حتی آمده خطر شیعه را به مراتب از خطر صهیونیست بالاتر دانسته است!!!

آقای طیب! اینکه شما بیائید و فقط شعار وحدت سر بدهید، اینها ملاک نیست! عمل نیاز است. چطور شما سخنان شخصی مثل «یاسرالحبیب» که مراجع ما از او به «سفیه» و «احمق» تعبیر می کنند؛ ملاک قرار دادید و یک ماه بر ضد شیعه صحبت کردید!!

آیا اگر کسی همین کتاب «و جاء دور المجوس» را ملاک قرار بدهد و بر ضد الأزهر، یک ماه سخنرانی بکند، آیا شما می پسندید یا نه!؟

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه چهل و سوم  07/ 11/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (41)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

در جلسه دیروز، بحث ما در رابطه با سخنان دکتر طیب بود، و ما در جلسه دیروز، کلیپ های متعددی از اهتمام ایشان به بحث وحدت میان شیعه و سنی، پخش کردیم.

عرض کردیم که ایشان از طرفی مدعی است که «الأزهر» نماد وحدت است، ولی از آن طرف ما می بینیم که تعدادی از فارغ التحصیلان، اساتید و شخصیت های ممتاز الأزهر، بحث وحدت میان شیعه و سنی را به استهزاء گرفته اند و کتاب مستقلی هم در این زمینه نوشته اند. بنابراین اینچنین نیست که الأزهر به تمامه نماد وحدت باشد و در این زمینه یکنواخت باشد!

در بحث امروز قصد داریم کمی سراغ خود دکتر طیب برویم و مواضع ایشان را بررسی کنیم. ایشان از طرفی سخن از وحدت میان امت اسلامی و وحدت میان شیعه و سنی می زند؛ ولی از طرفی، دستش در دستان عربستان سعودی است و با شخصیتهای طراز اول آنجا نشست و برخواست می کند! و برخی کمکهای مالی را از آنها دریافت می کند!! اینگونه رفتارها، با فرمایشات ایشان به هیچ وجه تطبیق نمی کند.

سایت «ویکی لیکس»، که یک سایت محرمانه ای است و اسناد محرمانه کشورها را دارد و اسناد نظامی و محرمانه عربستان سعودی را داشت، توسط جوانان یمنی هک شد و مطالب آن افشا شد.

و ضربه ای که این جوانان، با این هک کردن بر پیکره عربستان زدند، از هر ضربه دیگری، بیشتر بود. و تا به حال هم، یک نفر از شخصیت های عربستان سعودی، این مطالب ویکی لیکس را تکذیب نکرده اند. چون به قدری این مطالب مستدل و مستند بود، که جای انکار نگذاشت و در حقیقت یک افتضاح و آبروریزی بین المللی برای سعودی ها شد.

خدا حفظ کند این انصار حزب الله یمن را، که با این ضربه کاری، یک ننگی را برای عربستان سعودی درست کردند، که با هیچ رنگی قابل پوشاندن نیست.

یکی از این مطالبی که از این سایت افشا شد و منتشر شد، مصاحبه آقای دکتر «طیب»، با وزیر امور خارجه سابق عربستان، آقای «سعود الفیصل» بود. کسی که دستش تا مرفق به خون صد ها هزار بیگناه آلوده بود! کسی که فاجعه سوریه و عراق توسط او انجام شد! کسی که ترور شخصیت های زیادی مثل «عماد مغنیه» و... توسط این سعود الفیصل، بزرگ جانی و تربیت شده سازمان سیا، صورت گرفت.

بر اساس اسناد ویکی لیکس؛ عربستان به الازهر اجازۀ برپایی همایش تقریب نداد!

العالم ـ سایت ویکی‌لیکس با انتشار سندی متعلق به آوریل 2012، اقدام شیخ الازهر در اجازه گرفتن از عربستان قبل از موافقت با برپایی نشست تقریب مذاهب را برملا کرد.

به گزارش پایگاه خبری شبکه العالم، برخلاف اظهارات احمد الطیب شیخ الازهر در بیانیه سابق خود مبنی بر اینکه الازهر یک نهاد اسلامی علمی مستقل است که بر اساس شرع عمل می کند، نشر یک سند مربوط به آوریل 2012 در سایت ویکی لیکس در مورد اجازه گرفتن شیخ الازهر از عربستان قبل از برگزاری کنگره تقریب مذاهب را مغایر با استقلال الازهر عنوان کرد.

در این سند افشا شده از طریق ویکی لیکس، سعود الفیصل وزیرخارجه سابق عربستان خطاب به رییس شورای وزیران عربستان می گوید که شیخ الازهر در دفتر خود در ژانویه 2012  به وی ابلاغ کرد که ایرانی ها شیخ الازهر را برای برگزاری نشست تقریب مذاهب تحت فشار می گذارند، اما شیخ الازهر نمی خواهد بدون هماهنگی با دولت عربستان در خصوص این مساله، تصمیم بگیرد.

الازهر این امر را تکذیب نکرده، بلکه دکتر «عباس شومان» سرپرست الازهر در اظهاراتی، بخش مربوط به درخواست ایرانی ها برای برپایی نشست تقریب مذاهب و اجازه گرفتن از عربستان را مورد تایید قرار داد و ادعا کرد که شیخ الازهر درخصوص مسایل اسلامی با کشورهای دیگر هماهنگ می کند تا دیدگاهی را که با دیگر کشورهای اسلامی متناسب نیست، اجرا نکند. همچنین براساس مفاد این سند، وزیر خارجه عربستان از پادشاه این کشور خواسته تا شیخ الازهر را با دعوت به عربستان مورد لطف قرار دهد.

با درنظر گرفتن حوادثی که از نیمه سال 2012 تا اوایل سال 2013 رخ داد، شواهدی وجود دارد که این سند را تایید می کند؛ در 21 آوریل 2013 احمد الطیب در سفر به عربستان با سعود الفیصل وزیر خارجه سابق عربستان دیدار کرد و در ریاض از یک تریبون سعودی موافقت خود را با درخواست برپایی نشست تقریب مذاهب اعلام کرد.

منبع: «سایت شبکه العالم»

جناب آقای طیب! شما از طرفی داد سخن کردید که:

«أن السَلفیون الجُدد، هم خوارج العصر،... ولکنّهم نَجّسوا و غیّرو مذهب الحنابله»

سلفی های جدید، خوارج عصر ما هستند. و اینها خودشان را به مذهب احمد بن حنبل منتسب می کنند، و حال آنکه اینها مذهب احمد بن حنبل را نجس کردند!!

بنا به نقل مجله «الحیاة» تاریخ چهارم آوریل 2011 مطابق 15 فروردین 1390

ولی از این طرف شما دست در دست سعودی ها گذاشته اید! اینها یک سری مسائل واضح و روشنی است که نمی شود به سادگی از کنارش عبور کرد.

تفاوت علمای شیعه و علمای اهل سنت!

یکی دیگر از این اسنادی که فاش شد این بود که:

« یعطی بعض الشیوخ الأزهر اموالاً تحت بند محاربة الفکر الشیعی»

از طرف عربستان سعودی، به برخی از این شیوخ دانشگاه الازهر، اموالی بخشیده شده است برای مبارزه با تفکر شیعی

آقای طیب از طرفی می گوید که شیعه و سنی، دو بال امت اسلامی هستند. ما شیعیان را برادران خودمان می دانیم. و هرگز حاضر نیستیم که با شیعه اختلاف داشته باشیم!! ولی از این طرف می بینیم که پولهای کلانی در اختیار الأزهر قرار می گیرد برای مبارزه با تفکر شیعی!

همین چند وقت پیش، آقای «احمد محمود کریمه» از اساتید دانشگاه الأزهر و عضو هیئت عالی و استاد فقه مقارن دانشگاه الأزهر؛ در قم بودند و ما جلسات متعددی هم با ایشان داشتیم و یک سری برنامه هائی هم از ایشان ضبط کردیم و در شبکه پخش کردیم.

ایشان در اینجا که بود، حرفهای زیبا و قشنگی گفت، ولی وقت به مصر برگشت، از همان فرودگاه قاهره، استخبارات مصر، ایشان را تحت فشار گذشتند تا اینکه ایشان رفت و یک مصاحبه ای بر ضد شیعه و ضد جمهوری اسلامی انجام داد، تا دست از سر کچل او برداشتند!!

ما نمی دانیم که این آقایان، چقدر شهامت دارند؟ چقدر شجاعت دارند؟ که وقتی به اینجا می آیند، یک جوری حرف می زنند؛ و وقتی برمی گردند، تحت فشار حکومت، حرف دیگری می زنند!

شما ببینید شهامتی که در علمای شیعه هست، چون وابسته به حکومتها نیستند و مستقل هستند، در هیچ یک از روحانیون - چه روحانیون سنی و چه وهابی و چه حتی مسیحی -  اینچنین شهامتی را نمی بینید. و این به برکت فرهنگ اهلبیت، و فرهنگ حضرت سیدالشهداء (سلام الله علیه) است.

آقای «احمد محمود کریمه» از طرفی مدعی می شود که:

« در اینجا یک سری نیروهای اطلاعاتی جهانی وجود دارد که این اختلافات قومی را شعله ور می کند. و الأزهر نباید وارد این دور سیاسی بشود»

از آن طرف ما می بینیم که آقای «کوفی عنان»، دبیر کل سابق سازمان بین الملل، یک مصاحبه ای کرد و گفت که عربستان سعودی 24 میلیون دلار در اختیار الأزهر قرار داده است تا اینها فتوا صادر کنند که قضیه آزاد سازی «الرمادی»، در عراق در حقیقت سنی کشی است!! و هدف کسانی که قصد آزادسازی الرمادی را دارند، کشتن سنی هاست!

متأسفانه آقای طیب هم آمد و این فتوا را صادر کرد و یک غوغائی در عراق شکل داد!!

اعتراض رئیس علمای اهل سنت عراق، به دکتر طیب!

من در همین سفر اخیری که به بغداد داشتم، مهمان آقای «خالد الملا» رئیس علمای اهل سنت عراق بودیم در منزل ایشان. ایشان خیلی ناراحت و عصبانی بود و گفت که بعد از صدور این بیانیه الأزهر، من رفتم مصر و با دکتر طیب ملاقات کردم و به ایشان توضیح دادم که در عراق، بحث شیعه و سنی مطرح نیست! شیعه و سنی در یک صف هستند، و وهابیت در صف دیگر قرار دارد!

گفتم در «الرمادی»، هم دارند شیعه را می کشند و هم سنی را! این چه فتوائی بود که شما صادر کردید؟ چه بیانیه ای بود که شما دادید؟

مقایسه دو واقعه تاریخی!!

وقتی ما در تاریخ می خوانیم که «عبیدالله بن زیاد» روی یک طبقی از طلا و جواهرات، یک پوششی قرار داد و فرستاد به درب خانه «عمر بن سعد».

می گویند که عمر بن سعد، کبوتر مسجد بوده است! یعنی سجاده اش از مسجد جمع نمی شد. و خودش هم از دوستداران اهلبیت بوده است. مثل زیاد بن ابیه.

وقتی عمر بن سعد، این پولها را دید، مدام این پولها را بالا پائین می کرد و دست به دست می کرد. با خودش می گفت اگر بروم امام حسین را بکشم و این پولها را داشته باشم، قیامتم را از دست می دهم؛ اگر اینها را قبول نکنم، قیامتم را دارم ولی دنیا را ندارم.

دست آخر، صبح با خودش گفت که فعلاً دنیا نقد است و آخرت نسیه! و عاقل نسیه را گرفته، نقد را رها نمی کند!!

این ماجرا را در تاریخ می خوانیم و تعجب هم می کنیم و افسوس هم می خوریم! که مگر می شود یک نفر به خاطر مادیات، این قدر پا روی وجدان خودش بگذارد!؟

ولی با کمال تأسف، امروز هم می بینیم که شخصیتهای بزرگ و حُر و آزاد منشی مثل دکتر «احمد الطیب»، و یا مثل «الأزهر» که نماد وحدت بین مسلمین است، می آید و تحت تأثیر تمویلات و تطمیع های عربستان سعودی قرار می گیرد و یک بیانیه ای را صادر می کند و با این بیانیه، یک ضربه مهلکی بر پیکره بسیج مردمی و نیروی های ارتش عراق وارد می کند!!

گر چه این فتوا، خللی در کار رزمندگان ایجاد کرد، ولی بحمدالله اینها موفق شدند و منطقه را آزاد کردند و تمام شد.

متأسفانه این آقایان از طرفی بحث تقریب را مطرح می کنند و از طرف دیگر تخریب می کنند. مثل همین آقای دکتر «محمد عماره» که عضو هیئت کبار علمای الأزهر است، که یک مصاحبه ای انجام داده و گفته که علمای شیعه چنین می کنند و چنان می کنند؛ و دولت ایران یک دولت شیعی است و... اینها عراق و افغانستان را تصرف کرده اند و نابود می کنند. مداخلات ایرانی شیعی در یمن دارد فساد می کند و...

البته آقای احمد کریمه، نسبت به این فتوای آقای طیب موضع گرفته و گفته که: ما باید تلاش کنیم که بین شیعه و سنی و اباضی، در سالن های علمی، بحث علمی و تحقیقی بر قرار بشود و اثرات سوء آن را نگذاریم که در خارج متوجه جامعه و ملت اسلامی بشود!

انتقاد تند یکی از علمای مصر، نسبت به الأزهر!

«محمد عبدالله نصر»، که یک طلبه جوان مصری است و آدم پر سر و صدائی است. و از آنهائی است که می گویند فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه؛ یک جوان ریزه میزه است ولی ایشان در این مصاحبه های تلویزیونی، بلائی بر سر مصریها و الأزهر آورده که آن سرش ناپیداست.

اتفاقاً ایشان روزی در قم بود و مهمان ما هم بود. آدم خیلی حُر و آزاد منشی است. و وقتی که از اینجا رفت، در مصر مشکلاتی برای ایشان بوجود آوردند. ولی ایشان گوشش به این حرفها بدهکار نیست. البته در این میان، لغزش هم دارد و یک سری حرفهای نادرست هم می زند. ولی الحق و الإنصاف، انسان شجاع است.

ایشان در مصاحبه با شبکه «ام سی ان» یک تعبیر زیبائی دارد و می گوید:

«ان الازهر رأس الحریة یرید ان یکمم الافواه و هو مؤسسة کهتونیة تسترزق من الدین مشیراً الی ان الازهر لیس وسطیاً کما یقولون بدلیل ان الإخوان و السلفیین درسوا فی الجامعات أو المدارس الأزهریة و بالتالی فکل تعالیم مستمد من مناهج الأزهر. ان السعودیة تضرب الحوثیین فی الیمن و تترک داعش»

همانا الازهر در رأس آزادی قرار دارد ولی فعلاً می خواهد دهان ها را ببندد، الازهر تبدیل شده است به یک مؤسسه یهودی، که دین را وسیله ارتزاق خود قرار داه اند. اعتدالی که اینها ادعا می کنند را، رعایت نمی کنند. زیرا این اخوانی ها و سلفی ها، در همین دانشگاه و مدارس الأزهر درس خوانده اند. تمام این مشکلات برگرفته از الأزهر است. چرا سعودی ها حوثی های یمن را می زند ولی داعش را ترک کرده است.

منبع: سایت «شبکه ام سی ان»    

این بخش را هم فعلاً می بندیم. باقی مباحث را ان شاءالله در جلسات بعدی خدمت شما عرض می کنیم.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه چهل و چهارم  10/ 11/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (24)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در رابطه با بررسی شبهات تقیه بود که در این زمینه شبهاتی را مطرح کردیم و به قدری که ضرورت داشت، جواب هایی داده شد.

در ادامه، ما تقیه را در لغت و اصطلاح معنا کردیم. و نظر علمای بزرگ شیعه و همچنین نظر علمای اهل سنت را در معنای تقیه بیان کردیم.

در بیان تفاوت «تقیه» و «اکراه»!

یک نکته ای در اینجا وجود دارد که برای برخی ها شبهه شده است؛ و آن این است که فرق بین «تقیه» و «اکراه» چیست؟

قرآن کریم، هم می فرماید:

(إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمانِ)

مگر افرادى كه (به خاطر ستم ديگران) مجبور به انجام كارى شده و قلب آنها با ايمان، محكم شده باشد.

سوره نحل(16): آیه 106

و هم می فرماید:

(لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة)

افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند، و هر كس چنين كند، هيچ رابطه‏اى با خدا ندارد (و پيوند او بكلى از خدا گسسته مى‏شود)، مگر اينكه از آنها به پرهيزيد (و به خاطر هدفهاى مهم ترى تقيه كنيد).

سوره آل عمران(3): آیه 28

لذا ما در ادامه بحث تقیه، با توجه به برخی شبهات پیش آمده، به بحث تفکیک مسئله تقیه و اکراه خواهیم پرداخت. چرا که تشخیص این دو مسئله ضروری است.

در مسئله «تقیه»، انسان می آید و برای حفظ جان و مال و آبرو و ناموس خود، بر خلاف عقیده خودش، اظهار نظر و عمل می کند. در حالی که در اکراه، انسان را وادار می کنند که بر خلاف عقیده خودش، کلامی را و عملی را ابراز بکند.

آیا بین این دو - که ما اختیاراً مطلبی را خلاف عقیده خودمان بیان بکنیم، و بین اینکه به اکراه و زور، بر خلاف عقیده سخن بگوئیم – تفاوتی هست یا نه؛ نتیجه یکی است و فرقی نمی کند؟

شارع مقدس، آن چیزی را که مشروع کرده است، این است که انسان برای حفظ جان خود، حفظ مال و ناموسش، مطلبی را بر خلاف عقیده اش به زبان بیاورد. حال منشأ این رخصت، اکراه باشد و زوری بالای سر انسان باشد؛ یا نه، زوری نباشد و انسان خودش احساس خطر بکند و کلامی بر خلاف عقیده خود بیان بکند و یا عملی را مرتکب بشود.

معنای لغوی «اکراه»:

اتفاقاً لغت نگاران نیز همین برداشت را کرده اند: به عنوان نمونه «ابن منظور» در «لسان العرب»، در معنای «اکراه» می نویسد:

«الكره: ما أكرهك غيرك عليه... وأكرهته: حملته على أمر هو له كاره»

کُره(یا کَره) یعنی اینکه دیگری شما را بر چیزی وادار بکند... و اکرهته یعنی اینکه انسانی را وادار به کاری بکنی که او مجبور است و اکراه دارد.

لسان العرب، ابن منظور: ج 12 ص 534 – 535

و همچنین «تفتازانی» نیز در معنای «اکراه» می نویسد:

«حمل الغير على أن يفعل ما لا يرضاه و لا يختار مباشرته لو خلي ونفسه.»

وادار کردن یک شخص به اینکه کاری را انجام بدهد که راضی نیست. و اگر اختیاری داشت، آن را انتخاب نمی کرد.

التلويح: ج2 ص196

اشتراک معنای «تقیه» و «اکراه»، در کلام فقهاء و مفسرين اهل سنت!

لذا می بینیم که فقهاء و مفسرين و محدثين، در برخی موارد، بین تقیه و اکراه فرقی نگذاشتند. و هر دو را یکی حساب کرده اند. به عنوان نمونه، در «آیه اکراه»( النحل: 106) که در حق «عمار یاسر» نازل شده است، این آیه را به عنوان جواز تقیه محسوب کرده اند.

«ابن جوزی» در «زاد المسیر»:

یکی از این اشخاص، «ابن جوزی» است در تفسیر «زاد المسیر». که البته این نکته را باید عرض بکنم که «فخر رازی» معروف است به «امام المشککین»؛ ولی «ابن جوزی» در تشکیک، به مراتب از فخر رازی بالاتر است.

یعنی هر مطلبی را که نقل می کند، به قدری فروعات و تشکیکات مطرح می کند که شاید چندین برابر فخر رازی باشد. زاد المسیر ابن جوزی، در ذکر فروعات و تقسیم بندی مطالب و احتمالات فراوان، ید طولانی دارد.

هر چند ذکر فروعاتش خوب است ولی در نتیجه گیری و تحلیل آنها، خراب می کند و تحلیل درستی نمی تواند ارائه بکند! برخلاف فخر رازی که وقتی تشکیک می کند، هنرش این است که تحلیل های عمیق و علمی دارد.

دوستان اگر در برخی آیات، تفسیر کبیر فخر رازی را با زادالمسیر مقایسه بکنند، این نکته ای من عرض کردم، برایشان کاملاً روشن خواهد شد.

در هر صورت، «ابن جوزی» در ذیل آیه اکراه(نحل/106) می نویسد:

«الإكراه على كلمة الكفر يبيح النطق بها... و إذ ثبت جواز التقية فالأفضل ألاّ يفعل، نصّ عليه أحمد في أسير خيّر بين القتل و شرب الخمر، فقال: إن صبر على القتل فله الشرف، وإن لم يصبر، فله الرخصة، فظاهر هذا الجواز،

وروى عنه الأثرم أنه سئل عن التقية في شرب الخمر، فقال: إنما التقية في القول... فأما إذا أكره على الزنا لم يجز له الفعل و لم يصح إكراهه نص عليه أحمد، فإن أُكره على الطلاق، لم يقع طلاقه، نصّ عليه أحمد وهو قول مالك والشافعي وقال أبو حنيفة: يقع»

مجبور شدن بر گفتن کلمه کفر، گفتن آن را جایز می کند... در زمانی هم که ثابت بشود تقیه جایز است، بهتر این است که تقیه صورت نگیرد و انسان جانش را به خطر بیاندازد. احمد بن حنبل درباره کسی که اسیر شده بود نقل کرده است که وی بین کشته شدن و خوردن شراب، مخیر شده بود. بعد می گوید: اگر وی قتل را انتخاب بکند، برای او شرافت است ولی اگر به قتل راضی نشود، خداوند خوردن شراب را برای او اجازه می دهد.

اثرم از احمد بن حنبل نقل کرده است که از او در مورد تقیه از شراب پرسیدند، گفت: تقیه فقط در زبان و گفتار است و نه در عمل. پس بنابراین اگر کسی مجبور بشود بر زنا، اجازه ندارد که این کار را بکند. و اگر بر طلاق دادن زنش مجبور بشود، طلاقش صحیح نیست. البته ابوحنیفه گفته که طلاقش واقع می شود.

زاد المسير، ابن الجوزي: ج 4، ص362 – 363

ایشان می گوید اگر کسی مخیر بین قتل و شرب خمر شد، بهتر است که کشته شدن را انتخاب کند! در حالی که در آیات متعدد داریم که خدای عالم، هر گونه هرج را از انسان برداشته است. و یا اینکه دین اسلام دین سمهه و سهله است و یا نجات یک انسان، نجات تمام مردم است(من احیاها فکانما احیاالناس جمیعاً . مائده/32)

آقایان این آیات را نمی بینند. و می گویند که اگر کسی قتل را انتخاب کند، برای او شرف است!! ما نمی دانیم که این چه شرفی است که انسان جان خودش را به خطر بیاندازد!

البته استثنا وجود دارد. در مواردی که خوردن شراب، موجب مستی بشود و باعث بشود که هم خودش را و هم ده نفر دیگر را بکشد، در اینجا بین کشته شدن خودش، و خوردن شراب و در نتیجه کشتن دیگران؛ در اینجا قطعاً خوردن شراب و در نتیجه قتل دیگران، جایز نیست.

ما در ادامه، روایاتش را خواهیم خواند که تقیه رخصت است تا جائی که به قتل برسد. مثلاً به طرف بگویند یا باید کشته شوی و یا فلان آقا را بکشی! در اینجا نمی تواند به خاطر نجات خود، دیگری را بکشد! در اینجا، همچین اجازه ای شارع مقدس به ما نداده است.

مگر اینکه مورد، تخییر بین کشته شدن خود، و کشتن یک پیغمبر و یا مرجع تقلیدی باشد. که مرحوم شیخ انصاری هم دارد که مثلاً به یکی بگویند که یا باید کشته شوی و یا اینکه فلان پیغمبر را بکشی؛ یا فلان مرجع را بکشی؛ در اینجا چون بحث فاضل و افضل مطرح است، بحثش فرق می کند.

ولی مادامی که دوران امر بین دو قتل، که هر دو قتل بالسویه باشند، شارع مقدس به هیچ وجه اجازه قتل دیگران، برای نجات خود از کشته شدن را نداده است.

سؤال: آیا اگر کسی مخیر باشد بین کشته شدن و دشنام دادن به یک امام معصوم، می تواند برای نجات خود، دشنام دهد؟

پاسخ: بله، می تواند و هیچ اشکالی هم ندارد. امیرالمؤمنین فرمود:

«إِنَّهُ سَيَأْمُرُكُمْ بِسَبِّي وَ الْبَرَاءَةِ مِنِّي فَأَمَّا السَّبُ‏ فَسُبُّونِي‏ فَإِنَّهُ لِي زَكَاةٌ وَ لَكُمْ نَجَاةٌ وَ أَمَّا الْبَرَاءَةُ فَلَا تَتَبَرَّءُوا مِنِّي فَإِنِّي وُلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَةِ وَ سَبَقْتُ إِلَى الْإِيمَانِ وَ الْهِجْرَة»

آگاه باشید که بزودی معاویه شما را به بیزاری و بدگوئی من وادار می کند. بدگوئی را به هنگام اجبار دشمن اجازه می دهم که مایه بلندی درجات من و نجات شماست. اما هرگز در دل از من بیزاری نجوئید که من بر فطرت توحید تولد یافته ام و در ایمان و هجرت از همه پیش قدم تر بودم.

نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص92؛ خطبه 57

سؤال: حال اگر کسی سب امیرالمؤمنین نکرد و کشته شد، آیا شرافت دارد یا ندارد؟

پاسخ: ما موارد متعددی داریم که سیره صحابه و سیره تابعین، بر این استوار بوده است. یعنی اینها را وادار کردند به سب و دشنام دادن. ولی اینها سب نکردند و کشته شدند.

مثل «حجر بن عدی»، «میثم تمار» و «عطیه عوفی» که از روات مشهور شیعه بود و حجاج دستور داد تا امیرالمؤمنین را سب بکند ولی حاضر نشد سب بکند. لذا دستور داد که هزار ضربه شلاق بزنند و ریشش را هم بتراشند!! ظاهراً در بین همین شلاق خوردن هم به شهادت رسید.

آقای دوانی، کتابی دارد به نام «رادمردان سیستان» که در آنجا درباره سب امیرالمؤمنین می نویسد که حکومت وقت، مردم سیستان را مجبور کرد به سب امیرالمؤمنین، ولی حاضر نشدند سب بکنند. گفتند اگر سب نکنید باید فلان مقدار مالیات بدهید! گفتند: حاضریم مالیات بدهیم ولی سب نمی کنیم!

دست آخر گفتند که هر کسی که حاضر نشود امیرالمؤمنین را سب کند، زنش را می آوریم وسط میدان، سرش را می تراشیم!! گفتند ما حاضر هستیم که زنانمان را بیاورند در میدان، و سرشان را بتراشند، ولی ما به علی بن ابی طالب ناسزا نخواهیم گفت. وقتی دیدند قضیه به این شکل است، حاکم فاجر و فاسق اموی، دست از سر اینها برداشت.

در قزوین ما هم، حاکم اموی در مسجد جامع شهر، بالای منبر رفت و مردم را دستور داد به امیرالمؤمنین سب بکنند. ولی کسی از مردم ناسزا نگفت. خود این حاکم، از همان بالای منبر شروع کرد به امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) ناسزا گفتن!

جالب است که مردم ریختند در همان بالای منبر کار او را تمام کردند و سرش را بریدند و به درک واصل کردند. بعد از این قضایا، فشارهای زیادی بر شیعیان وارد شد. حتی دارد که آهن گداخته را بر پیشانی شیعیان می زدند که هر کجا می رفتند مشخص بود که اینها شیعه هستند!

دعوت به نگارش مقاله علمی!

دوستان عزیز! این مذهب، به این سادگی به دست ما نرسیده است. زجرها کشیده شده است. حالا این آقایان، اقدامات صفوی ها را بر ضد اهل سنت، خیلی بزرگ می کنند – و من هم کاری ندارم که کار این صفوی ها درست بود یا نه - ولی توجه نمی کنند که بلاهائی که بر سر شیعیان آورده اند، مخصوصاً قضایای قزوین؛ خیلی دردآور است.

مردم قزوین را شکنجه کردند، اذیت کردند، و اعدام کردند؛ یعنی بلائی بر سر قزوین آوردند که قابل وصف نیست. همه هم برای علاقه اینها به امیرالمؤمنین و اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) بود.

اگر دوستان یک مقاله خوبی بنویسند در مورد «شکنجه هایی که در ایران به شیعه داده شده است»، هم جایزه خوبی از ما می گیرند و هم اینکه این مقاله را در سایتهای مختلف منتشر می کنیم.

چون الآن شبکه های وهابی روی این مسئله خیلی مانور می دهند که صفوی ها در ایران، سنی ها را قلع و قمع کردند و چنین کردند و چنان کردند. البته ما این عمل صفوی ها را به هیچ وجه قبول نداریم و از آن دفاع هم نمی کنیم و من شخصاً با این کارشان، هزار درصد مخالف هستم.

ولی می گوئیم شاید یکی از علتهای اقدامات صفوی ها بر ضد اهل سنت، همین شکنجه های طاقت فرسائی بوده که بر ضد شیعیان در ایران انجام شده بود. در حقیقت این اقدام یک عمل و عکس العملی بوده است.

شما خودتان را به جای مردم سیستان بگذارید که حکام وقت بگویند یا باید به علی ناسزا بگوئید وگر نه موی سر زنانتان را در وسط میدان می تراشیم! بحث، بحث ناموسی است.

البته این اقدامات، در مقابل اقدامات «عبدالرحمن خان» در مورد شیعیان افغانستان، اصلاً قابل مقایسه نیست. خدا به حق حضرت زهرا، عذابش را آن به آن زیاد بگرداند. این شخص جنایاتی در حق شیعیان افغانستان کرد که شاید در طول تاریخ بشریت، هیچ کسی چنین جنایاتی نکرد! اینها وقتی زنهای شیعه افغانستانی را اسیر کردند، آمدند آنها را برای فروش، قیمت گذاری کردند! زنها را بر اساس سنشان قیمت گذاری کردند. و به کشورهای آسیای میانه و شوروی فروختند!!

مردان را نیز آنچنان قتل عام کردند که نظیر نداشت. برخی روزها، ده ها هزار شیعه را کشتند!! و حتی بچه های کوچک را هم، قیمت گذاری کردند و فروختند!!

اگر این مطالب روشن بشود، اولاً معلوم می شود که این مذهب در طول تاریخ با چه زحماتی به دست ما رسیده است. و ثانیاً به این وهابی ها گوش زد می شود که اگر شما کشتار اهل سنت ایران را توسط صفوی ها مطرح می کنید، کشتار شیعیان را نیز ببینید. که اصلاً قابل مقایسه هم با آن کشتار نیست.

لذا اگر دوستان یک مقاله پنج شش صفحه ای در زمینه شکنجه های صورت گرفته بر شیعیان، بنویسند، یک چیز جالب و زیبائی خواهد بود.

در حقیقت باید تحقیق بشود که علت و انگیزه این شکنجه ها چه بوده است. چه در سیستان و چه در قزوین و چه در شهرهای دیگر. دوستان اگر تحقیق بکنند حتما به مواردی از شهرهای دیگر نیز می رسند که اتفاقاتی در آنها افتاد و شیعیان را شکنجه می کردند. یعنی در زمانی که اهل سنت در ایران در اکثریت بودند، موارد شکنجه شدن شیعیان و انگیزه این شکنجه ها توسط حاکمان وقت، چه بوده؟

یکی از علمای بزرگ قزوین به نام «عبدالجلیل قزوینی» که در قرن هفتم می زیسته، و آقای شبیری زنجانی هم به ایشان علاقه خاصی دارد؛ یک کتابی دارد به نام «کتاب النقض». که خیلی کتاب عالی است.

خود مؤلف، یک شخص وزین، عالم، فقیه، مجتهد و مورخ و در مباحث ولایی هم دستش کاملاً پر است. ایشان در این کتاب خیلی قوی وارد شده است. البته من ندیدم که این کتاب در این نرم افزارهای علوم اسلامی باشد.

تحقیق بعدی ما به دوستان این است که مباحث درسی ما را به صورت سؤال و جواب در بیاورند. یعنی در هر جلسه درس ما، شبهه ای که مطرح شده و جوابی که داده شده را مطرح بکنند. در حقیقت خلاصه ای از مهمترین نکات درس را مطرح بکنند. و مغز بحث ها را مطرح بکنند.

نه اینکه متن درس را پاکنویس بکنند. چون متن این درسها در سایت ولیعصر موجود است. اگر کسی این تحقیق سؤال و جوابی را از بحثهای ما انجام بدهد، ما به قید قرعه، به پنج نفر از این عزیزان، نیم سکه بهار آزادی تقدیم خواهیم کرد!

دعوت به نگارش مقاله علمی دیگر!

تحقیق بعدی ما برای دوستان که به نظرم کار خوبی باشد، این است که دوستان، مقاله ای در رابطه با شخصیتها و علمای شیعه ای که به خاطر شیعه بودنشان به شهادت رسیده اند، یا شکنجه شدند و زندان رفتند، بنویسند. همان کاری که علامه امینی(ره) انجام داده است.

آقای دوانی یک کتابی دارد در چندین جلد، در رابطه با اصحاب ائمه. ایشان تک تک روات را بررسی کرده و هر آنچه را که در مورد راوی بود را آورده بود و تحلیل های قشنگی هم کرده بود و کار علمی زیبایی هم کرده است. من دیدم که الحق و الانصاف، جانانه کار کرده است. این از آن کتابهایی است که به نظر من داشتنش از ضروریات است.

لذا به نظرم اگر دوستان در زمینه علما و بزرگان شیعه، که به خاطر شیعه بودنشان، مورد شکنجه و اذیت قرار گرفته اند و در این راه جانشان را از دست داده اند؛ مقاله ای بنویسند، کار خوب و زیبائی خواهد بود.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه چهل و پنجم  11/ 11/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (25) – ارکان تحقق اکراه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

در جلسه دیروز، در بحث تقیه، به بیان تفاوت «تقیه» و «اکراه» پرداختیم. زیرا که آقایان اهل سنت، در کتابهای فقهی خودشان، بحثی و مسئله ای به نام «تقیه» ندارند. (آنها از اسم تقیه وحشت دارند!) ولی تمام مطالب مربوط به تقیه را در باب «الإکراه» ذکر کرده اند.

اشتراک معنای «تقیه» و «اکراه»، در کلام فقهاء و مفسرين اهل سنت!

لذا روی این جهت، ما بحثی را باز کردیم که اساساً چه تفاوتی بین «تقیه» و «اکراه» وجود دارد. در جلسه گذشته معنای لغوی «اکراه» را بیان کردیم. و در معنای اصطلاحی اکراه نیز، از فقهای اهل سنت، کلام «ابن جوزی» را در زادالمسیر بیان کردیم.

ما قبل از اینکه وارد ادله کتاب و سنت تقیه بشویم، باید برای ما روشن بشود که معنی اصطلاحی اکراه و ارکان و مقومات و شرایط آن چیست؟ لذا شروع کردیم و کلمات علما و بزرگان اهل سنت را بیان کردیم.

دیدگاه «قرطبی»:

آقای «قرطبي» نیز، تقیه و اکراه را به یک معنا گرفته و می نویسد:

«أجمع أهل العلم على أن من أُكره على الكفر حتى خشي على نفسه القتل أنه لا إثم عليه إن كفر و قلبه مطمئن بالإيمان و لا تبين منه زوجته و لا يحكم عليه بحكم الكفر، هذا قول مالك والكوفيين والشافعي، غير محمد بن الحسن

فإنه قال: إذا أظهر الشرك كان مرتدّاً في الظاهر وفيما بينه وبين الله تعالى... وهذا قول يردّه الكتاب والسنة، قال تعالى: {إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ} وقال: {إلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً}.»

در بین علماء، این مسئله اجماعی است که اگر کسی مجبور بر کفر بشود و به خاطر کشته نشدن، اظهار کفر بکند، در حالی که قبلش با ایمان است؛ گناهی بر او نیست. و زن او نیز از او جدا نمی شود  و حکم فرد کافر بر او بار نمی شود. این عقیده مالک و علمای کوفه و نیز شافعی است. به غیر از محمد بن حسن (شیبانی، شاگرد ابوحنیفه)

همانا او گفته است که وقتی فردی در ظاهر مشرک بشود، ظاهراً مرتد می شود. ولی این نظری است که کتاب و سنت آن را رد می کند. زیرا قرآن فرمود{إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ} وقال: {إلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً}.

تفسير قرطبي: ج10 ص 182.

یکی از ارکان اکراه که در ادامه بحث، ذکر خواهیم کرد، این است که «مکره علیه» فقط باید در زبان باشد. و اگر به قلب تجاوز بکند، (یعنی قلباً هم به آنچه که در زبان گفته ایمان داشته باشد) به هیچ وجه از مصادیق تقیه نیست و تقیه آنجا را شامل نمی شود.

در ثانی در چنین صورتی، که زوج و یا زوجه مرتد بشود، و قلباً به کفری که به زبان آورده، ایمان داشته باشد، عقدشان خودبخود باطل شده و این دو از یکدیگر جدا می شوند. و میراث او نیز در حال حیاتش، بین ورثه تقسیم می شود.

یک نکته ای را اینجا عرض بکنم که بد نیست دوستان داشته باشند و آن اینکه برخلاف مالک، شافعی، و احمد بن حنبل، که از خودشان کتابهای حدیثی و فقهی به یادگار گذاشتند و آثاری برجای گذاشتند؛ ابوحنیفه، هیچ کتابی از خودش به یادگار ندارد. حتی یک برگ صفحه هم از او نداریم.

عموماً دو نفر از شاگردان ابوحنیفه، یعنی «محمد بن حسن شیبانی»، و « ابویوسف» بودند که آمدند و افکار ابوحنیفه را احیا کردند.

دیدگاه «خازن شافعی»:

آقای خازن شافعي در تفسيرش می نویسد:

«التقية لا تكون إلاّ مع خوف القتل مع سلامة النية، قال تعالى: {إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ} النحل: 106. ثم هذه التقية رخصة.»

تقیه در صورت ترس از جان انجام می گیرد در حالی که نیت او سالم است. خداوند فرمود إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ؛ این تقیه، در حقیقت اجازه شارع است.

تفسير الخازن: ج1 ص 77.

دیدگاه «مراغي»:

آقای مراغی نیز در ذیل تفسير آیه تقیه {إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً} می گوید:

«فمن نطق بكلمة الكفر مكرهاً وقاية لنفسه من الهلاك وقلبه مطمئن بالإيمان لا يكون كافراً بل يُعْذَر كما فعل عمار بن ياسر حين أكرهته قريش على الكفر فوافقها مكرهاً وقلبه مليء بالإيمان، وفيه نزلت الآية: {... إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ} النحل: 106.»

اگر کسی بر اساس اجبار، و برای حفظ خود از کشته شدن، کلمه کفر را بر زبان جاری بکند، در حالی که قلبش با ایمان است؛ کافر محسوب نمی شود. بلکه معذور است. همانگونه که عمار در برابر اجبار قریش، کلمه کفر را بر زبان جاری کرد. در حالی که قلبش مالامال از ایمان بود.

تفسير المراغي: ج1 ص 486.

دیدگاه «بخاری»:

اینها دیدگاه مفسران بود. و اما محدثان نیز باب جدایی را درباره اکراه باز کرده اند و آیه اکراه و نیز آیه تقیه را در آن باب آورده اند و فرقی بین این دو نگذاشته اند.

به عنوان نمونه «بخاری» در صحیح خود، بخشی دارد به نام «کتاب الإکراه» و در آن، هم آیه اکراه (إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ) را آورده و هم آیه تقیه را(إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً).

صحيح البخاري: ج10 ص55، كتاب الإكراه.

«بيهقي» نیز در «السنن الكبرى» خود اینچنین کرده است:

السنن الكبرى: ج8 ص 208.

دیدگاه «تفتازانی»:

آقای تفتازاني در معنی «اکراه» می نویسد:

«حمل الغير على أن يفعل ما لا يرضاه، و لا يختار مباشرته لو خلي و نفسه»

وادار کردن دیگری به انجام کاری که او رضایتی در آن ندارد. و اگر خودش بود هرگز آن کار را انجام نمی داد.

التلويح على التوضيح، سعد الدين التفتازاني، ج2، ص 196؛ طبعة مصر / 1322 ه‍ .

دیدگاه «عبدالعزیز حنفی»:

آقای «عبد العزيز بخاري حنفي» می گوید:

«حمل الغير على أمر يمتنع عنه بتخويف يقدر الحامل على إيقاعه، و يصير الغير خائفا به»

وادار کردن دیگری به کاری که او از انجامش امتناع دارد. و وادار کننده قدرت دارد که او را تنبیه بکند و دیگری به خاطر آن تنبیه، ترسناک است.

كشف الأسرار عن أصول البزدوي، عبد العزيز البخاري، ج 4، ص 1503؛ طبعة دار الخلافة.

در ادامه بحث خواهیم خواند که یکی از ارکان «اکراه»، این است که اجبار کننده، بر وعده عقابی که بر فرد مجبور شده می دهد، قادر باشد. مثلاً می گوید اگر فلان کار را نکنی، تو را می کشم! در اینجا، اکراه و تقیه، وقتی تحقق پیدا می کند که فرد اجبار کنند، واقعاً قادر بر کشتن او باشد. و اسباب کشتن او را در اختیار داشته باشد.

دیدگاه «سرخسی»:

آقای سرخسی نیز می نویسد:

«اسم لفعل يفعله المرء بغيره، فينتفي به رضاه، أو يفسد به اختياره.»

اکراه اسم عملی است که شخصی به خاطر دیگری و بدون رضایت انجام می دهد و یا اینکه اختیار از او گرفته می شود.

المبسوط، السرخسي، ج 24، ص 38

دیدگاه لغويین در باب معنی «الكَره» و «الكُره»:

در جلسه گذشته، ما معنای لغوی «اکراه» را بیان کردیم. و گفتیم که لغت شناسان، معمولاً بین «کَره» و «کُره»، فرقی نگذاشتند. مگر عده کمی از لغت نگاران که بین این دو کلمه، فرق گذاشته اند. «کَره» را به معنی مشقت و «کُره» را به معنای اجبار گرفته اند.

در این زمینه «ابن منظور» متوفای 711هجری در «لسان العرب» می نویسد:

«الأَزهري: ذكر الله عز وجل الكَرْه والكُرْه في غير موضع من كتابه العزيز، واختلف القراء في فتح الكاف وضمها ، فروي عن أَحمد بن يحيى أَنه قال قرأَ نافع و أَهل المدينة في سورة البقرة : وهو كُرْه لكم بالضم في هذا الحرف خاصة، وسائر القرآن بالفتح ، وكان عاصم يضم هذا الحرف أَيضاً ، واللذيْنِ في الأَحقاف : حَمَلَتْه أُمُّه كُرْهاً ووَضَعْته كُرْهاً ، ويقرأُ سائرَهُن بالفتح،...

وقد أَجمع كثير من أَهل اللغة أَن الكَرْه والكُرْه لُغتانِ، فبأَيِّ لغة وقع فجائِزٌ ، إلا الفراء فإنه زعم أَن الكُرْه ما أَكْرهْتَ نَفْسَك، والكَرْه ما أَكْرَهَكَ غيرُكَ عليه، تقول: جئْتُكَ كُرْهاً وأَدْخَلْتَني كَرْهاً،...

 وقال الفراء: الكُرْه، بالضم، المَشقَّةُ. يقال: قُمْتُ على كُرْه أَي على مشقَّةٍ .قال: ويقال أَقامني فلان على كَرْه، بالفتح، إذا أَكرهك عليه.»

ازهری گفته است که خدای عالم کلمه الكَرْه و الكُرْه را در موارد متعددی به کار برده است. و قراء اختلاف دارند که با کاف با فتحه است یا با ضمه.

احمد بن یحیی از نافع نقل کرده است که کاف با ضمه فقط در این آیه «وهو كُرْه لكم» است. و در باقی موارد قرآن، با فتحه است. عاصم نیز این کلمه را در آیه «حَمَلَتْه أُمُّه كُرْهاً ووَضَعْته كُرْهاً» به ضم کاف خوانده است. و دیگران با فتح کاف خوانده اند.

بسیاری از لغویین گفته اند که الكَرْه و الكُرْه دو لغت جدا هستند و هر کدام را بخوانید صحیح است. فقط فراء گفته است که الكُرْه، یعنی اینکه خودت، خودت را مجبور به کاری بکنی. و الكَرْه یعنی اینکه دیگری تو را بر انجام کاری مجبور بکند. مثلاً بگوئی که من به اجبار پیش تو آمدم و تو مرا به اجبار آوردی.

فراء گفته است که الكُرْه با ضم کاف، به معنی مشقت است. مثلاً می گوید که به اکراه بلند شدم یعنی که با مشقت بلند شدم. و وقتی با فتحه کاف خوانده می شود، به معنی کراهت داشتن و مجبور شدن است.

لسان العرب - ابن منظور - ج 13 ص 534

آنچه که من از دیگران بزرگان لغت دیدم، این بود که اینها غالباً فرقی بین این دو واژه نگذاشته اند. و هم به فتح کاف خوانده اند و هم به ضم کاف. ما از قرائن می فهمیم که آیا این کلمه به معنای مشقت است، یا به معنی اجبار است.

اگر قرینه ای در کار بود، مثلاً گفت: قمت علی کره؛ در اینجا مشخص است که به معنی مشقت است. اگر می گفت: اقامنی علی کره، معلوم بود که به معنی اجبار است. و این قرینه است که فردی من را به اجبار بلند کرده است.

آنچه که برای ما در بحث تقیه مطرح است، الكَرْه و الكُرْه، به معنای اجبار و اکراه است. نه به معنی مشقت. و معنی مشقت کره، تخصصاً از بحث ما خارج است.

این آیه ای که در متن کلام ابن منظور بود، که خداوند می فرماید:

(كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون)

چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آنكه خير شما در آن است. و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شر شما در آن است. و خدا مى‏داند، و شما نمى‏دانيد.

سوره بقرة(2): آیه 216 ‏

این آیه، از آیات آرام بخش قرآن کریم است برای انسان. خیلی آرام بخش است. بعضی مواقع، یک سری گرفتاری هایی و مشکلاتی برای انسان پیش می آید و یا آنچه که انسان می خواهد، انجام نمی گیرد، لذا آدم آشفته می شود.

در این مواقع، تنها چیزی که می تواند انسان را آرام بکند، یاد خداوند و ذکر این آیه شریفه است که اشاره کردیم.

بیان أركان «إكراه»:

از مباحث مهم ما در مسئله تقیه، که در حقیقت رکن بحث ما هست؛ ارکان اکراه است. چه به نظر شیعه و چه به نظر اهل سنت.

در حقیقت، «اکراه»، چهار رکن اساسی دارد. که اگر در موردی، این چهار رکن اساسی جمع شد، اکراه محقق می شود، در غیر اینصورت، اکراهی در کار نخواهد بود.

چهار رکن اساسی «اکراه»، عبارتند از:

المُكْرِه:

یکی از اصلی ترین شرط تحقق تقیه و یا اکراه، خود مُکرِه است. یعنی کسی که دیگری را اجبار می کند. آنهم اجبار کننده ای که قدرت بر انجام تهدید را داشته باشد.

یعنی وقتی کسی را مجبور بر انجام کاری می کند و می گوید اگر فلان کار را نکنی، تو را می کشم؛ واقعاً قدرت کشتن را داشته باشد. و ما یقین داشته باشیم که او ابزار قتل را دارد. ولی اگر ما یقین داشته باشیم که فرد مجبور کننده، قادر بر قتل ما نیست، قادر بر تصرف اموال ما نیست، قادر بر ریختن آبروی ما نیست؛ قطعاً در آنجا تقیه و اکراه، تحقق پیدا نمی کند.

و همچنین در تحقق اکراه، نیازی نیست که فرد مجبور کننده، حتماً کافر باشد. برخلاف غالب اهل سنت که معتقد هستند که فرد مُکرِه حتما باید کافر باشد.

ما قبول نداریم که فرد مجبور کننده، حتماً باید کافر باشد. و واقعیت آیات و روایات و آنچه که از صحابه اتفاق افتاده، این شرط که حتماً باید مُکرِه کافر باشد را رد می کند.

ما معتقد هستیم که فرقی نمی کند کسی که ما را می ترساند و می دانیم که به تهدیدش هم عمل می کند، کافر باشد و یا مسلمان باشد. ملاک اصلی این است که این مُکرِه و کسی که تهدید می کند، قادر بر انجام وعد و وعیدش باشد.

المكرَه:

رکن دوم تحقق اکراه، وجود شخص مُکرَه است. کسی که تهدید روی او صورت گرفته است. در اینجا لازم است که این فرد، یقین داشته باشد، و یا حداقل گمان قوی داشته باشد که اگر دستور  فرد مجبور کننده را اتیان نکند، به جانش یا به مالش و یا به آبرویش؛ و یا بر جان برادران دینی اش، ضرری می رسد.

ولی اگر مطمن باشد که می تواند از این معرکه فرار بکند و یا از کسی کمکی بطلبد و یا خودش مقاومت کند و زیر بار زور او نرود؛ اکراه در اینجا تحقق پیدا نمی کند و لذا گفتن سخن باطل و یا عمل باطل بر طبق گفته فرد مجبور کننده، بر او حرام خواهد بود.

المُكرَه بِه:

رکن سوم در تحقق اکراه، خود «مُکرَه بِه» است. یعنی همان چیزی که بر انجام آن مجبور شده است. همان ضرری که بر جان و مال و آبرویش و یا بر دیگر برادر دینی اش متوجه است. مثلاً تفنگ دستش گرفته، می گوید اگر فلان کار را نکنی، این کودک را می کشم. در اینجا اگر یقین داشته باشد که کودک را می کشد، باید فلان فعل را که مُکرِه گفته، انجام دهد تا ضرر از برادر دینی اش برداشته شود.

البته گاهی اوقات، ضرر مطرح شده از طرف مُکرِه، در حد قابل توجهی نیست. مثلاً می گوید اگر خدای ناکرده زنا نکنی، اموال مغازه ات را مصادره می کنم. در اینجا قطعاً نمی تواند زنا بکند!

یا می گوید مثلاً اگر فلان کار خلاف شرع را نکنی، از کار اخراج می شوی! خب اخراج بشوی. نمی توانی در اینجا خلاف شرع را مرتکب بشوی.

در حقیقت باید ملاحظه بشود که ضرری که مورد اشاره مُکرِه است، قابل توجه با فعل دستور داده شده باشد. یعنی هم سطح، یا بالاتر از آن باشد. در غیر اینصورت، تقیه و اکراه ساقط است، و انجام کار دستور داده شده از طرف مُکرِه جایز نیست.

المُكرَه عَليه:

چهارمین رکن از ارکان اکراه، قول یا فعلی است که به گفتن و انجام دادن آن مجبور شده است. و فرقی هم نمی گوید که گفتن یک چیز باشد و یا انجام دادن یک چیز.

مهمتر از همه این است که اگر مُکرَه عَلیه، گفتن فلان کلام باشد، باید فقط در زبان باشد و قلباً به آن معتقد نباشد. اگر این کلام به عقیده قلبی برگردد، قطعاً در آنجا اکراه ساقط است و تقیه معنا ندارد.

در این رکن هم شرط است که ضرر متوجه شده بر مُکرَه، کمتر از ضرری باشد که به او وعده داده شده است. و همچنین شرط است که انجام دادن قول و یا فعل دستور داده شده، ضرر وعده داده شده را برطرف بکند. یعنی با انجام دادن کار دستور داده شده، از شر تهدیدهای او خلاص بشود.

بنابراین اگر فرد مجبور کننده بگوید که یا اموالت را به من بده، وگر نه به زور از تو می گیرم؛ و یا بگوید خودت را بکش، و گرنه من خودم تو را می کشم؛ در اینگونه موارد، که فرد مجبور شده، می داند که اگر دستور مجبور کننده را هم انجام بدهد، او تهدیدش را عملی می کند؛ اکراه تحقق پیدا نمی کند و فرد مُکرَه، اجازه ندارد دستورات فرد مجبور کننده را اتیان کند.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه چهل و ششم  12/ 11/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (26) – انواع اکراه - قواعد اساسی شریعت اسلام

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در «تقیه»، به مباحث «اکراه» رسید و در جلسه گذشته، ارکان اکراه را که چهار رکن اساسی بود، (مُکرِه، مُکرَه، مُکرَه به، و مُکرَه علیه) خدمت دوستان عرض کردیم. و گفتیم که تمام این ارکان باید مورد توجه قرار بگیرد.

بیان انواع اکراه:

بحث دیگری که در اینجا مطرح است، انواع اکراه است. «اکراه»، در تمام صور، به دو نوع تقسیم می شود: یک: اکراه بر کلام؛ دوم: اکراه بر فعل

اول: اکراه بر بیان کلام مخالف حق:

در این نوع از اکراه، فرد مُکرِه، شخص مُکرَه را وادار می کند که سخنی بر خلاف حق بگوید. که باید عرض کنیم که در تمام موارد و مصادیق به یک حکم نیست. بلکه در برخی موارد تقیه واجب است. در برخی موارد حرام است. و در برخی دیگر، مکروه و مستحب و مباح است.

در حقیقت، تقیه شامل تمام احکام خمسه خواهد شد. و اینگونه نیست که ما در تمام موارد پیش آمده، بگوئیم که تقیه در آنها واجب است.

در برخی موارد، بحث در مورد بر زبان آوردن کلمه کفر است. که انسان را وادار می کنند که کلمه کفری را بر زبان جاری کند. در اینجا فقط می تواند کلمه کفر را بر زبان جاری کند و حق ندارد در اعتقاد قلبی نیز اینچنین باشد.

گر چه آنچه که در قلبها هست را، فقط خدا می داند؛ ولی اگر شخصِ مورد اکراه واقع شده، در قلب خود نیز کفر را نیت کند، و اعتقاد به کفر پیدا بکند، قطعاً در اینجا «ارتداد» پیش می آید، و این نه تنها جایز نیست، بلکه خلاف شرع است و حرام است.

روی همین جهت، خدای متعال در سوره آل عمران می فرماید:

(لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في‏ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصير)

افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند، و هر كس چنين كند، هيچ رابطه‏اى با خدا ندارد (و پيوند او بكلى از خدا گسسته مى‏شود)، مگر اينكه از آنها به پرهيزيد (و به خاطر هدفهاى مهم‏ترى تقيه كنيد). خداوند شما را از (نافرمانى) خود، بر حذر مى‏دارد، و بازگشت (شما) به سوى خداست.

سوره آل عمران(3): آیه 28

کلمه «أَوْلِياءَ» در اینجا، به معنی دوست داشتن و تمایل قلبی است. در حقیقت کافرین را ولیّ خود و سرپرست خود گرفتن است.

در حقیقت بر مبنای این آیه، شخصی که مورد اجبار و اکراه قرار گرفته، که کلمه کفر را بگوید؛ فقط می تواند در زبان با آنها همکاری کند و زباناً کلمه کفر را بگوید. و حق ندارد در قلب نیز به کفر اعتقاد داشته باشد.

لذا در آیه بعد، خداوند به صراحت می فرماید که:

(قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما في‏ صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير)

بگو: اگر آنچه را در سينه‏هاى شماست، پنهان داريد يا آشكار كنيد، خداوند آن را مى‏داند، و (نيز) از آنچه در آسمانها و زمين است، آگاه مى‏باشد، و خداوند بر هر چيزى تواناست‏.

سوره آل عمران(3): آیه 29

این آیه در حقیقت تهدیدی است بر مسلمین که اگر روزی در اجبار و اکراه واقع شدید، که به خدا کفر بورزید، این اظهار کفر شما، فقط باید در زبان باشد، و نباید از زبان به قلب شما برسد. و نباید قلباً هم معتقد به کفر شوید. زیرا باید قلبهای شما مالامال از ایمان به خدا باشد.

در همین زمینه، «فخر رازی»، از مفسرین بزرگ اهل سنت، می گوید:

«إنه تعالى لما نهى المؤمنين عن اتخاذ الكافرين أولياء ظاهرا وباطنا واستثنى عنه التقية في الظاهر، أتبع ذلك بالوعيد على أن يصير الباطن موافقا للظاهر في وقت التقية، وذلك لأن من أقدم عند التقية على إظهار الموالاة، فقد يصير إقدامه على ذلك الفعل بحسب الظاهر سببا لحصول تلك الموالاة في الباطن، فلا جرم بين تعالى أنه عالم بالبواطن كعلمه بالظواهر، فيعلم العبد إنه لا بد أن يجازيه على ما عزم عليه في قلبه.»

وقتی خداوند متعال مؤمنین را از ولی گرفتن و سرپرست گرفتن کافرین برای خود نهی کرد، چه سرپرست گرفتن ظاهری و چه باطنی، و از آن میان، تقیه در ظاهر را استثنی کرد؛ در ادامه مؤمنین را خطاب کرد که مبادا در باطن نیز موافق ظاهر عمل بکنند. زیرا وقتی کسی در ظاهر اظهار موالات با کفار می کند، چه بسا فعل ظاهری او در موالات با کفار، به قلب او نیز سرایت بکند و قلباً نیز با کافرین موالات داشته باشد. لذا خداوند فرمود که او علاوه بر آگاهی از ظاهر اعمال انسانها، آگاه به باطن افراد نیز هست. و لذا به بنده فهماند که این اظهار لسانی موالات، نباید به قلب سرایت بکند.

التفسير الكبير، الفخر الرازي، ج8، ص15

نکته ای که در زمینه اکراه زبانی و لسانی وجود دارد، در مسئله «طلاق» است. که بین آقایان اهل سنت اختلاف مفصلی است. یعنی اگر کسی را مجبور بکنند که زنش را طلاق بدهد و او صیغه طلاق را بر زبانش جاری بکند در حالی که مجبور است؛ آیا زنش از او جدا می شود، یا نه، جدا نمی شود و علقه زوجیت همچنان برقرار است؟

اگر ما معتقد شدیم که طلاق فرد مُکرَه، مشروع است و بعد از جاری کردن صیغه لفظی طلاق، زن او از او جدا می شود؛ در اینصورت قلباً هم می تواند نیت طلاق بکند و آثار طلاق نیز بر او مترتب می شود. یعنی زنش باید عده نگه دارد و بعد از عده می تواند ازدواج مجدد بکند.

اما اگر فقط طلاق زبانی باشد و طلاق حقیقی محسوب نشود و علقه زوجیت همچنان برقرار باشد و منفسخ نشود؛ نمی تواند نیت قلبی نیز بکند. و در ثانی ازدواج بعدی این زن، مشکل دار می شود و مسئله زنا پیش می آید و حرمت ابد پیش می آید.

در معاملات هم اینچنین است. یعنی مثلاً کسی را وادار می کنند که خانه خودش را بفروشد، یا خانه اش را وقف مسجد بکند؛ در اینجا هم اگر ما معتقد باشیم که معامله فرد مُکرَه صحیح و مشروع است، در قلب خود هم نیت بکند اشکالی ندارد و این زمین غصبی می شود!

همه اینها متفرع بر این بحث است که آیا بیع مُکرَه جایز است یا جایز نیست؟ و این آقا که می آید و در محضر به زور امضاء می کند، آیا قصد انشا هم می کند یا نمی کند؟

اگر قصد انشا بکند، دیگر مشکلی نیست. ولی اگر قصد انشا نکند – و حق هم همین است که در طلاق مکرَه و در بیع مکرَه، او قصد انشا نمی کند چون اگر آزاد بود و اختیار داشت، این کار را نمی کرد و راضی به این کار نبود – نه طلاقی صورت می گیرد و نه معاملی انجام می شود.

دوم: اکراه بر انجام فعل محظور:

در قسم دوم، دیگر بحث اکراه به زبان نیست. بلکه بحث یک عمل و یک فعل است. مثلاً فردی را مجبور می کنند که در ماه رمضان به زور افطار بکند! و یا دزدی بکند و یا شرب خمر بکند و یا مجبور می کنند تا فرد دیگری را بکشد و...

در این قسم از اکره باید بگوئیم که در همه جا مطلق نیست. و در همه موارد نمی توانیم بگوئیم که تقیه جایز است و مشروع؛ و یا نه، خلاف شرع است و حرام! بلکه باید تفکیک قائل بشویم. در برخی از افعال تقیه جایز است ولی در برخی دیگر حرام است!!

مثلاً اگر کسی را مجبور بکنند به خوردن روزه در ماه رمضان. در اینجا تقیه جایز است. و مثل موارد بالا که در طلاق و معاملات گفتیم، نیازی به نیت قلبی و امثال این هم ندارد. زیرا به محض خوردن روزه، و لو از روی اکره و اجبار، غذا در شکم او قرار می گیرد، چه نیت قلبی بکند و چه نکند.

فقط یک حکم فرعی فقهی اینجا مطرح می شود که آیا غذائی که به زور در داخل دهان کسی می گذارند، و یا از روی ترس می خورد؛ آیا مبطل روزه هست یا نیست؟ البته در اینکه در موارد اکراه بر روزه خواری، دیگر کفاره ای بر افطار روزه وجود ندارد. هیچ شک و شبهه ای نیست. چرا که کفاره در حال اختیار ثابت می شود.

ولی اینکه این فرد مکرَه، که در ماه رمضان به زور غذا خورده، آیا می توانیم حکم این را به قسم غذا خوردن از روی فراموشی بگیریم و بگوئیم که روزه اش باطل نیست؟ یا نه؟ چون داریم که اگر کسی از روی فراموشی تا می توانست غذا خورد، بعد متوجه شد که روزه بوده، قطعاً این غذایی که خورده، مبطل روزه نیست.

سؤال این است که آیا در غذای فرد مُکرَه هم، می توانیم حکم ناسی و فراموشکار را بار بکنیم؟ یا نه؟ در حدیث «رُفِعَ القَلم» که پیغمبر فرمود:

«رُفِعَ‏ عَنْ‏ أُمَّتِي‏ تِسْعَةٌ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْقِ مَا لَمْ يَنْطِقْ بِشَفَة»

از امت من نه چیز برداشته شده است. اشتباه؛ فراموشی؛ آنچه که بر آن مجبور شدند؛ آنچه که بر آن طاقت ندارند؛ آنچه که نمی دانند؛ آنچه که بر آن مضطر شدند؛ حسد، فال بد زدن؛ اندیشیدن به آفرینش از روى وسوسه تا زمانى که بر زبان یا دست جارى نشود.

التوحيد (للصدوق)؛ ص353

در این حدیث رفع، که «مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ» بر «النِّسْيَانُ» عطف شده است، آیا می توانیم که اینها را در یک ردیف قرار بدهیم؟ به قول حاج آقای سبحانی، آیا «قاعده همجواری» در اینجا جاری می شود؟ یعنی وقتی در یک روایتی، سه، چهار حکم بیان می شود، اینها یک سنخیت و یک همجواری دارند، آیا می شود حکم همه با هم بگیریم؟

یا اینکه باید بگوئیم که حکم برداشته شده در «مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ»، حکم تکلیفی است. و شامل احکام وضعی نمی شود؟ اگر گفتیم که هم احکام وضعی و هم احکام تکلیفی را می گیرد، باید بگوئیم که روزه فرد مجبور شده به خوردن، اشکالی ندارد و صحیح است. یعنی می تواند تقیه بکند و روزه اش هم صحیح است.

اما اگر گفتیم که فقط حکم تکلیفی را شامل می شود، یعنی فقط حرمت برداشته می شود، در اینکه آیا این روزه محکوم به صحت است یا نیست، کفاره دارد یا ندارد؛ در اینجا مطرح نمی شود.

البته در مورد معصیت بودن افطار روزه با اجبار و نیز کفار داشتن، گفتیم که اینها تابع بر اختیار است. یعنی اگر با اختیار خود روزه را بخورد، هم معصیت کرده و هم باید کفار بدهد.

در مثال زنا و لواط و... نیز همین بحث مطرح است. یعنی اگر در ابتدای امر به انجام عمل مجبور بود، حرجی نیست، ولی اگر در وسط کار نیت قلبی نیز بکند و از ادامه کار، رضایت قلبی هم داشته باشد، قطعاً حرام است و تقیه دیگر جایز نیست.

در موارد جواز تقیه، باید از ابتدا تا انتهاء، آن اجبار و آن تنفر و انزجار قلبی نیز وجود داشته باشد. و اگر چنانچه آن حالت اکراه و تنفر، در یک لحظه هم برداشته شود، مسئله متفاوت خواهد شد. چون آنچه که مهم است این است که خدای عالم، موارد تقیه را به ظواهر مترتب کرده است، نه به قلب. عیناً مثل اجبار بر اظهار کفر است.

بنابراین، هم اجبار و هم تنفر و انزجار باید تا آخر عمل همراه انسان باشد. و چنانچه در وسط کار، اجبار برداشته شود، و یا فرد مجبور، علاوه بر ظاهر، قلباً هم نیت فلان عمل را بکند، در اینجا هم حکم وضعی پیش می آید و هم حکم تکلیفی.

یعنی هم روزه باطل می شود و هم کفار می آید! در زنا و لواط و... همینگونه است. هم حرمت می آید و هم تعزیر دارد. و اگر برای حاکم شرع محرز بشود که عمل او از روی عمد و اختیار بوده، حکم رجم و شلاق و... برای او صادر می شود.

بنابراین در بحث «تقیه»، باید خیلی دقت کرد. به مجرد اینکه روایت حضرت امام باقر (سلام الله علیه) را ببینیم که فرمود:

«التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»

تقیه‏ جزء دین من، و دین پدران من است و کسی که تقیه ندارد، ایمان ندارد.

كافي، ج‏2، ص 219، باب التقیه، ح12

و یا حضرت امام صادق (سلام الله علیه) فرمودند:

«إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه‏»

همانا نُه دهم (90%) دین در تقیه است. و کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.

كافی، ج‏2، ص217، باب التقیه، ح2

اینگونه نیست که مثل کاروانسرای بی در و پیکری باشد که به بهانه تقیه، ما مجاز باشیم که هر کاری را انجام بدهیم. هر سخنی را بر زبان جاری کنیم. نخیر، اینگونه نیست. بلکه شرط و شروطی دارد که اگر آن شرایط محیا بود، تقیه جایز است و گر نه جایز نیست.

قواعد اساسی شریعت اسلام:

آنچه که در بحث تقیه بسیار اهمیت دارد و دوستان عزیز باید توجه داشته باشند، که در مباحث فقهی هم خیلی به کارشان می آید، این است که ما چند مورد قاعده داریم که این قواعد، اُس اساس شریعت اسلام است.

قاعده اول: «شریعت سهله و سمحه»

اینگونه نیست که دین اسلام، یک دینی باشد سختگیر؛ و اینکه انسان مجبور باشد خود را برای رعایت ضوابط دینی، به مشقت و زحمت زیاد بیاندازد.

قاعده دوم: «لاضرر و لاضرار فی الإسلام»

یکی دیگر از قواعد مهم و اساسی، قاعده لاضرر است. این را هم آقایان بحثش را خوانده اند که آیا این قاعده مربوط به شریعت است یا مربوط به عمل است. تعدادی از آقایان فقهاء بر این عقیده هستند که این قاعده لاضرر، مربوط به شریعت است.

یعنی اینکه ما در شریعت، حکم ضرری نداریم. تمام احکام، تابع مصالح است. و تمام نواهی تابع مفاسد است. یعنی اینگونه نیست که شارع مقدس یک حکمی را برای مسلمانان بیاورد که در آن حکم، ضرری متوجه مسلمانها بشود. عده ای از آقایان نظرشان این است.

حالا ما کاری نداریم که آیا ادلّه اینها درست است یا نیست. فقط می خواهیم اینها در ذهن دوستان باشد که در بحث های فقهی به دردشان می خورد.

دسته دیگر از فقهاء معتقد هستند که این قاعده لاضرر، مربوط به افعال مکلفین است. و ربطی به تکلیف ندارد. یعنی شارع مقدس آمده گفته که شما نمی توانید کاری انجام بدهید که به برادر دینی ات، ضرر برسانی!

شارع مقدس، هر گونه ضرر رساندن به دیگران را حرام کرده است. مثل همان قضیه «سمرة بن جندب»! سمرة بن جندب یک اصله درخت خرما در باغ یکی از انصار داشت. خانه مسکونی مرد انصاری که زن و بچه اش در آنجا به سر می بردند، همان دم در باغ بود. سمره گاهی می آمد و از نخله خود خبر می گرفت یا از آن خرما می چید. و البته طبق قانون اسلام «حق» داشت که در آن خانه رفت و آمد نماید و به درخت خود رسیدگی کند.

سمره هر وقت که می خواست برود از درخت خود خبر بگیرد، بی اعتنا و سر زده داخل خانه می شد و ضمنا چشم چرانی هم می کرد.

صاحبخانه از او خواهش کرد که هر وقت می خواهد داخل شود، سر زده وارد نشود. او قبول نکرد. ناچار صاحبخانه به رسول اکرم شکایت کرد و گفت: «این مرد سر زده داخل خانه من می شود. شما به او بگویید بدون اطلاع و سر زده وارد نشود، تا خانواده من قبلا مطلع باشند و خود را از چشم چرانی او حفظ کنند.»

رسول اکرم سمره را خواست و به او فرمود: «فلانی از تو شکایت دارد، می گوید تو بدون اطلاع وارد خانه او می شوی، و قهرا خانواده او را در حالی می بینی که او دوست ندارد. بعد از این اجازه بگیر و بدون اطلاع و اجازه داخل نشو.» سمره تمکین نکرد.

فرمود: «پس درخت را بفروش.» سمره حاضر نشد. رسول اکرم قیمت را بالا برد، باز هم حاضر نشد. بالاتر برد، باز هم حاضر نشد. فرمود: «اگر این کار را بکنی، در بهشت برای تو درختی خواهد بود.» باز هم تسلیم نشد. پاها را به یک کفش کرده بود که نه از درخت خودم صرف نظر می کنم و نه حاضرم هنگام ورود به باغ از صاحب باغ اجازه بگیرم.

در این وقت رسول اکرم فرمود: «تو مردی زیان رسان و سختگیری، و در دین اسلام زیان رساندن و تنگ گرفتن وجود ندارد.» بعد رو کرد به مرد انصاری و فرمود: «برو درخت خرما را از زمین در آور و بینداز جلو سمره.» رفتند و این کار را کردند. آنگاه رسول اکرم به سمره فرمود: «حالا برو درختت را هر جا که دلت می خواهد بکار.»

وسائل الشیعه، ج25، ص 427، بَابُ عَدَمِ جَوَازِ الْإِضْرَارِ بِالْمُسْلِم، ح 32279

حتماً آقایان این بحث «لاضرر و لاضرار» را هم در «کفایه»، هم در «رسائل» و هم در «اصول فقه» مرحوم مظفر، که حق مطلب را خوب ادا کرده است؛ خوانده اند. البته در این زمینه، علمای مختلفی، رساله هایی در باب قاعده لاضرر نوشته اند. حاج آقای سبحانی نیز یک جزوه کوچکی در این زمینه نوشته است که نکات جدید و خوبی دارد.

قاعده سوم: «اضطرار الضرورات تبیح المحذورات»

یکی دیگر از قواعد مهم فقهی، قاعده ای است که می گوید در هنگام ضرورت، می توانی برخی محرمات را مرتکب بشوی. مثال بارز آن خوردن گوشت مردار در هنگام ناچاري است.

یا مثل اینکه یک زنی در داخل دریا در حال غرق شدن است، در اینجا از طرفی لمس اجنبیه حرام است و از محذورات است و از طرفی اگر ما بخواهیم این محذور را رعایت کنیم، این زن از بین خواهد رفت. در اینجا ضرورت نجات دادن این زن، حرمت لمس اجنبیه را برمی دارد. و نجات این زن واجب می شود.

البته در این گونه موارد، باید به مقدار ضرورت اکتفا کرد و نباید به قول آن آقا خوش رقصی کرد! یعنی در کنار نجات زن، محرمات دیگری صورت نگیرد.

این سه قاعده ای که خدمت شما عرض کردیم، در حقیقت افتخار شرع مقدس اسلام است. ما باید از اول باب الطهارة تا آخر باب الدیات، در تمام مسائل اقتصادی، اخلاقی و سیاسی؛ این سه محور و این سه قاعده را لحاظ کنیم و رعایت کنیم.

در حقیقت شارع مقدس برای انسانها، یک حریت و آزادی قرار داده، که موجب سلب حریت دیگران نشود. مثلاً شما در آپارتمان زندگی می کنید. اگر صدای تلویزیون شما بلند باشد و موجب آزار همسایه بشود، از نظر شرع مقدس اسلام، مذموم و مطرود است.

در حقیقت اسلام می گوید که آزادی شما، نباید آزادی دیگران را محدود بکند. خدا رحمت کند حضرت آیةالله خزعلی را. ایشان می گفت در مکه بودیم. یک روز ظهر در داخل چادر من خواستم استراحت کنم ولی برخی از آقایان مسؤلین داخل چادر بودند و صحبت می کردند و نمی گذاشتند من بخوابم.

من دیدم هر کاری می کنم از سر و صدای اینها خوابم نمی گیرد. بلند شدم گفتم: آقا استراحت من که مزاحم صحبت کردن شما نیست!؟؟ تا این را گفتم این بندگان خدا بلند شدند و از چادر رفتند بیرون!

بنابراین تمام آزادی های ما، محدود است به عدم تعرض به آزادی دیگران.

والسلام علیکم و رحمةالله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه چهل و هفتم  13/ 11/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (51)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در ادامه فرمایشات آقای دکتر طیب، به اینجا رسید که ایشان گفتند که الأزهر، نماد وحدت هست، و تمام تلاش الأزهر برای ایجاد الفت میان شیعه و سنی است!

آیا الأزهر واقعاً نماد وحدت است!؟

ما اشاره کردیم که اینچنین که آقای طیب می گوید نیست. تعدادی از فارغ التحصیلان، مسؤلین و اساتید الأزهر، عمدتاً تلاششان بر ایجاد تفرقه بین شیعه وسنی است. و آقای طیب باید در این باره پاسخگو باشد.

حتی این آقایان، یک کتابی نوشته اند با عنوان «جهود علماء الأزهر في بيان حقيقة دين الشيعة=الشیعه الوجه الآخر شقاق لا وفاق»!!! که تعدادی از بزرگان الأزهر در این کتاب ادعا کرده اند که مذهب شیعه عامل تفرقه میان امت اسلامی است.

بله، ما هم خیلی دوست داریم که الأزهر، همیشه نماد وحدت باشد. ولی مطالبی را که از سایت «ویکی لیکس» آوردیم مبنی بر اینکه اینها بر طبل تفرقه می کوبند، و دیدارها و قرار و مدارهای سری که با مقامات عربستان سعودی می گذارند مبنی بر تضعیف شیعه و شیعیان؛ نماد وحدت بودن الأزهر را کاملاً زیر سؤال می برد.

عرض کردیم که آقای طیب، یک دیداری داشت با سعود الفیصل وزیر سابق امور خارجه عربستان، و مطالبی در آن دیدار مطرح شده است که به هیچ وجه با خط و مشی آقای دکتر طیب، سازگاری ندارد.

انتقاد تند یکی از علمای بزرگ مصر، از الأزهر و دکتر طیب!

یکی از این آقایان به نام «ابراهیم عیسی» که در ماه رمضان سال گذشته، در همان شبکه المصریه مصر، قبل از دکتر طیب برنامه داشتند؛ در برنامه خودشان، یک سری نکاتی را مطرح کردند که قابل توجه است.

ایشان گفته است که:

«الأزهر مدرسه علمیه ای است که دارای اهمیت خیلی زیادی است. و ما باید تکیه گاه مان در تمام کارها، الأزهر باشد. و برای نشر فرهنگ اسلامی، در مصر و وطن عربی باید نمونه باشد. ولیکن الأزهر الآن جایگاه وهابیون و سلفیون و تروریست ها شده است و اینها دارند الأزهر را از درون نابود می کنند. و کارمندان و اساتیدی که امروز در الأزهر مشغول کار هستند، بخشی از این جماعت تروریستی هستند و آلت دست وهابی ها قرار گرفته اند.»

آقای دکتر «طیب» که می آید و می گوید که الأزهر چنین است و چنان است و در طول تاریخ هزار ساله اش، نماد وحدت بوده و قدمی برای تفرقه میان مذاهب اسلامی برنداشته است؛ و شیعه و سنی دو بال امت اسلامی هستند و...

این آقای «ابراهیم عیسی» که قبل از ایشان در شبکه المصریه صحبت می کند، به صراحت اعلام می کند که الآن ترورسیت ها و وهابیها و سلفی ها، در درون الأزهر نفوذ پیدا کرده اند و دارند الأزهر را نابود می کنند!!

شایسته بود که جناب آقای دکتر طیب، حداقل صحبتهای این آقا را که قبل از ایشان بوده، و با این صراحت هم الأزهر را مورد تاخت و تاز خودش قرار داده؛ اینها را جواب می داد! اگر این صحبتها را جواب می داد، خیلی خوب بود. می آمد و می گفت که این آقا که می گوید الأزهر الآن مرکز نفوذ وهابیها و تروریستها شده، نه، درست نیست! ولی ایشان هرگز چیزی نگفت!!

انتقاد دکتر «احمد راسم النفیس » از دکتر طیب، شیخ الأزهر!

نکته بعدی این است که آقای دکتر «احمد راسم النفیس» - که از شیعیان معروف و شناخته شده مصر و از مدافعین شیعه در مصر است، و بعد از سفری که به ایران داشت برای شرکت در یک همایش بین المللی در تهران؛ در فرودگاه مصر ایشان و تعدادی از شیعیان که به همراه ایشان به ایران آمده بودند را دستگیر کردند و خیلی هم اینها را اذیت کردند -  یک مصاحبه ای کرده است با سایت «القدس العربی» و گفته است که:

« اینکه آقای دکتر طیب می گوید ما از علمای شیعه و سنی دعوت کرده ایم برای گفتگو و مباحثه؛ حداقل ما که جزء شیعیان مصر هستیم، دعوتنامه ای برای ما نیامده است. و ما از طریق نشریات مصر فهمیدیم که دکتر طیب همچین دعوتی را کرده است.

مشخص است که امروز دکتر طیب، اصلاً ارزش وجودی برای شیعه قائل نیست. و اسنادی که در ویکی لیکس منتشر شد از ارتباط ایشان با عربستان سعودی، نشان داد که ایشان از دور و نزدیک با دستورات عربستان هماهنگ است.

آقای عباس شومان سخنگوی الأزهر گفته است که ما به شیعیان مصر امان نامه خواهیم داد! ایشان با چه مسؤلیتی این حرف را می زند. ایشان نه وزیر امور داخلی است، و نه فرمانده ارتش است! کسی که بخواهد امنیت را برقرار کند، و به مردم امان نامه بدهد یا باید وزیر امور داخله باشد و یا فرمانده ارتش! ایشان چه کاره است؟

الآن فعلاً شیخ الأزهر مشغول است به سیاست دنیای عرب، و تمام همّ و غمش عربستان سعودی است و اهتمام و ارزشی که برای عربستان قائل است، خیلی بیشتر است از اهتمامی که برای داخل مصر دارد. و ایشان اکثر اوقات خود را برای عربستان می گذراند.

خود آقای محمد حقّی که از رهبران اخوانی است و از نمایندگان مجلس مصر است، اعلام کرد که آقای دکتر طیب، هرگز از علمای شیعه و سنی دعوتی برای گفتگوی علمی نکرده است!

خود آقای طیب هم زمانی که رئیس جمهور ایران به مصر آمد، حاضر نشد با ایشان و هیئت ایرانی دیداری داشته باشد! و این نشان می دهد که ایشان در عمل با شیعه موافق نیست و تمایلی به گفتگوی شیعه و سنی ندارد.

آقای طیب که می گوید ما باید جلوی خون و خونریزی ها بین شیعه و سنی را بگیریم، ایشان چه قدمهای مثبتی را در این زمینه برداشته است؟»

گفتگوی ایشان مفصل است. من فقط بخش هایی از صحبتهای ایشان را ذکر کردم.

لذا شما می بینید که آقای دکتر طیب که می آید سخن از وحدت می زند، در عمل خیلی پایبند نیست و التزامی به ایجاد وحدت بین شیعه و سنی و یا گفتگوی علمی میان علمای شیعه و سنی ندارد.

حتی وقتی حاج آقای مکارم در آخر ماه رمضان به ایشان نامه نوشتند و از ایشان دعوت کردند که بیائید و یک مجلس علمی تشکیل بدهید و علمای شیعه و علمای الأزهر دور هم جمع بشوند و مباحث اختلافی را با یکدیگر بحث بکنند و خروجی این مجلس هم برای شیعه و سنی حجت باشد؛ ایشان با این درخواست جواب نداد!!

فقط نوشت که ما دنبال این هستیم که یک مجلسی و همایشی تشکیل بدهیم و قطعاً در آن همایش از شما هم دعوت خواهیم کرد!!

یعنی ایشان بر سر حاج آقای مکارم منت هم گذاشته بودند که بله، ما از شما هم دعوت خواهیم کرد!!

آقای طیب! شما از آن طرف می گوئید که ما از علمای شیعه و سنی دعوت می کنیم که بیایند جمع بشوند و فتوا صادر بکنند که بر شیعه کشتن سنی حرام است، و بر سنی هم کشتن شیعه حرام است؛ ولی در عمل اقدامی نمی کنید!

شما که این قدر قدرت و اختیار ندارید یک همچین کاری را بکنید و در برابر دعوت یک مرجع شیعه که از شما می خواهد تا مجلسی تشکیل بدهید، و علمای دو مذهب جمع بشوند؛ یک جواب درست و حسابی به درخواست ایشان نمی دهید، پس چرا ادعا می کنید؟

معلوم می شود که اختیارات همه در دست ارتش است. و بدون اجازه ارتش، شما نمی توانید آب بخورید. و شما که دم از وحدت و... می زنید ادعایی پوچ است.

افتخار انحصاری مکتب تشیع!

و یک افتخاری که شیعه دارد و اهل سنت به تمامه از آن محروم هستند، استقلال حوزه های علمیه و مراجع عظام تقلید و علمای شیعه از حکومت است.

حتی در همان اوائل انقلاب که خیلی ها می خواستند که حوزه ها زیر نظر حکومت باشند، خدا رحمت کند حضرت امام را که ایشان گفت این کار به هیچ وجه صلاح نیست. و حوزه های علمیه باید مستقل باشند.

حتی بنا بود که یک شهریه ای از طرف دولت برای طلبه ها مقرر بشود، مراجع ما رد کردند و قبول نکردند که دولت شهریه ثابتی را برای طلبه ها قرار بدهد. البته الحمدلله دولت ما با ملت ما و با حوزه های علمیه، یکی هستند و مشکلی از این جهت نیست. ولی هر چقدر حوزه های علمیه ما مستقل تر باشند، زبانشان برای نقد دولت گویاتر خواهند بود.

در هر صورت...

عدالت صحابه، از بالای هفت آسمان نازل شده است!!!

آقای دکتر طیب از این طرف می گوید که ما شیعیان را به وحدت با اهل سنت دعوت می کنیم، ولی از آن طرف ما می بینیم که ایشان در ماه رمضان صحبت می کند و احساسات و عواطف شیعیان را جریحه دار می کند. و مطالب دروغ و افترائاتی را بر شیعه بار می کند.

مثلاً می گوید که: «جوانهائی که در اثر گرفتن مال و یا در اثر مسافرتها، مذهب سنی را رها کرده و شیعه شده اند، باید بدانند که سب صحابه حرام است. بلکه از گناهان کبیره است. زیرا صحابه از بالای هفت آسمان عدالتشان نازل شده است.»

آدم نمی داند که چه بگوید! اگر یک آدم بی سواد اینچنین حرفهایی را می زد، خیلی گلایه ای نبود، ولی وقتی ایشان به عنوان شیخ الأزهر، این مطالب را مطرح می کند، خیلی جای تعجب و گلایه دارد!

آدم نمی داند که آیا اینها با آیات قرآن چکار می خواهند بکنند؟ وقتی قرآن می فرماید:

(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمين)‏

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد در باره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد، و از كرده خود پشيمان شويد.

سوره حجرات (49): آیه 6

این آیه هم، در قرآن است. در تورات و انجیل و زبور که نیست! این قرآن است که از فوق آسمانها نازل شده است.

این آقایان یک حرفهای را می زنند که ما سر در نمی آوریم. آقای «ابن کثیر» در ذیل همین آیه می نویسد:

«وقد ذكر كثير من المفسرين أن هذه الآية نزلت في الوليد بن عقبة بن أبي معيط، حين بعثه رسول الله صلى الله عليه وسلم على صدقات بني المصطلق»

بسیاری از مفسرین گفته اند که این آیه در حق ولید بن عقبه نازل شده است. زمانی که پیغمبر او را برای جمع آوری صدقات قبیله بنی المصطلق فرستاده بود.

تفسير القرآن العظيم، اسم المؤلف:  إسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي أبو الفداء ، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1401، ج4، ص 209

یا آقای «نسفی» در ذیل همین آیه می نویسد:

«{يا أيها الذين آمنوا إِن جَآءَكُمْ فَاسِقُ بِنَبَإٍ} أجمعوا أنها نزلت في الوليد بن عقبة»

این مسئله اجماعی است که این آیه در حق ولید بن عقبه ناز شده است.

تفسير النسفي (مدارك التنزيل وحقائق التأويل)، المؤلف: أبو البركات عبد الله بن أحمد بن محمود حافظ الدين النسفي (المتوفى: 710هـ)، حققه وخرج أحاديثه: يوسف علي بديوي، راجعه وقدم له: محيي الدين ديب مستو، الناشر: دار الكلم الطيب، بيروت، الطبعة: الأولى، 1419 هـ - 1998 م، ج3، ص 350

آقای دکتر طیب! بزرگوار! «ولید بن عقبه» صحابی نبی مکرم بوده است! آیا عدالت این شخص هم از آسمانها نازل شده است!؟

آقای «احمد بن حنبل» نیز با سند صحیح نقل می کند که این آیه در شأن ولید بن عقبه نازل شده است. و داستانش را هم نقل می کند.

مسند الإمام أحمد بن حنبل؛ المؤلف: أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشيباني (المتوفى: 241هـ)، المحقق: شعيب الأرنؤوط - عادل مرشد، وآخرون، إشراف: د عبد الله بن عبد المحسن التركي، الناشر: مؤسسة الرسالة، الطبعة: الأولى، 1421 هـ؛ ج 30، ص 404

ما روایت صریح داریم در «صحیح مسلم» که نبی مکرم به صحابه می گوید: «أُولَئِكَ الْعُصَاةُ أُولَئِكَ الْعُصَاةُ »:

«أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ خَرَجَ عَامَ الْفَتْحِ إِلَى مَكَّةَ فِي رَمَضَانَ فَصَامَ حَتَّى بَلَغَ كُرَاعَ الْغَمِيمِ، فَصَامَ النَّاسُ، ثُمَّ دَعَا بِقَدَحٍ مِنْ مَاءٍ فَرَفَعَهُ، حَتَّى نَظَرَ النَّاسُ إِلَيْهِ، ثُمَّ شَرِبَ، فَقِيلَ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ: إِنَّ بَعْضَ النَّاسِ قَدْ صَامَ، فَقَالَ: «أُولَئِكَ الْعُصَاةُ، أُولَئِكَ الْعُصَاةُ»

همانا پیغمبر اکرم در سال فتح مکه، در ماه رمضان به سمت مکه به راه افتاد. حضرت روزه بود تا اینکه به منطقه کراع الغمیم رسید. مردم هم روزه بودند. حضرت آبی طلبید و ظرف آب را بالا آورد تا مردم همه ببینند. سپس آن را خورد. بعد از مدتی به پیامبر گفتند که برخی از مردم هنوز روزه هستند! حضرت فرمود: آنها گناه کارند آنها گناه کارند.

صحیح مسلم، ج2، ص 785، کتاب الصیام، باب جواز الصوم و الفطر فی شهر رمضان، ح 1114؛ المحقق: محمد فؤاد عبد الباقي، الناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت

آقای طیب! ما حرف شما را قبول بکنیم یا این روایت صحیح مسلم را؟

این «عایشه» همسر پیامبر است که می گوید:

« فَدَخَلَ عَلَيَّ وَ هُوَ غَضْبَانُ فَقُلْتُ: مَنْ أَغْضَبَكَ، يَا رَسُولَ اللهِ؟ أَدْخَلَهُ اللهُ النَّارَ، قَالَ: «أَوَمَا شَعَرْتِ أَنِّي أَمَرْتُ النَّاسَ بِأَمْرٍ، فَإِذَا هُمْ يَتَرَدَّدُونَ؟»

پیغمبر بر من وارد شد در حالی که عصبانی بود. پرسیدم چه کسی شما را ناراحت کرده است؟ خداوند او را وارد آتش جهنم بکند! فرمود: آیا نمی دانی که من به این مردم دستور می دهم ولی مردم در شک و تردید هستند.

صحیح مسلم، ج2، ص 879، کتاب الحج، باب بیان وجوه الاحرام، ح 1211؛ المحقق: محمد فؤاد عبد الباقي، الناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت

آقای طیب! آیا شما این روایات را دیده اید که می گوئید خداوند عدالت صحابه را از آسمانها نازل کرده است؟

والسلام علیکم و رحمةالله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه چهل و هشتم  17/ 11/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (27) – تفاوت تقیه با نفاق!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در جلسات گذشته رابطه با شبهات «تقیه» بود. و به مناسبتی آمدیم مسئله «اکراه» و انواع و ارکان «اکراه» را بیان کردیم.

یکی دیگر از مباحثی که باید در اینجا مطرح بشود، در راستای سخنان یاوه این وهابی هاست که می گویند تقیه شیعه همان «نفاق» است!!

معنای لغوی و اصطلاحی «نفاق»!

باید مشخص بشود که «نفاق»، که این آقایان، تقیه را به آن تشبیه می کنند، اساساً به چه معناست!؟ آیا اینها با الفبای این واژه آشنا هستند یا نه؟ در ابتداء سراغ لغوییین می رویم تا ببینیم که آقایان لغت نگاران، در معنای «نفاق» چه گفته اند.

«ابن منظور» در «لسان العرب»:

آقای «ابن منظور» در «لسان العرب» که کتاب استعمال الفاظ عرب است. نه ریشه های الفاظ؛ یعنی در حقیقت ایشان شهر به شهر، روستا به روستا و بادیه به بادیه می گشت و کلماتی که در میان اعراب استعمال می شد را جمع آوری می کرد. این کتاب در نوع خودش بی نظیر است. ایشان در معنای «نفاق» می نویسد:

«النفاق: الدخول في الإسلام من وجه و الخروج عنه من آخر، مشتق من نافقاء اليربوع إسلامية، ... و هو اسم إسلامي لم تعرفه العرب بالمعنى المخصوص به، و هو الذي يستر كفره و يظهر إيمانه، و إن كان أصله في اللغة معروفاً.»

نفاق، داخل شدن به اسلام از جهتی، و خارج شدن از آن، از جهت دیگر است. این کلمه از نافقاء الیربوع مشتق شده است. واژه نفاق یک کلمه اسلامی است. و در میان اعراب جاهلی قبل از اسلام، استعمال نمی شده است. منافق کسی است که کفرش را می پوشاند و ایمانش را آشکار می کند. هر چند اصل واژه نفاق در لغت معروف است.

لسان العرب، ابن منظور: ج10، ص 359

قرآن کریم، «نفاق»؛ و داخل شدن از جهتی در اسلام و خارج شدن از جهت دیگر را، واضح و روشن و اینگونه بیان می کند که:

(وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُن‏)

و هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات مى‏كنند مى‏گويند ما ايمان آورده‏ايم، (ولى) هنگامى كه با شياطين خود خلوت مى‏كنند مى‏گويند با شمائيم ما (آنها) را مسخره مى‏كنيم.

سوره بقرة(2): آیه 14

عبارت «نافقاء اليربوع»، که «ابن منظور» می گوید، در حقیقت یک ضرب المثل است و اشاره دارد به موشهای صحرایی که برای لانه خودشان، دو تا ورودی دارند. یکی ورودی ظاهری و آشکار، و دیگری مخفی. در موقع خطر و زمانی که دشمن به دنبالش است، می آید و از ورودی مخفیانه خود وارد لانه خود می شود و دشمنش یک راست می رود سراغ وردی ظاهری و چیزیی نمی بیند!

آیه قرآن هم به زیبائی به همین مسئله اشاره می کند. منافقین یک آشیانه اسلامی دارند که وقتی به مسلمانها می رسند؛ و یک آشیانه مخفی دارند، وقتی که به شیاطین خودشان می رسند.

در دیدار با مسلمانها، واژه «لَقُوا» می آورد و در دیدار با شیاطین، واژه «خَلَوْا» می آورد. و این خیلی جالب است. یعنی منافقین سعی می کنند در یک جای مخفی با شیاطین خود گفتگو بکنند.

«فراهيدي» در «العين»:

آقای فراهیدی نیز در معنای نفاق می نویسد:

«كفر النفاق: يؤمن بلسانه و القلب كافر.»

نفاق یعنی اینکه با زبانش ایمان بیاورد ولی با قلبش کفر بورزد.

كتاب العين، الفراهيدي: ج5، ص 356

«ابن قتیبیه» در «غریب الحدیث»:

آقای «ابن قتیبه دینوری» در کتاب «غریب الحدیث» که در حقیقت مشتمل بر کلماتی است که واژه ها و الفاظ آن برای عموم عرب غریب و ناآشناست؛ می نویسد:

«منافق الذي يدخل في الإسلام بلفظه و يخرج منه بعقده، كما يدخل اليربوع من باب و يخرج من باب.»

منافق کسی است که به زبان وارد اسلام می شود ولی قلباً و از نظر عقیده، خارج از اسلام است. مثل موش صحرایی که از یک درب وارد می شود و از درب دیگر خارج می شود.

غريب الحديث: ج1 ص 59

«فيّومي» در «مصباح المنير»:

آقای فیومی نیز در معنی نفاق می نویسد:

«النفاق اصطلاحاً: إذا أظهر الإسلام لأهله وأضمر غير الإسلام.»

نفاق در اصطلاح آن است که در جمع مسلمین اظهار اسلام بکنی و نیت حقیقی و غیر اسلامی را بپوشانی.

المصباح المنير: ج2 ص618

حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)، در نامه 16 نهج البلاغه، نسبت به معاویه و ابوسفیان و... همین تعبیر را دارد و می فرماید:

«فَوَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوه‏»

سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و جانداران را آفريد ، آنها اسلام را نپذيرفتند ؛ بلكه به ظاهر تسليم شده و كفر خود را پنهان داشتند و آنگاه كه ياوراني يافتند آن را آشكار ساختند.

نهج البلاغة (للصبحي صالح) ؛ ص374؛ نامه 16

جناب «عمار»(رضوان الله علیه) نيز به تبعيت از امام خود مى گويد:

« وَاللَّهِ مَا أَسْلَمُوا، وَلَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ، فَلَمَّا رَأَوْا عَلَيْهِ أَعْوَانًا أَظْهَرُوهُ»

به خدا سوگند اينها إسلام نياوردند ؛ بلكه به ظاهر تسليم شده و کفر را پنهان ساختند. و آنگاه كه نيرو يافتند، كفر خود را اظهار نمودند.

الهيثمي ، علي بن أبي بكر الهيثمي ، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 1 ص 113، ناشر: دار الريان للتراث ‏دار الكتاب العربي - القاهرة ، بيروت – 1407

این روایت، از روایاتی است که ما باید همیشه در ذهن داشته باشیم. در خیلی جاها به درد ما می خورد.

دیدگاه فقهاء اهل سنت، در رابطه با معنی و مراد از «منافق»!

بعد از بیان دیدگاه لغوییون، دیدگاه فقهاء را نیز بررسی می کنیم.

«نووي» در «المجموع»:

نووی متوفای 671 هجری، که از او به «فقیه الأمه» تعبیر می کنند، و از استوانه های فقهی شافعی هاست؛ در معنی منافق می نویسد:

«المنافق: الذي يظهر الإيمان و يستُر الكفر.»

منافق کسی است که ایمانش را آشکار و کفرش را پنهان می کند.

المجموع، النووي: ج 19 ص 341.

«صنعانی» در «سبل السلام»:

امیر صنعاني، متوفای1182هجری، در کتاب «سبل السلام» که یک کتاب فقهي هست، در مراد از منافق می گوید:

«والمنافق من يظهر الإيمان و يُبطِن الكفر.»

منافق کسی است که ایمانش را آشکار می کند ولی در باطن کافر است.

سبل السلام، الصنعاني: ج4 ص 187

دیدگاه مفسرین اهل سنت، در رابطه با معنی و مراد از «منافق»!

دیدگاه «جصّاص»:

آقای جصاص در کتب أحكام القرآن، که از تفاسیر مفسر فقهی است، یعنی ایشان آمده و آیات الأحکام قرآن را مورد بحث قرار داده است. و ما هم پانصد آیه در قرآن، آیات الأحکام داریم. یعنی آیاتی که درباره احکام است.

از فقهای شیعه نیز دو بزرگوار، کتاب آیات الأحکام دارند. یکی آقای «فاضل مقداد» است و دیگری هم آقای محقق اردبیلی(رضوان الله تعالی علیه) است.

آقای «جصاص» در مورد معنی «نفاق» می نویسد:

«و النفاق اسم شرعي جعل سمة لمن يظهر الإيمان و يسر الكفر.»

نفاق اسم شرعی است(اسم اصطلاحی متشرعین است و مصطلح عرب نیست.) که برای کسی که ایمان را آشکار می کند و کفر را می پوشاند، به کار برده می شود.

أحكام القرآن، الجصاص: ج1 ص 29

دیدگاه «قرطبی»:

قرطبي که از مفسرین نامی اهل سنت است، در تفسيرش می نویسد:

«قول المؤمن: سمعت و أطعت لا فائدة فيه ما لم يظهر أثر ذلك عليه بامتثال فعله، فإذا قصر في الأوامر فلم يأتها واعتمد النواهي فاقتحمها، فأي سمع عنده وأي طاعة! وإنما يكون حينئذ بمنزلة المنافقين الذي يظهر الإيمان و يسر الكفر.»

اینکه مؤمن بگوید من فلان چیز را شنیدم و اطاعت کردم، مادامی که اثرش در مرحله عمل، آشکار نشود، فائده ای ندارد. لذا اگر در اوامر الهی کوتاهی کند، و انجام ندهد، و نواهی را نیز مرتکب بشود، این چه شنیدنی و اطاعت کردنی است؟ این کار، مثل کار منافقین است که ایمان را آشکار و کفر را پنهان می کند.

تفسير القرطبي: ج7 ص 388

آقای قرطبی در اینجا، و در تعریف منافق، خیلی آش را شور کرده است!! و در حقیقت این معنی از منافق، آن منافق اصطلاحی نیست.

مثلاً ما در روایات داریم که پیامبر فرموده است:

«وَ لِلْمُنَافِقِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ إِذَا حَدَّثَ‏ كَذَبَ‏ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ وَ إِذَا ائْتُمِنَ خَانَ.»

منافق سه نشانه دارد. وقتی حرف می زند، دروغ می گوید. و وقتی وعده می دهد خلف وعده می کند و وقتی به او اعتماد می شود، خیانت می کند.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج ‏69، 206، باب 106(شرار الناس و صفات المنافق)

در این روایت، نمی خواهد بگوید که اینگونه افراد، منافق واقعی هستند، تا نتیجه بگیریم که:

(إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيراً)

منافقان در پائين‏ترين مرحله دوزخ قرار دارند و هرگز ياورى براى آنها نخواهى يافت.

سوره نساء(4): آیه 145

روایت پیغمبر در حقیقت می خواهد بگوید که وقتی کسی می آید و وعده ای می دهد و عمل نمی کند، و یا حرف می زند و دروغ می گوید؛ کار قبیحی مثل کار منافقین انجام می دهد. در حقیقت با این روایت، این مسئله را بزرگ کرده اند تا بزرگی قباحت کار را برسانند.

یا مثلاً ما در روایت می خوانیم که پیامبر می فرماید:

«من تبسم في وجه تارك الصلاة فكأنما هدم الكعبة سبعين مرة»

کسی که به چهره تارک نماز نگاه کند و تبسم نماید کویا هفتادبار کعبه را خراب نموده است.

لئالی الاخبار ج3 ص 51

اینگونه روایات اولاً سند درست و حسابی ندارند، و ثانیاً نقل کردنشان هم به صلاح نیست. و در  برخی موارد خلاف شرع است. چون موجب فساد می شود.

فرق عالم و سفیه؛ از منظر امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)

عزیزان باید در نقل روایات بسیار دقت بکنند. امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در این زمینه کلام بسیار زیبائی دارند و می فرمایند که:

«هِمَّةُ السُّفَهَاءِ الرِّوَايَةُ وَ هِمَّةُ الْعُلَمَاءِ الدِّرَايَةُ.»

همت و تلاش انسانهای سفیه این است که روایات را نقل بکنند ولی همت و تلاش علماء این است که در روایات تأمل و تفکر می کنند.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏2، 160، باب 21 (آداب الرواية)

لذا دوستان باید در نقل روایات خیلی دقت بکنند و به وجه صدور روایات توجه جدی بکنند. اینگونه روایات، نیاز به توضیح دارد، نیاز به تفسیر دارد.

مثلاً دوستان اگر می خواهند درباره «غیبت» صحبت بکنند، به اندازه پنج صفحه، ده صفحه، کار علمی مفید بکنند. این روایات را ببینند. «مرآة العقول» علامه مجلسی را ببینند که در شرح روایت چه گفته است. و یا شرح ملاصالح مازندرانی را ببینند. و یا مرحوم نراقی در «معراج السعادة» درباره این روایت چه گفته است.

یعنی وقتی یک روایتی را نقل می کنید، یک کار تحقیقی خوبی داشته باشید. وقتی روایتی را نقل می کنید، نظر سه، چهار نفر از بزرگان را هم در توضیح روایت بیان کنید.

معرفی کتاب «معراج السعاده»!

مرحوم نراقی در «معراج السعاده» در هر موضوعی که وارد شده است، آیه و روایت آورده، داستان هم آورده، دست آخر هم مطلبی را آورده که هیچ کتابی نیاورده است. و آن ارائه راهکار است. مثلاً در مورد غیبت، آیه ذکر کرده، روایت را ذکر کرده، داستان و شعر را هم آورده؛ دست آخر هم گفته که راه خلاصی از غیبت چی هست؟ علاج غیبت چیست؟

ما باید تلاش کنیم تا مطالب ما تحقیقی و علمی باشد. مطالعات پراکنده و از این طرف و آن طرف، و یک آش شله قلمکار درست کردن و منبر رفتن، هم برای خودتان مسؤلیت درست می کند و هم فردای قیامت، آنهایی که پای صحبت شما بودند، از شما گلایه خواهند نمود و شکایت خواهند کرد:

«وَ أَنَّكَ مَسْئُولٌ عَمَّا وُلِّيتَه»

و تو نسبت به کسانی که ولایت و تسلط داری، مسؤل هستی

تحف العقول؛ ص263

امروز هم که امکانات فراوان است و حمل مطالب هم آسان شده است. نیازی به بردن کتاب هم نیست. لپ تاپ و تبلت و راحت تر از اینها موبایل است که شما می توانید چند صد فایل ورد را داخل گوشی خود داشته باشد و از آنها در تبلیغ خودتان استفاده بکنید.

الحمدلله تعطیلات هم که در حوزه علمیه فراوان است. و به نظر من این تعطیلات یک نعمت است. البته به شرطی که در منزل که هستیم، از ساعاتمان درست استفاده بکنیم.

یک قسمی، و نذری هم داشته باشیم که در کنار برنامه ریزی روزانه، کمک کند تا به برنامه ها عمل بکنیم. برنامه ریزی هم خیلی مهم است. ساعت به ساعت روز را برنامه ریزی بکنید.

اگر یک ماه، در درس و کارهای خودتان، برنامه داشته باشید و منظم باشید، آخر ماه خواهید دید که چقدر سود کرده اید. و ما را هم دعا خواهید نمود.

خاطره ای از سفر به کشور «کنیا»!

ما یک جلسه ای داشتیم در کشور «ماداگاسکار» در آفریقا، که تقریباً کل سرسبد آفریقا و زیباترین کشور افریقاست. در برگشت چون هواپیمای ما ترانزیت بود، دیر رسیدیم و مجبور شدیم در کشور «کنیا» بمانیم.

در داخل این کشور هم نه کسی فارسی می دانست و نه عربی می دانست. ما با انگلیسی دست و پا شکسته خودمان، ماشین گرفتیم و رفتیم داخل شهر.

کشور کنیا هم، مرکز وهابیت در آفریقاست. یازده، دوازده شب، یکه و تنها، به زبان هم خیلی مسلط نیستیم، رفتیم به هتل.

صبح آن روز، علما شنیده بودند که من کنیا هستم، لذا ریختند در هتل محل اقامت ما و ما را با سلام و صلوات بردند به مسجد. آن روز هم روز میلاد حضرت زهرا بود و گفتند که باید سخنرانی کنی! جمعیت زیادی هم در مسجد بودند. افغانی و پاکستانی و هندی و... من هم خسته و کوفته از راه بودم و اعصابم هم به هم ریخته؛ هر چه فکر کردم، هیچ مطلبی حتی برای دو ثانیه سخنرانی، در ذهنم نیامد.

یک دفعه به ذهنم رسید که من در داخل گوشی موبایلم، فایلهایم موجود است. همان جا که نشسته بودم، فایل هایم را باز کردم، فایل میلاد حضرت زهرا را به اندازه پنج دقیقه نگاه کردم و رفتم برای سخنرانی. سخنرانی هم طوری شد که هم من خودم راضی بودم و هم مستمعین راضی بودند.

لذا دوستان عزیز، اگر ما متن اینها را آماده همراه داشته باشیم، در برخی مواقع، آبرویمان خریده می شود. از من به شما وصیت، تلاش کنید که در طول هفته، یک منبر علمی را در چند صفحه آماده کنید.

موضوعاتی را انتخاب کنید، هم آیه برایش بیاورید، در ذیل آیه دو تا تفسیر شیعه، دو تا تفسیر سنی؛ و هم روایت مطرح بکنید، و شارحین حدیث را از «مرآة العقول علامه مجلسی» و جاهای دیگر نگاه بکنید. داستان و شعر و... هم بیاورید.

با این کار، در طول یک سال، شما می توانید پنجاه منبر علمی خوب و قابل استفاده در موضوعات مختلف تهیه کنید. یک فایل مخصوص روضه هم داشته باشید که چهل، پنجاه مورد مصیبت مستند در آن آمده باشد. که مصدر مصیبت شما هم مداحان آخرت به دنیا فروخته نباشد. که نسبت به معصومین هر چه به دهانشان می آید نسبت می دهند. بلکه مصادر مصیبتهای شما، مستند و قوی باشد.

والسلام علیکم و رحمةالله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه چهل و نهم  18/ 11/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (28) – أسباب و علل تقيه در شيعه!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

در ادامه بحث تقیه، به شبهه شباهت «تقیه» با «نفاق» رسیدیم و گفتیم که این آقایان می گویند که تقیه در شیعه همان نفاق است!

در جلسه گذشته ما «نفاق» را معنا کردیم و نظر لغویین و مفسرین و فقهاء اهل سنت را در این زمینه بیان کردیم. فقط یک نکته هم از محدثین اهل سنت ذکر کنیم کافی است.

آقای «مناوی» در «فيض القدير» می نویسد:

«المنافقين الذين آمنوا بأفواههم و لم تؤمن قلوبهم، و المنافق أصله من يظهر ما يبطن خلافه لكنه غلب على من يظهر الإسلام و يبطن الكفر.»

منافقین کسانی هستند که به زبانشان ایمان آوردند ولی قلبهایشان ایمان نیاورد. اصل منافق کسی است که خلاف آنچه که در باطن دارد را آشکار می کند. لیکن معنای غالب این واژه به کسی اطلاق می شود که در ظاهر ادعای اسلام می کند ولی در باطن کافر است.

فيض القدير، المناوي: ج1 ص 81

یک کلامی هم امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) دارند که می فرمایند:

«وَ إِنَّمَا أَتَاكَ بِالْحَدِيثِ أَرْبَعَةُ رِجَالٍ‏ لَيْسَ‏ لَهُمْ‏ خَامِسٌ‏ المنافقون‏ رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظْهِرٌ لِلْإِيمَانِ مُتَصَنِّعٌ بِالْإِسْلَام‏ لاَ يَتَأَثَّمُ وَ لاَ يَتَحَرَّجُ يَكْذِبُ عَلَى»

همانا كسانى كه براى تو اخبار و احاديث را نقل مى‏كنند از چهار گروه بيرون نيستند. یک: منافقان، منافق كسى است كه اظهار ايمان مى‏كند و خود را به اسلام نسبت مى‏دهد، از گناه نمى‏ترسد و دورى نمى‏كند.

نهج البلاغة (للصبحي صالح) ؛ ص325؛ خطبه 210

أسباب و علل تقيه در شيعه!

در این بخش از بحث تقیه، من یک نکاتی را می خواهم خدمت دوستان عرض بکنم که بسیار مفید، لازم و در خیلی از جاها، به دردمان می خورد.

مسئله این است که اساساً علل، اسباب و منشأ تقیه شیعه چه بوده است؟ در طول تاریخ چه اتفاقاتی افتاده است که شیعه بر تقیه کردن مجبور شده است؟

در این رابطه سخن بسیار است. ولی من سعی می کنم موارد مهمی که دانستنش ضرورت دارد را در اینجا مطرح بکنم.

دوستان توجه دارند که از روی که «بنی امیه» بر سر کار آمدند، تلاششان بر حذف دیگران از قدرت و تسلط خودشان بر ممالک اسلامی بود.

یکی از علمای مصر درباره «بنی امیه»، یک کتابی نوشته و گفته است که این بنی امیه از همان روز اول رحلت نبی مکرم، روی همان شیطنت و پلیدی که داشتند، تلاش کردند تا پستهای حساس و کلیدی را به هر قیمتی هست، تصاحب بکنند.

لذا در زمان خود «ابوبکر»، پستهای کلیدی در مکه، و در یمن، در دست بنی امیه بود. از آن طرف وقتی شام فتح شد، به دست بنی امیه افتاد! این سه منطقه حساس، از همان روزهای اول خلافت ابوبکر، و قبل از فرارسیدن دوران حکومت عمربن خطاب، در دستان بنی امیه بوده است.

روی همین جهت، و به جهت خباثت بنی امیه نسبت به شیعه؛ تقیه شیعه هم از همان زمان روی کار آمدن بنی امیه، شروع شد.

اگر به کسی زندیق می گفتند، برای او بهتر بود تا بگویند شیعه علی!!

فشارهای بنی امیه بر ضد شیعیان بلاد اسلامی در حدی وحشتناک بود که «ابن أبي الحديد» در این زمینه می نویسد:

«ثمّ لم يزل البلاء يشتدّ و يزداد إلى زمان عبيد اللّه بن زياد قاتل الحسين عليه السلام، ثمّ جاء الحجّاج فقتلهم كلّ قتلة، و أخذهم بكلّ ظنّة و تهمة، حتى إنّ الرجل ليقال له: زنديق، أو كافر، أحبّ إليه من أن يقال شيعة على»

دائماً بلاء و سختی بر شیعیان بود تا زمان عبیدالله بن زیاد قاتل امام حسین. سپس حجاج بن یوسف بر سر کار آمد. او تمام شیعیان را می کشد و همه آنها را به هر بهانه ای می گرفت. و با تهمت و گمان، آنها را می کشت. به طوری که اگر به کسی زندیق و یا کافر می گفتند، برای او دوست داشتنی تر بود تا اینکه به او بگویند شیعه علی است.

شرح نهج البلاغة، اسم المؤلف: أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1418هـ - 1998م، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمد عبد الكريم النمري، ج 11، ص 25

این جمله ابن ابی الحدید، خیلی سنگین است. یعنی حتی کفّار و ملحدین امنین داشتند ولی شیعیان این امنیت را نداشتند!!

«عبد الحليم الجندي»، که از علمای بزرگ مصر است، و مسؤلیتهای مختلفی در وزارت فرهنگ مصر هم داشت، و کتابهای زیادی هم نوشته است؛ ایشان هم همان تعبیر ابن ابی الحدید را نقل کرده است:

«ثم جاء الحجاج  فقتلهم كل قتلة وأخذهم بكل ظنة وتهمة. حتى أن الرجل يقال له زنديق أحب إليه من أن يقال شيعة على.»

سپس حجاج بن یوسف بر سر کار آمد. او تمام شیعیان را می کشد و همه آنها را به هر بهانه ای می گرفت. و با تهمت و گمان، آنها را می کشت. به طوری که اگر به کسی زندیق می گفتند، برای او دوست داشتنی تر بود تا اینکه به او بگویند شیعه علی است.

الإمام جعفر الصادق(ع) ، ص 107

«عبد الرحمن الشرقاوي» نیز در رابطه با فشارهای بنی امیه بر شیعیان می نویسد:

«ففى العصر الأموي قالوا: أن تكون كافراً أو مشركاً خير من أن تكون علويّاً.»

در عصر اموی، به کسی کافر یا مشرک می گفتند، بهتر بود تا اینکه علوی بگویند.

أئمّة الفقه التسعة، ص 63

در زمان بنی امیه، شیعیان در یک چنین موقعیتی زندگی می کردند. یعنی کفار و مشرکین در دوران بنی امیه از امنیت برخوردار بودند، ولی شیعه برخوردار نبودند. حالا سؤال این است که شیعه در یک چنین موقعیتی چه کار باید می کردند!؟

حتی به بچه های خودم جرأت نکردم بگویم که شما سادات هستید!!

حتی نقل می کنند از «یحیی بن زید» - که در کوفه مخفیانه زندگی می کرد و در آخر عمر خود، منتقل شده به مازنداران و همانجا از دنیا رفت. و در گنبد کاووس مدفون شد. و ما هم به زیارتش رفته ایم – که در آخرین لحظه عمرش، داشت به رفیقش وصیت می کرد و خیلی هم گریه می کرد؛ رفیقش گفت: چه شده یحیی؟ از مرگ می ترسی که گریه می کنی؟

گفت: نه، گریه من به خاطر این است که فرزندان من هنوز خبر ندارند که فرزند حضرت علی و حضرت زهرا هستند!! من حتی به بچه های خودم جرأت نکردم بگویم که شما سادات هستید!!

شما ببینید که شیعیان در چه موقعیتی زندگی می کردند!؟ حتی نسبت به فرزندان خودش هم، امنیت ندارد که بگوید تو فرزند پیغمبر هستی؟

قتل عام شیعیان، توسط «زیاد بن ابیه»!

«زیاد بن ابیه»، که به تعبیر جناب آقای «روحانی»؛ استاندار نمونه و شایسته بوده!!!؛ اولین کسی بود که پایه های حکومت معاویه را محکم کرد:

«وكان زياد أول من شدد أمر السلطان، و أكّد الملك لمعاوية، و جرَّد سيفه، و أخذ بالظنة، و عاقب على الشبهة، و خافه الناس خوفاً شديداً حتى أمن بعضهم بعض.»

اولین کسی که سلطنت و حکومت را برای معاویه پی ریزی کرد و بنیان نهاد؛ شمشیرش را از غلاف بیرون کشید و هر کسی را که گمان می کرد که شیعه هست را دستگیر می کرد، و به عقوبت می رساند؛ زیاد بن ابیه بود. او چنان مردم را ترسانده بود که خود مردم از یکدیگر می ترسیدند.

الكامل في التاريخ، اسم المؤلف:  أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم الشيباني، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ، الطبعة: ط2، تحقيق: عبد الله القاضي، ج3، ص 307

«زیاد بن ابیه»، قبلاً از شیعیان امیرالمؤمنین بود، و تمام شیعیان را می شناخت. لذا اگر درمورد کسی حتی تردید داشت که شیعه هست یا نیست، او را دستگیر می کرد و شکنجه می کرد.

«طبراني» در «المعجم الكبير»، بسند خود از «يونس بن عبيد عن الحسن» نقل می کند که گفته است:

«كان زياد يتتبع شيعة علي رضي الله عنه فيقتلهم، فبلغ ذلك الحسن بن علي رضي الله عنه فقال: اللهم تفرَّد بموته، فإن القتل كفارة»

زیاد بن ابیه به دنبال شیعیان علی می گشت و آنها را می کشت. این خبر به امام حسن رسید. فرمود: خدایا او را به مرگي منحصر به فرد مبتلا ساز، كه قتل و مرگ كفاره او مي‌باشد.

المعجم الكبير طبراني، ج3، ص70، ح 2690؛ دار النشر: مكتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983، الطبعة: الثانية، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي

به نظرم دیگر نمونه تر از زیاد بن ابیه، استاندار نمی شود پیدا کرد!!! در جنایت و آدم کشی و شیعه کشی، این بابا نمونه بوده است.

هیثمی نیز این روایت را نقل کرده و گفته است که:

«رواه الطبراني و رجاله رجال الصحيح»

طبرانی این روایت را نقل کرده است و رجال سند این روایت صحیح است.

مجمع الزوائد، ج 6، ص 266 

دستور حذف نام محبین امیرالمؤمنین، از لیست بیت المال!!

«ثم كتب (معاوية) إلى عماله نسخة واحدة إلى جميع البلدان : انظروا من قامت عليه البينة أنه يحب عليا و أهل بيته فامحوه من الديوان، و أسقطوا عطاءه ورزقه»

معاويه در يكي از بخشنامه هاي خود به استانداران و فرمانداران چنين خطاب كرد که اگر ثابت شد كه فردي دوستدار علي و خاندان اوست نام او را از فهرست كارمندان دولت محو كنيد و حقوق او را قطع و از همه مزايا محرومش سازيد.

شرح نهج البلاغة، اسم المؤلف: أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1418هـ - 1998م، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمد عبد الكريم النمري، ج11، ص 26

سؤال: اهل سنت خلفای راشدین را دوست می دارند. و جزء دین و ایمانشان می دانند. و امیرالمؤمنین را هم خلیفه چهارم می دانند. پس چگونه معاویه دستور می دهد که محبین خلیفه چهارم را از لیست بیت المال حذف بکنند!؟

پاسخ: یکی از کارهای خوبی که «احمد بن حنبل» متوفای 241هجری انجام داد، قضیه «تربیع»، و خلیفه چهارم خواندن امیرالمؤمنین بود. در حقیقت وی برای اولین بار، امیرالمؤمنین را به عنوان خلیفه چهارم، وارد دین و اندیشه اهل سنت کرد.

در حقیقت این یک خدمتی بود که احمد بن حنبل به امیرالمؤمنین کرد و من معتقدم که اگر کسی برای ریا هم برای امیرالمؤمنین کار بکند، علی بن ابی طالب بدون مزدش رها نمی کند. این اعتقاد من است.

ما از خدایمان است که همه اینها اهل نجات باشند. ما غیر از «نواصب»، راضی نیستیم که حتی یک نفر غیر شیعه، در آتش جهنم بسوزد. حالا «نواصب» باید در آتش جهنم بسوزند. چرا که استحقاق سوختن در آتش جهنم را دارند.

در هر صورت، اهل سنت، امیرالمؤمنین را تا سال 230؛ 240 هجری، به عنوان خلیفه چهارم قبول نداشتند. لذا «عبدالله بن زبیر» که در سال 73 هجری کشته شد، بالای منبر می رفت و می گفت که وقتی بر پیغمبر درود می فرستید، بر آل او درود نفرستید!

چرا؟ می گفت چون پیغمبر یک سری اقوام بدی دارد، که وقتی شما به آل پیغمبر درود می فرستید، آنها سرهایشان را بالا می گیرند و خوشحال می شوند. این در صورتی است که قرآن کریم می فرماید:

(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى)

بگو من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى‏كنم جز دوست داشتن نزديكانم‏

سوره شوری(42): آیه 23

عبدالله بن زبیر، که اینگونه مخالفت با اهل بیت پیامبر می کرد، ربطی به بنی امیه هم نداشت و اتفاقاً با آنها در جنگ هم بود. و خود بنی امیه هم او را کشتند!

بحث محبت به اهلبیت، دیگر بحث روایت و... نیست. نص صریح قرآن کریم است. ولی «معاویه» می گوید که هر کسی که محب علی و اهلبیتش باشد، نام او را از فهرست بیت المال حذف بکنید!!

اوج ترس و وحشت شیعیان در زمان معاویه!

سختی کار و زندگی برای شیعیان در زمان بنی امیه به جائی رسیده بود که حتی از خادم و کنیز خودشان می ترسیدند و نمی توانستند رازشان را به انها بگویند:

«فلم يكن البلاء أشد ولا أكثر منه بالعراق، ولا سيما بالكوفة، حتى أن الرجل من شيعة علي رضی الله عنه ليأتيه من يثق به فيدخل بيته فيلقي إليه سره، و يخاف من خادمه و مملوكه، و لا يحدثه حتى يأخذ عليه الأيمان الغليظة ليكتمن عليه»

هیچ بلائی شدیدتر و سخت تر بر مردم عراق و به خصوص کوفه، بالاتر از این نبود که آنچنان فشاري بر شیعیان آمد كه احدي از شيعيان از ترس مأموران مخفي معاويه نمي توانست راز خود را، حتي به دوستانش ابراز كند. و حتی از خادم و کنیز خانه نیز می ترسیدند، مگر اينكه قبلاً سوگندش مي داد كه راز او را فاش نسازد.

شرح نهج البلاغة، اسم المؤلف: أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1418هـ - 1998م، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمد عبد الكريم النمري، ج11، ص 26

اگر می شنیدند اسم کودکی علی است؛ او را می کشتند!!!

«ابن حجر عسقلانی» در رابطه با شدت فشار بر شیعیان در زمان بنی امیه، نکته بسیار تأمل برانگیزی را نقل می کند و می نویسد:

«كان بنو أمية إذا سمعوا بمولود اسمه علي، قتلوه»

بنی امیه وقتی می شنیدند که اسم کودکی را علی گذاشته اند، او را می کشتند.

تهذيب التهذيب، اسم المؤلف:  أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1404 - 1984، الطبعة: الأولى، ج7 ص280، شماره 541

باور کنید که اگر «ابن حجر عسقلانی» این مطلب را نقل نکرده بود، صدتا از کتابهای «ابن اثیر» و «طبری» و... نقل می کرد، من باور نمی کردم!!

یعنی برای من مسئله خیلی غریب و خیلی بعید است. که اینها شقاوت و بی حیایی را به این حد برسانند که کودکی اگر اسمش علی باشد، او را بکشند.

دودمان بنی امیه، به قدری متنفر بودند و وحشت داشتند از اینکه مردم اسم فرزندانشان را نام «علی» بگذارند، که مبادا مردم با این کلمه، به یاد علی بن ابیطالب بیافتند. لذا همین مسئله باعث شده بود که برخی از مردم اسم فرزندانشان را «عمر» و «ابوبکر» و «عثمان» می گذاشتند تا مبادا گرفتار حکومتی ها بشوند.

البته این نکته را هم باید عرض بکنم که این فشار بر شیعه، در تمام بلاد اسلامی نبوده است. بلکه عمده فشارها در چند منطقه از بلاد اسلامی بود. شهر «کوفه» و شهر «بصره» به عنوان مرکز نشر فرهنگ اهلبیت؛ و برخی دیگر از شهر های عراق مورد این فشارها و تهدیدها بودند. وگر نه در شهر های دیگر این فشارها خیلی شدت نداشت. چرا که متأسفانه در خیلی از این شهرها، سب و لعن امیرالمؤمنین، عادی و علنی بود!

شما ببینید در «معجم البلدان حموی» که می گوید حتی در شهر «مکه» و «مدینه»، علناً به علی بن ابی طالب لعن و سب می کردند! یعنی حتی حرمین شریفین هم، از سب و لعن امیرالمؤمنین در امان نبود!

در هر صورت، سؤال این است که در همچین موقعیت سخت و طاقت فرسائی، شیعه چه باید بکند!؟ آقای «ابن تیمیه»! آقای «قفاری»! آقای...؛ شما که می گوئید شیعه تقیه می کند و حقیقت عقیده خودش را مطرح نمی کند، چه باید بکند؟ اگر برای شما یک همچین موقعیتی پیش می آمد، شما چه کار می کردید؟

لعن بر پدر؛ به خاطر نامگذاریش به نام علی!!!

شما ببینید، کار به جایی رسیده بود که «علی بن جهم»، پدرش را لعنت می کرد که چرا اسم او را علی گذاشته است:

«بأنه كان يلعن أباه لِمَ سماه علياً».

وی پدرش را همواره لعن می کرد که چرا اسم او را علی گذاشته است.

لسان الميزان ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، دار النشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - 1406 - 1986 ، الطبعة: الثالثة، تحقيق: دائرة المعرف النظامية الهند، ج4، ص210

هفتاد سال لعنت بر امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)!!

«زمخشری» هم در این رابطه نقل می کند:

«وإن بني أمية لعنوا عليا على منابرهم سبعين سنة»

همانا بنی امیه هفتاد سال بر منابر خودشان، علی را لعنت می کردند.

ربيع الأبرار ونصوص الأخيار، المؤلف: جار الله الزمخشري توفي 583 هـ، الناشر: مؤسسة الأعلمي، بيروت، الطبعة: الأولى، 1412 هـ ج2، ص335

البته بعضی ها، این تعبیر «زمخشری» را با این عبارت نقل کرده اند:

«إنّه كان فى أيّام بنى اميّة أكثر من سبعين ألف منبر يلعن عليها علىّ بن أبى طالب بما سنّه لهم معاوية من ذلك.»

در روزگار بنی امیه، بر فراز بیش از هفتاد هزار منبر، بر علی بن ابی طالب لعن می کردند. این سنتی بود که معاویه بنا گذاشته بود.

ولی ما هر چه گشتیم، این تعبیر را در «ربیع الأبرار» زمخشری، پیدا نکردیم. حالا یا بر این آقایان نقل کننده، امر مشتبه شده، و یا اینکه در ربیع الأبر چاپهای قبلی بوده و در چاپهای جدید حذف شده است.

ما چاپ های مختلف از «ربیع الأبرار» را دیدیم، ولی این تعبیر را پیدا نکردیم. هر چقدر در این نرم افزارهای جستجو گشتیم، تک تک کلمات را زدیم ولی پیدا نکردیم.

اگر بعضی از دوستان بتوانند در کتابخانه ها، حتی نسخه خطی این کتاب را گیر بیاورند و یک تصویر، ولو با مبایل، از این صفحه و عبارت مورد نظر عکس بگیرند، مفید خواهد بود.

در هر صورت، در زمان بنی امیه، جان شیعه به شدت مورد تهدید بود. و عرض کردیم که کودکی اگر به اسم «علی» نامیده می شد، او را می گرفتند و می کشتند! یعنی عمق فاجعه بر ضد شیعه، در این حد بوده است.

از آن طرف حفظ جان هم، از اوجب واجبات است. اگر نماز خواندن شما در یک مکان، باعث بشود که جان شما، و یا آبروی شما در خطر بیافتد، خواندن نماز حرام است! و در این هیچ شک و شبهه ای نیست. لذا اگر کسی در موقعیتی باشد که جانش در خطر باشد، آبرویش در خطر باشد، و... تقیه کردن برای حفظ جان واجب می باشد.

ان شاءالله در جلسه بعدی، من مواردی از علمای اهل سنت را ذکر خواهم کرد که از بردن نام «علی» وحشت داشتند! اهل سنتی که از نقل احادیث ولایت و غدیر، تقیه می کردند! مواردی که ما با زحمت زیاد به دست آوردیم، ان شاءالله خدمتتان عرض خواهیم کرد.

والسلام علیکم و رحمةالله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه پنجاهم  19/ 11/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (29) – تقیه محدثين اهل سنت، از نقل أحاديث ولايت!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله

در جلسه گذشته بحثی را شروع کردیم در راستای مسئله «تقیه»، با عنوان «علل و اسباب تقیه شیعه» و عرض کردیم که شیعه در یک برهه ای از تاریخ، به یک مرحله ای رسید که راهی جز تقیه کردن نداشت!

عرض کردیم که ظلم و ستم بر شیعیان در زمان بنی امیه به حدی بود که «ابن حجر» نقل کرده بود که:

«كان بنو أمية إذا سمعوا بمولود اسمه علي، قتلوه»

بنی امیه وقتی می شنیدند که اسم کودکی را علی گذاشته اند، او را می کشتند.

تهذيب التهذيب، اسم المؤلف:  أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1404 - 1984، الطبعة: الأولى، ج7 ص280، شماره 541

تقیه محدثين اهل سنت، از نقل أحاديث ولايت!

امروز، قصد دارم برگی دیگر از علل تقیه شیعه را خدمت دوستان عرض بکنم که جای تأمل و دقت دارد و دوستان این بحث را هم، به عنوان یادگاری از ما داشته باشند. که در خیلی از جاها به درد کارمان می خورد.

در طول تاریخ، فشارها و تهدیدها بر شیعیان به حدی بوده که حتی بزرگان، علما و محدثین اهل سنت، در نقل احادیث امیرالمؤمنین تقیه می کردند!

تقیه «مغیرة بن شعبه»!!

«تاریخ طبری» و «کامل ابن اثیر»، قضیه ای را از «مغیرة بن شعبه» که در حقیقت عامل بنی امیه بود در کوفه و بصره؛ نقل می کنند که می گوید به «صعصعة بن صوحان» که از اصحاب امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) بود و جزء شخصیتهای برجسته و از عقلای اصحاب حضرت بود. بعد از اینکه حضرت به خلافت رسید، دوستداران حضرت آمدند و به ایشان تبریک گفتند و گفتند که یا علی! این خلافت بر شما مبارک باشد و...!

ولی صعصعة بن صوحان، آمد یک خطبه ای را خواند و گفت که ای علی! این تو بودی که با قبول خلافت، به خلافت زینت بخشیدی، و افتخار خلافت این است که تو در رأسش قرار گرفته؛ نه اینکه خلافت به تو شرافتی داده باشد.

«مغیرة» می گوید به «صعصعة بن سوهان» گفتم:

«إياك أن يبلغني عنك أنك تعيب عثمان، وإياك أن يبلغني أنك تظهر شيئاً من فضل علي، فأنا أعلم بذلك منك، ولكن هذا السلطان قد ظهر، وقد أخذ بإظهار عيبه للناس،

فنحن ندع شيئا كثيراً مما أمرنا به و نذكر الشيء الذي لا نجد منه بداً، ندفع به هؤلاء القوم عن أنفسنا.

فإن كنت ذاكراً فضله فاذكره بينك وبين أصحابك في منازلكم سراً، وأما علانية في المسجد فإن هذا لا يحتمله الخليفة لنا»

مبادا به من خبر برسد که در مذمت عثمان سخنی گفته باشی. مبادا به من خبر برسد که مطلبی را در فضل علی آشکار بکنی. من به فضائل علی از تو آگاهترم. ولی این معاویه بر قدرت مسلط شده است و قصد دارد که مذمت علی را در میان مردم منتشر بکند.

لذا ما بسیاری از اخباری که در فضیلت علی و اهلبیت به ما رسیده را رها می کنیم و ما فقط مطالبی را (در مدح بنی امیه) بیان می کنیم که راه گریزی از آن نداریم تا شر این قوم بنی امیه را از خودمان بر طرف بکنیم.

اگر تو خواستی که فضلی از علی را بیان بکنی، در میان اصحاب خودت؛ آنهم در منازل خود و به صورت مخفیانه بگوئید. و اما اینکه بخواهی فضیلتی را در مسجد و آشکارا بیان بکنی، این را معاویه هرگز از ما نمی پسندد.

تاريخ الطبري ، اسم المؤلف:  لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري ، دار النشر : دار الكتب العلمية – بيروت؛ ج3، ص 182

الكامل في التاريخ ، اسم المؤلف:  أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم الشيباني ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ ، الطبعة : ط2 ، تحقيق : عبد الله القاضي، ج3، ص 290

شما ببینید که «مغیرة بن شعبه» ای که خودش عامل بنی امیه است می گوید که ما از ترس معاویه، نمی توانیم فضائل علی را که بسیار هم بلد هستیم، منتشر بکنیم! و در مقابل، مجبور هستیم مطالبی در مناقب بنی امیه، که اعتقادی به آن نداریم را بیان بکنیم!

این مغیرة بن شعبه، شیعه که نیست!! معتقد به امامت امیرالمؤمنین که نیست!! یکی از عمال بنی امیه است که اینگونه از گفتن حقایق تقیه می کند!

آیا این همان «تقیه» نیست!؟ آیا تقیه شاخ و دم دارد!؟ تقیه این بود که انسان چیزی که در باطن دارد را، نتواند بیان بکند! در مقابل چیزی را که اعتقاد به آن ندارد را بیان بکند.

نقد کلامی از قفاری وهابی!

یکی از اشکالاتی که وهابی ها به ما دارند، مخصوصاً «قفاری» مطرح کرده و ما هم در کتاب «نقد قفاری» مفصل جوابش را داده ایم؛ این است که می گوید:

«شیعیان از آنجائی که دلیلی بر امامت ائمه خود ندارند، معتقد هستند که اعتقاد به امامت ائمه، سری است! و نباید بین مردم منتشر بشود! بعد روایاتی را نیز در این زمینه از ائمه نقل می کند که گفته اند که ائمه گفته اند که خدا لعنت کند کسی را که امر امامت ما را کشف بکند و...

معلوم می شود که امامت امر سری است و نمی توانند در بین مردم منتشر بکنند. چون اینها بر امامت ائمه خود، دلیلی ندارند و اگر منتشر بکنند می ترسند که مردم مطالبه دلیل بکنند و اینها هم دلیل ندارند و لذا می ترسند که آبریشان برود!»

آقای قفاری! شما چرا کلام «مغیرة» را ندیدی!؟ می گوید فضائل امیرالمؤمنین را باید در خفا و به صورت سری، در خانه های خود بیان کنید و حق ندارید آشکار بکنید و علنی فضائل علی را نقل بکنید!!!

خود «مغیرة»، که عامل و جانی از طرف بنی امیه بود، خیلی از حقایق را می دانست ولی تقیه می کرد و نمی توانست بیان بکند.

ما هم به «مغیره» می گوئیم که آقای مغیره! تو هم مردی، «صعصعة بن سوهان» هم مرد! تو هم رفتی، «عمار یاسر» هم رفت! «میثم تمار» هم رفت! تو در این دنیا برای ده سال، بیست سال، پنجاه سال، رفاه حال خودت را لحاظ کردی، ولی الآن در آن دنیا، نزدیک هزار سال است که گرفتاری! و بعد از این هم، إلی الابد گرفتار خواهی بود.

آقای مغیرة بن شعبه! آیا می ارزید؟ چقدر این ریاست ارزش داشت؟ چقدر این دنیا قیمت داشت که برای چند روز آمدید آخرت خودتان را فروختید؟ خودت هم که می گوئی «فأنا أعلم بذلك منك»: من به فضائل علی آگاهتر از تو هستم!

شما که به فضائل علی آگاه تر بودی، اینقدر شجاعت نداشتی که بیان بکنی!؟ اینقدر مردانگی نداشتی!؟

شما که درباره مهاجرین و انصار، آیات متعددی را می خوانید که اینها در راه خدا با جان و مالشان مجاهدت کردند و...؛ پس این مجاهدت با جان و مال کجا رفت؟ چه شد؟

البته دوستان این آیه را توجه داشته باشند که می فرماید:

(أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون)

آيا مردم گمان كردند به حال خود رها مى‏شوند و آزمايش نخواهند شد؟!

سوره عنكبوت(29): آیه 2‏

به یاد خاطره ای تلخ و دردآور!

من یادم نمی رود، روزی در شبکه الولایة، در مورد وهابیت، یک برنامه داشتیم. با یکی از این مجریان عرب زبان صحبت کردیم که بیاید و اجرای این برنامه را بر عهده بگیرد.

برگشت گفت: آقای قزوینی! من به این کشورهای عربی مسافرت می کنم، و اگر بیایم اجرای این برنامه ضد وهابی را بر عهده بگیرم، من را ممنوع السفر می کنند!!

این حرف این آقا، به قدری برای من دردآور بود، و به قدری برای من تلخ بود، مثل این بود که شمشیری بر قلب من زدند! گفتم ماها این قدر شهامت نداریم که بیائیم حقایق را نسبت به دشمنان اهلبیت بیان بکنیم و از اهلبیت(علیهم السلام) دفاع بکنیم.

می گوید برای اینکه من می خواهم به فلان کشور عربی برم، نمی توانم از اهلبیت دفاع بکنم، من را ممنوع الورود می کند! مرده شور، آن کشور عربی تو را ببرد! مرده شور، آن مسافرتت را ببرد! مرده شور، آن عقیده تو را ببرد!

به ما می گویند برو در چابهار تبلیغ بکن! می گوئیم: آقا در آنجا سنی زیاد است. من می ترسم مشکل برای من درست بشود! می گویند بیا در فلان سایت کار بکن! می گوئیم: نه، من شناسائی می شوم فردا مشکل بریم درست می شود. و...

اینگونه مسائل در تمام ادوار زندگی مؤمنین هست. من بعضی مواقع فکر می کنم که چه شد؛ پیغمبر آنقدر نسبت به اهلبیتش سفارش کرد، وصیت کرد، ولی ائمه(علیهم السلام) مظلوم شدند و خانه نشین؟

در این میان فقط و فقط یک چیز مرا آرام می کند و به من آرامش می دهد، و آن این است که خدای عالم این قضایا را آورده است تا ما را امتحان بکند! تا ببیند ما چه مقدار مردانگی داریم، و شهامت داریم که از اهلبیت دفاع بکنیم!

یادی از «میثم تمار»؛ فدائی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)

دوستان عزیز! بعضی مواقع، انسان یک تکه های تاریخی را که می خواند، مغزش سوت می کشد و انسان به یکباره مثل اینکه رعد و برق بگیرد، شوکه می شود! می بیند در برهه ای از تاریخ، مثل «میثم تمار»ها، حتی در بالای دار هم از گفتن فضائل امیرالمؤمنین خودداری نمی کند! و کارش به جائی می رسد که دستور می دهند بروید زبان او را قطع بکنید!

البته «میثم تمار» این اخبار غیبی را و این عاقبت خود را، به عبیدالله بن زیاد گفت و گفت که مولای من علی گفته که تو مرا دار می زنی و زبان مرا می بری و...؛ لذا برگشت گفت که من این کارها را با تو نمی کنم تا ثابت بکنم که علی دروغ گفته است!!

ولی هرگز نتوانست و تمام آنچه که امیرالمؤمنین فرموده بود، اتفاق افتاد. وی را دار زد و زبانش را نیز برید. «احدی الحسنیین» که قرآن می فرماید همین است:

(قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدينا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُون)‏

بگو آيا در باره ما جز يكى از دو نيكى انتظار داريد (يا بر شما پيروز مى‏شويم و يا شربت شهادت مى‏نوشيم) ولى ما انتظار داريم يا عذابى از طرف خداوند (در آن جهان) يا به دست ما (در اين جهان) به شما برسد، اكنون كه چنين است شما انتظار بكشيد ما هم با شما انتظار مى‏كشيم‏.

سوره توبة(9): آیه 52

یک دفعه ما این قضیه میثم را در بالای منبر برای مردم تعریف می کنیم و مردم هم لذت می برند؛ ولی یک دفعه ما خودمان را به جای میثم تمار تصور کنیم. اگر یک همچین موقعیتی برای ما پیش بیاید، ما چه کار می کنیم!؟

آیا ما هم راه و مسیر «میثم تمار» را می رویم، یا نه، به دست و پا می افتیم و معذرت خواهی هم می کنیم و امیرالمؤمنین را سب و لعن هم می کنیم که خودمان را نجات بدهیم!؟؟ هزار و یک بهانه می تراشیم و از زیر کار در می رویم؟

می گوئیم که من زن و بچه دارم و گرفتارم و...! آیا میثم تمار زن و بچه نداشت؟ چه بسا بعد از شهادت میثم، برای زن و بچه او مصیبتها درست کرده باشند! ولی همه اینها را به جان خرید و در مقابل، حیات جاودانه و طیبه به دست آورد!

سؤال: آیا در موارد خطر بر جان و بر خانواده، نباید «تقیه» کرد و از گفتن فضائل امیرالمؤمنین صرفه نظر کرد؟

پاسخ: باید دید که آیا گفتن این مطالب، موجب انتباح و بیداری دیگران می شود یا نمی شود؟ آیا این کار ما باعث می شود که فضائل امیرالمؤمنین در جامعه منتشر بشود یا نه؟ شما ببینید که هزار و چهار صد سال از قضیه شهادت «میثم تمار» گذشته است ولی وقتی الآن هم آن قضیه را نقل می کنیم، همه اش شجاعت و شهامت و حماسه سازی در جامعه مسلمین درست می کند!

اینها دست پرورده اهلبیت بودند و عمل اینها برای ما الگو و عبرت است. و خود امیرالمؤمنین از عمل «میثم تمار» تمجید می کند و از ثابت قدم بودن میثم در راه اهلبیت خبر می دهد! و تمام روایاتی که از اهلبیت درباره میثم داریم، تأیید کار میثم تمار است.

اما گاهی اوقات شرائط فرق می کند. کسی را در گوشه ای و به یک طریقی می کشند که اصلاً هیچ نام و نشانی از او نمی ماند و مردم هم خبردار نمی شوند. حکومت هم بر می دارد چهار تا برچسب زنا و... به او می زند و او را له می کند! در اینجا قطعاً گفتن فضائل و... فایده ای ندارد و باید تقیه بکند.

در حقیقت همان کلام امیرالمؤمنین است که فرمود:

«هِمَّةُ السُّفَهَاءِ الرِّوَايَةُ وَ هِمَّةُ الْعُلَمَاءِ الدِّرَايَةُ.»

همت و تلاش انسانهای سفیه این است که روایات را نقل بکنند ولی همت و تلاش علماء این است که در روایات تأمل و تفکر می کنند.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏2، 160، باب 21 (آداب الرواية)

ما باید ببنیم که الآن موقعیت ما چگونه است؟ و باید مقایسه کنیم بین نحوه موضع گیری مان، با موقعیت مان و تأثیرگذاری آن در جامعه! و سپس عمل بکنیم.

همان جمله زیبای امیرالمؤمنین که فرمود:

«وَ لَيْسَ‏ الْعَاقِلُ‏ مَنْ‏ يَعْرِفُ‏ الْخَيْرَ مِنَ الشَّرِّ وَ لَكِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ يَعْرِفُ خَيْرَ الشَّرَّيْنِ»

عاقل آن نيست كه خير را از شر تشخيص دهد، و خیر را انتخاب کند. بلكه عاقل كسى است كه ميان دو شر، آن را كه ضررش كمتر است را بشناسد و برگزیند.

بحارالأنوار، ج 75، ص 6، تتمه باب 15، ح 58

البته در اینگونه موارد، باید امر را به خداوند تفویض کنیم و از خداوند استمداد بکنیم و از اهلبیت استمداد بکنیم که خداوند متعال، آنچه را که برای ما صلاح است، برای ما رقم بزند.

باید با تمام وجود این دعای امام سجاد(سلام الله علیه) را بخوانیم که:

«اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أَسْلَمْتُ نَفْسِي وَ إِلَيْكَ وَجَّهْتُ وَجْهِي وَ إِلَيْكَ أَلْجَأْتُ ظَهْرِي وَ إِلَيْكَ‏ فَوَّضْتُ‏ أَمْرِي»

خدایا من خودم را تسلیم تو کردم و رو به سوی تو آوردم‏ و تیکه گاهم را تو قرار دادم و امورم را به تو واگذار کردم.

کافی(ط- اسلامیه)، ج2، ص 559، باب الدعاء للکرب، ح10

بعد آنچه که به قلب ما افتاد، همان را انجام بدهیم.

استخاره ای مجرب، از مرحوم صاحب جواهر!

مثل همان استخاره ای که مرحوم صاحب جواهر هم تأییدش کرده و گفته که اگر شما تصمیم به انجام کار مهمی گرفتی، دو رکعت نماز بخوان و سپس به سجده برو و صد مرتبه بگو «استخیرک یا الله». بعد ببین که در قلب تو چه الهام می شود.

البته این استخاره، بر خلاف استخاره مشهور بین علماست. که قبضه ای از تسبیح را می گیرند و می شمارند. اگر یکی باقی ماند می گویند خوب است و اگر دو تا باقی ماند می گوید خوب نیست. این سیره علمای ماست و ما هیچ روایتی هم برایش نتوانستیم پیدا بکنیم.

ولی استخاره ای که از مرحوم صاحب جواهر گفتم، کاملاً با این متفاوت است. من خودم یادم نمی رود که در اوائل جوانی، یک قضیه ای برای ما پیش آمد، که من تصمیم داشتم هزار در صد آن کار را انجام بدهم. نه صد در صد. یعنی به قدری عشق آن کار در دلم بود که برای انجام دادنش بی تابی می کردم.

یک دفعه به دلم افتاد که این استخاره صاحب جواهر را انجام بدهم، لذا دو رکعت نماز را خواندم و در سجده هم آن ذکر را گفتم، بعد دیدم آنچنان بغض و نفرتی از آن کار در دلم افتاد که متنفر شدم.

بعد از دو ماه، سه ماه، متوجه شدم که اگر من آن کار را انتخاب می کردم و انجام می دادم، اصلاً مسیر زندگی من از بهشت به جهنم تبدیل می شد!! یعنی گرفتاری پیش می آمد که برای همیشه راههای سعادت به روی ما بسته می شد!

همین چند وقت قبل، صبیه یکی از اساتید در مورد مسئله ازدواج، با من مشورت کرد. گفتم دخترم یک همچین کاری و استخاره ای هست، شما انجام بده. گفت: مورد، مورد خوبی است و وضع مالیش خوب است و تاجر است و...

گفتم این استخاره را شما انجام بده. فردا به من زنگ زد و گفت استخاره را انجام دادم. منی که عشق این پسر، تمام وجودم را گرفته بود، و بی تای می کردم که این وصلت کی انجام می گیرد؛ بعد از انجام این استخاره، آنچنان عداوت و کینه ای از این پسر در دلم افتاد، که حد نداشت. بعد از چند ماه معلوم شد که آن پسر، یک آدم کلاه بردار و شیاد است!

لذا این استخاره مرحوم صاحب جواهر، بسیار مجرب و خیلی عجیب است. چرا که قلب انسان، با خدای عالم همیشه در ارتباط است. امام صادق فرمود:

«الْقَلْبُ‏ حَرَمُ‏ اللَّهِ‏ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ.»

قلب، حرم الهی است. در حرم خداوند، غیر او را راه نده

بحارالأنوار(ط- بیروت)، ج67، ص 25، باب حب الله تعالی، ح27

ان شاءالله در جلسه بعد، ادامه روایات تقیه محدثین اهل سنت را نقل خواهیم کرد.

والسلام علیکم و رحمةالله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه پنجاه و یکم  20/ 11/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (61)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

در ادامه بررسی سخنان آقای دکتر طیب، به مسئله «وحدت» رسیدیم. و عرض کردیم که ایشان مدعی هست که «الأزهر» نماد وحدت است. و «الأزهر» آماده برای ایجاد وحدت بین شیعه و سنی است. و مانند این سخنان.

ما آمدیم و در نقد این ادعای آقای «طیب»، گفتیم که ما یک سری شواهدی داریم از بزرگان و اساتید الأزهر، که اینها در مقابل ادعای دکتر طیب - که می گوید الأزهر مرکزی است برای وحدت، و نه برای تفرقه – به صراحت اعلام کردند که ما هیچگونه وحدتی با شیعه نداریم.

در جلسه گذشته، کلامی را از دکتر «احمد راسم النفیس» که از شیعیان معروف مصر است نقل کردیم که ایشان آمده بود سیاستهای الأزهر را نقد کرده بود و گفته بود با توجه به برخوردهایی که الأزهر و بزرگان الأزهر، علیه مذهب شیعه داشتند و دارند؛ ما نمی توانیم اینها را نشانگر وحدت بین شیعه و سنی تلقی بکنیم.

در مورد خود آقای دکتر طیب هم گفتیم که ایشان در کنار اینکه مدام می گوید تلاش ما برای وحدت است، و مذهب شیعه را مذهب اسلامی می دانیم؛ ولی به صراحت می گوید:

«هذا المذهب الذی یشجع علی سب الصحابة النبی»

این مذهب شیعه، مردم را به سب صحابه پیغمبر دعوت و تحریک می کند.

ایشان نمی گوید که بعضی از شیعه، اینگونه هستند. بلکه می گوید مذهب شیعه اینگونه است!

البته در جای دیگر دارد که ایشان می گوید:

«سمعت عدداً من الفضلاء من علماء الشیعه یتبرؤن من هذه الأقوال و لایرضونها»

من شنیدم که تعدادی از علما و فضلای شیعه، از اینگونه سخنان، تبری و بیزای جسته اند و از این سخنان راضی نیستند.

و یا در جای دیگر می گوید:

« بعض الفضلاء من علماء الشیعة الإمامیه، انکروا مسئلة سب الصحابة»

برخی از فضلاء و بزرگان شیعه امامیه، مسئله سب صحابه را منکر شده اند.

این روش آقای دکتر طیب، روش کاملاً اشتباهی است. ایشان در آنجائی که می خواهد سب صحابه را به شیعه نسبت بدهد، به کل مذهب شیعه نسبت می دهد! ولی آنجائی که می خواهد سب صحابه را از شیعه سلب بکند، می گوید بعضی از فضلاء و علمای شیعه منکر این قضیه هستند!

این در حالی است که قضیه کاملاً معکوس است. و ایشان باید بگوید که بعضی از علمای شیعه سب صحابه می کنند. مثل «یاسرالحبیب» و «مجتبی شیرازی» و... که اینها هم عددی نیستند که ما بخواهیم اینها را ملاک، برای مذهب قرار بدهیم.

احدی از فقهای شیعه، فتوا به سب صحابه نداده است!

آنچه که در رابطه با مسئله «سب صحابه» مطرح است، این است که بزرگان شیعه، حتی از زمان شیخ مفید تا زمان حاضر، احدی از فقهای شیعه، فتوا به سب صحابه نداده اند! بلکه برخی از بزرگان ما، رسماً اعلام کرده اند که اصلاً سب صحابه در مذهب شیعه وجود ندارد. حالا بحث «لعن» بحث جدائی است. و ما ان شاءالله جداگانه بحث خواهیم کرد.

ولی در مورد «سب صحابه»، بزرگان ما، مثل شیخ عزالدین حسین بن عبدالصمد عاملی؛ متوفای 984 هجری، پدر مرحوم شیخ بهائی(رضوان الله تعالی علیه)، که از بزرگان فقه و حدیث شیعه بوده است، به صراحت اعلام کرده اند که:

« ليس في مذهبنا وجوب سبهم، و إنما يسبهم عوام الناس المتعصبون، و أما علماؤنا فلم يقل أحد بوجوب سبهم، و هذه كتبهم موجودة»

در مذهب ما وجوب سب صحابه، مطرح نیست. برخی از عوام الناس متعصب هستند که صحابه را سب می کنند. و اما علمای ما، حتی یک نفر هم نگفته که سب صحابه واجب است. کتابهای ایشان موجود است. می توانید ببینید.

المناظرات بین الفقهاء السنة و فقهاء الشیعه، مقاتل بن عطیه، ص77؛ مركز الغدير للدراسات الإسلامية إعداد و تعليق صالح الورداني الغدير بيروت – لبنان

آیا از این واضحتر و روشن تر می خواهید!؟ من گمان نمی کنم که عبارتی از این واضحتر را بشود مطرح کرد!؟

یا مرحوم آقای «سید علی خان شیرازی»، که «صمدیه» و «صحیفه سجادیه» را شرح کرده است؛ ایشان نیز به صراحت می نویسد:

«فمن علمنا عدالته وايمانه و حفظه وصية رسول الله في أهل بيته، وانه مات على ذلك كسلمان و أبي ذر و عمار واليناه و تقربنا إلى الله تعالى بحبه ، ومن علمنا أنه انقلب على عقبه و أظهر العداوة لأهل البيت عاديناه لله تعالى و تبرأنا إلى الله منه... اعلم أن كثيرا من الصحابة رجع إلى أمير المؤمنين»

هر کدام از صحابه که عدالت و ایمانش برای ما معلوم باشد، و وصیت پیامبر در حق اهلبیتش را مراعات کرده باشد، و بر همان حال از دنیا رفته باشد، مثل سلمان و ابوذر و عمار؛ ما اینها را دوست داریم و به واسطه حب اینها به خداوند تقرب می جوئیم. ولی هر کدام از صحابه که به دوران گذشته جاهلی برگردد و عداوت و دشمنی خود را با اهلبیت پیامبر آشکار سازد؛ ما نیز به خاطر خداوند با او عداوت و دشمنی خواهیم داشت. و از آنها تبری می جوئیم... بدان که بسیاری از اصحاب پیامبر، به ولایت امیرالمؤمنین بازگشتند.

الدرجات الرفیعه، السید علی خان المدنی، ص11 و 39

ما اقوال علما و فقهای شیعه در بحث عدالت صحابه را، در این کتاب «قصة الحوار الهادئ» جمع کرده ایم. در آنجا گفته ایم که ما «صحابه» را دو دسته می کنیم.

دسته ای که عدالتشان برای ما محرز است. و ما اینها را دوست داریم و با حب اینها به خداوند تقرب می جوئیم. و یک دسته از صحابه بودند که معصیت خدا و پیغمبر کردند، عداوت با اهلبیت داشتند، و ما از اینها برائت می جوئیم.

ما از بسیاری از صحابه، انتظار شفاعت داریم!

شما ببینید که مرحوم «شیخ طوسی» متوفای460 هجری، تعبیری که در کتاب «تبیان»، از صحابه دارد، این تعبیر است:

«والشفاعة ثبت عندنا للنبي و كثير من اصحابه و لجميع الائمة المعصومين و كثير من المؤمنين الصالحين»

ما معتقد به شفاعت پیامبر و بسیاری از صحابه و برای تمام ائمه معصومین و بسیاری از انسانهای صالح هستیم.

التبیان فی تفسیر القرآن، للشیخ الطوسی، ج1، ص 214

آقای طیب! از این عبارت واضحتر می خواهید؟ چرا شما این عبارت را نمی بینید؟ شما که امکانات عریض و طویلی در اختیار دارید! شما که به جای یک لجنه، لشگری از محققین در اختیارتان است!

شما به جای اینکه اینها را بررسی بکنید، این مطالب را ببینید، بر می گردید مسابقه می گذارید که هر کس مقاله خوبی بر ضد شیعه بنویسد، جایز می گیرد!!!

مشکل ما این است که اطلاع رسانی مان ضعیف است. دشمن دارد با تمام توان کار می کند. ولی ما تلاشی نداریم. ارتباط ما قطع شده است. اطلاع رسانی ما در رسانه ها صحیح نبوده است.

حتی دکتر طیب که ذاتاً آدم خوب و پاکی است و آدمی است که مغرض نیست. ولی این وهابی ها به قدری مطالب در اختیارش قرار می دهند که برای او موضوع درست می کنند. وقتی برای ایشان موضوع درست شد، ایشان هم حکم صادر می کند. شاید اگر ما هم جای ایشان بودیم همین کار را می کردیم!

شما ببینید که در طول این 37سال، در رسانه های جمهوری اسلامی، در مورد اینکه عقیده شیعه درباره عدالت صحابه چی هست، آیا یک دقیقه صحبت شده است!؟ بنده نشنیدم!

نیامدند بگویند که بابا، ما معتقد نیستیم که تمام صحابه اهل آتش جهنم هستند! تمام صحابه فاسق هستند! نه؛ بلکه عقیده ما درباره صحابه، عقیده قرآن است.

بیایند به ما اجازه بدهند تا حقایق عدالت صحابه را از نظر قرآن و حدیث بیان بکنیم. چرا که از بزرگترین معضلات میان شیعه و سنی، بحث عدالت صحابه است. من بارها گفته ام که حتی بحث امامت هم، متفرع بر بحث عدالت صحابه است.

شما هزار دلیل بر امامت امیرالمؤمنین را مطرح می کنید، دست آخر می گویند که مگر صحابه اینها را نشنیده بودند!؟ اگر این ادله شما درست است و واقعاً پیغمبر گفته، چرا صحابه علی را ترک کردند و رفتند سراغ «ابوبکر»!؟ لذا عرض می کنم که بحث عدالت صحابه، مقدم بر بحث امامت است.

اینها یک حاله ای از قداست، در اطراف صحابه کشیده اند، و حاضر نیستند به هیچ قیمتی از این حاله قداست، دست بردارند! لذا خودشان به صراحت اعلام کرده اند که هر چه از مذمت صحابه در این طرف و آن طرف نقل شده است، ما یا باید اینها را از کتابهایمان نابود کنیم و یا بیائیم توجیه کنیم.

علت شکست جنگ «احد» چه بوده است؟

ما می گوئیم که در مورد «صحابه»، یک سری سؤالاتی داریم. شما به جای پاک کردن صورت مسئله، جواب سؤالات ما را بدهید! سؤال ما این است که علت شکست جنگ «احد» چه بوده است؟

هفتاد نفر از عزیزان پیغمبر، از جمله حضرت حمزه، در این جنگ به شهادت رسیدند. آیا علت این شکست، جز مخالفت صحابه با دستور پیغمبر بود!؟ آیا ما می توانیم بگوئیم این تعداد صحابه که از دستور پیغمبر تمرد کردند عادل هستند!؟

این «صحیح بخاری» است که نقل می کند که پیغمبر فرمود:

«إِنْ رَأَيْتُمُونَا تَخْطَفُنَا الطَّيْرُ فَلاَ تَبْرَحُوا مَكَانَكُمْ، هَذَا حَتَّى أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ، وَ إِنْ رَأَيْتُمُونَا هَزَمْنَا القَوْمَ وَ أَوْطَأْنَاهُمْ، فَلاَ تَبْرَحُوا حَتَّى أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ»

اگر دیدید که پرندگان ما را می خورند، از این مکان تکان نخورید تا اینکه من بگویم. اگر دید ما دشمن را نابود کردیم و به عقب راندیم هم، از این مکان تکان نخورید تا خودم بگویم.

الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا ج3، ص 1105، ح 2874

پیغمبر به این اصحاب خود می فرماید که اگر دیدید پرندگان آسمان ما را خوردند، شما از جای خود تکان نخورید! ولی اینها همین که دیدند مسلمانها کفار را شکست دادند، محل مأموریت خودشان را ترک کردند و برای جمع کردن غنیمت حمله بردند.

هر چقدر این «عبدالله بن جبیر» داد و فریاد کرد که نروید، گفتند: «الغَنِيمَةَ أَيْ قَوْمِ الغَنِيمَةَ»: اگر ما دیر برویم، اینهائی که در وسط معرکه هستند، پولها و غنیمتها را جمع می کنند، و به ما نمی دهند!

اینها سنگر را خالی کردند، دشمن از طرف دیگر با فرماندهی «خالد بن ولید» اینها را دور زد و لشگر اسلام را نابود کرد! جنگ شدت گرفت و این هفتصد نفر مسلمان حاضر در نبرد، پیغمبر را تنها رها کردند و غیر از دوازده نفر، همه فرار کردند!!

آقای دکتر طیب! آیا شما این اصحابی که تمرد از دستور پیغمبر کردند و باعث کشته شدن مسلمانها شدند، و کسانی که پیغمبر را تنها رها کردند و از جنگ فرار کردند را عادل می دانید!؟

قرآن کریم، یکی از گناهان کبیره را «فرار از جنگ» می داند:

(يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَار. وَ مَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيزًِّا إِلىَ‏ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَئهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ المَْصِير.)

اى افرادى كه ايمان آورده‏ايد! هنگامى كه با انبوه كافران در ميدان نبرد رو برو شديد، به آنها پشت نكنيد (و فرار ننماييد) و هر كس در آن هنگام به آنها پشت كند، مگر آن كه هدفش كناره‏گيرى از ميدان براى حمله مجدد، و يا به قصد پيوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد، (چنين كسى) به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جايگاه او جهنم، و چه بد جايگاهى است!

سوره أنفال(8): آیه 15 و 16

فرار از جنگ احد، مثل بز کوهی!!

خلیفه دوّم می گوید که من مثل «بز کوهی» از جنگ فرار می کردم:

«حدثنا عَاصِمُ بْنُ كُلَيْبٍ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: خَطَبَ عُمَرُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ، فَقَرَأَ آلَ عِمْرَانَ، وَكَانَ يُعْجِبُهُ إِذَا خَطَبَ أَنْ يَقْرَأْهَا، فَلَمَّا انْتَهَى إِلَى قَوْلِهِ: {إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ} [آل عمران: 155] قَالَ:  لَمَّا كَانَ يَوْمُ أُحُدٍ هَزَمْنَاهُمْ، فَفَرَرْتُ حَتَّى صَعِدْتُ الْجَبَلَ، فَلَقَدْ رَأَيْتُنِي أَنْزُو كَأَنَّنِي أَرْوَى.»

عمر در روز جمعه هنگام خطبه خواندن، سوره آل عمران را مى‌خواند تا رسيد به اين آيه: «آنان كه روز برخورد دو لشكر به شما پشت كرده و گريختند» سپس گفت: روز اُحُد پس از آن كه شكست خورديم، من فرار كردم و از كوه بالا مى‌رفتم به طورى كه احساس كردم كه همانند بزكوهى پرش و خيزش دارم و به شدت تشنه شده بودم.

الطبري، محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 7، ص 327، المحقق: أحمد محمد شاكر،الناشر: مؤسسة الرسالة،الطبعة: الأولى، 1420 هـ - 2000 م

السيوطي، الحافظ جلال الدين، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 14، ص 529

الأندلسی، أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عطیة، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج 1، ص 529، تحقیق: عبد السلام عبد الشافی محمد، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان، الطبعة: الاولى، 1413هـ- 1993م

یکی از این شبکه های وهابی می گفت که «عمر بن خطاب» رفته بود بالای کوه برای عبادت!! رفته بود آن بالا، تا خالصانه از خدا بخواهد که سپاه اسلام را پیروز کند!!

عذرخواهی عجیب پیغمبر اکرم!

ببینید که کار به کجا می رسد که پیغمبر می فرماید:

«فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ أُحُدٍ، وَانْكَشَفَ المُسْلِمُونَ، قَالَ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ مِمَّا صَنَعَ هَؤُلاَءِ - يَعْنِي أَصْحَابَهُ»

وقتی روز احد مسلمانها شکست خوردند. پیامبر فرمود: خدایا من از این کاری که صحابه انجام دادند، معذرت می خواهم.

الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا ج3، ص 1032، ح 2651

ببینید که چقدر کار اینها وقیح بوده و زشت بوده، که پیغمبر اکرم اینگونه از محضر خداوند عذرخواهی می کند. معلوم می شود که خداوند هم به غضب آمده است!

سؤال: شاید کسی بگوید پیغمبر برای خطای این افراد، از خداوند طلب بخشش کرد، و خداوند هم اینها را بخشید و دیگر مسئله ای نماند!

پاسخ: گناه اینها ثابت است. ولی توبه اینها چه؟ آیا توبه کردن اینها هم ثابت است؟ ما در اینجا نیاز به دلیل داریم. ثانیاً پیغمبر دارد عذرخواهی می کند، آیا عذرخواهی پیامبر از خداوند، کار را تمام می کند؟

مثلاً فرزند شما می زند و شیشه خانه همسایه را می شکند، آیا عذرخواهی شما از همسایه، او را راضی می کند یا باید شما شیشه او را درست بکنید؟

دوستان دقت داشته باشید که پیغمبر اکرم بنا بود این فراریان از جنگ احد را حد بزند و تعزیر بکند. حکم فرار از جنگ هم، اعدام است! این حکم تمام فقهای شیعه و سنی است.

ولی خداوند عالم این اعدام را از اینها برداشت! خود منابع تفسیری اهل سنت نیز، این را در ذیل آیه 155 سوره آل عمران، نقل کرده اند که بخشش خداوند یعنی برداشتن عقوبت و عذاب.

الدر المنثور، ج2، ص 356؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج3، ص 797؛ تفسیر طبری، ج4، ص 144(بر اساس نرم افزار الجامع الکبیر)

ما در رابطه با مخالفتهای صحابه با نبی مکرم، مفصل در شبکه ولایت بحث کردیم که دوستان می توانند به سایت «شبکه جهانی ولایت»، یا سایت «مؤسسه تحقیقاتی ولیعصر(عج)» مراجعه کنند.

مخالفت صحابه در جنگ احد؛ مخالفت در حدیبیه؛ مخالفت در قضیه روزه که پیغمبر فرمود اولئک العصاة؛ مخالفت در عمره تمتع؛ که صحابه در محضر پیغمبر می گفتند پیغمبر به ما می گوید بروید حج، در حالیکه «تقطر مذاکیرنا المنی!» بعد با انگشت خود هم نشان می دادند!!؛ مخالفت در حدیث قرطاس؛ اساء ادب در نماز جمعه و...

آقای دکتر طیب! شما بفرمائید اینها را برای ما جواب بدهید! ببینیم که آیا این مواردی که در صحاح شما آمده است، به چه چیزی اشاره دارد!؟

والسلام علیکم و رحمةالله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه پنجاه و دوم  24/ 11/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (30) – تقیه «سعید بن جبیر» و «حسن بصری»!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

ما در جلسات گذشته، بحث جدیدی را در رابطه با مسئله «تقیه» شروع کردیم، با عنوان «علل و اسباب تقیه شیعه». عرض کردیم که یکی از مهمترین علتهای تقیه شیعه، ظلمها و جنایتهایی بود که از طرف دودمان بنی امیه بر اهلبیت(علیهم السلام) و شیعیان وارد می شد.

تقیه محدثين اهل سنت، از نقل أحاديث ولايت!

نه تنها بزرگان شیعه، بر اساس این ظلمها، در تقیه به سر می بردند، بلکه دودمان بنی امیه، - که خداوند تمام اینها را به همراه تابعینشان و یادگارانشان، و در رأسشان عربستان سعودی را لعنت کند -  عرصه را آنچنان بر جامعه تنگ کرده بودند که حتی آخوندهای درباری مثل «مغیرة بن شعبه» مجبور به تقیه کردن بودند!

در جلسه گذشته گفتیم که «مغیرة» می گوید به «صعصعة بن سوهان» گفتم:

«إياك أن يبلغني عنك أنك تعيب عثمان، وإياك أن يبلغني أنك تظهر شيئاً من فضل علي، فأنا أعلم بذلك منك، ولكن هذا السلطان قد ظهر، وقد أخذ بإظهار عيبه للناس،

فنحن ندع شيئا كثيراً مما أمرنا به و نذكر الشيء الذي لا نجد منه بداً، ندفع به هؤلاء القوم عن أنفسنا.

فإن كنت ذاكراً فضله فاذكره بينك وبين أصحابك في منازلكم سراً، وأما علانية في المسجد فإن هذا لا يحتمله الخليفة لنا»

مبادا به من خبر برسد که در مذمت عثمان سخنی گفته باشی. مبادا به من خبر برسد که مطلبی را در فضل علی آشکار بکنی. من به فضائل علی از تو آگاهترم. ولی این معاویه بر قدرت مسلط شده است و قصد دارد که مذمت علی را در میان مردم منتشر بکند.

لذا ما بسیاری از اخباری که در فضیلت علی و اهلبیت به ما رسیده را رها می کنیم و ما فقط مطالبی را (در مدح بنی امیه) بیان می کنیم که راه گریزی از آن نداریم تا شر این قوم بنی امیه را از خودمان بر طرف بکنیم.

اگر تو خواستی که فضلی از علی را بیان بکنی، در میان اصحاب خودت؛ آنهم در منازل خود و به صورت مخفیانه بگوئید. و اما اینکه بخواهی فضیلتی را در مسجد و آشکارا بیان بکنی، این را معاویه هرگز از ما نمی پسندد.

تاريخ الطبري ، اسم المؤلف:  لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري ، دار النشر : دار الكتب العلمية – بيروت؛ ج3، ص 182

الكامل في التاريخ ، اسم المؤلف:  أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم الشيباني ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ ، الطبعة : ط2 ، تحقيق : عبد الله القاضي، ج3، ص 290

2- تقیه «سعيد بن جبير»!!

«سعید بن جبیر» متوفای 95 هجری، که از تابعین بوده و شخصیت والایی داشته که قابل قبول همه مذاهب اهل سنت است. هر چند از نظر شیعه، این شخص، یکی از آخوندهای دربار اموی بوده است.

«مالك بن دينار» می گوید:

«سألت سعيد بن جبير فقلت يا أبا عبد الله من كان حامل راية رسول الله؟ قال: فنظر إلي وقال: كأنك رَخِي البال، فغضبت و شكوته إلى إخوانه من القراء،

فقلت: ألا تعجبون من سعيد؟ إني سألته من كان حامل رأية رسول الله، فنظر إلىّ و قال: إنك لرخي البال.

قالوا: إنك سألته وهو خائف من الحجاج و قد لاذ بالبيت، فسله الآن! فسألته؟ فقال: كان حاملها علي رضى الله عنه، هكذا سمعته من عبد الله بن عباس»

از سعید بن جبیر پرسیدم که پرچمدار پیغمبر در جنگها چه کسی بود؟ سعید یک نگاهی به من کرد و گفت مثل اینکه آدم خوش خیالی هستی؟ من ناراحت شدم و به دیگر برادران قرآء او شکایت کردم.

گفتم: آیا از سعید تعجب نمی کنید؟ من از او پرسیدم که پرچمدار پیغمبر در جنگها چه کسی بود؟ او یک نگاهی به من کرد و گفت مثل اینکه آدم خوش خیالی هستی؟

گفتند که تو یک سؤالی کردی که او از حجاج می ترسد که جواب بدهد. او از ترس حجاج، خانه نشین شده است. الآن برو بپرس. من رفتم و پرسیدم. گفت: پرچمدار سپاه اسلام، علی بود. من این را از عبدالله بن عباس شنیدم.

المستدرك على الصحيحين ، اسم المؤلف:  محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م ، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ج3، ص 147، ح 4665

در جنگها، معمولاً قدرتمندترین افراد، پرچمدار سپاه می شدند. مادامی که پرچم برافراشته بود، سپاهیان روحیه داشتند و مقاومت می کردند. و به مجرد اینکه پرچم می افتاد، این افتادن، نشانه شکست سپاه، یا عقب نشینی بود.

«حاکم نیشابوری» روایت را نقل می کند و تصحیح هم می کند، بعد می گوید:

«ولهذا الحديث شاهد من حديث زَنْفَلُ الْعَرَفِيُّ و فيه طول فلم أخرجه»

حدیث زنفل عرفی شاهد این حدیث است و چون طولانی بود من نقل نکردم.

المستدرك على الصحيحين، ج3، ص 147، ح 4665

من هر چه قدر در این نرم افزارها درباره این «حديث زَنْفَلُ الْعَرَفِيُّ» گشتم، چیزی گیرم نیامد. حتماً مطلب مهمی دارد که حاکم آن را به عنوان شاهد ذکر می کند.

البته خود «زَنْفَلُ الْعَرَفِيُّ» را، آقایان تصعیف کرده اند. وی از روات مورد وثوق اهل سنت نیست. ولی آقایان اهل سنت، در روایت فضائل، می گویند که بررسی سندی لازم نیست! روایت ضعیف در غیر از محرمات و واجبات، حجت است و ما عمل می کنیم.

3- تقیه «حسن بصری»!!

«حسن بصری»، متوفای 110 هجری است. یعنی 22سال قبل از سقوط بنی امیه از دنیا رفته است. «یونس بن عبید» می گوید از حسن بصری پرسیدم:

«يا أبا سعيد، إنك تقول: قال رسول الله، و إنك لم تدركه؟ قال: يا بن أخي، لقد سألتني عن شيءٍ ما سألني عنه أحد قبلك، و لولا منزلتك مني ما أخبرتك،

إني في زمان كما ترى ـ وكان في عمل الحجاج ـ كل شيء سمعتني أقول: قال رسول الله، فهو عن علي بن أبي طالب، غير أني في زمان لا أستطيع أن أذكر علياً»

ای ابا سعید! تو وقتی روایت نقل می کنی، می گویی قال رسول الله! در حالی که تو پیغمبر را درک نکرده ای؟ گفت: ای برادر زاده! تو چیزی را پرسیدی، که قبل از تو هیچ کسی نپرسیده بود! اگر من به تو اطمینان نداشتم، جواب سؤالت را نمی دادم.

ما در زمانی زندگی می کنیم که خودت می بینی!(زمان حکومن حجاج بود). هر روایتی را که می شنوی من می گویم قال رسول الله، آن روایت از علی بن ابی طالب است. من در یک زمانی زندگی می کنم که نمی توانم اسم علی را بر زبان جاری کنم.

تهذيب الكمال، ج6 ص124، تحقيق ج د. بشار عواد، الناشر ج مؤسسة الرسالة ـ بيروت، ط4ـ 1413هـ.

مغانى الأخيار، أبو محمد محمود بن أحمد الغيتابى الحنفى بدرالدين العينى(متوفاى: 855هـ) ج1، ص 210

تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي ، عبد الرحمن بن أبي بكر السيوطي (متوفاي 911 هـ) ، ج 1 ، ص 204 ، ناشر : مكتبة الرياض الحديثة - الرياض ، تحقيق : عبد الوهاب عبد اللطيف

«حسن بصری»، جزء آخوندهای طراز اول دربار اموی است. و کسی است که در تقویت بنیان اموی ها، نقش بسزائی داشته است. و حتی در مجالسی که سب علی(سلام الله علیه) می کردند، ایشان حتی جرئت مخالفت هم نداشت. بلکه از ترس جانش تأیید هم می کرد.

لذا اینکه امروز در این شبکه های وهابی، مدام دارند مطرح می کنند که از «حسن بصری» نقل می کنند که حضرت زهرا از ابوبکر و عمر راضی شدند، ما پنبه این مسئله را مفصل زدیم. «بخاری» به صراحت در صحیح بخاری، ج 4، ص82، حدیث 4041، یا 4142؛ نقل می کند که «ان فاطمه غضبت علی ابی بکر فلم تکلمه حتی توفیت». یا به تعبیر برخی از علمای اهل سنت، «ماتت فاطمه و هی غضبان عن الشیخین».

ولی اینها می گویند که حسن بصری نقل کرده است که حضرت زهرا از دنیا نرفت، تا اینکه ابوبکر و عمر رفتند به پیش ایشان و رضایت او را جلب کردند!!

خدا حفظ کند آیةالله العظمی صافی گلپایگانی را، می فرمود من در مسجد النبی، با چند نفر را از این سنی ها بحث می کردم، کار به اینجا رسید که اینها پرسیدند نظر شما درباره شیخین(ابوبکر و عمر) چیست؟ من گفتم: نظر من، همان نظر حضرت زهراست! هر نظری فاطمه زهرا داشت، ما هم، همان نظر را داریم!!

یکی از اینها عصبانی شد و شروع کرد به فحاشی کردن. دوستانش به او گفتند که چرا ناراحت می شوی؟ حرف نادرستی که نمی زند! می گوید هر نظری فاطمه زهرا داشت، من هم همان نظر را دارم. شما بروید بررسی بکنید، ببینید که نظرش چه بوده است. آیا شما دارید از دست فاطمه زهرا غضبناک می شوید؟ از او اعلام انزجار می کنید؟

دعوت به نگارش مقاله علمی!

دوستان اگر بتوانند در مورد دو موضوع کار علمی بکنند و مقاله ای بنویسند، که در یک جلسه علمی که اساتید دانشگاه و اساتید حوزه نشسته باشند، بشود سخنرانی کرد، خیلی خوب خواهد بود. یکی اینکه آیا حضرت زهرا از ابوبکر و عمر راضی شدند یا نه؟

و دوم اینکه دستور عمر بن خطاب بر احراق و سوزاندن درب خانه حضرت زهرا، یک مسئله شرعی بوده و مستند به سنت و سیره پیامبر بوده است. چرا که پیغمبر فرمود اگر کسی در نماز جماعت حاضر نشود، دستور می دهم که خانه های آنها را آتش بزنند. پس کار عمر، کار جدیدی نبوده و مستند به سنت و سیره پبغمبر بوده است!!

دوستان توجه داشته باشند که این دو شبهه الآن در بورس است. در فضای مجازی و شبکه های ماهواره ای، دیگر دستشان از همه جا بریده شده، به این دو شبهه چسبیده اند. مخصوصاً به شبهه دوم خیلی دامن می زنند!

البته در مورد آتش زدن خانه حضرت زهرا، اینها تهدید را پذیرفته اند. چون سند صحیح دارند و نمی توانند زیربار نروند. ما چهار روایت صددرصد صحیح مبنی بر احراق داریم. ولی در مورد اینکه این تهدید به احراق، صورت هم گرفت یا نه، اینها قبول نمی کنند!

ولی تهدید به احراق و به زور وارد خانه شدن را، حتی خود «ابن تیمیه» هم قبول کرده است:

«غَايَةُ مَا يُقَالُ: إِنَّهُ كَبَسَ الْبَيْتَ لِيَنْظُرَ هَلْ فِيهِ شَيْءٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِي يُقَسِّمُهُ، وَأَنْ يُعْطِيَهُ لِمُسْتَحِقِّهِ»

نهایت چیزی که در این زمینه می شود گفت این است که عمر بن خطاب درب خانه را شکست و به زور وارد خانه شد تا ببیند که از بیت المال چیزی در خانه مانده است که آن را بین مردم تقسیم بکند و به مستحق تحویل بدهد.

منهاج السنة النبوية، اسم المؤلف:  أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس، دار النشر: مؤسسة قرطبة - 1406، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. محمد رشاد سالم ج8، ص 291

در هر صورت...

دوستان می توانند به سایت مؤسسه ولیعصر(عج) مراجعه بکنند. تا بدانند که این آقای حسن بصری چه کار بوده است. اصلاً نقل برخی روایت از حسن بصری اعصاب مرا به هم می ریزد. خیلی عبارتهای زشت و وقیحی نسبت به امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) دارد که من نمی توانم اصلاً نقل بکنم. مثل «ابن تیمیه» که وقتی به امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) می رسد، نسبتهای ناروائی به حضرت می دهد و آن کینه درونی خودش را بیرون می ریزد.

البته ابن تیمیه، نسبت به بزرگان صحابه نیز بعضاً عباراتی دارد. مثلاً نسبت به «عایشه» می گوید که در قضیه «افک»، کار به جائی رسیده بود که پیغمبر هم به همسر خودش شک کرده بود! شک داشت که آیا واقعاً عایشه مرتکب فاحشه شده یا نه!؟

لزوم وحدت بین شیعه و سنی!

دوستان توجه بکنند که ما امروز نیاز مبرم به وحدت شیعه و سنی داریم. در سوریه، در عراق، در یمن، در ایران خودمان اگر این وحدت به هم بریزد، ایران به سوریه دوم مبدل خواهد شد. حضرت آیةالله وحید خراسانی در این باره فرموده است که:

«شرعاً واجب است که با کسانی که شهادتین را گفته اند، به نیکی برخورد کنید، اگر چه معتقد به کفر شما باشند.»

و یا حضرت آیةالله العظمی شبیری زنجانی در این زمینه یک تعبیر زیبا و عجیبی دارد و می فرماید:

«آنهائی که تخم تفرقه را در بین صفوف مسلمین ایجاد می کنند، اصلاً مسلمان نیستند.»

من حتی در میان دودمان بنی امیه، همچین آدم رذلی سراغ ندارم!

مثل این شیخ «حسن اللهیاری» دیوانه؛ که البته با عرض معذرت از همه دیوانه های عالم! ما وقتی می گوئیم «وحشی»! می ترسیم که در قیامت، وحشی ها از ما شکایت بکنند!

خدا رحمت کند آیةالله فاضل لنکرانی را. یک جمله ای داشت و می گفت: فلانی بی حیایی حدی دارد. ولی بعضی ها بی حیایی را از حد گذراندند!

متأسفانه این شیخ افغانی، تعابیری که نسبت به بزرگان دارد، بسیار وقیح و زشت است. آدم نمی فهمد که این چه جانوری است! چقدر باید یک انسان رذل و پست باشد. که به مراجع ما، به بزرگان ما، نسبت به رهبری، نسبت به آقای سیستانی، نسبت به آقای مکارم، نسبتهای وقیح بدهد! حتی نسبت به آقای محقق کابلی، تعابیر خیلی وقیحی به کار می برد!

من در عمرم، حتی در میان دودمان بنی امیه، همچین آدم رذلی سراغ ندارم! این بنی امیه ای که ما مدام لعنشان می کنیم، در برابر مخالفینشان، این وقاحت و بی حیایی و بی شرمی را اعمال نکردند که این شیخ افغانی دارد اعمال می کند!

لذا آقای شبیری زنجانی به صراحت می گوید که اگر کسی – چه شیعه و چه سنی – باعث ایجاد تفرقه بین مسلمین بشود، اصلاً مسلمان نیست!

من اگر خودم این تعبیر ایشان را ندیده بودم و فقط برای من نقل کرد می کردند، باور نمی کردم. چون ایشان در اینگونه قضایا، خیلی محتاط هستند.

ان شاءالله ادامه تقیه بزرگان اهل سنت را در جلسات بعدی خدمت شما تقدیم خواهیم کرد.

والسلام علیکم و رحمةالله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه پنجاه و سوم  25/ 11/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (31) –  مسئله ای که امام و رهبری، هرگز زیربارش نرفتند!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در مسئله تقیه، در رابطه با علل و عوامل تقیه شیعه بود که مطالبی را از تحت فشار بودن شیعیان، خصوصاً در زمان اموی ها عرض کردیم. و بخشی از علمای بزرگ اهل سنت مثل «سعید بن جبیر» و «حسن بصری» که از دست اموی ها تقیه می کردند و حقایق را نمی توانستند بیان بکنند؛ را خدمت دوستان عرض کردیم.

این مباحثی که در علل و عوامل تقیه و بیان تقیه بزرگان اهل سنت شروع کردیم، از مهمترین بحث ها و در حقیقت از مباحث طلائی است. لذا دوستان این را قدر بدانند و به عنوان یادگاری از ما داشته باشند.

تقیه ای دیگر از «حسن بصری»!

یکی دیگر از موارد تقیه حسن بصری، که از علمای دربار اموی ها هم بود و با این وجود از ترس از اموی ها تقیه می کرده، ترس از بردن نام امیرالمؤمنین است:

«وكان علي لا يذكر في ذلك العصر باسمه، و العلامة عنه بين المشايخ أن يقولوا: قال الشيخ، وكان الحسن البصري يقول فيه: أخبرنا أبو زينب»

در عصر اموی ها، اسم علی را بر زبان نمی آوردند. و نشانه ی این هم، این بود که هر گاه می خواستند روایتی را از علی نقل بکنند، می گفتند: قال الشیخ! حسن بصری نیز در مورد روایات علی می گفت: اخبرنا ابو زینب!

المناقب خوارزمي ج1 ص171. به نقل از كتاب الإمام الصادق والمذاهب الأربعة، أسد حيدر، ج1، ص 397

در روایت دیگر، که «ابوالفرج ابن جوزی» نقل می کند، در کتابی که در شرح حال زندگی حسن بصری نوشته است، می گوید که ابان بن عیاش – همان کسی که کتاب سلیم بن قیس را نقل کرده است -  می گوید به حسن بصری گفتم:

«ما هذا الذي يقال عنك أنك قلته في علي؟! فقال: يا بن أخي حقن دمي من هؤلاء الجبابرة ـ يعني بني أمية ـ لولا ذلك لسالت بي أعشب».

این مطالبی که از تو نقل شده است که درباره علی گفتی، چیست؟ گفت: ای پسر برادر! خون مرا از دست این جباران بنی امیه حفظ کن. اگر غیر از این می کردم، اعشب به طرف من سرازیر می شد.

الحسن البصري، أبو الفرج بن الجوزي، ص7؛ الإمام الصادق والمذاهب الأربعة، ج1، ص397

معنی واژه «أعشب»:

واژه «أعشب» در لغت، معانی مختلفی دارد که دو تای از آنها، در اینجا مناسب تر است. یکی اینکه «اعشب» یعنی ذلت و خواری؛ یعنی در حقیقت می گوید که، من اگر از دست بنی امیه تقیه نکنم، با من کاری می کنند که من خوار و ذلیل بشوم!

معنای دیگر «اعشب»، چوب تر است. در آن زمان، وقتی می خواستند کسی را تأدیب کنند و یا شلاق بزنند، چند تا چوب تر را به هم می بستند و طرف را کتک می زدند. در اینجا یعنی من اگر تقیه نکنم، و هر حرفی که در مورد علی هست را بیان بکنم، شلاقهای چوب تر، بدن مرا نوازش خواهند کرد!

تفصيل روایت فوق از «ابن أبي  الحديد»!

من خیلی تلاش کردم تا ببینم که مراد این عبارت «ما هذا الذي يقال عنك أنك قلته في علي» چی هست. در ابتدا تصور من این بود که این عبارت در مذمت امیرالمؤمنین است. یعنی به حسن بصری می گوید که چرا سخنانی در مذمت علی نقل می کنی؟

ولی وقتی رفتم و تفصیل قضیه را پیدا کردم، دیدم که اصلاً برداشت من از روایت، صددرصد خلاف حقیقت روایت است. ابن ابی الحدید در تفصیل روایت می نویسد:

«روى أبان بن عيّاش : سألت الحسن البصري عن عليّ ( عليه السلام )، فقال: ما أقول فيه؟! كانت له السابقة، والفضل، والعلم، والحكمة، والفقه، والرأي، والصحبة، والنجدة، والبلاء، والزهد، والقضاء، والقرابة،

إنّ عليّاً كان في أمره عليّاً، رحم الله عليّا، وصلىّ عليه. فقلت: يا أبا سعيد! أتقول: صلّى عليه، لغير النبيّ؟! فقال: ترحَّمْ على المسلمين إذا ذُكروا، وصلِّ على النبيّ وآله، وعليٌّ خيرُ آله.

فقلت: أهو خير من حمزة و جعفر؟ قال: نعم، قلت: وخير من فاطمة وابنيها؟ قال: نعم، والله إنّه خير آل محمّد كلّهم، ومن يشكّ أنّه خير منهم وقد قال رسول الله ( صلى الله عليه وآله ): و أبوهما خير منهما؟

ولم يجر عليه اسم شرك، ولا شرب خمر، و قد قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) لفاطمة (عليها السلام): زوّجتك خير أُمّتي

فلو كان في أُمّته خير منه لاستثناه. ولقد آخى رسول الله (صلى الله عليه وآله) بين أصحابه، فآخى بين عليّ ونفسه، فرسول الله (صلى الله عليه وآله) خير الناس نفساً، وخيرهم أخاً.

فقلت: يا أبا سعيد، فما هذا الذي يقال عنك إنّك قلته في عليّ ؟ فقال: يا بن أخي، أحقن دمي  من هؤلاء الجبابرة، ولولا ذلك لشالت بي الخُشُب»

ابان بن عیاش می گوید از حسن بصری در مورد علی پرسیدم. گفت: درباره علی من چه بگویم! سبقت در اسلام به او تعلق داشت، فضل و علم و حکمت و فقه و رأی به او تعلق داشت. او هم صحبت پیامبر بود. خوش فکر بود. مورد ابتلای مردم شد. زاهد بود. و قاضی بود و قرابت داشت.

همانا علی در کارش والا بود. خدا علی را رحمت کند. و بر او درود بفرستد. گفتم: ای اباسعید! آیا می گویی که خداوند بر او درود بفرستد؟ در حالی که درود فرستادن مختص پیغمبر است!؟ گفت: وقتی به مسلمانها می رسی بگو خدا آنها را رحمت کند. ولی به پیغمبر و آل او که می رسی، درود بفرستد. و علی بهترینِ آل پیغمبر است.

به او گفتم: آیا علی از حمزه و جعفر هم بهتر بوده است؟ گفت: بله. پرسیدم: از فاطمه و دو پسرش هم بهتر است؟ گفت: بله! به خدا قسم که او از تمام آل محمد بهتر است! و چه کسی در این مسئله شک می کند که او بهترین است در حالی که پیغمبر فرمود: و پدرشان بهتر از اینها است.

اسم شرک بر نام علی جاری نشد. لب به شراب نزد. و پیغمبر هم به فاطمه گفت: من تو را به بهترین فرد امتم تزویج کردم.

اگر در امت پیغمبر بهتر از علی بود، پیغمبر حتماً استثنا می کرد. پیغمبر بین اصحاب خود، عقد اخوت برقرار کرد و بین خود و علی عقد برادری بست. پیغمبر بهترین فرد است و بهترین برادر است.(در نتیجه برادر او نیز بهترین فرد خواهد بود).

گفتم: ای اباسعید! این مطالبی که از تو نقل شده است که درباره علی گفتی، چیست؟ گفت: ای پسر برادر! خون مرا از دست این جباران بنی امیه حفظ کن. اگر غیر از این می کردم، شمشیرها به طرف من سرازیر می شد.

شرح نهج البلاغة، اسم المؤلف: أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1418هـ - 1998م، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمد عبد الكريم النمري، ج4، ص 57

واژه «خُشُب»، جمع «خَشب» است. به معنای شمشیرهای صیقل داده شده و تیز شده. معمولاً وقتی سپاه، آماده می شد برای جنگ، شمشیرهایشان را به افرادی که مأمور این کار بودند می دادند تا هم زنگ زدگی شمشیرها را بزدایند و صیقل بدهند، و هم تیز بکنند.

أساس البلاغة، المؤلف: أبو القاسم محمود بن عمرو بن أحمد، الزمخشري جار الله (المتوفى: 538هـ)، تحقيق: محمد باسل عيون السود، الناشر: دار الكتب العلمية، بيروت – لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ - 1998 م ج1، ص 247

در هر حال، حسن بصری می خواهد بگوید که اگر من بخواهم درباره علی بن ابی طالب، همه چیز را بگویم، و حقیقت را بیان بکنم، مرا شکنجه خواهند کرد. و من از دست اینها در امان نخواهم بود! مجبورم حقایق را پنهان بکنم و گاهاً هم در مذمت علی بن ابی طالب، مطالبی را نقل بکنم.

دوستان اگر «تنقیح المقال» مرحوم مامقانی را ببینند، ایشان در مورد «حسن بصری»، مطالب خوب و بکری دارد و برای دوستان هم لازم است. چرا که اهل سنت برای حسن بصری، احترام ویژه ای قائل هستند.

دعوت به نگارش یک مقاله علمی!

دوستان توجه داشته باشند که «حدیث اخوت»، از احادیث مهم است. یکی از کارهای علمی که دوستان ما باید انجام بدهند، نوشتن یک مقاله علمی در رابطه با «حدیث اخوت» است.

«ابن تیمیه» این حدیث را از بیخ منکر است و می گوید که قضیه اخوت بین پیغمبر و امیرالمؤمنین، به طور کامل باطل است. و جزء جعلیات است!

این انکار در حالی است که پیغمبر اکرم هم در «مکه» بین خود و امیرالمؤمنین عقد اخوت بست؛ و هم در مدینه. نقل است که پیغمبر بین مسلمانها عقد برادری برقرار کرد ولی بین امیرالمؤمنین و کس دیگر، عقد برادری ایجاد نکرد.

حضرت امیر در حالی که گریه می کرد به نزد پیغمبر آمد و فرمود که بین همه مسلمین عقد برادری خواندی ولی بین من و کسی دیگر عقد برادری نخواندی؟ پیغمبر فرمود:

«إِنَّمَا أَخَّرْتُكَ‏ لِنَفْسِي‏ أَنْتَ أَخِي وَ أَنَا أَخُوكَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»‏

من تو را برای خودم برگزیدم. تو برادر من و من برادر تو هستم در دنیا و آخرت.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏38 ؛ ص337

شما ببینید که «حسن بصری» با این جایگاهی که در دربار اموی دارد و جزء علمای درباری نیز هست، و رفیق «حجاج بن یوسف» هم بوده، به این شکلی از بنی امیه می ترسد و حقایق را پنهان می کند. و در مواردی برای حفظ جان خودش، مطالب ضد و نقیضی بر علیه امیرالمؤمنین هم نقل می کند و در حقیقت «تقیه» می کند.

یک نکته ای هم من از «عبدالحلیم جندی» دیدم که از علمای بزرگ مصر است، وی می نویسد:

«ومن كثرة ما عمل للخلفاء، صار دربا على معاملة الأمراء: سأله الحجاج كم عطاءَك قال ألفين: فاستدرك الحجاج وقال: ويحك كم عطاؤُك؟ قال ألفان. قال لم لحنت؟ قال: لما لحن الأمير لحنتُ. ولما أعرب أعربتُ.»

به خاطر خدماتی که به خلفا داشت، رفیق نزدیک امیران و درباریان شده بود. روزی حجاج از او پرسید از بیت المال چقدر به تو می دهند؟ گفت: دو هزار! حجاج سؤالش را تکرار کرد و گفت: وای بر تو! چقدر می گیری؟ گفت: دو هزار! پرسید: چرا ابتدا غلط خواندی؟ گفت: وقتی دیدم امیر اشتباه تلفظ کرد، من هم در جواب، اشتباه تلفظ کردم. و وقتی دیدم اعرابش را درست گفتی، من هم درست تلفظ کردم.

الإمام جعفر الصادق - تأليف المستشار عبد الحليم الجندي، ص 233؛ جمهورية مصر العربية المجلس الأعلى للشئون الإسلامية يشرف على إصدارها محمد توفيق عويضة القاهرة 1397 ه‍ - 1977 م

یک نکته ادبی!

در لغت عرب، برای نگارش «همزه»، صورتهای مختلفی وجود دارد. اگر همزه، مفتوح باشد، همزه را خالی و بدون پایه ذکر می کنند. مثل «عطاءَك»؛ اگر مضموم باشد، آن را با پایه «واو» می نویسند. مثل «عطاؤُك»؛ و اگر مکسور باشد، آن را با پایه دندانه می نویسند. مثل «عطائِک»!

4- تقیه «أوزاعی» و «زهری»!

بعد از نقل تقیه «مغیرة بن شعبه»، «سعید بن جبیر»، و «حسن بصری»؛ نوبت به تقیه «أوزاعي» متوفاى 157هجری، و «زهري» متوفاى 124هجری می رسد که از ترس بنی امیه، از نقل فضائل امیرالمؤمنین، خودداری می کردند.

«ابن اثیر جزری»، بعد از نقل «حدیث کساء» از «اوزاعی»، می نویسد:

«قال أبو أحمد العسكري: يقال: إن الأوزاعي لم يرو في الفضائل حديثاً غير هذا، والله أعلم، قال: وكذلك الزهري لم يرو فيها إلا حديثاً واحداً كانا يخافان بني أمية»

ابو احمد گفته که نقل شده است که اوزاعی در فضائل علی، فقط همین یک روایت را نقل کرده است. و خدا داناتر است. و همچنین زهری نیز فقط همین روایت را در فضائل علی نقل کرده است. این دو نفر همواره از بنی امیه در هراس بودند.

أسد الغابة في معرفة الصحابة، اسم المؤلف: عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد الجزري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان - 1417 هـ - 1996 م، الطبعة: الأولى ، تحقيق: عادل أحمد الرفاعي، ج2، ص28

در جلسه فردا، ان شاءالله تقیه «شعبی» را بیان خواهم کرد. من درباره «شعبی» حرف زیاد دارم. مخصوصاً در رابطه با حضرت زهرا(سلام الله علیها)، اینها خیلی کم لطفی و یا خیانت در حق حضرت زهرا کردند.

مظلومیت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)، از زبان خودشان!

حالا در مورد مظلومیت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)، بحث فرق می کند. خود حضرت امیر درباره مظلومیت خودش فرمود:

«مَا زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ وَلَدَتْنِي‏ أُمِّي‏، حَتَّى إِنَّ عَقِيلًا كَانَ يُصِيبُهُ الرَّمَدُ فَيَقُولُ: لَا تَذُرُّونِي حَتَّى تَذُرُّوا عَلِيّاً، فَيَذُرُّونِّي وَ مَا بِي رَمَدٌ»

از زمانی که من از مادرم به دنیا آمدم، مظلوم بودم. به گونه ای که برادرم عقیل، هر زمان که چشم درد می گرفت، می گفت من دوائی در چشمم نمی ریزم مگر اینکه علی نیز در چشمش دوا بریزد! من در چشمم دوا می ریختم، در حالی که هیچ عیبی و دردی نداشت!

اعتقادات الإمامیه، للصدوق، ص 105؛ وسائل الشیعه، ج12، ص 124، ح 15833

مظلومیت حضرت امیر به این شکلی بوده، ولی حساب حضرت زهرا جداست. من بارها گفته ام که حضرت زهرا، دین ما، دنیای ما، ناموس ما، بهشت ماست! یعنی توحید و نبوت و امامت ما، همه خلاصه شده در صدیقه طاهره(سلام الله علیها).

مسئله ای که حضرت امام و مقام معظم رهبری، هرگز زیربارش نرفتند!

اساساً حقانیت مذهب تشیع، حضرت زهراست. ما اگر بخواهیم حقانیت امیرالمؤمنین را اثبات بکنیم، بهترین، زیباترین و محکم ترین دلیل ما، حضرت زهراست. حقانیت ائمه(علیهم السلام) را اگر بخواهیم اثبات بکنیم، بهترین دلیل ما صدیقه طاهره است.

ما در مورد حضرت زهرا، هیچگونه جسارت و کم لطفی را نمی توانیم بپذیریم. لذا بعد از انقلاب اسلامی - چه در زمان حضرت امام، و چه در زمان مقام معظم رهبری - بارها اهل سنت تلاش کردند که ایام فاطمیه روضه خوانی نشود و می گفتند که عزاداری فاطمیه، قلب ما را جریحه دار می کند؛ ولی حضرت امام و مقام معظم رهبری، هرگز زیر بار این مسئله نرفتند!

حتی در کنفرانس های زاهدان، علمای اهل سنت مدام می گفتند که ایام فاطمیه، منافات با وحدت دارد!! مولوی گرگیج، در یکی از سخنرانی های مشهور خود در جلسه ختم صحیح بخاری، گفت که دولت جمهوری اسلامی، اگر واقعاً قائل به وحدت است، باید ایام فاطمیه و شهادت حضرت زهرا را حذف بکنند! این مسئله قلب ما را جریحه دار می کند. چون حضرت زهرا، موقعیت ابوبکر و عمر را خدشه دار می کند!!

شما اگر دقت کنید، آقای «تسخیری»، که مسؤل تقریب بین مذاهب بود، خیلی تلاش کرد تا مقام معظم رهبری و مراجع معظم را به نحوی راضی کند که این ایام شهادت حضرت زهرا تعطیل بشود، ولی این بزرگواران هرگز قبول نکردند.

خدا بیامرزد حضرت آیةالله فاضل لنکرانی را. من هر وقت بر سر مزارش حاضر می شوم، لذت می برم. ایشان عشق حضرت زهرا را به تمام معنا در دل داشت. یعنی تمام وجودش، و تمام ذرات بدنش، عشق حضرت زهرا را داشت.

ایشان وقتی دید این آقایان اینگونه برخورد می کنند، یک بیانیه محکمی را نسبت به حضرت زهرا(سلام الله علیها) صادر کرد. ایشان اولین کسی بود که در روز شهادت حضرت زهرا، راهپیمائی کرد و با پای پیاده در عزاداری حضرت زهرا شرکت کرد.

مراجع دیگر مثل آیةالله میرزا جواد آقای تبریزی و آیةالله وحید خراسانی، و آیة الله صافی گلپایگانی، به تبع مرحوم آیةالله فاضل لنکرانی، این اقدام را ادامه دادند و در روز شهادت حضرت زهرا با پای پیاده در مراسم شرکت می کنند.

والسلام علیکم و رحمةالله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه پنجاه و چهارم  26/ 11/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (32) –  مصیبتی که در «وحدتیه بوشهر» کنترل شد!!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

در جلسه دیروز، در ادامه ذکر تقیه بزرگان علمای اهل سنت؛ تقیه «اوزاعی» و «زهری»، که از آخوندهای درباری بودند را بیان کردیم.

عرض کردیم که «ابن اثیر جزری» متوفای630 هجری، بعد از نقل حدیث کساء که از احادیث متواتره هم است و البته با حدیث کسائی که در مفاتیح الجنان است کمی متفاوت است. که پیغمبر اکرم، امیرالمؤمنین و حضرت زهرا و حسنین(سلام الله علیهم) را در زیر عبا قرار داد و فرمود «هولاء اهل بیتی.»

آنچه که الآن از حدیث کسآء در مفاتیح موجود است، نوشته خود مرحوم شیخ عباس قمی هم نیست! بعد از ایشان، در ملحقات مفاتیح اضافه کردند. آقای «ری شهری» اشکال سندی به این زیارت گرفته بود که آقای «میلانی» یک جواب قاطع و محکم داد و ثابت کرد که هم سند این زیارت حدیث کساء صحیح است و هم مضامین این زیارت که در مفاتیح آمده، کاملاً صحیح است و تک تک فقراتش در منابع اهل سنت نیز آمده است.

ایشان در حدود شش، هفت ماهی این بحث را مطرح کردند و حدیث کساء مشهور را که در مفاتیح هم آمده، بحث کردند. دوستان می توانند به سایت ایشان مراجعه کنند.

در هر صورت... دیروز عرض کردیم که «ابن اثیر» نقل کرده است:

«قال أبو أحمد العسكري: يقال: إن الأوزاعي لم يرو في الفضائل حديثاً غير هذا، والله أعلم، قال: وكذلك الزهري لم يرو فيها إلا حديثاً واحداً كانا يخافان بني أمية»

ابو احمد گفته که نقل شده است که اوزاعی در فضائل علی، فقط همین یک روایت را نقل کرده است. و خدا داناتر است. و همچنین زهری نیز فقط همین روایت را در فضائل علی نقل کرده است. این دو نفر همواره از بنی امیه در هراس بودند.

أسد الغابة في معرفة الصحابة، اسم المؤلف: عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد الجزري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان - 1417 هـ - 1996 م، الطبعة: الأولى ، تحقيق: عادل أحمد الرفاعي، ج2، ص28

شما ببینید وقتی امثال «شهاب الدین زهری» که قاضی القضات منصوب بوده و آخوند درباری نیز بوده، و از مؤیدین و تقویت کنندگان حکومت بنی امیه بوده است، از نقل روایت فضائل، وحشت دارد و هراسان است.

ائمه(علیهم السلام) که این همه روایات می گوید که این بزرگواران ما، «تقیه» می کردند، و نسبت به اصحاب خودشان، دستور تقیه می دادند، و می گفتند که «التقیة دینی و دین آبائی»؛ علتش کاملاً واضح و روشن است. وقتی این علمای دربار بنی امیه، از اربابان خود می ترسیدند و تقیه می کردند، تکلیف شیعه ها دیگر مشخص است.

لذا ائمه(علیهم السلام) برای حفظ جان شیعیان، از طرفی فتوائی موافق اهل سنت نقل می کنند و از طرف دیگر، فتوائی مخالف اهل سنت. که هر موقعه ای که شیعیان گرفتار شدند، حدیث موافق آنها را بیان بکنند؛ ولی در محافل خصوصی خودشان، حدیث موافق شیعه را بیان بکنند:

«فَيُرْوَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ شَيْ‏ءٌ وَ يُرْوَى عَنْهُ خِلَافُهُ فَبِأَيِّهِمَا نَأْخُذُ فَقَالَ خُذْ بِمَا خَالَفَ‏ الْقَوْمَ وَ مَا وَافَقَ الْقَوْمَ فَاجْتَنِبْهُ»

از امام صادق، روایتی نقل می شود، و سپس روایت مخالفی نیز نقل می شود، ما به کدام روایت عمل بکنیم؟ فرمود: روایتی را که مخالف اهل سنت است را عمل کنید و روایت موافق اهل سنت را ترک کنید.

وسائل الشیعه، ج27، ص 118،ح 33364

5- تقیه «ابوحنیفه»؛ امام احناف اهل سنت!

«خوارزمی» کتابی دارد در مناقب ابوحنیفه، در آنجا نقل می کند که روزی ابوحنیفه از طرف بنی امیه احضار شد تا در مورد یک مسئله فقهی، نظر بدهد. ابوحنیفه وقتی فهمید که از طرف حکومت احضار شده است، گفت:

«فاسترجعت في نفسي، لأني أقول فيها بقول علي رضي الله عنه و أدين الله به، فكيف أصنع؟ قال: ثم عزمت أن أصدقه وأُفتيه بالدين الذي أدين الله به، وذلك أن بني أمية كانوا لا يفتون بقول علي ولا يأخذون به.»

من پیش خودم گفتم انالله و اناالیه راجعون! زیرا در این مسئله فقهی که اموی ها پرسیده اند، نظر من، نظر علی بن ابیطالب است. و این حجت بین من و خدای من است. حالا چه کار کنم؟ تصمیم گرفتم که راستش را بگویم و بر اساس آنچه که حجت شرعی من است، فتوا صادر کنم. زیرا بنی امیه بر اساس نظر علی فتوا نمی دادند و عمل نیز نمی کردند.

المناقب للخوارزمي، ج1 ص171. نقلا عن كتاب الإمام الصادق والمذاهب الأربعة لمؤلفه أسد حيدر، ج1 ص7 39

شما ببینید که شرایط به گونه ای رقم خورده است که وقتی از عالمی مثل ابوحنیفه می شنوند که فتوائی از او بر طبق نظر امیرالمؤمنین بوده، او را احضار می کنند! ابوحنیفه هم به خاطر خیلی از قضایا، آدم نیمچه شجاعی بود. شلاق خورد، زندان رفت، شکنجه شد! و به خاطر خیلی از فتاوای، خیلی اذیت شد.

مخصوصاً در رابطه با مسئله خلق قرآن، که از آن به ایام محنت تعبیر می کنند؛ پدر اینها را درآوردند! ابوحنیفه بود، خود احمد بن حنبل بود. اینها را خیلی اذیت کردند.

یک زمانی آمدند گفتند که قرآن مخلوق است و هر کدام از علماء که فتوائی بر خلاف این را می داد، می زدند و می کشتند! در زمان دیگری گفتند که قرآن غیر مخلوق است، لذا علمائی که بر خلاف این را نظر می دادند، می گرفتند و می کشتند.

دودمان بنی امیه و بنی عباس، دنبال این بودند که فتنه ای بین علماء ایجاد بکنند. و علما را به خودشان مشغول بکنند تا به کارها و برنامه های خودشان برسند. و علماء به این فکر نباشند که مردم را نسبت به اعمال اینها بیدار بکنند. تا مردم به فکر براندازی حکومت اینها باشند.

6- تقیه «شعبی»!!

«ابن قتيبه دينوري» از قول «شعبی» نقل می کند که او گفته است:

«ما لقينا من آل أبي طالب إن أحببناهم قتلونا، لان أبغضناهم أدخلونا النار.»

ما در برخورد با آل ابی طالب چه کنیم؟ اگر آنها را دوست داشته باشیم، ما را می کشند. و اگر با آنها دشمنی کنیم، ما را در آتش جهنم می اندازند.

عيون الأخبار  ج 1 ص 311، منشورات محمد علي بيضون - دار الكتب العلمية- 1424.

ببینید که موقعیت اهلبیت چه بوده است! چگونه اینها با شیعه جنگیدند! چطور با فرهنگ اهلبیت جنگیدند! این کاری که دودمان نحس بنی امیه با اهلبیت کردند، با هر مذهبی کرده بودند، آن مذهب تا به حال، هزاران بار منقرض شده بود و رفته بود!

ولی اینها هر چه بر ضد اهلبیت اقدام کردند، خدای عالم، مقام اهلبیت را بیشتر بالا برد! هر چه اینها سب علی(سلام الله علیه) کردند، عشق علی بیشتر در دل مردم جای گرفت!

برنامه دیشب؛ یکی از برنامه های ناب شبکه ولایت بود!

دیشب، در شبکه ولایت، ما برنامه ای داشتیم به مناسبت ولادت حضرت زینب(سلام الله علیها)، چون من نسبت به ایشان حساس بودم، گفتم که باید یک شب برنامه خودمان را به ایشان اختصاص بدهیم.

فقط به تماس یک بیننده توانستیم پاسخ بدهیم که آن هم بیننده ای سنی مذهب بود از زاهدان. ایشان خیلی هم با توپ پر آمده بود. ولی خب توپش حسابی خالی شد و برگشت! یعنی به نظرم برنامه دیشب، یکی از گل برنامه های سال 94 ما بود. یعنی هر کس که برنامه را شنیده و دیده بود، پیامک می دادند و زنگ می زدند و تشکر می کردند.

این بنده خدا هر چه با تنی صحبت کرد، من با آرامی جوابش را دادم. عمده بحث ایشان هم در رابطه با «تقیه» بود. عزیزان اگر کلیپ این را ببینند، متوجه می شوند که بحث های درسی امسال ما که در مورد تقیه است، چه قدر کاربردی است و به دردشان می خورد!

ایشان اول آمد و گفت که در کافی، جلد فلان، صفحه فلان، دارد بر اینکه تقیه واجب است ولی اگر به قتل منجر بشود، تقیه دیگر واجب نیست! چرا علی(علیه السلام) حاضر نشد از حضرت زهرا دفاع بکند؟ و لو اینکه کشته می شد!

خیلی هم روی این مسئله مانور می داد و دائماً حرف می زد و فرصت هم نمی داد که ما صحبت کنیم. گفتم: برادر من! گوش بکن. اگر این را کسی برای تو نقل کرده، و یا خودت فهمیدی، اشتباه فهمیدی!

گفتم: اینکه تقیه واجب است و اگر به قتل رسید، دیگر واجب نیست؛ این که شما می گوئید نیست! بعد برایش توضیح دادم که یک دفعه است که به شما می گویند یا دروغ بگو یا گردنت را می زنیم! در اینجا دروغ می گوئیم تا از کشته شدن نجات پیدا بکنیم!

آقا برو دزدی بکن، اگر دزدی نکنی، گردنت را می زنیم! برو زنا بکن یا لواط بکن – نعوذبالله – اگر نکنی تو را می کشیم! در تمام این موارد، حفظ جان واجب است.

ولی اگر آمدند و گفتند باید فلانی را بکشی و اگر نکشی، خودت را می کشیم! در اینجا قطعاً دیگر جای تقیه نیست. نمی توانی به خاطر حفظ جان خودت، جان دیگری را به خطر بیاندازی! روایت این را می خواهد بگوید. شیعه و سنی هم همین را قبول دارند.

گفت: حاج آقا قبول کردم! ولی چرا حضرت علی از حضرت زهرا دفاع نکرد؟ آیا این از غیرت است؟ این را هم از این وهابی زاهدانی که الآن در زندان هم هست، یاد گرفته اند که می گویند در جریان شهادت حضرت زهرا، علی – نعوذ بالله - «غیرت» نداشت!

گفتم: برادر عزیزم! شما فقط یک چیزی از غیرت و بی غیرتی شنیده ای! بی غیرتی یعنی اینکه مردی متوجه بشود که زنش، با اجنبی ارتباط دارد، ولی بی تفاوت باشد! این را می گویند بی غیرتی!

ولی اگر یک جایی زن انسان را می زنند، و اگر شوهرش دفاع بکند، دین متضرر می شود، مثل قضیه امیرالمؤمنین که اگر می آمد دفاع می کرد، صد نفر از علی حمایت می کردند، صد نفر هم از عمر بن خطاب حمایت می کردند، می افتادند به جان هم و کشته می شدند! از آن طرف «روم» و از طرف دیگر «ایران» و از طرفی «منافقین»، از طرف دیگر «ابوسفیان» و دار و دسته اش؛ از طرفی یهودی های زخم خورده؛ همه می ریختند و اسلام را از بین می بردند، آیا درست بود؟

گفتم اگر این قضیه برای خودت اتفاق بیافتد. در یک قضیه ای گیر افتادی و زنت را بزنند و حتی بخواهند بکشند، تو اگر بخواهی از زنت دفاع کنی، هم تو را می کشند، هم زنت را و هم بچه هایت را می کشند! کدم را انتخاب می کنی؟

گفت: حاج آقا قبول کردم!

من معتقدم با اینها اگر منطقی صحبت بشود، می پذیرند. چون هم مؤدب هستند و هم منطقی.

گفتم: عزیزم! ببین یکی از افتخارات «سیستان» شما، این است که دودمان بنی امیه گفتند که باید به علی ناسزا بگوئید! گفتند: نمی گوئیم! گفتند: باید مالیات و جریمه بدهید! گفتند: می دهیم ولی به علی ناسزا نمی گوئیم!

گفتند اگر ناسزا نگوئید، زنهایتان را می آوریم وسط میدان شهر، و موهایشان را از ته با تیغ می تراشیم! گفتند ما حاضریم این کار را بکنید ولی حاضر نیستیم که به علی ناسزا بگوئیم!

این مدرک افتخار مردم «سیستان» است! آیا این کار اینها بی غیرتی بود و یا عین غیرت بود؟

لذا ما اگر با منطق با اینها سخن بگوئیم، و طبق سفارش قرآن که فرمود:

(إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً)

هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند به آنها سلام مى‏گويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى‏گذرند).

سوره فرقان(25): آیه 63

یک اخلاق اسلامی بسیار تأثیرگذار!

من مقید هستم که از اول برنامه تلفن ها، لبخند بر چهره داشته باشم. و همین برای اینها خیلی دردآور است. اینها می آیند عصبانی می شوند ولی من با لبخند سخن می گویم.

اینها اول در شبکه های خودشان می گفتند که آقای قزوینی وقتی می خندد، یعنی دارد مسخره می کند! ولی بعداً خود اهل سنت هم گفتند که حاج آقا شما با این اخلاق خوش، ما را شرمنده خودتان می کنید!

اینها فهمیدند که وقتی شیعه هم زنگ می زند ما لبخند داریم، سنی هم زنگ می زند ما لبخندمان را داریم و چه بسا بیشتر هم می شود. و عبارتهایی هم که به کار می بریم، تلاش می کنیم که عبارتهایی باشد که روح و قلب طرف را تسخیر بکند.

ما در روایات داریم که اگر شما نمی توانید با مال و اموال خود، قلب مردم را تسخیر بکنید، با یک خنده و تبسم، قلب مردم را تسخیر بکنید! و این یک دستور است از ناحیه ائمه(علیهم السلام) و نتیجه اش را هم ما داریم می بینیم.

خیلی از شیعیان می آیند روی خط شبکه و می گویند که ما قبلاً برخوردمان با اهل سنت تند بود، ولی الآن بهتر شده و ما روش برخورد با اهل سنت را از شبکه «ولایت» یاد گرفتیم.

مصیبتی که در وحدتیه بوشهر کنترل شد!!

همین چند وقت پیش، در «وحدتیه بوشهر»، دو تا برادر به نام «منصوری»، به همراه یکی از طلبه های مدرسه شهید دستغیب، با تبلیغات فراوان، حدود سیصد نفر از جوانهای وحدتیه را سنی وهابی کرده بودند!

البته اینها ظاهراً یک سفری داشتند به «امارات»، آنجا گیر افتاده بودند. مقامات اماراتی در دادگاه به اینها گفته بودند که ما شما را آزاد می کنیم و زندان و شلاق شما را حذف می کنیم، به شرط اینکه یک دوره وهابی ببینید، بعد بروید در ایران، و وهابیت را تبلیغ بکنید! ببینید که اینها چگونه کار می کنند!؟

اینها هم آمده بودند در «وحدتیه»، تبلیغات فراون و سر و صدا و جوانها را وهابی کرده بودند!! حتی کار را به این جا رساندند که در روز عاشوراء آمدند در یک اقدامی وقیحانه، اسم مقدس حضرت سیدالشهداء را روی یک الاغی نوشتند و در کوچه و خیابان رها کردند!!!

بعد از نماز صبح، هنوز آفتاب نزده، آقای حسینی بوشهری به من زنگ زد و گفت که آقای قزوینی، شما آنجا نشسته اید، این سه نفر، وحدتیه استان ما را به هم ریخته اند و سنی کرده اند و...!! اطلاعات اینها را گرفته برده زندان، اینها در زندان هم سرو صدا راه انداختند که نظام نتوانسته جواب علمی به ما بدهد، چون نمی توانند جواب ما را بدهند و عاجز هستند، ما آوردند انداختند زندان! اینها زندانی ها را هم دارند وهابی می کنند!

آقای بوشهری به من گفت که فلانی! آب دستت هست، بگذار زمین، و بیا با اینها مناظره بکن! من هم زنگ زدم به آقای طبسی و آقای خوشنویس، با هم رفتیم به دیدن اینها در بوشهر! دیدم این دو برادر منصوری، یکی شون پنجم ابتدائی دارد! آن یکی دوم راهنمائی دارد! و آن یکی هم که طلبه بود که مقداری فضلش بالا بود.

اینها شروع کردند چهار تا آیه را خواندند، ترجمه اش را هم بلد نبودند! ما بحث مان با اینها، در زندان اطلاعات، شاید ده دقیقه هم طول نکشید. آن طلبه که همینطور اشکش جاری بود و منصوری هم که سر دسته اینها بود، برگشت یک جمله قشنگی گفت که آقای قزوینی! «اگر روز اولی که ما این کارها را شروع کردیم، یک کسی مثل شما می آمد و با آیات قرآن، اینطور مستند، جواب ما را می داد، خودمان گمراه نمی شدیم و این همه جوانها را هم گمراه نمی کردیم!»

برادرش هم همین را گفت که ای کاش، همان روز اول، یک نفر مثل شما، مؤدبانه و محترمانه می آمد از قرآن و روایات، با ما مستند حرف می زد.

گفت ما همان روز اول که کارمان را شروع کردیم، آخوند محله ما، رفت بالای منبر، این منصوری و برادرش، اینها مزدکی هستند و ازدواج با خواهر و مادر را جایز می دانند و... نزدیک اینها نشوید!

همین کار ایشان باعث شد که جوانها حساس بشوند و لذا آمدند پیش ما دیدند که ما همه اش از قرآن و روایات حرف می زنیم. از اخلاق حرف می زنیم و... مدام جوانها به طرف ما جذب می شدند! هر چه این آخوند محله ما، بر علیه ما حرف می زد، جوانها بیشتر جذب ما می شدند!

ما قبلاً عرض کردیم که امام حسن عسکری(سلام الله علیه) فرمودند که:

«فَذَلِكَ حَرَامٌ‏ عَلَى‏ شِيعَتِنَا أَنْ يَصِيرُوا فِتْنَةً عَلَى ضُعَفَاءِ إِخْوَانِهِمْ وَ عَلَى الْمُبْطِلِينَ أَمَّا الْمُبْطِلُونَ فَيَجْعَلُونَ ضَعْفَ الضَّعِيفِ مِنْكُمْ إِذَا تَعَاطَى مُجَادَلَتَهُ وَ ضَعُفَ فِي يَدِهِ حُجَّةً لَهُ عَلَى بَاطِلِهِ وَ أَمَّا الضُّعَفَاءُ مِنْكُمْ فَتُغَمُّ قُلُوبُهُمْ‏  لِمَا يَرَوْنَ مِنْ ضَعْفِ الْمُحِقِّ فِي يَدِ الْمُبْطِل»

شیعه ای که در مناظره ها، راه خلاصی را بلد نیست، بر او حرام است که وارد مناظره با مخالفین بشود. زیرا این کار او دو آسیب اساسی دارد. هم بر دوستان و برادران شیعه او، و هم برای مخالفین. زیرا مخالفین او، این ضعف او را دلیلی بر بطلان او قلمداد می کنند و برادران شیعه او هم، وقتی ضعف شیعه ای که حق هست را ببینند، دلهایشان نسبت به اعتقاداتشان لزران می شود.

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ؛ ج‏1 ؛ ص21

اتفاقاً چند روز قبل، با منصوری که در آموزش و پرورش هم مشغول است، ما نیم ساعت تلفنی صحبت کردیم. و تلفن برادرش را هم به من داد که با او هم صحبت بکنم. برای من هم عیب نیست. هر چه با این منحرفین، بیشتر صحبت کنیم، بیشتر لذت می بریم. شاید در یک جایی، حرف ما اثر بگذارد.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه پنجاه و پنجم  27/ 11/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (71)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث های ما در روزهای سه شنبه و چهارشنبه، اختصاص داشت به نقد صحبتهای آقای دکتر طیب، که ایشان در ماه مبارک رمضان، یک ماه بر ضد مبانی اعتقادی شیعه صحبت کرد و دید که ظاهراً کسی در برابرش نیست، لذا الآن هم در روزهای جمعه، ایشان در همین زمینه در حال صحبت کردن است! همان حرفهایی را که در ماه رمضان گفته بود، با کم و بیش، دوباره در حال مطرح کردن است.

انتقاد از عدم پاسخگوئی حوزه، به سخنان دکتر طیب!

الحمدلله حوزه علمیه ما هم خاموش است!! و اگر یک بزرگواری هم حرفی می زند و اعلام می کند که «الأزهر» اگر مرد است بیاید جواب این حرف مرا بدهد؛ ما می بینیم که می آید از «ابن ابی الحدید» مطلبی را نقل می کند و یا حدیثی را به صحیح بخاری نسبت می دهد که اصلاً همچین روایتی در صحیح بخاری وجود ندارد!!

اینها مصیبتی است که ما الآن گرفتارش هستیم! و نمی دانیم که چکار باید بکنیم! خدا اموات شما را بیامرزد، ابوی ما می گفت که «بعضی ها، درب مسجد هستند، نه می شود آن را شکست، و نه می شود سوزاند!»

الآن نه تلویزیون های اسلامی، تا به حال یک کلمه به آقای «طیب» جواب داده اند، و نه تلویزیون های شخصی شیعه تابه حال جوابی داده اند! اذا اینها دارند جری تر می شوند.

دوستان توجه دارند که وقتی شیعه توسط الأزهر که نماد اهل سنت است، سرکوب بشود، مسئله خیلی سنگینی است. وقتی وهابیت یک چنین کاری بخواهد بکنند، آنها را سریع می شود رسوا کرد! چون اینها آبرو و هیثیتی ندارند!

جنایات وهابی ها، حرفهای ضد قرآن اینها، و حرفهای ضد سنت اینها، به قدری زیاد است که به سادگی می شود اینها را رسوا کرد!

ولی «الأزهر»، که الآن نماد اهل سنت است، و همواره مراجع و بزرگان ما، از زمان آیةالله العظمی بروجردی تاکنون، یکی از برگهای سبز شیعه این بود که با الأزهر در یک صف و در یک خط قرار داشت. الآن متأسفانه این صف و این خط دارد به هم می ریزد! و خطر این، از وهابیت خیلی بیشتر است.

چون می شود گفت که وهابیت تقریباً سه درصد مسلمانهای جهان را تشکیل می دهند! ولی اهل سنت، بنابر نظر دکتر طیب، نود درصد مسلمانها را تشکیل می دهند.

البته آمار واقعی، صد درصد خلاف این نظر دکتر طیب را نشان می دهد و ثابت می کند. در حقیقت جدیدترین آماری که ما از شیعیان جهان داریم، - که مربوط به سه، چهار سال قبل است، و خود سازمان ملل هم تأیید کرد، - 350، تا 400 میلیون نفر است. و آمار کل مسلمین یک میلیارد و دویست، سیصد میلیون نفر است.

بنابراین اینگونه نیست که بگوئیم، ده درصد مسلمانها شیعیان هستند. این آمار غلط است. بلکه می توانیم ادعا بکنیم که تقریباً بین 30 تا 40% مسلمانها را شیعیان تشکیل می دهند!

نقشه دشمن الآن این است که دارند شیعه را در برابر یک میلیارد و اندی مسلمان قرار می دهند و با کمال تأسف، نامه ای هم که حاج آقای مکارم به طیب نوشتند، جواب آنچنانی که از الأزهر و آقای طیب انتظار می رفت، نیامد.

دوستان لازم است که این مطالب و نقد ما به دکتر طیب که الآن در چندین جلسه، ما صحبتهای ایشان را نقد کردیم، در فضای مجازی منتشر بشود. به نظر من واجب است و بلکه أوجب واجبات است که هر کسی باید به اندازه خودش، با رعایت کامل احترام و ادب، در نشر این مطالب تلاش بکند. و در وبلاکها و فضای سایبر، با رعایت ادب و احترام، منتشر بشود.

اینکه گفتم با احترام و ادب، به این علت است که حساب «الأزهر»، با حساب دانشگاه «محمد بن سعود» و دانشگاه «ام القری»، جداست.

البته خود ما هم در چند جلسه، هم در شبکه ولایت فارسی و هم در الولایة (شبکه عربی)، به این صحبتها جواب دادیم. و منتظریم ببینیم که چه جوابی می دهند.

دوستان توجه دارند که دکتر طیب، خودش را از مراجع ما، خیلی بالاتر می داند!! یعنی یک همچین تصوری در ذهنش دارد! یعنی تصور می کند نقش او در جامعه اسلامی، از نقش مراجع رده اول ما بیشتر است! یعنی ایشان دچار یک همچین توهمی شده است.

این بحث هایی که در اینجا مطرح می شود، در حقیقت مقدمه ای است برای اینکه در شبکه ولایت پخش بشود. یعنی دوستان اگر ایرادی و اشکالی و یا پیشنهادی در بحثهای نقد ما به دکتر طیب، به ذهنشان می رسد، مطرح بکنند، تا اینها رفع بشود، و بعد به روی آنتن شبکه برود.

در هر صورت...

عدالت در گفتار و صداقت در بیان آقای طیب، وجود ندارد!!

گفتیم که آقای طیب، مذهب شیعه را متهم به سب صحابه می کند و می گوید که «مذهب شیعه، مذهبی است که مردم را به سب و ناسزا گفتن به صحابه پیامبر، تشویق و تحریک می کند!»

در طول ماه مبارک رمضان، ایشان این تعبیر را زیاد به کار بردند! و جالب است که ایشان این اتهام را به اصل مذهب شیعه نسبت می دهد، و نمی آید بگوید مثلاً دو تا عالم شیعه همچین کاری می کنند! ده نفر آدم تندرو این کار را می کنند!

در حقیقت هدف «طیب» این است که جوانهای اهل سنت را از مذهب شیعه فراری بدهد! هدف، مذهب گریزی است، مذهب ستیزی است.

جالب تر این است که ایشان در مقابل این ادعا می گوید: «من از تعدادی از فضلای شیعه شنیدم که از این گونه گفتارها تبری جسته اند و از این کارها راضی نیستند.»

ایشان از آن طرف اصل مذهب را زیر سؤال می برد؛ ولی از این طرف می گوید بعضی از فضلای شیعه از این کار تبری جسته اند!! حتی کلمه «مراجع» را هم به کار نمی برد! می گوید «بعضی از علماء شیعه»! مشخص است که عدالت در گفتار آقای «طیب»، وجود ندارد! صداقت در بیان، وجود ندارد!

نظر مراجع شیعه، در مورد لزوم حفظ وحدت بین شیعه و سنی!

این همه مراجع ما به صراحت فتوا داده اند که اهانت به مقدسات اهل سنت، ایجاد تفرقه و مسئله تکفیر؛ انسان را از اسلام خارج می کند! آقای طیب! مراجع ما بهتر از این حرف بزنند و فتوا بدهند!؟

من قبلاً فتاوای آقایان مراجع بزرگوار را خدمت دوستان خواندم که مثلاً تعبیر آقای «شبیری زنجانی» این است:

« کسانی که تخم تفرقه را در صفوف مسلمین می کارند، و فرقه های اسلامی را تکفیر می کنند، اینها اصلاً مسلمان نیستند! و شکی نیست که اینها اجیر استعمار هستند. یا به صورت مستقیم، یا غیر مستقیم. و هدف اینهایی که دارند اختلاف می اندازند، با توهین به اهل سنت و توهین به شیعه، هدفشان از بین بردن اساس اسلام و نابود کردن اسم مبارک پیغمبر است.»

آقای طیب! از این بهتر  و واضح تر می خواهید!؟

یا آقای «وحید خراسانی» که در این زمینه می گوید:

« هر کس شهادت به وحدانیت خداوند متعال و رسالت خاتم انبیا - صلی الله علیه و آله و سلم - بدهد مسلمان است و جان و عرض و مال او مانند جان و عرض و مال کسی که پیرو مذهب جعفری است محترم است. و وظیفه‌ی شرعی شما آن است که با گوینده‌ی شهادتین هر چند شما را کافر بداند به حسن معاشرت رفتار کنید.»

منبع: «سایت جهان نیوز»

آقای طیب، اینها را نمی بیند، یا نمی خواهد ببیند، بعد می آید می گوید که بعضی از فضلای شیعه از سب صحابه تبری جسته اند!!!

آقای «مکارم شیرازی» نیز در این زمینه می گوید که:

«هر گونه اهانت به مقدسات اهل سنت، شرعاً جایز نیست. و بر مسلمین – چه شیعه و چه سنی – واجب است که از افتادن در دام دشمنان اسلام بر حذر باشند.»

دوستان می توانند نظر دیگر مراجع شیعه را هم در این زمینه ملاحظه بکنند و ببینند که این آقایان چقدر به مسئله وحدت اهتمام دارند.

منبع: «پایگاه خبری تحلیلی فتن»

آقای طیب! آیا اینها بعضی از فضلای شیعه هستند!؟ یا مراجع بزرگوار شیعه هستند که اینگونه به صراحت فتوا داده اند!؟ حالا در این وسط یک نفر هم بر اساس اطلاعات غلطی که به او می رسانند، یک نظر خلاف این مراجع را دارد.

ایشان به جای اینکه بیاید و بگوید نظر کل مراجع شیعه و یا حداقل اکثر مراجع شیعه، در مورد سب و اهانت به صحابه، این است، می گوید که بله، بعضی از فضلای شیعه نظرشان تبری از سب صحابه است!!

من معتقد هستم که دوستان به عنوان نماز صبح، واجب شرعی است که اینها را منتشر بکنند؛ فتوای مراجع را درباره وحدت و لزوم پرهیز از اهانت به مقدسات اهل سنت را در فضای مجازی پخش بکنند و در اختیار اساتید دیگر قرار بدهند.

در اختیار مراجع بزرگوار قرار بدهند، ده نفر، بیست نفر، پنجاه نفر اگر بروند و بگوید، قطعاً برای ایشان موضوع درست می شود، و وقتی موضوع درست شد، بلافاصله اقدام می کنند.

ما اگر ساکت باشیم، فردای قیامت همه ما مقصر هستیم. باید بیائیم اینها را منتشر بکنیم. این آقای «طیب» و دوستان ایشان، یا از عربستان پول گرفته اند که اینگونه موضع گیری بر ضد شیعه می کنند، و یا اینکه اطلاعات غلط به او رسانده اند!

حالا ما کار با آقای «طیب» هم نداریم، ولی برخی افراد، نه دین برایشان مهم است، و مانع برخی اقداماتشان است؛ نه از قیامتشان می ترسند و نه از خدا می ترسند! ولی از آبرویشان می ترسند!!

برای بعضی ها، «آبرو»، مهمتر از خدا و پیغمبر و دین و شریعت و قیامت است! لذا ما باید این مطالب را مطرح بکنیم، تا آبرو و حیثیت اینها که در حقیقت خط قرمز اینها هست، مورد هجمه قرار بگیرد و به خطر بیافتد.

نظر حضرت امام صادق(سلام الله علیه) در مورد مخالفین مذهب!

خود آقا امام صادق(سلام الله علیه) به صراحت می فرماید:

«مَنْ كَانَ هَمُّهُ فِي كَسْرِ النَّوَاصِبِ عَنِ‏ الْمَسَاكِينِ‏ مِنْ‏ شِيعَتِنَا الْمُوَالِينَ حَمِيَّةً لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ يَكْسِرُهُمْ عَنْهُمْ وَ يَكْشِفُ عَنْ مَخَازِيهِمْ وَ يُبَيِّنُ عَوَارَهُمْ وَ يُفَخِّمُ أَمْرَ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ

جَعَلَ اللَّهُ تَعَالَى هِمَّةَ أَمْلَاكِ الْجِنَانِ فِي بِنَاءِ قُصُورِهِ وَ دُورِهِ يَسْتَعْمِلُ بِكُلِّ حَرْفٍ مِنْ حُرُوفِ حُجَجِهِ عَلَى أَعْدَاءِ اللَّهِ أَكْثَرَ مِنْ عَدَدِ أَهْلِ الدُّنْيَا أَمْلَاكاً قُوَّةُ كُلِّ وَاحِدٍ يَفْضُلُ عَنْ حَمْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ فَكَمْ مِنْ بِنَاءٍ وَ كَمْ مِنْ نِعْمَةٍ وَ كَمْ مِنْ قُصُورٍ لَا يَعْرِفُ قَدْرَهَا إِلَّا رَبُّ الْعَالَمِين»

کسی که اهتمام ورزد در شکست دادن نواصب، که در برابر شیعیان جبهه گیری کرده اند و برای ما اهل بیت جوانمردی و مروت به خرج دهد، آنها را از ( مقصودشان در اغوای ) ضعفای شیعه باز دارد و در برابر شیعه آنها را خرد نماید و پرده از رسوایی های آنها بردارد و عیبهای آنها را واضح و روشن بیان نماید، و امر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و خاندانش را تمجید نموده و بستاید،

خداوند همت فرشتگان بهشتی را در ساختن خانه ها و کاخ های او قرار دهد. به عدد هر حرفی که در برابر دشمنان به کار برد، خدا فرشتگانی - بیش از تعداد مردم دنیا - را برای او بکار گیرد. بسا قصرهایی که ارزش آن را جز پروردگار جهانیان نداند.

الإحتجاج علی اهل اللجاج (الطبرسی)، ج1، ص 19

من از این روایت محکمتر و قوی تر در مورد مواجهه با مخالفین مذهب، ندیدم! این روایت همه چیز را روشن کرده است.

اگر مثل آقای دکتر «طیب»، یک سری نقاط ضعفی دارد، دست روی آن نقاط ضعف بگذاریم و بگوئیم که آقای طیب! شما که خود را از مراجع ما هم بالاتر می دانید، این اشکال کار شماست، فلان مسئله اشکال کار شماست.

رمز موفقیت در مقابله با مخالفین و وهابیت!

من یک بار قبلاً اینجا عرض کردم که این وهابی ها رفتند «عبدالرحمن دمشقیه» را آوردند در شبکه وهابی «کلمه»، شروع کرد علیه شیعه به حرف زدن! که: «من خوشحالم که تهران صدای من را می شنود! بعد از آزادی سوریه، ان شاءالله نوبت ایران است. مردم ایران! ما شما را از استعمار آخوندهای رافضی آزاد خواهیم کرد و...»

شروع کرد از اینگونه حرفهای بی سر و پا زدن. بنا هم بود که ایشان را هر هفته بیاورند، یک جلسه صحبت بکند. ایشان بیست، بیست و پنج جلد کتاب بر ضد شیعه نوشته است و آدم باسوادی است.

بر خلاف آنهائی که الآن در شبکه کلمه هستند که از این علقه مضغه های شتر چرانان این طرف و آن طرف جمع کردند گذاشتند آنجا. یا به قول آقای «سلیمانی» نماینده رهبری در سیستان و بلوچستان، اینها را از استبل ها درآوردند بردند آنجا گذاشتند.

ولی امثال «عبدالرحمن دمشقیه» با آنها فرق می کند. اینها هم به فن مناظره مسلط هستند، هم کتاب های شیعه را مطالعه کردند، و هم جدل بلد هستند. لذا با اینها سر و کله زدن مقداری دشوار است و آدم به زحمت می افتد!

نمونه اول:

وقتی اینها «عبدالرحمن دمشقیه» را آوردند در شبکه «کلمه»، من دوستان را جمع کردم و گفتم که شأن نزول روایت امام صادق الآن است. ما فردا شب برنامه گذاشتیم و سند الأزهر را که ایشان را به جرم مفعول واقع شدن، اخراج کرده بودند را رو کردیم! یعنی فساد اخلاقی این عبدالرحمن دمشقیه را افشا کردیم.

شب اول که ایشان با یک شهامت و شجاعتی سخنرانی می کرد، شب دوم آمد گفت که نه آقا، اینها که می گویند، همه اش دروغ است! ساختگی است! فتوشاپ است و...

ما وقتی دیدیم اینطوری است، شب چهارم، صوتش را پخش کردیم! که از ایشان می پرسند که چرا شما را از «الأزهر» اخراج کردند؟ و ایشان پاسخ می دهد که من در آن زمان جوان بودم، خوشگل بودم، دیگران در من طمع داشتند و خلاصه اتفاقاتی افتاد!!

وقتی ما این را پخش کردیم، دمش را گذاشت روی کولش، و فرار کرد و رفت!! و دیگر حتی یک کلمه هم از او در این شبکه ها پخش نکردند! حتی تکرار برنامه او را هم پخش نکردند!!

ایشان الآن رفته در شبکه های دیگر جرندیات می بافد. البته آنجا هم رسوا شد. حداقل برای اینکه بیاید برای ایران و برای بچه شیعه ها شبهه درست بکند، ما جلوی آن را گرفتیم. شبکه عربی مرد هستند، بیایند جلویش را بگیرند.

این مطلب را از من به عنوان یادگاری داشته باشید که، آنهائی که با مذهب مخالفت می کنند، یا آنهائی که در دفاع از مذهب کوتاه می آیند، نگران از دست رفتن آبروی خود باشند!

اینکه این آقایان وهابی این قدر در دنیا سرو صدا دارند بر ضد شیعه، یا از کوتاهی های ما هست و یا از پرروئی آنهاست. باید آبروی اینها ریخته شود. این تنها راه و رمز موفقیت ما در برابر مخالفین و وهابیت است. اگر آبروی اینها ریخته شود و یا احساس خطر بکنند از ریخته شده آبرویشان، قطعاً کوتاه می آیند.

نمونه دوم:

یکی از شاگردان مصطفی طباطبائی - رهبر وهابیان ایران – که آخوند هم است، و چند جلسه در سپاه هم سخنرانی کرده بود و ما وقتی به دوستان، مبنای فکری وهابی این بابا را اطلاع دادیم، اسم او را در لیست سیاه خودشان قرار دادند که دیگر به هیچ وجه در مراکز سپاه و بسیج او را راه ندهند.

این بابا، عمامه بر سر دارد ولی کلّه اش، کلّه وهابی است. این آقا را در یکی از مساجد نارمک تهران، دعوت کرده بودند برای سخنرانی. دوستان ما رفته بودند آنجا، با این آخوند و عوامل مسجد هر چه صحبت کرده بودند، زیر بار نرفته بودند! و گفته بودند که نه آقا؛ ایشان حرفهای خوبی می زند!

من خودم مقید هستم که معمولاً کسی که لباس روحانیت بر تن دارد، حتی المقدر، احترام لباس را حفظ کنم. و لو اینکه مخالف هم باشد باید به یک بهانه هائی - مثل اینکه ایشان سواد کافی ندارد، اشکالاتی دارد و... چیزی هائی که آبرو و حیثیت او حفظ بشود، - احترام لباس او را نگه داشت!

ما دیدیم که فایده ندارد، هر چه می گوئیم گوش نمی دهند. مجبور شدیم به دوستان گفتیم که چند مورد از نوارهای سخنرای این آقای شاگرد طباطبائی را، که تکه های مخالفی داشت، ببرید به امام جماعت مسجد نشان بدهید، و بگوئید که اگر این بابا از فردا شب به این مسجد بیاید، ما اینها را بین همه مردم پخش می کنیم.

همانجا از ترس آبرو، با آن طرف تماس گرفت و گفت که از فردا شب نباید به مسجد ما بیایی! خب پدرجان! ما که صد دفعه گفتیم این بابا آدم منحرفی است. تربیت یافته وهابیت شیعی است. ایشان اصلاً معتقد به امامت ائمه نیست. معتقد به عصمت ائمه نیست. معتقد به مهدویت نیست. و لو اینکه عمامه آخوند شیعی بر سر گذاشته است.

نمونه سوم:

من یک وقتی، نسبت به یکی از خودی ها که مشهور هم هست، با آقای سید احمد خاتمی صحبت می کردم. به ایشان گفتم که این آقا در جلسات خصوصی وهابی ها شرکت می کند! و این آقای طباطبائی وهابی، شب بیست و یکم ماه رمضان می خواست در مسجد او سخنرانی بکند! آقای خاتمی بر اساس این صحبتهای ما و با اعتمادی که به ما داشت، یک طوفانی به پا کرد و همه را به هم ریخت و از بین برد.

گذشت تا اینکه یکی دو ماه قبل، آقای خاتمی به من زنگ زد و گفت همین آقائی که شما صحبتش را کرده بودید، پسرش یا برادر زاده اش آمده اند به خواستگاری یکی از منسوبین ما. آیا ایشان همان عقیده پانزده سال پیش را که شما گفتید، دارد یا ندارد؟

گفتم: اجازه بدهید من فردا به شما جواب بدهم! من زنگ زدم به دوستان، و پرس و جو کردم گفتند آقا! همان آش است و همان کاسه! زنگ زدم به آقای خاتمی گفتم که این آقا همانی که بوده، هنوز هم هست!

ایشان هم به خواستگارها گفته بود که بلند شوید بروید و دیگر این طرف ها پیدایتان نشود که برایتان بد می شود.

لذا ما اگر در برخورد با مخالفین خودمان، از این کلام امام صادق استفاد بکنیم و عیب و ایراد اینها را افشا بکنیم، کار تمام است. دوستان عزیز این روایت را توجه داشته باشند و حفظ کنند که بسیار روایت مهم و کارگشائی است.

البته این را هم بگویم که این نوع از برخورد، در برابر کسانی است که با مذهب دارند بازی می کنند. ما نیائیم خدای ناکرده به خاطر برخی اختلافات سلیقه ای که با افراد داریم، از این روایت استفاد کنیم و آبروی یک استادی، یک شیعه ای و یک مؤمنی را ببریم. این نحوه برخورد، مختص مخالفین و مختص دشمنان ماست.

ما در روایت داریم که اگر کسی با آبروی یک مؤمنی بازی کند، خداوند هم آبروی او را ولو در داخل خانه اش می برد. و یا در روایت داریم که امام صادق(سلام الله علیه) فرمود:

«مَنْ رَوَى عَلَى مُؤْمِنٍ رِوَايَةً يُرِيدُ بِهَا شَيْنَهُ‏ وَ هَدْمَ مُرُوءَتِهِ لِيَسْقُطَ مِنْ أَعْيُنِ النَّاسِ أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ وَلَايَتِهِ إِلَى وَلَايَةِ الشَّيْطَانِ فَلَا يَقْبَلُهُ الشَّيْطَانُ.»

اگر کسى سخنى را بر ضد مؤمنى نقل کند و قصدش از آن ، زشت کردن چهره او و از بین بردن وجهه اجتماعى اش باشد و بخواهد او را از چشم مردم بیندازد، خداوند او را از محور دوستى خود خارج مى کند و تحت سرپرستى شیطان قرار مى دهد؛ (ولى) شیطان هم او را نمى پذیرد.

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، 358، باب الرواية على المؤمن، ح1

من روایتی تند از این در عمرم ندیده ام! لذا دوستان نسبت به آبرو مؤمنین خیلی حساس باشند. و توجه داشته باشند که حفظ آبروی مؤمن، یک طرف قضیه است؛ و ریختن آبرو و مفتضح کردن مخالفین مغرض و نواصب و وهابی ها، طرف دیگر قضیه است.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه پنجاه و ششم  28/ 11/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (81)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

دیروز عرض کردیم که آقای «طیب»، متأسفانه عدالت در گفتار و صداقت در بیان ندارد. ایشان وقتی به مسئله «سب صحابه» می رسد، از طرفی می گوید که «مذهب شیعه»، کارش اهانت و سب صحابه است! ولی از آن طرف می گوید که «بعضی از علمای شیعه»، سب صحابه را جایز نمی دانند و رضایت از این کار ندارند!!

یعنی در حقیقت ایشان، رعایت عدالت در گفتار را ندارند. ما دیروز فتاوای مراجع معظم را در لزوم حفظ وحدت میان شیعه و سنی و پرهیز از اهانت به مقدسات اهل سنت را بیان کردیم و گفتیم که اکثر مراجع ما، اهانت به مقدسات اهل سنت را جایز نمی دانند.

تعابیری عجیب از دکتر «طیب»!

جالب این است که ایشان یک تعابیری دارد که واقعاً انسان متعجب می شود. ایشان در یکی از این برنامه ها می گوید:

«من در ملاقاتی که با برخی از فضلای شیعه امامیه داشتم، اینها مسئله سب صحابه را منکر شدند و تأکید کردند که کسانی که صحابه پیامبر را دشنام می دهند و سب می کنند، آدم های سفیهی هستند. ما از آنها نیستیم و آنها نیز از ما نیستند!

این گفتار این فضلاء، سخن خوبی است اگر منتشر بشود و به صورت یک قانون کلی و عمومی در بیاید. با توجه به اینکه بشارت دادن به مذهب شیعه، آنچنان که از افراد مورد اعتماد به من رسیده است، با صیغه شهادت و اهانت به عایشه شروع می شود!

و آن صیغه تشیع این است: اشهد أن لااله الا الله، اشهد أن محمداً رسول لله، اشهد أن علیاً ولی الله و اشهد أن عایشه فی النار!!

اینها چگونه شهادت به رسالت پیغمبر می دهند در حالی که همسر او و حبیبه او را لعن می کنند؟ این تناقض است و صحیح نیست و عقل این را نمی پذیرد. و واجب است که این مسئله بی ادبی و بی احترامی به صحابه و عایشه، فوراً متوقف شود!

اگر همچنان این درب باز باشد، هرگز به هیچ وجه، هیچ تفاهم و وحدتی بین شیعه و سنی رخ نخواهد داد. چگونه اهل سنت با شیعه تفاهم و ملاقات داشته باشند، در حالی که اهل سنت، این بی ادبی ها و اهانتها را از بسیاری از کسانی که منتسب به شیعه هستند، می شنود.

در مقابل اینها، یک عده کمی از اهل سنت، نسبت به شیعه تندروی می کنند. مثل اینکه برخی افراد، شیعه را تکفیر می کنند و یا آنها رافضی می نامند. و این سزاوار نیست و ما نمی پسندیم و لذا ما از علمایی که به وحدت شیعه و سنی اهتمام دارند، انتظار داریم که این خلأ را پر بکنند و این کشت و کشتاری که بین دو طرف هست، باید از بین برود.»

شما ببینید که ایشان وقتی به شیعه می رسد، می گوید که «مذهب شیعه»، کارش اهانت و سب صحابه است. ولی در برائت و تبری از سب صحابه، می گوید که بعضی از فضلای شیعه، از سب صحابه تبری می جویند. شما این عبارات عجیب و چینش این عبارات را ببینید! یعنی اکثر علماء و بزرگان شیعه، از نظر طیب، موافق و عامل به سب صحابه هستند!!

در مورد شیعه وقتی سخن می گوید، عبارت «این کار فوراً باید متوقف بشود» را بر زبان می آورد ولی به خودشان که می رسد می گوید: «این کار سزاوار نیست»!!

بررسی مسئله «قذف همسران انبیاء الهی»!

من در اینجا نکته ای را باید متذکر بشوم که عزیزان باید خوب توجه بکنند. این آقای «طیب»، میآید اصل «مذهب شیعه» را به «سب و اهانت به صحابه» متهم می کند و از میان اینها هم، «عایشه» را مطرح می کند. و می گوید که شیعه، عایشه را مورد سب و لعن قرار می دهند!! ما هیمن مسئله را از منابع اهل سنت مورد بررسی قرار می دهیم تا مشخص بشود که آیا این سخن ایشان صحت دارد یا ندارد!

دیدگاه «آلوسی»:

«آلوسی» در این زمینه به صراحت می نویسد:

«ونسب للشيعة قذف عائشة رضي الله تعالى عنها بما برأها الله تعالى منه و هم ينكرون ذلك أشد الإنكار و ليس في كتبهم المعول عليها عندهم عين منه ولا أثر أصلاً»

به مذهب شیعه نسبت داده شده که معتقد به قذف عایشه هستند در حالی که اینها به شدت منکر این نسبت هستند. البته در کتابهای معتبر اینها، هیچ اثری و عبارتی از قذف عایشه وجود ندارد.

روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، اسم المؤلف: العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود الألوسي البغدادي، دار النشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت؛ ج 18، ص 122

دیدگاه «شیخ طوسی»:

از علمای شیعه هم، مرحوم «شیخ طوسی»، می گوید:

«وما زنت امرأة نبي قط ، لما في ذلك من التنفير عن الرسول وإلحاق الوصمة به، فمن نسب أحدا من زوجات النبي إلى الزنا، فقد أخطأ خطأ عظيماً»

هیچ همسری از هیچ پیامبری، هرگز زنا نکرده است. چرا که این کار باعث تنفر مردم از پیامبر می شود. و باعث لکه ننگی می شود بر ایشان. پس هر کس یکی از همسران پیامبر را به زنا نسبت بدهد، به تحقیق اشتباه بسیار بزرگی را مرتکب شده است.

التبیان فی تفسیر القرآن، الشیخ طوسی، ج10، ص52

دیدگاه «ابن جوزی»:

«ابن جوزی» از علمای بزرگ اهل سنت، در «زاد المسیر» می نویسد:

«أنه ولد على فراشه من لغير رشدة و لم يكن ابنه روى ابن الأنباري باسناده عن الحسن أنه قال لم يكن ابنه إن امرأته فجرت وعن الشعبي قال لم يكن ابنه إن امرأته خانته وعن مجاهد نحو ذلك وقال ابن جريج ناداه نوح وهو يحسب أنه ابنه وكان ولد على فراشه»

فرزند نوح پیامبر، از خود او نبود. بلکه نطفه اش از اجنبی بود و در دامن نوح بزرگ شد. زن نوح خیانت کرد و زنا داد. شعبی می گوید فرزند نوح مال نوح نبود. و زن او به او خیانت کرد. مجاهد هم همین را گفته است. ابن جریج نیز می گوید که نوح او را صدا کرد به تصور اینکه پسرش است در حالی که او فرزند اجنبی بود در دامان نوح.

زاد المسير في علم التفسير، اسم المؤلف: عبد الرحمن بن علي بن محمد الجوزي، دار النشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1404، الطبعة: الثالثة؛ ج 4، ص 113

آقای دکتر طیب، در تمام ماه رمضان و الآن هم در روزهای جمعه، تمام درد و غمش، بحث عایشه است! هیچ کاری با دیگر صحابه ندارد. گاهاً هم ابوبکر و عمر را مطرح می کند.

گویا نبی مکرم، غیر از این سه نفر، دیگر هیچ صحابه ای نداشته است. گویا سب امیرالمؤمنین، توسط معاویه، که در صحیح مسلم نقل شده است، به گوش آقای طیب اصلاً نخورده است!!

اینکه بالای هفتاد هزار منبر، علی سب می شد، گویا به گوش این آقا نخورده است!! و اگر هم خورده، به هیچ وجه پرده های گوشش را تکان نداده تا به مغزش برسد!!

صحابه از دیدگاه آقای «طیب»، همین سه چهار نفر است!! ابوبکر است و عمر و عایشه! حتی با «عثمان» هم کاری ندارد! من در صحبتهایش از اول ماه رمضان تا آخر ماه، ندیدم که از عثمان، دفاعی بکند! حتی از «طلحه» و «زبیر» هم، ایشان هیچ دفاعی نمی کند.

دیدگاه «ناصرالدین البانی»:

آقای «ناصر الدین البانی» معتقد است که همسران انبیاء، خصوصاً عایشه، از زنا و فاحشه متبری نیستند:

«ولكنه سبحانه صان السيدة عائشة رضي الله عنها وسائر أمهات المؤمنين من ذلك كما عرف ذلك من تاريخ حياتهن، و نزول التبرئة بخصوص السيدة عائشة رضي الله عنها، وإن كان وقوع ذلك ممكنا من الناحية النظرية لعدم وجود نص باستحالة ذلك منهن»

خداوند متعال عایشه و دیگر همسران پیامبر را از زنا و فاحشه مصون کرده است. همانگونه که از تاریخ زندگی ایشان مشخص است. و آیه در تأیید تبرئ ایشان به خصوص عایشه نازل شده است. اگر چه وقوع زنا و فاحشه از آنها ممکن است. زیرا نصی مبنی بر محال بودن این اعمال از ایشان نداریم.

سلسلة الأحاديث الصحيحة وشيء من فقهها وفوائدها؛ المؤلف: أبو عبد الرحمن محمد ناصر الدين، بن الحاج نوح بن نجاتي بن آدم، الأشقودري الألباني (المتوفى: 1420هـ)، الناشر: مكتبة المعارف للنشر والتوزيع، الرياض، الطبعة: الأولى، (لمكتبة المعارف)؛ ج6، ص27

و یا در جای دیگر می گوید:

«أن النبي صلى الله عليه وسلم لم يقطع ببراءة عائشة رضي الله عنها إلا بعد نزول الوحي. ففيه إشعار قوي بأن الأمر في حد نفسه ممكن الوقوع»

همانا پیغمبر به برائت عایشه یقین نکرد مگر بعد از نازل شدن وحی. این مسئله به خوبی نشان می دهد که وقوع اعمالی مثل زنا و فاحشه، از همسر پیغمبر ممکن است.

سلسلة الأحاديث الصحيحة وشيء من فقهها وفوائدها؛ المؤلف: أبو عبد الرحمن محمد ناصر الدين، بن الحاج نوح بن نجاتي بن آدم، الأشقودري الألباني (المتوفى: 1420هـ)، الناشر: مكتبة المعارف للنشر والتوزيع، الرياض، الطبعة: الأولى، (لمكتبة المعارف)؛ ج6، ص27

جناب آقای «طیب»! اگر یک عالم شیعی، یا عالم نمای شیعی مثل «یاسرالحبیب» بیاید و یک حرفی را نسبت به عایشه بزند، شما یک ماه رمضان تمام بر علیه او منبر می روید و حرف می زنید، در ماهواره ها پخش می شود و بعد از ماه رمضان هم رهایش نمی کنید و هر هفته جمعه ها هم سخنرانی می کنید؛ ولی اگر «البانی» بیاید یک همچین حرفی را بزند، هیچ ایرادی ندارد و شما اصلاً عین خیالتان هم نیست!!

الآن «البانی» برای اهل سنت و مخصوصاً وهابیها، به «بت» تبدیل شده است. شما اگر شبکه های مصری را نگاه بکنید، وقتی اساتید الأزهر می خواهند در تضعیف و یا تصحیح روایات کتابهای خودشان، سخن بگویند، عمدتاً به نظریات «البانی» استناد می کنند.

دیدگاه «بخاری»:

«محمد بن اسماعیل بخاری» در صحیح خود نقل می کند که پیغمبر فرمود:

«مَا تُشِيرُونَ عَلَيَّ فِي قَوْمٍ يَسُبُّونَ أَهْلِي، مَا عَلِمْتُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُوءٍ قَطُّ »

در مورد گروهي که خانواده من (عائشه در قضيه افك) را دشنام مي‌دهند و من در گذشته از ايشان هيچ بدي نديده‌ام ، چه نظري را به من پيشنهاد مي‌کنيد؟

الجامع المسند الصحيح المختصر (صحيح البخاري)، المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، المحقق: محمد زهير بن ناصر الناصر، الناشر: دار طوق النجاة (مصورة عن السلطانية بإضافة ترقيم ترقيم محمد فؤاد عبد الباقي)، الطبعة: الأولى، 1422هـ؛ ج9، ص 113، ح 7370

ما از آقای «طیب» سؤال می کنیم که این «قوم» که بخاری نقل می کند، کیست؟ آیا یهودی ها بودند؟ یا مسیحی ها بودند؟ یا نه، «عبدالله بن سبأ» چند سال زودتر به دنیا آمده بود و در زمان پیغمبر این را منتشر کرده بود؟ یا منافقین بودند؟

جالب است که خود بخاری، این قوم را مشخص می کند و ما از آقای طیب و همفکرانشان می خواهیم که این عبارت بخاری را برای مردم معنا بکنند:

«لَمْ يُسَمَّ مِنْ أَهْلِ الإِفْكِ أَيْضًا إِلَّا حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ، وَ مِسْطَحُ بْنُ أُثَاثَةَ، وَ حَمْنَةُ بِنْتُ جَحْشٍ»

عروه نقل مي كند كه كسي از اهل افك نام برده نشد جز حسان بن ثابت و مسطح بن اثاثه و حمنة دختر جحش.

الجامع المسند الصحيح المختصر (صحيح البخاري)، المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، المحقق: محمد زهير بن ناصر الناصر، الناشر: دار طوق النجاة (مصورة عن السلطانية بإضافة ترقيم ترقيم محمد فؤاد عبد الباقي)، الطبعة: الأولى، 1422هـ؛ ج5، ص 116، ح 4141

چه کسانی به عایشه نسبت فحشا دادند؟

کسانی که به «عایشه» نسبت فحشا دادند، سه نفر از صحابه بودند!!

نفر اول: «حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ» که از شعرای بنام رسول الله بود. حسان بن ثابت، همان کسى است که در زمان جاهلیت شاعر انصار بود و در زمان اسلام «شاعر رسول الله» لقب گرفت. و اشعار مربوط به غدیر نیز، عمدتاً از زبان اوست.

«بخارى» در صحیح خود مى‌نویسد:

«حدثنا حَفْصُ بن عُمَرَ حدثنا شُعْبَةُ عن عَدِیِّ بن ثَابِتٍ عن الْبَرَاءِ رضی الله عنه قال قال النبی صلى الله علیه وسلم لِحَسَّانَ اهْجُهُمْ أو هَاجِهِمْ وَ جِبْرِیلُ مَعَکَ.»

براء بن عازب گفته است که رسول خدا به حسّان گفت: هجو کن (جواب کسانى را که شعرهاى زشت در باره رسول خدا مى‌سرودند با شعر بده) چون جبرئیل با تو است.

صحیح البخاری، ج3، ص1176، ح3041، کِتَاب بَدْءِ الْخَلْقِ، بَاب ذِکْرِ الْمَلَائِکَةِ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر

نفر دوم: «مِسْطَحُ بْنُ أُثَاثَةَ» است. پسرخاله ابوبکر است. و جزء صحابه است. جالب است که خود «ابن تیمیه حرانى» در این زمینه مى‌نویسد:

«فان الذین قذفوا عائشة أم المؤمنین کان فیهم مسطح بن اثاثة وکان من أهل بدر.»

از کسانى به عائشه تهمت زنا زدند، مسطح بن أثاثة بود که او در جنگ بدر نیز حضور داشته است.

کتب ورسائل وفتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیة، ج7، ص487، تحقیق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمی النجدی، ناشر: مکتبة ابن تیمیة، الطبعة: الثانیة.

نفر سوم: «حَمْنَةُ بِنْتُ جَحْشٍ» است. خواهر زن پیغمبر است. خواهر زینب بنت جحش است.

آقای طیب! اینها، هم صحابی هستند، و هم فامیل نزدیک پیامبر و ابوبکر هستند. این سه نفر آمدند و به عایشه نسبت فحشاء دادند. شما که می گوئید آنهائی که به عایشه ناسزا گفتند از اسلام خارج هستند، مرتد هستند. ما نمی توانیم با آنها ملاقات و وحدت داشته باشیم و... شما بفرمائید که نبی مکرم، نسبت به این سه نفر، چکار کردند؟

آیا حکم به کفر اینها داد؟ که شما الآن حکم به کفر شیعه می دهید! حکم به خروج از اسلام اینها داد؟ حکم ارتداد اینها را صادر کرد؟

رسول اکرم نهایت کاری که کردند، این بود که به اینها حد زدند! بفرمائید این تفسیر «قرطبی» است که نقل می کند:

«أن النبي صلى الله عليه وسلم حد أهل الإفك عبد الله بن أبي و مسطح بن أثاثة و حسان بن ثابت و حمنة بنت جحش»

پیغمبر به صاحبان افک، یعنی عبدالله بن ابی و مسطح بن أثاثة و حسان بن ثابت و حمنة بنت جحش، حد جاری کرد.

الجامع لأحكام القرآن، المؤلف: أبو عبد الله محمد بن أحمد بن أبي بكر بن فرح الأنصاري الخزرجي شمس الدين القرطبي (المتوفى: 671 هـ)، المحقق: هشام سمير البخاري، الناشر : دار عالم الكتب، الرياض، المملكة العربية السعودية،الطبعة: 1423 هـ/ 2003 م؛  ج12، ص 201

«مسطح بن أثاثة»، صحابی بود، پسرخاله ابوبکر هم بود، و جیره خوار ابوبکر هم بود. وضع مالی خوبی نداشت و ابوبکر خرج خانه اش را می داد. بعد از اینکه در جریان افک، حد خورد، ابوبکر مواجبش را قطع کرد. او آمد داد و بی داد و سر و صدا راه انداخت، مجبور شدند دوباره مواجبش را پرداخت کردند!!

آقای طیب! نسبت به «عایشه» همسر پیغمبر، تو غیرتت بیشتر است یا خود پیغمبر!؟ این را به ما جواب بدهید.

دوستان باید این مطالب را به صورت سؤال در بیاورند و در فضای مجازی منتشر بکنند و از آقای «طیب» مطالبه بکنند! چرا وقتی دو تا آدم بی سر و پا در «لس آنجلس» و «لندن» نسبت به صحابه فحش می دهند، اینها شروع می کنند به سر و صدا کردن و این را به کل مذهب شیعه نسبت می دهند!!

ولی ما از این روایات صحیح بخاری یا خبر نداریم، یا برای ما خیلی اینها مهم نیست. چرا اینها را منتشر نمی کنیم تا آقایان ببینند!

پیامبر اکرم، در مقابل تهمت فحشا به همسرش، چه کرد؟

شما ببینید که پیغمبر وقتی به همسرش تهمت می زنند، نمی آید داد و بیداد بکند که ای مردم! به همسر من تهمت نزنید. آنهایی که به همسر من تهمت بزنند، از اسلام خارج هستند و...، بلکه می آید و می گوید:

«و َإِنْ كُنْتِ أَلْمَمْتِ بِذَنْبٍ، فَاسْتَغْفِرِي اللَّهَ وَ تُوبِي إِلَيْهِ»

ای عایشه! اگر گناهی مرتکب شده ای، از خداوند طلب بخشش بکن و به سوی او توبه کن.

الجامع المسند الصحيح المختصر (صحيح البخاري)، المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، المحقق: محمد زهير بن ناصر الناصر، الناشر: دار طوق النجاة (مصورة عن السلطانية بإضافة ترقيم ترقيم محمد فؤاد عبد الباقي)، الطبعة: الأولى، 1422هـ؛ ج5، ص 116، ح 4141

ما در اینجا چندتا سؤال داریم:

یک: غیرت پیغمبر بیشتر است یا آقای طیب؟

دو: پیغمبر اکرم چرا نیامد در میان مردم، همسرش را تبرئه بکند؟ پیامبر که واقع قضیه را خبر داشت و از همه چیز مطلع بود. در صحیح بخاری هم هست که پیغمبر وقتی نماز می خواند، پشت سرش را نیز می دید! و با وحی هم در ارتباط است.

سه: اگر واقعاً برای پیغمبر، عمل خلاف عایشه محرز بود، چرا به عایشه حد نزد؟ چرا فقط گفت اگر این کار را کردی توبه کن!! حد که فقط برای مَرد نیست.

اگر ثابت بشود که تجاوز به عنف بوده، آن آقایان نباید حد بخورند، بلکه باید کشته بشوند. چون حکم تجاوز به عنف، قتل است. چرا پیغمبر نیامد همسرش را تبرئه بکند؟

جالب است که «آلوسی» می گوید پیغمبر در اینجا به عایشه گفت:

«يا عائشة إن كنت فعلت هذا الأمر فقولي لي حتى أستغفر الله تعالى لك»

ای عایشه! اگر تو مرتکب زنا شده ای، به من بگو تا برای تو استغفار بکنم.

روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، المؤلف: شهاب الدين محمود بن عبد الله الحسيني الألوسي (المتوفى: 1270هـ)، المحقق: علي عبد الباري عطية،الناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1415هـ؛ ج9، ص 317

این آقایانی که می گویند توسل شرک است، چطور آقای آلوسی برای فحشای عایشه، توسل را جایز می داند!؟ «محمد بن عبدالوهاب» که مطلق توسل را حرام می داند:

«من جعل بينه و بين الله وسائط يدعوهم أنه كافر مرتد حلال المال و الدم»

هر كس بين خود و خداوند واسطه قرار دهد و آن را صدا كند، كافر و مرتد است و اموال آن مباح و خونش هدر است.

مؤلفات محمد بن عبد الوهاب، اسم المؤلف: محمد بن عبد الوهاب، دار النشر: جامعة الإمام محمد بن سعود - الرياض، تحقيق: عبد العزيز زيد الرومي د. محمد بلتاجي د. سيد حجاب؛ ج1، ص 47

دیدگاه «ابن تیمیه حرانی»:

ابن تیمیه می گوید:

«و كان قد ارتاب في أمرها»

پیغمبر در مورد عمل عایشه دچار تردید شده بود.

منهاج السنة النبوية، اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس، دار النشر: مؤسسة قرطبة - 1406، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. محمد رشاد سالم؛ ج 7، ص 80

آقای طیب! شما چرا درباره همین «ابن تیمه» که اینچنین حرفی را می زند، چرا همان حرفهایی که به شیعه می زنید را به او نمی زنید؟

جالب است که «صحیح بخاری» نقل می کند که «عایشه» به پدر و مادرش می گوید که اگر من به شما بگویم که همچین کاری نکردم، حرف مرا قبول نمی کنید. و اگر اعتراف بکنم به من می گوئید که احسنت، کاری خوبی کردی!!

الجامع المسند الصحيح المختصر (صحيح البخاري)، المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبد الله البخاري الجعفي، المحقق: محمد زهير بن ناصر الناصر، الناشر: دار طوق النجاة (مصورة عن السلطانية بإضافة ترقيم ترقيم محمد فؤاد عبد الباقي)،الطبعة: الأولى، 1422ه؛ ج3، ص 173، ح2661

یعنی خود ابوبکر و «ام رمان» مادر عایشه، در کار عایشه مشکوک بودند!!

دیدگاه «طبرانی»:

جالب است که «طبرانی» نقل می کند که:

«جَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَدَخَلَ عَلَيَّ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ مَا تَنْتَظِرُ بِهَذِهِ الَّتِي خَانَتْكَ وَ فَضَحَتْنِي»

ابوبکر پیش من آمد و گفت ای رسول خدا! در مورد عایشه چرا منتظری؟ کسی که به تو خیانت کرده و مرا رسوا کرده است.

المعجم الكبير، المؤلف: سليمان بن أحمد بن أيوب بن مطير اللخمي الشامي، أبو القاسم الطبراني (المتوفى: 360هـ)، المحقق: حمدي بن عبد المجيد السلفي، دار النشر: مكتبة ابن تيمية – القاهرة، الطبعة: الثانية؛ ج23، ص 117

آقای طیب! شما باید اولاً «طبرانی» را به خاطر این روایت تکفیر بکنید. و ثانیاً ابوبکر را هم باید تکفیر بکنید که به پیغمبر می گوید عایشه به تو خیانت کرده! و من را هم بی آبرو کرده!

چرا اینجا را جواب نمی دهید؟

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه پنجاه و هفتم  01/ 12/94

شبهات شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) (1)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

با توجه به فرارسیدن ایام فاطمیه، جلسه امروز و فردا را، اختصاص می دهیم به بررسی برخی از شبهاتی که در زمینه شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) وجود دارد.

احراق و سوزاندن خانه تارکین نماز جماعت در مسجد!

یکی از شبهاتی که در این زمینه مطرح است و معمولاً هم، جواب داده نشده است، شبهه احراق و سوزاندن درب خانه حضرت زهرا و هجوم به خانه حضرت زهراست.

تهدید به احراق خانه حضرت زهرا، بزرگترین دلیل ما از کتب اهل سنت است. زیرا اهل سنت قضیه ورود به خانه، آتش زدن خانه، و سقط محسن(سلام الله علیه) را قبول نمی کنند و زیر بار نمی روند. و ما هم روایت صحیحی در این زمینه از کتب اهل ست در اختیار نداریم. و روایاتی که به نوعی به این قضایا اشاره دارد، همه تضعیف شده است. ولی متأسفانه ما وقتی می خواهیم آمار بدهیم، شروع می کنیم که بله، «ابن حجر» در فلان جا گفته؛ شهرستانی در فلان جا گفته؛ ولی اینکه تضعیف کرده اند را ذکر نمی کنیم.

الف) روایات احراق، در منابع اهل سنت:

آقایان اهل سنت، پیرامون توجیه هجوم به خانه حضرت زهرا؛ دو تا روایت از پیغمبر دارند که یکی در «صحیح مسلم» است و دیگری در «صحیح بخاری»!

در «صحیح مسلم» دارد که پیغمبر فرمود:

«إِنَّ اللهَ أَمَرَنِي أَنْ أُحَرِّقَ قُرَيْشًا»

همانا خداوند به من دستور داد تا قریش را بسوزانم.

صحيح مسلم، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي؛ ج4، ص 2197، بَاب الصِّفَاتِ التي يُعْرَفُ بها في الدُّنْيَا أَهْلُ الْجَنَّةِ وَأَهْلُ النَّارِ، ح 2865

و همچنین در «صحیح بخاری» نقل شده است که پیغمبر فرمود:

« وَالَّذِي نَفْسِي بيده لقد هَمَمْتُ أَنْ آمُرَ بِحَطَبٍ فَيُحْطَبَ، ثُمَّ آمُرَ بِالصَّلَاةِ فَيُؤَذَّنَ لها، ثُمَّ آمُرَ رَجُلًا فَيَؤُمَّ الناس ثُمَّ أُخَالِفَ إلى رِجَالٍ فَأُحَرِّقَ عليهم بُيُوتَهُمْ، وَالَّذِي نَفْسِي بيده لو يَعْلَمُ أَحَدُهُمْ أَنَّهُ يَجِدُ عَرْقًا سَمِينًا أو مِرْمَاتَيْنِ حَسَنَتَيْنِ لَشَهِدَ الْعِشَاءَ.»

قسم به ذاتى که جانم در دست اوست، قصد کرده‌ام تا دستور به جمع‌آورى هيزم دهم سپس مؤذن را بگويم تا اذان دهد و شخصى را براى امامت مردم مقرر نمايم و خود به خانه‌ متخلفان بروم و خانه ‌هايشان را بر آنان آتش زنم.

قسم به خداوندي كه جانم در قبضه قدرت او است اگر اين ها مي‌دانستند كه اين‌جا استخوان گوشت دار (يا به مقدارگوشت ميان دو سُم حيوان) و يا تير آموزشي تقسيم مي‌كنند در نماز جماعت حاضر مي‌شدند.(يعني اگر احساس مي‌كردند كه در كنار نماز جماعت سود دنيوي هم هست با علاقه حاضر مي‌شدند.)

الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا؛ ج1، ص231، كتاب الْجَمَاعَةِ وَالْإِمَامَةِ، بَاب وُجُوبِ صَلَاةِ الْجَمَاعَةِ، ح 618

این دو روایت، پیرامون دستور پیامبر، مبنی بر سوزاندن خانه تارکین نماز جماعت، از کتب اهل سنت بود. و در کتب شیعه نیز به همین مضمون روایت داریم.

ب) روایات احراق، در منابع شیعه:

در منابع شیعه، روایت صحیح داریم که امام صادق(سلام الله علیه) فرمود:

«إِنَّ أُنَاساً كَانُوا عَلَى‏ عَهْدِ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏ ص- أَبْطَئُوا عَنِ الصَّلَاةِ فِي الْمَسْجِدِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَيُوشِكُ قَوْمٌ يَدَعُونَ الصَّلَاةَ فِي الْمَسْجِدِ أَنْ نَأْمُرَ بِحَطَبٍ فَيُوضَعَ عَلَى أَبْوَابِهِمْ فَتُوقَدَ عَلَيْهِمْ نَارٌ فَتُحْرَقَ عَلَيْهِمْ بُيُوتُهُمْ.»

مردمی در زمان پیامبر بودند که برای نماز در مسجد سستی می کردند. پیامبر فرمود نزدیک است که دستور دهم تا هیزم جمع کنند و بر درب خانه افرادی که نماز در مسجد را ترک کرده اند، قرار داده و خانه آنها را به آتش بکشند. 

وسائل الشیعه، ج8، ص 293، باب کراهة ترک حضور الجماعة، ح 10703؛ تهذیب الاحکام، ج3، ص 25، باب فضل الجماعة، ح87

در روایت دیگری، امام صادق(سلام الله علیه) فرمودند:

«أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ بَلَغَهُ‏ أَنَ‏ قَوْماً لَا يَحْضُرُونَ الصَّلَاةَ فِي الْمَسْجِدِ فَخَطَبَ فَقَالَ إِنَّ قَوْماً لَا يَحْضُرُونَ الصَّلَاةَ مَعَنَا فِي مَسَاجِدِنَا فَلَا يُؤَاكِلُونَا وَ لَا يُشَارِبُونَا... أَوْ يَحْضُرُوا مَعَنَا صَلَاتَنَا جَمَاعَةً وَ إِنِّي لَأُوشِكُ أَنْ آمُرَ لَهُمْ بِنَارٍ تُشْعَلُ فِي دُورِهِمْ فَأُحْرِقَهَا عَلَيْهِمْ.»

به امیرالمؤمنین خبر رسید که عده ای برای نماز جماعت در مسجد حاضر نمی شوند. حضرت خطبه ای خواند و فرمود: همانا شنیدم که عده ای در نماز حاضر نمی شوند، اینها حق ندارند با ما بخورند و بیاشامند، و... مگر اینکه در نماز جماعت حاضر بشوند. نزدیک است که من دستور بدهم تا آتشی در اطراف اینها فراهم بکنند و اینها را در آتش بسوزانند.

الأمالی(للطوسی)، ص 696، ح 1487؛ وسائل الشیعه، ج‏5، ص196، باب کراهة تأخر جیران المسجد عنه، ح 6318

این روایت نیز صحیح است! یکی دو روایت دیگر نیز داریم که، مرسل و ضعیف هستند.

تبیین شبهه احراق خانه تارکین نماز جماعت:

ما هم در کتب شیعه و هم کتب اهل سنت، روایات صحیح داریم که هم نبی مکرم و هم امیرالمؤمنین، دستور دادند تا خانه کسانی که در نماز جماعت حاضر نمی شوند را، با آتش بسوزانند!

بنابراین اگر «عمر بن خطاب»، فاطمه زهرا را تهدید می کند و می گوید که:

«وَايْمُ اللَّهِ مَا ذَاكَ بِمَانِعِيَّ إِنِ اجْتَمَعَ هؤُلاَءِ النَّفَرُ عِنْدَكِ أَنْ آمُرَ بِهِمْ أَنْ يُحْرَقَ عَليْهِمُ الْبَيتُ»

سوگند به خدا اين محبت مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.

الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، اسم المؤلف: أبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة الكوفي، دار النشر: مكتبة الرشد - الرياض - 1409، الطبعة: الأولى، تحقيق: كمال يوسف الحوت؛ ج7، ص 432، ح 37045

و یا به نقل «طبری» می گوید:

«وَاللَّهِ لأُحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ إِلَى الْبَيْعَةِ»

به خدا سوگند خانه را به آتش مى‌كشم؛ مگر اينكه براى بيعت بيرون بياييد.

تاريخ الطبري، اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛ ج2، ص 233

و یا «بلاذری» نقل می کند که:

«إِنَّ أَبَابَکْرَ اَرْسَلَ إِلَي عَلِيٍّ يُرِيدُ البَيْعَةَ، فَلَمْ يَبَايِعْ، فَجَاءَ عُمَرُ وَمَعَهُ قَبَسٌ. فَتَلَقَّتْهُ فاطِمَةُ عَلَي البَابِ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ: يَابْنَ الخَطَّاب! أَتُراکَ مُحَرِّقًا عَلَيَّ بَابِي؟! قَالَ: نِعَمْ، وَذَلِکَ أَقْوَي فِيمَا جَاءَ بِهِ أَبُوکَ.»

ابو بکر كسى را دنبال على فرستاد تا بيعت كند؛ اما علی از بيعت با ابوبكر سرپيچى كرد، ابوبكر به عمر دستور داد كه برود و او را بياورد، عمر با شعله آتش به طرف خانه فاطمه رفت. فاطمه پشت در خانه آمد و گفت: اى پسر خطّاب! آيا تويى كه مى‌خواهى درِ خانه را آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى! اين كار باعث تقويت دينى است كه پدرت آورده است.

انساب الاشراف، بلاذرى، ج1، ص 252

اگر عمر بن خطاب به ساکنین خانه فاطمه می گوید که اگر از خانه، برای بیعت با ابوبکر به مسجد نیائید و از صف مسلمین خارج شوید، دستور می دهم تا خانه را با اهلش به آتش بکشند؛ کار عجیبی نبوده و پیرو سنت و سیره پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین بوده است!!

شما شیعیان معتقد هستید که مسئله خلافت و امامت، از اصول دین بوده و جعل الهی است. و پیغمبر اکرم هم فرموده است که:

«إذا خرج عليكم خارج يشق عصا المسلمين و يفرق جمعهم فاقتلوه، ما أستثني أحدا»

هر گاه یک نفر بر علیه شما خارج شد، و خواست عصای مسلمین را بشکند و بین مسلمین تفرقه ایجاد کند، او را بکشید. من هیچ کسی را استثناء نمی کنم.

الاستيعاب في معرفة الأصحاب، اسم المؤلف: يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر، دار النشر: دار الجيل - بيروت - 1412، الطبعة: الأولى، تحقيق: علي محمد البجاوي؛ ج 3 ص 960، شماره 1624

هم ما در صحیح بخاری و مسلم روایت داریم و هم شما در کتب خودتان روایت صحیح بر این عمل دارید! پس شما نباید عمر بن خطاب را شماتت بکنید! چرا که قطعاً وجوب تأسیس حکومت و خلافت اسلامی، از وجوب نماز به مراتب بالاتر است!!

پاسخ شبهه تهدید به احراق خانه تارکین نماز جماعت:

در ابتدا باید عرض بکنم که پاسخ دادن به این شبهات در عصر کنونی، از مهمترین کارها و وظایف ما طلبه هاست. شما ببینید شبکه وهابی «کلمه»، با القاء این شبهات، عقاید جوانهای ما را سست می کند! چه کسی غیر از ما باید به این شبهات جواب بدهد!؟

لذا شاید بتوانیم ادعا بکنیم که امروز جواب دادن به این شبهات، از اوجب واجبات است! البته ما نمی خواهیم که این را با نماز  و روزه مقایسه بکنم ولی اگر جوان ما بر اساس این شبهات متزلزل شد، دیگر هم نماز را رها می کند، هم روزه را کنار می گذارد و هم اعتقادات خودش را کنار می گذارد!

ارزش و اهمیت پاسخگوئی به شبهات اعتقادی!

مسؤلیت این کار با چه کسی است؟ با من و شماست! البته مسؤلیتی سنگین ولی با أجر و پاداش فراوان. لذا امام صادق(سلام الله علیه) در اهمیت و ارزش عالمی که در حوزه پاسخگوئی به شبهات اعتقادی فعالیت می کند فرمودند:

« عُلَمَاءُ شِيعَتِنَا مُرَابِطُونَ‏ بِالثَّغْرِ الَّذِي يَلِي إِبْلِيسُ وَ عَفَارِيتُهُ يَمْنَعُونَهُمْ عَنِ الْخُرُوجِ عَلَى ضُعَفَاءِ شِيعَتِنَا وَ عَنْ أَنْ يَتَسَلَّطَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ وَ شِيعَتُهُ النَّوَاصِبُ أَلَا فَمَنِ انْتَصَبَ لِذَلِكَ مِنْ شِيعَتِنَا كَانَ أَفْضَلَ مِمَّنْ جَاهَدَ الرُّومَ وَ التُّرْكَ وَ الْخَزَرَ أَلْفَ أَلْفِ مَرَّةٍ لِأَنَّهُ يَدْفَعُ عَنْ أَدْيَانِ مُحِبِّينَا وَ ذَلِكَ يَدْفَعُ عَنْ أَبْدَانِهِمْ.»

علمای شیعه ما مرزداران هستند که بر مرزهای ایمان مردم و در برابر ابلیس و پیروانش به مرزداری می پردازند آنها را از هجوم به ضعفای شیعه باز می دارند و شیعه را از تسلط ابلیس و یاران ناپاکش محفوظ و مصون نگه می دارند. آگاه باشید آنکس از شیعیان که چنین وظیفه ای را به عهده می گیرد هزار هزار مرتبه برتر از مجاهدین است که با (دشمنان آن روزگار اسلام) روم و ترک و خزر جهاد می کنند چون او از دین محبان ما دفاع می کند و دیگری از بدنهای ایشان.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏2، 5، باب 8 ثواب الهداية و التعليم؛ ح8

علت افضل بودن هم، مشخص است. زیرا این کسی که در حوزه پاسخگوئی به شبهات کار می کند، عقاید هزاران و میلیونها انسان را تصحیح می کند و درست می کند. بر خلاف یک رزمنده و قاضی و... که اینها یک نفر هستند.

در هر صورت...

این شبهه تهدید عمر به خطاب، به احراق و سوزاندن خانه حضرت زهرا، به تأسی از سیره پیامبر و امیرالمؤمنین؛ برای اولین بار توسط «عثمان الخمیس» و دوستان او مطرح شد. یعنی در حقیقت، این شبهه، یک شبهه قدیمی نیست.

جواب روایت نقل شده از «صحیح مسلم»:

در جواب از روایت «صحیح مسلم» که گفت: «إِنَّ اللهَ أَمَرَنِي أَنْ أُحَرِّقَ قُرَيْشًا»: همانا خداوند به من دستور داد تا قریش را بسوزانم. باید بگوئیم که مراد از احراق و سوزاندن قریش، «جهاد» و «قتل» با قریش است:

«وقوله أمرني أن أحرق قريشا كناية عن القتل»

این که پیغمبر می فرماید خدا به من دستور داد تا قریش را بسوزانم، مراد این است که با آنها بجنگم.

تفسير غريب ما في الصحيحين البخاري ومسلم، اسم المؤلف: محمد بن أبي نصر فتوح بن عبد الله بن فتوح بن حميد بن بن يصل الأزدي الحميدي، دار النشر: مكتبة السنة - القاهرة - مصر - 1415 - 1995، الطبعة: الأولى ، تحقيق: الدكتورة: زبيدة محمد سعيد عبد العزيز؛ ج1، ص 499؛

جامع الأصول، المبارك بن محمد ابن الأثير الجزري، ج11، ص 750؛

غريب الحديث، اسم المؤلف: أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد بن علي بن الجوزي، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - لبنان - 1405 - 1985، الطبعة: الأولى، تحقيق: الدكتور عبد المعطي أمين القلعجي؛ ج1، ص 207

جواب از روایت نقل شده در«صحیح بخاری»:

در مورد حدیث تهدید نبی مکرم، که نقل کرده اند که پیغمبر فرمود: «شما اگر در نماز جماعت حاضر نشوید، من دستور می دهم که خانه هایتان را به آتش بکشند.»

اولاً: در شریعت اسلام، حضور در نماز جماعت، مستحب است!

ما از این آقایان سؤال می کنیم که آیا در شریعت اسلام، حضور در نماز جماعت، واجب است یا مستحب!؟

قطعاً مستحب است! حال می پرسیم که آیا برای یک کار مستحبی، همچین تهدید تندی معقول است!؟ آیا عقلاً قابل قبول است که مثلاً به کسی بگوئیم اگر در وضو استنشاق نکنی، باید شلاق بخوری!!؟

«علامه عینی»، شارح صحیح بخاری در توضیح این روایت می نویسد:

«إنما المراد المبالغة لأن الإجماع منعقد على منع عقوبة المسلمين بذلك»

مراد پیامبر از این کلام، مبالغه و تشدید است. زیرا اجماع داریم بر اینکه نمی شود مسلمین را برای ترک کردن نماز جماعت، عقوبت به سوزاندن کرد.

عمدة القاري شرح صحيح البخاري، اسم المؤلف: بدر الدين محمود بن أحمد العيني، دار النشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت؛ ج5، ص 164

عقوبت به سوزاندن، نه برای ترک جماعت، که حتی برای ترک نماز واجب نیز وارد نشده است. بلکه این عقوبت، برای موارد خاصی مثل «لواط»،و...است. ولی برای ترک نماز جماعت، حتی ترک اصل نماز، همچین عقوبتی در شرع نداریم.

ثانیاً: با کلام خود پیغمبر در تعارض است!

خود این آقایان نقل کرده اند که پیغمبر فرمود:

«لاَ تُعَذِّبُوا بِعَذَابِ اللَّهِ»

با عذابی که مختص خداوند است(سوزاندن)، کسی را عذاب نکنید.

الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا؛ ج3، ص 1098، ح 2854

ما روایات سوزاندن را در جلسات متعدد گذشته در موضوع «بررسی احراق و سوزاندن انسان» مفصل مطرح کردیم و بحث کردیم. لذا این روایات را تکرار نمی کنیم.

ثالثاً: با روح قرآن کریم در تضاد است!

این تهدید به آتش – از هر کسی که باشد، چه از پیغمبر باشد، چه از امیرالمؤمنین باشد و چه از عمر باشد – با روح قرآن تضاد و منافات دارد. این جواب، یکی از جوابهای محکم در این بخش است. زیرا قرآن کریم می فرماید:

(وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُر)

بگو اين حق است از سوى پروردگارتان، هر كس مى‏خواهد ايمان بياورد و هر كس مى‏خواهد كافر گردد.

 سوره كهف(18): آیه 29

خداوند متعال در اینجا، مردم را مخیر می کند بین ایمان آوردن به پیامبر و بین کافر شدن و به پیغمبر هم می گوید که تو فقط این حقیقت را به آنها برسان.

یا در آیه ای دیگر می فرماید:

(لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي)

در قبول دين، اكراهى نيست. (زيرا) راه درست از راه انحرافى، روشن شده است.

سوره بقرة(2): آیه 256 ‏

این آیه خیلی واضح و روشن است که کسی را نمی شود حتی به اجبار مسلمان کرد. تا چه برسد به اینکه او را وادار به شرکت در نماز جماعت کرد!!

اساساً بحث عقیدتی، با زور شمشیر و اسلحه در قبل و روح انسان داخل نمی شود. بلکه این مسئله، یک بحث عقلی و استدلالی است. شمشیر شاید بتواند زبان کسی را به اکراه به حرکت وادار کند، ولی قلب و دل را نمی تواند.

فرض کنید کسی به اجبار و اکراه در نماز جماعت حاضر بشود، این شخص اگر نیت نداشته باشد، قطعاً نمازش باطل است. آیا رواست که بگوئیم پیغمبر مردم را تهدید به احراق و سوزاندن بکند برای یک نماز باطل!؟

بنابراین وقتی کسی را در پذیرش اصل دین، نشود اجبار و اکراه کرد، در یک امر مستحبی مثل شرکت در نماز جماعت، به طریق اولی نمی شود او را مجبور کرد!

خداوند متعال در یک آیه دیگر به صراحت تمام می فرماید:

(وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنين‏)

و اگر پروردگار مى‏خواست تمام آنها كه در روى زمين هستند همگى (از روى اجبار) ايمان مى‏آوردند، آيا تو مى‏خواهى مردم را مجبور سازى كه ايمان بياورند؟

سوره يونس(10): آیه 99

پس بنابراین، روایت بخاری، مبنی بر تهدید پیامبر به سوزاندن کسانی که در نماز جماعت شرکت نمی کنند، با روح قرآن در تضاد کامل است.

رابعاً: مراد از روایت، منافقین هستند.

نکته مهم این است که مراد پیامبر از این تهدید، تهدید منافقین است نه تهدید مسلمین! چون این منافقینی که قرآن می فرماید:

(وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُن)‏

و هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات مى‏كنند مى‏گويند ما ايمان آورده‏ايم، (ولى) هنگامى كه با شياطين خود خلوت مى‏كنند مى‏گويند با شمائيم ما (آنها) را مسخره مى‏كنيم.

سوره بقرة(2): آیه 14

این منافقین یک روز می رفتند مسجد را پر می کردند، بعد یک هفته قرار می گذاشتند که مسجد نروند تا مسجد خلوت بشود. این عمل اینها باعث دلسردی مسلمین نسبت به شریعت می شد. لذا بحث، تنها نماز جماعت تنها نیست. بحث شکستن روحیه مسلمانها و تضعیف عقاید مسلمانها مطرح بوده است.

تأیید خود «صحیح بخاری»:

لذا در خود «صحیح بخاری» در شرح حال منافقین، می خوانیم که نبی مکرم فرمودند:

«ليس صَلَاةٌ أَثْقَلَ على الْمُنَافِقِينَ من الْفَجْرِ وَالْعِشَاءِ وَلَوْ يَعْلَمُونَ ما فِيهِمَا لَأَتَوْهُمَا وَلَوْ حَبْوًا »

هیچ نمازی مثل نماز صبح و نماز عشاء، بر منافقین سنگین تر نیست. اگر اینها می دانستند که نماز صبح و نماز عشاء چه مقدار پاداش دارد، ولو سینه خیز شده به مسجد می رفتند.

جالب اینجاست که در انتهاء روایت می فرماید:

«لقد هَمَمْتُ أَنْ آمُرَ الْمُؤَذِّنَ فَيُقِيمَ ثُمَّ آمُرَ رَجُلًا يَؤُمُّ الناس ثُمَّ آخُذَ شُعَلًا من نَارٍ فَأُحَرِّقَ على من لَا يَخْرُجُ إلى الصَّلَاةِ بَعْدُ»

من تصمیم گرفتم که به مؤذن دستور بدهم تا اعلان نماز کند و سپس به کسی دستور بدهم تا مردم را (منافقین را) زیر نظر بگیرد تا اگر کسی که برای نماز از خانه خود خارج نشود، او را با شعله های آتش بسوزاند.

الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا؛ ج1، ص 234، بَاب فَضْلِ الْعِشَاءِ في الْجَمَاعَةِ، ح 626

پس بنابراین، این روایت تخصیص خورد به منافقین.

تأیید «صحیح مسلم»:

خود «صحیح مسلم» نیز دارد که:

«لقد رَأَيْتُنَا و ما يَتَخَلَّفُ عن الصَّلَاةِ إلا مُنَافِقٌ قد عُلِمَ نِفَاقُهُ»

ما می دیدیم که جز منافقی که نفاقش مشخص بود، کسی از نماز تخلف نمی کرد.

صحيح مسلم، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي؛ ج1، ص 453، بَاب صَلَاةِ الْجَمَاعَةِ من سُنَنِ الْهُدَى، ح654

تأیید «ابن حزم آندلسی»:

ابن حزم آندلسی نیز از عطاء نقل کرده که گفته است:

« كنا نَسْمَعُ أَنَّهُ لاَ يَتَخَلَّفُ عن الْجَمَاعَةِ إلاَّ مُنَافِقٌ»

ما همواره می شنیدیم که فقط منافق بود که از نماز جماعت تخلف می کرد.

المحلى، اسم المؤلف: علي بن أحمد بن سعيد بن حزم الظاهري أبو محمد، دار النشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي؛ ج4، ص 196

تأیید «ابن حجر عسقلانی»:

جالب اینجاست که «ابن حجر عسقلانی»، در توضیح مراد روایت بخاری می نویسد:

«والذي يظهر لي أن الحديث ورد في المنافقين... لأن هذا الوصف لائق بالمنافقين لا بالمؤمن الكامل لكن المراد به نفاق المعصية لا نفاق الكفر»

آنچه که برای من آشکار شده این است که این حدیث در حق منافقین وارد شده است... زيرا اين صفت زيبنده منافقان است نه مؤمن كامل.

فتح الباري شرح صحيح البخاري، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق: محب الدين الخطيب؛ ج2، ص 127

تأیید «علامه عینی»:

علامه عینی نیز در شرح صحیح بخاری، در ذیل این روایت می نویسد:

«أنه ورد في حق المنافقين»

این حدیث در حق منافقین وارد شده است.

عمدة القاري شرح صحيح البخاري، اسم المؤلف: بدر الدين محمود بن أحمد العيني، دار النشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت؛ ج5، ص 164

ان شاءالله جواب پنجم از روایات اهل سنت، و نیز جواب از روایات شیعه را، فردا خدمت شما عرض خواهیم نمود.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه پنجاه و هشتم  02/ 12/94

شبهات شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) (2)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما دیروز، درباره یکی از شبهات وهابیت در رابطه با شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) و قضیه تهدید به احراق و سوزاندن خانه حضرت زهرا بود، که گفتیم این آقایان مدعی شدند که این عمل «عمر بن خطاب» در تهدید به احراق خانه حضرت زهرا؛ به تأسی از سیره نبی مکرم بوده است.

چرا که ایشان نیز فرموده بودند که اگر مردم برای نماز جماعت حاضر نشوند، دستور آتش زدن خانه های انها را صادر می کنم!

جواب از شبهه تهدید به احراق خانه حضرت زهرا به خاطر ترک نماز جماعت!

در جلسه دیروز، ما از این شبهه چندین جواب دادیم و گفتیم که:

اولاً: نماز جماعت، امری مستحبی است و برای یک امر مستحبی، همچین تکلیف و همچین عقوبتی معقول نیست!

ثانیاً: با فرمایش خود نبی مکرم منافات دارد که فرمود بندگان خدا را با عذاب خداوند(آتش) عقوبت نکنید.

ثالثاً: این مسئله با روح قرآن منافات دارد. و آیات متعددی نشان می دهد که در دین اجباری نیست و به پیغمبر هم می فرماید که تو نمی توانی به اجبار اینها را مسلمان بکنی! تو فقط حق را بگو، هر کس خواست ایمان بیاورد و هر کس خواست کافر گردد:

(وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُر)

بگو اين حق است از سوى پروردگارتان، هر كس مى‏خواهد ايمان بياورد و هر كس مى‏خواهد كافر گردد.

 سوره كهف(18): آیه 29

 

دیگر بحث بیعت، از بحث ایمان به خداوندمتعال که بالاتر نیست!

رابعاً: گفتیم که روایات متعدد داریم که مراد نبی مکرم، منافقین بودند. اینها با عدم حضورشان در جماعت، روحیه مسلمانها را می شکستند، اعتقادات مسلمانها را تضعیف می کردند، و در حقیقت فتنه گری می کردند!

در تأیید این ادعا هم، مطالبی را بزرگان اهل سنت ذکر کردیم که همه اینها صراحت داشتند که مراد از روایت پیغمبر، منافقین بودند.

اینها خلاصه چهار جوابی بود که دیروز عرض کردیم.

خامساً: قیاس «نماز» به «بیعت»، نادرست است.

این آقایان می گویند که چون پیغمبر اکرم در مورد تارکین نماز جماعت، تهدید به احراق کرده بود، پس در بیعت برای تشکیل حکومت اسلامی نیز می شود، تارکین از بیعت را تهدید کرد!

این ادعا، با مبنای خود اهل سنت، هرگز تطبیق نمی کند! حتی اگر فرض کنیم که حاضرین در خانه حضرت زهرا، برای اصل نماز حاضر نمی شدند نه نماز جماعت!

آقایان توجه دارند که مسئله «نماز» در قرآن کریم مفصل بیان شده است. هم تشویق به خواندن نماز کرده و فرموده است:

(وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ)

و نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتى‏ها و منكرات باز مى‏دارد

سوره عنکبوت(29): آیه 45

و هم تارکین نماز را، به عقوبت سخت، وعده داده است:

(ما سَلَكَكُمْ في‏ سَقَر $ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّين)‏

چه چيز شما را به دوزخ فرستاد؟ مى‏گويند: ما از نمازگزاران نبوديم!

سوره مدثر(74): آیه 42

اگر بر فرض هم نبی مکرم درباره تارکین نماز، همچین سخنی را فرموده باشد، مبتنی بر یک اصل قرآنی است. ولی به اعتقاد شما اهل سنت، بحث «خلافت»، از فروع دین است. و در قرآن هم نیامده است و یک امری است که مربوط به امت است.

شما معتقد هستید که انتخاب خلیفه یا به «شورای امت» است، یا به «انتخاب خلیفه اول» است، و یا بر مبنای «غلبه» است!! یعنی هر کسی که آمد کودتا کرد و خود را خلیفه خواند، آن خلیفه واقعی است و کسی هم حق مخالفت با او را ندارد!!

سادساً: چرا فقط خانه امیرالمؤمنین به آتش کشیده شد!؟

نکته بسیار مهمی که در اینجا وجود دارد و در حقیقت بیت القصیر جواب ما هم هست، این است که اگر واقعاً بحث خلافت، این قدر مهم بود، که اگر کسی نیاید بیعت کند، باید خانه او را آتش زد، و یا حداقل تهدید به آتش زدن کرد؛ و این یک حکم شرعی بود و منطبق بر سنت پیامبر هم بود؛ چرا با دیگر کسانی که با ابوبکر بیعت نکردند، این برخورد صورت نگرفت!!؟؟

آیا کسانی که با «ابوبکر» بیعت نکرده بودند، فقط امیرالمؤمنین بود و یا نه، صحابه دیگری هم بودند که با ابوبکر بیعت نکردند!؟

«سعد بن عباده» تا آخر عمر خود، نه بیعت کرد، و نه حاضر شد پشت سر اینها نماز بخواند، و نه حاضر شد با اینها به حج بیاید!! حالا شانس او خوب نبود، «اجنه» رفتند و او را کشتند!!!

جالب است که از جمله مناظرات «مؤمن الطاق» با «ابوحنیفه» این است که روزی ابوحنیفه به مؤمن الطاق گفت:

«لم لم يطالب علي بن أبي طالب بحقه بعد وفاة رسول الله إن كان له حق؟ فأجابه مؤمن الطاق: خاف أن يقتله الجن كما قتلوا سعد بن عبادة بسهم المغيرة بن شعبة وفي رواية بسهم خالد بن الوليد»

اگر علی بر حق بود، چرا بعد از وفات پیامبر، حق خود را مطالبه نکرد؟ مؤمن الطاق پاسخ داد: چون ترسید که مثل سعد بن عباده، او را هم اجنه بکشند! البته با تیر مغیره بن شعبه یا خالد بن ولید!

الإحتجاج، الشیخ الطبرسی، ج2، ص 148

تحقیقی بی نظیر در این چهارده قرن گذشته!!

شما اگر مطالعه کنید، خواهید دید که کسان زیادی در آن روز با «ابوبکر» بیعت نکردند! دوستان ما در «مؤسسه تحقیقاتی ولیعصر»، یک تحقیق خیلی گسترده ای در این زمینه انجام داده اند. تحقیقی که شش ماه، هفت ماه طول کشید. که بحق در این چهارده قرن، کسی چنین تحقیقی انجام نداده است!

دوستان ما آمده اند، نام کسانی که با ابوبکر بیعت نکردند و مخالفت کردند را استخراج کرده اند. که شاید بیش از هفتاد نفر شدند که در آن روز با ابوبکر بیعت نکردند. جالب است که مخالفین بیعت با ابوبکر، غالباً از سران صحابه هم بودند!

«ابن اثیر جزری» در این زمینه می نویسد:

«وتخلف عن بيعته: عَلِيُّ، وبنو هاشم، والزُّبَيْر بن العَوَّام، وخالد بن سعيد بن العاص، وسَعْدُ بن عُبَادة الأنصاري ثم ان الجميع بايعوا بعد موت فاطمة بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم الا سعد بن عبادة فانه لم يبايع أحدا الى ان مات وكانت بيعتهم بعد ستة أشهر على القول الصحيح وقيل غير ذلك.»

علی، تمام بنی هاشم، زبیر بن عوام، خالد بن سعید بن عاص و سعد بن عباده، از بیعت با ابوبکر مخالفت کردند. سپس بعد از فوت فاطمه (سلام الله عليها) همگى بيعت كردند، مگر سعد بن عباده كه تا آخر عمرش با هيچ كس بيعت نكرد تا از دنيا رفت، و بيعت آن افراد بنابر قول صحيح، پس از گذشت شش ماه بود؛ اگر چه غير از اين هم گفته شده است.

أسد الغابة في معرفة الصحابة، اسم المؤلف: عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد الجزري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان - 1417 هـ - 1996م، الطبعة: الأولى، تحقيق: عادل أحمد الرفاعي؛ ج3، ص 339

می گوید تمام بنی هاشم که عباس و دیگران نیز در جمع آنها بودند، بیعت نکردند! خب چه شد که قرعه فال آتش زدن خانه، به نام علی(سلام الله علیه) درآمد!؟

از آن طرف «زبیر بن عوام»، نه تنها با ابوبکر بیعت نکرد، بلکه تنها کسی بود که در جریان حمله به خانه حضرت زهرا، دست به شمشیر برد! و یک درگیری مختصری هم در همان مقابل درب خانه، بوجود آورد!

سؤال این است که چرا خانه اینهایی که با ابوبکر بیعت نکردند، هرگز مورد تهدید به آتش زدن قرار نگرفت!؟ اگر حکم، حکم شرعی است، و اگر سنت، سنت پیغمبر است، تبیعض معنا ندارد! نمی شود در حکم الهی مثلاً «نماز»، بگوئیم آقا شما نماز بخوان، شما نخوان...! حکم الهی باید در مورد تمام افراد یکسان باشد.

«ابوالفداء» نیز در این زمینه می نویسد:

«فبايع عمر أبا بكر رضي الله عنهما، و انثال الناس عليه يبايعونه،... خلا جماعة من بني هاشم و الزبير و عتبة بن أبي لهب و خالد بن سعيد ابن العاص و المقداد بن عمرو و سلمان الفارسي و أبي ذر و عمار بن ياسر و البر بن عازب و أبي بن كعب و مالوا مع علي بن أبي طالب»

عمر با ابوبکر بیعت کرد و مردم نیز با ابوبکر بیعت کردند... به غیر از عده ای از بنی هاشم و زبیر و عتبه و خالد بن سعید و مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و براء بن عازب و ابی بن کعب که اینها تمایل به علی بن ابیطالب داشتند.

المختصر في أخبار البشر، اسم المؤلف: أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (المتوفى: 732هـ)، ج1، ص 157

این تعداد افراد، هیچدام با ابوبکر بیعت نکردند، پس چرا خانه اینها تهدید به آتش نشد!؟

سؤال: شاید تهدیدی نیز نسبت به اینها بوده، ولی در تاریخ نقل نشده است!

پاسخ: اگر به این صورت باشد، خیلی از مسائل را می شود مدعی شد که بوده ولی به دست ما نرسیده است! آقایان می گویند که چرا نام حضرت علی در قرآن نیامده است؟ ما می گوئیم که شما مدعی هستید که سوره احزاب 280 آیه داشته، دویست تا را موش خورد، یا بُز عایشه خورد، در آن دویست آیه، در پنجاه جا نام علی آمده بود! شما آن دویست آیه را به ما نشان بدهید، ما هم نام علی را به شما نشان بدهیم!

تمام قضایا را مورخین نقل کرده اند. در همین قضیه بیعت برای ابوبکر، اینها با سعد بن عباده درگیر شدند، سلمان را کتک زدند، ابوذر را زدند دست و پایش را شکستند، مقداد را زدند، رفتند درب خانه عباس او را تهدید و تطمیع کردند و... تمام این قضایا در تاریخ نقل شده است. ولی اینکه بروند درب خانه کسی غیر از خانه امیرالمؤمنین، و او را تهدید به آتش زدن بکنند، همچین چیزی نقل نشده است!

البته این را هم بگویم که مخالفین بیعت با ابوبکر، فقط این چند نفر نبودند که در خانه امیرالمؤمنین جمع شده بودند؛ تا کسی بگوید همه مخالفین در یکجا بودند لذا فقط این خانه را تهدید کردند به آتش زدن؛ بلکه عده ای هم در خانه سعد بن عباده جمع بودند، ولی هرگز خانه آنها تهدید به آتش زدن نشد!

شهر «مدینه» هم، در سال یازده هجری، جمعیت قابل ملاحظه ای نداشت تا کسی ادعا بکند و بگوید که اینها دنبال همسایگان مسجدالنبی بودند تا اگر در جماعت حاضر نشوند یا بیعت نکنند، آنجا را تهدید به آتش بکنند.

زیرا این شهر در آن سال، طبق مدارک موجود، بیش از شش هزار نفر جمعیت نداشته است. یعنی زن و بچه و کوچک و بزرگ، در مدینه و نواحی مدینه، همین حدود جمعیت داشتند. و تمام اطراف مسجدالنبی نیز خانه مسلمانها بود. اینگونه نبود که فقط خانه امیرالمؤمنین باشد و عده ای دیگر.

لذا اگر بنا بود تا حکم احراق خانه ی تمام کسانی که از بیعت با ابوبکر سرباز زدند، اجرا می شد، نباید فقط محدود می شد به خانه امیرالمؤمنین! اساساً اگر بنا بود تا هر کسی که با خلیفه مسلمین بیعت نکرد، او را تهدید به آتش زدن بکنیم و خانه او را به آتش بکشیم، چرا در زمان امیرالمؤمنین، درباره کسانی که با امیرالمؤمنین بیعت نکردند، این اتفاق نیافتاد؟ زیرا «معاویه» و دار و دسته اش بیعت نکردند، «عبدالله بن عمر» بیعت نکرد! ولی اینها هیچگاه تهدید به آتش نشدند!

عدم بيعت امیرالمؤمنین، دليل بر عدم مشروعيت خلافت ابوبکر!

در هر صورت این آقایان، جنازه نبی مکرم را رها کردند و رفتند در «سقیفه»، سراغ خلیفه بازی و تعیین خلیفه و منّا امیر و منکم وزیر و...؛ و امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) نیز طبق صریح «صحیح بخاری»، با ابوبکر بیعت نکرد:

«فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ، وَ عَاشَتْ بَعْدَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ... فَلَمَّا تُوُفِّيَتِ اسْتَنْكَرَ عَلِيٌّ وُجُوهَ النَّاسِ...وَ لَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ»

فاطمه با ابوبکر قهر کرد و با او سخن نگفت تا اینکه از دنیا رفت و بعد از پیامبر شش ماه زنده بود... وقتی فاطمه از دنیا رفت علی از مردم کناره گیری کرد و در آن شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد.

الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا؛ ج 4، ص 1549، ح 3998

و خود بیعت نکردن امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)، مشروعیت خلافت «ابوبکر» را زیر سؤال می برد و متزلزل می کند. زیرا پیامبر فرمود:

«عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ، وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»

علي با حق و حق با علي است و هرگز از يكديگر جدا نمي شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد بشوند.

تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج14، باب ذكر من اسْمُه يوسف، ص 320، ح7643؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر ج42، باب حرف الطاء  في آباء من اسمه علي ص 449

و همچنین فرمود:

«عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ، وَالْقُرْآنُ مَعَهُ لَا يَفْتَرِقَانِ حَتَّى يَرِدَا عَلَى الْحَوْضِ»

علی با قرآن است و قرآن با علی، این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد بشوند.

طبرانی، سلیمان بن احمد، «المعجم الأوسط»: ج5، ص 135، باب العین، من اسمه عباد، ح4880؛ سیوطی، عبدالرحمن بن جلال، «جامع الأحادیث»: ج5، ص 198، باب حرف العین، ح 14319؛ صالحی شامی، محمد بن یوسف، «سبل الهدی و الرشاد»: ج11، باب العاشر في بعض فضائل أمير المؤمنين أبي الحسن علي بن أبي طالب، ص 297؛ متقي هندي، علي بن حسام، «كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال»: ج11، ص 277، باب حرف الفاء، فضائل علی، ح32912؛ عبدالرؤف المناوی، زین الدین محمد، «التیسیر بشرح الجامع الصغیر»:ج2، باب حرف العین، ص146

«حاکم نیشابوری» نیز این روایت را از «ابوثابت» غلام «ابی ذر» نقل کرده و در پایان، روایت را تصحیح می کند.

حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، «المستدرک علی الصحیحین»: ج3، کتاب معرفۀ الصحابه، باب ذكر قِصَّةُ اعْتِزَالِ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْلَمَهَ، ص 134، ح 4628

این نکته را هم بگویم که ما دو چاپ بیشتر از «المستدرک» در دست نداریم. یکی با پاورقی و تلخیص «ذهبی» است و دیگری بدون پاورقی. و این دو چاپ بعضاً ده صفحه با هم فرق می کنند.

چند سؤال اساسی از علمای اهل سنت!

سؤال اول: حکم اجماع بدون حضور امیرالمؤمنین!؟

بنابراین طبق نص روایت «صحیح بخاری»، امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) تا شش ماه با «ابوبکر» بیعت نکردند. و «ابن حزم آندلسی» هم، درباره اجماع بدون حضور امیرالمؤمین، می گوید:

«ولعنة اللّه على كلّ إجماع يخرج عنه على بن أبى طالب و من بحضرته من الصحابة»

خدا لعنت کند آن اجماعی را که علی بن ابیطالب و صحابه همراه او، از آن اجماع بیرون بیاید.

المحلى ج 9 ص 345

شما باید به ما جواب بدهید! «علی» که با «حق» است و «حق» هم با اوست؛ «علی» که با قرآن است و قرآن با «علی» است، با «ابوبکر» بیعت نکرد و «ابن حزم» هم اجماع بدون حضور علی را مورد لعنت خدا قرار داده است! این را جواب بدهید!!

سؤال دوم: حکم کسی که مردم مدینه را بترساند!؟

سؤال دوم ما این است که «طبرانی» و بسیاری دیگر از علمای بزرگ اهل سنت نقل کرده اند که پیامبر فرمود:

«من أَخَافَ أَهْلَ الْمَدِينَةِ أَخَافَهُ اللَّهُ وَ عَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ»

هر کسی که مردم مدینه را بترساند، خداوند او را بترساند و لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم، بر او باد.

المعجم الكبير، اسم المؤلف: سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم الطبراني، دار النشر: مكتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983، الطبعة: الثانية، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي؛ ج7، ص 143، ح 6631

سؤال ما این است که آیا این تهدید به آتش زدن خانه، موجب ترس حضرت زهرا شد یا نشد؟ موجب ترس فرزندان حضرت زهرا شد یا نشد؟ موجب ترس صحابه ای که در داخل خانه حضرت زهرا بودند، شد یا نشد؟

طبق همین نقل منابع اهل سنت، این ترس از ناحیه خلیفه دوم، موجب لعن خداوند و فرشتگان و تمام مردم می شود!

من بارها به دوستان تذکر داده ام که هر وقت سؤالی را جواب دادید، بلافاصله سؤالی را از طرف مقابل مطرح کنید تا او را مشغول به پیدا کردن جواب بکنید.

سؤال سوم: كفاره حنث قسم بر خليفه دوم!؟

در روایت داریم که خلیفه دوم، قسم شدیدی می خورد و می گوید:

«وَايْمُ اللَّهِ مَا ذَاكَ بِمَانِعِيَّ إِنِ اجْتَمَعَ هؤُلاَءِ النَّفَرُ عِنْدَكِ أَنْ آمُرَ بِهِمْ أَنْ يُحْرَقَ عَليْهِمُ الْبَيتُ»

سوگند به خدا اين محبت مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.

الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، اسم المؤلف: أبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة الكوفي، دار النشر: مكتبة الرشد - الرياض - 1409، الطبعة: الأولى، تحقيق: كمال يوسف الحوت؛ ج7، ص 432، ح 37045

و یا به نقل «طبری» می گوید:

«وَاللَّهِ لأُحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ إِلَى الْبَيْعَةِ»

به خدا سوگند خانه را به آتش مى‌كشم؛ مگر اينكه براى بيعت بيرون بياييد.

تاريخ الطبري، اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛ ج2، ص 233

خلیفه دوم در اینجا قسم می خورد که اگر بیعت نکنید، خانه را به آتش می کشم. از آن طرف هم از «صحیح بخاری» هم نقل کردیم که امیرالمؤمنین تا شش ماه بیعت نکرد؛ در اینجا دو مسئله است:

یک: «عمر بن خطاب» خانه را به آتش کشیده و به قسم خود عمل کرده است. که در این صورت، عقیده شیعه مبنی بر به آتش کشیده شدن خانه حضرت زهرا، ثابت خواهد شد. و فرضیه ی فقط تهدید، منتفی خواهد شد.

دوم اینکه نه، فقط تهدید بوده و خانه به آتش کشیده نشده است. در این صورت خلیفه دوم به قسم خودش عمل نکرده و حنث قسم کرده است. سؤال این است که آیا خلیفه دوم، کفّاره حنث قسم را داده یا نداده است؟

به ما جواب بدهید که کدامیک بوده است؟ خانه حضرت زهرا به آتش کشیده شده، و یا کفّار حنث قسم پرداخت شده است؟

سؤال چهارم: حديث ندامت ابوبكر از حمله به خانه حضرت فاطمه!؟   

شما می گوئید که این عمل خلیفه دوم، در تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا، درست بوده و مبتنی بر سیره و سنت پیامبر بوده است! سؤال این است که اگر اینگونه بوده، چرا «ابوبکر» در اواخر عمر خودش، از این کار ابراز پشیمانی و ندامت کرده است!!

بیش از پنجاه کتاب و مصدر اهل سنت، با تصحیح سند روایات، این اعتراف و ندامت و پشیمانی «ابوبکر» از حمله به خانه حضرت زهرا را نقل کرده اند که:

«فَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَكُنْ كَشَفْتُ بَيْتَ فَاطِمَةَ وَ تَرَكْتُهُ، وَ أَنْ أَغْلِقَ عَلَيَّ الْحَرْبَ»

دوست داشتم که خانه فاطمه را هتک نمی کردم و آن را به حال خود رها می کردم، حتی اگر جنگی بر علیه من به راه می انداختند.

الأموال، حمید بن زنجویه، ج1، ص 387؛ الإمامة و السیاسة، ج1، ص 23؛ تاریخ طبری، ج2، ص 353؛ العقد الفرید، ج4، ص 254؛ تاریخ مدینه دمشق، ج30، ص 418؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج3، ص 117؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج5، ص 202؛ جامع الأحادیث سیوطی، ج 13، ص 100؛ کنزل العمال متقی هندی، ج5، ص 252؛ انساب الأشراف بلاذری، ج3، ص 406 (بر اساس نرم افزار الجامع الکبیر)

پس بنابراین، اگر اقدام خلیفه دوم در به آتش کشیدن خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها) امر مشروعی بوده، و این تهدید به آتش زدن، طبق سنت پیغمبر بوده، نباید جناب ابوبکر از این اقدام مشروع، اظهار پشیمانی بکند!

حال که پشیمان شده، آنهم در لحظات آخر عمر خود، معلوم می شود که این کار، کار مشروعی نبوده، و مستند به سنت نبوی نبوده است! این خیلی واضح و روشن است. ولی بعضی ها خودشان را به خواب زدند و یا پنبه در گوش خود گذاشتند، و نمی خواهند این را بفهمند. ما چه باید کنیم، به جز بلاغ!؟

(وَ ما عَلَيْنا إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبين)

و چیزی جز رساندن آشکار بر عهده ما نیست.

سوره يس(36): آیه 17

جواب از شبهه تهدید به احراق تارکین از نماز جماعت در منابع شیعه!

دیروز ما دو تا روایت از منابع شیعه خواندیم که امام صادق(سلام الله علیه) فرمودند:

«إِنَّ أُنَاساً كَانُوا عَلَى‏ عَهْدِ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏ ص- أَبْطَئُوا عَنِ الصَّلَاةِ فِي الْمَسْجِدِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَيُوشِكُ قَوْمٌ يَدَعُونَ الصَّلَاةَ فِي الْمَسْجِدِ أَنْ نَأْمُرَ بِحَطَبٍ فَيُوضَعَ عَلَى أَبْوَابِهِمْ فَتُوقَدَ عَلَيْهِمْ نَارٌ فَتُحْرَقَ عَلَيْهِمْ بُيُوتُهُمْ.»

مردمی در زمان پیامبر بودند که برای نماز در مسجد سستی می کردند. پیامبر فرمود نزدیک است که دستور دهم تا هیزم جمع کنند و بر درب خانه افرادی که نماز در مسجد را ترک کرده اند، قرار داده و خانه آنها را به آتش بکشند. 

وسائل الشیعه، ج8، ص 293، باب کراهة ترک حضور الجماعة، ح 10703؛ تهذیب الاحکام، ج3، ص 25، باب فضل الجماعة، ح87

و در روایت دیگری، فرمودند:

«أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ بَلَغَهُ‏ أَنَ‏ قَوْماً لَا يَحْضُرُونَ الصَّلَاةَ فِي الْمَسْجِدِ فَخَطَبَ فَقَالَ إِنَّ قَوْماً لَا يَحْضُرُونَ الصَّلَاةَ مَعَنَا فِي مَسَاجِدِنَا فَلَا يُؤَاكِلُونَا وَ لَا يُشَارِبُونَا... أَوْ يَحْضُرُوا مَعَنَا صَلَاتَنَا جَمَاعَةً وَ إِنِّي لَأُوشِكُ أَنْ آمُرَ لَهُمْ بِنَارٍ تُشْعَلُ فِي دُورِهِمْ فَأُحْرِقَهَا عَلَيْهِمْ.»

به امیرالمؤمنین خبر رسید که عده ای برای نماز جماعت در مسجد حاضر نمی شوند. حضرت خطبه ای خواند و فرمود: همانا شنیدم که عده ای در نماز حاضر نمی شوند، اینها حق ندارند با ما بخورند و بیاشامند، و... مگر اینکه در نماز جماعت حاضر بشوند. نزدیک است که من دستور بدهم تا آتشی در اطراف اینها فراهم بکنند و اینها را در آتش بسوزانند.

الأمالی(للطوسی)، ص 696، ح 1487؛ وسائل الشیعه، ج‏5، ص196، باب کراهة تأخر جیران المسجد عنه، ح 6318

جواب اول: تهديد به احراق، به خاطر مخالفت با شرط پيامبر بوده!

در جواب از این روایات باید عرض کنیم که مرحوم «آقا رضا همدانی»، که از فقهای مشهور است، در این زمینه می نویسد:

«وما في هذه الأخبار من الامر باحراقهم أو احراق بيوتهم فلعله لأجل مخالفة النبي صلى الله عليه وآله بعد ان كان قد شرط عليهم ذلك والا فترك المستحب أو فعل المكروه من حيث هو ليس موجبا لاستحقاق العقوبة»

آنچه که در روایات وارد شده است که پیامبر دستور به احراق خانه مسلمانها دادند، شاید به خاطر این بود که پیامبر شروطی را برای این همسایگان مسجد معین کرده بود و اینها مخالف شرط پیامبر را کرده بودند، لذا پیغمبر همچین تهدیدی کردند. و گر نه ترک یک فعل مستحب و یا انجام یک کار مکروه، موجب اینچنین عقوبتی نمی شود.

مصباح الفقیه، ج2، ص 624

اتفاقاً در همین رابطه ما روایتی هم داریم که امام صادق(سلام الله علیه) فرمود:

«اشْتَرَطَ رَسُولُ‏ اللَّهِ‏ عَلَى جِيرَانِ الْمَسْجِدِ شُهُودَ الصَّلَاةِ... ثُمَّ آمُرُ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَ هُوَ عَلِيٌّ فَلَيُحْرِقَنَّ عَلَى أَقْوَامٍ بُيُوتَهُمْ بِحَزْمِ الْحَطَبَ لَا يَأْتُونَ الصَّلَاةَ.»

پیغمبر بر همسایگان مسجد شرط کرد تا در نماز جماعت حضور پیدا بکنند... سپس فرمود به مردی از اهل بیتم که علی باشد دستور می دهم تا خانه های کسانی که در نماز حاضر نمی شوند را به آتش بکشد.

محاسن برقی، ج1، ص 84؛ الأمالی للصدوق، ص 485؛ وسائل الشیعه، ج5، ص 195

پس بنابراین پیغمبر اکرم با همسایگان مسجد شرط کرده بود و اینها هم به شرط خود عمل نکردند، لذا حضرت اینها را تهدید به آتش زدن خانه هایشان کرد!

جواب دوم: افراد مورد نظر پيامبر اکرم، منافقان بوده اند!

باز هم «آقا رضا همدانی» می نویسد:

«کما أن انه يحتمل كون القوم الذين هم رسول الله صلى الله عليه وآله باحراقهم أو احراق بيوتهم من جملة المنافقين الذين كانوا يتركون الجماعة رغبة عنها و عن جماعة المسلمين»

کما اینکه احتمال دارد بگوئیم که تهدید پیامبر به آتش زدن خانه های منافقین بوده است. منافقینی که نماز جماعت را از روی بی مبالاتی و دوری از مسلمانها ترک کرده بودند.

مصباح الفقیه، ج2، ص 624

پس بنابراین، آنچه که در اینجا مطرح است، این است که این تهدید به احراق خانه های تارکین نماز جماعت، که در روایات شیعه نیز آمده است؛ یا به خاطر شرط حضور در نماز جماعتی بوده که پیغمبر با این افراد کرده بودند؛ و یا نه، اینهایی که تهدید به احراق شدند، منافقینی بودند که با نیامدن به مسجد، عقاید مسلمانها را متزلزل می کردند.

قرآن کریم هم، نسبت به این منافقین می فرماید:

(وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُن)‏

و هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات مى‏كنند مى‏گويند ما ايمان آورده‏ايم، (ولى) هنگامى كه با شياطين خود خلوت مى‏كنند مى‏گويند با شمائيم ما (آنها) را مسخره مى‏كنيم.

سوره بقرة(2): آیه 14

(وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون)

و جمعى از اهل كتاب (از يهود) گفتند: (برويد در ظاهر) به آنچه بر مؤمنان نازل شده، در آغاز روز ايمان بياوريد، و در پايان روز، كافر شويد (و باز گرديد)! شايد آنها (از آيين خود) باز گردند.

سوره آل‏عمران(3): آیه 72

خطر افراد منافق این است. یک روز مسجد را شلوغ می کنند. روز بعد مسجد را خالی می کنند. این کار اینها موجب تمسخر دین و شریعت می شود و مسلمانها را نیز در اعتقاداتشان متزلزل می کند.

این دو آیه نشان می دهد که اگر نبی مکرم اینها را به خاطر عدم حضور در نماز جماعت، تهدید به آتش زدن خانه هایشان کرده است، این تهدیدها به خاطر جلوگیری از عدم شکست روحی مسلمانها بوده است.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه پنجاه و نهم  08/ 12/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (33) – نمونه ای از خدمت و خیانت به امیرالمؤمنین (سلام الله علیه)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

در جلسات گذشته، پیرامون علل و عوامل تقیه شیعه صحبت می کردیم که اگر شیعه معتقد به تقیه هست و به آن عمل کرده است، چه انگیزه ها و عواملی باعث این کار بوده است.

در ادامه بحث، گوشه ای از تقیه علما و بزرگان اهل سنت را نقل کردیم که از ترس بنی امیه، حتی نمی توانستند حدیثی در فضائل امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) نقل بکنند!

امثال «اوزاعی»، و «زهری» و «شعبی»، علی رغم اینکه از علماء و آخوندهای دربار بنی امیه بودند، ولی از ترس بنی امیه، از ذکر فضائل اهل بیت خصوصاً امیرالمؤمنین خوداری می کردند.

عرض کردیم که «ابن اثیر» نقل کرده است:

«قال أبو أحمد العسكري: يقال: إن الأوزاعي لم يرو في الفضائل حديثاً غير هذا، والله أعلم، قال: وكذلك الزهري لم يرو فيها إلا حديثاً واحداً كانا يخافان بني أمية»

ابو احمد گفته که نقل شده است که اوزاعی در فضائل علی، فقط همین یک روایت را نقل کرده است. و خدا داناتر است. و همچنین زهری نیز فقط همین روایت را در فضائل علی نقل کرده است. این دو نفر همواره از بنی امیه در هراس بودند.

أسد الغابة في معرفة الصحابة، اسم المؤلف: عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد الجزري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان - 1417 هـ - 1996 م، الطبعة: الأولى ، تحقيق: عادل أحمد الرفاعي، ج2، ص28

و یا عرض کردیم که «ابن قتيبه دينوري» از قول «شعبی» نقل می کند که او گفته است:

«ما لقينا من آل أبي طالب إن أحببناهم قتلونا، لان أبغضناهم أدخلونا النار.»

ما در برخورد با آل ابی طالب چه کنیم؟ اگر آنها را دوست داشته باشیم، ما را می کشند. و اگر با آنها دشمنی کنیم، ما را در آتش جهنم می اندازند.

عيون الأخبار  ج 1 ص 311، منشورات محمد علي بيضون - دار الكتب العلمية- 1424

ادامه ذکر تقیه محدثين اهل سنت، از نقل أحاديث فضائل!

تا اینجا، حدوداً شش مورد از تقیه بزرگان اهل سنت از ذکر فضائل امیرالمؤمنین به خاطر ترس آنها از حکومت بنی امیه را خدمت دوستان عرض کردیم.

ترس از نقل فضائل امیرالمؤمنین، حتی در خواب!!

مورد هفتم، مورد عجیب و جالبی است که نشان می دهد، خفقان و فشار، حتی براهل سنت تا جائی بود که حتی در حال خواب هم، از ذکر فضائل امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) ترس و واهمه داشتند!

«خطيب بغدادی از «فتح بن شخرف» نقل می کند که گفته است:

«حملتني عيني فنمت، فبينما أنا نائم إذا أنا بشخصين، فقلت للذي يقرب مني: من أنت يا هذا؟ فقال: من ولد آدم. قلت: كلنا من ولد آدم، فمن الذي وراءك؟ قال لي: علي بن أبي طالب، قلت له: أنت قريب منه ولا تسأله؟! قال: أخشى أن يقول الناس إني رافضي!»

چشم هایم سنگین شد و خوابم برد. در عالم خواب، دو نفر را دیدم که به طرف من می آیند. به یکی که نزدیک من بود گفتم: تو کیستی؟ گفت: فرزند آدم! گفتم: همه ما فرزند آدم هستیم. آن کسی که پشت سر توست کیست؟ گفت: علی بن ابی طالب! گفتم: تو نزدیک او هستی، چرا از او نمی پرسی؟ گفت: می ترسم که مردم بگویند من رافضی هستم!

تاريخ بغداد، المؤلف: أبو بكر أحمد بن علي بن ثابت بن أحمد بن مهدي الخطيب البغدادي (المتوفى: 463هـ)، المحقق: الدكتور بشار عواد معروف،الناشر: دار الغرب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2002 م ، ج14، ص363، شماره 6796

ببینید کار به کجا رسیده، که حتی در خواب هم می ترسند که نزدیک امیرالمؤمنین بشوند! این چه موقعیتی است که اینها درست کرده اند؟ چه زمینه هایی را درست کرده اند که کار به اینجا رسیده است، که افراد، حتی بزرگان و علماء، در خواب هم وحشت دارند که به امیرالمؤمنین نزدیک بشوند و از او مسئله ای، حدیثی، و یا سؤالی بپرسند!!

با این اوضاع و احوال، آقایان می آیند به شیعه می تازند که بله، شیعه «تقیه» را درست کرده تا تناقضات ائمه خودشان را درست بکنند! اصلاً «تقیه» نفاق است! دروغ است! چنین است و چنان است و...!

خب، شما بفرمائید ملاحظه کنید. نه «خطیب بغدادی» شیعه است و نه کتاب «تاریخ بغداد»، کتاب شیعه است! ایشان هم این مسئله را به عنوان یک مسئله قطعی و مفروغ عنه نقل می کند.

تقیه «ابوحنیفه»!

ظاهراً عده ای به حکومتی ها گزارش دادند که «ابوحنیفه»، در فلان قضیه بر طبق نظر علی بن ابی طالب دارد فتوا می دهد! و نظر او را در میان مردم منتشر می کند. لذا حکومت هم او را احضار می کند برای پاسخگوئی! لذا ابوحنیفه می گوید:

«فاسترجعت في نفسي، لأني أقول فيها بقول علي رضي الله عنه و أدين الله به، فكيف أصنع؟ قال: ثم عزمت أن أصدقه وأُفتيه بالدين الذي أدين الله به، وذلك أن بني أمية كانوا لا يفتون بقول علي ولا يأخذون به.»

من پیش خودم گفتم انالله و اناالیه راجعون! زیرا در این مسئله فقهی که اموی ها پرسیده اند، نظر من، نظر علی بن ابیطالب است. و این حجت بین من و خدای من است. حالا چه کار کنم؟ تصمیم گرفتم که راستش را بگویم و بر اساس آنچه که حجت شرعی من است، فتوا صادر کنم. زیرا بنی امیه بر اساس نظر علی فتوا نمی دادند و عمل نیز نمی کردند.

المناقب للخوارزمي، ج1 ص171. نقلا عن كتاب الإمام الصادق والمذاهب الأربعة لمؤلفه أسد حيدر، ج1 ص7 39

خدمتی از «احمد بن حنبل» به امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)

شما ببینید که بعد از روی کار آمدن «معاویه»، تا تقریباً سال 220، 230؛ امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) حتی به عنوان خلیفه چهارم هم مطرح نیست! و اولین بار، «احمد بن حنبل» بود که مسئله «تربیع» را مطرح کرد.

«ابن تیمیه» می گوید:

«قال أحمد من لم يربع بعلي فى الخلافة فهو أضل من حمار أهله و نهى عن مناكحته و هو متفق عليه بين الفقهاء و علماء السنة و أهل المعرفة و التصوف و هو مذهب العامة»

احمد بن حنبل گفته است هر کس که علی را در خلافت، خلیفه چهارم نداند، او از الآغ طویله اش هم گمراه تر است. حتی احمد از ازدواج با چنین کسی نهی کرد. این مسئله تربیع، بین فقهاء و علمای اهل سنت و اهل معرفت و متصوفه، اجماعی است. و این مذهب اهل سنت است.

کتب ورسائل وفتاوى شيخ الإسلام ابن تيمية، اسم المؤلف: أحمد عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس، دار النشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي؛ ج 35، ص 19

ما امیدواریم که به خاطر این خدمتی که «احمد بن حنبل» به امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) کرده، حضرت دستش را بگیرد. و قطعاً هم اینگونه است. و خدای متعال از باب « فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه» ‏زلزلة(99): آیه 7؛ این خدمت را در نظر می گیرد، و تخفیف عذاب و یا حتی نجات از عذاب را نصیب و روزی او می کند!

هر چند بعضاً برخی مطالب شاذ را آدم می بیند که عجیب است. مثلاً نقل می کنند که سنی سنی نمی شود مگر اینکه یک مقداری از بغض علی را در دل داشته باشد!!

«لایکون الحنبلی حنبلیّاً حتّى یبغض علیّاً سویا»

هر کس ادعاى پیروى از مذهب حنابله را دارد، باید مقدارى بغض و کینه نسبت به حضرت على رضى ‏الله‏ عنه در دلش وجود داشته باشد.

ابن‏ مجاور شیبانى، تاریخ المستبصر: ج 1، ص 101، بنا بر نرم افزار مکتبه شامله

خیانتی مغرضانه از «بخاری» به امیرالمؤمنین (سلام الله علیه)

البته این بغض و کینه را در افرادی مثل «بخاری» متوفای 256 هجری به وضوح می بینیم. که وقتی در «تاریخ الأوسط» نام خلفا را ذکر می کند، در یکجا اصلاً اشاره ای به دوران خلافت امیرالمؤمنین نمی کند:

«عَنْ ابْن وَهَب عَنْ یونس عَنْ ابن شهاب قالَ: عاشَ أبوبکر بَعْدَ أن اسْتَخلفَ سِنین و أشهُرا ً و عُمَر عَشَرَسنین حَجّها کلها و عُثمان إثنتَیْ عشرَة سَنة حَجّها کلها إلا سنتَیْن و مُعاویَة عشرین سَنة إلا أشهُرا ًحجّ حجّتین و یزید ثلاث سَنوات وأشهُرا ًو...»

ابوبکر۲سال و چندماه خلیفه شد. و عمر ۱۰سال خلیفه شد. و هرسال هم به حج رفت. و عثمان ۱۲سال خلیفه شد و به جز دوسال هرسال به حج رفت. و معاویه ۲۰ سال چند ماه کمتر خلیفه شد و دوبار به حج رفت. و یزید هم سه سال و چندماه خلیفه شد و...

التاريخ الصغير (الأوسط)، اسم المؤلف: محمد بن إبراهيم بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار الوعي، مكتبة دار التراث - حلب القاهرة - 1397 - 1977، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمود إبراهيم زايد؛ ج1، ص 32

شما می بینید که جناب بخاری، در این حدیث، دوران حکومت امیرالمؤمنین را به حساب نیاورده است!

و در یک تعبیر دیگر، از دوران خلافت امیرالمؤمنین، به دوران «فتنه» تعبیر می کند:

«وُلِیَ أبوبکر سَنتَیْن و ستّة أشهر و وُلِیَ عُمَر عشرسنین و ستةأشهر و ثمانیةعشر یوما ًو وُلِیَ عثمان ثِنتَی عشرة سنة غیر اثنیْ عشر یوما ًو کانتْ الفِتْنة خمْس سنین و وُلِیَ معاویة عشرین سنة و وُلِیَ یزید بن معاویة ثلاث سنین و أشهر.

ابوبکر ۲سال و ۶ماه و عمر۱۰ سال و ۶ماه و ۱۸روز و عثمان ۱۲روز کمتر از ۱۲سال خلافت کردند و فتنه هم ۵ سال طول کشید و معاویه ۲۰ سال و یزیدهم ۳سال و چندماه خلیفه شدند.

التاريخ الصغير (الأوسط)، اسم المؤلف: محمد بن إبراهيم بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار الوعي، مكتبة دار التراث - حلب القاهرة - 1397 - 1977، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمود إبراهيم زايد؛ ج1، ص 93

چه کنیم دیگر! خود امیرالمؤمنین فرمودند:

«مَا زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ وَلَدَتْنِي‏ أُمِّي‏، حَتَّى إِنَّ عَقِيلًا كَانَ يُصِيبُهُ الرَّمَدُ فَيَقُولُ: لَا تَذُرُّونِي حَتَّى تَذُرُّوا عَلِيّاً، فَيَذُرُّونِّي وَ مَا بِي رَمَدٌ»

از زمانی که من از مادرم به دنیا آمدم، مظلوم بودم. به گونه ای که برادرم عقیل، هر زمان که چشم درد می گرفت، می گفت من دوائی در چشمم نمی ریزم مگر اینکه علی نیز در چشمش دوا بریزد! من در چشمم دوا می ریختم، در حالی که هیچ عیبی و دردی نداشت!

اعتقادات الإمامیه، للصدوق، ص 105؛ وسائل الشیعه، ج12، ص 124، ح 15833

یا اینکه فرمود:

«مَا زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قَبَضَ‏ اللَّهُ‏ نَبِيَّهُ‏ إِلَى يَوْمِ النَّاسِ هَذَا»

بعد از اینکه پیغمبر از دنیا رفت، من از آن زمان تا الآن مظلوم بودم.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏28 ؛ ص373

عبدالله بن شداد: دوست دارم فضائل علی را بگویم سپس کشته شوم!!

از میان تقیه هایی که از علمای اهل سنت نقل کردیم و عبارتشان را بیان کردیم، این تعبیر خیلی تعبیر شیرین و زیبائی است. که «عبدالله بن شداد» می گوید:

« وَدِدْتُ أَنِّي قُمْتُ عَلَى المِنْبَرِ مِنْ غُدْوَةٍ إِلَى الظُّهْرِ، فَأَذْكُرُ فَضَائِلَ علي بن أبي طالب -رضي الله عنه- ثُمَّ أَنْزِلُ، فيُضرَب عُنُقِي»

دوست دارم از صبح زود تا ظهر، بر بالای منبر بنشینم و فضائل علی بن ابی طالب را نقل بکنم، سپس از منبر پائین بیایم تا گردنم زده شود.

این تعبیر، خیلی تعبیر شیرین و لذیذی است. ببینید که کار به کجا رسیده است که این مقدار فرصت هم برای بیان فضائل امیرالمؤمنین وجود ندارد. در حقیقت «عبدالله بن شداد» حاضر است برای امیرالمؤمنین این مقدار سرمایه گذاری بکند و جانش را در راه حضرت فدا کند!

«ذهبی» بعد از نقل این عبارت می گوید:

«قلت هذا غلو و إسراف سمعها خالد الطحان من عطاء حديث عبدالله مخرج في الكتب الستة و لا نزاع في ثقته»

این حرف او، غلو و اسراف است. هر چند این کلام در کتابهای ششگانه آمده و بحثی در وثاقت او نیست.

سير أعلام النبلاء، ج3، ص 489، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله الوفاة: 748، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي

حالا اگر یک چنین تعبیری را مثلاً در مورد «ابوبکر» و «عمر» می گفتند، آقای ذهبی می گفت که واقعاً حرف خوبی است! خدا جزایش بدهد! خدا خیرش بدهد! و... ولی چون درباره امیرالمؤمنین نقل شده است، می گوید که این غلو است و اسراف است!!

من نمی دانم که اینها فردای قیامت چه جوابی برای خدا دارند!؟ واقعاً قیامت با همه گرفتاری هایی که دارد، صحنه محاکمه دشمنان امیرالمؤمنین، تماشائی است!

اولین محکمه قیامت؛ محکمه دادخواهی امیرالمؤمنین!

من بارها گفته ام که مرحوم «شیخ صدوق» وصیت کرد که من را در «نجف» و «قم» دفن نکنید! چون در روایت دارد که کسانی که در این دو شهر دفن می شوند، قیامت را نمی بینند و مستقیم به بهشت می روند! من می خواهم قیامت را ببینم تا ببینم کسانی که در حق علی بن ابی طالب ظلم و ستم کردند، چه پاسخی به خداوند دارند!

در «صحیح بخاری» هم نقل شده است که:

«عن عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رضي الله عنه أَنَّهُ قال أنا أَوَّلُ من يَجْثُو بين يَدَيْ الرحمن لِلْخُصُومَةِ يوم الْقِيَامَةِ»

علی بن ابی طالب گفت که من اولین کسی هستم که در روز قیامت برای دادخواهی در پیشگاه خدای رحمان زانو می زنم.

الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا؛ ج4، ص 1458، کتاب المغازی – باب قتل ابی جهل، ح3747

در حقیقت اولین محکمه ای که در قیامت بر پا می شود، محکمه کسانی است که در حق امیرالمؤمنین ظلم کرده اند.

انگیزه نگارش 27 جلد شرح نهج البلاغه!

مرحوم علامه «محمد تقی جعفری» می فرمود: من یک شب علامه امینی را در خواب دیدم. دیدم که خیلی ناراحت است. برگشت به من گفت که آقای جعفری! ما که دیگر آمدیم برزخ و کاری از ما ساخته نیست، ولی شما که در دنیا هستید، تا می توانید از علی دفاع کنید. به خدا این مرد خیلی مظلوم است!

مرحوم علامه جعفری بعد از بیدار شدن از خواب، منقلب می شود و تصمیم می گیرد تا شرحی بر نهج البلاغه امیرالمؤمنین بنویسد. شرح ایشان هم که انصافاً شرح خوبی است در حدود 27 جلد چاپ شد و مکرر هم تجدید چاپ شد.

یکی از آثار خدمت به امیرالمؤمنین!

دوستان عزیز! تلاش کنیم که یک عهد و پیمانی بین خود و خدای خود ببندیم، همانگونه که برای نماز اقدام می کنیم، در سفر و در حضر و حتی در زمان بیماری، یک ساعت در مورد امیرالمؤمنین مطالعه داشته باشیم!

در حقیقت با امیرالمؤمنین پیمان ببندیم که از عمر روزانه خودمان، یک ساعت را به حضرت بفروشیم! مدتی این کار را انجام بدهیم، بعد ببینیم چه مقدار برکت به همراه خواهد داشت. نماز ما، یک نماز دیگری خواهد شد! دعاهای ما دعاهای دیگری خواهد شد!

مرحوم آقای «نجمی» نقل می کند که علامه امینی، یک تابستان، در «خوی»، مهمان ما بود. وقتی ایشان برای نماز می ایستاد، از همان ابتدای نماز، قطرات اشک از چشمان ایشان جاری بود تا انتها که سلام نماز را می داد. من در این طول تابستان ندیدم که ایشان نمازی بخواند و از اول تا انتهای نماز، گریه نکند!

این از آثار خدمت به امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) به خدمتگذارنش است.

دفاع «معاویه دوم» از امیرالمؤمنین!!

در تاریخ دارد که معاویه دوم (پسر یزید بن معاویه) روزی رفت بالای منبر و پدرش را مورد لعن قرار داد و گفت که او حق علی را غصب کرد و الآن در قبر گرفتار اعمال خودش هست. قبل از او، جدم معاویه نیز حق علی را غصب کرد و او نیز الآن گرفتار عذاب است.

حتی برخی ها نقل می کنند که وی بالای منبر گفت که ای کاش من لک حیض شده بودم و در مزبله ها افتاده بودم و امروز در این منبری که جای اهلبیت است، نمی نشستم! مادرش از میان جمعیت صدا زد که پسر! ای کاش تو لکه حیض بودی و این ننگ را برای خاندان بنی امیه به بار نمی آوردی!

بنابر نقلی، «معاویه دوم»، اصلاً زیر بار خلافت نرفت و حاضر نشد کسی با او بیعت بکند! ولی عده ای با او بیعت کردند ولی «آل مروان» او را مسموم کردند و کشتند.

در هر صورت...

خوف و ترس محدثین اهل سنت از نقل حدیث «غدیر»!

بخش دیگری که ما اینجا داریم، بحث خوف و ترس محدثین اهل سنت از نقل حدیث غدیر است. عزیزان دقت داشته باشند که در میان احادیثی که در فضیلت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) نقل شده است؛ چه حدیث طیر، چه حدیث دار، حدیث ثقلین، حدیث خلیفتی، حدیث ولایت و... اینها را به یک نوعی می آیند و توجیه و تأویل می کنند.

ولی در رابطه با حدیث «غدیر»، که نبی مکرم سه شبانه روز، مسلمانها را نگه می دارد. با جمعیت 120هزار نفری، یا 110 هزار نفری، یا 90 هزار نفری! گیریم 10 هزار نفری!! از این که کمتر نبودند؟

این حداقل ده هزار نفری که در مدینه و اطراف مدینه منتشر شدند، و این خبر در کلیه بلاد اسلامی پیچید. غدیر، کار کوچک و اتفاق کوچکی نبود.

توجه ویژه حضرت زهرا(سلام الله علیها) به حدیث «غدیر»!

شما ببینید که صدیقه طاهره (سلام الله علیها) در همان لحظه ای که آمدند به خانه او هجوم آوردند، اولین چیزی که مطرح کرد، مسئله «غدیر» را مطرح کرد:

«خَرَجَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ إِلَيْهِمْ فَوَقَفَتْ خَلَفَ الْبَابِ ثُمَّ قَالَتْ لَا عَهْدَ لِي بِقَوْمٍ أَسْوَأَ مَحْضَراً مِنْكُمْ‏ تَرَكْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ جَنَازَةً بَيْنَ أَيْدِينَا وَ قَطَعْتُمْ أَمْرَكُمْ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ لَمْ تُؤَمِّرُونَا وَ لَمْ تَرَوْا لَنَا حَقّاً كَأَنَّكُمْ لَمْ تَعْلَمُوا مَا قَالَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ

وَ اللَّهِ لَقَدْ عَقَدَ لَهُ يَوْمَئِذٍ الْوَلَاءَ لِيَقْطَعَ مِنْكُمْ بِذَلِكَ مِنْهَا الرَّجَاءَ وَ لَكِنَّكُمْ قَطَعْتُمُ الْأَسْبَابَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ وَ اللَّهُ حَسِيبٌ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»

در این لحظه فاطمه به پشت در آمد و به مردم گفت: هیچ قومی را بدتر از شما ندیدم! رسول خدا را فراموش کردید در حالی که جنازه اش هنوز در دستان ما بود؛ شما دستورات ایشان را رها ساختید و ما را به امارات خویش نخواستید و حق ما را نادیده گرفتید؛ مثل اینکه اصلاً ندانستید که پیامبر در غدیرخم به شما چه فرمود.

به خدا قسم در آن روز، پیامبر ولایت را برای علی منعقد ساخت تا امیدها و طمع های شما برای کسب خلافت بریده شود، ولی شما اسباب بین خود و پیامبر خود را قطع نمودید.

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ؛ ج‏1 ؛ ص80

خدا حفظ کند حاج آقای «طائب» را. دو جلد کتاب دارد به نام «تبار انحراف» و «مهار انحراف»! که در آنجا ادله متعددی جمع کرده است بر اینکه برخی از صحابه سرشناس، ریشه یهودی داشتند! این کتاب، یک مقداری تند بود و مدتی هم چاپش ممنوع شد. الآن هم در این شبکه های وهابی، حرفهای آقای طائب را مرتب دارند پخش می کنند!

اگر چه من با نشر اینگونه مطالب مخالف هستم، ولی مطالعه این کتاب در مواردی که با این وهابی ها سر و کله می زنیم، به عنوان یک پوست خربزه، مناسب است.

در هر صورت، حضرت زهرا(سلام الله علیها)، برای اولین بار در جریان حمله به خانه خود، حدیث «غدیر» را متذکر می شود و از اصحاب مطالبه می کند. البته حضرت در احادیث دیگری نیز به قضیه غدیر پرداخته اند که نشان می دهد که ایشان، به مسئله «غدیر» توجه ویژه داشتند.

به عنوان نمونه در خطبه معروف به «خطبه فدکیه» وقتی که حضرت سخنانش تمام شد و در حال بازگشت بودند، «رافع بن رفاعه» به حضرت گفت:

« يَا سَيِّدَةَ النِّسَاءِ، لَوْ كَانَ أَبُو الْحَسَنِ تَكَلَّمَ فِي هَذَا الْأَمْرِ وَ ذَكَرَ لِلنَّاسِ قَبْلَ أَنْ يَجْرِي هَذَا الْعَقْدُ، مَا عَدَلْنَا بِهِ أَحَداً. فَقَالَتْ لَهُ يَرُدَّنَّهَا: «إِلَيْكَ عَنِّي‏ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لِأَحَدٍ بَعْدَ غَدِيرِ خُمٍ‏ مِنْ‏ حُجَّةٍ وَ لَا عُذْر»

ای سرور بانوان! اگر علی پیش از بیعت با ابوبکر درباره خلافت سخنی می گفت، ما هیچکدام هرگز از او روی برنمی گرداندیم. حضرت در جواب او فرمود: از من دور شو! بعد از غدیرخم، خداوند برای هیچ کسی عذر و بهانه ای باقی نگذاشت.

دلائل الإمامة (ط - الحديثة) للطبری؛ ص122

مرحوم «شیخ صدوق» نیز در کتاب «خصال» به همین مسئله اشاره می کند که:

«قَالَتْ سَيِّدَةُ النِّسْوَانِ فَاطِمَةُ لَمَّا مُنِعَتْ‏ فَدَكَ‏ وَ خَاطَبَتِ الْأَنْصَارَ فَقَالُوا يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ لَوْ سَمِعْنَا هَذَا الْكَلَامَ مِنْكِ قَبْلَ بَيْعَتِنَا لِأَبِي بَكْرٍ مَا عَدَلْنَا بِعَلِيٍّ أَحَداً فَقَالَتْ وَ هَلْ تَرَكَ أَبِي يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ لِأَحَدٍ عُذْراً.»

آن هنگام که فدک را از سرور بانوان، حضرت فاطمه غصب کردند، و آن بانو برای انصار خطبه خواند، آنها عرض کردند: ای دختر محمّد، اگر ما این سخن را قبل از بیعت با ابوبکر از شما می شنیدیم، از علی به هیچ فرد دیگری عدول نمی کردیم. در این هنگام حضرت صدّیقه کبری فرمود: آیا پدرم در روز غدیر برای کسی، عذر و بهانه ای قرار داد؟

الخصال، للصدوق، ج‏1، ص 173

مگر می شود باور کرد که اینها در «غدیرخم»، کلام پیغمبر را نشنیده باشند! اینها شنیدند کلام پیغمبر را و رها کردند و زیر پا گذاشتند، حالا ادعا می کنند که اگر علی، قبل از بیعت ما با ابوبکر، این حرفها را می زد، ما از او عدول نمی کردیم!!

آیا این مدعیان که حرف و سخن پیامبر را قبول نکردند، حرف امیرالمؤمنین را قبول می کردند!؟ حضرت در حقیقت با عبارت «إِلَيْكَ عَنِّي» که در روایت قبلی بود، به اینها می فهماند که بابا! شما دنبال حق و حقیقت نیستید! اگر علی هم می آمد می گفت، زیر بار حرف علی نیز نمی رفتید! پیغمبر که بالاتر از علی بود، حرف او را زیر پا گذاشتید و ترتیب اثر ندادید.

البته این استناد حضرت زهرا(سلام الله علیها) به حدیث «غدیر»، در منابع اهل سنت نیز نقل شده است:

«فاطمه بنت رسول الله قالت: أنسيتم قول رسول الله يوم غدير خم من كنت مولاه فعلي مولاه»

فاطمه دخترپیغمبر گفت: آیا سخن پیغمبر در غدیرخم که فرمود هر کس من مولای او هستم، علی مولای اوست را فراموش کرده اید؟

نزهة الحفاظ، اسم المؤلف: محمد بن عمر الأصبهاني المديني أبو موسى، دار النشر: مؤسسة الكتب الثقافية - بيروت - 1406، الطبعة: الأولى، تحقيق: عبد الرضى محمد عبد المحسن؛ ج1، ص 102

مناقب الأسد الغالب أبي الحسن علي بن أبي طالب، المؤلف: شمس الدين ابن الجزري، محمد بن محمد (المتوفى: 833هـ)، المحقق: طارق الطنطاوي،الناشر: مكتبة القرآن، الطبعة: الأولى 1994؛ ج1، ص 14

البته جالب است که بدانید اصل خطبه فدکیه را، «ابن طیفور» از علمای بزرگ اهل سنت که متوفای 280 هجری است نیز نقل کرده است و جالب است که ایشان در همان ابتدای بیان خطبه حضرت، می گوید:

«إن هؤلاء يزعمون أنه مصنوع وأنه من كلام أبي العيناء. فقال لي رأيت مشايخ آل أبي طالب يروونه عن آبائهم و يعلمونه أبناءهم... و رواه مشايخ الشيعة وتدارسوه بينهم قبل أن يولد جد أبي العيناء»

به زید بن علی بن الحسین گفتم این اموی ها تصور کرده اند که این خطبه فدکیه فاطمه زهرا ساخته و پرداخته ابی العیناء است. او گفت: من مشایخ آل ابی طالب را دیدم که این خطبه را از پدرانشان نقل می کردند و به فرزندانشان آموزش می دادند... بزرگان شیعه این خطبه را نقل می کردند و بین پیروان خود تدریس می کردند قبل از اینکه جد ابی العیناء به دنیا بیاید.

بلاغات النساء؛ المؤلف: أبو الفضل أحمد بن أبي طاهر ابن طيفور (المتوفى: 280هـ)، صححه وشرحه: أحمد الألفي، الناشر: مطبعة مدرسة والدة عباس الأول، القاهرة، عام النشر: 1326 هـ - 1908م؛ ص 16

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه شصتم  09/ 12/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (34) – ترس محدثین اهل سنت از نقل حدیث «غدیر»!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در زمینه ها و علل و عوامل «تقیه» در شیعه بود. عرض کردیم رعب و وحشتی که «بنی امیه» در جامعه ایجاد کرده بودند، به حدی بود که حتی علمای بزرگ اهل سنت و علمای درباری هم، از نقل فضائل ائمه (علیهم السلام) واهمه داشته و خوداری می کردند.

ترس محدثین اهل سنت از نقل حدیث «غدیر»!

دیروز رسیدیم به ترس و واهمه محدثین اهل سنت، از نقل حدیث «غدیر»، و گفتیم که شاخص ترین فضیلت و روایتی که در حق امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) وجود دارد، حدیث «غدیر» است. حدیثی که قریب به 120 هزار نفر از صحابه شنیدند و نقل کردند ولی در دوران نحس بنی امیه، بزرگان اهل سنت از نقل آن ترس و واهمه داشتند.

خوف و ترس «زید بن ارقم»:

«احمد بن حنبل» از «عطیه عوفی» نقل کرده است که می گوید:

«سَأَلْتُ زَيْدَ بْنَ أَرْقَمَ فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّ خَتَنًا لِي حَدَّثَنِي عَنْكَ، بِحَدِيثٍ فِي شَأْنِ عَلِيٍّ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ، فَأَنَا أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْكَ، فَقَالَ: إِنَّكُمْ مَعْشَرَ أَهْلِ الْعِرَاقِ فِيكُمْ مَا فِيكُمْ، فَقُلْتُ لَهُ: لَيْسَ عَلَيْكَ مِنِّي بَأْسٌ،

فَقَالَ: نَعَمْ، كُنَّا بِالْجُحْفَةِ فَخَرْجَ رَسُولُ اللهِ إِلَيْنَا ظُهْرًا وَهُوَ آخِذٌ بِعَضُدِ عَلِيٍّ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ فَقَالَ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ، أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّي أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟ قَالُوا: بَلَى. قَالَ: فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ، فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ.

قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: هَلْ قَالَ: اللهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ؟ قَالَ: إِنَّمَا أُخْبِرُكَ كَمَا سَمِعْتُ»

عطیه عوفی میگوید:به زید بن ارقم گفتم:شوهر خواهری دارم که از تو حدیثی در شان علی بن ابی طالب- در روز غدیر خم- نقل کرده است. ما دوست داریم این حدیث را از خود تو بشنویم! زید بن ارقم گفت: در شما اهل عراق خصوصیتى هست. (که نمى توان نزد شما سخن گفت، یعنى مایه دردسر هستید) به او گفتم: از جانب من زیانی به تو نخواهد رسید (یعنی آقای زیدبن ارقم از من خاطر جمع باش من جاسوس نیستم حرف شما را هم جایی نقل نمی کنم.)

زید گفت: بله ما در جحفه (غدیر خم در نزدیکی جحفه واقع شده است.) بودیم پس در هنگام ظهر رسول خدا به سوی ما آمد در حالی که بازوی علی را گرفته بود. سپس فرمود: ای مردم آیا می دانید من نسبت به مؤمنان از آنها اولی هستم؟ گفتند: آری. فرمود: پس هرکس که من مولای اویم علی هم مولای اوست.

پس به او گفتم؛ آیا پیامبر فرمود: خدایا دوست بدار آنکس را که او دوست می‌دارد و دشمن بدار کسی را که با او دشمنی کند. (زید) گفت: به راستی که من همانگونه که شنیده بودم برای تو بازگو نمودم.

مسند الإمام أحمد بن حنبل، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛ ج4، ص 368، ح 19298

شما ببنید که قسمت آخر حدیث که می گوید «اللهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ، وَعَادِ...» که اشاره به دودمان نحس بنی امیه دارد که دشمنی و عداوت با امیرالمؤمنین را بنا نهادند، جرئت نمی کند این قسمت حدیث را بیان کند.

کتمان کنندگان «غدیر»، مورد نفرین امیرالمؤمنین!

شاهد ما بر اینکه «زید بن ارقم» عبارت فوق را شنیده بود، ولی از ترس بنی امیه نقل نمی کرد، روایت «طبرانی» و «ابن حجر هیثمی» است که نقل کرده اند:

«عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ قَالَ: نَشَدَ عَلِيٌّ النَّاسَ: أَنْشُدُ اللَّهَ رَجُلًا سَمِعَ النَّبِيَّ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - يَقُولُ: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ ؟ فَقَامَ اثْنَا عَشَرَ بَدْرِيًّا، فَشَهِدُوا بِذَلِكَ، وَكُنْتُ فِيمَنْ كَتَمَ فَذَهَبَ بَصَرِي

وَفِي رِوَايَةٍ عِنْدَهُ: وَكَانَ عَلِيٌّ دَعَا عَلَى مَنْ كَتَمَ ».

زید بن ارقم گفت: روزی علی ما را قسم داد و گفت: شما به خدا سوگند می دهم که هرکسی که شنید پیغمبر فرمود هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست، خدایا دوستدار او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار. دوازده نفر از کسانی که در بدر نیز حضور داشتند، قیام کردند و به گفته علی شهادت دادند. ولی من جزء کسانی بودم که این حدیث را شنیده بودم ولی کتمان کردم. علی مرا نفرین کرد و من بینائی چشمانم از بین رفت.

در روایت دیگری دارد که علی، کسانی را که حدیث من کنت مولاه را کتمان کردند، نفرین کرد.

المعجم الكبير، اسم المؤلف: سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم الطبراني، دار النشر: مكتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983، الطبعة: الثانية، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي؛ ج5، ص 175، ح4996

مجمع الزوائد ومنبع الفوائد؛ المؤلف: أبو الحسن نور الدين علي بن أبي بكر بن سليمان الهيثمي (المتوفى: 807هـ)، المحقق: حسام الدين القدسي، الناشر: مكتبة القدسي، القاهرة، عام النشر: 1414 هـ، 1994م؛ ج 9، ص 106، شماره 14619

و همچنین «احمد بن حنبل» در مسندش نقل کرده است که امیرالمؤمنین فرمود:

«أَنْشُدُ اللَّهَ رَجُلاً سمع رَسُولَ اللَّهِ وَشَهِدَهُ يوم غَدِيرِ خُمٍّ الا قام... فَقَامَ إِلاَّ ثَلاَثَةً لم يَقُومُوا فَدَعَا عليهم فَأَصَابَتْهُمْ دَعْوَتُهُ»

شما را سوگند می دهم به خدا که هرکسی که در غدیرخم بوده و کلام پیغمبر راشنیده، قیام کند... همه بلند شدند مگر سه نفر که بلند نشدند. علی آن سه نفر را نفرین کرد و نفرین علی هم آنها را گرفتار کرد.

مسند الإمام أحمد بن حنبل، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛ ج1، ص 119، ح964

«ابن اثیر جزری» هم، اینچنین نقل کرده است:

«أن علياً نَشَد الناس في الرَّحْبَة: مَنْ سَمِعَ قول رسول الله: (من كنت مولاه فَعَلِيّ مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه). فقام نفر شهدوا أنهم سمعوا ذلك من رسول الله، و كتم قوم، فما خرجوا من الدنيا حتى عموا، وأصابتهم آفة»

همانا علی مردم را در منطقه رحبه قسم داد و گفت: هر کلام پیغمبر که فرمود من کنت مولاه... را در غدیر شنید، بلند شود. عده ای بلند شدند و شهادت دادند که این کلام را از پیامبر شنیده اند. ولی عده ای کتمان کردند و شهادت ندادند. اینها در ادامه زندگی، نابینا شدند و گرفتار آفت شدند. 

أسد الغابة في معرفة الصحابة، اسم المؤلف: عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد الجزري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان - 1417 هـ - 1996م، الطبعة: الأولى، تحقيق: عادل أحمد الرفاعي؛ ج3، ص 508

اینها وقتی این احادیث را نقل می کنند، چون می بینند که مخالف اعتقاداتشان است، مجبور هستند که یک اشکالکی هم در سند و دلالت روایت بکنند. چرا که پذیرفتن اینگونه روایت برای آقایان سخت است.

دعای جدّی برای عاقبت به خیری!

شاید اگر من و شما هم در آن زمان بودیم و حکومتها ما را تأمین می کرد و بوی پول ما را مست می کرد، شاید همین کاری که این آقایان می کردند را انجام می دادیم.

ما از کودکی در جوی بزرگ شده ایم که جو خاصی بوده است. ولی با همه اینها ما نمی دانیم که عاقبتمان چه می شود. امثال «برقعه ای» ها، مثل ما در حوزه بحث و تدریس داشتند. از اساتید سطوح عالی حوزه بود. ولی عاقبت چه شدند!؟

همین «مصطفی طباطبائی» که الآن رهبر وهابی ها در ایران شده، از جدش میرزا مهدی آشتیانی، اجازه اجتهاد دارد! ولی الآن مبلغ سخت کوش وهابیت در ایران و جهان شده است!

وقتی این روایات را نقل می کنیم، زیاد از خدا بخواهیم که خداوند عاقبت کارمان را ختم به خیر بکند. و من گمان نمی کنم که دعایی بالاتر از این بشود پیدا کرد.

خدا بیامرزد حضرت امام را، آقای اشراقی داماد حضرت امام، نقل می کرد در حیاط جماران با امام قدم می زدیم، امام گفت: آقای اشراقی اگر یک نفر از طرف خدای عالم بیاید و بگوید خداوند به تو پیام داده که یک حاجت برآورده شده و یک دعای مستجاب پیش من داری، آن حاجت را چه می خواهی؟

آقای اشراقی می گوید: من خیلی فکر کردم که چه بخواهم و چه نخواهم، ترسیدم یک جمله ای بگویم که امام ایراد بگیرد، برگشتم به امام گفتم: اگر برای خود شما یک همچین اتفاقی بیافتد از خدا چه می خواهید؟ امام گفت: اگر یک همچین اتفاقی برای من بیافتد، از خدای عالم عاقبت به خیری طلب می کنم!

دوستان توجه داشته باشند که ما هر چه از خدا بخواهیم، و خداوند برآورده بکند، معلوم نیست تا آخر عمر، آن را داشته باشیم!

مثلاً از خداوند بخواهیم که خداوند حیات و مماتم را، حیات و ممات محمد و آل محمد قرار دهد. از این دعا بالاتر که نیست! یا خداوند خیر دنیا و آخرت را به من بدهد! و خدا هم این خواسته من را داد. ولی بعد از ده روز پاهایم لغزید و از دستم گرفت. یا موقع جان دادن، شیطان آمد و ایمانم را ربود.

ولی عاقبت به خیری، یعنی اینکه دیگر کار تمام است. آن لحظه آخر، همه چیز خوب و خوش باشد. ایمان و اعتقاد و عمل صالح و...

لذا دوستان عزیز! وقتی این لغزش ها را از انسانها می بینیم، - البته به غیر از کسانی که در ذاتشان شیشه خورده دارند – مخصوصاً از کسانی که در ظاهر نبی مکرم را درک کرده اند، مجاهدتها کرده اند، ولی در آخر لغزیدند، و سقوط کردند؛ به حالِ الآن خودمان مغرور نشویم و به ایمانمان مطمئن نباشیم.

شما ببینید شخصیتی مثل «زبیر»، کم خدمتی به اسلام نکرد. زمان پیغمبر، آن خدمات ارزنده داشت؛ زمان ابوبکر، تنها کسی که دست به شمشیر برد در دفاع از امیرالمؤمنین، «زبیر» بود! ولی عاقبت چه شد!؟ کجا رفت؟ چه اتفاقی افتاد؟ ما شاید ایمان و عملمان در مقایسه با ایمان و عمل «زبیر»، مانند قطره ای باشد در برابر دریا!

ولی «زبیر» با آن همه اعمال و خدمات و جنگیدن در رکاب نبی مکرم، و دفاع از امیرالمؤمنین؛ عاقبت به خاطر ریاست دنیوی، در صف مقابل امیرالمؤمنین کشته شد!

از این طرف «زبیر»، اینگونه عاقبت پیدا می کند. از آن طرف «محمد بن ابی بکر» که فرزند ابوبکر است و برادر عایشه است و... در صف یاران امیرالمؤمنین قرار می گیرد و به شهادت می رسد. به قول شاعر: تا یار که را خواهد و میلش به که باشد!

لذا خداوند متعال فرمود:

(إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعير)

مسلما شيطان دشمن شماست، او را دشمن خود بدانيد، او فقط حزبش را به اين دعوت مى‏كند كه اهل آتش سوزان (جهنم) باشند.

سوره فاطر(35): آیه 6

مشکل اصلی اینجاست. شیطان انسان را راحت نمی گذارد. مخصوصاً شیطان درون انسان که انسان را در هیچ حالی رها نمی کند!

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (1) مَلِكِ النَّاسِ (2) إِلهِ النَّاسِ (3) مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ (4) الَّذي يُوَسْوِسُ في‏ صُدُورِ النَّاسِ (5) مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ (6)

بگو پناه مى‏برم به پروردگار مردم. به مالك و حاكم مردم. به خدا و معبود مردم. از شر وسواس خناس. كه در سينه‏هاى انسانها وسوسه مى‏كند. خواه از جن باشد يا از انسان.

سوره ناس(114)‏

لذا پیغمبر اکرم فرمودند:

« اَعدى‌ عَدُوِّکَ نَفسُکَ الَّتى بَینَ جَنبَیک »

سرسخت‌ترین دشمنت نفس تو هست كه در میان دو پهلويت قرار دارد.

عدة الداعی، ابن فهد حلی، ص 295؛ بحارالأنوار، ج67، ص 64، ح1

دوستان عزیز! ما باید از شر نفسمان، به خدای عالم پناه ببریم. و از خداوند بخواهیم که عاقبت کار ما را ختم به خیر بکند. من خودم خیلی می ترسم و اگر در حرمی، جای دیگری کمی حال معنوی پیدا می کنم، و می خواهم که دعا بکنم، اولین دعایم این است که خداوندا عاقبت به خیرمان بکن!

یعنی بعد از دعا برای فرج حضرت ولیعصر، من همیشه در دعاهایم، عاقبت به خیری می خواهم.

نداند به جز ذات پروردگار

که فردا چه بازی کند روزگار

خوف و ترس «سعید بن مسیب»:

«سعید بن مسیب» می گوید:

«قلت لسعد بن أبي وقاص: إني أريد أن أسألك عن شيء و إني أتقيك، قال: سل عما بدا لك، فإنما أنا عمك، قلت: مقام رسول الله (صلى الله عليه وسلم) فيكم يوم غدير خم؟ قال: نعم. قال: قام فينا بالظهيرة، فأخذ بيد علي بن أبي طالب، فقال: من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعاده من عاداه.»

به سعد بن ابی وقاص گفتم: من از تو می خواهم سؤالی بپرسم ولی از تو می ترسم! گفت: نترس از هر چه می خواهی بپرس! من عموی تو هستم. گفتم: پیامبر در غدیرخم برای شما سخنرانی کرد؟ گفت بله! نزدیک ظهر برای ما خطبه خواند و سپس دست علی را گرفت و گفت: هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست. خدایا دوستدار او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار.

كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب، ص62

نصیحت «زهري» توسط « عبدالله بن العلا»برای عدو نقل حدیث «غدیر»!

«أبا جنيدة جندع بن عمرو بن مازن»، می گوید:

«سمعت النبي (صلى الله عليه وسلم) يقول: من كذب علي متعمداً فليتبوأ مقعده من النار. وسمعته ـ وإلا صمتا ـ يقول وقد انصرف من حجة الوداع، فلما نزل غدير خم، قام في الناس خطيباً وأخذ بيد علي وقال: (من كنت مولاه فهذا وليه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه).

قال عبد الله بن العلا: فقلت للزهري: لا تحدث بهذا بالشام، وأنت تسمع ملء أذنيك سب علي، فقال: والله، عندي من فضائل علي ما لو تحدثت بها لقتلت. أخرجه الثلاثة»

از پیامبر شنیدم که فرمود هر کس بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش جهنم است. من این شنیدم و ترسیدم که خداوند هر دو گوشم را کر کند. در بازگشت از حجة الوداع، وقتی در غدیرخم منزل کردیم، برای ما خطبه ای خواند و دست علی را گرفت و گفت: هر کس من مولای او هستم، علی ولی اوست.

عبدالله بن علاء می گوید من به زهری گفتم: این روایت را در شام نقل نکنی! در حالی که گوش های تو، پر است از سب و دشنام به علی. زهری گفت: به خدا قسم، روایاتی در فضائل علی دارم که اگر نقل بکنم، کشته می شوم.

أسد الغابة في معرفة الصحابة ، اسم المؤلف: عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد الجزري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان - 1417 هـ - 1996م، الطبعة: الأولى، تحقيق: عادل أحمد الرفاعی؛ ج1، ص 449

دوستان توجه داشته باشند که عبارت «أخرجه الثلاثة» در روایت فوق را، خود «ابن اثیر» روشن کرده و گفته است که هر کجا من در این کتاب این تعبیر را گفتم، منظورم «معرفة الصحابه»، «ابن منده» متوفای 395 هجری است؛ و «معرفة الصحابه»، «ابونعیم اصفهانی» و «استیعاب»، «ابن عبدالبر» است.

برخی از آقایان در اینجا کمی کم لطفی کردند و وقتی به عبارت «أخرجه الثلاثة» رسیدند، دنبال صحاح سته و... گشته اند که این کار، اشتباه است.

دوستان عزیز! این تعابیر روایت فوق را دقت بکنند. تعابیر سنگینی است. ما در روایت غدیر داریم که «من کنت مولاه فعلی مولاه»! لذا آقایان می آیند و شبهه می کنند که کلمه «مولا»، به معنای دوست است!

ولی در حدود هفت، هشت تعبیری که در غدیرخم آمده است، مثل «من کنت مولاه فعلی مولاه»؛ «من کنت مولاه فعلی ولیه»؛ «من کنت اولی بنفسه فعلی مولاه»؛ «من کنت ولیه فعلی ولیه»؛ تمام این تعابیر نشان می دهد که قضیه، دوستی و امثال اینها نبوده است. لذا دوستان، این تعبیر «اسدالغابه» را که می گوید: «من کنت مولاه فعلی ولیه»؛ حتماً این تعبیر را در ذهن داشته باشند.

در رابطه با «حدیث ولایت»، ما در یک تحقیقی، حدود 32 تعبیر از نبی مکرم پیدا کردیم. آنهم فقط در منابع اهل سنت! در حدود 97 کتاب اهل سنت این تعابیر را پیدا کردیم.

«حدیث ولایت»، در مناسبتهای مختلفی بیان شده است. نه در یک جا. در قضیه «غدیرخم» نقل شده، در قضیه «جیش یمن» نقل شده، در قضیه شکایت «بریده» در مدینه نقل شده؛ در موارد متعددی این تعبیر، از نبی مکرم نقل شده است.

در مورد معنای «مولا»، دو تفسیر اهل سنت را دیدم که این واژه را خوب تبیین کرده اند. تفسیر «کشاف زمخشری» و تفسیر »بیضاوی». که در آنجا می گوید:

«النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ في كل شيء من أمور الدين و الدنيا»

پیغمبر در تمام امور دینی و دنیایی مؤمنین بر تمام مؤمنین اولویت داشته است.

الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل في وجوه التأويل، اسم المؤلف: أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشري الخوارزمي، دار النشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت، تحقيق: عبد الرزاق المهدي؛ ج3، ص531

یا «ابن کثیر دمشقی» در روایتی صحیح نقل کرده است که ابوبکر گفت:

«وَلِيتُكُمْ وَ لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ»

من ولی امر شما شدم، در حالی که بهترین شما نبودم.

البداية والنهاية؛ المؤلف: أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي البصري ثم الدمشقي (المتوفى: 774هـ)، الناشر: دار الفكر، عام النشر: 1407 هـ - 1986م؛ ج 5، ص 248

واقعاً آدم نمی داند چه بکند! اگر این واژه «مولا» را ابوبکر به کار ببرد، می شود ولایت و خلافت و... ولی اگر در مورد امیرالمؤمنین به کار برده شود می شود دوست و...!!

یا شما ببینید که «عطیه عوفی» وقتی روایتی را در فضیلت حضرت زهرا (سلام الله علیها) نقل می کند، این آقایان شروع می کنند که ضعیفٌ، موضوعٌ، مُنکر الحدیث و...!! ولی همین «عطیه عوفی» وقتی می آید فضیلتی برای ابوبکر نقل می کند، می گویند حدیث صحیح است!!

این کاملاً واضح و روشن است که غیر از عناد با اهلبیت، چیزی دیگری در کار نیست! مشخص است که ملاک تضعیف و توثیق روات، هوای نفس آقایان بوده است. نه حقیقت و واقعیت!

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه شصت و یکم  10/ 12/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (35) – استشهاد امیرالمؤمنین به حدیث «غدیر» - مصیبتهای وارده بر بزرگان اهل سنت، به خاطر نقل فضائل اهلبیت!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در رابطه با «تقیه»، و ترس محدثین اهل سنت از نقل حدیث «غدیر» بود و گفتیم که این آقایان، به تقیه شیعه ایراد می گیرند ولی خودشان از نقل برخی از روایات، به خاطر حفظ جان خود، تقیه می کردند.

به عنوان نمونه عرض کردیم که «زهری» می گوید:

«والله، عندي من فضائل علي ما لو تحدثت بها لقتلت»

به خدا قسم، روایاتی در فضائل علی دارم که اگر نقل بکنم، کشته می شوم.

أسد الغابة في معرفة الصحابة ، اسم المؤلف: عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد الجزري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان - 1417 هـ - 1996م، الطبعة: الأولى، تحقيق: عادل أحمد الرفاعی؛ ج1، ص 449

ادامه بیان ترس محدثین اهل سنت از نقل حدیث «غدیر»!

در جلسه دیروز، سه مورد از ترس و وحشت محدثین اهل سنت، از نقل حدیث غدیر را با توضیحات جانبی را بیان کردیم. امروز هم موارد دیگری را ذکر می کنیم.

ممانعت «احمد بن حنبل» از نقل حدیث «غدیر»!

«ابوبکرخلال» که از علمای بزرگ اهل سنت است، و «ذهبی» در مورد او می گوید:

«الخلال، الإمام العلامة الحافظ الفقيه، شيخ الحنابلة و عالمهم»

سير أعلام النبلاء، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط ، محمد نعيم العرقسوسي؛ ج 14، ص 297

«ابوبکر خلال» با یک واسطه نقل می کند که:

«أخبرنى زكريا بن يحيى أن أباطالب حدثهم أنه سأل أباعبد الله عن قول النبي لعلي: (من كنت مولاه فعلي مولاه) ما وجهه؟ قال: ولا تكلم في هذا، دع الحديث کما جاء»

اباطالب از احمد بن حنبل سؤال کرد که معنی روایت پیغمبر که به علی گفت من کنت مولاه فعلی مولاه چیست؟ احمد گفت: در این مورد صحبتی نکن. این حدیث را همانطوری که وارد شده بخوان و رها کن.

السنة؛ اسم المؤلف: أبو بكر أحمد بن محمد بن هارون بن يزيد الخلال، دار النشر: دار الراية - الرياض- 1410هـ - 1989م، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. عطية الزهراني؛ ج2، ص 346، ح458

عبارت «دع الحديث کما جاء»؛ که احمد بن حنبل به سؤال کننده سفارش می کند، می تواند دو تا معنا داشته باشد. یکی اینکه این حدیث را رها کن. همان گونه که پیغمبر گفته همان است!

و یک معنی دیگر این است که شما اصلاً به این قضیه نپرداز! پرداختن به این قضیه، برای شما دردسر درست می کند! عقاید مردم را زیر سؤال می برد. متزلزل می کند.

یک سؤال اساسی!!

سؤال اساسی ما از این آقایان این است که اگر واقعاً در قضیه «غدیرخم»، عبارت «مولا» به معنی «محبت» و دوست داشتن است، دیگر این قدر ترس و خوف و وحشت برای چیست!؟ اینکه بگوید این حدیث را رها کن و نقل نکن و... دیگر معنا ندارد. اینکه بیایند پیش احمد بن حنبل و معنای این واژه را بپرسند، دیگر معنی ندارد!

اگر این واژه به معنی «محبت» بود، چرا احمد بن حنبل، وقتی از او سؤال می کنند، نمی گوید که این واژه به معنی محبت است؟ چرا نمی گوید «من کنت مولاه فعلی مولاه» یعنی هر کس مرا دوست دارد، علی را دوست داشته باشد!؟

محبت «علی» که دردسر ساز نیست! مشکل آفرین نیست! ولی آقای احمد بن حنبل، نه تنها معنی محبت را بیان نمی کند، بلکه می گوید اصلاً درباره این حدیث حرف نزن!

با توجه به این ترس و خوف و دستور به کتمان حدیث غدیر، معلوم می شود که واژه «مولا»، معنایی فراتر از محبت دارد. و در حقیقت به معنای «ولایت» و «امامت» است. لذا حکومتی ها از اینکه مردم به قضیه «غدیر» بپردازند که در آنجا پیغمبر اکرم تکلیف حکومت بعد از خودش را مشخص کرده است، واهمه دارند. به همین خاطر در جامعه خوف و وحشت ایجاد کرده اند که کسی درباره حدیث غدیر، صحبت نکند.

استشهاد امیرالمؤمنین به حدیث «غدیر»، برای اثبات حقانیت خود!

در منابع شیعه، اول کسی که استشهاد امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) به حدیث غدیر را نقل می کند، مرحوم «طبرسی» است. که نقل کرده است:

«كَتَبَ مُعَاوِيَةُ إِلَيْهِ يَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ لِي فَضَائِلَ كَثِيرَةً كَانَ أَبِي سَيِّداً فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَ صِرْتُ مَلِكاً فِي الْإِسْلَامِ وَ أَنَا صِهْرُ رَسُولِ اللَّهِ وَ خَالُ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَاتِبُ الْوَحْيِ

اى ابوالحسن! من داراى فضيلت‏هاى بسيارى هستم؛ پدر من در زمان جاهليت بزرگ قوم بود و خود من در زمان اسلام پادشاه شده‏ام و من رابطه خويشاوندى سببى و دامادى رسول ال‍له را با خود دارم و من دایى مؤمنان هستم. و من نويسنده وحى رسول خدا هستم.»

چون امّ‌حبيبه ـ دختر أبوسفيان و خواهر معاويه ـ يكى از زن‌هاى پیغمبر بوده؛ و طبق آيه شريفه:«وَ أَزوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ؛ زن‌هاى رسول خدا مادرهاى مؤمنان به شمار مى‏آيند»؛ لذا از نسبت امُّ المؤمنين كه براى امّ‌حبيبة، خواهر معاويه بود نسبتى براى خود ساخته و پرداخته و در شام خود را به «خال المؤمنين» ملقب نمود؛ يعنى دایى مؤمنان!!

حال چگونه شده که از میان زنهای پیغمبر، قرعه «ام المؤمنین» بودن، فقط به نام «عایشه» افتاده و از میان برادران همسران پیامبر مثل عبدالله بن عمر، محمد بن ابی بکر و...هم، قرعه «خال المؤمنین» بودن، به نام «معاویه افتاده است!!

در ادامه، جواب امیرالمؤمنین به نامه معاویه را اینگونه نقل کرده است که:

فَلَمَّا قَرَأَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ الْكِتَابَ قَالَ أَ بِالْفَضَائِلِ يَفْخَرُ عَلَيْنَا ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ يَا غُلَامُ اكْتُبْ إِلَيْهِ وَ أَمْلَى عَلَيْه

مُحَمَّدٌ النَّبِيُّ أَخِي وَ صِهْرِي‏    وَ حَمْزَةُ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ عَمِّي‏

وَ جَعْفَرٌ الَّذِي يُضْحِي وَ يُمْسِي‏         يَطِيرُ مَعَ الْمَلَائِكَةِ ابْنُ أُمِّي‏

وَ بِنْتُ مُحَمَّدٍ سَكَنِي وَ عِرْسِي‏         مَشُوبٌ لَحْمُهَا بِدَمِي وَ لَحْمِي‏

وَ سِبْطَا أَحْمَدَ وَلَدَايَ مِنْهَا               فَمَنْ مِنْكُمْ لَهُ سَهْمٌ كَسَهْمِي‏

سَبَقْتُكُمْ إِلَى الْإِسْلَامِ طُرّاً               غُلَاماً مَا بَلَغْتُ أَوَانَ حُلْمِي‏

وَ صَلَّيْتُ الصَّلَاةَ وَ كُنْتُ طِفْلًا   مُقِرّاً بِالنَّبِيِّ فِي بِطْنِ أُمِّي‏

وَ أَوْجَبَ لِي وَلَايَتَهُ عَلَيْكُمْ‏                رَسُولُ اللَّهِ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍ‏‏

فَوَيْلٌ ثُمَّ وَيْلٌ ثُمَّ وَيْلٌ‏             لِجَاحِدِ طَاعَتِي مِنْ غَيْرِ جُرْمِي‏

چون حضرت اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) نامه را خواندند، گفتند: اين پسر خورنده جگرها (هند مادرش كه در روز احد، جگر حضرت حمزه سيدالشهداء با ساير اجزاء مثله‏اش را گردن‏بند كرده، و به گردنش آويخت و جگر آن حضرت را جويد و خورد) با فضائل مى‏ خواهد بر ما افتخار كند؟ اى جوان بنويس براى او:

محمدِ پيامبر برادر من است و نسبت من با او همچون نسبت دو ساقى است كه از يك ريشه رویيده شده باشد و حمزه سيد و سالار شهيدان عموى من است‏.

و جعفر طيار كه پيوسته با فرشتگان در حال طيران و پرواز، روز مى كند و شب مى ‏كند؛ پسر مادر من است.

و دختر محمد مايه آرامش و انس من و حليله و زوجه من است كه گوشت او با خون و گوشت من آميخته شده است.

و دو نواده دخترى پيامبر، دو پسر من هستند، پس كدام يك از شما سهميه‏ اى مانند سهميه من دارد؟!

من در اسلام آوردن از همه شما امت، گوى سبقت را ربودم با مراتب فهم و علمى كه در همان زمان كودكى داشتم.

من در حالی که کودک بودم با پیغمبر نماز خواندم. و در حالی که در شکم مادرم بودم به نبوت پیغمبر اقرار کردم.

پس رسول خدا، ولايت خود را در روز غدير خم براى من، بر شما واجب و لازم كرد.

پس اى واى، سپس واى، پس از آن، واى بر كسى كه فرداى قيامت خداوند را با ستم نمودن به من ملاقات كند!»

سپس می گوید که:

«فَقَالَ مُعَاوِيَةُ أَخْفُوا هَذَا الْكِتَابَ لَا يَقْرَأْهُ أَهْلُ الشَّامِ فَيَمِيلُوا إِلَى ابْنِ أَبِي طَالِب‏»

چون معاويه اين نامه را خواند، گفت: اى غلام این نامه را مخفی کن! براى آنكه اهل شام آن را نخوانند و به على بن أبى‌طالب گرايش پيدا نكنند!

مناقب آل أبي طالب عليهم السلام( لابن شهرآشوب)، ج2، ص 170؛ الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏1، ص180

از علمای اهل سنت نیز، «زرندی حنفی» متوفای750 هجری در «نظم الدرر السمطین» ص 97؛ «ابن طلحه شافعی» در «مطالب السؤؤل فی مناقب آل الرسول»، ص 61؛ و عده ای دیگر، این روایت و استشهاد امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) به حدیث «غدیر» را نقل کرده اند. هر چند اهل سنت، خیلی برای اینها ارزش قائل نیستند.

شاید علمای اهل سنت، به همین خاطر این علماء خودشان را طرد می کنند. زیرا اینها خیلی از حقایق مربوط به امیرالمؤمنین را در کتابهای خود نقل کرده اند. و اگر اینها بخواهند این مطالب را تأیید بکنند، باید از خیلی از مبانی فکری و اعتقادی خودشان دست بردارند!

تحریف قابل تأمل جواب امیرالمؤمنین؛ توسط «صالحی شامی»!!

در این میان، «صالحی شامی» که یک وزنه در میان علمای اهل سنت است. و یک شخصیت قابل توجه در میان علمای اهل سنت است. و همه اینها صالحی شامی را قبول دارند. و درباره او عباراتی همچون فقیه و امام و... به کار می برند.

آقای «صالحی شامی» نیز این مسئله و جواب امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) را نقل می کند ولی دست به تحریف می زند! نقل می کند که امیرالمؤمنین فرمود:

«محمد النبي أخي و صهري و حمزة سيد الشهداء عمي... و أوجب لي الولاء معا عليكم رسول الله يوم ( غدير خم )!!»

محمدِ پيامبر برادر من است و نسبت من با او همچون نسبت دو ساقى است كه از يك ريشه رویيده شده باشد و حمزه سيد و سالار شهيدان عموى من است‏... و پیغمبر در غدیرخم واجب کرد برای من ولاء را با هم بر شما!

سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد، اسم المؤلف: محمد بن يوسف الصالحي الشامي ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1414هـ، الطبعة: الأولى ، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود علي محمد معوض؛ ج11، ص 301

آقای صالحی شامی مشخص نیست که اینجا چه می خواهد بگوید! آیا منظورش از کلمه «الولاء» که ایشان به جای عبارت «ولایتکم» که در تمام مصادر آمده، و ایشان آن را تغییر داده و «الولاء» آورده، همان ولایت است!؟

البته شاید بشود این عبارت را یک طوری توجیه کرد. و گفت که عبارت «الولاء معاً» یعنی هم ولایت من، و هم ولایت خودش را برای شما واجب کرد. در حقیقت یک نقل به معنای عبارت اصلی همان شعر است.

«قندوزی حنفی» این شعر و جواب امیرالمؤمنین را نقل می کند و سپس می گوید:

قال البيهقي: إن هذا الشعر مما يجب على كل مؤمن أن يحفظه، ليعلم مفاخر علي في الاسلام»

بیهقی گفته است که این شعر، از اشعاری است که بر هر مؤمنی واجب است که آن را حفظ بکند تا افتخارات علی را در اسلام بداند.

ينابيع المودة لذوي القربى؛ تأليف: سليمان بن ابراهيم القندوزي الحنفي، تحقيق: سيد علي جمال اشرف الحسيني، الناشر: دار الاسوة للطباعة والنشر المطبعة: اسوه، الطبعة: الاولى، تاريخ النشر: 1416 ه‍.؛ ج2، ص400

«ابن عساکر»، «بلاذری»، «صفدی»، «ابن کثیر»، و «ابن حجر هیثمی»؛ استشهاد امیرالمؤمنین به غدیر را حذف کرده اند!!

اما از منابع سرشناس اهل سنت، که سخنشان بیشتر خریدار دارد، «ابن عساکر» است. وی نیز این شعر امیرالمؤمنین را نقل می کند، ولی قسمت آخر شعر، «وَ أَوْجَبَ لِي وَلَايَتَهُ عَلَيْكُمْ‏  رَسُولُ اللَّهِ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍ‏‏»؛ که بیانگر استشهاد امیرالمؤمنین به حدیث غدیر است را حذف می کند و ذکر نمی کند:

سَبَقْتُكُمْ إِلَى الْإِسْلَامِ طُرّاً               غُلَاماً مَا بَلَغْتُ أَوَانَ حُلْمِی

فقال معاوية أخفوا هذا الكتاب لا يقرأه أهل الشام فيميلون إلى ابن أبي طالب

تاريخ مدينة دمشق، اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1995، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري؛ ج42، ص 521

من تمام کسانی را که از «ابن عساکر» نقل کرده اند، دیدم که همین حذف را داشتند. حالا یا ابن عساکر خودش عبارت را حذف کرده است و یا در چاپ هایی که الآن در دسترس هست، حذف شده است!

«بلاذری» در کتاب «انساب الأشراف»؛ و «صفدی» در «الوافی بالوفیات» نیز، مثل ابن عساکر، شعر را از ابتداء نقل می کند، ولی وقتی به بیتی که استشهاد امیرالمؤمنین دارد، می رسد، «وَ أَوْجَبَ لِي وَلَايَتَهُ عَلَيْكُمْ‏ رَسُولُ اللَّهِ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍ‏‏» آن را حذف می کند!!

«ابن کثیر دمشقی» نیز شعر امیرالمؤمنین را نقل می کند ولی قسمت آخر شعر را حذف می کند، سپس می گوید:

«وَ هَذَا مُنْقَطِعٌ بَيْنَ أَبِي عُبَيْدَةَ وَ زَمَانِ عَلِيٍّ وَ مُعَاوِيَةَ.»

فاصله زمانی ابی عبیده با زمان علی و معاویه زیاد بوده و لذا این روایت منقطع است.

البداية والنهاية؛ المؤلف: أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي البصري ثم الدمشقي (المتوفى: 774هـ)، تحقيق: عبد الله بن عبد المحسن التركي، الناشر: دار هجر للطباعة والنشر والتوزيع والإعلان، الطبعة: الأولى، 1418 هـ - 1997 م، سنة النشر: 1424ه؛ ج11، ص 117

«ابن حجر مکی» نیز مثل این آقایان، تمام شعر را نقل می کند، ولی بیت استشهاد امیرالمؤمنین را حذف می کند. البته در آخر می گوید که بیهقی گفته که باید این شعر را حفظ کرد.

صورت دیگری از تحریف شعر استشهاد!

علامه امینی در «الغدیر»، ضمن بیان مطالبی در حذف استشهاد امیرالمؤمنین به حدیث غدیر از طرف علمای اهل سنت؛ در پاورقی می نویسد:

«وذكر الدكتور أحمد رفاعي في تعليقه على معجم الأدباء: وأوصاني النبي على اختيار * ببيعته غداة غدير خم و هناك في هذا البيت تصحيف سنوقفك عليه»

دکتر احمد رفاعی در تعلیقش بر معجم الأدباء یاقوت حموی، نوشته است که در برخی نسخه ها آمده است که علی گفت: پیغمبر بر من وصیت اختیاری کرد به اینکه من با پیغمبر در روز بعد غدیرخم، بیعت کنم! در این بیت شعر، اشتباهی صورت گرفته که من به آن خواهم پرداخت.

الغدیر، ج2، ص 25

ببینید که تحریف تا کجا رفته است! عبارت صریحی که هم شیعه نقل کرده و هم بعضی از منصفین اهل سنت نقل کرده اند، که حضرت امیر فرمود: «وَ أَوْجَبَ لِي وَلَايَتَهُ عَلَيْكُمْ‏ رَسُولُ اللَّهِ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍ‏‏»؛ این عبارت را هر طوری که دلشان خواست یا حذف کردند و یا تحریف و تبدیل کردند.

من هر چه گشتم تا ببینم این بیت شعری که «احمد رفاعی» ذکر کرده، را چه کسی نقل کرده، پیدا نکردم. ولی دکتر «احمد رفاعی»، که از محققین توانمند مصر است، در تعلیقش بر کتاب «معجم الأدباء یاقوت حموی»، این مطلب را ذکر می کند.

پس بنابراین، بحث «غدیر»، یک بحث حساسی است. حتی یک عبارتی را که امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) به معاویه می نویسد، آن را هم می بینیم که در طول تاریخ دستکاری می کنند، تحریف می کنند، و یا حذف می کنند. تا دلالت حدیث غدیر بر امامت امیرالمؤمنین را از کار بیاندازند و زیر سؤال ببرند! و این واقعاً مایه تأسف است!

لذا می بینیم که «احمد بن حنبل»، وقتی از او درباره «حدیث غدیر» سؤال می کنند، می گوید که این حدیث را رها کن و نقل نکن:

««أخبرنى زكريا بن يحيى أن أباطالب حدثهم أنه سأل أباعبد الله عن قول النبي لعلي: (من كنت مولاه فعلي مولاه) ما وجهه؟ قال: و لا تكلم في هذا، دع الحديث کما جاء»

اباطالب از احمد بن حنبل سؤال کرد که معنی روایت پیغمبر که به علی گفت من کنت مولاه فعلی مولاه چیست؟ احمد گفت: در این مورد صحبتی نکن. این حدیث را همانطوری که وارد شده بخوان و رها کن.

السنة؛ اسم المؤلف: أبو بكر أحمد بن محمد بن هارون بن يزيد الخلال، دار النشر: دار الراية - الرياض- 1410هـ - 1989م، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. عطية الزهراني؛ ج2، ص 346، ح458

در هر صورت دوستان دقت داشته باشند که در رابطه با زمینه سازی «تقیه»، مخصوصاً در قرن اول و دوم و سوم هجری، حکومت بنی امیه بود که این زمینه را ایجاد کرد تا مسلمانها، - چه شیعه و چه اهل سنت، چه مردم عادی و چه بزرگان و علماء دو مذهب -  از ترس حکومت، و برای حفظ جان خود، «تقیه» را در پیش بگیرند.

دودمان نحس «بنی امیه» عرصه را برای مسلمانها به اندازه ای تنگ می کند و ظلم و ستم بر شیعیان در زمان بنی امیه به حدی می رسد که:

«كان بنو أمية إذا سمعوا بمولود اسمه علي، قتلوه»

بنی امیه وقتی می شنیدند که اسم کودکی را علی گذاشته اند، او را می کشتند.

تهذيب التهذيب، اسم المؤلف:  أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1404 - 1984، الطبعة: الأولى، ج7 ص280، شماره 541

شما در یک چنین موقعیتی که بزرگان اهل سنت، و حتی آخوندهای دربار بنی امیه، از نقل فضائل امیرالمؤمنین، اینچنین وحشت دارند؛ و مثل «احمد بن حنبل» که وقتی از او سؤال می کنند، حتی جرئت نمی کند حدیث غدیر را به زبان بیاورد و یا معنا بکند؛ نمی تواند بگوید این «مولا» به معنی «ولایت» است و یا به معنی «دوست» و «محبت» است؛ مثل همان تعبیری که «شعبی» گفت:

«ما لقينا من آل أبي طالب إن أحببناهم قتلونا، لان أبغضناهم أدخلونا النار.»

ما در برخورد با آل ابی طالب چه کنیم؟ اگر آنها را دوست داشته باشیم، ما را می کشند. و اگر با آنها دشمنی کنیم، ما را در آتش جهنم می اندازند.

عيون الأخبار  ج 1 ص 311، منشورات محمد علي بيضون - دار الكتب العلمية- 1424

شما با این شرایط، بگوئید که ائمه(علیهمالسلام) در چنین موقعیتی چه باید بکنند!؟ آیا می توانستند علناً حقایق را بیان بکنند و جان خودشان و شیعیان را به خطر بیاندازند!؟

مصیبتهای وارده بر بزرگان اهل سنت، به خاطر نقل فضائل اهلبیت(علیهم السلام)

شما ببینید در طول تاریخ، چه بلائی بر سر علماء و بزرگان اهل سنت که در برخی موارد روایاتی از فضائل را نقل کردند، آوردند! مثل «ابن سقا» متوفای 371 هجری، که وقتی حدیث «طیر» را در فضیلت امیرالمؤمنین نقل می کند، او را از منبر پایین می کشند و منبر او را آب می کشند:

به خاطر نقل حدیث «طیر»، منبرش را آب کشیدند!!

«ذهبي» در «تذكرة الحفاظ» مي‌نويسد :

«ابن السقاء الحافظ الامام محدث واسط أبو محمد عبد الله بن محمد بن عثمان الواسطي ... قال السلفي سألت الحافظ خميسا الحوزي عن ابن السقاء فقال: هو من مزينة مضر... فأسمعه من أبى خليفة و أبى يعلى وابن زيدان البجلي و المفضل ابن الجندي و بارك الله في سنه و علمه، و اتفق انه أملى حديث الطير فلم تحتمله نفوسهم فوثبوا به و أقاموه و غسلوا موضعه.»

ابن سقاء حافظ و امام و... سلفی گفته است : از حافظ خمیس حوزی در مورد ابن سقاء سوال کردم ؛ پس گفت: او از مزینه از قبیله مضر است... از ابی خلیفه و ابی یعلی و ابن زیدان بجلی و مفضل بن جندی روایت شنید، و خداوند نیز به او در علم و عمرش برکت داد؛ و روزی از روزها داشت حدیث طیر (از فضائل امیر مومنان را ) املاء می کرد؛ اما ایشان نتوانستند که این روایت را تحمل کنند؛ پس به او هجوم آورده و او را از جای خویش بلند کردند و جای او را آب کشیدند.

تذكرة الحفاظ؛ اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدين محمد الذهبي، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة : الأولى؛ ج3 ، ص966، ترجمه ابن السقاء.

در حقیقت، منبری که بر روی آن فضیلتی از فضائل امیرالمؤمنین گفته شود، آن منبر نجس می شود و باید آب کشیده شود.

کشته شدن «نسآئی» به خاطر نقل فضائل امیرالمؤمنین!!

یا شما ببینید که درباره «نسآئی» که یکی از ائمه اهل سنت است و «مزي» در ترجمه وي مي‌گويد:

«أحد الأئمّة المبرزين و الحفّاظ المتقنين و الأعلام المشهورين»

او يكي از پیشوایان برجسته و حافظان استوار و بزرگان مشهور بود.

تهذيب الكمال؛ اسم المؤلف: يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج المزي، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1400 - 1980، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. بشار عواد معروف؛ ج1، ص329

و کتابش یکی از صحاح سته اهل سنت است؛ وقتی در دمشق فضائل امیرالمؤمنین را نقل می کند، بینید چه بلائی بر سرش می آورند.

وي كتابي دارد به نام خصائص امير المؤمنين علي بن أبي طالب (عليه السلام) كه در آن فضائل امير المؤمنين را نقل كرده است. انگيزه وي از تأليف اين كتاب اين بوده است كه وقتي وي وارد دمشق شد، ديد كه مردم از علي متنفر هستند و از آن حضرت بدگويي مي‌كنند ، شروع به نوشتن اين كتاب كرد. از اين رو از «نسائي» خواستند كه در فضائل معاويه نيز كتابي بنويسد؛ اما وقتي با مقاومت نسائي روبرو شدند، چنان او را كتك زدند كه از دنيا رفت. «ابن جوزي» و بسيار ديگر از بزرگان اهل تسنن در سبب كشته شدن نسائي مي‌گويند:

«إنّ النسائي خرج من مصر في آخر عمره إلى دمشق ، فسئل بها عن معاوية وما جاء في فضائله ! فقال : لا يرضى رأسا برأس حتى يفضل ! فما زالوا يدفعون في خصيتيه حتى أخرج من المسجد و حمل إلى الرملة أو مكة فتوفي بها.»

نسایی در آخر عمر خویش از مصر به دمشق رفت؛ پس در آنجا از او در مورد معاویه و فضیلت های او سوال کردند؛ پس گفت : آیا به این که او را هم شان علی دانستید راضی نشدید، حال می خواهید او را از علی برتر کنید؟ پس آنقدر به بیضه او زدند تا او را از مسجد بیرون کردند ؛ او را به رمله یا مکه بردند و در آنجا از دنیا رفت.

المنتظم، ج6، ص131؛ تذكرة الحفاظ ذهبي، ج2 ، ص700 ؛ سير أعلام النبلاء، ج14، ص132؛ تهذيب الكمال ، ج 1، ص132

شما بفرمائید که ائمه اهلبیت (علیهم السلام) در چنین شرایطی چه کار باید بکنند!؟ آیا می توانند مطالب و حقایق را بیان بکنند!؟

شكستن منبر حاكم نيشابوري به علت عدم نقل فضائل معاويه!!

«حاکم نیشابوری» از دیگر علمای بزرگ اهل سنت است که به خاطر ممانعت از نقل فضائل معاویه، خانه نشین می شود و منبرش نیز شکسته می شود:

«سمعت أبا عبد الرحمن السلمي يقول : دخلت على أبي عبد الله الحاكم وهو في داره لا يمكنه الخروج إلى المسجد من أصحاب أبي عبد الله بن كرام، و ذلك أنهم كسروا منبره و منعوه من الخروج، فقلت له: لو خرجت و أمليت في فضائل هذا الرجل شيئا لاسترحت من هذه المنحة. فقال: لا يجيء من قلبي، لا يجيء من قلبي، يعني معاوية.»

از ابا عبد الرحمن سلمی شنیدم که می گفت: به نزد ابو عبد الله حاکم نیشابوری رفتم در حالیکه او در خانه خویش بود و از ترس یاران ابی عبد الله بن کرام نمی توانست به مسجد برود؛ زیرا ایشان منبر او را شکسته بودند و او را ممنوع الخروج کرده بودند؛ پس به او گفتم: ای کاش بیرون می آمدی و فضیلت های این شخص (معاویه) را می گفتی تا از این مشکل آسوده گردی؛ گفت قلبم به من اجازه این کار را نمی دهد!

سير أعلام النبلاء، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي؛ ج17، ص175

هزار تازيانه؛ جزاي نقل فضیلتی از امام حسن و امام حسين (عليهما السلام)!

«ابن حجر عسقلاني» و بسياري دیگر از بزرگان اهل سنت نقل کرده اند:

«قال ابن أبي حاتم سألت أبي عن نصر بن علي و أبي حفص الصيرفي فقال نصر أحب إلي و أوثق و أحفظ من أبي حفص...

قال أبو علي بن الصواف عن عبد الله ابن أحمد لما حدث نصر بن علي بهذا الحديث يعني حديث علي بن أبي طالب أن رسول الله صلى الله عليه وسلم أخذ بيد حسن وحسين فقال من أحبني وأحب هذين وأباهما وأمهما كان في درجتي يوم القيامة.

أمر المتوكل بضربه ألف سوط فكلمه فيه جعفر بن عبد الواحد و جعل يقول له هذا من فعل أهل السنة فلم يزل به حتى تركه»

ابن ابی حاتم گفته است: از پدرم در مورد نصر بن علی و ابی حفص صیرفی پرسیدم؛ پس گفت: نصر را بیشتر دوست دارم و او مورد اطمینان تر و دارای حافظه ای بهتر از ابی حفص است...؛

و ابو علی بن صواف از عبدالله بن احمد نقل کرده است که وقتی نصر بن علی این روایت را گفت که رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم دست حسن و حسین را گرفته و فرمودند که هرکس من را دوست می دارد، پس این دو را و پدرشان و مادرشان را نیز دوست بدارد، با من در رتبه من در روز قیامت خواهد بود.

متوکل دستور داد که به او هزار تازیانه بزنند؛ پس جعفر بن عبد الواحد در این زمینه با متوکل سخن گفت و به او گفت : این روایت از عقاید و رفتار اهل سنت است (مربوط به شیعه نیست) تا اینکه او را رها کرد (دستور داد او را تازیانه نزنند).

تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 10، ص 384 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 29 ، ص 360 و تاريخ بغداد ، الخطيب البغدادي، ج 13، ص 289

شما ببنید که عمل شنیع «زنا»، اگر غیر محصنه باشد، طرفین را صد ضربه شلاق می زنند. ولی نقل یک حدیث از فضائل اهلبیت (علیهم السلام)، ده برابر «زنا»، عقوبت دارد!!

چهار صد ضربه شلاق، جزاي كسي كه اميرالمؤمنين را لعن نكرد!!

«عطيه بن سعد عوفی» متوفای111هجری، از راويان صحيح بخاري، أبي داود، ترمذي، ابن ماجه و... است. «ابن سعد» در «الطبقات الكبري» در ترجمه وي مي‌نويسد:

«فكتب الحجاج إلى محمد بن القاسم الثقفي أن ادع عطية فإن لعن علي بن أبي طالب وإلا فاضربه أربعمائة سوط و  رأسه و لحيته فدعاه فأقرأه كتاب الحجاج فأبى عطية أن يفعل فضربه أربعمائة وحلق رأسه و لحيته.»

حجاج به محمد بن قاسم ثقفی نامه نوشت که عطیه را بیاورد؛ پس اگر علی بن ابی طالب را لعنت کرد که هیچ؛ و گرنه او را چهارصد تازیانه بزن و سر و ریش او را بتراش؛ پس او را احضار کردند؛ و نامه حجاج را برای او خواند ؛ اما عطیه قبول نکرد؛ پس او را چهار صد شلاق زدند و سر و ریش او را تراشیدند.

الطبقات الكبرى، اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري، دار النشر: دار صادر بيروت؛ ج6، ص304

تهذيب التهذيب ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1404 - 1984، الطبعة: الأولى؛ ج7 ، ص201

در میان عرب، بالاترین اهانت این بود که ریش طرف را بتراشند، و در بین مردم بگردانند.

اینها نمونه هایی است از جنایاتی که حکومتهای بنی امیه و بنی عباس، بر سر مردم و مسلمانها در آوردند و زمینه «تقیه» را نه فقط برای شیعه و بزرگان شیعه فراهم کردند؛ بلکه این زمینه را برای بزرگان و علمای خودشان نیز به وجود آوردند که مجبور بشوند برای حفظ جان و مال و ناموس و آبروی خودشان، تقیه بکنند و حقایق را مطرح نکنند.

لذا وقتی حضرت امام باقر (سلام الله علیه) می فرماید:

«التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»

تقیه‏ جزء دین من، و دین پدران من است و کسی که تقیه ندارد، ایمان ندارد.

كافي، ج‏2، ص 219، باب التقیه، ح12

این قضیه، قضیه انشائی نیست. بلکه خبری است. یعنی در حقیقت اگر کسی تقیه نداشته باشد، نمی تواند دینش را حفظ بکند! چون یا باید شروع بکند به فحش دادن و لعن کردن به اهلبیت؛ و یا حقایق را بگوید و کشته شود! ولی اگر برای حفظ جان خود و اطرافیانش تقیه کرد، هم دینش در امان است، هم جان و مال و آبرویش.

لذا زمینه تقیه در شیعه، این خیال پردازی هایی که این وهابی ها می کنند و می گویند که شیعیان برای درست کردن تناقضات سخنان و فتاوای ائمه خودشان، تقیه را تأسیس کردند؛ نیست. بلکه مشکلاتی بوده که دودمان بنی امیه ایجاد کرده بودند.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه شصت و دوم  11/ 12/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (91)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در جلسات آخر هفته، اختصاص داشت به نقد سخنان آقای «طیب»، که در ماه مبارک رمضان ایراد کرده بود. و مبانی اعتقادی شیعه را زیر سؤال برده بود.

بحث ما به اینجا رسید که آقای «طیب»، همواره ادعا می کند که «الأزهر» نماد وحدت و مدافع وحدت بین شیعه و  سنی بوده است و ما هم آمدیم اثبات کردیم که اینگونه که آقای طیب می گوید نیست و بسیاری از شخصیتهای الأزهر، نه تنها مدافع وحدت نبودند، بلکه مدافع اختلاف بودند، و از کسانی بودند که عملاً بین شیعه و سنی اختلاف ایجاد کردند.

سخنان تفرقه افکنانه «شیخ الازهر» در «اندونزی»!

در اینجا لازم است که من یک نکته ای را خدمت دوستان عرض بکنم و آن این است که آقای «طیب»، در هفته گذشته سفری داشتند به کشور «تونس» و دو سه مورد سخنرانی در آنجا داشتند.

ایشان در سخنرانی که برای علماء ایراد کرد، تعابیری به کار برد که سایت ها و روزنامه ها، اینگونه آن را بیان کردند:

«شيخ الأزهر يحذر الإندونيسيين من خطر التشيع في بلادهم»

شیخ الأزهر، اندونزی ها را نسبت به خطر تشیع در کشورشان هشدا داد.

حذّر الدكتور أحمد الطيب، شيخ الأزهر، رئيس مجلس حكماء المسلمين، الإندونيسيين باعتبارهم أكبر دولة إسلامية سنية خالصة، من خطر دعوات تشييع أهل السنة والجماعة.

دکتر طیب، نسبت به خطر تبلیغات شیعه، برای شیعه کردن اهل سنت، به رئیس مجلس اندونزی که بزرگترین کشور سنی مذهب است، هشدار داد.

ووجه نداء إلى الشباب السني داعيا إياهم إلى التمسك بعقيدة جمهور أهل السنة والجماعة و عدم الانجراف إلى دعوات الفرقة و التعصب المذهبي المذموم»

خطاب دکتر طیب، به جوانان سنی بود که آنها را دعوت می کرد به تمسک کردن به عقیده اهل سنت و منحرف نشدن به سمت فرقه های مذهبی باطل و مذموم دیگر.

منبع: «سایت مصر الأخباریه»

واقعاً جای تعجب و تأسف دارد. و ایشان هم ظاهراً ول کُن قضیه هم نیست!! و تلاش دارد که هر کجا می رود، از خطر شیعه سخن بگوید! جالب است که ایشان هرگز از خطر «اسرائیل» حرفی نمی زند! از خطر «تکفیری» ها حرفی نمی زند. از خطر «وهابی» ها حرفی نمی زند. با اینکه قبلاً گفته بود که این وهابی ها، خوارج عصر ما هستند!

ایشان از خطری که امروز آمریکا جهان را تهدید می کند، حرفی نمی زند. از کشت و کشتارهایی که الآن نزدیک یک سال است  که «عربستان» در «یمن» صورت می دهد، اصلاً حرفی نمی زند. و این خیلی عجیب است!

ظاهراً ایشان یا مأموریت دارد که اینگونه برخورد کند و یا چیز دیگری در کار است که ما خبر نداریم. ولی یکی از کارهای همیشگی ایشان، در هر کجا که می رود این است که مردم را نسبت به تشیع بدبین بکند. و مردم را از خطر تشیع بترساند!

ایشان در نشستی که با علما داشت، بعد از سخنانی، در آخر از شیعیان دعوت می کند برای همکاری با الأزهر، برای تحریم هر گونه شیعه کشی و سنی کشی!

این عبارت به ظاهر، عبارت و موضعگیری خوبی است ولی ایشان غفلت دارد از اینکه، امروز آن کسی که هم شیعه را می کشد و هم سنی را، «وهابیت» است. تکفیری ها هستند! این عربستان سعودی است که منبع شرارت در منطقه شده است.

ایشان یک بار نیامد بر علیه عربستان موضع بگیرد و بگوید که این عربستانی که این همه کمک های مالی و نظامی به تروریستها می کند، علمای اینها بیایند فتوا بدهند بر حرمت قتل شیعه و سنی!! گویا تمام این فتنه هایی که در منطقه ما هست، زیر سر شیعیان است! و سنی ها و وهابی ها، بی گناه هستند!

ایشان رسماً در سخنرانی ها، و در همین سخنرانی خود در اندونزی، مردم را دعوت می کند به مذهب اهل سنت! خب شما دعوت می کنید به مذهب اهل سنت، ما هم دعوت می کنیم به مذهب تشیع! این چه ایرادی دارد!؟

شما معتقد هستید که مذهب اهل سنت حق است، لذا مردم را به آن دعوت می کنید. ما هم می گوئیم که مذهب شیعه بر حق است، لذا دعوت به تشیع می کنیم! انتخاب هم بر عهده مردم است.

«فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمْ اللهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الاْلْبَابِ»

پس بندگان مرا بشارت بده. همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی میکنند. آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آنها خردمندانند.

سوره زمر(39): آیه 17 و  18 

متأسفانه تمام همّ و غمّ آقای دکتر «طیب»، شیعیان شده است. چرا؟ چون الآن در مصر، مذهب تشیع در حال گسترش است. جوانها هر روز، فوج به فوج به مذهب تشیع روی می آورند. و اینها از این قضیه عصبانی و ناراحت هستند.

انتقاد تند «ابراهیم عیسی»، از دانشگاه الأزهر!

البته آقای «طیب» منتقدان جدی هم در مصر دارد. یکی همین آقای «ابراهیم عیسی» که در شبکه المصریه، قبل از برنامه آقای طیب، برنامه داشت، به شدت به الأزهر و سیاستهای الأزهر انتقاد کرد:

«الأزهر مدرسه علمیه ای است که دارای اهمیت خیلی زیادی است. و ما باید تکیه گاه مان در تمام کارها، الأزهر باشد. و برای نشر فرهنگ اسلامی، در مصر و وطن عربی باید نمونه باشد. ولیکن الأزهر الآن جایگاه وهابیون و سلفیون و تروریست ها شده است و اینها دارند الأزهر را از درون نابود می کنند. و کارمندان و اساتیدی که امروز در الأزهر مشغول کار هستند، بخشی از این جماعت تروریستی هستند و آلت دست وهابی ها قرار گرفته اند.»

یا آقای دکتر «احمد راسم النفیس» که از شخصیت های برجسته مصر است و در حقیقت نماینده تام الاختیار شیعه در مصر و به نوعی رهبر شیعیان مصر است، در مصاحبه های خود، «طیب» را حسابی به چالش می کشد.

در هر صورت، آقای دکتر «طیب»، ادعا می کند که الأزهر نماد وحدت بین شیعه و سنی است و می گوید:

«و اقسم بالله فی رمضان نحن لانرید توصیة الخلافات و احداث الفتنه فالازهر علی مضی تاریخه الذی تجاوز الف عام، هو دائماً مرکز لوحدة المسلمین بکل طوائفهم و مذاهبهم»

من در ماه رمضان به خدا قسم می خورم که ما نمی خواهیم ایجاد فتنه و درگیری بکنیم. الازهر در طول تاریخ، که بالغ بر هزار سال می شود، مرکز ترویج وحدت بین طوائف مختلف مسلمین بوده است.

منبع: سایت «بوابة الأزهر الالکترونیة»

ایشان ادعا می کند و می گوید که:

«الأزهر حتی یک روز هم، مرکز فتنه و تفرقه میان مسلمانها نبوده است. و در گذشته هم همواره شیعه و سنی را به تفاهم با یکدیگر دعوت می کرده است. و اصلاً بر این وحدت حریص است.»

و یا ایشان در طول ماه رمضان، همواره می گفت که:

« هدف ما از این برنامه ها و بحث ها، ایجاد تفرقه و اختلاف بین شیعه و سنی نیست.»

این در حالی است که ما در گذشته، عبارتهای تندی را نسبت به مذهب شیعه از ایشان نقل کردیم. مثلاً می گفت که هر کس نسبت به صحابه بد بگوید، اصلاً از اسلام خارج است!! آیا اینگونه سخن گفتن، ایجاد اختلاف و تفرقه بین مسلمین نیست!؟

ما در گذشته عرض کردیم که برخلاف ادعای ایشان، عده ای از بزرگان الأزهر بر ضد شیعه کتاب تندی را نوشته اند با عنوان «جهود علماء الأزهر في بيان حقيقة دين الشيعة = الشيعة الوجه الآخر شقاق لا وفاق»!!!

تعداد قابل توجهی از اساتیدالأزهر، بر ضد شیعه موضعگیری کردند و رسماً اعلام کردند بر اینکه شیعه عامل اختلاف میان مسلمین است!!

بر اساس اسناد ویکی لیکس؛ عربستان به الازهر اجازۀ برپایی همایش تقریب نداد!

نکته ای که در اینجا قابل دقت و تأمل است، افشاگری سایت «ویکی لیکس» است. و این آقایان مطالب افشا شده را تکذیب هم نکردند.

العالم ـ سایت ویکی‌لیکس با انتشار سندی متعلق به آوریل 2012، اقدام شیخ الازهر در اجازه گرفتن از عربستان قبل از موافقت با برپایی نشست تقریب مذاهب را برملا کرد.

به گزارش پایگاه خبری شبکه العالم، برخلاف اظهارات احمد الطیب شیخ الازهر در بیانیه سابق خود مبنی بر اینکه الازهر یک نهاد اسلامی علمی مستقل است که بر اساس شرع عمل می کند، نشر یک سند مربوط به آوریل 2012 در سایت ویکی لیکس در مورد اجازه گرفتن شیخ الازهر از عربستان قبل از برگزاری کنگره تقریب مذاهب را مغایر با استقلال الازهر عنوان کرد.

در این سند افشا شده از طریق ویکی لیکس، سعود الفیصل وزیرخارجه سابق عربستان خطاب به رییس شورای وزیران عربستان می گوید که شیخ الازهر در دفتر خود در ژانویه 2012  به وی ابلاغ کرد که ایرانی ها شیخ الازهر را برای برگزاری نشست تقریب مذاهب تحت فشار می گذارند، اما شیخ الازهر نمی خواهد بدون هماهنگی با دولت عربستان در خصوص این مساله، تصمیم بگیرد.

الازهر این امر را تکذیب نکرده، بلکه دکتر «عباس شومان» سرپرست الازهر در اظهاراتی، بخش مربوط به درخواست ایرانی ها برای برپایی نشست تقریب مذاهب و اجازه گرفتن از عربستان را مورد تایید قرار داد و ادعا کرد که شیخ الازهر درخصوص مسایل اسلامی با کشورهای دیگر هماهنگ می کند تا دیدگاهی را که با دیگر کشورهای اسلامی متناسب نیست، اجرا نکند. همچنین براساس مفاد این سند، وزیر خارجه عربستان از پادشاه این کشور خواسته تا شیخ الازهر را با دعوت به عربستان مورد لطف قرار دهد.

با درنظر گرفتن حوادثی که از نیمه سال 2012 تا اوایل سال 2013 رخ داد، شواهدی وجود دارد که این سند را تایید می کند؛ در 21 آوریل 2013 احمد الطیب در سفر به عربستان با سعود الفیصل وزیر خارجه سابق عربستان دیدار کرد و در ریاض از یک تریبون سعودی موافقت خود را با درخواست برپایی نشست تقریب مذاهب اعلام کرد.»

منبع«سایت شبکه العالم»

این سند نشان می دهد که ایرانی ها، نه تنها خواهان وحدت هستند،بلکه در این باره به شیخ الأزهر فشار هم می آورند.

و جالب است که جناب «طیب» گفته است که به من فشار می آورند برای برگزاری کنفرانس وحدت، ولیکن من شیخ الازهر، بدون هماهنگی با عربستان سعودی، همچین کاری نخواهم کرد و به ندای ایرانی ها لبیک نخواهم گفت!!

اینگونه اسناد و مدارک، خیلی از قضایا را دارد روشن می کند و خیلی از مسائل را دارد حل می کند. معلوم می شود که آقای شیخ الأزهر برای آب خوردن هم باید از عربستان سعودی اجازه بگیرد.

اگر این ادعای آقای دکتر طیب، که سایت ویکی لیکس افشا کرده، دروغ بوده، چرا تکذیب نکرده است. اگر اگر کسی نسبت به مراجع ما، یک همچین ادعایی بکند، بلافاصله خود مرجع ما و یا دفتر او، تکذیب می کند!

اینکه گفته بشود شیخ الأزهر برای برگزاری کنفرانس وحدت و مانند آن، باید با عربستان هماهنگ بکند، این کم توهینی به شیخ الأزهر نیست. چون ایشان ادعا می کند که الأزهر مستقل است و در طول تاریخ، قدمی برای تفرقه و اختلاف بین مسلمین برنداشته است.

الآن عربستان سعودی به مرکز شرارت در منطقه، بلکه در کل جهان تبدیل شده است. کار به جایی رسیده است که دولتهای اروپایی در مجالس خودشان تصویب کرده اند که هر گونه فروش سلاح به عربستان را ممنوع بکنند. چون عربستان در «یمن» دارد انسانهای بی گناه را می کشد.

سازمان ملل متحد هم در این راستا بیانیه داد که عربستان در یمن در حال کشتن غیرنظامیان است. یعنی در حقیقت یک جو شبه عمومی پیدا شده بر علیه عربستان سعودی!

خب! جناب آقای شیخ الأزهر! شما به جای اینکه بیائید عربستان سعودی را محکوم کنید که این فتنه را در سوریه و عراق و لبنان به راه انداخته، می آیید تصمیمات خود را با عربستان هماهنگ می کنید.

عربستانی که به لبنان کمکهای مالی می کرد ولی از وقتی که این شاهزاده خودش که چند تن مواد مخدر را از او گرفتند، و مقامات لبنانی حاضر نشدند او را آزاد بکنند، کمک های مالی خودش را به لبنان قطع کرد! و دستور داد تا تبعه عربستانی از لبنان خارج بشوند. یعنی در حقیقت در حال قطع رابطه با لبنان است.

چرا؟ چون یک جانی که چند تن مواد مخدر از او گرفتند را حاضر نیستند رها بکنند. اینها انتظار دارند که لبنانی ها یک فدایت شوم هم به این آقا بگویند و یک کادو هم برایش بگیرند و یک کپه لبنانی هم برایش بگیرند و مشایعت کنند این آقارا به عربستان. آن وقت جناب آقای شیخ الأزهر می گوید من بدون هماهنگی با عربستان هیچ کاری نمی کنم!!

خیلی عجیب است که می گوید ما حاضر هستیم کنفرانس تقریب مذاهب را تشکیل بدهیم ولی این باید از کانال و دریچه عربستان منتشر بشود. ما باید پیش قدم باشیم.

یعنی کسی که امروز «ام الفساد» در منطقه است، «ام التفرقه» در منطقه است، عامل اصلی قتل و تروردر منطقه است، می خواهد پرچمدار وحدت و تقریب بین مذاهب باشد!! لذا شیخ الأزهر هم می گوید وحدت و تقریب خوب است ولی به شرطی که با رهبری عربستان سعودی باشد!!

مثل اینکه ما بگوئیم برای گوسفندان باید یک حامی وجود داشته باشد، ولی به شرط اینکه آن حامی، خود گرگ باشد!! رئیس حامیان گوسفندان، خود جناب گرگ باشد!!

ما می خواهیم شهرمان از دزدها در امان باشد، به شرط اینکه یک هیئتی را درست بکنیم و ریاست این هیئت را بدهیم به سر دسته دزدها!!

این آقایی که هنوز نمی تواند تشخیص بدهد، یا تشخیص می دهد ولی پولهای عربستان، این آقا را در تصمیم گیریها خنثی کرده است، امروز در رأس الأزهر مصر قرار گرفته است.

نظر یکی از علمای مصر درباره رابطه «وهابیت» و «الأزهر»!

«محمد عبدالله نصر»، که یک طلبه جوان مصری است و آدم پر سر و صدائی است. ایشان در این مصاحبه های تلویزیونی، بلائی بر سر مصریها و الأزهر آورده که آن سرش ناپیداست.

اتفاقاً ایشان روزی در قم بود و مهمان ما هم بود. آدم خیلی حُر و آزاد منشی است. و وقتی که از اینجا رفت، در مصر مشکلاتی برای ایشان بوجود آوردند. ولی ایشان گوشش به این حرفها بدهکار نیست.

ایشان هم می گوید:

« در طول ایام گذشته، وهابی ها آمدند الأزهر را دچار تفرقه کردند و از درون آنها را پراکنده کردند.»

یا آقای «احمد کریمه» که از اساتید دانشگاه الأزهر هست و وقتی ایشان به ایران آمد، ما چند برنامه از ایشان ضبط کردیم و در شبکه ولایت پخش کردیم. ایشان وقتی برگشت به مصر، بلافاصله عربستان، رئیس اطلاعات خود را روانه مصر کرد تا الأزهر را با اموال زیاد، تطمیع بکند. همین که مقامات عربستانی احساس کردند این رفت و آمد دکتر کریمه به ایران، باعث ایجاد وحدت بین ایران و الأزهر بشود، بلافاصله رئیس اطلاعات خود را به مصر فرستاد و اموال زیادی در اختیار الأزهر قرار داد تا اینها بدون هماهنگی با عربستان، کاری و اقدامی را انجام ندهند.

جالب این است که در این کش و گوس، برخی از شیوخ الأزهر، اموال زیادی را از سفارت عربستان دریافت کردند برای جنگیدن با تفکر شیعی!!

اگر این اخبار دروغ است و افترائی به الأزهر است، بیائید و تکذیب بکنید و گوینده این اخبار را محاکمه بکنید. بیائید این «محمد عبدالله نصر» را محاکمه بکنید!

شما اگر نام ایشان را در اینترنت بزنید، سخنرانی های تند ایشان، حتی علیه اهل سنت و دکتر طیب، را خواهید دید. جالب است که ایشان در انتهای سخن خود می گوید باید شیخ الأزهر را به خاطر این مسائل محاکمه بکنند!!

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه شصت و سوم  15/ 12/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (36) - مصیبتهای وارده بر بزرگان اهل سنت، به خاطر نقل فضائل اهلبیت(علیهم السلام)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در جلسات گذشته در بیان زمینه های «تقیه» بود. عرض کردیم که کارها و فشارهایی که «بنی امیه» و «بنی عباس» بر سر مسلمین در آوردند، عرصه را بر همه تنگ کرده بودند و افزون بر شیعه ها، بزرگان اهل سنت نیز، از ترس حکومت، نمی توانستند خیلی از حقایق را بیان بکنند. مثل روایات فضائل امیرالمؤمنین، حدیث غدیر، و امثال اینها.

مصیبتهای وارده بر بزرگان اهل سنت، به خاطر نقل فضائل اهلبیت(علیهم السلام)

بخش دیگری که در این زمینه قابل طرح است، و من قبلاً مختصر اشاره ای به مواردی از آن کردم، معارضه ای است که با ناقلین روایات فضائل کردند. حالا اینکه با ناقلین شیعه چه کردند،ما کاری نداریم! دوستان در این زمینه می توانند به کتاب «شهداءالفضیلة» علامه امینی مراجعه کنند. در آن کتاب خواهند دید که با شیعیان، در طول تاریخ چه کار کردند.

در اینکه چه مصیبت ها، چه گرفتاری ها، چه زندانها، چه شلاق ها و چه کشت و کشتارهایی از بزرگان شیعه و علمای شیعه داشتند، ما اصلاً بحث نمی کنیم.

بحث ما در رابطه با علمای اهل سنت است. علمای اهل سنتی که به خاطر نقل فضائل اهلبیت، خصوصاً امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)، مورد اذیت و آزار و شکنجه قرار گرفتند.

«عبدالله بن محمد بن سقا»:

در جلسات گذشته به گوشه هایی از مصیبت های وارده بر علمای اهل سنت اشاره کردیم و به عنوان نمونه گفتیم که «ذهبی» در رابطه با «عبدالله بن محمد بن سقا» که از او به «حافظ» و «امام» تعبیر می کند، نقل می کند:

«اتفق انه أملى حديث الطير فلم تحتمله نفوسهم فوثبوا به و أقاموه و غسلوا موضعه. فمضى و لزم بيته فكان لا يحدث أحدًا من الواسطيين؛ فلهذا قل حديثه عندهم»

روزی از روزها داشت حدیث طیر (از فضائل امیر مومنان را ) املاء می کرد؛ اما ایشان نتوانستند که این روایت را از او تحمل کنند؛ پس به او هجوم آورده و او را از جای خویش بلند کردند و جای او را آب کشیدند. بعد از این قضیه، وی خانه نشین شد و برای هیچ فردی از اهالی واسط، روایت نقل نکرد. به همین جهت، احادیث ابن سقا در میان واسطیین کم است.

تذكرة الحفاظ؛ اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدين محمد الذهبي، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة : الأولى؛ ج3 ، ص966، ترجمه ابن السقاء.

جالب است که «ذهبی» خودش می گوید که اگر در مورد کسی، تعبیر «امام» به کار برده شود، نقل مطالب نادرست درباره او، به هیچ وجه مورد قبول نیست. یعنی اگر به کسی «امام» بگوید، از هر جهت کاملاً مصونیت دارد:

«إِذَا ثبتَتْ إِمَامَةُ الرَّجُلِ وَ فَضْلُهُ، لَمْ يَضُرَّهُ مَا قِيْلَ فِيْهِ»

وقتی امامت و فضیلت یک فردی ثابت بشود، تضعیف دیگران در حق او هیچ ضرری ندارد.

سیر اعلام النبلاء، ج8، ص 448

«احمد بن شعیب نسآئی»:

و همچنین «احمد بن شعیب نسآئی» که از اهالی روستای «نسآء»، از توابع «نیشابور» است، و «ذهبی» از او نیز به «امام» و «شیخ الإسلام» تعبیر می کند (سیراعلام النبلاء؛ ج14، ص 127)؛ «سبکی» در مورد او می نویسد:

«وقد اختلفوا فى مكان موت النسائى فالصحيح أنه أخرج من دمشق لما ذكر فضائل على قيل ما زالوا يدافعون فى خصيتية حتى أخرج من المسجد ثم حمل إلى الرملة فتوفى بها»

در محل وفات نسائی اختلاف وجود دارد. قول صحیح آن است که او وقتی در دمشق فضائل علی را بیان کرد، او را کتک زدند و بر بیضه های او کوبیدند و از مسجد بیرون کردند. سپس او را به رمله بردند و در همانجا از دنیا رفت.

طبقات الشافعية الكبرى، اسم المؤلف: تاج الدين بن علي بن عبد الكافي السبكي، دار النشر: هجر للطباعة والنشر والتوزيع - 1413هـ ، الطبعة: ط2، تحقيق: د. محمود محمد الطناحي د.عبد الفتاح محمد الحلو؛ ج3، ص 16

«ابن جوزي» و بسيار ديگر از بزرگان اهل تسنن نیز، در سبب كشته شدن «نسائي» اینگونه نوشته اند که:

«إنّ النسائي خرج من مصر في آخر عمره إلى دمشق ، فسئل بها عن معاوية و ما جاء في فضائله ! فقال : لا يرضى رأسا برأس حتى يفضل ! فما زالوا يدفعون في خصيتيه حتى أخرج من المسجد و حمل إلى الرملة أو مكة فتوفي بها.»

نسایی در آخر عمر خویش از مصر به دمشق رفت؛ پس در آنجا از او در مورد معاویه و فضیلت های او سوال کردند؛ پس گفت : آیا به این که او را هم شان علی دانستید راضی نشدید، حال می خواهید او را از علی برتر کنید؟ پس آنقدر به بیضه او زدند تا او را از مسجد بیرون کردند ؛ او را به رمله یا مکه بردند و در آنجا از دنیا رفت.

المنتظم، ج13، ص156؛ تذكرة الحفاظ ذهبي، ج2 ، ص700 ؛ (بر اساس نرم افزار الجامع الکبیر)

اینکه نوشته اند که مردم دمشق به جای حساس او می زدند، شاید احساس کردند که در میان همه افراد، فقط این نسآئی است که مرد است!!

به قول یک بنده خدا، که می گفت من در شب 15 خرداد، که حضرت امام را دستگیر کردند، رفتم تا نزدیک مسجد امام حسن قم، مقداری گوشت بخرم. به قصابی گفتم که گوشت نر به من بده! برگشت گفت: یک نر وجود داشت که آن را هم دیشب دستگیر کردند!!

حالا در «شام» هم یک نری بود که می خواستند نریّت او را نابود کنند و از بین ببرند. خود نسآئی وقتی کتاب «خصائص أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب» را نوشت، بررسی کرد تا بداند که کدام شهر، دشمنی و نصبشون با امیرالمؤمنین، از همه جا بیشتر است. گفتند شهر «اصفهان» از همه جای عالم، نصب و عداوتشان نسبت به امیرالمؤمنین بیشتر است.

ایشان قبل از آنی که به «دمشق» برود، از عراق به «اصفهان» رفت و در آنجا حوزه درس و بحث برقرار کرد و کتاب «خصائص أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب» را برای علما و بزرگان تدریس کرد.

البته جالب است که وقتی «ابن جوزی» این قضیه کتک خوردن نسائی در دمشق را نقل می کند، می گوید که: «وكان يتشيع»!! نسآئی را متهم به شیعه بودن می کند. یعنی در حقیقت اگر کسی بیاید و فضائل امیرالمؤمنین را نقل بکند، بلافاصله برچسب شیعه بودن و رافضی بودن و... به او می زنند!

«ذهبی» در سير أعلام النبلاء، ج14، ص132؛ وقتی این قضیه را نقل می کند، به جای عبارت «يدفعون في خصيتيه» عبارت «يدفعون في حضنيه» را به کار می برد. «حضن» یعنی سینه! یعنی مردم شام به سینه نسائی می زدند! آقای ذهبی ظاهراً در اینجا خواسته است که برای مردم شام آبروداری کند و مردانگی آقای نسائی را زیر سؤال ببرد!

«ذهبی» در علت و انگیزه «نسآئی» از نوشتن کتاب «خصائص امیرالمؤمنین» می نویسد:

«قال الوزير ابن حنزابة سمعت محمد بن موسى المأموني صاحب النسائي قال سمعت قوما ينكرون على أبي عبدالرحمن النسائي كتاب الخصائص لعلي رضي الله عنه و تركه تصنيف فضائل الشيخين فذكرت له ذلك

فقال دخلت دمشق و المنحرف بها عن علي كثير فصنفت كتاب الخصائص رجوت أن يهديهم الله تعالى ثم إنه صنف بعد ذلك فضائل الصحابة

فقيل له و أنا أسمع ألا تخرج فضائل معاوية رضي الله عنه فقال أي شيء أخرج حديث اللهم لا تشبع بطنه فسكت السائل

قلت لعل أن يقال هذه منقبة لمعاوية لقوله اللهم من لعنته أو سببته فاجعل ذلك له زكاة و رحمة»

ابن حنزابه می گوید که از محمد بن موسی، مصاحب و همراه نسائی نقل می کند که می گوید شنیدم که مردم، نسائی را به خاطر نوشتن کتاب خصائص علی و عدم نگارش کتاب فضائل ابوبکر و عمر، مورد شماتت قرار می دهند. من این را به نسائی گفتم.

نسائی در جواب من گفت: من وارد دمشق که شدم، دیدم عده زیادی از مردم، از علی بدگوئی می کنند. لذا کتاب فضائل علی را نوشتم به امید اینکه خداوند این مردم را هدایت کند. نسائی بعد از نوشتن کتاب فضائل علی، کتابی نیز در فضائل صحابه نوشت.

به نسائی گفتند که چرا در مورد فضائل معاویه کتابی نمی نویسی؟ گفت: چه فضیلتی را بنویسم؟ حدیث «خدایا شکم معاویه را سیر نکن» را بنویسم؟ در اینجا پرسش کننده ساکت شد و چیزی نگفت!

منِ ذهبی می گویم: شاید همین روایت پیامبر به معاویه، یک فضیلتی برای او محسوب بشود! زیرا پیامبر فرمود که هر کس را من لعن کردم و یا دشنام دادم، خدایا تو این را مایه رحمت و پاکی او قرار بده!

سير أعلام النبلاء، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي؛ ج14، ص 129

آنچه که برای «ذهبی» و امثال او مهم است، این است که معاویه را بالا ببرند. و دیگر به نتیجه آن کاری ندارند. هر چه شد بشود!

حدیث «اللهم لا تشبع بطنه»؛ حدیثی در فضیلت «معاویه»!!

اینها برای تطهیر چهره منفور «معاویه»، ادعا می کنند که این روایت «اللهم لا تشبع بطنه» در حقیقت فضیلتی برای معاویه است! زیرا ادعا می کنند که پیامبر فرموده است: «اللهم من لعنته أو سببته فاجعل ذلك له زكاة و رحمة»؛!!

لذا این آقایان در مورد این روایت، تفسیرها کرده اند. مخصوصاً «ابن حجر» که این قضیه را مفصل مطرح کرده است.

یا مثلاً «ذهبی» که می گوید:

«لعل هذه منقبة معاوية لقول النبي اللهم من لعنته أو شتمته فاجعل ذلك له زكاة ورحمة»

شاید همین روایت پیامبر به معاویه، یک فضیلتی برای او محسوب بشود! زیرا پیامبر فرمود که هر کس را من لعن کردم و یا دشنام دادم، خدایا تو این را مایه رحمت و پاکی او قرار بده!

تذكرة الحفاظ، اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدين محمد الذهبي، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى؛ ج2، ص 699

و یا در جای دیگر می نویسد:

«فسره بعض المحبين قال لا أشبع الله بطنه حتى لا يكون ممن يجوع يوم القيامة لأن الخبر عنه أنه قال أطول الناس شبعا في الدنيا أطولهم جوعا يوم القيامة

قلت هذا ما صح و التأويل ركيك»

برخی از دوستداران معاویه، این روایت پیامبر که فرمود خدایا شکم معاویه را سیر نکن را، به این تفسیر کرده اند که یعنی معاویه در روز قیامت از جمله کسانی که گرسنه می شوند، نباشد. زیرا در روایت پیامبر دارد که فرمود سیرترین انسانها در دنیا، گرسنه ترین انسانها در روز قیامت هستند.

منِ ذهبی می گویم که این حرف صحیح نیست. این تأویل زشتی است.

سير أعلام النبلاء، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي؛ ج3، ص 123

«ابن کثیر دمشقی» نیز در این زمینه می نویسد:

«وقد انتفع معاوية بهذه الدعوة فى دنياه و أخراه أما فى دنياه فانه لما صار إلى الشام أميرا كان يأكل فى اليوم سبع مرات يجاء بقصعة فيها لحم كثير و بصل فيأكل منها ويأكل فى اليوم سبع أكلات بلحم و من الحلوى و الفاكهة شيئا كثيرا و يقول والله ما أشبع و إنما أعيا و هذه نعمة

و أما فى الآخرة فقد أتبع مسلم هذا الحديث بالحديث الذى رواه البخارى وغيرهما من غير وجه عن جماعة من الصحابة أن رسول الله قال اللهم إنما أنا بشر فأيما عبد سببته أو جلدته أو دعوت عليه و ليس لذلك أهلا فاجعل ذلك كفارة و قربة تقر به بها عندك يوم القيامة فركب مسلم من الحديث الأول وهذا الحديث فضيلة لمعاوية ولم يورد له غير ذلك»

معاویه با این نفرین پیغمبر، هم در دنیا و هم در آخرت، بهره مند شد. بهره مندی او در دنیا به این صورت بود که وقتی او در شام، امیر شد، روزی هفت مرتبه غذا می خورد. با سینی های بزرگ گوشتهای فراوان به همراه پیاز برای او می آوردند و او از آنها می خورد. گوشت و شیرینی و میوه زیاد می خورد و می گفت به خدا قسم سیر نشدم ولی خسته شدم. و این نعمتی است.

و اما بهره مندی او در آخرت، طبق روایتی که مسلم و بخاری نقل کرده اند، پیامبر فرمود که خداوندا همانا من نیز بشری هستم. هر بنده ای را دشنام داده ام یا تازیانه زده ام، یا نفرین کرده ام و او سزاوار اینها را نبوده، تو آن را روز قیامت کفاره گناهان او و مایه تقرب او به خودت قرار بده. این روایت فضیلتی است برای معاویه و غیر از این روایت، روایت دیگری در فضل معاویه وارد نشده است.

البداية والنهاية، اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي أبو الفداء، دار النشر: مكتبة المعارف – بيروت؛ ج8، ص 120

واقعاً اگر کسی یک جو عقل داشته باشد می فهمد که این توجیحات نادرست است. پیغمبر اکرم سه بار دنبال معاویه می فرستد تا بیاید یک کاغذی بنویسد. در هر سه بار می گوید به پیغمبر بگوئید من دارم غذا می خورم. پیغمبر هم فرمود: «لا اشبع الله بطنه»:

«حدثنا شُعْبَةُ عن أبي حَمْزَةَ الْقَصَّابِ عن بن عَبَّاسٍ قال كنت أَلْعَبُ مع الصِّبْيَانِ فَجَاءَ رسول اللَّهِ فَتَوَارَيْتُ خَلْفَ بَابٍ قال فَجَاءَ فَحَطَأَنِي حَطْأَةً وقال اذْهَبْ وَادْعُ لي مُعَاوِيَةَ قال فَجِئْتُ فقلت هو يَأْكُلُ قال ثُمَّ قال لِيَ اذْهَبْ فَادْعُ لي مُعَاوِيَةَ قال فَجِئْتُ فقلت هو يَأْكُلُ فقال لَا أَشْبَعَ الله بَطْنَهُ قال بن الْمُثَنَّى قلت لِأُمَيَّةَ ما حَطَأَنِي قال قَفَدَنِي قَفْدَةً»

ابی حمزه قصاب از ابن عباس نقل می کند که گفته است: من روزی با کودکان مشغول بازی بودم که پیغمبر وارد شد. من در پشت درب خانه قایم شدم. حضرت به پشتم زد و فرمود: برو به معاويه بگو بيايد. من آمدم و گفتم: او دارد غذا مي‏خورد. مجدّدا مرا فرستاد و چون برگشتم گفتم: او دارد غذا مي‏خورد. حضرت فرمود: خدا شكمش را سير نكند. او به همين نفرين به مرض «جوع» (يعني گرسنگي) مبتلا گشت و هرگز از كنار سفره سير برنخاست بلكه از خستگي دست مي‏كشيد.

صحيح مسلم، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي؛ ج4، ص 2010، بَاب من لَعَنَهُ النبي أو سَبَّهُ أو دَعَا عليه، ح 2604

در این روایت، اساساً مقام، مقام نفرین است. نه مقام مدح! ولی متأسفانه وقتی تعصب جلوی مغز و ذهن آدم را گرفت، همین می شود که نفرین پیامبر را مدح حساب می کنند!!

در ثانی، «معاویه» شخصیتی بود که واقعاً سزاوار لعن و نفرین پیامبر بود. قرائن و شواهد فراوانی بر این مسئله دلالت دارد. همین که او در مقابل امیرالمؤمنین ایستاد، همین قرینه ای است بر اینکه او شأنیت برای «لعن» دارد! چون پیغمبر فرمود:

«حربك حربي، وسلمك سلمي»

جنگ تو، جنگ من است و صلح و دوستی دوست، صلح و دوستی من است.

شرح نهج البلاغة، اسم المؤلف: أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1418هـ - 1998م، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمد عبدالكريم النمري؛ ج20، ص 116

و یا اینکه شکی نیست که «معاویه»، بنیانگذار سب امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) بوده است. پیغمبر هم فرمود:

«مَنْ سَبَّ عَلِيًّا فَقَدْ سَبَّنِي»

هر کس به علی دشنام دهد، مرا دشنام داده است.

مسند الإمام أحمد بن حنبل، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛ ج6، ص 323، ح 26791

السنن الكبرى، اسم المؤلف: أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن النسائي، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411 - 1991، الطبعة: الأولى، تحقيق: د.عبد الغفار سليمان البنداري، سيد كسروي حسن؛ ج5، ص 133، ح8476

المستدرك على الصحيحين، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا؛ ج3، ص 130، ح4615

مچ گیری که طرف مخالف را تا مغز استخوان می سوزاند!!

این روایت ساختگی «اللهم من لعنته أو سببته فاجعل ذلك له زكاة و رحمة»؛ در حالی برای تطهیر چهره منفور معاویه و دیگران ساخته و پرداخته می شود که ما موارد متعددی داریم که پیغمبر اکرم آنها را مورد لعن خود قرار داده است و اگر بنابر این روایت باشد، باید بگوئیم که آن موارد لعن شده، مورد رحمت و لطف خداوند قرار خواهند گرفت.

مثلاً پیغمبر اکرم کسانی که اصحاب خود را سب می کنند، لعن کرده است:

«من سب أصحابي فعليه لعنة الله»

هر کس اصحاب مرا دشنام دهد، لعنت خداوند بر او باد.

الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، اسم المؤلف: أبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة الكوفي، دار النشر: مكتبة الرشد - الرياض - 1409، الطبعة: الأولى، تحقيق: كمال يوسف الحوت؛ ج6، ص 405

و یا «احمد بن حنبل» نقل کرده است که:

«من سب أصحابي فعليه لعنة الله و الملائكة و الناس أجمعين»

هر کس اصحاب مرا دشنام دهد، لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم بر او باد.

فضائل الصحابة، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبد الله الشيباني، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1403 - 1983، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. وصي الله محمد عباس؛ ج1، ص 52

خُب پس سب اصحاب پیامبر، مورد پاکی و رحمت از طرف خداوند است!! پس چرا شما اعتراض می کنید که شیعیان سب صحابه می کنند؟ این سب و لعن که به نفع خود اصحاب است! سب صحابه، موجب رحمت و پاکی صحابه می گردد!

این مچ گیری، از مچ گیری هایی است که طرف مخالف را تا مغز استخوان می سوزاند! اگر خواستید مچ طرف مخالف را بگیرید، اینگونه بگیرید!

پیغمبر اکرم، کسان دیگر را نیز لعن کرده است مثلاً:

کسی که مسلمانی را تحقیر کند...

کسی که قطع رحم بکند...

زنی که بدون اذن شوهر از خانه خارج بشود...

کسی که ولایت پیغمبر را سبک بشمارد...

کسی که پسر بچه ای را از روی شهوت ببوسد...

شارب خمر...

آکل الربا...

همه اینها را پیغمبر اکرم لعن کرده است. پس اینها همه رحمت است دیگر!؟ شما حق ندارید بگوئید که اینها خلاف شرع انجام می دهند!

ما 84 مورد داریم که پیغمبر اکرم، صاحبان آن افعال و صفات را مورد لعن و نفرین خود قرار داده است. اگر بنا باشد که لعن و سب پیغمبر، مایه رحمت و پاکی لعن شده باشد، در حقیقت یعنی صاحبان همه این افعال و اوصاف مورد رحمت و پاکی قرار خواهند گرفت!

«محمد بن عبدالله حاکم نیشابوری»:

«حاکم نیشابوری» از علمای سرشناس و بزرگ اهل سنت است. «ذهبی» درباره او می گوید:

«الحاكم أبو عبد الله محمد بن عبد الله النيسابوري الحافظ الكبير... وصنف التصانيف الكثيرة وانتهت إليه رئاسة الفن بخراسان لا بل في الدنيا... وهو ثقة حجة»

حاکم نیشابوری، حافظ بزرگی بوده است... کتابهای زیادی را تألیف نموده است. ریاست فن حدیث در خراسان بلکه در تمام دنیا به او منتهی می شده است. او مورد اعتماد و وثوق است.

العبر في خبر من غبر، اسم المؤلف: شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي، دار النشر: مطبعة حكومة الكويت - الكويت - 1984، الطبعة : ط2، تحقيق: د. صلاح الدين المنجد؛ ج3، ص 93

«حاکم نیشابوری» نیز از جمله علمایی است که به خاطر نقل فضائل اهلبیت، و یا عدم نقل فضیلتی برای «معاویه» مورد آزار و اذیت قرار گرفت. «ذهبی» می گوید:

«هو معظم للشيخين بيقين ولذي النورين و إنما تكلم في معاوية فأوذي»

حاکم نیشابوری، یقیناً نسبت به ابوبکر و عمر، احترام و تکریم می کرد. و همچنین نسبت به عثمان. ولی فقط در مورد معاویه سخنانی داشت که به خاطر آن مورد آزار و اذیت قرار گرفت.

طبقات الشافعية، اسم المؤلف: أبو بكر بن أحمد بن محمد بن عمر بن قاضي شهبة، دار النشر: عالم الكتب - بيروت - 1407، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. الحافظ عبد العليم خان؛ ج1، ص 194

«ذهبی» در «سیر اعلام النبلاء» نقل می کند:

«عن ابن طاهر أنه سأل أبا إسماعيل عبد الله بن محمد الهروي عن أبي عبد الله الحاكم فقال ثقة في الحديث رافضي خبيث قلت كلا ليس هو رافضيا بلى يتشيع قال ابن طاهر كان شديد التعصب للشيعة في الباطن و كان يظهر التسنن في التقديم و الخلافة

و كان منحرفا غاليا عن معاوية رضي الله عنه و عن أهل بيته يتظاهر بذلك ولا يعتذر منه

سمعت أبا عبد الرحمن السلمي يقول دخلت على الحاكم و هو في داره لا يمكنه الخروج إلى المسجد من أصحاب أبي عبد الله بن كرام و ذلك أنهم كسروا منبره ومنعوه من الخروج فقلت له لو خرجت و أمليت في فضائل هذا الرجل حديثا لا سترحت من المحنة فقال لا يجيء من قلبي لا يجيء من قلبي»

ابن طاهر از عبدالله هروی در مورد حاکم سؤال کرد، گفت او درنقل حدیث ثقه و مورد اعتماد است. ولی رافضی خبیثی است. منِ ذهبی می گویم نه، اینچنین نیست. او رافضی نبوده است بلکه او خود را به تشیع می زد. ابن طاهر گفته است که او در باطن نسبت به شیعه تعصب شدیدی داشته است. و در ظاهر و در امر تقدیم خلفا و خلافت، سنی بودن خود را آشکار می کرد.

او نسبت به معاویه و اهل بیت او، منحرف بوده و بیزاری می جسته است و سخنان غلو آمیز می زد. و این را آشکار می کرد و این عذر از او پذیرفته نیست.

از ابا عبد الرحمن سلمی شنیدم که می گفت: به نزد ابو عبد الله حاکم نیشابوری رفتم در حالیکه او در خانه خویش بود و از ترس یاران ابی عبد الله بن کرام نمی توانست به مسجد برود؛ زیرا ایشان منبر او را شکسته بودند و او را ممنوع الخروج کرده بودند؛ پس به او گفتم: ای کاش بیرون می آمدی و فضیلت های این شخص (معاویه) را می گفتی تا از این مشکل آسوده گردی؛ گفت قلبم به من اجازه این کار را نمی دهد!

سير أعلام النبلاء، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي؛ ج17، ص175

یک تعبیر عجیب درباره «معاویه»!!

«عبدالرزاق صنعانی»، صاحب «المصنف» متوفای 235 هجری، که استاد «بخاری» هم است، یک تعبیر عجیبی در مورد «معاویه» دارد. «ذهبی» نقل می کند:

«حدثنا محمد بن إسحاق بن يزيد البصري سمعت مخلدا الشعيري يقول كنت عند عبد الرزاق فذكر رجل معاويه فقال لا تقذر مجلسنا بذكر ولد أبي سفيان»

محمد به اسحاق می گوید از مخلد شعیری شنیدم که می گفت نزد عبدالرزاق بودم. مردی از معاویه یادی کرد. در این هنگام عبدالرزاق گفت: مجلس ما را با نام پسر ابوسفیان نجس نکن!

سير أعلام النبلاء، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي؛ ج 9، ص 570

اینها نمونه هایی از اذیت و آزاری است که متوجه علمای اهل سنت بوده است. به خاطر نقل فضائل امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) و یا عدم نقل فضائل «معاویة بن ابی سفیان»!

وقتی اینها با علمای خودشان اینگونه برخورد داشتند، شما ببینید با علمای شیعه چه می کردند!؟ با ائمه(علیهم السلام) چه می کردند!؟ با اصحاب ائمه چه می کردند!؟

اگر اینها علناً حقایق را مطرح می کردند و «تقیه» نمی کردند، دودمان بنی امیه و بنی العباس، تمام شیعه را تار و مار می کردند.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه شصت و چهارم  16/ 12/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (37) – آیاتی صریح در فسق صحابه!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در جلسات گذشته در رابطه با زمینه های بروز «تقیه» بود و گفتیم که آنچه را که نسبت به شیعه متعرض شدند و علما و محدثین شیعه را تحت فشار قرار دادند، عامل اصلی بروز تقیه در شیعه بوده است.

نه تنها فشار بر شیعه و علمای شیعه بود، که حتی علماء و بزرگان اهل سنت نیز در این زمینه شدیداً تحت فشار بودند و از گفتن حقایق ممنوع بودند و در صورت گفتن برخی حقایق، شکنجه و زندان و ضرب و شتم و در نهایت قتل نصیبشان می شد.

یکی از نکاتی که خیلی جالب است و دوستان شاید کمتر شنیده باشند، و من هم ندیدم این مطالب در جائی به صورت مبسوط جمع آوری شده باشد، درگیری هایی است که بین صحابه اتفاق افتاده است!

برخورد دوگانه بزرگان اهل سنت با یک راوی!!

این آقایان، وقتی به فضائل ائمه (علیهم السلام) می رسند، یا آن را کتمان می کنند و یا تضعیف می کنند و به نوعی از پذیرش آن طفره می روند. امثال «ذهبی» وقتی به روایتی مثل «انا مدینة العلم و علی بابها» در فضیلت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) می رسد، راوی را زیر سؤال می برد که ضعیف است و منکر الحدیث است و... ولی وقتی همان راویِ ناقلِ فضیلت امیرالمؤمنین، یک فضیلتی را درباره ابوبکر نقل می کند، این آقای ذهبی، هیچ عکس العملی از خود نشان نمی دهد.

و یا وقتی به حدیث « يا على عدوك عدوى، وعدوى عدو الله» می رسد می گوید:

«عن عبد الرزاق عن معمر حديثاً في فضائل على، يشهد القلب أنه باطل»

عبدالرزاق از معمر، حدیثی را در فضائل علی نقل کرده است که قلب من شهادت می دهد که این روایت باطل است!

ميزان الاعتدال في نقد الرجال، اسم المؤلف: شمس الدين محمد بن أحمد الذهبي، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1995، الطبعة: الأولى، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود؛ ج1، ص 213

این آقایان، نسبت به کتمان فضائل ائمه(علیهم السلام) و یا تضعیف راوی و... اینگونه عمل می کنند. و قبلاً هم خواندیم که امثال «زهری» به صراحت می گویند که:

«والله، عندي من فضائل علي ما لو تحدثت بها لقتلت»

به خدا قسم، روایاتی در فضائل علی دارم که اگر نقل بکنم، کشته می شوم.

أسد الغابة في معرفة الصحابة ، اسم المؤلف: عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد الجزري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان - 1417 هـ - 1996م، الطبعة: الأولى، تحقيق: عادل أحمد الرفاعی؛ ج1، ص 449

و یا امثال «عبدالله بن شداد» در یک عبارت عجیب و البته دلنشین می گوید:

« وَدِدْتُ أَنِّي قُمْتُ عَلَى المِنْبَرِ مِنْ غُدْوَةٍ إِلَى الظُّهْرِ، فَأَذْكُرُ فَضَائِلَ علي بن أبي طالب -رضي الله عنه- ثُمَّ أَنْزِلُ، فيُضرَب عُنُقِي»

دوست دارم از صبح زود تا ظهر، بر بالای منبر بنشینم و فضائل علی بن ابی طالب را نقل بکنم، سپس از منبر پائین بیایم تا گردنم زده شود.

سير أعلام النبلاء، ج3، ص 489، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله الوفاة: 748، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي

نکته ظریف موجود، درگیری ها و اختلافاتی است که بین صحابه وجود داشته است. من بارها گفته ام که اختلاف اساسی بین شیعه و سنی، بحث امامت و خلافت و امثال اینها نیست. برگشت تمامی این اختلافات، به بحث «صحابه» است!

تمام درد این آقایان، درباره «صحابه» است!!

ما اگر این اختلاف فکری شیعه و سنی را بتوانیم در مسئله «صحابه» حل بکنیم، مسئله امامت و عصمت و... به خودی خود حل خواهد شد. چون اینها هیچ دلیلی بر مدعای خودشان ندارند. الآن ما چندین سال است که به این آقایان می گوئیم یک دلیل محکمه پسند برای خلافت ابوبکر برای ما اقامه کنید. ما این همه ادلّه برای امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) اقامه کرده ایم. شما هم بفرمائید یک دلیل از کتاب و سنت و عقل و اجماع برای خلافت ابوبکر ارائه بکنید.

تمام درد این آقایان «صحابه» است! می گویند اگر پیغمبر، علی را به جانشینی خود انتخاب کرده و خلیفه معین کرده بود، و مردم هم او را رها کردند و به سراغ ابوبکر رفتند، پس یعنی صحابه خیانت کردند. و از دیدگاه شما شیعیان، صحابه خائن هستند!

می گویند که قرآن کریم، این همه درباره صحابه و مدح آنها آیه دارد و عقیده شما شیعیان، مبنی بر خیانت صحابه و عدم پیروی از دستورات پیغمبر، با تفکر قرآنی همخوانی ندارد و در تضاد است!

متأسفانه این آقایان تلاش دارند تا آیاتی از قرآن را بخوانند که در مدح صحابه نازل شده است. ولی بنا ندارند تا آیاتی که در ذم صحابه نازل شده است را بخوانند! گویا این آیات، اصلاً آیات قرآن نیست!

ما اگر آیات ذم «منافقین» را کنار بگذاریم؛ با وجود اینکه بزرگان اهل سنت صراحت دارند که منافقین هم جزء صحابه بودند:

« قال النبي في أَصْحَابِي اثْنَا عَشَرَ مُنَافِقًا »

پیامبر فرمود در ميان اصحاب من دوازده تن منافق هستند.

صحيح مسلم، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي؛ ج 4، ص2143، باب حدیث عمار بن یاسر، ح 2779

صریح ترین آیه ای که در فسقِ صحابه نازل شده است!

ما اگر آیات ذم «منافقین» را کنار بگذاریم، در رابطه با صحابه عادی هم، آیات متعددی در قرآن داریم که در مذمت اینها نازل شده است. شاخص ترین و صریح ترین این آیات، آیه «نبأ» است که می فرماید:

( ان جائکُم فاسقٌ بِنبأٍ فَتبَینوا)

هرگاه فرد فاسقی برای شما خبری را آورد، تحقیق کنید.

سوره حجرات(49): آیه 6

شأن نزول «آیه نبأ» از زبان مفسرین بزرگ اهل سنت:

«احمد بن حنبل» با سند صحیح نقل کرده است که «حَارِثِ بْنِ ضِرَارٍ الْخُزَاعِيِّ» وقتی آمد مسلمان شد، به پیغمبر اکرم گفت که من به طرف قوم خودم می روم تا آنها را به اسلام دعوت کنم و زکات آنها را جمع بکنم، شما کسی را بفرستید تا بیاید و زکات را بگیرد و تحویل شما دهد. پیغمبر اکرم، «ولید بن عقبه» را برای جمع آوری زکات آنها فرستاد.

«فَلَمَّا أَنْ سَارَ الْوَلِيدُ حَتَّى بَلَغَ بَعْضَ الطَّرِيقِ، فَرِقَ، فَرَجَعَ، فَأَتَى رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ، إِنَّ الْحَارِثَ مَنَعَنِي الزَّكَاةَ، وَأَرَادَ قَتْلِي»

وقتی ولید به راه افتاد، در راه ترسید و برگشت. به پیش پیغمبر رفت و گفت: ای رسول خدا! همانا حارث، زکاتی به من نداد و خواست که مرا بکشد!

وقتی پیغمبر این را شنید دستور داد تا به سمت «حارث» بروند و علت ندادن زکات را جویا شوند. وقتی فرستادگان پیغمبر با «حارث» و قوم او روبرو شدند گفتند:

«إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ بَعَثَ إِلَيْكَ الْوَلِيدَ بْنَ عُقْبَةَ، فَزَعَمَ أَنَّكَ مَنَعْتَهُ الزَّكَاةَ، وَأَرَدْتَ قَتْلَهُ قَالَ: لَا، وَالَّذِي بَعَثَ مُحَمَّدًا بِالْحَقِّ، مَا رَأَيْتُهُ بَتَّةً، وَلَا أَتَانِي»

همانا پیغمبر ولید بن عقبه را برای جمع آوری زکات به سمت شما فرستاد ولی از راه برگشت و گفت که شما به او زکات ندادی و قصد کشتن او را نیز داشتی! حارث گفت: به خدایی که محمد را به حق مبعوث کرده است من اصلاً ولید را ندیدم و او هرگز به پیش من نیامده است.

«حارث» خودش بلند شد آمد خدمت رسول اکرم و گفت که اصلاً ولید پیش ما نیامده و من اصلاً او را ندیده ام.در این هنگام آیه «ان جائکُم فاسقٌ بِنبأٍ فَتبَینوا» نازل شد.

مسند الإمام أحمد بن حنبل؛ المؤلف: أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشيباني (المتوفى: 241هـ)، المحقق: شعيب الأرنؤوط - عادل مرشد، وآخرون، إشراف: د عبد الله بن عبد المحسن التركي، الناشر: مؤسسة الرسالة، الطبعة: الأولى، 1421 هـ؛ ج 30، ص 404

خب، مراد از این فاسق کیست؟ آیا واضح تر و روشن تر از این آیه در مذمت صحابه باید باشد؟ ما صریح ترین آیه ای که در فسق صحابه داریم این آیه است. این آیه را دیگر هیچگونه نمی توانند توجیه بکنند.

آقای «ابن کثیر» در ذیل همین آیه می نویسد:

«وقد ذكر كثير من المفسرين أن هذه الآية نزلت في الوليد بن عقبة بن أبي معيط، حين بعثه رسول الله صلى الله عليه وسلم على صدقات بني المصطلق»

بسیاری از مفسرین گفته اند که این آیه در حق ولید بن عقبه نازل شده است. زمانی که پیغمبر او را برای جمع آوری صدقات قبیله بنی المصطلق فرستاده بود.

تفسير القرآن العظيم، اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي أبو الفداء، دار النشر: دار الفكر - بيروت – 1401؛ ج4، ص 209

 آقای «سیوطی» هم در «اسباب النزول» این داستان را نقل می کند و در انتهاء می نویسد:

«و رجالُ اسناده ثقاتٌ»

راویان سند این روایت، مورد وثوق و اعتماد هستند.

لباب النقول في أسباب النزول، المؤلف: عبد الرحمن بن أبي بكر، جلال الدين السيوطي (المتوفى: 911هـ)، ضبطه وصححه: الاستاذ أحمد عبد الشافي، الناشر: دار الكتب العلمية بيروت – لبنان؛ ج1، ص180

یا آقای «نسفی» در ذیل همین آیه می نویسد:

«{يا أيها الذين آمنوا إِن جَآءَكُمْ فَاسِقُ بِنَبَإٍ} أجمعوا أنها نزلت في الوليد بن عقبة»

این مسئله اجماعی است که این آیه در حق ولید بن عقبه ناز شده است.

تفسير النسفي (مدارك التنزيل وحقائق التأويل)، المؤلف: أبو البركات عبد الله بن أحمد بن محمود حافظ الدين النسفي (المتوفى: 710هـ)، حققه وخرج أحاديثه: يوسف علي بديوي، راجعه وقدم له: محيي الدين ديب مستو، الناشر: دار الكلم الطيب، بيروت، الطبعة: الأولى، 1419 هـ - 1998 م، ج3، ص 350

آقای «نسفی» ادعای اجماع علمای اهل سنت را مطرح می کند که این آیه در حق «ولید بن عقبه» نازل شده است. و این خیلی مهم است. ما دهها نمونه از این آیات داریم که در مذمت صحابه نازل شده است.

سؤال: ممکن است گفته شود که «ولید بن عقبه» بعد از این ماجرا، توبه کرده است و لذا فسق او زائل گشته است!؟

پاسخ: طبق آیه قرآن، فسق «ولید بن عقبه» ثابت و محرز است. ولی آیا توبه اش هم محرز است؟ آیا دلیلی بر توبه «ولید» وجود دارد؟ ما تابع دلیل هستیم.

آیه واضح و روشن دیگر، در فسقِ صحابه!

یکی دیگر از آیات روشن در مذمت صحابه، آیه ای است که در شأن «ثعلبه» نازل گشته است. خداوند می فرماید:

(وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحين $ فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُون‏)‏

از آنها كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته‏اند كه اگر خداوند ما را از فضل خود روزى كند قطعا صدقه خواهيم داد و از شاكران خواهيم بود. اما هنگامى كه از فضل خود به آنها بخشيد بخل ورزيدند، و سرپيچى كردند، و روى گردان شدند.

سوره توبة(9): آیه 75 و 76

در این آیه، سه عبارت کلیدی را در حق «ثعلبه» که صحابه پیامبر بود، مطرح می کند. «بخل»، «سرپیچی» و «اعراض». و جالب این است که در ادامه آیه می فرماید:

(فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في‏ قُلُوبِهِمْ إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُون‏)

اين عمل (روح) نفاق را در دلهايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند بر قرار ساخت، اين بخاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند و دروغ گفتند.

سوره توبة(9): آیه 77

دیگر این آیه بهانه ای برای کسی باقی نگذاشته است. می فرماید تا روز قیامت، نفاق در قلبهای اینها جاری است. و این خیلی واضح و روشن است.

شأن نزول آیه فوق، از زبان مفسرین بزرگ اهل سنت:

«ابن کثیر دمشقی» در ذیل این آیه شریفه می نویسد:

«و قد ذكر كثير من المفسرين منهم ابن عباس و الحسن البصري أن سبب نزول هذه الآية الكريمة في ثعلبة بن حاطب الأنصاري»

بسیاری از مفسرین از جمله ابن عباس و حسن بصری گفته اند که سبب نزول این آیه، ثعلبة بن حاطب انصاری است.

تفسير القرآن العظيم، اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي أبو الفداء، دار النشر: دار الفكر - بيروت – 1401؛ ج2، ص 374

شاید دوباره بعضی ها بگویند که «ثعلبه» توبه کرد و پشیمان شد. البته این خلاف نص صریح قرآن کریم است که می گوید نفاق تا روز قیامت در قلب او جاری است. ولی با این همه ابن کثیر خیال همه را راحت کرده و می نویسد:

«فلما أبى رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم أن يقبض صدقته رجع إلى منزله فقبض رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم يقبل منه شيئا

ثم أتى أبا بكر رضي الله عنه حين استخلف فقال قد علمت منزلتي من رسول الله و موضعي من الأنصار فاقبل صدقتي فقال أبو بكر لم يقبلها منك رسول الله وأبى أن يقبلها فقبض أبو بكر ولم يقبلها

فلما ولي عمر رضي الله عنه أتاه فقال يا أمير المؤمنين اقبل صدقتي فقال لم يقبلها رسول الله و لا أبو بكر و أنا أقبلها منك فقبض و لم يقبلها

فلما ولي عثمان رضي الله عنه أتاه فقال اقبل صدقتي فقال لم يقبلها رسول الله و لا أبو بكر و لا عمر و أنا أقبلها منك فلم يقبلها منه فهلك ثعلبة في خلافة عثمان»

وقتی پیامبر از قبول زکات ثعلبه خودداری کرد، وی به خانه خود برگشت. پیغمبر از دنیا رفت و هیچ چیزی از مال او به عنوان زکات نگرفت.

وقتی ابوبکر به خلافت رسید، به نزد وی رفت تا زکات خود را به او بدهد، به او گفت: تو موقعیت مرا می دانی. جایگاه مرا در میان انصار، آگاهی. این زکات مرا قبول کن. ابوبکر گفت: پیغمبر زکات تو را قبول نکرد، من نیز قبول نمی کنم. ابوبکر از دنیا رفت و زکات را قبول نکرد.

وقتی عمر بن خطاب، به خلافت رسید، به نزد عمر رفت و گفت: ای عمر! این زکات مرا قبول کن. عمر گفت: پیغمبر و ابوبکر زکات تو را نپذیرفتند، من چگونه بپذیرم؟ عمر نیز از دنیا رفت و زکات او را نپذیرفتند.

وقتی عثمان به خلافت رسید، به نزد او رفت و تقاضای قبول زکات خویش نمود. عثمان گفت: پیغمبر و ابوبکر و عمر از پذیرفتن زکات تو امتناع کردند، حال من بپذیرم؟ عثمان نیز زکات او را نپذیرفت. و ثعلبه در زمان عثمان از دنیا رفت.

تفسير القرآن العظيم، اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي أبو الفداء، دار النشر: دار الفكر - بيروت – 1401؛ ج2، ص 375

دوستان این نکته را در ذهن داشته باشند. این مطلب از مطالب ظریفی است که در بحث، مناظره، گفتگو و پاسخ به شبهات، مثل بمب اتم تأثیر می گذارد و طرف مخالف را که ادعای پاکی و طهارت صحابه می کند را مبهوت می کند.

علاوه بر «ابن کثیر دمشقی»، بسیاری از بزرگان و مفسران اهل سنت، این مطلب را نقل کرده اند. اگر واقعاً خداوند به صحابه گفته که شما آزاد هستید هر کاری بکنید خداوند شما را بخشیده است، یا اگر گناه هم بکنند، خداوند آنها را می بخشد و...، این مطلب را مطالعه و ملاحظه کنند.

«ثعلبه» ی فاسد، در جنگ «بدر» حضور داشته است!!

جالب است که آقای «ثعلبه» که این آیه در شأن و مذمت شدید او نازل شده است، در جنگ «بدر» هم حضور داشته است!! «ابن عبدالبر» می نویسد:

«ثعلبة بن حاطب... شهد بدرا و هو مانع الصدقة... وفيه نزلت (ومنهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن) »

ثعلبة بن حاطب در جنگ بدر حضور داشته است. و او همان کسی است که زکات ندارد و آیه ومنهم من عاهد الله... در حق او نازل شد.

الاستيعاب في معرفة الأصحاب، اسم المؤلف: يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر، دار النشر: دار الجيل- بيروت - 1412، الطبعة: الأولى، تحقيق: علي محمد البجاوي؛ ج1، ص 210

این آقایان می گویند کسانی که در جنگ بدر حضور داشتند، آزاد هستند که هر گناهی بکنند، خداوند آنها را بخشیده است:

«قَالَ عُمَرُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ دَعْنِي أَضْرِبْ عُنُقَ هَذَا المُنَافِقِ، قَالَ: إِنَّهُ قَدْ شَهِدَ بَدْرًا، وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَكُونَ قَدِ اطَّلَعَ عَلَى أَهْلِ بَدْرٍ فَقَالَ: اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ فَقَدْ غَفَرْتُ لَكُمْ »

عمر گفت: ای رسول خدا، رهایم کن تا گردن این منافق را بزنم! پیامبر فرمود: نه، او در جنگ بدر حضور داشته است، و تو چه می دانی خداوند حتماً به احوال اهل بدر آگاه بوده است، سپس فرمود: هر آنچه می خواهید انجام بدهید که من شما را بخشیدم!

الجامع الصحيح المختصر(صحیح بخاری)، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا؛ ج3، ص 1095، کتاب الجهاد، باب الجاسوس، ح2845

خب این آقای «ثعلبه» در جنگ بدر هم که بوده است. شما اینجا چه می گوئید!؟

دوستان توجه داشته باشند که این دو تا آیه در مذمت صحابه، از آیات مهمی است که به هیچ وجه قابل توجیه نیست. ما در زمینه مذمت صحابه، آیه زیاد داریم. مثل:

(وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبين) ‏ الحج(22): 11

(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُون)  صف(61): 2

(وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيما)  أحزاب(33) : 53

که این درباره «طلحه» نازل شده است! و یا آیات ابتدائی سوره «تحریم»، که درباره «عایشه» و «حفصه» نازل شده است. ما در حدود بیست، بیست و پنج آیه در مذمت صحابه داریم ولی این آقایان گویا این آیات را اصلاً در قرآن ندیده اند.

به قول «باباطاهر» که می گوید:

هنی لاتقنطوا خوانی عزیزم

مگر یاویلتا ناخواندنی بی

این آقایان فقط بلد هستند که «رضی الله عن المؤمنین...» و «السابقون الأولون...» و امثال اینها را بخوانند ولی آیا این آیات مذمت صحابه، هیچکدامشان خواندنی نیستند!؟

البته برخی ها می آیند و برای اینکه عوام مردم را همراه خود بکنند، مغلطه می کنند و توجیه می کنند که بسیاری از آیات مذمت صحابه، در حق «منافقین» نازل شده است. و «منافقین» جزء صحابه نیستند!!

در حالی علمای اهل سنت مثل «مناوی» و دیگران گفته اند که «منافقین» هم جزء صحابه بودند. خود پیغمبر اکرم سرکرده منافقین را، صحابی خود معرفی می کند:

«فَقَامَ عُمَرُ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ: دَعْنِي أَضْرِبْ عُنُقَ هَذَا المُنَافِقِ. فَقَالَ النَّبِيُّ دَعْهُ، لاَ يَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّ مُحَمَّدًا يَقْتُلُ أَصْحَابَهُ»

 عمر بلند شد و گفت یا رسول الله اجازه بده تا گردن این منافق را بزنم. پیغمبر فرمود: رهایش کن. نمی خواهم مردم بگویند که محمد، اصحابش را می کشد.

الجامع الصحيح المختصر(صحیح بخاری)، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا؛ ج4 ص 1861 ح 4622

این آقایان شاید بتوانند مردم را فریب بدهند و این آیات را توجیه بکنند ولی در مورد این دو تا آیه، یعنی «توبه/ 75 تا 77» و «حجرات/6» هیچ توجیهی ندارند. این دو آیه خیلی واضح و روشن است که صحابه، مورد مذمت خداوند قرار گفته اند.

در مورد روایات هم که ما، الی ماشاءالله روایت در مذمت صحابه داریم. درگیری هایی که بین صحابه بوده، کشت و کشتارها و تهمت ها و نسبت دادن منافق به یکدیگر و... در «صحیح بخاری» و دیگر منابع معتبر اهل سنت، پُر است.

سؤال: اگر این همه آیه در مذمت صحابه بوده است، چگونه امیرالمؤمنین حاضر شد با اینها کنار بیاید و خلافت را به اینها واگذار کند!؟

پاسخ: اتفاقاً امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) فرمود من اگر یاوری داشتم، با اینها مقابله می کردم. فرمود که پیغمبر هم به من فرمود که:

«يَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ الْأُمَّةَ سَتَغْدِرُ بِكَ وَ تَنْقُضُ عَهْدِي ... فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا تَعْهَدُ إِلَيَّ إِذَا كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ فَقَالَ إِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً فَبَادِرْ إِلَيْهِمْ‏ وَ جَاهِدْهُمْ وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَكُفَّ يَدَكَ وَ احْقِنْ دَمَكَ حَتَّى تَلْحَقَ بِي مَظْلُوماً»

ای اباالحسن! همانا این امت بر ضد تو رفتار خواهند نمود و عهد مرا خواهند شکست... من گفتم: ای رسول خدا، وظیفه من در چنین شرایطی چیست؟ فرمود: اگر یاوری یافتی بر ضد آنها قیام کن و مبارزه کن و اگر یاوری پیدا نکردی دست نگه دار و خون خود را حفظ کن تا در حالی که مظلوم هستی بر من ملحق شوی.

احتجاج طبرسی، ج1، ص 190؛مستدرک الوسائل ج11، ص 74؛ الغیبه شیخ طوسی، ص 193

لذا حضرت امیر فرمود:

«أما والله لو وجدت أعواناً لقاتلتهم»

به خدا قسم اگر یاوری داشتم حتماً با آنها نبرد می کردم.

الإقتصاد شیخ طوسی ص 209؛ مسألتان فی النص علی علی، شیخ مفید ج2 ص27

حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه، در خطبه شقشقیه و خطبه اول و نامه به مالک اشتر، نامه 53 و... دارد که فرمود من مانده بودم که چه کنم؟ آیا با دست خالی به جنگ اینها بروم؟ یا صبر کنم:

«فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ‏ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ‏ فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْبا »

پس من ردای خلافت را رها کرده و دامن جمع نموده و از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد. پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود. و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند.

نهج البلاغه، خطبه 3 (خطبه شقشقیه)؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج1 ص 96

عبارت «ابن عبدالبر» در اینجا خیلی جالب است که نقل می کند که حضرت امیر فرمود:

«و أیم اللَّهِ لَوْلا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ وَ أَنْ يَعُودَ الْكُفْرُ وَ يَبُوءَ الدِّينُ لِغَيْرِنَا فَصَبَرْنَا عَلَى بَعْضِ الأَلَمِ، ثُمَّ لَمْ نَرَ بِحَمْدِ اللَّهِ إِلا خَيْرًا»

به خدا قسم اگر ترس از دو دسته گی و تفرقه بین مسلمین نبود و ترس از بازگشت کفر و نابودی دین نبود، حتماً قیام می کردم و حکومت را تغییر می دادم. پس بر برخی تلخی ها و درد ها صبر کردم و الحمدالله از این صبر کردنم خیر دیدم.

الاستيعاب في معرفة الأصحاب، اسم المؤلف: يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر، دار النشر: دار الجيل - بيروت - 1412، الطبعة: الأولى، تحقيق: علي محمد البجاوي ج2، ص497

لذا حضرت امیر(سلام الله علیه) با اینها، روی مصالح دینی رفتار کرد. و گرنه قصد براندازی حکومت ابوبکر و تأسیس حکومت الهی را داشت.

یک دستور و فتوای مهم و اساسی!

نکته مهم و اساسی که اینجا وجود دارد و نکته خیلی ظریفی هم هست؛ این است که بزرگان اهل سنت رسماً دستور داده اند و فتوا داده اند که یکی از مهمترین واجبات دینی، محو و نابود کردن و مخفی کردن هر آنچه که در مذمت صحابه است، می باشد!!

این آقایان رسماً اعلام کرده اند که نباید این مذمت ها را برای مردم بیان کنید. تا مردم نسبت به صحابه بدبین نشوند! و این خیلی عجیب است. این «ذهبی» است که اینچنین دستوری را صادر می کند و می گوید:

«وَهَذَا فِيْمَا بِأَيْدِيْنَا وَ بَيْنَ عُلُمَائِنَا، فَيَنْبَغِي طَيُّهُ وَ إِخْفَاؤُهُ، بَلْ إِعْدَامُهُ، لِتَصْفُوَ القُلُوْبُ، وَ تَتَوَفَّرَ عَلَى حُبِّ الصَّحَابَةِ، وَ التَّرَضِّي عَنْهُمُ، وَ كُتْمَانُ ذَلِكَ مُتَعَيِّنٌ عَنِ العَامَّةِ، وَ آحَادِ العُلَمَاءِ»

این روایات در بین ما و علمای ما موجود است. و لازم است که از کتاب ها برداشته شود و مخفی شود. بلکه از بین برده شود. برای اینکه دلها نسبت به صحابه صاف شود و علاقه مردم به صحابه و رضایتشان از صحابه روز افزون شود و کتمان مطالب مطاعن صحابه بر عموم مردم و تک تک علماء، واجب است.

سير أعلام النبلاء، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي؛ ج10، ص 92

ما نمی دانیم این آقایان با این آیات قرآن، و این روایاتی که در «صحیح بخاری» آمده، می خواهند چه کار کنند!؟ اینها را چگونه از بین ببرند؟

آقای «ذهبی»! شما آمدید احادیث را مخفی کردید، نابود کردید و از کتابها حذف کردید. آیات قرآن را می خواهید چکار بکنید!؟ خود «صحیح بخاری» که اینهمه در مذمت صحابه و امهات المؤمنین روایت دارد، می خواهید چه کار بکنید!؟ شما ابتداء تکلیف خودتان را با صحیح بخاری روشن کنید تا بعد!

«ابن ابی یعلی» نیز در این زمینه می نویسد:

«ومن الحجة الواضحة الثابتة البينة المعروفة ذكر محاسن أصحاب رسول الله كلهم أجمعين والكف عن ذكر مساويهم والخلاف الذي شجر بينهم فمن سب اصحاب رسول الله أو أحدا منهم أو تنقصه أو طعن عليهم أو عرض بعيبهم أو عاب أحدا منهم فهو مبتدع رافضي خبيث مخالف لا يقبل الله منه صرفا ولا عدلا بل حبهم سنة والدعاء لهم قربة و الاقتداء بهم وسيلة»

از دلائل روشن و ثابت و معروف، ذکر محاسن تمام اصحاب رسول خدا، و خودداری از ذکر بدی ها و اختلافات حادث شده بین اصحاب است. پس هر کس، صحابه پیامبر را دشنام دهد، و یا حتی یکی از صحابه را دشنام دهد، یا شأن او را پایین بیاورد، یا طعنه بزند، و یا عیب او را مطرح بکند، چنین شخصی بدعت گذار، رافضی، خبیث و مخالف است و هیچ عملی از او قبول نمی شود. بلکه داشتن محبت صحابه، سنت است و دعا کردن برای آنها مایه تقرب به خداوند است و اقتداء کردن به آنها وسیله تقرب به خداست

طبقات الحنابلة، اسم المؤلف: محمد بن أبي يعلى أبو الحسين، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق: محمد حامد الفقي؛ ج1، ص30

به اعتقاد این آقایان، خداوند هم – نستجیربالله – رافضی بوده است! زیرا در مذمت صحابه سخن گفته و آیات زیادی نازل کرده است!

(فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في‏ قُلُوبِهِمْ إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُون‏)

(ان جائکُم فاسقٌ بِنبأٍ فَتبَینوا)

(إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما)

(لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمين‏)

این آیات خطاب به صحابه است. خطاب به منافقین که نیست! صریحاً به صحابه می فرماید بعد از ایمانتان کافر شدید! آیه از این واضح تر و روشن تر باید باشد!؟ اگر رافضی بودن این است، ما به رافضی بودن خود افتخار می کنیم.

آقای «ابن حجر هیثمی» نیز می گوید:

«یجب الإمساک عما شجر بین الصحابه»

واجب است که از نقل اختلافات پیش آمده بین صحابه، خودداری کرد.

تطهیر الجنان و اللسان، ص 72

از اینگونه دستورها و سفارشات، این آقایان زیاد دارند. من فقط چند نمونه را بیان کردم.

دوستان عزیز، این دو تا آیه که ذکر کردیم در مذمت صحابه( آیه نبأ و آیه وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ) و همچنین سخنان بزرگان اهل سنت در مخفی کردن اختلافات و معایب صحابه را خوب در ذهن داشته باشند.

یعنی آش به قدری شور شده که این آقایان شلنگ چند اینچی به این دیگ بسته اند تا به خیال خودشان از شوری آن بکاهند. غافل از اینکه آش به قدری شور است که باید آن قدر آب به دیگ ببندند تا آش تغییر هویت بدهد و از آش بودن بیفتد و آب بشود.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه شصت و پنجم  17/ 12/94

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (38) – مسئله مخالفتهای صحابه با دستورات پیغمبر اکرم!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

بحث ما درباره زمینه های بروز «تقیه» در شیعه بود. به اینجا رسیدیم که بزرگان اهل سنت، برای اینکه بتوانند آنچه را که از صحابه سر زده از مخالفتها و درگیری ها و... اینها را به نوعی سرپوش گذاشته و کتمان بکنند و حقایق تاریخی را منحرف بکنند؛ آمدند دستور دادند که اینگونه موارد باید مخفی و نابود شود:

«وَهَذَا فِيْمَا بِأَيْدِيْنَا وَ بَيْنَ عُلُمَائِنَا، فَيَنْبَغِي طَيُّهُ وَ إِخْفَاؤُهُ، بَلْ إِعْدَامُهُ، لِتَصْفُوَ القُلُوْبُ، وَ تَتَوَفَّرَ عَلَى حُبِّ الصَّحَابَةِ، وَ التَّرَضِّي عَنْهُمُ، وَ كُتْمَانُ ذَلِكَ مُتَعَيِّنٌ عَنِ العَامَّةِ، وَ آحَادِ العُلَمَاءِ»

این روایات در بین ما و علمای ما موجود است. و لازم است که از کتاب ها برداشته شود و مخفی شود. بلکه از بین برده شود. برای اینکه دلها نسبت به صحابه صاف شود و علاقه مردم به صحابه و رضایتشان از صحابه روز افزون شود و کتمان مطالب مطاعن صحابه بر عموم مردم و تک تک علماء، واجب است.

سير أعلام النبلاء، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي؛ ج10، ص 92

درگیری های صحابه با یکدیگر و مخالفتهای صحابه با نبی مکرم، چیزی نیست که بشود آن را مخفی کرد. در کتابهای معتبر اهل سنت، این مخالفتها وارد شده است و نمی شود آنها را نادیده گرفت.

مخالفت صحابه با پیغمبر اکرم، به نقل «صحیح مسلم»!!

مخالفتهای صحابه، با نبی مکرم، در صحاح آقایان اهل سنت وارد شده است. مثل مخالفت صحابه در جنگ احد، در صلح حدیبیه، در قضیه روزه و... که جای هیچگونه انکاری را باقی نگذاشته است. این آقایان نمی توانند این تعبیر «عایشه» را که «صحیح مسلم» هم نقل کرده انکار بکنند که می گوید:

«فَدَخَلَ عَلَيَّ وَ هُوَ غَضْبَانُ فَقُلْتُ: مَنْ أَغْضَبَكَ، يَا رَسُولَ اللهِ؟ أَدْخَلَهُ اللهُ النَّارَ، قَالَ: أَوَمَا شَعَرْتِ أَنِّي أَمَرْتُ النَّاسَ بِأَمْرٍ، فَإِذَا هُمْ يَتَرَدَّدُونَ؟»

پیغمبر بر من وارد شد در حالی که عصبانی بود. پرسیدم چه کسی شما را ناراحت کرده است؟ خداوند او را وارد آتش جهنم بکند! فرمود: آیا نمی دانی که من به این مردم دستور می دهم ولی مردم در شک و تردید هستند.

صحیح مسلم، ج2، ص 879، کتاب الحج، باب بیان وجوه الاحرام، ح 1211؛ المحقق: محمد فؤاد عبد الباقي، الناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت

این عبارت، از تعابیر تند درباره اصحاب پیامبر است. که قابل هیچگونه تأویل و توجیح نیست. خود «عایشه» در نزد اهل سنت، شاید اعتبارش از خود پیغمبر هم بالاتر باشد. یعنی اگر کسی طعنی به رسول اکرم بزند، شاید خیلی برایشان مهم نباشد، ولی اگر کسی به عایشه طعنی بزند، اینها زمین و زمان را به هم می ریزند!!

سزای مخالفت با دستورات پیامبر اکرم، به بیان قرآن کریم!

«عایشه» در اینجا می گوید خداوند آن صحابی که تو را ناراحت کرده، داخل آتش جهنم بکند و پیغمبر اکرم هم می فرماید که من به این اصحاب دستور می دهم ولی اطاعت نمی کنند! خداوند هم می فرماید:

(وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهين)

و آن كس كه نافرمانى خدا و پيامبرش كند و از مرزهاى او تجاوز نمايد او را در آتشى وارد مى‏كند كه جاودانه در آن خواهد ماند و براى او مجازات توهين آميزى است‏

سوره نساء(4): آیه 14‏

عباراتی وقیح و زشت، از مخالفت صحابه با پیغمبر در مراسم حج!

همین «صحیح مسلم»، در حدیث 1216، مخالفت صحابه با نبی مکرم را با این عبارات وقیح و زشت نقل کرده است:

«قال عَطَاءٌ قال جَابِرٌ فَقَدِمَ النبي صُبْحَ رَابِعَةٍ مَضَتْ من ذِي الْحِجَّةِ فَأَمَرَنَا أَنْ نَحِلَّ قال عَطَاءٌ قال حِلُّوا وَأَصِيبُوا النِّسَاءَ قال عَطَاءٌ ولم يَعْزِمْ عليهم وَلَكِنْ أَحَلَّهُنَّ لهم فَقُلْنَا لَمَّا لم يَكُنْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ عَرَفَةَ إلا خَمْسٌ أَمَرَنَا أَنْ نُفْضِيَ إلى نِسَائِنَا فَنَأْتِيَ عرَفَةَ تَقْطُرُ مَذَاكِيرُنَا الْمَنِيَّ قال يقول جَابِرٌ بيده كَأَنِّي أَنْظُرُ إلى قَوْلِهِ بيده يُحَرِّكُهَا»

جابر بن عبد الله انصاري مي‌گويد: در صبح روز چهارم ذي الحجه، نبي مكرم در ميان صحابه حاضر شد و دستور داد از احرام خارج شويم و حتي فرمود نزديكي با زنانتان اشكالي ندارد. صحابه (با حالت تمسخر) گفتند: پنج روز بيشتر به عرفات نمانده است حال آنكه پيامبر دستور مي دهد با زنانمان نزديكي كنيم و وارد عرفه شويم در حالي كه از آلت ما مني سرازير است! مردم هم با حالت تمسخر، انگشتشان را به نشانه آلت، تكان دادند.

صحیح مسلم، ج2، ص 883، کتاب الحج، باب بیان وجوه الاحرام، ح 1216؛ المحقق: محمد فؤاد عبد الباقي، الناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت

این تعبیر، وقیح ترینِ تعابیر از صحابه پیغمبر است که در «صحیح مسلم» هم آمده است. بنابراین مخالفت و عصیان صحابه از دستور نبی مکرم، و نیز مسائلی که بین خود صحابه مطرح بوده که همدیگر را تکفیر می کردند، قتل یکدیگر را جایز می شماردند، و...، چیزی نیست که به قول آقای «ذهبی» بشود گفت که:

«فأكثره باطل و كذب و افتراء فدأب الروافض رواية الأباطيل»

اکثر اینها باطل، دروغ و افتراء است. روش رافضی ها این است که روایتهای باطل نقل بکنند.

سير أعلام النبلاء، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي؛ ج10، ص 93

ما نمی دانیم که از چه موقعی «عایشه» هم جزء روافض شده است!! ما خبر نداریم که عایشه از چه موقع جزء رافضی ها شده است! چون بخشی از همین روایات، به خود عایشه برمی گردد. اگر نقل این روایات مخالفت صحابه با نبی مکرم، کار روافض است، پس باید گفت که عایشه هم جزء رافضی ها شده است!!

دفاع «ابن حجر هیثمی» از «صحابه»!

آقای «ابن حجر هیثمی» نیز در وجوب دفاع از صحابه می نویسد:

«مع تأليف صدرت من بعض المحدّثين كابن قتيبة مع جلالته القاضية بانّه كان ينبغي له أن لا يذكر تلك الظواهر، فإن أبى إلاّ ذكرها فليبيّن جريانها على قواعد أهل السنّة، حتى لا يتمسك مبتدع أو جاهل بها»

نظر به كتاب‌هایی كه بعضی از محدثان والا مقام همانند ابن قتیبه (در حوادث صدر اسلام) نوشتهاند، شایسته این بود كه وی از ذكر جزئیات حوادث، اجتناب مینمود و چنانچه ناچار از نقل آنها بود، میبایست جریان این حوادث را مطابق قواعد اهل سنت تعدیل و تبیین مینمود.

تطهير الجنان واللسان، ص 72

حالا ما نمی دانیم که منظور از «قواعد اهل سنت» چیست. ولی اهل سنت، اگر اهل سنت پیامبر هستند، این «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» است که تمام این قضایا را نقل کرده است.

اتهام فحشای عایشه، که بزرگترین رسوائی است، در صحیحین آمده است. آنهم از پسرخاله ابوبکر، و برادر خانم رسول اکرم! اینها سردسته کسانی بودند که به عایشه اتهام فحشا زدند. و اتفاقاً به دست نبی مکرم تعزیر هم شدند.

یا در مسئله «روزه»، که ما روایت صریح داریم در «صحیح مسلم» که نبی مکرم به صحابه می گوید: «أُولَئِكَ الْعُصَاةُ»:

«أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ خَرَجَ عَامَ الْفَتْحِ إِلَى مَكَّةَ فِي رَمَضَانَ فَصَامَ حَتَّى بَلَغَ كُرَاعَ الْغَمِيمِ، فَصَامَ النَّاسُ، ثُمَّ دَعَا بِقَدَحٍ مِنْ مَاءٍ فَرَفَعَهُ، حَتَّى نَظَرَ النَّاسُ إِلَيْهِ، ثُمَّ شَرِبَ، فَقِيلَ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ: إِنَّ بَعْضَ النَّاسِ قَدْ صَامَ، فَقَالَ: «أُولَئِكَ الْعُصَاةُ، أُولَئِكَ الْعُصَاةُ»

همانا پیغمبر اکرم در سال فتح مکه، در ماه رمضان به سمت مکه به راه افتاد. حضرت روزه بود تا اینکه به منطقه کراع الغمیم رسید. مردم هم روزه بودند. حضرت آبی طلبید و ظرف آب را بالا آورد تا مردم همه ببینند. سپس آن را خورد. بعد از مدتی به پیامبر گفتند که برخی از مردم هنوز روزه هستند! حضرت فرمود: آنها گناه کارند آنها گناه کارند.

صحیح مسلم، ج2، ص 785، کتاب الصیام، باب جواز الصوم و الفطر فی شهر رمضان، ح 1114؛ المحقق: محمد فؤاد عبد الباقي، الناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت

اینها مواردی نیست که بشود به سادگی از کنارش عبور کرد! این تخلفات صحابه را نمی شود کتمان کرد. نمی شود از بین برد.

سؤال: چرا اهل سنت، این قدر روی مسئله «صحابه» پافشاری می کنند!؟

پاسخ: نبی مکرم  وقتی درباره اهلبیت، حدیث «ثقلین» را بیان فرمود، که «مسلم نیشابوری» از «زید بن ارقم» نقل کرده است که:

«قَامَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- يَوْمًا فِينَا خَطِيبًا بِمَاءٍ يُدْعَى خُمًّا بَيْنَ مَكَّةَ وَالْمَدِينَةِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ وَوَعَظَ وَذَكَّرَ ثُمَّ قَالَ « أَمَّا بَعْدُ أَلاَ أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِىَ رَسُولُ رَبِّى فَأُجِيبَ وَأَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللَّهِ وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ ». فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَرَغَّبَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ « وَأَهْلُ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى»

روزي پيغمبر خدا براي خواندن خطبه بين ما برخاست. ما در مكاني بين مكه و مدينه بوديم كه «خم» خوانده مي شود. حمد خدا و ثناي او را به جاي آورد و به وعظ و ذكر پرداخت. سپس گفت: اما بعد، بدانيد اي مردم كه من هم بشرم و به زودي فرستاده خداي نزد من مي آيد و دعوت او را اجابت مي كنم. من بين شما دو چيز گرانبها از خود بر جاي مي گذارم، نخستين آنها كتاب خداست كه در آن هدايت و نور است. كتاب خدا را محكم در دست بگيريد و آن را رها نكنيد ـ پس درباره قرآن سفارش بسيار نمود و بدان تشويق و ترغيب فرمود ـ سپس فرمود: اهل بيت من، درباره اهل بيت من همواره خداي را به ياد داشته باشيد (اين جمله را سه بار فرمود)

صحیح مسلم، ج4، ص 1873، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی بن ابیطالب، ح 2408

پیغمبر اکرم، در کنار «کتاب»، «اهلبیت» را قرار داد. آقایان اهل سنت اگر بخواهند به این روایت عمل بکنند، باید از تمامی عقایدشان دست بردارند. زیرا عقاید اهل سنت، از اول تا آخر، بر مبنا و اساس و محوریت اهلبیت نیست.

شما ببینید که در «صحیح بخاری»، از امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)، که در رأس اهلبیت قرار دارد، فقط 29 روایت ذکر شده است! ولی از «ابوهریره» بیش از چهارصد روایت نقل کرده اند!!

یا شما کتابهای فقهی اهل سنت را ببینید، هر چهار مذهب اهل سنت را ببینید که از اول تا آخر، چند مسئله فقهی را مستند کرده اند به قول امیرالمؤمنین!؟ حالا قول امام مجتبی و امام حسین و امام صادق و... پیشکش آقایان!!

این آقایان اگر بخواهند فرمایشات اهلبیت را بپذیرند، یک سری از فرمایشان اهلبیت، دفع و نفی صحابه است. یک بخشی از عقاید اهلبیت، برمی گردد به خلافت بلافصل امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) و خلافت و امامت دوازده امام (علیهم السلام). اینها اگر بخواهند به حدیث «ثقلین» عمل بکنند، باید از تمام اعتقاداتشان دست بردارند.

اینها علناً نمی توانند بگویند که اهلبیت دروغ می گویند، یا اهلبیت اشتباه کردند، بلکه می آیند در کنار اهلبیت، دکان دیگری باز می کنند به نام «صحابه»! و تلاش می کنند که صحابه را تا حد فوق عصمت بالا ببرند!

از طرفی هم این آقایان معترف هستند که صحابه معصوم نیستند. خُب غیر معصوم چگونه می تواند مطالب اسلامی و شرعی و شریعت را بیان بکند!؟ وقتی معصوم نیست، اگر یک حکم غیر شرعی را شرعی معرفی کرد، چه تضمینی وجود دارد!؟

وقتی یک صحابه، می آید به همسر نبی مکرم، تهمت فحشا می زند، آیا چنین فردی نمی تواند یک حکم غیر شرعی را شرعی معرفی بکند!؟ شما می گوئید اینها چنین کاری نمی کنند. ولی ما دلیل داریم، قرینه داریم که این صحابه، در موارد متعددی، با پیغمبر اکرم مخالفت کرده اند! جلوی چشم پیغمبر، به ایشان نسبت هزیان دادند!!

رمز اصلی و اساسی در این قضیه اینجاست که این آقایان به جای قبول حقیقت، می گویند که ما باید آن مخالفتها و نسبتها را توجیه بکنیم. ما باید آن مدارک را مخفی بکنیم، از بین ببریم و... و هر کس هم کوچکترین طعنه ای به صحابه بزند، از اسلام خارج است و قتلش هم واجب است!!!

شما ببنید که این آقایان برای کسی که به «ابوبکر» و «عمر» دشنام می دهند و سب می کنند، چه حکمی را بریده اند:

«مَن سَبّ أبا بَكر و عُمر قُتِل»

هر کس به ابوبکر و عمر دشنام دهد، باید کشته شود.

الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، اسم المؤلف: أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي، دار النشر: مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة: الأولى، تحقيق: عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط؛ ج1، ص 144

ولی درباره سب امیرالمؤمنین، نهایتاً تعزیر می شود و قتلی در کار نیست!! اینها نشان می دهد که این قضایا حساب شده است.

ما باید جوانهای خودمان را روشن بکنیم تا هم قدر فرهنگ اهلبیت و تشیع را بدانند و هم در برابر تهاجمات اهل سنت، مقاومت بکنند. ما باید جوانهای اهل سنت را هم از خواب بیدار بکنیم و بگوئیم که در این چهارده قرن گذشته، علمای شما این حقایق را به شما نگفته اند.

انتقادی از دکتر طیب، شیخ الأزهر!

امروز عصر رسانه و عصر ارتباطات است و این مطالب منتشر می شود و جوانهای اهل سنت می شنوند و علما و بزرگان اینها سر و صدایشان بلند می شود. حتی کار به جایی می رسد که دکتر «طیب»، شیخ الأزهر می آید یک ماه تمام در ماه رمضان، علیه تشیع موضع گیری می کند!

ما که صحبتهای ایشان را در این ماه رمضان بررسی کردیم، یک حرف درست و حسابی در فرمایشات ایشان پیدا نکردیم. یعنی یک حرف که بتوانیم بگوئیم این حرف مبتنی بر شریعت اسلامی است را پیدا نکردیم!!

این بزرگوار، از اول تا آخر هم، دو پهلو حرف می زند! از یک طرف می آید می گوید که شیعه و سنی، دو بال اسلام هستند. ولی از طرف دیگر می آید می گوید که مذهب شیعه، مذهبی است که بر سب صحابه استوار گشته است. و کسی که سب صحابه بکند از اسلام خارج است!!

یعنی به اعتقاد دکتر طیب، این شیعه ای که یکی از بالهای اسلام است، از اسلام خارج است!! البته این را رک نمی گوید، بلکه می آید پل می زند. از طرفی می گوید شیعه و سنی دو بال اسلام هستند. از طرفی می گوید مذهب شیعه، مذهب سب صحابه است؛ و از آن طرف هم می گوید که هر کس سب صحابه بکند از اسلام خارج است!!

البته این حرف، فقط حرف «طیب» نیست. حرف هر اهل سنتی است. و نمی توانند غیر از این حرف بزنند. اگر غیر این باشد، باید از تمام مبانی فکری و اعتقادی خود دست بردارد. ما دامی که یک سنی، تفکر سنی دارد، منطقش این است.

عزیزان این نکته را خوب در ذهن داشته باشند. فقط بیان سخن اینها کافی نیست. باید پشت پرده این سخنان را فهمید و برای مردم تبیین کرد. ما تمام سخنان دکتر طیب را در این ماه رمضان، تایپ شده به همراه کلیپ و تصویر از سایت خودشان، در اختیار داریم. شما اگر ملاحظه بکنید می بینید که تمام صحبتهای ایشان، به مسئله «صحابه» برمی گردد!

این نکته را هم خدمت دوستان عرض بکنم که برای شکستن تابوی صحابه، همان دو آیه ای که دیروز مطرح کردیم، به همراه چند روایتی که از «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» بیان کردیم، کافی است.

دفاعی دیگر از «صحابه»؛ از «ابن حجر هیثمی»!

«ابن حجر هیثمی» نیز در وجوب صیانت از شخصیت «صحابه» می نویسد:

«ومما يوجب أيضا الإمساك عما شجر أي وقع بينهم من الاختلاف و الإضراب صفحا عن أخبار المؤرخين سيما جهلة الروافض و ضلال الشيعة و المبتدعين القادحين في أحد منهم فقد قال ( إذا ذكر أصحابي فأمسكوا )»

از مواردی که باز هم پرهیز کردن از بیان اختلافات و در گیری ها بین صحابه لازم است، صرفه نظر کردن از اخبار مورخین در این زمینه است. مخصوصاً افراد جاهل رافضی ها و گمراهان شیعه و بدعت گذارانی که در مورد برخی از صحابه طعنه می زنند. چرا که پیغمبر فرمود: زمانی که از صحابه سخن به میان آید، توقف کنید و پرهیز نمائید.

الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، اسم المؤلف: أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي، دار النشر: مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة: الأولى، تحقيق: عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط؛ ج2، ص 621

ماجرای روایت «إذا ذكر أصحابي فأمسكوا» چیست!؟

من در مورد این روایتی که «ابن حجر» نقل کرده است، (إذا ذكر أصحابي فأمسكوا)، مقداری کار کردم. دیدم که عبدالله بن سلیمان، اشعث سجستانی نقل کرده است:

«قد قال رسول الله إذا ذكر الله فأمسكوا و إذا ذكر أصحابي فأمسكوا و إذا ذكر القدر فأمسكوا»

پیغمبر فرمود: وقتی از خداوند سخن به میان می آید، سکوت کنید. وقتی از اصحاب من سخن به میان می آید، سکوت کنید. و وقتی از قضا و قدر سخن به میان می آید نیز سکوت کنید.

قصيدة عبد الله بن سليمان الأشعث، اسم المؤلف: عبد الله بن سليمان الأشعث أبو بكر، دار النشر: دار طيبة - الرياض - 1408، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمود محمد الحداد؛ ج1، ص46 

فقط همین مانده بود که دیگر از خداوند هم سخنی به میان نیاید.

«طبرانی» نیز نقل کرده است:

«عن ثَوْبَانَ عَنِ النبي صلى اللَّهُ عليه وسلم قال إذا ذُكِرَ أَصْحَابِي فَأَمْسِكُوا و إذا ذُكِرَتِ النُّجُومُ فَأَمْسِكُوا و إذا ذُكِرَ الْقَدَرُ فَأَمْسِكُوا»

ثوبان می گوید که پیغمبر فرمود: وقتی از اصحاب من سخن به میان می آید، سکوت کنید. وقتی از ستارگان صحبت می کنید، سکوت کنید. و وقتی از قضا و قدر سخن به میان می آید نیز سکوت کنید.

المعجم الكبير، اسم المؤلف: سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم الطبراني، دار النشر: مكتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983، الطبعة: الثانية، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي؛ ج2، ص 96، ح 1427

پیغمبر در کنار دستور به سکوت درباره صحابه، موارد دیگری را نیز بیان فرموده است. آیا شما به آنها نیز متعهد و ملتزم هستید یا نه؟

«آلوسی» در «روح المعانی»، ج23، ص 108؛ در ذیل این روایت که مطرح می کند، مطالب متعددی از علمای نجوم و پیشگوئی های اینها را بیان می کند و می گوید که تمامی این پیشگوئی ها هم، به وقوع پیوسته است.

مهمتر از همه، قضیه حضرت موسی و فرعون که این همه افراد را کشتند و حضرت موسی به اراده الهی در خانه فرعون بزرگ شد، همه اینها مبتنی بر علم نجوم بوده است. و خداوند هم این کار منجّمان را مذمت نکرده است. بله کار فرعون را مذمت کرده ولی یک آیه هم نداریم که بگوید آنهائی که زمینه ساز این قضیه بودند و با علم نجوم آمدند و این پیشگوئی ها را کردند، مورد مذمت خداوند بودند.

حتی درباره نبی مکرم هم، آقای آلوسی مطالب متعددی را بیان می کند که منجمان پیش بینی کرده بودند که در همین نزدیکی ها، فردی پیدا می شود که تمام بُت و بُت پرستی را از بین می برد!

سؤال این است که شما اگر درباره صحابه می گوئید باید سکوت کرد، درباره نجوم هم حاضر هستید که این حرف را بزنید!؟ درباره «قَدَر» سکوت کنید یا بیایید این شبهات را جواب بدهید!؟ یا نه، بگوئید که اگر این آقایان بحث «جبر» را در جامعه مطرح کردند، شما ساکت باشید و بگذارید هر کاری خواستند بکنند.

«هیثمی» نیز این روایت را نقل می کند و تصحیح نیز می کند:

«رواه الطبراني وفيه مسهر بن عبدالملك وثقه ابن حبان و غيره و فيه خلاف و بقية رجاله رجال الصحيح»

این روایت را طبرانی نقل کرده و در سندش مسهر بن عبدالملک وجود دارد که ابن حبان و دیگران او را توثیق کرده اند. در مورد او اختلاف است ولی باقی رجال سند، صحیح است.

مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، اسم المؤلف: علي بن أبي بكر الهيثمي، دار النشر: دار الريان للتراث/‏دار الكتاب العربي – القاهرة، بيروت؛ ج 7، ص 202

ادامه دفاع «ابن حجر هیثمی» از «صحابه»!

آقای «ابن حجر هیثمی» در ادامه دفاع از صحابه می نویسد:

«والواجب أيضا على كل من سمع شيئا من ذلك أن يثبت فيه ولا ينسبه إلى أحدهم بمجرد رؤيته في كتاب أو سماعه من شخص بل لا بد أن يبحث عنه حتى يصح عنده نسبته إلى أحدهم فحينئذ الواجب أن يلتمس لهم أحسن التأويلات و أصوب المخارج إذ هم أهل لذلك...

وما وقع بينهم من المنازعات والمحاربات فله محامل و تأويلات و أما سبهم و الطعن فيهم فإن خالف دليلا قطعيا كقذف عائشة رضي الله عنها أو إنكار صحبة أبيها كان كفرا و إن كان بخلاف ذلك كان بدعة و فسقاً»

بر کسی که مطاعنی از صحابه را می شنود، واجب است که در آن مطلب تأمل کند و به مجرد دیدن آن مطلب در یک کتاب، یا شنیدن آن از کسی، آن را به یکی از صحابه نسبت ندهد. بلکه لازم است تا بررسی کند و صحت انتساب آن مطلب به فلان صحابه، برایش روشن شود.

حال اگر صحت انتساب یک مطاعنی به یک صحابه صحت داشت، لازم است که آن را به بهترین روشها، و بهترین توجیهات، توجیه بکند. زیرا صحابه، سزاوار اینچنین تأویلاتی می باشند.

و آن اختلافات و منازعات و جنگ هایی که بین صحابه رخ داده است، همه اینها توجیه و تأویل دارد. اما دشنام دادن به صحابه و طعن در صحابه، اگر دلیل قطعی و یقینی نداشته باشد – مثل تهمت فحشا به عایشه و یا انکار همراهی ابوبکر با پیامبر – اینگونه نسبتها کفر است. و اگر موافق یک دلیل قطعی و یقینی باشد، این نسبت ها، بدعت بود و فسق است!

الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، اسم المؤلف: أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي، دار النشر: مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة: الأولى، تحقيق: عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط؛ ج2، ص 621

آقای «ابن حجر» می گوید که جنگ های صحابه با یکدیگر، و کشتن هزاران انسان در این جنگها، توجیه دارد! ما می پرسیم که آیا کشتن صحابه بالاتر است یا فحش دادن به صحابه!؟ قطعاً کشتن صحابه بالاتر است! فحش هوایی است و می رود!

یک سؤال اساسی و مهم!!

شما برای کشتن صحابه، محمل می آورید، توجیه می آورید. حالا چهار تا شیعه هم می آید به صحابه فحش می دهد، خُب برای این هم محمل بیاورید! و اینها را هم توجیه بکنید! بگوئید اینها اشتباه کردند، برایشان طلب مغفرت کنید.

چرا می آیید می گوئید که قتل اینها واجب است؛ جان و مالشان حلال است؛ زن و بچه اینها اسیر می شوند و... اگر بناست که کشت و کشتار صحابه، تأویل بشود، فحش و ناسزا به صحابه نیز باید توجیه داشته باشد. قتل صحابه نود درصد است ولی فحش به صحابه ده درصد است. شما نود درصد را توجیه می کنید ولی در ده درصد، فتوای به قتل صادر می کنید!!

آقای «ابن حجر» می گوید اگر قذف عایشه، دلیل قطعی نداشته باشد، این نسبت دادن، کفر است. حال ما می پرسیم که اگر این نسبت را یک صحابه به عایشه داده باش چه؟ چرا خود نبی مکرم، این نسبت دادن به عایشه را تأویل نکرد، توجیه نکرد. بلکه کسانی که این تهمت فحشا را به عایشه داده بودند را، حد قذف زد!

پیغمبر اکرم آقای «حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ» را که شاعر عصر نبوت بود؛ و «مِسْطَحُ بْنُ أُثَاثَةَ» که پسر خاله ابوبکر بود؛ و «حَمْنَةُ بِنْتُ جَحْشٍ» که خواهر خانم خودش بود، به خاطر همین قضیه، شلاق زد. چرا توجیه نکرد؟ چرا تأویل نکرد؟

اگر بی احترامی به صحابه توجیه دارد، در موارد فحش و ناسزای چهارتا شیعه نادان هم، باید توجیه داشته باشد.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه شصت و ششم  18/ 12/94

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع(20)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در روزهای آخر هفته، در رابطه با صحبتهای دکتر «طیب» شیخ الأزهر بر ضد مبانی اعتقادی شیعه بود. ما رسیدیم به اینجا که ایشان وقتی نسبت «سب صحابه» را می خواهد به شیعه بدهد، نمی گوید «برخی از شیعیان»، اعتقاد به سب صحابه دارند و صحابه را سب می کنند. بلکه می گوید «مذهب شیعه» اعتقاد به سب صحابه را دارد. یعنی مسئله «سب صحابه» را به کل مذهب شیعه نسبت می دهد.

ولی وقتی به تکفیرهای خودشان می رسد، می گوید «برخی از اهل سنت» به شیعه تهمت می زنند و شیعه را رافضی می خوانند و...!!

مسئله تبشیر شیعی؛ نگرانی اساسی شیخ الأزهر!

مسئله ای را که امروز می خواهم بیان کنم، کمی حساس است. لذا دوستان باید دقت لازم را داشته باشند. آقای دکتر طیب، در یکی از این صحبتهایش، مسئله «تبشیر شیعی» را مطرح می کند و می گوید:

«نُنَبِّه عَلی ضَرورةِ وَقفُ التَّبشیرِ بِالمَذهب الشیعی فِی مَحافِل أهل السُّنة الذینَ یُمَثِّلونَ تِسعونَ بِالمَئه مِن مَجموعِ المُسلمین فِی العَالم و مِصر بَلدٌ سُنیٌ و لَا نُرید أن یَتَحوَّلَ شَعبَهُ المُسلِم إلی طَائِفتَین»

من اعلام می کنم که مسئله تبشیر مذهب شیعه، در محافل اهل سنت باید متوقف بشود. اهل سنتی که امروز نود درصد مسلمانهای جهان را تشکیل می دهند. مصر یک کشور سنی نشین است. ما نمی خواهیم که مردم مسلمان مصر، به دو طائفه شیعه و سنی تبدیل شوند.

منبع: سایت «بوابة الأزهر الإلکترونیة»

البته این آمار آقای «طیب» که می گوید نود درصد مسلمانها را اهل سنت تشکیل می دهند، دروغ محض است! زیرا طبق آمار رسمی بین المللی، از میان یک میلیارد و تقریباً صد میلیون مسلمان جهان، سیصد و پنجاه تا چهارصد میلیون آنها شیعه هستند. یعنی تقریباً 40% مسلمانهای جهان را شیعیان تشکیل می دهند. اصلاً بگو 30%. اینکه آقای طیب می گوید ده درصد، این را از کجا بیان می کند!؟

سخنان عجیب و غریب دکتر طیب، شیخ الأزهر مصر!!

آقای «طیب» می گوید که:

«ما نمی خواهیم کشور «مصر» به دو طائفه شیعه و سنی تبدیل شود. و همدیگر را به خاطر مذهب و اختلافات مذهبی بکشند! ما نمی خواهیم که مردم مصر در یک لانه گرگی قرار بگیرند و در یک دامی واقع بشوند که برخی ملتهای عرب و اسلامی قرار گرفته اند.

آقای طیب تأکید می کند که:

«ضرورت دارد که برخی افراد شیعه که ضعیف النفس هستند، از جوانهای سنی ما دور باشند و آنها را فریب ندهند. مذهب شیعه، اساساً پشتوانه فکری و اسلامی و تاریخی ندارد!!!»

ایشان در ادامه می گوید:

« ما تأکید می کنیم، مبادا مصری که الآن امنیت دارد، به شیعه و سنی تقسیم بشود و اینها همدیگر را بکشند. همانطوری که الآن در سوریه و عراق و یمن اینگونه است. که شیعه و سنی یکدیگر را می کشند!!

ما در مصر، اصلاً شیعه نداریم. به همین خاطر عده ای دنبال ایجاد فتنه در مصر هستند. اینها به دنبال تشکیل تشکلهای جوانان شیعی و تأسیس حسینیه ها هستند که بعد از این نیز جوانان شیعی، جوانان اهل سنت را بکشند و با یکدیگر درگیر بشوند و مصر گرفتار همان درگیری های مذهبی بشود که دیگر کشورهای اسلامی به آن گرفتار هستند.»

این تعابیر، خیلی تعابیر عجیبی است. واقعاً عجیب است! اینها بخشی از صحبتهای آقای طیب است که در ماه مبارک رمضان ایراد کرده است.

متأسفانه ایشان در این صحبتهای خود، می آید «شیعه» را با «داعش» مقایسه می کند! و می گوید:

«چه فرقی است میان داعشی که دیگر مسلمانها را می کشد، و بین شیعه که به خاطر مسائل مذهبی، اهل سنت را می کشند؟!!»

جوابی از برخی افاضات شیخ الأزهر!

در جواب از این افاضات آقای طیب، ما مطلب فراوان داریم. اولاً: باید بگوئیم که در «عراق» و «سوریه» و «یمن»، اساساً بحث شیعه و سنی مطرح نیست! اتفاقاً امروز چه در سوریه و چه در عراق، در یک طرف شیعه و سنی قرار دارند، و در طرف دیگر «داعش» و «النصره» و امثال اینها قرار دارند. افرادی که اصلاً مال عراق و سوریه هم نیستند و از کشورهای مختلف به آنجا آمدند.

ثانیاً: قبل از آنی که داعش و امثال داعش شکل بگیرند، چه در عراق و چه در سوریه و در جاهای دیگر، شیعه و سنی در کنار یکدیگر با امنیت کامل زندگی می کردند و هیچ مشکلی نداشتند. این افراد بیگانه، به تحریک عربستان خبیث و آمریکای جنایتکار، آمدند در این کشورها و آنجا را ناامن کردند.

ثالثاً: آقای طیب! این اهل سنتی که امروز در عراق و سوریه کشته می شوند، آیا به دست شیعیان کشته می شوند یا به دست داعش و النصره و... که خودشان را اهل سنت معرفی می کنند، کشته می شوند!؟

آقای طیب! این فریاد یک مفتی اهل سنت است!

آقای طیب! شما ببین که مفتی اهل سنت در «یمن» رسماً آمد اعلام می کند که:

« اینها اعلام کردند که می خواهند در یمن دولت اسلامی تشکیل خواهند داد. در حالی که ما در یمن یک ملت واحده هستیم و همه آماده شهادت و عاشق شهادت هستیم. این آل سعود که ریشه یهود هستند می خواهند ما را بکشند. من این را به صراحت اعلام می کنم که به خدا قسم اگر در یمن، فقط یک نفر یمنی باقی بماند، با این آل یهود خواهیم جنگید.»

خُب آقای طیب! آیا این فرد که اینگونه اعلام انزجار از آل سعود و وهابی ها می کند، و اینگونه اعلام مقابله با داعش و وهابیت می کند، شیعه است یا مفتی اهل سنت است!؟؟

شما ببینید که این «تعز» را - که این مفتی اهل سنت در آنجا سکونت دارد – عربستانی ها با خاک یکسان کردند. هر روز مرتب آن منطقه را بمباران می کنند. بیمارستانها، مدارس و هر کجا که باشد.

بیانیه ای که مورد اعتراض علمای اهل سنت قرار گرفت!

متأسفانه آقای دکتر «طیب»، در جریان آزادی سازی «الرمادی» عراق، در کمال ناباوری، آمد بیانیه داد که:

« گروه های بسیج مردمی عراق، با همکاری ارتش عراق، در الرمادی، به بهانه مبارزه با داعش، مردم اهل سنت را می کشند. و مساجدشان را آتش می زنند. اطفال و زنان اهل سنت را می کشند. این کار بسیج مردمی و ارتش عراق، در حقیقت جنایت و وحشی گری است. که هر انسانی با شنیدن آن، عرق شرم بر پیشانی او می نشیند.»

بعد از اینکه آقای طیب، این بیانیه را صادر کرد، عده ای از بزرگان اهل سنت عراق، به ریاست آقای «خالد الملا» برای اعتراض به این بیانیه، به مصر سفر کردند. اتفاقاً یک ماه بعد از این سفر، من در بغداد با آقای «خالد الملا» دیداری داشتم و ایشان جریان این سفر را مفصل برای من هم نقل کرد.

ایشان به من گفت که:

«ما به دکتر طیب گفتیم که این اطلاعات شما، کاملاً اطلاعات غلطی است و افتراء است. گروه بسیج مردمی در عراق، متشکل از شیعه و سنی است که برای آزادی و سربلندی کشورشان می جنگند. اینها دارند مناطقی را که توسط داعشِ تروریست غصب شده،  وتصرف شده، آنها را دارند آزاد می کنند. و این داعش است که در حال حاضر هم شیعه را می کشد و هم سنی را می کشد!»

جالب این جاست که وقتی این اعتراض به آقای طیب صورت گرفت، ایشان برگشت گفت:

«من نماینده ای به عراق می فرستم تا تحقیق بکند و ماجرا را بررسی کند»

شما ببینید که رئیس علمای اهل سنت عراق، به مصر سفر می کند و شهادت می دهد که بسیج مردمی در عراق، متشکل از شیعه و سنی است. و اینها دارند با داعش می جنگند؛ ولی آقای شیخ الأزهر حرف ایشان را قبول نمی کند و می گوید من هیئتی را برای تحقیق به عراق خواهم فرستاد!!!

این هیئت تحقیق، می خواهند در عراق، از چه کسی سؤال بکنند!؟ حقیقت را از چه کسی می خواهند جویا شوند!؟ اگر می خواهند از اهل سنت بپرسند، همین هایی که به مصر رفته اند، در رأس اهل سنت عراق هستند.

اگر نه، می خواهد برود از عربستان سؤال بکند، که دیگر نیازی نیست. زیرا عربستانی ها همه اطلاعات عراق را در اختیار شما قرار داده اند. یا نه، شاید می خواهد برود از داعش و امثال اینها بپرسد، که آن هم لازم نیست و جوابش روشن است.

سایت «بغداد تایمز» نیز درباره موضع گیری آقای «خالد الملا»، که انسان آزاد و حُری است و رئیس هیئت علمای اهل سنت عراق نیز هست، می نویسد:

« وقالت الجماعة التي يرأسها الشيخ خالد الملا، في بيان صدر عن مكتبها الإعلامي، إن “ما جاء في بيان الأزهر حول الحشد الشعبي هو بعيد عن الحقيقة وغير مستند إلى الواقع وليس له صلة بما يجري في المناطق التي تحررها القوات الأمنية والحشد الشعبي وأبناء العشائر »

عده ای از علمای اهل سنت که در رأسشان خالد الملا قرار داشت، بیانیه ای رسمی صادر کرده اند که آنچه در بیانیه الأزهر در مورد بسیج مردمی آمده است، از حقیقت و واقعیت به دور است. و مستند به واقعیت نیست. و هیچ تناسبی با این مناطقی که توسط نیروهای امنیتی و بسیج مردمی عراق و نیز فرزندان عشایر آزاد شده است، ندارد.

منبع: «سایت بغداد تایمز»

آقای دکتر طیب! این دیگر جماعت اهل سنت عراق است که می گوید این بیانیه ای که الأزهر نسبت به بسیج مردمی عراق صادر کرده است، از حقیقت به دور است.

این منبع رسمی عراقی در ادامه می نویسد:

« وشددت الجماعة على أن المرجعية الدينية في النجف الاشرف خاطبت الحشد الشعبي في أكثر من بيان من أجل الحفاظ على أرواح الأبرياء والابتعاد عن كل عمل يسيء إلى جهادهم الوطني ودفاعهم عن العراق وقد التزم اغلب أفراد الحشد والمتطوعين بتوصيات المرجعية وتعاليمها»

جماعت اهل سنت تأکید کرده اند که مرجعیت شیعه در نجف، در چندین بیانیه، گروه های بسیج مردمی را مخاطب قرار داده است که شما باید از هر گونه تعرض به بی گناهان اجتناب کنید. و از هر کاری که جهاد و دفاع وطنی را بخواهد خدشه دار کند، شما باید اجتناب بکنید. و اغلب حاضرین در این گروه های بسیج مردمی، به توصیه ها و سفارشات مرجعیت شیعه گوش داده و عمل نموده اند.

آقای طیب! بیانیه از این واضح تر می خواهید!؟ این بیانیه بزرگان اهل سنت، در سایت های مختلفی بازتاب داشته است. برخی سایت ها اینگونه نوشتند که:

«استهجنت جماعة علماء العراق مواقف الازهر واعتبرتها تجاوزاً سافراً على العراق والعراقيين»

عده ای از علمای عراق، بیانیه و  نظر الأزهر را در مورد بسیج مردمی عراق، زشت و قبیح شمردند. و این موضع گیری الأزهر را دخالتی آشکار در عراق دانسته اند.

منبع: «سایت العهد الإخباری»

جناب آقای طیب! اینها که دیگر شیعه نیستند! اینها جماعت علمای اهل سنت است. و در رأسشان هم از شخصیتهای برجسته اهل سنت است که غالباً هم فارغ التحصیل دانشگاه الأزهر هستند! سنی های فارغ التحصیل دانشگاه تهران نیستند! اینها تربیت شده های خود شما هستند که اینچنین بیانیه ای صادر می کنند.

آقای طیب! جنگ در عراق و سوریه و یمن، جنگ شیعه و سنی نیست!!

اینها رسماً اعلام می کنند و می گویند که جنگ ما در عراق، جنگ شیعه و سنی نیست. در «یمن»، جنگ شیعه و سنی نیست!

یا شما «سوریه» را ببینید که آقای «بوطی» از علمای طراز اول اهل سنت سوریه بود. یک عالمی اخلاقی و تأثیرگذار در سوریه که در هنگام سخنرانی در مسجد، به شهادت رسید. جالب است که اینها دارند شادمانی می کنند ما «بوطی» را کشتیم!!

آقای طیب! آقای «بوطی» سنی بود یا شیعه!؟ چه کسانی او را کشتند!؟ چه کسانی برای کشته شدن او شادمانی می کنند؟ آیا اینها نشانگر این نیست که در سوریه و در عراق و... بحث شیعه و سنی مطرح نیست؟

یا پسر «بدرالدین حصّون»، مفتی اعظم سوریه، که ایشان استاد دانشگاه بود که در نزدیکی «حلب» او را ترور کردند؛ و حتی خود «بدرالدین حصون» گفت: کسانی که پسر مرا کشتند، برای من نامه نوشتند و من می دانم که چه کسانی او را ترور کردند. من آنها را می شناسم. پشت سر این قضیه، علمای وهابی هستند که این تروریست ها را تحریک کردند برای کشتن پسر من!

خُب آقای طیب! این آقای بدرالدین حصّون شیعه هست؟ پسرش شیعه بوده که ترورش کردند!؟ آیا واقعاً این جنگ بین شیعه و سنی است!؟

در «یمن»، مفتی اهل سنت؛ در «عراق»، رئیس علمای اهل سنت؛ و در سوریه نیز مفتی اعظم آقای «بدرالدین حصّون» و ترور پسر او و همچنین آقای «بوطی» از علمای سرشناس اهل سنت؛ اینها نشانگر این است که در این کشورها، جنگ شیعه و سنی نیست که آقای طیب می پندارد!

آقای دکتر طیب، حتی یک کلمه بر علیه داعش سخن نگفت!!!

جالب است بدانید که آقای «طیب»، در این سخنرانی ماه رمضان، حتی یک بار گروه های تروریستی داعش و... را محکوم نکرد! من یک کلمه در محکومیت اینها از این آقای طیب نشنیدم! تمام بحث های ایشان را من به دقت گوش کردم. ایشان حتی یک کلمه بر علیه داعش حرف نزد! ولی مرتب بر شیعه تاخت که بله، مذهب شیعه، بر سب صحابه استوار است!!!

اگر یک آدم عادی بیاید این چنین موضع گیری بکند، حرفی و گلایه ای نیست. ولی از شیخ الأزهر قابل پذیرش نیست. البته هفته گذشته عرض کردیم که اموال عربستان سعودی، دارد کار خودش را می کند!!

اگر رئیس جمهور فرانسه می آید و مدال افتخار فرانسه را به یک قاتل و جنایتکار جنگی به نام «محمد بن سلمان» می دهد، ما گلایه نمی کنیم. چون این خدمت، در مقابل پولهایی که عربستان در اختیار آنها قرار می دهد، ارزش کمتری دارد.

همین دیروز، نزدیک 35 میلیارد دلار، عربستان سعودی از فرانسه سلاح و مهمات جنگی خریداری کرده است! با اینکه اتحادیه اروپا رسماً اعلام کرد که فروش سلاح به عربستان باید ممنوع بشود. زیرا با این مهمات، دارند افراد بی گناه و غیرنظامیان را در کشور «یمن» می کشند. در هر صورت، ما از اروپائی ها گلایه نداریم.

گلایه ما از جناب آقای دکتر «طیب» است که نه تنها آبروی خود، بلکه آبروی «الأزهر» را نیز رعایت نمی کند! این مسائل به عنوان یک سند می ماند. و مایه ننگ برای الأزهر خواهد شد. آیندگان در تاریخ خواهند خواند که شیخ الأزهر مصر، به خاطر پولهایی که از عربستان گرفت، آنچنان موضعی گرفت و سخن گفت که داد علمای اهل سنت را نیز در آورد.

علمای اهل سنت عراق، رسماً اعلام کردند که این سخنان الأزهر، کلمات زشت و قبیحی بود! آقای طیب! اینها همه در تاریخ می ماند! و شما نیائید به خاطر مسائلی که بین خود و عربستان دارید، اینچنین پا روی حقیقت بگذارید و واقعیت را نبینید، به گونه ای که فریاد علمای اهل سنت را هم در بیاورید!

جریان نوع ظهوری که خطرش؛ هزار برابر بیشتر از «داعش» است!!

ان شاء الله باقی مطالب و ادامه درس، بعد از تعطیلات عید نوروز در خدمت دوستان خواهیم بود. البته من به دوستان توصیه دارم که در این تعطیلات عید، مطالعات خودشان را در رابطه با قضیه «احمد الحسن» متمرکز کنند.

کسی که مدعی است من همان «یمانی» هستم و فرزند حضرت مهدی هستم و برای آماده شدن جهان برای قیام حضرت مهدی، به پا خواسته ام. متأسفانه اینها تعدادی را نیز جذب خودشان کرده اند.

اینها الآن از طرف کشور «سوئد» پشتیبانی مالی و سیاسی می شوند. اینها دجال هستند! لامذهب هستند! ما بارها از اینها برای مناظره و یا مباهله درخواست کردیم ولی هیچکدامشان حاضر نشدند.

اینها تعدادی جن گیر و... در اختیار دارند که می آیند از طریق تسخیر روح و جن، به افراد می گویند که شما امشب مثلاً فلان خواب را می بینی! اتفاقاً طرف هم، عین همان خواب را می بیند! دوباره چند روز بعد با او تماس می گیرند و می گویند که شما فردا شب قرار است همچین خوابی را ببینی! اتفاقاً فردا شب، عین همان خواب را نیز می بیند!!

متأسفانه عده ای که مبانی دینی دستشان نیست و از پشت پرده خبر ندارند، وقتی دوتا خواب می بینند، تمام یافته ها و باورهای اعتقادی خودشان را در سطل زباله می ریزند!!

دجّال لامذهبی که شرف که هیچ، حتی وحشی ترین وحشی های عالم نیز اینچنین نیستند. ما تمام کتابهای این آقای «احمد الحسن» را تک به تک اسکن گرفتیم و مطالعه کردیم. ان شاء الله بعد از تعطیلات عید، در مورد وی صحبت خواهیم کرد. توهین هایی که وی به انبیاء الهی دارد را بیان خواهیم کرد مخصوصاً نسبت به حضرت «یونس» که وی معتقد است حضرت یونس کافر بود و تا ابد در جهنم ماندگار است!!!

نسبت به حضرت امیر(سلام الله علیه)، می گوید که آیه «ان الإنسان لفی خسر» در حق علی نازل شده است!!! علی بن ابی طالب، - نعوذ بالله - انسان جنایتکار و ظالمی بوده است!!

یا نسبت به نبی مکرم، به قدری عبارتهای وقیح دارد که هیچ شکی در «زندقه» و «کفر» او، باقی نمی گذارد! امروز این مسئله یک خطر بسیار جدی است. اینها تمام مراجع ما را فاسق و کافر می دانند!! قتل مراجع را از اوجب واجبات می دانند!! یعنی خطر اینها بسیار جدی است! خطر اینها از داعش و امثال آنها، هزار مرتبه بیشتر است!!

شما می توانید به پالتاک «ندای شیعه» مراجعه کنید، که مربوط به «شبکه ولایت» است. که در آنجا بچه های ما، در زمینه «احمد الحسن»، فوق تخصص دارند! با بزرگان اینها چندین جلسه مناظره کرده اند و آنها را به لجن کشانده اند!! لذا اگر بدانند یک نفر با پالتاک ندای شیعه مرتبط است، از او فرار می کنند!

دوستان گرامي جهت دانلود مسنجر پالتاک، اطلاع از برنامه هاي اين تالار، راهنماي چگونگي ورود به اين تالار و کسب اطلاعات بيشتر مي توانند به پايگاه اينترنتي ندای شیعه مراجعه نمايند.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه شصت و هفتم  15/ 01/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (39) – هدف اساسی از تطهیر چهره «صحابه» چیست؟

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

ضمن تبریک فرارسیدن سال نو، سال جدید، و سال فاطمی به همه بزرگواران و آرزوی موفقیت همه عزیزان، امیدواریم خدای عالم، امسال را سال فرج حضرت ولی عصر (ارواحنافداه) قرار بدهد. ان شاءالله.

خلاصه ای از مباحث گذشته!

بحث ما در جلسات گذشته در رابطه با مسئله «تقیه» بود. و گفتیم که انگیزه و علل بروز تقیه از ناحیه بزرگان و ائمه شیعه برای چه بوده است.

در این رابطه، سخنان علمای وهابی را مطرح کردیم که درباره تقیه توجیهاتی داشتند. که برخی سخنان، «توهم» بود؛ بعضی ها «برداشت غلط از روایات شیعه» بود؛ و بعضی ها «تقطیعاتی از کلام بزرگان شیعه» بود. که همه اینها را به مقتضای بحثمان مطرح کردیم و جواب دادیم.

در ادامه بحث، عرض کردیم که انگیزه این تقیه ها، «خوف»، «وحشت» و «استبدادی» بود که توسط حکومت بنی امیه و در ادامه دودمان بنی عباس در میان مردم و همچنین در میان علماء، بر قرار کرده بودند.

نه تنها ائمه(علیهم السلام)، و علمای شیعه برای حفظ جان خودشان، عرض و آبرو و ناموس خودشان، در تقیه بودند؛ بلکه بزرگان اهل سنت نیز، کاملاً در تقیه بودند!! ما در این باره موارد متعددی از  ترس و وحشتی که بزرگان اهل سنت داشتند، ذکر کردیم. مثل «مغیرة شعبه»، «صعصعة بن سوهان»، «سعید بن جبیر»، «حسن بصری»، «اوزاعی»، «شعبی» و... که همه اینها از ترس جان خود، از بیان مسائل مختلف صرفه نظر کرده بودند.

حتی نقل کردیم که خود «ابوحنیفه» وحشت داشت از اینکه در میان حکومتی ها، فتوایی که مبتنی بر رأی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است صادر کند!!

«خوارزمی» کتابی دارد در مناقب ابوحنیفه، در آنجا نقل می کند که روزی ابوحنیفه از طرف بنی امیه احضار شد تا در مورد یک مسئله فقهی، نظر بدهد. ابوحنیفه وقتی فهمید که از طرف حکومت احضار شده است، گفت:

«فاسترجعت في نفسي، لأني أقول فيها بقول علي رضي الله عنه و أدين الله به، فكيف أصنع؟ قال: ثم عزمت أن أصدقه وأُفتيه بالدين الذي أدين الله به، وذلك أن بني أمية كانوا لا يفتون بقول علي ولا يأخذون به.»

من پیش خودم گفتم انالله و اناالیه راجعون! زیرا در این مسئله فقهی که اموی ها پرسیده اند، نظر من، نظر علی بن ابیطالب است. و این حجت بین من و خدای من است. حالا چه کار کنم؟ تصمیم گرفتم که راستش را بگویم و بر اساس آنچه که حجت شرعی من است، فتوا صادر کنم. زیرا بنی امیه بر اساس نظر علی فتوا نمی دادند و عمل نیز نمی کردند.

المناقب للخوارزمي، ج1 ص171. نقلا عن كتاب الإمام الصادق والمذاهب الأربعة لمؤلفه أسد حيدر، ج1 ص7 39

بخش دیگری از خوف و وحشتی که میان علماء و بزرگان اهل سنت بود، خوف و وحشت از نقل «حدیث غدیر» بود. افرادی مثل «زید بن ارقم»، «سعید بن مسیب»، «زهری» و... وحشت داشتند که حتی اسمی از «حدیث غدیر» بر زبان بیاورند! اینها می ترسیدند که اگر بحث غدیر مطرح بشود، برایشان دردسر درست بشود!!

حتی افرادی مثل «سعید بن ابی وقاص» که هم صحابی پیغمبر بود و هم جایگاه ویژه ای در میان حکومتی ها داشت؛ از نقل حدیث غدیر، وحشت داشت!

تقیه بزرگان اهل سنت از نقل فضائل امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)

نکته مهمی که قبل از تعطیلات عید، در حال طرح آن بودیم و ناتمام ماند؛ وحشت بزرگان اهل سنت بود از نقل فضائل امیرالمؤمنین(سلام الله علیه).

عرض کردیم که آقای «ذهبی» در «تذکرة الحفاظ» نقل کرده است که:

«ابن السقاء الحافظ الامام...»

ابن سقاء حافظ و امام و... بود.

جالب است که «ذهبی» خودش می گوید که اگر در مورد کسی، تعبیر «امام» به کار برده شود، نقل مطالب نادرست درباره او، به هیچ وجه مورد قبول نیست. یعنی اگر به کسی «امام» بگوید، از هر جهت کاملاً مصونیت دارد:

«إِذَا ثبتَتْ إِمَامَةُ الرَّجُلِ وَ فَضْلُهُ، لَمْ يَضُرَّهُ مَا قِيْلَ فِيْهِ»

وقتی امامت و فضیلت یک فردی ثابت بشود، تضعیف دیگران در حق او هیچ ضرری ندارد.

سیر اعلام النبلاء، ج8، ص 448

به خاطر نقل حدیث «طیر»، منبرش را آب کشیدند!!

بعد می گوید:

قال السلفي سألت الحافظ خميسا الحوزي عن ابن السقاء فقال: هو من مزينة مضر... فأسمعه من أبى خليفة و أبى يعلى وابن زيدان البجلي و المفضل ابن الجندي و بارك الله في سنه و علمه، و اتفق انه أملى حديث الطير فلم تحتمله نفوسهم فوثبوا به و أقاموه و غسلوا موضعه.»

سلفی گفته است : از حافظ خمیس حوزی در مورد ابن سقاء سوال کردم ؛ پس گفت: او از مزینه از قبیله مضر است... از ابی خلیفه و ابی یعلی و ابن زیدان بجلی و مفضل بن جندی روایت شنید، و خداوند نیز به او در علم و عمرش برکت داد؛ و روزی از روزها داشت حدیث طیر (از فضائل امیر مومنان را ) املاء می کرد؛ اما ایشان نتوانستند که این روایت را تحمل کنند؛ پس به او هجوم آورده و او را از جای خویش بلند کردند و جای او را آب کشیدند.

تذكرة الحفاظ؛ اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدين محمد الذهبي، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة : الأولى؛ ج3 ، ص966، ترجمه ابن السقاء.

در حقیقت، منبری که بر روی آن فضیلتی از فضائل امیرالمؤمنین گفته شود، آن منبر نجس می شود و باید آب کشیده شود.

کشته شدن «نسآئی» به خاطر نقل فضائل امیرالمؤمنین!!

و همچنین «احمد بن شعیب نسآئی» که از اهالی روستای «نسآء»، و از توابع «نیشابور» است، و کتاب او (سنن النسآئی) یکی از صحاح سته اهل سنت است؛ و «ذهبی» نیز از او به «امام» و «شیخ الإسلام» تعبیر می کند (سیراعلام النبلاء؛ ج14، ص 127)؛ «سبکی» در مورد او می نویسد:

«وقد اختلفوا فى مكان موت النسائى فالصحيح أنه أخرج من دمشق لما ذكر فضائل على قيل ما زالوا يدافعون فى خصيتية حتى أخرج من المسجد ثم حمل إلى الرملة فتوفى بها»

در محل وفات نسائی اختلاف وجود دارد. قول صحیح آن است که او وقتی در دمشق فضائل علی را بیان کرد، او را کتک زدند و بر بیضه های او کوبیدند و از مسجد بیرون کردند. سپس او را به رمله بردند و در همانجا از دنیا رفت.

طبقات الشافعية الكبرى، اسم المؤلف: تاج الدين بن علي بن عبد الكافي السبكي، دار النشر: هجر للطباعة والنشر والتوزيع - 1413هـ ، الطبعة: ط2، تحقيق: د. محمود محمد الطناحي د.عبد الفتاح محمد الحلو؛ ج3، ص 16

اینها دیدند که یک مردی در شام پیدا شده که جرئت کرده تا فضائل امیرالمؤمنین را بیان بکند، لذا مردانگی او را هدف قرار دادند و از بین بردند!!

حکم نقل نکردن فضائل معاویه، سنگسار است!!

«قرأ علينا أبو عبد الرحمن النسائي كتاب الخصائص فقلت له أين فضائل معاوية فقال و ما يرضى معاوية أن يسكت عنه قال فرجمناه و ضغطناه و جعلنا نضرب جبنه فمات بعد ثلاث»

نسآئی کتاب خصائص خود را برای ما خواند، من به او گفتم: پس فضائل معاویه چه شد؟ گفت: مگر معاویه فضائلی هم داشت که من نقل کنم. معاویه راضی نشد از اینکه در مورد او سکوت شود و فضائلی نقل نشود، لذا ما او را سنگسار کردیم و لگد

مال نمودیم و به پهلوهای او کوبیدیم به طوری که بعد از سه روز درگذشت.

بغية الطلب في تاريخ حلب، اسم المؤلف: كمال الدين عمر بن أحمد بن أبي جرادة، دار النشر: دار الفكر، تحقيق: د. سهيل زكار؛ ج2، ص 786

خیلی عجیب است!! یعنی حکم نقل نکردن فضائل معاویه، سنگسار است!!

شكستن منبر حاكم نيشابوري به علت عدم نقل فضائل معاويه!!

«حاکم نیشابوری» از دیگر علمای بزرگ اهل سنت است و از جایگاه ویژه ای در میان بزرگان اهل سنت برخوردار است. که به خاطر ممانعت از نقل فضائل معاویه، خانه نشین می شود و منبرش نیز شکسته می شود: 

«سمعت أبا عبد الرحمن السلمي يقول : دخلت على أبي عبد الله الحاكم وهو في داره لا يمكنه الخروج إلى المسجد من أصحاب أبي عبد الله بن كرام، و ذلك أنهم كسروا منبره و منعوه من الخروج، فقلت له: لو خرجت و أمليت في فضائل هذا الرجل شيئا لاسترحت من هذه المنحة. فقال: لا يجيء من قلبي، لا يجيء من قلبي، يعني معاوية.»

از ابا عبد الرحمن سلمی شنیدم که می گفت: به نزد ابو عبد الله حاکم نیشابوری رفتم در حالیکه او در خانه خویش بود و از ترس یاران ابی عبد الله بن کرام نمی توانست به مسجد برود؛ زیرا ایشان منبر او را شکسته بودند و او را ممنوع الخروج کرده بودند؛ پس به او گفتم: ای کاش بیرون می آمدی و فضیلت های این شخص (معاویه) را می گفتی تا از این مشکل آسوده گردی؛ گفت قلبم به من اجازه این کار را نمی دهد!

سير أعلام النبلاء، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي؛ ج17، ص175

هزار تازيانه؛ جزاي نقل فضیلتی از امام حسن و امام حسين (عليهما السلام)!

«ابن حجر عسقلاني» و بسياري دیگر از بزرگان اهل سنت نقل کرده اند که «نصر بن علي» وقتی فضیلتی درباره اهلبیت نقل می کند، «متوکل عباسی» دستور می دهد تا او را هزار ضربه شلاق بزنند:

«قال أبو علي بن الصواف عن عبد الله ابن أحمد لما حدث نصر بن علي بهذا الحديث يعني حديث علي بن أبي طالب أن رسول الله صلى الله عليه وسلم أخذ بيد حسن وحسين فقال من أحبني وأحب هذين وأباهما وأمهما كان في درجتي يوم القيامة.

أمر المتوكل بضربه ألف سوط فكلمه فيه جعفر بن عبد الواحد و جعل يقول له هذا من فعل أهل السنة فلم يزل به حتى تركه»

و ابو علی بن صواف از عبدالله بن احمد نقل کرده است که وقتی نصر بن علی این روایت را گفت که رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم دست حسن و حسین را گرفته و فرمودند که هرکس من را دوست می دارد، پس این دو را و پدرشان و مادرشان را نیز دوست بدارد، با من در رتبه من در روز قیامت خواهد بود.

متوکل دستور داد که به او هزار تازیانه بزنند؛ پس جعفر بن عبد الواحد در این زمینه با متوکل سخن گفت و به او گفت : این روایت از عقاید و رفتار اهل سنت است (مربوط به شیعه نیست) تا اینکه او را رها کرد (دستور داد او را تازیانه نزنند).

تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 10، ص 384 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 29 ، ص 360 و تاريخ بغداد ، الخطيب البغدادي، ج 13، ص 289

کسی که زنای غیر محصنه بکند، صد ضربه شلاق می خورد! ما دیگر در احکام اسلامی، بالاتر از صد ضربه شلاق، تعزیری نداریم. ولی نقل فضائل اهلبیت(علیهم السلام)، در نگاه این آقایان، ده برابر عمل شنیع «زنا»، جرم دارد و باید شلاق بخورد!!!

چهار صد ضربه شلاق، جزاي كسي كه اميرالمؤمنين را لعن نكرد!!

«عطيه بن سعد عوفی» متوفای111هجری، از راويان صحيح بخاري، أبي داود، ترمذي، ابن ماجه و... است. «ابن سعد» در «الطبقات الكبري» در ترجمه وي مي‌نويسد:

«فكتب الحجاج إلى محمد بن القاسم الثقفي أن ادع عطية فإن لعن علي بن أبي طالب وإلا فاضربه أربعمائة سوط و احلق رأسه و لحيته فدعاه فأقرأه كتاب الحجاج فأبى عطية أن يفعل فضربه أربعمائة وحلق رأسه و لحيته.»

حجاج به محمد بن قاسم ثقفی نامه نوشت که عطیه را بیاورد؛ پس اگر علی بن ابی طالب را لعنت کرد که هیچ؛ و گرنه او را چهارصد تازیانه بزن و سر و ریش او را بتراش؛ پس او را احضار کردند؛ و نامه حجاج را برای او خواند ؛ اما عطیه قبول نکرد؛ پس او را چهار صد شلاق زدند و سر و ریش او را تراشیدند.

الطبقات الكبرى، اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري، دار النشر: دار صادر بيروت؛ ج6، ص304

تهذيب التهذيب ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1404 - 1984، الطبعة: الأولى؛ ج7 ، ص201

اینها مواردی بود که در جلسات گذشته، به آنها اشاره کردیم و مطرح کردیم.

بدلی به جای اهلبیت پیامبر، به نام «صحابه»!!

نکته اساسی دیگر در اینجا این است که این آقایان از طرفی، نقل و گسترش فضائل اهلبیت (علیهم السلام)، خصوصاً نقل فضائل امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) را ممانعت می کردند و ناقلین فضائل را هم، آنگونه که عرض کردیم، مورد ضرب و شتم قرار می دادند. از طرف دیگر، اینها وقتی دیدند اهلبیت را از میدان به در کردند، باید یک بدلی، و یک جایگزینی را به جای آنها عَلَم بکنند، و درست بکنند؛ لذا آمدند به جای اهلبیت(علیهم السلام)، «صحابه» را علم کردند!! با وجود اینکه نبی مکرم، بارها فرموده بود:

« أَمَّا بَعْدُ أَلاَ أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِىَ رَسُولُ رَبِّى فَأُجِيبَ وَأَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللَّهِ وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ ». فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَرَغَّبَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ « وَأَهْلُ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى»

اما بعد، بدانيد اي مردم كه من هم بشرم و به زودي فرستاده خداي نزد من مي آيد و دعوت او را اجابت مي كنم. من بين شما دو چيز گرانبها از خود بر جاي مي گذارم، نخستين آنها كتاب خداست كه در آن هدايت و نور است. كتاب خدا را محكم در دست بگيريد و آن را رها نكنيد ـ پس درباره قرآن سفارش بسيار نمود و بدان تشويق و ترغيب فرمود ـ سپس فرمود: اهل بيت من، درباره اهل بيت من همواره خداي را به ياد داشته باشيد (اين جمله را سه بار فرمود)

صحيح مسلم ، اسم المؤلف:  مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي؛ ج4، ص 1873، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی بن ابیطالب، ح 2408

ولی این آقایان، متأسفانه، به جای اهلبیت پیامبر، «صحابه» را قرار دادند! ولی دیدند این بدلی که درست کردند، و این جایگزینی که به جای اهلبیت قرار دادند؛ هیچ سنخیتی با اهلبیت ندارد! اهلبیت پیامبر، پاک و مطهر و مهذب هستند و در تمام زندگی خود، کوچکترین لغزشی و خطائی و حتی سهو و نسیانی هم، مردم از ایشان ندیدند.

اینها آمدند صحابه را به جای یک همچنین افرادی قرار داده اند. صحابه ای که، سرتا پا نقص و ایراد و اشکال هستند. با هم درگیری داشتند. همدیگر را تکفیر کردند. با یکدیگر می جنگیدند و... و دیدند این صحابه نمی توانند همسنگ اهلبیت باشند.

لذا آمدند و دستور دادند و فتوا صادر کردند که ما موظف هستیم که در مورد صحابه، هر چه بدی و سوء رفتار در تاریخ ثبت و نقل شده است، نباید نقل بکنیم و اگر بتوانیم آنها را محو و نابود کنیم!! نباید نقل بکنیم تا مردم لغزشهای صحابه و خطاهای صحابه و کارهای نادرست صحابه را نشنوند. تا بتوانیم یک جایگزین مناسبی برای اهلبیت درست بکنیم!!

هدف اساسی از تطهیر چهره «صحابه» چیست؟

این نکته ای مهمی است که «ذهبی» و امثال ذهبی تلاش می کنند که آنچه در مطاعن صحابه است را محو و نابود بکنند و هر کس که این مطالب را نقل بکند، باید شلاق بخورد و...؛ همه اینها برای یک مسئله است. مسئله مهم و اساسی. این مسئله، مسئله ای است که من کمتر دیدم بزرگان ما به آن توجه داشته باشند. حتی سرور عزیزمان حضرت آیة الله العظمی سبحانی و همچنین علامه عسگری هم، که به این قضیه ورود پیدا کرده اند، به این نکته اشاره ندارند.

مسئله اساسی و هدف از اینکه می خواهند صحابه را تهذیب بکنند، و مطاعن صحابه را محو بکنند، به خاطر حب صحابه نیست! به خاطر علاقه به صحابه نیست! اینها برای این است که صحابه را عدل و همسنگ اهلبیت قرار بدهند!!

لذا ما می بینیم که «احمد بن حنبل»، رسماً فتوا صادر می کند که:

«ومن الحجة الواضحة الثابتة البينة المعروفة ذكر محاسن أصحاب رسول الله كلهم أجمعين والكف عن ذكر مساويهم و الخلاف الذي شجر بينهم

فمن سب اصحاب رسول الله أو أحدا منهم أو تنقصه أو طعن عليهم أو عرض بعيبهم أو عاب أحدا منهم فهو مبتدع رافضي خبيث مخالف لا يقبل الله منه صرفا و لا عدلا بل حبهم سنة والدعاء لهم قربة و الاقتداء بهم وسيلة والأخذ بآثارهم فضيلة»

از ادله ثابت، واضح و روشنی که معروف است، بیان محاسن تمام اصحاب رسول خداست. و خودداری کردن از بیان بدی ها و اختلافاتی است که بین صحابه رخ داده است.

بنابراین هر کس اصحاب پیامبر را دشنام دهد، یا حتی یکی از اصحاب را دشنام دهد، یا جایگاه او را تنقیص کند، یا طعنی بر آنها وارد بکند، یا عیبی از آنها را فاش سازد، یا در مورد آنها عیب جوئی بکند، چنین فردی بدعت گذار و رافضی و خبیث است. که خداوند هیچ عملی را از او قبول نمی کند.

بلکه دوست داشتن صحابه، سنت است. دعای به صحابه موجب تقرب به خداوند است. اقتدا کردن به صحابه وسیله نجات است. و عمل نمودن بر اساس رفتار صحابه فضیلت و برتری است.

طبقات الحنابلة، اسم المؤلف: محمد بن أبي يعلى أبو الحسين، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق : محمد حامد الفقي؛ ج1، ص30

طبق این بیان، پس معلوم می شود که صحابه، یک سری کارهای ناشایستی هم دارند که باید پوشیده شود!

حالا ما می پرسیم که آیا شما که خودتان قبول دارید که صحابه یک سری اعمال ناشایستی داشتند، آیا این اعمال، به عدالت صحابه، و به مقام و جایگاه صحابه، ضرری می زند یا نمی زند!؟ آقایان متأسفانه به جای اینکه بیایند مسئله را حل بکنند، می خواهند که صورت مسئله را پاک بکنند!!

به جای اینکه بیایند صحابه را مثل شیعه به دو قسم تقسیم بکنند، صحابه عدول و صاحب فضائل؛ و صحابه غیر عادل و صحابه ای که قرآن به فسق آنها تصریح می کند:

( ان جائکُم فاسقٌ بِنبأٍ فَتبَینوا)

هرگاه فرد فاسقی برای شما خبری را آورد، تحقیق کنید.

سوره حجرات(49): آیه 6

یا حتی قرآن تصریح می کند که برخی از صحابه، بعد از اسلام آوردن کافر شدند:

(لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمين‏)

(بگو) عذر خواهى نكنيد (كه بيهوده است، چرا كه) شما پس از ايمان آوردن كافر شديد، اگر گروهى از شما را (به خاطر توبه) مورد عفو قرار دهيم، گروه ديگرى را عذاب خواهيم كرد، زيرا آنها مجرم بودند.

سوره توبه(9): آیه 66

تصریح بزرگان وهابیت؛ به کفر برخی از صحابه!!

کار به جایی می رسد که خداوند متعال تصریح به کفر برخی از صحابه می کند. و بزرگان اهل سنت و حتی وهابی های شاخ داری مثل «محمد بن عبدالوهاب»، و حتی «ابن تیمیه» هم، در ذیل این آیه به این مسئله تصریح دارند.

«محمد بن عبدالوهاب» در کتاب معروف «کشف الشبهات» خود می نویسد:

«الذين قال الله فيهم:(يحلفون بالله ما قالوا ولقد قالوا كلمة الكفر وكفروا بعد إسلامهم) سورة التوبة آية :74. أما سمعت الله كفرهم بكلمة مع كونهم في زمن رسول الله و يجاهدون معه و يصلون و يزكون و يحجون و يوحدون»

افرادی بودند که خداوند درباره آنها فرمود «یحلفون بالله...» آیا نشنیدی که خداوند اینها را تکفیر کرده است. با اینکه اینها در زمان پیغمبر بودند، با پیغمبر جهاد کردند، نماز خواندند، تهجد و تزکیه داشتند و حج انجام می دادند و خدای واحد را می پرستیدند.

در ادامه می نویسد:

«وكذلك الذين قال الله فيهم: {قُلْ أَبِاللَّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ - لَا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ} [التوبة: 65 - 66] فهؤلاء الذين صرح الله فيهم أنهم كفروا بعد إيمانهم وهم مع رسول الله - صلى الله عليه وسلم - في غزوة تبوك»

و همچنین افرادی که خداوند درباره آنها فرمود «قل أبالله...» این افراد، همان کسانی هستند که خداوند درباره آنها تصریح کرده است که اینها بعد از ایمان آوردن، کافر شدند. در حالی که اینها در غزوه تبوک در کنار رسول خدا بودند.

كشف الشبهات، اسم المؤلف: محمد بن عبد الوهاب، دار النشر : مطابع الرياض - الرياض ، الطبعة: الأولى، تحقيق: ناصر بن عبد الله الطريم ، سعود بن محمد البشر، عبد الكريم اللاحم؛ ج1، ص 174

حتی خود «ابن تیمیه» در جایی نقل می کند که برخی صحابه از پیامبر درخواست بت می کردند برای پرستیدن آنها:

«فقال بعض الناس يارسول الله إجعل لنا ذات أنواط كما لهم ذات أنواط فقال ( الله أكبر قلتم كما قال قوم موسى لموسى ) اجعل لنا إلها كما لهم آلهة»

برخی از مردم گفتند که ای پیغمبر، برای ما نیز همچون آنها بتی قرار بده. پیامبر فرمود: این چه حرفی است شما می زنید. شما همانگونه که قوم موسی از موسی درخواست بت کردند، از من بت درخواست می کنید.

كتب ورسائل وفتاوى شيخ الإسلام ابن تيمية، اسم المؤلف: أحمد عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس، دار النشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي؛ ج27، ص 137

آقای احمد بن حنبل! وقتی قرآن کریم این تعداد از صحابه را تکفیر می کند، شما با این آیات می خواهید چه بکنید؟ می خواهید این آیات را از قرآن حذف بکنید؟ قرآن به صراحت می گوید:

(يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِم)

 به خدا سوگند مى‏خورند كه (سخنان زننده در غياب پيامبر) نگفته‏اند، در حالى كه قطعا سخنان كفر آميز گفته‏اند، و پس از اسلام كافر شده‏اند.

سوره توبه(9): آیه 74 ‏

آقای احمد بن حنبل! وقتی خداوند به قدری از برخی صحابه ناراحت و غضبناک است که به صراحت می فرماید:

(لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِين)‏

(بگو) عذر خواهى نكنيد (كه بيهوده است، چرا كه) شما پس از ايمان آوردن كافر شديد، اگر گروهى از شما را (به خاطر توبه) مورد عفو قرار دهيم، گروه ديگرى را عذاب خواهيم كرد، زيرا آنها مجرم بودند.

سوره توبه(9): آیه66

خداوند به این صحابه می فرماید که عذر نیاورید، خداوند قبول نمی کند. خداوندی اینگونه با شدت با این صحابه برخورد می کند که در جای دیگر می فرماید:

(نَبِّئْ عِبادي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحيم)

بندگانم را آگاه كن كه من غفور و رحيمم.

سوره حجر(15): آیه 49

خدایی که می فرماید:

(قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيم)

بگو: اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده‏ايد! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى‏آمرزد.

سوره زمر(39): آیه 53‏ ‏

خداوندی که این قدر رئوف و مهربان و بخشنده است، اینگونه با صحابه خلافکار برخورد می کند و می فرماید که عذر نیاورید! شما بعد از ایمان آوردن، کافر شدید!! این آیه خطاب به مؤمنین است. به منافقون که نیست!

آقای «احمد بن حنبل» اینها را نمی بیند بعد می گوید: «ومن الحجة الواضحة الثابتة البينة المعروفة ذكر محاسن أصحاب رسول الله كلهم أجمعين والكف عن ذكر مساويهم و الخلاف الذي شجر بينهم»!!

خب شما با این آیات می خواهید چه کنید!؟ با آیه نبأ چه می خواهید بکنید؟ آیا ما این آیات را نخوانیم؟ از قرآن حذف کنیم؟ به این جای قرآن که رسیدیم، روی آیات چسب بزنیم تا این آیات را نبینیم!؟

آیا این آیه سوره جمعه را نخوانیم که می فرماید:

(وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ)

هنگامى كه تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى‏شوند و به سوى آن مى‏روند، و تو را ايستاده به حال خود رها مى‏كنند، بگو آنچه نزد خدا است بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است.

سوره جمعه(62): آیه11

آیا این ترک کردن پیامبر در حال ایراد خطبه نماز جمعه، عمل ناپسند هست یا نیست؟ آنهم برای انجام کار لغو و بیهوده! نه یک کار دیگر موجه!

آقای مولوی! آقای ماموستا! آقای مفتی اعظم! لطفاً جواب بدهید!

من بارها گفتم که آقای مولوی! آقای ماموستا! آقای مفتی اعظم! اگر شما خودتان در حال ایراد خطبه های نماز جمعه باشید، و اتفاقی در بیرون نماز جمعه بیفتد و مردم شما را در حال خطبه خوانی، ترک بکنند و به سمت محل حادثه بروند، شما اسم این افراد را چه می گذارید؟ آیا می توانید بگوئید که اینها کار خوبی کردند؟ آیا از اینها تشکر می کنید؟ یا نه، چهار تا فحش و بد و بیراه هم به اینها می گوئید!؟

خطبه های نماز جمعه، جزء نماز است. حتی می گویند که نباید در حال ایراد خطبه، مأمومین صحبت بکنند. چون خطبه های نماز جمعه، بخشی از نماز است.

آقای احمد بن حنبل! آیا این آیه را از قرآن حذف بکنیم؟ این آیه را اصلاً نخوانیم؟ جنگ «جمل» که 30هزار کشته داشت را اصلاً اسمش را نیاورید! جنگ «صفین» که 110 هزار نفر کشته داشت را نباید مطرح بکنیم! یا جنگ «نهروان» که نزدیک سه هزار کشته داد را نباید اسمش را بیاوریم. چرا که ممکن است به صحابه بربخورد! چون در دو طرف جنگ، صحابه بودند که با یکدیگر می جنگیدند! همه مسلمان بودند و صحابه پیامبر!!

ایشان در ادامه می گوید:

«فمن سب اصحاب رسول الله أو أحدا منهم أو تنقصه أو طعن عليهم أو عرض بعيبهم أو عاب أحدا منهم فهو مبتدع رافضي خبيث مخالف لا يقبل الله منه صرفا و لا عدلا بل حبهم سنة والدعاء لهم قربة و الاقتداء بهم وسيلة والأخذ بآثارهم فضيلة»

بنابراین هر کس اصحاب پیامبر را دشنام دهد، یا حتی یکی از اصحاب را دشنام دهد، یا جایگاه او را تنقیص کند، یا طعنی بر آنها وارد بکند، یا عیبی از آنها را فاش سازد، یا در مورد آنها عیب جوئی بکند، چنین فردی بدعت گذار و رافضی و خبیث است. که خداوند هیچ عملی را از او قبول نمی کند.

بلکه دوست داشتن صحابه، سنت است. دعای به صحابه موجب تقرب به خداوند است. اقتدا کردن به صحابه وسیله نجات است. و عمل نمودن بر اساس رفتار صحابه فضیلت و برتری است.

طبقات الحنابلة، اسم المؤلف: محمد بن أبي يعلى أبو الحسين، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق: محمد حامد الفقي؛ ج1، ص30

این عبارات خیلی عجیب است. ما از آقای «احمد بن حنبل» می پرسیم که با خداوندی که بدی های صحابه را گفته چه کنیم؟ نعوذبالله خداوند هم رافضی بوده است!؟ روایات متعددی که در این زمینه در منابع اهل سنت وجود دارد چه کنیم!؟

خیانتی آشکار؛ از محمد بن اسماعیل بخاری در «صحیح بخاری»!!

یک روایتی در «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» نقل شده است که خیلی جالب است. ایشان می آیند از پیغمبر نقل می کنند که فرمود:

«لَا تَسُبُّوا أَصْحَابِي فلوا أَنَّ أَحَدَكُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَبًا ما بَلَغَ مُدَّ أَحَدِهِمْ ولا نَصِيفَهُ »

اصحاب مرا دشنام ندهید. اگر هر کدام از شما به اندازه کوه احد طلا در راه خدا انفاق بکند، به اندازه یک مد و یا نصف مد انفاق آنها نمی رسد.

الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج3، ص1343، ح3470

آقایان روی این روایت خیلی مانور داده اند. حتی دکتر طیب، شیخ الأزهر، در این برنامه ماه رمضان، چندین روز در مورد این روایت صحبت کرد و مانور داد.

من بارها به دوستان گفته ام که یکی از بهترین جوابهای شبهه، این است که از خود شبهه، شبهه تولید کنید! همان شبهه ای که طرف تولید می کند، همان را به خودش برگردانید!

متأسفانه آقای «بخاری»، روایت را ناقص نقل کرده است. «صحیح مسلم» این روایت را اینگونه نقل کرده است:

«عن أبي سَعِيدٍ قال كان بين خَالِدِ بن الْوَلِيدِ وَ بَيْنَ عبد الرحمن بن عَوْفٍ شَيْءٌ فَسَبَّهُ خَالِدٌ فقال رسول اللَّهِ لَا تَسُبُّوا أَحَدًا من أَصْحَابِي فإن أَحَدَكُمْ لو أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَبًا ما أَدْرَكَ مُدَّ أَحَدِهِمْ ولا نَصِيفَهُ»

ابو سعید نقل کرده است که بین خالد بن ولید و بین عبدالرحمن بن عوف درگیری پیش آمد. خالد عبدالرحمن را فحش داد. لذا پیغمبر فرمود هیچ کدام از اصحاب مرا فحش ندهید. اگر هر کدام از شما به اندازه کوه احد طلا در راه خدا انفاق بکند، به اندازه یک مد و یا نصف مد انفاق آنها نمی رسد.

صحيح مسلم، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي؛ ج4، ص 1967، ح 2541

خطاب پیامبر در این روایت، به صحابه است. به آنها می گوید که یکدیگر را فحش ندهید! به آیندگان نمی گوید که به صحابه من فحش ندهید! خطاب، به خود صحابه است! متأسفانه هر کس این روایت را نقل می کند، این سب خالد را فاکتور می گیرند و نقل نمی کنند!! این را مخفی می کنند و نمی گویند که همین خالد بن ولید، سیف الإسلام شما بوده که به صحابه دیگر پیامبر فحش داده است!!

این سنت پیامبر در فحش ندادن به صحابه، اولاً و بالذات، متوجه خود صحابه است. چون صحابه مخاطب این فرمایش هستند.

حالا ان شاءالله بعداً من عرض خواهم کرد که امثال «ابن حجر» و دیگران، وقتی به این روایت رسیده اند، جلز و ولزشان در آمده است. زیرا دیدند که این خطاب به صحابه است، نه آیندگان. و خود صحابه بودند که به صحابه دیگر فحش دادند! لذا توجیحاتی دارند که من بیان خواهم کرد تا ببینید که به توجیهات اینها مرغ پخته هم خنده اش می گیرد.

آقای «احمد بن حنبل» می گوید که هر کس به صحابه فحش بدهد، بدعتگذار است و رافضی است و خبیث است و... آیا «خالد بن ولید» هم رافضی و مبدع و خبیث است؟

آیا «عایشه» باید توبه داده شود!؟

جالب است که ایشان در ادامه می گوید:

«فمن فعل ذلك فقد وجب على السلطان تأديبه و عقوبته ليس له أن يعفو عنه بل يعاقبه ويستتيبه فإن تاب قبل منه و إن ثبت عاد عليه بالعقوة و خلده الحبس حتى يموت أو يتراجع»

هر کس چنین کند(به صحابه فحش دهد، یا عیب و بدی های آنها را فاش کند)، بر حاکم واجب است که او را ادب بکند و تعزیر بکند. و جایز نیست که او را ببخشد. بلکه باید عقوبت بکند و او را توبه بدهد. اگر توبه کرد قبول می شود. و اگر تکرار کرد دوباره عقوبت می شود و حبس می شود تا بمیرد یا از نظر خودش برگردد.

طبقات الحنابلة، اسم المؤلف: محمد بن أبي يعلى أبو الحسين، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق : محمد حامد الفقي؛ ج1، ص30

آقای احمد بن حنبل! پیغمبر اکرمی که این آیات را آورد، حکمش چیست؟ خالد بن ولید که به صحابه فحش داد، حکمش چیست؟ ام المؤمنین عایشه، به «زینب بنت جحش» فحش می دهد و او نیز به عایشه فحش می دهد، و پیغمبر هم عایشه را به فحش دادن تحریک می کند، حکم اینها چیست؟

آقای احمد بن حنبل! اگر شما در آنجا بودید، با پیغمبر چه کار می کنید؟ آیا می گفتید که عایشه باید توبه کند؟ یا به زندان برود؟ زینب بنت جحش را چه می کردید؟ اینها همه در صحاح شما نقل شده است! کافی و تهذیب و وسائل و... نقل نکرده اند!!

اینها از نکات طلائی است که باید در آستین خود داشته باشید. در خیلی از جاها به دردتان می خورد. دوستان لازم است که اینها را با مدارکشان حفظ بکنند.

ما ان شاءالله در جلسه بعد، چند نمونه از «سب» که از خود صحابه نقل شده است را مطرح می کنم تا دوستان اینها را حفظ بکنند و استفاد بکنند.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه شصت و هشتم  16/ 01/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه»(40) – آیا شیعیان به صحابه فحش می دهند یا خود صحابه به صحابه فحش می دهند!؟

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در رابطه با علل و انگیزه «تقیه» بود. به اینجا رسیدیم که بزرگان اهل سنت، برای تطهیر چهره صحابه، دستور مخفی سازی و محو مشاجرات، اختلافات، و اعمال و گفتار سوء صحابه را صادر کرده بودند.

عبارت «احمد بن حنبل» را دیروز خواندیم که گفته بود:

«ومن الحجة الواضحة الثابتة البينة المعروفة ذكر محاسن أصحاب رسول الله كلهم أجمعين والكف عن ذكر مساويهم و الخلاف الذي شجر بينهم

فمن سب اصحاب رسول الله أو أحدا منهم أو تنقصه أو طعن عليهم أو عرض بعيبهم أو عاب أحدا منهم فهو مبتدع رافضي خبيث مخالف لا يقبل الله منه صرفا و لا عدلا بل حبهم سنة والدعاء لهم قربة و الاقتداء بهم وسيلة والأخذ بآثارهم فضيلة»

از ادله ثابت، واضح و روشنی که معروف است، بیان محاسن تمام اصحاب رسول خداست. و خودداری کردن از بیان بدی ها و اختلافاتی است که بین صحابه رخ داده است.

بنابراین هر کس اصحاب پیامبر را دشنام دهد، یا حتی یکی از اصحاب را دشنام دهد، یا جایگاه او را تنقیص کند، یا طعنی بر آنها وارد بکند، یا عیبی از آنها را فاش سازد، یا در مورد آنها عیب جوئی بکند، چنین فردی بدعت گذار و رافضی و خبیث است. که خداوند هیچ عملی را از او قبول نمی کند.

بلکه دوست داشتن صحابه، سنت است. دعای به صحابه موجب تقرب به خداوند است. اقتدا کردن به صحابه وسیله نجات است. و عمل نمودن بر اساس رفتار صحابه فضیلت و برتری است.

طبقات الحنابلة، اسم المؤلف: محمد بن أبي يعلى أبو الحسين، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق : محمد حامد الفقي؛ ج1، ص30

دعوای جالب «ابوموسی اشعری» با «عمرو بن عاص»!!

امروز بعد از نماز صبح، که مطالعه می کردم به مطلب جدیدی در این زمینه برخورد کردم که خیلی جالب بود و برای من خیلی جذاب بود. «طبری» و دیگران از دعوای «ابوموسی اشعری» با «عمرو بن عاص»، با این عبارات نقل کرده اند که:

«فقال أبو موسى مالك لا وفقك الله غدرت وفجرت إنما مثلك كمثل الكلب إن تحمل عليه يلهث أو تتركه يلهث قال عمرو إنما مثلك كمثل الحمار يحمل أسفارا وحمل شريح بن هانئ على عمرو فضربه بالسوط وحمل على شريح ابن لعمرو فضربه بالسوط وقام الناس فحجزوا بينهم وكان شريح بعد ذلك يقول ما ندمت على شيء ندامتي على ضرب عمرو بالسوط ولم أضربه بالسيف»

ابوموسی به عمرو عاص گفت: خدا موفقت ندارد. تو خیانت کردی، معصیت کردی. تو همچون سگ (هار)ی هستی كه اگر به او حمله كنى دهانش را باز و زبانش را برون خواهد كرد و اگر او را به حال خود واگذارى باز همين كار را مى‏كند. عمرو عاص برگشت به ابوموسی گفت: تو نیز مانند درازگوشى هستی كه كتابهايى را حمل مى‏كند. شریح بن هانی به عمرو حمله کرد و او را با تازیانه زد. از آن طرف، پسر عمرو به شریح حمله کرد و او را با تازیانه زد. مردم به پا خواستند و آن دو از هم جدا کردند. شریح بعد از این ماجرا می گفت: به هیچ چیزی مثل زدن تازیانه به عمرو حسرت نخوردم که چرا او را به جای تازیانه، با شمشیر نزدم.

شما ببینید که دو تا صحابی بزرگ و شخصیت برجسته، اینگونه به هم فحش می دهند. ما از آقای «احمد بن حنبل»، «ذهبی» و دیگران که فتوا داده اند باید بدی های صحابه را بپوشانیم، و مطرح نکنیم، سؤال می کنیم که با این کتابهایی که این قضیه را نقل کرده اند چه کنیم!؟

جالب است که در ادامه نقل می کنند:

«والتمس أهل الشام أبا موسى فهرب إلي مكة... وكان علي إذا صلي الغداة يقنت فيقول اللهم العن معاوية وعمرا وأبا الأعور وحبيبا وعبد الرحمن بن خالد والضحاك بن قيس والوليد فبلغ ذلك معاوية فكان إذا قنت سب عليا وابن عباس والحسن والحسين والأشتر»

اهالی و مردم شام، ابوموسی را به خاطر جسارت به عمرو بن عاص، مطالبه کردند. ولی ابوموسی به مکه فرار کرد... علی وقتی نماز صبح می خواند، در قنوت نماز می گفت: خدایا معاویه و عمرو و ابااعور و حبیب و عبدالرحمن و ضحاک و ولید را مورد لعن خود قرار بده. این خبر به معاویه رسید. او نیز وقتی قنوت می گرفت به علی، ابن عباس، حسن، حسین و مالک اشتر، فحش می داد.

تاريخ الطبري، اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛ ج3، ص 113

الكامل في التاريخ، اسم المؤلف: أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم الشيباني، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ ، الطبعة: ط2، تحقيق: عبد الله القاضي؛ ج3، ص 210

أنساب الأشراف، اسم المؤلف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى : 279هـ)؛ ج1، ص 338

وقتی دو تا صحابه مثل ابوموسی و عمرو بن عاص، اینگونه همدیگر را مورد جسارت و توهین قرار می دهند، دیگر اینها چرا به شیعه ایراد می گیرند؟ آیا این مخاصمه ها حدیث «اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم» را زیر سؤال نمی برد؟ چرا اینها به شیعه ایراد می گیرند که به صحابه جسارت می کنید. اگر کسی اقتدا کند به یکی از این صحابه و فحش بدهد، آیا کاری بر خلاف حدیث «اصحابی کالنجوم» انجام داده است!؟

به تعبیر «علامه امینی»، تمام این قضایا، برای غیر امیرالمؤمنین است. وقتی به امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) می رسند، این آقایان کاملاً آزاد هستند که هر چه بگویند و هر نسبتی را بدهند!

دعوت بزرگان اهل سنت، بر مخفی سازی مطاعن صحابه!!

جناب «ذهبی» هم فتوای محکمی بر مخفی کاری و پوشاندن و محو مساوی و بدی های صحابه می دهد و می نویسد:

«وَهَذَا فِيْمَا بِأَيْدِيْنَا وَ بَيْنَ عُلُمَائِنَا، فَيَنْبَغِي طَيُّهُ وَ إِخْفَاؤُهُ، بَلْ إِعْدَامُهُ، لِتَصْفُوَ القُلُوْبُ، وَ تَتَوَفَّرَ عَلَى حُبِّ الصَّحَابَةِ، وَ التَّرَضِّي عَنْهُمُ، وَ كُتْمَانُ ذَلِكَ مُتَعَيِّنٌ عَنِ العَامَّةِ، وَ آحَادِ العُلَمَاءِ»

این روایات در بین ما و علمای ما موجود است. و لازم است که از کتاب ها برداشته شود و مخفی شود. بلکه از بین برده شود. برای اینکه دلها نسبت به صحابه صاف شود و علاقه مردم به صحابه و رضایتشان از صحابه روز افزون شود و کتمان مطالب مطاعن صحابه بر عموم مردم و تک تک علماء، واجب است.

سير أعلام النبلاء، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي؛ ج10، ص 92

آقای «ابن حجر هیثمی» نیز می گوید:

«یجب الإمساک عما شجر بین الصحابه»

واجب است که از نقل اختلافات پیش آمده بین صحابه، خودداری کرد.

تطهیر الجنان و اللسان، ص 72

و در جای دیگری نیز، در وجوب صیانت از شخصیت «صحابه» می نویسد:

«ومما يوجب أيضا الإمساك عما شجر أي وقع بينهم من الاختلاف و الإضراب صفحا عن أخبار المؤرخين سيما جهلة الروافض و ضلال الشيعة و المبتدعين القادحين في أحد منهم فقد قال ( إذا ذكر أصحابي فأمسكوا )»

از مواردی که باز هم پرهیز کردن از بیان اختلافات و در گیری ها بین صحابه لازم است، صرفه نظر کردن از اخبار مورخین در این زمینه است. مخصوصاً افراد جاهل رافضی ها و گمراهان شیعه و بدعت گذارانی که در مورد برخی از صحابه طعنه می زنند. چرا که پیغمبر فرمود: زمانی که از صحابه سخن به میان آید، توقف کنید و پرهیز نمائید.

الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، اسم المؤلف: أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي، دار النشر: مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة: الأولى، تحقيق: عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط؛ ج2، ص 621

اعتراف مهم «تفتازانی» در مورد حقیقت صحابه!!

جالب است که «تفتازانی» در این زمینه می نویسد:

«أن ما وقع بين الصحابة من المحاربات و المشاجرات على الوجه المسطور في كتب التواريخ، و المذكور على ألسنة الثقات يدل بظاهره على أن بعضهم قد حاد عن طريق الحق، و بلغ حد الظلم و الفسق. و كان الباعث له الحقد و العناد، و الحسد و اللداد، و طلب الملك و الرئاسة و الميل إلى اللذات و الشهوات إذ ليس كل صحابي معصوما و لا كل من لقي النبي (صلى اللّه عليه و سلّم) بالخير موسوما إلا أن العلماء لحسن ظنهم بأصحاب رسول اللّه (صلى اللّه عليه و سلّم) ذكروا لها محامل و تأويلات بها تليق، و ذهبوا إلى أنهم محفوظون عما يوجب التضليل و التفسيق صونا لعقائد المسلمين عن الزيغ و الضلالة في حق كبار الصحابة، سيما المهاجرين منهم و الأنصار»

آنچه که از جنگ و مشاجره در بین صحابه در کتب تاریخی مطرح شده است، و از زبان افراد موثق هم نقل شده است، ظاهراً دلالت می کند بر اینکه بعضی از صحابه از مسیر حق منحرف شده بودند و به حد ظلم و فسق رسیده بودند. و آنچه که باعث شده بود صحابه به این انحراف کشیده بشوند، کینه و عناد و حسادت و خصومت و طلب ملک و ریاست و تمایل پیدا کردن به شهوت ها و لذات بوده است. چرا که تمام صحابه معصوم نبودند و این گونه نبوده که هر کس که پیغمبر را ملاقات کرده بود انسان خوبی باشد؛ آنچه که هست این است که علمای ما به خاطر حسن ظن خود به اصحاب پیغمبر، برای برخی از رفتارهای ایشان توجیه و تأویل ذکر کرده اند. و معتقد هستند که اصحاب پیامبر از مسائلی که موجب گمراهی و فسق آنها شود، محفوظ هستند. به خاطر اینکه عموم مسلمین از گمراهی اعتقادی در مورد بزرگان صحابه در امان باشند، خصوصاً مهاجرین از اصحاب و همچنین انصار.

شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص 306

خُب این عباراتی که از این دو صحابی بزرگ پیامبر از تاریخ طبری و دیگران نقل کردیم که به یکدیگر نسبت «سگ» و «الآغ» می دهند، چه کنیم؟ احتمالاً مرادشان از سگ؛ پشه و مگس و کبوتر بوده است!!! و مرادشان از «الآغ»؛ آهو بوده است!! آیا می شود به این صورت، این عبارات را تأویل کرد؟ شما چگونه می خواهید تأویل کنید؟

این عبارات که عبارات قرآنی است در سوره «اعراف»، و سوره «جمعه» آمده است؛ اینها را چگونه معنا می کنید؟ آیا نسبت به «بلعم باعورا» نیز، این عبارات را تأویل کردند؟ یا اینکه نه، شما می گوئید اگر این عبارات در کلام خداوند بیاید، نمی شود تأویل کرد ولی اگر صحابه به کار بردند، به خاطر حسن ظن به صحابه، اینها قابل تأویل است!؟

آدم واقعاً نمی داند با این عبارات و این دعوت علمای اهل سنت به تأویل مشاجرات و دعواها و فحش های صحابه چه کند!؟

آیا شیعیان به صحابه فحش می دهند یا خود صحابه به صحابه!؟

الآن شما نگاه کنید به این شبکه های وهابی اگر مراجعه بکنید، می بینید که عمدتاً وقتی بر ضد شیعه موضع گیری می کنند، هیچ ملاحظه ای ندارند. همین مردی که رفت و وهابی شد(حسین المؤید)؛ و الآن در این شبکه های وهابی مرتب دارد حرف می زند، همین دیشب برنامه داشت و می گفت که:

«این شیعیان، دشمن صحابه هستند! شیعیان به صحابه ناسزا می گویند! شیعیان راه کفر را انتخاب کرده اند! راه خلاف قرآن و راه خلاف سنت را انتخاب کرده اند!»

الآن چند جلسه است که موضوع صحبت این بابا، همین است. که شیعه دشمن صحابه است!! پس دشمن پیغمبر است!! پس دشمن قرآن است!! پس دشمن خداست!!!

اینها مکرر شیعه را متهم به سب صحابه می کنند ولی از کتاب های خودشان غافل هستند که چقدر صحابه به یکدیگر سب می دادند! در جلسه دیروز عرض کردیم که «صحیح بخاری» نقل کرده است:

«لَا تَسُبُّوا أَصْحَابِي فلوا أَنَّ أَحَدَكُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَبًا ما بَلَغَ مُدَّ أَحَدِهِمْ ولا نَصِيفَهُ »

اصحاب مرا دشنام ندهید. اگر هر کدام از شما به اندازه کوه احد طلا در راه خدا انفاق بکند، به اندازه یک مد و یا نصف مد انفاق آنها نمی رسد.

الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج3، ص1343، ح3470

و آقای دکتر طیب هم مفصل در طول ماه رمضان این روایت را مطرح می کند و روی آن مانور می دهد. ولی هرگز اشاره ای به روایت «صحیح مسلم» نمی کند که قضیه از چه قراری بوده و فحش دهنده اصلی به صحابه همین «خالد بن ولید» بوده است!! و الآن هم این روایت، دستاویزی شده است برای کوبیدن شیعه.

ولی متأسفانه آقای بخاری این روایت را تقطیع کرده و خیانت در نقل روایت کرده است. مثل همان روایت «فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا» که صحیح مسلم نقل می کند ولی بخاری این عبارات را حذف می کند و به جایش عبارت «کذا و کذا» می گذارد!

در اینجا هم، «صحیح مسلم» روایت تقطیع شده بخاری را به طور کامل به این صورت نقل کرده است:

«عن أبي سَعِيدٍ قال كان بين خَالِدِ بن الْوَلِيدِ وَ بَيْنَ عبد الرحمن بن عَوْفٍ شَيْءٌ فَسَبَّهُ خَالِدٌ فقال رسول اللَّهِ لَا تَسُبُّوا أَحَدًا من أَصْحَابِي فإن أَحَدَكُمْ لو أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَبًا ما أَدْرَكَ مُدَّ أَحَدِهِمْ ولا نَصِيفَهُ»

ابو سعید نقل کرده است که بین خالد بن ولید و بین عبدالرحمن بن عوف درگیری پیش آمد. خالد عبدالرحمن را فحش داد. لذا پیغمبر فرمود هیچ کدام از اصحاب مرا فحش ندهید. اگر هر کدام از شما به اندازه کوه احد طلا در راه خدا انفاق بکند، به اندازه یک مد و یا نصف مد انفاق آنها نمی رسد.

صحيح مسلم، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي؛ ج4، ص 1967، ح 2541

لذا من بارها به دوستان گفته ام که اگر کسی در باره موضوع «صحابه»، هزاران ساعت هم، کار علمی بکند، وقتش را هدر نداده است. یعنی حتی بحث امامت، عصمت و... همه اینها برمی گردد به موضوع صحابه!

اگر موضوع «صحابه»، بین شیعه و سنی حل بشود، 99% اختلافات حل می شود. یعنی اگر یک سنی و یا یک وهابی بیاید، واقعیت صحابه را از منظر قرآن، و سنت بررسی کند و تعصب را کنار بگذارد، یک ثانیه در مذهب سنی نمی ماند!!

لذا علماء و برخی بزرگان اهل سنت، فشار می آورند که این مطالب در اختیار مردم قرار نگیرد، تا مردم بیدار نشوند! تا مردم آگاه نشوند! تا مردم از حقایق، سر در نیاورند! تمام این فشارها، و این روایات جعلی در مورد تکریم صحابه، و این دستورها مبنی بر محو مشاجرات صحابه و بدی های صحابه، بر این اصل استوار است که جوانهای اهل سنت و بزرگان اهل سنت، از واقعیت تاریخ بی خبر بمانند تا مبادا نان این آقایان آجر نشود!!

مسؤلیت و وظیفه خطیر امروز بچه شیعه ها

لذا ما باید تلاش بکنیم تا این واقعیات را به عزیزان اهل سنت برسانیم و آنها را آگاه بکنیم. البته بدون فحش و اهانت و توهین و جسارت! بلکه با تکریم و احترام.

ما هر چقدر صحابه را تکریم کنیم و با احترام یاد کنیم، و حتی لازم باشد در برخی موارد، با ترضی (رضی الله عنه گفتن)، حقایق را برای جوانان اهل سنت بیان بکنیم. حتی به نظر من در برخی موارد ترضی کردن واجب و لازم است! چون این کار ما، باعث می شود که دهها جوان و عالم سنی بیدار بشود.

وقتی ما می دانیم که مقدمه روشن شدن هزاران و بلکه میلیونها جوان سنی، به تکریم و احترام ما نسبت به صحابه بستگی دارد، این احترام و تکریم صحابه، لازم و ضروری می شود قطعاً. گر چه این تکریم ما از صحابه، تکفیر ما از ناحیه برخی تندروهای شیعه را به همراه دارد، ولی باز هم ارزش دارد. وقتی نتیجه کار ما را ببینند، قطعاً عقلای شیعه، متوجه قضیه می شوند.

اعتراف «ابن تیمیه» بر وجود سب و لعن صحابه از ناحیه خود صحابه!

«ابن تیمیه» یک تعبیری دارد که خیلی جالب است. و من تا به حال این عبارت را ندیده بودم. در منهاج السنه می نویسد:

«وأما ما ذكره من لعن علي فإن التلاعن وقع من الطائفتين كما وقعت المحاربة»

و اما اینکه علامه حلی می گوید طرفداران معاویه، علی را لعن می کردند. باید بداند که این لعن، از هر دو طرف بود. همانگونه که جنگ بین دو طرف بود.

منهاج السنة النبوية، اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس، دار النشر: مؤسسة قرطبة - 1406، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. محمد رشاد سالم؛ ج4، ص 468

این عبارت ابن تیمیه خیلی جالب است. این که آقایان می گویند معاویه، امیرالمؤمنین را سب و لعن نکرده است، این اعتراف ابن تیمیه است که این مطلب را ثابت می کند که معاویه امیرالمؤمنین را لعن کرده است. پیغمبر اکرم هم فرموده است که:

«مَنْ سَبَّ عَلِيًّا فَقَدْ سَبَّنِي»

هر کس به علی دشنام دهد، مرا دشنام داده است.

مسند الإمام أحمد بن حنبل، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛ ج6، ص 323، ح 26791

السنن الكبرى، اسم المؤلف: أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن النسائي، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411 - 1991، الطبعة: الأولى، تحقيق: د.عبد الغفار سليمان البنداري، سيد كسروي حسن؛ ج5، ص 133، ح8476

المستدرك على الصحيحين، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا؛ ج3، ص 130، ح4615

با این روایت پیغمبر، کفر معاویه ثابت می شود! و هیچ شک و شبهه ای در این نیست. زیرا کسی که علی را سب بکند، پیغمبر را سب کرده است و کسی که پیغمبر را سب بکند، قطعاً کافر است. و هیچ شکی در این نیست! هم حاکم این روایت را تصحیح کرده است و هم ذهبی در پاورقی، بر صحت روایت تأکید کرده است. آقای «احمد محمد شاکر»، محقق «مسند احمد» که محقق معتدلی است نیز، این روایت را تصحیح کرده است. «ابن هجر هیثمی» نیز در ذیل این روایت می نویسد:

«رَوَاهُ أَحْمَدُ، وَ رِجَالُهُ رِجَالُ الصَّحِيحِ»

این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده است و رجالش، صحیح هستند.

مجمع الزوائد ومنبع الفوائد؛ المؤلف: أبو الحسن نور الدين علي بن أبي بكر بن سليمان الهيثمي (المتوفى: 807هـ)، المحقق: حسام الدين القدسي، الناشر: مكتبة القدسي، القاهرة، عام النشر: 1414 هـ، 1994م؛ ج9، ص 130، ح 14740

حتی «شعیب ارنؤؤط» وهابی هم این روایت را تصحیح کرده است:

«إسناده صحيح... صحيح الإسناد، و وافقه الذهبي»

سند روایت صحیح است... اسنادش صحیح است و ذهبی هم تأیید کرده است.

مسند الإمام أحمد بن حنبل؛ المؤلف: أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشيباني (المتوفى: 241هـ)، المحقق: شعيب الأرنؤوط - عادل مرشد، وآخرون، إشراف: د عبد الله بن عبد المحسن التركي، الناشر: مؤسسة الرسالة، الطبعة: الأولى، 1421 هـ - 2001م؛ ج44، ص 329

بنابراین سب و لعن امیرالمؤمنین، توسط معاویه ثابت است و شکی در آن نیست. در ضمن باید عرض بکنیم که در عبارت ابن تیمیه، واژه «لعن» آمده است. ولی توجه دارید که این آقایان، بین لعن و سب تفاوتی نمی گذارند. در کتب روائی اهل سنت فراوان دارد که معاویه دستور به سب امیرالمؤمنین می دهد. 

این دیگر «صحیح مسلم» است که نقل کرده است:

«أَمَرَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ سَعْدًا فَقَالَ: مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسُبَّ أَبَا التُّرَابِ؟ فَقَالَ: أَمَّا مَا ذَكَرْتُ ثَلَاثًا قَالَهُنَّ لَهُ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَنْ أَسُبَّهُ...»

معاویه، به سعد بن ابی وقاص دستور داد تا علی را ناسزا بگوید. ولی او امتناع کرد. معاویه گفت: چرا علی را دشنام نمی دهی؟ سعد گفت: به خاطر سه روایتی که پیامبر در مورد علی گفته است من هرگز علی را دشنام نمی دهم!

صحیح مسلم، ج4، ص 1871، كتاب فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ ، بَابُ مِنْ فَضَائِلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ، ح 2404

خود «ابن تیمیه» در کتاب «منهاج السنة» این روایت صحیح مسلم را توضیح می دهد و عباراتی را که مسلم برای رعایت احترام معاویه حذف کرده را بازگو می کند:

«وَأَمَّا حَدِيثُ سَعْدٍ لَمَّا أَمَرَهُ مُعَاوِيَةُ بِالسَّبِّ فَأَبَى، فَقَالَ: مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسُبَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ؟»

زمانی که معاویه سعد را دستور داد که به علی دشنام بدهد، سعد خودداری کرد. معاویه پرسید چه چیزی تو را مانع شد که به علی بن ابیطالب فحش ندهی؟

منهاج السنة، ج5، ص 42؛المحقق: محمد رشاد سالم، الناشر: جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية، الطبعة: الأولى، 1406 هـ - 1986م

و همچنین آقای «ابن شاهین» از اساتید دانشگاه الأزهر، در کتاب «فتح المنعم» این حدیث صحیح مسلم را بهتر و واضح تر بیان کرده است:

« أمر معاویه بن أبی سفیان سعدا - المأمور به محذوف، لصیانه اللسان عنه، و التقدیر: أمره بسب علی رضی الله عنه، و کان سعد قد اعتزل الفتنه (حرب علی مع خصومه) و لعله اشتهر عنه الدفاع عن علی. فقال: ( ما منعک أن تسب أبا التراب ) ؟ معطوف علی محذوف، والتقدیر: امر معاویه سعدا أن یسب علیا، فأمتنع، فقال له: ما منعک؟»

در این جمله از معاویه که به سعد دستور داده ، «مأمور به» محذوف و محتوای دستور به سبب آلوده نشدن زبان به مذمت معاویه ، حذف شده است که در حقیقت معنای جمله چنین می‌شود معاویه به سعد بن أبی وقاص دستور داد تا به علی دشنام و ناسزا بگوید ؛ زیرا سعد در حوادث خونین آن زمان گوشه‌گیری را انتخاب کرده بود و به عنوان شخصی که مدافع علی (علیه السلام) بود مشهور شده بود و لذا معاویه گفت : چه چیزی مانع دشمنی تو با علی شده است ؟

فتح المنعم شرح صحیح مسلم، ج9، ص332،‌ ط الأولی ، دار الشروق ،‌مصر

پس بنابراین معاویه، هم امیرالمؤمنین را لعن کرده است و هم سب! و عرض کردیم که همانگونه که سب امیرالمؤمنین جایز نیست، لعن حضرت هم به طریق اولی جایز نیست. وقتی سب علی، سب پیامبر باشد، لعن امیرالمؤمنین هم لعن نبی مکرم خواهد بود. نستجیربالله.

نکته اساسی اینجاست!!

نکته اساسی این است که معاویه، امیرالمؤمنین را لعن کرده است. از آن طرف، امیرالمؤمنین نیز معاویه را لعن کرده است. از طرف دیگر پیغمبر درباره امیرالمؤمنین فرمودند که «علی مع الحق و الحق مع علی»؛ یا « علی مع القرآن و القرآن مع علی»؛ نتیجه چه می شود؟ این می شود که امیرالمؤمنین چون بر حق است، و معاویه را هم لعن کرده است؛ پس لعن معاویه حق بوده و مشروعیت داشته است!

پس بنابراین «معاویه» از دو طرف در منگنه است. از طرفی به خاطر سب و لعن امیرالمؤمنین، که سب و لعن نبی مکرم می شود، کفرش ثابت می شود؛ و از طرف دیگر چون امیرالمؤمنین طبق روایت نبی مکرم، بر حق است، وقتی معاویه را لعن می کند، مشروعیت داشته و معاویه سزاوار لعن می باشد. و این خیلی واضح و روشن است.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه شصت و نهم  17/ 01/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه»(41)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

در ادامه بررسی علل و مبانی مسئله «تقیه» در شیعه، به روایتی از «صحیح بخاری» رسیدیم که در مورد دستور پیامبر مبنی بر ممنوعیت سب صحابه مطرح شده بود. عرض کردیم که بخاری در این روایت، تقطیعی انجام داده بود و اصل روایت را مسلم نیشابوری در «صحیح مسلم» اینگونه نقل کرده بود که:

«عن أبي سَعِيدٍ قال كان بين خَالِدِ بن الْوَلِيدِ وَ بَيْنَ عبد الرحمن بن عَوْفٍ شَيْءٌ فَسَبَّهُ خَالِدٌ فقال رسول اللَّهِ لَا تَسُبُّوا أَحَدًا من أَصْحَابِي فإن أَحَدَكُمْ لو أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَبًا ما أَدْرَكَ مُدَّ أَحَدِهِمْ ولا نَصِيفَهُ»

ابو سعید نقل کرده است که بین خالد بن ولید و بین عبدالرحمن بن عوف درگیری پیش آمد. خالد عبدالرحمن را فحش داد. لذا پیغمبر فرمود هیچ کدام از اصحاب مرا فحش ندهید. اگر هر کدام از شما به اندازه کوه احد طلا در راه خدا انفاق بکند، به اندازه یک مد و یا نصف مد انفاق آنها نمی رسد.

صحيح مسلم، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي؛ ج4، ص 1967، ح 2541

تلاش دکتر «طیب»، در بیان فضیلت «صحابه» بر دیگران!

عرض کردیم که جناب آقای «طیب»، در برنامه های ماه رمضان خود، مکرر به این روایت صحیح بخاری اشاره می کرد و شیعه را به سب صحابه متهم می کرد. همچنین ایشان روایت «عبدالله بن عمر» را نقل می کرد که نبی مکرم می فرماید:

«لَا تَسُبُّوا أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ فَلَمُقَامُ أَحَدِهِمْ سَاعَةً خَيْرٌ من عَمَلِ أَحَدِكُمْ عُمْرَهُ »

به اصحاب من ناسزا نگوئید. یک ساعت در کنار پیغمبر بودن ایشان، بهتر است از اعمال تمام عمر شما.

سنن ابن ماجه، اسم المؤلف: محمد بن يزيد أبو عبدالله القزويني، دار النشر: دار الفكر - بيروت - ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي؛ ج1، 57

فضائل الصحابة، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبد الله الشيباني، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1403 - 1983، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. وصي الله محمد عباس؛ ج1، ص57

یا در روایتی دیگر دارد که:

«خيرٌ مِنْ عِبَادَةِ أَحَدِكُمْ أَرْبَعِينَ سَنَة»

بهتر از چهل سال عبادت یکی از شماست.

فضائل الصحابة، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبد الله الشيباني، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1403 - 1983، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. وصي الله محمد عباس؛ ج1، ص 60

آقای «طیب» ضمن توضیح روایت فوق، در ادامه از «احمد بن حنبل» روایتی نقل کرده که گفته است:

«إن أدناهم صحبة هو أفضل من القرن الذين لم يروه ولو لَقُوا الله بجميع الأعمال»

همانا کمترین مصاحبت صحابه با نبی مکرم، با فضیلت تر از کسانی است که در قرنی بودند که پیامبر را ندیدند. و لو اینکه با تمام اعمال خلائق خداوند را ملاقات بکنند.

شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة من الكتاب والسنة وإجماع الصحابة؛ هبة الله بن الحسن بن منصور اللالكائي أبو القاسم المتوفی : 418؛ دار النشر: دار طيبة - الرياض - 1402، تحقيق: د. أحمد سعد حمدان؛ ج1، ص160، ح 317

آقای دکتر «طیب»، در ادامه بیان فضیلت صحابه، مطلبی را از «نووی» شارح صحیح مسلم نقل کرد که گفته است:

«وفضيلة الصحبة ولو للحظة لا يوازيها عمل، ولا تنال درجتها بشىء، والفضائل لا تنال بالقياس، ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء»

و برتری مصاحبت با پیامبر، و لو یک لحظه، با هیچ عملی قابل مقایسه نیست. و هیچ چیزی به این درجه نمی رسد. فضائل صحابه با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست. و این فضیلتی است که خداوند به هر که بخواهد می دهد.

صحيح مسلم بشرح النووي، اسم المؤلف: أبو زكريا يحيى بن شرف بن مري النووي، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت - 1392، الطبعة: الطبعة الثانية؛ ج16، ص 93

ایشان با بیان این روایات در فضائل صحابه، شروع می کند به هجمه بر علیه شیعه، که شیعه با وجود این همه روایات در فضیلت صحابه، اساساً مذهب سب صحابه است!!

مخاطب پیامبر در روایت صحیح بخاری کیست؟

اشکال اساسی که در روایت «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» وجود دارد این است که مخاطب پیغمبر در این روایت، خود صحابه هستند! یعنی حضرت به «صحابه» می فرماید که به «صحابه» فحش ندهید! معنی روایت این است دیگر. چون «لاتسبوا» صیغه جمع مخاطب است. تعدادی افراد پای منبر پیامبر نشسته اند، حضرت به آنها می فرماید که ای صحابه، به صحابه فحش ندهید!!

عرض کردیم در جلسه دیروز که، در «صحیح مسلم» دارد که بین «خالد بن ولید» و «عبدالرحمن بن عوف» در حضور پیامبر اکرم، دعوایی رخ می دهد، و به همدیگر فحش می دهند. لذا حضرت می فرماید به اصحاب من فحش ندهید! پس بنابراین مخاطب پیامبر خود صحابه بوده است. نه غیر صحابه!

پس بنابراین جناب آقای طیب! این سر و صدایی که شما به پا کرده اید که به صحابه فحش و ناسزا ندهید که:

«من سب أصحابي فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين»

هر کس به صحابه فحش بدهد مورد لعن خداوند و ملائکه و تمام مردم است.

فضائل الصحابة، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبد الله الشيباني، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1403 - 1983، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. وصي الله محمد عباس؛ ج1، ص52

این را بدانید که اولین کسانی که شامل این خطاب نبی مکرم می شوند، خود صحابه هستند! مخاطب اصلی پیامبر، خود صحابه هستند!

علامه «امینی» در این زمینه تعبیر زیبائی دارد و می گوید:

«وهل سنة رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم المزعومة في قوله: لا تسبوا أصحابي وقوله صلى الله عليه وآله وسلم من سب أصحابي فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين كانت مختصة بغير المخاطبين بها في صدر الاسلام من الصحابة؟! أو إنها عامة مطردة؟!»

آيا اين سنتي كه اهل سنت ادعا مي‌كنند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله)‌ از دشنام به صحابه لعن كرده و نيز فرموده است «هركس به اصحاب من دشنام دهد، لعنت خدا و ملائكه و همه مردمان بر او باد»، اين مختص به كساني غير از مخاطبين اين روايت در صدر اسلام - يعني صحابه - بوده است؟! يا اين روايت عموميت داشته و شامل صحابه نيز مي‌شود؟ (يعني آنان نيز نبايد به يكديگر دشنام مي‌دادند؟!

الغدير للشيخ الأميني، ج10، ص270

در حقیقت این حدیث نقل شده از پیامبر، حدیثی است که خودش، خودش را نفی می کند. خود حدیث، خودش را زیر سؤال می برد! یعنی می فرماید ای صحابه! هر کدام از شما به دیگری فحش بدهد، لعنت خدا و ملائکه بر او باد!!

اگر این روایت «من سب أصحابي فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين»، سنت است؛ اول مخاطب این روایت، خود صحابه هستند. این را شما چه کار می خواهید بکنید!؟

تأويل جالب حدیث مورد بحث، از ناحیه علماء اهل سنت!

آقایان علمای اهل سنت، آمده اند این روایت را توجیح کرده اند. البته توجیحی که نمی توان آن به راحتی پذیرفت.

آقای «ابن حجر عسقلانی» در توجیه این روایت می نویسد:

«اضطر ذلك علماء أهل السنة لتأويل الرواية كما قال ابن حجر: قوله «فلو أن أحدكم» فيه إشعار بأنّ المراد بقوله أولاً أصحابي، أصحاب مخصوصون وإلا فالخطاب كان للصحابة.»

كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كه فرموده‌اند «اگر يكي از شما» ، نشان مي‌دهد كه مقصود از سخن رسول خدا در ابتدا كه فرمودند «اصحاب من»، گروهي خاص از صحابه است (و نه همه آنها)، زيرا خطاب (در نهي از دشنام) به خود صحابه بوده است.

فتح الباري شرح صحيح البخاري، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق: محب الدين الخطيب؛ ج7، ص 34

یعنی مثلاً پیغمبر بگوید: ای اصحابی که در سمت راست منبر من هستید، اصحاب سمت چپ منبر مرا فحش ندهید!!

آقای «خليل بن كيكلدي العلائي» متوفای 761 هجری نیز، در این زمینه می نویسد:

«والذي يتوجه على دلالة الحديث أن الخطاب فيه مشافهة فلابد وأن يكون من عاصر النبي صلى الله عليه وسلم داخلا في ذلك وحينئذ فيكون الخطاب للعوام من الصحابة ويكون لفظ أصحابي ليس على عمومه بل خاصا بالمجتهدين»

حدیث دلالت می کند بر اینکه خطاب این حدیث شفاهی بوده است. و هر کس که هم عصر پیامبر بوده، در این حدیث داخل است. بنابراین خطاب پیامبر، متوجه صحابه عوام بوده است. نه صحابه خاص و خواص. و لفظ اصحابی، عمومیت نداشته است. بلکه مخصوص صحابه مجتعد بوده است.

إجمال الإصابة؛ ج1، ص 61، دار النشر: جمعية إحياء التراث الإسلامي - الكويت - 1407، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. محمد سليمان الأشقر.

خیلی عجیب است که می گوید عبارت «لاتسبوا» شامل عوام صحابه است؛ و عبارت «اصحابی» شامل خواص و مجتهدین صحابه است!!! یعنی پیغمبر فرموده که ای عوام صحابه من، صحابه خواص من را دشنام ندهید!!

علمای اهل سنت در تفسیر و توجیه این روایت معطل مانده اند که چه بکنند! آیا خطاب پیامبر، متوجه عموم صحابه است یا صحابه خاص! در هر صورت، مخاطب این حدیث، صحابه است. و هر کس از صحابه به صحابه فحش بدهد، مشمول لعن خداوند و ملائکه و تمام مردم می شود!!

مراد از «صحابه» در روایت پیامبر؛ ائمه اهلبیت(علیهم السلام) هستند!!

ما در اینجا نکته ای داریم که قابل توجه است. و آن این است که ممکن است مراد پیامبر از دشنام ندادن به صحابه، فحش ندادن به اهلبیت خودش باشد! یعنی مقصود اصلی از «صحابه»، ائمه اهلبیت(علیهم السلام)  باشد!! یعنی «لاتسبوا اصحابی» یعنی «لاتسبوا اهل بیتی»!

امام صادق(سلام الله علیه) و ایشان از نبی مکرم نقل کرده است که فرمود:

«فَإِنَّمَا مَثَلُ‏ أَصْحَابِي‏ فِيكُمْ كَمَثَلِ النُّجُومِ فَبِأَيِّهَا أُخِذَ اهْتُدِيَ وَ بِأَيِّ أَقَاوِيلِ أَصْحَابِي أَخَذْتُمْ اهْتَدَيْتُمْ وَ اخْتِلَافُ أَصْحَابِي لَكُمْ رَحْمَةٌ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ أَصْحَابُكَ قَالَ أَهْلُ بَيْتِي.»

همانا مثل اصحاب من در میان شما، مانند ستارگان است. به هر کدام از اینها تأسی شود، باعث هدایت می شود. و به هر کدام از سخنان اصحاب من تمسک کنید، هدایت می شوید. و اختلاف اصحاب من مایه رحمت شماست. پرسیدند ای رسول خدا! اصحاب شما کیست؟ فرمود: اهل بیتم.

بصائر الدرجات في فضائل آل محمد، محمد بن حسن صفار؛ ناشر: مكتبة آية الله المرعشي النجفي، قم، 1404ه‏؛ ج‏1 ؛ ص11، ح2

پس بنابراین هر کجا پیغمبر اکرم در مورد اصحاب خود توصیه دارند، که اصحاب مرا فحش ندهید و مانند اینها؛ عموم صحابه مراد نیست. در اینجا ما با نظر آقای «ابن حجر» موافق هستیم که منظور، صحابه خاص است. ولی در اینکه مصداق این صحابه خاص چه کسانی هستند، ما معتقد هستیم که ائمه اهلبیت هستند.

روایت «بصائر» هم، از نظر سند، هیچ مشکلی ندارد. «الحسن بن موسى الخشاب» است که «نجاشی» در موردش دارد که:

«من وجوه أصحابنا مشهور كثير العلم و الحديث‏»

از چهرهای برتر اصحاب ماست. مشهور است و دارای علم و حدیث زیاد است.

رجال نجاشي ص42

راوی بعدی «غياث بن کلوب» است که با وجود اینکه سنی مذهب بوده، ولی مورد وثوق ما هست:

«...وذكر الشيخ في العدة أنه من العامة ، و لكنه عملت الطائفة بأخباره»

شیخ طوسی گفته است که او سنی مذهب بوده و لکن علمای ما به اخبار و احادیث او عمل کرده اند.

معجم رجال الحديث السيد الخوئي ج14، ص254

راوی سوم هم، «اسحاق بن عمار الصيرفي» است که «نجاشی» می گوید:

«شيخ من أصحابنا، ثقة»

از بزرگان اصحاب ماست و مورد وثوق است.

رجال نجاشي ص71

مراد از «صحابه» در روایت پیامبر؛ صحابه ای است که بعد از پیامبر تغییر نکردند!

این یک احتمال است که منظور از «اصحابی»، «اهل بیتی» است. ولی احتمال دیگر این است که ما بیائیم به نظر «ابن حجر عسقلانی» نزدیک شویم با یک فرمایشی از امام رضا(سلام الله علیه) که:

«سُئِلَ الرِّضَا عَنْ قَوْلِ النَّبِيِّ أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمُ اهْتَدَيْتُمْ وَ عَنْ قَوْلِهِ دَعُوا لِي‏ أَصْحَابِي‏ فَقَالَ هَذَا صَحِيحٌ يُرِيدُ مَنْ لَمْ يُغَيِّرْ بَعْدَهُ وَ لَمْ يُبَدِّلْ»

از موسى بن نصر رازى مروى است كه گفت از حضرت رضا شنيدم سؤال كردند از اين قول پيغمبر كه فرموده است اصحاب من چون ستارگانند هر كدام را پيروى و متابعت كنيد بمطلب خود ميرسيد و راهنماى شما ميشوند و از اين قول پيغمبر (ص) كه فرمود اصحاب مرا بمن واگذاريد حضرت رضا فرمود اين گفتار صحيح است ليكن مقصود آن جناب از اصحاب، آن اصحاب باشند كه بعد از او تغيير و تبديل در دين ندادند.

عيون أخبار الرضا عليه السلام ؛ ج‏2 ؛ ص87

حضرت امام رضا(سلام الله علیه) در ادامه جواب خود، به حدیث حوض اشاره می کنند که «صحیح بخاری» مفصل این حدیث را مطرح کرده است. در یک جا دارد که پیغمبر فرمود:

«لَيَرِدَنَّ عَلَيَّ نَاسٌ من أَصْحَابِي الْحَوْضَ حتى عَرَفْتُهُمْ اخْتُلِجُوا دُونِي فَأَقُولُ أصيحابي فيقول لَا تَدْرِي ما أَحْدَثُوا بَعْدَكَ»

برخی از اصحاب مرا پیش من در کنار حوض می آورند، من آنها را می شناسم. ولی آنها را از من دور می کنند. می گویم اینها اصحاب من هستند. می گویند تو نمی دانی که اینها بعد از تو چه کارها کردند.

الجامع الصحيح المختصر ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا؛ ج5، ص 2406، ح 6211

در جای دیگر دارد که فرمود:

«إِنَّكَ لَا تَدْرِي ما أَحْدَثُوا بَعْدَكَ فَأَقُولُ سُحْقًا سُحْقًا لِمَنْ غَيَّرَ بَعْدِي»

تو نمی دانی که اینها بعد از تو چه کردند. من می گویم که نابود باشد آن کسی که بعد از من در دین تغییر ایجاد کرد.

الجامع الصحيح المختصر ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا؛ ج5، ص 2406، ح 6212

یا روایت مشهوری که دیگر همه بلد هستند و حفظ هستند که نقل کرده است:

«عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: بَيْنَا أَنَا قَائِمٌ إِذَا زُمْرَةٌ، حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِي وَ بَيْنِهِمْ، فَقَالَ: هَلُمَّ، فَقُلْتُ: أَيْنَ؟ قَالَ: إِلَى النَّارِ وَاللَّهِ، قُلْتُ: وَ مَا شَأْنُهُمْ؟ قَالَ: إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمْ القَهْقَرَى. ثُمَّ إِذَا زُمْرَةٌ، حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِي وَ بَيْنِهِمْ، فَقَالَ: هَلُمَّ، قُلْتُ أَيْنَ؟ قَالَ: إِلَى النَّارِ وَاللَّهِ، قُلْتُ: مَا شَأْنُهُمْ؟ قَالَ: إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمْ القَهْقَرَى، فَلاَ أُرَاهُ يَخْلُصُ مِنْهُمْ إِلَّا مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ»

ابو هریره از پیغمبر نقل می کند که فرمود: در حالي كه من در آنجا ايستاده‌ام گروهي از اصحاب مرا مي‌آورند، تا من آنها را مي‌شناسم مردي از ميان من و آنها خارج مي‌شود و ندا مي‌دهد: بشتابيد! من فرياد مي‌زنم كجا؟ مي‌گويد: به خدا سوگند به سوي آتش دوزخ! مي‌گويم: مگر آنها چه كار كردند؟ مي‌گويد: آنها بعد از تو به گذشته پست و جاهلي خود عقب گرد نمودند سپس گروهي از صحابه را مي‌آورند، تا من آنها را مي‌شناسم مردي از ميان من و آنها خارج مي‌شود و ندا مي‌دهد: بشتابيد! من فرياد مي‌زنم كجا؟ مي‌گويد: به خدا سوگند به سوي آتش دوزخ! مي‌گويم: مگر آنها چه كار كردند؟ مي‌گويد: آنها بعد از تو به گذشته پست و جاهلي خود عقب گرد نمودند. از اين‌رو نمي‌بينم آنها را مگر اين كه همه را وارد دوزخ مي‌سازند و كسي از آنها نجات نمي‌يابد مگر تعداد بسيار كمي از آنها.

الجامع الصحيح المختصر ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا؛ ج5، ص 2407، كتاب الرقاق، باب في الحوض ح 6215

پس بنابراین اینکه پیغمبر فرمود: «لاتسبوا اصحابی»؛ این خطاب به آن دسته از افرادی هستند که بعد از رسول خدا تغییرات ایجاد نکردند، از راه قبلی برنگشتند. و در دین بدعت نگذاشتند.

سؤال: شأن نزول حدیث پیامبر مبنی بر دشنام ندادن به صحابه، مربوط به دعوای خالد و عبدالرحمن است. آیا می شود برداشت کلّی از این روایت کرد؟

پاسخ: درست است که شأن نزولش دعوای آن دو نفر بود، ولی فرمایش پیامبر به عنوان یک قانون کلی مطرح است. لذا اشاره ای به شخص «خالد» نکرد که «عبدالرحمن» را فحش نده! بلکه به عنوان یک قانون کلی این را بیان فرمود.

این کلام حضرت، به عنوان یک سنت مطرح است. خود این آقایان که بر علیه شیعه این همه هجمه می کنند، این فرمایش را به عنوان یک سنت مطرح می کنند. و حق هم همین است.

درست که یک واقعه خاصی مسبّب این کلام پیامبر بوده است ولی ما در اصول خوانده ایم که «المورد لایخصّص»؛ یک مورد، نمی تواند حکم شرعی را تخصیص بدهد! این قاعده اصولی را هیچ وقت فراموش نکنیم.

قرآن کریم، ازدواج مرد با فرزندخوانده خود را حلال اعلام کرده است. این یک قاعده کلّی است. ولی موردش خاص بوده است. و آن ازدواج نبی مکرم بود با همسر «زید بن حارثه» فرزندخوانده خودش! قرآن کریم می فرماید:

(وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضى‏ زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً)

به خاطر بياور زمانى را كه به كسى كه خداوند به او نعمت داده بود و تو نيز به او نعمت داده بودى مى‏گفتى همسرت را نگاه دار و از خدا بپرهيز (و پيوسته اين امر را تكرار مى‏نمودى) و تو در دل چيزى را پنهان مى‏داشتى كه خداوند آن را آشكار مى‏كند، و از مردم مى‏ترسيدى در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى، هنگامى كه زيد از همسرش جدا شد ما او را به همسرى تو در آورديم تا مشكلى براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخوانده‏هاى آنها هنگامى كه از آنان طلاق گيرند نباشد، و فرمان خدا انجام شدنى است.

سوره احزاب(33): آیه 37

در روایت مورد بحث نیز، درست که مخصوص دعوای خالد و عبدالرحمن است، ولی از باب «المورد لایخصص»؛ این حکم کلی محسوب می شود و به عنوان یک سنت مطرح می شود! وقتی به عنوان یک سنت مطرح شد، ما هیچ راه گریزی نداریم برای اینکه آن را تخصیص بدهیم. زیرا نبی مکرم حکیم است. و بر اساس وحی سخن می گوید.

البته همه این حرفها، در صورتی است که این روایت پیامبر مبنی بر «لاتسبوا اصحابی»، صحیح باشد. چون اساساً ما در صحت روایت شک داریم. شما تمام این روایاتی که این آقایان اهل سنت درباره صحابه نقل می کنند را ملاحظه بفرمائید ببینید که آخرش چه می شود.

ما فرض بر این می گیریم که این روایت از نبی مکرم صادر شده است. بر فرض صدور روایت می گوئیم که ما هیچ راه گریزی نداریم که مخاطب «لاتسبوا» با مصداق «اصحابی» باید دوتا باشند! در غیر اینصورت حکم می شود برای خود مخاطبین! مثل اینکه من می گویم که آقای فلانی! خودت را فحش نده!

مگر اینکه این آقایان یک حکمی را بیاورند که بگوید اگر کسی خودش را فحش بدهد، این خلاف شرع است. اگر یک همچین چیزی را از روایت در بیاورند، در اینصورت عبارت «من سب أصحابي فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين»، همه چیز را خراب می کند! سنگ روی سنگ بند نمی شود!

فحش «امهات المؤمنین» به یکدیگر!!

اضافه بر همه اینها، ما موارد متعددی داریم که «امهات المؤمنین»، یکدیگر را فحش و ناسزا گفته اند!! «زینب بنت جحش» «عایشه» را فحش می دهد و او نیز «زینب» را فحش می دهد!!

«فَأَرْسَلْنَ زَيْنَبَ بِنْتَ جَحْشٍ، فَأَتَتْهُ، فَأَغْلَظَتْ، وَقَالَتْ: إِنَّ نِسَاءَكَ يَنْشُدْنَكَ اللَّهَ العَدْلَ فِي بِنْتِ ابْنِ أَبِي قُحَافَةَ، فَرَفَعَتْ صَوْتَهَا حَتَّى تَنَاوَلَتْ عَائِشَةَ وَهِيَ قَاعِدَةٌ فَسَبَّتْهَا، حَتَّى إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ  لَيَنْظُرُ إِلَى عَائِشَةَ، هَلْ تَكَلَّمُ، قَالَ: فَتَكَلَّمَتْ عَائِشَةُ تَرُدُّ عَلَى زَيْنَبَ حَتَّى أَسْكَتَتْهَا، قَالَتْ: فَنَظَرَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى عَائِشَةَ، وَقَالَ: «إِنَّهَا بِنْتُ أَبِي بَكْرٍ»!

زن‌ها زينب بنت جحش (همسر پيامبر) را فرستادند . او به نزد پيامبر آمده و به درشتي سخن گفت! و افزود كه زنان تو از تو مي‌خواهند كه عدالت را بين زنان اجرا كني! و صداي خويش را بالا برد! و سپس سخن خود را به سوي عائشه متوجه كرده در حالي كه او نشسته بود ، به عائشه دشنام داد! و كار را به جايي رساند كه پيامبر(صلی الله علیه وآله) به عائشه نگاه كرده و فرمودند: آيا پاسخ مي‌دهي ؟ عائشه آن‌قدر پاسخ ناسزاهاي  زينب را داد كه او مجبور به سكوت كرد! پيامبر به عائشه نگاه كرده و فرمودند: او دختر ابوبكر است !!!

 صحیح بخاری ج2 ص911، بَاب مَنْ أَهْدَى إِلَى صَاحِبِهِ وَتَحَرَّى بَعْضَ نِسَائِهِ دُونَ بَعْضٍ، ح 2442

«صحیح مسلم» دارد که:

«فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَ تَبَسَّمَ إِنَّهَا ابْنَةُ أبي بَكْرٍ»

پيامبر در حال خنده گفتند: او دختر ابوبكر است!

صحيح مسلم، ج 4، ص 1891، ح 2442، كتاب فضائل الصحابه، باب في فضل عائشه

مشکل اساسی اینجاست که «سنن ابی داود» نقل کرده است که «زینب بنت جحش» داشت عایشه را فحش می داد و عایشه ساکت بود و چیزی نمی گفت. پیغمبر به عایشه دستور داد که تو هم زینب را فحشش بده!!!:

«وَأَقْبَلَتْ زَيْنَبُ تَقَحَّمُ لِعَائِشَةَ رضي الله عنها فَنَهَاهَا فَأَبَتْ أَنْ تَنْتَهِيَ فقال لِعَائِشَةَ سُبِّيهَا فَسَبَّتْهَا فَغَلَبَتْهَا»

زینب وارد شد و شروع کرد به عایشه فحش دادن. عایشه چیزی نمی گفت ولی زینب فحش دادن را ادامه می داد. پیغمبر به عایشه گفت تو هم او را فحش بده. زینب شروع کرد به عایشه فحش داد و او را مغلوب کرد.

سنن أبي داود، اسم المؤلف: سليمان بن الأشعث أبو داود السجستاني الأزدي، دار النشر: دار الفكر، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، ج4، ص 274، ح 4898

عجیب است که اینها می گویند پیغمبر فرموده است«من سب أصحابي فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين»، و از آن طرف نقل می کنند که خود پیامبر دستور فحش صادر می کند!!! این دو را ما چگونه جمع کنیم؟

جالب این جاست که از روایت «ابو داود» معلوم می شود که «عایشه» به اهلبیت فحش داده است!!! چون می گوید:

«فَانْطَلَقَتْ زَيْنَبُ إلى عَلِيٍّ رضي الله عنه فقالت إِنَّ عَائِشَةَ رضي الله عنها وَقَعَتْ بِكُمْ وَفَعَلَتْ»

زینب پیش علی رفت و گفت که عایشه به شما فحش می دهد.

از این دست فحش ها، در منابع و مصادر اهل سنت فراوان است.

حال ما با توجه به این مطالب، به آقای «طیب» عرض می کنیم که جناب آقای طیب! آیا باز شما شیعه را متهم به سب صحابه می کنید!؟

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هفتادم  21/ 01/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (42) - انتقادی جدّی، از «آیةالله معرفت»!!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

در جلسه گذشته درباره اینکه مراد از «صحابه» در روایت پیامبر که دیگران را از دشنام دادن به ایشان پرهیز می دادند و از سب آنها جلوگیری می کردند؛ ائمه اهلبیت(علیهم السلام) هستند؛ صحبت کردیم.

در حقیقت این روایت پیامبر که می فرماید «اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم»، مسئله «عصمت» را اثبات می کند. یعنی اینها هر چه گفتند شما با عمل به آنها به هدایت می رسید. اگر چنانچه اینها معصوم نباشند، و اشتباهاً یا خطئاً، یک مسئله غیر شرعی را به عنوان شرع معرفی بکند، قید «اهتدیتم» تحقق پیدا نخواهد کرد.

اساساً این روایت نبوی، در غیر معصوم معنا ندارد! حتی اگر ما در منابع شیعی روایتی در این زمینه نداشته باشیم، اگر همچین روایتی صحیح باشد، غیر از ائمه اطهار که عصمتشان، از کتاب و سنت قطعی است؛ در هیچ کسی محقق نمی شود!

لذا عرض کردیم که «لاتسبوا اصحابی»؛ یعنی «لاتسبوا اهل بیتی»! گفتیم که امام صادق(سلام الله علیه) و ایشان از نبی مکرم نقل کرده است که فرمود:

«فَإِنَّمَا مَثَلُ‏ أَصْحَابِي‏ فِيكُمْ كَمَثَلِ النُّجُومِ فَبِأَيِّهَا أُخِذَ اهْتُدِيَ وَ بِأَيِّ أَقَاوِيلِ أَصْحَابِي أَخَذْتُمْ اهْتَدَيْتُمْ وَ اخْتِلَافُ أَصْحَابِي لَكُمْ رَحْمَةٌ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ أَصْحَابُكَ قَالَ أَهْلُ بَيْتِي.»

همانا مثل اصحاب من در میان شما، مانند ستارگان است. به هر کدام از اینها تأسی شود، باعث هدایت می شود. و به هر کدام از سخنان اصحاب من تمسک کنید، هدایت می شوید. و اختلاف اصحاب من مایه رحمت شماست. پرسیدند ای رسول خدا! اصحاب شما کیست؟ فرمود: اهل بیتم.

بصائر الدرجات في فضائل آل محمد، محمد بن حسن صفار؛ ناشر: مكتبة آية الله المرعشي النجفي، قم، 1404ه‏؛ ج‏1 ؛ ص11، ح2

سند روایت را هم در جلسه گذشته بررسی کردیم و گفتیم سند این روایت صد در صد صحیح است و یا حداقل «موثقه» است. «معانی الأخبار» شیخ صدوق هم، عین همین روایت را در صفحه 156، باب «معنى قول النبي مثل أصحابي فيكم كمثل النجوم»‏؛ چاپ بیروت و چاپ جامعه مدرسین؛ نقل کرده است.

انتقادی جدّی از «آیةالله معرفت»!!

متأسفانه، جناب آقای «معرفت» در جلد اول کتاب «تفسیر اثری» خودشان، به گونه ای عمل کرده و مطالبی را نوشته است که تمایل به اهل سنت داشته، و حتی حضرت آیةالله سبحانی خودشان به من گفتند که من به آقای معرفت گفتم که تو با این کارت سنی شدی!!؟ و از اهل سنت داری دفاع می کنی!! این منطق شما در این کتاب، منطق شیعه نیست.

جناب آقای «معرفت»، آمده در تأیید اینکه روایت «اصحابی کالنجوم» در منابع شیعه هم آمده است، و دلالت داشتن این روایت بر «عدالت صحابه» را شیعه هم قبول دارد؛ همین روایت «معانی الأخبار» را نقل کرده، ولی با کمال تأسف ذیل روایت را حذف کرده است!!

اتفاقاً من در منزل جناب آیةالله مؤمن، که مرا در رابطه با همین آقای معرفت، خواسته بودند؛ رفتم و کتاب را خدمت ایشان بردم و گفتم بفرمائید این کتاب «معانی الأخبار»، که در ذیل روایت «اصحابی کالنجوم» دارد که مراد از «اصحاب»، اهل بیت است! ولی ایشان ذیل این روایت را حذف کرده است!!

 ایشان برگشت به من گفت: هیچ سنی هم همچین کاری را نمی کند، که ایشان کرده!! این خیانت بزرگی به شیعه است! که ما بیائیم یک روایتی را که در رابطه با اهلبیت است، آنهم در کتب معتبر شیعه، مثل کتاب «شیخ صدوق»؛ به این شکل بیاییم تقطیع کنیم و قسمت ابتدای روایت را برای رسیدن به هدف و مقصود خودمان نقل کنیم و قسمت ذیل روایت را چون مخالف مقصود ماهست، حذف کنیم!

ایشان از این قضیه خیلی عصبانی بود. در زمان حیات آقای معرفت هم این جریان بود. و همان زمان هم چندین بار از ایشان برای مناظره دعوت کردیم. چرا که ایشان در این کتاب، مبانی اهل سنت را تقویت کرده است!

مثلاً ایشان در رابطه با «عکرمه»، که فاسد بودنش، فاسق و خارجی بودنش، محرز است و اینکه ایشان ضرب المثل برای دروغگوئی بوده، هیچ شک و ریبی در آن نیست؛ آقای معرفت در همان جلد اول این کتاب «تفسیر اثری»، شاید نزدیک 30 صفحه، در فضائل و مناقب عکرمه، سخن گفته است!!

حاج آقای سبحانی، به شدت از این ناراحت بود و می گفت که شما، عکرمه ای که آدم فاسدی است، لامذهب است، و می گوید که من مباهله می کنم که آیه تطهیر در حق زنان پیغمبر نازل شده؛ شما 30صفحه در فضائل و مناقب یک همچین شخصی مطلب نوشته ای!!؟

در ثانی ما قبلاً در رابطه با حدیث «اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم» که در منابع اهل سنت بر عدالت صحابه استدلال شده است، مفصل بحث کردیم و ثابت کردیم که اساساً این روایت، پایه و اساس ندارد!

حتی اگر سند روایت هم صحیح باشد، دلالتاً قابل استناد بر مسئله عدالت صحابه نیست. این همه اختلافی که بین صحابه بوده، اینها را چه کار کنیم؟ به کدام یک از صحابه اقتدا کنیم؟ اختلافی که بین «ابوبکر» و «عمر» بود، به کدامیک از این خلفاء اقتداء کنیم و عمل کنیم!؟

آیا می شود به خلیفه دوم، اقتداء کرد!؟

از خلیفه دوم در رابطه با فرد جُنُب می پرسند که نمازش را چه کند؟در جواب می گوید تا غسل نکرده، لازم نیست نماز بخواند!!!

«أَنَّ رَجُلًا أَتَى عُمَرَ، فَقَالَ: إِنِّي أَجْنَبْتُ فَلَمْ أَجِدْ مَاءً فَقَالَ: لَا تُصَلِّ. فَقَالَ عَمَّارٌ: أَمَا تَذْكُرُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِذْ أَنَا وَأَنْتَ فِي سَرِيَّةٍ فَأَجْنَبْنَا فَلَمْ نَجِدْ مَاءً، فَأَمَّا أَنْتَ فَلَمْ تُصَلِّ، وَأَمَّا أَنَا فَتَمَعَّكْتُ فِي التُّرَابِ وَصَلَّيْتُ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّمَا كَانَ يَكْفِيكَ أَنْ تَضْرِبَ بِيَدَيْكَ الْأَرْضَ، ثُمَّ تَنْفُخَ، ثُمَّ تَمْسَحَ بِهِمَا وَجْهَكَ، وَكَفَّيْكَ» فَقَالَ عُمَرُ: " اتَّقِ اللهَ يَا عَمَّارُ قَالَ: إِنْ شِئْتَ لَمْ أُحَدِّثْ بِهِ»

مردي آمد به حضور عمربن خطاب و گفت: من جنب شده‌ام و آبي پيدا نکرده‌ام که غسل کنم؛ عمر گفت: تو نبايد نماز بخواني، عمار گفت: آقاي امير المؤمنين يادت نيست که ما در يک جنگي بوديم و هر دو محتلم شديم و آبي هم پيدا نکرديم، اما تو نماز نخواندي و من خودم را در خاک غلطاندم و نمازم را خواندم، وقتي که خدمت پيغمبر رسيديم، ايشان فرمود: اگر جنب شديد و آب پيدا نکرديد کافی است که دو دست خود را بر خاک زده و با آن پیشانی و صورت خود و نیز کف دو دست را مسح کنید. عمر گفت: عمار از خدا بترس، (يعني آبرو ريزي نکن) عمار گفت: اگر خوشت نمي‌آيد و ناراحت مي‌شوي، من اين قضيه را نمي‌گويم.

صحيح مسلم، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي؛ ج 1، ص 280، کتاب الحیض، باب التیمم، ح 368

آیا ما باید به ایشان اقنداء کنیم!؟ آیا ما اگر به گفته آقای خلیفه دوم، عمل کنیم، هدایت می شویم؟ آیا اهل سنت حاضرند به این حرف جناب خلیفه دوم اقتداء بکنند!؟

در جنگ «صفین»، یک طرف جنگ معاویه و عمرو عاص از صحابه هستند، و در طرف دیگر امیرالمؤمنین و عمار و... هستند! با این روایت نقل شده، ما به هر طرف که رفتیم، اهل بهشت هستیم! اصلاً این خلاف فرمایش پیغمبر است که درباره «عمار» فرمود:

« عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَي الْجَنَّةِ، وَیَدعُونَهُ إلَی النَّار»

عمار را گروه نابكار مي كشند؛ در حالي كه عمار آن ها را به سوي بهشت و آن ها عمار را به سوي آتش دعوت مي كنند.

الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا؛ ج 1، ص172، ح436، كتاب الصلاة،بَاب التَّعَاوُنِ في بِنَاءِ الْمَسْجِدِ.

در جنگ «جمل» هم به همین شکل است. این روایت «اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم» با واقعیات تاریخی تطبیق نمی کند.

سؤال: دیدگاه شیعه در رابطه با «اصحاب» چگونه است؟

پاسخ: ائمه اهلبیت (علیهم السلام)، و همچنین علماء و بزرگان شیعه، مثل شهید ثانی، مرحوم مامقانی و دیگران، در فرمایشات و آثار خود؛ صحابه را مورد تجلیل و احترام خود قرار داده اند و بر آنها درود فرستاده اند!

افرادی مثل آقای دکتر «طیب» و همفکران ایشان که مذهب شیعه را، به عنوان مذهب سب صحابه معرفی می کنند، خوب است که ابتداء فرمایشات ائمه اهلبیت(علیهم السلام) و نیز کلام بزرگان شیعه را بینند و بعد اظهار نظر بکنند!!

البته کلمه «اصحاب» در دیدگاه شیعه، بر خلاف اهل سنت که مطلق است و مطلق صحابه و «کُلّ مَن صَحِب النّبی» مورد تجلیل و احترام است، نیست؛ بلکه به صورت مقیّد ذکر شده است.

به عنوان نمونه حضرت امام سجاد(سلام الله علیه)، در این زمینه می فرماید:

«اللَّهُمَّ وَ أَصْحَابُ‏ مُحَمَّدٍ خَاصَّةً الَّذِينَ أَحْسَنُوا الصَّحَابَةَ وَ الَّذِينَ أَبْلَوُا الْبَلَاءَ الْحَسَنَ فِي نَصْرِهِ، وَ كَانَفُوهُ، وَ أَسْرَعُوا إِلَى وِفَادَتِهِ، وَ سَابَقُوا إِلَى دَعْوَتِهِ، وَ اسْتَجَابُوا لَهُ حَيْثُ أَسْمَعَهُمْ حُجَّةَ رِسَالاتِهِ.»

خدايا، و به خصوص اصحاب محمد به خصوص همان كسان كه شرط صحبت آن حضرت را به خوبى رعايت كردند و آنانكه در ياريش از عهده امتحان پايدارى بخوبى بر آمدند و با او مددكارى كردند، و به تصديق رسالتش شتافتند و به پذيرفتن دعوتش سبقت گرفتند و چون حجت رسالتهاى خود را به گوش ايشان فرو خواندند او را اجابت کردند.

الصحيفة السجادية، ص 42؛ (و كان من دعائه عليه السلام في الصلاة على أتباع الرسل و مصدقيهم)

یا در دعای روز سه شنبه – که قطعاً همه آقایان هر روز دعای ایام را می خوانند،- آمده است که امام زین العابدین فرمودند:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ تَمَامِ‏ عِدَّةِ الْمُرْسَلِينَ‏ وَ عَلَى آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ أَصْحَابِهِ الْمُنْتَجَبِينَ»

خدایا بر محمد، پایان دهنده انبیاء و بر تمام فرستاده شدگان الهی و بر اهل بیت پاک و مطهر ایشان و نیز بر اصحاب برگزیده ایشان، درود بفرست.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏87 ، ص 188

یا مثلاً شهید ثانی در کتاب «الرسائل» خود، می گوید:

«الحمد للَّه ربّ العالمين، والصلاة على أشرف المرسلين، وآله الطاهرين وأصحابه المنتجبين»

سپاس مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است. و درود بر شریف ترین پیامبران و اهلبیت پاک و اصحاب برگزیده ایشان.

رسائل، ج2، ص863

حالا ممکن است کسی اشکال بکند که این دعاها سند دارد، یا ندارد و...؛ ولی این دیگر شهید ثانی است که اینگونه سخن می گوید. شهید ثانی از ارکان فقهای شیعه است. و همچنین «شیخ مفید» در کتاب «اعتقادات» خود، همین تعبیر شهید ثانی را دارد.

از همه اینها جالب تر، خود حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) است همین تعبیر را دارد.

«الحمد لله رب العالمين، الصلاة والسلام على سيدنا محمد وآله الطاهرين وأصحابه المنتجبين»

سپاس مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است. درود و سلام بر آقای ما محمد و اهل بیت پاک او، و اصحاب برگزیده او باد.

الإجتهاد و التقلید، ص1

و یا مقام معظم رهبری هم دارند که:

«والصلاة والسلام على البشير النذير الرسول الأمين محمد وعلى أهل بيته الطيبين الطاهرين وأصحابه المنتجبين المتقين»

سلام و درود بر بشارت دهنده و انذار دهنده، فرستاده امانت دار، محمد و بر اهل بیت پاک و مطهر ایشان و بر اصحاب برگزیده و پرهیزگار ایشان.

اجوبة الإستفتائات، ج1، ص3

ما به اصحاب پیامبر درود می فرستیم، ولی مطلق نه! بلکه اصحاب منتجب و برگزیده ایشان.

حال مراد از این اصحاب برگزیده هم، یا همان افرادی است که در روایت امام زین العابدین در صحیفه سجادیه نقل کردیم که «أَصْحَابُ‏ مُحَمَّدٍ خَاصَّةً الَّذِينَ أَحْسَنُوا الصَّحَابَةَ وَ الَّذِينَ أَبْلَوُا الْبَلَاءَ...»؛ و یا نه، مراد از اصحاب برگزیده، همان ائمه اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) هستند.

مرحوم شیخ طوسی، تعبیر بسیار جالبی دارد و می نویسد:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ وَ عَلَى أَصْحَابِهِ الْمُنْتَجَبِينَ وَ عَلَى أَزْوَاجِهِ الْمُطَهَّرَاتِ»

خدایا بر محمد و اهلبیت پاک او، و بر اصحاب برگزیده او، و بر همسران پاکیزه او، درود بفرست.

مصباح المتهجد و سلاح المتعبد؛  شیخ طوسی، ج‏1؛ ص222

مرحوم «کفعمی» نیز در کتاب «البلد الأمين و الدرع الحصين» صفحه 56، نیز همین تعبیر را دارد.

این دو کتاب، از کتابهای معتبر و مطرح شیعه است. از کتابهای درجه چندم شیعه نیست. و یا مثل برخی کتابها نیست که بگوئید هر رطب و یابسی در آن جمع شده است!

در خود کتاب «نهج البلاغه»، در جاهای مختلفی از اینگونه تعابیر مطرح شده است. در خطبه 98، 182، حکمت 96 و ... در مدح اصحاب وارد شده است. مثلاً در خطبه 182 می فرماید:

«أَيْنَ إِخْوَانِيَ الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَيْنَ‏ عَمَّارٌ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ‏ وَ أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ‏ وَ أَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِيَّة وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَةِ. أَوِّهِ عَلَى إِخْوَانِیَ الَّذِینَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْیَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ»

کجا هستند برادران من؟ که بر راه حق رفتند، و با حق درگذشتند کجاست عمار؟ و کجاست پسر تیهان؟ (مالک بن تیهان انصارى) و کجاست ذوالشهادتین؟ (خزیمه بن ثابت که پیامبر شهادت او را دو شهادت دانست) و کجایند همانند آنان از برادرانشان که پیمان جانبازى بستند، و سرهایشان را براى ستمگران فرستادند؟ (پس دست به ریش مبارک گرفت و زمانى طولانى گریست و فرمود) دریغا! از برادرانم که قرآن را خواندند، و بر اساس آن قضاوت کردند، در واجبات الهى اندیشه نموده و آنها را برپا داشتند، سنتهاى الهى را زنده و بدعتها را نابود کردند، دعوت جهاد را پذیرته و به رهبر خود اطمینان داشته و از او پیروى نمودند.

نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ ص 264

از مجموع این تعابیر نتیجه می گیریم که مراد از این «اصحاب خاص و برگزیده»، اصحابی است که واقعاً در مسیر حق بودند؛‏ و همچنین وقتی از همسران پیامبر تجلیل می شود و عبارت «أَزْوَاجِهِ الْمُطَهَّرَاتِ» به کار برده می شود، - البته منظور از «الْمُطَهَّرَاتِ»، طهارت مطرح شده در آیه تطهیر نیست! - قطعاً حضرت خدیجه کبری و ام سلمه، از مصادیق بارز آن هستند.

شما وقتی زندگی حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها)، ام سلمه (رضوان الله علیها)، ماریه قبطیه و...  را ملاحظه می کنید، می بینید که اینها از زمانی که با پیغمبر وصلت کرده و در جوار نبی مکرم قرار گرفتند، تابع محض نبی مکرم بودند. غیر از آن دو نفر، از باقی همسران پیامبر، ما کوچکترین مخالفتی ندیدیم که منافی با عدالت اینها و یا دال بر انحراف اینها باشد. یعنی بنده تا به حال ندیده ام!

اساساً کلمه «الْمُطَهَّرَاتِ»، به وضوح این را می رساند. تعلیق حکم بر وصف، مشعر به علّیت است! یعنی کسانی که در برابر امام زمانشان قیام می کنند، و یا نسبت به نبی مکرم جسارت می کنند، و یا در نبوت حضرت تردید می کنند؛ قطعاً از دایره «الْمُطَهَّرَاتِ»، خارج هستند!

سؤال: ما معتقد هستیم که در روایت «صلوات» که از پیامبر نقل شده است، فقط «محمد» و «آل محمد» وارد شده است و درود بر «صحابه» وارد نشده است. پس چگونه است که در منابع شیعه، نه تنها صلوات و درود بر «صحابه» وارد شده، که حتی درود بر «ازواج پیامبر» هم وارد شده است!؟

پاسخ: یک احتمال در این مسئله این است که شاید از باب تألیف قلوب باشد. چون حکومتی ها بر علیه ائمه اهلبیت(سلام الله علیهم اجمعین) و بر علیه شیعه، جو بدی درست کرده بودند، که اینها مخالف صحابه هستند! سب صحابه می کنند! لعن صحابه می کنند! و...؛ اینها با این ترفند، شیعیان را به پای چوبه دار می بردند. لذا این تعابیری که از ائمه وارد شده است، برای حفظ جان شیعه صادر شده است. این یک جواب است.

 جواب دیگر این است که در هر کجا کلمه «اصحاب» می آید، یک صفت خاصی هم پشت بندش می آید. «اصحابه المنتجبین»! و یا «أَزْوَاجِهِ الْمُطَهَّرَاتِ»؛ شکی نیست که برخی از اصحاب، و برخی از ازواج نبی مکرم، انسانهای قابل احترام، پیرو نبی مکرم و... بودند. در حقیقت همان تعابیری که امام سجاد داشتند که:

«اللَّهُمَّ وَ أَصْحَابُ‏ مُحَمَّدٍ خَاصَّةً الَّذِينَ أَحْسَنُوا الصَّحَابَةَ وَ الَّذِينَ أَبْلَوُا الْبَلَاءَ الْحَسَنَ فِي نَصْرِهِ، وَ كَانَفُوهُ، وَ أَسْرَعُوا إِلَى وِفَادَتِهِ، وَ سَابَقُوا إِلَى دَعْوَتِهِ، وَ اسْتَجَابُوا لَهُ حَيْثُ أَسْمَعَهُمْ حُجَّةَ رِسَالاتِهِ.»

خدايا، و به خصوص اصحاب محمد به خصوص همان كسان كه شرط صحبت آن حضرت را به خوبى رعايت كردند و آنانكه در ياريش از عهده امتحان پايدارى بخوبى بر آمدند و با او مددكارى كردند، و به تصديق رسالتش شتافتند و به پذيرفتن دعوتش سبقت گرفتند و چون حجت رسالتهاى خود را به گوش ايشان فرو خواندند او را اجابت کردند.

الصحيفة السجادية، ص 42؛ (و كان من دعائه عليه السلام في الصلاة على أتباع الرسل و مصدقيهم)

ما تعدادی از صحابه را داریم که در ابتداء از امیرالمؤمنین جدا شدند ولی در ادامه به حضرت پیوستند و در رکاب امیرالمؤمنین به شهادت رسیدند. قطعاً ما برای اینها احترام قائل هستیم. و لو اینکه اینها بعد از نبی مکرم، یک دوران انحرافی را داشتند.

شما ببینید که مرحوم «شیخ طوسی» در این زمینه می نویسد:

«شَهِدَ مَعَ عَلِيٍّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) يَوْمَ‏ الْجَمَلِ‏ ثَمَانُونَ‏ مِنْ أَهْلِ بَدْرٍ، وَ أَلْفٌ وَ خَمْسُ مِائَةٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ).»

در روز جنگ جمل، هشتاد نفر از حاضرین در جنگ بدر، و هزار و پانصد نفر از اصحاب پیغمبر، در کنار علی(علیه السلام) حضور داشتند.

الأمالي (للطوسي)، ص 726

یک نفر، دو نفر نبودند که در کنار امیرالمؤمنین می جنگیدند. اگر ما می گوئیم «اصحابه المنتجبین»! منظورمان یک نفر، دو نفر نیست. بلکه تعداد زیادی از صحابه هستند که خدای عالم یک همچین توفیقی به اینها داده است.

یا شما ببینید که آقای «ذهبی» در «تاریخ اسلام» مفصل مطرح کرده است که:

«وقال سعيد بن جبير: كان مع علي يوم وقعة الجمل ثمانمائة من الأنصار، وأربعمائة ممن شهدوا بيعة الرضوان... وقال المطلب بن زياد ، عن السدي : شهد مع علي يوم الجمل مائة وثلاثون بدرياً وسبعمائة من أصحاب النبي»

در «جمل»، هشتاد نفر از انصار، و چهار صد نفر از  اصحاب «بیعت رضوان» در کنار امیرالمؤمنین حضور داشتند! و سدی گفته است که در جنگ جمل 130نفر از  اهل بدر و 700 نفر از  اصحاب پیغمبر، در رکاب امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) بودند!

تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، اسم المؤلف: شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي، دار النشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت - 1407هـ - 1987م، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. عمر عبد السلام تدمرى؛ ج3، ص 484

بنابراین اگر ما در بعضی از روایات، مدحی نسبت به صحابه داریم، مربوط به این اصحاب است. عزیزان باید اینها را در نظر بگیرند. اینهاست که نکات ظریفی است.

یا مثلاً درباره جنگ «صفین»، مسعودی دارد که:

«وكان ممن شهد صفين مع علي من أصحاب بدر سبعة وثمانون رجلاً: منهم سبعة عشر من المهاجرين، وسبعون من الأنصار،... وكان جميع من شهد معه من الصحابة ألفينا وثمانمائة»

تعداد اصحابی که در جنگ صفین با علی بودند، 87 نفر بودند که در جنگ بدر حضور داشتند. 17نفر آنها از مهاجرین بودند. و 70 نفر از انصار بودند... تمام صحابه ای که در کنار علی بودند، 2800 نفر از صحابه بودند.

مروج الذهب، اسم المؤلف: أبو الحسن على بن الحسين بن على المسعودي (المتوفى: 346هـ)؛ ج1، ص 314

بنابراین اگر در این مباحث ورود پیدا می کنیم، نباید همین جوری فلّه ای سخن بگوئیم. که بله اصحاب پیغمبر مرتد شدند و... با امیرالمؤمنین چنین کردند و... درست است که ما قائل به عصمت صحابه نیستیم و معتقدیم که یک انحرافاتی برای اینها ایجاد شد؛ ولی بسیاری از اینها برگشتند و به امیرالمؤمنین پیوستند و ما برای اینها احترام قائل هستیم.

به تعبیر مرحوم «شیخ طوسی»، که می گوید ما همانگونه که از اهلبیت، انتظار شفاعت داریم، از اصحاب پیغمبر هم، انتظار شفاعت داریم:

«والشفاعة ثبت عندنا للنبي و كثير من اصحابه و لجميع الائمة المعصومين و كثير من المؤمنين الصالحين»

ما معتقد به شفاعت پیامبر و بسیاری از صحابه و برای تمام ائمه معصومین و بسیاری از انسانهای صالح هستیم.

التبیان فی تفسیر القرآن، للشیخ الطوسی، ج1، ص 214

این تعبیر، خیلی تعبیر بزرگی است. روش بزرگان ما از گذشته از مرحوم شیخ طوسی (460هجری) ؛ و مرحوم شیخ مفید(413هجری) تا به حال، تعابیرشان اینگونه بوده است.

بعد از دوران صفویه، که کشور ایران کشور شیعه شد و عده ای همچون فنری که رها بشود، احساس پیروزی و برتری کردند، متأسفانه تندروی کردند و تصور کردند که همه دنیا فقط ایران است! لذا بدون در نظر گرفتن سایر کشورهای اسلامی، یک سری تندروی هایی داشتند.

دوستان توجه داشته باشند که غالب این مطالب تند، چه از علامه مجلسی و چه قبل از ایشان، مرحوم «محقق کرکی»، به این جهت است که اینها یک فضائی را دیدند که باز شده و تصور کردند که دنیا خلاصه  شده در ایران!

اینها در ایران یک پیروزهایی داشتند و تصور کردند که در دنیا دیگر از اهل سنت نفس کشی وجود ندارد. لذا شروع کردند به سب و لعن کردن!!

در همان زمان، از برخی کشورهای اسلامی از علمای شیعه آن کشورها، به علمای «قم» نامه نوشتند که شما در ایران، مراسم «عیدالزهرا» می گیرید، و خلفاء را سب و لعن می کنید، بدانید که همین کار شما، باعث می شود که در اینجا جوانهای ما را بکشند، نوامیس ما را اسیر می گیرند و در بازار به عنوان برده می فروشند! اگر اهلبیت به این کار شما رضایت دارند، کار خود را ادامه بدهید!!

عده ای از روی هوا و هوس نیایند یک کارهایی را انجام بدهند، که خلاف نظر ائمه (علیهم السلام) باشد و باعث بشود که در گوشه و کنار دنیا، شیعه را مورد هتک حرمت قرار بدهند. و یا موجب قتل شیعیان را فراهم بکنند.

تعبیر حضرت آیةالله بهجت را ما بارها خدمت دوستان عرض کردیم که فرمودند که اگر شما در قم، تهران، مشهد، تبریز، و... بیائید و عیدالزهرا بگیرید و به صحابه ناسزا بگوئید، و در آن طرف دنیا، نسبت به یک شیعه هتک حرمت بشود و خونش ریخته شود، شما در قتل آن شیعه شریک هستید!!

سفارشی راهبردی به شیعیان، از امام صادق(سلام الله علیه)!

ما باید تابع ائمه باشیم. شما ببینید روایتی که من قبلاً هم عرض کردم خدمت دوستان که امام صادق(سلام الله علیه) می فرماید:

«اقْرَأْ عَلَى مَنْ تَرَى أَنَّهُ يُطِيعُنِي مِنْهُمْ وَ يَأْخُذُ بِقَوْلِيَ السَّلَامَ... صِلُوا عَشَائِرَكُمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ أَدُّوا حُقُوقَهُمْ فَإِنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ إِذَا وَرِعَ فِي دِينِهِ وَ صَدَقَ الْحَدِيثَ وَ أَدَّى الْأَمَانَةَ وَ حَسُنَ خُلُقُهُ مَعَ النَّاسِ قِيلَ هَذَا جَعْفَرِيٌّ فَيَسُرُّنِي ذَلِكَ وَ يَدْخُلُ عَلَيَّ مِنْهُ السُّرُورُ وَ قِيلَ هَذَا أَدَبُ جَعْفَر وَ إِذَا كَانَ عَلَى غَيْرِ ذَلِكَ دَخَلَ عَلَيَّ بَلَاؤُهُ وَعَارُهُ وَقِيلَ هَذَا أَدَبُ جَعْفَرٍ»

به هر كسى كه گمان مى‌كنى گوش به حرف من مى‌دهد و از سخنان من پيروى مى‌كند سلام مرا برسان،... به قومتان نيكى كرده و به داد آنها برسيد، به تشييع جنازه آنها برويد واز مريضهايشان عيادت كنيد وحقوقشان را به آنها بپردازيد. اگر يكى از شما در دينش پرهيزكار بوده، راستگو وامانتدار باشد، اخلاقش با مردم خوب باشد مى‌گويند اين جعفرى است ومن به خاطر او خوشنود مى‌شوم، گفته مى‌شود اين تربيت جعفر است. ولى اگر اين طور نباشد بلا وعارش بر من خواهد بود ومى‌گويند اين تربيت جعفر است. ‌

الکافی(ط- الإسلامیه)، ج2، ص 636، ح5

والسلام علیکم و رحمةالله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هفتاد و دوم  28/ 01/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (44) – معرفی کتابی خواندنی و قابل تأمل از «ذهبی»!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

مروری بر مباحث گذشته!

ما در جلسات گذشته در رابطه با زمینه های تقیه شیعه صحبت می کردیم. مطالبی را در این زمینه تقدیم حضور عزیزان کردیم. گفتیم که نه تنها شیعیان و ائمه و بزرگان شیعه؛ بلکه حتی بزرگان اهل سنت نیز، از گزند خلفای بنی امیه و بنی العباس در امان نبودند و از بیان بسیاری از حقایق خودداری می کردند.

عرض کردیم که امثال آقای دکتر طیب، روایتی «لاتسبوا اصحابی» را مستمسک حمله و هجمه به شیعه قرار داده بودند و نقل کرده بودند که:

«من سب أصحابي فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين»

هر کس به صحابه فحش بدهد مورد لعن خداوند و ملائکه و تمام مردم است.

فضائل الصحابة، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبد الله الشيباني، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1403 - 1983، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. وصي الله محمد عباس؛ ج1، ص52

در جواب از این روایت، چند نکته را مطرح کردیم و گفتیم که اولاً: مخاطب این روایت، خود صحابه هستند. و در حقیقت این روایت، مصادره به مطلوب است. یعنی ای صحابه! شما خودتان را فحش ندهید!!

در ادامه بحث؛ عبارتی را از «ابن حجر» و دیگران نقل کردیم که آمده بودند و این روایت را توجیه کرده بودند. و مثلاً گفته بودند که در روایت «لاتسبوا اصحابی»؛ عبارت «لاتسبوا» خطاب به افراد درجه پائین از صحابه است و عبارت «اصحابی» طبقه بالای صحابه را می گوید!!!

ثانیاً: عرض کردیم که شاید یکی از محمل هایی که در اینجا وجود دارد، این است که مراد از «اصحاب» در این روایت، «اهلبیت» باشد. و اساساً «لاتسبوا اصحابی»؛ یعنی «لاتسبوا اهل بیتی»!!

امام صادق(سلام الله علیه) و ایشان از نبی مکرم نقل کرده است که فرمود:

«فَإِنَّمَا مَثَلُ‏ أَصْحَابِي‏ فِيكُمْ كَمَثَلِ النُّجُومِ فَبِأَيِّهَا أُخِذَ اهْتُدِيَ وَ بِأَيِّ أَقَاوِيلِ أَصْحَابِي أَخَذْتُمْ اهْتَدَيْتُمْ وَ اخْتِلَافُ أَصْحَابِي لَكُمْ رَحْمَةٌ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ أَصْحَابُكَ قَالَ أَهْلُ بَيْتِي.»

همانا مثل اصحاب من در میان شما، مانند ستارگان است. به هر کدام از اینها تأسی شود، باعث هدایت می شود. و به هر کدام از سخنان اصحاب من تمسک کنید، هدایت می شوید. و اختلاف اصحاب من مایه رحمت شماست. پرسیدند ای رسول خدا! اصحاب شما کیست؟ فرمود: اهل بیتم.

بصائر الدرجات في فضائل آل محمد، محمد بن حسن صفار؛ ناشر: مكتبة آية الله المرعشي النجفي، قم، 1404ه‏؛ ج‏1 ؛ ص11، ح2

سند روایت را هم در جلسه گذشته بررسی کردیم و گفتیم سند این روایت صد در صد صحیح است. «معانی الأخبار» شیخ صدوق هم، عین همین روایت را در صفحه 156، باب «معنى قول النبي مثل أصحابي فيكم كمثل النجوم»‏؛ چاپ بیروت و چاپ جامعه مدرسین؛ نقل کرده است.

آیا به چنین صحابه ای می شود اقتدا کرد و هدایت یافت!؟

در تأیید این احتمال باید بگوئیم که این روایت «اصحابی کالنجوم» مشعر به «عصمت» است. و یقیناً همه صحابه را نمی گیرد. صحابه ای که با نبی مکرم مخالفت کردند. صحابه ای که پیغمبر در حق آنها فرمود: «اولئک العصاة اولئک العصاة» هرگز شامل این روایت نمی شوند. و قطعاً اینها مشمول «بأیهم اقتدیتم اهتدیتم» نخواهند شد.

صحابه ای شراب خوردند و حد بر آنها جاری شد، - چه در زمان رسول الله، و چه در زمان خلیفه دوم - مثل «قدامة بن مظعون» که صحابی هست و بدری هم هست! شراب می خورد و خلیفه دوم به او حد می زند!! آیا می شود گفت به این صحابی اگر اقتدا کنیم هدایت می شویم!؟ یعنی اقتدیتم فی شرب الخمر اهتدیتم...!؟؟

صحابه ای که مرتکب عمل شنیع «زنا» شدند، حد خوردند و رجم شدند و یا شلاق بر آنها زدند؛ صحابه ای که «عایشه»، همسر پیامبر را در قضیه افک، «قذف» کردند، و از نزدیکان خود رسول اکرم هم بودند، یکی از آنها پسرخاله ابوبکر بود؛ پیغمبر به آنها حد زد، آیا «بایهم اقتدیتم اهتدیتم» شامل این افراد هم می شود!؟

یا اینکه نه، بیائید بگوئید مراد از «اصحابی»، در «لاتسبوا اصحابی»؛ افرادی هستند که ثابت قدم بودند در ایمان و اعتقاداشان. آنها مراد است. در اینجا دایره کمی ضیق تر خواهد شد. چرا که شامل اصحابی خواهد شد که بعد از پیغمبر اکرم، تغییر حالت ندادند و منقلب نشدند!

تعبیر امام رضا(سلام الله علیه) در اینجا جالب است که:

«سُئِلَ الرِّضَا عَنْ قَوْلِ النَّبِيِّ أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمُ اهْتَدَيْتُمْ وَ عَنْ قَوْلِهِ دَعُوا لِي‏ أَصْحَابِي‏ فَقَالَ هَذَا صَحِيحٌ يُرِيدُ مَنْ لَمْ يُغَيِّرْ بَعْدَهُ وَ لَمْ يُبَدِّلْ»

از موسى بن نصر رازى مروى است كه گفت از حضرت رضا شنيدم سؤال كردند از اين قول پيغمبر كه فرموده است اصحاب من چون ستارگانند هر كدام را پيروى و متابعت كنيد بمطلب خود ميرسيد و راهنماى شما ميشوند و از اين قول پيغمبر (ص) كه فرمود اصحاب مرا بمن واگذاريد حضرت رضا فرمود اين گفتار صحيح است ليكن مقصود آن جناب از اصحاب، آن اصحاب باشند كه بعد از او تغيير و تبديل در دين ندادند.

عيون أخبار الرضا عليه السلام ؛ ج‏2 ؛ ص87

در حقیقت بگوئیم که عبارت «لاتسبوا»، خطاب به عموم باشد، و عبارت «اصحابی» مخصوص صحابه ای باشد که بعد از نبی مکرم، مرتد نشدند و منقلب نشدند. یعنی همان حدیث «حوض» که بخاری در چند جا مطرح می کند.

آیا شیعه معتقد به ارتداد اکثریت صحابه است یا «صحیح بخاری»!؟

«صحیح بخاری» روایات متعددی را در این زمینه نقل می کند ولی روایت ناب این بخش که در حقیقت گل روایات است، این است که نقل کرده است:

«عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: بَيْنَا أَنَا قَائِمٌ إِذَا زُمْرَةٌ، حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِي وَ بَيْنِهِمْ، فَقَالَ: هَلُمَّ، فَقُلْتُ: أَيْنَ؟ قَالَ: إِلَى النَّارِ وَاللَّهِ، قُلْتُ: وَ مَا شَأْنُهُمْ؟ قَالَ: إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمْ القَهْقَرَى. ثُمَّ إِذَا زُمْرَةٌ، حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِي وَ بَيْنِهِمْ، فَقَالَ: هَلُمَّ، قُلْتُ أَيْنَ؟ قَالَ: إِلَى النَّارِ وَاللَّهِ، قُلْتُ: مَا شَأْنُهُمْ؟ قَالَ: إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمْ القَهْقَرَى، فَلاَ أُرَاهُ يَخْلُصُ مِنْهُمْ إِلَّا مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ»

ابو هریره از پیغمبر نقل می کند که فرمود: در حالي كه من در آنجا ايستاده‌ام گروهي از اصحاب مرا مي‌آورند، تا من آنها را مي‌شناسم مردي از ميان من و آنها خارج مي‌شود و ندا مي‌دهد: بشتابيد! من فرياد مي‌زنم كجا؟ مي‌گويد: به خدا سوگند به سوي آتش دوزخ! مي‌گويم: مگر آنها چه كار كردند؟ مي‌گويد: آنها بعد از تو به گذشته پست و جاهلي خود عقب گرد نمودند سپس گروهي از صحابه را مي‌آورند، تا من آنها را مي‌شناسم مردي از ميان من و آنها خارج مي‌شود و ندا مي‌دهد: بشتابيد! من فرياد مي‌زنم كجا؟ مي‌گويد: به خدا سوگند به سوي آتش دوزخ! مي‌گويم: مگر آنها چه كار كردند؟ مي‌گويد: آنها بعد از تو به گذشته پست و جاهلي خود عقب گرد نمودند. از اين‌رو نمي‌بينم آنها را مگر اين كه همه را وارد دوزخ مي‌سازند و كسي از آنها نجات نمي‌يابد مگر تعداد بسيار كمي از آنها.

الجامع الصحيح المختصر ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا؛ ج5، ص 2407، كتاب الرقاق، باب في الحوض ح 6215

آنهائی که می گویند، شیعه معتقد به ارتداد صحابه است، مگر چهار نفر یا پنج نفر؛ بفرمایند! این روایت صحیح بخاری است! در شانزده، هفده جا این روایت، با تعابیر مختلف از نبی مکرم، نقل شده است.

سؤال: منظور از «ارتداد اصحاب» در این روایت بخاری، «اصحاب ردّه» می باشند!

شاید این آقایان بگویند که منظور از ارتداد اصحاب در این روایت بخاری، «اصحاب ردّه» باشند! آنهایی که در برابر «ابوبکر» قیام کردند، منظور است!

پاسخ: جواب ما این است که اگر قیام در برابر خلیفه، مشمول این حدیث باشد، و ارتداد آور باشد، باید آنهایی که در برابر امیرالمؤمنین قیام کردند هم مشمول این روایت خواهند شد!! آیا شما آنها را «اصحاب ردّه» نمی گوئید!؟ آیا «ابوبکر» خلیفه بود ولی «علی» خلیفه نبود!؟

اگر بناست که هر کسی که بر علیه حاکم قیام بکند و یا جهاد بکند، مرتد باشد؛ فرقی نباید بکند که حاکم ابوبکر باشد، یا امیرالمؤمنین (سلام الله علیه)!

اینها خودشان روایات دارند که پیغمبر فرمود:

«من رَأَى من أَمِيرِهِ شَيْئاً يَكْرَهُهُ فَلْيَصْبِرْ فإنه من خَالَفَ الْجَمَاعَةَ شِبْراً فَمَاتَ فَمِيتَتُهُ جَاهِلِيَّةٌ»

هر کس از حاکم خود چیزی را دید که خوشایندش نبود، باید که صبر کند. هر کس به اندازه یک وجب، با جماعت مخالف کند، و سپس بمیرد، به مرگ جاهلی مرده است.

مسند الإمام أحمد بن حنبل، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛ ج1، ص 275، ح 2487 

یا نقل کرده اند که پیغمبر فرمود:

«من رَأَى من أَمِيرِهِ شيئا يَكْرَهُهُ فَلْيَصْبِرْ عليه فإنه من فَارَقَ الْجَمَاعَةَ شِبْرًا فَمَاتَ إلا مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»

هر کس از حاکم خود چیزی را دید که خوشایندش نبود، باید که صبر کند. هر کس به اندازه یک وجب، از جماعت جدا شود، و بمیرد، به مرگ جاهلی مرده است.

الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا؛ ج6، ص2588، ح6646

این دیگر واضح و مشخص است. و هیچ شک و شبهه ای در آن نیست.

اعتراف «براء بن عازب» به بدعت گذاری بعد از پیغمبر!

شما ببینید که «براء بن عازب» که از اصحاب خاص نبی مکرم است. و اهل سنت برای او خیلی احترام قائل هستند؛ در مورد او نقل شده است که:

«عَنْ الْعَلاءِ بْنِ الْمُسَيَّبِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ لَقِيتُ الْبَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا فَقُلْتُ طُوبَى لَكَ صَحِبْتَ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبَايَعْتَهُ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَقَالَ يَا ابْنَ أَخِي إِنَّكَ لا تَدْرِي مَا أَحْدَثْنَا بَعْدَهُ.»

علاء بن مسيب از پدرش نقل مى‌كند كه: براء بن عازب را ملاقات كردم و به او گفتم: خوشا به حالت كه عصر پيامبر را درك كردى و با آن حضرت در زير درخت بيعت كردي. براء بن عازب گفت: پسر برادرم! تو نمى‌دانى كه ما چه بدعت‌هايى را پس از پيامبر گذاشته‌ايم!

صحيح البخاري، ج 5 ، ج65، ح 4170 ، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب غَزْوَةِ الْحُدَيْبِيَةِ

این «براء بن عازب» است! با آن همه عظمت! به صورت قطع و یقین می گوید که ما بعد از پیغمبر، بدعتهایی در دین گذاشتیم!!

سؤال ما این است که این بدعت ها چه بوده است؟ ترک نماز بوده؟ نه، نماز را که می خواندند! ترک صوم بوده؟ نه، روزه را هم که می گرفتند! ترک جهاد بوده؟ نه، جهاد که می رفتند، فتح الفتوح هم که می کردند! حج هم که می رفتند.

پس مراد از این عبارت «مَا أَحْدَثْنَا بَعْدَهُ» چیست؟

اینها مرتد هم که نشدند و اسلام را کنار بگذارند! آقایان به ما جواب بدهند که منظور از این عبارت چیست؟ آیا غیر از این است که اینها تأسف می خورند از بدعت بزرگی که بعداز نبی مکرم گذاشتند، در کنار گذاشتن خلیفه به حق رسول اکرم!؟ و اینکه افرادی را که شایسته نبودند در مسند خلافت گذاشتند!؟ آیا کار دیگری هم کردند اینها!؟ به ما جواب بدهید!

اعتراف «ابوسعید خدری» بر بدعت گذاری بعد از پیغمبر!

یا «ابوسعید خدری» است که «ابن حجر عسقلانى» در «الإصابة» درباره او مى‌نويسند:

«لم يكن أحد من أحداث أصحاب رسول الله أفقه من أبي سعيد الخدري»

هیچ کدام از اصحاب پیامبر، فقیه تر از ابوسعید خدری نبودند.

می گوید فقیه تر از «ابوسعید خدری» در میان صحابه وجود نداشته است! این هم یک مسئله ای است! حالا نمی دانم چطور پس برای ابوسعید روایتی درست نکردند مثلا بگویند که «انا مدینه العلم و ابوبکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و معاویه حلقتها»!! یک جایی هم برای ابوسعید باید می گذاشتند!!

نمی دانیم شما تا به حال دیدید که شهری سقف داشته باشد!؟ ما که ندیدیم! معمولاً شهرها را دیوار می کشیدند و یک دربی هم برایش می گذاشتند. برای اینکه دشمن حمله نکند. ولی تا به حال نشنیده ایم که برای شهری سقف هم بزنند! لذا این حدیثی را که درست کرده اند، آدم های ناشی بودند! بعضی مواقع خدای عالم، عقل را از افراد سلب می کند. شهر دارای سقف یعنی چه؟

در همین جا هم در رابطه با «ابوسعید خدری» نقل کرده اند:

«عن العلاء بن المسيب عن أبيه عن أبي سعيد قلنا له هنيئا لك برؤية رسول الله صلى الله عليه وسلم وصحبته قال إنك لا تدري ما أحدثنا بعده.»

علاء بن مسيب از پدرش و او از ابوسعيد نقل مى‌كند كه به او گفتم: خوشا به حالت كه رسول خدا را ديدى و صحابى او شدي!. ابوسعيد گفت: تو نمى‌دانى كه ما پس از پيامبر چه بدعت‌هايى را گذاشتيم.

الإصابة في تمييز الصحابة، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، دار النشر: دار الجيل - بيروت - 1412 - 1992، الطبعة: الأولى، تحقيق: علي محمد البجاوي؛ ج 3، ص 79

در هر دو روایت عبارت «ما أحدثنا» دارد! یعنی به صورت جمع ذکر شده است! مفرد و یا متکلم وحده نیست!

اعتراف جالب توجه «ذهبی» در رابطه با انحراف صحابه!

در میان همه اعتراف ها بر انحراف صحابه پیامبر؛ اعتراف «ذهبی» به عنوان استوانه اصلی و اساسی فکری اهل سنت، جالب توجه است. ایشان کتابی دارند به نام «الرواة الثقات المتكلم فيهم بما لا يوجب ردهم».

این کتاب بسیار خواندنی است. من توصیه می کنم که دوستان، روزهایی که تعطیل هستند، و مقداری فرصت دارند، این کتاب را از اول تا به آخر، به دقت مطالعه بکنند. این کتاب هم در اینترنت هست و هم در نرم افزار «مکتبه اهل بیت». و یک جلد هم بیشتر نیست.

این کتاب نکاتی دارد، که هیچ یک از کتاب های اهل سنت ندارد!! این آقایانی که می گویند تمام صحابه عادل هستند و همگی اهل بهشت هستند:

«الصحابة كلهم من أهل الجنة قطعاً»

تمام صحابه قطعاً اهل بهشت هستند.

الإصابة في تمييز الصحابة، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، دار النشر: دار الجيل - بيروت - 1412 - 1992، الطبعة: الأولى، تحقيق: علي محمد البجاوي؛ ج1، ص11

خوب است این کتاب «ذهبی» را ملاحظه بفرمایند. مطالب زیبا و قشنگی دارد. از جمله از مطالب ایشان، این عبارت است که می گوید:

«وَمَا زَالَ يمر بِي الرجل الثبت وَفِيه مقَال من لَا يعبأ بِهِ وَلَو فتحنا هَذَا الْبَاب على نفوسنا لدخل فِيهِ عدَّة من الصَّحَابَة وَالتَّابِعِينَ والائمة فبعض الصَّحَابَة كفر بَعضهم بِتَأْوِيل مَا»

من همیشه در مطالعاتم به افرادی برخورد می کنم که مطمئن هستند ولی در مورد آنها صحبتهایی است، که خیلی مهم نیست. زیرا اگر این درب را به روی خودمان باز بکنیم، افراد زیادی از صحابه و تابعین و ائمه در آن داخل خواهند شد. چرا که برخی از صحابه، برخی دیگر از صحابه را تکفیر می کردند.

الرواة الثقات المتكلم فيهم بما لا يوجب ردهم؛ المؤلف: شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز الذهبي (المتوفى: 748هـ)، المحقق: محمد إبراهيم الموصلي، الناشر: دار البشائر الإسلامية - بيروت – لبنان، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م ج1، ص 23

«ذهبی» می گوید اگر ما درب جرح و تعدیل را باز بکنیم، و همه را با قواعد جرح و تعدیل بررسی کنیم، هر کدام که ثابت شد ثقه است، روایاتش را اخد کنیم، و هر کدام که ثابت شد ثقه نیست، روایاتش را رد بکنیم؛ باید دور بسیاری از بزرگان و حتی ائمه مذاهب، مالک و ابوحنیفه و... خط بکشیم!! با این کلام ذهبی باید گفت: الفاتحه...!!!! دیگر چیزی که نماند!

در روایات داریم که بعضی وقتها، وقتی خداوند می خواهد فردی را از راه مستقیم منحرف بکند، یک لحظه عقل او را می گیرد و او کاری را انجام می دهد – البته بعداً پشیمان هم می شود که چرا همچین کاری را کردم – تا به او بگوید که اگر در جاهای دیگر دستت را گرفتم، من گرفتم. خودت نبودی!

من گمان می کنم، آن وقتی که «ذهبی» این کتاب را نوشته، خدای عالم، آن تدبر و تعقل تعصبی را از او گرفته بود. آن ناصبی گری را از او گرفته بود. و قلبش کار نمی کرده که بیاید بگوید «یشهد القلب انه باطل» که در روایت فضیلت امیرالمؤمنین گفته بود! این قلب در حین نوشتن این کتاب، به کما رفته بود و از حرکت افتاده بود.

این عبارت ذهبی، در خیلی از مناظرات و مباحثات، به کار ما می آید. و جالب است که در ادامه می گوید:

«وَالله يرضى عَن الْكل وَيغْفر لَهُم»

و خداوند از تمامی اینها راضی است و آنها را می بخشد.

بابا! صحابه گفته اند فلان صحابه کافر است! چطور شما می گوئی که خداوند از او راضی است و می بخشد!؟ خود خداوند می فرماید:

(إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ)

خداوند (هرگز) شرك را نمى‏بخشد و پائين‏تر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايستگى داشته باشد) مى‏بخشد.

سوره نسآء(4): آیه 48

خداوند مشرک را نمی بخشد. چه رسد به کافر! شما ببینید در رابطه با جهنمی و مخلد بودن کفّار چه مقدار در قران آیه داریم!؟ این صحابه که صحابه دیگر را تکفیر کرده، یا درست بوده و یا درست نبوده! اگر درست بوده، تکفیر طرف مقابل اثبات است. و اگر درست نبوده باید گفت طبق حدیث بخاری و دیگر منابع، اگر کسی، کسی دیگری را تکفیر کند، و آن فرد شاسیته تکفیر نباشد، تکفیر به خود مکفّر بر می گردد!! یعنی پس خودش کافر بوده! این را به ما جواب بدهید!؟

بعضی مواقع افرادی می آیند که طلبکارانه از ما انتظار دارند. و طلبکارانه با ما بحث می کنند. این به این جهت است که یا از این مطالب و مباحث خبر ندارند، یا نه، خبر دارند ولی خودشان را به بی خبری می زنند!

آیا شیعه هم مثل اهل سنت، «رضاع کبیر» دارد!؟

من معمولاً حوصله ورود در این بحث های فضای مجازی ندارم. ولی این آقایان اهل سنت، اخیراً دو، سه کانال در ایران درست کرده اند، مثل کانال «عقیده راستین»؛ که تقریباً عموم علمای اهل سنت را در این کانال ها وارد کرده اند!! یعنی بزرگان خودشان را در این دو، سه کانال ها وارد کرده اند.

من پریشب، آمدم و وارد یکی از این کانال های آقایان شدم. در ابتدا به صورت ناشناس، تماشاچی و نظاره گر مباحث بودم. دیدم بچه شیعه ها و بچه سنی می آیند بگو مگو می کنند. تا اینکه دیدم یکی از اینها یک جسارتی به مادر حضرت ولیعصر(ارواحنا فداه) کرد. من سریع نوشتم که قضیه «رضاع کبیر» را برای شما بس است. آن را بروید درست بکنید. لازم نیست شما این قضیه را پی بگیرید.

دیدم یکی از این بزرگانشان به نام «ابوانس» سریع آمد و جواب داد که نه اینها صحیح نیست و... شیعیان هم رضاع کبیر دارند و...!! بعد دیدم که شش، هفت روایت از تهذیب، و من لایحضر و.. آورد تا رضاع کبیر را در شیعه ثابت کند.

من تا به حال به این موضوع برخورد نکرده بودم. چون موضوعی پیش نیامده بود. و اینها با یک شیطنتی وارد این مباحث می شوند. و با شیطنت عجیبی کار می کنند.

روایتی را هم آورده بود این روایت بود که امام صادق (سلام الله علیه) فرموده است:

«إِذَا رَضَعَ الرَّجُلُ مِنْ لَبَنِ امْرَأَةٍ حَرُمَ عَلَيْهِ كُلُّ شَيْ‏ءٍ مِنْ وُلْدِهَا وَ إِنْ كَانَ الْوُلْدُ مِنْ غَيْرِ الرَّجُلِ الَّذِي كَانَ أَرْضَعَتْهُ بِلَبَنِهِ وَ إِذَا رَضَعَ مِنْ لَبَنِ الرَّجُلِ حَرُمَ عَلَيْهِ كُلُّ شَيْ‏ءٍ مِنْ وُلْدِهِ وَ إِنْ كَانَ مِنْ غَيْرِ الْمَرْأَةِ الَّتِي أَرْضَعَتْه»

تهذیب الأحکام(تحقیق خراسان)، ج7، ص 322‏

این شبهه، یک شبهه جدیدی بود که من می شنیدم. اینها شبانه روز تلاش می کنند و کار میکنند، تمام کتاب های ما را مطالعه می کنند و نقاط ضعف را به خیال خودشان در می آورند.

من در کمتر از ده دقیقه، روی این شبهه کار کردم و یک جواب مفصلی برایشان نوشتم. دیگر جوابی نداشتند بدهند، سریع برداشتند پاک کردند!!

من نوشتم که:

اولاً: این روایت با روایت رضاع کبیر اهل سنت که در مورد «عایشه» نقل کرده اند، موضوعاً فرق می کند. آنجا ترویج فرهنگ رضاع کبیر است. ولی در این روایت شیعه، مسئله حرمت فرزند رضاع کبیر است! و این دو موضوعاً با هم تفاوت دارند.

در رضاع کبیر اهل سنت، آنجا «عایشه» به صراحت دستور می دهد به شیر خوردن یک جوان از خواهرش. یعنی هر جوانی که می خواست با ایشان دیدار داشته باشد، به خواهرزاده هایش و یا برادر زاده هایش می گفت که به آن جوان شیر بدهند تا به خودش محرم بشود! اصلاً این قضیه با مبنای شیعه تفاوت دارد.

«ابی داود» در سنن خودش نقل می کند:

«فبذلك كانتْ عائشةُ تأمُرُ بناتِ أخواتِها و بناتِ إخوتها أن يُرْضِعْنَ مَنْ أحَبَّتْ عائشةُ أن يراها و يدخُلَ عليها، و إن كان كبيراً، خمسَ رضعاتٍ، ثم يدخل عليها»

عایشه به رضاع کبیر عمل می کرد و به خواهر زاده ها و برادر زاده های خود دستور می داد به آن کسی که عایشه دوست دارد او را ببیند و با عایشه ملاقات کند، پنج مرتبه شیر بدهد اگر چه آن شخص، بزرگ سال باشد. سپس بر عایشه وارد شود.

سنن ابی داود، کتاب النکاح ،ج6 ص 302 ح 1799؛ مسند احمد، ج6 ص 270 ح 26373

«البانی» و «ابن قیم» و نیز «ابن حجر عسقلانی» بعد از نقل این روایت می گوید:

«وَ إِسْنَادُهُ صَحِيحٌ وَ هُوَ صَرِيحٌ فَأَيُّ ظَنٍّ غَالِبٍ وَرَاءَ هَذَا »

اسناد روایت صحیح است و دلالت روایت بر مطلب کاملاً صریح است. و جای هیچ گونه ظن و گمان نیست.

فتح الباري شرح صحيح البخاري، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق: محب الدين الخطيب؛ ج 9 ص 149

ثانیاً: این واژه «الرجل»، جنس رجل را بیان می کند. نه مرد بودن را! در قرآن هم داریم که در آیه ارث می فرماید:

(لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُون‏)

براى مردان از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان از خود مى‏گذارند سهمى است و براى زنان نيز از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان مى‏گذارند سهمى‏

سوره نسآء(4): آیه 7

در اینجا آیا مراد از «رجال»، مرد سن بالاست؟ یک بچه دو ماهه اگر پدرش بمیرد، ارث نمی برد!؟ نه؛ بلکه در این آیات و روایات وارده، مراد، جنس مذکر است. لفظ «رجال» بر جنس مذکر اطلاق می شود و لزوماً فرد بزرگسال مورد نظر نیست. ارباب لغت هم، همین را می گویند. یعنی شما اگر به کتب لغت مراجعه کنید، خواهید دید که در واژه «الرجل» می گویند که مراد جنس مرد است در مقابل جنس زن!

اضافه بر اینکه در این روایت دارد که « إِذَا رَضَعَ مِنْ لَبَنِ الرَّجُلِ» اگر بچه ای از شیر یک مردی بنوشد، مراد این نیست که برود از پستان آن مرد بخورد. زنی که در خانه یک مرد است می گویند این شیر آن زن، مال شوهر اوست. همانگونه که می گویند بچه مال شوهر است، شیر را هم نسبت می دهند به شوهر! چون مالک معنوی شیر و بچه، شوهر است. لذا منظور این عبارت این است که مالکیت شیر، مال مرد است. و اختیارش دست مرد است.

اگر مرد بگوید من راضی نیستم به فلان بچه شیر بدهی، زن نمی تواند به بچه شیر بدهد! چون در خانه آن مرد دارد تغذی می کند.

ولی در رضاع کبیر اهل سنت که به جناب عایشه نسبت می دهند، خیلی آبروریزی است. در هیچ کتابی از کتب شیعه، یک همچین روایتی که در کتب اهل سنت به عایشه نسبت داده شده، وجود ندارد!!

من چند تا سؤال کردم از این بنده خدا، نتوانست جواب بدهد. گفت: من الان حضور ذهن ندارم. جوابت را می دهم. من حدود نیم ساعت منتظر شدم و او معطل کرد و دست آخر هم گفت من کار دارم باید بروم!!

لزوم حضور در کانال های مجازی!

من به دوستان توصیه می کنم که کانال هایی که اهل سنت راه انداخته اند بروند و ورود پیدا کنند. چرا که یک هفته کار با این کانال ها، از ده سال کار در حوزه بالاتر است و شما را بیشتر جلو می برد.

این ها امروز هر چه که در توان دارند به جنگ فرهنگی با شیعه آورده اند. غالباً هم اینها تفکرات وهابی دارند. یعنی این کانال هایی که اینها در ایران، مخصوصاً در تلگرام راه انداخته اند، تفکرشان، تفکر سلفی است!

من به دوستان توصیه می کنم وارد این کانال ها بشوند، و ببینند که اینها چه می گویند و چه اشکالاتی بر شیعه دارند. اینها را داشته باشید. و با جوابش هم آشنا شوید.

البته در همین کانال ها بعضاً طلبه های فاضل و یا افراد توانمند وارد می شوند، و جواب های متقن و قوی به اینها می دهند.

یک کانال دیگری هم هست، که توسط یکی از این شاگردهای ما راه اندازی شده، به نام «مناظره دوستانه» که غالباً اهل سنت وارد می شوند و با بچه شیعه ها درگیر می شوند. و اینها هم خیلی خوب است.

لذا توصیه من این است که وارد این شبکه ها بشوند و آشنا بشوند. و اگر شبهه ای هم برایشان پیش بیاید، می توانند از خود ما، و یا دوستان ما آقای ابوالقاسمی و یزدانی و روستایی و... در کانال تلگرام بپرسند و جواب بگیرند.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هفتاد و سوم  29/ 01/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (45) – لنگه کفشی که، ارزشش از صحابه پیغمبر بیشتر است!!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در رابطه با مبانی و مقدمات تقیه در شیعه بود که رسیدیم به حدیث «لاتسبوا اصحابی» که آقای دکتر «طیب» و دیگر آقایان، خیلی روی این حدیث مانور داده، و بحث کرده اند.

ما در جلسات گذشته، اشکالاتی به این حدیث وارد کردیم و عرض کردیم که مراد از این حدیث – بر فرض صحت آن – اهلبیت (علیهم السلام) هستند. و ما ادلّه ای هم برای این مدعای خود، بیان کردیم.

همچنین گفتیم شاید ما اگر در معنای «اصحاب» مد نظر روایت، بخواهیم توسعه بدهیم، می توانیم بگوئیم که مراد از اصحاب، در «لاتسبوا اصحابی» اصحابی است که بعد از پیغمبر دچار تغییر و انحراف نشدند و گرفتار ارتداد نگشتند. دلیل بر این مطلب و این احتمال، همان حدیث معروف «حوض» است که بارها در اینجا مطرح کردیم.

دو حدیث معروفی که اهل سنت را به چالش کشیده است!!

دوستان توجه دارند که حدیث «حوض» و حدیث «قرطاس»؛ برای خیلی از آقایان اهل سنت و وهابیت، مشکل ساز شده است! به گونه ای که حتی برخی از بزرگانشان، گفته اند که ای کاش در «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم»، این دو حدیث ذکر نمی شد!

علتش هم این است که این آقایان، جوابی برای این دو حدیث ندارند! نه برای حدیث قرطاس، و نه برای حدیث حوض! یعنی هر چه که از «صحابه» دفاع می کنند، این دو تا حدیث، تمام بساط آنها را به هم می ریزد!

در جلسات گذشته یک روایتی را خدمت دوستان مطرح کردیم که نقل کرده بودند که پیغمبر اکرم فرموده باشد:

«لَا تَسُبُّوا أَحَدًا من أَصْحَابِي فإن أَحَدَكُمْ لو أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَبًا ما أَدْرَكَ مُدَّ أَحَدِهِمْ ولا نَصِيفَهُ»

ابو سعید نقل کرده است که بین خالد بن ولید و بین عبدالرحمن بن عوف درگیری پیش آمد. خالد عبدالرحمن را فحش داد. لذا پیغمبر فرمود هیچ کدام از اصحاب مرا فحش ندهید. اگر هر کدام از شما به اندازه کوه احد طلا در راه خدا انفاق بکند، به اندازه یک مد و یا نصف مد انفاق آنها نمی رسد.

صحيح مسلم، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي؛ ج4، ص 1967، ح 2541

یعنی یک کار خیری که صحابه انجام می دهند، چندین هزار برابر کاری است که، غیر صحابه انجام می دهند!

مقام «صحابه»، از مقام کسانی که در آخرالزمان می آیند، کمتر است!!

یک عبارتی وجود دارد که این روایت را رد می کند. یعنی در حقیقت ما می توانیم این روایت صحیح مسلم را، با روایت دیگری از «صحیح مسلم» زیر سؤال ببریم. این روایت، روایت خیلی خوبی است و خیلی جاها به درد ما می خورد.

اینهایی که یک قداستی برای صحابه ساخته اند و صحابه را در مقابل اهلبیت، علم کرده اند، این روایت، جواب خوب و واضح و روشنی برایشان است.

روایت از ابوهریره است که نقل کرده است:

«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أَتَى الْمَقْبُرَةَ فَقَالَ «السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ دَارَ قَوْم مُؤْمِنِينَ وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ بِكُمْ لاَحِقُونَ وَدِدْتُ أَنَّا قَدْ رَأَيْنَا إِخْوَانَنَا» . قَالُوا أَوَلَسْنَا إِخْوَانَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ «أَنْتُمْ أَصْحَابِي وَإِخْوَانُنَا الَّذِينَ لَمْ يَأْتُوا بَعْدُ...».

همانا پیغمبر روزی وارد قبرستانی شد و فرمود: سلام بر شما ای ساکنین خانه مؤمنین. همانا ما هم به شما ملحق خواهیم شد. من دوست دارم که برادرانم را می دیدیم. پرسیدند که ای رسول خدا! آیا ما برادران شما نیستیم؟ فرمود: شما اصحاب من هستید. و برادرانم هنوز به دنیا نیامده اند.

صحيح مسلم، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي؛ ج 1 ص 218، ح 249؛ كتاب الطهارة، باب اسْتِحْبَابِ إِطَالَةِ الْغُرَّةِ وَالتَّحْجِيلِ فِي الْوُضُوءِ

نبی مکرم، در این روایت، از غیر صحابه، به عنوان «برادر» تعبیر می کند! این نشان می دهد که این آقایان که این همه درباره صحابه تلاش می کنند و حاله ای از نور و قداست برای صحابه قائل هستند، و انفاقی از کوه طلا را، قابل مقایسه با انفاق یک مُد صحابه نمی دانند و...؛ این خبرها هم نیست.

این روایت و همچنین مخالفتهای متعدد صحابه با نبی مکرم، همه و همه روایت انفاق کوه طلا را کاملاً زیر سؤال می برد. این روایت مسلم، با آن روایت مسلم در تعارض کامل است و قابل جمع هم نیست! این را می خواهند چه بکنند!؟ نهایت این است که بگویند صحابه ما دو قسم هستند. صحابه برتر، و صحابه پائین تر! صحابه درجه یک و درجه دو و درجه سه!!!

لنگه کفشی که، ارزشش از صحابه پیغمبر بیشتر است!!

خیلی جالب است که آقایان روایتی را نقل می کنند که اتفاقاً از «ابن عباس» هم هست و رجالش هم صحیح است. به این مضمون که

«ابن عباس قال يقول أحدهم أبي صحب رسول الله وكان مع رسول الله و لنعل خلق خبر من أبيه

رواه البزار و رجاله رجال الصحيح»

ابن عباس می گوید: بعضی از اینها می گوید پدر من مصاحب پیامبر بوده است. و در کنار رسول خدا بوده است. در حالی که لنگه کفش مردم از پدر او بهتر است.

این روایت را بزار نقل کرده است و رجالش هم صحیح است.

مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، اسم المؤلف: علي بن أبي بكر الهيثمي، دار النشر: دار الريان للتراث/‏دار الكتاب العربي - القاهرة, بيروت – 1407؛ ج1، ص 113

این از آن روایات خیلی ناب است که تقدیم دوستان کردیم. دوستان ما در رابطه با موضوع «صحابه»، الحق و الانصاف خوب کار کرده اند. من احساس می کنم هیچ کس به اندازه ما در این مسئله صحابه زوم نکرده است.

من در جوابی که حدود ده، دوازده سال پیش، به دکتر «غامدی» نوشته بودم، دادم خدمت آیةالله العظمی شبیری زنجانی، ایشان دیدند و فرمودند بدهید خدمت علامه عسگری هم ببینند. ایشان زیاد در این مناظرات بودند و تجربه فراوان دارند.

من جزوه را خدمت علامه عسگری تقدیم کردم. ایشان یکی دو هفته بعد بنده را خواستند و من رفتم خدمت ایشان. تعبیر ایشان این بود که «این مقدار کاری که شما در موضوع صحابه انجام دادید، نه من و نه آقای سبحانی، هیچکدام این مقدار کار نکردیم»

مطالب جزوه ما برای ایشان که تمام عمر خود را در این مسیر گذاشته بودند، بسیار جالب بود و تازگی داشت.

سؤال: ممکن است گفته شود که ما اهل سنت معتقدیم که اصل بر عدالت صحابه است، مگر اینکه خلاف آن ثابت بشود! بنابراین اگر خلافش ثابت شد، ما می پذیریم!

پاسخ: نه؛ اینگونه نیست. آقایان معتقد به عدالت تمام صحابه هستند و تمام صحابه را اهل بهشت می دانند قطعاً. این تعبیر آقای «ابن حجر عسقلانی» است که می گوید:

«الصحابة كلهم من أهل الجنة قطعاً»

تمام صحابه قطعاً اهل بهشت هستند.

الإصابة في تمييز الصحابة، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، دار النشر: دار الجيل - بيروت - 1412 - 1992، الطبعة: الأولى، تحقيق: علي محمد البجاوي؛ ج1، ص11

خود آقای دکتر «طیب» هم به صراحت می گوید که عدالت صحابه از آسمانها نازل شده!! به خاطر اعمالشان نیست بلکه آسمانی و به انتخاب الله تبارک و تعالی است!!

افرادی که پاداششان، 50 برابر پاداش صحابه است!!

در همین زمینه آقای «البانی» هم روایتی را نقل کرده است که خیلی جالب است:

«إن من ورائكم أيام الصبر، للمتمسك فيهن يومئذ بما أنتم عليه أجر خمسين منكم قالوا: يا نبي الله أو منهم؟ قال: بل منكم.

همانا بعد از زمان شما، روزگاری است که نیاز به صبر و تحمل دارد. هر کس در آن زمان دشوار، به آنچه شما معتقد هستید، معتقد باشد و ثابت بماند، اجر و پاداشش پنجاه برابر پاداش شماست. پرسیدند: ای رسول خدا! نسبت به یکدیگر ارزششان بیشتر است؟ فرمود: نه، ارزششان نسبت به شما بیشتر است.

قلت: وإسناده صحيح رجاله كلهم ثقات.»

نظر من این است که سند این روایت صحیح است و تمام رجال سند هم، مورد اعتماد هستند.

سلسلة الأحاديث الصحيحة؛ ج1، ص 893، ح 494، نشر: مكتبة المعارف للنشر والتوزيع، الرياض.

ایشان در جلد دوم همان کتاب، بعد از بحث طولانی پیرامون این قضیه، نظر نهایی خود را می دهد و می گوید:

«وجملة القول أن الحديث بهذه الشواهد صحيح ثابت لأنه ليس في شيء من طرقها متهم، لاسيما و قد حسن بعضها الترمذي وغيره، والله أعلم.»

خلاصه کلام این است که این حدیث با این شواهد موجود، صحیح است و ثابت است که از رسول خدا نقل شده است. زیرا در سند روایت، کسی نیست که متهم باشد. مخصوصاً اینکه ترمزی و دیگران هم برخی از آنها را تحسین کرده است.

سلسلة الأحاديث الصحيحة ج 2 ص 647

پس بنابراین، این آقایانی که می گویند صحابه چنین هستند و چنان هستند و...؛ این روایت را هم ببینند که تمام بساط آنها را به هم می ریزد. و معلوم می شود که این همه سر و صدایی که اینها درباره صحابه به راه انداخته اند، همه طبل تو خالی است! این حتی با مبانی خود اهل سنت هم به هیچ وجه سازگاری ندارد و تطبیق نمی کند.

مواردی از مخالفت های صحابه، با نبی مکرم!

من در رابطه با موضوع «صحابه»، یک فایلی دارم که ان شاءالله تا یکی، دو هفته دیگر تکمیل می کنم و در اختیار دوستان قرار می دهیم و در سایت حضرت ولیعصر(عج) هم باری گذاری می کنیم که یادگاری از ما داشته باشند.

ما در این فایل، عصاره تمام حرفها را درباره صحابه آورده ایم. یعنی خلاصه آنچه که ما درباره صحابه باید بدانیم را در این فایل ذکر کرده ایم. مطالبی که اگر برای این آقایان نقل بشود، هیچ راه گریزی ندارند. روایات را هم ما غالباً از «صحیحین» انتخاب کرده ایم.

من به چند مورد اشاره می کنم:

مورد اول: نافرمانی در جنگ «احد»!

این «صحیح بخاری» است که نقل می کند که پیغمبر اکرم پنجاه نفر را به فرماندهی عبدالله جبیر بالای کوه قرار می دهد و دستور می دهد که همانجا بمانند. بعد فرمود:

«إِنْ رَأَيْتُمُونَا تَخْطَفُنَا الطَّيْرُ فَلاَ تَبْرَحُوا مَكَانَكُمْ، هَذَا حَتَّى أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ، وَ إِنْ رَأَيْتُمُونَا هَزَمْنَا القَوْمَ وَ أَوْطَأْنَاهُمْ، فَلاَ تَبْرَحُوا حَتَّى أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ»

اگر دیدید که پرندگان ما را می خورند، از این مکان تکان نخورید تا اینکه من بگویم. اگر دید ما دشمن را نابود کردیم و به عقب راندیم هم، از این مکان تکان نخورید تا خودم بگویم.

الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا ج3، ص 1105، ح 2874

من گمان نمی کنم که در تمام کتابهای شیعه و سنی، امری و دستوری به این مهمی و شدتی از نبی مکرم، صادر شده باشد!

پیغمبر اکرم به این اصحاب خود می فرماید که اگر دیدید پرندگان آسمان ما را خوردند، یعنی ما شکست خوردیم و ما را قطعه قطعه هم کردند، شما از جای خود تکان نخورید! ولی اینها همین که دیدند مسلمانها کفار را شکست دادند، و مشرکین در حال فرار هستند، محل مأموریت خودشان را ترک کردند و برای جمع کردن غنیمت حمله بردند.

هر چقدر این «عبدالله بن جبیر» داد و فریاد کرد که نروید، گفتند: «الغَنِيمَةَ أَيْ قَوْمِ الغَنِيمَةَ»: اگر ما دیر برویم، اینهائی که در وسط معرکه هستند، پولها و غنیمتها را جمع می کنند، و به ما نمی دهند! در حالی که آنها می دانستند پیغمبر اکرم تمام این غنائم را بین مسلمین تقسیم می کند. چه باشند و چه نباشند.

اینها سنگر را خالی کردند، دشمن از طرف دیگر با فرماندهی «خالد بن ولید» اینها را دور زد و لشگر اسلام را نابود کرد! جنگ شدت گرفت، هفتاد نفر از مسلمین به شهادت رسیدند و این هفتصد نفر مسلمان حاضر در نبرد، پیغمبر را تنها رها کردند و گوش به فرمان ایشان ندادند که می فرمود فرار نکنید، غیر از دوازده نفر، همه فرار کردند!!

سؤال ما این است که این اصحابی که این کار را کردند، و باعث کشته شدن هفتاد نفر از مسلمانها شدند، باعث شکسته شدن دندان مبارک نبی مکرم شدند، و این همه مصیبت دست کردند؛ آیا اینها هم عدالتشان آسمانی است؟! خداوند عدالت اینها را امضاء کرده است!؟ همه اینها عادل هستند و اهل بهشت هستند!؟

قرآن کریم هم این داستان را یادآور می شود و می فرماید:

(إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى‏ أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَم‏)

(به خاطر بياوريد) هنگامى كه از كوه بالا مى‏رفتيد و (جمعى در وسط بيابان پراكنده مى‏شديد و) به عقب‏ماندگان نگاه نمى‏كرديد، و پيامبر از پشت سر شما را صدا مى‏زد، سپس اندوهها يكى پس از ديگرى به سوى شما روى آورد.

سوره آل عمران(3): آیه 153

پیغمبر به اصحاب خود می گوید برگردید، فرار نکنید! ولی همه فرار می کنند و گوش به حرف پیغمبر نمی دهند! متأسفانه اخیراً در این شبکه های وهابی می گویند که خود پیغمبر هم در جنگ احد  فرار کرد!!! علی هم فرار کرد!! در این فیلم مسخره فارق، تصویر امیرالمؤمنین را هم نشان می دهند که فرار کرده رفته در بالای کوه ایستاده و همچنین پیغمبر هم فرار کرده رفته بالای کوه!!

آیا واقعیت این است!؟ این که مخالف خود آیه قرآن است که جنگ احد را به صراحت بیان کرده است! شما ببینید که کار به کجا می رسد که نبی مکرم، به خاطر خیانت صحابه در جنگ احد، از خداوند عذرخواهی می کند:

«فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ أُحُدٍ، وَانْكَشَفَ المُسْلِمُونَ، قَالَ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ مِمَّا صَنَعَ هَؤُلاَءِ - يَعْنِي أَصْحَابَهُ»

وقتی روز احد مسلمانها شکست خوردند. پیامبر فرمود: خدایا من از این کاری که صحابه انجام دادند، معذرت می خواهم.

الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا ج3، ص 1032، ح 2651

آیا با این وضع می توانیم بگوئیم که تمام صحابه عادل هستند و همه اینها اهل بهشت هستند!؟ خب حکم کسانی که از جنگ فرار بکنند چیست؟ قرآن کریم فرار از جنگ را یکی از گناهان کبیره می داند و می فرماید:

(يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَار. وَ مَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيزًِّا إِلىَ‏ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَئهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ المَْصِير.)

اى افرادى كه ايمان آورده‏ايد! هنگامى كه با انبوه كافران در ميدان نبرد رو برو شديد، به آنها پشت نكنيد (و فرار ننماييد) و هر كس در آن هنگام به آنها پشت كند، مگر آن كه هدفش كناره‏گيرى از ميدان براى حمله مجدد، و يا به قصد پيوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد، (چنين كسى) به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جايگاه او جهنم، و چه بد جايگاهى است!

سوره أنفال(8): آیه 15 و 16

مورد دوم: نافرمانی در جریان صلح حدیبیه!

در جریان «صلح حدیبیه»، وقتی صلح شد، پیغمبر فرمود از احرام بیرون بیائید، شترهای خود را نحر بکنید و از همین جا برگردید. ولی متأسفانه یک نفر از صحابه به حرف پیغمبر گوش ندادند!!

پیغمبر آمدند پیش «ام سلمه»، در حالی که به شدت غضبناک بودند. ام سلمه گفت چه کسی تو را غضبناک کرد، خدا او را به غضب خود گرفتار کند:

«لما صالح النبي المشركين يوم الحديبية وقال لأصحابه انحروا واحلقوا رؤوسكم فلم يقم أحد فدخل مغضبا على أم سلمة فقالت من أغضبك أغضبه اله فقال ما لي لا أغضب و أنا امر بالأمر فلا يطاع»

وقتی پیغمبر با مشرکین در روز حدیبیه صلح کرد، به اصحاب خود گفت که نحر کنید و سرهای خود را بتراشید. ولی هیچ کس این کار را نکرد. بنابراین پیامبر در حال عصبانیت بر ام سلمه وارد شد. ام سلمه گفت چه کسی تو را غضبناک کرد؟ خداوند او را به غضب خود گرفتار کند. پیغمبر فرمود: چگونه من غضبناک نباشم در حالی که من دستور می دهم ولی اینها اطاعت نمی کنند!

منهاج السنة النبوية، اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس، دار النشر: مؤسسة قرطبة - 1406، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. محمد رشاد سالم؛ ج4، ص 315

«ام سلمه» صحابیه است. «ام المؤمنین» هم هست. یعنی یک سر و گردن از دیگر صحابه هم بالاتر است. در اینجا یک نفرینی را به صحابه می کند! پیغمبر هم نمی گوید لاتسبوا اصحابی!! لاتلعن اصحابی!! لاتدعوا علی اصحابی!! بلکه می گوید من به اینها دستور می دهم، ولی اینها اطاعت نمی کنند! قرآن هم می فرماید:

(وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهين‏)

و آن كس كه نافرمانى خدا و پيامبرش كند و از مرزهاى او تجاوز نمايد او را در آتشى وارد مى‏كند كه جاودانه در  آن خواهد ماند و براى او مجازات توهين- آميزى است.

سوره نسآء(4): آیه 14

ما در چندین آیه قرآن داریم که با عبارت «مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» مسلمانها را از تمرد از دستور نبی مکرم، پرهیز می دهد! و عذاب سختی را برای آنها بشارت می دهد!

مورد سوم: نافرمانی در جریان روزه، در سال فتح مکه!

در مسئله «روزه»، که ما روایت صریح داریم در «صحیح مسلم» که نبی مکرم به صحابه می گوید: «أُولَئِكَ الْعُصَاةُ»:

«أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ خَرَجَ عَامَ الْفَتْحِ إِلَى مَكَّةَ فِي رَمَضَانَ فَصَامَ حَتَّى بَلَغَ كُرَاعَ الْغَمِيمِ، فَصَامَ النَّاسُ، ثُمَّ دَعَا بِقَدَحٍ مِنْ مَاءٍ فَرَفَعَهُ، حَتَّى نَظَرَ النَّاسُ إِلَيْهِ، ثُمَّ شَرِبَ، فَقِيلَ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ: إِنَّ بَعْضَ النَّاسِ قَدْ صَامَ، فَقَالَ: «أُولَئِكَ الْعُصَاةُ، أُولَئِكَ الْعُصَاةُ»

همانا پیغمبر اکرم در سال فتح مکه، در ماه رمضان به سمت مکه به راه افتاد. حضرت روزه بود تا اینکه به منطقه کراع الغمیم رسید. مردم هم روزه بودند. حضرت آبی طلبید و ظرف آب را بالا آورد تا مردم همه ببینند. سپس آن را خورد. بعد از مدتی به پیامبر گفتند که برخی از مردم هنوز روزه هستند! حضرت فرمود: آنها گناه کارند آنها گناه کارند.

صحیح مسلم، ج2، ص 785، کتاب الصیام، باب جواز الصوم و الفطر فی شهر رمضان، ح 1114؛ المحقق: محمد فؤاد عبد الباقي، الناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت

این آقایان فراتر از خود پیغمبر می روند و کاسه داغ تر از آتش شده اند. خود پیغمبر روزه خودش را می شکند و دستور هم می دهد که صحابه روزه خود را بشکنند، ولی آنها حاضر نیستند که دستور پیامبر را اجرا بکنند!

ما از علماء و بزرگان اهل سنت، و از جناب آقای دکتر طیب، سؤال می کنیم که آیا این صحابه ای که اینچنین با دستور پیغمبر مخالفت می کنند و باعث غضب ایشان می شوند هم، عادل هستند و عدالتشان از آسمان نازل شده است!!؟؟

آیا اینکه پیغمبر به صحابه خود می فرماید: «أُولَئِكَ الْعُصَاةُ، أُولَئِكَ الْعُصَاةُ»؛ یعنی کسانی را که عدالتشان از آسمان نازل شده و الهی است را گناهکار می شمارد!؟ چگونه پیغمبر اکرم، کسانی را که عدالتشان از آسمانها نازل شده، معصیت کار خطاب می کند!؟

این حدیث مخالفت، در مورد صحابه پیغمبر است! در مورد کسانی که در فتح مکه با پیغمبر بودند! در فتح مکه، دیگر خبری از منافقین نبود! مگر اینکه شما بیائید و آن روایت جعلی «اللهم من لعنته أو سببته فاجعل ذلك له زكاة و رحمة» را بگوئید که پیغمبر هر کس را نفرین کند، یعنی در حقش دعا کرده؛ اینجا هم که می گوید «أُولَئِكَ الْعُصَاةُ»؛ یعنی «اولئک العدول»!!!

ما در این فایل آمدیم از حدود سیصد، چهارصد روایت، که در مذمت صحابه است، ده، پانزده مورد را گلچین کردیم. ما بیش از پنج هزار ساعت روی این فایل کار کردیم. و عرض کردم که کسی از بزرگواران و از اساتید ما، و دوستان دیگر، این مقدار در مورد صحابه کار نکرده اند!

چون من در تمام بحث هایی که در عربستان داشتم، دیدم که اینها، تنها نقطه ای که از آن طریق به ما حمله می کنند، و به قول خودشان پیروزی را برای خودشان رقم بزنند، مسئله «صحابه» است. و مسائل دیگر مثل عصمت و ... حواشی قضیه است.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هفتاد و چهارم  30/ 01/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (46) –  شبهه مخالفت امیرالمؤمنین با دستور پیغمبر؛ در پاک نکردن نام رسول الله!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

در جلسه دیروز، در مورد برتری افراد با ایمان آخرالزمانی بر صحابه نبی مکرم، روایاتی را خدمت دوستان تقدیم کردیم. در ادامه بحث، بخشی از مخالفتهای صحابه با نبی مکرم را هم اشاره کردیم.

در همین زمینه، یکی از شبهات مهمی که مطرح است و این شبکه های وهابی هم به شدت به آن می پردازند و پیرامون آن مانور می دهند، شبهه مخالفت امیرالمؤمنین با دستور نبی مکرم است در داستان محو اسم مبارک رسول الله از صلح حدیبیه! این شبهه، یکی از شبهات اساسی وهابیت بر ضد شیعه است.

اینها می گویند همانگونه که صحابه با پیغمبر مخالفتهایی داشتند، مثل مخالفت «عمر بن خطاب» و دیگر صحابه در جریان «حدیث قرطاس» و...، امیرالمؤمنین هم در جریان «صلح حدیبیه»، با پیغمبر مخالفت کرد.

در جریان «صلح حدیبیه»، در صلح نامه نوشته بودند که این صلحی است بین محمد رسول الله و بین مشرکین قریش! مشرکین گفتند که اگر ما شما را به عنوان «رسول الله» قبول داشتیم که با شما جنگ نمی کردیم! بنابراین باید این کلمه را از متن صلح نامه حذف کنید!

نویسنده صلح نامه، امیرالمؤمنین بود. گفتند که یا علی، کلمه رسول الله را پاک کن! امیرالمؤمنین فرمود:

«لا والله لا أمحوها فقال رسول الله أرني مكانها فأراه مكانها فمحاها»

نه، به خدا قسم پاک نمی کنم. پیغمبر فرمود جای کلمه را به من نشان بدهید. نشان دادند و ایشان عبارت رسول الله را پاک کرد.

الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، اسم المؤلف: أبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة الكوفي، دار النشر: مكتبة الرشد - الرياض - 1409، الطبعة: الأولى، تحقيق: كمال يوسف الحوت؛ ج 7، ص 383

«ابن تیمیه» هم به این مسئله اشاره کرده می نویسد:

«وأمر عليا أن يمحو اسمه فقال والله لا أمحوك فأخذ الكتاب من يده ومحاه»

پیامبر به علی دستور داد که اسمش را از نامه پاک کند. علی گفت: به خدا قسم پاک نمی کنم. پیغمبر خودش نامه را گرفت و با دستانش نام خود را پاک کرد.

منهاج السنة النبوية، اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس، دار النشر: مؤسسة قرطبة - 1406، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. محمد رشاد سالم؛ ج4، ص 315

اگر «عمر بن خطاب» در «حدیث قرطاس» با پیغمبر مخالفت کرد، امیرالمؤمنین هم در این قضیه صلح نامه، با پیغمبر مخالفت کرده است. فرقشان چیست؟

پاسخ شبهه:

در پاسخ به این شبهه، ما مفصل در «شبکه ولایت» بحث کردیم و در اینجا هم خلاصه ای را خدمت شما عرض می کنم.

جواب اول: متقاضی پاک کردن اسم رسول الله؛ سهیل بن عمرو بوده!

در قضیه پاک کردن نام رسول الله از نامه، دستور، دستور پیغمبر نبود! یعنی پیغمبر اکرم چنین دستوری را به امیرالمؤمنین نداد که اسم مرا پاک کن! بلکه متقاضی محو نام رسول الله، «سهیل بن عمرو» رئیس مشرکین بود که چنین دستوری را داد. و امیرالمؤمنین هم فرمود که من هرگز پاک نمی کنم!

«نسآئی» در کتاب «خصائص امیرالمؤمنین» می نویسد:

«قال إني كنت كاتب رسول الله يوم الحديبية فكتب هذا ما صالح عليه محمد رسول الله و سهيل بن عمرو فقال سهيل لو علمنا انه رسول الله ما قاتلناه امحها فقلت هو والله رسول الله وان رغم انفك لا والله لا امحها فقال رسول الله ارني مكانها فأريته فمحاها»

علی گفت من در روز حدیبیه، نویسنده صلح نامه بودم. در این صلح نامه نوشته شد که این قرارداد صلح است بین محمد رسول الله و بین سهیل بن عمرو. سهیل گفت: اگر ما او را رسول خدا می دانستیم که با او نبرد نمی کردیم. نام رسول الله را پاک کن! علی گفت: به خدا قسم او رسول الله است. علی رغم ناخشنودی شما. به خدا قسم پاک نمی کنم. پیغمبر فرمود جای عبارت را به من نشان بدهید. من جای عبارت را نشانم دادم و ایشان آن را پاک کردند.

خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب، اسم المؤلف: أحمد بن شعيب النسائي أبو عبد الرحمن، دار النشر: مكتبة المعلا - الكويت - 1406، الطبعة: الأولى، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي؛  ص 202، ح 191

در این روایت، به صراحت دارد که متقاضی و دستور دهنده، سهیل بن عمرو بوده نه پیغمبر! ما مفصل این شبهه را جواب دادیم ولی گوش اینها بدهکار نیست. لذا باید این جواب مکرر مطرح شود. در سایتها و شبکه های مجازی منتشر بشود تا این جواب به صورت فرهنگ تبدیل شود.

جالب است که آقای «ابن حجر عسقلانی» هم این قضیه را به صورت امر قطعی و ثابت و مسلم نقل می کند. بدون اینکه در آن مناقشه ای بکند.

فتح الباري شرح صحيح البخاري، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، دار النشر: دار المعرفة – بيروت، تحقيق: محب الدين الخطيب؛ ج7، ص 503

جواب دوّم: متقاضی پاک کردن اسم رسول الله؛ مشرکین بودند!

در روایت «صحیح بخاری» دارد که مشرکین دستور دادند که نام رسول الله باید از متن صلح نامه حذف شود!

«لَمَّا صَالَحَ رسول اللَّهِ أَهْلَ الْحُدَيْبِيَةِ كَتَبَ عَلِيُّ بَيْنَهُمْ كِتَابًا فَكَتَبَ مُحَمَّدٌ رسول اللَّهِ فقال الْمُشْرِكُونَ لَا تَكْتُبْ مُحَمَّدٌ رسول اللَّهِ لو كُنْتَ رَسُولًا لم نُقَاتِلْكَ فقال لِعَلِيٍّ امْحُهُ فقال عَلِيٌّ ما أنا بِالَّذِي أَمْحَاهُ فَمَحَاهُ رسول اللَّهِ بيده»

وقتی پیامبر با اهالی حدیبیه صلح کرد، علی بین این دو صلح نامه ای نوشت. نوشت که محمد رسول الله است. مشرکون گفتند که نباید بنویسی محمد رسول الله! اگر تو رسول بودی با تو نبرد نمی کردیم. به علی گفت: پاکش کن! علی گفت: من نمی توانم پاکش کنم. پس خود پیغمبر با دستانش آن عبارت را پاک کرد.

الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا؛ ج2، ص 959، ح 2551

البته این منافات ندارد که دستور دهنده «سهیل بن عمرو» باشد. زیرا وی رئیس مشرکین بوده است. اگر او هم دستور داده، به عنوان مشرکین دستور داده است.

جواب سوم: «صحابه»، مانع نوشتن عبارت «رسول الله» بودند!

در برخی از مصادر اهل سنت دارد که خود صحابه مانع نوشتن این عبارت شدند. نه اینکه پیغمبر دستوری داده باشد.

«وذكر أن أسيد بن حضير وسعد بن عبادة رضي الله عنهما أخذا بيد علي كرم الله وجهه ومنعاه أن يكتب إلا محمد رسول الله وإلا فالسيف بيننا و بينهم و ضجت المسلمون و ارتفعت الأصوات وجعلوا يقولون لم نعط هذه الدنية في ديننا فجعل رسول الله يخفضهم ويومئ بيده إليهم أن اسكتوا ثم قال أرنيه»

نقل شده است که اسید بن حضیر و سعد بن عباده دست علی را گرفتند و مانع شدند که نام رسول الله را پاک کند و گفتند که فقط باید رسول الله نوشته شود! در غیر اینصورت، شمشیر بین ما حکم خواهد کرد. مسلمانها با یکدیگر مشاجره کردند و فریادها بالا رفت و می گفتند که ما در دین خودمان این پستی را نمی پذیریم. پیغمبر آنها را ساکت کرد و با دستان خود، به آنها اشاره کرد که ساکت باشید. سپس گفت که عبارت را به من نشان دهید.

السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، اسم المؤلف: علي بن برهان الدين الحلبي، دار النشر: دار المعرفة - بيروت – 1400؛ ج2، ص 708

این روایات اگر کنار هم قرار داده بشود، همه چیز روشن خواهد شد! روشن خواهد شد که آن کس که درخواست محو نام رسول الله را کرد، مشرکین و در رأس آنها «سهیل بن عمرو» بود. نه پیغمبر اکرم! اصلاً خود مسلمانها آمدند و گفتند که ما حاضر نیستیم که نام رسول الله از صلح نامه حذف شود! داشتند جنگ و دعوا راه می انداختند!

جواب چهارم: امیرالمؤمنین دستور پیغمبر را اطاعت کرد!

از همه اینها مهمتر، مطلبی است که در ارشاد «شیخ مفید» وارد شده است که امیرالمؤمنین، اطاعتاً لرسول الله، دستور پیامبر را اطاعت کرده است. یعنی وقتی پیغمبر با مخالفت مشرکین روبرو شدند، به امیرالمؤمنین دستور دادند تا عبارت را پاک کنند، و ایشان هم برای اطاعت از دستور پیغمبر، عبارت را پاک کردند:

«فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ اكْتُبْ يَا عَلِيُّ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ فَقَالَ سُهَيْلُ بْنُ عَمْرٍو هَذَا كِتَابٌ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ يَا مُحَمَّدُ فَافْتَتِحْهُ بِمَا نَعْرِفُهُ وَ اكْتُبْ بِاسْمِكَ اللَّهُمَّ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ امْحُ مَا كَتَبْتَ وَ اكْتُبْ بِاسْمِكَ اللَّهُمَّ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لَوْ لَا طَاعَتُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَمَا مَحَوْتُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ثُمَّ مَحَاهَا وَ كَتَبَ بِاسْمِكَ اللَّهُم»

پیغمبر به امیرالمؤمنین فرمود بنویس بنام خداوند بخشنده بخشایشگر! سهیل بن عمرو گفت: این نوشته بین ما و شماست ای محمد! نامه را با چیزی شروع کن که ما قبول داشته باشیم. بنویس بسمک اللهم. پیغمبر به امیرالمؤمنین فرمود آنچه که نوشتی را پاک کن! امیرالمؤمنین فرمود: اگر به خاطر اطاعت شما نبود، هرگز پاک نمی کردم. سپس آنچه نوشته بود را پاک کرد.

الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏1، ص: 120

این روایت به صراحت نشان می دهد که امیرالمؤمنین مطیع پیغمبر بوده است و از دستور ایشان سرپیچی نکرده است.

در ادامه، به قضیه نوشتن و پاک کردن نام رسول الله اشاره کرده می نویسد:

«فَقَالَ سُهَيْلٌ اكْتُبْ اسْمَهُ يَمْضِي الشَّرْطُ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَيْلَكَ يَا سُهَيْلُ كُفَّ عَنْ عِنَادِكَ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ امْحُهَا يَا عَلِيُّ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ يَدِي لَا تَنْطَلِقُ بِمَحْوِ اسْمِكَ مِنَ النُّبُوَّةِ قَالَ لَهُ فَضَعْ يَدِي عَلَيْهَا فَمَحَاهَا رَسُولُ اللَّهِ ص بِيَدِه»

سهیل گفت:‏ ای علی! به جای رسول الله، اسم محمد را بنویس! امیرالمؤمنین فرمود: وای بر تو ای سهیل! از عنادت دست بردار! پیغمبر به علی فرمود: پاکش کن علی! امیرالمؤمنین فرمود: یا رسول الله! دست من نمی تواند اسم تو را از نبوت پاک کند. پیغمبر فرمود دستان مرا روی عبارت بگذار. حضرت خودش عبارت را پاک کرد.

الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏1، ص: 121

این عبارت، اوج ادب امیرالمؤمنین را نشان می دهد! در قضیه حدیث قرطاس، گفتند که «ان الرجل لیهجر»!! گفتند پیغمبر – نستجیربالله – هذیان می گوید. این عبارات به کار برده شده در آنجا، عبارات قبیح و زشتی است. ولی در اینجا امیرالمؤمنین با نهایت ادب می گوید که دستان من یارای پاک کردن نام مبارک پیغمبر نیست!

در اینجا پیغمبر از کلام امیرالمؤمنین ناراحت نشد! آنگونه که در جریان حدیث قرطاس ناراحت و غضبناک شد! در اینجا نفرمود ای علی پاشو برو بیرون! آنگونه که در جریان حدیث قرطاس فرمود «قوموا عنّی» از پیش من بیرون بروید!

این برخورد امیرالمؤمنین، مخالفت حضرت با نبی مکرم نبود، بلکه نهایت احترام و ادب ایشان به نبی مکرم بود. و همچنین رعایت عظمت کلمه رسول الله بود از ناحیه امیرالمؤمنین! در حقیقت این کار، خوردن کاسه زهری بود برای امیرالمؤمنین. یعنی ایشان حاضر نبود این کار را انجام بدهد. مجبوراً و اطاعتاً لامر رسول الله این کار را کرد.

حضرت با این کار خود می خواهد بگوید که نباید یک مسلمانی در حدی باشد که جرأ ت داشته باشد به راحتی بتواند اسم رسول خدا را پاک کند!

جواب پنجم: محو کلمه «رسول الله» خلاف قرآن و خلاف بعثت بود!

قرآن کریم می فرماید:

(إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً)

همانا ما تو را به حق، برای بشارت و انذار و ترساندن مردم فرستاده ایم.

سوره بقرة(2): آیه 119

یا می فرماید:

(وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشيراً وَ نَذيراً)

و ما تو را برای بشارت و انذار تمام مردم فرستاده ایم.

سوره سبأ(34): آیه 28

قرآن می فرماید رسالت پیامبر، رسالت عمومی بوده و برای همه مردم، حتی برای مشرکین. لذا این درخواست مشرکین برای حذف رسالت نبی مکرم، خلاف این آیه قرآن بوده است.

این قضیه برخلاف جریان حدیث قرطاس است که نوشتن آن نامه، موجب هدایت مردم بود. و منطبق با فلسفه بعثت بود. یعنی این دو تا داستان، کاملاً صد و هشتاد درجه با هم فرق می کنند. محو نام «رسول الله» مخالف قرآن و بعثت! ممانعت از نوشتن نامه و حدیث قرطاس، مخالف قرآن و بعثت!!

یعنی وقتی پیغمبر می فرماید کاغذی بیاورید تا نوشته برایتان بنویسم که بعد از من منحرف نشوید، ولی اینها مخالفت می کنند، در حقیقت با قرآن و بعثث مخالفت کردند. و برخلاف فلسفه بعثت حرکت کردند!

ولی امیرالمؤمنین در حذف نکردن نام رسول الله، در حقیقت بر طبق فلسفه بعثت حرکت کرده است. و این دو راه، کاملاً از یکدیگر جدا هستند. کار مانعین وصیت، در حقیقت رد هدایت و انتخاب ضلالت بود و مخالف قرآن و منطبق با کار منافقان بوده است!!

قرآن کریم هم می فرماید:

(أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏ وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّار)

اينها همانها هستند كه گمراهى را با هدايت، و عذاب را با آمرزش مبادله كرده‏اند، راستى چقدر در برابر عذاب خداوند بى‏اعتنا و خونسردند! 176- اينها بخاطر آن است كه خداوند كتاب (آسمانى) را به حق (و تؤام با نشانه‏ها و دلائل روشن) نازل كرده، و آنها كه در آن اختلاف مى‏كنند (و با كتمان و تحريف اختلاف به وجود آورند) در شكاف (و پراكندگى) عميقى قرار دارند.

سوره بقرة (2): آیه 175

پیغمبر می فرماید:

«هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ»

برایم کاغذ و دواتی بیاورید تا برایتان نوشته ای بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید.

صحیح بخاری، ج6، ص 2680، كِتَابُ الِاعْتِصَامِ بِالكِتَابِ وَالسُّنَّةِ، باب کراهیة الخلاف، ح6932

قرآن کریم هم می فرماید:

(هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دينِ الْحَق)

او خداوندی است که پیامبر خود را با هدایت و دین راستین فرستاده است.

سوره توبة(9): آیه 33

بنابراین این دو مسیر، کاملاً در تقابل و تضاد با یکدیگر هستند.

سؤال: اگر «عمر بن خطاب» در قضیه حدیث قرطاس مخالفت کرد، امید داشت این حرکت او، فتح بابی را حاصل کند و باعث خیر برای امت باشد!

پاسخ: آنچه که مهم است نظر و دستور پیغمبر است. کسی حق مخالفت با دستور صریح و قطعس نبی مکرم را ندارد. آیا خود نبی مکرم، خیر امت را نمی دانست؟ آیا به فکر هدایت و آینده مسلمین نبود؟

قرآن کریم هم به صراحت می فرماید:

(وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً)

هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند اختيارى از خود (در برابر فرمان خدا) داشته باشد، و هر كس نافرمانى خدا و رسولش را كند به گمراهى آشكارى گرفتار شده است.

سوره أحزاب(33): آیه 36

پیغمبر اکرم بر اساس ولایت تامی که دارد، خودش اقدام به محو نام «رسول الله» می کند. و اصحاب ایشان خصوصاً امیرالمؤمنین، این محو کردن را، در حضور نبی مکرم، نوعی بی ادبی و بی حرمتی به رسول خدا می داند، لذا می گوید دستان من توان این کار را ندارد! مثل اینکه یک پدری، به فرزندش بگوید تو به جای من بنویس که من در فلان قضیه اشتباه کردم! فرزند می گوید پدر! من در حضور شما خجالت می کشم که بنویسم پدرم اشتباه کرده! این اقدام پسر و تمرد از دستور پدر، عین ادب و احترام او نسبت به پدر است.

در ثانی، واقعاً اگر امیرالمؤمنین در این قضیه اقدام می کرد و نام رسول الله را حذف می کرد، این را به عنوان یک نقطه ضعف برای امیرالمؤمنین می گرفتند و می گفتند که علی در حضور پیغمبر به قدری جسور بوده که عبارت رسول الله را از متن نامه حذف کرد!

لذا آنچه که در این قضیه مسلم و مشخص است این است که امیرالمؤمنین، نهایت ادب خود را نسبت به مسئله رسالت نشان داده است.

جواب ششم: دستور پیامبر در صلح حدیبیه وجوبی نبود؛ برخلاف «حدیث قرطاس»!

این مسئله هم، مسئله مهمی است که دستور نبی مکرم در قضیه حدیبیه مبنی بر پاک کردن نام رسول الله، یک دستور وجوبی نبوده است. اگر امر وجوبی بود، نبی مکرم، دوباره بیان می کرد و اصرا می کرد. می گفت یا علی حتماً این کار بکن. ولی وقتی پیامبر صرف نظر می کند، این امر، امر استحبابی و دلیل بر اباحه بود.

اگر امر پیغمبر وجوبی بود، هرگز از دستور خود، انصراف نمی داد. بر خلاف قضیه قرطاس، که وقتی آمدند پیش پیغمبر و پیغمبر فرمود کتابی بیاورید تا بنویسم، ولی اصحاب مخالفت کردند و گفتند: «ان هذا الرجل لیهجر»؛ نبی مکرم عصبانی شد و همه را از خانه بیرون کرد! و فرمود:

«قُومُوا عَنِّي»

از پیش من بروید بیرون.

صحیح بخاری، ج6، ص 2680، كِتَابُ الِاعْتِصَامِ بِالكِتَابِ وَالسُّنَّةِ، باب کراهیة الخلاف، ح6932

شما ببینید که تفاوت از کجا تا به کجاست!

«ابن حجر عسقلانی» خیلی واضح و روشن، در استحبابی بودن دستور نبی مکرم می گوید:

«وكأن عليا فهم أن أمره له بذلك ليس متحتما فلذلك امتنع من امتثاله»

گویا علی فهمیده بود که دستور پیغمبر به حذف نام رسول الله، امر حتمی و وجوبی نبوده، لذا از انجام آن خودداری نمود.

فتح الباري شرح صحيح البخاري، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، دار النشر: دار المعرفة – بيروت، تحقيق: محب الدين الخطيب؛ ج7، ص 503

امر پیغمبر، امر غیر وجوبی بوده. حالا یا استحابی بوده و یا اباحه بود. یعنی ای علی! می توانی پاک کنی! لذا امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) برای رعایت ادب نبی مکرم، از این امر غیر وجوبی صرف نظر می کند.

خود «علامه عینی» هم تعبیر جالبی دارد و می نویسد:

«وقول علي، رضي الله تعالى عنه: ما أنا بالذي أمحاه، ليس بمخالفة لأمر رسول الله، لأنه علم بالقرينة أن الأمر ليس للإيجاب»

اینکه علی می گوید من نمی توانم این جمله را پاک کنم؛ مخالفت با دستور پیغمبر نیست. زیرا او با قرینه یقین کرد که دستور پیغمبر، دستور وجوبی نبوده است.

عمدة القاري شرح صحيح البخاري ، اسم المؤلف: بدر الدين محمود بن أحمد العيني، دار النشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت؛ ج 13، ص 275

آقای «صالحی شامی» هم همین تعبیر را دارد. و یا «نووی» می نویسد:

«وهذا الذي فعله علي رضي الله عنه من باب الأدب المستحب لأنه لم يفهم من النبي تحتيم محو علي بنفسه و لهذا لم ينكر»

و این کاری که علی انجام داد و نام رسول الله را حذف نکرد، از باب ادب مستحبی بوده است. زیرا او حتمی بودن و واجب بودن پاک کردن اسم پیغمبر را نفهمید. و لذا بر او ایرادی نگرفت.

صحيح مسلم بشرح النووي، اسم المؤلف: أبو زكريا يحيى بن شرف بن مري النووي، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت - 1392، الطبعة: الطبعة الثانية؛ ج 12، ص 135

علامه «ملا علی قاری» که از علمای احناف است نیز، همین عبارت نووی را نقل می کند و آن را به قول علماء منتسب می کند:

«قال العلماء: وهذا الذي فعله علي من باب الأدب المستحب لأنه [ لم ] يفهم من النبي تحتيم محو على نفسه، ولهذا لم ينكره عليه و لو حتم محوه بنفسه لم يجز لعلي تركه»

علماء گفته اند که این کاری که علی انجام داد و نام رسول الله را حذف نکرد، از باب ادب مستحبی بوده است. زیرا او حتمی بودن و واجب بودن پاک کردن اسم پیغمبر را نفهمید. و لذا پیغمبر بر او ایرادی نگرفت. اگر علی پاک کردن نام رسول خدا را بر خود واجب می دانست، بر او جایز نبود که این کار را ترک کند.

مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، اسم المؤلف: علي بن سلطان محمد القاري، دار النشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت - 1422هـ - 2001م، الطبعة: الأولى، تحقيق: جمال عيتاني؛ ج7، ص 562

مخالفت با پیغمبر در جریان حدیث قرطاس؛ بزرگترین مصیبت بود!!

داستان قضیه حدیبیه اینگونه بوده ولی در مخالفت با پیغمبر در جریان «حدیث قرطاس» نقل کرده اند که:

«فَتَنَازَعُوا ولا يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ فَقَالُوا هَجَرَ رسول اللَّهِ»

اصحاب با یکدیگر به نزاع پرداختند. در حالی که در حضور پیغمبر، نزاع سزاوار نبود. آنها گفتند پیغمبر هذیان می گوید!

الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا؛ ج3، ص 1111، ح 2888

«ابن اثیر جزری» در توضیح این عبارت می نویسد:

«يهجر إهجارا إذا أفحش... فيكون إما من الفحش أو الهذيان والقائل كان عمر ولا يظن به ذلك»

عبارت هجر یهجر زمان فحش دادن استعمال می شود... این واژه یا فحش است و یا هذیان. گوینده این کلام عمر بود و البته انتظار این کلام از او نمی رفت.

النهاية في غريب الحديث والأثر، اسم المؤلف: أبو السعادات المبارك بن محمد الجزري، دار النشر: المكتبة العلمية - بيروت - 1399هـ - 1979م، تحقيق: طاهر أحمد الزاوى - محمود محمد الطناحي؛ ج5، ص 244

و یا «عینی» در توضیح این عبارت می نویسد:

«وأهجر إذا أفحش. قلت: هذه العبارات كلها فيها ترك الأدب و الذكر بما لا يليق بحق النبي ولقد أفحش من أتى بهذه العبارة»

هذیان گفتن، در زمان فحش دادن استعمال می شود. به نظر من تمام این عبارات، در حضور نبی مکرم، به دور از ادب و دور از شأن شخصیت پیغمبر است. هر کس این عبارات را به کار برده، در حقیقت به نبی مکرم، فحش داده است.

عمدة القاري شرح صحيح البخاري ، اسم المؤلف: بدر الدين محمود بن أحمد العيني، دار النشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت؛ ج 14، ص 298

خیلی جالب است که علامه عینی درباره کار امیرالمؤمنین می گوید که عین ادب است. ولی در مورد کار عمر می گوید که خلاف ادب است! و فحش و اهانت است!!

جریان «حدیث قرطاس»، یک جریان حساس و مهمی بود که اگر نوشته می شد، می فرماید که هرگز گمراه نمی شوید. «هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ»! یا «أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لا تختلفوا بعدی» و یا «لایختلف بعدی اثنان»؛ می فرماید اگر این نامه نوشته بشود، مانع گمراهی و اختلاف بین شماست. حتی بین دو نفر هم اختلافی ایجاد نخواهد شد! بنابراین جلوگیری از کتابت این حدیث، توسط عمر بن خطاب و دیگر صحابه، در حقیقت باز کردن درهای ضلالت و گمراهی برای امت بوده است.

بالاتر اینها، می گوید در جریان حدیث قرطاس:

«فلما أَكْثَرُوا اللَّغَطَ وَالاِخْتِلاَفَ وَغُمَّ رسول اللَّهِ قال قُومُوا عني فَكَانَ بن عَبَّاسٍ يقول ان الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ ما حَالَ بين رسول اللَّهِ وَبَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لهم ذلك الْكِتَابَ مِنِ اخْتِلاَفِهِمْ وَلَغَطِهِمْ»

وقتی دعوا و مشاجره ها در حضور پیامبر بالا گرفت، و پیغمبر ناراحت شد، فرمود: از پیش من بروید بیرون.

مسند الإمام أحمد بن حنبل، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني، دار النشر: مؤسسة قرطبة - مصر؛ ج1، ص 324، ح 2992

و یا دارد که اینها با این کارشان پیغمبر را شکنجه دادند:

«فغمّ ذلك رسولَ الله، وأضجره. وقال: إليكم عني. ولم يكتب شيئاً»

این کار اینها، پیغمبر را ناراحت کرد و او را شکنجه داد. و فرمود از من دور شوید. در حالی که هیچ چیزی ننوشت.

أنساب الأشراف بلاذری، ج1، ص 243

این تعبیر «قوموا عنّی» که علامه عینی هم دارد که یعنی «مبعدین عّنی»؛ تعبیر سنگینی است از نبی مکرم (صلی الله علیه و آله).

بنابراین این مخالفت، نه تنها یک مخالفت طبیعی نبوده، بلکه باعث شد که مصیبت اختلاف میان امت اسلامی از همان جا شروع بشود. ولی مخالفت امیرالمؤمنین، یک مخالفت ادبی بود. ادب مستحبی هم بود.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هفتاد و پنجم  31/ 01/95

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (21)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

نکته مهم اخلاقی: رعایت حضور قلب در نماز!

از آنجائیکه روزهای چهارشنبه، جلسه کارگاه پاسخگوئی به شبهات هست و ما در خدمت دوستان کارگاه هستیم و جلسه درس نداریم، نکته اخلاقی آخر هفته را سه شنبه ها تقدیم محضر دوستان می کنیم.

در آخرین جلسه ای که نکته اخلاقی خدمت دوستان عرض کردیم، گفتیم که یکی از راه های موفقیت انسان، اهتمام به فریضه «نماز» است. که امیرالمؤمنین در نامه خود به «محمد بن ابی بکر»، که قبل از مالک اشتر، مدتی فرماندار مصر بود، می نویسند:

«وَ اعْلَمْ أَنَّ كُلَّ شَيْ‏ءٍ مِنْ عَمَلِكَ تَبَعٌ‏ لِصَلَاتِكَ‏»

بدان که تمام کارهای تو، تابع نماز تو است.

نهج البلاغه صبحی صالح، ص 385؛ نامه 27 نهج البلاغه

در حقیقت می فرماید که اگر چنانچه نماز را ضایع کردی و در وقتش نخواندی، دیگر اعمال تو هم قطعاً ضایع شده و از بین رفته تلقی می شود.

در روایت هم داریم که وقتی نماز خوانده می شود، اگر با حضور قلب باشد، این نماز بالا می رود و خواننده نماز را دعا می کند و می گوید تو مرا حفظ کردی و رعایت کردی، خدا هم تو را محافظت کند.

و ولی اگر نماز بدون حضور قلب باشد، این نماز به آسمان می رود و بر می گردد و به سر و صورت نمازگذار می خورد و می گوید:

«ضَيَّعْتَنِي ضَيَّعَكَ اللَّهُ»

تو مرا ضایع کردی، خداوند تو را ضایع کند.

الکافی(ط- الإسلامیه)؛ ج3، ص 268، ح 4

یعنی نمازی که بنا بود «قربان کل تقی» باشد؛ و یا «معراج کل مؤمن» باشد؛ نفرین کننده ما می شود. و قطعاً نفرین این حقایق معنوی هم، دامنگیر ما خواهد شد!

به تعبیر شهید ثانی(رضوان الله تعالی علیه) در «منیة المرید»، نمازی که با حضور قلب نباشد، قساوت قلب می آورد! وقتی انسان نماز می خواند و حواسش دائماً این طرف و آن طرف است، بعد از پایان نماز، انسان یک سردی و غمگینی در وجودش احساس می کند.

نمازی که قبل و بعدش حال ما را تغییر ندهد، این نماز، نماز نیست! به تعبیر مرحوم «نخودکی اصفهانی»، هر کس می خواهد به مقامات عالیه برسد، چه از نظر علمی، یا دنیوی و چه از نظر معنوی، باید رعایت وقت نماز بکند. و حضور قلب در نماز را نیز باید رعایت کند.

راهها و شیوه های کسب حضور قلب در نماز!

اولین مرتبه حضور قلب در نماز، توجه به معانی نماز است. یعنی ادنی مرتبه حضور قلب در نماز، این است که انسان که دارد الفاظ نماز را به کار می برد، توجه داشته باشد که دارد چه می گوید.

یکی از راههای حضور قلب در نماز، این است که انسان قبل از اینکه الفاظ نماز را به زبان بیاورد، در قلبش، با تمام وجود، آن لفظ را مرور کند. وقتی قلب آماده شد و ارتباط برقرا شد، سپس آن لفظ را به زبان بیاورد. عبارت «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»؛ «الحمد لله رب العالمین» و... را در ابتداء از قلب بگذراند، و سپس بر زبان جاری کند! این یکی از راههایی است که بزرگان و اعاظم و آنهایی که ره پیموده هستند، بیان کرده اند.

یکی دیگر از راههای کسب حضور قلب در نماز، توجه لفظ به لفظ فرازهای نماز است. تلاش برای حضور قلب در تمام طول نماز، شاید کمی مشکل باشد. لذا باید بیائیم تلاش کنیم لفظ به لفظ پیش برویم. یعنی اول سعی کنیم که مثلاً «حمد» را از اول تا آخر با حضور قلب بخوانیم. دو، سه هفته به این صورت سپری بشود.

بعد بیائیم «رکوع» را اضافه می کنیم. بعد «سجده» را اضافه می کنیم. در ادامه «تشهد» و «سلام» را هم اضافه می کنیم. باید تلاش هم بکنیم که با قسم خوردن، نذر کردن و... این مسئله را ادامه دار بکنیم. مثلاً قسم بخوریم که اگر من در کمتر از یک سوم نماز، حضور قلب داشته باشم، بعد از نماز، چهار رکعت نماز قضا بخوانم! یا یک سوره «یس» بخوانم! یا مثلاً صد بار صلوات بفرستم! البته قضای نماز از همه، بهتر است. خود این جریمه کردن، نفس را برای این کار آماده می کند.

دوستان در این زمینه لازم است که تعابیر بزرگان را ببینیم. مثلاً تعابیر حضرت امام در «اسرار الصلاة» را ببینیم. وقتی ما می گوئیم «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»، تمام عالم هستی را، اسم الله یقین کنیم. وقتی می گوئیم بسم الله، خودمان، تمام اطرافمان، زمین و زمانمان، دنیا و آخرت، همه اسم الله است.

وقتی این روحیه را داشتیم و گفتیم «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»، این بسم الله ما، قطعاً یک بسم الله دیگری خواهد بود. وقتی می خواهیم «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏» را بگوئیم؛ معمولاً حمد و شکر، در برابر نعمت است. قبل از اینکه این عبارت را بگوئیم، تمام عالم هستی را نعمت الهی بدانیم. وقتی تمام عالم هستی شد نعمت الهی، بعد می شود الحمدلله... یعنی کل الحمدلله؛ تمام نعمتها برای خداست.

« الرَّحْمنِ الرَّحيم‏» که می گوئیم، تمام نعمتهای مادی و معنوی را در نظر داشته باشیم. چون «رحمان» بسط رحمانیت الهی و نعمتهای مادی الهی است. و «رحیم» بسط رحیمیت الهی و نعمتهای معنوی الهی است.

در ابتداء، تمام این نعمتهایی که خدای عالم به ما داده، نعمتهای مادی و معنوی را در نظر بگیریم، بعد بگوئیم «الرحمن الرحیم...»! در این صورت این «الرحمن الرحیم» یک صفای دیگری پیدا می کند!

وقتی می خواهیم بگوئیم « إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعين‏»، با این لفظ اثبات کنیم اخلاص خودمان را در برابر خدای عالم. یعنی فقط و فقط تو را پرستش می کنم! و «ایاک نستعین» که می گوئیم، یعنی فقط از تو استعانت می جوئیم!

از تمام حول و قوه غیرالله، تبرّی بجوئیم. در جهان از استعانت از غیر قدرت الهی، تبری بجوئیم. و تمام قدرتها را منحصر بکنیم در قدرت خدای عالم. یعنی «لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» را کاملاً لمس بکنیم بعد بگوئیم « إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعين‏»... فقط تو را، بگوئیم!

بعد از گذراندن این مراحل، می گوئیم « اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ...»! صراط مستقیمی که جوارالله است. قرب الله است! وصل به الله است و آن را از خدای عالم طلب می کنیم.

بعد « صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم‏...»؛ یعنی همنشینی با اولیای خدا را بخواهیم. همنشینی با انبیاء الهی، و با اهلبیت عصمت و طهارت که در جوار الهی هستند، طلب کنیم.

«غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّين»؛ آن اولیاء الهی که هرگز بر آنها غضب نکردی! و هرگز آنها را به خودشان واگذار نکردی!

یکی از اشتباهات مترجمین ما، این است که این فراز از سوره حمد را، برمی گردانند به «یهود» و «نصاری»! که خداوند به یهودیان در قضیه «یوم السب» غضب کرد. و نصارای هم که سرگردان بودند و به خودشان واگذار شده بودند. و حالا آنکه کلمه «غیر» منصوب نیست، مکسور و مجرور است! این را لازم است که دوستان قدری دقت بکنند. این عبارت در حقیقت مفعول عبارت قبلی است.

می فرماید آنهایی که به آنها نعمت دادی! چه نعمتی؟ نعمت همجواری خودت، و غضبی هم به آنها نکردی، و آنها را به حال خودشان هم وانگذاشتی!

این نکته ار به عنوان یادگاری از ما داشته باشید و اگر حالی در نماز خودشان پیدا کردند، ما را هم دعا بکنند.‏

برگردیم به بحث خودمان...

یکی از مباحثی که ما در طول امسال داشتیم، نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، جناب دکتر «طیب» بود که در طول ماه مبارک رمضان، بر ضد مبانی اعتقادی شیعه ایراد کرده بود. آنهم به خاطر ترس و وحشتی که از گسترش فرهنگ تشیع در مصر داشتند!

یک بام و دو هوای دکتر «طیب» شیخ الأزهر!!

در جلسات گذشته، ما مواردی از نقد خودمان را به این سخنان عرض کردیم. یکی از این مواردی که ایشان، در این صحبتهای ماه مبارک خود، بسیار روی آن تکیه داشتند، طرح مسائل اختلافی بین شیعه و سنی بود!

ایشان می گوید:

«ان الشیعه و السنة مسلمون و مؤمنون فنحن امة واحدة و ابناء دین واحد و فی زورق واحد و هذه قضیة یجب عن لانقترب منها و نحن الآن نتحدث عن قضایا مذهبیة داخل الإسلام»

همانا شیعه و سنی مسلمان هستند و مؤمن هستند. ما یک امت واحد هستیم. و فرزندان یک دین واحد هستیم. و در یک میدان واحد قرار داریم. و نباید از این مسئله فاصله بگیریم. مباحث ما الآن هر چه هست، درون دینی است.

منبع: سایت «بوابة الأزهر الإلکترونیه»

در جای دیگری می گوید:

«مع أننا نلتقى تحت خيمة الإسلام، وعليه أن يحتفظ بمذهبه لنفسه، فنحن نرفض ترويج مذهبه بيننا، وهذا هو ما أرجو أن يتسع له صدر كبار العلماء من الشيعة الإمامية أو من غيرهم، وأن يصدر منهم ما يصدر منى الآن، وأن يحترم كل منا مذهب الآخر، دون أن يفرضه أو يكفر المذهب الآخر كما يحدث»

 همه ما مسلمانها زیر خیمه اسلام هستیم. بنابراین هر کس باید مذهب خود را حفظ کند. ما مانع ترویج مذهب شیعه در میان خودمان می شویم. و همینطور انتظار داریم که علمای بزرگ شیعه، سعه صدر داشته باشند، و از ترویج مذهب خود در بین ما اجتناب کنند. همانگونه من الان بیطرفانه صحبت کردم، علمای شیعه هم بیایند و بیطرفانه صحبت بکنند. هر مذهبی احترام مذهب دیگری را داشته باشد. بدون اینکه آن مذهب را رها کرده و یا مذهب دیگر را تکفیر کند.

منبع: «سایت بوابة الأزهر» و «سایت مبتدا»

آقای «طیب» در طول این ماه مبارک رمضان، گه به نعل می زد و گه به میخ می زد!! از یک طرف می گوید ما همه برادریم و چنین و چنان! ولی وقتی به مذهب شیعه می رسید، می گفت که مذهب شیعه، مذهب سب صحابه است و چه هست و چه هست!!

یا این تعبیر زشت و وقیح را به کار می برد که:

«و خاصَّةُ عایِشة (رضی الله عنها) أُم المُؤمنین، أمُّنا و أمُّ المُؤمنین و أمُّ الشّیعَةِ رَغمَ أنُوفِهِم شَاؤُو أم أبَوا»

مخصوصاً عایشه که مادر مؤمنین است، مادر ماست، و مادر شیعه است، هر چند پوزشان بر زمین مالیده شود، بخواهند با نخواهند مادر شیعیان هم است.

این تعبیر، دیگر بدترین اهانت به شیعه است! بدترین جسارت به شیعه است!!

جناب آقای شیخ! شما از طرفی می گوئید که باید هر مذهبی، احترام مذهب دیگری را داشته باشد. «وأن يحترم كل منا مذهب الآخر»؛ ولی از این طرف شما اینگونه به شیعه جسارت می کنید! آیا این تعبیر شما، تعبیر زیبنده ای است که شما به کار می برید!؟

واقعاً از بزرگواری مثل «طیب»، این انتظار نیست که بیاید اینگونه تعابیری را به کار ببرد! آیا احترام به مذهب دیگر، با این الفاظ است!؟ با این تعبیر!؟

اینها یک سری گلایه هایی است که ما از آقای دکتر طیب داریم. با همه اینها، ما بارها هم گفته ایم که ما نسبت به دکتر طیب احترام قائل هستیم. ایشان مرد بزرگواری است. مرد شریفی است. ولی خب دیگر چه باید کرد!!؟؟

پولهای عربستان، الأزهر را به زانو درآورد!!

وقتی «عمر بن سعد» با طبقی از سکه های طلا و نقره که از طرف «عبیدالله بن زیاد» برایش فرستاده بودند، مواجه شد، نتوانست طاقت بیاورد و مسیرش را تغییر داد!

می گویند عمر بن سعد، کبوتر مسجد بوده و سجاده اش از مسجد جمع نمی شد!! در کثرت عبادت، ضرب المثل بوده است. ولی وقتی طبقی از طلا و جواهرات را دید، تا صبح داشت فکر می کرد.

نگاه می کرد به طلا و جواهرات و می گفت من اگر امام حسین ار بکشم، با این همه ثروت، فلان مقدار گاو و شتر می خرم، خانه می خرم و...؛ بعد می گفت ولی عاقبت می میرم، فردای قیامت پیغمبراکرم شفاعت نمی کند و من می روم جهنم و...! مدام داشت بالا پائین می کرد!

نزدیک اذان صبح برگشت گفت که فعلاً این طلا و جواهرات نقد است و شفاعت پیغمبر نسیه است. در اشعاری که «عمر بن سعد» قبل از اجابت درخواست ورود به صحنه ی کربلاء خواند این بود که: « ألا إنما الدنیا بخیر معجّل و ما عاقل باع الوجود بدین»!! دنیا خیر نقد است و هیچ عاقلی نقد را به نسیه نمی فروشد! لذا آمد و فاجعه کربلا را رقم زد!

حالا پولهای عربستان سعودی هم، همه را قلقلک داد. مخصوصاً الأزهر و  آقای دکتر طیب را قلقلک داد!! قبلاً هم ما عرض کردیم که اینها درباره «حشد شعبی» در عراق، آمدند یک بیانیه تندی دادند که «حشد شعبی» دارند سنی ها را می کشند!

اول کسی هم که به این بیانیه اعتراض کرد، دکتر «خالد ملا» رئیس هیئت علمای اهل سنت عراق بود که به همراه هیئتی به مصر سفر کرد و با دکتر طیب دیدار کرد و گفت که این چه بیانیه ای بود که شما صادر کردید!؟

«حشد شعبی» متشکل از شیعه و سنی است. در برابر ما، «وهابیت» و تکفیری هاست که هم شیعه را می کشد و هم سنی را می کشد! دکتر طیب گفت که من یک گروهی را می فرستم بروند بررسی کنند!!!

بابا اینکه دیگر علمای اهل سنت است. شیعه نیستند اینها! اینها رهبران اهل سنت عراق هم هستند که آمدند و چنین چیزی را مطرح می کنند! ولی آقای طیب حرف اینها را نمی پذیرد و می گوید من باید تحقیق بکنم!! الآن تقریباً هشت، نه، ماه است که از این گروه تحقیق و پرس و جو هم خبری نشده!

خود آقای «کوفی عنان»، رئیس پیشین سازمان ملل رسماً اعلام کرد که عربستان مبلغ بیست و چند میلیون دلار، در اختیار الأزهر قرار داده است تا همچین بیانیه ای را بر علیه «حشد شعبی» صادر بکنند! خب چه شد؟ این آبروی هزار ساله الأزهر که یادگار حکومت فاطمی هاست چه شد؟ همه به باد رفت!؟

هیچکدام هم این مسئله را انکار هم نکردند. تعدادی از علمای بزرگ الأزهر گفتند که پولهای عربستان سعودی، الأزهر را متلاشی کرده است! الأزهر را فاسد کرده است! علمای الأزهر شدند پول بگیر عربستان سعودی!!

ما در مورد هیچکدام از اینها اظهار نظر نمی کنیم. ما با همه اینها برای آقای دکتر طیب، احترام قائل هستیم. ایشان آدم شریف و بزرگواری است، ولی معصوم که نیست! خطاهائی هم دارد و لغزشهای هم دارد. به قول معروف «الجواد قد یکبو»؛ یعنی اسب تندرو هم گاهاً زمین می خورد! پایش به یک مانعی گیر می کند و از حرکت باز می ماند!

مسئله ای به نام «تبشیر شیعی»!!

یکی از ایرادات اساسی ما به آقای دکتر طیب، این است که ایشان مسئله ای را مطرح می کند با عنوان «تبشیر شیعی»!! و این واقعاً خیلی عجیب است!

امروزه واژه «تبشیر»، اصطلاحی است که برای دین مسیحیت به کار می رود! برای ترویج مسیحیت این واژه استعمال می شود! ایشان مرتب این واژه را برای شیعه استفاده می کرد که آقا، تبشیر شیعه فلان است و فلان است!!

ایشان می گوید:

«نُنَبِّه عَلی ضَرورةِ وَقفُ التَّبشیرِ بِالمَذهب الشیعی فِی مَحافِل أهل السُّنة الذینَ یُمَثِّلونَ تِسعونَ بِالمَئه مِن مَجموعِ المُسلمین فِی العَالم و مِصر بَلدٌ سُنیٌ و لَا نُرید أن یَتَحوَّلَ شَعبَهُ المُسلِم إلی طَائِفتَین»

من اعلام می کنم که مسئله تبشیر مذهب شیعه، در محافل اهل سنت باید متوقف بشود. اهل سنتی که امروز نود درصد مسلمانهای جهان را تشکیل می دهند. مصر یک کشور سنی نشین است. ما نمی خواهیم که مردم مسلمان مصر، به دو طائفه شیعه و سنی تبدیل شوند.

منبع: سایت «بوابة الأزهر الإلکترونیة»

یعنی جمهوری اسلامی در رسانه های خود، که عمدتاً جهانی و حداقل منطقه ای هست، حق ندارند مذهب شیعه را ترویج بکنند! چون در ایران اهل سنت هستند در سوریه و عراق و...؛ این بحث ها را می شنوند و ممکن است تأثیر بپذیرند!!

من احساس می کنم کسانی که اطلاعات به شیخ داده اند، متوجه نیستند یا خود شیخ به این مسائل توجه ندارد که امروز عصر رسانه است! عصر انفجار اطلاعات است! ایشان ظاهراً در سیصد، چهار صدسال قبل دارد فکر می کند که مبلغین شیعه که به روستاها می روند به روستاهای سنی نشین نروند، مبلغین ما هم به روستاهای شیعه نشین نروند! این حرف برای دویست، سیصد سال قبل، شاید معقول بود، ولی امروز دیگر اصلاً معقول نیست! امروز عصر رسانه است. شما در ماهواره صحبت می کنید، در پنج قاره دنیا، صدای شما شنیده می شود. شما نمی توانید به اهل سنت و یا شیعه بگوئید که در گوش های خود پنبه بگذارید و حرف مبلغین شیعه و سنی را نشنوید! حرف ایشان کاملاً غیر معقول است. وقتی کسی امروز می آید در رسانه، در فضای مجازی و اینترنت و...، صحبت می کند، دیگر حد و حصری برای مخاطب نمی تواند قرار بدهد!

یک سؤال اساسی از دکتر طیب!

اضافه بر این، سؤال ما این است که این آقا که این قدر از تبشیر شیعه ناراحت است، از تفکر تکفیری که در داخل خود الأزهر هم وجود دارد، چرا ناراحت نیست!؟ من در طول این سی روز که مرتب پخش زنده برنامه ایشان را می دیدم، یک بار ندیدم که ایشان از وهابیت انتقاد بکند!

من مقید بودم برنامه ایشان را که نیم ساعت بعد از نماز ما پخش می شد را ببینم و با این دو تا گوش هایم گوش می دادم، ایشان یک کلمه از «تکفیر» سخن نگفت!! حتی یک کلمه!! تکفیری که کل جهان اسلام، بلکه جهان بشریت را به لجن کشانده است. این همه کشت و کشتار! این همه فتاوای تکفیری وهابی ها!

در اطراف خود شما جناب آقای شیخ! این همه علمای تکفیری که هر روز سخنرانی می کنند و فتوا به تکفیر شیعه و اهل سنت می دهند، آیا اینها آزاد هستند!؟ چطور است که اینها آزاد باشند که دیگران را تکفیر بکنند و مذهب خود را ترویج بکنند، ولی ترویج مذهب شیعه، بشود «تبشیر»؛ و باید جلوگیری هم بشود!

نکته ای جذاب؛ از صحبتهای دکتر طیب!

نکته جذاب کلامی دیگر از ایشان این است که می گوید: «شیعیان مذهب خودش را ترویج نکنند، ما هم مذهب خودمان را ترویج نمی کنیم!»

خب آقا! شما که هر روز در ماهواه های خود، همین یک ماه تمام در ماه رمضان، مذهب اهل سنت را تبلیغ می کردید! آیا غیر از ترویج مذهب اهل سنت، در این یک ماه کار دیگری هم داشتید!؟

ایشان به تونس و یا چند کشور دیگر که سفر کرد، همانجا هم گفت که آقا مواظب باشید، مذهب شیعه شما را فریب ندهد!! هر کجا که ایشان می رود، مذهب اهل سنت را تبلیغ و ترویج می کند، علیه مذهب شیعه حرف می زند! بعد می گوید که شیعه حق ندارد مذهب خودش را ترویج کند، ما هم مذهب خودمان را ترویج نمی کنیم!!

آیا مراد شما از اینکه می گوئید ما مذهب خودمان را ترویح نمی کنیم، در مصر است یا در جاهای دیگر دنیا هم مرادتان است!؟ اگر در «مصر» است، که شما تمام روزنامه و مجلات و صدا و سیمای شما، هر روز برنامه دارند برای ترویج مذهب اهل سنت! تمام سایت شما، سر تا به پا ترویج مذهب اهل سنت است!!

و یا منظورتان در تمام دنیاست که باز می بینیم که برنامه شما در ماهواره است و این ماهواره برای کشورهای دیگر هم پخش می شود. حداقل برای کشورهای خاورمیانه است که غالب شیعیان هم، در این منطقه سکونت دارند!

البته دوستان توجه دارند که علمای الأزهر، عمدتاً «مالکی» و «صوفی» هستند. اینها مرتب هم مذهب مالکی را ترویج می کنند، و هم مذهب صوفی را. اصلاً خود دکتر طیب، رئیس یکی از فرقه های صوفیه در مصر است! شما می گوئید ما ترویج مذهب نمی کنیم، آیا این ماهواره شما، ترویج مذهب اهل سنت نیست!

تعبیر زشتی به عنوان «سماسرة المذاهب»!!

نکته دردناک قضیه اینجاست که ایشان برای مبلغین شیعه یک واژه زشت و وقیحی به کار می برد و اصطلاح «سماسرة المذاهب» را به کار می برد که به معنای «دلال های مذهب» است!! خیلی عجیب است. نسبت به خودشان می شود مروج مذهب! ولی نسبت به شیعه می شود دلال مذهب!! واقعاً تعبیر زشتی است که انتظار نیست از آقای طیب که ایشان این تعابیر را به کار ببرد.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هفتاد و ششم  05/ 02/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (47) - اعتراف علمای اهل سنت، به حذف بسياري از حقایق!!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در رابطه با عوامل و زمینه های بروز «تقیه» بود که یک سری مباحثی را تقدیم دوستان کردیم. و عرض کردیم که خود بزرگان اهل سنت، در فشار بودند و از نقل مطالب خودداری و تقیه می کردند خصوصاً از نقل فضائل اهلبیت (علیهم السلام) و دست آخر هم آمدند گفتند که باید یک سری از مطالب مخفی شود و برای مردم بیان نشود.

اعتراف بزرگان اهل سنت، به حذف بسياري از حقائق!!

امروز یک بحث جدیدی داریم که دوستان لازم است این بحث را قدر بدانند. و من معتقد هستم که این بحث، از مباحث ناب سال ما هست! به شرطی که دوستان عزیز خوب روی این بحث عنایت داشته باشند.

ما یک سری حقایقی در تاریخ داریم که برای ما نقل نشده است. خیلی ها اعتراض می کنند که مثلاً فلان چیز چرا نقل نشده است؟ چرا فلان چیز در روایات ما نیست؟ در روایات اهل سنت نیست؟

خدا حفظ کند حضرت آیةالله العظمی شبیری زنجانی را که همیشه این بحث را در درس خارجشان داشتند که مخصوصاً نسبت به آیةالله العظمی خوئی در «معجم الرجال» که ایشان گفته اند اگر مثلاً فلان مطلب بود، باید حتماً برای ما بیان می شد! و حالا که به دست ما نرسیده، پس واقعیتی نداشته است!

یک ضرب المثلی است که می گوید «عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود»؛ پیدا نکردن دلیل بر نبودن نیست! این فرمایش آقای خوئی در صورتی صحیح است که همه حقایق به دست ما رسیده باشد. مخصوصاً که در سال 450 هجری، کتابخانه «شیخ طوسی» را در «بغداد» آتش زدند و به خاکستر مبدل کردند که حتی بعضی ها دارند تا 24000 هزار جلد کتاب در آن کتابخانه وجود داشته است!!

یا شما ببینید که مرحوم «صاحب وسائل» در خاتمه وسائل، مقدمه سوم – اگر اشتباه نکنم – می گوید از زمان حضرت امیر تا زمان امام عسکری(سلام الله علیهما)، اصحاب ائمه، بیش از 6600 جلد کتاب نوشته اند. خب جناب آقای خوئی از این تعداد کتاب، آیا می توانید حداقل پنجاه کتاب را به ما معرفی بکنید!؟

اصلاً این 6600 کتاب پیش کش؛ این «اصول اربع مأئه» که بود و از این کتابها انتخاب کرده بودند و محل رجوع فقهاء و علماء بود، از این اصول چهارصدگانه که مرحوم «کلینی» 21 سال زحمت کشید تا این اصول چهارصدگانه را به کتاب «کافی» مبدل کرد؛ چند اصل موجود است؟

این کتاب کافی، مبوّب و تلخیص شده و تنظیم شده چهار صد اصل است. بعد از انقلاب خیلی زحمت کشیدند حتی در ذهنم هست که نظر حضرت امام راحل هم این بود که بتوانند تعدادی از این اصول چهارصد گانه را احیا بکنند، آنچه در ذهن من است این است که اینها حدود بیست، بیست و پنج کتاب را توانستند از این طرف و آن طرف پیدا کنند و جمع آوری بکنند!!

این یک بخشی از قضیه است. بخش دیگر این است که خیلی از حقایق در تاریخ بود که اهل سنت نقل نکردند و از عنایات اهلبیت این است که خود اینها تصریح کرده اند که ما آن حقایق را نقل نکردیم!! یعنی مسائلی در این میان بوده که ما از نقلش کراهت داشتیم و نقل نکردیم!! یا به تعبیر «ابن اثیر» و «طبری» که می گویند ما دوست نداریم برخی از حقایق را نقل بکنیم زیرا مردم تحمل شنیدنش را ندارند!!! و این خیلی عجیب است.

خب آقا، اگر شما مورّخ هستی، باید حقایق را ذکر کنی. چه تلخ باشد و چه شیرین! حالا یک دفعه این است که حکومتها اجازه بیان فلان مطلب را نمی دهند، این یک بحثی است. ولی یک دفعه این است نه، چون مردم تحمل شنیدنش را ندارند، ما ذکر نمی کنیم! پس این کتاب شما، تاریخ اسلامی نشد. تاریخ مردمی شد. اگر مردم یک مطلب را دوست داشته باشند، این آقایان می نویسند. و اگر مردم از شنیدن یک مطلبی خوششان نیاید، این آقایان هم نقل نمی کنند!!

اعتراف «ابوالفرج اصفهانی»!

از جمله این آقایان «ابوالفرج اصفهانی» است. در کتاب «مقاتل الطالبیین» در ترجمه «علي بن الحسين (علي اكبر) عليه السلام، می گوید:

«وقد روى عن جده علي بن أبي طالب، وعن عائشة أحاديث كرهت ذكرها في هذا الموضع لأنها ليست من جنس ما قصدت له.»

و از جدّ خويش علي بن ابي طالب روايت کرده است؛ و نيز از عائشه؛ اما من دوست ندارم روايات وي را نقل کنم؛ زيرا از جنس رواياتي که من آنها را در نظر دارم نيست!!!

مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الاصفهاني، علي بن الحسين، ج 1، ص 22

یعنی یک سری حقایقی و روایاتی از عایشه نقل شده ولی من خوشم نمی آید نقل کنم.

عدم نقل مشاجرات بين «معاويه» و «محمد بن أبي بکر»!!

تعبیر «طبري» و «ابن أثير» در این زمینه جالب است که می گویند:

«وذكر هشام عن أبي مخنف قال وحدثني يزيد بن ظبيان الهمداني أن محمد بن أبي بكر كتب إلى معاوية بن أبي سفيان لما ولي فذكر مكاتبات جرت بينهما كرهت ذكرها لما فيه مما لا يحتمل سماعها العامة.»

روايت شده است که محمد بن ابي بکر وقتي به ولايت رسيد به معاويه نامه اي نگاشت؛ و در اين زمينه نامه هايي نوشته است که دوست ندارم آن ها را نقل کنم؛ زيرا مردم عادي تحمل شنيدن آن ها را ندارند.

تاريخ الطبري، ج 3، ص 68، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت

الكامل في التاريخ، ج 3، ص 157، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ، الطبعة: ط2، تحقيق: عبد الله القاضي.

می گوید که بين «محمد بن ابي بکر» و «معاويه» نامه نگاري هايي شده است که من دوست ندارم آن ها را ذکر کنم ، زيرا مردم عادي تحمل شنيدن آن را ندارند .

خب جناب آقای طبری! اگر شما مورخ هستی، باید تاریخ را ذکر کنی! اگر هم اشکالی و مناقشه ای داری، در ذیل مطلب بنویس که مناقشه داری! ولی این که چون مردم تحمل شنیدنش را ندارند شما ذکر نکنی، این معنی ندارد!

در خود قرآن کریم هم آیاتی وجود دارد که مردم تحمل شنیدنش را نداشتند. مثلاً آیه:

(تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَب)‏

بريده باد هر دو دست ابو لهب (و مرگ بر او باد.)

سوره مسد(111): آیه1

این آیه، چیزی نبود که مردم تحمل شنیدنش را داشته باشند! آنهم در موقعیت آنچنانی مکه مکرمه! مسلمانها در اقلیت و مشرکین در اکثریت. «ابولهب» در رأس کفار و مشرکین است. قدرت در دستشان است. هر روز دارند مسلمانها را شکنجه می کنند! ولی قرآن به صراحت می گوید: «تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَب»! حتی از زنش هم سخن به میان می آورد. و می گوید:

(وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَب‏)

و همچنين همسرش در حالى كه هيزم به دوش مى‏كشد

سوره مسد(111): آیه4

در میان اعراب، اسم زن کسی را بردن، یک توهین بزرگی بود. یک اهانت رکیکی در میان اعراب بود. ولی قرآن به صراحت بیان می کند. خواه مردم تحمل بکنند، یا نکنند. یا شما ببینید با آن جوی که در مدینه به نفع منافقین بود، این همه آیات درباره منافقین نازل شد! «فی قلوبهم مرض...»؛ «فی قلوبهم زیغ...»؛ این تعابیر در شرایطی نازل شد که انبوهی از منافقین حضور داشتند!

جناب آقای طبری! چطور شما به خاطر خوش نیامدن مردم، از گفتن حقایق صرفه نظر می کنید!؟ شما بهتر است بیائید صورت مسئله را پاک کنید و هیچ چیزی را ذکر نکنید. حرفی هم نزنید. ولی وقتی می آیید می گوئید مکاتباتی بوده ولی ما خوشمان نمی آید نقل کنیم؛ خود همین کلام شما نشان می دهد که این مکاتبات حقایقی بوده و واقعیت داشته است.

ولی اگر حقیقت نداشت، می گفتند که اینها مکاتبات دروغ و جعلی بین معاویه و محمد بن ابی بکر و... بود. یعنی یک موضوعٌ، مکذوبٌ، مختلقٌ می چسباندند کنار این مطالب و تمام می کردند می رفت!!

متن نامه «محمد بن ابی بکر» به «معاویه»:

حالا من دوست دارم که این مکاتبات، بیان بشود و دیده بشود. که اصلاً ببینیم که این مکاتبات چه بوده است؟ چه مطالبی در نامه «محمد بن ابی بکر» به معاویه و در مقابل جواب معاویه به او بوده که این آقایان می گویند مردم تحمل شنیدن آن را ندارند.

«محمد بن ابی بکر» فرزند خلیفه اول، و دست پرورده امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)، صحابی پیغمبر است. وقتی پیغمبر از دنیا رفت، او سه ساله بوده است.

«مسعودی» در «مروج الذهب» می نویسد:

«من محمد بن أبي بكر، إلى الغاوي معاوية بن صخر،...

از محمّد بن ابی بکر به معاویه بن صخر گمراه

«محمد بن ابی بکر»، بعد از تمجید از خدای متعال و نبی مکرم، و بعد از تعابیر خیلی بلندی در تعریف و تمجید امیرالمؤمنین می نویسد:

«وأنت اللعين ابن اللعين، لم تزل أنت وأبوك تَبْغِيانِ لرسول اللّه الغَوَائل، وتجهدان في إطفاء نور اللّه، تجمعان على ذلك الجموع، وتبذلان فيه المال، وتؤلَبان عليه القبائل، وعلى ذلك مات أبوك، وعليه خَلَفْته،

در حالي كه تو، ملعون، پسر ملعوني. تو و پدرت همواره فتنه هاي زيادي عليه رسول خدا و دين او برانگيختند و به طور دايم براي خاموش كردن پرتو اسلام و نور خدا كوشيدند، و فرقه ها و احزاب مختلف ايجاد كرديد، و براي تشكيل و تقويت آنها مال بذل كرديد، و با مخالفان اسلام رفت و آمد نموديد پدرت در حالي از دنيا رفت كه هنوز بر اين روش بود و تو نيز بر اعتقاد بر آن روش، به جايش بر كرسي خلافت نشستي.

والشهيد عليك من تدني ويلجأ إليك من بقية الأحزاب ورؤساء النفاق، والشاهد لعلي - مع فضله المبين القديم - أنصاره الذين معه وهم الذين. ذكرهم اللّه بفضلهم، وأثنى عليهم من المهاجرين والأنصار، وهم معه كتائب وعصائب، يَروْنَ الحق في اتباعه، والشقاء في خلافه،

شاهد بر اين سخن باقي بودن احزاب و سران مخالف پيامبرند كه به تو پناهنده شده از حمايتت برخوردارند و گواه بر اين عظمت و شايستگي علي بن ابيطالب(ع)‌، افزون بر برتري آشكار و پيشگامي او در گرويدن به اسلام، ياران او از مهاجران و انصارند ـ كه خداوند فضلشان را در قرآن ذكر كرده و به يادها مانده اند. آنان دسته دسته در اطراف علي قرار گرفته، حق را در پيروي از او و شقاوت را در مخالفت با او مي دانند.

فكيف - يا لك الويل - تَعْدِلُه نفسك بعده وهو وارث رسول اللّه، ووصيه وأبو ولده: أول الناس له أتباعاً، وأقربهم به عهداً، يخبره بسره، ويطلعه على أمره، وأنت عدوه وابن عدوه، فتمتَّعْ في دنياك ما استطعت بباطلك، وليمددك ابن العاص في غوايتك، فكأن أجلك قد انقضى، وكيدك قد وَهَى، ثم يتبين لك لمن تكون العاقبة العليا، واعلم أنك إنما تكايد ربك الذي أمِنْتَ كَيده، ويئست من رَوْحه؟ فهو لك بالمرصاد، وأنت منه في غرور، والسلام على من اتبع الهدى.»

واي بر تو! چگونه خود را با علي مقايسه مي كني در صورتي كه او وارث پيامبر(ص) و وصي و پدر فرزندان وي و نخستين فردي است كه سر به فرمان حضرتش نهاد و هميشه بر پيمان خود با رسول خدا(ص) ثابت قدم و استوار بود و پيامبر(ص) او را از اسرار و امور خويش آگاه مي ساخت! با اينكه تو دشمن او و پسر دشمن او هستي پس هر اندازه كه خواهي از درون خود بهره گير. عمرو بن عاص هم تو در اين گمراهي و گردنكشي ياري مي كند. گويا ديگر مهلتت سپري شده و حيله گري هايت رنگ باخته است. بزودي آشكار مي گردد كه نيكفرجامي از آنِ كيست! بدان، با اين دسيسه هايي كه مي كني در واقع درصدد خدعه و نيرنگ با پروردگارت برآمدي؛ همان خدايي كه از عظمت و چاره سازي او غافل، و از رحمتش نوميد گشته اي. او در كمين تو است، و تو از درنگ و انتقامش مغرور شده اي. درود بر آن كس كه از راه درست پيروي كند.

جواب «معاویه» به نامه «محمد بن ابی بکر»:

حالا جواب معاویه را ببینید که چگونه به نامه «محمد بن ابی بکر» پاسخ می دهد:

«فكتب إليه معاوية: من معاوية بن صخر، إلى الزاري على أبيه محمد بن أبي بكر.»

از معاوية بن صخر به نكوهشگر پدرش، محمد بن ابي بكر!

أما بعده فقد أتاني كتابُكَ تذكر فيه ما اللّه أهْله في عظمته وقدرته وسلطانه، وما اصطفى به رسول اللهّ صلى الله عليه وسلم، مع كلام كثير لك فيه تضعيف، ولأبيك فيه تعنيف،

اما بعد، نامه تو رسيد. در آن به عظمت خداوندي و قدرت الهي ـ كه خداوند شايسته آن است ـ اشاره كرده بودي، نيز به برگزيده شدن پيامبر اكرم به رسالت. و سخنان بسيار ديگري نيز گفته بودي كه در بردارنده نكات ضعيف و نارواي مربوط به پدرت بود.

ذكرت فيه فضل ابن أبي طالب، وقديم سوابقه، وقرابته إلى رسول اللّه صلى الله عليه وسلم، ومُوَاساته إياه في كل هَوْل وخوف، فكان احتجاجك عليَ وعيبك لي بفضل غيرك لا بفضلك، فاحمد ربّاً صرف هذا الفضل عنك، وجعله لغيرك،

حق علي بن ابي طالب را يادآوري كرده، و از پيشينه خويشاوندانش با پيامبر و فداكاري هايش در راه رسول خدا در هر موضع هولناك و مخاطره آميز سخن گفته بودي و بر من به برتري و فضل ديگري و نه به فضل و فضيلت خود استدلال و احتجاج كرده بودي. خدا را سپاس مي گويم كه اين فضيلت را از تو برگردانيده و آن را به ديگري بخشيده است.

فقد كنا وأبوك فينا نعرف فضل ابن أبي طالب وحَقه لازماً لنا مبروراً علينا، فلما اختار اللهّ لنبيه عليه الصلاة والسلام، ما عنده، وأتم له ما وعده، وأظهر دعوته، وأبْلَجَ حجته، وقبضه اللهّ إليه صلوات اللّه عليه،

ما و پدرت ابو بكر در زمان رسول خدا با هم بوديم، و فضيلت علي را مي ديديم و رعايت حقش را بر خود لازم مي دانستيم. چون خداوند آنچه را كه مي بايست، براي پيامبرش برگزيد، و وعده خود را درباره او كامل و دعوتش را آشكار كرد، و حجتش را غالب و هويدا ساخت، جانش را به سوي بارگاه خويش برد.

فكان أبوك وفاروقه أول من ابتزه حَقَه، وخالفه على أمره، على ذلك اتفقا واتَّسقا، ثم إنهما دَعَوَاه إلى بيعتهما فأبطأ عنهما، وتلكأ عليهما، فهمَّا به الهموم، وأرادا به العظيم، ثم إنه بايع لهما وسَلّم لهما، وأقاما لا يشركانه في أمرهما، ولا يُطْلِعانه على سرهما، حتى قبضهما الله.

پس از او نخستين كساني كه حق او را گرفتند و با دستور واقعي او در مورد خلافت به مخالفت پرداختند، پدر تو و فاروقش بودند آن دو در آن موضوع متفق و همداستان گشتند، و سپس علي را به بيعت خود دعوت كردند ولي او از بيعت با آنان سرباز زد. آن دو نيز او را متحمل رنج هاي بسياري كردند طرح و اجراي توطئه بزرگي را عليه او ريختند. سپس علی با آن دو بیعت کرد ولی آنها علی را در کارشان شریک نکردند. و بر اسرار خود او را مطلع نکردند. تا اینکه خداوند آن دو نفر را از دنیا برد.

فخذ حذرك يا ابن أبي بكر، وقس شبرك بفترك، يقصر عن أن توازي أو تساوي مَنْ يَزِنُ الجبال بحلمه، لا يلين عن قَسْرٍ قناته، ولا يدرك ذو مقال أناته أبوك مهد مِهَاده، وبنى لملكه وسادة،

اي پسر ابوبكر، برحذر باش و پا از گليم خويش درازتر مكن؛ چون موقعيت تو پايين تر از آن است كه خود را مساوي و هم وزن كسي بداني كه كوه ها با بردباري او سنجيده مي شود و روند قدرت او، با قهر و اجبار، تغيير نمي كند. و هيچ انسان پرحوصله اي شكيبايي اش را نمي تواند درك كند.

عبارت «وقس شبرك بفترك»؛ یک ضرب المثلی عربی است. «فتر» همان فترت و فاصله است. یعنی شما که وجب می کنید، بین انگشت ابهام و انگشت بزرگ، مثلاً بیست و پنج سانتی متر است، شما به اندازه همین مقدار ارزش داری که حرف بزنی!! بیش از اندازه خودت حرف نزن! یعنی به اندازه ای که شایسته هستی حرف بزن!

«معاویه» در ادامه نامه، به مطالب جالبی اشاره کرده و می نویسد:

فإن يك ما نحن فيه صواباً فأبوك استبدَ به ونحن شركاؤه، ولولا ما فعل أبوك من قبل ما خالفنا ابن أبي طالب، ولسلمنا إليه، ولكنا رأينا أباك فعل ذلك به من قبلنا فأخذنا بمثله، فعب أباك بما بدا لك أودع ذلك، والسلام على من أناب.

بنابراين اگر آنچه ما برآنيم، برحق است، پدر تو مسبب و آغازگرش بود و اگر جور و ستم است باز هم پدر تو بود كه آن را از آنِ خود كرد، و ما شركاي او هستيم، و راه او را دنبال نموده‌ايم چنانچه پدرت پيش از ما اين راه را نپيموده بود، ما با فرزند ابي‌طالب، مخالفتي نمي كرديم، و امر خلافت را به او تسليم مي‌نموديم. ليكن چون مشاهده كرديم كه پدرت آن‌گونه رفتار نمود، ما هم راه او را پيش گرفتيم. پس تو يا عيبجوي پدرت باش و يا از سر ادعاي خود دست بردار و اين مسئله را رها كن درود بر آن‌كس كه پشيمان شود و از گمراهي به راه آيد و توبه نمايد.

مروج الذهب،ج3، ص 23 - 24 طبع دار القلم، الطبعة الاولى ، 1408 هـ/ 1988م، الكويت.

«بلاذری» هم در «انساب الأشراف» جلد 1، ص 352 (نرم افزار الجامع الکبیر) به این نامه اشاره کرده است.

این نامه ای بود بین «محمد بن ابی بکر»، و «معاویه»، که جالب بود محمد، پسر خلیفه اول، «معاویه» را به عنوان «اللعین بن اللعین»؛ و یا پناهگاه منافقین؛ خطاب می کند!

از آن طرف هم معاویه، همه کاسه و کوزه ها را سر ابوبکر می شکند و می گوید که ابوبکر پیش قدم اقدامات بوده و هر عیب و نقصی و گناهی هست، به پدرت ابوبکر وارد است!

معاویه می گوید: ما در زمان پیغمبر، به جایگاه و فضیلت علی بن ابیطالب، آگاه بودیم. می دانستیم که او چه جایگاهی دارد. ولی با همه این احوال، بعد از رحلت پیغمبر، پدرت اولین کسی بود که حق علی را غصب کرد و ما هم همان راهی را رفتیم که پدرت رفت. اگر حق بود، ما هم حق هستیم. و اگر باطلیم، پدرت هم باطل است.

اگر می خواهی مذمت کنی، برو پدرت ابوبکر را مذمت کن!!

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هفتاد و هفتم  06/ 02/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (48) – دو دروغ شاخ دار اهل سنت، درباره «عبدالله بن سبأ»!!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در رابطه با کتمان حقایق و وقایع تاریخی از ناحیه بزرگان اهل سنت بود که دیروز به مواردی اشاره کردیم و گفتیم که اینها گفته اند که چون ما خوشمان نمی آید نقل کنیم و مردم هم تحمل شنیدن این مطالب را ندارند، لذا نقل نکردیم!

کتمان تبعید «ابوذر» به ربذه، توسط «عثمان»!

از جمله مسائل و حقایقی که آقایان اهل سنت از نقل آن کراهت دارند، مسئله تبعید «ابوذر» صحابی جلیل القدر نبی مکرم، توسط «عثمان» به صحرای «ربذه» است.

«ابوذر» که در شام بود، در آنجا به سیاستها و جنایات معاویه و کارهای نادرست او اعتراض می کرد، معاویه به عثمان نامه نوشت که اگر دوست داری منطقه شام تحت قدرت تو باشد، اباذر را از شام بیرون ببر!

«ابوذر» به مدینه فرستاده شد ولی در آنجا نیز، دست از اعتراض به کارهای ناشایست حکام وقت برنداشت، و لذا او را به «ربذه» تبعید کردند!

«طبری» مورخ مشهور اهل سنت، به صراحت می نویسد:

«وفي هذه السنة أعني سنة ثلاثين كان ما ذكر من أمر أبي ذر و معاوية و إشخاص معاوية إياه من الشام إلى المدينة وقد ذكر في سبب إشخاصه إياه منها إليها أمور كثيرة كرهت ذكر أكثرها.»

در این سال یعنی سال سی هجری، مسئله معاویه و ابوذر و تبعید او توسط معاویه از شام به مدینه واقع شده است. در علت این تبعید، علتهای مختلف و زیادی بیان شده است و من دوست ندارم بیشتر آن علت ها را ذکر کنم!

تاريخ الطبري، ج 2، ص 615، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.

در صفحه بعد می نویسد:

«وأما الآخرون فإنهم رووا في سبب ذلك أشياء كثيرة و أمورا شنيعة كرهت ذكرها»

و اما دیگران در علت این تبعید مسائل زیادی را گفته اند و امور زشت و ناپسندی را بیان کرده اند که من از بیانشان کراهت دارم.

تاريخ الطبري، ج2، ص 616، اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري المتوفی: 310، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت.

جا دارد که از آقای طبری بپرسیم که این امور شنیعه که شما از بیانش کراهت دارید، چه بوده؟ آیا از ترس بنی العباس حاضر نیستید که اینها را بیان بکنید!؟ البته بنی العباس بدشان نمی آید که بر ضد بنی امیه مطالبی گفته شود! و جنایات بنی امیه برملا شود! یا نه، برای رعایت حال عثمان، شما دارید حقایق را کتمان می کنید!؟ که این کار شما در حقیقت یک نوع خیانت است. خیانت در تاریخ است که آیندگان ندانند که در صدر اسلام چه اتفاقاتی افتاده است!

همچنین «ابن اثیر جزری» می آید قضیه تبعید ابوذر را مطرح می کند و البته با عبارات نیمه تندی این قضیه را مطرح می کند:

«وفي هذه السنة كان ما ذكر في أمر أبي ذر و إشخاص معاوية إياه من الشام إلي المدينة و قد ذكر في سبب ذلك أمور كثيرة - من سب معاوية إياه و تهديده بالقتل وحمله إلي المدينة من الشام بغير وطاء و نفيه من المدينة علي الوجه الشنيع لا يصح النقل به ولو صح لكان ينبغي أن يعتذر عن عثمان فإن للإمام أن يؤدب رعيته و غير ذلك من الأعذار لا أن يجعل ذلك سببا للطعن عليه - كرهت ذكرها»

در اين سال ماجراي ابوذر اتفاق افتاد که معاويه وي را از شام دور کرده و به مدينه فرستاد؛ و در علت اين کار مطالب بسياري بود - از جمله دشنام دادن معاويه به او و تهديد به قتل کردن وي و او را سوار بر شتري بدون محمل به مدينه فرستادن و او را به صورتي زشت از مدينه تبعيد کردند که روايت آن درست نيست؛ اما اگر  درست باشد مي توان در توجيه کار عثمان گفت که امام حق دارد که رعيت خويش را ادب نمايد! و يا توجيهاتي ديگر؛ نه اين که اين کار عثمان را سبب اشکال گرفتن بر عثمان بدانيم - که من نقل آن را دوست ندارم.

الكامل في التاريخ؛ ج 3، ص 10، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ، الطبعة: ط2، تحقيق: عبد الله القاضي.

آقای «ابن اثیر»! شما می گوئید که «معاویه» به «ابوذر» فحش داد! خب اینکه نقل می کنید پیغمبر فرمود: «لاتسبوا اصحابی...» آیا «ابوذر» جزء اصحاب پیغمبر بود یا نبود!؟ آیا روایت «من سب اصحابی فعلیه لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعین»، شامل حال معاویه می شود یا نمی شود!؟ یا نه، می گوئید معاویه مجتهد بوده!! اجتهاد کرده!!

حالا این اجتهاد هم نمی دانیم که چه اجتهادی بوده است!؟ ایشان سال هشتم هجری مسلمان شده، دو سال بیشتر از اسلام معاویه نمی گذرد، در این دو سال، آقای معاویه گواهی اجتهاد گرفته است!! ولی «ابوذر» که از اول اسلام با نبی مکرم بوده، نه؛ مجتهد نبوده و اصلاً نمی دانست که اجتهاد چی هست!!

آقای «ابن اثیر»! شما می گوئید که «معاویه»، «ابوذر» را به قتل تهدید کرد! خب آیا تهدید کردن صحابه به قتل، از گناهان کبیره هست یا نیست!؟ می گوید معاویه، ابوذر را بر شتري بدون محمل سوار کرد! وقتی یک فرسخ انسان بر شتر بدون محمل سوار شود، تمام بدنش زخم می شود. حالا شما ببینید که از شام تا مدینه که حدود هفتصد کیلومتر مسیر است؛ سوار بر شتر بدون محمل، چه بلائی بر سر انسان می آورد!

آقای «ابن اثیر»! شما می گویید: «للإمام أن يؤدب رعيته»؛ حاکم می تواند رعیت خود را ادب بکند؛ آیا در مورد امیرالمؤمنین نیز همین حرف را می زنید یا نه!؟ این فقط مخصوص عثمان است و ابوبکر و...!؟

آیا تأدیب این رعیت که صحابه پیغمبر بودند، با اعتقاد شما که می گوئید الصحابه کلّهم عدول و کلّهم اهل الجنة؛ سازگاری دارد!؟ آیا تأدیب اهل جنة صحیح است یا خلاف شرع است!؟ شما از طرفی می گوئید که تمام صحابه اهل بهشت هستند، همه صحابه عادل هستند! خب اگر همه اینها عادل هستند، آدم عادل که کار خلاف انجام نمی دهد تا مستحق تأدیب باشد!

به قول ضرب المثلی که من همیشه می زنم که به شتر گفتند گردنت کج است! گفت کجام راست است!؟ یعنی اینها هر کجا را بخواهند درست بکنند، دهها جای دیگر ناموزون است و مثل لباسی که پوسیده شده، از هر طرف بخواهند وصله بکنند، خود وصله زدن باعث می شود تا از هم پاشیدگی پارچه بیشتر شود!

داستان «ابوذر» داستان مفصلی دارد. و اساساً یکی از عواملی که باعث شد تا مردم بر علیه «عثمان» شورش بکنند، برخورد نادرست عثمان بود با ابوذر. زیرا «ابوذر» صحابی پیغمبر است. و چقدر روایات در فضیلت ابوذر داریم. مثل اینکه پیغمبر فرمود:

«ما أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ وَلاَ أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ من ذي لَهْجَةٍ أَصَدَقَ من أبي ذَرٍّ»

زمین در خود ندیده کسی را و آسمان سایه نیفکند بر فردی که راست گوتر از ابوذر باشد.

الطبقات الكبرى، اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري، دار النشر: دار صادر – بيروت؛ ج4، ص 228

الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، اسم المؤلف: أبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة الكوفي، دار النشر: مكتبة الرشد - الرياض - 1409، الطبعة: الأولى، تحقيق: كمال يوسف الحوت؛ ج6، ص 388

با این حال، آنچنان بلائی بر سر ابوذر می آورند ولی آقایان می گویند که ما از ذکر آن اتفاقات کراهت داریم!!

مسئله بعدی، قضیه جناب «عثمان» است. که این هم خیلی جالب است. جناب آقای «طبری» نقل می کند که:

«وأما الواقدي فإنه ذكر في سبب مسير المصريين إلى عثمان و نزولهم ذا خشب أمورا كثيرة منها ما قد تقدم ذكريه و منها ما أعرضت عن ذكره كراهة مني لبشاعته.»

واقدي در نقل کردن علت شورش مصريان بر ضد عثمان و جمع شدن ايشان در منطقه ذا خشب مطالبي را گفته است که مقداري از آن سابقا گذشت و از نقل مقداري از آن سر باز زدم؛ زيرا آن قدر اين مطالب زشت است که من از نقل آن بدم مي آيد!!

تاريخ الطبري؛ ج 2، ص 656، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.

«أمورا كثيرة» که آقای طبری می گوید، همان قضیه «عبدالله بن ابی سرح» است که حاکم مصر بود. آمدند پیش «عثمان» و از او شکایت کردند. عثمان به جای اینکه او را عزل کند و کنار بگذارد، به او دستور داد که افرادی که آمدند و از تو شکایت کردند، به محض اینکه به مصر برگشتند، همه را گردن بزن!!

جناب آقای طبری! شما که می گوئید این امور زشتی بود؛ نسبت به کسانی که از مصر آمده بودند به همراه محمد بن ابی بکر!؟ این که آقازاده ابوبکر بود! یا نه؛ این «بشاعت» و زشتی مربوط به عثمان است!؟ بشاعت و زشتی کار، مربوط به کدام طرف بوده است!؟

وقتی کارهای نادرستی در تاریخ و در صدر اسلام انجام می شود و معیار قضاوت آیندگان می شود، شما می آئید می گوئید که من از نقل آنها کراهت دارم، لذا نقل نمی کنم!!

 جناب «طبری» در جای دیگر می نویسد:

«قال أبو جعفر رحمه الله قد ذكرنا كثيرا من الأسباب التي ذكر قاتلوه أنهم جعلوها ذريعة إلى قتله فأعرضنا عن ذكر كثير منها لعلل دعت إلى الإعراض عنها.»

نقل ماجراي کشته شدن عثمان و چگونگي آن؛ ابو جعفر گفته است که براي اين کار اسباب بسياري ذکر شده است که ايشان آن ها را بهانه اي براي کشتن وي قرار داند؛ اما ما به اسبابي که مانع شده است، از نقل بيشتر آن ها روي گردان شديم.

تاريخ الطبري؛ ج 2، ص 661، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.

در اینجا، قضیه «تقیه» از دودمان «بنی امیه» نیز مطرح نیست که آقای طبری به خاطر آنها این مسائل را کتمان کند. زیرا کتاب «تاریخ طبری» در حوالی سال 300 هجری نوشته شده است. یعنی 60؛ 65 سال از انقراض بنی امیه می گذشت که این کتاب تألیف شد. حکومت وقت، «عباسیان» بودند و اینها هم علیه «بنی امیه» بودند و هر کجا دودمان بنی امیه را پیدا می کردند، می زدند و می کشتند. یعنی جو حاکم، یک جو ضد بنی امیه ای بود! حتی جو، جو ضد عثمان است!

چه علتی در میان بود که این آقایان حقایق را بیان نکردند!؟ آیا نسبت نفاقی که این آقایان به شیعه می دهند، حاضرند به «طبری» و «ابن اثیر» و «ابن کثیر» و... بدهند!؟ آیا اینها منافقانه تاریخ نوشته اند!؟؟

و «ابن اثير» نيز در این زمینه مي‌نويسد:

«قد ذكرنا سبب مسير الناس إلي قتل عثمان و قد تركنا كثيرا من الأسباب التي جعلها الناس ذريعة إلي قتله لعلل دعت إلي ذلك.»

ما شورش مردم  را تا ماجراي کشتن عثمان نقل کرديم اما بسياري از مطالبي را که مردم آن را بهانه اي براي کشتن وي قرار داده بودند، به خاطر عللي نقل ننموديم!!

الكامل في التاريخ؛ ج3، ص 58، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ، الطبعة: ط2، تحقيق: عبد الله القاضي

یک توطئه وهابی!!

امروز وهابی ها در رسانه ای خودشان، مرتب می گویند که قضیه قتل عثمان، و یا جنگ «جمل» زیر سر «عبدالله بن سبأ» یهودی بوده است!!! اینها آن روایت جعلی «سیف بن عمر» را ملاک قرار دادند و این مسئله را الآن دارند مطرح می کنند!

اینها داد می زنند که بله، یک بچه یهودی آمد و مسلمانها را تحریک کرد برای قتل عثمان!! اگر واقعاً در قتل عثمان، «عبدالله بن سبأ» یهودی دست داشته و مؤسس و محرک اصلی او بوده است؛ چرا آقای «طبری» و «ابن اثیر» حرفی از او نزدند و این را نقل نکرده اند!؟ اینها دلیل بر این است که این ادعای این وهابی ها، همه دروغ است و واقعیتی ندارد!

انتقادی از «علامه عسگری» در قضیه «عبدالله بن سبأ»!

البته عزیزان دقت داشته باشند و من قبلاً هم گفته ام که در زمینه «عبدالله بن سبأ»، علامه عسگری(رضوان الله تعالی علیه)، یک فرمایشی دارند که می گویند اصلاً چنین شخصی وجود خارجی نداشته و...

ما این فرمایش ایشال را به طور کلی قبول نداریم. این مبنای ایشان کاملاً خلاف است. ما در جلد دوم نقد بر اصول مذهب شیعه قفاری، مطالبی را در این زمینه آورده ایم که هر کدام از بزرگان و آقایان مراجع و اساتید دیدند و مطالعه کردند، تحسین کردند! و گفتند که ما گمشده خودمان را در این تحقیق پیدا کردیم! ما تمام اقوال را در این زمینه دیدیم و بررسی کردیم. تمام ادلّه را مطالعه و بررسی کردیم و اظهار نظر هم کردیم. یعنی یک بحث کاملاً اجتهادی است.

خدا رحمت کند آیةالله خزعلی را، ما قبل از این که این کتاب را چاپ کنیم، ایشان این کتاب را از اول تا آخر مطالعه کردند. یک روز ایشان از مشهد به من زنگ زد و گفت من صبح زود می روم حرم، زیارتی می کنم، بعد می آیم این کتاب را مطالعه می کنم.

می گفت فلانی! من هر چه این کتاب را می خوانم برای شما دعا می کنم. من کتاب علامه عسگری را در مورد عبدالله بن سبأ خواندم ولی برایم دلنشین نبود. و ادله و نظرات ایشان قانع کننده نبود. ولی وقتی این تحقیق شما را دیدم، گمشده خودم را در این کتاب پیدا کردم.

در رابطه با «عبدالله بن سبأ»، دسته ای از بزرگان شیعه، معتقد هستند که این شخص موهوم بوده و واقعیتی نداشته است. تعدادی از علمای اهل سنت نیز – ما هفت، هشت نفر از علماء اهل سنت را در کتاب نقد قفاری ذکر کرده ایم – بر همین عقیده هستند. ما در این تحقیق، نظر هر دو دسته را رد کردیم.

دسته سوم می گویند که «عبدالله بن سبأ» در قتل عثمان و جنگ جمل نقشی اساسی داشته است. که ما در جواب این دسته هم گفتیم که همه اینها برمی گردد به «سیف بن عمر»، که فردی کذّاب و وضّاع و متهم به زندقه بوده است!! هر کس این را نقل کرده، از سیف بن عمر نقل کرده است!!

لذا این ادعا دروغ محض است که عبدالله بن سبأ مسبب اصلی قتل عثمان و یا جنگ جمل باشد. آنچه که در مورد این شخص دروغ است، همین قضیه است. یعنی انتساب جنگ جمل و قتل عثمان به عبدالله بن سبأ، صددرصد دروغ است. و جالب است که بعد از جنگ جمل، دیگر از عبدالله بن سبأ هیچ خبری نیست! نمی دانیم چه رمزی در اینجا بوده است!

شما ببینید که در جنگ صفین و نهروان، اثری از عبدالله بن سبأ نیست! بعد از شهادت امیرالمؤمنین، گویا که این عبدالله بن سبأ یا به آسمان رفته و یا به زیر زمین!! چه شد؟ کشته شد؛ زندانی شد؛ تبعید شد و... هیچ خبری از او در کتب اهل سنت نیست!

اما ما یک «عبدالله بن سبأ» داریم که در زمان «عثمان» مسلمان شد و شیعه شد، و نسبت به امیرالمؤمنین ابتدا اظهار ارادت می کرد ولی سپس گرفتار غلو شد. یک دفعه آمد گفت که علی بن ابی طالب پیغمبر است! بار دیگر آمد گفت که علی بن ابی طالب خداست و من هم پیغمبرش هستم!!!

این قضیه در کتابهای رجالی ما آمده مثل رجال کشی، رجال شیخ طوسی، رجال علامه حلی و رجال ابن داوود مطرح شده است. و بعد از اینها هم تمام رجالیون ما این مسئله را نقل کرده اند.

امیرالمؤمنین نسبت به «عبدالله بن سبأ» اول نصیحت کرد، ملامت و تهدید کرد او را. ولی تهدیدات امیرالمؤمنین اثری نگذاشت. لذا بنابر نقلی حضرت او را تبعید کرد و بنابر نقلی دستور داد او را کشتند و جنازه او را آتش زدند. این مسئله واقعیت دارد. و ما نمی توانیم این مطالب را کنار بگذاریم.

ما سال گذشته در جلسه درس خارج، در بحث احراق و سوزاندن انسان، در مورد عبدالله بن سبأ مفصل بحث کردیم. دوستان می توانند به سایت حضرت ولیعصر(عج) http://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=7480؛  مراجعه کنند و مطالب را مطالعه بکنند.

بنابراین اگر ما بیائیم و طبق فرمایش علامه عسگری بگوئیم که اصلاً «عبدالله بن سبأ» وجود خارجی نداشته است؛ باید کشی، شیخ طوسی، علامه حلی و... و تمام کسانی که این مطلب را ذکر کرده اند را، تکذیب کنیم.

پس بنابراین روایاتی که در رابطه با عبدالله بن سبأ نقل شده است، نه ربطی به جنگ جمل دارد و نه قتل عثمان؛ بلکه عمدتاً آنچه که در مورد وی نقل شده است، غلو در حق امیرالمؤمنین بوده است. جالب این است که این غلو «عبدالله بن سبأ» نسبت به امیرالمؤمنین را، تمام علمای اهل سنت نیز نقل کرده اند. یعنی قضیه غلو «عبدالله بن سبأ» در نزد اهل سنت اجماعی است! و این خیلی عجیب است.

ما این روایات را نمی توانیم کنار بگذاریم. حتی اگر این روایات ضعیف هم باشد، مستفیض است. و روایت مستفیض در رجال کشی داریم. ما نمی توانیم روایات مستفیض را همینطوری برداریم بگذاریم کنار.

و اضافه اینکه شیخ طوسی، مرحوم کشی معاصر کلینی و... عصرشان به عصر این قضایا نزدیک است. این مطالب سینه به سینه به ایشان رسیده است. نمی توانیم از بیخ منکر بشویم. بله یک وقت بحث سندی روایات پیش می آید که آن بحث جدائی است. سند این روایات ضعیف هم باشد، مستفیض است. یعنی بیش از سه روایت است.

قاعده رجالی ما هم می گوید اگر در موردی سه روایت داشته باشیم، مستفیض است. خود آقای خوئی که این همه سختگیری در اسانید روایات دارد، اگر به کتابهای فقهی ایشان مراجعه کنید، می بینید که ایشان وقتی به روایات مستفیض می رسد می گوید: «یعنینا عن البحث فی السند لإستفاضته»؛ وقتی روایتی مستفیضی باشد، نیازی به بحث سندی نداریم.

وقتی استفاضه نسبت به موردی حاصل شد، بعدی ها اگر بخواهند رد بکنند، باید بیایند استفاضه را رد بکنند، وقتی نیامدند استفاضه را رد نکردند، بلکه صحه هم گذاشتند؛ کار تمام است. علامه حلّی خریت فن رجال است. متخصص فن رجال است. ایشان می آید در کتابهای فقهی و اصولی و رجالی خودش، این قضایا را مفصل مطرح می کند، و «عبدالله بن سبأ» که اهل غلو بوده را مطرح می کند.

شما ببینید در کتابهای فقهی ما، فقهای ما به مضمون روایات عبدالله سبأ، فتوا صادر کرده اند! یعنی این روایات، معمول به فقهای ما هست. در طول این چهارده قرن، رجالیون ما، اصولیون ما و فقهای ما نسبت به روایات کشی، عمل کرده اند. ما نمی توانیم همینطوری ادعا بکنیم که عبدالله بن سبأ وجود خارجی نداشته، و خدا همچین فردی را نیافریده!! من احساس می کنم اگر ردّیات دیگر علامه عسگری هم به این شکل باشد، باید فاتحه همه چیز را خواند!!

لذا ما در این کتاب نقد قفاری، در این باره مفصل بحث کردیم و به دوستان توصیه می کنم که حتماً این بخش از کتاب را مطالعه بفرمایند. ما هزاران ساعات روی این قضیه عبدالله بن سبأ وقت گذاشتیم.

البته این قضیه، برای خود من هم یک معما شده بود. نه می توانستیم فرمایش علامه عسگری را رد بکنیم؛ چون ایشان عالم بزرگوار و محقق برجسته است. فلان منبری و فلان مورخ نیست که بگوئیم اشتباه کرده است؛ از آن طرف هم ما می دیدیم که در کتابهای رجالی ما، این قضیه مفصل بحث شده است. یک نفر هم در وجود عبدالله بن سبأ تشکیک نکرده است. نه از متقدمین و نه از متأخرین!

دو دروغ شاخ دار اهل سنت، درباره «عبدالله بن سبأ»!!

آقایان اهل سنت آمدند دم این «عبدالله بن سبأ» را چسباندند به قضیه قتل عثمان و جنگ جمل و...؛ گفتند که «عبدالله سبأ» مؤسس و مسبب اصلی قتل عثمان و جنگ جمل و... بوده است!!

ما می گوئیم که این دروغ محض است. چون همه اینها بر می گردد به «سیف بن عمر»، که او هم وضّاع و جعّال و متهم به زندقه است!!

یا می گویند که اولین کسی که آمد بحث وصایت را مطرح کرد، عبدالله بن سبأ یهودی بود!! این هم یکی از دروغ های این آقایان است. زیرا ما نزدیک 200 روایت از نبی مکرم درباره وصایت داریم. وصایت امیرالمؤمنین در سال سوم بعثت و در جریان آیه «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبين» (سوره شعراء/ 214 ‏) مطرح شد.

اهداف «وهابیت» از طرح این قضایا دو چیز است:

هدف اول: در جنگ جمل، چون هر دو طرف جنگ، صحابه بودند و طبق مبانی آقایان اهل سنت که تمام صحابه را عادل و اهل بهشت می دانند، جور در نمی آید؛ لذا برای اینکه صحابه را تبرء کنند، دنبال یک فردی می گشتند که این قضایا را به گردن او بیاندازند! دیدند بهترین فرد، عبدالله بن سبأ یهودی است.

هدف دوم: اینها می خواهند بحث وصایت و بحث خلافت را زیر سؤال ببرند. زیرا حدیث وصایت با تعبیر «انت منی بمنزلة هارون من موسی» آمده، از طرفی هم سلمان می گوید: «ما من نبی الا معه وصی» و... و حضرت موسی هم طبق بیان قرآن «اثنی عشر نقیباً» بوده؛ در شیعه هم «اثنی عشر اماماً» هست؛ می خواهند این را پیوند بدهند به عبدالله بن سبأ یهودی و بگویند که بحث وصایت و اینکه خلیفه پیغمبر باید دوازده نفر باشد، یک فرهنگ یهودی بوده که وارد فرهنگ شیعه شده است!!!

اینها به دنبال این دو هدف هستند. و لذا ما باید حواس خودمان را جمع کنیم تا در هر دو سنگر جواب کوبنده داشته باشیم.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هفتاد و هشتم  07/ 02/95

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (22)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

قضیه «عبدالله بن سبأ»، وسیله ای برای هجمه به شیعه!

در جلسه دیروز که در رابطه با «عبدالله بن سبأ» صحبت شد، دوستان می توانند مشروح این بحث را در رابطه با شخصیت عبدالله بن سبأ و نظرات علمای شیعه و سنی را در «جلسه 57، تاریخ 19/ 11/ 93» ببینند که ما در آنجا مفصل در مورد ایشان بحث کردیم و نظرات و اقوال علمای اهل سنت و علمای شیعه را درباره او بیان کردیم.

به نظر من این بحث، برای عزیزان، ضروری است. چون الآن قضیه عبدالله بن سبأ برای شیعه در هاله ای از ابهام است. و وسیله هجمه در دست وهابیت است! چرا که برخی از علمای شیعه معتقد هستند که عبدالله بن سبأ وجود خارجی نداشته، و در مقابل وهابی ها می آیند از کتب شیعه روایاتی را مطرح می کنند مبنی بر وجود عبدالله بن سبأ!

لذا آن راه حلی که من دیروز عرض کردم را دوستان در ذهن داشته باشند. که گفتیم «عبدالله بن سبأ» در تاریخ دو چهره دارد:

چهره اول: داشتن نقش اساسی در قتل عثمان، و جنگ جمل؛ که این چهره، هرگز واقعیت نداشته و دروغ محض است.

چهره دوم: داشتن غلو نسبت به امیرالمؤمنین(سلام الله علیها)؛ نسبت الوهیت، و نبوت به امیرالمؤمنین داده است. امیرالمؤمنین هم او را تبعید کرده و یا چون تبعید کارساز نبوده و به غلو خود ادامه داده، حضرت دستور قتل او و سپس سوزاندن جنازه او را داده است.

این چهره از عبدالله بن سبأ واقعیت دارد و حقیقت دارد و در آن هیچ شک و شبهه ای نیست. کتاب های رجالی ما، کتاب های روائی ما و حتی کتاب های فقهی ما، مملو از این قضیه است! فقهای ما به استناد همین قضیه، در کتابهای فقهی خودشان فتوا داده اند. یعنی در حقیقت این قضیه هم «شهرت» دارد، و هم «معمول به» عند الفقهاء است!

نگرانی شدید دکتر طیب شیخ الأزهر، از گسترش تشیع!

در رابطه با بحثی که ما آخر هفته داشتیم درباره سخنان دکتر طیب، شیخ الأزهر، که در ماه مبارک رمضان، بر ضد مبانی اعتقادی شیعه داشتند، نکاتی را خدمت دوستان تقدیم کردیم.

ایشان در بحث هایی که در ماه رمضان داشتند، در مورد شیعه بحث کردند و عمده ناراحتی ایشان هم این بود که در «مصر»، جوانهای سنی دارند شیعه می شوند. این علت عمده ناراحتی آقای طیب است که یک ماه تمام در نقد عقاید شیعه و تثبیت عقاید اهل سنت سخنرانی کرد.

الآن هم روزهای جمعه، ساعت دو به وقت ما، بعد از نماز جمعه، هر هفته ایشان در شبکه «المصریه» برنامه سخنرانی دارد. البته خدا پیغمبری، ایشان آدم مؤدبی است. آدم متین و خوش برخوردی است. ولی همانگونه که عرض کردم، وقتی پول و مال دنیا به وسط می آید، دیگر اینها نمی توانند خودشان را حفظ بکنند. قرآن کریم هم می فرماید:

(كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏)

چنين نيست كه انسان حقشناس باشد مسلما طغيان مى‏كند. به خاطر اينكه خود را بى نياز مى‏بيند.

سوره علق (96): آیه 6

در آخرین بحثی که داشتیم، عرض کردیم که آقای دکتر طیب، بحث تبشیر شیعی را مطرح کردند و گفتند که:

«نُنَبِّه عَلی ضَرورةِ وَقفُ التَّبشیرِ بِالمَذهب الشیعی فِی مَحافِل أهل السُّنة الذینَ یُمَثِّلونَ تِسعونَ بِالمَئه مِن مَجموعِ المُسلمین فِی العَالم و مِصر بَلدٌ سُنیٌ و لَا نُرید أن یَتَحوَّلَ شَعبَهُ المُسلِم إلی طَائِفتَین»

من اعلام می کنم که مسئله تبشیر مذهب شیعه، در محافل اهل سنت باید متوقف بشود. اهل سنتی که امروز نود درصد مسلمانهای جهان را تشکیل می دهند. مصر یک کشور سنی نشین است. ما نمی خواهیم که مردم مسلمان مصر، به دو طائفه شیعه و سنی تبدیل شوند.

منبع: سایت «بوابة الأزهر الإلکترونیة»

ایشان بر اساس آنچه در سایت «القدس العربی» منتشر شده است می گوید که:

«ضرورت دارد که مسئله تبشیر مذهب شیعه، در محافل اهل سنت متوقف بشود. اموالی که در اختیار جوانهای سنی قرار می دهند و اینها را شیعه می کنند، باید این کار متوقف بشود. اینهایی که این اموال را پخش می کنند، دلال مذهب هستند!»

در جای دیگر ایشان بنابر نقل روزنامه «الوطن» که از روزنامه های مشهور مصر است، می گوید:

«ما در مصر، اصلاً شیعه نداریم. به همین خاطر عده ای دنبال ایجاد فتنه در مصر هستند. اینها به دنبال تشکیل تشکلهای جوانان شیعی و تأسیس حسینیه ها هستند که بعد از این نیز جوانان شیعی، جوانان اهل سنت را بکشند و با یکدیگر درگیر بشوند و مصر گرفتار همان درگیری های مذهبی بشود که دیگر کشورهای اسلامی به آن گرفتار هستند.»

این سخن آقای طیب در حالی است که الآن 13، 14% مصر شیعه هستند. آقای « احمد راسم النفیس» از رهبران بزرگ شیعه در مصر است که خیلی هم فعال است. حتی وقتی دکتر طیب گفته بود که ما حاضریم با شیعیان گفتگو کنیم، ایشان موضع گرفت و گفت که اگر آقای طیب واقعاً حاضر است با شیعه بحث و گفتگو داشته باشد، باید یک دعوتنامه رسمی برای ما بفرستد. و ما صحبتهای ایشان را فقط از طریق تلویزیون شنیده ایم و دعوت رسمی از ایشان نداریم!

البته این نکته را هم اضافه کنم که تا به حال شیعه در مصر، در سایه حرکت می کرد. اخیراً آیة الله کورانی در یک سفر به مصر، یک حسینیه ای را افتتاح کردند و شیعه را از سایه بیرون آورده و علنی کردند و این در حقیقت خیلی به ضرر شیعه تمام شد! و این از سایه درآمدن شیعه در مصر، خیلی برای شیعه مشکل ایجاد کرد.

آقای دکتر «طیب»، باز در جای دیگر بنابر نقل روزنامه «الیوم السابع» که از رونامه های رسمی مصر است، می گوید:

«در اینجا تلاشهای خبیث و مکارانه ای وجود دارد که می خواهند استقرار و استقلال مصر را با دعوت کردن جوانان مصری به ترک مذهب اهل سنت، و روی آوردن به مذهب شیعه؛ فراهم بکنند. و لذا واجب است که الأزهر در مقابل این تبشیر شیعی، و این جنگ مذهبی بایستد!!»

این تعبیر ایشان خیلی عجیب است. تا حالا مسئله «تبشیر شیعه» مطرح بود، حالا مسئله «جنگ مذهبی» هم اضافه شد. یعنی «تبشیر شیعی» به «جنگ شیعی» تبدیل شده است.

ایشان در طول این ماه رمضان، مکرر مسئله «تبشیر شیعی» را مطرح می کند و می گوید که «کثر علینا الهجوم من التبشیر الشیعی» بعد می گوید که من جوانان اهل سنت را نصیحت می کنم که حرف مبلغین شیعه را قبول نکنند. حرفهای اینها دروغ و ساختگی است. و هیچ مؤمن صادقی رضایت نمی دهد که این حرف ها را بپذیرد!!

جالب است که ایشان جوانان شیعه را هم نصیحت می کند و می گوید که من جوانان شیعه را نصیحت می کنم که از این سفسطه ها دست بردارند!

جالب است که ایشان از طرفی می گوید ما در مصر شیعه نداریم! ولی از این طرف دارد جوانان شیعه را نصیحت می کند!

آقای دکتر «طیب»، در جای دیگر می گوید:

«یکی از مستشرقین صهیونیست به نام «برنارد لویس» کتابی را در سال 2000 میلادی نوشته است تحت عنوان «پیشگوئی های برنارد لویس». در آنجا می گوید که ما پیشگوئی می کنیم که اختلافات شیعه و سنی، از مخفی گاه به علنی تبدیل می شود. و در آینده، ایران شیعی با ترکیه سنی، درگیری مذهبی و جنگ مذهبی خواهند داشت. و الآن هم این پیشگوئی ها محقق شده است!»

خب اگر محقق شده است، پس درگیری مذهبی ایران و ترکیه کجاست!؟ اگر پیشگوئی کرده بود که ایران و سوریه و عراق وارد یک درگیری می شوند، می شد انسان تا حدودی قبول کند. ولی این قضایایی که امروز وجود دارد، کاملاً دروغگو بودن این آقای «برناد لویس» را ثابت می کند!

اینها که عرض کردیم، نمونه هایی از نگرانی ها و دغدغه های آقای دکتر طیب بود از گسترش شیعه و فرهنگ شیعی، که در طول ماه رمضان ایراد کرده بود.

وقتی دکتر طیب، خود را از مراجع معظم شیعه بالاتر می داند!!

خب ایشان هم در جهان اسلام مقبولیت دارد. همانگونه که مراجع ما در میان شیعیان مقبولیت دارند، او نیز در میان اهل سنت، مقبولیت دارد. حتی او خودش را از مراجع ما هم بالاتر می داند!

شما ببینید که حضرت آیة الله العظمی مکارم شیرازی در آخر ماه مبارک رمضان، به ایشان نامه نوشتند که شما در طول این ماه رمضان، همواره تأکید می کردید که علمای شیعه و سنی بنشینند با یکدیگر گفتگو کنند، و نتیجه این گفتگو هم برای هر دو طرف حجت باشد. ما پیشنهاد می کنیم که در هر کجایی که شما بگوئید در ایران در الأزهر، علمای طراز اول شیعه با علمای طراز اول شما بنشینند، با یکدیگر نسبت به مسائل اختلافی بحث کنند، و خروجی این جلسات هم برای شما و هم برای ما حجت باشد!

خب آقای طیب حدود یک ماه از نوشتن این نامه، جوابی نداد. حاج آقای مکارم به من فرمود که شما این نامه ما را علنی کنید. ما نیز خبرنگاران را دعوت کردیم و این نامه را علنی کردیم. وقتی این اتفاق افتاد، ایشان تقریباً بعد از یک هفته به نامه حاج آقای مکارم جواب نوشت!

جواب داد که بله ما از شما تشکر می کنیم و چنین و چنان. بعد گفت اگر بنا شد که یک همایشی برگزار کنیم، اولین کسی که دعوت خواهیم کرد، شخص شما خواهید بود!!

ببینید که ایشان چگونه با مرجع عالی مقام شیعه برخورد می کند!؟ البته الآن هم بعد از ده یازده ماه که از ماه رمضان گذشته، هیچ خبری نشده است. الآن هم مرتب دارند به شیعه می تازند و حاضر نیستند که همچین جلسه ای برگزار بشود.  

البته ما با همه این تندروی های ایشان، عرض می کنیم که لنگه کفش آقای طیب، سگ طیب، به این وهابی ها، یا این سنی های تندرو، که ظاهراً دم از شیعه می زنند ولی باطناً می روند با عربستان هستند؛ هزار شرف دارد!!

عده ای از این سنی های تندروی داخل کشور، پول ایران را می گیرند ولی سنگ عربستان را به سینه می زنند! سگ طیب به این افراد هزار شرف دارد. با همه اشکالاتی که ما به فرمایشان آقای طیب داریم. ما باید تلاش کنیم که انصاف را رعایت کنیم.

ولی اگر جلساتی برگزار بشود و بعضی از بزرگان ما که هم مدافع ولایت هستند و هم معتقد به تقریب هستند، در این جلسات باشند، بسیار مفید خواهد بود.

بزرگان ما چند دسته اند. دسته ای مدافع ولایت هستند ولی تند هستند. اصلاً عقیده ای به تقریب ندارند. خب جز تخریب، چیز دیگری از اینها ساخته نیست. دسته دوم، معتقد به تقریب هستند ولی به ولایت اعتقادی ندارند! اینها هم مخرب هستند.

ما نیاز به دسته سومی داریم که هم معتقد به ولایت باشند و هم معتقد به تقریب باشند. یعنی هر دو جنبه را داشته باشند. هم از عقیده شیعه جانانه دفاع بکنند، و به تعبیر شهید مطهری، حاضر نباشند به خاطر وحدت، از کوچکترین مستحبی و مکروهی دست بردارند؛ و هم از طرف دیگر، تقریب را از ضروریات دین بدانند. نه از ضروریات مذهب!

افرادی که همچین عقیده ای داشته باشند، بروند با علمای اهل سنت بنشینند، شبهات آنها را جواب بدهند، من معتقد هستم که بسیاری از قضایا حل خواهد شد. یعنی نود درصد این بدبینی ها که وجود دارد، با گفتگو کردن حل می شود.

دعوت به همکاری!!

من مقید بودم که تمام جلسات ایشان را  در ماه رمضان گوش بدهم. یعنی از باء بسم الله تا تای تمت را گوش دادم و فیلمهایش هم موجود است. چون روزنامه ها و خبرگزاری ها، این جملات تند ایشان را حذف کردند و نقل کردند. لذا ما همه صحبتهای ایشان را ضبط شده داریم.

الآن هم دنبال یک بزرگواری که به زبان عربی مسلط باشد می گردیم که این بحث های ماه رمضان آقای «طیب» را برای ما پیاده بکند.

و همچنین برنامه ای که دو روز پیش، آقای دکتر «قفاری» که ما سه جلد کتاب در نقد ایشان نوشته ایم؛ در شبکه «وصال» داشتند که یک ساعت و اندی طول کشید. البته دوستان ما آقای ابوالقاسمی و دیگران، بلافاصله در شبکه ولایت، جواب ایشان را دادند.

ما گفتیم که این بحث ایشان پیاده بشود، ولی گفتند ما کسی را که عربی مسلط باشد، مخصوصاً عربی محلی و عامیانه را بداند، یعنی ذاتاً خودش عرب باشد نداریم که این بحث های دکتر طیب و آقای دکتر قفاری را پیاده کند. لذا دوستان اگر کسی را می شناسند حتماً معرفی کنند تا از محضرشان استفاده بکنیم.

البته لازم است که این مترجم، در بحث های علمی هم وارد باشد. چون این بحث های آقای طیب یا قفاری، بحث علمی و حوزوی است. حرفهای عادی نیست. لذا ما می خواهیم که هم صحبتها پیاده بشود و هم مصادر و منابع آن ذکر بشود.

چند نکته در جواب دکتر طیب، شیخ الأزهر

در جواب افاضات آقای دکتر طیب، من چند نکته را عرض می کنم.

نکته اول: ایشان که این همه از جوانان اهل سنت اظهار نگرانی می کند و می گوید پیرو این جوانان شیعه نباشید؛ سؤال ما این است که منظور ایشان از جوانان شیعه، جوانان شیعه مصر است!؟ یا جوانان غیر مصری مثل ایران و عراق و... مراد است!؟

اگر مراد ایشان جوانان غیر مصری است، باید عرض کنیم که این جوانان، توانایی اینکه بروند در مصر، و جوانان مصری را شیعه بکنند را ندارند! اصلاً ارتباطی با یکدیگر ندارند که بخواهند آنها را شیعه بکنند!

و اگر نه، مراد ایشان جوانان داخل مصر است، باز باید بگوئیم که جوانان شیعه مصری نیز قدرتی ندارند که همچین کاری بکنند! که بیایند به زور، جوانان سنی را شیعه بکنند! در هر دو صورت فرمایش ایشان نادرست است.

نکته دوم: آقای دکتر «کریمه»، استاد فقه مقارن دانشگاه الأزهر، - که مدتی هم در قم بودند و ما در خدمتشان بودیم - در یکی از مصاحبه های خودش می گوید:

«خود آقای خامنه ای گفت که ما قصد نداریم مذهب شیعه را به مناطق سنی نشین صادر کنیم. زیرا اگر چنانچه بنای این کار را داشتیم، در خود ایران در مناطق سنی نشین این کار را می کردیم... من در یکی از مدارس سنی در استان کردستان رفتم دیدم که هزینه های این مدارس را که برای ترویج مذهب سنی است، دولت جمهوری اسلامی تأمین می کند.»

ایشان خودش شخصاً آمده، حوزه های علمیه اهل سنت در ایران را دیده، و نظرش این است که شیعه به هیچ وجه قصد صدور مذهب خود را ندارد. قصد ندارد که جوانان سنی را شیعه کند. بلکه به آنها پول هم می دهد که مذهب اهل سنت را ترویج بکنند!!

نکته سوم: آقای طیب که این همه از تبشیر شیعه می ترسد، چرا از تبشیر وهابی بر جوانان اهل سنت مصر نمی ترسد!؟ جالب است که ایشان در حالی از تبشیر وهابی هیچ سخنی نمی گوید و اشاره به تبلیغ وهابیت نمی کند، که خودش در مورد وهابیت این تعبیر تند را دارد که:

«أن السَلفیون الجُدد، هم خوارج العصر،... ولکنّهم نَجّسوا و غیّرو مذهب الحنابله»

سلفی های جدید، خوارج عصر ما هستند. و اینها خودشان را به مذهب احمد بن حنبل منتسب می کنند، و حال آنکه اینها مذهب احمد بن حنبل را نجس کردند!!

بنا به نقل مجله «الحیاة» تاریخ چهارم آوریل 2011 مطابق 15 فروردین 1390

این تعبیر، خیلی تعبیر تندی است. سایتهای مختلفی این تعبیر ایشان را نقل کرده اند. ایشان می گوید که وهابیت، خودشان را به مذهب حنبلی نسبت می دهند ولی اینها مذهب احمد بن حنبل را نجس کردند!!

حالا ما نمی دانیم که این تعبیر ایشان آیا توهین به حنبلی ها هست یا نیست!؟ اگر یک شیعی بیاید و همچین حرفی را بزند، حنابله بر علیه او قیام می کنند!

البته چک هایی که عربستان در اختیار الأزهر گذاشته بود، ظاهراً برگشت خورده! چون آقای طیب مدتی است که بر ضد خود وهابیت موضع گیری می کند و کمتر به شیعه می تازد.

البته این را عرض هم بکنم که بحث تمویل و پول گرفتن از عربستان، تمویل شخصی نبوده است. یعنی ما هیچ دلیلی نداریم که عربستنان به خود شخص دکتر «طیب» پول داده باشد! آنچه که ظاهراً قطعی هست و آقای «کوفی عنان» هم به آن اعتراف کرد، کمکهای مالی عربستان به دانشگاه الأزهر بوده است.

چون الأزهر برای کارهای عادی خودش هم، دچار مشکل مالی است. و دولت مصر هم امکاناتی ندارد که الأزهر را پشتیبانی مالی بکند! لذا اینها مجبور هستند برای اینکه رضایت عربستان را به دست بیاورند، چهار تا مطلبی هم علیه شیعه بیان بکنند!

البته همانگونه که عرض کردم، اخیراً دو سه ماهی است که چک ها برگشت خورده، و آقای طیب هم، نظرش برگشته و از آن نظر تند خودش نسبت به شیعه کاسته است.

نکته چهارم: ما فرض می گیریم که چهار تا جوان شیعه در مصر، یک شامی، ناهاری، پولی به جوانان سنی مصری می دهند و آنها را شیعه می کنند؛ بر فرض صحت؛ خب شما ببینید که آقای سرلشگر «زاهی خلفان»، رئیس پلیس دبی امارات، به صراحت اعلام می کند که ما سالانه  «10میلیارد دلار» خرج می کنیم تا شیعیان منطقه را سنی بکنیم!!

جالب است که در انتهای این مصاحبه می گوید: «سَنُعید ایران سُنیتاً کما کانت باذن الله: ما با این پولها ایران را سراسر سنی خواهیم کرد همانگونه که قبلاً سنی بودند!!!

خب جناب آقای دکتر طیب! این مطلب در تمام روزنامه ها و سایت ها و خبرگزاری ها پخش شده است. شما چطور به یک طرف غش می فرمائید!!؟ چرا اینها را نمی بینید که می گویند ما سالی 10 میلیارد دلار هزینه می کنیم تا شیعیان را سنی بکنیم!؟

آیا این تبشیر اهل سنت نیست!؟ شما فقط تبشیر شیعی را می بینید!؟ در ثانی عمده این شبکه های تبشیر اهل سنت، در خود مصر قرار دارند! شبکه خلیجیه، الحکمه، الرحمة، الشدا، الرسالة و... تقریباً هفتاد، هشتاد درصد این شبکه های وهابی در خود مصر هستند و فعالیت می کنند!

چرا شما این تبشیر وهابی را نمی بینید و به آن توجهی ندارید!؟

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هفتاد و نهم  12/ 02/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (49) – ذکر مواردی دیگر از کتمان حقایق تاریخی، توسط بزرگان اهل سنت!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

سالروز شهادت استاد مطهری را گرامی می داریم و تشکر می کنیم از همه عزیزان، بابت لطفشان به حقیر.

دو هدیه استاد معظم به شاگردان؛ در روز معلم!

من توصیه می کنم که ان شاء الله عزیزان ما، اگر می خواهند که آینده روشنی داشته باشند، ینده ممماز این بحث هایی که ما داریم، دو چیز را به عنوان یادگاری داشته باشند و فراموش نکنند.

نکته اول: نظم در کارها

دوستان عزیز! یک طلبه اگر می خواهد موفق بشود، از من به شما وصیت، وصیت، وصیت که نظم در کارها را فراموش نکنید. همان فرمایش امیرالمؤمنین که فرمود:

« أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ»

شما را و تمام فرزندانم و اهلبیتم را و تمام کسانی که این نوشته من به آنها می رسد را به پرهیزکاری و نظم در کارها سفارش می‏کنم.

نامه 47 نهج البلاغه

قسم بخورید. نذر کنید. عهد ببندید. به خاطر کفاره قسم یا عهد هم که باشد، تلاش کنید 24ساعت روزانه تان، مثل ساعت منظم باشد. ساعت فلان، فلان برنامه. هر روز یک برنامه بنویسید، یا هفتگی اگر برنامه شما ثابت است، برنامه بنویسید.

و تلاش کنید، برنامه ای که نوشتید، به هیچ قیمتی برنامه را تغییر ندهید. به هیچ قیمتی! خدا حفظ کند، آیة الله العظمی نوری همدانی را، من در طول عمرم کسی را که مثل ایشان منظم باشد، ندیدم!

یعنی اگر بناست ایشان ساعت 5 تا 6 برنامه داشته باشد، در آن ساعت، رئیس جمهور هم اگر به درب خانه ایشان مراجعه کند، درب را برای او باز نمی کند! یعنی ایشان در این حد منظم هستند! حتی در آن اوایل انقلاب، بعضی از شخصیت های طراز اول، بدون هماهنگی به منزل ایشان مراجعه کرده بودند، گفته بودند که الآن برنامه من این است. به ایشان بگوئید که اگر می توانید فلان ساعت که نوشتن متفرقه، تشریف بیاورند!! یعنی ایشان این قدر برای برنامه خودشان ارزش قائل هستند.

نکته دوم: اخلاص در عمل

نکته دوم برای موفقیت، اخلاص در عمل است. یعنی همانگونه که ما نماز می خوانیم می گوئیم نماز می خوانم قربة الی الله؛ تلاش کنیم از صبح زود، تمام کارهایی را که قرار است انجام بدهیم، قربة الی الله باشد. یعنی وضو گرفتن، صبحانه خوردن، درس رفتن و مباحثه کردن و... برای خدا و رضای خدا و قربة الی الله باشد. یعنی مصداق این آیه باشیم که:

(قُلْ إِنَّ صَلاتي‏ وَ نُسُكي‏ وَ مَحْيايَ وَ مَماتي‏ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين)

بگو: نماز و تمام عبادات من و زندگى و مرگ من، همه براى خداوند پروردگار جهانيان است.

سوره أنعام(6): آیه 162 ‏

یعنی بگوئیم خدایا آماده هستم آن لحظه ای که ملک الموت آمد قبض روح بکند، تسلیم او بشوم قربة الی الله. جواب نکیر و منکر را بدهم، قربة الی الله. در عالم برزخ زندگی بکنم قربة الی الله. حاضر بشوم برای قیامت قربة الی الله.

آن روایت رسول اکرم هم یادمان نرود که فرمود:

« يَا أَبَاذَرٍّ لِيَكُنْ لَكَ فِي كُلِّ شَيْ‏ءٍ نِيَّةٌ حَتَّى‏ فِي‏ الْأَكْلِ‏ وَ النَّوْم‏»

ای اباذر! در تمام امور زندگی، نیت داشته باش، حتی در خوردن و خوابیدن.

مجموعه ورام، ج2، ص 58

این باعث می شود که خواب ما، غذا خوردن ما، بچه داری و همسرداری و... همه عبادت بشود. آن وقت اگر این روش چهل روز ادامه پیدا بکند، آثارش را خواهید دید. بعد چهل روز می شویم مصداق این روایت امام رضا (سلام الله علیه) که فرمود:

«مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ‏ يَنَابِيعُ‏ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ.»

هیچ بنده ای چهل روز، امور خود را برای خدا خالص نمی کند مگر اینکه چشمه های حکمت از قلب او به زبان او جاری می شود.

عیون اخبار الرضا، ج2، ص 69، ح 321

البته این علم و حکمتی که بر زبان جاری می شود، از نوع علوم تحصیلی و تحصلّی نیست، تدریسی و تدرّسی نیست! آن علم، علم دیگری است که خداوند می فرماید:

(وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّه)

از مخالفت فرمان خداوند بپرهیزید و خداوند شما به شما تعلیم می دهد.

سوره بقره(2): آیه 282‏

لذا دوستان تلاش کنند که این دو سفارش را همواره در ذهن خودشان داشته باشند. و در عمل کردن به آن جدیت داشته باشند.

برگردیم به بحث...

ما در جلسات گذشته، در رابطه با زمینه های «تقیه» که بحث می کردیم، به مسئله «کتمان حقایق تاریخی» توسط علما و بزرگان اهل سنت رسیدیم.

کتمان حقایق تاریخی، از فاسدترین مصادیق تقیه است!!

آقایان اهل سنت، خیلی از حقایق تاریخی را که در تاریخ اتفاق افتاده را ذکر نکردند و با دلیل اینکه «من خوشم نمی آید بیان کنم»، از ذکر حقایق تاریخی خودداری کردند. و این هم از مصادیق تقیه است. بلکه از بدترین، و فاسدترین مصادیق تقیه است!

یک حقایقی در تاریخ رخ داده، ما بیائیم برای حفظ مقام و جایگاه برخی شخصیت ها، حقایق تاریخی را مخفی کنیم. این آقایان می گویند که شیعه منافق است!! چون آنچه در دل دارد را به زبان نمی آورد! گفتارش غیر از اعتقاد قلبی اوست! خب این آقایان این کتمان حقایق و بیان نکردن واقعیات موجود تاریخی را چه جواب می دهند!؟ آیا این تقیه نیست!؟

«تقیه» در لغت و اصطلاح فقهای ما و فقهای اهل سنت، یعنی خلاف حقیقت را بیان کردن! و یا بیان نکردن حقایق است. دقت کنید که دو تا مسئله است. یک وقت من خلاف اعتقاد خودم را می گویم در حالی که:

(إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان)

کسانی که بعد از ایمانشان به خدا کافر شوند (مجازات می شوند) بجز آنها که تحت فشار واقع شده اند در حالی که قلبشان با ایمان، آرام است.

سوره نحل(16): آیه 106 ‏

یکی از مصادیق تقیه این است که ما حقایقی را که به آن اعتقاد داریم، کتمان بکنیم! مثلاً فرد موحد بگوید که من موحد نیستم!

در اینجا، حکومت اجازه نمی دهد این آقایان یک سری حقایقی را بیان بکنند! و این ترسیدن از حکومت و بیان نکردن حقایق قلبی و واقعی، می شود مصداق «تقیه خوفی»!

همان قضیه «ابوهریره» است که می گوید:

«حَفِظْتُ من رسول اللَّهِ وِعَاءَيْنِ فَأَمَّا أَحَدُهُمَا فَبَثَثْتُهُ وَأَمَّا الْآخَرُ فَلَوْ بَثَثْتُهُ قُطِعَ هذا الْبُلْعُومُ»

از رسول خدا دو ظرف پر از حديث حفظ نموده‌ام كه هر آنچه تاكنون روايت كرده‌ام يكي از اين دو ظرف بوده است كه اگر بنا باشد ظرف ديگر را نيز بگشايم گردنم زده خواهد شد!

الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج1، ص 56، باب حفظ علم، ح 120

 اما گاهی اوقات آن مسئله ای را که در قلب دارد اظهار نمی کند. در اینجا این آقایان برای رعایت حال خلفاء، این حقایق را کتمان کرده و نقل نکردند، که می شود مصداق «تقیه مداراتی»!

الآن شما رفتی سنندج، می روی و پشت سر عالم سنی آنجا نماز می خوانی. آیا اگر پشت سر آنها نماز نخوانی برای تو ضرر دارد؟ نه! بلکه شما دارید تقیه می کنید. و تقیه شما هم از نوع «تقیه مداراتی» است! برای اینکه شما بتوانید دل آنها را به دست بیاورید، و آنها را نسبت به خودت و مذهب خودت خوشبین بکنید. چه بسا همین رفتار شما باعث بشود که این آقا بعدها به مذهب اهل بیت تمایل پیدا بکند! یا حداقل از عداوت خودش دست بردارد.

شما الان ببینید در بحث «سب» و «لعن». بحث «لعن»، یک بحث قرآنی هست. بحث روائی هست. ولی آقایان فتوا داده اند که هر گونه سب و لعن حرام است و خلاف شرع است. برای چه؟ برای اینکه اگر شما چنین کاری بکنید، مشکلاتی برای شما و دیگر شیعیان پیش می آید! شما اگر می خواهی لعن بکنی، برو مثل امام صادق عمل کن!

«سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ هُوَ يَلْعَنُ فِي‏ دُبُرِ كُلِ‏ مَكْتُوبَةٍ أَرْبَعَةً مِنَ الرِّجَالِ وَ أَرْبَعاً مِنَ النِّسَاءِ»

از امام صادق شنیدیم که بعد از هر نماز واجب، چهر نفر از مردان، و چهار نفر از زنان را لعن می کرد.

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، باب التعقيب بعد الصلاة و الدعاء، ص 342، ح10؛ تهذیب الاستبصار جلد2، ص 321

شما ببینید که امام صادق(سلام الله علیه) از این طرف به این شکلی دشمنان را لعن می کند؛ از آن طرف به حضرت اطلاع می دهند که فلانی نشسته در مسجد و دشمنان اهلبیت را سب و لعن می کند، حضرت می فرماید:

«مَا لَهُ- لَعَنَهُ اللَّهُ- يَعْرِضُ بِنَا»

او را چه شده است؟ خداوند او را لعنت کند. او با این کار، ما را در معرض فحش مخالفین قرار می دهد.

الإعتقادات صدوق، ص 107، باب الاعتقاد فی التقیه؛ بحارالأنوار، ج71، ص 217

کتمان دلايل جمع شدن مردم در مدينه عليه «عثمان»!!

یکی از مواردی که این آقایان، از ذکر آن خودداری کردند، قضیه قتل «عثمان» و علت آن است. «طبری» در این باره می نویسد:

«وأما الواقدي فإنه ذكر في سبب مسير المصريين إلى عثمان و نزولهم ذا خشب أمورا كثيرة منها ما قد تقدم ذكريه و منها ما أعرضت عن ذكره كراهة مني لبشاعته.»

واقدي در نقل کردن علت شورش مصريان بر ضد عثمان و جمع شدن ايشان در منطقه ذا خشب مطالبي را گفته است که مقداري از آن سابقا گذشت و از نقل مقداري از آن سر باز زدم؛ زيرا آن قدر اين مطالب زشت است که من از نقل آن بدم مي آيد!!

تاريخ الطبري، ج 2، ص 656، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت

خب آقای طبری! آیا شما مورخ هستی؛ یا نه، حامی خلیفه هستی!؟ اینها واقعاً عجیب است. می گوید چون اتفاقات زشت بوده، من نمی نویسم. خب چرا ذکر نمی کنی که علت اینکه آمدند عثمان را کشتند، چه بود؟ مگر عثمان چه کارهای خلافی مرتکب شده بود؟ چه جنایاتی مرتکب شده بود که مردم آمدند او را کشتند!؟

آقای «طبری»، «ابن اثیر» و دیگران، این مطالب را کتمان می کنند و نقل نمی کنند. این از مصادیق تقیه است. حالا یا ترس از حکومت دارند که اینها را نقل نمی کنند؛ و یا نه، برای خوشایند مردم و جامعه، این حقایق را کتمان می کنند!

آقای «طبری» در جای دیگری می نویسد:

«قال أبو جعفر رحمه الله قد ذكرنا كثيرا من الأسباب التي ذكر قاتلوه أنهم جعلوها ذريعة إلى قتله فأعرضنا عن ذكر كثير منها لعلل دعت إلى الإعراض عنها»

نقل ماجراي کشته شدن عثمان و چگونگي آن؛ ابو جعفر گفته است که براي اين کار اسباب بسياري ذکر شده است که ايشان آن ها را بهانه اي براي کشتن وي قرار داند؛ اما ما به اسبابي که مانع شده است، از نقل بيشتر آنها روي گردان شديم.

تاريخ الطبري، ج 2، ص 661، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت .

و «ابن اثير» نيز مي‌نويسد:

«قد ذكرنا سبب مسير الناس إلي قتل عثمان وقد تركنا كثيرا من الأسباب التي جعلها الناس ذريعة إلي قتله لعلل دعت إلي ذلك»

ما شورش مردم  را تا ماجراي کشتن عثمان نقل کرديم اما بسياري از مطالبي را که مردم آن را بهانه اي براي کشتن وي قرار داده بودند، به خاطر عللي نقل ننموديم!

الكامل في التاريخ، ج 3، ص 58، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ، الطبعة: ط2، تحقيق: عبد الله القاضي

موارد کتمان شده در علت قتل عثمان، چه بوده است؟

حالا جالب است که بدانید «كثيرا من الأسباب» که آقای طبری می گوید، چه عواملی است. خود آقای طبری نقل می کند:

«لما رأى الناس ما صنع عثمان كتب من بالمدينة من أصحاب النبي إلى من بالآفاق منهم وكانوا قد تفرقوا في الثغور»

وقتی مردم عملکرد عثمان را دیدند، به تمام اصحاب پیامبر که در گوشه و کنار کشور اسلامی پراکنده بودند، نامه نوشتند.

مردم مدینه نامه نوشتند. چه نوشتند؟

«إنكم إنما خرجتم أن تجاهدوا في سبيل الله عز وجل تطلبون دين محمد فإن دين محمد قد أفسد من خلفكم وترك فهلموا فأقيموا دين محمد فأقبلوا من كل أفق حتى قتلوه»

نوشتند که شما برای جهاد و برای دین پیغمبر از مدینه خارج شده اید، در حالی که کسی که شما او را خلیفه کرده اید، در مدینه دین محمد را فاسد و ترک کرده است. بشتابید و دین پیامبر را اقامه کنید. بنابراین صحابه از نکات مختلف به مدینه آمدند تا اینکه عثمان کشته شد. 

تاريخ الطبري، ج2، ص 662؛ دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت.

این بخشی از مواردی کثیری است که آقای طبری نقل می کند. می گوید عثمان دین پیغمبر را نابود کرده است!! حالا چه حقایقی پشت پرده بوده که باعث قتل عثمان شده، می گوید خیلی از این عوامل را نقل نکردیم!!

«ابن اثیر» هم همین نامه نگاری را در الکامل خودش مطرح می کند:

«كتب جمع من أهل المدينة من الصحابة وغيرهم إلي من بالآفاق منهم إن أردتم الجهاد فهلموا إليه فإن دين محمد قد أفسده خليفتكم فأقيموه»

عده ای از مردم، از صحابه و غیر صحابه به صحابه ای که از مدینه دور بودند، نامه نوشتند که اگر دنبال جهاد در راه خدا هستید، بشتابید به مدینه که خلیفه شما دین محمد را فاسد کرد، آن را اقامه کنید.

الكامل في التاريخ، ج3، ص 58؛ دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ، الطبعة: ط2، تحقيق: عبد الله القاضي

«ابن اثیر» در جای دیگری می نویسد:

«تكاتب نفر من أصحاب رسول الله و غيرهم بعضهم إلي بعض أن أقدموا فإن الجهاد عندنا و عظم الناس علي عثمان ونالوا منه أقبح ما نيل من أحد وليس أحد من الصحابة ينهي ولا يذب إلا نفر منهم زيد بن ثابت و أبو أسيد الساعدي و كعب بن مالك و حسان بن ثابت»

عده ای از اصحاب پیامبر به یکدیگر نامه نوشتند که به مدینه برگردید. جهاد در نزد ماست. مردم با عثمان بدترین برخورد را کردند. و هیچ یک از صحابه از این کار مردم نهی نکرد و از عثمان دفاع نکرد مگر عده کمی از آنها مثل زید و ابو اسید و کعب و حسان.

الكامل في التاريخ، ج3، ص 43؛ دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ، الطبعة: ط2، تحقيق: عبد الله القاضي

یعنی از 124هزار صحابه پیامبر، فقط چهار نفرشان از عثمان دفاع کردند!! 123996 نفر در قتل عثمان سهیم بودند! حالا یا مباشرتاً و یا رضایتاً!!!

اولین کسی که این قضایای عوامل عثمان را نقل کرده است، «طبری» است. بعد از طبری، هر که گفته، معمولاً از خود طبری نقل کرده است! از طرف شیعه هم که وقتی آثار شیعه را از بین بردند و آتش زدند و نابود کردند، دیگر چیزی برای ارائه باقی نماند.

ارزش «طبری»، و تألیفات او نزد اهل سنت!

آقایان اهل سنت برای طبری خیلی احترام و ارزش قائل هستند. به عنوان نمونه «ذهبی» در مورد طبری می نویسد:

«الإمام العلم المجتهد عالم العصر أبو جعفر الطبري صاحب التصانيف البديعة»

پیشوا، پرچمدار، مجتهد، دانشمند زمان، صاحب تألیفات نو و جدید

سير أعلام النبلاء؛ ج14، ص267؛ دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413 ، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي

در مورد تفسیر طبری، مفصل مطرح کردند و حتی «ابن تیمیه» می نویسد:

«وَتَفْسِيرِ ابْنِ جَرِيرٍ الطَّبَرِيِّ وَ ابْنِ أَبِي حَاتِمٍ، تَفَاسِيرُهُمْ مُتَضَمِّنَةٌ لِلْمَنْقُولَاتِ الَّتِي يُعْتَمَدُ عَلَيْهَا فِي التَّفْسِيرِ»

تفسیر ابن جریر طبری و ابن ابی حاتم، متضمن روایاتی است که در تفسیر قرآن می شود به آنها اعتماد کرد.

منهاج السنة النبوية؛ ج 7 ص 179دار النشر : مؤسسة قرطبة - 1406 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. محمد رشاد سالم

در رابطه با «تاریخ طبری» هم، «ابن اثیر» می نویسد:

«إني قد جمعت في كتابي هذا ما لم يجتمع في كتاب واحد فابتدأت بالتاريخ الكبير الذي صنفه الإمام أبو جعفر الطبري إذ هو الكتاب المعول عند الكافة عليه والمرجوع عند الاختلاف إليه»

من در کتاب خودم، مطالبی را ذکر کرده ام که در یک کتاب واحد جمع نشده است. در ابتدا از کتاب تاریخ بزرگ که طبری نوشته شروع کردم. زیرا آن کتاب، تنها کتاب محل رجوع همه مردم است. و در مواقع اختلاف تاریخی، به آن کتاب مراجعه می شود.

الكامل في التاريخ، ج1، ص 6؛ دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ، الطبعة: ط2، تحقيق: عبد الله القاضي

افراد دیگری نیز غیر از «ابن اثیر»، در مورد اهمیت تاریخ طبری سخن گفته اند. من در این باره مفصل کار کردم و اقوال آقایان اهل سنت را جمع کردیم. عمده همین تعبیر ابن اثیر است. «ابن اثیر» هم محقق توانمندی است.

من بسياري از موارد را به خاطر ناراحتي مردم ذكر نمي كنم!!!

«ابن هشام» نیز در رابطه با کتمان حقایق تاریخی می نویسد:

«وتارك بعض ما ذكره ابن اسحاق في هذا الكتاب مما ليس لرسول الله صلى الله عليه وسلم فيه ذكر ولا نزل فيه من القرآن شيء وليس سببا لشيء من هذا الكتاب و لا تفسيرا له و لا شاهدا عليه لما ذكرت من الأختصار و أشعارا ذكرها لم ار أحدا من أهل العلم بالشعر يعرفها و أشياء بعضها يشنع الحديث به و بعض يسوء بعض الناس ذكره»

من برخي از سخنان ابن اسحاق را چون در آن سخني از رسول الله نبود يا قرآن در مورد آن سخني نگفته بود و يا در هيچ جاي اين كتاب مورد استفاده قرار نگرفته و تفسير يا شاهدي براي آن نبوده در اين كتاب نياوردم چون بناي من بر اختصار بود و اشعاري را او ذكر كرده كه نديدم احدي از اهل علم آن را شعر بدانند لذا آنها را هم نياوردم و چيزهايي بود كه جايگاه حديث را پايين مي آورد يا ذكر آنها برخي افراد را ناراحت مي كرد لذا آنها را ذكر نكردم.

السيرة النبوية؛ ج1، ص 109، نشر: دار الجيل - بيروت - 1411، الطبعة: الأولى، تحقيق: طه عبد الرءوف سعد

دوست ندارم بگويم ابوبكر در مورد حضرت زهرا چه وصيتي كرده است!!

یکی از جاهایی که خیلی حساس شده و گندش بالا آماده، به طوری که خود وهابی ها هم نمی توانند جواب بدهند؛ قضیه اعتراف ابوبکر بر ظلم به حضرت زهرا (سلام الله علیها) است! جناب «أبو عبيد قاسم بن سلام»، متوفی 224هـجری می گوید:

«أما إني لا آسى على شيء إلا على ثلاث فعلتهم وددت أني لم أفعلهم وثلاث لم أفعلهم وددت أني فعلتهم وثلاث وددت أني سألت رسول الله عنهم فأما التي فعلتها أو وددت أني لم أفعلها فوددت أني لم أكن فعلت كذا وكذا لخلة ذكرها قال أبو عبيد لا أريد ذكرها»

آگاه باشيد که من بر سه چيز که انجام دادم غصه مى‌خورم؛ و سه چيز که انجام نداده‌ام، و سه چيز که دوست داشتم آن را از رسول خدا مى‌پرسيدم. دوست داشتم که من فلان کار را نمى‌کردم!!! به علتى که آن را ذکر کرد؛ ابوعبيده مى‌گويد: من نمى‌خواهم بگويم ابوبکر چه گفت!

كتاب الأموال، ج 1، ص 174، ناشر: دار الفكر. - بيروت. تحقيق: خليل محمد هراس، 1408هـ - 1988م.

مسئله ندامت ابوبکر از هجوم به خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) خیلی دردآور است. این قضیه با سندهای صحیح و معتبر، در منابع اهل سنت نقل شده است. زیاد بن مقدسی تصحیح کرده، سیوطی تصحیح کرده، حسن بن فرهان مالکی تصحیح کرده، ابن تیمیه اعتراف دارد و...؛ با همه اینها، شما ملاحظه می کنید که ابوعبید می گوید «لم أكن فعلت كذا وكذا»!!!

به جای نقل اصل کلام، عبارت کذا و کذا آورده است. آیا این خیانت به تاریخ نیست!؟ حالا اصل کلام چی هست؟ این تعبیر «طبرانی» است که از کتابهای معتبر آقایان است را نقل می کنم که می نویسد:

«فَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَكُنْ كَشَفْتُ بَيْتَ فَاطِمَةَ وَ تَرَكْتُهُ، وَ أَنْ أَغْلِقَ عَلَيَّ الْحَرْبَ»

دوست داشتم که خانه فاطمه را هتک نمی کردم و آن را به حال خود رها می کردم، حتی اگر جنگی بر علیه من به راه می انداختند.

المعجم الكبير، ج1، ص 62؛ دار النشر: مكتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983، الطبعة: الثانية، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي

این تعبیر و این اعتراف جناب ابوبکر، دیگر تمام بساط آقایان را به هم می زند! همه چیر را به هم می زند. حالا در تاریخ طبری مسئله هجوم آمده، تهدید به آتش آمده، مصنف ابن ابی شیبه، و انساب الأشراف آورده اند و همه هم با سند صحیح نقل کرده اند؛ ما اگر همه اینها را کنار بگذاریم، همین اعتراف و تأسف جناب ابوبکر از کشف خانه حضرت زهرا، کافی است.

ولی متأسفانه آقای ابو عبید می گوید که من نمی خواهم ذکر کنم! در مقابل ما می بینیم که «طبری» متوفای 310 هجری این قضیه ندامت ابوبکر را نقل کرده؛ طبرانی متوفای 360 هجری نقل کرده؛ خود «ذهبی» که متوفای 748 هجری هست، این قضیه ندامت را مفصل در کتاب «تاریخ الاسلام»، ج3، ص 117؛نقل کرده است! و هیچ تعلیقی و ردی هم نمی زند. قبل از این عبارت و بعد از این عبارت هیچ حرفی و اعتراضی ندارد.

ولی ما می بینیم که تعدادی از اینها، اصل کلام را حذف می کنند و عبارت کذا و کذا به جایش می گذارند!

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هشتادم  13/ 02/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (50) – حقایقی از شخصیت «معاویة بن ابوسفیان»!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در رابطه با مبانی «تقیه» بود که اشاره شد بر اینکه عوامل تقیه، مسائل متعددی بود. از جمله مسائلی که در این زمینه مطرح هست و ما مواردی را به آن اشاره کردیم، کتمان کردن و مخفی کردن بسیاری از حقایقی است که در تاریخ اتفاق افتاده است.

و عرض کردیم که پنهان کردن این حقایق توسط علما و بزرگان اهل سنت، یا به خاطر تقیه بوده و یا به خاطر رعایت حال بزرگان خود بوده است.

لزوم کار علمی گسترده، درباره «عایشه» و «معاویه»!

از جمله موارد مهمی که این آقایان بسیار عنایت دارند که مخفی کنند، و ما هم هر چه تلاش کردیم نتوانستیم مورد مخفی شده را پیدا کنیم، موردی است در رابطه با «معاویة بن ابوسفیان»!

عزیزان همانگونه که مستحضر هستید، الآن شخص «معاویه» برای اهل سنت یک فرد مقدس، و برای وهابیت، به صورت یک «بت» تبدیل شده است!! لذا ما هر چه در این رابطه مستدل و مستند کار کنیم، ارزش دارد. اینها در برابر امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) قیام کردند، خروج کردند؛ با همه اینها، این آقایان، لقب «خال المؤمنین» را برای معاویه برگزیدند!! با اینکه پیغمبر برادرزنهای دیگری نیز داشته است.

اگر بنا بود یک نفر، استحقاق «خال المؤمنین» را داشته باشد، باید برادران عایشه باشند! چون در میان همسران پیامبر، آنیکه برای اهل سنت و وهابیت، از جایگاه بیشتر و بالاتری برخوردار است، و اهمیت بیشتری دارد، «عایشه» است!

روی این جهت، باید برادران عایشه را خال المؤمنین لقب می دادند. «محمد بن ابی بکر» و «عبدالرحمن بن ابی بکر» را باید خال المؤمنین لقب می دادند! ولی متأسفانه ما می بینیم که  محمد بن ابی بکر، جزء افراد مطرود این آقایان است! چرا؟ چون ایشان با امیرالمؤمنین بوده است!!

یا شما ببینید که وقتی برای همسران پیامبر، لقب «ام المؤمنین» به کار برده می شود، به کار بردن این لقب حتی برای «حفصه»، برای این آقایان سنگین است. و یا حتی برای «ام سلمه» هم برایشان ثقیل است! و معمولاً وقتی نام حضرت خدیجه (سلام الله علیها) را می برند، نه تنها واژه «ام المؤمنین» را به کار نمی برند، بلکه همان اسم ایشان را بدون پیشوند و پسوند ذکر می کنند!!

لذا در مورد مسئله «عایشه» و بحث کردن، مستند و مستدل کار کردن، خیلی ارزشمند است. البته با احترام تمام. بدون توهین و اهانت و فحش و بدون جسارت.

به نظر ما خیلی از این قضایایی که چسبانده اند به «عایشه»، حقیقت ندارد و اینها ساخته و پرداخته «یهود» و «بنی امیه» است، لذا باید پرده از روی این حقایق برداشته شود! اینها به خاطر کینه و عقده ای که از نبی مکرم داشتند، دست به این کارها زدند.

چون اینها نتوانستند کینه خود را بر رسول اکرم جاری کنند و ابراز کنند، آمدند نسبت به همسران او – از جمله عایشه که قدری سرزبان داشته و اجتماعی بوده و جوانتر بوده، - خیلی از این قضایا را چسبانده اند.

فتاوای جنسی که از او نقل می کنند، و یا برخی اعمالی که از او نقل می کنند، برداشت ما این است که اینها ساخته و پرداخته «یهود» است. آنهم بغضاً لرسول الله. ولی در هر صورت، این حقایق باید گفته شود.

لزوم کتمان حقایق تاریخی درباره «معاویه»!

و همچنین در مورد «معاویه»، که امروز از او «بت» درست کرده اند، و حتی در بعضی از شبکه های وهابی، یک قداستی برای معاویه قائل می شوند که این قداست را حتی برای ابوبکر و عمر و عثمان هم قائل نمی شوند!! لذا تلاش می کنند تا حقایق تاریخی از معاویه را کتمان کنند. شما می بینید که «هیثمی» متوفای 807 هجری می نویسد:

«عن عبد الله بن بريدة قال دخلت مع أبي على معاوية فأجلسنا على الفراش ثم اتينا بالطعام فأكلنا ثم اتينا بالشراب فشرب معاوية ثم ناول أبي ثم قال معاوية كنت اجمل شباب قريش و اجوده ثغرا و ما من شيء اجد له لذة كما كنت اجده و انا شاب غير اللبن و انسان حسن الحديث يحدثني»

عبدالله بن بريده گويد با پدرم (بریده اسلمی) بر معاويه داخل شديم ما را بر فراش نشاندند و نزد ما طعام آوردند خورديم سپس نزد ما نوشيدني آوردند معاويه و پدرم نوشيدند. سپس معاويه گفت من زيباترين جوان قريش و داراي دندانهاي زيبا بودم هيچ چيز لذيذي را آنگونه كه بود نمي يافتم بجز شير و انسان خوش سخني كه با من سخن بگويد.

 

جالب اینجاست که «هیثمی» در ذیل این روایت می نویسد:

«رواه أحمد و رجاله رجال الصحيح و في كلام معاوية شيء تركته»

احمد اين روايت را نقل كرده رجال آن رجال صحيح اند. در سخن معاويه چيزهايي بود كه ترك كردم.

مجمع الزوائد، ج 5، ص 42، نشر: دار الريان للتراث/ ‏دار الكتاب العربي – القاهرة، بيروت – 1407

در این عبارت که آقای هیثمی نقل کرده، شراب خوردن معاویه را آورده، و اینکه ایشان همجنس باز بوده و انسانهای خوش سخن را دوست می داشته را آورده؛ حالا ما نمی دانیم که بدتر از اینها چه بوده که آقای هیثمی می گوید «و في كلام معاوية شيء تركته»!!

من خیلی تلاش کردم ببینم که قبل از احمد بن حنبل و بعد از او، و حتی در کتابهای درجه دوم و سوم، این کلام معاویه که هیثمی می گوید «من از نقلش خودداری کردم»، چه بوده؛ موفق نشدم پیدا کنم! من خیلی فکر کردم و تلاش کردم. دوستان اگر در این زمینه تحقیق بکنند که این کلام معاویه چه بوده، ما از محضرشان استفاده می کنیم.

البته در همین روایتی هم که هیثمی نقل کرده، همه چیز مشخص شده است. یک حاکم اسلامی که - عذر می خواهم - شراب خوار باشد، علاقه به همجنس بازی هم داشته باشد؛ به گمان من از این فاسدتر، و زشت تر چیزی نباشد!

سؤال: شاید منظور از عبارت «شراب» در روایت هیثمی، مطلق نوشیدنی باشد، نه شراب خاصی که حرام است!؟

پاسخ: جواب این سؤال در روایت «احمد بن حنبل» بیان شده است. در آنجا، روایت هیثمی به این صورت کامل نقل شده است که:

«عبد اللَّهِ بن بُرَيْدَةَ قال دَخَلْتُ أنا وأبي على مُعَاوِيَةَ فَأَجْلَسَنَا على الْفُرُشِ ثُمَّ أُتِينَا بِالطَّعَامِ فَأَكَلْنَا ثُمَّ أُتِينَا بِالشَّرَابِ فَشَرِبَ مُعَاوِيَةُ ثُمَّ نَاوَلَ أبي ثُمَّ قال ما شَرِبْتُهُ مُنْذُ حَرَّمَهُ رسول اللَّهِ ثُمَّ قال مُعَاوِيَةُ كنت أَجْمَلَ شَبَابِ قُرَيْشٍ وَ أَجْوَدَهُ ثَغْراً و ما شيء كنت أَجِدُ له لَذَّةً كما كنت أَجِدُهُ و أنا شَابٌّ غَيْرُ اللَّبَنِ أو إِنْسَانٍ حَسَنِ الحديث يحدثني»

عبدالله بن بريده می گويد با پدرم (بریده اسلمی) بر معاويه داخل شديم. ما را بر فراش نشاندند و نزد ما طعام آوردند خورديم. سپس نزد ما نوشيدني آوردند معاويه و پدرم نوشيدند. سپس گفت: بعد از اینکه پیغمبر آن را حرام کرد، من دیگر ننوشیدم. سپس معاويه گفت من زيباترين جوان قريش و داراي دندانهاي زيبا بودم هيچ چيز لذيذي را آنگونه كه بود نمي يافتم بجز شير و انسان خوش سخني كه با من سخن بگويد.

مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج5، ص 347، ح 22991، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر

شارحین این روایت گفتند قائل عبارت «ثُمَّ قال ما شَرِبْتُهُ مُنْذُ حَرَّمَهُ رسول اللَّهِ» معاویه است! مثلاً «شعیب الأرنؤوط» وهابی در ذیل این روایت می نویسد:

«و قوله «ثُمَّ قال ما شَرِبْتُهُ مُنْذُ حَرَّمَهُ رسول اللَّهِ» ای: معاویة بن ابی سفیان. لعله قال ذلک لما رأی من الکراهة و الإنکار فی وجه بریده لظنه انه شراب محرم»

قائل این کلام، معاویه است. شاید به این خاطر معاویه این حرف را زده که کراهت و تنفر را در چهره بریده دید. چون وی گمان کرده بود که این شراب، شراب حرام است.

توجیح را شما ببینید! توجیح بلامرجح است. یعنی توجیه احمقانه است. برای اینکه چهره ناپاک معاویه را تطهیر کند، اینگونه کار او را توجیح می کند.

ولی ظاهر قضیه و سیاق عبارت این است که قائل این عبارت، پدر بریده باشد.

خب اگر این عبارت «شراب»، نوشیدنی معمولی بوده، دیگر عبارت «ما شَرِبْتُهُ مُنْذُ حَرَّمَهُ رسول اللَّهِ» معنا نداشت که ذکر شود! این عبارت نشان می دهد که در این روایت دستکاری صورت گرفته است. نشان می دهد که این روایت، روایت تحریف شده است! بعد از این عبارت «ثُمَّ قال» ظاهراً «ابی» بوده، که حذف شده است!!

این روایت داد می زند که من دستکاری شده ام. اگر این «شراب»، شراب حرام نبود، و خمر نبود؛ عبارت «حَرَّمَهُ رسول اللَّهِ» چه معنا دارد!؟

معاویه، و تجارت شراب!!

شما ببینید «سیر اعلام النبلاء»، که باز هم با تحقیق آقای «شعیب الأرنؤوط» است، در این باره عبارت جالبی را نقل می کند:

«أن عبادة بن الصامت مرت عليه قطارة وهو بالشام تحمل الخمر فقال ما هذه أزيت قيل لا بل خمر يباع لفلان فأخذ شفرة من السوق فقام إليها»

یک کاروان باری شتر که عازم شام بود، و بارش شراب بود، از کنار عبادة بن صامت گذشت. گفت: این بار چیست؟ روغن است؟ گفتند: نه، شراب است! برای فلانی خریداری شده است. در اینجا عباده با یک نیزه، تمام خمره های شراب را پاره کرد.

سير أعلام النبلاء، ج2، ص 10؛ دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي

در این روایت، دیگر عبارت «شراب» نیست، بلکه «خمر» آمده است. جالب اینجاست که در ادامه عبارت «فلان» را مشخص کرده و می نویسد:

«فأتاه أبو هريرة فقال يا عبادة مالك ولمعاوية ذره وما حمل فقال لم تكن معنا إذ بايعنا على السمع والطاعة والأمر بالمعروف والنهي عن المنكر وألا يأخذنا في الله لومة لائم فسكت أبو هريرة وكتب فلان ألى عثمان إن عبادة قد أفسد علي الشام»

ابوهریره به نزد عباده رفت و گفت: ای عباده! تو چه کار به معاویه داری؟ او و بار شتران را رها کن! عباده گفت: ما با پیغمبر بیعت کردیم که سخن او را بشنویم و از او اطاعت کنیم. امر به معروف کنیم و نهی از منکر کنیم و در این مسیر از سرزنش هیچ ملامتگری نترسیم. ابوهریره ساکت شد و هیچ نگفت. فلانی به عثمان نامه نوشت که همانا این عباده، شام را بر من خراب کرده است.

سير أعلام النبلاء، ج2، ص 10؛ دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي

خب آقای ارنؤوط! شما خواستی آنجا را درست کنی، گفتی که شرابی که معاویه خورد، شراب محرم نبوده، «بریده» خیال کرده شراب محرم است؛ اینجا را می خواهی چه بکنی!؟ اینجا که به صراحت دارد که بار شتران خمر بوده و مشتری هم معاویه بوده! و عبادة بن صامت هم اعتراض کرده به کار معاویه! اینجا را چگونه می خواهید توجیح کنید!؟

معاویه، و تجارت بت!!

یا شما ببینید که «بلاذری» در «انساب الأشراف» می نویسد:

« أبي وائل قال: كنت مع مسروق بالسلسلة فمرت به سفائن فيها أصنام من صفرٍ تماثيل الرجال، فسألهم عنها فقالوا: بعث بها معاوية إلى أرض السند والهند تباع له، فقال مسروق: لو أعلم أنهم يقتلونني لغرقتها، ولكني أخاف أن يعذبوني ثم يفتنوني والله ما أدري أي الرجلين معاوية، أرجل قد يئس من الآخرة فهو يتمتع من الدنيا أم رجل زين له سوء عمله.»

ابووائل می گويد: همراه با مسروق در منطقه سلسله بوديم. به مركب‏هايى كه مجسمه‏ هايى از مس بر آن‏ها بار شده بود، برخورد كرديم. درباره محموله و صاحب آنها سؤال كرديم. گفتند: این بت ها برای معاویه است. آنها را به سرزمین سند و هند می فرستد تا برایش بفروشند. مسروق گفت: اگر مطمئن بودم معاويه بدون اين كه مرا شكنجه كند، به قتل مى‏ رساند، همه اين مركب‏ها را غرق كرده و بت‏ها را از بين مى‏ بردم، اما مى‏ ترسم معاويه قبل از كشتن، مرا شكنجه كند. به خدا قسم نمى‏ دانم معاويه چگونه انسانى است؟ آيا از قيامت مأيوس شده و تلاش مى‏ كند دنيا را از دست ندهد؟ يا اين كه اعمال زشت او نيكو جلوه داده شده و گمان مى‏ كند همه كارهايى كه انجام مى‏ دهد اعمال خوب و شايسته است؟

أنساب الأشراف، ج2، ص 122(الجامع الکبیر)

آقای معاویه، خرید و فروش بت هم می کرده است. «صنم» به چیزی گفته می شود که برای پرستش استفاده می شود.

این مواردی که این آقایان آورده اند، کاملاً واضح و روشن، شخصیت معاویه را نشان می دهد. و دیگر چیزی برای معاویه نمی ماند که آقایان برای حفظ چهره معاویه، آن را کتمان بکنند.

معاویه، طغیانگر و ستمگر!!

ما اگر در مورد شخصیت «معاویه» هیچ چیزی نداشته باشیم، مگر این روایت «صحیح بخاری»، همین کافی است. یعنی قوی ترین شاهد بر باطل بودن معاویه و سچاهیان معاویه، همین روایت بخاری است. ببینید که تعبیر بخاری این است:

« وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ عَمَّارٌ يَدْعُوهُمْ إلى اللَّهِ وَ يَدْعُونَهُ إلى النَّارِ »

عمار را گروه نابكار مي كشند؛ در حالي كه عمار آن ها را به سوي خدا و آنها عمار را به سوي آتش دعوت مي كنند.

الجامع الصحيح المختصر، ج 3، ص 1035، ح 2657، بَاب مَسْحِ الْغُبَارِ عن الناس في السبيل؛ دار النشر: دار ابن كثير اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا؛

آیا از این بهتر و واضح تر می خواهید!؟ شما بفرمائید قرآن را ملاحظه کنید که از «فرعون»، به عنوان امام کسانی که به آتش جهنم دعوت می کند، یاد کرده است!!

(وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ)

و ما آنها را پيشوايانى كه دعوت به آتش (دوزخ) مى‏كنند قرار داديم.‏

سوره قصص(28): آیه41

من غیر از فرعون ندیدم که خدای عالم چنین تعبیری را درباره او گفته باشد. دعوتگران به آتش. در این روایت صحیح بخاری هم از معاویه به عنوان دعوت گر به آتش جهنم تعبیر کرده است!!

این عبارت خیلی واضح و روشن است. آقای ارنؤوط! شما بیا شراب خوردن معاویه را توجیه کن! آقای ابوهریره! شما بیا شراب فروشی معاویه را توجیه کن! بیا بت فروشی و صادر کردن بت را توجیه کن! اما این روایت بخاری دیگر قابل توجیه نیست!

دقت کنید که عبارت إلى اللَّهِ در مقابل عبارت إلى النَّارِ قرار گرفته است. اگر می گفت: «یدعوهم الی الصلح»؛ این قابل توجیه بود. عمار آنها را به صلح دعوت می کرد ولی آنها به آتش جنگ دعوت می کردند!! ولی این عبارت بخاری دیگر قابل توجیه نیست.

البته این روایت بخاری را توجیه کرده اند. آقای « ابن بطال» توجیه کرده. و من احمق ترین توجیهی که در عمرم دیدم و شنیدم، توجیه آقای ابن بطال است که می گوید:

«وقوله: (يدعوهم إلى الجنة ويدعونه إلى النار)، إنما يصح ذلك فى الخوارج الذين بعث إليهم على عمارًا ليدعوهم إلى الجماعة»

این حدیث، حدیث صحیحی است. ولی در مورد خوارج است که علی عمار را به طرف آنها فرستاد تا آنها را به جماعت مسلمین دعوت کند. و در مورد هیچ یک از صحابه درست نیست.

شرح صحيح البخاري، اسم المؤلف: أبو الحسن علي بن خلف بن عبد الملك بن بطال البكري القرطبي، دار النشر: مكتبة الرشد - السعودية / الرياض - 1423هـ - 2003م، الطبعة: الثانية، تحقيق: أبو تميم ياسر بن إبراهيم؛ ج2، ص 98 و 99

واقعاً این توجیه، عجیب است. خوارج در سال 38 یا 39 هجری است. ولی «عمار» در سال 35 شهید شده است. یعنی سه چهار سال قبل از خوارج، عمار شهید شده است!! حتماً امیرالمؤمنین آمده عمار را زنده کرده، فرستاده به طرف خوارج!!؟؟

جالب اینجاست که می گوید:

«وليس يصح فى أحد من الصحابة؛ لأنه لا يجوز لأحد من المسلمين أن يتأول عليهم إلا أفضل التأويل؛ لأنهم أصحاب رسول الله»

ما نمی توانیم درباره صحابه بگوئیم که به طرف آتش دعوت می کند. زیرا برای هیچ یک از مسلمین جایز نیست که اعمال و گفتار صحابه را تأویل کند مگر به بهترین صورت باشد. زیرا انها اصحاب رسول الله هستند!

خود آقای ابن بطال، متوجه احمقانه بودن این توجیه شده و در ادامه می گوید که عمار در جنگ صفین، در سال اول جنگ صفین به شهادت رسیده است. و قضیه خوارج بعد از شهادت عمار بوده است!

بنابراین اگر شما می گوئید که اینها خوارج بودند و نه معاویه و سپاهیان معاویه، یا باید قبول کنید که معاویه و یارانش جزء خوارج هستند، که ثبت المطلوب! و یا شما باید بگوئید که خوارج دو سال سه سال بعد از شهادت عمار بوده است، که در اینجا ثابت می شود که قضیه از بیخ دروغ است. الا اینکه قائل بشوید که عمار، توسط امیرالمؤمنین زنده شده، بعد از شهادتش رفته و خوارج را به جماعت دعوت کرده!!!

واقعاً اینگونه توجیه کردن و اینگونه سرپوش گذاشتن روی عملکرد معاویه، اوج حماقت است. اینها در روز روشن آفتاب را می بینند ولی انکار می کنند!! روز روشن را منکر می شوند.

اینها نشان می دهد که حق برای این آقایان روشن است. ولی عناد و کینه نمی گذارد قبول کنند. همان تعبیر قرآن کریم که فرمود:

(وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا)

و آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.

سوره نمل(27): آیه14

من دیگر گمان نمی کنم که از امثال «ابن بطال» و «مهلب» که از بزرگان اهل سنت هستند اینگونه توجیحاتی مورد قبول باشد.

شما به یک بچه طلبه ای که تازه به حوزه آمده، یا به یک عرب زبان که ابتدایی درس خوانده، این روایت را نشان بدهید، برای شما خیلی واضح و روشن معنا می کند. کسی اگر از الفبای تاریخ آگاهی داشته باشد، یعنی دو ماه سه ماه تاریج اسلام خوانده باشد، کاملاً می داند که قضیه چه بوده است.

ولی این بزرگان اهل سنت و این شخصیت های طراز اول اهل سنت، می آیند برای رعایت حال معاویه و صحابه، اینچنین توجیهاتی را مطرح می کنند!

و واقعاً آدم معطل می ماند که چه کار بکند!؟ اینها این وجدان خدادادی را چه کار کرده اند!؟ اینها فردای قیامت در برابر  رسول اکرم چه جوابی دارند!؟ چه پاسخی دارند که اینگونه دارند حقایق را تأویل می کنند، و توجیه می کنند!

اینها نمونه هایی بود از شخصیت معاویه که بیان کردیم. البته من درباره معاویه حرف زیاد دارم. ان شاءالله اگر در جلسات بعدی فرصتی بشود، موارد دیگری را تقدیم عزیزان خواهم کرد.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هشتاد و یکم  18/ 02/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (51) – بررسی مشروعیت تقیه، در آیات قرآن کریم!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

ما در جلسات گذشته، در رابطه با زمینه های ایجاد «تقیه»، مفصل صحبت کردیم و برخی شبهات را نیز که در این زمینه مطرح بود، طرح کردیم و مفصل پاسخ دادیم.

جواز و مشروعيت «تقيه» در قرآن كريم!

از امروز قصد داریم در مورد مسئله «تقیه از منظر قرآن و سنت» صحبت کنیم که در حقیقت بحث اصلی ما هست. البته در اول سال تحصیلی، به صورت اجمال و اختصار عرض کردیم که مسئله تقیه، اختصاص به شیعه و سنی ندارد و بحث قرآنی هست. و کسانی که اعتراض به تقیه دارند، در حقیقت اعتراض به قرآن دارند. و یا اینکه قرآن را نفهمیدند!

و مهمتر از همه اینکه، موضوع تقیه، که شیعه را به خاطر اعتقاد به آن، مورد هجمه قرار می دهند، خود اهل سنت، مسئله «تقیه» را در حق نبی مکرم، امهات المؤمنین، و در حق صحابه، و تابعین و اتباع تابیعن نیز، ذکر کرده اند!!

مسئله این است که این آقایان حالا اسمش را تقیه نگذاشته اند! به قول «ابوهریره» که می گوید:

«حَفِظْتُ من رسول اللَّهِ وِعَاءَيْنِ فَأَمَّا أَحَدُهُمَا فَبَثَثْتُهُ وَأَمَّا الْآخَرُ فَلَوْ بَثَثْتُهُ قُطِعَ هذا الْبُلْعُومُ»

از رسول خدا دو ظرف پر از حديث حفظ نموده‌ام كه هر آنچه تاكنون روايت كرده‌ام يكي از اين دو ظرف بوده است كه اگر بنا باشد ظرف ديگر را نيز بگشايم گردنم زده خواهد شد!

صحیح البخاری؛ ج1، ص 56، باب حفظ علم، ح 120؛ دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا

یا در خود صحیحین آمده است که نبی مکرم، در برابر سؤال عایشه که پرسید آیا حجر اسماعیل جزء بیت الله هست یا نه؛ فرمود: بله هست! پرسید چرا تغییر نمی دهی؟ فرمود: واهمه دارم بر اینکه قوم تو از دین برگردند! چون اینها «حدیث عهد بالکفر»، «حدیث عهد بالجاهلیه» هستند!

«عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: سَأَلْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَنْ الجَدْرِ أَمِنَ البَيْتِ هُوَ؟ قَالَ: «نَعَمْ» قُلْتُ: فَمَا لَهُمْ لَمْ يُدْخِلُوهُ فِي البَيْتِ؟ قَالَ: «إِنَّ قَوْمَكِ قَصَّرَتْ بِهِمُ النَّفَقَةُ» قُلْتُ: فَمَا شَأْنُ بَابِهِ مُرْتَفِعًا؟ قَالَ: «فَعَلَ ذَلِكَ قَوْمُكِ، لِيُدْخِلُوا مَنْ شَاءُوا وَيَمْنَعُوا مَنْ شَاءُوا، وَلَوْلاَ أَنَّ قَوْمَكِ حَدِيثٌ عَهْدُهُمْ بِالْجَاهِلِيَّةِ، فَأَخَافُ أَنْ تُنْكِرَ قُلُوبُهُمْ، أَنْ أُدْخِلَ الجَدْرَ فِي البَيْتِ، وَأَنْ أُلْصِقَ بَابَهُ بِالأَرْضِ»

عایشه می گوید از پیغمبر پرسیدم: آیا حجر اسماعیل، جزء بیت است؟ فرمود: بله گفتم: چرا آن را داخل در بیت نکردند؟ فرمود: اموال قوم تو کم آمد نتوانستند حجر را داخل در بیت کنند. گفتم: چرا درب بیت بالا قرار گرفته است؟ فرمود: قوم تو این کار را انجام دادند تا هر کسی را که بخواهند به درون بیت راه بدهند و هر کسی را که نخواهند از ورود به بیت منع کنند. و اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند، و تازه از جاهلیت جدا نشده بودند؛ و من نمی ترسیدم از اینکه دلهایشان از اسلام برگردد، حجر اسماعیل را داخل در بیت می کردم. و همچنین درب خانه را از پائین نصب می کردم.

صحیح البخاری، ج 6 ص 2646 ح 6816؛ دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا

خب اینها دیگر مصداق اتم تقیه است. ولی عجیب است که «سرخسی» - که ما در آینده مفصل درباره اش صحبت خواهیم کرد – قضیه تقیه را مطرح می کند و آیه «مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ» را در مورد تقیه مطرح می کند و بعد می گوید که روافض، که خدا لعنتشان کند؛ حتی نسبت به پیغمبر هم قائل به تقیه هستند!!!

حالا من نمی دانم که این آقایان چرا «خار» را در چشم دیگران می بینند، ولی «کلنگ» را در چشم خود نمی بینند!!؟؟ دیگر از سوزن و امثال آن گذشته؛ «تقیه» در نزد این آقایان، به کلنگ بیشتر شبیه است تا سوزن!!

در هر صورت، عزیزان این بحث را دقت بکنند، که ما در این قسمت از بحث تقیه، به آیاتی اشاره می کنیم که مشروعیت «تقیه» را به صراحت بیان کرده اند.

آیه اول:

(لاَّ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ)

افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند، و هر كس چنين كند، هيچ رابطه‏اى با خدا ندارد (و پيوند او بكلى از خدا گسسته مى‏شود)، مگر اينكه از آنها به پرهيزيد (و به خاطر هدفهاى مهم‏ترى تقيه كنيد). خداوند شما را از (نافرمانى) خود، بر حذر مى‏دارد، و بازگشت (شما) به سوى خداست.

سوره آل عمران(3): آیه 28

طبق این آیه، حکم اولیه در اتخاد کفار به عنوان اولیاء؛ حرمت است. در برخی آیات کفر است. مگر مواردی را که تقیه ایجاب بکند. که در آن موارد دیگر حرمت شکسته می شود.

پرهیز از تولی کافران، در آیات متعدد قرآن کریم

البته پرهیز از تولی کافران، مختص این آیه نیست. بلکه در آیات متعددی، مسلمین را از تولی و ولایت کفار منع کرده و پرهیز داده است و تولی کافران را در حد کفر و شرک بیان فرموده است. مثل آیه 80 سوره مائده که می فرماید:

(تَرى‏ كَثيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُون‏)

بسيارى از آنها را مى‏بينى كه كافران (و بت پرستان) را دوست مى‏دارند (و با آنها طرح دوستى مى‏ريزند) چه بد اعمالى از پيش براى (معاد) خود فرستادند كه نتيجه آن خشم خداوند بود و در عذاب (الهى) جاودانه خواهند ماند.

قضیه به قدری سخت و مهم است که خدای عالم می فرماید این کار شما موجب غضب خداوند شده و ماندن جاودانه در عذاب جهنم را به همراه دارد.

بعد می فرماید:

(وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ وَ لكِنَّ كَثيراً مِنْهُمْ فاسِقُون‏)

و اگر ايمان به خدا و پيامبر ص و آنچه بر او نازل شده مى‏آوردند (هرگز) آنها را بدوستى اختيار نمى‏كردند، ولى بسيارى از آنها فاسقند.

این آیه نشان می دهد که اتخاذ کفار به عنوان اولیاء، در حقیقت انکار خدا و نبی و قرآن است.

یا در آیه 139، سوره نسآء می فرماید:

(الَّذينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاٌ)

همانها كه كافران را، بجاى مومنان، دوست خود بر مى‏گزينند، آيا اينها مى‏خواهند از آنان كسب عزت و آبرو كنند با اينكه همه عزتها مخصوص خدا است؟!

در آیه دیگر می فرماید:

(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمين)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد يهود و نصارى را تكيه گاه خود قرار ندهيد، آنها تكيه گاه يكديگرند و كسانى كه از شما به انها تكيه كنند از آنها هستند خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى‏كند.

سوره مائده (5): آیه 51

آیات متعدد دیگری هم هستند که ما به همین مقدار بسنده می کنیم.

آقای «مراغي» متوفای 1371 قمری، از مفسران مشهور اهل سنت، در ذیل آیه «إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً» می نویسد:

 

«(إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً) أي إنّ ترك موالاة المؤمنين للكافرين حتم لازم فى كل حال إلا في حال الخوف من شىء تتقونه منهم، فلكم حينئذ أن تتقوهم بقدر ما يتّقى ذلك الشيء، إذ القاعدة الشرعية «أن درء المفاسد مقدم على جلب المصالح»

یعنی ترک کردن موالات و دوستی کافرین توسط مؤمنین، امری حتمی و لازم است، در هر حالی که باشند. مگر در حالت ترس که بخواهند از آنها تقیه بکنند. در اینصورت می توانند به اندازه همان مقداری که ترس از کفار را برطرف بکند، از آنها تقیه بکنند و آنها را اولیاء خودشان قرار بدهند. زیرا قاعده شرعی این است که دفع مفاسد، بر جلب مصالح مقدم است.

تفسير المراغي؛ المؤلف: أحمد بن مصطفى المراغي (المتوفى: 1371هـ)، الناشر: شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابى الحلبي وأولاده بمصر، الطبعة: الأولى، 1365 هـ - 1946م؛ ج3، ص 136

از طرفی اولیاء قرار ندادن کفار، برای اسلام و مسلمین منفعت است. از طرف دیگر، برطرف کردن ترس از کفار به جان و مال و آبرو، دفع ضرر است. و دفع ضرر بر جلب منفعت مقدم است.

این آیه صراحت دارد در جواز و مشروعیت تقیه و اینکه تقیه جزء ایمان است و موجب کفر و نفاق صاحب تقیه نیست.

اکثر مفسرین از این آیه و از آیه بعدی که خواهیم خواند، جواز و مشروعیت تقیه را استفاده کرده اند. و دوستان توجه دارند که استثنای موجود در این آیه «إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» ، قطعاً استثنای متصل نیست بلکه استثنای منقطع است.

مراد از استثنای منقطه هم این است که اتخاذ مسلمین کافرون را به عنوان اولیاء، واقعی نیست و لقلقه زبان است نه به اراده قلبی. یعنی اولیاء «مستثنی منه» با اولیائی که در مؤمنین است، کاملاً تفاوت دارد.

آن اولیائی که کفار برای خودشان قرار می دهند، اولیاء حقیقی است و قلبی. ولی اولیائی که مؤمنین نسبت به کفار دارند، ظاهری و لفظی است. یعنی قلباً کسی نمی تواند معتقد به ولایت کفار باشد. نمی تواند معتقد به محبت کفار باشد. لذا استثناء در این آیه، استثنای منقطع است و «مستثنی» با «مستثنی منه» از جنس هم نیستند، بلکه از دو جنس مخالف هستند.

این را دوستان داشته باشید، این رمز و کلیدی است که بعدها به آن اشاره خواهیم کرد که در تمام موارد تقیه، مسئله ظاهری است. در حدی که ما بتوانیم دفع ضرر بکنیم. که این دفع ضرر هم، با اعتقاد قلبی نیست. بلکه فقط با اظهار لسانی است. اگر چنانچه کسی از اظهار لسانی به اعتقاد قلبی برساند، قطعاً حرام است و خلاف شرع است و قطعاً کفر آور است. و در آن هیچ شک و شبهه ای نیست. این عقیده شیعه هست. و همچنین عقیده اهل سنت هم هست. زیرا هیچکدام نگفته اند که در موارد تقیه، انسان می تواند قلباً اعتقاد طرف مخالف را داشته باشد. این یک آیه.

البته شاید کسی بگوید که این آیه در مورد تقیه از کفار است نه تقیه از مسلمان! که ما در آینده مفصل در مورد این صحبت خواهیم کرد. خواهیم گفت که در سنت نیز، فقهاء و بزرگان اهل سنت گفته اند که اگر ترس از مسلمان نیز مطرح باشد، جاری مجرای ترس از کفار است، و تقیه در آنجا نیز جایز است.

شما ببینید صحابه بدزبانی که به منزل پیغمبر می آید، حضرت قبل از آمدن او، او را مذمت می کند، ولی بعد از آمدنش، او را احترام می کند. عایشه علتش را سؤال می کند. پیغمبر می فرماید که بدترین انسان کسی است که انسان از زبان او بترسد. خب این فرد مسلمان است. صحابی پیغمبر هم هست! یا ابوهریره که از عمربن خطاب می ترسد، آیا عمر کافر بود که از او می ترسید؟ یا نه مسلمان بود؟ اینها را ان شاء الله مفصل در آینده بحث خواهیم کرد که تقیه مخصوص کفار نیست، بلکه تقیه از مسلمان نیز جایز و مشروع است.

آیه دوم:

(مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ وَلَـكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ)

كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند- به جز آنها كه تحت فشار واقع شده‏اند در حالى كه قلبشان آرام با ايمان است- آرى آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده‏اند غضب خدا بر آنها است و عذاب عظيمى در انتظارشان!

سوره نحل(16): آیه 106

آقایان مفسرین، مفصل در مورد این آیه بحث کرده اند که این آیه صراحت دارد که انسان می تواند به خاطر ترس از جان، آبرو و یا ناموس. حتی بیاید و کلمه کفر را بر زبان جاری کند.

یعنی کسی کفر را به زبان اظهار کند، برخلاف آنچه را که در قلب دارد. نه در مسائل شرعی و احکام، بلکه در مسائل اعتقادی توحیدی نیز می تواند برخلاف اعتقاد قلبی خودش، مطلبی را بر زبان جاری کند.

شأن نزول آیه فوق!

جالب این است که در قضیه «عمار»، که این آیه در حق او نازل شده است؛ وقتی عمار کلمه کفر را بر زبان جاری کرد، گریه کنان نزد پیغمبر آمد و گفت که من به خاطر ترس بر جانم، همچین عبارتی را گفتم و... گریه می کرد و می گفت که من کافر شدم!

نبی مکرم دست بر سر او کشید و اشکهای او را پاک کرد و فرمود:

«إن عادوا لك فعد لهم بما قلت»

اگر دوباره تو را مجبور به گفتن کلمه کفر کردند، همان را که گفتی دوباره بگو.

تفسیر کشاف زمخشری ج2، ص 595؛ تفسیر کبیر فخر رازی، ج20، ص 97

این عبارت پیغمبر، در حقیقت یک قاعده دینی است. که اگر برای کسی همانند موقعیت عمار پیش بیاید، می تواند کاری را که عمار انجام داده، انجام بدهد!

دیدگاه مرحوم «طبرسی»، پیرامون آیه فوق!

مرحوم «طبرسی» از علمای شیعه متوفای 548 هجری، در ذیل این آیه می نویسد:

«قيل نزل قوله «إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ» في جماعة أكرهوا و هم عمار و ياسر أبوه و أمه سمية و قتل أبو عمار و أمه و أعطاهم عمار بلسانه ما أرادوا منه

گفته شده است که این آیه درباره جماعتی که به بیان کفر مجبور شدند نازل شده است. آنها عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیه بودند. پدر و مادر عمار کشته شدند ولی عمار آنچه را که کفار خواسته بودند، به زبان جاری کرد.

ثم أخبر سبحانه بذلك رسول الله فقال قوم كفر عمار فقال كلا أن عمارا ملي‏ء إيمانا من قرنه إلى قدمه و اختلط الإيمان بلحمه و دمه

سپس این خبر را به پیغمبر دادند. عده ای گفتند که عمار کافر شد. پیغمبر فرمود: هرگز! همانا عمار، از سر تا به پایش، مملو از ایمان است. و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است.

و جاء عمار إلى رسول الله و هو يبكي فقال ص ما وراءك فقال شر يا رسول الله ما تركت حتى نلت منك و ذكرت آلهتهم بخير فجعل رسول الله يمسح عينيه و يقول إن عادوا لك فعد لهم بما قلت‏»

عمار به نزد پیغمبر آمد در حالی که گریه می کرد. پیغمبر فرمود: چه اتفاقی افتاده؟ گفت: ای رسول خدا اتفاق بدی افتاده! من از شما بدگوئی کردم و خدایان آنها را به نیکی یاد کردم! پیغمبر اشک چشمان عمار را پاک می کرد و می گفت: اگر بار دیگر از تو چنین کاری را خواستند، انجام بده و آنچه را گفتی دوباره بگو!

مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، ج6، ص 597

سؤال: آیا این عبارت پیغمبر که فرمود «إن عادوا لك فعد لهم بما قلت‏»؛ امر وجوبی است؟

پاسخ: نه، دستور و امر وجوبی نیست. بلکه ترخیص است. روایات را خواهیم خواند که این دستور، رخصت است. پیغمبر می فرماید اگر چنین کاری دوباره تکرار شد، تو می توانی دوباره همان کلمه کفر را بر زبان جاری کنی! لذا اینجا قطعاً امر نیست.

ما روایت داریم که نبی مکرم، کسانی که تقیه نکردند و شهید شدند را، بیشتر تحسین کرد تا کسانی که تقیه کردند و کشته نشدند.

دیدگاه «بیضاوی»، پیرامون آیه فوق!

«بیضاوی» در این زمینه می نویسد:

«روي أن قريشا أكرهوا عمرا وأبويه ياسرا وسمية على الارتداد فربطوا سمية بين بعيرين وجيء بحربة في قبلها وقالوا انك اسلمت من اجل الرجال فقتلت و قتلوا ياسرا وهما أول قتيلين في الإسلام وأعطاهم عمار بلسانه ما أرادوا مكرها

نقل شده است که قریش، عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیه را به ارتداد مجبور کردند. سمیه را به دو شتر بستند و شخصی نیزه ای را بر محل عورت او فرو برد و به او گفتند که تو به خاطر مردان مسلمان شدی! پس او کشته شد. و همچنین یاسر را نیز کشتند. این دو نفر اولین شهدای اسلام بودند. ولی عمار آنچه را که به آن او را مجبور کرده بودند، بر زبان جاری کرد.

فقيل يا رسول الله إن عمارا كفر فقال كلا إن عمارا ملئ ايمانا من قرنه إلى قدمه واختلط الإيمان بلحمه ودمه فأتى عمار رسول الله وهو يبكي فجعل رسول الله يمسح عينيه ويقول ما لك؟ أن عادوا لك فعد لهم بما قلت

به پیغمبر خبر دادند که عمار کافر گشته است. پیغمبر فرمود: هرگز! همانا عمار از سر تا به پایش مملو از ایمان است. و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است. عمار به نزد پیغمبر آمد در حالی که گریه می کرد. پیغمبر با دستان خود اشک او را پاک می کرد و می گفت: تو را چه شده است؟ اگر دوباره تو را مجبور کردند، همان را که گفتی دوباره بگو.

وهو دليل على جواز التكلم بالكفر عند الاكراه وان كان الأفضل أن يتجنب عنه اعزازا للدين كما فعله ابواه لما روي أن مسيلمة اخذ رجلين فقال لاحدهما ما تقول في محمد؟ قال رسول الله قال فما تقول فيّ؟ فقال أنت أيضا فخلاه وقال للآخر ما تقول في محمد؟ قال رسول الله قال فما تقول فيّ؟ قال أنا اصم فاعاد جوابه فقتله

این کلام پیغمبر دلیل بر این است که انسان می تواند در زمان مجبور شدن، کفر را بر زبان جاری کند. اگر چه افضل این است که برای عزت بخشی به دین، از گفتن کلمه کفر اجتناب کند. همانگونه که پدر و مادر عمار عمل کردند. زیرا روایت شده است که مسیلمه دو نفر از مسلمانها را اسیر گرفت و به یکی گفت: نظر تو درباره محمد چیست؟ گفت: او پیغمبر خداست. گفت: نظر تو درباره من چیست؟ گفت: تو نیز پیغمبر خدا هستی! وقتی این را گفت، مسیلمه او را آزاد کرد. به دومی گفت: نظر تو درباره محمد چیست؟ گفت: او پیغمبر خداست. گفت: نظر تو درباره من چیست؟ گفت: من لال هستم. دوباره پرسید و همان جواب را شنید. لذا او را کشت.

فبلغ ذلك رسول الله فقال أما الأول فقد اخذ برخصة الله واما الثاني فقد صدع بالحق فهنيئا له

این خبر به پیغمبر رسید. پیغمبر فرمود اما نفر اول (که در اثر اجبار به مسیلمه گفت تو پیغمبر هستی) به ترخیص و اجازه خداوند عمل نمود و نفر دوم حق را جدا کرد و به آن عزت بخشید و در این راه کشته شد و این کشته شدن گوارای او باد.

تفسير البيضاوي؛ ج3، ص422؛ دار النشر: دار الفكر – بيروت

بر اساس همین روایت، ما می گوئیم که وقتی پیغمبر اکرم به عمار می فرماید «إن عادوا لك فعد لهم بما قلت‏»؛ این دستور وجوبی نیست، بلکه رخصت و اجازه است.

ما در فرمایشات فقهاء داریم که اگر کشته شدن، موجب اعزاز و عزت بخشی به دین باشد، و تقیه کردن، موجب ضعف ایمان مؤمنین بشود، دیگر در آنجا تقیه برداشته می شود! و تقیه کردن جایز نیست!

یعنی تمام موارد جواز تقیه، مشروط است بر اینکه تقیه کردن، موجب تزلزل اعتقادات دیگران نشود. مثل فردی نباشد که تقیه بکند یا نکند، خیر و ضررش فقط به خودش بر می گردد، نه به دیگران. یک فرد مهم و تأثیرگذاری که تقیه کردن، موجب سست شدن عقیده دیگران بشود، اجازه تقیه کردن ندارد.

دیدگاه «فخرالدین رازی»، پیرامون آیه فوق!

«فخر رازی» در ذیل این آیه اکراه عمار، همان تعبیر مرحوم طبرسی را درباره سرگذشت عمار نقل می کند و در ادامه  می نویسد:

«ومنهم جبر مولى الحضرمي أكرهه سيده فكفر ، ثم أسلم مولاه وأسلم وحسن إسلامهما وهاجرا»

از کسانی که مجبور به گفتن کلمه کفر شدند، مجبور شدن مولی حضرمی هست که مولایش او را مجبور به بیان کلمه کفر کرد و او نیز کافر شد. سپس خود حضرمی مسلمان شد. چه نیکو اسلامی داشتند و با پیغمبر مهاجرت نیز کردند.

التفسير الكبير؛ ج20، ص 97؛ دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1421هـ - 2000م ، الطبعة: الأولى

« دیدگاه «جصاص»، پیرامون آیه فوق!

جصاص» که از مفسرین احناف هست، و متوفای 370 هجری، در ذیل آیه اکراه می نویسد:

«هذا اصل في جواز إظهار كلمة الكفر في حال الإكراه والإكراه المبيح لذلك هو أن يخاف على نفسه أو بعض أعضائه التلف إن لم يفعل ما أمره به فأبيح له في هذه الحال أن يظهر كلمة الكفر»

این یک قاعده است در جایز بودن آشکار کردن کلمه کفر، در حالت مجبور شدن. و اکراهی که اظهار کفر را جایز می کند، این است که انسان بر جان خودش و یا جان برخی از اعضای خانواده اش بترسد. که اگر آنچه را که به انجام آن مجبور شده، انجام ندهد، کشته بشود. در این حالت، اظهار کلمه کفر بر او جایز خواهد بود.

أحكام القرآن؛ ج5، ص13؛ دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت - 1405 ، تحقيق: محمد الصادق قمحاوي

پس بنابراین خداوند می فرماید که اگر بر اساس اجبار و اکراه، فردی مجبور به کفر بشود، در حالی که قلبش لبریز ایمان است و ذکر کفر، فقط لقلقه زبان باشد، هیچ اشکالی ندارد و گناهی هم مرتکب نشده است.

اساساً این قاعده مسلم دینی است تا قیام قیامت! که هر مسلمانی اگر در چنین شرایطی قرار گرفت و مجبور شد به کفر، می تواند راه «سمیه» و «یاسر» را انتخاب بکند، و می تواند راه عمار را انتخاب بکند. در حقیقت پیغمبر اکرم می خواهد این قضیه شریعتی باشد برای آیندگان.

ان شاءالله در جلسه بعد ادامه نظرات مفسرین پیرامون این آیه اکراه را، بیان خواهیم کرد. مخصوص کلام سرخسی را خواهیم خواند که با عبارت زشتی به شیعیان توهین می کند و می گوید که چرا شیعیان قائل به تقیه هستند!

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هشتاد و دوم  19/ 02/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (52) – ترس نبی مکرم اسلام، از ابلاغ خلافت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

 بحث ما در رابطه با «تقیه از دیدگاه قرآن» بود که در جلسه دیروز، ما دو آیه از قرآن کریم را که اشاره به مسئله تقیه داشت را خواندیم. یکی آیه 28 آل عمران بود:

(لاَّ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ)

افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند، و هر كس چنين كند، هيچ رابطه‏اى با خدا ندارد (و پيوند او بكلى از خدا گسسته مى‏شود)، مگر اينكه از آنها به پرهيزيد (و به خاطر هدفهاى مهم‏ترى تقيه كنيد). خداوند شما را از (نافرمانى) خود، بر حذر مى‏دارد، و بازگشت (شما) به سوى خداست.

سوره آل عمران(3): آیه 28

و دیگری آیه 106 سوره نحل بود که در رابطه با «عمار» بود:

(مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ وَلَـكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ)

كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند- به جز آنها كه تحت فشار واقع شده‏اند در حالى كه قلبشان آرام با ايمان است- آرى آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده‏اند غضب خدا بر آنها است و عذاب عظيمى در انتظارشان!

سوره نحل(16): آیه 106

در ادامه، اقوال فقهاء و بزرگان اهل سنت را نیز نقل کردیم که مراد از این آیه، جواز تلفظ به کفر است، برای حفظ جان، مال و ناموس، در مواردی که ضرورتی اقتضاء بکند.

آیا حفظ جان در تقیه، فقط مخصوص خود انسان است؟

سؤال: آیا حفظ جان در تقیه، فقط مخصوص خود انسان است، یا شامل دیگران نیز می شود!؟

پاسخ: ما ان شاء الله در آینده مفصل بحث خواهیم کرد که در رابطه با تقیه، فرقی نمی کند که حفظ جان خود انسان مطرح باشد و یا حفظ جان دیگران باشد. هیچ فرقی نمی کند!

غالب فقهای اهل سنت نیز، فتوا داده اند که اگر چنانچه یک ظالمی دنبال دستگیری یک مؤمن باشد، و ما با دروغ گفتن، آن ظالم را منحرف کنیم و جان یک انسان را ولو برای دستگیر نشدن، نجات بدهیم، این دروغ گفتن واجب است! این مسئله تقریباً مجمع علیه آقایان اهل سنت است. البته شیعه هم به همین شکل است.

درست است که این آیه، در خصوص عمار و یا اتخاذ کفار به عنوان اولیاء، نازل شده است، ولی مورد نمی تواند مخصّص باشد. در اینجا الغای خصوصیت می شود و در غیر این موارد را نیز شامل می شود.

دیدگاه و تعبیر عجیب «سرخسی حنفی»  درباره تقیه!

در ادامه بیان نظرات مفسرین اهل سنت پیرامون آیه دوم مورد بحث، به نظر جناب «سرخسی» که از فقهای به نام اهل سنت و حنفی مذهب هم هست، رسیدیم. کتاب «مبسوط» ایشان، در حقیقت مثل کتاب «جواهر» ما هست.

ما قبلاً هم اشاره کردیم که هر یک از این مذاهب اربعه اهل سنت، یک کتاب مفصل فقهی مثل کتاب «جواهر» ما دارند. حنفی ها کتاب «المبسوط» سرخسی را دارند؛ حنابله «المغنی» ابن قدامه مقدسی را دارند؛ مالکی ها «المدونة الکبری» مالک را دارند؛ و شافعی ها هم «الأم» شافعی را دارند! که البته پنج شش جلد بیشتر نیست، و لذا مبسوط ترین کتابشان، «المجموع» نووی است. که از او به «فقیه الأمه» تعبیر می کنند. که آنهم مثل جواهر ما هست، و یک مقدار بزرگتر هم هست.

در هر صورت؛ جناب سرخسی در ذیل این آیه شریفه «إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ» می نویسد:

«أن رسول الله رخص فيه لعمار بن ياسر رضي الله عنه إلا أن هذا النوع من التقية يجوز لغير الأنبياء والرسل عليهم الصلاة والسلام فأما في حق المرسلين صلوات الله عليهم أجمعين فما كان يجوز ذلك فيما يرجع إلى أصل الدعوة إلى الدين الحق وقد جوزه بعض الروافض لعنهم الله»

همانا پیغمبر در اظهار کفر در زبان، به عمار بن یاسر اجازه داد. مگر اینکه این نوع از تقیه، برای غیر انبیاء و پیامبران الهی جایز است. ولی در حق فرستادگان الهی، این نوع از تقیه در مواردی که به اصل دعوت به دین بر می گردد، جایز نیست. البته بعضی از رافضی ها که خداوند آنها را لعنت کند، این نوع تقیه را برای انبیاء نیز جایز دانسته اند!

المبسوط، ج24، ص45، اسم المؤلف:  شمس الدين السرخسي، دار النشر: دار المعرفة – بيروت

حالا مراد آقای سرخسی از «بعض الروافض» چی هست، ما نمی دانیم! ولی در اینجا اگر مرادشان از «روافض»، بعضی از فرق منحرفه شیعه مثل «غلاة» و «خطابیه» و... باشد، ما هم می گوئیم که اگر یک همچون عقیده ای دارند خدا لعنتشان کند! اگر یک سنی هم چنین عقیده ای دارد، خدا او را لعنت کند!

یعنی وهابی و سنی و شیعه و هر کسی که معتقد به این باشد که انبیاء در دعوت به دین حق، می توانند تقیه بکنند ولی در جایی که مربوط به اصل دعوت به دین نباشد، مربوط به بعضی از ملحقات دین باشد، نمی توانند تقیه کنند، ما هم می گوئیم که خدا لعنتشان کند!

ولی جناب آقای سرخسی! خداوند در قرآن در حق حضرت ابراهیم چه می گوید؟ وقتی که می گویند بیا برویم به مراسم عید، می گوید:

(فَقالَ إِنِّي سَقيم)

ابراهیم گفت: من مریض هستم!

سوره صافات(37): آیه 89

آیا این تقیه هست یا تقیه نیست!؟ آیا واقعاً بیمار بوده یا بیمار نبوده؟ این را شما می خواهید چه کار بکنید؟ حضرت ابراهیم، پیغمبر اولوالعزم هم که هست! بعد می گوید:

 (قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمين)

گفتند: هر كس با خدايان ما چنين كرده قطعا از ستمگران است (و بايد كيفر ببيند)!

سوره أنبياء(21): آیه 59 ‏

حضرت ابراهیم در جواب می گوید:

(قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُون)

گفت: بلكه بزرگشان كرده باشد! از آنها سؤال كنيد اگر سخن مى‏گويند

سوره أنبياء(21): آیه 63 ‏

آیا این کلام حضرت ابراهیم، دروغ است یا نیست!؟ خلاف واقع هست یا نیست؟ اینجا شما چه جوابی دارید!؟ اگر کسی به شما بگوید که این کلام حضرت، به خود دعوت به اصل دین بر می گردد، ولی با یک واسطه؛ بحث فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُون در حقیقت بحث توحید است.

یعنی حضرت ابراهیم دارد این قوم را به توحید دعوت می کند. به وحدانیت خداوند دعوت می کند، و از پرستش بت ها اینها را برحذر می دارد، ولی با تقیه! آقای سرخسی تقیه که شاخ و دم ندارد!! شما اینجا چه کار می خواهید بکنید!؟ این دیگر آیه قرآن است که خیلی واضح و صریح و روشن است.

ترس نبی مکرم اسلام، از ابلاغ خلافت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)!

اضافه بر این، شما ببینید که ما در این زمینه، آیه صریح داریم. که می فرماید:

(يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين)‏

اى پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا (به مردم) برسان و اگر نكنى، رسالت او را انجام نداده‏اى و خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مى‏دارد، و خداوند جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نمى‏كند.

سوره مائدة(5): آیه 67

داستان این آیه چیست؟ بفرمائید ببینید که تمام بزرگان شما، این روایات را نقل کرده اند که جبرئیل به نزد پیغمبر اکرم آمد و فرمود:

«ان الله يأمرك أن تدل أمتك على صلاتهم. فدلهم عليها، ثم هبط فقال: إن الله يأمرك أن تدل أمتك على زكاتهم. فدلهم عليها،... ثم هبط فقال: إن الله يأمرك أن تدل أمتك على وليهم على مثل ما دللتهم عليه من صلاتهم وزكاتهم وصيامهم وحجهم ليلزمهم الحجة في جميع ذلك.»

همانا خداوند به تو دستور می دهد که مردم را به نماز دعوت و راهنمائی کنی! پیغمبر نیز مردم را به نماز راهنمائی کرد. سپس دوباره نازل شد و فرمود: خداوند به تو دستور می دهد که مردم را به پرداخت زکات راهنمائی کن! پیغمبر نیز چنین کرد... دوباره جبرائیل نازل شد و فرمود: خداوند به تو دستور می دهد که امت خود را همانگونه که بر نماز و زکات و روزه و... راهنمائی کردی، بر ولی خودشان نیز راهنمائی کن!

شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، الحاکم الحسکانی، ج1، ص 255، ح 248

آقای سرخسی! آیا این دعوت به اصل دین هست یا نیست!؟ بعد می گوید:

«فقال رسول الله: يا رب إن قومي قريبوا عهد بالجاهلية و فيهم تنافس و فخر، وما منهم رجل إلا وقد وتره وليهم وإني أخاف»

پیغمبر فرمود: پروردگارا! امت من تازه از جاهلیت بیرون آمده اند. در اینها هنوز آثار جاهلیت مثل فخر و خودنمائی وجود دارد. هیچ فردی در میان اینها نیست مگر اینکه ولیشان یک نفری از اهل اینها را کشته است. و من می ترسم.

شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، الحاکم الحسکانی، ج1، ص 255، ح 248

خب آقای سرخسی! در مورد این روایت شما چه می خواهید بفرمائید؟ در تقیه هم همین است. انسان، حقیقتی را به خاطر ترسی که از عواقبش دارد، نمی گوید! و کتمان می کند!

جالب است که راوی این روایت که «زیاد» است، می گوید:

«ما انصرفت إلى بلدي بشئ أحب إلي من هذا الحديث»

در میان احادیثی که شنیدم، این بهترین حدیثی است که با خودم به شهرم می برم.

ایشان در جای دیگر، حدیث معراج را نقل می کند که خداوند فرمود:

«إني لم أبعث نبيا إلا جعلت له وزيرا، وإنك رسول الله وإن عليا وزيرك. قال ابن عباس: فهبط برسول الله فكره أن يحدث الناس بشئ منها إذ كانوا حديثي عهد بالجاهلية حتى مضى [من] ذلك ستة أيام، فأنزل الله تعالى:( فلعلك تارك بعض ما يوحى إليك ) فاحتمل رسول الله [صلى الله عليه  وآله وسلم ] حتى كان يوم الثامن عشر، أنزل الله عليه (يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك) ثم إن رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) أمر بلالا حتى يؤذن في الناس أن لا يبقى غدا أحد إلا خرج إلى غديرخم»

همانا من هیچ پیغمبری را مبعوث نمی کنم، مگر اینکه برای او وزیری قرار می دهم. همانا تو فرستاده خدا و علی وزیر توست. ابن عباس می گوید: جبرئیل بر پیغمبر نازل شد ولی پیغمبر از بیان این پیام به مردم، کراهت داشت. زیرا مردم تازه از جاهلیت درآمده بودند. تا اینکه شش روز گذشت. و خداوند وحی نازل کرد و فرمود ای پیغمبر! نکند برخی از آنچه به تو وحی می شود را ترک کردی!؟

تا اینکه در هیجده ذی الحجه خداوند آیه نازل کرد که ای پیغمبر آنچه بر تو نازل کرده ایم را ابلاغ کن. سپس پیغمبر به بلال دستور داد تا اذان بگوید که فردا هیچ کسی نباشد مگر اینکه در غدیر حاضر بشود.

شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، الحاکم الحسکانی، ج1، ص 257، ح 250

در این روایت به صراحت می گوید که پیغمبر از گفتن حق، شش روز تقیه کردند! چون می گفتند که اگر بگویم مردم مرا تکذیب می کنندو قبول نمی کنند. این تقیه است. تقیه که شاخ و دم ندارد!!

«فخرج رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) والناس من الغد، فقال: يا أيها الناس إن الله أرسلني إليكم برسالة وإني ضقت بها ذرعا مخافة أن تتهموني وتكذبوني حتى عاتبني ربي فيها بوعيد أنزله علي بعد وعيد، ثم أخذ بيد علي بن أبي طالب فرفعها حتى رأى الناس بياض إبطيهما»

پیغمبر بر مردم وارد شدند و فرمودند: ای مردم! خداوند مرا به رسالتی به سوی شما فرستاده است. قلب من تنگ شده بود از ترس اینکه مرا متهم بکنید و مرا تکذیب کنید تا اینکه خداوند مرا در بیان آن پیام عتاب کرد. سپس پیغمبر دست علی بن ابی طالب را گرفت و بلند کرد به طوری که مردم سفیدی زیر بغل او را دیدند.

شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، الحاکم الحسکانی، ج1، ص 258، ح 250

چرا پیغمبر اکرم از بیان ولایت امیرالمؤمنین در غدیر، واهمه داشت؟

سؤال: چرا پیغمبر اکرم از بیان ولایت امیرالمؤمنین در غدیر، واهمه داشت؟

پاسخ: پیغمبر اکرم اگر چه قبلاً در جلسات کوچکتر، ولایت و خلافت امیرالمؤمنین را بیان فرموده بود، ولی در یک جمع 120هزار نفری صحابه، کار سختی بود و تجربه ای نبود. شما ببینید که بعد از قضیه فتح مکه، جمعیت مسلمانها حداقل ده برابر شد! مردم مدینه و اطراف مدینه مسلمان شدند. البته اینها منتظر بودند، - مخصوصاً بعد از جنگ احزاب - که پیغمبر در این جنگ شکست می خورد و دیگر بساط مسلمانها برچیده می شود، لذا حاضر نبودند ایمان بیاورند.

ولی بعد از فتح مکه دیگر تسلیم شدند. زیرا اینها امیدشان به قریش مکه بود که اسلام را از بین می برند. وقتی قریش شکست خورد، تمام امیدشان برباد رفت. شما ببینید در این دوسال، کل کسانی که از مکه مسلمان شدند، به دو هزار نفر نمی رسد! ولی سال فتح مکه، کل کسانی که با پیغمبر بودند، هشت هزار نفر بودند.

شما این هشت هزار نفر را فرض کنید که هر خانواده ای سه، چهار نفر داشته باشند، می شود سی هزار نفر! ولی در عرض این دو سال، جمعیت مسلمانها به 124 هزار نفر! یعنی بیست سال نبی مکرم زحمت کشید، در این بیست سال، سی هزار مسلمان توانست جمع بکند! ولی بعد از فتح مکه، حدود صد هزار نفر بر جمعیت مسلمانها افزوده شد! اکثریت اینها هم تازه از جاهلیت خارج شده بودند.

اضافه بر اینکه قریشی که آمدند مسلمان شدند، اینها همه سران و سرکردگان قوم خود بودند و الآن هم که به اسلام وارد شدند، همه اینها داعیه ریاست داشتند! ابوسفیان و دیگران همان ریاست طلبی که در مکه داشتند، اینجا نیز خواستار بودند.

تمام کسانی که از مکه آمده بودند، و مسلمان شده بودند، تابع ابوسفیان بودند نه تابع نبی مکرم. در ثانی اینها کسانی بودند که هر تک تک خانواده ها، یک نفری را داشتند که به دستان امیرالمؤمنین به درک واصل شده بودند. لذا عداوت امیرالمؤمنین در دل اینها هست. و حقیقتاً بیان ولایت امیرالمؤمنین برای یک چنین جمعیتی، کار دشوار و سختی بود.

اینها دو هزار بودند. جمعیت کمی نبودند. هزار نفر هم که باشند، در میان مردم توطئه می کنند، شایعه درست می کنند، علیه نبی مکرم کارشکنی می کنند. و کل جامعه اسلامی را از هم می پاشند!

لذا بیان ولایت و جانشینی امیرالمؤمنین در غدیر، کار سخت و دشواری بوده است. و اساساً غدیر با جاهای دیگر فرق می کند. مثلاً در «خیبر» هم حضرت، ولایت امیرالمؤمنین را مطرح می کند ولی در خیبر، تعداد خاصی از مسلمانها حضور دارند. همه هم خالصانه در رکاب پیغمبر هستند و منافقان یا حضور ندارند و یا اگر هم باشند، به قدری در اقلیت هستند که قدرت حرف زدن و کارشکنی کردن ندارند!

آیا کتاب «شواهد التنزیل» حاکم حسکانی، در نزد اهل سنت اعتباری دارد!؟

سؤال: آیا کتاب «شواهد التنزیل» حاکم حسکانی، در نزد اهل سنت اعتباری دارد!؟

پاسخ: آنها کار با کتاب شواهد التنزیل ندارند. سند را نگاه می کنند. ایشان هم در اینجا سند را ذکر کرده است. و در ثانی این مطلب مختص شواهد التنزیل نیست. در مدارک دیگر نیز ذکر شده است.

اضافه بر اینکه «حاکم حسکانی»، شخصیت قابل احترامی است. «ذهبی» درباره او می نویسد:

«الإِمَامُ المُحَدِّثُ البَارِعُ القَاضِي»

امام و پیشوای در حدیث، محدث و بسیار فاضل و کسی که منصب قضاوت را داشته است.

سير أعلام النبلاء؛ ج13، ص 418؛ الناشر: دار الحديث- القاهرة، الطبعة: 1427هـ-2006م

«سیوطی» هم درباره حاکم حسکانی می نویسد:

«شيخ متقن ذُو عناية تَامَّة بِعلم الحَدِيث»

استاد، استوار و محکم و کسی است که متخصص علم حدیث است. و عنایت تامه به علم حدیث دارد.

طبقات الحفاظ؛ ج1، ص 442؛ دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1403، الطبعة: الأولى

این تعابیر تعابیر بلندی است. و نشان می دهد که حاکم حسکانی، یک فرد عادی نیست که بیاید هر روایتی را نقل بکند.

ترس نبی مکرم از بیان ولایت امیرالمؤمنین در منابع متعدد اهل سنت!

همانگونه که عرض کردیم، این مطلب ترس نبی مکرم از بیان ولایت امیرالمؤمنین، مختص شواهد التنزیل نیست. در مدارک دیگر نیز ذکر شده است. آلوسی در «روح المعانی» نقل کرده، سیوطی در «الدر المنثور» ج2، ص 298؛ شوکانی در «فتح القدیر»، ج2، ص 60؛ «وهبة بن مصطفى الزحيلى» که از فقهاء و علمای بزرگ معاصر است که یک شخصیت کم نظیر جهان اهل سنت است، در کتاب «تفسیر الوسیط»، ج1، ص 480 نقل کرده اند. و یا «علامه عینی» در «عمدة القاری» نقل می کند که:

«ذكر الثَّعْلَبِيّ عَن الْحسن: قَالَ سيدنَا رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم: لما بَعَثَنِي الله عز وَجل برسالته ضقت بهَا ذرعا وَعرفت أَن من النَّاس من يكذبنِي، وَكَانَ يهاب قُريْشًا وَالْيَهُود وَالنَّصَارَى»

ثعلبی از حسن بصری نقل کرده است که پیغمبر فرمود وقتی خداوند مرا به نبوت مبعوث کرد، سینه ام تنگ شد و دانستم که برخی از مردم مرا تکذیب خواهند کرد. پیغمبر از قریش و یهودیان و مسیحیان ترس و واهمه داشت.

عمدة القاري شرح صحيح البخاري؛ الناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت؛ ج18، ص 206

لذا نبی مکرم واهمه داشت که اینها بیایند و توطئه بکنند و کارشکنی بکنند. و روحیه مسلمانها را تضعیف بکنند. بگویند که مردم ببینید که این می گفت من پیغمبر خدا هستم و برای عموم مردم آمده ام. ولی الآن شما می بینید که دارد پسر عموی خودش را به جانشینی خودش انتخاب می کند. معلوم می شود که قضیه، قضیه فامیلی و خانوادگی است!!!

«طبری» نیز در کتاب تفسیرش که به قول ابن تیمیه در منهاج السنه، ج7، ص 176 که می گوید تفسیر طبری از تفاسیری است که در منقولات مورد اعتماد است؛ می نویسد:

«لما نزلت بلغ ما أنزل إليك من ربك قال إنما أنا واحد كيف أصنع تجتمع علي الناس فنزلت وإن لم تفعل فما بلغت رسالته»

وقتی آیه بلغ ما انزل نازل شد، پیغمبر گفت: من تنها هستم. چه کنم؟ مردم بر ضد من اجتماع می کنند. پس آیه و ان لم تفعل نازل شد.

جامع البيان عن تأويل آي القرآن؛ ج6، ص307، دار النشر: دار الفكر - بيروت – 1405

این عبارات نشان می دهد بر این که نبی مکرم می ترسد! ترس ایشان به اصل دین و شریعت هم بر می گردد. بحث ابلاغ دین است. نه بحث فروعات دینی و مسائل اخلاقی و...!

آقای سرخسی! شما که می گوئید بعضی از روافض که خدا لعنتشان کند، همچین چیزی گفته اند؛ این روایاتی را که بزرگان شما نقل کرده اند را چه می کنید؟ آیا اینها هم مستحق لعن خداوند هستند!!؟؟

بعضی وقتها یک فرد عادی می آید و یک حرفی را می زند، خب انسان گلایه نمی کند، و یا یک فرد معاند و آدم ماجراجوئی مثل «ابن تیمیه» که رطب و یابس، و راست و دروغ را به هم می بافد و یک حرفی می زند، خیلی جای گلایه نیست؛ ولی آقای سرخسی از فقهای نامی احناف است. و یک شهرت جهانی و مقبولیت عمومی دارد. چه در میان احناف و چه در میان غیر احناف! لذا از ایشان بسیار جای گلایه است که اینگونه با قضیه برخورد کند.

حالا شیعه یا در اقلیت بوده و یا حکومتها اجازه نمی دادند که شیعیان حقایق و عقاید خودشان را مطرح بکنند، و به گوش مردم برسانند، حتی به گوش خواص؛ و یا نه، تبلیغات مخالفین شیعه، سطح خیلی گسترده ای داشت که حتی فقهائی مثل سرخسی هم، تحت تأثیر قرار گرفته اند و اینگونه سخن گفته اند.

لذا ما باید دقت کنیم و به این مسئله توجه داشته باشیم که حق مطلب و آن حقیقت مذهب تشیع و مبانی فکری و اعتقادی شیعه به گوش خیلی از اینها نرسیده است. و اینها از روی جهل به عقاید شیعه، اینچنین حرفهایی می زنند.

لذا شما می بینید که خود آقای سرخسی هم هیچ مدرکی برای حرف خودش نمی دهد. فقط می گوید «وقد جوزه بعض الروافض لعنهم الله»!!!

خب کجا گفتند؟ در کدام کتاب؟ در کدام جلسه؟ با کدام مدرک؟ ایشان هیچ مدرکی ارائه نمی کند! یعنی قضیه بین اینها به قدری مشهور شده، که گویا یک امر مسلم و مفروغ عنه است!!

یا شما نظر بزرگان اهل سنت را ببینید، حتی شافعی و حتی مالک، من تمام اقوال اینها را جمع کردم که اینها شیعه را کافر می دانند!!!

اینها رسماً به کفر شیعه فتوا داده اند. از فقهای قرن دوم و سوم اهل سنت هم اینچنین فتوایی دادند!! یعنی از بزرگان اهل سنت چنین فتوایی صادر کرده اند!

انسان معطل و سرگردان می شود که اینها چگونه چنین فتاوایی را صادر کرده اند. و یا روایاتی را که در مذمت شیعه جعل کرده اند، این روایات را به عنوان یک روایت «مفروغ عنها» تصور کردند و بر اساس این روایات دروغین، فتوا صادر کرده اند و اینها خیلی درد بزرگی است!

این را هم خدمت دوستان عرض بکنم که از برکات جمهوری اسلامی این است که این فرصت را برای شیعه ایجاد کرد تا حقایق مکتب خودش را برای عموم مردم بیان بکند. خیلی از اهل سنت از این حقایق بی خبر بودند!

شما ببینید در این سی، چهل سال اخیر، افرادی که از اهل سنت به مذهب تشیع گرویده اند، اگر نگوئیم چند برابر چهارده قرن گذشته بوده، شاید بگوئیم معادل چهارده قرن گذشته و یا بیشتر هم بوده است!!

هیچ الزامی هم در کار نبوده است. الآن هم کسانی که شیعه می شوند، گرفتاری دارند، مشکل دارند، دردسر دارند، طرد از خانواده و... هم دارند. ولی با همه این احوال، شیعه می شوند!

به عکس اگر یک شیعه سنی بشود، نانش در روغن است! احترامش هست، پول از زمین و زمان به او می رسد، امکانات به او می دهند، و...!

من دوست دارم عزیزان این کتاب «موسوعة من حیاة المستبصرین» را ببینند. چاپ «ابحاث العقائد الاسلامیه» هم است. چهارده جلد است که تاکنون ده جلد چاپ شده است. البته این کتاب بر روی اینترنت هم موجود است.

الحق و الإنصاف، وقتی انسان مطالعه می کند، احساس می کند که تأسیس این نظام و رساندن حقیقت تشیع به گوش مردم، خیلی از پرده پوشی هایی که در چهارده قرن گذشته صورت گرفته را برملا کرده و همه را برطرف نموده است.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هشتاد و سوم  20/ 02/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (53) – بررسی دو آیه دیگر، در مشروعیت تقیه!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در رابطه با «تقیه» از منظر قرآن بود که  در جلسه گذشته، برخی از آیاتی که در این رابطه بود را خدمت عزیزان تقدیم کردیم.

دیروز به جمله آقای «سرخسی» رسیدیم که تعبیر زشتی داشت و گفت که در حق فرستادگان الهی، این نوع از تقیه در مواردی که به اصل دعوت به دین بر می گردد، جایز نیست؛ «وقد جوزه بعض الروافض لعنهم الله» یعنی شیعیان تقیه را برای نبی مکرم در ابلاغ دین قائل هستند!

ما در جواب ایشان عرض کردیم که اگر مراد از این واژه «روافض»، بعضی از فرقه های مطرود شیعه مثل خطابیه و کلابیه و... هستند، ما هم می گوئیم «لعنهم الله»!

اما همین را هم اگر بخواهیم بگوئیم، باید مستند بگوئیم که فلان فرقه، در فلان مصدر چنین عقیده ای دارند! متأسفانه این آقایان همینطوری و بدون مدرک، رمی بغیب می کنند و غالباً هم که ما بررسی می کنیم، می بینیم که این سخنان هیچ ریشه ای هم ندارد. حتی گروه های منحرف و جدا شده از شیعه، به نام شیعه همچون عقیده ای ندارند.

در ادامه بحث دیروز، روایاتی را که آقایان در ذیل آیه (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ) آورده بودند را نقل کردیم و گفتیم که بزرگان اهل سنت به صراحت می گویند که نبی مکرم چندین روز بعد از نزول آیه ابلاغ رسالت، این امر را برای مردم ابلاغ نکرد تا جائی که خداوند فرمود:

(فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى‏ إِلَيْكَ)

شايد ابلاغ بعض آياتى را كه به تو وحى مى‏شود به تاخير مى‏اندازى‏

سوره هود (11): آیه12 ‏

آنچه که در اینجا مطرح است، که اگر ما در مقام جواب از این روایات باشیم، در قضیه آیه تبلیغ یا آیه 12 هود، در ذیل روایت هست که اگر چنانچه واقع بشود، نتیجه اش بر می گردد به تکذیب پیغمبر! و تکذیب پیغمبر، در روحیه دیگران اثر منفی می گذارد.

و اگر نبی مکرم هم در اینگونه موارد می آید تعلل می کند و یا ابلاغ نمی کند، با توجه به برداشت خود او، و ولایتی که خدای عالم به او داده، اختیاری که خدای عالم به او داده، این طور تشخیص می دهد که در دوران امر بین بد و بدتر، بد را انتخاب کند.

گزینه بد، عدم ابلاغ است. و گزینه بدتر، تکذیب نبی است. و لذا نبی مکرم عدم ابلاغ را انتخاب می کند. و این مربوط به تشخیص نبی مکرم است. تا اینکه خدای عالم دستور می دهد که آنچه گفتیم را بگو، ما تو را از این واهمه ای که از تکذیب شدن داری، حفظ می کنیم.

(وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس)

خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت.‏

سوره مائدة(5): آیه 67

جالب است خداوند، نبی مکرم را به خاطر این تأخیر در بیان وحی، توبیخ هم نمی کند. نمی گوید که شما مرتکب گناه شدی! مرتکب معصیت شدی!

بله البته یک حالت تهدید دارد. می گوید که وقتی ما آمدیم و تمام موانع را برطرف کردیم، جلوی تکذیب تو را گرفتیم، اگر بعد از این ابلاغ نکنی، در اینصورت مرتکب معصیت شدی. مثل همان آیه ای که خداوند فرمود:

(وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويل لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمين ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتين‏)‏

هر گاه او سخنى دروغ بر ما مى‏بست، ما او را با قدرت مى‏گرفتيم، سپس رگ قلبش را قطع مى‏كرديم.‏

سوره حاقة (69): آیه 44، 45، 46

«ابن قتیبه دینوری» کتابی دارد با عنوان «المسائل والأجوبة فی الحدیث و التفسیر» در صفحه 222 همین تعبیری را که ما داریم، دارد و می گوید:

«ان رسول الله کان یتوقی بعض التوقی و یستخفی ببعض ما یؤمر به علی نحو ما کان علیه قبل الهجره»

همانا پیغمبر در برخی مواقع می ترسید و برخی اوامر الهی را مخفی می کرد. همانگونه که در مکه و قبل از هجرت، اینچنین عمل می نمود.

پیغمبر اکرم حتی سه سال اول بعثت خودشان را علنی نکرده بودند. و حال آنکه خداوند می فرماید:

(وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشيراً وَ نَذيراٌ)

ما تو را جز براى همه مردم نفرستاديم تا (آنها را به پاداشهاى الهى) بشارت دهى و (از عذاب او) بترسانى.‏

سوره سبأ(34): آیه 28

از مصادیق بارز تقیه نبی مکرم!

از مصادیق بارز ترس و تقیه نبی مکرم، که ما بارها اشاره کردیم، همان روایت حجر اسماعیل است. دوستان می دانند که حجر اسماعیل خارج بیت است و طواف بیرون آن باید انجام شود. اگر کسی داخل حجر اسماعیل طواف بکند، طوافش باطل است.

حتی اگر موقع طواف کردن، دست خود را بر روی دیوار حجر اسماعیل بگذارد، چون دستش وارد بیت شده، می گویند که طواف او مشکل دار می شود.

«صحیح بخاری» نقل می کند که:

«عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: سَأَلْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَنْ الجَدْرِ أَمِنَ البَيْتِ هُوَ؟ قَالَ: «نَعَمْ» قُلْتُ: فَمَا لَهُمْ لَمْ يُدْخِلُوهُ فِي البَيْتِ؟ قَالَ: «إِنَّ قَوْمَكِ قَصَّرَتْ بِهِمُ النَّفَقَةُ» قُلْتُ: فَمَا شَأْنُ بَابِهِ مُرْتَفِعًا؟ قَالَ: «فَعَلَ ذَلِكَ قَوْمُكِ، لِيُدْخِلُوا مَنْ شَاءُوا وَيَمْنَعُوا مَنْ شَاءُوا، وَلَوْلاَ أَنَّ قَوْمَكِ حَدِيثٌ عَهْدُهُمْ بِالْجَاهِلِيَّةِ، فَأَخَافُ أَنْ تُنْكِرَ قُلُوبُهُمْ، أَنْ أُدْخِلَ الجَدْرَ فِي البَيْتِ، وَأَنْ أُلْصِقَ بَابَهُ بِالأَرْضِ»

عایشه می گوید از پیغمبر پرسیدم: آیا حجر اسماعیل، جزء بیت است؟ فرمود: بله گفتم: چرا آن را داخل در بیت نکردند؟ فرمود: اموال قوم تو کم آمد نتوانستند حجر را داخل در بیت کنند. گفتم: چرا درب بیت بالا قرار گرفته است؟ فرمود: قوم تو این کار را انجام دادند تا هر کسی را که بخواهند به درون بیت راه بدهند و هر کسی را که نخواهند از ورود به بیت منع کنند. و اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند، و تازه از جاهلیت جدا نشده بودند؛ و من نمی ترسیدم از اینکه دلهایشان از اسلام برگردد، حجر اسماعیل را داخل در بیت می کردم. و همچنین درب خانه را از پائین نصب می کردم.

صحیح البخاری، ج 6 ص 2646 ح 6816؛ دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا

این روایت مشخص می کند که در زمان صدور این روایت، قدرت دست قریش بوده است. این روایت هم مدنی است و مکی نیست. عایشه سال دوم هجری به عقد نبی مکرم درآمد. اینها همه مربوط به بعد از هجرت است.

و چه بسا مربوط به اواخر عمر نبی مکرم باشد. زیرا اگر پیغمبر قدرتی نداشت، عایشه یک همچین طلبی از او نمی کرد. بنابراین معلوم می شود که این قضیه بعد از فتح مکه هم بوده است. که عایشه می گوید که حال که مکه فتح شده است، چرا دیوار کعبه را توسعه نمی دهی و حجر را داخل بیت نمی کنی!؟ زیرا قبل از فتح مکه که رسول اکرم مبسوط الید نبودند. یعنی ذیل خود روایت دلالت می کند که همه چیز مربوط به بعد از فتح مکه می باشد.

در این روایت پیغمبر اکرم به صراحت می فرماید که «فَأَخَافُ» من می ترسم! می ترسم که قوم تو انکار کنند! چه چیزی را انکار بکنند!؟ واضح است که متعلق انکار، رسالت پیغمبر است! یعنی من می ترسم که اینها رسالت من را انکار بکنند!

در بعضی از روایات اینگونه وارد شده است که:

« لَوْلاَ حِدْثَانُ قَوْمِكِ بِالْكُفْرِ لَفَعَلْتُ»

اگر نزدیکی قوم تو به کفر نبود، حتماً این کار را انجام می دادم.

صحیح البخاری، ج 2 ص 573 ح 1506؛ دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا

البته این را هم بگویم که ممکن است کسی بگوید که در قوم قریش انسانهای مؤمنی هم بودند! این مثل این است که ما می گوئیم «لعن الله بنی امیة قاطبة»! به امام صادق عرض کردند که در بنی امیه، افراد متدین، مؤمن و شیعه هم وجود داشت! حضرت فرمود شما لعنت خود را نثار این قوم بنی امیه بکنید، ملائکه خودشان مؤمنین را جدا می کنند!

این نکته را هم بگویم که قوم نبی مکرم، به «بنی هاشم» معروف بودند نه قوم قریش! وقتی عرفاً هم می گویند قریش؛ معمولاً نبی مکرم و امیرالمؤمنین را در این قوم نمی شمارند! لذا «قریش»، علم شده است برای غیر بنی هاشم!

در هر صورت...

ما به آقای «سرخسی» می گوئیم که جناب آقای سرخسی! شما که می گوئید «بعض الروافض لعنهم الله» آمدند و تقیه را بر نبی مکرم جایز دانسته اند؛ ما از شما سؤال می کنیم که آیا این وارد کردن حجر اسماعیل به بیت الله الحرام، جزء شریعت بوده یا نبوده!؟ جزء «ما انزل الی النبی» هست، یا نیست!؟

این کلام نبی مکرم که می گوید؛ «وَلَوْلاَ أَنَّ قَوْمَكِ حَدِيثٌ عَهْدُهُمْ بِالْجَاهِلِيَّةِ،... أَنْ أُدْخِلَ الجَدْرَ فِي البَيْتِ» جزء «ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» هست یا نیست!؟ اگر نیست، تکلیف خودتان را روشن کنید و اگر هست، بفرمائید که چرا نبی مکرم از اجرای این کار واهمه و ترس دارد!؟ آیا این وحی که صورت گرفته و ایشان این شریعت را می داند، و این حق را می داند، چرا می گوید من می ترسم که دلهای اینها رسالت مرا انکار بکنند!!؟؟

یکی از شارحین «سنن ابن ماجه»، - که الآن از خاطرم رفت - به صراحت دارد که پیغمبر می فرماید من می ترسم اینها برگردند و مرتد بشوند! اگر ترس از ارتداد نداشتم، من دیوار کعبه را گسترش می دادم تا حجر اسماعیل داخل در بیت بشود!

آیه سوم:

(وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءكُم بِالْبَيِّنَاتِ مِن رَّبِّكُمْ وَإِن يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِن يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُم بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ)

مرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مى‏داشت گفت، آيا مى‏خواهيد كسى را به قتل برسانيد بخاطر اينكه مى‏گويد پروردگار من اللَّه است در حالى كه دلائل روشنى از سوى پروردگارتان آورده، اگر دروغگو باشد دروغش دامن خود او را خواهد گرفت، و اگر راستگو باشد (لا اقل) بعضى از عذابهايى را كه وعده مى‏دهد به شما خواهد رسيد، خداوند كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگو است هدايت نمى‏كند.

سوره غافر(40): آیه 28

مشروعیت «تقیه»، در ادیان سابق!

در ادامه بیان آیات مربوط به مشروعیت تقیه، به آیه 28 سوره غافر می رسیم. این آیه مربوط به تقیه در شرایع سابق است. خیلی واضح و روشن است.

مؤمن آل فرعون می گوید اگر این دروغ می گوید، وبال گردن خودش است. آیا تقیه واضح تر از این باشد!؟ یعنی می گوید که این پیغمبر یا راست می گوید و یا دروغ می گوید! قاطعانه هم نمی گوید که این پیغمبر صادق است و چنین و چنان! بلکه به صورت معدلة الطرفین سخن می گوید.

تمام مفسرین آورده اند که مؤمن آل فرعون، این عبارت «وَإِن يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ» را به صورت تقیه مطرح کرده است. حال آنکه عقیده ثابت داشت که بر نبوت و رسالت آن نبی!

این آیه صریح است در اینکه این مؤمن آل فرعون، از فرعون و آل فرعون تقیه می کرد و تصریح هم ندارد که خودش مؤمن به آن پیغمبر است. فقط برای اینکه بتواند ترسی در دل فرعونیان ایجاد کند، اینچنین می گوید که «وَإِن يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُم بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ»! اگر راست بگوید این وعده ها و وعیدهایی که به شما می دهد، به شما اصابت خواهد کرد!

اینجا واضح و روشن است که خدای عالم می آید این مؤمن آل فرعون را به خاطر تقیه کردنش، با عبارت «رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ» مدح می کند.

دیدگاه «قرطبی» درباره آیه فوق!

«قرطبی» متوفای 671 هجری در ذیل این آیه می نویسد:

«إن الرجل إذا نوى الكفر بقلبه كان كافراً وإن لم يتلفظ بلسانه، وأما إذا نوى الإيمان بقلبه فلا يكون مؤمناً بحال حتى يتلفظ بلسانه، ولا تمنعه التقية والخوف من أن يتلفظ بلسانه فيما بينه وبين الله تعالى»

وقتی یک انسانی نیت کفر در قلبش داشته باشد، کافر می شود اگر چه آن را به زبان هم نیاورد. ولی اگر ایمان را در قلبش داشته باشد، در هیچ صورتی مؤمن نخواهد بود،(یعنی ایمانش برای ما ثابت نمی شود) مگر اینکه ایمانش را به زبان بیاورد. و تقیه و ترس نمی تواند مانع این باشد که یک فردی بین خود و خدای خود، ایمانش را به زبان بیاورد.

می گوید که تقیه نمی تواند مانع این باشد که انسان در خلوت منزل خود و جایی که کسی او را نمی بیند، شهادتین را بر زبان جاری کند.

«إنما تمنعه [التقية] من أن يسمعه غيره، وليس من شرط الإيمان أن يسمعه الغير في صحته من التكليف، وإنما يشترط سماع الغير له ليكف عن نفسه و ماله»

همانا تقیه مانع این می شود که دیگری را به ایمان خود مطلع کند. شرط ایمان این نیست که ایمانش را به دیگری نیز بیان بکند. فقط اگر بخواهد از جان و مالش محافظت کند، باید دیگری را به ایمانش مطلع کند.

الجامع لأحكام القرآن؛ ج15 ص 308، دار النشر: دار الشعب – القاهرة

یعنی در میان مسلمانهاست و متهم به کفر است. و چه بسا مسلمانها او را به عنوان اینکه کافر است، قصد جان او و قصد تصرف اموال او را داشته باشند. در اینجا اگر می خواهد که جان و مالش در امان باشد، لازم است که ایمانش را به گوش دیگری برساند.

دیدگاه «تاج الدين حنفي» درباره آیه فوق!

«تاج الدين حنفي» که از فقهای احناف هست، در ذیل آیه می نویسد:

«وهذا استدراج إلى الاعتراف بالبينات بالدلائل على التوحيد...وأبدى ذلك في صورة احتمال ونصيحة، و بدأ في التقسيم بقوله: {وَإِن يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ} مداراة منه وسلوكاً لطريق الإنصاف في القول، و خوفاً إذا أنكر عليهم قتله أنه ممن يعاضده وينصره، فأوهم بهذا التقسيم والبداءة بحالة الكذب حتى يسلم من شره، ويكون ذلك أدنى إلى تسليمهم.»

این کلام، متممی است برای اعتراف مؤمن آل فرعون به توحید با دلائل روشن. توحید خود را به صورت احتمال و در حال نصیحت، آشکار می کند. با تقسیم کردن دروغ و راست گفتن مدعی نبوت، در حقیقت مدارا می کند و راه انصاف را می پیماید. از اینکه او بیاید آشکارا از قتل پیغمبر ممانعت کند، می ترسید که او را به عنوان کمک کار و یاور او بدانند. بنابراین او با این تقسیم بندی، شر را از خودش دور کرد. و این راه، نزدیک ترین راه برای تسلیم آنها می باشد.

الدرّ اللقيط، تاج الدين الحنفي؛ ج7، ص 458

در حقیقت مؤمن آل فرعون، با اینگونه سخن گفتن، هم خودش را از شر آنها حفظ کرد، و هم جان پیامبر را نجات داد و هم اینکه آنها را تسلیم خودش کرد تا اینکه پیغمبر را نکشند.

دیدگاه «آلوسي» درباره آیه فوق!

«آلوسي» نیز از قافله عقب نمانده و در ذیل این آیه می نویسد:

«ثم إن الرجل احتاط لنفسه خشية أن يعرف اللعين حقيقة أمره فيبطش به، فتلطف في الاحتجاج، فقال: {وَإِن يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ} لا يتخطاه وبال كذبه.»

مؤمن آل فرعون، برای نجات جان خویش، احتیاط به خرج داد. زیرا می ترسید که آن ملعون، حقیقت ایمان او را بداند و او را تعذیب کند. لذا در احتجاج با آنها، ملاطفت به خرج داد و گفت که اگر او دروغ بگوید، دروغش به زیان خود اوست. و وزر و وبالش دامن خود او را خواهد گرفت.

روح المعاني؛ ج24 ص64؛ دار النشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت

البته قریب به این تعبیر مؤمن آل فرعون را نبی مکرم اسلام دارد که وقتی کفار را به اسلام دعوت می کند، می فرماید که بیائید با یکدیگر گفتگو و مناظره کنیم. حالا یا شما راست می گوئید و من دروغ می گویم، که در اینصورت شما در هدایت و من در گمراهی هستم. و اگر من راست می گویم، من هدایت یافته ام و شما گمراه هستید.

(قُلِ اللَّهُ وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى‏ هُدىً أَوْ في‏ ضَلالٍ مُبين)

بگو اللَّه، و ما يا شما بر (طريق) هدايت يا در ضلالت آشكارى هستيم.

سوره سبأ(34): آیه 24

جالب است که در این آیه، عبارت «إِنَّا» و همچنین «لَعَلى‏ هُدىً» جلوتر ذکر شده است.‏ این هم یک لطافتی است در این آیه. در ابتدا گمراهی را مطرح نمی کند.

لذا در آیه مورد بحث هم، مؤمن آل فرعون، همین روش را با لطافت استفاده کرده است.

دیدگاه «مراغی» درباره آیه فوق!

جناب «مراغي» نیز که از مفسرین نامی اهل سنت هست، در تفسیرش می نویسد:

«وقال رجل من آل فرعون يكتم إيمانه منهم خوفاً على نفسه: أينبغي لكم أن تقتلوا رجلاً ما زاد على أن قال: ربّي الله، قد جاءكم بشواهد دالّة على صدقه؟ ومثل هذه المقالة لا تستدعي قتلاً ولا تستحق عقوبة فاستمع فرعون لكلامه، وأصغى لمقاله وتوقف عن قتله»

مردی از آل فرعون که به خاطر جانش ایمانش را کتمان می کرد گفت: آیا سزاوار است که شما مردی را که می گوید پروردگارم خداست بکشید؟ او شواهدی را برای درستی ادعایش برای شما آورده است. برای اینگونه سخن گفتن، مرگ و عقوبت سزاور نیست! فرعون سخن او را شنید و گفتارش را گوش داد و از کشتن او منصرف شد.

تفسير المراغي؛ ج24، ص 63، الناشر: شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابى الحلبي وأولاده بمصر، الطبعة: الأولى، 1365 هـ - 1946م

آمده می گوید «ربی الله»؛ نمی گوید «ربکم الله»! این هم یک لطافت خاصی است. در هر صورت این آیه هم نشان می دهد که تقیه در ادیان گذشته هم بوده و چیزی نیست که مربوط به شریعت اسلام باشد. بلکه در شرایع گذشته نیز وجود داشته است.

آیه چهارم:

(فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا)

اكنون يك نفر را با اين سكه‏اى كه داريد به شهر بفرستيد تا بنگرد كدامين نفر از آنها غذاى پاكترى دارند، از آن مقدارى براى روزى شما بياورد، اما بايد نهايت دقت را به خرج دهد و هيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد.

سوره کهف(18): آیه 19

این آیه مربوط به اصحاب کهف است. که وقتی از خواب بیدار می شوند، یکی را می فرستند برای تهیه غذا، و می سپارند به او که ایمانت را پنهان بدار و آشکار نکن!

عبارت «وَلْيَتَلَطَّفْ» یعنی ماهیت خود را بیان نکن. نگو که ما کی هستیم. خودت را ناشناس جلوه بده.

«فخر الدین رازی» در ذیل این آیه می نویسد:

«وقوله: {وَلْيَتَلَطَّفْ} أي يكون ذلك في سر و كتمان»

عبارت «وَلْيَتَلَطَّفْ» یعنی اینکه امر ما و ورود به شهر و خرید غذا، باید پوشیده و مخفی باشد.

تفسير الكبير؛ ج21 ص88 دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1421هـ - 2000م ، الطبعة: الأولى

این آیه هم بیان می کند که این اصحاب کهف، از دقیانوس که پادشاهشان بوده و کافر بوده، فرار کرده و بعد از اینکه از خواب بیدار شدند، باز هم دنبال همان پنهان کاری و تقیه کردن هستند.

پس معلوم می شود که در شرایع سابق هم، تقیه وجود داشته و منحصر به دین اسلام نبوده است.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هشتاد و چهارم  21/ 02/95

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (32)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

نکته اخلاقی هفته: پرهیز از عجب و غرور!

چون روز آخر درسی هفته هست، یک نکته اخلاقی نیز خدمت دوستان عرض کنیم. در روایتی بسیار زیبا، که نکات عجیب و تکان دهنده ای دارد، نبی مکرم (صلی الله علیه و آله) به «عبدالله بن مسعود» فرمودند:

«يَا ابْنَ مَسْعُودٍ إِذَا مَدَحَكَ النَّاسُ فَقَالُوا إِنَّكَ تَصُومُ النَّهَارَ وَ تَقُومُ اللَّيْلَ وَ أَنْتَ عَلَى غَيْرِ ذَلِكَ فَلَا تَفْرَحْ بِذَلِكَ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيم»‏

اى پسر مسعود! هرگاه مردم تو را ستودند و گفتند: روزها روزه مى گيرى و شب ها عبادت مى كنى، و تو چنان نبودى، شادمان مشو؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد: «البته گمان مبر كسانى كه بدانچه كرده اند شادمانى مى كنند و دوست دارند به آنچه نكرده اند ستايش شوند، قطعا گمان مبر كه براى آنان نجاتى از عذاب است. آنان را عذابى دردناك است».

مکارم الاخلاق، للشیخ الطبرسی، ص454؛ بحارالأنوار (ط - بیروت)، ج 74، ص 103

می آیند به آدم می گویند که آقا شما خیلی فاضل هستید! خیلی باسواد هستید! از مفاخر اسلام هستید! و چنین و چنان! معمولاً هم افراد ذاتاً به تعریف و تمجید علاقمند هستند. و شاید انگیزه این حب، در ما روحانیون، کمی بیشتر از دیگران باشد.

در روایات متعدد هم داریم که وقتی کسی شما را مدح می کند، حتی به یک صفاتی دارد شما را مدح می کند، که شما آن صفات را دارید، مواظب باشید که خدای ناکرده از این تعریف مردم، «غرور» برای شما نیاید، «عجب» برای شما حاصل نشود!

به تعبیر حضرت امام(رضوان الله تعالی علیه)، کسانی که مبتلای به عجب و ریا هستند، فردای قیامت آرزو می کنند که ای کاش ما اهل کبائر بودیم، ولی اهل عجب و ریا نبودیم!

عجب و ریا، اعمال انسان را به آتش می کشد و حبط می کند. لذا در روایت داریم وقتی کسی شما را تعریف می کند، حتی به یک صفتی که دارید، بلافاصله از خدا طلب بخشش نمائید:

« إِذَا زُكِّيَ‏ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا يُقَالُ لَهُ فَيَقُولُ أَنَا عْلَمُ بِنَفْسِي مِنْ غَيْرِي وَ رَبِّي أَعْلَمُ بِي مِنِّي بِنَفْسِي اللَّهُمَّ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا يَقُولُونَ وَ اجْعَلْنِي أَفْضَلَ مِمَّا يَظُنُّونَ وَ اغْفِرْ لِي مَا لَا يَعْلَمُون»‏

هرگاه يكى از آنان را تمجيد ك نند از آن تمجيد بيم نموده و گويد: من از ديگران به خود آگاه‏ترم، و پروردگارم از خودم به من داناتر است، خداوندا، مرا به آنچه در باره‏ام گويند مگير، و از آنچه مى‏پندارند بهتر گردان، و زشتى‏هايى را كه از من خبر ندارند بر من ببخش.

نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 305؛ خطبه 193(خطبه متقین)

لذا باید دقت کنیم که این تعریف و تمجیدها، و هندوانه زیر بغل دادنها، کار دست ما ندهد! و از طرف دیگر، ما گرفتار مشکل دیگری نیز هستیم.

ما ها معمولاً گرفتار این هستیم که اگر کسی از ما انتقاد بکند، در روحیه ما اثر منفی می گذارد. و این هم باز صحیح نیست و زشت است!

تعبیر فوق العاده امام رضا (سلام الله علیه) به «یونس بن عبدالرحمن»!

لذا ما باید دقت کنیم که بین خود و خدای خودمان را اصلاح کنیم، و کاری نداشته باشیم که قضاوت مردم، نسبت به ما چی هست! به تعبیر امام رضا (سلام الله علیه) که به «يونس بن عبد الرحمان» ـ که عليه او حرف‌هاي زيادي مي‌زدند و او را متهم به کفر و شرک و زندقه مي‌کردند ـ فرمودند:

«يَا يُونُسُ فَمَا عَلَيْكَ مِمَّا يَقُولُونَ إِذَا كَانَ إِمَامُكَ عَنْكَ رَاضِياً... يَا يُونُسُ وَ مَا عَلَيْكَ أَنْ لَوْ كَانَ فِي يَدِكَ الْيُمْنَى دُرَّةٌ ثُمَّ قَالَ النَّاسُ بَعْرَةٌ أَوْ بَعْرَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ دُرَّةٌ هَلْ يَنْفَعُكَ شَيْئاً فَقُلْتُ لَا فَقَالَ هَكَذَا أَنْتَ يَا يُونُسُ إِذَا كُنْتَ عَلَى الصَّوَابِ وَ كَانَ إِمَامُكَ عَنْكَ رَاضِياً لَمْ يَضُرَّكَ مَا قَالَ النَّاسُ»

ای یونس! وقتی امام تو از تو راضی باشد، تو را چه باک که مردم درباره تو چه می گویند... ای یونس! اگر در دست تو طلا باشد و مردم تصور کنند که کلوخ ـ و سنگ و خاک و پشگل ـ است، آيا قضاوت مردم، ارزش طلا را مي‌کاهد؟ گفت: خير. حضرت فرمود: اگر در دست تو، کلوخي باشد و مردم بگويند که در دست تو، طلا است، آيا داوري مردم به آنچه که در دست توست، قيمت مي‌دهد؟ گفت: خير. فرمود: يونس! اگر امام عصرت از تو راضي بود و تمام دنيا با تو بد باشد، نبايد تأثيري در روحيه تو بگذارد. چون قضاوت مردم، قيمت و ارزش تو را پايين نمي‌آورد.

بحارالأنوار(ط - بیروت)؛ ج2، ص 66، ح5

در حقیقت امام رضا فرمودند ببینید که آیا امام زمانتان از شما راضی است یا نه؛ اگر راضی باشد، شما مثل طلا هستید! مردم نسبت به شما هر قضاوتی هم بکنند، از ارزش شما نمی کاهد. و در مقابل اگر امام زمان از شما راضی نباشد، شما مثل کلوخ هستید! تصور طلا بودن در دستان شما، از ناحیه مردم؛ و یا تعریف و تمجید مردم از شما، به شما قیمت و ارزش نمی دهد.

ان شاءالله خداوند به ما توفیق بدهد، آنگونه باشیم که حضرت ولی عصر(ارواحنافداه) ملاک قضاوت ما باشد.

برگردیم به بحث...

ما در رابطه با سخنان دکتر طیب، شیخ الأزهر صحبت می کردیم که در ماه مبارک رمضان گذشته، یک ماه تمام بر ضد مبانی اعتقادی تشیع سخن گفته بودند.

در جلسات گذشته، نکاتی را در این زمینه خدمت دوستان عرض کردیم. و گفتیم که ایشان خیلی تلاش می کند بر اینکه قضیه «تبشیر شیعی» را در سخنرانی های خودش، به صورت مفصل مطرح بکند.

به تعبیر حضرت آیةالله العظمی مکارم شیرازی، عمده انگیزه ایشان، از سخنرانی در این یک ماه رمضان، و تمام سخنرانی های بعد از ماه مبارک، بر علیه شیعه؛ گرایش جوانان مصری به مذهب تشیع است. این است که ایشان را ناراحت و عصبانی کرده و مجبور کرده که اینگونه بر ضد شیعه موضع بگیرد! عمده ناراحتی ایشان، همین قضیه است.

گلایه از دکتر طیب، برای بی تفاوتی در قبال تبلیغ وهابیت!

اگر واقعاً ایشان دغدغه دینی دارند و تقوای الهی برای ایشان ملاک است، این همه که در شبکه های مختلف، تبلیغ وهابی گری می کنند، جوانان شیعه و سنی را به طرف تکفیر و وهابیت جذب می کنند؛ چرا ایشان در این یک ماه مبارک، حتی یکبار هم بر ضد وهابیت موضع نگرفتند!!؟؟

ایشان چرا در طول ماه مبارک رمضان، یک مرتبه به وهابی ها و تکفیری ها حمله نکرد! یک بار نگفت که الآن در خود مصر ما، ده دوازده تا ماهواره در اختیار وهابیت است که شبانه روز دارند تبلیغ وهابیت و تکفیر می کنند و مردم را تحریک می کنند که بروند در سوریه و عراق و یمن بجنگند!!

یا این مفتیان عربستان سعودی که در جواز قتل مسلمانها، هر روز یک فتوایی صادر می کنند، ما ندیدیم که از اول ماه مبارک رمضان تا آخر ماه، آقای طیب، ولو به صورت اشاره، نسبت به تبشیر وهابیت حرفی بزند!!

یا عرض کردیم که وقتی سرلشگر «زاهی خلفان»، رئیس پلیس دبی امارات، به صراحت اعلام می کند که ما سالانه  «10میلیارد دلار» خرج می کنیم تا بتوانیم ایران شیعی را به ایران سنی مبدل کنیم!! یعنی ایران برگردد به همان زمان پانصد سال ششصد سال گذشته که همه سنی بودند!

بعید است که این حرفها به گوش آقای طیب نرسیده باشد! ولی ایشان به هیچ وجهی برای اینگونه اظهارات عکس العملی قائل نبودند.

آیا انتقال از یکی از مذاهب اربعه اهل سنت به مذهب دیگر، جایز است؟

نکته ظریفی که وجود دارد و در موارد زیادی به درد دوستان می خورد، این است که ایشان می گوید شیعه یکی از مذاهب اسلامی است. این را بارها هم گفته است. که ما مذهب شیعه را، از مذاهب اسلامی می دانیم. و اگر کسی مذهب شیعه را قبول داشته باشد، ما او را مسلمان می دانیم.

خب آقای طیب! اگر شما مذهب شیعه را از مذاهب اسلامی می دانید، بفرمائید که چه اشکالی دارد که کسی که حنفی و یا مالکی است، برگردد به مذهب شیعه و شیعه بشود!؟

همانطوری که اگر یک حنفی برگردد و مالکی بشود، یا مالکی بیاید و شافعی بشود، از دید شما اشکالی ندارد. و یک دفعه هم شما در سخنرانی های طول عمر خودتان نگفتید که این خلاف شرع است و حرام است که یک جوان شافعی برگردد و مالکی بشود. یا مالکی حنفی بشود. و یا حنفی حنبلی بشود!

و حتی علماء و بزرگان شما، در طول تاریخ، تغییر مذهب داشته اند. و یک نفر هم نیامده بگوید که این تغییر مذهب ها اشکال دارد!

اضافه بر اینکه در خود قرآن کریم، در سوره زمر آیه 17 و 18 به صراحت می فرماید:

(فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمْ اللهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الاْلْبَابِ)

پس بندگان مرا بشارت بده. همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی میکنند. آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آنها خردمندانند.

لذا حمله آقای طیب به شیعه، تحت عنوان تبشیر شیعی، اساساً خلاف قرآن است.

نظر مفسرین اهل سنت پیرامون آیه فوق!

خود «راغب اصفهانی» در ذیل این آیه می نویسد:

«(الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه) أي الأبعد عن الشبهة»

کسانی که حرف را گوش می دهند و بهترین را پیروی می کنند، یعنی از مسیر شبهه دار فاصله می گیرند.

المفردات في غريب القرآن، اسم المؤلف: أبو القاسم الحسين بن محمد، دار النشر: دار المعرفة- لبنان، تحقيق: محمد سيد كيلاني؛ ج1، ص 119

اگر چنانچه یک فردی تشخیص می دهد که مثلاً مذهب حنفی شبهه دارد، می خواهد مذهب شافعی را انتخاب بکند، یا مذهب شیعه را انتخاب بکند، چه اشکالی دارد!؟

همچنین «آلوسی» نیز در ذیل این آیه می گوید:

«(الذين يسمعون القول فيتبعون أحسنه) مدح لهم بأنهم نقاد في الدين يميزون بين الحسن والأحسن والفاضل والأفضل»

این آیه ستایش اینهاست. زیرا اینها در دین روحیه نقادی و کنکاشی دارند. بین خوب و خوبتر و بافضیلت و بافضیلت تر، تمییز قائل می شوند.

روح المعاني؛ ج23 ص 252، دار النشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت

جناب «فخرالدین رازی» که مورد تأیید شما هم هست، در ذیل این آیه می نویسد:

«أن الطريق إلى تصحيح المذاهب والأديان قسمان : أحدهما : إقامة الحجة والبينة على صحته على سبيل التحصيل ، وذلك أمر لا يمكن تحصيله إلا بالخوض في كل واحد من المسائل على التفصيل والثاني : أنا قبل البحث عن الدلائل وتقريرها والشبهات وتزييفها نعرض تلك المذاهب وأضدادها على عقولنا ، فكل ما حكم أول العقل بأنه أفضل وأكمل كائن أولى بالقبول»

همانا راه رسیدن به انتخاب مذهب و دین صحیح دو تاست. یکی اقامه دلیل و بینه بر صحت آن مذهب و دین، که بر اساس تحقیق و مطالعه به دست آمده باشد. و این راه هم حاصل نمی شود جز با تحقیق گسترده در هر یک از مسائل. راه دوم اینکه ما قبل از اینکه از دلائل حقانیت فلان مذهب یا دین صحبت کنیم، آن مذهب را بر عقل خودمان عرضه بکنیم. هر کدام را که عقل ما تشخیص داد که بهتر و کامل تر است، آن را قبول کنیم.

التفسير الكبير؛ ج26 ص227، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1421هـ - 2000م، الطبعة: الأولى

دیدگاه بزرگان اهل سنت در مورد تغییر مذهب به مذهب دیگر!

حتی خود «ابن تیمیه» می گوید:

«وانتقال الإنسان من قول إلى قول لأجل ما تبين له من الحق هو محمود فيه ، بخلاف إصراره على قول لا حجة معه عليه»

منتقل شدن انسان از یک نظر به نظر دیگر، به خاطر روشن شدن حق برای او، مورد ستایش است. این به خلاف این است که انسان بر یک نظری که دلیلی ندارد اصرار داشته باشد.

الفتاوى الكبرى؛ ج2، ص 459، دار النشر: دار المعرفة - بيروت ، تحقيق : قدم له حسنين محمد مخلوف؛

در جای دیگر می گوید:

«فإن الإنسان لا يزال يطلب العلم والإيمان فإذا تبين له من العلم ما كان خافيا عليه اتبعه»

همانا انسان همواره در پی علم و ایمان است. هرگاه از راه علم، راه درست که بر او پوشیده شده بود معلوم شد، از آن پیروی می کند.

الفتاوی الکبری؛ ج2، ص 452، دار النشر: دار المعرفة - بيروت ، تحقيق : قدم له حسنين محمد مخلوف؛

شیخ «حوالی»، که از مفتیان ماجراجوی عربستان سعودی است، در ذیل حدیث افتراق (تفترق امتی علی ثلاث و سبعین فرقه) می نویسد:

«وهذا الخبر الصادق لا يمكن معه اختصار الفرق إلى سبعين ولا إلى سبع فضلا عن واحدة، فالخير إذن كل الخير أن يبحث الإنسان عن الحق و يعتقده و يدعو إليه وإن خالفته الدنيا كلها»

با اینکه این روایت صحیح است، ولی باز هم نمی توان فرقه های مذهبی را در هفتاد و یا هفت مورد خلاصه کرد. چه برسد به منحصر کردن به یک مذهب! بنابراین تمام خیر در این است که انسان از راه حق جستجو کند، وقتی یافت، از آن پیروی کند و دیگران را نیز به آن راه دعوت کند، اگر چه تمام دنیا با او مخالفت بکنند.

«وأن يجتنب الضلال ويدعو إلى نبذه ولو داهنه أصحابه كلهم، هذا هو الذي سار عليه رسل الله، وأمر به الله فلا تصادموا سنة الله و تخالفوا منهج رسله.»

بعد از تشخیص مذهب حق، از مسیر باطل اجتناب کند و دیگران را نیز به ترک آن دعوت کند ولو اینکه تمام یاران او با او مخالفت کنند. این همان روشی است که فرستادگان الهی پیموده اند و خداوند به آن دستور داده. بنابراین با سنت خدا مخالفت نکنید و با روش رسولان الهی مخالفت نکنید.

مجلة الجامعة الإسلامية بالمدينة المنورة؛ شماره 62

حالا اگر یک نفر آمد و عقیده داشت که مذهب شیعه حق است، لذا از مذهب شیعه تبعیت کرد. مردم را هم به این مذهب دعوت کرد، چه اشکالی دارد!؟

همانطوری که فلانی می گوید مذهب حنفی حق است. اعتقاد هم دارد و به آن مذهب دعوت می کند، نسبت به مذهب شیعه هم اینچنین باشد.

از طرف دیگر، ما می بینیم که بزرگان اهل سنت، به صراحت می گویند که محصور کردن حق در فلان مذهب، صحیح نیست! «ابن عابدین» در این زمینه می نویسد:

«أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى الْإِنْسَانِ الْتِزَامُ مَذْهَبٍ مُعَيَّنٍ»

لازم نیست که انسان به تبعیت از یک مذهب خاص و مشخص ملتزم باشد.

رد المحتار على الدر المختار، ج1، ص 75؛ دارالنشر: دار الفکر، بيروت، چاپ دوّم، 1412 هـ. ق.

یا «ابن ابی العز حنفی» می گوید:

«فَمن تعصب لوَاحِد معِين غير النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم كمالك وَأبي حنيفَة وَالشَّافِعِيّ وَأحمد وَرَأى أَن قَول هَذَا هُوَ الصَّوَاب الَّذِي يَنْبَغِي اتِّبَاعه دون قَول الْأَئِمَّة البَاقِينَ فَهُوَ جَاهِل ضال»

هر کس به غیر از پیغمبر، به فرد خاصی تعصب داشته باشد، مثل مالک و ابوحنیفه و شافعی و احمد بن حنبل، و گمان کند که نظر فلان شخص خاص، همان راه درست است که لازم است پیروی شود، چنین شخصی نادان و گمراه است.

الاتباع؛ ج1، ص 79، المحقق: محمد عطا الله حنيف - عاصم بن عبد الله القريوتي، الناشر: عالم الكتب – لبنان، الطبعة: الثانية، 1405هـ

حتی خود «ابوحنیفه»، رسماً اعلام می کند که ممکن است تمام فتاوای من عین بطلان و گمراهی باشد:

«مزاحم بن زفر قال قلت لأبي حنيفة يا أبا حنيفة هذا الذي تفتي والذي وضعت في كتبك هو الحق الذي لا شك فيه قال فقال والله ما أدري لعله الباطل الذي لا شك فيه»

مزاحم بن زفر می گوید به ابوحنیفه گفتم ای ابوحنیفه! آیا این فتوایی که تو می دهی و این مسائلی که در کتاب های خودت داری، همان حقی است که هیچ شکی در آن نیست؟ ابوحنیفه گفت: به خدا نمی دانم! شاید همه اینها همان باطلی هست که هیچ شک و شبهه ای در آن نیست باشد!

تاريخ بغداد، اسم المؤلف: أحمد بن علي أبو بكر الخطيب البغدادي، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت ج13، ص 424

خود «مالک بن انس» نیز دارد که:

«إنما أنا بشر أخطئ واصيب فانظروا في رأي فكلما وافق الكتاب والسنة فخذوا به وكلما لم يوافق الكتاب والسنة فاتركوه»

من یک بشری هستم که فتوای درست دارم و اشتباه هم می کنم. به فتوای من نگاه کنید اگر موافق کتاب و سنت بود بگیرید و عمل کنید و هر زمان که دیدید که موافق کتاب و سنت نیست، آن را ترک کنید.

جامع بيان العلم وفضله، ج2، ص 32؛ اسم المؤلف: يوسف بن عبد البر النمري، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت – 1398

جناب «شافعی» نیز می گوید که:

«يَا إِبْرَاهِيم لَا تقلدني فِي كل مَا أَقُول، وَانْظُر فِي ذَلِك لنَفسك فَإِنَّهُ دين»

ای ابراهیم! در هر چه می گویم از من پیروی نکن. با خودت فکر کن. این دین است.

حجة الله البالغة؛ دهلوي، أحمد بن عبدالرحيم (م 1176)، تحقيق: سيد سابق، دار الجيل، بيروت، چاپ اوّل، 1426 هـ.ق؛ ج1، ص 268

«احمد بن حنبل» نیز در این زمینه می گوید:

«لا تقلدنى ولا مالكا ولا الثورى ولا الشافعى»

از من تقلید نکن. از مالک و ثوری و شافعی نیز تقلید نکن.

كتب ورسائل وفتاوى شيخ الإسلام ابن تيمية، اسم المؤلف: أحمد عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس، دار النشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي؛ ج6، ص 215

خب جناب آقای طیب! شما که این همه اصرار دارید که شیعیان دست از تبشیر شیعی بردارند، و هر کس در عقیده خودش بمانند، مثلاً مردم مصر شافعی هستند، شافعی بمانند، حنبلی ها در مذهب حنبلی؛ خود ائمه شما همچنین عقیده ای نداشتند که شما دارید!!

برخی از بزرگان اهل سنت، که تغییر مذهب داده اند!

از طرف دیگر ما می بینیم که تعداد زیادی از بزرگان شما، تغییر مذهب داده، از یک مذهب به مذهب دیگری رفته اند. نقل کرده اند که:

«عمر بن عبد الله بن أبى السعادات... وكان حنبليا ثم انتقل إلى مذهب الشافعي»

عمر بن عبدالله حنبلی بود سپس به مذهب شافعی درآمد.

ذیل تاریخ بغداد، ابن النجار البغدادي، ج5، ص 57

و همچنین نقل کرده اند که:

«أحمد بن علي بن محمد بن برهان الوكيل، أبو الفتح الفقيه الشافعي... ثم انتقل إلى مذهب الشافعي»

احمد بن علی بن محمد فقیه شافعی بود سپس به مذهب شافعی درآمد

المستفاد من ذيل تاريخ بغداد؛ ابن الدمياطي؛ ج1، ص43

«آمدی» که از علمای بزرگ اهل سنت هست، هم در حوزه کلام حرف برای گفتن دارد و هم فقیه است، او نیز تغییر مذهب داده است:

«الآمدي سيف الدين أبو الحسن علي بن أبي علي بن محمد بن سالم الثعلبي الشافعي الملقب سيف الدين الآمدي كان في أول اشتغاله حنبلي المذهب وانحدر إلى بغداد... وبقى على مذهب احمد مدة ثم انتقل إلى مذهب الامام الشافعي»

آمدی در ابتداء حنبلی مذهب بود. وی سفری به بغداد کرد و مدتی در این مذهب بود تا اینکه به مذهب شافعی منتقل شد.

معجم المطبوعات العربية والمعربة، المؤلف: يوسف بن إليان بن موسى سركيس (المتوفى: 1351هـ)، الناشر: مطبعة سركيس بمصر 1346 هـ - 1928م؛ ج1، ص 10

این بزرگان شما هر روز مذهب عوض می کردند. وقتی مذهب عوض کردن اشکالی ندارد، چه مانعی دارد که روزی فردی از مذهب دیگری به مذهب شیعه منتقل بشود!؟

«مبارک بن مبارک»، که او نیز حنبلی بود، برگشت مذهب ابوحنیفه را قبول کرد. بعضی ها هم می گویند که رفت و شافعی شد.

«سمعانی» نیز از جمله کسانی است که تغییر مذهب داده است:

«انتقل اخوه جدنا الإمام ابو المظفر من مذهب ابى حنيفة الى مذهب الشافعيّ... وأظهر الكراهة وقال: خالفت مذهب الوالد وانتقلت عن مذهبه»

جد ما ابوالمظفر از مذهب ابوحنیفه به مذهب شافعی منتقل شد و اظهار ناراحتی کرد و گفت: من مذهب پدرم را مخالفت کردم و از مذهب او جدا شدم.

الأنساب؛ المؤلف: عبد الكريم بن محمد بن منصور التميمي السمعاني المروزي، أبو سعد (المتوفى: 562هـ)، المحقق: عبد الرحمن بن يحيى المعلمي اليماني وغيره، الناشر: مجلس دائرة المعارف العثمانية، حيدر آباد، الطبعة: الأولى، 1382 هـ - 1962 م؛ ج7، ص 223

و نیز نقل کرده اند که:

«انتقل أبوالمظفر المنصور إلى مذهب الشافعي صار امام الشافعية»

ابوالمظفر منصور به مذهب شافعی منتقل شد و امام شافعی ها شد.

الکنی و الالقاب، ج73، ص 17

«مناوی» صاحب «فیض القدیر» یک تعبیری دارد و می گوید:

«وقد انتقل جماعة من المذاهب الأربعة من مذهبه لغيره»

بسیاری از مردم، که تابع مذاهب چهارگانه بودند از یک مذهب به مذهب دیگر منتقل شدند.

ایشان در ادامه یک آمار زیبائی هم از این تغییر مذهب داده ها می دهد و می نویسد:

«منهم عبد العزيز بن عمران كان مالكيا فلما قدم الإمام الشافعي رحمه الله تعالى مصر تفقه عليه وأبو ثور من مذهب الحنفي إلى مذهب الشافعي وابن عبد الحكم من مذهب مالك إلى الشافعي ثم عاد وأبو جعفر بن نصر من الحنبلي إلى الشافعي والطحاوي من الشافعي إلى الحنفي والإمام السمعاني من الحنفي إلى الشافعي والخطيب البغدادي والآمدي وابن برهان من الحنبلي إلى الشافعي وابن فارس صاحب المجمل من الشافعي إلى المالكي وابن الدهان من الحنبلي للحنفي ثم تحول شافعيا وابن دقيق العيد من المالكي للشافعي وأبو حيان من الظاهري للشافعي»

عبدالعزیز بن عمران مالکی بود وقتی به نزد امام شافعی رفت، به فقه او در آمد. ابوثور از مذهب حنفی به مذهب شافعی رفت. ابن عبدالحکم از مذهب مالک به مذهب شافعی رفت و سپس برگشت. ابوجعفر بن نصر از حنبلی به شافعی منتقل شد. طحاوی شافعی بود بعد حنفی شد. امام سمعانی از مذهب حنفی به شافعی منتقل شد. خطیب بغدادی و آمدی و ابن برهان، از مذهب حنبلی به مذهب شافعی منتقل شدند. ابن فارس صاحب مجمل شافعی بود، مالکی شد. ابن دهان از مذهب حنبلی به حنفی منتقل شد سپس شافعی شد. ابن دقیق عید از مالکی به مذهب شافعی رفت و ابوحیان از مذهب ابوداود ظاهری به مذهب شافعی رفت.

فيض القدير شرح الجامع الصغير، اسم المؤلف: عبد الرؤوف المناوي، دار النشر: المكتبة التجارية الكبرى - مصر - 1356هـ، الطبعة: الأولى؛ ج1، ص 211

اینها نمونه هایی است از علماء و بزرگان اهل سنت، که تغییر مذهب داده اند. حالا جناب آقای طیب! شما یک دفعه این است که مذهب شیعه را قبول ندارید، آن را جزء مذاهب اسلامی نمی دانید، آن بحث دیگری است. مثل وهابی ها که می گویند هر کس شیعه بشود، کافر است و مرتد است و مهدور الدم است!!

ولی شما که بارها اعلام می کنید که ما مذهب شیعه را از مذاهب اسلامی می دانیم، و عمل به مذهب شیعه مکفی هست، چطور از اینکه چهار تا جوان اهل سنت مصر به مذهب شیعه منتقل می شوند، شما ناراحت می شوید!!؟؟

اگر شما حرفتان این است که مخالفتتان از شیعه شدن اهل سنت، به خاطر این است که اینها بعد از شیعه شدن به خلفاء و به عایشه ناسزا می گویند؛ ما می گوئیم خب اگر این شیعه هست و تابع مراجع شیعه هست، این کار او خلاف شرع است.

و اگر نه، یک شیعه ای هست که تابع مراجع نیست، ما اصلاً او را شیعه نمی دانیم! اگر یک شیعه امروز بر خلاف نظر مراجع عمل می کند، اصلاً ما او را «فتنه گر» می دانیم!! شما هم می گوئید که ما هم سنی نمی دانیم! دیگر دعوایی که نداریم!

ولی شما بیایید اعلام بکنید که اگر کسی رفت و مذهب شیعه را انتخاب کرد، و تابع ائمه اهلبیت بود، و تابع نظر مراجع بود، این از دیدگاه ما اشکالی ندارد که شیعه شده است.

ولی اگر شیعه شدن او، زمینه توهین و فحاشی و ناسزا به خلفاء هست، شما قبول نکنید. مراجع شیعه هم اعلام کردند که ما اینها را به هیچ وجه قبول نداریم!

دیگر دعوا نداریم که شما یک ماه رمضان بیایید و در رسانه های جهانی، شروع کنید به صحبت کردن بر ضد شیعه و تبشیر شیعی و چنین و چنان!! اینها مورد توقع از یک آدم بزرگی و بزرگواری مثل شما مستبعد است.

ایشان در یکی از این صحبتهای خودش، می گوید که:

«أرجو أن یَتّسعَ له صَدرُ إخوانن العُلماء الکبار مِن الشیعة الإمامیه و أن تَصدُر مِنهم مِثل ما یَصدر مِنّی الآن أن یَحترم کُلّ مِنّا مَذهبَ الآخر و لایَفرضُه و لایُکَفّر المَذهب الآخر»

امیدوارم سینه بزرگان شیعه امامیه گشاده گردد و همانگونه که من الآن دارم سخن می گویم، آنها نیز اینگونه با آرامش و شرح صدر سخن بگویند. یعنی هر کدام از ما مذهب دیگری را احترام کنیم و یکدیگر را تکفیر نکنیم.

یعنی بیایند اعلام بکنند که آن کسانی که در کتابهایشان، در سخنرانی هایشان تبشیر سنی دارند، اینها هم کار خلاف شرع می کنند!!!

بیایند بگویند که آقای طیب! شمایی که تبشیر سنی می کنید و توصیه می کنید که کسی از سنی گری دست برندارد، مذهب سنی حق است و نباید به طرف مذهب شیعه برود؛ این تبشیر سنی گری است. این فتنه گری است. باعث می شود که چهار تا جوان شیعه سنی بشوند!

آیا مراجع و بزرگان ما بیایند و اینگونه صحبت بکنند!؟ مراجع ما هم بیایند یک ماه رمضان در رابطه با تبشیر سنی حرف بزنند!؟ آیا شما خوشتان می آید!؟

آقای طیب! قبل از آنیکه شما همچین حرفی بزنید، و بزرگان شیعه را به وحدت و سعه صدر و عدم تکفیر دعوت کنید؛ بزرگان شیعه همچین حرفی زده اند! خود آیة الله العظمی بروجردی بنیانگذار تقریب در مصر بود. ایشان بود که حرمت تکفیر را مطرح کرد. لزوم احترام به مذاهب دیگر را مطرح کرد. بعد از ایشان، دیگر مراجع ما هم، همین راه و همین مسلک را پیمودند.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هشتاد و پنجم  25/ 02/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (54) – مشروعيت تقیّه در سنت پیامبر اعظم!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در رابطه با تقیه در آیات قرآن بود که در جلسات گذشته چهار آیه را ذکر کردیم و اقوال مفسرین را نیز آوردیم و ثابت شد بر اینکه بحث تقیه، اولاً: یک بحث قرآنی است. ثانیاً: تقیه در شرایع سابق و در میان امتهای سابق هم بوده است.

مشروعيت تقیه در سنت پیامبر اعظم!

بحث امروز ما در رابطه با جواز تقیه و مشروعیت تقیه در سنت نبوی است. این مسئله در شیعه جای بحث نیست و مفروغ عنه است و امری است که از ضروریات فقه شیعه است.

ما قصد داریم از مبانی و منابع اهل سنت این مسئله را بحث کنیم. دست اول روایات، همان روایاتی است که ما قبلاً در تفسیر آیه مربوط به تقیه «عمار یاسر» خواندیم.

روایت اول: طبری در تفسيرش از أبي عبيدة بن محمد بن عمار بن ياسر، نقل می کند که گفت:

«أخذ المشركون عمار بن ياسر، فعذبوه حتى باراهم في بعض ما أرادوا، فشكا ذلك إلى النبي فقال النبي: كيف تجد قلبك؟ قال: مطمئناً بالإيمان، قال النبي: فإن عادوا فعد.»

مشرکین عمار یاسر را گرفتند و او را شکنجه دادند تا اینکه بعضی خواسته های آنها را انجام داد. پس به نزد پیغمبر آمد و اظهار ناراحتی کرد. پیغمبر فرمود: قلبت در آن هنگام چگونه بود؟ گفت: سرشار از ایمان بود. پیغمبر فرمود: اگر بار دیگر مجبورت کردند فلان حرف را بزنی، بزن!

جامع البيان عن تأويل آي القرآن؛ ج14 ص 182،دار النشر: دار الفكر - بيروت – 1405

در جای دیگر دارد که در مورد عمار یاسر به پیغمبر گفتند که:

«يا رسول الله، إن عماراً كفر، فقال: كلا، إن عماراً مليء إيماناً من فرقه إلى قدمه و اختلط الإيمان بلحمه و دمه، فأتى عمار رسول الله و هو يبكي، فجعل رسول الله يمسح عينيه و يقول: مالك! إن عادوا لك فعد لهم لما قلت»

ای پیغمبر! همانا عمار کافر شد. پیغمبر فرمود: هرگز! همانا از سر تا پای عمار مملو از ایمان است. و ایمان با گوشت و خون او آمیخته است. عمار به نزد پیغمبر آمد در حالی که داشت گریه می کرد. پیغمبر با دستانش اشک چشم او را پاک می کرد و می گفت چه شده؟ اگر بار دیگر تو را گرفتند، هر چه را گفتی دوباره بگو!

التفسير الكبير، اسم المؤلف: فخر الدين محمد بن عمر التميمي الرازي الشافعي، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1421هـ - 2000م ، الطبعة: الأولى؛ ج 20، ص 97

روایت دوم: روایت بعدی همان برخورد نبی مکرم است با مهمانی که می آید به خانه حضرت، و اعتراضی که عایشه به حضرت می کند و حضرت که می فرماید:

«بِئْسَ الْقَوْمُ قَوْمٌ يَمْشِي الْمُؤْمِنُ فِيهِمْ بِالتَّقِيَّةِ وَالْكِتْمَانِ»

بدترین قوم ها قومی است که مؤمن در میان آنها با تقیه و کتمان زندگی می کند.

جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، سیوطی، ج4، ص 34، ح 10017

جناب «مناوی» در ذیل این روایت می نویسد:

«أي يتقي شرهم ويكتم عنهم حاله؛ لما علمه منهم أنهم بالمرصاد للأذى والإضرار، إذا رأوا سيئة أفشوها وإذا رأوا حسنة كتموها وستروها، ومن ثم استعاذ المصطفى ممن هذا حاله»

یعنی از شرشان بترسد و حال واقعی خود را از آنها بپوشاند. چرا که می داند آنها در کمین او هستند تا او را اذیت و آزار دهند. زمانی که بدی ببینند آن را فاش می سازند و زمانی که خوبی ببینند آن را کتمان می کنند و می پوشانند. به همین جهت بود که پیغمبر از کسانی که اینگونه بودند به خدا پناه می برد.

فيض القدير شرح الجامع الصغير؛ ج3، ص 214، دار النشر: المكتبة التجارية الكبرى - مصر - 1356هـ، الطبعة: الأولى

و همچنین از نبی مکرم روایت شده است که حضرت فرمودند:

«إن الله عزوجل يقول: ويل للذين يختلون الدنيا بالدين...، و ويل للذين يسير المؤمن فيهم بالتقية»

همانا خداوند می فرماید: وای بر کسانی که دین و دنیا را به می آمیزند و وای بر کسانی مؤمن در میان آنها با تقیه کردن زندگی می کند.

تاريخ اليعقوبي، اسم المؤلف: أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح اليعقوبي، دار النشر: دار صادر – بيروت؛ ج2 ص 101

روایت سوم: باز هم نقل شده است که:

«لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ»

کسی که تقیه ندارد، ایمان ندارد.

المصنف في الأحاديث والآثار، اسم المؤلف: أبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة الكوفي، دار النشر: مكتبة الرشد - الرياض - 1409، الطبعة: الأولى، تحقيق: كمال يوسف الحوت؛ ج6، ص 474، ح 33045

یا امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) فرمودند:

«لا دينَ لِمَن لا تَقيّة لَه»

هر کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.

كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، اسم المؤلف: علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين الهندي، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ-1998م، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمود عمر الدمياطي؛ ج3، ص 43، ح 5665

البته «سیوطی» همین روایت را از نبی مکرم نقل کرده است که پیغمبر فرمود:

«لا دينَ لِمَن لا تَقيَّةَ لَه»

هر کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.

جامع الاحادیث سیوطی، ج8، ص 281، ح 26050

از روایاتی که وهابی ها خیلی به ما ایراد می گیرند، همین روایت است که می گویند که دین شیعه تقیه است! یا در بعضی از روایات هست که حضرت امام صادق (سلام الله علیه) فرمودند:

«إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه‏»

همانا نُه دهم (90%) دین در تقیه است. و کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.

كافی، ج‏2، ص217، باب التقیه، ح2

این روایات نشان می دهد که تقیه در مصادر اهل سنت، وارد شده و مشروعیت دارد.

روایت چهارم: وقتی حضرت جبرئیل از فرقه فرقه شدن امت و اختلاف امت اسلامی به پیغمبر خبر می دهد، این خبر بر پیغمبر اکرم سخت می آید. حضرت دست به دعا برمی دارد و می فرماید:

«اللهم أظهر عليهم أفضلهم تقية»

خداوندا کسانی که بهترین تقیه را دارند، بر ایشان پیروز گردان.

جامع البيان عن تأويل آي القرآن؛ ج7، ص 225 ،دار النشر: دار الفكر - بيروت – 1405

روایت پنجم: روایتی را بخاری در این زمینه نقل می کند. نقل می کند از «عروة بن زبیر» که خواهر زاده عایشه است. چون «اسماء» خواهر بزرگ عایشه بود. بیست سال از او بزرگتر بود. ابوبکر مادرش را در مکه طلاق داد. ولی دختر، پیش ابوبکر ماند و زندگی کرد. لذا اسماء دختر ابوبکر بود و صیغه زبیر بن عوام بود(عقد موقت). لذا بچه های زبیر، همه صیغه زاده هستند!!

این آقایان که به ما اعتراض می کنند که شما همه صیغه زاده هستید، این را توجه کنند که تمام بچه های زبیر صیغه زاده هستند. حتی عبدالله بن زبیر هم صیغه زاده است!

در هر صورت، «عروة بن زبیر» از عایشه نقل می کند که آمد پیش پیغمبر، و عرض کرد که مردی آمده می خواهد خدمت شما برسد. حضرت فرمود:

«ائْذَنُوا لَهُ، بِئْسَ أَخُو العَشِيرَةِ، أَوِ ابْنُ العَشِيرَةِ»

به او اجازه بدهید بیاید. او چه خانواده بدی است و او چه خویشاوند بدی است.

و وقتی وارد شد و نشست در کنار پیغمبر:

«أَلاَنَ لَهُ الكَلاَمَ»

به نرمی با او سخن گفت.

وقتی آن مرد از پیش پیغمبر رفت، عایشه پرسید:

«يَا رَسُولَ اللَّهِ، قُلْتَ الَّذِي قُلْتَ، ثُمَّ أَلَنْتَ لَهُ الكَلاَمَ؟ قَالَ: «أَيْ عَائِشَةُ، إِنَّ شَرَّ النَّاسِ مَنْ تَرَكَهُ النَّاسُ، أَوْ وَدَعَهُ النَّاسُ، اتِّقَاءَ فُحْشِهِ»

ای پیغمبر! تو درباره او فلان حرف را زدی، ولی وقتی وارد شد با نرمی با او سخن گفتی؟ فرمود: بدترین مردم کسی است که دیگران او را به خاطر فحش و بدزبانی اش، ترک کرده باشند.

صحیح البخاری؛ ج5، ص 2250، بَاب ما يَجُوزُ من اغْتِيَابِ أَهْلِ الْفَسَادِ وَالرِّيَبِ، ح 5707؛ دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا

در این روایات به خوبی مسئله تقیه و جواز تقیه مطرح شده است و ارتباطی هم به اصل دعوت و دین و وحی ندارد. روی این جهت ما می بینیم که خود نبی مکرم هم تقیه می کنند.

روایت ششم: این روایت، همان روایت حجر اسماعیل است که قبلاً ما عرض کردیم. ولی اینجا مفصل تر مطرح می کنیم. «بخاری» از «عبدالله بن عمر» و او نیز از «عایشه» نقل می کند که پیغمبر اکرم به من فرمودند:

«أَلَمْ تَرَيْ أَنَّ قَوْمَكِ لَمَّا بَنَوْا الْكَعْبَةَ اقْتَصَرُوا عن قَوَاعِدِ إبراهيم فقلت يا رَسُولَ اللَّهِ ألا تَرُدُّهَا على قَوَاعِدِ إبراهيم قال لَوْلَا حِدْثَانُ قَوْمِكِ بِالْكُفْرِ لَفَعَلْتُ»

آیا نمی بینی که قبیله تو وقتی کعبه را بنا کردند، از پایه هایی که ابراهیم قرار داده بود، کوتاهتر قرار دادند؟ گفتم ای پیغمبر! آیا شما نمی خواهی آن را بر اساس پایه های ابراهیم بنا کنی؟ فرمود: اگر نزدیکی قوم تو به کفر نبود، حتماً انجام می دادم

صحیح البخاری؛ ج2، ص 573، ح 1506؛ دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا

این روایت با الفاظ دیگر نیز وارد شده است. مثلاً در «سنن ابن ماجه» وارد شده است که «عایشه» می گوید:

«سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ عن الْحِجْرِ فقال هو من الْبَيْتِ قلت ما مَنَعَهُمْ أَنْ يُدْخِلُوهُ فيه قال عَجَزَتْ بِهِمْ النَّفَقَةُ قلت فما شَأْنُ بَابِهِ مُرْتَفِعًا لَا يُصْعَدُ إليه إلا بِسُلَّمٍ قال ذلك فِعْلُ قَوْمِكِ لِيُدْخِلُوهُ من شَاءُوا وَيَمْنَعُوهُ من شَاءُوا وَلَوْلَا أَنَّ قَوْمَكِ حَدِيثُ عَهْدٍ بِكُفْرٍ مَخَافَةَ أَنْ تَنْفِرَ قُلُوبُهُمْ لَنَظَرْتُ هل أُغَيِّرُهُ فَأُدْخِلَ فيه ما انْتَقَصَ منه وَجَعَلْتُ بَابَهُ بِالْأَرْضِ»

از پیغمبر درباره حجر اسماعیل پرسیدم. فرمود: حجر اسماعیل جزء بیت است. گفتم: چرا آنها حجر را داخل بیت قرار ندادند؟ فرمود: هزینه اضافه کردن حجر به بیت را نداشتند! پرسیدم: چرا درب کعبه بالاست که فقط با نردبان می شود به داخلش رفت؟ فرمود: این کار قوم توست! تا هر کس را که بخواهند داخل کنند و هر کس را که نخواهند داخل نکنند! و اگر قوم تو نزدیک به کفر نبود، و من نمی ترسیم که دلهای مردم قوم تو، از اسلام منحرف شوند، من در مورد تغییر بیت یک فکری می کردم. و هر آنچه که بیرون بیت گذاشته اند را داخل بیت قرار می دادم و درب خانه را نیز در زمین قرار می دادم.

سنن ابن ماجه، ج2، ص 985، ح 2955؛ اسم المؤلف: محمد بن يزيد أبو عبدالله القزويني، دار النشر: دار الفكر – بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي

«احمد بن حنبل» نیز این روایت را با این الفاظ نقل کرده است:

«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قال لها لَوْلاَ أَنَّ قَوْمَكِ حَدِيثُ عَهْدٍ بِشِرْكٍ أو بِجَاهِلِيَّةٍ لَهَدَمْتُ الْكَعْبَةَ فَأَلْزَقْتُهَا بِالأَرْضِ وَجَعَلْتُ لها بَابَيْنِ بَاباً شَرْقِيًّا وَبَاباً غَرْبِيًّا وَزِدْتُ فيها مِنَ الْحِجْرِ سِتَّةَ أَذْرُعٍ فإن قُرَيْشاً اقْتَصَرَتْهَا حين بَنَتِ الْكَعْبَةَ»

همانا پیغمبر به عایشه فرمود: اگر نزدیکی قوم تو به شرک یا جاهلیت نبود، حتماً خانه خدا را خراب می کردم و با زمین یکسان می کردم. و برای کعبه دو درب می گذاشتم. یک درب در شرق، و درب دیگر در غرب، و از حجر اسماعیل شش زراع به خانه اضافه می کردم چرا که قریش هنگام بنای کعبه، از آن کم کردند.

مسند الإمام أحمد بن حنبل؛ ج6 ص179، ح 25502؛ دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر

در ادامه دارد که «عبدالله بن زبیر» وقتی بر مکه مسلط شد، خانه خدا را خراب کرد، و حجر اسماعیل را داخل بیت کرد. و وقتی «حجاج بن یوسف» بر مکه مسلط شد، دوباره خراب کرد و آن را به زمان قریش برگرداند.

علامه سندی در کتابش «حاشیه بر سنن نسائی» در توضیح این روایت حجر اسماعیل و ترس پیغمبر از خراب کردن خانه خدا، می نویسد:

«لولا قرب عهدهم بالكفر يريد أن الإسلام لم يتمكن في قلوبهم فلو هدمت لربما نفروا منه»

اگر نزدیکی قوم عایشه به کفر نبود، یعنی اینکه اسلام هنوز در دلهای آنها جای نگرفته بود. و اگر خانه را خراب می کرد، از اسلام متنفر می شدند.

حاشية السندي على النسائي، اسم المؤلف: نور الدين بن عبدالهادي أبو الحسن السندي، دار النشر: مكتب المطبوعات الإسلامية - حلب - 1406 - 1986، الطبعة: الثانية، تحقيق: عبدالفتاح أبو غدة؛ ج5، ص 214

«ابن اثیر» هم در این زمینه جمله زیبائی دارد. می گوید:

«والمراد به قرب عهدهم بالكفر والخروج منه والدخول في الإسلام وأنه لم يتمكن الدين في قلوبهم فلو هدمت الكعبة وغيرتها ربما نفروا من ذلك»

مراد این است که آنها زمانشان به زمان کفر و خروج از کفر و دخول به اسلام، نزدیک بوده است. و دین اسلام هنوز در دلهای اینها جای نگرفته بود. لذا اگر خانه را خراب می کرد، و آن را تغییر می داد، از اسلام فرار می کردند.

النهاية في غريب الحديث والأثر؛ ج1، ص 350؛ دار النشر: المكتبة العلمية - بيروت - 1399هـ - 1979م، تحقيق: طاهر أحمد الزاوى - محمود محمد الطناحي

این خلاصه ای بود از مباحث این زمینه. ان شاءالله ادامه مطالب را فردا خدمت دوستان تقدیم می کنیم.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هشتاد و ششم  26/ 02/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (55) – دو روایت دیگر، در مشروعیت تقیه در سنت پیامبر اعظم!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

تذکری لازم، از مقام معظم رهبری!

قبل از آنیکه بحث خودمان را ادامه بدهیم، نکته ای را خدمت دوستان عرض کنم در رابطه با فرمایشات دیروز مقام معظم رهبری که با مدیران، اساتید و طلاب حوزه های علمیه تهران داشتند.

ایشان فرمودند که طلبه ها باید در حوزه پاسخگوئی به شبهات مجهز باشند و جهاد هم همین است و نیاز نیست که ما سلاح به دست بگیریم و...

الحق این فرمایشات مقام معظم رهبری، فرمایشات بجا و لازمی بود. البته این تعابیر را بارها ایشان گفتند. تنها دیروز نبود. ولی این دفعه، روزنامه ها و خبرگزاری ها، به صورت ویژه به این فرمایشات ایشان پرداختند و اطلاع رسانی کردند.

الحق فرمایشات لازم و بجایی بود که ایشان به آن پرداختند. من خودم سی چهل مورد از این فضاهای مجازی را آشنائی دارم. مخصوصاً الآن «تلگرام» که خیلی مطرح هست و می گویند که در ایران نزدیک 65میلیون کاربر دارد!!

شبهاتی که در این فضاهای مجازی دارد مطرح می شود، واقعاً خیلی تأسف بار است. بعضاً هم بچه شیعه هایی که وارد این فضاها می شوند، متأسفانه توانایی پاسخگوئی به این شبهات را ندارند!!

من همین پریروز بود در یکی از این گروه هایی که مال بچه شیعه ها هست و طلبه ها در آن گروه هستند، دیدم یک جوجه وهابی آمده و یک سؤالاتی مطرح می کند و این بنده خدا هم در جوابش معطل مانده است.

من دو سه تا مطلب را سریع برداشتم و کپی کردم. این بابا سریع برداشت پاک کرد!! گفتم تو که نمی توانی جوابش را بدهی، ما هم که جواب می دهیم، برمی داری پاک می کنی! این چه وضعی است!؟ شما که بلد نیستی جواب بدهی، برای چه به عنوان مدافع شیعه به این فضاها ورود پیدا می کنی!؟

لذا دوستان لازم است که در این فضاهای مجازی ورود پیدا بکنند و کار بکنند. دوستان باید بدانند که اینها دارند چه کار می کنند!؟ الآن وضعیت این فضاهای مجازی به چه صورتی است!؟

الآن این تلگرام که دیگر مال ایرانی ها شده است. فارسی هم هست. دوستان می توانند ورود پیدا بکنند، و کار بکنند. البته در فضاهای دیگری مثل «تویتر»، «یوتیوب» و »فیس بوک» اگر دوستان بروند می بینند که این جوجه وهابی های عرب زبان، دارند به قول خودشان طوفان می کنند!! و کسی هم نیست که به اینها جواب بدهد!!

یعنی از طلبه های فاضل ما، از اساتید و دانشجویان، کسانی که چیزی بلد هستند، وقتش را ندارند و کسانی که وقت دارند، چیزی بلد نیستند!! مشکل ما این است!

من امیدوارم دوستان ما وارد این فضاهای مجازی بشوند و من معتقد هستم که اگر کسی یک ماه در این فضاهای مجازی برود و کار بکند، به اندازه پنجاه سال حوزه جلو می افتد!!

البته دوستان نباید انتظار داشته باشند که وقتی وارد شدند همه سؤالات و شبهات را می توانند جواب بدهند! یا همیشه پیروز می شوند! نه؛ چه بسا از ده مورد، پنج شش مورد جواب خوب می دهید، سه چهار مورد هم جواب ندارید و گیر می کنید!

یا آنها سؤالی را طرح می کنند که شما از جواب دادن به آن، عاجز می مانید! در آن فضا هم دو هزار، سه هزار نفر، عضو هستند دارند کار شما را می بینند! ولی اگر شما یک ماه در این فضای مجازی کار بکنید، مخصوصاً فرصت تابستان هم هست، شاید به اندازه پنجاه سال حوزه جلو می روید!!

یعنی شما آنجا می بینید که اینها چکار دارند می کنند! امروز چه شبهات و سؤالاتی را مطرح می کنند. یک دفعه این است شما در حوزه، کتابهایی را مطالعه می کنید که فرضاً «ابن تیمیه» هشتصد سال گذشته این شبهه را مطرح کرده؛ یا «قاضی عبدالجبار معتزلی»، هزار سال قبل، فلان شبهه را مطرح کرده؛ ولی ما باید ببینیم که مخالفین ما، امروز چه می گویند!؟ لازم است ببینیم که دشمنان ما، امروز چه شبهاتی را دارند مطرح می کنند.

لذا به دوستان توصیه می کنیم که وارد این فضاهای مجازی بشوند، با شبهات آشنا بشوند، با جوابهای داده شده آشنا بشوند، کار بکنند و در این حوزه فعالیت جدی بکنند. که به تعبیر مقام معظم رهبری، «جهاد»، امروز پاسخگوئی به شبهات است.

برگردیم به بحث...

ما دیروز در رابطه با موضوع «تقیه در سنت» بحث کردیم. روایاتی را در این زمینه مطرح کردیم. از جمله روایات، روایت تقیه نبی مکرم از تغییر بیت الله الحرام و ادخال حجر در درون بیت بود. چند روایت را در این باب از صحیح بخاری و دیگر مصادر اهل سنت خواندیم که نبی مکرم فرمودند من اگر بخواهم کعبه را تغییر بدهم، یا درب خانه خدا را در روی زمین قرار بدهم، قریش که قوم عایشه بود، قلبشان از اسلام متنفر می شود و اینها از اسلام فرار می کنند!

حلا «نَفَر» بگیریم یعنی فرار کردن و اعراض کردن یا «تَنَفّر» بگیریم که به معنی متنفر شدن است، فرقی نمی کند. عرض کردیم که علامه سندی در حاشیه بر سنن نسآئی، در این زمینه گفته که:

«لولا قرب عهدهم بالكفر يريد أن الإسلام لم يتمكن في قلوبهم فلو هدمت لربما نفروا منه»

اگر نزدیکی قوم عایشه به کفر نبود، یعنی اینکه اسلام هنوز در دلهای آنها جای نگرفته بود. و اگر خانه را خراب می کرد، از اسلام متنفر می شدند.

حاشية السندي على النسائي، اسم المؤلف: نور الدين بن عبدالهادي أبو الحسن السندي، دار النشر: مكتب المطبوعات الإسلامية - حلب - 1406 - 1986، الطبعة: الثانية، تحقيق: عبدالفتاح أبو غدة؛ ج5، ص 214

سؤال: چه کسانی بودند که از تخریب بیت و ادخال حجر به بیت ناراحت می شدند و از اسلام فرار می کردند؟ از عوام مردم قریش بودند یا خواص و بزرگان قوم بودند؟

جواب: ما باید منصفانه برخورد کنیم. این که اینها «قریب عهدهم بالجاهلیه»؛ یا «قریب عهدهم بالکفر» بودند، شکی نیست. ولی اگر این سخن نبی مکرم، در اوایل بعثت باشد، خیلی راحت می شود توجیه کرد که این کسانی که از تخریب بیت و تغییر در بیت ناراحت می شدند، چه کسانی بودند.

ولی اگر اواخر هجرت باشد – که ظاهر هم این است که مربوط به اواخر هجرت است – قدر متیقن کسانی است که در فتح مکه مسلمان شدند. که همان دودمان بنی سفیان و بنی مروان و اینهایی بودند که تازه مسلمان شدند. اینها بودند که از اسلام فرار می کردند و متنفر می شدند!

همان گونه که در جنگ حنین هم، نبی مکرم برای همین قریشی که تازه مسلمان شده بودند، بیش از دیگران مسلمانان که در فتح مکه حضور داشتند، از بیت المال و از غنائم جنگی به اینها بخشید. به طوری که بعضی از منافقین اعتراض کردند!

نبی مکرم در مقابل اعتراض اینها فرمود که ما برای تألیف قلوب، اینهمه به اینها عنیمت می دهیم! اگر این باشد، قدر متقین از افراد متفر از اسلام، قریشی است که تازه مسلمان شده اند. نه آنهائی که قبلاً مسلمان شده بودند.

منصفانه اگر بخواهیم قضاوت بکنیم، قدر متیقنش این است. اگر خواستیم الغای خصوصیت بکنیم آن آیه مبارکه 31 سوره «مدثر» مطرح می شود که افراد را به چهار گروه تقسیم می کند. دسته ای کافر، دسته دیگر مؤمنین، دسته ای دیگر اهل کتاب را بیان می کند و از دسته چهارم با عنوان «الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض‏» تعبیر می کند.

چون در مکه دیگر نفاقی نبوده است. قرآن نیامد تقسیم بندی بکند به منافق و مؤمن! آنجا می گوید که افرادی که در اطراف تو هستند، یا مؤمن هستند، یا کافر هستند، یا اهل کتاب هستند و یا «في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض» هستند!

این «الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض‏» یعنی کسانی که اسلام را قبول نکرده اند و یا تظاهر به اسلام دارند می کنند! یا اینکه هنوز دو دل هستند. آیا واقعاً اسلام درست است یا اسلان دین درستی نیست! ظاهر قضیه هم همین است.

اگر ما این «الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض‏» را به همین شکل استصحاب بکنیم بیاوریم به‏ مدینه، از مدینه بیاوریم به فتح مکه، و بعد از فتح مکه نیز این را به برخی از شاخصین اطلاق بکنیم، در اینجا می شود برخی مطالب را گفت.

ولی من همیشه گفتم، که ما دشمن را هم اگر خواستیم بزنیم منصفانه بزنیم. نیاییم همینطوری فله ای حرف بزنیم. این درست نیست.

روایت هفتم: دیروز شش روایت در سنت نبی مکرم در زمینه تقیه را مطرح کردیم. روایت هفتم، از «عبدالله بن عمر» است که می گوید پیغمبر اکرم فرمود:

«الْمُؤْمِنُ الذي يُخَالِطُ الناس وَيَصْبِرُ على أَذَاهُمْ أَعْظَمُ أَجْرًا من الْمُؤْمِنِ الذي لَا يُخَالِطُ الناس ولا يَصْبِرُ على أَذَاهُمْ»

مؤمنی که با مردم رفت و آمد دارد و بر آزار و اذیت آنها صبر می کند، پاداش بیشتری دارد از مؤمنی که با مردم در ارتباط نیست و بر اذیت آنها صبر نمی کند.

سنن ابن ماجه، اسم المؤلف: محمد بن يزيد أبو عبدالله القزويني، دار النشر: دار الفكر - بيروت - ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي؛ ج2، ص 1338، ح 4032

در حقیقت پیغمبر اکرم در این روایت می فرماید که بودن در جامعه و رفت و آمد در جامعه و رساندن حقایق به مردم اجتماع، گر چه مسلتزم برخی اذیتها و مشکلات باشد، ارزشمندتر است.

روایت هشتم: از «حاکم نیشابوری» است که می گوید پیغمبر به «ابوذر» فرمود:

«يَا أَبَا ذَرٍّ، كَيْفَ أَنْتَ إِذَا كُنْتَ فِي حُثَالَةٍ؟»، وَشَبَّكَ بَيْنَ أَصَابِعِهِ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَمَا تَأْمُرُنِي؟ قَالَ: «اصْبِرْ، اصْبِرْ، اصْبِرْ، خَالِقُوا النَّاسَ بِأَخْلَاقِهِمْ، وَخَالِفُوهُمْ فِي أَعْمَالِهِمْ»

ای ابوذر! اگر در میان افراد پست و فرومایه باشی، چه می کنی؟ حضرت انگشتانش را داخل هم کرد. ابوذر گفت: چه دستوری می فرمایید؟ فرمود: صبر کن صبر کن صبر کن. با مردم با اخلاق آنها برخورد کن ولی در اعمالشان، با آنها مخالفت کن.

المستدرك على الصحيحين؛ ج ص دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا

زندگی کردن در میان افراد پست، و آزار و اذیت شدن توسط آنها، به دو صورت است. یک وقت به صورت کتک خوردن از آنهاست. و یک وقت نه، به صورت زجر نفسی کشیدن از دست آنهاست. یعنی نمی تواند در میان آنها حقیقت را بگوید، لذا زجر می کشد!

می بیند که مردم دارند کار ناشایست می کنند، ولی این نمی تواند بیان بکند. لذا مجبور می شود بر خلاف عقیده و اعتقاد خودش مطالبی را بیان بکند! زجر این کار، از کتک خوردن خیلی بیشتر است.

صبر کردن، فقط در برابر کتک خوردن نیست. صبر، متعلقات متعددی دارد. صبر در برابر معصیت، در برابر مصیبت، و صبر در برابر طاعت! که تمام اینها، شامل تقیه خواهد شد.

لذا شخصی مثل «اباذر»، می بیند که در جامعه اسلامی، قضیه امامت امیرالمؤمنین کنار گذاشته می شود. مردم دنبال افرادی می روند که شایستگی خلافت ندارند. ظلم و ستم در میان مردم رواج دارد؛ خب در اینجا، آیا دیدن این وضعیت، برای اباذر شکنجه هست یا نیست!؟ قطعاً شکنجه است!

ولی «اباذر» در این شکنجه چه کار باید بکند!؟ مطالب را بیان بکند، یا بر این شکنجه صبر کند!؟ خب ایشان بر این شکنجه صبر می کند و تحمل می کند! این خودش نوعی تقیه است! لذا عموم فقهاء، این روایت را در رابطه با تقیه ذکر کرده اند!

«خَالِقُوا النَّاسَ بِأَخْلَاقِهِمْ، وَخَالِفُوهُمْ فِي أَعْمَالِهِمْ» یعنی اینکه مثل آنها سخن بگو. حرف آنها را در ظاهر تأیید کن. یعنی مثلاً عده ای نشسته اند از خلفاء تمجید می کنند، ولی اباذر همچین عقیده ای ندارد، می آید برای اینکه خودش را مصون بدارد، طبق رویه آنها عمل می کند! از خلفاء تمجید و تعریف می کند. و این همان تقیه است!

سؤال: آیا تقیه کردن، فقط مخصوص مسائل اعتقادی و ایمانی و اعتقادی است!؟

البته دوستان توجه داشته باشند که «تقیه» فقط مربوط به مسائل اخلاقی و اعتقادی نیست. هیچ کسی چنین حرفی نزده است. ما در معنای تقیه، در لغت و اصطلاح گفتیم که تقیه یعنی اظهار کردن چیزی که شما با آن عقیده نداری! عقیده نداری، نه فقط در مسائل اعتقادی!

«علی بن یقطین» که بنابر دستور امام کاظم تقیه می کند و مثل اهل سنت وضو می گیرد، عقیده ابن تقطین بر خلاف این است ولی امام می فرماید مثل اهل سنت وضو بگیر. این بحث، بحث اعتقادی نیست. یک فرعی است از فروعات فقهی!

لذا تقیه یعنی رفتاری و گفتاری بر خلاف آنچه که ما عقیده داریم هست، حال این عقیده، مربوط به مسائل اعتقادی باشد، مسائل احکام باشد، مسائل سیاسی باشد و یا حتی مربوط به مسائل اخلاقی جامعه باشد؛ هیچ فرقی نمی کند.

روایتی در جواز و مشروعیت ساختن گنبد و بارگاه!

اگر دوستان یادشان باشد، در یک جای دیگر نیز، این کلمه «حُثَالَةٍ» را داشتیم. در رابطه با روایتی که بحث تعمیر قبور ائمه و بنای بر قبور را مطرح می کند، و در حقیقت دلیل مشروعیت ساختن گنبد و بارگاه برای ائمه هست؛ امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) می فرماید به پیغمبر عرض کردم:

«يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لِمَنْ زَارَ قُبُورَنَا وَ عَمَرَهَا وَ تَعَاهَدَهَا»

ای پیغمبر! پاداش کسی که قبرهای ما را زیارت کند و آنها را بسازد و تعمیر کند و مواظبش باشد چیست؟

پیغمبراکرم در جواب من فرمود:

«يَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ قَبْرَكَ وَ قَبْرَ وُلْدِكَ بِقَاعاً مِنْ بِقَاعِ الْجَنَّة... وَ لَكِنَّ حُثَالَةً مِنَ النَّاسِ يُعَيِّرُونَ زُوَّارَ قُبُورِكُمْ بِزِيَارَتِكُمْ كَمَا تُعَيَّرُ الزَّانِيَةُ بِزِنَاهَا أُولَئِكَ شِرَارُ أُمَّتِي لَا نَالَتْهُمْ شَفَاعَتِي وَ لَا يَرِدُونَ حَوْضِي»

ای علی! همانا خداوند قبر تو را و قبر فرزندان تو را خانه ای از خانه های بهشت قرار داده است... نخاله هایی از مردمان مانند زن زنا دهنده ای که زنایش را انکار می نماید، از زائران بارگاه شما عیب جویی نموده و آنان را تحقیر می نمایند، آنان پست ترین افراد امت من اند و شفاعت من به آنها نمی رسد و در روز قیامت از حوض کوثر آب نخواهند نوشید.

تهذیب الأحکام؛ ج6، ص 22، ح 50

البته روایت مفصل هست. دوستان می توانند در تهذیب الأحکام مرحوم شیخ طوسی، این روایت را ببینند.

دوستان باید توجه داشته باشند که برای پاسخ به سؤالات همیشه آماده باشند. یعنی کسی از شما سؤالی می کند، شما بلافاصله جواب او را بدهید.

مخصوصاً در فضای مجازی ما باید فایلهایمان به گونه ای ردیف باشد که در اسرع وقت، جواب سؤال را پیدا کنیم و تقدیم مخاطب و سؤال کننده بکنیم. دوستان این نرم افزار جستجوی Everything را حتما داشته باشند. نرم افزار بسیار قوی است در جستجوی مطالب که در صفر ثانیه مطلب مورد نظر شما را از کامپیوترتان پیدا می کند.

من خودم الان در کامپیوترم شاید بالای 50هزار فایل دارم. وقتی دنبال مطلبی می گردم، در میان این همه فایل، در صفر ثانیه مطلب مورد نظر من را پیدا می کند. یعنی حتی به ثانیه هم نمی رسد.

در هر صورت این روایت، دلیل خوبی است برای مشروعیت ساختن گنبد و بارگاه برای ائمه(علیهم السلام). البته دوستان توجه داشته باشند که این روایات دلیل مشروعیت تعمیر قبور ائمه است فقط نه برای قبور عموم مردم!

لذا ما روایاتی در منابع خودمان داریم که در آن روایات از ساختن گنبد برای قبر عموم مردم نهی شده است. مثلاً امیرالمؤمنین فرمود که پیغمبر «نَهَى أَنْ تُجَصَّصَ الْمَقَابِر»! (من لایحضره الفقیه؛ ج4، ص 4، ح 4968) یا «نَهَى عَنْ تَقْصِيصِ الْقُبُور»! (وسائل الشیعه؛ ج3، ص211، ح 3430)؛ یعنی اصلاً شما قبر را سیمان و گچ هم بکشید، این مورد نهی پیامبر بوده است!

یعنی این اندازه هم کسی بیاید قبر را تعمیر کند، در روایات ما نهی شده است! یا فرمود: «لَا تَبْنُوا عَلَى الْقُبُور» (تهذیب الأحکام؛ ج1، ص 461، ح 1505)!

وهابی ها این روایات را گرفته اند بر علیه شیعه که آقا! این بنای بر قبور و حرم سازی و گنبد و بارگاه و ضریح، برخلاف دستور ائمه شماست!! چون در روایت داریم که «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: لَا تَبْنُوا عَلَى الْقُبُور» دستور امام صادق است که نباید بر قبرها بنایی ساخته شود. غافل از اینکه در اینجا تمام فقهای ما، گفته اند که قبور انبیاء الهی و همچنین ائمه(علیهم السلام) استثناء شده است.

مرحوم علامه مجلسی می نویسد:

«و يمكن أن يقال: هذا من خصائص الأئمة و أولادهم عليهم السلام لئلا يندرس قبورهم و لا يحرم الناس من زيارتهم كما قال: السيد المحقق صاحب المدارك، و كيف كان فيستثنى من ذلك قبور الأنبياء و الأئمة عليهم السلام لإطباق الناس على البناء على قبورهم‏»

ممکن است گفته شود این ساخت و بنای بر قبور و تعمیر قبور، از خصوصیات ائمه و فرزندان ایشان باشد،

مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول؛ ج14، ص 118

و یا مرحوم صاحب جواهر می گوید:

«قد استثنی فی جامع المقاصد من کراهة التجصیص و التجدید قبور الأنبیاء و الأئمه (علیهم السلام) کالمدارک قالا: لإطباق السلف و الخلف علی فعل ذلک بها»

به تحقیق در جامع المقاصد، قبور انبیاء و ائمه از کراهیت داشتن ساختن گنبد و بارگاه و تعمیر و تجدید بنای آنها، استثناء شده است. به خاطر اینکه گذشتگان ما به بنای بر قبور انبیاء و ائمه اهتمام داشتند.

جواهر الکلام، الشیخ الجواهری، ج4، ص 340

روایت نهم: باز از «عبدالله بن عمر» هست که می گوید پیغمبر اکرم فرمود:

«لا يَنْبَغِي لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَذِلَّ نَفْسَهُ قِيلَ يا رَسُولَ اللَّهِ وَكَيْفَ يَذِلُّ نَفْسَهُ قال أَنْ يَتَعَرَّضَ مِنَ الْبَلاءِ لِمَا لا يُطِيقُ»

سزاوار نیست که مؤمن خود را خوار کند. پرسیدند که چگونه مؤمن خود را خوار می کند؟ فرمود: خود را در معرض مصیبتی قرار می دهد که طاقتش را ندارد.

المعجم الكبير، اسم المؤلف: سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم الطبراني، دار النشر: مكتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983، الطبعة: الثانية، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي؛ ج12 ص 408 ح 13507

مثلاً در یک اجتماعی که عقیده خاصی دارند و معتقد به خلافت آقای ابوبکر هستند، می آید شروع می کند و خلافت ابوبکر را زیر سؤال بردن! و برای خودش دردسر درست می کند.

یا در دست یک ظالم گرفتار است، می آید شروع می کند به کلّه شقی کردن و یک دندگی کردن! همین یک دندگی کردن در برابر ظالم، که باعث بشود ظالم بر او بیشتر سخت بگیرد، بیشتر او را شکنجه کند، این خلاف تقیه است.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هشتاد و هفتم  27/ 02/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (56) – مشروعيت تقيه، در اقوال صحابه!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در رابطه با مشروعیت تقیه در سنت نبوی بود که روایاتی را در این زمینه خواندیم. البته این نکته را خدمت دوستان عرض کنم که مرکز جامعة المصطفی، یک کتابی از ما چاپ کرده با عنوان «فقه المقارن»، که تقریباً مال هشت، نه سال قبل است. ما در آن کتاب، بحث تقیه را مفصل تر از جاهای دیگر بحث کردیم.

در هر صورت، دیروز از «حاکم نیشابوری» نقل کردیم که پیغمبر به «ابوذر» فرمود بودند:

«يَا أَبَا ذَرٍّ، كَيْفَ أَنْتَ إِذَا كُنْتَ فِي حُثَالَةٍ؟»، وَشَبَّكَ بَيْنَ أَصَابِعِهِ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَمَا تَأْمُرُنِي؟ قَالَ: «اصْبِرْ، اصْبِرْ، اصْبِرْ، خَالِقُوا النَّاسَ بِأَخْلَاقِهِمْ، وَخَالِفُوهُمْ فِي أَعْمَالِهِمْ»

ای ابوذر! اگر در میان افراد پست و فرومایه باشی، چه می کنی؟ حضرت انگشتانش را داخل هم کرد. ابوذر گفت: چه دستوری می فرمایید؟ فرمود: صبر کن صبر کن صبر کن. با مردم با اخلاق آنها برخورد کن ولی در اعمالشان، با آنها مخالفت کن.

المستدرك على الصحيحين؛ ج ص دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا

بعضی از محشّین اهل سنت، در ذیل این روایت نوشته اند که منظور از «خَالِقُوا النَّاسَ بِأَخْلَاقِهِمْ» این است که شما بر خلاف عقیده ات، و موافق افراد جامعه، اظهار نظر بکنید. در حقیقت تظاهر کردن به کارهای خلاف آنچه را که عقیده دارد. یعنی همان مثل «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» است! یعنی اگر خواهی در دردسر نیافتی، همرنگ جماعت مخالف خودت شو، ولی در ظاهر. نه در باطن و حقیقت امر!

 و «وَخَالِفُوهُمْ فِي أَعْمَالِهِمْ» یعنی در مواردی که شما می توانید در عمل با آنها مخالفت کنید، انجام بدهید و مخالفت بکنید. ولی در ظاهر موظف هستید که با اخلاق و روش آنها برخورد کنید. یعنی سخنان آنها را تأیید کنید و حرفهایی که آنها می زنند را بگوئید.

روایت نهم؛ آخرین روایتی بود که دیروز خواندیم که پیغمبر اکرم فرموده بودند:

«لا يَنْبَغِي لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَذِلَّ نَفْسَهُ قِيلَ يا رَسُولَ اللَّهِ وَكَيْفَ يَذِلُّ نَفْسَهُ قال أَنْ يَتَعَرَّضَ مِنَ الْبَلاءِ لِمَا لا يُطِيقُ»

سزاوار نیست که مؤمن خود را خوار کند. پرسیدند که چگونه مؤمن خود را خوار می کند؟ فرمود: خود را در معرض مصیبتی قرار می دهد که طاقتش را ندارد.

المعجم الكبير، اسم المؤلف: سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم الطبراني، دار النشر: مكتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983، الطبعة: الثانية، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي؛ ج12 ص 408 ح 13507

«هیثمی» هم این روایت را نقل می کند و می گوید که اسناد طبرانی جید است و رجالش هم رجال صحیح است.

روایت دهم: «احمد بن حنبل» نقل می کند:

«مَكَثَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسلم بِمَكَّة خمس عشرَة مِنْهَا أَرْبَعٌ أَوْ خَمْسٌ يَدْعُو إِلَى الإِسْلَامِ سِرًّا وَ هُوَ خَائِفٌ»

پیامبر پانزده سال در مکه اقامت کرد که در چهار یا پنج سال آن، چون می ترسید، به صورت مخفی به اسلام دعوت می کرد.

العلل و معرفة الرجال؛ ج2، ص 590، ح 3801؛ دار النشر: المكتب الإسلامي، دار الخاني – بيروت، الرياض - 1408 - 1988، الطبعة: الأولى، تحقيق: وصي الله بن محمد عباس

البته پیغمبر اکرم 13سال در مکه بودند نه 15 سال که احمد بن حنبل می گوید!

پاسخی از یک شبهه قدیمی!

البته این را هم عزیزان دقت بکنند که ما در روایات خودمان داریم و در فرمایشات بزرگان هم داریم که یکی از علل غیبت حضرت مهدی(ارواحنا فداه)، خوف از قتل است. لذا یکی از اشکالاتی که عمدتاً وهابی ها به وجود مقدس حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) می گیرند، این است که می گویند حضرت مهدی چگونه امامی است که به خاطر ترس ار قتل و کشته شدن، مخفی شده است!؟

در جواب می گوئیم که این نبی مکرم است که به خاطر ترس از جان خود، سه سال مخفیانه تبلیغ اسلام می کردند. و یا حتی این آقایان در رابطه با هجرت نبی مکرم، صراحت دارند که حضرت، به خاطر ترسی که از مشرکین قریش داشتند،  از مکه فرار کرد! یعنی با این تعبیر!

وقتی نبی مکرم به خاطر حفظ جان خود، از مکه فرار می کنند، یا برای حفظ جان خودشان، مردم را مخفیانه به اسلام دعوت می کنند، یک الگوئی است برای دیگر ائمه (علیهم السلام) به ویژه حضرت مهدی (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء).

روایت یازدهم: این روایت، همان حدیث متواتر است که مشهور به «حدیث رفع» است. که هم ما در منابع شیعی داریم و هم منابع اهل سنت دارند. البته مختصر تفاوتی هم در متن روایت داریم.

در منابع اهل سنت دارند که نبی مکرم فرمودند:

«إِنَّ اللَّهَ تَجَاوَزَ عَنْ أُمَّتِي الْخَطَأَ وَ النِّسْيَانَ وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ»

همانا خداوند از خطا و فراموشی امت من، و همچنین در مواردی که مجبور به آنجام آن می شوند، گذشت کرده است.

المصنف في الأحاديث والآثار، اسم المؤلف: أبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة الكوفي، دار النشر: مكتبة الرشد - الرياض - 1409، الطبعة: الأولى، تحقيق: كمال يوسف الحوت؛ ج4، ص 172، ح 19051

صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، اسم المؤلف: محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1414 - 1993، الطبعة: الثانية، تحقيق: شعيب الأرنؤوط؛ ج 16، ص 202، ح 7219

حالا اینکه اینجا منظور، رفع حکم تکلیفی است یا رفع حکم وضعی، بحث دیگری است که باید در جای خودش بحث بشود.

این روایت را «حاکم نیشابوری» در المستدرک، ج2، ص 198، نقل کرده و گفته که صحیح است. «نووی» متوفای 671 هجری، که از او به فقیه الأمه تعبیر می کنند، در المجموع، ج2 ص 267؛ «ابن حجر» در فتح الباری، ج5 ، ص 116؛ «هیثمی» متوفای 807 هجری این روایت را در مجمع الزوائد، نقل می کند و توثیق می کند و روایت را تصحیح می کند.

در هر صورت، این روایت هم نشان می دهد که تقیه و اتیان چیزی از روی اجبار، از موارد تقیه است و مشروعیت دارد.

آنچه گفتیم بخشی از آیات و روایات در این باب بود. البته روایات این باب خیلی زیاد است و اگر کسی بخواهد تمام روایات تقیه را از دیدگاه اهل سنت بررسی کند، شاید به پنجاه، شصت مورد برسد! حالا یا صراحت در تقیه دارند و یا نه، از روی کنایه و تأویل می شود بر تقیه حمل کرد.

مشروعيت تقيه، در اقوال صحابه و تابعين و أعلام و بزرگان اهل سنت!

بخش بعدی بحث ما، مشروعیت تقیه در سه محور است. تقیه در اقوال و گفتار صحابه، تابعین و بزرگان اهل سنت است.

حجیت سنت صحابه، در عرض سنت پیامبر!!

آقایان اهل سنت معتقد هستند که سنت صحابه در عرض سنت پیامبر حجت است. لذا می گویند «سنة النبی» و «سنة الصحابة»! این آقایان سنت صحابه را در ردیف سنت پیغمبر آورده اند. «شاطبی» در «الموافقات» می نویسد:

«سنة الصحابة رضي الله عنهم سنة يعمل عليها و يرجع إليها»

سنت صحابه، سنتی است که به آن عمل می شود و به آن مراجعه می شود.

الموافقات في أصول الفقه ، اسم المؤلف:  إبراهيم بن موسى اللخمي الغرناطي المالكي ، دار النشر : دار المعرفة - بيروت ، تحقيق : عبد الله دراز؛ ج4، ص 74

ایشان در ادامه، ادله متعددی را بر شروعیت سنت صحابه ذکر می کند.

«ملا علی قاری» در «شرح مسند ابی حنیفه» می نویسد:

«حديث زيارة قبر النبي... قال من السنة أي سنة الصحابة و من تبعهم»

روایت زیارت قبر پیامبر... از سنت است. یعنی از سنت صحابه و تابعین است.

شرح مسند ابی حنیفه، اسم المؤلف: الملا علي القاري، (المتوفى: 1014هـ) ج1، ص 201

آقای «ماوردی شافعی» نیز می نویسد:

«وقوله من السنة يحتمل أن يكون أراد به سنة رسول الله، أو سنة الصحابة رضي الله عنهم، وأيهما كان فالاقتداء به حسن»

و عبارت «من السنة» احتمال دارد منظور، سنت پیغمبر باشد و یا سنت صحابه باشد. هر کدام که باشد فرقی نمی کند. اقتداء به هر دو سنت نیکوست.

الحاوي الكبير؛ ج2، ص 493؛ دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - لبنان - 1419 هـ - 1999م، الطبعة: الأولى، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض - الشيخ عادل أحمد عبد الموجود

آقای «علاءالدین کاشانی حنفی» نیز معتقد است:

«التَّرَاوِيحُ سُنَّةٌ إلَّا أنها لَيْسَتْ بِسُنَّةِ رسول اللَّهِ... فَكَانَتْ سُنَّةَ الصَّحَابَةِ»

نماز تراویح، سنت است. البته سنت پیغمبر نیست... بلکه سنت صحابه است.

بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع؛ ج1، ص 288؛ دار النشر: دار الكتاب العربي - بيروت - 1982، الطبعة: الثانية

از اینگونه تعابیر، در منابع آقایان اهل سنت فراوان است. که سنت صحابه را در ردیف سنت نبی مکرم آورده اند. و برای اینها در مقام استناد و احتجاج به روایت، فرقی نمی کند که این روایت از نبی مکرم باشد، یا عمل صحابه باشد.

البته دوستان توجه داشته باشند که روایت صحابه جزء «سنت صحابه» نیست! اگر اینها روایتی از صحابه بیاورند، آن روایت صحابه را روایت پیغمبر تلقی می کنند! می گویند «مرسل الصحابی حجة»!

یعنی اگر یک صحابی یک روایت موقوفی را نقل کرد، اینها می گویند که هیچ فرقی نمی کند که روایت مرفوع الی النبی باشد، و منصوب الی النبی باشد؛ و یا موقوف الی الصحابی باشد!! از نظر حکم، هیچ فرقی نمی کند. این سنت صحابه یعنی عمل و سیره صحابه که این را هم در ردیف سنت نبی مکرم آورده اند.

مشروعیت تقیه؛ در اقوال صحابه!

یک: «ابن حزم» و دیگران از «حارث بن سويد» نقل کرده اند که گفته است:

« سمعت عبد الله بن مسعود يقول: مَا مِنْ ذِي سُلْطَانٍ يُرِيدُ أَنْ يُكَلِّفَنِي كَلاَمًا يَدْرَأُ عَنِّي سَوْطًا أَوْ سَوْطَيْنِ إِلاَّ كُنْت مُتَكَلِّمًا بِهِ»

از عبدالله بن مسعود شنیدم که می گفت: اگر صاحب قدرتی مرا مجبور کند که حرفی را بزنم تا بدینوسیله از دست یک یا دو تازیانه او در امان بمانم، چنین حرفی را خواهم زد.

یعنی من کلامی خلاف عقیده خودم می زنم، که اگر نزنم شلاق می خورم. و لو یک شلاق! به خاطر دفع یک شلاق، حرف دروغ و خلاف واقع را خواهم زد.

جالب است که «ابن حزم» در ادامه روایت می نویسد:

«وَلاَ يُعْرَفُ له من الصَّحَابَةِ رضي الله عنهم مُخَالِفٌ»

هیچ صحابه ای مخالف این نظر ابن مسعود نیست.

المحلى، ج8 ص 336؛ دار النشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي

یعنی در حقیقت این گفتار این مسعود، «مجمع علیه» صحابه است! یعنی همه صحابه معتقد بودند که اگر کسی با گفتن یک سخن دروغ و خلاف واقع، از تعرض سلطان در امان می ماند، این کلام خلاف واقع را جایز است بگوید.

اینکه برخی آقایان می گویند که تقیه فقط در برخورد با کفار است، این روایت ابن مسعود را ببیند. چون هم «عبدالله بن مسعود» مسلمان است و هم سلطانی که از آن نام می برد مسلمان است!

دوم: «ابن عساکر» متوفای 571 هجری، از «ابوالدرداء» صحابه پیغمبر نقل می کند که گفته:

«ألا أنبئكم بعلامة العاقل يتواضع لمن فوقه ولا يزري بمن دونه و يخالق الناس بأخلاقهم و يحتجز الإيمان فيما بينه و بين ربه جل وعز و هو يمشي في الدنيا بالتقية والكتمان»

آیا به شما از نشانه های عاقل خبر ندهم؟ کسی که نسبت به بزرگتر از خود متواضع است. نسبت به پایین تر از خود سرزنش و توهین ندارد. با مردم، با اخلاق آنها برخورد می کند. ولی بین خودش و خدای خودش ایمان واقعی را دارد. و او در دنیا با تقیه و کتمان زندگی می کند.

تاريخ مدينة دمشق؛ ج47، ص 175؛ دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1995، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري

«ابو الدرداء» می گوید که عاقل این است که تقیه داشته باشد! یعنی اگر کسی تقیه نداشته باشد در حقیقت دیوانه است!

این وهابی هایی که می آیند می گویند تقیه چنین و چنان است، طبق فرمایش ابوالدرداء هم دیوانه هستند، و هم ترویج دیوانگی دارند می کنند!

سوم: باز هم ابوالدرداء در روایتی می گوید:

«إِنَّا لَنَكْشِرُ في وُجُوهِ أَقْوَامٍ وَ إِنَّ قُلُوبَنَا لَتَلْعَنُهُمْ»

همانا ما به صورتهای بعضی مردم لبخند می زدیم در حالی که قلبهای ما آنها را لعن و نفرین می کرد.

صحیح بخاری ج5، ص 2271، بَاب 82 الْمُدَارَاةِ مع الناس، دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا

«نَكْشِرُ» لبخند زدنهای غیر واقعی را می گویند. یعنی انسان نمی خواهد واقعاً بخندد، فقط لب و دهان خود را به صورت کسی که می خندد، در می آورد.

حال دیگر مراد از این قومی که ابوالدرداء می گوید ما آنها را لعن می کردیم چه کسانی بودند، باید دید که خود ابوالدرداء معاصر کدامیک از این سران بوده است!؟

آقایان می گویند که لعن مسلمان جایز نیست!! در حالی که این آقا، که صحابی هم هست، به صراحت می گوید که ما این قدرتمندهایی که از آنها می ترسیم، به ظاهر به آنها لبخند می زنیم، ولی در قلب خود، آنها را مورد لعن قرار می دهیم!

«ابوالدرداء» هم همان کسی است که ناراحت و عصبانی بود و می گفت که سنت پیغمبر را از بین بردند، فقط همین رو به قبله نماز خواندن از سنت پیغمبر مانده است:

« سمعت أُمَّ الدَّرْدَاءِ تَقُولُ دخل عَلَيَّ أبو الدَّرْدَاءِ وهو مُغْضَبٌ فقلت ما أَغْضَبَكَ فقال والله ما أَعْرِفُ من أُمَّةِ مُحَمَّدٍ شيئا إلا أَنَّهُمْ يُصَلُّونَ جميعاً»

از ام الدرداء شنیدم که می گفت: ابوالدرداء در حالی که عصبانی بود بر من وارد شد. گفتم چه چیز تو را عصبانی کرده است؟ گفت: به خدا چیزی از امت پیغمبر نمی شناسم جز اینکه با همدیگر نماز می خوانند.

صحیح بخاری ج1، ص 232، ح 622، دار النشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا

«ابوالدرداء» هم سال وفاتش 33 هجری هست. یعنی در زمان خلافت عثمان از دنیا رفته است. یعنی هر سه خلیفه گذشته را درک کرده است. بنابراین قومی که ابوالدرداء می گوید ما به صورتشان می خندیدیم و در قلب، آنها را لعن می کردیم، مشخص می شود که همه آنها صحابه بودند!! و هنوز نوبت به تابعین هم نرسیده است!! چون زمان امیرالمؤمنین، عمدتاً صحابی بودند. البته عمدتاً این روایات به زمان عثمان بر می گردد. یعنی غالب این قضایایی که هست، عثمانی است.

چهارم: ابوهریره می گوید:

«حَفِظْتُ من رسول اللَّهِ وِعَاءَيْنِ فَأَمَّا أَحَدُهُمَا فَبَثَثْتُهُ وَأَمَّا الْآخَرُ فَلَوْ بَثَثْتُهُ قُطِعَ هذا الْبُلْعُومُ»

از رسول خدا دو ظرف پر از حديث حفظ نموده‌ام كه هر آنچه تاكنون روايت كرده‌ام يكي از اين دو ظرف بوده است كه اگر بنا باشد ظرف ديگر را نيز بگشايم گردنم زده خواهد شد!

صحیح بخاری؛ ج1، ص 56، باب حفظ علم، ح 120؛ دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا

حالا دیگر در داخل آن ظرف، احادیث غیر پیغمبر هم چه قدر بوده، خدا می داند!! چون ابوهریره بعضی وقت، احادیثی را نقل می کرد، ولی صحابه انکار می کردند، می گفت که این از کیسه ابوهریره است!!

در هر صورت، این یک تقیه واضح و روشنی است که ابوهریره می گوید من روایت پیغمبر را نمی توانستم زمان عمر، منتشر بکنم!! ابوهریره، هم صحابی هست و هم مورد، مورد تقیه است، تقیه از نقل روایت پیغمبر و شریعت پیغمبر است، و هم که تقیه از صحابه است!! و این خیلی جالب است!

پنجم: «سرخسی» در «مبسوط» می نویسد:

«وَقَدْ كَانَ حُذَيْفَةُ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ - مِمَّنْ يَسْتَعْمِلُ التَّقِيَّةَ

حذیفه از جمله کسانی بود که تقیه را به کار می برد و به تقیه عمل می کرد.

عَلَى مَا رُوِيَ أَنَّهُ يُدَارِي رَجُلًا، فَقِيلَ لَهُ: إنَّك مُنَافِقٌ، فَقَالَ لَا، وَلَكِنِّي أَشْتَرِي دِينِي بَعْضَهُ بِبَعْضٍ مَخَافَةَ أَنْ يَذْهَبَ كُلُّهُ،

بنابر آنچه که از او روایت شده که وی با مردی مدارا می کرد. به او گفتند: تو منافق هستی! حذیفه گفت: نه من منافق نیستم. من از ترس از بین رفتن تمام دینم، بخشی از دینم را می فروشم.

پس معلوم می شود که این وهابی ها که می گویند شیعه ها به خاطر به کار بردن تقیه، منافق هستند؛ در آن زمان، حتی به صحابه پیغمبر هم به خاطر به کار بردن تقیه، منافق می گفتند!! و این چیز تازه ای نیست!

حذیفه می گوید من بعضی مواقع می آیم مثلاً یک دروغ هایی را می گویم، تا جانم حفظ شود. شریعتم را بتوانم حفظ کنم. یعنی اگر من راست بگویم، با مشکل مواجه می شوم. و نمی توانم در جامعه، نه زندگی کنم، و نه به وظیفه ام عمل کنم.

می آیم یک بخشی را دروغ می گویم، تا در بخش های بعدی بتوانم به راحتی به تکلیفم عمل کنم.

در ادامه می گوید:

وَقَدْ اُبْتُلِيَ بِبَعْضِ ذَلِكَ فِي زَمَنِ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - عَلَى مَا رُوِيَ أَنَّ الْمُشْرِكِينَ أَخَذُوهُ، وَاسْتَحْلَفُوهُ عَلَى أَنْ لَا يَنْصُرَ رَسُولَ اللَّهِ فِي غَزْوَةٍ، فَلَمَّا تَخَلَّصَ مِنْهُمْ جَاءَ إلَى رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - وَأَخْبَرَهُ بِذَلِكَ،

حذیفه در زمان پیغمبر نیز به تقیه مبتلا بود. بنابر آنچه که روایت شده، مشرکین روزی او را گرفتند و قسم دادند بر اینکه پیغمبر را در یک جنگی یاری نکند. وقتی حذیفه از دست مشرکین نجات پیدا کرد، به نزد پیغمبر آمد و او را از اتفاقی که افتاده بود، باخبر کرد.

فَقَالَ - عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ - أَوْفِ لَهُمْ بِعَهْدِهِمْ، وَ نَحْنُ نَسْتَعِينُ بِاَللَّهِ عَلَيْهِمْ»

پیغمبر فرمود: تو به عهدی که با آنها بسته ای وفا کن. ما برای پیروزی بر آنها از خداوند کمک خواهیم گرفت.

المبسوط؛ ج24، ص 46 دار النشر: دار المعرفة – بيروت

آقایان، نزدیک 20 روایت در رابطه با «تقیّه» از «حذیفه» نقل کرده اند. ما فقط یک مورد در اینجا ذکر کردیم. در بخش های بعدی نیز مواردی را خواهیم خواند.

عمده روایات تقیه، یا از «ابوهریره» هست، و یا از «حذیفه» است. یعنی قوام احادیث تقیه، به این دو صحابه بر می گردد. البته از «عبدالله بن مسعود» و دیگران نیز روایت هست ولی از این دو نفر بیشتر نقل شده است.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هشتاد و هشتم  28/ 02/95

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (42)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در رابطه با شبهات و سخنان دکتر احمد الطیب، شیخ الأزهر مصر بود. رسیدیم به اینجا که ایشان خیلی عصبانی است از قضیه اهانت به مقدسات اهل سنت.

ایشان به صراحت می گوید که در مصر، جوانهای ما را شیعه می کنند! البته ظاهراً ایشان از این قضیه خیلی ناراحت نیست. یعنی در حقیقت 20%، 30% ناراحتی آقای طیب این است که جوانان مصری شیعه می شوند!

علت اصلی عصبانیت دکتر طیب!

عمده ناراحتی و عصبانیت ایشان از این است که می گوید اینها جوانان ما را شیعه می کنند و آنها را وادار می کنند به ابوبکر و عمر و عایشه فحش بدهند و به آنها اهانت بکنند.

می گوید که شیعه شدن در مصر، یک صیغه مخصوص دارد!! مثل عقد ازدواج که انکحتک و زوجتک و... صیغه خاصی دارد، شیعه شدن هم صیغه خاصی دارد! اشهد ان عایشه فی النار و... می گویند و شیعه می شوند!

البته باید عرض بکنم که ما این مسئله را اول بار از زبان ایشان شنیدیم! ما در این 47، 48 سال عمر حوزوی خودمان، که حداقل بالای 4، 5 هزار نفر به دست خود ما شیعه شدند، در داخل و خارج کشور؛ یک مورد هم نداشتیم که بیائیم بگوئیم که شما که می خواهید شیعه بشوید، بیائید بگوئید که فلانی فی النار... فلانی فی النار!!

حتی اینکه بعضی ها می گویند موقع شیعه شدن بگویند اشهد ان علیاً ولی الله؛ بنده تا بحال حتی این را هم به کسی نگفتم. که باید شما موقع شیعه شدن، بگوئی اشهد ان علیاً ولی الله!

تنها چیزی که می گویم این است که شما شیعه شدید و باید معتقد باشید بر امامت بلافصل امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) و یازده فرزند ایشان(علیهم السلام). و از نظر احکام هم باید از یکی از مراجع تقلید کنید. حتی بر ایشان تحمیل هم نمی کنیم که از کدام مرجعی تقلید کنند! به هیچ وجه! یعنی بنده چه در گذشته و چه در زمان حال، به هیچ وجه بر طرف تحمیل نمی کنیم که شما باید از فلان مرجع تقلید کنید!

یا نه، اگر او کسی را نمی شناخت، ما می گوئیم که فلانی، فلانی و فلانی مراجع تقلید ما هستند. یک مقدار ویژگی های این بزرگواران را هم برای او بیان می کنیم. مثلاً فلان مرجع ما در این قضیه، از نظر علمی و مدیریتی و... فلانی از جهت جهان بینی و...؛ یعنی یک سری ویژگی ها را بیان می کنیم تا او آگاهی پیدا بکند.

وقتی یک مرجعی را خودش انتخاب کرد، ما سریع می گوئیم که رساله عملیه آن مرجع را بگیرند و بدهند خدمت آقا. نهایت کار ما این است. که ما می آییم و رساله عملیه یک مرجع تقلید را بگیریم و بگوئیم که آقا به این رساله عمل کن!

و آنچه از برنامه های حوزه ما دیدیم. از مراجع ما و از بزرگان ما، اساتید ما که افرادی به دست آنها شیعه می شدند، آنها هم به همین شکل بوده است! حتی من ندیدم که یک مرجعی بیاید و صیغه اشهد ان علیاً ولی الله را به آن طرف اجبار کنند که بگوید!

بله، اگر کسی کافر است و می آید مسلمان می شود، آقایان شهادتین را در آنجا لازم می دانند. یعنی شهادتین را از انتقال کفر به اسلام، لازم می دانند. ولی شهادت ثالثه را برای انتقال از اسلام به ایمان را هیچ کدام از مراجع ما، لازم نمی دانند.

مثلث شوم؛ «یاسر الحبیب»؛ «سید مجتبی شیرازی»؛ «حسن اللهیاری»!

البته این نکته را هم دوستان داشته باشند که الآن این «یاسر الحبیب» به مرکز فتنه برای جهان تشیع تبدیل شده است! هم خودش و هم پدر زنش سید مجتبی شیرازی، و هم شیخ اللهیاری در امریکا، این سه مثلث شوم، به مرکز فتنه تبدیل شده اند!

ضربه ای که این سه نفر به شیعه می زنند، یقیناً وهابی ها این ضربه را به شیعه نزدند و نمی زنند! در قضیه «اسپایکر» عراق که داعشی ها 1700 نفر را در یک روز اعدام کردند، هر کسی را که می کشتند، می گفتند این هم جزای «عایشه فی النار» یاسرالحبیب!! قضیه «شحاته» در مصر، نتیجه شوم کارهای تند یاسر الحبیب بود.

الآن هم این آدم فاسد و فاسق، و عامل بیگانه، به تعبیر آیة الله العظمی مکارم شیرازی که درباره «یاسرالحبیب» در درس خارج فرمودند که:

« اخيراً يک روحاني‌نما، آدم بي‌سواد، مجنون و مزدور به نام شيعه، فحاشي عجيب به همسران پيامبر اکرم(ص) کرده و به مقدسات برخي مذاهب اهانت بسياري داشته و نسبت‌هاي نارواي عجيبي را به همسران پيامبر(ص) نسبت داده است. این آدم یا مزدور و مأمور است و یا سفیه و دیوانه؛ اما از او نادان تر بعضی از علمای وهابی هستند که به استناد این حرف، گفتند: شیعیان باطن خودشان را ظاهر کردند! آنهم در حالی که صدها نفر از علمای شیعه در ایران، لبنان، کشورهای عربی و اروپا اظهارات آن روحانی نما را محکوم کردند و گفتند او سفیه است.»

این تعبیر یک مرجع تقلید شیعه هست، نسبت به این یاسرالحبیب!

اخیراً ایشان آمده و می خواهد که یک فیلمی را در رابطه با شکنجه های حضرت زهرا بسازد با عنوان «عذابات الزهراء»! آنچه که اعلام کردند، تا الان نزدیک 22، 23 میلیارد تومان برای ساخت این فیلم پول جمع کرده اند!!

او قصد دارد با این فیلم، کفر ابوبکر و عمر و عایشه و... را اثبات کند. کارگردان فیلم هم گفته که من فیلمی می سازم که به «اسکار» برود و جایزه بگیرد!! این قضیه اگر اتفاق بیافتد، و فیلم ساخته شود، در حقیقت یک جوی خونی از شیعه و سنی در کشورهای عربی به راه خواهد افتاد!

البته من خودم این مسئله را به اطلاع مراجع رساندم و با وزارت امور خارجه هم جلسات متعددی داشتیم و سفرای جمهوری اسلامی در برخی کشورها مشغول فعالیت هستند بلکه بتوانند، جلوی این کار این یاسرالحبیب را بگیرند!

البته این را هم بگویم که این «یاسر الحبیب» تابع هیچ کس نیست. اصلاً و ابداً. یعنی فقط نظر خودش را دارد. دولت انگلستان هم از او حمایت می کند. قطعاً دست بیگانه در کار است. حالا ما نمی خواهیم بگوئیم که دست آمریکا و اسرائیل و انگلیس در کار است، ولی نتیجه اش قطعاً به نفع آنهاست! نتیجه این کار همان است که امروز اسرائیل می خواهد! یعنی بین شیعه و سنی اختلاف بیاندازند، و از این کانال بهره ببرند!

و من معتقد هستم که دوستان باید در فضای مجازی و در هر کجا که برایشان مقدور است که فعالیت بکنند، این قضیه را اطلاع رسانی بکنند، و این کار زشت و قبیح را برای مردم تبیین کنند.

البته مراجع معظم قرار است که به میدان بیایند، و همگی قبل از آنیکه این فیلم ساخته شود، یک بیانیه صادر بکنند، و بگویند که این شخص و عملش مورد طرد ما هست و مورد قبول ما نیست! و ایشان ارتباطی با شیعه و جهان تشیع ندارد.

این بیانیه اگر قبل از این واقعه صادر شود، ما احساس می کنیم شاید، اثرات خوبی داشته باشد، و یا اگر به بیت آقایان شیرازی ها فشار بیاورند که اینها هم، از این کار نهی بکنند، قطعاً تأثیرگذاری بیشتری خواهد گذاشت.

یا اگر خود آقا سید صادق شیرازی بیاید و بیانیه بدهد، و تبری بجوید و بگوید که کار یاسر الحبیب مورد تأیید ما نیست، شاید ده برابر دیگر مراجع، تأثیرگذار تر باشد!!

چون کسانی که برای ساخت این فیلم کمک می کنند، عمدتاً از مقلدین آقای سید صادق شیرازی هستند! فقط از کویت، یک نفر مبلغ یک میلیون پوند برای ساخت این فیلم کمک کرده است! حتی اینها یک روز در همان شبکه فدک، جشن و پایکوبی گرفته بودند که مثلاً فلانی آمده و یک میلیون پوند به ما کمک کرده است!!

در هر صورت، الآن این قضیه ای که «یاسر الحبیب» دارد انجام می دهد، یا فحش کاری هایی که نسبت به مقدسات اهل سنت دارد، این یک فتنه ای است برای جهان اسلام! و زمینه ای است برای کشت و کشتار بین امت اسلامی!

یعنی شیعه را به جان سنی بیاندازند و سنی را به جان شیعه بیاندازند! و این قضایای که این آقایان دارند مطرح می کنند، عمدتاً برای این مقصود است.

دعوت مراجع و بزرگان شیعه به وحدت بین شیعه و سنی!

ما هم مکرر، نظر مراجع تقلید شیعه را مطرح کردیم که به هیچ وجه راضی به این کارها نیستند. حالا نظر مقام معظم رهبری در جای خودش، ولی شما ببینید آیة الله العظمی وحید در این زمینه می گوید:

«کل من یشهد بوحدانیته تعالی و برسالة خاتم الأنبیاء فهو مسلم. فلذا فان حیاته محترمة و عرضه محترم و ماله محترم و واجبکم الشرعی ان تحسنوا معاشرة الذین ینطقون الشهادتین و ان اعتقدوا بکفرکم»

هر کس به وحدانیت خداوند و به رسالت نبی مکرم شهادت بدهد، او مسلمان است. لذا جان او، آبروی او و مال او محترم است. شرعاً واجب است که با کسانی که شهادتین را گفته اند، به نیکی برخورد کنید، اگر چه معتقد به کفر شما باشند.

این کلام آقای وحید خراسانی خیلی واضح و روشن است. خود آیة الله العظمی مکارم شیرازی نیز در این زمینه می گوید:

«فإن أیة اهانة لمقدسات الآخرین لا تجوز شرعاً و یجب علی المسلمین شیعة و سنة الحذر من الوقوع فی فخ اعداء الاسلام و عدم تعجیج أیة فتنة طائفیه»

شرعاً هر گونه اهانت به مقدسات یکدیگر جایز نیست. و بر مسلمین واجب است، شیعه باشند یا اهل سنت، از افتادن در دام دشمنان اسلام بر حذر باشند و موجبات آتش افروزی و فتنه مذهبی را فراهم نکنند.

آیة الله العظمی صافی هم می فرماید که:

«و لا یحق لأحد ان یهین المقدسات الدینیه»

برای هیچ کسی سزاوار نیست که به مقدسات دینی توهین بکند.

در هر صورت همه مراجع تقلید ما، اهانت به مقدسات اهل سنت را از گناهان کبیره دانسته اند! و ما نداریم غیر از یک نفر از آقایان، که می گوید چون زمان، زمان تقیه نیست، لعن خلفاء هم باید امروز علنی باشد!! البته اینها هم علناً فتوایشان مطرح نشده است.

ما اصلاً کاری به فتاوای آقایان هم نداریم. کاری به اسلام هم نداریم. ما به عنوان یک فرد علاقمند به حیات بشریت، علاقمند به کرامت انسانی، اگر بخواهیم نگاه بکنیم، اهانت به مقدسات دیگران را فتنه انگیز می دانیم.

از نظر عقلی، اجتناب از هر کار فتنه انگیزی، واجب است و ورود به آن خلاف عقل سالم بشری است. این را عزیزان خوب دقت بکنند. اصلاً فتاوای مراجع همه به کنار، الآن ما هستیم و این دنیایی که به صورت یک دهکده تبدیل شده، به صورت یک محله تبدیل شده؛ اگر ما عاقل باشیم و تعقل بکنیم، خواهیم فهمید که تمام حرکات ما و سخنان ما، بلافاصله بازتاب داده می شود و در دنیا شنیده می شود.

من بعضی وقتها به وضعی که امروز در عراق و سوریه و یمن هست، فکر می کنم؛ به این ناامنی هایی که در این مناطق برای مال و جان و ناموسشان هست فکر می کنم، نمی توانم جلوی اشک چشمانم را بگیرم!

من دیروز بعد از نماز صبح، یک لحظه با خودم فکر کردم که این کودکان سه ساله و چهار ساله، که پدر و مادرش را از دست داده و هیچ کسی را در روی زمین حامی ندارد، بر این قلب کوچک این بچه چه می گذرد، بی اختیار نزدیک هفت هشت دقیقه اشک ریختم!

یا آن مردی که زنش، عروسش و یا دخترش را این داعشی ها ربوده اند، و اینها از سرنوشت آنها خبری ندارند، بر قلب اینها شبانه روز چه می گذرد!

یک روزی یک بنده خدایی از عراق زنگ زد به شبکه، ما برنامه زنده داشتیم، گفت فلانی الآن نزدیک سه چهار ماه است که داعشی ها زن من و عروس من را گرفتند بردند، همین را که گفت، بغض گلویش را گرفت و شروع کرد هق هق گریه کردن!

مهمانی از مولوی های زاهدان!

ما دیروز یک مهمانی داشتیم از مولوی های زاهدان، به ایشان گفتم عزیز من! من کاری به شیعه و سنی ندارم. ولی اگر روزی بنا باشد که این کشور ناامن بشود، یقین بدانید که شما اهل سنت، بیشتر از سنی ها ضربه می خورید!!

دلیل هم برایش آورم، گفت صد در صد صحیح است. گفتم الآن در این هفت هشت سالی که داعش به وجود آمده، یک بچه شیعه جذب داعش نشده است! همه آنهایی که جذب اینها شده اند، از جوانان اهل سنت بوده است.

اگر اتفاقی در این کشور بیافتد، توده مردم شما را مقصر می دانند. تکفیری ها و داعشی ها از جلو به شما حمله می کنند و می زنند، و بچه شیعه ها، از پشت سر شما را می زنند! شما از دو طرف ضربه می خورید!

و لذا به این فکر باشید که نگذارید کشور ایران به سرنوشت کشور سوریه و عراق گرفتار بشود و ناامن بشود. خسارت ناامنی این کشور، برای شما چندین برابر شیعه هست! این را یقین داشته باشید.

این آقای مولوی زاهدانی، خیلی از این تحلیلی که من کردم تعجب کرد. ظاهراً تا بحال به این قضیه اصلاً حواسش نبود! گفتم ایران سوریه نیست! ایران عراق نیست! فردا آتشی اگر روشن بشود، جلوی جوانهای شیعه را نه مراجع می توانند بگیرند و نه دولت! مثل قضیه سفارت عربستان در تهران!

به او گفتم که در این وسط، اولین قربانی ناامنی، شما اهل سنت خواهید بود. و لذا کاری نکنید که زمینه ناامنی در این کشور فراهم بشود.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هشتاد و نهم  01/ 03/95

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (57) – مسئله ای که بزرگان اهل سنت، در حل آن عاجز مانده اند!!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

در جلسات گذشته در رابطه با تقیه در گفتار و سیره عملی صحابه، نکاتی را خدمت دوستان تقدیم کردیم. تقیه «عبدالله بن مسعود» را خواندیم که می گفت اگر یک دروغ گفتن باعث می شود که من شلاق نخورم، دروغ را می گویم!

تقیه «ابوهریره» را هم خواندیم که می گفت من دو کیسه پر از احادیث پیغمبر دارم که، یکی را باز کردم و پخش کردم، ولی دیگری را نتوانستم باز کنم. اگر پخش می کردم گردنم را می زدند!

در «البدایه» دارد که می گوید:

«أن أبا هريرة كان يقول إنى لاحدث أحاديث لو تكلمت بها فى زمان عمر أو عند عمر لشج رأسى»

ابوهریره می گفت که من الآن احادیثی را نقل می کنم که اگر در زمان عمر نقل می کردم، یا در پیش عمر نقل می کردم، سرم را می شکافت!

البداية والنهاية، اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي أبو الفداء، دار النشر: مكتبة المعارف – بيروت؛ ج8، ص 107

«شمس الدین ذهبی» می گوید:

«قلت هكذا هو كان عمر رضي الله عنه يقول أقلوا الحديث عن رسول الله و زجر غير واحد من الصحابة عن بث الحديث و هذا مذهب لعمر ولغيره»

به نظر من حرف ابوهریره درست است و عمر اینگونه بود. عمر می گفت: از پیغمبر کمتر حدیث نقل کنید. عمر بسیاری از صحابه را از نقل و گسترش حدیث منع می کرد. این روش عمر و دیگران بوده است.

سير أعلام النبلاء؛ ج2، ص 601؛ دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413 ، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي

حالا چه مسئله ای بوده، و اینها چرا از نشر احادیث جلوگیری می کردند، خودش یک بحث مفصلی دارد.

مسئله ای که بزرگان اهل سنت، در حل آن عاجز مانده اند!!

در همان زمانی که «ابوالدرداء» شکنجه می شود و به زندان می افتد، و یا «عبدالله بن مسعود» شکنجه می شود و به زندان می رود و... با کمال تعجب می بینیم که افرادی مثل «ابو تمیم داری مسیحی»، در مسجدالنبی کرسی تدریس دارد!!

یا «کعب الأحبار یهودی»، صحابه پیغمبر را جمع کرده در مسجد، و برای آنها از پیغمبر حدیث نقل می کند!!! ابوهریره ای که نزدیک شش هزار روایت از پیغمبر دارد، شاگرد کعب الأحبار است و در درس او نشسته و حدیث از او حفظ  می کند!!

این مسئله، خیلی مسئله دقیق و چالش برانگیزه ای است که خود اهل سنت نیز، در حل این مسئله معطل مانده اند که چه کنند!!

از طرفی اینها اینهمه روایت دارند که «عمر بن خطاب»، می گوید کمتر از پیغمبر حدیث نقل کنید... بسیاری از صحابه را منع می کرد از نقل حدیث و... همانگونه که ذهبی اینجا دارد و حق مطلب را ادا کرده است؛ که اینها نمی گذاشتند کسی روایت نقل بکند؛

از طرف دیگر، تعدادی از صحابه مثل ابوهریره، کعب الأحبار و تمیم داری و...؛ شبانه روز در مسجد نقل حدیث می کردند! اهل سنت در حل این معما معطل مانده اند که چه کار بکنند!؟

و آنچه که در اینجا مهم است، و قابل دقت است، این است که عمده منع حدیث، انصراف دارد به احادیثی که در فضیلت اهلبیت(علیهم السلام) باشد! اگر احادیث در فضائل قریش و یا در رابطه با طهارت و نجاست و حیض و نفاس و... باشد، کاری با این احادیث ندارند!

دلیل این مطلب هم این است که ما در تاریخ، به مواردی برمی خوریم که راوی می آید از کتابش روایتی را نقل می کند، بعد طرف می گیرد و کتاب را با آب می شورد و همه را پاک می کند!!

می پرسد چرا پاک کردی؟ می گوید: چون در این کتاب فضائل اهل بیت نقل شده بود!!!!

یا بعضاً می بینند که روایتی در فضائل امیرالمؤمنین یا اهل بیت است، می گیرند و آن کتاب را می سوزانند!!!!

اینگونه رفتار، کاملاً نشان می دهد که اینها از نشر احادیثی که دال بر افضلیت اهل بیت و یا خلافت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) بوده، جلوگیری می کردند! لذا خود «ابوبکر» هم وقتی 500 حدیث از احادیث پیغمبر را سوزاند، روزی صحابه را جمع نمود و به آنان گفت که گذشتگان اختلاف کردند، می ترسم که امت اسلامی هم دچار اختلاف بشوند، لذا برای جلوگیری از اختلاف، شما حدیث نقل نکنید!!!

خب در بحث طهارت و نجاست که کسی اختلافی نداشت!! شما ببینید که آیا یک مورد در تاریخ دارید که صحابه در مسائل احکام شرعی، با یکدیگر اختلاف بکنند!؟ یا در رابطه با حیض و نفاس اختلاف بکنند!؟ در رابطه با زکات و حج و... اختلاف داشته باشند!؟

عمده اختلافات، برمی گشت به بحث خلافت و ولایت! و لذا اینها می گویند که این احادیثی که اختلاف انگیز هست و پایه های حکومت ما را متزلزل می کند، این احادیث نقل نشود!! این را باید دوستان خوب دقت داشته باشند!

سؤال: ممکن است که گفته شود: با توجه به اینکه در زمان خلیفه اول و دوم، هنوز قرآن جمع نشده بود، به خاطر مخلوط نشدن آیات با روایت پیغمبر، این منع حدیث صورت گرفت. لذا منع حدیث مقطعی بوده است!

پاسخ: نه اینگونه نبوده است! منع حدیث فقط در زمان خلفای اول و دوم نبود. تا زمان «عمر بن عبدالعزیز» تدوین حدیث ممنوع بوده است. «عمر بن عبدالعزیز» متوفای 97، 98 هجری است که دستور می دهد کتابت حدیث شروع شود!!

البته به حرف او هم کسی اعتنا نمی کند. تا اینکه «شهاب الدین زهری» و... می آیند، و تقریباً بعد از 115، 120 سال از رحلت پیغمبر، تازه شروع می کنند به تدوین احادیث!

اضافه بر این، صحابه ای که نتواند بین آیه قرآن و حدیث پیغمبر تشخیص بدهد، آن صحابه، به درد صحابی بودن نمی خورد! فصاحت و بلاغت و تحدی و اعجاز قرآن، داد می زند که با دیگر عبارت فرق می کند!

اگر کسی الفبای عربی را بلد باشد، شما بیائید یک آیه را در میان ده تا روایت بگذارید، او تشخیص می دهد که کدام آیه هست و کدام روایت! این که ما بگوئیم که صحابه نمی توانستند تشخیص بدهند آیات و روایات پیغمبر را، این در حقیقت توهین به صحابه است! که صحابه نمی توانستند بین روایت و بین آیه قرآن تشخیص بدهند!

قرآن هم که می فرماید:

(إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون)

ما قرآن را نازل كرديم، و ما بطور قطع آن را پاسدارى مى‏كنيم.

سوره حجر(15): آیه 9

در مورد مسئله جمع قرآن در زمان ابوبکر و عمر و...، باید بگویم که این مسئله، افسانه ای بیش نیست. اینها می خواهند برای ابوبکر و عمرو عثمان، فضیلت تراشی بکنند‍. و گر نه، این قرآنی که نبی مکرم در عصر خودشان جمع نکرده باشد، این اساساً توهین به پیغمبر است!

یعنی قرآنی که معجزه رسول اکرم است، ایشان به قدری بی تفاوت باشند که در عصر خودشان قرآن را جمع نکنند و واگذار کرده باشند به صحابه!

آنها هم بیایند بگویند هر کس دو تا شاهد آورد که این آیه قرآن است، آن را بنویسند ولی اگر شاهد نداشت، ننویسند! اصلاً این توهین به قرآن است! اهانت به قرآن است!

«عمر» می آید آیه «رجم» را می آورد، از او می پرسند که شاهد هم داری یا نه؟ می گوید نه من شاهد ندارم! می گویند که نمی نویسیم! این کار اصلاً توهین به عمر هم هست!

عمر یا راست می گوید و یا دروغ! اگر راست می گفت، چرا ننوشتید؟ اگر دروغ می گفت، یعنی کسی که به پیغمبر و خدا دروغ می بسته است!

شما از طرفی می گوئید که صحابه هرگز دروغ نمی گویند. حتی پیغمبر اکرم شهادت یک صحابه را، به اندازه دو صحابه می پذیرفت. آیا «عمر»، به اندازه «خزیمة بن ثابت انصاری» ذوالشهادتین، اعتباری نداشت!؟

خزیمه بیاید یک شهادت بدهد، پیغمبر اکرم یک شهادت او را به جای دو شهادت بپذیرد؛ آنهم در یک مسئله مادی عادی! ولی در یک مسئله ای که مربوط به خداست و دروغ گفتن در آنجا، بدن انسان را می لرزاند؛ ما صحابه را متهم به دروغ بکنیم!

یا در  قضیه «جابر بن عبدالله انصاری»، می آید می گوید که پیغمبر به من قول داده بود که اگر درآمدهای بحرین آمد، به من 500 در هم بدهد! وقتی که این ادعا را کرد، عمر برداشت دو برابر به او داد!! شما کلام «ابن حجر» را در «فتح الباری» ببینید که چه کار می کند.

وقتی این قضیه را مطرح می کند، معطل می ماند. که آقا ایشان آمده ادعا کرده وشاهدی هم ندارد. ولی «عمر» دو برابر ادعای او را به جابر می دهد! «ابن حجر» در حل این مشکل می گوید آقا! مقام صحابه اجل این است که بیاید دروغ بگوید!

اصلاً دروغ در مخیله صحابه نمی گنجد! که بیاید بگوید که پیغمبر همچین قولی به من داده و شاهدی هم ندارد! «عمر» نه تنها 500 درهم، بلکه هزار درهم به او می دهد!

ولی صدیقه طاهره آمد گفت «فدک» را پیغمبر به من بخشید، گفتند نه، نستجیربالله شما دروغ می گوئید، باید شاهد بیاوری! شاهد هم می آورد، حضرت امیر و ام ایمن و غلام پیغمبر و... را به عنوان شاهد می آورد، امام حسن و امام حسین هم شهادت می دهند، ولی هیچ کدام از شهادت ها را قبول نمی کنند!!

حضرت زهرا صحابه نیست! ادعایش دروغ، و شاهدانش هم پذیرفته نمی شود. ولی جابر بن عبدالله، صحابه است و ادعایش حتی بدون شاهد هم پذیرفته می شود! و حتی بیشتر از حقش هم به او پرداخت می شود!

در هر صورت، اینها بحث هایی است که در مناظرات و گفتگوها، اگر بدور از توهین و بی ادبی باشد و مؤدبانه مطرح بشود، و با فحش و ناسزا و شتم و توهین مطرح نشود؛ امروز در جوانهای اهل سنت و جوانهای وهابی تأثیر می گذارد.

امروز این تعارضات و این تناقضات موجود در تاریخ، در ذهن جوانان اهل سنت و وهابیت، تلنگر ایجاد می کند و بیدارش می کند که آقا قضیه چیست!؟ پشت صحنه چه اتفاقاتی افتاده است!؟ زیر این کاسه، چه نیم کاسه ای بوده است!؟

در هر صورت...

روایات متعدد تقیه «ابوهریره» از «عمر بن خطاب»!

«ابوهریره» به عنوان یک صحابی مطرح برای اهل سنت، اینچنین از «عمر بن خطاب» تقیه می کرده است.

در جای دیگر دارد که:

«ما كنا نستطيع أن نقول قال رسول الله حتى قبض عمر»

ما نمی توانستیم بگوئیم که پیغمبر چنین گفت، تا اینکه عمر از دنیا رفت.

سير أعلام النبلاء؛ ج2، ص 602؛ دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413 ، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي

 یا دارد که به «ابوهریره» می گویند:

«أكنت تحدث في زمان عمر هكذا فقال لو كنت أحدث في زمان عمر مثل ما أحدثكم لضربني بمخفقته»

آیا اینچنین که الآن داری حدیث نقل می کنی، در زمان عمر هم اینچنین حدیث نقل می کردی؟ گفت: اگر اینچنین که الآن برای شما حدیث نقل می کنم، در زمان عمر نقل می کردم، عمر با شلاقش مرا می زد.

تذكرة الحفاظ، اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدين محمد الذهبي، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى؛ ج1، ص 7

«ابوهریره» از شلاق عمر، تقیه می کرده است! همان شلاقی که می گویند:

«كانت درة عمر أهيب من سيف الحجاج»

شلاق عمر، از شمشیر حجاج هولناک تر بود.

الإعجاز والإيجاز، اسم المؤلف: أبو منصور عبد الملك عبد الملك بن محمد بن إسماعيل الثعالبي، دار النشر: دار الغصون  - بيروت / لبنان - 1405هـ - 1985م، الطبعة: الثالثة، تحقيق: لا يوجد؛ ج1، ص 37

این موارد تقیه، در کلام و رفتار صحابه، یک مورد، دو مورد نیست! اصلاً فرض کنیم که این موارد در صحیح بخاری هم نیست، روایت در کتاب های دسته سوم، چهارم اهل سنت آمده باشد! روایت به قدری طرق متعدد دارد که و لو اینکه راویانش به قول ابن تیمیه فساق و فجار هم باشند، موجب یقین و علم به صدور روایت می شود!

«ابن تیمیه» می گوید:

«فإن تعدد الطرق وكثرتها يقوى بعضها بعضا حتى قد يحصل العلم بها ولو كان الناقلون فجارا فساقاً»

همانا تعدد طرق و کثرت نقل روایت، یکدیگر را تقویت می کند به طوری که یقین به صدور حاصل می شود اگر چه راویانش فاجر و فاسق باشند.

كتب ورسائل وفتاوى شيخ الإسلام ابن تيمية؛ ج 18، ص 26، دار النشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي

اصلاً گیریم که همه اینها که این روایات را نقل کرده اند، فساق و فجار هستند، ولی همین تعدد طرق و کثرت روایت، موجب علم است.

در روایت بعدی دارد که «ابوهریره» می گوید:

«لما ولي عمر قال أقلوا الرواية عن رسول الله إلا فيما يعمل به قال ثم يقول أبو هريرة أفإنكنت محدثكم بهذه الأحاديث وعمر حي أما والله إذا لألفيت المخفقة ستباشر ظهري»

وقتی عمر به خلافت رسید، گفت که از پیغمبر کمتر روایت نقل بکنید. مگر روایاتی که قبلاً به آن عمل شده باشد. سپس گفت: اگر من اینگونه که الآن دارم حدیث نقل می کنم، در زمان عمر نقل می کردم، به خدا قسم در این صورت، با شلاقش مرا کتک می زد.

المصنف، اسم المؤلف: أبو بكر عبد الرزاق بن همام الصنعاني، دار النشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1403، الطبعة: الثانية، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي؛ ج 11، ص 262، ح 20496

این عبارت «إلا فيما يعمل به» رمز خوبی است! می گوید مگر روایاتی را می توانی نقل بکنی که در زمان ابوبکر به آن عمل شده است! یعنی احکام طهارت و نجاست و...!! عمل نشده چی هست؟ احادیث خلافت پیغمبر است! احادیث مربوط به حضرت زهراست. فضائل اهل بیت است!

در روایت بعدی، «ابن عبد البر» از ابوهریره نقل می کند که گفت:

«لقد حدثتكم باحاديث لو حدثت بها زمن عمر بن الخطاب لضربني عمر بالدرة»

من احادیثی را برای شما نقل کردم که اگر در زمان عمر نقل می کردم، عمر مرا با شمشیرش کتک می زد.

جامع بيان العلم وفضله، اسم المؤلف: يوسف بن عبد البر النمري، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت – 1398؛ ج 2، ص 121

اینها نمونه هایی است فقط از یک صحابی! از یک صحابی که می گوید آقا ما می ترسیم حدیث نقل کنیم!

خب سؤال این است که آیا نشر احادیث پیغمبر، واجب است یا نیست!؟ خب قطعاً واجب است! پس چرا آقای «ابوهریره»، تقیه می کرده و احادیث را نقل نمی کرده؟ آیا این غیر از همان تقیه ای است که شیعه به آن معتقد است!؟ غیر از آن تقیه ای است که اهل بیت فرمودند: «من لا تقیة له لا ایمان له» و یا «لا دین له»

تقیه «عبدالله بن عباس» از «عمر بن خطاب»!

روایت تقیه «عبدالله بن عباس» را بارها خوانده ایم که در رابطه با آیه 4 سوره تحریم، که می فرماید:

(إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ)

اگر از كار خود توبه كنيد (به نفع شما است) زيرا دلهايتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضد او دست به دست هم دهيد (كارى از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور او است، و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنها پشتيبان او هستند.

سوره تحریم(66): آیه 4

آقایان اهل سنت هم، همه بیان کرده اند که مراد از «تَظاهَرا عَلَيْهِ» یعنی ایذاء پیغمبر، اذیت پیغمبر و ناراحت کردن پیغمبر.

«قرطبی»، در تفسیرش یک تعبیری دارد که خیلی جالب است. می گوید:

«فقد صغت قلوبكما؛ أي زاغت ومالت عن الحق»

فقد صغت قلوبكما یعنی از حق منحرف گشته‏

الجامع لأحكام القرآن، اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن أحمد الأنصاري القرطبي، دار النشر: دار الشعب – القاهرة؛ ج18، ص 188

«عبدالله بن عباس» می گوید من یک سال منتظر ماندم تا شرایطی پیش بیاید که از عمر بپرسم منظور از این دو نفر زنی در این آیه چه کسانی هستند!

أردت أَنْ أَسْأَلَ عُمَرَ عن الْمَرْأَتَيْنِ اللَّتَيْنِ تَظَاهَرَتَا على رسول اللَّهِ فَمَكَثْتُ سَنَةً فلم أَجِدْ له مَوْضِعًا حتى خَرَجْتُ معه حَاجًّا فلما كنا بِظَهْرَانَ ذَهَبَ عُمَرُ لِحَاجَتِهِ فقال أَدْرِكْنِي بِالْوَضُوءِ فَأَدْرَكْتُهُ بِالْإِدَاوَةِ فَجَعَلْتُ أَسْكُبُ عليه الْمَاءَ وَرَأَيْتُ مَوْضِعًا فقلت ياأَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ من الْمَرْأَتَانِ اللَّتَانِ تَظَاهَرَتَا قال بن عَبَّاسٍ فما أَتْمَمْتُ كَلَامِي حتى قال عَائِشَةُ وَحَفْصَةُ»

من می خواستم از آن دو زنی که بر علیه پیغمبر اقدام کردند بپرسم که چه کسانی بودند. یک سال صبر کردم ولی شرایطی پیدا نکردم که بپرسم. تا اینکه در یک سفر حج، وقتی در ظهران بودیم، عمر برای قضای حاجت رفت و سپس گفت برای من آب بیاورید تا وضو بگیرم. من رفتم و آب برای او بردم و به دستانش ریختم و دیدم که الآن شرایط محیاست تا سؤالم را بپرسم. گفتم آن دو زنی که بر ضد پیامبر اقدام کردند چه کسانی بودند؟ هنوز حرفم تمام نشده بود که عمر گفت عایشه و حفصه بودند!

الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا؛ ج 4، ص 1868، ح 4631

در روایت دیگری دارد که ابن عباس می گوید من از هیبت عمر می ترسیدم و نمی توانستم سؤالم را بپرسم.

«فما أَسْتَطِيعُ أَنْ أَسْأَلَهُ هَيْبَةً له»

من نمی توانستم از او بپرسم چون از هیبت او می ترسیدم.

صحيح مسلم، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي؛ ج2، ص 1108، ح 1479

«ابن عباس» با آن همه عظمت، می گوید من از عمر می ترسیدم! ما در سالهای گذشته یک بحثی داشتیم درباره منع حدیث، که عمر، کسانی را که تفسیر قرآن می گفت، و قرآن را معنا می کرد، می خواباند و به قدری شلاق می زد که اینها اورژانسی می شدند!!

می رفتند درمان می شدند، دوباره عمر اینها را می گرفت و شلاق می زد تا به بد حالی بی افتادند و اینها باز هم می رفتند و مدتها به درمان خود می پرداختند!

یک روزی آن بابا گفت که آقای عمر! اگر این تفسیر قرآن می خواست از کله من بیرون برود، الآن دیگه از کلم رفت بیرون! اگر نه می خواهی مرا بکشی، مرا بکش و دیگر زجر کشم نکن!!

ما در حدود هشت، نه تا روایت در این زمینه از عمر خواندیم. دوستان می توانند به سایت مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر مراجعه بکنند.

والسلام علیکم و رحمة الله

*******************

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه نودم  04/ 03/95

نقد و بررسی سخنان شیخ الأزهر، بر ضد مبانی اعتقادی تشیع (52)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاء الله.

بحث ما در رابطه با صحبت های جناب آقای دکتر طیب، شیخ الأزهر بود که عرض کردیم که ایشان نسبت به مذهب شیعه مدعی هست که، مذهب شیعه، مذهب سب و شتم صحابه است!!

ما در جواب این ادعای ایشان، فتاوای مراجع عظام تقلید را، مفصل بیان کردیم. مخصوصاً نظر مراجع معاصر را بیان کردیم که فرموده بودند که مذهب شیعه، مذهب سب صحابه نیست! نه تنها الآن اینگونه نیست؛ بلکه بزرگان ما در گذشته نیز، همین روش را داشتند و هیچ اعتقادی بر سب صحابه نداشتند!

در این زمینه ما مطالب مفصلی را از بزرگان مراجع، همچون آیة الله العظمی سیستانی، وحید خراسانی، حاج آقای مکارم و دیگر مراجع عظام تقلید ذکر کردیم.

همچنین در جلسات گذشته، دیدگاه ائمه اطهار را در خصوص مسئله صحابه مفصل مطرح کردیم و دیدگاه بزرگان مکتب تشیع را نیز ذکر کردیم که اینها نظرشان در رابطه با صحابه چه بوده است!

به عنوان نمونه «شهید ثانی»، این تعبیر را داشت که:

«الحمد للَّه ربّ العالمين، والصلاة على أشرف المرسلين، وآله الطاهرين وأصحابه المنتجبين»

سپاس مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است. و درود بر شریف ترین پیامبران و اهلبیت پاک و اصحاب برگزیده ایشان.

رسائل، ج2، ص863

خود حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) همین تعبیر را دارد:

«الحمد لله رب العالمين، الصلاة والسلام على سيدنا محمد وآله الطاهرين وأصحابه المنتجبين»

سپاس مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است. درود و سلام بر آقای ما محمد و اهل بیت پاک او، و اصحاب برگزیده او باد.

الإجتهاد و التقلید، ص1

و یا به تعبیر مرحوم «شیخ طوسی»، که می گوید ما همانگونه که از اهلبیت، انتظار شفاعت داریم، از اصحاب پیغمبر هم، انتظار شفاعت داریم:

«والشفاعة ثبت عندنا للنبي و كثير من اصحابه و لجميع الائمة المعصومين و كثير من المؤمنين الصالحين»

ما معتقد به شفاعت پیامبر و بسیاری از صحابه و برای تمام ائمه معصومین و بسیاری از انسانهای صالح هستیم.

التبیان فی تفسیر القرآن، للشیخ الطوسی، ج1، ص 214

همین تعبیر را مرحوم طبرسی نیز دارد. مرحوم سید علی خان شیرازی، و مرحوم سید شرف الدین موسوی نیز این تعابیر را دارند!

روش ناب مرحوم «علامه امینی» در نقد مخالفین!

در این میان، مرحوم «علامه امینی» مطالبی را دارند که در ملأ عام خیلی نمی شود مطرح کرد! در برخی جاها، ایشان خیلی تند رفته است. مخصوصاً در جلد هفتم «الغدیر»، تحت عنوان «الغلو فی ابی بکر» مطالبی را دارند که قابل تأمل است.

البته این روش علامه، روش قشنگی است. معمولاً می گویند وقتی شما کسی را می خواهید نقد بکنید، یا بکوبید، در ابتداء از او تعریف بکنید، تمجید و تجلیل بکنید؛ یکی دو مورد از نقاط مثبت او را بیان کنید، سپس نقاط منفی او را بیان کنید!

علامه امینی در جلد هفت الغدیر، هر چه می توانسته، نسبت به ابوبکر و عمر و عثمان، آورده است!! من گمان نمی کنم که در طول تاریخ، کسی اینگونه این سه خلیفه را نقد علمی کرده باشد! و همه هم از مصادر اهل سنت، و غالب این مصادر هم، متعدد هستند.

علامه امینی، قبل از اینکه ورود پیدا بکند به نقد و به چالش کشیدن طرف مقابل، ابتدا از او تعریف و تمجید می کند. البته در این میان، ممکن است برخی شیعیانی که عقل درست و حسابی نداشته باشند، و قدرت تفکیک این مسائل را نداشته باشند، به علامه اعتراض بکنند و به ایشان جسارت بکنند.

در صورتی که ما دیگر از علامه امینی، امین تر نداریم! از او بالاتر در دفاع از حریم اهلبیت و مدافع تر از امیرالمؤمنین نداریم! یعنی در طول تاریخ، واقعاً ایشان در قلّه مدافعین از امیرالمؤمنین است. ایشان می گوید:

«ومن اللازم المحتوم علينا النظرة في تراجم الشخصيات البارزة من رجال الاسلام سلفا وخلفا بعين الإكبار دون عين رمصة، ولا سيما من عرف منهم بالخلافة الراشدة بين الملأ الديني ولو بالانتخاب الدستوري الذي ليس له أي قيمة وكرامة في سوق الاعتبار، وميزان العدل»

بر ما لازم و حتمی است که در بیان شخصیت افراد شاخص در اسلام، چه شخصیت های گذشته و چه شخصیت های آینده، با نگاه تجلیل و بزرگی به این افراد بنگریم نه با نگاه تحقیر. مخصوصاً کسانی که در جامعه دینی، به عنوان خلیفه راشد شناخته می شوند! و لو اینکه خلافتشان دستوری بوده که هیچ ارزش و قیمتی در بازار اعتبار و ترازوی عدالت ندارد.

ایشان در ادامه، تعابیری را در رابطه با خلیفه اول دارد، که خیلی قابل دقت است و واقعاً نمی شود این تعابیر را در بالای منابر بیان کرد. ایشان می گوید:

«فصاحب النبي الأعظم في الغار، والمهاجر الوحيد معه في الرعيل الأول من المهاجرين السابقين يهمنا إكباره وإعظامه، و يعد من الجنايات الفاحشة بخس حقه، والتقصير في تحديد نفسياته، و الخروج عن قضاء العدل فيها، و النزول على حكم العاطفة»

ابوبکر، همراه پیغمبر در غار بود. تنها مهاجری بود که با پیغمبر در مهاجرت اولیه با پیغمبر همراه بود. ما باید او را بزرگ بدانیم و گرامی بداریم. نادیده گرفتن حق او، جنایت آشکار است. و کوتاهی کردن در پائین آوردن شخصیت اوست و خارج شدن از عدالت و حکم کردن بر اساس احساسات و عواطف است.

الغدیر؛ الشیخ الأمینی، ج7، ص73 و 74

این تعابیر مرحوم علامه، تعابیری است که من جایی ندیدم. حتی از آنهایی که منادی وحدت هستند، آنهایی که برای مسئله وحدت، خیلی ارزش قائل هستند؛ همچین تعبیری را از اینها من ندیدم! ولی علامه امینی، این تعابیر را دارد.

البته لازم است که عرض کنم، کلماتی که مرحوم «علامه امینی» در اینجا آورده است، همه اینها کاملاً قابل دفاع است. عبارت «صاحب النبي الأعظم في الغار» واقعی و اتفاقی فریقین است. «تنها مهاجر با رسول الله» نیز درست است. چون جناب ابوبکر جزء اولین نفراتی بود که با نبی مکرم هجرت کرد.

عمده این قسمت است که می فرماید «يهمنا إكباره وإعظامه» یعنی اینکه ابوبکر با نبی مکرم بوده و مهاجر اولین بود، از این جهت می توانیم او را گرامی بداریم. یعنی این یک کار ارزشمند بوده است.

دوستان توجه داشته باشید که افرادی که به عنوان افراد بد هستند، همه کارهایشان که بد نیست! علامه می فرماید اگر ابوبکر یک کار خوبی را انجام داده، ما اگر این را نادیده بگیریم، این در حق ابوبکر جفاست!

شما ببینید «لنین» هزار تا کار انجام داد، از این هزار کار، نهصد مورد کار بد بوده ولی صد تا از اینها کار خوب بود! ما بیائیم بگوئیم که اصلاً کار خوب انجام نداده، این در حقیقت جفاست! آمریکا در منطقه ما صد تا کار انجام داده، نود و پنج کار بد بود و پنج کار خوب داشته، ما نباید این پنج تا را نادیده بگیریم و بگوئیم که اینها اصلاً کار خوب نداشتند!!

البته توجه دارید که همین کارهای خوبشان هم برای فریب دیگران است. بعضی مواقع شیاطین نود و نه مورد حرف راست می زنند، تا اطمینان خاطر مخاطب را جلب بکنند، تا بتوانند یک دروغ بگویند!!! یعنی روش شیاطین این است!

یعنی این آقا راست گفته، ما نمی توانیم بگوئیم اصلاً حرف درست نزده، ولی این حرف های راست او، مقدمه ای بود برای حرف دروغش! آمریکا هم چهار تا کار خوب انجام داده، ولی این از شیطنتش است! آمده تا با این کارها نظر مردم را جلب بکند، برای کارهای بد خودش!

علامه امینی هم منظورش همین است. لذا در ابتدا از جناب ابوبکر تجلیل می کند. با همان معنایی که گفتیم.

حالا ببینید که ایشان بعد از به کار بردن این تعابیر در تجلیل از ابوبکر، چه تعابیری را دارد:

«ونحن لا نحوم حول موضوع الخلافة وإنها كيف تمت؟ كيف صارت؟ كيف قامت؟ كيف دامت؟ وإن الآراء فيها هل كانت حرة؟ ووصايا المشرع الأعظم هل كانت متبعة؟ أو كانت للأهواء والشهوات يوم ذاك حكومة جبارة هي تبطش وتقبض، وهي ترفع وتخفض، وهي ترتق وتفتق، وهي تنقض وتبرم، وهي تحل وتعقد. لا يهمنا البحث عن هذه كلها بعد ما سمعت أذن الدنيا حديث السقيفة مجتمع الثويلة، وقرطت بنبأ تلك الصاخة الكبرى، والتحارش العظيم بين المهاجرين والأنصار، إذا وقعت الواقعة، ليس لوقعتها كاذبة، خافضة رافعة»

ما نمى خواهيم در پيرامون جانشينى پيامبر به سخن پردازيم و در زمينه اينكه چگونه به انجام رسيد؟ چگونه گرديد؟ چگونه برپاشد؟ و چگونه راه خود را دنبال كرد؟ و آيا راى گيرى آزادانه اى در كار بود؟ و آيا سفارش هاى بزرگترين آئين گذاران به كار بسته شد؟ يا خواسته ها و هوس ها بود كه در آن روزبا زورگوئى فرمان مى راند، مى گرفت و مى تاخت، به فراز و نسيب مى برد، مى گشود و گره مى زد، و مى شكست و استوارى مى بخشيد و مى بست و باز مى كرد؟ ما نمى خواهيم در پيرامون همه اين ها به گفتگو پردازيم آن هم پس از آن كه جهانيان داستان سقيفه را كه مردمى از جاهاى پراكنده در آن جا گردآمده بودند شنيده اند و گزارش آن رستاخيز سترك را آويزه گوش گردانيده اند همان كشمكش بزرگ ميان مهاجران و انصار را كه سخن قرآن- درباره آن-راست درآمد: هنگامى كه آن پيش آمد رخ داد- كه در روى دادن آن دروغى نيست و بالا برنده و به زير كشنده است.

الغدیر؛ الشیخ الأمینی، ج7، ص 74

شما ببینید که ایشان در ابتداء از ابوبکر تجلیل می کند و سپس آن نقد خود و اشکال خود را نسبت به ایشان مطرح می کند!

علامه امینی(رضوان الله تعالی علیه)، الحق و النصاف، در اینجا خیلی ظرافت به کار برده است. ایشان بعد از این مطلب، شروع می کند تمام انتقادات خود را به ایشان وارد می کند. از بدعتها و مسائل دیگری که نسبت به ابوبکر داشته، سپس نسبت به عمر و بعد هم نسبت به عثمان داشته را می آورد.

در ادامه نیز، آنچه را که نسبت به تک تک صحابه هست را ذکر می کند! و مفصل مطرح می کند و آنچه را که در کتب اهل سنت در مطائن آنها آمده، و قابل طرح در مجامع علمی هست را در اینجا آورده است.

در هر صورت...

این فرمایش جناب آقای دکتر «طیب» که می گوید مذهب شیعه چنین و چنان است، خب باید ایشان به اقول علما و بزرگان ما رجوع بکنند. در این زمینه اقوال ائمه ما روشن است. اقوال علمای ما روشن و واضح است. اقوال مراجع بزرگوار معاصر ما هم روشن است.

ایشان اگر حرف افرادی مثل «یاسر الحبیب» را که مطرود شیعه هست را می خواهد به عنوان حرف شیعه قلمداد بکند، در کنارش هم «سید علی الأمین» و «احمد الکاتب» خبیث را که هر کدامشان اخبث از دیگری هست را ملاک شیعه می خواهد قرا بدهد، باید گفت که انالله و انا الیه راجعون!!

ولی اگر نه، ملاک قضاوت، فتاوای بزرگان ما هست و فتاوای مراجع ما هست، در این زمینه فتاوای مراجع ما کاملاً واضح و روشن است.

شیطنت جدیدی از وهابی های فرصت طلب!!

نکته ای را لازم است که خدمت عزیزان عرض کنم. هفته گذشته در همایش دکترین مهدویت، حاج آقای مکارم شیرازی بحث توسل و استغاثه به ساحت مقدس حضرت ولی عصر را مطرح کردند و از جمکران صحبت کردند و فرمودند که یکی از موفقیت های مقام معظم رهبری، این است که ایشان مرتب به مسجد جمکران می آید و به حضرت ولی عصر متوسل می شود و علاقه ایشان و ارتباط ایشان با این مسجد، از زمینه های موفقیت ایشان است.

این مطلب ایشان را هم سایت های شیعه و هم سایت های اهل سنت و مخصوصاً وهابی ها؛ شاید بالای دو هزار سایت و خبرگزاری، این مطلب حاج آقای مکارم را بازتاب داده اند با این عنوان که: 

«مرجع شيعي كبير إيراني: سرّ نجاح خامنئي هو لقاءاته المستمرة مع المهدي في أحد مساجد قُم»

مرجع دینی، آیة الله مکارم شیرازی گفت که آیة الله خامنه ای با امام زمان ارتباط مستقیم دارد و مرتب با ایشان ملاقات دارد و همین ملاقات های ایشان با حضرت ولی عصر، زمینه ساز موفقیت های ایشان است!!!

من همین امروز صبح بود که دیدم چند تا از سایت های عربستان سعودی، این مطلب را نوشتند که بله آقای مکارم از مراجع شیعه، گفته است که آقای خامنه ای با امام زمان ملاقات دارد و محل ملاقات را نیز معین کرده است که مسجد جمکران است!!

یعنی بیش از دو هزار سایت این مطلب را به این شکلی مطرح کرده اند که:

«صرح أحد كبار مراجع التقليد الشيعة وأحد مدرسي حوزة قُم، آية الله العظمى ناصر مكارم شيرازي أن سرّ النجاحات المتتالية للمرشد الأعلى الإيراني، آية الله علي خامنئي، هو علاقته الوثيقة والمتواصلة في أحد مساجد مدينة قُم مع الإمام المهدي »

آیة الله مکارم شیرازی از مراجع بزرگ قم گفت که رمز موفقیت های رهبر عالی ایران، این است که وی علاقه محکم و ارتباط مستمری با امام زمان در یکی از مساجد قم دارد.

این سایت ها با عبارت «لقاءاته المستمره بالمهدی» این کلام حاج آقای مکارم را بازتاب دادند. یعنی ملاقات های مستمر و پی در پی را مطرح کرده اند.

من وقتی رفتم و این مطلب را در سایت های مختلف دیدم، دیدم که اینها قیامت کردند. یعنی اینها دنبال این هستند که یک شخصی یک حرفی بزند، اینها بردارند بزرگ نمائی کنند و جنجال درست بکنند!

البته نظر حاج آقای مکارم این است که ایشان به خاطر توسل به امام زمان به این موفقیت ها رسیده است و منظور ایشان قطعاً دیدارهای حضوری نبوده است.

حتی ایشان گفت که آقای خامنه ای در بعضی از شبها، به صورت غیر رسمی می آید مسجد جمکران و نماز می خواند و به حضرت ولی عصر(ارواحنافداه) متوسل می شوند. ما این صحبت ایشان را مستقیم از شبکه ولایت پخش کردیم و بعد از آن هم چندین بار از شبکه پخش کردیم. این مسئله کاملاً طبیعی است ولی این ها متأسفانه از کاه کوهی ساختند و منتشر کردند.

خواستم این را خدمت دوستان عرض کنم که ما باید حواسمان را در بکار بردن الفاظ و تعابیر جمع کنیم و نهایت دقت را داشته باشیم. تا بهانه دست این شیاطین ندهیم.

والسلام علیکم و رحمة الله