مبحث دوازدهم پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به آن چه كه دستور ميدهد عمل نميكند:
در اين مبحث نيز 10 مورد از آن چه را كه صاحبان صحاح درباره عنوان فوق نوشتهاند ميآوريم، كه گر چه همه آنها از محرمات نيست ولي چيزي است كه روي آن، نهي رفته است. و حداقل مكروه است و قطعا هر عمل زشتي را كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مردم را از آن بازداشته است، خود اول كسي است كه از آن پرهيز مينمايد و لذا ما نميتوانيم بپذيريم كه آن حضرت از عملي نهي فرموده ولي خود به آن عمل ميكند. موارد ده گانه چنين است:
مورد اول ـ تخطّي رقاب مردم، ايذاء به آنها است:
در اين مورد ما نياز به روايت نداريم. اگر كسي خواست از ميان جمعيتي عبور كند عرفا و عقلاً بايد طوري بگذرد كه باعث اذيت كسي نشود و اين كه گفته شد «تخطي رقاب» يعني پا روي گردن مردم گذاشتن، يعني طوري
«رسول خدايكي را ديد كه گويي از روي گردن مردم عبور ميكند. فرمود: بنشين كه مردم را اذيت كردي.»
«پيامبر فرمود: كسي كه تخطي رقاب مردم كند، پلي بري رسيدن به جهنم بري خويش انتخاب كرده است.»(1)
حال نظري ديگر به صحاح ميافكنيم و عملكرد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را در اين زمينه مشاهده ميكنيم:«رسول خدا بعد از نماز عصر، تخطي رقاب مردم كرده وارد حجره يكي از زنهايش شد. مردم وحشت زده، از سرعت آن حضرت تعجب كردند. چون برگشت فرمود: گوئيا از سرعت من تعجب كرديد. در منزل اندكي طلا داشتم و در نماز يادم آمد، و چون خوش نداشتم كه شب تا صبح در منزل بماند، رفتم و دستور دادم آن را تقسيم كنند.» (2)
1 ـ الف: سنن ابنماجه، ج 1 ص 354، كتاب اقامة الصلاة و السنه فيها، باب 88.
ب: سنن ابيداود، ج 1، ص 292، كتاب الصلاة، باب تخطي رقاب الناس يوم الجمعه.
ج: سنن نسائي، ج 3، ص 102، كتاب الجمعه، باب 20.
2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1 ص 215، باب وجوب صلاة الجماعة، باب من صلي بالناس فذكر حاجة فتخطّأهم.
ب: سنن نسائي، ج 3، ص 83، كتاب السهو، باب 104.
اولاً ـ تخطي رقاب مردم ايذاء به آنها است.
ثانيا ـ هنگام نماز به فكر غير خدا بودن از وساوس شيطان است.
ثالثا ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ميتوانست اين كار را با اندكي فاصله انجام دهد يا كسي را مأمور اين كار كند.
رابعا ـ بين نماز عصر تا شب، فاصله زيادي بود، و عذر آن حضرت كه نميخواستم شب را در منزل بماند، با اين تعجيل سازگار نيست.
مورد دوم ـ خوردن از اطراف طعام صحيح نيست:
«عمر بن ابيسلمه ميگويد: من كودكي بودم كه تحت كفالت رسول خدا قرار داشتم و هنگام غذا خوردن دستم به همه جي طعام دراز ميشد (لابد ورچين ميكرد!) پيامبر فرمود: از جلو خودت بخور.»(1)
اين از آداب غذا خوردن است، بخصوص آن كه ظرف غذا مشترك باشد1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 7، ص 88، كتاب الاطعمه، باب التسميه علي الطعام و الاكل باليمين (سه روايت)
ب: صحيح مسلم، ج 3 ص 1599 و 1600 كتاب الاشربه، باب آداب الطعام و الشراب و احكامهما ( دو روايت)
ج: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1087، كتاب الاطعمه، باب الاكل باليمين.
د: سنن ابيداود، ج 3، ص 349، كتاب الاطعمه، باب الاكل باليمين.
با اين حال ميبينيم كه صاحبان صحاح از انس بن مالك نقل ميكنند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم خود چنين نميكرد:
«انس ميگويد: روزي نجاري پيامبر را بري طعامي دعوت كرد و در آن طعام كدو بود. حضرت از اطراف ظرف، كدو را ميگرفت و ميخورد.»(1)
نوشتهاند كه آن نجار، غلام حضرت بود: و در بعض روايات آمده كه او غذا را جلوي حضرتش گذاشت و خود مشغول كارش شد. حال اين چه دعوتي است كه صاحبخانه مهمان عزيزي را دعوت كند و غذا را جلوي او گذاشته و خود دنبال كارش برود، نميدانيم! ما اين روايت را همچون بسياري از روايات انس، نميتوانيم بپذيريم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم عملي كه خلاف عقل و عرف و آداب غذا خوردن بوده و آن را خود بري كودكي نميپسندد انجام داده باشد.مورد سوم ـ بول و غائط، رو و پشت به قبله ممنوع:
يكي از دستوراتي كه شارع مقدس به آن اهتمام ميورزيد باز داشتن
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 3، ص 79، كتاب البيوع، باب ذكر الخياط؛ و ج 7، ص 89 و 98 و 101 و 102، كتاب الاطعمه، بابهي: «من تتبع حوالي القصعه» و «الثريد» و «الدباء» و «القديد».
ب: صحيح مسلم، ج 3، ص 1615، كتاب الاشربه، باب 21.
ج: سنن ترمذي، ج 4، ص 250، كتاب الاطعمه، باب ما جاء في اكل الدّباء.
د: سنن ابيداود، ج 3، ص 350، كتاب الاطعمه، باب في اكل الدّباء.
فقهي اربعه اهل سنت ـ به استثني ابوحنيفه ـ گفتهاند كه اين حكم، مخصوص فضي باز است، و اگر بين انسان وكعبه ديواري يا چيزي حائل باشد مانعي ندارد.(1)
در كتاب «الفقه علي المذاهب الاربعه» آمده است:«تخلي رو به خورشيد وماه كراهت دارد، زيرا آن دو از نشانهها و نعمتهي خدا ميباشند و قاعده شرع اسلام، احترام به نعمتهي خدا است.»
ما ميپرسيم كه احترام كعبه بيشتر است يا خورشيد و ماه؟ و اگر قرار باشد يك ديوار اين نهي را بر دارد، در فضي باز هم بين ما و كعبه ديوارها و شهرها و آباديهي فراواني وجود دارد.
صاحبان صحاح، اولاً روايات نهي را به طور مطلق ميآورند و ثانيا از بعض اصحاب (ابوايوب انصاري) نقل ميكنند كه در فضي محدود هم پرهيز ميكردند و ثالثا مينويسند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم پرهيز نميكرد! حال ما روايات آنها را مورد بررسي قرار ميدهيم:
1 ـ به نقل از: «الفقه علي المذاهب الاربعة».
«رسول خدا فرمود: هنگام قضي حاجت رو و پشت به قبله نكنيد.»(1)
در مقابل اين روايت كه به صورتهي مختلف و از روات گوناگون از جمله از ابوهريره نقل شده كه ميرساند اين دستور تا اواخر عمر رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم1 ـالف: صحيح بخاري، ج1 ص48، كتاب الوضوء، باب لاتستقبل القبله بغائط او بول الا عند البناء جدار او نحوه.
لازم به تذكر است كه آقي بخاري در اين باب فقط همين روايت را كه در متن آورديم، نقل كرده است كه نه در آن روايت و نه در هيچ روايتي نيامده «مگر آنكه ديواري يا چيزي حائل باشد» و اين از فقه ابن عمر است كه متعرض خواهيم شد.
ب: صحيح مسلم، ج1 ص224 كتاب الطهارة، باب الاستطابة.
او همان روايت بخاري را كه از ابوايوب انصاري نقل شده ميآورد و در دنباله آن مينويسد كه ابوايوب گفته است: ما وارد شام شديم و در آنجا مستراحهايي يافتيم كه رو به قبله بنا شده بود كه ما خود را از آن منحرف كرده و استغفار مينموديم. در پا ورقي آن، در ذيل: «مراحيض قد بنيت» آمده است كه: «مراحيض جمع مرحاض است و آن اطاقي است كه بري قضي حاجت انسان، اتخاذ شده است.» با اين حساب آنچه كه اصحاب از روايت فهميدهاند همان است كه ابوحنيفه نيز بدان فتوي داده است كه قضي حاجت رو و پشت به قبله مطلقا حرام است، چه در بنايي باشد يا در فضي باز. ج: سنن ابن ماجه، ج1 ص115 و 116، كتاب الطهارة و سننها، باب النهي عن استقبال القبلة بالغائط و البول. ]
د: سنن ترمذي، ج1 ص13 ابواب الطهارة، باب النهي عن استقبال القبلة بغائط او بول.
ه: سنن ابيداود ج1 ص3 كتاب الطهارة، باب كراهية استقبال القبلة عند قضاء الحاجة.
و: سنن نسائي، ج1 ص41 ـ 39 كتاب الطهارة، بابهي 21 ـ 19 و ص57 ـ 55 بابهي 36 و 37.
اولاً ـ آن چه كه از ابن عمر نقل شده به خاطر علم و فقه او، كه در جي خود ـ به خواست خدا ـ بحث خواهد شد، هرگز نميتواند مورد قبول باشد. چنان چه ملاحظه فرموديد او خود عملي را انجام ميدهد آن گاه به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نسبت ميدهد و اين شبيه نماز 5 ركعتي خواندن علقمه است كه بحث آن گذشت.
1 ـ روايات مذكور در متن را در كتابهي زير بجوييد:
الف: صحيح بخاري، ج1 ص49 كتاب الوضوء، باب من تبرّز علي لبنتين؛ و ج4 ص100 باب فضل الجهاد و السير، باب ما جاء في بيوت ازواج النبي
ب: صحيح مسلم، ج1 ص225 كتاب الطهارة، باب 17.
ج:سنن ترمذي، ج1 ص16، ابواب الطهارة، باب 7. [
د: سنن ابن ماجه، ج1 ص116 كتاب الطهارة و سننها باب 18.
ه : سنن ابيداود، ج1 ص3و4 كتاب الطهارة، باب كراهية استقبال القبلة... و باب بعد.
و: سنن نسائي، ج1 ص42 كتاب الطهارة، باب 22.
ثانيا ـ مسألهي كه مورد احتياج همه مسلمين است و هر كسي در شبانه روز چند بار بدان نياز پيدا ميكند چگونه با يك پشت بام رفتن بايد روشن شود و اگر نبود، عملي مباح هميشه حرام باقي ميماند؟! يا آن كه حضرت تا اواخر عمر خود از عملي نهي كند ويك سال قبل از رحلتش يك نفر او را ديد كه در مستراح نشسته و رو به قبله است و با همين ديدار اتفاقي حرمت آن كنار رفت! اگر واقعا چنين است، چرا حضرت خود به اين نكته تذكر ندادند كه بين فقهي اربعه نيز اختلاف نيفتد.
ثالثا ـ روايات متعددي از همين صاحبان صحاح نقل شده كه كسي رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را هنگام قضي حاجت نميديد، چه آن كه او به جي دوري ميرفت.(1) حال چه شد كه ابن عمر يا كسي ديگر او را ميبيند آن هم رو يا پشت به قبله!
رابعا ـ چه شده كه اهل سنت حاضر نيستند معالم دينشان را از اهل بيت پيامبر عليهمالسلام بگيرند؟ مگر آن حضرت سفارش به تمسك به آنان ننموده است؟ آيا ابن عمر يا غير او بهتر ميدانند يا كساني كه باب مدينه علم رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ميباشند؟
مورد چهارم ـ دراز كشيدن و يك پا را روي پي ديگر انداختن ممنوع!
1 ـ الف: سنن ابن ماجه، ج1 ص120 و 121، كتاب الطهارة و سننها، باب التباعد للبراز في الفضاء.
ب: سنن ترمذي، ج1 ص32 ابواب الطهارة، باب16.
ج: سنن ابيداود، ج1 ص1 كتاب الطهارة، باب التخلي عند قضاء الحاجة.
د: سنن نسائي، ج1 ص36 كتاب الطهارة، باب الابعاد عند ارادة الحاجة.
«از جابر بن عبد اللّه انصاري نقل كردند كه گفت: رسول خدا به پشت خوابيدن در حالي كه يك پا روي پي ديگر باشد را نهي كرده است.»(1)
در مقابل اين نهي، صاحبان صحاح نوشتهاند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم و عمر و عثمان اين عمل را انجام ميدادند.(2) ما به صحت و سقم احاديث كاري نداريم. هدف ما نقد اين مطلب است كه پيامبري كه صاحبان صحاح ترسيم ميكنند به عملي دستور ميدهد و خلاف ميكند. يا از عملي نهي ميكند و خود انجام ميدهد. نكته قابل توجه اين كه روايات دسته دوم فقط از يك نفر نقل شده و او عبّاد بن تميم است كه از عمويش روايت ميكند. معلوم ميشود كه يك نفر آن را ديده و او هم فقط به برادرزادهاش گفته است.بنابراين چنين نبود كه بخواهد عملاً نشان بدهد اين عمل اشكال ندارد!
از اين هم كه بگذريم اگر پيوسته از عملي نهي شود و خود انجام بدهد، آيا اين يك نوع بدآموزي نيست؟ با توجه به اين كه حضرتش الگوي عملي مسلمانان بود.
1 ـ الف: صحيح مسلم، ج3 ص2ـ1661 كتاب اللباس و الزّينة، باب 21.
ب: سنن ترمذي، ج5 ص89 كتاب الادب، باب 20. ]
ج: سنن ابيداود، ج4 ص267، كتاب الادب، باب في الرجل يضع احدي رجليه علي الاخري.
2 ـ الف: صحيح بخاري، ج1 ص128 كتاب الصلاة، باب الاستلقاء في المسجد و مدّالرِّجْل.
ب: صحيح مسلم، همان، باب22.
ج: سنن ترمذي، همان، باب19.
د: سنن ابيداود، همان.
مورد پنجم ـ ايستاده آب خوردن ممنوع!
صاحبان صحاح از راويان مختلف نقل كردهاند كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از ايستاده آب خوردن نهي كرده است.(1)
در مقابل آن، روايت ميكنند كه علي عليهالسلام ايستاده آب خورد و فرمود: عدهي از ايستاده آب خوردن اكراه دارند در حالي كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم همين كاري كه من كردم انجام داد. (يعني ايستاده آب خورد.) يا از ابن عباس روايت ميكنند كه گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از زمزم آب خورد در حالي كه ايستاده بود. گر چه در بعض از روايات آمده است كه عكرمه ـ غلام ابن عباس ـ قسم خورد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم چنين نكرد. يا از كبشه انصاريه نقل ميكنند كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم وارد بر من شد و مشكي در آن جا بود كه حضرتش از آن نوشيد در حالي كه ايستاده بود ومن محل دهان آن حضرت را بريدم و بري تبرك آن را نگه داشتم.يا از ابن عمر روايت ميكنند كه گفت: ما در عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ايستاده آب ميخورديم.
يا از عايشه نقل ميكنند كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم هم ايستاده آب ميخورد و هم نشسته.(2)
1 ـ الف: صحيح مسلم، ج3 ص1600و1601، كتاب الاشربه، باب كراهية الشرب قائما (6 روايت).
ب: سنن ترمذي، ج4 ص265و266 كتاب الاشربه، باب ما جاء في النهي عن الشرب قائما.
ج:سنن ابن ماجه، ج2 ص1132 كتاب الاشربه، باب الشرب قائما.
د: سنن ابيداود، ج3 ص336 كتاب الاشربه، باب في الشرب قائما.
مورد ششم ـ پوشيدن لباس قرمز ممنوع!
روايات نهي از پوشيدن لباس قرمز از اين قرار است:
1ـ راوي ميگويد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از پوشيدن لباس قرمز نهي كرده است.
2ـ مردي كه لباس قرمز بر تن داشت به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم سلام كرد و آن حضرت جواب او را نداد.
3ـ زني از بني اسد ميگويد: ما نزد زينب، همسر رسول خدا صلي الله
عليه و آله وسلم بوديم و
داشتيم لباسهايي را با قرمز رنگ ميزديم كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم وارد شد و چون آن را
ديد برگشت. زينب كه متوجه جريان شد، لباسها را از رنگ شست. وقتي
1 ـ روايات باب را در اين كتابها بجوييد:
الف: صحيح بخاري، ج7 ص143 كتاب الاشربه، باب الشرب قائماً.
ب: صحيح مسلم، ج3 ص1601 و 1602، كتاب الاشربه، باب في الشرب من زمزم قائما.
ج: سنن ابن ماجه، همان.
د: سنن ترمذي، همان؛ و نيز در باب بعد از آن.
ه: سنن ابيداود، همان.
و: سنن نسائي، ج3 ص81، كتاب السهو، باب 100 و ج5 ص244 كتاب مناسك الحج، بابهي 165 و 166.
چنانچه ملاحظه ميفرماييد بعض از اين روايات متعارض در يك باب نقل شده است!
1ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم خود لباس قرمز ميپوشيد و در بعض از روايات آمده كه حضرت در آن نماز خواند.
2ـ بر تن حسنين عليهماالسلام لباس قرمز بود.(2)
آيا باز هم رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از عملي نهي كرد و در عمل آن را برداشت؟ يا اصلاً نهي نكرده بود؟ بر فرض شخصي كه لباس قرمز پوشيده بود گناهي مرتكب شده باشد، چرا جواب سلام او داده نشود؟ آيا گناه او مانند آن سه نفري بود كه از جنگ طفره رفتند؟ راستي ميتوان پذيرفت كه عملي به اين1 ـ الف: سنن ترمذي، ج5 ص107 كتاب الادب، باب 45.
ب: سنن ابن ماجه، ج2 ص1205 كتاب اللباس، باب المياثر الحمر.
ج: سنن ابيداود ج4 ص53 كتاب اللباس، باب في الحمرة.
د: سنن نسائي، ج8 ص201 كتاب الزّينة، باب 78.
2 ـ الف: صحيح مسلم، ج4 ص1818، كتاب الفضائل، باب 25.
ب: سنن ابن ماجه، ج2 ص1190 كتاب اللباس، باب لبس الاحمر للرجال.
ج: سنن ترمذي، ج5 ص109 كتاب الادب، باب 47 و ص558، كتاب المناقب، باب ما جاء في صفة النبي
د: سنن ابيداود، ج1 ص143، كتاب الصلاة، باب في المؤذن يستدير في اذانه؛ و ج4 ص54 كتاب اللباس، باب في الرخصة في ذلك.
ه : سنن نسائي، ج2 ص80، كتاب القبلة، باب الصلاة في الثياب الحمر؛ و ج8 ص139 و 192 و 214، كتاب الزينة، بابهي 9 و 60 و 94.
مورد هفتم ـ جنب بايد با وضو بخوابد:
صاحبان صحاح نقل كردهاند كه:
1ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: جنب اگر خواست بخوابد وضو بگيرد.
2ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم هر گاه جنب بود و ميخواست بخوابد وضو ميگرفت و ميخوابيد.
3ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم به عمر دستور داد كه اگر جنب هستي و خواستي بخوابي وضو بگير.
4ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم خود بي آن كه دست به آب بزند همانطور كه جنب بود ميخوابيد.(1)
اينها مجموعه رواياتي است كه سه تن از ارباب صحاح، آنها را در صحاحشان آوردهاند.اولاً رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم به ديگران دستور وضو ميدهد و ثانيا خود وضو نميگيرد و ثالثا خود هميشه وضو ميگيرد!
حال كدام دسته روايات صحيح است و كدام غلط، هر چه باشد صحيح را از صحيح بودن خارج ميكند و ما نيز همين را دنبال ميكنيم كه اهل سنت كتابهي صحاح خويش را وحي منزل ندانند.
1 ـ الف: سنن ترمذي، ج1 ص202 و 203 و 206 و 207، ابواب [الطهارة، بابهي 87 و 88.
ب: سنن ابنماجه، ج1 ص192 و 193، كتاب الطهارة و سننها، بابهي 98 و 99.
ج: سنن ابيداود، ج1 ص57 كتاب الطهارة، باب في الجنب ينام و چند باب بعد از آن.
مورد هشتم ـ وضو و غسل از زيادي وضوي زن ممنوع!
باز هم در صحاح به رواياتي بر ميخوريم كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم از عملي نهي ميكند ولي خود آن را انجام ميدهد. اينان نوشتهاند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم مرد را از وضو گرفتن از زيادي وضوي زن نهي كرده است و همانها نوشتهاند كه آن حضرت از زيادي وضو و غسل زن وضو ميگرفت: يا غسل ميكرد.(1)
مورد نهم ـ حكم حيوان دريايي كه در آب بميرد: مينويسند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از خوردن حيوان دريايي كه در آب بميرد و روي آب قرار بگيرد نهي فرموده است.(2) از ميان فقهي اربعه اهل سنت، ابو حنيفه به همين فتوي ميدهد.(3) در مقابل اين روايت به داستان زير از صحيحين توجه فرماييد.«در غزوه سيف البحر (4) كه لشگريان تحت فرماندهي ابو عبيده،
1 ـ الف: سنن ترمذي، ج1 ص94ـ91، ابواب الطهارة بابهي 48ـ46.
ب: سنن ابن ماجه، ج1 ص135ـ132، كتاب الطهارة و سننها، بابهي 36ـ33 .
ج: سنن نسائي، ج1 ص203 و 209، كتاب المياه، ابتدي آن و بابهي 12ـ10.
2 ـ الف: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1081، كتاب الصيد، باب الطّافي من صيد البحر.
ب: سنن ابيداود، ج 3، ص 358، كتاب الاطعمه، باب في اكل الطافي من السمك.
3 ـ الفقه علي المذاهب الاربعة.
4 ـ بخاري تحت همين عنوان و به نام «غزوه» ذكر ميكند و چون [«غزوه»، جنگي است كه در آن شخص رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم حضور داشتهاند بايد گفت: «سريّه سيف البحر» كه «سريه» به جنگي اطلاق ميشود كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم خود حضور نداشتند. و مسلم در يكي از رواياتش به آن اطلاق «سريه» كرده است.
گيريم كه آنها مضطر بودند، رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم كه ماهي مرده را حرام كرده بود، چرا از آن خوردند؟ لابد خواستند با همين عمل حكم قبلي را نسخ كنند و لذا ميبينيم كه ابن ماجه روايت حلال بودن ميته بحر را نقل ميكند.(3)
1 ـ نام آن را «عنبر ماهي» ذكر كردهاند و آن همان «كاشالو» است كه طول آن به 20 متر ميرسد.
2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 5، ص 211، باب غزوه سيف البحر.
ب: صحيح مسلم، ج 3، ص 7-1535، كتاب الصيد و الذبائح، باب اباحة ميتات البحر.
ج: سنن ابيداود، ج 3، ص 364، كتاب الاطعمة، باب في دوابّ البحر.
مورد دهم ـ ايستاده بول كردن ممنوع!:
يكي از دستورات بهداشتي اسلام نهي از سرپا ادرار كردن است. در روايات صحاح آمده است كه:
1ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از ايستاده بول كردن نهي كرده است.
2ـ عمر ميگويد: پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مرا ديد كه ايستاده بول ميكنم. به من گفت: ي عمر! ايستاده بول نكن و من بعد از آن ايستاده بول نكردم.
3ـ عمر ميگويد: از وقتي كه اسلام آوردم ايستاده بول نكردم.
(لابد آن گاه كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم او را ديد كه ايستاده بول ميكند و او را نهي كرد، هنوز اسلام نياورده بود! اين را ميگويند صدق حديث!)
4ـ ابن مسعود ميگويد: ايستاده بول كردن از جفا ميباشد.(2)
1 ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 7-136، كتاب الطهاره و سننها، باب الوضوء بماء البحر ؛ و ج 2، ص 1081، كتاب الصيد، باب الطافي من صيد البحر.
2 ـ الفقه علي المذاهب الاربعة.
1 ـ الف: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 112، كتاب الطهاره و سننها، باب في البول قاعدا.
ب: سنن ترمذي، ج 1، ص 17، ابواب الطهاره، باب ما جاء في النهي عن البول قائما.
2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 66، كتاب الوضوء، باب البول قائما و قاعدا و دو باب بعد ؛ و ج 3، ص 177، كتاب في اللقطة، باب الوقوف و البول عند سباطة قوم.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 228، كتاب الطهاره، باب 22.
ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 111 و 112، كتاب الطهارة و سننها، باب ما جاء في البول قائما.
د: سنن ترمذي، ج 1، ص 19، ابواب الطهارة، باب 9.
ه : سنن ابيداود، ج 1، ص 6، كتاب الطهارة، باب البول قائما.
و: سنن نسائي، ج 1، ص 43، كتاب الطهارة، باب 24.
3 ـ الف: سنن ترمذي، ج 1، ص 17، ابواب الطهارة، باب 8.
ب: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 112، كتاب الطهارة و سننها، باب في البول قاعدا.
ج: سنن نسائي، ج 1، ص 44، كتاب الطهارة، باب 25.
مبحث سيزدهم ـ نسبتهايي به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم كه شايسته مقام نبوت نيست:
در اين مبحث به 21 مورد از نسبتهايي كه نميتوان آنها را پذيرفت اشاره ميكنيم:
اول ـ به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم دوا ميدهند و او دستور ميدهد كه به همه دوا دهند:
«رسول خدا دستور داد كه به او دوا ندهند و چون گمان كردند كه به اين علت آنان را نهي كرده كه طبعا مريض، از دوا بدش ميآيد، به او دوا دادند. چون به هوش آمد دستور داد كه به همه دوا بدهند، مگر عباس كه او در آنجا حاضر نبود.»(1)
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 6، ص 18-17، باب مرض النبي و وفاته ؛ و ج 7، ]
ص 164، كتاب الطب، باب اللّدود ؛ و ج 9، ص 8 و 10، كتاب الديات، بابهي: «القصاص بين الرّجال و النّساء» و «اذا اصاب قوم من رجل هل يعاقب...»
ب: صحيح مسلم، ج 4، ص 1733، كتاب السلام، باب كراهة التداوي باللّدود.
البته، از عايشه كه تمامي روايات صحيحين در اين مسأله، از اوست و عكرمه، كه حديث ترمذي از اوست انتظار نداريم كه حرمت رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را نگه داشته باشند. و به خواست خدا، در مبحث مربوط به عايشه، از همين صحاح، روشن خواهيم كرد كه او در زمان حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم احترام آن حضرت را نگه نميداشت، تا چه رسد سالها بعد از رحلت آن بزرگوار، كه باب نقل حديث باز شد.
1 ـ سعوط دوائي است كه در بيني بريزند و لدود دوائي است كه در دهن داخل كنند.
2 ـ سنن ترمذي، ج 4، ص 340، كتاب الطب، باب ما جاء في السعوط و غيره.
اما عكرمه، كه روايت ترمذي از او نقل شده، اولاً متن روايت خيلي به بحث ما مربوط نيست و ثانيا آن جا كه از «اهل بيت عليهمالسلام در صحاح» بحث ميكنيم، به خواست خدا، او را نيز با استفاده از كتابهي رجالي اهل سنت، معرفي مينماييم.
دوم ـ صبر حضرت از يوسف عليهالسلام كمتر بود:
«ابو هريره ميگويد كه رسول خدا فرمود: اگر آن مدت كه يوسف در زندان بود، من بودم، هر آينه دعوت كننده را اجابت ميكردم.»(1)
معلوم نيست كه اين دعوت كننده چه كسي بود كه اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم جي حضرت يوسف عليهالسلام بود او را اجابت ميكرد و فقط از تفسير ترمذي بر ميآيد كه مراد، رسولي است كه از جانب پادشاه آمده بود و ميخواست كه يوسف از زندان بيرون بيايد كه آن حضرت به آن رسول فرمود برو و بپرس چرا زنها دستهي خويش را بريدند؛ و چون پادشاه كنجكاوي كرد بر او معلوم شد كه يوسف عليهالسلام بيگناه بود.اگر واقعا اين است كه ترمذي نوشته بايد گفت پيامبري كه ابوهريره، و به
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 4، ص 179 و 183، كتاب بدء الخلق، بابهي: «قوله عزّوجلّ: و نبّئهم عن ضيف ابراهيم...» و «قوله تعالي: لقد كان في يوسف و...» ؛ و ج 6، ص 97، تفسير سوره يوسف ؛ و ج 9، ص 42، باب التعبير، باب رؤيا اهل السّجون و... . ]
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 133، كتاب الايمان، باب 69 ؛ و ج 4، ص 1839، كتاب الفضائل، باب من فضائل ابراهيم الخليل.
ج: سنن ترمذي، ج 5، ص 273، كتاب تفسير القرآن، باب و من سورة يوسف.
د: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 6-1335، كتاب الفتن، باب الصبر علي البلاء.
ما از ابو هريره، كه كارش بازي با گربه بود، انتظار نداريم كه اين مسائل را بفهمد ولي چرا علمي اهل سنت روايت او را نفهميده در كتابهي خويش درج كردند؟
سوم ـ يقين حضرت از ابراهيم عليهالسلام كمتر بود:
باز هم ابوهريره روايت نقل كرده و اين بار پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم را از حضرت ابراهيم عليهالسلام از جهت يقين، پايينتر ميآورد و صاحبان صحاح نيز نفهميده آن را نقل ميكنند:
«پيامبر فرمود: ما سزاوارتريم به شك از ابراهيم، آن گاه كه گفت: خدايا به من بنمايان كه چگونه مرده را زنده ميكني...»(1)
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 6، ص 39، تفسير سوره بقره و نيز ص 97، تفسير سوره يوسف.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 133، كتاب الايمان، باب 69 ؛ و ج 4، ص 1839، كتاب الفضائل، باب من فضائل ابراهيم الخليل.
ج: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 6-1335، كتاب الفتن، باب الصبر علي البلاء.
وقتي شارحين ديدند كه اين جمله دونِ شأن رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم است كه وقتي او شك داشته باشد، پيروانش به طريق اولي بايد شك داشته باشند. پس يك نفر هم كه داري يقين كامل باشد پيدا نخواهد شد.
گر حكم شود كه مست گيرند | در شهر هر آن كه هست گيرند! |
لذا در شرح آن گفتند كه منظور از اين روايت اين است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ميخواهد بفرمايد كه من شك ندارم، پس ابراهيم كه از من برتر است يقينا شك ندارد!
اين توجيه، علاوه بر آن كه خلاف ظاهر روايت است، مشكل اصلي را حل نميكند و آن اين كه مقام حضرت ابراهيم عليهالسلام از مقام پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم بالاتر است.
بهتر نيست به جي آن كه پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم را از ساير پيامبران پايينتر بياوريم، روايت ابوهريره را به دور بريزيم. آيا اگر ابوهريره بگويد كه ماست سياه است بايد بپذيريم؟!
ما در همين نوشتار، به خواست خدا، خواهيم خواند كه مقام پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم از همه انبياء برتر است. اگر ايمان و يقين و صبر و ساير صفات پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم از بعض انبياء كمتر و پايينتر باشد پس چه عاملي باعث
چهارم ـ جهل آن حضرت به شب قدر!:
سوره قدر و غير آن به روشني گويي اين است كه قرآن در ماه رمضان و در شب قدر نازل شده است. در حالي كه اولين سوره قرآن ـ سوره علق ـ در 27 رجب نازل شد كه اعلان بعثت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم نيز بوده است. علما در جمع بين نزول قرآن در شب قدر و ابتدي نزول آن در 27 رجب، گفتهاند كه قرآن نزولي دفعي داشت و آن در شب قدر بود و ديگر، نزولي تدريجي كه از ابتدي مبعث به مدت 23 سال به مناسبتهي مختلف بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم نازل ميشد. اگر ما بپذيريم كه آن حضرت، شبي را كه قرآن نازل شد فراموش كرد، يعني مهمترين حادثه تاريخ عمر خويش را از ياد برد و ما وقتي روايات اين باب را با دقت مورد بررسي قرار ميدهيم به خوبيدر مييابيم كه اين گونه روايات نميتواند صحيح باشد. بخاري مينويسد:
1ـ «رسول خدا خواست كه به مردم بگويد شب قدر كي است، دو نفر از مسلمانان با هم نزاع كردند از ياد آن حضرت رفت!»(1). و در بعض روايات: آن را در نهم و هفتم و پنجم بجوييد.
2ـ «پيامبر فرمود: شب قدر به من نمايانده شد ولي از يادم رفت و
چنين ديدم كه گويي در گل و آب سجده ميكنم. راوي ميگويد كه باران آمد
و حضرت نماز خواند و من اثر گِل و آب را بر پيشاني رسول خداديدم
1 ـ ج 1 صحيح، ص 19، كتاب الايمان، باب خوف المؤمن من ان يحبط عمله...» ؛ و ج 3، ص 61، كتاب الصوم، باب تحرّي ليلة القدر... ؛ و ج 8، ص19، كتاب الادب، باب ما ينهي من السّباب و اللّعن.
او در ضمن همين روايتها مينويسد كه هر گاه خداوند بفرمايد: «ما ادريك»، هر آينه او را بدان دانا كرده است. بنابراين خداوند شب قدر را به پيامبرش نشان داد. و در روايتي ديگر از عكرمه نقل ميكند كه آن را در شب 24 ماه رمضان بجوييد. و در روايتي ديگر شب 27 است.(2)
مسلم نيز غير از روايات بخاري اقوال ديگري دارد كه به طور فهرست در زير ميآيد:1ـ مرداني از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در خواب، شب قدر به آنها نمايانده شد كه در هفت شب آخر است.
2ـ مردي در خواب ديد كه شب قدر شب 27 است. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: آن را در دهه آخر و شبهي طاق بجوييد.
3ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: عدهي در خواب ديدند كه شب قدر در هفته اول است و عدهي هم ديدند كه در هفته آخر است. شما آن را در دهه آخر بجوييد.
4ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: شب قدر را در دهه آخر بجوييد و اگر به خاطر ضعف نتوانستيد، هفت شب آخر را از دست ندهيد.
1 ـ ج 1 صحيح، ص 207، اواخر كتاب الصلاة، باب السجود علي الانف و... ؛ و ج 3، ص 66-60، كتاب الصوم، باب التماس ليلة القدر في السبع الاواخر و چند باب بعد.
2 ـ ج 6 صحيح، ص 20، نيم صفحه قبل از كتاب التفسير.
روايات فوق همه از ابن عمر است. حال به روايتي از ابوهريره توجه فرماييد:
5ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: شب قدر به من نمايانده شد. بعض از اهل من مرا از خواب بيدار كردند، از يادم رفت. (!)
روايات دسته دوم بخاري (پاورقي 124) را كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم در صبح 21 بر گل و آب سجده كرد، مسلم نيز نقل ميكند و در آن هم شب 21 و هم شب 23 ذكر شده است.
سپس از ابي بن كعب روايت ميكند كه گفت: شب قدر شب 27 است(1).
نسائي نيز جريان سجده بر گل و آب و اين كه در شب 21 بوده است را نقل ميكند.(2) حال نظري به روايات ابو داود بيفكنيم:1ـ ابيبن كعب آن را در شب 27 ميداند.
2ـ شخصي از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم درباره شب قدر پرسيد. فرمود: شب 22 يا شب 23.
3ـ شخصي خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم آمد و گفت: من در باديه زندگي
ميكنم. شبي را به من معرفي كن كه بيايم و در اين مسجد (اشاره به مسجد
النبي) بمانم. فرمود: شب 23 بيا. راوي ميگويد: به پسرش گفتم: پدرت چه
1 ـ ج 2 صحيح ، ص 29-824، كتاب الصيام، باب 40.
2 ـ ج 3 سنن، ص 78، كتاب السهو، باب 98.
4ـ حديث ابوسعيد و باران شب 21.
5ـ ابن مسعود ميگويد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به ما فرمود: شب 27 و شب 21 و شب 23 آن را بجوييد.
6ـ ابن عمر ميگويد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود شب قدر شب 27 است.
7ـ نيز او ميگويد كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم درباره شب قدر پرسيدند و من ميشنيدم. فرمود: آن در همه ماه رمضان است(!).(1)
در خاتمه اين قسمت، از خوانندگان محترم خواهشمنديم اگر حوصله داشتند، يك بار ديگر آن را بخوانند و بري ما بنويسند كه شب قدر چه شبي است و آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم آن را ميدانست يا خير!پنجم ـ ميخوابيد و وضو نگرفته به نماز ميايستاد:
در اين قسمت بايد به يك فرع فقهي توجه شود و آن اينكه آيا خواب، وضو را باطل ميكند؟
آنچه كه از اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام به دست ما رسيده و فقهي اماميه ايدهماللّه بدان فتوي ميدهند اين است كه اگر خواب، طوري بر انسان غلبه كند كه نه صدايي بشنود و نه چيزي ببيند، وضوي او باطل است ولي اگر چشم ببيند و يا گوش بشنود وضو باطل نميشود.
1 ـ ج 2 سنن، ص 4-51، كتاب الصلاة، باب في ليلة القدر و چند باب بعد.
در ميان فقهي اربعه اهل سنت اختلاف است. بعض از آنان مثل احمد حنبل همين نظر را دارند. روايات صحاح نيز در اين زمينه، مختلف است.
بخاري در ج 1 صحيح، كتاب الوضو، باب الوضو من النوم ص 4ـ63 دو حديث دارد كه هيچكدام به عنوان باب مربوط نيست ولي در دنباله عنوان مينويسد: «اگر چشم كمي گرم شد و يكي دوبار چرتش برد، وضو واجب نيست.» مفهوم آن اين است كه اگر خوابيد بايد وضو بگيرد.
ابوداود و ابن ماجه(1) از علي عليهالسلام روايتي نقل ميكنند كه مضمون آن در كلمات قصار نهج البلاغه ديده ميشود كه: «العين وكاء السّه فمن نام فليتوضأ» خلاصه مضمون آن اين است كه تا چشم بيدار است انسان ميتواند خود را كنترل كند و چون خوابيد بايد وضو بگيرد.
نيز ابن ماجه در حديث بعد، از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم روايت ميكند كه فرمود: بول و غائط و خواب سه چيز است كه بايد بري آن وضو گرفت (مضمون حديث).
بخاري و مسلم از عايشه نقل ميكنند كه گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اول شب ميخوابيد و آخر شب بيدار ميشد و نماز ميخواند. بعد از آن ميخوابيد و با صدي اذان بيدار ميشد و وضو ميگرفت و به نماز ميايستاد.(2)
1 ـ سنن ابيداود، ج 1، ص 52، كتاب الطهارة، باب الوضوء من النّوم و سنن ابن ماجه، ج 1، ص 161، كتاب الطهارة و سننها، باب الوضوء من النوم. عبارت متن، از سنن ابن ماجه نقل شده است.
2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 2، ص 66، باب التّهجّد بالليل، باب من نام اول الليل و احيا آخره.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 510، كتاب صلاة المسافرين و قصرها، باب 17.
«ابن عباس ميگويد: رسول خدا بعد از نماز شب خوابيد و وضو نگرفته بري نماز صبح بيرون رفت.»(1)
ترمذي و ابو داود نيز نقل ميكنند كه اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ميخوابيدند و وضو نگرفته نماز ميخواندند.(2) در بررسي اين روايات بايد گفت:اولاً ـ روايت ابن عباس با آن چه كه عايشه نقل كرده در تعارض است.
ثانيا ـ از بعض روايات مسلم بر ميآيد كه وقتي نماز شب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم تمام ميشد، مؤذن اذان ميگفت و آن حضرت بري نماز خارج ميشدند كه نشان ميدهد حضرتش بعد از نماز شب نميخوابيدند و چنين نبود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم موقع اذان در خواب باشد و مؤذن او بيدار، و صدي اذان، حضرتش را از خواب بيدار كند.
جالبتر از همه آن كه ابن ماجه در حديثي مرسل (يعني حديثي كه لااقل
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 8، ص 86، كتاب الدعوات، باب الدعاء اذا انتبه باللّيل.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 30-525، كتاب صلاة المسافرين و قصرها، باب الدعاء في صلاة الليل و قيامه.
ج: سنن نسائي، ج 2، ص 32، كتاب الاذان، باب 41.
مضمون آن را ابن ماجه نيز در باب الوضوء من النوم (ر.ك پاورقي 129) نقل كرده است.
2 ـ سنن ترمذي، ج 1، ص 113، ابواب الطهارة، باب 57 ؛ و سنن ابيداود، ج1، ص 51، كتاب الطهارة، باب الوضوء من النوم.
من خود اين موضوع را با بعض برادران مصري در ميان گذاشتم و آنها تصديق كردند كه اصولاً خواب و نماز را كنار هم گذاشتن و يكي را بر ديگري برتري دادن، صحيح نيست.
ما اكنون در صدد بيان اين موضوع نيستيم كه آيا «حي علي خير العمل» جزء اذان ميباشد يا خير، فقط ميخواهيم بگوييم كه. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم هنگام اذان صبح بيدار بود، نه آن كه بلال او را بيدار كند، و لذا اين كه حضرتش ميخوابيد و وضو نگرفته به نماز ميايستاد، صحيح نيست.
ششم ـ آيا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مسحور واقع شد؟
يكي از بلاهايي كه امروزه در ميان مردم ـ حتي آنان كه خود را اهل دين
1 ـ ج 1 سنن، ص 237، كتاب الاذان و السنة فيها، باب السّنّة في الاذان.
ما دامن همه انبياء الهي را از تحت تأثير قرار گرفتن از سحر، مبرّا ميدانيم. چه آن كه شياطين هرگز بر آنان مسلط نيستند و اگر قرار باشد پيامبري مسحور واقع شود چه اعتباري به گفتارش ميباشد! از كجا كه بعض از دستوراتش هنگامي صادر نشد كه مسحور واقع شده بود؟ ولي اهل سنت به پيروي از روايات صحاح، و قبول كردن خبر عايشه و غير او از دادن چنين نسبتي به پيامبر بزرگوار اسلام صلي الله عليه و آله وسلم ابايي ندارند.
«عايشه ميگويد: يك نفر يهودي به نام لَبيد، پيامبر را سحر كرد. تا جايي كه او خيال ميكرد عملي را انجام داد، در حالي كه نداده بود. تا سرانجام خداوند او را به آن سحر، كه در چاهي قرار داشت، راهنمايي فرمود حضرت به طرف آن چاه رفتند و بعد از برگشت عايشه به او گفت: آيا آن را خارج نميكني؟ فرمود: نه...»(1)
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 4، ص 148، كتاب بدء الخلق، باب صفة ابليس و جنوده ؛ و ج 7، ص 8-176، كتاب الطب، باب السحر ؛ و ج 8، ص 103، كتاب الدعوات، باب تكرير الدّعاء.
ب: صحيح مسلم، ج 4، ص 20-1719، كتاب السّلام، باب السّحر.
ج: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1173، كتاب الطب، باب السحر.
1ـ در مورد حكايت اول چه شد كه با آن كه به نقل صحاح، عدهي از اصحاب، شاهد جريان بودند، فقط عايشه آن را نقل ميكند!
2ـ او كه خود ـ چنان چه ميآيد ـ دوي سحر را بلد بود، چرا بعد از آن كه يك بار مسحور واقع شد، بري بار دوم از همان دوا استفاده نكرد؟!
3ـ وقتي عايشه ميگويد آيا آن را از چاه خارج نميكني ميفرمايد خير، ميترسم در ميان مردم شري به پا كند ولي بعد، آن را از چاه خارج ميكند و شري هم بر پا نميشود!
4ـ چه شده كه از مريضي چند روزه آن حضرت احدي از اهل منزل مطلع نشدند و زيد بن ارقم آن را گزارش كرد؟!
نكتهي كه در اين قضيه بايد بدان توجه داشت اين كه اگر سحر به حال
خود باشد، شخص مسحور نيز به حال خود خواهد بود. مگر آن كه آن را
باطل كنند يا زمان آن سپري شود. نكته ديگر اين كه با توجه به دشمني
شديد يهوديان نسبت به آن حضرت، اگر حضرتش مسحور واقع ميشد،
آنان دست بردار نبودند و به وسيله سحر، ميتوانستند صدمات بيشتري به
1 ـ سنن نسائي، ج 7، ص 118، كتاب تحريم الدّم، باب سحرة اهل الكتاب.
در هر حال اين فقط ما نيستيم كه اين گونه روايات را نميپذيريم. ابن ابيالحديد معتزلي در ج 19 شرح نهج البلاغة، ص 381 پس از آن كه به طور مختصر، حديث مزبور را نقل ميكند، مينويسد:
«عدهي از متكلمين، اين را از آن حضرت نفي ميكنند و ميگويند كه حضرتش از مثل اين مسائل معصوم است.»
هم او در همان صفحه، روايت ديگري نقل ميكند كه زني يهوديه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را سحر كرد و آن را در چاهي قرار داد و خدي تبارك و تعالي او را با خبر كرد و آن حضرت، علي عليهالسلام را فرستاد و آن را از آن چاه بيرون آورد و آن زن را كشت.
چنان چه ملاحظه ميفرماييد در اين روايت اثري از تأثير پذيري رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از سحر ديده نميشود. آري، ممكن است كسي آن حضرت را سحر كند ولي در او تأثير نخواهد داشت.
حال بري اين كه برادران اهل سنت مسحور واقع نشوند، دوي آن را از همين صحاح به اطلاع ميرسانيم. اميد است كه استفاده كنند و سحر در آنها اثر نكند:
«سعد بن ابيوقاص از رسول خدا روايت ميكند كه فرمود: هر كه هر صبح 7 دانه خرمي مدينه را بخورد، آن روز سم و سحر در او اثر نميكند.»(1)
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 7، ص 104، كتاب الاطعمة، باب العجوة ؛ و ص 179 و 181، كتاب الطب، باب الدّواء بالعجوة للسّحر و باب شرب السّم و الدّواء به... .
ب: صحيح مسلم، ج 3، ص 1618، كتاب الاشربة، باب فضل تمر المدينة.
ج: سنن ابيداود، ج 4، ص 8، كتاب الطب، باب في تمرة العجوة.
«
عايشه ميگويد: وقتي آيات اول سوره علق بر پيامبر نازل شد (يعني اولين آياتي كه در غار حرا نازل گرديد.) آن حضرت به منزل آمد در حالي كه از ترس ميلرزيد. به خديجه گفت: مرا بپوشان. او را پوشاند. تا آن كه آن حالت از حضرتش برطرف شد. سپس به خديجه گفت: ي خديجه! مرا چه ميشود! آن گاه جريان را نقل كرد و گفت: من بر خودم ترسناكم! خديجه او را دلداري داد و او را نزد ورقة بن نوفل (پسرعموي خديجه) برد و به او گفت: ببين او چه ميگويد! ورقة گفت: چه ميبيني؟ جريان را شرح داد. ورقة گفت: اين همان جبرئيل است كه بر موسي عليهالسلام نازل شد...»(1) در بررسي اين روايت به چند نكته بايد توجه شود:الف ـ راوي منحصر به فرد آن عايشه است كه در آن زمان هنوز به دنيا نيامده بود!
ب ـ وحي، بر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نازل شد و آن حضرت از آن بيخبر بود!
ج ـ ورقة بن نوفل بهتر از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ميدانست كه آن وحي است!
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 3، آن جا كه درباره ابتدي وحي نقل حديث ميكند ؛ و ج 4، ص 184، كتاب بدء الخلق، باب و قال رجل مؤمن... ؛ و ج 6، ص 215، تفسير سوره علق ؛ و ج 9، ص 37، ابتدي كتاب التعبير.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 143-139، كتاب الايمان، باب بدء الوحي الي رسول اللّه.
د ـ اعتماد خديجه از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بيشتر بود و او حضرتش را دلداري ميداد!
هـ عايشه، حديث فوق را از قول خودش نقل ميكند، نه آن كه گفته باشد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم چنين فرمود و معلوم است كه اين از بافتههي خود او است.
و ـ اگر بپذيريم كه اين قصه را رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم به عايشه گفته است بايد بگوييم كه آن حضرت مدت 15 سال يا بيشتر، آن راز را در سينه نگهداشت و تنها محرم راز او عايشه بود!
ز ـ همه ميدانيم كه علي عليهالسلام از كودكي با رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بوده است و او از همه كس از آن چه كه در منزل خديجه عليهالسلام اتفاق ميافتاد، مطلع بوده است. چه شد كه از او چنين داستاني نقل نشده؟
ح ـ مگر به حرا رفتن پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم امري اتفاقي بوده است كه از جريان وحي مطلع نباشد؟ آن حضرت جايي را بري عبادت انتخاب كرده بود و بر روي تخته سنگي ميايستاد كه خانه خدا ديده ميشد و عبادتش را رو به آن خانه انجام ميداد و اين بيانگر اين است كه آن حضرت، قبل از بعثت نيز كعبه را قبله خويش ميدانست.
ط ـ مگر مسلم در صحيح خويش نقل نكرده است كه قبل از بعثت، سنگي بر آن بزرگوار سلام ميكرد(1)؟ آيا ميتوان پذيرفت كه سنگي نبوت حضرتش را بداند و او خود بيخبر باشد؟
1 ـ ج 4، ص 1782، كتاب الفضائل، باب اول.
آيا اين حديث هم مثل حديث سحر، از بافتههي عايشه يا راويان ديگر نيست كه بري پايين آوردن مقام نبوت خاتم انبياء صلي الله عليه و آله وسلم نقل شده و محدثين عامه هم بيآن كه در آن بينديشند، مثل بسياري از آن چه كه گذشت و ميآيد، آن را در كتابهايشان نوشتند؟
بيمناسبت نيست كه در اين جا فرازي از آن چه كه ابن ابيالحديد معتزلي در ج 4 شرح نهج البلاغة ص 115-114 آورده و ما آن را در كتابمان: «علي عليهالسلام از ديدگاه ابن ابيالحديد معتزلي» فصل هفتم ص 221-220 نقل كرديم، بياوريم. او در ذيل اين فراز از فرمايش علي عليهالسلام كه فرمود: «انّي ولدت علي الفطرة» مينويسد:
«... مراد حضرت از ولادت بر فطرت اين است كه در جاهليت متولد نشدهام. چه آن كه تولد او عليهالسلام 30 سال بعد از عام الفيل بود و پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم 40 سال بعد از عامالفيل به رسالت مبعوث شد و در اخبار صحيحه آمده است كه آن حضرت صلي الله عليه و آله وسلم 10 سال قبل از رسالت، صداهايي ميشنيد و انواري مشاهده ميكرد و كسي با او صحبت نميكرد و اين سنگ بني رسالت او عليهالسلام بود. پس حكم آن 10 سال، حكم ايام رسالت است و آن كس كه در آن سالها به دنيا آمد، اگر در دامان او بزرگ شده و متولي تربيتش او باشد، گوييا در ايام نبوتش به دنيا آمد، و ديگر مولود زمان جاهليت نيست. پس حال او با حال كساني از اصحاب كه خود را مثل او ميدانند فرق دارد؛ و تحقيقا روايت شده، سالي كه علي عليهالسلام متولد شد، سالي است كه رسالت، با شنيدن بعض اصوات از سنگ و درخت و غير آنها، آغاز شده و پرده از چشم آن حضرت كنار رفت و انوار و اشخاصي را ميديد ولي كسي با او سخن
آري، چنين نيست كه راويان حديث ـ و بهتر بگوييم تنها راوي آن يعني عايشه ـ تصور كرده، كه آن حضرت كاملاً از وحي بيگانه بود.
آيا هيچ مسلماني ميتواند بپذيرد كه از ميان انبياء الهي فقط پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم از وحي مطلع نبود و يك نفر نصراني او را دلداري داد و او با گفته او آرام شد؟
حضرت عيسي عليهالسلام در آغوش مادر و حضرت يحيي عليهالسلام در كودكي، نترسيدند ولي رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم در چهل سالگي هراسناك گرديد! چگونه ممكن است مسلماني آن را بپذيرد؟ پناه ميبريم به خدا از چنين رواياتي و از چنين نسبتهايي!
هشتم ـ فراموش كردن آياتي از سورهي!:
«عايشه ميگويد: شبي يك نفر در مسجد با صدي بلند، قرآن خواند.
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 3، ص 225، كتاب الشهادات، باب شهادة الاعمي و... ؛ و ج 6، ص 40-238، باب فضل القرآن علي سائر الكلام (پس از اتمام تفسير)، باب نسيان القرآن و... و چند باب بعد ؛ و ج 8، ص 91، كتاب الدعوات، باب قول اللّه تعالي: و صل عليهم... .
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 543، كتاب صلاة المسافرين و قصرها، باب فضائل القرآن و ما يتعلق به.
ج: سنن ابيداود، ج 2، ص 38، كتاب الصلاة، باب في رفع الصوت بالقرآن في صلاة الليل؛ و ج 4، ص 31، اول كتاب الحروف و القراءات.
2 ـ سوره قيامت، آيه 17، يعني جمع كردن قرآن و خواندن آن بر ما است.
3 ـ سوره اعلي، آيه 6، يعني ما به زودي بر تو ميخوانيم و تو هم فراموش نميكني.
نهم ـ آيا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ذبح بر انصاب ميكرد؟
در اسلام، بري حلال شدن قرباني، شرائطي مقرر شده است كه از جمله آنها اين است كه بايد به نام خدا سر بريد. پس اگر حيواني بدون نام خدا و يا به نام غير خدا سر بريده شود مانند ميته است. يعني هم نجس و هم حرام است.
قبل از اسلام، آنان كه معتقد به بتها (انصاب) بودند قرباني را با نام آنها يا بري آنها يا در مقابل آنها ميكشتند. با توجه به اين كه همه ما ميدانيم كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم هرگز دامنش به شرك آلوده نگشت و از بتها بيزار بود و بري عبادت، كنج خلوتي را اختيار كرده بود (غار حرا)، به يقين از تمامي مظاهر بت پرستي هم ـ كه از جمله آنها خوردن از گوشتي كه بر انصاب (بتها) ذبح شده بود ـ پرهيز مينمود.
1 ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 136، كتاب بدء الخلق، باب ذكر الملائكة.
2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 6، ص 3-202، كتاب تفسير القرآن و ص 240، باب الترتيل في القراءة.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 330، كتاب الصلاة، باب الاستماع للقراءة.
با اين مقدمه، به روايت زير توجه فرماييد:
«سالم به نقل از پدرش عبد اللّه بن عمر ميگويد: رسول خدا فرمود: من زيد بن عمرو بن نُفَيل را ديدم. غذايي جلو او گذاشتم. او نخورد و گفت: من از آن چه كه شما ذبح بر انصاب ميكنيد نميخورم و فقط آن را كه به نام خدا كشته ميشود ميخورم.»(1)
در بررسي اين روايت بايد چند نكته را توجه داشت:الف ـ اين اتفاق در زماني افتاد كه پسر عمر هنوز به دنيا نيامده بود. بنابراين بايد گفت كه اين از ساختههي خود او است.
ب ـ حديث فوق از زبان رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نقل نشده است و اگر هم فرض كنيم كه آن حضرت جريان مذكور را گفته باشد بايد بگوييم كه حضرتش محرمتر از ابن عمر كسي را نيافت كه با او اين راز را در ميان بگذارد و ابن عمر هم كسي را جز پسرش سالم محرم راز نديد!
ج ـ تعجب است از خدايي كه زيد بن عمرو بن نفيل را وا مينهد و ديگري را به پيامبري بر ميگزيند!! گوييا او بندگانش را درست نميشناسد!
ما نميدانيم به اين گونه احاديث گريه كنيم يا بدانها بخنديم كه چگونه با
1 ـ صحيح بخاري، ج 5، ص 50، كتاب فضائل اصحاب النبي باب حديث زيد بن عمرو بن نفيل ؛ و ج 7، ص 118، كتاب الذبائح و الصيد و التسمية علي الصيد، باب ما ذبح علي النصب و الاصنام.
تذكر اين نكته لازم است كه حديثي كه در ج 5، نوشته شده اندكي مبهم است ولي حديث ج 7 كاملاً واضح ميباشد.
جالب است كه محب طبري در «الرياض النضرة» بعد از نقل جريان مذكور مينويسد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بعد از آن از گوشتي كه بر انصاب ذبح ميشد نميخورد!
جالبتر از آن روايتي است كه احمد در مسند خويش از پسر همين زيد نقل ميكند كه ميگويد من به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم گفتم پدرم چنان بود كه شنيديد و ميدانيد. اگر او شما را درك ميكرد ايمان ميآورد و از شما پيروي ميكرد. بنابراين برايش طلب مغفرت كن. فرمود آري برايش طلب مغفرت ميكنم كه او در روز قيامت امتي واحدة برانگيخته ميشود.
آري، زيد اگر ميماند ايمان ميآورد ولي والدين پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اگر ميماندند ايمان نميآوردند! اين است معني تعصب جاهلانه!
باز هم پناه ميبريم به خدا از چنين روايتها و از چنين نسبتها!
دهم ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم كي از عذاب قبر، به خدا پناه ميبرد؟:
درباره پناه بردن رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از عذاب قبر روايات مختلفي نقل شده كه ذيلاً توجه خوانندگان را بدانها جلب ميكنيم. اين روايات تماما از عايشه ميباشد:
1ـ ميگويد: زني يهوديه نزد من آمد. به من گفت: انسان در قبر عذاب ميشود. به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم گفتم. فرمود: آري، چنين است و بعد از آن، حضرتش از عذاب قبر به خدا پناه ميبرد.
2ـ ميگويد: پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بر من وارد شد. نزد من يك زن يهودي بود كه ميگفت: آيا ميدانيد كه شما در قبر عذاب ميشويد؟ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ترسيد و گفت: اين يهودند كه در قبر عذاب ميشوند. بعد از چند شب به من فرمود: آيا ميداني به من وحي شده كه شما در قبر عذاب ميشويد؟ بعد از آن ديدم كه آن حضرت از عذاب قبر، به خدا پناه ميبرد.
3ـ ميگويد: دو پير زن يهودي نزدم بودند و گفتند كه اهل قبور، در قبر عذاب ميشوند. من آنها را تصديق نكردم. آنها بيرون رفتند. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم داخل شد. جريان را به او گفتم. او نيز تصديق كرد و بعد از آن در هر نمازي از عذاب قبر، به خدا پناه ميبرد.
4ـ ميگويد: زني يهوديه بر من وارد شد و گفت: عذاب قبر، از بول است. گفتم: دروغ ميگويي. گفت: آري ما پوست و لباس را از بول، قيچي ميكنيم. رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بري نماز خارج شد، در حالي كه سر و صدي ما بالا گرفت. فرمود: چه خبره؟! گفتار او را بري حضرت شرح دادم. گفت: درست ميگويد. بعد از آن، آخر هر نمازي از عذاب قبر به خدا پناه ميبرد.
5ـ از بعض روايات بر ميآيد كه اين واقعه در جريان كسوف شمس اتفاق افتاد. چه آن كه راوي ميگويد زني يهوديه نزد عايشه آمد و از او چيزي خواست. سپس به او گفت: خدا ترا از عذاب قبر نگه دارد. عايشه از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم پرسيد: آيا مردم در قبورشان عذاب ميشوند؟ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در جواب از عذاب قبر به خدا پناه برد. سپس آن حضرت سوار مركبش شد و خورشيد گرفت و آن حضرت بعد از نماز آيات، مسأله عذاب قبر را به مردم گوشزد فرمود.(1)
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 2، ص 45 و 47، كتاب الجمعة، باب التعوذ من عذاب القبر في الكسوف و باب صلاة الكسوف في المسجد ؛ و ص 123، باب في الجنائز، باب ما جاء في عذاب القبر ؛ و ج 8، ص 8-97، كتاب الدعوات، باب التعوذ من عذاب القبر.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 11-410، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب استحباب التعوذ من عذاب القبر ؛ و ج 2، ص 621 و 622، كتاب الكسوف، باب ذكر عذاب القبر في صلاة الخسوف.
ج: سنن نسائي، ج 3، ص 72، كتاب السهو، باب 88 ؛ و ص 134، كتاب الكسوف، بابهي 11 و 12 ؛ و ج 4، ص 106 و 107، كتاب الجنائز، باب التعوذ من عذاب القبر.
2 ـ بررسي بيشتر روايت مذكور را به نوشتار ديگرمان «اهل بيت عليهمالسلام در صحاح» ارجاع ميدهيم.
سوره مؤمنون نيز مكي است. در آيه 100 آن ميفرمايد: «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ» يعني بعد از اين جهان تا روز قيامت در برزخ خواهند بود.
اشكالات ديگري نيز در متن روايات وجود دارد كه فهم آن را به عهده خوانندگان محترم وا ميگذاريم.
«عايشه ميگويد: هر گاه هوا ابري ميشد و باد و رعد و برق ميآمد، دائما رسول خدا بيرون ميرفت و به درون ميآمد و رنگش تغيير ميكرد و چون باران ميآمد، آن حالت از او برطرف ميشد. گفتم: اين چه حالت است؟ گفت: ميترسم عذابي مثل عذاب قوم «عاد» باشد.»(1)
راوي اين حديث فراموش كرده است كه انبياء از نزول عذاب، مطلع ميباشند و لذا قبل از نزول آن، كساني كه بايد نجات پيدا كنند از معركه جان سالم به در ميبرند. گذشته از اين، خداوند در سوره انفال، آيه 33 ميفرمايد كه ي پيامبر! تا تو در ميان آنها هستي من آنان را عذاب نميكنم. البته معلوم است كه مراد از آن، عذاب عمومي است كه در بعض امتهي قبل بوده است. چه كنيم، صحيحين بايد پر شود!1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 4، ص 133، كتاب بدء الخلق، باب ما جاء في قوله و هو الذي ارسل... .
ب: صحيح مسلم، ج 2، ص 616، كتاب صلاة الاستسقاء، باب التّعوّذ عند رؤية الريح و... .
دوازدهم ـ خيمههي زنها مانع اعتكاف ميشود!
«عايشه ميگويد: رسول خدا در دهه آخر ماه رمضان، در مسجد معتكف ميشد. من خيمهي برايش ساختم كه بعد از نماز صبح داخل آن ميشد. حفصه نيز از عايشه(1) اجازه گرفت كه خيمهي بر پا كند. او اجازه داد.(2) چون زينب آن را ديد، خيمهي ديگر بر پا كرد و چون پيامبر چنين ديد، اعتكاف را ترك كرد و ده روز از شوال را معتكف گشت.»
«رسول خدا خواست معتكف شود. چون خيمههي عايشه و حفصه و زينت را ديد، از اعتكاف صرف نظر كرد.»
«عايشه اجازه اعتكاف گرفت و چون اجازه يافت، خيمهي بري خود بنا كرد. حفصه شنيد و.... فردي آن شب چون پيامبر چهار خيمه را بر افراشته ديد، دستور داد كه آنها را جمع كنند و خود اعتكاف را ترك كرد و در دهه آخر شوال معتكف گشت.» (3)
صرفنظر از تضاد در روايات، با آن كه واقعه يكي و راوي هم يكي بوده است ( يعني عايشه) بايد گفت: چطور ممكن است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، خيمه را1 ـ ما عين عبارت را ترجمه كرديم و اگر حديث را عايشه نقل ميكند بايد بگويد: «از من» نه: «از عايشه».
2 ـ گوئيا فرماندهي با عايشه بود و اجازه او لازم بود، نه اجازه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم !
3 ـ صحيح بخاري، ج 3، ص 63 و 66 و 67، باب الاعتكاف في العشر الاواخر، ]
بابهي: «اعتكاف النساء» و «الاخبيه في المسجد» و «الاعتكاف في شوال» و «من اراد أن يعتكف...»
مسلم نيز در ج 2 صحيح، ص 831 و 832، كتاب الاعتكاف باب دوم مضمون آن را نقل كرده است.
از اين گذشته، گيريم زنها در نصب خيمه اشتباه كردند، چرا اعتكاف تعطيل شود؟
در اين ميان، روايت ابوداود از عايشه، كه اعتكاف را در دهه اول شوال و به روايتي 20 روز ميداند جالب توجه است!(1)
سيزدهم ـ چرا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم با همسرانش قهر كرد؟: بخاري در ضمن حديثي طولاني (نزديك به سه صفحه) مينويسد كه ابن عباس از عمر درباره آيه: «إِنْ تَتُوبا إِلَي اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ... الايه»(2) ميپرسد، كه منظور كيست؟ گفت كه آيه مربوط به عايشه و حفصه است و در ضمن آن حديث طولاني مينويسد كه چون عايشه و حفصه، سر او را افشا كردند، حضرتش به مدت يك ماه از زنهايش قهر كرد.(3) هم او در سه صفحه بعد، از ام سلمه نقل ميكند كه حضرت با بعض ازواجش قهر كرد (نه با همه).1 ـ ج 2 سنن، ص 331، باب الاعتكاف، از كتاب الصوم، حديث شماره 2464.
2 ـ سوره تحريم، آيه 4، يعني اگر شما دو نفر (اشاره به دو تن از زنهي [
پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم كه مطابق روايت منقوله از عمر، آن دو عايشه و حفصه، دختران ابوبكر و عمر بودند) به سوي خدا باز گرديد و توبه كنيد (كه بايد اين كار را بكنيد چه آن كه) همانا دل هايتان از حق منحرف گشته است و اگر بخواهيد عليه او (يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ) همكاري كنيد (نتيجهي نخواهيد گرفت زيرا)... .
3 ـ صحيح بخاري، ج 7، ص 8-36، كتاب النكاح، باب موعظة الرجل ابنته لحال زوجها.
ابن ماجه نيز، حديث ام سلمه را نقل ميكند (1) الا اين كه در حديث قبل از آن، و در همان باب، علت قهر را رد كردن زينب هديه آن حضرت را ميداند كه عايشه به حضرتش ميگويد: او ترا خوار شمرد ( كه هديهات را رد كرد) پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم غضب كرد و از همه قهر كرد!
چنان چه ملاحظه ميفرماييد، روايات صحاح با هم تعارض دارد. زيرا ام سلمه ميگويد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم با بعض از زنهايش قهر كرد كه اين عمل امكان دارد كه حضرتش بري تأديب آنان كه بعض خلافهي دور از انتظار را مرتكب شدند. با مرتكب آن خلاف قهر كند و اگر روايت بخاري را بپذيريم، كه قرآن نيز با ضمير تثنيه آورده كه نشان ميدهد دو نفر بودهاند، آنان كه خلاف كردند و آن حضرت به مدت يك ماه با آنان قهر كرده بود، جز عايشه و حفصه كس ديگري نبود؛ و اگر روايت ابن ماجه را بپذيريم ( كه البته سند آن را تضعيف كردهاند) بايد آن دو نفر عايشه و زينب باشند كه يكي هديه را رد كرد و ديگري پشت سرش از او بدگويي كرد.
غير از اينها مسأله شربت عسل است كه عايشه و حفصه بري ايذاء رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نقشه چيدند كه بحث آن در كتاب «عايشه در صحاح» به خواست خدا، خواهد آمد.(2)
1 ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 664، كتاب الطلاق، باب الايلاء.
2 ـ جريان ايذاء عايشه و حفصه در مورد شربت عسل را غير از ابن ماجه بقيه ارباب صحاح نوشتهاند و كافي است كه بگوييم بخاري آن را در 9 جي كتابش اجمالاً يا تفصيلاً آورده است:
ر.ك ج 3، ص 7-174 و ج 6، ص 194، و ج 7، ص 8-36 و 41 و 56 و 57 و 196 و ج 8، ص 6-175 و ج 9، ص 4-33.
چهاردهم ـ حُكم خوردن گوشت شكار بري مُحرِم:
قبل از آن كه وارد بحث شويم لازم است بري كساني كه هنوز به حج يا عمره مشرف نشدهاند توضيحي بدهيم.
مُحرِم در حج يا عُمره از جهاتي شبيه نماز گزار است بدين معني
همانگونه كه نمازگزار با گفتن تكبيرةالاحرام داخل در نماز شده و يك
سلسله امور بر او حرام اشت ـ همچون حرف زدن، خنديدن، راه رفتن، غذا
خوردن و امثال آنها ـ كسي كه ميخواهد حج يا عمره به جا بياورد در محل
مخصوصي كه به آن «ميقات» گفته ميشود بايد «تلبيه» بگويد ( كه به منزله
تكبيرة الاحرام نماز است) يعني بگويد: لبيك اللهم لبيك... تا آخر، و چون
تلبيه گفت مُحرم ميشود و بر محرم يك سلسله امور حرام است. مانند
1 ـ سوره انعام، آيه 164، و سوره اسراء، آيه 15، و سوره فاطر، آيه 18 و سوره زمر، آيه 7، و سوره نجم، آيه 38، يعني هيچ كس بار (گناه) ديگري را بر دوش خود حمل نميكند.
«جابر ميگويد: شكار خشكي (در مقابل شكار دريايي) بري شما حلال است مگر آن كه خود، آن را شكار كنيد يا بري شما شكار شود.»
«قتادة كه مُحْرم نبود، شكاري به چنگ آورد و از گوشت آن به رسول خدا داد و آن حضرت از آن خورد و در بعض روايات به اصحابش كه محرم بودند داد.»
«بري رسول خدا گوشت شكاري بردند. حضرت از قبول آن امتناع ورزيد و فرمود كه چون ما محرميم نميتوانيم آن را قبول كنيم.»
بري آن كه معلوم شود اين اختلاف از كجا ناشي شده به روايت زير توجه فرماييد:
«بري عثمان از گوشت كبك و شكار، غذايي درست كردند. آن را بري علي ( عليهالسلام ) فرستاد. آن حضرت از خوردن امتناع ورزيد و فرمود كه آن را به كساني بدهيد كه محرم نيستند و ما محرميم و فرمود: شما را به خدا قسم آيا ميدانيد كه گوشت شكاري بري رسول خدا بردند و او محرم بود و از خوردن امتناع ورزيد؟»(1)
احمد حنبل در مسند عليبن ابيطالب ( عليهالسلام ) (ج 1 ص 215) حديث فوق را اين گونه نقل ميكند:
«عثمان به مكه مسافرت كرد. حارث بن نوفل (عامل او در طائف) با
كبكي كه اهالي آن جا شكار كرده بودند، غذايي درست كرد و آن را نزد
1 ـ روايات اين قسمت را در كتابهي زير بجوييد:
الف: صحيح بخاري، ج 3، ص 202 و 203 و 208، كتاب الهبة و فضلها، بابهي: «مَن استوهب مِن اصحابه شيئا» و «قبول هدية الصيد» و «من لم يقبل الهدية لعلة» ؛ و ج 4، ص 35 و 49، باب فضل الجهاد و السير، بابهي: «اسم الفرس و الحمار» و «ما قيل في الرماح...» ؛ و ج 7، ص 6-95، كتاب الاطعمة، باب تعرق العضد و نيز ص 16-115، كتاب الذبائح و الصيد و...، بابهي: «ما جاء في التصيد» و «التصيد علي الجبال».
ب: صحيح مسلم، ج 2، ص 55-850، كتاب الحج، باب تحريم الصيد للمحرم.
ج: سنن ترمذي، ج 3، ص 6-203، كتاب الحج، بابهي 25 و 26.
د: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 3-1032، كتاب المناسك، بابهي 92 و 93.
ه : سنن ابيداود، ج 2، ص 171-170، كتاب المناسك، باب لحم الصيد للمحرم.
و: سنن نسائي، ج 5، ص 193-188، كتاب مناسك الحج، بابهي 81-78.
آنها نخوردند. عثمان گفت: اين صيدي است كه من آن را شكار نكردم و به آن امر نكردم. گروهي كه محرم نبودند آن را شكار كردند و بري ما آوردند. پس اشكال ندارد. (1) چه كسي گفت كه خوردنش حرام است؟ گفتند: علي ( عليهالسلام ). دنبال آن حضرت فرستاد و چون آمد عثمان گفت: اين صيدي است كه ما آن را شكار نكرديم و به آن دستور نداديم. گروهي كه مُحلّ بودند آن را شكار كردند و بري ما آوردند. چه اشكالي دارد؟ علي ( عليهالسلام )در غضب شد و فرمود: شما را به خدا قسم آيا شاهد بوديد كه وقتي گوشت شكاري بري رسول خدا آوردند او فرمود: ما محرميم آن را به غير محرم بدهيد؟ 12 نفر از اصحاب رسول خدا شهادت دادند. سپس فرمود: شما را به خدا آيا شاهد بوديد كه وقتي بري رسول خدا تخم شترمرغي آوردند و حضرت فرمود: ما محرميم آن را بري كساني ببريد كه محلّند؟ عدهي كمتر از 12 نفر شهادت دادند. عثمان از خوردن آن دست كشيد و ديگران كه محرم نبودند آن را خوردند».
در روايت بعد، خلاصه همين جريان را نقل ميكند و ميافزايد كه عثمان
به علي ( عليهالسلام ) گفت: تو خيلي با ما مخالفت ميكني.(2) آن گاه حضرت بري
1 ـ ببينيد وقتي امور مردم به دست كساني بيفتد كه به سنت جاهلند چگونه حرام خدا، حلال و حلال او، حرام ميشود.
2 ـ خليفه مسلمين كه ادعي جانشيني رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را دارد، از اين كه ميشنود كه حكم خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم چيست، آن را به مخالفت با خود تعبير ميكند. معني آن روشن است و آن اين كه رفتار عثمان خلاف سنت بوده است و علي عليهالسلام جلوي او ميايستاد و او را نهي ميكرد و عثمان هم از اين امر ناراحت بود كه چرا آزادانه هر كاري خواست نميتواند انجام بدهد. ]
علامه اميني رحمهالله در ج 8 الغدير، ص 195-186، تفصيل جريان را نگاشته و از بعض علمي عامه نقل ميكند كه عثمان از آن گوشت خورد.
پانزدهم ـ عقد ازدواج در هنگام احرام:
يكي ديگر از محرّمات احرام، عقد نكاح است. شيعه بر اين امر اتفاق دارد و فقهي اربعه اهل سنت، به استثني ابو حنيفه، نيز آن را حرام ميدانند و ميگويند كه اگر مُحرمي زني را عقد كرد، آن عقد باطل است.(1)
با آن كه حرمت اين امر مسلم است با اين حال ميبينيم كه صاحبان صحاح، روايت كردهاند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم «ميمونه» را در حال احرام به عقد خود در آورد.البته اين مسأله نيز مانند بسياري از مسائل كه روايات متضادي در آنها
ديده ميشود، خالي از تضاد نيست. و جالبتر از همه اين است كه صاحبان
صحاح، گاهي در يك باب هر دو روايت متعارض را نوشته و اهل سنت نيز
ميگويند همه آن روايات، صحيح است. چطور ميشود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله
وسلم
يك بار در حال احرام، ميمونه را به عقد خويش در آورد و يك بار در حالي
كه محرم نبود؟ ي كاش ميگفتند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم دو بار با ميمونه ازدواج
كرد! (2) لا بد آن حضرت يك بار در حال احرام ازدواج كرد و چون ديد كه
1 ـ الفقه علي المذاهب الاربعة.
2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 5، ص 181، باب عمرة القضاء كه بعد از غزوه خيبر نقل شده ؛ و ج 7، ص 16، كتاب النكاح، باب نكاح المحرم.
ب: صحيح مسلم، ج 2، ص 31-1030، كتاب النكاح، باب تحريم نكاح المحرم و كراهة خطبته.
ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 632، كتاب النكاح، باب المحرم يتزوج.
د: سنن ترمذي، ج 3، ص 203-199، كتاب الحج، بابهي 23 و 24.
ه: سنن ابيداود، ج 2، ص 169، كتاب المناسك، باب المحرم يتزوج.
و: سنن نسائي، ج 5، ص 200-198، كتاب مناسك الحج، بابهي 90 و 91 ؛ و ج 6، ص 8-86، كتاب النكاح، بابهي 37 و 38.
شانزدهم ـ آيا بر ظلم مأمور بايد صبر كرد؟
«عدهي نزد رسول خدا آمده و از ظلم مأمور گرفتن زكات، شكايت كردند. حضرت فرمود: آنها را راضي كنيد ـ و به نقلي سه بار آن را فرمود ـ و در روايتي ديگر: آنان گفتند يا رسول اللّه! اگر چه به ما ظلم كنند؟ فرمود: آنها را راضي كنيد. و در روايتي ديگر: گفتند: اينان به ما تعدي ميكنند. آيا ميتوانيم به همان مقدار، مال خود را كتمان كنيم؟ فرمود: نه».
«پيامبر فرمود: به زودي افرادي (بري جمعآوري زكات) نزد شما ميآيند كه دشمني دارند. چون آمدند به آنها خوشآمد گفته و مانع آنها نشويد تا هر چه خواستند بگيرند. پس اگر عدالت كردند بري خودشان خوب است و اگر ظلم كردند عليه خودشان است و آنان را راضي كنيد كه تمام زكات به رضايت آنها است و بايد برايتان دعا كنند.»(1)
در جواب بايد گفت: اولاً ـ كوتاهي كردن صاحبان اموال كه از اصحاب بودند، با قول شما كه ميگوييد همه اصحاب عادلند قابل جمع نيست. پس قبول كنيد كه عدهي از اصحاب بري مال دنيا از دادن حق الهي كوتاهي ميكردند.
ثانيا ـ چنين نيست كه مأموران رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم همه عادل بوده و به كسي ظلم نميكردند. نمونه ظلم آنها جريان خالد بن وليد است كه مشهور است و ما در مبحث «اصحاب در صحاح» به آن خواهيم پرداخت.
ثالثا ـ مگر اين دستور ـ يعني صبر بر ظلم مأمورـ مخصوص زمان آن
حضرت بوده است كه بگوييم مأموران پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ظلم نميكردند؟ آيا
1 ـ الف: صحيح مسلم، ج 2، ص 686، كتاب الزكاة، باب ارضاء السعاة.
ب: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 576، كتاب الزكاة، باب ما يأخذ المصدق من الابل.
ج: سنن ابيداود، ج 2، ص 6-105، كتاب الزكاة، باب رضا المصدق.
د: سنن نسائي، ج 5، ص 31، كتاب الزكاة باب اذا جاوز في الصدقة.
رابعا ـ روايتي كه ميگويد: به زودي مأموريني ميآيند كه دشمني دارند... تا آخر حديث، آيا اين يك پيشگويي از آينده نيست؟ آيا صبر بر ظلم آنها و خوشآمد گويي به دشمن صحيح است؟
خامسا ـ چرا نگوييم عاملان صدقه به خاطر حب مال، زيادتر نميگيرند تا سهمي كه بري او در نظر گرفته شده بيشتر شود؟ چرا اين حب مال را به صاحب مال نسبت بدهيم؟
سادسا ـ مگر نه اين است كه هر گاه نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از ظلم كسي شكايت ميكردند آن حضرت بدان رسيدگي ميفرمودند؟ چه شده كه وقتي به ظلم مأموران گرفتن زكات، كه نتيجه آن زراندوزي حاكمان ظالم ميباشد ميرسد، دستور صبر صادر ميشود؟
ما نميگوييم كه همه مأموران پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ظلم ميكردند و از روايات نيز چنين بر نميآيد. بلكه حرف ما اين است كه از مأمورين، كساني بودند كه تعدي ميكردند و لذا آنان به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم شكايت مينمودند.
به هر حال ما نميتوانيم چنين نسبت ناروايي را به ساحت قدس رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بپذيريم زيرا او را با تقويترين و عادلترين انسانها ميدانيم ؛ و قطعا برادران ما از اهل سنت نيز نميتوانند آن را بپذيرند.
هفدهم ـ آيا در خانه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم توله سگ نگهداري ميشد؟
«از عايشه و ميمونه روايت شده كه روزي جبرئيل عليهالسلام با رسول خدا وعده ملاقات داشت ولي حاضر نشد. در اين هنگام پيامبرصدي سگي را از داخل حجره شنيد به عايشه گفت: اين سگ را چه كسي وارد
حال ببينيم كه ابوهريره با اين روايت چگونه بازي ميكند:
«رسول خدا با جبرئيل ملاقات نمود. جبرئيل گفت: من ديشب نزد شما آمدم و چون سگي در منزل بود، داخل نشدم.» آن گاه ابو هريره خود ميافزايد كه آن سگ (توله سگ) مال حسن يا حسين( عليهماالسلام ) بود.(2)
از روايت ميمونه بر ميآيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم محل آن سگ را آب كشيده و بدين وسيله فهماندند كه سگ، نجس است. آن گاه چطور حيوان نجسي را در اختيار فرزندش قرار ميدهد كه با آن بازي كند؟ آيا مثلاً با يك بره نميشد كه وسيله بازي او را فراهم كند؟از اين گذشته، حسنين عليهماالسلام در منزل خودشان ميباشند و وسيله بازي
1 ـ الف: صحيح مسلم، ج 3، ص 5-1664، كتاب اللباس و الزينة، باب26.
ب: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1204، كتاب اللباس، باب الصور في البيت.
ج: سنن ابيداود، ج 4، ص 74، كتاب اللباس، باب في الصور.
2 ـ الف: سنن ترمذي، ج 5، ص 7-106، كتاب الادب، باب 44.
ب: سنن ابيداود، ج 4، ص 5-74، كتاب اللباس، باب في الصور.
آيا جي اين احتمال قريب به يقين نيست كه با توجه به وابستگي او به دربار معاويه و مشاهده سگ بازي فرزند او يزيد. خواست بدين وسيله بري كار او محملي بتراشد؟!
قضاوت با خوانندگان.
انسان، اشرف موجودات و پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم ، اشرف انسانها ميباشد. او جانشين خدا در زمين و امام همه انبياء از جمله آدم ابوالبشر است كه فرشتگان او را سجده كردند.
مقام آن حضرت با قلم و بيان انسانها قابل وصف نيست. با اين همه عظمت، اگر در روايتي بخوانيم كه آن حضرت آرزو ميكند كه كاش درختي بودم كه بريده ميشد! با شنيدن آن، يك مسلمان، چه تصوري خواهد داشت؟ جز اين كه بگويد كه اين روايت صحيح نيست و بايد قلم نويسنده آن شكسته شود؟
آري، با كمال تأسف ميبينيم آقي ترمذي ـ كه كتاب او را به منزله پيامبر ميدانند كه در منازل، با مردم سخن ميگويد ـ در آخر روايتي آن را نقل ميكند.(1)
1 ـ سنن ترمذي، ج 4، ص 482، كتاب الزهد، باب 9.
نوزدهم ـ شستن دست قبل از طعام:
يكي از دستورات بهداشتي اسلام شستن دست است قبل از غذا.
«سلمان رحمهالله گفت: من در تورات خواندم كه وضو قبل از طعام بركت آن است. راوي ميگويد: آن را به عرض پيامبر رساندم. حضرت فرمود: بركت طعام، وضو قبل از آن و وضو بعد از آن است.»(1)
«انس ميگويد كه رسول خدا فرمود: هر كه دوست دارد كه خدا بر خير منزلش بيفزايد، قبل از خوردن طعام و بعد از آن وضو بگيرد.»(2) يك بُعد وضو، طهارت معنوي انسان است كه در حديث آمده است: وضو بري مؤمن نور است. پس اگر كسي هميشه با وضو باشد عملي خداپسندانه انجام داده است. بُعد ديگر آن تميزي و نظافت است. مخصوصا اين كه قبل و بعد از غذا چنين دستوري رسيده باشد.با اين حال ميبينيم صاحبان صحاح نسبت ميدهند كه رسول خدا صلي
الله عليه و آله وسلم
از دستشويي برگشتند. بري حضرتش آب آوردند. فرمود: «وضو فقط بري
نماز است» يا: «مگر ميخواهم نماز بخوانم؟» و اين گونه روايات به قدري
1 ـ الف: سنن ترمذي، ج 4، ص 248، كتاب الاطعمة، باب ما جاء في الوضوء قبل الطعام و بعده.
ب: سنن ابيداود، ج 3، ص 345، كتاب الاطعمة، باب في غسل اليد قبل الطعام.
2 ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1085، كتاب الاطعمة، باب الوضوء عند الطعام.
البته در روايتي از عايشه نقل شده كه گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را بعد از قضي حاجت نديديم مگر آن كه دست را ميشست.(1)
در اين جا ناچاريم مسأله ديگري را مورد بررسي قرار دهيم و آن اين كه: آيا اگر كسي به انسان سلام كرد، در جواب آن بايد انسان باوضو باشد و يا لااقل تيمم كند؟صاحبان صحاح، بالاتفاق نوشتهاند:«آري»!
«مردي رسول خدا را ملاقات كرده و بر او سلام نمود. حضرت جواب او را نداد. به طرف ديواري رفت و تيمم كرد و جواب او را داد.»
در بعض روايات آمده كه آن حضرت در حال بول كردن بود و جواب سلام را نداد.
1 ـ روايات اين قسمت را در كتابهي زير بجوييد:
الف: صحيح مسلم، ج 1، ص 283، كتاب الحيض، باب 31.
ب: سنن ترمذي، ج 4، ص 249، كتاب الاطعمة، باب ترك الوضوء قبل الطعام.
ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 127، كتاب الطهارة و سننها، باب الاستنجاء بالماء ؛ و ج 2، ص 1085، كتاب الاطعمة، باب الوضوء عند الطعام.
د: سنن ابيداود، ج 3، ص 345، كتاب الاطعمة، باب في غسل اليدين عند الطعام.
ه : سنن نسائي، ج 1، ص 107، كتاب الطهارة باب الوضوء لكل صلاة.
در بعض روايات آمده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم به آن مرد فرمود: من نخواستم بدون وضو جواب سلام تو را بدهم. يا آن كه فرمود: دوست نداشتم بدون وضو ياد خدا كنم.(1)
واقعا اگر بيوضو ياد خدا كردن صحيح نيست چرا آن حضرت بعد از برگشتن از دستشويي، بي آن كه وضو بگيرد، بري مردم قرآن ميخواند؟(2) غرض ما از بررسي اين دسته روايات اين بوده است كه وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بعد از دستشويي وضو نميگرفت، آن گاه كه در جمع اصحاب نشسته بودند و كسي وارد شده و سلام ميكرد. آيا جواب سلام او را نميدادند؟ يا آن كه بر ميخاستند و وضو گرفته و يا تيمم ميكردند، آن گاه جواب ميدادند؟ اگر اين است، چرا از اول وضو نميگرفتند تا هم رعايت بهداشت و نظافت را كرده باشند و هم مجبور نشوند وسط غذا خوردن از جا برخاسته و وضو بگيرند تا جواب سلام كسي را بدهند؟1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 92، باب التيمم، باب التيمم في الحضر اذا... .
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 281، كتاب الحيض، باب التيمم.
ج: سنن ترمذي، ج 1، ص 150، ابواب الطهارة، باب في كراهة ردّ السلام غير متوضئ.
د: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 27-126، كتاب الطهارة و سننها، باب الرجل يسلم عليه و هو يبول.
ه : سنن ابيداود، ج 1، ص 5 و 90، كتاب الطهارة بابهي «أيردّ السلام و هو يبول» و «التيمم في الحضر».
و: سنن نسائي، ج 1، ص 54، كتاب الطهارة، بابهي 33 و 34.
2 ـ سنن ابيداود، ج 1، ص 59، كتاب الطهارة، باب في الجنب يقرأ القرآن.
سؤال ديگري كه به نظر ميرسد اين است: اگر ياد خدا بدون وضو صحيح نيست. آيا آن گاه كه حضرتش وضو نداشتند ديگران را به ياد خدا نميانداختند؟
از اينها گذشته، ترمذي در ج 5 سنن ص 579، كتاب المناقب، باب 18 در مدح بلال مينويسد كه او هر گاه مُحدِث ميشد وضو ميگرفت و دو ركعت نماز ميخواند. او اين را از كه آموخت؟ افلا تعقلون؟ افلا تتفكرون؟
«دزدي را نزد رسول خدا آوردند. (1) فرمود: او را بكشيد. گفتند: يا رسول اللّه! او فقط دزدي كرد. فرمود: او را بكشيد. گفتند: يا رسول اللّه! او فقط دزدي كرد. فرمود: دستش را قطع كنيد...»(2)
«دزدي را نزد رسول خدا آوردند. فرمود: او را بكشيد. گفتند: يا رسولاللّه او فقط دزدي كرده است. فرمود: دستش را ببريد. بار ديگر دزديد. فرمود: او را بكشيد... (تا چهاربار) و چون بار پنجم شد و حضرت فرمود او را بكشيد، ديگر نگفتند او فقط دزدي كرد، بلكه او را كشتند و جسد او را در چاهي انداختند و روي آن سنگ ريختند.»(3)1 ـ معلوم ميشود كه بعض اصحاب دزدي هم ميكردند! اين است معني عدالت همه اصحاب، كه اهل سنت بدان قائلند!
2 ـ سنن نسائي، ج 8، ص 4-93، كتاب قطع السارق، باب قطع الرجل من السارق بعد اليد.
3 ـ الف: سنن ابيداود، ج 4، ص 142، كتاب الحدود، باب في السارق يسرق مرارا.
ب: سنن نسائي، ج 8، ص 94، كتاب قطع السارق، باب قطع اليدين و الرجلين من السارق.
آري، پيامبري كه صاحبان صحاح ترسيم كردهاند آني نيست كه از طرف خدا به پيامبري مبعوث شده است. چه آن كه فرستاده رب العالمين از همه با تقويتر و عادلتر و حكيمتر است و آن چه كه اينان گفتهاند نه با تقوي سازگار است و نه با عدالت و نه با حكمت.
در اين جا سؤالي ديگر مطرح است ـ كه بري بعض از شارحين هم مطرح بوده است ـ و آن اين كه اگر مسلماني به هر جرمي كشته شد، آيا بايد جسدش را در چاهي انداخت و روي آن سنگ ريخت؟ پس دستور غسل و كفن و دفن چه شد؟ مگر اصحاب، همه عادل نيستند؟ آيا اين عمل آنها نيز از عدل بوده است؟ بهتر نيست كه بگوييم در صحاح نيز روايات غير صحيح به وفور ديده ميشود؟ چنان چه فقهي اربعه اهل سنت در همين مسأله نيز اختلاف دارند (ر.ك:الفقه علي المذاهب الاربعة).
به همين مناسبت روايت ديگري را نيز مورد بررسي قرار ميدهيم:
«ابو هريرة ميگويد: رسول خدا ما را بري كاري فرستاد و فرمود: اگر
حال، آن دو نفر كه بودند، لا بد در اين جا ابو هريره حافظهاش ياري نكرد كه اسم آن دو را بياورد! نا گفته نماند كه بعد از سال هفتم هجري، يعني سالي كه ابو هريره اسلام آورد، واقعهي كه در آن ابوهريره مأمور كشتن كسي باشد سراغ نداريم!
بيست و يكم ـ بيوقت بودن اذان بلال!
«انس ميگويد: وقتي بلال اذان گفت پيامبر به من فرمود: ي انس! ميخواهم روزه بگيرم. چيزي برايم بياور. من آب و خرما آوردم. بعد فرمود: مردي را پيدا كن كه با من سحري بخورد. زيد بن ثابت را يافتم. او آمد و گفت: من شربتِ سويق (آرد گندم يا جو كه سبوس آن را گرفته باشند.) خوردم، و من هم ميخواهم روزه بگيرم. آن دو با هم سحري خوردند. سپس حضرت برخاست و دو ركعت نماز خواند. آن گاه بري نماز (صبح) رفت.»(2)
1 ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 75، باب دعاء النبي الي الاسلام و...، باب لا يعذب بعذاب اللّه.
1ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بعد از اذان صبح سحري بخورد.
2ـ صبر كند تا يك نفر پيدا شود.
3ـ انس دنبال او برود، كه خود زمان ميبرد. يعني چنين نبود كه زيد بن ثابت دم در منتظر انس بوده باشد.
4ـ با اين حساب مدتي طول كشيد تا آن دو با هم سحري بخورند.
چون اشكالات روايت را ديدند، گفتند كه اذان بلال بيوقت بوده است. او ميخواست كه خوابيدهها بيدار شوند، و اذان ابن امّ مكتومِ نابينا، به وقت بود، و لذا سحري خوردن آن حضرت قبل از اذان صبح بوده است.(1)
در جواب آن بايد گفت: اولاً ابن ام مكتوم، نابينا بود. او چگونه ميتوانست طلوع فجر را ببيند؟ آيا كسي راهنمي او بود؟ او كه بود؟ثانيا ـ طبق نقل نسائي، فاصله بين اذان بلال و ابن ام مكتوم آن قدر نبود كه بعد از اذان بلال كسي بتواند سحري بخورد. چه آن كه او مينويسد كه فاصله بين آن دو اين بود كه بلال از مأذنه پايين ميآمد و ابن امّ مكتوم به مأذنه بالا ميرفت.(2)
1 ـ سنن نسائي، ج 4، ص 150، كتاب الصيام، باب السحور بالسويق و التمر.
2 ـ درباره بيوقت بودن اذان بلال و به وقت بودن اذان ابن ام مكتوم، به كتب زير رجوع فرماييد:
الف: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 541، كتاب الصلاة، باب ما جاء في تأخير السحور. ]
ب: سنن نسائي، ج 2، ص 12، كتاب الاذان، باب الاذان في غير وقت الصلاة؛ و ج4، ص151، كتاب الصيام، باب كيف الفجر.
ابوداود و نسائي روايت كردهاند كه ابن ام مكتوم از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم خواست كه به خاطر دوري راه و غير آن، به او اجازه دهد كه در منزل نماز بخواند. حضرت فرمود: آيا صدي اذان را ميشنوي؟ عرض كرد: آري. فرمود: اجازه نيست.(3)
سؤالي كه در اين جا مطرح است اين است كه آيا بلال ـ كه در اين جا اذان او بيوقت اعلان شده است ـ همان كسي نيست كه بعد از رحلت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم در مدينه نماند و با ابوبكر هم بيعت نكرد و حاضر نشد كه بري او هم اذان بگويد؟1 ـ سنن نسائي، ج 2، ص 12، كتاب الاذان، باب هل يؤذّنان جميعا أو فرادي.
2 ـ همان.
3 ـ سنن ابيداود، ج 1، ص 285، كتاب الصلاة، باب النداء يوم الجمعة.
4 ـ الف: سنن ابيداود، ج 1، ص 151، كتاب الصلاة، باب في التشديد في ترك الجماعة.
ب: سنن نسائي، ج 2، ص 119، كتاب الامامة، باب المحافظة علي الصلوات حيث ينادي بهنّ.
راستي آيا ميتوان پذيرفت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بعد از اذان صبح سحري بخورد؟ آيا اين نسبت و نسبتهايي كه گذشت بر قامت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم رسا است؟
غير از اينها كه بر شمرديم، مطالب ديگري هم هست كه به عللي از نقل آنها خودداري كرديم.
مبحث چهاردهم ـ نسبت جهل به بعض مسائل:
«مردي نزد رسول خدا آمد و گفت: برادرم اسهال دارد. فرمود: به او عسل بده. بار ديگر آمد. حضرت همان را تجويز فرمود. گفت: دادم، بدتر شد. اين عمل تا چهار بار ادامه يافت و هر بار ميآمد و ميگفت كه بدتر شد و حضرت فرمود: خدا راست گفته و شكم برادرت دروغ گفت.(يعني خدا كه فرمود: در عسل شفا هست راست گفته و شكم برادرت كه عسل آن را معالجه نكرد، دروغ گفته است. خلاصه آن كه عيب از شكم برادر تو است نه از عسل!) »(1)
حال، خوانندگان خود قضاوت كنند كه آيا معني اين گفته خدا كه در عسل شفا هست اين است كه هر كه هر مريضي پيدا كرد فقط عسل بخورد و اگر خوب نشد تقصير خود او است نه تقصير عسل؟ آيا ميتوان پذيرفت كه1 ـ الف: صحيح بخاري ج7 ص166، كتاب الطب، باب دواء المبطون.
ب: صحيح مسلم، ج4 ص7-1736، كتاب السلام، باب التداوي بسقي العسل.
ج: سنن ترمذي، ج 4، ص 357، كتاب الطب، باب ما جاء في التّداوي بالعسل.
تذكر اين نكته لازم است كه مسلم و ترمذي در دنباله حديث نوشتهاند كه آن شخص سر انجام عسل را خورد و خوب شد.
ب ـ جهل به خطر كشته شدن شتر در سفر:
«در سفري، زاد و توشه مسافران از خوردنيها به پايان رسيد. از رسول خدا خواستند كه شترها را بكشند. حضرتش نيز اجازه فرمود. عمر با آنها برخورد كرد و گفت: اگر شترها را بكشيد شما چگونه ميتوانيد زنده بمانيد؟ اين را به آن حضرت عرض كردند. فرمود (و به نقل مسلم عمر پيشنهاد كرد) كه در ميان مردم ندا دهيد كه هر كس هر چه دارد بياورد. چنين كردند و حضرت هم دعا كردند (و به نقل مسلم عمر به آن حضرت گفت دعا كنيد تا بركت پيدا كند) و آنها بركت پيدا كرد...»(1)
چه كسي ميتواند بپذيرد كه مطلبي به اين روشني ـ كه اگر شترها كشته شوند اينان از حركت باز ميايستند و زندگي آنان در خطر قرار خواهد گرفت ـ بر رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم پوشيده بود و يكي از اصحاب به آن توجه داشت؟ضمنا با توجه به اختلاف دو صحيح ـ بخاري و مسلم ـ نفهميديم كه پيشنهاد جمعآوري بقايي آذوقه و دعا به بركت آنها، از ناحيه عمر بود يا رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم خود آن را فرمودند؟
ج ـ جهل به لزوم گرده افشاني خرما (تأبير نخل):
چقدر خنده آور است كه بگويند:
«رسول خدا به گروهي گذشت كه بر سر نخلي بودند. گفت: اينها
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج4 ص7-66، باب فضل الجهاد و السير، باب حمل الزاد في الغزو.
ب: صحيح مسلم، ج1 ص56، كتاب الايمان، باب 10.
آيا اين گونه روايات، بري توجيه بعض مخالفتها كه از اصحاب سر زده نيست، تا بگويند آنان گمان كردند كه اين از مسائل مربوط به دنيا بوده است؟
ما به خواست خدا، در مبحث خلفاء با استفاده از همين صحاح، ثابت خواهيم كرد كه آنان در امور شرعي نيز مخالفت كردند و لابدّ آن را به حساب امور دنيوي گذاشتند.
1 ـ الف: صحيح مسلم، ج4 ص1835، كتاب الفضائل، باب 38.
ب: سنن ابن ماجه، ج2 ص825، كتاب الرّهون، باب تلقيح النخل.
البته توجه داشته باشيد كه اين بهانهها از كساني كه با دستورات پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مخالفت كردند نقل نشده، يعني آنان نگفتند كه ما پنداشتيم اينها از مسائل دنيوي بوده است. بلكه بعدها، علمي عامه بري توجيه آن خطاها، بري آنها دليل تراشيدند.
يكي از معاني غيله اين است كه زن حامله، بچه خود را شير بدهد.
«رسول خدا فرمود: خواستم كه از غيله نهي كنم ولي چون ديدم كه ايرانيان و روميان چنين ميكنند و فرزندانشان ضرري نميبينند، از آن نهي نكردم.»(1)
عجيب است، پيامبري از لزوم گرده افشاني خرما مطلع نيست ـ و نميپرسد تا مطلع شود ـ با آن كه خود در ميان آنها زندگي ميكند، ولي از شير دادن زن حامله و بيضرر بودن آن بري فرزندان آنها، در ميان ايرانيان و روميان مطلع است! سبحان اللّه! گوييا علم و جهل اين پيامبر به دست عدهي است كه بايد ببينند كجا اگر بداند به نفع آنها است و كجا اگر نداند!جالبتر از همه روايت ابن ماجه و ابو داود است كه در همان باب
مينويسند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: اين عمل به منزله اين است كه فرزندان
1 ـ الف: صحيح مسلم، ج2 ص1066 و 1067، كتاب النكاح، باب24.
ب: سنن ابن ماجه، ج1 ص648، كتاب النكاح باب الغيل.
ج: سنن ابيداود، ج4 ص9، كتاب الطب، باب في الغيل.
د: سنن نسائي، ج6 ص106، كتاب النكاح، باب الغيلة.
ابو داود از ابو هريرة روايت ميكند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: نميدانم كه تُبّع ملعون است يا نه، و نميدانم كه عُزير پيامبر بود يا نه.(1)
تعجب است كه نزد ابو هريرة، كه بيش از سه سال در خدمت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم نبود. اسراري بود كه حتي نزد علي عليهالسلام كه باب مدينه علم آن حضرت بود، يافت نميشد!«تُبّع» ـ بر حسب آن چه كه در تاريخ و تفسير آمده ـ خود مؤمن بود و مشهور اين است كه او اول كسي بود كه بر روي خانه خدا پردهي كشيد. ولي قوم او مشرك بودند و لذا مشمول عذاب الهي شدند. چنان چه در قرآن آمده ( سوره ق، آيه 14).
اما «عُزير» كسي است كه احدي نگفته او پيامبر است ولي به بني اسرائيل خدمات زيادي كرد و لذا عدهي از يهوديان او را پسر خدا دانستند.
در هر حال، پيامبري كه قرآن بر او نازل شده چگونه ممكن است كه
نداند عزيز كيست، يا تبّع حالش چگونه است؟! و اصولاً نقل اين گونه
روايات، كه بيان نقصي از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم است، چه ضرورتي دارد؟
اگر كسي بپرسد اين چه شهر علمي است كه از قرآن بياطلاع است چه
جوابيبدهيم. مگر باب مدينه علم او نگفت: «سلوني قبل ان تفقدوني»(2)؟
1 ـ سنن ابيداود، ج 4، ص 218، كتاب السنه، باب في التخيير بين الانبياء عليهمالسلام .
2 ـ ر.ك مناقب احمد بن حنبل، مناقب ابن مغازلي، الرياض النضرة، مناقب خوارزمي، ينابيع المودة و... .
در كتابهي مذكور و غير آنها آمده است كه علي عليهالسلام ميفرمود: از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد؛ و غير او احدي چنين ادعايي نكرده است.
مبحث پانزدهم ـ آيا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم عصباني بود؟
صاحبان صحاح نوشتند كه رسولِ حليمِ صبورِ الهي صلي الله عليه و آله وسلم فورا از كوره در ميرفت و به كوچكترين امري عصباني ميشد.
«مردي از لُقَطَه پرسيد (لقطه يعني مالي كه انسان آن را مييابد و صاحبش را نميشناسد.) فرمود: يك سال آن را معرّفي كن. هر گاه صاحبش آمد به او بر گردان. پرسيد: اگر شتري پيدا كردم، حضرت آن چنان در غضب
«از پيامبر چيزهايي پرسيدند و چون سؤال زياد شد، در غضب شد. سپس فرمود: آن چه خواهيد از من بپرسيد...».
«از حضرتش پرسيدند: چگونه روزه ميگيري؟ حضرت در غضب شد. عمر چون غضبش را ديد گفت: «رضينا باللّه ربّا و بالاسلام دينا و بمحمّد نبيّا. نعوذ باللّه من غضب اللّه و غضب رسوله»(1) و آن قدر آن را تكرار كرد تا غضب آن حضرت بر طرف شد.»(2)
راستي آيا «خُلُق عظيم» كه قرآن، حضرتش را بدان ميستايد(3)، اين است؟آيا معقول است كه رسول اعظم الهي صلي الله عليه و آله وسلم از سؤالي ـ هر چند بيجا ـ عصباني شود؟
سؤال از اين كه اگر شتري پيدا كردم چه جي غضب است؟ سؤال از اين
كه چگونه روزه ميگيري كه نميتواند عامل غضب باشد به طوري كه عمر
1 ـ يعني راضي شديم كه خدا رب ما، و اسلام دين ما و محمد صلي الله عليه و آله وسلم پيامبر ما باشد. از غضب خدا و غضب رسولش به خدا پناه ميبريم.
2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 33 و 34، كتاب العلم، باب الغضب في الموعظة.
ب: صحيح مسلم، ج 2، ص 19-818، كتاب الصيام، باب 36.
ج: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 837، كتاب اللقطه، باب اول.
د: سنن ابيداود، ج 2، ص 321، كتاب الصوم، باب في صوم الدّهر تطوّعا
ه : سنن نسائي، ج 4، ص 213، كتاب الصيام، باب 73.
3 ـ سوره قلم، آيه 34.
حق اين است كه حلم و بردباري پيامبر عظيمالشأن اسلام صلي الله عليه و آله وسلم زبان زد خاص و عام و حتي دشمنان است. آن حضرت با همين صبر و حلم توانست امتي را كه از تمدن بويي نبرده بودند، متمدنترين مردم روزگار نمايد.
قرآن كريم ميفرمايد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّا غَليظَ الْقَلْب لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأمْرِ...»(1)
در اين جا چند روايت از سنن ابيداود نقل ميكنيم تا شاهدي ديگر بر گفته ما باشد:1ـ انس ميگويد: خلق آن حضرت از همه مردم بهتر بود. روزي مرا بري
كاري فرستاد. گفتم: به خدا نميروم و در دل ميخواستم بروم. بيرون رفتم.
ديدم بچهها در بازار بازي ميكنند. (ديگر چيزي نگفت ولي از دنباله روايت
بر ميآيد كه او به آن چه كه به زبان گفت عمل كرده و به جي رفتن دنبال
مأموريت مشغول تماشا شده و يا با آنها به بازي سرگرم شد.) ناگهان ديدم
پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از پشت مرا گرفت. نگاه كردم، ديدم دارد ميخندد. فرمود: ي
«اُنيس» (يعني انس كوچك. مثل حسين يعني حسن كوچك) برو به آن چه
1 ـ سوره آل عمران، آيه 159، يعني به سبب رحمتي از جانب خدا با آنها به نرمي و ملايمت رفتار كردي و اگر تو، سخت گير و سنگدل بودي مردم از اطرافت پراكنده ميشدند. پس از آنها در گذر و برايشان طلب آمرزش نما و با آنها در كارها مشورت كن... .
2ـ انس ميگويد: 10 سال در مدينه، آن حضرت را خدمت كردم و من كم سن و سال بودم و چنين نبود كه همه كارهي من باب طبع حضرتش بوده باشد. يك بار به من اُفّ نگفت و نگفت چرا كردي و چرا نكردي.
3ـ ابو هريره ميگويد: عربيباديه نشين ردي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را كشيد؛ به طوري كه گردن آن حضرت سرخ شد. اعرابيگفت: يكي از اين دو شتر را بري من حمل كن. تو كه از مال خودت يا از مال پدرت خرج نميكني! حضرت سه بار فرمود: نه، و استغفراللّه. مرا رها كن تا بري تو حمل كنم. اعرابي گفت: به خدا قسم ترا رها نميكنم. تا سرانجام، حضرتش به يك نفر دستور داد از اين دو شتر ـ كه يكي بارش جو و ديگري خرما بود ـ بري او برداريد. سپس رو به ما كرد و فرمود: برويد.
هم او (ابو داود) چند روايت از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نقل ميكند كه در آن از فرو خوردن خشم و غضب بسيار تجليل شده و در يكي از آنها آمده است كه آن حضرت فرمود: قهرمان كشتي كيست؟ گفتند كسي كه هيچ كس نتواند او را به زمين بزند. فرمود: خير، بلكه آن كس است كه هنگام غضب، مالك خويش باشد.
در روايتي ديگر از معاذ بن جبل و سليمان بن صرد نقل ميكند كه دو نفر به هم دشنام ميدادند يكي از آن دو بسيار خشمگين شد. رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: من كلمهي ميدانم كه اگر آن را بگويد غضبش بر طرف ميشود.
چنان چه ملاحظه ميفرماييد رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم با اين جمله با صراحت فرمودند كه غضب از شيطان است چنان چه ذيلاً در حديثي ديگر خواهد آمد.
نيز آن حضرت فرمودند: آن كه غضب كرده اگر ايستاده است بنشيند. اگر غضب او بر طرف شد و الا دراز بكشد و در روايتي ديگر فرمود: غضب از شيطان است و شيطان از آتش خلق شده و آتش هم با آب خاموش ميشود. هر گاه غضب كرديد وضو بگيريد.(1)
با توجه به آن چه كه گذشت آيا ميتوان پذيرفت كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم بيهوده در غضب ميشد؟1 ـ سنن ابيداود، ج 4، ص 9 - 246، كتاب الادب، بابهي اول و سوم و چهارم.
مبحث شانزدهم ـ برترين پيامبر كيست؟
يكي از مسائلي كه همه مسلمانان از هر فرقهي، بر آن اتفاق دارند اين
است كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم برترين پيامبر است و در اين مسأله، جي
هيچ گونه شك و شبههي نيست. اين كه فرشتگان الهي مأمور سجده بر
حضرت آدم عليهالسلام شدند نشان ميدهد كه آن حضرت از فرشتگان برتر است و
چون نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله وسلم از حضرت آدم عليهالسلام برتر است، نتيجه ميگيريم كه
آن حضرت از جميع فرشتگان نيز برتر است. پس آن وجود اقدس از همه
كائنات ـ از جن و انس و مَلَك ـ بالاتر بوده و احدي را نميتوان با حضرتش
مقايسه كرد. در صحاح سته نيز به اين موضوع تصريح شده است آن جا كه
آن حضرت را امام همه انبياء ميدانند.(1) يا مينويسند كه حضرتش تنها
پيامبري است كه مبعوث بر همه مردم شده است.(2) يا ميگويند كه آن
1 ـ الف: صحيح مسلم، ج 1، ص 157، كتاب الايمان، باب 75.
ب: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1443، كتاب الزهد، باب ذكر الشفاعة.
ج: سنن ترمذي، ج 5، ص 547، كتاب المناقب، باب اول.
د: سنن نسائي، ج 1، ص 254، كتاب الصلاة، باب اول.
2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 2-91، باب التيمم ؛ و ص 119، كتاب الصلاة، باب قول النبي جعلت لي الارض مسجدا و طهورا.
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 71-370، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، حديث شماره 3.
ج: سنن نسائي، ج 1، ص 241، كتاب الغسل، باب التيمم بالصعيد.
البته در روايات دسته اخير كه شفاعت را منحصر به شخص رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم ميداند روايات خلاف هم ديده ميشود كه به بعض از آنها در كتابمان: «خدا در صحاح سته» اشاره كرده و بعض ديگر را هم اين جا ذكر ميكنيم:
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 6، ص 105، تفسير سوره بني اسرائيل.
ب: صحيح مسلم، ج 4، ص 1782، كتاب الفضائل، باب اول.
ج: سنن ترمذي، ج 5، ص 288، كتاب تفسير القرآن، سوره بني اسرائيل ؛ و ص 9-548، كتاب المناقب، باب اول.
د: سنن ابيداود، ج 4، ص 218، كتاب السنة، باب في التخيير بين الانبياء عليهمالسلام .
2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 6، ص 21، ابتدي تفسير سوره بقره ؛ و ج 8، ص 5-144، كتاب الدعوات، باب صفة الجنة و النار ؛ و ج 9، ص 150-149 و 160 و 179 و 182، كتاب التوحيد، بابهي: «ما يذكر في الذات و...» و «و كان عرشه علي الماء و...» و «كلام الرب عزوجل...» و «قوله و كلم اللّه موسي تكليما».
ب: صحيح مسلم، ج 1، ص 180 به بعد، كتاب الايمان، باب 84 الي 86 [
ج: سنن ترمذي، ج 4، ص 9-537، كتاب صفة القيامة و...، باب ما جاء في الشفاعة ؛ و ج 5، ص 9-288، تفسير سوره اسراء.
د: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1442، كتاب الزهد، باب ذكر الشفاعة.
1ـ با اين كه گفتهاند كه شفاعت مخصوص پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است مينويسند: انبياء و فرشتگان و مؤمنان، همه شفاعت ميكنند و ميماند شفاعت خدا!
2ـ رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم با شفاعت خويش، همه گناهكاران را از جهنم خارج ميكنند مگر كساني كه به حكم قرآن، بايد هميشه در جهنم بمانند.
3ـ خدا نيز عدهي را بدون هيچ عملي از جهنم خارج ميكند.
4ـ روز قيامت سه دسته شفاعت ميكنند: 1ـ انبياء 2 ـ علماء 3ـ شهداء.
ما كه نفهميديم بعد از شفاعت انحصاري نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله وسلم و طفره رفتن انبياء بزرگ الهي و خروج همه گناهكاران به شفاعت آن حضرت، از جهنم، چطور ميشود كه اوّلاً انبياء و ثانيا علماء و ثالثا شهداء، شفاعت كنند! آيا باز هم محلي بري شفاعت ميماند؟ از شفاعت خدا هم چيزي نفهميديم. شفاعت، واسطه شدن است. خدا چگونه واسطه ميشود؟ واسطه بين مردم گناهكار و چه كسي؟
حال به رواياتي كه غير پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم را برتر ميدانند سري بزنيم. البته با توجه به اين كه آن حضرت آقي فرزندان آدم عليهالسلام بوده و اعتقاد همه مسلمين چنين است بايد روايات خلاف را ـ و لو در صحاح آمده باشد ـ به دور بريزيم.
1ـ يونس عليهالسلام برترين پيامبر است:
قبل از بررسي روايات مربوطه، به دو نكته بايد توجه داشته باشيم:
اول اين كه انبياء اولوالعزم از ساير انبياء برترند و حضرت يونس عليهالسلام از انبياء اولوالعزم نبود.
دوم اين كه اهل سنت كلماتي از قبيل ذنب يا ظلم را، كه در قرآن درباره انبياء به كار رفته است، به همان معني خودش باقي ميگذارند و لذا معتقدند كه مثلاً: حضرت آدم عليهالسلام گناه كرد يا حضرت موسي عليهالسلام ظلم كرد و امثال آن.
با اين حساب حضرت يونس عليهالسلام ، هم از انبياء اولوالعزم نبود تا نسبت به ساير انبياء برتري داشته باشد و هم ـ العياذ باللّه ـ طبق معني علمي عامه، از ظالمين بود، و لذا خداوند او را در زنداني تك سلولي و سيار محبوس نمود و در آن جا توبه كرد. چگونه ميشود كه در روايات صحاح، به عنوان حديث قدسي، نقل شده كه خداوند فرمود:
«هيچ يك از بندگان مرا نشايد كه بگويد من از يونس برترم.»
يا آن كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم فرموده است:
«سزاوار كسي ـ يا پيامبري ـ نيست كه بگويد من از يونس بن متّي برترم.»(1)
شايد در آن حكمتي بوده است؟!1 ـ الف: صحيح بخاري، ج4، ص186 و193 و194، كتاب بدء الخلق، بابهي: «قول اللّه تعالي و هلاتيك حديث موسي» و «و انّ يونس لمن المرسلين...»؛ و ج6، ص62 و63 و71 و155، كتاب التفسير، سورههي نساءوانعاموصافات؛ و ج9، ص192، كتاب التوحيد، باب ذكرالنبي و روايته عن ربه.
ب: صحيح مسلم، ج 4، ص 4-1843 و 1846، كتاب الفضائل، بابهي 42 و 43.
ج: سنن ابن ماجه، ج2، ص 9-1428، كتاب الزهد، باب ذكر البعث.
د: سنن ترمذي، ج 5، ص 348، تفسير سوره زمر. ]
ه : سنن ابيداود، ج 4، ص 217، كتاب السنة، باب في التخيير بين الانبياء عليهمالسلام .
2ـ موسي عليهالسلام برترين است:
«مردي از انصار با مردي يهودي نزاع نمود. انصاري به صورت يهودي نواخت. او شكايت نزد رسول خدابرد. حضرت انصاري را خواست و علت كارش را پرسيد. گفت: او قسم خورد به خدايي كه موسي را برگزيد (يعني او را به عنوان برترين پيامبر برگزيد) من نيز عصباني شدم كه پيامبر ما برگزيده است او چرا چنين گفت (لذا او را كتك زدم). آن حضرت فرمود: مرا بر موسي برنگزينيد، زيرا وقتي قيامت بر پا ميشود من اول كسي هستم كه بري حساب حاضر ميشوم و موسي را ميبينم كه ستون عرش را گرفته است. نميدانم او قبل از من به هوش آمد (يعني بعد از آن كه همه مردم در اثر دميدن در صور، به وسيله اسرافيل بيهوش شدند) يا آن كه چون در «طور» بيهوش شد، اين جا ديگر بيهوش نشد.»(1)
در اهميت اين حديث همين قدر بس كه بخاري آن را در بيش از 10 جي صحيحش آورده است! قضاوت با شما خوانندگان مسلمان.3ـ ابراهيم عليهالسلام بهترين است:
1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 3، ص 158 و 159 ؛ و ج 4، ص 187 و 192 و 194 ؛ و ج 6، ص 5-74 و 158 ؛ و ج 8، ص 134 و 135 ؛ و ج 9، ص 16 و 154 و 170.
ب: صحيح مسلم، ج 4، ص 5-1843، كتاب الفضائل، باب 43. ]
ج: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 9-1428، كتاب الزهد، باب ذكر البعث.
د: سنن ترمذي، ج 5، ص 348، تفسير سوره زمر.
ه : سنن ابيداود، ج 4، ص 218، كتاب السنة، باب في التخيير بين الانبياء عليهمالسلام .
«مردي خدمت رسول خدا رسيد. عرض كرد: «يا خير البريّه» (يعني ي بهترين مردم) حضرت فرمود: «ذاك ابراهيم عليهالسلام » (يعني بهترين مردم ابراهيم عليهالسلام است.)»(1)
اين جا نيز قضاوت را به عهده خوانندگان ميگذاريم و ميگذريم.در خاتمه از خداوند منان ميخواهيم كه معرفت ما را نسبت به اولياء بر گزيدهاش، مخصوصا خاتم انبياء و آقي آنها و سيد فرزندان آدم صلواتاللّه و سلامه عليه و علي اولاده المعصومين روز به روز بيشتر بگرداند.
بار الها! ما را در شناخت وظيفه و انجام آن موفق بدار.
قم المشرفة، حرم اهل البيت
و عُشّ آل محمد عليهمالسلام
نگارنده.
1 ـ الف: صحيح مسلم، ج 4، ص 1839، كتاب الفضائل، باب 41.
ب: سنن ترمذي، ج 5، ص 416، كتاب تفسير القرآن، باب 86، «و من سورة لم يكن».
ج: سنن ابيداود، ج 4، ص 218، كتاب السنة، باب في التخيير بين الانبياء عليهمالسلام .