مقدمه

يكي از مسائل مورد قبول بيشتر علماء، محدثان، مورخان و انديشمندان فريقين، اين است كه حضرت خديجه سلام الله عليها نخستين فرد از ميان زنان و اميرمؤمنان عليه السلام نخستين فرد از ميان مردان به رسول خدا صلي الله عليه وآله ايمان آورده اند و در اين باره روايات صحيح در منابع اسلامي وجود دارد .

 اما بنيانگذار وهابيت، ابن تيميه حراني با اين كه به اين مطلب اعتراف دارد، در پي شبهه افكني خود تصريح مي‌كند كه اميرمؤمنان عليه السلام هنگام اسلام آوردن به سن بلوغ نرسيده بود و ايمان و اسلام يك فرد نابالغ فائده اي ندارد. از اين جهت ابوبكر كه در سن بزرگتر او اسلام آورده، ارزشي بيشتري دارد و در نتيجه اسلام او كامل‌تر است و در نهايت او پيشگام مسلمان محسوب مي‌شود.

توضيح شبهه

اكنون شبهه اي را كه ابن تيميه مطرح كرده و در عصر حاضر نيز خوراك سايت ها و كارشناسان شبكه هاي وهابي شده است، در اين قسمت عنوان مي‌كنيم.

علامه حلي رحمة‌ الله عليه بر امامت امير مؤمنان عليه السلام به آيه:

وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ

 (واقعه / 10 و 11)

استدلال كرده و روايت ابن عباس را كه پيشگامان امت را معرفي مي‌كند، ذيل آن آورده و نتيجه گرفته است كه :

وهذه الفضيلة لم تثبت لغيره من الصحابة فيكون هو الإمام

اين فضيلت براي غير علي از بقيه صحابه ثابت نشده است، پس او امام است.

الحلي، الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاي726 هـ)، منهاج الكرامة في معرفة الإمامة، ص 129، تحقيق: عبد الرحيم مبارك، ناشر: مؤسسة عاشوراء للتحقيقات والبحوث الإسلامية - مشهد : تاسوعا، 1379

ابن تيميه در مقام جواب از اين سخن علامه حلي مي‌گويد:

الرابع قوله «وهذه الفضيلة لم تثبت لغيره من الصحابة» ممنوع، فان الناس متنازعون في أول من اسلم فقيل أبو بكر أول من اسلم فهو اسبق إسلاما من على وقيل أن عليا أسلم قبله لكن علي كان صغيرا وإسلام الصبي فيه نزاع بين العلماء ولا نزاع في أن إسلام أبي بكر أكمل وانفع فيكون هو أكمل سبقا بالاتفاق واسبق على الإطلاق على القول الآخر فكيف يقال على اسبق منه بلا حجة تدل على ذلك.

اين سخن علامه حلي كه مي‌گويد: اين فضليت براي ديگر صحابه ثابت نشده اشد، ممنوع است؛‌ زيرا مردم  در اين مطلب كه اولين مسلمان چه كسي است، اختلاف نظر دارند. گفته شده است كه ابو بكر اولين كسي است كه اسلام آورد ؛ بنا بر اين او پيشگام ترين مسلمان از علي است ؛ و گفته شده است كه علي قبل از او اسلام آورده است ولي علي كوچك بود ؛ و در صحت اسلام كودك در بين علماء اختلاف است، و شكي نيست كه اسلام ابوبكر كامل‌تر و سودمند‌تر بود ؛ و اجماعا پيشگامي ابوبكر كامل‌تر و طبق نظر ديگر ابوبكر پيشگام علي الاطلاق بود ؛ پس چگونه بدون هيچ دليلي ادعا مي‌شود كه علي پيشگام علي الاطلاق بوده است .

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 7، ص 155، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

همانگونه كه مشاهده مي‌شود ابن تيميه روي دو مطلب دست گذاشته است:

مطلب اول: علي عليه السلام اولين مسلمان نيست؛‌ زيرا در اولين مسلمان اختلاف نظر است و طبق يك قول ابو بكر نخستين مسلمان بوده است.

مطلب دوم:‌ برفرض كه علي نخستين فرد مسلمان بوده،‌ اما او در حال كودكي اسلام آورده و اسلام يك كودك هيچگونه ارزش ندارد و در صحت اسلام كودك ميان علماء گفتگو است.  

در نوشتار پيش رو، بر آنيم كه ابتدا نخستين مسلمان بودن اميرمؤمنان عليه السلام از نظر اجماع و اقوال علماي اهل سنت و روايات صحيح آنها در چند فصل ثابت كنيم، آنگاه پاسخ شبهه ابن تيميه را نيز بيان نماييم.

فصل اول؛ پيشگامي امير مؤمنان (ع) در اسلام از نظر اجماع و نظر حد اكثري

بدون در نظر داشت رواياتي كه در منابع اهل سنت آمده، اگر اقوال علماي بزرگ آنها را بررسي كنيم، به دست مي‌آيد كه آنها بر نخستين مسلمان بودن اميرمؤمنان عليه السلام اجماع نظر دارند و يا نظر اكثر آنها اين است. در اين قسمت هر دو مورد را بررسي مي‌نماييم:

الف : ادعاي اجماع

1. حاكم نيشابوري (عدم اختلاف تاريخ نويسان در نخستين مسلمان بودن علي )

حاكم نيشابوري مي‌گويد: در ميان اصحاب تاريخ اختلافي نيست كه در اين كه اميرمؤمنان علي عليه السلام نخستين مسلمان است.

ولا أعلم خلافا بين أصحاب التواريخ أن علي بن أبي طالب رضى الله عنه أولهم إسلاما وإنما اختلفوا في بلوغه والصحيح عند الجماعة أن أبا بكر الصديق رضي الله عنه أول من أسلم من الرجال البالغين بحديث عمرو بن عبسة.

من در ميان مورخان اختلافي نمي‌بينم در اين كه علي بن ابي طالب اولين مسلمان است؛ تنها اختلاف در سن بلوغ آن حضرت هنگام اسلام آوردن است. اما در نزد اهل سنت قول صحيح اين است كه ابو بكر نخستين مسلمان از ميان مردان بالغ است و دليل آن رو ايت عمرو بن عبسه است.

النيسابوري، أبو عبد الله محمد بن عبد الله الحاكم (متوفاي405 هـ)، معرفة علوم الحديث، ج 1، ص 22، تحقيق: السيد معظم حسين،‌ الناشر: دار الكتب العلمية – بيروت،‌ الطبعة : الثانية، 1397هـ - 1977م

نكته مهم اين كه برخي علماي اهل سنت، اين سخن حاكم را نقل كرده، اما اجماع را انكار كرده اند و دليل شان هم اين است كه خود حاكم بعد از ادعاي اجماع گفته است:

والصحيح عند الجماعة أن أبا بكر الصديق رضي الله عنه أول من أسلم من الرجال البالغين...

اگر دقت شود حاكم نيشابوري دقيقاً اجماع را قبول دارد؛ اما نظر اهل سنت را در جمع بين روايات بيان كرده است؛ زيرا در منابع آنها روايت صحيح آمده كه نخستين مسلمان را از ميان مردان، اميرمؤمنان عليه السلام را معرفي مي‌كند و از طرفي روايات ديگر آنها ابو بكر را نخستين مسلمان مي‌دانند.

تنها راه جمع بين روايات در نظر آنها اين است كه بگويند: ابو بكر در حال اسلام آوردن مرد بالغ و اميرمؤمنان يك فرد نابالغ بوده است. و نتيجه گرفته اند كه نخستن فرد مسلمان نابالغ حضرت علي و نخستين مرد بالغ ابو بكر است.

اگر در اين توجيه هم دقت شود،‌ روشن است كه اسلام آوردن اميرمؤمنان عليه السلام قبل از ابو بكر بوده است.

البته ابن كثير نيز تصريح مي‌كند كه قبل از ابوبكر، اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وآله كه شامل حضرت خديجه،‌ امير مؤمنان، زيد و خانمش مي‌شود، اسلام آورده اند.

سخن ابن كثير را سيوطي در كتاب «تاريخ الخلفاء» اين‌گونه نقل كرده است:

قال ابن كثير والظاهر أن أهل بيته صلى الله عليه وسلم آمنوا قبل كل أحد زوجته خديجة ومولاه زيد وزوجة زيد أم أيمن وعلى وورقة انتهى.

ظاهر اين است كه اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه وآله پيش از همه ايمان آورده اند. همانند حضرت خديجه،‌ غلامش زيد،‌ و خانم زيد و ام ايمن و علي و ورقه.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، تاريخ الخلفاء، ج 1، ص 34، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولى، 1371هـ - 1952م.

بنابراين ادعاي اجماع حاكم نيشابوري سر جايش باقي است.

2 – 3. سيوطي و ابن حجر هيثمي و نقل اجماع

سيوطي در كتاب «تاريخ الخلفاء»، نيز ادعاي اجماع در اين باره را نقل كرده است:

وعلي رضي الله عنه أحدالعشرة المشهود لهم بالجنة ... وهو أول خليفة من بني هاشم وأبو السبطين أسلم قديما بل قال ابن عباس وأنس وزيد بن أرقم وسلمان الفارسي وجماعة إنه أول من أسلم ونقل بعضهم الإجماع عليه.

علي كه خداوند از او راضي باشد، يكي از ده نفري است كه به بهشت بشارت داده شده است. .. او نخستين خليفه از بني هاشم و پدر دو نوه رسول خدا قبل از همه اسلام آورد؛ بلكه ابن عباس، انس،‌ زيد بن ارقم، سلمان فارسي و گروهي گفته اند كه علي نخستين مسلمان بوده است و برخي اجماع بر اين مطلب را نقل كرده اند.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، تاريخ الخلفاء، ج1، ص166، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولى، 1371هـ - 1952م.

ابن حجر هيثمي نيز شبيه عبارت سيوطي را نقل كرده و مي‌نويسد:

الفصل الأول في إسلامه وهجرته وغيرهما

أسلم رضي الله عنه وهو ابن عشر سنين وقيل تسع وقيل ثمان وقيل دون ذلك قديما بل قال ابن عباس وأنس وزيد بن أرقم وسلمان الفارسي وجماعة إنه أول من أسلم ونقل بعضهم الإجماع عليه.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج2، ص351، تحقيق: عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

4. اتفاق (ابن شهاب، عبد الله بن محمد، قتاده و ابو اسحاق) بر نخستين مسلمان بودن علي (ع)

ابن عبد البر در كتاب «الاستيعاب في معرفة الأصحاب»، اتفاق محدثان قديم اهل سنت همانند: ابن شهاب، عبد الله بن محمد،‌ قتاده و ابو اسحاق را بر نخستين بودن اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده است:

والصحيح فى امر أبى بكر أنه أول من أظهر إسلامه كذلك قال مجاهد وغيره قالوا ومنعه قومه وقال ابن شهاب وعبد الله بن محمد بن عقيل وقتادة وأبو إسحاق أول من اسلم من الرجال على واتفقوا على أن خديجة أول من آمن بالله ورسوله وصدقه فيما جاء به ثم على بعدها.

صحيح اين است كه ابو بكر نخستين كسي است كه اسلامش را ظاهر كرد. مجاهد و غير او اين چنين گفته اند. آنها گفته اند كه قوم ابو بكر او را از اسلام آوردن منع مي‌كردند. ابن شهاب، عبد الله بن محمد بن عقيل،‌ قتاده و ابو اسحاق گفته اند: نخستين مسلمان از ميان مردان علي است و آنها اتفاق نظر دارند كه خديجه اولين شخصي بود كه به خدا و رسولش ايمان آورد و آن حضرت را در آنچه آورده بود تصديق كرد پس از ايشان علي ايمان آورد.

ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1092، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.

 بنابر اين، در نخستين مسلمان بودن حضرت علي عليه السلام بين علماي متقدم اهل سنت اجماع و اتفاق نظر است.

ب: نظر اكثر

تعدادي از علماي اهل سنت تصريح كرده اند كه نظريه نخستين مسلمان بودن امير مؤمنان عليه السلام نظريه اكثر علماء است:

1. ابن عبد البر (متوفاي 463هـ)

ابن عبد البر در كتاب «الدرر»، در باره اذيت شدن مسلمانان از جمله رسول خدا و ابوبكر و غيره سخن به ميان آورده، آنگاه مي‌نويسد كه خديجه و علي اولين مسلمان در نزد اكثر اهل علم است:

قال ابن عبدالبر وقد ذكرنا خبره بأكثر من هذا في بابه من كتاب الصحابة ولم يذكر ابن مسعود ولا مجاهد في هذا الخبر خديجة ولا عليا وهما أول من أسلم عند أكثر أهل العلم لأنهما كانا في بيت رسول الله ومن كان في بيته كان في جوار عمه ومع ذلك فإنه لم يظهر إلى قريش منهما ذلك فلم يؤذيا وهؤلاء السبعة ظهر منهم ذلك فلقوا الأذى الشديد من قومهم.

ابن عبد البر مي‌گويد: ما خبر آزار مسلمانان را بسيار تر از اين در جاي خودش در كتاب «صحابه» ذكر كرديم اما ابن مسعود و مجاهد در اين خبر خديجه و علي را نياورده اند در حالي كه آن دو تن (خديجه و علي) در نزد اكثر اهل علم از جمله نخستين مسلمانان هستند؛ زيرا آنها در خانه رسول خدا بودند و كسي كه در خانه آن حضرت بودند، در حمايت عمويش بودند ....

ابن عبد البر (متوفاي 463 هـ)،  الدرر، ج1، ص42، دار النشر، طبق برنامه الجامع الكبير.

وي در جاي ديگر مي‌نويسد:

واختلف في الأول منهما فروي عن حسان بن ثابت وإبراهيم النخعي وطائفة أبو بكر أول من أسلم والأكثر منهم يقولون علي وقد ذكرنا القائلين بذلك والآثار الواردة في بابه من كتاب الصحابة.

در باره نخستين مسلمان بودن علي و ابو بكر، اختلاف شده است. از حسان بن ثابت و ابراهيم نخعي و گروهي روايت شده است كه ابو بكر نخستين مسلمان است، اما اكثر آنها مي‌گويند كه علي نخستين فرد مسلمان است. ....

ابن عبد البر (متوفاي 463 هـ)،  الدرر، ج 1، ص 38، دار النشر، طبق برنامه الجامع الكبير.

2. ابن اثير جزري (متوفاي630هـ)

ابن اثير جزري نيز پس معرفي نسبي امير مؤمنان عليه السلام مي‌نويسد:

عَليّ بنُ أَبي طالب بن عَبْد المُطَّلِب بنِ هاشم بن عبد مناف بن قصيّ بن كلاب ابن مرة بن كعب بن لؤى القرشي الهاشمي . ابن عم رسول الله، ...

وهو أَوّل الناس إِسلاماً في قول كثير من العلماءِ على ما نذكره . .

علي نخستين مسلمان در نظريه بسياري از علماء است كه بنابر آنچه ما بيان كرديم.

ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج4، ص100، تحقيق: عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.

3. ابن ابي الحديد (متوفاى655 هـ)

ابن ابي الحديد متعزلي در شرح نهج البلاغه، در باره سخن امير مؤمنان كه خودش را پيشگام ترين مسلمان معرفي كرده، سؤالي را مطرح كرده است كه اين گفتار حضرت با نظريه گروهي كه ابو بكر و زيد بن حارثه را سابق در اسلام مي‌دانند،  در تعارض است.

آنگاه در پاسخ مي‌گويد:‌ نظر اكثر اهل حديث و محققان از سيره نويسان روايت كرده اند كه علي نخستين مسلمان است:

المسألة السادسة: أن يقال: كيف قال: وسبقت إلى الإيمان، وقد قال قوم من الناس: إن أبا بكر سبقه، وقال قوم: إن زيد بن حارثة سبقه؟ والجواب: إن أكثر أهل الحديث وأكثر المحققين من أهل السيرة رووا أنه عليه السلام أول من أسلم.

إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج4، ص70، تحقيق: محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

ابن ابي الحديد در جاي ديگر مي‌نويسد:

ولا ريب أن الصحيح ما ذكره أبو عمر أن علياً عليه السلام كان هو السابق، وأن أبا بكر هو أول من أظهر إسلامه، فظن أن السبق له .

بدون شك صحيح همان چيزي است كه ابو عمر آن را ذكر كرده و آن اين كه علي عليه السلام سابق در اسلام بوده است و ابو بكر نخستين كسي بوده كه اسلامش را ظاهر كرده و گمان بر اين شده است كه او سابق در اسلام بوده است.

ايشان پس از اين كه در باره روايات سابق بودن زيد صحبت كرده، اين گونه نتيجه گيري كرده است:

 فدل مجموع ما ذكرناه أن علياً عليه السلام أول الناس إسلاماً، وأن المخالف لذلك شاذ، والشاذ لا يعتد به .

مجموع آنچه را ما ذكر كرديم دلالت دارد بر اين كه علي نخستين مسلمان است و نظر مخالف آن شاذ و نادر است و قول شاذ مورد اعتنا نيست.

شرح نهج البلاغة، ج4، ص 76

4. ابو الفداء (متوفاي 732هـ)

ابو الفداء‌ اسماعيل بن علي نيز مي‌نويسد:

لا خلاف في أن خديجة أول من أسلم، واختلف فيمن أسلم بعدها، فذكر صاحب السيرة وكثير من أهل العلم، أن أول الناس إِسلاماً بعدها، علي بن أبي طالب رضي الله عنه.

اختلافي نيست كه خديجه نخستين مسلمان است اما اختلاف در باره كسي است كه بعد از ايشان مسلمان شده است. سيره نويسان و بسياري از اهل علم ذكر كرده اند كه نخستين مسلمان بعد از حضرت خديجه، علي بن ابي‌طالب عليه السلام است.

أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار البشر، ج1، ص75، طبق برنامه الجامع الكبير.

5. محمد بن اسماعيل صنعاني (متوفاي852هـ)

وي نيز مي‌نويسد:

هو أمير المؤمنين أبو الحسن علي بن أبي طالب بن عم رسول الله صلى الله عليه وسلم أول من أسلم من الذكور في أكثر الأقوال على خلاف في سنه كم كان وقت إسلامه.

امير مؤمنان ابو الحسن علي بن ابي طالب،‌ پسر عم رسول خدا صلي الله عليه وسلم نخستين مسلمان از ميان مردان در بسياري از اقوالي است كه ذكر شده ولي در سن آن حضرت اختلاف نظر است كه در هنگام اسلام آوردن، چند سال داشته است.

الصنعاني، محمد بن إسماعيل الأمير (متوفاي852هـ)، سبل السلام شرح بلوغ المرام من أدلة الأحكام، ج 1، ص 44، تحقيق : محمد عبد العزيز الخولي، دار النشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت،‌ الطبعة : الرابعة 1379 

6. ابن حجر عسقلاني (متوفاي 852هـ)

ابن حجر عسقلاني نيز مي‌نويسد:

علي بن أبي طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف القرشي الهاشمي أبو الحسن أول الناس إسلاما في قول كثير من أهل العلم.

علي بن ابي طالب ... طبق قول بسياري از اهل علم، نخستين مسلمان است.

الإصابة في تمييز الصحابة، ج4، ص564

7. ملا علي قاري (متوفاي1014هـ)

وي نيز مي‌نويسد:

 ( 85 ) (وعن علي رضي الله عنه) هو أمير المؤمنين علي بن أبي طالب يُكنى أبا الحسن وأبا تراب القرشي، وهو أوّل من أسلم من الذكور في أكثر الأقوال ومن الصبيان في جميعها.

اميرمؤمنان علي بن ابي طالب كنيه اش ابو الحسن و ابو تراب قريشي است. او از ديدگاه بسياري اقوال، نخستين مرد مسلمان و از ديدگاه همه اقوال نخستين كودكي است كه مسلمان شده است.

ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاى1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج 1، ص 252، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م .

8. عكري حنبلي (1089هـ)

عكري حنبلي نيز مي‌نويسد:

وهو أول من أسلم عند كثيرين بعد خديجة.

علي نخستين مسلمان در نزد بسياري از علما بعد از خديجه است.

العكري الحنبلي، عبد الحي بن أحمد بن محمد (متوفاى1089هـ)، شذرات الذهب في أخبار من ذهب، ج 1، ص50، تحقيق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن كثير - دمشق، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

نقد تنها روايت معارض اين نظريه

در مقابل اين نظريه اكثر كه علي عليه السلام را نخستين مسلمان مي‌داند، تنها يك روايت معارض وجود دارد كه اسلام آوردن آن حضرت را پس ايمان آوردن يك گروه از مردم مي‌داند. ابن عساكر اين روايت را با سند و متن ذيل نقل كرده است:

أخبرنا أبوالقاسم الشحامي أنا أبو عثمان البحيري أنا أبو عمرو الحيري أنا محمد بن أحمد بن المؤمل الصيرفي ببغداد نا أبي نا بشر بن محمد اليشكري نا عثمان بن مقسم عن يزيد بن رومان عن عطاء بن يسار عن ابن عباس قال أول من أسلم مع رسول الله صلى الله عليه وسلم خديجة ثم أناس ثم علي فأمرهم رسول الله صلى الله عليه وسلم بشهادة أن لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله وخلع الأنداد واللات والعزى وأمرهم بالصلاة.

ابن عباس مي‌گويد: نخستين شخصي كه به رسول خدا صلي الله عليه وسلم اسلام آورد، خديجه است پس از آن گروهي از مردم ديگر، پس از آن علي مسلمان شد؛‌ پس رسول خدا به آنان دستور داد تا به وحدانيت خداوند و اين كه محمد بنده خدا و رسول اوست شهادت دهند و شرك و بت پرستي را كنار بگذارند و آنان را به اقامه نماز دستور داد.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص27، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

بررسي روايت:

با بررسي كه در سند روايت انجام شد يك تن از روايان آن مجهول و يك تن د يگر از نظر علماي رجال اهل سنت، ضعيف و جاعل روايت است:

1. «ابي» احمد بن المؤمل:

اين شخص پدر محمد بن احمد مؤمل است. در كتب رجالي اهل سنت، هيچگونه توثيق و حتي مدحي براي وي ذكر نشده است. و در برنامه «جوامع الكلم» يكي از نرم افزارهاي رجال اهل سنت، به شماره: (3512 ) تضعيف شده است.

2. عثمان بن مقسم:

اين راوي را، ثوري، يحيي بن معين، سعدي كذاب و جاعل روايت دانسته و از نظر احمد بن حنبل منكر الحديث و از نظر دار قطني متروك الحديث است.

 ابو الفرج ابن الجوزي در كتاب «الضعفاء والمتروكين» اقوال علماء را در تضعيف اين راوي اين گونه آورده است:

 عثمان بن مقسم أبو سلمة البري الكندي البصري وقيل كوفي يروي عن هشام بن عروة كذبه الثوري وقال يزيد بن زريع لا شيء وقال أحمد بن حنبل حديثه منكر وقال يحيى ليس بشيء هو من المعروفين بالكذب ووضع الحديث وقال السعدي كذاب وقال النسائي والدارقطني متروك.

ثوري او را دروغگو مي‌داند، يزيد بن زريع مي‌گويد: روايت او چيزي نيست. احمد بن حنبل گفته: روايتش منكر است. يحيي بن معين مي‌گود: روايت او چيزي نيست، او دروغگويان و جاعلان معروف روايت است. سعدي گفته است: او دروغگو است. نسائي و دارقطني گفته اند: او متروك است.

ابن الجوزي، عبد الرحمن بن علي بن محمد، أبو الفرج (متوفاي579هـ)، الضعفاء والمتروكين، ج2، ص172، تحقيق : عبد الله القاضي، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة : الأولى 1406 

ذهبي در كتاب «المغني في الضعفاء»، تصريح مي‌كند كه بسياري از علماء او را تكذيب كرده اند:

4066 - عثمان بن مقسم البري عن هشام بن عروة وقتادة كذبه غير واحد عنه مناكير.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، المغني في الضعفاء، ج 2، ص 429،‌ تحقيق: الدكتور نور الدين عتر.

ذهبي در جاي ديگر مي‌نويسد:

 [ 5617 ] عثمان بن مقسم البري أبو سلمة الكندي البصري أحد الأئمة الأعلام على ضعف في حديثه ... تركه يحيى القطان وابن المبارك و قال أحمد حديثه منكر وقال الجوزجاني كذاب وقال النسائي والدارقطني متروك.

عثمان بن مقسم ... با اين كه در حديث ضعيف است يكي از علماي اعلام است. ... يحيي و ابن مبارك روايت از وي را ترك كرده اند. احمد بن حنبل گفته: وي منكر الحديث است. جوزجاني گفته: او بسيار دروغگو است. نسائي و دارقطني متروك الحديث دانسته است.

ميزان الاعتدال في نقد الرجال ج 5، ص 72

همين عبارت را ابن حجر عسقلاني نيز در كتابش آورده است:

لسان الميزان ج 4، ص 155

سخن نسائي در باره او اين است:

419 عثمان بن مقسم البري متروك الحديث.

الضعفاء والمتروكين للنسائي ج 1، ص 75

عقيلي در كتاب «الضعفاء الكبير»، مي‌نويسد:

حدثنا محمد بن عيسى قال حدثنا العباس بن محمد قال سمعت يحيى قال عثمان البري ليس بشيء وفى موضع آخر عثمان بن مقسم ضعيف

العقيلي، أبو جعفر محمد بن عمر بن موسى (متوفاي322هـ)، ضعفاء العقيلي، ج 3، ص 220، تحقيق: عبد المعطي أمين قلعجي، دار النشر: دار المكتبة العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى1404هـ - 1984م

نتيجه:

 اين روايت از نظر سند ضعيف است و روات آن دروغگو و جاعل هستند و نمي‌تواند قول اكثر اهل العلم و الحديث را كه حضرت علي عليه السلام را نخستين مسلمان مي‌داند تضعيف نمايد.

در نهايت ثابت شد كه از نظر اجماع علماي متقدم اهل سنت و اكثر صاحب نظران اهل علم آنها، علي عليه السلام نخستين فرد مسلمان است.

فصل دوم؛ پيشگامي اميرمومنان در كلام رسول خدا (ص)

در كلمات رسول خدا صلي الله عليه وآله روايات فراواني وجود دارد كه ثابت مي‌كند حضرت علي عليه السلام اولين مومن و اولين مسلمان است .

در يك بررسي كلي، در كتب اهل سنت، 16تن از صحابه «اولين مسلمان بودن اميرمؤمنان» را از زبان رسول خدا (ص) با اين تعبيرات: «اولهم اسلاما، اول المسلمين اسلاما، اقدمهم سلما، اقدمهم اسلاما، اقدم امتي سلما، اول المؤمنين ايمانا، والسابق الي علي بن ابي طالب، هذا اول من آمن بي، انه لاول اصحابي سلما، اول الناس ايمانا، اول المؤمنين بالله» نقل كرده‌اند ! كه بعضي از سندهاي آن صحيح و مجموع آنها قطعاً متواتر است ! و نيز اين مطلب با سند صحيح از برخي تابعين از رسول خدا (ص) نقل شده و علماي اهل سنت نيز اين فضيلت را به عنوان فضيلت قطعي حضرت مطرح كرده‌اند.

1.    از طريق امير مؤمنان علي (ع) با سه سند

يكي از صحنه‌هاي زيبايي كه در زندگي اميرمؤمنان عليه السلام رقم خورد، ازدواج آن حضرت با فاطمه زهرا سلام الله عليها دختر گرامي رسول خدا صلي الله عليه وآله است.

طبق روايات اهل سنت، پس از آنكه رسول خدا به خواستگاري اميرمؤمنان عليه السلام از فاطمه زهرا سلام الله عليها پاسخ مثبت داد،‌ حضرت زهرا به خاطر بدگويي برخي از زنان نسبت به شوهر ايشان رنجيده شده و گريستند ؛ رسول خدا (ص) به حضرت فاطمه فرمود: من تو را به ازدواج نخستين مسلمان از امت و صحابه در آورده‌ام.

اين روايت با مضمون هاي مختلف از طريق امير مؤمنان عليه السلام نقل شده‌است. 

مضمون اول: «اولهم سلما» علي اولين مسلمان در بين صحابه (معتبر) (ابو مريم از ابو اسحاق از حارث از امير مومنان)

دولابي در كتاب «الذرية الطاهرة النبوية» از امير مؤمنان عليه السلام نقل كرده است كه رسول الله صلى الله عليه وسلم در قضيه ازدواج حضرت زهرا امير مؤمنان را نخستين مسلمان از جمع صحابه معرفي مي‌كند: 

حدثنا أحمد بن يحيى الصوفي حدثنا إسماعيل بن أبان حدثنا أبو مريم عن أبي إسحاق عن الحارث عن علي قال خطب أبو بكر وعمر رضي الله عنهما إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فأبى رسول الله عليهما فقال عمر أنت لها يا علي فقال ما لي من شيء إلا درعي أرهنها فزوجه رسول الله صلى الله عليه وسلم فاطمة فلما بلغ ذلك فاطمة بكت قال فدخل عليها رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال : ما لك تبكين يا فاطمة فوالله لقد أنكحتك أكثرهم علما وأفضلهم حلما وأولهم سلما.

علي عليه السلام فرمود: ابو بكر و عمر نزد رسول خدا صلي الله عليه وسلم براي خواستگاري رفتند، رسول خدا براي آنها پاسخ مثبت نداد. عمر گفت: اي علي! شما براي خواستگاري برويد. علي فرمود:‌ من چيزي جز سپر ندارم كه آن را گرو مي‌دهم. رسول خدا به علي پاسخ مثبت داد و دخترش فاطمه را به ازدواج او در آورد. چون اين خبر به فاطمه رسيد،‌ گريه كرد. رسول خدا بر فاطمه وارد شد و فرمود : دخترم فاطمه ! چرا گرياني ؟ ترا شريك زندگي كسي قرار دادم كه از همه ي ايشان دانش بيشتر و فضل افزون تر داشته و پيش آهنگ تر از همه در پذيرش اسلام است.

     الدولابي، الإمام الحافظ ابوبشر محمد بن أحمد بن حماد (متوفاى310هـ)، الذرية الطاهرة النبوية، ج1، ص63، ش 90، تحقيق: سعد المبارك الحسن، ناشر:الدار السلفية - الكويت، الطبعة: الأولى، 1407هـ.

سيوطي و نقل تصحيح روايت توسط ابن جرير طبري:

ابن جرير طبري، اين روايت امير مؤمنان عليه السلام را تصحيح كرده و  سيوطي در «جامع الاحاديث» در ذيل اين روايت، تصحيح ابن جرير طبري را آورده است:

عَنْ عَلِيَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ : خَطَبَ أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ فَاطِمَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ إِلاى رَسُولِ اللَّهِ فَأَبَى رَسُولُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا، فَقَالَ عُمَرُ : أَنْتَ لَهَا يَا عَلِيُّ قَالَ : مَا لِي مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ دِرْعِي وَجَمَلِي وَسَيْفِي، فَتَعَرَّضَ عَلِيٌّ ذَاتَ يَوْمٍ لِرَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ : يَا عَلِيُّ هَلْ لَكَ مِنْ شَيْءٍ ؟ قَالَ : جَمَلِي وَدِرْعِي أَرْهِنُهُمَا، فَزَوَّجَنِي رَسُولُ اللَّهِ فَاطِمَةَ، فَلَمَّا بَلَغَ فَاطِمَةَ ذالِكَ بَكَتْ، فَدَخَلَ عَلَيْهَا رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ : مَا لَكِ تَبْكِينَ يَا فَاطِمَةُ ؟ وَاللَّهِ لَقَدْ أَنْكَحْتُكِ أَكْثَرَهُمْ عِلْمَاً، وَأَفْضَلَهُمْ حِلْمَاً، وَأَقْدَمَهُمْ سِلْمَاً، وَفِي لَفْظٍ : أَوَّلَهُمْ سِلْمَاً).

ابن جرير وصحَّحهُ وَالدُّولاَبي فِي الذُّريَّةِ الطَّاهِرَةِ

رسول خدا صلي الله وعليه و آله فرمود : دخترم فاطمه ! چرا گريه مي‌كني ؟ سوگند به خدا ترا به ازدوج شخصي در آوردم كه از همه ي صحابه علم بيشتري دارد و در قبول اسلام از تمامي مردم مقدم تر است ابن جرير نيز اين مطلب را گفته و دولابي در كتاب ذرية الطاهره سند حديث را صحيح دانسته است.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 16، ص 239 ش 7799، طبق برنامه الجامع الكبير.

تحريف روايت در كتب طبري

با توجه به متن فوق، سيوطي در اين عبارت مي‌گويد: طبري اين روايت را نقل و تصحيح كرده است، ولي در كتاب طبري اصل روايت و تصحيح آن ديده نمي‌شود و اين نشانگر تحريف در كتاب طبري است.

بررسي تفصيلي سند :

اكنون حال تك تك راويان روايت را از نظر علماي رجال اهل سنت بررسي‌ مي‌كنيم:

1. أبو بشر محمد بن أحمد بن حماد الدولابي (مولف كتاب)

ذهبي در مورد او مي‌گويد:

الدولابي الإمام الحافظ البارع أبو بشر محمد بن أحمد بن حماد بن سعيد ابن مسلم الأنصاري الدولابي الرازي الوراق.

دولابي،‌ پيشوا، حافظ (كسي‌كه صد هزار روايت حفظ باشد) متخصص و ورزيده در روايت ...

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 14، ص 309، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

2. أحمد بن يحيى الصوفي:

مزي در مورد او مي‌گويد :

أحمد بن يحيى بن زكريا الأَودِيّ، أبو جعفر الكوفي الصوفي العابد ... قال أبو حاتم: ثقة. وَقَال النَّسَائي : لا بأس به.

ابو حاتم گفته:‌ او ثقه است. نسائي گفته است: روايتش مشكلي ندارد.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال، ج1، ص517، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

3. إسماعيل بن أبان

ذهبي پس از معرفي ايشان، در مورد او مي‌گويد :

إسماعيل بن أبان ( خ ) الوراق الكوفي الحافظ ... وكان من أئمة الحديث وثقه أحمد وأبو داود وروى عباس الدوري عن يحيى بن معين قال إسماعيل بن أبان الوراق ثقة.

وي از پيشوايان روايت بود و احمد و ابو داود او را توثيق كرده اند. يحيي بن معين نيز وي را ثقه مي‌دانسته است.

سير أعلام النبلاء ج10، ص347

4. أبو مريم:

اسم اين راوي، عبد الغفار بن قاسم است. مقدسي در مورد او مي‌گويد:

غريب من حديث مسعر، عن عمرو بن مرة، عن ابن أخي الحارث، عن الحارث لم يروه عنه غير أبي مريم عبد الغفار بن القاسم وجوَّد إسناده ووصله هو.

... از حارث جز ابو مريم عبد الغفار بن قاسم روايت نكرده و او سند روايت را نيكو ومتصل دانسته است.

أطراف الغرائب والأفراد من حديث رسول الله صلى الله عليه وسلم للإمام الدارقطني ج 1، ص 200، المقدسي، الإمام الحافظ أبو الفضل محمد بن طاهر (متوفاي 507 هـ )، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1419 هـ - 1998م، الطبعة : الأولى، تحقيق : محمود محمد محمود حسن نصار / السيد يوسف

شمس الدين سخاوي سخن ذهبي را در باره ايشان نقل كرده است:

قال الذهبي ... وقد حدث عن نافع وعطاء بن أبي رياح وجماعة وكان ذا اعتناء بالعلم والرجال.

.... و به بحث علمي و رجال اعتنا داشت.

السخاوي، شمس الدين محمد بن عبد الرحمن (متوفاى902هـ)، التحفة اللطيفة في تاريخ المدينة الشريفة، ج 2، ص 191، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ/ 1993م.

ابن حجر عسقلاني مي‌نويسد كه شعبه در باره او حسن رأي داشت:

وكان شعبة حسن الرأي فيه.

  العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ)، تعجيل المنفعة، ج1، ص263، تحقيق : د. إكرام الله إمداد الحق، دار النشر : دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة : الأولى،

ابن حجر در جاي ديگر از كتابش عقيده شعبه را در باره او نوشته كه من حافظ تر از او نديده ام:

وقال شعبة لم ار احفظ منه.

لسان الميزان ج 4، ص 42

مقريزي نيز مي‌نويسد:

وقال ابن عدي : سمعت أحمد بن محمد بن سعيد يثني على أبي مريم، ويطريه ويجاوز الحد في مدحه حتى قال : لو ظهر علم أبي مريم وخرج حديثه لم يحتج الناس إلى شعبة وقال : وابن سعيد حيث مال هذا الميل الشديد لإفراطه في التشيع . قال : ولعبد الغفار أحاديث صالحة.

ابن عدي گفته: از احمد بن محمد بن سعيد شنيدم كه ابو مريم را مدح مي‌كرد و بيش از اندازه مدح مي‌كرد. حتي مي‌گفت: اگر علم ابو مريم ظاهر شود و رواياتش را نقل كند مردم به شعبه محتاج نمي‌شوند. ... ابن عدي گفته: عبد الغفار روايات صالح دارد.

  المقريزي، تقي الدين أحمد بن علي (متوفاي 845هـ )، مختصر الكامل في الضعفاء، ج 1، ص 200، تحقيق : أيمن بن عارف الدمشقي، دار النشر : مكتبة السنة - مصر / القاهرة، الطبعة : الأولى 1415هـ - 1994م

ابن حجر عسقلاني نيز سخن ابن عدي را نقل كرده است:

وقال بن عدي سمعت بن عقدة يثني على أبي مريم ويطريه وتجاوز الحد في مدحه حتى قال لو ظهر علم أبي مريم لما احتاج إلى شعبة أحدا قال بن عدي وإنما مال إليه بن عقدة هذا الميل لافراطه في التشيع.

تعجيل المنفعة، ج 1، ص 263

با توجه به آنچه ذكر شد، روايت وي حد اقل به درجه حسن مي‌رسد، حتى اگر تضعيفات فراواني هم داشته باشد، جداي از اينكه تمامي تضعيفات وى حتي اگر با ادعاي وضع و ... باشد، صحت ندارد، زيرا احمد بن حنبل در مورد او مي‌گويد: تضعيف او به خاطر عقيده‌اش بود نه به خاطر روايتش !

قال أبو عبد الله ذكر أبو عبيدة في تصنيفه عن أبي مريم فكانوا يضجون إذا قال أبو مريم وتبسم أبو عبد الله قلت لأبي عبد الله أبو مريم من أين جاء ضعفه من قبل رأيه أو من قبل حديثه قال من قبل رأيه ...

ابو عبد الله (احمد بن حنبل) مي‌گويد: ابو عبيده در كتابش از ابو مريم سخن به ميان آورده و گفته: وقتي مي‌گفتند: ابو مريم چنين گفته، مردم فرياد شان بلند مي شد،‌ اما ابو عبد الله تبسم مي‌كرد. به ابو عبد الله گفتم: ضعف ابو مريم از ناحيه رأي و نظر اوست و يا از نقل حديثش؟ گفت:‌ از ناحيه نظر ورأي او. ...

العقيلي، أبو جعفر محمد بن عمر بن موسى (متوفاي 322هـ )، ضعفاء العقيلي، ج 3، ص101، تحقيق : عبد المعطي أمين قلعجي، دار النشر : دار المكتبة العلمية – بيروت، الطبعة : الأولى 1404هـ - 1984م

5. عمرو بن عبد الله بن عبيد أبو إسحاق السبيعي :

اين شخص از راويان بخاري و مسلم است؛ از  اين رو، احتياجي به آوردن توثيقات وي نيست. ابن حجر در مورد او مي‌گويد :

ع الستة عمرو بن عبد الله بن عبيد ويقال علي

تهذيب التهذيب ج8، ص56 ش 100

6. الحارث  بن عبد الله الاعور:

اين راوي را برخي همانند شعبي تكذيب كرده اند؛ اما در عين حال و در كمال تعجب از وي روايت نيز نقل كرده اند.

ذهبي در باره ايشان تعبير «علامه، امام، و اوعية العلم» ‌دارد و مي‌نويسد:

الحارث الأعور هو العلامة الإمام أبو زهير الحارث بن عبد الله بن كعب بن أسد الهمداني الكوفي صاحب علي وابن مسعود كان فقيها كثير العلم ...

قلت قد كان الحارث من أوعية العلم ومن الشيعة الأول وكان يقول تعلمت القرآن في سنتين والوحي في ثلاث سنين

فأما قول الشعبي الحارث كذاب فمحمول على أنه عنى بالكذب الخطأ لا التعمد وإلا فلماذا يروي عنه ويعتقده بتعمد الكذب في الدين وكذا قال علي بن المديني وأبو خيثمة هو كذاب وأما يحيى بن معين فقال هو ثقة وقال مرة ليس به بأس وكذا قال الإمام النسائي ليس به بأس ... ثم إن النسائي وأرباب السنن احتجوا بالحارث

حارث بن اعور علامه، پيشوا، ابو زهير ... مصاحب علي و ابن مسعود و يك فقيه كثير العلم بود. ... مي‌گويم: حارث ظرف علم و از شيعيان نخستين بود. او مي‌گفت: قرآن را در دو سال ياد گرفتم و وحي را در سه سال.

اما سخن شعبي كه حارث را كذاب معرفي كرده، حمل بر اين مي‌شود كه مقصود شعبي كذب از روي خطا است نه از روي تعمد،‌ و گرنه چرا شعبي از او روايت نقل كرده در حالي كه اعتقاد به تعمد كذبش در امور ديني دارد.

ابن مديني و ابو خثيمه نيز وي را كذاب دانسته اما يحيي بن معين گفته است: وي ثقه است. و مرتبه ديگر گفته : رواياتش اشكالي ندارد و نسائي نيز گفته است روايتش اشكالي ندارد. سپس نسائي و ارباب سنن به رواياتش احتجاج كرده اند.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 4، ص153، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

و در جاي ديگر در باره حارث مي‌نويسد:

وحديث الحارث في السنن الأربعة والنسائي مع تعنته في الرجال فقد احتج به وقوى أمره والجمهور على توهين أمره مع روايتهم لحديثه في الأبواب فهذا الشعبي يكذبه ثم يروي عنه والظاهر أنه كان يكذب في لهجته وحكاياته وأما في الحديث النبوي فلا وكان من أوعية العلم.

 روايت حارث در سنن اربعه و نسائي با سخت گيري وي در رجال به او احتجاج كرده اند و ايشان را تقويت كرده است؛ اما شعبي امرش را سست دانسته با اين كه روايت او در تمام ابواب موجود است. مثلا شعبي وي را تكذيب كرده ولي پس از آن روايتش را نقل كرده است. ظاهر اين است كه شعبي او را در لهجه و حكاياتش تكذيب كرده است. اما در روايت نبوي نه، و ايشان از مخزنهاي علم بوده است.

ميزان الاعتدال في نقد الرجال ج 2، ص 172

با توجه به متن فوق، حارث بن عبد الله از نظر يحيي بن معين موثق و از نظر ذهبي و برخي ديگر همانند نسائي كه از وي روايت نقل كرده اند، مورد اعتبار و داراي منزلت است.

عجلي كوفي نيز اسم وي را در كتاب «معرفة الثقات» خود آورده است:   

الحارث بن عبد الله الأعور ...

العجلي، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاى261هـ)، معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ج1، ص278، تحقيق: عبد العليم عبد العظيم البستوي، ناشر: مكتبة الدار - المدينة المنورة - السعودية، الطبعة: الأولى، 1405 – 1985م.

به نقل جرجاني «يحيي بن معين» مي‌گويد آنچه را كه حارث از اميرمومنان نقل مي‌كند، صحيح است:

حدثنا محمد بن علي المروزي ثنا عثمان بن سعيد الدارمي قال سألت يحيى بن معين قلت أي شيء حال الحارث في علي قال ثقة.

عثمان بن سعيد دارمي مي‌گويد: از يحيي بن معين سؤال كردم روايات حارث علي چگونه است؟ گفت: ثقه است. يعني حارث در روايتش از علي عليه السلام ثقه است.

الجرجاني، عبدالله بن عدي بن عبدالله بن محمد أبو أحمد (متوفاي365 هـ)، الكامل في ضعفاء الرجال، ج 2، ص 186، تحقيق: يحيى مختار غزاوي، دار النشر: دار الفكر بيروت، الطبعة: الثالثة1409 – 1988

از ديدگاه ابن كثير نيز ايشان مورد اعتماد است. ابن كثير بعد از نقل يك روايت كه در آن حارث بن عبد الله قرار دارد، مي‌گويد: علماء در باره حارث سخن گفته اند اما او از نظر من حافظ فرائض بود و به واجبات و حساب اهتمام مي‌ورزيد.

 [ قلت ] لكن كان حافظا للفرائض معتنيا بها وبالحساب والله أعلم

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص460، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ.

7. اميرمومنان علي بن ابي طالب عليه السلام:

جايگاه آن حضرت در نزد اهل سنت حد اقل به عنوان خليفه و صحابه و در نزد شيعه به عنوان اولين امام معصوم روشن است.

مضمون دوم : «اقدم أمتي سلما» (ايوب بن الحز از ابو اسحاق از حارث از اميرمومنان)

ابن عساكر در كتاب «مدينة دمشق» اين روايت را با اندك تغيير در متن و سند از اميرمؤمنان عليه السلام به صورت «اقدم امتي سلما» نقل كرده است:

أخبرنا أبو القاسم بن السمرقندي أنا عاصم بن الحسن بن محمد بن عاصم أنا أبو عمر بن مهدي أنا أبو العباس بن عقدة نا الفضل بن يوسف الجعفي نا محمد بن عكاشة نا أبو المغراء وهو حميد بن المثنى عن يحيى بن طلحة النهدي عن أيوب بن الحز عن أبي إسحاق السبيعي عن الحارث عن علي قال إن فاطمة شكت إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال ألا ترضين أني زوجتك أقدم أمتي سلما وأحلمهم حلما وأكثرهم علما أما ترضين أن تكوني سيدة نساء أهل الجنة إلا ما جعل الله لمريم ابنة عمران وأن ابنيك سيدا شباب أهل الجنة.

حارث از علي نقل مي‌كند كه فاطمه به رسول خدا شكايت كرد. آن حضرت فرمود: آيا راضي نيستي كه تو را به ازدواج كسي در آوردم كه در اسلام آوردن پيشگام ترين، و در ازنظر بردباري برد بار ترين و از نظر علم داناترين امت من است. آيا راضي نيسيت كه سرور زنان اهل بهشت باشيد...

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 70، ص 113، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995

مضمون سوم : «اقدمهم سلما» امام صادق (ع) از اميرمومنان (ع)

اين روايت با اندك تغيير در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد نقل شده و رسول خدا تصريح مي‌كند كه ازدواج فاطمه زهرا با اميرمؤمنان عليهم السلام به دستور خداوند بوده است. متن روايت اين است:

وروى عبد السلام بن صالح، عن إسحاق الأزرق، عن جعفر بن محمد، عن آبائه، أن رسول الله صلى الله عليه وسلم لما زوج فاطمة، دخل النساء عليها، فقلن : يا بنت رسول الله، خطبك فلان وفلان، فردهم عنك، وزوجك فقيراً لا مال له، فلما دخل عليها أبوها صلى الله عليه وسلم رأى ذلك في وجهها، فسألها فذكرت له ذلك، فقال : يا فاطمة، إن الله أمرني فأنكحتك أقدمهم سلماً، وأكثرهم علماً، وأعظمهم حلماً وما زوجتك إلا بأمر من السماء، أما علمت أنه أخي في الدنيا والآخرة .

هنگامي‌كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فاطمه را به ازدواج علي در آورد، زنان بر فاطمه وارد شدند و به ايشان گفتند: اي دختر رسول خدا! فلاني و فلاني از تو خواستگاري كردند، رسول خدا به آنها پاسخ رد داد و تو را به ازدواج مرد فقيري در آورد كه هيچ مالي ندارد. هنگامي كه رسول خدا نزد فاطمه آمد ناراحتي در ايشان ديد و از اين ناراحتي سؤال كرد، فاطمه زهرا اين قضيه را با حضرت گفت. رسول خدا فرمود: اي فاطمه ! خداوند به من دستور داد كه تو را به ازدواج پيشگام ترين مسلمان و كسي كه داراي بيشترين علم و با عظمت ترين مردم از نظر حلم است. اين ازدواج به دستور آسماني است. آيا نمي‌داني كه او برادر من در دنيا و آخرت است؟

إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج13، ص 136، تحقيق: محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

قاضي عياض در كتاب «مشارق الأنوار على صحاح الآثار»، جمله «اقدمهم سلما» را اين‌گونه معنا كرده است:

وقوله أقدمهم سلما أي إسلاما

اليحصبي السبتي المالكي، القاضي أبي الفضل عياض بن موسى بن عياض (متوفاي544هـ)، مشارق الأنوار على صحاح الآثار، ج 2، ص 217، دار النشر: المكتبة العتيقة ودار التراث. طبق برنامه الجامع الكبير.

2. از طريق حضرت زهرا سلام الله عليها (با سند معتبر)

فرمايش رسول خدا صلي الله عليه وآله درباره نخستين بودن اميرمؤمنان عليه السلام در ميان امت اسلامي از طريق حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها نيز با چند سند نقل شده است:

سند اول: عايشه از فاطمه زهرا (س) «اول المسلمين اسلاما» (معتبر)

راوي اين سند عايشه است كه مي‌گويد:

1030 حدثنا محمد بن عُثْمَانَ بن أبي شَيْبَةَ ثنا محمد بن عُبَيْدٍ الْمُحَارِبِيُّ ثنا عبد الْكَرِيمِ بن يَعْقُوبَ عن جَابِرٍ عن أبي الطُّفَيْلِ قال قالت عَائِشَةُ اشْتَكَى رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم في بَيْتِي فَأَتَتْهُ فَاطِمَةُ تَمْشِي وَالَّذِي نَفْسُ عَائِشَةَ بيده كَأَنَّ مِشْيَتَهَا مِشْيَةُ رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم فَسَارَّهَا رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم فَبَكَتْ ثُمَّ سَارَّهَا فَضَحِكَتْ فقلت ما رأيت كَالْيَوْمِ ضَحِكًا أَقْرَبَ من بُكَاءٍ فقلت يا فَاطِمَةُ أَخْبِرِينِي ما قال لَكِ قالت ما كنت افعل وقد رَأَى رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم مَكَانَكِ فلما تُوُفِّيَ رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم سَأَلَهَا فقالت أن رَسُولَ اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم قال إِنَّ جِبْرِيلَ كان يُعَارِضُنِي بِالْقُرْآنِ في كل سَنَةٍ مَرَّةً وقد عَارَضَنِي بِهِ الْعَامَ مَرَّتَيْنِ وَلا أُرَانِي إِلا مَدْعُوًّا بِهِ فَأَجِيبُ فَاتَّقِي اللَّهَ قالت فَجَزِعْتُ ثُمَّ سَارَّنِي فقال أَمَا تَرْضَيْنَ أَنَّ زَوْجَكِ أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ إِسْلامًا وَأَعْلَمُهُمْ عِلْمًا فَإِنَّكِ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أُمَّتِي كما سَادَتْ مَرْيَمُ نِسَاءَ قَوْمِهَا.

رسول خدا صلي الله عليه وسلم در خانه من مريض شد فاطمه نزد حضرت ‌آمد . سوگند به آن كسي كه جانم به دست او است راه رفتن فاطمه همانند راه رفتن رسول خدا بود.

پس رسول خدا براي او سري گفت، فاطمه گريه كرد. سپس اسرار ديگري گفت فاطمه خنده كرد. من گفتم: همانند امروز گريه نزديك تر به خنده را نديده بودم. گفتم:‌ اي فاطمه به من خبر بده رسول خدا به شما چه گفت؟ فرمود: تا رسول خدا زنده است من اين سر را به شما نمي گويم. وقتي آن حضرت از دنيا رفت از فاطمه سؤال شد و ايشان گفت: رسول خدا فرمود: جبرئيل در هر سال يك بار قرآن را بر من نازل مي‌كرد؛ اما در اين سال دو مرتبه آمد. من عقيده ام اين است كه خداوند مرا فرا بخواند ومن پاسخ مي‌دهم. فاطمه گفت:‌ من ناله زدم. سپس رسول خدا با من رازي گفت و فرمود: آيا راضي نيستي كه شوهر تو نخستن فرد از نظر اسلام آوردن و داناترين آنها از نظر علم باشد؟ زيرا كه شما سيده زنان امت من هستي همانگونه كه مريم سيده زنان قوم خود بود.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الكبير، ج 22، ص 416، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.

بررسي سند روايت:
1. محمد بن عثمان بن ابي شيبه:

ذهبي از علماي رجال اهل سنت وي را «امام، حافظ، (كسي كه صد هزار روايت حفظ است)، اوعية العلم، (مخزن علم) » معرفي كرده و در ضمن توثيقات افراد ديگر را نقل كرده است:

محمد بن عثمان بن أبي شيبة الإمام الحافظ المسند أبو جعفر العبسي الكوفي ... وكان من أوعية العلم وقال صالح جزرة ثقة  وقال ابن عدي لم أر له حديثا منكرا فأذكره.

محمد بن عثمان بن ابي شيبه، پيشوا، حافظ مسند، ... او از مخزن علم بود. صالح جزره گفته است: وي ثقه است. ابن عدي گفته است: روايت منكري را از وي نديده ام .

سير أعلام النبلاء ج14، ص21

ذهبي در جاي ديگر مي‌گويد:

قال أبو الحسين بن المنادي كنا نسمع الشيوخ يقولون مات حديث الكوفة لموت محمد بن أبي شيبة ومطين وموسى بن إسحاق وعبيد بن غنام

ابو الحسن بن منادي مي‌گويد: ما از اساتيد شنديم كه مي‌گفتند: حديث كوفه با مرگ محمد بن ابي شيبه و ... مرد.

سير أعلام النبلاء، ج 14، ص 22

ابن حجر در كتاب لسان الميزان توثيقات و تأييدات صالح جزره، ابن عدي، خطيب بغدادي و مسلمة بن قاسم و عبدان را آورده است:

 محمد بن عثمان بن أبي شيبة أبو جعفر العبسي الكوفي الحافظ ... وكان عالما بصيرا بالحديث والرجال له تواليف مفيدة وثقه صالح جزرة وقال بن عدي لم أر له حديثا منكرا وهو على ما وصف لي عبدان لا بأس به ...

قال الخطيب له تاريخ كبير وله معرفة وفهم ... وذكره بن حبان في الثقات وقال كتب عنه أصحابنا ... وقال عبد المؤمن بن خلف النسفي سئل عنه صالح بن محمد فقال ثقة ...

 وقال مسلمة بن قاسم لا بأس به كتب الناس عنه ولا أعلم أحدا تركه ...

محمد بن عثمان ... حافظ است. او داناي به روايات و علم رجال و داراي تأليف هاي مفيد بود. او را صالح جزره توثيق كرده و ابن عدي گفته: من روايت منكري را از او سراغ ندارم بنابر آنچه عبدان برايم توصيف كرده، اشكالي در او نيست.

خطيب گفته: براي او تاريخ كبير است و او داري فهم و معرفت است. ابن حبان وي را در كتاب «الثقات خود آورده و گفته است كه اصحاب ما از وي روايت نوشته است. مسلمه بن قاسم گفته است: اشكالي در او نيست، مردم از وي روايت نوشته است و كسي را نديدم كه او را ترك كرده باشد.

لسان الميزان ج5، ص280

ابن حبان نيز ايشان در كتاب «الثقات»، آورده است:

15743 محمد بن عثمان بن أبى شيبة أبو جعفر يروى عن العراقيين كتب عنه أصحابنا

الثقات ج 9 ، ص 155

سيوطي در كتاب «طبقات الحفاظ» او را به عنوان الحافظ البارع»؛ (كسي كه صد هزار روايت حفظ باشد و در صدر حافظان است)، و محدث كوفه، تعريف كرده است:

658 محمد بن عثمان بن أبي شيبة الحافظ البارع محدث الكوفة أبو جعفر...

محمد بن عثمان بن ابي شيبة، در صدر حافظان و محدثان كوفه قرار دارد...

طبقات الحفاظ ج1، ص291

با توجه به همين توثيقات است كه بزرگان علماي اهل سنت همانند حاكم نيشابوري و ديگران روايات ايشان را تصحيح كرده اند

2. محمد بن عبيد المحاربي:

اين رواي را ابن حبان، نسائي، ابن حجر عسقلاني و مباركفوري توثيق كرده اند. ابن حبان اين رواي را در كتاب «الثقات آورده است:

15453 محمد بن عبيد بن محمد بن المحاربي من أهل الكوفة كنيته أبو جعفر النحاس يروى عن وكيع وعبد الله بن الأجلح حدثنا عنه محمد بن إسحاق الثقفى وغيره من شيوخنا مات سنة خمس وأربعين ومائتين

الثقات ج 9، ص 108

مزي در كتاب «تهذيب الكمال»، قول نسائي را نقل كرده كه در روايتش اشكالي نيست:

5446 - د ت س : محمد بن عُبَيد بن محمد بن واقد المحاربي، أبو جعفر النحاس الكوفي..... قال النَّسَائي : لا بأس به. وذكره ابنُ حِبَّان في كتاب (الثقات، ...

تهذيب الكمال  ج 26، ص 108

صفدي در كتاب «الوافي بالوفيات»، نيز سخن نسائي را نقل كرده است:

المحاربي محمد بن عبيد بن محمد بن واقد أبو جعفر المحاربي روى عنه أبو داود والترمذي والنسائي قال النسائي لا بأس به وتوفي سنة خمسين وماتين أو ما دونهما

الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاى764هـ)، الوافي بالوفيات، ج 3، ص 169، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث - بيروت - 1420هـ- 2000م.

ابن حجر نيز ايشان را صدوق مي‌داند:

 6120 محمد بن عبيد بن محمد بن واقد المحاربي أبو جعفر وأبو يعلى النخاس الكوفي صدوق ...

تقريب التهذيب  ج 1، ص 495

مباركفوري نيز ايشان را صدوق را مي داند و مي‌نويسد:

1741 قوله (حدثنا محمد بن عبيد) بن محمد بن واقد المحاربي الكندي أبو جعفر النحاس الكوفي صدوق من العاشرة

المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم (متوفاى1353هـ)، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، ج 5، ص 343، دار الكتب العلمية – بيروت.

3. عبد الكريم بن يعقوب:

در كتابهاي تراجم اين راوي را به «عبد الكريم بن يعقوب» معرفي كرده اند كه استادش جابر و شاگردش محمد بن عبيد محاربي است.

ابن حبان اسم وي را در كتاب «الثقات» آورده است:

14208 عبد الكريم بن يعفور الجعفي أبو يعفور يروى عن عروة بن عبد الله بن عبد الله روى عنه قتيبة بن سعيد

الثقات ج8 ص423

شهروزي در كتاب «صيانة صحيح مسلم من الإخلال والغلط وحمايته من الإسقاط والسقط»، از سه تن كه به كنيه ابو يعفور مشهور است، نام برده و در پايان همه را موثق مي‌داند.

أبو يعفور عن الوليد بن العيزار قلت أبو يعفور هذا ينبغي أن يكون أبا يعفور الأصغر وهو عبد الرحمن بن عبيد نسطاس البكائي الثعلبي بالثاء المثلثة وإسكان العين وأبو يعفور الأكبر يروي عن ابن عمر وأنس وكثير لم يرو عنهم أبو يعفور الأصغر واسمه وقدان ويقال فيه واقد ووقدان اكثر وكأنه لقب

ولهم أبو يعفور آخر ثالث واسمه عبد الكريم بن يعفور الجعفي البصري روى عنه قتيبة ويحيى بن يحيى وغيرهما وآباء يعفور هؤلاء كلهم ثقات والله أعلم

الكردي الشهرزوري، أبو عمرو عثمان بن عبد الرحمن بن عثمان (متوفاى643هـ)، صيانة صحيح مسلم من الإخلال والغلط وحمايته من الإسقاط والسقط، ج 1، ص 264، تحقيق: موفق عبدالله عبدالقادر، ناشر: دار الغرب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية 1408هـ .

ذهبي نيز مي‌نويسد:

4 ( عبد الكريم بن يعفور الجعفي . أبو يعفور، شيخ كوفي من أجلاد الشيعة.

تاريخ الإسلام  ج 12، ص 264

نكته مهم اين كه در جرح اين راوي از سوي علماي اهل سنت سخني گفته نشده است.

4. جابر بن يزيد جعفي:

ايشان نيز از سوي علماي اهل سنت توثيق و مدح دارد. ذهبي در كتاب «الكاشف» مي نويسد:

739 جابر بن يزيد الجعفي عن أبي الطفيل والشعبي وعنه شعبة والسفيانان من أكبر علماء الشيعة وثقه شعبة ...

جابر بن يزيد جعفي ... از بزرگان علماي شيعه است و شعبه وي را توثيق كرده است.

الكاشف ج1، ص288

مزي نيز در كتاب «تهذيب الكمال توثيقات علماي اهل سنت همانند: سفيان ثوري، شعبه، زهير بن معاوية و وكيع را در باره او آورده است:

879 - د ت ق : جابر بن يزيد بن الحارث بن عبديغوث بن كعب بن الحارث بن معاوية بن وائل بن مرئي بن جعفى الجعفي، ....

قال أبو نعيم، عن سفيان الثوري : إذا قال جابر : حَدَّثَنَا، وأخبرنا فذاك.

وَقَال عبد الرحمن بن مهدي، عن سفيان : كان جابر ورعا في الحديث، ما رأيت أورع في الحديث منه. وَقَال إسماعيل بن علية، عن شعبة : جابر صدوق في الحديث. وَقَال يحيى بن أَبي بكير، عن شعبة : كان جابر إذا قال : حَدَّثَنَا، وسمعت، فهو من أوثق الناس.

وَقَال يحيى بن أَبي بكير أيضا، عن زهير بن معاوية : كان إذا قال : سمعت، أوسألت، فهو من أصدق الناس. وَقَال علي بن محمد الطنافسي، عن وكيع : مهما شككتم في شئ، فلا تشكوا في أن جابرا ثقة.

سفيان ثوري: زماني‌كه جابر بگويد: براي فلاني روايت كرد و يا خبر داد، همان است و بس (يعني سخن او درست است)  به نقل عبد الرحمن بن مهدي سفيان گفته: جابر در روايت پرهيزگار بود و كسي را با تقواتر از او در روايت نديدم.

اسماعيل بن عليه نيز از شعبه روايت كرده است كه جابر در روايت راستگو است. و به نقل يحي بن ابي بكير شعبه گفته است: جابر وقتي حدثنا و سمعت بگويد: او از موثق ترين مردم است.

يحيي بن ابي بكير از زهير بن معاويه نيز همان سخن فوق را نقل كرده است.

وكيع گفته است: هر زمان در چيز شك كرديد، در ثقه بودن جابر شك نكنيد.

تهذيب الكمال ج4، ص467

5. ابو الطفيل كناني:

ايشان از صحابه رسول خدا صلي الله عليه وآله است و صحابه از نظر اهل سنت عادل اند و هيچ قدحي در باره آنها پذيرفته نيست . از اين جهت از بررسي حال ايشان خود داري مي‌كنيم.

در نتيجه اين روايت نيز معتبر است.

سند دوم: روايت عايشه از فاطمه زهرا (س) «اولهم اسلاما» با سند معتبر

دولابي در كتاب خود اين روايت را از عائشه با سند ذيل و به صورت مختصر نقل مي‌كند:

190 حدثنا أحمد بن يحيى الأودي حدثنا أبو نعيم ضرار بن صرد التميمي حدثنا عبدالكريم أبو يعفور عن جابر عن أبي الضحى عن مسروق عن عائشة قالت حدثتني فاطمة قالت قال لي رسول الله صلى الله عليه وسلم زوجك أعلم الناس علما وأولهم إسلاما وأفضلهم حلما.

الدولابي، الإمام الحافظ ابوبشر محمد بن أحمد بن حماد (متوفاى 310هـ)، الذرية الطاهرة النبوية، ج 1، ص 103، تحقيق: سعد المبارك الحسن، ناشر:الدار السلفية - الكويت، الطبعة: الأولى، 1407هـ.

بررسي سند روايت
1. أحمد بن يحيى الأودي

ذهبي اين راوي را ثقه دانسته و اين گونه معرفي كرده است:

97 أحمد بن يحيى الأودي أبو جعفر العابد عن محمد بن بشر وأبي أسامة وعدة وعنه النسائي والبزار وابن عقدة ثقة مات 264 س

احمد بن يحيي ادوي ... از او نسائي و بزار و ابن عقده روايت نقل كرده و ايشان ثقه است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج 1، ص 204، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

مزي در «تهذيب الكمال»، توثيق ابن حبان و نسائي را ذكر كرده است:

 124- س : أحمد بن يحيى بن زكريا الأَودِيّ، أبو جعفر الكوفي الصوفي العابد. قال أبو حاتم: ثقة. وَقَال النَّسَائي : لا بأس به.

تهذيب الكمال ج 1، ص 517

ابن حجر نيز او را توثيق كرده است:

 124 أحمد بن يحيى بن زكريا الأودي أبو جعفر الكوفي العابد ثقة ...

تقريب التهذيب  ج 1، ص 85

2. ابو نعيم ضرار بن صرد التميمي:

اين راوي را برخي علماي رجال تضعيف كرده اند؛ اما برخي او را توثيق نيز كرده اند. ابن جزري در توثيق وي مي‌نويسد:

ج ضرار بن صرد بن سليمان أبو نعيم التميمي الكوفي ثقة صالح،

ضرار بن صرد ... ثقه و صالح است.

ابن الجزري، شمس الدين أبو الخير ، محمد بن محمد بن يوسف (متوفاى 833هـ) غاية النهاية في طبقات القراء، ج1، ص 148

مزي نيز مي‌نويسد:

وَقَال أبو أحمد بن عدي : وضرار بن صرد هذا من المعروفين بالكوفة، وله أحاديث كثيرة، وهو من جملة من ينسب إلى التشيع بالكوفة.

ابو احمد بن عدي گفته: ضرار بن صرد از معروفين در كوفه بوده و روايات زيادي دارند و او از جمله كساني است كه در كوفه به شيعه منسوب است.

تهذيب الكمال، ج 13، ص 306

از عبارت مزي دليل تضعيف اين رواي به دست ميايد و آن اين كه چون ايشان منسوب به تشيع است و روايات فضائل علي و اهل بيت را نقل كرده ازاين جهت از سوي آنان تضعيف شده است.

نمونه اي از رواياتي كه وي نقل كرده و علماي رجال اهل سنت آن را تضعيف كرده روايت ذيل است كه ذهبي معتقد بوده اين روايت از جعليات اوست:

350 ضرار بن صرد أبو نعيم الطحان ذكر له الذهبي حديثا في ميزانه رواه بن حبان بإسناده إلى أنس رضي الله عنه أنه صلى الله عليه وسلم قال لعلي أنت تبين لأمتي ما اختلفوا فيه من بعدي انتهى قال الذهبي في تلخيص المستدرك ذكر هذا الحديث وأنه على شرطهما فيما أعتقده من وضع ضرار.

رسول خدا به علي فرمود:‌ شما بيان و روشن مي كني آنچه را كه امت بعد از من در باره آن اختلاف مي‌كنند. ...

الحلبي الطرابلسي، إبراهيم بن محمد بن سبط ابن العجمي أبو الوفا (متوفاي841 هـ)، الكشف الحثيث عمن رمي بوضع الحديث، ج 1، ص 138، تحقيق: صبحي السامرائي، دار النشر: عالم الكتب, مكتبة النهضة العربية – بيروت، الطبعة: الأولى1407 - 1987   

اما بقيه علماي منصف ديگر روايات او را تصحيح كرده اند.

1. حاكم نيشابوري تمام رواياتش را تصحيح كرده است.

2. ابو نعيم اصفهاني: نيز رواياتش را تصحيح كرده است:

308 حدثنا أبو بكر عبد الله بن يحيى الطلحي وأبو القاسم بن أبي حصين قالا ثنا أبو حصين محمد بن الحسين الوادعي ثنا ضرار بن صرد ثنا عبد العزيز الدراوردي عن صفوان بن سليم عن عبد الله بن سليمان الأغر عن أبيه عن أبي هريرة قال رسول الله صلى الله عليه وسلم (إن الله يبعث ريحا من اليمن هي ألين على المؤمن من الحرير فلا يبقى أحد في قلبه مثقال ذرة من إيمان إلا قبضته) صحيح.

 الأصبهاني، أبي نعيم أحمد بن عبد الله بن أحمد بن إسحاق بن موسى بن مهران (متوفاي430هـ)، المسند المستخرج على صحيح الإمام مسلم، ج 1، ص188، تحقيق: محمد حسن محمد حسن إسماعيل الشافعي، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت – لبنان،‌ الطبعة: الأولى 1417هـ - 1996م

نووي در كتاب «تهذيب الأسماء واللغات»، سخن ابن ابي حاتم در باره صدوق دانستن وي نقل كرده است:

266 - ضرار بن صرد مذكور.... وقال ابن أبي حاتم هو صاحب قران وفرائض صدوق ...

تهذيب الاسماء ج 1، ص 238

3. عبدالكريم أبو يعفور

توثيقات اين رواي در سند قبل گذشت.

4. جابر بن يزيد جعفي

توثيق اين رواي در سند قبل گذشت

5. ابي الضحي

اسم اين راوي، مسلم بن صبيح و از روايان بخاري و مسلم است و احتياج به آوردن توثيقات او نيست.

6. مسروق بن اجدع

وي نيز از راويان بخاري و مسلم است.

7. عائشة بنت ابي بكر

نكته مهم:

اين سند و نيز سندهاي بعدي ثابت مي‌كند كه در سند قبلي، عبد الكريم بن يعقوب همان عبد الكريم بن يعفور است و توثيق وي را نيز آورديم.

 ابن عساكر نيز دو سند براي اين روايت ارائه مي‌كند :

أخبرنا أبوالقاسم عبد الصمد بن محمد بن عبد الله أنا أبو الحسن علي بن محمد بن أحمد بن محمد بن موسى قال نا أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة نا أحمد بن يحيى وأحمد بن موسى بن إسحاق قالا نا ضرار بن صرد نا عبد الكريم بن يعفور عن جابر عن أبي الضحى عن مسروق عن عائشة قالت حدثتني فاطمة ابنة محمد أن النبي صلى الله عليه وسلم قال لها زوجتك أعلم المؤمنين علما وأقدمهم سلما وأفضلهم حلما.

أخبرناه أبو القاسم الشحامي أنا أبو الحسن عبيد الله بن محمد بن إسحاق أنا إبراهيم بن عبد الله بن محمد بن خرشيد قوله نا أبو سعيد أحمد بن محمد بن زياد بن بشر ابن الأعرابي ناأبو عبد الله يحي بن إبراهيم بن محمد بن كثير الزهري القاضي نا ضرار بن صرد نا المعتمر بن سليمان التيمي قال نا عبد الكريم بن يعفور الجعفي نا جابر عن أبي الضحى عن مسروق عن عائشة قالت حدثتني فاطمة بنت محمد صلى الله عليه وسلم أن النبي صلى الله عليه وسلم قال زوجتك أعلم المؤمنين علما وأولهم سلما وأفضلهم حلما.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص132، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995

در نتيجه: اين روايت از طريق عايشه نيز معتبر است.

سند سوم: ‌مرسل ابو اسحاق سبيعي از فاطمه زهرا (س): «اقدم امتي سلما» (مرسل تابعي صحيح)

ابن ابي شيبه فرمايش رسول خدا صلي الله عليه وآله را از طريق فاطمه زهرا سلام الله عليها با سند معتبر ديگر اين‌گونه نقل كرده است:

حدثنا الفضل بن دكين عن شريك عن أبي إسحاق قال قالت فاطمة يا رسول الله زوجتني حمش الساقين عظيم البطن أعمش العين قال زوجتك أقدم أمتي سلما وأعظمهم حلما وأكثرهم علما.

فاطمه زهرا فرمود:‌ اي رسول خدا مرا به ازدواج مردي در آوردي كه ساق پايش باريك و شكمش گنده و چشمانش كم سو است؟ رسول خدا فرمود: من تو را به ازدواج مردي در آوردم  كه پيشگام ترين امت من در اسلام آوردن و با عظمت ترين آنها از نظر حلم و داناترين آنها از نظر علم،‌  است.

إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج 6، ص 374 ش 32131، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.

بررسي سند روايت
1. عبد الله بن محمد بن ابي شيبة كوفي مولف كتاب:

ابن حجر وي را ثقه و حافظ مي‌داند و در باره او مي‌نويسد :

عبد الله بن محمد بن أبي شيبة إبراهيم بن عثمان الواسطي الأصل أبو بكر بن أبي شيبة الكوفي ثقة حافظ صاحب تصانيف من العاشرة مات سنة خمس وثلاثين خ م د س ق

عبد الله بن محمد بن ابي شيبه ... ثقه و حافظ روايات و داري تصنيفات است. ...و از راويان بخاري،‌ مسلم، ابو داود، نسائي و ابن ماجه است.

تقريب التهذيب ج1 ص320 ش 3575

2. الفضل بن دكين:

ابن حجر بعد از معرفي او از نظر اسم و نسب، با عبارت «ثقة ثبت» موثق و تأييد مي‌كند و تصريح مي‌كند كه وي از بزرگان اساتيد بخاري بوده است:

الفضل بن دكين الكوفي واسم دكين عمرو بن حماد بن زهير التيمي مولاهم الأحول أبو نعيم الملائي بضم الميم مشهور بكنيته ثقة ثبت من التاسعة مات سنة ثماني عشرة وقيل تسع عشرة وكان مولده سنة ثلاثين وهو من كبار شيوخ البخاري ع

تقريب التهذيب ج1، ص446 ش 5401

3. ابو اسحاق :

اسم اين رواي، عمرو بن عبد الله بن عبيد أبو إسحاق السبيعي از راويان بخاري و مسلم است ؛ ابن حجر در مورد او مي‌گويد:

عمرو بن عبد الله بن عبيد أبو إسحاق السبيعي ع الستة عمرو بن عبد الله بن عبيد ويقال علي

تهذيب التهذيب ج8، ص56 ش 100

اين روايت، در اينجا مرسل مي‌شود؛ اما طبق قواعد اهل سنت، اين مرسل، حكم صحيح را دارد ؛ هيثمي در مورد روايت مرسل از وي، شبيه اين مضمون مي‌نويسد:

وعن أبي إسحاق أن عليا لما تزوج فاطمة قالت للنبي صلى الله عليه وسلم زوجتنيه أعيمش عظيم البطن فقال النبي صلى الله عليه وسلم لقد زوجتكه وإنه لأول أصحابي سلما وأكثرهم علما وأعظمهم حلما رواه الطبراني وهو مرسل صحيح الإسناد.

مجمع الزوائد، ج 9، ص 102

در نتيجه اين روايت نيز معتبر است.

سند چهارم: براء بن عازب از فاطمه زهرا سلام الله عليها «لأَوَلَّهُم إِسلامًا»

براء بن عازب صحابي رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز فرمايش رسول خدا در باره اميرمؤمنان را از فاطمه زهرا نقل كرده است.

اين روايت در نسخ مختلف كتاب علل دار قطني، چنين آمده است :

وسُئِلَ عَن حَدِيثِ أَبِي إِسحاقَ، عَنِ البَراءِ، عَن فاطِمَةَ بِنتِ رَسُولِ الله صلى الله عليه وسلم، لَمّا زَوَّجَها عَلِيًّا قالَت: زَوَّجتَنِيهِ أَحمَشَ السّاقَينِ، عَظِيمَ البَطنِ فَقالَ: إِنَّهُ لأَوَلَّهُم إِسلامًا، وأَكثَرُهُم عِلمًا، وأَعظَمُهُم حِلمًا. فَقالَ: يَروِيهِ أَبُو إِسحاق السَّبِيعِيُّ.

الدارقطني البغدادي، ابوالحسن علي بن عمر (متوفاى 385هـ)، العلل الواردة في الأحاديث النبوية، ج 15، ص 172 ش 3930، تحقيق: د. محفوظ الرحمن زين الله السلفي، ناشر: دار طيبة - الرياض، الطبعة: الأولى، 1405 – 1985م

در دو نسخه مختلف از كتاب علل دارقطني چنين آمده است :

نسخه اول:

(719) وَسُئِلَ عَنْ حَدِيثِ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنِ الْبَرَاءِ، عَنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلى‌الله عليه وسلم لَمَّا زَوَّجَهَا عَلِيًّا قَالَتْ: زَوَّجْتَنِيهِ أَحْمَشَ السَّاقَيْنِ، عَظِيمَ الْبَطْنِ. فَقَالَ: إِنَّهُ لأَوَلَّهُمْ إِسْلامًا، وَأَكْثَرُهُمْ عِلْمًا، وَأَعْظَمُهُمْ حِلْمًا .

وخالفه إسحاق بْنِ إِبْرَاهِيمَ الأَزْدِيِّ، شَيْخٍ كُوفِيٍّ مِنَ الشِّيعَةِ، فَرَوَاهُ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ.

اسم الكتاب: الخامس من علل الدارقطني للالدارقطني سنة الوفاة: 385 النشر: شركة أفق للبرمجيات (من المخطوط) بلد النشر: مصر سنة النشر: 2004 رقم الطبعة: الأولى المحقق: قسم المخطوطات بشركة أفق للبرمجيات

نسخه دوم:

3930 - وسُئِلَ عَن حَدِيثِ أَبِي إِسحاقَ، عَنِ البَراءِ، عَن فاطِمَةَ بِنتِ رَسُولِ الله صلى الله عليه وسلم، لَمّا زَوَّجَها عَلِيًّا قالَت : زَوَّجتَنِيهِ أَحمَشَ السّاقَينِ، عَظِيمَ البَطنِ فَقالَ : إِنَّهُ لأَوَلَّهُم إِسلامًا، وأَكثَرُهُم عِلمًا، وأَعظَمُهُم حِلمًا .

فَقالَ : يَروِيهِ أَبُو إِسحاق السَّبِيعِيُّ، واختُلِفَ عَنهُ ؛ فَرَواهُ عُمر بنُ المُثَنَّى، سُئِلَ الشَّعبِيُ عَنهُ، فَقالَ : لا أَعرِفُهُ إِلا عَن أَبِي إِسحاقَ، عن البراء

وخالفه إسحاق بن إِبراهِيمَ الأَزدِيِّ، شَيخٍ كُوفِيٍّ مِنَ الشِّيعَةِ ؛ فَرَواهُ عَن أَبِي إِسحاقَ، عَن أَبِي، عن زيد بن أرقم .

العلل الواردة في الأحاديث النبوية ج 15، ص 172

البته ظاهرا متن اول دقيق تر است، زيرا «ابي اسحاق عن ابي» معني ندارد ولي در هر صورت يكي از اين دو صحابي پيامبر (ص) نيز اين روايت را نقل كرده‌اند .

3. از طريق معقل بن يسار: «أَقْدَمَ أمتي سِلْمَا» (سند صحيح)

احمد بن حنبل از معقل بن يسار، صحابي رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل كرده است كه آن حضرت به فاطمه زهرا سلام الله عليها فرمود: شوهر تو نخستين مسلمان از ميان امت من است:

20322 حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا أبو أَحْمَدَ ثنا خَالِدٌ يعني بن طَهْمَانَ عن نَافِعِ بن أبي نَافِعٍ عن مَعْقِلِ بن يَسَارٍ قال وَضَّأْتُ النبي صلى الله عليه وسلم ذَاتَ يَوْمٍ فقال هل لك في فَاطِمَةَ رضي الله عنها تَعُودُهَا فقلت نعم فَقَامَ مُتَوَكِّئاً علي فقال أَمَا انه سَيَحْمِلُ ثِقَلَهَا غَيْرُكَ وَيَكُونُ أَجْرُهَا لك قال فَكَأَنَّهُ لم يَكُنْ عَلَىَّ شيء حتى دَخَلْنَا على فَاطِمَةَ عليها السَّلاَمُ فقال لها كَيْفَ تَجِدِينَكِ قالت والله لَقَدِ اشْتَدَّ حزني وَاشْتَدَّتْ فاقتي وَطَالَ سقمي

قال أبو عبد الرحمن وَجَدْتُ في كِتَابِ أبي بِخَطِّ يَدِهِ في هذا الحديث قال أو ما تَرْضَيْنَ أني زَوَّجْتُكِ أَقْدَمَ أمتي سِلْمَا وَأَكْثَرَهُمْ عِلْماً وَأَعْظَمَهُمْ حِلْماً.

معقل بن يسيار مي‌گويد: در يكى از روزها كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله سرگرم وضو گرفتن بود، حضور مباركش شرفياب شدم. پس از اندك فاصله‏اى، فرمود: آيا مى‏خواهى از «فاطمه» عيادت كنى؟ در پاسخ گفتم: البته، مايلم از ايشان، عيادت كنم. پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه بر من تكيه داشت، از محل خود برخاست و فرمود: به زودى سنگينى آنرا ديگرى متحمل مى‏شود و پاداش آن، از آن تو خواهد بود. «معقل» گويد: با آنكه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بر من تكيه داشت ولى من هيچگونه احساس سنگينى در خود نمى‏كردم، در همين حال، به حضور فاطمه عليها السّلام شرفياب شدم، پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله احوال فاطمه عليها السّلام را جويا شده و فرمود: خود را چگونه مى‏يابى؟ حضرت فاطمه عليها السّلام در پاسخ به عرض رسانيد: به خدا سوگند! اندوه و بينوائى من از حدّ گذشته است و دردمنديم زياد شده است.

 «ابو عبد الرحمن» گفته است: در كتابى كه به خطّ پدرم بود، حديث مزبور را يافتم كه داراى اين جملات بود: پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله خطاب به فاطمه عليها السّلام فرمود: آيا شادمان نيستى از اينكه تو را به همسرى مردى در آوردم كه پيش از ساير پيروانم، اسلام اختيار كرده و علم و دانش او، از همگان بيشتر و بردبارى او، از ديگران افزونتر است؟

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 5، ص 26، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.

علماي ديگر اهل سنت نيز اين روايت را در كتابهاي شان آورده اند:

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الكبير، ج 20، ص 229، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.

الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاى694هـ)، الرياض النضرة في مناقب العشرة، ج 3 ص 160، تحقيق: عيسي عبد الله محمد مانع الحميري، ناشر: دار الغرب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1996م.

الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاى694هـ)، ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى، ج 1، ص77، ناشر : دار الكتب المصرية - مصر

وروى الامام أحمد والطبراني عن معقل بن يسار - رضي الله تعالى عنه - أن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - قال لفاطمة : أما ترضين أن زوجتك أقدم أمتي إسلاما، وأكثرهم علما، وأعظمهم حلما.

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاى942هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، ج 11، ص 291، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ

تصحيح اين روايت توسط بزرگان اهل سنت:

1.    غزالي: (متوفاى505هـ)

عزالي مي‌نويسد:

ولأحمد والطبراني من حديث معقل بن يسار وضأت النبي صلى الله عليه وسلم ذات يوم فقال هل لك في فاطمة تعودها الحديث وفيه أما ترضين أن زوجتك أقدم أمتي سلما وأكثرهم علما وأعظمهم حلما وإسناده صحيح.

احمد و طبراني روايت معقل بن يسار را نقل كرده اند..... و سند اين روايت صحيح است.

الغزالي، محمد بن محمد ابوحامد (متوفاى505هـ، إحياء علوم الدين، ج 3، ص273، ناشر: دار االمعرفة – بيروت.

2.    ابوالفضل عراقي: (متوفاي806 هـ)

عراقي نيز همانند غزالي سند اين روايت را تصحيح كرده است:

ولأحمد والطبراني من حديث معقل بن يسار «وضأت النبي ذات يوم فقال هل لك في فاطمة تعودها» الحديث وفيه «أما ترضين أن زوجتك أقدم أمتي سلماً وأكثرهم علماً وأعظمهم حلماً» وإسناده صحيح.

العراقي، أبو الفضل (متوفاي806 هـ)، المغني عن حمل الأسفار، ج 2، ص920، تحقيق: أشرف عبد المقصود، دار النشر: مكتبة طبرية،‌الرياض،‌ الطبعة: الأولى، 1415هـ - 1995م 

3. هيثمي : (متوفاى807 هـ)

ابو بكر هيثمي پس از اين كه روايت را نقل كرده، به توثيق راويان سند روايت تصريح كرده است:

عن معقل بن يسار قال وضأت النبي صلى الله عليه وسلم ذات يوم فقال هل لك في فاطمة نعودها فقلت نعم فقام متوكئا علي فقال أما إنه سيحمل ثقلها غيرك ويكون أجرها لك قال فكأنه لم يكن علي شيء حتى دخلنا على فاطمة عليها السلام فقال كيف نجدك فقالت والله لقد اشتد حزني واشتدت فاقتي وطال سقمي قال عبدالله وجدت في كتاب أبي بخط يده في هذا الحديث قال أماترضين أن أزوجك أقدم أمتي سلما وأكثرهم علما وأعظمهم حلما رواه أحمد والطبراني وفيه خالد بن طهمان وثقه أبو حاتم وغيره وبقية رجاله ثقات.

اين روايت را احمد و طبراني نقل كرده و در اين روايت خالد بن طهمان است كه ابو حاتم و غير ايشان او را توثيق كرده اند وبقيه رجال سند نيز موثق هستند.

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاى807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 101، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.

  هيثمي در صفحه ديگر از اين كتابش بازهم تصريح مي‌كند كه رجال سند اين روايت را احمد بن حنبل و طبراني توثيق كرده اند.

باب في علمه رضي الله عنه

قد تقدم في إسلامه أن النبي صلى الله عليه وسلم قال لفاطمة أما ترضين إن زوجتك أقدم أمتي سلما وأكثرهم علما وأعظمهم حلما رواه أحمد والطبراني برجال وثقوا.

مجمع الزوائد ج 9، ص 114

4. حمزه احمد زين : روايت حسن است

حمزه احمد بن الزين از شارحان مسند احمد بن حنبل، در ذيل روايت، تصريح مي‌كند كه اين روايت حسن است:

(20185) اسناده حسن، لاجل خالد ايضا، وانما يحسن حديثه في الفضائل ايضا، واما في الاحكام فلا. ...

المسند، احمد بن حنبل، شرحه و صنع فهارسه حمزة احمد الزين، ج5، ص174 دار الحديث قاهرة.

نتيجه: اين روايت نيز صحيح است.

4. از طريق بريده «اقدمهم اسلاما» (معتبر)

فرمايش رسول خدا صلي الله عليه وآله را يكي از صحابه ديگر رسول خدا به نام «بريدة‌ بن اسلمي» با چند سند نقل كرده است.

سند اول: (معتبر)

سند اول روايت بريده در كتاب «فضائل الصحابة» چنين آمده است:

1346 حدثنا العباس بن إبراهيم القراطيسي نا محمد بن إسماعيل الأحمسي نا مفضل بن صالح نا جابر الجعفي عن سليمان بن بريدة عن أبيه قال قال لي رسول الله صلى الله عليه وسلم قم بنا يا بريدة نعود فاطمة قال فلما أن دخلنا عليها أبصرت أباها ودمعت عيناها قال ما يبكيك يا بنية قالت قلة الطعم وكثرة الهم وشدة السقم قال أما والله لما عند الله خير مما ترغبين إليه يا فاطمة أما ترضين أني زوجتك أقدمهم سلما وأكثرهم علما وأفضلهم حلما والله إن ابنيك لمن شباب أهل الجنة.

بريده مي‌گويد: رسول خدا به من فرمود: بيا به عيادت فاطمه برويم. هنگامي‌كه بر ايشان وارد شديم فاطمه وقتي چشمش به پدرش افتاد چشمانش اشك آلود شد. رسول خدا فرمود: اي دخترم چرا گريه مي‌كني؟ فاطمه گفت: به خاطر كمي غذا و بسياري محنت و شدت درد. رسول خدا فرمود: آگاه باش به خدا سوگند. آنچه نزد خدا است بهتر است از آنچه شما به آن رغب داريد. آيا راضي  نيستي كه تو را به كسي در آوردم كه از نظر اسلام پيشگام ترين و از نظر علم بيشترين و از نظر حلم برترين مردم است. به خدا سوگند فرزندانت جوانان اهل بهشت هستند.

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، فضائل الصحابة، ج 2، ص 764، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م

بررسي سند روايت:
1. عباس بن ابراهيم قراطيسي:

ذهبي در «تاريخ الإسلام» اين راوي را توثيق كرده است:

العباس بن إبراهيم . أبو الفضل القراطيسي بغدادي، ثقة .

تاريخ الإسلام  ج 23، ص 143

خطيب بغدادي در «تاريخ بغداد»، نيز وي را پس از معرفي و ذكر اساتيد و شاگردانش، ثقه مي‌داند:

 العباس بن إبراهيم أبو الفضل القراطيسي حدث عن إسحاق بن زياد .. وكان ثقة.

تاريخ بغداد، ج 12، ص 151

2. محمد بن اسماعيل احمسي:

ابن ابي حاتم در كتاب‌ «الجرح والتعديل»، مي‌نويسد:

1080 محمد بن إسماعيل بن سمرة الأحمسي ... قال أبو محمد سمعت منه مع أبى وهو صدوق ثقة نا عبد الرحمن قال سئل أبى عنه فقال صدوق.

محمد بن اسماعيل ... ابو محمد (ابن ابي حاتم) مي‌گويد:‌ من همراه پدرم از او (محمد بن اسماعيل) شنيدم و او صدوق و ثقه بود. عبد الرحمن مي‌گويد:‌ در باره او از پدرم سؤال كردم گفت:‌ او صدوق است.

ابن أبي حاتم الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس (متوفاى 327هـ)، الجرح والتعديل، ج 7، ص190، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1271هـ ـ 1952م.

ابن حبان در كتاب «الثقات» اسم ايشان را آورده است:

15510 محمد بن إسماعيل بن سمرة الأحمسي السراج من أهل الكوفة يروى عن وكيع والكوفيين حدثنا عنه عبد الملك وغيره من شيوخنا

الثقات  ج 9، ص 118

ذهبي نيز بر توثيق ايشان تصريح كرده و مي‌نويسد:

4723 محمد بن إسماعيل بن سمرة الأحمسي أبو جعفر ... ثقة.

الكاشف  ج 2، ص 158

از نظر ابن حجر عسقلاني نيز محمد بن اسماعيل ثقه است:

5732 محمد بن إسماعيل بن سمرة الأحمسي بمهملتين أبو جعفر السراج ثقة من العاشرة مات سنة ستين وقيل قبلها ت س ق

تقريب التهذيب ج 1، ص 468

در نتيجه اين راوي از نظر علماي رجال اهل سنت موثق است.

3. مفضل بن صالح:

ايشان از نظر ابو حاتم و ابن حبان ثقه است و ابن حجر در كتاب «لسان الميزان»، توثيق ابو حاتم را آورده و نيز مي‌گويد ابن حبان نيز او را در كتاب «الثقات» آورده است:

5866 النخاس بنون وبالخاء المعجمة ثم مهملة المفضل بن صالح الأسدي أبو جميلة الكوفي النخاس عن زياد بن علاقة ... وعنه البخاري وأبو حاتم ووثقه ... وعنه أبو داود والترمذي والنسائي قاله بن حبان في الثقات

لسان الميزان ج 7 ، ص 520

اين راوي از نظر حاكم نيشابوري نيز ثقه است؛ زيرا روايت ايشان را در كتابش تصحيح كرده است:

3312 أخبرنا ميمون بن إسحاق الهاشمي حدثنا أحمد بن عبد الجبار حدثنا يونس بن بكير حدثنا المفضل بن صالح عن أبي إسحاق عن حنش الكناني قال سمعت أبا ذر يقول وهو آخذ بباب الكعبة أيها الناس من عرفني فأنا من عرفتم ومن أنكرني فأنا أبو ذر سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول مثل أهل بيتي مثل سفينة نوح من ركبها نجا ومن تخلف عنها غرق.

هذا حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه

المستدرك على الصحيحين  ج 2 ، ص 37

4. جابر بن يزيد جعفي:

توثيق اين رواي گذشت.

5. سليمان بن بريده:

اين رواي از راويان صحيح مسلم است و نياز به آوردن توثيقات نيست.

6. بريده:

بريدة الاسلمي نيز از صحابه رسول خدا صلي الله عليه وآله وبي نياز از توثيق است.

سند دوم

سند دوم روايت بريده اين است:

أخبرنا أبو القاسم هبة الله بن عبد الله أنا أبو بكر الخطيب أنا أبو الحسن محمد بن عبد الواحد أنا أبو الحسن علي بن عمر بن أحمد الدارقطني أنا أحمد بن محمد بن سعيد نا الحسن بن علي بن عفان نا محمد بن الصلت نا شداد بن رشيد الجعفي عن جابر بن يزيد الجعفي عن ابن بريدة عن أبيه قال قال لي النبي صلى الله عليه وسلم هل لك أن تعود فاطمة فأتاها فدخل عليها فقال كيف تجدينك فشكت إليه فقال ما الوتك أقدمهم سلما وأعلمهم علما وأحلمهم حلما.

بريده از پدرش نقل كرده است كه رسول خدا به من فرمود: آيا مي‌خواهي به عيادت فاطمه بروي؟ پس به عيادتش رفتيم و بر ايشان وارد شديم. رسول خدا فرمود: خودت را چگونه مي يابي؟ فاطمه به رسول خدا شكايت كرد. پيامبر فرمود: من تو را محروم نكرد از ازدواج كردن با نخستين مسلمان و داناترين و بردبار ترين آنها.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص131، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

سند سوم:

سند سوم روايت بريده را نيز ابن عساكر اين‌گونه آورده است:

أخبرنا أبو نصر بن رضوان وأبو غالب بن البنا وأبو محمد عبد الله بن محمد بن نجا قالوا أنا أبو محمد الجوهري أنا أبو بكر بن مالك نا العباس بن إبراهيم القراطيسي نا محمد بن إسماعيل الأحمسي نا مفضل بن صالح نا جابر الجعفي عن سليمان بن بريدة عن أبيه قال قال لي رسول الله صلى الله عليه وسلم قم بنا يا أبا بريدة نعود فاطمة فلما أن دخلنا عليها أبصرت أباها ودمعت عيناها قال ما يبكيك يا ينية قالت قلة الطعام وكثرة الهم وشدة السقم قال أما والله لما عند الله خير مما ترغبين إليه يا فاطمة أما ترضين أني زوجتك أقدمهم سلما وأكثرهم علما وأفضلهم حلما وأن ابنيك لمن شباب أهل الجنة.

ترجمه اين روايت در روايت اول گذشت.

تاريخ مدينة دمشق ج 42، ص 131

البته اين عبارت، با مضمون ديگري نيز در كتاب سيوطي نقل شده است :

7847 عَنْ بريدَةَ قَالَ :

30 ( قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِفَاطِمَةَ: زَوَّجْتُكِ خَيْرَ أَهْلِي: أَعْلَمَهُمْ عِلْمَاً، وَأَفْضَلَهُمْ حِلْمَاً ، وَأَوَّلَهُمْ سِلْمَاً). ( خط فِي المتفق ) .

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 16، ص252، طبق برنامه الجامع الكبير.

نتيجه: روايت بريده با سه سند نقل شد و سند اول آن از نظر رجالي معتبر است.

5. از طريق ابن عباس (با سه مضمون با دو سند معتبر)

از ابن عباس نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله امير مؤمنان علي بن ابيطالب عليه السلام را پيشگام در اسلام معرفي كرده است. اين روايت از وي دو مضمون دارد :

 مضمون اول :«والسابقُ إليّ عليُّ بن ابي‌طالب» (سند معتبر)

سند كامل اين روايت را طبراني اين‌گونه آورده است:

11152 حدثنا الْحُسَيْنُ بن إِسْحَاقَ التُّسْتَرِيُّ ثنا الْحُسَيْنُ بن أبي السَّرِيِّ الْعَسْقَلانِيُّ ثنا حُسَيْنٌ الأَشْقَرُ ثنا سُفْيَانُ بن عُيَيْنَةَ عَنِ بن أبي نَجِيحٍ عن مُجَاهِدٍ عَنِ بن عَبَّاسٍ عَنِ النبي صلى اللَّهُ عليه وسلم قال السُّبَّقُ ثَلاثَةٌ فَالسَّابِقُ إلى مُوسَى يُوشَعُ بن نُونَ وَالسَّابِقُ إلى عِيسَى صَاحِبُ يَاسِينَ وَالسَّابِقُ إلى مُحَمَّدٍ صلى اللَّهُ عليه وسلم عَلِيُّ بن أبي طَالِبٍ.

به نقل ابن عباس رسول خدا صلي الله عليه وسلم فرمود: پيشگامان در ايمان آوردن سه تن هستند: پيشگام شد يوشع بن نون به ايمان آوردن به موسي، صاحب ياسين به عيسي و علي به ايمان آوردن به رسول خدا صلي الله عليه وسلم. 

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الكبير، ج 11، ص 93، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.

اين روايت در كتابهاي ديگر اهل سنت نيز نقل شده است.

الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاى694هـ)، ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى، ج 1، ص58، ناشر : دار الكتب المصرية – مصر

تصحيح روايت توسط هيثمي:

هيثمي در كتاب «مجمع الزوائد در باره سند اين روايت مي‌نويسد:

وعن ابن عباس عن النبي صلى الله عليه وسلم قال السبق ثلاثة السابق إلى موسى يوشع بن نون والسابق إلى عيسى صاحب ياسين والسابق إلى محمد صلى الله عليه وسلم علي بن أبي طالب رضي الله عنه رواه الطبراني وفيه حسين بن حسن الأشقر وثقه ابن حبان وضعفه الجمهور وبقية رجاله حديثهم حسن أو صحيح.

... اين روايت را طبراني نقل كرده،‌ ودر سند آن حسين بن حسن اشقر وجود كه ابن حبان او را توثيق كرده است ولي جمهور او را تضعيف كرده اند. و روايات بقيه راويان سند حسن و يا صحيح هستند.

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاى807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص102، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.

توثيق حسين بن الحسن الاشقر:

همانگونه كه در كلام هيثمي ملاحظه مي‌شود، تنها ايراد اين روايت بر «حسين بن حسن اشقر» است كه ابن حبان او را توثيق كرده و بقيه تضعيف كرده اند. و خلاصه كلام اين كه در توثيق و تضعيف اين راوي، اختلاف است و طبق قاعده رجالي اهل سنت،‌ روايت راوي مختلف فيه، حسن مي‌شود.

براي اثبات توثيق و يا اعتبار بيشتر اين راوي، لازم است سخنان احمد بن حنبل و يحيي بن معين و ابن حجر عسقلاني را در باره ايشان ذكر نماييم:

ابن حجر در كتاب «تقريب التهذيب»، حسين بن الحسن اشقر را صدوق معرفي كرده است:

1318 الحسين بن الحسن الأشقر الفزاري الكوفي صدوق يهم ويغلو في التشيع من العاشرة مات سنة ثمان ومائتين س

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج 1، ص 166، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.

ايشان در جاي ديگر سخن احمد بن حنبل و ابن معين را در تأييد اشقر ذكر مي‌كند:

 قلت وذكره العقيلي في الضعفاء وأورد عن أحمد بن محمد بن هانئ قال قلت لأبي عبد الله يعني بن حنبل تحدث عن حسين الأشقر قال لم يكن عندي ممن يكذب وذكر عنه التشيع ..

وقال بن الجنيد سمعت بن معين ذكر الأشقر فقال كان من الشيعة الغالية قلت فكيف حديثه قال لا بأس به قلت صدوق قال نعم كتبت عنه.

احمد بن محمد بن هاني ميگويد: به احمد بن حنبل گفتم، در باره حسين بن اشقر براي من صحبت كن. گفت: او در نزد من از جمله كساني نيست كه دروغ مي‌گويند ...

ابن جنيد مي‌گويد: از ابن معين شنيدم كه مي‌گفت: او از شيعيان غالي است. گفتم:‌ روايتش چگونه است؟ گفت: هيچ اشكالي در آنها نيست. گفتم: آيا او راستگو است؟ گفت: بلي. پس از آن روايت از او نوشتم.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تهذيب التهذيب، ج 2، ص 291، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.

كناني در كتاب «تنزيه الشريعة المرفوعة عن الأخبار الشنيعة الموضوعة»، سخن ابن معين را در صدوق دانستن حسين اشقر و سخن احمد بن حنبل را پس از بيان روايت ذيل، ذكر كرده است:

 ( 15 ) [ حديث ] ابن عباس : كان النبى يقسم غنائم حنين وجبريل عليه السلام إلى جنبه فجاء ملك فقال إن ربك عز وجل أمرك بكذا وكذا، فخشى النبى أن يكون شيطانا، فقال لجبريل تعرفه، فقال هذا ملك وما كل ملائكة ربك أعرف  (عد) من طريق الحسين بن الحسن الأشقر، وقال منكر وما أعلم رواه غير حسين والبلاء عندى منه، وأورده ابن الجوزى فى الواهيات، وقال حسين كذاب (قلت) إنما كذبه أبو معمر الهذلى وقد قال فيه ابن معين صدوق وقال أحمد : لم يكن عندى ممن يكذب، وذكره ابن حبان فى الثقات، وأخرج له النسائى وقضية إيراد ابن الجوزى له فى الواهيات أنه لا يبلغ رتبة الوضع والله أعلم .

الكناني، علي بن محمد بن علي بن عراق أبو الحسن (متوفاي963 هـ)، تنزيه الشريعة المرفوعة عن الأخبار الشنيعة الموضوعة، ج 1، ص 248، تحقيق: عبد الوهاب عبد اللطيف , عبد الله محمد الصديق الغماري، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت،‌ الطبعة: الأولى1399 هـ

تصحيح روايت حسين اشقر توسط علماي اهل سنت:

برخي از علماي بزرگ اهل سنت، روايات حسين اشقر را نيز تصحيح كرده و اين نشان مي‌دهد كه اين راوي در نزد آنها موثق و داراي اعتبار است.

روايت اول تصحيح شده توسط حاكم نيشابوري:

4647 حدثنا مكرم بن أحمد بن مكرم القاضي ثنا جعفر بن أبي عثمان الطيالسي ثنا يحيى بن معين ثنا حسين الأشقر ثنا جعفر بن زياد الأحمر عن مخول عن منذر الثوري عن أم سلمة رضي الله عنها أن النبي صلى الله عليه وسلم كان إذا غضب لم يجترئ أحد منا يكلمه غير علي بن أبي طالب رضي الله عنه هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه

المستدرك على الصحيحين  ج 3، ص 141

روايت دوم تصحيح شده توسط حاكم نيشابوري:

4669 أخبرني علي بن عبد الرحمن بن عيسى السبيعي بالكوفة ثنا الحسين بن الحكم الجيزي ثنا الحسين بن الحسن الأشقر ثنا سعيد بن خثيم الهلالي عن الوليد بن يسار الهمداني عن علي بن أبي طلحة قال حججنا فمررنا على الحسن بن علي بالمدينة ومعنا معاوية بن حديج فقيل للحسن إن هذا معاوية بن حديج الساب لعلي فقال علي به فأتي به فقال أنت الساب لعلي فقال ما فعلت فقال والله إن لقيته وما أحسبك تلقاه يوم القيامة لتجده قائما على حوض رسول الله صلى الله عليه وسلم يذود عنه رايات المنافقين بيده عصا من عوسج حدثنيه الصادق المصدوق صلى الله عليه وسلم وقد خاب من افترى هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه

المستدرك على الصحيحين  ج 3، ص 148

توثيق روايت اشقر توسط جلال الدين سيوطي:

سيوطي نيز در كتاب «الشمائل الشريفة»، همان روايتي را كه حاكم تصحيح كرده بود،‌ به صحت آن را تصريح مي‌كند و در پايان تصحيح حاكم نيشابوري و توثيق اشقر را از زبان ذهبي نقل كرده است:

284 (كان إذا غضب لم يجتريء عليه أحد إلا علي) حل ك عن أم سلمة صح

كان إذا غضب لم يجترئ عليه أحد إلا علي امير المؤمنين لما يعلمه من مكانته عنده وتمكن وده من قلبه بحيث يحتمل كلامه في حال الحدة فأعظم بها منقبة تفرد بها عن غيره حم ك في فضائل الصحابة عن حسين الأشقر عن جعفر الأحمر عن مخول عن منذر عن أم سلمة قال الحاكم صحيح وتعقبه الذهبي بأن الأشقر وثق ...

... حاكم گفته است : اين روايت صحيح است و ذهبي به دنبال آن گفته است: حسين اشقر توثيق شده است.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، الشمائل الشريفة، ج 1، ص291، تحقيق: حسن بن عبيد باحبيشي، ناشر: دار طائر العلم للنشر والتوزيع.

مناوي در كتاب «فيض القدير شرح الجامع الصغير»، توثيق ذهبي را در باره حسين اشقر ذكر كرده است:

عن أبي هريرة كان إذا غضب لم يجترىء عليه أحد إلا علي أمير المؤمنين لما يعلمه من مكانته عنده وتمكن وده من قلبه بحيث يحتمل كلامه في حال الحدة فأعظم بها منقبة تفرد بها عن غيره حل ك في فضائل الصحابة عن حسين الأشقر عن جعفر الأحمر عن مخول عن منذر عن أم سلمة قال الحاكم صحيح وتعقبه الذهبي بأن الأشقر وثق.

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاى1031هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج 5، ص150، ناشر: المكتبة التجارية - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.

نتيجه گيري از سند روايت

با توجه به آنچه بيان شد،‌ حسين الاشقر از نظر ابن حبان، احمد بن حنبل، يحيي بن معين، حاكم نيشابوري، ابن حجر عسقلاني، ذهبي و جلال الدين سيوطي موثق و صدوق است. و در نتيجه اين روايت نيز معتبر است.

مضمون دوم : «هذا أول من آمن بي»

روايت ديگري را ابن عساكر با سند ذيل از ابن عباس نقل كرده است كه رسول خدا فرمود: نخستين كسي‌كه به من آورد، حضرت علي بوده است:

أخبرنا أبو البركات عبد الوهاب بن المبارك الأنماطي أنا أبو بكر محمد بن المظفر بن بكران الشامي نا أبو الحسن أحمد بن محمد العتيقي أنا أبو يعقوب محمد بن يوسف بن أحمد بن الدجيل نا أبو جعفر محمد بن عمرو العقيلي حدثني علي بن سعيد نا عبد الله بن داهر بن يحيى الرازي حدثني أبي عن الأعمش عن عبابة الأسدي عن ابن عباس ...

ابن عباس گفته است: به زودي فتنه اي رخ مي‌دهد اگر هريكي از شما آن را درك كرديد، بر شما است كه به كتاب خدا و علي بن ابي طالب پناه ببريد؛‌ زيرا من از رسول خدا صلي الله عليه وسلم در حالي كه دست علي را گرفته بود، شنيدم كه مي‌فرمود: 

وبإسناده عن ابن عباس قال ستكون فتنة فإن أدركها أحد منكم فعليه بخصلتين كتاب الله وعلي بن أبي طالب فإني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول وهواخذ بيد علي هذا أول من امن بي وأول من يصافحني يوم القيامة وهو فاروق هذه الأمة يفرق بين الحق والباطل وهو يعسوب المؤمنين والمال يعسوب الظالمين وهو الصديق الأكبر وهو بابي الذي أوتى منه وهو خليفتي من بعدي

اين نخستين شخصي است كه به من ايمان آورد و نخستين شخصي است كه در روز قيامت با من مصافحه مي‌كند. او فاروق اين امت است كه ميان حق و باطل جدايي مي‌اندازد. او سردار مؤمنان است ...

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص 43، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

مضمون سوم : «علي بن ابي طالب السابق إلى محمد»

در اين روايت رسول خدا صلي الله عليه وآله يوشع بن نون، صاحب ياسين و علي بن ابي‌طالب عليه السلام را به ترتيب سابقان امت موسي، عيسي و امت اسلام معرفي كرده است:

550 . ابن مردويه، عن ابن عباس، عن النبي (صلى الله عليه وسلم) قال: السبق ثلاثة؛ فالسابق إلى موسى يوشع بن نون، والسابق إلى عيسى صاحب يس، والسابق إلى محمد (صلى الله عليه وسلم) علي بن أبي طالب (رضي الله عنه) .

ابن عباس از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل شده است كه سابقان سه نفر اند. سابق به سوي موسي يوشع بن نون و سابق به سوي عيسي صاحب ياسين و سابقه به سوي محمد علي بن ابي‌طالب هستند.

مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع) - أبي بكر أحمد بن موسى ابن مردويه الأصفهاني - ص 331

روايت فوق در معجم كبير طبراني با اين سند نقل كرده است:

حدثنا الحسين بن إسحاق التستري ثنا الحسين بن أبي السري العسقلاني ثنا حسين الأشقر ثنا سفيان بن عيينة عن بن أبي نجيح عن مجاهد عن بن عباس عن النبي صلى الله عليه وسلم قال السبق ثلاثة فالسابق إلى موسى يوشع بن نون والسابق إلى عيسى صاحب ياسين والسابق إلى محمد صلى الله عليه وسلم علي بن أبي طالب.

المعجم الكبير - الطبراني - ج 11، ص 77

بررسي سند روايت

هيثمي بعد از نقل روايت، در باره سندس مي‌نويسد:

رواه الطبراني وفيه حسين بن حسن الأشقر وثقه ابن حبان وضعفه الجمهور، وبقية رجاله حديثهم حسن أو صحيح .

اين روايت را طبراني نقل كرده و در سند آن حسين بن حسن اشقر است كه ابن حبان وي را توثيق كرده و جمهور تضعيف كرده اند اما بقيه رجال سند حسن يا صحيح هستند.

مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 9 ص 102

همانگونه كه از عبارت هيثمي پيدا است،‌ حسين اشقر هم تضعيف دارد و هم توثيق كه ايشان به توثيق ابن حبان اشاره كرده است.

اما با جستجو در كتب اهل سنت،‌ مي‌بينيم كه افراد ديگري نيز ايشان را توثيق كرده و رواياتش را صحيح مي‌دانند.

اولا: ابن حبان وي را توثيق كرده است.

ثانيا: حاكم نيشابوري كه حافظ علي الاطلاق در روايات است، روايتش را كه در باره آيه «انما انت منذر و لكل قوم هاد» آورده، تصحيح كرده است:

4646 أخبرنا أبو عمرو عثمان بن أحمد بن السماك ثنا عبد الرحمن بن محمد بن منصور الحارثي ثنا حسين بن حسن الأشقر ثنا منصور بن أبي الأسود عن الأعمش عن المنهال بن عمرو عن عباد بن عبد الله الأسدي عن علي إنما أنت منذر ولكل قوم هاد قال علي رسول الله صلى الله عليه وسلم المنذر وأنا الهادي

هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه

المستدرك على الصحيحين  ج 3، ص 140

ثالثا: حسين اشقر در سلسله اسناد روايات احمد بن حنبل و يحيي بن معين واقع شده و آنها از وي روايت نقل كرده اند. اين مطلب نشان مي‌دهد كه وي در نزد آنها از اعتبار خوبي برخودار بوده است.

علي بن هبة الله مي‌گويد:

أما الأشقر بشين معجمة وقاف فهو حسين بن حسن الأشقر الكوفي يحدث عن شريك وقيس بن الربيع وغيرهما روى عنه أحمد بن حنبل ويحيى بن معين وغيرهما

  علي بن هبة الله بن أبي نصر بن ماكولا (متوفاي475هـ)، الإكمال في رفع الارتياب عن المؤتلف والمختلف في الأسماء والكن، ج1، ص93، دار النشر : دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة : الأولى1411 

نكته تعجب آور اين است كه هيثمي در اين روايت حسين اشقر را تضعيف كرده، اما تمام روايات مسند احمد بن حنبل را كه اين راوي نيز در سند رواياتش قرار دارد، قبول دارد و اين مسند را صحيح ترين مسانيد مي‌داند. اين عقيده هيثمي را سيوطي اين‌گونه نقل كرده است:

وقال الهيثمي في زوائد المسند مسند أحمد أصح صحيحا من غيره.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي، ج1، ص173، تحقيق: عبد الوهاب عبد اللطيف، ناشر: مكتبة الرياض الحديثة - الرياض.

سيوطي نيز عقيده اش همين است كه آن را شوكاني گزارش كرده است:

قَالَ السُّيُوطِيّ فِي خُطْبَةِ كِتَابِهِ الْجَامِعِ الْكَبِيرِ مَا لَفْظُهُ: وَكُلُّ مَا كَانَ فِي مُسْنَدِ أَحْمَدَ فَهُوَ مَقْبُولٌ، فَإِنَّ الضَّعِيفَ الَّذِي فِيهِ يَقْرُبُ مِنْ الْحَسَنِ انْتَهَى.

سيوطي در خطبه كتابش «الجامع الكبير» گفته است: تمام آنچه در مسند احمد قرار دارد،‌ مقبول است؛‌ زيرا روايت ضعيف آن حسن است.

الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاى 1255هـ)، نيل الأوطار من أحاديث سيد الأخيار شرح منتقي الأخبار، ج1، ص15، ناشر: دار الجيل، بيروت – 1973.

در نتيجه،‌ حسين اشقر از ديدگاه ابن حبان، حاكم نيشابوري، سيوطي، احمد بن حنبل، يحيي بن معين و هيثمي (با توجه به اظهار نظرش در باره مسند احمد) موثق و معتبر است.

برفرض اگر تضعيفات هم داشته باشد، روايتش حسن مي‌شود و در نهايت اين روايت حسن مي‌شود.

ساير منابع و متون اين روايت و استدلال علماي اهل سنت به آن

551 ابن مردويه عن ابن عباس رضي الله عنهما في قوله : (والسابقون السابقون) قال : يوشع بن نون سبق إلى موسى ومؤمن آل يس سبق إلى عيسى وعلي بن أبي طالب رضي الله عنه سبق إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم

مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع) - أبي بكر أحمد بن موسى ابن مردويه الأصفهاني - ص 331

در روايت دوم ابن عباس تصريح نموده كه علي عليه السلام افضل سابقون است:

552 . ابن مردويه، عن مجاهد، عن ابن عباس في هذه الآية : يوشع بن نون سبق إلى موسى بن عمران، ومؤمن آل ياسين سبق إلى عيسى بن مريم، وعلي بن أبي طالب سبق إلى رسول الله (صلى الله عليه وسلم)، وكل رجل منهم سابق أمته، وعلي أفضلهم .

ابن عباس گفته است: يوشع بن نون به سوي موسي بن عمران، مؤمن آل ياسين به سوي عيسي بن مريم و علي بن ابي‌طالب به سوي رسول خدا سبقت جستند. و هر يكي از آنها سابق امت خودشان بودند اما علي افضل آنها است.

مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع) - أبي بكر أحمد بن موسى ابن مردويه الأصفهاني - ص 331

روايت ديگر ابن عباس نيز اين است:

553 . ابن مردويه، عن ابن عباس في قوله تعالى : (والسابقون السابقون) قال: نزلت في حزقيل مؤمن آل فرعون، وحبيب النجار الذي ذكر في يس، وعلي بن أبي طالب (رضي الله عنه)، وكل رجل سابق أمته، وعلي أفضلهم سبقا.

ابن عباس گفته است: اين آيه در باره حزقيل مؤمن آل فرعون، حبيب نجار (كه ذكر آن در سوره ياسين آمده) و درباره علي بن ابي‌طالب نازل شده و هر يكي از آنها سابق امتش بوده و علي افضل آنها است.

مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع)، أبي بكر أحمد بن موسى ابن مردويه الأصفهاني - ص 331

روايات فوق را ابن ابي حاتم، سيوطي و شوكاني و ابن كثير در تفاسير شان آورده اند:

الرازي، عبد الرحمن بن محمد بن إدريس (معروف به ابن ابي‌ حاتم)، (متوفاي327هـ)، تفسير القرآن، ج 10، ص3330، تحقيق : أسعد محمد الطيب، دار النشر: المكتبة العصرية – صيدا، طبق برنامه الجامع الكبير.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، الدر المنثور، ج 8، ص 7، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1993.

الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاى1255هـ)، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج 5، ص 151، ناشر: دار الفكر – بيروت.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج4، ص284، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ.

مناوي بعد از نقل روايت، سبقت حضرت علي را در ايمان و اسلام بزرگترين منقبت براي آن حضرت مي‌داند و مي‌نويسد:

فأعظم بها من منقبة لعلي وكم له من مناقب لا يشارك فيها .

بزرگترين منقبت براي علي است، و چه بسيار منقبت براي علي است كه هيچ كسي در آن شريك نيست.

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاى1031هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج 4، ص 178، ناشر: المكتبة التجارية - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.

6 و7. از طريق ابوذر و سلمان: «إِنَّ هذا أَوَّلُ من آمَنَ بِي» (معتبر)

پيامبر خدا صلي الله عليه وآله با اشاره به حضرت علي عليه السلام فرمود: او نخستين كسي است كه به من ايمان آورد. اين سخن حضرت را دو صحابي بزرگوار؛ جناب ابوذر و سلمان نقل كرده اند.

روايت اول:

ابتدا به روايتي كه تنها از ابوذر اين مطلب با سند معتبر نقل شده اشاره مي كنيم:

حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ يَعْقُوبَ الْعَرْزَمِيُّ، قَالَ: نَا عَلِيُّ بْنُ هَاشِمٍ، قَالَ: نَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ أَبِي رَافِعٍ، عَنْ أَبِي ذَرٍّ، عَنِ النَّبِيِّ أَنَّهُ قَالَ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ: أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِي، وَأَنْتَ أَوَّلُ مَنْ يُصَافِحُنِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَأَنْتَ الصِّدِّيقُ الأَكْبَرُ، وَأَنْتَ الْفَارُوقُ تَفْرُقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ، وَأَنْتَ يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ، وَالْمَالُ يَعْسُوبُ الْكُفَّارِ.

ابو رافع از ابو ذر نقل كره است كه رسول خدا به علي بن ابي طالب فرمود: شما نخستين كسي هستي كه به من ايمان آوردي، و شما نخستي فرد هستي كه در روز قيامت با من دست مي‌دهد، و شما صديق اكبر و جدا كننده بين حق و باطل هستيد، و شما پناهگاه مؤمنان هستيد همانگونه مال پناهگاه كافران است.

البزار، ابوبكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفاى292 هـ)، البحر الزخار (مسند البزار) ج9، ص342، تحقيق: د. محفوظ الرحمن زين الله، ناشر: مؤسسة علوم القرآن، مكتبة العلوم والحكم - بيروت، المدينة الطبعة: الأولى، 1409 هـ.

بررسي سند روايت:

عباد بن يعقوب الرواجني

اولا: ايشان از راويان بخاري است و اگر تضعيف شود تضعيف روايات بخاري است.

ثانيا: حاكم نيشابوري در كتاب «المدخل إلى كتاب الإكليل»، تصريح كرده است كه ايشان را ابو بكر محمد بن اسحاق بن خزيمه در روايت صدوق مي‌داند:

وكان أبو بكر محمد بن اسحاق بن خزيمة يقول حدثنا الصدوق فى روايته المتهم في دينه عباد بن يعقوب.

الحاكم النيشابوري،  محمد بن عبد الله (متوفاي405 هـ)، المدخل إلى كتاب الإكليل، ج1، ص49؛ تحقيق : د. فؤاد عبد المنعم أحمد، دار النشر : دار الدعوة - الاسكندرية ، طبق برنامه الجامع الكبير.

ابن جوزي نقل كرده است كه دارقطني اين راوي را تضعيف نكرده است:

وقال الدارقطني ليس بضعيف

الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي  ج 2، ص 77

ذهبي نيز بر صدوق بودن وي اين گونه تصريح كرده و توثيق ابو حاتم را نيز ذكر كرده است:

الشيخ العالم الصدوق محدث الشيعة أبو سعيد عباد بن يعقوب الاسدي الرواجني الكوفي المبتدع ... قال أبو حاتم شيخ ثقة

سير أعلام النبلاء  ج 11، ص 536

علي بن هاشم البريد:

اين شخص نيز راوي صحيح مسلم و علماي رجال اهل سنت او را صدوق و موثق مي‌داند. ابن حجر مي‌نويسد:

 علي بن هاشم بن البريد بفتح الموحدة وبعد الراء تحتانية ساكنة الكوفي صدوق يتشيع.

تقريب التهذيب ج1، ص406

ابن سعد نيز بر صدوق بودنش تصريح كرده است:

علي بن هاشم بن البريد ... وهو صالح الحديث صدوق.

طبقات ابن سعد ج6، ص392

ابن جوزي مي‌نويسد: كه علماء بر ثقه بودن اين راوي اتفاق نظر دارند:

 علي بن هاشم بن البريد ... روى عنه أحمد بن حنبل واتفقوا على أنه كان ثقة ولكن كان يتشيع وتوفي في هذه السنة.

المنتظم ج9 ، ص64

محمد بن عبيد الله:

اين راوي از نظر ابن حبان و حاكم نيشابوري موثق است. ابن حبان در كتاب «الثقات»‌ اسم ايشان را آورده است:

10596 محمد بن عبيد الله بن أبى رافع يروى عن أبيه روى عنه يحيى بن يعلى الأسلمى

الثقات ج 7 ، ص 400

حاكم نيز روايتش را در چند جا تصحيح كرده است:

3817 أخبرنا أبو عبد الله محمد بن علي الصنعاني بمكة حدثنا علي بن المبارك الصنعاني حدثنا يزيد بن المبارك حدثنا محمد بن ثور عن بن جريج عن محمد بن عبيد الله بن أبي رافع مولى رسول الله صلى الله عليه وسلم ... هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه

المستدرك على الصحيحين  ج 2   ص 533

4841 أخبرني أبو سعيد أحمد بن محمد بن عمرو الأخمسي ثنا الحسين بن حميد بن الربيع ثنا مخول بن إبراهيم النهدي ثنا عبد الرحمن بن الأسود عن محمد بن عبيد الله بن أبي رافع عن أبيه عن جده أبي رافع رضي الله عنه أن رسول الله صلى الله عليه وسلم صلى يوم الإثنين وصلت معه خديجة رضي الله عنها وأنه عرض على علي يوم الثلاثاء الصلاة فأسلم وقال دعني أو آمر أبا طالب في الصلاة قال فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم إنما هو أمانة قال فقال علي فأصلي إذا فصلى مع رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم الثلاثاء

 هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه

المستدرك على الصحيحين  ج 3، ص 201

در جاي ديگر نيز ايشان را در ضمن فرزندش عون بن محمد توثيق كرده است:

وعون هذا هو بن محمد بن عبيد الله بن أبي رافع هو وأبوه ثقتان

المستدرك على الصحيحين  ج 3، ص 180

عَنْ أَبِيهِ (عبيد الله بن أبي رافع )

مراد از عبارت «عن ابيه» عبيد الله بن ابي رافع است و اسم ابي رافع نيز اسلم است. البته در جاي ديگر نيز آمده است كه ابو رافع اسم هاي ديگري هم داشته است. ابن ابي حاتم ايشان را معرفي كرده ودر پايان  توثيق وي را ذكر كرده است:

1460 عبيد الله بن أبى رافع مولى النبي صلى الله عليه وسلم واسم أبى رافع اسلم وكان هو كاتب على رضي الله عنه روى عن على وأبى هريرة وأبيه روى عنه بسر بن سعيد والحسن بن محمد سمعت أبى يقول ذلك نا عبد الرحمن قال وسمعت أبى يقول عبيد الله بن أبى رافع ثقة.

ابن أبي حاتم الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس (متوفاى 327هـ)، الجرح والتعديل، ج5 ص307، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1271هـ ـ 1952م.

بدر الدين عيني اسم ابو رافع را اسلم، ابراهيم، ثابت و هرمز هم ذكر كرده است:

عبيد الله بن أبى رافع المدنى: مولى النبى - صلى الله عليه وسلم -، واسم أبى رافع أسلم، وقيل: إبراهيم، وقيل: ثابت، وقيل: هرمز.

العينى، أبو محمد محمود بن أحمد بن موسى بن أحمد بن حسين الغيتابى الحنفى بدر الدين (متوفاى855هـ) ،‌ مغانى الأخيار، ج 3 ، ص 310، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

ايشان از راويان بخاري و مسلم است.

ابن حبان اسم وي را در كتاب «الثقات» آورده و نشانگر توثيق وي است:

3895 عبيد الله بن على بن أبي رافع مولى رسول الله صلى الله عليه وسلم يروى عن جدته سلمى بنت قيس مولاة رسول الله صلى الله عليه وسلم ولها صحبة روى عنه فائد مولى عبيد الله بن على بن أبى رافع من حديث الفضل بن سليمان

الثقات  ج 5، ص 69

ابن حجر نيز بر توثيق وي تصريح كرده است:

4288 عبيد الله بن أبي رافع المدني مولى النبي صلى الله عليه وسلم كان كاتب علي وهو ثقة من الثالثة ع

تقريب التهذيب  ج 1، ص 370

نكته مهم اين كه احمد بن حنبل ايشان را در شمار صحابه آورده است و اگر اين گونه باشد، بي نياز از توثيق است:

عبيد الله بن أسلم مولى النبي عليه السلام يعد في الكوفيين له صحبة ورواية أن النبي عليه السلام كان يقول لجعفر أشبهت خلقي ... ذكره بن حبان في الثقات

الإكمال لرجال أحمد، ج 1، ص 279

أبو رافع القبطي.

ايشان از صحابه رسول خدا است و نياز به توثيق ندارد، چرا كه صحابه از نظر آنها همه عادل هستند. تنها به ذكر عبارت ابن جزري كه ايشان را معرفي كرده اكتفا مي‌كنيم:

أسلم أبو رَافع مولى رسول الله صلى الله عليه وسلّم . غلبت عليه كنيته ، واختلف في اسمه ، فقال ابن المديني : اسمه أسلم ، ومثله قال ابن نمير ، وقيل : هرمز ، وقيل : إبراهيم ، وزوّجه رسول الله صلى الله عليه وسلّم مولاته سَلمى ، فولدت له عبيد الله بن أبي رافع ، وكانت سلمى قابلة إبراهيم بن رسول الله صلى الله عليه وسلّم ، وشهدت معه خيبر ، وكان عبيد الله خازناً لعلي بن أبي طالب ، وكاتباً له أيام خلافته .

ابو رافع غلام رسول خدا صلي الله عليه وسلم است، كنيه اش بر اسمش غالب شده است (يعني به كنيه او را صدا مي زدند) اما در اسم او اختلاف نظر است. به نقل ابن مديني و ابن نمير اسمش اسلم، و هرمز وابرهيم هم اقوال ديگري است. روسول خدا سلمي را به ازدواجش در آورد و از او عبيد الله بن ابو رافع به دنيا آمد. و سلمي قابله حضرت ابراهيم پسر رسول خدا بود كه در خيبر نيز همراه رسول خدا بود. و در زمان حضرت علي، عبيد الله خزانه دار و كاتب ايشان بود.

اسد الغابة ج 1، ص 120

از عبارت فوق به دست مي‌آيد كه ايشان صحابه است.

أبو ذر الغفاري:

ايشان هم از صحابه بزرگوار و معروف رسول خدا ست. در نتيجه اين روايت معتبر است.

روايت دوم:

در اين روايت ابي سخيله از ابو ذر و سلمان از رسول خدا صلي الله عليه وآله اين مطلب را نقل كرده است:

6184 حدثنا عَلِيُّ بن إِسْحَاقَ الْوَزِيرُ الأَصْبَهَانِيُّ حدثنا إِسْمَاعِيلُ بن مُوسَى السُّدِّيُّ ثنا عُمَرُ بن سَعِيدٍ عن فُضَيْلِ بن مَرْزُوقٍ عن أبي سُخَيْلَةَ عن أبي ذَرٍّ وَعَنْ سَلْمَانَ قَالا أَخَذَ رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم بِيَدِ عَلِيٍّ رضي اللَّهُ عنه فقال إِنَّ هذا أَوَّلُ من آمَنَ بِي وهو أَوَّلُ من يُصافِحُنِي يوم الْقِيَامَةِ وَهَذَا الصِّدِّيقُ الأَكْبَرُ وَهَذَا فارُوقُ هذه الأُمَّةِ يُفَرَّقُ بين الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ وَهَذَا يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَالُ يَعْسُوبُ الظَّالِمِ .

ابو ذر و سلمان گفتند: رسول خدا صلي الله عليه وآله دست علي را گرفته بود فرمود: اين نخستين كسي است كه به من ايمان آورد، و اولين كسي ايت كه در روز قيامت با من مصافحه مي‌كند....

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الكبير، ج 6، ص 269، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.

در روايت ديگر ابي سخيله مي‌گويد:‌ من و سلمان در ربذه نزد ابو ذر رفتيم و در آنجا ايشان اين سخن رسول خدا را نقل كرد:

حدثني الوليد بن صالح، عن يونس بن أرقم، عن وهب بن أبي دبي: عن أبي سخيلة قال: مررت أنا وسلمان بالربذة على أبي ذر فقال: إنه ستكون فتنة فإن أدركتموها فعليكم بكتاب الله وعلي بن أبي طالب، فإني سمعت رسول الله صلى الله عله وسلم يقول: علي أول من آمن بي، وأول من يصافحني يوم القيامة وهو يعسوب المؤمنين .

ابو سخيله مي‌گويد: من و سلمان به ربذه رفتيم و ابوذر گفت: به زودي فتنه‌اي در راه است، اگر آن را درك كرديد به كتاب خدا و علي بن ابي طالب تمسك كنيد؛‌ زيرا از رسول خدا شنيدم كه مي‌گفت: علي اولين مؤمن به من است و اولين كسي است كه در روز قيامت با من مصافحه مي‌كند.

البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج1، ص282، طبق برنامه الجامع الكبير.

8. از طريق عمر بن خطاب «أنت أول المؤمنين إيمانا»

طبري در كتابش از طريق عمر بن خطاب شبيه روايت دوم ابو سعيد خدري روايتي را از قول رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل كرده است:

وعن عمر رضي الله عنه قال كنت أنا وأبو عبيدة وأبو بكر وجماعة إذ ضرب رسول الله صلى الله عليه وسلم منكب علي بن أبي طالب فقال يا علي أنت أول المؤمنين إيمانا وأنت أول المسلمين إسلاما وأنت مني بمنزلة هرون من موسى.

عمر مي‌گويد: من و ابو عبيده و ابو بكر و گروهي نشسته بوديم كه رسول خدا دستش را به شانه علي زد و فرمود: اي علي ! تو نخستين مؤمن در ايمان آوردن،‌ و نخستين مسلمان در اسلام آوردن هستي. جايگاه تو نسبت به من همانند جايگاه هارون نسبت به موسي است.

الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاى694هـ)، ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى، ج 1، ص58، ناشر : دار الكتب المصرية – مصر

جلال الدين سيوطي روايت عمر بن خطاب را اين‌گونه آورده است:

( 1510 ) عن عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ :

30 ( لَنْ تَنَالُوا عَلِيَّاً فَإِني سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ : ثَلاَثَةٌ لأِنْ يَكُونَ لِي وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ، كُنْتُ عِنْدَ النَّبِي وَعِنْدَهُ أَبُو بَكْرٍ وَأَبُو عُبَيْدَةَ بنُ الْجَرَّاحِ، وَجَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِي فَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلى مَنْكِبِ عَلِيَ فَقَالَ : أَنْتَ أَوَّلُ النَّاسِ إِسْلاَمَاً، وَأَوَّلُ النَّاسِ إِيْمَانَاً، وَأَنْتَ مِني بِمَنْزِلَةِ هاارُونَ مِنْ مُوْسَى ) (ابن النَّجَّار )

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 13، ص 396، طبق برنامه الجامع الكبير.

9. از طريق انس بن مالك از پيامبر (ص) «وَأَقْدَمَهُمْ سِلْمًا»

فرمايش رسول خدا صلي الله عليه وآله در باره پيشگامي اميرمؤمنان عليه السلام در اسلام و ايمان آوردن به رسول خدا از طريق انس بن مالك صحابه آن حضرت نيز نقل شده است.

سند اول طريق ، چنين است:

أَخْبَرَنَا الْحَسَنُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ، أَخْبَرَنَا أَبُو سَهْلٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ الْقَطَّانُ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوْحٍ، حَدَّثَنَا سَلامُ بْنُ سُلَيْمَانَ أَبُو الْعَبَّاسِ الْمَدَائِنِيُّ، حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ الْمُثَنَّى، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ أَنَسِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَرَضِيَ عَنْهَا: زَوَّجْتَنِي عَلِيًّا حَمْشَ السَّاقَيْنِ، عَظِيمَ الْبَطْنِ، قَلِيلَ الشَّيْءِ، فَقَالَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: زَوَّجْتُكِ يَا بُنَيَّةُ أَعْظَمَهُمْ حِلْمًا، وَأَقْدَمَهُمْ سِلْمًا، وَأَكْثَرَهُمْ عِلْمًا وهو سلام بْن سوار الذي روى عنه هشام بْن عمار.

ترجمه روايت چند مرتبه گذشت.

البغدادي، أحمد بن علي بن ثابت الخطيب (متوفاي 463هـ)، موضح أوهام الجمع والتفريق، ج 2، ص148، تحقيق : د. عبد المعطي أمين قلعجي، دار النشر : دار المعرفة – بيروت، الطبعة : الأولى 1407

ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق روايت انس را با اين سند نقل كرده است:

أخبرنا جدي أبو المفضل يحي بن علي أنا أبو القاسم على بن محمد أنا أبو الحسن علي بن محمد أنا أبو الحسن علي بن أحمد بن محمد بن داود الرزاز نا أبو عمرو عثمان بن أحمد بن السماك نا عبد الله بن روح المدائني نا سلام بن سليمان المدائني نا عمر بن المثنى عن أبي إسحاق عن أنس بن مالك قال قالت فاطمة زوجتني عليا حمش الساقين عظيم البط قليل المشي فقال النبي صلى الله عليه وسلم زوجتك يا بنية أعظمهم حلما وأقدمهم سلما وأكثرهم علما.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص 132، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

البته ابتداي همين روايت، در كتب ديگر هم آمده و اشاره به سند ديگري هم براي آن شده است .

2020 - حديث : لما زوج النبي علياً فاطمة . . . الحديث تفرد به عبد الرحمن بن قيس عن شريك عن أبي إسحاق عنه، وقال عمر بن المثنى عن أبي إسحاق عن أنس بن مالك نحو هذا .

المقدسي،  الإمام الحافظ أبو الفضل محمد بن طاهر (متوفاي 507 هـ )، أطراف الغرائب والأفراد، ج 3، ص 39، تحقيق : محمود محمد محمود حسن نصار / السيد يوسف، دار النشر : دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة : الأولى 1419 هـ - 1998م

10. از طريق ليلي الغفارية صحابية: «هذا علي بن أبي طالب أول الناس إيماناً»

ليلي غفاريه يكي از زنان صحابيه است كه در جنگهاي رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز شركت داشته و در پشت جبهه به مداواي مجروحين مي‌پرداخته است. ايشان فرمايش آن حضرت را كه از زبان عايشه در جنگ بصره شنيده، نقل كرده است.

85 - حدثنا عبد السلام بن صالح، قال : نا علي بن هاشم، عن أبيه، عن موسى بن القاسم التغلبي، قال : حدثتني ليلى الغفارية : أنها كانت تخرج مع رسول الله صلى الله عليه وسلم في مغازيه تداوي الجرحى، وتقوم على المرضى . فحدثت أن رسول الله قال لعائشة : هذا علي بن أبي طالب أول الناس إيماناً.

موسي بن قاسم مي‌گويد:‌ ليلي غفاريه (كه همراه رسول خدا در جنگها براي تداوي مجروحان مي‌رفت) گفت: رسول خدا به عايشه گفت: اين علي بن ابي طالب نخستين شخص از ميان مردم است كه ايمان آورده است.

أحمد بن زهير بن حرب (متوفاي279هـ)، أخبار المكيين، ج1، ص169، تحقيق: إسماعيل حسن حسين، دار النشر : دار الوطن – الرياض، الطبعة : الأولى 1997

ابن عساكر اين روايت را با تفصيل بيشتر گزارش كرده است:

أخبرنا أبو البركات الأنماطي أنا أبو بكر الشامي أنا أبو الحسن العتيقي أنا إسماعيل بن يعقوب الصيدلاني نا أبو جعفر العقيلي نا أحمد بن القاسم نا أحمد بن داود قالا أنا عبد السلام بن صالح نا علي بن هاشم حدثني أبي عن موسى بن القاسم التغلبي حدثتني ليلى الغفارية قالت كُنْتُ أَخْرُجُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ فِي مَغَازِيهِ فَأُدَاوِي الْجَرْحَى، وَأَقُومُ عَلَى الْمَرْضَى، فَلَمَّا خَرَجَ عَلِيٌّ بِالْبَصْرَةِ خَرَجْتُ مَعَهُ، فَلَمَّا رَأَيْتُ عَائِشَةَ وَاقِفَةً دَخَلَنِي شَيْءٌ مِنَ الشَّكِّ، فَأَتَيْتُهَا فَقُلْتُ: هَلْ سَمِعْتِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ فَضِيلَةً فِي عَلِيٍّ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، دَخَلَ عَلِيٌّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَهُوَ مَعَ عَائِشَةَ، وَعَلَيْهِ جَرْدُ قَطِيفَةٍ فَجَلَسَ بَيْنَهُمَا، فَقَالَتْ لَهُ عَائِشَةُ: أَمَا وَجَدْتَ مَكَانًا هُوَ أَوْسَعُ مِنْ هَذَا؟ فَقَالَ النَّبِيُّ: يَا عَائِشَةُ دَعِي لِي أَخِي فَإِنَّهُ أَوَّلُ النَّاسِ بِي إِسْلامًا، وَآخِرُ النَّاسِ بِي عَهْدًا عَندَ الْمَوْتِ، وَأَوَّلُ النَّاسِ لِي لِقَاءً يَوْمَ الْقِيَامَةِ

موسي بن قاسم مي‌گويد: ليلي غفاريه گفت: من همراه رسول خدا براي تداوي مجروحان مي‌رفتم و از آنها پرستاري مي‌كردم. موسي مي‌گويد: هنگامي كه علي به بصره رفت من نيز همراه ايشان رفتم؛ اما وقتي عايشه را در مقابل علي ديدم شك و ترديد برايم دست داد، نزد ليلي رفتم و سؤال كردم آيا از رسول خدا صلي الله عليه وسلم در باره علي فضيلتي شنيده اي؟ گفت:‌ بلي. رسول خدا در حالي كه با عايشه بود و قطيفه اي بر خودشان انداخته بود علي وارد شد و در ميان آنها نشست. عايشه به علي گفت:‌ آيا جاي وسيع تر از اين پيدا نكردي؟ رسول خدا به عايشه گفت: برادرم را رها كن؛ زيرا او نخستين كسي است كه به من اسلام آورد، و آخرين شخص است در هنگام مردن با من و اولين كسي است كه در روز قيامت مرا ملاقات مي‌كند.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص45، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

اين روايت در بسياري از منابع اهل سنت نقل شده است.

11. از طريق اسماء بنت عميس: «اقدمهم سلما»

اسماء‌ بنت عميس (كه ابتدا همسر جعفر بن ابي‌طالب بود و پس از شهادت ايشان همسر ابو بكر شد و بعد از فوت او،‌ همسر امير مؤمنان عليه السلام گرديد، نيز اين فرمايش رسول خدا صلي الله عليه وآله را در باره اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده است:

أخبرنا أبو غالب بن البنا أنا أبو محمد الجوهري أنا أبو محمد عبد العزيز بن الحسن بن علي بن أبي صابر نا أبو حبيب العباس بن أحمد بن محمد البرتي نا إسماعيل يعني ابن موسى نا تليد بن سليمان أبو إدريس عن أبي الجحاف عن رجل عن أسماء بنت عميس قالت قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لفاطمة زوجتك أقدمهم سلما وأعظمهم حلما وأكثرهم علما.

اسماء بنت عميس مي‌گويد: رسول خدا صلي الله عليه وآله براي فاطمه فرمود: تو را به ازدواج كسي‌ در آوردم كه در اسلام آوردن پيشگام ترين،‌ و از نظر حلم و بردباري بزرگترين و از نظر علم داناترين مردم است.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42 ، ص 133، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

12. از طريق ابو سعيد خدري صحابي (با دو مضمون)

ابو سعيد خدري از صحابه رسول خدا صلي الله عليه وآله اين فرمايش رسول خدا صلي الله عليه وآله را با چند سن نقل كرده است:

مضمون اول: وأقدمهم سلماً

در سند نخست كه از ابو سعيد خدري نقل شده، فرمايش رسول خدا صلي الله عليه وآله در باره نخستين مسلمان بودن اميرمؤمنان عليه السلام در ضمن داستان ديگر و در قضيه مريضي رسول خدا در خطاب با فاطمه زهرا سلام الله عليها بيان شده است:

وعن ابن هارون العبدي قال لقيت أبا سعيد الخدري ( رض ) فقلت له : هل شهدت بدراً ؟ قال : نعم، فقلت : أفلا تحدّثني بما سمعت من رسول الله (صلى الله عليه وآله) في عليّ (عليه السلام) وفضله ؟ قال : بلى أُخبرك أنّ رسول الله (صلى الله عليه وآله) مرض مرضةً نقه منها، فدخلت عليه فاطمة ( عليها السلام ) وأنا جالس عن يمين النبي ( صلى الله عليه وآله ) فلمّا رأت فاطمة ما برسول الله ( صلى الله عليه وآله ) من الضعف خنقتها العبرة حتّى بدت دموعها على خدّها، فقال لها رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) : ما يبكيك يا فاطمة ؟ قالت : أخشى الضيعة يا رسول الله، فقال رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) : يا فاطمة إنّ الله تعالى أطلع إلى الأرض إطلاعةً على خلقه فاختار منهم أباك فبعثه نبيّاً، ثمّ أطلع ثانيةً فاختار منهم بعلك فأوحى إلىَّ أن انكحه فاطمة فأنكحته إيّاكِ واتّخذته وصيّاً .

أما علمت أنكِ بكرامة الله تعالى إيّاك زوّجك أغزرهم علماً وأكثرهم حلماً وأقدمهم سلماً؟ ...

ابن هارون عبدي مي‌گويد:‌ ابو سعيد خدري را ملاقات كردم برايش گفتم: آيا در بدر حاضر بودي؟ گفت:‌ بلي. گفتم: آيا از آنچه از رسول خدا در فضيلت علي شنيده‌اي با من سخن نمي‌گويي؟ گفت: خبر مي‌دهم، رسول خدا مريض شد كه از آن خوب شد، فاطمه زهرا ‌بر ايشان وارد شد و من طرف راست حضرت نشسته بودم. وقتي فاطمه ضعيف حضرت را ديد اشكهايش بر گونه هايش جاري شد. رسول خدا به فاطمه فرمود: براي چه گريه مي‌كني؟ فاطمه گفت: مي‌ترسم ترا از دست بدهم. رسول خدا فرمود: اين فاطمه همانا خداوند نگاهي به زمين كرد و از ميان مخلوقاتش پدرت را برگزيد و او را پيامبر قرار داد.

 دوباره به زمين نگاه كرد از ميان آنها شوهرت را برگزيد و به سوي من وحي نمود كه فاطمه را به ازدواج او در آورم پس تو را به نكاح ايشان در آوردم و او را وصي خودم قرار دادم. آيا مي‌داني كه خداوند گرامي داشته ترا به ازدواج با كسي كه علمش از همه بيشتر و حملش از همه فزونتر و در اسلام از همه پيشگام تر است.

المالكي، علي بن محمد بن أحمد المالكي المكي المعروف بابن الصباغ (متوفاي885هـ)، الفصول المهمة في معرفة الأئمة، ج2، ص 1114، تحقيق: سامي الغريري، ناشر: دار الحديث للطباعة والنشر  مركز الطباعة والنشر في دار الحديث – قم، الطبعة الأولى: 1422

مضمون دوم: انت اول المؤمنين بالله ايمانا

روايت دوم را كه ابو سعيد خدري نقل كرده، رسول خدا صلي الله عليه وآله خطاب به اميرمومنان مي‌فرمايند :

حدثنا محمد بن المظفر ثنا عبدالله بن اسحاق ثنا إبراهيم الأنماطي ثنا القاسم بن معاوية الأنصاري حدثني عصمة بن محمد عن يحيى بن سعيد الأنصاري عن سعيد بن المسيب عن أبي سعيد الخدري قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لعلي وضرب بين كتفيه يا علي لك سبع خصال لا يحاجك فيهن أحد يوم القيامة أنت أول المؤمنين بالله إيمانا وأوفاهم بعهد الله وأقومهم بأمر الله وأرأفهم بالرعية وأقسمهم بالسوية وأعلمهم بالقضية وأعظمهم مزية يوم القيامة.

ابو سعيد خدري مي‌گويد:‌ رسول خدا صلي الله عليه وآله دستش را بر دو شانه علي زد و فرمود: اي علي! تو هفت ويژگي داري كه هيچ كسي در قيامت نمي‌تواند با تو محاجه نمايد. تو نخستين مؤمن از نظر ايمان آوردن، با وفا ترين مردم در پيمان با خدا، استوار ترين مردم در امر خدا، مهربان ترين مردم نسبت به زير دستان، عادل ترين مردم در برابري، داناترين مردم در قضاوت، و داراي بزرگترين جايگاه و منزلت در قيامت هستي.

الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج 1، ص 66، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.

13. از طريق معاذ بن جبل : «علي اول المومنين بالله من قريش»

معاذ بن جبل از صحابه فرمايش رسول خدا را در خطاب به امير مؤمنان فرمودند: شما نخستين كسي هستيد كه به خداوند ايمان آورده ايد، نقل كرده است:

حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي حُصَيْنٍ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَضْرَمِيُّ، حَدَّثَنَا خَلَفُ بْنُ خَالِدٍ الْعَبْدِيُّ الْبَصْرِيُّ، حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الأَنْصَارِيُّ، عَنْ ثَوْرِ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ خَالِدِ بْنِ مَعْدَانَ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ: يَا عَلِيُّ أَخْصِمُكَ بِالنُّبُوَّةِ، وَلا نُبُوَّةَ بَعْدِي، وَتَخْصِمُ النَّاسَ بِسَبْعٍ وَلا يُحَاجُّكَ فِيهَا أَحَدٌ مِنْ قُرَيْشٍ، أَنْتَ أَوَّلُهُمْ إِيمَانًا بِاللَّهِ، وَأَوْفَاهُمْ بِعَهْدِ اللَّهِ، وَأَقْوَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ، وَأَقْسَمُهُمْ بِالسَّوِيَّةِ، وَأَعْدَلُهُمْ فِي الرَّعِيَّةِ، وَأَبْصَرُهُمْ بِالْقَضِيَّةِ، وَأَعْظَمُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ مَزِيَّةً .

معاذ بن جبل مي‌گويد:‌ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به على عليه السّلام فرمود: تو در تمامى فضائل با من مشاركت دارى مگر نبوّت كه بر تو غالب شدم، زيرا پيامبرى پس از من نيست. اما در هفت خصلت بر همه مردم غالب آمدى و كسى از قريش در اين خصايل و ويژگيها بر تو پيروز نخواهد شد و آن ويژگيها عبارتند از اين كه نخستين فردى كه به خدا ايمان آورد و به پيمان الهى از همه باوفاتر، و در انجام اوامر خدا مقاومتر و در تقسيم اموال به تساوى از همه برتر و در عدالت و داد در بين رعيت از همه دادگرتر و در امور قضايى از همه آگاهتر و در روز قيامت نزد خداوند از همه ممتازتر تو هستى

الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج1، ص65، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.

در اين روايت رسول خدا صلي الله عليه وآله هفت ويژگي را براي امير مؤمنان عليه السلام ذكر كرده است كه ديگر افراد قريش آن را ندارند و يكي از آنها نخستين مؤمن بودن ايشان است.

14. عبد الله بن مسعود «نماز علي با پيامبر قبل از همه»

عبد الله بن مسعود مي‌گويد:‌ يك زماني مكه آمدم ديدم سه نفر (يك مرد،‌ يك زن و يك كودك) رو به حجر الاسود ايستادند و نماز مي‌خوانند، عباس بن عبد المطلب به ما گفت: اين پسر برادرم محمد و آن ديگري پسر برادرم علي و آن خانم همسر محمد است كه معتقد به دين جديد شده اند. متن روايت به نقل طبراني از ابن مسعود اين چنين است:

حدثنا عَبْدَانُ بن أَحْمَدَ ثنا يحيى بن حَاتِمٍ الْعَسْكَرِيُّ ثنا بِشْرُ بن مِهْرَانَ ثنا شَرِيكٌ عن عُثْمَانَ بن الْمُغِيرَةِ عن زَيْدِ بن وَهْبٍ عَنِ بن مَسْعُودٍ قال أَوَّلُ شَيْءٍ عَلِمْتُ من أَمْرِ رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم قَدِمْتُ مَكَّةَ في عُمُومَةٍ لي فَأُرْشِدْنَا على الْعَبَّاسِ بن عبد الْمُطَّلِبِ فَانْتَهَيْنَا إليه وهو جَالِسٌ إلى زَمْزَمَ فَجَلَسْنَا إليه فَبَيْنَا نَحْنُ عِنْدَهُ إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ من بَابِ الصَّفَا أَبْيَضُ تَعْلُوهُ حُمْرَةٌ له وَفْرَةٌ جَعْدٌ إلى أَنْصَافِ أُذُنَيْهِ أَشَمُّ أَقْنَى أَذْلَفُ بَرَّاقُ الثنَايَا أَدْعَجُ الْعَيْنَيْنِ كَثُّ اللِّحْيَةِ دَقِيقُ الْمَسْرُبَةَ شَثْنُ الْكَفَّيْنِ وَالْقَدَمَيْنِ عليه ثَوْبَانِ أَبْيَضَانِ كَأَنَّهُ الْقَمَرُ لَيْلَةَ الْبَدْرِ يَمْشِي على يَمِينِهِ غُلامٌ أَمْرَدُ حَسَنُ الْوَجْهِ مُرَاهِقٌ أو مُحْتَلِمٌ تَقْفُوهُمُ امْرَأَةٌ قد سَتَرَتْ مَحَاسِنَهَا حتى قَصَدَ نحو الْحَجَرِ فَاسْتَلَمَهُ ثُمَّ اسْتَلَمَ الْغُلامُ ثُمَّ اسْتَلَمَتِ الْمَرْأَةُ ثُمَّ طَافَ بِالْبَيْتِ سَبْعًا وَالْغُلامُ وَالْمَرْأَةُ يَطُوفَانِ معه ثُمَّ اسْتَلَمَ الرُّكْنَ وَرَفَعَ يَدَيْهِ وَكَبَّرَ وَقَامَ الْغُلامُ عن يَمِينِهِ وَرَفَعَ يَدَيْهِ وَقَامَتِ الْمَرْأَةُ خَلْفَهُمَا فَرَفَعَتْ يَدَيْهَا وَكَبَّرَتْ وَأَطَالَ الْقُنُوتَ ثُمَّ رَكَعَ فَأَطَالَ الرُّكُوعَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ الرُّكُوعِ فَقَنَتَ وهو قَائِمٌ ثُمَّ سَجَدَ وَسَجَدَ الْغُلامُ وَالْمَرْأَةُ معه يَصْنَعَانِ مِثْلَ ما يَصْنَعُ وَيَتَّبِعَانِهِ قال فَرَأَيْنَا شيئا لم يَكُنْ نَعْرِفُهُ بِمَكَّةَ فأنكرنا فَأَقْبَلْنَا على الْعَبَّاسِ فَقُلْنَا يا أَبَا الْفَضْلِ إِنَّ هذا الدِّينَ لم نَكُنْ نَعْرِفُهُ فِيكُمْ أَشَيْءٌ حَدَثَ قال أَجَلْ وَاللَّهِ أَمَا تَعْرِفُونَ هذا قُلْنَا لا قال هذا بن أَخِي محمد بن عبد اللَّهِ وَالْغُلامُ عَلِيُّ بن أبي طَالِبٍ وَالْمَرْأَةُ خَدِيجَةُ بنتُ خُوَيْلِدٍ أَمَ وَاللَّهِ ما على ظَهْرِ الأَرْضِ أَحَدٌ يَعْبُدُ اللَّهَ على هذا الدِّينِ إِلا هَؤُلاءِ الثَّلاثَةُ

ابن مسعود مي‌گويد: نخستين چيزى كه از رويّه و روش پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آموختم، در اين رابطه بود كه به اتفاق عموهايم وارد مكه شديم و خواستيم به پاره‏اى از تحقيقاتى كه در نظر داشتيم، دست يابيم، مردم ما را به ديدار «عباس بن عبد المطلب» راهنمائى كردند. به اين منظور به ديدار او شتافتيم. در آن هنگام در كنار چاه زمزم نشسته بود، ما كه مشتاق ديدارش بوديم، در نزد او قرار گرفتيم. آنگاه مردى از باب «صفا»، وارد مسجد الحرام شد كه چهره گندم گون داشت و موهاى مجعّد او گوشش را فرا گرفته، بينيش كشيده و تنگ پرده بود، دندانهايش از سپيدى مى‏درخشيد و چشمهايش سياه فام بود، محاسنش انبوه و دست و پايش پرگوشت بود. دو جامه سپيد بر اندامش افتاده بود و چهره مباركش مانند ماه شب چهارده مى‏درخشيد، در جانب راست او جوان زيبا چهره‏اى كه به حدّ بلوغ رسيده- يا نرسيده- حركت مى‏كرد و در پشت سر او زنى قرار داشت كه كاملا خود را پوشيده بود و به اين ترتيب به سوى «حجر الاسود» مى‏رفتند كه وقتى به حجر رسيدند، نخست آن مرد كه پيشاپيش حركت مى‏كرد، استلام حجر نمود پس از او، آن جوان به استلام حجر پرداخت و بعد از جوان، آن زن استلام حجر نمود. بعد از استلام حجر، هفت مرتبه به طواف خانه كعبه پرداختند. در اين رابطه از «ابو الفضل» (عباس بن عبد المطلب)، پرسيدم: آيا اين رويّه ويژه شما بوده است كه ما از چگونگى آن اطلاعى نداريم و يا رويّه تازه‏اى است كه پيش آمده است؟ عباس قبل از پاسخ، به معرفى آنان پرداخت، گفت: اين مرد برادرزاده‏ام، محمد بن عبد الله صلّى اللّه عليه و آله، و آن نوجوان، على بن ابيطالب عليه السّلام است و آن زن، خديجه كبرى عليها السّلام، همسر محمّد صلّى اللّه عليه و آله است و گفتنى است كه در تمام روى زمين، از كسى شنيده نشده است كه خدا را به اين دين و آئين، عبادت كند و تنها اين سه تن هستند كه به اين آئين، رفتار مى‏كنند

المعجم الكبير ج 10 ، ص 183

15. ابو ايوب انصاري: «هفت سال نماز با رسول خدا قبل از همه»

ابو ايوب انصاري يكي ديگر از صحابه مخلص رسول خدا صلي الله عليه وآله و از ارادتمندان خاص امير مؤمنان عليه السلام است. ايشان نيز از رسول خدا نقل كرده است كه علي با آن حضرت هفت سال قبل از همه نماز گذارده است:

أخبرنا أبو القاسم هبة الله بن عبد الله الواسطي أنا أبو بكر الخطيب أنا أبو الفرج عبد الوهاب بن الحسين بن عمر بن برهان البغدادي بصور نا محمد بن المظفر نا أبو جعفر محمد بن الحسين بن حفص الخثعمي بالكوفة نا عباد بن يعقوب نا علي بن هاشم عن ابن أبي رافع عن عبد الله بن عبد الرحمن الحرمي عن أبيه عن أبي أيوب قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لَقَدْ صَلَّتِ الْمَلَائِكَةُ عَلَيَّ وَ عَلَى عَلِيٍّ سَبْعَ سِنِينَ ِ لِأَنَّا كُنَّا نُصَلِّي وَ لَيْسَ مَعَنَا أَحَدٌ غَيْرُنَا.

رسول خدا صلي الله عليه وسلم فرمود: فرشتگان بر من و علي مدت هفت سال رحمت مى‏فرستادند براى اينكه جز على بن ابى طالب ديگرى با من نماز نميخوان

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص39، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

16. جابر بن عبد الله انصاري: «پيامبر شعر اميرمومنان در مورد اولين مسلمان بودنش را تاييد كرد»

أخبرنا أبو بكر محمد بن عبد الباقي أنا أبو محمد الجوهري إملاء أنا أبو الحسين محمد بن المظفر بن موسى الحافظ نا أبو الحسن علي بن أحمد بن مروان المصري نا الزبير بن بكار حدثني بكر بن حارثة

ح وأخبرنا أبو علي الحداد في كتابه وحدثني أبو مسعود الأصبهاني عنه أنا أبو نعيم الحافظ ناعبد الله بن عبد الوهاب قرأت عليه من أصله نا عبد الله بن إسحاق أبو محمد بن الخرائطي البغدادي نا محمد بن أبي يعقوب الدينوري نا عبد الله بن محمد البلوي ناعمارة بن زيد حدثني بكر بن حارثة عن الزهري عن عبد الرحمن بن كعب بن مالك عن جابر بن عبد الله قال سمعت عليا ينشد رسول الله صلى الله عليه وسلم وفي حديث أبي مسعود ينشد ورسول الله صلى الله عليه وسلم يسمع :

«جابر» نقل كرده است كه گفت: در يكى از اوقات كه حضرت على عليه السّلام در حضور پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شرفياب بود، اين ابيات را انشا نمود و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله هم گوش فرا مى‏داد:

   أَنَا أَخُو الْمُصْطَفَى لَا شَكَّ فِي نَسَبِي        مَعَهُ رُبِّيتُ وَ سِبْطَاهُ هُمَا وَلَدِي‏

   جَدِّي وَ جَدُّ رَسُولِ اللَّهِ مُنْفَرِدٌ             وَ فَاطِمُ زَوْجَتِي لَا قَوْلُ ذِي فَنَد

   صَدَّقْتُهُ وَ جَمِيعُ النَّاسِ فِي بُهَمٍ             مِنَ الضَّلَالَةِ وَ الْإِشْرَاكِ وَ النَّكَد

    فَالْحَمْدُ لِلَّهِ شُكْراً لَا شَرِيكَ لَهُ             الْبَرِّ بِالْعَبْدِ وَ الْبَاقِي بِلَا أَمَد

زاد الحداد فتبسم رسول الله صلى الله عليه وسلم وقال صدقت يا علي.

من برادر پيغمبرى هستم كه از سوى خدا براى راهنمائى بندگان او انتخاب شده است، و مانند ديگران كه شك و شبهه در نسب آنان موجود است، شك و شبهه در نسب من وجود ندارد. به دست او تربيت شدم و دو فرزند من، دو نواده او هستند. جد من و جد او، يكى است و به راستى دختر ارجمند او حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام، همسر من است. در حالى كه همه مردم در تاريكى به سر مى‏بردند و ظلمت و شرك سراپاى آنان را فرا گرفته بود، به حضرت او ايمان آوردم و نبوت او را تصديق كردم اينك، از خداى بى‏انباز شكرگزارم كه همواره پايدار است و خلق خدا از حضرتش بهره‏مندند.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از شنيدن اين ابيات خرسند شد و لبخند محبت آميزى بر لبان حضرتش نقش بست و فرمود: آنچه كه گفتى راست بود.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص522، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

17. روايت ابو اسحاق سبيعي به صورت مرسل : «وانه لاول اصحابي سلما» (سند مرسل تابعي معتبر)

ابو اسحاق سبيعي يكي از تابعان، نيز روايت كرده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله امير مؤمنان عليه السلام را اولين مسلمان معرفي كرده است.

 عبد الرزاق صنعاني روايت وي را با اين سند صحيح نقل كرده است:

9783 عبد الرزاق عن وكيع بن الجراح قال أخبرني شريك عن أبي إسحاق أن عليا لما تزوج فاطمة قالت للنبي صلى الله عليه وسلم زوجتنيه أعيمش عظيم البطن فقال النبي صلى الله عليه وسلم لقد زوجتكه وإنه لأول أصحابي سلما وأكثرهم علما وأعظمهم حلما.

ابو اسحاق مي‌گويد: هنگامي‌كه فاطمه ازدواج كرد، به پدرش پيامبر خدا صلي الله عليه وسلم فرمود: مرا به ازدواج شكم كنده در آوردي؟ پيامبر فرمود: تو را به ازواج او در آوردم، چون نخستين اصحاب من بود كه اسلام آورد، و داراي بيشترين علم و بزرگترين حلم از ميان صحابه است.

مصنف عبد الرزاق ج 5، ص 490

تصحيح روايت توسط علماي اهل سنت

هيثمي بعد از نقل روايت، سند آن را صحيح مي‌داند و مي‌گويد:

وعن أبي إسحاق أن عليا لما تزوج فاطمة قالت للنبي صلى الله عليه وسلم زوجتنيه أعيمش عظيم البطن فقال النبي صلى الله عليه وسلم لقد زوجتكه وإنه لأول أصحابي سلما وأكثرهم علما وأعظمهم حلما رواه الطبراني وهو مرسل صحيح الإسناد.

مجمع الزوائد ج 9، ص 102

18. روايت سليمان بن سالم از اعمش: وأقدم النّاس إسلاماً

مغازلي در كتاب «مناقب» روايت بسيار طولاني را از سليمان از اعمش با سه سند نقل كرده كه در آن ابو جعفر منصور دوانقي بهترين فضائل اميرمؤمنان عليه السلام براي سليمان در زمان حكومتش بازگو مي‌كند و از جمله اين فضائل اين است كه علي عليه السلام پيشگام ترين فرد در اسلام آوردن است.

اكنون روايت را با ترجمه آن به محضر عاشقان و محبان و پيروان اميرمؤمنان عليه السلام تقديم مي‌كنيم:

307 - أخبرنا أبو طالب محمد بن أحمد بن عثمان بن الفرج بن الأزهر الصيرفيّ البغدادي رحمه الله قَدِمَ علينا واسطاً حدّثنا أبو بكر محمد بن الحسن بن سليمان حدثنا عبد الله بن محمد بن عبد الله العُكْبَريّ حدثنا أبو القاسم عبد الله بن عتّاب العبديّ حدثنا عُمر بن شبّة بن عَبيدة النُّميريّ قال : حدثني المدائني قال : وَجّه المنصور إلى الأعمش يدعوه

قال : وحدّثنا محمد بن الحسن حدّثنا عبد الله بن محمد بن عبد الله العُكبريّ حدثنا عبد الله بن عتّاب بن محمد حدثنا الحسن بن عَرَفَة حدثنا أبو مُعاوية قال : حدثنا الأعمش قال : أرسل إليّ المنصور

وحدّثنا محمد بن الحسن حدثنا عبد الله بن محمد بن عبد الله [ العُكبريّ حدثنا عبد الله ] بن عتّاب بن محمد العبديّ حدثنا أحمد بن عليّ العمِّي حدثنا إبراهيم بن الحكم قال : حدثني سليمان بن سالم حدّثني الأعمش قال : بعث إليّ أبو جعفر المنصور – وقد دخل حديث بعضهم في بعض واللّفظ لِعُمَرَ بن شَبّة قال :

وجّه إليّ المنصورُ فقلت للرسول : لما يريدني أمير المؤمنين ؟ قال : لا أعلم، فقلت : أبلغه أنّى آتيه، ثمّ تفكّرتُ في نفسي فقلت : ما دعاني في هذا الوقت لخير، ولكن عسى أن يسألني عن فضائل أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب ( عليه السلام ) فان أخبرته قَتَلني . قال : فتطهّرتُ ولَبِستُ أكفاني وتحنّطتُ ثمّ كتبت وصيّتي ثمّ صرت إليه فوجدت عنده عمرو بن عُبيد فحمدت الله تعالى على ذلك وقلت : وجدت عنده عون صدق من أهل النصرة . فقال لي : ادن يا سليمان ! فدنوت . فلمّا قرُبتُ منه أقبلتُ على عمرو بن عُبيد أُسائله، وفاح مِنّي ريح الحُنوط.

فقال : يا سليمان ما هذه الرائحة ؟ والله لتصْدُقَنِّي وإلاّ قتلتُك . فقلت : يا أمير المؤمنين أتاني رسولك في جَوف الليل فقلت في نفسي : ما بعث إليّ أمير المؤمنين في هذه السّاعة إلاّ ليسألني عن فضائل عليّ، فان أخبرته قتلني، فكتبتُ وصيّتي ولبستُ كفَني وتحنّطتُ .

از سليمان اعمش نقل شده است كه گفت: پيك ابو جعفر منصور در نيمه شب مرا به حضور وى فراخواند و گفت: ابو جعفر بى‏درنگ در اين وقت تو را احضار نموده است به وى گفتم: امير المؤمنين در اين وقت غير مناسب به چه علت مرا احضار نموده؟

گفت: نمى‏دانم، گفتم: به او ابلاغ كن كه پس از دقايقى نزد شما حاضر خواهم شد، اما با خود گفتم: احضار در چنين وقتى قطعا به خاطر امر خيرى نيست، شايد به اين علت باشد كه از من فضائل على بن ابى طالب عليه السّلام بپرسد و اگر پاسخ گويم، حتما مرا خواهد كشت از اين رو غسل نمودم و كفنم را پوشيدم و حنوط زدم و وصيتهاى لازم را نوشتم و به خانواده‏ام سپردم و راهى كاخ منصور شدم، زمانى كه به مجلس وى وارد شدم، دوست ديرينه‏ام عمرو بن عبيد بصرى را نزد او ديدم، از اين رو قلبم شادمان و روحم از اضطراب و دلهره آسوده گرديد، چرا كه مى‏دانستم وى از من دفاع خواهد كرد به هر حال پس از سلام و ابلاغ تحيت در گوشه‏اى نشستم؛ منصور به من گفت از آنجا برخيز و نزد من بيا به او نزديك شدم و با عمرو بن عبيد به احوالپرسى پرداختم، اما بوى كافور، هواى مجلس را فراگرفته بود، منصور به من گفت: اين بوى از چيست؟ گفتم: به خاطر يك امر ضرورى، گفت: اگر حقيقت را نگويى تو را خواهم كشت! گفتم: اى امير المؤمنين، پيك شما در نيمه شب، مرا به حضور فراخواند، با خود گفتم اين احضار نابهنگام، جز پرسش در باره فضائل على عليه السّلام علت ديگرى ندارد و اگر بپرسد كتمان نخواهم كرد، در نتيجه به قتل من منتهى مى‏شود! به همين علت غسل كردم و حنوط نمودم و كفن پوشيدم و نزد شما آمدم، اكنون اين من و اين شما.

فاستوى جالساً وهو يقول : لا حَولَ ولا قُوّة إلاّ بالله العليِّ العظيم .

ثمّ قال : أتدري يا سليمان ما اسمي ؟ قلت : نعم يا أمير المؤمنين قال : ما اسمي ؟ قلت عبد الله الطويل بن محمد بن عليّ بن عبد الله بن عباس بن عبد المُطلب قال : صدقت . فأخبرني باللهِ وبقرابتي من رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) كم رويت في عليٍّ من فضيلة من جميع الفقهاء وكم يكون ؟ قلت : يسير يا أمير المؤمنين قال : على ذاك . قلت : عشرةُ آلاف حديث وما زاد .

قال : فقال : يا سليمان لأُحدّثنّك في فضائل علي (عليه السلام ) حديثين يأكلان كلّ حديث رويته عن جميع الفقهاء، فان حلفتَ لي أن لا ترويهما لأحد من الشيعة حدّثتُك بهما، فقلت : لا أحلِفُ ولا أُخبر بهما أحداً منهم .

منصور در حالى كه تكيه زده بود به روى دو زانو نشست، گويا آمادگى خود را براى شنيدن سخنانم اعلام مى‏نمود، سپس گفت: به خدا پناه مى‏برم از اين كه بيگناهى را به قتل برسانم، هم اكنون بگو، من چه نام دارم و آيا اسم مرا مى‏دانى؟

گفتم: آرى، اسم تو عبد اللَّه بن منصور فرزند محمد بن على بن عبد اللَّه بن عباس بن عبد المطلب است، گفت: راست گفتى، اكنون تو را به خدا و قرابتم به رسول اللَّه سوگند مى‏دهم، حدود اطلاعات تو و ديگر دانشمندان در باره فضائل على عليه السّلام چه قدر است، گفتم مقدار اندكى، حدود ده هزار حديث و كمى بيشتر! منصور گفت: سليمان هم اكنون دو حديث در فضائل على عليه السّلام براى تو بازگو مى‏كنم كه مجموع احاديث تو و ديگر فقها را در كام خود بگيرند يعنى مجموع احاديث را با مفهوم وسيع اين دو حديث نمى‏توان برابر دانست، اما به اين شرط كه براى هيچ كس از شيعيان وى بازگو نكنى و بر تعهدت سوگند ياد نمايى گفتم: اما سوگند نه، ولى هرگز براى كسى بازگو نمى‏كنم.

فقال : كنتُ هارباً من بني مروان وكنت أدور البلدان أتقرّب إلى الناس بحبّ عليّ وفضائله، وكانوا يُؤوُنَني ويُطعِمونَني ويُزوِّدونني ويُكرِّموني ويُحَمِّلوني حتّى وردتُ بلاد الشأم، وأهل الشأم كلّما أصبحوا لعنوا علياً ( عليه السلام ) في مساجدهم، لأنّ كلّهم خوارج وأصحاب معاوية . فدخلت مسجداً وفي نفسي منهم ما فيها فأُقيمت الصلوةُ فصلّيتُ الظهر وعليَّ كساء خَلِق، فلمّا سلّم الإمام، إتّكأ على الحائط وأهلُ المسجد حضور فجلست فلم أر أحداً منهم يتكلّم توقيراً لإمامهم، فإذا بصبيّين قد دخلا المسجد، فلمّا نظر إليهما الإمام، قال : ادخلا مَرحباً بكما ومرحَباً بمن أسماكما بأسمائهما، والله ما سمّيتُكما بأسمائهما إلاّ بحبِّ محمّد وآل محمّد . فإذا أحدهما يقال له الحسن والآخر الحسين . فقلت فيما بيني وبين نفسي : قد أصبتُ اليوم حاجتي، ولا قوّة إلاّ بالله . وكان شابٌّ إلى يَميني فسألته : من هذا الشيخ ؟ ومن هذان الغلامان ؟ فقال : الشيخ جدّهما، وليس في هذه المدينة أحد يحبُّ علياً ( عليه السلام ) غير هذا الشيخ، ولذلك سمّاهما الحسن والحسين، فقمت فَرِحاً وإنّي يومئذ لصارم لا أخاف الرّجال، فدنوت من الشيخ فقلت : هل لك في حديث أُقِرُّ به عَينَك ؟ قال : ما أحوَجَني إلى ذلك، وإن أقررتَ عيني أقررتُ عينَك .

آن‏گاه گفت: در آن زمان كه از دولت بنى مروان مى‏ترسيدم و از شهرى به شهر ديگر متوارى بودم براى جلب محبت مردم كه دوستان على عليه السّلام بودند به نشر فضائل و مناقب آن جناب همّت گمارده و در هر جا به تناسب حال، در جمع مردم دل باخته على عليه السّلام فضائل او را بازگو مى‏كردم و با احترام كم نظير مردم مواجه مى‏شدم و به خانه‏هايشان دعوت مى‏كردند و وسايل پذيرايى را به نيكوترين وجهى در اختيارم قرار مى‏دادند، تا اين كه به بلاد شام رسيدم و بر خلاف معمول جاهاى ديگر، مردم آنجا كه از خوارج و ياران معاويه بودند، هر بامداد در مساجد على عليه السّلام را لعن و ناسزا مى‏گفتند. (1) يكى از روزها به هنگام ظهر به صورت ناشناس و با لباس كهنه‏اى كه به تن داشتم به مسجدى وارد شدم، با توجه به سابقه ديرينه مردم آنجا، دلم در اضطراب بود كه نكند كسى مرا بشناسد و به مقامات حكومتى تحويل دهد. نماز جماعت بر پا شد و من نماز ظهر را به جاى آوردم در حالى كه عبايى كهنه به تن داشتم؛ وقتى امام جماعت نماز را به پايان برد، به ديوار مسجد تكيه نمود و نمازگزاران دور او اجتماع كردند و به پاس احترام او هيچ كس سخن نمى‏گفت.

در آن حال دو پسر بچه وارد مسجد شدند و چون امام مسجد آنها را ديد بغل گشود و به آنها گفت: فرزندانم بياييد، سپس آنها را در آغوش كشيد و به آنها مرحبا گفت و به نام آنها احترام گذارد و گفت: به خدا قسم كه، آن اسمى كه شما را به آن نام‏گذارى نمودم جز محبت محمد و آل محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم انگيزه‏اى نداشتم [با شنيدن اين سخن به فكر نام آن دو كودك بودم كه اينها چه نام دارند] در آن حال شنيدم به يكى حسن و به ديگرى حسين مى‏گفتند، از ديدن اين منظره بسى شادمان شدم و با خود گفتم امروز به آرزوى خود نائل شدم، اما براى تحقيق و بررسى بيشتر به جوانى كه در كنارم نشسته بود پرسيدم: امام مسجد كيست؟ و اين دو كودك با او چه نسبتى دارند؟ گفت: اين شيخ جدّ اين دو كودك است و اضافه نمود كه در اين شهر جز اين شيخ كسى محبت على را ندارد و به همين علت اين دو كودك را به نام حسن و حسين نام‏گذارى نموده است، اين سخن بر خوشحالى و شادمانيم افزود با شتاب از جاى برخاسته و گفتم: امروز من شمشير برنده‏ام و از كسى نمى‏ترسم، پس به آن شيخ نزديك شدم و گفتم: اى شيخ من تو را از دوستان اهل بيت عليه السّلام مى‏دانم اگر مايل باشى، روايتى در شأن آنها برايت بازگويم كه باعث چشم روشنى و موجب خورسنديت گردد! گفت: آرى چه قدر به ذكر چنين حديثى نيازمندم و اگر با بيان آن چشم من را روشن كنى من هم موجب شادمانى تو را فراهم خواهم نمود.

 فقلت : حدثني أبي عن جدّي عن أبيه عن رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) فقال لي : من والدك ؟ ومن جدُّك ؟ فلمّا عرفتُ أنه يريد أسماء الرجال فقلت : محمد بن عليّ بن عبد الله بن العباس قال : كنا مع النبيّ ( صلى الله عليه وآله وسلم ) فإذا فاطمة عليها السّلام قد أقبلَت تبكي فقال النبي ( صلى الله عليه وآله وسلم ) : ما يبكيكِ يا فاطمة ؟ قالت : يا أباه إنّ الحسن والحسين قد عَبرا أو قد ذهبا منذ اليوم ولا أدري أين هما ؟ وإنّ علياً يمشي على الدّالِيَة منذ خمسة أيّام يَسقي البستان وإنّي قد طلبتُهما في منازلك فما حسستُ لهما أثراً، وإذا أبو بكر عن يمينه فقال : يا أبا بكر ! قُم فاطلُب قُرّتي عَيني ثمّ قال : يا عُمر قم فأطلبهما، يا سلمان يا أبا ذرّ يا فلان يا فلان قال : فأحصينا على رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) سبعين رجلاً بعثهم في طلبهما وحثّهم فرجعوا ولم يصيبوهما . فاغتمّ النبي ( صلى الله عليه وآله وسلم ) لذلك غمّاً شديداً ووقف على باب المسجد وهو يقول : بحقّ إبراهيم خليلك وبحقّ آدم صَفيّك إن كانا - قُرّتي عَيني وثَمَرتي فؤادي – أخذا بَرّاً أو بَحراً فاحفظهما أو سلِّمهُما، فإذا جبريل ( عليه السلام ) قد هبط فقال : يا رسول الله إنّ الله يُقرِئك السلام ويقول لك : لا تحزن ولا تغتمّ ! الصبيان فاضلان في الدُّنيا فاضلان في الآخرة، وهما في الجنّة وقد وكلت بهما ملكاً يحفظهما إذا ناما وإذا قاما .

گفتم: پدرم از جدم و او از پدرش، از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نقل كرده است، اما شيخ فورا در سخنم پريد و گفت: پدر و جد تو و پدرش كيست؟ گفتم: محمد بن على بن عبد اللَّه بن عباس، (1) آن‏گاه به نقل روايت پرداختم كه ابن عباس گفت: من و جماعتى نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مشرف بوديم كه ناگهان فاطمه عليها السّلام در حالى كه اشك مى‏ريخت به حضور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم رسيد، آن جناب پرسيد دخترم چرا گريانى، اميدوارم هرگز چشم تو را گريان نبينم! عرض كرد: پدر جان! حسن و حسين از بامداد تا به حال ناپديد شده‏اند و از آنها اطلاعى ندارم، در منازل همسران شما و جاهاى ديگر نيز از آنها جستجو كردم و اثرى از آنها نيافتم، و پنج روز است كه على به آبيارى درختان مشغول است و به خانه بازنگشته، تا از آنها تفحص نمايد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به ابو بكر كه در سمت راستش نشسته بود، دستور داد، تا به جستجوى آنان برخيزد و به عمر و سلمان و ابو ذر و گروهى از ياران كه وقتى آنها را شمارش نموديم هفتاد نفر مى‏شدند فرمود: برخيزيد و از نور ديدگانم خبرى بياوريد! ياران پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم همگى به تفحص پرداختند، اما آنها را نيافته و بدون هيچ گونه اطلاعى بازگشتند! رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از اين حادثه غير منتظره آزرده خاطر گرديد و براى دعا و نيايش راهى مسجد شد و در آنجا دست به دعا برداشت و عرض كرد: پروردگارا! به حق ابراهيم خليلت و به حق آدم صفيّت اگر نور ديدگان و ميوه‏هاى قلبم، راه دريا و يا خشكى در پيش گرفته‏اند، آنها را محافظت نما و سالم به من بازگردان! در آن حال جبرئيل عليه السّلام نازل شد و عرض كرد: يا رسول اللَّه! پروردگارت تو را درود مى‏فرستد و مى‏فرمايد: هيچ گونه اندوهى در باره آنها به خويش راه مده، آن دو كودك در دنيا و آخرت صاحب فضيلت‏اند و جايگاه آنان در بهشت است. هم اكنون فرشته‏اى بر آنها موكّل نموده‏ام تا در خواب و بيدارى نگهبان آنها باشد.

ففرح رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) فرحاً شديداً ومضى وجبريل عن يمينه والمسلمون حوله، حتّى دخل حَظِيرةَ بني النجّار فسلّم على ذلك الملك الموكّل بهما، ثمّ جثا النبيّ ( صلى الله عليه وآله وسلم ) على رُكبَتَيه وإذا الحسن مُعانِقاً للحسين، وهما نائمان، وذلك الملك قد جعل إحدى جناحيه تحتهما والآخر فوقهما، وعلى كلِّ واحد منهما دَرّاعة من شعر أو صوف والمداد على شفتيهما، فما زال النبيُّ ( صلى الله عليه وآله وسلم ) يلثِمُهما حتّى استيقظا فحمل النبي ( صلى الله عليه وآله وسلم ) الحسن، وحمل جبريل الحسين، وخرج النبيُّ صلّى الله عليه وآله من الحَظِيرة .

رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از اين مژده بسيار شادمان گرديد و به راه افتاد، در حالى كه جبرئيل امين در سمت راست و مسلمانان دور وى بودند و به باغ بنى نجار رفتند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بر آن فرشته موكّل درود فرستاد، سپس بر سر زانو به زمين نشست و ديد حسن عليه السّلام دست بر گردن حسين عليه السّلام انداخته و هر دو به خواب رفته‏اند و آن فرشته يك بال خود را زير انداز و بال ديگرش را روانداز آنان قرار داده است، و آن دو هر يك لباس بلند از پشم و يا مو، بر تن داشتند و اثر مداد بر لبهاى آنها بود، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مرتب آن دو را مى‏بوسيد تا زمانى كه از خواب بيدار شدند، آن جناب حسن عليه السّلام را و جبرئيل حسين عليه السّلام را برداشته از باغ خارج شدند.

قال ابن عبّاس : وجدنا الحسن عن يمين النبيّ صلّى الله عليه وعلى آله والحسين عن يَساره وهو يُقَبِّلُهما ويقول : من أحبّكما فقد أحبّ رسول الله ومن أبغضكما فقد أبغض ر سول الله . فقال أبو بكر : يا رسول الله أعطني أحدهما أحمِلُه ! فقال له رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) : نعم المحمولة ونعم المَطِيّة تحتهما، فلمّا أن صار إلى باب الحَظِيرة لقيه عمر فقال له مثل مقالة أبي بكر فردّ عليه رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) كما ردّ على أبي بكر فرأينا الحسن مُتشَبّثاً بثوب رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) مُتّكِياً باليمين على رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) ووجدنا يَدَ النبيّ ( صلى الله عليه وآله وسلم ) على رأسه . فدخل النبي ( صلى الله عليه وآله وسلم ) المسجد.

ابن عباس گويد: بعد از خروج از باغ حسن عليه السّلام را در سمت راست و حسين عليه السّلام را در سمت چپ پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ديدم كه مرتبا صورت آنها را غرق در بوسه كرده و مى‏فرمود:

هر كس شما را دوست داشته باشد، پيامبر خدا را دوست داشته و هر كس كينه شما را در دل داشته باشد، با پيامبر دشمنى ورزيده است.

ابو بكر گفت: يا رسول اللَّه! اجازه دهيد يكى از اين دو بزرگوار را بر شانه خود جاى دهم پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: چه نيكو سوارانى هستند اين دو تن و چه نيكو مركبى دارند، در آن حال، عمر بن الخطاب نيز همان سخن را تكرار كرد و همان پاسخ را شنيد و به او نيز جواب رد داد.

در آن هنگام ديديم حسن عليه السّلام به پيراهن پيامبر چسبيده و بر دست آن جناب تكيه داشته و آن حضرت دست مبارك را بر سر حسن عليه السّلام قرار داده وارد مسجد شد.

فقال : لأُشرّفنَّ ابنيَّ - اليوم - كما شرّفَهما الله فقال : يا بلال ! عليّ بالناس، فنادى بهم فاجتمع الناس فقال النبيّ ( صلى الله عليه وآله وسلم ) : مَعْشَرَ أصحابي بَلِّغُوا عن نبيّكم محمّد : سمعنا رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) صلّى الله عليه وآله وسلّم يقول : ألا أدلُّكم اليوم على خير الناس جدّاً وجدّةً ؟ قالوا : بلى يا رسول الله، قال : عليكم بالحسن والحسين فانّ جدّهما محمّد رسول الله وجدّتهما خديجة بنت خُويلد سيّدة نساء أهل الجنّة .

هل أدلُّكم على خير النّاس أباً وأُمّاً ؟ قالوا : بلى يا رسول الله ! قال : عليكم بالحسن والحسين فانّ أباهما عليُّ بن أبي طالب وهو خيرٌ منهما شابٌّ يحبُّ الله ورسوله، ويُحِبّه الله ورسوله، ذو المنفعة والمنقبة في الاسلام، وأُمُّهما فاطمة بنت رسول الله - صلّى الله عليه وعليهما - سيّدة نساء أهل الجنة . مَعشَر الناس ألا أدلُّكم على خَير الناس عَمّاً وعمّة ؟ قالوا : بلى يا رسول الله !

فرمود:

در امروز اين دو فرزند دلبندم را به شرافتى كه خداوند براى آنها مقرر كرده است تفضيل خواهم داد و بى‏درنگ به بلال دستور داد، تا به مردم اعلام كند كه در مسجد جمع آيند، پس از اجتماع مردم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: اى گروه ياران از پيامبرتان محمد بازگو كنيد و بگوييد شنيديم كه مى‏فرمود: آيا شما را به بهترين مردم در امروز از نظر جدّ و جده راهنمايى نكنم؟

گفتند: آرى يا رسول اللَّه! فرمود: دامان حسن و حسينم را رها ننماييد، چرا كه جدشان محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم رسول خدا و جدّه آنها خديجه دختر خويلد بزرگ بانوان اهل بهشت هستند! آيا شما را به بهترين افراد كه پدرى والامقام و مادرى جليل القدر دارند، هدايت ننمايم؟

گفتند: آرى يا رسول اللَّه! فرمود: به حسن و حسين تمسّك جوييد، زيرا پدرشان على بن ابى طالب است كه از فرزندانش بهتر است، جوانى كه خدا و رسولش را دوست مى‏دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى‏دارند، بخشنده منفعت به اسلام و داراى مناقب در آن و مادرشان فاطمه دخت گرامى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بزرگ بانوى بانوان بهشتى است. اى مردم آيا شما را به بهترين مردم كه عمو و عمه عالى قدرى دارند معرفى ننمايم؟

گفتند: چرا يا رسول اللَّه

قال : عليكم بالحسن والحسين، فانّ عمّهما جعفر ذو الجناحين يطير بهما في الجنان مع الملائكة، وعمّتهما أُمّ هانئِ بنت أبي طالب .

معْشَرَ النّاس ألا أدلُّكم على خير الناس خالاً وخالة ؟ قالوا : بلى يا رسول الله قال : عليكم بالحسن والحسين فانّ خالهما القاسم بن رسول الله وخالتهما زينب بنت رسول الله . ألا يا مَعْشَرَ النّاس أُعْلِمُكم أنّ جدّهما في الجنّة، وجدّتهما في الجنّة، وأبوهما في الجنّة، وأُمّهما في الجنّة، وعمّهما في الجنّة، وعمّتهما في الجنّة، وخالهما في الجنّة، وخالتهما في الجنّة، وهما في الجنّة، ومن أحبّ ابني عليّ فهو معنا غداً في الجنّة، ومن أبغضهما فهو في النار وإنّ من كرامتهما على الله أنّه سمّاهما في التوراة شَبّراً وشَبيراً .

فرمود: عموى حسن و حسين جعفر طيّار است كه با دو بالش با فرشتگان در بهشت پرواز مى‏كند و عمه آنها امّ هانى دختر ابى طالب مى‏باشد. اى مردم شما را به دايى و خاله بهترين مردم هدايت ننمايم؟ گفتند: چرا يا رسول اللَّه! فرمود:

بهترين مردم حسن و حسين هستند كه دايى آنان قاسم فرزند رسول خدا و خاله آنان زينب دختر گرامى رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است.

سپس فرمود: اى گروه مردمان، اعلان مى‏دارم و مى‏گويم، كه جدّ حسن و حسين، جده آنها، پدر، مادر، عمو، عمه، دايى و خاله آنها و خود آنان در بهشت هستند و هر كس كه محبت دو فرزند على را داشته باشد، نيز با ما در بهشت خواهد بود و هر كس كه كينه آنها را در دل راه دهد بدون ترديد راهى دوزخ خواهد شد و از جمله كراماتى كه خداوند، براى اين عزيزانم مقرر نموده اين است كه در تورات آنان را شبّر و شبير نام نهاده است.

فلمّا سمع الشيخ الإمام هذا مِنّي قَدَّمني وقال : هذه حالك وأنت تَروي في عليّ هذا؟ فكساني خَلعَة وحَمّلني على بَغلة بِعْتُها بمائة دينار ثمّ قال لي : أدلُّك على مَن يفعل بك خيراً، هاهنا أخوان لي في هذه المدينة أحدُهما كان إمام قوم وكان إذا أصبح لعن علياً ألف مرّة كلّ غداة وإنّه لعنه يوم الجمعة أربعة ألف مرّة فغيّر الله ما به من نعمة فصار آية للسّائلين فهو اليوم يُحِبَّه، وأخ لي يُحِبُّ علياً منذ خرج من بطن أُمّه، فقم إليه ولا تحتبس عنده .

والله يا سليمان لقد ركبتُ البغلة وإنّي يومئذ لجائع، فقام معي الشيخ وأهل المسجد حتّى صِرْنا إلى الدار وقال الشيخ : انظر لا تحتبس فدققتُ الباب وقد ذهب مَن كان معي، فإذا شابٌّ آدم قد خرج إليَّ فلمّا رآني والبغلة قال : مَرحباً بك، والله ما كساك أبو فلان خلعته ولا حمّلك على بغلته إلاّ أنّك رجل تُحِبُّ الله ورسوله،  لئن أقررتَ عيني لأقِرَّنَّ عينك .

منصور گويد: چون آن مرد روحانى اين حديث را از من شنيد، برايم احترامى شايسته معمول داشت و با شگفتى به من گفت: با اينكه چنين روايتى در باره على عليه السّلام نقل مى‏كنى سزاوار نيست كه چنين لباسى كهنه بر تن داشته باشى، فورا لباس قيمتى بر من پوشاند و مركبى كه به صد دينار فروختم به من اهدا كرد. سپس گفت: اكنون تو را به دو برادرم كه يكى در اين شهر پيشواى گروهى است كه در هر روز از بامداد تا به شب على را هزار مرتبه و در روز جمعه، چهار هزار بار لعن مى‏كند و اخيرا خداوند نعمتش را از او سلب كرد و عبرت بينندگان قرار داد و اكنون از دوستان على عليه السّلام است و برادر ديگرم از روز ولادت تا به حال نيز از دوستان با اخلاص على عليه السّلام است، هدايت كنم: و مى‏دانم كه از او به تو خير مى‏رسد. اكنون برخيز و آنچه دارى با او در ميان بگذار.

اى سليمان به خدا سوگند بر آن مركب سوار شدم، در حالى كه بسيار گرسنه بودم، شيخ و اهل مسجد تا درب منزل برادرش مرا همراهى كردند و مجددا تأكيد نمود كه مبادا نزد او ساكت بمانى. من كوبه در را به صدا درآوردم و همراهان مرا تنها گذاردند، جوانى بلند بالا و گندم گون به استقبالم شتافت، چون چشمش به مركبم افتاد، به من خوش آمد گفته و اضافه نمود اين مركب از برادر من است و اين لباس زيبا نيز از اوست و اگر اين مركب و اين لباس را در اختيار تو قرار داده تنها به خاطر محبتى است كه به خدا و رسولش دارى، (1) اگر با ذكر حديثى چشمم را روشن كنى حتما چشم‏روشنى از من خواهى گرفت.

والله يا سليمان إنّي لأنفس بهذا الحديث الّذي يسمعه وتسمعه : أخبرني أبي عن جدّي عن أبيه قال : كُنّا مع رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) جلوساً بباب داره فإذا فاطمة قد أقبلَت وهي حاملة الحسين وهي تبكي بكاء شديداً، فاستقبلَها رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) : فتناول الحسين منها وقال لها : ما يبكيكِ يا فاطمة ؟ قالت : يا أبه عيَّرتني نساء قريش وقلن : زوّجك أبوك مُعْدِماً لا شئ له . فقال النبيُّ ( صلى الله عليه وآله وسلم ) مهلا وإيّاي أن أسمع هذا منكِ، فإنّي لم أُزوِّجْكِ حتّى زوِّجكِ الله مِن فَوق عرشه، وشهد على ذلك جبرئيل وميكائيل وإسرافيل، وإنَّ الله تعالى اطَّلع إلى أهل الدُّنيا فاختار من الخلائق أباك فبعثه نبيّاً ثمَّ اطَّلع الثانية فاختار من الخلائق علياً فأوحى إلىَّ فزوَّجْتُكِ إيّاه، واتّخذتُه وصيّاً ووزيراً . فَعليُّ أشجع النّاس قلباً، وأعلم الناس علماً، وأحلم النّاس حلماً وأقدم النّاس إسلاماً، وأسمحُهم كَفّاً، وأحسن النّاس خُلقاً . يا فاطمة إنّي آخذ لواء الحمد ومفاتيح الجَنَّة بيدي فأدفُعها إلى عَلِيّ فيكون آدم ومن ولد تحت لوائه . يا فاطمة إني غداً مُقِمٌ علياً على حوضي يسقي من عرف من أُمّتي - يا فاطمة - وابنيك الحسن والحسين سيدّا شباب أهل الجنّة وكان قد سبق اسمهما في توراة موسى، وكان اسمهما في الجنَّة شَبَّراً وشَبيِّراً فسمّاهما الحسن والحسين، لكرامة  محمد ( صلى الله عليه وآله وسلم ) على الله تعالى، ولكرامتهما عليه . يا فاطمة يُكْسى أبوكِ حُلَّتَين من حُلَل الجَنَّة ويكسى عَلِيُّ حُلَّتَين من حُلَل الجنّة، ولواءُ الحمد في يدي، وأمتي تحت لواي، فأُناوله علياً لكرامته على الله تعالى، وينادي مناد : يا محمد نِعْمَ الجَدُّ جدُّك إبراهيم، ونِعم الأخ أخوك عليُّ .

وإذا دعاني ربُّ العالمين دعا علياً معي، وإذا جثوتُ جثا عليُّ معي وإذا شَفَّعَني شَفَّعَ علياً معي، وإذا أجبتُ أُجيَب عليُّ معي، وإنه في المقام عَوْني على مفاتيح الجنّة، قومي يا فاطمة إنّ علياً وشيعته هم الفائزون غداً .

سليمان به خدا سوگند نفيس‏ترين و ارزشمندترين روايتى كه در گذشته شنيدى و هم اكنون براى تو نقل مى‏كنم، براى او بازگو نمودم و گفتم: پدرم از جدّم از پدرش مرا خبر داد كه من و جماعتى نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نشسته بوديم.

ناگهان فاطمه عليها السّلام در حالى كه حسين را بر شانه گرفته و با شدّت مى‏گريست وارد شد، پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به استقبال او رفت و حسين عليه السّلام را از او گرفت و از علت گريه‏اش پرسيد، فاطمه عليها السّلام عرض كرد: پدر جانم، زنان قريش مرا سرزنش مى‏كنند و مى‏گويند:

پدرت تو را به كسى كه دستش از دارايى دنيا تهى است تزويج نموده است! پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: دخترم آرام و آسوده خاطر باش، نكند اين سخن را بار ديگر تكرار نمايى! زيرا ازدواج تو در اختيار من نبوده، بلكه خداوند متعال، به من فرمان داد تا تو را به على تزويج نمايم، بعد از اين كه خودش تو را به عقد على درآورده بود و بر اين ازدواج مبارك جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل شاهد بوده‏اند، فاطمه! پروردگار جهان در وسعت علم ربوبى خويش به دنيا نظر افكند و پدرت را در بين آفريده‏هايش به نبوّت برگزيد و بار ديگر به موجودات نظر انداخت و على را به وصايت من انتخاب نمود و به من وحى نمود تا تو را به او تزويج نمايم. و من بنا به دستور خداوند، او را وصىّ و وزير خويش انتخاب نمودم، چرا كه قلب نورانيش از همه مردم شنواتر، بردباريش از همگان افزونتر، در سبقت به اسلام، از همه پيشگام‏تر، سخاوتش از همه فراوان‏تر و اخلاقش از همه برتر و نيكوتر بود.

دخترم در روز رستاخيز، پرچم حمد و كليدهاى بهشت در دست من است و آنها را به على خواهم سپرد و آدم و همه فرزندانش در تحت لواى او قرار خواهند گرفت.

اى فاطمه! در روز قيامت على را بر حوض كوثر مأموريت مى‏دهم، تا هر كس از پيروانم را كه مى‏شناسد سيراب كند. اى فاطمه! فرزندانت حسن و حسين آقايان جوانان بهشتند و پيش از نبوتم در تورات به نامهاى شبّر و شبير ياد شده‏اند، خداوند به جهت كرامتى كه جدشان و خود آنها نزد خداوند دارند به نامهاى حسن و حسين ناميده شده‏اند. (1) اى فاطمه! در روز قيامت پدرت به دو حلّه از حلّه‏هاى بهشتى پوشيده مى‏شود و على را نيز هم‏چنين به دو حلّه از حلّه‏هاى بهشتى مى‏پوشانند، در آن روز پرچم حمد كه در دست من است به او خواهم سپرد و به جهت كرامتى كه نزد خدا دارد، پيروانم آن روز در زير پرچم او قرار خواهند گرفت. در آن حال منادى اعلام مى‏كند: اى محمّد! جدّ تو ابراهيم نيكوترين فرد و على برادرت برترين برادر است، اگر خداى جهانيان مرا بخواند، على را نيز با من فرامى‏خواند و اگر بر زانو بنشينم، على نيز بر زانو خواهد نشست و اگر از كسى شفاعت كنم، على نيز از او شفاعت خواهد نمود و اگر دعايم به اجابت رسد دعاى او نيز اجابت خواهد شد نه تنها در مقام شفاعت، بلكه در سپردن كليدهاى بهشت به افراد نيز، با من همكارى خواهد نمود. اى فاطمه! شادمان باش و بدان كه على و پيروانش در قيامت رستگارند.

وقال : بينما فاطمة جالسة إذ أقبل رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) حتّى جلس إليها فقال : يا فاطمة مالي أراكِ باكية حَزينة ؟ قالت : يا أبي وكيف لا أبكي وتريد أن تفارقني ؟ فقال لها : يا فاطمة لا تبكين ولا تحزنين فلا بدَّ من مفارقتك . قال : فاشتدَّ بكاء فاطمة ( صلى الله عليه وآله وسلم ) ثمَّ قالت : يا أبَه أين ألقاك ؟ قال : تلقيني على تَلَّ الحمد أشفعُ لأُمّتي، قالت : يا أبه فان لم ألقَكَ فقال : تلقيني على الصراط وجبرئيل عن يميني وميكائيل عن يساوي وإسرافيل آخذ بِحُجْزَتي والملائكة من خَلفي وأنا أُنادي : يا ربِّ أُمَّتي أُمّتي هَوِّن عليهم الحساب ! ثم أنْظُرُ يميناً وشمالا إلى أمتي وكل نبي يومئذ مشتغل بنفسه يقول : يا رب نفسي نفسي، وأنا أقول : يا ربِّ أمتي أمتي .

فأول من يَلْحَقُ بي من أمتي يومَ القيمة أنت وعلى والحسن والحسين فيقول الربُّ : يا محمد ! ان أمتك لو أتَوني بذنوب كأمثال الجبال لعفوتُ عنهم، ما لم يشركوا بي شيئاً ولم يوالوا لي عدوّاً .

منصور گويد: روايت ديگر اين است، كه فاطمه عليها السّلام در يكى از روزها كه هاله‏اى از اندوه بر چهره داشت در گوشه‏اى نشسته بود، ناگهان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نزد او آمد و پهلوى او نشست و از علت اندوه و گريه دخترش پرسيد، فاطمه عليها السّلام عرض كرد: فدايت شوم، با اين كه مى‏دانم به عالم بقا رحلت خواهى نمود، چگونه گريان نباشم؟ فرمود: دخترم گريان مباش و اندوهى به خود راه مده، چرا كه مرگ امرى حتمى است و ترديدى در آن راه ندارد، با شنيدن اين سخن گريه فاطمه، شدت گرفت، عرض كرد: پدر جانم! پس از مرگ وعده ملاقات در كجاست؟

فرمود: بر تلّ حمد كه نزد پروردگارم از امتم شفاعت مى‏كنم! عرض كرد: اگر در آن جا ديدار حاصل نشد؟ پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: بر پل صراط در حالى كه جبرئيل در سمت راست، ميكائيل در سمت چپ و اسرافيل دست به دامن من و فرشتگان پشت سرم حركت مى‏كنند و من خاضعانه عرض مى‏كنم: پروردگارا! امتم امتم، حساب قيامت را بر آنها آسان گردان، در آن حال به سمت راست و چپ خويش به امّت خود نگاه مى‏كنم و مى‏بينم همه پيامبران به خود مشغول‏اند و مى‏گويند: خدايا وا نفساه وا نفساه! تنها منم كه وا امّتا وا امّتاه مى‏گويم و نخستين كس كه از امّتانم به من ملحق مى‏شود، تو، على، حسن و حسين خواهيد بود. سپس خدايم مى‏فرمايد: اى محمد، اگر امت تو به ارتفاع كوههاى بلند، گناه داشته باشند مادام كه به من شرك نياورده باشند و در تحت ولايت دشمنانم نباشند، آنها را خواهم بخشيد.

قال : قال : فلمّا سمِعَ الشابُّ هذا مِنّي أمر لي بعشرة آلاف درهم وكساني ثلاثين ثوباً . ثم قال لي : من أين أنت ؟ قلت : من أهل الكوفة . قال : عَرَبيُّ أنت أم مَولى ؟ قلت : بل عربيُّ قال : فكما أقررَتَ عَيني أقررتُ عينك، ثم قال لي : ائتِني غداً في مسجد بني فلان وإياك أن تُخّطِئَ الطريق فذهبت إلى الشيخ وهو جالس ينتظرني في المسجد، فلمّا رآني استقبلني وقال : ما فعل معك أبو فلان ؟ قلت : كذي وكذي، قال : جزاه الله خيراً، جمع الله بيننا وبينهم في الجنة .

فلما أصبحت يا سليمان ركبتُ البَغْلة وأخذتُ في الطريق الذي وصف لي، فلما صرت غير بعيد تشابه علي الطريق، وسمعت إقامة الصّلوة في مسجد، فقلت : والله لَأُصلّيَنَّ مع هؤلاء القوم، فنزلت عن البَغْلة ودخلت المسجد فوجدت رجلا قامته مثل قامة صاحبي، فصِرْتُ عن يمينه .

فلما صرنا في ركوع وسجود إذا عمامته قد رمي بها من خلفه فتفرَّست في وجهه فإذا وجهه وجه خِنزير ورأسه وخلقه ويداه ورجلاه، فلم أعلَمْ ما صَلّيتُ وما قلتُ في صلاتي مُتَفَكِّراً في أمره، وسَلَّم الإمام وتفرَّس في وجهي وقال : أنت أتيت أخي بالأمس فأمر لك بكذا وكذا ؟ قلت : نعم، فأخذ بيدي وأقامَني فلمّا رآنا أهل المسجد تَبِعونا، فقال للغلام : أغلق الباب ولا تَدَعْ أحداً يدخل علينا، ثمَّ ضرب بيده إلى قميصه فنزعه فإذا جسده جسد خنزير .

فقلت : يا أخي ما هذا الّذي أرَى بك ؟ قال : كنتُ مؤذِّن القوم . فكنت كلَّ يوم إذا أصبحتُ ألعَنُ علياً ألف مرَّة بين الأذان والإقامة . قال : فخرجتُ من المسجد ودخلت داري هذه، وهو يوم جمعة، وقد لَعَنْتُه أربعة آلاف مرَّة، ولعنتُ أولاده، فاتّكيتُ على الدُّكّان، فذهب بي النوم فرأيت في مناهي كأنّما أنا بالجَنة قد أقبلت، فإذا عليُّ متّكئ والحسن والحسين معه متَّكئين بعضهم ببعض مسرورين، تحتهم مُصلّيات من نور، وإذا أنا برسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم ) جالس، والحسن والحسين قُدّامه وبيد الحسن كأس .

فقال النبي ( صلى الله عليه وآله وسلم ) للحسن : اسقني فشرب، ثمَّ قال للحسين : اسق أباك علياً فشرب، ثمَّ قال للحسين : اسق الجَماعة فشربوا، ثم قال : اسق المتّكئ على الدُّكان فولّى الحسن بوجهه عنّي وقال : يا أبه كيف أسقيه وهو يلعن أبي في كلِّ يوم ألف مرَّة، وقد لعنه اليوم أربعة آلاف مرَّة . فقال النبي ( صلى الله عليه وآله وسلم ) : مالك لعنك الله تلعَنُ علياً وتَشْتِمُ أخي ؟ لعنك الله تَشْتِمُ أولادي الحسن والحسين ؟ ثمَّ بَصَق النبي ( صلى الله عليه وآله وسلم ) فملأ وجهي وجسدي، فانتبهت من منامي ووجدت موضع البُصاق الّذي أصابني من بصاق النبي ( صلى الله عليه وآله وسلم ) قد مُسِخَ كما ترى، وصرت آية للسّائلين .

منصور گفت: آن جوان پس از استماع اين روايت ده هزار درهم و سى دست لباس بمن بخشيد، آن‏گاه به من گفت: از كجايى؟ گفتم: از كوفه، گفت از نژاد عرب يا از موالى؟

گفتم: از نژاد عرب، گفت: همان گونه كه با ذكر اين حديث خوشحالم نمودى به تو چشم روشنى دادم! سپس آن جوان گفت: فردا در مسجد بنى فلان (مسجد معينى) نزد من بيا، مبادا راه را گم كنى، از آنجا نزد آن شيخ كه در مسجدش انتظارم داشت بازگشتم، او از ديدارم خوشحال شد و مرا در آغوش كشيد و از جريان برادرش پرسيد، در پاسخ هر چه گفته و ديده بودم برايش شرح دادم، گفت: خداوند جزاى خير به او كرامت كند و ما را در بهشت كنار هم قرار دهد.

اى سليمان روز بعد بر مركبم سوار شدم و راه مسجدى را كه آن جوان برايم تعريف كرده بود در پيش گرفتم، هنوز مسافتى را نپيموده بودم كه راه مسجد را گم كردم، در آن بين صداى اذان از مسجدى شنيدم، گفتم: به خدا قسم با اين مردم نماز مى‏خوانم هر چه بادا باد و از مركبم پايين آمدم و وارد مسجد شدم، در آن حال نظرم، به قامت امام افتاد و او را همانند همان جوان يافتم. در سمت راست او ايستاده و به او اقتدا كردم، همين كه به ركوع يا سجده رفتيم، ناگهان عمامه از سر او افتاد، با تعجب ديدم صورت، دست، پا و سر وى، مانند خنزير بود! از ديدن آن منظره، حالى به من دست داد كه از نماز غافل شدم و نمى‏دانستم چه مى‏خوانم و چه مى‏گويم! و بسيار در امر او متفكر شدم. وقتى نماز به پايان رسيد آن مرد به صورتم نگاه عميقى انداخت، سپس گفت: آيا تو ديروز نزد برادرم نرفته بودى؟ گفتم: چرا، گفت: برادرم مبلغى مال و تعدادى لباس به تو اعطا نكرد؟ گفتم:

چرا و جريان را تا به آخر برايش نقل نمودم، آن‏گاه دستم را در دست گرفته و با خود مى‏برد، چون اهل مسجد ما را ديدند، در پى ما روانه شدند، به غلامش گفت: در را ببند تا كس بر ما وارد نشود، سپس لباس را از تنش بيرون كشيد، ديدم بدنش بدن خنزير است، ديدن اين منظره مرا به وحشت انداخت! با تعجب گفتم: برادر اين چه هيئتى است كه بر تو مى‏بينم؟ گفت: اين منظره شرحى دارد كه بايد برايت بازگو كنم، من (امام) مؤذن اين مسجد هستم و روزانه بين اذان و اقامه نماز صبح على عليه السّلام را هزار مرتبه لعن مى‏كردم، در يكى از روزها كه روز جمعه بود و على عليه السّلام و فرزندانش را چهار هزار بار لعن كرده بودم، از مسجد خارج شدم و بر اين دكان كه مى‏بينى تكيه نمودم، ناگهان خوابم ربود، در عالم رؤيا ديدم كه گويا بهشت در نظرم مجسم شد و ديدم كه على عليه السّلام بر متكاى بهشتى تكيه زده، حسن و حسين با شادمانى و خوشحالى بخصوصى هر يك بر اريكه‏اى تكيه داشتند و در زير پاى آنها سجاده‏هايى از نور گسترده بود! در آن حال ديدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نشسته و حسن و حسين پيش روى او ايستاده‏اند و در دست حسن آفتابه و در دست حسين كاسه‏اى بود، پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به حسن فرمود: به من آب بده، وى را آب داد، سپس به حسين فرمود: پدرت على را سيراب كن، حسين پدرش را سيراب كرد، دوباره حسن را مأمور نمود، تا به جماعتى كه در آنجا حضور داشتند آب بدهد، سپس فرمود: حسن جانم به مردى كه به اين دكان تكيه داده نيز آب بنوشان! اما حسن روى از من برگردانيد و عرض كرد: پدر جان! چگونه او را آب دهم، با اين كه هر روز پدرم را هزار مرتبه لعن مى‏كند و امروز بخصوص ما و پدرمان را چهار هزار بار لعن كرده است!! رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم پس از شنيدن اين سخن، با غضب به من نگاه نمود و فرمود: چه باعث شد كه هر روز برادرم على و فرزندانم حسن و حسين را لعن كنى؟ خدا تو را لعنت كند و رحمتش را بر تو روا ندارد! سپس از روى خشم آب دهانش را بر من انداخت چنان كه سراسر بدنم را فراگرفت! در آن هنگام از شدت خوف و وحشت از خواب پريدم و ديدم به هر موضعى كه آب دهان مبارك آن حضرت اصابت كرده مسخ شده، چنان كه مشاهده مى‏كنى و براى پرسش‏كنندگان آيتى از آيات غضب الهى شدم و باعث عبرت ديگران گرديدم!

ثم قال : يا سليمان سمعت في فضائل علي ( عليه السلام ) أعجب من هذين الحديثين ؟

يا سليمان حُبُّ علي إيمان وبُغْضُه نِفاق، لا يحبُّ علياً إلاّ مؤمن، ولا يبغضه إلاّ كافر . فقلت : يا أمير المؤمنين الأمان ؟ قال : لك الأمان، قال، : قلت : فما تقول يا أمير المؤمنين في مَنْ قتل هؤلاءِ ؟ قال : في النّار لا أشكُّ، فقلت : فما تقول فيمن قَتَل أولادهم وأولاد أولادهم ؟

قال : فَنكَّسَ رأسه ثم قال : يا سليمان المُلْكُ عَقيمٌ، ولكن حَدِّث عن فضائل علي بما شئت . قال : فقلت : فمن قتل ولده فهو في النّار ! قال عمرو بن عُبَيد : صدقت يا سليمان الويل لمن قَتل ولده، فقال المنصور : يا عمرو أشهد عليه أنّه في النّار، فقال عمرو : وأخبرني الشيخ الصدق - يعني الحسن - عن أنس أنَّ من قتل أولاد على لا يشمُّ رائحة الجنّة

قال : فوجدت أبا جعفر وقد حمض وجهه، قال : وخرجنا فقال أبو جعفر : لولا مكان عمرو ما خرج سليمان إلاّ مقتولا .

سپس منصور گفت: اى سليمان! آيا در فضايل على عليه السّلام مانند اين دو حديث، روايتى به خاطر دارى؟! اى سليمان! دوستى على عليه السّلام ايمان محض و دشمنى و عداوت با او به تنهايى نفاق مى‏باشد، چرا كه هرگز على عليه السّلام را دوست نمى‏دارد مگر مؤمن پاك و خالص و او را دشمن نمى‏دارد مگر كافر خبيث و زيانكار. سليمان گويد گفتم: اى امير المؤمنين! در پيرامون اين دو حديث اعجاب‏انگيز، سؤالى به خاطرم آمده آيا در امانم كه از شما پرسش نمايم؟ گفت: آرى، گفتم: نظر شما در باره كسانى كه على عليه السّلام و اولادش را به قتل رساندند چيست؟ گفت: در آتش قهر الهى معذّب هستند و در اين عقيده ترديدى نيست! گفتم:

در باره كسانى كه اولاد اينها و اولاد اولادشان را كشته باشند، نظرتان چيست؟ با شنيدن اين سخن سر را بزير افكند و جوابى سربسته داد و گفت: اى سليمان! الملك عقيم- يعنى حكومت و ملك نازاست، اما اى سليمان با توجه به آنچه كه گفتم: هر قدر از فضايل على را كه به خاطر دارى بازگو كن [كه در اين راستا، گزندى به تو نخواهد رسيد].

المالكي، علي بن محمد بن محمد بن الطيب بن أبي يعلى بن الجلابي، أبو الحسن الواسطي المالكي، المعروف بابن المغازلي (متوفاي 483 هـ ) مناقب علي بن أبي طالب ( ع )، ص 236

اين روايت را خوارزمي نيز در كتاب «مناقب» با اين سند نقل كرده است:

279 - أخبرنا الشيخ الامام برهان الدين أبو الحسن علي بن الحسين الغزنوي بمدينة السلام في داره، سلخ ربيع الأول من سنة أربع وأربعين وخمسمائة أخبرنا الشيخ الإمام أبو القاسم إسماعيل بن أحمد بن عمر بن أبي الأشعث السمرقندي، أخبرنا أبو القاسم إسماعيل بن مسعدة الإسماعيلي في شعبان سنة اثنتين وتسعين وأربعمائة أخبرنا أبو القاسم حمزة بن يوسف السهمي - الرجل الصالح - أخبرنا أبو أحمد عبد الله بن عدي بن عبد الله بن محمد الحافظ، أخبرنا أبو علي الحسين بن عفير بن حماد بن زياد العطار بمصر، حدثنا أبو يعقوب يوسف بن عدي بن زريق بن إسماعيل الكوفي التيمي، حدثنا جرير بن عبد الحميد الضبي حدثني سليمان بن مهران الأعمش قال : ...

الموفق ابن احمد بن محمد المكي الخوارزمي (متوفاي 568هـ)، المناقب، ص 284، تحقيق : الشيخ مالك المحمودي - ناشر : مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، چاپ : الثانية 1414

اين روايت را شيخ صدوق در كتاب «امالي» خود با چهار سند ذيل نقل كرده است:

2 حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى الدَّقَّاقُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِيُّ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّائِغُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالُوا حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْفَضْلُ بْنُ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْقُدُّوسِ الْوَرَّاقُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ كَثِيرٍ عَنِ الْأَعْمَشِ

 وَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ الْمُكَتِّبُ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ [عُبَيْدُ اللَّهِ‏] بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بَاطَوَيْهِ [نَاطَوَيْهِ‏] قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ كَثِيرٍ عَنِ الْأَعْمَشِ

 وَ أَخْبَرَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَيُّوبَ اللَّخْمِيُّ فِيمَا كَتَبَ إِلَيْنَا مِنَ أَصْبَهَانَ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْقَاسِمِ بْنِ مُسَاوِرٍ الْجَوْهَرِيُّ سَنَةَ سِتٍّ وَ ثَمَانِينَ وَ مِائَتَيْنِ قَالَ حَدَّثَنَا الْوَلِيدُ بْنُ الْفَضْلِ الْعَنَزِيُّ [الْعَتَرِيُ‏] قَالَ حَدَّثَنَا مَنْدَلُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَنَزِيُّ [الْعَتَرِيُ‏] عَنِ الْأَعْمَشِ

 وَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو سَعِيدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَدَوِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عِيسَى الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَرِيرُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنِ الْأَعْمَشِ

 وَ زَادَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ فِي اللَّفْظِ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ مَا لَمْ يَقُلْ بَعْضٌ وَ سِيَاقُ الْحَدِيثِ لِمَنْدَلِ بْنِ عَلِيٍّ الْعَنَزِيِّ عَنِ الْأَعْمَشِ قَالَ بَعَثَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ الدَّوَانِيقِيُّ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ أَنْ أَجِبْ قَالَ فَقُمْتُ مُتَفَكِّراً فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَ نَفْسِي وَ قُلْتُ مَا بَعَثَ إِلَيَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ إِلَّا يَسْأَلُنِي عَنْ فَضَائِلِ عَلِيٍّ ع لَعَلِّي إِنْ أَخْبَرْتُهُ قَتَلَنِي قَالَ فَكَتَبْتُوَصِيَّتِي وَ لَبِسْتُ كَفَنِي وَ دَخَلْتُ عَلَيْ...

.... فَحَدِّثْنِي بِحَدِيثٍ فِي فَضَائِلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ فَقُلْتُ أَخْبَرَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ كُنَّا قُعُوداً عِنْدَ النَّبِيِّ ص إِذْ جَاءَتْ فَاطِمَةُ ع تَبْكِي بُكَاءً شَدِيداً فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص مَا يُبْكِيكِ يَا فَاطِمَةُ قَالَتْ يَا أَبَتِ عَيَّرَتْنِي نِسَاءُ قُرَيْشٍ وَ قُلْنَ إِنَّ أَبَاكِ زَوَّجَكِ مِنْ مُعْدِمٍ لَا مَالَ لَهُ فَقَالَ لَهَا النَّبِيُّ ص لَا تَبْكِينَ فَوَ اللَّهِ مَا زَوَّجْتُكِ حَتَّى زَوَّجَكِ اللَّهُ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ وَ أَشْهَدَ بِذَلِكِ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اطَّلَعَ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا فَاخْتَارَ مِنَ الْخَلَائِقِ أَبَاكِ فَبَعَثَهُ نَبِيّاً ثُمَّ اطَّلَعَ الثَّانِيَةَ فَاخْتَارَ مِنَ الْخَلَائِقِ عَلِيّاً فَزَوَّجَكِ إِيَّاهُ وَ اتَّخَذَهُ وَصِيّاً فَعَلِيٌّ أَشْجَعُ النَّاسِ قَلْباً وَ أَحْلَمُ النَّاسِ حِلْماً وَ أَسْمَحُ النَّاسِ كَفّاً وَ أَقْدَمُ النَّاسِ سِلْماً وَ أَعْلَمُ النَّاسِ عِلْماً وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ابْنَاهُ وَ هُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ اسْمُهُمَا فِي التَّوْرَاةِ شَبَّرُ وَ شَبِيرٌ لِكَرَامَتِهِمَا عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ...

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الأمالي، ص: 436، تحقيق و نشر: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولى، 1417هـ.

نتيجه گيري:

رسول خدا صلي الله عليه وآله با عبارات مختلف، امير مؤمنان عليه السلام را نخستين مسلمان و مؤمن معرفي كرده و جمعي از صحابه و تابعين اين روايت را از رسول خدا با اسناد معتبر نقل كرده كه در كتابهاي معروف و معتبر اهل سنت آمده است. و در نهايت ثابت مي‌شود كه ايشان نخستين مسلمان است نه افراد ديگر.