مبحث دوازدهم پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به آن چه كه دستور مي‏دهد عمل نمي‏كند:

در اين مبحث نيز 10 مورد از آن چه را كه صاحبان صحاح درباره عنوان فوق نوشته‏اند مي‏آوريم، كه گر چه همه آن‏ها از محرمات نيست ولي چيزي است كه روي آن، نهي رفته است. و حداقل مكروه است و قطعا هر عمل زشتي را كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مردم را از آن بازداشته است، خود اول كسي است كه از آن پرهيز مي‏نمايد و لذا ما نمي‏توانيم بپذيريم كه آن حضرت از عملي نهي فرموده ولي خود به آن عمل مي‏كند. موارد ده گانه چنين است:

مورد اول ـ تخطّي رقاب مردم، ايذاء به آنها است:

در اين مورد ما نياز به روايت نداريم. اگر كسي خواست از ميان جمعيتي عبور كند عرفا و عقلاً بايد طوري بگذرد كه باعث اذيت كسي نشود و اين كه گفته شد «تخطي رقاب» يعني پا روي گردن مردم گذاشتن، يعني طوري

(121)

جمعيت را بشكافد و برود كه گويي پا روي گردن آنان مي‏گذارد و اين اصطلاح، آن جا به كار مي‏رود كه مردم نشسته باشند (مانند صف جماعت پس از اتمام نماز) و يكي بخواهد با سرعت و بدون ملاحظه از لابلي آنها عبور كند. اين عمل، علاوه بر آن كه هم عقل و هم عرف آن را ناپسند مي‏داند، شارع مقدس هم از آن نهي فرموده است:

«رسول خدايكي را ديد كه گويي از روي گردن مردم عبور مي‏كند. فرمود: بنشين كه مردم را اذيت كردي.»

«پيامبر فرمود: كسي كه تخطي رقاب مردم كند، پلي بري رسيدن به جهنم بري خويش انتخاب كرده است.»(1)

حال نظري ديگر به صحاح مي‏افكنيم و عملكرد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را در اين زمينه مشاهده مي‏كنيم:

«رسول خدا بعد از نماز عصر، تخطي رقاب مردم كرده وارد حجره يكي از زنهايش شد. مردم وحشت زده، از سرعت آن حضرت تعجب كردند. چون برگشت فرمود: گوئيا از سرعت من تعجب كرديد. در منزل اندكي طلا داشتم و در نماز يادم آمد، و چون خوش نداشتم كه شب تا صبح در منزل بماند، رفتم و دستور دادم آن را تقسيم كنند.» (2)



1 ـ الف: سنن ابن‏ماجه، ج 1 ص 354، كتاب اقامة الصلاة و السنه فيها، باب 88.

ب: سنن ابي‏داود، ج 1، ص 292، كتاب الصلاة، باب تخطي رقاب الناس يوم الجمعه.

ج: سنن نسائي، ج 3، ص 102، كتاب الجمعه، باب 20.

2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1 ص 215، باب وجوب صلاة الجماعة، باب من صلي بالناس فذكر حاجة فتخطّأهم.

ب: سنن نسائي، ج 3، ص 83، كتاب السهو، باب 104.

(122)

اشكالاتي كه به اين روايت وارد است بر خوانندگان محترم پوشيده نيست. زيرا:

اولاً ـ تخطي رقاب مردم ايذاء به آنها است.

ثانيا ـ هنگام نماز به فكر غير خدا بودن از وساوس شيطان است.

ثالثا ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مي‏توانست اين كار را با اندكي فاصله انجام دهد يا كسي را مأمور اين كار كند.

رابعا ـ بين نماز عصر تا شب، فاصله زيادي بود، و عذر آن حضرت كه نمي‏خواستم شب را در منزل بماند، با اين تعجيل سازگار نيست.

مورد دوم ـ خوردن از اطراف طعام صحيح نيست:

«عمر بن ابي‏سلمه مي‏گويد: من كودكي بودم كه تحت كفالت رسول خدا قرار داشتم و هنگام غذا خوردن دستم به همه جي طعام دراز مي‏شد (لابد ورچين مي‏كرد!) پيامبر فرمود: از جلو خودت بخور.»(1)

اين از آداب غذا خوردن است، بخصوص آن كه ظرف غذا مشترك باشد

1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 7، ص 88، كتاب الاطعمه، باب التسميه علي الطعام و الاكل باليمين (سه روايت)

ب: صحيح مسلم، ج 3 ص 1599 و 1600 كتاب الاشربه، باب آداب الطعام و الشراب و احكامهما ( دو روايت)

ج: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1087، كتاب الاطعمه، باب الاكل باليمين.

د: سنن ابي‏داود، ج 3، ص 349، كتاب الاطعمه، باب الاكل باليمين.

(123)

ـ چنان كه در سابق اين گونه مرسوم بودـ .

با اين حال مي‏بينيم كه صاحبان صحاح از انس بن مالك نقل مي‏كنند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم خود چنين نمي‏كرد:

«انس مي‏گويد: روزي نجاري پيامبر را بري طعامي دعوت كرد و در آن طعام كدو بود. حضرت از اطراف ظرف، كدو را مي‏گرفت و مي‏خورد.»(1)

نوشته‏اند كه آن نجار، غلام حضرت بود: و در بعض روايات آمده كه او غذا را جلوي حضرتش گذاشت و خود مشغول كارش شد. حال اين چه دعوتي است كه صاحبخانه مهمان عزيزي را دعوت كند و غذا را جلوي او گذاشته و خود دنبال كارش برود، نمي‏دانيم! ما اين روايت را همچون بسياري از روايات انس، نمي‏توانيم بپذيريم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم عملي كه خلاف عقل و عرف و آداب غذا خوردن بوده و آن را خود بري كودكي نمي‏پسندد انجام داده باشد.

مورد سوم ـ بول و غائط، رو و پشت به قبله ممنوع:

يكي از دستوراتي كه شارع مقدس به آن اهتمام مي‏ورزيد باز داشتن


1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 3، ص 79، كتاب البيوع، باب ذكر الخياط؛ و ج 7، ص 89 و 98 و 101 و 102، كتاب الاطعمه، بابهي: «من تتبع حوالي القصعه» و «الثريد» و «الدباء» و «القديد».

ب: صحيح مسلم، ج 3، ص 1615، كتاب الاشربه، باب 21.

ج: سنن ترمذي، ج 4، ص 250، كتاب الاطعمه، باب ما جاء في اكل الدّباء.

د: سنن ابي‏داود، ج 3، ص 350، كتاب الاطعمه، باب في اكل الدّباء.

(124)

مردم از قضي حاجت، رو و پشت به قبله مي‏باشد. اين حكم از نظر روايات اهل بيت عليهم‏السلام روشن بوده و علمي اعلام ايدهم اللّه‏ بدان فتوا داده‏اند. در اين حكم فرقي بين مكانهي مختلف نيست يعني خواه در بيابان باشد يا در هتل، در فضي باز باشد يا در محيط محصور. چه آن كه حكمت آن، حفظ حرمت كعبه است.

فقهي اربعه اهل سنت ـ به استثني ابوحنيفه ـ گفته‏اند كه اين حكم، مخصوص فضي باز است، و اگر بين انسان وكعبه ديواري يا چيزي حائل باشد مانعي ندارد.(1)

در كتاب «الفقه علي المذاهب الاربعه» آمده است:

«تخلي رو به خورشيد وماه كراهت دارد، زيرا آن دو از نشانه‏ها و نعمتهي خدا مي‏باشند و قاعده شرع اسلام، احترام به نعمتهي خدا است.»

ما مي‏پرسيم كه احترام كعبه بيشتر است يا خورشيد و ماه؟ و اگر قرار باشد يك ديوار اين نهي را بر دارد، در فضي باز هم بين ما و كعبه ديوارها و شهرها و آباديهي فراواني وجود دارد.

صاحبان صحاح، اولاً روايات نهي را به طور مطلق مي‏آورند و ثانيا از بعض اصحاب (ابوايوب انصاري) نقل مي‏كنند كه در فضي محدود هم پرهيز مي‏كردند و ثالثا مي‏نويسند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم پرهيز نمي‏كرد! حال ما روايات آنها را مورد بررسي قرار مي‏دهيم:


1 ـ به نقل از: «الفقه علي المذاهب الاربعة».

(125)

«رسول خدا فرمود: هنگام قضي حاجت رو و پشت به قبله نكنيد.»(1)

در مقابل اين روايت كه به صورتهي مختلف و از روات گوناگون از جمله از ابوهريره نقل شده كه مي‏رساند اين دستور تا اواخر عمر رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم

1 ـالف: صحيح بخاري، ج1 ص48، كتاب الوضوء، باب لاتستقبل القبله بغائط او بول الا عند البناء جدار او نحوه.

لازم به تذكر است كه آقي بخاري در اين باب فقط همين روايت را كه در متن آورديم، نقل كرده است كه نه در آن روايت و نه در هيچ روايتي نيامده «مگر آنكه ديواري يا چيزي حائل باشد» و اين از فقه ابن عمر است كه متعرض خواهيم شد.

ب: صحيح مسلم، ج1 ص224 كتاب الطهارة، باب الاستطابة.

او همان روايت بخاري را كه از ابوايوب انصاري نقل شده مي‏آورد و در دنباله آن مي‏نويسد كه ابوايوب گفته است: ما وارد شام شديم و در آنجا مستراحهايي يافتيم كه رو به قبله بنا شده بود كه ما خود را از آن منحرف كرده و استغفار مي‏نموديم. در پا ورقي آن، در ذيل: «مراحيض قد بنيت» آمده است كه: «مراحيض جمع مرحاض است و آن اطاقي است كه بري قضي حاجت انسان، اتخاذ شده است.» با اين حساب آنچه كه اصحاب از روايت فهميده‏اند همان است كه ابوحنيفه نيز بدان فتوي داده است كه قضي حاجت رو و پشت به قبله مطلقا حرام است، چه در بنايي باشد يا در فضي باز. ج: سنن ابن ماجه، ج1 ص115 و 116، كتاب الطهارة و سننها، باب النهي عن استقبال القبلة بالغائط و البول. ]

د: سنن ترمذي، ج1 ص13 ابواب الطهارة، باب النهي عن استقبال القبلة بغائط او بول.

ه: سنن ابي‏داود ج1 ص3 كتاب الطهارة، باب كراهية استقبال القبلة عند قضاء الحاجة.

و: سنن نسائي، ج1 ص41 ـ 39 كتاب الطهارة، باب‏هي 21 ـ 19 و ص57 ـ 55 باب‏هي 36 و 37.

(126)

توسط آن حضرت به مردم ابلاغ مي‏شد ـ روايتي آمده كه ابن عمر مي‏گويد: من بر بام خانه حفصه رفتم. ديدم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم پشت به قبله بول مي‏كند و يا نقل شده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم يك سال آخر عمرشان رو به قبله بول مي‏كردند و يا ابن عمر را ديدند كه مركب خود را نگهداشت و رو به قبله بول مي‏كرد. به او گفتند: مگر اين عمل نهي نشده است؟ گفت: چرا، اين كار در فضي باز نهي شده و اگر بين تو و قبله چيزي باشد كه ترا بپوشاند اشكال ندارد.(1)

در بررسي اين روايات بايد گفت:

اولاً ـ آن چه كه از ابن عمر نقل شده به خاطر علم و فقه او، كه در جي خود ـ به خواست خدا ـ بحث خواهد شد، هرگز نمي‏تواند مورد قبول باشد. چنان چه ملاحظه فرموديد او خود عملي را انجام مي‏دهد آن گاه به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نسبت مي‏دهد و اين شبيه نماز 5 ركعتي خواندن علقمه است كه بحث آن گذشت.


1 ـ روايات مذكور در متن را در كتاب‏هي زير بجوييد:

الف: صحيح بخاري، ج1 ص49 كتاب الوضوء، باب من تبرّز علي لبنتين؛ و ج4 ص100 باب فضل الجهاد و السير، باب ما جاء في بيوت ازواج النبي

ب: صحيح مسلم، ج1 ص225 كتاب الطهارة، باب 17.

ج:سنن ترمذي، ج1 ص16، ابواب الطهارة، باب 7. [

د: سنن ابن ماجه، ج1 ص116 كتاب الطهارة و سننها باب 18.

ه : سنن ابي‏داود، ج1 ص3و4 كتاب الطهارة، باب كراهية استقبال القبلة... و باب بعد.

و: سنن نسائي، ج1 ص42 كتاب الطهارة، باب 22.

(127)

ثانيا ـ مسأله‏ي كه مورد احتياج همه مسلمين است و هر كسي در شبانه روز چند بار بدان نياز پيدا مي‏كند چگونه با يك پشت بام رفتن بايد روشن شود و اگر نبود، عملي مباح هميشه حرام باقي مي‏ماند؟! يا آن كه حضرت تا اواخر عمر خود از عملي نهي كند ويك سال قبل از رحلتش يك نفر او را ديد كه در مستراح نشسته و رو به قبله است و با همين ديدار اتفاقي حرمت آن كنار رفت! اگر واقعا چنين است، چرا حضرت خود به اين نكته تذكر ندادند كه بين فقهي اربعه نيز اختلاف نيفتد.

ثالثا ـ روايات متعددي از همين صاحبان صحاح نقل شده كه كسي رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را هنگام قضي حاجت نمي‏ديد، چه آن كه او به جي دوري مي‏رفت.(1) حال چه شد كه ابن عمر يا كسي ديگر او را مي‏بيند آن هم رو يا پشت به قبله!

رابعا ـ چه شده كه اهل سنت حاضر نيستند معالم دينشان را از اهل بيت پيامبر عليهم‏السلام بگيرند؟ مگر آن حضرت سفارش به تمسك به آنان ننموده است؟ آيا ابن عمر يا غير او بهتر مي‏دانند يا كساني كه باب مدينه علم رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم مي‏باشند؟

مورد چهارم ـ دراز كشيدن و يك پا را روي پي ديگر انداختن ممنوع!


1 ـ الف: سنن ابن ماجه، ج1 ص120 و 121، كتاب الطهارة و سننها، باب التباعد للبراز في الفضاء.

ب: سنن ترمذي، ج1 ص32 ابواب الطهارة، باب16.

ج: سنن ابي‏داود، ج1 ص1 كتاب الطهارة، باب التخلي عند قضاء الحاجة.

د: سنن نسائي، ج1 ص36 كتاب الطهارة، باب الابعاد عند ارادة الحاجة.

(128)

«از جابر بن عبد اللّه‏ انصاري نقل كردند كه گفت: رسول خدا به پشت خوابيدن در حالي كه يك پا روي پي ديگر باشد را نهي كرده است.»(1)

در مقابل اين نهي، صاحبان صحاح نوشته‏اند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم و عمر و عثمان اين عمل را انجام مي‏دادند.(2)

ما به صحت و سقم احاديث كاري نداريم. هدف ما نقد اين مطلب است كه پيامبري كه صاحبان صحاح ترسيم مي‏كنند به عملي دستور مي‏دهد و خلاف مي‏كند. يا از عملي نهي مي‏كند و خود انجام مي‏دهد. نكته قابل توجه اين كه روايات دسته دوم فقط از يك نفر نقل شده و او عبّاد بن تميم است كه از عمويش روايت مي‏كند. معلوم مي‏شود كه يك نفر آن را ديده و او هم فقط به برادرزاده‏اش گفته است.

بنابراين چنين نبود كه بخواهد عملاً نشان بدهد اين عمل اشكال ندارد!

از اين هم كه بگذريم اگر پيوسته از عملي نهي شود و خود انجام بدهد، آيا اين يك نوع بدآموزي نيست؟ با توجه به اين كه حضرتش الگوي عملي مسلمانان بود.


1 ـ الف: صحيح مسلم، ج3 ص2ـ1661 كتاب اللباس و الزّينة، باب 21.

ب: سنن ترمذي، ج5 ص89 كتاب الادب، باب 20. ]

ج: سنن ابي‏داود، ج4 ص267، كتاب الادب، باب في الرجل يضع احدي رجليه علي الاخري.

2 ـ الف: صحيح بخاري، ج1 ص128 كتاب الصلاة، باب الاستلقاء في المسجد و مدّالرِّجْل.

ب: صحيح مسلم، همان، باب22.

ج: سنن ترمذي، همان، باب19.

د: سنن ابي‏داود، همان.

(129)

مورد پنجم ـ ايستاده آب خوردن ممنوع!

صاحبان صحاح از راويان مختلف نقل كرده‏اند كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از ايستاده آب خوردن نهي كرده است.(1)

در مقابل آن، روايت مي‏كنند كه علي عليه‏السلام ايستاده آب خورد و فرمود: عده‏ي از ايستاده آب خوردن اكراه دارند در حالي كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم همين كاري كه من كردم انجام داد. (يعني ايستاده آب خورد.) يا از ابن عباس روايت مي‏كنند كه گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از زمزم آب خورد در حالي كه ايستاده بود. گر چه در بعض از روايات آمده است كه عكرمه ـ غلام ابن عباس ـ قسم خورد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم چنين نكرد. يا از كبشه انصاريه نقل مي‏كنند كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم وارد بر من شد و مشكي در آن جا بود كه حضرتش از آن نوشيد در حالي كه ايستاده بود ومن محل دهان آن حضرت را بريدم و بري تبرك آن را نگه داشتم.

يا از ابن عمر روايت مي‏كنند كه گفت: ما در عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ايستاده آب مي‏خورديم.

يا از عايشه نقل مي‏كنند كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم هم ايستاده آب مي‏خورد و هم نشسته.(2)


1 ـ الف: صحيح مسلم، ج3 ص1600و1601، كتاب الاشربه، باب كراهية الشرب قائما (6 روايت).

ب: سنن ترمذي، ج4 ص265و266 كتاب الاشربه، باب ما جاء في النهي عن الشرب قائما.

ج:سنن ابن ماجه، ج2 ص1132 كتاب الاشربه، باب الشرب قائما.

د: سنن ابي‏داود، ج3 ص336 كتاب الاشربه، باب في الشرب قائما.

(130)

آيا باز هم رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از چيزي نهي كردند و در عمل آن نهي را برداشتند؟ يا آن كه بايد گفت با توجه به روايت اميرالمؤمنين عليه‏السلام اصلاً نهي از ايستاده آب خوردن را بايد مردود دانست.

مورد ششم ـ پوشيدن لباس قرمز ممنوع!

روايات نهي از پوشيدن لباس قرمز از اين قرار است:

1ـ راوي مي‏گويد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از پوشيدن لباس قرمز نهي كرده است.

2ـ مردي كه لباس قرمز بر تن داشت به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم سلام كرد و آن حضرت جواب او را نداد.

3ـ زني از بني اسد مي‏گويد: ما نزد زينب، همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بوديم و داشتيم لباسهايي را با قرمز رنگ مي‏زديم كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم وارد شد و چون آن را ديد برگشت. زينب كه متوجه جريان شد، لباسها را از رنگ شست. وقتي


1 ـ روايات باب را در اين كتابها بجوييد:

الف: صحيح بخاري، ج7 ص143 كتاب الاشربه، باب الشرب قائماً.

ب: صحيح مسلم، ج3 ص1601 و 1602، كتاب الاشربه، باب في الشرب من زمزم قائما.

ج: سنن ابن ماجه، همان.

د: سنن ترمذي، همان؛ و نيز در باب بعد از آن.

ه: سنن ابي‏داود، همان.

و: سنن نسائي، ج3 ص81، كتاب السهو، باب 100 و ج5 ص244 كتاب مناسك الحج، باب‏هي 165 و 166.

چنانچه ملاحظه مي‏فرماييد بعض از اين روايات متعارض در يك باب نقل شده است!

(131)

حضرت برگشت و رنگ قرمزي نديد، داخل شد.(1)

در مقابل اين روايات نقل كرده‏اند كه:

1ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم خود لباس قرمز مي‏پوشيد و در بعض از روايات آمده كه حضرت در آن نماز خواند.

2ـ بر تن حسنين عليهماالسلام لباس قرمز بود.(2)

آيا باز هم رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از عملي نهي كرد و در عمل آن را برداشت؟ يا اصلاً نهي نكرده بود؟ بر فرض شخصي كه لباس قرمز پوشيده بود گناهي مرتكب شده باشد، چرا جواب سلام او داده نشود؟ آيا گناه او مانند آن سه نفري بود كه از جنگ طفره رفتند؟ راستي مي‏توان پذيرفت كه عملي به اين

1 ـ الف: سنن ترمذي، ج5 ص107 كتاب الادب، باب 45.

ب: سنن ابن ماجه، ج2 ص1205 كتاب اللباس، باب المياثر الحمر.

ج: سنن ابي‏داود ج4 ص53 كتاب اللباس، باب في الحمرة.

د: سنن نسائي، ج8 ص201 كتاب الزّينة، باب 78.

2 ـ الف: صحيح مسلم، ج4 ص1818، كتاب الفضائل، باب 25.

ب: سنن ابن ماجه، ج2 ص1190 كتاب اللباس، باب لبس الاحمر للرجال.

ج: سنن ترمذي، ج5 ص109 كتاب الادب، باب 47 و ص558، كتاب المناقب، باب ما جاء في صفة النبي

د: سنن ابي‏داود، ج1 ص143، كتاب الصلاة، باب في المؤذن يستدير في اذانه؛ و ج4 ص54 كتاب اللباس، باب في الرخصة في ذلك.

ه : سنن نسائي، ج2 ص80، كتاب القبلة، باب الصلاة في الثياب الحمر؛ و ج8 ص139 و 192 و 214، كتاب الزينة، باب‏هي 9 و 60 و 94.

(132)

زشتي خيلي راحت با عمل رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم و دو نور ديده‏اش زيبا شود؟

مورد هفتم ـ جنب بايد با وضو بخوابد:

صاحبان صحاح نقل كرده‏اند كه:

1ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: جنب اگر خواست بخوابد وضو بگيرد.

2ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم هر گاه جنب بود و مي‏خواست بخوابد وضو مي‏گرفت و مي‏خوابيد.

3ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم به عمر دستور داد كه اگر جنب هستي و خواستي بخوابي وضو بگير.

4ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم خود بي آن كه دست به آب بزند همانطور كه جنب بود مي‏خوابيد.(1)

اين‏ها مجموعه رواياتي است كه سه تن از ارباب صحاح، آنها را در صحاحشان آورده‏اند.

اولاً رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم به ديگران دستور وضو مي‏دهد و ثانيا خود وضو نمي‏گيرد و ثالثا خود هميشه وضو مي‏گيرد!

حال كدام دسته روايات صحيح است و كدام غلط، هر چه باشد صحيح را از صحيح بودن خارج مي‏كند و ما نيز همين را دنبال مي‏كنيم كه اهل سنت كتابهي صحاح خويش را وحي منزل ندانند.


1 ـ الف: سنن ترمذي، ج1 ص202 و 203 و 206 و 207، ابواب [الطهارة، باب‏هي 87 و 88.

ب: سنن ابن‏ماجه، ج1 ص192 و 193، كتاب الطهارة و سننها، باب‏هي 98 و 99.

ج: سنن ابي‏داود، ج1 ص57 كتاب الطهارة، باب في الجنب ينام و چند باب بعد از آن.

(133)

مورد هشتم ـ وضو و غسل از زيادي وضوي زن ممنوع!

باز هم در صحاح به رواياتي بر مي‏خوريم كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم از عملي نهي مي‏كند ولي خود آن را انجام مي‏دهد. اينان نوشته‏اند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم مرد را از وضو گرفتن از زيادي وضوي زن نهي كرده است و همان‏ها نوشته‏اند كه آن حضرت از زيادي وضو و غسل زن وضو مي‏گرفت: يا غسل مي‏كرد.(1)

مورد نهم ـ حكم حيوان دريايي كه در آب بميرد:

مي‏نويسند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از خوردن حيوان دريايي كه در آب بميرد و روي آب قرار بگيرد نهي فرموده است.(2)

از ميان فقهي اربعه اهل سنت، ابو حنيفه به همين فتوي مي‏دهد.(3)

در مقابل اين روايت به داستان زير از صحيحين توجه فرماييد.

«در غزوه سيف البحر (4) كه لشگريان تحت فرماندهي ابو عبيده،


1 ـ الف: سنن ترمذي، ج1 ص94ـ91، ابواب الطهارة بابهي 48ـ46.

ب: سنن ابن ماجه، ج1 ص135ـ132، كتاب الطهارة و سننها، باب‏هي 36ـ33 .

ج: سنن نسائي، ج1 ص203 و 209، كتاب المياه، ابتدي آن و باب‏هي 12ـ10.

2 ـ الف: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1081، كتاب الصيد، باب الطّافي من صيد البحر.

ب: سنن ابي‏داود، ج 3، ص 358، كتاب الاطعمه، باب في اكل الطافي من السمك.

3 ـ الفقه علي المذاهب الاربعة.

4 ـ بخاري تحت همين عنوان و به نام «غزوه» ذكر مي‏كند و چون [«غزوه»، جنگي است كه در آن شخص رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم حضور داشته‏اند بايد گفت: «سريّه سيف البحر» كه «سريه» به جنگي اطلاق مي‏شود كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم خود حضور نداشتند. و مسلم در يكي از رواياتش به آن اطلاق «سريه» كرده است.

(134)

زادشان به اتمام رسيد، ماهي بزرگي (1) از آب بيرون افتاد. ابو عبيده گفت: اين ميته است و بري ما حلال نيست. آن گاه اظهار داشت: ما مضطريم و فرستادگان رسول خدا و لذا از آن خوردند و مدت 15 يا 18 روز و يا يك ماه (با توجه به اختلاف روايات) آن لشكر كه 300 نفر بودند با آن به سر بردند و در برگشت، اندكي از گوشت آن را به رسول خدا دادند و حضرت نيز از آن خوردند.»(2)

بهتر است صحت و سقم اين روايت را كه از ميان آن سيصد نفر فقط از يك نفر از آنها نقل شده (جابر بن عبداللّه‏) به عهده وزارت بهداشت قرار دهيم تا به ما بگويد كه آيا ماهي مي‏تواند بي‏استفاده از فريزر و امثال آن در آن مدت طولاني ( كه از 15 روز تا يك ماه نقل شده) سالم مانده و فاسد نشود؟

گيريم كه آن‏ها مضطر بودند، رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم كه ماهي مرده را حرام كرده بود، چرا از آن خوردند؟ لابد خواستند با همين عمل حكم قبلي را نسخ كنند و لذا مي‏بينيم كه ابن ماجه روايت حلال بودن ميته بحر را نقل مي‏كند.(3)


1 ـ نام آن را «عنبر ماهي» ذكر كرده‏اند و آن همان «كاشالو» است كه طول آن به 20 متر مي‏رسد.

2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 5، ص 211، باب غزوه سيف البحر.

ب: صحيح مسلم، ج 3، ص 7-1535، كتاب الصيد و الذبائح، باب اباحة ميتات البحر.

ج: سنن ابي‏داود، ج 3، ص 364، كتاب الاطعمة، باب في دوابّ البحر.

(135)

آري، وقتي اهل بيت عليهم‏السلام كنار گذاشته شوند حرام خدا حلال مي‏شود. ابوحنيفه حيوان دريايي را كه به صورت ماهي نباشد حرام مي‏داند و مالك بن انس همه حيوانات دريا را بدون استثناء حلال مي‏داند و آن دو ديگر مي‏گويند فقط تمساح حرام است.(1)

اما آن چه كه از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام به ما رسيده اين است كه ماهي فلس دار حلال و بقيه حرام است و اگر حيوان دريايي در آب بميرد خوردنش حرام ولي پاك است.

مورد دهم ـ ايستاده بول كردن ممنوع!:

يكي از دستورات بهداشتي اسلام نهي از سرپا ادرار كردن است. در روايات صحاح آمده است كه:

1ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از ايستاده بول كردن نهي كرده است.

2ـ عمر مي‏گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مرا ديد كه ايستاده بول مي‏كنم. به من گفت: ي عمر! ايستاده بول نكن و من بعد از آن ايستاده بول نكردم.

3ـ عمر مي‏گويد: از وقتي كه اسلام آوردم ايستاده بول نكردم.

(لابد آن گاه كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم او را ديد كه ايستاده بول مي‏كند و او را نهي كرد، هنوز اسلام نياورده بود! اين را مي‏گويند صدق حديث!)

4ـ ابن مسعود مي‏گويد: ايستاده بول كردن از جفا مي‏باشد.(2)


1 ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 7-136، كتاب الطهاره و سننها، باب الوضوء بماء البحر ؛ و ج 2، ص 1081، كتاب الصيد، باب الطافي من صيد البحر.

2 ـ الفقه علي المذاهب الاربعة.

(136)

در هر حال از آن جا كه در روايات اهل بيت عليهم‏السلام از آن نهي كراهتي شده است معلوم مي‏شود كه اين عمل ناپسند است. حال آيا مي‏توان پذيرفت كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم خود ايستاده بول كند ـ آن گونه كه صاحبان صحاح نوشته‏اند؟!(1)

از عايشه نيز نقل شده است كه گفت: هر كه به شما گفت كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم سرپا ادرار كرد او را تصديق نكنيد. او بول نكرد مگر نشسته.(2)

مي‏گويند عمل پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بري بيان جواز بوده است. جواب آن ـ چنان چه قبلاً هم گفتيم ـ واضح است كه مگر هر عمل زشتي ـ و لو حرام نباشد ـ بري آن كه معلوم شود كه حرام نيست، خود رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بايد انجام

1 ـ الف: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 112، كتاب الطهاره و سننها، باب في البول قاعدا.

ب: سنن ترمذي، ج 1، ص 17، ابواب الطهاره، باب ما جاء في النهي عن البول قائما.

2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 66، كتاب الوضوء، باب البول قائما و قاعدا و دو باب بعد ؛ و ج 3، ص 177، كتاب في اللقطة، باب الوقوف و البول عند سباطة قوم.

ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 228، كتاب الطهاره، باب 22.

ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 111 و 112، كتاب الطهارة و سننها، باب ما جاء في البول قائما.

د: سنن ترمذي، ج 1، ص 19، ابواب الطهارة، باب 9.

ه : سنن ابي‏داود، ج 1، ص 6، كتاب الطهارة، باب البول قائما.

و: سنن نسائي، ج 1، ص 43، كتاب الطهارة، باب 24.

3 ـ الف: سنن ترمذي، ج 1، ص 17، ابواب الطهارة، باب 8.

ب: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 112، كتاب الطهارة و سننها، باب في البول قاعدا.

ج: سنن نسائي، ج 1، ص 44، كتاب الطهارة، باب 25.

(137)

بدهد؟ مگر راه ديگري نيست؟

مبحث سيزدهم ـ نسبتهايي به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم كه شايسته مقام نبوت نيست:

در اين مبحث به 21 مورد از نسبتهايي كه نمي‏توان آنها را پذيرفت اشاره مي‏كنيم:

اول ـ به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم دوا مي‏دهند و او دستور مي‏دهد كه به همه دوا دهند:

«رسول خدا دستور داد كه به او دوا ندهند و چون گمان كردند كه به اين علت آنان را نهي كرده كه طبعا مريض، از دوا بدش مي‏آيد، به او دوا دادند. چون به هوش آمد دستور داد كه به همه دوا بدهند، مگر عباس كه او در آنجا حاضر نبود.»(1)



1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 6، ص 18-17، باب مرض النبي و وفاته ؛ و ج 7، ]

ص 164، كتاب الطب، باب اللّدود ؛ و ج 9، ص 8 و 10، كتاب الديات، بابهي: «القصاص بين الرّجال و النّساء» و «اذا اصاب قوم من رجل هل يعاقب...»

ب: صحيح مسلم، ج 4، ص 1733، كتاب السلام، باب كراهة التداوي باللّدود.

(141)

ترمذي آن را بدين صورت آورده كه: رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: بهترين آن چه كه بدان مداوا مي‏كنيد سعوط و لدود و... (1) است و چون حضرتش مريض شد در دهانش دوا ريختند (لدود) و چون فارغ شدند فرمود: در دهان همه دوا بريزيد غير از عباس.(2)

آن چه كه به نظر مي‏رسد اين است كه چون ترمذي مي‏بيند كه اگر روايت را همانطور كه صحيحين نقل كرده‏اند بياورد، چيزي به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نسبت مي‏دهد كه يك انسان عاقل نمي‏كند. وقتي گفت به من دوا ندهيد و آنها به او دوا دادند، دستور بدهد كه به همه آنهايي كه در آن جا حاضر بودند دوا بدهند! به خاطر همين، لدود را ستايش كرد تا بگويد كه اينعمل پسنديده بوده است و لذا مي‏بينيم كه عنوان باب مسلم كراهت اين عمل است و ترمذي نقل مي‏كند كه اين بهترين راه مداوي مريض است.

البته، از عايشه كه تمامي روايات صحيحين در اين مسأله، از اوست و عكرمه، كه حديث ترمذي از اوست انتظار نداريم كه حرمت رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را نگه داشته باشند. و به خواست خدا، در مبحث مربوط به عايشه، از همين صحاح، روشن خواهيم كرد كه او در زمان حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم احترام آن حضرت را نگه نمي‏داشت، تا چه رسد سالها بعد از رحلت آن بزرگوار، كه باب نقل حديث باز شد.


1 ـ سعوط دوائي است كه در بيني بريزند و لدود دوائي است كه در دهن داخل كنند.

2 ـ سنن ترمذي، ج 4، ص 340، كتاب الطب، باب ما جاء في السعوط و غيره.

(142)

اما عكرمه، كه روايت ترمذي از او نقل شده، اولاً متن روايت خيلي به بحث ما مربوط نيست و ثانيا آن جا كه از «اهل بيت عليهم‏السلام در صحاح» بحث مي‏كنيم، به خواست خدا، او را نيز با استفاده از كتابهي رجالي اهل سنت، معرفي مي‏نماييم.

دوم ـ صبر حضرت از يوسف عليه‏السلام كمتر بود:

«ابو هريره مي‏گويد كه رسول خدا فرمود: اگر آن مدت كه يوسف در زندان بود، من بودم، هر آينه دعوت كننده را اجابت مي‏كردم.»(1)

معلوم نيست كه اين دعوت كننده چه كسي بود كه اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم جي حضرت يوسف عليه‏السلام بود او را اجابت مي‏كرد و فقط از تفسير ترمذي بر مي‏آيد كه مراد، رسولي است كه از جانب پادشاه آمده بود و مي‏خواست كه يوسف از زندان بيرون بيايد كه آن حضرت به آن رسول فرمود برو و بپرس چرا زنها دستهي خويش را بريدند؛ و چون پادشاه كنجكاوي كرد بر او معلوم شد كه يوسف عليه‏السلام بي‏گناه بود.

اگر واقعا اين است كه ترمذي نوشته بايد گفت پيامبري كه ابوهريره، و به


1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 4، ص 179 و 183، كتاب بدء الخلق، بابهي: «قوله عزّوجلّ: و نبّئهم عن ضيف ابراهيم...» و «قوله تعالي: لقد كان في يوسف و...» ؛ و ج 6، ص 97، تفسير سوره يوسف ؛ و ج 9، ص 42، باب التعبير، باب رؤيا اهل السّجون و... . ]

ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 133، كتاب الايمان، باب 69 ؛ و ج 4، ص 1839، كتاب الفضائل، باب من فضائل ابراهيم الخليل.

ج: سنن ترمذي، ج 5، ص 273، كتاب تفسير القرآن، باب و من سورة يوسف.

د: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 6-1335، كتاب الفتن، باب الصبر علي البلاء.

(143)

پيروي از او صاحبان صحاح معرفي مي‏كنند سياست مملكت داري را بلد نيست. بي‏گناهي به جرمي واهي به زندان رفت و همه او را مجرم مي‏شناختند و قبل از آن كه بي‏گناهي او ثابت شود از زندان بيرون آمده و مسؤوليت مهمي را در مملكت به عهده گيرد، آيا با آن سابقه‏ي كه مردم و مخصوصا درباريان از او دارند مي‏تواند در آن مسؤوليت بماند و از شرّ حسودان و سخن چينان در امان باشد؟ اين امري واضح است كه بايد اولاً اثبات كند بي‏گناه سالها در زندان بود ثانيا از زندان بيرون آمده و بي‏هيچ دردسري به اداره امور بپردازد.

ما از ابو هريره، كه كارش بازي با گربه بود، انتظار نداريم كه اين مسائل را بفهمد ولي چرا علمي اهل سنت روايت او را نفهميده در كتابهي خويش درج كردند؟

سوم ـ يقين حضرت از ابراهيم عليه‏السلام كمتر بود:

باز هم ابوهريره روايت نقل كرده و اين بار پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم را از حضرت ابراهيم عليه‏السلام از جهت يقين، پايين‏تر مي‏آورد و صاحبان صحاح نيز نفهميده آن را نقل مي‏كنند:

«پيامبر فرمود: ما سزاوارتريم به شك از ابراهيم، آن گاه كه گفت: خدايا به من بنمايان كه چگونه مرده را زنده مي‏كني...»(1)



1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 6، ص 39، تفسير سوره بقره و نيز ص 97، تفسير سوره يوسف.

ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 133، كتاب الايمان، باب 69 ؛ و ج 4، ص 1839، كتاب الفضائل، باب من فضائل ابراهيم الخليل.

ج: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 6-1335، كتاب الفتن، باب الصبر علي البلاء.

(144)

معني عبارت فوق بسيار روشن است. يعني وقتي ابراهيم عليه‏السلام يقين كامل نداشت و مي‏خواست زنده شدن مرده را ببيند، ما كه از او پايين تريم (و يقين ما كمتر است) سزاوارتريم كه شك داشته باشيم.

وقتي شارحين ديدند كه اين جمله دونِ شأن رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم است كه وقتي او شك داشته باشد، پيروانش به طريق اولي بايد شك داشته باشند. پس يك نفر هم كه داري يقين كامل باشد پيدا نخواهد شد.

 گر حكم شود كه مست گيرند  در شهر هر آن كه هست گيرند!

لذا در شرح آن گفتند كه منظور از اين روايت اين است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم مي‏خواهد بفرمايد كه من شك ندارم، پس ابراهيم كه از من برتر است يقينا شك ندارد!

اين توجيه، علاوه بر آن كه خلاف ظاهر روايت است، مشكل اصلي را حل نمي‏كند و آن اين كه مقام حضرت ابراهيم عليه‏السلام از مقام پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم بالاتر است.

بهتر نيست به جي آن كه پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم را از ساير پيامبران پايينتر بياوريم، روايت ابوهريره را به دور بريزيم. آيا اگر ابوهريره بگويد كه ماست سياه است بايد بپذيريم؟!

ما در همين نوشتار، به خواست خدا، خواهيم خواند كه مقام پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم از همه انبياء برتر است. اگر ايمان و يقين و صبر و ساير صفات پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم از بعض انبياء كمتر و پايين‏تر باشد پس چه عاملي باعث

(145)

برتري او است؟

چهارم ـ جهل آن حضرت به شب قدر!:

سوره قدر و غير آن به روشني گويي اين است كه قرآن در ماه رمضان و در شب قدر نازل شده است. در حالي كه اولين سوره قرآن ـ سوره علق ـ در 27 رجب نازل شد كه اعلان بعثت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم نيز بوده است. علما در جمع بين نزول قرآن در شب قدر و ابتدي نزول آن در 27 رجب، گفته‏اند كه قرآن نزولي دفعي داشت و آن در شب قدر بود و ديگر، نزولي تدريجي كه از ابتدي مبعث به مدت 23 سال به مناسبتهي مختلف بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم نازل مي‏شد. اگر ما بپذيريم كه آن حضرت، شبي را كه قرآن نازل شد فراموش كرد، يعني مهمترين حادثه تاريخ عمر خويش را از ياد برد و ما وقتي روايات اين باب را با دقت مورد بررسي قرار مي‏دهيم به خوبي‏در مي‏يابيم كه اين گونه روايات نمي‏تواند صحيح باشد. بخاري مي‏نويسد:

1ـ «رسول خدا خواست كه به مردم بگويد شب قدر كي است، دو نفر از مسلمانان با هم نزاع كردند از ياد آن حضرت رفت!»(1). و در بعض روايات: آن را در نهم و هفتم و پنجم بجوييد.

2ـ «پيامبر فرمود: شب قدر به من نمايانده شد ولي از يادم رفت و چنين ديدم كه گويي در گل و آب سجده مي‏كنم. راوي مي‏گويد كه باران آمد و حضرت نماز خواند و من اثر گِل و آب را بر پيشاني رسول خداديدم


1 ـ ج 1 صحيح، ص 19، كتاب الايمان، باب خوف المؤمن من ان يحبط عمله...» ؛ و ج 3، ص 61، كتاب الصوم، باب تحرّي ليلة القدر... ؛ و ج 8، ص19، كتاب الادب، باب ما ينهي من السّباب و اللّعن.

(146)

كه تصديق آن خواب بود.»(1)

در بعض روايات آمده است كه آن، در شب 21 ماه رمضان بود.

او در ضمن همين روايتها مي‏نويسد كه هر گاه خداوند بفرمايد: «ما ادريك»، هر آينه او را بدان دانا كرده است. بنابراين خداوند شب قدر را به پيامبرش نشان داد. و در روايتي ديگر از عكرمه نقل مي‏كند كه آن را در شب 24 ماه رمضان بجوييد. و در روايتي ديگر شب 27 است.(2)

مسلم نيز غير از روايات بخاري اقوال ديگري دارد كه به طور فهرست در زير مي‏آيد:

1ـ مرداني از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در خواب، شب قدر به آن‏ها نمايانده شد كه در هفت شب آخر است.

2ـ مردي در خواب ديد كه شب قدر شب 27 است. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: آن را در دهه آخر و شبهي طاق بجوييد.

3ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: عده‏ي در خواب ديدند كه شب قدر در هفته اول است و عده‏ي هم ديدند كه در هفته آخر است. شما آن را در دهه آخر بجوييد.

4ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: شب قدر را در دهه آخر بجوييد و اگر به خاطر ضعف نتوانستيد، هفت شب آخر را از دست ندهيد.


1 ـ ج 1 صحيح، ص 207، اواخر كتاب الصلاة، باب السجود علي الانف و... ؛ و ج 3، ص 66-60، كتاب الصوم، باب التماس ليلة القدر في السبع الاواخر و چند باب بعد.

2 ـ ج 6 صحيح، ص 20، نيم صفحه قبل از كتاب التفسير.

(147)

روايات فوق همه از ابن عمر است. حال به روايتي از ابوهريره توجه فرماييد:

5ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: شب قدر به من نمايانده شد. بعض از اهل من مرا از خواب بيدار كردند، از يادم رفت. (!)

روايات دسته دوم بخاري (پاورقي 124) را كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم در صبح 21 بر گل و آب سجده كرد، مسلم نيز نقل مي‏كند و در آن هم شب 21 و هم شب 23 ذكر شده است.

سپس از ابي بن كعب روايت مي‏كند كه گفت: شب قدر شب 27 است(1).

نسائي نيز جريان سجده بر گل و آب و اين كه در شب 21 بوده است را نقل مي‏كند.(2)

حال نظري به روايات ابو داود بيفكنيم:

1ـ ابي‏بن كعب آن را در شب 27 مي‏داند.

2ـ شخصي از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم درباره شب قدر پرسيد. فرمود: شب 22 يا شب 23.

3ـ شخصي خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم آمد و گفت: من در باديه زندگي مي‏كنم. شبي را به من معرفي كن كه بيايم و در اين مسجد (اشاره به مسجد النبي) بمانم. فرمود: شب 23 بيا. راوي مي‏گويد: به پسرش گفتم: پدرت چه


1 ـ ج 2 صحيح ، ص 29-824، كتاب الصيام، باب 40.

2 ـ ج 3 سنن، ص 78، كتاب السهو، باب 98.

(148)

مي‏كرد؟ گفت: وقتي نماز عصر را مي‏خواند در مسجد مي‏ماند و بيرون نمي‏رفت تا آن كه بعد از نماز صبح، چهارپايش را كنار مسجد مي‏ديد و سوار بر آن مي‏شد و به باديه‏اش مي‏رفت.

4ـ حديث ابوسعيد و باران شب 21.

5ـ ابن مسعود مي‏گويد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به ما فرمود: شب 27 و شب 21 و شب 23 آن را بجوييد.

6ـ ابن عمر مي‏گويد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود شب قدر شب 27 است.

7ـ نيز او مي‏گويد كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم درباره شب قدر پرسيدند و من مي‏شنيدم. فرمود: آن در همه ماه رمضان است(!).(1)

در خاتمه اين قسمت، از خوانندگان محترم خواهشمنديم اگر حوصله داشتند، يك بار ديگر آن را بخوانند و بري ما بنويسند كه شب قدر چه شبي است و آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم آن را مي‏دانست يا خير!

پنجم ـ مي‏خوابيد و وضو نگرفته به نماز مي‏ايستاد:

در اين قسمت بايد به يك فرع فقهي توجه شود و آن اينكه آيا خواب، وضو را باطل مي‏كند؟

آنچه كه از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام به دست ما رسيده و فقهي اماميه ايدهم‏اللّه‏ بدان فتوي مي‏دهند اين است كه اگر خواب، طوري بر انسان غلبه كند كه نه صدايي بشنود و نه چيزي ببيند، وضوي او باطل است ولي اگر چشم ببيند و يا گوش بشنود وضو باطل نمي‏شود.


1 ـ ج 2 سنن، ص 4-51، كتاب الصلاة، باب في ليلة القدر و چند باب بعد.

(149)

در ميان فقهي اربعه اهل سنت اختلاف است. بعض از آنان مثل احمد حنبل همين نظر را دارند. روايات صحاح نيز در اين زمينه، مختلف است.

بخاري در ج 1 صحيح، كتاب الوضو، باب الوضو من النوم ص 4ـ63 دو حديث دارد كه هيچكدام به عنوان باب مربوط نيست ولي در دنباله عنوان مي‏نويسد: «اگر چشم كمي گرم شد و يكي دوبار چرتش برد، وضو واجب نيست.» مفهوم آن اين است كه اگر خوابيد بايد وضو بگيرد.

ابوداود و ابن ماجه(1) از علي عليه‏السلام روايتي نقل مي‏كنند كه مضمون آن در كلمات قصار نهج البلاغه ديده مي‏شود كه: «العين وكاء السّه فمن نام فليتوضأ» خلاصه مضمون آن اين است كه تا چشم بيدار است انسان مي‏تواند خود را كنترل كند و چون خوابيد بايد وضو بگيرد.

نيز ابن ماجه در حديث بعد، از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم روايت مي‏كند كه فرمود: بول و غائط و خواب سه چيز است كه بايد بري آن وضو گرفت (مضمون حديث).

بخاري و مسلم از عايشه نقل مي‏كنند كه گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اول شب مي‏خوابيد و آخر شب بيدار مي‏شد و نماز مي‏خواند. بعد از آن مي‏خوابيد و با صدي اذان بيدار مي‏شد و وضو مي‏گرفت و به نماز مي‏ايستاد.(2)



1 ـ سنن ابي‏داود، ج 1، ص 52، كتاب الطهارة، باب الوضوء من النّوم و سنن ابن ماجه، ج 1، ص 161، كتاب الطهارة و سننها، باب الوضوء من النوم. عبارت متن، از سنن ابن ماجه نقل شده است.

2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 2، ص 66، باب التّهجّد بالليل، باب من نام اول الليل و احيا آخره.

ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 510، كتاب صلاة المسافرين و قصرها، باب 17.

(150)

حال به رواياتي كه مي‏گويد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم مي‏خوابيد و بدون وضو به نماز مي‏ايستاد توجه فرماييد:

«ابن عباس مي‏گويد: رسول خدا بعد از نماز شب خوابيد و وضو نگرفته بري نماز صبح بيرون رفت.»(1)

ترمذي و ابو داود نيز نقل مي‏كنند كه اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مي‏خوابيدند و وضو نگرفته نماز مي‏خواندند.(2)

در بررسي اين روايات بايد گفت:

اولاً ـ روايت ابن عباس با آن چه كه عايشه نقل كرده در تعارض است.

ثانيا ـ از بعض روايات مسلم بر مي‏آيد كه وقتي نماز شب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم تمام مي‏شد، مؤذن اذان مي‏گفت و آن حضرت بري نماز خارج مي‏شدند كه نشان مي‏دهد حضرتش بعد از نماز شب نمي‏خوابيدند و چنين نبود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم موقع اذان در خواب باشد و مؤذن او بيدار، و صدي اذان، حضرتش را از خواب بيدار كند.

جالبتر از همه آن كه ابن ماجه در حديثي مرسل (يعني حديثي كه لااقل


1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 8، ص 86، كتاب الدعوات، باب الدعاء اذا انتبه باللّيل.

ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 30-525، كتاب صلاة المسافرين و قصرها، باب الدعاء في صلاة الليل و قيامه.

ج: سنن نسائي، ج 2، ص 32، كتاب الاذان، باب 41.

مضمون آن را ابن ماجه نيز در باب الوضوء من النوم (ر.ك پاورقي 129) نقل كرده است.

2 ـ سنن ترمذي، ج 1، ص 113، ابواب الطهارة، باب 57 ؛ و سنن ابي‏داود، ج1، ص 51، كتاب الطهارة، باب الوضوء من النوم.

(151)

يك راوي از وسط افتاده و معلوم نيست او كيست و آيا شخص مورد اعتمادي است يا خير) مي‏نويسد كه بلال آمد تا به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بگويد وقت نماز است(!) گفته شد او در خواب است. بلال دو بار گفت: نماز از خواب بهتر است! (الصلاة خير من النوم) و لذا اين جمله در اذان صبح قرار گرفت و به همان صورت باقي ماند.(1)

آري، اهل سنت در اذان صبح خويش قدر نماز را آن قدر پايين مي‏آورند كه مي‏گويند نماز از خواب بهتر است! آن گاه به ما، كه از اهل بيت پاك پيامبر عليه‏وعليهم‏السلام پيروي مي‏كنيم، ايراد مي‏كنند كه چرا شما در اذان مي‏گوييد: «حي علي خير العمل»! مگر كسي شك دارد كه نماز، بهترين عمل است؟

من خود اين موضوع را با بعض برادران مصري در ميان گذاشتم و آن‏ها تصديق كردند كه اصولاً خواب و نماز را كنار هم گذاشتن و يكي را بر ديگري برتري دادن، صحيح نيست.

ما اكنون در صدد بيان اين موضوع نيستيم كه آيا «حي علي خير العمل» جزء اذان مي‏باشد يا خير، فقط مي‏خواهيم بگوييم كه. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم هنگام اذان صبح بيدار بود، نه آن كه بلال او را بيدار كند، و لذا اين كه حضرتش مي‏خوابيد و وضو نگرفته به نماز مي‏ايستاد، صحيح نيست.

ششم ـ آيا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مسحور واقع شد؟

يكي از بلاهايي كه امروزه در ميان مردم ـ حتي آنان كه خود را اهل دين


1 ـ ج 1 سنن، ص 237، كتاب الاذان و السنة فيها، باب السّنّة في الاذان.

(152)

مي‏دانند ـ رواج پيدا كرده، بلي سحر و جادو است. اينان نزد كساني كه از بعض كتب قديمه چيزهايي آموختند، رفته و بري ديگران سحر مي‏كنند و در اثر آن، چه خانواده‏هايي را كه متلاشي نمي‏كنند و چه مشكلاتي را كه بري مردم به وجود نمي‏آورند و خدا مي‏داند كه چه عذاب سختي در قيامت منتظر آن‏ها است.

ما دامن همه انبياء الهي را از تحت تأثير قرار گرفتن از سحر، مبرّا مي‏دانيم. چه آن كه شياطين هرگز بر آنان مسلط نيستند و اگر قرار باشد پيامبري مسحور واقع شود چه اعتباري به گفتارش مي‏باشد! از كجا كه بعض از دستوراتش هنگامي صادر نشد كه مسحور واقع شده بود؟ ولي اهل سنت به پيروي از روايات صحاح، و قبول كردن خبر عايشه و غير او از دادن چنين نسبتي به پيامبر بزرگوار اسلام صلي الله عليه و آله وسلم ابايي ندارند.

«عايشه مي‏گويد: يك نفر يهودي به نام لَبيد، پيامبر را سحر كرد. تا جايي كه او خيال مي‏كرد عملي را انجام داد، در حالي كه نداده بود. تا سرانجام خداوند او را به آن سحر، كه در چاهي قرار داشت، راهنمايي فرمود حضرت به طرف آن چاه رفتند و بعد از برگشت عايشه به او گفت: آيا آن را خارج نمي‏كني؟ فرمود: نه...»(1)



1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 4، ص 148، كتاب بدء الخلق، باب صفة ابليس و جنوده ؛ و ج 7، ص 8-176، كتاب الطب، باب السحر ؛ و ج 8، ص 103، كتاب الدعوات، باب تكرير الدّعاء.

ب: صحيح مسلم، ج 4، ص 20-1719، كتاب السّلام، باب السّحر.

ج: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1173، كتاب الطب، باب السحر.

(153)

«زيد بن ارقم مي‏گويد: مردي يهودي پيامبر را سحر كرد و چند روزي آن حضرت مريض بود. تا آن كه جبرئيل عليه‏السلام آمد و ما وقع را به عرض رساند. حضرت دستور دادند كه آن سحر را از چاهي كه در آن بود خارج كردند. آن گاه حالش بهبودي يافت.»(1)

تعحب ما از اين دو حكايت از چند ناحيه است:

1ـ در مورد حكايت اول چه شد كه با آن كه به نقل صحاح، عده‏ي از اصحاب، شاهد جريان بودند، فقط عايشه آن را نقل مي‏كند!

2ـ او كه خود ـ چنان چه مي‏آيد ـ دوي سحر را بلد بود، چرا بعد از آن كه يك بار مسحور واقع شد، بري بار دوم از همان دوا استفاده نكرد؟!

3ـ وقتي عايشه مي‏گويد آيا آن را از چاه خارج نمي‏كني مي‏فرمايد خير، مي‏ترسم در ميان مردم شري به پا كند ولي بعد، آن را از چاه خارج مي‏كند و شري هم بر پا نمي‏شود!

4ـ چه شده كه از مريضي چند روزه آن حضرت احدي از اهل منزل مطلع نشدند و زيد بن ارقم آن را گزارش كرد؟!

نكته‏ي كه در اين قضيه بايد بدان توجه داشت اين كه اگر سحر به حال خود باشد، شخص مسحور نيز به حال خود خواهد بود. مگر آن كه آن را باطل كنند يا زمان آن سپري شود. نكته ديگر اين كه با توجه به دشمني شديد يهوديان نسبت به آن حضرت، اگر حضرتش مسحور واقع مي‏شد، آنان دست بردار نبودند و به وسيله سحر، مي‏توانستند صدمات بيشتري به


1 ـ سنن نسائي، ج 7، ص 118، كتاب تحريم الدّم، باب سحرة اهل الكتاب.

(154)

وجود مباركشان وارد كنند.

در هر حال اين فقط ما نيستيم كه اين گونه روايات را نمي‏پذيريم. ابن ابي‏الحديد معتزلي در ج 19 شرح نهج البلاغة، ص 381 پس از آن كه به طور مختصر، حديث مزبور را نقل مي‏كند، مي‏نويسد:

«عده‏ي از متكلمين، اين را از آن حضرت نفي مي‏كنند و مي‏گويند كه حضرتش از مثل اين مسائل معصوم است.»

هم او در همان صفحه، روايت ديگري نقل مي‏كند كه زني يهوديه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را سحر كرد و آن را در چاهي قرار داد و خدي تبارك و تعالي او را با خبر كرد و آن حضرت، علي عليه‏السلام را فرستاد و آن را از آن چاه بيرون آورد و آن زن را كشت.

چنان چه ملاحظه مي‏فرماييد در اين روايت اثري از تأثير پذيري رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از سحر ديده نمي‏شود. آري، ممكن است كسي آن حضرت را سحر كند ولي در او تأثير نخواهد داشت.

حال بري اين كه برادران اهل سنت مسحور واقع نشوند، دوي آن را از همين صحاح به اطلاع مي‏رسانيم. اميد است كه استفاده كنند و سحر در آنها اثر نكند:

«سعد بن ابي‏وقاص از رسول خدا روايت مي‏كند كه فرمود: هر كه هر صبح 7 دانه خرمي مدينه را بخورد، آن روز سم و سحر در او اثر نمي‏كند.»(1)



1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 7، ص 104، كتاب الاطعمة، باب العجوة ؛ و ص 179 و 181، كتاب الطب، باب الدّواء بالعجوة للسّحر و باب شرب السّم و الدّواء به... .

ب: صحيح مسلم، ج 3، ص 1618، كتاب الاشربة، باب فضل تمر المدينة.

ج: سنن ابي‏داود، ج 4، ص 8، كتاب الطب، باب في تمرة العجوة.

(155)

هفتم ـ دلداري ورقة!

«عايشه مي‏گويد: وقتي آيات اول سوره علق بر پيامبر نازل شد (يعني اولين آياتي كه در غار حرا نازل گرديد.) آن حضرت به منزل آمد در حالي كه از ترس مي‏لرزيد. به خديجه گفت: مرا بپوشان. او را پوشاند. تا آن كه آن حالت از حضرتش برطرف شد. سپس به خديجه گفت: ي خديجه! مرا چه مي‏شود! آن گاه جريان را نقل كرد و گفت: من بر خودم ترسناكم! خديجه او را دلداري داد و او را نزد ورقة بن نوفل (پسرعموي خديجه) برد و به او گفت: ببين او چه مي‏گويد! ورقة گفت: چه مي‏بيني؟ جريان را شرح داد. ورقة گفت: اين همان جبرئيل است كه بر موسي عليه‏السلام نازل شد...»(1)

در بررسي اين روايت به چند نكته بايد توجه شود:

الف ـ راوي منحصر به فرد آن عايشه است كه در آن زمان هنوز به دنيا نيامده بود!

ب ـ وحي، بر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نازل شد و آن حضرت از آن بي‏خبر بود!

ج ـ ورقة بن نوفل بهتر از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم مي‏دانست كه آن وحي است!


1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 3، آن جا كه درباره ابتدي وحي نقل حديث مي‏كند ؛ و ج 4، ص 184، كتاب بدء الخلق، باب و قال رجل مؤمن... ؛ و ج 6، ص 215، تفسير سوره علق ؛ و ج 9، ص 37، ابتدي كتاب التعبير.

ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 143-139، كتاب الايمان، باب بدء الوحي الي رسول اللّه‏.

(156)

د ـ اعتماد خديجه از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بيشتر بود و او حضرتش را دلداري مي‏داد!

هـ عايشه، حديث فوق را از قول خودش نقل مي‏كند، نه آن كه گفته باشد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم چنين فرمود و معلوم است كه اين از بافته‏هي خود او است.

و ـ اگر بپذيريم كه اين قصه را رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم به عايشه گفته است بايد بگوييم كه آن حضرت مدت 15 سال يا بيشتر، آن راز را در سينه نگهداشت و تنها محرم راز او عايشه بود!

ز ـ همه مي‏دانيم كه علي عليه‏السلام از كودكي با رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بوده است و او از همه كس از آن چه كه در منزل خديجه عليه‏السلام اتفاق مي‏افتاد، مطلع بوده است. چه شد كه از او چنين داستاني نقل نشده؟

ح ـ مگر به حرا رفتن پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم امري اتفاقي بوده است كه از جريان وحي مطلع نباشد؟ آن حضرت جايي را بري عبادت انتخاب كرده بود و بر روي تخته سنگي مي‏ايستاد كه خانه خدا ديده مي‏شد و عبادتش را رو به آن خانه انجام مي‏داد و اين بيانگر اين است كه آن حضرت، قبل از بعثت نيز كعبه را قبله خويش مي‏دانست.

ط ـ مگر مسلم در صحيح خويش نقل نكرده است كه قبل از بعثت، سنگي بر آن بزرگوار سلام مي‏كرد(1)؟ آيا مي‏توان پذيرفت كه سنگي نبوت حضرتش را بداند و او خود بي‏خبر باشد؟


1 ـ ج 4، ص 1782، كتاب الفضائل، باب اول.

(157)

آيا اين حديث هم مثل حديث سحر، از بافته‏هي عايشه يا راويان ديگر نيست كه بري پايين آوردن مقام نبوت خاتم انبياء صلي الله عليه و آله وسلم نقل شده و محدثين عامه هم بي‏آن كه در آن بينديشند، مثل بسياري از آن چه كه گذشت و مي‏آيد، آن را در كتابهايشان نوشتند؟

بي‏مناسبت نيست كه در اين جا فرازي از آن چه كه ابن ابي‏الحديد معتزلي در ج 4 شرح نهج البلاغة ص 115-114 آورده و ما آن را در كتابمان: «علي عليه‏السلام از ديدگاه ابن ابي‏الحديد معتزلي» فصل هفتم ص 221-220 نقل كرديم، بياوريم. او در ذيل اين فراز از فرمايش علي عليه‏السلام كه فرمود: «انّي ولدت علي الفطرة» مي‏نويسد:

«... مراد حضرت از ولادت بر فطرت اين است كه در جاهليت متولد نشده‏ام. چه آن كه تولد او عليه‏السلام 30 سال بعد از عام الفيل بود و پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم 40 سال بعد از عام‏الفيل به رسالت مبعوث شد و در اخبار صحيحه آمده است كه آن حضرت صلي الله عليه و آله وسلم 10 سال قبل از رسالت، صداهايي مي‏شنيد و انواري مشاهده مي‏كرد و كسي با او صحبت نمي‏كرد و اين سنگ بني رسالت او عليه‏السلام بود. پس حكم آن 10 سال، حكم ايام رسالت است و آن كس كه در آن سالها به دنيا آمد، اگر در دامان او بزرگ شده و متولي تربيتش او باشد، گوييا در ايام نبوتش به دنيا آمد، و ديگر مولود زمان جاهليت نيست. پس حال او با حال كساني از اصحاب كه خود را مثل او مي‏دانند فرق دارد؛ و تحقيقا روايت شده، سالي كه علي عليه‏السلام متولد شد، سالي است كه رسالت، با شنيدن بعض اصوات از سنگ و درخت و غير آن‏ها، آغاز شده و پرده از چشم آن حضرت كنار رفت و انوار و اشخاصي را مي‏ديد ولي كسي با او سخن

(158)

نمي‏گفت، و اين سالي است كه از مردم كناره مي‏گرفت و بري عبادت به غار حراء مي‏رفت و پيوسته اين گونه بود تا آن كه وحي بر آن حضرت نازل شد و رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم آن سال و نيز ولادت علي عليه‏السلام را خوش يُمن مي‏دانست و آن را سال خير و بركت ناميد و در شب ولادتش ـ كه از همان شب از كرامات و قدرت خداوندي چيزهايي مشاهده كرد كه قبل از آن نديده بود ـ به اهلش فرمود: تحقيقا در اين شب بريما مولودي به دنيا آمد كه خداوند به وسيله او درهي زيادي از نعمت و رحمت را بر ما مي‏گشايد: و همان گونه بود كه حضرتشصلوات اللّه‏ عليه فرمود. چه آن كه علي عليه‏السلام ياور و حامي او بوده و هم و غمها را از آن وجود مقدس مي‏زدود؛ و به شمشير او دين اسلام ثبات يافت و ستونهايش برافراشته و پايه‏هايش نهاده شد. سلام بر او.»

آري، چنين نيست كه راويان حديث ـ و بهتر بگوييم تنها راوي آن يعني عايشه ـ تصور كرده، كه آن حضرت كاملاً از وحي بيگانه بود.

آيا هيچ مسلماني مي‏تواند بپذيرد كه از ميان انبياء الهي فقط پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم از وحي مطلع نبود و يك نفر نصراني او را دلداري داد و او با گفته او آرام شد؟

حضرت عيسي عليه‏السلام در آغوش مادر و حضرت يحيي عليه‏السلام در كودكي، نترسيدند ولي رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم در چهل سالگي هراسناك گرديد! چگونه ممكن است مسلماني آن را بپذيرد؟ پناه مي‏بريم به خدا از چنين رواياتي و از چنين نسبتهايي!

هشتم ـ فراموش كردن آياتي از سوره‏ي!:

«عايشه مي‏گويد: شبي يك نفر در مسجد با صدي بلند، قرآن خواند.

(159)

صبح كه شد پيامبر فرمود: خدا بيامرزد فلاني را كه من چند آيه از فلان سوره را جا انداختم و او به يادم آورد.»(1)

البتهما اين روايت را پهلوي روايات ديگر عايشه مي‏گذاريم كه گذشت ولي تعجب ما از صاحبان صحاح است كه چگونه روايتي را كه مخالف قرآن است در صحيح خود آورده‏اند؟! مگر خداوند نمي‏فرمايد كه: «انَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ و قُرْآنَهُ»(2)؟ مگر خود، در ذيل همين آيه ننوشته‏اند كه: خداوند به پيامبرش وعده جمع آن را در سينه حضرت داده بود؟ آيا خدا، خلاف وعده‏اش عمل مي‏كند؟ مگر خود نفرموده است: «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي»(3)؟ آيا عجيب نيست كه خداوند در مكه به پيامبرش وعده حفظ داد و در مدينه او را رها كرد! (توضيح آن كه دو سوره قيامت و اعلي كه دو آيه مذكور از آن دو سوره است، هر دو مكي است.) مگر همين آقي بخاري از همين عايشه نقل نمي‏كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم در كيفيت وحي فرمود: ملكي بر من نازل

1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 3، ص 225، كتاب الشهادات، باب شهادة الاعمي و... ؛ و ج 6، ص 40-238، باب فضل القرآن علي سائر الكلام (پس از اتمام تفسير)، باب نسيان القرآن و... و چند باب بعد ؛ و ج 8، ص 91، كتاب الدعوات، باب قول اللّه‏ تعالي: و صل عليهم... .

ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 543، كتاب صلاة المسافرين و قصرها، باب فضائل القرآن و ما يتعلق به.

ج: سنن ابي‏داود، ج 2، ص 38، كتاب الصلاة، باب في رفع الصوت بالقرآن في صلاة الليل؛ و ج 4، ص 31، اول كتاب الحروف و القراءات.

2 ـ سوره قيامت، آيه 17، يعني جمع كردن قرآن و خواندن آن بر ما است.

3 ـ سوره اعلي، آيه 6، يعني ما به زودي بر تو مي‏خوانيم و تو هم فراموش نمي‏كني.

(160)

مي‏شود و با من تكلم مي‏كند و من هم به خاطر مي‏سپرم؟(1) مگر بخاري و مسلم در تفسير آيه: «ان علينا جمعه و قرآنه» نگفته‏اند كه جمع قرآن، منظور جمع در سينه آن حضرت است؟(2) چه شده كه بچه‏هايي در حدود 6 يا 7 سالگي، حافظ جميع قرآن مي‏شوند و فراموش نمي‏كنند و آن كه وحي بر او نازل مي‏شود خود، آياتي از سوره‏ي را از ياد مي‏برد؟ چگونه مي‏توان آن را پذيرفت؟

نهم ـ آيا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ذبح بر انصاب مي‏كرد؟

در اسلام، بري حلال شدن قرباني، شرائطي مقرر شده است كه از جمله آن‏ها اين است كه بايد به نام خدا سر بريد. پس اگر حيواني بدون نام خدا و يا به نام غير خدا سر بريده شود مانند ميته است. يعني هم نجس و هم حرام است.

قبل از اسلام، آنان كه معتقد به بتها (انصاب) بودند قرباني را با نام آن‏ها يا بري آن‏ها يا در مقابل آن‏ها مي‏كشتند. با توجه به اين كه همه ما مي‏دانيم كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم هرگز دامنش به شرك آلوده نگشت و از بتها بيزار بود و بري عبادت، كنج خلوتي را اختيار كرده بود (غار حرا)، به يقين از تمامي مظاهر بت پرستي هم ـ كه از جمله آنها خوردن از گوشتي كه بر انصاب (بتها) ذبح شده بود ـ پرهيز مي‏نمود.


1 ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 136، كتاب بدء الخلق، باب ذكر الملائكة.

2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 6، ص 3-202، كتاب تفسير القرآن و ص 240، باب الترتيل في القراءة.

ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 330، كتاب الصلاة، باب الاستماع للقراءة.

(161)

با اين مقدمه، به روايت زير توجه فرماييد:

«سالم به نقل از پدرش عبد اللّه‏ بن عمر مي‏گويد: رسول خدا فرمود: من زيد بن عمرو بن نُفَيل را ديدم. غذايي جلو او گذاشتم. او نخورد و گفت: من از آن چه كه شما ذبح بر انصاب مي‏كنيد نمي‏خورم و فقط آن را كه به نام خدا كشته مي‏شود مي‏خورم.»(1)

در بررسي اين روايت بايد چند نكته را توجه داشت:

الف ـ اين اتفاق در زماني افتاد كه پسر عمر هنوز به دنيا نيامده بود. بنابراين بايد گفت كه اين از ساخته‏هي خود او است.

ب ـ حديث فوق از زبان رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نقل نشده است و اگر هم فرض كنيم كه آن حضرت جريان مذكور را گفته باشد بايد بگوييم كه حضرتش محرم‏تر از ابن عمر كسي را نيافت كه با او اين راز را در ميان بگذارد و ابن عمر هم كسي را جز پسرش سالم محرم راز نديد!

ج ـ تعجب است از خدايي كه زيد بن عمرو بن نفيل را وا مي‏نهد و ديگري را به پيامبري بر مي‏گزيند!! گوييا او بندگانش را درست نمي‏شناسد!

ما نمي‏دانيم به اين گونه احاديث گريه كنيم يا بدانها بخنديم كه چگونه با


1 ـ صحيح بخاري، ج 5، ص 50، كتاب فضائل اصحاب النبي باب حديث زيد بن عمرو بن نفيل ؛ و ج 7، ص 118، كتاب الذبائح و الصيد و التسمية علي الصيد، باب ما ذبح علي النصب و الاصنام.

تذكر اين نكته لازم است كه حديثي كه در ج 5، نوشته شده اندكي مبهم است ولي حديث ج 7 كاملاً واضح مي‏باشد.

(162)

كمال بيشرمي چنين نسبت ناروايي را به برگزيده‏ترين فرزندان آدم عليه‏السلام مي‏دهند. آيا هنوز هم اهل سنت معتقدند كه صحيح بخاري «اصح الكتب بعد القرآن» مي‏باشد؟

جالب است كه محب طبري در «الرياض النضرة» بعد از نقل جريان مذكور مي‏نويسد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بعد از آن از گوشتي كه بر انصاب ذبح مي‏شد نمي‏خورد!

جالب‏تر از آن روايتي است كه احمد در مسند خويش از پسر همين زيد نقل مي‏كند كه مي‏گويد من به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم گفتم پدرم چنان بود كه شنيديد و مي‏دانيد. اگر او شما را درك مي‏كرد ايمان مي‏آورد و از شما پيروي مي‏كرد. بنابراين برايش طلب مغفرت كن. فرمود آري برايش طلب مغفرت مي‏كنم كه او در روز قيامت امتي واحدة برانگيخته مي‏شود.

آري، زيد اگر مي‏ماند ايمان مي‏آورد ولي والدين پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اگر مي‏ماندند ايمان نمي‏آوردند! اين است معني تعصب جاهلانه!

باز هم پناه مي‏بريم به خدا از چنين روايتها و از چنين نسبتها!

دهم ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم كي از عذاب قبر، به خدا پناه مي‏برد؟:

درباره پناه بردن رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از عذاب قبر روايات مختلفي نقل شده كه ذيلاً توجه خوانندگان را بدان‏ها جلب مي‏كنيم. اين روايات تماما از عايشه مي‏باشد:

1ـ مي‏گويد: زني يهوديه نزد من آمد. به من گفت: انسان در قبر عذاب مي‏شود. به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم گفتم. فرمود: آري، چنين است و بعد از آن، حضرتش از عذاب قبر به خدا پناه مي‏برد.

(163)

2ـ مي‏گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بر من وارد شد. نزد من يك زن يهودي بود كه مي‏گفت: آيا مي‏دانيد كه شما در قبر عذاب مي‏شويد؟ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ترسيد و گفت: اين يهودند كه در قبر عذاب مي‏شوند. بعد از چند شب به من فرمود: آيا مي‏داني به من وحي شده كه شما در قبر عذاب مي‏شويد؟ بعد از آن ديدم كه آن حضرت از عذاب قبر، به خدا پناه مي‏برد.

3ـ مي‏گويد: دو پير زن يهودي نزدم بودند و گفتند كه اهل قبور، در قبر عذاب مي‏شوند. من آن‏ها را تصديق نكردم. آن‏ها بيرون رفتند. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم داخل شد. جريان را به او گفتم. او نيز تصديق كرد و بعد از آن در هر نمازي از عذاب قبر، به خدا پناه مي‏برد.

4ـ مي‏گويد: زني يهوديه بر من وارد شد و گفت: عذاب قبر، از بول است. گفتم: دروغ مي‏گويي. گفت: آري ما پوست و لباس را از بول، قيچي مي‏كنيم. رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بري نماز خارج شد، در حالي كه سر و صدي ما بالا گرفت. فرمود: چه خبره؟! گفتار او را بري حضرت شرح دادم. گفت: درست مي‏گويد. بعد از آن، آخر هر نمازي از عذاب قبر به خدا پناه مي‏برد.

5ـ از بعض روايات بر مي‏آيد كه اين واقعه در جريان كسوف شمس اتفاق افتاد. چه آن كه راوي مي‏گويد زني يهوديه نزد عايشه آمد و از او چيزي خواست. سپس به او گفت: خدا ترا از عذاب قبر نگه دارد. عايشه از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم پرسيد: آيا مردم در قبورشان عذاب مي‏شوند؟ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در جواب از عذاب قبر به خدا پناه برد. سپس آن حضرت سوار مركبش شد و خورشيد گرفت و آن حضرت بعد از نماز آيات، مسأله عذاب قبر را به مردم گوشزد فرمود.(1)

(164)

با توجه به آخر روايات كه آمده: «پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بعد از آن هميشه از عذاب قبر به خدا پناه مي‏برد.» معلوم مي‏شود كه داستان مزبور يك بار بيشتر اتفاق نيفتاده بود و چون هر بار به يك نحو نقل شده معلوم مي‏شود كه اصل داستان ساختگي است. به خصوص اين كه گرفتگي خورشيد در سال دهم هجري و پس از فوت ابراهيم فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم اتفاق افتاد و چند ماه بعد از آن، حضرتش از دنيا رحلت كردند و اين كه ما بگوييم كه آن حضرت تا آن زمان از عذاب قبر مطلع نبود و زني يهودي به يادش آورد، نه عقل آن را مي‏پذيرد و نه با قرآن مطابقت دارد و نه با روايات ديگر. ترمذي از علي عليه‏السلام نقل مي‏كند كه فرمود: ما پيوسته در عذاب قبر در شك بوديم تا آن كه سوره «الهاكم التكاثر» نازل شد. اين سوره مكي است. پس مسلمانان در مكه از عذاب قبر مطلع شده بودند.(1)

سوره غافر نيز مكي است. در آيه 46 آن آمده است: «النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها

1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 2، ص 45 و 47، كتاب الجمعة، باب التعوذ من عذاب القبر في الكسوف و باب صلاة الكسوف في المسجد ؛ و ص 123، باب في الجنائز، باب ما جاء في عذاب القبر ؛ و ج 8، ص 8-97، كتاب الدعوات، باب التعوذ من عذاب القبر.

ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 11-410، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب استحباب التعوذ من عذاب القبر ؛ و ج 2، ص 621 و 622، كتاب الكسوف، باب ذكر عذاب القبر في صلاة الخسوف.

ج: سنن نسائي، ج 3، ص 72، كتاب السهو، باب 88 ؛ و ص 134، كتاب الكسوف، بابهي 11 و 12 ؛ و ج 4، ص 106 و 107، كتاب الجنائز، باب التعوذ من عذاب القبر.

2 ـ بررسي بيشتر روايت مذكور را به نوشتار ديگرمان «اهل بيت عليهم‏السلام در صحاح» ارجاع مي‏دهيم.

(165)

غُدُوّا وَ عَشِيّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أشَدَّ الْعَذابِ» يعني فرعونيان هم در برزخ و قبر و هم در قيامت در عذابند.

سوره مؤمنون نيز مكي است. در آيه 100 آن مي‏فرمايد: «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ» يعني بعد از اين جهان تا روز قيامت در برزخ خواهند بود.

اشكالات ديگري نيز در متن روايات وجود دارد كه فهم آن را به عهده خوانندگان محترم وا مي‏گذاريم.

يازدهم ـ باران و رفع عذاب!

«عايشه مي‏گويد: هر گاه هوا ابري مي‏شد و باد و رعد و برق مي‏آمد، دائما رسول خدا بيرون مي‏رفت و به درون مي‏آمد و رنگش تغيير مي‏كرد و چون باران مي‏آمد، آن حالت از او برطرف مي‏شد. گفتم: اين چه حالت است؟ گفت: مي‏ترسم عذابي مثل عذاب قوم «عاد» باشد.»(1)

راوي اين حديث فراموش كرده است كه انبياء از نزول عذاب، مطلع مي‏باشند و لذا قبل از نزول آن، كساني كه بايد نجات پيدا كنند از معركه جان سالم به در مي‏برند. گذشته از اين، خداوند در سوره انفال، آيه 33 مي‏فرمايد كه ي پيامبر! تا تو در ميان آن‏ها هستي من آنان را عذاب نمي‏كنم. البته معلوم است كه مراد از آن، عذاب عمومي است كه در بعض امتهي قبل بوده است. چه كنيم، صحيحين بايد پر شود!


1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 4، ص 133، كتاب بدء الخلق، باب ما جاء في قوله و هو الذي ارسل... .

ب: صحيح مسلم، ج 2، ص 616، كتاب صلاة الاستسقاء، باب التّعوّذ عند رؤية الريح و... .

(166)

دوازدهم ـ خيمه‏هي زن‏ها مانع اعتكاف مي‏شود!

«عايشه مي‏گويد: رسول خدا در دهه آخر ماه رمضان، در مسجد معتكف مي‏شد. من خيمه‏ي برايش ساختم كه بعد از نماز صبح داخل آن مي‏شد. حفصه نيز از عايشه(1) اجازه گرفت كه خيمه‏ي بر پا كند. او اجازه داد.(2) چون زينب آن را ديد، خيمه‏ي ديگر بر پا كرد و چون پيامبر چنين ديد، اعتكاف را ترك كرد و ده روز از شوال را معتكف گشت.»

«رسول خدا خواست معتكف شود. چون خيمه‏هي عايشه و حفصه و زينت را ديد، از اعتكاف صرف نظر كرد.»

«عايشه اجازه اعتكاف گرفت و چون اجازه يافت، خيمه‏ي بري خود بنا كرد. حفصه شنيد و.... فردي آن شب چون پيامبر چهار خيمه را بر افراشته ديد، دستور داد كه آن‏ها را جمع كنند و خود اعتكاف را ترك كرد و در دهه آخر شوال معتكف گشت.» (3)

صرفنظر از تضاد در روايات، با آن كه واقعه يكي و راوي هم يكي بوده است ( يعني عايشه) بايد گفت: چطور ممكن است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، خيمه را

1 ـ ما عين عبارت را ترجمه كرديم و اگر حديث را عايشه نقل مي‏كند بايد بگويد: «از من» نه: «از عايشه».

2 ـ گوئيا فرماندهي با عايشه بود و اجازه او لازم بود، نه اجازه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم !

3 ـ صحيح بخاري، ج 3، ص 63 و 66 و 67، باب الاعتكاف في العشر الاواخر، ]

بابهي: «اعتكاف النساء» و «الاخبيه في المسجد» و «الاعتكاف في شوال» و «من اراد أن يعتكف...»

مسلم نيز در ج 2 صحيح، ص 831 و 832، كتاب الاعتكاف باب دوم مضمون آن را نقل كرده است.

(167)

بري خود بپسندد و بري زنها ـ كه نياز به پوشش دارند ـ با توجه به اين كه مسجد، محل اعتكاف عموم مردم است، نپسندد!

از اين گذشته، گيريم زن‏ها در نصب خيمه اشتباه كردند، چرا اعتكاف تعطيل شود؟

در اين ميان، روايت ابوداود از عايشه، كه اعتكاف را در دهه اول شوال و به روايتي 20 روز مي‏داند جالب توجه است!(1)

سيزدهم ـ چرا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم با همسرانش قهر كرد؟:

بخاري در ضمن حديثي طولاني (نزديك به سه صفحه) مي‏نويسد كه ابن عباس از عمر درباره آيه: «إِنْ تَتُوبا إِلَي اللّه‏ِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ... الايه»(2) مي‏پرسد، كه منظور كيست؟ گفت كه آيه مربوط به عايشه و حفصه است و در ضمن آن حديث طولاني مي‏نويسد كه چون عايشه و حفصه، سر او را افشا كردند، حضرتش به مدت يك ماه از زنهايش قهر كرد.(3) هم او در سه صفحه بعد، از ام سلمه نقل مي‏كند كه حضرت با بعض ازواجش قهر كرد (نه با همه).


1 ـ ج 2 سنن، ص 331، باب الاعتكاف، از كتاب الصوم، حديث شماره 2464.

2 ـ سوره تحريم، آيه 4، يعني اگر شما دو نفر (اشاره به دو تن از زنهي [

پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم كه مطابق روايت منقوله از عمر، آن دو عايشه و حفصه، دختران ابوبكر و عمر بودند) به سوي خدا باز گرديد و توبه كنيد (كه بايد اين كار را بكنيد چه آن كه) همانا دل هايتان از حق منحرف گشته است و اگر بخواهيد عليه او (يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ) همكاري كنيد (نتيجه‏ي نخواهيد گرفت زيرا)... .

3 ـ صحيح بخاري، ج 7، ص 8-36، كتاب النكاح، باب موعظة الرجل ابنته لحال زوجها.

(168)

ابن ماجه نيز، حديث ام سلمه را نقل مي‏كند (1) الا اين كه در حديث قبل از آن، و در همان باب، علت قهر را رد كردن زينب هديه آن حضرت را مي‏داند كه عايشه به حضرتش مي‏گويد: او ترا خوار شمرد ( كه هديه‏ات را رد كرد) پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم غضب كرد و از همه قهر كرد!

چنان چه ملاحظه مي‏فرماييد، روايات صحاح با هم تعارض دارد. زيرا ام سلمه مي‏گويد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم با بعض از زنهايش قهر كرد كه اين عمل امكان دارد كه حضرتش بري تأديب آنان كه بعض خلاف‏هي دور از انتظار را مرتكب شدند. با مرتكب آن خلاف قهر كند و اگر روايت بخاري را بپذيريم، كه قرآن نيز با ضمير تثنيه آورده كه نشان مي‏دهد دو نفر بوده‏اند، آنان كه خلاف كردند و آن حضرت به مدت يك ماه با آنان قهر كرده بود، جز عايشه و حفصه كس ديگري نبود؛ و اگر روايت ابن ماجه را بپذيريم ( كه البته سند آن را تضعيف كرده‏اند) بايد آن دو نفر عايشه و زينب باشند كه يكي هديه را رد كرد و ديگري پشت سرش از او بدگويي كرد.

غير از اينها مسأله شربت عسل است كه عايشه و حفصه بري ايذاء رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نقشه چيدند كه بحث آن در كتاب «عايشه در صحاح» به خواست خدا، خواهد آمد.(2)



1 ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 664، كتاب الطلاق، باب الايلاء.

2 ـ جريان ايذاء عايشه و حفصه در مورد شربت عسل را غير از ابن ماجه بقيه ارباب صحاح نوشته‏اند و كافي است كه بگوييم بخاري آن را در 9 جي كتابش اجمالاً يا تفصيلاً آورده است:

ر.ك ج 3، ص 7-174 و ج 6، ص 194، و ج 7، ص 8-36 و 41 و 56 و 57 و 196 و ج 8، ص 6-175 و ج 9، ص 4-33.

(169)

اما اگر قول عمر را بپذيريم كه بخاري آن را مفصلاً نقل كرده است به هيچ وجه نمي‏تواند صحيح باشد. زيرا معقول نيست كه كسي (تا چه رسد به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ) بيگناهي را به جرم گناهكار، عذاب كند. مگر قرآن نمي‏فرمايد: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري»(1)؟

آيا شنيده‏ايد كه معلمي به خاطر اذيت چند شاگرد، از نمره انضباط همه بكاهد؟ يا مدير كارخانه‏ي به خاطر بي‏نظمي چند كارگر، همه آن‏ها را جريمه كند؟

چهاردهم ـ حُكم خوردن گوشت شكار بري مُحرِم:

قبل از آن كه وارد بحث شويم لازم است بري كساني كه هنوز به حج يا عمره مشرف نشده‏اند توضيحي بدهيم.

مُحرِم در حج يا عُمره از جهاتي شبيه نماز گزار است بدين معني همانگونه كه نمازگزار با گفتن تكبيرة‏الاحرام داخل در نماز شده و يك سلسله امور بر او حرام اشت ـ همچون حرف زدن، خنديدن، راه رفتن، غذا خوردن و امثال آن‏ها ـ كسي كه مي‏خواهد حج يا عمره به جا بياورد در محل مخصوصي كه به آن «ميقات» گفته مي‏شود بايد «تلبيه» بگويد ( كه به منزله تكبيرة الاحرام نماز است) يعني بگويد: لبيك اللهم لبيك... تا آخر، و چون تلبيه گفت مُحرم مي‏شود و بر محرم يك سلسله امور حرام است. مانند


1 ـ سوره انعام، آيه 164، و سوره اسراء، آيه 15، و سوره فاطر، آيه 18 و سوره زمر، آيه 7، و سوره نجم، آيه 38، يعني هيچ كس بار (گناه) ديگري را بر دوش خود حمل نمي‏كند.

(170)

چيدن ناخن، استعمال بوي خوش، نگاه كردن در آينه و امثال آن‏ها، از جمله آن‏ها شكار كردن و خوردن گوشت شكار است كه در اين مسأله يعني خوردن گوشت شكار، صاحبان صحاح، روايات متضادي نقل مي‏كنند. در بعض از آن‏ها آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از آن خورد و يا به خوردن آن دستور داد ـ كه نشان مي‏دهد حلال است ـ و در بعض از آنها نقل شده كه آن حضرت از آن نخورد و ما در ضمن بررسي اين روايات علت آن را از صحاح و مسند احمد روشن مي‏كنيم.

«جابر مي‏گويد: شكار خشكي (در مقابل شكار دريايي) بري شما حلال است مگر آن كه خود، آن را شكار كنيد يا بري شما شكار شود.»

«قتادة كه مُحْرم نبود، شكاري به چنگ آورد و از گوشت آن به رسول خدا داد و آن حضرت از آن خورد و در بعض روايات به اصحابش كه محرم بودند داد.»

«بري رسول خدا گوشت شكاري بردند. حضرت از قبول آن امتناع ورزيد و فرمود كه چون ما محرميم نمي‏توانيم آن را قبول كنيم.»

بري آن كه معلوم شود اين اختلاف از كجا ناشي شده به روايت زير توجه فرماييد:

«بري عثمان از گوشت كبك و شكار، غذايي درست كردند. آن را بري علي ( عليه‏السلام ) فرستاد. آن حضرت از خوردن امتناع ورزيد و فرمود كه آن را به كساني بدهيد كه محرم نيستند و ما محرميم و فرمود: شما را به خدا قسم آيا مي‏دانيد كه گوشت شكاري بري رسول خدا بردند و او محرم بود و از خوردن امتناع ورزيد؟»(1)

(171)

روايت اخير به اين كيفيت، بسيار ناقص است زيرا معني ندارد وقتي آن حضرت نخورد و فرمود كه ما محرميم ديگران را قسم بدهد و شاهد بخواهد. از آن جا كه ما موارد متعددي از صحاح يافتيم كه روايت را بريده و تحريف كرده‏اند ـ كه در جي خود به خواست خدا، متعرض آن خواهيم شد ـ به مسند احمد حنبل رجوع كرديم تا ببينيم اصل جريان از چه قرار است.

احمد حنبل در مسند علي‏بن ابي‏طالب ( عليه‏السلام ) (ج 1 ص 215) حديث فوق را اين گونه نقل مي‏كند:

«عثمان به مكه مسافرت كرد. حارث بن نوفل (عامل او در طائف) با كبكي كه اهالي آن جا شكار كرده بودند، غذايي درست كرد و آن را نزد


1 ـ روايات اين قسمت را در كتابهي زير بجوييد:

الف: صحيح بخاري، ج 3، ص 202 و 203 و 208، كتاب الهبة و فضلها، باب‏هي: «مَن استوهب مِن اصحابه شيئا» و «قبول هدية الصيد» و «من لم يقبل الهدية لعلة» ؛ و ج 4، ص 35 و 49، باب فضل الجهاد و السير، بابهي: «اسم الفرس و الحمار» و «ما قيل في الرماح...» ؛ و ج 7، ص 6-95، كتاب الاطعمة، باب تعرق العضد و نيز ص 16-115، كتاب الذبائح و الصيد و...، بابهي: «ما جاء في التصيد» و «التصيد علي الجبال».

ب: صحيح مسلم، ج 2، ص 55-850، كتاب الحج، باب تحريم الصيد للمحرم.

ج: سنن ترمذي، ج 3، ص 6-203، كتاب الحج، باب‏هي 25 و 26.

د: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 3-1032، كتاب المناسك، باب‏هي 92 و 93.

ه : سنن ابي‏داود، ج 2، ص 171-170، كتاب المناسك، باب لحم الصيد للمحرم.

و: سنن نسائي، ج 5، ص 193-188، كتاب مناسك الحج، باب‏هي 81-78.

(172)

عثمان و اطرافيانش گذاشت.

آن‏ها نخوردند. عثمان گفت: اين صيدي است كه من آن را شكار نكردم و به آن امر نكردم. گروهي كه محرم نبودند آن را شكار كردند و بري ما آوردند. پس اشكال ندارد. (1) چه كسي گفت كه خوردنش حرام است؟ گفتند: علي ( عليه‏السلام ). دنبال آن حضرت فرستاد و چون آمد عثمان گفت: اين صيدي است كه ما آن را شكار نكرديم و به آن دستور نداديم. گروهي كه مُحلّ بودند آن را شكار كردند و بري ما آوردند. چه اشكالي دارد؟ علي ( عليه‏السلام )در غضب شد و فرمود: شما را به خدا قسم آيا شاهد بوديد كه وقتي گوشت شكاري بري رسول خدا آوردند او فرمود: ما محرميم آن را به غير محرم بدهيد؟ 12 نفر از اصحاب رسول خدا شهادت دادند. سپس فرمود: شما را به خدا آيا شاهد بوديد كه وقتي بري رسول خدا تخم شترمرغي آوردند و حضرت فرمود: ما محرميم آن را بري كساني ببريد كه محلّند؟ عده‏ي كمتر از 12 نفر شهادت دادند. عثمان از خوردن آن دست كشيد و ديگران كه محرم نبودند آن را خوردند».

در روايت بعد، خلاصه همين جريان را نقل مي‏كند و مي‏افزايد كه عثمان به علي ( عليه‏السلام ) گفت: تو خيلي با ما مخالفت مي‏كني.(2) آن گاه حضرت بري


1 ـ ببينيد وقتي امور مردم به دست كساني بيفتد كه به سنت جاهلند چگونه حرام خدا، حلال و حلال او، حرام مي‏شود.

2 ـ خليفه مسلمين كه ادعي جانشيني رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را دارد، از اين كه مي‏شنود كه حكم خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم چيست، آن را به مخالفت با خود تعبير مي‏كند. معني آن روشن است و آن اين كه رفتار عثمان خلاف سنت بوده است و علي عليه‏السلام جلوي او مي‏ايستاد و او را نهي مي‏كرد و عثمان هم از اين امر ناراحت بود كه چرا آزادانه هر كاري خواست نمي‏تواند انجام بدهد. ]

علامه اميني رحمه‏الله در ج 8 الغدير، ص 195-186، تفصيل جريان را نگاشته و از بعض علمي عامه نقل مي‏كند كه عثمان از آن گوشت خورد.

(173)

گفتارش شاهد خواست... .

پانزدهم ـ عقد ازدواج در هنگام احرام:

يكي ديگر از محرّمات احرام، عقد نكاح است. شيعه بر اين امر اتفاق دارد و فقهي اربعه اهل سنت، به استثني ابو حنيفه، نيز آن را حرام مي‏دانند و مي‏گويند كه اگر مُحرمي زني را عقد كرد، آن عقد باطل است.(1)

با آن كه حرمت اين امر مسلم است با اين حال مي‏بينيم كه صاحبان صحاح، روايت كرده‏اند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم «ميمونه» را در حال احرام به عقد خود در آورد.

البته اين مسأله نيز مانند بسياري از مسائل كه روايات متضادي در آن‏ها ديده مي‏شود، خالي از تضاد نيست. و جالبتر از همه اين است كه صاحبان صحاح، گاهي در يك باب هر دو روايت متعارض را نوشته و اهل سنت نيز مي‏گويند همه آن روايات، صحيح است. چطور مي‏شود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم يك بار در حال احرام، ميمونه را به عقد خويش در آورد و يك بار در حالي كه محرم نبود؟ ي كاش مي‏گفتند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم دو بار با ميمونه ازدواج كرد! (2) لا بد آن حضرت يك بار در حال احرام ازدواج كرد و چون ديد كه


1 ـ الفقه علي المذاهب الاربعة.

2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 5، ص 181، باب عمرة القضاء كه بعد از غزوه خيبر نقل شده ؛ و ج 7، ص 16، كتاب النكاح، باب نكاح المحرم.

ب: صحيح مسلم، ج 2، ص 31-1030، كتاب النكاح، باب تحريم نكاح المحرم و كراهة خطبته.

ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 632، كتاب النكاح، باب المحرم يتزوج.

د: سنن ترمذي، ج 3، ص 203-199، كتاب الحج، باب‏هي 23 و 24.

ه: سنن ابي‏داود، ج 2، ص 169، كتاب المناسك، باب المحرم يتزوج.

و: سنن نسائي، ج 5، ص 200-198، كتاب مناسك الحج، باب‏هي 90 و 91 ؛ و ج 6، ص 8-86، كتاب النكاح، باب‏هي 37 و 38.

(174)

باطل شد بار ديگر در حالي كه محرم نبود!

شانزدهم ـ آيا بر ظلم مأمور بايد صبر كرد؟

«عده‏ي نزد رسول خدا آمده و از ظلم مأمور گرفتن زكات، شكايت كردند. حضرت فرمود: آنها را راضي كنيد ـ و به نقلي سه بار آن را فرمود ـ و در روايتي ديگر: آنان گفتند يا رسول اللّه‏! اگر چه به ما ظلم كنند؟ فرمود: آنها را راضي كنيد. و در روايتي ديگر: گفتند: اينان به ما تعدي مي‏كنند. آيا مي‏توانيم به همان مقدار، مال خود را كتمان كنيم؟ فرمود: نه».

«پيامبر فرمود: به زودي افرادي (بري جمع‏آوري زكات) نزد شما مي‏آيند كه دشمني دارند. چون آمدند به آن‏ها خوش‏آمد گفته و مانع آن‏ها نشويد تا هر چه خواستند بگيرند. پس اگر عدالت كردند بري خودشان خوب است و اگر ظلم كردند عليه خودشان است و آنان را راضي كنيد كه تمام زكات به رضايت آن‏ها است و بايد برايتان دعا كنند.»(1)

(175)

اين روايات صريح است به اين كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم ظلم را تأييد كرده و حتي به مظلوم مي‏گويد كه نه تنها در مقابل ظالم مقاومت نكرده و حق خويش را نگيرد بلكه ظالم را در ظلمش كمك كند، و به يقين هيچ مسلماني نمي‏تواند آن را بپذيرد. لذا بعض از شارحين در توجيه خُنكي كه كرده‏اند گفته‏اند كه اين روايات تأييد ظلم نيست؛ بلكه چون پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مي‏دانست كه صاحبان اموال، در ادي آن كوتاهي مي‏كنند، اين جمله را فرمودند. و الا مأموران حضرت ظلم نمي‏كردند.

در جواب بايد گفت: اولاً ـ كوتاهي كردن صاحبان اموال كه از اصحاب بودند، با قول شما كه مي‏گوييد همه اصحاب عادلند قابل جمع نيست. پس قبول كنيد كه عده‏ي از اصحاب بري مال دنيا از دادن حق الهي كوتاهي مي‏كردند.

ثانيا ـ چنين نيست كه مأموران رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم همه عادل بوده و به كسي ظلم نمي‏كردند. نمونه ظلم آن‏ها جريان خالد بن وليد است كه مشهور است و ما در مبحث «اصحاب در صحاح» به آن خواهيم پرداخت.

ثالثا ـ مگر اين دستور ـ يعني صبر بر ظلم مأمورـ مخصوص زمان آن حضرت بوده است كه بگوييم مأموران پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ظلم نمي‏كردند؟ آيا


1 ـ الف: صحيح مسلم، ج 2، ص 686، كتاب الزكاة، باب ارضاء السعاة.

ب: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 576، كتاب الزكاة، باب ما يأخذ المصدق من الابل.

ج: سنن ابي‏داود، ج 2، ص 6-105، كتاب الزكاة، باب رضا المصدق.

د: سنن نسائي، ج 5، ص 31، كتاب الزكاة باب اذا جاوز في الصدقة.

(176)

عاملان صدقات خلفي بني اميه و بني‏عباس هم عادل بوده‏اند؟

رابعا ـ روايتي كه مي‏گويد: به زودي مأموريني مي‏آيند كه دشمني دارند... تا آخر حديث، آيا اين يك پيشگويي از آينده نيست؟ آيا صبر بر ظلم آن‏ها و خوش‏آمد گويي به دشمن صحيح است؟

خامسا ـ چرا نگوييم عاملان صدقه به خاطر حب مال، زيادتر نمي‏گيرند تا سهمي كه بري او در نظر گرفته شده بيشتر شود؟ چرا اين حب مال را به صاحب مال نسبت بدهيم؟

سادسا ـ مگر نه اين است كه هر گاه نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از ظلم كسي شكايت مي‏كردند آن حضرت بدان رسيدگي مي‏فرمودند؟ چه شده كه وقتي به ظلم مأموران گرفتن زكات، كه نتيجه آن زراندوزي حاكمان ظالم مي‏باشد مي‏رسد، دستور صبر صادر مي‏شود؟

ما نمي‏گوييم كه همه مأموران پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ظلم مي‏كردند و از روايات نيز چنين بر نمي‏آيد. بلكه حرف ما اين است كه از مأمورين، كساني بودند كه تعدي مي‏كردند و لذا آنان به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم شكايت مي‏نمودند.

به هر حال ما نمي‏توانيم چنين نسبت ناروايي را به ساحت قدس رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بپذيريم زيرا او را با تقوي‏ترين و عادل‏ترين انسانها مي‏دانيم ؛ و قطعا برادران ما از اهل سنت نيز نمي‏توانند آن را بپذيرند.

هفدهم ـ آيا در خانه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم توله سگ نگهداري مي‏شد؟

«از عايشه و ميمونه روايت شده كه روزي جبرئيل عليه‏السلام با رسول خدا وعده ملاقات داشت ولي حاضر نشد. در اين هنگام پيامبرصدي سگي را از داخل حجره شنيد به عايشه گفت: اين سگ را چه كسي وارد

(177)

منزل كرد؟ گفت: نمي‏دانم. دستور داد آن را بيرون كردند! آن گاه جبرئيل را ديد و چون علت تأخير را پرسيد گفت: فرشتگان داخل اتاقي كه در آن سگ باشد نمي‏شوند.»(1)

اين حديث صريحا مي‏گويد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم و نيز عايشه از وجود سگ مطلع نبودند. معلوم مي‏شود كه آن سگ (يا سگ توله) خود داخل خانه شد.

حال ببينيم كه ابوهريره با اين روايت چگونه بازي مي‏كند:

«رسول خدا با جبرئيل ملاقات نمود. جبرئيل گفت: من ديشب نزد شما آمدم و چون سگي در منزل بود، داخل نشدم.» آن گاه ابو هريره خود مي‏افزايد كه آن سگ (توله سگ) مال حسن يا حسين( عليهماالسلام ) بود.(2)

از روايت ميمونه بر مي‏آيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم محل آن سگ را آب كشيده و بدين وسيله فهماندند كه سگ، نجس است. آن گاه چطور حيوان نجسي را در اختيار فرزندش قرار مي‏دهد كه با آن بازي كند؟ آيا مثلاً با يك بره نمي‏شد كه وسيله بازي او را فراهم كند؟

از اين گذشته، حسنين عليهماالسلام در منزل خودشان مي‏باشند و وسيله بازي


1 ـ الف: صحيح مسلم، ج 3، ص 5-1664، كتاب اللباس و الزينة، باب26.

ب: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1204، كتاب اللباس، باب الصور في البيت.

ج: سنن ابي‏داود، ج 4، ص 74، كتاب اللباس، باب في الصور.

2 ـ الف: سنن ترمذي، ج 5، ص 7-106، كتاب الادب، باب 44.

ب: سنن ابي‏داود، ج 4، ص 5-74، كتاب اللباس، باب في الصور.

(178)

آن‏ها در منزل عايشه يا ميمونه؟ گوييا ابو هريره هنگام نقل حديث، مثل بسياري از مواقع حواسش جمع نبود! يا بگوييم اصولاً آدم دروغگو كم حافظه مي‏شود.

آيا جي اين احتمال قريب به يقين نيست كه با توجه به وابستگي او به دربار معاويه و مشاهده سگ بازي فرزند او يزيد. خواست بدين وسيله بري كار او محملي بتراشد؟!

قضاوت با خوانندگان.

هيجدهم ـ كاشكي درختي بودم!

انسان، اشرف موجودات و پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم ، اشرف انسان‏ها مي‏باشد. او جانشين خدا در زمين و امام همه انبياء از جمله آدم ابوالبشر است كه فرشتگان او را سجده كردند.

مقام آن حضرت با قلم و بيان انسان‏ها قابل وصف نيست. با اين همه عظمت، اگر در روايتي بخوانيم كه آن حضرت آرزو مي‏كند كه كاش درختي بودم كه بريده مي‏شد! با شنيدن آن، يك مسلمان، چه تصوري خواهد داشت؟ جز اين كه بگويد كه اين روايت صحيح نيست و بايد قلم نويسنده آن شكسته شود؟

آري، با كمال تأسف مي‏بينيم آقي ترمذي ـ كه كتاب او را به منزله پيامبر مي‏دانند كه در منازل، با مردم سخن مي‏گويد ـ در آخر روايتي آن را نقل مي‏كند.(1)



1 ـ سنن ترمذي، ج 4، ص 482، كتاب الزهد، باب 9.

(179)

ما وجدان بيدار مسلمانان را به قضاوت مي‏طلبيم و از آن‏ها مي‏خواهيم كه بگويند آيا اين گونه نسبتها به مقام شامخ هيچ پيامبري تا چه رسد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم صحيح مي‏باشد؟

نوزدهم ـ شستن دست قبل از طعام:

يكي از دستورات بهداشتي اسلام شستن دست است قبل از غذا.

«سلمان رحمه‏الله گفت: من در تورات خواندم كه وضو قبل از طعام بركت آن است. راوي مي‏گويد: آن را به عرض پيامبر رساندم. حضرت فرمود: بركت طعام، وضو قبل از آن و وضو بعد از آن است.»(1)

«انس مي‏گويد كه رسول خدا فرمود: هر كه دوست دارد كه خدا بر خير منزلش بيفزايد، قبل از خوردن طعام و بعد از آن وضو بگيرد.»(2)

يك بُعد وضو، طهارت معنوي انسان است كه در حديث آمده است: وضو بري مؤمن نور است. پس اگر كسي هميشه با وضو باشد عملي خداپسندانه انجام داده است. بُعد ديگر آن تميزي و نظافت است. مخصوصا اين كه قبل و بعد از غذا چنين دستوري رسيده باشد.

با اين حال مي‏بينيم صاحبان صحاح نسبت مي‏دهند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از دستشويي برگشتند. بري حضرتش آب آوردند. فرمود: «وضو فقط بري نماز است» يا: «مگر مي‏خواهم نماز بخوانم؟» و اين گونه روايات به قدري


1 ـ الف: سنن ترمذي، ج 4، ص 248، كتاب الاطعمة، باب ما جاء في الوضوء قبل الطعام و بعده.

ب: سنن ابي‏داود، ج 3، ص 345، كتاب الاطعمة، باب في غسل اليد قبل الطعام.

2 ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1085، كتاب الاطعمة، باب الوضوء عند الطعام.

(180)

رواج داشت كه ترمذي و ابو داود نقل كردند كه «سفيان ثوري» مي‏گويد: شستن دست قبل از طعام مكروه است! يعني درست بر عكس آن چه كه از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام به ما رسيده كه شستن دست قبل از طعام مستحب است.

البته در روايتي از عايشه نقل شده كه گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را بعد از قضي حاجت نديديم مگر آن كه دست را مي‏شست.(1)

در اين جا ناچاريم مسأله ديگري را مورد بررسي قرار دهيم و آن اين كه: آيا اگر كسي به انسان سلام كرد، در جواب آن بايد انسان باوضو باشد و يا لااقل تيمم كند؟

صاحبان صحاح، بالاتفاق نوشته‏اند:«آري»!

«مردي رسول خدا را ملاقات كرده و بر او سلام نمود. حضرت جواب او را نداد. به طرف ديواري رفت و تيمم كرد و جواب او را داد.»

در بعض روايات آمده كه آن حضرت در حال بول كردن بود و جواب سلام را نداد.


1 ـ روايات اين قسمت را در كتابهي زير بجوييد:

الف: صحيح مسلم، ج 1، ص 283، كتاب الحيض، باب 31.

ب: سنن ترمذي، ج 4، ص 249، كتاب الاطعمة، باب ترك الوضوء قبل الطعام.

ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 127، كتاب الطهارة و سننها، باب الاستنجاء بالماء ؛ و ج 2، ص 1085، كتاب الاطعمة، باب الوضوء عند الطعام.

د: سنن ابي‏داود، ج 3، ص 345، كتاب الاطعمة، باب في غسل اليدين عند الطعام.

ه : سنن نسائي، ج 1، ص 107، كتاب الطهارة باب الوضوء لكل صلاة.

(181)

در بعض روايات آمده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم به آن مرد فرمود: من نخواستم بدون وضو جواب سلام تو را بدهم. يا آن كه فرمود: دوست نداشتم بدون وضو ياد خدا كنم.(1)

واقعا اگر بي‏وضو ياد خدا كردن صحيح نيست چرا آن حضرت بعد از برگشتن از دستشويي، بي آن كه وضو بگيرد، بري مردم قرآن مي‏خواند؟(2)

غرض ما از بررسي اين دسته روايات اين بوده است كه وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بعد از دستشويي وضو نمي‏گرفت، آن گاه كه در جمع اصحاب نشسته بودند و كسي وارد شده و سلام مي‏كرد. آيا جواب سلام او را نمي‏دادند؟ يا آن كه بر مي‏خاستند و وضو گرفته و يا تيمم مي‏كردند، آن گاه جواب مي‏دادند؟ اگر اين است، چرا از اول وضو نمي‏گرفتند تا هم رعايت بهداشت و نظافت را كرده باشند و هم مجبور نشوند وسط غذا خوردن از جا برخاسته و وضو بگيرند تا جواب سلام كسي را بدهند؟


1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 92، باب التيمم، باب التيمم في الحضر اذا... .

ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 281، كتاب الحيض، باب التيمم.

ج: سنن ترمذي، ج 1، ص 150، ابواب الطهارة، باب في كراهة ردّ السلام غير متوضئ.

د: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 27-126، كتاب الطهارة و سننها، باب الرجل يسلم عليه و هو يبول.

ه : سنن ابي‏داود، ج 1، ص 5 و 90، كتاب الطهارة باب‏هي «أيردّ السلام و هو يبول» و «التيمم في الحضر».

و: سنن نسائي، ج 1، ص 54، كتاب الطهارة، باب‏هي 33 و 34.

2 ـ سنن ابي‏داود، ج 1، ص 59، كتاب الطهارة، باب في الجنب يقرأ القرآن.

(182)

سؤال ديگري كه به نظر مي‏رسد اين است: اگر ياد خدا بدون وضو صحيح نيست. آيا آن گاه كه حضرتش وضو نداشتند ديگران را به ياد خدا نمي‏انداختند؟

از اين‏ها گذشته، ترمذي در ج 5 سنن ص 579، كتاب المناقب، باب 18 در مدح بلال مي‏نويسد كه او هر گاه مُحدِث مي‏شد وضو مي‏گرفت و دو ركعت نماز مي‏خواند. او اين را از كه آموخت؟ افلا تعقلون؟ افلا تتفكرون؟

بيستم ـ سارق كي كشته مي‏شود؟

«دزدي را نزد رسول خدا آوردند. (1) فرمود: او را بكشيد. گفتند: يا رسول اللّه‏! او فقط دزدي كرد. فرمود: او را بكشيد. گفتند: يا رسول اللّه‏! او فقط دزدي كرد. فرمود: دستش را قطع كنيد...»(2)

«دزدي را نزد رسول خدا آوردند. فرمود: او را بكشيد. گفتند: يا رسول‏اللّه‏ او فقط دزدي كرده است. فرمود: دستش را ببريد. بار ديگر دزديد. فرمود: او را بكشيد... (تا چهاربار) و چون بار پنجم شد و حضرت فرمود او را بكشيد، ديگر نگفتند او فقط دزدي كرد، بلكه او را كشتند و جسد او را در چاهي انداختند و روي آن سنگ ريختند.»(3)



1 ـ معلوم مي‏شود كه بعض اصحاب دزدي هم مي‏كردند! اين است معني عدالت همه اصحاب، كه اهل سنت بدان قائلند!

2 ـ سنن نسائي، ج 8، ص 4-93، كتاب قطع السارق، باب قطع الرجل من السارق بعد اليد.

3 ـ الف: سنن ابي‏داود، ج 4، ص 142، كتاب الحدود، باب في السارق يسرق مرارا.

ب: سنن نسائي، ج 8، ص 94، كتاب قطع السارق، باب قطع اليدين و الرجلين من السارق.

(183)

نمي‏دانيم منظور صاحبان صحاح از نقل اين گونه روايات كه در آن بيان نقصي فاحش از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم است، چيست؟ آيا واقعا آنان عقيده دارند كه آن حضرت بر خلاف نص قرآن كه فرموده است دست دزد بايد بريده شود، دستور به كشتن او مي‏دهد؟ مگر كيفرش قتل است؟ يا بدون آن كه بپرسد اين شخص چه كرده است دستور مي‏دهد او را بكشيد و بعد كه مي‏گويند او دزدي كرده مي‏گويد دستش را قطع كنيد؟ و در روايت دوم اين عمل 4 بار تكرار شد، هر بار چنين دستور مي‏دهد!

آري، پيامبري كه صاحبان صحاح ترسيم كرده‏اند آني نيست كه از طرف خدا به پيامبري مبعوث شده است. چه آن كه فرستاده رب العالمين از همه با تقوي‏تر و عادل‏تر و حكيم‏تر است و آن چه كه اينان گفته‏اند نه با تقوي سازگار است و نه با عدالت و نه با حكمت.

در اين جا سؤالي ديگر مطرح است ـ كه بري بعض از شارحين هم مطرح بوده است ـ و آن اين كه اگر مسلماني به هر جرمي كشته شد، آيا بايد جسدش را در چاهي انداخت و روي آن سنگ ريخت؟ پس دستور غسل و كفن و دفن چه شد؟ مگر اصحاب، همه عادل نيستند؟ آيا اين عمل آن‏ها نيز از عدل بوده است؟ بهتر نيست كه بگوييم در صحاح نيز روايات غير صحيح به وفور ديده مي‏شود؟ چنان چه فقهي اربعه اهل سنت در همين مسأله نيز اختلاف دارند (ر.ك:الفقه علي المذاهب الاربعة).

به همين مناسبت روايت ديگري را نيز مورد بررسي قرار مي‏دهيم:

«ابو هريرة مي‏گويد: رسول خدا ما را بري كاري فرستاد و فرمود: اگر

(184)

فلاني و فلاني را يافتيد به آتش بسوزانيد و چون خواستيم برويم فرمود: من به شما دستور دادم كه فلاني و فلاني را بسوزانيد و همانا اين فقط خدا است كه به آتش مي‏سوزاند. اگر آن دو را يافتيد، بكشيد.»(1)

البته ما اين روايت ابوهريره را پهلوي روايات ديگرش قرار مي‏دهيم و مي‏دانيم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم آن قدر فراموشكار نيست كه نداند فقط خدا است كه به آتش مي‏سوزاند و بيايد دستور به سوزاندن بدهد و بعد از فاصله كمي آن را نسخ كند!

حال، آن دو نفر كه بودند، لا بد در اين جا ابو هريره حافظه‏اش ياري نكرد كه اسم آن دو را بياورد! نا گفته نماند كه بعد از سال هفتم هجري، يعني سالي كه ابو هريره اسلام آورد، واقعه‏ي كه در آن ابوهريره مأمور كشتن كسي باشد سراغ نداريم!

بيست و يكم ـ بي‏وقت بودن اذان بلال!

«انس مي‏گويد: وقتي بلال اذان گفت پيامبر به من فرمود: ي انس! مي‏خواهم روزه بگيرم. چيزي برايم بياور. من آب و خرما آوردم. بعد فرمود: مردي را پيدا كن كه با من سحري بخورد. زيد بن ثابت را يافتم. او آمد و گفت: من شربتِ سويق (آرد گندم يا جو كه سبوس آن را گرفته باشند.) خوردم، و من هم مي‏خواهم روزه بگيرم. آن دو با هم سحري خوردند. سپس حضرت برخاست و دو ركعت نماز خواند. آن گاه بري نماز (صبح) رفت.»(2)


1 ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 75، باب دعاء النبي الي الاسلام و...، باب لا يعذب بعذاب اللّه‏.

(185)

بطلان اين روايت به اين كيفيت واضح است زيرا:

1ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بعد از اذان صبح سحري بخورد.

2ـ صبر كند تا يك نفر پيدا شود.

3ـ انس دنبال او برود، كه خود زمان مي‏برد. يعني چنين نبود كه زيد بن ثابت دم در منتظر انس بوده باشد.

4ـ با اين حساب مدتي طول كشيد تا آن دو با هم سحري بخورند.

چون اشكالات روايت را ديدند، گفتند كه اذان بلال بي‏وقت بوده است. او مي‏خواست كه خوابيده‏ها بيدار شوند، و اذان ابن امّ مكتومِ نابينا، به وقت بود، و لذا سحري خوردن آن حضرت قبل از اذان صبح بوده است.(1)

در جواب آن بايد گفت: اولاً ابن ام مكتوم، نابينا بود. او چگونه مي‏توانست طلوع فجر را ببيند؟ آيا كسي راهنمي او بود؟ او كه بود؟

ثانيا ـ طبق نقل نسائي، فاصله بين اذان بلال و ابن ام مكتوم آن قدر نبود كه بعد از اذان بلال كسي بتواند سحري بخورد. چه آن كه او مي‏نويسد كه فاصله بين آن دو اين بود كه بلال از مأذنه پايين مي‏آمد و ابن امّ مكتوم به مأذنه بالا مي‏رفت.(2)


1 ـ سنن نسائي، ج 4، ص 150، كتاب الصيام، باب السحور بالسويق و التمر.

2 ـ درباره بي‏وقت بودن اذان بلال و به وقت بودن اذان ابن ام مكتوم، به كتب زير رجوع فرماييد:

الف: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 541، كتاب الصلاة، باب ما جاء في تأخير السحور. ]

ب: سنن نسائي، ج 2، ص 12، كتاب الاذان، باب الاذان في غير وقت الصلاة؛ و ج4، ص151، كتاب الصيام، باب كيف الفجر.

(186)

ثالثا ـ روايات متعارض آن را چه كنيم كه مي‏گويد: اذان ابن ام مكتوم بي‏وقت و اذان بلال به وقت بود؟(1)

رابعا ـ با روايتي كه مي‏گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم يك مؤذن بيشتر نداشت و او بلال بود، چه كنيم؟(2)

خامسا ـ اگر ابن ام مكتوم، خود مؤذن بود، چرا اجازه مي‏خواست كه در جماعت شركت نكند؟

ابوداود و نسائي روايت كرده‏اند كه ابن ام مكتوم از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم خواست كه به خاطر دوري راه و غير آن، به او اجازه دهد كه در منزل نماز بخواند. حضرت فرمود: آيا صدي اذان را مي‏شنوي؟ عرض كرد: آري. فرمود: اجازه نيست.(3)

سؤالي كه در اين جا مطرح است اين است كه آيا بلال ـ كه در اين جا اذان او بي‏وقت اعلان شده است ـ همان كسي نيست كه بعد از رحلت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم در مدينه نماند و با ابوبكر هم بيعت نكرد و حاضر نشد كه بري او هم اذان بگويد؟


1 ـ سنن نسائي، ج 2، ص 12، كتاب الاذان، باب هل يؤذّنان جميعا أو فرادي.

2 ـ همان.

3 ـ سنن ابي‏داود، ج 1، ص 285، كتاب الصلاة، باب النداء يوم الجمعة.

4 ـ الف: سنن ابي‏داود، ج 1، ص 151، كتاب الصلاة، باب في التشديد في ترك الجماعة.

ب: سنن نسائي، ج 2، ص 119، كتاب الامامة، باب المحافظة علي الصلوات حيث ينادي بهنّ.

(187)

راستي آيا مي‏توان پذيرفت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بعد از اذان صبح سحري بخورد؟ آيا اين نسبت و نسبتهايي كه گذشت بر قامت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم رسا است؟

غير از اين‏ها كه بر شمرديم، مطالب ديگري هم هست كه به عللي از نقل آن‏ها خودداري كرديم.

(188)

مبحث چهاردهم ـ نسبت جهل به بعض مسائل:

الف ـ عسل، دوي اسهال!

«مردي نزد رسول خدا آمد و گفت: برادرم اسهال دارد. فرمود: به او عسل بده. بار ديگر آمد. حضرت همان را تجويز فرمود. گفت: دادم، بدتر شد. اين عمل تا چهار بار ادامه يافت و هر بار مي‏آمد و مي‏گفت كه بدتر شد و حضرت فرمود: خدا راست گفته و شكم برادرت دروغ گفت.(يعني خدا كه فرمود: در عسل شفا هست راست گفته و شكم برادرت كه عسل آن را معالجه نكرد، دروغ گفته است. خلاصه آن كه عيب از شكم برادر تو است نه از عسل!) »(1)

حال، خوانندگان خود قضاوت كنند كه آيا معني اين گفته خدا كه در عسل شفا هست اين است كه هر كه هر مريضي پيدا كرد فقط عسل بخورد و اگر خوب نشد تقصير خود او است نه تقصير عسل؟ آيا مي‏توان پذيرفت كه

1 ـ الف: صحيح بخاري ج7 ص166، كتاب الطب، باب دواء المبطون.

ب: صحيح مسلم، ج4 ص7-1736، كتاب السلام، باب التداوي بسقي العسل.

ج: سنن ترمذي، ج 4، ص 357، كتاب الطب، باب ما جاء في التّداوي بالعسل.

تذكر اين نكته لازم است كه مسلم و ترمذي در دنباله حديث نوشته‏اند كه آن شخص سر انجام عسل را خورد و خوب شد.

(192)

نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله وسلم از اين نكته بي‏اطلاع بود؟

ب ـ جهل به خطر كشته شدن شتر در سفر:

«در سفري، زاد و توشه مسافران از خوردنيها به پايان رسيد. از رسول خدا خواستند كه شترها را بكشند. حضرتش نيز اجازه فرمود. عمر با آن‏ها برخورد كرد و گفت: اگر شترها را بكشيد شما چگونه مي‏توانيد زنده بمانيد؟ اين را به آن حضرت عرض كردند. فرمود (و به نقل مسلم عمر پيشنهاد كرد) كه در ميان مردم ندا دهيد كه هر كس هر چه دارد بياورد. چنين كردند و حضرت هم دعا كردند (و به نقل مسلم عمر به آن حضرت گفت دعا كنيد تا بركت پيدا كند) و آن‏ها بركت پيدا كرد...»(1)

چه كسي مي‏تواند بپذيرد كه مطلبي به اين روشني ـ كه اگر شترها كشته شوند اينان از حركت باز مي‏ايستند و زندگي آنان در خطر قرار خواهد گرفت ـ بر رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم پوشيده بود و يكي از اصحاب به آن توجه داشت؟

ضمنا با توجه به اختلاف دو صحيح ـ بخاري و مسلم ـ نفهميديم كه پيشنهاد جمع‏آوري بقايي آذوقه و دعا به بركت آن‏ها، از ناحيه عمر بود يا رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم خود آن را فرمودند؟

ج ـ جهل به لزوم گرده افشاني خرما (تأبير نخل):

چقدر خنده آور است كه بگويند:

«رسول خدا به گروهي گذشت كه بر سر نخلي بودند. گفت: اين‏ها


1 ـ الف: صحيح بخاري، ج4 ص7-66، باب فضل الجهاد و السير، باب حمل الزاد في الغزو.

ب: صحيح مسلم، ج1 ص56، كتاب الايمان، باب 10.

(193)

چه مي‏كنند؟ گفته شد: اينان گرده افشاني مي‏كنند. گفت: گمان نكنم اين كار نفعي برايشان داشته باشد. ـ و در روايت ديگر: اگر اين كار را نكنند بهتر است ـ آنان ترك كردند و آن سال ميوه‏ي به دست نيامد. به آن حضرت جريان را گزارش كردند. فرمود: من بشري هستم، اگر در مورد امور ديني چيزي گفتم به آن عمل كنيد و اگر در امور دنيا بود شما خودتان مي‏دانيد؛ و در روايت ديگر: اگر اين كار مفيد است انجام بدهند و من روي ظن و گمان چيزي گفتم. مرا بدان مؤاخذه نكنيد...»(1)

آيا راويان حديث، رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را به عنوان يك عرب كه در ميان اعراب زندگي مي‏كرد نمي‏شناختند؟ و اگر او در مكه چنين چيزي نديده و نشنيده بود، آيا او را به عنوان يك انسان فهميده نمي‏شناسند كه اگر وارد بر قومي شده و كاري ببيند كه نداند چيست، بدون آن كه علت آن را بپرسد آنان را نهي نكند؟

آيا اين گونه روايات، بري توجيه بعض مخالفتها كه از اصحاب سر زده نيست، تا بگويند آنان گمان كردند كه اين از مسائل مربوط به دنيا بوده است؟

ما به خواست خدا، در مبحث خلفاء با استفاده از همين صحاح، ثابت خواهيم كرد كه آنان در امور شرعي نيز مخالفت كردند و لابدّ آن را به حساب امور دنيوي گذاشتند.


1 ـ الف: صحيح مسلم، ج4 ص1835، كتاب الفضائل، باب 38.

ب: سنن ابن ماجه، ج2 ص825، كتاب الرّهون، باب تلقيح النخل.

(194)

البته توجه داشته باشيد كه اين بهانه‏ها از كساني كه با دستورات پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مخالفت كردند نقل نشده، يعني آنان نگفتند كه ما پنداشتيم اين‏ها از مسائل دنيوي بوده است. بلكه بعدها، علمي عامه بري توجيه آن خطاها، بري آن‏ها دليل تراشيدند.

د ـ جهل به بي‏ضرر بودن غيله:

يكي از معاني غيله اين است كه زن حامله، بچه خود را شير بدهد.

«رسول خدا فرمود: خواستم كه از غيله نهي كنم ولي چون ديدم كه ايرانيان و روميان چنين مي‏كنند و فرزندانشان ضرري نمي‏بينند، از آن نهي نكردم.»(1)

عجيب است، پيامبري از لزوم گرده افشاني خرما مطلع نيست ـ و نمي‏پرسد تا مطلع شود ـ با آن كه خود در ميان آن‏ها زندگي مي‏كند، ولي از شير دادن زن حامله و بي‏ضرر بودن آن بري فرزندان آن‏ها، در ميان ايرانيان و روميان مطلع است! سبحان اللّه‏! گوييا علم و جهل اين پيامبر به دست عده‏ي است كه بايد ببينند كجا اگر بداند به نفع آن‏ها است و كجا اگر نداند!

جالبتر از همه روايت ابن ماجه و ابو داود است كه در همان باب مي‏نويسند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: اين عمل به منزله اين است كه فرزندان


1 ـ الف: صحيح مسلم، ج2 ص1066 و 1067، كتاب النكاح، باب24.

ب: سنن ابن ماجه، ج1 ص648، كتاب النكاح باب الغيل.

ج: سنن ابي‏داود، ج4 ص9، كتاب الطب، باب في الغيل.

د: سنن نسائي، ج6 ص106، كتاب النكاح، باب الغيلة.

(195)

خود را مخفيانه بكشيد! قضاوت با شما.

هـ جهل به «تُبّع» و «عُزير»:

ابو داود از ابو هريرة روايت مي‏كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: نمي‏دانم كه تُبّع ملعون است يا نه، و نمي‏دانم كه عُزير پيامبر بود يا نه.(1)

تعجب است كه نزد ابو هريرة، كه بيش از سه سال در خدمت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم نبود. اسراري بود كه حتي نزد علي عليه‏السلام كه باب مدينه علم آن حضرت بود، يافت نمي‏شد!

«تُبّع» ـ بر حسب آن چه كه در تاريخ و تفسير آمده ـ خود مؤمن بود و مشهور اين است كه او اول كسي بود كه بر روي خانه خدا پرده‏ي كشيد. ولي قوم او مشرك بودند و لذا مشمول عذاب الهي شدند. چنان چه در قرآن آمده ( سوره ق، آيه 14).

اما «عُزير» كسي است كه احدي نگفته او پيامبر است ولي به بني اسرائيل خدمات زيادي كرد و لذا عده‏ي از يهوديان او را پسر خدا دانستند.

در هر حال، پيامبري كه قرآن بر او نازل شده چگونه ممكن است كه نداند عزيز كيست، يا تبّع حالش چگونه است؟! و اصولاً نقل اين گونه روايات، كه بيان نقصي از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم است، چه ضرورتي دارد؟ اگر كسي بپرسد اين چه شهر علمي است كه از قرآن بي‏اطلاع است چه جوابي‏بدهيم. مگر باب مدينه علم او نگفت: «سلوني قبل ان تفقدوني»(2)؟


1 ـ سنن ابي‏داود، ج 4، ص 218، كتاب السنه، باب في التخيير بين الانبياء عليهم‏السلام .

2 ـ ر.ك مناقب احمد بن حنبل، مناقب ابن مغازلي، الرياض النضرة، مناقب خوارزمي، ينابيع المودة و... .

در كتابهي مذكور و غير آن‏ها آمده است كه علي عليه‏السلام مي‏فرمود: از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد؛ و غير او احدي چنين ادعايي نكرده است.

(196)

چگونه ممكن است كه علي عليه‏السلام همه چيز را بداند ولي معلم او نداند؟!

مبحث پانزدهم ـ آيا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم عصباني بود؟

صاحبان صحاح نوشتند كه رسولِ حليمِ صبورِ الهي صلي الله عليه و آله وسلم فورا از كوره در مي‏رفت و به كوچكترين امري عصباني مي‏شد.

«مردي از لُقَطَه پرسيد (لقطه يعني مالي كه انسان آن را مي‏يابد و صاحبش را نمي‏شناسد.) فرمود: يك سال آن را معرّفي كن. هر گاه صاحبش آمد به او بر گردان. پرسيد: اگر شتري پيدا كردم، حضرت آن چنان در غضب

(199)

شد كه صورتش سرخ شد...».

«از پيامبر چيزهايي پرسيدند و چون سؤال زياد شد، در غضب شد. سپس فرمود: آن چه خواهيد از من بپرسيد...».

«از حضرتش پرسيدند: چگونه روزه مي‏گيري؟ حضرت در غضب شد. عمر چون غضبش را ديد گفت: «رضينا باللّه‏ ربّا و بالاسلام دينا و بمحمّد نبيّا. نعوذ باللّه‏ من غضب اللّه‏ و غضب رسوله»(1) و آن قدر آن را تكرار كرد تا غضب آن حضرت بر طرف شد.»(2)

راستي آيا «خُلُق عظيم» كه قرآن، حضرتش را بدان مي‏ستايد(3)، اين است؟

آيا معقول است كه رسول اعظم الهي صلي الله عليه و آله وسلم از سؤالي ـ هر چند بيجا ـ عصباني شود؟

سؤال از اين كه اگر شتري پيدا كردم چه جي غضب است؟ سؤال از اين كه چگونه روزه مي‏گيري كه نمي‏تواند عامل غضب باشد به طوري كه عمر


1 ـ يعني راضي شديم كه خدا رب ما، و اسلام دين ما و محمد صلي الله عليه و آله وسلم پيامبر ما باشد. از غضب خدا و غضب رسولش به خدا پناه مي‏بريم.

2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 33 و 34، كتاب العلم، باب الغضب في الموعظة.

ب: صحيح مسلم، ج 2، ص 19-818، كتاب الصيام، باب 36.

ج: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 837، كتاب اللقطه، باب اول.

د: سنن ابي‏داود، ج 2، ص 321، كتاب الصوم، باب في صوم الدّهر تطوّعا

ه : سنن نسائي، ج 4، ص 213، كتاب الصيام، باب 73.

3 ـ سوره قلم، آيه 34.

(200)

مجبور شود جملاتي را آن قدر تكرار كند تا حضرتش آرام گردد.

حق اين است كه حلم و بردباري پيامبر عظيم‏الشأن اسلام صلي الله عليه و آله وسلم زبان زد خاص و عام و حتي دشمنان است. آن حضرت با همين صبر و حلم توانست امتي را كه از تمدن بويي نبرده بودند، متمدن‏ترين مردم روزگار نمايد.

قرآن كريم مي‏فرمايد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّه‏ِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّا غَليظَ الْقَلْب لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأمْرِ...»(1)

در اين جا چند روايت از سنن ابي‏داود نقل مي‏كنيم تا شاهدي ديگر بر گفته ما باشد:

1ـ انس مي‏گويد: خلق آن حضرت از همه مردم بهتر بود. روزي مرا بري كاري فرستاد. گفتم: به خدا نمي‏روم و در دل مي‏خواستم بروم. بيرون رفتم. ديدم بچه‏ها در بازار بازي مي‏كنند. (ديگر چيزي نگفت ولي از دنباله روايت بر مي‏آيد كه او به آن چه كه به زبان گفت عمل كرده و به جي رفتن دنبال مأموريت مشغول تماشا شده و يا با آن‏ها به بازي سرگرم شد.) ناگهان ديدم پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از پشت مرا گرفت. نگاه كردم، ديدم دارد مي‏خندد. فرمود: ي «اُنيس» (يعني انس كوچك. مثل حسين يعني حسن كوچك) برو به آن چه


1 ـ سوره آل عمران، آيه 159، يعني به سبب رحمتي از جانب خدا با آن‏ها به نرمي و ملايمت رفتار كردي و اگر تو، سخت گير و سنگدل بودي مردم از اطرافت پراكنده مي‏شدند. پس از آن‏ها در گذر و برايشان طلب آمرزش نما و با آن‏ها در كارها مشورت كن... .

(201)

كه به تو دستور دادم. گفتم: الان مي‏روم... به خدا قسم 7 يا 9 سال او را خدمت كردم. يكبار به من نگفت: چرا فلان كار را كردي و يا چرا فلان كار را نكردي.

2ـ انس مي‏گويد: 10 سال در مدينه، آن حضرت را خدمت كردم و من كم سن و سال بودم و چنين نبود كه همه كارهي من باب طبع حضرتش بوده باشد. يك بار به من اُفّ نگفت و نگفت چرا كردي و چرا نكردي.

3ـ ابو هريره مي‏گويد: عربي‏باديه نشين ردي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را كشيد؛ به طوري كه گردن آن حضرت سرخ شد. اعرابي‏گفت: يكي از اين دو شتر را بري من حمل كن. تو كه از مال خودت يا از مال پدرت خرج نمي‏كني! حضرت سه بار فرمود: نه، و استغفراللّه‏. مرا رها كن تا بري تو حمل كنم. اعرابي گفت: به خدا قسم ترا رها نمي‏كنم. تا سرانجام، حضرتش به يك نفر دستور داد از اين دو شتر ـ كه يكي بارش جو و ديگري خرما بود ـ بري او برداريد. سپس رو به ما كرد و فرمود: برويد.

هم او (ابو داود) چند روايت از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نقل مي‏كند كه در آن از فرو خوردن خشم و غضب بسيار تجليل شده و در يكي از آن‏ها آمده است كه آن حضرت فرمود: قهرمان كشتي كيست؟ گفتند كسي كه هيچ كس نتواند او را به زمين بزند. فرمود: خير، بلكه آن كس است كه هنگام غضب، مالك خويش باشد.

در روايتي ديگر از معاذ بن جبل و سليمان بن صرد نقل مي‏كند كه دو نفر به هم دشنام مي‏دادند يكي از آن دو بسيار خشمگين شد. رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: من كلمه‏ي مي‏دانم كه اگر آن را بگويد غضبش بر طرف مي‏شود.

(202)

گفتند چيست؟ فرمود: بگويد: «اللهم اني اعوذ بك من الشيطان الرجيم.» يعني خدايا من از شيطان رانده شده به تو پناه مي‏برم.

چنان چه ملاحظه مي‏فرماييد رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم با اين جمله با صراحت فرمودند كه غضب از شيطان است چنان چه ذيلاً در حديثي ديگر خواهد آمد.

نيز آن حضرت فرمودند: آن كه غضب كرده اگر ايستاده است بنشيند. اگر غضب او بر طرف شد و الا دراز بكشد و در روايتي ديگر فرمود: غضب از شيطان است و شيطان از آتش خلق شده و آتش هم با آب خاموش مي‏شود. هر گاه غضب كرديد وضو بگيريد.(1)

با توجه به آن چه كه گذشت آيا مي‏توان پذيرفت كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم بيهوده در غضب مي‏شد؟


1 ـ سنن ابي‏داود، ج 4، ص 9 - 246، كتاب الادب، بابهي اول و سوم و چهارم.

(203)

مبحث شانزدهم ـ برترين پيامبر كيست؟

يكي از مسائلي كه همه مسلمانان از هر فرقه‏ي، بر آن اتفاق دارند اين است كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم برترين پيامبر است و در اين مسأله، جي هيچ گونه شك و شبهه‏ي نيست. اين كه فرشتگان الهي مأمور سجده بر حضرت آدم عليه‏السلام شدند نشان مي‏دهد كه آن حضرت از فرشتگان برتر است و چون نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله وسلم از حضرت آدم عليه‏السلام برتر است، نتيجه مي‏گيريم كه آن حضرت از جميع فرشتگان نيز برتر است. پس آن وجود اقدس از همه كائنات ـ از جن و انس و مَلَك ـ بالاتر بوده و احدي را نمي‏توان با حضرتش مقايسه كرد. در صحاح سته نيز به اين موضوع تصريح شده است آن جا كه آن حضرت را امام همه انبياء مي‏دانند.(1) يا مي‏نويسند كه حضرتش تنها پيامبري است كه مبعوث بر همه مردم شده است.(2) يا مي‏گويند كه آن


1 ـ الف: صحيح مسلم، ج 1، ص 157، كتاب الايمان، باب 75.

ب: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1443، كتاب الزهد، باب ذكر الشفاعة.

ج: سنن ترمذي، ج 5، ص 547، كتاب المناقب، باب اول.

د: سنن نسائي، ج 1، ص 254، كتاب الصلاة، باب اول.

2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 2-91، باب التيمم ؛ و ص 119، كتاب الصلاة، باب قول النبي جعلت لي الارض مسجدا و طهورا.

ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 71-370، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، حديث شماره 3.

ج: سنن نسائي، ج 1، ص 241، كتاب الغسل، باب التيمم بالصعيد.

(207)

بزرگوار، سيد فرزندان آدم و اول كسي است كه زمين بري او شكافته مي‏شود.(1) يا آن كه گفته‏اند كه شفاعت، مخصوص آن بزرگوار است.(2) كه خود دليل برتري آن حضرت بر همه انسان‏ها مي‏باشد.

البته در روايات دسته اخير كه شفاعت را منحصر به شخص رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم مي‏داند روايات خلاف هم ديده مي‏شود كه به بعض از آن‏ها در كتابمان: «خدا در صحاح سته» اشاره كرده و بعض ديگر را هم اين جا ذكر مي‏كنيم:


1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 6، ص 105، تفسير سوره بني اسرائيل.

ب: صحيح مسلم، ج 4، ص 1782، كتاب الفضائل، باب اول.

ج: سنن ترمذي، ج 5، ص 288، كتاب تفسير القرآن، سوره بني اسرائيل ؛ و ص 9-548، كتاب المناقب، باب اول.

د: سنن ابي‏داود، ج 4، ص 218، كتاب السنة، باب في التخيير بين الانبياء عليهم‏السلام .

2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 6، ص 21، ابتدي تفسير سوره بقره ؛ و ج 8، ص 5-144، كتاب الدعوات، باب صفة الجنة و النار ؛ و ج 9، ص 150-149 و 160 و 179 و 182، كتاب التوحيد، باب‏هي: «ما يذكر في الذات و...» و «و كان عرشه علي الماء و...» و «كلام الرب عزوجل...» و «قوله و كلم اللّه‏ موسي تكليما».

ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 180 به بعد، كتاب الايمان، باب 84 الي 86 [

ج: سنن ترمذي، ج 4، ص 9-537، كتاب صفة القيامة و...، باب ما جاء في الشفاعة ؛ و ج 5، ص 9-288، تفسير سوره اسراء.

د: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1442، كتاب الزهد، باب ذكر الشفاعة.

(208)

1ـ با اين كه گفته‏اند كه شفاعت مخصوص پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است مي‏نويسند: انبياء و فرشتگان و مؤمنان، همه شفاعت مي‏كنند و مي‏ماند شفاعت خدا!

2ـ رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم با شفاعت خويش، همه گناهكاران را از جهنم خارج مي‏كنند مگر كساني كه به حكم قرآن، بايد هميشه در جهنم بمانند.

3ـ خدا نيز عده‏ي را بدون هيچ عملي از جهنم خارج مي‏كند.

4ـ روز قيامت سه دسته شفاعت مي‏كنند: 1ـ انبياء 2 ـ علماء 3ـ شهداء.

ما كه نفهميديم بعد از شفاعت انحصاري نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله وسلم و طفره رفتن انبياء بزرگ الهي و خروج همه گناهكاران به شفاعت آن حضرت، از جهنم، چطور مي‏شود كه اوّلاً انبياء و ثانيا علماء و ثالثا شهداء، شفاعت كنند! آيا باز هم محلي بري شفاعت مي‏ماند؟ از شفاعت خدا هم چيزي نفهميديم. شفاعت، واسطه شدن است. خدا چگونه واسطه مي‏شود؟ واسطه بين مردم گناهكار و چه كسي؟

حال به رواياتي كه غير پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم را برتر مي‏دانند سري بزنيم. البته با توجه به اين كه آن حضرت آقي فرزندان آدم عليه‏السلام بوده و اعتقاد همه مسلمين چنين است بايد روايات خلاف را ـ و لو در صحاح آمده باشد ـ به دور بريزيم.

1ـ يونس عليه‏السلام برترين پيامبر است:

قبل از بررسي روايات مربوطه، به دو نكته بايد توجه داشته باشيم:

اول اين كه انبياء اولوالعزم از ساير انبياء برترند و حضرت يونس عليه‏السلام از انبياء اولوالعزم نبود.

(209)

دوم اين كه اهل سنت كلماتي از قبيل ذنب يا ظلم را، كه در قرآن درباره انبياء به كار رفته است، به همان معني خودش باقي مي‏گذارند و لذا معتقدند كه مثلاً: حضرت آدم عليه‏السلام گناه كرد يا حضرت موسي عليه‏السلام ظلم كرد و امثال آن.

با اين حساب حضرت يونس عليه‏السلام ، هم از انبياء اولوالعزم نبود تا نسبت به ساير انبياء برتري داشته باشد و هم ـ العياذ باللّه‏ ـ طبق معني علمي عامه، از ظالمين بود، و لذا خداوند او را در زنداني تك سلولي و سيار محبوس نمود و در آن جا توبه كرد. چگونه مي‏شود كه در روايات صحاح، به عنوان حديث قدسي، نقل شده كه خداوند فرمود:

«هيچ يك از بندگان مرا نشايد كه بگويد من از يونس برترم.»

يا آن كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم فرموده است:

«سزاوار كسي ـ يا پيامبري ـ نيست كه بگويد من از يونس بن متّي برترم.»(1)

شايد در آن حكمتي بوده است؟!


1 ـ الف: صحيح بخاري، ج4، ص186 و193 و194، كتاب بدء الخلق، باب‏هي: «قول اللّه‏ تعالي و هل‏اتيك حديث موسي» و «و انّ يونس لمن المرسلين...»؛ و ج6، ص62 و63 و71 و155، كتاب التفسير، سوره‏هي نساءوانعام‏وصافات؛ و ج9، ص192، كتاب التوحيد، باب ذكرالنبي و روايته عن ربه.

ب: صحيح مسلم، ج 4، ص 4-1843 و 1846، كتاب الفضائل، باب‏هي 42 و 43.

ج: سنن ابن ماجه، ج2، ص 9-1428، كتاب الزهد، باب ذكر البعث.

د: سنن ترمذي، ج 5، ص 348، تفسير سوره زمر. ]

ه : سنن ابي‏داود، ج 4، ص 217، كتاب السنة، باب في التخيير بين الانبياء عليهم‏السلام .

(210)

2ـ موسي عليه‏السلام برترين است:

«مردي از انصار با مردي يهودي نزاع نمود. انصاري به صورت يهودي نواخت. او شكايت نزد رسول خدابرد. حضرت انصاري را خواست و علت كارش را پرسيد. گفت: او قسم خورد به خدايي كه موسي را برگزيد (يعني او را به عنوان برترين پيامبر برگزيد) من نيز عصباني شدم كه پيامبر ما برگزيده است او چرا چنين گفت (لذا او را كتك زدم). آن حضرت فرمود: مرا بر موسي برنگزينيد، زيرا وقتي قيامت بر پا مي‏شود من اول كسي هستم كه بري حساب حاضر مي‏شوم و موسي را مي‏بينم كه ستون عرش را گرفته است. نمي‏دانم او قبل از من به هوش آمد (يعني بعد از آن كه همه مردم در اثر دميدن در صور، به وسيله اسرافيل بيهوش شدند) يا آن كه چون در «طور» بيهوش شد، اين جا ديگر بيهوش نشد.»(1)

در اهميت اين حديث همين قدر بس كه بخاري آن را در بيش از 10 جي صحيحش آورده است! قضاوت با شما خوانندگان مسلمان.

3ـ ابراهيم عليه‏السلام بهترين است:


1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 3، ص 158 و 159 ؛ و ج 4، ص 187 و 192 و 194 ؛ و ج 6، ص 5-74 و 158 ؛ و ج 8، ص 134 و 135 ؛ و ج 9، ص 16 و 154 و 170.

ب: صحيح مسلم، ج 4، ص 5-1843، كتاب الفضائل، باب 43. ]

ج: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 9-1428، كتاب الزهد، باب ذكر البعث.

د: سنن ترمذي، ج 5، ص 348، تفسير سوره زمر.

ه : سنن ابي‏داود، ج 4، ص 218، كتاب السنة، باب في التخيير بين الانبياء عليهم‏السلام .

(211)

«مردي خدمت رسول خدا رسيد. عرض كرد: «يا خير البريّه» (يعني ي بهترين مردم) حضرت فرمود: «ذاك ابراهيم عليه‏السلام » (يعني بهترين مردم ابراهيم عليه‏السلام است.)»(1)

اين جا نيز قضاوت را به عهده خوانندگان مي‏گذاريم و مي‏گذريم.

در خاتمه از خداوند منان مي‏خواهيم كه معرفت ما را نسبت به اولياء بر گزيده‏اش، مخصوصا خاتم انبياء و آقي آنها و سيد فرزندان آدم صلوات‏اللّه‏ و سلامه عليه و علي اولاده المعصومين روز به روز بيشتر بگرداند.

بار الها! ما را در شناخت وظيفه و انجام آن موفق بدار.

قم المشرفة، حرم اهل البيت

و عُشّ آل محمد عليهم‏السلام

نگارنده.



1 ـ الف: صحيح مسلم، ج 4، ص 1839، كتاب الفضائل، باب 41.

ب: سنن ترمذي، ج 5، ص 416، كتاب تفسير القرآن، باب 86، «و من سورة لم يكن».

ج: سنن ابي‏داود، ج 4، ص 218، كتاب السنة، باب في التخيير بين الانبياء عليهم‏السلام .